سرشناسه:دلال موسوی، محمد، 1349 -
عنوان و نام پدیدآور:حاکمان قم/ محمد دلال موسوی، مرتضی بهرامی خشنودی.
مشخصات نشر:قم: آستانه مقدسه قم،انتشارات زائر، 1384.
مشخصات ظاهری:169ص.
فروست:کنگره بزرگداشت شخصیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام و مکانت فرهنگی قم. مجموعه آثار؛ 46.
شابک:10000 ریال 978-964-8567-42-7 :
یادداشت:کتابنامه [165] - 169؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع:قم -- تاریخ
شناسه افزوده:بهرامی خشنودی، مرتضی، 1354 -
شناسه افزوده:آستانه مقدسه قم. انتشارات زائر
رده بندی کنگره:DSR2113 /م77 د8 1384
رده بندی دیویی:955/1282
شماره کتابشناسی ملی:1655110
ص :1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص :2
حاکمان قم
محمد دلال موسوی
مرتضی بهرامی خشنودی
ص :3
ص :4
مقدمۀ کنگره 1
سرآغاز 5
دربارۀ این جستار 8
سپاس 8
وعده 9
جغرافیای تاریخی قم 11
دیرینۀ قم 15
اقسام حاکمان محلی 18
پایتختی قم و اهمیت سیاسی آن 21
حاکمان پیش از اسلام 27
قرن اول و دوم از فتح اسلامی تا استقلال اداری 29
خروج قم از مضافات اصفهان و استقلال اداری 40
قرن سوم 52
قرن چهارم 72
قرن پنجم 81
قرن ششم 85
قرن هفتم 87
ص:5
قرن هشتم 90
حکومت خاندانهای محلّی 90
دورۀ فترت 91
خاندان صفی 92
قرن نهم(تیموریان-ترکمانان)102
الف.تیموریان 104
ب.ترکمانان(آق قویونلوها و قره قویونلوها)113
قرن دهم 119
دورۀ صفویه 122
قرن یازدهم 131
دورۀ افشاریان و زندیان 133
دورۀ قاجار 138
قرن دوازدهم 138
دورۀ پهلوی 158
نمایندگان قم در مجلس شورای ملّی 160
نمایندگان مجلس شورای اسلامی 162
فرمانداران قم پس از انقلاب 164
استانداران قم 164
کتابنامه 165
ص:6
حضرت امام صادق علیه السّلام فرمود:
«حرم ما اهل بیت علیهم السّلام،شهر قم است.آنجا بانویی از فرزندانم به نام فاطمه دفن می شود.بهشت بر هر که او را زیارت کند،واجب می گردد» (1).
قم که به لقب«حرم اهل بیت علیهم السّلام»مفتخر گردید،نه تنها به جهت وجود مردمی است که در آن به حسن عبادت و توحید عبادی در قیام و رکوع و سجود شناخته شده اند (2)،و در آرمان شهر اسلامی گرد حضرت مهدی علیه السّلام اجتماع کرده و به یاری آن حضرت قیام خواهند نمود،و نه صرفا به جهت وجود بزرگ ترین حوزۀ علمی و حدیثی و معرفتی شیعه در آن،بلکه این شهر مفتخر است که چونان صدفی زمینی،گوهر آسمانی و ملکوتی فرزند باب الحوائج الی اللّه را دربرگرفته و مسجد اولیای الهی گردیده است.اگر در گذشته شهر قم محل محدّثان بزرگ و معبد و سجده گاه فاطمه معصومه علیهاالسّلام
ص:1
بوده،امروزه نیز پرچم دار فرهنگ ناب فقه جعفری علیه السّلام و معنویت و عرفان بوده و ضمن تربیت و پرورش یاران امام عصر، ارواحنا فداه،زائران حضرتش را با معارف بلند دینی میزبانی می کند.
آری،«زیبد اگر خاک قم به عرش کند فخر (1)».
قم،شهری است که بر ولایت و مودّت اهل بیت علیهم السّلام پایه گذاری شده و به همین جهت،پایگاهی برای علویان و شیعیان و دژ تسخیرناپذیری علیه ستمگران بوده است و ائمه علیهم السّلام با تعبیراتی خاص و بلند از این شهر یاد کرده اند (2).
از هنگامی که شهر قم مسکن حضرت ستی،فاطمه معصومه علیها السّلام گردید،بعد فرهنگی و معنوی آن در کنار تحوّلات اجتماعی و سیاسی متحوّل و شکوفا شد،و از چنان موقعیتی برخوردار شد که جناب حسین بن روح رضوان اللّه علیه،از نوّاب اربعه،تأیید محتوای یک کتاب علمی و فقهی را مشروط به نظر مساعد علمای قم نمود (3).
وجود حوزۀ غنی و بزرگ شیعه،در این شهر و دفاع علمی از اسلام راستین به وسیلۀ تألیف کتابها،اعزام مبلّغان و زادگاه انقلاب اسلامی بودن و...همه و همه به برکت وجود فرزند رسول خدا،کریمۀ اهل بیت علیهم السّلام در این شهر است.
از آنجا که سال 1384 ه.ش.با یک هزار و دویست و پنجاهمین
ص:2
سالگرد ولادت آن حضرت،و نیز با پایان تجدید طلاکاری گنبد مطهر- که در زیبایی کم نظیر و بلکه بی نظیر است-مقارن شده،به منظور معرفی بیشتر آن حضرت و تبیین جایگاه ویژۀ شهر قم در ترویج فرهنگ تشیّع،به دستور تولیت عظمای آستانۀ مقدّسه،حضرت آیة اللّه مسعودی دام عزه«کنگرۀ بزرگداشت شخصیت حضرت فاطمۀ معصومه علیهاالسّلام و مکانت فرهنگی قم»شروع به فعالیت نمود.و در چهار موضوع ذیل:
الف.حضرت معصومه علیهاالسّلام و آستانه مقدسه؛
ب.قم و فرهنگ تشیّع؛
ج.حوزه علمیه قم؛
د.انقلاب اسلامی در قم،
با محوریّت آستانه مقدّسه،دهها جلد کتاب در موضوعات فوق که اکثر آنها جنبۀ تألیف داشته و برخی دیگر جنبۀ تراثی دارد و توسط محققان تألیف و تصحیح شده،اهتمام ورزیده است.
آثاری که در محورهای فوق تدوین و نگارش یافته،تنها قدم کوچکی است که می تواند نقطۀ شروعی برای تحقیقات گسترده و عمیقی باشد که سزاوار موضوعات یاد شده است.
شناخت فرهنگ تشیع در قم،بدون مطالعۀ تاریخی حاکمان و زمامداران قم در طول تاریخ تحولات این شهر،میسر نیست.حضرت آقای سیّد محمّد دلاّل موسوی و جناب آقای مرتضی بهرامی خشنودی که از محققان فاضل و سختکوش عرصه فرهنگ هستند،با تألیف کتاب
ص:3
حاضر به این مهم پرداخته و حاکمان قم در طول تاریخ این شهر را بررسی کرده اند.لازم می دانم در این جا تشکر و قدردانی خود را از مؤلفان اثر حاضر،ابراز کنم.
همچنین از تولیت آستانه حضرت آیة اللّه مسعودی،مدیر عامل انتشارات زائر و معاون محترم اداری مالی آستانه،جناب آقای فقیه میرزایی و مدیریت فرهنگی حجت الاسلام و المسلمین عباسی که تلاش فراوانی در به انجام رساندن این امر داشته اند،نهایت امتنان و سپاس را داریم.
بر خود لازم می دانم که اذعان و اعتقاد قلبی خود را ابراز دارم که اگر توفیقات خدای متعال و عنایات کریمه اهل بیت علیهم السّلام نبود،از برداشتن کوچک ترین قدمی در این راه عاجز و ناتوان بودیم.
و ما توفیقی الا بالله،علیه توکلت و الیه انیب
احمد عابدی
دبیر کنگره
ص:4
به نام خدایی که جان می دهد فرزندم!من هرچند عمر همۀ پیشینیان خود را سپری نکرده ام،در کردارشان نگریسته ام و در اخبارشان اندیشیده ام و در آثارشان گشت وگذار کرده ام،به گونه ای که چون یکی از آنان به شمار آمدم،بلکه به سبب آنچه از کردارشان دریافته ام،گویا همراه با نخستین آنان تا واپسینشان زیسته ام...تو نیز اخبار گذشتگان را بر قلبت عرضه کن و آن را به یاد چیزهایی بینداز که بر پیشینیان،از آغاز گذشته است.در سرزمینها و آثارشان بگرد و نیک بنگر که چه کرده اند و کجا رفته اند، کجا بار نهاده اند و کجا منزل گرفته اند. (1)
این،کلامی است از امیر مؤمنان که ما را به دانستن تاریخ و اندیشیدن در رخدادهای گذشته فرامی خواند.هرمسلمانی به حکم اهتمامی که کتاب آسمانی قرآن،به تاریخ داشته،باید تاریخ را بشناسد و از سنگواره های زندگی بشر دیروز،چراغی برای زندگی امروز بیفروزد.
ص:5
آگاهی از فراز و نشیبهای زندگی کسانی که پیش از ما در کرۀ خاک زیسته اند،مایۀ دستیابی به تجربه ها و اندوخته های آنان است،تا امروز خود را بشناسیم و فردایی بهتر بسازیم.
تاریخ،انباشته از تلخیها و شیرینیهاست.سرنوشت هرمردمی در گسترۀ تاریخ،چون سرگذشت کشتی سوارانی است که گاه در آرامش دریا به تماشای افت وخیز مرغان دریایی سرگرم بوده اند،و گاه با مشتهای کوبندۀ امواج بی رحم،دست و پنجه نرم کرده اند،و در این میان،ناخدای کشتی،نقشی درخور اندیشه داشته است.هرگاه ناخدا، مردی کارکشته و دریادل بوده،برای کشتی سواران،چتری از متانت و آرامش گسترده است تا بی دغدغه،آنان را به سبک باران ساحل امن، پیوند دهد،و هرگاه ناخدا جامۀ خودکامگی بر تن داشته،یا ندانسته و ناشیانه سکّان به دست گرفته،مسافران را رعبی درافتاده که راه پیش و پس خود را گم کرده اند و چه بسا اسیر دستان موج شده اند.
همه می دانیم که بی عیب ونقص بودن کشتی،تجربۀ مسافران، اوضاع اقلیمی و بسیاری دیگر از عوامل،در سلامت کشتی و سوارانش مؤثّرند؛امّا نباید نقش ناخدایان را فراموش کرد.حاکمان و فرمانروایان هرقومی به سان ناخدای کشتی بوده اند که در کنار دیگر عوامل محرّک تاریخ (1)نقشی درخور توجّه و مطالعه داشته اند.این نقش تا آن اندازه
ص:6
مهم بوده است که بزرگانی چون ابن خلدون،تاریخ را بیانگر سرگذشت ملّتها،سیرۀ پیامبران و سیاست پادشاهان دانسته اند. (1)
بی شک،بهترین و شایسته ترین ناخدا،همانی است که از سوی خدا حکم براند و عهده دار هدایت کشتی شود.امّا تا هم اینک تاریخ،رهبران الهی به علل گوناگون،کمتر حکومت ظاهری داشته اند و در بیشتر روزگاران،کسانی حکم رانده اند که مشروعیت دینی آنان یا مردود و یا مشکوک بوده است.بااین حال،در مراتب گوناگونی از تجربه و آگاهی و خردمندی و دینداری بوده اند و به سهم خود،تأثیری بر حرکت جامعه داشته اند.ازاین رو،آگاهی از نام و آثارشان و آشنایی با مرام و کارشان،جزئی جدایی ناپذیر از صفحات تاریخ است.
تاریخ قم،به سبب قدمت و اهمّیت اجتماعی این شهر،شایستۀ کاوشی نیکوست.حوادث اجتماعی و تحوّلات مذهبی شهر قم پس از اسلام،هماره کانون توجّه جستجوگران بوده است،بویژه برای اندیشمندان مسلمان شیعه؛چراکه قم،همواره یکی از پایگاه های ارزشمند ایشان بوده است.نقش کریمۀ اهل بیت علیهم السّلام نیز در مهم تر شدن جایگاه قم،روشن تر از آفتاب است و سخن گفتن دراین باره، شایستۀ مجالی است فراخ.
آنچه در این نوشتار آمده،نگاهی است به«حاکمان قم»که چه کسانی بوده اند،چه کرده اند،و چگونه حکم رانده اند؟البته سودمندی بیشتر و
ص:7
گسترده تر این تلاش،در گرو تکمیل آن در گامهای بعدی است؛راهی که اگر توسط ما هم به انجام نرسد،علاقه مندان به تاریخ و دانش پژوهان خواهند پیمود و با افزودن تحلیلهایی تازه تر و آگاهانه تر،بخشی از تاریخ این مرزوبوم را روشن تر از پیش خواهند ساخت.
در این جستار،نام هرحکمرانی را جداگانه آورده ایم و حتّی چنان که خواهیم گفت،به عنوان«حاکم»نیز بسنده نکرده ایم و بنابه ضرورت،هرکس را که براساس متون تاریخی مدتی بر این سرزمین چیره بوده است،آورده ایم؛امّا برای سودمندی بیشتر اثر،دوره هایی را گاه براساس قرن و گاه براساس سلسله های حاکم،درنظر گرفته ایم و در آغاز هردوره،توضیحی کوتاه دربارۀ آن داده ایم.
گفتنی است که در حدّ امکان سعی شده حاکمان براساس ترتیب دورۀ تاریخی شان بیایند و معرّفی شان براساس شماره های مسلسل است.
در به سرانجام رسیدن این اثر،خانم هدیۀ سعیدنیا،دانش آموختۀ رشتۀ تاریخ،ما را فراوان یاری کرده است.باشد که به روزی و کامیابی،بهرۀ همیشگی ایشان باشد.دوست و سرور گرامی جناب آقای محمّد هادی خالقی نیز هماره یاور ما بود و از نظر خویش بهره مندمان ساخت.
ص:8
پروندۀ این جستار،همچنان گشوده است و ما بر ناتمامی کار، واقفیم.افزودن بر منابع پژوهش،پرکردن دوره های فترت،شناساندن چهره های گمنام تا جای ممکن،و بررسیهای کاملی دربارۀ یک صد سال پرافت وخیز اخیر،بخشی از آن چیزی است که باید انجام دهیم.
باشد که با بهره مندی از نقد و نظر خوانندگان،و به یاری حق-که بشکوه و بزرگ است-بتوانیم در نخستین فرصت،انجام بهتری را برای این اثر،رقم بزنیم.
سید محمد دلال موسوی-مرتضی بهرامی خشنودی
و ما توفیقنا إلا بالله و علیه التکلان
بهار 1383
ص:9
ص:10
هرگاه بخواهیم محدودۀ جغرافیایی مکانی را از زاویۀ تاریخی بنگریم،به ناچار باید چندین تعریف را با تعابیر و واژه های گوناگون به کار بریم و با دشواریهای این کار نیز کنار بیاییم؛چراکه محدودۀ جغرافیایی سرزمینی که مثلا امروزه«قم»نامیده می شود،در دوره های مختلف تاریخی،یکسان نبوده است،همان گونه که حدود سیاسی حکومتها تغییر می کرده،به لحاظ اجتماعی و اقلیمی نیز گاه منطقه ای جزو فلان محدوده به شمار می آمده است،و گاه خارج از آن.
از طرف دیگر،گاهی در کتابهای تاریخی،حدّی برای منطقه ای مشخص کرده اند که امروزه یا خود دگرگون شده و تنگ تر یا گسترده تر شده،و یا حتی گاه به کلی از میان رفته است؛چنان که خواهید دید، در یکی از تعاریف،برای روشن کردن حدّ باختری قم،از شهری به نام «کرج»نام برده اند که امروزه به کلّی از میان رفته است و تنها حدود
ص:11
آن مشخّص است. (1)شناخت محدودۀ جغرافیایی هرمنطقه،با دیگر آگاهیهای تاریخی،تعاملی وثیق دارد.از دیگر سو،نمی توان محدودۀ جغرافیایی منطقۀ مورد بحث را در هردوره به نوشته های همان دوره حواله داد؛چراکه شناخت تاریخی مطلوب،تنها هنگامی فراچنگ می آید که موضوع کاملا روشن و خالی از ابهام باشد.
حال اگر این را نیز بپذیریم که فراخ تر شدن یا تنگ تر شدن گسترۀ شهر قم،جزئی از تحولات اجتماعی و تاریخی آن بوده است،ناچاریم این تحولات را نیز در بررسی تاریخی آن مورد توجه قرار دهیم تا مبادا نکته ای بایسته،از قلم بیفتد؛همان گونه که قم در سالهای اخیر،چندی در محدودۀ استان مرکزی و چندی در محدودۀ استان تهران بوده و سپس استانی مستقل به شمار آمده است.برخی مناطق اطراف نیز گاه جزء قم به شمار آمده اند و گاه خارج از آن.
پس در مجموع،چاره ای جز آن نداریم که بگوییم:شهری که امروزه«قم»نامیده می شود،در طول عمر هزاره ای خود،گاه بسیار گسترده بوده و گاه بسیار محدود؛اما همواره نسبت به خرده نواحی اطراف خویش،مرکزیت و محوریت داشته است و ازاین رو،حاکمان قم،قلمرویی متفاوت داشته اند که قم امروز،بی شک جزئی از قلمرو آنان بوده است؛بلکه مرکز قلمرو آنان بوده است.از دیگر سو،قم تا
ص:12
سالهای پایانی سدۀ دوم هجری از مضافات اصفهان به شمار می آمده است.پس حاکمان اصفهان تا این دوره به نوعی حاکمان قم نیز بوده اند؛ چنان که معمولا رسم پادشاهان و امرا بر این بوده که کسی را که فرضا برای حکومت قم می فرستاده اند،حاکم اصفهان و ساوه و نهاوند و...
نیز بوده است.
از دیدگاه جغرافی دانان قدیم،قم،جزء اقلیم چهارم از اقلیمهای هفتگانه است. (1)نویسندۀ کتاب ارزشمند«تاریخ قم»به نقل از برقی، حدود قم را این گونه ترسیم کرده است که قم،چهل و پنج فرسخ در چهل فرسخ است(حدود 48000 کیلومتر مربع).از یک سو محدود است به همدان تا میلاجرد که همان ساوه است؛از یک سو محدود است به ری تا جوسق که در دو فرسخی دیر جصّ(دیر گچ)است؛از سوی دیگر،محدود به فراهان است که در سمت کرج ابو دلف قرار دارد؛و سرانجام،محدود است به اصفاهان(اصفهان)تا وادی ای که میان قریۀ درام و جرقام و میان قریۀ راوند است.آن گاه می افزاید:
...طول و عرض آن از اقلیم:برج قم جوز است،و 75 درجه و پانزده دقیقه طول آن است از مغرب،و از مشرق 105 درجه،و دقایق عرض آن 34 درجه و سی دقیقه و ناحیت قم از جمله بلدان جبل است از اقلیم چهارم،و بلاد جبل،عبارت از همدان است و ماسیدان، که آن سیروان است،و مهرجانفدق،که آن صیمره است،و قم و ماه
ص:13
البصره،که آن نهاوند است،و ماه الکوفه،که دینور است،و قرمیسین (1). (2)
به عقیدۀ نویسندۀ«رجال قم»،تا اواخر قرن اول هجری،قم همان شکل و سازمان قبل از اسلام را حفظ کرده بود؛به این معنا که در این ناحیه،فقط هفت قلعه یا«دهکده»به نامهای ممجان،قزدان(/قزوان)، مالون،جمر،سکن،جلنبادان و کمیدان وجود داشته است. (3)
به هنگام ورود اشعریان،شهر قم مانند برخی شهرهای ایران آن زمان،از چندین ده،تشکیل می گردید که حدود آن،جمکران و زمینهای گمر(بالای خاکفرج)و چهار امام زاده و مزدیجان(شاه جعفر)و کوه یزدان در غرب قم بوده است.پس می توان گفت که قم تا این زمان،به گسترۀ فراخی اطلاق نمی شده است. (4)امّا پس از آن،برخی مناطق دیگر را نیز جزء قم به شمار آورده اند.این مطلب،هنگامی روشن تر می شود که قم را تا پیش از اسلام،«شهر»ننامیم،بلکه آن را ناحیه ای مشتمل بر چند ده به شمار آوریم.طبعا در چنین حالتی،نمی توان محدودۀ قم را چندان فراخ دانست.البته بر این دیدگاه اشکالاتی وارد است و در بحث از دیرینۀ قم دراین باره سخن خواهیم گفت.
ص:14
نویسندۀ کتاب«تاریخ و جغرافیای قم»،شهر قم را از شهرهای دورۀ اسلامی دانسته و گفته است:
...این که مورّخین اسلام،ساختن این شهر را نسبت به طهمورث دیوبند یا یکی از سلاطین پیشدادی می دهند،خالی از صحّت است.
شهری را که آنها بنا کنند و مکانی که از آن عهد،جزو بلاد باشد،آن قدر آثار عتیقه و اشیای عجیبه باید از آن جا کشف شود که هیچ جای شبهه و تردید نماند.در کوه بیستون،که تمثال داریوش را در آن جا حجاری کرده اند،به خطّ میخی اسامی بلاد ایران که در تصرّف داریوش بوده،در آن جا نگاشته شده است.چنانچه ری را«راگا» می نویسد و به هیچ وجه در آن جا هم شهر قم یا جایی را که مناسب این مکان باشد،ذکر نمی کند.مورّخین عرب،این مکان را جزو بلاد جبال نامیده اند و مورّخین قدیم عجم،این جا را«مدی»گفته اند و در تورات،این مکان را به اسم«مادای»ضبط کرده اند و«مادای»و «مدی»مشتق از«مد»می باشد که پیشدادیان را سلاطین«مد» می گویند و اهل ایران را مورّخین فرنگ از طایفۀ«مد»می دانند که آنها قبل از آریان بوده اند که ایران را مشتق و منسوب به همان آریان می دانند و این مکان را به همان اسم طایفۀ«مد»،در تورات«مادی» نوشته اند؛لیکن شهرت نداشته است. (1)
ص:15
دربارۀ چندوچون قدمت قم،مناسب تر آن است که به نوشتۀ یکی از پژوهندگان دراین باره بسنده کنیم:
در«باستانی»یا«اسلامی(مستحدث)»بودن شهر قم،اختلاف است.
بلاذری،یعقوبی،ثعالبی،ابن اعثم کوفی،ابو حنیفۀ دینوری،ابن فقیه،فردوسی و سید ظهیر الدین مرعشی،از شهر باستانی قم،یاد کرده اند.ابن فقیه و عبد الجلیل قزوینی رازی،دو حدیث از امام علی علیه السّلام در تمجید از مردم قم،آورده اند که دیدگاه آنها را دربارۀ وجود شهر قم در روزگار آن حضرت می رساند،چنان که وقتی بلاذری از فتح قم در سال 23 هجری به فرماندهی ابو موسی اشعری سخن می گوید،وجود شهر را در این نقطه پذیرفته است.در روزگار ما نیز مرحوم رشید یاسمی و استاد علی اصغر فقیهی و دکتر سید حسین مدرّسی طباطبایی بر این دیدگاه اند.
در برابر،ابو دلف عجلی،سمعانی،ابو الفدا و یاقوت حموی قرار دارند که شهر قم را ساختۀ مسلمانان می دانند.یاقوت،بنای شهر را در سال 83 هجری می داند که عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث(والی سیستان)علیه حجّاج،خروج کرد و شکست خورد و گروهی از آل
ص:16
اشعر(عبد اللّه و احوص و عبد الرحمان و اسحاق و نعیم،فرزندان سعد بن مالک بن عامر اشعری)که از جملۀ سپاهیان ابن اشعث بودند،به قم پناه برده،در فواصل قریه های هفتگانۀ آن،ساکن شدند.
سپس با غلبه بر ساکنان قریه ها و پیوستن عموزادگانشان به آنها،بر تمام این ناحیه استیلا یافتند و هفت قریه تبدیل به هفت محلّه شد که به نام یکی از آنها«کمندان»[یا«کمیدان»]خوانده می شد و اندک اندک،کمندان را«کم»گفتند که معرّب آن،قم است.
از قم پژوهان معاصر،مرحوم عبّاس فیض،دیدگاه اخیر را پذیرفته است،با این تفاوت که نام قریۀ اصلی را«کم»می داند که معبد و مجسّمۀ بزرگ سنگی و آتشگاه آن در دهه های سی و چهل شمسی کشف شده است.به نظر می رسد که جمع بین دو دیدگاه محتمل است،اگر:
1.تعریف روشن و دقیقی از«شهر»در آن دورۀ تاریخی ارائه کنیم؛ چراکه ظاهرا«طوس»و«سده»و«اصفهان»و«مدائن»نیز در این دوره،وضعیّتی مشابه قم داشته،از چند قلعه یا دیه نزدیک به هم تشکیل شده بودند؛
2.جابه جایی،گسترش،غلبۀ کیش و فرهنگ،تغییر ترکیب نژادی و مسائلی از این دست را از تحوّلات طبیعی در تاریخ شهرها بدانیم و در عوض،به بررسی عوامل،چگونگی،کمیّت و نتایج آنها بپردازیم؛
3.به نقشۀ باستان شناختی منطقه و آثار به دست آمده در آن توجه کنیم،تا شواهد تمدّن شهری(شهرنشینی)از روستانشینی و
ص:17
کوچ نشینی باز شناخته شود. (1)
مرحوم استاد علی اصغر فقیهی،قم را شهری باستانی دانسته و برای اثبات این نظر،بیش از بیست دلیل اقامه کرده است. (2)روی هم رفته به نظر می رسد که تشکیک در دیرینۀ باستانی قم،ناشی از کم دقتی باشد.با این حال،شهر بودن آن به معنای امروزی نیز چندان روشن نیست.
با تأملی کوتاه در موضوع این نوشتار،روشن می شود که منظور از حاکم در این نوشته،هرکسی است که زمام امور شهر به دست او بوده و زبردست کارگزاران شهر به شمار می آمده است؛هرچند حکومت به معنای خاص آن،اصلا مطرح نباشد.پس«قدرت»ویژگی مشترک کسانی است که در این اثر،نام آنها گرد آمده است.با این توضیح،لازم است دو نکته را یادآور شویم:
الف.منابع قدرت،و به تعبیری سرچشمه های مشروعیت قدرت، برای زمامداران،گوناگون بوده است و از این لحاظ می توان چهار نوع حاکم را برشمرد:
1.بزرگ خاندان یا قبیله.در بسیاری موارد،قبیله ای در جایی می زیسته و به طبع،بزرگ آن قبیله،عهده دار رتق وفتق امور دیگران نیز بوده است و از این جهت،قدرت در کف او بوده است.البته گاه در یک
ص:18
منطقه،بیش از یک قبیله می زیسته اند.در چنین وضعیتی،سرور قبیلۀ بزرگ تر یا نیرومندتر،به نحوی صاحب قدرت برتر نیز به شمار می آمده است.گاهی نیز توافقی نوشته یا نانوشته،بر سر فرمانبرداری از کسی رخ می داده است؛مانند آنچه در سالهای مقارن هجرت،در یثرب در حال رخ دادن بود تا عبد اللّه بن ابیّ،رئیس شهر یثرب شود و البته با ورود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به یثرب،این برنامه بر هم خورد.همچنین در زمان ورود حضرت معصومه علیهاالسّلام به شهر قم،آمده که موسی بن خزرج اشعری،بزرگ و رئیس قم بوده است.
2.قدرتمندان خودمختار.مطالعۀ تاریخ بسیاری از مناطق از جمله قم،ما را با حاکمان محلّی ای آشنا می کند که به پشتوانۀ تدبیر خود،یا فراوانی نیروی نظامی در اختیار،و یا حمایت برخی حاکمان سرزمینهای مجاور،به طور مستقل،زمام امور منطقه ای را در دست می گرفتند و منصوب پادشاه و خلیفه و حکومت مرکزی به شمار نمی آمده اند.خاندان صفی بهترین نمونه از این دست در قم بوده اند که در قرنهای هشتم و نهم هجری حکمرانی می کرده اند.
3.منصوبان حکومت مرکزی.این نوع از حکمرانی،از دیرباز در ایران رایج بوده است و تقریبا پس از تأسیس حکومت مرکزی در دوران کوروش کبیر،مردم ایران با آن خو کرده بودند.دسته ای از این گونه حاکمان که دادگر هم بودند،گاه بسیار مورد حمایت مردم بوده اند.
حمایت مردم قم از حاکم منصوب زندیه قم در برابر سپاهیان آقا محمّد خان قاجار،نمونۀ آن است.البته حکومت مرکزی همیشه توان
ص:19
تحمیل چنین حاکمی را بر همۀ مناطق نداشته است.
4.رهبران دینی.نفوذ رهبران دینی در میان مردم،هنگامی که در کنار برخی اهرمهای نفوذ آنها قرار گرفته،گاه قدرت دوچندانی را برای آنان فراهم کرده که نقش این گونه رهبران در جوامع مذهبی مانند قم،بسیار برجسته بوده اند و دورۀ معاصر،بهترین شاهد مثال آن است.روشن است که گاهی حاکم،بیش از یک منبع قدرت داشته است و مثلا هم رهبر دینی بوده و هم بزرگ قبیله؛چنان که یزدان فاذار در قم چنین بوده است.از طرفی هم گاه قدرت میان سه یا چند فرد تقسیم می شده است و هرکدام به یکی از چهار دلیل بالا،داعیه دار سرپرستی مردم بوده اند.
