مردان علم در میدان عمل

مشخصات کتاب

سرشناسه:حسینی ، نعمت الله ، - 1312

عنوان و نام پدیدآور:مردان علم در میدان عمل / مولف نعمت الله حسینی

مشخصات نشر:قم : جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، دفتر انتشارات اسلامی ، 1371.

مشخصات ظاهری:ص 528

فروست:(جامعه مدرسین حوزه علمیه قم . دفتر انتشارات اسلامی 497)

شابک:964-470-360-x ؛ 2400ریال

یادداشت:فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

یادداشت:چاپ هشتم : 1385

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع:داستانهای اخلاقی

موضوع:اخلاق اسلامی

موضوع:اسلام و علوم

موضوع:داستانهای کوتاه مذهبی -- قرن 14

شناسه افزوده:جامعه مدرسین حوزه علمیه قم . دفتر انتشارات اسلامی

رده بندی کنگره: ‫ BP249/5 ‫ /ح 5م 4

رده بندی دیویی: ‫ 297/68

شماره کتابشناسی ملی: م 71-648

ص: 1

اشاره

بسمه تعالی

بیان مطلب از طریق داستان یکی از شیوه های قرآنی می باشد و زبان بسیار رسائی در این رابطه دارد. روی این جهت مؤلف محترم این کتاب بطور گسترده از استانهای واقعی برای تبیین معارف اسلام استفاده نموده است این دفتر بعد از بررسی، ادیت وفهرست نویسی ، آنرا طبع و در اختیار علاقه مندان به اسلام می گذارد ان شاء الله مورد قبول حضرت حق تعالی قرار بگیرد.

دفتر انتشارات اسلامی

وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم

ص: 2

قال الله تعالی:

فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ

داستان ها را حکایت کن شاید به فکر افتند.

سوره اعراف آیه 176

ص: 3

ص: 4

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله):

اللهم إنی أعوذبک من علم لاینفع

پروردگارا!

از علمی که در عمل سود نبخشد به تو پناه می آورم!

میزان الحکمه 507/6

ص: 5

مقدمه مؤلف

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین

در دین مقدس اسلام، سعادت و حسن عاقبت انسان در دو سرا در گرو تقوی و عمل صالح (حسنات) و دوری جستن از اعمال بد (سیئات) اعلام گردیده و ملاک نیک و بد اعمال، رضایت وعدم رضایت خداوند سبحان دانسته شده است. نابراین در مرحله نخست معرفت خدا وعلم به احکام ومقررات الهی قراردارد که نبیاء الهی علیهم السلام از طریق وحی واتصال با مبدأ آفرینش و با تلاوت آیات الهی و ترکیه انسان وتعلیم کتاب و حکمت به او، متصدی انجام این رسالت بوده اند وخاتم گرامی اسلام صلی الله علیه وآله بود که دین بدوکامل گشت و نعمت الهی توسط او به حد تمام رسید و قرآن که «تبیاناً لکل شیء» است به زبان حضرتش بر مردم عرضه گشت. و پس از آن جناب، جانشینان معصوم وی، ائمه هدی علیهم الصلاة والسلام عهده دار تشریح و تبیین وتفصیل معارف و احکام الهی بوده اند.

ص: 6

رهبران الهی، درصف مقدم عمل:

سفرای الهی واوصیاء وخلفاء ایشان، خود در مقام عمل به آنچه که به دیگران تعلیم می داده اند در صف مقدم قرارداشته اند و باید هم چنین بودند و گرنه چگونه می توانستند در مقام معلم و مربی بشریت والگو و اسوه برای انسان ها قرار بگیرند. از همن جا است که ما شیعیان به عصمت انبیاء وائمه علیهم الصلاة والسلام ومنزه بودن ساحت آنان از گناه و حتی از خطا و نسیان معتقد می باشیم و اعمال و رفتار ایشان را در عرض قول وتقریرشان حجت شرعی یعنی مبین حکم الهی می دانیم.

به این ترتیب، رسالت و دعوت رهبران الهی از دو طریق انجام شده است. یکی قولی، که با تلاوت آیات الهی و بیان معارف وابلاغ احکام به مردم محقق

می گردد. و دیگری، طریق عملی بوده است که با اعمال و رفتار خود راه صحیح زندگی را به مردم نشان داده آنان را به حسنات و صالحات دعوت وتشویق نموده اند.

دعوت به حق، در زمان غیبت رهبر معصوم علیه السلام:

در زمان ما، که معتقد هستیم در این زمان امام معصوم ارواحنا فداه در پس پرده غیبت بسر می برد و مردم از درک بلا واسطة محضر آن حضرت محرومند، علمای دینوفقهای اسلامی که به کتاب خدا وستت پیغمبر وائمه علیهم الصلاة والسلام علم و آگاهی یافته اند، موظف می باشند حقائق و معارف اسلام را تبلیغ و منتشر نمایند و احکام خدارا به مرحله اجرا در آورند و مردم نیز مکلف می باشند در مسائل و امور دینی خود به این گروه مراجعه کنند و اعمال خود را با خواست شارع مقدس منطبق سازند. در زمان ائمه معصومین علیهم السلام نیز علماء و فقهائی بوده اند که در محضر ائمه علیهم السلام تفقه نموده مورد تأیید ایشان بودند و به نشر و بیان احکام و معارف

ص: 7

می پرداختند ولی نقش اساسی و عمده علمای دین در زمانی دیده می شود که به امام معصوم دسترسی نیست.

همانطور که در مورد رهبران معصوم علیهم السلام گفته شد که ایشان در مقام عمل درصف مقدم قرار داشتند و هم با گفتار وهم باکردار خود دعوت به حق وتقوی می کردند، علمای دین نیز چنین بوده اند و در صحنه عمل پیشتاز بوده به مقتضای: «کونوادعاة الناس بغیر السنتکم» با اعمال و رفتار خود نیز به تبلیغ دین و ترویج تقوی وفضائل پرداخته اند و جز این نمی توانست باشد. زیرا عالم اگر خود عامل نباشد نه تنها علم اومنشأ اثر مثبتی نخواهد بود بلکه بعکس، موجب ضلالت و انحراف مردم گشته با فساد او عالمی به فساد کشیده می شود. همچنانکه در آیات و روایات شریفه از علم و عالم آن همه تجلیل وتمجید شده و علمای امت تا مرحله «ورثة انبیاء» و «امناء رسل» بالا برده شده اند و... همچنین، در مقام مسؤولیت ومحاسبه ومکافات، مسؤولیتی به مراتب سنگین تر از مسؤولیت اقشار دیگر مردم داشته، هم نسبت به اعمال بد خود و هم نسبت به اعمال بد دیگران به دقت باز پرسی می شوند تا بدانجا که حتی بخاطر سکوت در برابر انحراف مردم مورد سؤال قرار می گیرند. چنانچه در قرآن کریم علمای یهود ونصاری به خاطر سکوتشان در مقابل کجروی مردم و بازنداشتن آنان از گناه، مورد سؤال وسرزنش قرارگرفته اند مانند آیه شریفه: «لولا ینهیهم الربانیون والأحبار عن قولهم الاثم وأکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون» چرا ربانیان واحبار(علمای یهود ونصاری) آنان را از سخن حرام گفتن و از حرام خوردن بازنمی دارند، همانا بداست کارآنان : سوره مائده آیه 13.

در آیات و روایات شریفه تأکید فراوانی در مورد عمل به مقتضای علم شده است و همانطور که از عمل بدون علم ومعرفت نکوهش شده است، از علمای بدون عمل نیز به بدی یادشده و به عذاب وکیفرسخت تهدید گشته اند. تقسیم علماء به « علمای سوء» و « علمای ربانی» وشرائط واوصاف متعددی که برای عالمی که

ص: 8

می توان به او رجوع کرد ذکر شده است حاکی از این تأکید ونشانه اهمیت نقشی است که عمل شخص عالم چه در سعادت یا شقاوت شخص او و چه در سعادت یا شقاوت جامعه مسلمین دارا می باشد. آنچه که در توقیع مشهوری که از امام زمان علیه الصلاة والسلام روایت شده آمده است و مردم را به فقیهی که حافظ دین، مخالف هوای نفس ومطیع خدا و عامل به فرامین او باشد ارجاع می دهد نمونه ای است که نشان دهنده سیمای عالمان عاملی است که در اسلام ارجمندند و به عنوان مرجع مسلمین و ولی امورآنان معرفی گردیده اند.

سبب وانگیزه تألیف

با مطالعه در احوال علماء و بزرگان شیعه، فهرستی بلند از فرزانگانی در برابر خود می بینم که در اعصار مختلف و در شرایط گوناگون با گفتار وقلم خود معارف دینی را بیان کرده انتشار دادند و در عین حال در میدان عمل نیز پیشقدم ونمونه بوده اند و با اعمال و رفتار خود نیز مردم را به راه راست رهنمون گشته اند و هریک در زمان خود سرمشقی از تقوی وفضیلت بوده اند. و پیداست که به حکم:

هرکه را اسرار حق آموختند

مهرکردند ودهانش دوختند

آنچه از احوال واوصاف ایشان منقول گشته است بخشی کوچک از شخصیت الهی آنان ومکانت ومنزلت رفیع آن عالمان عامل، در مقام تقوی وعمل است و بسیاری از حالات ومقامات ایشان برما پوشیده مانده است.

در لابلای کتب تراجم ورجال حکایات، نکات وقطعات بسیاری درباره علماء و بزرگان شیعه دیده می شود که هریک دلالت برفضیلت وکمالی دارد و می تواند برای همگان درسی آموزنده باشد.

از آنجا که استقصاء وجمع آوری این دسته مطالب وتبویب وفصل بندی آنها ونشرآن در مجموعه ای مستقل می تواند مفید و ثمربخش باشد، نگارنده قسمت هایی

ص: 9

از آن حکایات و قطعات را گردآوری نموده بصورت کتاب حاضر به نام «مردان علم در میدان عمل» در معرض آگاهی خوانندگان فضیلت جو قرار داده است.

فوائد وآثار

انتظار می رود - به توفیق الهی۔ فراهم آوردن مجموعه حاضر چند فائده و اثر عمده در برداشته باشد: نخست اینکه هر چه بیشتر، شخصیت وارسته علماء و بزرگان شیعه ومدارج بالائی که در صحنه عمل و فضائل اخلاقی وکمالات نفسانی طی نموده اند معرفی شوند و گوشه ای از حقوق بسیاری که بر مادارند ادا گردد و سوابق درخشان مردان علم در میدان عمل نشان داده شود و خواننده با سرمایه های بزرگ معنوی جامعه اسلامی خود آشناتر گردد.

دوم اینکه خواننده کمال طلب و فضیلت جو با مطالعه این مجموعه، بادیدن مردانی که قله های بلند کمال را زیر پا گذاشته اند در جهت گام نهادن در راه تقوی و وارستگی به آنان تأسی نماید و توهم سختی راه را از خود دور کند و پا جای پای ایشان بگذارد.

در این میان، دانشجویان مکتب امام صادق علیه السلام، طلاب وعلمائی که برسر خوان گسترده علوم بجامانده از زحمات علمای سلف ومعاصر نشسته اند می توانند و باید درس های بیشتری از سیره عملی آنان نیز بیاموزند و با تأسی به آنان در احوال واعمال و با توأم ساختن علم و عمل، سعادت خود و دیگران را تأمین نمایند. بخصوص در شرایط حاضر که به لطف الهی و به برکت رهبری فقیه اهل البیت علیهم السلام، عالم عامل، حضرت آیة الله العظمی امام خمینی دام بقاه وجان بازی و فداکاری مردم مؤمن، نظام اسلامی در این سرزمین گلگون بر پاگشته وسیاست داخلی و خارجی برمحور احکام شریعت مقدسه جریان دارد و علمای دین و روحانیون در مدیریت امور حضور دارند و نیاز به تزکیه نفس و تخلق به خلق حسن و

ص: 10

ضرورت آن بیشتر احساس ولمس می شود مطالعه احوالات وسیره علمای دینی متقدم ومتأخرگامی بلند در این راه خواهد بود.

کیفیت تدوین

از آنجا که مطالب گردآوری شده، متنوع و مختلف می باشند، بر مبنای تناسب بیشتر هر مطلب بایک موضوع، کتاب را در هفت بخش تنظیم و تبویب نمودیم:

در بخش اول تحت عنوان: «فضیلت وشأن علم وعالم» روایات شریفه و مطالبی در رابطه با این موضوع آورده شده است تا نخست مقام وموقعیت علم وعالم در اسلام وتکالیف ومسؤولیت های علماء وشؤون مختلف دینی ودنیوی مربوط به ایشان را متذکرشده باشیم و خواننده محترم با آگاهی بیشتری به فصول بعد بپردازد.

در بخش دوم تحت عنوان: «پایداری و استقامت در تعلم وتعلیم» مطالبی در مورد لازم ترین امر برای متعلم ومعلم که همانا شکیبائی وتحمل مشقتهائی است که در دوران تحصیل وتعلیم هرطالب علمی وهر معلمی با آن روبرو است ونیاز شدید به تلاش وکوشش بسیار برای تعلم وتعلیم دارد، آورده شده است.

بخش سوم تحت عنوان: «زهد، تقوی، اخلاص و ولایت اهل بیت علیهم السلام» مربوط است به هدف اساسی از تعلیم و تعلم، ومهم ترین درسی که باید از زندگی علمای ربانی آموخت یعنی وارستگی از حب دنیا، تقوی و اخلاص عمل برای خدا و عشق و ارادت به رسول اعظم صلی الله علیه وآله وعترت پاک او (علیهم السلام).

و بخش چهارم به مطالبی راجع به: «انفاق، ایثار و حمایت و دستگیری از«ضعفاء» اختصاص داده شده است. موضوعی که در شرع مقدس اسلام بسیار بدان اهمیت داده شده است و علمای سلف وخلف همواره بدان مقید بوده اند و پیوسته ملجأ و پناهگاه زیردستان و محرومان بوده اند. در بخش پنجم زیر عنوان: «مجاهده ومبارزه

ص: 11

علیه ظلم و فساد» مطالبی در مورد یکی از ارکان احکام شریعت که انبیاء وائمه علیهم الصلاة و السلام و علمای ربانی در صف مقدم عمل به آن قرارداشته اند و پیدایش و بقاء حق درگرو مجاهدات ومبارزات آنان بوده و می باشد گرد آورده شده است و مطالب وقضایائی از دشمن ستیزیهای علمای عامل در زمانهای مختلف نقل گردیده است.

و بخش ششم با عنوان: «مقامات وکرامات» حاوی مطالبی است مربوط به مقاماتی که بعضی از بزرگان و علمای گذشته ومعاصر براثر اطاعت وعبودیت خداوند به دست آورده اند و با پای عمل از موانع وحجاب های مادی در گذشته اند و خداوند آب و آتش را مسخرشان فرموده است. در بخش هفتم به «لطائف و ظرائف» پرداخته شده است. مطالب، حکایات و نکاتی که در احوال واوصاف علماء و بزرگان دیده می شود و دارای جنبه هائی از غرابت، کیاست، تدبیر وشوخ طبعی می باشد در این بخش گردآوری شده است. این دسته مطالب نیز به نوبه خود گوشه هائی دیگر از شخصیت بزرگان ما را بیان می کنند که نقل آنها نیز خالی از لطف دیده نشد.

آشکار است که این مجموعه یک مجموعه کامل وشامل تمامی مطالبی که می تواند در چنین مجموعه ای آورده شود نیست، چرا که مجموعه ای آن چنانی که تمام زوایای روحی و معنوی و رفتاری همه علمای سلف وخلف را منعکس نماید مجلداتی متعدد و بسیار قطور خواهد بود. ولی از آنجا که گفته اند: «در خانه اگر کس است یک حرف بس است» نگارنده امیدوار است همین مقدار از مطالب گفتنی در تنبیه وتنبه خواننده محترم و خود نگارنده مؤثرگردد و برای تأسی به بزرگان علم وعمل یاری دهد.

وفقنا الله لما یحب ویرضی

سید نعمت الله (رحمه الله) حسینی

اردیبهشت 1365

ص: 12

بخش اول: فضیلت وشأن علم وعالم

اشاره

ص: 13

اهمیت وفضیلت علم دین

مردی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: قربانت گردم مردی است که امر امامت را شناخته و در خانه نشسته و با هیچ یک از برادران دینی آشنائی ندارد. فرمود: پس این مرد چگونه دینش را می فهمد؟! (اصول کافی) بازامام صادق (علیه السلام) فرمود: می خواهم با تازیانه برسر اصحابم بزنند تا دین را خوب بفهمند.

مفضل گفت: امام صادق (علیه السلام) فرمود: برشما باد که در دین خدا دانشمند شوید و مانند صحراگرد آن (جاهل) نباشید زیرا آنکه در دین خدا دانشمند نشود خدا روز قیامت به او توجه نکند و کردارش را پاکیزه نشمارد.

قال رسول الله : طلب العلم فریضة علی کل مسلم، الا ان الله یحب بغاة العلم (اصول کافی مترجم ص35) پیغمبر خدا فرموده طلب علم برهر مسلمانی واجب است همانا خدا دانشجویان را دوست دارد.

عن طلحة بن زید قال سمعت ابا عبدالله یقول : العام علی غیر بصیرة کالسائر علی غیر الطریق لایزیدة سُرعه السَّیر الا بعدأ .(1)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: هرکه بدون بصیرت عمل کند مانند کسی4.

ص: 14


1- اصول کافی ج1 ص54.

است که بیراهه میرود هرچند با سرعت برود از هدف دورتر می شود (اصول کافی). قال رسول الله صلی الله علیه وآله من عمل علی غیر علم کان مایفسدا اکثرمما یصلحُ رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: کسی که ندانسته عملی انجام دهد خراب کردنش از درست کردنش بیشتر است.

قال أمیر المؤمنین (علیه السلام) لرجل وهو یوصیه: خذمنی خمساً، لا یرجون احد کم إلا ربه ولا یخاف الا ذنبه ولا یستحیی ان یتعلم مالا یعلم ولا یستحیی إذا سئل عما لا یعلم أن یقول لااعلم، واعلموا ان الصبر من الإیمان بمنزلة الرأس من الجسد (سفینة البحارج 1، ص 429)

امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مردی که اورا نصیحت می کرد فرمود: پنج کلمه را از من بگیر: 1- غیر از خدا به کسی امیدوار نباش 2- غیر از گناه خود از چیزی مترس 3- شرم مکن از یاد گرفتن چیزی که نمیدانی 4 و5- شرم مکن از آنکه اگر چیزی از تو پرسیدند ونمی دانی بگوئی نمیدانم - بدانید که صبر نسبت به ایمان به منزله سر است نسبت به جسد .

علم حقیقی واقسام آن

عن ابی الحسن (علیه السلام) عن آبائه علیهم السلام. قال دخل رسول الله صلی الله علیه وآله المسجد فاذا جماعة قداطافوا برجل فقال: ماهذا؟ فقیل: علامة. قال صلی الله علیه وآله: وما العلامة؟ قالوا: اعلم الناس بانساب العرب ووقایعها وایام الجاهلیة وبالاشعار والعربیة فقال: ذاک علم لأیضر من جهله ولا ینفع من علمه، إنما العلم ثلاثه آیه محکمة أوفریضة عادلة أوسنة قائمة وماخلاهن فهوفضل.

رسول خدا صلی الله علیه وآله وارد مسجدی شد دید جماعتی دور مردی را گرفته اند، پرسید آن مرد چه کاره است؟ عرض کردند: علامه است. فرمود: چگونه علامه است؟ عرض کردند: انساب اعراب وتاریخ و وقایع عرب وایام جاهلیت وشعر و ادبیات عرب را خوب می داند فرمود: اینها چیزی است که هرکه نداند ضرر بحالش دارد و هرکس بداند نفعی به او نمی بخشد. سپس فرمود: علم سه گونه است اول:

ص: 15

« آیة محکمة» که به اصول عقائد اشاره دارد زیرا براهین آن، آیات محکمات جهان وقرآن کریم است و در قرآن دلائل مبدأ و معاد بلفظ آیه و آیات بسیار ذکر شده. دوم : «فریضة عادلة» که اشاره به علم اخلاق است که خوبش لشگر عقل و بدش از لشگر جهل است و بر انسان فریضه و واجب است که لشگر عقل را داشته باشد و از لشکر جھل تھی باشد و عدالت آن کنایه از حد وسط بین افراط و تفریط است. سوم :((سنة قائمة» که اشاره به احکام شریعت یعنی مسائل حلال وحرام دارد. وجزاین سه قسم ، دانستنی های دیگرفضل است. (اصول کافی مترجم ج 1 و 2 ص 38).

علم چهار کلمه است

سُئل علی علیه السلام عن العلم قال: اربع کلمات ان تعبدالله بقدر حاجتک إلیه، وأن تعصیه بقدر صبرک علی النار وأن تعمل لدنیاک بقدر عمرک فیها وأن تعمل لآخرتک بقدربقائک فیها(1).

از حضرت علی (علیه السلام) در باره علم سؤال شد فرمود: «علم چهارکلمه است: اول: آنکه عبادت و اطاعت خداکنی به هر اندازه که بخدا نیازمندی دوم: معصیت و نافرمانی خداکنی به اندازه ای که طاقت آتش داری سوم: بقدر عمرت در دنیا برای دنیا کوشش کنی نه بیشتر چهارم: برای آخرت تلاش کنی بقدری که در آنجا ماندگار و باقی هستی».

قال الصادق علیه السلام: وجدت علم الناس کله فی اربع، الأول أن تعرف ربک ، وأن تعرف ما صنع بک، وأن تعرف ما اراد منک وأن تعرف مایخرجک من دینک .(2).

امام صادق علیه السلام فرمود: «تمام علم مردم را در چهار چیز یافتم اول آنکه پروردگار خود را بشناسی دوم آنکه خوبی های خدا را به خودت بشناسی سوم آنکه

ص: 16


1- مواعظ العددیه آیت الله مشکینی ص127.
2- مواعظ العددیه. ص133.

بدانی که مقصود از خلقت تو چیست چهارم آنکه بدانی که چه چیزتورا از دین خارج می کند»(1).

فضیلت علم

هفت امتیاز علم

روی عن علی علیه السلام أنه قال : العلم أفضل من المال بسبعة: الأول أن العلم میراث الأنبیاء والمال میراث الفراعنه الثانی العلم لا ینقص بالنفقه والمال ینقص بها الثالث یحتاج المال إلی الحافظ واما العلم یحفظ صاحبه والرابع العلم یدخل فی الکفن والمال لایدخل والخامس المال یحصل للمؤمن والکافر والعلم لا یحصل الاللمومن والسادس جمیع الناس یحتاجون إلی العلم فی أمور دینهم ولا یحتاجون إلی صاحب المال والسابع العلم یقوی صاحبه علی المرور علی الصراط والمال یمنعه (2)

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «به هفت جهت علم از مال برتر است، اول آنکه علم میراث انبیاء است و مال میراث فراعنه است. دوم: علم را هرچه انفاق وخرج کنی کم نمی شود بلکه زیادهم می شود) ولی مال را هرقدر خرج کنی به همان اندازه کسر می شود سوم: مال احتیاج به حافظ ونگهبان دارد که صاحب مال باید در نگه داری او مراقبت کند ولی علم نه تنها احتیاج به مراقبت و نگهداری ندارد بلکه صاحب خود را هم از خطرها وضررها حفظ می نماید چهارم: علم درکفن وقبر تا آخر همراه انسان است ولی مال بعد از مرگ همراه آدمی نیست پنجم: مال برای مؤمن وکافر حاصل می شود ولی علم فقط برای مؤمن حاصل می شود (مراد علم شریعت و دین است) ششم: جمیع مردم در امور دینشان نیازمند به علمند ولی نیازمند به آدم مالدار نیستندهفتم: علم در موقع عبور از صراط صاحبش را یاری می کند ولی7.

ص: 17


1- اصول کافی ، ج 1، ص 63.
2- مواعظ العددیه. ص197.

مال در عبور از صراط مانع ومزاحم صاحب مال می گردد(1).

فاصله بین طالب علم و پیامبران

من طلب علما لیحیی به الإسلام کان بینه وبین الأنبیاء درجة.

یعنی کسی که علمی را یاد بگیرد که بوسیله آن دین خدا را زنده کند فاصله او با پیغمبران یک درجه بیش نیست. (مرحوم آیت الله آقای سید حسن فرید اراکی نزیل قم که یکی از علمای بزرگ قم بود نقل فرمودند که من در صحت این روایت به جهت مقطوع بودنش شک می کردم ولی بکسی اظهار نکرده بودم تا آنکه روزی یکی از بزرگان علماء بمن گفت دیروز آقائی را دیدم که فرمود به آقای فرید بگو آن روایت که در صحت آن شک داری از ما است).

فضیلت علم و علماء

قال النبی صلی الله علیه وآله: من تعلم حدیثین ینفع بهما نفسه أویعلمهما غیره فینتفعُ بهما کان خیرا له من عبادة ستین سنة (2).

رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «هرکه دوتا حدیث یاد بگیرد که آن حدیث ها به حال اونفعی داشته باشد و در او اثر بگذارد، یا به دیگری یاد بدهد که بهره مند شود ثواب آن بهتر است از شصت سال عبادت».

حرمة العالم العامل بعلمه کحرمة الشهداء والصدیقین (3) .

حرمت عالمی که بعلمش عمل کند، مانند حرمت شهداء وصدیقین است. قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ثلاثه تستغفرلهم السموات والأرضون .

ص: 18


1- مواعظ العددیه .
2- مواعظ العددیه . ص 43.
3- مواعظ العددیه .

والملائکه والیل والنهار العلماء والمتعلمون والأسخیاء. پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: «سه گروهند که آسمانها و زمین ها وملائکه وشب وروز برای آنها استغفار وطلب آمرزش می کنند آنها علماء وطالبان علم و سخاوتمندان هستند(1).

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: یاعلی للسعید ثلاث علامات قوت الحلال فی بلده، ومجالسه العلماء، والصلواة الخمس بالأمام. وللشقی ثلاث علامات قوت الحرام والإجتناب عن العلماء والصلوة وحده. پیغمبر صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: «یا علی آدم سعادتمند سه علامت دارد یکی روزی حلال در شهر خودش دوم دوستی و محبت علماء سوم خواندن نمازهای یومیه با جماعت همچنین آدم شقی و بدبخت سه علامت دارد: اول دنبال مال حرام وروزی حرام رفتن دوم دشمنی وکناره گیری از علماء سوم ترک نماز جماعت (2)

نتیجه فرار از علماء

اشاره

قال النبی صلی الله علیه وآله : سیاتی علی الناس زمان یفرون من العلماء کمایفرالغنم من الذئب فحینئذ ابتلاهم الله بثلاثة أشیاء، الأول یرفع الله البرکة من أموالهم والثانی سلط الله علیهم سلطانا جائرا والثالث یخرجون من الدنیا بلاایمان. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: زمانی می رسد که مردم از علماء فرار ودوری می کنند آنچنانکه گوسفندان از گرگ فرار می کنند پس آن وقت خداوند آنها را به سه بلا مبتلا می کند، اول: برکت از مالشان برداشته می شود دوم: خداوند بر آنها سلطان وحاکم ستمگر را مسلط می کند سوم : بدون ایمان از دنیا می روند» بازفرمود: «زمانی خواهد آمد که علماء را0.

ص: 19


1- مواعظ العددیه علی مشکینی . ص 75.
2- سفینة البحار، ج 2، ص 220.

نمی شناسند مگربالباس خوب و زیبا و قرآن را نمی شناسند مگر با صدای خوب و عبادت نمی کنند خدارا مگر در ماه رمضان . وقتی که چنین شد خداوند بر چنین جماعتی مسلط می کند پادشاهی را که نه علم داشته باشد و نه حلم ونه رحم (1).

عاقبت کارعالمان بی عمل

وقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أوحی الله إلی بغض انبیائه: قل الذین یتفقهون لغیر الدین ویتعلمون لغیرالعمل ویطلبون الدنیا بعمل الآخرة یلبسون للناس مسوک الضان وقلوبهم قلوب الذئاب والسنتهم أحلی من العسل وأعمالهم امر من الصبر ایای یخادعون وبی یفترون و بدینی یستهزون لا تیحن لهم فتنه تدع الحکیم منکم حیرانا.

رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «خداوند به بعض از پیمبران وحی کرد که بگو به آن عالمانی که علم را برای غیر دین یاد می گیرند و برای عمل یاد نمی گیرند و بعمل آخرت دنیا را طلب می کنند، برای گول زدن مردم لباس میش ها به تن می کنند ولی قلب هاشان قلب گرگ است زبانشان شیرین تر از عسل و کردارشان تلخ تر از صبر(نوعی دوای تلخ) است می خواهند مرا گول بزنند و دین مرا به مسخره گرفته اند، آن چنان آنها را آزمایش وگرفتارکنم که حکیمان وعاقلانتان حیران بمانند».

وقال: مثل من یعلم ولا یعمل کمثل السراج یضی لغیره ویحرق نفسه.

وفرمود: «مثل آن کسی که علم بیاموزد وعمل نکند مانند چراغی است که روشنائی بدیگران می دهد ولی خود را می سوزاند و از بین می برد» والعالم هو الهارب من الدنیا لا الراغب فیها لإن علمه دل علی أنه سم قاتل.0.

ص: 20


1- سفینة البحار، ج 2، ص 220.

«عالم از دنیا فرار می کند نه آنکه رغبت ومیل به دنیا کند برای آنکه همان علم او دلالت می کند برآنکه دنیا وحب دنیا سم مهلک است». قال الصادق

علیه السلام: من دعی الناس إلی نفسه وفیهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضال (1) امام صادق فرمود: کسی که مردم را بطرف خوددعوت کند در حالی که از اوعالم تردرمیان مردم باشد پس او بدعت گذار وگمراه است».

عن ابی عبدالله علیه السلام قال: إن من حقیقة الایمان ان توثر الحق وان ضرک علی الباطل وان نفعک وأن لا یجوز منطقک علمک (2).

امام صادق علیه السلام فرمود:« از حقیقت ایمان است آنکه جانب حق را بگیری هرچند برای توضررداشته باشد و باطل را واگذاری و از آن دوری کنی هرچند در آن باطل منافعی داشته باشی وآنکه گفتارت از علمت تجاوز نکند».

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: فصم ظهری رجلان عالم متهتک وجاهل متنسک (3) .

رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: « دونفر پشت مرا خرد کردند، یکی عالم بی بندو بار دیگری جاهل خشکه مقدس ونادان».

عن ابی عبدالله علیه السلام قال: الناس ثلاثه عالم ومتعلم وغثاء. امام صادق علیه السلام فرمود: «مردم سه گروهند: دانشمند و دانشجو وخاشاک روی آب که هرلحظه آب او را به سمتی می برد (مانند مردمی که چون تعمق دینی ندارند هرروز به کیشی و آئینی می گروند و بدنبال هرصدائی می روند) (4).

عن ابی حمزة الثمالی قال قال لی ابوعبدالله علیه السلام: أغد عالماً أومتعلماً أو احب1.

ص: 21


1- سفینة البحار، ج 2، ص 220.
2- سفینة البحار. ج2، ص221.
3- مواعظ العددیه. 46.
4- اصول کافی مترجم. ص 41، ج 1.

أهل العلم ولا تکن رابعا (1).

امام صادق علیه السلام به ابی حمزه ثمالی فرمود: «یاعالم باش یا طالب علم باش یادوستدار اهل علم باش وچهارمی نباش که هلاک می شوی.

عن ابی عبدالله علیه السلام فی قوله تعالی انما یخشی الله من عباده العلماء قال: یعنی بالعلماء من صدق فیعله قوله ومن لم یصدق فیعله قوله فلیس بعالم.

امام صادق در تفسیر آیه «انمایخشی الله من عباده العلماء» فرمود: «مراد آن عالم است که عمل و فعل اوقولش را تصدیق نماید عالمی که فعلش قولش را تصدیق نکند عالم نیست» (2).

عن ابی عبدالله قال کان امیرالمؤمنین علیه السلام یقول : یاطالب العلم ان للعالم ثلاث علامات العلم والحلم والصمت، وللمتکلف ثلاث علامات ینازع من فوقه بالمعصیة ویظلم من دونه بالغلبة ویظاهر الظلمة. امام صادق فرمود امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «ای طالب علم عالم را سه علامت است: علم و بردباری و خاموشی، وعالم نمارا سه علامت است: بانافرمانی نسبت به ما فوق کشمکش کند، و بوسیله چیرگی به زیردست خود ستم کند و از ستمکار پشتیبانی نماید» (اصول کافی مترجم ج1 ص45).

بدون علم سخن گفتن

قال ابوعبدالله علیه السلام: أنهاک عن خصلتین فیهما هلاک الرجال أنهاک أن تدین الله بالباطل و تفتی الناس بمالا تعلم.(3) . مفضل بن مزید گفت امام صادق علیه السلام بمن فرمود: ترا منع می کنم از دو خصلت که هلاک مردان در آن است یکی آنکه با روش0.

ص: 22


1- اصول کافی مترجم. ج1، ص41.
2- اصول کافی مترجم. ج 1، ص 44.
3- مواعظ العددیه. ص50.

باطل دینداری کنی و دیگری آنکه (در امور دین و دنیای مردم) فتوی بدهی به چیزی که نمی دانی.

عن ابی جعفر علیه السلام قال: من افتی الناس بغیرعلم ولا هدی لعنته ملئکة الرحمة وملئکه العذاب ولحقه وزر من عمل بفتیاة.

امام باقر علیه السلام فرمود: «کسی که فتوی بدهد بدون علم و آگاهی ، ملائکه رحمت وملائکه عذاب به او لعنت می کنند وگناه آن کسی که به آن فتوای باطل عمل کند به گردن اوست»(1).

خطر عالمان دنیا طلب

عن ابی عبدالله قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله: الفقهاء أمناء الرسل مالم یدخلوا فی الدنیا قیل یا رسول الله وما دخولهم فی الدنیا قال اتباع السلطان فإذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فقهاء ودانشمندان تاچندی که داخل دنیا نشده اند امینان پیغمبرانند» عرض کردند: داخل شدن بدنیا چیست؟ فرمود: متابعت کردن ازسلطان جائر، پس زمانی که چنین کنند نسبت به دینتان از آنها حذر کنید (2)))

وقال صلی الله علیه وآله: أوحی الله إلی داؤد علیه السلام یا داؤد لا تجعل بینی وبینک عالماً مفتوناً بالدنیا فبصدک عن طریق محبتی فان أولئک قطاع !طریق عبادی المریدین إن أذنی ما انا صانع بهم أن انزع حلاوة مناجاتی عن قلوبهم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «چون عالم را دنیا دوست دیدید او را نسبت به دینتان متهم دانید (بدانید دینداریش حقیقی نیست زیرا دوست هر چیز گرد8.

ص: 23


1- اصول کافی مترجم. ج 1، ص 52.
2- اصول کافی مترجم، ج 1، ص 58.

محبوبش می گردد. وفرمود: « خداوند به داو ودوحی کرد که میان من وخودت عالم دنیا دوست را واسطه قرارمده که تورا از راه دوستیم بگرداند زیرا که ایشان راهزنان بندگان جویای منند همانا کمترین کاری که با ایشان می کنم اینست که شیرینی مناجاتم را از دلشان برکنم»(1).

موعظه عالم بی عمل بی اثر است

قال أبو عبد الله علیه السلام: إن العالم إذا لم یعمل بعلمه؛ زلت موعظته عن القلوب کما یزل المطر عن الصفا (2). امام صادق علیه السلام فرمود: «عالمی که عمل نمی کند موعظه او از قلب شنونده می رود همانند بارانی که از کوه صفا می ریزد و می رود.

توبه عالم بی عمل مقبول نیست

قال جمیل بن دراج سمعت ابا عبدالله یقول : إذابلغت النفس هیهنا. واشار بیده الی حلقه لم یکن للعالم تؤبة، ثم قرء: «انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهالة» حضرت صادق علیه السلام فرمود: «چون جان باینجا برسد (با دست به گلویش اشاره کرد) برای عالم توبه ای نیست سپس این آیه را قرائت فرمود: «قبول توبه برخدا فقط نسبت به کسانی است که از روی نادانی گناه کرده اند». (اصول کافی مترجم ج 1 ص59).

معروف به علم، مجهول به عمل

قال عیسی بن مریم: اشقی الناس من هومعروف عند الناس بعلمه مجهول بعمله. عیسی بن6.

ص: 24


1- اصول کافی.
2- اصول کافی. مترجم ج1، ص56.

مریم علیه السلام فرمود: «بد بخت ترین مردم کسی است که در میان مردم به علم معروف باشد نه به عمل (1) وفی الاحتجاج فی تفسیر الامام هم أضر علی ضعفاء شیعتنا من جیش یزید علی الحسین بن علی علیهما السلام (2) امام فرمود: «آنها (علمای سوء ) ضررشان بر ضعیفان شیعیان ما بیشتر است از ضرر لشگر یزید برای حسین بن علی»علیهما السلام.

سخت ترین عذاب های قیامت

قال علی علیه السلام: أشد الناس عذاباً یوم القیامة من علم علما فلم ینتفع به وقال: تعلموا ما شئتم أن تعلموا فانکم لن تنفعوابه حتی تعملوا به وان العلماء همتهم الرعایة وان السفهاء وهمتهم الروایة علی علیه السلام فرمود: «سخت ترین عذاب برای عالمی است که از علمش استفاده نبرد» و فرمود: «آنچه را می خواهید یاد بگیرید ولی تا به آن عمل نکنید فایده ای نبرده اید. بدرستی که علماء همتشان رعایت است در عمل وسفهاء و بی خردان همتشان روایت کردن ونقل کردن است».

دوگروه که منشأ صلاح و فساد امت هستند

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: صنفان من أمتی إن صلحا صلحت أمتی واذا فسدا فسدت أمتی. قیل: یا رسول الله ومن هما؟ قال: الفقهاء والامراء. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «دوصنف از امت من اگر اصلاح شوند امت من اصلاح می شوند» عرض کردند: یارسول الله آن دوصنف کیانند؟ فرمود: «امراء وزمامداران و دیگر علماء و پیشوایان دین» (3) . .

ص: 25


1- چهل حدیث قمی.
2- سفینة البحار، ج1، ص668.
3- مواعظ العددیه .

عواقب طلب علم برای اهداف مختلف

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من تعلم العلم للتکبرمات جاهلا ، ومن تعلم للقول دون العمل مات منافقا ومن تعلمه للمناظرة مات فاسقاً ومن تعلمه لکثرة المال مات زندیقاً ومن تعلمه للعمل مات عارفاً. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کسی که علم را برای قدرت نمائی و خودبزرگ بینی یاد بگیرد می میرد در حالی که جاهل است و از علم بهره ای ندارد، و کسی که علم را فقط برای گفتن وسخنرانی یادبگیرد نه برای عمل کردن منافق می میرد، و کسی که علم را به خاطر مناظره و جدال یاد گرفته فاسق از دنیا می رود، و کسی که برای کثرت مال یاد بگیرد زندیق و بی دین از دنیا می رود، و کسی که برای عمل علم یاد بگیرد از دنیا می رود در حالی که عارف است و مقام عرفان را داراست. .(1)

عالم بی عمل با شیطان برابر است

قال علی علیه السلام: ختمت التورات بخمس کلمات فانا أحب أن أطالعها فی صبیحة کل یوم، الأول العالم الذی لایعمل بعلمه فهو وابلیس سواء والثانی سلطان لا بعدل برعیته فهووفرعون سواء والثالث فقیر یتذلل لغنی طمعا فی ماله فهو والکلب سواء والرابع غنی لاینتفع بماله فهو والأجیر سواء، والخامس امرئة تخرج من بیتها بغیر ضرورة فهی والامة سواء. علی علیه السلام فرمود: کتاب تورات با پنج کلمه ختم شده است که من دوست دارم آن کلمه ها را هر صبح مطالعه کنم کلمه اول: عالمی که به علمش عمل نکند با شیطان برابر است. دوم : پادشاهی که با رعیت از روی عدالت رفتار نکند با فرعون برابر است. سوم : .

ص: 26


1- مواعظ العددیة .

فقیری که در برابر غنی و مالدار خود را کوچک وذلیل نشان دهد با سگ برابر است. چهارم: مالدار و ثروتمندی که از مال خود فایده نبرد با نوکر واجیر برابر است. پنجم زنی که بدون ضرورت و نیازی از خانه خارج گردد با کنیز برابر است »(1).

شش گروه به واسطه شش چیز به آتش در می آیند

قال النبی صلی الله علیه وآله: سنة تذځل الناربستة أشیاء: السلطان بالجور والعرب بالعصبیة والدهاقین بالکذب (بالکبر) والتاجر بالخیانة وأهل القرا بالجهل والعلماء بالحسد. (1) پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: « شش طایفه بواسطه شش چیز داخل آتش می شوند: پادشاه بواسطه ظلم، عرب بواسطه عصبیت کشاورزان بواسطه دروغ ( کبر و خود خواهی) تاجر بواسطه خیانت و اهل روستاها بواسطه جهل و نادانی و علماء بواسطه حسد).

بدترین بدها و بهترین خوب ها

إن شر الشرشرارالعلماء، وإن خیرالخیر خیارالعلماء. العلماء رجلان رجل عالم أخذ بعلمه فهذاناج، ورجل عالم تارک لعلمه فهذاهالک وان أهل النار لیتأذون من ریح العالم التارک لعلمه وإن أشد أهل النار ندامة . او حسرة. رجل دعی عبداً إلی الله تبارک وتعالی فاستجاب له وقبل منه فاطاع الله فادخله الله الجنة وأدخل الداعی الناربترکه علمه أتباعه هوا (2).

رسول خدا صلی الله علیه وآله: فرمود: بدترین بدها عالم بد است وخوبترین خوبها عالم خوب است. علماء دو طایفه اند طایفه ای که بعلم خود عمل می کنند، اینها اهل نجاتند و طایفه ای که بعلم خودعمل نمی کنند که این طایفه هالکند. و از.

ص: 27


1- مواعظ العددیه . ص 176.
2- مواعظ العددیه . ص 42.

بدی بوی عالم بی عمل اهل جهنم در اذیت می باشند، آنکه حسرت و ندامت وافسوسش از همه اهل دوزخ بیشتر است عالمی است که کسی را دعوت بطرف خدا کرده و او دعوت او را قبول کرده وعمل خوب کرده به بهشت وارد شود ولی خود آن عالم در اثر عمل نکردن بوظیفه خود بدوزخ برود».

عاقبت بخل در تعلیم و فروختن دانش

قال النبی صلی الله علیه وآله: علماء هذه الاثة رجلانی رجل آتاه الله تعالی علم بذله للتاس ولم یاخذ علیه طمع ولم یشرب من ذلک یشتغفر الله له حینا البخیر ودواب البر والقلفی والماء ویقیم علی الله سید شریفحتی برافق الممسلین. ورجل آتاه الله تعالی علمأ بخل به علی عبادالله تعالی واخد علیه معا وشرابه تمنا فذلک یلجم یوم القیامة بلجام من نار ونادی مناد له الذی آتاه الله لما فبخل به علی عباد الله تعالی واخذ علیه مع واشتری به من وکذلک حتی یفرغ من الحساب.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: « علماء این امت دوگونه اند یکی آنکه خداوند به او این نعمت را عطا کرده او هم به بندگان خدا بذل می کند و در برابر چیزی نمی گیرد و آن علم را بقیمت نمی فروشد و از مردم طمعی ندارد، برای چنین عالمی ماهیان دریا و حیوانات بیابان و پرندگان هواطلب آمرزش می کنند و خدارا ملاقات می کند و بسوی خدا می رود در حالی که سید و شریف است تا آنکه با انبیاء مرسلین هم صحبت شود.

دیگری عالمی است که علمش ، این نعمت خدادادی را از بندگان خدا مضایقه و بخل می کند و اگر چیزی بمردم یاد بدهد طمع دنیائی دارد و علمش را بقیمت می فروشد چنین کس را لجام آتش بدهان می زنند و منادی ندا می زند: ایها الناس این کسی است که خداوند باو علم داد ولی او آن علم را بمتاع دنیا فروخت و به بندگان خدایاد نداد مگر آنکه اجرت و قیمت آن را گرفت. (مواعظ العددیه ص 92)

ص: 28

اصلاح حال مردم به اصلاح علماء و...

قال رسول الله صلی الله علیه وآله : لا تضل عوام أقتی إلا بخواصها قیل: ما خواص أقیک؟ فقال: خواص أقتی آزتة: الملوک والعلماء والعباد والجا قیل: کیف ذلک ؟ قال صلی الله علیه وآله: الملوک عاة الناس فإذا کان الراعی دنبا فمن یرعی الغنم؟ والعلماء أطباء الخلق فإذا کان الطبیب مریضا فمن داوی المرضی؟ والعباد دلیل الخلق فإذا کان الدلیل الأفمن یهدی التایک؟ واللهجارأمناء الله فی الخلق الله اذا کان الأینین خائنا من یفتقذ؟ . رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر خواص امت من صالح باشند عوام امت من اصلاح می شوند. عرض کردند یا رسول الله مراد از خواص امت کیانند؟ فرمود: «چهار طایفه اند حاکمان، علماء، عابدان، وتجار» عرض کردند: چگونه اصلاح امت به اصلاح این چهار بستگی دارد؟ فرمود: « حاکم به منزله چوپان است که گوسفندان را از گرگ محافظت می کند پس اگر چوپان خود گرگ باشد تکلیف گوسفندان چیست؟ علماء، طبیبان ومعالجان خلقند پس اگر طبیب خود مریض بود بیماران را چه کسی معالجه کند؟ عابدان دلیل راهند که جماعت چشمشان بآنها است و بدنبال آنها حرکت می کنند پس اگر دلیل، راه خود را گم کردکی راهروان را هدایت ودلالت کند؟ تجار امینان خدایند اگر امین خیانت کارشد پس به چه کس باید اعتماد شود؟ (1).

برپائی دین به چهار دسته است

قال علی علیه السلام: قوام الذین بازیقة بعالم ناطق متغیل له وبقی لایبخل بقضیه علی أهل دین الله، وبفقیر لایبیع آخرته بدنیاه ویجاهلی لاین عن طلب العلم فإذ اکتم العالم علمه وبخل9.

ص: 29


1- مواعظ العددیه . ص 129.

الغنی وباع الفقیر آخرته بدنیاه واستکبر الجاهل عن قلب النم رجعت الأنیا علی ثرائها قهقری فلا تغرنکم کثرة المساجد واجساد قوم مختلفة قیل یا امیرالمؤمنین: کیف العیش فی ذلک الزمان؟ فقال: خالوهم با البرانیه وخالفوهم فی الباطن للمرء ما اکتسب ومموقع من أحب وأنتظروا مع ذلک الفرج من الله عزوجل (1)

علی علیه السلام فرمود: «قوام و پایه های نگهدارنده دین چهارگروهند، عالم سخنوری که علم خود را بکار ببندد، دارا وثروتمندی که از دادن زیادی مالش

بدینداران بخل نورزد، فقیری که دین خود را بدنیا نفروشد، و جاهلی که از یاد گرفتن علم سرنپیچد و سرکشی نکند پس هرگاه عالم علم خود را کتمان کند، غنی بخل ورزد، فقیر دین را به دنیا بفروشد و جاهل از یاد گرفتن علم سر پیچی کند دنیا به قهقرا (یعنی دوباره بایام جاهلیت قبل از اسلام برمیگردد. پس زیادی مساجد و کثرت جمعیت ها در مساجد شما را گول نزند» عرض کردند: در آن زمان چگونه باید زندگی کرد؟ فرمود: « با آنها در ظاهر آمیزش کنید ولی در باطن با آنان مخالفت کنید، هرکسی هر چه را دوست دارد با او محشور است، با این حال باز منتظر فرج از طرف خداوند باشید». (2)

برای مرگ مؤمن عالم آسمان وزمین می گرید

عن علی بن ابی حمزة قال سمعت موسی بن جعفر علیه السلام یقول : إذامات الثوم بکت علیه الملیکه وبقاع الأرض التی کان یعبد الله علیها وأبواب السماء التی کان یضع فیها باغمایه وکم فی الإسلام ثلمة لایدها شیء لأن المومنین الفقهاء لحضون الإسلام حضن والمدینة لها.5.

ص: 30


1- مواعظ العددیه . ص125.
2- مواعظ العددیه . ص125.

علی بن ابی حمزه گفت شنیدم از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: زمانی که مؤمنی می میرد ملائکه ها و بقعه های زمین که بر روی آنها خدارا عبادت کرده و درهای آسمانها که از آنها اعمال آن مؤمن بالا رفته است براو می گریند. وشکستی در اسلام پدید می آید که چیزی آن را جبران نمی کند برای آنکه مؤمنین از فقهاء و علماء حصارهای اسلامند مانند حصار شهر برای شهر».(1).

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: مجالسه اهل الدین شرف الدنیا والآخرة (2).

رسول خدا فرمود: «همنشینی با اهل دین شرف دنیا و آخرت است».

عالم، شایسته ترین افراد برای خدمت است

عیسی بن مریم به حواریون فرمود: « مرا بشما حاجتی است آن را برآورید» گفتند: حاجتت رواست یا روح الله. پس برخاست و پاهای ایشان را شست آنها

گفتند ما بشستن پای تو سزاوارتر بودیم یا روح الله فرمود: «همانا سزاوارترین مردم به خدمت نمودن عالم است. من تا این اندازه تواضع کردم تا شما پس از من در میان مردم چون من تواضع کنید». سپس فرمود: «بنای حکمت به وسیله تواضع ساخته شودنه بوسیله تکبر چنانکه زراعت در زمین نرم می روید نه در کوه (فی السهل ینبت الزرع لافی الجبل) (3) .

با چه کس همنشینی کنیم؟

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: قالت الحواریون یا روح الله من نجالس؟ قال: من یذکر کم5.

ص: 31


1- اصول کافی مترجم. ج 1، ص47.
2- اصول کافی، ج 1، ص 48.
3- اصول کافی مترجم. ج1، ص45.

الله رؤیته ویزید فی عملکم منطقه ویرغبکم فی الآخرة عمله(1).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حواریون حضرت عیسی عرض کردند:یا روح الله با چه کسی مجالست و معاشرت کنیم؟ فرمود: «با کسی که دیدارش شما را بیاد خدا اندازد و سخنش بردانش و آگاهی شما بیفزاید و کردارش شما را به آخرت تشویق کند».

قال الباقر: لمجلس اجلسه إلی من اثق به أوثق فی نفسی من عمل سنة (2) امام باقر علیه السلام فرمود: «نشستن نزد کسی که به او اعتماد دارم از عبادت یک سال برایم اطمینان بخش تر است».

عن ابی الجارود قال سمعت أبا جعفر یقول : رحم الله عند أخیی العلم. قال قلت: وما احیائه؟ قال: أن یذاکر به أهل الدین وأهل الورع (3) .

ابوجارود گوید شنیدم که امام باقر علیه السلام فرمود: خدا رحمت کند بنده ای را که علم را زنده کند. عرض کردم: زنده کردن علم چیست؟ فرمود: «این است که با اهل دین و اهل ورع مذاکره نماید».

و مذاکره علم قلب را صیقلی می کند

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: تذاکروا وتلاقوا وتحدثوا فان الحدیث جلاء للقلوب إن القلوب ترین کما یرین التی وجلائها الحدیث (4).

رسولخدا صلی الله علیه وآله: فرمود: «با یکدیگر مذاکره و ملاقات و گفتگو کنید زیرا حدیث صیقل دلها است چون دلها مانند شمشیر زنگ می گیرند و پاکی و صیقل آنها حدیث و گفتگوی با یکدیگر است (5).

ص: 32


1- اصول کافی، ج 1، ص 48.
2- اصول کافی.
3- اصول کافی، ج1، ص50.
4- اصول کافی، ج1، ص50.
5- اصول کافی

دونفر سیر نمی شوند

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: منهومان لایشبعان طالب دنیا وطالب علم فمن أقتصر من الدنیا علی ما أحل الله له سلم ومن تناولها من غیر حلها قلک إلا أن یتوب آؤ یراجع ومن آخذ العلم من أهله وعمل بعلمه نجا ومن ارادبه الدنیا فهی حظه (1).

رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «دو پرخورند که سیر نشوند، دنیاطلب ودانشجو، کسی که از دنیا بآنچه خدا برایش حلال فرموده قناعت کند سالم ماند و کسی که دنیا را از راه غیر حلال بدست بیاورد هلاک گردد مگر آنکه توبه کند. وکسی که علم را از اهلش بگیرد و بان عمل کند نجات یابد و کسی که منظورش از طلب علم مال دنیا باشد بهره اش همان است و در آخرت بهره ای ندارد).

آثار معاشرت با عالم و پیروی عالم

قال امیرالمؤمنین علیه السلام: إعلموا أن صخبة العالم واتباعه دین دان الله به طاعته وسبة الحسنات ممحات السیئات وذخیرة للمؤمنین ورفعة فیهم فی حیاتهم وجمیل بعد مماتهم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «همنشینی با عالم و پیروی از او دینی است که خدا بوسیله آن دینداری و پرستش شود و اطاعت عالم موجب به دست آمدن حسنات و محوگناهان است و برای مؤمنین ذخیره ایست و در زمان حیات مایه سربلندی و پس از مرگ موجب ذکر خیر است» (2)

محبوب ترین بندگان خدا

عن علی بن الحسین علیه السلام: لؤیغم التام لها فی طلب العلم قلبوه ولزبفی7.

ص: 33


1- اصول کافی، ج 1، ص57..
2- اصول کافی مترجم. ج 1، ص267.

المهج وخوض اللجج، إن الله تبارک وتعالی أوحی إلی دانیال آن امقت عبیدی إلی الجاهل الممت بحق أهل العلم التارک للإقتداء بهم والله أحب عبیدی إلی التقی الطالب للواب الجزیل اللازم العلماء القابل عن الماء. امام چهارم علیه السلام فرمود:« اگر مردم بداننددرطلب علم چه فائده ایست آن را می طلبند اگرچه با ریختن خون دل ها و فرورفتن در گردابهای مشکلات باشد. خداوند تعالی به دانیال وحی فرمود که منفورترین بندگانم نزدمن نادانیست که حق علما را سبک شمرد و پیروی ایشان نکند و محبوب ترین بندگانم پرهیزگاری است که طالب ثواب بزرگ وملازم علماء و پیروخویشتن داران و پذیرنده از حکیمان باشد»(1).

علماء وارثان پیمبران

عن ابی عبدالله علیه السلام قال: إن العلماء وره الأنبیاء وذالک أن الأنبیاء لم ووادزهمة ولادینار أما أورثوا أحادیث من أحادیثهم فمن أخذ بشیء منها فقد أخذ حظ وافرة فانظروا علمکم هذا من تاخذونه، فإن فینا أهل البیت فی کل خلف عدو یفوت عنه تخریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین. امام صادق علیه السلام فرمود: « علماء وارثان پیمبرانند برای آنکه پیمبران طلا و نقره بارث نگذارند و تنها احادیثی از احادیثشان بجای گذارند هر که از آن احادیث برگیرد بهره بسیاری برگرفته است. پس نیکو بنگرید که این علم خود را از که می گیرید زیرا در خاندان ما اهل بیت در هر عصر جانشینان عادلی هستند که از تغییر دادن غالیان وانتساب خرابکاران بدین و از تأویل نادانانی که بد معنی می کنند جلوگیری می کنند» (2).

خیر زندگانی از آن دوکس است

قال رسول الله صلی الله علیه وآله :لاخیرفی العیش إلا لرجلین ، عالم مطاع اؤ مستمع واع (3) رسول خدا فرمود: «خیری در زندگی دنیا نیست جز برای دوکس، عالمی که مردم ازاو پیروی کنند وشنونده ای که حفظ کند و آنچه شنیده و حفظ کرده بکار ببنددوعمل نماید.0.

ص: 34


1- اصول کافی مترجم ج 1، ص 43.
2- اصول کافی مترجم ج 1، ص39.
3- اصول کافی ج 1، ص 40.

عمل کننده با یاد دهنده در ثواب شریک است

عن ابی بصیر قال سمعت ابا عبدالله یقول : من علم خیر فله مثل أجر من عمل به قل: قان علمه غیره یجری ذیک له؟ قال: إن علمه الناس کلهم جری له. قلت: قان مات؟ قال: وان مات. ابوبصیر گوید شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود: «کسی که به دیگری چیزی یاد بدهد برای اوست مانند پاداشی که به آن یادگیرنده وعمل کننده می دهند. عرض کردم: اگر بکس دیگرهم یاد بدهد آیا به آن ثواب نائل می گردد؟ فرمود: «اگر به تمام مردم یاد بدهد ثواب عمل آنها را دارد» عرض کردم: اگربمیرد هم آن پاداش را دارد فرمود: «اگربمیردهم باو پاداش می دهند».(1).

فقیه راستین این چنین است

قال امیرالمؤمنین: ألا أخبرکم بالفقیه حق الفقیه: من لم یقنط الناس من رحمة الله ولم یونهم من عذاب الله ولم یرض لهم فی معاصی الله ولم یتلو القرآن رغب عنه إلی غیره. الاخیر فی علم لیس فیه تفهم الالأخیر فی قرانه لیس فیها تدر الاخیر فی عبادة لافقة فیها آلالا خیر فی شی لاورع امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «آیا از آنکه بحقیقت فقیه است خبر ندهم؟ او کسی است که مردم را از رحمت خدا مأیوس نکند، و از عذاب خدا ایمن نسازد و به آنها رخصت گناه ندهد و قرآن را از روی اعراض ترک نکند و به چیز دیگری رو آورد، همانا در علمی که فهم نباشد خیری نیست، در خواندنی که تدبر در آن نباشد خبری نیست ودرعبادتی که تفکرنباشد خیری نیست» (اصول کافی مترجم ج 1، ص 44).3.

ص: 35


1- اصول کافی مترجم. ج 1، ص 43.

پیش از آنکه جاهل مؤظف به تعلم باشد، عالم مؤظف به تعلیم است

عن ابی عبدالله علیه السلام قال : قرات فی کتاب علی أن الله لم یاخذ علی الجهال عهداً بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهداً ببذل العلم للجهال لأن العلم کان قبل الجهل (1).

امام صادق علیه السلام فرمود: « در کتاب علی علیه السلام خواندم که خداوند از جاهلان پیمانی برای طلب علم گرفت تا آنکه نخست از علماء پیمان گرفت که به نادانان علم آموزند زیرا که علم بر جهل مقدم است (یعنی خلقت موجودات عالم مانند لوح و قلم وملائکه و آدم بر خلقت مردم جاهل مقدم است و ابتدا خدا از آنها پیمان گرفته است سپس از نادانان).

قال رسول الله صلی الله علیه وآله : نعم الهدیه ونغم العطیه الموعظة . وأوحی الله إلی موسی: تعلم الخیر وقلنة إلی من لایغل قای فتوژیعلمی الخیر وممتعلمیه قبورهم حتی لا تؤیشوا بمکانهم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خوب هدیه ای ونیکوعطیه ای است موعظه وارشاد خلق خداوند به موسی وحی کرد که ای موسی خیر را یاد بگیر ویادبده به آنکه نمی دانند بدرستی که من نورانی و روشن می سازم قبرهای معلم و آموزگار ومتعلم و یادگیرنده را تا آنکه در آن مکان وحشت نکنند».

فضیلت و برتری معلم برعابد

از دو نفر در نزد رسول خدا یادشد که یکی از آن دو نماز واجب خود را می خواند1.

ص: 36


1- اصول کافی، ج 1، ص 51.

و می نشیند به مردم علم یاد می دهد و مسائلی از دین می گوید. دیگری شبها نماز می خواند و روزها را روزه می گیرد. فرمود: فضیلت شخص اول برآن دیگری مانند فضیلت و برتری من است بر سایر مردم. (ارشاد القلوب ص 11).

کدام یک بهتر است، عالم یاعابد؟

معاویة بن عمار گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: مردی است که از شما روایت زیاد نقل می کند و میان مردم انتشار می دهد و آن را در دل مردم و دل شیعیانتان استوار می کند و شایدعابدی از شیعیان شما باشد که در روایت چون او نباشد کدام یک بهتر است؟ فرمود: «آنکه احادیث ما را روایت کند و دل های شیعیانمان را استوار کند از هزار عابد بهتر است» (1)

جانشینان عادل در هر عصر

امام صادق فرمود: «دانشمندان وارثان پیمبرانند برای آنکه پیمبران پول طلا و نقره بارث نگذاردند و تنها احادیثی از احادیثشان بجای گذاردند هرکه از آن احادیث برگیرد بهره بسیاری برگرفته است، پس نیکو بنکرید که این علم خود را از که می گیرید زیرا در خاندان ما اهل بیت در هر عصر جانشینان عادلی هستند که تغییردادن غالیان و بخود بستگی خرابکاران و بد معنی کردن نا دانان را از دین بر می دارند (2) .

شرح ۔ خرابکاری در دین طبق این روایت سه گونه است: 1. کلمه یا جمله قرآن و حدیث را به نفع و سلیقه خویش تغییر دادن و این عمل گاهی از غلات و2.

ص: 37


1- اصول کافی مترجم ج1 ص (40) ح 9.
2- اصول کافی مترجم. ج 1، ص 39 حدیث 2.

مسلمین کاسه از آش داغ تر سر می زند. 2- کسانی که مسلمان و متدین نیستند خود را با سلام و دین ببندند یا مطلبی که از دین نیست به دین نسبت دهند. 3- قرآن و حدیث را از معنی حقیقی خود برگردانیده طبق سلیقه شخص خود معنی کنند و در هر دوره امامان یا علماء عادلی هستند که از این اعمال جلوگیری کنند.

تجلیل امام صادق از عالم

در کتاب نقد الرجال سید مصطفی تفرشی و دیگران از شیخ کشی رحمه الله روایت کرده اند که او بسند خود از حماد ناب روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام با عمران بن عبدالله (یکی از علمای قم) طریق لطف و مرحمت پیمود و او را بشارت داد و فرمود این مرد از خانواده ای است که نجیبانند (یعنی اهل قم) که قصد نکند ایشان را جباری جز آنکه قاصم الجبارین او را درهم شکند. نظیر این را بسند دیگر از ابان بن عثمان روایت کرده چنانکه در جلد چهارده بحار از شیخ کشی نقل می کند که او به سند خود از ابان بن عثمان روایت نموده که عمران بن عبدالله برحضرت صادق علیه السلام داخل شد پس آن حضرت او را نزد خود نشانید و فرمود حال خودت و حال فرزندان و خانواده ات و پسر عموهایت چگونه است؟ آنگاه آهسته برای اوحدیث فرمود و زمانی که عمران بن عبدالله بیرون رفت به حضرت عرض کردند این شخص کیست؟ فرمود نجیب قوم نجبا است که دشمن ندارد ایشان را جباری مگر آنکه خدای تعالی او را درهم شکند.

باز در همان کتاب در ذیل روایتی می نویسد حضرت صادق علیه السلام در حالی که دست عمران را بدست مبارک خود گرفته بود درباره وی اینچنین دعا کرد: از خداوند منان خواهانم که درود و صلوات فرستد بر محمد وآل محمد صلی الله علیهم وتو وخانواده تورا در ظل مرحمت خود پناه دهد روزی که جز ظل مرحمت او سایه ای نباشد.

ص: 38

نیزکشی روایت کرده از یونس بن یعقوب که داخل شد عیسی بن عبدالله برامام صادق علیه السلام وحضرت او را به چند چیز وصیت کرد، پس وداع کرد و از نزد حضرت بیرون رفت حضرت به خادمش فرمود او را صدا کن چون آمد حضرت فرمود ای عیسی خدای عزوجل می فرماید (وأمز اهلک بالصلوة» یعنی امرکن اهل خودرا بنماز، تو از ما اهل بیت هستی پس در وقتی که هنوز آفتاب عصر در اینجا باشد شش رکعت نماز بگزار آنگاه باوی وداع کرد و میانه دو چشم او را بوسید (تاریخ قم نوشته محمدحسین ناصر الشریعه ص210).

کمک مالی در مقابل دانستن مسأله روزی حضرت سیدالشهداء علیه السلام در گوشه ای از مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله نشسته بود و در گوشه دیگر عتبة بن ابی سفیان و در گوشه دیگر عبدالله بن زبیر و جمعی دیگر، یک نفر اعرابی وارد مسجد شد اول آمد پهلوی عتبه و گفت ای بزرگ مرد من پسر عموی خود را بقتل رسانیده ام چهل دینار دیه او را از من مطالبه می کنند، و کرم از قریش است دین مرا ادا کنید (معلوم می شود قتل خطائی بوده است). عتبه بغلام خود دستور داد که صد درهم باو بدهند که عبارت از

ده دینار اشرفی است. مرد عرب قبول نکرده نزد عبدالله زبیر آمد و جریان را گفت. عبدالله دستور داد غلامش دویست درهم که عبارت باشد از بیست دینار باو بدهد اعرابی باز قبول نکرده آمد بحضور خانواده کرم یعنی حضرت سیدالشهداء علیه السلام، عرض حال خود را کرد حضرت فرمود: از تو سه سؤال می کنم اگر یکی را جواب گفتی یک ثلث از دین تورا می دهم و اگر دو مسئله را جواب گفتی دو ثلث دین تورا ادا می کنم و اگر جواب سه مسئله را گفتی تمام دین ترا ادا می کنم. اعرابی گفت: آیا مانند شما از مانند من (که اعرابی جاهل و بی سوادی هستم) سؤال می کند؟ فرمود جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: «المعروف بقدرالمعرفة»

ص: 39

یعنی بقدر معرفت سائل باید با و احسان کرد، اعرابی عرض کرد سؤال کنید ای آقای من اگر دانستم جواب می دهم و اگرندانستم از شما یاد می گیرم حضرت فرمود: «ائ الأعمال أفضل؟» بهترین اعمال کدام است؟ عرض کرد: «الإیمان با الله» ایمان به خدا افضل اعمال است حضرت فرمود: «احسنت» خوب جواب دادی آنگاه حضرت فرمود: «ما النجاة فی المهالک»؟ نجات از مهالک با چه وسیله ممکن است؟ اعرابی گفت (الثقة بالله) با توکل به خدا می توان از مهالک نجات یافت، فرمود: «احسنت» خوب گفتی ای اعرابی. (فقال مازینة الرجل؟) فرمود زینت مرد با چیست؟ عرض کرد، «علم ومعه الحلم» علمی که با آن حلم باشد. فرمود اگر چنین علمی نبود چه چیز است؟ عرض کرد: «فقرمعه الصبر» فقری که با آن صبر باشد. فرمود اگر این هم نبود چه چیز است؟ عرض کرد: «النارتنزل من السماء فتحرقه» آتشی از آسمان نازل گردد و او را بسوزاند!، حضرت فرمود: «احسنت یا اعرابی» آنگاه حضرت خندید وکیسه ای که در آن هزار دینار زرسرخ داشت به او داد و نیز انگشتری که نگین آن دویست درهم قیمت داشت باوعطا کرد و فرمود باین زرها ذمه خودرا بری کن و این انگشتری را در مخارج خود صرف کن اعرابی آنها را برداشت و این آیه مبارکه را تلاوت کرد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته»(1).

ممات عالم نیز همچون حیاتش با برکت است

وفات مرحوم آیت الله العظمی سیدابوالحسن اصفهانی روز دوشنبه نهم ذی الحجة الحرام 1365 هجری سیزدهم آبان ساعت شش بعد از ظهر در کاظمین رخ داد.

رحلت این عالم ربانی چنان شور و غوغائی در مردم عراق و ایران و پاکستان و7.

ص: 40


1- انوار النعمانیه ج3، ص375- ومنتهی الآمال ج 1، ص 287.

هندوستان وتمام بلادشیعه نشین ایجاد کرد که تا آن روز بی سابقه بوده . مجالس پرشکوه و پرجمعیت ترحیم او در تهران و شهرستانها رعب و وحشت عظیمی دردل دشمنان اسلام افکند و در اثر همین امر توطئه تجزیه آذربایجان توسط حزب منفورترده خنثی شد.

در وفات آن روحانی جلیل القدر گفته شده که ممات او همانند حیاتش نور و رحمت و خیر و برکت بود. منقول است از آیت الله نجفی مرعشی که وقتی جنازه مطهر آیت الله اصفهانی در صحن مطهر علوی بود آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء خطاب بآن این جمله را انشاء فرمود: «هنیئا لک یا ابا الحسن عشت سعیدأ ومت حمیداً قدانسیت الباقین وأتعبت الباقین کانک قدولدت مرتین» گوارا باد برتو نزول بر معبود خویش زندگی سعادتمندانه و مرگ ورحلت پسندیده ای داشتی زندگی تو آنچنان با شکوه وتوأم با تدبیر بود که بزرگان گذشته را به بوته فراموشی سپردی و باقی ماندگان را (از فراق خویش) به تعب افکندی گویا تودوباره به جهان آمده بودی یکبار تجربه و درایت کسب نموده و باردیگر آن را بکاربستی (1).

احترام قلمی که با آن فقه نوشته شده

استاد حسین مظاهری در کتاب جهاد با نفس نوشته است: استاد بزرگوار ما آیة الله العظمی بروجردی رحمة الله علیه از استادشان مرحوم آقا میرزا عبدالمعالی اصفهانی نقل می کرد که ایشان می فرمود: اگر در اطاقی قلمی باشد که با آن قلم فقه شیعه نوشته شده باشد، من در آن اطاق نمی خوابم و اگر بخواهم در آنجا بخوابم اول قلم را بیرون می برم و بعد می خوابم (2) وقتی یک عالم شیعه این طور بگوید، معلوم می شود که احترام کردن به کتابهای فقهی و روانی و مخصوصا احترام به قرآن شریف فوق العاده مهم است.5.

ص: 41


1- فقهای نامدار شیعه نوشته عبد الرحیم عقیقی بخشایشی ص 433.
2- کتاب مزبور. ص 225.

شرافت علم مافوق تمام امتیازات است

از حضرت امام حسن عکسری نقل شده که: مردی از علماء شیعه بامردی ناصبی بحث کرد و او را محکوم نمود این خبر به حضرت امام علی النقی علیه السلام رسید. اتفاقا روزی همان فقیه خدمت آن حضرت شرفیاب شد، در مجلس از علویین و بزرگان بنی هاشم حاضر بودند، همینکه آن فقیه واردشد امام علیه السلام آنقدر از او احترام کرد که پیوسته او را بطرف بالای مجلس راهنمائی می فرمود تا او را روی مسندی در بالای مجلس نشانید و با توجه تمام روی بطرف او نموده به سخنانش گوش میداد این احترام برحاضرین دشوار آمد لیکن به احترام حضرت اعتراض نکردند ولی یکی از عباسیان حاضر در مجلس عرض کرد: یابن رسول الله چرا اینچنین مردی عامی را بر علویین و اشراف ترجیح می دهی؟!، امام علیه السلام فرمود مبادا از آن دسته مردمی باشید که بآنها می گویند: بیائید تا قرآن بین ما حکومت کند و آنها به این قضاوت تن نمیدهند و اعتراض می کنند (الم تر إلی الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یدعون إلی کتاب الله لیحکم بینهم ثم یتولی فریق منهم وهم معرضون) آیا راضی هستی که قرآن در این باره بین ما حکومت کند؟ گفتند آری، فرمود در این آیه : «یا ایها الذین آمنوا إذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح الله لکم الی- والذین أوتوا العلم درجات» مگر خداوند می فرماید عالمان دارای درجاتی می باشند، خداوند مؤمن عالم را بر مؤمن جاهل برتری داده همانطور که مؤمن را بر غیر مؤمن مزیت داده، در اینجا خداوند می فرماید: «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین أوتوا العلم درجات» افراد با ایمان را برتری می دهد و همچنین اشخاص عالم را مناسب علم آنها برتری می دهد. آیا خداوند فرموده: والذین أوتوا شرف النسب درجات؟!، مگر در آنجا نمی فرماید: «هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون» چگونه شما بمن اعتراض می کنید راجع باینکه به این مرد احترام کرده ام با اینکه خدا این عالم را برتری داده. شکستی که این مرد با

ص: 42

استدلال و دانشی که خدا باوتعلیم فرموده برآن شخص ناصبی وارد آورده از هر شرافت نژادی بهتر و پرارج تر است مرد عباسی به این سخن خود ادامه داده گفت: کسی را برما مقدم داشتی که نسبش مانند ما نیست و حال آنکه از صدر اسلام به اشخاص شریف النسب احترام می گذاشتند؛ امام علیه السلام فرمود: سبحان الله در شگفتم از شما که چنین سخنی ایراد می کنید مگر عباس باشرافت نسبش با ابابکر بیعت نکرد و یا مگر عبدالله بن عباس خدمت عمر بن خطاب نمیکرد با اینکه عبدالله از بنی هاشم و پدرخلفای عباسیین و عمر از طایفه بنی عدی بوده؛ چطور شد، عمر آنهائی که نسبت های بسیار دوری داشتند را در مجالس شوری راه میداد و بأنها احترام میکرد ولی عباس را جزء شوری قرار نداد؛ اگر به این عمل من اعتراضی باشد اول باید به عباس و عبدالله اعتراض کرد، مرد عباسی ساکت و محکوم شد و دیگر حرفی نزد(1).

آنرا که علم و دانش تقوی مسلم است

هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است

کس را به مال نیست برای کمال فخر

از هرمقام ومرتبه ای علم اعظم است

جاهل اگر چه یافت تقدم مؤخر است

عالم اگر چه گشت مؤخر مقدم است

جاهل به روزفتنه ره چاره گم کند

عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

میزان ارزش تعلیم

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: شخصی مردی را خدمت امام زین العابدین علیه السلام آورد و ادعا کرد که آن مرد پدرش را کشته ، قاتل اعتراف کرد، امام علیه السلام حکم به قصاص فرمود ولی از آن شخص در خواست بخشش فرمود تا به ثواب عظیمی برسد، مدعی معلوم بود به گذشت راضی نیست، حضرتی.

ص: 43


1- پند تاریخ ج5، ص 62 - از احتجاج طبرسی.

سجاد علیه السلام فرمود: اگر به خاطر می آوری که این مرد بگردنت حقی دارد بواسطه آن حق از او در گذر، عرض کرد بگردن من حقی دارد ولی بآن اندازه که از خون پدرم بگذرم نیست. امام فرمود پس چه میکنی؟ عرض کرد قصاص میکنم ولی اگر مایل باشد به دیه و خونبها با او مصالحه میکنم، حضرت فرمود: حقش چیست؟، عرض کرد یا بن رسول الله این مرد به من توحید و نبوت حضرت محمد صلی الله علیه واله وامامت ائمه علهیم السلام را تلقین و تعلیم کرده؛ حضرت با تعجب پرسید: این حق برابری با خون پدرت نمیکند؟! ؛ بخدا قسم این حق برابری میکند با خون تمام مردم روی زمین از پیشینیان و آیندگان بجز انبیاء وائمه، آنگاه رو به قاتل کرده فرمود: ثواب این تعلیم را بمن می دهی تامن خونبهای پدر این مرد را بدهم و تو از کشته شدن نجات یابی؟ عرض کرد یابن رسول الله من به این ثواب محتاجم و شما بی نیازید، زیرا گناهم بزرگ است در ضمن گناهی که نسبت به مقتول انجام داده ام مربوط به من و مقتول است نه اینکه گناه بین من و پسرش باشد؛ حضرت فرمود: پس تو کشته شدن را بر ثواب آن تعلیم ترجیح میدهی؟ عرض کرد آری. پس حضرت علیه السلام رو به جوان کرده فرمود: پس تو خود مقایسه کن. ببین گناهی که این مرد در باره تو انجام داده و پدرت را از بقیه زندگی او محروم کرده با لطفی که در باره ات نموده و ایمان را بتو تلقین کرده و تو را از عذاب آخرت نجات داده که این احسان چندین برابر آن جرم است، اکنون یا در مقابل این احسان از او در گذر تا برای شما حدیثی از پیغمبر صلی الله علیه وآله بخوانم که شنیدن آن حدیث برایت از دنیا و ما فیها بهتر است. اگر راضی نیستی دیه اش را میدهم با او مصالحه کن اما در این صورت حدیث را فقط برای او میخوانم، عرض کرد یابن رسول الله حدیث را بفرما من بدون دیه از او گذشتم «تا آخر حدیث»(1).2.

ص: 44


1- پند تاریخ. ج 5، ص 51، از بحارالانوار ج 2.

ارزش تعلیم یک مسئله دینی

زنی خدمت حضرت زهرا سلام الله علیها رسید، عرض کرد: ما در پیری دارم که راجع به مسائل دینی چند سؤال داشت و مرا بخدمت شما فرستاده تا بپرسم. آنگاه تا ده مسئله سؤال کرد و حضرت صدیقه جوابش را می فرمود تا اینکه آن زن از کثرت پرسش نزد خود شرمنده شد و عرض کرد: دیگر شما را به زحمت نمیاندازم. حضرت فرمود: هر چه میخواهی بپرس. اگر چنانچه به کسی صدهزار دینار طلا بدهند و باو بگویند بار سنگینی را حمل کند آیا با این وصف خسته می شود؟ عرض کرد: نه فرمود: در جواب هرمسأله ای که من بتو می گویم بیشتر از فاصله زمین وعرش که پر از لؤلؤ باشد به من پاداش میدهند؛ پس من از کسی که بارسنگینی را حمل میکند راحت ترم چون مزد من خیلی بیشتر از اوست، از پدرم پیغمبر صلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود: «هنگامیکه علماء شیعه محشور میشوند به هریک از آنها باندازه علم وجدیتش در راه ارشاد بندگان از خلعت های کرامت خداجایزه میدهند بطوریکه به یکی از ایشان هزارهزار حله نور داده میشود. آنگاه منادی از طرف خدا ندا میکند: ای آنهائی که کفالت و سر پرستی آل محمد را میکردید، وهنگامیکه به پدران خود یعنی به پیغمبر وائمه علیهم السلام) دسترسی نداشتند از ایشان نگهداری میکردید، اینک شاگردان شما نزد شمایند از این خلعتها بأنها بدهید، پس آن عالمان به هریک از شاگردان خود باندازه ای که علم آموخته خلعت میدهند. آنگاه خداوند خطاب میفرماید: خلعتهایی که به شاگردان داده اند بآنها بازگردانند. بطوری می شود که خلعت بعضی از شاگردان به صدهزار میرسد و به همین طریق آنها نیز بشاگردان خود باندازه ای که علم آموخته اند خلعت میدهند. خداوند خطاب میفرماید دو برابر آن اندازه که به شاگردان خلعت داده اند بآنها بدهند همینطور آن

ص: 45

شاگردانی که بشاگردان خود خلعت داده اند نصیب و مقدرشان دو برابر میشود» در این هنگام حضرت فاطمه سلام الله علیها بان زن فرمود: متوجه باش یک تا از این خلعتهای نور هزار هزار برابر بهتر است از آنچه که خورشید بر آن تابیده، بلکه اصلا قابل مقایسه نیستند، چگونه می توان مقایسه کرد در حالیکه لذائذ و بهره های دنیا تمام با آلام و ناراحتی ها آمیخته است (1)

یک عالم یک منطقه ای را مسلمان کرد

در مجالس المؤمنین است که «بوهره طایفه ای از مؤمنان پاکیزه سرشتند که در احمد آباد گجرات (درهندوستان هستند. قبل از تقریبا سیصد سال به ارشاد وهدایت یک نفر عالم بنام ملاعلی به اسلام گرویدند. ایشان را پیری کهنه گبر بوده که به غایت معتقد و مرید او بوده اند. ملا علی چنین تدبیر کرد که اول آن پیر را مسلمان کند آنگاه به هدایت و اسلام دیگران بپردازد. بنابراین، چندسال در خدمت آن پیر روزگار گذرانید و زبان ایشان را یاد گرفته و کتب آنها را مطالعه نمود و برعلوم ایشان استیلا یافت و بتدریج حقیقت دین اسلام وحقانیت آنرا به آن پیر روشن ضمیر ظاهر ساخت و او را مسلمان نمود و دیگران هم بمتابعت او مسلمان شدند و وزیر آن دیار نیز بخدمت آن عالم با تدبیر رسیده و اسلام اختیار کرد ولی مدتی آن پیر واین وزیر اسلام خود را از شاه پنهان میکردند. بالأخره خبر اسلام وزیر به پادشاه رسید و پادشاه در مقام استعلام حال او برآمد تا آنکه روزی بی خبر وارد خانه وزیر شد و در حالی که وزیر در حال رکوع نماز بود او را دید و بر او متغیرگردید. چون وزیر موجب حضور پادشاه را دانست و تغیر او را از دیدن خود بحال رکوع فهمید، لطف خدا شامل حال او گشته فی الحال به تعلیم الهی گفت که من بسبب مشاهدهار

ص: 46


1- پند تاریخ ج 5 ص 53 از جزء 2 بحار

ماری که در زاویه خانه ظاهر گشته بود افتان و خیزان بودم و در پی دفع آن بودم . اتفاقا تا پادشاه بزاویه خانه نظر انداخت باذن الله تعالی ماری به نظر او آمد عذر وزیر مقبول افتاد و سوء ظن پادشاه رفع شد ولی در آخر پادشاه هم در اثر تبلیغ وهدایت آن عالم کامل مسلمان شد و بالأخره از برکت وجود آن مرد الهی همه اهالی آن ناحیه از شاهو وزیر و عالم و عامی بدین مقدس اسلام گرویدند(1).

روش ملا محمد تقی مجلسی در ارشاد سردسته اشرار

در اوائل حال آخوند ملا محمد تقی مجلسی که هنوز شهرتی نداشت مردی که به آخوند ارادت داشت بآن جناب عرض نمود مرا همسایه ایست که از دست او به تنگ آمده ام شبها فساق واشرار را به خانه خودش جمع مینماید تا مشغول عیش و عشرت و شرابخواری و ساز ورقص بشوند آیا میشود در این باب راه علاجی پیدا کرد؟ شیخ فرمود: امشب ایشان را به مهمانی دعوت کن من هم در آن مهمانی حاضر میشوم. پس آن مرد آنها را برای شام دعوت کرد. رئیس اشرار گفت: چه طور شد که توهم به جرگه ما درآمدی؟ گفت: چنین اتفاق افتاد. اشرار همه خوشحال شدند که یک نفر دیگر به افراد شان اضافه شده. شب، آخوند قبل از همه وارد منزل شد و در گوشه ای نشست، ناگاه رئیس اشرار با دار و دسته اش از در وارد شدند و نشستند، چون آخوند را در مجلس دیدند برایشان ناگوار آمد برای آنکه آخوند از غیر جنس آنها بود و بسبب وجود او عیش ایشان منغص میشد. پس رئیس ایشان خواست که آخوند را از میدان بیرون کرده باشد روی بآخوند کرده گفت شیوه ایکه شما در دست دارید بهتر است یا شیوه ایکه ما داریم؟ آخوند گفت: هریک خواص و لوازم کار خود را بیان کنیم آنوقت ببینیم کدام بهتر است؟ رئیس گفت: این7.

ص: 47


1- خزینة الجواهر. ص 577.

سخن منصفانه است. آنوقت گفت: یکی از اوصاف ما اینست که چون نمک کسی را خوردیم به او خیانت نمی کنیم. آخوند گفت: این حرف شما را من قبول ندارم. رئیس گفت: این در میان همه ما مسلم است. آخوند گفت: آیا هرگز شما نمک خداوند عالم را نخورده اید؟! چون رئیس این سخن را شنید تأملی کرده یک مرتبه از جای خود حرکت کرده و رفت و تابعان او همه رفتند. صاحب خانه به آخوند گفت که کار بدتر شد چون ایشان به قهر و غضب رفتند. آخوند گفت که اکنون کار باینجا انجامید تا ببینیم بعدها چه خواهد شد چون صبح شد رئیس دزدها به در خانه آخوند آمده عرض کرد: کلام دیشب شما برمن اثر کرد اکنون توبه کرده و غسل نموده ام که مسائل دین بمن تعلیم نمائی. پس بسبب تأثیر نفس آخوند ملا محمد تقی مجلسی آن شخص از هدایت یافتگان شد. صاحب قصص العلماء بعد از نقل این داستان نوشته است: من این حکایت را از حاج ملا محمد صالح برغانی شنیدم که در منبر نقل کرد(1).

سخنی وداستانی درباره وجوب مطلق طلب علم در اسلام از زبان شهید مطهری

هر فریضه ای از فرایض دینی محدودیتی دارد یا از حیث زمان مانند وجوب روزه که مخصوص ماه رمضان است یا نمازهای پنچگانه که وقت معنی دارند، یا از حیث زمان ومکان مانند انجام فریضہ حج که در زمان معین ومکان معین باید انجام داد، یا از حیث افراد مانند جهاد که به افراد مرد واجب است و بر زنان واجب نیست. ولی فریضه تحصیل علم دین هیچگونه محدودیت ندارد و در هر زمان و مکان و برهمه افراد زن و مرد فریضه است و این مطلب از چهار حدیث رسول اکرم روشن میشود3.

ص: 48


1- قصص العلماء. ص 233.

حدیث اول: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم» جستجو و طلب علم برهر مسلمان واجب است. کلمۂ مسلم برمرد وزن به هر دو شامل است. بعلاوه آنکه در بعضی کتب حدیث کلمه مسلمه هم اضافه شده است پس این حدیث میگوید طلب علم فریضه است برهمه چه زن و چه مرد، پیریاجوان واز هرطبقه وصنفی. اختصاص به طبقه خاصی ندارد.

حدیث دیگر: «أطلبوا العلم من المهد إلی اللحد» یعنی در همه عمر از گهواره تا گور در جستجو وطلب علم باشید. زمان معین ندارد پس این حدیث شرط زمان را لغو کرده است حدیث سوم، فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصین» یعنی علم را جستجووتحصیل کنید ولودر چین باشد یعنی ولو آنکه مستلزم این باشد که به دورترین نقاط عالم مانند چین بروید، سفر کنید ودرهر کجا باشد آن را بدست بیاورید. این حدیث می گوید تحصیل علم جاومکان معین ندارد همانطوریکه وقت و زمان معین ندارد. حدیث چهارم، جمله ای از رسول مکرم صلی الله علیه وآله نقل شده باین مضمون: «الحکمة ضالة المؤمن یاخذها اینماوجدها» یعنی حکمت وعلم گمشده مؤمن است وهرکس که چیزی گم کرده است آن را در هر نقطه که پیدا کند معطل نمیشود و بر میدارد. علی علیه السلام میفرماید: «الحکمة ضالة المؤمن فاطلبوها ولوعند المشرک تکونوا أحق بها واهله» یعنی: حکمت گمشده مؤمن است پس آن را بجوئید و بیابید هر چند در نزد مشرکی باشد، شما که مؤمن هستید بآن علم و حکمت سزاوارترید. و از زبان حضرت مسیح عیسی بن مریم نقل شده که فرمود: « خذ من اهل الباطل ولا تاخدوا الباطل من أهل الحق کونوا نقاد الکلام» یعنی: حق را بگیرید و بپذیرید ولو از اهل باطل اما باطل را هرگز نگیرید و نپذیرید و لو از اهل حق. خودتان صراف سخن باشید و سخن شناس.

مرحوم شهید مطهری اضافه نموده است: دوست عزیزما آقای سید محمد فرزان نقل میکردند: در سابق در اوائل مشروطیت آقای سید هبة الذین شهرستانی مجله ای

ص: 49

به عربی در عراق منتشر میکرد بنام «العلم» و دو سه سالی منتشر شد. در پشت آن مجله در وسط صفحه کلمة العلم بخط نستعلیق کلیشه شده بود و در چهار گوشه آن همین چهار حدیث که قبلا ذکر شد زینت بخش مجله بود. یک وقت در خود آن مجله نوشته بود که یک روز یک نفر مستشرق آلمانی در دفتر مجله یا در جای دیگر به ملاقات آقای شهرستانی آمد و پشت مجله را با همین ترتیب دید پرسید اینها چیست که در پشت این مجله نوشته شده است؟ به او گفتند اینها چهار دستور است از پیغمبر ما درباره علم بعد برایش ترجمه شد که پیغمبر اسلام فرموده: تحصیل علم بر هر مسلمانی اعم از زن و مرد و از هر صنف فریضه و واجب است و فرموده: از گهواره تا گور دانش بجوئید تا آخر هر چهار حدیث که ذکر شد. آن مرد مستشرق اندکی فکر میکند و بعد میگوید: أوه، شما یک همچو دستورهایی دارید و داشتید که پیغمبر شما علم را بر شما فرض شمرده و نه از نظر افراد و اختلاف جنسی، نه از لحاظ زمان، نه از لحاظ مکان و نه از لحاظ معلم هیچ قیدی قرار نداده و باز این قدر در جهالت باقی هستید و این قدر بی سواد در میان شما وجود دارد؟ (1).

واقعا این خود یک معمائی است که چرا این فریضه عمومی متروک شد و اجرانشد؟

بهترین هدایا

مرحوم ملاآقا دربندی در کتاب «سعادت ناصریه» نقل کرده که عمر پاشا حاکم بغداد در حدود حکمرانی خود تعدی وظلم میکرد در آن زمان یعقوب افندی حاکم «هندیه» بود، او که در باطن از امامیه بود از آخوند در بندی خواهش کرد که حاکم بغداد را موعظه و نصیحت کند که از ستم و اذیت زوار دست بردارد. آخوند میگوید5.

ص: 50


1- با تلخیص از ده گفتار شهید مطهری ص135.

من دیر رسیدم وقتی رفتم حاکم خودش نبود و دفتردار افندی را نایب خود قرارداده بود، من به ملاقات او رفتم، و باو گفتم: خواستم تحف و هدایایی که از همه هدایا بهتر و اشرف باشد نزد شما بیاورم. گفت آن هدایا چیست؟ گفتم از فضائل آل محمد خصوصا سید الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام. آن وقت گفتم اشرف کتب اخبار در نزد شما کدام است؟ گفت جامعه صحیحه امام بخاری پس من از احوال بخاری و کیفیت اطلاع او از بعضی از علوم در سن ده سالگی و مسافرت او به مکه و مدینه و حجاز و یمن و بلاد مغرب وشامات برای اخذ حدیث و اینکه هفتصد هزار حدیث حفظ بود و کیفیت تدریس او در بغداد گفتم، و چند حدیث از کتاب صحیح او در فضیلت علی علیه السلام بیان کردم. دفتر دار با ادب تمام نشست و خود را بفکر فرو برد. پس گفتم قدری از فضائل امام حسین علیه السلام را نیز بشنو، گفت: بیان کن گفتم: اولا این حدیث که رسول خدا فرمود: «ضربه علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین» یعنی ضربت علی در روز خندق که به عمر وابن عبدود زد فضیلت و ثوابش افضل از عبادت جن و انس است آیا از علماء اهل سنت کسی منکر این حدیث هست؟ گفت: نه. گفتم: پس عبادت جمیع انبیاء داخل در عبادت ثقلین است و این یک ضربت از عبادت جمیع انبیاء جز خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله: افضل است. چه به این درجه بودن این ضربت بواسطة اطاعت امر پیغمبر و شریعت اوست. پس گفتم: آیا پیغمبر هرگز اغراق و دروغ میگوید؟ گفت: نه، بجهت آنکه: «وما ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی». گفتم: آیا ثواب یک حج پیغمبر صلی الله علیه وآله: بالا تر است یا ثواب ضربت علی علیه السلام در خندق؟ دفتردار سکوت کرد. گفتم: جای سکوت نیست بلکه حج پیغمبر صلی الله علیه وآله أفضل است، بدلیل آنکه قبلا ذکر شد. آنوقت گفتم در صحیح بخاری نوشته یک روز حسین در نوبت عایشه به نزد پیغمبر صلی الله علیه وآله آمد و آهسته آهسته راه میرفت پیغمبر او را در آغوش کشید و بسیار بوسید و بوئید، عایشه گفت: یارسول الله چقدر

ص: 51

این پسرت را دوست داری؟ فرمود: مگر تو نمیدانی که این پاره جگر من است؟ پس آن حضرت بسیار گریست عایشه از علت گریه سؤال کرد فرمود جای شمشیرها و نیزه هاست که میبوسم عایشه عرض کرد مگر او را میکشند؟ فرمود: بلی بالب تشنه، پس فرمود: خوشا بحال آن کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند که خداوند اجریک حج مرا بآن کس میدهد عایشه با تعجب سؤال کرد: بقدر ثواب یک حج تو؟ فرمود: بلکه ثواب دو حج من. پرسید: دو حج تو؟ فرمود چهارحج. پس عایشه هر چه تعجب کرد و سؤال نمود حضرت بالا ترش را فرمود تا آنکه فرمود بلکه به قدر ثواب نود حج و عمره من خداوند اجر و ثواب به زائر حسین من میدهد. عایشه سکوت نمود. پس آن دفتردار گفت: مولای من، افندی من، اینجا من اشکالی دارم و آن اینکه پیغمبر اغراق وکذب نمی گوید پس این جوابهای گوناگون در برابر سؤال عایشه چیست؟ چرا اول یک حج را فرمود و بعد بتدریج حرفش را عوض کرد و بالاتر گفت تا به نود حج رسید؟ من گفتم این اشکال جوابش این است که مراتب زائرین از حیث معرفت به امام و قرب و بعد مسافت زائرین وکثرت وقلت زحمت ودر نتیجه، ثواب زیارت فرق می کند دفتردار بسیار مسرور شد و گفت خداوند به تو جزای خیر بدهد و گریه شدیدی کرد و خود را بپای من انداخته و مکررا بوسید، سپس گفتم: والله مؤاخذه خواهید شد. پس رنگش متغیر شد و گفت: چرا؟ به زوار امام حسین علیه السلام اذیت میکنند و مزاحم میشوند و اموالشان را میگیرند و میبرند کسی بدادشان نمیرسد. دفتردار گفت: حکم میکنم که از این پس دیگر اذیت نکنند(1).

چند نمونه از عالم نمایان بی دین

از ابوجعفر نقل شده:... معاویه به عده ای از صحابه و گروهی از تابعینص.

ص: 52


1- قصص العلماء. ص111 با مختصر تلخیص.

مأموریت داد تا اخبار قبیحه ای را درباره علی علیه السلام روایت کنند به نحوی که مردم برای تنفر و دوری جستن از وی تحریک شوند مقرری که معاویه برای این کار تعیین کرده بود از نظر مردم خیره کننده بود آنان در این باره بقدری نوشتند و درست کردند که نظر معاویه تأمین گردید. کسانیکه خبر و روایت جعل می کردند زیاد بودند. از این عده ابوهریره و عمروعاص و مغیرة بن شعبه و از تابعین، عروة بن زبیررا میتوان نام برد.

زهری روایت میکند همین عروة بن زبیر می گفت از عایشه شنیدم که میگفت پیش رسول خدا بودم که عباس و علی از دور نمایان شدند پیغمبر در حالی که به عباس و علی اشاره میکرد فرمود عایشه این دو نفر میمیرند ولی نه براساس اسلام و دین من!! العیاذبا الله (1).

روغن نفروخته ام، بلکه دینم را فروخته ام

در احوال قاضی شریک بن عبدالله نخعی نوشته اند او در عبادت و زهد و تقوی معروف بود روزی مهدی عباسی او را دعوت کرد و از او استدعا کرد که یکی از سه مطلب را بپذیرد یا قضاوت را با معلمی اطفال خلیفه را و یا ضیافت و مهمانی خلیفه را شریک اول هیچ کدام را قبول نکرد ولی در اثر اصرار خلیفه مهمانی را مقرون به صرفه و موافق احتیاط دانسته قبول کرد خلیفه به آشپز دستور داد از آن غذاهای حرامی که خودش میدانست در زدودن روح تقوی چقدر اثر دارد تهیه کرد. شریک وقتی از آن غذاها خورد عاقبت هم قضاوت وهم معلمی کودکان خلیفه را قبول کرد. یک روز میخواست حواله حقوق خود را از صراف بگیرد صراف کمی دیر کرد شریک گفت زود باش صراف گفت: مگر روغن فروخته ای که اینقدر عتاب8.

ص: 53


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 358.

میکنی؟! شریک گفت: روغن چیست؟ من در مقابل این پول دینم را فروخته ام که از هر چیزی عزیز تر است!!(1).

شیادان وطراران، در مسند علم

شیخ عبد السلام یکی از زهاد وعباد اهل سنت بود و بطوری شهرت داشت که نامش را تبرکا به این نحو به پرچمهامینوشتند: لا اله الا الله محمد رسول الله ؛ شیخ عبدالسلام ولی الله ! این مرد روزی بالای منبر گفت هرکس میخواهد بهشت بخرد بیاید. مردم ازدحام کرده شروع به خرید کردند، شیخ تمام بهشت را فروخت و تمام شد شخصی آمده گفت: من دیر رسیده ام اموال زیادی هم دارم باید به من هم جائی از بهشت را بفروشی؛ شیخ گفت: جاها تمام شده مگر جای خود والاغم؛ درخواست کرد جای خودش را بفروشد و خود شیخ از محل الاغش استفاده کندشیخ قبول کرد و خود بی جا ماند!!. روزی بین نماز گفت: «چخ چخ» پس از نماز پرسیدند چرا، چخ چخ کردی؟ گفت هم اکنون که در بصره هستم مکة را مشاهده کردم که سگی میخواهد داخل مسجد الحرام شو باین وسیله آن سگ را رد کردم! مردم از این کلام در شگفت شده ارادتشان نسبت به شیخ افزونتر شد یکی از همانها این جریان را به زن خود که شیعه بود گزارش داد و گفت خوبست تومذهب تشیع را رها کنی. زن گفت: اشکال ندارد باین شرط که روزی شیخ را با مریدانش برای صرف غذا دعوت کنی تا من در حضور شیخ مذهب شما را اختیا رکنم ، مرد قبول کرده خوشحال شد وشیخ واطرافیانش را دعوت کرد، وقتی همه حاضر شدند سفره پهن شد وزن برای هر نفری مرغی بریان شده روی برنج هایشان نهاد ولی مرغ شیخ را زیربرنجها پنهان کرد، وقتی غذا حاضرشدشیخ به غذای رفقانگریست ودید مرغی بریان روی غذای آنها میباشد ومرغ خود را زیر برنج ندیدرو به صاحب خانه کرده گفت: پس چرابرای من مرغ نگذاشته اید چرابمن2.

ص: 54


1- روضات الجنات، ج4، ص 102.

توهین کرده اید؟ زن که منتظر چنین فرصتی بود در آمده گفت: یا شیخ تو که در بصره مکه را با این همه دوری و بعد مسافت مشاهده میکنی پس چرا در اینجا مرغ را زیربرنجها با این فاصله کم مشاهده نمیکنی ، شیخ عصبانی شده گفت این رافضی خبیثه است و از مجلس بیرون شد مردمتنبه شده مذهب زن خود «تشیع » را اختیار کرد. «پند تاریخ ج5 ص 74 از انوار نعمانیه ص235).

ارزش علم ومقام عالم، شعری ازنگارنده

بهتر از هرسیم وزرعلم است و بس

زینت جنس بشر، علم است و بس

در گلستان وجود ممکنات

آن درخت پرثمر، علم است و بس

آنچه قلب وروح را لذت دهد

بهتر از شهد وشکر، علم است و بس

هیچکس از آن نباشد بی نیاز

توشه راه سفر، علم است و بس

طالب علم وادب باش ای جوان

چون کلیدهرهنر علم است و بس

آنچه کاروکوشش وتدبیرها

میشود بی آن هدر، علم است و بس

در تمام مشکلات زندگی

دستگیرت ای پسر، علم است و بس

شاه فردعالم ایجادرا۔

آنچه باشد تاج سر، علم است و بس

آنچه می بخشد حیات جاودان

بردل اهل نظر، علم است و بس

آنچه باشد نور بخش اندرجهان

مثل خورشید وقمرعلم است و بس

میکند آگاه از سود و زیان

شاخص نفع وضرر علم است و بس

آنچه دفع شر دشمن میکند

از سرما چون سپر، علم است و بس

در زمین بهر تماشای جهان

دوربین بحروبر، علم است و بس

اشرف المخلوق انسان است لیک

افتخار بوالبشر، علم است و بس

بهرتسخیر کرات آسمان

آدمی را بال وپر، علم است و بس

آنچه با نیروی آن از کهکشان

می رسد برماخبر، علم است و بس

ص: 55

قهرمان علم باش اندرجهان

مایه فتح و ظفر، علم است و بس

آنچه در این عالم پر پیچ خم

هست ماراراهبر، علم است و بس

آنچه دنیارا گلستان میکند

درجهان پرخطر، علم است و بس

کاشف اسرار مرموزنهان

رهنمای خیروشر، علم است و بس

آنچه کرده دردل اهل صفا

دین حق را جلوه گر، علم است و بس

آنچه بی آن میشود هر آدمی

کمتر از هر گاو وخر، علم است و بس

نوجوانان را برای تربیت

مهربانتر از پدر، علم است و بس

آنچه بانیروی آن بر آسمان

میکند آدم سفر، علم است و بس

آنچه شخص متقی را می کند

از ملایک خوبتر، علم است و بس

روشنی بخش دل مرد خدا

در مناجات سحر، علم است و بس

برج تقوی رایگان دیده بان

در جهان مثل بصر، علم است و بس

بهر اشعار حسینی چون نمک

باکلام مختصر علم است و بس

نقل از دیوان ارمغان حسینی

ص: 56

بخش دوم: پایداری و استقامت درتعلم وتعلیم

اشاره

ص: 57

پایداری میرزا مهدی نراقی در تحصیل علم

حاج میرزا مهدی نراقی صاحب «معراج السعاده» و کتب دیگر در ایام تحصیل بی نهایت فقیروتهی دست بود به حدی که برای مطالعه قادر به تهیه چراغ روشنائی نبود و میرفت از چراغهائی که در جاهای دیگر مدرسه بود استفاده میکرد و هیچ کس از حال او با خبر نبود، با این سختی و تنگی معاش در تحصیل علوم بقدری جدی و کوشا بود که هر چه از موطنش به او نامه میرسید سرنامه را بازنمیکرد و نمی خواند و از ترس اینکه مبادا حرفی و مطلبی نوشته باشند که باعث تفرقه حواس و مانع از درس باشد همه نامه ها را به طور در بسته در زیر فرش میگذاشت پدر او بنام ابوذر از عاملین حکام و پاکار بوده تصادف او را کشتند، خبر قتل پدرش را به او نوشتند آن مرحوم طبق معمول نامه را نخوانده به زیر فرش گذاشت چون بستگان او از او مأیوس شدند کاغذ به استادش نوشتند که واقعه را به او خبر بدهند و او را برای اصلاح ترکه و ورثه پدرش بفرستند به قریه نراق. چون مرحوم نراقی به درس حاضر شد استاد را گرفته خاطردید، عرض کرد: چرا مهموم وغصه دارهستید؟ استاد جواب داد: شما باید به نراق بروید. عرض کرد: برای چه؟ گفت: پدرت مریض است. مرحوم نراقی گفت: خداوند او را حفظ می فرماید شما درس را شروع کنید. استاد به کشته شدن پدر او تصریح کرد و امر کرد که حتما باید به نراق حرکت نماید پس آن مرحوم به نراق رفت و فقط

ص: 58

سه روز در آنجا ماند و دوباره برگشت و به این ترتیب تحصیل کرد تا رسید بآن پایه از علم و فضل خارج از وصف (1).

سید نعمت الله جزائری و استقامت او درتحصیل علم

مرحوم سید نعمت الله جزائری یکی از شاگردان و نزدیکان مرحوم مجلسی در تحصیل علم زحمت ومشقت زیادی کشیده، در اوائل تحصیل چون قادر نبود که چراغ تهیه کند، برای مطالعه از روشنائی ماه استفاده میکرد و از کثرت مطالعه در ماهتاب و کثرت نوشتن، چشمانش ضعیف شد برای قوت نور چشم از تربت مقدسه حضرت سیدالشهدا علیه السلام مانند سرمه به چشمانش میکشید به برکت آن تربت چشمش روشن می شد. مرحوم محدث قمی پس از نوشتن این مطلب میفرماید این احقرنیز هرگاه در اثر مطالعه و نوشتن زیاد چشمم ضعف پیدا می کند، به تربت مراقد ائمه اطهارعلیهم السلام تبرک میجویم و گاه گاهی با مس نمودن کتابهای احادیث و اخبار، بحمدالله چشمهایم تا بحال در نهایت قوت و روشنی است امیدوارم در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد فوائد الرضویه ص195).

بازهم نمونه ای ازصبرواستقامت در کسب علم

مرحوم آقا حسین خوانساری میفرماید: در ایام تحصیل زمستان سخت وسردی برمن گذشت که من هیچگونه وسیله گرم کن نداشتم فقط یک عدد لحاف کهنه داشتم که آن را بر بدن خود می پوشانیدم و در حجره حرکت می کردم و راه می رفتم که بلکه مقداری گرم شوم و از سرما مصون باشم .0.

ص: 59


1- فوائد الرضویه ص 670.

با این زحمت و استقامت به تحصیل ادامه داد تا آنکه در مدت اندکی به مقام والا ومرتبه عظمی رسید(1).

پایمردی صاحب مفتاح الکرامة

مرحوم سیدجواد صاحب مفتاح الکرامة آنچنان در باره تحصیل علم کوشا وجدی بود که شیخ ذبیح الله محلاتی در کتاب اختران تابناک مینویسد: از او پرسیدند در شب قدر، افضل و بهترین اعمال چیست؟ فرمود: تحصیل علوم مذهبی. این سید دانشمند بقدردرتحصیل جدی بود که در شب قدرور وزهای عید از تحصیل خودداری نمیکرد حتی در حال مریضی و ناتوانی و پیری هم به تحصیل اشتغال داشت.

در آن موقعی که وی کتاب مفتاح الکرامه را می نوشت و قابیها به نجف اشرف حمله کردند . حملات وهابیها به نجف از سال 1221 شروع شد و تا 1226 قمری ادامه داشت. در تمام این مدت این سید بزرگوار در باره نوشتن آن کتاب دچار سستی نگردید. وی در آن موقع رساله ای در وجوب دفع دشمن از نجف اشرف نوشت و از اول شب تا صبح در امر جهاد وتهیه وسایل جنگی و حفظ و حراست سور و دروازه های نجف اشرف با مجاهدین شرکت و همکاری می نمود (2).

شدت علاقه خواجه نصیر الدین طوسی به کسب علم

نوشته اند مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی آنچنان به تحصیل علوم عقلی و دینی علاقه داشت که شبها کمتر به خواب میرفت و کتب متنوع و گوناگون در نزد خود4.

ص: 60


1- روضات الجنات، ج 2، ص351.
2- اختران تابناک نوشته شیخ ذبیح الله محلاتی. ص134.

می گذاشت و اگر از یکی خسته می شد به دیگری می پرداخت و برای آنکه کسالت را از خود دور سازد همیشه شبها نزد خود آب داشت و با آن رفع کسالت و خواب می کرد. و در این شبها و در این مواقع بود که به کشف معضلات و مشکلات علمی نائل می آمد و از شدت فرح و انبساطی که در آن حالت وی را رخ میداد فریاد میزد: « این ابناء الملوک من هذه اللذة» وشاید خواجه نصیر در دو بیت شعر مشهور خود اشاره به همین دوران شیرین زندگانی خود نموده که در خصوص اعتزال از لذائذ زندگی و بی اعتنائی به وجود و عدم آن و تمرکز افکار در یک نقطه و هدف عالی یعنی مطالعه و درس، میفرماید:

الذات دنیوی همه هیچ است نزد من

در خاطر از تغیر آن هیچ ترس نیست

روز تنعم وشب عیش و طرب مرا

غیر از شب مطالعه و روز درس نیست (1)

سید حسین بروجردی در نخبة المقال تاریخ ولادت و مدت عمر خواجه را بحساب ابجد در ضمن شعری چنین گفته است.

ثم نصیرالدین جده الحسن

العالم النحریر قدوة الزمن

میلاده (یا حرز من لاحرزله)

وبعد (داع) قد أجاب سائله

جمله یاحرز من لاحرز له بحساب ابجد می شود 597 که حاکی از تاریخ تولد اوست و کلمه (داع) بحساب ابجد میشود 75 سال که مدت عمر اوست.

استقامت و پایمردی شگفت آخوند خراسانی در دوران کسب علم

حبیب الله نوبخت در شماره 192 سال 1355 نشریه «وحید» مقاله ای در باره عسرت آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (صاحب کفایه) در زمانیکه تحصیل میکرده4.

ص: 61


1- شخصیت و زندگانی خواجه نصیر الدین نوشته سید کاظم روان بخش. ص14.

نوشته و ضمن بر شمردن وضع سخت او از لحاظ خوراک و پوشاک از قول او می گوید در عرض آن مدت تنها خوراک من فکر بود و با این زندگانی قانع بودم وهیچگاه نشد سخنی یاد کنم که گمان کنند از زندگانی خود نا راضی هستم ... طلاب هیچ اعتنائی بمن نمی کردند، مگر معدودی که مانند خود من یا فقیر تر از من بودند خواب من از شش ساعت بیشتر نبود وچون با شکم خالی خواب آدم عمیق نمیشود شبها را بیدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت و مساهرت داشتم و در این احوال به خاطرم میگذشت که امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز بیشتر شبها را براین منوال میگذارند من باهمه تنگدستی و بیچارگی احساس میکردم که فکر من بعالمی بلند تر پرواز میکند و قوه ای است که روح مرا به خود جلب میکند(1). این سختیها در موقعی به اوج خود رسید که مرحوم آخوند فرزند و همسر جوانش را هم از دست داد تنهائی، بی کسی و تنگدستی هریک میتواند آدمی را از پای درآورد و با او را بسوی یار و دیار دیگری سوق دهد اما این عوامل در روح نیرومند و قلب عارف مرحوم آخوند نمی توانستند کوچکترین تزلزلی ایجاد کنند و او را از پیشروی در راهی که برگزیده بود باز دارند.

او پس از به خاک سپردن زن وفرزندش خانه خود را ترک گفت و روزها در مجالس درس اساتید خود حاضر میشد و شبها در کلبه محقر و کوچک خویش در گوشه مدرسه بمطالعه دروس و مسائل گذشته می پرداخت و چنان در این کار غرق می شد که حجره و مدرسه و شهر و حتی خود را فراموش میکرد در هوای سرد زمستان شامگاهان کنار چراغ نفتی مدرسه بدون آتش می نشست و به فروع مختلف فقهی واصولی و دقایق دروس خود می پرداخت وگاه اتفاق می افتاد که از حجره خود بیرون می آمد و می دید فجر طلوع کرده. در یکی از این شبها کنار چراغ نفتی حجره3.

ص: 62


1- مرگی در نور. ص 53.

نشسته، سر بر روی دو دست خود گذاشته و چشمان موشکاف خود را بعبارات کتاب دوخته بود و برای درک مسأله ای اصولی می کوشید او آنقدر مطالعه کرده بود که دیگر چشمانش یارای خواندن نداشت کم کم خواب بر چشمانش نشست و در همان حال بخواب عمیقی فرو رفت. ساعتها بعد سوزشی در بدن خود احساس کرد وقتی از خواب بیدارشد دید که سر بر روی دو دست دارد و کتاب قطورش در برابرش گشوده مانده. احساس کرد که دست راستش میسوزد وقتی بخود آمد دریافت که شعله آتش چراغ اندک اندک دستش را سوزانده است.

به گفته اند که تا یکسال خورش و قاتق نان او فقط گرمی نانش بوده است که آنرا در همانوقت که از نانوا می گرفت می خورد. یک شب بعد از ششماه مقداری برنج بدستش رسید آن را پاک کرده ریخت میان ظرفی، گذاشت روی چراغ تا پخته شد خواست بردارد یک مرتبه از دستش افتاد و ریخت زمین. خوردن پلو که قسمتش نشد هیچ، بعلاوه دستش هم سوخت ومدتی گرفتار این سوختگی بود(1).

اگر به مقدار ضرورت خوراک باقلا داشتم...

خلیل بن احمدعروضی (از مشایخ اهل فضل وادب ومؤسس علم عروض) زندگی ومعیشت در بصره آنقدر براوسخت شد که به قصد خراسان حرکت کرد و سه هزار تن از مردم بصره که اغلب آنها از فضلاء وأدباء ومحدثین بودند او را مشایعت نمودند و چون در خارج شهر به محلی که به نام «مربد» (بکسر اول) مشهور است رسیدند، خلیل روی به مردم کرده گفت ای مردم بصره سوگند به خداوند که مفارقت و جدائی شما برای من بسیار سخت است ولی چاره ای ندارم اگر در این شهر، روزی به اندازه مقدار ضروری خوراک با قلا داشتم هرگز از این شهر بیرون نمیرفتم (در روضات این طور است: لو وجدت کل یوم کیلجة2.

ص: 63


1- مرگی در نور (زندگانی خراسانی )نوشته عبدالمجید کفائی ص 52.

باقلاما فارقتکم) پس خلیل از مردم جدا شد و راه خراسان را پیش گرفت و کسی از آن مردم آن مقدار از با قلا را به عهده خود نگرفت.آری بقول سعدی.

درم داران عالم را کرم نیست

کرم داران عالم را درم نیست(1)

حاج ملاهادی سبزواری در کرمان

گویند حاج ملاهادی سبزواری در ایام سیر و سلوک خود به کرمان رفت و بدون آنکه کسی او را بشناسد وارد مدرسه ای شد. از متولی مدرسه در خواست حجره نمود متولی که حاجی را نمی شناخت گفت آیا طلبه هستی؟ حاجی در جواب گفت: نه. متولی گفت: ما حجره را به طلبه می دهیم. بالأخره متولی را راضی کرد که در گوشه حجره او استراحت نماید بشرط آنکه در کارهای مدرسه به خادم کمک نماید حکیم سبزواری گاه گاهی هم در مباحثه طلبه ها شرکت می کرد تا پس از چندی با دختر همان خادم مدرسه ازدواج نمود و بعد از چند سالی با زن و بچه به سبزوار برگشت و سالها گذشت که شهرت حاجی روز به روز زیادتر گردید و از اطراف برای تحصیل حکمت و فلسفه به سبزوار هجوم آوردند طلاب کرمانی به درس حکیم حاضر شدند و در مدرسه منتظر حکیم بودند که حکیم تشریف آورده منبر رفت و مشغول درس شدند طلاب کرمانی که او را دیدند فهمیدند که او همان داماد خادم مدرسه کرمان است از آن که او را در آن مدت مدید نشناخته و از مقام علمی او بی خبر بوده اند متأثر شده با هم بلند بلند حرف می زدند به طوری که حواس سایر طلاب را پراکنده ساختند. پس از آنکه درس تمام شد و استاد از مدرسه تشریف برد طلاب سبزوار به طلاب کرمان اعتراض کردند، طلاب کرمانی داستان را از اول نقل کردند همه دانستند که آن حکیم بزرگوار مدتی را در حالت گمنامی سپری کرده8.

ص: 64


1- مجموعه قصه های شیرین مصطفوی. ص108.

است (1).

شهید مدرس و دو روز کارگری در هفته!

شهید مدرس در اوائل جوانی که در مدرسه علمیه اصفهان دوران طلبگی و تحصیل خود را می گذراند روزهای پنجشنبه و جمعه به کارگری می رفت و مزد این دو روز را صرف هزینه پنج روز تحصیل خود می نمود.