هدف ما در این نوشتار،آن نبوده است که روشن کنیم چه کسانی جزء هریک از این چهار نوع به شمار می آمده اند،بلکه نام کسانی را جسته ایم که تاریخ،آنان را محور تصمیم گیری کلان در منطقۀ قم دانسته است و به نحوی،در مقطعی خاص،زمام امور را به دست آنان دانسته است.از این رو،نباید خرده گرفت که:بسیاری از نامبردگان در این پژوهه،«حاکم»خوانده نمی شده اند.این سخن هنگامی روشن تر می شود که بدانیم مردم قم،در بسیار از دوره ها حاکمان منصوب از سوی خلفا را نمی پذیرفتند.این رفتار،بیشتر ریشۀ اعتقادی و دینی داشته است.
ب.هرچه مقطع تاریخی مورد بحث،به زمان ما نزدیک تر می شود، با تعابیر و واژه های گوناگون تری برای زمامداران محلی برخورد می کنیم؛گاه آنان را«حاکم»خوانده اند،گاه«والی»؛گاه«عامل»و«وزیر»
ص:20
و«نایب الحکومه»... (1)با تعریفی که از موضوع پژوهش داده شد،همۀ اینها در دایرۀ موضوع بحث می گنجند.البته اگر در مقطعی،دو اصطلاح در کنار هم و برای دو شخص متفاوت به کار رفته باشد،باید به کمک قراین،روشن ساخت که وظیفۀ هرکدام چه بوده و آیا قدرت آنها در عرض هم بوده،در کنار هم بوده و یا این که تفاوت عنوان،به حسب تفاوت حوزۀ کاری بوده است؛چنان که در دورۀ اسلامی،گاه«عامل» فقط به کسی گفته می شده که عهده دار جمع آوری مالیاتهای اسلامی (زکات)بوده و دخالتی در دیگر امور نداشته است.
به گفتۀ استاد فقیهی،در دورۀ صفویه و قاجاریه،به حکمرانان قم و شهرهای دیگر،«وزیر»هم گفته می شد؛چنان که در«تاریخ گیلان» فومنی آمده است که شاه عباس،«وزارت دار المؤمنین قم را به خواجه مسیح،شفقت فرمود».بنابر احتمالی که ایشان داده است،ظاهرا پیش از صفویه نیز چنین رسمی بوده است. (2)
اهمیت سیاسی قم،در دوره های مختلف،یکسان نبوده است و گاه چنان مورد توجه بوده که حتی پایتخت برخی سلاطین نیز بوده است.
ص:21
در بخشهای مختلف این جستار،این مطلب،روشن تر خواهد شد.البته چنان که خواهیم دید،پایتختی قم در دورۀ صفویه،حالت موسمی داشته است.
ظاهرا سلطان محمّد بهادر،نخستین کسی بود که قم را پایتخت قرار داد.آنچه مسلّم است سلطان محمّد بهادر-با روح سرکش و استقلال طلبی ای که داشت-از نخستین روزی که به قم آمد،در فکر به دست آوردن بهانه برای اعلان استقلال،و به وجود آوردن حکومتی خودمختار و جدا از تشکیلات سلطنتی جد خود،شاهرخ بود.به همین جهت،به دستاویزهایی نقاط مجاور حومۀ فرمانروایی خود را تصرف نمود و بعضی از امرایی را که شاهرخ در ولایات گماشته بود،به قتل رسانید و در قم،فرمانروایی مستقلی به وجود آورد.
البته شاهرخ پس از چندی از ماجرا آگاه شد و با اینکه پیر و بیمار بود،شخصا با لشکری گران روی به سوی قم نهاد و درنتیجه،سلطان محمّد بهادر-که در آن هنگام به منظور تصرف فارس و افزودن آن به نقاط تحت فرمانروایی خویش به آن منطقه رفته و به محاصرۀ شیراز پرداخته بود-گریخت؛لیکن طولی نکشید که شاهرخ در هنگام مراجعت در ری درگذشت و سلطان محمّد،به مجرد اطلاع یافتن،به سرعت خود را به قم رساند و رسما سلطنت مستقل خویش را اعلام داشت و به نام خویش خطبه خواند و سکه زد.
تعبیر«دار السلطنة»دربارۀ قم در دورۀ سلطان محمّد بهادر،در کتابهای مربوط به قرن نهم هجری آمده است.سید ظهیر الدین مرعشی
ص:22
در«تاریخ گیلان و دیلمستان»ضمن شرح واقعه ای می نویسد:
سید علی کیای بی دولت و حسام الدین بن مولانا حسن سپهسالار و چند نفری دیگر به دار السلطنۀ قم رفتند و به خدمت میرزا محمّد بایسنقر، (1)چند روزی ملازم شدند.
در کتابهایی که دربارۀ قرون بعد قم نوشته شده نیز این تعبیر در مورد قم،ظاهرا به همین مناسبت دیده می شود. (2)
صاحب«تاریخ جدید یزد»دراین باره نوشته است که سلطان محمّد بهادر،از طرف شاهرخ به سلطنت قم و سلطانیه و همدان و قزوین و ری و مازندران رسید.وی با امیرزادگان،متوجه قم شد.چون به حوالی قم نزدیک شد،سادات و قضات و مشایخ و اکابر اهالی قم و کاشان و ساوه و ری با نثار پیشکش به استقبال او آمدند و قم خراب،معمور شد و رعایا،مرفّه الحال گشتند.بعد از مرگ شاهرخ،از طرف امیر چخماق (امیر معروف تیموری و حاکم یزد در زمان شاهرخ)سلطنت ایران به نام او ندا شد.
سلطان محمّد در مواقعی که در قم نبود،کسی را از طرف خود به حکومت می گماشت.از جمله هنگامی که جهانشاه در سال 851 ه.ق، به قم حمله کرد،ملکشاه غازی از طرف سلطان محمّد،حاکم قم بود. (3)
جهانشاه قره قویونلو هم به قم توجه داشت.اوزون حسن نیز اغلب در
ص:23
زمستان و بهار در قم اقامت می کرد.در دورۀ سلسلۀ قره قویونلو،شهر قم،تقریبا پایتخت زمستانی پادشاهان معروف آن سلسله بوده است.
روملو گفته است که پیر بوداق(پسر جهانشاه)برای ملاقات پدر از شیراز به قم آمد. (1)همچنین آورده است:
در سال 874 ق،حسن پادشاه(اوزون حسن)از شیراز متوجه قم شد و در خانۀ الیاس خواجه،نزول اجلال فرمود و هرچهارشنبه،بر سریر سلطنت الیاس خواجه،که در پیشگاه خانه می زدند،نشسته،بار عام می داد تا دادخواهان مالک محروسه در آن روز،عرض حاجات می نمودند به حصول مقاصد و به وصول مطالب،عاید می گشتند.سه ماه زمستان و دو ماه ربیع(بهار)بر این موال مقرر بود و هرشب جمعه،سادات و علما و اکابر و اشراف را که پایۀ سریر عدالت مصیر می آمدند به مجلس همایون دعوت می نمودند و مسامع حضار،به قوائد لطایف و مواعظ و ذکر صلحا و ابرار،مزین می داشت. (2)
در عصر صفویه،حکمرانان و داروغگان قم از میان رجال بزرگ انتخاب می شدند.از شواهد این امر،این است که در زمان سلطان محمّد خدابنده در سال 987 ه.ق،سنان پاشا،سردار معروف عثمانی از طرف «سلطان مراد سوم»سلطان عثمانی از دولت ایران خواهش کرد یکی از سران بزرگ قزلباش را برای مصالحه نزد سلطان عثمانی بفرستند.
ص:24
اولیای دولت ایران،ابراهیم ترخان،ترکمان حاکم قم را که مردی کاردان و عاقل بود،با تحف و هدایا و نامه ای فرستادند. (1)
دیگر آن که علیقلی سلطان ذو القدر،از حکمرانی قم به مهرداری شاه عباس رسید.در زمان شاه صفی در سال 1051 ه.ق،عباسقلی بیک، داروغۀ قم،به امیر الامرایی خراسان برگزیده شد.
این امر در دورۀ قاجاریه هم ادامه داشت.مثلا در زمان فتحعلی شاه، حکّام قم،رجالی از قبیل حاج حسین صدر اصفهانی و امین الدوله پسر صدر و شاهزاده کیکاوس میرزا بودند.
ظاهرا رجالی که مورد بی مهری پادشاه قرار می گرفتند،به قم که به قول شاردن«تبعیدگاه رجال»بود،فرستاده می شدند و چون دوباره با آنان بر سر لطف می آمدند،شغلی مناسب حالشان به ایشان تفویض می کردند.
ص:25
ص:26
نظر به آنچه دربارۀ دیرینۀ قم گذشت،شاید جستجو برای حاکمان قم باستان بیهوده باشد.البته می توان در میان اسناد تاریخی موجود، هرچند کم اعتبار،نام کسانی را در این دوره یافت،اما بیشتر این نامها از آن مؤسسان برخی از بناها در قم است یا بزرگانی که از این منطقه گذر کرده اند یا چندی در آن مانده اند.مشکل می توان اینان را در شمار حاکمان قم دانست.بااین حال،گذری بر نام آنان،خالی از لطف نیست:
سید ظهیر الدین مرعشی،موطن این دو را قم معرفی کرده است. (1)
اینجا مجال سخن دربارۀ ماهیت وجودی و جنبۀ افسانه ای یا واقعیت داشتن پادشاهان پیشدادی نیست؛اما به نظر می رسد که آنچه دربارۀ آنها گفته شده است،بهره ای هرچند اندک،از واقعیت دارد.درهرحال،اگر این دو را از سرداران ایرانی بدانیم،زیستن آنها در قم،ملازم با در
ص:27
اختیار داشتن زمام امور مردم این منطقه نیز بوده است.نام یکی از روستاهای قم در منطقه قهستان(بخش کهک)«گیو»است.
در«مجموعۀ ناصری»آمده است:در عهد سلاطین کیان،قم محل اجتماع آب رودخانه های و فرقان و اناربار(قمرود)و چراگاه رمۀ کیقباد بوده است.هنگام لشکرکشی کیخسرو به توران،براساس حکم پادشاه، بیژن پسر گیو،بایر قمرود را شکافت و آب را به طرف مسیله جاری ساخت و این اراضی(اراضی قم)از آب خارج شد.امنای دولت کیخسرو نیز هرکدام،نهری و قلعه ای برای خود دایر نمودند و تماما به «چهل حصاران»مشهور شد (1). (2)
یکی از روستاهای قدیمی قم در بخش کهک امروز به«قباد بزن @قابدون بزن)»است که ظاهرا«قبادبیژن(قبادان بیژن)»باشد.
وی سردار سپاهی 25 هزار نفری بوده است که از قم و کاشان راهی قادسیه شد تا لشکر ایران را در برابر مسلمانان یاری رساند. (3)با توجه به تعداد سپاهیان،روشن است که این لشکرکشی بسیار مهم بوده است.
ص:28
از طرفی معمولا در نبردهای مهم،خود حاکم،فرماندهی سپاه را نیز بر عهده می گرفته است.پس می توان گفت که احتمالا همو حاکم وقت قم هم بوده است.شاید حاکم،قم که پس از واگذاری قم به سپاه اسلام،در اصفهان به یزدگرد پیوست نیز،همین شیرزاد بوده باشد. (1)
*
از فتح اسلامی تا استقلال اداری
پس از فتح اسلامی،از وضعیت قم تا پیش از ورود اشعریها به قم آگاهی چندانی نداریم؛اما پس از مرگ خربنداد و یزدان فاذار،قم تحت
ص:29
نفوذ شدید آنان قرار گرفت و چنان که خواهیم دید،بسیاری از حاکمان منصوب و یا محلی این دوره و حتی پس از آن،از اشعریها بوده اند.
به نقل طبری و بلاذری،ابو موسی اشعری پس از فتح نهاوند،به اهواز رفت.سپس پس از چند روز محاصره،در سال 23 هجری قم را فتح کرد و بر مردم قم جزیه بست البته براساس همین منابع،وی احتمالا چه در فتح قم و چه در ادارۀ آن،مستقیما حضور نداشته و از سرداران خاندانش کمک گرفته است. (1)
پس از آن که عروة بن زید،رستم فرخ زاد را شکست داد و ری را گشود، خبر پیروزی را به عمر رساند و او وی را برای گرفتن قم و کاشان برانگیخت.عروه نیز جانشینی در ری گماشت و به سوی قم حرکت کرد.
حاکم قم که توان رویارویی را در خود نمی دید،با شنیدن خبر حرکت عروه،به کاشان رفت و پس از ساعتی درنگ در کاشان،همراه حاکم کاشان راهی اصفهان شد و به یزدگرد پیوست.عروه نیز به دستور عمر در قم و کاشان ماند و عمر،دیگرانی را برای گشودن اصفهان برانگیخت. (2)
پس از آن که مختار بر کوفه مستولی گشت،سرزمین عراق و دیگر
ص:30
شهرها،جز جزیره و شام و مصر به فرمان او گردن نهادند.عبد الملک از این نواحی حمایت می کرد و برای ادارۀ آنها کارگزارانی از جانب خویش فرستاده بود.ازاین رو،مختار یزید بن معاویۀ بجلی را بر اصفهان و قم و مضافات آنها گماشت. (1)
وی نخست عامل حجّاج بن یوسف ثقفی در مدائن بود؛اما پس از ملاقات با چند تن از خوارج،به آنها متمایل شد و در سال 77 هجری از فرمانبرداری حجاج سرباز زد و در برابر او قیام نمود،به ایران آمد و در قم ماند.وی به امرای اطراف،نامه نوشت و از آنها خواست که به یاری او بشتابند. (2)به گفتۀ ابن أثیر،وی کارگزارانش را به مناطق اطراف فرستاد و مردم نزد او گرد آمدند. (3)
بنابر نقل و نقد مرحوم فقیهی،از گزارش بلعمی چنین به دست می آید که مردم قم تنها به دلیل دشمنی با خلفای اموی با مطرّف بیعت کردند و او را برای حرکت بر ضد حجاج یاری رساندند.وی از این مطلب،چنین برداشت کرده است که مردم قم،پیش از آمدن اشعریها نیز شیعه بوده اند. (4)در هرحال،از کاشان و ری نیز کسانی به یاری مطّرف شتافتند.
ص:31
برخی این نام را معرّب«یزدان پایدار»دانسته اند؛اما درست تر آن است که آن را معرّب«یزدان پدر»بدانیم،چنان که مرحوم فقیهی نیز بر همین رأی بوده است. (1)
در اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری،ساکنان دهکده هایی که مجموعا قم را تشکیل می دادند،عموما زردشتی و دهقان بودند و تقریبا از لحاظ حکومت جوان و تازه کار اسلامی-که خلفای اموی در این وقت عهده دار آن بودند-فراموش شده و دور افتاده بودند و می توان گفت که از هرلحاظ،به خود واگذاشته شده بودند.تنها حملات و غارت های مردم دیلم،گاه گاهی زندگی آرام و بی سرو صدای آنها را به هم می زد.رئیس قم در این هنگام،یزدان فاذار بود که به نظر می رسد ریاست مذهبی نیز داشته است.
بنابر آنچه از گزارشهای گوناگون به دست می آید،وی حاکم مطلق منطقه و مردی فرزانه بوده است و میزان نفوذ و اقتدار او به گونه ای بوده که ظاهرا حاکمان منصوب از سوی خلفای اسلامی،دخالتی در امور قم نمی کرده اند.وی برای حراست و دفاع از دهکده های مزبور در مقابل غارتگریها و یورشهای راهزنان معدود دیلمی،باروها و حصارهایی ساخته بود. (2)
ص:32
در«تاریخ قم»از راویان عجم نقل شده است که:
باروی قم،گرداگرد آن بوده است و یزدان فاذار،آن را از آن سبب ساخت که آن روزگار که لشکر دیلم به نهاوند و قم و غیرآن می آمدند،در یکی از جنگ ها روی به جانب قم بازکردند و با کثرتی تمام،به برشتجان نزول کردند و بر اهل ابرشتجان،تعدّی و جور بی اندازه کردند تا جایی که اهل ابرشتجان از ایشان بترسیدند و شب و روز به خدمت ایشان قیام نمودند و چند گاو و گوسفند برایشان کشتند و بسیاری شراب دادند.برحسب اتفاق،نظر یکی از دیلمیان بر زنی از زنان آن دیه آمد که صاحب جمال بود؛چنانچه رئیس دیلم از حسن او تعجّب کرد و میل خاطر بدو کرد و متعرّض او شد.یزدان فاذار از این معنا عار و عیب و ننگ داشت.ازاین رو،میان قوم خود رفت و ایشان را از این حرکت،آگاه ساخت و بابت رفتار دیلمی، سرزنش و عیب کرد.پس قوم یزدان فاذار پیش او جمع آمدند و گفتند که:«ما مطیع و منقادیم به هرچه تو مصلحت بینی».یزدان فاذار،قوم دیلم را آن قدر مهلت داد تا مست شدند.بعد از آن او با قوم و تیغ در منازل ایشان افتاد و همه را کشتند؛مگر رئیس ایشان را که با گروهی از دیلم بگریخت و به جانب شهر خود متوجه شد.پس از آن یزدان فاذار قوم خود را گفت که:«این حرکت که ما کردیم با دیلم،حرکتی است که از بیم و خوف آن نمی توان خوابید و از ایشان غافل نمی توان نشست.من در این باره فکری کرده ام و رأیی اندیشیده ام تا بتوانیم از واکنش آنان در امان باشیم».
ص:33
قوم یزدان فاذار گفتند که:«راه ما پیرو راه توست.بفرمای تا چه مصلحت دیده ای و چه فکر اندیشیده ای».گفت:«مصلحت آن می بینم که ما دیواری بلند گرد این دیه ها-که ما تمامی در آن فرود آمده ایم-بکشیم و منظرهای نزدیک به یکدیگر در اندرون دیوارها بنا نهیم و دیده بانان را بر آن بنشانیم تا هرگاه دیلم به سوی ما حرکت کردند،ما از ایشان باخبر باشیم و ایشان،ظفر نیابند و بر ما شبیخون نزنند».
قوم یزدان فاذار،سخن او را محافظت کردند و به جان و مال مساعدت نمودند تا یزدان فاذار،دیواری از جانب ابرشتجان (1)بالا آورد و از جانب جمکران اسفید نیز چنین بنا نهاد و پسر او صفین میان ابرشتجان و جمکران،ایضا دیوار کشید و بدین سان،از دیلم ایمن شدند و حصار گرفتند.دیلم چندین بار شب مراقبه کردند و بیدار داشتند،اما نتوانستند به آنان یورش برند.
صاحب«تاریخ قم»نقلی دیگر را نیز آورده است مبنی بر این که پس از گریز دیلم،یزدان فاذار،قوم خود را جمع کرد و هزار مرد از ایشان که مؤدّی خراج بودند،برشمرد و تعیین کرد هرکدامشان هزار درهم جمع کنند و در بیت المال بنهند و هرمردی از ایشان،مردی جنگی و شجاع و دلیر با آن مال همراه کند تا هرگاه دشمن روی بدیشان آرد،دفع آن بکنند و اگر سلطان وقت بر ایشان حمله آورد،بدان هزارهزار درهم،لشکر او را بازگردانند.
ص:34
قوم یزدان فاذار نیز همین کار را کردند و پس از یک سال،یزدان فاذار از آن جهت که خائف بود،ایمن گشت و بناکردن این دیوار را مصلحت دید و پس از این،دیوار آن یک نیمه که«فراپیش ابرشتجان»بود، یزدان فاذار بنا کرد و اسفید آن یک نیمه که«فراپیش جمکران»بود، بنا نهاد،به گونه ای که میان ایشان موضعی نماند و دو دیوار را به یکدیگر رسانیدند.
در«تاریخ قم»پس از نقل این داستان،گزارشی از تغییر و تحولات و ویرانیها و آبادانیهای این دیوار آمده است.از آن جمله این که:
چون عرب به قم نزول کردند،ابنیۀ بسیار به قم بنا نهادند،باروی بر آن بگردانیدند و این باروی از باغ دولت بکشیدند...علی بن هاشم در خلافت مأمون با لشکر به قم آمد و آن باروی را بیران کرد.
اهل قم بعد از آن،دیگر باره بنا نهادند و مرمّت نمودند.نیز در سال 217 ه.ق،اهل قم در احکام آن بارو بکوشیدند و مستحکم گردانیدند و همچنین قایم بود تا آن گاه که مفلح ترکی در سال 254 هنگام خلافت معتز در قم فرود آمد و باروی شهر را خراب کرد.
دیگر باره،اهل قم آن را اعاده کردند و پس از آن نیز کوتکین بن ساتکین ترکی در سال 291 ه.ق باروی قم را به کلّی خراب گردانید و هیچ اثر از آن نگذاشت،اما اهل قم دیگر باره آن را اعاده کردند و بنا نهادند. (1)
ص:35
پس از ورود اعراب اشعری به قم،یزدان فاذار،نخستین گروه آنها را پذیرفت و پس از چندی میزبانی،با آنان به عنوان ساکنان ماندگار قم، پیمان دوستی و پشتیبانی بست.به گزارش«تاریخ قم»،عبد اللّه و احوص،پسران سعد بن ملک بن عامر اشعری،در هنگام خلافت ولید بن عبد الملک و حکومت حجاج بن یوسف بر عراق،به قم آمدند:
...روز شنبه،ماه فروردین،روز نوروز سنۀ اثنین و ثمانین[82]از تاریخ پادشاه شدن یزدجرد بن شهریار و سنۀ اثنین و ستین[62] فارسیه از هلاک و زوال یزدجرد و آن تاریخی است مستعمل به قم، معروف به نزدیک ایشان.و سنۀ اربع و تسعین هجریه[94 ق]،و چون ایشان به قم رسیدند،سه ساعت و پنج دانگ ساعتی از روز گذشته بود....
نویسنده در ادامه چنین گزارش می کند:
یزدان فاذار از ابرشتجان بیرون به نزهتگاهی که به حوالی ابرشتجان بود و آن نزهتگاه را«باغ اسفید»می گفتند[آمد]و آن جا بنشست و مجلس ساخت و کنیزکان و غلامان او به ملازمت حاضر شدند و مردم آن نواحی مجتمع آمدند و هریک هدیه ای آوردند.در این میانه،از دور نگاه کردند به موضع دید به شاهنده،که میان راه قم و ساوه است.سوارانی چند دیدند که آهسته می راندند.یزدان فاذار، یکی از غلامان خود را بر اسب خود نشاند و او را بفرستاد تا خبر ایشان بدادند...بازگردید و گفت که:این طایفه،قومی اند از عرب و سرور و امیران ایشان دو برادرند:یکی عبد اللّه نام و آن دیگر،
ص:36
احوص،پسران سعد بن ملک،و به اصفهان می روند.یزدان فاذار بفرمود تا تقدیر ساعات کردند...پس یزدان فاذار پسر خود را، مخسرهان نام،بفرمود تا به استقبال ایشان برود.پس مخسرهان با جمعی از اهل کتاب و قلم و غیرایشان،برنشست و به جانب ایشان براند و به موضعی که آن را«رش آهر»خوانند،بدیشان رسید...و در صحبت ایشان به حضرت یزدان فاذار آمد.و او ایشان را بسیار اکرام و تعظیم و ترحیب کرد...
چون سنۀ تسع و تسعون هجریه[99 ه.ق]درآمد، (1)یزدان فاذار از بهر مسکن ایشان(اشعریان)،دیه ممّجان نامزد و تعیین کرد و بفرمود که عبد اللّه را در سرای مردی که او را آزاد خرّه می خوانند،فرود آرند و احوص را در سرای مردی که او را خربنداد می گفتند...پس از آن یزدان فاذار،دیه جمر را از ناحیت قم به اقطاع (2)بدیشان داد،در ماه مهر همین سال.چون سنۀ اثنین و مائه هجریه[سال 102 ه.ق]...
درآمد،...عبد اللّه و احوص با یزدان فاذار شکایت کردند از کمی و اندکی چراگاههای اشتران و اسبان و گوسفندان.یزدان فاذار دیه فرابه،از ناحیت قم،ایضا،به اقطاع بدیشان داد و همیشه جانب ایشان مدعی می داشت و اکرام و اعزاز می نمود تا آن گاه که وفات یافت در سنۀ اربع عشر و مأئة[114].... (3)
ص:37
بنابر همین نقل،خربنداد و یزدان فاذار و دیگر بزرگان قم،از عبد اللّه و احوص درخواست کردند که عهدنامه ای میانشان باشد مشتمل بر« وفای عهود و محافظت یکدیگر در نفس و مال و با یکدیگر مصادقت و راست گفتاری شعارکردن» (1)،و چنین شد.
همچنین در«تاریخ قم»آمده:
میانۀ عرب و عجم که به قم بودند،همه اوقات با یکدیگر موافقت می نمودند و همه متاعبت یکدیگر می کردند...تا آن گاه که یزدان فاذار و خربنداد و وجوه و اشراف عجم که با عرب عهد و پیمان کرده بودند،وفات یافتند.بعد از آن،فرزندان عجم بزرگ شدند،نظر کردند در عبد اللّه احوص و فرزندان ایشان و کار و شغل ایشان[که]هر روز قوت زیاده تر،و شوکت و عظمت متضاعف،و عدد بیشتر می شد و ضیعتها و املاک،متملک می شدند.پس پیغام فرستادند به عبد اللّه که:ما شما را نمی خواهیم و نمی خواهیم که شما به ناحیت ما متوطن باشید.از این ناحیت بیرون روید. (2)
مؤلف«تاریخ قم»نقلی را آورده مبنی بر این که اشعریها،به ترفند، سران قلاع هفتگانۀ قم را شبانه کشتند؛ (3)اما داستان این اتّفاق،بیشتر به افسانه سرایی شبیه است و چنان که استاد فقیهی نیز گفته،این نقل به نظر
ص:38
درست نمی رسد و روابط اشعریها و مردم قم به خوبی ادامه یافت. (1)
او نیز مردی مقتدر و صاحب عنوان بوده است و در ادارۀ حکومت دهکده های هفتگانه همکار و معاون یزدان فاذار بوده است.ازاین رو، نام او در گزارشهای تاریخی در کنار یزدان فاذار آمده است.این هردو، اهل دانش و بصیرت و مردانی فرزانه و دوراندیش بوده اند. (2)
ظاهرا پس از مرگ یزدان فاذار و خربنداد،حکومت قم همواره از دست قمیها خارج بوده است و حکام آن یا خاندانهای مهاجر بوده اند و یا منصوبان حکومت مرکزی؛هرچند خاندانهای مهاجر(همچون اشعریان)چنان با قمیها درهم آمیختند که به سختی می توان آنها را غیر قمی و غیرایرانی دانست که این نکته از نامهای فارسی ای که آنان بر فرزندان خود نهاده اند و در کتب تاریخی آمده،تأیید می شود.
در سال 131 ه.ق.هنگامی که خبر لشکرکشی پنجاه هزار نفری بنی امیه به قحطبه (3)رسید،گروهی از سران را به رهبری مقاتل بن حکیم
ص:39
عکّی به سوی آنان فرستاد و آنان در قم منزل کردند و از آنجا با قحطبه در ارتباط بودند تا این که خود قحطبه نیز به آنان پیوست و در رأس لشکری بیست هزار نفری به سوی اصفهان رفت و در نزدیکی اصفهان درگیری رخ داد. (1)
هنگامی که عکّی از قم خارج شد،طریف بن غیلان را به جای خود بر قم حاکم کرد.قحطبه در نامه ای به او دستور داد که بماند تا او نیز بدانها ملحق شود و از او خواست که به قم بازگردد.البته عکّی موفق به بازگشت به قم نشد و با سپاه بنی امیه درآویخت. (2)
استقلال قم درپی سرپیچی مردم آن از حاکمان اصفهان بوده و دلیل این سرپیچی نیز،اختلافات مذهبی بوده است. (3)
هارون الرشید در سال 184 ق.پس از به شهادت رساندن امام کاظم علیه السّلام درصدد برآمد که طرفداران آن حضرت را در فشار شدید قرار دهد و قم را-که به صورت کانون ضد خلفا درآمده بود-سرکوب و تضعیف نماید.لذا عبد اللّه بن کوشید قمی را حاکم اصفهان نمود و به او دستور داد که مالیات پنجاه و چند سالۀ مردم قم را وصول کند.
ص:40
او برادرش،عاصم بن کوشید را عامل قم نمود و عاصم،اهالی قم را تحت فشار سخت قرار داد؛اما مردم او را کشتند.هارون،عبد اللّه بن کوشید را از مقام خود عزل کرد.عبد اللّه نزد هارون رفت تا بار دیگر به سمت قبلی خود بازگردد،مشروط بر اینکه حوزۀ قم را از حکومت اصفهان جدا سازد.هارون این پیشنهاد را نمی پذیرفت.در این کشمکش،حمزة بن یسع اشعری که از شیوخ و بزرگان قم بود،به دار الخلافه آمد و هارون را بر آن داشت که قم را از اصفهان جدا سازد.
آن گاه خود،شخصا پرداخت مالیات قم را تضمین نمود،مشروط بر اینکه هارون از مالیاتهای نپرداخته شدۀ سابق،صرف نظر کند.او حاکم و امام جمعۀ قم شد و منبر امامت جمعه را در مسجد جامع قم،نصب کرد. (1)اما بنا به نقلی در«تاریخ قم»ماجرای استقلال اداری قم،در اصل بر سر مسائل مالی بوده است (2):
در کتاب اصفهان روایت می کند که چون سنۀ تسع و ثمانین و مائة [189 ه.ق]درآمد،والی و حاکم اصفهان،عبد اللّه بن کوشید بود.