شیخ اعظم انصاری، در جستجوی علم

نامش مرتضی لقبش انصاری پدرش شیخ محمد امین، مجتهد . مادرش «حئون» دانشمند. جدش شیخ یعقوب انصاری، علامه عمش شیخ حسین انصاری، عالم و فاضل زمان ولادتش 18 ذیحجه 1216 قمری در شهر دزفول در سن پنج سالگی قرآن را کاملا آموخته سپس علوم دیگر را با سرعت فراگرفته و در هر کدام استادی زبردست و دارای قوه استنباط می گردد هیجده سال داشت که همراه پدرش عازم کربلا گردید که از حوزه قدرتمندی برخوردار گردد و از وجود پربار اساتیدی مانند آیة الله وحید بهبهانی وشیخ یوسف بحرانی و صاحب ریاض و امثال آنان بهره جست. در آن روز زعیم حوزه علمیه کربلا فقیه بزرگوار سید محمد مجاهد رضوان الله تعالی علیه بود. شیخ مرتضی و پدرش میهمان سید مجاهد شدند. در اولین روز ورود شان با جلسه درس خارج سید مصادف شدند. پدرشیخ مرتضی به دعوت سید مجاهد در صدر مجلس درس نشست و خود شیخ به اقتضای سن کمش د رانتهای مجلس نشست، پس از خوش آمد گوئی سید مشغول درس شد. درباره حرمت نماز جمعه در زمان غیبت امام زمان علیه السلام بحث طولانی کردند و در آخر بحرمت نماز جمعهی)

ص: 65


1- (حاج ملاهادی سبزواری - مرتضی مدرسی)

قائل شدند پس از تمام شدن حرفهای سید، شیخ با کمال متانت و آرام عرض کرد حضرت آقا ادله در اینجا افاده وجوب می کند نه حرمت! و فورا شروع کرد به اقامه دلیل و برهان برای وجوب نماز جمعه در عصر غیبت امام زمان علیه السلام. جالب آنکه سید مجاهد که قائل به حرمت شده بود نظر شیخ را پسندیده و از رأی خود برگشت و قائل به وجوب شد. ناگهان شیخ نظر خود را عوض کرد و ادله محکمتر از اول اقامه کرد دال بر حرمت نماز جمعه، به طوری که سید و حاضرین همه متحیر ماندند و جو جلسه عوض شد و همه سرها را بطرف شیخ کج کردند.

سید مجاهد پس از لحظه ای چند به حال طبیعی برگشت پرسید این جوانکیست که این گونه بر مبانی فقه و اصول مسلط است؟ پدرشیخ فرمود: فرزندم مرتضی است. سید مجاهد فرمود چشمت روشن چشمت روشن ای شیخ محمد امین در چهره تابناک فرزندت تا بندگی عجیبی را می بینم که در آینده أفق حوزه های علمیه شیعه بدان منور است ای شیخ او را با خود به وطن مبر، او در آینده زعیم دینی و علمی درخشان شیعه است پدر شیخ این در خواست را پذیرفته خود تنها برگشت شیخ با آن استعدادی که داشت شب و روز در خدمت سید مجاهد بود و هم در محضر شریف العلماء با جدیت مشغول تحصیل علم شد.

تا آنکه استعمار جهانی و مزدوران جیره خوار آرامش حوزه های علمیه را برهم زدند در زمان داوود پاشا که باعث اضطراب خاطر و نگرانی علماء شد عده ای به کاظمین مهاجرت کردند سرانجام در این غائله عراق شیخ به زادگاه خود مراجعت فرمود و دو سال تمام مشغول درس و بحث شد و دو مرتبه عازم کربلا گردید آنگاه راهی نجف شد و در آنجا گمشده خود را پیدا کرد یعنی مرحوم آیة الله کاشف الغطاء. یک سال تمام در این بحر مواج غوطه خورد و باز به زادگاهش برگشت که دیگر مجتهد نابغه و استاد زبردستی شده بود این دفعه شیخ تصمیم می گیرد که از حوزه های علمیه ایران دیدن کند و به زیارت ثامن الأئمه علیه السلام شرفیاب شود

ص: 66

ولی مادر شیخ راضی نمی شود و دیگر پس از شش سال مفارقت، به جدائی فرزندش طاقت ندارد و شیخ هم اصرار زیاد می کند ولی نمی تواند مادر را راضی کند عاقبت قرارشد به استخاره عمل کند شیخ قرآن را برداشت و استخاره کرد قرآن را باز کرد این آیه را دید: «لا تخافی ولا تحزنی انا رادوة إلی وجاعلوه من المرسلین».

مادر از این بشارت خداوند خوشحال شد عاقبت برای مسافرت فرزند راضی شد شیخ به همراه برادرش شیخ منصور عازم سفر شدند ولی قبل از سفر، شیخ منصور هم با قرآن تقالی نمود این آیه آمد: «سنشد عضدک بأخیک». اولین مقصد، شهر بروجرد بود که در یکی از حجره های مدرسه که معمولا مسافرین از طلآب وارد می شوند وارد شدند و روز استراحت نمودند روز بعد در مدرس مدرسه، فقیه عالی قدر حضرت آیة الله شیخ اسدالله بروجردی زعیم حوزه علمیه بروجرد وارد جلسه درس شدند شیخ اسدالله پس از درس با این دو نفر طلبه غریب مصافحه و احوال پرسی نمودند پس از ساعتی از شیخ تقاضای ماندن در بروجرد نمود که در ضمن مدرس فرزندانش هم باشد شیخ انصاری نگاهی به برادرش کرد و گفت: برادر درسهایت را که در بین راه خواندیم و نوشته ای بیاور به نظر مبارک آقا هم برسان. نوشته ها حاضر شد شیخ اسدالله یاد داشتها را مطالعه نمود هنوز چند صفحه ای ندیده بود که گوئی او را برق گرفت یادداشتها از دست او افتاد و به حالت تعظیم در برابر شیخ ایستاد و از گفته قبلی خود پشیمان شد و شروع به معذرت خواهی کرد و آن دو بزرگوار را به خانه اش دعوت کرد و پذیرائی نمود.

دومین مقصد: اصفهان

زعیم حوزه علمیه اصفهان آن زمان حضرت آیة الله سید محمد باقر شفتی بود شیخ و برادرش وارد یکی از مسافرخانه های اصفهان شدند سپس به درس حاضر شدند مرحوم شفتی طبق معمول یکی از مسائل فقهی را عنوان و از شاگردان راجع به

ص: 67

آن مسئله غامض جواب خواستند بعد از قیل و قال طولانی هیچ کس نتوانست جوابی بگوید. در این هنگام شیخ جواب مسئله را آهسته برای آن طلبه ای که در کنارش نشسته بود بیان کرد و خودش از جلسه خارج شد آن طلبه، جواب مسئله را همان طوری که از شیخ شنیده بود گفت. ولی استاد که شاگرد خودش را خوب می شناخت دانست که این جواب از خودش نیست پرسید که این جواب را به تو یاد داده؟ طلبه پس از تأمل حقیقت را گفت . سید شفتی با ذهن بسیار قوی خود دریافت که آن طلبه ناشناس باید شیخ مرتضی باشد دستور داد چند نفر به دنبال آن مرد بروند و او را پیدا کنند عاقبت او را در مسافر خانه یافتند معلوم شد که ذهن مرحوم سید خطا نرفته سید دستور داد که به اطلاع شیخ برسانند که به خدمت می رسند شیخ جواب داد که آقا زحمت نکشند ما خود بحضورشان می رسیم پس شیخ از مسافرخانه و سید از منزل به ملاقات همدیگر حرکت کردند در بین راه به همدیگر رسیدند و باهم ملاقات شور انگیزی کردند سید شفتی شیخ و بردارش را به منزل آورده و خوب پذیرائی نمود تا یکماه که در این مدت از محضر شیخ استفاده های فراوانی شد تا اینکه شیخ قصد حرکت نمود مرحوم شفتی زیاد اصرار نمود که در اصفهان بمانند قبول نکردند.

سومین مقصد کاشان است

شیخ چون آوازه علمی مرحوم نراقی را شنیده بود به قصد کاشان حرکت نمودند وارد مدرسه شده و در مدرسه با ملا احمد نراقی ملاقات نمودند و مورد احترام نراقی واقع شدند شیخ که از نزدیک قدرت علمی ملا احمد نراقی را مشاهده کرد بسیار خوشحال شد دید گم شده خود را پیدا کرده است پس رحل اقامت انداخت وچهارسال در شهر کاشان ماند و از محضر این استاد بهره فراوان برد در این مدت استاد و شاگرد در همدیگر عجین شده بودند تا جائی که مرحوم نراقی گفت: در کلیه مسافرتهایم

ص: 68

بیش از پنجاه مجتهد دیده ام اما هیچ کدام چون شیخ مرتضی انصاری نبوده اند. مرحوم نراقی اجازه نقل روایت به شیخ دادند. در این اجازه نامه بر مقام علمی و اجتهاد شیخ اعتراف نمودند. شیخ از کاشان به خراسان رفته و چهارماه در آستان مبارک حضرت ثامن الائمه علیه الصلاة والسلام کسب فیض نمودند سپس به عزم موطن و زادگاه خود مراجعت نمودند(1).

کوشش در تحصیل علم تادم مرگ

شخصی با حال آشفته به حضور حضرت علی علیه السلام رسید عرض کرد: احساس می کنم که تا ساعتی دیگر خواهیم مردفرمود: مرگ بیمی ندارد همه می میرند . عرض کرد: در این ساعت چه کاری کنم؟ فرمود: تحصیل علم کن ! (2).

انم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟

دانشمند نامی ابوریحان بیرونی در بستر بیماری افتاده بود وساعات آخر عمر را می گذرانید، فقیه ابوالحسن علی بن عیسی به بالینش آمد. در آن حال ابوریحان از فقیه پرسید: حساب جدات فاسده (3) را که موقعی برای من گفتی اینک بازگوی که چگونه بود؟ فقیه گفت با این شدت بیماری اکنون چه جای این سؤال است؟ ابوریحان گفت: ای مرد بمن بگو کدام یک از این دو بهتر است این مسئله را بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل در گذرم؟ فقیه می گوید مسئله را گفتم و او فرا گرفت از نزد وی باز گشتم هنوز قسمتی از راه را نپیموده بودم که صدای شیون مرگ از خانهث.

ص: 69


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری.
2- از کتاب آئین پارسائی زنجانی . ص 41.
3- مبحثی است در فقه عامه در باب ارث.

ابوریحان بلند شد (لغت نامه دهخدا «ابوریحان» (1)).

دونمونه از قوت اراده و پشتکار مرحوم حجت

مرحوم آیت الله سید محمد حجت کوه کمری عشق فراوانی بمطالعه کتب داشت و در این زمینه احساس خستگی به او راه نمی یافت و عادت ایشان چنین بوده که هرسه چهار سال یک بار تمام کتب درسی حوزه را از مقدمات گرفته تا کفایه بدقت مطالعه می کردند (مجله نور علم شماره 10)

مرحوم استاد شهید مطهری داستانی در رابطه با هجرت از عادت و قدرت تصمیم گیری آن مرحوم نقل کرده اند: مرحوم آیت الله حجت اعلی الله مقامه یک سیگاری ای بود که من واقعا هنوز نظیر او را ندیده ام گاهی سیگار از سیگار قطع نمی شد وقتی مریض شدند برای معالجه به تهران آمدند و در تهران اطباء گفتند چون بیماری ریوی دارید باید سیگار را ترک کنید ایشان ابتدا به شوخی فرمود من این سینه را برای سیگار کشیدن می خواهم اگر سیکار نباشد سینه را می خواهم چه کنم؟؟ عرض کردند به هر حال برایتان ضرردارد و واقعا مضر است. فرمود مضر است؟ عرض کردند بلی، فرمود دیگر نمی کشم یک «نمی کشم » کار را تمام کرد یک حرف و یک تصمیم این مرد را بصورت یک مهاجر از عادت قرارداد (مجله نور علم شماره 10).

تحمل مشقت، واستقامت ورزیدن مرحوم امین صاحب و اعیان الشیعه دردوران تحصیل

مرحوم امین در شرح احوال خود در دوران تحصیل وتدریس در نجف اشرف4.

ص: 70


1- به نقل از بزرگ سال وجوان فلسفی ص354.

حکایت کرده است:

در عراق سه سال قحطی و گرانی به وجود آمد و هم زمان با آن در لبنان (جبل عامل ) هم قحطی شده بود و در سال فقط پنج لیره عثمانی برای ما که آن موقع هفت سرعائله بودیم می آمد و به جایی نمی رسید. از هیچ جای دیگری هم چیزی به ما نمی رسید و من خودم را به متوسل شدن به این و آن عادت نداده بودم. پس در سال اول قسمتی از لوزام منزل را که می شد از آن دست کشید فروختم و در مخارج قناعت به کم و اکتفاء به اغذیه نا مناسب را در پیش گرفتیم. سال اول با قحطی و گرانی روز افزون در عراق ولبنان گذشت و ما همچنان به درس و بحث مشغول بودیم و از مراجعه و استمداد از این و آن روی گردان بودیم و به گرانی و کمبود اعتنائی نمی کردیم. مثل اینکه وضع عادی است. در سال دوم، قسمتی از کتاب هائی را که ممکن بود بفروشیم فروختیم و آن سال را گذراندیم و در سال سوم، زیور آلات خانواده را فروختیم وسال چهارم آمد درحالی که ماهیچ چیزبرای فروختن و امرار معاش نداشتیم و قحطی و گرانی هم همچنان ادامه داشت ما نیز بدون اعتناء به آن وضع به مطالعات و درس و بحث خود مشغول بودیم. خدا نیز ما را به حال خودمان رها نکرد و به فضل جاری و همیشگی اش ما را متنعم ساخت یک روز عصر که در منزل مشغول مطالعه بودم با صدای در برخاستم و در را باز کردم دیدم شیخ عبداللطیف العاملی الحداثی رحمه الله است: نامه ای به من داد. آن نامه از مردی بنام شیخ محمد سلامة عاملی بود. در آن نامه نوشته بود که: حاج حسین مقدار ده لیره یا بیشتر، لیره طلای عثمانی به من داده است تا آن را برای شما بفرستم...» و من نه حاج حسین را می شناختم و نه تا آن وقت از شیخ محمد سلامه چنین سابقه ای دیده بودم. دانستم که این قضیه کار خدا است...(1)7.

ص: 71


1- اعیان الشیعه. قطع رحلی. ج10، ص357.

دقت مرحوم آیة الله بروجردی در تحصیل شاگردان واحترام او به علم

استاد فاضل موحدی از والدشان نقل کردند که روزی همراه آیة الله بروجردی برای درس می رفتیم از بازار خان که خارج شدیم آقا دید یکی از طلاب بطرف دیگری غیر از سمت درس حرکت می کند با تعجب فرمود این آقا در این موقع درس به کجا می رود و چه کاری دارد که از درس مهمتر است که درس را ترک می کند؟ آن آقا مرحوم شهید مطهری بود. یکی از آقایان که همراه بود بعدا وقتی که فرمایش آیة الله بروجردی را به آقای مطهری گفته بود جواب داده بود من آن روز یک کار ضروری داشتم به دنبال آن می رفتم و من نمی داستم که آقا این قدر حرکات مرا زیر نظر داشته و تا این حد به تحصیل و درس خواندن توجه و دقت دارند.

و نیز فرمودند: مرحوم آیة الله بروجردی ملاحظه احترام مقام علم و عالم را با دقت مراعات می کردند و اگر یک وقت می دید کسی که فضلش از یکی دیگر کمتر است و در مجلسی بالاتر از او قرارگرفته ناراحت می شد یک روز در مجلسی خصوصی، شخصی وارد شد و بالاتر از حضرت امام مدظله العالی که در آن مجلس تشریف داشت نشست ایشان از این موضوع نا راحت شده و بعد امر فرمودند که آن آقا را دیگر به این مجلس اجازه ندهند و فرمود کسی که می داند حاج آقا روح الله از او فاضل تر و بهتر است و احترام او را رعایت نمی کند ما نمی توانیم با او کارکنیم (1).ن.

ص: 72


1- نقل از رادیو صبح 24 مرداد 65 برنامه سیمای فرزانگان.

این چنین شیفته علم بودند

مرحوم سید محمد باقر اصفهانی شب زفافش بود، زنها وارد اطاق عروس و داماد شدند. مرحوم سید فورا از اطاق خارج شدند و به اطاق دیگری رفتند، دیدند برای مطالعه موقع مناسبی است فرصت را غنیمت شمرده بدون تأمل مشغول مطالعه شدند اواخرشب زنها از اطاق عروس خارج گردیدند و به سوی خانه های خود رفتند وعروس بیچاره، تنها ماند، و هر چه منتظر ماند که سید بیاید، نیامد، تا یک وقت متوجه شد که صبح شده یعنی جاذبه علم این مرد را طوری به خود کشید که شب زفاف و عروسیش را فراموش کرد! (این حس علاقه به علم کم و بیش در همه کسی هست البته مثل همه حسش های دیگر شدت و ضعف دارد) (1).

در پای درس از گرسنگی بیهوش شد

در پاورقی کتاب تعلیم و تعلم صفحه 76 آمده است: یکی از دوستانم گفت از شادروان استاد جلال همائی شنیدم که در مصاحبه رادیوئی می گفت من با مرحوم آیة الله حاج شیخ هاشم قزوینی که از اساتید حوزه علمیه مشهد بود در دوران جوانی در اصفهان همدرس بودیم روزی در اثنای مباحثه ناگهان حال ایشان منقلب شد و بیهوش بر زمین افتادما با وحشت و اضطراب طبیبی از اطبای آن روز اصفهان را به بالین او آوردیم طبیب پس از معاینه لازم دستور داد به او شربت قند دادیم خوشبختانه مفید واقع شد بیمار چشمان خود را باز کرد بلافاصله کتاب را برداشت پرسید از کجا ماند؟! جالب تر آنکه طبیب چون از حجره بیرون رفت مرا با اشاره بنزد

(1)حکایتها و هدایتها گردآوری صاحبی.

ص: 73

خویش طلبید و محرمانه به من گفت بیهوشی شیخ از گرسنگی است هرچه زود تر غذائی باو برسانید و چون ما تحقیق کردیم معلوم شد دو روز بوده ایشان غذا نخورده بوده .

نوشتن تفسیر قرآن در میدان جنگ!

حضرت آیة الله شیخ محمد علی اراکی در وصف مرحوم آقا نورالدین عراقی نقل فرموده است: اهل کشف و کرامت بود، چون خیلی اهل حقیقت بود. وکفی به کرامت او که در جبهه جنگ با آنکه در بالای سرش آلت ناری بود که صدایش گوش فلک را کر می کرد و آتش از آسمان می بارید، و هر آن احتمال داشت توی سینه انسان بنشیند، قلم و کاغذ برداشته و تفسیر قرآن نوشت! هرکس دیگر باشد، در حرف زدن یومیه اش اشتباه می کند و از حواس پرتی مبتداء و خبر را درست نمی گوید. توی جبهه جنگ چطور می شود حواس انسان جمع باشد ولی این شخص با کمال دقت کائه توی اطاق خلوتی نشسته و هیچ کس با او کاری ندارد خودش هست و خودش بر می دارد و همچو تفسیری می نویسد «کفی بذلک کرامتا»... حیف که این تفسیر به آخر نرسید و اشتغالات نگذاشت که به آخر برسد، زیرا در آن وقت که ایشان در اراک بود با تمام شهر ومضافاتش اهل سؤال و استفتائات از اطراف و اکناف و دهات می آمدند و به ایشان مراجعه می کردند.

مرحوم آقا نورالدین، در هیچ مسأله ای محتاج به مراجعه به کتاب نبود. این همه استفتاآت که می آوردند، یک دفعه نشد که بگوید: کتاب را بیاورید ببینم، قلمدان حاضر بود و فوری جواب را می نوشت. حاضر جواب بود. آن تفسیری که نوشته ببینید! در آنجا کتاب لغت، تفسیر و تاریخ هیچ نبود، فقط یک کتاب معالم در پیشش بود که برای پسرش آقا عطاء درس می گفت «معالم» کجا و تفسیر کجا؟! بهم مربوط نبود. خودش به عقل و محفوظاتش نوشته است، چه محفوظاتی داشته که

ص: 74

این تفسیر را نوشته است!!(1).

علماء امامیه زحمت ها کشیده اند و...

حاجی در لمعات می گوید: استاد ما جناب شیخ حسن فرزند مرحوم شیخ جعفر صاحب کتاب کشف الغطاءروزی در مجلس فرمود شیخ کبیر شبها پس از اندک خوابی بر می خاست و تا موقع نمازشب به مطالعه می پرداخت بعد به نماز و تضرع و مناجات مشغول می شد تا هنگام سپیده صبح.

شبی ناله وصیحه او را شنیدیم و مثل این بود که بر سر و روی خود می زد ما برادران متوحش شده به خدمتش دویدیم او را با حالت منقلب مشاهده کردیم که دامنش از اشک دیدگانش تر شده بود و بسر و صورت خود می زد ما دست او را گرفتیم و چگونگی را از او پرسیدیم فرمود از من خطائی سرزده زیرا اول شب مسأله فقهیه ای در نظرم بود که علماء اعلام حکم آن بیان کرده اند می خواستم دلیل آن را از احادیث اهل بیت علیهم السلام ملاحظه کنم چند ساعت کتب اخبار را ملاحظه کردم پیدا نکردم از کمال خستگی گفتم خدای تعالی علما را جزای خیر دهد حکمی کرده اند بدون دلیل. سپس خوابیدم در عالم خواب دیدم برای زیارت حضرت امیر علیه السلام روانه حرم مطهر هستم چون به کفش کن رسیدم نگاه کردم دیدم که پیش صفه (ایوان) فرش است و منبر بلند پایه ای در صدر مجلس زده شده و شخص موقری با صورتی نورانی بر بالای منبر قرارگرفته مشغول درس دادن است و تمام پیش صفه پر بود از علمای اعلام از کسی پرسیدم این جماعت کیستند و آن آقای مدرس کیست؟ گفت او محقق اول صاحب شرایع است و این جماعت علمای امامیه اند من خرسند شدم و با خوشحالی جلو منبر رفته به محقق سلام کردم و).

ص: 75


1- (مصاحبه با آیة الله اراکی در مجله «حوزه» شماره 12).

متوقع بودم که ایشان هم به من اعتنائی والتفاتی کنند دیدم هیچ توجهی نمی کنند و جواب سلامم را با کمال بی توجهی دادند من ناراحت شده گله کردم عرض کردم مگر من از علمای اما میه نیستم؟ دیدم محقق با کمال خشونت فرمود ای جعفر علمای امامیه زحمتها کشیده اند تا اخبار ائمه اطهار را از اطراف بلاد از راویان جمع نموده اند وهر حدیثی را هم در محل خودنوشته اند با اسامی روات واحوال راویان و تصحیح و توثیق وتضعیف آنها تا آنکه امثال شما بدون زحمت و مشقت دلیل احکام را ببینید شما بقدر چهار ساعت بر روی فرش نشسته و چند کتاب از کتب حاضر را ملاحظه نموده و تمام کتب موجوده حاضره خود را هنوز ندیده به علماء اعتراض کردی و نسبت دادی که فتوی داده اند بدون مستند و حال آنکه همین مرد حاضر که در پای منبر نشسته است در چند موضع از کتاب خود حدیث این حکم را نوشته و در میان کتب شما نیز این کتاب حاضر است و مؤلف آن همین شخص است که ملامحسن فیض نام دارد در این هنگام از کلام محقق لرزه بر اندامم افتاد و از خواب جستم و از گناه خود وندامت و پشیمانی به این حالت افتاده ام (زندگانی شیخ مرتضی ص 156).

سی سال سفر در جستجوی علم

شیخ بهائی گذشته از سفرهائی که در زمان حیات پدر خود به اتفاق وی کرده یعنی سفر از بعلبک به جبل عامل در زمان شیر خوارگی و سفر به ایران در هنگام کودکی و سفر به خراسان و سفر حج در جوانی، پس از مرگ پدر نیز سفر هائی کرده است که عمده آنها عبارتند از سفر حج که برای دومین بار انجام داد و سفر عراق و شام و مصر و دمشق وحلب و آسیای صغیر و بیت المقدس، و نیز پس از انتصاب به مقام شیخ الاسلامی اصفهان مسافرتهائی نیز با تفاق شاه عباس نمود که مشهورترین آنها سفری است که پیاده از اصفهان به مشهد رفت.

ص: 76

صاحب تاریخ عالم آرای عباسی می گوید که وی پس از فوت سید علی منشار (پدر زن شیخ بهائی) منصب شیخ الاسلامی و وکالت حلالیات و تصدی امور شرعی اصفهان یافت. مدتی بود تا شوق کعبه و بازگشت به زندگی ساده غلبه کرد و با درویشان سفر کرد و مدتی در عراق و شام و مصر و بیت المقدس می گشت و در سفر به خدمت دانشمندان می رسید.

سپس می گوید «در زمانی که در عالم ظاهر و باطن سرآمد روزگار بود از مصر می آمد و جامه جهان گردان به تن داشت و خویشتن را پنهان می کرد و فروتنی می نمود، از او خواستم که چیزی از وی آموزم گفت به شرط آنکه نهفته بماند و هندسه وهیئت را بر او خواندم و سپس به شام و از آنجا به ایران رفت و چون به دمشق رسید در محله «خراب» در سرای یکی از بازرگانان بزرگ فرود آمد و حافظ حسین کربلائی قزوینی ساکن دمشق مؤلف روضات نزد او رفت و شعر خود را بروی خواند. شیخ میل دیدار حسین بورینی داشت و آن بازرگان وی را به خانه خود خواند عده زیادی از دانشمندان شهر را در آن مهمانی دعوت کرد و شیخ بهائی در آن مجلس لباس جهانگردان پوشیده بود و بر بالای مجلس نشسته و همه او را گرامی می داشتند و به او احترام می گذاشتند و بورینی که وی رانمی شناخت از او به شگفت آمد وچون پی به دانش او برد بزرگش داشت و شیخ بهائی از او خواست که آمدنش را پنهان دارد و از آنجا به حلب رفت. صاحب سلافة العصر گوید که سی سال سیاحت کرد و به دیدار دانشمندان بسیار رسید وسپس به ایران بازگشت و به تألیف کتب پرداخت و آوازه اش در جهان پیچید و علماء از هر دیار نزد وی آمدند. خود شیخ بهائی در کتاب کشکول در مورد سفرهای خود به شرح زیر اشاراتی کرده: در قحطی سال 988 هجری قمری در شهر تبریز ودیگر بار در ماه صفر سال 993 هجری قمری در تبریز بوده و در ماه ذی القعده سال 1007 هجری قمری در شهر مشهد و در ماه محرم سال 1008 هجری قمری در

ص: 77

حال بازگشت از سفر مشهد بوده است و چندی در کاشان و نیز مدتی را در هرات گذرانیده و در اشعار خود از اوضاع هرات توصیف کرده(1).

شرط مقدس اردبیلی برای هم حجره شدن با یک طلبه

مرحوم مقدس اردبیلی در حجره ای تنها زندگی می کرد. یکی از طلاب مدرسه مایل شد که با مقدس هم حجره باشد و در این باره باشیخ حرف زد شیخ قبول نکرد او زیاد اصرار والتماس نمود شیخ فرمود قبول می کنم با این شرط که هر چه از حال من اطلاع پیدا کنی بکسی نگوئی و اظهار نکنی.

آن مرد قبول کرد. مدتی با هم بودند تا آنکه زمانی رسید که هر دو مبتلا به تنگی معاش شدند به حدی که قوت لایموت هم نداشتند و به کسی هم اظهار نمیکردند، تا آنکه آثار ضعف و نا توانی از چهره آن مرد نمودار شد در آن حال کسی از کنار آن مرد عبور می کرد حال او را دید و علت ضعف و بی حالی او را پرسید، او چیزی نگفت ولی عابر زیاد اصرار ورزید والتماس نمود که علت را بگوید. آن مرد قضیه را فاش کرد که ما دو نفر طلبه علم دین مدت زیادی است غذا نخورده ایم آن شخص تا مطلع شد رفت غذائی تهیه کرده با مقداری و جه به آن طلبه داد و گفت نصف این غذا و پول مال تو و نصف دیگر را به رفیقت بده. وقتی که مقدس وارد حجره شد و آنها را دید سؤال کرد که از کجا رسیده، آن طلبه حکایت را نقل کرد مقدس فرمود دیگر هنگام جدائی ما شد پس آن غذارا خوردند اتفاقأ همان شب مقدس محتلم شد پس زود بلند شد رفت به حمام که به نماز شب برسد. در حمام بسته بود حمامی در را قبل از وقت باز نکرد مقدس به اجرت حمام افزود باز قبول نکرد آن قدر افزود که رسید به آن مقداری که از آن وجه سهمش شده بود حمامی در را باز کرد تمامی آن9.

ص: 78


1- فقهای نامدارشیعه نوشته عقیفی بخشایشی .ص219.

وجه را داده غسل کرد نماز شب را بجا آورد. آری آنچه مقامات عالیه بدست آورد از برکت این گونه عبادتها و مجاهدتها و ریاضتها بوده است(1).

قرائت قرآن وتدبر در آن و شوق داشتن ولا قید بودن در امور معیشت

حضرت آیة الله اراکی حفظه الله در پاسخ به این سؤال که طلبه و روحانی باید به چه چیز اهمیت بدهد و چگونه زندگی کند؟ فرموده اند: به خواندن قرآن با فکر و تأمل بپردازد به جهت اینکه این کلام خالق آسمان و زمین و خالق بشر، خالق انبیاء و مرسلین، خالق محمدسید المرسلین، خالق امیرالمؤمنین، خالق یک یک ائمه، خالق حضرت حجت (سلام الله علیهم» و خالق همه است. این کلام مال اوست. ببینید چه کلامی است؟ کلامی که کلام خالق تمام انس وجن وشمس و قمر وما یری و ما لایری است. این کلام چقدر جامع است، مثل جامعیت خودش. اگر کسی در آن فکر وتدبر بکند حالش منقلب می شود، و از کسالت و بی توفیقی روحی نجات پیدا می کند.

علاوه بر آن، باید شوق هم داشته باشد. شوق در هرکاری باعث پیشرفت شخص در آن کار است. هرکسب باشد، فلاحت باشد، تجارت باشد، علم باشد و هر چه باشد، اولین وسیله و پیشرفت کارشوق است مرحوم آقای آقا شیخ عبدالکریم می گفت: زمانی که من طلبه بودم در سرمن رأی در مدرسه مرحوم آقا میرزاحسن شیرازی در طبقه فوقانی حجره داشتم. چون تابستان و هوا گرم بود، همه می رفتند. داخل سرداب. تمام افرادی که سکنه مدرسه بودند در سرداب جمع می شدند. من یکی توی بالاخانه می ماندم. عرق از سر و صورتم می ریخت. لباسهایم را کنده بودم6.

ص: 79


1- لآلی الأخبار، ج1، ص116.

و یک لنگ بسته بودم تا گرما خیلی اثر نکند. در عین حال که عرق می ریختم، مشغول فکر بودم. و خوشوقت بودم از این عرقها که می آید. یک مسأله ای خیلی برایم مشکل شد، هر چه فکر کردم حل نشد، در عالم خواب بودم که حل شد، چقدر شوق باید باشد که در عالم خواب حل مشکل شود.

همان طور که گفتم، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم می فرمود: طلبه باید «اعمی مسلک» باشد، «لا بشرط» باشد. اگر می خواهد بشرط واخصی باشد، حتما باید نهارم چطور باشد، لباسم چطور باشد، منزلم چطور باشد و... کارش لنگ است باید اعمی باشد. هر پیش آمدی که شد، من نباید درسم را رها کنم. هرچه می خواهد باشد، اعتی مسلک باید باشد، همان طور که گفتم خودش هم اعمی مسلک بود به این چیزها اعتنائی نداشت. تنها پیش آمدها و ناملایمات دینی به او صدمه می زد، ولی پیش آمدهای دیگر مهم نبود. مثلا خودش نقل کرد که اطاقش چهارتکه فرش داشت، یک رو انداز دوکناره و یک میانه. یک شخصی آمد گفت: آقا اینها مال من است، و مال دزدیده شده است. گفت بیا بردار برو! بدون اینکه بگوید بینه و دلیل و شاهد بیاورد. همه را برداشت و برد و آن مرحوم هیچ نگفت: آخر بینه می خواهد، بچه دلیل می گوئی؟ گفت: بیا بردار و برو. حالا این طرف بکشد آن طرف بکشد، به نظمیه به عدلیه به این به آن اصلا و ابدأ، گفت بردار و

برو.

می فرمود: بین روحانی و غیر روحانی فرق است. روحانی مانند لباسی می ماند که از برف سفید تراست، ولی غیر روحانی مثل لباسی است که مثل ذغال سیاه باشد. این هر چه کار بدی بکند و قدم کجی بردارد به سیاهی آن ضرر نمی زند. مثل هرگرد و غباری که روی ذغال بیاید، اثری ندارد. چون بالاتر از سیاهی رنگی نیست. همان سیاهی هست که هست. زنا بکند، شرب خمر بکند، غیبت بکند، آدم بکشد، چاقو کشی بکند هرکاری بکند خم به ابروی جماعت و جامعه بشری

ص: 80

نمی آید، می گویند: می کند که می کند. اما جماعت روحانی، هرگرد و غباری که بیاید روی برف، برف را سیاه می کند. از بس که سفید است، یک خرده گرد بنشیند، معلوم می شود. آی فلانی غیبت کرد. می پیچد توی مردم، فلان روحانی غیبت کرد، فلان روحانی فحش داد. فلان روحانی چه کرد آن دیگری آدم کشی هم بکند کسی نمی گوید اصلا و ابدا. روحانی باید این جوری حرکت کند و الأمردم می رمند(1).

میزان اهتمام به طلب علم

در روضات الجنات می نویسد: مرحوم مقدس اردبیلی در تحصیل علم آن قدر دقت داشت که هرگاه از نجف اشرف به زیارت کربلا می رفت نمازش را احتیاط جمع می خواند و می گفت تحصیل علم فریضه است وزیارت امام حسین علیه السلام سنت است چه بسا بواسطه انجام امر مستحب که زیارت باشد فریضه ای ترک می شود بنابراین احتیاط در جمع خواندن است با آنکه آن بزرگوار در حال سفرهم مطالعه را ترک نمی کرد.

باز می نویسد: مقدس قدس الله سره بامولی میرزاجان همدرس بود مولی میرزاجان بمطالعه خیلی حریص بود از اول شب تا آخرشب مطالعه می کرد ولی مرحوم مقدس ثلث آخر شب بیدار می شد نماز شب را می خواند پس از اداء نماز درباره درس روز گذشته فکری می کرد و از مولی میرزا جان بهتر مطالب درس را درک می کرد (2).2.

ص: 81


1- مصاحبه با مجله حوزه شماره 12.
2- روضات الجنات ج 1، ص 82.

سکاکی و شروع به کسب علم با سن زیاد و حافظه کم

یوسف ابن ابی بکر ملقب به سراج الدین ستاکی دوازده علم از علوم عرب را دارا بود، او در ابتدای امر آهنگر بود که با دست خود صندوق کوچکی درست کرد و قفل عجیبی به آن صندوق زد که وزن صندوق با آن قفل همه اش یک قیراط بیشتر نبود و آن را به عنوان هدیه نزد سلطان آورد برخلاف انتظار سگاکی، سلطان و اطرافیان او چندان عنایتی به سکاکی نکردند ولی سگا کی دید مردی وارد مجلس شد همه اهل مجلس به او زیاد احترام کردند سگا کی پرسید این آقا چه کاره است که این قدر مورد احترام ملک و سایرین است؟ گفتند این آقا عالم و دانشمند است ساکی در همانجا تصمیم گرفت که به دنبال تحصیل علم برود و علم یاد بگیرد. از آنجا حرکت کرد آمد به مدرسه برای درس خواندن در صورتی که سی سال از عمرش گذشته بود استاد هم به او گفت ست تو زیاد است مشکل است که بتوانی به جائی برسی. اتفاق سکاکی بسیار کم حافظه بود استاد برای امتحان مسأله ای از فتاوای شافعی به او درس داد و به او گفت بگو: «قال الشیخ جلد الکلب یطهر بالدباغه» یعنی شیخ گفته پوست سگ با دباغی پاک می شود. آن روز این عبارت راهزار مرتبه تکرار کرد فردا که آمددرسش را تحویل بدهد گفت:قال الکلب جلد الشیخ یطهر بالدباغه! یعنی سگ گفته پوست شیخ با دباغی پاک می شود. همه حاضرین خندیدند استاد درس دیگری باو داد خلاصه ده سال با این حال درس خواند ولی چیزی یادنگرفت. بکلی از خودش ناامید شد و حوصله اش تنگ شد و سر به بیابان گذاشت تا آنکه روزی در دامنه کوهی می گشت دید در جائی از این کوه آبی قطره قطره بروی سنگی می ریزد و در اثر ریختن قطرات آب در مدت طولانی بر روی این تخته سنگ، سنگ سوراخ و گود شده از دیدن آن منظره به فکر افتاده بخود گفت مگر قلب تو از این سنگ سخت تر است پس اگر به تحصیل ادامه بدهی

ص: 82

عاقبت به جایی می رسی دوباره تصمیم گرفت خواندنش را ادامه بدهد آمد با جدیت و کوشش تمام مشغول شد تا آنکه خداوند درهای علوم ومعارف را بروی باز کرد که عاقبت گوی سبقت از اقران و امثال خود ربود و به درجات عالیه از مراتب علوم گوناگون نائل شد(1).

فقر شدید ملا محمد صالح مازندرانی در زمان تحصیل و عاقبت کاراو

مرحوم ملا محمد صالح مازندرانی چندان فقیر وتهی دست بود که از شدت کهنگی لباس خجالت می کشید که در مجلس درس شرکت کند بلکه می آمد در بیرون در مدرس می نشست و بدرس استاد گوش می داد و آنچه تحقیق می کرد بر برگ چنار می نوشت. طلاب گمان می کردند که او برای گدائی آمده که چیزی بگیرد تا آنکه در یکی از ایام مسأله ای بر استاد که ملا محمد تقی مجلسی بود مشکل شد، حل آن را به روز دیگر حواله کرد روز دیگر هم آن مشکل حل نشد به روز سوم حواله شد در این اثناء، یکی از شاگردان گذارش به مدرسه افتاد دید که ملا صالح عبارا بسر خود پیچیده و برگ درخت چنار زیادی مسوده کرده و در پیش روی ریخته این شخص بر او وارد شد ملا محمد صالح برای اینکه زیرجامه نداشت برای او تواضع نکرد پس آن شخص دو سه برگ چنار را برداشته دید در آنها حل مسأله معضله نوشته شده است روز سوم به مجلس درس رفته مسأله مطرح شد ولی کسی نتوانست حل کند پس آن شاگرد شروع کرد به بیان کردن حل مسأله ملا محمد تقی تعجب کرد و با اصرار گفت این جواب از تو نیست و از کسی دیگر یاد گرفته ای آخرالامر آن طلبه قضیه ملاصالح را نقل کرد آخوند چون از کیفیت حال ملا محمد0.

ص: 83


1- روضات الجنات. ج 8، ص220.

صالح آگاه شد و دید در بیرون در مدرس نشسته فوری فرستاد لباسی برای او حاضر ساخته و او را به داخل مدرس خواست و تحقیق این اشکال را شفاها از او شنید پس آخوند برای او مقرری وماهانه تعیین کرد(1).

قناعت واستقامت شیخ شمس الدین

عالم ربانی شیخ شمس الدین بن جمال الدین بهبهانی یکی از علماء زاهدی که در فردوس التواریخ فاضل بسطامی فرموده که من پیوسته در خدمت آن بزرگوار مشغول تعلم بودم و زهدشان باندازه ای بود که جمیع لباسهایش پنج قران ارزش نداشت و اکثر ایام به گرسنگی بسر می برد و گاهی که گرسنگی شان شدت می کرد بطرف گنبد مطهر سر بلند می کرد و می گفت: «امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السوء» واشکش جاری می شد. در این حال کسی هم یافت می شد استخاره می کرد بعد یک پول یا دو پول می داد همان را نان خالی خریده میل می فرمود و شکر الهی را بجای می آورد و باز مشغول تحریر می شد تا در ماه رمضان سال 1298 هجری از دنیا رفت و مرقد شریفش در میان اصقه در همان حجره ای است که پنجاه سال در آن حجره تدریس می کرد، بین ایران عباسی و قبر مرحوم شیخ حر عاملی و از صفه مقبره شیخ شمس الذین تا مقبره شیخ حریک صفه فاصله است (2).

صبر و استقامت ملامحمدصالح مازندرانی در راه کسب علم

پدر ملا محمد صالح مازندرانی گرفتار فقر و فاقه بود روزی به ملاصالح فرمود که من دیگر نمی توانم مخارج تورا تحمل نمایم تو خودت برای معاش فکری کن ملا8.

ص: 84


1- قصص العلماء. ص445.
2- منتخب التواریخ. ص618.

صالح ناچار به شهر اصفهان مهاجرت کرد و در یکی از مدرسه های آن شهر ساکن شد آن مدرسه موقوفه ای داشت که به هر نفر در روز دوغاز(1) می رسید که کفایت زندگی روزانه نمی کرد مدتی مدید در روشنائی چراغ بیت الخلاء مطالعه می کرد با این گرفتاری و سختی استقامت کرد و به تحصیل خود ادامه داد تا به حدی از فضل و علم رسید که توانست به درس ملا محمدتقی مجلسی شرکت کند که پس از مدتی یکی از شاگردان مبرز وفوق العاده فاضل گردد و در جرح و تعدیل مسائل چنان مهارت پیدا کرد که در نزد استاد مورد اعتماد گشته و مرتبت و منزلت بزرگی بدست آورد.

چون به ازدواج مایل بود، استادش ملا محمد تقی یک روز بعد از درس به او فرمود اگر اجازه بدهی برای تو همسری در نظر بگیرم. ملا صالح اذن داد. ملا محمد تقی داخل خانه شد. دختر فاضله وعالمه اش آمنه بگم را که در علوم به حد کمال رسیده بود خواست فرمود ای دخترم همسری برای تو در نظر گرفته ام که بی نهایت فقیر و نیز بی نهایت فاضل و عالم و با تقوی است اکنون موقوف به اجازه توست. آمنه بگم عرض کرد: فقر برای مرد عیب نیست. پس مرحوم مجلسی، مجلسی بر پا کرد دخترش آمنه بگم را برای ملا محمد صالح عقد کرد چون شب عروسی ملا محمد صالح برقع از صورت عروس برداشت و به او نظر کرد به جهت شکر خداوند به گوشه ای از اطاق رفته مشغول حمد الهی شد. سپس مشغول مطالعه شد که درسهایش را حاضر نماید اتفاق مسأله مشکله ای پیش آمده بود که ملا درآن درمانده بود تا اینکه صبح شد بلند شد رفت به مسجد برای درس، عروس کاغذی برداشت و آن مسأله را کاملا حل نموده به روی کاغذ نوشت و گذاشت میان کتاب. ملاصالح وقتی از درس برگشت کتاب را باز کرد دید مسأله بوسیله همسرش حل شده از این جهت کهان

ص: 85


1- واحد پول آن زمان

همسرش عالمه است و این اندازه در فضل و دانش کامل است بسیار خوشحال شد و به سجده شکر افتاد سه شبانه روز مشغول عبادت و شکر خدا بود که در این سه شب عمل زفاف واقع نشد. ملا محمد تقی چون از قضیه اطلاع پیدا نمود به ملامحمد صالح فرمود اگر این همسرت ایرادی دارد برای شما همسر دیگری پیدا کنم عرض کرد چنین نیست بلکه من به شکرانه این نعمت بزرگی که خداوند روزی من فرموده عهد کرده ام که قبل از زفاف سه شبانه روز مشغول شکر و عبادت خداوند شوم (1).

داستان شروع سرسختانه آقا جمال خوانساری به تحصیل علم

سالی ملا محسن فیض در سفر زیارت بیت الله الحرام در شهر اصفهان بر آقاسید حسین خوانساری وارد شد. آقا جمال فرزند آقا حسین در مجلس بود ملامحسن مسأله ای از آقا جمال سؤال کرد، آقا جمال نتوانست درست جواب بدهد. ملامحسن دست بر دست زده و گفت: حیف که در خانه آقا سید حسین بسته شد. آقا جمال که تا آن وقت اوقات خود را به بطالت وتفریح ضایع می کرد وقتی که این حرف را از ملامحسن شنید متأثرشد از آن روز با جدیت و کوشش شبانه روزی مشغول خواندن درس شد تا آنکه پس از یک سال ملامحسن از مکه مراجعت کرد و در اصفهان وارد منزل آقاسید حسین شد. باز با آقا جمال مشغول صحبت شد، دید آقا جمال بسیارصاحب فضیلت و علم شده و مسائل را خوب جواب می دهد گفت: این آقا جمال آن آقا جمال نیست که من پارسال دیدم. بالأخره آقا جمال خوانساری در تلاش و کوشش برای تحصیل علم و در مطالعه به حدی رسیده بود که شبی برای او شام آوردند در موقعی که آقا مشغول مطالعه بود سفره را در کنار او گذارده و رفتند و آقا هیچ ملتفت غذا نشد تا آنکه یکدفعه شنید که اذان صبح می گویند آقا سر4.

ص: 86


1- فوائد الرضویه، ص544.

برداشت دید شام حاضر است گفت چرا دیر آوردید گفتند ما آن را در اول شب آوردیم و شما ملتفت نشده اید(1).

دونمونه از اهتمام شدید شهید اول به علم دین

شهید اول در ایام تحصیل جامی از مس داشت که شبها در کنار آتش می نهاد و داغ بود چون شهید را خواب می گرفت آن جام را بالای سر خود می نهاد به نحوی که سرش احساس درد و ناراحتی می کرد پس خواب از سرش می رفت آن وقت مشغول مطالعه می شد. آخرالامر به نحوی شده بود که سرش صاف شده بود و دیگر و موبرنیاورد. گفتنی است که آن عالم ربانی کتاب لمعه دمشقیه را در حبس در مدت هفت روز تألیف نمود (2)

استقامت و سخت کوشی فوق العاده در مذاکرات علمی

صاحب تکمله فرموده است که خبر داد مرا عبد صالح حاج کریم فراش صحن مطهر سیدالشهداء علیه السلام گفت من در سن بیست سالگی که در صحن خدمت می کردم یک شب منادی صحن ندا داد که درهای حرم بسته می شود، دیدم جناب آقای بهبهانی و شیخ یوسف بحرانی که باهم مشغول مباحثه علمی بودند از داخل حرم بیرون آمدند و در رواق مطهر ایستادند و باز مشغول مذاکره شدند تا آنکه منادی دوباره ندا داد که درهای صحن بسته می شود آن دو از درب قبله از صحن خارج شدند و در پشت در به مذاکره خود ادامه دادند، تا اینکه نزدیک صبح که من برای گشودن درهای صحن مطهر آمدم دیدم هنوز ایستاده مباحثه می کنند. من از دیدن آن8.

ص: 87


1- قصص العلماء. ص266.
2- قصص العلماء. ص338.

حال مبهوت گشتم. پس شیخ یوسف که امام جماعت بود رفت برای نماز. آقای بهبهانی هم عبای خود را پهن کرد و نمازش را خواند و به خانه خود رفت (1).

برنامه روزانه مرحوم حاج آقا رضا همدانی اعلی الله مقامه

مرحوم آیة الله سید محسن امین صاحب اعیان الشیعه که خود چندین سال در محضر مرحوم حاج آقا رضا همدانی تلمذ نموده و از نزدیک احوال او را می دانسته است در شرح حال آن فقیه بزرگ می نویسد: «او عالم، فقیه، اصولی، محقق و مدقق و از برترین شاگردان میرزا محمد حسن شیرازی بود شب و روزش را به مطالعه وتألیف و تدریس در فقه و اصول مشغول بود.

صبحگاهان از خانه خود که در نزدیکی مسجدی بود که در آن امامت می کرد به مسجد می آمد و بعد از تقریبا نیم ساعت که منتظر رسیدن همه طلاب می شد در حدود یک ساعت از نوشته خودش کتاب «مصباح الفقیه» که روز و شب قبل نوشته بود درس می گفت و سپس به خانه اش می رفت و به نوشتن درس روز بعد می پرداخت تا اینکه ظهر می شد، پس به مسجد می آمد و با حاضران در مسجد نماز را به جماعت می خواند و به خانه باز می گشت و با خواهرزاده و دامادش شیخ علی که در علم و اخلاق واحوال شبیه او بود و برادر زاده اش که با او هم خانه بود و برای تحصیل علم از همدان به نجف آمده بود و فرزندش شیخ محمد غذا میل می کرد و غالبا غذایشان حاضری بود نان بیات عجمی بود که در بازار فروخته می شد با مقداری پنیر و سبزیجات. آنگاه کمی می خوابید و بعد از بیدار شدن مشغول مطالعه و نوشتن درس می شد.

در خانه ایشان کنار درب ورودی حجره کوچکی بود که با نردبان به آن وارد6.

ص: 88


1- فوائد الرضویه. ص 406.

می شدند. آن حجره کوچک اطاق مطالعه و تألیف و تصنیف او بود و گاهی اوقات که من محتاج می شدم مساله ای از او بپرسم یا معنی عبارتی را از نوشته هایش سؤال کنم براو وارد می شدم و می دیدم قلم و کاغذ در دستش است وکتاب جواهر و حدائق ووسائل پیش رویش گشوده اند. کاغذ و قلم را زمین می گذاشت و متوجه من می شد و من مسأله ام را می پرسیدم و او جواب می داد وچون گفتگوی ما تمام می شد دوباره کاغذ و قلم را به دست می گرفت و من فورا خارج می شدم. او همچنان به مطالعه و نوشتن ادامه می داد تا ساعت یازده بعد از ظهر (بساعت غروب کوک قدیم) آنگاه به مسجد می آمد و تا رسیدن وقت مغرب از کتاب خود مصباح الفقیه درس فقه می گفت. به هنگام مغرب نماز را امامت می کرد و بعد از نماز به حرم مطهر مشرف می شد وزیارت می کرد و نماز می خواند و دعا می کرد و گاهی به حجره ای که مدفن مرحوم سید جواد عاملی (صاحب مفتاح الکرامة) است می رفت و بعد از مدتی توقف به خانه اش می رفت و گاهی هم بعد از زیارت مستقیما به خانه اش می رفت و به مطالعه مشغول می شد و... بعد از نماز صبح چنانچه فرصتی برای مطالعه و کتابت می دید به مطالعه و کتابت مشغول می شد تا طلوع آفتاب، آنگاه به مسجد می آمدو... (1).

دوران تحصیل و مرجعیت شیخ محمد حسین بن شیخ هاشم العاملی

در کیفیت اشتغال به تحصیل علم شیخ محمد حسین بن هاشم العاملی داماد صاحب جواهر که مرجعیت دینی به او رسید آورده اند:

پدرش مردی فقیر حال بود که در کاظمین دکانی داشت. بعد از آنکه شیخ0.

ص: 89


1- اعیان الشیعه. 10 جلدی، ج7، ص20.

محمد حسین قرائت قرآن را فرا گرفت او را نزد خود آورد تا در اداره دان و کسب معاش به او کمک کند. ولی محمد حسین به طلب علم متمایل شد و از یکی از اهل علم راه تحصیل علم را پرسید و او گفت اول باید «اجرومیه» را (که کتابی بوده در علم نحو) حفظ کند و او از آن مرد عالم خواست که آن کتاب را برایش بنویسد و او نوشت و محمد حسین دردگان پدر به خواندن آن مشغول شد تا اینکه پدرش متوجه شد و خشمگین گردیده او را بزد که خواندن این کتاب تورا از کسب و کار باز می دارد. بعد از آن دور از چشم پدر آن را خواند و تمام کرد. سپس از همان اهل علم پرسید حالا چکار کنم؟ و او گفت به نجف برو. چهار پائی کرایه کرد و بدون آنکه بیش از مقدار کرایه پولی داشته باشد راهی نجف شد و بین راه از زوائد خوراک هم سفران، خود را سیر می کرد. چون به نجف رسید وارد صحن شریف شد و در آنجا نشست تاشب شد و همه مردم از صحن خارج گشتند. در بانان آمدند بیرونش کنند، شرح حال خود را گفت و آنها به او حجره ای دادند و برایش غذا آوردند و در آنجا اقامت کرد و با طلاب آشنا شد و نزد آنان درس خواند و در آن حجره بود و با استفاده از نور چراغ مستراح ها مطالعه می کرد تا اینکه فضلش ظاهر گشت و آوازه اش بلند شد و به مرجعیت رسید و اموال به سویش فرستاده می شد و او همه را به طلاب علم و نیازمندان می رساند و خود لباس زبر و خشن می پوشید و طعام ناگوار می خورد. و بعد از مرگش هیچ مالی به ارث نگذاشت. هیچ مانعی از موانع معمولی او را از درس باز نمی داشت و موجب تعطیل درس او نمی شد بطوری که حتی در روز وفات شیخ انصاری درس خود را تعطیل نکرد و در جواب پرسندگان گفت:

درس می دهیم و ثواب آن را برای شیخ قرار می دهیم. عیادت بیماران، تشییع جنازه ها، دیدار واردین و بدرقه مسافرین از او فوت و ترک نمی شد واهل نجف می گفتند قبل از آنکه خانواده کسی از بیماری او خبر شود شیخ محمد حسین از

ص: 90

بیماری او خبردار است!(1).

جد وجهد شگفت انگیز صاحب مفتاح الکرامة درتعلیم و تعلم

مرحوم امین در «اعیان الشیعه» درباره جدیت مرحوم سید جواد عاملی صاحب مفتاح الکرامه آورده است: او در جدیت در تحصیل علم بی نظیر بود. عمر خود را در درس و تدریس و بحث و مطالعه و تألیف و خدمت به دین تمام کرد و شب و روز خود را در این راه مستغرق ساخت، به گونه ای که هیچ امری از قبیل بیماری، ضعف یا اضطراب او را باز نمی داشت و حتی در شب های عید و شب های قدر و دیگر شب های ماه رمضان به بحوث علمی مشغول بود و تا سنین پیری اینچنین بود و همچنان به رغبت ونشاط او در این راه افزوده می شد و شب را جز اندکی نمی خوابید. از او پرسیده شد افضل اعمال در شب قدر چیست؟ فرمود به اجماع علماء امامیه اشتغال به طلب علم است.

در ایام محاصره نجف توسط وهابی ها (بین سالهای 1221 و1226 هجری) که علماء با مردم به دفاع از شهر پرداخته بودند، در عین حال که با علماء دیگر به امور مربوط به جهاد و محافظت از شهر و فراهم آوردن و سائل دفاع و سرکشی به مجاهدان و نگهبانان و تشویق آنان می پرداخت، از تألیف و تدریس سستی نمی کرد و حتی در همان اوان رساله ای در باره وجوب دفاع از نجف و اینکه نجف کانون اسلام است نوشت و برخی از مجلدات مفتاح الکرامه را در همان روزگار تألیف نمود، مانند مجلد مربوط به ضمان و شفعه و وکالت و این در حالی بود که او در دهه هفتاد از عمر خود بود.

یکی از اموری که جد و جهد شبانه روزی او را نشان می دهد این است که در7.

ص: 91


1- اعیان الشیعه، ج9، ص257.

پایان بسیاری از مجلدات مفتاح الکرامه آورده است که در شب، از نوشتن آن فارغ گشته است. چنانچه ذکر کرده است که نوشتن مجلد وقف را در نزدیکی های نیمه شب و جلد دوم از طهارت را در ربع اخیر شب و جلد وکالت را بعد از نیمه شب و دو جلد شفعه و اقرار را در شب و بعض مجلدات دیگر را در شب قدر یا شب عید فطر به پایان رسانیده است.

او در آخر مجلد اقرار از مفتاح الکرامه نوشته است: «در ماه رمضان امسال هشت، یانه یا ده جزء با این تتبع و گستردگی ابحاث نوشتم و این بدان سبب بوده است که من بسیاری از اعمالی را که دیگران در ماه رمضان انجام می دهند جز اندکی که چندان مؤثر در تعطیل کتابت نبوده، ترک کردم». نواده آن مرحوم، سید جواد بن سید حسن نقل کرده است که دختر صاحب مفتاح الکرامه که با نوئی جلیل القدر و مشهور به تقوی و عبادت بوده است و تا بیش از نودوپنج سالگی با صحت حواس و قدرت ادراک زندگی کرد گفت: پدرم جز اندکی از شب را نمی خوابید و من به یاد ندارم شبی از خواب برخاسته باشم و او را در خواب دیده باشم .

نوه او شیخ رضا بن زین العابدین عاملی مدتی در خانه او بود و شب ها وقتی مطالعاتش تمام می شد می خوابید و جدش همچنان بیدار و مشغول به کار خود بود. به نوه اش رو کرده گفته بود: این عشق به خواب چیست مرا از خواب همین اندازه بس است و سپس سر را بین دو زانوی خود می گذاشت و می خوابید و پیش از آنکه خواب سیری بکند بیدار می شد و به کارش بر می گشت. گاهی نوه خود را برای نماز شب بیدار می کرد ولی خود بدون آنکه نماز شب بخواند به کار خود ادامه می داد.

در میان علماء زمان خود، تا روز مرگ معروف به دقت و ضبط و صفاء ذات بود و علماء بزرگ زمانش برای حل مسائل مشکله به او رجوع می کردند و جواب

ص: 92

دریافت می کردند یا تقاضا می کردند در آن باره تألیفی بنماید چرا که به اطلاعات سرشار و نکته بینی و ممارستش با کلمات فقها و خبره بودنش در علم رجال واقف بودند. وشاهد این مطلب اینکه بیشتریبا تمام کتابهایش را به در خواست بزرگان از علماء نوشته است چنانچه «مفتاح الکرامه و رساله «العصرة» را به در خواست استادش شیخ جعفر ورسالة «المواسعة» را به در خواست استاددیگرش صاحب ریاض تألیف نموده است (1).

ارزش علم و احترام معلم نزد فخررازی

یاقوت در کتاب خود «معجم الأدباء» از ابوطالب عزیزالدین از ادباء و علماء قرن ششم هجری نقل نموده است که گفت: در زمانی که فخررازی به مرو آمده بود منزلتی بزرگ و آوازه ای بلند و ابهتی عظیم داشت به نحوی که به احترام او کسی سخنش را قطع نمی کرد و در مقابل او نفس نمی کشید. من برای استفاده از محضر او به محضرش آمد و شد داشتم. روزی به من گفت: دوست دارم برای من در باره

سلسله نسب طالبیون (فرزندان ابوطالب کتابی بنویسی تا آن را بخوانم چون نمی خواهم در این مورد جاهل باشم. گفتم می خواهی به صورت مشجر انساب ایشان را ترسیم کنم یا به صورت نثر بنویسم؟ گفت: من چیزی می خواهم که آن را حفظ و از برکنم و نوشته مشجر قابل حفظ کردن نیست، گفتم: سمعا وطاعة و رفتم و کتابی را که اسم آن را «الفسخری» گذاشتم نوشتم و برایش بردم. چون آن کتاب را دید از مسند شخصی خودش پائین آمد و بر بوریائی که در آنجا بود نشست و به من گفت تو بر این مسند بنشین. من نشستن برآن مسند را در حضور او جسارت دانستم ولی او بانهیبی سخت مرا مخاطب ساخت وگفت درجائی که من می گویم بنشین.0.

ص: 93


1- اعیان الشیعه، ج4، ص290.

از مهابت او بی اختیار در جائی که گفته بود نشستم و او در مقابل من نشست و آن کتاب را در حضور من قرائت کرد و مواردی را که برایش نا مفهوم و پیچیده بود از من سؤال می کرد تا اینکه تمام کتاب را نزد من خواند و سپس به من گفت: اکنون در هرکجا که می خواهی بنشینی بنشین، که همانا این کتاب علم است و تو در این علم استاد من هستی و من شاگرد تو که در حضورت شاگردی می کنم و استفاده می کنم و از ادب نیست که شاگرد جز رو بروی استاد در جای دیگری بنشیند. پس من برخاستم و او در مسند خود نشست و من بر بوریائی که او نشسته بود نشستم و به قرائت در حضور او پرداختم.

یا قوت بعد از نقل این حکایت می گوید: به جان خودم قسم که این حسن ادب بویژه، از همچو مرد بلند مرتبه ای زیبا است (1).

صاحب مفتاح الکرامة وتکریم و تجلیل از معلم

مرحوم امین در اعیان الشیعه آورده است:

در تعظیم و تکریم اهل علم و بخصوص مشایخ و اساتید خود، سید جواد عاملی در گذشته و حال همتا نداشته است چنانچه از دیباچه های کتابهایش روشن می شود و این از دلائل قوی بر استواری او در تقوی و مکارم اخلاق و صفای ایمان او می باشد. یکی از علماء گفته است: مصتفی را چون صاحب مفتاح الکرامة ندیده ام. چرا که او دوست می دارد تمامی تحقیقات خود را در نوشته هایش به اساتید خود نسبت بدهد تا خود را به حساب نیاورده باشد. او در مقدمه یکی از مؤلفاتش نوشته است: «هر تحقیق محکم و قوی که در این کتاب هست از استاد و هر سخن ضعیفی که در آن هست از من است». نوه او در رساله اش می گوید:9.

ص: 94


1- اعیان الشیعه، ج3، ص319.

جدم در بعضی مدایح خود درباره بحرالعلوم مطالبی خواند. یکی از حاضران گفت این سخنان غلوو افراط است. من به او گفتم او از بحرالعلوم و صاحب ریاض تعبیر می کند به اینکه اینها نشانه های عصمت اجدادشان ائمه علیهم السلام هستند. بیشتر متعجب شد(1).

روش مرحوم میرزای شیرازی در جواب دادن به مسائل

مرحوم امین در احوال مرحوم میرزاحسن شیرازی آورده است: وقتی که مسأله ای از او استفتاء می شد رو به اهل علم حاضر در مجلس می کرد و از یکایک آنان می پرسید: «نظر شما در این مسأله چیست؟». این روش دو فائده داشت: یکی اینکه نظرات آنان را به نظر خود ضمیمه می کرد و چه بسا نکته ای که به نظر خودش نرسیده بوده است از آنان استفاده می کرد. دیگر اینکه میزان معلومات و توان علمی هر کدام را به این وسیله می شناخت تا در موارد حاجت از آنها شناخت داشته باشد. یکی دیگر از روشهای مرحوم میرزای شیرازی این بود که وقتی مسأله ای از اوسؤال می شد یا می خواست وارد مبحثی شود ، قبل از دادن جواب یا ورود در بحث، اول آن مسأله و موضوع و آنچه ممکن بود در باره آن از نقض و ابرام گفته شود می نوشت، و هر هفته نوشته های او جمع آوری و به رود دجله انداخته می شد. و ما نمی دانیم چرا آن اوراق نگهداری نمی شد که اگر حفظ می شد مورد استفاده قرار می گرفت و شاید آن اوراقی که در دجله افکنده می شد مربوط به مسائل علمیه نبوده است (2).7.

ص: 95


1- اعیان الشیعه. ج4، ص290.
2- اعیان الشیعه، ج5، ص307.

اهتمام شدید محدث قمی به علم و پاره ای دیگر از صفات فاضله او

یکی از ویژگیهای اخلاقی مرحوم محدث قمی (حاج شیخ عباس) اعلی الله مقامه الشریف این بود که علاقه زاید الوصفی به مطالعه و کتابت داشته و در این زمینه داستانهای زیادی از ایشان نقل شده از جمله فرزند ارشد آن مرحوم، حجة الاسلام حاج میرزا علی محدث زاده (ره) که به تعبیر استاد شهید مطهری بسیار مرد صالح و با ایمانی بود، نقل کرده است که: «در اول کودکی که با مرحوم والدم هر وقت از شهر خارج می شدیم ایشان از اول صبح تا به شام مرتبا به نوشتن و مطالعه مشغول بودند و در کتاب «پندهائی از رفتار علمای اسلام» آمده است:

مرحوم حاج شیخ عباس قمی صاحب کتاب مفاتیح الجنان با جماعتی از تجار به سوی سوریه مسافرت نمود. آنان می گفتند هروقت ما به سیاحت می رفتیم ایشان می نشست و مشغول مطالعه وتألیف می شد و هر چه اصرار می کردیم که با ما بیرون بیاید امتناع می ورزید وشبها هم که ما به خواب می رفتیم او مشغول مطالعه و تألیف می شد». مرحوم محدث قمی در سفر، رعایت حال همراهان را می کرد و با آنان فوق العاده خوش رفتاری می نمود و انس می گرفت و بطوری که نوشته اند در مسافرت فردی شوخ طبع، خوش گفتار و نیکو رفتار بود.

یکی دیگر از ملکات روحی و سجایای اخلاقی آن مرحوم تواضع بسیار و همه جانبه ای بود که از خود نشان می داد، در خانه و مدرسه و خیابان هرکس را می دیدند خاصه علماء و از بین آنان بیشتر به کسانی که با حدیث واخبار اهل بیت علیهم السلام سروکار داشتند، فروتنی می نمود و هیچگاه در مجلسی که وارد می شد در صدر مجلس نمی نشست و هرگز خود را بر دیگران مقدم نمی داشت. از خودستائی و خود پسندی به شدت احتراز می کرد و به هیچ وجه غرور نداشت و با همه اطلاعاتی

ص: 96

که در تاریخ و اخبار و احادیث داشت بسیار اتفاق می افتاد که کتاب را همراه خود به منبر می برد و از رو برای مستمعین نقل حدیث کرده و یا روضه می خواند.

دیگر از ویژگیهای ایشان نفوذ کلمه بود که چون سخنان و گفتارش از دل بر می خاست و خود به آنها معتقد بود و قبل از دیگران به آنها عمل می کرد در شنوندگان و مخاطبین تأثیری مخصوص داشت، برخی از آنان که پای درسهای اخلاق و مواعظ سود مند ایشان حاضر می شدند گفته اند: سخنان آن مرحوم چنان بود که تا یک هفته انسان را از تمام سیئات و پندارهای ناروا و گناهان باز می داشت و به خدا و عبادت متوجه می کرد.

یکی دیگر از خصلتهای پسندیده آن مرحوم پای بندی به نماز شب و شب زنده داری و قرائت قرآن وتلاوت ادعیه و اوراد و اذکار مأثوره از ائمه معصومین علیهم السلام بود و در این رابطه فرزند بزرگش می گوید: تا آنجا که من به خاطر دارم بیداری آخر شب از آن مرحوم فوت نشد حتی در سفرها، خصیصه دیگر ایشان این بود که در عمل به این دستور پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: اکرموا اولادی...(فرزندانم را اکرام واحترام کنید...) بی اختیار بود و آنان (سادات) را اکرام می کرد و بزرگ می داشت(1).

تواضع و وظیفه شناسی علماء از صحابه

زید بن ثابت ( از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله) برجنازه ای نماز خواند پس استر او را آوردند تا سوار شود و برگردد. ابن عباس رکاب استر را گرفت تا زید سوار شود زید گفت ای پسر عم رسول خداصلی الله علیه وآله چنین مکن. ابن عباس گفت به ما امر شده که به علماء و بزرگان تواضع کنیم. پس زید دست ابن عباس را بوسید2.

ص: 97


1- مجله نورعلم. دوره دوم شماره 2.

وگفت به ما هم امر شده به اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه وآله تواضع کنیم (1).

غنای نفس و قناعت فارابی

فارابی بسیار زاهد و نسبت به دنیا و منزل و خانه بی رغبت بوده با مردم آمیزش نمی کرد در اوقات اقامت در دمشق منزلی برای خود تعیین ننمود و همواره در کنار آب و جاهای پردرخت می نشست و مشغول تألیف می شد محصلین و اهل علم نیز در همان حال ازوی استفاده می نمودند و در اثر قناعت که گنجی بی نهایت است با چهار درهم که سیف الدوله برای او مقرر کرده بود امرار معاش می نمود تا در سال 337 هجری در حدود هشتاد سالگی در دمشق وفات کرد و در خارج باب الصغیر آن شهر دفن شد (2).

اشعاری از نگارنده:

مردان علم و تقوی

مردان علم وتقوی در این جهان فانی

کشتند چون هوارا گشتند جاودانی

بهررضای خالق خدمت به خلق کردند

از دین وملک وملت کردند پاسبانی

باصاحبان زوروز ردرستیزبودند

باعزت وقناعت کردند زندگانی

در روبروی ظالم چون کوه ایستادند

کردند دفع ظلم از مظلوم هرزمانی

کردند زنده دین و آئین احمدی را

یک عده بانوشتن، یک دسته بابیانی5.

ص: 98


1- قلب سلیم. نوشته شهید دستغیب، ج4، ص265.
2- ریحانة الادب، ج4 ص265.

از دوستان نادان دشنامها شنیدند

اندر عوض به آنان کردند مهربانی

در راه دین و مذهب جمعی شهید گشتند

زیرشکنجه های آن دشمنان جانی

این حامیان قرآن آیات کبریایند

تعریفشان نموده آیات آسمانی

از عالمی که باشد چشم وچراغ عالم

تا زنده هست باید بنمودقدردانی

هرکس نمی تواند گردد امام امت

چون کیمیا میسر نبود به رایگانی

بهرنجات قومی از دست ظلم فرعون

باید که چند سالی موسی کند شبانی

بعد از چهارده قرن ازهجرت پیمبر

اسلام یافت از نو آوازه جهانی

از همت بلند آن بت شکن خمینی

دیگر نمانده باقی از پهلوی نشانی

آثار پادشاهان برچیده شد ز ایران

برباد رفت یکسر آن قدرت کیسانی

بسرقدرتت بنازم ای قادر توانا

با امر توجهانی فانی شود به آنی

عمر گران بها را ضایع مکن حسینی

بردار توشه از این ایام تاتوانی

تحصیل علم ودانش از مهد تا لحد کن

یعنی بدان غنیمت تا هست نیمه جانی

عمرعزیزچون رفت دیگربدست ناید

گذشت آن جلاو آن جلوه جوانی

از دست غیبی بکار می بینم

وہ عجب روزگار می بینم

دین حق برقرار می بینم

سختی وسردی زمستان رفت

پیش روخوش بهار می بینم

سال پنجاه و هفت ماه صفر

شاه را در فرار می بینم

آخرین دولتی که شدبدبخت

دولت بسختیار می بینم

دولت حق وعدل اسلامی

جای آن استوار می بینم

شاه ویاران روسیاه او

همه را خوار و زار می بینم

به سزای جنایت بسیار

یک به یک را دچار می بینم

طبق دستورشرع اسلامی

سردشمن به دار می بینم

خاندان پلید سلطنتی

در جهان تارومارمی بینم

ص: 99

بت و بتخانه هردو را نابود

می ومیخوار خوار می بینم

عزت حق وذلت باطل

همه جا آشکار می بینم

زهق الباطل و بیامدحق

پرچم این دیار می بینم

بدو بیضای موسی عمران

روشن و آشکار می بینم

بهریاری ملت ایران

دست غیبی بکار می بینم

یادگارعلی، خمینی را

دست برذوالفقارمی بینم

بهر این ملت ستمدیده

رهبری غم گسار می بینم

مرجع دینی وفقیه بزرگ

هم سیاستمدار می بینم

تاکنون فکر اونرفته خطا

رهبری هوشیار می بینم

نایب برحق امام زمان

شخص والاتبار می بینم

پیشگام جهاد با اعداء

پور دلدل سوار می بینم

تاظهور حکومت مهدی(ع)

دولتش پایدار می بینم

در ره انقلاب اسلامی

ملتی جان نثار می بینم

صوت الله اکبر از همه جا

همگی را شعار می بینم

آنکه در خط رهبر است مدام

همه خدمتگزار می بینم

بهرآبادی وطن همه جا

همه مشغول کار می بینم

ارتش بیست ملیونی زن و مرد

در صف کارزار می بینم

نقشه دشمنان این نهضت

بی حدوبی شمار می بینم

نقشه دشمن است نقش برآب

چون خداوندیارمی بینم

آن گروهی که ضداسلامند

همه را جیره خوارمی بینم

درجهان دولتی چوآمریکا

آن جهان خوار، خوار می بینم

شوروی، انگلیس و آمریکا

هرسه را زخمدار می بینم

کمونیست وفدائی وفرقان

دشمنانی چومار می بینم

ص: 100

در تمام جهان، ایران را

صاحب افتخار می بینم

در ره انقلاب حسینی را

شاعری حق شعار می بینم (1).

شکوه وقدرت

حب علی وآل علی افتخار ماست

شور حسین وکرببلایش شعارماست

ماپیروان فاتح احزاب خیبریم

با دشمنان دین خدا کارزارماست

شیرخدا وصی پیمبرامیرماست

فرمانبری زدشمن اسلام عارماست

مارا زهیچ دشمن سفاک باک نیست

در مشکلات همیشه یدالله یارماست

ایران زشدشمن خونخوار ایمن است

چون ثامن الائمه ما در جوارماست

شکرا که رهبری چوخمینی بت شکن

مانند کوه با عظمت در کنار ماست

ما هیچ وقت باج به دشمن نمی دهیم

دشمن کشی و دوست نوازی چوکارماست

تاریخ ضبط کرده و ثبت است در جهان

این فتح وانقلاب که از ابتکارماست

هرچند داده ایم شهیدان هزارها

وقت خزان گذشته و اکنون بهارماست

گرما زخویش سستی وحشت نشان دهیم

ظالم بما مسلط ودائم سوار ماست

کردند حمله لشگر شیطان به خاک ما

بایاری خدا همه اکنون شکارماست

از کربلاست راه رهائی قدس چون

از گفته های رهبری هوشیارماست

ماشیعه ایم و دست به دامان حیدریم

دیگر چه باک از غم روزشمارماست

در قبرودرقیامت و روی پل صراط

ماراحتیم چونکه علی در کنار ماست

یارب مقصر است حسینی وتوکریم

طبع کریم بخشش و تقصیرکارماست (2)0.

ص: 101


1- نقل از ارمغان حسینی و انقلاب خمینی ص 61 اثر طبع مؤلف.
2- از دیوان ارمغان حسینی . ص90.

درمدح ایرانیان قدرتمند با ایمان ودشمن ستیزی آنان

مابنده موحد الله اکبریم

مشرک نه ایم وامت ختم پیمبریم

ماپیروان مکتب توحید و وحدتیم

ما معتقد به عدل و امام و به محشریم

ماشیعیان خالص شاه ولایتیم

در دین حق و مذهب برحق جعفریم

بعد از امام حاضرغایب زدیده ها

شکرخدا کنیم که در خط رهبریم

ما رهروان وادی عشق شهادتیم

در جنگ های سخت همیشه مظفریم

دشمن کشیم و دوست نوازیم چون علی

در جامعه عزیزوسرافراز وسروریم

از کشتن و کشته شدن نیست با کما

ما را هدف خداست نه مزدورونوکریم

ما از حسین درس شهادت گرفته ایم

مانوکران قاسم وعباس واکبریم

عمری نشسته ایم سرسفره حسین

فرمان هریزید زمان را نمی بریم

نیروی ما عقیده ایمان و عشق ماست

بایاری خدای زهرکس قوی تریم

ایرانیان پاک سرشتیم و زنده دل

در جنگ ها شجاع و دلیرودلاوریم

مارا غم از محاصره اقتصاد نیست

روی نیاز سوی اجانب نمی بریم

گردن به نزد دشمن خود کج نمی کنیم

دنیا به دین وعزت عقبی نمی خریم

بیگانه را زکشور خود طرد می کنیم

ما دشمن منافق وبرضدکافریم

باجان ودل دفاع اسلام می کنیم

سدی قوی مقابل ظلم و ستمگریم

هرکس زخظ رهبرامت برون رود

او را ز ریشه کنده و از صحنه می بریم

ما بهرحفظ جان امام از گزندها

از جان گذشتگان چومقداد قنبریم

اندر برابر ستم هر ستمگری

چون کوه ایستاده وسد سکندریم

مامثل اهل کوفه ویا بصره نیستیم

تنها امام را بگذاریم و بگذریم

دریاری خمینی و تبلیغ دین حق

چون مالک و کمیل، چوسلمان و بوذریم

اهل قیام ونهضت و جنگیم وانقلاب

چون پیرو ولی خداوند، حیدریم

ص: 102

صف بسته ایم بهرفنای ستمگران

اندر مصاف صف شکن وشیرصفدریم

ما تکیه برخداوبه اسلام کرده ایم

ما مستقل زبا ختروهم زخاوریم

ما مستحق بخشش واحسان و رحمتیم

ماتشنه شفاعت ساقی کوثریم

در مدح ماهر آنچه بگوئی حسینیا

ماصد هزار مرتبه زان مدح برتریم (1) .

ص: 103


1- از دیوان ارمغان حسینی و انقلاب خمینی . ص 81 از نویسنده .

بخشم سوم: زهد، تقوی، اخلاص و ولایت اهل بیت علیهم السلام

اشاره

ص: 104

روایتی در مورد آلوده شدن عالم به حب دنیا

عن ابی عبدالله علیه السلام قال: «کان لموسی بن عمران جلیسا من اصحابه قد وعی علمأ کثیراً فاستأذن موسی فی زیارة اقاربه له فقال له موسی إن لصلة القرابة لحقا ولکن ایاک أن ترکن الی الدنیا فان الله قد حملک علماً فلا تضیغة وترکن الی غیره فقال الرجل لا یکون الا خیرا ومضی نحواقاربه فطالت غیبته فسل موسی عنه فلم یخبره احد بحاله فسل جبرئیل عنه فقال له أخبرنی عن جلیس فلان ألک به علم؟ قال نعم هوذا علی الباب قد مسخ قرداً فی عنقه سلسله ففزع موسی الی ربه وقام الی مصلاه یدعوا الله ویقول یارب صاحبی وجلیسی. فاوحی الله الیه یا موسی لودعوتنی حتی تنقطع ترقوتاک ما أستجب لک فیه إنی کنت حملته علما فضیعه ورکن الی غیره(1).

امام صادق علیه السلام فرمود: «حضرت موسی علیه السلام شاگردی داشت که از آن حضرت علم فراوانی یاد گرفته بود یک روز از حضرت موسی اجازه خواست که بدیدن اقارب وفامیل های خود برود. حضرت فرمود: اقوام و اقارب حق دارند ولی وقتی رفتی در میان آنها مواظب خودت باش که ظواهر دنیای آن محیط تورا اغفال نکرده و میل به دنیا نکنی خداوند به تونعمت علم داده بواسطه مال دنیا این نعمت بزرگ را از دست مده آن مرد گفت چنین نخواهد شد پس رفت نزد خویشان و آمدنش به طول انجامید پس هر چه حضرت موسی احوال او را پرسید اطلاعی از او بدست نیاورد. از جبرئیل احوال او را پرسید جبرئیل گفت05

ص: 105


1- تعلیم و تعلم امام خمینی به نقل از منیة المرید شهید ثانی. 105

من از حال او خبردارم همین الآن دم در ایستاده اجازه ورود می خواهد ولی مسخ شده بصورت میمون در آمده است و در گردن او زنجیری است حضرت موسی از دیدن آن مرد با آن حال ناراحت شده رفت به مصلای خود نماز خواند و به درگاه خدا استغاثه کرد که بلکه خداوند او را بیامرزد خداوند وحی کرد به موسی که ای موسی اگر در باره این مرد آن قدر دعاکنی که حتی اعضای بدنت از هم جدا گردد هیچ فایده ندارد و دعای تو مستجاب نمی شود چون من با ونعمت علم را عطا کردم و اونعمت مرا ضایع کرد).

زنهارازهمکاری با ستمگران

امام سجاد علیه السلام درنامه مفصلی که به «زُهَری» می نویسد می فرماید: «مگرنه این است که آنها (ستمگران) که تورا بهمکاری دعوت کرده اند برای این است که تنور ظلم خویش را به وسیله تو گرم کنند و تنها تورا پل پیروزی خود قرارداده اند تا بواسطه وجود تو دانشمندان را به شبهه بیندازند و جاهلان ونادانان را بفریبند بنابراین آنها در راه منافع ظالمانه خود کاملا از وجود توبهره می برند و تنها بهای ناچیزی بتومی پردازند. آری به قیمت آبادی دنیای دون آخرت تورا ویران می کنند(1).

چند روایت در مورد عواقب ارتزاق ازبیت المال

علی بن حمزه گوید حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را دیدم که در زمین با بیل کار می کرد و پاهای مبارکش را عرق فرو گرفته بود عرض کردم فدایت گردم کجایندغلامان که این کار را انجام بدهند و شما این همه خستگی و رنج نکشید؟ فرمود: ای علی بن حمزه بابیل کار می کردند آنانکه بهتر از من و پدر من بودند. عرض کردم: چه کسانی ؟ فرمود: پیغمبر و امیرالمؤمنین وهمه پدران من و کار کردن پیشه پیغمبران ومرسلین واوصیاء2.

ص: 106


1- مجله مکتب اسلام سال 12 شماره 2.

وصالحین است و اگر خدای نخواسته محتاج باشی و چاره ای جز خوردن وجوهات وبیت المال نداشته باشی پس برتوباد که زیادتر از قدر حاجت برنداری و خود را مانند یکی از فقراء ومسکینان بدانی و آتش دوزخ را بواسطه حبس حقوق فقراء وزیاده از قدر حاجت، مثوی ومأوای خود قرار ندهی (1).

چگونه جواب بدهم؟

روزی دو بانوی محترم که ساکن بمبئی بودند حضور مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی می رسند و اظهار تمایل می کنند که هرماه مبلغ 75 روپیه به ایشان تقدیم نمایند و ایشان از پذیرفتن آن خودداری کرده و در مقابل اعتراض یکی از فرزندان خود می گوید: ساکت باش. من همین مقداری را هم که الآن خرج می کنم، نمی دانم فردای قیامت چگونه جواب خداوند و امام زمان سلام الله علیه را بدهم در جواب این مقدار هم معطل هستم چگونه با رم را سنگین تر کنم؟ (2).

نمونه ای از سیره بزرگان در دریافت وجوهات

صاحب جواهر شاگردان متعددی داشته است که در مکتب پرفیض فقهی او تربیت یافته اند و حوزه درس اومرکزتجمع فضلا و دانشمندان از هرنقطه ودیار بود و در حق او گفته اند که هیچ شهر شیعه نشین وجود نداشت که یکی از شاگردان او به عنوان مرجع مسائل مردم به آن نقطه نرسیده باشد. او در رعایت حقوق شاگردان و تکریم وتعظیم آنان روش پسندیده اسلامی داشت.

می گویند یکی از افاضل شاگردانش بنام شیخ محمد حسن آل یاسین را به بغداد اعزام3.

ص: 107


1- خزینة الجواهر. ص428.
2- مجله نورعلم. شماره 2، دور2، ص 123.

داشته بود تا به وظیفه اسلامی خویش قیام ورزد روزی یکی از تجاربغداد سی هزار «بشلک » پول رائج آن روزعراق از حقوق واجب دینی به نجف پیش شیخ آورده بود شیخ با ناراحتی تمام آنها را رد کرد و فرمود مگر شخصی مانند آل یاسین در بغداد نبود که این پولها را تا نجف آورده ای؟ این عمل شیخ، حسن تأثیر فراوانی در آن منطقه ایجاد کرد و مردم را به عالم شهر خویش متوجه نمود . (نظیر این موضوع از مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم نسبت به شاگرد معنویش آیة الله آخوند ملاعلی معصومی اعلی الله مقامه الشریف در همدان حکایت شده است که بسیار معروف است). گوینده این سخن اظهار می دارد پس از باز گرداندن پول (با توجه به وضع مالی بد آن روز صاحب جواهر) گمان کردم شیخ محمد حسن خودش از گرسنگی و بی چیزی از دنیا خواهد رفت ولی لطف پروردگار آن چنان او را فرا گرفت و دسته ها و گروهها وهیئت ها از بغداد، کربلا و دیگر مناطق اسلامی به دیدن اومی شتافتند و نیازمندیهای حوزه را تأمین می ساختند، با چنین دید اسلامی وعلاقه و محبت سنجیده ای بود که صاحب جواهر شاگردان صمیمی و وفادار فراوانی تربیت کرد که از میان جمع کثیر آنان می توان افرادی مانند شیخ جعفر شوشتری میرزا حبیب الله رشتی ، شیخ محمد آل یاسین، سید حسن مدرس اصفهانی شیخ حسن مامقانی، میرزا حسین خلیلی ، شیخ محمد حسین کاظمی شیخ عبدالحسن شیخ العراقین تهرانی و ده ها تن دیگر را نام برد.

مرحوم شیخ مرتضی انصاری به عنوان تیمن و تبرک در درس او شرکت می جست. از درایت و کاردانی ودلسوزی او به حفظ شؤون حوزه اسلام این بود که در مرض مرگ خویش مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری را به عنوان زعیم حوزه علمیه معرفی کرد با آنکه آن روز شیخ مرتضی یک فرد گمنام بیش نبود (1).5.

ص: 108


1- فقهای نامدار شیعه . ص 315.

مصرف بی جهت بیت المال از نظر مرحوم آخوند خراسانی

نویسنده کتاب مرگی در نور (زندگانی آخوند خراسانی در باره زهد مرحوم شیخ مرتضی انصاری چنین مینویسد: استاد دانشمندما حضرت آقای محمود شهابی درباره ورع و تقوای شیخ داستان زیر را در دانشکده حقوق نقل فرمودند:

روزی همسر شیخ از او خواهش کرد که چادرشبی برای پوشانیدن رختخوابهای منزل خریداری نماید شیخ بدین کارتن در نداد همسر شیخ که از نمایان بودن رختخوابها در گوشه اطاق در برابر دوستان ناراحت بود پس از مأیوس شدن از جلب موافقت شیخ در خرید گوشت صرفه جوئی کرد به جای سه سیر گوشت تا مدتی دوسیرونیم گوشت خریداری کرد و از ما به التفاوتی که از این راه ذخیره شد چادرشبی خرید، وقتی شیخ چادر شب را دید و برنحوه خرید آن واقف شد با ناراحتی گفت ای وای که تا به حال مقداری از وجوه بیت المال بی جهت مصرف شده من خیال می کردم سه سیر گوشت حداقلی است که ما می توانیم با آن زندگی کنیم آنگاه شیخ دستور داد که چادرشب را پس بدهند و بعد از آن به جای سه سیر گوشت دوسیرونیم خریداری کنند(1).

هدیه استاد برای شاگرد

مرحوم آخوند خراسانی صاحب کفایه که تشنه درس استادش شیخ مرتضی انصاری بود روزی یگانه پیراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشک شود چون موقع درس فرارسید و پیراهن هنوز خشک نشده بود برای آنکه از درس استاد محروم نگردد قبای خود را در برگرد ومچهای آستین را بست و در حالیکه عبا را به دور خود پیچیده بود وارد مجلس درس شیخ شد و در گوشه ای نشست و به سخنان استاد گوش فراداد و پس از خاتمه درس به سرعت بسوی9.

ص: 109


1- کتاب مرگی درنور. ص59.

محل سکونت خود شتافت زیرا نمی خواست کسی متوجه آن وضع گردد ظهر آن روز کسی درب حجره را کوفت. وقتی آخوند محمد کاظم در را باز کرد شیخ مرتضی را دم دریافت استاد به شاگرد خود سلام کرد و بقچه ای از زیر عبای خود بیرون آورد و آن را به دست او داد و با قیافه ولحنی که سرشار از محبت بود گفت:

«از اینکه در این وقت مزاحم شده ام معذرت می خواهم من می توانستم پیراهن نوی تهیه کنم اما دلم می خواهد پیراهن خود را به شما بدهم و امیدوارم با قبول آن مرا خوشحال کنید». شیخ آنگاه به سرعت از حجره شاگرد خود دو رشد بطوری که آخوندنتوانست از لطف استاد خود سپاسگزاری کند وقتی بازکرد دید که شیخ دودست از پیراهنهای خود را برای او آورده است(1).

نمی خواهم در این آخرعمر اسمم ازطومارفقراء محو شود

شیخ مرتضی انصاری با آن همه وجوهات شرعیه که در اختیارش بود با کمال فقر و قناعت زندگی می کرد روزی تجار بغداد مبلغ زیادی پول تهیه کرده به خدمت شیخ آورده عرض کردند این پول از وجوه شرعیه نیست که شما در صرف کردن آن احتیاط کنید بلکه این پولها از مال حلال کسب وکارماست که بشما تقدیم می کنیم شما در زندگی خود توسعه بدهید و در این کبرسن در رفاه باشید.

شیخ قبول ننمود و فرمود حیف است من که عمری به فقر گذرانیده ام در این آخر عمر خود راغنی کنم و نام من ازطورمارفقرا محوو در آخرت از مقام آنها باز بمانم (2).ی.

ص: 110


1- مرگی در نور زندگانی آخوند خراسانی ص 60.
2- زندگانی شیخ مرتضی انصاری.

زهده کزهد سیدنا عمر!

در لمعات گوید در ایام نجیب پاشا قرار شد که کسی جز اهل نظام در کربلا و نجف تفنگ وارد نکند و حتی زائری که تفنگ همراه داشت تفنگش را می گرفتندنگه می داشتند در بازگشت باومی دادند بعضی از دشمنان شیخ انصاری به نزد نجیب پاشا از شیخ سعایت کرده و گفتند مردم تفنگ بسیاری در منزل شیخ جمع کرده اند حاکم، صاحب منصبی را که ستی متعصبی بود با چند مأمور مسلح روانه منزل شیخ کرد. آنها وارد منزل شیخ شدند هر چه تمام گوشه و کنار منزل را گشتند چیزی نیافتند جز چند گلیم کهنه ولحافهای بروجردی مستعمل واندکی ظروف مسی از قبیل آفتابه و دیگ و کاسه . مأمور متعصب متعجب گردید، نزد حاکم آمد و گفت: مردم خلاف به عرض رسانده اند این مرد در نهایت زهادت و کناره گیری از دنیاست (زهده کزهیر سیدنا عمر) در زهد مانند آقای ما عمر است، این خبر باستاد که رسید بسیار خندید و فرمود الحمد لله ترقی کرده ایم که شبیه عمر خطاب شده ایم (1).

شیخ انصاری و یک قران از سهم امام

یکی از علماء بزرگ گوید: هنگامی که در نجف اشرف در محضر استاد بزرگ شیخ مرتضی انصاری بودم شبی شیطان را در خواب دیدم که چند افسار در دست دارد و می رود گفتم کجا می روی؟ گفت می خواهم این افسارها را به گردن اشخاص بگذارم دیروز یکی از آنها را به گردن شیخ مرتضی انصاری گذاشتم از اطاقش تا بیرون کوچه کشیدم ولی در میان کوچه افسار را انداخت و خود را رها کرد!.

وقتی که از خواب بیدار شدم خدمت شیخ مشرف شدم و خواب خود را به ایشان عرض .

ص: 111


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری .

کردم، شیخ فرمود شیطان راست گفته زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا گول بزند زیرا من پول نداشتم و چیزی در منزل لازم شده بود با خود گفتم یک قران از مال امام نزد من می باشد این را به عنوان قرض بردارم و خرج کنم بعد ادا می کنم. آن یک قران را برداشته و از منزل خارج شدم تا میان کوچه هم آمدم ولی آنجا پشیمان شدم به خانه مراجعت نموده پول را به جای خود گذاشتم (1).

ببینید ملکه اجتهاد درمن باقی است یا نه؟!

سید محمد مجاهد وقتی وارد قم شد میرزای قمی درست پیری بود شبی آقا سید محمدرا با جمعی از علماء دعوت کرد به منزلش و با ایشان صحبت علمی داشت و فرمود: غرض از احضار شما ومکالمات علمیه این است که سن من به پیری رسیده و قوای من به تحلیل رفته خواستم با شما قدری صحبت کنم تا شما ببینید که قوه استنباط وملکه اجتهادم باقی است یا ضعیف شده است؟ آقاسید محمد گفت: اگر ملکه استنباط این است که شما دارید پس من و امثال من هیچ قوه استنباط نداریم.

شأن اواجل است

گویند از آقا سید محمد پرسیدند که آقا سید محمد باقر مجتهد است یانه فرمود از سید محمد باقر باید پرسید که من مجتهدم یانه و گرنه شأن او اجل از این است که من به اجتهاد او گواهی بدهم (2)

زهد محسن بن حسن حسینی اعرجی کاظمی بغدادی

این سید بزرگوار ونیکوکاراز مروجین علم و از زنداد و ناسکین بوده. از زهد آن بزرگوار0.

ص: 112


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری. ص 89.
2- فوائد الرضویه ص580.

نقل شده که چیزی نداشت چراغش را روی آن بگذارد چندعدد آجریا کلوخ در کنارش بود که چراغش را در موقع مطالعه روی آنها می گذاشت.

در خاتمه مستدرک فرموده: حدیث کرد مرا صاحب کرامات مولی زین العابدین سلماسی که گفت در خواب دیدم خانه بسیار وسیع و بزرگ و بلندی که در خیلی بزرگی هم داشت که در دیوارهایش میخهای طلای فراوانی داشت که از دیدن آنها دل شاد می شد من از کسی پرسیدم صاحب این خانه کیست؟ گفت صاحبش سید محسن کاظمی است من تعجب کردم گفتم سید محسن کاظمی خانه اش در کاظمین بسیار کوچک و محقرویک در کوچک داشت پس از کجا این را باو داده اند؟

جواب دادند به واسطه آنکه از آن درتنگ و کوچک داخل شد و به آن خانه محقر و زندگی مختصر قناعت کرد، این خانه عالی و درب بزرگ و زندگی با وسعت به او عطا شده.

شواهدی از زهد و وارستگی ملا عبد الله تستری

ملا عبدالله تستری موقعی که فرزندش را موعظه می کرد می فرمود: فرزندم از موقعی که مشایخ من در جبل عامل به من امرکرده اند که به رأی خود عمل نمایم من تا امروزهیچگاه مرتکب امر مباح نشده ام حتی خوردن و آشامیدن و خواب ونکاح وجماع (روضات الجنات ج2، ص238).

باز از این بزرگوار نقل شده که فرموده: سی سال است که از من غیر ازواجب ومندوب از احکام خسمه صادر نشده یک روز تشریف آورد به منزل شیخ بهائی نزدیک ظهر شد شیخ بهاء خواهش کرد که نماز ظهرین را به امامت ایشان بخوانند و به فیض ثواب جماعت نائل

گردند او قبول نمود و آماده برای نماز شد. ولی ناگهان دیدند ملاعبدالله حرکت کرد و بمنزل خود رفت. وقتی بعضی از دوستان علت را پرسیدند گفت: می خواستم به نماز بایستم ولی در نفس چیزی احساس کردم از آنکه مانند شیخ بها به من اقتدا می کند متوجه شدم که

ص: 113

خلوص نیت ندارم.

نقل است که ملا عبدالله فرزندی داشت بنام مولی حسنعلی که او را بسیار دوست داشت و مریض شده بود روزجمعه که ملاعبدالله نماز جمعه می خواند در قرائت سوره منافقین وقتی به این آیه رسید: «یا ایها الذین آمنوالا تلهکم أموالکم ولا أولادکم عن ذکرالله» چندین مرتبه این آیه را تکرار کرد بعد از نماز چون علت پرسیدند گفت در موقع تلاوت آیه فرزندم حسنعلی به نظرم می آمد تا آنکه آنقدر با نفس خود مجاهده کردم تا او را مرده فرض کردم و جنازه اش را در مقابل خود قراردادم تا از این آیه منصرف شدم.

هیچ وقت نوافل را ترک نمی کرد وصائم الدهر بود. هرشب جماعتی از اهل علم و صلاح در محضر او بودند وکسب فیض می کردند، در معاش زیاد قناعت می کرد مثلا یک عمامه ای را به چهارده شاهی خرید چهارسال استفاده کرد. با این حال نزد همه فوق العاده محترم و باشکوه و مورد تجلیل و اکرام بود(1).

وحشت فتحعلی شاه ازنفرین حاج ملا احمد نراقی

گویند مرحوم حاج ملا احمد نراقی حاکمی را از کاشان بیرون کرد بلکه چندین مرتبه به واسطه ظلم آن حاکم حاج نراقی او را از کاشان بیرون کرد. تا آنکه فتحعلی شاه حاجی را از کاشان احضار کرد و در مجلس با وتغیروتندی کرد که شما در اوضاع سلطنت دخالت می کنید و در امور کشوری اخلال می کنید حاجی دستهای خود را به آسمان بلند کرد و آستین ها را بالا زدعرض کردبارخدایا این سلطان ظالم حاکمی ظالم بر مردم قرارداد من رفع ستم نمودم و آن ظالم را از شهر بیرون کردم اکنون این سلطان ظالم برمن خشمناک شده... تا خواست نفرین کند فتحعلی شاه از جای برخاست و دستهای حاجی را گرفت و به زیر آورد و شروع کرد به عذرخواهی کردن بالأخره حاجی را از خود راضی ساخت و1.

ص: 114


1- روضات الجنات ج 4، ص 241.

حاکمی بهتر برای کاشان فرستاد(1).

مراعات احتیاط درافتاء

مشهور است که مرحوم علامه حلی موقعی که می خواست مسئله آب چاه را بحث کند که آیا قبول نجاست می کند یا مانند آب جاری است و با ملاقات با نجاست نجس نمی شود، اول دستور داد چاهی که در منزل خودش بود پرکردند سپس مشغول بحث این مسئله شد برای آنکه وجود آن چاه که مورد استفاده و علاقه علامه است مبادا در رأی وفتوای او اثر بگذارد.

بدان ای جان برادر که فتوی دادن در احکام شرعیه امریست بسیار شدید و دشوار لذا معصوم در باره آن فرموده است: «ولا تجعل رقبتک جسر للناس» یعنی گردنت را برای دیگران پل قرارنده.

ونظر به وخامت آن است که جمال الصالحین سید بن طاووس (قدس سره) کتابی در فقه ننوشت با آنکه مؤلفات کثیره در فنون مختلفه از آن بزرگوار معروف است و این صعوبت و وخامت در صورتی است که جلوس در مجلس فتوی و حکم ممحض برای خدا و ارشاد بندگان خدا باشد و گرنه اگر خدای نخواسته مشوب به حب ریاست و مقام طلبی باشد پس به خدا پناه باید برد.

تویافتی ولی من نیافتم!

شفیق بلخی گوید با ابویوسف قاضی در مجلس ابوحنیفه به جهت استفاده حاضر می شدم پس از فراغ از تحصیل مدتی میان من و ابویوسف مفارقت افتاد چون به بغداد آمدم ابویوسف را دیدم که در مجلس فتوی و قضا نشسته و مردم دوراو جمع شده بودند چون مرادید0.

ص: 115


1- قصص العلماء ص 130.

نگاهی کرد شناخت و گفت: ایها الشیخ چه شده است که تغییر لباس داده ای ؟ گفتم : آنچه تو از طلب علم مقصودت بودیافتی (یعنی ریاست و مال و جاه) و آنچه من از طلب علم مقصودم بود (یعنی معرفت) نیافتم لاجرم ماتم زده و سوگواروسیاه پوش شده ام چون ابویوسف این کلام را از من شنید گریان شد(1).

میرزا محمد تقی شیرازی بکسی فرمان نمی داد

مرحوم شیخ عبدالکریم حائری رحمة الله علیه نقل کرده اند که : مرحوم میزرا محمد تقی شیرازی رضوان الله علیه ، که از مراجع بسیار بزرگ بودند عادت داشتند که هیچ وقت به کسی فرمان نمی دادند حتی یک وقت ایشان مریض بودند و خانواده ایشان برایشان غذائی تهیه کرده بودند و بچه ها آن را آورده و نزدیک درب اطاق گذاشته و رفته بودند ایشان هم که مریض و بستری بودند، نمی توانستند بلند شوند وقتی خانواده شان که بیرون رفته بودند برگشتند، دیدند غذا سرد شده و ایشان میل نکرده اند، علت آن این بود که آن مرحوم پیش خود فکر کرد که اگر بخواهد آن غذارا بخورد مستلزم آن است که یکی از بچه ها را صدا کند تا بیاید و به او کمک نماید.

چگونگی پرورش مرحوم محمد باقر مجلسی

محمد باقر بن محمد تقی بن مقصود علی مروج مذهب واحیاء کننده دین و شریعت صاحب تألیفات کثیره وگرانبها که یکی از تألیفاتش کتاب معروف بحارالانوارکه جامع آثار و اخبار رسول مختا رواهل بیت اطها راست می باشد که چاپ جدید آن بیش از صد جلد است. این عالم بزرگوار خدمات بزرگی به اسلام و مسلمین خصوص به عالم تشع ومؤمنین نموده ( جزی الله عن الاسلام والمسلمین له خیر الجزاء).8.

ص: 116


1- خزینة الجواهر شیخ علی اکبر نهاوندی ص 458.

در خاتمه مستدرک فرموده که ما در محمد تقی مجلسی عارفه و مقدسه وصالحه بوده. از تقوی و پرهیزکاری اونقل شده که وقتی که شوهرش ملامقصود علی عازم سفر بود پسران خود ملا محمد تقی و ملا محمد صادق را آورد خدمت علامه مقدس ملاعبدالله شوشتری به جهت تحصیل علوم دینیه و از آن بزرگوار استدعا کرد که در تعلیم ایشان بیشتر مواظبت فرمایند. پس از آن مسافرت نمود.

پس ایام عیدی از اعیاد اسلامی رسید، ملاعبدالله سه تومان عیدی به ملا محمد تقی داد و فرمود این را در مخارج ضروری زندگی خرج نمائید. عرض کرد: بدون اجازه مادرم نمی توانم قبول کنم، اجازه بدهید از مادرم اذن بگیرم آن وقت قبول می کنم چون به خدمت مادرشان رسیدند قضیه را نقل کرد فرمود پدر شما وقتی که سفر کرد دکانی که در آن چهارده غازبیکی گندم هست گذاشته که آن بطوری که تعیین و تقسیم نموده ام مساوی مخارج شما است و این مقدار مخارج عادت شده برای شما و اگر شما این عیدی را قبول کنید و صرف کنید چند روزی آن عادت ترک می شود نمی توانید دوباره به عادت اول برگردید آن وقت مجبور خواهم شد که از تنگی معاش به خدمت شیخ بروم و شکایت کنم و این شایسته مانیست. چون این مطلب را به خدمت استاد عرض کردند آن بزرگوار دعا کرد در حق ایشان حق تعالی دعای آن جناب را مستجاب کرد و این سلسله جلیله را از مروجین دین و شریعت قرارداد.

ملامحمد تقی مجلسی نیز در حق فرزندش محمد باقر چنین دعائی نمود چنانچه آقا احمد سبط استاد اکبر بهبهانی در مرآت الاحوال بتوسط بعضی ثقات از ملا محمد تقی نقل کرده که فرمود، در بعضی از شبها بعد از فراغ از نمازشب وتهجد بر من حالتی عارض شد که دانستم در این حال اگر دعا کنم مستجاب می شود فکر می کردم چه دعایی بکنم و از خدا چه بخواهم که ناگاه صدای گریه محمد باقر از گهواره بلند شد.

من عرض کردم خداوند بحق محمد وآل محمد صلوات الله علیهم اجمعین که این فرزند مرا مروج دین و ناشراحکام خیر المرسلین قرار بده و او را موفق کسن به توفیقات بی

ص: 117

نهایت خود. شکی نیست که از آثار آن دعاها است که این همه آثار و برکات و خدمات از آن بزرگوار ظاهر شده با وجودی که به همه امور رسیدگی می کرد از او هیچ گونه وظیفة بندگی و اخلاقی فوت نمی شد از قبیل شرکت کردن در نماز اموات و مجالس و میهمانی رفتن و رسیدگی به امور مرافعات و رفع حوائج مؤمنین. خدمت او به شیعه به حدی رسید که عبدالعزیز دهلوی در کتاب تحفه گفته که اگر دین شیعه را دین مجلسی بنامندبی جا نخواهد بود زیرا که رونق آن از او شده (1).

شخصیت مجلسی وچند نمونه از دقت و احتیاط اودرعمل

مرحوم محمد باقر مجلسی روزی در مجلس یکی از اعیان نشسته بود که آن شخص گفت فلان کس از فقهاء کربلاست و شراب را پاک می داند مجلسی فرمود غلط کرده شراب را پاک دانسته شراب نجس است. پس از آن مجلسی از مجلس برخاست آمد نزد آن عالم و از او عذرخواهی کردوحلت خواست و گفت من در آن مجلس غیبت تورا کردم و برای آنکه مردم جرأت در خوردن شراب نکنند من آن حرف را گفتم. حال آمده ام استغفار واستعفاء می کنم. آن فقیه او را عفو کرد. پس از آن به زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام شتافت و بدرگاه خدا توبه و انا به کرد و پس از آن مراجعت نمود (2).

علامه مجلسی درسی از علم معقول می فرمود. در یک روزی از روزها دلائل مذهب دهری را برای شاگردانش بیان کرد یکی از شاگردان پس از شنیدن دلائل گفت با این دلائل این مذهب حق است و من این مذهب را قبول دارم پس برخاست و از مجلس بیرون رفت علامه مجلسی هر چه فریاد کشید: برگرد بنشین جواب این دلائل را بشنوودلیل بطلان آنها را گوش بده او در جواب گفت که این مذهب با این دلائل حق است و جواب ندارد از آن پس8.

ص: 118


1- فوائد الرضویه ص 412.
2- قصص العلماء ، ص208.

علامه درس کلام وحکمت را ترک کرد.

سید نعمت الله جزائری در انوارنعمانیه نوشته: اگرعلامه مجلسی می خواست کتابی به کسی عاریه بدهد اول می پرسید بگوببینم برای خوردن نان سفره داری اگر نداری بگو اول یک سفره نان برایت تهیه کنم که نان را روی کتاب نگذاری. چون محافظت کتب و احترام آنها لازم است. چنانکه آخوند ملاعلی نوری علیه الرحمه وسائل علمی را از کتاب و غیره زیاد احترام می کرد به حدی که ریزه های کاغذکه از دم مقراض ریخته می شد می گفت آنرا در جائی بریزند که کسی بر آنها قدم نگذارد و همچنین ریزه های قلم و مانند آن را باید احترام نمود. آخوند ملامحمدتقی مجلسی به عیالش سفارش کرده بود در غیرحال طهارت به محمد باقر مجلسی شیر ندهد(1).

سید نعمت الله جزایری درانوارنعمانیه نوشته آخوند ملا محمد باقر مجلسی از برادران مؤمن خود خواهش نمود که برکفن او با تربت حضرت سید الشهدا بنویسند: (لاریب فی ایمانه) کتبه شاهده فلان بن فلان.

آخوند ملا محمد باقر مجلسی را بر اسلام و مسلمین حق بسیار است چه انتشار مذهب شیعه از برکت تألیفات آن بزرگوارست معروف است که چون کتاب حق الیقین او انتشار یافت، تا به ولایت شام رسید در اطراف و توابع شامات هفتاد هزارنفر شیعه شدند ترجمه احادیث و اخبار وقصص ومعجزات حضرات معصومین علیهم السلام توسط آنجناب باعث زیادتی و محکم شدن عقائد مسلمانان و شیعیان شد و قبل از او جماعت صوفیه در کثرت و غلوبودند تمامی اصول آن شجره را قلع و قمع نمود و در امربمعروف و نهی از منکروترویج علم و تدریس و تألیف یگانه اهل زمان بود و امام جمعه و جماعت اصفهان بود، شاه سلطان حسین سلطانی بود بی نظم ولیکن آخوند ملا محمد باقرتا زنده بود به واسطه وجودشریف او مملکت برقرار ومنظم بود و چون آخوند از دنیا رفت ولایت قندهار ازدست سلطان بیرون رفت9.

ص: 119


1- قصص العلماء ص209.

ورخنه در مملکت افتاد تا آنکه از افغان به اصفهان آمدند و سلطان را کشتند.

تالیفات او از زمان ولادت تا زمان وفات، روزی هزارسطر است که هر سطری پنجاه حرف باشد و این ممکن نمی شود مگر به تأیید خداوند یکی از تألیفات او کتاب گرانقدر بحارالانوار است که مانندش نوشته نشده، تاریخ ولادت آن بزرگوار را حساب کرده اند مطابق شده با جمله: «جامع کتاب بحارالأنوار» (1).

ورع شیخ حسن صاحب معالم

از ورع مرحوم شیخ حسن صاحب معالم آنکه برای آنکه با فقراء مواسات نماید وفقراء از فعل او تستی جویند و بجهت اینکه به اغنیاء تشبه نکند. هرگز بیش ازقوت ومخارج یک هفته و یا یک ماه جمع نمی کرد.

مقام زهد وورع مرحوم میزرا حبیب الله رشتی

میرزا حبیب الله رشتی از اجلاء تلامیذ شیخ مرتضی انصاری بود صیت تبحرش در فقه و اصول ممالک عرب وعجم را فرا گرفت... از قول شاگردان میرزا نقل می کنند هنگامی که وی بسوی صحن می رفت تا درس بگوید وضومی گرفت سوره مبارکه یس را در بین راه می خواند تا به در قبله صحن مولا می رسید خواندن سوره را در کنار آرامگاه استاد خود شیخ مرتضی انصاری بپایان می رسانید و ثوابش را به روان پرفتوح استاد خود نثار می کرد و از روح آن مرد بزرگ استمداد می کرد تا بهتر و روشن تر برای صدها طلبه دانشمند و فاضل حقایق علمی را ایراد نماید با این حال می فرمود شیخ استاد سه چیز ممتاز داشت: علم، سیاست و زهد. سیاست را به حاج میرزا حسن شیرازی و علم را به من داد و زهد را با خود به قبر برد! مرحوم میرزای رشتی0.

ص: 120


1- قصص العلماء ص210.

فتوی نمی داد و وجوه شرعیه قبول نمی کرد حتی وقتی از حاج شیخ جعفر شوشتری وجهی را قبول کرده بود بعدها همان مقدار به فقراء رد کرد. مواظبت تمام در مستحبات داشت و عبادتش بسیار ودائم الظهاره بود، وقتی میرزا در حال نزع بود هرچه پای او را رو به قبله دراز می کردند او پای خود را جمع می کرد و چیزی نمی گفت چون چند بار این کار را کرد از میرزا علت پرسیدند به زحمت گفت چون وضو ندارم پایم را رو به قبله دراز نمی کنم (1).

علت گریه مرحوم آخوند خراسانی در مقابل شاگردان

نویسنده کتاب «مرگی در نور» می نویسد: عمویم حاج محمود آقا برایم نقل کردند شیخ احمد دشتی که مقرب آخوند بود تعریف می کرد در زمانی که وضع مالی آخوند خوب نبود یک شب که آخوند مجلس درس خصوصی داشت و در آن مجلس شاگردان مبرز و مثل میرزای نائینی و مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و آقا ضیاء عراقی و شیخ عبدالله گلپایگانی وعده ای دیگر حضور داشتند وقتی مجلس درس تمام شد ما دیدیم سیدی که از خانواده «روفی عی» بود به اتفاق یک نفر دیگر آمدند خدمت ایشان و آن مرد زائر مقداری وجوهات در آورد و به آخوند داد و ایشان هم پولها را گذاشتند زیر تشک. ما که ناظر جریان بودیم و سخت هم بی پول بودیم خوشحال شدیم که عنقریب استاد چیزی به همه ما خواهد داد اما به زودی امید ما مبدل به یأس شد زیرا دیدیم بعد از آنکه آقای آخوند پولها را زیر تشک گذاشت آن مرد سید بلند شد و رفت در گوش آخوند آهسته چیزی گفت آقای آخوند قلم و دواتی دم دستش بود به سید اشاره کرد بنویس آن سید هم چیز مختصری نوشت و به آخوند داد وقتی آن را خواندند کاغذرا پاره کردند همه آن پولها را در آوردند و به آن سید4.

ص: 121


1- مرگی در نور ص 84.

دادند و آن سید هم پولها را برداشت و تشکر کنان رفت.

شیخ احمد دشتی می گفت ما که ناظر این صحنه بودیم و نمی دانستیم جریان چیست حس کنجکاوی مان نیز سخت برانگیخته شده بود همه می خواستیم سر از این ماجرا در بیاوریم رفقا جرأت نمی کردند سؤالی بکنند و چون من رویم به ایشان بازتر بود با اشاره رفقا از ایشان سؤال کردم و عرض کردم: حضرت آقا ممکن است بفرمائید داستان از چه قرار است؟ فرمودند کدام داستان عرض کردم: اینکه این دو نفر آمدند و یکی پولی داد و شما پس از خواندن نوشته آن سید آن پول را به آن سید دادید. معنای این مطلب را ما نفهمیدیم . آخوند فرمودند: خیلی چیزها توی دنیا هست معنایش فهمیده نشده و ما نمی فهمیم. این هم یکی از آنها. شیخ احمد می گفت من موضوع را دنبال کردم و یکی دو نفر از حاضرین هم تأیید من می کردند و اصرار کردند که اگر ممکن است ایشان توضیحی بدهد. آخوند فرمودند: حالا که اصرار دارید پس بدانید که آن مرد زائر آمد وچهارصد لیره پول برایم آورد من گرفتم آن سید به من گفت دو پسر دارد و می خواهد برای هر دو عروسی کند پول ندارد من به او گفتم بنویس ببینم چه مقدار پول احتیاج داری خواستم کسی متوجه نشود او نوشت صدلیره من دیدم این مبلغ برای عروسی دو پسر کافی نیست هر چهارصد لیره را به او دادم. شیخ احمد گفت وقتی آخوند این مطلب را فرمودند میان شاگران قیل و قال افتاد و گفتند آقا شما که خودت احتیاج داری و وضع مالی ما را هم که می دانی خراب است ما هیچ شما چرا به فکر خودت نیستی چطور چهارصد لیره را به یک سید دادید و حال آنکه ما می دانیم بچه های شما در مضیقه هستند. ما که داشتیم این اعتراضها را می کردیم ناگهان دیدیم آخوند گریه کرد ماهمه ساکت شدیم و از ایشان معذرت خواستیم، آنگاه آخوند فرمودند: ناراحتی من از این نیست که مرتکب جسارتی نسبت به من شده اید. افسردگی من از این جهت است که می بینم زحماتی را که در عرض سالها برای شما کشیدم همه به هدر رفته

ص: 122

زیرا مشاهده می کنم که شماها در رکن اول اسلام که توحید است مانده اید و از آن غافلید و نمی دانید که رزق و روزی را خدا می دهد نه بنده خدا اگر منظورتان از این حرفها این است که من این قبیل پولها را برای خود بردارم و پس اندازکنم من احتیاج به پس انداز ندارم وقتی که از خراسان آمدم با چند تا کتاب آمدم و چیز دیگری نداشتم خداوند این همه نعمت و عزت به من داده اگر منظورتان بچه های من است که آنها هم وضعشان خوب است و خدا رزاق آنهاست شما هم همه باید به خداوند اتکاء داشته باشید و امید به او ببندید نه بکس دیگر من متأثرم از اینکه می بینم شماها خدا را فراموش کرده و به بنده او چشم دوخته اید(1).

گوشه ای از احوالات مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی

شیخ آقا بزرگ در طول سالهای نجف همچنان روزگاران گذشته خویش، به پیگیری کارهای تحقیقی وادامه رسالت علمی خود شب و روز می گذراند و با امانت و اخلاص تمام به تألیف ونشر اطلاعات خود اشتغال داشت. حوادث اندوه آفرین روزگار پیشامدهای نا منتظر و بیماریهای درد خیز . که در زندگی وی بسیار بود. هیچ یک نتوانستند او را درکار سست کنند و رنگ نا توانی و ضعف به جوهر

وجود او بزنند.

شیخ در اخلاق اسلامی وتقوای نفس و طهارت ضمیر نیز از نمونه های اندک یابی بود که احوالات آنان اصحاب ائمه طاهرین وعلمای بزرگ شیعه را بیاد می آورد به تعبیر علامه امینی او (بقیة السلف الصالح) بود. شیخ با آن همه اشتغال پردامنه علمی و تتبعات فرصتگیری که داشت از انجام عبادات اسلامی و ریاضات شرعی و تهذیب و ترویض نفس غفلت نمی کرد شب6.

ص: 123


1- مرگی در نور ص 386.

چهارشنبه هر هفته پیاده از نجف به مسجد سهله (در 10 کیلومتری نجف) می رفت و در آنجا به عبادت و دعا می پرداخت این کار وی تا مدتی پس از رسیدن به سن هشتاد سالگی همواره ادامه داشت.

در سال 1364 به حج خانه خدا مشرف شد این سفر در عین آنکه سفری عبادی بود سفری علمی نیز بود، چون در این سفر با عده ای از علمای اسلام در شهرهای سر راه در مصر و حجاز و سوریه ملاقات کرد. و در مکه و مدینه و قاهره با شیوخ اهل سنت تماس حاصل نمود و این عالمان همه به وی اجازه روایت و حدیث دادند(1).

اخلاص محدث قمی

عده ای علاقه مند بودند که لااقل فریضه خود را با مرحوم حاج شیخ عباس قمی بجا آورند و به همین اندازه از فیض وجودش بهره مند شده باشند.

یکی از عادات این مرد شریف این بود که اغلب اوقات فریضه خویش را در مساجد متروکه بجا می آورد اتفاق به محض اطلاع مردم روز به روز بر کثرت جمعیت افزوده می شد تا بحدی که آن مسجد مورد علاقه مردم و به دست عده ای برومند تعمیر می گردید، پس از انجام مقصدش دیگر به نماز در آن مسجد حاضر نمی شد و یک مسجد متروکه و مخروبه دیگر را انتخاب می کرد و بدون اطلاع مردم چند نوبت اداء فریضه را در آنجا ادامه می داد پس از چند روزی مردم مطلع شده و از راههای بسیار دور برای درک نماز با ایشان به آن مسجد می شتافتند و به این سبب مساجد مخروبه معمور می شد.

و هر زمان جمعیت کثیری در نماز خود مشاهده می کرد و یا به واسطه کثرت جمعیت، مکبری تکبیر می گفت پس از آن روز دیگر به نماز حاضر نمی شد و).

ص: 124


1- (شیخ آقا بزرگ نوشته حکیمی - محمدرضا ص 8).

پیوسته مراقب احوالات خود بود وشب وروز به وظایف خود اشتغال داشت واهم شغل او تألیف بود از درک فیض منبر ومواعظ ونصایح ایشان عموم طبقات استفاده می بردند(1).

زهد وساده زیستی مرحوم آیة الله حاج شیخ محمد کوهستانی

مرحوم آیة الله کوهستانی با آنکه می توانست وسائل زندگی بهتر برای خود فراهم سازد در کمال سادگی بدون آلایش بسر می برد و در هیچ یک از جهات زندگی او آثار تجمل دیده نمی شد تمام فرشهای منزل و اطاق مهمانی و غیره را، حصیرهای بافت مازندران تشکیل می داد. کسانی که محل مطالعه و اطاق استراحت او را دیده اند بخود حق می دهند بگویند این شیوه ستوده مخصوص اولیاء خداست، چندین بار مردان خیراندیش حاضر شدند که برای اطاقهای وی قالی یا فرشهای بهتر تهیه نمایند ایشان قبول نفرمودند معظم له نه تنها در ایام اشتغال بلکه در تمام مدت عمر خود برای هزینه شخصی خود از سهم امام و سایر وجوهات استفاده نکرده وگاهی می شد در شدت احتیاج و نیاز بود با این حال از تصرف آن خودداری می نمود و به اندک، منافع املاک موروثی خود که در همان قریه «کوسان» قرارداشت اکتفا می کرد.

آیة الله یکبار در روزگار تحصیلی در مشهد مقدس پول روزانه اش تمام گردید، از استاد خود مبلغ (پنجاه ریال) بعنوان قرض در خواست نمود استاد مزبور فرمودند چرا به عنوان قرض می گوئی از وجوه شرعی در نزد من هست مبلغی بشما می دهم. معظم له گفته بوده از وجوه شرعی در راه تأمین مخارج استفاده نمی کنم. به عنوان قرض مبلغ پنجاه ریال دریافت نمود در آن شب نزدیک طلوع صبح در خواب).

ص: 125


1- (مقدمه تحفة الأحباب محدث قمی ص ب).

شخصی محترم و بزرگوار را می بیند که به ایشان خطاب می کند چرا از استاد طلب قرض کردی؟ ایشان عرض کردند: چه می کردم؟ جواب داد: از کسی که الآن اسم او را می شنوی می گرفتی آیة الله فرمودند در همان هنگام از خواب بیدار شدم شنیدم مؤذن حرم مطهر امام هشتم علیه السلام در مقدمه اذان می گوید: «اللهم صل علی علی بن موسی الرضا الإمام الثامن علیه السلام» یک مرتبه حالت تنبهی برای وی پیداشده به حرم هشتمین پیشوای اسلام مشرف گردید و از استقراض آن مبلغ اظهار ندامت نمود.

نوع لباس های آیة الله همه از کرباس سفید دست بافت بود که با سفارش خود ایشان تهیه می شد ظروف منزل ایشان، حتی ظروف مهمانی همان کاسه بشقاب سفالین محلی بود که در گذشته در مازندران معمول بوده است. او نمی توانست از نعمتهای دنیا لذت ببرد در حالی که جمعی از مستمندان و محروم در آن اجتماع زندگی می کنند. از خصایص و امتیازات این دانشمند بزرگ آیة الله کوهستانی) مهمان نوازی وی بود معظم له باکمال میل و رغبت از عموم واردین پذیرایی می کردند آستانه منزلش درهمه اوقات پناهگاه مستمندان و مهمانان بود. و از همه با گشاده روئی استقبال می کرد و هیچگونه فرقی بین مهمانان خود که از طبقات مختلف بودند نمی گذاشت رفتارش نسبت به عموم مهمانان یک نواخت و بیشتر خوراک ایشان در روزها (آش) بود و این پذیرائی (آش) از ایشان در مازندران مشهور است، ناگفته نماند و رود مهمانان برایشان روی حساب نبود هرکس می آمد و هروقت که وارد می شد بدون هیچ تکلفی از او پذیرائی می شد کمتر اتفاق می افتاد که روزها بر سر سفره اش مهمان نباشد نگارنده (مؤلف کتاب: گوشه ای از زندگانی آیة الله کوهستانی) در عید فطری طبق مرسوم با جمعی به قصد زیارت ایشان رفتم از نزدیک دیدم که در آن روز متجاوز از سیصد نفر مهمان داشتند که از دور و نزدیک به قصد زیارتش آمده بودند مهمانان ایشان عقیده مند بودند که طعام

ص: 126

آیة الله مایه سعادت و شفای امراض می باشد از این رو هرچه نان در سر سفره باقی می ماند مهمانان به قصدشفا وتبرک همه را با خود می بردند.

عالم موثق شیخ حبیب الله واعظی تربتی ساکن گرگان گوید پنج روز پیش از درگذشت آیة الله کوهستانی بخواب دیدم که ماه در حالت بدر واز بدر بزرگتر در حدود سه نی باقی مانده بود که غروب کند یک مرتبه از جای خود حرکت نمود و با سرعت تمام بجانب مشرق برگشت به نحوی که هنگام حرکت بمثل آتش جرقه می زد جلو رفتم ببینم که بکجا می رود دیدم به سمت مشرق غروب نمود ولکن شعاع ماه باقی بود بعد از آنکه از خواب بیدار شدم هر چند تأمل کردم فکرم در تعبیر آن بجائی نرسید تا آنکه به محضر عالم جلیل آقای سید رضای میبدی یزدی رسیدم خوابم را نقل کردم جواب دادند که شخص بزرگی از دنیا می رود پس از چند روز خبر رسید که جنازه آیة الله کوهستانی از مازندران به خراسان برده می شود(1).

در شب جمعه 14 ربیع الأول 1392 هجری وفات یافت و در مشهد مقدس دفن شد.

شهید مدرس، الگوی وارستگی

روزی یکی از زمین داران معروف قمشه نزد مدرس آمد و خواست قطعه زمینی باو بدهد مدرس با آنکه در نهایت فقر وتنگدستی به سر می برد به شخص زمین دار گفت: مگر شما در خانواده و فامیل خود فقیر و محتاج ندارید؟ آن شخص گفت چرا داریم اما می خواهم این قطعه زمین را به شما ببخشم. مدرس فرمود: بهتر است که این زمینها را به خویشاوندان فقیر و تهی دست خودت ببخشی.

مدرس تانیمه های شب نامه رسیده از طرف مردم را می خواند بعد چند ساعتیی.

ص: 127


1- ازکتاب: «گوشه ای از زندگانی آیة الله کوهستانی» نوشته حاج شیخ اسدالله ربانی.

میخوابید وسپس بمدرسه سپهسالار (شهید مطهری) می رفت و از آنجا به مجلس. بعلت مشاغل فراوان توجه زیادی به اهل و عیال نداشت از او پرسیدند چرا به بچه های تان نمی رسید؟ فرمود: تمام بچه های ایران بچه های من هستند و من اگر کاری برای آنها بکنم برای اینها هم کرده ام.

یکی از گردنه ها را هم به حامل نامه واگذار کنید!

شخصی دائم به مدرس مراجعه و اصرار می نموده که ایشان سفارش کنند که فرماندار یکی از شهرستانها شود. این مراجعه و اصرار آن قدر ادامه داشت که بالأخره روی تکه کاغذی می نویسد: وزیر کشور. حامل نامه از مزاحمین من و همکار شماست. یکی از گردنه ها را هم بایشان واگذار کنید!

وضع لباس مرحوم مدرس

مدرس در تابستان و زمستان همان لباس کرباس را که داشت می پوشید می گفت پوست دست و پا و بقیه بدن از پوست صورت لطیف ترنیست. بدن را هرطور عادت بدهی همانطور عادت می کند. جوراب پشمی و شلوار و پیراهن پشمی و قبای فاستونی و عبای نائینی و دیگر البسه اعیانی نمی پوشید ومی گفت این همه پول می خواهد، و پول نوکری می آورد و مدرس نوکر نمیشود (هنگام شهادت تمام ثروتش بیست و چهار تومان بوده است).

این آقازاده طلبه نمی شود بیخود حجره را اشغال نکند؟

روزی یکی از دوستان مرحوم مدرس طلبه ای را نزد مدرس آورد تا سید حجره ای در مدرسه سپهسالار شهید مطهری) جهت تحصیل به وی بدهد، دوست سید ضمن معرفی طلبه به مدرس گفت این آقا از آقازاده های شیراز است سید نگاهی به سر

ص: 128

ووضع طلبه انداخت و گفت: آقا شیخ این آقازاده طلبه نمی شود بی خود حجره را اشغال نکند شیخ عرض کرد: آقا چطور شما این فرمایش را می فرمائید پدرش فلان مجتهد است. مدرس گفت ایشان قبا ولباده اش دکمه قیطانی دارد فقط وقتش صرف باز و بسته کردن این دکمه ها می شود. وقت درس خواندن ندارد!. مدرس از پدرش نقل می کند که پدرم بما می فرمود: یاد بگیرید در شبانه روز به یک وعده غذا قناعت کنید و پوشاک خود را تمیز نگاه دارید تا در قید تهیه لباس نو نباشید او اجداد ما را سرمشق عبرت قرار می داد و می گفت: حلم و بردباری را از جد بزرگوارمان رسول خدا صلی الله علیه وآله بیاموزیم شهادت و قناعت را از جدطاهرمان علی علیه السلام وتسلیم ناپذیری در برابر زور و ستم را از جد شهیدمان سیدالشهدا علیه السلام بیاموزیم. پدرم همیشه می گفت: کسی که به افراط عادت نکرده در برابر زور تسلیم نمی شود.

عزت نفس سید رضی واستغناء اواز اغنیاء

عالم بزرگ و آزاده، شرف دین و عترت اسلام، گردآورنده نهج البلاغه مرحوم سید رضی، محمد بن حسین موسوی، از هیچ کس صله و جایزه قبول نمی کرد، تا آنجا که هدیه های پدر خود را نیز رد می کرد پادشاهان آل بویه هرچه کردند تا از ایشان عطا و صله ای قبول کند نپذیرفت. دوست داشت که خود و شاگردانش مورد عزت و احترام باشند و همه مردم حرمت آنان رانگاه بدارند و با بی نیازی و آقائی زندگی کنند.

آورده اند که خداوند به وی فرزندی داد، ابوغالب فخر الملک وزیر بهاء الدوله هدیه ای برای او فرستاد و پیغام داد که چون در اینگونه اوقات دوستان برای یکدیگر هدیه می فرستند من این هدیه را برای قابله فرستادم، امید است بپذیرید. سید رضی رد کرد و بدونامه ای نوشت و از جمله در آن نامه نوشت بر احوال خانواده ما زن

ص: 129

بیگانه ای آگاه نمی گردد همیشه پیرزنان خودما قابلگی می کنند نه زنان بیگانه و این پیرزنان نیز نه اجرتی می گیرند ونه صله ای.

این واقعه را مؤلف قصص العلماء از قول خود وزیر با تفصیل بیشتری نوشته که گفته خداوند پسری به سید رضی داد من هزار دینار در طبقی گذاشته بعنوان هدیه و چشم روشنی برای او فرستادم سیدرضی آن وجه را رد کرد، و گفت: وزیر می داند که من از هیچ کس هدیه قبول نمی کنم باردیگر آن طبق را فرستادم و گفتم این وجه را برای آن مولود فرستادم دخلی بشما ندارد، باز پس فرستاد و گفت: کودکان ما نیز چیزی از کسی قبول نمی کنند، بارسوم فرستادم و گفتم این مبلغ را به قابله بدهید این بارنیز باز گردانید، و گفت: وزیر می داند که زنان ما را زن بیگانه قابلگی نمی کند، بلکه قابله ایشان از زنان خود ما هستند که اینان نیز چیزی از کسی قبول نمی کنند برای بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم این مبلغ را بین طلابی تقسیم کنید که در محضر شما درس می خوانند، سیدرضی فرمود: طلاب همه حاضرند هرکس هر مقدار احتیاج دارد از این پول بردارد، آنگاه یکی از طلاب برخاست فقط یک دینار برداشت و قدری از آن برید و آن بریده را در نزد خود نگهداشت و باقیمانده را در همان طبق گذاشت، سید رضی پرسید چرا چنین کردی؟ گفت دیشب برای روغن چراغ احتیاج پیدا کردم و کلید در خزانه شما که وقف برطلاب است نبود از این جهت از بقال نسیه روغن چراغ گرفتم اکنون قدری از این دینار برداشتم که قرضم را بدهم. سرانجام آن طبق را رد کردند و نپذیرفتند، آری این گونه بودند عالمان ربانی و طلاب روحانی و با این عزت نفس و بلند همتی و آزادگی و آزاده طبعی وسرافرازی زندگی می کردند.

نقل شده که پس از این قضیه سیدرضی برای هرکدام از طلاب کلید علیحده تهیه فرمودند که هرکس هرموقع هرمقداری که احتیاج دارد از بیت المال بر می داشت و طلاب هم هیچ وقت بیش از ضروریات اولیه و مخارج یومیه خود

ص: 130

برنمی داشتند. ابواسحق ابراهیم بن احمد که قرآن را به سید تعلیم داده بود خانه ای به سید هبه کرد سید گفت من از کسی چیزی قبول نمی کنم حتی از پدرم قبول نکردم تا چه رسد به تو اوگفت: حق من به تو از حق پدرت بیشتر است مرادش تعلیم قرآن بود پس سید به احترام قرآن آن خانه را قبول کرد(1).

آری عالم دینی ومرد روحانی باید طبع بلند داشته باشد و به پستی نگراید طلبه وعالم باید مقام روحی و متاع معنوی خود را در برابر آنچه در دست مردم دنیا داراست پست نکند و چشم بدست مردم نباشد.

الم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل؟!

در زمان مرحوم «کنی» می خواستند کاخ سلطنتی بسازند مسجدی در محل کاخ واقع بود که به نقشه ساختمان نقص وارد می کرد. لذا شاه از علمای دربار استفتاء کرد که مسجد را خراب کنند و داخل به ساختمان سلطنتی کنند و در عوض زمین دیگری برای مسجد معین کنند چند نفر از علمای دربار اجازه دادند بعد بخدمت مرحوم آقای کنی آمدند و اجازه خواستند که ایشان کتبا اجازه بدهند. آقای کنی فرمود: فردا به دربار آمده و در همانجا امضاء می کنم. شاه و درباریان از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدند. فردا که شد شاه دستور داد که مقدمات پذیرائی را فراهم نمایند. از آمدن مرحوم کنی به دربارجنب وجوش غریبی در دربار مشاهده می شد، تا آنکه آقای کنی تشریف آوردند. شاه شخصأ مشغول پذیرائی شد، بعد طومار را که راجع به خراب کردن مسجد بود در میان سینی گذاشته با قلم و دوات آوردند در مقابل آقای کنی به زمین گذاشتند که به امضای ایشان برسد. مرحوم کنی طومار را برداشت و ملاحظه کرد و در ذیل آن چیزی نوشت و امضاء کرد4.

ص: 131


1- فوائد الرضویه. ص 494.

و فوری بلند شد شاه و درباریان آقارا با کمال احترام بدرقه نمودند. بعد شاه با خوشحالی زیاد آمد طومار را برداشت، دستخط آقای کنی را خواند دید نوشته: «الم ترکیف فعل ربک بأصحاب الفیل»! از این موضوع شاه زیاد ناراحت شد لذا ساختمان قصر به تأخیر افتاد. ولی در همان روزی که آقای کنی فوت کرد، در همان روز مشغول خراب کردن مسجد شدند (در انتهای خیابان باب همایون که به عمارتهای سلطنتی وصل بود) (1).

پرهیز از دیدار وحتی مکاتبه باحکام نامشروع

سلطان وقت عراق مکرر از شیخ محمد صاحب شرح استبصار، پسر شیخ حسن صاحب معالم دعوت کرد، او قبول نکرد، بعضی از دوستان به او عرض کردند: اگر تشریف نمی برید اق جواب نامه سلطان را بنویسید. فرمود: اگر کاغذ بنویسم، بدون دعابنویسم توهین تلقی می شود و اگر با دعا بنویسم در اخبار از دعا کردن به امثال ایشان نهی داریم. بعد که خیلی در این باره اصرار نمودند بعد از تأمل فرمود: حدیثی وارد شده که جائز است دعا کردن به این گونه اشخاص به طلب هدایت کردن. پس نامه ای به سلطان نوشت که در ضمن نامه از خداوند برای او طلب هدایت کرد (2).

عالمان بردرشاهان یا شاهان بردر علماء

شیخ ابراهیم ابن حسن ابن خاتون عاملی صاحب قصص الأنبیاء از طریق شیعه، یکی از علماء و دانشمندانی است که منسوب به آل خاتون است. آل خاتون یکی از).

ص: 132


1- (سالنامه نور دانش سال 1325).
2- (منتخب التواریخ ص85 نقل از مستدرک ).

خانواده های قدیمی علم و دانشند که در جبل عامل بوده اند. خاتونی که این خانواده علمی را به او نسبت می دهند، دختر یکی از پادشاهان ایوبی است. هنگامی که این پادشاه از جبل عامل می گذشت چون به قریه «امید» رسید در آنجا فرود آمد در آن قریه جد این علماء که نسبت به آل خاتون دارند زندگی می کرد عالمی بسیار پارسا بود. تمام ساکنین به دیدن پادشاه رفتند مگر آن دانشمند. پادشاه پیش اوفرستاد و علت ترک ملاقات را جویا شد آن دانشمند جوابی داد که مطابق آن روایت نیز رسیده، فرمود: «اذا رایتم الملوک علی أبواب العلماء فنِغم الملوک و نعم العلماء واذا رایتم العلماء علی أبواب الملوک فبئس العلماء وبئس الملوک » یعنی: هرگاه دیدید پادشاهان را بردر علماء هم علماء وهم ملوک نیکویند ولی اگر علما را بردر پادشاهان دید یدهم علماءوهم پادشاهان بدهستند. پادشاه ایوبی از این جواب خوشش آمد و مقام آن دانشمند در نظرش بزرگ آمد و همین سبب شد که دخترش را که خاتون نام داشت به ازدواجش درآورد. علمانی که به آل خاتون مشهورند و علمای بسیاری هستند که به شماره نمی آیند به همین جهت به «خاتونی» ملقب شده اند(1).

میزان ارادت واعتقاد عمومی به یک عالم عامل

محمد ابن علی ابن محمد علی طباطبائی صاحب مفاتیح و مناهل وکتب دیگر فرزند مرحوم سیدعلی صاحب ریاض است و معروف به آقا سید محمد مجاهد. ریاست عامه شیعه بعد از پدرش به او واگذار شد و چنان در میان جامعه اسلامی مقبول و مورد احترام ودارای شکوه وعترت بود که نقل کرده اند که در حوض مسجد شاه قزوین وقتی که وضو گرفت اهالی آن شهر همه آب آن حوض را در اندک8.

ص: 133


1- الکنی والألقاب محدث قمی، ج 1، ص 268.

زمانی برای تبرک و تیمن و برای شفا بردند به نحوی که آن حوض بی آب ماند. این واقعه شبیه است به آن چه که ابوالفرج اصفهانی نقل کرده که چون نصر بن سیار، یحیی ابن زید ابن علی ابن الحسین علیه السلام را در قیدو بند کرده و زندان نموده بود، ولید بن یزید بن عبدالملک امر کرد که اورا از حبس رها نمایند. چون یحیی از قید و حبس خلاص شد جماعتی از ثروتمندان شیعه نزد آهنگری رفتند که آن زنجیر وقید را از پای او بیرون کرده بود، به او گفتند که آن زنجیر را که از پای جناب یحیی بیرون کرده ای به ما بفروش آهنگر آن آهن و قید را در معرض فروش قرارداد و هرکدام که حاضر به خریدن می شد دیگری بر قیمت او می افزود تا قیمت آن به بیست هزار درهم رسید آخرالامر همگی آن قیمت را دادند و به شراکت آن زنجیر را خریدند و آن را قطعه قطعه کرده و قسمت نمودند و هرکس قسمت خودرا برای تبرک، نگین انگشتر خود قرارداد.

شنیده بودم حضرت عیسی برالاغ برهنه سوار می شده ولی باور نمی کردم...

روزی خبر رسید که شیخ مرتضی انصاری وارد شهر بغداد می شود. مردم بغداد تعطیل عمومی اعلام نموده به استقبال شیخ حرکت نمودند از جمله سفیر ایران در بغداد هم طبعا یا تصنع می خواست برای استقبال حرکت کند که ناگاه یکی از سفرای خارجی براو وارد شد سفیر ایران تصمیم خود را عوض کرد ولی آن مرد فهمید که سفیر ایران قصد رفتن به جائی داشته پرسید به کجا می خواستید بروید؟ جواب داد: به استقبال یکی از علمای شیعه که بنا است به این شهر وارد شود. سفیر خارجی که از تعطیل عمومی بازار دانسته بود که واقعه مهمی هست اظهار تمایل نمود که به همراه سفیر ایران در استقبال شرکت کند. لذا سوارشدند از میان مردم گذشته برای آنکه از گرد و خاک و هیاهوی مردم زیاد ناراحت نباشند با سرعت

ص: 134

خودشان را به جلورسانیدند. در انتظار کوکبه جلال وموکب پرشکوه شیخ بودند تا آنکه می بینند شیخی بر الاغی سوار است و بدون هیچگونه آلایش به طرف بغداد می آید فکر کردند مسافری غریب است به همراه یک نفر که آن هم ممکن است صاحب الاغ باشد. سفیر ایران و همراهانش که شیخ را نمی شناختند بدون اعتناء از او می گذرند. طولی نکشید که آن شیخ به جمعیت رسید که ناگهان صدای صلوات وسلام وغوغای شادی بلند شد و مردم مانند دریای مواج به طرف شیخ آمده و دور او را گرفتند و زیارتش می کردند. معلوم شد که آن شیخ ساده و بی پیرایه ای که سوار الاغ بود همان مرجع تقلید مسلمانان است که مردم برای دست بوسی او دست و پا می شکنند.

سفیر خارجی حیرت زده و مبهوت در مراجعت به طرف شهر از سفیر ایران پرسید: چنین شخصی که در میان مردم این همه محبوبیت و نفوذ دارد، دارای چه عنوان و چه نامی هستند؟ سفیر ایران گفت این گونه اشخاص را حجت الاسلام و راهنمای مسلمین می دانند. سفیر خارجی گفت حق هم همین است. شنیده بودم که حضرت عیسی با آن همه عظمت و پیروانی که داشت پیاده راه می رفت و برالاغ برهنه سوار می شد. اما باور نمی کردم ولی امروز با دیدن این شیخ جلیل یقین پیدا کردم که آنچه در سیره انبیاء شنیده ام صحیح است و بدان عقیده پیدا کردم (1).

گوشه هائی از احوال مقدس اردبیلی و وارستگی او

احمد بن محمد اردبیلی درعلم وفضل وزهد تقوی و کرامات به درجه ای بوده که از وصف خارج است. سید جزائری نقل کرده که در سالهای گرانی آن بزرگوار هر چه خوراکی داشت بافقراء قسمت می نمود و از برای خودسهمی مانند).

ص: 135


1- (مدرس شهید ۔ علی مدرسی. ص265).

سهم فقرا بر می داشت تا یک سالی زوجه او براوتندی نمود و گفت اولاد خود را در این سال سختی فقیر می گذاری که ناچار شوند از مردم سؤال کنند. آن مرحوم چیزی نفرمود و به قصد اعتکاف به مسجد کوفه تشریف برد روز دوم اعتکاف او بود که مردی گندم پاکیزه وارد نرمی آورد در خانه مقدس و گفت اینها را صاحب این خانه فرستاده است و خودش در مسجد کوفه اعتکاف نموده است. چون مقدس به خانه برگشت عیالش باخوشحالی گفت طعامی را که به وسیله اعرابی فرستادید خوب طعامی است مقدس که خبر نداشت دانست که از جانب خداوند مهربان بوده است و حمد خدای به جای آورد.

وهم از ورع او در «فوائد الرضویه» نقل شده که در سفر زیارت مخصوصه امام حسین علیه السلام که از نجف مشرف می شد نماز خود را جمع می خواند و می فرمود می ترسم سفرم سفر معصیت باشد چون طلب علم واجب است و زیارت امام حسین علیه السلام مستحب است با آن که در سفر حتی الأمکان مشغول مطالعه کتب بوده با این حال نماز خودرا احتیاط جمع می خواند.

نگارنده گوید: «پس وای بر حال من وکسانی که خدای نخواسته مانند من باشند عمری را ببطالت گذراندیم و مال امام زمان را خوردیم و خدمتی نکردیم و زیارت وعبادت درستی انجام ندادیم که فردای قیامت در پیشگاه خداوند هیچ عذری نداریم، اللهم ارحمنا وانت ارحم الراحمین بحق حبیب محمدوآله الطاهرین».

نقل است که در یکی از سفرهایش به کاظمین یکی از اهالی بغداد کاغذی به اوداد که به نجف اشرف برساند چون خواست از کاظمین خارج شود کاغذ را گرفت و در جیب خود گذاشت و پیاده راه را پیمود و سوار مرکوب نشد و فرمود من از صاحب این حیوان اجازه ندارم که این نامه را براین حیوان حمل کنم!.

نقل است که در یکی از سفرهای او یکی از زوار که او را نمی شناخت به او

ص: 136

گفت که این جامه های مرا ببر نزدیک آب بشوی. مرحوم مقدس قبول کرد و جامه های او را شست وشوی داد و آورد که تسلیم وی کند که آن مرد آن جناب را شناخت و خجالت کشید مردم نیز آن مرد را توبیخ نمودند. آن بزرگوار فرمود: چرا او را ملامت می کنید چیزی نشده حقوق برادران مؤمن بر یکدیگر زیاده از این است.

گویند که عادت مرحوم مقدس آن بود که هرجامه ای را که پوشیدنش حلال بود می پوشید خواه گران قیمت بود یا ارزان قیمت، و هرگاه کسی جامه نفیسی هدیه می کرد قبول می فرمود و می پوشید و مکرر اتفاق می افتاد عمامه ای گرانبها به ایشان تقدیم می شد که معادل بوده باطلای خالص. چون به زیارت مشرف می شد هرسائلی که از او چیزی طلب می کرد قطعه ای از آن عمامه بریده و به او می داد تا آنکه درسرش به مقدار ذراعی باقی می ماند که با آن به خانه مراجعت می فرمود .(فوائد الرضویه).

این است معنی زهد واقعی که از مال و لباس گران قیمت گریزان نیست و بدان دلبستگی هم ندارد در هرکجا و هر موقع موردی پیدا کرد که رضایت خداوند در آن است در آن خرج وصرف می کند فاعتبروایا أولی الألباب.

استخوان بدن من طاقت جهتم را ندارد

ابراهیم بن محمد حسن خراسانی کلباسی اصفهانی از شاگردان بحرالعلوم وشیخ جعفرکبیر وسید علی صاحب ریاض بود. این بزرگوار یک سال تمام شب تا به صبح عبادت کرد تا عبادت شب قدر را درک کند. و از آن جناب نقل شده که گفته هیچ گاه مرافعه نکردم (یعنی به رفع دعاوی مراجعین نپرداخته حکم نکرده ام و می خواستم رساله هم ننویسم لیکن میرزای قمی حکم کرد که رساله برای فتوی بنویسم، من جواب نوشتم که: «استخوان بدنم طاقت جهنم ندارد» پس به اصرار او رساله نوشتم. و در عبادت، نهایت خشوع و خضوع و حضور قلب داشت و اگر فقیری

ص: 137

چیزی از او می خواست شاهد می خواست و آن شاهد را قسم می داد که فقیر بودن او را می داند یانه) و آن فقیر را هم قسم می داد که در خرج کردن آن مال اسراف نکند و در ضروریات زندگی خرج کند آن وقت مخارج یک ماه را به او می داد.

خوشا به سعادتت که مردی و خدمت حاجی کلباسی نرفتی!!

گویند روزی شخصی در خدمت ایشان برای مهمی شهادت داد آن جناب برای احراز عدالت او پرسید: پیشه توچیست؟ عرض کرد: من غسالم. آن وقت شرایط غسل دادن را یکایک از او سؤال کرد و آن مرد جواب داد. آن وقت آن مرد عرض کرد: ما بعد از آنکه مرده را دفن کردیم یک چیزی در زیر گوش او می گوئیم. فرمود چه می گوئید؟ عرض کرد: می گوئیم خوشا به سعادت تو که مردی و برای ادای شهادت خدمت حاجی کلباسی نرفتی !!(فوائد الرضویه).

اثر دعای عالم عامل

گویند که وقتی حاکم اصفهان با جناب حاجی کم اخلاصی کرد حاجی دعا فرمود در اندک زمانی آن حاکم معزول شد جناب حاجی به او نوشت:

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد که شب را سحر کند

قابل توجه ذاکرین مصائب اهل بیت علیه السلام

در شفاء الصدور از آن بزرگوار نقل کرده که وقتی یکی از فضلاء با دیانت اهل منبر در محضر آن جناب در ضمن ذکر مصیبت، از قول امام حسین علیه السلام خطاب به زینب علیها السلام گفت: امام فرمود: یازینب یا زینب آن فقیه با ورع بی درنگ بلند شد و در حضور جمعیت با آواز بلند فرمود: خدا دهنت را بشکند امام دو دفعه یا

ص: 138

زینب نفرمود بلکه یک دفعه فرمود(1).

احوال واوصاف مرحوم آیة الله سید محمد تقی خوانساری

حضرت آیة الله اراکی مدظله که از نزدیکان واقربای مرحوم آیة الله خوانساری بودند در باره آن فقیه مجاهد وربانی اظهار داشته اند:

آنچه من فهمیدم این بود که وقتی از ایشان پرسیدند: گفت من در نماز که می ایستم، مثل این که با خدا شفاهی دارم صحبت می کنم کانه رخ به رخ هستم این طورحالی دست می دهد با خداشفاهی دارم حرف می زنم به خلاف ماها که با گفتن الله اکبر، توی کار و بازار می رویم هرکس بازاری است توی بازار می رود، هرکس طلبه است توی درسش می رود، اهل حرفه توی حرفه خودش می رود. «السلام علیکم» که گفت، دیگر تمام می شود، این جنگ و این نزاع ها همه توی نماز است، از نماز که فارغ شد دیگر راحت است. هرکس چیزی گم کرده توی نماز پیدا می کند در جای دیگر حواسش جمع نیست. توی نماز که می رود حواسش جمع می شود آنچه گم کرده پیدا می کند: اما او آن جور نبوده. سروکارش با خالق بود. با پروردگار آسمان و زمین بوده است، می دانسته این نماز چه معنی دارد معنای نماز چیست. یک روز چند نفر از وعاظ را جمع کرد و گفت: خدا یک نعمت بزرگی به شما داده است، و آن نعمت طلاقت لسان و فصاحت کلام است، و این را خدا به شما مرحمت کرده است که می توانید این منبرها را تحویل مردم دهید. خوب است یک منبر را مخصوص نمازکنید. چون نماز در انظار مردم خیلی خفیف شده است، و مردم با نظر کوچکی به آن نگاه می کنند. با این قدرتی که خدا بشما داده است، می توانید این را خیلی بزرگ کنید. کوچک را می توانید بزرگ و بزرگ را در انظار مردم1.

ص: 139


1- فوائد الرضویه . ص 11.

کوچک کنید، خلاق معانی هستید.

لکن، هیچ کدامشان به خرجشان نرفت و قبول نکردند و عمل نکردند. هی اصرار کرد که در خصوص نماز یک یا دو منبر بروید و نماز را در ذهن مردم بزرگ کنید و از این کوچکی که برای نماز پیداشده نجاتش دهید، ولی قبول نکردند.

چیز دیگری که من فهمیدم این بود که ایشان «بواب قلب» بود. هرکس به هرجا رسید از بؤابی قلب بود. مثل این دربان هائی که در بانی می کنند، و نگاه می کنند که کسی چیز خطرناکی وارد نکند. حالا از همه مهمتر و بالاتر درگاه قلب است. آنجا هم خوب است انسان در بان باشد. دربان درگاه قلب باشد. دم درگاه قلب بایستد، وهرخیالی که می خواهد بیاید توی قلب وارسی کند. ببیند بمب و نارنجک که از آن شیطان است توی این خیال هست یا نیست. اگر هست دورش کند. بگوید: توحق نداری به قلب من بیائی . اگر خیال رحمانی است راهش بدهد.

خانه دل نیست جای صحبت اغیار

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

پس باید اینجا هم در بانی کرد. باید دیو نیاید. اگر دیوآمد فرشته دیگر نمی آید. ایشان بواب قلب بود. از کجا می گویم؟ از اینجا که خودش گفت: بعد از آن که رفت به جبهه جنگ ولباس سربازی پوشید، ولباس آخوندی را کند و عمامه را کنار گذاشت و مثل سرباز تفنگ برداشت ومسلح شد و رفت به جبهه می گفت: گلوله توپ می آمد ونزدیک من می افتاد و چیزی نمی ماند که به من بگیرد ولی خدا نخواست. خیلی در جبهه جنگ بود تا اسیرشد. چهارسال اسیر انگلیس بود. از امام سجاد است که چه حال دارد کسی که اسیریزید باشد، چه حال خواهد داشت کسی که اسیر انگلیس باشد. هرکس دیگر باشد قلبش جور به جور می شود در قلبش انقلاب می شود ولی این مرد با اینکه به دریا بردند به صحرا بردند، توی زندان صحرائی بوده و مدتها آنجا بود و در بین اسراء عده ای بودند آدم خوار، آدم را زنده

ص: 140

زنده می خوردند. صبح که می شده می آمدند سرشماری می کردند که ببینند کسی را خورده اند یا نخورده اند! مدتی در یک چنین جائی بود ولی قلبش آرام بود.

حاج حسین، که معتمد ایشان بود از ایشان نقل کرد که گفت: یک روزی هم در آن محل من تک وتنها بودم همه رفته بودند بیرون، یک حیوان درنده ای از آن دم رها کردند، کورس بست و بسرعت آمد بطرف من، آمد نزدیک من، به من کاری نکرد و برگشت دم درب که رسید، دو مرتبه آمد و برگشت. چندین دفعه این کار اتفاق افتاد، ولی کاری به من نکرد. خودش برای من نقل کرد و گفت: در کشتی که نشسته بودم، روی یک سکوئی اثاثیه من بود سکوی مقابل اثاثیه یک نفر هندی بود که او هم جزء اسرا بود. بطور اتفاقی چشمم به صورت او افتاد دیدم دارد رنگ برنگ می شود فهمیدم در فکر افتاده و قلبش قلب وانقلاب پیدا کرده، آمدم بلند شوم بهش بگویم ای برادر چرا فکر می کنی و به چه فکر می کنی، و چرا خودت را اذیت می کنی؟ این چه فکری است که تورا منقلب کرده است. دیدم زبان من فارسی یا عربی است و زبان او هندی نه من زبان او را می فهمم و نه او زبان مرا. چه کارکنم؟ با خودم گفتم بروم به هر زبانی ، به اشاره ای، به چیزی تسکینش بدهم تا خواستم بروم خودش را انداخت توی دریا! رفت که رفت. آدمی که در اسارت باشد، آیا از فکر خودش بیرون می رود که به فکر دیگری بیفتد؟ این آدم چه آدمی بوده که از فکر خودش خلاص بود، و به فکر دیگری افتاده و می خواست که دیگری را نجات بدهد! بواب قلب بود، دربان قلب بود! هرکه به هرجائی رسید از دربانی قلب بود.

خانه دل نیست جای صحبت اغیار

دیو چو بیرون رود فرشته درآید(1)2.

ص: 141


1- مصاحبه با مجله: «حوزه» شماره 12.

تقوای مرحوم آقا نورالدین عراقی وارادت او به اهل بیت علیهم السلام و کرامات او

حضرت آیة الله شیخ محمدعلی اراکی مدظله العالی موارد زیر را در باره عالم عامل مرحوم آقا نورالدین عراقی نقل نموده است:

شخصی بنام آقا سید محمود خوانساری از اهل منبر، طالب شد که او را ببیند. چون صدای العفو العفو ایشان توی کوچه می آمد، و مردم از توی کوچه گوش می دادند این آقا خواست که خود نمازشب خواندن آقا نورالدین را ببیند. شبهای ماه مبارک بود و مرحوم آقانورالدین از عده ای از جمله آقا سید محمود خوانساری برای افطار دعوت کرد. آقا سید محمود خودش گفت: وقتی که افطار تمام شد، و همه رفتند، من نشستم دید من راست (بلند) نمی شوم. به خدمتکارش گفت: دوتا رختخواب بیاور. یک رختخواب خودش داشت، یکی را هم برای من آوردند. من در رختخواب که رفتم نخوابیدم. می خواستم سحرایشان را ملاحظه کنم. سحر شد، دیدم که بلند شد، رفت بیرون، وضوگرفت و آمد مشغول نماز شد، وقتی که رسید به « العفو» دیدم چنان گریه براو مستولی شد که چندین دفعه گلوگیر شد. فکر می کرد من خوابم.

روزهای پنج شنبه و جمعه که می شد به تکیه ای که بیرون از اراک که مسافتی تقریبا از اینجا (منزل حضرت آیة الله) تا جمکران داشت، می رفت. در آنجا اطاقی بود می رفت آنجا شوهر همشیره اش آقا سید باقر را هم که اهل منبر و خوش حنجره بود، و صدا و آواز خوبی داشت، با خود می برد. در آن تکیه آن آقا سید باقر، دیوان حافظ یا دیوانهای دیگر نظیر آن را می خواند، و او همینطور اشک می ریخت، از اشعار عشق آمیزی که می خواند، اشک می ریخت چه جوراشکی ! به اصطلاح خودش رفته بود تفریح!

ص: 142

من به چشم خودم دیدم، در دهه عاشورا در مجلس روضه خوانی که در منزل خودش از اول آفتاب شروع می شد و تا ظهر ادامه داشت و منبریها بلاحساب می آمدند و مردم زیادی از غریبه و آشنا از اهل اراک و جاهای دیگر، جمع می شدند و از جمله خاله زاده مرحوم آقای داماد، آقای سید یحیی یزدی هم شرکت می کرد ایشان از اول روضه چندین دستمال جلوی خودش می گذاشت وتمام دستمالها را از گریه خیس می کرد. از اول روضه گریه می کرد تا آخر. من نمیدانم چه گریه ای بود که تمامی نداشت. روز عاشورا که می شد، معرکه بود بکاء بود به تمام معنی، شخص بکائی بود.

مردم او را می پرستیدند! تا مدتها بعد از فوتش، عکسش توی خانه ها بود. مردم بعد از نماز صبحشان عکس آقا سید نورالدین را می بوسیدند. آقای حاج غلامعلی کریمی که از تجار وشخص معتمدی بود، برای من نقل کرد و گفت: یکی از اوقاتی که آقانورالدین رفته بودند به تکیه در بیرون شهر، تجارگفتند، برویم پیشش من هم جزء آنان بودم، رفتیم دورتا دور اطاق تجارنشسته بودند، نزدیک ظهر شد و منجرگشت که آقا نورالدین نهار بیاورد. نهاری که تهیه کرده بودند، یک قابلمه دونفری بود به اندازه خودش و آقاسید باقر و شاید هم یک نفر دیگر. جمعیت دورتادور اطاق نشسته بودند. به خدمتکارش گفت: نهار بیاور. او خنده ای کرد وفهماند که قابلمه ما کفایت اینان را نمی کند. خودش بلند شد و رفت سرقابلمه، وگفت، تو بشقاب بیاور وهی بشقاب آوردند، هی پرکرد، دورتادور به همه داد. از این غذای کم به همه داد چه برکتی پیدا کرده بود! آقاسید محمد مکی نژاد که عمه زاده مرحوم آقای فرید عراقی بود، با من آشنایی دارد. خودش برای من نقل کرد وگفت که برای مرحوم آقا نورالدین خبر آوردند که حاج آقا صابر فوت شده، به زیارت کربلا رفته و در همان جا فوت شده است. حاج آقا صابر از معمرین و خودش هم پیشنماز و اهل منبر بود و خیلی آدم معتبری بود. مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم

ص: 143

هم خیلی به ایشان محبت داشت. وقتی خبر فوت حاج آقا صابر را به آقا نورالدین رساندند، ایشان سرش را روی کرسی گذاشت، قدری طول کشید و بعد سرش را بلند کرد و گفت: نه دروغ است. از کجا می گوئید؟ چون وقتی مؤمنی از دنیا می رود، هاتفی درمیان آسمان و زمین ندا می کند که فلان مؤمن فوت شد، ومن هرچه گوش دادم نشنیدم، دروغ است. بعد هم همین طور شد، دروغ بود.

بازهمان آقای کریمی نقل کرد و گفت: یکی از اعیاد بود، و مردم به دیدن مرحوم آقا نورالدین می رفتند، ما هم به دیدنش رفتیم یک کیسه ترمه کوچکی جلویش گذاشته بود و اهل سؤال که می آمدند. دست می کرد توی کیسه. و یک تک قرانی در می آورد و می داد. آن وقت تک قران خیلی محلی از اعراب داشت. در همان مدتی که ما نشسته بودیم، آن قدر تک قرانی داد که ما تعجب کردیم این کیسه تاب این همه یک قرانی را نداشت!(1).

آقا باقر بهبهانی و زهد و استغنای او

محمد باقر بن محمد اکمل بهبهانی حائری در اصفهان بعد از وفات دایی اش علامه مجلسی به فاصله پنج یا شش سال در سنه 1118 متولد شد چنانچه در نخبة المقال در این شعر آمده است:

والبهبهانی معلم البشر

مجدد المذهب فی الثانی عشر

اَزاح کل شبهة وریب

فبات للمیلاد«کنه الغیب 1118»

چندی از عمر خود را در بهبهان گذراند پس به کربلا هجرت کرد. می خواست از کربلا مراجعت کند امام علیه السلام را در خواب دید که فرمود نمی پسندم برای تو که از جوار من بیرون روی پس دوباره قصد کرد که در کربلا بماند.2.

ص: 144


1- مصاحبه با مجله «حوزه» شماره 12.

طلاب علوم دینیه نزد آن استاد و محقق بزرگ جمع شدند و فوائد آن جناب برای علماء بسیارشد و قدرت علمای اخباری که در آن روزگار زیاد قوی شده بودند را درهم شکست و این سرطان مهلک را که عقائد مؤمنین و مسلمانها را منحرف می کرد از بین برد. غیر از ارشاد و هدایت وتألیف کتاب های علمی و تحقیقی زیاد، شاگردان شایسته و مبرزی تربیت کرد که اکثر آنها به درجه رفیعه ای نائل شدند مانند بحرالعلوم، صاحب ریاض، میرزای قمی صاحب قوانین، شیخ جعفر نجفی، میرزا مهدی نراقی میرزا مهدی شهرستانی و میرزا مهدی خراسانی وغیرهم از اعاظم علماء که از برکت انفاس قدسیه آن جناب همه صاحب تألیف و مروج مذهب حق می باشند. آقا محمد خان، سلطان وقت دستور داد قرآنی بخط میرزای نیریزی نوشته شد که جلد آن را با یاقوت والماس و زبرجد وسایرسنگهای گران بهاء مرصع و زینت دادند درقاب ذی قیمتی قرارداده به همراه چند نفر از بزرگان و درباریان بخدمت آن بزرگوارفرستاد. وقتی که آمدنددق الباب کردند آن بزرگوار خودش آمد در را باز کردجمعیت سلام کردندعرض کردند این قرآن را شاه برای شما فرستاده، فرمود این جواهرات چیست که به این قرآن صرف کرده اید اینها را بکنید و برای فقرا و مساکین خرج کنید. عرض کردند: قرآن را که خط نیریزی است و قیمت زیادی دارد بگیرید بخوانید. فرمودند هرکس قرآن را آورده بردارد در نزد خود نگهدارد و بخواند. این کلام را فرمودند و در را بستند و برگشتند.

جمال الدین بهبهانی که از شاگردان آن بزرگوار بود در «تحفة الرضویه» نوشته که زهد آن حضرت به مقداری بود که لباسهایش از کرباس تابدار بوده که غالبا آنها را زوجه مقدسه اوکه والده مکرمه آقا محمدعلی صاحب مقامع بود رشته و بافته بودند و به اقمشه وا متعه دنیا هیچ نظری نداشت (1).6.

ص: 145


1- اقتباس از فوائد الرضویه. ص406.

شما خیال می کنید برسرما منت می گذارید؟!

در سالهای اول مرجعیت مرحوم آیة الله بروجردی اعلی الله مقامه الشریف روزی یکی از بازاری های معروف ومتدین تهران مبلغ زیادی پول بابت وجوه شرعیه به شکل یک حواله روی تکه کاغذی نوشته بود و به وسیله شخصی که به قم می آمد، خدمت آقا فرستاد، تکه کاغذرا که بدست آقا دادند، ایشان آن را به کناری انداختند و فرمودند: «دیگر از این نوع وجوهات برای ما نفرستید، شما خیال می کنید دارید سرما متت می گذارید. روحانیت شریفتر وعزیزترومحترم تر از این است که این چنین مورد توهین قرارگیرد».

این افتخاری است که روحانیت شیعه، هیچگاه بخاطر مزایای مادی و دنیوی به دولتها وقدرتها نچسبیده است و حتی در جهت کسب آن پیش مردم نیز دست دراز نکرده است، بلکه این خود مردم بوده اند که بنا بر اعتقادشان همواره دیون شرعی خویش را به روحانیت تقدیم می داشته اند(1).

مراتب فقر و زهد حجة الاسلام شفتی ومناعت طبع او در دوران و طلبگی

میرزا محمد تنکابنی صاحب قصص العلما نقل می کند: فقر وفاقة حجة الاسلام شفتی در ابتدای کار به نحوی بود که بتصور در نیاید. زمانی که در نجف اشرف در خدمت بحرالعلوم تلمذ می نمود میان او و حاجی محمد ابراهیم کلباسی علاقه وا.

ص: 146


1- پیرامون انقلاب اسلامی، ص 195، - به نقل حکایتها وهدایتها.

مصادقه و مراوده بسیار بود روزی حاجی کلباسی به دیدن سید رفت دید که سید افتاده معلوم شد که از گرسنگی غش کرده پس حاجی فورا به بازار رفته وغذای مناسبی برای او تهیه کرد و به او خورانید، پس به حال آمد. و در اوایل حال در طهارت و نجاست زیاد احتیاط داشت و حوض آبی در بیرونی بحرالعلوم بود وسید اغلب اوقات به خانه استادش بحرالعلوم می رفت و از آب حوض تطهیر می کرد. پس استادش بحرالعلوم از فقر و فاقه سید اطلاع یافته به سید فرمود که تو باید در اوقات غذا به نزد من حاضر شوی و در این باب اصرار زیاد نمود وسید در مقام انکار بود آخرالامر سید عرض کرد که اگر در این باب باردیگر مرا تکلیف فرمائی از نجف بیرون خواهم رفت و اگر می خواهید که در نجف باشم و در خدمت شما تحصیل نمایم از این قبیل تکلیف دیگر نفرمائید. پس بحرالعلوم سکوت کرد و از آن تکلیف درگذشت.

و در زمانی که حجة الاسلام درنزد آقا سید علی صاحب ریاض در کربلای معلا درس میخواند، حجة الاسلام بنحوی فقر داشته که نعلین پایش پاشنه نداشته و برای معاش یومیه یکسر معطل وفاقد وعادم بوده. آقا سید علی شخصی را قرار داده بود که هر روز دوگردۀ نان ، یکی در وقت نهار و یکی در وقت شام جهت حجة الاسلام می برد و زمانی که در اصفهان وارد شد جز یک دستمال که سفره نان خوری او بوده و کتاب مدارک چیزی دیگر نداشت و میان مرحوم والد ماجد آن جناب مصادقه و مؤاخات بوده و والد نیز در آن زمان در نهایت فقر وفاقه بود. والد می فرمود که حجة الاسلام از من وعده خواست به منزل او رفتم. بعد از این که مدتی از شب رفته بود سفرۀ نان خود را حاضر ساخت و در آن از پاره های نان خشک چند روز مانده بود پس من و او از قطعات نان خشک، آن شب را تغذیه کردیم. در آخر اوقات فقر وفاقه اش روزی اندک تنخواهی گیرش آمد ببازار رفت که برای خود و عیال قوتی تهیه نماید. چون به بازار داخل شد با خود خیال کرد که جنس ارزان تری بخرد

ص: 147

تا خود و عیال سد جوع نمایند لذا از قصاب جگر بند گوسفند گرفت و روانه خانه شد در بین راه خرابه ای دید که سگی گرگین ضعیف و نحیف ولاغر در آن خوابیده بود و بچه هایش دور او جمع و همه درنهایت نقاهت وضعف بودند و در پستان مادرشان شیری نمانده بود، و آنها همه از مادر شیر می خواستند و همه در حال فریاد بودند. حجة الاسلام را بر آن سگ و بچه های او رحم آمد و گرسنگی آنها را برگرسنگی خود و عیال مقدم داشته آن جگر بند را نزد آنها انداخت. آن حیوانات یکباره هجوم آوردند و آن جگر بندرا خوردند و سید ایستاده و نگاه می کرد پس بعد از انجام کار، آن سگ گرگین روی به آسمان کرده گویا دعا می کرد.

بلی آن جناب از سلاله همان کس بود که اسیر وفقیر وصغیر را بر خود وعیال خود ترجیح می داد و به گرسنگی شب را به روز آوردند تا اینکه خلاق منان سوره هل اتی در حق ایشان نازل کرد و در مدح ایشان «ویوثرون علی أنفسهم ولوکان بهم خصاصة» فرو فرستاد.

ابوحازم در برابر سلیمان بن عبد الملک

وقتی ابوحازم که یکی از علماء و واعظ بود بر سلیمان بن عبدالملک وارد شد سلیمان گفت به چه سبب ما از مرگ کراهت داریم و راضی به مرگ نیستیم؟ ابوحازم گفت: علتش آن است که دنیا را آباد کرده اید و آخرت را خراب پس با مرگ از آبادی به خرابه می روید، سلیمان گفت: ورود ما در آخرت به خداوند چگونه خواهد شد؟ ابوحازم گفت: اما نیکوکار حالش حال مسافری است که از سفر به وطن برگردد و از رنج سفر راحت می شود و اما بدکار حالش حال غلامی است که از آقای خود فرار کرده بوده و حالا با هزارشرمندگی بسوی او بر می گردد. سلیمان گفت چه عملی افضل است؟ گفت: اداء واجبات واجتناب از محرمات. گفت کاش می دانستم آنجا چه دارم؟ جواب داد: خود با کتاب خدا بسنج. پرسید

ص: 148

چگونه؟ جواب داد: با این آیه : «إن الأبرار لفی نعیم وان الفجار لفی جحیم» سلیمان پرسید: کلمه عدل چیست؟ جواب داد: نزد کسی که از او بترسی وهم از او امیدی وطمعی داشته باشی کلمۂ حقی بر زبان برانی پرسید: عاقل ترین مردم کیست؟ گفت: آن که خدارا اطاعت کند پرسید: جاهل ترین مردم کیست؟ جواب داد: آن که آخرت خود را برای دنیای دیگری بفروشد. پرسید: عقیده تو درباره حکومت من چیست؟ گفت: معافم کن. سلیمان گفت: معافت نمیکنم می خواهم از تو پند و اندرز بگیرم. گفت: پدران تو بازور شمشیر ونه با رضای مردم سلطنت کردند و مردم را کشتند ای کاش می دانستی با آنها چه شد سلیمان گفت: باز موعظه ام کن به اختصار. ابوحازم گفت: سعی کن که خدا تورا درجائی که نهی کرده از آن نبیند و در جائی که امر کرده به آن ببیند. در این وقت سلیمان گریه سختی کرد. یکی از حاضرین به ابوحازم اعتراض کرد که این چه کاری بود کردی و خلیفه را ناراحت کردی. ابوحازم گفت: ساکت باش خداوند از علماء پیمان گرفته که علم خویش را بر مردم ظاهر کنند و کتمان ننمایند این را گفت و از نزد خلیفه خارج شد سلیمان مقدار زیادی پول برای او فرستاد ابوحازم پول را پس فرستاد و پیام داد بخدا قسم من این مال را در نزد تو نمی پسندم تا چه رسد به خودم (1).

شیخ اعظم انصاری و ما در صالحه اش

مادر شیخ مرتضی انصاری قبل از تولد شیخ در خواب دید حضرت صادق علیه السلام قرآنی مذهب عطایش فرمود. صبحگاه خوابش را به فرزند جلیل القدر8.

ص: 149


1- تتمة المنتهی ص78.

تعبیر کردوهمان هم شد و شاید به همین جهت بوده که بی وضو شیرنمی داده (1).

درامعات البیان گوید: مادر شیخ زن بسیار صالحه ای بود و خودش متحمل نان پختن و غذا پختن می شد روزی به شیخ زبان اعتراض گشود و گفت با این همه وجوهاتی که شیعیان از اطراف نزد شما می آورند چرا برادرت منصور را کمتر رعایت می کنی و به او مخارج مکفی نمی دهی؟ شیخ در این هنگام بی درنگ کلید اطاقی را که در آن وجوه شرعیه محافظت می شد به مادر داد و گفت: هرقدر صلاح می دانی به فرزندت بده ولی در روز قیامت مسؤولیتش هم با خودت باشد. اما آن زن صالحه چون خودش را در مقابل یک محذور بزرگی مشاهده کرد از این کار امتناع ورزیده گفت هیچگاه برای رفاه چند روزه فرزندم خود را در روز قیامت مبتلا و گرفتار نخواهم نمود (2).

از عادات شیخ بوده که در بازگشت از تدریس به منزل، به منظور به دست آوردن دل مادر اول می آمد نزد او و مقداری باوی سخن می گفت و از حکایات و وضع مردم پیشین و طرز زندگانی آنان پرسش می کرد و مزاح می نمود تا مادر را می خنداند سپس به اطاق عبادت و مطالعه خود می رفت. روزی به مادر گفت یادداری زمانی که مقدمات می خواندم مرا به انجام کارهای خانه می فرستادی و من پس از درس و مباحثه انجام می دادم و به منزل می آمدم شما در خشم می شدی و می گفتی اجاقم کور است حالا هم اجاقت کور است؟

مادر از روی مزاح گفت آری حالا هم اجاقم کور است زیرا در آن موقع رفع حوائج منزل نمی کردی حال هم که بجائی رسیده ای بسبب احتیاطی که درصرف وجوهات می کنی ما را در تحت فشار قرارداده ای! .9.

ص: 150


1- زندگانی شیخ. ص50.
2- زندگانی شیخ ص59.

شیخ در مرگ ما در بسیار گریه می کرد تا آنکه بعضی از خواص زبان تعرض گشوده و شیخ را به این کار ملامت کردند شیخ در جواب آنها گفت گریه وتأسفم نه برای این است که مادر را از دست داده ام بلکه علتش این است که بسیاری از بلاها بسبب وجود او از ما دفع می شد وچه برکت هائی که از وجود آن مخدره خداوند متعال برما ارزانی داشت. از فقدان این نعمت عظمی متأثر وگریانم (1).

حالا وقت مصاحبه نیست

روزجمعه بود در پاریس خدمت امام خمینی عرض کردند خبرنگاران آمده اند مصاحبه کنند. امام فرمودند: حالا وقت مصاحبه نیست حالا وقت انجام مستحبات است. وقتی مستحبات روز جمعه را بجا آوردند فرمودند: من برای مصاحبه آماده ام (2) .

حداکثر کارمن مثل کار «خرکچی» ها است؟

شیخ انصاری، مردی که «مرجع کل فی الکل شیعه» می شود، آن روزی که وفات می کند با آن ساعتی که بصورت یک طلبه فقیر دزفولی وارد نجف شده است فرقی نکرده است، وقتی که خانه او را نگاه می کنند می بیند مثل فقیرترین مردم زندگی می کند، یک نفر به ایشان می گوید: آقا خیلی هنر می کنید که این همه وجوهات در دست شما می آید، هیچ تصرفی در آنها نمی کنید.

- چه هنری کرده ام؟ هیچ مهم نیست.

- آیا هنری از این مهم تر هم می شود؟!غ.

ص: 151


1- زندگانی شیخ انصاری. ص 60.
2- زن روز شماره 954 از زبان خواهر دباغ.

- هیچ مهم نیست! حداکثر کارمن مثل کارخرکچی های کاشان است که می روند تا اصفهان و بر می گردند، و در مقابل مقدار پولی که بعضی از مردم کاشان به آنها می دهند از اصفهان جنس برایشان خریداری می کنند و می آورند، آیا شما دیده اید که آنها به مال مردم خیانت کنند؟ خیر، چون آنها امین مردم هستند فرمود ما هم همینطور امینان مردم هستیم و نمی توانیم از وجوهات واموالی که به دست ما سپرده می شود نفع شخصی ببریم (1).

خودداری از مزاوجت با دخترشاه

ضیاءالسلطنه یکی از دختران فتحعلی شاه بود ودرمال وجمال وکمال مشهور. فتحعلی شاه از مرحوم آخوند ملا حسن یزدی صاحب مهیج الاحزان خواهش نمود که ضیاء السلطنه را به پسر خود تزویج نماید آخوند قبول نکرد وعذرآورد که ما رعایا قابل آن نیستیم که دختران سلاطین در خانه های ما باشند.

همچنین فتحعلی شاه از میزرای قمی (صاحب قوانین) خواهش نمود که یکی از دختران شاه را برای پسر خود تزویج نماید. پس از انقضاء مجلس میرزا از خدا خواست که اگر باید شاهزاده به همسری پسر من درآید پس خداوندا پسر مرا مرگ بده . پس از انجام دعا پسر میرزا در آب غرق شد و وفات یافت.

بالأخره بعد از فتحعلی شاه ضیاءالسلطنة به عتبات عالیات رفت و نزد مرحوم آقا سید محمد مهدی فرزند آقا سید علی طباطبائی فرستاد که مرا اختیار کن. سید امتناع نمود پس از آن شاهزاده از شیخ محمد حسین صاحب فصول خواهش مزاوجت نمود شیخ نیز قبول نکرد. شاهزاده به خدمت مرحوم آقا سید ابراهیم موسوی قزوینی استاد صاحب کتاب قصص العلماء کسی را فرستاد و خواهش مزاوجت ومواصلت .

ص: 152


1- حکایتها وهدایتها .

نمود، ایشان در جواب فرمود. که مخارج شما شاهزادگان بسیار است و ما را جز فقر و فاقه حاصلی نیست و از عهده مخارج شما نمی توانیم برائیم. شاهزاده دیگر باره کس فرستاد که من از شما هیچ مخارجی مطالبه نمی کنم بلکه خرج شما و مخارج عیال شما راهم می دهم. آن جناب در جواب گفت که مراعیال و زن وفرزند است که در حال عسر و فقر با ما بسر می برند ولازمه وصلت با شما این است که از ایشان چشم بپوشم و این قبیح است. شاهزاده دیگر بار کس فرستاد که شما در نزد عیال و فرزندان خود باشید، منظور این است که اسم شما فقط برسرمن باشد. باز سید امتناع نموده بالکلیه جواب یأس داد(1).

زندگی و رفتار بی تکلف و ساده مرحوم حاج شیخ عبدالکریم

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم فوق العاده خوش اخلاق و خوش برخورد بودند ظاهر و باطن او یکی بود و طلاب را دوست می داشت و به اهل علم و فضیلت عشق و علاقه عمیقی داشت او در مجلس، صدر و ذیل نمی شناخت و همانند سیره حضرت رسول هرجا که مناسب می شمرد می نشست یکی از اعضاء محترم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از قول حضرت آیة الله العظمی امام خمینی نقل کردند که در اراک برسرجا در مجالس گاه اختلاف می شد و مرحوم حائری در زمانی که در اراک تشریف داشتند برای از بین بردن این سنت سیئه هروقت وارد مجلس می شدند هرجا جائی می دیدند در همان مکان می نشستند و با این روش حسنه خود این سنت ناپسند را بهم زدند.

و یکی از شاگردان معظم له می فرمودند که ایشان هرگز در خوردن غذا به غذاهای لذیذ توجه ننموده وتعمد داشت که غذاهای ساده و بی خورشت میل کند.ی.

ص: 153


1- قصص العلماء ص11، در احوال سیدابراهیم موسوی قزوینی.

او از تقوی باطنی سرشار برخوردار بود و بارها می فرمودند: «من هرگز برای ریاست و زعامت دست و پانکرده ام» و مسئله زعامت خود را انجام یک تکلیف و امانتی الهی می دانست.

باز از حضرت امام (مدظله) نقل می کرد که بازار شهر اراک از بازارهای طولانی ایران است و منزل آقای حائری در انتهای بازار و محل درسش در اوایل بازار قرارداشت وقتی که از منزل عازم تدریس می شدند عبا را به دست می گرفتند و روی دوش نمی انداختند (این درحالی بوده که عده ای از بزرگان شهر با اطرافیان وتفنگچی حرکت می کردند) و پیاده تا محل درس می رفتند و اگر در بین راه کسی به دنبال ایشان می افتاد می ایستاد اگر طرف سؤال ونیازی داشت آن را برطرف کرده و خود به تنهائی به راه می افتاد(1).

آیا شما هم همینطور هستی که در ظاهر هستی؟!

حاج میرزا مسیح تهرانی، از بزرگان تهران وعالم و حاکم شرع وقت بوده است. می گویند روزی ایشان سوار بر الاغش بوده از کوچه ای عبور می کرده است زن فاحشه ای به او رسیده می گوید: حاج میرزا مسیح! من همینطوری هستم که دیده می شوم و همه می دانند که زن هرجائی هستم آیا توهم همین طوری که ظاهرت نشان می دهد هستی؟!

می گویند حاج میرزا مسیح آن قدر تحت تأثیر این حرف قرار می گیرد که بعد از آن اصلا از خانه در نیامد و در کارهای مردم وقضاوت دخالت نکرد (2) .

ص: 154


1- مجله نورعلم شماره ص 11.
2- یادنامه شهید قدوسی .

زهد و ورع مرحوم حاج آقا رضا همدانی قدس سره

مرحوم علامه سید محسن امین صاحب اعیان الشیعه در وصف فقیه بزرگ مرحوم حاج آقا رضا همدانی استاد خود می گوید:

زاهد دردنیا و روی گردان از آن بود. حتی در باره امور عادی دنیوی مانند داستانها وتواریخ و حوادث و وقایع، جز در موارد لازم سخن نمی گفت، ما از او در این موارد چیزی نشنیدیم و کسانی جزما نیز که با او معاشرت داشته اند بدین معترف شده اند. البته زهد او با اعتدال و بدون تفریط بود نه مانند ربیع بن خثیم که روزی از شخصی پرسید آیا پدرت زنده است و آیا در قریه شما مسجد هست؟ و سپس از این سؤال خود پشیمان شد! و به خود گفت: نامه ات را سیاه کردی ای ربیع!.

ما بعد از فراغت از سطح تا وقتی که در نجف بودیم، یعنی در حدود هشت سال با او معاشرت داشتیم و به تلمذ در محضرش مقید بودیم و تقریبا سه سال پیش. از وفات او از نجف رفتیم. در تمام مدتی که با او بودیم هیچ لغزشی وگناه کوچکی از او ندیدیم و کسان دیگری که با او معاشرت داشته اند به همین گواهی داده اند. حق او دارای صفات علماء پارسای و پرهیزگار بود. در مجلس او غیبت احدی شنیده نشد و چون احساس می کرد یکی از افراد مجلس قصد حرف زدن پشت سرکسی را دارد شروع می کرد به صحبتی که او را بازدارد.

در زمان او در نجف شخصی بود که مجلس درس بزرگی داشت و کتب منتشر شده ای نوشته بود. می گفتند که او نسبت به علما زبان درازی می کنند (احتمالا به جهت اینکه خودرا عالم تر و برتر از ایشان می دانسته). ما او را در نجف دیدیم، درباره او بسیاری از بزرگان علماء حرف ها زدند تا اینکه کار به مرحله تکفیر او رسید و حلقه درسش خلوت شد... در زمانی که ما به نجف آمده بودیم جمعی از علماء براو شوریده فتوای تکفیر او را صادر کردند و چون متن فتوی را برای مرحوم حاج

ص: 155

آقارضا فرستادند تا او هم آن را تأیید کند ایشان خودداری کردند و گفتند تکفیر امر عظیمی است و من با این اتهامات تکفیر نمی کنم. مسئله او نقل مجالس شده بود ولی کسی جرأت نداشت در حضور حاج آقا رضا در آن باره صحبت کند و طلاب به محض حضور ایشان در مجلس، حرف خود را عوض می کردند یا گفتگو درباره وی را قطع و سکوت می کردند و چون کسی می خواست درباره او حرف بزند ایشان مانع می شد...

روزی یکی از شاگردان از او درباره رفتار خشن و تند بعضی از اساتید با طلاب پرسید، ایشان گفت عمل آنها محمول برصخت است ولی ما چنین کاری نمی کنیم.

در عین حال آن مرحوم زمانی که با خلاف شرعی روبرو می شد غضبناک می شد چنانچه روزی در حضور او از کسانی که در عراق «روادید» نامیده می شوند و در مجالس عزا باترجیع وتردید خوانندگی می کردند، یاد شد و ایشان به شدت اظهار خشم و اشمئزازکرد(1).

سرمشقی برجسته از تواضع شدید و بی تکلفی وساده زیستی

نیز مرحوم امین در وصف استاد بزرگ خود مرحوم حاج آقا رضای همدانی نوشته است: «از تواضع او اینکه برای هرکس که وارد مجلس می شد به پا می خاست و برای همه طلاب حتی در اثناء درس می ایستاد. عادت معمول در نجف این بود که استاد در روز درس چه در بین درس و چه در خارج از درس برای شاگردانش بر پا نمی خاست و اگر بر پا می خاست می دانستند که آن روز درس تعطیل است، ولی طلاب قبل از شروع درس برای کسی که وارد می شد می ایستادند ولی در بین درس0.

ص: 156


1- اعیان الشیعه 10 جلدی ج7، ص 20.

برای احدی نمی ایستادند ولی استاد ما حاج آقا رضا هروقت که یکی از طلاب وارد می شد، حتی در بین درس به احترام او از جا بلند می شد و در حالی که کتابی که از آن می خواند در دستش بود می ایستاد. و چنانچه در بین درس طلبه ای وارد می شد، فقط او می ایستاد و باقی طلاب بر نمی خاستند.

لوازم واحتیاجات منزل را خودش می خرید و به هیچ کس واگذار نمی کرد. روزی او را دیدم در روزهائی که زوار زیاد بودند بر در دگان قصابی ایستاده است و منتظر است تا قصاب سرش خلوت بشود و به او گوشت بدهد و چون قضاب از فروش گوشت به زائرین غریب سود بیشتری می برد، به آنها گوشت می داد و از مشتری های محلی خود غافل بود. خدا می داند قبل از آمدن من چه مدتی آنجا معطل بوده است. من برسر قصاب فریاد کشیدم که ببین شیخ چه می خواهد به او بده، شیخ گفت عیبی ندارد! گفتم چطور عیبی ندارد شما را بعد از همه راه می اندازد. آنگاه قضاب عذر خواهی کرد و برای او گوشت کشید. و اگر من به قصابی نرفته بودم حال او حال دختران شعیب (ع) می بود!.

یک روز جمعه با پنجشنبه که روزهای تعطیلی دروس بود و هیزم فروش ها با الاغ هیزم می آوردند و در کوچه پس کوچه ها می فروختند، او را دیدم که مشغول خرید هیزم است، در آن زمان او ریاست دینیه یافته بود و مردم از او تقلید می کردند، به او گفتم: استاد کسی را مأمور کن برایتان هیزم بخرد، گفت: من راه و رسم خودم را عوض نمی کنم.

ایک روز که دید ما پیاده به کربلا می رویم به من گفت من به شما غبطه می خورم به جهت این پیاده رویتان و آرزو می کنم کاش می توانستم پیاده روی کنم و با شما به زیارت بروم.

او شهرت را مکروه داشت و جز در امور لازم مربوط به دین یا دنیا، انزوا را دوست می داشت. از این رو در ایام عید جلوس نداشت و دوست نداشت موقع

ص: 157

مسافرت کسی او را بدرقه کند. گاهی بعضی از کسانی را که معمولا دیدار می شوند دیدار می کرد و در بعضی مجالس عزا حضور می یافت و بعضی شب ها به حجرة مدفن سیدجواد عاملی صاحب مفتاح الکرامه و بعضی جاهای دیگر می رفت و بالجمله معاشرت ها ودیدارهای او فقط به اندازه ای بود که جفا و ترک اجتماع نکرده باشد... شب ها به تنهائی راه می پیمود و برخلاف عادت علماء بزرگ کسی که پیشاپیش اوچراغ بردارد با او نبود، به گونه ای بود که اگر کسی او را نمی شناخت و او را می دید او را از جمله طلاب فقیر گمان می کرد، روزی با او همراه بودم، یکی از زوار ایرانی جلو آمد و از او پرسید آیا نماز وحشت می خوانید؟ (در مقابل وجه) و او گفت: نه. آن مرحوم برای خودش تبلیغ نمی کرد و از کسی هم چنین چیزی نمی خواست و چیزی از سرگذشت خود را که متضمن امتیاز و فضیلتی برای خود او بود برزبان نمی آورد...»(1).

از زبان یکی از شاگردان حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

جناب حجة الأسلام آیة الله حاج سید جعفر شاهرودی که از شاگردان خاص مرحوم آیة الله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی بوده نقل کرد: شبی در شاهرود در خواب دیدم که در صحرائی حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالی فرجه الشریف با جماعتی تشریف داشتند و گویا به نماز جماعت ایستاده اند نزدیک رفتم که جمالش را زیارت کنم و دست مبارکش را ببوسم شیخ بزرگواری را دیدم که متصل به آن حضرت بود و آثار جمال و وقار و بزرگواری از سیمایش پیدا بود، چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست که تا این حد نزدیک و مربوط به مولای ما امام زمان علیه السلام است. برای یافتن او به مشهد مشرف شدم وی را ندیدم در1.

ص: 158


1- اعیان الشیعه 10 جلدی ج7، ص 21.

تهران آمدم نیافتم به قم مسافرت کردم او را در حجره مدرسه فیضیه مشغول تدریس دیدم پرسیدم این آقا کیست گفتند آقای حاج میرزا جواد آقای تبریزی است خدمتش رسیدم تفقد زیادی کردند و فرمودند کی آمده ای؟ گویا مرادیده و شناخته و از قضیه با خبر است پس ملازمتش را اختیار نمودم و او را چنان یافتم که دیده بودم و می خواستم. تا شب یازدهم ذی الجحة 1343 که نزدیک سحر در بین خواب و بیداری دیدم درهای آسمان به روی من باز شده و حجابها مرتفع گشته تازیر عرش الهی را مشاهده کردم و دیدم که حاج میرزا جواد آقا ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات و گریه است و من از مقام قرب او به حق تعالی تعجب می کردم که یک مرتبه صدای کوبیدن در خانه را شنیدم فورا بر خاستم درب را باز کردم دیدم یکی از دوستان است گفت فلانی بیا منزل آقا، گفتم چه خبر است؟ گفت تسلیت می گویم آقا از دنیا رفت پس تشییع عجیبی از آن بزرگوار شد و او را در مقبره شیخان نزدیکی قبر میرزای قمی مدفون کردند. ماده تاریخ آن برسنگ قبرش به عربی چنین است: «رفع العلم وذهب الحلم» از جهان جان رفت و از ملت پناه 1343(1).

تغییر نیافتن جسد بعد از سی و پنج سال

در سال 1357 قمری که حکومت عراق تصمیم گرفت مشهد مقدس مرتضوی را تعمیر نماید و می خواستند خلل و شکافی را که در اطراف حرم برای دفن اموات تهیه شده بود مسدود نمایند در آن اثناء چندی از قبور و ابدان اموات پیداشد از آن جمله یکی هم جسد شریف علامه شربیانی بود که دیدند در آن مدت سی و پنج سال که از تاریخ وفاتش می گذشت سلامت مانده و اصلا تغییری نکرده و هیچ عضوی از آن2.

ص: 159


1- گنجینه دانشمندان نوشته محمد رازی، ص 232.

متلاشی نشده است. بلکه کفنش نیز پوسیده نشده بود و چون هوای خارج به کفن نرسیده بود تغییری یافته ولکن در بدن شریف اصلا تغییری پدید نیامده است پس کفن را تجدید و قبر را تعمیر نمودند(1).

ناصرالدین شاه درخانه مرحوم سبزواری

در کتاب ریحانة الادب می گوید: نگارنده به یک واسطه موثق از خود ناصر الدین شاه نقل می کند که شاه در مسافرت اروپا در تبریز توقف کرد. در مجلس بازدید یکی از اکابر علمای آن شهر (که آن شخص موثق هم حضور داشته) نقل کرده که در مسافرت مشهد مقدس به هر شهری که وارد می شدیم اهالی آن شهر استقبال می کردند و در موقع حرکت هم بدرقه می نمودند تا در سبزوار معلوم شد هرطبقه وظیفه معمولی خود را انجام دادند و به دیدن ما آمدند فقط حاجی ملاهادی استقبال که سهل است به دیدن ماهم نیامده است. بعلت آنکه او شاه و وزیر نمی شناسد. شاه گوید من بسیار پسند کرده و گفتم که شاه او را می شناسد. تا اینکه بعد از تعیین وقت، من با یک نفر خدمتکار یک روز نزدیک ناهار به خانه حاجی ملاهادی رفتم و پس از پاره ای مذاکرات من گفتم خداوند عالم تمامی نعمتها را در من تکمیل فرموده و هر نعمتی شکر مناسب خود را لازم دارد چنانچه شکرانه علم تدریس وارشاد عباد و شکرانه مال دستگیری فقراء و شکرانه قدرت و سلطنت نیز انجام حوائج اشخاص است من از شما خواهش دارم که به من خدمتی محول فرمائید که آن را انجام داده و ادای شکر این نعمت سلطنت را کرده باشم . پس حاج ملاهادی اظهار غنا و بی نیازی کرد و اصرار من اثری نکرد تا آنکه من خودم پیشنهاد کردم گفتم شنیده ام شما یک زمینی زراعتی دارید من خواهش5.

ص: 160


1- ریحانة الادب ج 3، ص 185.

می کنم که شما برای آن زمین مالیات دولتی ندهید. آن را نیز باعذر موجهی رد کرد و فرمود کتابچه مالیات دولتی هر ایالتی کم و کیف یک صورت قطعی گرفته که اساس آن برهم نمی خورد اینک اگر من (هادی) مالیات ندهم ناچار از طرف اولیای امور مقدار آن به سایر آحاد ورعیت سرشکن شده و ممکن است یک قسمت آن به فلان بیوه زن و یا به یتیمی تحمیل شود. شما راضی نباشید که معافیت مالیات من سبب تحمیل بریتیمی یا بیوه زنی باشد. علاوه بر این دولت را نیز مخارج لازم است که تهیه آن بر عهده رعایا است که من هم باید سهم خود را بدهم و به دوش دیگران نیندازم شاه گوید من گفتم بفرمائید ناهار بیاورند که ما هم در خدمت شما ناهار بخوریم پس آقا بدون آنکه از جای خود حرکت کند خادم خود را امر به ناهار آوردن کرد خادم نیز فوری یک طبق چوبینه با مقداری نمک و دوغ وچنددانه قاشق و چند قرص نان (کوکه) نزد ما گذاشت و رفت حاجی اول آن قرصها را با کمال ادب بوسیده و بر روی پیشانی گذاشته و شکرهای بسیار از ته دل به جا آورد پس از آن آنها را ریز ریز کرده در میان دوغ ریخته و یک قاشق نیز پیش من گذاشته و گفت: شاها بخور که نان حلال است زراعت و جفت کاری آن دست رنج خودم می باشد شاه گوید: من یک قاشق از آن صرف کرده دیدم که خوردن آن خارج از عهده شاه است بعد از کسب اجازه بقیه آن قرصها را به دست خود بسته به پیشخدمت دادم که در موقع مریضی یکی از افراد خانواده از آن نان حلال استشفاء نمایند. شاه بعد از این جمله گریزهائی زد به بعضی از افعال ناشایست بعضی از متلبسین باین لباس روحانیت. از اشعار دلنشین این حکیم الهی است که می گوید: (1).

مازمی خانه عشقیم گدایانی چند

باده نوشان و خموشان و خروشانی چند7.

ص: 161


1- ریحانة الادب علی مدرس. ج 2، ص 157.

هر در اسرار که برروی دلت بربندند

رو گشایش طلب از همت مردانی چند

استمداد از امیرالمؤمنین وتوسل به آن حضرت برای تألیف جواهر الکلام

مرحوم صاحب جواهر، جواهر را از آن نظر تألیف کرد که کتاب جامعی باشد که مراجعه کننده را از دیگر کتابهای فقهی بی نیاز سازد. الحق کتاب جواهر دریای بی کران ومواجی است که در تمام ابواب فقه اسلام نظر دارد او درتألیف این کتاب به روح پرفتوح مولی الموالی علی بن ابیطالب علیه السلام استمداد و توسل جسته است و در پایان کتاب می گوید:

خداوند متعال برمامنت گذارد که توسل ما را بر محمد و آل او بخصوص اسدالله الغالب ودروازه علوم اسلامی علی بن ابی طالب علیه السلام پذیرفت و ما را بر آنچه که خواسته بودیم توفیق عنایت فرمود. در برابر این نعمت بزرگ شکرگزار وسپاس مندیم» تاریخ فراغت از تألیف آن 23 رمضان 1254 هجری نبوی بوده و در تألیف آن درست سی سال رنج و زحمت کشیده است(1).

تربت امام حسین علیه السلام، آخرین زاد و توشه

یکی از ویژه گیهای مرحوم آیة الله حجت رحمة الله علیه علاقه فوق العاده و محبت فراوان ایشان به سید و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بود.

در آخرین روز عمرش پس از آنکه امر فرمود مهرش را شکستند (تا بعد از مرگ مورد استفاده قرارنگیرد) مقداری از تربت حضرت سیدالشهداء میل فرمود و گفت2.

ص: 162


1- فقهای نامدار شیعه. ص 312.

این آخرین زاد من است از دنیا پس دعوت حق را لبیک گفت.

در ابتداء که امر فرمود مهرش را بشکنند بعضی از علاقه مندان از این کار خودداری می کردند و نمی خواستند مهر را خرد کنند به خدمت ایشان عرض کردند اجازه بدهید مهرشما در نزد یکی از معتمدین شما باشد فرمود استخاره کنید با قرآن اگر خوب آمد بشکنید و گرنه همان کار را بکنید وقتی استخاره کردند این آیه در اول صفحه آمد: «له دعوة الحق» پس امر کرد مهر را شکستند.

چنانچه در روی سنگ مزارش حک شده است:

و بعد ما استخار بکلام الحق فی کسر خاتمه وأجیب بقوله تعالی (له دعوة الحق) امربه ثم تناول التربة الحسینیة وقال آخر زادی من الدنیا التربة، فلبی دعوته زوال یوم الاثنین ثالث جمادی الأولی من سنة 1372».

در همین رابطه است بیت زیر که یکی از ارادتمندان به آن مرحوم گفته است.

زخاک کربلا می خورد و می گفت

همین باشد زدنیا آخرین زاد

از ارتحالش جهان علم و فضیلت داغدار شد بطوری که مرحوم آیة الله بروجردی وقتی از این جریان با خبر شد فرمود کمرم شکست(1).

حلیت طلبیدن شهید آیة الله مطهری از مرحوم آیة العظمی حجت

در ایام طلبگی با عده ای از افراد در جلسه ای نشسته بودیم، در آن مجلس مرحوم آیة الله العظمی آقای حجت رضوان الله تعالی علیه مورد غیبت قرارگرفت. و با آنکه آن مرحوم حق استادی به گردن من داشت و سالها در خدمت ایشان درس خوانده بودم و حتی در یک مسابقه عمومی از آن مرحوم جایزه گرفته بودم، معهذا در شرایطی قرارگرفتم که من هم در آن برنامه حضور داشتم یک وقت احساس کردم که این0.

ص: 163


1- مجله نورعلم شماره 10.

درست نیست من چرا باید در آن شرایط قرار نگیرم، لذا پی فرصت مناسبی بودم تا ایشان را ببینم و از وی رضایت بطلبم، تا آنکه در یک تابستانی مرحوم حجت به حضرت عبدالعظیم تشریف آوردند یک روز بعد از ظهر به منزل ایشان رفتم و در زدم، در را باز کردند، گفتم بگوئید فلانی است، ایشان در اندرون بودند اجازه و رود دادند. یادم هست وقتی وارد شدم ایشان را در حالی دیدم که کلاهی بر سر داشتند و بر بالشتی تکیه کرده بودند ومریض به نظر می رسیدند، گفتم آقا آمده ام یک مطلبی را بشما عرض کنم: فرمود چه مطلبی؟ گفتم من از شما کمی غیبت کرده ام، اما غیبت زیادی نیز از دیگران شنیده ام و از این کار سخت پشیمانم وچون تصمیم دارم که دیگر از این پس غیبت شما را نکنم و از کسی نیز استماع نکنم آمده ام که به خود شما بگویم که مرا ببخشید. این مرد با بزرگواری که داشت فرمود: غیبت کردن از امثال ما دو جور است: یکی وقت بشکلی است که اهانت به اسلام است و یک وقت مربوط به شخص ماست، من که مقصود ایشان را فهمیده بودم، گفتم بنده چیزی که به اسلام توهین باشد نگفته ام بلکه مربوط به شخص شماست. فرمود: من گذشتم.

انسان اگر بخواهد توبه کند باید حقوق مردم را بپردازد و اگر غیبت و تهمتی بکسی وارد کرده او را راضی کند و در صورتی که ممکن نیست یا آنها مرده اند لااقل استغفار بکند و از برای صاحبان حقوق از خداوند طلب مغفرت و احسان درباره آنها نماید تا آنها راضی باشند(1).

علت تعطیل نماز جماعت

ادیب محقق، حکیم متأله، فقیه بزرگوار عالم ربانی مرحوم آقای حاج میرزا علی .

ص: 164


1- حکایتها وهدایتهای مرتضی مطهری .

آقای شیرازی اصفهانی قدس الله سره، راستی مرد حق و حقیقت بود از خود و خودی رسته و به حق پیوسته بود، باهمه مقامات علمی و شخصیت اجتماعی اش احساس وظیفه نسبت به ارشاد و هدایت جامعه وعشق سوزان به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام موجب شده بود که منبر برود وموعظه کند، مواعظ و نصایح و اندرزهایش چون از جان بر می آمد لاجرم بردل می نشست هروقت به قم می آمد، علماء طراز اول قم با اصرار از او می خواستند که منبر برود وموعظه نماید، منبر او پیش از آنکه قال باشد «حال» بود از امامت جماعت پرهیز داشت. سالی در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که این یک ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت کند، با آنکه مرتب نمی آمد و قید منظم آمدن سر ساعت معین را تحمل نمی کرد، جمعیت بی سابقه ای برای اقتدا شرکت می کردند، بطوری که جمعیت های جماعات اطراف خلوت شد، او هم چون این را فهمید، دیگر ادامه نداد. مردم اصفهان عموما او را می شناختند. و با و ارادت می ورزیدند همچنانکه حوزه علمیه قم به او ارادت داشتند، هنگام ورودش به قم علماء قم با اشتیاقش بزیارتش می شتافتند ولی او از قید «مریدی» «ومردای» مانند قیود دیگر آزاد بود، رحمة الله علیه رحمة واسعة وحشره مع اولیائه (1).

چند قضیه از مولا خلیل قزوینی

صاحب تألیفات و آثار گرانبها من جمله شرح تمامی کافی بنام صافی که در بیست سال نوشته در سنه 1089 وفات یافته قبرش در قزوین در مدرسه ای است که منسوب به اوست از شاگردان مرحوم میرداماد وشیخ بهاء است در سنه 1001 در قزوین متولدشد. نوشتن و خواندن گوشه هایی از اخلاق کریمه آن بزرگوار بی فایده نیست:).

ص: 165


1- (حکایتها وهدایتهای شهید مطهری رحمة الله علیه).

این حواله بنام من است

یکی از نوکرهای دیوان در حالی که کاغذی در دست داشت روزی آن بزرگوار را در بین راه ملاقات کرد از مولا خلیل سؤال کرد منزل فلان شخص کجا است و ببینید این نامه وحواله بنام کیست وقتی مولا حواله را گرفت نگاه کرد دید حواله جو می باشد که نوشته اند که از آن بنده خدا گرفته شود برای آنکه آن مؤمن ناراحت نشود و یا آنکه نداشته باشد باین مقدار جورا بپردازد به مأمور گفت این حواله بنام من است آن مأمور را به منزل خود برد و به او مقداری که در حواله نوشته بود جو داد و مأمور آورد.

یا محسن قد اتاک المسی!

مابین مولی و مرحوم ملا محسن فیض کاشانی مناظره ای شد که پس از بحث های طولانی مولی حرف فیض را رد کرد و در رأی خود اصرار کرد پس از مدتی متوجه شد که نظر ورأی فیض صحیح بوده و حرف خودش اشتباه بوده وقتی که به اشتباه خود پی برد برای عذر خواهی از مرحوم فیض از قزوین پیاده به راه افتاد و تا کاشان آمد به در خانه فیض (ملا محسن) رسید، صدا را از پشت درخانه بلند کرده گفت: «یا محسن قد آتاک المسیئ» مرحوم ملا محسن فیض صدای او را شناخت با عجله بیرون آمده دست به گردن او انداخت تا او را وارد منزل کرد پس از ساعتی حرکت نمود به قصد قزوین. مرحوم فیض هر چه اصرار کرد که چند روزی بماند جواب داد آمده ام فقط برای اعتراف به تقصیر خودم و اقرار وتصدیق فرمایش شما. برای اینکه خللی در اخلاص و نیتش وارد نشود بیشتر در کاشان نماند (فوائد الرضویه ص173).

علت نقل مکان مرحوم وحید بهبهانی از بهبهان

علت هجرت مرحوم وحید بهبهانی از بهبهان به نجف اشرف این بوده که خواجه

ص: 166

عزیز کلانتر روزی موقع نماز به آقا می گوید آقا ببینید براثر دستوری که داده ام چقدر مردم در نماز جماعت شما شرکت کرده اند و جمعیت چقدر زیاد است. آقا به حتی از این گفته منقلب می شود که نماز دیگر را نخوانده به منزل می رود و بدون درنگ عازم عتبات می شود و برای همیشه بهبهان را ترک می کند تا مبادا براثر اینگونه اعمال سفیهانه مریدان نادان رنگ ریا وتعلقات جسمانی برلوح دل پاک و بزرگش بنشیند و او را از مقام والای معنوی به حضیض دنائت و پستی وجاه طلبی تنزل دهد درختی در خارج شهر بهبهان هست که می گویند آقا نماز دیگر را زیر آن درخت خوانده و بدون اطلاع مردم رهسپار عتبات عالیات می شود (1).

چگونه به این مقام دنیوی و اخروی رسیده اید؟

محدث خبیر مرحوم حاج شیخ عباس قمی در «الکنی والألقاب» آورده است که از آقای وحید بهبهانی پرسیده بودند با چه وسیله ای به این مقام از علم وعزت وشرف و مقبولیت در دنیا و آخرت رسیده ای؟ آقا در جواب آنها نوشت من أبدأ خودرا چیزی نمیدانم و در شمار افراد موجود بشمار نمی آورم آنچه ممکن است مرا به این مقام رسانده باشد این است که هیچگاه در تعظیم علماء و بزرگداشت آنها ونام آنان را به نیکی بردن خودداری ننموده ام و هیچ وقت اشتغال به تحصیل را تا آنجا که مقدورم بوده ترک نکردم و همیشه آن را بر هرکاری مقدم می دارم (2).

عالم جلیل سید محمد زنوزی در کتاب نفیس ریاض الجنة می نویسد مقامات صادقه و خوابهای صریحه که آن جناب (وحید بهبهانی) دیده بودند یا کسی درباره ایشان دیده بود که حقیر از زبان ایشان در مجالس یا سایر اوقات شنیده ام باین نحو4.

ص: 167


1- زندگانی وحید بهبهانی بقلم علی دوانی ص 142.
2- در همان کتاب ص 164.

است که می فرمودند جناب سیدالشهداء را در خواب دیدم که در جانب بالای سر روضه خود که مانند حوضی به نظر می آمد نشسته اند، من پیش رفته و با ادب سلام دادم و نشسته با آن حضرت مکالمه نمودم و آن حضرت فرمودند تا ناخن دستهای ایشان را گرفتم مقرر فرمودند که ناخن پاهای مبارک را هم بگیرم. عرض کردم فدای تو شوم شهرت دارد که دست و پا را یک جا ناخن گرفتن خوب نیست فرمودند: «خذالمشهور» یعنی مشهور را حفظ کن پاهای مبارک خود را پس کشیدند بعد از آن عرض کردم آنها که در جوار شما مدفونند آیا نکیرین وملائکه عذاب متعرض آنها می شوند؟ حضرت خشمناک شد فرمودند کدام فرشته. جرأت دارد که مدفونین در جوار مرا عذاب کند باز عرض کردم جماعت صوفیه چه فرقه ای هستند؟ فرمود آن جماعتند که می خواهند شریعت جد ما را برهم زنند(1).

از من سزاوارتر وجود دارد

شیخ محمد حسن صاحب جواهر که لحظات آخر عمر خود را طی می کرد و همه علماء و بزرگان علم برای تعیین تکلیف مرجعیت دراطراف او جمع بودند چشمان خود را باز کرد و نگاهی به جمعیت کرده پرسید: بقیه علما کجا هستند؟ عرض کردند: همه در خدمت شما هستند فرمود: ملا مرتضی کجاست؟ عده ای به فرموده استاد در جستجوی شیخ انصاری شدند و او را در حرم حضرت امیرالمؤمنین یافتند، گفتند: چرا در این موقع محضر استاد را ترک کرده ای؟ گفت: آمده بودم برای شفای ایشان دعا کنم. بالأخره شیخ را آوردند شیخ پس از سلام و احوال پرسی در گوشه ای نشست صاحب جواهر روبه حاضرین کرده و فرمود: ای شیخ احتیاط خودرا در مسائل کم نما (شیخ زیاد احتیاط می کرد). شیخ عرض کرد: یا شیخ صلاحیت4.

ص: 168


1- زندگانی وحید بهبهانی بقلم علی دوانی ص164.

زعامت دینی را ندارم (با آنکه صاحب جواهر فرموده بود که بعد از من تنها شیخ مرتضی صلاحیت زعامت را دارد) علماء از شنیدن این جواب از شیخ انصاری تعجب کردند وعلت انصراف را از خود شیخ سؤال نمودند، فرمود: از من لایق تر و سزاوارتر هنوز هست گفتند غیر از شما کسی رانمیدانیم و اگر بود استاد خودش او را معین می کرد شیخ گفت: آن استاد سعیدالعلماء مازندرانی است که از من اعلم و افقه است که الآن در ایران بسر می برد چون من ایشان را در کربلا در درس مرحوم شریف العلماء دیده ام و می دانم که او از من اعلم است. پس شیخ انصاری نامه ای به حضور سعید العلماء نوشت و از ایشان تقاضا نمود که مرجعیت و زعامت حوزه را قبول نماید. چون نامه شیخ انصاری به سعید العلماء رسید در جواب نوشت:

«آری آن گونه که نوشته بودی من در زمانی که در محضر درس شریف العلماء بودم از تو اعلم بودم اما اینک امتیازات تو بیشتر است زیرا من سالهاست که مباحثه را ترک کرده ام و به حل و فصل امور مردم پرداخته ام ولی شما در محضر اساتید به تحصیل ادامه داده فعلا از من اعلم هستی». چون این جواب سعید العلماء به شیخ رسید شروع به گریه کرد و از عظمت مسؤلیت بزرگی که متوجهش شده بود به حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف شد واستغاثه نمود که توان انجام این امر خطیر را داشته باشد(1).

یا روضه خوانی را ترک کن یا از کتب معتبرہ نقل کن

شخصی در کرمانشاه (باختران خدمت عالم کامل و جامع فرید آقا محمد علی صاحب مقامع الفضل وغیره رسیده عرض کرد در خواب دیدم به دندان خود گوشت بدن امام حسین علیه السلام را می کنم ! آقا او را نمی شناخت کمی سر بزیر انداختی.

ص: 169


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری.

ومتفکر شد پس به او فرمود شاید روضه خوانی می کنی؟ عرض کرد: بلی. فرمود:

یاترک کن یا از کتب معتبرہ نقل کن (1).

خطر مرجع شدن!

مرحوم شهید بزرگوارقدوسی می فرماید: مرحوم حاج سید محمد فشارکی که استاد مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری علیهما الرحمه بوده است، از افرادی بوده که در فضل بعد از مرحوم میرزای شیرازی اول بوده است، و در این مسأله هیچ کس شکی نداشته که بر دیگران مقدم است. مرحوم حاج سید محمد خودش نقل می کند این را من بواسطه جناب آقای مرتضی حائری از قول پدرشان نقل می کنم یعنی فاصله این قدر کم است) ایشان فرمودند من آن شبی که میرزای شی. ازی فوت شده بودند رفتم منزل دیدم مثل اینکه در دلم نشاطی است هر چه این در و آن در زدم جای نشاط نبود مرحوم میرزای شیرازی فوت شده است، استاد و مربی من بوده است. اصلا آن عظمتی که مرحوم میرزا داشت از نظر علم و تقوی وزیرکی وذکاوت، عجیب و کم نظیر بوده است. مرحوم میرزا از جنبه های سیاست هم مرد عجیبی بوده است جمع کرده بود بین استعداد عجیب و غریب وهوش عجیب و غریب و حافظه و چیزهای دیگر.

مرحوم فشارکی گفته بود مدتی من نشستم ببینم کجا خراب شده؟ این نشاط مال چیست؟ آخرش فکر کردم نکند چون همین روزها من باید مرجع بشوم نشاط مال همان است بلند شدم (آقاتوجه کنید که چگونه می پایند و مترصدند ونگاه می کنند که این وسط یک دفعه اوضاع بهم نخورد. مرحوم فشارکی تاحد مرجعیت مطلقه آمده حالا هم لب پرتگاه است) ایشان شب را به حرم مشرف می شود، در حرم .

ص: 170


1- لوء لوء و مرجان حاجی نوری .

متوسل می شود و تا صبح در آنجا بسر می برد وقتی که به تشییع می آید (نقل می کنند او را دیدند با چشمهای پرالتهاب که همه اش را مشغول گریه بوده و تلاش کرد تا زیر بار ریاست نرفت و فرمود: به حرم مشرف شدم و از حضرت خواستم که این خطر را از من رفع کند، دارم حس می کنم که تمایل به ریاست دارم (فاعتبروا یا اولوالألباب ) شمالا بد اشکال می کنید که خوب اگر این جور است همه باید هر چه خوانده اند در خانه را به روی خودشان ببندند و توی قفسه های سینه حبس کنند و هیچ کس به میدان نیاید.

ولی رفیق فرق است بین این و آن. حالا یک داستان بگویم تا بمناسبت آن داستان اشکال حل بشود. یک وقت رضاخان به آیة الله بروجردی رحمة الله علیه بدبین شده بود. موقعی که ایشان از مکه بر می گشت دستور داده بود در مرز دستگیرش کرده بودند و به تهران بردند. مدتی در تهران بودند تا رفع سوء تفاهم شد و تصمیم گرفته شد که ایشان را آزاد کنند. لذا ایشان را منتقل کردند به منزل مرحوم شریعت رشتی برادر حاج آقا رفیع ، بعد شاه به آقای بروجردی پیغام داده بود که من می خواهم یک جلسه شخصا شما را ببینم. ایشان به همراه آقای شریعت نزد شاه رفتند. شریعت نقل می کند: وقتی رفتیم آنجا یک نیمکت و یک میز گذاشته بودند. آقای بروجردی روی نیمکت نشستند من هم پائین نشستم وقتی رضاخان آمدپهلوی آقای بروجردی نشست. مدتی صحبت شد اشکالها وانتقادها شروع شد پس از تمام شدن حرفها، رضا رو به من کرد و گفت: شریعت ؛ ما اگر تا بحال بایک روحانی کارداشتیم می گفتم باید با حاج شیخ عبدالکریم تماس بگیرید. اما از این ببعد باید بگوئیم با ایشان تماس بگیرید. آقای بروجردی فرموده بود: نخیر بعد از این هم هر کاری باشد با حضرت آیة الله حاج شیخ عبدالکریم تماس گرفته شود. من هم اگر با شاه کاری داشتم بوسیله حضرت آیة الله حاج شیخ عبدالکریم تماس می گیرم. فرمودند همین که من گفتم ایشان هم لفظ را عوض کرد و گفت خیلی خوب از این

ص: 171

به بعد هم با آیة الله حائری تماس بگیرید.

ببینید این یک گذشت از همین آدم چه موقعیتهائی را به دنبال داشت، همین آقای بروجردی یک موقع می فرمود: من معتقدم تحصیل ریاست گاهی واجب است و گاهی بعد از طلب ورسیدن حفظش واجب است. ببینید آدم اگر در خودش یک ملکات فاضله وکمالات اخلاقی سراغ داشت و واقعا بداند کجا برای خداست و کجا برای هوس است وظیفه اش هست که ریاست را طلب و برای خدا گذشت کند و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم صاحب حوزه ومؤسس حوزه را درنظر شاه کوچک نکند و از این موقعیت برای خودش استفاده نکند بلکه اینگونه تجلیل کند حالا اگر این جور آدم یک روز بگوید حفظ ریاست واجب است آدم دیگر دغدقه توی دلش نیست که این خدای نخواسته دکان است(1).

آزمایش صفای باطن دو عالم صدیق

مرحوم میرداماد و شیخ بهاء علیهما الزحمه، این دوعالم بزرگوار، با هم دوست و رفیق صمیمی بودند روزی شاه عباس به همراه این دو عالم بزرگ سوار بر اسب در حرکت بودند شاه قصد کرد صفای باطن و صداقت این دوصدیق را امتحان نماید چون مرحوم شیخ جثه کوچک و لاغری داشت جلوتر از همه می رفت ولی سید جسیم وفربه بود و عقب تر مانده بود. شاه از این فرصت استفاده کرده اول آمد نزد سید، عرض کرد: این شیخ چقدر بی ادب است که با وجود حضرت عالی اسب را جولان می دهد وجلو می رود ملاحظه احترام شما وسیادت شما را نمی نماید. سید جواب داد: نه این چنین نیست که شما خیال کرده اید بلکه آن اسب است که از خوشحالی این که مانند چنین عالمی براو سوار است آن طور بازی می کند و خوشحالی3.

ص: 172


1- یادنامه شهید قدوسی ص203.

می نماید ومی دود.

پس شاه پس از مدتی خودش را کشید نزد شیخ و به شیخ گفت این سید چقدر چاق است که اسب را خسته کرده، حیوان نمی تواند راه بیاید ببین چقدر عقب مانده مگر عالم هم این قدر چاق می شود عالم باید مانند شما از زحمت علم و عبادت ضعیف و لاغر باشد. شیخ گفت شما اشتباه کرده اید این حیوان بواسطه سنگینی علم است که عقب مانده چون آن حیوان کوه علم را حمل می کند. شاه فهمید که این دو عالم چه صفای دلی دارند. از اسب پیاده شد و شکر خدارا بجا آورد(1).

جواب تورا بعداً می گویم

در مجلسی، مرحوم ملاعبدالله تستری از مرحوم مقدس اردبیلی مسئله ای را سؤال کرد مقدس فرمود بعدا می گویم پس از اتمام مجلس دست تستری را گرفت و از مجلس بیرون آورد. ورفتند به صحرا و در آنجا جواب مسئله را شرح داد. ملاعبدالله گفت: چرا این مطالب را در مجلس نفرمودید مقدس فرمود: اگر در آنجا در حضور مردم صحبت می کردیم شاید مایه نقصان من و تو می شد چون هریک خواهان پیروزی خود بودیم و این نفس سرکش استفاده سوء می نمود و از شائبه ریا و خود خواهی خالی نبود وگناهکار می شدیم ولی الان در این بیابان جز من و تو و خدا کسی اینجا نیست ریا و شیطان و نفس هیچ گونه دخالتی ندارند (2).

یک روایت

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خوشا به حال بندۂ گمنامی که خدا او را0.

ص: 173


1- روضات الجنات.
2- حدیقة الشیعه ص300.

بشناسد و مردم او را نشناسند آنها چراغهای هدایتند و چشمه های دانشند هرفتنه تاریک و سختی از برکت آنها بر طرف می شود آنها نه فاش کننده و نه پخش کننده اسرارند و نه خشن و ریاکار(1).

تجلیل و احترام علامه حلی نسبت به فرزندش فخرالمحققین

فخر المحققین فرزند مرحوم علامه حلی به همان میزانی که از لحاظ مراتب فضل وکمال ممتاز و در مورد خود بی نظیر بوده است از حیث ادب واخلاق وملکات فاضله نیز امتیازی مخصوص داشته است در میان انبوه دانشمندان که ما با زندگانی آنان آشنا هستیم چنین پدر وفرزندی را ندیده ایم که هر دو از نوابغ نامی و نسبت به همدیگر تا این اندازه خصوصیت واحترام مرعی دارند. علامه در برخی از نوشته های خود هرجا از فرزندش نام می برد می گوید خداوند مرا فدای او گرداند. در آغاز کتاب الفین که مشتمل دو هزار دلیل در اثبات امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده می نویسد: «من به خواهش فرزند عزیزم محمد که خداوند اموردنیا و آخرت او را اصلاح گرداند چنانکه او نیز نسبت به پدر و مادر از هرگونه احترام و خدمتگزاری مضایقت ندارد و امیدوارم که خداوند سعادت دو جهان را به وی روزی کند چنانکه اوهم در بکار بستن نیروی عقلی و حتی خود از من اطاعت نموده و با گفتار و کردار خویش موجبات خوشنودی مرا فراهم کرده است ریاست ظاهری و معنوی را یکجا باو موهبت کند چه که وی باندازه یک چشم بهم زدن هم نافرمانی من ننموده است این کتاب را که موسوم به «الفین» است املاء نمودم. در این کتاب هزار دلیل یقینی و برهان عقلی ونقلی برای اثبات امامت بلافصل علی بن ابیطالب علیه السلام و هزاردلیل در رد شبهات مخالفین وارد ساختم. ونیز ادله بسیاری در اثبات امامت9.

ص: 174


1- کافی ج 3، ص219.

سایر ائمه عالیمقام به مقداری که طالبان را قانع سازد آوردم و ثواب آن را به فرزندم محمد اهداء نمودم خداوند او را از هر خطری نگهدارد و هرگونه بدی و زشتی را از وی برطرف سازد و به آرزوهائی که دارد نائل گرداند و شردشمنانش را از او دور کند».

هم چنین در اغاز کتاب قواعد و ارشاد وغیره بهمین مضامین فرزندش را ستوده است، در آغاز قواعد می نویسد این کتاب را به خواهش دوست ترین مردم نسبت بخود و عزیزترین آنها یعنی فرزند عزیزم محمد تصنیف کردم خداوند عمر او را دراز گرداند تا با دست خود مرابخاک بسپارد و برایم طلب آمرزش نماید چنانکه من نیز خالصترین دعای خود را برای ترقیات او می نمایم. و نیز به وی سفارش اکید نموده که هر یک از کتب را ناقص بماند او تمام کند، و نماز و روزه و حج و بقیه عبادات پدر را اعاده کند(1).

روایتی درباره قضاوت

شیخ جلیل قطب راوندی از صدوق نقل کرده و او بسند خود از ابوحمزه ثمالی از حضرت باقر علیه السلام که یکی از حکام شرع بنی اسرائیل که بحق قضاوت می کرد چون وقت وفاتش رسید به زوجه خود فرمود که چون من رحلت کردم مراغسل ده و کفن نما و صورت مرا بپوشان ومرا بگذار برروی سریر من که از من چیزی که تورا بد آید نخواهی دید انشاء الله. یعنی مرده من فاسد نخواهد شد و جانوری تولید نخواهد کرد. پس چون وفات کرد و زن امر او را بجا آورد بعد از مدتی وقتی کفن از صورت او برطرف نمود دید کرمی متعرض سوراخ بینی او شده. آن زن فزع وناله کرد پس چون شب خوابش برد شوهر خود را در خواب دید که باو گفت آیا از آنچه2.

ص: 175


1- فقهای نامدار شیعه نوشته عقیقی بخشایشی ص 142.

دیدی فزع کردی؟ گفت: بلی گفت: بخدا قسم آن جانور برمن مسلط نشد مگر به جهت برادر تو، و حکایتش این است که وقتی برادر تو با یکی دعوی داشت و به جهت مرافعه نزد من آمدند من در خیال خود گفتم خدایا چنان کن که حق با برادر زن من باشد چون دعاوی خود را ذکر کردند اتفاقا چنان شد که من دوست داشتم و حق با برادرتو بود و من به این جهت خوشحال شدم. و چون میل من به یک طرف بوده این عقوبتش است که مشاهده کردی (1).

دو حکایت درباره سخن نگفتن درباره موضوعی که انسان نمی داند

از قاسم بن محمد بن ابی بکر که یکی از فقهای مدینه بود و دانش و فقاهت او مورد اتفاق همه مسلمین است در باره مطلبی سؤال کردند. وی فرمود: جواب صحیح این مسئله را نمی دانم. سائل گفت: من بدین منظور بسوی توشتافتم که غیر از توشخصی دیگر را به شایستگی نمی شناسم. قاسم گفت: به طول لحیه و بلندی محاسن وکثرت مردم در پیرامون من ننگر، سوگند به خداوند متعال که من پاسخ درست پرسش تورا نمی دانم. در این اثنا یکی از بزرگان و افراد سالمند قریش به او گفت: برادر زاده، در کنار این شخص بنشین و جواب مسئله او را بیان کن سوگند بخداوند در هر مجلسی که تورا در جمع دیگران مشاهده کردم کسی را که از تو فاضلتر و دانشورتر باشد تاکنون ندیده ام. قاسم گفت: بخدا قسم اگر زبانم را از بیخ و بن برکنند برای من محبوب تر است از اینکه در باره چیزی سخن بگویم که بدان علم و آگاهی ندارم.

درباره حسن بن محمد بن شریف استرابادی چنین آورده اند که روزی زنی براو6.

ص: 176


1- تحفة الأحباب محدث قمی ص36.

وارد شد و یک مسئله مشکله حیض از او پرسید. ولی او نتوانست پاسخ او را بدهد آن زن به حسن گفت: دنباله عمامه توبه کمرت رسیده لیکن از پاسخ دادن به سؤال یک زن عاجز هستی؟ حسن به او گفت: ای خاله، اگر من پاسخ هرگونه مسأله ای را می دانستم پله های دنباله عمامه من به شاخ گاو می رسید وقعر زمین را نیز در نوردیده به ژرفنای آن راه می یافت!(1).

جواب من غلط است

از مرحوم آخوند ملاعلی همدانی نقل شده که فرمود: در منزل حاج شیخ ابوالقاسم قمی که یکی از علمای با فضیلت بود نشسته بودیم دیدیم حضرت آیة الله و مرجع وقت حاج شیخ عبدالکریم حائری تشریف آوردند پس از نشستن، مسئله ای را مطرح فرمودند و به آقای حاج شیخ ابوالقاسم فرمودند: نظر شما در این مسئله چیست؟ ایشان مقداری تأمل کرده سپس جواب مسئله را بیان کردند حاجی شیخ فوری خادمش را صدازد فرمود از اراک این مسئله را از من سؤال کرده اند و من جوابش را نوشته ام که بیایند ببرند زود برو نگذار آن کاغذرا ببرند آن جوابی که من نوشته ام اشتباه بوده همین جوابی که آقا بیان فرمودند بنظرم صحیح تر است (این است معنی مخالفت هوی که هرفقیهی لازم است که دارای چنین روح بزرگ بوده و در برابر حق تسلیم باشد).

لطیفه

مرحوم آیة الله آخوند ملاعلی همدانی به بعضی از آقایان که از قم به همدان تشریف آورده بودند در ضمن خوش آمد گوئی سؤال کرد چه عجب به شهر همدان1.

ص: 177


1- آداب تعلیم و تعلم دکتر سید محمد باقر حجتی ص 41.

تشریف آورده اید؟ یکی از آقایان جواب داد: برای هوا خوری آمده ایم. آخوند فرمود: علماء باید مخالف هوی باشند نه این که دنبال هوا بگردند و مسافرتها کنند».

مکاتبه سید بحرالعلوم وعلامة نراقی نشانگر کمال اخلاص وتواضع

استاد حسن زاده عاملی در مقدمه کتاب انیس الموحدین مرحوم ملامهدی نراقی نوشته است: مرحوم استادماعلامه حاج سیدمحمدحسین طباطبائی سید مرحوم بحرالعلوم و ابن فهد صاحب عدة الداعی وسید بن طاووس صاحب اقبال را از کمل میدانست و می فرمود اینها کامل بودند، آن وقت می نویسد:

علامه نراقی یکی از تألیفاتش را برای سید بحرالعلوم به نجف ارسال می دارد و او را چنین خطاب می کند:

الأقل لسکان ذاک الحمی

هنیئا لکم فی الجنان الخلود

أفیضواعلینا من الماء فیضاً

فنحن عطاش وانتم ورود

یعنی: ای پیک، به ساکنان آن حمی (یعنی حرم مرتضوی) بگو خلود در بهشت شما را گوارا باشد برما آبی افاضه کنید که ما تشنه وشما سیرابید. (ناظر به آیه پنجاهم سوره اعراف است). سید بحرالعلوم در پاسخ، این ابیات را برای مرحوم نراقی می فرستد:

الأقل لمولی یری من بعید

جمال الحبیب بعین الشهود

لک الفضل من غائب شاهد

علی شاهد غائب بالصدود

فنحن علی الماء نشکوالظماء

وانتم علی بعدکم بالورود

یعنی : ای قاصد، به آقائی که از دورجمال دوست را به چشم شهود می بیند بگو: تورا که غائب حاضری براین حاضر غائب فضل و برتری است، زیرا که ما در کنار آب از تشنگی می نالیم و شما با آنکه دورید وارد برآبید. مرحوم سید، علامه نراقی را بسبب حضور و توجه و مراقبت، غائب شاهد می خواند، و خود را بسبب اعراض وعدم حضور، شاهدغائب!

ص: 178

شعری از مرحوم نراقی

مرحوم نراقی در بعضی از اشعارش در قالب ساقی نامه، فرموده است:

بیا ساقیا من بقربان تو

فدای تووعهدوپیمان تو

مئی ده که افزایدم عقل وجان

فتد دردلم عکس روحانیان

شنیدم زقول حکیم مهین

فلاطون مه ملک یونان زمین

که مسی بهجت افزارانده است

همه دردها را شفاودواست

نه زان می که شرع رسول انام

شمرده خبیث ونموده حرام

از آن می که پروردگارغفور

نموده است نامش شراب طهور (1)

بیا ساقی ای مشفق چاره ساز

بده یک قدح زان می غم گداز

در این ابیات نظر آیه کریمه: «وسقاهم ربهم شراباً طهورا» دارد (2).

نمونه هائی از مخالفت با هوای نفس

در زمانی که شیخ جعفرکبیر (کاشف الغطاء) به اصفهان آمد یک روز اول طلوع آفتاب به خانه آخوند ملا علی نوری رفت که شاگردان آخوند برای درس جمع شده بودند هنوز آخوند بیرون تشریف نیاورده بود چون آخوند از آمدن شیخ مطلع شد بی فاصله بیرون آمد بعد از انجام تعارفات رسمیة شیخ جعفر گفت امروز صبح زود آمده ام که بگور یعنی صبحانه ام را با غذای علم و معنویت انجام بدهم، لذا به درس شما حاضر شدم. آخوند اظهار شرمندگی کرد وشیخ اصرار نمود که آخونددرس بگوید ولی آخوند گفت محال است که با وجود شما من درس بگویم پس شیخ از5.

ص: 179


1- سوره نساء آیه 22.
2- مقدمه انیس الموحدین علامه مهدی نراقی ص25.

مجلس برخاست، مکرر در بازار می نشست و غذا می خورد بعضی ها عرض کردند که غذا خوردن در بازار خلاف مروت وعدل است در جواب می فرمود: اگر آقا سید علی (صاحب ریاض) در بازار غذا بخورد سلب عدالت می شود ولی برای من سلب عدالت نمی شود زیرا مرا جلالی نیست و در ویشم (1).

علت توفیق صاحب جواهر در تألیف جواهر

بگفته صاحب تکمله، شیخ محمد حسن مؤلف کتاب نفیس جواهر بیست و پنج سال داشته که شروع به تألیف این کتاب کرده. ونیز از شیخ اجل فقیه عصر محمد حسن آل یاسین الکاظمی از صاحب جواهر نقل کرده که راجع به سبب تألیف این کتاب چنین گفته که استاد من صاحب جواهر به من امر کرد که در کاظمین ساکن شده به ترویج و تبلیغ اسلام مشغول باشم عرض کردم جنابعالی نامه ای بنویسید به حاج علی فرزند حاج محسن پوست فروش تاجر معروف در کاظمین که از بعضی مجلدات جواهر که در نزد او هست به من عاریه بدهد.

شیخ تا این حرف را از من شنید فرمود سبحان الله کار جواهر بآنجا رسیده که تجار از روی آن نسخه برداری می کنند که مردم به آن مراجعه کنند؟ به خدا قسم فرزندم، من آن را بعنوان تألیف کتاب ننوشته ام و اگر قصد داشتم آن را بعنوان تصنیف و تالیف بنویسم، دوست داشتم به طرز کتاب ریاض میر سید علی که دارای عنوان کتاب است می نوشتم. بلکه این را من برای خودم نوشته ام چون مواقعی که به اطراف و روستاها مسافرت می کردم و خودم هم آدم تهی دست بودم کتابی نداشتم که همراهم بردارم این کتاب را همراهم می بردم که اگر مسئله ای می پرسیدند و حاضر الذهن نبودم به این کتاب و نوشته ها مراجعه کنم.7.

ص: 180


1- قصص العلماء ص197.

صاحب تکمله می گوید: من وقتی که این کلام را از آن شیخ بزرگوار شنیدم گفتم سبحان الله من از دو جهت راجع به کتاب جواهر تعجب داشتم که اکنون تعجبم برطرف شد. شیخ پرسید: چه تعجبی داشتید و به چه علت زائل شد؟ گفتم اول این که چگونه مرحوم صاحب جواهر موفق شد و این توفیق را از کجا بدست آورده که کتابی با این عظمت را توانسته از اول فقه تا به آخر به اتمام برساند و حال آنکه عادتا مشکل است یک نفر این کتاب را بتواند بنویسد. دوم نسبت به محبوبیت و مرغوبیت کتاب است که بزودی در میان اهل علم رواج پیدا کرده که همه طالب این کتابند و مانند جواهر به دنبالش می گردند و اکنون که این کلام را از شما شنیدم معلوم شد که در تألیف این هیچگونه غرضی و قصدی غیر از خدا نبوده و ریا وتظاهر و دنیا طلبی و ابراز مرتبه علمیت ومقام، هیچ دخالتی نداشته وهمین خلوص نیت آن عالم ربانی علت موفقیت او و محبوبیت این کتاب شده است. شیخ فقیه شیخ مهدی بن شیخ علی گفته موقعی که صاحب جواهر مشغول نوشتن جواهر بود بیست و پنج نفر دیگر از علماء در همین موضوع شرح شرایع، مشغول تألیف بودند ولی هیچ کدام از آنها منتشر نشد جز کتاب جواهر (1).