پس رشید نامه ای نوشت و پیغام فرستاد به عبد اللّه بن کوشید در طلب کردن بقایای سال های گذشته از خراج قم و بقایا به اصطلاح ایشان موانید (3)گفته اند.پس چون نامه و پیغام رشید به عبد اللّه رسید،نامه
ص:41
نوشت به برادر خود عاصم،که از قبل از او به قم والی بود،و او را از آن آگاهی داد و بدان فرمود.چون عاصم بر آن وقوف یافت،بقایا و کسور اموال از اهل قم،طلب داشت و با ایشان عنف و درشتی نمود.
اهل قم در دار الخراج بر او جمع آمدند و او را بکشتند و در مدت پنجاه و یک سال،هرسال بقیه از مال قم بر اهل قم مانده بود.ابتدای آن از ظهور دولت خلفای بنی عباس تا سال[صد و]هشتاد و یک.
چون سال صد و هشتاد و چهارم درآمد،رشید از رقّۀ مدینة السّلام، که آن بغداد است،حکم فرمود و اشارت کرد به رسیدن بقایای پنجاه و یک سال گذشته و ابا صلح یحیی بن عبد الرحمان کاتب را والی دیوان خراج گردانید و بقایا بر تمامی ممالک خود حوالت فرمود و همچنین،عبد اللّه بن هیثم بن نسام راوندی را امر کرد در طلب کردن اموال و استخراج کردن.پس خلقی عظیم بدین سبب تلف و هلاک شدند از مسلمانان.و عمّال و کتّاب و مردم را از این رهگذر،داهیه و مصیبتی عظیم برسید تا غایت که رشید،مجموع عمّال و کتّاب و حکّام را خائن گردانید و بسیاری را بکشت و به خود، (1)مباشر طلب بقایا و کسور گشت تا غایت که قوتهای ایشان و سایر اطعمه بفروخت و اسبان و چهارپایان برید که آن را به زبان اهل قم«اسبان یام»گویند، به عوض مال ایشان بستد و تا غایت که نگذاشت که هیچ طایفه از صادر[و]وارد به بغداد گذر کنند تا نباید که بعض از مال کسر آید و مجموع اموال از مردم هرمملکتی بستد و جمع کرد تا غایتی که
ص:42
ایشان را هیچ نماند و این سال را«موانید»نام نهاندند؛یعنی سال بقایا.
پس بقایای همۀ شهرها مستخلص گردانیدند و محصّل کردند،مگر بقایای اصفهان،که در آن تأخیر افتاد به سبب اهل قم که در ادای آن تمرّد و سرکشی می کردند و از ادای بقایا امتناع می نمودند و عمّال را می کشتند یکی را بعد آن دیگر؛تا آن گاه که عبد اللّه بن کوشید از قبل رشید،والی شد و هرروز از جانب رشید بدو فتح می آمد و پیغام می آورد و در قدغن کردن در ستدن بقایای سالهای گذشته و عبد اللّه به سبب بلدیّه و همشهری[بودن]،با قوم و مردم قم،مدارا می کرد...
تا آنگاه به واسطۀ کثرت فیوج و بسیاری رسل که از رشید بدو آمدند، حجّت بر او لازم شد و عبد اللّه در طلب بقایا چاره ندید.پس او را ضرورت شد در طلب کردن بقایا از ایشان و در آن کوشش نمودن.
چون قصه بدین انجامید،مردم قم،برادر عبد اللّه را بکشتند و در ضیاع و دیه های خود متفرق شدند.و عبد اللّه بن کوشید،بدین سبب معزول شد و حسن بن تحتاخ را به عوض او به قم فرستادند.
چون عبد اللّه از قم به محضر رشید رسید،یک هزار درهم از خاصۀ مال خود به رشید بخشید و از او درخواست کرد که قم را از اصفهان جدا گرداند و هریکی را علی حده،مالی معین باشد.رشید قبول نکرد و به منع آن فرمود و گفت:«من هرگز عملی را قسمت نکنم و شهری همچو شهر اصفهان را جدا نکنم از ضیاعات و توابع آن».
عبد اللّه به جواب گفت که:«اهل اصفهان به سبب اهل قم در بلایند و به غایت در زحمت اند و از رهگذر ایشان چندین خرابی واقع
ص:43
می شود؛زیرا که اهل قم،درویش حال اند و به وقت ادراک،ارتفاع غلاّت (1)برمی دارند و از ادای خراج،تقاعد می نمایند و تکاسل و تهاون می کنند و چون عامل بدیشان می فرستند،در راهها و جوانب متفرق می شوند و قصد قافله ها می کنند و با ایشان جمع می شوند.
پس لاجرم،عامل[ها]بقایایی[را]که بر ایشان مانده است،بر ملاّک و اربابان اهل اصفهان قسمت می کنند تا غایت که عجز اهل قم را اصلی شده و مالی معین گشته بر اهل اصفهان». (2)
چون رشید این بشنید،بفرمود تا قم را از اصفهان جدا کنند و خراج اشاعره از جمله خراج شهر وضع کرد و مبلغ خراج شهر،سه هزار هزار و پانصد هزار درهم بوده است. (3)
اما این ماجرا مقدمات دیگری هم داشته است که عبارت است از:پا درمیانی برخی از نزدیکان هارون الرشید در این باره آمده است:
چون عرب به قم متمکّن شدند و قرار گرفتند و اعقاب و اولاد ایشان به قم بسیار شدند و ضیعتهای (4)بسیار را مالک شدند و بعضی از ضیعتهای بسیار همدان و ری و اصفهان در آن جمع کردند که الیوم بدان معروف و مشهورند،حمزة بن یسع بن عبد اللّه که امیری بود از
ص:44
امرای عرب،قصد خدمت هارون الرشید کرد و او را از حال عرب و تمکّن ایشان بر قم آگاه کرد و اعلام داد و از او درخواست کرد که قم را کوره (1)و شهری گرداند به انفراد، (2)و منبر را در آن بنهد تا در قم نماز جمعه و عیدین به استقلال بگزارند و احتیاج نباشد ایشان را از برای جمعه و عیدین به کورۀ دیگر رفتن و نمازکردن؛بر آن که (3)هر سال آنچه واجب و درست شود بر قم و بر ضیاعی که با آن جمع کرده باشند از اخراج،بر سبیل مساحت یا بر تقریری که دیوان مساحت خراج اصفهان بدان ناطق و روشن است،بدهند و اهل قم به نسبت با هارون الرشید از جملۀ مطیعان و فرمانبرداران باشند.هارون الرشید، التماس حمزة بن یسع مبذول داشت و سؤال او را به نجاح مقرون گردانید[و]در حیازات معروفه،او را حاکم و صاحب اختیار گردانید و گزی بدو داد که آن را«ذراع رشیدیه»می خوانند.
...بعد از آن،هارون الرشید،حسن بن تحتاخ طایقانی را با حمزة ضم کرد بر خراج و مساحت (4)و این معنی اتفاق افتاد در سنۀ تسع و ثمانین و مئة هجریه[189 ه.ق.]...پس حمزه به قم معاودت نمود با عامل و مجموع ضیاع را مساحت کرد و خراج آن مقرر گردانید. (5)
ص:45
در«گنجینۀ آثار قم»نیز می خوانیم:
هارون در سال 189 ه.ق.بر تجزیۀ قم از اصفهان فرمان داده،آن را شهر مستقلی بشناخت و دربارۀ نصب منبر در مسجد جامع (1)و اقامۀ نماز جمعه که لازمۀ تکویر (2)بود،توصیه نمود و همان حمزه (حمزة بن الیسع)را به حکومت قم برگماشت و حسن بن تحتاج (تحتاخ)طایقانی قمی را که در کار مسّاحی و ممیزی اراضی انتخاب کرد تا به معیت حمزه حرکت کند.حمزه به اتفاق طایقانی به قم درآمد و برای جدا ساختن قم از اصفهان،رستاق های چندی که به ملکیت عرب اشعری درآمده بود،از شهرهای اصفهان و همدان و شهر ری جدا ساخته،جزء مضافات قم گردانید.سرانجام، رستاق های چهارگانۀ کمندان و انار و وره و میلازجرد ساوه (3)از اصفهان،و دهکده های چندی از کاشان و کمره و چند رستاق هم از همدان و نهاوند و رستاق خوی هم از شهر ری جزء قم گردید.در نتیجه،تعداد 343 دهکده و قریه در 23 طسوج و چهار رستاق، ضمیمۀ شهر قم گردید.پس از استقلال قم،عرب اشعری به عمران
ص:46
دهکده های مخروبه پرداخت و بر تعداد طسوج ها بیفزودند و دهکده های بسیاری هم از نو احداث کردند؛چندان که شهرستان قم در اواخر قرن چهارم،مرکب از 21 رستاق و نهصد دهکدۀ معمور گشت و تا مأمونیۀ زرند ساوه تابع آن گردید.هنگام استقلال،در این سرزمین،دو شهر وجود داشت:یکی شهر جدید اسلامی به نام قم در براوستان و جنوبی رودخانه،دیگری شهر زردشتیان به نام کمیدان که عمّال دیوان و امرا و زندان در کمیدان بودند و در قرن چهارم،رستاقی به نام کمیدان دیده نمی شود که به جای آن رستاق براوستان آمده است. (1)
با این توضیح،نام و نقش چند تن از حکام قم در هنگام استقلال، دانسته شد که درپی،نام برده می شوند.
گذشت که وی تا پیش از استقلال قم،حاکم اصفهان و قم بود و به سبب همشهری بودن با قمیها،بر آنان سخت نمی گرفت.ازاین رو، نتوانست مالیات عقب افتادۀ قمیها را بستاند و عزل شد.اما پس از برکناری،با هدایایی نزد هارون رفت و از سختیهایی که مردم اصفهان به خاطر مالیات ندادن قمیها می کشند،گلایه کرد و بنابر نقلی که«تاریخ قم»از کتاب اصفهان آورده است، (3)هارون با شنیدن سخنان وی،به
ص:47
جدایی قم از اصفهان تن درداد.
وی برادر عبد اللّه و نمایندۀ او در قم بود و چون خواست که با زور، مالیات قم را وصول کند،مردم قم او را در دار الحکومه کشتند.
وی را«طایقانی قمی»خوانده اند و از این رو،می توان او را اهل طایقان(/تایقان) (1)قم دانست.بنابر نقلی که گذشت، (2)پس از عزل عبد اللّه بن کوشید،وی حاکم قم و اصفهان شد؛اما همچنان که آمد،هارون وی را همراه حمزة بن یسع به قم فرستاد تا در تهیۀ مقدمات جدا شدن قم و تعیین مقدار مالیات آن،یاور حمزه باشد.شاید وی با حفظ سمت حکومت اصفهان،در راه اندازی حکومت تازه تأسیس قم نیز شرکت کرده باشد.
چنان که گفتیم،وی نقش اصلی را در قانع کردن هارون الرشید داشت تا قم را از اصفهان جدا سازد.در«تاریخ قم»آمده است:
از مفاخر ایشان(اشعریان)[است]کوره گردانیدن حمزة بن الیسع بن سعد اشعری شهر قم را و منبر در آن بنهادن و والی و حاکم شدن ایشان در شهر قم و قزوین. (3)
ص:48
اگر تاریخ به حکومت رسیدن عامر بن عمران را در نظر بگیریم، باید بگوییم که وی مدت چندانی حاکم قم نبوده است.
ظاهرا حمزة بن یسع،شیعه بوده و یا دست کم،به تشیع گرایش داشته است.درهرحال،او را افتخار همین بس که پسرش احمد،از اصحاب امام کاظم و امام هادی علیهما السّلام بوده و مورد توثیق آنها نیز قرار گرفته است. (1)احمد بن حمزه را از محدّثان موثّق قرن دوم هجری نیز دانسته اند. (2)خود حمزه نیز از امام رضا علیه السّلام روایت کرده است.وی برای نخستین بار،زمینهای قم را پیمود و اندازه گیری کرد.پس از او پسرش علی بن حمزه،والی قم شد. (3)
او پسر حمزة بن یسع پیش گفته است.در«تاریخ قم»می خوانیم:
چون حمزة بن الیسع والی شد و پس از او پسر او علی بن حمزه و پس از وی عامر بن عمران،فرزندان احوص مخالفت نمودند و متابعت نکردند و چون یحیی بن عمران بر عاملان بیرون آمد و عصیان کرد، هیچ کس با او در آن موافقت نکرد و از او دور شدند تا غایت که علی بن هاشم بر او ظفر یافت و فرزندان عبد اللّه در حرب،مفلح عیسی بن
ص:49
الحسن را خذلان کردند تا او را بکشتند و همچنین با محمّد بن علویّة بن سعد و علی بن عبد اللّه جیله(جبله)و غیرایشان خذلان کردند تا ایشان را بگرفتند و به حضرت امیر بردند و ایشان را بکشتند. (1)
هارون الرشید در آخر سال 192 ه.ق.او را والی قم گردانید.قرار بود که او کار اندازه گیری(مساحت)زمینهای قم را به انجام برساند،اما موفق نشد؛زیرا در سال 193 ه.ق.وفات یافت. (2)
امین عبّاسی در سال 195 ه.ق.علی بن عیسی بن ماهان را به ولایت و حکمرانی شهرستانهای ایالت جبل،اعم از:نهاوند و همدان و قم و اصفهان و غیرآن گماشت و اختیار جنگ و صلح و مالیات و اموال و همه چیز این مناطق را به او سپرد و پنجاه هزار نفر را همراه وی کرد و روانۀ نبرد با نیروهای مأمون ساخت. (3)
گفته اند که انتخاب علی بن موسی به سرکردگی نیروهای اعزامی،به پیشنهاد یکی از جاسوسان دستگاه مأمون بوده است که نفوذ بسیاری نزد فضل بن ربیع داشته است.وی از آن رو چنین پیشنهادی کرده بود که پدرش عیسی بن ماهان،در زمان هارون،حاکم خراسان بود و به سبب ستمها و سخت گیریهایی که کرده بود،مردم این منطقه از او نفرت
ص:50
به دل داشتند.او می خواست از این مسئله،برای انگیزش مردم بر ضد امین بهره ببرد.
برخی دیگر گفته اند که خود علی بن عیسی،چنین پیشنهادی به امین کرد و گفت که مردم خراسان نامه ای به او نوشته اند و گفته اند که تنها اگر او به سوی آنان حرکت کند،از او فرمانبرداری خواهند کرد،و اما اگر غیر از او کسی باشد،نه.
درهرحال،او بهره ای از این سفر نبرد و حکومت او در این منطقه چند روزی بیشتر طول نکشید.علی بن موسی در شعبان 195 ه.ق.
حرکت کرد و در نزدیکی ری،با لشکر طاهر که از سوی مأمون در آنجا مستقر بودند،درآویخت و شکست خورد و خود او در صحنۀ جنگ کشته شد و سر او را نزد طاهر بردند. (1)
خلفای عباسی،به قم توجه می کردند،نه از آن جهت که به آن شهر و مردمش علاقه داشتند،بلکه چون قمیها در هرفرصتی از فرمان آنها سر باز می زدند.از این روی،آنها برای جلب رضایت مردم قم،اغلب یکی از رجال شیعه یا متمایل به شیعه را به امیری آنجا می فرستاند.از جمله، در سال 200 ه.ق.مأمون،حکومت قم را به هرثمه تفویض کرد.
تفصیل مطلب اینکه چون ابو السّرایا در زمان مأمون به طرفداری از علویان بر مأمون خروج کرد،فضل بن سهل به مأمون گفت که هرثمه،
ص:51
ابو السّرایا را تحریک کرده است.مأمون برای راضی نگاه داشتن هرثمه، وی را به امیری قم فرستاد تا بدین وسیله،اهل قم را هم-که قبلا ایشان را قتل عام کرده بود-راضی نگه دارد. (1)البته به نقلی،هرثمه پیش از آن که روانۀ قم شود،به دستور فضل بن سهل از میان برده شد،اما ابن اثیر، صحیح را این دانسته که او به دستور خود مأمون کشته شد. (2)
*
در آغاز قرن سوم هجری،ایران مقرّ حکومت بنی عباس بود.از این رهگذر،سامانیان رخ نمایاندند و از سال 261 ه.ق.حکومتی مستقل در ماوراء النهر ترتیب دادند.با آن که مدتی،حکومت آنان به نواحی مرکزی ایران نیز کشیده شد،نامی از امیر یا امیران سامانی در قم نیافتیم.
از آن پس هم که گسترۀ قدرت سامانیان به خراسان و ماوراء النهر محدود گردید.پس از مأمون،پایتخت عباسیان به بغداد منتقل شد و زمینه برای نفوذ بیش تر حکمرانان ایرانی فراهم گشت.
در سال 201 ه.ق.هنگامی که حضرت معصومه علیها السّلام در مسیر حرکت خود به طرف طوس،از ساوه به سوی قم آمد،وی و جمعی دیگر از شیعیان قم،به پیشواز آن حضرت شتافتند.اینکه موسی بن
ص:52
خزرج،خود زمام مرکب آن بانوی بزرگ را گرفته و تا خانۀ خود همراهی کرده است،نشانگر علاقۀ فراوان وی به خاندان پیامبر خداست.بنابر آنچه از اسناد تاریخی به دست می آید،موسی بن خزرج از بزرگان اشعریان ساکن قم بوده است و در آن زمان،رئیس مردم قم قلمداد می شده است؛ (1)اما سندی که حاکی از منصوب بودنش باشد، در دست نداریم.پس باید او را از قدرتمندان محلّی شهر به شمار آورد.
وی،وکیل موقوفات در زمان امام حسن عسکری علیه السّلام بوده است که به دستور آن حضرت،مسجد معروف به«امام حسن علیه السّلام»را بنا کرد.
ابن اثیر در ضمن وقایع سال 210 ه.ق.گفته است:
در این سال،مردم قم،مأمون را از خلافت خلع کردند و از پرداخت خراج،خودداری نمودند.از آن جا که مأمون از خراسان رهسپار عراق بود،چند روزی در ری توقف کرد و به مبلغ خراج ری تخفیف داد.مردم قم به طمع افتادند که با آنها نیز چنین رفتار کند و به او نامه نوشتند و درخواست کم کردن خراج خود را کردند.خراج ایشان دو هزارهزار(دو میلیون)درهم بود.مأمون،درخواست آنان را اجابت نکرد.آنها نیز از پرداخت خراج،خودداری کردند.مأمون،علی بن هشام و عجیف بن عنبسه را به قم فرستاد و آن دو در نبرد با مردم قم،
ص:53
پیروز شدند،یحیی بن عمران(رئیس مردم قم)را کشتند و باروی شهر را ویران ساختند و خراج قم را تا هفت هزارهزار(هفت میلیون)بالا بردند؛در حالی که آنها از دو هزارهزار،شکایت داشتند. (1)
در«تاریخ قم»می خوانیم:
چون حمزة بن الیسع،والی شد و پس از او پسر او علی بن حمزه و پس از وی،عامر بن عمران،فرزندان احوص،مخالفت نمودند و متابعت نکردند؛و چون یحیی بن عمران بر عاملان بیرون آمد و عصیان کرد،هیچ کس با او در آن موافقت نکرد و از او دور شدند تا غایت که علی بن هشام بر او ظفر یافت.... (2)
این نقل،نشانگر آن است که علت شکست یحیی،همراهی نکردن مردم یا دست کم بزرگان قم،بوده است.
حال،در سال 216 ه.ق.مأمون بر او خشم گرفت و دو تن را مأمور مصادرۀ اموال و سلاح او کرد. (1)
وی در زمان مأمون به قم آمد و باروی شهر را ویران کرد. (3)چنان که نویسندۀ«تاریخ قم»گفته است،شیوۀ مطالبۀ مالیات از ضامنهای دهگانه توسط او،سبب خشم مردم و هلاک شدن برخی از بزرگان قم شد:
عمّال،ده مرد را از وجوه (4)عرب،ضامن جمیع مال و وظیفۀ خراج می گردانیدند و بر ایشان،چنانچه ذکر رفت،عقود و ختمات می بستند و مهر می نمودند.پس بدین سبب،به ضرورت،این رسم در میان ایشان مستعمل و معتاد گشت،چنانچه ذکر رفت.پس هرآن کسی که بر حقیقت این واقف نمی بود،انکار این رسم می کرد و مستعظم می داشت تا غایت در بعضی از اوقات،سبب وبال بر ایشان می شد.چنین گویند که چون علی بن هاشم به قم آمد و پس از او مفلح ترکی و پس از[او]مادرانی،از این کفلای دهگانه،به جمله، مال خراج مطالبت نمودند.هلاک ایشان در این سبب واقع گشت...و همچنین،علی بن ابو الهیجا در روزگار مادرانی به این سبب از شهر بیرون آمد و عبد اللّه بن احمد حمّاد،درویش گشت و همچنین،
ص:55
جمعی از وجوه و اشراف و بزرگان و توانگران عرب،درویش و بدحال شدند. (1)
وی از بزرگان خاندان اعراب اشعری بوده است. (2)معتصم،در ایّام خلافت مأمون،در سال 212 ه.ق.او را عامل قم گردانید.او زمینهای قم را برای سومین بار،اندازه گرفت (3)و هفتصد هزار درهم بر مالیات قم- که بدان خو کرده بودند-افزود.از این رو،اهل قم به سبب عمل و فعل و رفع اوامر،او را نافرمانی می کردند تا او را معزول کردند. (4)
ص:57
درخواست کرد و ضمان نامه داد که قم را مساحت کند و زمینهای آن را چنان بپیماید که هم عدالت و برابری رعایت شود و هم مال آن،بیشتر از پیش شود،اما هیچ کس هم تظلم ننماید و شکایت نکند.وصیف ترکی، این سخن او را پذیرفت و او را با محمّد بن هاشم بادغیسی،امیر قم،به آنجا فرستاد. (1)
ص:58
او در زمان خلافت واثق عبّاسی،عامل قم بود و در سال 227 ه.ق.
قم را برای پنجمین بار مساحت کرد.مالیات قم براساس مساحت او سه هزارهزار(سه میلیون)درهم بوده است.وی تا سال 229 ه.ق.
عامل قم بود و پس از آن،در حالی که از مردم قم در کینه و وحشت بود، از قم بازگشت و برادر خود،احمد بن منصور را جانشین خود کرد. (1)
گذشت که وی پس از برادرش منذر،عامل قم شد. (2)
در سال 235 ه.ق.متوکّل عباسی،منتصر را بر مناطقی حاکم کرد که قم نیز در شمار آنهاست. (3)روشن است که وی برای ادارۀ این مناطق، نمایندگانی برمی گزیده است.
از وی اطلاع چندانی در دست نیست،جز این که آمده است محمّد بن ادریس قمی،پس از او بر قم حکومت یافت.
وی به جانشینی احمد بن محمّد[بن]رستم،والی قم گردید.او بار
ص:59
دیگر دیوان خراج را به دار الخراج پیشین منتقل کرد. (1)
وی در سال 243 ه.ق.در روزگار خلافت متوکّل،والی قم شد. (2)
وی در ربیع اول سال 254 ه.ق.هنگام خلافت معتز به قم آمد و باروی شهر را ویران کرد و اهل قم،آن را اعاده کردند. (3)چنان که دربارۀ علی بن هاشم گفتیم،شیوۀ مطالبۀ مالیات از ضامنهای دهگانه،درگیریها و مشکلاتی را به وجود آورده بود. (4)
در«تاریخ قم»آمده است:
چنین گویند که چون علی بن هاشم به قم آمد و پس از او مفلح ترکی و پس از او مادرانی،از این کفلای دهگانه،به جمله،مال خراج مطالبت نمودند.هلاک ایشان در این سبب واقع گشت...و همچنین علی بن ابو الهیجا،در روزگار مادرانی به این سبب از شهر بیرون آمد و عبد اللّه بن احمد حمّاد،درویش گشت و همچنین،جمعی از وجوه و اشراف و بزرگان و توانگران عرب،درویش و بدحال شدند. (5)
ص:60
نویسندۀ«تاریخ قم»می گوید:
من که مصنّف این کتابم،کتابی از آن محمّد بن مجّمع خوانده ام و نسخۀ آن این است:این،کتابی است مشتمل بر آنکه جمعی از شهود که در آخر این کتاب نام ایشان برده اند،گواهی داده اند در تاریخ شعبان سنۀ خمس و خمسین و مأتین[255 ه.ق.]به نزدیک محمّد بن مجمّع،عامل امیر المؤمنین-أطال اللّه بقائه-بر خراج کورۀ قم که همۀ حصّۀ معروفۀ به حصّۀ عبد اللّه جشنسفیار،ملقب به«اوشته»و هندو بن وار در قریۀ طریز ناهید از رستاق ساوه از کورۀ قم،و آن یک جزو است از جملۀ هشت جزو که عبارت از مجموع این قریۀ معروف مسمّاة است. (1)
وی در سال 261 ه.ق.از سوی پدرش معتمد به حکومت قم و مناطق اطراف گماشته شد. (2)روشن است که وی برای ادارۀ این مناطق، نمایندگانی برمی گزیده است.
در«تاریخ قم»آمده است که در ایام عجم،در قم قنات(کاریز)های بسیاری بوده که خراب شده اند و فرود آمده اند و آثار آن،ناپدید شده
ص:61
است.هنگامی که عرب به قم آمدند،بیش از بیست کاریز آب در قم بیرون آوردند و روان گردانیدند.مردم قم،آب این کاریزها را در رودخانه می انداختند و بیشتر آن را از راه جویهایی که از سر رودخانه ها برگرفته بودند،به کشتزارها و باغها می بردند و بعضی از آن آب را در جویهای کوچک،روانه گردانیده بودند تا به ممّجان(یعنی خود شهر قم)از برای باغات و بساتین و برای آن که در زمستان در چاه های محجّر نهند.پس این کاریزها رو به نقصان نهادند و به اندک روزگاری خراب شدند و قورجات آن(یعنی در کاریزها و مستغل هایی که در زیر زمین کنده بودند)باقی مانده بود و اثر آن ظاهر بود.هنگامی که احمد بن علی مرورودی به قم آمد و والی قم شد،چاه کنان را به بیرون آوردن آب این کاریزها واداشت و مال بسیار بر آن خرج کرد و آبهای آن را گشود و به شهر روان گردانید و آب تا میان بازار رسید.هنگامی که احمد از قم رفت،دوباره آن آب،بازایستاد و آب در شهر قم مدّتی به شدت کمیاب شد. (1)
به نوشتۀ«تاریخ قم»کم آبی در قم پس از رفتن احمد بن علی، همچنان ادامه داشت تا هنگامی که مؤید الدوله به استعانت و مدد ابو القاسم اسماعیل بن عبّاد،برای بو العباس احمد بن علی-که عامل قم بود-به بیرون آوردن آب بعضی از این کاریزها قیام نمود و قنای
ص:62
(پوشش)آن را بر آن داشت و مالی بسیار بر آن خرج کرد. (1)
در سال 268 ه.ق.ادکوتکین(اذکوتکین)فرزند اساتکین،با حاکم قم، احمد بن عبد العزیز به نبرد پرداخت و قم را از چنگ او به درآورد. (2)
وی پس از غلبه بر احمد بن عبد العزیز،به سال 268 ه.ق.مدتی بر قم چیره بود. (3)
نام او علی و فرزند معتضد عباسی بوده است.معتضد در سال 281 ه.ق.برای سرکوب قیام محمّد بن زید علوی،از بغداد راهی سرزمین جبل شد.در این سفر،فرزندش مکتفی را به حکمرانی ری و قزوین و زنجان و ابهر و قم و همدان و دینور گماشت و احمد بن اصبغ را نیز کاتب(دیوان دار)او ساخت و عمر برادر احمد بن عبد العزیز را نیز بر اصفهان و نهاوند و کرج گماشت و برای حل مشکل گرانی،به بغداد بازگشت. (4)
مریم و احمد بن محمّد بن جراح
ص:63
در هنگام خلافت معتزّ،این چهار تن در مدّت کوتاهی،یکی پس از دیگری،حاکم قم شدند؛اما هرکدام به گونه ای بر مالیات مردم قم می افزودند و باعث ناخشنودی مردم می گشتند. (1)
هنگامی که اهل قم از رفتار عاملان خود در افزایش مالیات،شکایت کردند،عباس بن فضل را عامل قم کردند و بشر بن فرج را همراه او،با اهل قم به آنجا فرستادند تا بشر در آنچه اهل قم از آن شکایت می کردند،ناظر و داور باشد و بازبیند که این شکایت از عاملان پیشین، به جاست یا نه.
این در روزگار،خلافت معتضد و ولایت وصیف بود.عباس بن فضل،بشر را به نمایندگی از خود،عامل قم کرد و بشر در ماه رجب سال 284 ه.ق.به قم فرود آمد و پس از آنکه بخشهای بخشیده شده و مسلّمه را-که در دست مردم بود و آن را مساحت نمی کرد-وضع کرد و معاف و مسلّم داشت،قم را مساحت کرد و به سه هزارهزار درم و کسری رفع آن بنوشت.این مساحت،معروف است به«مساحت عبره» و ششمین مساحت قم است. (2)
وی به سال 285 ه.ق.حاکم قم بوده است.نویسندۀ«تاریخ
ص:64
قم»می گوید:
...مبلغ آنچه همدانی در کتاب خود آورده است و محمّد بن ابراهیم، عامل قم،او را بدان خبر داده از خراج قم،به احتسابات بر آل عجل و آن کسانی که در ناحیت ایشان بوده اند و با آنچه بر اهل اطراف متوجه گشته،سه هزارهزار و دویست و سی هزار درهم و مبلغ مال ضیاع منقوله،دویست و بیست هزار و سیصد و سی درهم[است]. (1)
به بیان کتاب«تاریخ قم»در روستای صرم،کوهی بلند است که در برابر آن،چشمه ای هست و آب آن،گرم،که هرکسی را که بیماری و علّتی باشد،چون خود را بدین آب بشوید،به قدرت خدای-عزّ و جل- شفا یابد.برون ترکی،امیر قم، (2)در سال 288 ق،(و به روایتی 283 ه.ق.)قصد این چشمه کرد و گردبرگرد این چشمه، کاروان سرایی بنا نهاد تا کسانی که برای درمان،قصد این آب می کنند،در این کاروان سرا فرود آیند. (3)
ابن فقیه،در بحثی که دربارۀ آتشهایی که ایرانیان زرتشتی بدان اعتقاد داشته اند،مطرح کرده،می گوید:هنگامی که مزدک بر قباد چیره شد،گفت:شایسته آن است که جز سه آتش نخستین(آذر خرّه، جمشید،ماجشنف یا همان کیخسرو)،باقی آتشها را باطل کنیم.بدین
ص:65
سان،آتش برخی آتشکده ها را درهم آمیختند و آتش آذر جشنف(آذر گشسب) (1)فراهان را به آذربایجان (2)بردند.پس از کشته شدن مزدک، مردم آتشها را به جای گذشته شان بازگرداندند و...آتش آذربایجان به «فردجان» (3)منتقل شده بود و در آنجا ماند تا اینکه در سال 282 ه.ق.
برون ترکی،والی قم،به سراغ آن رفت و بر باروهای آن منجنیق ها و عراده ها نصب کرد و آن را در سال 288 ه.ق.بگرفت و فتح کرد و باروهای آن را خراب کرد و آتشکده را زیروزبر گردانید و آتش را بنشاند و از آن روز،باز آن آتش و آتشکده باطل گشت و دیگر آنجا آتشکده نبود و تا امروز هم نیست. (4)
نویسندۀ«تاریخ قم»می گوید:
من نسخۀ دیگر یافتم[درمورد خراج قم]به مهر احمد بن محمّد (فیروزان)،عامل قم،ناطق به مبلغ مال وظیفۀ خراج کورۀ قم در سنۀ اثنین و ثلث و اربع و خمس و ثمانین و مأتین[282-285 ه.ق.]و احمد،آن نسخه را به ابی القاسم عبید اللّه بنی سلیمان فرستاده، مشتمل بر بسیاری اسباب خراج قم. (5)
ص:66
وی فرزند ساتکین ترکی بوده است.او در سال 291 ه.ق.در زمان خلافت معتز،همراه با کاتب خود ابو الحسن بن حسن به قم آمد و بارویی را که گرد شهر بود،خراب کرد. (1)
میان او و مردم قم،اختلاف شد و با اعتراض مردم قم،او را عزل کردند. (2)
هنگامی که میان اسد بن جمهود،حاکم قم و اهل قم،اختلافی واقع شد،در جمادی آخر سال 291 ه.ق.پنجاه مرد از اهل قم،بعضی از عرب و بعضی از عجم،نزد حامد بن عباس،وزیر دستگاه عباسی، رفتند.او در کرج ابو دلف(و به نقلی در همدان)بود.آن پنجاه مرد که از قم به نزد حامد رسیده بودند،از اسد شکایت و تظلّم نمودند و التماس کردند که عاملی عادل بفرستند تا ضیعتهای ایشان را بر وجه تعدیل مساحت نماید.پس حامد بن عباس،اسد را معزول کرد و یحیی بن اسحاق را به جای او حاکم قم گردانید.اهل قم در رجب همان سال، همراه یحیی به قم بازگشتند و یحیی،در همین ماه ابتدا به مساحت قم اقدام کرد که هفتمین مساحت قم به شمار آمده است. (3)
ص:67
او والی معروف قم در قرن سوم بوده است.اما از گزارش«تاریخ قم» چنین برمی آید که مردم،چندان ارجی به وی نمی نهاده اند. (1)مقتدر خلیفۀ عباسی در سال 296 ه.ق.وی را عزل کرد و به بغداد فراخواند و حسین بن حمدان را-که شیعه ای متنفّذ و مقتدر بود-به جای او منصوب کرد. (2)
ابن اثیر،وی را در شمار رهبران و سرداران زمان مقتدر عباسی دانسته است.در سال 296 ه.ق.گروهی از بزرگان و قضات و اشخاص پرنفوذ،گرد عباس بن حسن،وزیر دستگاه عباسی،آمدند تا مقتدر را از خلافت،خلع کنند و با فرزند معتزّ بیعت کنند.او نیز به این شرط که خونریزی و جنگی در میان نباشد،پذیرفت.
این کودتا سرانجام شکست خورد و با کشته شدن فرزند معتزّ و گروهی از هوادارانش،حکومت به مقتدر بازگشت.حسین بن حمدان نیز به دست برادرش ابو هیجا-که آن هنگام حاکم موصل بود-مورد پیگرد قرار گرفت و اموالش نیز مصادره گشت؛اما با میانجیگری برادر دیگرش ابراهیم،امان گرفت و با احترام،به بغداد رفت.او در روز بیعت با فرزند معتزّ،حاضر نبود و شاید از این رهگذر،از ابو الحسن بن فرات، (3)تقاضای وساطت کرد.با پذیرش وساطت او،حسین بن
ص:68
حمدان بخشوده شد و اموالش نیز بازگردانده شد.
حسین بن حمدان،پس از بخشودگی،اسنادی را که نشانگر نام کودتاچیان بود،در دجله انداخت و از میان برد.او در بغداد ماند و چندی بعد،والی قم و کاشان شد و به قم رفت. (1)
ابن اثیر،این کودتا را دربردارندۀ عجایبی دانسته است و از جمله، می گوید:
ابن حمدان با این که به شدّت شیعه و مایل به علی علیه السّلام و اهل بیت او بود،برای بیعت مردم با فرزند معتزّ کوشید،حال آن که فرزند معتزّ از علی علیه السّلام رویگردان بود و در نصب(ناسزاگویی به اهل بیت)و مانند آن،زیاده روی می کرد. (2)
مردم قم از پرداختن خراج به خلفا و کارگزاران آنان-تا آنجا که قدرت داشتند-سرباز می زدند و این چنین بود که دستگاه خلافت بغداد نیز هرچند یک بار،لشکر عظیمی به قم می فرستاد و نقاطی از آن را ویران می ساخت و گروهی را می کشت یا دستگیر می نمود.آمدن کوتکین به قم،به همین منظور بوده است.
بااین حال،مردم قم باز هم زیر بار نمی رفتند.تنها در قرن سوم،قمیها پنج بار بر خلفا شوریدند و در سال های آخر قرن،کار
ص:69
به جایی رسید که هرکس از طرف آنان به این منطقه فرستاده می شد، اهل شهر با او به جنگ برمی خاستند.سرانجام خلیفه مجبور شد، برخلاف میل قلبی خود،با آنکه برای او خطرهایی به همراه داشت، حسین بن حمدان(عموی سیف الدولۀ معروف)را به حکومت قم بگمارد.روشن است که نقش او در کودتای نافرجام،او را مهره ای خطرناک ساخته بود و فرستادن او به مرکز شیعیان قم کاری دور از احتیاط بود؛اما ظاهرا خلیفه چاره ای جز آن نداشته است.
البته شاید ابن فرات،وزیر آگاه مقتدر بالله،در این تصمیم گیری نقش داشته است.
هنگامی که حسین حمدان به نزدیکی قم رسید،اهالی شهر بیرون آمدند تا از وی استقبال شایانی به عمل آورند،و گفتند:ما والیان پیشین را از این رو به شهر راه نمی دادیم که در مذهب،با ما اختلاف داشتند؛اما تو چون شیعه هستی،در نزد ما گرامی و محترم خواهی بود. (1)
وی در سال 297 ه.ق.برای سرکوب لیث،از قم به یاری مؤنس خادم و سبکری شتافت. (2)مردم قم در سال 298 ه.ق.مبالغ هنگفتی به عنوان خراج به حسین بن حمدان پرداختند و به اندازه ای نسبت به او احترام می کردند که خلیفه به وحشت افتاد و سرانجام،او را معزول کرد و به بغداد فراخواند. (3)پس از آن،او را به حکومت دیار بکر
ص:70
گماشتند. (1)
جالب این است که خلفا مجبور بودند برای والیانی که به قم می فرستادند،برخلاف معمول«لوای سفید»ببندند که شعار تشیع بود؛ در حالی که شعار بنی عباس،سیاه بود. (2)
هنگامی که وی والی قم شد،در سرای حسن بن نصر بن عامر اشعری ساکن شد و به همین سبب نیز دیوان خراج را به خانۀ او منتقل کرد.پیش از آن،سرای ابو جعفر محمّد بن علی طلحی دار الخراج بود. (3)
محمّد بن ادریس قمی کاتب،نامه ای به علی بن عیسی،وزیر عباسی نوشت و از وی خواستار عزل ابو علی شد.در پی این درخواست،ابو علی از حکومت قم عزل شد و خود محمّد،حاکم قم گردید. (4)
چنان که آمد پس از عزل ابو علی،ابن ادریس به حکومت قم، گمارده شد.همچنین ابو الحسن عبید اللّه بن عیسی بن حراج را به قم فرستادند تا ناظر کار او(در پیمودن اراضی)باشد. (5)
*
ص:71
در آغاز قرن چهارم هجری،آل بویه ظهور کردند؛خاندانی ایرانی و اهل گیلان.آنان در سال 320 ه.ق.بر بیشتر ایران چیره شدند و قم در منطقۀ تحت سلطۀ حسن قرار گرفت که بعدها از سوی المستکفی بالله خلیفۀ عباسی،لقب«رکن الدوله»گرفت.درواقع از سال 334 ه.ق.به بعد،دورۀ اوجگیری آل بویه آغاز شد که حکومت مستقلی تشکیل داده بودند و حتی بر خلفای عباسی نیز تسلط داشتند؛ولی چون خلفای عباسی،خود را جانشینان رسول خدا و خلیفۀ بر حق می دانستند و این مسئله در میان مسلمانان نیز جا افتاده و پذیرفته شده بود،احترام ظاهری آنان،حتی نزد آل بویه و دیگر حاکمان خودمختار،محفوظ بود.درهرحال،آل بویه تا سال 448 ه.ق.بر مرکب قدرت نشستند.
به سال 384 ه.ق.غزنویان بساط قدرت گستردند و سامانیان نیز در سال 389 ه.ق.از صحنه محو شدند.غزنویان توانستند با آل بویه نیز رویارویی کنند و تا سال 431 ه.ق.مقدار بسیاری،از نفوذ آنان کاستند.
مرداویج نیز در سال 316 ه.ق.با یاری اسفار بن شیرویۀ دیلمی،قد برافراشت و سلسلۀ آل زیار را تشکیل داد.وی نخست در گرگان،کوس استقلال زد و سپس در نبرد با سپاهیان مقتدر عباسی پیروز شد و بر اصفهان و همدان و ری و قم نیز چیره شد و به این ترتیب،دو گروه از دیلمیان،هم زمان بر بخشهایی از ایران چیره بودند.قم بین سالهای 320 ه.ق.تا 330 دست کم یک گماشته از سوی آل زیار داشته است.در سال 330 ه.ق.ابو علی احمد بن محتاج از فرماندهان سامانی بر این
ص:72
مناطق غلبه یافت و و از مردم،مالیات گرفت؛اما ظاهرا اندکی پس از آن، قم دوباره به دست دیلمیان آل بویه افتاد.
مرداویج در سال 323 ه.ق.کشته شد،برادرش وشمگیر نیز پس از چندی،مغلوب آل بویه و سامانیان شد و آل زیار برای همیشه،ری و اصفهان و فارس و مازندران و قم را از دست دادند؛هرچند تا سال 434 ه.ق.بر اریکۀ قدرت محلّی خویش سوار بودند.
وی در شوال سال 301 ه.ق.حاکم قم شد.وی نخست،ابن ادریس را زندانی کرد و سپس سرگرم پیمودن اراضی قم شد.مساحت او-که در سال 303 ه.ق.تمام شد-هشتمین مساحت قم بوده است. (1)
وی در سال 306 و 307 ه.ق.حاکم قم بوده است. (2)
در سال 309 ه.ق.مؤنس که از سرداران دستگاه مقتدر بود،برای سرکوب یوسف بن ابی ساج،در زنجان لشکری گرد آورد و پس از پیروزی،پیش از آنکه به بغداد بازگردد،ادارۀ اصفهان و قم و کاشان و ساوه را به احمد بن علی بن صعلوک-که پیش از آن مدّتی حاکم بود- سپرد و از آذربایجان،رهسپار بغداد شد. (3)
ص:73
احمد بن علی،پس از بازگشت مؤنس،به ری رفت تا آنجا را نیز در قلمرو خود بیاورد؛اما با فرمان مقتدر بازگشت.بااین حال،طاقت نیاورد و بار دیگر به یاری کارگزاران خود در قم،آمادۀ حرکت به سوی ری شد و در دروازۀ ری با نیروهای اعزامی از سوی خلیفه درگیر شد و آنان را گریزاند و بر ری،چیره شد.با وساطت یکی از بزرگان،خلیفه به حکومت او بر ری رضایت داد و بدین سان،حکومت او بر قم پایان یافت.در این هنگام،خلیفه کسی را موقتا برای حکومت قم گماشت (1)که شاید همان محمّد بن بحر اصفهانی باشد.
او در سال 309 ق،حاکم قم بوده است.در«تاریخ قم»آمده است:
چون ابو مسلم محمّد بن بحر اصبهانی والی و عامل قم شد،هرروز جمعه برنشستی و به زیارت رؤسای قم برفتی و حقوق ایشان بگزاردی و حرمتداری کردی. (2)در زمان امارت و ولایت احمد بن علی خراسانی همچنین[بوده است که به هرهزار درهم،36 دینار طلا مقرر بوده است.به هرهزار درهم که متوجه شده،در عوض قیمت آن 66 دینار طلا رسانیده اند]و بر این دستور بوده بی زیاده و نقصان و ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهانی عامل قم در سنۀ تسع و ثلثمائه[309 ه.ق.]بر این زیاده گردانید و خراج عرب ساکن به قم از خراج عجم،جدا کرده و مقرّر گردانید که عرب به هرهزار درهم،
ص:74
66 دینار بدهند و عجم،66 و چهار دانگ دیناری. (1)
او در سال های 310 و 311 ه.ق.حاکم قم بود و قم را پیمود و مساحت کرد.وی پس از مساحت،ضیعتهای عرب و عجم را از هم جدا کرد. (2)
وی در سال 316 ه.ق.با لشکری بزرگ،از گیل و دیلم به ری آمد و نیروهای سامانی را از آنجا بیرون کرد.سپس بر ری و قزوین و زنجان و قم،چیره شد.در پی این واقعه،مقتدر عباسی،خلیفۀ وقت،نامه ای اعتراض آمیز به نصر بن احمد سامانی نوشت و از آنچه پیش آمده بود، گلایه کرد. (3)
وی در سال 319 ه.ق.از طرف پدرش رکن الدوله،حاکم قم و برخی دیگر از بلاد بود.وی در انجام دادن برخی از کارها به موفقیتهایی دست یافت و به همراه وزیر خود،صاحب بن عبّاد،قدمهایی چند در راه برگرداندن آبادانی و پیشرفت شهر برداشت.این آبادانی و پیشرفت نسبی قم،برای مدت کوتاهی دوام یافت. (4)
ص:75
جیلی به سال 327 ه.ق.امیر قم بود.وی در دوران وشمگیر جیلی، گماشتۀ آل زیار در قم بود. (1)
در«تاریخ قم»می خوانیم:
مشاهره (2)به قم،اسماعیل جیلی امیر قم از قبل وشمگیر جیلی وضع کرده است و بنهاده فی سنة سبع و عشرین و ثلثمائه[327 ه.ق.]و از جمله قواعد ناپسندیده اوست و این مشاهره،مدتی بر سرها وضع کرده بودند و ارباب خراج،روزگاری به سبب این،در بلا و زحمت بودند تا آن گاه که جعفر بن احمد بن علی بابویه و حسین بن محمّد سردابی در وضع آن از ارباب خراج شروع کردند.پس آن را وضع کردند و بر اهل بازار نهادند،«هدیۀ نوروز و مهرجان[مهرگان]»نام کردند.و مهرجان،روزی است در ایام خریف.بعد از آن،اهل قم از این حالت در حضرت رکن الدوله شکایت کردند و تظلّم نمودند.
رکن الدوله قبول فرمود که به وضع آن توقیع فرماید و حکم کند.و مبلغ مشاهره در آن هنگام،نه هزار دینار بوده است و آن را عقود عاملان ذکر کرده بودند بر سبیل احتساب،تا آن گاه که برادرم ابو القاسم کاتب،والی شد. (3)
ص:76
مؤلّف«تاریخ قم»،پس از آنکه به میزان نابرابر مالیات مردم قم در زمان ابو مسلم بحر اصفهانی اشاره می کند،می گوید:
در ایّام عمّال و گماشتگان و کارکنان ما کان بن کاکی و اسفار بن شیرویه الدیلمیین و مرداویج بن زیاد جیلی و برادر او وشمگیر، [مالیات]به دویست دینار برسیده،به هرهزار درهم،دویست دینار می رسانیدند و زیاد بر آن.و همچنین حال ارباب خراج به قم با عاملان قم بوده در الحاق عجز دیگران به ضمانات توانگران تا آن گاه که شیخ ابو الحسن عباد بن القباس،وزیر رکن الدوله در سنۀ خمس و ثلاثین و ثلثمائه[335 ه.ق.]،به قم رسید و در آن سال، عامل قم ابی علی حسن بن محمّد قمی بود.جمعی از ارباب خراج به قم مانده بودند.تظلّم و شکایت نمودند و گفتند که هرکس که ارتفاع او از ضمان،ناقص می آید،نقصان رسد او بر ما قسمت می کنند و ما از آن در تنگ و زحمتیم.ابو الحسن عبّاد این حالت را به غایت مستعظم و بزرگ و ناموجّه یافت و منکر آن شد و فرمود که چون هر عامل که به قم آید و خراج دیگران که در ادای آن عاجز شوند،بر سایر ارباب خراج حوالت نماید،بدان رسد و بدان کشد که همه عاجز و مضطرّ و درویش و بدحال گردند و خراج به کلی خلل پذیرد و برافتد و شهر خراب گردد.ابو الحسن عباد،این معنی و حرکت[را] به غایت ناموجّه و غیرمحمود یافت و بسی تفریغ و توبیخ نمود.بعد از آن بفرمود تا دستور خراج و دفاتر دیوان و نویسندگان حاضر
ص:77
کردند و قرار ضریبۀ خراج شهر،مقرر گردانید. (1)
ابو الحسن زید بن احمد بن بحر اصفهانی،در سال 350 ه.ق.حاکم قم بوده است.شاید وی برادرزادۀ ابو مسلم پیش گفته باشد.وی تعمیراتی در بارگاه حضرت معصومه علیها السّلام و نیز گنبد قبر خواهران موسی مبرقع انجام داد و درهای حرم حضرت معصومه علیها السّلام را-که آن روز به طرف رودخانه باز می شده است-فراخ تر و وسیع تر گردانید و در بزرگ تری برای آن تهیه نمود. (2)
در«تاریخ قم»آمده است:
و این در که برابر رودخانه است از قبّۀ فاطمه دختر موسی بن جعفر علیها السّلام،بس کوچک و کوتاه بوده است.و ابو الحسین زید بن احمد بن بحر اصفهانی،عامل بلدۀ قم در سنۀ خمسین و ثلثمائه [350 ه.ق.]آن را فراخ و بزرگ گردانید،هم در طول و هم در عرض،و این دو در که الیوم بر آن قایم اند،بر آن آویخته گردانیده. (3)
در«تاریخ قم»وی بدعتگذار نوعی مالیات دانسته شده و آمده است:
مال خراج،به بلدۀ قم،یعنی مالی که بعد از وظیفۀ خراج،ارباب
ص:78
جهت مصلحتی به عمّال و مردمان او (1)داده اند یا ایشان به خود ستده اند و چون رفع عمّال نوشته اند و حساب ایشان کرده اند،ایشان ستده اند بعد از وظیفۀ خراج با مال خراج ضمّ کرده اند تا آن نیز رسم و دستور شده است.این رسم از جمله رسمهای مستحدثه است که در ایام عامل شدن ابی شهاب عبد اللّه بن محمّد اصبهانی به شهر قم بنهادند در سنۀ خمس و خمسین و ثلثمائه[355 ه.ق.]، (2)و این ابی هاشم،مردی بس شریر بوده است.چون او والی شد،قصد ارباب خراج کرد و عزیمت نمود بر تفتیش ضمانات ایشان و ضرائب خراج ایشان.پس ارباب خراج یک هزار و پانصد دینار بر سبیل برّ و هبه (3)بدو دادند و این مبلغ بر اکرۀ خود قسمت نمودند به محاسبۀ هرهزار دینار،یک دینار و نیم.و از این یک دینار و نیم،بعضی اکار،ملتزم آن می شد و از بعضی،صاحب و اربابش،مثل نصف و ثلث و ربع.و این وضع و قسمت را اخراج نام نهادند و چون ابو هاشم را معزول کردند و حساب او را بازدیدند،این مال خراج،اصلی گشت تا غایت که تا بدین وقت می ستانند.این نیز ظلم و جور است؛زیرا که این، مالی است که ارباب خراج جهت صلاح خود داده اند. (4)
ص:79
در«تاریخ قم»می خوانیم:
«[در قم]هر سال چهارپایان را می شمردند و ضبط می کردند و بعد از آن،زکات آن می ستدند و در این روزگار،چهارپایان را بلکه در هر ناحیتی به عدّت آن مالی معین شده است،نمی شمرند و سال به سال می ستانند و در سنۀ اربع و ستّین و ثلثمائه[364 ه.ق.](1)در وقت عامل شدن ابی عبد اللّه الحسین بن محمّد اصفهانی،معروف به کاموئی در شهر قم،زیاده بر هزار دینار را اضافت کردند و تکملۀ مال صدقات گردانیدند. (1)شاید او برادر همان ابو هاشم پیش گفته باشد.
وی برادر ابو علی حسن بن محمّد بن حسن شیبانی قمی،نویسندۀ «کتاب قم»یا همان«تاریخ قم»به عربی بوده است.افندی در«ریاض العلماء»او را«فاضل»دانسته و گفته است که حسن بن محمّد،در نگارش«کتاب قم»از وی بهره برده است.
رکن الدوله حسن بن بویه،امیر آل بویه،در سال 352 ه.ق.علی بن محمّد را حاکم قم گردانید (2)و این حکومت،دست کم تا سال 378 ه.ق.(هنگام نوشتن«تاریخ قم»)ادامه داشته است. (3)برادرش
ص:80
حسن بن محمّد،صاحب«تاریخ قم»می گوید:
آن گاه که برادرم ابو القاسم کاتب،والی شد،مال مشاهره را از اصل عقد به اذن رکن الدوله و اجازت او به عنایت ابی الفضل عمید، وضع کرد و ذکر آن به کلّی بیفتاد،الاّ مگر به آبه و رساتیق[که]آن را استخراج می کردند و می ستدند.پس از آن،مشاهرۀ طریذ ناهید را بینداخت و پس از آن،صاحب الجلیل در سنۀ سبع و سبعین و ثلثمائه [377 ه.ق.]آنچه آبه بر سرها قسمت می کردند،از اموالی که از جزوم(جزام)نهاده بودند،بینداخت و ایشان را از آن خلاص داد. (1)
او از رکن الدوله دستور داشت که در قم،دار الضرب تأسیس کند.از این رو،خانه ای را در قم برای سکّه زدن فراهم ساخت و دار الضرب را تأسیس کرد. (2)
*
در آغاز قرن پنجم،قم،بیشتر تحت نفوذ غزنویان بوده و از سال 431 ه.ق.زمام امور این ناحیه بیشتر در دست سلجوقیان بوده است و غزنویان تا سال 583 ه.ق.که حکومتشان پابرجا بود،تنها بر افغانستان و سیستان و سند،حکم می راندند و رفته رفته،گسترۀ قدرتشان تنگ تر می شد.پس قم،خارج از دایرۀ حکومت آنان بوده است.اما ترکان
ص:81
سلجوقی که از سال 429 ه.ق.در مرو و نیشابور اعلام استقلال کرده بودند،بین سالهای 433 تا 437 ه.ق.جبل و همدان و ری و اصفهان را نیز بر گسترۀ قدرت خود افزودند.پس،از دهۀ چهارم سدۀ پنجم،قم جزء ممالک سلجوقی به شمار آمده است.البته در این هنگام نیز هنوز بغداد،دار الخلافه بود و عباسیان،داعیه دار خلافت،اما«سلطان»کس دیگری بود و پس از این دوره امپراتوری سلجوقی شکل گرفت که آن هم در سال 552 ه.ق.با مرگ سلطان سنجر،جزءجزء گشت و به چندین شعبه تقسیم شد.
از سال 442 ق.به بعد،شهر قم به دست سلجوقیان بوده و از آنچه بر آن گذشته،اطّلاع دقیقی وجود ندارد.بعد از بالا گرفتن بی ثباتی در میان سلجوقیان،شهر قم،محل درگیریهای شدید بین جناح های رقیب سلجوقی شد و چندین بار بین آنها دست به دست گردید. (1)
شهریوش از فرصت استفاده کرد و گروهی را گرد آورد و به سوی ری شتافت.ری را محاصره کرد،اما ناکام بازگشت.پس از آن،به آزار حجّاجی پرداخت که از خراسان به سوی بیت اللّه الحرام می رفتند.وی در آزار آنان، زیاده روی کرد و پولهای گزافی از آنها گرفت.چون خبر به مسعود رسید، تاش فرّاش و ابو الطیب را به جان او انداخت تا هرکجا که شده،او را به چنگ آورند و هرنیرویی که برای جنگ با شهریوش نیاز داشتند،به آنان داد.شهریوش در قلعه ای به نام«فستق»در نزدیک قم،پنهان شد،که بسیار محکم و استوار و بر مکانی بلند بود؛اما سرانجام دستگیر شد و به دستور مسعود،بر دیوار ساوه به دار آویخته شد. (1)
احتمالا وی همان داماد علاء الدولۀ دیلمی بوده که علاء الدوله،قم را تیول او قرار داده بود.درهرحال،او(یا برادرش،هرکدام که داماد علاء الدوله بوده اند)در سال 418 ه.ق.پدرش را که بر ضدّ علاء الدوله شوریده بود،یاری کرد و او را به تصرف شهرها تشویق نمود؛چراکه با درگیری علاء الدوله و علی بن عمران،اوضاع به نفع او به جریان می افتاد و باعث تضعیف آنها می شد.پس همراه با برخی دیگر از سرداران و لشکری که گرد آمده بود،به ری رفتند و در آنجا منزل کردند.اما علاء الدوله با شنیدن خبر سرپیچی آنها،با علی بن عمران صلح کرد و آنان،بی هیچ دستاوردی از ری بازگشتند. (2)
ص:83
وی از سوی سلطان مسعود غزنوی،حاکم ری و قم و مناطق اطراف بود،اما در ری سکونت داشت و مردم قم از او همچون بسیاری دیگر از حاکمان منصوب،فرمانبرداری نمی کردند.هنگامی که مردم قم در سال 426 ه.ق.بر سلطان غزنوی شوریدند،ابو سهل همدونی جرئت حمله به قم را نداشت تا اینکه سپاه سلطان مسعود به سوی گرگان و طبرستان به راه افتاد و باعث دلگرمی ابو سهل شد و او توانست سپاهی به قم بفرستد تا مردم آنجا را به اطاعت از سلطان غزنوی وادار سازد. (1)
وی در دورۀ طغرل اول سلجوقی،بین سال های 429 تا 465 ه.ق.
حاکم قم بوده است.او بناهایی را که پیش از آن بر مزار حضرت معصومه علیها السّلام ساخته شده بود،ویران کرد و بنای جدیدی به جای آن نهاد که دست کم تا سال 560 ه.ق.هجری پابرجا بوده است. (2)
شیخ عبد الجلیل رازی در فصلی که دربارۀ امرا و بزرگان شیعی در مناصب حکومتی آورده،می نویسد:
امیر ابو الفضل عراقی در عهد سلطان طغرل کبیر،مقرّب و محترم
ص:84
بود.باروی شهر ری،او کرد.و باروی قم او نهاد.به مسجد جامع عتیق قم،مناره ها او فرمود.مشهد و قبۀ فاطمه بنت موسی بن جعفر علیها السّلام او کرد.و خیرات بسیار که به ذکر همه،کتاب بیفزاید. (1)
*
قرن ششم هجری،شاهد تقسیم پذیری حکومت سلجوقیان بود:
سلجوقیان کرمان،سلجوقیان خراسان،سلجوقیان روم،سلجوقیان شام،و...این از هم پاشیدگی،به برق شمشیر خوارزمشاهیان میسّر شد که به سال 521 ه.ق.در خوارزم سر برآوردند و در نیمۀ دوم این قرن،ری و اصفهان را نیز بر گسترۀ قدرت خود افزودند.پس قرن ششم را باید دورۀ یکّه تازی خوارزمشاهیان دانست؛هرچند خوارزمشاهیان نیز با توفانی که چنگیز به پا کرد،به سال 628 ه.ق.برای همیشه از هم پاشیدند.در دهۀ پایانی این قرن،قم در سیطرۀ ممالیک پهلوانی قرار گرفت.