مشاوره مرحوم آیة الله بروجردی با امام خمینی در امور مهمه

حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج سید عباس مهری نقل می کند که من در محضر مرحوم آیة الله بروجردی بودم که نماینده ای از طرف دولت به حضور ایشان رسید و موافقت ایشان را با موضوعی که دولت در دست اجرا داشت خواستار شد. آیة الله بروجردی فرمودند پاسخ را بعد از مشاوره و تبادل نظر با بعضی از علماء به دولت ابلاغ خواهم کرد.3.

ص: 181


1- فوائد الرضویه ص453.

من به فکر افتادم که آقای بروجردی در این گونه امور با کدام یک از علمای قم مشورت می کند؟ دیری نپائید که دیدم امام خمینی بنا به درخواست مرحوم آیة الله بروجردی به آنجا آمدند و به اتفاق آن مرحوم به اطاق در بسته ای رفته به گفتگو نشستند و ساعتی بعد مرحوم بروجردی نظر خویش را برای دولت فرستادند(1).

مرحوم آیة الله بروجردی علاوه برآنکه در امور مهم سیاسی با امام خمینی مشورت و تبادل افکار می کردند گاهی نیز از ایشان دعوت به عمل می آوردند که در گفتگوئی که با مقامات دولتی در باره امر مهمی داشتند شرکت نماید و بطور مستقیم از جانب ایشان با نماینده دولت و مقامات دولتی گفتگو کند. در مورد یکی از مواد قانون اساسی که رژیم می خواست تغییر دهد و به منظور جلب موافقت مرحوم آیة الله بروجردی، دکتر اقبال را به حضور ایشان فرستاده بود امام خمینی بنا به درخواست آن مرحوم در آن نشست شرکت کرد ورسم بادکتر اقبال گفتگو نمود و سرانجام با لحنی تند و قاطعانه اظهار داشت که: «ما به شما اجازه چنین تغییر و تبدیلی در قانون اساسی نمی دهیم زیرا اینگونه تغییرات افتتاحیه ای جهت دستبرد اساسی به قوانین موضوعه این کشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد که هروقت هر طور که سیاست ومنافع او اقتضاء می کند در قانون اساسی دست ببرد و طبق امیال و اغراض خود قانونی را ملغی و قانون دیگری را جعل نماید و بدین صورت توطئه رژیم را خنثی ساخته از دستبرد به قانون اساسی جلو گیری بعمل آورد (2).

از من نام نبرید

در سالهای 41 و42 از بسیاری از شهرها و کشورهای خارج و بخصوص2.

ص: 182


1- نهضت امام خمینی ج 1، ص 101.
2- در همان کتاب ص 102.

پاکستان از ما تقاضای رساله عملیه می کردند که ما هر چه سعی کردیم که امام را راضی کنیم که اجازه دهند از وجوهات در این راه مصرف شود اجازه نفرمودند. این جریان را حجة الاسلام آقای شیخ حسن صانعی نقل کردند که قبل از آنکه امام تبعید شود صاحب یکی از کارخانجات بزرگ تهران که مسجدی می ساخته، برای تبلیغ واقامه جماعت از امام تقاضا کرد که یک نفر امام جماعت و مبلغ برای آن مسجد تعیین نمایند امام ابتداء این موضوع را با اکراه می پذیرند ولی وقتی که یک روحانی را برای اعزام، به حضور پذیرفتند به او فرمودند: وظیفه شما علاوه بر تبلیغ و ارشاد این است که دو موضوع را از یاد نبرید 1- در این مسجد نامی از من برده نشود 2- برخورد شما با بانی مسجد بگونه ای باشد که خیال نکند که به ثروت و مال او چشم طمع دوخته ایم (1).

اجرای روزانه صیغه عقد به وسیله یک مرجع و رهبر بزرگ

آقای مصطفی زمانی نقل می کند هر روز پنج نفر گاهی پانزده نفر برای اجرای صیغه نکاح نوبت می گرفتند. امام با کمال ملاطفت و مهربانی با آنها برخورد می کرد و در پایان نصحیت می فرمود که با هم بسازید و با هم خوب باشید. جریان جالبی در این ارتباط پیش آمد، معمولا در جریان خطبه آقای صانعی طرف قبول ووکیل از جانب مرد، وامام هم از طرف دختر ایجاب می کنند. امام به دختر خانمی که برای خطبه عقد آمده بود فرمودند: شما مرا وکیل کنید که شما را به ازدواج این مرد درآورم. دختر در جواب امام عرض کرد: من شما را وکیل کردم در دنیا بشرط آنکه شما در آخرت از من شفاعت کنید. امام مقداری مکث کرده آنگاه فرمودند معلوم نیست که من در آخرت شفاعت کنم ولی اگر خداوند بمن اجازه2.

ص: 183


1- سرگذشتهای امام از قول مصطفی زمانی ج2.

شفاعت داد از توشفاعت می کنم. مسلم این توفیق جالبی بود برای آن دختر خانم ، حالا شما ملاحظه کنید یک رهبر انقلاب و یک مصلح الهی بیاید به خاطر خوشحالی مردم و پیوند جامعه، صیغه عقد بخواند و خود را با جامعه و خواسته های بحق آنان تطبیق دهد(1).

گوشه ای دیگر از روح بزرگ امام خمینی

در نجف اشرف شخصی که بدهی قابل توجهی داشت و خدمت امام رسید. ضمن پرداخت وجوه، امام از صحبتهای ایشان استنباط کردند که این شخص می خواهد متنی بر امام بگذارد، که با اعتراض شدید امام متوجه شد که فرمودند: من باید بر تو متت داشته باشم که مسئولیت بزرگی را از دوش تو برداشتم و به عهده خود گذاشتم.

یکی از نزدیکان امام گفت در خدمت امام از دست یکی از شخصیتها شکایت کردم در ضمن، گفتم من زیر بار احدی نرفته و نمی روم غیر از شما امام فورا فرمود: زیر بارمن هم نرو این سخن امام است که فرمود والله من برای رسیدن به مرجعیت حتی یک قدم برنداشته ام ولی اگر به سراغم آمد از پذیرفتن آن باکی ندارم (2).

دو کیلو پرتقال!

یک روز در پاریس کمتر از دو کیلو پرتقال خریدم. امام خمینی که پرتقالها را دیدند فرمودند این همه پرتقال برای چیست؟! عرض کردم به خاطر اینکه ارزان بود برای چند روز پرتقال خریدم امام فرمودند، دو گناه کردی یک گناه برای این که مام.

ص: 184


1- سرگذشتهای ویژه امام ج 2، ص 81.
2- سرگذشت های امام.

نیاز به این همه پرتقال نداشتیم و یکی دیگر آنکه شاید در این محل کسانی هستند که تا حالا بعلت گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را تهیه کنند در حالی که شما این همه پرتقال خریده اید ببرید اضافه اش را پس بدهید عرض شد که پس دادن آن ممکن نیست فرمود باید راهی پیدا کنید عرض کردم چه کاری می توانم بکنم؟ فرمود: پرتقالها را پوست بکنید و به افرادی بدهید که تا به حال پرتقال نخورده اند شاید از این طریق خداوند از سرگناه شما بگذرد(1).

پرهیز از غیبت و اهانت به دیگران

حضرت حجة الاسلام والمسلمین توسلی نقل می کند: طلاب و محصلین مقداری از روز و شب را در بیرونی امام در نجف اشرف به بحث اختصاص داده بودند و گاهی انتقاد از بعضی روحانیون می شد و از این هم ناراحت بودند که چرا امام قدمی برای مرجعیت بر نمی دارند بلکه کناره گیری هم می کنند، یک روز شهید حاج آقا مصطفی رحمة الله علیه پیغام آوردند که آقا می فرمایند شنیده ام در اینجا غیبت و جسارت به علماء می کنند من راضی نیستم کسی در این خانه غیبت یا اهانت به افراد نماید. و این از خصلتهای ممتاز امام بود که از ابتدای جوانی هم از غیبت پرهیز می نمودند (2).

تواضع و فروتنی

آقای حسین تهرانی می گوید: مرحوم علامه طباطبائی آن قدر متواضع ومؤدب و در حفظ آداب اسلامی سعی داشت که من کرارا خدمتشان عرض کردم: آخر این9.

ص: 185


1- زن روز شماره 956 از زبان یکی از افراد منزل امام.
2- مجله پاسدار اسلام شماره 13 ص 49.

درجه از ادب و ملاحظات شما ما را بی ادب می کند شما را به خدا فکری به حال ما بکنید.

از قریب چهل سال پیش تا به حال دیده نشد ایشان در مجلس به متکایا بالش تکیه بزنند بلکه پیوسته در مقابل واردین مؤدب و قدری جلوتر از دیوار می نشستند. من شاگرد ایشان بودم و بسیار به منزل ایشان می رفتم و به مراعات ادب می خواستم پائین تر بنشینم ابدا امکان نداشت.

من فقط به آقای دستغیب ارادت دارم!

حجة الاسلام سید مهدی امام جمارانی نقل می کند: یک نفر از کمونیستها برایم گفت که من از میان شما روحانیون فقط به یک نفر ارادت فوق العاده دارم آن هم آقای دستغیب شیرازی است، پرسیدم: چرا؟ گفت: در زندان انفرادی روی سکوی مخصوص استراحت زندان خوابیده بودم، نیمه های شب بود ناگهان درب زندان بازشد سید پیرمردی کوتاه قد لاغر اندامی را وارد کردند من سررا بالاکردم دیدم یک عمامه بسر وارد شد سرم را زیر لحاف کرده دوباره خوابیدم نزدیک طلوع آفتاب بود حس کردم دستی به آرامی مرانوازش می دهد، چشم باز کردم سید پیرمرد سلام کرد و بازبانی خوش گفت: آقای عزیز نمازتان ممکن است قضا شود. من باتندی و پرخاش گفتم من یک کمونیستم نماز نمی خوانم. آن بزرگوار فرمود: پس خیلی ببخشید من معذرت می خواهم که شما را بدخواب کردم مرا عفو کنید. من دوباره خوابیدم پس از بیدارشدن مجددا از من عذر خواهی کرد به قسمی که من از آن تندی و پرخاشی که کرده بودم پشیمان شدم، عرض کردم آقا مانعی ندارد حالا چون شما پیرمرد هستید تشریف بیاورید روی سکومن پائین می نشینم؛ ایشان نپذیرفت و فرمود نه شما سابقه دار هستید و قبل از من زندانی شده اید و زحمت بیشتری متحمل شده اید حق شما است که آنجا بمانید خلاصه جای بهتر را قبول

ص: 186

نکرد مدتی که با هم در یک سلول بودیم من شیفته اخلاق این مرد شدم وا ارادت خاصی به ایشان پیدا کرده ام. (1)

آن شیخ برای تدریس از من شایسته تر است

شهید مطهری نقل می کند: مرحوم آیة الله سید حسین کوه کمره ای رحمت الله علیه که از شاگردان صاحب جواهر و مجتهدی مشهور ومعروف بوده برطبق معمول در ساعت معینی در یکی از مسجدهای نجف اشرف درس می گفته یک روز به علتی قبل از ساعت مقرر تشریف آوردند در مسجد نشستند تا شاگردها جمع گردند ولی دید در یک گوشه مسجد شیخ ژولیده ای با چند شاگرد نشسته درس می گوید مرحوم سید حسین سخنان او را خوب گوش داد با کمال تعجب احساس کرد که این شیخ ژولیده فوق العاده محققانه درس می گوید، روز دیگر عمدا زودتر تشریف آورده در گوشه ای نشست و به درس آن شیخ ژولیده خوب گوش داد پس از چند روزیقین پیدا کرد که این شیخ از خودش خوب تر درس می گوید و اگر شاگردانش بدرس او حاضر شوند بیشتر می توانند استفاده کنند، روز دیگر که شاگردان آمدند و جمع شدند، گفت: رفقا امروز می خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم، این شیخ که در آن گوشه مسجد درس می گوید از من شایسته تر است برای تدریس و خود من هم از او استفاده می کنم همه باهم می رویم به درس او. از آن روز در حلقه شاگردان شیخ ژولیده که چشمهایش اندکی تراخم داشت و آثار فقر در او دیده می شد درآمد، این شیخ ژولیده مرتضی انصاری بود که بعدها معروف شد و استاد المتأخرین لقب یافت، شیخ در آن وقت تازه از سفر چند ساله خود به مشهد و اصفهان وکاشان برگشته بود. چنین حالتی در هرکس باشد مصداق بارز وجه الله است(2).0.

ص: 187


1- یادواره شهید دستغیب ص29.
2- عدل الهی شهید مطهری ص 330.

آزمایش مرحوم نراقی توسط بحرالعلوم (ره)

جناب آقای حاج میرزا حسن نوری همدانی در سخنرانی اول جمادی الثانی 64 ایام فاطمیه در حسینیه آیة الله نجفی اظهارداشتند: در کتابی خواندم که مرحوم ملامهدی نراقی که در اکثر علوم متبحر و استاد بود وقتی که کتاب جامع السعادات را که در علم اخلاق وتزکیه نفس است تألیف کرد یک نسخه از آن را به نجف اشرف خدمت مرحوم سید بحرالعلوم ارسال کرد تا آنکه پس از مدتی خود به زیارت عتبات عالیات رفته وارد نجف اشرف شد. علماء برای احترام و تجلیل از این عالم ربانی به دیدن او آمدند، فقط مرحوم بحرالعلوم از آمدن به ملاقات ایشان خودداری کردوتشریف نیاورد تا آنکه پس از چند روز مرحوم نراقی خودش حرکت کرد و بدیدن سید بحرالعلوم آمد با این حال باز سید به مرحوم نراقی چندان احترامی و توجهی نکرد ( بقول ایشان خوب تحویل نگرفت) نراقی پس از چندی باز بقصد زیارت مرحوم بحرالعلوم به منزل ایشان تشریف آورد و ساعتی در خدمت ایشان بود، ولی این دفعه هم مانند مرتبه اول سید به آن مرحوم اعتنائی نکرد و مرحوم نراقی برگشت به منزل خود. مجددا پس از چند روزی قصد کرد به زیارت سید برود بدون آنکه فکر کند که من تازه وارد ومهمانم و می بایست سید به دیدن من می آمد، یا آنکه دو مرتبه است من به زیارت سید رفته ام و او بمن بی اعتنایی کرده و احترام نکرده و...

پس بلند شد و بسوی منزل سید روانه شد. در این مرتبه سوم تامرحوم نراقی به در خانه سید رسید و اذن خواست سید بمحض اطلاع از آمدن مرحوم نراقی بلند شد با پای برهنه به استقبال او آمد و او را به آغوش کشیده و بوسید و با احترام و تجلیل زیاد وارد منزل کرده و خود هم با کمال گرمی و محبت مشغول پذیرائی و احوال پرسی شد پس از ادای احترام فرمود: شما کتابی در اخلاق وتزکیه نفس نوشته اید و

ص: 188

یک نسخه ای هم برای من فرستاده اید و من هم آن کتاب را از اول تا آخر با دقت خوانده ام الحق کتاب خوبی است در اخلاق و خودسازی کم نظیر است وعلت آنکه در این مدت که شما به نجف اشرف تشریف آورده اید و چند مرتبه هم به منزل من آمده اید و من در این مدت به دیدن شما بلکه به بازدید شما هم نیامده ام و بلکه عمدا به شما بی اعتنایی کرده ام این بود که می خواستم ببینم همان طوری که در کتاب خود راجع به اخلاق اسلامی وتزکیه نفس و کشتن هوا و نفس نوشته اید در مقام عمل و در میدان مبارزه با نفس و هواهم عملا به آن مقام رسیده اید، یا مانند بعضی از نویسندگان و گویندگانی که خوب می نویسند و خوب می گویند اما خود از گفته و نوشته های خود عملا بیگانه واجنبی هستند می باشید؟!.

حال برایم معلوم شد که شما به درجه اعلای تزکیه نفس رسیده اید و خود کتاب اخلاق هستید که با اخلاق خود دیگران را هدایت می کنید نه تنها با کتاب خود.

نمونه هائی از زهد و پرهیزگاری آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی

مرحوم آیة الله العظمی حاج آقاحسین قمی علاوه بر مقام علمی و تقوائی، در معاشرت واخلاق اجتماعی نیز بسیار مفید بود و در دوستی، بررفاقت صحیح، فوق السعاده پای بند بودند، دوست را تا جائی دوست داشتند که حد اسلامی اجازه می دهد وهرگز حاضر نبودند به خاطر دوستی ، ضوابط شرعیه را به هیچ مقدار وتحت هیچ عنوانی زیر پا بگذارند و بارها می فرمودند: من تا درب جهنم با رفیق هستم ولی به خاطر رفاقت داخل جهنم نمی شوم.

اهل مجامله وتعارفات روزمره، افراط و تفریط در بکار بردن کلمات عادی برای خوشایند دیگران نبودند حتی حاضر نبودند در نامه نگاری عادی هم از کلماتی مثل ارادتمند، مخلص و امثال آنها استفاده نمایند هرگز حاضر به تماس با

ص: 189

مأمورین دولتی و بطریق اولی با رضاخان پهلوی نشدند و سعی داشتند حتی الامکان آنها را بحضور نپذیرند اما البته چنانچه وظیفه شرعی ایجاب می کرد حاضر بودند حتی خودشان به ملاقات آنها بروند. نسبت به اموال و وجوه دولتی یا اموال و وجوه آستانه مقدسه رضوی شدیددوری می کردند. در مخارج بیت طلاب هم کنترل داشتند. معظم له وقتی دریافتند که یکی از فرزندانشان بطور رسمی و منظم جزو طلاب علوم دینیه نیستند به ایشان فرمودند که من نمی توانم از وجوه شرعیه برای گذراندن زندگی تو در اختیار تو بگذارم. بنابراین باید به کسب و کاری مشغول وعهده دار مخارج خویش بشوی، که طبعة امر ایشان اطاعت شد.

و نیز آن حضرت عادت داشتند که به هنگام سفر نیز با کسانی که در درس و بحث خصوصی ایشان حاضر می شدند مسافرت نمایند تا در سفرهم مشغول بحث علمی باشند. چنانکه نگارنده محترم کتاب (پندهائی از رفتار علماء اسلام) در صفحه 18 می نویسد، ایشان کرارا از آن مرحوم شنیده اند که می فرمودند: چگونه من از سهم امام علیه السلام استفاده کنم در حالی که سهم امام مخصوص طلبه ای است که مشغول به تحصیل باشند و من مباحثه و مدرسه را ترک گفته ام گر چه در راه تحصیل هستم بنابراین بحق می توان آن مرحوم را مرجعی چونان سایر مراجع شیعه متخلق به اخلاق اسلامی وعالمی متقی و پرکار دانست(1).

نمونه ای از شدت ایمان و اعتماد به خدا

قصه زیررا حجة الاسلام جناب آقای اسلامی قزوینی از یکی از اعاظم حوزه نجف اشرف نقل نمودند: «در زمان مرحوم آقا نجفی اصفهانی، در اصفهان بعضی از روحانیون نصارای شهر به ایشان گفته بودند: شما، علمای امت اسلام را با انبیاء1.

ص: 190


1- مجله نور علم دوره دوم شماره اول ص 81.

بنی اسرائیل مقایسه می کنید و بلکه ایشان را از انبیاء بنی اسرائیل برتر می دانید. حضرت مسیح علیه السلام مرده را زنده می کرد آیا شما می توانید چنین کاری بکنید؟.

مرحوم آقا نجفی برای دادن جواب چند روز مهلت می خواهد. در یکی از آن روزها که فکرش مشغول این در خواست بوده، عالمی کرباس پوش از قراء اطراف اصفهان بر او وارد می شود و می گوید: «شنیده ام علماء نصارا احیاء اموات را از شما خواسته اند، به ایشان اعلام کنید در موعد معین در قبرستان تخت فولاد بر سرکهنه ترین قبرها حاضر شوند من مرده آن قبر را زنده خواهم کرد. به همه مردم نیز اعلام کنید تا اجتماع کنند»!

آقا نجفی مراتب را به علماء نصارا اطلاع داد و مردم را نیز برای اجتماع در آن روزصلا دادند. علماءنصاری چون چنین دیدند وحشت کرده از شهر خارج گشتند و ما جرا در شهر پیچید و بدین ترتیب قضیه فیصله یافت.

بعد مرحوم آقا نجفی از آن عالم کرباس پوش پرسیده بود چگونه او چنین ادعائی کرد؟، و او در جواب گفته بود من براساس قاعده لطف مطمئن بودم که اگر چنین اجتماعی تشکیل می شد و اثبات حقانیت دین اسلام در انظار همگان متوقف می شد براینکه مرده ای زنده شود، خداوند متعال به دعای من مرده را زنده می کرد تا حقانیت دین خود را روشن نماید.

زهد وقناعت خلیل بن احمد فراهیدی

در احوال خلیل بن احمد فراهیدی، عالم ادیب قرن دوم هجری، مبتکر علم عروض و مؤلف کتاب «العین» که از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است آورده اند: مردی صالح و قانع بود. نضرگوید: در اطاقی حصیری در بصره منزل داشت و یک پول سیاه در دست نداشت در حالی که دانش او گسترش یافته بود

ص: 191

و شاگردانش با علمی که از او آموخته بودند اموال بسیار بدست آورده بودند. زهد او در مرتبه ای غیر قابل درک بود تا بدانجا که نقل شده است یکی از ملوک از او خواست تا نزد او رفته فرزندانش را ادب بیاموزد، قاصد نزد او رفته تکه ای نان خشک در دست او دید که می خورد. رو به قاصد کرده گفت: برو به کسی که تورا فرستاده از قول من بگو تا زمانی که مانند این تکه نان خشک به من می رسد مرا به تو حاجت نیست. و نزد آن امیر نرفت (1).

شیخ حسین بن عبدالصمد پدر شیخ بهائی واعراض اوازمناصب ومقامات

شیخ حسین بن عبدالصمد والد بزرگوار شیخ بهائی که از علماء بزرگ جبل عامل بود بعد از شهادت استادش شهید ثانی با اهل وعیال خود روانه ایران شد و در آن زمان که شاه طهماسب صفوی برایران حاکم بود موقعیت وجایگاهی رفیع یافت. هفت سال در پایتخت وقت، قزوین، اقامت کرده به درس و وعظ و نشر علوم اشتغال ورزید و نماز جمعه را که متروک شده بود بر پاداشت. سپس شیخ الاسلام مشهد مقدس رضوی شد و بعد از آن که هرات بوسیله صفویه فتح شد منصب شیخ الاسلام هرات را متصدی گشت. ولی بعد از هشت سال اقامت در هرات که از بابرکت ترین و زیباترین شهرها بوده است، برای اعراض از زندگی فانی دنیا به عنوان خروج برای سفرحج از هرات خارج شده دیگر به ایران باز نگشت، بلکه مجاورت بیت الله الحرام را برگزید. پس از چندی که باز قصد رجوع به میان مردم را کرد به ایران نیامد بلکه به بحرین رفت که برعکس ایران سرزمین فقر و تنگدستی بود چرا که سکونت در آنجا را نه فقط برای خود به رضایت خدا نزدیک تر می دید بلکه در صدد برآمد8.

ص: 192


1- اعیان الشیعه ج6، ص338.

برای پسرش شیخ بهائی هم اجازه بگیرد و او را نیز روانه بحرین بسازد از این رو برای او نامه ای نوشت که در آن از سکونت در ایران مذمت کرد و این نبود جز به جهت زهد در دنیا و گرنه او و فرزندش جز تعظیم وتجلیل بسیار چیزی ندیده بودند. پدر برای شیخ بهائی اثر خود را در شیخ بهائی گذاشت که طولی نکشید که او ریاست دینی بزرگی را که داشت رها کرد و چه بسا به عنوان سفر حج) از ایران خارج گشت و به مدت سی سال (نه یک سال و دو سال) در پوشش دراویش باتحمل مشقات وسختی های سفر به جهان گردی پرداخت. و چنانچه در کشکول» آورده است می گوید: اگر پدر من به ایران نیامده بود من به همنشینی با سلطان مبتلا نمی شدم واظهار تأسف می کند از اینکه چرا مانند استاد پدرش، شهید ثانی، نشده که شب باغداری می کرد و روز به درس حاضر می شد و خانه خود را به دست خود می ساخت. یا چرا مانند استاد شهید ثانی، شیخ علی میسی، نشده که شبانه هیزم جمع می کرد تا مخارج خود وشاگردانش را تهیه کند(1).

نمونه ای از محاسبه نفس

مرحوم شیخ جعفر نجفی کاشف الغطاء درشب با خود محاسبه نفس می کرد و به خود می گفت: «در کودکی جعیفر (جعفر کوچک) نامیده می شدی سپس جعفر شدی و بعد به تو شیخ جعفر گفتند و پس از آن شیخ علی الاطلاق گشته ای. پس تاکی گناه می کنی و شکر این نعمت را بجا نمی آوری ؟(2)

بی اعتنائی میرزا حبیب الله رشتی به حطام دنیا

مرحوم امین درباره زهد و بی اعتنائی میرزا حبیب الله رشتی حکایاتی نقل کرده1.

ص: 193


1- اعیان الشیعه ج6، ص58
2- اعیان الشیعه ج 4، ص 101.

است از آن جمله اینکه امیری از امراء ایرانی بنام علاءالدوله با مقداری مال به نجف آمده بود تا آن اموال را به یکی از علمای بزرگ بدهد. او را به محضر مرحوم میرزا حبیب الله رشتی آوردند و از او خواستند آن مقام ایرانی را اکرام و احترام کند. پس چون آن امیر ایرانی به محضر او وارد شد و سلام کرد و نشست، پس از لختی میرزا رو به او کرد و فقط باوگفت: «توعلاءالدوله هستی؟» و بیش از این چیزی اظهار نداشت. آن امیر از مجلس خارج شد و آن اموال را به دیگری داد(1).

مرجعیت دینی و علمی و کار در مزرعه

در اعیان الشیعه درباره مرحوم شیخ حسن بحرانی از کتاب «انوارالبدرین» نقل کرده است: شیخ حسن با آن همه علم و فضل کاریدی انجام می داد و برای گذران زندگی خود و خانواده اش کار می کرد، شیخ ثقه احمد بن صالح برای من نقل کرد که مسائلی چند از جانب علمای اصفهان به وسیله حاکم بحرین که منصوب از طرف دولت ایران بود برای علمای بحرین فرستاده شده بود، تا جواب آن را بدهند. از جمله برای مرحوم شیخ حسن بحرانی مسائلی فرستاده شده بود، قاصد برای رساندن مسائل و گرفتن جواب به «دهستان» رفت که قریه ای کوچک است و مردمی فقیر دارد که با دلواز چاه آب کشیده باغات اندک خود را آبیاری می کنند. در آنجا سراغ شیخ را گرفت. او را به آن قاصد نشان دادند قاصد مردی را دید ضعیف الجثه که بادلو برای مزرعه کوچک خود آب می کشد. گمان کرد او را مسخره کرده اند، خشمگین شد و آنهائی را که او را به او نشان دادند بزد. شیخ ما جرارا دانست و کس به نزد او فرستاد و به او فهماند که شیخ حسن بحرانی خود اوست. آنگاه دختر بچه خود را که به او کمک می کرد فرستاد قلم و دوات آورد و بدون مراجعه به0.

ص: 194


1- اعیان الشیعه ج4، ص560.

کتابی جواب مسائل را نوشت. مرد قاصد که ابهت وجلالت علمای ایران را دیده بود از دیدن آن منظر متعجب شد(1).

نمونه هائی از زهد وورع مرحوم میرزا حسن شیرازی

مرحوم آیة الله محسن امین در شرح احوال مرحوم میرزای شیرازی صاحب فتوای تنباکو آورده است: حواله هائی را که برای کمک رساندن به نیازمندان می نوشت درکاغذی که از کف دست تجاوز نمی کرد با خط زیبای خود می نوشت و آن را مهر می کرد و جای خالی برای اضافه کردن چیزی نمی گذاشت. درباره این روش از اوسؤال شد. در جواب فرمود: مصرف کاغذ بیشتر از این اسراف است.

و از طرف دیگر وقتی کاغذ پرشود جائی برای اینکه کسی در آن چیزی اضافه کند نمی ماند. مرحوم میرزا، فروتن و در لباس و معاش و دیگر امور خود قانع بود و برای خود و خانواده اش از املاک موروثی خود خرج می کرد و جز در مورد اضطرار از اموالی که برایش آورده می شد مصرف نمی کرد، بلکه همه آن اموال را بین فقراء و طلاب تقسیم و در امور خیریه مصرف می نمود. یکی از کسانی که حالات او را می شناخت برای من گفت که میرزا چوب کبریت هائی را که با آن در روز چپق خود را روشن می کرد جمع می کرد و برای اینکه درشب کبریت دیگری مصرف نکند، آن چوپ ها را با شعله چراغ می گیراند و استفاده می کرد.

موقعی که درباره یکی از اهل علم مطلبی که خلاف عدالت بود می شنید تنها عکس العمل او این بود که از واردین حال او را نمی پرسید، همین.

از او خواسته شد برای یکی از معروفین به فضل گواهی اجتهاد بنویسد و او خود داری کرد. گفته شد مگر در اجتهاد او شک دارید؟ فرمود: نه ولی نه به هر مجتهدی0.

ص: 195


1- اعیان الشیعه ج5، ص260.

اجازه داده می شود و نه هر مجتهدی اجازه می دهد (گو یا آن شخص ضعیف العقل و بی تدبیر بوده است. نیز یکی از پسر عموهای ما از او گواهی اجتهاد خواست ایشان به او فرمود: «گواهی را بنویس ولی زیاده از واقع ننویس که زیاده از واقع واقع راهم ضایع می کند» او به من گفت من همانطور که گفته بود گواهی را نوشتم و او آن را امضاء کرد(1).

چرا از سید کاظم یزدی تقلید می کنی؟

مرحوم امین در اعیان الشیعه آورده است: بعد از وفات مرحوم میرزای شیرازی اکثریت مردم که مقلد او بودند در تقلید متفرق گشتند و هرکس تقلید از مجتهدی را برگزید. در آن زمان مردی بود از عجم به نام حاج باقر که کارش صحافی و اصلاح و تجلید کتاب بود. یک روز ماعده ای بودیم از باب مطایبه از او پرسیدیم : تو از چه کسی تقلید کرده ای؟ گفت: از سید کاظم یزدی، گفتیم: برای چه؟ گفت: برای اینکه بعد از وفات میرزا هریک از علماء پرچمی بلند کرد اما سید کاظم به مسجد سهله در کوفه) رفت و گوشه گیری کرد، به همین خاطر من از او تقلید کردم (2) .

شدت اعتقاد وارادت به اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان الله علیه نقل می کند یک وقتی در محضر آیة الله شیرازی در سامراء درس می خواندیم دراثنای درس استاد بزرگ ما آیة الله سید محمد فشارکی وارد شد در حالی که آثار گرفتگی و انقباض از صورتش پیدا بود معلوم بود که پریشانی ایشان در اثر بروز و با بود که در آن زمان در عراق شیوع پیدا7.

ص: 196


1- اعیان الشیعه ج 5، ص307.
2- اعیان الشیعه ج5، ص307.

کرده بود. فرمود: شما مرا مجتهد می دانید یانه؟ عرض کردیم بلی، فرمود: عادل می دانید؟ عرض کردیم: بلی (مقصود این است که از آنها اقرار بگیرد که شرائط حکم و فتوی را داراست یانه) آن وقت فرمود من به تمامی شیعیان سامراء از زن و مرد حکم می کنم که هریک از ایشان یک فقره زیارت عاشورا نیابت از والدہ محترمه امام زمان علیه السلام بخوانند و آن محترمه را نزد فرزندش حضرت ولی امر عجل الله فرجه شفیع قراردهند که آن حضرت نزد خداوند متعال شفاعت نماید تا خداوند شیعیان را از این بلا نجات دهد.

مرحوم حائری فرمود: همینکه این حکم صادر گردید چون مقام ترس بود همه شیعیان ساکن سامراء اطاعت نمودند و درنتیجه یک نفر شیعه درسامراء تلف نشد در حالی که هر روز ده پانزده نفر از غیر شیعه در اثر و با تلف می شدند(1).

کمال ارادت مرحوم بافقی به امام حسین علیه السلام

صاحب کتاب «التقوی» که خود از نزدیک مرحوم بافقی را دیده و کاملا آشنائی دارد در آن کتاب نوشته شبی در شهر اراک در منزل یکی از دوستان یادی از مرحوم بافقی شد یک نفر سید محترم شهرستانی از فامیل شهرستانی صاحب ملل ونحل معروف، نقل کرد پانزده سال قبل در شب جمعه ای مرحوم بافقی تصمیم گرفت که به کربلا به زیارت سید الشهدا علیه السلام و سایر موالیان خود مشرف شود. دوستان عرض کردند باید برای شما جواز بگیریم. فرمود: من از کسی جواز نمی گیرم بلکه جواز من از طرف مولایم امام زمان علیه السلام رسیده است. پس وسیله سفر را فراهم کرده بدون گرفتن جواز دولتی حرکت کردند و بدون هیچ گونه گرفت وگیری وارد کربلا شدند. یک روز مرحوم حاج آقا حسین قمی به دیدن4.

ص: 197


1- کفایة الواعظین ج5، ص206- به نقل از الکلام یجرالکلام ج1، ص54.

ایشان تشریف آوردند و از مجاهدت و مبارزه او با رضاشاه و حکومت ظلم اظهار خوش وقتی و رضایت نمودند. موقعی که می خواستند تشریف ببرند به آقای بافقی اظهار داشتند شما در اینجا تازه وارد شده اید، اگر احیانا برای مخارج زندگی کسری داشتید به من اطلاع بدهید. آقای بافقی هم در جواب عرض کرد: آقا شما چرا این فرمایش را می فرمائید، همان آقائی که ما را تا اینجا رسانده خودش خرجی نوکرش را می دهد. خادم او نقل می کرد یک وقتی خرجی ما تمام شد به آقا عرض کردم، فرمود: برو به حرم حضرت ابا الفضل علیه السلام که وکیل حضرت حسین علیه السلام است خرجی ما را بخواه من به حرم حضرت مشرف و متوسل شدم تا آنکه مخارج رسید.

باز در «التقوی» نوشته: یک روز در طهران آقای بافقی مریض بود و ما به ملاقات ایشان رفته بودیم یکی از آقایان اهل منبر برای شفای ایشان روضه امام حسین علیه السلام را خواند آقای بافقی گریه زیادی کرد بعد فرمود: علی بن مهزیار بیست مرتبه به مکه رفت که بلکه امام زمان را زیارت کند، تا آنکه در مرتبه بیستم به زیارت آن حضرت موفق شد و حال آنکه اگر یک مرتبه به کربلا می آمد در همان مرتبه اول آن حضرت را زیارت می کرد(1).

دو نمونه دیگر از ارادت به اهل بیت علیهم السلام

حجة الاسلام حاج میرزا حسن نوری همدانی نقل می کرد: در ایامی که مرحوم امینی صاحب کتاب ارزنده الغدیر به ایران تشریف آورده بود در یک مجلسی که چند نفر در خدمت ایشان نشسته بودند یک کسی به ایشان عرض کرد آقا من اگر به حضرت ابا الفضل العباس عقیده نداشته باشم چه ضرری بحال من دارد و حال آنکهی.

ص: 198


1- التقوی محمد رازی.

آن حضرت نه پیغمبر ونه امام است و نه معصوم است؟ آن عالم جلیل وقتی این سؤال را شنید حرکتی به خود داد و باناراحتی فرمود ابوالفضل العباس علیه السلام که سهل است اگر من که نوکر آن حضرتم به بند کفش من توهین و بی احترامی کنی خداوند تو را به رو درآتش جهنم می اندازد. باز نقل نمود: همان بزرگوار در مجلسی به آقائی فرمود که ذکر مصیبت کند. آن آقا اشعار مرحوم کمپانی را خواند که راجع به فاطمه زهرا سلام الله علیها است:

ولست أدری خبرالمسمار

سل صدرها خزانة الأسرار

مرحوم امینی آن قدر گریه کردند که بیهوش شدند.

باز نظیر همین را از آیة الله العظمی بروجردی نقل کردند که روزی در منزل آیة الله بروجردی روضه بود و آقای انصاری قمی در منبر بود اتفاقأ همین اشعار مذکور مرحوم آیة الله کمپانی را می خواند یک دفعه حاج احمد مباشر آقا آمد به آقای انصاری گفت روضه را کوتاه کن آقا حالش بهم خورده و بیهوش شده اند.

ارزش محبت علی علیه السلام واشاره به فضائل آن حضرت

یارب دلم خالی مباد از مهر حیدر

هرچند برآن دل نشیند نیش خنجر

آن نیش با خونی که ریزد نوش دار وست

صدبار شیرین تر بود از شهدوشکر

یارب سرم باعشق او پر شور بادا

بی عشق او خواهم نه سر باشد نه پیکر

نور ولایت بردل هرکس نتابد

در این سرا و آن سرا کور است و هم کر

هر مؤمن پاکی علی را دوست دارد

با اوست دشمن آدم آلوده مادر

خواهم بگویم گرخدایاری نماید

از مدح مولایم علی مانند قنبر

دارم امید آنکه باشم میهمانش

روز جزا اندرکنار حوض کوثر

خواهم که اندر هر گرفتاری و مشکل

دستم بگیرد آن امام ذره پرور

آن کس که آنی دل به این دنیا نبسته

آن کس که پیشش بود یکسان خاک بازر

ص: 199

آن کس که می فرمود در منبر سلونی

آن کس که آگه بود بر اسرارداور

آن کس که از شرک و پلیدی پاک باشد

اول کسی که کرد بیعت با پیمبر

جرثومه تقوی وزهد وعلم و ایمان

اعجوبه دهر است این محبوب داور

تورات وانجیل وزبور، آیات قرآن

بهر پیمبر خواند درقنداق ازبر

دست یداللهیش شد بیرون زقنداق

درگاهواره اژدها را کشت حیدر

آن کس که در محراب می لرزید چون بید

درکار زار و معرکه میگشت چون سد سکندر

با ذوالفقارش گردن گردنگشان را

کوبید تا اسلام شد محفوظ از شر

پشت عدو مالید برخاک مذلت

در جنگ صفین وحنین وبدر ، خیبر

یک ضربتی بر عمرو زد در جنگ خندق

اسلام شد پیروز هم نومید کافر

آن ضربتش را گفت پیغمبر که باشد

از نامه اعمال جن وانس برتر

می ریخت چون برگ خزان دشمن به دوزخ

هرسو که رو می کرد آن شیردلاور

درلیلة الهریر پانصدتن زدشمن

می کشت و می زد نعرۂ الله اکبر

شب تا سحر از خوف خالق گریه می کرد

چون شیر می غرید در جنگ آن دلاور

شب تا سحر می خواند قرآن و مناجات

مشغول تسبیح ودعا با دیدۂ تر

در سجده از خوف خدا بی هوش می شد

می گشت اندر جنگها چون ضیغم نر

در نیمه شب می رفت دیدار فقیران

می کرد دلجوئی زدلهای مکدر

چون روز می شد در بیابان کار می کرد

با آنکه بودی خلق را هادئ ورهبر

بامزد کارخویشتن آزاد می کرد

از بندگان هرچند شد او را میسر

بهرنبی با معجزه شق القمر شد

گردیده رد الشمس برآن ماه انور

آن صاحب علم لدنی کزکلامش

می ریخت چون در وگهر بالای منبر

چون وارث اخلاق وعلم مصطفی بود

هم بود از هرحیث از هرکس فزونتر

با امر خالق آن لباس رهبری را

با دست پیغمبر علی پوشیده در بر

روز قیامت امتی اهل نجاتند

کامروز براوصاف او دارند باور

ص: 200

گیرد حسینی دامنش تا آنکه او را

گیرد به زیرسایه اش در روز محشر

اثر طبع نویسنده نعمت الله حسینی غفر الله له

عبادت وتوسل برای حل مشکلات علمی

محمد بن ابراهیم شیرازی حکیم و فیلسوف عظیم الشأن صاحب اسفار، معروف به ملاصدرا بواسطة بعضی ابتلائات و گرفتاریها از وطن خود به دارالایمان قم مهاجرت کرد و در قریه کهک (نوفل لوشاتو) که در چهار فرسخی قم می باشد ساکن شد. گاه گاهی که مطلبی مشکل پیش می آمد و نمی توانست آن مطلب را حل کند به شهر قم آمده و به حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها مشرف می شد و آن حضرت را زیارت می کرد و از آن حرم مطهر برآن حکیم افاضه فیض می شد(1).

ما را نفع نداد مگر صاحب این قبر!

وقتی مقدس اردبیلی را در خواب دیدند و پرسیدند عالم آخرت را چگونه دیدید و خداوند با تو چه معامله ای کرد؟ جواب داد: بازار عمل کساد است. نفع نداد ما را مگر صاحب این قبر یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام.

اگر نبود کتاب «الفین» وزیارت امام حسین علیه السلام...

فرزند مرحوم علامه حلی رحمة الله علیه علامه را در خواب دید و از احوال نشأه آخرت از او سؤال کرد. جواب فرمود: «لولا کتاب الألفین وزیارة الحسین لاهلکتنی الفتاوی» یعنی اگر کتاب الفین و زیارت امام حسین علیه السلام نبود فتوی های من مراه.

ص: 201


1- فوائد الرضویه.

هلاک می کرد. آن مرحوم درکتاب الفین دو هزار دلیل و برهان برای حقانیت و تقدم و افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام برسایرین و بطلان خلافت دیگران اقامه نموده است (1).

توسل قاسم بن عباد عزالدین کاظمی

شیخ بزرگوار، عالم جلیل القدر و صاحب کرامات با هرات صاحب شرح استبصار واقوال الفقهاء، قاسم بن عباد عزالدین الکاظمی مجاور نجف اشرف بود . سبب مجاورتش را فرزند بزرگوارش جناب شیخ ابراهیم در پشت کتاب «مزار» پدر مرحوم خویش نقل کرده که گفت پدرم فرمود که کیفیت مجاورت من در این مکان مقدس چنین بود که من به بدهکاری زیادی مبتلا شدم که از ادای آنها عاجز مانده و هیچگونه وسیله زندگی و اعاشه نداشتم. ناچار قصد کردم که به دیار عجم کوچ کنم شب آخر عازم نجف اشرف شدم که حضرت امیرالمؤمنین را زیارت نموده وهم از آن بزرگوار وداع نمایم. پس حرکت کردم به حرم محترم مشرف شده زیارت وداع نمودم و با قلب حزین درکناری ایستادم. آنگاه به امام علیه السلام خطاب نموده عرض کردم: ای مولای من، من از فشار زندگی مجبور شده ام که به دیار عجم مسافرت کنم و در این سفر من ناچارم که با بعضی از خوانین ووزراء ملاقات کنم و اگر زبان مقال من از ایشان سوال نکند زبان حال من سؤال می کند و اگر زبان مقال آنها با من حرف نزند زبان حالشان با من سخن می گوید که تو ای شیخ دست از دامن مولای خود برداشتی و دست به دامان دیگران انداختی، در صورتی که همه اهل عالم محتاج آن در می باشند. پس از زیارت، آن حضرت را وداع کرده رفتم خوابیدم. در خواب دیدم مردی را که نامش حاج علی بود و همیشه نسبت به من2.

ص: 202


1- روضات الجنات ج 2، ص 282.

لطف داشته و احترام می کرد دیدم آمد نزد من ولی با حالت عصبانیت و غیظ و پرخاش، گفتم ای حاجی تو که با من چنین نبودی چرا این همه کم لطفی می کنی چه گناهی از من صادر شده؟ در این حال شنیدم از منار صحن حضرت امیر علیه السلام صدائی می آید که می گوید ای غافل این جا جائی است که پادشاهان آستانه او را می بوسند و توقصد داری اینجا را ترک کنی.

پس از خواب بیدار شده تصمیم گرفتم که مجاورت این مکان مقدس را ترک نکنم توکل به خدا نموده، فرستادم اهل و عیالم را آوردند به نجف اشرف یک سال نگذشت که تمامی بدهکاریهایم ادا و زندگیم رو به رفاه گذاشت.

صاحب ریاض العلماء گفته در نجف اشرف به خدمت این عالم رسیده ام، از رخسارش نورایمان نمایان بود که مصداق آیه شریفه: «سیماهم فی وجوههم من اثرالسجود» را مشاهده کردم (1).

نمونه ای از اعتماد واتکال شدید امام خمینی به خدای سبحان

آقای صانعی از شاگردان و یاران برجسته امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی نقل کرده اند پس از آنکه امام از زندان آمدند و در سهارا شروع کردند یک روز بعد از درس به منزل ایشان رفتم و اشکال درسی مطرح کردم ولی دیدم امام جواب ندادند بلند شدم و آمدم بیرون و خیلی ناراحت بودم که امروز چطور شد که امام بمن جواب ندادند با آنکه همیشه جواب اشتباهات ما را می دادند؟ امام دوساعت بعد به اخوی خود فرموده بود که من آن وقت روی حساب مریضی صبیه ناراحت بودم و جواب ایشان را ندادم ولی فردا در درس جواب ایشان را می دهم.

مریضی صبیه امام قصه جالبی دارد: وقتی صبیه امام مریض شدند یک شورای8.

ص: 203


1- نقل از فوائد الرضویه ص358.

پزشکی در قم تشکیل شد و تقریبا به امام جواب یاس دادند و حتی به امام عرض کردند که یا باید مادر بمیرد و بچه بماند و یا بچه از بین برود و مادر بماند. اینطور نقل می کنند که امام فرموده بود که من الآن اظهارنظر نمیکنم که کدام فدای کدام بشود شما یکی دو ساعت صبر کنید من جواب می دهم که عمل جراحی انجام بگیرد یانه. امام که تازه از زندان آمده بود بلافاصله اخوی را خواستند و فرمودند که امشب عده ای از آقایان طلبه ها را در منزلتان خبرکنید و یک ختم (آمن یجیب) بگیرید. ومخصوص آقای قاضی هم بیاید و دعاکند. مرحوم قاضی که عموزاده علامه طباطبائی بود و از رفقای امام بود بسیار اهل ذکر و دعا و اوراد بود. ایشان در زمان طلبگی هم یک پیشگوئی هایی داشت و به امام گفته بود که شما بعدة جزء زعماء خواهید شد. ایشان وعده ای از طلبه ها آمدند وختم (امن یجیب) گرفتیم. ختم که تمام شد از بیمارستان نکوئی قم به منزل امام تلفن کردند که معجزه آسا حال صبیه عوض شده، وفعلا نیازی به عمل جراحی نیست و بعد از چند روز حال ایشان خوب شد و از بیمارستان مرخص شدند در صورتی که دو ساعت قبل شورای پزشکی تصمیم گرفته بود که عمل جراحی خطرناکی را انجام بدهد(1).

انقلاب از ما چه می خواهد

یادم نمی رود وقتی در خدمت استاد بزرگوارمان رهبر عظیم الشأن انقلاب ادام الله ظله بودم، دسته ای از شرکت نفت به خدمت ایشان آمده بودند. آن گروه گفتند آمده ایم ببینم انقلاب از ما چه می خواهد، و نیامده ایم بگوئیم ما از انقلاب چه می خواهیم. معلوم است که رهبر عظیم الشأن انقلاب از این سخن خیلی خوشحال شدند برای آنکه واقعا سخن لطیفی گفتند، ایشان در جواب فرمودند: انقلاب از شما6.

ص: 204


1- سرگذشتهای امام خمینی ج3، ص36.

دو چیز می خواهد.

١- خودسازی۔ انسان باید خودش را بسازد مخصوصا معلم با مدیر یا کسی که با جوانها کاردارد. لذا فرمود اولین چیزی که انقلاب از شما می خواهد خود سازی است.

٢- وظیفه ای که به عهده شما گذاشته شده است خوب انجام دهید هرکسی عهده دار وظیفه ای است من عمامه به سر روحانی وظیفه ای دارم، شما معلم ومدیر وظیفه ای دارید، کارگر و ارتشی وسپاهی وظیفه ای دارند که همه باید وظیفه خودرا خوب انجام بدهند، اگر سؤال آن گروه لطیف بود پاسخ ایشان نیز لطافت خاصی دارد(1).

چرا دیگر نمی آید

شهید آیة الله سید محمد باقر صدر در رابطه با دوران طلبگی اش نقل کرده که در ایام تحصیلم هرشب. یک ساعت به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف می شدم و در برابر حضرت می نشستم و به درسها و مطالب علمی خود فکر می کردم، معتقد بودم که از جو حرم و روح پاک امیرالمؤمنین علیه السلام الهام می گیرم پس از مدتی این کار را ترک کردم و کسی غیر از خدا از این کارمن اطلاعی نداشت. روزی یکی از بانوان اقوام من حضرت امیرالمؤمین علیه السلام را در خواب دید که فرمود به باقر بگو که هرشب می آمد نزد من درس می خواند چرا این کار را ترک کرده (2).

چندنمونه از مقامات عملی شیخ اعظم انصاری

چند روزی شیخ مرتضی انصاری دیرتر از موعد مقرر برای تدریس تشریف2.

ص: 205


1- جهاد با نفس نوشته استاد حسین مظاهری ص 19.
2- مجله پیام انقلاب شماره 82.

می آورد از وی سبب را پرسیدند. فرمود: یکی از سادات به تحصیل علوم دینیه مایل گشته و این امر را با چند نفر در میان نهاده تا مقدمات را برایش درس بگویند ولی هیچکدام قبول نکرده اند بدین جهت خودم متحمل درس او شده ام.

شخصی به شیخ عرض کرد فلان طلبه چای می خورد (غرضش سعایت بود که بلکه شیخ شهریه او را کم کند). شیخ فرمود خدایت تورا رحمت کند که این را یادآوری کردی و مرا از این امر باخبر نمودی، سپس به ملا رحمت الله فرمود بمقدار مخارج چای آن آقا بر ماهیانه اش بیفزا تا فارغ البال و آسوده خاطر به تحصیل خود ادامه بدهد.

آقای شیخ منصور سبط شیخ انصاری از والد معظم خود نقل می کند که یکی از اجله علماء خواب دید در مجلس بزرگی وارد شده که پیغمبر صلی الله علیه وآله در آنجا تشریف دارد و ائمه هدی یکی پس از دیگری در سمت راست آن حضرت وعلمای امامیه بر حسب زمان در سمت چپ آن حضرت نشسته اند در این هنگام دیدم شیخ مرتضی انصاری وارد شد خواست پائین تر از صاحب جواهر بنشیند، ولی پیغمبر صلی الله علیه وآله او را دستور داد که نزد حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بنشیند. باز شیخ خودداری کرد، رسول خدا صلی الله علیه وآله دوباره امر فرمود، شیخ اجابت نموده آمد در کنار حضرت حجت قرار گرفت. بعضی از حضار علت را پرسیدند. فرمود: او در حال حیات خود فرزندان مرا بی نهایت احترام می کرد و دیگران به آن اندازه احترام نمی کردند(1).

دو سال نماز و روزه استیجاری را خود عهده دار شد و...

در لوء لوء الصدف گوید: یکی از علمای بزرگ برای مؤلف حکایت کرد کهی.

ص: 206


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری.

رفتم نزد شیخ عرض کردم یکی از سادات که از فضلای حوزه است بسیار مضطر شده و عیال او در حال وضع حمل است کمکی در باره او بفرمائید. شیخ فرمود چیزی ندارم بجز مقداری وجه نماز و روزه، خوب است دو سال نماز و روزه باو بدهم. عرض کردم فلانی آقازاده است اهل نماز و روزه استیجاری نیست به علاوه او علاقه به درس خواندن دارد و این کار مانع درس او می شود. شیخ تأمل نموده فرمود پس من دو سال عبادت را خودم بجا می آورم شما پولش را برای او ببرید. این کار را خود به عهده گرفت در حالی که مشاغل زیادی داشت.

باز سید علی دزفولی (که بواسطه زیاد احتیاط کردنش به اوسید محتاط می گفتند) گفت: در نجف اشرف به جهت فقری که به من رو آورده بود رفتم نزد شیخ و او را از حالم باخبر کردم. فرمود نزد من چیزی نیست ولی برو نزد فلانی و به او بگو دو سال نماز به تو بدهد و پول آن را برای خودت بگیر نمازها را من خودم می خوانم (1).

تضرع و گریه های دیوانه وارشبانه!

صاحب قصص العلماء می نویسد: حجة الاسلام شفتی (حاج سید محمد باقر) از نصف شب تا صبح به گریه و زاری وتضرع اشتغال داشته و در صحن کتابخانه اش مانند دیوانگان می گردید و دعا و مناجات می خواند و بر سر و سینه اش می زد و چنان بی اختیار آه و ناله آن سروردین بلند می شد که اگر همسایگان بیدار بودند می شنیدند. در اواخر زندگانی، آن قدر بلند گریسته بود که او را با دفتق عارض شده بود. اطباء هرچه معالجه کردند مفید نشد عاقبت او را از گریه کردن منع نمودند و گفتند که گریه بر تو حرام است.ی.

ص: 207


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری.

پس هر موقع به مسجد تشریف می برد تا او نشسته بود ذاکرین بالای منبر نمی رفتند مگر زمانی که او از مجلس خارج می شد و اگر ذاکری بالای منبر می رفت او بر نمی خاست بلکه می نشست و گریه می کرد.

مانند آن بزرگوارکسی نبود مگر پسرش آقا سید اسدالله وحاج ملامحمد اشرفی و شهید ثالث که اوهم مناجات خمسه عشر را در سجود می خواند و گریه می کرد. در سالی که من به زیارت ثامن الائمة علیه السلام مشرف شدم، در بین راه حاج سلیمان خان قاجار حاکم سبزوار با ما همسفر بود و تازه حکومت گرفته عازم سبزوار بود. شبها که به راه می افتادیم با یکدیگر صحبت می کردیم تا آنکه صحبت از مرحوم حجة الاسلام شفتی شد حاج سلیمان خان گفت یکی از شاهزادگان که در اصفهان ساکن شده بود برایم حکایت کرد که مرا کنیزی بود فرار کرد و به خانه مرحوم حجة الاسلام رفت بعد از چند وقتی آن بزرگوار آن کنیز را به خانه من روانه کرد و نامه ای به من نوشت که کنیزرا اگر تقصیری هست به من ببخشید و بعدها به ملازمان وخادمان خانه سفارش نمائید که با اوخوش رفتاری نمایند پس ما از آن کنیزاز خانه و از احوال آن بزرگوار پرسیدیم آن کنیز گفت که آن جناب چون شب می شد دیوانه می شد و روز عاقل. گفتیم چگونه دیوانه می شد؟ گفت: چون قدری از شب می گذشت در صحن و سرای کتابخانه مانند آدم دیوانه بر سر خود می زد وهای های گریه می کرد و به مناجات و دعا اشتغال داشت تا صبح وقتی که صبح می شد عمامه به سر و عبا بدوش می گرفت معقول وعادی می نشست و هرشب کارش همین بود(1).

باز می نویسد یک وقتی بعضی از دشمنان دین در غذای سید بزرگوار زهر داخل کرده بودند، چون آشپز یک لقمه از آن به گربه خوراند گربه هلاک شد پس از آن7.

ص: 208


1- قصص العلماءص137.

محل ظروف آشپزخانه را قفل می کردند. باز زمانی حاکم شهر چهار نفر از اشرار را به هریکی صد تومان وعده داد که شب به خانه سید رفته و او را به قتل برسانند آن اشرار در نیمه شب آمدند با کمند از دیوار برآمده در صحن کتابخانه وارد شدند و در زیر درختی پنهان شده دیدند سید در میان خانه نشسته و پیراهن پوشیده چراغی روشن و کتاب دعائی در پیش روی آن جناب باز ودعا می خواند و چون ابر بهار زار زار گریه می کند یکی از آن اشرار تفنگ را کشید خواست که به سینه آن بزرگوار نشانه کند، چنان هیبتی براوعارض شد ورعشه براندامش افتاد و دستش لرزید کم مانده بود که تفنگ از دستش بیفتد، به رفیق دیگر اشاره کرد که او تفنگ را برداشت. به اوهم همین حالت روی داد پس در همانجا توبه و انابه کردند و برگشتند و آن بزرگوار هیچ ملتفت آنان نشد.

آخر الأمر بعد از خواندن نافله ظهر و نماز ظهر، به حال ایستاده حالت ضعف پیدا کرد در بالای جای نماز یک حب از تربت حضرت امام حسین علیه السلام تناول نمود، فی الفور طایر روحش به آشیان قدس پرواز کرد رحمة الله علیه وعلینا(1).

گذشتن از ریاست، و سکونت در یک دهکده برای تبلیغ

مرحوم میرزای شیرازی بزرگ در مجلسی حضور داشت که یک فرد روحانی وارد شد مرحوم میرزا از برای او احترام فوق العاده ای کرد به طوری که حاضرین تعجب کردند و سبب آن را پرسیدند. فرمود در این روحانی روحیه عجیبی وجود دارد.

پس از آن فرمود: من و این شخص روحانی هم درس وهم بحث بودیم پس از آنکه ایشان به درجه رفیعی از اجتهاد رسیدند قصد مهاجرت به شهر خودش را نمود تا8.

ص: 209


1- قصص العلماء ص 168.

در آنجا مرجع و مقتدای مردم باشد ولیکن در بین راه به دهکده ای برخورد کرد که اهالی آن (علی اللهی) بودند یعنی کسانی که علی علیه السلام را خدا می دانند ظاهرة اطراف باختران بوده است این عالم بزرگوار بر خود واجب شرعی دانست که در آنجا بماند تا آن مردم را از آن گمراهی به راه راست هدایت کند. لذا ریاست را ترک گفته و در آن دهکده ماند و در مسجد آنجا اعلام نمود که مردم، من استاد ومعلم بچه های شما هستم و اجرت ومزدهم به اندازه امرار معاش می گیرم و به این نحو توانست بسیاری از بچه ها را گردآورد پس ایشان مشغول تعلیم بچه ها به خواندن و نوشتن درس عقائد و خدا شناسی و سایر برنامه های اسلامی شد و به اندازه ای این طرح نتیجه بخش بود که عده زیادی مؤمن شدند و اهالی این آبادی که همه علی اللهی بودند تمامی موحد و مؤمن و خداشناس شدند(1).

نمونه ای بارز از عفو وحلم

یک نفر از طلاب حکایت کرد که در صحن امام حسین علیه السلام نزدیک تل زینبیه نشسته بودم و مردی در کنار من ایستاده بود. مرحوم آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی (علیه الرحمه) با اصحابش از حرم مقدس امام حسین علیه السلام خارج شد وصحن مطهر را از درب تل زینبیه ترک گفت. آن مردی که در کنار من ایستاده بود با خود آهسته گفت بروم و سید را دشنام گویم. دنبال سید حرکت کرد تا آنکه هردو از آنجا گذشتند. لحظاتی نگذشت که آن مرد دشنام دهنده باچشم گریان برگشت، علتش را پرسیدم، پاسخ داد: من سید را تا درب منزل دشنام دادم اما همینکه درب منزل رسیدم سید فرمود همین جا توقف کن من با شما کاری دارم و داخل منزل شد، طولی نکشید از منزل خارج شد و فرمود بگیر این پولها را و هر موقع6.

ص: 210


1- پندهائی از رفتار علماء اسلام. ص56.

دست تنگ شدی بما مراجعه کن زیرا ممکن است چنانچه بغیر ما مراجعه کنی حاجت تورا برآورده نسازند. دیگر آنکه من آمادگی دارم که هرگونه دشنام وناسزائی را بشنوم ولیکن استدعای من آنست که عرض و ناموس مرا مورد دشنام قرار ندهی. دشنام دهنده می گوید چنان این کلمات پیامبرگونه سید در من اثر عمیقی گذاشت که نزدیک بود قالب تهی کنم، اشگ چشمان مرا گرفت و همان طوری که مشاهده می کنی رعشه براندامم افتاد(1).

استنکاف از قبول ریاست ومرجعیت عامه

در فوائد الرضویه می گوید: وقتی که شیخ مرتضی انصاری در سال 1281 وفات کرد مردم از شاگردان فاضل شیخ در امر تقلید سؤال می کردند که از چه کسی تقلید کنند. پس علماء در منزل حاج میرزا حبیب الله رشتی جمع گردیده، در خصوص تعیین مرجع صلاحیتدار مشورت کردند آخرالأمر به اتفاق آراء حاج میرزاحسن شیرازی را صلاح دانستند. پس کسی را به سراغ او فرستادند، چون مرحوم میرزای شیرازی وارد آن مجلس شد کسانی که در آن مجلس بودند، مانند آقا حسن نجم آبادی ومیرزاعبدالرحیم نهاوندی وحاج میرزا حبیب الله رشتی ومیرزا حسن آشتیانی همگی به میرزا تکلیف کردند که مرجعیت را قبول فرمایند. میرزا فرمود: من برای انجام این تکلیف آمادگی ندارم و قادر نیستم در این مورد نیاز و احتیاج مردم را برآورده سازم. درصورتی که آقا شیخ حسن فقیه عصر، باشند به من نمی رسد که به این امر مهم اقدام کنم چون ایشان از من به این امر اولی می باشند. پس مرحوم شیخ حسن فرمود: این کار بر من حرام است به واسطه وسواس وعدم قاطعیت که در من می باشد و اگر من به این امر دخالت کنم خراب می کنم. بلکه این ریاست و مرجعیت عامهم.

ص: 211


1- پندهائی از رفتار علماء اسلام.

برای تو واجب عینی است بالخصوص. و هرکدام از علماء یکایک این مطلب گفتند، و حکم کردند بر میرزا که قبول کردن مرجعیت برتو واجب است چون تمام شرایط زعامت و ریاست و مرجعیت در توجمع است پس میرزای شیرازی قبول کرد در حالی که اشک از چشمان او به صورتش جاری بود(1).

چند نمونه از زهد وتقوی مرحوم بروجردی

استاد فاضل موحدی در برنامه سیمای فرزانگان صبح جمعه رادیو 24 مرداد 65 در باره آیة الله العظمی مرحوم بروجردی چند داستان کوتاه نقل فرمودند که ذکرش در اینجا بی فایده نیست از جمله نقل کردند: بعلت درد پائی که آیة الله بروجردی داشتند همراه ایشان سفری به آب گرم محلات کردیم و چند روزی آنجا توقف کردیم چون مردم فقیر و مستضعف آن ناحیه از تشریف فرمائی آقا آگاه شدند برای زیارت ایشان و استفاده از وجود ایشان به آن محل زیاد آمده بودند یک روز آقا دستور دادند چند رأس گوسفند خریداری شده وکشتند و گوشت همه را بین فقراء قسمت کردند ومقدار کمی نگهداشتند موقع نهار سه سیخ کباب پخته و در میان سفره نهادند که آقا میل بفرمایند ولی آقا فقط نان با ماست و چند عدد خیاری که در سفره بود میل می فرمودند و هیچ توجهی به کبابها نداشتند. عرض کردند: آقا گوشت تمام گوسفندها را بین فقرا قسمت کردیم و اگر سهم سرانه هم حساب کنیم این مقدار سهم شما است چرا میل نمی فرمائید؟ فرمود: غیر ممکن است از کبابی که بوی آن به مشام فقراء رسیده من میل نمایم پس ماهم بواسطة احترام ایشان نخوردیم تا آنکه آن کبابها را بردند به فقرای مجاوردادند.

و نیز مرحوم والد فرمودند: روزی در منزل آیة الله بروجردی در خدمت ایشان بودم3.

ص: 212


1- فوائد الرضویه ص483.

و یک دستمال بزرگ پر از اسکناس و پول در جلوایشان بود به من فرمود: « فلانی من چندان فضیلت و برتری در خود سراغ ندارم ولی این را می دانم و در خودم می بینم که پول نتوانسته تا امروز مرا به خود جلب نماید و من به این پولها فریفته شوم».

و نیز نقل کردند: گاهی ایشان به واسطه کثرت مشاغل چند دقیقه ای دیرتر از موعد مقرر به درس حاضر می شد. یک روز که ایشان دیر تشریف آوردند یکی از علماء اعتراض کردند و گفتند وقت طلاب ضایع می شود. آقا فرمود: «چرا شما وقت خود را تلف می کنید من این دوازده جزء قرآن را که الآن حفظم از همین وقتها استفاده کرده ام شماهم بی کار ننشینید این چند دقیقه ای که من دیر رسیدم مشغول حفظ قرآن باشید».

و نیز نقل کردند: مرحوم والد فرمودند: روزی در محضر ایشان بودم در ضمن صحبت از بدی پخت نان شکایت کردند و فرمودند نان خوبی نمی پزند. من عرض کردم: از کدام نانوائی نان می گیرند؟ فرمود: فلان نانوائی من به آن نانوایی رفته و گفتم شما چرا به خانه آقا نان بد می دهید؟ نانوا جواب داد تقصیر ما نیست اگرنان منزل آقارا به اختیار ما بگذارید بهترین نان را می فرستیم ولی آرد از منزل آقا می آورند و آن آرد نانش بهتر از این نمی شود. وقتی پاسخ آن نانوائی را به آقا عرض کردم، فرمود این آرد از زمین ارثی ما است و به دستور خودم بدست می آید و بغیر از نان این آرد نان دیگری را نمی خوریم .

جواب آیة الله العظمی بروجردی به پیشنهاد چاپ رساله ایشان

در ایامی که مرحوم آیة الله بروجردی در بروجرد بودند مرحوم شیخ احمد پدر مرحوم علامه امینی صاحب الغدیر نامه ای به خدمت ایشان مرقوم نموده بودند وعده ای دیگر از علمای آذربایجان هم آن نامه را امضاء کرده بودند و در آن نامه نوشته بودند پس از تحقیق برای ما ثابت شده است که حضرت عالی امروز اعلم

ص: 213

هستید لذا از جنابعالی خواهشمندیم رساله عملیه خودتان را در سطح وسیع چاپ و یا اجازه بدهید که خود مردم در این ناحیه به چاپ برسانند و از شما تقلید نمایند. ایشان در جواب مرقوم فرمودند: «من از الطاف آقایان متشکرم، ولی راجع به تقلید چون امروز پرچم دردست آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی است و برهمه لازم که این پرچم دار را حفظ نمایند لذا من به هیچ وجه راضی نیستم که رسالة من درجای دیگر چاپ شود. لذا رساله مرحوم بروجردی فقط در بروجرد منتشر بود و در شهرستانهای دیگر مقلد نداشت(1).

درس را تعطیل وشاگردان را به درس مرحوم حائری می فرستد

در مجله نور علم دوره دوم شماره چهارم راجع به سجایای اخلاقی مرحوم آیة الله حاج میرزا محمد قمی (معروف به ارباب استاد مرحوم محدث قمی می نویسد:

یکی از ویژگیهای شاخص آن مرحوم مهربانی وکمک به مردم بود به حدی که مجرمین و متخلفین آن زمان به خود اجازه می دادند به او پناهنده شوند و در منزلش (پست) بنشینند و هرکس در منزل آن مرحوم به بست می نشست در امان بوده ودر تفقد ازسادات فوق العاده کوشا بود و به وضع محرومان و مستمندان رسیدگی می کرد تواضع وتقوای او به حدی بود که پرورش یافتگان مکتب اسلام و اصحاب ائمه طاهرین علیهم السلام را به یاد می آورد. خلوص و صداقت ایشان را از این داستان به خوبی می توان دریافت: ایشان در اولین روزهائی که مرحوم آیة الله العظمی حائری به تدریس پرداخته بودند رو به شاگردان حوزه درسی خود کرده و می فرماید: ماسالها «اهم و مهم» را به شما درس می دادیم، در حال حاضر حضور درس آیة الله حائری (اهم) است برخیزید و در درس ایشان حاضر شوید. همه می روند فقط دو

و دو دن بعد5.

ص: 214


1- نقل از آقای علی دوانی از رادیو صبح جمعه برنامه سیمای فرزانگان 3 مرداد 1365.

تن از فرزندان ایشان (مرحوم میزرا محمدتقی و مرحوم میرزا محمد باقر) می مانند و می خواهند از محضر درس پدر بهره ببرند، ولیکن معظم له از آنان نیز می خواهد که از درس مرحوم آیة الله حائری استفاده کنند(1).

دلیل نپذیرفتن پول

از مرحوم حاج آقا رضاهمدانی نقل شده که آن مرحوم در سامراء مدیون بود شخصی آمد عرض کرد: من می خواهم از شما تقلید نمایم و این مبلغ از لیره ها را برای شما آورده ام. مرحوم حاج آقا رضا فرمود: اما تقلید اشکال ندارد و لیکن پولها را من قبول نمی کنم. هر چه صاحب پول اصرار کرد قبول نفرمود. آن مرد تازه مقلد مجلس را ترک کرد. پس از آن سبب قبول نکردن پول را از مرحوم همدانی سؤال کردند ایشان فرمود اما اینکه من مدیون هستم دین مرا خداوند انشاء الله برایم فرج می کند وادا می شود من فرزندی دارم که مشغول کار شده و اگر او متوجه شود که یک چنین پولی بدست ما آمده از کاردست می کشد، به این دلیل صلاح دانستم که پولها را رد کنم (2).

کتاب نوشتن برسرجنازه پسر!

صاحب جواهر با خود عهد کرده بود که هرشب یک مقداری از کتاب جواهر را بنویسد در یکی از شب ها فرزندش از دنیا رفت. صاحب جواهر به علت همان عهدی که کرده بودقلم و کاغذ بدست گرفت و با چشم گریان و قلب محزون آمد کنار جسد فرزندش ومشغول نوشتن جواهر شد (3) .7.

ص: 215


1- مجله نور علم زیر نظر جامعه مدرسین قم. شماره 11، ص 088
2- پندهائی از رفتار علماء ص93.
3- پندهائی از رفتار علمای اسلام ص 17.

علت خودداری بحرالعلوم از تدریس

آخوند ملازین العابدین سلماسی که از شاگردان برجسته مرحوم سید مهدی بحرالعلوم بود نقل کرده که بحرالعلوم هرشب در میان کوچه های نجف می گشت و برای فقرانان و غذا می برد.

پس چند روزی درس را تعطیل کرد. طلاب مرا شفیع و واسطه قراردادند و من به خدمت آن جناب عرضه داشتم که چرا درس را ترک فرموده اید؟ فرمود: دیگر درس نمی گویم بعد از چند روزی دو باره طلاب مرا واسطه کردند که سبب تعطیلی درس را بدانند. پس من بار دیگر به خدمت ایشان رسیده وسؤال طلاب را عرضه داشتم. آن جناب فرمود که هرگز نشنیدم که این طلاب در نصف شب به تضرع و زاری و مناجات صدایشان بلند شود با آنکه من در غالب شبها در کوچه های نجف می گردم. چنین طالب علمی را استحقاق نیست که برای ایشان درس بگویم.

چون طلاب این سخن را شنیدند همه به تضرع و زاری برآمدند و شبها صدای مناجات وگریه طلاب از هر سو بلند می شد. پس آن جناب دیگر بار به تدریس مشغول گردید(1).

میزان تأثیر مصاحبت با عالم

از بعضی از اکابر افاضل شنیده شد که مرحوم شهید ثالث می فرمود که مرحوم شیخ جعفر کبیر وارد قزوین شد و در منزل برادر شهید ثالث حاج ملا محمد صالح منزل کرد پس شب هریک در گوشه ای خوابیدند و من هم در گوشه آن باغ خوابیدم. چون مقداری از شب گذشت، دیدم که شیخ جعفر مرا صدا می کند که برخیز3.

ص: 216


1- قصص العلماء ص 173.

ونمازشب را بخوان. عرض کردم: بلی بر می خیزم شیخ از من رد شد و من دیگر بارخوابیدم. ناگاه براثر شنیدن صداهائی متأثر کننده از خواب جستم از پی آواز روانه شدم، چون به نزدیک رسیدم دیدم که جناب شیخ با نهایت تضرع و بی قراری به مناجات و گریه اشتغال دارد. پس صدای آن جناب چنان تأثیری در من کرد که از آن شب تا به حال که بیست و پنج سال می گذرد هر شب بر می خیزم و به مناجات با قاضی الحاجات اشتغال دارم (1).

نمازشب برائت از آتش جهنم

حضرت آیة الله العظمی منتظری نقل کردند که حضرت آیة الله شهید مطهری زیادمقید بودند به خواندن نمازشب ومراهم تشویق می کردند به تهجد و به خواندن نماز شب ولی من زیادمقید نبودم که مرتب نمازشب را بخوانم وگاهی عذر می آوردم می گفتم چون آب حوض مدرسه فیضیه آلوده است و چشم من هم تراخم دارد می ترسم ضررکندوچشمم بدتر شود. تا آنکه شبی در حجره خوابیده بودم خواب دیدم که یک کسی آمد در حجره مرازد. من بلندشدم در را باز کردم مردی را دیدم یک قطعه کاغذی در دست دارد به من گفت من عثمان بن حنیفم ، از طرف حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برای شما پیامی دارم و آن این است که حضرت فرمودند شما نمازشب را ترک نکنید و آنگاه آن کاغذ را به من داد دیدم در آن کاغذ این عبارت نوشته شده است: «هذه برائة لک من التار» این برائت آزادی تواست از آتش . در همین حال دیدم صدای در حجره بلند شد و من از خواب بیدار شدم دیدم آقای مطهری است که مرا صدا می زند و می گوید رفته ام از رودخانه یک آفتابه آب تمیز برای شما آورده ام که وضو بگیریدو نماز شب را بخوانید. آنگاه من خواب خودم را نقل کردم، گفتم پس عثمان بن حنیف شما بودید (نقل از خود آیة الله منتظری درایام سالگرد شهادت آیة الله مطهری).3.

ص: 217


1- قصص العلماء ص193.

سید نعمت الله جزائری نقل می کند که به زیارت عتبات عالیات مشرف شدم ومن خاکی از بالای سر هر امامی برداشته بودم و از طرف پاهای امام حسین علیه السلام نیز خاکی برداشتم و آن را روی آن خاکها گذاشتم و به چشم خود کشیدم ، پس در آن روزچشمم قوت گرفت و قوت بر مطالعه پیدا کرد و از اول قوی تر شدمن در آن موقع برصحیفه شرح می نوشتم پس از آن روز شروع به اتمام آن نمودم. والآن هروقت که دچار چشم درد می شوم قدری از آن را به چشمم می کشم و این دوای من است. و چون به مشهد امیر المؤمنین علیه السلام رفتم آن جناب را زیارت کردم ودست خود را در زیرفراش بردم تا قدری خاک ازنزد سرمبارک بردارم. پس درسفیدی از درهای نجف بدستم آمد. آن را گرفتم و چون بیرون رفتم برای برادران مؤمن خود نقل کردم. همه تعجب کردند و گفتند که ما هرگز نشنیده ایم که در این مکان کسی دری پیدا کرده باشد. البته ملگی آن را آورده و در آن مکان گذاشته است(1).

علاقه فوق العاده مرحوم حائری به ذکرمصائب اهل بیت علیهم السلام

از امتیازات مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائری علاقه فوق العاده ایشان به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله بود و در این میان به حضرت سیدالشهداء حسین بن علی علیهما السلام بسیار عشق می ورزید و حتی قبل از تدریس از مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی خواسته بود که روضه خوانی کند و این مرد بزرگ هرروز پیش از درس چند دقیقه روضه می خواند و آنگاه مرحوم حاج شیخ درس را شروع می کردند.

روضه خوانی مرحوم حائری مخصوص به روزهای درسی نبود در ایام عاشورانیز اقدام به اقامه عزامی فرمود . ودرروزعاشورا با هیئتی خاص (پا برهنه و گل به پیشانی و صورت مالیده) در دسته های عزاداری شرکت می کرد و به عزاداری می پرداخت ونیزدر ایام فاطمیه دوم7.

ص: 218


1- قصص العلماء ص447.

(در ماه جمادی الثانی) که عزاداری در ایران رسم نبود با همت ایشان هر سال مجالس عزابر پا می گردید.

هر سال در ایام فاطمیه دوم در مدرسه فیضیه توسط ایشان مجلس روضه خوانی برقرار می شد(1).

حسین جان- شعری ازنویسنده

بدل دارم ولای تو حسین جان

به سرشوق لقای توحسین جان

کنم سجده به هنگام عبادت

به خاک کربلای تو حسین جان

تو در راه خدا از جان گذشتی

خداشد خونبهای تو حسین جان

توکشتی نجاتی دردوعالم

رضای حق رضای تو حسین جان

به روی نیزه ها می خواند قرآن

سر از تن جدای توحسین جان

جوانان همه عالم فدای

جوان مه لقای توحسین جان

شود چشم اشکبارودل پریشان

همیشه در عزای تو حسین جان

نخواهد پادشاهی جهان را

هرآنکه شد گدای توحسین جان

توهستی افتخار کل عالم

همه عالم فدای تو حسین جان

به زیرقبه تومستجاب است

دعاها از صفای تو حسین جان

شفاگیردزخاک مرقدتو

مریض بی نوای توحسسین جان

زدیده اشگریزم تاکه دل را

نمایم آشنای توحسین جان

نه هردل با تودارد آشنائی

دل پاک است جای تو حسین جان

حسینی آرزو دارد که گردد

فدای خاک پای تو حسین جان

نشسته بر درت باگردن کج

بامید عطای تو حسین جان1.

ص: 219


1- نقل از مجله نور علم شماره 11.

قبولش کن که دربانی نماید

در دولتسرای تو حسین جان

شفای بیماری لاعلاج چشم آیة الله بروجردی بوسیله گل عزاداری سید الشهداء علیه السلام

حضرت آیة الله بروجردی (رضوان الله علیه) می فرمودند در بروجرد مبتلا به درد چشم سختی بودم هرچه معالجه کردم رفع نشد حتی اطباء آنجا از بهبودی چشم من مأیوس شدند. تا آنکه روزی در ایام عاشورا که معمولا دستجات عزاداری به منزل ما می آمدند نشسته بودم اشک می ریختم درد چشم نیز مرانا راحت کرده بود. در همان حال گویا به من الهام شد از آن گلهایی که بسر و صورت اهل عزامالیده شده بود به چشم خود بکشم، مقداری گل از شانه و سریک نفر از عزاداران به طوری که کسی متوجه نشد، گرفتم و به چشم خود مالیدم فورا در چشم خود احساس تخفیف درد کردم و به این نحو چشم من رو به بهبودی گذاشت تا آنکه بکلی کسالت آن رفع شد و بعد نیز در چشم خود نور وجلائی دیدم که محتاج به عینک نگشتم.

در چشم معظم له تا سن هشتادونه سالگی ضعف دیده نمی شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نموده و می گفتند به حساب عادی ممکن نیست شخصی که مادام العمر از چشم خود این همه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز درسن هشتادونه سالگی محتاج به عینک نباشد(1).

بعض احوال مرحوم سید علی خان، از علمای معاصر شیخ و بھائی

مرحوم سید نعمت الله جزائری نقل کرده وقتی به خدمت آقا سید علیخان رسیدم6.

ص: 220


1- پندهای جاویدان نوشته محمد محمدی اشتهاردی ص 16.

دیدم محاسن مبارکش سفید است. پرسیدم که چرا شما محاسن خود را خضاب نمی کنید؟ فرمود: من خواستم تفسیری بنویسم بر قرآن مجید، در این خصوص با قرآن استخاره کردم این آیه شریفه آمد: «وان له عندنا لزلفی و حس مآب» دانستم که اجلم نزدیک شده شروع به تفسیر مختصری نمودم وترک خضاب کردم تا با ریش سفید خداوند را ملاقات نمایم پس بعد از یک سال آن بزرگوار دنیا را وداع کرد رحمة الله علیه (1) مرحوم سید علیخان با جناب شیخ بهائی معاصر بود و املاک ومزارعی داشت و حاصل آن را به این طریق به مصرف می رسانیدند: آنچه به مصرف زکات صرف می شد در دفتر به علامت (زاء) می نوشتند و آنچه به مصرف صدقه صرف می شد به علامت حرف (ق) نوشته می شد آنچه به مصرف صله رحم صرف می شد به علامت (ص) رقم می کردند و باقیمانده به مصرف واردین وشعراء و مخالفین مذهب می رسید. مقصودش ستر عرض بود. همیشه مؤمنین وفقرارا برخود مقدم می داشتند و به جمع نمودن مال دنیا راضی نمی شد و اگر از مصارف مقرره چیزی زیاد می آمد می فرمود: «یارب لا تجعلنی من الذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله» با داشتن آن همه املاک و مکنت، بسیار زاهد ومرتاض بود لباسهای خشن می پوشید و نان سبوس نگرفته میل می فرمود. عبادتش ضرب المثل بود، نمازها و روزه های مستحبی را ترک نمی کرد و در شبهای جمعه قرآن تلاوت می کرد (2)

احتیاط در تألیف کتاب

استاد بزرگ آقا باقر بهبهانی در رساله اجتهاد فرموده است: ای برادر من حال مجتهدین احتیاط کار مانند حال جذ من عالم ربانی مولاصالح مازندرانی است که2.

ص: 221


1- فوائد الرضویه 291.
2- منتخب التواریخ ص 682.

من از پدرم شنیدم که آن بزرگوار بعد از فراغت از شرح اصول کافی خواست شرحی نیز بر فروع کافی بنویسد بعضی از اشخاص به او عرض کردند شرح کردن فروع کافی مقام اجتهاد لازم دارد پس آن عالم متقی به واسطه همین شبهه که شاید مجتهد نباشد منصرف شد و نوشتن فروع کافی را ترک کرد در صورتی که هرکس شرح اصول او را دیده و یا شرح معالم او را که در جوانی نوشته دیده فضل و علم و مهارت او را می داند(1).

مقام زهد سید کاظم یزدی اعلی الله مقامه

با آنکه مرحوم سید بعد از مرحوم آخوند خراسانی (مؤلف کفایة الأصول) و آیة الله شیخ محمد طه نجف (متوفی سال 1323) زعیم علی الإطلاق ومرجع شیعه در سراسر جهان اسلام بود ولی زندگی طلبگی خود را فراموش نکرده همچنان زاهدانه می زیست، نقل شده است که یکی از بزرگان حوزه قم روزی به اطاق خصوصیسید رفته و گوشه اطاق یک دیزی (دیک کوچک دسته دار) می بینند از ایشان سؤال می کنند این چیست؟ سید جواب می دهند: دیگ زمان طلبگی من است. گذاشته ام این بالا جلو چشمم که خود را فراموش نکنم. او در امر تحصیل وکسب کمالات معنوی از جمله جدی ترین دانشمندان عالم اسلام بشمار می آید.

اوصیای آن مرحوم

ایشان با حضور رؤساء و بزرگان نجف واولاد و احفاد خود چهار وصی معین کردند: علامه بزرگ شیخ احمد کاشف الغطاء، علامه بزرگ شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، علامه بزرگ مرحوم آقا میرزا محمود تبریزی وعلامه بزرگ مرحوم آقا1.

ص: 222


1- سفینة البحار ج 2، ص 41.

شیخ علی مازندرانی. این چهارتن موظف شدند که تمامی موجودی وجوهات شرعیه سهم امام علیه السلام و سهم سادات وکفارات و مظالم را که هر کدام جداگانه در دفتری ضبط شده بود به مرجع تقلید بعدی تحویل دهند.

در همین جلسه یکی از نوادگان ایشان (مرحوم حاج آقا رضا صاحب کتاب بزم ایران) عرض می کند شما نواده های یتیم و بی پدری دارید که تحت سر پرستی شما هستند خوب است چیزی برای این احفاد هم تعیین کنید. مرحوم سید باضعف شدید فرمود: احفاد من اگر متدین هستند خدا روزی آنها را می رساند و اگر نه چگونه از مالی که از آن من نیست به آنان کمک کنم؟

من ازعلم به دو امر، بیچاره و پریشان حال شده ام

آقای میرزا ابوالقاسم عطار تهرانی از عالم بزرگوار حاج شیخ عبدالنبی نوری که از شاگردان حکیم الهی مرحوم حاج ملاهادی سبزواری بوده است نقل نمود که در آخر عمر مرحوم حاجی روزی شخصی در منزل ایشان آمد و خبر داد که در قبرستان شخصی پیداشده که نصف بدن او در خاک و نصف دیگرش بیرون است و دائما نظرش به آسمان است وهر چه بچه ها مزاحمش می شوند اعتنا نمی کند. مرحوم حاجی فرمود: باید خودم او را ببینم چون مرحوم حاجی به قبرستان آمد، او را به همان حال دید. نزدیکش رفت، دید، هیچ به او هم اعتناء ندارد مرحوم حاجی فرمود تو کیستی وچکاره ای؟ من تو را دیوانه نمی بینم و از طرف دیگر رفتارت هم عاقلانه نیست؟ در جواب ایشان گفت: من شخصی نادان و بی خبر هستم. تنها به دوچیز علم و یقین دارم و باور کرده ام. یکی اینکه دانسته ام که مرا و این عالم را خالقی است عظیم الشأن که باید در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم. دوم اینکه دانسته ام در این عالم نمی مانم و بعالم دیگر باید بروم و نمیدانم در آن عالم حال من چگونه خواهد بود؟ جناب حاجی من از این دو علم بیچاره شده و پریشان حال

ص: 223

گشته ام به طوری که مردم مرا دیوانه می پندارند. شما که خود را عالم مسلمانها می دانید و این همه علم یاد گرفته اید چرا ذره ای درد ندارید و بی باکید و در فکر نیستید؟ این اندرز مانند تیری بود که بردل مرحوم حاجی نشست و برگشت در حالی که دگرگون شده بود و در مدت کمی که از عمرش باقی مانده بود دائما در فکر سفر آخرت و تحصیل توشه این سفر وراه پرخطر آن بود تا از دنیا رفت (1).

شدت تأثر از شیوع فساد وگناه موجب مرگ این عالم بزرگوارشد

مرحوم شهید دستغیب نقل کرده است: صاحب ملکه تقوی مرحوم آقا میرزا مهدی خلوصی رحمه الله که قریب بیست سال توفیق رفاقت با ایشان نصیب من شده بود نقل کرد که در زمان عالم عامل و زاهد عابد آقای میرزا محمدحسین یزدی اعلی الله مقامه (که در 28 ربیع الأول 1307 مرحوم شد و در قبرستان غربی حافظیه مدفون شد) در باغ حکومتی مجلس ضیافت و جشن مفصلی بر پاشده و در آن مجلس جمعی از تجار که در آن زمان لباس روحانیت پوشیده بودند دعوت داشتند و در آن مجلس انواع فسق وفجور که از آن جمله نواختن و رقصیدن مطرب کلیمی بود فراهم کرده بودند. تفصیل مجلس مذکور را خدمت مرحوم میرزا خبر آوردند، ایشان سخت ناراحت و بی قرار شدند و روز جمعه در مسجد وکیل شیراز پس از نماز عصر به منبر رفت وگریه بسیاری نمود و پس از ذکر چند جمله موعظه فرمود ای تجاری که فجار شدید شما همیشه پشت سر علماء و روحانیون بودید در مجلس فسقی که آشکارا محرمات الهی را مرتکب می شدند رفتید و به جای آنکه آنها را نهی کنید با آنها شرکت نمودید، جگر مرا سوراخ کردید و دل مرا آتش زدید. خون من برگردن شما است.8.

ص: 224


1- شهید دستغیب در داستانهای شگفت شماره 48.

پس از منبر بزیر آمد و به خانه تشریف برد. شب برای نماز جماعت حاضر نشد به خانه اش رفتیم احوالش را پرسیدیم گفتند میرزا در بستر افتاده است خلاصه روز بروز تب او شدید ترشد به طوری که اطباء عاجز شدند و گفتند باید تغییر آب وهوا بدهد ایشان را به باغ سالاری بردند. در همان وقت یک نفر ریاضت کش هندی به شیراز آمده بود ومشهور بود که از وقایع و حوادث خبر می دهد. تصادفأ روزی از جلوی مغازه ما می گذشت، پدرم به من گفت او را بیاور راجع به احوال و شفای میرزا چیزی بپرسیم ببینیم حال او چگونه خواهد شد من رفتم و آن هندی مرتاض را به مغازه آوردم، پدرم نام میرزار انگفت و گفت من مال التجاره ای دارم می خواهم بدانم آیا به سلامت می رسد یانه؟ ولی در باطن میرزا را در نظر گرفت که از این مریضی شفا می یابد بانه، مرتاض هندی مدت زیادی حسا بھائی کرد و به فکر فرو رفت و نتوانست جواب بدهد پدرم گفت بیش از این ما را و خود را معطل مکن اگر چیزی می دانی بگو و گرنه مزدت را بگیر و برو. هندی گفت حساب من درست است ولی سؤال تو مرا گیج کرده است چون آنچه در واقع نیت کردی غیر آن است که در ظاهر گفتی پدرم گفت مگر من چه نیت کرده ام هندی گفت الآن زاهد ترین مرد روی زمین مریض است و تو می خواهی بدانی عاقبت او چه خواهد شد. به تو بگویم او خوب شدنی نیست و تا ششماه دیگر می میرد. پدرم آشفته شد ومبلغی به أوداد بالأخره سرششماه میرزا از دنیا رفت (1).

یک روایت در مورد ناسازگاری حب دنیا با توحید

عن جابر بن عبدالله قال: خطبنا رسول الله فقال فی خطبته (من جاء بلا الة الا الله ولم یخلط معها غیرها وجبت له الجنه) فقام الیه علی بن ابی طالب علیه السلام وکان احب من7.

ص: 225


1- از شهید دستغیب در داستانهای شگفت در داستان شماره 67.

قام الی ذلک الیوم فی مسئلة فقال یا رسول الله بابی انت وامی «مالم یخلط معها غیرها » فسرة لنا، قال: حبا الأنیا و رضابها و طلبا لها، یقولون أقاویل الأنبیاء ویفعلون أفعال الجبابرة، فمن جاء بلااله الا الله لیس فیها شیء من هذا وجبت له الجنه.

جابر بن عبدالله گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن خطبه ای فرمود . هرکس معتقد به لااله الاالله باشد و چیزی به آن مخلوط نکند بهشت بر او واجب است، علی بن ابی طالب علیه السلام ایستاد عرض کرد یا رسول الله چه چیز است که اگر مخلوط شود به لااله الاالله مانع از بهشت رفتن میشود؟ او را بیان کن برای ما رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن حب دنیا و راضی شدن به دنیا و طلب کردن دنیاست که دوست داران دنیا به زبان گفتار پیغمبران را گویند و در عمل کردار جباران را پیشه گیرند کسی که لااله الاالله بگوید و هیچ کدام از اینها را نداشته باشد بهشت بر او واجب است (1).).

ص: 226


1- (یادنامه علامه امینی ص 174).

بخش چهارم: انفاق، ایثار، حمایت و دستگیری از ضعفاء

اشاره

ص: 227

اگر از فقر همسایه مطلع بودی و شام می خوردی کافر بودی!

جواد بن محمد حسینی عاملی از شاگردان مرحوم بحرالعلوم و وحید بهبهانی و آقا میرسید علی صاحب ریاض بوده است. مرحوم نوری در کتاب «کلمه طیبه » قضیه ای راجع به این بزرگوار نقل کرده که نقاش مفید است:

شبی جناب فقیه اجا آقا سید جواد عاملی مشغول خوردن شام بود که کسی در خانه را کوبید. سید دانست که کوبنده درخادم بحر العلوم است پس خودشتابان نزد او آمد خادم به سید گفت: شام بحرالعلوم را حاضر نموده اند و او منتظر شماست. پس سید جواد با تعجیل روانه شد و به منزل بحرالعلوم وارد شد. چون چشم بحرالعلوم به سید افتاد شروع کرد به عتاب کردن و گفت خجالت نمی کشید و از خدا نمی ترسید عرض کرد: مگر چه شده؟ فرمود: مردی از برادران تو هرشب و روز با خرمای زاهدی (نوعی خرمای درجه پایین زندگی می کرد آن هم با قرض ونسیه گرفتن. و هفت روز برایشان می گذرد که طعم برنج و گندم نچشیده اند و چیزی غیر خرمای زاهدی نخورده اند. امروز به جهت شام رفته از آن خرما بگیرد، بقال جواب کرده و گفته قرض شما زیاد شده است. پس با دست خالی برگشته و خود وعیالش امشب بی شام مانده اند، و تو خوش می گذرانی و غذا می خوری وحال آنکه خانه او به خانه تو متصل می باشد. و تو او را می شناسی واوفلان کس است سید جواد گفت: والله از حال او مطلع نبودم. بحرالعلوم فرمود: اگر به حال او مطلع بودی وشام می خوردی یهودی وکافر بودی. این غضب من بر تو برای این است که چرا از احوال همسایه ات بی اطلاعی و خبر از احوال او نداری پس این مجموعه طعام را بگیر و با خادم من ببر بر در خانه او و به او بگو خوش داشتم که امشب شام را با هم میل کنیم و این کیسه را هم که در آن مقداری پول است در زیر فرش یا حصیر او بگذار ومجموعه را هم برای او بگذار و برمگردان و آن مجموعه بزرگی بود که در آن طعام و

ص: 228

گوشت و غذاهای لذیذ گوناگون گذاشته شده بود.

فرمود: من شام نمی خورم تا تو برگردی و خبر بیاوری که او شام خورده و سیر شده یانه . پس جناب سید جواد و خادم با مجموعه طعام رفتند به خانه آن مؤمن. سید مجموعه را از دست خادم گرفت و خادم برگشت. سید در را کوبید، مرد بیرون آمد، سید گفت خوش داشتم امشب شام را با شما میل نمایم. چون خواستند شام را میل کنند، آن مرد گفت ای آقا این غذای تو نیست زیرا این غذائیست نفیس و خوش طعم که عرب نمی تواند غذای به این خوبی درست کند و من نمی خورم تا خبر دهی مرا که از کجا آورده ای. هر چه سید اصرار نمود او نخورد آخرالامر مجبور شد قضیه را گفت.

مردمؤمن گفت بخدا هیچ کسی از قصه من اطلاع نداشت این امری است عجیب از سید. اسم آن مرد شیخ محمد نجم عاملی بود و آنچه در کیسه بود شصت عدد شوش (نام یکی از پولهای آن زمان) بود(1).

این پول را جدت برای خرجی تو نزد من گذاشته است

حاج آقا تاج الدین دزفولی از یکی اجدادش بنام سید محمدعلی نقل کرده که سفری به کربلا رفتم پولم تمام شد ماندم بی خرجی به واسطه عفت نفس ومناعت طبعی که داشتم خجالت می کشیدم به کسی اظهار حاجت کنم. از طرفی گرسنگی و ضعف بر من فشار می آورد تا آنکه به حرم حضرت سید الشهدا علیه السلام مشرف شدم، به حضرت عرض کردم: اگر از ناحیه شما کمکی به من نشود ناچار مقداری از طلاهائی که متعلق به شما است بر میدارم! جملاتی از این قبیل حرفها گفتم و زیارت مختصری کردم و از حرم خارج شدم. در میان صحن).

ص: 229


1- ( اقتباس از فوائد الرضو به ص86).

دیدم شیخ رحمت الله خادم شیخ مرتضی انصاری آمد نزد من گفت: شیخ به من امر فرموده اند که ترا خدمت ایشان ببرم. پس با هم رفتیم منزل شیخ، سی تومان پول به من داد فرمود این را جدت برای خرجی تو نزد من گذاشته است. من پول را گرفته مراجعت کردم. در چند قدمی دیدم صدایم کرد فرمود: ولی دیگر طلاهای حضرت را نبری!!(1).

بخشش سیدرضی جامع نهج البلاغه

سید رضی علیه الرحمه کتابهای زیادی از کسی به ده هزار دینار خرید. وقتی آنها را به منزل آورد و کتابها را نگاه می کرد دید در حاشیه یکی از کتابها فروشنده یک بیت شعر نوشته که مضمون آن این بود که من محتاج بودم و احتیاج مرانا چار کرد که کتابهایم را بفروشم. تا سید این مطلب را فهمید تمامی کتابها را به خانه فروشنده حمل کرد و قیمت آنها را هم به او بخشید (1)

چون ابن فهد فقرارا جواب نمی کند مقدم است

مرحوم حاج ملا محمد صالح برغانی (شهید ثالث) می گفت پدرم گفت: در خواب دیدم که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در جائی نشسته و علماء در خدمت آن حضرت نشسته اند و برهمه مقدم تر ابن فهد علیه الرحمه نشسته است. از اینکه این همه علماء با اشتهار و نامدار چرا از ابن فهد که چندان شهرتی ندارد پائین ترنشسته اند متعجب شده از رسول خدا سؤال کردم وعلت تقدم ابن فهد را بر سایر علماء پرسیدم حضرت فرمود: سبب این است که سایر علمای حاضر اگر از مال فقراء در نزدشان باشد به فقرائی که بآنها رجوع می کنند چیزی می دهند و اگر مال).

ص: 230


1- (سفینة البحار حرف راء).

فقرا درنزد شان نباشد جواب می کنند. ولی ابن فهد اینگونه نیست اگر فقیری به او مراجعه کنند اگر از مال فقرا نزدش بود می دهد و اگر از مال فقراء هم نداشت از مال خودش می دهد وفقیر وسائل را با دست خالی جواب نمیکند از این جهت حق تقدم برسایرین دارد.

زمان اشتهای به غذا!

شبی بحرالعلوم گفت مرا اشتهای شام خوردن نیست. پس از آن فرمود غذای بسیاری در ظرفی ریختند و آن را برداشت و در کوچه های نجف گردید پس بدر خانه ای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود و آن شب او باعروسش چیزی نداشتند. بحرالعلوم دق الباب کرد. داماد بیرون آمد سید فرمود الآن من زیاد گرسنه ام پس آن غذارا سه قسمت نمود یک قسمت را برای عروس داد و دو قسمت را با داماد خوردند.

من اینجا می ایستم تا تو بیائی

مرحوم شیخ جعفر کبیر نجفی (کاشف الغطاء) وارد اصفهان شد و چندی آنجا اقامت فرمود پس خواست که از آن شهر تشریف ببرد از منزل بیرون آمد و بر مرکب سوار شد. در این وقت سیدی آمد و از شیخ سؤال کرد که فقیرم و مبلغ یکصد تومان مخارج ضروریه دارم و از شما می خواهم شیخ فرمود که تو زودتر نیامدی اکنون من سر راهم سید اصرار زیاد کرد. در آن زمان امین الدوله حاکم اصفهان بود شیخ به آن سید گفت برو به امین الدوله بگو که شیخ گفته صد تومان بمن بدهی. سید گفت شاید امین الدوله نداد توهم که می روی. شیخ گفت من همینجا سواره می مانم تا تو مراجعت کنی پس شیخ سواره توقف کرد سید به نزد امین الدوله رفت و پیغام شیخ را رسانید.

ص: 231

امین الدوله گفت: شیخ کجاست؟ آن سید گفت: سواره ایستاده تا من برگردم . امین الدوله به ملازمین گفت هر چه زودتر صد تومان را بیاورید ملازمین یک کیسه پول را آوردند خواستند که بشمارند زیرا وجه بیشتر از صد تومان بود امین الدوله گفت که مشمارید زیرا می ترسم طول بکشد و شیخ خود باینجا بیاید آنوقت بیشتر از اینها باید بدهیم.

پس آن کیسه را به سید دادند سید آن را به نزد شیخ آورد. شیخ هنوز ایستاده بود دستور داد پولها را شمردند مبلغ دویست تومان شد صد تومان به سید داد سید مطالبه صد تومان دیگر را نمود فرمود تو صد تومان بیشتر از ما نخواستی دیگر به تو نمیدهم. دستور داد فقرای شهر را خبر کردند آن صد تومان دیگر را بین فقرای شهر تقسیم کرد آن وقت حرکت کرد(1).

روش مخصوص شیخ جعفر کاشف الغطاء در برداشت حق فقراء از اموال ثروتمندان

مرحوم شیخ جعفرکبیر طریقه اش این بود که همیشه در بین نماز دامن خود را به دست می گرفت و در میان صفوف جماعت می گشت از مردم درهم ودیناری برای فقرا جمع آوری می کرد و به ایشان می داد و چون به مجلس متمکنین و تجار مهمان میشد، بعد از چیدن سفره غذا می فرمود آن غذارا قیمت می کردند پس آن را به صاحب خانه می فروخت و قیمتش را دریافت می کرد. آن وقت اذن می داد که حاضران غذارا میل نمایند.

شبی درجائی مهمان بود مبلغ سی تومان غذای مهمانی را قیمت کرد و پولش را گرفت جزیک تومان که حاضر نبود. صاحب خانه گفت غذا سرد می شود غذارا3.

ص: 232


1- قصص العلماء ص193.

میل فرمائید بعد از صرف غذا آن یک تومان راهم تهیه نموده می دهم. شیخ راضی نشد تا آنکه آن یک تومان را گرفت پس از آن به مردم رخصت داد که غذا را بخورند آن وقت آن پولها را بین فقرا تقسیم کرد.

و مکرر می شد وارد خانه ای می شد و تعریف از آن خانه می کرد و صاحب خانه عرض می کرد پیشکش شما است. شیخ می فرمود قبول کردم! دوباره می فرمود که اهل خبره آن خانه را قیمت می کردند و آن را به صاحب خانه می فروخت و وجه آن را می گرفت بین فقراء تقسیم می کرد.

شیخ یقین داشت که این اشخاص مشغول الذمه هستند و به فقراء بدهکارند به این وسیله مال فقراء را از غاصبین می گرفت و بفقرا رد می کرد(1).

هرکه بیشتر پول بدهد بر او وارد خواهم شد

وقتی شیخ وارد قزوین شد و در خانه حاج عبدالوهاب منزل کرد، تجارکاروانسرای شاه استدعا نمودند که شیخ به بازدید تجار به بازار تشریف بیاورند شیخ قبول نموده با تفاق حاج عبدالوهاب وسایر ملازمین به سمت بازار حرکت کردند چون به بازار رسیدند تجار به استقبال شیخ آمدند در باره آنکه شیخ اول به حجره ومغازه کدام یک وارد شود بین تجار نزاع و مجادله افتاد. چون همه می خواستند شیخ به حجره خودشان نزول فرماید. چون شیخ از این مسابقه مطلع شد در وسط بازار نشست و فرمود هرکه بیشتر پول بدهد شیخ اول به حجره او وارد خواهد شد. پس بعضی از تجار ظرفی را پر از درهم و دینار کرده بحضور شیخ آوردند آن جناب اول فقرارا خواست و آن پول ها را بین آنها تقسیم کرد از آن پس به حجره تجار تشریف برد (2).5.

ص: 233


1- قصص العلماء ص193.
2- قصص العلماء ص195.

حاج شیخ عبدالکریم حائری ودستگیری مستمند

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری مرجع تقلید ومؤسس حوزه علمیه قم خادمی داشت بنام شیخ علی . می گوید شبی در ایام زمستان در بیرونی آقا خوابیده بودم صدای در بلند شد بلند شدم در را باز کردم دیدم زن فقیری است اظهار کرد شوهرم مریض است نه دوادارم نه غذا و نه ذغال دارم که اقلاً کرسی را گرم کنم. من جواب دادم خانم این موقع شب که کاری نمی شود کرد آقاهم می دانم الآن چیزی ندارد که کمک کند زن ناامید برگشت ولی دیدم آقا که حرفهای ما را گوش می داده مرا صدا کرد من رفتم به اطاق آقا فرمود: شیخ علی اگر روز قیامت خداوند از من و از تو باز خواست کند که در این ساعت شب بنده من به در خانه شما آمد چرا اورا نا امید کردید؟ ماچه جوابی داریم؟ عرض کردم آقا ما الآن چه کاری می توانیم برای او انجام بدهیم؟ فرمود تو منزل او را بلد شدی عرض کردم: بلی می دانم ولی رفتن در میان آن کوچه ها با این گل و برف مشکل است. فرمود: بلند شو برویم. وقتی که آمدیم مریض را دیدیم و منزل را هم ملاحظه کردیم صحت اظهارات آن خانم معلوم شد آن وقت آقا بمن فرمود برو از قول من به صدر الحکماء بگو همین الآن بیاید این مریض را معاینه کند. من رفتم دکتر را آوردم دکتر پس از معاینه نسخه ای نوشت و به من داد و رفت آقا به من فرمود برو به دواخانه فلان، بگو بحساب من دوای این نسخه را بدهند. من رفتم دوارا گرفته آوردم بعد فرمود برو بمنزل فلان علاف بگو بحساب من یک گونی ذغال بدهد من رفتم ذغال را گرفته با مقداری غذا آوردم خلاصه آن شب آن خانواده فقیر از هرجهت راحت شدند هم بیمار با خوردن دواحالش خوب شد هم غذا خوردند وهم کرسیشان گرم شد بعد فرمود روزی چقدر گوشت برای منزل ما می گیری عرض کردم هفت سیر فرمود نصف آن گوشت را هر روز به این خانه بده آن نصف دیگرهم برای ما فعلا

ص: 234

بس است آن وقت فرمود حالا بلند شو برویم بخوابیم .

از آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری نقل شده که ایشان فرمودند: معظم له قبل از اختیار والده ما همسر دیگری داشت که بینایی خود را از دست داده و زمینگیر شده بود. از مرحوم فرید اراکی شنیدم که ایشان مشاهده کرده بود که پدرم بارها با آن سن و سال و موقعیت، در موقع نیاز، او را به پشت گرفته و به عنوان رفع نیازهای ضروری و تغییر محل به این طرف و آن طرف یا در تابستان شب به پشت بام و روز به سرداب می برده است (1).

شهید سعیدی واهتمام به رسیدگی به حال نیازمندان

یکی از دوستان آیة الله سعیدی شهید نقل می کند که ما در مسجد شهید سعیدی صندوق خیریه و کمک به محرومان داشتیم که بعد از شهادت، این صندوق به کارش ادامه می داد. روزی برای بررسی وضع نیازمندی که توصیه شده بود رفتیم. مردی را دیدیم که روی یک تخت چوبی نشسته بود که پاهایش قطع شده بود. بعد از آنکه متوجه شد ما ازمسجد موسی بن جعفر علیه السلام هستیم گفت شما مرحوم حاج آقای سعیدی را می شناختید؟ گفتم بلی از شاگردان ایشان بودم. گفتم شما از کجا با ایشان آشنا شدید؟ سرش را به دیوار زد و گریه کرد و شاه را نفرین و لعن نمود. بعد گفت من قبلا راننده ماشین مسافربری بودم که در یکی از شهرها تصادف کردم و در اثر آن پاهایم قطع شد و خانه نشین شدم این خانه را که می بینی حاج آقا سعیدی برای ما درست کرده و زندگی ما را ایشان اداره می کردند. شبها آخروقت به اینجا می آمدند یکی دو ساعت می نشستند باما صحبت می کردند و شوخی می کردند، ما با هم دوست بودیم رفیق بودیم می رفت برای ما نان می گرفت با روغن1.

ص: 235


1- مجله نور علم شماره 11.

می آورد او واقعا آقا بود ... (1).

دونمونه از انفاق وایثار شهید آیة الله مدرس

از خانم شهید مدرس نقل شده که مدرس هر روز از مجلس شورا برمی گشت می دیدیم یکی از لباسهایش نیست وقتی علتش را می پرسیدیم می گفت در راه به سائل دادم. روزی سائلی دم در منزل ما آمد مرحوم مدرس چیزی نداشت به من گفت این دیگ آشپزخانه را ببر دردکان مشهدی عبدالکریم بقال بگذار پول بگیر بیاور بده به این سائل گفتم: غیر از این دیگ دیگر دیگی نداریم فرمود: اشکال ندارد(2).

چند نمونه از سخاوت و بلند طبعی شیخ اعظم انصاری

آقا سید محمد طاهر شفیعی دزفولی که امام جماعت است از جده خود نقل کرده که یکی از عادات پسندیده شیخ مرتضی انصاری این بوده که به دیدن اقوام می رفته و همیشه صله رحم بجا می آورد یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء من به یاد ماهی افتادم و هوس کردم گفتم کاش می توانستیم یکعدد ماهی برای فردا تهیه می کردیم. صبح دیدم شیخ تشریف آورد مقداری پول به من داد سپس فرمود به ملا رحمت الله سفارش کردم ماهی بخرد برایتان بیاورد.

باز سید اسدالله دزفولی فرزند سید محمد مجاهد که از شاگردان شیخ بوده از ما در خود نقل کرده که گفت شبی پدرت را دیدم در موقع مطالعه یک مرتبه به فکر فرورفته پرسیدم درباره چه چیزی فکر می کنی؟ گفت هشتاد تومان بدهکارم فکر .

ص: 236


1- مجله پیام انقلاب شماره 98.
2- شرح حال مدرس - انتشارات نور- .

می کنم که آنها را از کجا تهیه کنم و چگونه این همه قرض را بدهم. سپس خوابید.

پس از مدتی از خواب بیدار شد در حالتی که خوش حال بود وخدارا شکر می کرد گفتم چه شده فرمود در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود: سفارش کردم قرضهایت را شیخ مرتضی بدهد.

چون صبح شد دیدم ملا رحمت الله خادم شیخ آمد، گفت شیخ شما را می خواهد سید رفت به خدمت شیخ. فرموده بود شما اسامی طلبکارها را بنویس و به من بده دیگر کارت نباشد من همه را می دهم (1).

علت گریه وزاری مردی که بر قبر شیخ انصاری افتاده او می گریست

یکی از فرزندان مرحوم شیخ مرتضی انصاری به واسطه نقل می کند که مردی روی قبر شیخ افتاده بود و با شدت گریه می کرد. وقتی علت گریه اش را پرسیدند، گفت جماعتی مرا وادار کردند به اینکه شیخ را به قتل برسانم من شمشیرم را برداشته نیمه شب رفتم به منزل شیخ. وقتی وارد اطاق شیخ شدم دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم بی حرکت ماند و خودم هم قادر به حرکت نبودم. به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آنکه بطرف من برگردد گفت: خداوندا من چه کرده ام که فلانکس و فلان کس اسم همه آن جماعت را برد، فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد (اسم مرا برد) خدایا من آنها را بخشیدم توهم آنها را ببخش. آن وقت من التماس کردم، عرض کردم آقا مرا ببخشید فرمود آهسته حرف بزن کسی نفهمد برو8.

ص: 237


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری ص 108.

بخانه ات ولی صبح بیا به نزد من. من رفتم تاصبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم و اگر نروم چه خواهد شد بالأخره بخودم جرأت داده رفتم. دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند رفتم جلو سلام کردم مخفیانه کیسه ای پول به من داد و فرمود برو با این پول کاسبی کن من آن پول را آورده سرمایه خود قراردادم و کاسبی کردم که از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازارم وهر چه دارم از برکت صاحب این قبردارم (1).

هیچ میدانی در اطراف ما چقدر آدم فقیر هست؟

فرزندش آقای شیخ عبدالحسین برای زنش از پارچه گران قیمتی لباس نوتهیه کرده بود. روزی آقا وارد منزلش شد، عروسش را نشناخت چون آن لباس نورا پوشیده بود. فرمود آن خانم کیست؟ عرض کردند: عروس شما است: فرمود: چرا باید عروس من این چنین لباس فاخر به تنش کند؟ آقا عبد الحسین عرض کرد: آقا مگر خداوند در قرآن نفرموده : «قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده» طبق این آیه خداوند زینت را برای بندگانش مباح کرده. فرمود: بلی ولی هیچ میدانی در اطراف ما چقدر افراد بی بضاعت و فقیر هست که قادر نیستند از این قبیل لباس برای اهل و عیالشان تهیه کنند. وقتی دیدند ما از این لباسها می پوشیم در روحیه و در عقیده شان اثر سوء می گذارد. (زندگانی وحید بهبهانی ص 172).

نمونه دیگر از عزت نفس و عطوفت نسبت به فقیر

یکی از تجار متدین یک قواره قبایی برای آقای وحید بهبهانی هدیه آورده بود. چون شنیده بود که آقا از کسی هدیه و مالی قبول نمی کند در این خصوص با آقایانی.

ص: 238


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری.

مذاکره کرد، گفتند حاج ملا رضا استرابادی شاگرد آقاست و آقا او را دوست دارد، اگر این پارچه را بوسیله او به خدمت آقا بفرستی شاید قبول کند. آن شخص تاجر نزد حاج ملارضا آمده التماس کرد که حاجت او را برآورد، حاج ملا رضا عذر آورد که آقا قبول نمی کند، تاجر گفت اگر تو این کار را انجام بدهی و آقا هدیه مرا قبول کند قول می دهم که یک قدک قباهم بشما بدهم. حاج ملارضا فکر کرد گفت من می برم اگر قبول کرد چه بهتر و اگر هم قبول نکرد ضرری نکرده ام پارچه را برداشت نزدیک های ظهر آمد در منزل آقا را دق الباب کرد، آقا خودش آمد در را باز کرد فرمود این موقع گرما چه کار داری؟ عرض کرد: قدک قبائی است فلان تاجر برای شما هدیه کرده و التماس کرده که شما قبول بفرمائید. فرمود: ملارضا من فکر کردم مسئله علمی مشکلی داری که این موقع گرما آمده ای و مراهم از کارم معطل کردی برو بده به صاحبش مگر نمی دانی من از کسی چیزی قبول نمی کنم. این را فرمود و در را بست. من عرض کردم آقایک عرض کوچکی دارم فرمود: چیست؟ عرض کردم: آن مرد به من وعده داده که اگر شما این هدیه را قبول کنید یک قواره قباهم بمن بدهد پس اگر شما قبول نکنید تکلیف قبای من چه می شود؟ آن وقت فرمود: این را قبول می کنم به شرط آنکه پس از این اینگونه شفاعتها را قبول نکنی (1).

روش صحیح یک عالم عارف دراعانه به مستمند

شخص موثقی از علمای نجف نقل کرد در نجف اشرف دیدم آیة الله عالم وعامل و عارف کامل آقای سیدعلی قاضی طباطبائی (استاد اخلاق علامه طباطبائی صاحب المیزان) دردگانی کاهو می خرید ولی برخلاف سایر مشتریها که کاهوی مرغوب و نازک را جدا می کردند ایشان کاهوهای غیر مرغوب و غیر قابل استفاده را جدا کرده2.

ص: 239


1- زندگانی وحید بهبهانی بقلم علی دوانی ص 172.

پولش را دادند و حرکت کردند. من بدنبالش رفتم، عرض کردم: چرا حضرت عالی کاهوهای خوبی جدانکردید؟ فرمود: فروشنده این کاهو آدم فقیری است من می خواهم به او کمکی کرده باشم. در ضمن نمی خواهم بطور مجانی باشد که هم شخصیت وحیثیت او محفوظ باشد وهم او به پول مجانی گرفتن عادت نکند. این کاهو هارا که کسی نمی خرد بر می دارم و پولش را به او می دهم(1).

آری، این عالم عالیمقدار با این فرمایش نکته جالب و درس بزرگی را بیان فرمودند چون در دستورات دین مقدس اسلام بی کاری ، مفتخواری وتکدی وکل بر مردم بودن بسیار مذموم است و در این خصوص روایات و احادیث فراوان از رسول خدا و ائمه معصومین علیهم السلام وارد شده که در اینجا به ذکر یکی از آنها اکتفا می شود:

زراره می گوید مردی به حضور حضرت صادق علیه السلام رسید عرض کرد یابن رسول الله دستم ناسالم است و نمی توانم با آن خوب کار بکنم و سرمایه ای هم ندارم با آن کاسبی کنم فردی محروم و مستمندم. امام فرمود: کارکن و روی سرت بار بگذار و ببر و از مردم بی نیاز باش. (اعمل واحمل علی رأسک واستغن عن الناس) (2).

سخاوت صاحب بن عباد

صاحب کتاب «بغیه» آورده است که صاحب بن عباد در کودکی هرگاه برای تعلم قرائت قرآن به مسجد می رفته مادر او هر روز یک دینار و یک درهم به او می داده و می گفته این پول را به اولین فقیری که می بینی بده. و صاحب بدین منوال عمل می کرده تا زمان رشد و بلوغ، که هرشب برای اینکه فراموش نکند، به3.

ص: 240


1- مهرتابان. به نقل آقای حسن زاده آملی.
2- محجة البیضاء ج 3 ص 143.

خادم خود می گفت یک دینار و یک درهم زیر زیرانداز بگذار. مدتی وضع بدین ترتیب بود تا اینکه یک شب خادم فراموش نمود دینار ودرهم را در جای همیشگی بگذارد. چون صاحب طبق معمول پس از نماز صبح زیر انداز را کنار زد دینار و درهمی ندید. این را به فال بد گرفت و به نزدیک شدن مرگ خودتأویل نمود. آنگاه به خادمان گفت: آنچه در اینجا فرش وزیر انداز هست بردارید و به اولین نیازمندی که می بینید بدهید تا کفارۂ تاخیر امروز در پرداخت دینار ودرهم باشد. خادمان مردهاشمی نابینائی را دیدند که زنی دست او را گرفته است، به او گفتند اینها را از ما قبول کن، مرد پرسید اینها چیست؟ گفتند یک زیرانداز دیبا و یک مخده دیبا است. باشیندن این سخن مردنا بینا از هوش رفت. صاحب بن عباد را از واقعه آگاه ساختند. صاحب برسر آن مرد حاضر شد و براو آب پاشید چون به هوش آمد صاحب علت تغییر حال او را جویا شد مرد گفت: اگر سخن مرا نمی پذیرید از این زن بپرسید. به او گفتند خود تشریح کن. مرد نابینا گفت: من مردی آبرومند هستم و از این زن دختری دارم که مردی به خواستگاریش آمد ودختر را به او دادیم و دو سال مازاد هزینه قوت و غذایمان را گردآوردیم تا برای او جهیزیه ای تهیه کنیم. دیشب مادرش گفت دلم می خواهد برای دخترمان یک زیرانداز دیبا و یک مخده دیبا تهیه کنیم. من به او گفتم ما از کجا چنین چیزهائی فراهم کنیم؟ و بالأخره بین من واو کشمکش وکدورتی پیش آمد تا اینکه من از او خواستم دست مرا بگیرد و مرا از خانه بیرون بیاورد تا بلکه فرجی حاصل شود. پس چون این مردان به من چنان گفتند من حق داشتم که از هوش بروم.

صاحب بن عباد پس از شنیدن این ماجرا گفت در کنار فرش و مخته دیباباید چیزهای شایسته ای باشد. آنگاه جهیزیه ای مناسب آن زیرانداز خرید و تحویل پدر دخترداد وشوهر دختر او را طلبید ودست مایه ای ارزشمند در اختیارش

ص: 241

گذاشت (1).

از برکت سخاوت سید مرتضی علیه الرحمه یهودی مسلمان شد

سید مرتضی علم الهدی حوزه درسی بسیار غنی داشته و در علوم متنوعه تدریس داشته است. و هر یک از شاگردان او شهریه معینی داشته اند. چنانچه شیخ طوسی را ماهی دوازده دینار اشرفی (طلای هیجده نخودی) وقاضی ابن البزاج را ماهی هشت دینار و هریک از تلامذه دیگر را به فراخور حال خود شهریه می داده است. وقتی قحطی شدیدی پیش آمد مردی یهودی برای تحصیل روزی چاره اندیشید که در نزد سید به تحصیل علم نجوم بپردازد. بعد از استیذان از سید، در درس او حاضر شد و حسب الأمر سید برای او روزانه تعیین گردید که روز به روز می گرفت و صرف ضروریات زندگی خود می کرد تا پس از اندکی از مشاهده این شیوه ورفتارنیک آخر بدین اسلام گروید (2).

وقف ملک برای هزینه فقهاء

سید مرتضی دهکده ای از املاک خود را وقف مصرف کاغذ فقهاء کرده بود که عوائد آن صرف تألیفات مجتهدین گردد. صفات حمیده و فضائل اخلاقی او درحدی بود که افراد فاضل و دانشمند از هر گروه می توانستند به مجلس او راه یابند و از محضرش بهره مند گردند، نابغه نابینای عرب ابوالعلاء معری از کسانی بود که همیشه ملازمت او را داشت گویند هنگامی که ابوالعلاء از عراق خارج می شد، از او پرسیدند که سید مرتضی را چگونه دیدی ؟ او در پاسخ این شعر را قرائت کرد.1.

ص: 242


1- روضات الجنات ج 2، ص23.
2- فقهای نامدار شیعه ص 61.

یاسائلی عنه لما جئت تسئله

الاهوالرجل العاری من السعار

لوجئنه لرأیت الناس فی رجلی

والدهر فی ساعة والارض فی دار

یعنی ای فردی که از من جویای حال اوهستی بدانکه او مردی است که از هرگونه نقص وعیب مبرا است. اگر او را ببینی خواهی دید که وجود همه مردم در مردی جمع شده و روزگار در یک ساعت متمرکز گردیده وجهان در یک خانه قرارگرفته است(1).

هرکه ریش شیخ را دوست دارد کمک کند

گویند روزی در اصفهان، شیخ جعفرکبیر کاشف الغطاء وجهی را بین فقراء تقسیم نمود و پس از اتمام آن به نماز ایستاد، یکی از فقرا خبردار شد و بین دو نماز وارد شد و به شیخ گفت: سهم مراهم بده. شیخ فرمود تودیر آمدی وجه تمام شده. فقیر در غضب شد و آب دهان خود را به محاسن شریف شیخ انداخت. شیخ از محراب برخاست و دامن خود را گرفت و در میان صفوف گردش کرد و فرمود: هرکس ریش شیخ را دوست دارد به فقیر اعانت نماید، پس مردم دامن شیخ را از پول سرخ و سفید پرکردند و شیخ آنها را به فقیر داد.

شیخ درماه رجب سنه 1208 هجری قمری وفات نمود وقبرش در نجف اشرف باقبه عالیه در محله عماره مشهور است ومزار کاقه مردم است و اولاد و احفاد ومنسوبین او از علماء و فقهاء می باشد (2).

اهتمام شیخ جعفر کبیریه رسیدگی به حال ضعفاء

جعفر بن خضر الجناحی نجفی نسب شریفش منتهی می شود به مالک اشتر.3.

ص: 243


1- فقهای نامدار شیعه ص 14.
2- فوائد الرضویه ص73.

صاحب کشف الغطاء است که در مبحث تشهد در همین کتاب گفته که حضرت رسول صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که فرمود اضافه کنم بر جمله: «وتقبل شفاعته فی امته وارفع درجته» جمله: «وقرب وسیلته» را این کتاب شریف را که دلیل بر علو مقام علمی اوست در سفر نوشته است. خلاصه شیخ از آیات عجیبه الهی است که زبان از وصفش عاجز است. گویند که آن جناب فرموده که اگر تمامی کتب فقهیه را بشویند و از بین ببرند من از حفظ از طهارت تادیات را مینویسم.

مرحوم محدث نوری فرموده که اگر کسی تأمل کند در مواظبت شیخ اکبر برسنن و آداب و مناجات آن جناب در سحرها و گریستن وتذلل او برای پروردگار و مخاطبات او با نفس خویش که می گفت توجعیفر بودی (یعنی جعفر کوچک بودی) پس جعفرشدی پس شیخ جعفر شدی پس شیخ عراق گشتی پس رئیس اسلام شدی یعنی فراموش مکن اوائل خودرا)، هرآینه خواهد یافت او را که او از همان کسانی است که امیرالمؤمنین علیه السلام برای احنف بن قیس ایشان را وصف فرموده

است.

سپس مرحوم نوری مهابت وشوکت وجلالت و مقبولیت او را در نزد کافه مردم مخصوصا در نزد سلاطین شرح داده است. او به ضعفاء وفقراء و مؤمنین بسیار توجه می نمود و در این باره حکایات زیادی دارد که اگر جمع شود یک کتاب بزرگ می شود و از جمله آن حکایات حکایتی است که شایسته است از باب نمونه ذکر شود. و آن این است که ثقه عدل جناب سید مرتضی نجفی که در اوائل عمر خود شیخ را درک کرده نقل فرموده است که روزی شیخ برای نماز ظهر دیر کرد مردم که از آمدن شیخ مأیوس شدند، هرکدام مشغول خواندن نماز خود شدند و نماز را فرادی بجای آوردند که ناگاه شیخ داخل مسجد شد چون ایشان را دید که فرادی نماز می خوانند آنان را توبیخ و سرزنش کرد و فرمود: آیا در میان شما یک نفر آدم عادل نبود که نماز را باجماعت بخوانید؟! در این حال نظرش به شخصی از تجار افتاد که

ص: 244

مردی صالح ومعروف به وثاقت بود که مشغول به نماز است. شیخ تشریف برد پشت سران مرد ایستاد و به او اقتدا کرد مردم نیز تمام اقتدا کردند. آن مرد چون فهمید که شیخ و تمام حاضرین باو اقتدا کرده اند خجالت کشید ومضطرب شد ولی نمی توانست نماز را قطع کند. بالأخره نماز را تمام کرد در حالی که از شرم غرق عرق شده بود. پس از جای خود برخاست و به شیخ عرض کرد آقا تو با این عملت مراکشتی. شیخ او را بنشانید و فرمود باید نماز عصر را هم پشت سر تو اقتدا کنیم. آن مرد التماس زیادی کرد که مرا معاف کنید مراچه با امامت. فرمود باید نماز عصر را هم بخوانی. آن مرد تضرع بسیاری کرد که من قدرت این کار را ندارم. شیخ فرمود: یا باید نماز عصر را به امامت بجابیاوری یا آن که دویست شامی برای فقرا حاضر نمائی (شامی پولی بوده قریب به دوهزار دینار) عرض کرد: می دهم. فرمود: الآن حاضرکن آن مرد دویست شامی حاضر کرد شیخ آن پولها را گرفت و در مسجد بین فقراء تقسیم کرد. آن وقت خود در محراب ایستاد و نماز عصر را با جماعت خواند(1).

سیدشفتی بواسطه ترحم به سگی به آن مقام و قدرت علمی ومعنوی و مادی رسید

مرحوم سیدرشتی (شفتی) در اصفهان یکی از مراجع بزرگ تقلید بود خیلی مقامش بلند بود از نظر علم و تقوی مرتبه ای بلند داشت. حتی مشهور است که ایشان شبها دیوانه می شد یعنی در مناجات و استغاثه حال خوف و رجائی برای او پیدا می شد، زنجیر به گردن می کرد و آه و ناله وداد و فریاد سر می داد، و از نظر قدرت تا بدانجا رسیده بود که در زمان ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه که در آنجا همه کاره2.

ص: 245


1- فوائد الرضویه ص 72.

بود گدائی پیش سلطان آمده بود سلطان گفت چرا پیش من آمدی اگر علم می خواهی برو به مسجد سید اگر قدرت و پول می خواهی برو به مسجد سید، به راستی که چنین بود، ظل السلطان خوب گفته بود. بالا تر از همه، ایشان در اصفهان مسجدی ساخته بنام مسجد سید که خیلی عالی است و روحانیت عجیبی دارد.

ایشان از کجا به این درجه رسید؟ خودشان فرمودند که یک سگ مرا به اینجا رساند! فرمودند: من در نجف طلبه بودم و چند روزی بود که از ایران برای من پول نیامده بود، کمی صبر کردم چون نخواستم به کسی بگویم اما یک وقت شبهه وجوب برای من پیش آمد، از رفیقم مقداری پول قرض کردم و تصمیم گرفتم مقداری نان و کله بخورم. لذا صبح نان و کله ای خریداری کردم هنگامی که بمنزل برمی گشتم دیدم که سگی در جوی آب افتاده و خیلی گرسنه است و سه بچه هم دارد که به پستان سگ افتاده اند، در حالی که پستانش شیری نداشت. دلم برای آن سگ سوخت با خود گفتم ما که تاحالا گرسنگی خوردیم بازهم گرسنگی می خوریم . نانها را در آبگوشت ترید کردم و آن را جلوی سگ گذاشتم. سگ آن را خورد بعد هم بلند شدم وظرف را تعفیر کردم و بردم به صاحبش دادم و بعدهم پروردگار عالم برایم پولی رساند. مدتی طول نکشید که از شفت (وی از اهالی شفت بوده و شفت یکی از شهرستانهای گیلان است) کسی آمده وگفت فلان حاجی مرده و ثلث مال خود را برای شما وصیت کرده که دهی است. حساب کردم دیدم همان موقعی که آن کله رابه سگ دادم عصر همان روز برای من این وصیت شده است و از همان وقت کم کم در اصفهان برای من آن قدرت و مرجعیت پیداشد.

آری بارها می گفته اگر توانستم به اسلام خدمتی کنم مرهون این است که توانستم دل سگی را به دست آورم و تعجب نکنید زیرا برای آنکه شخص مشمول رحمت خدا شود زمینه می خواهد و زمینه مختلف است گاهی انسان میتواند راه

ص: 246

صدساله را در یک آن برود(1).

کمک برای کباب برگ خوردن!

عالم بزرگوار جناب آقای صانعی در خطبه نماز جمعه قم در روز 65/5/17 داستان ذیل رانقل فرمودند: «درسال 1341طلبه ای فقیر در مدرسه دارالشفاء حجره داشت و دچار ناراحتی اعصاب شده بود. پزشک معالج او به او توصیه کرده بود که کباب برگ بخورد. ولی آن طلبه امکان آن را نداشت من وضع و حال او را خدمت حضرت امام خمینی مدظله عرض کردم. امام مقدار قابل توجهی پول به من دادند و فرمودند هر روز بروید به مغازه قصابی و گوشت کبابی بخرید و ببرید نزد آن طلبه و همانجا بمانید تا او گوشت را کباب کند و بخورد. عرض کردم چه لزومی دارد شخصا هر روز گوشت تهیه کرده نزد او ببرم؟ چه اشکالی دارد پول را با و بدهم تا خودش گوشت تهیه کند و کباب کند و بخورد؟ امام فرمودند چنین طلبه ای فقیر ممکن است این پول را به مصارف دیگر مثلا تهیه وسائل لازم در حجره برساند و با آن کباب نخورد بدین جهت من روزهای متوالی به مغازه قصابی می رفتم و مقدار مکفی گوشت کبابی می خریدم و برای آن طلبه می بردم و همانجا می ماندم تا او گوشت را کباب می کرد و میل می کرد و من تماشا می کردم! وسپس از آنجا می رفتم.

روش مرحوم میرزاحسن شیرازی در کمک به نیازمندان

مرحوم امین در احوال مرحوم میرزای شیرازی آورده است: به طور مخفیانه برای بسیاری از خانواده هائی که: «بحسبهم الجاهلون أغنیاء من التعفف» و برای تجار محترمی که ورشکسته می شدند حقوق ماهیانه مقرر داشته بود که تا بعد از وفات او کسی از2.

ص: 247


1- کتاب جهاد با نفس نوشته حجة الاسلام حسین مظاهری ص 112.

آن خبر نداشت و برای طلابی که در خارج سامراء بودند بخصوص برای کسانی از آنها که نشانه های پیشرفت علمی در آنان هویدا بود ماهیانه مقرر نموده بود. و برای من گفته شده که آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، محقق، مؤلف و مدرس معروف که در نجف بود تا آخر عمر مرحوم میرزا از او شهریه دریافت می داشته است.

هرنیازمندی نزد او می رفت نا امید بر نمی گشت. کسانی که به امید دریافت کمک به سامراء می رفتند به دیدار او می رفتند و او آنها را می دید ولی آنها چیزی بایشان اظهار نمی کردند تا اینکه بعضی را بعد از چند روز مثل یک هفته یا کمتر و بعضی را گاهی بعد از یک ماه رخصت باز گشت می داد و آنها که می دانستند حواله اعانه بعد به آنها می رسد از سامراء می رفتند. به این ترتیب بعضی از این افراد نیاز مند در مدت اقامت در سامراء برای مخارج خود قرض می کردند و موقع رفتن بدهی خود را به مرحوم میرزا حواله می دادند و او می پرداخت. به مرحوم میرزا گفته شد برای اینکه بدهی مراجعین درمدت اقامت در سامراء زیاد نشود، در روز دوم بعد از ورود، آنان را روانه کند، مرحوم میرزا در جواب فرمود: اگر چنین کنم چندین برابر این افراد به من مراجعه می کنند و من نمی توانم نیاز آنان را برآورده سازم ولی با روش فعلی غالبا کسانی می آیند که حاجت شدید داشته ناچار باشند. برنامه مرحوم میرزا این طور که حواله اعانه را در سامراء به نیازمندان نمی داد بلکه در شب بازگشت آنها از سامراء وورودشان به کاظمین توسط وکیل خود در کاظمین حواله ها را به آنان می رساند و مدد جویان هم چون این را می دانستند در سامراء از او طلب نمی کردند. این تدبیر برای این بود که برای بیشتر گرفتن اصرار نکنند زیرا کسی دوباره از کاظمین به سامراء بر نمی گشت(1).7.

ص: 248


1- اعیان الشیعه ج5، ص307.

اداء دین یک مؤمن وآثارآن

مرحوم سید نعمت الله جزائری فرموده که به جهت تحصیل مراتب علم و کمال در اطراف بلاد اسلام گردش کردم. بعد شنیدم که علامه مجلسی در شهر اصفهان طلوع کرده. رفتم به اصفهان که از علوم ایشان اقتباس نمایم. بعد از تشرف و استفاده از برکات انفاس قدسیه ایشان در خدمت ایشان خیلی مقرب شدم مثل عضوی از اهل بیتشان شدم و در این مدت ملاحظه نمودم دیدم زندگی مجلسی دارای وسعت وتشریفات وتجملاتی است. این تمایل مرحوم مجلسی به دنیا واعتنا کردنشان به زخارف دنیا سینه مراتنگ کرد و در دلم ایراداتی بایشان داشتم و در مقام تعرض برآمدم ولی خود را قاصر دیدم که بتوانم با ایشان در این خصوص بحث کنم. عرض کردم: مولانا شما غواص دریای علم ومن درنزد شما بمنزله ذره هستم و اگر سزاوار نمیدانید که من در این موضوع با شما مباحثه بنمایم با شما معاهده می کنم که هرکدام پیش از دیگری از دنیا برویم بخواب دیگری بیائیم تا کشف شود که حق با من است یا با شما. بعد از چندی مجلسی مریض شده و از دنیا رحلت فرمود مسلمین مصیبت زده شدند بازارها بسته شد تا هفت روز تمام طبقات مردم مشغول عزاداری شدند و من عهدی را که با مجلسی داشتم فراموش کردم. بعد از یک هفته رفتم سرقبر ایشان قرآن خواندم و گریه کردم و در باره ایشان دعا کردم تا آنکه مرا همانجا خواب برد. در عالم خواب دیدم گویا ایشان از میان قبر بیرون شدند با لباسهای تازه وخوب. من یادم آمد که ایشان مرده است دو انگشت ابهام دستش را گرفتم عرض کردم یا سیدی وعده ای که بمن داده بودی وقتش رسیده خبر بده که چگونه مرگ شما را در یافت وقت مردن و بعد از مرگ چه دیدید و حق در امر معهود با من است یا با شما؟ فرمود: چون من مریض شدم تا آنکه مرضبحدی رسید که بشر عاجز از تحملش بود زاری نمودم و بدرگاه الهی عرض کردم

ص: 249

خداوندا در قرآن فرموده ای: «لایکلف الله نفسا إلا وسعها» من طاقت تحمل این درد را ندارم. مرا برحمت خود از این مرض بزودی فرجی مرحمت کن در موقعی که من با خدا مناجات می کردم دیدم شخص جلیلی به بالین من آمد و نزد پاهای من نشست و از احوال من سؤال کرد. پس من از درد شکوه کردم بعد، آن شخص گف دستش را گذارد به انگشتان پاهایم گفت دردش آرام گرفت؟ گفتم: بلی همانجا دردش آرام گرفت. دستش را بالا تر می کشید و از حال من سؤال می کرد من می گفتم دردم تا آنجا آرام گرفته و راحت شدم تا آنکه دستش بسینه من رسید گویا درد و مرض بکلی از من برطرف شد یک مرتبه دیدم جسد من در گوشه اطاق افتاده ومن هم درگوشه ای ایستاده نظر می کردم، دیدم اهل وعیال من دورجسد من افتادند گریه و شیون می کنند من هر چه بآنها می گفتم من که خوب شدم شما چرا گریه می کنید گوش نمی دادند، تا آنکه جمعیت زیادی آمدند عماری آوردند ونعش مرا میان عماری گذاردند و بردند به غسال خانه ومن هم جلوی جنازه می رفتم. بعد از غسل به جنازه نماز خواندند و جنازه را آوردند به کنارقبرومن متحیر بودم که آیا با جسد چه می خواهند بکنند؟ و با خود فکر می کردم که اگر جسد را داخل قبر کردند من داخل نشوم. چون جسد را داخل قبر کردند من از شدت انسی که به جسد داشتم نتوانستم از آن جدا شوم، بی اختیار داخل قبر شدم و روی قبر را پوشانیدند. ناگاه منادی نداکرد ای بنده من یا محمد باقر چه چیز مهیا کرده ای از برای امروز؟ من آنچه اعمال حسنه و صالحه داشتم شماره کردم از من قبول نشد و من مضطرب و متحیر شدم ودیدم راه فرار ندارم. در این حالت وحشت یادم آمد که یک روز من سواره از بازار بزرگ اصفهان می گذشتم دیدم مردم در اطراف یک نفر از مؤمنین جمع شده اند و او را متهم نموده اند به فساد عقیده و او را می زدند و بد می گفتند و نعل کفش برسر و صورت او می کوبیدند و مطالبه طلب از او می کردند و من او را

ص: 250

می شناختم که از مؤمنین وصالحین بود و هر چه مهلت می خواست طلبکارها مهلت نمی دادند. قلب من به حال آن مؤمن سوخت و گفتم تابکی باید از این خلق تقیه کرده و از خداوند بزرگ نترسم و بنده ضعیفش را اعانت نکنم. پس توقف کردم و فریاد زدم وای برشما ای مردم با من بیائید که هرقدر از این مؤمن طلب دارید بشما بدهم و آن مرد مؤمن را بردم میان منزل و خیلی او را احترام نمودم وتمام قرضش را ادا کردم. همین عمل خود را در میان قبر به خداوند عرض کردم. از من قبول فرمود ومرا آمرزید و امر فرمود که در رحمت بجانب بهشت به روی من باز نمودند و قبرم را وسعت دادند و من متنعم هستم به انواع نعمتهای بهشت ومأنوس به زیارت مؤمنین که به دیدن من می آیند و خوشحال هستم به دعا و قرائت واحسان آنها پس فرمود: ای سید شریف، اگر من در دنیا این نعمتها را نداشتم چگونه می توانستم این مردم مؤمن را یاری کنم؟ سیدفرمود: من از خواب بیدار شدم و دانستم که آنچه مجلسی در حیات خود از مال دنیا جمع کرده عین مصلحت دین و منفعت اسلام و مسلمین بوده است (1).

عفو وگذشت سید ابراهیم موسوی قزوینی

صاحب قصص العلماء در حالات مرحوم سید ابراهیم موسوی قزوینی استاد خودش می نویسد: زمانی که آن جناب در نجف اشرف بود در خواب دید که حضرت امیر علیه السلام به او امر فرمود که باید به کربلا بروی. آن جناب به ملاحظه آنکه خواب حجیت ندارد به کربلا نرفت. دفعه دوم همان خواب را دید که حضرت امیر فرمودند: خواب اول توصدق بود. بازآن جناب در رفتن مسامحه نمود . دفعه سوم باز حضرت را در خواب دید که امر فرمودند که باید به کربلا بروی و در2.

ص: 251


1- منتخب التواریخ ص 672.

آنجا اقامت نمائی پس آن جناب امتثال کرده بکربلا آمدند.

در کربلا یکی از سادات که از شاگردان آن جناب بود با اشرار کربلا معاشرت ورفاقت پیدا کرده و به دستورهمان اشرار مجلس درسی برقرار کرده بود و آن اشرار مردم را مجبور می کردند که به درس آن سید حاضر شوند تا آنکه کار بجائی رسید که استاد را هم به درس او دعوت کردند و بلکه در این خصوص کار را بر او تنگ کردند که بالاجبار باید به درس او حاضر شود.

پس از مدتی جناب سید ابراهیم بعزم زیارت کاظمین علیهم السلام وتعمیر بقاع متبرکه به کاظمین مشرف شدند. حقیر در بالای سر حضرت سیدالشهداء استخاره نمودم که اگر خوب است حرکت نکنم و در کربلا بمانم قرآن را باز کردم این آیه آمد: «ان الملوک إذا دخلوا قریة أفسدوها ...».

پس به کاظمین حرکت نمودم. پس از اندک زمانی «پاشا» به شهر کربلا حمله کرده و با قهر و غلبه وارد کربلا شد و شروع کرد به قتل وغارت و اسیر کردن مخالفین خود وهمان اشرار را تمام گرفته به بغداد بردند و من آن روز که اسرارا به بغداد آوردند با جمعی از دوستان در بغداد بودم که اسرارا در شهر عبور می دادند همان سید را که مدرس شده و استاد را به کمک آن اشرار مجبور می کرد که بدرس اوحاضر شود، در میان اسیران دیدم که زنجیر به گردن و با دست بسته و سر برهنه از بغداد کهنه می گذرانیدند که به بغداد نوببرند و در آنجا بقتل برسانند. آن سید یکی از طلاب را شناخت گفت از قول من به استاد عرض کن که اگر من بد کرده ام شما مرا عفو و اغماض فرموده و مرا از قتل نجات دهید. وقتی این سفارش به استاد رسید بلافاصله به تجار بغداد نوشت که مقداری پول فراهم نموده سید را خریداری نمایند و نگذارند به قتل برسد و نوشت که من آن پول را به صاحبانش رد می کنم. پس تجار بنزد پاشا رفتند و استادهم نامه ای به پاشا نوشت که سید را بمن بفروشید پاشا در جواب استاد عریضه کرد که سید را به شما بخشیدم و از قتل او در گذشتم ولی باید

ص: 252

او را به اسلامبول بنزد «خوانده» بفرستم و متعهد می شوم که خوانده هم او را سیاست نکند پس او را به اسلامبول فرستادند و بواسطه سفارش پاشا خوانده او را نکشت و او را مرخص کرد(1).

جود وسخای مرحوم سبزواری و بی ارزشی دنیا نزد او

مرحوم ملاهادی سبزواری بقدری در اجرای اوامرشرعیه و عمل به دستورات اسلامیه دقیق بوده که تا آخر عمر حتی در سن پیری وضعف و ناتوانی کارهای مهم خود را تعطیل نمی کرده، شخصا غله ملکی خود را با دست خود وزن می کرده و سهم زکوات آن را خارج و در بین فقرا تقسیم می کرده و علاوه بر اداء حقوق واجبه سالهای متمادی روش اوبراین بوده که عصرهای پنجشنبه کلیه فقراء شهر سبزوار در بیرونی منزل او مجتمع می گشته اند خود آن مرحوم شخصا درب منزل ایستاده و بهریک از فقراء بقدر قابلیت و فراخور شأن وجهی عطا می فرمودند و همه ساله در اواخر ماه صفر سه مجلس سوگواری در منزلش تشکیل و از فقراء شهر دعوت بعمل می آمد سپس شخص روضه خوانی که بر اثر بدصدائی در تمام شهر مجلسش منحصربه منزل آن جناب بوده بمنبر می رفته پس از ختم روضه، نان و آبگوشتی حاضر و بعد از صرف غذا به هرنفری یک ریال می پرداخته است.

در اوائل جوانی که در مشهد مقدس مشغول تحصیل بوده تمامی دکاکین موروثی را بتدریج فروخته و وجه آن را در راه رضای خدا انفاق نموده است.

در سنوات اخیر زندگانی بعلت قحطی ومضیقه، آب وملک فامن سبزوار رافروخته و وجهش را در بین فقرا و مستحقین تقسیم نمود.

خلاصه بقدری دنیا در نظر این بزرگ مرد بی قیمت و کوچک بوده که اگر آیه شریفه: ولیخش الذین لوترکوا ذریة ضعافا خافوا علیهم» جلوگیرش نمی شد شاید تمام مایملک خودرایک2.

ص: 253


1- قصص العلماء ص 12.

روزه در راه رضای خدا و محبوب حقیقی انفاق می نمود چنانکه مؤید این مدعا شنیده شده که شخصی به حضورش عرض نمود که شما در ویشید چرا از مال خود باقی گذاشته اید وهمه را انفاق نفرموده اید در جواب می فرماید تصدیق می کنم ولی چه کنم بچه ها درویش نیستند(1).

نمونه ای ازبخشش وگذشت مرحوم آخوند خراسانی

در وقایع مشروطه که بین علماء وطلاب دودستگی ایجاد شده بود یک باریکی از بزرگترین بدگویان مرحوم آخوند خراسانی که دائم و در همه جا پشت سر آخوند بد و ناسزا می گفت خدمتشان رسید.

این مرد که از خطبا و وعاظ معروف کربلا بود می خواست خانه خود را بفروشد و قروض خود را بپردازد. خریدار به وی گفته بود اگر آقای آخوندسند فروش خانه را امضاء کند من حاضرم خانه را بخرم والا نخواهم خرید.

مردواعظ به هیچ قیمت حاضر نبود نزد آخوند برود چه بارها علنا بعلت مشروطه خواهی آخوند، به اوناسزا گفته بود. از طرفی می ترسید که در منزل آخوند متعرض اوشوند و با رفتن به خانه او جانش را به مخاطره بیفکند اما او قرض داشت و از این رو به ناچار از کربلا به نجف آمد و خدمت آخوند رسید.

آخوند به او احترام فراوان گذاشت و او را بالای دست خودنشاند و از ملاقات او اظهار خوشوقتی کرد. مرد واعظ علت مراجعت را بیان داشت و گفت خواهش من فقط این است که ذیل این سندرا امضاء بفرمائید تا من بتوانم منزل خود را به فروش برسانم. آقای آخوند سند را از دست او گرفت و مطالعه کرد و به زیر تشک گذاشت. دردل مردواعظ شوری بپاشده با خود گفت: دیدی این مرد آخر باطن خودرانشان داد و نه تنها سند را امضاء نکرد بلکه آن را5.

ص: 254


1- شرح زندگانی حاج ملاهادی سبزواری نوشته اسراری سبزواری ص 5.

هم از من گرفت تا ما را بزحمت بیندازد.

در این اثنا آخوند از جا حرکت کرد و از داخل گنجه چند کیسه لیره در آورد و به مرد واعظ داد و به او گفت شما از اهل علم هستید و من هرگز راضی نیستم کسانی که اهل علمند گرفتار وپریشان باشند این پولها را بگیرید و با آن قروض خود را بپردازید خانه تان راهم نفروشید و زن و فرزند خود را آواره نکنید و اگر خدای نکرده بازهم گرفتاری پیدا کردید نزد من تشریف بیاورید چنانچه داشته باشم ممنون شما خواهم بود.

مرحوم تجدد گفت آن شخص از مشاهده این همه گذشت و بزرگواری این مرد آن چنان شرمنده و منفعل گردید که از آن پس جزو ارادتمندان آخوند گردید(1).

برآوردن حاجت یک طلبه بوسیله مرحوم آخوند خراسانی

در کتاب «مرگی درنور» آورده است: استادم حضرت آقای محمود شهابی در کلاس درس در دانشکده حقوقی فرمودند در شبی از شبها که همه به خواب رفته بودند طلبه ای حلقه در منزل آخوند را چندین بار می کوبد. همسر این طلبه می خواسته وضع حمل کنند و چون این طلبه درنجف تهی دست و تنها بوده و منزل قابله را نمی دانسته از این رو به منزل آخوند آمده بود تا کمک بگیرد. طولی نکشید که کسی در را باز کرد وقتی در باز شد طلبه دید آقای آخوند خودش هست که شالی سفید بر سر بسته وقلمی بالای گوش راست خود گذارده. طلبه از فرط تعجب و شرمندگی سلام کردن را فراموش کرد. آخوند فرمود سلام علیکم چه فرمایشی دارید چه کمکی می توانم بکنم ؟ طلبه جوان بعد از اظهارانفعال از ایجاد این مزاحمت، جریان را شرح داد و با کمال فروتنی خواهش کرد که مستخدم منزل آخوند او را به خانه قابله راهنمائی نماید. آخوند فرمود: نه مستخدم نمی تواند بیاید او الآن خواب است من خودم می آیم. طلبه جوان اصرار کرد که مستخدم را بیدار کنید آقای آخوند به او فرمودوقت0.

ص: 255


1- مرگی در نور ص 380.

کارمستخدم به پایان رسیده اوتاساعت معینی از شب باید کار کنند و الآن وقت استراحت اوست، یک دقیقه تأمل کنید من خودم می آیم. اندکی بعد آخوند در حالی که عبائی به دوش انداخته و فانوسی به دست گرفته بود از منزل بیرون آمد و همراه آن طلبه راهی دراز را طی کرد و از چندین کوچه و پس کوچه گذشت تا به منزل قابله رسید. قابله را دم درخواست ومشکل را برای او بازگو کرد و سپس بعنوان راهنما در حالی که فانوس را در دست داشت جلو افتاد وطلبه و قابله را به منزل بیماررسانید و آنگاه خود به منزل بازگشت و اندکی بعد من هر وقت چشمم به آقای آخوند می افتاد از شدت خجالت سرم را پائین می انداختم اما این مرد بزرگ بیش از پیش بمن محبت می کرد ومثل این بود که اصلا برای من کاری نکرده است(1).

نمونه ای دیگر از اعانت به درمانده

در عرض سال شب و روز در خانه او به روی مردم باز بود. تیره روزان منزل او را بهترین جایگاه و پناهگاه می دانستند در هنگام قحط وغلا هم همه بسوی خانه او هجوم می آوردند. مرحوم محمدرضا تجدد، مترجم کتاب الفهرست ابن ندیم برایم نقل کردند: یکی از دانشمندان مستمند و محترم نجف از طرف آخوند مأمور می شود تا به حله برود و وجوهات آنجا را جمع آوری کند. این مرد به حله می رود وهزار لیره می گیرد و می آید به نجف پولها را نزد آخوند برده و در هنگام تحویل با نهایت انفعال اظهار می دارد: وضع مادی من در این شد. آن مرد عالم به مرحوم تجدد گفته بود من دردل امید این را داشتم که جناب آخوند حداکثرسی یا چهل لیره بمن بدهد، ولی ایشان بدون آنکه پولها را از من بگیرند گفتند:0.

ص: 256


1- مرگی در نور ص 380.

«صدلیره آن را بدهید به میرزا مهدی (پسر آخوند) بابت طلبی که دارد، صدو پنجاه لیره هم به ابوتراب نانوا، بقیه اش را هم خودتان بردارید». من فکر کردم آخوند نمی داند چقدر پول نزد من موجود است از این روی گفتم حضرت آقا این پول هزار لیره است و اگر دستور حضرت عالی را اجرانمایم هفتصد و پنجاه لیره باقی می ماند آخوند حرف او را قطع کرده و می گوید به خدا بیشتر ندارم به شما کمک کنم انشاء الله دفعه دیگر(1).

سخاوت وکرامت نفس شیخ موسی فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء

مرحوم شیخ موسی فرزند مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء عالمی کریم النفس وسخی الطبع وبلند همت بود چنانچه عطایای او فقرارابی نیاز می کرد.

نمونه ای از سخاوت و عزت نفس او این است که وقتی به ایران مسافرت کرد و وارد تهران شد در آن زمان فتحعلی شاه دوازده هزار تومان به ایشان تقدیم کرد و او تمام آن پولها را دریک روزبین فقراء ونیازمندان شهر تهران تقسیم کرد و هیچ از آن پولها به همراهان و اصحاب خود نداد وقتی این قصه بگوش شاه رسید او را در نظر شاه خیلی بزرگ و جلیل القدر جلوه داد و شاه ارادت خاصی به او پیداکردیک جلد مصحف شریف به همراه بعضی از اشیاء نفیسه و پرقیمت به محضر ایشان هدیه کرد (2).

رسیدگی به حوائج مؤمنین در آخرین لحظات زندگی

به صاحب فصول گفته شد: اگربدانی مرگت نزدیک شده و از عمرت مگر چند ساعتی نمانده در آن مدت چه خواهی کرد؟ فرمود: می نشینم روی سکوی درمنزلم برای آنکه حاجات مردم را برآورده سازم شاید کسی بیاید و از من حاجتی بخواهد ولوآنکه آن حاجت8.

ص: 257


1- همان کتاب.
2- اعیان الشیعه ج 10، ص 178.

استخاره ای باشد (1).

نمونه ای جالب از کمک و مساعدت به یکدیگر

واقدی گفته است: زمانی برمن گذشت که بسیار در تنگی معاش وسختی زندگی بودم. روزی کنیزم آمد نزد من وگفت ایام عید می رسد و در خانه چیزی نداریم پس من ناچار رفتم نزدیکی از دوستانم که اهل بازار بود و نیازمندی خود را اظهار کرده و از او مقداری قرض خواستم. دوست بازاریم کیسه مهر کرده و سر بسته ای که در میان آن یک هزارودویست درهم بود به من داد و من بخانه خود برگشتم. هنوز برقرارنشده بودم دیدم یکی از دوستانم که سیدی هاشمی بود وارد شد و اظهار نمود که گندمهایم نرسیده و به تأخیر افتاده و از جهت معاش و زندگی درتنگی هستم اگر داری مقداری قرض به من بده. من حرکت کردم و آمدم نزد همسرم وقضیه قرض گرفتن خودم را از رفیق بازاری و قرض خواستن دوست سیدم را برایش بیان کردم. همسرم گفت اکنون چه فکری داری؟ گفتم: قصد دارم کیسه ای که قرض کرده ام که هزار و دویست درهم در آن است با دوستم نصف کنم. همسرم گفت: فکر خوبی نکرده ای. گفتم چرا؟ گفت: به جهت آنکه تو از دوست خود که یک بازاری است قرض خواسته ای و او به تو این مبلغ را قرض داده. سزاوار نیست که تونصف آن را به دوست خودت که فرزندوذریه رسول الله صلی الله علیه وآله است بدهی . بلکه لازم است همه کیسه را به آن فرزند پیغمبر بدهی .

پس من از نزد زنم برگشته و آن کیسه را به دوست سیدم دادم و او رفت. هنوز تازه به منزل خود رسیده بوده که همان دوست بازاری من هم که با شدت احتیاج به پول داشته و با آن سید دوستی داشته وارد منزل او شده و تقاضای قرض می کند. دوست سید من وقتی شدت احتیاج او را می فهمد همان کیسه ای را که از من قرض گرفته بود با همان حال مهر شده به او1.

ص: 258


1- پندهائی از علما ء ص 31.

می دهد. دوست بازاری که چشمش به کیسه و به مهر خودش می افتد آن را می شناسد و در حالی که آن کیسه همراهش بود نزد من آمد و قضیه را از من سئوال کرد من قضیه را برای او شرح دادم. در این هنگام قاصدی از سوی یحیی بن خالد برمکی وارد شد و به من گفت مدتی است امیربه من گفته بود که به نزد تو بیایم و تو را دعوت کنم به حضور امیر. ولی دراثر کثرت مشغله دیر بخدمت رسیدم اکنون حرکت کنید که امیر به زیارت شما اشتیاق دارد. من حرکت کرده همراه قاصد بنزدیحیی بن خالد برمکی رفتم و در نزد او قضیه کیسه را گفتم ، یحیی وقتی قضیه را شنیدغلامش را صدا کرد و گفت فلان کیسه کذائی را بیاور. غلام کیسه ای را آورد که در آن ده هزار دیناربود. یحیی آن کیسه را به من داد و گفت دویست دینار آن مال خودت و دویست دینارمال رفیق بازاریت و دویست دینارمال رفیق سیدت و چهارصد دنیاردیگرمال همسرت باشد چونکه او از همه شما کریمتر و با گذشت تر بوده است (1).

واقدی عالم با گذشت و سخاوتمندی بوده و در بازار با پول مردم بعنوان مضار به گندم فروشی می کرد و هر چه بدست می آورد خرج می کرد و چیزی پس انداز نداشت حتی موقعی که از دنیا رفت به اندازه کفن مال نداشت و مأمون برای اوکفن فرستاد. و جالب اینکه واقدی، ابوعبدالله محمد بن عمران بن واقد با آن همه مهارت و هوشی که در قسمت حدیث و تاریخ و وقایع داشت از حفظ قرآن عاجز بود روزی مأمون از او خواست که نماز جمعه بخواند او عذر خواست و گفت من سوره جمعه را حفظ نیستم مأمون گفت من تورا در در حفظ کردن این سوره کمک می کنم واقدی با کمک مأمون شروع کرد به حفظ سوره جمعه تا آنکه نصف اول را حفظ کردند. سپس شروع کرد به حفظ نصف دوم وقتی نصف دوم را حفظ کرد نصف اول را فراموش کرد. مأمون خسته شد و به علی ابن صالح واگذار کرد و خوابید واقدی چندین مرتبه حفظ کرد و فراموش کرد تا آنکه2.

ص: 259


1- اعیان الشیعه ج10، ص32.

مأمون بیدار شد وقتی فهمید گفت: «هذا رجل یحفظ التأویل ولا یحفظ التنزیل» این مردی است که تأویل قرآن را حفظ می کند ولی تنزیلش را حفظ نمی کند(1).2.

ص: 260


1- اعیان الشیعه ج10، ص 32.

بخش پنجم: مجاهده ومبازره علیه ظلم وفساد

اشاره

ص: 261

صدورفتوای تحریم تنباکوازجانب میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه)

... مردم هر لحظه منتظر اقدام قاطعانه و نهایی میرزای شیرازی اند. علمای تهران و اصفهان و شهرستانها هم مکرر ازمیر را خواستار حکم تحریم شده اند. بالأخره ناگهان خبر رسیدن حکم تحریم همچون بمب در تهران صداکرد. فتوای میزرا کوتاه، قاطع و کان درحکم محاربه امام زمان صلوات الله وسلامه علیه است. حرره الاحقر محمدحسن الحسینی).

نیاز وانتظار مردم نسبت به این فتوی چنان زیاد بود که پس از وصول آن در تهران بدست میرزای آشتیانی در عرض چند دقیقه در تمام شهر منتشر شد و در همه جا وعاظ و خطبا با صدای بلند و شورانگیز آن را برای مردم می خواندند. مأمورین حکومت از طرف امین السلطان ونایب السلطنه حاکم تهران دستور داشتند به هر وسیله ای می توانند از انتشار این حکم جلوگیری کنند وهرکس که آن را می خواندمزاحمش شوند و اگر رونوشتی از آن نزد کسی یافت می شد مورد موأخذه واقع می گشت ولی با وجود این درهمان نصف روزدر حدود صد هزار نسخه از حکم میرزای شیرازی نوشته و تکثیر شد.

چون مردم این کار را یک وظیفه دینی می دانستند هرکه سواد داشت خود چند نسخه استنساخ میکرد وهرکه سواد نداشت به یک با سواد پول می داد تا برایش چندنسخه

ص: 262

می نوشت تا در این امر دینی شرکت کرده باشد. خلاصه علیرغم مشکلات ارتباط در آن روزگارو کنترل شدید تلگرافخانه ها و مشکلات دیگری که حکومت ایجاد کرده بود بقول شیخ محمدرضا زنجانی در کتاب تحریم تنباکو این حکم مبارک درهمان نمیروز در همه جا حتی در اقصی نقاط ایران منتشر گردید.

وصبح روز بعد در تمامی ایران هیچکس از مرد و زن، کوچک و بزرگ نمانده بود که از تفصیل این حکم اطلاع نداشته باشد... و این حکم محکم جهان مطاع چنان نفوذی در دل ها یافت که همه اصناف مختلف مردم دارالخلافه از مرد وزن، عالم وعامی ، عالی و دانی با طبایع مختلف چنان در کمال تمکین و انقیاد همگی بر سر این منطق متفق ومجتمع شدند که تا عصر جمعه در تمامی ایران از هیچ نقطه ومحلی دود چپق و قلیان و سیگار و سایر دخانیات بلند نمی شد.

«دکترفووریه» می نویسد:... این فتوی با انضباط رعایت شده تمام توتون فروشان دکانهای خود را بسته و تمام قلیانها را برچیدند واحدی نه در شهر ونه در میان نوکرهای شاه در اندرون کاخ او لب به استعمال دخانیات نمی زدند... امروزاختیار جملگی در قبضه آخوندهاست.

قلمروفتوای تحریم، تا حرمسرای شاه

حکم تحریم، چنان ناصرالدین شاه و امین السلطان را در محاصره انداخت که حتی در حرمسرای ناصرالدین شاه هم قلیان یافت نشد. در آبدارخانه و حرمسرای ناصرالدین شاه تمام خواجه ها و غلامان قلیانها و سرقلیان ها را شکستند و برای اطلاع شاه در جلو خوابگاه شاه جمع کردند... شاه نزدانیس الدوله که در واقع ملکه وبی اندازه مورد توجه وعلاقه ناصرالدین شاه بوده رفت در حالیکه کلفتهای انیس الدوله مشغول پیاده کردن قلیانهای نقره مرصع بودند و خود انیس الدوله نظارت می کرد. شاه از انیس الدوله پرسید: خانم چراقلیانها را از هم جدا وجمع می کنند؟ جواب داد: برای آنکه قلیان حرام شده.

ص: 263

ناصرالدین شاه روی درهم کشید و گفت: که حرام کرده؟ انیس الدوله هم باهمان حال گفت: همان کس که مرا به تو حلال کرده! شاه هیچ نگفت و برگشت و برای آنکه به احترامش لطمه نخورد بعد از آن به هیچکدام از نوکرانش دستور قلیان نمی داد و حتی پیشخدمتان خاصه را چه در بیرون و چه در اندرون یکسره از خدمت معاف نموده از قهوه خانه سلطنتی هم دخانیه برداشته شد. حتی کاربجایی رسید که یهود و نصاری هم به متابعت از مسلمین ، دخانیات را در ظاهر ترک کردند.

این حکم چنان مورد استقبال عمومی قرارگرفت که اجتناب از دخانیات مهمتراز محرمات دیگر شد و این خود داستانهایی شنیدنی به همراه داشت، زنجانی می نویسد: بالجمله تحریم تنباکوبجایی رسید که در نظر همه کس از همه مناهی و محرمات اسلام به مراتب بزرگتر گردید. قلندر مسکینی در گوشه خلوتی مشغول کشیدن حشیش بود که سرزده جمعی وارد شدند. بیچاره اول وحشت زده شد ولی بعد گفت: به مولا قسم چرس است. آن نیست و چرس است از او راضی شدند. تیموری نقل می کند: داش مشتی ها و اوباش که از هیچ معصیتی روگردان نبودند همگی چپق های خود را شکستند و تکه های آن را در جلو عمارت کمپانی رژی انباشتند و باناسزا گفتن به کمپانی رژی فریاد می زدند: من شراب را آشکارا می خورم و از هیچ گناهی پرواندارم ولی به چپق تا آقای میرزا حلال نکند دم نخواهم زد(1).

سخن چندتن درباره مرگ مشکوک مرحوم آخوند خراسانی (درشب هجرت به ایران برای مقابله با اجانب)

آیت الله سید هبة الدین شهرستانی رحمة الله علیه که دانشمندی متبحر و مدتی درو.

ص: 264


1- تحریم تنباکو تالیف شیخ محمد رضا زنجانی و تحریم تنباکو۔ ابراهیم تیموری بنقل از کتاب جنبش تنباکو.

عراق رئیس فرهنگ بوده و شرح مفصلی در باره در گذشت آخوند در «مجلة العلم» نوشته که ما خلاصه آن را در اینجا می آوریم او می نویسد: شبی که آخوند می خواست به ایران حرکت کند من وعده ای از اهل علم در محضر او بودیم و او نماز عشارا در منزل بجا آورد و تا ساعت سه از شب مشغول تصفیة حساب واداء دیون و امانات بود و از هیچ درد یا مرضی شکایت نداشت و چون به اتفاق همه علماء وطلاب فردا عازم سفر به ایران بود تا مرز و بوم مملکت خود را از تهاجمات ظالمانه و تجاوزات بیرحمانه روس و انگلیس محفوظ بدارد از این رو با دوستان خود خدا حافظی و به آنها وصیت می فرمود وکارهایی می کرد که گویی امید بازگشت ندارد. و چون پاسی از شب گذشت و مردم از دور وبراو پراکنده گشتند در نیمه شب دل درد شدیدی براو عارض شد و بسیار عرق کرد و چون اصحابش با وگفتند سفر خود را به تأخیر بیندازید نپذیرفت و گفت فردا به مسجد سهله خواهیم رفت.

آنگاه نماز صبح را بانافله خواند همچنانکه بر سر سجاده بود از دردی که در دل داشت شکایت کرد و ناگهان همچون کسی که مدهوش شود بر زمین افتاد و بدانگونه که به شرافت زیست به پاکیزگی درگذشت، وقتی طبیب دولتی را آوردند و او را معاینه کرد آن طبیب فوت پدر ملت را به حاضرین تسلیت گفت و آنگاه نجف سراسر شیون شد طبیب شهرداری گفته بود او به مرض سکته قلبی درگذشته است.

مورگان شوستر مستشار مالی آمریکائی کتاب جالبی تحت عنوان «اختناق در ایران» نوشته و در صفحه 178 کتاب خود اشاره ای بعلت درگذشت آخوند نموده و می نویسد در 12 دسامبر مجتهد پیشگام نجف ملا محمد کاظم خراسانی درگذشت. هنگامی که آهنگ حرکت به تهران را داشت تا به نحوی که شایع بود اعلان جهاد مذهبی علیه روسیان را بدهد ناگهان در شرایطی بسیار مشکوک در گذشت، عموما بر این عقیده بودند که عمال روسی او را مسموم کرده اند. نویسنده کتاب مرگی در نور که نوه مرحوم آخوند است می نویسد عمویم حاج

ص: 265

محمود آقا به نقل از پدرشان مرحوم میرزامهدی برایم نقل کردند که سه هفته قبل از مرگ آخوند بطوریکه محرمانه به مرحوم میرزا مهدی خبر می دهند که بعضی از مراکز قدرت مترصدند تا مخفیانه آخوند را مسموم نمایند و لازم است که ایشان کمال مراقبت را در خارج از منزل بنمایند وقتی میرزا مهدی مطلب را به پدر خود عرض می کند ایشان اظهار می دارند با با این حرفها بی اساس است چه کسی می خواهد مرا مسموم نماید.

و اما شبی که مرحوم شد چهره اش زرد رنگ شده بود و پیشانیش پراز قطرات عرق بود و به تنی چند از اصحاب خود گفته بود وقتی به من خبر دادند که روسها رشت و سپس قزوین را گرفته اند و قصد حمله به تهران را دارند قلبم ناگهان فروریخت. اصحاب میافزایند که ما هرگز او را در آن هفته که خبر هجوم روس به وی رسیده بود این چنین نسبت به زندگانی مأیوس ندیده بودیم.

و در کتاب حیوة الاسلام درباره علت مرگ او می نویسد: رأی غالب اطباء وحدس غالب ناس براین بود که آن بزرگوار را مسموم نموده اند و از بعضی از قرائن حدس زده میشد که در عرفه که به کربلا مشرف شده بودند مسمومش نمودند چه بعد از مراجعت از کربلا فی الجمله ضعفی بر آن بزرگوار مستولی می شد و خودش گاهی می فرمود که من خودم را مزاجأ مثل سابق نمی بینم.

کسروی هم درکتاب تاریخ هیجده ساله آذربایجان به اثرات مرگ آخوند و شایعه مسموم نمودنش اشاره کرده می نویسد در بیست و یک آذرماه خبر مرگ آخوند خراسانی رسید. چنانکه گفتم این مرد پیشوا با حاج شیخ مازندرانی و دیگران فتوی جهاد داده و خودشان آماده به آمدن می شدند و انبوهی از ایرانیان از کربلا و نجف و دیگر شهرهای عراق به جنبش آمده همراه ایشان روانه ایران می گردیدند و این آگاهی به همه جا رسیده و از بسیاری از شهرها تلگراف فرستاده و از جنبش علما شادمانی می کردند حاج شیخ مازندرانی و دیگران تا کربلا پیش آمده و در اینجا چشم براه بودند که ناگهان در بیست و یک آذر خبر مرگ او را دریافتند. از این پیش آمد جنبش عراق

ص: 266

فرونشست و از این سودر ایران نیز در همه جا این خبر پروبال مردم را شکست (1).

نسیم شمال در مرثیه آخوند خراسانی گفته است:

دیشب ملکی می گفت در صورت انسانی

افسوس که از کف رفت آقای خراسانی

ای قافله اسلام آن راهنما چون شد

تاریک شده آفاق آن شمع هداچون شد؟

بی نورشده امکان آن مرد خدا چون شد

کوایت سبحانی کوعالم ربانی؟

افسوس که از کف رفت آقای خراسانی

اندرمه ذی الحجه درنیمه شبی ناگاه

جان کرد به حق تسلیم باروح ودل آگاه

زیرا که همان شب بود موعود به دعوتگاه

شد غرق به نورالله باعارض نورانی

افسوس که از کف رفت آقای خراسانی

(مرگی در نور، ص308)

دو رؤیا درباره مرگ مرحوم آخوند خراسانی

شیخ عبدالله رشتی که یکی از فضلای نجف بود، در شب در گذشت آخوند خواب عجیبی می بیند، او می گوید خواب دیدم که آقای آخوند دارد با سوزوگداز هرچه تمامتر با خدای خود راز ونیاز می کند و در بین مناجات مرگ خود را از خداوند می خواهد، و در آن بین ناگهان این صدا بلند شد (قذاجبنادعوتک) دعوت ترا پذیرفتیم، من هرچه به اطراف نگاه کردم کسی را ندیدم و از شدت هیجان از خواب بیدار شدم وچند ساعت بعد خبر مرگ آخوند را دریافت کردم. نیز یکی از عرفای ایران که به مکه مشرف شده بود و داشت از مکه به عراق باز می گشت در راه خواب عجیبی دیده و آن را بعد برای مرحوم آقا ضیاء الدین عراقی این طور نقل می کند: خواب دیدم که به نجف آمده ام. لدی الورود مشاهد کردم که91

ص: 267


1- مرگی درنور ص 280 - 0291

جمعیت عظیمی پشت جنازه ای حرکت می نمایند پرسیدم چه خبر است؟ چه کسی مرده است به من گفتند آقای آخوند فوت کرده است و آن جنازه آن مرحوم است که مردم دارند تشییع می کنند من با زحمت زیاد از میان انبوه مردم عبور کردم خود را به جنازه رساندم و ناگهان مشاهده کردم که آقای آخوند در پیشاپیش جنازه در حرکت است جلورفتم وسلام کردم پرسیدم مگر شما نمرده اید؟ ایشان با مهربانی جواب سلام مرادادند سپس دستم را گرفته تبسم کنان گفتند:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است برجریده عالم دوام ما

من از شدت هیجان بیدار شدم و تاریخ آن شب را یادداشت کردم بعد که آن خبر شوم به من رسید غرق حیرت شدم زیرا دریافتم که ایشان در سحرگاه همان شب که من آن خواب را در راه مگه دیده بودم وفات کرده بوده (1).

سه یاردانشمند، در مقام دفاع از حریم شیعه

استاد عبدالرحیم محمدعلی در کتاب خود «شیخ الباحثین آغا بزرگ الطهرانی » می گوید: علت تألیف (الذریعه) کار جرجی زیدان (درگذشته 1914 م) مورخ معروف بود. او بدون غرض یا باغرض درکتاب مشهور خود «تاریخ آداب اللغة العربیه» که تاریخ ادبیات عرب است در 4 جلد، درباره شیعه سخنی بدین مضمون گفته: «شیعه طایفه ای بود کوچک و آثار قابل اعتنائی نداشت و اکنون شیعه ای در دنیا وجود ندارد». این شد که شیخ آغا بزرگ و دوهمردیف و دوست علمیش، سیدحسن صدر (متوفای 1354 ه.) و شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (متوفای 1373 ه.) هم پیمان شدند تا هریک در باب معرفی شیعه و فرهنگ غنی تشیع کاری را برعهده گیرند وسخن این نویسنده جاهل و مغرض را به دهن او باز پس بکوبند.7.

ص: 268


1- مرگی در نور، ص427.

قرارشد علامه سید حسن صدر در باره حرکات علمی شیعه و نشان دادن سهم آنان در تأسیس و تکمیل علوم اسلامی تحقیق کند ثمره کاراو کتاب «تأسیس الشیعه لفنون الاسلام» شد این کتاب به سال 1370 ق. در 445 ص چاپ شد شیخ آقا بزرگ در چاپ آن نیز دخالت داشت. اماعلامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، قرار شد وی کتاب «تاریخ آداب اللغة» جرجی زیدان را نقد کند و اشتباهات وی را باز گوید و این کار را کرد ونقدی جامع و علمی برهر چهارجلد آن کتاب نوشت و مطالب مشتبه را به اصول اصلی آنها بازگردانید و مؤلف را به اشتباهات و خطاهایش حتی خطاهای املایی متوجه کرد البته پس از آنکه به دستور این آیه قرآن «ولا تخشوا الناس اشیائهم. چیزهای مردمان را کم بهره مسازید و بهای کم منهید» کوشش مؤلف را در تألیف آن کتاب ستود.

نقدنامه کاشف الغطاء برای باردوم در بوینوس آیرس به چاپ رسید و در محافل علمی آن روز صدا کرد و کشیش انستاس ماری الکرملی، درنقدی که بر همان کتاب آداب اللغه) جرجی زیدان نوشت از این تألیف کاشف الغطاء استفاده کرد بدون آنکه مأخذ خود را معرفی کند و نام علامه کاشف الغطا را ببرد؟

اما شیخ آقا بزرگ از میان این سه یارعلمی متعهد شد فهرستی برای تألیفات شیعه بنویسد وکتاب «الذریعة إلی تصانیف الشیعه» را فراهم آورد(1).

مرحوم شیخ محمد تفی بافقی و مبارزه اوبا رضاخان پهلوی

مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی یکی از علماء بزرگ و جلیل القدر وصاحب مقامات و کرامات و در امر به معروف و نهی از منکر بسیار سختگیر و با شجاعت و بی باک بود چنانکه در یکی از حمام ها دید سرهنگی ریشش را می تراشد نزدیک آمده به4.

ص: 269


1- شیخ آقا بزرگ طهرانی، نوشته حکیمی - محمد رضا، ص24.

اوگفت مگر تو نمی دانی که در اسلام ریش تراشی حرام و گناه است چگونه به این گناه اقدام می کنی ؟ سرهنگ از جرأت و اهانت ایشان عصبانی شده کشیده ای به صورت شیخ زد و گفت بتوچه من ریشم را می تراشم. شیخ با کمال خونسردی مانند یک پدر دلسوز که فرزندش را نصیحت کند طرف دیگر صورتش را بسمت او گرفت و فرمود یک کشیده هم به این طرف صورتم بزن ولی خواهش می کنم ریشت را نتراش. سرهنگ از مشاهده این حلم و موعظه خیرخواهانه از عمل خود پشیمان شده از سلمانی حمام سؤال کرد این آقا کیست؟ سلمانی گفت: این آقا شیخ محمد تقی بافقی است. سرهنگ چون شیخ را شناخت بیشتر ناراحت شد و آمد دست آقا را بوسید و عذر خواهی کرد و بعد به دست ایشان توبه کرد بالأخره از نفس پاک شیخ عاقبت بخیر شد. بلکه مرحوم شیخ محمد تقی بافقی در تمام شهر قم ریش تراشی را قدغن کرد و از سلمانیهای قم تعهد گرفته بود که ریش نتراشند.

در ایام سلطنت رضاخان که دستگاه سلطنتی تعمد داشتند که فحشا و منکرات را آشکارسازند این مرحوم با همکاری سایر علماء قم با شدت با منکرات مبارزه میکرد تا آنکه بگوش حکومت جابر رسیده از طرف دولت آگهی منتشر شد که کسی حق نهی از منکر ندارد و باید مردم در اعمال و کارهای خود آزاد باشند و این اطلاعیه را بدیوارهای شهر نصب کردند. مردم متدین منخصوصا علماء قم از این اقدام دولت بسیار ناراحت شدند ولی از ترس حکومت دیکتاتوری رضاخان جرأت نداشتند اقدامی کنند. در این هنگام بود که باز از طرف علماء و حوزه علمیه صدا بلند شد مخصوصا چون ایام عید رسید ومردم از هرطرف برای تحویل سال در حرم و صحن حضرت معصومه اجتماع کردند از طرفی خانواده سلطنتی با آن وضع بی حجابی و بزک کرده در جلو حجرات بالای صحن در انظار مردم خودنمایی کردند مرحوم بافقی که طاقت تحمل این فحشا و منکرات را نداشت به خانواده سلطنتی پیام داد اگر شما مسلمانید چرا با این وضع در حضور حضرت معصومه حاضر شده اید و اگر مسلمان نیستید اینجا چرا آمده اید؟! در

ص: 270

میان شهر اعلام کرد که سه ساعت به غروب مانده در صحن مطهر اجتماع کنند علماء و مردم در ساعت مقرر در صحن مطهر حاضر شدند و مرحوم بافقی شروع به سخنرانی کرده واین آیه را عنوان قرارداد:

«ولتکن منکم أمة یدعون الی الخیر ویأمرون بالمعروف وینهون عن المنکر» بعد با صدای بلند خطاب به مردم کرده فرمود: «اما فیکم رجل رشید» آیا در میان شما یک نفر مرد رشید نیست که جلو این اهانت ها وجسارتها به احکام قرآن را بگیرد. کاربجایی رسیده است که علنا با امربه معروف و نهی از منکر مخالفت می کنند خلاصه این سخنرانی مردم را به حرکت آورد بحدی که جاسوسها و مأمورین رضاشاه بوحشت افتادند و خانواده سلطنتی ترسیدند که مردم بریزند و آنها را بزنند لذا فوری با تهران تماس گرفته قضیه را به شاه گزارش دادند طولی نکشید که از طرف حکومت جور دستور حکومت نظامی در شهر قم صادرشد و رضاشاه خودش باجلادهای خونریزش وارد قم شد و به تیمورتاش وزیر درباروقت دستور داد که آقای بافقی را دستگیر کرده و به نزد او بیاورد در آن ساعت مرحوم بافقی در مسجد بالای سرقم مشغول موعظه و بیان احکام اسلام و ارشاد بود که تیمور تاش وارد شد آن بزرگوار را با وضع فجیعی دستگیرنمود و به نزد شاه جلاد آورد. تاچشم آن ظالم به آن عالم افتاد چنان غضبناک شد که حالت سبعیت و درندگی پیدا کرده به آن بزرگوار حمله کرد و او را زیر چکمه خود انداخت آنچه می توانست زد وهتاکی کرد مرحوم بافقی در زیر چکمه وکتک فقط صدا می زد: «یاصاحب الزمان ادرکنی» تا آنکه آن ظالم خسته شده آن بزرگوار را رها کرد و دستورداد او را به طهران آورده زندانیش کردند. در زندان شهربانی هر چه غذا آوردند میل نکرد و فرمود این غذاها حرام است و من غذای حرام نمی خورم عاقبت مأمور زندان که تحت تأثیر روحیه و تقوای او قرارگرفته بود عرض کرد آخر شما با این حال از بین می روید بالأخره باید چیزی میل کنید فرمود من همراهم هفت سنارپول دارم آن را ببر برای من مقداری نان و سبزی ونخودچی بگیر و بیاور آن مأمور رفت آنها را خریده و آورد و چند روزی با این حال

ص: 271

گذراند تا آنکه یک سید بزرگواری از بیرون برای او غذا می آورد قریب چهارماه پاششماه در آن زندان بود ولی در همان زندان مشغول موعظه وارشاد واقامه نماز جماعت بود حتی مأمورین زندان را مرید خود کرده بود و همه اهل زندان از انفاس قدسیه او عوض شده و متعبد ومؤمن شده بودند تا آنکه دونفر مأموریهودی برای او معین کردند پس از چند روزی در اثر مصاحب و ارشاد وعبادت واخلاق آن عالم متقی آن دونفر اسلام اختیار کردند. دوباره دو نفر ارمنی را مأمور زندان نمودند آنها هم با دیدن این آیت الهی اسلام را قبول کردند. عاقبت الأمرچون دیدند وجود ایشان در محیط زندان هم باعث رشد فکری و آگاهی زندانیان و مأمورین می شود ناچار تصمیم گرفتند که با یک بهانه ای او را آزاد کنند، یک روز شخصی بعنوان مستنطق وارد زندان شد ونزد آقای بافقی آمد و پرسید محرک شما در این کارها که بود؟ مرحوم بافقی فرمود: اولا توبگو بدانم در چه دینی هستی تا من باهمان دین و با کتاب همان دین با تو حرف بزنم آیا یهودی هستی، ارمنی هستی یا مسلمان؟ در هر دینی باشی این صورت و قیافه تو (باریش تراشیده) مطابق دستور دین نیست گذشته از اینها بگو ببینم توبه اختیار خود به اینجا آمده ای یا کسی ترا فرستاده و مأموریت داده که از من باز جوئی کنی ؟ آن شخص گفت از مقام بالا به من دستور داده شده که از شما بازجویی کنم. مرحوم بافقی فرمود همچنانکه شما از طرف مقام بالا تر از خود در این کار مأموریت داری من هم از طرف خداوند که مقامش ما فوق تمام مقامهاست مأموریت و وظیفه داشتم که از احکام خدا و قرآن دفاع کنم لذا من به امر خدا به این کار اقدام نمودم نه به دستورکسی، آن مأمور از شنیدن این سخنان مات و متحیر شده بیرون رفت و گفت در مقابل این منطق، من برای بازجویی هیچگونه راهی دیگر نداشتم.

ناچار آمدند به ایشان پیشنهاد کردند که جایی را برای اقامت خود انتخاب کنند پرسیدند کجا را دوست داری؟ فرمود: قم را. گفتند کجا در نظرت بد است؟ گفت بدترین جا درنظر من تهران است که جای فحشاء و ظالمان است. گفتند: غیر از قم

ص: 272

هرجا را می خواهی ترا بفرستیم گفت: شهرری و کنار قبر عبدالعظیم را اختیار می کنم. پس آن بزرگوار را روانه شهرری کردند وقتی که از زندان خارج شدند درشکه و وسیله سواری برای او آماده کردند. گفت من به این وسیله نقلیه شما سوار نمی شوم بلکه پیاده میروم. پس پیاده به حرم عبدالعظیم علیه السلام آمده زیارت کرد تا آنکه یک اهل خیری از علاقه مندان او را به منزل خود دعوت کرد ایشان پس از استخاره دعوت او را قبول کرده به منزل او وارد شد از طرف دولت دو نفر مأمور در آن خانه گماشتند که از آمد و رفت و ارتباط مردم با آن عالم متقی جلوگیری نمایند و ایشان فقط آزاد بودند که بعد از نیمه های شب به حرم حضرت عبد العظیم وسایرزیارتگاههای شهرری مشرف می شدند و در این مدت کرامات زیادی از آن برزگوار ظاهر شد که بعضی از آنها را مأمورین آقامشاهده کرده و نقل نموده اند که آقای شیخ محمد رازی که خود اهل ری و از نزدیکان آقای بافقی بوده در کتاب «التقوی» نقل کرده است (1).

گوشه ای از ظلمهای رضاشاه بعلماء و متدینین (شعری ازنگارنده)

ای نوجوان نوثمر نوبهارما

آینده ساز کشور پرافتخارما

بشنو زظلمهای رضاشاه پهلوی

آنگه ببین چگونه خدا گشت یارما

او بود نور از طرف انگلیسها

گردید ناگهان پدرتاجدارما

آن چکمه پوش قلدر و قداره بندرا

کردند با هزار سیاست سوارما

اشرار را نمود رئیس اداره ها

با زورگشت چیره بملک ودیارما

با دین و مذهب وعلما سخت

در فتاد در دست خود گرفت تمام اختیارما

هرکس نفس کشید بگفتا بیاورید

تا سر نهد برای ادب پای دارما

عمامه را گرفت علما را شکنجه داد

گفت این «عمامه سر» نرود زیر بارما

در گوشه ای نشسته وخوردند خون دل

دانشوران باهنر وهوشیارما).

ص: 273


1- (التقوی، ص 54).

برداشت چادر از سرزنهای باحجاب

بگرفت غیرت وشرف وافتخارما

او برخلاف حکم خدا و رسول وعقل

گفتا که هست فرق زن ومردعارما

گر مرد وزن شوند مساوی و متحد

درشکل ودرلباس بود ابتکارما

ممنوع شد مجالس دینی به امر او

از دست رفت شوکت وعزو وقارما

تعطیل گشت روضه مظلوم کربلا

بربادشد حماسه وشعر وشعارما

می گفت ما دگر به تمدن رسیده ایم

رقاصه ها نشسته کنون در کنارما

لعنت بر آن کسی که چنین ظلمهانمود

انداخت زیر چکمه چوخرد وکبارما

دیدیم گوشه ای وشنیدیم شمه ای

از ظلم و جور و فتنه آن نابکارما

این بود وضع زندگی وحال روزما

بگذشت باهزار بلا روزگارما

تا دست انتقام درآمد ز آستین

افتاد زیرپنجه پروردگارما

شدخوار آنچنانکه زایران فرار کرد

شد در بدر زآه دل داغدارما

آنقدر در جزیره موریس ماند، مرد

مسرورگشت امت امیدوارما

او می فروخت فخر به شاهان روزگار

می گفت بی نظیر بود اقتدارما

ناگه چو پنبه ای شد و آتش گرفت و سوخت

شد عبرت زمانه وهم اعتبارما

فرعون گونه شد جسدش خوار در زمین

روحش به دوزخ است گرفتارنارما

ایران به دست اجنبی افتاده چند بار

کردند حمله سخت به ملک ودیارما

امانگاه داشت خداوند این دیار

چون ثامن الائمه بدی درکنارما

آری حسینی عاقبت ظلم این بود

دیدی چگونه معجزه آشکارما

انقلاب عراق ونقش علماء ومراجع مبارز

در جنگ اول جهانی ، دولت عثمانی به کمک دولت آلمان علیه قوای انگلیسی و فرانسه وارد جنگ شد. دامنه جنگ به عراق کشیده شد و آن کشور اسلامی در معرض خطر وزوال قرار گرفت در این هنگام علمای شیعه مقیم عراق (کربلا و نجف) که در رأس همه

ص: 274

مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی (میرزای کوچک) قرارداشت اعلام جهاد نمودند و خودشخصا وارد جنگ گردیدند و در سنگرهای اطراف بغداد به دفاع از مملکت اسلامی پرداختند.

از جمله علمای مشهور ومجتهدین بزرگی که در آن جنگ و جهاد ضداستعماری شرکت جستند این نامها بیشتر و درخشانتر در تاریخ مبارزات اسلامی ملت عراق به چشم می خورد: مرحوم آقاسید محمد طباطبایی فرزند ارشد آیت الله العظمی سید کاظم یزدی صاحب عروة الوثقی، آیت الله سید مصطفی کاشانی و فرزند برومندش آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، آیت الله سید محمد تقی خوانساری، آیت الله شیخ مهدی خالصی وفرزند ارجمندش شیخ مهدی خالصی زاده و آیت الله شیخ محمد باقر زنجانی که هریک در رهبری نهضت اسلامی پایه گذاری شده توسط میرزای دوم نقش حساس وتاریخ سازی بعهده داشتند. این نیروی متشکل به رهبری روحانیت مبارز درطی مبارزات خود شکستها وعقب نشینیهایی را به قوای انگلیس دادند و از آنان اسیرهاگرفتند تا آنکه دولت عثمانی شکست خورد وقوای مجاهدین نیز رو به ضعف وانحلال گذارد و بالأخره پس از دوماه مقاومت در یک حمله سنگین و همه جانبه انگلیس ها شکست خوردند و ناگزیز به عقب نشینی شدند.

در این جنگ خونین ودامنه دار بسیاری از علماء مشهور و روحانیون طراز اول و پیشگام و رهبران مبارزو آگاه شربت شهادت نوشیدند که یکی از آنان شهید راه حق آیت الله زاده یزدی آقای سید محمد طباطبائی فرزند آیت الله سید کاظم یزدی بود و عده ای هم در اثرصدمات و آسیبهائی که در میدان جنگ بر آنها وارد شده بود بعد در بستر به شهادت رسیدند . از جمله این افراد مرحوم سید مصطفی کاشانی پدر مرحوم آیت الله کاشانی بود. در نتیجه مناطق شرقی عراق به تصرف قوای انگلیس درآمد و دست دولت عثمانی از عراق بطورکلی قطع گردید. متعاقب آن دولت انگلیس «ویلسون» انگلیسی را به حکومت عراق تعیین نمود اما مسلمانان عراق علیه این امر

ص: 275

دست به قیام زدند و دولت انگلیس ناچار برای فرونشاندن احساسات مردم عراق یک حکومت ائتلافی مرکب از رجال انگلیسی و عراقی تشکیل داده و از مردم خواستند که ضمن انتخابات عمومی یک حاکم انگلیسی برای ریاست دولت عراق انتخاب کنند. فتوای مرجع بزرگ آن روز شیعه مرحوم آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی مبنی بر آنکه مسلمانان حق ندارند غیر مسلمان را برای حکومت خود انتخاب کنند صادر شد، متن فتوای مرحوم شیرازی چنین است: «ان المسلم لا یجوز له أن یختار غیر المسلم حاکما محمد تقی الحائری الشیرازی».

باردیگر این فتوی مسلمانان عراق را به قیام واداشت و در چندین شهر عراق تظاهرات دامنه داری صورت گرفت لکن بادخالت نیروهای اشغالگرو سرکوب مردم، تظاهرات فرونشست وعده ای از علماء تبعید وعده زیادی نیز بازداشت شدند. در این بحران روحی و در این هنگامه که دشمن از هر طرف به حوزه مسلمین یورش آورده بود رئیس مسلمانان و مرجع عالیقدر شیعیان میرزای شیرازی نیز وفات نمود، ومرحوم شیخ الشریعه اصفهانی از علماء طراز اول شیعه در نجف به جای وی نشست و رهبری انقلاب عراق را به عهده گرفت. هنگامی که انگلیسی ها ثبات قدم علماء شیعه ایرانی را دیدند ناگزیر از انتخاب حاکم انگلیسی صرفنظر نمودند و بجای آن تصمیم گرفتند که پادشاهی که به ظاهر مورد رضای شیعه وستی باشد برای عراق تعیین کنند و مناسب تر دیدند که «امیر فیصل» ستی را که از اهل حجاز بود به سلطنت برگزیدند اما شیعه نسبت به وی احساسات گرمی نداشته و او را تحمیلی می دانستند...

تبعید مراجع شیعه به ایران

در سال 1341 هجری قمری «ملک فیصل» که قصد انجام انتخابات وتأسیس مجلس شورای ملی را داشت، از فعالیتهای انتخاباتی علماء شیعه سخت به زحمت افتاد زیرا اعتقاد علماء شیعه بر این بود که انتخابات زیر نظر روحانیت صورت گیرد و نسبت

ص: 276

به شیعیان عراق که دو ثلث ملت عراق را تشکیل می دادند توجه بیشتری شود اما ملک فیصل زیر بار نمی رفت لذا آیت الله شیخ مهدی خالصی که از علماء بزرگ عراق مقیم کاظمین بود حکم تحریم انتخابات را صادر نمود این حکم را مرحوم آیت الله نائینی وسپس آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رحمة الله علیهما امضاء نمودند و در اثر امضاء این دو بزرگوار سروصدای عجیبی در عراق بر پاشد و دولت عراق تصمیم گرفت شیخ مهدی خالصی و سایر روحانیون ایرانی طراز اول وسرشناس را که مؤثر در این امر بودند به ایران تبعید کند.

در اواخر سال 1341 هجری قمری تحت اقدامات و پوششهای نظامی تبعید علماء بطرزی فجیع صورت گرفت. آیت الله نائینی و آیت الله اصفهانی و آیت الله خالصی وجمعی دیگر از اصحاب و شاگردان مبرز آیت الله نائینی مانند آقا سید جمال گلپایگانی، سید حسن تهامی بیرجندی، آقا سید حسن بحرالعلوم وآقا شیخ اسدالله زنجانی وجمع دیگری از بستگان نائینی به صوب ایران تبعید و اخراج گردیدند مردم متدین و مبارز ایران تا از خبر ورود علما و مراجع اطلاع یافتند بی درنگ به استقبال آنان برخاستند. در قصرشیرین، باختران، همدان وقم، استقبال عظیمی از این قافله تبعید شده علم بعمل آمد. آیت الله نائینی مدتی در باختران اقامت گزیدند و پس از چندی به سوی همدان حرکت کردند و مدتی در آنجا بسر بردند و سپس وارد قم شدند آیت الله نائینی مدت دوماه توقف در قم به تدریس و امامت جماعت اشتغال ورزیدند قریب یکسال پس از تبعید مراجع درست درسال 1342 بود که ملک فیصل در اثر فشار مردم مسلمان عراق توسط نمایندگان خود از علماء عذرخواهی کرد و درخواست بازگشت مجدد آنان را به عراق نمود علماء نیز برای خالی نگذاشتن حوزه علمیه نجف وادامه مبارزات مردم مسلمان تصمیم به مراجعت گرفتند.

آیت الله نائینی پس از بازگشت به عراق همچنان به پیگیری امور اجتماعی واقدامات اصلاحی پرداخت و همانند یک رزمنده آگاه همواره خویش را مکلف به

ص: 277

اصلاح امور مسلمانان و رفع نیازمندیهای آنان می دانست و پس از عمری زحمت در راه تعلیم و تربیت و مبارزه در 26 جمادی الاول 1355 هجری مطابق با 24 مرداد 1315 شمسی برحمت حق پیوست رحمة الله علیه (1).

شجاعت و شهادت طلبی شهید مدرس

در میان وکلا عده ای مانند مشیرالدوله ومستوفی و دکتر مصدق السلطنة و... بودند که در بعضی موارد مانند مدرس فکر می کردند ولی رشادت عملی و وسائل کار آنها به قدر سیدنبود. آنها می گفتند حتی المقدور از خونریزی و تولید فساد وشقاق بین قوای نظامی وعامه مردم باید جلوگیری کرد و در مقابل مدرس می گفت: هر چه وهرکار که برای جامعه لازم بشمار آمد و اقدام به آن مطابق مصلحت تشخیص داده شد، برای بدست آوردن خیرکثیر این رنج و زحمتهای قلیل را نباید چیز مهمی شمرد. به خاطر این مواضع شجاعانه مرحوم مدرس بود که همواره در معرض توطئه وسوء قصد قرار داشت.

روز هفتم آبان ماه 1305 عده ای مزدور را مأمور کرده بودند که مدرس را ترور کنند. هنگامی که مدرس سحر خیز برای درس گفتن بطرف مسجد سپهسالار شهید مطهری) میرفت درکوچه معروف به کوچه سرداری چند نفر غفلتحمله کرده و با هفت تیر به او شلیک می کنند. مدرس هیچ وسیله ای ومجالی برای دفاع از خود نداشت ولی دست و پای خود را گم نکرد و فوری رو به دیوار کرد وعبارا با دو دست بطرف سرخود بلند و زانوان خودراخم کرد به طوری که بدن در پایین عبا قرارگرفت و آن جایی را که قاتلین از پشت عبا محل قلب و سینه تصور می کردند جز دو بازی مدرس وعبای خالص چیز دیگری نبود نتیجه این عمل ماهرانه و عجیب این شد که از شلیک پی در پی جانیان چندین تیر به بازوان او اصابت کرد و یکی هم به».

ص: 278


1- «اقتباس از کتاب فقهای نامدار شیعه عقیقی بخشایشی ص 411».

کتفش خورد، مدرس افتاد وقاتلین مأموریت خود را انجام یافته تصور کردند. آقا را به مریضخانه نظمیه بردند، خبر ترورسید مثل توپ در شهر صدا کرد و مردم کوچه و بازار بیرون آمده به جنب و جوش افتادند و عده ای به طرف منزل علماء منجمله حاجی امام جمعه خوئی ریختند حاجی امام جمعه در جلو و بازاریان وسایر مردم در عقب به طرف مریضخانه رهسپار شدند بمحض رسیدن عیادت کنندگان اول حرفی که مدرس زد این بود: مطمئن باشید من از این تیر نخواهم مرد زیرا مونم هنوز نرسیده. چون مریضخانه نظمیه دولتی بوده و احتمال خیانت از پزشکان دولتی می رفت بدستور امام جمعه مردم تخت مدرس را سردست بلند کردند و همانطور او را به مریضخانه احمدی در خیابان سپه (خیابان امام خمینی) بردند در همین بیمارستان بود که سرتیب محمددرگاهی نزد مدرس آمد و گفت اعلیحضرت همایونی (رضا خان) هم اکنون تلگراف کرده و از شما احوال پرسی نموده مدرس در جواب گفت: بکوری چشم دشمنان هنوز نمرده ام و هنوز زنده ام.(1).

راز و رمز آزادگی

مرحوم مدرس می گفت: اگر من نسبت به بسیاری از اسرار آزادانه اظهار عقیده می کنم و هر حرف حقی را بی پروا می زنم برای آن است که چیزی ندارم و از کسی هم نمی خواهم اگر شما هم بار خود را سبک کنید و توقع کم کنید آزاد می شوید. باید جان انسان از هرگونه قیدوبندی آزاد باشد تا مراتب انسانیت و آزادگی خویش را حفظ نماید.

مجلسی که تو تشکیل بدهی باید درش را لجن گرفت

در دوره هفتم انتخابات مجلس، حکومت رضاخان جلاد مانع از قرائت آراء).

ص: 279


1- (درس شهید نوشته علی مدرس).

مدرس می شود و بدین ترتیب مدرس نمی تواند به عنوان نماینده وارد مجلس شود. یکی از نزدیکان رضاشاه نزدمدرس آمده اظهار می دارد: اعلیحضرت احوال پرسی نموده گفتند چون شما از تهران انتخاب نشده اید اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها بشوید و دستور دهم انتخاب گردید. مدرس با نهایت تندی وخشونت می گوید: به سردار سپه بگو اگر مردی مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می شوم، والآ مجلسی که بدستور تومن نماینده اش گردم باید درش را لجن گرفت.

پس رأی خودم چه شد؟

آورده اند بعد از خاتمه دوره هفتم روحانی مبارز سید حسن مدرس از رئیس شهربانی وقت پرسید. در دوره ششم من قریب چهارده هزار رأی داشتم در این دوره دوره هفتم) اگر از ترس شما کسی به من رأی نداد پس آن رأیی که من خودم به خودم دادم کجا رفت؟!

هرگز رضاخان سه قران نمی ارزد

روزی مدرس در میدان توپخانه جلو درشکه چی را گرفت و گفت تا جعفرآباد کاخ رضاخان) چند می بری؟ درشکه چی جواب داد: سه قران، مدرس جواب داد سه قران! هرگز رضاخان سه قران نمی ارزد!

حق السکوت

آورده اند شب هنگام یزدان پناه از جانب رضاخان ده هزارتومان پول آورد که بگیر وهیچ مگو پاسخ شنید: بگزار زیر تشک و برو به اربابت بگو تادینار آخر خرج نابودی تو خواهد شد اگر رضا داد که هیچ وگرنه بیا و از همانجا بردار و برو!

ص: 280

من با اساس این دستگاه مخالفم

روزی عده ای از طلاب به حضور مدرس رفته و اظهار داشتند چرا باید عمامه توسط رضا خان مزدور به زور تبدیل به کلاه گردد و چاره چیست؟ مدرس گفت اختلاف من بارضا قلدر برسرکلاه و عمامه نیست من با اساس این دستگاه مخالفم (1).

بگوئید مرده باد سردارسپه

در جریان استیضاح دولت توسط مدرس روزی رضا خان پالانی برای اداء توضیح به مجلس آمد و پیش از تشکیل جلسه درایوان ایستاد تا صدای زنده باد و مرده باد مزدوران خود را بشنود درهمین اثنا مدرس سر رسید... مأمورین فریاد زدند زنده باد سردارسپه. مدرس بابی اعتنایی عصای خود را بر زمین زد سرش را کج کرد که مثلا باشد چه می شود؟ مزدوران صدا در آوردند: مرده باد مدرس در اینجا مدرس قدعلم کرد و گفت: مردم بگوئید زنده باد مدرس مردم همه بی اختیارگفتند زنده بادمدرس. مجددا فرمود بگویید مرده باد سردارسپه همه فریاد کشیدندمرده بادسردارسپه سپس از پله های مجلس بالا رفت و در بالکن یقه رضاخان را گرفت رو به مردم کرد گفت مردم بگویید صد بار مرده باد سردار سپه صد بار زنده باد مدرس! جمعیت از رشادت و دلیری سید به هیجان آمده همانطور فریاد زدند صد بار مرده باد سردارسپه صد بار زنده باد مدرس. به سبب این حرکت سیدسردارسپه با حال خشم از ساختمان مجلس بیرون رفت رئیس مجلس مؤتمن الملک گفت: پس معلوم شد آقای رئیس الوزراء استعفا داده و حاضر برای استیضاح نیستند.).

ص: 281


1- (نقل از کتاب حکایتهایی از سید حسن مدرس).

سگ هرچه خوب باشد، وقتی پای بچه صاحب خانه را گرفت به درد نمی خورد

آورده اند قاطعیت و مقاومت مدرس در مقابل سردار سپه باعث نگرانی بسیاری از روشنفکران وابسته منجمله سوسیالیستها شده بود. و در حول و حوش لزوم نرمش نشان دادن او سخن می گفتند. بالأخره نماینده ای را که با مدرس هم آشنایی داشته نزد مدرس می فرستند. نماینده سوسیالیست در حضور سید از خدمتهای رضا خان زیاد حرف می زند و از اینکه او توانسته به کشور آرامش و امنیت بدهد و سرکشها را سرکوب کند... سخن می گوید.

سید با کمال خونسردی پاسخ داد سگ هرقدر که خوب باشد همینکه پای بچه صاحب خانه را گرفت دیگر به درد نمی خورد و باید از خانه بیرونش کرد آن نماینده دوباره به سخنش ادامه داد، سید دوباره پاسخ داد که باید ریشه فسا درا هر چه زودتر کند(1).

گوشه هایی دیگر از شجاعت های شهید مدرس ومجاهدات او

هنگامی که سلیمان میرزا لیدر حزب سوسیالست سنگ طرفداری سردار سپه و جمهوری را به سینه می زد، مدرس متلک شیرینی گفته و به او چنین پیغام داد: به شاهزاده از قول من بگویید این قدر سنگ طرفداری سردارسپه و جمهوری را به سینه نزند در صورت جمهوری شدن ایران تنها فائده ای که می برد این است که میرزا را از دمش بر می دارند به سرش می زنند و سلیمان میرزا می شود میرزا سلیمان! آورده اند، فرستاده دولت انگلیس پیغام آورد: اگرما دست از رضا خان برداریم).

ص: 282


1- (نقل از حکایتهایی از زبان سرخ روحانی شهید مدرس).

شما نیز دست از مخالفت با او بر می دارید؟ مدرس گفت وقتی شما او را رها کنید تازه من او را می چسبم.

مدرس در مهاجرتش به کشور عثمانی روزی با وزراء واعیان دولت عثمانی ملاقات داشته (اتاق ملاقات اتاق مبلمان و مجلل بوده) مدرس به محض ورود بر زمین می نشیند وزراء هم قهر به احترام مدرس از روی مبلها پایین آمده در حضور مدرس روی زمین می نشینند.

چاقوکشان رضاخان جلو مجلس جمع شده و شعار می دادند (مرگ برمدرس) مدرس جوابشان داد: اگر مدرس بمیرد دیگر کسی به شما پول نمی دهد(تا علیه او شعار بدهید).

روزی در سفر اصفهان رضاخان ضمن اشاره به قشون از مدرس پرسید آیا در این مسافرت چیز بخصوصی جلب توجه شما نکرد؟ (لابد منتظر بود که مدرس از جلال وجبروت لشکر اصفهان بگوید) ولی مدرس گفت چرا یک چیز خیلی جلب توجهم کرد و آن این بود که در تمام ایران مردم از شما می ترسند و از شما بدشان می آید در صورتی که از من نمی ترسند و مرا دوست دارند.

سپس شرح مهربانی و فداکاری یک نفر چوپان را نقل می کند که چگونه در راه به کمک اتومبیل شکسته آنها شتاف وتنها پوستین خودش را به مدرس داده تاصبح از او نگهداری نمود و صبح شیرگرم برایش آورد مدرس گفت سردار اگر شما را در نصف شب در آن بیابان گیر می آورد نمی دانم چه رفتاری با شما می کرد(1).).

ص: 283


1- (حکایتهایی از شهید مدرس ).

شهادت سید مهدی درمشهد

چون محمد حسین خان سردار در بارفتحعلی شاه قاجار، به فتح بلاد خراسان مأمور شد، بالشکری فراوان ورزمنده حرکت کرد، که کارنادرشاه افشار را یکسره نماید بالأخره شهر مشهد بالشکر نادر در محاصره قرارگرفت. چون مدت بطول انجامید اهالی شهر از جهت امرار معاش در سختی قرارگرفتند، مرحوم سیدمهدی بزرگان ورؤسای قوم را مخفیانه دیده و با آنها قرار گذاشتند که در روز معین لشکریان سردار یورش بیاورند به طرف شهر واهل شهر دست از جنگ بکشند و درهای شهر را باز نمایند تا لشکرسرداربه آسانی وارد شهر گردند و این تهیه و نقشه را به سردار اطلاع و اطمینان دادند که در آن وقت موعود یورش بیاورند، چون آثار حرکت و حمله در آن روز نمودارشد ونادر مطلع شد که سید این توطئه را کرده تمام قوای خود را برداشت در مقام انتقام از سید بر آمد ولشکر رو به طرف بست بالا حرکت کرد، خبر به آن جناب دادند آن مرحوم با مردم وعلماء واشراف شهر در حرم امام رضا پناهنده شدند ولی چون می دانستند که آنان احترام حرم محترم را رعایت نخواهند کرد و خون جمعیت زیادی را خواهد ریخت برای حفظ خون آن جمعیت کثیر، خود سید به تنهایی از حرم خارج و به طرف نادرروان شد که اگر توانست او را نصیحت کرده و به راه درست دلالتش فرماید. نزدیک بست بالا اورا ملاقات کرد. نادر با دیدن آن سید شروع کرد به ناسزا گفتن و حرف های زشت و دشنام دادن. سید ناچار تحمل کرد و بعضی را جواب داد آنگاه نادر اشاره کرد او را گرفتند و نسقچی تبرزینی به فرق مبارک آن سید زدوخود آن نابکار با پای چکمه دارلگدی چند برسینه و پهلوی آن بزرگوارزد که در همان شب که شب یازدهم ماه رمضان 1218 بود به شهادت رسید ولی در نتیجه لشکر نادر شکست خورد ولشکر سردار با کمک اهل شهر به شهر وارد شدند و مردم از آن گرفتاری نجات پیدا کردند. گویند از کرامات آن سید اینکه نادرید بخت شب تا صبح راه میرفت ولی صبح خود را پشت دروازه شهر می دید پس آن شقی را گرفته و کشتند مقبره آن سید شهید در حرم مطهر در

ص: 284

مسجد پشت سرمبارک، محل زیارت است و اکنون بیشتر آقایان سادات مشهد از اولاد آن سید شهید مجاهد می باشد(1).

شهید ثانی، زین الدین ابن اسماعیل جزائری

امر آن جناب درعلم وفضل وزهد وعبادت و تحقیق وتبحروجلالت قدر وکرامت بلکه در جمیع کمالات و فضائل اشهر از آنست که ذکر گردد.

صاحب روضات الجنات در وصف آن جناب گفته: نزدیک است که بوده باشد در تخلق به اخلاق تالی تلومعصوم علیه السلام.

آن بزرگوار در بعلبک اقامت نمود و در مذاهب خمسه درس می فرمود وصیت علمش مشهور گردید و مرجع انام ومفتی هرفرقه گردید و بعد از 5 سال به جبع برگشت و در بلد خویش به تدریس وتصنیف مشغول گردید و نخستین مصنفات آن جناب روض و آخرش روضه است که در مدت شش ماه وشش روزتألیف فرموده و از عجیب امر آن بزرگوار آن بود که قلم را که به دوات میزدیکدفعه با آن بیست تاسی سطر می نوشت آن وقت دیگرباره به مرکب می زد دوهزار عدد کتاب از آن جناب باقی ماند که دویست جلد از آنها به خط خودش بود. شبها که داخل می شد حماری بر می داشت و بیرون می رفت و برای تأمین مخارج عیال خویش هیزم نقل می کرد ونماز صبح را در مسجد می گذاشت و مشغول می گردید به تدریس و بحث مانند دریایی بی پایان وغالب اوقات خائف وترسان و از منافقان و دشمنان پنهان بود.

در سنه 965 دونفر نزد شیخ به مرافعه آمدند شیخ به نفع یکی حکم فرمود آن شخص محکوم علیه برشیخ غضب کرد و نزد قاضی صیدارفت و از شیخ سعایت کرد. قاضی کسی را به طلب شیخ فرستاد بعضی از اهل بلد گفتند که مدتی است شیخ مسافرت کرده است و).

ص: 285


1- (اقتباس از فوائد الرضویه، ص 672).

شیخ در آن وقت از مردم کناره گرفته و مشغول تألیف شرح لمعه بود. پس به خاطر شیخ گذشت که به حج مشرف شود. پس در محمل روپوش دار که کسی او را نبیند و شناخته نشود به قصد حج حرکت کرد قاضی صیدا به سلطان نوشت که در بلادشام مردی پیدا شده از اهل بدعت و خارج از مذاهب اربعه سنت سلطان سلیمان رستم پاشا را فرستاد به طلب شیخ و گفت او را زنده می آوری تا با علمای اینجا مباحثه کندو علما بر مذهب او مطلع شوندتا آنچه مذهب ما اقتضا دارد بدان نحوبا اوعمل کنیم پس آن شخص آمد و از او استفسار نمود گفتند او به مکه رفته است پس در طلب اوروان شد و در اثنای راه مکه به او رسید. آن جناب فرمود با من باش تا من حج بجای آورم از آن پس هر چه می خواهی بکن آن شخص راضی شد پس چون از حج فراغت یافت او را به روم (ترکیه فعلی) برد. درروم شخصی به آن مأمور گفت که این چه کسی است که با توست. گفت او مردی است از علماء شیعه امامیه که می خواهم اورا به نزد سلطان ببرم. آن شخص گفت: تو در اثناء راه نسبت به او تقصیر خدمت کرده ای و آزارش نموده ای بترس از این که او به پادشاه از تو شکایت کندویارانی هم در آنجا دارد آنها هم به او کمک می نمایند پس باعث هلاک توخواهدشد پس بهتر آن است که سرش را جدا کنی و به نزد سلطان ببری آن مأمور ملعون در کنار دریا آن جناب را شهید کرد جماعتی از ترکمانان در آنجا بودند در آن شب دیدند که نورها از آسمان به آن مکان نزول می نماید و بالا می رود پس ترکمانها آن بدن طیب را در آن مکان مدفون ساختند و قبه ای برروی آن بنا کردند پس چون قاتل آن سر مبارک را به نزد سلطان رسانید سلطان از کشتن او ناراحت شد گفت من امر کرده بودم تورا که او را زنده بیاوری چرا او را کشتی؟

سیدعبدالرحیم عباسی که با شیخ دوستی داشت سعی در قتل آن ملعون نمود پس سلطان او را کشت (1).2.

ص: 286


1- سیدعبد الرحیم که از مریدان شهید بود و منصب مستوفی الممالکی داشت وقتی شهادت شهید را شنید قلمدانش رابرد درنزد سلطان به زمین انداخت و گفت مرا از خدمت معاف دارید. سلطان گفت چرا؟ عرض کرد شما مامورفرستادید که شیخ را زنده بیاورند و با او درباره مذهب مباحثه کنند مأمورین تورفته سر او را آورده اند شاید روزی هم بدنبال من فرستادی مأمور سر مرا برای تو آورد پس در این دولت خدمت صلاح نیست شاه را این حرف خوش آمد دستور داد مأمورها را که هفت نفر بودند کشتند. قصص العلماء ص 262.

شیخ بهایی علیه الرحمه نقل کرده که خبرداد مرا پدرم که روزی وارد شدم برشیخ خود شهید ثانی و او را متفکر دیدم. سبب تفکرپرسیدم : فرمود: ای برادرگمان می کنم که من دومین شهید باشم زیرا که شب گذشته در خواب دیدم که سید مرتضی علم الهدی عده ای از علمای امامیه را مهمان نموده چون من وارد شدم سید به من فرمود ای فلان بنشین پهلوی شهید اول پس من در کنار شهید اول نشستم این خواب دلالت دارد که من شهید بعد از شهیداول خواهم بود.

کرامات زیاد و ارزنده ای از آن بزرگوار سرزده که مقام را گنجایش درج آنها نیست.

در روضات الجنات نوشته که آن بزرگوار در سفرش از دمشق به مصر، به منزل رمله که در آن جا مسجدی بود که در آن قبور بعضی از انبیاء بود رسید پس به قصد زیارت تشریف برد چون شب بود و در مسجد قفل بود شیخ دست خود را قفل گذاشت و کشید قفل بازشد پس وارد شد و مشغول دعا و نمازگشت آن چنانکه قافله حرکت کرد و رفت و شیخ همچنان آن مکان مقدس را غنیمت شمرده به عبادت پروردگارعالم مشغول بود.

پس از مدتی بلند شده آمد به شهر متوجه شد که قافله رفته و اوجای مانده است پس متحیر و سرگردان مانده بود که چه کار کندناچار شروع کرد به راه رفتن با آنکه قدرت راه رفتن هم نداشت مقداری که راه رفت سخت خسته شد پس در این هنگامی که زیاد ناراحت بود ناگهان دید مردی که سوار بر استری بود از راه رسید به شیخ گفت بیا با من سوارشو شیخ سوارشد او مثل برق حرکت کرد چندان نکشید که به قافله رسید شیخ را پیاده کرد و گفت برو به همراهانت برس شیخ می گوید من هر چه نگاه کردم که دوباره او را ببینم ممکنم نشد(1). .

ص: 287


1- روضات الجنات، جلد سوم ، ص357) .

شهادت امام اهل سنت

درسال 303 قمری امام ابوعبدالله احمد بن علی نسایی که یکی از اعلام عامه و از ائمه صحاح و از علمای بزرگ اهل سنت بوده است وارد دمشق شد دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات نادرست بنی امیه بعد از هر نماز به طور علنی علی ابن ابیطالب راسب ولعن می کنند خیلی متأثرشد تصمیم گرفت احادیثیکه با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضائل علی علیه السلام در حافظه دارد به قلم بیاورد پس کتاب خصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه حضرت علی (ع) نوشت و بر روی منبر آن کتاب را می خواند وفضائل آن حضرت را نشر می داد یک روز در منبر مشغول ذکر فضائل آن برزگوار بود که ملت جاهل ومتعصب هجوم آوردند او را گرفته کشیده از مسجد بیرونش انداختند و با شدت تمام او را زدند حتی خصیتین و آلت رجولیت او را گرفته و کشیدند که دراثر همان ضربات وصدمات بعد از چند روز وفات کرد.(1).

جریان شهادت مدرس رضوان الله علیه

نقل است از حاجی انوار که در رمضان 1316 مدرس را بکاشمر بردند ابتدا در خانه استاد بنا که اقتدار نظام رئیس شهربانی وقت نیز آنجا می نشست برده شد رضا خان به اقتدار نظام دستور داده بود که مدرس را شهید کند ولی ایشان اقدامی نکرد بهمین جهت او را به مشهد فرستادند و تحت تعقیب قراردادند بعد استوار مصطفویان را به عنوان کفالت شهربانی به کاشمر فرستادند او به همراه شخصی بنام حبیب شمر وجهانسوز رئیس شهربانی قم درقتل مدرس شرکت کردند عصر روز 27 ماه رمضان شربتی برای آقا میبرند حبیب شمربه آقا اصرار میکند که باید بخوری آقامی گوید من روزه دارم افطار که شد).

ص: 288


1- (شبهای پیشاور، ص612).

می خورم . بالاخره جلادها بالاجبار این شربت را به آقامی خورانند مدتی طول می کشد ولی هیچ تأثیر نمی گذارد بالأخره عمامه آقارا بگلوی او می بندند و آن سید مظلوم ومسموم را خفه می کنند شب می فرستند سراغ میزرا کریم غسال که اورا غسل بدهد و پاسبانها آقارا به تپه بیرون شهر می برند بعد بیگلری رئیس شهر بانی وقت درکاشمر درسال 1319 دستور می دهد که قبر آقارا خراب کنند مدتی گذشت دو مرتبه قبرآقا را تعمیر کردند. دکتررسا رئیس بهداری کاشمریک رباعی درباره تاریخ شهادت مدرس گفته که این است:

بادست جهانسوز، شه بدفرجام

کرده به شهادت مدرس اقدام

درسال هزار وسیصدوپنجه وشش

درلیله بیست و هفتم ماه صیام (1)

درهنگام شهادت تمام دارائی مدرس 24تومان بوده است. در هنگام درس مدرس طلبه ای وارد شد مدرس به آن طلبه زیاد احترام کرد طلبه ها خیال کردند از بستگان مدرس است بعد از رفتن آن طلبه از مدرس سؤال کردند که این آقا چه نسبتی با شما دارد؟ فرمود: من ایشان را نمی شناسم. گفتند پس چرا این همه احترامش کردید فرمود چون دانستم طلبه درس خوانی است. عرض کردند: از کجا دانستید؟ فرمود: از لباسش چون طلبه درس خوان لباسش باهم تناسب ندارد دیدم قبا کهنه وعبانواست معلوم است توجهش به درس است نه به ساختن و پرداختن لباس.

خواب میرزاکریم غسال درخصوص شهید مدرس

سیدی هاشمی از اهالی کاشمر میگوید شب بیست و هشتم ماه رمضان مرحوم حاجی معاون الاطباء و مرحوم شیخ حبیب الله آیت اللهی به خانه ما آمدند و شروع کردند به گریه کردن گفتم چه خبر است گفتند دیشب مدرس را کشتند و در سرتپه دفن کردند، صبح به قبرستان رفتیم و دیدیم میرزا کریم مرده شوی آنجاست از او پرسیدم آیا توفهمیدهای دیشب).

ص: 289


1- (نقل از کتاب حکایتهای زبان سرخ شهید مدرس).

یک نفر را کشتند و در اینجا دفن کردند؟ میرزاکریم به مجرد شنیدن این حرف شروع کرد به گریه کردن و سپس گفت من دیشب خواب بودم در عالم خواب سید بزرگواری پیش من آمد و گفت حرکت کن یکی از اولادهای ما به ظلم و جور کشته شده او را پیش تو می آورند او را به دقت غسل بده و کفن کن و از او دقیق مواظبت کن از خواب بیدار شدم دو مرتبه خوابیدم بازهمان بزرگوار باشدت و تغیر به من امر فرمود که حرکت کن الآن او را می آورند من هنوز خواب بودم که دیدم درب غسال خانه می زنند در را باز کردم دیدم پاسبانی جلو آمد و گفت:

یک سیدی در شهربانی مرده بیا او را غسل بده من قضیه را فهمیدم آمدم دیدم 5 یا 6 پاسبان چراغی در دست دارند به من گفتند خودش کفن دارد توفقط او را بشوی هنگامی که مشغول شستن بودم دیدم پاسبانی آهسته آمد بگوش من گفت این سید را خیلی خیلی احترام کن شخص بزرگواری است ماهم تا جایی که از دستمان می آمد کوتاهی نکردیم.

پایان زندگانی هرکس به مرگ اوست

جزمردحق که مرگ وی آغازدفتراست

مرد خدای تن به مذلت نمی دهد

انسان به کسب عزت وذلت مخیر است

آن کس که در اقامه حق می شود شهید

عمرابدنصیب وی از موت احمراست (الله در من قال)

پایداری تا شهادت شیوه مرد خداست

مرگ در میدان جنگ از مرگ در بستر جداست

حدود دم حضرت والا!

شهید مدرس نسبت به فرمانفرما مطالبی گفته و انتقاد کرده و ایراد گرفته بود. فرمانفرما بوسیله یکی از دوستان مدرس که با او نزدیک بوده به مدرس پیغام می دهد که: خواهش می کنم حضرت آیت الله اینقدر پاروی دم من نگذارد. مدرس جواب می دهد به فرمانفرما بگویید حدود دم حضرت والا باید معلوم شود. زیرا من هرکجا پا می گذارم دم حضرت والا آنجاست!

ص: 290

می خواهم کوتونباشی

یک روز رضاشاه یقه پیراهن کرباسی مدرس را گرفت و گفت سید از من چه می خواهی ؟ مدرس بالهجه اصفهانیش جواب داد: می خواهم کوتونباشی .

شهید مدرس ومشهدی عبدالکریم بقال واولتیماتوم روسیه!

گفته اند شهید مدرس روزی از مجلس به خانه اش می رفت وعده ای همراهش بودند در راه برای تهیه غذا از بقال سرکوچه شان می خواست ماست بخرد. ضمن آنکه مشهدی عبدالکریم بقال مشغول تهیه ماست بود، سید شروع کرد به تعریف جریان مجلس و اینکه در مجلس با اولتیماتوم روسیه مخالفت کرده و فرموده بود که حالا که بناست ما از بین برویم پس چرا با دست خودمان از بین برویم (نه ) ما خواسته روسیه را امضاء نمی کنیم و مجلس هم جرأت پیدا کرد و آن موضوع ردشد. یکی از اطرافیان گفت آقا! اینکه درست نیست شما سیاست مملکت را به مشهدی عبدالکریم بقال بگویید. مدرس پاسخ داد اینها موکلین من هستند باید بدانند که در مجلس چه می گذرد و ما در آن جا چه می کنیم.

من جزسکه زر، بربا رشترودرروزروشن چیزی قبول نمی کنم!

فرستاده انگلیس چکی برای شهید مدرس فرستاد، مدرس پرسید این چیست؟ آورنده گفت این چک نامیده می شود و چک را می برند بانک و تبدیل به پول می کنند، مدرس قاه قاه خندید و گفت: به آقای سفیر بگوئید من جزسکه زر. آنهم بر بارشتر، آنهم در روز روشن چیز دیگری قبول نمی کنم !(1).

شهید مدرس می گوید موقعیکه در نجف تحصیل می کردم حجره ای داشتم که در).

ص: 291


1- (شرح حال مدرس، انتشارات نور).

موقع خواب گنجایش تمام اندام مرانداشت و فرش آن قطعه حصیری بود الآن هم با آنکه هر چه بخواهم در اختیارم قرار می گیرد با زمانند همان زمان طلبگی زندگی می کنم. (پیام انقلاب شماره 22)

شیخ شهید نوری و پرچم خارجی

وقتی حکم اعدام آیت الله شهید شیخ فضل الله نوری صادر می شود، عده ای می آیند در اطاق بزرگی جمع می شوند و هریک پیشنهادها و راه حلهایی ارائه می دهند شیخ به آقابزرگ خان می گوید. توجه به عقلت می رسد؟ وی می گوید من دو چیز به عقلم می رسد یکی آنکه در خانه ای پنهان شوید و بعد مخفیانه به عتبات تشریف ببرید آن جا در امن و امان می مانید. شیخ فرمود اینکه نشد اگرمن پایم را از این خانه بیرون بگذارم اسلام بدنام خواهد شد. سپس شیخ پرسید دیگر چه؟ وی گفت دوم آنکه مانند خیلی ها تشریف ببرید به سفارت ...

آقا تبسم کرد و فرمود شیخ خیرالله بروببین زیر میز چه هست خیرالله رفت و از زیر میز یک بقچه قلمکار آورد فرمود بقچه را بازکن بازکرد چشم همه خیره شد دیدیم یک بیرق خارجی است خداشاهد است من که مستخدم خانه بودم اصلا نفهمیدم این بیرق را کی واز کجا آورده بود...

شیخ شهید فرمود حالا دیدید این را فرستاده اند که من بالای خانه ام بزنم ودر امان باشم اما زود است که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده ام حالا بروم زیر بیرق کفر. بقچه را از همان راهی که آمده بود پس فرستاد. (شهدای روحانیت، ج 1)

اگرجن وانس یک طرف باشد و من یک طرف...

شهید آیت الله سعیدی نقل می کردند که. خدمت حضرت آیت الله العظمی امام

ص: 292

خمینی عرض کردم: شما راتنها می گذارند. امام فرمود: اگرجن وانس یک طرف باشند ومن یک طرف همین است که می گویم. (مجله پیام انقلاب، شماره 104)

من تنها به ایران می روم

شب آخری که امام در پاریس بودند به نزدیکانشان که در پاریس بودند گفتند من دست بیعتم را از شما برداشتم راضی نیستم که یکی از شما به زحمت بیافتد فردا خودم تنها به ایران می روم چون اگر کاری داشته باشند با من دارند و کسی با شما کاری ندارد شماها اگر از کشورهای دیگر آمده اید ودرس و یا کار دیگری دارید می توانید سرکارتان برگردید اگر انشاء الله برنامه ای شد که می آیید ایران. (زن روز، شماره 953)

عکس العمل شیخ انصاری در برابر توصیة متنفذین

مدتی مرحوم شیخ مرتضی انصاری به دزفول آمده بود و به امور شرعیه مردم رسیدگی می کرد روزی دونفر که با هم نزاعی داشتند خدمت شیخ رسیده درخواست کردند به مرافعة آنها خاتمه دهند. شیخ فرمود فردا برای حکم حاضر شوید.

شبانه یکی از شخصیتهای شهر به شیخ پیغام داد که چون یکی از این دو با او نسبت دارد استدعا دارد که از ایشان جانبداری کند. شیخ از این پیغام به قدری ناراحت شد که شبانه قصد هجرت از وطن خود نموده چنین فرمود:

شهری که متنفذین آن در احکام شرعش مداخله می کنند توقف در آن جاصلاح نباشد(1)».).

ص: 293


1- (بیدارگران اقالیم قبله محمدرضا حکیمی ص 27).

مبارزات آیت الله حاج آقا حسین قمی با رضاخان مبارزه با طاغوت.

یکی از ویژگیهای مبرزوکاملا محسوس ومشهور مرحوم آیت الله العظمی حاج آقاحسین قمی عدم تسلیم وحتی عدم سکوت آن مرحوم در مقابل اعمال و قوانین خلاف شرع دولت وقت و به ویژه دیکتاتور زمان رضان خان پهلوی بود، قبل از آنکه وارد شرح برخی از مقابله ها و مبارزات آن مرحوم علیه پهلوی بشویم تذکرنکته مهمی را برای روشن شدن اهمیت آن مبارزات و درک موقعیت خاص زمان لازم می دانیم و آن نکته این است که در زمان حکومت و سلطنت رضاخان اصولا جوحاکم بر جهان جو استبدادی و حکومت مطلقه افرادی دیکتاتور ومطلق العنان بود، در آن زمان شوروی دچارسفاکی مانند استالین بود، ایتالیا زیر چکمه های موسولینی می لرزید آلمان گرفتار دیوانه ای زنجیری مانند هیتلر بود . ترکیه عرصه تاخت و تازه فردی خود باخته همچون کمال آتاترک بود و در ایران نیز عامل شناخته شده انگلیس (رضاخان) حکومت می کرد و در آن زمان نظریه شیوع حالت خاص استبداد و دیکتاتوری در جهان هرکس در هر کشوری به هر عنوانی در برابر این خونخوار ظالم می ایستاد عملا از جان خود گذشته بود و مسئله تبعید و زندان از مجازاتهای بسیار ساده تلقی می شد این شجاعت و اخلاص شخص آیت الله حاج آقا حسین قمی رحمة الله علیه بود که او را پیشگام نهضت و قیام کرد و وجود این صفت عالی در ایشان هر فرد منصفی را به قبول صفت شجاعت وتحسین وی وا می دارد.

چراغانی ممنوع

در حدود سالهای 14- 1313 که رضاخان پهلوی به سرکوب مخالفان خویش موفق شده بود به هر شهری که وارد می شد مورد استقبال قرار می گرفت در همان موقع رضاخان از سفری جنگی علیه یکی از مخالفان محلی برمی گشت و قصد داشت سر راه به مشهد نیز

ص: 294

بیاید، اسدی، نایب التولیه آستان قدس رضوی به اتفاق چند نفر از مسؤولان کشوری وانتظامی به حضور آیت الله قمی رسیدند و اصرار داشتند که در مشهدهم لازم است برای رضاخان چراغانی شود وطاق نصرت ببندند و از ایشان رسما استقبال شود، آنان مصرانه می خواستند که مرحوم قمی عدم مخالفت خود را اعلام نماید: آقا در لحظات اول که از تاریخ ورود رضاخان به مشهد اطلاع نداشتند چندان مخالفت قاطعی ننمودند زیرا مستمسکی در دست نداشتند آنها رفتند همان شب با روشن شدن تاریخ ورود رضاخان به مشهد این قضیه برای آقا واضح شد که دقیقا مصادف با سالروز شهادت حضرت مسلم بن عقیل می باشد مرحوم قمی شبانه به اسدی و دیگران اعلام نمودند که نباید در چنین روزی جشنی گرفته شده یا چراغانی شود، امر ایشان بطوری نافذ بود که روز بعد تمامی مقدمات استقبال اعم از چراغانی ، طاق نصرت وغیره در سطح شهر جمع آوری شد وحتی کنسول افغانستان که طاق نصرت هایی را تهیه دیده بود جمع کرد و این قضیه به اطلاع رضاخان رسید و بسیار برای او گران آمد و سخت عصبانی شد. این گونه برخوردهای موضعی میان مرحوم آیت الله قمی ورضاخان پیش می آمد و ایشان هیچوقت ازادای وظیفه شرعی و اجتماعی کوتاهی نمی کردند تا آنکه داستان معروف کشف حجاب اجباری و متحدالشکل کردن لباس مردان مطرح شد.

مبارزه با کشف حجاب اجباری

همانگونه که داستان ننگین جشن هنر در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی از شیراز شروع شد، قضیه کشف حجاب نیز از شیراز آغازگشت به این شرح که میرزا علی اصغرخان حکمت شیرازی که در آن زمان پست وزارت معارف و فرهنگ را اشغال کرده بود در روز پنجشنبه ماه ذیحجة سال 1353 ه.ق برابر با سال 1313 خورشیدی به شیراز وارد شده و در جشنی که به افتخار او در مدرسه شاهپور منعقد گردیده بود و از طبقات مختلف مردم نیز در آن حضور داشتند شرکت می کند و طبق برنامه قبلی پس از ایراد سخنرانی ها و نمایش ناگهان چهل زن و دختر مکشفه

ص: 295

(بی جحاب) در مجلس برروی صحنه ظاهر شده و ارکستر، آهنگ رقص می نوازد و دختران نیز به رقص و پایکوبی می پردازند. این عمل مقدمه کشف حجاب رسمی واجباری بود خبراین داستان مثل بمبی صدا می کند و مردم بسیار متأثر می شوند اما احتمال می دهند که شاه بی اطلاع باشد چندی بعد این خبر در روزنامه ها چاپ می شود که در میدان جلالیه با حضور رئیس الوزراء محمدعلی فروغی، ذکاءالملک) دختران مدارس را بدون چادر جمع کرده و علی اصغرخان حکمت ضمن نطقی می گوید: بعضی گمان کردند این اقدامات در شیراز خودسرانه بود لکن رأی اعلیحضرت همایونی است و بایستی به تصویب برسد و می رسد.