وی پسر سلطان محمود بود.او در سال 553 ه.ق.بیماری برادرش ملک محمّد را فرصتی مغتنم شمرد و او را در راه بازگشت از محاصرۀ بغداد،در همدان تنها گذاشت و به قم و کاشان و نواحی اطراف آمد، غارت کرد و اموال بسیاری از مردم گرفت و با اموال و نیرویی که از این
ص:85
مناطق به دست آورده بود،راهی اصفهان شد.
ملک محمّد،در نامه ای او را از این کارها بازداشت تا در عوض،او را ولیعهد خود گرداند،امّا ملکشاه نپذیرفت و سرانجام بر منطقۀ خوزستان نیز چیره شد. (1)
او مدتی نیز به سلطنت رسید،اما عزل شد و در سال 555 ه.ق.در اصفهان درگذشت.
کوکجه،مملوک اتابک پهلوان محمّد بن ایلدگز بود.وی در سال 591 ه.ق.به فرماندهی دیگر ممالیک پهلوانیه برگزیده شد که در ری و برخی دیگر از مناطق،حکمرانی می کردند.وی در همان سال، پس از آنکه تا طبس درپی خوارزمیان نهاد و آنها را تارومار کرد، در نامه ای به خلیفۀ عباسی الناصر لدین اللّه،از او خواست که ری و ساوه و قم و کاشان و منضمات آنها تا مرز مردغان از آن او باشد و اصفهان و همدان و زنجان و قزوین،در اختیار خلیفه.از بغداد،نامه ای رسید و سند موافقت خلیفه،همراه با هدایایی،با احترام به او تقدیم شد و از آن پس،وی مقامی والا یافت و بر اقتدار و نیروی او و لشکریانش افزوده شد. (2)
*
ص:86
سلطان محمّد خوارزمشاه،خبطی عظیم کرد و جهان اسلام را در میان زبانه های آتش چنگیز انداخت.چنگیز در سال 616 ه.ق.به خراسان حمله کرد و شهرهای ایران را یکی پس از دیگری فتح کرد و در سال 624 ه.ق.درگذشت؛ولی جانشینان او تا سال 736 ه.ق.در ایران حکومت کردند.
قم در قرن هفتم،همچون دیگر شهرهای ایران،توسط سپاه مغول چپاول شد؛اما چنان که خواهیم دید،در دورۀ غازان خان،پس از چند قرن افول،رونق گرفت.
یکی از مهم ترین مطالب گفتنی دربارۀ این قرن،کشته شدن المستعصم بالله خلیفۀ عباسی است.هلاکو،نوادۀ چنگیز،در سال 656 ه.ق.بغداد را فتح کرد و مستعصم را کشت.با مرگ،مستعصم دستگاه خلافت عباسی برچیده شد و زمینه ای فراهم شد تا در سالهای پایانی این سده،ترکان عثمانی قد علم کنند و خود را«خلیفۀ رسول خدا»بخوانند؛عنوانی که از سال 132 ه.ق.بنی عباس آن را یدک می کشیدند.
چنگیز و فرزندانش،نخستین حاکمان غیرمسلمان این سرزمین، پس از فتح اسلام بودند.طبیعی بود که آنها به خلفا،وقعی ننهند این چنین بود که هلاکو،طی مشورتی با وزیر ایرانی اش خواجه نظام الملک،آخرین خلیفه عباسی را با ترفندی جالب،در نمد کرده،به هلاکت رساند.
ص:87
وی از سرداران مغول و فرزند هلاکو خان بود.پس از درگذشت هلاکو،به دستور عموی خود،در حوالی فراهان قم،جلوس نمود.
تاریخ تاجگذاری او سوم رمضان 663 است و هفده سال و سه ماه سلطنت کرد. (1)وی به سال 683 ه.ق.درگذشت.
هنگامی که ارغون خان به سال 683 ه.ق.بر اریکۀ سلطنت نشست، نخستین اقدام او این بود که پسر خود غازان خان را به حکومت خراسان و مازنداران و ری و قم گماشت.این درحالی بود که غازان خان،هشت ساله بود.یک سال بعد،خان بزرگ مغول،قوبلای خان، پیامی توسط اوردوگایا فرستاد و او را«ایلخان ایران»کرد. (2)
استاد مدرّسی طباطبایی،دورۀ یک سالۀ حکومت وی بر قم را مهم قلمداد کرده و نوشته است:
گویا در یک سالی که غازان خان حاکم قم بود،این شهر تا حدود زیادی تجدید حیات نمود. (3)
غازان خان،بعدها مناصب بالاتری یافت.هنگامی که غازان خان به حکمرانی قم،ری و دیگر نواحی منصوب شد،فردی به نام امیر نوروز،
ص:88
مسئول تربیت او بود و به نحوی،همه کارۀ او به شمار می آمد.هرچند بعدها،امیر نوروز مدتی با غازان،سر ناسازگاری گذاشت،امّا از نزدیک ترین کسان او بود و غازان،با تشویق او به دین اسلام متمایل گشت.امیر نوروز در شرایط خاصّ سیاسی،غازان را به اسلام فراخواند و وی در سال 694 ه.ق.در لار دماوند،غسل کرد و مسلمان شد و از آن پس، خود را«محمود»نامید و به«محمود غازان»مشهور شد.مسلمان شدن غازان خان،دگرگونی بزرگی در نظام سیاسی و اجتماعی ایران پدید آورد و رابطۀ ایلخانان ایران را با دربار سلاطین مغول،رفته رفته از میان برد.حتی در زمان جانشینان وی،سرداران مغول به تشیّع گرویدند.ازاین رو،غازان خان را باید شخصیت مهمّی در تاریخ ایران زمین دانست.وی در دهم ذی حجۀ سال 694 ه.ق.مصادف با نوروز،در تبریز در مقام ایلخانی بر سریر قدرت جلوس کرد و نخستین فرمان او در این مقام،وجوب قبول مذهب اسلام برای مغول و اجرای آداب دینی و رعایت عدالت و منع امرا و بزرگان از ستم به زیردستان بود.پس از آن نیز بسیاری از کلیساها و کنیسه ها و بتخانه های بودایی و آتشگاه های زردشتی را ویران کردند که به اختلافات و تحوّلات بسیاری انجامید.امیر نوروز نیز درپی برخی زدو بندها،به دستور غازان،به دار آویخته شد. (1)شرح وقایع این دوران،در این مجال نمی گنجد و این اشارۀ کوتاه،تنها به جهت اهمّیت نقش غازان خان در این برهه از تاریخ ایران بود.
ص:89
ربع نخست قرن هشتم،شاهد حکومت ایلخانان مغول بر ایران بوده است؛اما در این دوران،ترکمانان و آل جلایر نیز مجالی برای قدرت نمایی یافتند و حکومت مغول،کم کم رو به ضعف نهاد و برچیده شد.ناگاه،نسل جدیدی از تبار مغول سربرآورد؛مردی لنگ با قلبی چون سنگ که سلسلۀ تیموریان را بنا نهاد؛سلسله ای که تا پایان قرن نهم و حتّی در دورۀ هرج ومرجهای آغاز قرن ده،از ارکان قدرت در ایران به شمار می آمدند.
در این دوره،در قم،خاندان محلّی صفی قدرت را در دست داشتند.
قدرت و نفوذ خاندانها و شخصیتهای محلّی قم،در دورۀ تیمور و جانشینان او نیز باقی بوده و ظاهرا تا نیمۀ دوم قرن نهم،ادامه یافته است.قراین و شواهدی در دست است که در دورۀ تیموریان-با آنکه نمایندگان و فرمانروایان منصوب دربار سلطنتی هرات،در قم اقامت داشته اند-خاندانها و شخصیتهای بانفوذ و در رأس همه،خاندان علی صفی،نقش خود را به عنوان قدرت محلّی،همچنان حفظ کرده بودند و چندان پایبند دستورها و فرمانهای حکومت مرکزی نبودند.از این رو،در تاریخ این دورۀ قم،موارد متعددی دیده می شود که با دخالتهای آنان،مسیر عادی حوادث تغییر یافته است؛لیکن در تمام این دوره،قم،حاکم منصوب نیز داشته است و بیشتر اوقات هم،والیان این
ص:90
شهر از سرداران بزرگ تیموری و ترکمان به شمار می رفته اند.
یکی از این موارد،مربوط به دهۀ آخر قرن هشتم است.در این سالها قم جزء قلمرو تیمور بود و وی در سال 790 ه.ق.حکومت این شهر را به پیر احمد ساده تفویض نمود؛لیکن در همین زمان،مرد نیرومند قم، خواجه اصیل الدین قمی با شاه منصور،پادشاه معروف مظفری،روابط نزدیک و دوستانه ای داشت.در این سالها با آنکه قم دارای حاکم منصوب بوده است،خواجه اصیل الدین،نقطۀ ثقل سیاست قم بوده و در کشمکشهای سیاسی آخرین دهۀ قرن هشتم،به نفع شاه منصور، دخالت می نموده است.
بین سالهای 790 تا 793 ه.ق.سلطان زین العابدین،فرزند شاه شجاع مظفری،برای تصرّف قم و جلوگیری از اعمال نفوذهایی که خواجه اصیل به منظور پیشروی شاه منصور در عراق عجم می نمود،به قم لشکر کشید و مدتی نیز این شهر را محاصره کرد؛اما کاری از پیش نبرد و شاه منصور بر عراق عجم،مسلّط گردید.وی سپس به قم آمد و مدتی در این شهر توقف نمود. (1)
چنین به نظر می رسد که در دوره ای،یعنی از زمان حملۀ مغول تا تشکیل دولت صفویه،در پاره ای از نقاط ایران،خاندانهایی که از
ص:91
موقعیت و نفوذ اجتماعی بسیاری برخوردار بوده اند،قدرت محلّی را در دست داشته اند و قم در فترت مزبور،به طور مسلّم از آن نقاط بوده است.
این بخش از دورۀ فترت،از دوران تزلزل ارکان دستگاه حکومتی مغول آغاز شده و کم وبیش تا دهۀ دوم سدۀ نهم هجری-که هنوز حکومت مرکزی هرات،تشکیلات منظم و تسلّط کاملی بر همۀ نقاط ایران نداشت-ادامه یافته است. (1)
در این دوره،گه گاه سلسله ها و حکومتهایی سر برمی آوردند و می خواستند شهرهای مختلف را زیر سلطۀ خود درآورند؛اما این تلاشها باعث از میان رفتن قدرت خاندانهای محلّی نمی شد.
خاندان صفی در قم به«سعد و سعید و مسعود»مشهورند.در زمان این خاندان،منازعاتی بر سر آب قم جریان داشته که شهدای نبرد آن در دهستان طایقان مدفون اند و قبرستانی به این نام بوده که در جنگ جهانی دوم به وسیلۀ متّفقین که در قم بوده اند،از بین رفته است.
این خاندان در آن روزگار،از نیرومندترین قدرتهای محلّی و منطقه ای مرکز ایران بوده اند که در بیرون این محدوده نیز به قدرتی معتبر،شناخته می شده و گه گاه در منازعات خارج از منطقۀ نیز مداخله می نموده اند.ازاین رو،در میان القاب و عناوین بعضی از امرای خاندان
ص:92
صفی،به لقب«سپهسالار عراق»برمی خوریم.از القاب دیگر آنان «صاحب قران»،«شهریار علی الإطلاق»و«خلیفة العرب و العجم»، جالب توجّه و نمایانندۀ نیرومندی و اقتدار فرمانروایی آنان در آن روزگار است.
امرای این خاندان-چنان که از آثار بازمانده و القاب و اوصاف آنان نیز آشکار است-مردمانی دانش دوست،هنرپرور و درویش مسلک بوده اند و ازاین رو،در مناطق مجاور نیز از احترامی شایسته برخوردار بوده اند.
حکومت این خاندان در زمانی بوده است که از سرداران مغول با یکدیگر بر سر حکومت در ستیز بوده و هریک بر قسمتی از ایران، حکومت می کرده اند.دورۀ حکومت آنان از پرآشوب ترین دوره های تاریخ ایران به شمار می آید و به خصوص برای مناطق مرکزی،به دلیل قرار گرفتن در میان چند نیروی متخاصم،مخاطره آمیز بود.
اما روش فرمانروایی امرای این خاندان،براساس هم زیستی مسالمت آمیز با همۀ قدرتهای متضاد پیرامون منطقه استوار بوده است، و این روش،موجب شد که در تمام این کشمکشها و منازعات،قم و پیرامون آن،هرگز سمّ ستور به خود نبیند.
تا چهارمین دهۀ قرن هشتم،قم همچون نقاط دیگر ایران،در تصرّف امرای ایلخانی بود و پس از برچیده شدن بساط حکومت آنان، در شمار مناطقی درآمد که از قلمرو همۀ سلسله های این دوره،برکنار
ص:93
به دست گرفته بود.این خاندان تا سال 759 ه.ق.برخلاف دیگر قدرتهای محلّی-که هریک پس از چندی در قلمرو یکی از سلسله های آن دوره تحلیل رفته بود-همچنان عهده دار ادارۀ امور این منطقه بود. (1)
در سال 764 ه.ق.که آملی«تاریخ رویان»را به نگارش درآورده،قم و مضافات آن،همچنان در دست قدرتهای محلّی بوده است.پس از این،حافظ ابرو نیز در وقایع سال 793 ه.ق.در شرح ماجرای ورود شاه منصور مظفری به قم،از خاندانی مقتدر و محلّی به عنوان«حاکم»و صاحب سیاست در این منطقه یاد می کند و می نویسد:
مدّتهای مدید و عهدهای بعید بود که از آن خاندان(صفی)،کسی ظاهرا به ملازمت سلاطین و امرا مکلّف نبود؛اگر چه برحسب صلاح،با مجموع جوانب،طریقۀ اخلاص و دولت خواهی مرعی می داشتند.
حتّی در زمان تیمور نیز دست امرای او از این منطقه دور بود.ابن شهاب یزدی،در شرح اوضاع قلمرو تیموری پس از مرگ او به سال 807 ق.می نویسد:
قم و نواحی از قدیم باز،مردم آن ولایت داشتند. (2)
خاندان مقتدر و حاکم صفی،دو قرن،از میانۀ قرن هفتم تا دومین
ص:94
دهۀ قرن نهم در این شهر نفوذ و عظمتی داشته و از موقعیت اجتماعی مهمّی برخوردار بوده و افرادی از آن،میان سالهای 736 تا 815 ه.ق.در قم و مضافات آن با اقتدار و به استقلال،فرمانروایی داشته اند.از سابقۀ تاریخی خاندان صفی اطّلاع دقیقی در دست نیست،جز آنکه نویسندۀ «جامع التواریخ حسنی»در وقایع سال 815 ه.ق.ضمن شرح ماجرای کشته شدن آخرین امیر آنان به دست اسکندر،فرزند عمر شیخ،از دولت دویست سالۀ آن خاندان،یاد نموده است.
سیّد حسین ابن الرضا،براساس پرس وجویی که به قول خود از «معمّرین پایین شهر»به عمل آورده،خاندان صفی را اصالتا مشهدی معرّفی کرده است.
قدیم ترین آگاهی ما دربارۀ این خاندان،آن است که خواجه اصیل الدین فرزند علی صفی، (1)نیای بزرگ خاندان،نایب خالصه جات خواجه علاء الدین محمّد هندو،وزیر مشهور آن دوره در قم بوده است. (2)
وی نخستین امیر خاندان صفی و فرزند خواجه اصیل الدین بوده است.آغاز فرمانروایی او پس از درگذشت ابو سعید ایلخانی به سال 726 ه.ق.بوده است.وی پیش از سال 795 ه.ق.در حین عهده داری این مقام،کشته شد.
ص:95
بنای مورّخ 761 ه.ق.باغ گنبد سبز قم،آرامگاه او و پدرش خواجه اصیل الدین است.این بنا را خواجه علی صفی بر قبر عمو و پسر عموی خویش بنا نهاد.
جمال الدین فرزند خواجه صفی الدین و نوادۀ علی صفی ماضی و معروف به«علی صفی دوم»و پسر عموی خواجه تاج الدین علی بوده است.او همعصر با جلال الدوله اسکندر (1)(761-734 ه.ق)و فخر الدولۀ غزنوی(770-750 ه.ق)بوده؛اما نخست با هردوی آنها مخالف بوده و از ترکانی که با آنها می جنگیدند،حمایت می کرده است.
سپس از این رفتار بازمی گردد و پوزش می خواهد. (2)
وی در سال 759 ه.ق.بر قم حکومت می کرد و تا سال 774 ه.ق.در این مقام باقی بود.در«تاریخ رویان»که در دورۀ فرمانروایی او نوشته شده،با عناوین«حاکم و سردار قم»،«صاحب اعظم»،«سپهسالار عراق» و در کتیبۀ بناهایی از همین دوره،با این اوصاف از او یاد شده است:
المولی المخدوم،المطلق المطاع،الشهریار الأعدل الأعلم،خلیفة العرب و العجم،صاحب السیف و القلم،حافظ البلاد،ناصر العباد، مدبّر أمور المملکة و خلاصة ترکیب الماء و الطین...أعز اللّه أنصاره و ضاعف اقتدره. (3)
ص:96
خواجه با فرمانروایی و نفوذ و اقتداری که در عراق عجم داشت،در کشمکشها و منازعات بیرون از این محدوده نیز دخالت می نمود که نمونه ای از آن را اولیاء اللّه آملی،چهار سال پس از وقوع آن،ثبت نموده است.
در سال 759 ه.ق.عدّه ای از ترکان-که یک بار در سال 756 ه.ق.
قیام کرده و با امرای مازندران جنگیده و شکست خورده بودند-گرد هم آمدند و از خواجه علی صفی،درخواست کمک نمودند.
خواجه،گروهی از سپاه قم را به کمک آنان فرستاد.سپاه ترکان،به مدد نفرات اعزامی وی،با جلال الدوله اسکندر جنگیدند.بااین حال، دوباره شکست خوردند و بیشتر آنان دستگیر شدند.
پس از چندی،خواجه علی صفی،چند پیک را همراه با هدایایی نزد امیر اسکندر فرستاد و از او درخواست کرد که اسیران را به او ببخشد.
اسکندر نیز پذیرفت و آنان را آزاد ساخت. (1)
این واقعه،گویای آن است که وی از احترام اجتماعی فوق العاده ای برخوردار بوده است.خواجه علی صفی،مردی ادب دوست،هنرپرور و علاقه مند به فضل بوده و البته عارف مسلک هم بوده است؛چنانکه ساختن خانقاه،نشانگر این ویژگی است.وی در قم،خانقاهی داشته که بیرون دروازۀ کنگان بوده است و جعفری در«تاریخ کبیر»و سمرقندی
ص:97
در«مطلع السعدین»و روملو در«احسن التواریخ»از آن یاد نموده اند.
دروازه کنگان(/کنگاه)نزدیک محلّ«دروازه کاشان»بوده است و خانقاه مزبور،همان بقعه های«گنبد سبز»است. (1)
او پیش از سال 792 ه.ق.درگذشته است.بنای مورخ 792 ه.ق.باغ گنبد سبز قم،آرامگاه اوست.برادرش خواجه عماد الدین محمود و فرزندش امیر جلال الدین نیز در کنار او در همین بقعه مدفون اند.
وی فرزند علی بن صفی است که در سال 774 ه.ق.دستور ساختن «بقعۀ سیّد سربخش»را داده است.این از کتیبه ای که در بقعه هست،به دست می آید.
وی فرزند دیگر خواجه صفی الدین،و سومین امیر خاندان صفی و برادر غیاث الدین امیر محمّد است.
خواجه محمود قمی،در سال 791 ه.ق.عهده دار امور بوده است.
در سکّه هایی که از دورۀ او در دست است،از وی با عنوان«السلطان العادل سلطان محمود»و«السلطان محمود خان»یاد شده است.او در همین سال یا اوایل سال 792 ه.ق.درگذشته است.
وی چهارمین امیر خاندان صفی و فرزند خواجه تاج الدین و نوۀ
ص:98
خواجه اصیل الدین بن علی صفی ماضی است.وی به مقتضیات اوضاع و شرایط خاصّ آخرین دهۀ قرن هشتم و آشفتگیهای منطقۀ مرکزی ایران در این سالها،با شاه منصور،امیر مشهور آل مظفّر،روابطی دوستانه و نزدیک داشت.در همین وقت،زین العابدین،فرزند شاه شجاع که پس از پدر بر پاره ای نقاط عراق عجم،از جمله اصفهان دست یافته بود،در گیرودار معارضات خود با شاه منصور،برای تصاحب و تصرّف قم به این شهر لشکر کشید؛لیکن با مقاومت خواجه و قمیان رو به رو شد و به اصفهان بازگشت. (1)
وی پنجمین امیر خاندان صفی و پسر عموی خواجه اصیل الدین است.وی از 795 تا 806 هجری،فرمانروای قم بود.ابن عربشاه،او را «دلیری دشمن شکار و آمادۀ هرگونه سختی و پیکار و فرمانروای مستقل قم»خوانده و به گفتۀ او،تیمور وی را به حضور طلبیده است.
هنگامی که تیمور لنگ،نخستین لشکرکشی خود را به قم آغازید،به همۀ حاکمان مناطق مرکزی ایران،نامه نوشت و آنان را به حضور خواند.همه جز امیر مازندران پذیرفتند.ابراهیم قمی نیز پذیرفت و از او فرمانبرداری کرد. (2)خواجه ابراهیم،در سال 804 ه.ق.در نبرد تیمور با ایلدرم بایزید،مانند دیگر امرای مستقل عراق و رستمدار و
ص:99
گیلان و جز آن،جزء ملازمان تیمور بود.استاد مدرّسی طباطبایی،پس از نقل این مطلب می گوید:
بر همین اساس،قم از اوایل حملۀ تیمور به ایران،داخل قلمرو او محسوب می گردید و امرای وی،بر این شهر حکومت می نمودند. (1)
از کارهایی که در زمان او انجام گرفت،ترجمۀ«کتاب قم»(معروف به«تاریخ قم»)نوشتۀ حسن بن محمّد بن حسن قمی به سال 379 ه.ق.
است که به دستور او در سالهای 805 و 806 ه.ق.صورت پذیرفت. (2)
وی ششمین امیر خاندان صفی و برادر ابراهیم قمی است.او آخرین امیر این خاندان است که با کشته شدن او و استیلای اسکندر فرزند عمر شیخ و پس از وی شاهرخ بر این منطقه،دوران این دودمان نیز پایان پذیرفت.دربارۀ پیشینۀ خواجه محمّد،آنچه می دانیم این است که وی،فرماندهی برخی قلاع مهم منطقۀ قم،از جمله قلعۀ«گیو»با او بوده که خود،در همین قلعه به سر می برده و گماشتگان او از جاهای دیگر محافظت می نموده اند.
در سال 795 ه.ق.او به وسیلۀ عمر شیخ فرزند تیمور،دستگیر و به حضور تیمور فرستاده شد؛زیرا در یورش پنج سالۀ پس از رسیدن سپاه
ص:100
جغتای به عراق،عمر شیخ از پدر جدا شده،با سپاهی به راه آوه روان گردید و تیمور،خود از نزدیک ساری به بروجرد عزیمت کرد.
میرزا اسکندر،فرزند عمر شیخ و نوادۀ تیمور،در آشفتگیهای پس از مرگ او،سر برداشت و اندک اندک،بر همۀ نقاط عراق و فارس دست یافت.قم در این میان،همچنان در تصرّف قدرت مستقل محلّی بود و این،موجب شد که در سال 815 ه.ق.اسکندر به این منطقه نیز لشکرکشی کند و با خواجه محمّد به جنگ برخیزد.
خواجه محمّد،در برابر میرزا اسکندر-که حکومت همدان و پاره ای نقاط دیگر را در دست داشت-مقاومت دلیرانه ای نمود.سرانجام، در هنگامی که دشمن مأیوس شده و چشم از قم فروپوشیده بود،بر اثر خیانت یکی از نزدیکانش،شهر به دست دشمن افتاد و خواجه و برادر زاده اش به قتل رسیدند.با کشته شدن خواجه محمّد،آخرین امیر خاندان،فرمانروایی هشتاد سالۀ خاندان صفی پایان گرفت و حکومت قم به عبد اللّه پروانچی رسید. (1)
تیمور لنگ در محرم سال 790 ه.ق.به مرکز قدرت خود در ایران- یعنی ری-آمد و به رتق وفتق امور کشور پرداخت و از جمله،پیر احمد ساده را به امیری«ایالت همدان و قم و کاشان و قزوین»گماشت. (2)
ص:101
تیموریان-ترکمانان
از نکات جالب تاریخ قرن نهم قم،تحولات و دگرگونیهایی است که طی این قرن از نظر تغییر مرکز قدرت،در این شهر،همچون سایر شهرهای ایران،روی داده است.در نخستین سالهای قرن نهم، قم در تصرف منصوبان تیمور بود،لیکن پس از درگذشت تیمور در سال 807 ه.ق.با اختلافاتی که بر سر جانشینی او روی داد و شورشهایی که در نقاط مختلف به وقوع پیوست،قدرتی محلی زمام امور را به دست گرفت. (1)
در سال 815 ه.ق.قم به تصرّف اسکندر،نوادۀ تیمور-که ادعای خودمختاری داشت-درآمد؛ولی طولی نکشید که مجددا حکومت هرات به ریاست شاهرخ بر اوضاع این منطقه مسلّط گردید.
حاکم منصوب قم در سال 818 ه.ق.از فرمان شاهرخ سرپیچی کرد و به قرایوسف ترکمان پیوست؛لیکن قم،همچنان داخل قلمرو شاهرخ محسوب می شد و این وضع تا سال 849 ه.ق.که سلطان محمّد بهادر،دم از خودمختاری زد و در قم،حکومت مستقلی به وجود آورد، ادامه داشت.
قم،در طول چند سال میانۀ قرن نهم،دستخوش تحولات سریع و
ص:102
متعددی بود.نخست،مدتی پایتخت سلطان محمّد بهادر بود.آن گاه، مجددا به تصرف سپاه شاهرخ درآمد.اندکی بعد با درگذشت ناگهانی وی،سلطان محمّد بهادر به قم بازگشت و زمام امور را در دست گرفت.
امّا پس از چند ماه،سپاه ترکمان آن را تصرف نمود.اوایل سال بعد و به دنبال عقد قرارداد صلح میان جهانشاه ترکمان و سلطان محمّد بهادر، قم مجددا تحت تصرف سلطان محمّد قرار گرفت.دو سال بعد،سلطان محمّد کشته شد و قم و دیگر متصرفات او را بابر تصرف نمود؛ولی چند ماهی بیش به طول نینجامید که سپاه ترکمان به عراق عجم حمله کردند و قم و دیگر نقاط آن را گشودند.از آن پس،این منطقه به طور کامل از قلمرو حکومت تیموری بیرون رفت.
با درگذشت جهانشاه،اوزون حسن بر متصرفات او دست یافت و قم نیز-بجز مدت کوتاهی که حاکم قبلی به استقلال بر آن فرمانروایی می کرد،و مدت کوتاه تری که امرای سلطان ابو سعید گورکانی آن را در دست داشتند-از آن پس در دست امرای آق قویونلو بود.
پس از درگذشت اوزون حسن در سال 882 ه.ق.چند سالی منطقۀ عراق عجم،دستخوش آشفتگی بود.گذشته از اختلافاتی که بر سر جانشینی اوزون حسن درگرفت،شورش بایندربیک-که از امرای آق قویونلو بود-و تسلط و دست یافتن او بر عراق،به این آشفتگی کمک کرد؛لیکن سرانجام یعقوب میرزا بر امور مسلط گردید و مجددا آرامشی نسبی حکمفرما شد.این وضع تا سال 896 ه.ق.که وی در گذشت،ادامه یافت.
ص:103
پس از یعقوب،امیرزاده های ترکمان برای احراز مقام سلطنت با یکدیگر به مبارزه برخاستند و خان خانی عجیبی در بیشتر نقاط ایران حکمفرما شد.قم در این میان،هرازگاهی در تصرف یکی از آنان بود.
این وضع تا چند سال آغازین قرن دهم نیز به طول انجامید. (1)
وی فرزند میرزا میرانشاه و نوادۀ تیمور بود.پس از درگذشت تیمور، بعضی از امرا،او را در سمرقند بر تخت سلطنت نشاندند و شاهرخ نیز-که به ارث و استحقاق در هرات،جانشین پدر شده بود-حکومت ماوراء النهر را به برادرزادۀ خود سپرد،لیکن پس از چند سال،وی به وسیلۀ یکی از امرای خود دستگیر شد و به زندان افتاد.چون خبر به شاهرخ رسید،به سمرقند آمد،او را آزاد ساخت و به هرات،نزد خود برد و در سال 812 ه.ق.حکومت ری و قم و همدان و دینور تا حدود بغداد را به او سپرد.سلطان خلیل،دو سال و نیم در آن دیار به نیابت عموی خود، سلطنت کرد و در سال 814 ه.ق.در ری درگذشت. (2)
وی از امرای اسکندر،نوادۀ تیمور،بود.پس از فتح قم به دست وی
ص:104
و کشته شدن خواجه محمّد قمی،امیر این شهر،در سال 815 ه.ق.از طرف اسکندر به حکومت قم منصوب گردید (1)و تا سال 817 ه.ق.در این مقام باقی بود.در این سال،شاهرخ برای سرکوب اسکندر به این سو لشکر کشید و در ری فرود آمد و از آنجا به سوی اصفهان عزیمت نمود.در حوالی قلعۀ شهریار عبد اللّه پروانچی و بعضی از امرای دیگر به شاهرخ پیوستند و شاهرخ،وی را مجددا به حکومت قم گماشت. (2)
امیر زاده سعد وقاص،فرزند پیر محمّد بن جهانگیر بن تیمور بود.
شاهرخ در بازگشت از اصفهان به سال 817 ه.ق.حکومت قم را به وی واگذار کرد و او تا سال 818 ه.ق.در همین مقام بود.در این سال به دنبال اتفاقاتی،زمام امور را به قتلق خواجه سپرد و به امیر قرایوسف ترکمان پیوست و همچنان نزد او بود تا در سال 821 ه.ق.درگذشت. (3)
در سال 818 ه.ق.هنگامی که سعد وقاص به امیر قرایوسف ترکمان پیوست،حکومت قم را به قتلق خواجه واگذاشت؛لیکن اندکی بعد، وی به دستور و تمهید همسر سعد وقاص به قتل رسید. (4)
ص:105
امیر الیاس خواجه (1)از امرای بزرگ تیمور بود و در یورش سه ساله در سال 789 ه.ق.پیش از تیمور به آذربایجان رفت و در آنجا با سلطان احمد جلایر،نبردی سخت نمود و پیروز شد؛لیکن چون زخمی گران برداشته بود،امیر جلایری توانست از چنگ او بگریزد و خود را به بغداد برساند.او پس از تیمور نیز در بیشتر جنگها شرکت داشت و دلاوریها از خود نشان داد.
در سال 818 ه.ق.پس از سرپیچی سعد وقاص،شاهرخ،شاه تیموری،الیاس خواجه را به فرمانروایی حکومت قم و کاشان و ری و رستمدار تا حدود گیلان گماشت و به قم فرستاد؛چراکه در آن هنگام، قم نسبت به نواحی همسایۀ خود،نوعی مرکزیت داشته است.
در سال 824 ه.ق.شاهرخ،وی را در این مقام ابقا نمود و نقاط دیگری،از جمله سلطانیه و قزوین را نیز به حکومت او افزود و وی را به قم،روانه ساخت و به دستور شاهرخ،نیروی نظامی فرماندهی مرکزی قم،بسیار تقویت شد.
اگر توجّه داشته باشیم که در این هنگام،پایتخت حکومت تیموری- که زمام ایران به دستشان افتاده بود-هرات بوده است،اهمّیت قم روشن تر خواهد شد؛چراکه قم از پایتخت دور بوده و می بایست
ص:106
مهم ترین نقش را در رویارویی با یورشگران این سوی ایران به عهده می گرفت،چنان که حاکم قم در این دوره،با پاره ای از امرای مازندران نیز که خیال سرکشی داشتند،به جنگ برخاست. (1)
در وقایع سال 824 ه.ق.می بینیم که شاهرخ،در هنگام بازگشت از سفر آذربایجان،امیر الیاس خواجه را با لشکری گران در قم گذاشته است. (2)از این لشکر،بارها در برابر شورشیان نقاط اطراف،یاری جسته شده و از جمله در شورشهایی که به وسیلۀ امرای مازندران و رستمدار صورت می گرفته،استفادۀ بسیاری به عمل آمده است.
در دورۀ حکومت امیر الیاس خواجه،به دنبال تجاوزات یکی از امرای رستمدار به نام«کیومرث»به حدود عراق عجم،دوبار این لشکر با او به جنگ برخاست.در نخستین بار،لشکر قم کاری از پیش نبرد و شاهرخ،ناچار شد یکی از امرای بزرگ خود را با لشکری عظیم به دفع او بفرستد؛اما پیش از رسیدن سپاه یاد شده به حدود مازندران،کیومرث تسلیم شد. (3)
بار دوم در سال 832 ه.ق.بود که به دنبال قیام سادات گیلان بر ضدّ امیر رستمداری یاد شده،رهبران قیام نزد امیر الیاس خواجه،بدر الدین منجم را به قم فرستادند که:«زیاده روی ملک کیومرث شما را معلوم است...اگر به سعادت پای مبارک به رکاب دولت آورده،به دفع او قیام
ص:107
نمایند،مهم او به احسن وجه،میسّر است و ملک ری و آن نواحی از ضرر او و لشکریانش ایمن و آسوده خواهد بود».
الیاس خواجه نیز لشکر قم و آن نواحی را یراق کرده،به کمک فرستاد».این بار،کیومرث شکست خورد،زخمی شد و فرار کرد.
جالب است که شاهرخ،کلیه درآمد و خراج نقاط تحت حکومت الیاس خواجه را به تجهیز و تکمیل این لشکر اختصاص داد. (1)
الیاس خواجه،خانۀ مفصّل و مجلّلی در قم ساخته بوده که مناسب نزول امیران بوده است.بعدها(در دهۀ هفتاد سدۀ نهم)اوزون حسن، دستور می دهد که در محوطۀ همان خانه،عمارت بزرگ دیگری نیز بسازند که حکم کاخ زمستانی شاه را داشته است. (2)ساختن این خانه با چنین ویژگیهایی،گویای اهمّیت سیاسی قم در آن دوره است.
حکومت قم و نقاط یادشده تا سال 832 ه.ق.به طور قطع،و از آن پس نیز تا سال 838 ه.ق.احتمالا،به عهدۀ امیر نامبرده بوده است.وی در سال 838 ه.ق.در رادکان(اردکان؟)درگذشت. (3)
وی نوادۀ شاهرخ شاه تیموری،فرزند بایسنقر و معروف به میرزا محمّد بایسنقر بود.او را شاهزاده ای دلیر،ولی سرکش و جاه طلب وصف کرده اند.شاهرخ در سال 846 ه.ق.وی را به حکومت قم و
ص:108
سلطانیه و همدان و قزوین و ری و مازندران گماشت و به قم فرستاد. (1)
برخی نهاوند و مضافات آن تا سر حدّ بغداد را نیز بر قلمرو تعیین شده برای حکومت وی افزوده اند. (2)
نیاز بیش از پیش به وجود قدرت بزرگ تری در این منطقه،باعث شده بود که شاهرخ،یکی از نزدیکان خود را به حکومت این دیار بگمارد.خود این مطلب،گویای اهمیّت قم در این دوره است؛ (3)چنان که سلطان محمّد بهادر،قم را مرکز حکومت خود قرار داد و پس از آن، به جاهای دیگر نیز لشکر کشید و اصفهان و فارس را نیز به قلمرو حکومت خود افزود.
پس می توان گفت که در دورۀ سلطان محمّد،قم،مرکز بخش مهم و فراخی از ایران بوده است و همین هم باعث شد که بعدها،پایتخت همیشگی یا موسمی پادشاهان ترکمان و صفوی قرار بگیرد و علّت دیگر و شاید مهم تر آن،گرمسیری بودن قم بوده است که آن را جای مناسبی برای اقامت زمستانی می کرده است.
با توجّه سلطان محمّد بهادر و دیگر پادشاهان عصر تیموری،قم رونق خود را از سر گرفت و مدّتی نیز دار السلطنه شد تا اینکه با ظهور سلسلۀ صفویه،شهر قم مورد توجّه خاصّی قرار گرفت و با رسمی شدن مذهب تشیّع در ایران،در شمار شهرهای مهم ایران زمین به
ص:109
حساب آمد. (1)
ظاهرا سلطان محمّد بهادر،نخستین کسی بوده که قم را پایتخت خود قرار داده است.آمدن او به قم،باعث رونق شهر شد و به نقل «تاریخ جدید یزد»،قم خراب،معمور شد و رعایا،مرفّه الحال گشتند. (2)از آن پس،مدتی قم مرکز عراق عجم به شمار می رفته و از شهرهای پرجمعیت و آباد و معتبر بوده است.
سلطان محمّد،از همان آغاز در فکر مستقل کردن قم و رویارویی با هرات بود.ازاین رو،دانشمندانی را نیز از شهرهای مختلف به قم فراخواند (3)و خانۀ خود را محلّی برای گردهمایی اهل علم و ادب کرد و از مشورت با آنان نیز بهره می برد.این باعث می شد که دربار قم،از نظر گردهمایی دانشمندان نیز همانند دربار هرات گردد. (4)
تفصیل احوال و فتوحات و لشکرکشی های سلطان محمّد بهادر،در کتابهای تاریخی قرن نهم آمده است. (5)وی در سال 855 ه.ق.به دست برادر خود«بایر»به قتل رسید. (6)
ص:110
در سال 851 ه.ق.سلطان محمّد بهادر،پس از درگذشت جدّ خود، شاهرخ،به قم آمد و از آنجا به اصفهان رفت و حکومت قم را به یکی از امرای قم به نام شاه قاضی محوّل ساخت. (1)حاکم یادشده تا اواخر سال 851 ه.ق.که جهانشاه ترکمان به قم حمله کرد،در این مقام باقی بود. (2)
وی،نخست از امرای شاهرخ،و پس از او،سلطان محمّد بهادر بود و سلطان محمّد،پس از مصالحه با جهانشاه،او را به حکومت قم منصوب کرد. (3)
به نظر می رسد که وی تا پایان زندگی سلطان محمّد بهادر به سال 855 ه.ق.در این منصب باقی بوده است. (4)
وی فرزند یوسف خواجه بود.وی در قم زاده و پرورده شده و در شمار امرای شاهرخ درآمده بود.شاهرخ،او را در ملازمت سلطان
ص:111
محمّد بهادر به قم فرستاد.
بایر،پس از کشتن برادر خود سلطان محمّد،در سال 856 ه.ق.امیر درویش علی را به حکومت قم و برادرش امیر شیخ علی را به حکومت ساوه گمارد؛لیکن چون هیچ یک،رفتار خوبی با مردم نداشتند، نارضایتیها در این دو شهر بالا گرفت و در سال 857 ه.ق.ترکمانان حمله کردند و ساوه را به آسانی و قم را به سختی گرفتند و هردو برادر را دستگیر ساختند. (1)
وی،امیر دولتی نبوده است،بلکه در کنار امیر منصوب تیموری،در قم نفوذ داشته و شاید بیش از امیر تیموری اداره امور شهر را در دست داشته است.روملو،دربارۀ خواجه یحیی قمی نوشته است که وی «راتق و فاتق آن مملکت(قم)بود».گزارشی تاریخی در دست است که نشانگر نفوذ و قدرت اوست.این گزارش،مربوط به ماجرای حملۀ سپاه ترکمان به قم در سال 857 ه.ق.است.پس از درگذشت سلطان محمّد بهادر،سپاه ترکمان به قم،حمله ور شد. (2)
با آنکه پیوستن به حیطۀ تصرف جهانشاه قره قویونلو-که پادشاهی شیعی مذهب بود-هیچ گونه زیانی برای قم نداشت،درویش علی میرک،حاکم منصوب از طرف بابر تیموری،بدون جهت،چند ماه در
ص:112
برابر سپاه ترکمان مقاومت کرد؛لیکن مقاومت یادشده در وقتی که به گفتۀ خواندمیر،بابر در شیراز:«با جوانان ساده عذار و مه پیکران ناهید رخسار،تجرّع بادۀ خوشگوار اختیار کرده بود»، (1)سخت بیهوده و غیر عقلایی می نمود.سرانجام،خواجه یحیی قمی-که در آن هنگام،مرد متنفذ و مقتدر محلّی به شمار می رفت-شهر را پس از گرفتن امان از سپاه ترکمان برای اهالی،تسلیم نمود. (2)
ترکمانان قره قویونلو و آق قویونلو،در این دوره باهم رقابت داشتند.گاهی قره قویونلوها از راه نفوذی که در دربار تیموری داشتند، چندی یکّه تازی می کردند و گاه،آق قویونلوها.سرزمین تیموری نیز به دو بخش تقسیم شد و بخش غربی آن و از جمله قم،از چنگ جانشینان تیمور درآمد.اوزون حسن آق قویونلو،هم پدربزرگ مادری شاه اسماعیل صفوی،و هم برادر زن جدّ او بود.او به شیخ جنید صفوی نزدیک بود و این،نشانگر آن است که آق قویونلوها،هرچند شیعه به شمار نمی آمدند،امّا با فرهنگ شیعه چندان بیگانه نیز نبوده اند.
وی پادشاهی شیعی مذهب و از ترکمانان قراقویونلو بود.او به شاهرخ تیموری بسیار نزدیک بود تا جایی که شاهرخ او را در هرات به
ص:113
جای خود نهاد.او درپی بروز نابسامانیهای پس از مرگ شاهرخ،در سال 862 ه.ق.بر مسند قدرت،تکیه زد؛اما تنها یک سال در هرات قدرت داشت و به دست سلطان ابو سعید تیموری،از هرات اخراج شد.وی چند سال،زمستان را در قم گذرانیده است،از آن جمله،سال 857 ه.ق.که از انجم به قم آمد و نیز در سال 867 ه.ق. (1)جهانشاه در سال 874 ه.ق.به دست اوزون حسن ترکمان،از پای درآمد. (2)
او داروغۀ جهانشاه ترکمان در قم بود و همۀ امور شهر را در دست داشت.به سال 857 ه.ق.پس از آنکه پیر بوداق،فرزند جهانشاه،قم را گشود و امیر درویش علی را دربند کرد،ادارۀ قم به او سپرده شد و همچنان بود تا جهانشاه در سال 872 ه.ق.به قتل رسید.
وی،پس از درگذشت جهانشاه،از پیوستن به اوزون حسن یا حسنعلی میرزا،خودداری کرد و در قم،فرمانروایی مستقلی برای خویش،ترتیب داد.به همین جهت،حسنعلی میرزا،شاه حاجی بیگ گاورودی را برای سرکوب وی به قم فرستاد،لیکن پیش از رسیدن او به قم،شاه ولی از کردۀ خود پشیمان،با هزار نوکر و یراق،به سوی درگاه حسنعلی روانه شد.هنوز شاه حاجی بیک در ساوه بود که شاه ولی قوز از ساوه گذشت. (3)
ص:114
وی فرزند پیر حاجی بیک بود و پس از کشته شدن جهانشاه،از طرف فرزندش،حسنعلی میرزا در سال 872 ه.ق.به حکومت قم منصوب شد.شاه حاجی بیک،به نوشتۀ قاضی تهرانی:
در فنون امارات و اقسام سروری،ارثا و اکتسابا،هوشمندی همه دان، و در طریق معاشرت و محاورت،رفیق بود؛خوش طبع و روشن روان.بدیهۀ او در نظم لطایف،چون درّ خوشاب،و در نظر او در نظم دقایق،آتشی بود در عین التهاب.حسنعلی،این شخص را به امارت تمام بلاد عراق نصب کرد. (1)
و بنابرآن بود که همدان و قم-که ساوه نیز از مضافات آن به شمار می رفت-تحت نظر و فرمانروایی مستقیم او قرار داشته باشد و شهرهای دیگر عراق عجم را با حفظ مقام حکومت و فرمانروایی عالی وی،امرای دیگر اداره نمایند.
شاه حاجی بیک،با لشکری گران به طرف قم به راه افتاد؛لیکن در میان راه،حوادثی روی داد و وی پس از تحمّل سختی ها با دیگر امرا، سرانجام در ساوه فرود آمد.
وی در تدارک آمدن به قم بود که سپاه ابو سعید گورکانی-که به عزم جنگ با اوزون حسن به ایران آمده بود و افواج لشکر او پیشاپیش،نقاط
ص:115
و شهرها را از چنگ والیان ترکمان بیرون می آوردند-به عراق حمله ور شدند و او را-با آن که پس از پی بردن به تزلزل و ناپایداری ارکان حکومت حسنعلی میرزا،به دستگاه فرمانروایی هرات متمایل شده بود -دستگیر ساختند و به خراسان فرستادند و در قم و ساوه،داروغه تعیین کردند. (1)
وی در سال 873 ه.ق.از جانب ابو سعید گورکانی به جای شاه حاجی بیک به حکومت قم گماشته شد و ضبط اموال وزارت قم و ری و آن حدود،به خواجه قوام الدین نظام الملک خوافی (2)واگذار شد. (3)
وی از پادشاهان ترکمان و درحقیقت،مؤسّس سلسلۀ آق قویونلو بوده است.نام او ابو نصر حسن(بیگ)بن علی بن عثمان است.اوزون حسن،قم را پایتخت زمستانی خود قرار داد و چنان که گذشت، (5)کاخی مجلّل نیز در قم بنیان نهاد.
در سال 874 ه.ق.وی توانست دو رقیب خطرناک خود،جهانشاه و سلطان ابو سعید گورکانی را از میان بردارد.پس از این پیروزی،وی به
ص:116
قم آمد و در کاخ زمستانی خود،نزول کرد و همۀ زمستان تا پایان بهار را در قم،سپری کرد.به نقلی،استقرار او در قم از هفت ماه نیز بیشتر طول کشیده است.پس احتمالا اوایل پاییز به قم آمده و تا آخر اردیبهشت در قم مانده است.وی هرچهارشنبه،بر سریری که در پیشگاه خانه می زدند،می نشست و بار عام می داد تا دادخواهان سرزمینهای تحت سلطۀ او،نزدش بیایند.هرشب جمعه نیز سادات و علما و بزرگان را نزد خود گرد می آورد و مجلس وعظ،برپا می کرد. (1)
وی در سال 879 ه.ق.نیز از اواخر پاییز تا آغاز بهار،در قم ماند.دو روحانی مسیحی به نامهای باربارو و کنتارینی-که سفیر دربار نیز بودند-در این چند ماه با اوزون حسن در قم بوده اند.
کنتارینی،یادداشتهایی نیز در این مدت،نوشته است.از آنجا که قم در این دوران،اردوی سلطنتی بوده،سرداران و رزمجویان ترکمان، بسیار به آنجا می رفته اند.ازاین رو،گاه چنان شلوغ می شده که کنتارینی گفته است که پس از دو روز اقامت در چادر،به زحمت توانسته خانۀ کوچکی برای خود و همراهانش دست وپا کند، (2)حال آنکه او سفیر کشوری خارجی بوده است.
اوزون حسن در سال 882 ه.ق.درگذشت و با مرگ او، اقتدار ترکمانان درهم شکست و از آن پس تا انقراض سلسلۀ
ص:117
قراقویونلوها،همواره میان امرا و شاهزادگان آق قویونلو،درگیری و کشمکش بود.
او فرزند اوزون حسن بود که پس از پدر،به پادشاهی رسید و همانند پدر،قم را پایتخت زمستانی خود قرار داد و زمستانها از جمله در سالهای 886 و 892 ه.ق.به قم آمد. (1)
وی در سال 886 ه.ق.در هنگام شورش بایندر بیک و مخالفت وی با یعقوب میرزا ترکمان،حاکم و داروغۀ قم بوده است.از ظاهر عبارت «عالم آرای امینی»چنین به دست می آید که وی از مدتها پیش،در این منصب بوده،و به نظر می رسد که دست کم از آغاز سلطنت یعقوب،این سمت را در دست داشته است.
پس از شورش بایندر بیک،منصور،همچون دیگر امرای عراق،به او پیوست و بایندر،او را منصوب نمود؛لیکن با رسیدن یعقوب میرزا به عراق،به عزم دفع شورش بایندر،از اردوی او جدا شد و به یعقوب پیوست.یعقوب نیز پس از کشتن بایندر،او را مجددا به حکومت قم گماشت. (2)
*
ص:118
نام او ابراهیم و از شاهزادگان بایندری(آق قویونلو)بود.وی از سرداران ترکمان بود و نخست بر کرمان حکومت داشت.در کشمکشهای آغاز قرن دهم،که میان امیرزادگان ترکمان برای قدرت در گرفته بود،وی را خلع کردند؛اما او با حاکم فارس همدست شد و در سال 903 ه.ق.قم را نامزد پایتختی سلطان مراد کرد تا بهانه ای برای تقلاّی خود بیابد.
سلطان مراد،در آن زمان در شیروان بوده است.بااین حال،آیبه سلطان،خود به قم آمد و با سختی،بارگاه مناسبی برای شاه تهیه کرد.اریکه ای نیز برای شاه درنظر گرفت و دستاری بر زیر آن نهاد و چنان فرض می کرد که شاه،آنجا نشسته و حاضر است.او هرروز صبح با احترام به آن بارگاه می رفت تا سلطان مراد به قم بیاید و به او بپیوندد. (1)همچنین در این مدّت به نام سلطان مراد،خطبه می خواند و به نام او سکّه هم زد؛ (2)اما با آمدن فصل بهار،آیبه سلطان به تبریز و سپس به شیروان رفت و سلطان مراد را در حبس کرد و مادرش را به زنی گرفت و آن گاه،در تبریز،الوند بیک،پسر یوسف را بر تخت سلطنت نشاند. (3)
ص:119
وی از شاهزادگان بایندری(آق قویونلو)است که در سال 908 ه.ق.حاکم قم بوده است.در«خلاصة التواریخ»آمده است:
هنگامی که سلطان مراد می خواست برای بازپس گرفتن آذربایجان، به نبرد با شاه اسماعیل صفوی برود،به عراق آمد. (2)در زمستان، قشلاق در موضع دلیجان نمود و کس به اطراف و جوانب الکای خود فرستاد.لشکر خود را جمع کرد،بقیة السیف آق قویونلو در هر جا که بودند،مجتمع گشتند.نزدیک پنج هزار پیاده از الکای عراق، طلب داشت و با نزدیک هفتاد هزار جوشن پوش از دلیجان،علم عزیمت به سوی همدان برافراشت.اسلمش بیک که از اعاظم امرای او بود و حکومت دار المؤمنین قم به او تعلّق داشت،به واسطۀ مخالفت اهالی آنجا،شیعه شده بود و«یا علی»بر سینۀ خود،کنده بود.امتثال فرمان سلطان مراد ننمود و نزد او نرفت.سلطان مراد، چون دانست که او اطاعت حکم نمی کند،به ناچار،مادر خود گوهر سلطان خانم را-که دختر شروانشاه بود-به قم،نزد اسلمش بیک فرستاد تا او را به هرعنوان که می داند،نصیحت کند و به همدان آورد.گوهر سلطان خانم به قم آمد و با اسلمش بیک ملاقات نمود و گفت:«لشکر قزلباش، (3)عازم این مملکت اند و شنیده باشی که در
ص:120
شروان با پدرم و سایر پادشاهان عالی جاه چه کردند.اگر اتّفاق ننموده،در امداد ما اهمال نمایی،ایشان با سپاه سنگین بدین ولایات آمده،سلطان مراد را مغلوب ساخته،اهل و عیان ترکمان را اسیر خواهند ساخت.رحم بر فرزندان خود باید کرد. (1)
اسلمش بیک،در پی این اندرز،با اهالی قم وداع کرد و با لشکری بزرگ،راهی ارودگاه سلطان مراد شد و از همان جا،به سوی همدان رفت و چند روز در زاویۀ منصور بیک جمشکزکی نزول نمود. (2)
اسلمش بیک در این نبرد کشته شد و سلطان مراد نیز با خواری،به پایتخت خود شیراز گریخت. (3)
این گزارش تاریخی،نشانگر این است که وی تا حدودی سودای خودمختاری داشته و چندان فرمانبردار نبوده است.البته در این دوره- که سالهای پایانی قدرت ترکمانان بوده است-بسیاری از حکمرانان، چنین بوده اند و تقریبا داشتن قدرت برتر مطرح نبوده است؛امّا اگر به گزارش«خلاصة التواریخ»توجّه کنیم،درمی یابیم که منشأ نافرمانی او انگیزه های مذهبی و شیعی وی بوده است.
به تحقیق،اسلمش بیک،آخرین سردار آق قویونلو بوده که بر قم،حکم رانده است؛چراکه چند ماه بعد،یعنی در اوایل سال 909 ه.ق.شاه اسماعیل صفوی،شیراز را نیز گشود و دودمان ترکمانان را بر باد داد.وی
ص:121
پس از فتح شیراز به قم آمد و پس از مدّتی درنگ در قم،آمادۀ لشکرکشی به فیروزکوه شد تا امیر حسین کیای چلاوی را از میان بردارد. (1)
*
شاهان صفویه،خود را از نسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.سرسپردۀ به خاندان صفی الدین اردبیلی می دانستند.شاه سلیمان صفوی،توانست قره قویونلوها،آق قویونلوها،بقایای گورکانیان و بسیاری دیگر از مدّعیان را کنار بزند.وی در سال 908 ه.ق.تقریبا بر بخشهای مهمّی از ایران چیره شد و از آن پس،فرزندان شیخ صفی الدین اردبیلی،عارف مشهور،23 سال در کمال اقتدار در حالی حکومت کردند که چون شعار تشیّع می دادند،مشروعیت حکومتشان کمتر مورد سؤال قرار می گرفت؛چنان که بعدها نادر افشار نیز تا مدتی سنگ صفویه را بر سینه می زد و به نام آنان،افغانها را بر سر جای خود نشاند و حتّی پس از نادر نیز کریمخان زند،نخست،خود را وکیل السلطنۀ اسماعیل سوم صفوی (نوۀ سلطان حسین)خواند تا مشروعیتی کسب کند.
در حکومت صفویه-که با حملۀ افغان ها به سال 1142 ه.ق.عملا پایان یافت-ایران کشوری شیعی شناخته شد و بسیاری چیزها تغییر کرد.از رهگذر شعار تشیّع،قم نیز که مرکز دیرین شیعیان بود،ارزشی ویژه یافت.
ص:122
کاخ سلطنتی ای که اوزون حسن در قم ساخته بود،در سال 909 ه.ق.به فرمان شاه اسماعیل صفوی،به شایستگی تزیین شد و از آن پس،خود شاه اسماعیل و فرزندش شاه طهماسب،هنگام اقامت در قم،از آن بهره می بردند. (1)وی پنج ماه از سالهای 917 و 924 ه.ق.و زمستان سالهای دیگر را در قم،سپری کرد. (2)این کاخ یا همان «دولتخانۀ قم»،به شرحی که قاضی احمد میر منشی در«خلاصة التواریخ»نوشته است،بسیار بزرگ بوده،چهار صفّه(سکّو)و چند ایوان و بالاخانه در حرمسرای آن بوده است (3)و همواره مورد استفادۀ شاه طهماسب قرار می گرفت،بویژه آنکه در آن هنگام،پایتخت صفویه قزوین بوده و شاه،هنگام خروج برای نبرد،باید مدتی در قم می مانده است.ظاهرا همین کاخ،زادگاه شاه اسماعیل دوم و برخی دیگر از فرزندان شاه طهماسب بوده است.سلطنت شاه اسماعیل صفوی از سال 907 ه.ق.آغاز شد و به سال 930 ه.ق.با مرگ او،پایان یافت.
وی در سال 915 ه.ق.به دستور شاه اسماعیل صفوی به حکمرانی قم گماشته شد. (4)
ص:123
وی،جدّ مادری قاضی احمد حسینی،نویسندۀ«خلاصة التواریخ» بوده است.در سال 918 ه.ق.پادشاه صفوی،منصب«وزارت دیوان اعلی»را به آقا کمال الدین حسین (1)تکلیف کرد؛ولی او از قبول آن عذر خواست و پیری و عدم تحمّل سفرها را بهانه قرار داد و از آن پس، به سمت وزارت و درعین حال،حکومت قم منصوب گردید. (2)
وی هنگام سلطنت شاه اسماعیل اول،مدّتی حاکم قم بوده است و دست کم بین سالهای 924 تا 927 ه.ق.در این سمت،بوده است. (3)
وی نیز چون پدر،زمستانهای بسیاری را در قم،پایتخت موسمی اش سپری کرد.در آن دوران،قزوین،پایتخت اصلی حکومت به شمار می آمد.
سلطنت او از سال 930 ه.ق.آغاز و با مرگ او به سال 984 ه.ق.پایان یافت.او بیشترین دورۀ حکومت را در میان شاهان صفوی داشته است.
وی،فرزند مصطفی سلطان بود و از آنجا که در دستگاه شاه طهماسب، سمت«مهرداری»داشت،به شاه قلی مهردار معروف بود و لقب«سلطان» نیز داشت.او از طایفۀ قورغلو بود و از اوایل سلطنت شاه طهماسب،یعنی دهۀ سی سدۀ دهم تا سال 965 ه.ق.که درگذشت،حاکم قم بود (1)و پس از وی پسرش علیقلی خلیفۀ ذو القدر،عهده دار این مقام شد. (2)
او فرزند شاه قلی سلطان مهردار بود و همچون پدر،به سمت مهرداری رسید.شاه طهماسب،سوگند خورده بود که پس از شاه قلی، مهرداری را از فرزندان او نگیرد.ازاین رو،در سال 965 ه.ق.که او درگذشت،علیقلی خلیفه،پسر بزرگ شاه قلی را به این سمت گماشت و او را حاکم قم نیز کرد؛اما وی در تابستان سال 969 ه.ق.از حکومت قم برکنار شد. (3)او و پدرش،بیش از سی سال حاکم قم بوده اند. (4)
سال 956 ه.ق.با تحریک و یاری سلطان سلیمان عثمانی(معروف به قانونی)به همدان حمله برد.این در حالی بود که خود وی،از سرداران سپاه صفوی بود و در نبرد تبریز با سلطان سلیمان،جنگیده بود.شاه طهماسب صفوی،در آن هنگام،تازه از رنجان بازگشته بود.القاس در همدان،خانۀ کوچ بهرام میرزا را غارت کرد و به سوی قم آمد و آن را به تسخیر خود درآورد.