مرحوم آیت الله قمی بعد از خواندن این خبر تأسف آور سخنرانی کرده وگریسته وفرمود اسلام فدایی می خواهد و من حاضرم فدا بشوم و سپس توسط محمد ولی اسدی نایب التولیه به شاه پیغام داد که لازم است شاه از این عمل خوددار نماید، ضمنا اعلام کرد که چنانچه این توصیه عملی نشود به سختی مبارزه خواهد کرد و اضافه نمود که گرچه تاکنون شماها اصرار داشتید که من با پهلوی ملاقات کنم و من نمی پذیرفتم اما حالا حاضرم که برای جلوگیری از این عمل غیر مشروع وضد اسلامی به تهران رفته و شخصا به دیدار پهلوی بروم تا او را از این عمل منصرف کنم در غیر این صورت تا پای جان ایستاده ام. یک روز پس از این پیام، بیت مرحوم آیت الله قمی وکوچه های اطراف از طرف مأمورین دولتی تحت نظر گرفته شد اشخاص را تحت نطر می گرفتند، مرحوم قمی نامه ای به مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم نوشته و از ایشان استمداد کردند و با دونفر از علماء مشهد یعنی مرحوم آقا میرزا محمد کفایی معروف به آیت الله زاده (فرزند مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی صاحب کفایه) و مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی آشتیانی تماس گرفته و آنها را در جریان حوادث

ص: 296

قراردادند، تدریجا اطراف بیت وکوچه های مربوط توسط مأمورین بطور علنی شدید تحت نظرگرفته شدومأمورین برای ایجاد رعب و وحشت خود را به عابران نشان می دادند و حتی الامکان مانع ملاقات اشخاص با مرحوم آیت الله قمی می شدند. وحشت، اختناق وسانسور به حد اعلا رسیده بود و قلبیمطمئن دلی آرام وشجاع و روحیه ای بسیار قوی می خواست تاجرأت مقابله علنی داشته باشد به هرحال مرحوم قمی تصمیم گرفتند به تنهایی اقدام کنند و عزمشان براین قرار گرفت که به تهران بروند و با پهلوی ملاقات کنند و این قصد خود را به آقایان کفایی و آشتیانی هم اطلاع دادند وضع شهر متشنج شده بود مردم از اوضاع ناراضی ونگران بودند مرحوم قمی در منزل درس می گفتند و صبح و عصر طلاب به منزلشان می رفتند. در یکی از جلسات آقا فرمودند: من قصد اقدام دارم خود را موظف می دانم که اقدام کنم و چنانچه برای جلوگیری از کشف حجاب اجباری ده هزار نفر که یکی از آنها من باشم کشته شود جایز است این گفتار در مشهد و اطراف بزودی پخش شد و اثر وسیعی گذاشت، دولت بطورعلنی وارد مبارزه شد اطراف بیت آقا را محاصره نمودند و اسامی اشخاصی که به بیت آقا رفت وآمد داشتند یادداشت کردند و تظاهر علنی می کردند که منزل تحت محاصره و کنترل است.

کم کم وضع شهر مشهد و دیگر شهرهای خراسان به شدت متشنج و آماده انفجار گردید وروز28 ربیع الاول 1358 ه. ق. مرحوم آیت الله قمی تگرافی به تهران به عنوان رضاخان پهلوی مخابره نمود که برای مذاکره در برخی از موضوعات به تهران خواهد رفت و شب 29 ربیع الاول به اتفاق دو نفر از فرزندان خود و یک خدمتکار به طرف تهران حرکت نمودند.

قبل از حرکت از آنجا که احتمال وقوع هرگونه حادثه حتی کشته شدن ایشان می رفت مرحوم آیت الله قمی به فرزند دیگرشان جناب آقای حاج سید عباس نجاتی وصیت می کند که اگر من از تهران برنگشتم و اتفاقی افتاد تا سه ماه برای مخارج زندگیتان از آقای حاج زین العابدین یزدی وجهی بگیرید و اگر از سه ماه گذشت

ص: 297

دیگر خوددانید بدین ترتیب کاروان بظاهر بسیار کوچک اما در حقیقت بزرگ و مسلم گونه از مشهد عازم تهران شد. حرکت ایشان به وسیله یکی از آقایان تلگرافی به مرحوم آقای حاج سید یحیی صدرالعلماء اطلاع داده شد و متن تلگراف بین نمازظهر وعصر در مسجد حاج سید عزیزالله تهران برای نمازگزاران خوانده می شود مردم از حرکت ایشان اطلاع می یابند و روز آخر ماه ربیع الاول مرحوم قمی وهمراهان وارد حضرت عبدالعظیم شده و در باغ سراج الملک منزل می کنند.

روز اول ماه ربیع الثانی مردم تهران به اتفاق بعضی از آقایان علماء وائمه جماعت متقی و مبارز از ایشان دیدار می کنند و چون اکثرا به صورت دسته جمعی و با اتوبوس، اتومبیلهای کرایه یا قطار می آمدند رفت و آمد وسائل نقلیه بسیار زیاد و محسوس می شود و این حرکت رو به تزاید تا نیمه شب ادامه می یابد وموجب نگرانی دولت وقت می گردد روز بعد دولت جلو حرکت وسائل نقلیه را گرفت و حتی برنامه رفت و آمد قطارها به حضرت عبدالعظیم هم لغو می شود وسائل نقلیه عمومی اجازه حمل مسافر به حضرت عبدالعظیم نمی یابند مردم به صورت دسته جمعی و پیاده به سوی محل اقامت آیت الله قمی رهسپار می شوند، منظره بسیار جالب و حساسی ایجاد می شود وحشت دولت هر لحظه بیشتر می گردد تقریبا ساعت 10 صبح روز دوم ماه ربیع الثانی ملاقات با معظم له ممنوع اعلام و درب باغ بسته می شود از ورود وخروج افراد به باغ جلوگیری به عمل می آید و به تدریج تا فرارسیدن شب باغ سراج الملک عملا تحت محاصره قوای دولتی قرار می گیرد وکلا رفت و آمد به باغ ممنوع می شود.

قابل تذکراست که رهبرانقلاب اسلامی ایران امام خمینی مدظله العالی به مناسبتهای مختلف از تبعید مرحوم آیت الله العظمی قمی و حوادث مربوط به آن سخن به میان آورده اند من جمله در دیدار با جمعی که از اصفهان به حضورشان رسیده بودند فرمودند: «یک وقت مرحوم آقای قمی خودش تنها پاشد راه افتاد آمد که من تهران بودم ایشان به حضرت عبدالعظیم آمدند و ما رفتیم خدمتشان و ایشان قیام

ص: 298

کردند منتهی او را حبس کردند و بعدهم تبعیدش کردند».

به هر ترتیب پس از محبوس شدن آقا وممنوع الملاقات شدنشان چندنفر از مأموران دولت به دیدارشان آمدند و آقا فرمودند: من باید با پهلوی ملاقات کنم و مطلب خود را فقط به او بگویم، روزدیگر رئیس دیوان عالی کشور و دادستان وقت (که به نظر دولت دارای جنبۀ مذهبی بودند) به ملاقات ایشان آمدند وهدفشان این بود که از طریق بحث علمی با آقا وارد مذاکره شوند ولی معظم له به بحث با آنها راضی نشدند و تأکید کردند که من برای ملاقات و مذاکره باشخص پهلوی آمده ام، آنها گفتند که آقای رئیس الوزراء ووزیر کشور و وزیر دربار به دیدار شما خواهند آمد ولی آقا فرمودند، هیچ فایده ای ندارد چون غیر از شخص پهلوی حاضر نیستم با هیچ کس صحبت کنم.

اما رضاخان آمادگی ملاقات با ایشان را نداشت چون می دانست که او پس از ملاقات با ایشان حجت برخودش و مردم تمام خواهد شد و جای هیچ شکی در غیر اسلامی بودن عملش باقی نمی ماند، ثانیا آیت الله قمی اهل ملاحظه ورعایت مقام کاذب شاهنشاهی نبود و چون تمام مقامات دولتی مطلب آقارا می دانستند به هیچ عنوان راضی به ملاقات با آقا نمی شدند. چند بار دیگر فقط رئیس کل شهربانی با آن مرحوم ملاقات معمولی داشت آقا با دو نفر از نزدیکانش طرف صحبت درسی بود و کسی دیگر حق ملاقات با آقا را نداشت چند روز بعد رئیس شهربانی به اتفاق محمدعبده که دادستان کل کشور بود به خدمت آقای قمی آمدند و اظهار داشتند که در مشهد براثر حرکت شما شورش شده و منجر به قتل عده ای بی گناه شده وگناه این قضیه به عهده شما است مرحوم قمی بر مرگ یک عدة مسلمان بی گناه گریستند و فرمودند: گناه این کشتار به گردن دولت و شخص شاه است چون من با کمال مسالمت و با دست خالی برای مذاکره آمده بودم و شماها مراحبس کرده و مردم را که به دفاع از اسلام علاقه مند هستند تحریک کرده اید قطعاً خبر

ص: 299

حبس شدن ما به مشهد رسیده واهالی مشهد هم اعتراض کرده اند و شما به جای آنکه به مطالبشان رسیدگی کنید آنها را گلوله باران کرده اید.

مأموران شاه بالأخره پس از آنکه از اثر تهدید به روحیه قوی و پولادین آقا مأیوس شدند از در تطمیع درآمدند و اظهارداشتند که ملاقات با شاه ممکن نیست مراجعت شما هم به مشهد امکان ندارد . بنابراین شما یا باید در همین باغ به همین صورت بمانید یا به محلی که دولت در نظر دارد بروید مرحوم قمی فرمودند: اگر به میل خودم نمی گذارید و در خواستم اجابت نمی شود و امکان ندارد به مشهد مراجعت کنم گذرنامه بدهید تا به عتبات بروم رضاخان با سفر ایشان به عراق موافقت کردو دستورداد گذرنامه برای ایشان وعائله اش صادر شود. مرحوم آیت الله قمی به اتفاق دو نفر از فرزندان خود به همراهی یک خدمتکار به سوی عراق حرکت می نمایند ودر شهر کربلا در جوار مرقد حضرت سیدالشهداء اقامت می گزیند وقتی ایشان وارد کربلا شدند مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی مرجع بلامعارض وعالیقدر آن روز دامادشان آقا سید میرزا را با نامه ای به نمایندگی خدمت آیت الله قمی فرستاده و آقاسیدمیرزامی گوید آقا به من فرموده اند از طرف ایشان دست شما را ببوسم.

آیت الله قمی مقیم کربلا شدند و به اداره حوزه علمیه آنجا پرداختند و گروهی از علماء بزرگ از قبیل مرحوم آیت الله میلانی متوفی 1395 و مرحوم آیت الله میرزا مهدی شیرازی (متوفی 1380 ق.) وعده دیگری از علماء و جمعی از طلاب ایرانی به کربلا هجرت نمودند. مرحوم قمی از وضع ایرانیان و اقدامات رضاخان و گرفتاری مردم سخت ناراحت بوده و پیوسته مترصد بودند که اقدامی کنند ولی موقعیت پیش نیامد تا شهریور 1320 پیش آمد ورضاخان توسط اربابانش از ایران اخراج و به سنت موریس» تبعیدشد.

خواسته های پنجگانه آیت الله قمی

پس از سقوط رضاخان وده سال دوری از وطن مرحوم قمی در اولین فرصت به

ص: 300

قصدزیارت مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا به ایران آمدند استقبال بی نظیری از آن بزرگوار در سراسر ایران به عمل آمد. از قصرشیرین تا همدان تا مشهد همه جا چراغانی شد همه بزرگان، علماء سران قبایل مسؤولان اموردولتی و مردم به ملاقات آقامی شتافتند. هرجا که کاروان آقامی رسید تقریبا شهر به صورت تعطیل در می آمد. می توان گفت که ایران با این مسافرت تکان خورد آیت الله قمی در مراجعت به هنگام توقف در تهران پیشنهادات معروفی به دولت وقت ارائه کرد که اهم آنها در پنج عنوان زیرمی گنجد:

١- دولت ایران زنان را در انتخاب حجاب آزادبگذارد واجباری در کشف حجاب نباشد.

2- مدارس مختلط که به دستور رضا خان ایجاد شده بود منحل ومدارس پسرانه و دخترانه مجزا شده و نماز در مدارس برقرار شود.

٣- تعلیم قرآن ودروس دینی جزء برنامه درسی دبستانها ودبیرستانها قرار گیرد.

4- حوزه علمیه قم ومشهد وغیره آزاد باشند علاوه بر آن مدرسین و محصلین علوم دینیه به هنگام تحصیل از رفتن به خدمت نظام وظیفه معاف باشند.

5- موضوع اقتصاد و تجارت تحت نظر متخصصین اداره شود بطوری که توازن صادرات و واردات حتی الامکان حفظ گردد و کمبود مواد غذایی و خواربار که فشارش بدوش طبقه ضعیف است از بین برود.

پیشنهادات فوق به تدریج و به کمک عموم ملت مورد قبول رژیم قرارگرفت و بدین شرح آن مرجع عالیقدر که ده سال قبل در حضرت عبدالعظیم در باغی محبوس شده بود و مردم را از ملاقات با او منع می کردند که چرا با کشف حجاب اجباری مخالفت دارد، نه فقط در میان استقبال ملت مسلمان ایران به وطن مألوف بازگشت بلکه علاوه برقضیه لغو کشف حجاب اجباری چندین دستورالعمل شرعی واجتماعی دیگر را نیز به دولت دیکته کرد... و باردیگر این وعده الهی تحقق ومصداق خارجی یافت که: (أن تنصروا الله ینصرکم ویثبت أقدامکم).

ص: 301

مرحوم آیت الله قمی پس از انجام مقصود به عتبات مراجعت نمود وکمافی السابق در کربلا اقامت نمود ومشغول اداره حوزه علمیه کربلا شد تا پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی برحسب درخواست علماء نجف از قبیل مرحوم آیت الله عبدالهادی شیرازی ومرحوم آیت الله شاهرودی و آیت الله العظمی خویی از کربلا به نجف اشرف انتقال یافتند و مرحوم قمی حوزه را اداره می کردند گرچه نسبت به قبول این مسؤولیت معنوی شدید بی میل بودند و نمی خواستند زعامت و مرجعیت عامه را قبول کنند لذا مکرر) در حرم مطهر با خواندن نماز حاجت و نماز جعفر طیار از خداوند متعال در خواست می کردند که مرگش زودتر فرارسد تا مسؤولیت سنگین زعامت حوزه را به عهده نگیرد تا آنکه سه ماه پس از فوت مرحوم سید ابوالحسن در سال 1366 قمری برحمت ایزدی پیوست(1).

درحاشیه قیام آیت الله العظمی قمی (ره).

در ارتباط با قیام ومبارزه مرحوم آیت الله قمی در حادثه جالب نیز قابل تذکر است، یکی حماسه خونین وقتل عام مسجد گوهرشادوسخنرانی بهلول، روحانی مبارزه دیگر داستان اعدام اسدی نائب التولیه آستان قدس رضوی که بسیار عبرت انگیز است.

واقعه خونین مسجد گوهرشاد

انتشار خبر محاصره باغ سراج الملک و زندانی شدن آیت الله قمی و ممنوعیت رفت و آمد به حضورشان در مشهد موجب ملال واندوه فوق العاده مردم می شود. در تمامی مجالس و محافل مذهبی وحتی نمازهای یومیه جماعت، مورد بحث مردم قرار می گیرد و عموما معتقد می شوند که باید اقدامی کرد وساکت ننشست و حتما باید از آیت الله قمی پشتیبانی نمود. در همین ایام آقای حاج شیخ محمد تقی نیشابوری).

ص: 302


1- (مجله نور علم دوره دوم شماره 1).

واعظ معروف که در میان مردم به علت صراحت لهجه به نام بهلول معروف بود وارد مشهد می شود و بعد از اطلاع از قضیه اعلام می کند که پس از ملاقات با بستگان آیت الله قمی به منبر خواهد رفت ساعت اول شب مسجد گوهرشاد مملو از جمعیت می شود بطوری که بعد از نماز مغرب وعشاء تقریبا سه بخش از مسجد را مردمی که ایستاده بودند پر می کنند و آقای بهلول به منبر رفته و سخنرانی پرشور وفصیحی نموده و حدود یک ساعت ونیم مردم را در جریان وقایع و پی آمد کشف حجاب گذاشت. مردم تحت تأثیر واقع شده صدای شیون و اعتراضشان برخاست گروه زیادی تهییج شده و به طرف منبر رفتند و سخنرانی کردند حماسه و هیجان انقلابی در مردم پیداشده بود و عموما آمادگی برای اقدامی علیه رژیم داشتند، ساعت حدود چهار از شب گذشته به علت ازدحام. صلاح در این دانسته شد که جماعت به صحن نو منتقل شوند. در عین حال قطعنامه ای نیز صادر شد که طی آن تحصن مردم خراسان در صحن نو و حرم مطهر به عنوان اعتراض علیه تضییقاتی که برای مرحوم آیت الله قمی ایجاد شده بود رسما اعلام گردید و خواستار رفع حبس از معظم له گردیدند. صبح روزدهم ربیع الثانی گروهی از نظامیان در مقابل صحن نوجمع شده و مردم را از خیابان به گلوله بستند گفته می شود که یک تیر هم به ضریح مطهر اصابت کرد زیرا که ضریح از صحن نوکاملا قابل دیدن است ونقل شده که در این حادثه چندین نفرکشته شدند و چندین نفر مجروح. می گویند فرمانده لشکر خود شخصا در محل حاضر شده و عاملین حادثه را شدیدا مورد نکوهش قرارداد که چرا چنین کرده اند! ظاهراً قصدش این بود که دولت و مقامات را در این جریان بی گناه جلوه دهند). به هرتقدیرمردم با انزجار، نفرت وعصبانیت بیشتر نسبت به دولت و ایادی آن و در عین حال که آمادگی بیشتری برای مبارزه پیدا کرده بودند مجددا به حرم بازگشتند در این موقع جمعیت زیادی نیز از اطراف مشهد وشهرهای مجاور به مشهد آمدند و تا آنجا که در مسجد و شبستانها جابود مردم متحصن شدند لازم به تذکر است که روز

ص: 303

حمله به مردم در حرم مطهردقیقة مصادف بود با روزی که ارتش روسیه در سال 1330 به سرکردگی ژنرال «رد کو» به مشهد هجوم آورد. (تاریخ بیست ساله ایران، ج6، ص1255). سالهای قبل روسها حرم وگنبد مطهر حضرت رضا علیه السلام را به گلوله بسته بودند و مردم هرساله در آن روز عزاداری می کردندوآن روز را عاشورای ثانی می گفتند ولی بعد از قضیه رضاخان که روی روسها را سفید کرددیگرعزاداری آن روزقدغن شد.

به هر حال روز سوم (یکشنبه 12 ربیع الثانی) که خبر تحضن مردم در حرم مطهر به دفاع از منویات مرحوم آیت الله قمی به اطلاع رضاخان رسید، دستور حمله به مردم و قتل عام آنان را صادر کرد، در اطراف مسجد و بامها مسلسلهای سنگین نصب شد تقریبا چهار ساعت از شب گذشته از همه طرف به مردم حمله وگوله باران مردم توسط ماموران رضاخان آغاز گشت. مرد، زن، بزرگ، کوچک، شهری، روستایی، روحانی، غیرروحانی، همه وهمه حتی کسانی که در خواب بودند از رگبار گلوله جانیان در امان نماندند مردم هراسان ومتوحش به دربها هجوم می بردند گروهی به ضرب گلوله و گروهی زیردست و پای دیگران کشته و مجروح شدند.

نقل شده بیش از سه هزارنفر کشته شدند اجمالا ظرف دو ساعت مسجد به کلی خلوت شد هرکس می توانست فرار می کرد، بدن های به زمین افتاده مردم اعم از مقتول یا مجروح توسط افراد نظامی و جیره خواران رژیم به کامیونهایی که درب مسجد و بازار حاضر شده بود حمل شده و باعجله به خارج از شهر منتقل گشته و در خندقهایی که از پیش حاضر کرده بودند روی هم انباشته و روی آنها را با خروارها خاک پوشانیدند. این نقطه هنوزهم بنام قتلگاه مشهور است دو سه روز حرم و صحن ها و مسجد گوهرشاد بسته بود تا توانستند آثارظاهری این جنایت فجیع را بشویند، پس از این کشتار بیرحمانه اهالی خراسان وحشت زده و ساکت شدند همگی در حالت بهت و تحیر فرو رفته بودند، خانه ها اغلب عزادار بودند لکن هیچکس جرأت اظهار نداشت زیرا از صبح روز جنایت به بعد دستور توقیف عده

ص: 304

زیادی صادر شد و حدود یکصد و پنجاه نفر از طبقات مختلف توقیف شدند. عده ای از علماء ووکلا، قضات دادگستری وتجار وکسبه را به منظور تشدید رعب و وحشت توقیف کردند که بعضی از آنها هیچ رابطه ای با قضیه نداشتند منجمله مرحوم آیت الله میرزامحمد کفایی (فرزند مرحوم آخوند خراسانی) را بازداشت وخلع لباس کردند و به تهران فرستادندو زندانی کردند بطوری که گفته شده ایشان هنگامی که بیمار بودند توسط پزشک احمدی (جلادرضاخان) در سال 1316 کشته شدند(تاریخ بیست ساله ایران ج 6ص 257). محمد ولی خان اسدی نایب التولیه آستان قدس نیز به بهانه اظهارعقیده به نفع مردم و روحانیت عزل و پس از چند روز اعدام گردید.

در اینجا بسیار مناسب به نظر می رسد که در مورد شخصیت معروف این قضیه آقای شیخ محمد تقی نیشابوری معروف به بهلول بیشتر بدانیم و در این مورد هم از نوشته های کتاب نهضت روحانیون ایران (ج2 ص8-166) استفاده می کنیم. از قول آقای دوانی نقل شده است:

در سالهای بعد از شهریور 20 که انگلیسها رضاخان را بردند شایع شد که بهلول عامل اصلی واقعه مسجد گوهرشاد، در افغانستان است. بعضی می گفتند آزاد و برخی دیگر اظهار می داشتند که در زندان می باشد چند سال بعدهم جراید ومجلات از وجود او در ژاپن ودیگر نقاط جهان خبر می دادند. در سال 1346 شمسی شنیدم که بهلول از زندان افغانستان آزاد شده و به مصر رفته پس از مدتی اقامت در آنجا به نجف اشرف آمده است و حتی منبر می رود و همه او را دیده اند و می توانند ببینند در سال 1347 که نویسنده برای زیارت به عتبات رفتم سراغ بهلول را گرفتم گفتند در خانه حضرت آیت الله آقای حاج سیدعبدالله شیرازی است به اتفاق چندنفر برای دیدار بهلول به منزل آیت الله شیرازی رفتیم بهلول خوابیده بود و با ورود ما بیدارشد شیخی واقعا بهلول وار، لاغراندام و پیرمردی شاد و بانشاط که پس از حدود چهل سال که از ایران دور بود هنوز لهجه نیشابوری خود را حفظ

ص: 305

کرده بود یکی از همراهان گفت: آقای بهلول، آقای دوانی مورخ است می خواهد ماجرای مسجد گوهرشاد و فرار شما و ماجرای های بعدی را از زبان خودتان بشنود، شاید روزی آن را منتشر سازد. بهلول شروع به نقل مطلب کرد و گفت: من تعجب می کنم که دستگاه رضاخان مرامتهم کردند که وابسته به انگلیسیها بودم وانگلیسیها مرا بردند در صورتی که دلیل خلاف و دروغ بودن آن بسیار روشن است. وقتی خبر رسید که مرحوم آیت الله قمی که آن روز در مشهد مرجع بزرگی بود در تهران به دستور رضا خان محبوس شده، من با مشورت حاج آقا شیخ مرتضی آشتیانی و آیت الله زاده خراسانی بنای مقاومت گذاشتیم و گفتیم تا آیت الله قمی آزادنشود دست از تحصن برنداریم در یک حمله مأمورین به مردم 22نفر کشته و شصت وهفت نفر مجروح شدند وهفت نفر سربازهم به مردم پیوستند. در این حمله سربازان شکست خورده وعقب نشستند 17 تفنگ از سربازان به غنیمت گرفتیم 15 یا 10 تای دیگر هم مردم داشتند خبر رسید که جمعیت زیادی از خارج شهر به کمک ما آمده اند وقتی مأموران متوجه این امر شدند اعلام کردند که آرام باشید ما آیت الله قمی را آزاد می کنیم، اسلحه ای که از سربازان گرفته اید پس بدهید، ولی ما گفتیم ما باور نمی کنیم و تا روز یکشنبه صبر می کنیم، سحرگاه جمعه مأمورین حمله کردند، ماهم هر چهار در مسجد گوهرشاد را بستیم و مسجد را در اختیار داشتیم ولی یک در مسجد که تحت نظر نواب احتشام رضوی بود چون دولت باوی وارد مذاکره شده بود که اگر در را باز کند که مأمورین وارد شوند او را به مقام تولیت آستانه میرساند به ما خیانت کرد و سربازان از همان راه وارد مسجد شدند و به مردم هجوم آوردند ما که دیدیم سربازان دست به قتل عام مردم می زنند بنا گذاشتیم فرار کنیم تا افراد بیشتری کشته نشوند. من تعجب می کنم چطور برخی از مردم درباره من تردید کرده اند چون خودمأمورین فریاد می زدند مردم از مسجد خارج شوید. من هم عمامه وقبا را در آورده از لای جمعیت ازدری خارج شدم.

ص: 306

با هفت نفر از همراهان به در خانه ای رسیدیم زنی در را باز کرد و ما را برد به خانه و پس از هفت، هشت ساعت ما را از کوچه و پس کوچه عبورداد تا به بیرون شهر رسانید در آنجا از همراهان جدا شده و یک راست قصد افغانستان کردم که یک دولت متعصب اسلامی بود به امید اینکه مرا تحت حمایت خود قرار خواهد داد. در مرز دستگیر شدم و چون به داخل افغانستان بردند خودم را معرفی کردم که من برای دفاع از اسلام قیام کرده ام و از شما تقاضای پناهندگی می کنم ولی آنها ترتیب اثر به کاردینی من ندادند و مرازندانی کردند و جمع 31 سال در زندان های مختلف افغانستان به سر بردم اخیر که آزادشدم به مصر رفتم و از آنجا به عراق آمدم... باید توضیح دهم که شیخ محمد تقی نیشابوری معروف به بهلول هم اکنون (1364 شمسی) زنده ودر خراسان است.

اعدام اسدی

محمدولی خان اسدی نایب التولیه وقت آستان قدس رضوی که پسرش داماد محمد علی فروغی نخست وزیر رضاخان بود تا حدودی به عنوان یک عنصر مذهبی شناخته می شد لذا ظاهرا در نامه ای به فروغی نوشته بود که از رضاخان بخواهد تا متحدالشکل کردن لباس مردان و کشف حجاب اجباری را در شهر مشهد به تدریج و با رعایت موقعیت مذهبی محل انجام دهد نه مانند سایر مناطق ولی جوابی به او نرسیده بود در آن ایام سرلشکر مطبوعی (که اخیرا پس از 44 سال که از واقعه گوهرشاد می گذشت در دادگاه انقلاب اسلامی محکوم به اعدام گردید فرمانده لشکر خراسان و سرهنگ نوابی رئیس شهربانی وفتح الله پاکروان (پدرسرلشکر پاکروان معدوم) برای بررسی اوضاع به مشهد آمدند و نقشه حمله به مسجد گوهرشاد وصحن مطهر رضوی وقتل عام مردم را به امر شخص رضاخان پیاده کردند پس از این واقعه خونین مجددا اسدی نامه ای به فروغی نوشت که چرا اقدامی نکردی

ص: 307

تا کار به اینجا کشید فروغی به جای هرگونه جوابی این شعر را نوشت:

در کف شیرنر خون خواره ای

غیرتسلیم ورضاکوچاره ای؟!

این تلگراف کشف و به دست رضاخان می رسد، دستور اعدام اسدی را صادر می کند و فروغی را هم ضمن خواندن این شعر از نخست وزیری عزل می کند اما درست پس از هفت سال در شهریور 1320 مجددا فروغی را به کار دعوت می کند. فروغی نخستین اقدامی که به عمل آورد نوشتن متن استعفانامه رضاخان از سلطنت بود. وقتی رضا خان علت را پرسید فروغی گفت: قربان روس و انگلیس دارند به تهران وارد می شوند باید هرچه زودتر فرارکنید آن وقت شعر مذکور را برای رضا خان خواند(1).

زحمات ومصائب آیة الله حائری در تأسیس و نگهداری حوزه علمیه قم، پایگاه جهاد و مبارزه

... ممکن است این سؤال پیش آید که «چرا رئیس ومؤسس حوزه علمیه قم مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، با حکومت جبار وخودکامه رضاخانی به مخالفت برنخاست و در ماجرای قیام علمای تبریز وعلمای مهاجر اصفهان ودیگر شهرهای ایران وقیام آیت الله آقا حسین قمی با آنها همکاری و معاضدت نکرد؟». .

در پاسخ این سؤال باید گفت مرحوم آیت الله حائری پس از رنج بسیار در آن ایام به تازگی حوزه علمیه قم را در ایران دائر کرده بود و رضاخان وقدرت جهنمی اورا به خوبی می شناخت به خصوص آن موقع رشد سیاسی مردم چندان بالانبود که بتوان مبارزه کرد. از این رو آیت الله حائری دچار باب تزاحم وموضوع اهم ومهمل.

ص: 308


1- مجلة نورعلم دوره دوم شماره اول.

شده بود به این معنی که امر دایر بود بین اینکه با رضاخان درافتد و مردم با قتل عام مانند مسجد گوهرشاد مواجه شوند و بقیه صحنه را رها کنند و روحانیت شیعه بکلی شکست بخورد. وسازمان حوزه علمیه قم برچیده شود یا اینکه بارضاخان به طور کجدار ومریز سرکند تا بتواند با اداره وادامه کارحوزه علمیه قم علماء وفقها و مجتهدین و مردانی مجاهد و مبارز برای آینده ایران و دنیای اسلام تربیت نماید. آیت الله حائری باصبر سیاسی ودوراندیشی مخصوص به خود شق دوم را انتخاب کرد و دیدیم که در تمام دوره رضاخانی حوزه علمیه قم را باهمة تحمیلات و فشارهای حکومت رضاخان به خوبی اداره کرد و از همین حوزه بود که زعیم عالیقدر امام خمینی وسایر مراجع کنونی قم به عنوان شاگردان آیت الله حائری برخاستند و در نتیجه طورمار سلطنت پنجاه و هشت ساله پهلوی درهم پیچیده شد. لابد خوانندگان اطلاع دارند که رضاخان تنها یک سفر به خارج از مملکت نمود و آن هم سفر به ترکیه وملاقات با مصطفی کمال آتاتورک رئیس جمهوری ترکیه بود. رضاخان در این سفر از آتاتورک شنید که چگونه روحانیت ترکیه را از میان برد تا توانست ملت ترک را غربی بارآورد و اسلام را متروک سازد. و حتی نماز و اذان را به ترکی برگزار کند و خط ترکی را که ترکیبی از عربی و فارسی بود به لاتین برگرداند.

آتاتورک به رضاخان همپالگی خود توضیح داد که برای غربی کردن مسلمانان، بی حجاب نمودن زنان و آزاد گذاشتن و بی دینی مردم، یک راه حل وجود دارد و آن هم قطع نفوذ روحانی پیشوایان دینی مردم است و او این کار را کرده است به طوری که دیگر هیچ فرد روحانی در ترکیه وجود ندارد و حتی پوشیدن لباس روحانیت نیز در آن کشور جرم است. رضاخان این خیالات را در سر می پروراند و آماده بود که اگر مرکز روحانیت یعنی حوزه علمیه قم و رئیس و مرجع روحانی ایران یعنی آیت الله حائری در مقابل اوقیام کردند با آنها همان کند که

ص: 309

آتاتورک کرد. ودیدیم که در مقابل اقدام علماء برسر ممانعت از بی حجابی اجباری زنان ایران و اتحاد شکل، هزاران مرد و زن مسلمان را در مسجد گوهرشاد و کنار مرقد امام هشتم علیه السلام به گلوله بست و قتل عام کرد. ولی واقع بینی و دوراندیشی آیت الله حائری مرجع اعلای ایران نقش اساسی او را به منظور محو و نابودی روحانیت ایران که نقشه شیطانی او به سبک کمال آتاتورک بود، نقش برآب کرد، نتیجه آن شد که پس از 20 سال که هنوز آثار شوم غربزدگی و اسلام زدایی کمال آتاتورک در ترکیه باقی است مردی که از حوزه علمیه آیت الله العظمی حائری برخاست دودمان رضاخان را به باد فنا داد و رژیم پوسیده 2500 ساله شاهنشاهی را به زباله دان تاریخ انداخت.

کشف حجاب:

آن مرحوم زمانی که از قصدشوم استعمارمبنی برکشف حجاب در ایران اسلامی توسط رضاخان باخبر شد اشاره به رگهای گلوی خود کرد و فرمود: تا پای جان باید ایستاد و من هم می ایستم ناموس است ، حجاب است، ضروری دین و قرآن است و در این رابطه برای اتمام حجت با اینکه از بلادت ورذالت فوق العاده مجری این طرح ننگین آگاه بود تلگرافی برای رضا خان فرستاد که در آن آمده بود: «میشنوم اقدام به کارهایی می شود که مخالفت صریح باطریقه جعفریه و قانون اسلام دارد که دیگر خودداری و تحمل برایم مشکل است». مرحوم حائری در زندگی سختیهای فراوان دید چه در آن زمان که تحصیل می کرد و چه در آن زمان که حوزه علمیه را بنیان گذاشته و در تعلیم و تربیت طلاب علوم دینی می کوشید. مرحوم حاج شیخ به توپ بستن آستان قدس رضوی و مسجد گوهرشاد وقتل عام بیگناهان و دفن دسته جمعی آنان و کشف حجاب بانوان وسختگیریهای دیگر رضاخان را می دید ولی چون شرایط آماده نبود و نمی توانست قیام کند لذا معمولا لب فروبسته و رنج می برد. معظم له که آن

ص: 310

فجایع را از حکومت دیکتاتوری رضاخان مشاهد می کرد و امکانات لازم برای یک نهضت موفق را نداشت غصه می خورد و باناملایمات دست و پنجه نرم می کرد تا عاقبت الامر در سن 83 سالگی به دیار باقی شتافت. بعد از انتشار خبر ارتحال این عالم بزرگ با وجودی که تشییع جنازه وتظاهرات ومظاهر دین و شعائر مذهبی ممنوع بود کلیه طبقات مردم شیون کنان وبرسروسینه زنان بیرون آمده وجسد آن بزرگوار را به گونه ای بی سابقه تشییع کردند و بعد از برگزاری نماز به امامت مرحوم فخرالدین قمی (شیخ الاسلام قم) در جوار حضرت معصومه در مسجد بالاسر به خاک سپرده شد. رضوان الله علیه (1).

فتوای آیة الله اصفهانی در مورد مقابله با استعمار انگلیس

متن فتوای آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی برعلیه انگلیس در انقلاب عراق. بسم الله الرحمن الرحیم، سلام برهمه بالخصوص برادران عراقی. وظیفه دینی برهمه مسلمانان لازم می گرداند که در حفظ حوزه اسلام و بلاد اسلامی تا آنجا که قدرت دارند بکوشند و برهمه ما واجب ولازم است که سرزمین عراق را که مشاهد ائمه هدی (علیهم السلام) و مراکز دینی ما در آنجاست از تسلط کفار حفظ نموده و از نوامیس دینی آن دفاع کنیم من شما را بر این موضوع دعوت کرده وترغیب می نمایم. خداوند ما و شما را برای خدمت به اسلام و مسلمین موفق فرماید.

ابوالحسن الموسوی الاصفهانی (2)

شهادت مرحوم قاضی نورالله شوشتری

مرحوم قاضی نورالله صاحب مجالس المؤمنین که به جرم تشیع اورا شهید1.

ص: 311


1- منبع سابق.
2- فقهای نامدار ص 431.

نمودند همیشه مذهب خود را از مخالفین مخفی می داشته وطریق تقیه که مذهب آباء گرامیش بوده را می پیمود و به مسائل فقهیه اهل تسنن احاطه تمام داشته بدین جهت سلطان اکبرشاه و سایر مردم آن دیار او را در عداد علماء وفقهاء اهل تسنن می دانستند وچون احاطه وکثرت تبخر ولیاقت وعلم و عمل او مشاهده شد منصب قاضی القضاتی از طرف اکبرشاه، پادشاه اکبر آبادهند به او واگذارشد سید قبول نمود به شرط آنکه چون خود را صاحب نظر ورأی می دادند در هر موردی هر چه مؤدای اجتهادش باشد حکم کند و خارج از یکی از مذاهب اربعه هم نباشد سلطان این شرط را قبول نموده و سید در تمام موارد به مذهب امامیه حکم می کرد و اگر کسی اعتراضی می کرد او را ملزم می کرد که برطبق یکی از مذاهب اربعه است. مدتی بدین نحو قضاوت کرد و پنهانی مشغول تألیف وتصنیف بود تا آنکه سلطان اکبرشاه از دنیا رفت و پسرش جهانگیرشاه بجای او نشست و سید همچنان به قضاوت اشتغال داشت تا آنکه بعضی از علماء مخالفین که با در بار آن روز مراوده داشته و قول آنها در نزد سلطان مسموع بود متوجه تشیع سید شدند و بنای سعایت درنزد سلطان گذاردند و شهادت به تشیع سید دادند و گفتند او طبق دستور شیعه حکم می کند و خود را ملزم به مذاهب اربعه نمی داند جهانگیرشاه این موضوع را دلیل برامامی بودن اوندانست زیرا او قبلا شرط کرده بود که طبق اجتهاد خود که خارج از مذاهب اربعه نباشد حکم کند.

بالأخره چون از این راه نتوانستند کاری کنند به حیله و نیرنگی دیگر متشبث شدند یعنی کسی را وادار کردند که به عنوان شاگرد نزد سید مراوده واظهار تشیع کند شخص مذکور پس از آمدوشد اطلاع پیدا کرد که سید مشغول تألیف وتصنیف احقاق الحق و من جمله همین کتاب مجالس المؤمنین است روزی از سید خواهش کرد که آن کتاب را در اختیار او بگذارد که مطالعه کند و با عقاید شیعه بیشتر آشنا گردد. سید پس از اطمینان، کتاب را به او داد او نیز استنساخ نموده

ص: 312

بیشرمانه کتاب را در اختیار آن گمراهان نهاد وکتاب مزبور را وسیله اثبات تشیع او نموده تقاضای اجراء حد از سلطان نمودند. جهانگیرشاه امر او را واگذار به آن ناکسان نمود آن ناکسان سید را به ضرب تازیانه از پای درآوردند و شهید نمودند.

گویند با چوب خاردار آنقدر اورا زدند که بدنش قطعه قطعه شد.

به جرم عشق توأم می کشند، غوغایی است

بیا بیا به تماشا که خوش تماشایی است (1)

کاری نکن که این ریش فردا به آتش جهنم بسوزد

گویند روزی مرحوم میرزای قمی (صاحب قوانین) در اثناء گفتگو با فتحعلی شاه به او فرمود ای شاه عدل کن، می ترسم به واسطه معاشرتی که با تو دارم نظر بایه مبارکه: «ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار» مستوجب عذاب کردگار جبارگردم.

ونیزروزی مرحوم میرزادست به ریش فتحعلی شاه که ریشی بلند داشت کشیده وفرمودای پادشاه کاری نکن که این ریش فردای قیامت به آتش جهنم بسوزد!(2).

قنبر غلام علی علیه السلام از تو و فرزندانت بهتر است

یعقوب بن اسحاق بن سکیت یکی از علماء معروف بوده است و در علم لغت و شعر وادبیات زبان عرب از هر جهت استاد، لذا متوکل از او خواست که فرزندان او را تعلیم و تربیت نماید او هم قبول کرد روزی ابن سکیت و متوکل باهم نشسته بودند که فرزندان متوکل «معتر» و «مؤید» از کنار آنها عبور کردند در این هنگام9.

ص: 313


1- (مجالس المؤمنین، ج 1، - مقدمه کتاب).
2- تاریخ قم ص219.

متوکل رو کرد بطرف ابن سکیت وگفت: چگونه می دانی مرا با این دو فرزندم نسبت به علی وفرزندانش حسن و حسین آیا ما را بهتر می دانی یا آنها را؟ ابن سکیت بدون پروا و ترس با آن قدرت ایمان و نیروی ولایت جواب داد: قنبر غلام علی علیه السلام بهتر از تو و فرزندان تو است. متوکل ملعون از این جواب چنان غضبناک و خشمگین شد که دستورداد مأمورین جلاد زبان او را از پشت سرش کشیدند و شکمش را پاره کردند. رحمة الله علیه (1).

سخنی از شهید صدوقی درباره شهادت روحانیون

آیة الله صدوقی می فرماید: از زمان غیبت کبری به این طرف که روحانیت مسؤولیت عهده دار شده بیش از اندازه شهید داده است و بقدری از علمای بزرگ و روحانیون مذهب جعفری شهید شده اند که بعضی هایشان را نتوانسته اند نام ببرند بروید کتاب (شهیدان راه فضیلت) مرحوم علامه امینی صاحب الغدیر را مطالعه کنید، کسانی که از روحانیت اسلام شهید شده اند یکی دوتا نبوده و در صدر مشروطیت آن قدر از روحانیون شهید شده اند که آن هم حساب ندارد. هرکس از روحانیت در هر دوره ای که با سلاطین عصر خودش رو برو می شد و می خواست نگذارد آنها برخلاف اسلام عملی انجام دهند، یا کشته می شد و یا تبعیدش می کردند وقتی محمدرضا مصدر امرشد هرکس گوشه وکنار با او درگیری داشت یا زندانش کرد یا از بین برد و شاید کسانی که روحانی و غیر روحانی بدست او از بین رفتند و نامشان بگوش ما نخورده صد برابر کسانی باشند که ما اطلاع داریم آنها را محمدرضا شاه کشته است.

آیة الله شهید شیخ حسین غفاری مردی بود محکم و در راه امام استوار. به18

ص: 314


1- روضات الجنات ج8، ص0218

اوگفتند بیا و دست از تبعیت خمینی بردار، او در جواب گفت: خداوند همه شما را ریشه کن کند من بیایم دست از مرد شریفی مثل خمینی بردارم که حیثیتم محفوظ باشد و بتوانم چهار صباحی یک لقمه نانی بخورم، و بعد دست به محاسنش برد و گفت این محاسنی که در اثر مخالفت با آقای خمینی مرجع تقلید من باقی باشد محاسن نیست و مساوی (به معنی بدیها و کردار زشت) است. خلاصه با آن شکنجه ها او را به شهادت رساندند. پاهایش را با مته سوراخ کردند و تا زانو در روغن زیتون جوشان گذاشتند و بر پیشانیش هم مته گذاشتند. وقتی جنازه او را به خانواده اش دادند، عیال محترمه اش چندین جای بدنش را بخیه زد تا توانستند او را ببرند ومختصر غسل بدهند و دفن کنند.

سید بزرگوار شهید سعیدی را هم زیر شکنجه کشتند و خیلی از اشخاص را که شاید نامشان به گوشتان نخورده کشتند، و اگر یکی دو سال دیگر قیام امام خمینی نبود محمد رضاشاه دیگر اثری از اسلام باقی نمی گذاشت نمونه اش این که تاریخ اسلام را به تاریخ شاهنشاهی تبدیل کرد، محرمات و فحشاء و منکرات همه جارا گرفته بود روحانیت هم تا آنجا که می توانست حرفشان را می زد. مثلا مرحوم طالقانی مدتها در زندان بود مرحوم مطهری ومرحوم بهشتی هم همینطور...(1).

به سعیدی بگوئید بیاید

حجة الاسلام سعیدی یک بار در اوائل ورود به تهران دستگیر و به زندان قزل قلعه افتاد و سپس به زندان قصر منتقل شد و پس از مدتی آزاد گشت ولی همواره درطول آزادی هم به جهت فعالیتهای خستگی ناپذیرش دستگیر و باز جوئی می شد در بازجوئیها با کمال شهامت عقائد خود را بخصوص علاقه و پیروی شدیدش را از3.

ص: 315


1- سرگذشتهای ویژه امام - ج3.

امام خمینی ابراز می داشت و حتی یک بار که تهدیدش کردند به قتل فرمود بخداقسم اگر مرا بکشید و خونم را بزمین بریزید در هر قطره خون من نام مقدس خمینی را خواهید دید، و این برای مزدوران آریامهری سخت دردناک بود. ولی اوعاشق حق بود و عشق حرکت زا است و زندگی او سراسر همه تحرک.

او بارها در نمازهای خود خصوصا در نمازشب از خداوند طلب شهادت می کرد. یک شب در عالم رؤیا می بیند که عازم منزل امام خمینی است سرراه به منز ل علامه طباطبائی می رسد علامه طباطبائی او را به درون منزل می خواند و می فرماید: در عالم خواب وجود مقدس حسین علیه السلام را دیدم که فرمود به سعیدی بگوئید بیا ما منتظر توهستیم مرحوم سعیدی پس از خواب این رؤیارا در پشت کتاب مواعظ العددیه بخط خود می نویسد و بخاطر این خواب سجدۂ شکر بجا می آورد(1).

گوشه ای از مبارزات و افشاگریهای شهید آیة الله سعیدی (از جنایات دولت شاهنشاهی پهلوی بطرفداری از آیة الله العظمی و امام خمینی)

شهید سید محمد رضا سعیدی مبارزه اسلامی وضد ستم شاهی خودرا درسنگر مسجد امام موسی بن جعفر (تهران) قاطعانه وسرسختانه دنبال کرد و با تجلیل از امام و بازگو کردن گفتار و نوشتار او توده ها را هر چه بیشتر به راه و روش و اندیشه او آشنا ساخت. او در تاریخ 45/1/19 طی سخنانی اظهارداشت (... آقایان همت کنید خمینی را از تبعید خلاص نمائید یا آنکه مثل امام حسین شهید می شویم یا آنکه خمینی را از تبعید نجات می دهیم).8.

ص: 316


1- مجله پیام انقلاب شماره 98.

در گزارش ساواک آمده است:

45/4/31 سید محمد رضا سعیدی ... شدید وصریحا به دولت ایران و رئیس جمهوری آمریکا و حتی در اشارات، به شاهنشاه آریامهر حمله نموده اظهار داشت آقای روح الله خمینی سه سال پیش این جنایتکار (جانسون) را بما معرفی کرد ولی دولت ایران مرجع عالیقدر ما را به زندان و تبعید محکوم کرد.

نامبرده با تشریح وضع مدرسه فیضیه قم به مأمورین ساواک حمله نموده و گفت مأمورین این سازمان مردم را از مدرسه و خیابان و پیاده روها می گرفتند و به زندان می بردند امروز جناب ارباب جانسون در آمریکا و اروپا و آسیا شناخته شده و ثابت شده است که چه جنایتکاروخونخواری است و در ایران حتی بیوه زنان هم به خوبی متوجه شده اند... در این مملکت کتب مربوط به یهودیان و بهائیان آزادانه چاپ و منتشر می شود ولی روحانیان حق انتشار اعلامیه را ندارند. سعیدی ضمن سخنان خود مردم را به مبارزه دعوت کرد و آنها را تحریک می نمود... سپس اشاره به نطق خمینی در ترکیه کرد وگفت در یکی از گفتارهای خود گفته است هنگام اقامت در ترکیه مطالعاتی کرده و فهمیده است در زمان مصطفی پاشا اتاترک چهل نفر از روحانیون اعدام شدند، این است مبارزه نه آنکه خون از دماغ من و شما نیامده و سیلی بگوش ما نخورده است.

نظریه: «همان طوری که بارها اعلام شده است سید محمدرضا سعیدی از طرفداران سرسخت خمینی و مخالف جدی دولت است و بطرز بسیار زننده ای اهانت می کند و مردم را تحریک می کند». ساواک که از سخنان تحریک آمیز و افشاگرانه سعیدی بشدت نگران بود طی گزارشی هشدارداد «سید محمدرضا سعیدی از روحانیون مخالف دولت و مبلغ خمینی است اگر نامبرده وادار بسکوت نشود و یاموضوع سخنرانیهای خود را عوض نکند اثر نامطلوبی در افکار مردم منطقه خواهد

ص: 317

گذاشت».

درتاریخ 45/2/29 یکی از مأموران ساواک به منزل مرحوم سعیدی مراجعه کرد وضمن گرفتن بیوگرافی اوبه او هشدار داد که مراقب گفتارواعمال و رفتار خود باشد، مرحوم سعیدی در پاسخ اظهارداشت من شخصی هستم مستقل و از کسی تبعیت نمی کنم و تحت تأثیرهم قرار نمی گیرم، البته آدم ماجرا جو وآشوب طلب نمی باشم ولی معتقدم که آیة الله خمینی یک روحانی واقعی شریف و پاک و صحیح العمل وقابل احترام می باشد و از مقام و شخصیت ایشان باید در هر محفل و مجلس تقدیر وتجلیل نمود(1).

خاک میدان جنگ بسترماست

از: نگارنده

تاخداوندیارویاورماست

تاکلام خدای داورماست

رهنماتاعلی وآل علی است

خاتم الانبیاء پیمبرماست

تاکه عشق و شهادت و ایمان

در رگ وخون وقلب و پیکرماست

تا قوانین محکم اسلام در

در تمام امور محورماست

از گزند حوادث دوران

در امان خلق ماوکشورماست

بیمه خالقیم و بی باکیم

حافظ ماخدای اکبرماست

باسلاح دعانبرد کنیم

مسجدوکارخانه سنگرماست

دست غیبی بماکندیاری

صاحب الامر میرلشکرماست

مساغلام امام منتظریم

آن غلامی که شاه نوکر ماست

مابه دشمن همیشه پیروزیم

سربلند امت مظفرماست6.

ص: 318


1- نهضت امام خمینی ج2، ص596.

مرد جنگیم کزرشادت ما

لرزه برقلب خصم کافرماست

همه جا صحبت از شجاعت ماست

شیردل ارتش دلاورماست

می کنند از وطن نگهداری

همه مانند مالک اشتر ماست

ملت مازخون کفن پوشند

خاک میدان جنگ بسترماست

پایداریم در ره قرآن

سایه حق همیشه برسرماست

خوردن شربت شهادت به

زعسل، همچو شیرمادر ماست

وحدت مسلمین اگرباشد

شرق وغرب جهان مسخرماست

حامی ماعلی ولی خدا

فاتح جنگ بدر و خیبرماست

بهرکوبیدن سردشمن

نوجوانان ماچو بوذرماست

از ره کربلا به امرخدا

سفرقدس در برابرماست

این همه قدرت وشکوه و جلال

از تدابیر وفکررهبرماست

آن خمینی که مرجعی است بزرگ

قطره کوچکی زکوثرماست

هرکه درانقلاب اسلامی

هرچه کرده است ثبت دفتر ماست

آنکه برانقلاب بدبین است

کورمحشور، روزمحشرماست

گوحسینی که مزد اشعارت

با خداوند حی وداورماست

من شهادت به معنی به خون آغشته شدن را می خواهم

از جمله علماء مبارز که با سلاح علم ومنطق وبیان به جنگ فرقه ضاله بهائیان و بابیان به میدان مبارزه آمد وعاقبت بادست آن بی دینان در محراب عبادت شهیدشد مرحوم شهید ثالث ملامحمد تقی برغانی قزوینی است که غالبا در منبر مردم را از سوء حال باب برحذر و آن طائفه را تکفیر می نمود.

میرزاجواد نامی که اصلا عرب و ساکن قزوین بود گوید که چند روز پیش از شهادتش به خدمت آن بزرگوار رسیدم آن جناب فرمود التماس دعا دارم من عرض

ص: 319

کردم که خداوند نعمتهای دنیا و آخرت را به شما داده عزت و ثروت و اولاد وعلم ونشر شریعت وتألیف درعلوم. اکنون برای شما چه آرزوئی مانده؟

فرمود: آرزوی شهادت. عرض کردم: شما همیشه در شهادتید بلکه مطابق حدیث معروف (مداد العلماء افضل من دماء الشهداء) خداوند بالاتر از شهادت را نصیب شما کرده است. آن جناب فرمود: بلی چنین است ولی من شهادت بمعنی به خون آغشته شدن را می خواهم.

در همان شب که به شهادت رسیدند چون نیمی از شب گذشته بود خواست برای عبادت به مسجد برود عیالش به او گفت شما شبها مسجد رفتن در این مواقع شب را ترک کن فرمود: مگرمی ترسید مرابکشند من بسیار طالب شهادتم ولی این سعادت دور است که روزی من گردد. پس در سنه 1264 ه ق در نیمه شب از خانه بیرون آمد و در مسجد خود مشغول عبادت شد چون نزدیک صبح شد پیرزنی که به عادت همیشگی خود می آمد که چراغ مسجد را روشن کند وارد مسجد شده بود. شهید ثالث در آن وقت سر به سجده گذارده مشغول خواندن مناجات خمسة عشر بود که با نهایت خضوع و خشوع و گریه و زاری می خواند در آن هنگام چند نفر از فرقه ضاله مضله بابیه داخل شدند اول نیزه برگردن مبارک آن بزرگوار زدند سپس ضربت دوم را زدند که آن جناب سر از سجده برداشته و فرمود چرا مرا می کشید؟ پس نیزه را به دهان مبارکش فرو بردند که دهانش شکافته شد تا آنکه هشت ضربت زدند چون صدای داد و فریاد آن زن خادمه بلند شد قاتلان فرار کردند آن جناب از جای خود بلند شد که از مسجد بیرون برود که خون در میان مسجد نریزد تا نزدیک در مسجد که رسید ضعف براو مستولی شد، از شدت زخمها در جلو در بر زمین افتاد وغش کرد و در خون خود غوطه ورشد پس عیال واولاد او باخبرشدند آمدند بدن مبارکش را به خانه بردند و تا دو روز زنده بود و درست قدرت سخن گفتن نداشت و چون زبانش شکافته شده بود قدرت آشامیدن آب نداشت زیرا زخم سوزش داشت و مکرر

ص: 320

در همان حال ازتشنگی امام حسین (ع) یاد می کرد ومی گریست وقطرات اشک از چشمان مبارکش جاری می شد و می فرمود یا اباعبدالله جانم بفدای تو آیا از تشنگی برتوچه گذشت. بعد از دو روز روح مبارکش به جانب جنان در خدمت سید جوانان اهل بهشت شتافت خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات نقل دهند مردم قزوین مانع شدند وهجوم عام کردند و بدنش را در جوار شاهزاده حسین دفن کردند بعد از چند سال که برای تعمیر قبرش را شکافتند بدنش مانند ایام زندگانی تازه بود(1).

جواب سلیمان اعمش به نامه هشام بن عبدالملک

در «شذرات» و «تاریخ ابن خلکان» از ابی معاویة بن الضریر نقل شده است که هشام بن عبدالملک به سلیمان بن مهران الأعمش (از محدثین معروف و از اعیان قدمای شیعه ) نامه نوشت و در آن نوشت که فضائل عثمان و بدی های علی را برای من بنویس. اعمش چون نامه را دریافت کرد آن نامه را به گوسفندی که نزدش بود خورانید و به قاصد گفت: جواب تو اینست. قاصد برای گرفتن جواب اصرارکرد وگفت خلیفه قسم خورده است که اگر جواب نبرم مرابکشد و برادران اعمش را واسطه قرارداد و آنها به اعمش گفتند: ای ابا محمد او را از کشته شدن نجات بده. پس اعمش برای هشام نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، اگر عثمان مناقب و فضائل تمام اهل زمین را داشته باشد برای تو سودی ندارد و اگر علی بدی های تمام اهل زمین را داشته باشد، ضرری بتونمی زند. پس در پی نیک و بد نفس خود باش ! (2).7.

ص: 321


1- قصص العلماء ص58.
2- اعیان الشیعه ج 7 ص317.

طبل زدن برای بیدار ماندن در میدان جهاد عبادت است

در احوال مرحوم سید جواد عاملی صاحب مفتاح الکرامه آمده است که در زمانی که وهابی ها به شهر نجف اشرف حمله کرده آن را به محاصره درآورده بودند بین سالهای 1221 و1229 هجری) مردم نجف به رهبری علماء به محافظت ودفاع از شهر پرداخته بودند. آن عالم بزرگوار به نوبت به پاسداری از شهر وسرکشی به محافظان شهر وتشویق و تحریک آنان به پایداری اهتمام داشت.

نقل شده است که در یکی از شب ها که به محافظان شهر سرکشی می کرد دید آنها مشغول دف زنی و بازی هستند. ایشان را از آن کارنهی کرد و چون دوباره نزد آنان بازگشت دید خوابیده اند، از فرمانده آنها پرسید چرا اینها خوابیده اند؟ فرمانده گفت برای اینکه اینها را خواب نرباید باید دف بزنند. مرحوم سید جواد فرمود: پسرک من بر طبل و دف خود بگویید، بکوبید که عبادت است (1)»

پنجاه سال داربردوش

در احوال دعبل خزاعی، شاعر دوستدار اهل بیت پیامبر علیهم السلام که معاصر بنی عباس بود و با سلاح شعر پیوسته بادستگاه خلافت زمان به مقابله می پرداخت آمده است:

هنگامی که او را به خاطرهجو و بدگوئی از خلفاء وامراء که از سلطه وسطوتشان ترسیده می شد، نکوهیدند، دعبل در جواب گفت من چهل سال است چوبه دار خود را بردوش می کشم ولی کسی را نمی یابم که مرا بر آن به دار بکشد، پس از سالهایی چند دوباره او را ملامت کردند و او در پاسخ گفت من پنجاه سال است که چوبه دار خود را0.

ص: 322


1- اعیان الشیعه ج4 ص290.

بردوش می کشم و کسی را نمی یابم که مرا برآن بردار بکشد. و این دلیل بزرگی است برشهامت وقوت قلب او در مبارزه و بدگوئی از کسانی که شایسته بدگوئی بودند، حتی اگر به بدارکشیده شدن او بیانجامد(1).

مرحوم آیة الله سید کاظم یزدی و رفتاراو با اجانب

یکی از سران انگلیس که در حدود سال 1333 هجری قمری موفق به ملاقات سید شده بود در این خصوص چنین می گوید: سید که بسیار پیر بود وعمامه کوچک وسفیدی برسرداشت (گویا در منزل شال کوچک سفیدی بر سر می بستند) ومحاسن وناخنهایش باحنای قرمز خیلی خوب رنگ شده بود و درخشندگی خاصی داشت بیرون آمد و با کمال سردی و بی اعتنائی به ما خوش آمد گفت و ما را روی حصیری که در بیرون اطاقش افتاده بود نزدیک خود نشاند من متوجه تأثیر ونفوذ زیاد وحسن شهرت او بودم در خطوط صورت اوقوه جاذبه ای وجود داشت و چشمانش خاکستری وخسته می نمود و در وجود نحیف وخسته او قدرت نفوذ خارق العاده ای موجود و بیان او سحرآمیز بود که من کمتر در کشورهای اسلامی نظیر آن را دیده بودم. بعد می گوید: سید با کمال وقار پاکت و پول ما را به طرف ما پس زده و باعزمی راسخ گفت که هنوز موقع آن نرسیده است تا آنجا که می گوید:

من اطمینان حاصل کردم که با او نمی توان صحبت پول کرد و مقام عالی او قابل خرید وفروش نیست و بسیار خوش وقت است که در این باب با او صحبتی ننمائیم و البته چنین وضعی را در کشورهای مصر و حجاز که همه برای پول به دنبال مامی دوندا نمی توان یافت (2).ی.

ص: 323


1- اعیان الشیعه ج6 ص404.
2- مجله نور علم دوره دوم شماره 3 به نقل از کتاب وفادار باشید تألیف شیخ نصرالله شبستری.

فتوای سید درباره جهاد با استعمار

دولت ایتالیا قوای خود را برای اشغال کشور لیبی در شمال آفریقا به حرکت درآورده و مملکت ایران نیز از شمال در اشغال قوای روس و از جنوب مورد هجوم انگلستان بود. در آن زمان سید فتوای زیر را صادر کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم در این ایام که دول اروپایی مانند ایتالیا به طرابلس غرب لیبی حمله نموده است و از طرفی روسها شمال ایران را با قوای خود اشغال کرده اند و انگلیسی ها نیز نیروهای خود را در جنوب ایران پیاده کرده اند و اسلام را در معرض خطر نابودی قرارداده اند بر عموم مسلمین از عرب و عجم واجب است که خودرا برای عقب راندن کار از ممالک اسلامی مهیا سازند و از بذل جان ومال در راه بیرون راندن نیروهای ایتالیا از طرابلس غرب واخراج قوای روسی و انگلیسی از ایران، هیچ فروگذار نکنند زیرا این عمل از مهمترین فرائض اسلامی است تا به یاری خداوند دو مملکت اسلامی از تهاجم صلیبی محفوظ بماند. محمد کاظم طباطبائی»(1).

شهادت فرزند مرحوم سید محمد کاظم یزدی

در حمله انگلیسی ها به عراق ومقاومت دلیرانه ای که مردم مسلمان عراق با فتاوی و رهبری مراجع عالیقدر در مقابل نیروهای مهاجم انجام دادند فرزند رشید آیة الله العظمی سید محمد کاظم یزدی بنام آیة الله حاج سید محمد طباطبائی نیز شرکت داشتند و در حمله سختی که قوای انگلیسی نمودند تعداد چهار هزار تن از نیروهای بیگانه را از پای درآوردند و شکست فاحشی به نیروهای مهاجم وارد آوردند. در این حمله بود که فرزند دلبند و مورد علاقه پدر، آیة الله سید محمد طباطبائی یزدی شهید شد و جنازه او را3.

ص: 324


1- مجله نور علم دوره دوم شماره 3 ص 83.

با کمال احترام از کاظمین به نجف حمل نمودند و به صحن مطهر علوی رساندند عده ای از شاگردان سید متحیر بودند که چگونه این خبر تأسف آور را به پدر پیر برسانند. روضه خوانی با خود همراه داشتند به خدمت آن بزرگوار رسیده عرض کردند که جنازه ای در صحن مطهر هست که ولایت نماز او به عهده شما است ولی او که تحصیل کرده مکتب مبارزه وشهادت بود هرگز از شنیدن این خبر آن گونه که انتظار می رفت ناراحت نگردید و کلمه مبارکه (انا لله وانا الیه راجعون) را سرداد(1).

گریه به خاطر ثبت شدن نام در دیوان ظلمه

یکی از علماء به نام مرحوم مقدس کاظمی (ره) صاحب وسائل درفقه آن چنان زاهد بود که یکی از علمای بزرگ ایران در سفرش به عراق مرحوم مقدس را در خانه اش زیارت می کند خانه ای محقر وساده که آثار زهد واعراض از دنیا از آن پدیدار بود، مرحوم مقدس بعد از تعارف به او فرمود: به خانه من آمدی برای یک امر مستحب که آن زیارت مؤمن باشد ولیکن این آمدنت منجر به یک کار حرام شده و آن این است که خانه من یک اطاق بیشتر ندارد و شما که آمدید من زن و بچه ام را در حیاط خانه جای دادم در حالی که حرارت خورشید آنها را آزار می دهد آن عالم ایرانی از زهد و تقوای مقدس شگفت زده شده بود پس از بازگشت به ایران شاه او را زیارت کرد و از او سؤال کرد که از آن دیار چه سوقات آورده ای؟ آن عالم گفت: سوقات خوبی آورده ام وقصة مقدس را نقل کرد شاه خیلی متأثر شد و دستورداد که پول زیادی برای شیخ ببرند شخص آورنده پول که خود یکی از شخصیتها بود موقعی که وارد عراق شد بسیاری از شخصیت ها به دیدن او آمدند مگر مقدس آنچه به او اصرار کردند قبول نکرد تا آنکه خود فرستاده شاه ناچارشد خودش به تنهائی مقدس را زیارت کند. آمد نزد مقدس وقصه آن عالم را که با2.

ص: 325


1- فقهای نامدار شیعه ص 422.

شاه در میان گذاشته برایش نقل کرد. همین که مقدس قصه را شنید گریه زیادی کرد و از قبول آن پولها خودداری نمود تا آنکه فرستاده شاه مأیوس شد و پولها را برگردانید پس از آن از مقدس سبب گریه ایشان سؤال شد فرمود گریه من از این جهت بود که این خبردار شدن شاه از وضع تنگ دستی من و فرستادن پول کاشف از آن است که من معصیت خدارا نموده ام، معصیت بزرگی که به سبب آن اسم من در دیوان ظالمین ثبت بشود(1).

اهتمام مرحوم میرزا محمد ارباب به اجرای حدود

در مجله نورعلم نشریه جامعه مدرسین قم راجع به مرحوم آیة الله میرزا محمد ارباب قمی می نویسد: در امر به معروف ونهی از منکر قاطع بود، نقل می کنند که در آن زمان بعضی از اطرافیان متولی باشی که از بانفوذ ترین شخصیت های آن زمان قم بود متعرض زن شوهرداری می شود، خبر به آن مرحوم می رسد متأثرشده نامه ای به رئیس نظمیه قم می نویسد که متهم را دستگیر کنند آنها می گویند به خاطر انتساب متهم به متولی باشی معذوریم. معظم له با شنیدن این جواب متأثر شده می گوید: شهریکه بر چنین مجرمی نتوان حد جاری کرد، جای ماندن نیست و حرکت می کنند و مردم نیز بدنبال ایشان حرکت می کنند وغوغای عجیبی در شهر به وجود می آید، فرماندار وقت به مرحوم آیة الله آقاحسن حرم پناهی که از وابستگان ایشان بودند متوسل می شود و ایشان از مرحوم ارباب تقاضا می کند که بمنزل او برود تا اگر بناست از شهر خارج شوند با تفاق هم خارج گردند، مرحوم ارباب به منزل ایشان می روند، رئیسان دوائر دولتی و بزرگان شهر که متوجه وخامت اوضاع بودند در آنجا جمع شده تقاضا می کنند که معظم له از این تصمیم عدول کند و اعلام می کنند که آنان در اجرای فرمایشات ایشان آماده هستند و بدین ترتیب متهم دستگیر شده و در چهارسوق بازار قم که محل رفت و آمد مردم بود حدم.

ص: 326


1- پندهائی از رفتار علمای اسلام.

می خورد.(1).

سیلی در مقابل سیلی!

یکی از بزرگان قم نقل کرد من مدت دوازده سال از قم به تهران نرفتم تا آنکه یک کار ضروری برایم پیداشد که ناچار شدم به تهران بروم در ایام رضاشاه قلدر که دستور کشف حجاب را داده بود مأمورین این دستور را با شدت اجرا می کردند من در تهران در یکی از خیابانها می رفتم دیدم زنی با چادر می رود تا چشم یکی از افسران به آن زن افتاد باشدت یک سیلی به او زد وچادر را از سرش کشید به طوری که من وحشت زده شدم ناگهان دیدم یک کالسکه در همانجا ایستاد و مرحوم سید ابوالقاسم کاشانی از آن پیاده شد و از پشت سر یک سیلی محکم به آن افسر زده و او را به لرزش در آورد بازسوار کالسکه شده رفت آن افسر مانند کسی که استخوانی در گلویش گیرکند دیگر نتوانست کلمه ای حرف بزند (2).

دیگر در اینجا نباید ماند

درکلمه طیبه از مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری (ره) نقل کرده که حاکم بروجرد روزی به دیدن عالم جلیل سید مرتضی پدر سید مهدی بحرالعلوم رفت و در مراجعت چون به صحن خانه رسید بحرالعلوم را که در آن وقت به حسب سن در شمار اطفال محسوب می شد ملاقات کرد ایشان را به حاکم شناسانیدند حاکم ایستاد و اظهار محبت و مهربانی زیادی نمود و رفت پس سیدبه والدش عرض کرد: باید مرا از این شهر بیرون5.

ص: 327


1- مجله نور علم نشریه جامعه مدرسین قم دوره دوم شماره 4 ص 89.
2- پندهائی از رفتار علماء ص25.

بفرستی که می ترسم هلاک شوم فرمود: چرا؟ گفت: به جهت آنکه از ساعتی که حاکم به من اظهار مهربانی کرد قلبم را مایل به او می بینم و آن بغضی که باید نسبت به حاکم ظالم داشته باشم نمی بینم دیگر در اینجا نباید ماند پس همین سبب هجرت ایشان از آن بلد شد از برکت این تقوی به مقامی رسید که فقیه اکبر شیخ جعفر کاشف الغطاء خاک کفش او را به حنک عمامه اش می مالید(1).6.

ص: 328


1- منتخب التواریخ. ص197 و196.

بخش ششم: مقامات وکرامات

اشاره

خداوند به ما نصیب کند که ما انکارنکنیم این مسائل را. از جمله چیزهایی که سد راه انسانیت است انکار مقامات است. محصور کردن همه چیز در این چیزهایی که ما می فهمیم ...

از بیانات امام خمینی مدظله در عید فطر 1407

ص: 329

کرامتی از میرزای شیرازی بزرگ

نقل می کنند سه مرد از زوار فقیر سامراء نزد مرحوم میرزای شیرازی (حاج میرزا محمد حسن معروف به میرزای بزرگ) آمدند و کمک مالی طلب کردند میرزا به اولی بیست قران داد به دومی پنج قرآن و به سومی هیچ نداد سه نفر فقیر ابراز نارضایتی کردند و گفتند شما مساوات وعدالت را رعایت نکردید. میرزا فرمود: تساوی کاملا رعایت شده بر رسوائی خودتان اصرار نکنید اما آنها راضی نشدند و پافشاری کردند. میرزا دستور داد آن سه نفر را باز جوئی کردند. معلوم شد که نفر اول (که با و بیست قرآن دادند) در کیسه اش پنج قران داشته، و نفر دوم (که با و پنج قران داده شده بود) بیست قرآن درکیسه اش داشته ، ونفر سوم که (چیزی دریافت نکرده بود) بیست و پنج قران درکیسه داشته است، از اینجا معلوم شد که منظور میرزا از تساوی میان آنها چه بوده است . المؤم ینظر بنور الله (1).

قضایائی از مقام والای سید مهدی بحرالعلوم وتشرف اوبه با حضور امام زمان علیه السلام

نقل است که سید مهدی بحرالعلوم سالی به حج مشرف شد چون وقت حج را درک نکرد در مکه توقف نمود وطبق مذاهب چهارگانه اهل سنت وجماعت درس می فرمود0.

ص: 330


1- فقهای نامدار شیعه عقیقی بخشایشی ص160.

بقدری در نظر اهل آنجا موقعیت پیدا کرد که بعضی از اهل سنت گفتند اگر آنچه که شیعه امامیه می گویند راست باشد که فرزند امام حسن عسکری علیه السلام بنام مهدی خواهد آمد هر آینه آن امام این سید مهدی خواهد بود. مرحوم شیخ نوری فرموده: یک وقتی سید بحرالعلوم به کربلا مشرف می گشت جماعتی در خدمتش بودند از آن جمله شاگرداو شیخ تقی ملا کتاب بود و خارج از قافله هم شخصی بود که به حال خودش سیر می کرد ولی در هر جائی که سید منزل می فرمود آن شخص هم فرود می آمد هرگاه سید حرکت می فرمود او نیز حرکت می کرد تا آنکه جناب سید به او التفات فرمود و با اشاره او را به نزد خود طلبید. آن شخص نزدیک آمد و دست سید را بوسید. سید از او احوال پرسی کرد واحوال جمعی از مردان ودختران و زنان از اهل خانه و همسایگان آن شخص را سؤال کرد و یک یک نام آنها را می برد تا نزدیک به چهل نفر را نام برد. آن مردهم با خوشحالی جواب می گفت. پس ما از سید سؤال کردیم که این مرد کیست؟ فرمود اهل یمن است. گفتیم شما چه وقت در یمن ساکن بودید که این جماعت راشناخته اید. سید سر بزیر افکند فرمود سبحان الله. اگر از من وجب به وجب زمین را سؤال کنید هر آینه از آن خبر می دهم.

ونیز شیخ مرحوم فرموده: خبرداد ما را عالم کامل آقای علی رضا (طاب ثراه) فرزند عالم جلیل حاج ملامحمد نائینی همشیره زاده حاج شیخ محمد ابراهیم کلباسی، گفت خبرداد ما را عالم جلیل ملازین العابدین سلماسی که گفت روزی در نجف اشرف در مجلس درس آیة الله علامه طباطبائی بحرالعلوم (قدس سره) نشسته بودیم که عالم محقق جناب میرزا ابوالقاسم قمی صاحب قوانین (ره) که در آن سال از بلاد عجم به جهت زیارت ائمه عراق علیهم السلام وزیارت بیت الله الحرام آمده بود به جهت زیارت او داخل شد پس شاگردان از مجلس درس متفرق شدند ولی من با سه نفر از شاگردان خصوصی او ماندیم . پس میرزای قمی به سید عرض کرد: شما که فائز شدید و مرتبه ولایت روحانی و جسمانیه وقرب مکان ظاهری و باطنی را درک نمودید چیزی از

ص: 331

آن نعمتهای بی نهایتی که به دست آورده اید بما تصدق نمائید.

پس سید فرمود که من شب گذشته با دو شب قبل (تردید از راوی است) در مسجد کوفه رفته بودم برای ادای نافله شب و قصد داشتم اول صبح به نجف اشرف مراجعت کنم که درس تعطیل نشود چون از مسجد بیرون آمدم برای رفتن به مسجد سهله دردلم شوقی افتاد ولی برای اینکه درس تعطیل می شد مردد شدم که به مسجد سهله بروم یانه؟ در آن حال با دی وزید وغباری برخاست و مرا بی اختیار حرکت داد اندکی نگذشت که مرا در مسجد سهله انداخت. داخل مسجد شدم دیدم که مسجد خالی از زوار است. فقط یک نفر شخص جلیل و بزرگواری بود که با کلماتی که قلب را منقلب و چشم را گریان می کرد مشغول مناجات با قاضی الحاجات بود حالم متغیر و دلم از جا کنده شد و زانوهایم به لرزه افتاد و از شنیدن آن کلمات که هرگز به گوشم نرسیده بود و چشمم در آنچه به من رسیده بود از ادعیة مأثوره ندیده بود اشکم جاری شد. دانستم که مناجات کننده آن کلمات را از خود انشاء می کند پس من در همانجا ایستادم و به آن کلمات دلنشین گوش دادم و لذت بردم تا آنکه از مناجات فارغ شد متوجه من شد و به زبان فارسی فرمود مهدی بیا . پس چند گامی پیش رفتم وایستاد باز امر فرمود که پیش بروم پس اندکی رفتم وتوقف کردم باز امر فرمود که پیش بیا و فرمود که ادب در امتثال است. پس پیش رفتم تا آنجا که دست آن جناب به من و دست من به آن جناب می رسید و به کلمه ای تکلم فرمود.

مولی سلماسی گفت چون کلام سید به اینجا رسید یک دفعه از این رشته سخن دست کشید شروع کرد به جواب سؤالی که میرزای قمی از قبل کرده بود. پس جناب میرزا دوباره از آن کلام خفی سؤال کرد سید به دست اشاره فرمود که آن از اسرار مکتوم است (1).ی.

ص: 332


1- زندگانی وحید بهبهانی بقلم علی دوانی.

دو قضیه دیگر درباره تشرف سید به حضور حضرت حجت عج ...

ونیز نقل کرده از جناب مولا سلماسی که گفت من در مجلس درس بحرالعلوم رحمه الله حاضر بودم که شخصی از او از محل رؤیت وزیارت امام عصر علیه السلام در زمان غیبت کبری سؤال کرد در حالی که سید مشغول کشیدن قلیان بود. از جواب دادن به آن شخص ساکت شد و سر را به زیر انداخت و به خود خطاب کرد و آهسته بطوری که من حرفش را می شنیدم فرمود: چه بگویم در جواب او و حال آنکه آن حضرت مرا در بغل کشیده و به سینه خود چسبانیده در حالی که در روایت آمده مدعی رؤیت را در غیبت تکذیب کنید و آن سخن را تکرار می کرد آنگاه در جواب سائل فرمود که از اهل بیت عصمت علیهم السلام رسیده است که کسی را که مدعی دیدن حضرت حجت علیه السلام شد تکذیب کنید و به همین دو کلمه قناعت کرد و به آنچه می فرمود اشاره نکرد.

و نیز نقل کرده از عالم مذکور که گفت با جناب سیددرحرم عسکریین علیهما السلام نماز گزاردیم پس سید خواست که در رکعت دوم از تشهد بر خیزد، حالتی بر او عارض شد که اندکی توقف کرد آنگاه برخاست چون از نماز فارغ شد همه ما تعجب کردیم وجرأت نمی کردیم علت توقف در نماز را سؤال کنیم تا آنکه به منزل برگشتیم وسفرة طعام حاضر شد. یکی از سادات حاضر در آن مجلس به من اشاره کرد که از آن جناب از سر آن توقف سؤال کنم. گفتم نه ! تو از من نزدیک تری؛ توسؤال کن. جناب سید (رحمه الله ) ملتفت من شد و گفت درباره چه گفتگو می کنید؟ گفتم ایشان می خواهند بفهمند علت آن حالتی را که در نماز بر شما عارض شد چه بود. فرمود: همانا حضرت حجت علیه السلام برای سلام کردن بر پدر بزرگوارش داخل روضۂ مطهره شد و از مشاهده جمال انور آن حضرت مرا آن حالت دست داد تا آنکه از روضه بیرون رفتند.

ص: 333

میرفندرسکی وذکر خدا درکنیسه

نقل است که میرابوالقاسم فندرسکی در ایام سیاحت به یکی از ولایات کفار رسید و با اهل آنجا در هر موضوعی گفتگو و بحث نمود روزی جمعی از اهل آن ولایت گفتند از جمله اموری که دلیل بر حقانیت دین ما و بطلان دین شماست این است که بعضی معابد وکلیساهای ما قریب به دوهزاریا سه هزار سال است که بنا شده وهیچ اثرخرابی و سستی در آنها راه نیافته ولی اکثر مساجد شما به صد سال نمی رسد که خراب می شود نظر بر اینکه حقیقت هر چیزی حافظ آن است پس مذهب ما برحق است ! سید در جواب گفت که بقای معابد شما و خراب شدن معابد ما نه باین سبب است بلکه به جهت آنستکه در مساجد ما عبادت صحیح بجا آورده می شود و طاعت پروردگار در آنجا می شود و نام پروردگار عظیم در آنجا ذکر می شود بناء طاقت تحمل آن را ندارد و به این جهت خراب می شود و اما معا بد شما باقی می ماند و اگر عبادت ما در معابد شما انجام و ذکر خدای ما در معابد شما شود لحظه ای طاقت تحمل نمی آورد و خراب می شود، کفار گفتند امتحان این کار بسیار آسان است اگر شما راست می گوئید بیائید دریکی از معابد ما عبادت کنید و نام خدای خود را ببرید تا صدق و کذب حرف شما معلوم شود، سید قبول نموده توکل بر خدا نمود ومتوسل به ارواح طیبه ائمه معصومین علیهم السلام شد وضو ساخت و رفت در کنیسه اعظم ایشان که آن را در نهایت استحکام ساخته بودند و قریب سه هزار سال بود بنا شده بود و هیچ گونه اثر خرابی نداشت. جمع کثیری در آنجا به نظاره آمده بودند سید بعد از داخل شدن اذان و اقامه گفته مشغول نماز شد و بعد از نیت یک مرتبه دستها را بلند کرده به آواز بلند گفت: الله اکبر واز کنیسه بیرون دوید فی الفور سقف کنیسه فرود آمده دیوارهای آن برهم ریختند(1).1.

ص: 334


1- خزائن نراقی ص 21.

تازگی جسد شیخ صدوق

در روضات الجنات آمده است که در حدود سنه هزار و دویست و سی و هشت دراثر بارندگی زیاد و جریان سیل، قبرمرحوم شیخ صدوق در شهرری که در میان سردابی بود خراب شد که احتیاج به تعمیر پیدا کرد موقعی که قبر را برای تعمیر شکافتند روی لحد باز شد و جسد آن مرحوم نمودارشد دیدند بدن همانطور مانند روزهای اول دفن تازه و بدون هیچ تغییری مانده است فقط کفن پوسیده شده شبیه فتیله فتیله به اطراف بدن ریخته و بدن تماما عریان بود غیر از عورت که پوشیده بود مردم همه از علما ومؤمنین می رفتند آن بدن پاک را در آن سرداب زیارت و مشاهده می کردند که برای تمامی اهالی شهر هیچ گونه شکی نماند حتی برای آنهایی که نمی توانستند بروند هم از کثرت شهرت یقین حاصل شد وقتی که این خبر به سلطان وقت فتحعلی شاه رسید خودشاه هم با عده ای از درباریان در آن مکان شریف حاضر شد و برای همه این کرامت باهره واضح و روشن گردید آن وقت شاه دستور داد قبر را تعمیر نموده و قبه ای باکمال استحکام و با تمام زینت روی آن بنا نمودند که هم اکنون محل زیارت مؤمنین وشیعیان می باشد(1).

فضیلت شیخ صدوق

از مرحوم شیخ بهاء علیه الرحمه چگونگی حال شیخ صدوق رحمة الله علیه را پرسیدند شیخ بهاء آن مرحوم را بسیار مدح و تعریف کرد و گفت روزی از من سؤال کردند که شیخ صدوق بهتر است یازکربن آدم ؟ من گفتم زکریا بن آدم بهتر است به جهت کثرت حدیث که درباره او رسیده است. بعد از این سؤال وجواب شیخ صدوق را در خواب دیدم که .

ص: 335


1- روضات الجنات .

فرمود: از کجا به شما معلوم شد که فضیلت زکریا بن آدم از من بیشتر است؟! آنگاه از من اعراض فرمود. مرحوم شیخ صدوق درسنه 381 وفات نموده در جوار عبدالعظیم علیه السلام مدفون است(1).

شیخ انصاری ونماینده خلیفه عثمانی

مرحوم شیخ مرتضی انصاری (قدس سره) موقعی که شهرت جهانی پیدا کرد دولت عثمانی جهت ملاقات با شیخ مأموری را به نجف اشرف فرستاد فرستاده دولت به نجف آمده وارد منزل شیخ گردید خانه محقرشیخ توجه او را جلب کرد در حالی که شیخ در اطاقی نشسته بود که قسمتی از آن بافرش ارزان قیمت فرش شده بود و بر سر عمامه ای و برتن قبائی داشت متوسط . مرحوم شیخ بلند شد و قدری شیره در یک ظرف سفالی ریخته و مقداری آب با آن مخلوط نموده و برای فرستاده خلیفه آورد. پس از آنکه مأمور دولت از آن شربت شیره آشامید، شیخ فرمود معذرت می خواهم وقت درس رسیده و طلاب جهت درس در انتظار من هستند، فرستاده خلیفه از منزل شیخ خارج و جریان را به خلیفه عثمانی گزارش داد. خلیفه گفت: شیخ را همان طوری که پیامبر اسلام درباره زهد و اعتنا نکردن به دنیا سفارش فرموده یافتم (2).

علت ترک معاشرت

مرحوم شیخ عبدالکریم جزائری با یکی از شیوخ بزرگ عرب دوستی داشت و همه ساله برمنزل آن شیخ وارد می شد و مورد احترام و اکرام وی قرار می گرفت و شیخ عرب کمک مالی شایانی به آن مرحوم می کرد. بطوری که تا مدت یکسال مرحوم جزائری و شاگردانش از آن پول استفاده می کردند موقعی که انگلیس به کشور عراق تجاوز0.

ص: 336


1- فوائد الرضویه ص563.
2- پندهائی از رفتار علماء ص20.

کرد شیخ عرب جهت مصلحت شخصی خود موافقت کرد که انگلیس در عراق بماند مرحوم جزائری همینکه از جریان آگاه شد دیگر به خانه آن شیخ عرب نرفت تا آنکه آن شیخ عرب برای مرحوم جزائری نامه نوشت و علت نیامدن آن مرحوم را به خانه اش جویا شد مرحوم جزائری درجواب نوشت: که فرق بین من و توهمان فرق اسلام و کفر است. و دیگر از آن شیخ جداشد تا آنکه انگلیس ها آن شیخ عرب را در زندان پهلوی در ایران کشتند. مرحوم جزائری به خاطر دین از آن همه منافع صرف نظر کرد(1).

به خواندن مفتاح الفلاح مداومت کن

قاضی معزالدین محمد، قاضی القضات اصفهانی معاصر شیخ بهاء علیه الرحمه شبی در خواب یکی از ائمه معصومین علیهم السلام را دید که به وی فرمود مفتاح الفلاح را بنویس و به خواندن آن مداومت کن چون بیدارشد هر چه از علمای شهر پرسید گفتند تاکنون ما چنین کتابی ندیده ایم. شیخ بهاء در آن روزها به اتفاق سلطان به مسافرت رفته بود و در همان سفر کتاب مفتاح الفلاح را نوشته بود وقتی که از سفر مراجعت کرد قاضی به دیدن شیخ آمد در ضمن از شیخ هم سؤال کرد که آیا شما از چنین کتابی اطلاع دارید؟ شیخ گفت این کتاب به این نام را من در همین سفر نوشته ام و به هیچ کسی اسم اورا هنوز نگفته ام، قاضی خواب خود را نقل کرده پس کتاب را به او داد و او اولین کسی بود که از روی نسخۂ شیخ استنساخ نمود (کتاب مفتاح الفلاح کتاب ادعیه و اذکاری است که مشتمل بر تعقیبات مفضله نمازهای واجب و مستحب بعلاوه ادعیه سایر ساعات شب و روز است. مؤلف ) (2).

از مرحوم مجلسی اول نقل است که به اتفاق شیخ بهاء به قبرستان تخت فولاد به زیارت9.

ص: 337


1- پندهائی از علمای اسلام ص76.
2- اقتباس از فوائد الرضویه ص509.

اهل قبور رفته بودیم در کنار قبر بابا رکن الدین شیخ بهاء شنید که صدائی بگوشش رسید که شیخنا به فکر خود باش. پس شیخ بهاء به ما نگاهی کرد گفت شما هم این صدارا شنیدید؟ گفتم: نه. پس شیخ شروع کرد به گریه کردن و متوجه خدا و آخرت شد. ما اصرار کردیم که قضیه را برای ما روشن کند گفت بمن خبرداده شده که خود را برای مرگ آماده کنم ششماه پس از این قضیه شیخ در اصفهان فوت کرد(1).

و ماجرای تعلم حرزمیرداماد

مرحوم شیخ عباس محدث قمی فرموده که این حرز شریف را در مجموعه معتبره ای دیدم که باخط محقق داماد نقل شده بود و در حیات و زندگی او سبط او سیدعبدالحسیب صاحب فضائل السادات نوشته بود که محقق داماد فرمود: «از جمله فیوضات ربانیه برای من این بود که هنگامی که من در حرم اهل بیت، قم بودم یک روز موقع عصر که من مشغول تعقیب نماز عصر بودم ناگاه یک حالتی به من عارض شد که نه حالت خواب ونه بیداری بود که یک نور مشعشع در صورت هیکل انسانی را مشاهده کردم که با هیبت عظیمه و مهابت کبیره برطرف راست خوابیده بود گویا کسی به من گفت این که خوابیده امیرالمؤمنین علیه السلام است و آنکه پشت سر او نشسته پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله است و من دو زانو در مقابل آن حضرت نشستم حضرت توجهی به من فرمود با حال تبسم دست مبارک به سر و صورت و محاسن من کشید که گوئی تمامی غصه ها وحزن مرا مبدل به شادی کرد پس بناگاه من این حرز شریف را آن طوری که شنیده بودم و یادم بود به آن حضرت عرضه کردم پس به من فرمود این طور که من می خوانم توهم بخوان وحفظ کن بخوان: «محمدرسول الله صلی الله علیه وآله امامی وفاطمة بنت رسول الله صلوات الله علیها فوق رأسی وامیرالمؤمنین علی بن ابیطالب وصی4.

ص: 338


1- سفینه البحارج 1 ص 114.

رسول الله صلوات الله وسلامه علیه عن یمینی والحسن والحسین وعلی ومحمد وجعفر وموسی وعلی ومحمد وعلی والحسن والحجة المنتظر ائمتی صلوات وسلامه علیهم عن شمالی وابوذر وسلمان والمقداد وحذیفه وعمار واصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله رضی الله تعالی عنهم من ورائی والملئکة علیهم السلام حولی والله تعالی شأنه وتقدست اسمائه محیط بی وحافظ وحفیظی والله من ورائهم محیط بل هو قرآن مجید فی لوح محفوظ فالله خیر حافظا وهوارحم الراحمین». پس فرمود تکرارکن. من هم همان طوری که آن حضرت می خواند خواندم وقتی که تمام شد دوباره اعاده فرمود. دوباره آن حضرت می خواند من هم پشت سر آن حضرت می خواندم وقتی که به آخرمی رسید دوباره اعاده می فرمود تا آن که من حفظ کردم. آنگاه من به حال خود برگشتم. در حالتی که تا قیامت تأسف می خورم که آن حالت را دوباره پیدانمی کنم. وکتب الاحرف حکایتوعبارت عنها ببنان یمناه الغافرة الداثرة افقر المربوبین واحوج المفتاقین الی رحمت ربه الحمید الغنی محمد بن محمد یدعی الباقر الذاماد الحسینی ختم الله بالحسنی فی داریه».

آزاد شدن سید رضی الدین محمد از زندان

علامه رحمه الله درکتاب منهاج الصلاح درشرح دعای عبرات فرموده که آن دعا مرویست از امام جعفر صادق علیه السلام و در باره این دعا از سید رضی الدین محمد بن محمد اوی حکایتی است معروف که تفصیل آن چنین است که مرحوم سید رضی را امیری از امرای سلطان «جرما عون» گرفته حبس کرده بود و حبس او زیاد طول کشید و در این مدت مدید همیشه براوسخت می گرفتند به طوری که از شدت سختی و تنگی به تنگ آمده بود. شبی حضرت بقیة الله امام زمان را در خواب دید پس گریه کرد و از تنگی وفشار زندان شکایت کرد. عرض کرد ای مولای من نزد خداوند شفاعت کن که مرا از این زندان نجات بدهد. حضرت فرمود دعای عبرات را بخوان. سید پرسید دعای

ص: 339

عبرات کدام است؟ فرمود آن دعا در کتاب مصباح تواست عرض کرد: ای مولای من در مصباح چنین دعائی ننوشته ام . فرمود: چرا، در آن نگاه کن خواهی دید. پس از خواب بیدار شد نماز صبح را ادا کرد کتاب مصباح را باز کرد در میان کتاب ورقه ای یافت که آن دعا در آن نوشته شده بود پس چهل مرتبه آن دعا را خواند. آن امیر دوزن داشت که یکی از آن دو زنی عاقله و مدبره بود که امیر به او علاقه زیادی داشت وقتی که امیر نزد آن زن آمد گفت: ای امیرآیا تو یکی از اولادهای امیرالمؤمنین را گرفته زندان کرده ای؟ امیرگفت: مگر چه شده که این سؤال را می کنی؟ زن گفت شخصی را که مانند خورشید نورانی بود در خواب دیدم که گلوی مرا گرفت و فشار داد که نزدیک بودخفه ام کند آن وقت فرمود شوهرت فرزند مرا گرفته و زندان نموده و از غذا و زندگی براو تنگ گرفته. من عرض کردم: آقا شما که هستید؟ فرمود: من علی بن ابیطالبم به شوهرت بگو اگر او را آزاد نکند خانه وقصرش را بر سرش خراب می کنم. پس این به گوش سلطان رسید گفت من نمی دانم خبر ندارم. وقتی از مأمور زندان پرسید، گفت: بلی یک سیدی را به امر شما گرفته در زندان کرده اند پس شاه امرکرد او را رها کرده و اسبی به او دادند که سوار شود و به خانه خودش برود(1).

اول قبر کلینی را بشکافید!

بعضی از حکام بغداد که از دشمنان آل رسول بود وقتی گنبد و بارگاه باعظمت وجلالت کاظمین علیهم السلام را مشاهده و شدت علاقه و محبت جماعت را به آن بزرگواران دید خشمناک شده تصمیم گرفت که ضریح وقبر آن بزرگوار را خراب کند گفت اگر این طایفه شیعه راست می گویند که پیشوایان آنان امام و معصومند و بدنشان پوسیده نشده قبر را خراب کنید اگر راست بود و بدن آنها سالم مانده دوباره قبر را درست4.

ص: 340


1- فوائد الرضویه ص624.

می کنیم وگرنه مردم را از اجتماع در اطراف این قبر جلوگیری می کنیم. بعضی گفتند در کنار این قبرها قبری است متعلق به یکی از علماء شیعه که معروف است و اسم او محمد بن یعقوب کلینی است که شیعه را به او اعتقاد زیادی است، اول قبر او را بکنید اگر بدن او نپوسیده بود بدانید که قبر این دو امام هم نپوسیده و دیگر احتیاجی به خراب کردن و تعمیر کردن ندارد. پس امرکرد قبر مرحوم کلینی را کندند و دیدند بدن آن عالم جلیل بدون تغییر تازه مانده مانند کسی که یک ساعت پیش دفن شده پس حاکم امر کرد به تعظیم آن قبر و روی آن قبه عظیمی بنا کرد پس محل زیارت مؤمنین گردید(1).

شیخ جعفر مهمان ما است

جعفر بن حسن جلالت شأنش زیاده از آن است که ذکر شود کسی که به کتاب منهج الرشاد او مراجعه کند می داند که در چه مرتبه از فقاهت و اطلاع بوده و کسانی که منبر او را دیده ویا کتاب فوائد المشاهد او را مطالعه کرده اند می دانند که در وعظ وتذکرو ارشاد و تحقیقات شریفه و اطلاع بر حقایق و دقایق و اشارات در مصائب و آثار اطائب در چه پایه ای بوده است. مرحوم نوری در دارالسلام خود پس از آنکه مدح بلیغی از آن جناب فرموده خواب شریفی از او ذکر کرده و آن خواب چنان است که فرموده: حدیث کرد مرا ادام الله ظله العالی که چون من از تحصیل علوم دینیه در نجف اشرف فارغ شدم و به وطن خویش مراجعت کردم شروع کردم به هدایت نمودن مردم وچون به اخبار و مواعظ و مصائب اهل بیت علیهم السلام مسلط نبودم اکتفا می کردم به اینکه در منبر تفسیر صافی را بدست می گرفتم و در ماه رمضان برای مردم می خواندم و در ایام عاشورا کتاب روضة الشهدا را می خواندم و ممکنم نبود که چیزی را حفظ کنم و از حفظ مطلبی را بخوانم تا اینکه یک سال بدین منوال گذشت و دوباره ماه محرم نزدیک شد8.

ص: 341


1- فوائد الرضویه ص 658.

شبی با خود گفتم که من تا بکی صحیفه وکتاب بدست صحبت کنم و روضه بخوانم؟ پس در فکر فرو رفتم تا خسته شدم و خوابم ربود در خواب دیدم که گویا من در زمین کربلا می باشم و ایام نزول اردوی حسینی در کربلا است و خیمه ها زده شده و لشگرهای دشمن نیز در مقابل می باشند به همان نحو که در اخبار نقل کرده اند. پس من در خیمه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام داخل شدم و سلام کردم حضرت مرا نزدیک خویش طلبید و به حبیب بن مظاهر فرمود که شیخ جعفر مهمان ما است اما نزد ما آب یافت نمی شود اما آرد و روغن هست برخیز از این دو طعامی درست کن و نزد او بیاور پس جناب حبیب برخاست طعامی از آن روغن و آرد درست کرد و نزد من نهاد و با آن قاشقی بود پس من چند قاشق از آن خوردم که بیدار شدم. از برکت آن طعام خودرا به نحوی یافتم که به دقایق واشاراتی در مصائب ولطائف وکنایات در آثار اطائب راه می بردم به نحوی که احدی پیشی نگرفته برمن و این قوه در من زیاد شد تا ماه رمضان رسید و من در مقام وعظ بغایت مرام رسیدم (1).

شنیدن سید بن طاووس صدای ولی عصر (عج) را

شیخ احمد احسائی در شرح زیارت جامعه گفته و دیگران هم نوشته اند که سید رضی الدین علی بن طاووس در سامراء در سرداب مبارک حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالی فرجه صدای آن حضرت را شنیده و شخص او را ندیده. شنید که آن حضرت در قنوت این دعا را می خوانده ( اللهم ان شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا وعجنوا بماء ولایتنا...) یعنی خداوندا شیعیان ما از زیادتی طینت ما خلق شده اند و به آب ولایت ما خمیر شده اند پس به خاطر ما آنها را ببخش (2).9.

ص: 342


1- فواید الرضویه
2- قصص العلماء ص 419.

آنکه بگوش تو بسم الله خوانده بگوش من تا ولا الضالین خوانده است

آقا میرسید علی بهبهانی که از علمای عصر حاضر است به دوواسطه از یکی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری نقل می کند که گفت برای تکمیل تحصیلاتم به نجف اشرف رفتم و به درس شیخ حاضر می شدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم خیلی از این وضع متأثر شدم تا جائی که دست به ختوماتی زدم باز فایده نبخشید. بالأخره به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام متوسل شدم تا شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم آن حضرت بسم الله الرحمن الرحیم را بگوش من قرائت فرمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را کاملا می فهمیدم کم کم به حدی رسیدم که برشیخ اشکال می کردم، روزی در پای منبر درس باشیخ زیاد صحبت و بحث کردم. شیخ پس از درس نزدیک من رسیده آهسته بگوشم گفت: آن کسی که بسم الله بگوش تو قرائت فرموده بگوش من تاولا الضالین خوانده این را گفت و رفت. من از این قضیه تعجب کردم چون کسی از این مطلب خبر نداشت من فهمیدم که شیخ دارای مقام کرامت و مورد توجه ائمه دین می باشد(1).

به اشاره حضرت ابوالفضل علیه السلام شیخ مرتضی انصاری حاجت شیخ عبدالرحیم را برآورد

شیخ عبدالرحیم دزفولی گوید من دوحاجت مهم داشتم که از همه جا نا امید شده به درخانه خدا رفتم. به حضرت امیرالمؤمنین متوسل شدم و به حرم حضرت سید الشهدا4.

ص: 343


1- زندگی و شخصیت شیخ مرتضی انصاری ص 104.

می رفتم متوسل میشدم مدتها به حرم حضرت ابوالفضل العباس رفتم هر چه التماس کردم جوابم ندادند تا آنکه یک روز در حرم حضرت عباس گریه می کردم و التماس می نمودم، ناگهان دیدم حرم شلوغ شد، صداها بلند گشت و به دورکسی اجتماع نموده اند. از کسی پرسیدم چه خبر شده؟ گفت امروز پسر یکی از بادیه نشینان را که فلج بوده آورده اند اینجا به حضرت ابا الفضل علیه السلام متوسل شده اکنون شفا گرفته مردم دور او را گرفته و از لباس او تبرک می گیرند وقتی که من این حرف را شنیدم بیشتر ناراحت شدم رو کردم به ضریح حضرت عباس عرض کردم آقا معلوم شد بعد از چهل سال خدمت وذکر فضائل شما و نوکری ما هنوز به اندازه این اعرابی عوام بادیه نشین درنزد شما منزلت و قربی نداریم. دو حاجت داشتم مدتی در خانه پدرت و برادرت و خودت آمده ام ، به من هیچ اعتنائی نکردید ولی این مرد یک دفعه به در خانه تو آمد فوری او را راضی کرده حاجت روا روانه اش نمودی. بطور قهر از حرم خارج شدم و آمدم وارد صحن حضرت سید الشهداء شده رو به حرم نموده سلامی مختصر ودل سرد به امام حسین کردم، یک دفعه دیدم ملا رحمت الله خادم مرحوم شیخ مرتضی انصاری به من رسید گفت زود بیا برویم آقا شما را می خواهد من تعجب کردم که آقا با من چه کار دارد بالأخره آمدیم در بیرونی بسته بود از در اندرون آمده دق الباب کردیم آقا خودش آمد در را باز کرد بمن فرمود شما آن دوحاجتی که داری من یکی از آنها را به عهده می گیرم ولی راجع بآن دیگری استخاره کن اگر خوب آمد آن را هم انجام می دهم خلاصه به وسیله آقا هردوحاجتم برآورده شد(1).

سهم طلاب را نگه مدار؟

فاضل عراقی در دارالسلام از شیخ محمد حسین کاظمی نقل کرده که او گفته3.

ص: 344


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری ص 93.

من وارد حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام شدم به طوری که پشت به در ورو به ضریح دیدم شیخ مرتضی انصاری وارد حرم شد نزدیک من که رسید پنهانی کیسه پولی به من داد و فرمود نصف این پول را برای خودت خرج کن ونصف دیگر را بین طلاب مستحق تقسیم کن. وقتی من آمدم به منزل پول را شمردم دیدم درست مطابق قرضهای من است در خیال خود گفتم این پولها را برای قرضم می دهم سهم طلبه ها را بعدا تهیه کرده رد می کنم. شب دیگر که به حرم مشرف شده بودم باز دیدم شیخ تشریف آورد وقتی نزدیک من رسید آهسته بمن فرمود سهم طلاب را معطل نکن به آنها بده من باز به تو می دهم که قرضت را ادا کنی. همین را فرمود و حرکت کرد من فهمیدم که این بزرگوار از نیت من مطلع شده و این یکی از کرامات آن عالم متقی بوده است(1).

من به دعای صاحب الامر علیه السلام متولد شده ام

در کتاب خلاصه مذکور است که علی بن بابویه پدر شیخ صدوق شیخ اهل قم وفقیه وثقه بود از قم به عراق آمد و به خدمت حسین بن روح که وکیل ونائب خاص حضرت ولی عصر علیه السلام بود رسید و از او بعضی مسائل خود را پرسید و بعد از مفارقت از ایشان نامه ای نوشت که بوسیله علی بن جعفر اسود به محضر حسین بن روح رحمة الله علیه رسید و در آن نامه استدعا کرده بود که عریضه او را که در آن نوشته بود که امام علیه السلام دعا فرمایند که خداوند فرزندی با و عطا فرماید آن رقعه وعریضه را به خدمت حضرت برساند. حسین بن روح آن رقعه را به خدمت امام رسانید وامام در جواب او نوشتند: «قد دعونا الله لک بذلک وسترزق ولدین ذکرین خیرین» یعنی ما دعا کردیم و بزودی خداوند دو فرزند پسر تو روزی می فرماید که هردو اهل95

ص: 345


1- زندگانی شیخ ص95

خیرند. به برکت دعای آن حضرت خدای تعالی دو پسر با وداد ابوجعفر وابوعبدالله . ابوجعفر که همان شیخ صدوق معروف است می گفت من بدعای صاحب الامر متولد شده ام و به آن افتخار می کرد.

قاضی نورالله شوشتری صورت توقیع شریف را که امام به علی بن بابویه نوشته با مصنفات اوذکر کرده و در آن توقیع شریف است: «اوصیک با شیخی ومعتمدی وفقیهی ابوالحسن...» قبر شریفش در قم است مرحوم مجلسی گفته در زمان این شیخ در قم دویست هزار نفر از محدثین بودند.

مجلسی و صحیفه کامله سجادیه

مرحوم حاج نوری در حکایت شصت و چهارم نجم ثاقب از شرح من لایحضره الفقیه ملا محمد تقی مجلسی نقل کرده که فرموده است: من اوایل تکلیف برای تحصیل رضای خدا زیاد کوشش می کردم به حدی که مرا از ذکر خدا قراری نبود تا اینکه در میان بیداری و خواب دیدم که صاحب الزمان صلوات الله علیه در مسجد جامع قدیم اصفهان که الآن محل درس من است ایستاده. پس بر آن جناب سلام کردم، قصد کردم که پای مبارکش را ببوسم ایشان مانع شدند پس دست مبارکش را بوسیدم چند مسئله مشکل را از آن جناب پرسیدم که یکی از آنها این بود که من در نمازهای خود وسوسه داشتم و با خود می گفتم آنها آن طوری که خداوند ازمن خواسته نیستند. قضای آن نمازها را دوباره می خواندم. باین حال به جا آوردن نماز شب برای من میسر نبود از استاد خودم شیخ بهائی علیه الرحمه حکم آن را سؤال کردم شیخ فرمود یک نماز ظهر و عصر و مغرب بقصد نماز شب بجای آور. من هم چنین می کردم. پس از امام علیه السلام سؤال کردم که نمازشب بجای آورم؟ فرمود: نماز شب بجا آور و مانند آن نماز مصنوعی را به قصد نمازشب بجا نیاور. ومسائل دیگری پرسیدم که اکنون در خاطرم نمانده. آنگاه عرض کردم ای مولای من، برای

ص: 346

من میسر نمی شود که همیشه به خدمت شما شرفیاب شوم و مسائل خود را بپرسم پس بمن کتابی عطا کن که همیشه به آن عمل کنم. فرمود: من به تو بوسیله مولی محمد تاج کتابی عطا کردم. من او را در خواب می شناختم) پس فرمود بروان کتاب را از او بگیر، پس از در مسجدی که مقابل روی آن حضرت بود به سمت دار بطیخ که محله ایست در اصفهان بیرون رفتم چون به آن شخص رسیده او به من گفت توراصاحب الامر نزد من فرستاده؟ گفتم آری. پس از بغل خود کتاب کهنه ای بیرون آورد. چون آن را باز کردم معلوم شد که کتاب دعا است پس آن را بوسیدم و بر چشم خود گذاشتم. به سوی صاحب الامر علیه السلام برگشتم که ناگهان بیدارشدم و آن کتاب با من نبود پس به علت از دست دادن آن کتاب تا طلوع صبح گریه کردم چون از نماز صبح وتعقیب آن فارغ شدم به فکرم چنین رسید که مولی محمدهمان شیخ بهائی است و اینکه حضرت او را به تاج تعبیر کرد به جهت شهرت او در میان علماست. پس به محل درس او که در نزدیکی مسجد جامع بود رفتم . دیدم که مشغول مقابلة صحیفه کامله است پس ساعتی نشستم تا اینکه فراغت پیدا کرد. پس نزد شیخ رفتم وخواب خود را گفتم در حالی که به علت از دست دادن آن کتاب گریه می کردم شیخ گفت بر تو مژده باد به علوم الهیه ومعارف یقینیه وتمام آنچه همیشه می خواستی. پس قلبم آرام نشد و با گریه و تفکر بیرون رفتم ناگهان بنظرم رسید که به آن طرفی بروم که در خواب رفته بودم. چون به محله دار بطیخ رسیدم مرد صالحی را دیدم که اسمش آقاحسن بود و لقبش تاج بود پس به اوسلام کردم . گفت ای فلانی نزد من کتابهای وقفی است که هرطلبه ای می گیرد به شرط وقف عمل نمیکند ولی تو عمل می کنی بیا و از آن کتابها هرچه می خواهی بگیر. پس با او به کتابخانه اش رفتیم. کتاب اولی که بمن داد همان کتابی بود که در خواب دیده بودم پس شروع به گریه وناله کردم. گفتم همین کتاب مرا بس است. آن وقت نزد شیخ آمدم و شروع کردم به مقابله با نسخه او که جد پدر او نوشته

ص: 347

بود از نسخه شهید (ره) و شهید(ره) نسخه خود را از روی نسخه عمید الرؤسا وابن سکوم نوشته بود و با نسخه ابن ادریس بدون واسطه یا به یک واسطه مقابله کرده بود ونسخه ای که حضرت صاحب الامر علیه السلام به من عطا فرموده از خط شهید(ره) نوشته بود ونهایت موافقت با آن را داشت بعد از آنکه از مقابله فارغ شدم مردم در نزدمن شروع به مقابله کردند و به برکت عطای امام زمان علیه السلام صحیفه کامله در بلاد مانند آفتاب طلوع کرد و آنچه خداوند به من عطا فرمود از برکت صحیفه، حساب ندارد(1).

قضیه رؤیای ملامحمد تقی مجلسی

شیخ اسدالله کاظمینی در مقدمه کتاب «مقابس الانوار» نوشته است: آخوند ملا محمد تقی مجلسی را کرامات باهره است. او خود در شرح فقیه نوشته است: که چون حضرت آفریدگار مراتوفیق زیارت حیدر کرار کرامت فرمود، به برکت آن بزرگوار مکاشفات بسیار برمن روی داد که عقول ضعیفه نمی توانند متحمل شوند. در آن عالم بلکه می توانم بگویم که در میان نوم و یقظه بودم ناگاه دیدم که درسرمن رای هستم ومشهد آنجا را در غایت ارتفاع و زینت دیدم و دیدم برقبر عسکریین لباس سبزی از لباس های بهشت افکنده بودند که در دنیا مثل آن را ندیده بودم. آقای ما حضرت صاحب الأمر را دیدم که نشسته و برقبر تکیه کرده و روی آن جناب به جانب در است. پس چون آن جناب را دیدم شروع کردم به خواندن زیارت جامعه به صورت بلند مانند مدح گویندگان. پس چون تمام کردم، آن جناب فرمود: خوب زیارتی است. عرض کردم: ای آقای من روحم به فدای توباد این زیارت جد تو است؟ واشاره به جانب قبر نمودم. فرمود: بلی داخل شو. چون داخل شدم نزدیک2.

ص: 348


1- فوائد الرضویه ص 442.

در ایستادم حضرت فرمود: پیش بیا. عرض کردم می ترسم بسبب ترک أدب کافر شوم فرمود چون به اذن باشد باکی نیست پس اندکی پیش رفتم دوباره فرمود پیش بیا، پس با ترس پیش رفتم تا به نزدیک آن جناب رسیدم، فرمود: بنشین عرض کردم: می ترسم فرمود: مترس بنشین چون مانند نشستن غلامی در نزد آقای خود نشستم آن بزرگوار فرمود راحت بنشین چون توزحمت کشیده پیاده و پای برهنه آمده ای. خلاصه آنجا نسبت به این بنده الطاف عظیمه ومکالمات لطیفه واقع شد که اکثر آن را فراموش نمودم پس از خواب بیدار شدم وهمان روز اسباب سفر فراهم نموده بعد از آنکه مدتها راه بسته بود، موانع برطرف شد با پای برهنه عازم زیارت آن بزرگوار شدم شبی در روضه مقدسه مکرر این زیارت را خواندم و در راه دو روزه کرامات عظیمه و معجزات غریبه ظاهر شد. حکایت این خواب را شیخ احمد احسائی در شرح زیارت جامعه از آن جناب نقل کرده (1).

ابن قولویه

جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه قمی جلالت این شیخ بزرگوار زیاده از آن است که به بیان و به قلم بیاید این بزرگوار درسنه 339 بقصد حج حرکت کرد به امید آنکه چون آن سال قرار بود حجرالاسود را که سالها بود قرامطه برده بودند به هجر، به مکه آورده در ایام حج درجای خود نصب کنند، در حال نصب حجر امام را زیارت کند. زیرا شیخ می دانست که حجررا غیر از امام معصوم کسی نمی تواند نصب کند. چون به بغداد رسید مریض شد و نتوانست به مکه مشرف شود بالأخره نائبی گرفت به مکه فرستاد ونامه ای نوشت و مهرکرد گفت این نامه را می دهی به کسی که حجر را در جای خود نصب می کند و در آن نامه از مدت عمر خود و اینکه از .

ص: 349


1- قصص العلماء ص 232 .

این مرض می میرد یا خوب می شود سؤال کرد.

آن شخص به مگه مشرف شد در روزی که می خواستند حجر را نصب کنند مردم جمع شده بودند، قدری پول به خدام کعبه داد که او را نزدیک رکن جای دهند که ببیند چه کس حجررانصب می کند گفت هرکس که حجر را گذاشت اضطراب کرد و افتاد تا آنکه شخص گندم گون وخوش صورتی آمد حجر را گرفت و بجای خود گذاشت و حجر درجای خود قرار گرفت. صدای مردم بلند شد آن شخص از همان راهی که آمده بود برگشت من دنبال او را گرفتم ودیده هایم را به سوی او دوخته بودم که او را گم نکنم مردم را به زحمت از خود دور می کردم و به دنبال او می دویدم به طوری که خیال می کردند من دیوانه هستم و بالأخره راه برایم باز می کردند. من به تعجیل می دویدم و او به آرامی راه می رفت باز به او نمی رسیده تا رسیدیم به جائی که کسی دیگر نبود آن شخص روی به من نمود فرمود بیاور آنچه با توست من رقعه را به آن حضرت تقدیم کردم بدون آنکه نامه را باز کند فرمود به او بگو که از برای تو در بیماری خوفی نیست و توسی سال دیگر خواهی مرد پس مرا گریه دست داد که دیگر نتوانستم حرفی بزنم و نتوانستم حرکت کنم و آن حضرت تشریف برد.

پس نائب جناب شیخ از مکه مراجعت نموده و این خبر را به شیخ داد و چنان شد که آن حضرت خبر داده بود. درسنه سیصدوشصت ونه (369) به رحمت الهی پیوست و در بقعه مطهره کاظمیه در پائین پای امامین علیهما السلام در جنب قبر شیخ مفید دفن شد.

و اما آن ابن قولویه که در قم مدفون است در نزدیک بقعه علی بن بابویه قمی او محمد بن قولویه پدر این شیخ بزرگوار است نه خود او(1).8.

ص: 350


1- اقتباس از فوائد الرضویه 78.

حضرت سید الشهدا راضی نشد وحید بهبهانی از کربلا خارج شود

مرحوم وحید بهبهانی که در کربلا حوزه درس و مرجعیت تامه داشت گاهی به خاطرش می رسید که از کربلا به یکی از شهرهای دیگر هجرت کند تا آنکه در خواب دید حضرت امام حسین علیه السلام به او فرمود: من راضی نیستم از شهر من خارج شوی. پس از آن تصمیم خود منصرف شد و قصد کرد که در جوار حضرت حسین علیه السلام بماند. یکی از فوائدهاندن او در کربلا قلع وقمع کردن اخباری ها بود که این طائفه مخصوصا در شهرهای نجف و کربلا نفوذ زیادی کرده بودند به طوری که اگر کسی می خواست کتابی از کتابهای فقها همراه خود بردارد از ترس میان پارچه ای پنهان می کرد. این عالم مبارز با سلاح علم ومنطق ودلیل و برهان و قدرت ایمان به میدان آمده همه افراد فرقه اخباری را از صحنه بیرون راند وحکمت فرمایش امام حسین علیه السلام معلوم شد(1).

سبب کثرت تألیفات

آقای شیخ اسدالله صاحب مقابس الانوار می گوید وقتی بر آقای سید عبدالله شبر که تألیفات زیادی دارد وارد شدم و از علت کثرت تألیفات او وقلت تألیف خودم از سید سؤال نمودم سید گفت: علت کثرت تألیف وتصانیف من از امام همام حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام است. من آن حضرت را در خواب دیدم که قلمی به من داد و فرمود بنویس. از آن وقت من به تألیف موفق شدم و هر چه از قلم من بیرون آمده از برکت آن قلم شریف است.5.

ص: 351


1- روضات الجنات، ج 2، ص95.

مرحوم محدث قمی می گوید آری امر چنین است که سید فرموده چه آنکه این احقر نیز هرگاه متوسل به سادات خود می شوم توفیقی عظیم در خود می بینم و قلمم جاری می شود والا گاهی می شود ماه ها می گذرد که یک کراس نتوانم نگاشت پس تمام آنچه نگاشته ام از برکات اهل بیت عصمت و طهارت است (1).

داستان خروج شیخ طبرسی از قبر!

فضل بن حسن طبرسی عالم جلیل القدر وفقیه عظیم الشأن ومفسر کم نظیر صاحب تفسیر مجمع البیان وکتب ارزنده دیگر در سنه 548 در سبزوار وفات کرد . جنازه اش را به مشهد مقدس رضوی حمل کردند و در قبرستان معروف به قتلگاه دفن کردند که هم اکنون محل دفنش زیارتگاه زائرین ثامن الائمه علیه السلام می باشد. صاحب روضات الجنات از قول ریاض العلماء نوشته که مشهور است مرحوم طبرسی را سکته عارض شد. به گمان اینکه وفات کرده او را غسل داده کفن ودفن نمودند چون به هوش آمد خود را در میان کفن و در قبر دید متوجه شد که سکته کرده بوده و او را اشتباه دفن کرده اند ولی راه نجانی نداشت که خود را از این گرفتاری نجات بدهد. در آن حال نذر کرد که اگر خداوند قادر متعال او را از این بند نجات دهد یک دوره تفسیر قرآن بنویسد. پس اراده خداوند مسبب الاسباب چنین تعلق گرفت که یک نفر دزد معروف به این فکر افتاد که شب موقعی که همه خوابند و قبرستان هم خلوت است بیاید قبر طبرسی را بشکافد وکفنش را بردارد ببرد. وقتیکه آمد قبر راشکافت رسید به لحد و روی لحد را هم برداشت کفن را باز کرد که ناگاه شیخ دست او را گرفت مردنتاش از دیدن این حال متوحش وترسناک شد. شیخ شروع کرد به حرف زدن با او. وحشت او زیادتر شد. شیخ فرمود: مترس من مرده0.