نیروهای تحت امر او پنج هزار نفر بوده اند و ظاهرا بسیار جسور و بی رحم.در مدت استیلا بر قم-که مدّت چندانی هم طول نکشید- گروهی را برای غارت به ری فرستاد و سپس برای فتح کاشان،به آن سو رفت. (1)وی،سرانجام دستگیر شد و به دستور شاه،در«قلعۀ قهقهه» زندانی شد. (2)
وی از سرداران سپاه صفوی بود و در فتح قندهار،نقش بسیار مهمّی داشت. (3)در سال 969 ه.ق.به جای علیقلی خلیفه،حاکم قم شد.وی در سال 972 ه.ق.از سوی شاه طهماسب صفوی مأمور شد که همراه گروه دیگری از سرداران دربار صفوی،به هرات برود تا قزّاق خان تکلّو را-که طغیان کرده بود-سرکوب کند. (4)
ص:126
وی در سال 975 ه.ق.نیز برای سرکوب خان احمد والی،راهی گیلان شد. (1)در این سالها،وی حاکم قم بوده است.امّا در شوّال سال 977 ه.ق.شاه طهماسب بر آن شد تا برای کاستن از ستمکاری و تعدّی امرای خود،جابه جایی هایی در مناصب،انجام دهد.ازاین رو،ولی خلیفۀ شاملو را-که حاکم قم و اردستان بود-عزل کرد و بر مغانات حاکم ساخت. (2)
وی از نژاد ترکمان بود و به«حیدر بیگ ترخان»نیز شهرت داشت؛ چراکه«به رتبۀ ترخانی (3)ممتاز و حاکم دار المؤمنین قم و از جملۀ اعاظم و امرای درگاه پادشاه سرافراز بود». (4)
او،نخست حاکم ساوه بود. (5)زمان آغاز حکمرانی او بر قم،شوّال سال 977 ه.ق.بوده است و به سال 984 ه.ق.در زمان جلوس شاه اسماعیل دوم بر تخت سلطنت،هنوز حاکم قم بوده و از سوی وی، لقب«سلطان»گرفت و«سلطان حیدر»خوانده شد. (6)
ص:127
این،گویای آن است که حکمرانی او از زمان شاه طهماسب صفوی آغاز شده بود.در همان سال 984 ه.ق.پسرش ابراهیم بیگ به منصب جباچی (1)و ادهم بیگ پسر ابراهیم،به منصب قیچاچی (2)گماشته شدند. (3)پسر او که مدّتی داروغۀ اصفهان بوده، (4)شاید همین ابراهیم باشد.به هرحال،حکومت او بر قم تا زمان سلطان محمّد خدابنده نیز ادامه داشت. (5)او در بیستم صفر 988 ه.ق.در نود سالگی درگذشت و در کنار مرقد حضرت معصومه علیها السّلام به خاک سپرده شد. (6)
وی پسر حیدر بیگ ترخان بود و در زمان پدر،منصب«جباچی» داشت.در سال 988 ه.ق.هنگامی که خبر مرگ حیدر بیگ از قم به تبریز رسید،سلطان محمّد خدابنده،ابراهیم را به جانشینی پدرش گماشت و«بیشتر از الکای قم و توابع،با محالات فراهان،به ولد بزرگ او ابراهیم بیگ،شفقت فرمودند». (7)او نیز چون پدر،لقب سلطانی گرفت.پسرش ادهم بیگ نیز به منصب ترخانی رسید.
ص:128
وی در سال 994 ه.ق.هجری از سوی سلطان محمّد خدابنده، حاکم قم شد. (1)او از طایفۀ قورغلو بود و خاندان او از جیره خواران دستگاه صفوی به شمار می آمدند.گذشت که نیای او شاه قلی خلیفه، مهردار شاه طهماسب صفوی بود.شاه قلی مهردار و علیقلی خلیفه (عموی علیقلی سلطان ذو القدر)،بیش از سی سال حاکم قم بوده اند. (2)
به گفتۀ اسکندر بیک،نویسندۀ«تاریخ عالم آرای عباسی»،بعد از طغیان عراق به سال 995 ه.ق.مدینة المؤمنین قم به او تعلّق گرفت.
هنگامی که ولیجان خان،حاکم کاشان،گردنکشی کرد،او از کسانی بود که پیشاپیش،عازم اصفهان شدند تا دیگر امرا و ارکان دولت شاه اسماعیل نیز از پی بروند و کاشان را از سلطۀ ولیجان خان به در آورند.
وی در این زمان نیز حاکم قم بوده است. (3)در سال 996 ه.ق.سمت مهرداری نیز به وی واگذار شد. (4)
در سال 996 ه.ق.حکومت قم و فراهان را به سلیمان خلیفۀ ترکمان دادند (5)که داماد مرشد قلی خان بود.در«تاریخ عالم آرای عباسی»ضمن
ص:129
شرح وقایع زمان تاجگذاری شاه عبّاس به سال 996 ه.ق.آمده است:
بعد از چند روز از دولتخانه بیرون رفته،در منازل مرحومه خانم صبیۀ شاه جنت مکان،که در جنب دولتخانه بود،نشیمن ساخت و...
علیقلی سلطان ذو القدر به سمت مهرداری مفوّض شد...و الکای قم به سلیمان خلیفۀ ترکمان تعلّق گرفت.» (1)
در سال 997 ه.ق.که سلیمان خلیفه،جهت ترتیب دادن لشکر به منطقۀ تحت حکومت خود(قم)رفته بود،تمامی ایل ترکمان آن طبقه که سابقا در خدمت خانان و سلاطین ترکمان بودند،در قم جمع گشتند و ملازم وی شدند.او نیز ایشان را ملازم خود کرد و به آنها مواجب داد.
وی به واسطۀ بسیاری همراهان و یارانش،ستم بی حسابی در قم نمود و دست اندازیهای بسیار کرد و به هرکه گمان چیزی داشت،از او گرفت و مدّت هفت ماه در قم با این لشکر و حشم به سر برد.چون دولت مرشد قلیخان سپری شد،دغدغۀ تمام در رفتن داشت.مدت سه ماه در بیرون شهر نشست و میل رفتن نداشت.مکررا قورچیان (2)در پی او آمدند تا سرانجام به دغدغه افتاد که مبادا از نرفتن ترکمانان،در مقام قصد او شوند.پس به ناچار از قم بیرون رفت و در اواخر ذی قعده به ری رسید و از آنجا آهسته آهسته می رفت تا در دهۀ نخست محرّم به اردوی شاهی رسید. (3)
ص:130
وی از سرداران قزلباش بوده و از اواخر سال 997 ه.ق.و دست کم تا سال 1006 ه.ق.حاکم قم (1)و پیش از آن،حاکم نطنز بوده است. (2)از اینکه او را«قورچی شمشیر»یاد کرده اند،به دست می آید که یا نیروهای او شمشیرزن بوده اند و یا خودش سرپرستی تقسیم شمشیر در جنگها را به عهده داشته است.از مأموریتهایی که به وی داده اند،معلوم می شود که جایگاه قابل توجّهی در دستگاه شاه عبّاس صفوی داشته است.او را از«مقرّبان و قدیمیان و یک جهتان درگاه»شاه عبّاس دانسته اند. (3)
در سال 999 ه.ق.از بوداق خان و فرزندان او در خراسان،حرکت نابه هنجاری سر زد.بعضی از مقرّبان درگاه شاه،در او را به جزا و سزا رسانیدند و ملازمان حسین خان شاملو،حاکم قم،به دستور،بر سر اردوی بوداق خان که در جلکای ری بود،رفتند.او را گرفتند و به قم آوردند و تمامی اموال و اسباب اردوی او به غارت و تاراج رفت. (4)
*
اسکندر بیک،در حوادث سال 1015 ه.ق.(سال بیستم جلوس شاه
ص:131
عبّاس)می نویسد:
و بعضی محال عراق که معظم آن دار السلطنۀ اصفهان و یزد و قم و کاشان بود،افراز نموده،به میر جلال الدین حسن صلایی اصفهانی- که سیّد فاضل صاحب سخن از سادات شهرستان اصفهان بود و آبا و اجداد عظامش همیشه در این دودمان قدس نشان به مناصب عالیه اختصاص داشته اند-تفویض یافت. (1)
بعد از به سلطنت رسیدن شاه عبّاس دوم در صفر سال 1052 ه.ق.
در کاشان و برپایی جشن تاجگذاری،شاه و همراهان به قزوین مراجعت کردند و از آنجا راهی قم شدند.شاه بعد از زیارت مزار حضرت معصومه علیها السّلام و اطعام فقرا و مساکین،داروغگی آنجا را به حسینقلی بیگ،قورچی شمشیر،تفویض کرد.شاه دستور داد که«چون این ارض مطهّر،مضجع آن خاقان عدالت پرور است (2)و رعایای این خطّه،حال صید حرم دارند،ایادی ارباب جور و اعتساف را از ضعفا و ملهوفین کوتاه و کشیده داشته،در امور دادرسی و خداترسی دقیقه ای فوت و فروگذاشت ننمایند». (3)
حسینقلی خان،احتمالا جایگاه ویژه ای نزد شاه عبّاس دوم داشته است؛چراکه در ماجرای سرنگونی مرتضی قلی خان قاجار نیز شاه او
ص:132
را مأمور کرده که«سر بی سعادت آن کج اندیش را از تن جدا ساخته،به نظر انور رساند». (1)
*
با ضعیف شدن دولت صفوی و بی کفایتی های شاهان آن در آغاز قرن دوازدهم،رفته رفته غروب دولت دویست سالۀ این خاندان فرا می رسید تا اینکه افغان های غلزایی در سمرقند شوریدند و با نیروی نه چندان فراوانی،به سادگی تا اصفهان،پایتخت صفویه،پیش آمدند.
دولت صفوی،با شعار تشیّع به پیش رفته بود.پس افغانها با شعار تسنّن به پیش آمدند تا از حمایت دولت عثمانی و سنّی مذهبان ایران و مناطق مجاور نیز بهره مند گردند؛اما ستارۀ نادر با شعار«وحدت» درخشید و افغانها در سال 1142 ه.ق.پس از هشت سال،از صحنۀ سیاسی ایران،محو شدند.نادر،در سال 1148 ه.ق.تاجگذاری کرد و رسما دولت صفوی را بی اعتبار خواند.او تا سال 1160 ه.ق.که کشته شد،سعی کرد تا از شعار وحدت،بهره ها ببرد. (2)
همان گونه که پیش از این نیز آورده ایم،محور اساسی بسیاری از تحوّلات سیاسی و اجتماعی قم،«مذهب»بوده است.همان طور که ظهور دولت صفوی با شعار تشیّع،بر رونق شهر افزوده بود،در دولت
ص:133
مستعجل افغانها،بر قم و مردم آن ظلم بسیار رفت و حتّی به بارگاه مطهّر حضرت معصومه علیها السّلام نیز حمله کردند.از چندوچون تسلّط حاکم افغان یا گماشتۀ آنها بر قم،آگاهی چندانی نداریم.
دولت افشاری نیز در این سوی ایران زمین،مستعجل بود و دایرۀ حکومتش به خراسان محدود شد، (1)چراکه عادل شاه،جانشین نادر در سال 1161 ه.ق.کشته شد و به سال 1162 ه.ق.کریمخان با استفاده از مشروعیت حکومت صفویان،بر تخت نشست.از سال 1162 ه.ق.قم در حوزۀ قدرت پادشاهان زندیه بود و طبعا در این دوره،گهگاه،نسیم زمان سلطۀ صفویه بر قم وزیده است و چنان که خواهید دید،در برابر سپاه آقا محمّد خان،مردم قم به دفاع از حاکم زندی شهر پرداختند و تاوان سختی نیز پس دادند.زندیان تا سال 1209 ه.ق.که طومار حکومتشان رسما به دست آقا محمّد خان قاجار برچیده شده،بر فارس و اصفهان حکم راندند.
فتحعلی خان افشار ارشلو،که از امرای بزرگ نادر شاه بود،با آزاد خان افغان متّحد شد و جزء امرای او قرار گرفت.وی در سال 1167 ه.ق.به امر آزاد خان،با جمعی از سپاه افغان به دفع کریمخان، مأمور گردید.وی در 1168 ه.ق.نیز از جانب آزاد خان،قم را محاصره
ص:134
کرد و فریدون خان گرجی،یوزباشی (1)غلامان نادرشاهی را که از طرف محمّد حسن خان فرمانفرمای آن شهرستان بود،دستگیر کرد. (2)
ابو الحسن گلستانه،دربارۀ«فریدون خان نایب السلطنه»می گوید:
شاید این کس،همان فریدون خان گرجی،یوزباشی غلامان نادر باشد که ابو الحسن غفاری در کتاب«گلشن مراد»می گوید در سال 1168 ه.ق.به فرمان محمّد حسن خان،حاکم قم بود و فتحعلی خان افشار،او را در آن شهر،محصور و دستگیر کرد.وقتی شاهرخ افشار،نوۀ نادر،عزم سفر قندهار کرد،امیر خان قرایی را که از ایل برلاسیۀ خراسان بود،به رتبۀ سرداری خراسان گماشت و اطراف مشهد را هم به او سپرد و فریدون خان غلام را نیز به نیابت خود، نظام بخش امور سلطنت کرد.امیر خان که از نفاق سرداران خراسان آگاه بود،وارد شهر شد و شروع به دست اندازی کرد.شاهرخ، خشمناک شد و میر حسین خان افشار واحد العین و فریدون خان نایب السلطنه را به اخراج امیر خان،دستور داد.آنها از چهار دروازۀ شهر وارد شدند و هرکس از جماعت افغان را که دیدند،به قتل رساندند. (3)
وی حکمران قم در دورۀ علی مراد خان زند بود و به سال
ص:135
1197 ه.ق.برای آخرین بار در تاریخ شهر،به مرمّت و یا تجدیدبنای باروی قم،همّت گماشت.در دیوان هاتف نیز قصیده ای در مدح وی و وصف برج و باروی قم،وجود دارد. (1)
در عهد آقا محمّد خان،تا چندی زندیان بر قم حکومت می راندند.
آخرین حاکم زندیه در قم،نجف خان زندی بود.او از جانب جعفر خان زند پسر صادق خان(برادر مادری علی مراد خان زند)،حکومت داشت. (2)
جعفر خان در مورچه خورت (3)با علیمراد خان،مقابله کرد و علیمراد خان،در آنجا وفات یافت.جعفر خان،در اصفهان به داعیۀ شهریاری برخاست و ولیخان،پسر علیمراد خان را کور ساخت و نجف خان زند را به حکومت قم گمارد و به سرداری تهران روانه داشت تا با لشکر آقا محمّد خان که تهران را محاصره کرده بودند،رویارویی کند.
آقا محمّد خان،از راه زرند و ساوه به طرف قم آمد و قم را محاصره کرد و در طرف دروازۀ ری،در کنار سنگری (4)اتراق کرد.خواستند شهر را بگیرند.در این هنگام،نیروهای دار الحکومۀ نجف خان،از دروازه ری بیرون می آمدند و به اردوی آقا محمّد خان یورشی
ص:136
می بردند و بازمی گشتند و دروازه ها را می بستند.
اهل شهر،چون از نجف خان رضامندی داشتند،در حفظ دروازه ها کوشش می کردند.قم و بلوک آنجا،سوار و سرباز بومی و غریب نداشت؛لیکن محافظت دروازه های شهر با چریک و جمعیت چند نفر شهری و بلوکی بود.هفده روز کار محاصره به طول کشید.آقا محمّد خان،خواست تا مأیوسانه به تهران یا جایی دیگر برود. (1)نگهبانانی از دروازۀ ری،که بیشتر بر عهدۀ علی اللهی های قمرود بود.آنها،شبانه به نزد آقا محمّد خان رفتند و در ساخت و پاختی شبانه،از وی وعدۀ التفات گرفتند که بخش مهمّی از اراضی قم،تیول آنها باشد و از حشم و غنمشان باج نخواهند و پس از گرفتن فرمان کتبی مبنی بر عمل به این وعده ها،گفتند:ما شما را از دروازه ای که به ما سپرده شده است،داخل شهر می کنیم.
در این حال،نجف خان-که گمان کرده بود همۀ اهل شهر،این کار را کرده اند-از دروازۀ کاشان بیرون رفت و شهر به دست قاجار افتاد و طبق معمول،بگیر و ببند،کشتار و انتقام کشی از همراهان حاکم پیشین، آغاز شد. (2)
*
ص:137
کریمخان زند در سال 1193 ه.ق.درگذشت.با مرگ او عملا حکومت زندیان،راه سقوط را درپیش گرفت؛چراکه از همان روز،آقا محمّد خان که چون ماری در آستین کریمخان پرورش یافته بود،به سرعت تا تهران آمد و خود را پادشاه خواند.از آن پس تا استقرار کامل دولت قاجار،طولی نکشید.شروع قرن سیزدهم،قرین با اقتدار قاجاریان بود و آنها تا سال 1344 ه.ق.یک قرن و نیمی حکم راندند.
قاجاریه که در اصل از سرسپردگان دربار صفوی بوده اند، بی تعصّب،شیعه بودند.دورۀ آنان،دورۀ آشنایی با غرب و دورۀ انقلاب مشروطیت،پی ریزی قانون اساسی،تأسیس دار الفنون و حوادثی مهم از این دست است.قم در این دوره،حاکمانی از خواص دربار و حتی از میان شاهزادگان داشته است و این،باعث مهم تر شدن آن شده است؛ هرچند برخی با مستندات تاریخی،قم را در این دوره،تبعیدگاه بزرگان دانسته اند.
*
افضل الملک می گوید:«احتمالا یک یا دو نفر از طرف آقا محمّد خان در قم حاکم بوده اند که اسم آنها را نمی دانیم».سپس،نام برخی از حاکمان عهد فتحعلی شاه را بازگو می کند (1)و در جای دیگر می گوید:
ص:138
بعضی از این حکّام را که ما ذکر کردیم،تنها حاکم قم نبوده اند؛بلکه حکومت ساوه و زرند هم جزو حکومت قم بوده است...ولی بعضی حکّام،فقط به حکومت قم نائل بوده اند. (1)
وی نایب دار المؤمنین قم به سال 1214 ه.ق.بوده است. (2)
وی بیگلربیگی قم و اصفهان و کاشان در سال 1219 ه.ق.بوده است. (3)
وی نایب الحکومۀ قم در سال 1223 ه.ق.بوده است. (4)
وی در سال 1223 ه.ق.حاکم قم بوده است. (5)
او در سال 1244 ه.ق.در زمان فتحعلی شاه،حاکم قم بوده است.
وی،کاروان سرایی ساخته که به نام او موجود است.قلعه ای نیز نزدیک کوچۀ حرم ساخته و یک حلقه قنات،احداث کرده است.سرگذشت او
ص:139
در«ناسخ التواریخ»آمده است.به قول افضل الملک،وی در قم، «صاحب قنات خیر و عطا و دارای آثار و مآثر»بوده است.
وی در حکومت خود با مرحوم حاجی محمّد حسین خان صدر اصفهانی که نهایت اقتدار را در ایران داشته،زدوخورد می کرده و تمکین نمی نموده است.آخر الأمر،حاجی محمّد حسین خان،مبلغی گزاف به فتحعلی شاه داد و حکومت قم و کاشان و اصفهان و برخی نواحی دیگر را در دست گرفت.
وی،آن مبلغ گزاف را برای آن داد که به میرزا ابو القاسم دست یابد و او را از شاه خرید تا هربلایی بخواهد،بر سر او بیاورد،مشروط بر آنکه جانش را نگیرد.خلاصه او را به اصفهان بردند و به حاجی محمّد حسین خان سپردند.وی نیز او را حبس کرد.نخست،پاره ای بی احترامیها در حقّ او روا داشت،ولی سرانجام،با او مهربان شد تا جایی که دختر خود را به ازدواج او درآورد. (1)
وی،مستقیما حاکم قم نبود،بلکه چنان که گذشت،با توافقی که با فتحعلی شاه کرد،قم نیز تحت حکومت وی درآمد.
امین الدوله،پسر حاجی محمّد حسین خان صدر اصفهانی است که
ص:140
شرح حال او در«ناسخ التواریخ»آمده است است.وی در قم،«صاحب قنات خیر و عطا و دارای آثار و مآثر»بوده است. (1)
اگر او را صدر اعظم مستقل ندانیم،باید وزیر اعظم داخله اش بشناسیم که در داخله هرتغییری می خواست می داد.در زمان حیات پدر خود،مستوفی الممالک بود و وزارت مالیه و اغلب امور دیوانی را در دست داشت.
در زمان وی فتحعلی شاه،رتبتی تمام و تسلّطی کامل داشت،هر کس را می خواست،عزل یا نصب می کرد و وزیر اعظم بود؛ولی به واسطۀ مسامحه ای که از اللّه یار خان در مقابل روسیه بروز کرد،خاطر فتحعلی شاه از او رنجید و مجددا عبد اللّه خان امین الدوله به وزارت اعظمی منصوب گردید.
وی،بسی خوش رفتار بود؛ولی با ولیعهدی محمّد شاه،مخالف بود.ازاین رو،هنگامی که فتحعلی شاه،در اصفهان وفات کرد و محمّد شاه به قدرت رسید،ترسید و دیگر به امور صدارت نپرداخت و هرچه از او برای در دست گرفتن وزارت اعظمی دعوت کردند،نیامد و در اصفهان ماند تا در سال 1263 ه.ق.وفات کرد. (2)
شاهزاده کیکاوس میرزا،پسر فتحعلی شاه و حاکم قم به سال
ص:141
1248 و 1249 ه.ق.بود. (1)وی نزدیک صحن و کوچۀ حرم،دارای ارگ و نقاره خانه و دفترخانه بوده است.او تا پایان سلطنت پدر،حاکم قم بوده است. (2)
اعتماد السلطنه می گوید:که در سال(123 ه.ق.پس از کشته شدن شاه خلیل اللّه اسماعیلی در یزد،آقا خان شاه خلیل اللّه،«به شرف مصاهرت خاقان،اختصاص یافت و حاکم قم و محلاّت گردید». (3)
نام وی میر محمّد حسن حسینی،فرزند شاه خلیل بوده و پدرش شاه خلیل،از سادات کهک قم،مراد یکی از فرقه های اسماعیلیه نزاریّه به نام سلسلۀ عطاء اللهی بود و دور از خانواده،در یزد اقامت داشت،که در سال 1232 ه.ق.در پی نزاعی که مریدانش به راه انداخته بودند،در خانه کشته شد. (4)
پس از آن،آقا خان که دوازده سال داشت،به همراه مادر به قم آمد.
املاکشان در محلات تصرف شد و زندگی بر آنها سخت شد تا اینکه نزد شاه،دادخواهی کردند و به دستور او اموالش بازگردانده شد و فتحعلی شاه،یکی از دختران خود را نیز به عقد آقا خان درآورد و از
ص:142
دامادی او با خود،اظهار خرسندی می کرد،تا اینکه برای بازدید از طلاکاری ایوان طلای حرم حضرت معصومه علیها السّلام راهی قم شد و آقا خان را نیز با خود آورد و او را به حکومت قم و محلاّت گماشت.
آقا خان،در حکومت قم باقی بود تا اینکه در سال 1250 ه.ق.
فتحعلی شاه درگذشت.در ناآرامیهای دورۀ قدرت محمّد شاه قاجار، قم،امن و آرام بود.در این هنگام،آقا خان را به کرمان که کانون آشوب بود،فرستادند و او تعهّد گرفت که در صورت پیروزی،او را به موهبتی سرافراز کنند.امّا پس از پیروزی در خواباندن فتنه،میرزا آغاسی،او را به جهانگیری و قدرت طلبی متّهم کرد و مغضوب دربار محمّد شاه قاجار شد.ازاین رو،گریخت و چهارده ماه در قلعۀ بم در محاصره بود و سپس،هشت ماه در کرمان زندانی شد.بعد هم که از تحصّن در شاه عبد العظیم نتیجه ای به دست نیاورد،به منطقۀ ییلاقی وشنوه در نزدیکی قم رفت.
آقا خان،سپس،در محلاّت گوشه گرفت تا اینکه در سال 1257 ه.ق.
افراد حکومتی قصد بازداشت او کردند.وی از دست نیروهای محمّد شاه گریخت و پس از چند سال اقامت در قندهار،در سال 1262 ه.ق.
به هندوستان رفت و ساکن بمبئی شد و عقاید و آداب اسماعیلیه را رواج داد.فرزندان او هنوز هم در هند هستند و با عنوان آقا خان دوم و سوم و...سلسله دار فرقۀ اسماعیلیه هستند. (1)
ص:143
اعتماد السلطنه دربارۀ او می گوید:
بعدها آقا خان که متمایل به مذهب اسماعیلی بود و صاحب مکنت و ثروت،و در کرمان،طرفداران زیادی داشت،علم طغیان برداشت که شاه،دستور قلع و قمع او را اشارت کرد و فضلعلی خان،حکمران کرمان،به مقاومت در برابرش ایستاد تا اینکه او خود را به قندهار و از آن جا به هند رسانید و معززا بزیست.در سال 1284 ه.ق.هدایایی به دربار فرستاد و به وصول،موصول گردید. (1)
میرزا ابو طالب و میرزا عبد الباقی خان قزوینی،برادر بوده اند که هر دو چندی حکمرانی قم را عهده دار شده اند و هردو از جانب مرحوم صدر الممالک اردبیلی به حکومت قم منصوب گردیده اند. (2)
سیّد حسین مدرّسی طباطبایی می نویسد:
در بقعۀ مدفن شاه سلطان حسین،بالای کتیبۀ سراسری گچبری، کتیبه ای دیگر به خطّ نستعلیق بر کاشی دیده می شود.این کتیبه،پیش از سال 1376 ه.ق.در جانب خارجی همین بقعه بر سردر ورود نصب بوده و پس از تغییرات صحن زنانه و تبدیل آن به مسجد موزه، با تکمیل و تعمیر کامل قطعات شکسته و فرسودۀ آن،به اینجا نقل مکان یافته است و آن،مرکب از دو قسمت است که قسمتی مربوط به مقبرۀ شاه عبّاس بوده و قسمتی دیگر-بنابر آنچه از خود کتیبه بر
ص:144
می آید-مربوط است به بقعه ای که میرزا ابو طالب خان قزوینی حاکم قم به سال 1260 ه.ق.بر قبر مادر خود،بنیاد کرده است و اکنون دانسته نیست که آن،در چه جای صحن زنانه قرار داشته است. (1).
میرزا ابو طالب،ظاهرا در دو نوبت و از سوی میرزا نصر اللّه صدر الممالک اردبیلی،حاکم قم بوده است. (2).
وی،پسر آقا خان نوری (3)بوده و دوازده سال فرمانروای قم بوده است. (4)وی پس از میرزا ابو طالب،حاکم قم شد.میرزا آقا خان نوری صدر اعظم،در دوران حکومت فرزندش ذو الفقار خان در قم،مدرسه و مسجدی در کوی قاضی نزدیک میدان میر این شهر برای حاجی ملاّ محمّد صادق قمی،روحانی بزرگ آن دورۀ قم،بنیاد نهاد که تا سالهای اخیر برجا بود. (5)متأسفانه،این اثر تاریخی به تازگی تخریب شده و در حال تجدیدبناست.
افضل الملک گفته است که وی،غلام باره و عاشق میرزا حسن خان بود و میرزا جواد،دربارۀ او شعری گفته است. (6)دربارۀ او آمده است:
ص:145
از ذو الفقار خان،آثار خوبی در قم هست.نزدیک پایین شهر،بازار وسیع و خوبی ساخته است که به بازار ذو الفقار خان،معروف است.
اعتماد السلطنه نیز در شرح وقایع سال 1271 ه.ق.می گوید:
ذو الفقار خان،ولد جناب صدر اعظم،حاکم قم در امور حکمرانی خود،مساعی کامله دارند... (1)در یازدهم ذی قعدۀ 1272، ذو الفقار خان،حاکم قم و ساوه به منصب جلیل استیفا سرافراز گردید... (2)در سال 1273 ه.ق.روضۀ مطهرۀ حضرت معصومه علیها السّلام را حسب الأمر ذو الفقار خان حاکم،تعمیر می نمایند و سدّ رودخانۀ قم را می سازد و سدّ پل دلاک و خود پل دلاک و کاروانسرای آن جا را و کاروانسرای حوض را مرمّت می کند و در کاروانسرای حوض سلطان،حوض بزرگی تازه ساخته می شود. (3)
وی،در شعبان سال 1274 ه.ق.«به یک قطعه نشان از مرتبۀ اول میرپنجگی به انضمام حمایل سرخ و سفید این رتبه،سرافراز گردید و میرزا ابو القاسم،ولد معزی الیه،به انشای دیوان اعلی برقرار شد» (4)و در همان سال«به یک قطعه نشان از مرتبۀ اول سرتیپی و یک رشته حمایل سرخ مخصوص این رتبه،سرافراز شد». (5)
ص:146
او برادر میرزا ابو طالب است که ذکر آن گذشت.وی نیز مدّتی حاکم قم بوده است. (1)
وی در ربیع الاول سال 1276 ه.ق.از سوی مجلس شورای دولتی، مأمور شد تا برای حلّ مشکل کم آبی مردم قم،یک رشته قنات جاری کند.این قنات،با آب فراوان به درون شهر،روان گردید. (2)
وی پسر حاجی علی خان اعتماد السلطنه و برادر محمّد حسن خان اعتماد السلطنه فرّاش باشی است و دوبار به حکومت قم منصوب شده است؛بار نخست در سال 1279 ه.ق.و بار دوم،پس از حاجی حبیب اللّه خان.او پیشخدمت مخصوص دربار ناصر الدین شاه بوده (3)و در سال 1281 ه.ق.«چون در حکومت خود،کمال کفایت را به کار برده بود،به اعطای یک قطعه نشان از درجۀ سیم سرتیپی با حمایل مخصوص،سرافراز شد (4)و بنابر خدمات او،در همان سال،به نیابت وزارت عدلیۀ عظما مفتخر گردید» (5)و در 21 ذی حجۀ 1282 ه.ق.«از
ص:147
جانب سنی الجوانب خسروانه،به ابلاغ مراحم پادشاهی نسبت به پرنس اوربلیانف فرستاده،جانب جانشین قفقازیه و سایر صاحب منصبان و معارف مأمورین دولت روس مأمور گردید». (1)نیز در سال 1285 ه.ق.«به منصب جلیل وزارت وظایف و اوقاف مفتخر گردید». (2)وی در سال 1288 ه.ق.نیز به حکومت گلپایگان و خوانسار سرافراز شد (3)و در سال 1293 ه.ق.مجددا به حکومت قم و ساوه و زرند،گماشته شد. (4)
ذکر مناصب گوناگون وی از آن روست که نشان دهیم حاکمان قم در این دوره،از میان رجال مهم برگزیده می شده اند و کسانی بوده اند که در دیگر تصمیمات حکومتی نیز تأثیرگذار بوده اند.