ص: 352


1- فوائد الرضویه ص 250.

نیستم بلکه زنده ام به علت سکته مرا آورده اند دفن کرده اند که اکنون به هوش آمده ام و خداوند تورا وسیله نجات من قرارداده. مرد نباش از حرفهای آن مرحوم اطمینان خاطر پیداکرده قلبش آرام گرفت و چون شیخ از شدت ضعف نمی توانست راه برود آن مرد او را به دوش گرفته به منزل شیخ آورد. شیخ خلعت خوبی ومال زیادی به آن مرد نباش داد و آن مرد هم به دست شیخ توبه کرد و آن کارقبیح را ترک نمود.

پس شیخ شروع کرده به نوشتن تفسیر مجمع البیان که الحق تفسیر به این خوبی نوشته نشده خداوند مسبب الأسباب آن دزد را وسیله نجات شیخ از آن بند وگرفتاری عجیب و شیخ را هم وسیله و اسباب توبه آن دزد قرارداد که به این وسیله آن مرد از معصیت بزرگ وعمل شنیع دزدی ونباشی خلاص شده وعاقبت امرش به خیر مبدل شد. چنین است حکمت بالغه خداوند. وچه بسیار است قضایائی که به ظاهر خوش آیند مانیست ولی در واقع آن کار به مصلحت ماست و ما نمی دانیم وعسی أن تکرهوا شیئا وهو خیر لکم).

ثواب یک دعا

صاحب قصص العلماء نوشته: والد ماجد نوشته است که نقل شده از آخوند ملا محمد باقر مجلسی که به خط خود نوشته است: چنین گوید بنده خاطی محمد باقر ابن محمد تقی که شبی از شبهای جمعه در ادعیه خود مرور می کردم نظرم بدعای قلیل اللفظ وکثیر المعنی افتاد خاطرم بر آن قرار گرفت که در آن شب آن را بخوانم و خواندم. شب جمعه هفته دیگر خواستم که همان دعا را بخوانم، ناگاه صدائی از سمت سقف خانه شنیدم که ایها الفاضل الکامل، هنوزکرام الکاتبین از نوشتن ثواب این دعا که در شب جمعه سابق خواندی فارغ نشده اند که تودو باره می خواهی آن را بخوانی.

ص: 353

آن دعا اینست:

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله من اول الدنیا الی فنائها ومن الآخرة إلی بقائها الحمدلله علی کل نعمة واستغفرالله من کل ذنب واتوب الیه وهو ارحم الراحمین (1).

تشرف علامه حلی به خدمت امام زمان عج

صاحب قصص العلماء می گوید: این فقیر از آخوند ملاصفر علی لاهیجی شنیده ام که از استاد مرحوم آقا سید محمد بن آقا سید علی صاحب مناهل حکایت می کرد که او فرمود: علامه حلی در شب جمعه ای به زیارت سیدالشهداء علیه السلام می رفت و تنها بود و بر دراز گوشی سوار بود و تازیانه در دست داشت. در اثناء راه شخص عربی پیاده با علامه همراه گشت. چون قدری با هم سخن گفتند برعلامه معلوم شد که این شخص مرد فاضلی است. پس در مسائل علمیه باهم صحبت نمودند وعلامه مشکلاتی را که در علوم داشت یکایک از او سؤال می کرد و آن شخص مشاکل و معاضل او را حل می نمود. تا اینکه در باره مسئله ای صحبت شد و آن شخص فتوائی گفت وعلامه منکر آن شد وگفت حدیثی برطبق این فتوی نداریم. آن مرد گفت که حدیثی در این باب شیخ طوسی در تهذیب ذکر کرده است. شما از اول کتاب تهذیب چند ورق بشمارید در فلان صفحه و فلان سطر این حدیث مذکور است. علامه در حیرت شد که این شخص که باشد؟ پس از آن مرد پرسید که آیا در این زمان که غیبت کبری است می توان صاحب الأمر علیه السلام را دید یانه؟ در این هنگام تازیانه از دست علامه افتاد. آن مرد خم شد و تازیانه را از8.

ص: 354


1- قصص العلماء ص208.

زمین برگرفت و به دست علامه داد و فرمود: چگونه صاحب الزمان علیه السلام را نمی توان دید و حال آنکه دست او در میان دست تو است. پس علامه بی اختیار خود را از دراز گوش به زیر انداخت تاپای آن حضرت را ببوسد پس غش نمود و چون بهوش آمد کسی را ندید. بعد از آنکه به خانه برگشت به کتاب تهذیب رجوع نمود و آن حدیث را در همان ورق وهمان صفحه و سطر که آن حضرت نشان داده بود یافت. پس علامه به خط خود در حاشیه کتاب تهذیب در آن مقام نوشت که این حدیث، همان است که حضرت صاحب الامر بدان خبرداد... آخوند ملاصفر علی می گفت که استادم مرحوم آقا سید محمد می گفت که من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن حدیث خط علامه را به مضمون سابق مشاهده کردم(1).

آن عمل را ترک کن

حاج شیخ عبدالنبی نوری که از بزرگان علماء و مراجع تقلید بودند نقل می کردند در ایام جوانی در تهران به تحصیل علم مشغول بودم ودرهرفتی از جمله کیمیارغبتی داشتم اما این سر پنهانی بود و کسی از آن اطلاع نداشت. تا اینکه زمانی با جمعی از اهالی نور به زیارت حضرت ثامن الائمه حضرت رضا علیه السلام مشرف شدیم در سبزوار موقق شده تیمت بزیارت حکیم عظیم الشأن حاج ملاهادی سبزواری مشرف شدیم پس از زیارت و دست بوسی خواستیم از خدمت آن عالم بزرگ مرخص شویم مرا نگاه داشت تارفیقان بیرون شدند. آنگاه مرا نصیحت فرمود که آن عمل خفی را که کسی از آن اطلاع ندارد ترک کنم. حاج شیخ عبدالنبی این را از کرامات آن بزرگوار می شمرد (2). .

ص: 355


1- قصص العلماء تنکابنی ص359.
2- نقل از مقدمه اسرارالحکم سبزواری بقلم حاج میرزا ابوالحسن شعرانی .

این نماز را ترک نکن

مطلب زیر از حضرت آیة الله اراکی مدظله می باشد: آن روزی که بنای کشف حجاب شد. رضاخان دستور داده بود افرادی که جزء رؤساء بودند مثل رئیس نظمیه وغیره باید اول کشف حجاب کنند، هرشب نوبت یکی بود، مثلا امشب رئیس نظمیه، شب دیگر رئیس امنیه، و شب دیگر شهرداری، وهر شبی یکی بود شب به شب. آن وقت زن آن رئیس مکشفه می شد، و اطراف او زنهای مخدره محجبه دور او را می گرفتند و زمانی که حاج شیخ عبدالکریم حائری می خواست برود نماز مغرب و عشاء در خیابان تظاهر می کردند. حاج شیخ سوار الاغی می شد، و آقا علی سیف هم با الاغ دیگر پشت سر ایشان راه می افتاد. و آن وقت جمعیت بود که برای تماشای آن تظاهر پشت صحن جمع می شدند. جای سوزن انداختن نبود . وحاج شیخ باید از توی این جمعیت برای نماز مغرب و عشاء عبور کند. واینها می گذاشتند مخصوصا همان وقتی خارج می شدند که زن مکشفه و مردمی که برای تما شا آمده بودند از جلو بروند، وحاج شیخ هم پشت سرآنان قرار بگیرد. حاج شیخ خودش فرمود: من که دیدم این وضعیت است، فکر کردم رفتن به نماز مغرب وعشاء را ترک کنم. من که نمی توانم نهی از منکر کنم و باید از اینجا هم عبور کنیم . واینها هم سر راه من این کار را می کند. اگر حرف نزنم تقریر می شود، می گویند: پس این کارها را قبول کرده! اگر حرف بزنم چطور با این شخص حرف بزنم ! پس بهتر است که به نمازنروم. این چه نمازی است که من بروم. این فکر را با هیچ کس درمیان نگذاشتم. خودم عهد کردم که نروم. طرف عصر که در اطاق خوابیده بودم. دیدم درب بازشد وسیدی باریش بلند آمد و گفت: این نماز را ترک نکن ! من به این جهت دلم قرص (محکم) شد. بنده خودم همیشه پیش از آمدن ایشان پشت سرشان برای نماز جا می گرفتم.

ص: 356

در همین جائی که حالا قبرش است درش را برداشته اند. وقت نماز جمعیت پر بود، منتظر بودند که ایشان بیاید. وقتی که می آمدند همه پا می شدند. من هم پا می شدم در آن ایام از آن دم درکه نگاه می کردم، می دیدم صورت بھاجی دارد. عوض این که خم به ابروداشته باشد، واوقاتش تلخ باشد، صورتش بهاج بود. توی دلم شک افتاد، فکر کردم در همچور وزی چرا باید ایشان بهاج و صورتی منبسط داشته باشند، تا این که آن روز این قضیه را به آقای حجت گفت. شک ازدلم رفت فهمیدم که قوت از جای دیگر بود، این ابتهاج از جای دیگر بود، از آنجا قوت قلب گرفته بود. ولی خوب آخرهم دق کرد(1).

تشرف شیخ انصاری به خدمت امام زمان عج

آقا میرسید محمد بهبهانی به دو واسطه از یکی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری نقل می کند که گفت: در یکی از زیارات مخصوصه که به کربلا مشرف شده بودم شبی بعد از گذشتن نیمی از شب برای رفتن به حمام از منزل بیرون آمدم وچون کوچه ها گل بود چراغی با خود برداشتم از دور شخصی را شبیه به شیخ انصاری دیدم چون قدری نزدیکش رفتم دیدم شیخ است من برای آنکه مبادا کسی به او آسیبی برساند آهسته به دنبالش رفتم تا بردر خانه مخروبه ای ایستاد و زیارت جامعه را با توجه خاصی خوانده سپس داخل آن منزل خرابه شد. شنیدم که با کسی حرف می زد ولی دیگر خودش را نمی دیدم. پس به حمام رفتم سپس به حرم مشرف شدم وشیخ را در حرم شریف دیدم. بعد از پایان این مسافرت در نجف اشرف به خدمت شیخ رسیدم وقضیه آن شب را معروض داشتم. ابتداء شیخ منکر شد تا پس از اصرار زیاد فرمود: گاهی برای رسیدن به خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف2.

ص: 357


1- مصاحبه با مجله «حوزه» شماره 12.

مأذون می گردم و درب آن منزل که تو آن را پیدا نخواهی کرد رفته زیارت جامعه را می خوانم چنانچه دوباره اجازه رسد خدمت آن حضرت شرفیاب می شوم ومطالب لازمه را از آن سرور می پرسم سپس شیخ فرمود تا زمانی که من زنده هستم این مطلب را پنهان دار و به کسی اظهار مکن(1).

امیرالمؤمنین علیه السلام سید مرتضی را ملقب به علم الهدی کرد

درباره علت ملقب شدن سید مرتضی به علم الهدی مرحوم محدث قمی در منتهی الآمال آورده است که: شیخ اجل شهید در رسالۀ چهل حدیث وغیرہ بیان نموده اند که محمد بن حسین وزیرقادر عباسی در سال چهارصد و بیست به سختی بیمارشد و بیماری او بطول کشید تا آنکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دید که به او فرمود: به علم الهدی بگو که بر تو دعائی بخواند تاشفابیابی . گفت عرض کردم: ای مولای من علم الهدی کیست؟ فرمود: علی ابن حسین موسوی است. وزیرنامه ای به سید نوشت که در آن نامه تقاضای دعا نموده بود و در ضمن سید را به لقب علم الهدی مخاطب قرارداده بود. چون سید خودرا لایق آن لقب نمی دانست درجواب وزیر نوشت: «الله الله فی امری فان قبولی لهذاللقب شناعة علی» وفرمود قبول کردن من این لقب را برای من عیب است ومن سزاوار این لقب نیستم. وزیر به عرض رسانید والله من از خود نگفته ام بلکه امیرالمؤمنین این لقب را برای شما ذکر کرده است. بعد از آنکه وزیر به دعای سید شفایافت، صورت قضیه را به قادر عباسی عرض کرد وقبول نکردن سید را هم یاد آورد شد قادر به سید عرض کرد که آنچه را که جدت ترا به آن ملقب ساخته است قبول کن وحکم کرد که منشیان آن7.

ص: 358


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری ص107.

را در القاب سید داخل سازند و از آن پس به لقب علم الهدی مشهورشد. و یکی دیگر از القابش، ثمانینی است چون بعد از وفاتش هشتادهزار مجلد کتاب گذاشت و کتابی نوشت بنام ثمانین وهشتاد و یک سال عمر کرد(1).

عبور از آب

آقا سید شفیع بروجردی در روضة البهبه نوشته شنیدم از بعضی از کسانی که به او وثوق دارم که سید مرتضی علم الهدی در بغداد کهنه منزل داشت و یکی از شاگردان سیددر بغداد جدید بود، چون راهش دور بود به تمام درس سید نمی رسید زیرا که صبح تابستن جسر (آماده شدن پل) درس سید تمام می شد یا مقداری از درس خوانده شده بود. پس آن شاگرد قضیه را به سید گزارش داد و عرض کرد که درس را به تأخیر بیندازید که من برسم سید مرتضی دعائی نوشت و فرمود این دعا را با خود داشته باش هروقت آمدی دیدی جسر را نبسته اند از روی آب حرکت کن بیا به این طرف ونترس غرق نخواهی شد. اما این دعا را هیچ وقت باز مکن و به اندرون آن نگاه نکن. پس آن شاگرد چند روز با همان دستور می آمد و معطل بستن جسر نمی شد و از روی آب می رفت و پایش به آب فرو نمی رفت تا از آب می گذشت و به درس هم به موقع می رسید تا آنکه روزی به فکر افتاد که ببیند این چه دعائی است که این قدر اعجاز دارد؟ کاغذ را باز کرده نگاه کرد دید نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم» دوباره آن دعا را پیچید و با خود نگاه داشت. روز دیگر خواست مانند روزهای قبل از آب عبور کند، همینکه پایش را به روی آب گذاشت پایش در آب فرورفت پایش را از آب عقب کشید دید دیگر نمی تواند بر روی آب راه برود .0.

ص: 359


1- منتهی الآمال ج 2 ص 150.

توجه و رؤیت باطنی

از جمله کرامات آخوند ملاعبدالله یزدی (صاحب حاشیه آنکه یک وقتی وارد اصفهان شد چون قدری از شب گذشت آخوند به توجه باطن نظری به شهر اصفهان نمود پس به ملازمانش فرمود: حرکت کنید که از این شهر با عجله بیرون رویم زیرا که چندین هزار بساط شراب می بینم که در این شهر چیده شده. پس حرکت کردند، هنوز بیرون شهر نرسیده بودند که وقت سحر رسید آخوند دوباره توجه به شهر اصفهان کرد پس به ملازمان فرمود: برگردید زیرا چندین هزار سجاده را می بینم که پهن شده ونمازشب می خوانند و این جبران آن معاصی را می نماید(1).

ای آتش متعرض این خرمن مشو

داستان زیررا حضرت آیة الله شیخ محمد علی اراکی حفظه الله نقل فرموده است: پدرم نقل کرد که آخوند کبیر (ملا محمد، پدر مرحوم آقاضیاء عراقی) ارتزاقش از یک قطعه زمینی در همان اطراف سلطان آباد (اراک) بود. زراعت می کرد و نان سال خودش وعیالش از همان قطعه زمین بود. یک وقت که حاصل آن زمین را در خرمنگاه جمع کرده بودند در اطرافش هم خرمنهائی بوده است، کسی عمدا یا سهوا آتش روشن می کند. با دهم بوده و آتش افتاده بوده توی خرمنها. به محض افتادن آتش، خرمن ها آتش می گیرد تا آتش همه خرمن ها را می گیرد. کسی به آخوند می گوید: چه نشسته ای ؟ نزدیک است آتش خرمن شما را بگیرد. آخوند تا این را می شنود عبا و عمامه را بر می دارد و قرآن را به دست می گیرد و می رود به بیابان رو به آتش و در دستش هم قرآن می گوید: ای آتش! این نان خانواده و اهل وعیال منی.

ص: 360


1- قصص العلماء احوالات آخوند ملاعبدالله یزدی.

است ترا به این قرآن قسم به این خرمن متعرض نشو! پدرم می گفت تمام آن قبه ها نکته های خرمن ها) که در اطراف بود خاکستر شد و این یکی ماند. هرکس که می آمد، انگشت به دهان می گرفت و متحیر می شد که این چه جور سالم مانده !

ولی من از قضیه خبرداشتم.

پدر مرحوم آقاضیاء (عراقی) همچو شخصی بوده است رحمة الله علیهم رحمة واسعه (1).

توقیع امام زمان علیه السلام برای شیخ مفید

گویند شخصی به خدمت شیخ مفید علیه الرحمه رسید وسؤال کرد که زنی حامله فوت کرده است و حملش زنده است آیا باید شکم زن را شکافت و طفل را بیرون آورد یا آنکه با آن حمل او را دفن کنیم؟ شیخ فرمود: با آن حمل اورا دفن کنید آن مرد برگشت. در اثناء راه دید سواری از پشت سر می تازد و می آید، چون رسید گفت: ای مرد شیخ مفید فرموده است که شکم آن ضعیفه را شکافته وطفل را بیرون بیاورید آن وقت ضعیفه را دفن کنید آن مرد چنین کرد. بعد از چندی که مجددا به خدمت شیخ رسید و قضیه را برای او نقل کرد شیخ فرمود: من کسی را نفرستاده ام معلوم است که آن کس صاحب الامر علیه السلام بوده است. الحال که در بیان احکام خطا و اشتباه مینمائیم همان بهتر که دیگر فتوی ندهیم پس در خانه را بست و بیرون نیامد، پس از طرف صاحب الامر علیه السلام برای شیخ توقیعی بیرون آمد که برشماست که فتوی بگوئید و برماست که شما را تسدید کنیم و نگذاریم که در خطا واقع شوید پس شیخ باردیگر در مسندفتوی نشست. و باید دانست توقیع درایام غیبت کبرای امام زمان بیرون نیامده مگر برای شیخ مفید.2.

ص: 361


1- مصاحبه آیة الله اراکی با مجله حوزه شماره 12.

وشیخ اسدالله کاظمینی در کتاب مقابس الأنوار گفته که اجماع علمای امامیه است که برای شیخ مفید به خط مبارک امام زمان علیه السلام توقیعات بیرون آمده (1).

یاشیخ علمهما الفقه

شیخ مفید شبی در خواب دید که در مسجد «کرخ» که از مساجد بغداد است نشسته، صدیقه کبری فاطمه زهراء سلام الله علیها دست حسنین علیهما السلام را گرفته به نزد شیخ مفید آمد و فرمود: «یا شیخ علمهما الفقه» شیخ بیدار شد و در حیرت افتاد که این چه خوابی است و مرا چه به اینکه امام را تعلیم نمایم و خواب دیدن ائمه معصومین علیهم السلام هم خواب شیطانی نیست. پس صباح همان شب به همان مسجد که در خواب دیده بود رفت و در آنجا نشست به ناگاه دید که مادر سید مرتضی همراه کنیزان که دور او را گرفته بودند ودست سید مرتضی وسید رضی را گرفته بود آمد و به نزد شیخ مفید رسیده گفت: «یاشیخ علیهما الفقه) شیخ تعبیر آن خواب را فهمید و در احترام این دو سید بزرگوار کمال مبالغه می کرد (2).

معروف است که زنها به مادر سیدین می گفتند خوش به حالت با این فرزندان عالم و صالحی که داری آن خانم جواب می گفته من هیچ وقت بدون وضو به اینها شیر نداده و از وقتی که به آنها حامله شدم مواظب بودم که همیشه پاک باشم.

قلب ماهیت؟

آقای آقا شیخ عباس تهرانی حکایت فرمود: وقتی که ما در مدرسه بودیم یک نفر از طلاب سیدی بود که دماغش خیلی خشک بود و با احدی انس واختلاط نداشت.3.

ص: 362


1- قصص العلماء ص 399.
2- قصص العلماء ص403.

انسش فقط با آب بود چون وسواس داشت. یک روز او را دیدیم که برخلاف حالت سابقه سرحال آمده، در نهایت خوشحالی و تردماغی اظهاراختلاط وانس می کند و اشعاری را هم زمزمه می کند. ما از این حالت او بی نهایت تعجب کردیم تا آنکه من از او پرسیدم که آن حال توچگونه به این حال مبدل شده؟ گفت من از آن حالی که داشتم خودم بدم می آمد یک روز داشتم فکر می کردم که آیا ممکن است انسان از خود فرار و قطع علایق نماید یانه؟ در این فکر بودم که یک باره دیدم شخصی در حجره را باز کرده وارد شد و گفت: بلی ممکن است و می تواند. این را گفت و دراز کشید ومرد. من مضطرب شدم که تکلیف چیست واین شخص کیست؟ بعد دیدم برخاست و راه افتاد من تعقیبش کردم واز فیض ملاقاتش استفاده کردم او پاره ای دستورات به من داد که در اثر آن مثل اینکه قلب ماهیت شدم و از آن حال به این حال که می بینی مبدل شدم. بعد فرمود که آن سید چند مدتی باهمان حال در مدرسه بود بعد یک مرتبه ناپدید شد وندانستیم کجا رفت (1).

جنازه مرحوم آخوند خراسانی (صاحب کفایه) بعد از پنجاه سال

وقتی بعد از پنجاه سال قبر آخوند خراسانی را گشودند که دخترش زهراء را در کنارش به خاک بسپارند جسد آخوند بعد از آن همه مدت به هیچ وجه متلاشی نشده بود و صورت ومحاسن او اصلا تکان نخورده بود. از عمویم مرحوم حاج میرزاهادی کفائی که خود او در مراسم گشودن قبر حاضر و ناظر بوده شنیدم که گفت: عجیب تر آنکه وقتی من دست آخوند را گرفتم و روی دست دخترش گذاشتم0.

ص: 363


1- الکلام یجرالکلام آیة الله زنجانی ج1، ص100.

دستش مثل دست کسی که به خواب رفته باشد حرکت کرد وهمه حاضرین سخت متعجب شده بودند زیرا وضع کفن وصورت طوری بود که انگار دیروز آخوند را به خاک سپرده اند. می خواستیم عکس بگیریم ولی عده ای به لحاظ پاره ای از اعتقادات مخالفت کردند(1).

ابیات ابن صیفی

یکی از ثقات ومعتمدین بنام شیخ نصرالله بن مجلی می گوید: حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام را در خواب دیدم، عرض کردم: یا امیرالمؤمنین مکه را فتح می کنید و اعلام عمومی می دهید هرکس به خانه ابوسفیان وارد شودایمن خواهدشد. ولی در روز عاشورا از طرف آل ابوسفیان درباره پسرت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام وخانواده آن حضرت چه ستم هایی متوجه شد و چه قضایائی در آن روز صورت گرفت؟ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آیا ابیات ابن صیفی را در این قسمت نشنیده ای؟ عرض کردم: نشنیده ام فرمود: آن ابیات را از ابن صیفی استعلام کن از خواب بیدار شده و به سوی خانه ابن صیفی که از شعرای مشهور ومعروف به لقب (حیص وبیص) بود شتافتم. ابن صیفی را ملاقات کرده و خواب خودم را برای او نقل کردم ابن صیفی از شنیدن این خواب شهقه ای زد و شروع به گریه کرد و سپس قسم یاد کرد که تا این ساعت کلمه ای از ابیات من به کسی اظهار نشده است و این ابیات را در همان شب انشاء کرده ام وشروع کرد بخواندن آن اشعار. و اشعار این است:

ملکنا فکان العفو مناسجیه

فلما ملکم سال بالدم ابطحُ

هنگامی که ما حکومت داشتیم عفو وگذشت طبیعت ما بود ولی چون شما به4.

ص: 364


1- کتاب مرگی در نور ص 424.

حکومت رسیدید در روی زمین خون جاری شد.

وحللتم قتل الأساری وطالما

غدونا علی الأسری نعف وتصفحُ

شما حلال کردید کشتن اسیران را در صورتی که در مدتی که ما بودیم از اسیران عفو وگذشت می کردیم.

فبحسبکم هذا التفاؤت بیتنا

وکل إناء بالذی فیه ینضحُ

کافی است شما را این فرق وتفاوت در میان ما و شما و هر ظرفی ترشح می کند از آن چیزی که در آن باشد(1).

بدان که سلام او بمن رسید

کرامات بسیار ومکاشفات بی شمار از مرحوم حاج ملاهادی سبزواری نقل کرده اند. ما در اینجا به ذکر یکی از آنها قناعت می کنیم: در سال 1284 قمری ناصرالدین شاه به قصدخراسان نخست به سوی حضرت عبدالعظیم حرکت می کند. در عرض راه مردی را به حالت انتظار مشاهده می کند شاه قاجار از آنجا که برجان خود بیمناک بوده به یک نفر از ملتزمین رکاب خود دستور می دهد که برود و ببیند آن شخص پیاده کیست و چه کار دارد؟ پیشخدمت شاه خود را به او رسانیده و در نزدیکش می ایستد مردی می بیند ژولیده موی و ژنده پوش، از او سبب توقفش را کنارجاده سؤال می کند آن مرد می گوید گویاشاه قصد خراسان را دارد پس به سبزوارهم خواهد رفت به ایشان عرض کنید در سبزوار وقتی با حاج ملاهادی ملاقات کردید سلام مرا به او برسانید. فرستاده شاه با تعجب به او نگاهی کرده و سپس به سوی کالسکه می شتابد. شاه موضوع را از او سؤال می کند پیشخدمت عرض می کند مردی بود مجنون که قصد رفتن به شهر را داشت.5.

ص: 365


1- مجموعه قصه های شیرین نوشته حسن مصطفوی ص 15.

ناصرالدین شاه بعد از فراغت از زیارت حضرت عبدالعظیم به سوی خراسان حرکت می کند. در سبزوار، در کوشک باحاجی ملاقات می کند و سپس روز بعد به منزل او می رود. مرد عارف تا اواسط بیرونی از شاه استقبال به عمل آورد و سپس او را به اتاق مخصوص خود که با بوریا مفروش بوده راهنمائی می کند. در ضمن مذاکرات مختلف، شاه از حاجی می خواهد که دعای خیری در حقش بنماید. وی پاسخ می دهد من در تمام اوقات مؤمنین را دعا می کنم شاه می گوید دلم می خواهد در حق من دعائی مخصوص بفرمائید. مرد عارف دست بسوی پروردگار خویشدراز کرده و می گوید: «خدایا پادشاه اسلام را رعیت پرورکن» در بین این مذاکرات آن پیشخدمت وارد اطاق می شود. صاحب اسرار بانظر رأفت توجهی به او نموده و می فرماید: «فرزند، اگرچه سلام آن مرد را که در بین راه تهران وحضرت عبدالعظیم ایستاده بود به من نرسانیدی اما بدان که سلام او به من رسید» شاه با کمال تعجب جریان را از پیشخدمت سؤال می کنند وقتی پس از ملاقات پیشخدمت صدق قضیه را عرض می کند ناصرالدین شاه سخت متعجب می شود و بیش از پیش به این مرد بزرگ علاقمند می گردد(1).

آغاز کار حکیم سبزواری در خدمت پیری عارف

از آنجائی که بزرگان وسلاک الی الله اگر محل قابلی وماده با استعداد کاملی بجویند، از ارتقاء وهدایت ودستگیری وی بخل نور زند حتی اگر مقتضی بدانند، خودشان را به ایشان بنمایانند تا آنکه مستعدرا به مقامی که در خور اوست برسانند و هر چه بالقوه در نهادوی است به فعلیت بکشانند. در زمانی که حکیم سبزواری به طور ناشناس به کرمان رفته اعانت خادم مدرسه ای را برعهده گرفته در آن مدرسه0.

ص: 366


1- مرگی در نور، زندگی آخوند خراسانی ص 30.

ساکن شده بود شخصی آقایان محصلین را به شام دعوت نموده بود. در موقع رفتن مرحوم حاجی از جهت اینکه معین خادم مدرسه بوده به کسانی از رفقا که عقب مانده بودند یادآوری می نموده. به حجره پیرمردی از طلاب رسیده و به دعوت تذکرش می دهد پیرمرد می فرماید من براثر شغلی که در نظر دارم از آمدن با رفقا معذرت می خواهم لیکن استدعا وخواهش دارم که موقع مراجعت از مجلس دعوت قدری نان برایم خریده بیاورید مرحوم حاجی درخواست آن جناب را قبول نموده و به اتفاق رفقا به مقصد ومحل دعوت حاضر می شود. پس از صرف شام باغفلت از انجام پیغام رفیق به مدرسه عودت می فرمایند. چون آن شخص از آمدن مدعوین ورفقا مستحضر می شود و از نان تقاضا شده خود بوئی به مشامش نمی رسد حاجی را صدامی می زند ونان را از وی مطالبه می کند. آن جناب بایک دنیا خجالت از فراموشی وغفلت خود عذر می خواهد و در خواست عفو از کردار ناصواب خود می نماید. پیرمرد در پاسخ چنین اظهار می دارد: «البته بدیهی است شخص سیر از گرسنه غفلت می فرماید اگر شما نیز مانند من گرسنه شوید خواهید دانست که گرسنگی بسیار دشوار است اگر مایلید بدانید که چگونه صبر در گرسنگی مشکل است گرسنه شوید». به مجرد گفتن این جمله واراده این حالت، با تصرف نفس قدسیه آن راد مرد، گرسنگی فوق العاده در مرحوم حاجی ایجاد می شود و به طوری جوع در مملکت بدن وی حکم فرما می شود که عنان اختیار بکلی از دستش رفته و جام صبرش لبریز می گردد وشدت گرسنگی به حدی می رسد که اگر غذائی به وی نرسد در اندک مدتی هلاک می گردد. ناچار قدری پوست هندوانه و خربزه در گوشه حجره دیده باکمال رغبت ومیل آنها را می خورد ولی سودی نمی بخشد. بالأخره از شدت گرسنگی شروع به خوردن جلد کتاب و بوریا و حصیر می نماید. آن مرد بزرگ به حالت وی رقت آورده پس از جلوه مظهریت صفت قهاریت، مرآتیت خود را از صفت رحمانیت حضرت حق تعالی شانه اظهار نموده و حاجی را به حالت

ص: 367

اولیه بر می گرداند و همچنین جلوۂ عظمت ونیروی اراده آن پیرفرزانه موجب مجذوبیت مرحوم حاجی شده وکام آن جناب به خدمت آن مرشد بی نظیر سر می سپارد و در مدت سه سال از حضیض خاک به اوج افلاک می رسد وهر چه بایستی از علم طریقت و حقیقت که آن پیرکامل از اساتید عارف خود گرفته بود به وی تسلیم می فرماید و پس از اتمام دوره سیر وسلوک با همسر خود (صبیه عارف) مسماة به بی بی کوچک به طرف سبزوار حرکت می کند(1).

شاید در میان طلاب افرادی باشند که به خاطر آنها خدا به ما رحم کند

مرحوم شهید قدوسی نقل می کند: از یکی از وعاظ معروف اصفهان شنیدم که ایشان از یکی از مقسمین شهریه مرحوم آیة الله بروجردی نقل می کرد که گفت من یک روز برای دادن شهریه به یکی از مدارس اصفهان رفتم دیدم طلبه ها در مدرسه نشسته اند شلوغ می کنند، می خوانند و شوخی می کنند، من از دیدن آن منظره ناراحت شدم. دفتر شهریه را بستم و بلند شدم حرکت کردم. گفتم دادن مال امام زمان به چنین اشخاصی صحیح نیست آمدم خدمت آقا هم عرض کردم که من به کارشهریه دخالت نمی کنم. آقا فرمود: پس عصر بیا یک کمی صحبت کنیم. من فکر کردم اگر عصر بروم، ایشان مرا دوباره برای دادن شهریه مجبور می کنند اصلا نرفتم چند روز گذشت باز اول ماه شد در مدرسه دیدم طلبه ها یک جوری به من نگاه می کنند ولی من لج کرده بودم و می گفتم دادن شهریه به اینها صحیح نیست وما عندالله مسؤولیم تا آنکه شب خواب دیدم یک آقائی وارد شد که به او می گفتند سید العراقین. عده ای از آقایان اصفهان به دیدن او رفته بودند من هم رفتم دیدم3.

ص: 368


1- شرح زندگی حاج ملاهادی سبزواری بقلم أسراری ص 13.

جمعیت زیاد است اگر من صبر کنم تا نوبت دیدن به من برسد طول می کشد در همین اثناء دیدم کسی مرا به اسم صدا می زند می گوید آقا بیا . من خوشحال شدم از اینکه زودتر مرا صدا زدند. به آنجا رفتم ولی دیدم آن سید معروف که من تلاش می کردم زیارتش کنم نیست بلکه یک آقای محترم دیگری است که برخوردش هم با من خیلی سنگین و ناراحت بود. عرض کردم: چرا با من کم لطفی می فرمائید؟ گفت چرا شهریه طلبه ها را قطع کردی؟ من درجواب خجالت کشیدم که اصل قضیه را بگویم، عرض کردم: آقا پول نداریم. فرمود برای شما یک حواله نهصد وهفتاد وخرده ای می فرستم بقیه اش هم مرتب می آید، شهریه را بدهید. می گفت من فوری بیدار شدم در حالی که ناراحت بودم. فکر کردم دلیل صحت خواب این است که آن حواله برسد. صبح زود بوددیدم در زدند یکی از آقایان کازرونی ها آمد و گفت آقا میرزا جعفر کازرونی زنش مریض بوده و احتیاج به عمل داشته است . ایشان نذر کرده اگرزنش خوب شد شهریه دوماه طلبه ها را بدهد بفرمائید چقدر می شود؟ من گفتم: دوازده هزار و خرده ای. آن مرد دست به جیبش کرد وگفت فعلا این مقدار را می دهم. من قبل از آنکه آن مقدار را او بگوید گفتم چک شما نهصد و هفتاد وخرده ای است؟ گفت بلی همین مقدار است ولی شما از کجا دانستید؟ گفتم: من دیشب چنین خوابی دیدم گفت: بلی این پول یک جنسی است ایشان به واسطه آن که زنش شفا یافته گفت فعلا این پول را بدهید بقیه اش را بعد می فرستم. گفت من آمدم خدمت آقای بروجردی و خوابم را عرض کردم. حال ایشان منقلب شد ومدتی گریه کرد وگفت شاید در میان این طلاب افرادی باشند که خداوند به برکت وجود اینها به ما رحم کند(1).2.

ص: 369


1- یادنامه شهید قدوسی . ص 222.

لدی الکریم حل ضیفا عبده

حضرت آیة الله حاج آقا صدرالدین صدر که قصیده ای در مرثیه و تاریخ فوت آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری گفته است و در آخر قصیده در ماده تاریخ فوت گفته: «لدی الکریم حل ضیفا عبده» (1) فرمود: پس از انشاد قصیده درعالم رؤیا دیدم در باغی هستم که فوق العاده خوش منظره است و من در خیابانهای آن قدم می زنم شخصی به من رسید گفت: میل دارید آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری را ملاقات بنمائید؟ گفتم: کمال میل را دارم. افتاد جلو و گفت دنبال من بیائید. پس ماسه چهار خیابان طی کردیم، رسیدیم به فضائی که وسط باغ بود و حوضی بود که اطرافش گل کاری بود در سمت راست آن فضا عمارتی بود که سه چهار پله از زمین بلند تر بود. نگاه کردم دیدم در آخر اطاق گوشه دست راست حاج شیخ تکیه به در نموده و به باغ نگاه می کند. من سلام کردم و با عجله بالا رفتم وارد اطاق شدم . دوباره سلام کردم، جواب دادند. خدمتشان نشستم احوال پرسی کردم، جواب فرمودند: الحمدلله خیلی خوب است بعد ایشان از من احوال پرسی کردند و وضع حوزه و احوال علماء و دوستانشان را پرسیدند من جواب دادم.

در این هنگام پیشخدمت وارد شد فنجانی که بنظر من چای بود در مقابل ایشان گذاشت فرمود این برای من است برای آقا هم بیاور. خادم رفت فنجانی چای برای من آورد در تمام این جریان من متوجه نبودم که ایشان فوت کرده اند تصور می کردم زنده اند و به باغ آمده اند. عرض کردم: آقا شما در این باغ تنها هستید اجازه بفرمائید من بیایم در خدمت شما باشم. فرمود نه حالا شما نیائید شما کاردارید و مردم هم با شما کار دارند باید بروید. بعد هر دو دست خود را بلند کرده فرمودند من تنها نیستمت.

ص: 370


1- مجموع حروف این مصراع به حساب ابجد مساوی با 1355 که سال وفات مرحوم حائری است.

خیر تنهانیستم. آن وقت ملتفت شدم که ایشان فوت کرده اند دوباره احوال پرسی کردم بعد نظری به باغ انداختم ایشان هم چون فهمیدند که من مجذوب باغ شده ام مختصری نیم خیز شده و هر دو دست را بلند نموده، به طرف من اشاره کرد و فرمودند: لدی الکریم حل ضیفا عبده» من فوق العاده تعجب کردم که چگونه از شعر و تاریخ گفتن من مسبوق شده اند از شدت تعجب از خواب بیدارشدم (1).

مکاشفه جالبی برای استاد علامه طباطبائی قدس سره

در بحث روایتی مربوط به عالم برزخ مترجم تفسیر المیزان آقای سید محمد باقر موسوی همدانی می نویسد:

در اینجا مناسب دیدم به عنوان تأیید ادله گذشته از میان داستانهائی که در این باره شنیده ام یک داستان را نقل کنم تا خواننده عزیز نسبت به زندگی در برزخ اعتقادش قوی تر گردد. داستانی که از نظر خواننده می گذرد مربوط به مشاهده ای است که برای استاد عالیقدر علامه طباطبائی رضوان الله علیه دست داده است ومن آن را قبلا از حضرت آیة الله جناب آقای حاج شیخ مرتضی حائری یزدی فرزند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس و بنیان گذار حوزه علمیه قم شنیده بودم بعد عین شنیده خود را برای جناب استاد نقل کردم و ایشان برآن صحه گذاردند و امروز که روز چهارشنبه یازدهم جمادی الأولی سال 1398 هجری قمری است از ایشان علامه طباطبائی) اجازه خواستم داستان زیر را در بحث پیرامون برزخ درج کنم ایشان جواب صریحی ندادند ولی از آنجائی که به نظر خودم بهترین دلیل بر وجود برزخ است لذا نتوانستم از درج آن چشم بپوشم و اینک آن داستان (از زبان استاد علامه طباطبائی):8.

ص: 371


1- آثار الحجه شیخ محمد رازی ص68.

در سالهایی که در حوزه نجف اشرف مشغول تحصیل علم بودم مرتب از ناحیه مرحوم والدم هزینه تحصیلم به نجف می رسید و من فارغ البال مشغول بودم تا آنکه چندماهی مسافر ایرانی به عراق نیامد و خرجی من تمام شد. در همین وضع روزی مشغول مطالعه بودم ودقیقا در یک مسأله علمی فکر می کردم که ناگهان بی پولی ووضع روابط ایران و عراق رشته مطلب را از دستم گرفته و به خود مشغول کرد. شاید چند دقیقه بیشتر طول نکشید که شنیدم درب منزل را می کوبند در حالی که سر روی دستم نهاده و دستم روی میز بود، برخاستم و درب خانه را باز کردم مردی دیدم بلند بالا و دارای محاسنی حنائی ولباسی که شباهت به لباس روحانی عصر حاضر نداشت نه فرم قبایش و نه فرم عمامه اش. اما هر چه بود قیافه ای جذاب داشت به محضی که در را باز کردم سلام کرد و گفت: من شاه حسین ولی ، پروردگار متعال می فرماید در این مدت هجده سال، کی گرسنه ات گذاشته ام که درس و مطالعه ات را رها کرده و به فکر روزیت افتاده ای؟! آنگاه خدا حافظی کرد و رفت. من بعد از بستن درخانه و برگشتن به پشت میز تازه سراز روی دستم برداشتم و از آنچه دیدم تعجب کردم و چند سؤال برایم پیش آمد. اول اینکه آیا راستی من از پشت میز برخاستم و به در خانه رفتم و یا آنچه دیدم همینجا دیدم ولی یقین دارم که خواب نبودم. دوم اینکه: این آقا خود را به نام شاه حسین ولی معرفی کرد ولی از قیافه اش برمی آید که گفته باشد شیخ حسین ولی ، لکن هرچه فکر کردم نتوانستم به خود بقبولانم که گفته باشد: شیخ. از طرفی هم قیافه اش قیافه شاه نبود این سؤال همچنان بدون جواب ماند تا آنکه مرحوم والدم از تبریز نوشتند که تابستان به ایران بروم. در تبریز برحسب عادت نجف بین الطلوعین قدم می زدم روزی از قبرستان کهنه تبریز می گذشتم به قبری برخوردم که از نظر ظاهر پیدا بود قبر یکی از بزرگان است وقتی سنگ قبر را خواندم دیدم قبر مردی است دانشمند بنام شاه حسین ولی وی حدود سیصد سال پیش از آمدن به در خانه، از دنیا رفته بوده است. سؤال سومی که برایم

ص: 372

پیش آمد تاریخ هجده سال بود که این تاریخ ابتدایش چه وقت بوده است، وقتی است که من شروع به تحصیل علوم دینی کرده ام؟ که من بیست و پنج سال است مشغولم. و یاوقتی است که من به حوزه نجف اشرف مشرف شده ام؟ که آن هم بیش از ده سال نیست پس ماده تاریخ هجده از چه وقت است؟ وچون خوب فکر کردم دیدم هجده سال است که به لباس روحانیت ملبس ومفتخر شده ام (1).

بحرالعلوم والتزام رکاب امام حسین علیه السلام وحضوردرصحنه عاشورا در عالم رؤیا

زنوزی نقل می کند در شب چهارشنبه ماه محرم الحرام 1210 از سید مرحوم (علامه بحرالعلوم) شنیده شد که فرمودند بیست و پنج سال قبل از این درشب جمعه به مطالعه کتب مشغول بودم، پنج ساعت از شب گذشته بود که خواب مراربود . درعالم رؤیا دیدم گویا درمکه معظمه می باشم وحضرت امام حسین علیه السلام در آنجا توقف کرده و ارادہ سفر کربلا دارند. در روز ترویه (هشتم ذیحجه) عزم حضرت جزم شده با دیه پیمای راه کربلا گردیدند و جمیع اهلبیت ملازم رکاب عالی بودند وعلم را حضرت عباس گرفته بود جناب علی اکبر در یمین وقاسم دریسار و اولاد عقیل و اولاد علی در پشت سر با انبوهی از اصحاب کبار از مکه بیرون آمدند و جمیع ساکنان آن خطه به مشایعت حضرت بیرون آمدند و مرا تردیدی دست داد که از حضرت تخلف کنم و به مراسم حج قیام نمایم یا ملازم رکاب شوم. بعد از استخاره واستشاره بسیار رأیم بر این قرارگرفت که حج واجب را ادا کرده ام برای حج ستتی تخلف از امام روانیست. پس با حضرت روانه شدم و مسائلی را در آن راه از آن حضرت سؤال می کردم و هر چه به حضرت در آن راه رخ نمود به رأی العین تماشا8.

ص: 373


1- ترجمه تفسیر الیمزان جا انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم - ص548.

می نمودم تا یک شبی چون حضرت بسیار از جفا کاران امت شکایت می نمود عرض کردم شما را جا و مکانی نیست که در آنجا تحصن نموده این بله را از خود رفع کنید؟ فرمود: بیا من از پی حضرت روانه شدم تا برسر پلی قرار گرفتند و حصاری به دیده من آمد که سر به آسمان کشیده و مجموع دیوارش از فولاد بود. حضرت داخل حصار شده و من هم از پی او داخل شدم عالمی دیگر مشاهده کردم حضرت فرمود ما را چنین جائی و مکانی است که این بلیه را می توانیم رد کنیم. لیکن حکم خداجاری گردیده که بروم و شهید شوم و آنچه خداوند وعده فرموده از شفاعت و استجابت دعا در تحت قبه من وشفا در تربت من عنایت فرماید.

پس من منزل به منزل هرحادثه ای رخ داده بود دیدم تا به منزل «شقوق » رسیدیم که خبر فوت حضرت مسلم رسید حضرت بسیار متأثر شدند و پاره ای مناجات فرمودند تا وارد کربلا گردیدیم. آمدن حروسایر احوالات کربلا را مشاهده کردم تا بنای جنگ شد چندمرتبه اجازه میدان طلبیدم، مرخصم نفرمودند.

جمیع اصحاب یک یک پیش دیده ام بعد از مرخص شدن شهید می شدند تا نوبت به اهل بیت رسیده مطابق آنچه در احادیث آمده است همه شهید شدند تا نوبت به حضرت عباس رسید بعد از شهادت وی حضرت تنها ماند و اهل بیت وحشت بسیار نمودند چنانکه گویی آسمان به زمین افتاده است.

از هول این وقایع از خواب بیدار شدم دیدم آنقدر گریه کرده ام که سه ورق از کتابی که مطالعه می کردم ترشده بود و هشت ساعت از شب گذشته بود و این واقعه در مدت سه ساعت اتفاق افتاده بود سپس کتب احادیث را آورده مطالعه کردم، طابق النعل بالنعل با آنچه دیده بودم مطابق بود بی زیاده ونقصان به جز نقل حصار که آن را در کتب ندیدم(1).6.

ص: 374


1- زندگانی وحید بهبهانی بقلم علی دوانی ص226.

رؤیای بحرالعلوم

باز فاضل زنوزی نوشته بودند که سید بحرالعلوم فرمودند دو سال بعد از این واقعه در عالم رؤیا دیدم که در مدینه مشرفه بودم ومراجناب پیغمبر احضار نمود داخل حجره مقدسه شدم دیدم جناب پیغمبر صلی الله علیه وآله درصدر مجلس قرارگرفته وحسنین وجناب فاطمه علیهم السلام در حاشیه مجلس قرارگرفته اند وجناب علی علیه السلام سرپا ایستاده است. به دست بوسی رسول خدا صلی الله علیه وآله مشرف شدم مرا مخاطب به خطاب مرحبا بولدی نموده وکمال محبت و مهربانی درباره من مبذول داشت مسأله ای چند سؤال نمودم فرمودند از امام زمان خود سئوال کن پس صاحب الامر را حاضر نمودند و مسائل خودرا سؤال نمودم. پس رو به فاطمه نموده فرمودند: «خذی ولدک » پسرت را بگیر پس فاطمه دست مرا گرفته به حجره خود برد و از من رویش را نمی گرفت. وگویا صورت مبارکش الحال در نظرم هست، پس فاطمه علیها السلام برای من آش آورد که همه حبوبات در آن بود. تناول نمودم و درنهایت شوق از خواب بیدار شدم. چنان شرح صدری برای من اتفاق افتاده بود که هر چه بعد از آن درکتب می دیدم بیک مرتبه حفظ می نمودم. وهمیشه طالب آن آش بودم تا روزی از مادرم سؤال نمودم که آش به این صفت دیده ای فرمودند بلی در عجم متعارف است که می پزند و جمیع حبوبات داخل آن می کنند و آش فاطمه زهرا سلام الله علیها می نامند و حکایات دیگری باز از سید بحرالعلوم نقل کرده اند که مکرر حضرت ولی عصر را زیارت کرده اند(1).

... تو مرا تکذیب کن

آخوند ملازین العابدین گفت این کرامت بحرالعلوم را میرزای قمی برای من7.

ص: 375


1- زندگانی وحید بهبهانی ص227.

نقل کرد که سید فرموده شبی در مسجد سهله به عبادت مشغول بودیم ناگاه صدای مناجات شنیدم به نحوی که دل یک سره از جای کنده شد. به طرف آن صدا رفتم دیدم از آن مقام نور بلند است که مانند روز روشن شده و شخصی نشسته پس سلام کردم و جواب داد و فرمود سید مهدی بنشین. من نشستم پس بحرالعلوم دست خود را به گردن میرزای قمی انداخت و گفت اگر بگویم که حضرت قائم را دیدم تو مرا تکذیب کن زیرا تکلیف تو چنین است آن وقت بحرالعلوم سخن را قطع کرد.

الحق مع ولدی والشیخ معتمدی

روزی سید مرتضی دستور داد که اسبش را زین کنند تا سوار شود شیخ مفید فرمود من دیدم که سگ به روی زین بول کرد. بفرمای که زین را بشویند سید مرتضی گفت شما یک شاهد بیشتر نیستید وقول شما به تنهایی مسموع نیست. پس بعد از مجادله قرارشد مسأله را نوشته برروی مرقد حضر امیر علیه السلام بگذارند تا جواب برآن نوشته شود. مسئله را نوشته برروی مرقد حضرت گذاشتند در صباح آن روز مکتوب را دیدند که نوشته: «الحق مع ولدی والشیخ معتمدی». بعضی از علماء گفته اند که شیخ مفید در خواب دید که حضرت به او فرمود: یاشیخ و معتمدی الحق مع ولدی (1).

حیات دوباره

آقای شیخ محمد رازی در کتاب «آثار الحجه» گفته: سالی به شهرستان نراق رفته شنیدم که مردی از اهل مشهد قالی کاشان مرده و دوباره زنده شده من برای اینکه چگونگی این امر عجیب را از خود آن شخص شنیده باشم رفتم به مشهد قالی که هم3.

ص: 376


1- قصص العلماء ص403.

مزار امام زاده علی بن محمد باقر علیهما السلام را زیارت کنم وهم آن مرد را ملاقات کنم وقتی که آمدم قضیه را از اهل قریه پرسیدم گفتند قضیه صحت دارد پس من به سراغ آن مرد فرستادم وقتی آمد دیدم آدم مؤمنی است. جریان زنده شدنش را پرسیدم، گفت: سالها بود من مبتلا بدل درد سختی بودم که هیچگونه معالجه ودوایی تأثیر نمی کرد، تا آنکه سالی شب بیست و یکم ماه رمضان باشدت دردشروع شد به طوری که نفسم قطع شد. در آن حال عرض کردم: خدایا امشب شب بیست و یکم، شب شهادت حضرت علی است من می بایستی به مسجد می رفتم و در عزاداری حضرت علی شرکت می کردم در این هنگام دیدم کسی نزد من آمد گفت می خواهی حضرت علی علیه السلام راببینی؟ گفتم چرا نمی خواهم. گفت: به دنبال من بیا. بلند شدم بدنبال او راه افتادم ولی دیدم همه جا تاریک وظلمانی است فقط در جلویک روشنائی زیادی پیدا است گفتم آن روشنائی چیست؟ گفت: آنجا مسجد سهله است آمدیم تا رسیدیم به مسجد سهله ، دیدم حضرت امیر در بالای منبر نشسته و ذوالفقار را روی زانوی مبارک گذاشته موعظه می فرماید آمدم جلوعرض کردم آقا براتم بده. حضرت اشاره به سمت راست کرده فرمود براتت را از آنها بگیر. به سمت راست متوجه شدم دیدم مجلسی است بزرگ همه از اهل علمند نگاه کردم در میان آنها مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائری را شناختم دوباره روکردم به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: آقا براتم را بده. فرمود: از شیخ عبدالکریم حائری بگیر. آمدم خدمت حاج شیخ عرض کردم آقا براتم را بده. فرمود: برو در شهر قم برانت را از آقای حجت کوه کمری بگیر در این هنگام آن مرد که همراه من بود مرا برگرداند. در بیابان سبز و خرمی عبور می کردیم دیدم بیست و چهارگوسفند چاق و خوب در آن بیابان مشغول چرا هستند در بین راه اشخاصی که مرده بودند و من آنها را می شناختم دیدم و احوال آنها را پرسیدم آنها می گفتند حال ما خوب است ولی آن بیست و پنج گوسفندی که فرستادی رسیده به

ص: 377

جزیکی که آن نرسید. در این عوالم بودم یک مرتبه به حال خود برگشتم بسیار احساس گرسنگی می کردم چشمم را باز کردم بلند شدم نشستم دیدم اهل ده همه آمده اند و خانه ما پر است از جمعیت و تابوت آورده می خواهند مرا ببرند دفن کنند من غذا خواستم غذا آوردند خوردم دیگر از آن تاریخ به دل درد مبتلا نشده ام. من به او گفتم: تو آقای حجت را می شناسی؟ گفت نه اسم او را هم نشنیده بودم ولی بعد از این قضیه به قم مشرف شده بخدمت ایشان رفتم و احوال خود را با این تفصیل عرض کردم. بعد عرض کردم: حال حضرت عالی براتم بدهید. ایشان هم یک عدد رساله به من مرحمت فرمودند.

به او گفتم قضیه گوسفندها چه بود؟ گفت: من از بیست و پنج سال پیش هرسال دهه محرم یک گوسفند می کشتم وگوشتش را بین فقرا تقسیم می کردم ولی یک سال یک گوسفندی کشتم و بین اغنیا و داراها تقسیم کردم این است که گفتند بیست و چهار تایش رسیده و آن یکی نرسیده است(1).

گفتگو با حضرت امیر علیه السلام وحل مسائل مشکل

مرحوم ملااحمد مقدس اردبیلی شاگردی داشت بنام میرفیض الله تفرشی. او می گوید: من در مدرسه ای که مشرف بود برقبه شریفه حضرت امیر علیه السلام ساکن حجره ای بودم. اتفاقا شبی از مطالعه فارغ شده بودم مشغول به تماشای قبه شریفه بودم، دیدم مردی وارد صحن حضرت شد چون اواخرشب بود ودرهای حضرتی همه بسته بود من از دیدن آن شخص گمان کردم دزد است آمده از اثاثیه حرم حضرت چیزی ببرد، از حجره پائین آمدم و از گوشه و کنار به طوری که من او را می دیدم ولی او مرا نمی دید مواظب بودم پس آمد نزدیک در حرم که قفل بود.2.

ص: 378


1- ثار الحجه ص92.

با رسیدن آن شخص دیدم قفل به زمین افتاد و در حرم بازشد تارسید به درب دوم، آن هم بازشد تا رسید به کنار ضریح، با کمال ادب واحترام ایستاد وسلام کرد. از میان ضریح جواب سلام را شنیدم. دیدم رو به قبر شریف ایستاده و حرف می زند، مثل کسی که مسأله سؤال می کند تا آنکه از آنجا خارج شد و به طرف بیرون شهر رفت من هم مخفیانه به دنبالش می رفتم تا آنکه به مسجد کوفه رسید چون به محراب مسجد رسید دیدم آنجا هم راجع به همان مسأله با کسی حرف می زند پس مراجعت کرد. من هم برگشتم. وقتی که به دروازه شهر نجف رسید صبح شد وهوا روشن گردید آنگاه من خودم را آشکار نموده نزدیک رفتم دیدم مقدس اردبیلی است عرض کردم: من از اول تا آخر همراه شما بودم، می خواهم بدانم که شما با چه کسی صحبت می کردی و حرف می زدی؟ فرمود: می گویم به شرط آنکه با من عهد کنی تا من زنده هستم برای کسی نقل نکنی. عرض کردم: عهد می کنم. فرمود: فرزندم، چون بعضی از مسائل برای من مشکل می شود می آیم از حضرت می پرسم و جواب می گیرم. امشب جوابم را حواله کردند در مسجد کوفه به فرزندش حضرت مهدی علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه الشریف (1).

عالم قبر در رؤیا

مرحوم شهید مطهری می گوید: از استاد خودم عالم جلیل القدر مرحوم آقای حاج میرزاعلی آقای شیرازی که از بزرگترین مردانی بود که من در عمر خود دیده ام، جریان خوابی را به خاطر دارم که نقل آن بی فایده نیست.

ایشان یک روز در ضمن درس درحالی که دانه های اشگ چشمشان برروی محاسن سفیدشان می چکید این خواب را نقل کردند و فرمودند:5.

ص: 379


1- لئالی الأخبارج 1، ص115.

در خواب دیدم مرگم فرا رسیده است مردن را همان طوری که برای ما توصیف شده است در خواب یافتم خویشتن را جدا از تن و بدنم می دیدم وملاحظه می کردم که بدن مرا برای دفن به قبرستان حمل کردند. مرا به گورستان بردند و دفن کردند و رفتند من تنها ماندم ونگران که چه بر سر من خواهد آمد؟ ناگاه سگی سفید را دیدم که وارد قبر شد در همان حال حس کردم که این سگ تند خوئی من است که تجسم یافته است و به سراغ من آمده است و مضطرب شدم. در اضطراب بودم که حضرت سیدالشهداء علیه السلام تشریف آوردند و به من فرمودند: غصه نخور من آن را از توجدا می کنم.

مرحوم حاج میرزا علی آقا اعلی الله مقامه با پیغمبر اکرم و خاندان پاکش صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین ارتباطی قوی داشت. این مرد در عین آنکه فقیه (درحد اجتهاد)، حکیم، عارف طبیب وادیب بود، از خدمتگذاران آستان مقدس حضرت سید الشهدا علیه السلام بود. منبر می رفت و موعظه می کرد و ذکر مصیبت می فرمود . کمتر کسی بود که در پای منبر این مرد عالم مخلص متقی می نشست ومنقلب نمی شد. خودش هنگام وعظ وارشاد که از خدا و آخرت یاد می کرد در حال یک انقلاب روحی و معنوی بود. با ذکر خدا دگرگون می شد. مصداق قول خدابود: الذین إذا ذکرالله وجلت قلوبهم واذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً وعلی ربهم یتوکلون»(1).

ایشان در منزل آیة الله العظمی آقای بروجردی منبر می رفت و مجلسی را که افراد آن اکثرا اهل علم وطلاب بودند سخت منقلب می کرد، به طوری که از آغاز تا پایان منبر ایشان جز ریزش اشگها وحرکت شانه ها چیزی مشهود نبود (2).5.

ص: 380


1- سوره انفال آیه 2.
2- عدل الهی ص 225.

آخوند ملا کتاب و وفات او در راه مکه

یکی از علمای متقی، پرهیزکار، اهل دل وصاحب کرامات با هر شیخ مهدی ملاکتاب است که مرحوم محدث نوری پس از مدح زیاد، از او نقل می کند که آن بزرگوار سال آخرعمرش قصد زیارت بیت الله کرد . به او گفتند بهتر است که به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوید که زیارت روز عرفه را درک کنید که ثوابش مقابل حج است با زیاده. فرمود برای دوجهت می خواهم مکه بروم یکی اینکه شاید در بین راه مکه وفات نمایم بلکه داخل رضوان شوم که طبق روایات، مخصوص کسی است که در بین راه مکه بمیرد. دوم آنکه روز عرفه حتما امام زمان علیه السلام در عرفات حاضرند من هم می خواهم در حضور آن بزرگوار باشم. سید سند آقاسید حسین نهاوندی وعده ای از علماء که از دوستان ونزدیکان ملاکتاب بودند همراه ایشان حرکت کردند. اتفاقا در بازگشت از مکه در بیابان نجدشیخ وفات کرد و به فاصله کمی آقاسید حسین نیز وفات کرد خواستند جنازه ها را به نجف حمل کنند ولی جمال (شتربان) خبیث مطلع شد به عمال ابن سعود خبرداد چون ابن سعود و وهابیه حمل جنازه به جای دیگر را بدعت وحرام می دانند ناچارجنازه ها را در همان بیابان دفن کردند و آثارقبرها را محو کردند ولی از این جهت که نتوانستند جنازه ها را به نجف حمل کنند ناراحت وغصه دار بودند. شیخ محمد به ایشان گفت: غصه نخورید دیشب جنازه ها به نجف حمل شد. گفتند چگونه حمل شد؟ گفت شب گذشته مقداری از شب گذشته بود شما خوابیدید ولی من بیدار بودم نزدیک آتش خودم را گرم می کردم ناگاه نزدیک قبر شیخ سوارانی را دیدم. گفتم شما اینجا چه کار دارید؟ گفتند آمده ایم جنازه شیخ را به نجف حمل کنیم. ناگاه حرکت کردند که دیدم شیخ هم سوار به اسب است و می رود پس من به دنبال شیخ

ص: 381

دویدم گفتم مراهم ببرید، شیخ رو به من کرد فرمود برگرد حالا وقت آمدن تو نیست ولی روز سوم که روز جمعه است وقت ظهر تراهم به جوار امیرالمؤمنین علیه السلام حمل می کنند پس من برگشتم. در میان آن جماعت علمائی را که من آنها را می شناختم وفوت کرده اند دیدم. علامت صدق رؤیای من این است که روزجمعه من وفات می کنم، در همان روز سوم که جمعه بود ایشان هم فوت کردند رحمة الله علیهم (1).

تشرف شیخ محمد باقر دهدشتی به حضور امام عصر(عج)

در «اعلام الشیعه) نقل می کند: فاضل جلیل آقا شیخ محمد باقر دهدشتی بهبانی صاحب کتاب «دمعة الساکبه» در صحن حضرت امیرالمؤمنین تجارت کتاب داشته و مردی متقی و بادیانت بود. از فرزندش حاج علی محمد کتاب فروش نقل می کند که گفته: پدرش سه بار تمام دوره جواهر را به خط خودش نوشته و با اجرت آن امرار معاش می کرد و براثر کثرت مطالعه و مراجعه به کتب وکتابت بسیار ملکة تألیف یافته و کتاب (الدمعة الساکبه) را در پنج جلد تألیف کرده و بسیاری از علماء اعلام بر آن تقریظ نوشته اند. وی خوابهای صادقه ای دارد که علامه محدث حاجی نوری در «جتة المأوی» نقل کرده. وهم می نویسد شیخ محمد باقر نامبرده از کسانی است که در مسجد سهله به شرف ملاقات حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه نائل آمده و آن حضرت را شناخته است جریان از این قرار است که شیخ مذکور می خواسته باغی در آن حوالی خریداری کند. هنگام ملاقات، حضرت به وی می فرماید فلان باغ را خریداری کن به طوری که نصفش مال امامزمان باشد. موقعی که به نجف اشرف مراجعت می کند خادم علامه فقیه آقا سیدی.

ص: 382


1- دار السلام نوری.

اسدالله فرزند مرحوم حجة الاسلام اصفهانی (دشتی) نزد وی آمده و کیسه ای به وی می دهد که پول باغ مورد نظر را که امام دستور خرید آن را داده بود در آن بوده و پول هم به اندازه قیمت آن باغ بوده است.

شیخ محمد باقر هم با آن پول باغ را خریداری می کند و تا سالیان دراز در دست او و بعد از وی در دست اولاد او بوده مردم هم که از جریان اطلاع پیدا کرده بودند به قصد تبرک به آن باغ رفته واز میوه آن می خورده اند و وضع آن به همین منوال بوده. مؤلف اعلام الشیعه می نویسد این باغ بعد از شیخ محمد علی فزرند آقاشیخ محمد باقر به پسرش منتقل می شود و اوهم چیزی بعد از پدر زنده نبوده(1).

مقام سید محمد باقر قزوینی

در احوال سیدجلیل الشأن صاحب کرامات عدیده محمد باقر بن احمد حسینی قزوینی در «نجم الثاقب» در حکایت نود و دوم نقل فرموده که امام عصر ارواحناله الفداه اورا خبرداد به اینکه ترا علم توحید روزی خواهد بود. بعد از این بشارت شبی در خواب دید دوملک براو نازل شدند و در دست یکی از آن دوچند لوح است که در آن چیزی نوشته و در دست دیگری ترازوئی است پس در هرکفه ترازو لوحی را می گذاشتند و باهم موازنه می کردند آنگاه آن دو لوح متقابل را به من نشان می دادند و من آنها را می خواندم تا در آخر الواح دیدم ایشان مقابله می کنند عقیدة هریک از اصحاب پیغمبر را و اصحاب ائمه علیهم السلام را با عقیده یکباز علماء امامیه از سلمان و ابوذر تا آخر نواب اربعه و از کلینی وصدوقین وشیخ مفید و سید مرتضی وشیخ طوسی تا دایی اوعلامه بحرالعلوم و بعد از ایشان از علماء رضوان الله علیهم. سید فرموده پس در این خواب برعقائد جمیع امامیه از صحابه و اصحاب ائمه9.

ص: 383


1- زندگانی وحید بهبهانی بقلم علی دوانی ص 139.

علیهم السلام و بقیه علماء امامیه، مطلع شدم و بر اسراری از علوم که اگر عمر من عمر نوح بود و در پی این گونه معرفت می رفتم به عشر از اعشار آن مطلع نمی شدم احاطه نمودم.

شیخ نقل کرده که جناب سید مهدی قزوینی نقل کرد برای من که دو سال قبل از آمدن طاعون در عراق ومشاهد مشرفه در سنه 1246هق ما را به آمدن مرض طاعون خبرداد و برای هر یک از ما که از نزدیکان وی بودیم دعا نوشت و می فرمود آخرین کسی که به مرض طاعون خواهد مرد من خواهم بود و بعد از من رفع خواهد شد ونقل می کرد که حضرت امیرالمومنین علیه السلام به او خبرداده است و در خواب به او این کلام را فرموده: «بک یختم یا ولدی» و در آن طاعون خدمتی به اسلام و اسلامیان کرد که عقول متحیر می ماند. متکفل تجهیز و تکفین جمیع اموات شهر و خارج شهر بود که بیش از چهل هزار نفر بودند و برهمه خود نماز می کرد و برای بیست، سی نفر یک نماز می خواند یک روز برهزار نفر یک نمازخواندرما۔ سخن از حاجی نوری رحمة الله علیه است. شرح این خدمت را وجمله ای از کرامات ومقامات او را در جلد اول کتاب «دارالسلام» بیان کرده ایم. ومقام اخلاصش چنان بود که احتیاط می کرد که کسی دستش را ببوسد و مردم منتظر بودند که به حرم بیاید، چون به حرم مشرف می شد اگر دستش را می بوسیدند ملتفت نمی شد و نیز شیخ مرحوم در مستدرک نقل فرموده از جناب آقا سید مهدی که یک وقتی با جماعتی از صلحاء وعلماء در سفینه ای بودند که ناگاه بادسختی وزیدن گرفت که کشتی به تلاطم درآمد و مردم ترسان و هراسان شدند.

مردی زیاد وحشت می کرد و متوسل به ائمه می شد و گریه می کرد ولی جناب سید مانند کوهی نشسته بود چون اضطراب آن مرد را دید فرمود از چه می ترسی؟ همانا باد و رعد و برق تمامی مطیع امرالهی می باشد پس گوشه عبای خود را جمع کرد و اشاره به سوی باد کرد مثل آنکه مگس

ص: 384

را دور کند فرمود ساکن باش! پس بادساکن شد وکشتی قرارگرفت.(1).

مقابله حسنات وسیات بعد از مرگ

قاضی سعید قمی در کتاب «اربعینات» از مرحوم شیخ بهاء الدین عاملی حکایت کرده که ایشان روزی به قصد زیارت یکی از اهل حال و باطن که در مقبره ای از مقابر اصفهان منزل داشته از اصفهان بیرون رفته چون با آن عارف ملاقات نمودند و از هر باب سخن گفتند آن عارف به شیخ حکایت کرد که دیروز امری عجیب و کیفیتی غریب در این مقبره مشاهده نمودم و آن این است که دیدم جماعتی جنازه ای را به این مقبره وارد نمودند و درفلان موضع دفن کردند و رفتند وموضع دفن را به شیخ نشان داد. پس چون ساعتی گذشت ناگاه بوی خوشی حس کردم که از بوهای خوش این نشأه نبود متحیر شدم و از چپ و راست در صدد جستجوی آن بوشدم، ناگاه جوان خوش صورتی را دیدم که به جانب آن قبر روان است تا به نزدیک آن قبر رسید و داخل قبرشد چون زمانی گذشت، بوی بد و خبیثی را در مشام خود احساس کردم که بسیار از بدی آن بو ناراحت شدم چون در طلب آن بو برآمدم سگی را دیدم که بر سر همان قبرآمده و داخل آن قبر شد پس من از مشاهده این قضیه متحیرمانده و در فکر فرو رفته بودم که ناگاه دیدم آن جوان با لباس پاره شده و بدن مجروح وآشفته از میان قبر بیرون آمد خود را به او رسانیده خواهش کردم که حقیقت مطلب را برای من بیان کند. آن جوان گفت: من اعمال حسنه این میت بودم و مأمور بودم که با او رفاقت کنم و مأنوس باشم. و آن سگ اعمال بدوقبیح او بود که می خواست او را در قبر اذیت و آزار بدهد من خواستم اورا از قبر بیرون کنم ولی آن سگ برمن غلبه کرده و مرا مجروح کرد و از قبر بیرون نمود. به جهت آنکه2.

ص: 385


1- نقل از فوائد الرضویه ص 402.

اعمال قبیحه او بیشتر و قوی تر از اعمال حسنه او بود من نتوانستم در مقابل او مقاومت کنم. شیخ وقتی این قضیه را از آن عارف شنید فرمود: این واقعه مؤید قول امامیه است که به تجسم اعمال ومصورشدن اعمال به صور مناسبه به حسب اختلاف احوال قائلند(1).

امیرمؤمنان علیه السلام درخواب نهایة شیخ طوسی را تأیید کرد

امیر محمد صالح حسینی خاتون آبادی در «حدائق المقربین» نقل کرده که در پشت کتاب قدیمی نهایه شیخ طوسی دیدم نوشته: جماعتی از بزرگان شیعه مانند حمدانی قزوینی و عبدالجبار بن عبدالله مقری رازی وحسن بن بابویه در کتاب نهایة شیخ طوسی اختلاف نظر داشتند که آیا مورد اعتماد هست یانه وهمه به شیخ اعتراض کرده بودند و در صحت عمل به آن کتاب شک داشتند بالأخره همه علماء جمع شدند و قرار بر این گذاشتند که به نجف اشرف مشرف شده سه روز روزه بگیرند وغسل کنند و شب جمعه در حرم حضرت بمانند و مشغول عبادت شوند تا بلکه از طرف حضرت مطلب برای همه روشن گردد. آمدند پس از سه روز روزه وعبادت در شب جمعه در حرم متوسل شدند. اواخر شب همه به خواب رفتند وهمه حضرت را در خواب دیدند که حضرت فرمود: درفقه اهل بیت کتابی که سزاوار اعتماد واقتداء ورجوع کردن به آن باشد مانند کتاب نهایه تصنیف نشده یعنی کتاب نهایه از تمام کتب فقهی شیعه معتبرتر است به علت آنکه مصنف او باقصد خلوص و بدون غرض دیگری جز خدا آن را نوشته است و او از هر جهت بی نیاز کننده است شما را از کتابهای دیگر. در صحت آن شک نکنید و به آن عمل کنید. چون از خواب بیدارشدند هریک اظهار نمودند که خوابی دیده اند که دلیل بر صحت کتاب نهایه است ولی1.

ص: 386


1- خزینة الجواهر نهاوندی ص 541.

قرار گذاشتند که هیچ کدام خوابشان را نقل نکنند بلکه روی کاغذ بنویسند بعد تطبیق نمایند تا چگونگی خوابها معلوم شود. وقتی که همه آنچه در خواب دیده بودند را روی کاغذ نوشتند، دیدند خواب همه یکی است حتی عبارتها با هم هیچ فرقی ندارند پس همه خوشحال شدند آمدند به منزل شیخ که داستان را به شیخ خبر بدهند وقتی که وارد منزل شدند تاشیخ آنها را دید فرمود حرف وگفته مرا در باره کتاب قبول نکردید تا آنکه از امیرالمؤمنین تعریف ومدح کتاب مرا شنیدید(1).

از آقا بخواهید مرا ببخشد

حجة الاسلام فرقانی (از یاران امام خمینی) نقل کرده که شیخی بود پیر مرد مازندرانی، ایشان بی سبب به امام خوش بین نبود حتی به بعضی ها می گفت به درس امام نروید. طبق معمول که امام ساعت ده وربع به درس تشریف می برد، من با عجله می آمدم که به همراه امام بروم به درس وأمام تنها نباشد، روزی دیدم دم در بیرونی منزل امام این شیخ پیرمرد درب را می بوسید و گریه می کرد. من با تعجب به ایشان نگاه کردم، شیخ تا چشمش به من افتاد گفت: «الحمدالله الذی هدانا لهذا وما کنا لنهتدی لولا أن هدانا الله» گفتم مگرچه شده؟ گفت: درس می روید؟ آقا به درس می آیند؟ گفتم بلی. گفت من هم می آیم مسجد برای درس در همین حال در باز شد و امام به بیرون تشریف آوردند. من واو همراه آقاروانه مسجد شدیم ولی آن شیخ از خجالت از کوچه دیگری به مسجد آمد. من دم در مسجد نشسته بودم، آقا که مشغول درس گفتن بودند آن شیخ آمد نزد من نشست گفت: تو که می دانی من نسبت به آقا برای توهماتی بدبین بودم ولی یک شب در خواب دیدم در حرم حضرت امیر علیه السلام هستم وعده ای صف کشیده و7.

ص: 387


1- روضات الجنات ج6، ص347.

دورهم نشسته اند یکی یکی نگاه کردم دیدم هرکدام قیافه شان مطابق ستشان است دوازدهمی را گفتند حضرت مهدی علیه السلام است از قیافه شان نور می بارید خیلی زیبا بود وملکوتی. و در آخر صف نشسته بود. بعد علمای گذشته یکی یکی آمدند وهمه از مقبره مقدس اردبیلی بیرون می آمدند. نگاه کردم ببینم که آیا کسی از آنها را می شناسم. شخصی از آنان را گفتند شیخ شلال است یک شیخ عرب است. خیلی خوشحال شدم خواستم حرکت کنم ولی دیدم مثل اینکه مرا به زمین بسته اند نمی توانستم تکان بخورم. وقتی هرکدام از علماء وارد می شدند این دوازده نفر به آنها احترام می کردند. یک وقت دیدم آقای خمینی از در وارد شدند و شما هم به دنبالشان هستید. آن آقای دوازدهمی تاچشمش افتاد بلند شد یازدهمی هم بلند شد یک مرتبه دیدم همه بلند شدند بعد همه نشستند ولی آقای دوازدهمی ایستاد و گفت: روح الله. آقای خمینی عبایش را جمع کرد و گفت: بله. آقا فرمود: بیا جلو آقا تند تند رفت جلو. وقتی خدمت امام زمان علیه السلام رسیددیدم قد هردو مساوی است و یک ربع ساعت گوش آقای خمینی دم دهان امام زمان بود و ایشان عرض می کرد: چشم، فلان کار را انجام دادم، یا انشاءالله انجام می دهم. درست ربع ساعت تند تندحضرت توی گوش آقا چیزهایی می گفت وقتی مطلب تمام شد مقداری فاصله گرفت و حضرت رفت بنشیند آقای خمینی دستی تکان داد و آن یازده نفرتعظیمی کردند و آقای خمینی عقب عقب برگشت و به حرم نرفت من گفتم چرا آقای خمینی به حرم نرفت؟ گفتند: حضرت امیر اینجا نشسته، کجا برود. سپس رفت دم کفشداری حرکت کردتند وارد صحن شد و بیرون آمد. بعد از آن من از خواب بیدار شدم شروع کردم به گریه کردن. خانمم بیدارشد به ساعت نگاه کردیم دیدیم یک ساعت به اذان مانده. الآن من نادم شده ام و به ایشان ارادتمند شده ام ولی هنوز ناراحتم و اولین کاری که کردم همان بود که شما دیدید. آمده بودم در خانه آقا که فقط شما می دانید. ومن نمیدانم شما از کجا پیداشدید من از شما خواهش می کنم که از قول من به آقا عرض کنید

ص: 388

که مرا ببخشند و حلال کنند و از تقصیر من بگذرند.

از مسجد که بیرون آمدیم در بین راه من قضیه را به امام عرض کردم، آقا فرمود من از ایشان گذشتم و بخشیدم. هر چه بود بخشیدم بعد از اینکه امام به اندرون داخل شدند شیخ دوان دوان نزد من آمد، گفت چه شد؟ گفتم: آقا فرمود من ایشان را بخشیدم. تا این را شنید افتاد به سجده. و بعد از آن همیشه به درس امام می آمد و امام هم نظر خاصی به ایشان داشتند و دنیا و آخرتش اصلاح شد(1).

اذن سهم امام از امام زمان در خواب وازآقای بروجردی دربیداری

مرحوم شهید دستغیب نوشته: نقل کردند از مرحوم شیخ محمد نهاوندی که شبی در عالم رؤیا می بیند به مشهد رضوی مشرف شده و داخل حرم گردیده در سمت بالای سر، حضرت حجة ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه را می بیند به خاطرش می گذرد که اجازه تصرف در سهم مبارک امام را که از مراجع تقلید دارد، خوب است که از خود امام زمان اذن بگیرد پس خدمت آن حضرت رسیده پس از بوسیدن دست آن حضرت عرض کرد تا چه اندازه اذن می فرمائید که از سهم مبارک امام به مصرف زندگی خود برسانم؟ حضرت می فرماید: ماهی فلان مبلغ (مقدار آن از نظر ناقل محو گشته بود پس از چند سال شیخ محمد مزبور به مشهد مقدس مشرف می شود و در همان اوقات مرحوم آیة الله العظمی بروجردی نیز مشرف بودند.

روزی شیخ محمد به حرم مشرف می شود سمت بالای سر می آید می بیند در همانجائی که حضرت حجة نشسته بودند آقای بروجردی نشسته است به خاطرش می گذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف سهم امام را دارد خوب است از آقای بروجردی هم اجازه بگیرد، پس خدمت آن مرحوم رسیده وطلب اذن می کند1.

ص: 389


1- نقل از کتاب سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج1.

ایشان هم می فرمایند ماهی فلان مبلغ مجاز هستید (همان مبلغی که حضرت حجة در خواب فرموده بود). تفصیل خواب چند سال قبل به نظرش می رسد جز آنکه به جای حضرت حجة علیه السلام آقای بروجردی بود(1).

جنازه حاج ملا محمد صادق پس از هفتاد ودوسال

پیرروشن ضمیر حاج محمدعلی سلامی اهل ابرقو (از توابع شیراز) نقل کرد که در سنه 1388 در ابرقو از طرف شهرداری برای فلکه خیابان مشغول حفاری شدند ناگاه به سردابی رسیدند که در آن جسد عالم بزرگوار حاج ملامحمد صادق علیه الرحمه بود که در هفتاد ودوسال قبل فوت شده بود دیدند بدن آن عالم ربانی تازه است مانند اینکه همان روز دفن شده است و انگشتان و ناخنهایش سالم است. حاجی مزبور نقل کرد که من در اول جوانی آن بزرگوار را درک کرده بودم وچون وصیت کرده بود که جنازه اش را به نجف اشرف حمل کنند پس از فوت جنازه اش را به طور موقت در سردابی امانت گذاشتند و بعدهم مسامحه شد تا آنکه وصی آن مرحوم هم فوت کرد و دیگر کسی برای حمل جنازه پیدانشد و از خاطره ها فراموش شد تا آن روز پس از هفتادو دوسال جنازه را بیرون آوردند و در تابوت گذارده به قم حمل شد تا از آنجا به نجف حمل گردد (2).

صله شاعر

شیخ محمد رازی مؤلف «آثار الحجه» از مرحوم حاج آقا یحیی (امام جماعت وقت مسجد حاج سید عزیزالله در بازار تهران) نقل کرده که فرمودند: مرحوم شیخ3.

ص: 390


1- داستانهای شگفت دستغیب شماره 89.
2- داستانهای شگفت دستغیب شماره 103.

ابراهیم مشهور به صاحب الزمانی گفت روز تولد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (یازدهم ذیقعده) قصیده ای در ولادت ومدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم که به منزل نائب التولیه رفته قصیده ام را برای او بخوانم چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان، سلطان اینجاست کجا می روی قصیده ات را برای خودشان را نمی خوانی؟ پس از قصد خود پشیمان وتائب شدم و به حرم مطهر مشرف شده در مقابل ضریح مقدس قصیده ام را خواندم پس عرض کردم ای مولای من از جهت معیشت درفشارم امروز هم عید است اگرصله عنایت فرمائید بجا است. ناگاه از سمت راست کسی ده تومان در دست من گذاشت، گرفتم و عرض کردم آقا ده تومان کم است دیدم کسی ده تومان دیگر در دستم گذاشت باز عرض کردم آقا کم است خلاصه تا شش مرتبه شصت تومان به دستم رسید دیگر خجالت کشیدم از اینکه بازطلب کنم مبلغ را در جیب گذاشته تشکر کرده از حرم خارج شدم در کفشداری دیدم عالم ربانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی می خواهند به حرم مشرف شوند مرا که دید در بغل گرفت و فرمود: حاج شیخ ابراهیم خوب زرنگ شده ای با حضرت رضا نزدیک شده و روی هم ریخته اید توشعر می گوئی و آن حضرت به توصله می دهد بگو چه مبلغی صله دادند گفتم: شصت تومان فرمود: حاضری شصت تومان را با دو برابر آن عوض کنی قبول کردم شصت تومان را دادم و ایشان یکصدو بیست تومان به من دادند. بعد پشیمان شدم که آن وجهی را که حضرت به من داده بود چیز دیگری بود برگشتم خدمت شیخ هرچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نکردند(1).

... مرحوم بیدآبادی به پدرم فرمودند خوراک من باید تنها از آنچه خودت تدارک می کنی باشد و از کسی هدیه و خوردنی قبول نکن تصادفا روزی مرحوم حاج شیخ0.

ص: 391


1- داستانهای شگفت شهید آیة الله دستغیب شماره 10.

الاسلام اعلی الله مقامه یک جفت کبک آوردند پدرم از سفارش آقای بیدآبادی غفلت کرده آن کبک ها را کباب کرده موقع صرف شام جلوآقا گذاردند چون آقا کبک را ملاحظه کرد از سر سفره برخاست و رفت و به پدرم فرمود مگر به شما سفارش نکردم که هدیه از کسی قبول نکن (1).

رؤیای صادقه

فقیه زاهد عادل مرحوم شیخ جواد بن مشکور عرب در شب 26 ماه صفر 1336 هجری در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل را می بیند. پس از سلام از او می پرسد از کجا می آئی ؟ می فرماید از شیراز و روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ پرسید: روح او در برزخ در چه حالی است؟ می فرماید: در بهترین حالات و در بهترین باغ های عالم برزخ وخداوند هزار ملک را مأمور کرده است که فرمان او را ببرند. شیخ گفت: برای کدام عمل به چنین مقامی رسیده است؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا (مرحوم میرزای محلاتی سی سال آخر عمرش مرتب زیارت عاشورا می خواند). چون مرحوم شیخ از خواب بیدارشد فردا به منزل آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی رفت و خواب خود را برای ایشان نقل کرد مرحوم میرزا گریه کرد، از ایشان سبب گریه را پرسیدند، فرمود: میرزای محلاتی از دنیا رفت، او استوانه فقه بود. به ایشان عرض کردند معلوم نیست که آقای محلاتی فوت کرده باشد شیخ خوابی دیده معلوم نیست واقعیت داشته باشد. میرزا فرمود: بلی خواب است ولی خواب شیخ مشکور است نه خواب افراد عادی. فردای آن روز تلگراف فوت میرزای محلاتی از شیراز به نجف اشرف رسید وصدق رؤیای شیخ مذکور آشکارشد.9.

ص: 392


1- در کتاب مذکور داستان شماره 19.

این داستان را جمعی از فضلای نجف از مرحوم آیة الله سید عبدالهادی شیرازی شنیده بودند که ایشان در منزل میرزا محمد تقی شیرازی هنگام ورود شیخ و نقل رؤیای خود حضور داشته اند و نیز دانشمند گرامی جناب حاج صدرالدین محلاتی فرزندزاده آن مرحوم از شیخ مرحوم این داستان را شنیده اند(1).

توسل به قرآن برای گشایش سختی

ثقه عدل جناب حاج محمد حسن ایمانی سلمه الله تعالی فرمودند زمانی امر تجارت پدرم مختل شد و گرفتار بدهکاری های زیاد ونبودن قدرت اداء آنها شد. در آن هنگام مرحوم حاج شیخ جواد بیدآبادی از اصفهان به قصد شیراز حرکت نمود و چون آن بزرگوار مورد علاقه شدید پدرم بود در شیراز به منزل ما وارد میشدند به والد خبر رسید که آقا به قصد شیراز حرکت کرده اند و به آباده رسیده اند. مرحوم پدرم گفتند در این هنگام شدت گرفتاری ما آمدن ایشان مناسب نبود. چون ایشان به زرقان می رسند پنج تومان به کرایه مرکب اضافه می نمایند و مرکب تندروی کرایه می کنند که بلکه قبل از ظهر روز جمعه به شیراز برسند و غسل جمعه را قبل از ظهر بجا بیاورند که قضا نگردد (چون آن بزرگوار سخت مواظب مستحبات بودند خصوصا غسل جمعه که از سنن اکیده است). خلاصه پیش از ظهر جمعه وارد منزل شدند در حین ملاقات پدرم فرمودند: بی موقع و بی مناسبت نیامده ام شما از امشب با تمام اهل خانه شروع کنید به خواندن سوره مبارکه انعام به این تفصیل که بین الطلوعین مشغول قرائت سوره شوید وآیة (وربک الغنی ذوالرحمة) را تا آخر دویست ودو مرتبه تکرار کنید (به عدد اسماء مبارکه رب ومحمد صلی الله علیه وآله وعلی علیه السلام) پس رفتند حمام وغسل جمعه کردند و به منزل مراجعت فرمودند و ما از همان شب شروع4.

ص: 393


1- داستانهای شگفت دستغیب داستان شماره 114.

کردیم به قرائت پس از دو هفته فرج شد و از هر جهت رفع گرفتاری ها گردید و تا آخر عمر مرحوم پدرم در کمال رفاه بودند(1).

خرجی ما را بدهید!

عالم متقی مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهری علیه الرحمه نقل فرمود هنگامی که پدرم مرحوم حاج شیخ محمد علی از نجف اشرف مسافرتی به هندوستان نمود من و برادرم شیخ احمد درست شش هفت سالگی بودیم اتفاقا سفر پدرم طولانی شد به طوری که آن مبلغی که برای مخارج به مادر ماسپرده بود تمام شد و موقع عصر از گرسنگی گریه می کردیم و به مادر خود می چسبیدیم. مادر به ما گفت وضو بگیرید ولباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس شدیم. مادرم گفت من در این ایوان می نشینم شما بروید به حرم به حضرت امیر بگوئید پدر ما نیست و ما امشب گرسنه ایم و از حضرت خرجی بگیرید و بیاورید تا برای شما شام تهیه کنم ما وارد حرم شدیم سربه ضریح گذاشته عرض کردیم پدرما نیست و ما گرسنه هستیم و دست خود را داخل ضریح کرده گفتیم خرجی بدهید تا مادرمان برای ماشام تدارک نماید. مقداری گذشت اذان مغرب را گفتند وصدای قدقامت الصلوة راشنیدیم من به برادرم گفتم حضرت امیر الآن مشغول نماز است (به خیال بچگی گفتم حضرت نماز جماعت می خواند، پس در گوشه ای از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم پس از کمتر از ساعتی شخصی در مقابل ما ایستاد و کیسه پولی به من داد و فرمود بده به مادرت و بگو تا پدر شما بیاید هر چه لازم داشته باشید به فلان محل مراجعه کن (بنده نام محلی را که حواله فرمودند فراموش کردم) خلاصه مسافرت پدرم چندماه طول کشید و در این مدت با بهترین8.

ص: 394


1- نقل از شهید أیة الله دستغیب در داستانهای شگفت داستان شماره 18.

وجه معیشت ما اداره شد تا پدرما از سفر آمد(1).

آیة الله میرزا حسن شیرازی وزائر خراسانی

جناب آقای سید عبدالله توسلی نقل کرد که زائری از اهل خراسان دوالاغ خرید و باعیال واطفالش به قصد تشرف به کربلای معلی حرکت کرد. به یعقوبیه که رسید یک الاغ با خورجینش را دزد برد مخارج سفرش در میان آن خورجین بود این بیچاره اطفال را سوار الاغ کرد و خودش باعیالش پیاده مشرف شدند به سامراء بعد از زیارت عسکریین علیهما السلام به خدمت مرحوم آیة الله حاج میرزا حسن شیرازی (ره) مشرف شد درب منزل، آخوند ملاعبدالکریم ملازم مرحوم میرزا به او گفت: توفلان کس خراسانی هستی که الاغت را دزد برده؟ گفت: بلی. او را آورد خدمت میرزا در حالی که جمعیت زیادی در خدمت میرزا بودند میرزا تا آن مرد را دید او را نزدیک طلبید و بیست و پنج قرآن به او داد و فرمود پسرت به مکه مشرف شده و شنیده که تو باعیال و اطفال به کربلا مشرف شده ای جهت مخارج توصد تومان بدست یک حاجی خراسانی داده مشرف می شوی به کربلای معلی و در ایوان حضرت سیدالشهداء آن شخص خراسانی را ملاقات خواهی کرد و صد تومان را به تو خواهد داد و این بیست و پنج قران به جهت مخارجت از اینجا تا کربلا است. آن شخص خراسانی متعجبانه از خدمت مرحوم میرزا بیرون شد و رفت به کربلا، میان ایوان شخصی از اهل خراسان را دید، بعد از گفتگو به او گفت الآن میان حرم مطهر یکی از حاجی های خراسانی که از مکه مراجعت نموده سراغ تورا می گیرد هنوز حرفش تمام نشده بود که آن حاجی از حرم بیرون آمد و در ایران این شخص را دید و شناخت وصد تومان را که پسرش فرستاده بود به او داد آن مرد خراسانی نزدیک بود که از5.

ص: 395


1- داستانهای شگفت شهید آیت الله دستغیب شماره 15.

کثرت تحیر دیوانه شود(1).

توسل به حضرت صدیقه طاهره علیها السلام ورهائی از مرگ

آقای حاج میزرا محمدرضا فقیه کرمانی پس از مراجعت به کرمان بنای مخالفت و مبارزه با فرقه ضاله شیخیه می گذارند وهمو یک کتاب بی نقطه علمی در رد آنان نوشته اند.

وقتی از مرحوم حاج سیدیحیی واعظ یزدی برای تبلیغ ومبارزه برعلیه شیخی های کرمان دعوت کرد و آن مرحوم آن فرقه ضاله را رسوا نمود و مردم را به انحراف آنان متوجه ساخت شیخی ها تصمیم قتل سید یحیی را گرفتند و بانقشه عجیبی از ایشان دعوت کردند که برای منبر به فلان منزل تشریف بیاورید ایشان را برداشتند بردند به باغی در خارج شهر. در باغ سید احساس خطر کرد و دید دردام مرگ افتاده است وکسی هم از وضع او باخبر نیست پس توسلی به حضرت زهرا سلام الله علیها پیدا می کند و نماز استغاثه به آن حضرت را می خواند و مشغول خواندن «یامولاتی یا فاطمه اغیثینی» بوده که دشمن آماده می شوند که او را قطعه قطعه کنند که یک مرتبه صدای تکبیر وفریاد مسلمانها بلند شده آن باغ را محاصره می نمایند و از دیوار بدرون باغ ریخته و حساب شیخی ها را رسیده وسید را رها می نمایند و با احترام به همراه مرحوم حاج میرزا محمدرضا کرمانی به شهر و منزل آوردند. از آیة الله کرمانی سؤال کردند شما از کجا دانستید که سید یحیی در معرض مرگ و گرفتار است؟ فرمود: خوابیده بودم، در عالم خواب حضرت طاهره سلام الله علیها را دیدم فرمودند شیخ محمد رضا فورا خودت را به پسرم سید یحیی برسان واورانجات بده که اگر دیرکنی اوکشته خواهد شد (2).0.

ص: 396


1- منتخب التواریخ ص201.
2- گنجینه دانشمندان ص 240.

توزنده خواهی ماند

فاضل عراقی در دارالسلام از محقق رشتی و او از فرزند عارف جلیل القدر وعالم متبخر حاج سید علی شوشتری نقل می کند که در سال 1260 مرض و با در نجف اشرف بروز کرد اواسط شب پدرم حاج سید علی شوشتری به این مرض مبتلا شد چون حال او را پریشان دیدم از ترس آنکه مبادا فوت کند وشیخ مرتضی از ما مؤاخذه کند که چرا برای عیادت به او اطلاع نداده ایم چراغی روشن نمودم که به منزل شیخ برویم و او را مطلع سازیم، پدرم متوجه شده گفت کجا می روید؟ عرض کردیم به منزل شیخ گفت شما نروید شیخ خودش الآن تشریف می آورد. لحظه ای نگذشت که شیخ به اتفاق خادمش ملا رحمت الله تشریف آورد. سید را مضطرب و پریشان دید به او گفت مضطرب نباش خوب می شوی انشاء الله، سید عرض کرد: از کجا می فرمائید؟ فرمود: من از خدا خواسته ام که تو بعد از من باشی و برجنازه من نماز بخوانی. گفت: چرا این را خواستی؟ فرمود: حال که شد و به اجابت نیز رسید پس قدری نشست و سؤال وجواب ومطایبه و شوخی باهم کردند بعد شیخ تشریف برد. فردا در درس فرمود: می گویند سید علی مریض است هرکس از طلاب می خواهد به عیادت او برود با من بیاید پس با جمعی از طلاب تشریف آورد مثل کسی که هیچ خبری ندارد احوال سید را می پرسید. من خواستم عرض کنم که شما دیشب اینجا بودید ناگاه سید انگشت به دندان گذاشت و شاره کرد من هم سکوت کردم. سید حالش خوب شد تاشیخ از دنیا رفت و او طبق وصیت شیخ برجنازه اش نماز خواند(1).4.

ص: 397


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری ص94.

داستان ملاقلی جولا وسید علی شوشتری

عراقی در «دارالسلام» گوید مرحوم حاج سید علی شوشتری که از اولاد سید نعمت الله جزائری است و از مجاورین نجف اشرف بود، در ورع و زهد وتقوی سلمان عصر و مقداد دهر خود بود و با شیخ مرتضی انصاری آمیزش داشت و برجنازه شیخ نماز خواند و بعد از شیخ تا یک سال که زنده بود، امور خلق به او راجع بود و مردم عقیده داشتند که مکرر به خدمت امام زمان علیه السلام رسیده است.

در «طرائق الحدائق» گوید اجمالی از حال سید چنانچه از او شنیده اند آنکه مرحوم سید بعد از تحصیلات مراتب علم و تکمیل اجتهاد، از علماء نجف اجازه حاصل و به وطن باز آمد و به تدریس وامر قضاوت اشتغال نمود. یکی از شبها در ساعت دو دق الباب شد، نام پرسیدند گفت ملاقلی جولا است می خواهد خدمت آقا برسد به خادم گفت حالا دیر وقت است فردا به مدرس بیاید. عیال سید عرض کرد این بیچاره شاید کارفوری دارد خوب است اجازه دهید بیاید حرفش را بزند. فرمود حال که تو به زحمت خود راضی هستی بلند شو برو به اطاق دیگر. چون ملاقلی داخل شد، پرسیدند مطلب چیست؟ گفت آمده ام بگویم این راهی که می روی طریق جهنم است. این بگفت و برفت. عیال سید پرسید چه کاری داشت؟ فرمود گویا جنون پیدا کرده است. هشت شب دیگر در همان وقت در کوبیده شد، معلوم شد ملاقلی است می خواهد خدمت آقا برسد. آقا فرمود این مرد هروقت دیوانگیش گل می کند نزد ما می آید ملاقلی چون داخل اطاق شد گفت: نگفتم این راه جهنم است حکم امروز در ملکیت آن موضع باطل است وسند صحیح وقف بودن آن که به مهر علماء ومعتبرین ممهور است در فلان مکان به این نشان پنهان است. این بگفت و برفت. عیال سید چون داخل شد آقا را در فکردید، پرسید ملاقلی چه گفت؟ فرمود حرفی بود. چون صبح شد آقا به مدرس آمد و با بعضی خواص به آن مکان که ملاقلی

ص: 398

نشان داده بود رفته شکافتند جعبه ای نمودار شد، گشودند همان بود که ملاقلی گفته بود. سید حکم روز قبل را خواسته و وقف نامه را نشان داد که باعث حیرت همه و خجلت مدعی شد. هشت شب دیگر باز در همان ساعت در را کوبید معلوم شد ملاقلی است این دفعه خودآقا در را باز و وی را ملاقات کرد ومقدمش را گرامی داشت و فرمود: صدق قول شما معلوم شد، حال تکلیف چیست؟ ملاقلی گفت چون معلوم شد که جنون ماگل نمی کند آنچه داری بفروش و بعد از اداء دیون و بدهکاری ها باقی مانده را بردار و برو در نجف اشرف بمان و به این دستور العمل مشغول باش تا آنجا باز بتومی رسم. سید همان طور عمل نمود تا آنکه روزی در وادی السلام ملاقلی را دید دعا می خواند بعد از فراغ خدمتش رسید باوی به خلوتی رفتند ملاقلی گفت فردا من در شوشتر خواهم مرد و دستور العمل تو این است و وداع فرمود.(1).

تا من زنده هستم به کسی نگو

شخصی خدمتگزاری مقبره مرحوم میرزای قمی را اختیار نمود و دائما مشغول قرائت قرآن بود بدون آنکه حقوق بخواهد. علت آن را از او پرسیدند، گفت از مکه مراجعت می نمودم همیانی داشتم که تمام دارائی من در آن بود. موقع سوار شدن به کشتی به دریا افتاد آمدم نجف به امیرالمؤمنین علیه السلام متوسل شده همان شب در خواب به خدمت حضرت رسیدم فرمود بروقم نزد میرزای قمی از او بگیر. آمدم خدمت میرزا، میرزا فرمود چند روز است انتظار تو را دارم همیان خود را بگیر ولی تا من زنده هستم برای کسی نگو(2).7.

ص: 399


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری ص 137.
2- سراج الایمان سید صدرالدین روضاتی ص67.

انگشت شفا بخش حاج شیخ مهدی قمی

مرحوم حاج شیخ مهدی پائین شهری قمی دارای کرامات ومقامات زیادی بوده از جمله اگر انگشت و یا انگشتری خود را به محل گزیدگی مار و عقرب می گذاشت فوری اثر زهر وگزیدگی از بین رفته و درد ساکن ومریض شفاء می یافت این مطلب مکرر از علماء و بزرگان قم که خود مشاهده کرده اند شنیده شده است.

در آثار الحجه نقل کرده است: مرحوم حاج شیخ مهدی در سفری که به اصفهان رفته بود موقعی که می خواسته سوار ماشین شود و به قم مراجعت فرماید راننده (تحت تاثیر جورضاخانی) گفته بود من آخوند سوار ماشین نمی کنم بالاخره با خواهش دفتر دار گاراژ راننده را راضی کرده حاج شیخ سوارشدند وماشین حرکت کرد اتفاقا در بین راه در منزل «مورچه خورت» ماشین پنجر شد راننده که از اول از سوارشدن شیخ ناراحت بود دادش بلند شده و گفت من نگفتم این شیخ را سوارنکنید دیدید حرف من راست بود از قدم این شیخ ماشین پنچر شد.

بالأخره راننده در انظار مسافرین توهین زیادی به مرحوم حاج شیخ کرد. مسافرین در اطراف جاده متفرق بودند و حاج شیخ با چند نفر از مریدان خود در گوشه ای نشسته بودند و راننده به قصد قضای حاجت به کناری رفته بود ناگهان صدا وفریاد او بلند شد که می گفت مردم به فریادم برسید مردم دویدند بسوی او دیدند ماری پای او را گزیده است راننده که متوجه شده بود که این بلا بواسطه اهانت به شخصیت حاج شیخ است و منجر به هلاکت او خواهد شد و چون در آن بیابان هیچ گونه وسیله علاج ودرمان نبود او مرگ خودرا حتمی می دانست، می گفت به آقا بگوئید مرا حلال کنند من اشتباه کرده ام وقتی قضیه را به آن عالم جلیل القدر عرض کردند فرمود: من او را حلال کردم او را به نزد من بیاورید وقتی او

ص: 400

را به نزد حاج شیخ آوردند در حالی که آن مرد از درد می نالید واظهار شرمندگی می کرد، مرحوم شیخ انگشتش را به محل نیش و گزیدگی مار گذاشت فوری زهر بیرون آمده درد ساکن شد و آرام گرفت. گوئی راننده عمر دوباره گرفت و تا آخر عمر از مریدان با اخلاص شیخ شده از عقیده فاسد خود توبه کرد(1).

کرامتی از مرحوم بافقی در مسجد جمکران قم

شیخ محمد رازی در کتاب «التقوی» می نویسد: سید شریف سیدمرتضی حسینی معروف به ساعت ساز قمی که از اشخاص با حقیقت و متدین پائین شهر قم است و به نیکی و پارسائی مشهور و معروف است حکایت کرد که شب پنجشنبه ای در فصل زمستان که هوا بسیار سرد و برف زیادی هم روی زمین نشسته بود به خاطرم رسید که شب پنجشنبه و موسم رفتن آخوند ملامحمدتقی بافقی به مسجد جمکران است. با خود گفتم که حتما با این هوای سرد و برف زیاد امشب را تعطیل کرده اند با این حال دلم طاقت نیاورد. آمدم منزل ایشان دیدم نیستند، رفتم مدرسه آنجا هم نبود سراسیمه در پی ایشان می گشتم، نانوای میدان میر به من گفت آقا چرا مضطربی و به دنبال که می گردی؟ گفتم بدنبال آخوند محمد تقی می گردم و می ترسم در این هوای سرد و وجود خطر جانوران در بیابان به او آسیب برسد. گفت اوبا چند نفر رفتند به مسجد جمکران و الآن نزدیک جمکران رسیده اند و تو به آنها نمی رسی، بی جهت مرو. من از ترس آنکه از این سرما و برف به ایشان صدمه ای برسد بسیار ناراحت شدم. چون چاره ای نداشتم باحال پریشانی به طوری که اهل منزل از پریشانی من ناراحت بودند به منزل برگشتم ومرا شب خواب نمی برد وهمه اش در فکر و خیال آقا بودم تانزدیک سحر خوابم برد دیدم صاحب الامر حضرتص.

ص: 401


1- آثارالجحه ج 1 ص 117- با مختصر تلخیص.

حجت علیه السلام وارد منزل شد به من فرمود: سید چرا ناراحتی؟ گفتم ای مولای من از جهت شیخ محمد تقی که امشب به مسجد رفته و نمی دانم چه به سرش آمده نگرانم.

فرمود: سید مرتضی، گمان می کنی که من از حاج شیخ دورم. الآن رفتم به مسجد ووسائل راحتی او وهمراهانش را فراهم نمودم گفت من از خواب با خوشحالی بیدار شدم و به اهل منزل هم این بشارت را دادم، و صبح زود برخاسته و برای تحقیق از صحت این خواب نزدیکی از اصحاب شیخ آمده گفتم قضیه شب گذشته را برایم بگو که دیشب چگونه با این سرما در مسجد بیتوته کردید؟ گفت: بلی دیشب حاج شیخ ما را برداشته به مسجد جمکران برد با آن هوای سرد و برف ولی وقتی که از شهر خارج شدیم یک حرارت و شوقی دیگر داشتیم تا به اندک زمانی به مسجد رسیدیم و متحیر بودیم که شب را با سرما چه خواهیم کرد که ناگاه دیدیم جوان سیدی وارد شده وگفت می خواهید کرسی وآتش برایتان حاضرکنم؟ آخوند گفت: اختیار با شما است. آن سید رفت پس از چند دقیقه برگشت و با خود کرسی و منقل آتش ولحاف آورد و در یکی از حجره ها گذارده و مرتب نمود و خواست برود، یک نفر از ما اظهار کرد که ماصبح زود می رویم این اثاث را به که بسپاریم؟ گفت هرکس آورد خودش می برد. و از نظر ما پنهان شد. ما، درتعجب بودیم که این که بود واثاث را از کجا آورد؟ ما صبح زود آمدیم و اثاث را در همانجا گذاشتیم ماند و هنوزهم ما درباره آن شخص و آن اثاث در فکریم سید مرتضی گفت به او گفتم من می دانم، آن آقا امام زمان بوده و جریان دیشب خود و خواب خودم را نقل کردم و گفتم از خانه بیرون نیامدم مگر برای تحقیق از صدق خواب خودم(1).7.

ص: 402


1- التقوی، نوشته محمد رازی، ص47.

مکاتبه حاج اشرفی مازندرانی با امام رضا علیه السلام

همچنین شیخ محمدرازی در کتاب «التقوی» نوشته از مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی شنیدم که فرمود: یکی از علاقمندان حاجی ملامحمد اشرفی مازندرانی معروف به حجة الاسلام با عده ای از اهل بابل عازم زیارت ثامن الائمه حضرت امام رضا بودند برای خداحافظی به خدمت حاجی اشرفی آمده عرض کرد به زیارت حضرت رضا می رویم آمده ام با شما وداع کنم. حاجی اشرفی نامه ای به او داد و فرمود این نامه را به محضر امام رضا علیه السلام برسان و جوابش را برای من بیاور. آن شخص نامه را گرفته و مرخص شد ولی در تعجب بود که مگر حاجی نمی داند امام رضا علیه السلام در حال حیات نیست. خلاصه می گوید وقتی که وارد حرم حضرت شدیم و زیارت کردیم من آن نامه را میان ضریح حضرت انداخته به امام عرض کردم ای آقای من حاجی جواب نامه را از شما خواسته است. تا آنکه روز آخر شد ما برای زیارت وداع آمدیم در حالی که من در حال تضرع مشغول خواندن دعا و زیارت بودم ناگهان دیدم خدام مشغول بیرون کردن زوار از حرم شدند و حرم را خلوت کردند ولی متوجه من نشدند من خیال کردم شاید یکی از بزرگان به حرم مشرف می شود و حرم را برای او قرق می کنند. تا آنکه بکلی حرم خالی شد. آنگاه دیدم از میان ضریح حضرت، آقائی بسیار مجلل ونورانی بیرون تشریف آورده آمد ونزدیک من رسید. من سلام عرض کرده، پس عرض کردم یابن رسول الله حاج اشرفی از شما جواب خواسته وقتی من به نزد ایشان رفتم جواب نامه ایشان را چه بگویم؟ حضرت فرمود این شعر را بگو:

آئینه شو جمال پری طلعتان طلب

جاروب کرده خانه و پس میهمان طلب

در این حال دیدم دوباره حرم پر از جمعیت است و مردم مشغول زیارتند پس از خراسان به مازندران آمدیم. من آمدم منزل حاجی اشرفی که جواب حضرت را

ص: 403

برسانم تا من وارد خانه شدم وحاجی چشمش به من افتاد این شعر را خواند:

آئینه شو جمال پری طلعتان طلب

جاروب کرده و خانه و پس میهمان طلب

نویسنده می گوید من این قضیه را از پسر قاصد مذکور هم شنیده بودم و از آقای بافقی هم شنیدم برایم اطمینان حاصل شد(1).

نماز استسقاء آیة الله سید محمد تقی خوانساری

از اموری که در زندگانی آیة الله سید محمد تقی خونساری جلب توجه می کند و در مورد خود کم نظیر بلکه از لحاظی بی نظیر می باشد این است که: در سال 1362 قمری هنگامی که کشور ایران در اشغال قوای متفقین بود و گروهی از سربازان انگلیسی وامریکائی در محله خاک فرج قم اقامت داشتند چون مدتی باران نیامده بود و مردم در سختی ومضیقه بی آبی قرارگرفته و آینده وخیمی را پیش بینی می کردند، از حضرتش می خواهند که طبق رسوم اسلامی با آنها نماز استسقاء بخوانند تا خداوند باران رحمت خود را از آنان دریغ ندارد. آن مرحوم قبول نموده باقریب بیست هزار نفر جمعیت شهر از روحانی و سایر طبقات مختلف در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بازبان روزه به طرف مصلی واقع در خاک فرج (نزدیک محل استقرار سربازان متفقین) حرکت می کنند در این موقع چند نفر از کارمندان ایرانی که پیرو حزب سیاسی (بهائی) بوده و در پادگان متفقین نفوذ داشته اند از فرصت استفاده نموده و به افسران متفقین گوشزد می کنند که اینک اهل شهر برای غارت و بیرون راندن شما حرکت نموده اند ولازم است هر چه زودتر شما نیز به مقابله برخیزید. افسران هم به سربازان آماده باش می دهند و در حالی که لوله توپها را رو به جمعیت و مسلسل هارا بدست گرفته بودندمقابل جمعیت می ایستند ولی برخلافی.

ص: 404


1- التقوی ، نوشته محمدرازی.

انتظار می بینند مردم با کمال نظم در مصلی به نماز ایستاده اند. آیة الله خونساری دو روز پی در پی به نماز استسقاء می روند روز دوم با اینکه هیچ گونه علائمی از نزول باران نبوده و حتی فرماندهان متفقین به تحریک آن چند نفر بهائی به تمسخر پرداخته بودند، ناگهان بعد از نماز توده های ابر در آسمان پیدا ومتراکم می شود و هنوز جمعیت به منازل خود نرسیده بودند که باران شدیدی می بارد و سیل خروشان در رودخانه جاری می گردد و بلافاصله خبرآن از طرف خبرنگاران خارجی و سربازان متفقین به خارج مخابره و در رادیو و جرائد آنها منتشر می گردد. جالب توجه اینکه آن چند نفر بهائی شبانه فرار را برقرار ترجیح داده ناپدید می گردند به طوری که هر چند سربازان متفقین آنها را جستجو می کنند تا آنها را به کیفر عمل خود برسانند اثری از آنها نمی یابند(1).

ادای دین در تبریز

عالم متقی مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهری نقل فرمود جذمن مرحوم آخوند ملاعبد الله بهبهانی شاگردشیخ اعظم شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه بودودراثر حوادث روزگار مبتلا به قرض زیادی شد تا آنکه مبلغ پانصد تومان در آن زمان مقروض گردید که عادت اداء چنین قرضی در آن عصر محال بود. پس حال خودرا به خدمت استاد خود شیخ مرتضی انصاری خبر داد. شیخ پس از لحظه ای فکر فرمود سفری به تبریز کن انشاء الله فرج می شود.

پس ایشان حرکت می کند و وارد تبریز می شود و در منزل مرحوم امام جمعه تبریز وارد می گردد و مرحوم امام جمعه هم چندان اعتنائی به ایشان نمی کند و شب را در قسمت بیرونی منزل ایشان می ماند. بعد از اذان صبح درب خانه را می کوبند3.

ص: 405


1- پاورقی کتاب تاریخ قم، از علی دوانی، ص253.

خادم در را باز کرده می بیند رئیس التجار تبریز است می گوید با آقای امام جمعه کاری دارم خادم خبر می دهد، امام جمعه تشریف می آورند. رئیس التجار می گوید آیا شب گذشته کسی از اهل علم برشما وارد شد؟ امام می گوید بلی یک نفر اهل علم از نجف آمده وهنوز با او صحبت نکرده ام که بدانم کیست و برای چه آمده؟ رئیس التجار می گوید از شما خواهش می کنم مهمان خود را به من واگذار کنید امام می گوید مانعی ندارد. رئیس التجار می آید با کمال احترام، شیخ را به منزل خود می برد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار بازار را برای صرف نهار دعوت می کند و پس از صرف نهار می گوید: آقایان من دیشب در خانه ام خوابیده بودم، در خواب دیدم بیرون شهر هستم ناگاه جمال مبارک حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رادیدم که سوار به اسب شده و رو به شهر تشریف می آورند دویدم رکاب حضرت را بوسیدم و عرض کردم یا مولا چه شده است که تبریز مارا به قدوم مبارک مزین فرموده اید؟! حضرت فرمود: قرض زیادی داشتم آمدم تا در شهر شما قرضم اداشود. از خواب بیدار شدم درفکر فرو رفتم. پس خوابم را چنین تعبیر کردم که لابد یک نفری که در نزد آن حضرت قربی دارد قرض دار است و به شهر تبریز آمده است. در درجه اول از سادات و یا اهل علم است و فکر کردم که اگر اهل علم است به منزل یکی از علماء وارد می شود. بعد از نماز صبح برای جستجو و تحقیق، اول رفتم به منزل امام جمعه اتفاقا این جناب شیخ را آنجا یافتم که دیشب از نجف اشرف تشریف آورده اند و معلوم شده است که ایشان مقروض می باشند و به شهرما آمده اند که قرضشان اداشود و بیش از پانصد تومان قرض دارند من خودم یک صد تومان می دهم. پس تجار هریک مبلغی پرداختند و تمام دین ایشان ادا گردید تتمة آن پول را دادند برای او یک خانه در نجف خریدند. مرحوم صدر می فرمود: آن خانه فعلا موجود است و به ارث به من منتقل شده است (1).6.

ص: 406


1- داستانهای شگفت دستغیب ، شماره 16.

اجابت دعای حاجی کلباسی برای باران

مرحوم حاج ملا اسماعیل سبزواری در کتاب «جامع التورین» می نویسد: یادم می آید در زمان مرحوم حاجی کلباسی یک سال باران نیامد. منوچهرخان معتمدالدوله آمد خدمت حاجی عرض کرد: مردم استدعا می کنند که سرکار به دعای باران تشریف ببرید حاجی متعذرشدند که من پیرم وقوت رفتن ندارم. معتمدالدوله عرض کرد تخت روان برای شما می فرستم که در آن بنشینید وتشریف بیاورید. آن مرحوم فرمودند آخر با تخت غصبی به دعای باران رفتن و طلب باران نمودن چه مناسبت دارد و آیا خداوند آن دعا را مستجاب می کند؟ آقا محمدمهدی پسر مرحوم حاجی عرض کرد خودمان تخت برای شما می سازیم و چوب هم در خانه داریم. آقا فرمود: عیبی ندارد پس فرستادند نجارآمد تخت را ساخت. آنگاه در میان شهر جار کشیدند که از روز شنبه مردم روزه بگیرند که روز دوشنبه باحال روزه به همراه حاجی به دعای باران حاضر شوند. پس مردم روزه گرفتند و در روز موعود اجتماع کرده آمدند. حاجی برروی تخت نشست اطراف تخت را گرفتند و به طرف تخت فولاد بردند از آن طرف ارامنه جلفای اصفهان هم آمدند صف کشیدند و کتابهای انجیل را باز کردند. از طرف دیگریهودی های اصفهان هم تورات را برداشته آمدند، مرحوم حاجی برگشت نگاهی کرد دید ارامنه یک طرف صف کشیده اند، یهودی ها از یک سمت، سرش را برهنه نموده به سوی آسمان بلند کرد وعرض کرد: خدایا ابراهیم محاسنش را در اسلام سفید کرده امروز مراپیش یهودی ها و نصاری خجالت مده که یک دفعه ابرآمد و در همان ساعت باران شروع شد(1).3.

ص: 407


1- جامع النورین ص233.

قضیه تولد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری وزنده شدن او بعد از قبض روح

حضرت آیة الله شیخ محمدعلی اراکی مدظله نقل فرموده است: آقای آقا شیخ عبدالکریم از قراری که بنده خودم از ایشان شنیدم، می فرمودند: پدرم از مادرم اولاد دار نمی شدند، ناچار برای اولاد، منقطعه ای گرفت. پدر ایشان اهل علم نبود، شاید سوادفارسی هم نداشت. یک شب به منزل آن زن منقطعه می رود. آن زن صغیره یتیمه ای از شوهر پیش خود داشته. وقتی آن یتیمه را به اطاق دیگر می برد یتیمه گریه می کند. پدر آقا شیخ عبدالکریم گریه او را می شنود. در عین حال که عوام بود، حالش منقلب می شود. در همان تاریکی با خدا مناجات می کند، وعرض می کند: خدایا توآن قدر قادری. مگرنیستی؟ باعث نشو که من سبب گریه طفل یتیم بشوم . چاره کار مرا بسازد. در همان شب یا شبهای بعد خداوند آقای حاج شیخ را از مادرش همسر اول مرحمت می کند و حاج شیخ به دعا و مناجات آن شب به وجود می آید. حاج شیخ شش ساله بود که پدرش فوت می کند و در حضانت مادرش تربیت می شود. می فرمود: در طفولیت وقتی بعض از کارها که خلاف طبع مادرم بود انجام می دادم، می گفت: طفلی که به زور از خدا بگیری بهتر از تو نمی شود خنده استاد) بنابر این، حدوث حاج شیخ بطور اعجاز وکرامت انجام شده است. واما راجع به بقایش، به سند صحیح شنیدم، یعنی آقای فرید عراقی فرزند حاج آقا مصطفی که در این جا مدرس بود و شخص عالمی بود از قول میرزاحسن که در دستگاه پدرش بود و شخص امینی بود نقل کرد که حاج شیخ بعد از آنکه به قم آمده و ماندگار شده بودند و اهل اراک خواهش کردند که یک سفر به اراک تشریف بیاورید و مهاجرت کلی نفرمائید، وقت تعطیلی یک ماهی رفتند به اراک و در اراک حاج آقا مصطفی ایشان را دعوت کرده بودند به نهار. در مجلس نهار حاج آقا

ص: 408

مصطفی مطلبی فرموده بودند، و حاج شیخ در جواب گفته بودند: برای من هم نظیر این اتفاق افتاد. در اوقاتی که در کربلا بودم، شبی خواب دیدم کسی به من گفت: ده روز بیشتر از عمر شما باقی نیست. از آنجائی که حاج شیخ اعتی مسلک (بی قید و بی تکلف) بود و به این چیزها تقید نداشت. بیشتر توجه قلبش به علم بود . وخیالات دیگر را اعتنائی چندان نمی کرد؟ حتی اگر خواب مرگ بود، پشت سر می انداخت، و از جمله گرفتاری های خودش قرار نمی داد که مبادا از علم نقصانی پیدا بشود، و از این جهت این فکر را بکلی از قلب خود محو ومنسی کرده بود.