دربارۀ او آمده است:
بر فراز ایوان طلا،دو مأذنۀ استوانه ای رفیع...قرار دارد که آنها را محمّد حسین خان شاهسون شهاب الملک،حکمران قم به سال 1285 ه.ق.بنا کرده و قبّۀ آن را شاهزاده کامران میرزا نایب السلطنه به سال 1301 ه.ق.زراندود نموده است». (5)
ص:148
«پل علیخانی»معروف است.البته اساس بنای این پل که تا پایان دورۀ قاجار،تنها مدخل ورودی شهر بوده،به دستور یکی از پادشاهان صفوی تجدیدبنا گردیده است (1).در سال 1292 ه.ق.علیخان سنقری که نایب الحکومۀ قم بوده،چشمه های پیشین پل را-که فرسوده شده و به خاطر بالا آمدن سطح رودخانه،کوتاه تر شده بود-برداشت و بر جای آن،چشمه هایی بلندتر بنا نهاد.از آغاز ویران ساختن چشمه های پیشین تا پایان کامل کار،تنها چهل روز طول کشیده است.وی آب انباری نیز در کنار بقعۀ شاه جمال ساخت. (2)
وی حکمران قم در سال 1295 ه.ق.بوده است.دولت در آن زمان مجموعه ای ایرانشناسی با عنوان«مرآت البلدان فی احوالات بلاد ایران»تهیه می کرد.ازاین رو،از میرزا سیّد مهدی،حکمران قم،خواستند که بخش مربوط به قم را تهیه کند.نتیجۀ پی گیری او رساله ای شد با نام«تاریخ دار الایمان قم»به قلم محمّد تقی بیک ارباب قمی. (3)
ص:149
وی نیز مدّتی حاکم قم بوده است. (1)در«مرآة البلدان»در وقایع سال 1283 ه.ق.هنگام بحث از چگونگی تقسیم وزارتخانه ها و خدمات و ولایات،می خوانیم:
وزارتخانۀ مالیات و رتق وفتق محاسبات و معاملات دیوانی:ادارۀ امور آذربایجان و کردستان و قم و ساوه و زرند،حساب ورقۀ دولتی، ادارۀ صندوق خانه و رخت دارخانه و اصطبل خانه و قاطرخانه و شترخانه و فرّاش خانه و زین خانه و شترکلائی و مادیان ایلخی.انتظام خدمات و مهمّات مفصلۀ مسطوره،به عهدۀ جناب مستوفی الممالک میرزا یوسف است.می باید کمال مراقبت به عمل آورده، به نحوی که مرضیّ طبع مبارک باشد،منظم سازد. (2)
این دو تن چندان شناخته شده نیستند. (3)
در 25 ذی قعده 1287 ه.ق.عباسقلی خان،پسر مرحوم محمّد ولی خان قاجار،به حکومت قم رسید.وی در اجزای رئیسۀ دیوان خانۀ عدلیه تهران،غلام و پیش خدمت بود و به حکومت قم گماشته شد. (4)
ص:150
وی برادر انبس الدوله بود که پس از حاجی عبّاس قلیخان قاجار به حکومت قم گماشته شد،امّا برادر خود را به قم فرستاده بود.
اعتماد السلطنه می نویسد:
در سال 1293 ه.ق.ایالات قم و کاشان و ساوه و زرند را ضمیمه و مزید مشاغل و حکمرانی حضرت اجل شاهنشاه زاده والا امیرکبیر نایب السلطنۀ دولت علّیه،حکمران دار الخلافه-أدام اللّه اقباله العالی-فرمودند... (1)[و در سال 1295 ه.ق.]نوّاب اشرف والا امیرکبیر نایب السلطنۀ دولت علّیه-دام اقباله العالی-ولایات و امور مشروحۀ ذیل را اداره خواهند کرد:حکمرانی و انتظام طهران،کما فی السابق،مازندران و گیلان،دماوند و فیروزکوه،قم و کاشان و ساوه و زرند،ملایر و تویسرکان و نهاوند.
وی،نایب السلطنه و وزیر جنگ بود و برای ادارۀ مناطق تحت حکومت خود-که در سال 1295 بر آن افزوده شد-نایبانی تعیین می کرد (2)که نامشان در این جستار نیز آمده است.
سید حسین مدرسی طباطبایی می نویسد:
بر فراز ایوان طلا،دو مأذنۀ استوانه ای رفیع...قرار دارد که آنها را محمّد حسین خان شاهسون شهاب الملک،حکمران قم به سال
ص:151
1285 ه.ق.بنا کرده و قبّۀ آن را شاهزاده کامران میرزا نایب السلطنه،به سال 1301 ه.ق.زراندود نموده است. (1)
افضل الملک نیز دربارۀ او می نویسد:
در دوازدهم محرّم 1314 ه.ق.از طرف حضرت والا نایب السلطنه کامران میرزا،در اینجا حکومت داشت. (2)
کامران میرزا اعتماد السلطنه،میرزا محمّد حسین(وزیر خمسه)را به جای خود به قم فرستاده بود. (3)
وی،برادر ناصر الدین شاه بود و چندی به قم و خمسه و قزوین و ایالت گیلان،حکومت و فرمان فرمایی کرده است.او در دوازدهم ذی قعده 1314 از دنیا رفت. (4)
بعد از حاجی حبیب اللّه خان،«قم هم در جزو بعضی از شهرهای ایرانی ضمیمۀ ادارۀ امیرکبیر بندگان حضرت مستطاب اشرف والا،
ص:152
کامران میرزای نایب السلطنه وزیر جنگ شده،از جانب ایشان،میرزا محمّد حسین،معروف به«وزیر خمسه»،به حکومت این ولایت آمدند و چند سالی باقی بودند». (1)
وی پسر میرزا محمّد خان،سپهسالار و صدراعظم ایران بود.وی در سال 1292 ه.ق.حاکم قم بود؛اما با اینکه با مردم قم بدرفتاری کرد، بار دیگر نیز پس از علی نقی میرزا در سال 1303 ه.ق.به حکومت قم گماشته شد.وی نیز چون برخی دیگر از حاکمان این دورۀ قم، حکومت قم و کاشان و زرند را باهم داشته است. (2)بعدها و در زمان مظفّر الدین شاه،پسرش عبّاس میرزا نیز به حکومت قم گماشته شد. (3)
وی مشهور به رکن الدولۀ دوم،در سال 1304 و 1305 ه.ق.
حکمران قم و ساوه و زرند بوده است. (4)او برادر افضل الملک، نویسندۀ کتاب«تاریخ و جغرافیای قم»و ملقّب و معروف به«عین الملک»و«امیر تومان»است.افضل الملک می گوید:
ساوه و زرند هم جزو ایشان و در 1304 و 1305 ه.ق.تا هفده ماه در این صفحات حکومت داشتند و کارهای نیکو کردند.
ص:153
به گفتۀ برادرش،وی در قم«صاحب قنات خیر و عطا و دارای آثار و مآثر»و«دارای فضل و مقامات»بوده است و«در سال 1304 ه.ق.به حکومت قم،ساوه،رزند و شاهسون بغدادی منصوب و به خلعت ترمۀ شمشۀ الماس از ملابس خاصۀ تن پوش خسروانی مخلّع گردیدند و مدّت هفده ماه در آن ولایت،از روی قاعدۀ عدالت و حسن سیاست، حکمرانی نمودند. (1)
وی حاکم قم و مالک شمس آباد در سال 1305 ه.ق.بود.او به حکم حکومتی،هزار و هشتصد خروار آب از رودخانه جدا کرد که به شمس آباد ببرد و بعد از فتح آب قنات،موقوف دارد.بعد از فتح آب قنات،به حکم حکومتی آن آب را موقوف نکرده بود تا شمس آباد به خالصه قرار گرفت.آن هزار و هشتصد خروار هم معمول شد.
بعد از اعتضاد الدوله،سپهدار به حکومت قم آمد و«بد سلوکی کرد و چندی بعد،وفات نمود و اعتضاد الدوله هم در آن هنگام به عالم بقا رخت کشیده بود». (2)
افضل الملک دربارۀ او می نویسد:
ص:154
در عتبات بوده است و شرح حال او کتابی جداگانه می خواهد.او حاکم مستبد مطلق شهر قم است و باذوق و عالم،و از فقرا و عرفا،و چیره بر علمای شهر،و حشم و خدم و نوکر و عمله و دهات و مزارع و رعایای بسیار دارد. (1)
در سال 1309 ه.ق.هنگام تألیف«سفرنامۀ افضل الملک»در قم(در دورۀ ناصر الدین شاه قاجار)قدرت داشته است. (2)
وی از دوران ناصر الدین شاه،حاکم قم بوده است.محمّد حسن خان معظم الدوله،برادر قدسیه انیس الدوله است که از مهم ترین همسران ناصر الدین شاه شمرده می شده است. (3)
در شانزدهم جمادی ثانی 1314 در همان روز عزل میرزا علی اصغر خان امین السلطان از صدر اعظمی،آقا علی امین حضور آشتیانی به حکومت قم منصوب شد.چون او با میرزا علی اصغر خان،رابطۀ خوبی نداشت،امین السلطان اندیشید که مبادا امین حضور به قم بیاید و گزارش نادرستی به دربار بنویسد که فتنه ها از آن برخیزد و فسادی برپا کند.بدین جهت،در حین عزل،عریضه ای به مظفر الدین شاه نوشت و استدعا کرد که امین،حضور را از حکومت قم،معزول سازد و محمّد حسن خان معظم الدوله،کما فی السابق،بر حکومت قم باقی باشد.این
ص:155
استدعا پذیرفته شد (1)و وی تا ذی قعدۀ همان سال که عزل شد و به دار الخلافه احضار شد،حاکم قم بود. (2)
در ذی قعدۀ 1314 ه.ق.حکومت قم به اعتضاد الدوله امیر تومان پسر محمّد مهدی خان اعتضاد الدوله،پسر میرزا محمّد خان سپهسالار،صدر اعظم قدیم ایران،واگذار شد و محمّد حسن خان معظم الدوله،از حکومت قم معاف گشت و به دار الخلافه احضار شد.
نایب الایاله،پسر محمّد مهدی خان اعتضاد الدوله که از سوی مادر، فرزند فخر الملوک بوده است و به همین جهت،او را«امیرزاده»خطاب کرده،به مانند شاهزادگان،او را عبّاس میرزا نامیدند.
او در زمان نگارش«سفرنامۀ افضل الملک»و هنگام توقّف وی در قم،حکومت داشته و می خواسته لقب«اعتضاد الدوله»را که لقب پدرش بوده،بگیرد.به گفتۀ افضل الملک:«عمارات و بناهای خوبی از مرحوم اعتضاد الدوله در این شهر موجود است که اکنون ارگ حکومتی است».
پیش از این گذشت که پدرش نیز مدّتی حاکم قم بوده است. (3)خود او نیز قبلا حکومت کاشان را داشت. (4)
ص:156
افضل الملک،در ضمن حوادث سال 1315 ه.ق.می گوید:
حکومت قم که با اعتضاء الدوله،امیر تومان،فرزند مرحوم مهدی خان اعتضاد الدوله بن مرحوم میرزا محمّد خان سپهسالار، صدر اعظم اسبق ایران است،در اواخر ربیع الآخر این سال، تخاقوی ئیل 1315 ه.ق.تغییر کرد و نصر اللّه خان امیر تومان به حکومت آنجا منصوب و روانه شد. (1)
در سال 1316 ه.ق.پیشخدمت خاصّۀ دربار مظفر الدّین شاه و برادر موثق الدوله،رئیس رخت دار خانۀ سلطنتی،به حکومت قم منصوب گردید.افضل الملک دربارۀ او می گوید:
بدیع الملک،مرد زرنگ باکفایتی است در حکومت قم،بسی رشادت ها کرده و با تسلّط بوده است.من از اهالی قم،تمجید بسیار دربارۀ این مرد شنیدم. (2)
به گفتۀ افضل الملک،در سال 1317 ه.ق.«یک ثوب جبۀ ترمۀ شمسۀ مرصّع برای میرزا علی نقی خان مشاور السلطان،معروف به «والی»،حاکم قم،ارسال گردید». (3)
ص:157
164.محمّد خان کرکری
از این دو تن نیز تنها نامی می دانیم. (1)
در مقدّمۀ رسالۀ«تاریخ قم»به قلم محمّد تقی بیک قمی،از او با عنوان عامل و مباشر و سررشته دار قم یاد شده است. (2)محمّد تقی بیک ارباب،ذیل عنوان«عمّال و مباشران ولایت قم»می نویسد:
سررشته داری و وزارت قم با عالیجاه میرزا طاهر تفرشی و مباشر اصناف بازار با استاد حسن و ایل بیگی گری ایلات با حاجی سیّد رضاست.
*
رضا شاه در سال 1339 ه.ق.1299/ ه.ش.سردار سپه شد.نهضت مشروطیت،تغییرات بسیاری در دستگاه سلطنت ایجاد کرده بود.پنج سال بعد،در سال 1304 ه.ش.رضا شاه،احمد شاه قاجار را خلع کرد و خود بر تخت قدرت تکیه زد.بدین سان،حکومت قاجار نیز به تاریخ پیوست.
نکتۀ مهم این است که با تغییرات ناشی از مشروطیت،دیگر،ادارۀ شهرها به آن شکل گذشته نبود.حاکمان منصوب دربار بودند،امّا نمایندگان مجلس ملّی هم بودند.گذشته از آن،بگیر و ببندهای
ص:158
مشروطیت،مردم را به این آگاهی رسانده بود که«ما هم هستیم».برخی رهبران حکومتهای اجتماعی نیز در شهرهای مختلف سربرآوردند که درواقع،بخشی از قدرت بودند و اگر نیروی محرّکی در ادارۀ شهر نداشتند،دست کم،نیروی بازدارندۀ قابل توجّهی در برابر حاکمان منصوب به شمار می آمدند.در چنین فضایی،رضا شاه بر اوضاع مسلّط شد و زمزمه های ناهمساز را در گلو خفه کرد و در نظام ادارۀ کشور نیز تغییرات جدّی،و بیشتر به تقلید از اروپاییها،به وجود آورد.
در سال 1316 ه.ش.با تصویب تقسیمات جدید کشوری (1)فرمانداری قم تأسیس شد و از آن پس،دیگر نام و نشانی از والی و حاکم و عامل نمی بینیم.افزون بر این،سمت جدیدی با نام«شهردار» نیز رخ نمود.بسیاری از امور ادارۀ شهر میان مسئولان ادارات مختلفی، چون:عدلیه،شهربانی،فرهنگ،دارایی و...تقسیم شد.نمایندگان مجلس ملّی نیز بودند.در قم،افزون بر همه جا،علما و تولیت آستان حضرت معصومه علیها السّلام نیز ذی نفوذ بودند. (2)پس دیگر نمی توان محور قدرت را به درستی مشخّص کرد.سهم هرکس،اندکی از قدرت شهر بود.میزان اقتدار هریک از این افراد،در مقاطع گوناگون،یکسان نیست و نیازمند بررسی های بیشتر و دقیق تر است.بااین حال،روشن است که قدرت استانداران یا فرمانداران این دوره،بسیار کمتر از قدرت کسانی
ص:159
بوده که پیش از آن،حاکم یا والی خوانده می شدند و تقریبا همه کارۀ شهر،و در رتق وفتق امور،تا حدّ بسیاری مختار بودند.
بنابراین،بهتر آن دیدیم که در این دوره،فرمانداران،شهرداران و نمایندگان مجلس را در کنار هم،زمامدار شهر بینگاریم.البته در دورۀ پس از انقلاب،در بسیاری از شهرها،نمایندگان ولیّ فقیه نیز مطرح اند که به طور جداگانه،اختیاراتشان باید بررسی شود.
درهرحال،نتوانستیم فهرست کاملی از فرمانداران پیش از انقلاب در قم تهیه کنیم.شهرداران نیز چنین سرنوشتی داشتند.اینک به ذکر نام نمایندگان مجلس شورای ملّی و شورای اسلامی بسنده می کنیم و فرمانداران و استانداران پس از انقلاب را نیز بر آنها می افزاییم. (1)
*
نمایندۀ قم در نخستین دورۀ مجلس ملّی است.در این دوره،نخست، میرزا ابراهیم مسعودی قمی برگزیده شد،ولی اعتبارنامۀ او رد شد و در رأی گیری دوباره،فتح اللّه خان بیگدلی و شیخ محمود واعظ،به مجلس
ص:160
رفتند.این دوره،در شوّال 1324 ه.ق.تشکیل شد که در اولین گام،قانون اساسی مشروطیت را در ذی قعدۀ همان سال،تصویب کرد.
از روحانیان و واعظان سرشناس قم بود و در دورۀ اول،همراه با فتح اللّه خان بیگدلی،به مجلس راه یافت.
وی در دورۀ دوم،به مجلس شورای ملّی راه یافت و این بار، اعتبارنامه اش پذیرفته شد.پس از آن،در مجلس چهارم نیز نمایندۀ مردم قم بود.
نمایندۀ مردم قم در دورۀ سوم و پنجم شورای ملّی.مجلس پنجم، نخستین دورۀ مجلس شورای ملّی بود که در دورۀ پهلوی تشکیل می شد.
وی در کابینۀ سیّد ضیاء الدین طباطبایی،وزیر عدلیه بود و در دورۀ ششم مجلس شورای ملّی،به نمایندگی از مردم قم به مجلس رفت.البته در دورۀ اول و دوم مجلس سنا نیز نمایندۀ انتصابی از حوزۀ تهران بود.
معروف به«حاجب التولیه»،نمایندۀ مردم قم در دوره های هفتم تا دهم مجلس شورای ملّی(4 دوره).
ملقّب به«مصباح التولیه»،متولّی آستان حضرت معصومه علیها السّلام و از
ص:161
سرشناسان قم بود.وی از دوره ی یازدهم تا هفدهم(7 دوره)نمایندۀ قم در مجلس بود.
نمایندۀ قم در مجلس نوزدهم.
وی در دورۀ بیستم به نمایندگی مجلس برگزیده شد.اما مجلس این دوره،منحل شد.
نمایندۀ قم در دورۀ بیست و یکم و بیست و دوم.
نمایندۀ دورۀ بیست و سوم.
وی در دورۀ بیست و یکم و بیست و دوم نمایندۀ کاشان بود و در دورۀ بیست و چهارم از قم به مجلس راه یافت.
نمایندۀ دورۀ اول مجلس شورای اسلامی پس از انقلاب اسلامی و برگزیدۀ نخست مردم قم.
نمایندۀ دوره های یکم تا سوم مردم قم.وی در دورۀ یکم،نفر دوم
ص:162
بود و در دوره های بعد،نفر نخست.
برگزیدۀ دوم مردم قم برای مجلس دوم.
نمایندۀ دورۀ سوم و چهارم مجلس.(برگزیدۀ دوم)
نمایندۀ دورۀ چهارم(برگزیدۀ اول)و دورۀ پنجم.(برگزیدۀ دوم)
نمایندۀ دورۀ پنجم(برگزیدۀ نخست)
نمایندۀ دورۀ ششم مجلس(برگزیدۀ اول).بعد از انقلاب در دورۀ ششم نخستین بار،مردم قم سه نماینده به مجلس فرستادند.
نمایندۀ دورۀ ششم(برگزیدۀ دوم)
نمایندۀ دورۀ ششم(برگزیدۀ سوم)و دورۀ هفتم(برگزیدۀ دوم)
نمایندۀ دورۀ هفتم(برگزیدۀ نخست)
نمایندۀ دورۀ هفتم(برگزیدۀ سوم)
ص:163
محمود هاشمی بهرمانی(رفسنجانی)
احمد شالچی
محسن ذو الأنوار
محمّد رضا محسنی ثابت
محمّد سادات شریف
حسن خلیلیان
احمد مهدی سلطانی
کریمی
احمد حاجی زاده
دو نفر اخیر،پس از استان شدن قم،به ترتیب،سرپرست فرمانداری بوده اند.
فتح اللّه حقیقی
ناصر محمودی فرد
جواد کرخی
بنی هاشمی
قربانعلی سعادت
سیّد حمید طهایی
ص:164
1.«آل بویه»علی اصغر فقیهی،تهران:صبا،1366 ه.ش.
2.«آینۀ پژوهش»(دو ماه نامه)دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم.
3.«احسن التواریخ»حسن بیگ روملو،تصحیح:عبد الحسین نوایی،تهران:
بابک،1357 ه.ش.
4.«ارج نامۀ فقیهی(مجموعۀ مقالات به مناسبت برگزاری مراسم نکوداشت استاد علی اصغر فقیهی)»به کوشش:محمّد قنبری،انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ادارۀ کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم،چ 1،1380 ه.ش.
5.«اسناد و مکاتبات تاریخی ایران(از تیمور تا شاه اسماعیل)»عبد الحسین نوایی،علمی و فرهنگی،1370 ه.ش.
6.«الأخبار الطوال»ابو حنیفۀ دینوری،ترجمۀ:صادق نشأت،انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،1346 ه.ش.
7.«الفتوح»محمّد بن علی بن اعثم کوفی،ترجمه:محمّد بن احمد مستوفی هروی،تصحیح:غلامرضا طباطبایی مجد،انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،1372 ه.ش.
8.«الکامل فی التاریخ»ابن اثیر،بیروت:دار صادر،1965 م.
ص:165
9.«المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک»ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمّد بن جوزی،تحقیق:محمّد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، تصحیح:نعیم زرور،بیروت:دار الکتب العلمیة،چ 1،1412 ه.ق1992/ م.
10.«بازیگران عصر پهلوی:از فروغی تا فردوست»محمود طلوعی،تهران:نشر علم،چ 1،1372 ه.ش.
11.«پژوهشی در شهرهای ایران»دفتر تبلیغات حوزۀ علمیۀ قم،قم:دفتر تبلیغات،معاونت اعزام«مدیریت آمار و اطلاعات فرهنگی».
12.«تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام»،محمّد بن احمد بن عثمان الذهبی،تحقیق:عمر عبد السّلام تدمری،بیروت:دار الکتب العربی،چ 1، 1412 ه.ق1992/ م.
13.«تاریخ العراق»،عباس الغروی،افست،قم:منشورات الشریف الرضی، 1410 ه.ق1369/ ه.ش.
14.«تاریخ تحلیلی اسلام»محمّد نصیری(رضی)،ویراست دوم،قم:دفتر نشر و پخش معارف،چ 1،1379 ه.ش.
15.«تاریخ چیست؟»ای.اچ.کار،ترجمه:حسن کامشاد،تهران:خوارزمی،چ 3،1351 ه.ش.
16.«تاریخ دار الایمان قم»محمّد تقی بیک ارباب،تصحیح:سیّد حسین مدرّسی طباطبایی،بی نا،1295 ه.ش.
17.«تاریخ الطبری»محمّد بن جریر طبری،تحقیق:محمّد ابو الفضل ابراهیم، قاهره:دار المعارف،چ 2،1384 ه.ق1964/ م.
18.«تاریخ عالم آرای عباسی»اسکندر بیک منشی،تصحیح:محمّد اسماعیل
ص:166
رضوانی،تهران:دنیای کتاب،چ 1،1377 ه.ش.
19.«تاریخ مذهبی قم»علی اصغر فقیهی،قم:انتشارات زائر(آستانۀ مقدّسۀ حضرت معصومه علیها السّلام)،چ 2،1378 ه.ش.
20.«تاریخ و جغرافیای قم(سفرنامۀ قم)»غلامحسین ادیب کرمانی(افضل الملک)،تصحیح:سیّد حسین مدرّسی طباطبایی،وحید،1396 ه.ق.
21.«تربت پاکان»سیّد حسین مدرّسی طباطبایی،قم:چاپخانۀ مهر، 1335 ه.ش.
22.«تهیه و تدوین کتابنامۀ استان قم»جمع آوری و تدوین:سید علی میر یونسی،تجدیدنظر و ویرایش:ابراهیم حسن زاده و محمّد حسن جامکو، مرکز پژوهش های سیاسی و اجتماعی استانداری قم(جزوۀ داخلی با شمارگان محدود)،1378 ه.ش.
23.«جغرافیای تاریخی قم»مؤلّف:ناشناخته،به کوشش:ابو الفضل عرب زاده، قم:زائر،بهار 1383 ه.ش.
24.«حضرت معصومه علیها السّلام،فاطمۀ دوم»محمّد محمّدی اشتهاردی،قم:
انتشارات علاّمه،چ 1،1375 ه.ش.
25.«خلاصة التواریخ»احمد بن محمّد حسینی رضوی قمی،تصحیح:سیّد حسین مدرّسی طباطبایی،قم:چاپخانۀ حکمت،1356 ه.ش.
26.«خلد برین(ایران روزگار صفویان)»محمّد یوسف واله اصفهانی قزوینی،به کوشش:میر هاشم محدّث،مجموعۀ انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار،تهران،1372 ه.ش.
27.«خلد برین(تاریخ تیموریان و ترکمانان)»محمّد یوسف واله اصفهانی
ص:167
قزوینی،به کوشش:میر هاشم محدّث،تهران:مرکز نشر میراث مکتوب، چ 1،1379 ه.ش.
28.«درّۀ نادره»میرزا مهدی خان استرآبادی،به اهتمام:سید جعفر شهیدی، تهران:علمی و فرهنگی،چ 2،1366 ه.ش.
29.«راهنمای جغرافیای تاریخی قم(مجموعۀ متون و اسناد)»به کوشش:سیّد حسین مدرّسی طباطبایی،قم:چاپخانۀ حکمت،چ 1،1350 ه.ش.
30.«رجال قم و بحثی در تاریخ آن»سیّد محمّد مقدس زاده،چاپخانۀ مهر ایران، 1335 ه.ش.
31.«ری باستان»حسین کریمان،تهران:دانشگاه شهید بهشتی،چ 2.
32.«سفرنامۀ قم»ر.ک:تاریخ و جغرافیای قم.
33.«سیمای قم»عبد الوحید وفایی،قم:مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی،چ 1،1373 ه.ش.
34.«شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران»،دکتر باقر عاقلی،تهران:
نشر گفتار،با همکاری:نشر علم،چ 1،1380 ه.ش.
35.«عباس نامه»محمّد طاهر وحید قزوینی،تصحیح و تحشیه:ابراهیم دهگان،اراک:کتابفروشی داوودی(فردوسی سابق)،1329 ه.ش.
36.«فتوح البلدان»ابو الحسن بلاذری،تصحیح:رضوان محمد رضوان، بیروت:دار الکتب العلمیة،1398 ق1978/ م.
37.«فرهنگ معین»محمّد معین،تهران:مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر،چ 8، 1371 ه.ش.
38.«فرهنگ فرق و مذاهب اسلامی»محمّد جواد مشکور،مشهد:بنیاد
ص:168
پژوهش های اسلامی آستان قدس،چ 2،1376 ه.ش.
39.«قم از نظر اجتماعی و اقتصادی»سیّد حسین ابن الرضا،ناشر:مؤلف،قم:
چاپخانۀ مهر،1365 ه.ش.
40.«قم در قرن نهم هجری»سیّد حسین مدرّسی طباطبایی،قم:چاپخانۀ حکمت،چ 1،1350 ه.ش.
41.«قم نامه»سیّد حسین مدرّسی طباطبایی،کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی،قم:
1364 ه.ش.
42.«کتاب قم(معروف به:تاریخ قم)»حسن بن محمّد بن حسن قمی،ترجمه:
حسن بن علی بن حسن عبد الملک قمی،تصحیح:سید جلال الدین تهرانی،انتشارات توس،1361 ه.ش.
43.«گنجینۀ آثار قم»عبّاس فیض،چاپخانۀ مهر استوار،چ 1،1349 ه.ش.
44.«لغتنامۀ دهخدا»علی اکبر دهخدا،نسخۀ نرم افزاری،ویراست دوم.
45.«مجمل التواریخ»محمّد امین بن گلستانه،به کوشش:مدرّس رضوی، تهران:دانشگاه تهران،چ 2،1356 ه.ش.
46.«مختصر کتاب البلدان»ابو بکر احمد بن محمّد همدانی(معروف به ابن فقیه)،لیدن:مطبع بریل،1302 ق1885/ م.
47.«مقالات تاریخی»رسول جعفریان،قم:الهادی،چ 1،1375 ه.ش.
48.«ناسخ التواریخ،تاریخ خلفا»محمّد تقی لسان الملک سپهر،تصحیح و پاورقی:محمّد باقر بهبودی،تهران:کتابفروشی اسلامیه.
49.«نامۀ قم»فصلنامۀ پژوهشی،فرهنگی،هنری،ادارۀ کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم،شماره های متعدّد.
ص:169