روز دهم پنجشنبه یا جمعه ای بود و رفقای حاج شیخ روز قبل گفته بودند، خوب است فردا به یکی از باغات کربلا برویم، وایشان هم قبول کرده بودند. وسایل نهار بر می دارند و می روند. در آن باغ، هرکس مشغول کاری می شود و به آقای حاج شیخ هم کاری رجوع می دهند. حاج شیخ می بیند، سرمایش می شود. اول تحمل می کند. ولی بعد شدت پیدا می کند، و از تحمل خارج می شود، اظهار می کند، آقایان من سرماسر مایم می شود، می گویند: عبای ضخیمی بیاورید. عبائی می آورند، ولی درد شدت پیدا می کند و نمی تواند تحمل کند. می آورندش به خانه و در بستر می افتد. می بیند حال احتضار بهش دست می دهد. آن وقت یادش می آید. که ای وای امروز، روز دهم است و من به کلی غفلت کرده بودم. به یاد خواب می افتد. عجب خوابی بوده است. حال احتضار دست می دهد. می بیند که سقف شکافته شد. دونفر از آن سقف پائین آمدند. می فهمد که اینان اعوان حضرت ملک الموت هستند و برای قبض روح پائین آمدند. پائین پا می نشینند تا از پا قبض روح کند. در آن حال می بیند که خود الآن در دنیاست و هنوز به آخرت نرفته است و در آن حال در بستر افتاده توجهی پیدا می کند به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام چون خصوصیاتی هم در بین بوده، زیرا حضرت ابا عبدالله علیه السلام در عالم خواب دراثر این که در زمان جوانی نوحه خوان سینه زن های اهل علم درسرمن رای

ص: 409

«سامراء» بوده یک مشت نقل به وی مرحمت کرده بودند. زیرا مرحوم آقا میرزا حسن شیرازی فرموده بودند، در دهه عاشورا باید دسته سینه زن از اهل علم بیرون بیاید. نوحه خوان آن دسته ها مرحوم حاج شیخ بوده، و ایشان جوان قوی هیکل و جهوری الصوت بوده است. اول آن اشعاری هم که می خواند این بود: یاعلی المرتضی غوث الوری کهف الحجی قم... این اولش بود که دم می گرفتند. اشعار یک صفحه بود که مرحوم آقا سید اسماعیل پدر آقا سید عبدالهادی معروف، که اشعر شعرای عرب بود در مصیبت سروده بود. در اثر این نوحه خوانی، یک شب خدمت حضرت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شود و حضرت یک مشت نقل به او مرحمت می کند و از آن نقل تناول می کند. در حال احتضارهم به حضرت ابا عبدالله علیه السلام توجه می کند و عرض می کند: یا ابا عبدالله مردن حق است، و البته باید بمیرم. لکن خواهشمندم چون دستم خالی است و ذخیره آخرت تهیه نکرده ام، اگر ممکن است تمدید بفرمائید. می بیند بازسقف شکافته شد و یک نفر آمد به این دوتا گفت: آقا فرمودند تمدید شد دست بردارید. در این جا دو روایت است، به یک روایت آنان گفتند، ما مأموریم. بعد خود آقا تشریف آوردند و گفتند: من می گویم تمدید شد و به یک روایت دیگر گفتند: سمعاً و طاعة ورفتند.

بعد از رفتن آنها می بیند حالش یک قدری بهترشد پارچه ای را که رویش انداخته بود کنار می زند. عیالش که بالای سرش گریه می کرده یک مرتبه صدایش بلند می شود: زنده شد، زنده شد، پارچه را بر می دارند. اشاره می کند آب می خواهم. با پارچه لب و دهانش را آب می زنند، وهمان می شود و محتاج به طبیب هم نمی گردد. بنابراین بقایش هم مثل حدوثش به خرق عادت بوده است. این حوزه علمیه را من گمان می کنم از اثر توجه حضرت اباعبدالله علیه السلام است که گفته بود: من دستم خالی است و ذخیرۂ آخرت ندارم. امیدوارم شما تمدید بفرمائید، تا ذخیره ای تهیه کنم. ذخیره اش همین بوده، همین اقامه حوزه علمیه قم.

ص: 410

من گمان می کنم این حوزه علمیه. از نظر ابا عبدالله علیه السلام است و کسی انشاء الله نمی تواند آن را منحل کند. نقل کرده اند که آقا شیخ محمدتقی بافقی یزدی مقسم شهریه در زمان مرحوم آقا شیخ عبدالکریم بوده است که بعد پهلوی او را گرفت و شهید کرد اول ماه که می شده است می آمد از آقای حاج شیخ عبدالکریم پول بگیرد و بین طلاب تقسیم کند. یک ماه می آید درب خانه شیخ که پول بگیرد. حاج شیخ می فرماید: الساعه جز مایه توکل چیزی در دستم نیست. می گوید: چیزی نیست؟ می فرماید: نه از همان دم در بر می گردد و می رود مسجد جمکران. مرحوم آقا شیخ محمد تقی خیلی به مسجد جمکران اعتقاد داشت. نمی دانم آنجا با حضرت چه صحبتی می کند که طولی نمی کشد شهریه آماده می شود. بارها اتفاق افتاده بود که شهریه از این طریق درست شده بود مقام توکل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بسیار بلند بود کسی که آن چیزها را دیده و مکاشفات به رأی العین او اتفاق افتاده به حضرت باری تعالی یقین کامل پیدا می کند(1).

پیش گوئی مرحوم شیخ فضل الله نوری درباره پسرش

از مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری پرسیدند که چرا یکی از این پسران شما بدین غایت شرور ( یخرج المیت من الحی والظلمة من النور) شده؟ فرمود آن چیزهائی که من از این دیده ام و می بینم شما ندیده اید بعدا خواهید دید این همانا قاتل من خواهد بود و کسی است که در پای دار من کف زنان اظهار مسرت کرده و تبریک گویان باشد. گفتند از چه رواین آثار از او ناشی می گردد. فرمود از آنکه شیری که خورده نجس و خبیث بوده شیردهی که او را تربیت نموده نجس و پلید بوده است. گفتند داستان اورا بیان فرمائید فرمود: آن زمانی که در سامراء در محضر استاد بزرگ میرزای شیرازی مشرف بودم ، خداوند این پسر را به من داد. مادرش2.

ص: 411


1- مصاحبه با مجله «حوزه» شماره 12.

بی شیربودناچاریه گرفتن دایه ومرضعه برای او شدیم بدون تحقیق زنی را برای دایگی او اجیر گرفته و به تربیت اوگماشتیم تا حدود دوسال شیرداد بعد معلوم گردید که آن زن ناصبی و از خوارج بوده و دوسال شیرنا پاک به او داده است (قضی الأمروالذاتی لا یعلل) نجس وحرام مجهول هم تأثیر خود را ابراز می کند (مؤلف گوید آخرهمچنان شد که فرموده بود)(1).

چند قضیه از مرحوم سید مرتضی کشمیری

سید جلیل آقا سید علی نقی کشمیری فرزند صاحب کرامات با هره حاج سید مرتضی کشمیری فرمود: شنیدم از فاضل محترم جناب آقا سید عباس لاری که فرمود: در اوقات تحصیل علوم دینیه در نجف اشرف روزی در ماه مبارک رمضان طرف عصر افطاری تهیه کرده و در حجره گذاشتم و در حجره را قفل کرده رفتم که پس از نماز مغرب وعشاء بیایم . تا آنکه نماز را خوانده به مدرسه آمدم خواستم در حجره را باز کنم دیدم کلید در جیبم نیست هر چه تفحص کردم کلید را پیدانکردم به واسطه شدت گرسنگی ونیافتن کلید سخت ناراحت بودم. از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا حرم می رفتم و به زمین نگاه می کردم ناگاه مرحوم سید مرتضی کشمیری را دیدم. ازعلت ناراحتیم پرسید، مطلب را عرض کردم . پس با من به مدرسه آمد و فرمود: می گویند نام مادر موسی علیه السلام را اگر کسی بداند و به قفل بسته بخواند آن قفل بازگردد آیا جدهما فاطمه زهرا سلام الله علیها کمتر از اوست؟ پس دست در قفل نهاد و ندا کرد: «یافاطمه» قفل باز شد (2).

ونیز جناب سید مزبورنقل فرمود از جناب علم الهدی ملایری که فرمود: در اوقات اقامت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه چندی برای معیشت در مضیقه بودم تا آنکه روزی برای تدارک نان برای عیال هیچی نداشتم از خانه بیرون رفتم و با حالت حیرت وارد بازار شدم وچند مرتبه از اول بازار تا آخر بازار رفتم و آمدم و به کسی هم اظهارحال خود نمی کردم پس4.

ص: 412


1- التقوی وما ادریک ما التقوی نوشته محمدرازی ص 11.
2- داستانهای شگفت شهید دستغیب شماره 84.

با خود گفتم در بازار این طور آمد و رفت کردن زشت است لذا از بازار خارج شدم تا نزدیک خانه حاج سعید رسیدم ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری اعلی الله مقامه را دیدم به من که رسید ابتداء فرمود ترا چه می شود؟!جدت امیرالمؤمنین نان جومی خورد وگاهی دوروز هیچ نداشت. پس مقداری از گرفتاری های آنحضرت را برای من فرمود ومرا تسلیت دادو امر به صبر کرد و فرمود صبرکن البته فرج می شود و باید درنجف زحمت کشید و رنج برد. پس از آن چند فلس (پول رائج آن زمان درجیبم ریخت و فرمود آن را شماره نکن و هر چه می خواهی خرج کن! ایشان رفتند و من آمدم بازار و از آن پول نان وخورش گرفته به منزل بردم تا چند روز از آن پول نان و خورش می گرفتم. با خود گفتم حال که این پول تمام نمی شود وهروقت دست به جیب می کنم پول موجود است خوب است بر عیال توسعه بدهم پس در آن روز گوشت خریدم عیالم گفت معلوم می شود برایت فرج حاصل شده؟ گفتم : بلی. گفت: پس مقداری پارچه برای لباس ما تدارک کن پس به بازار رفتم وازبرازی مقداری پارچه که خواسته بودند خریدم ودست در جیب کرده مقداری پول بیرون آورده و در جلوی بزاز ریختم وگفتم قیمت پارچه ها را بردار اگر زیاد آمد به من بده و اگر کسر آمد من به تو می دهم بزاز پول ها را شمردبدون کم و زیاد مطابق آمد و بیش از یک سال حال من این بود و از آن پول خرج میکردم و به کسی هم اطلاع ندادم تا آنکه روزی برای شستن، لباس خود را بیرون آوردم و از اینکه آن پول را از جیبم بیرون بیاورم غفلت کردم و از خانه بیرون رفتم . موقع شستن لباس یکی از فرزندانم دست در جیب کرده آن پول را بیرون آورده به مصرف مخارج همان روز رساندند و تمام شد(1).

نیز سید مزبور از شیخ حسین حلاوی شاگرد مرحوم سید کشمیری نقل کرد که گفت در نظر داشتم با دختر سید محسن عاملی ازدواج کنم از سید استاد خواستم استخاره کندجناب سید قدری تأمل کرد پس فرمود خوش ندارم علویه با غیرعلوی ازدواج کند چون چنین فرموداز5.

ص: 413


1- داستانهای شگفت شهید دستغیب شماره 85.

استخاره منصرف شدم (1).

قضایایی از مرحوم آقای بیدآبادی

شهید آیة الله دستغیب نوشته است مرحوم آیة الله رضوی اعلی الله مقامه فرمودند: مرحوم بیدآبادی اعلی الله مقامه به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند وقریب دوماه توقف کردند. در آن ایام بین عموم طبقات مردم دودستگی ایجاد شده بود یعنی مشروطه خواهان و استبدادطلبان. مرحوم بیدآبادی به مسئله اصلاح ذات البین وجلوگیری از فساد و تفرقه اهمیت زیادی می دادند و در این اختلاف هم زیاد کوشش فرمود. حتی شخص به منزل مرحوم علامه حاج شیخ محمد باقراصطهباناتی که از طرفداران مشروطه بود تشریف بردند و هر چه کوشیدند این غائله را برطرف نمایند سودی نداد. پس از آن ناگهان عازم حرکت از شیراز شدند و هر چه اصرار کردیم که توقف نمایندنپذیرفت و فرمود به زودی در این شهر آتش فتنه روشن می شود و در آن عده ای کشته و خونها ریخته می گردد. آن وقت حرکت کردند وچندنفرازاخیار در خدمتشان حرکت کردند از آن جمله مرحوم حاج سیدعباس وآقامیرزا محمدمهدی حسن پور که هر دو از اصحاب مسجد جامع بودند که برای من نقل کردند که تادشت ارژن در خدمت آقای بیدآبادی بودیم آنجا به ما فرمودند در شیراز آتش فتنه روشن شده وحاج شیخ محمد باقر اصطهباناتی با عده ای دیگر کشته گردیدند و اهل بیت شما ناراحتندو باید شما برگردید لذا ما دونفر با آن چند نفر دیگر به شیراز برگشتیم وصدق فرمایش آن بزرگوار را دیدیم (2).

ونیز آقای ایمانی نقل کرد که حاج غلامحسین ملک التجار گفت در سفر مکه که آقای بیدآبادی هم همسفر ما بودند راهزنان اموال زیادی از حجاج بردند ومرض و با هم شروع شدو0.

ص: 414


1- داستان شماره 86.
2- داستانهای شگفت آیة الله دستغیب شماره 20.

همه ترسناک بودند. مرحوم بیدآبادی فرمود هرکس بخواهد از خطر محفوظ بماند باید مبلغ 140 یا 1400 هرکس به قدر توانائیش صدقه بدهد، من سلامتی اوراتوسط حضرت حجت عجل الله فرجه از خدا مسئلت می کنم وسلامتی اوراضمانت می کنم آن مبلغ در آن زمان زیاد بود. عده ای پرداختند وعده ای ندادندپس آقای بیدآبادی آن اموال را دربین حجاج که اموالشان را دزد برده بود تقسیم کرد هرکه آن مبلغ را داده بود محفوظ ماندوهرکه نداده بودهلاک شد از آن جمله همشیرہ زاده وکاتبم بودند که آن صدقه را ندادند و مردند(1).

ونیز آقای ایمانی فرمود: در سفری که از اصفهان به شیراز می خواستیم مراجعت کنیم خدمت آقای حاجی بیدآبادی مشرف شدیم فرمودند جناب میرزای محلاتی به من نوشته اند ایشان را از دعا فراموش کرده ام. سلام مرا به ایشان برسانید و عرض کنید من شما را از دعا فراموش نکرده ام. چنانچه در آن شب که سه خطر بزرگ به شما متوجه شد و من از حضرت ولی عصر عجل الله فرجه سلامتی شما را خواستم و خداوند شما را حفظ کرد. آقای ایمانی فرمودند پس از رسیدن به شیراز پیغام آقای بیدآبادی را به جناب میرزا رساندیم فرمود درست است در همان شب تنها به منزل می آمدم زیرطاق که رسیدم یک نفر ایستاده بود تا مرادیدعطسه ای عارضش شد پس سلام کرد و گفت استخاره ای بگیری تسبیح استخاره ای گرفتم بد بود گفت یکی دیگر بگیرآنهم بد بود گفت یکی دیگربیگیر آنهم بدآمد پس دست مرا بوسید وعذر خواهی کردوگفت مراوادار کرده بودند که شما را امشب با این اسلحه بکشم چون شما را دیدم بی اختیار عطسه عارض من شدپس به واسطه عطسه مرددشدم گفتم استخاره می گیرم اگر خوب بیاید می کشم و تا سه مرتبه استخاره بد آمد دانستم که خدا راضی نیست و شما را نزد خدا منزلتی است (2).

ونیز جناب آقای ایمانی نقل فرمودند که جناب حسین آقا مژده (عمه زاده آقای ایمانی)2.

ص: 415


1- داستان شماره 021
2- داستان شماره 22.

سلمه الله با والده اش هردوسخت مریض ومشرف به موت شدند مرحوم حاج بیدآبادی تشریف آوردند و فرمودند یکی از این دو مریض باید برود ومن شفای حسین آقا را از خداوند خواسته ام و او خوب خواهد شد بعد از این فرمایش همان شب والده حسین آقا مرحومه شدوحسین آقا را خداوند شفا داد (1).

با حال جنابت به درب دکان میا!

شوهر همشیره مرحوم حاج شیخ جواد بید آبادی از مشهدی احمد آشپز که د کانش در محله بیدآباد بود نقل کرد که یک روز در حال جنابت بودم و نتوانستم غسل نمایم فوری غذا برداشتم به منزل حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی بردم. ایشان پس از جواب سلام فرمود: چراغسل نکرده به درب دکانت آمده ای. دیگر این طورعمل نکن و غذائی که آورده ای ببر. گفت من فکر کردم که ایشان حدس زده اند و حدسش مطابق با واقع شده یک روز مخصوصأغسل نکرده و به حال جنابت آمدم درب دکان و برای شیخ غذابردم. ایشان مراصدا کردند و در گوشم فرمودند: نگفتم غسل نکرده درب دکانت میا چرا این طور کردی بروغذا را هم ببرمن نمی توانم این غذا را بخورم (2)

حمام لازم تربود

... آقای رضوی فرمود: در ایامی که مرحوم بیدآبادی به شیراز تشریف آورده بودند یک روزمن محتلم شده بودم. به قصد حمام از منزل خارج شدم دیدم حاج شیخ محمد باقرشیخ الاسلام عازم خدمت آقای بیدآبادی هستند. به من فرمود شما هم بیائید به خدمت آقا برویم. من حیا کردم که بگویم عازم حمامم بالأخره همراه ایشان به زیارت آقا مشرف شدیم وقتی0.

ص: 416


1- داستانهای شگفت شهید دستغیب شماره 24.
2- داستانهای شگفت شهید دستغیب شماره 140.

وارد برایشان شدیم اول آقا شیخ الاسلام با آقا مصافحه کرد بعد من که رفتم مصافحه کنم آهسته در گوشم فرمود: «حمام لازمتر بود و من از اطلاع ایشان بخود لرزیدم و با شرمساری برگشتم . آقای شیخ الاسلام فرمود چرامی روی؟ بیدآبادی علیه الرحمه فرمود بگذارید برود کارلازم تری دارد(1).

قضیه ای دیگر

درقصص العلماءنوشته مرحوم سید عبدالکریم از قول پدرش آقای سید زین العابدین لاهیجی نقل کرده که فرمود: در اواخر عمر استاد بزرگ آقا باقریهبهانی من درنجف تحصیل می کردم آقای بهبهانی از کثرت پیری به درس حاضر نمی شد ولی یک درس شرح لمعه به عنوان تیمن و تبرک درمنزلش می فرمود. ما چند نفر به درس حاضر می شدیم . از قضا روزی مرا احتلام عارض شد، ونمازم قضا شد. وقت درس هم رسید فکر کردم که اول به درس حاضر شوم بعد برای غسل به حمام بروم ، پس وارد مجلس شدیم آقا به اطاق درس تشریف آورد ومثل هرروز با خوشروئی و بشاشت به همه توجه و التفات فرمود و توجهی به من کرد، ناگهان قیافه اش تغییر پیدا کرد و گرفته شدبعد فرمود امروزدرس تعطیل است، آقایان بروند به کارهای دیگرشان برسند. طلاب حرکت کردند من هم حرکت کردم خواستم از اطاق خارج شوم اشاره فرمود که شما بنشینید. من نشستم وقتی همه رفتند و اطاق خلوت شد فرمود: همانجا که نشسته ای زیر فرش مقداری پول هست آن را بردار بروحمام غسل کن و از این به بعد با حال جنابت در چنین مجلسی حاضر مشو(2).

آن مرد را خارج کنید!

در کتاب مستدرک الوسائل جلد3 صفحه 401 درضمن حالات صاحب مقامات عالیهق.

ص: 417


1- اقتباس از داستانهای شگفت آیة الله دستغیب.
2- منبع سابق.

جناب سید محمد باقر قزوینی نقل کرده: درسنه 1246 در نجف اشرف طاعون سختی به اهل نجف وارد شد که قریب چهل هزارنفر تلف شدند، و هرکس توانست فرار کرد جزسید محمد باقر که قبل از آمدن طاعون حضرت علی علیه السلام را در خواب دیده بود که فرمود: «بک یختم یاولدی» یعنی ای فرزندم توآخرین کسی هستی که با طاعون وفات می کنی . و همین طورهم شد.

چون در آن ایام میت زیاد بودجنازه ها را می آوردند و سید برای هر چند تا جنازه یک نماز می خواند. یک روز(بنا به نقل مرحوم سید مرتضی نجفی ) موقعی که مشغول نماز میت بود پیرمردی عجمی که از اخیارمجاورین نجف اشرف بود آمدوبه سیدنظرمی کردو گریه می نمود مثل اینکه با سید حرفی داشت. سیدبه من فرمودببین چه حاجتی دارد. من رفتم پرسیدم گفت اگراینروزها مرگ من رسید از سید تقاضامندم نمازم را به تنهائی بخواند و بامیت دیگری نخواند. به سیدعرض کردم سید قول دادوقبول کرد که نماز اور منفرد بخواند و پیرمرد رفت.

فرداجوانی آمد عرض کرد همان پیرمرد دیروزی که پدر من است در حال احتضاراست از شما خواهشی کرده که به ملاقاتش تشریف بیاوریدسیدحرکت کردوسیدعاملی را درجای خود قرارداد که به جنازه هانمازیخواند وخودباجماعتی برای عیادت آن مؤمن تشریف آورد در بین راه یک شخص صالحی وقتی دیدسیدبه عیادت می رود اوهم هوس کرد و آمد که از فیض ثواب عیادت در حضور سید بهره مند گردد. چون سید با جمعیت وارد شدند مریض خوشحال شد. با همه اظهار مسرت و تشکر کرد ولی ناگاه متغیروناراحت شده با دست و سر به آن مرد صالح اشاره نمود که برگردوبروبیرون و به فرزندش اشاره می کرد که او را بیرون کن. همه حاضرین تعجب کردندچون بین آن مرد با این مریض هیچ آشنائی نبود، آن مرد رفت و بعد از فاصله ای برگشت وقتی وارد شد. این دفعه مریض با اوبا کمال محبت تعارف نمود وقتی سر این مطلب را از آن مرد صالح پرسیدیم گفت من جنب بودم چون شما را دیدم غسلم را تأخیر انداختم که با شما درعیادت شرکت کنم وقتی دیدم مریض ناراحت

ص: 418

است فهمیدم که جهت ناراحتی او چیست (1).

داستانی از عالم ربانی محمد باقر بن محمد تقی اصفهانی

به واسطه کثرت اشتیاقش به زیارت مادر، از نجف اشرف به اصفهان مسافرت کردودر آن شهر درجای پدر قرارگرفت و به اقامه جماعت در مسجدشاه و تدریس و اقامه حدود شرعیه وامر به معروف و نهی از منکر پرداخت. از کثرت اجراء حدود شرعیه اومردم تعجب می کردند. چون ماه رجب سال 1300 شد در حالی که از عمر اوشصت وهفت سال گذشته بود چندروزی عزلت و گوشه نشینی اختیار کرد و در مقبره علامۂ والدش که در خارج شهر بود ساکن شد و این رسم او بود که هر سال چندروزدرماه رجب در این مقبره عزلت اختیار می کرد ومشغول عبادت و تزکیه نفس می شد. آن سال وقتی از مقبره پدرش مراجعت کرد هیچ همی نداشت جز مسافرت به عراق و زیارت قبور ائمه علیهم السلام جمیع اصناف اهل شهر اجتماع کردند که او را از این سفر منع کنند ولی فایده نبخشید و بلکه هر چه بیشتر برای سفر عجله می کرد. پدرم گفت من از او پرسیدم این قدر عجله برای چیست؟ گفت وقتی که در تخت فولاد در مقبره پدرم عزلت اختیار کرده بودم به سببی غیرعادی برایم ظاهر شد که اجلم نزدیک است بنابراین فکر کردم که زحمت حمل جنازه ام را به دیگران تحمیل نکنم و خودم با پای خودم بروم پس شب از ترس ممانعت مردم از شهر مخفیانه خارج شد و باعجله منازل را سیر کرد تا در شب عاشورای محرم 1031 رسید به کربلا و در آنجا سه روزییش نماندروزسوم رفت به نجف اشرف. اول حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را زیارت کرد سپس آمد به زیارت قبر جدش شیخ جعفر کاشف الغطاء ودرآنجا با عده ای از مشایخ نشست و فرمود جای دفن مراتعیین کنید پس چون محلی را معین کردند دستور داد قبر را کندند و از مقبره بلندنشدتا آنکه کارگران قبر را کندند و تمام کردند. سپس آمد به منزلی که برای نزول او مشخص کردهب.

ص: 419


1- داستانهای شگفت دستغیب.

بودند و آن منزل جد بزرگش مرحوم شیخ جعفربود چندروزی نگذشت که شیخ علی بن شیخ عباس صاحب «انوار الفقاهه» فوت کرد و به اندوه آن مبتلا شدومرگ او را برای مرگ خود فال زد و اتفاقا همان وقت مریض شدوچندی نگذشت که در ماه صفر 1301 از دنیا رفت رحمة الله علیه از تألیفات اوست «لب الاصول » تولد او در1235 بوده است(1).

توسل آقای متقی همدانی به امام زمان وشفایافتن همسرش

عالم متقی و بزرگوار حضرت آقای شیخ محمد تقی (متقی) همدانی که فضیلت وتقوای ایشان مورد اتفاق آشنایان ایشان است و امام جماعت مسجدفرهنگ درقم هستند شفایافتن همسر خود را بطور خلاف عادت به برکت توسل به حضرت حجت بن الحسن العسکری صلوات الله علیهما را مرقوم داشته اند مرقومه ایشان رانقل می کنیم:

بسم الله الرحمن الرحیم روز دوشنبه هیجدهم ماه صفر از سال هزار وسیصدونودوهفت مهمی پیش آمد که سخت مرا وصدها نفر دیگررانگران نمودیعنی همسر این جانب محمد تقی همدانی دراثردوسال غم و اندوه و گریه و زاری از داغ دوجوان خود که در کوههای شمیران جان سپردند در این روز مبتلا به سکته ناقصی شد. البته طبق دستور دکترها مشغول معالجه و دواشدیم ولی نتیجه ای نگرفتیم تا شب جمعه 22 صفر یعنی چهار روز بعد از حادثه سکته شب جمعه تقریبا ساعت یازده رفتم در اطاق خود استراحت کنم پس از تلاوت چند آیه از کلام الله مجید و خواندن دعاهای مختصر از دعاهای شب جمعه از خداوند تعالی خواستم که امام زمان حجة بن الحسن صلوات الله علیه وعلی آبائه المعصومین را مأذون فرماید که به دادما برسد وجهت آنکه متوسل به آن حضرت شدم و از خداوند تبارک وتعالی مستقیما حاجت خود را نخواستم این بود که تقریبا از یک ماه قبل از این حادثه دختر کوچکم (فاطمه) از من خواهش می کرد که من قصه ها و داستانهای کسانیکه مورد عنایت حضرت بقیة الله9.

ص: 420


1- فوائد الرضویه ص409.

روحی وارواح العالمین له الفداء قرارگرفتند و مشمول عواطف و احسان آن مولی شدند را برای او بخوانم. من هم خواهش این دخترک ده ساله ام را پذیرفتم وکتاب «نجم الثاقب» حاجی نوری را برای او خواندم . در ضمن من هم به این فکر افتادم که مانند صدها نفر دیگر چرا متوسل به حجت منتظر امام ثانی عشر علیه سلام الله الملک الاکبرنشوم؟ لذاهمان طور که در بالا تذکر دادم در حدود ساعت یازده شب به آن بزرگوار متوسل شدم وبادلی پر از اندوه و چشمی گریان به خواب رفتم. ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه طبق معمول بیدار شدم ناگاه احساس کردم از اطاق پائین که مریض سکته کرده آنجا بود صدای همهمه می آید. سروصدا قدری بیشتر شد. در ساعت پنج ونیم که آن روزها اول اذان صبح بود به قصد وضوآمدم پائین ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولا در این وقت در خواب بود بیداروغرق در نشاط است تا چشمش به من افتاد گفت آقا ؟ به شما مژده بدهم گفتم چه خبر است؟ من گمان کردم خواهر یا برادرم از همدان آمده اند گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند گفتم کی شفاداد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب واضطراب ما را بیدار کرد چون برای مراقبت مریض دخترش نزد او بود و برادرش (حاجی مهدی) و خواهرزاده اش (مهندس غفاری) اخیرا از طهران آمده بودند مریضه را برای معالجه به تهران ببرند این سه نفر در اطاق مریض بودند که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که می گفت برخیزید آقا را بدرقه کنید. می بیند که تا آنها از خواب برخیزند آقا رفته ، خودش که چهار روزبودنمی توانست حرکت کند از جا می پردودنبال آقا تا دم درب حیاط می رود دخترش که مراقب حال مادر بوده و در اثر سرصدای مادر که آقا را بدرقه کنید بیدار شده بود به دنبال ما در تادم درب حیاط می رودببیند مادرش کجا می رود. دم درب حیاط مریضه به خود می آید ولی نمی تواند با ورکند که خودش تا آنجا آمده . از دخترش زهرا می پرسد که زهرا من خواب می بینم یا بیدارم؟ دخترش جواب می دهد که مادرجان بیداری، تراشفا دادند . آقا کجا بود که میگفتی آقارا بدرقه کنید؟ ماکسی راندیدیم. ما در می گوید آقایی بزرگوار درزی اهل علم وسید عالی قدری که خیلی جوان نبود پیرهم نبود به بالین من آمد گفت برخیزخداترا شفا داد گفتم نمی توانم برخیزم

ص: 421

با لحنی تند تر فرمود: شفا یافتی برخیز. من از مهابت آن بزرگواربرخاستم. فرمود شفایافتی دیگر دوانخوروگریه هم مکن وچون خواست از اطاق بیرون رود من شما را بیدار کردم که اورا بدرقه کنید ولی دیدم شما دیر جنبیدید خودم از جا برخاستم و دنبال آن آقا رفتم.

بحمد الله تعالی پس از این توجه وعنایت حال مریضه فورا بهبود یافت وچشم راستش که در اثر سکته غبارآورده بود برطرف شد و پس از چهار روز که اصلا میل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه ام برای من غذا بیاورید یک لیوان شیر که در منزل بود به او دادند با کمال میل تناول نمود میل به غذا کرد رنگ رخش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گریه مکن غم واندوه از دلش برطرف شد. ضمنا خانم مذکوره از پنج سال قبل مبتلا به روماتیسم بود و اطباء نتوانستند این ناراحتی او را معالجه کنند از لطف حضرت علیه السلام این مرض نیز شفایافت ناگفته نماند که در ایام فاطمیه در منزل مجلسی به عنوان شکرانه این نعمت عظمی منعقد کردیم برای جناب آقای دکتر دانش که یکی از دکترهای معالج این بانو بودشفاء یافتن او را شرح دادم. دکتر اظهار فرمود آن مرض سکته که من دیدم از راه عادی قابل معالجه نبود مگر آنکه از طریق خرق عادت واعجاز شفا داده می شد. الحمدلله رب العالمین... محمد تقی بن محمد متقی همدانی 25 ماه صفر الخیر1397 هجری قمری (1).3.

ص: 422


1- داستانهای شگفت شهید دستغیب شماره 153.

بخش هفتم: لطائف و ظرائف

اشاره

ص: 423

کتاب قانون در حافظه بوعلی

حاج ملا احمد نراقی «در سیف الأمه» نوشته: بوعلی سینا فرار کرده به اصفهان آمده بود و کتاب قانون را به همراه نیاورده بود پس طلاب وعلماء از او خواستند که نسخه آن را به آنها بدهد شیخ الرئیس گفت من آن را به همراه خودنیاورده ام ولی آن را از حفظ می دانم، من می خوانم شما بنویسید و قانون را که شصت هزار سطر است از حفظ خواند و ایشان نوشتند و چون قانون را از خراسان آوردند و مقابله کردند با آن نوشته، یک حرف غلط وخطا در آن نیافتند.

وقتی شیخ الرئیس درکشتی نشسته بود یک نفر ملای لغوی نیز در کشتی بود. شیخ از او پرسید برای چه امری مسافرت کرده ای؟ ملا گفت کتابی در علم لغت عرب نوشته ام می خواهم به نظر پادشاه برسانم. ابوعلی گفت می شود آن کتاب را من ببینم و در این مدت که در کشتی با هم هستیم آن را مطالعه کنم؟ گفت باکی نیست. پس آن کتاب را به دست شیخ داد شیخ در آن چند روز تمام آن کتاب را مطالعه کرد چون به مقصد رسیدند فردای آن روز آن عالم لغوی کتابش را نزد سلطان برد دید رفیقش که در کشتی بود در نزد سلطان است وسلطان به او احترام زیادی می کند در خیال خود گفت اگر می دانستم رفیقم درنزد سلطان احترامی دارد خواهش می کردم سفارش مرا به سلطان می کرد پس آن کتاب را به سلطان تقدیم کرد سلطان آن را نزد بوعلی گذاشت و گفت ببین اگر سزاوار جایزه است به اوجایزه

ص: 424

دهم. شیخ الرئیس کتاب را برداشت نگاهی کرده گفت این کتاب را قبلا کس دیگری نوشته است. عالم لغوی منکرشد و گفت غیر از من کسی چنین کتابی را ننوشته شیخ گفت دلیل حرف من این است که این کتاب را از اول تا آخر حفظم اگر تو نوشته ای چطور من حفظم؟ کتاب را نگاه کن تا من از حفظ بگویم مردلغوی کتاب را گرفته نگاه کرد شیخ الرئیس شروع کرد به خواندن. هرجای کتاب را بازکرد شیخ از حفظ مطالب آن را خواند. پس آن عالم لغوی در آن مجلس متحیر ماند و خجالت کشید و از اینکه چگونه مطالب این کتاب را شیخ حفظ کرده مات و مبهوت مانده بود. آن وقت شیخ الرئیس به شاه گفت این کتاب را این مرد نوشته و سزاوار جایزه است ولی در کشتی من در این چند روز مطالب آن را حفظ کردم پس سلطان به آن عالم لغوی جایزه داد. حاضران از حافظه بوعلی در تعجب شدند(1).

گویند درویشی بر پدر بوعلی سینا مهمان شد پس از صرف غذا در ویش به پدر بوعلی گفت من می خوابم تو بیدار باش که امشب ستاره ای طلوع می کند، آن موقع مرا بیدار کن که من کاری دارم انجام بدهم پدر بوعلی نشست وچون دیدستاره بدان محل موعود رسیده قوه شهوه او به هیجان آمد اول با زوجه خود مواقعه نمود و از آن پس غسل کرده سپس درویش را بیدار نمود درویش دید که ستاره از محل موعود تجاوز کرده به پدرشیخ ایراد کرد که چرا مرا دیر بیدارکردی؟ پدرشیخ واقعه را گفت درویش گفت از برای تو فرزندی می شود که اعجوبه زمان و وحید دوران باشد. پس شیخ الرئیس بوعلی سینا متولد شد.

گویند مردی از اهل همدان وقتی از قبرستانی که قبر بوعلی آنجا بود می گذشت برای بوعلی فاتحه نمی خواند و او را زیدی مذهب می دانست تا آنکه شبی در خواب دید که شیخ الرئیس در کنار حضرت رسول صلی الله علیه وآله نشستهء.

ص: 425


1- قصص العلماء.

این شخص همدانی عرض کرد یارسول الله این بوعلی با آنکه زیدی مذهب است چگونه این تقرب را پیدا کرده که در کنار شما نشسته؟ حضرت فرمود: تو با این عنق منکسره (گردن شکسته) فهمیدی مذهب زیدی بد است ولی بوعلی با آن همه فهم وفطانت نفهمیده پس آن همدانی بعد از آن به شیخ معتقد شد(1).

چرا دعوی پیغمبری نمی کنی؟

بهمنیار که یکی از شاگردان فاضل بوعلی سینا بود روزی به بوعلی گفت چرا با این همه علم ودانائی ادعای نبوت نمی کنی؟ اگر ادعائی کنی مردم می پذیرند وعلماء نمی توانند حریف توشوند. بوعلی گفت جواب تورا در وقت دیگری خواهم داد.

مدتی از این سخن گذشت و زمستان سرد و یخبندان همدان که معروف است رسید شبی بوعلی بابهمنیار در یک اطاق خوابیده بودند موقع سحر مؤذن در بالای گلدسته مسجد مشغول مناجات بود ونعت وثنای پیغمبر خدا می گفت. شیخ بوعلی به بهمنیار گفت بلند شو کاسه ای آب برایم بیاور که بسیار تشنه ام. بهمنیار گفت: اکنون وقت آب خوردن نیست چون تازه از خواب بیدار شده اید نوشیدن آب سرد در این حال صلاح نیست. بوعلی گفت: طبیب بی نظیر عصر من هستم تو از نوشیدن آب مرا منع می کنی با آنکه ضرورت آن را اقتضا می نماید. بهمنیار گفت: من خودم الآن عرق دارم می ترسم اگر بیرون بروم سرما بخورم مریض شوم. شیخ گفت اکنون جواب آن پرسش آن روز تورا در باب دعوی پیغمبری می گویم پس بدانکه پیغمبر کسی است که چهارصد سال از بعثت او می گذرد ونفس اوچنان تأثیری دارد که اکنون مؤذن در وقت سحر باشدت سرما در بالای گلدسته ثناء خدا ونعت وی1.

ص: 426


1- قصص العلماء ص 321.

می گوید. اما من هنوز در نزد توحاضر و تو از خواص اصحاب منی به تو امر می کنم شربت آبی به من دهی نفس من آن قدر تأثیر ندارد که مرا اجابت کنی پس چگونه ادعای پیغمبری ممکن است؟!(1).

چند نمونه از قوت هوش وحافظه

از ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید همدانی کوفی معروف به ابن عقیده که دارقطنی گفته به اجماع اهل کوفه از عهد ابن مسعود تا زمان او هوشمندتر از او دیده نشده نقل شده که گفته من صدو بیست هزار حدیث با اسانید آن ها در حفظ دارم ومذاکره می کنم وجواب می دهم سیصدهزار حدیث را ونقل شده که کتابهای او بارسیصدشتر می شد.

هشام بن محمد بن السائب ابومندرکلبی نسابه معروف و از علمای مذهب امامیه بوده است. سمعانی در انساب گفته که هشام کلبی میگفت حفظ کرده ام آنچه را که احدی حفظ نکرد و فراموش کردم چیزی را که کسی فراموش نکرده. عموئی داشتم که مرا بر حفظ قرآن امرکرد پس داخل خانه شدم و قسم خوردم که بیرون نشوم از آن تا آنکه قرآن را حفظ کنم پس قرآن را در سه روز حفظ کردم و برآئینه نظر افکندم دیدم ریشم مقداری دراز شده خواستم کمی مقراض کنم پس ریشم را به قبضه گرفتم که بیشتر از یک قبضه را کوتاه کنم ولی فراموش کردم وعوض اینکه پائین تر از قبضه را مقراض کنم مقراض را به بالای قبضه گذاشتم وتمام ریشم را مقراض کردم!

گویند ابن مسعود رازی به اصفهان وارد شد و از حفظ صد هزار حدیث را املاء کرد چون کتابهایش به او رسید با آنچه املاء کرده بود مقابله کرد جز در متن دو حدیث9.

ص: 427


1- قصص العلماء ص319.

اختلافی نبود.

ابو بکر بن محمد، قاضی موصل از علمای امامیه ودرحفظ مشهور بوده. فاضل تنوخی گفته ندیدم کسی را که از او هوشش بیشتر باشد او می گفته چهارهزار حدیث حفظ دارد.

میرزا حسن شیرازی ومحضر شیخ انصاری

مرحوم آقا میرزاحسن شیرازی مقامش در فکر خیلی بلند بوده است. وقتی که از اصفهان به زیارت نجف مشرف می شود. شیخ انصاری هم در نجف بوده است بعد از زیارت اراده می کند به اصفهان برگردد اشخاصی که از فهم عالی میرزا مطلع بودند به شیخ عرض می کنند که حیف است ایشان برود، شما هر طوری است او را نگه دارید. شیخ در مجلسی با او اجتماع می کند و بحث «بیع فضولی» را طرح می کند که آیا اجازه کاشف است یا ناقل ؟ شیخ تقریبی می فرماید، و یک وجه را اثبات می کند. میرزا خیلی خوشش می آید، به! عجب تقریب خوبی است! شیخ تقریب دیگری می کند و طرف مقابل را اثبات می کند. میرزا می گوید: عجب! این نقض هم بسیار نقض خوبی است. آنگاه شیخ نقض التقض را می فرماید میرزا متحیر می شود، و تا هشت مرتبه این کار را تکرار می کند میرزا بسیار تعجب می کند و می گوید:

چشم مسافر چوبرجمال تو افتد

عزم رحیلش بدل شود به اقامت

از برگشتن منصرف می شود و ماندگار می گردد و در درس شیخ انصاری شرکت می کند، وعاقبت به آن جایی رسید که میرزای شیرازی شد، سی سال تمام ریاست به او منتقل می شود و وحدہ لاشریک له می گردد. و هیچ کس در قلمرو شیعه از ایران و غیر ایران جز میرزای شیرازی را مقلد نبود(1).2.

ص: 428


1- نقل از مصاحبه با آیة الله اراکی در مجله «حوزه» شماره 12.

استعداد شگفت مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی

حاج میرزا حسن شیرازی اعلی الله مقامه درست چهارسالگی شروع کردند به تحصیل در مدت دو سال و چهارماه از نوشتن و قرائت قرآن وکتب فارسی بی نیاز گشت و در سن شش سالگی بود که به خواندن کتب عربی مشغول شد و در بیست سالگی به اخذ اجازه اجتهاد نائل گردید و در مجلس درس خصوصی آقای کرباسی می رفت و ریاست تدریس به وی منتقل شد.

این عالم بزرگوار در حافظه و فطانت آیتی بود، او در سن هشت سالگی بود که دائی اش در نظر گرفت او از وعاظ بشود لذا به او گفت یک صفحه از کتاب « ابواب الجنان» قزوینی را حفظ کن و در شیراز در مسجد وکیل منبر برو. وی این پیشنهاد را پذیرفت یک صفحه از کتاب مذکور را با آنکه حفظ آن به جهت مسجع ومقا بودنش خیلی مشکل بود حفظ می کرد و پس از آنکه برفراز منبر می رفت با کمال فصاحت و بلاغت سخنرانی می کرد. چون این عمل سابقه نداشت که کودک هشت ساله یک چنین منبری تحویل بدهد دائی اش برای آنکه مبادا وی را نظر بزنند اجازه نداد منبر برود فقط در هفته یک الی دو مرتبه اجازه داد.

این عالم ربانی بیشتر قرآن کریم را حفظ کرده بود. کلیه دعاهای ماه مبارک رمضان را که در شب و روز خوانده می شوند حفظ نموده بود و زیارت نامه ها را نیز از حفظ تلاوت می کرد. کثیرالبکاء ورقیق القلب بود(1).

استعداد سرشار شهید صدر

یکی از نوابغ عصرما آیة الله شهید محمد باقر صدر بود که در سن چهارده سالگی2.

ص: 429


1- اختران تابناک ص162.

پدر خود (سید حیدر صدر) را از دست داد و زیر نظر مادر پرهیزکار (دختر شیخ عبدالحسین آل یاسین، از رجال علم عراق) و برادرش حجة الاسلام سید اسماعیل صدر که خود از مجاهدین معروف بود قرارگرفت. آثار نبوغ آیة الله صدر از همان آغاز تحسین همه آشنایان را بر می انگیخت. هنوز در سنین کودکی بسر می برد که تحصیل علم را آغاز کرد. در ده سالگی در همه زمینه های تاریخ اسلام سخنرانی می کرد و در این دوران مقدمات علوم را به خوبی آموخت و سپس به فراگیری منطق پرداخت.

آیة الله صدر در 12 سالگی علم اصول را نزد برادرش خواند و صاحب نظر شد در اوائل دهه دوم عمرش برای ادامه تحصیل راهی نجف اشرف شد و در مدت کوتاهی مراحل درسی پیش از خارج را پشت سر گذاشت و پای به درس خارج نهاد و از همان روزهای نخست که در جلسات درس علامه بزرگ مرحوم آیة الله العظمی شیخ محمدرضا آل یاسین که دائی او می شد شرکت جست، استعداد سرشار ونبوغ فوق العاده او بر استاد بزرگوارش آشکار شد. روزی استاد در مبحثی از مباحث پر پیچ وخم اصولی (گویا بحث مقدمه واجب بوده) مشکلی را طرح می سازند و از حاضران می خواهند که برای جلسه بعد در حل این مشکل بیندیشند و اگر حتی به نظرشان می رسد در جلسه بعد به عرض استاد برسانند. روز بعد جلسه درس تشکیل شد ولی هیچ یک از حاضران که در میان آنان طبق معمول مجتهدین وفضلاء بزرگ زیاد بودند مطلبی برای گفتن ارائه نمی دهند وهمه عجز خود را از حل مشکل ابراز می کنند. ولی سید یعنی همان نوجوان نابغه به استاد می گوید که حل مشکل را یافته ام. آن وقت سه راه حل برای مشکل به محضر استاد ارائه می دهد. استاد که خود پیچیدگی مشکل را خوب درک کرده بود و پس از زحمت بسیار فقط یک راه حل یافته بود در برابر این ابتکار شگفت انگیز دچار تعجب می گردد و زبان به تحسین و تمجید این محقق جوان می گشاید و به شاگردان می فرماید برای حل این

ص: 430

مشکل فقط یک وجه حل سراغ داشتم ولی اکنون چهار وجه پیدا کردم که سه وجه آن را همشیره زاده ام به من آموخته اند.

آیة الله صدر در حالی که هنوز دهه دوم عمر خود را به پایان نرسانده بود اساتیدوی به مرحله اجتهاد واستنباط وی اعتراف واذعان نمودند و در بیست وسه سالگی نخستین اثر علمی خود را که یک دوره تحقیق علمی در بارۀ علم اصول است بنام «غایت الفکر فی علم اصول الفقه» به جهان علم عرضه داشت. رضوان الله علیه وعلی اخته الشهیدة(1).

واضحات اخبار و احادیث ائمه اطهار

یکی از تلامذه فاضل آخوند ملاعلی نوری مسأله مشکلی در علم حکمت که از آخوند یاد گرفته بود را به خدمت شیخ جعفر رسانیده پاسخ طلبید. شیخ فرمود فردا بیا جواب آن را بگیر وقتی که آخوند نوری مطلع شد آن شاگرد را مذمت کرد که شیخ جعفر فقیه است نه حکیم توچرا در این مسأله به اورجوع کردی و او را اذیت نمودی؟ فردا از او مطالبه جواب نکن.

پس روز بعد بین الصلاتین شیخ بلند شد صدازد صاحب مسأله بیاید جوابش را بگیرد سائل جواب را گرفته به نزد آخوند نوری آورد آخوند دید شیخ جواب مسأله را درست و صحیح و روشن نوشته تعجب کرد زیرا شیخ علم حکمت نخوانده بود. پس باشیخ ملاقات کرده وسؤال نمود شما که درفن معقول کارنکرده اید چگونه جواب آن مسأله را موافق قاعده نوشته بودید؟ فرمود: اینها از واضحات اخبار واحادیث ائمه اطها راست (2).4.

ص: 431


1- یادواره شهید آیة الله محمد باقر صدر ص7.
2- قصص العلماء ص194.

چند روایت در مورد بذله گوئی وشوخ طبعی

افراط در آن در شریعت مذموم است چه باعث سبکی وکم وقاری و موجب سقوط مهابت و حصول خواری می گردد و دل را می میراند و از آخرت غافل می سازد و بسا باشد موجب عداوت یا سبب آزرده ساختن اشخاص گردد.

ولی اگر شوخی ولطیفه گوئی سبب ایجاد مطالب مذکور نباشد مذموم نیست، ومکرر از حضرت رسول صلی الله علیه وآله صادرشده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور است و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مکررشوخی می کردند تا آنکه منافقین این را عیب آن حضرت شمردند(1).

وفی الحدیث: کثرة المزاح فی السفر فی غیر ما یسخط الله من المروة یعنی زیاد مزاح کردن در مسافرت در صورتی که معصیت نباشد از مروت است (2).

روی انه قال صلی الله علیه وآله: إنی لأمزح ولا أقول إلا ألحق رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من مزاح می کنم وحرفی نمی زنم جز حق (3) .

معروف است که روزی پیرزنی از رسول خدا پرسید یا رسول الله آیامن اهل بهشتم یانه ؟ حضرت فرمود: هیچ پیری وارد بهشت نمی شود عجوزه از این فرمایش رسول خدا متعجب وناراحت شد پس از آن حضرت فرمود: همه پیرها جوان می شوند آن وقت داخل بهشت می شوند. (4) .

ص: 432


1- معراج السعاده ص 428.
2- مجمع البحرین کلمه مزح ص 196.
3- مجمع البحرین مزح.
4- ناسخ التواریخ جلد حضرت رسول .

بچه شیر!

شهید حاج ملامحمد تقی برغانی صاحب مجالس المتقین می گوید موقعی که من به عتبات عالیات مشرف بودم پای درس سید علی صاحب ریاض حاضر می شدم یک روز در مسئله ای من به سید ایراد می کردم وسید جواب می داد در این هنگام دیدم جوان نورسی که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود با من بحث می کند و هر چه من می گفتم اورد می کرد و حرفهای منطقی و مستدلی می گفت و من نمی توانستم او را مجاب کنم. آخر عصبانی شدم گفتم آخر بچه توچه می گوئی. دیدم سیدعلی از بالای منبر خطاب به من کرده فرمود با او با دلیل و برهان صحبت کن اوگر چه بچه است ولی بچه شیر است من ساکت شده پرسیدم این آقازاده کیست؟ گفتند: این سید محمد مهدی فرزند آقا سید علی است. فهمیدم که آقا درست فرموده که واقعا شیر بچه است (1).

علامت نصب؟

سیرافی نحوی که استاد سید رضی علیه الرحمه بوده در طفولیت سید رضی از سید پرسید: «اذا قیل رأیت عمر، فما علامة نصب عمر؟ قال الرضی بغض علی بن ابیطالب فتعجب السیرافی والحاضرون وفرح بذلک أبوه وقال انت ابنی حقا»(1).

دوقضیه غریبه از مرحوم آیة الله بروجردی و مرحوم مامقانی

حضرت آیة الله اراکی حفظه الله نقل نموده است: یک چیز عجیبی از حاج آقا19

ص: 433


1- تتمه منتهی الآمال ص319

حسین بروجردی اعلی الله مقامه دیدم. آقای صدوقی یزدی در همین کوچه ما نزدیک تکیه خلوص، منزل داشت نمی دانم از مکه یا عتبات آمده بودند که بناشد به دیدنش برویم. من با آقای خوانساری رفتم. دیدیم، آقای بروجردی هم با اصحاب وحواریونش، از جمله آقای قفقازی پدر آقا محمد قفقازی مدرس و دیگران آمدند. کرسی بود و همه دورکرسی نشستند. ایشان هرکجا که می رفتند، استفتاآت را دم دست می آوردند و دیگر جای صحبت خارجی نبود. استفتاآت را ریختند روی کرسی یکی از استفتاآت محتاج به مراجعه به جواهر شد، به آقای صدوقی گفتند: جواهر دارید؟ گفت: بلی. گفتند: بیاورید. آوردند. گفتند: این مسئله را توی جواهر پیدا کنید. این می گرفت هی ورق ورق می کرد، نمی توانست پیدا کند، می داد دست آن یکی، آن یکی هم هرچه تفحص می کرد نمی یافت می داد دست دیگری تا آخرش آقای بروجردی گفت: بده به من. کتاب را دستش گرفت و باز کرد و گفت این مسأله است. یک خاطره هم از مرحوم مامقانی صاحب تنقیح المقال دارم. ایشان به قم آمده بود، وطلاب به دیدنش می رفتند. در خیابان حضرتی در یک مسافرخانه منزل گرفته بود. من هم رفتم بدیدنش. می گفت: وقتی من تنقیح المقال را می نوشتم و محتاج به مراجعه کتبی که در طاقچه بود می شدم. دست می بردم و برمی داشتم و باز می کردم، دقیقا همان کتاب وهمان صفحه مورد احتیاجم باز می شد، و برای پیدا کردن کتاب و مطلب معطل نمی شدم !(1).

یازده جواب صواب درعالم خواب

مرحوم شیخ حرعاملی علیه الرحمه می فرماید: در سفر سوم حج بیت الله الحرام از محل احرام تا آخر اعمال حج را پیاده انجام دادم وعده زیادی هم به واسطه من2.

ص: 434


1- مصاحبه با مجله «حوزه» شماره 12.

اعمالشان را پیاده انجام دادند یک شب در عالم خواب دیدم کسی از من پرسید چرا امام حسن علیه السلام با آنکه پیاده به حج تشریف می بردند حیوان سواری هم همراه خود می بردند وسوارهم نمی شدند؟ آیا همراه بردن مرکوب چه مصلحتی وچه فائده ای داشت؟ من در پاسخ او چند علت وجهت ذکر کردم 1- پیاده رفتن برای کمی مخارج حج نباشد 2۔ کسی گمان نبرد که امام برای صرفه جوئی پیاده می روند 3- می خواستند استحباب این عمل را بیان کنند 4- برای انفاق مال فی سبیل الله 5- احتمال داشت که به واسطه خستگی وعجز از راه رفتن مورد احتیاج بشود 6 - اطمینان خاطر وطیب نفس که باعث می شود انسان خستگی زیاد احساس نکند کما اینکه تجربه شده کسی که مرکوب همراهش باشد زیاد احساس خستگی نمی کند و اشاره به این نکته است فرمایش علی علیه السلام: «من وثق بماء لم یظما» 7- در مراجعت از مکه سوار شوند 8- احتمال وجود دزد وقطاع الطریق بوده در این مواقع انسان نیاز به مرکب دارد 9- حضور این گونه محامل ومراکب در مکه بواسطه تبرک 10- اظهار حسب وشرافت ومقام وجلالت خود که در این حکمت ها ومصالح زیادی بوده است 11- اظهار نعمت های خداوند (واما بنعمة ربک فتحدث) این مطالبی بود که در خواب به نظرم آمد گفتم و از خواب بیدار شدم و همه را نوشتم (محدث قمی در سفینة البحار می گوید آن دست خط درنزد من موجود است) (1).

وافق شن طبقه

در میان عرب این مثل مشهور است که می گویند: «وافق شت طبقه» شن اسم یکی از دانشمندان حکیم بود و مدتی در جستجوی زنی دانشمند بود تا آنکه در یکی از سفرهایش در راه به یک مردی رسید و با هم رفیق شدند. شن گفت: رفیق نردبان3.

ص: 435


1- سفینه ج 1 ص213.

داری؟ آن مرد گفت: عجب مرد دیوانه ایست مگر اینجا جای نردبان است. مقداری راه رفتند رسیدند به جائی که زراعت و سبزی خوبی داشت شن گفت: رفیق، مردم این سبزی ها را خورده اند یا هنوز نخورده اند؟ باز آن مرد در خیال خود گفت چه آدم نفهم و دیوانه ای رفیق من شده است مگر سبزی و زراعت حالا خوردنی است یا مگر مردم حیوانند که زراعت را خورده باشند. رسیدند به نزدیک شهر دیدند کسی مرده است رفتند آن مرده را تشییع کردند و فاتحه خواندند بازشن پرسید: رفیق، این مرد مرده است بازنده است؟ مرد گفت بابا عجب دیوانه ای هستی مگر خودمان او را دفن نکردیم این چه سؤالی است می کنی؟ وقتی رسیدند به شهر، شن به آن مرد گفت رفیق من آدم غریبی هستم منزل ندارم برای رضای خدا مرا ببر به منزلت اوهم شن را به خانه آورد دختران مرد که اسمش «طبقه» بود پرسید پدرجان از سفر چه سوغاتی برایم آورده ای؟ مرد گفت یک مرد دیوانه سوغات آورده ام. گفت: از کجا فهمیدی دیوانه است؟ مرد گفت: از سؤالهایش فهمیدم که دیوانه است. دختر پرسید: سؤالهایش چه بود؟ مرد سؤال ها را نقل کرد. دختر چون فهمیده بود گفت پدرجان این شخص دیوانه نیست بلکه مرد دانشمندی است. شما سؤال های او رانفهمیده ای تا جواب بدهی. اول که گفته نردبان داری مرادش حکایتها وقصه های شیرین بوده است و بعد سؤال کرده مردم این زراعتها را خورده اند یانه منظورش این بوده است که صاحبان این زراعت جلوتر قرض کرده خورده اند و دیگر از این زراعت چیزی برای آنها نمانده است یا قرض نکرده اند و هنوز این زراعت را نخورده اند ومال خودشان است و سؤال دیگر که این مرد مرده است بازنده یعنی اینکه آیا اولاد صالحی دارد یانه؟ چون اگرکسی اولاد صالح داشته باشد و بمیرد او در واقع نمرده است ولی کسی که فرزند صالحی نداشته باشد در واقع مرده است و کسی او را یاد نمی کند. این مرد وقتی این حرفها را شنید پیش مهمان آمد گفت رفیق معذرت می خواهم که من در بین راه جواب شما را ندادم. بعد شروع کرد جواب سؤالها را داد. شن

ص: 436

گفت ای مرد این جواب ها از تو نیست گمانم کس دیگری یاد تو داده است. آن مرد گفت: دخترم یادم داد. شن خیلی خوشحال شد گفت: ای مرد من مدتی است دنبال همچو زنی می گردم. خواهش می کنم این دخترت را به من تزویج کن. آن مرد راضی شد و دخترهم راضی شد و باشن تزویج کرد بعد از آن این مثل معروف شد: وافق شن طبقه.

شواهدی برتشیع ابن جوزی

صاحب روضات فرموده: بعید نیست که عبدالرحمن بن علی حنبلی معروف به ابن جوزی واعظ، شیعه بوده و از روی نقیة اظهار تسنن کرده کما اینکه از جوابهائی که داده معلوم می شود.

من جمله از ابن جوزی در حضور جماعت شیعه و سنی سؤال کردند که علی افضل است یا ابابکر؟ فورا گفت: «من کانت بته فی بیته» یعنی کسی که دخترش در خانه اوست. صراحتا نگفت که علی افضل است بلکه به عبارتی گفت که محتمل باشد ابابکر است.

ومن جمله اینکه عددائمه را از او سؤال کردند، گفت: «الی کم اقول اربعة اربعة اربعة» یعنی چقدر بگویم چهار، چهار، چهار. صراحت نگفت دوازده است بلکه سه مرتبه عدد چهار را تکرار کرد که جمع آن می شود دوازده و در عین حال احتمال این می رود که عدد چهار را برای تأکید تکرار کرده باشد.

و من جمله اینکه ابن جوزی. بالای منبر گفت: «سلونی قبل أن تفقدونی» بپرسید از من قبل از آنکه من از میان شما بروم پس زنی که باطنا شیعه بوده) از جابر خاست و گفت: آیا اینکه در یک شب علی برای غسل سلمان به مدائن رفت ومراجعت کرد صحیح است؟ ابن جوزی گفت: آری. آن زن گفت: اینکه عثمان سه روز بدنش در مزبله افتاده بود و علی هم حاضر بود صحیح است؟ گفت: بلی. پس زن گفت:

ص: 437

باید علی برحق باشد و عثمان بر باطل یا به عکس؟ ابن جوزی گفت: ای زن اگر تو بدون اجازه شوهرت از خانه بیرون شده ای خدا تورا لعنت کند و اگر با اجازه شوهرت آمده ای خدا شوهرت را لعنت کند. زن گفت: آیا عایشه که به جنگ علی رفت با اجازه پیغمبر رفت یابی اجازه؟ پس ابن جوزی سکوت کرد و از منبر بزیرآمد. و من جمله اینکه از ابن جوزی سؤال کردند که فاطمه زهرا افضل است یا عایشه؟ گفت: عایشه به دلیل اینکه خداوند فرموده: «فضل المجاهدین علی القاعدین درجة، فدک فاطمه را گرفتند سکوت کرد ولی عایشه تجهیز لشکر کرده با علی جنگید به طوری که از دولشگر هجده هزار تن کشته شدند!! |

جواب مؤمن الطاق

در «محاضرات» راغب است که مردی از خوارج به روی مؤمن الطاق شمشیر کشید وگفت: چه می گوئی درباره علی وعثمان؟ مؤمن الطاق گفت: آنا مین علی ومن عثمان بری .

یک معنای این جمله این است که من از علی و عثمان بیزارم ولی منظور مؤمن معنای دیگری بود و آن اینکه من از علی هستم و از عثمان بیزارم .

آزمایش ملاحسین بن علی کاشفی سبزواری توسط مردم سبزوار

واعظ عالم وعارف و کاشف اسرار از حدیث وتفسیر وریاضی و حروف، در اوائل امر به هرات رفته سلطان آنجا میر علی شیر را ملازم شد. با خواهر ملاعبدالرحمن جامی ازدواج کرد و به این سبب در نزد همشهریان خود اهل سبزوار که در مذهب تشیع زیاد متعصب اند به تستن متهم شد از این رو مردم سبزوار در صدد امتحان او برآمدند. روزی شیخ در مسجد جامع سبزوار در منبر بود پیرمردی از محبان اهل بیت علیهم السلام با عصا آمد پای منبر و به شیخ خطاب کرده گفت: ای

ص: 438

شیخ از توسؤالی دارم و این در موقعی بود که اتفاقا این حرف از زبان شیخ جاری شد که فرمود جبرئیل دوازده هزار مرتبه بر پیغمبر نازل شد. پیرمرد گفت یا شیخ جبرئیل بر علی بن ابیطالب چند مرتبه نازل شد؟ شیخ چون بدگمانی اهل سبزوار را می دانست فهمید که این سؤال در این موقع برای امتحان عقیده او درباره حضرت علی علیه السلام است. ولی اگر بگوید جبرئیل به علی علیه السلام نازل نشده پیرمرد با آن عصبانیت که آمده با آن عصا به حسابش می رسد و سبزواریان که از محبان علی علیه السلام می باشند نسبت تستن براو خواهند بست. آخر صفای اعتقادش او را یاری نموده متوجه جواب خوبی شد که گفت جبرئیل بیست و چهار هزار مرتبه بر علی بن ابیطالب نازل گشته پیرمرد گفت این حرف را برای خوش آیند مردم گفتی یا بر این ادعا دلیل داری؟ شیخ گفت: دلیل من این است که پیغمبر خدا مکرر فرموده: «آن مدینة العلم وعلی بائها» پس پیغمبر شهر علم و علی در آن شهر است. بنابراین جبرئیل دوازده هزار مرتبه در شهر علم وارد شده و دوازده هزار هم از همان در که علی علیه السلام باشد خارج شده جمعا در موقع ورود و خروج جبرئیل بیست و چهارهزار مرتبه بر علی نازل شده است. مردم از حسن جواب او تعجب نموده با او معامله به خیر نمودند.

مرحوم شیخ حسین کاشفی اولین کسی است که درباره مصائب سید الشهداء علیه السلام کتاب مقتل بنام «روضة الشهداء» تألیف نموده که بعد از تألیف این کتاب اشخاص باسواد و علماء این کتاب را به دست گرفته در مجالس و محافل وقایع عاشورا و احوال شهدای کربلا را از روی این کتاب می خواندند و شیعیان برمصائب امام حسین علیه السلام گریه می کردند و این اشخاص را روضه خوان می گفتند چون از روی کتاب روضة الشهداء می خواندند به همین جهت تا الآن هم به هرکس ذکر مصیبت اهل بیت علیه السلام می کند روضه خوان می گویند. و از برای مرحوم شیخ کتب وتألیفات زیادی در موضوعات مختلفه می باشد و

ص: 439

قصیده ای در مدح و مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام دارد که این دو بیت از آن می باشد.

ذریتی سؤال خلیل خدا بخوان

وزینال عهد جوابش بکن أدا

گردد تورا عیان که امامت نه لایق است

آن را که بوده بیشتر عمر درخطا

و این تصریح در تشیع اوست چه در این آیه عصمت امام شرط شده است که همین عقیده شیعه است آن مرحوم در هرات در حدود سنه نهصدوده، چهار سال بعد از ظهور سلطنت صفویه وفات نمود(1).

علامه حلی

علامه شیخ حسن بن یوسف بن علی بن المطهر حتی عالم بزرگوار ونابغه روزگار و صاحب تألیفات بسیار وخادم دین واهل بیت اطهار.

سید عبدالله شوشتری فرموده: آن جناب به درجه اجتهاد رسید در حالتی که کودک بود و قلم تکلیف براو جاری نشده بود و مردم منتظر بودند که به تکلیف برسد که به او تقلید نمایند مرحوم قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین کرامتی از او نقل نموده است به این شرح که علامه حلی در بعضی از فنون علمی استادی داشته که سنی بوده و آن استاد سنی کتابی نوشته بود بررد مذهب شیعه و آن کتاب را در محافل و مجالس برای مردم می خواند و به هیچ کس نمی داد. علامه خیلی مایل بود که آن کتاب را به دست بیاورد و رتی برآن بنویسد که مردم به وسیله آن کتاب گمراه نشوند ولی هر چه خواهش می کرد آن عالم کتاب را نمی داد. به نوشته مرحوم نوری در «نجم الثاقب» که از کشکول علی بن ابراهیم مازندرانی نقل کرده، چون علامه در گرفتن کتاب زیاد اصرار کرد آن مرد گفت4.

ص: 440


1- اقتباس از فوائد الرضویه محدث قمی ص144.

می دهم به شرط آنکه یک شب بیشتر نگه نداری. علامه قبول نموده کتاب را گرفت و آورد به خانه وشروع به نوشتن آن نمود ولی استنساخ و رونوشت آن قریب یک سال مدت لازم داشت. علامه مقداری نوشت و خسته شد. ناگهان دید مردی به صفت اهل حجاز وارد شد، سلام کرد و نشست و گفت ای شیخ تو برای من بر این اوراق مسطر بکش ( گویا مراد اینست که خط کشی کن) من می نویسم، پس شیخ برای او مسطر می کشید و آن شخص می نوشت. آن قدر تند می نوشت که شیخ به او نمی رسید. چون صبح شد بانگ خروس بلند شد کتاب هم به اتمام رسید بعضی گفته اند علامه خوابش برد چون بیدارشد کتاب را نوشته دید.

از زهد او در رساله «نفحات قدسیه) نقل شده که وصیت کرد که تمام نماز وروزۀ مدت عمرش را با یک حج به نیابت از او به جای آوردند. با آنکه تمامی این اعمال را خودش انجام داده بود(1).

گفتگوی علامه حلی با علماء عامه در حضور سلطان محمد خدا بنده وتشیع سلطان

مرحوم علامه حقوق زیادی برطایفه امامیه دارد چه آنکه به برکات انفاس قدسیه وکتب شریفه او جماعت بسیاری شیعی مذهب شدند از جمله آنکه اوسبب تشیع سلطان محمد خدا بنده شد. در این مورد در کتاب شرح من لایحضره الفقیه ، مولا محمد تقی مجلسی به نقل از جماعتی از شیعه آورده است که روزی سلطان خدا بنده برهمسر خود خشمگین شد و در یک جمله او را سه طلاقه کرد و سپس پشیمان گشت و علماء را گرد آورد، آنها به او گفتند چاره ای از اینکه نخست محلل با او ازدواج کند تا پس از آن محلل شما بتوانید باز او را به زوجیت خود در آورید نیست. سلطان7.

ص: 441


1- فوائد الرضویه ص127.

گفت: شما را در هر مساله ای اقوال مختلفی است آیا در این مسأله هیچ اختلافی ندارید؟ گفتند: نه. آنگاه یکی از وزرای سلطان گفت: در «حله» عالمی هست که چنین طلاقی را باطل می داند. پس نامه ای به سوی علامه فرستاد و او را احضار نمود. عالمان اهل سنت گفتند: او (علامه) مذهب باطلی دارد ورافضیان بی خرد هستند و در شأن سلطان نیست که به طلب مردی سبک سر بفرستد. ولی سلطان گفت تا به سوی او بفرستند. پس چون علامه بیامد، شاه همه علماء مذاهب چهارگانه اهل سنت را طلبید و آنها را نزد خود جمع کرد. هنگامی که علامه به مجلس وارد شد نعلین خود را به دست گرفت، داخل درجمع شد و گفت: السلام علیکم و در کنار سلطان نشست. علماء حاضر به سلطان گفتند: آیا ما به شما نگفتیم که آنها سبک عقل هستند؟ سلطان گفت: در باره اعمال او از خودش جویا شوید، آنها به علامه گفتند چرا سلطان را سجده نکردی و آداب و تشریفات را انجام ندادی؟ علامه گفت رسول الله صلی الله علیه وآله سلطان بود و به او سلام می دادند و خدای تعالی فرموده است: «چون داخل در خانه ها شدید برخویشتن سلام کنید، درودی مبارک از نزد خدا»(1) از طرف دیگر به اتفاق ما وشما سجده برای غیر خدا حرام است.

سپس به او گفته شد: چرا در کنار سلطان نشستی؟ گفت: جای دیگری برای نشستن نبود. وهر چه علامه به عربی می گفت مترجم برای سلطان ترجمه می کرد. به علامه گفتند: چرانعلین خودت را با خود به داخل آوردی؟، چنین کاری شایسته هیچ عاقلی بلکه انسانی نیست. علامه گفت: ترسیدم حنفی ها آن را بدزدند همان طورکه ابوحنیفه نعلین رسول الله صلی الله علیه وآله را دزدید، در اینجا حنفی ها برآشفتند که ابوحنیفه کجا و زمان پیامبرکجا؟ تولد ابوحنیفه پس از صد سال از وفات..

ص: 442


1- فإذا دخلتم بیوتا فلوا علی انفسکم تحیه من عندالله مبارکه...

رسول الله صلی الله علیه و آله بوده است. علامه گفت: اشتباه کردم، لابد سارق نعلین رسولخدا صلی الله علیه وآله شافعی بوده است. شافعیان نیز برآشفتند که شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمده و دویست سال پس از رحلت رسول الله صلی الله علیه وآله زندگی می کرده. علامه گفت: شاید کارمالک بوده . مالکی ها هم مثل حنفی ها وشافعی ها اعتراض و انکار کردند. علامه گفت: پس شاید سارق احمد بن حنبل بوده، حنابله هم، به انکار و تکذیب پرداختند. آنگاه علامه رو کرد به سلطان وگفت دانستی که هیچ یک از رؤسای این مذاهب چهار گانه در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وصحابه او نبوده اند. پس برگزیدن ابوحنیفه ومالک وشافعی و احمد حنبل به عنوان مجتهد ورئیس مذهب از بدعتهای آنها است. بطوری که اگر یکی از خود ایشان به مراتب افضل از این چهارتن باشد به او اجازه وحق اینکه برخلاف فتوای یکی از آن چهار نفر فتوائی بدهد نمی دهند. در اینجا سلطان به حالت پرسش گفت: هیچ یک از رؤسای مذاهب اربعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وصحابه او نبوده اند؟ علماء عامه همگی گفتند: خیر. آنگاه علامه گفت: ولی ما شیعه پیروان امیرالمؤمنین علیه السلام جان رسول الله صلی الله علیه وآله، برادر، پسر عمو و وصی اوهستیم، و به هرحال طلاقی که سلطان جاری کرده است باطل است زیرا فاقد شرایط صحت است که از جمله آن شرائط حضور دو نفر عادل است. آیا سلطان طلاق را در محضر دونفر عادل جاری نموده است؟ سلطان گفت: نه. بعد به بحث با علماء پرداخت تا اینکه همه ایشان را محکوم ومغلوب نمود. پس از آن سلطان خدابنده به تشیع درآمد و به شهرها و سرزمین ها پیام فرستاد تا به نام ائمه دوازده گانه شیعه علیهم السلام خطبه بخوانند و نام ایشان را برسه ها ضرب کنند و بر دیوار مساجد ومشاهد مشرفه آن حضرات، بنگارند(1).9.

ص: 443


1- روضات الجنات ج 2 ص 279.

مرا برای خودت بگذار و فلانی را با مادرت دفن کن

وقتی که مادر هلاکوخان از دنیا رفت بعضی از علماء اهل سنت که از خواجه نصیر الدین دل خوشی نداشتند به هلاکوخان گفتند: در قبر نکیر و منکر از اعتقادات واعمال مادرت سؤال می کنند و مادر شما عوام است ممکن است نتواند جواب صحیح بدهد بنابراین خوب است خواجه نصیر الدین را همراه مادرت در قبر بگذاری که از طرف او جواب دهد و یا به او یاد بدهد. هلاکوخان این پیشنهاد را پسندید و خواجه را احضار کرد. خواجه وقتی فهمید که علمای مخالف این نقشه را کشیده اند به هلاکو فرمود: سؤال نکیر و منکر برای همه هست و برای شما هم هست چون ممکن است شماهم نتوانید جواب بدهید پس صلاح این است که مرا برای خودت نگه داری و فلان عالم را که یکی از بزرگان اهل سنت است با مادرت دفن کنی. هلاکو فرمایش خواجه را پسندید فرستاد همان عالم سنی مخالف خواجه را آوردند وزنده در قبر مادرش دفن کردند. در حدیث آمده است - من حفرة لأخیه وقع فیه. هرکه بر سر راه برادر خود چاه بکند خودش در آن می افتد(1).

دلیل برجواز صلوات بر غیرپیامبر

موقعی که در آن مجلس بزرگ علماء اهل سنت و جماعت، در حضور شاه خدابنده علامه حلی بادلائل متقن حقانیت مذهب شیعه را ثابت کرد و سلطان خدا بنده به مذهب شیعه ایمان آورد علامه در آن مجلس خطبه بلیغی خواند که در آن حمد خدارا بجای آورد و در ود وصلوات و سلام به رسول خدا و به اهلبیت طاهرین او فرستاد. یک نفر سید موصلی که در آن مجلس بود گفت: چه دلیلی دارید بر صلوات4.

ص: 444


1- منتخب التواریخ ص494.

فرستادن به غیر پیغمبران؟ علامه این آیه شریفه را دلیل آورد: «الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا إنا لله وانا الیه راجعون أولئک علیهم صلوات من ربهم ورحمه وأولئک هم المهتدون» یعنی کسانی که بر آنها مصیبتی می رسد می گویند ما برای خدا آفریده شده ایم و بسوی او باز می گردیم. بر این گروه است صلوات و درود از طرف خدایشان. آن سید باز به عنوان ایراد گفت چه مصیبتی به آل رسول رسیده که مستحق صلوات باشند؟ علامه فرمود: بزرگترین و سخت ترین مصیبت آل رسول این است که مانند تو فرزندی دارند که منافقین واشخاصی که مستحق لعنت خداوندند را براهل بیت عصمت وطهارت و بر اولیای خدا ترجیح می دهد پس اهل مجلس همه خندیدند و از این جواب فوری تعجب کردند(1).

استدلال یک مرد لا ابالی

مرحوم امین در «اعیان الشیعه» بعد از آنکه به وسعت اثر فتوای مرحوم میرزای شیرازی مبنی بر تحریم تنباکو اشاره می کند نقل می نماید:

مردی فاسق وشرور در قهوه خانه ای قلیان می کشید، در همان حال خبر صدور فتوای تحریم تنباکو توسط میرزا به او رسید واوقلیان راشکست. برخی از حاضرین به او گفتند چطور تو از ارتکاب گناهان برزگی که خدا و رسولش از آنها نهی کرده اند ابا نداری و مرتکب می شوی ولی با رسیدن خبر فتوای تحریم، قلیان خود را می شکنی ؟!

آن مرد در جواب گفت: من به امید اینکه شفاعت پیغمبر وائمه علیهم السلام شامل من بشود گناهان بزرگ را مرتکب می شوم. حال اگرنائب ایشان را ناراحت وخشمگین کنم چه کسی مرا شفاعت می کند؟! (2) .20

ص: 445


1- روضات الجنات ج 2 ص 284.
2- اعیان الشیعه ج3 ص120

مزاح استاد باشاگرد

در احوال مرحوم شیخ حسن مامقانی آمده است که روزی در مجلس درس او در مسجد صاحب جواهر در نجف اشرف، یکی از طلاب با او به بحث و مجادله پرداخت. در همان حال مرد سقائی که الاغ خود را گم کرده بود در کوچه های مجاور داد می زد چه کسی الاغ سفیدی را دیده است؟، مرحوم مامقانی به آن شاگرد الجوج گفت: ساکت شو تا آن مرد خیال نکند گم شده اش توهستی و بیاید ببردت! پس او خاموش گشت و حاضران خندیدند(1).

لطائفی از سلیمان بن مهران الاعمش

سلیمان بن مهران اعمش از اعیان قدماء شیعه و از محدثین معروف بوده که در زمان امام صادق علیه السلام می زیسته است. در احوال او آورده اند که لطیف الخلق وشوخ طبع بوده است و در این باره از او حکایاتی نقل شده است از آن جمله اینکه: گروهی از اصحاب حدیث آمدند تا از او حدیث استماع کنند ولی اعمش از منزل بیرون شده نزد آنان رفت و گفت: اگر در منزلم نبود کسی که بیشتر از شما از او بدم می آید، از منزل بیرون نمی آمدم (مراد او همسرش بوده است!).

نیز روزی بین او و همسرش مشاجره ای پیش آمد، اعمش مردی را فراخواند تا بین آن دو را اصلاح دهد. آن مرد به همسر اعمش گفت: به ضعف بصر و باریکی ساق پای او نگاه مکن که او امام حدیث ودارای منزلتی است (لا تنظری الی عموشة عینیه وحموشی ساقیه فانه امام وله قدر). زن به او گفت من که او را برای اداره دیوان نامه ها ومراسلات نمی خواهم! پس اعمش به آن مرد میانجی گفت تو فقط آمدی تا عیوب1.

ص: 446


1- اعیان الشیعه ج5 ص 151.

مرا به او بازگوکنی !

نیز آورده اند که داوودبن عمر که نساج بود به او گفت به نظر تو نماز گزاردن پشت سر نساج چگونه است؟ اعمش گفت: بدون وضو اشکال ندارد! سپس داوود گفت آیا شهادت ناج مقبول است: اعمش گفت به انضمام شهادت دومرد عادل مقبول است!.

نیز نزد او از حدیثی که می گوید «شیطان درگوش کسی که برای شب زنده داری برنخیزد بول می کند» یاد شد. اعمش گفت: چشم من تارنشده مگر از بول شیطان!

جماعتی در مرض او به عیادتش رفتند و بسیار نشستند، اعمش خسته شد وعصا و بالش خود را برداشت و بلند شد از منزل بیرون برود و گفت: خدا مریضتان را شفا بدهد؟

روزی ابو حنیفه به او گفت: ای ابا محمد شنیده ام گفته ای خداوند هیچ نعمتی را از انسان نمی گیرد مگر آنکه بجای آن، نعمت دیگری می دهد؟ اعمش گفت بلی. ابوحنیفه گفت: خداوند در مقابل اینکه چشمانت را تارکرده چه نعمتی به تو داده؟ اعمش گفت: در عوض این نعمت را به من داده که شخص نامطلوبی چون تورا نمی بینم ! (1).

نمونه ای از دانائی وذکاوت خلیل بن احمد فراهیدی

دانائی وهوش سرشار خلیل بن احمد فراهیدی مبتکر علم عروض که از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است بسیار معروف و در شرح احوال او مسطور است و در این زمینه حکایات عجیبه ای نقل شده است از آن جمله مطلبی است که از کتاب7.

ص: 447


1- اعیان الشیعه ج 7 ص317.

«المقتبس» نقل شده که:

مردی برای ضعف بینائی چشم داروئی به مردم می داد که مؤثر بود، بعد از مرگ اوکس دیگری ترکیب آن دارو را نمی دانست. خبر به خلیل رسید. پرسید آیا نوشته ای از او بجا مانده ؟ گفتند نه. گفت آیا ظرفی که در آن آن دارو را می ساخته هست؟ گفتند بلی و آن ظرف را نزد او آوردند. خلیل با بوئیدن آن ظرف یکایک نام گیاهان و موادی که درساخت آن دارو بکار رفته بود را تا پانزده نوع بگفت. سپس چگونگی ترکیب و میزان هریک را از او پرسیدند و او دانست و آن دارو را ساخت و به مردم داد و مردم معالجه گشتند. پس از مدتی که نوشته آن مرد به دست آمد دیدند مواد آن دارو در آن نوشته شانزده نوع بوده که خلیل جزیکی بقیه را دانسته بوده است.

نیز آورده اند که مردی با فرزند خود بر خلیل وارد شد و با شتاب به او گفت می خواهم به پسر من نحو، نجوم، طب، و فرائض (سهام ارث) بیاموزی و زود باش که درازگوش من بر در است! پس خلیل بدو گفت: فاعل اگر اسم باشد مرفوع است، ثریا در زمستان پیداست، سقمونیا مسهل صفراء است وچون مردی بمرد و دو پسر از اوماند مال او بالتساوی بین آن دو تقسیم می شود!

نیز نقل شده است که مردی برای تعلم عروض نزد او آمد ولی فهم آن را نتوانست. خلیل بدو گفت این بیت را تقطیع کن:

اذا لم تستطع شیئا فدعه

وجاوزه الی ما تستطیع

چون چیزی را نتوانستی آن را رها کن و به چیزی که می توانی بپرداز).

آن مرد به قدر توان خود آن بیت را تقطیع کرد و مراد خلیل را فهمیده برخاست و برفت...(1).0.

ص: 448


1- اعیان الشیعه ج 6 ص 340.

رفتار حکیمانه با یک مخالف

مرحوم میرزای شیرازی بزرگ در ریاستش در شهر سامرا برعده ای از نیکان اهل علم مراقب بود که مبادا خدای ناکرده کوچکترین انحرافی در آنان پدید آید و تا این مقدار به این موضوع اهمیت می داد که اگر نقطه ضعفی از یک روحانی مشاهده می کرد فورا وسیله اخراج او را از سامراء فراهم می ساخت بدون آنکه آن شخص متوجه گردد که سبب اخراج او میرزای شیرازی بوده است زیرا مرحوم میرزا نمی خواست با این کار یک نوع سردی رابطه و رنجش خاطر بین خودش و آن طلبه ایجاد گردد چنانچه آقازاده یکی از علماء تهران به سامراء آمده بود و در هر مجلسی که حضور می یافت از میرزا انتقاد می نمود تا آنکه عده ای مرحوم میرزا را از این موضوع مطلع ساخته و گفتند که خوب است حقوق ماهیانه او را قطع کنید یا آنکه از سامراء بیرونش کنید و لیکن مرحوم میرزا هیچگونه ترتیب اثری بر این سخنان نداد، مدت زمانی گذشت تا عده ای از تهران برای زیارت آمدند بعد خدمت میرزا رسیدند. مرحوم میرزا به ایشان فرمود: چنانچه مایل باشید فلانی (همان آقازاده) را با خودتان ببرید تهران تا روحانی و امام جماعت شما باشد آن افراد موافقت نمودند مرحوم میرزاهم وسیله سفر آن آقازاده را به بهترین وجه فراهم نمود، بالأخره آن آقازاده با احترام وارد تهران شد واین نیکواندیشیدن میرزا موجب شد که علاقه خاصی بین میرزا و آن طلبه ایجاد شد و این جریان گذشت تا مسأله تحریم تنباکو پیش آمد و ناصرالدین شاه در این فکرشد که فتوای میرزا را مبنی بر تحریم تنباکو به دست خود علماء و روحانیون خنثی سازد آن هم از راه همین آقا زاده ای که فعلا در تهران شخصیت یافته است و لذا از ایشان خواست که علماء را در خانه خود دعوت و به آنان ابلاغ کند که شاه می خواهد با شما سخن بگوید، این عالم علماء را در منزلش گرد آورد تا آنکه شاه آمد و مراسم انجام گرفت پس از آن شاه رو کرد به علماء و پرسید: مگر نه این

ص: 449

چنین است که حلال پیمبر حلال است تا روز قیامت و حرامش هم حرام است تا روز قیامت؟ گفتند بلی چنین است. شاه پرسید پس سبب چیست که محمد حسن شیرازی تنباکورا حرام کرده است؟ آقایان پاسخ ندادند اما آن آقازاده صاحب منزل . در پاسخش گفت ای شاه چرا او را به محمدحسن نام بردی مگر نمی دانی او رهبر شیعه و نائب امام زمان ومقتدای مردم است؟ بگو آقای حاج میرزا حسن شیرازی ادام الله ظله) که خداوند سایه اش را مستدام بدارد. شاه به غضب آمد وگفت حالا چه می خواهید بکنید باز آن عالم صاحب منزل جواب داد ما منتظر دستور میرزا هستیم. وگرنه خود ما با شمشیر عمل می کنیم، باز به غضب شاه افزوده شد و مجلس را ترک گفت و در نتیجه شاه به مقصود خود نائل نگشت. حاضرین در مجلس که ناظر جریان بودند برای میرزا نامه نوشتند و قضیه را کاملا درنامه برای میرزا شرح دادند. مرحوم میرزا آن افرادی را که از میرزا می خواستند آن آقا زاده را به سبب انتقادش از میرزا از سامراء اخراج کند طلبید وفرمود این طلبه ای که شما از او انتقاد وبد گوئی می کردید و به من پیشنهاد می کردید که شهریه او را قطع کنم ومن توجهی به انتقاد شما نکرده و به او احترام و احسان نمودم برای یک چنین روزی بود. آن وقت جریان را نقل کردند آن افراد این فکر رسا و تدبیر به جای آن مرحوم را ستودند(1).

تدبیر برای ایجاد وحدت والفت بین شیعه وستی

در یکی از سالها شب اول ماه رمضان هلال ماه نزد اهل تسنن در شهر سامراء ثابت شد و در نزد شیعه ثابت نشد مرحوم میرزا محمدحسن شیرازی امر فرمودند کسانی که از اهل تسنن ماه را دیده اند حاضر شوند و در نزد میرزا گواهی بدهند پسم.

ص: 450


1- پندهائی از رفتار علماء اسلام.

از آنکه حاضر شدند و شهادت به رؤیت هلال دادند مرحوم میرزا به ثبوت اول ماه رمضان حکم دادند بعضی از مردم به عنوان اعتراض عرض کردند چه سبب شد که قول آنها را به رؤیت ماه قبول کردید؟ فرمود: من خودم ماه را دیدم ولی چون خواستم بین مسلمانان علاقه و وحدتی ایجاد کرده باشم این چنین نمودم (1).

نمونه ای دیگر از حلم وتدبیر

حکایت می کنند که جماعتی از بچه های شهرسامراء شروع به آزار و اذیت مرحوم میرزای بزرگ شیرازی (قدس سره) وشیعه های آنجا نمودند ولیکن شیعه ها بنا به دستور میرزا این آزارها را تحمل کردند تا آنکه یک جوانی می خواست ازدواج کند با خود فکر کرد که به نزد میرزا رفته و درخواست کمک کند و چنانچه به خواسته اش اعتنا نکرد او را توهین و اذیت کند پس آمد به منزل میرزا و درخواست کمک نمود میرزا فرمود: ازدواج شما چه مبلغ خرج دارد؟ جوان گفت: بیست لیره . آن مرحوم تمام آن مبلغ را به او داد جوان بسیار خوشحال شده آمد داستان را به پدرش و پدرش هم به دیگران و بزرگان شهر نقل کردند که همه از شنیدن این بزرگواری شگفت زده شدند و گفتند سزاوار نیست که چنین شخصیتی را که در شهر ماست اذیت و آزارکنند. جماعتی از آنان با یک شمشیر و قرآن به نزد میرزا آمدند (این رسم عذر خواهی وتوبه آن زمان بوده) عرض کردند فرزندان ما شما را اذیت و آزار کرده اند چنانکه مایل باشید از تقصیر آنها بگذرید وگرنه این شمشیر، انتقام بگیرید و ما به این قرآن سوگند می خوریم که بعد از این شما را اذیت نکنیم. مرحوم میرزا فرمود اینها فرزندان من هستند و احتیاجی به انتقام نیست و من به خوشرفتاری و حسن همجواری شما اطمینان دارم. این حسن تدبیر میرزا سبب شد که یک الفت ومحبتی بین شیعه8.

ص: 451


1- پندهائی از رفتار علماء اسلام ص 48.

وسنی و بین میرزا و بزرگان شهر پیداشد(1).

حسن معاشرت یک عالم شیعی در میان اهل سنت

یکی از بزرگان نقل می کند که مرحوم سید محسن امین عاملی را در تشییع جنازه یکی از بزرگان علماء سنی در بازار حمیدیه شام دیدم با سرعت به سویش شتافتم سلام کرده و دستش را بوسیدم و دنبال او حرکت کردم تا آنکه به مسجد اموی رسیدیم مسجد مملو از جمعیت شد سید برآن جنازه نماز خواند پس از نماز مردم می خواستند دست سیدرا ببوسند تا آنجائی که گاهی یک نفر دست سید را می بوسید و می رفت وجهت بوسیدن دست سید دوباره بر می گشت. می گوید: من از این مقام سید تعجب کردم و با خود گفتم چطور این همه ستی دست یک عالم شیعی را می بوسند؟! از سید از این همه احترام که نسبت به او شده است سؤال کردم، سید فرمودند این نتیجه ده سال خوش رفتاری ومعاشرت و سلوک با مردم است بعدا فرمودند من وقتی به شام آمدم بعضی از نادانها سخت ترین دشمنان را برمن شوراندند و هر وقت در خیابان می رفتم فرزندان خود را دستور می دادند که به من سنگ بزنند و بعضی اوقات عمامه ام را از عقب می کشیدند و من برهمه آزارها صبر می کردم و با آنها خوش رفتاری کرده و آنها را احترام نمودم، و در تشییع جنازه آنها شرکت می کردم و به عیادت مریض های آنان می رفتم و جویای احوال آنها می شدم و با آنها با خوش رویی و مهربانی صحبت می کردم تا آنکه دشمنی آنها مبدل به دوستی شد(1).

معرفت گسترده یک عالم عارف، به قرآن

مرحوم آیة الله العظمی آقای حاج سید محسن حکیم در شرح کفایة الاصول9.

ص: 452


1- پندهائی از رفتار علماء اسلام ص9.

در پایان مبحث استعمال لفظ مشترک در بیشتر از یک معنی به مناسبت بیانات مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی در معنای اخباری که دلالت دارند که قرآن مجید هفت و یا هفتاد بطن دارد(1) نقل کرده که یکی از اعاظم و بزرگان علم ودانش فرمود: روزی در منزل مرحوم ملافتحعلی سلطان آبادی با گروهی از اعیان و اندیشمندان بزرگ که از جمله آنان سید اسماعیل صدر وحاج میرزا حسین نوری طبرسی صاحب مستدرک و سید حسین صدر بود حاضر شدیم، مرحوم سلطان آبادی این آیه مبارکه را تلاوت فرمود:

واعلموا أن فیکم رسول الله لویطیعکم فی کثیر من الأمر لعنتم ولکن الله حبب إلیکم الأیمان وزینه فی قلوبکم وکرة الیکم الکفر والفسوق والعصیان أولئک هم الراشدون (2). یعنی: «ای مسلمانان بدانید که این محمدی که در میان شماست رسول خدا و عالم به حقایق و مصالح و مفاسد امور است شما او را به رأی جاهلانه خود وامی دارید که اگر در بسیاری از امور رأی شما را پیروی کند خود به زحمت ومشقت می افتید و به مفاسد ومشکلاتی دچار می شوید وگمان نکنید که قبول اسلام و پذیرفتن ایمان واجتناب از کفر و گناه از روی کمال وعقل و فطانت وزیرکی خودتان است. بلکه خداوند متعال به لطف خود مقام ایمان را محبوب شما گردانید و در دل هایتان خوب جلوه داده و نیکو بیاراست و افکار ونافرمانی و عصیان را در نظرتان زشت و ناپسند ساخت و از آنها بیزارتان کرد تا در دو جهان خوشبخت و سعادتمند شوید، اینان به حقیقت اهل صواب و هدایتند و این هدایت بر آنان به فضل خداونعمت الهی حاصل گردید و خدا به احوال بندگان دانا و به صلاح نظام جهان آفرینش آگاه است».

مرحوم سلطان آبادی پس از آن شروع به تفسیر حبب إلیکم نموده بعد از بیانات7.

ص: 453


1- سفینه ج 2، ص414 در لفظ قرء.
2- سوره حجرات آیه 7.

طولانی آن را به معنائی تفسیر کرد. هنگامی که بزرگان این معنا را شنیدند از او توضیح خواستند و پس از بیان مطلب و توضیح مقصود همه حضاریه شگفت آمدند و پیش خود می گفتند که چرا آنان تا به حال متوجه این معنا نشدند. روزدوم در محضر مقدس ایشان حاضر شدند مرحوم سلطان آبادی آیه مبارکه را به معنای دیگری غیر از اولی معنا و تفسیر کردند حاضران باز توضیح خواستند و پس از شرح و بیان باز تعجب کردند که چرا پیش از بیان او اذهانشان متوجه این مطلب نشده و آن را درک نکرده اند. روز سوم در خدمت ایشان حضور به هم رسانیده و همانند روز اول و دوم به شگفت آمدند پیوسته این چنین بودند. هر روز که به خدمت ایشان می آمدند معنای دیگری برای آنان می کرد، نزدیک به سی روز به خدمت او شرفیاب شدند و ایشان برای آیه مبارکه سی معنا بیان فرمودند وحضار هر وقت معنایی را از او می شنیدند توضیح می خواستند(1).

اگرتکفیرم می کرد بهتر بود

عالم حکیم شیخ حسین بن ابراهیم تنکابنی از شاگردان ملاصدرای شیرازی بود چون شنیده بود که مولا فاضل قزوینی آنهایی را که درس حکمت و فلسفه می خوانند تکفیر می نماید از این جهت به شهر قزوین نمی آمد و می گفت چون من حکیم هستم می ترسم از رفتن من به قزوین مولا فاضل ناراحت بشود (و یا اینکه می ترسیده تکفیرش کند) مولا فاضل به حکیم مذکور نوشت: شما نترسید من از شما ناراحت نمی شوم من کسانی را تکفیر می کنم و از آنها ناراحت هستم که فلسفه را خوانده و فهمیده اند و به آراء آنها اعتقاد پیدا کرده اند، اما تو نه (یعنی تو فلسفه را نمی فهمی. حکیم مذکور وقتی این حرف را شنید گفت: فاضل قزوینی اگر73

ص: 454


1- داستانهای علوی، ج1، ص273

تکفیرم می کرد بهتر از این حرف بود که نسبت جهل به من داده است، بالاخره بین این دو عالم بزرگوار بعد ملاقات حاصل شد و رشته محبت وصداقت در بینشان مستحکم شد. حکیم مذکور از فاضل قزوینی تقاضا کرد هروقت خبر فوتش را شنید دو رکعت نماز برایش بخواند. بعد حکیم به مکه مشرف شد در موقعی که استلام حجر کرده و در مستجار مشغول دعابود اهل سنت او را متهم نموده کتک زیادی زدند که به حال مرگ افتاد. پس از آن با خوف و هراس از مکه به طرف مدینه خارج شد ولی در اثر همان ضربات سخت بیمارشد و آخرالأمر در بین الحرمین وفات نموده و شهید شد و در ربذه کنار قبر ابوذرغفاری دفن شد رحمة الله علیهما، فاضل قزوینی چون این خبر را شنید دو رکعت نماز براوخواند وثوابش را به آن شهید اهداء کرد(1).

این همه مرغ یک خروس می خواهند!

روزی ابونواس در دربارهارون بود. به هارون خبردادند، هارون امر کرد مقداری تخم مرغ آوردند به اهل مجلس گفت هرکدامتان یک عدد تخم مرغ به زیر خود بگذارید، و من امر خواهم کرد که ابونواس را حاضر نمایند آن وقت به مختصر بهانه ای به شما خواهم گفت که باید هر کدامتان مانند مرغ تخم بگذارید والا به قتل شما امر خواهم کرد. پس تخم ها را در میان اهل مجلس تقسیم کردند. بعد ابونواس را به مجلس دعوت نمودند و ابونواس از این نقشه بی اطلاع بود. دستورهارون صادر شد که باید اهل مجلس مثل تخم گذاری مرغ تخم بگذارند وگرنه کشته خواهندشدوهارون هم خودراغضبناک نشان می دادوامر می کرد بعد به یک یک اهل مجلس اشاره کرد. به هرکه اشاره می کرد او یک پیچش به خود می داد سپس یک عدد تخم مرغ از زیر خود بیرون می آورد به هارون می داد و سایرین به همین طریق2.

ص: 455


1- شهداء الفضیله مرحوم امینی ص 202.

تخم کردند و تحویل دادند تانوبت به ابونواس رسید ابونواس که تخمی نداشت و از طرفی هم دید اگر تخم نگذارد کشته می شود، دستهای خود را به بازوی خود زد و ایستاد سر پا و گردشی کرد و گفت: «قوقولی قوقو» و روی به هارون کرد و گفت یا امیرالمؤمنین البته این همه مرغ یک خروس هم می خواهند من خروس اینها هستم. هارون از شدت خنده به قفای خود افتاد و به این زیرکی و شوخی زیرکانه او انعام داد(1).

چه حالی از این بدتر

شخصی از بام افتاد و برگردن ملاقطب خورد. مهره گردن او شکست ملا در بستر خوابیده جمعی به عیادت او آمدند گفتند: حال آقا چطور است؟ ملا گفت: چه حال از این بدتر که دیگری از بام افتاد و گردن من شکست!(2).

صدای خروس!

سهل بن محمد هیثمی وارد بغداد شد. در مسجدی که عده ای بودند این آیه را خواند: «قوانفسکم...» بعد سؤال کرد: «قوا» چه صیغه ای است؟ گفتند جمع است پرسید مفردش چیست؟ گفتند: «ق» پرسید: تثنیه اش چیست؟ گفتند؟ «قیا». آن وقت گفت حالا این سه تا را با هم چطور می خوانید؟ گفتند «ق قیا قوا» کسی در آخر مسجد نشسته بود به حرفهای آنها گوش می داد فوری بلندشد به رفیقش گفت مواظب اثاثیه من باش آلان بر می گردم باعجله حرکت کرد و آمد به شرطه خانه گفت و ااسلاما ببینید کار اسلام و قرآن به کجا کشیده، یک عده در مسجد5.

ص: 456


1- رنگارنگ ص 363.
2- خزائن نراقی ص135.

نشسته اند قرآن را با صدای خروس می خوانند خلاصه طولی نکشید مأمورین آمد ندان چند نفر را در مسجد دستگیر کرده به شرطه خانه آورده باز داشت کردند پس از آنکه قضیه روشن شد صاحب شرطه دستور داد به هرکدام ده تازیانه زدند که دیگر نزد عوام از اینگونه صحبت ها نکنند! (1).

شوخی با خدا!

آیة الله نجفی مرعشی می فرمودند: در قم شیخی بود معروف به شیخ ارده شیره. جهت معروف شدنش به این نام آن بود که او به ارده شیره بسیار علاقه داشت و حتی کتابی در توصیف ارده شیره نوشته بود. آدم فقیری بود خانه و منزلی نداشت، در حقیقت تارک دنیا بود. یک شب در زمستان در میان مقبره میرزای قمی در قبرستان شیخان خوابید صبح برای نماز بلند شد دید برف زیادی آمده پشت در را محکم گرفته شیخ هرکاری کرد در بازنشد ماند در میان مقبره از طرفی وسیله وضو حتی وسیله تیمم هم نبود چون مقبره با گچ و سیمان وسایر مصالح ساختمان پوشیده بوده است. نزدیک طلوع آفتاب شد دید نمازش قضا می شود با همان حال بدون وضو و تیمم صحیح نماز را خواند بعد از نماز رو کرد به طرف آسمان و دستها را بلند نموده به شوخی به خداوند عرض کرد: خدایا تا به حال تو به من هرچه دادی من چیزی نگفتم قبول کردم گاهی نان و پنیر دادی قبول کردم گاهی نان وارده شیره دادی شکر کردم گاهی هم نان دادی اصلا خورش ندادی بازهم قبول کردم خدایا تو هم امروز این یک نماز بی طهارت را از من قبول کن و مراموأخذه مکن. ناقل فرمود بعد از وفات شیخ یکی از دوستان صالحش او را در خواب دید، پرسید: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ گفته بود: خدا مرا به واسطه همان یک نماز2.

ص: 457


1- روضات الجنات ج، ص92.

بخشید. (مثل اینکه خداوند هم از شوخی کردن بنده اش خوشش می آید ولی نه هرشوخی و نه از هر بنده ای» خدا از شوخی آن بنده ای خوشش می آید که آن بنده را دوست دارد و آن بنده هم خدارا دوست دارد هر چه خدا مقدرش کرده خوب یا بد تلخ یا شیرین کم یا زیاد، سیری و گرسنگی غم وشادی دارایی و نداری قبول کرده در هرحال خدا را شکر می کند نه مانند آن بنده ای که با مختصر کم و زیاد حالش تغییر می کند و با کوچکترین تحول عوض می شود و اگر صدمه ای ببیند گاهی با خدا سر جنگ پیدا می کند).

خوب بود کتابت را با آب فرات هم تبرک می کردی؟

حاج شیخ مهدی نجفی از علمای اصفهان و پیشنماز مسجدشاه گفت شخصی کتابی نوشته بود و آن را خدمت شیخ انصاری برده عرض کرد در تألیف این کتاب زحمت زیادی کشیده ام و رنجها برده ام و آن را به ضریح های مقدسه برده متبرک کرده حال آن را آورده ام تا شما هم برآن تقریظی مرقوم فرمائید. شیخ پس از قدری سکوت، فرمود: زیبنده بود آن کتاب را با آب فرات هم متبرک می کردید (کنایه از اینکه با فرو بردن آن در آب رود، آن را محو می کردی)(1).

آنها که به حمام می روند تورا در خواب دیده اند

در «لمعات» گوید در ایام مباشرت شیخ انصاری در تقسیم سهم امام هر روزه یکی می آمد خوابی که دلالت بر جلالت مرتبه شیخ می کرد نقل می کردیا بروجه راستی یا برای طمع آن خواب را جعل می کرد، روزی ملا محمد خلیفه عرض کرد: شیخنا جهتش چیست که این همه مردم تورا در خواب می بینند و هیچ وقت کسی4.

ص: 458


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری ص 84.

مرا در خواب نمی بیند؟ شیخ به زبان دزفولی فرمود: آنها که هر سحر به جهت غسل احتلام حمام می روند تورا در خواب دیده اند! ما خندیدیم ولی ملامحمد نفهمید که آن جناب چه جوابی فرمودند(1).

اگر خبر از علم آقا داشتید...

مرحوم آیة الله آخوند ملامحمدعلی همدانی فرمود طلبه ای به رئیس فرهنگ زمان نامه ای نوشته بود. از بس خطش خراب بود رئیس نتوانست بخواند گفت: آقایان طلاب عمرشان را فقط صرف خواندن علم می کنند و برای نوشتن چندان اهمیتی نمی دهند معاونش گفت جناب رئیس اگر خبر از علم آقا داشتید می گفتید که عمرش را در همین خط صرف کرده است.

شما چرا ترکی یاد نگرفته اید؟!

مردترکی اهل آذربایجان به خدمت مرحوم حضرت آیة الله العظمی آقای بروجردی آمده بود وجوهات بدهد چون فارسی بلد نبود ترکی حرف می زد آقاهم که ترکی بلد نبود ملتفت نمی شد. خلاصه به نحوی اشخاص دیگر مطلب او را به آقا عرض کردند بعد آقا به آن مرد فرمود چرا در این مدت فارسی را یاد نگرفته ای برای آدم عیب است که در این دوره و زمان اقلا بقدر احتیاج و ضرورت فارسی بلد نباشد. آن مرد عرض کرد: آقا برای من عیب نیست که فارسی یاد نگرفته ام زیرا من در نقطه ای زندگی می کنم که به فارسی چندان احتیاجی ندارم ولی برای جنابعالی عیب است که این همه درس خوانده ای ومرجع تقلید شده ای اما ترکی را یادنگرفته ای که امروز این همه مقلد ترک زبان داری و به خدمت شما مراجعه4.

ص: 459


1- زندگانی شیخ مرتضی انصاری ص84.

می نمایند ترکی بلد نیستی که مقصود آنها را بدانی و دیگر محتاج مترجم نباشی!.

داستانی خواندنی از سید کاظم یزدی اعلی الله مقامه

موقعی که ارتش انگلستان وارد عراق شد و با مقاومت مردم مسلمان عراق مواجه شدند از جمله کسانی که با آنان مقابله کردند مردم نجف اشرف بودند. زمانی که انگلیس به عراق تسلط کامل یافت در مقام انتقام جوئی از اهالی نجف اشرف برآمد و در این رابطه حاکم انگلیس به حضور مرحوم سید محمد کاظم یزدی قدس سره آمده وعرض کرد دولت از شما خواهش می کند که نجف اشرف را ترک گوئید و به کوفه بروید زیرا دولت می خواهد اهالی نجف را تأدیب نماید. مرحوم سید فرمودند: من به تنهائی خارج شوم یا با اهل بیتم؟ حاکم گفت با اهل بیت. آن مرحوم فرمودند: اهل نجف اهل بیت من هستند پس من خارج نمی شوم بگذار آنچه به اهل بیت من می رسد به من هم برسد و به برکت این استقامت و پا برجائی مرحوم سید، اهل نجف از شر انگلیس در امان ماندند. جناب ایشان قلب مردم را دوست داشتند و متقابلا مردم نیز او را دوست داشته و به اوعشق می ورزیدند ومردم نجف اورا پدر می خواندند و اعراب صحرانشین از خاک پای او برداشته و در کیسه می کردند و به چادر خود برده و به هنگام سوگند خوردن می گفتند: بحق تراب قدم السید و این حاکی از مردم خواهی و حسن سلوک ایشان با هم نوعان و پیروان خود بوده است. ولی با این همه نسبت به خصوصیات علمی افراد سخت گیر بوده و حتی نقل کرده اند که به آسانی به هرکسی اجازه اجتهاد نمی دادند.

مرحوم سید طبع شعر نیز داشت و در ایام فراغت به انشاء شعر می پرداخت که برخی از سروده های ایشان در مجموعه «بستان نیاز» چاپ شده که رباعی زیر نمونه ای از اشعار معظم له است:

ص: 460

الهی دلی ده در آن دل توباشی

به راهی بدارم که منزل توباشی

بدریای فکرت فرو برده ام سر

الهی چنان کن که ساحل تو باشی (1)

ایضاً از اشعار حضرت آیة الله العظمی سید محمد کاظم یزدی صاحب عروة الوثقی رحمة الله علیه:

کاظماتاکی به خواب غفلتی

فکر خود کن تاکه داری مهلتی

کاظما عمرت هدرشد در خیال

شرم بادت از خدای لایزال

کاظما برخیزو فکرراه کن

توشه ای از بهر خود همراه کن

کاظما از بی خودی سوی خودای

خرده خرده روی کن سوی خدای

ونیز آن مرحوم در مقام راز و نیاز با خداوند سروده است:

الهی توشاهی وما بنده ایم

به شاه توجمله ما زنده ایم

تو پروردگار وهمه بنده ات

توفیاضی وجمله شرمنده ات

زفیض وجودت وجود همه

زتوگشته پیدا نمود همه

الهی الهی فقیر توام

به هرجا روم دستگیرتوام

نباشد مرا از توراه گریز

ندارم زحکم توجای ستیز

به جئت مرا گر در آری عطا است

به دوزخ گرم می فرستی سزاست (2)

ولا الضالین

مرحوم شیخ جعفر کبیر طریقه اش این بود که هرشب بعد از نصف شب بهه.

ص: 461


1- از مجله نور علم دوره دوم شماره 3.
2- مجله نورعلم دوره دوم شماره 3 نقل از بستان رازوگلستان نیاز آیة الله سید محمد کاظم یزدی اعلی الله مقامه.

نمازشب برمی خاست واهل خانه را هم برای نماز شب بیدار می کرد که همه اهل خانه به نمازشب مشغول می شدند یکی از فرزندانش که شیخ محمد حسن بود می گفت من طفل بودم پدرم نصف شب آمد در اطاق من و مرا صدازد که برای نماز بایستم من چون در خواب شیرین بودم تا صدای پدرم را شنیدم در میان بستر گفتم: ولا الضالین. پدرم خیال کرد که من دارم نماز می خوانم مرا گذاشت و رفت من هم خوابیدم.

قاب کتاب یا جای تنباکو

مرحوم مولا خلیل قزوینی کشیدن توتون و تنباکورا حرام می دانست و در باره حرمت آن رساله ای نوشته و در نوشتن آن دقت زیادی نموده و زحمت فوق العاده ای کشیده پس از اتمام آن، قاب بسیار نفیس و گران بهائی برای آن کتاب تهیه کرده کتاب را در میان آن قاب گذاشت و به اصفهان به خدمت مرحوم ملا محمد باقر مجلسی فرستاد، چون مرحوم مجلسی قلیان زیاد می کشید حتی در بالای منبر موقع وعظ قلیان می کشید. منظور مولی خلیل از فرستادن این کتاب این بود که بلکه مجلسی با دیدن این رساله قلیان را ترک کند. وقتی رساله به دست مجلسی رسید مقداری از آن را مطالعه کرد. سپس قاب آن را پر از تنباکوی عالی ومعطر کرده و جواب نامه ای نوشت که در آن نوشته بود کتاب شما را خواندم و در آن چیزی پیدانکردم جز اینکه دیدم قابش برای جای تنباکو مناسب است لذا مقداری تنباکوی معطر و خوب در میان آن ریخته درعوض زحمتی که کشیده اید برای جنابعالی فرستادم !(1).3.

ص: 462


1- فوائد الرضویه ص173.

معلوم شد در اصل توحید هم شبهه داری

شاه قاسم (فیض بخش) ابن سید محمد نور بخش) عالم عارف وسید زاهد و صاحب کرامات وانفاس قدسیه بود. مشهور است که سلطان حسین میرزا والی خراسان مبتلا به مرضی بود که قابل علاج نبود و از هرگونه معالجه ای مأیوس شده بود نامه ای به والی عراق سلطان یعقوب نوشت و در آن نامه از والی عراق در خواست نموده بود که شاه قاسم را روانه خراسان نماید که شاید از برکت قدم آن عالم متقی بیماری او شفابیابد و در عوض اجابت خواهش خود، قصبه سمنان راهم پیشکش والی عراق نمود. پس شاه قاسم به خواهش والی عراق روانه خراسان گردید خوشبختانه پس از ملاقات باوالی خراسان از برکات انفاس قدسیه آن سید بزرگوار مرض غیر قابل علاج والی شفایافت و والی قریه بیابانک را به شاه قاسم اهداء کرد و بسیار از شاه قاسم تجلیل واکرام کرده این قضیه باعث رشک و حسادت در دل عبدالرحمن جامی وسایر مشایخ متصوفه شد به طوری که در صدد تنزل مقام آن بزرگوار بر آمدند تا آنکه یک روزجامی به خیال آنکه سید اهل سخنرانی نیست و در منبر از ایراد سخنرانی عاجز می ماند از والی خواست که شاه قاسم را روز جمعه به منبر بفرستد که عموم مردم از کلمات ومواعظه او بهره مند گردند. والی که از نیت سوء جامی بی خبر بود از آن بزرگوار خواهش کرد که روز جمعه به منبر تشریف ببرند وموعظه نمایند که عموم مردم استفاده کنند آقاهم قبول کرده، روز جمعه که مردم در مسجد جمع بودند به منبر تشریف بردند و درباره کلمۂ طیبه «لا اله الاالله» صحبت فرمود. در ضمن صحبت ایشان جامی خواست که یک مطلب علمی را درباره این کلمه طیبه مطرح کند که آقا نتواند جواب بدهد تا در انظار مردم خفیف و توهین شود. عرض کرد: آقا من راجع به این کلمه لا اله الا الله اشکالی دارم اجازه بدهید عرض کنم. آقا که به امداد روحانیت متوجه نیت سوء جامی شده بود فرمود

ص: 463

من در نجف شنیده بودم که شما درباره کلمه «علی ولی الله» شبهه داری اکنون معلوم میشود در اصل توحید وکلمه «لا اله الا الله» هم شبهه داری اهل مجلس از شنیدن این کلام با لطافت همه خندیدند. شاه قاسم هم صحبتش را در همانجا ختم کرد و فاتحه خواند و از منبر به زیر تشریف آورد وجامی مورد استهزاء وتوهین مردم قرارگرفت (من حفر بئرالاخیه وقع فیه)(1).

مزاح با استاد بزرگ مرحوم حاج شیخ عبدالکریم

روزنهم ربیع آقایان طلاب نقشه کشیدند که با استادشان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری شوخی کرده باشند یکی یکی آمدند حضور آقا عرض کردند فردا روزنهم بهتر است که درس را تعطیل نفرمائید. حاج شیخ هم دید همه موافقند با گفتن درس موافقت فرمودند و قول دادند که فردا به درس تشریف ببرند. صبح شد وقت درس رسیده حاج شیخ به خادمش کربلائی علی شاه فرمود برود به مدرسه تحقیق کند ببیند طلبه ها برای درس حاضر شده اند یاخواسته اند مزاح کنند؟ خادم رفت و برگشت وعرض کرد همه شاگردها پای منبر نشسته ومنتظر حضرت عالی هستند حاج شیخ وقتی مطمئن شد که درس جدی است وشوخی نیست حرکت کردند تشریف بردند بالای منبر نشستند و تا شروع کردند به گفتن درس طلبه ها طبق نقشه قبلی از پای درس یکی یکی حرکت کردند و بیرون رفتند وحاج شیخ بالای منبر تنها ماند. طلاب در خارج مدرس شروع کردند به خندیدن. مرحوم حاج شیخ از منبر پائین آمدند و با آقایان خندیدند بعد که خنده ها تمام شد و همه آرام گرفتند حاج شیخ با ملایمت فرمودند بسیار خوب خنده ها تان را کردید و شوخی تان را هم با من نمودید و به هدفتان رسیدید بهتر این است که برویم درس را شروع کنیمم.

ص: 464


1- ریحانة الادب ج4 آخر کتاب کلمه قاسم.

باز هم غنیمت است و بهتر است به هدف اصلی مان که درس خواندن است نیز برسیم. آقایان هم تصدیق نموده همگی برگشتند و در پای منبر نشستند حاج شیخ تشریف برد بالای منبر نشست چون دید تمامی شاگردان آمدند و نشستند و منتظرند که ایشان درس را شروع کنند و آنهائی که درس را می نوشتند کاغذ و قلمهاشان را آماده کردند و همه چشم به استاد دوخته بودند، حاج شیخ یک مرتبه از منبر پائین آمده فرمودند خدا حافظ شما و رفتند. این دفعه طلاب بی استاد ماندند!(1).

ما می خواستیم شیعیان را استعمار کنیم ولی...

حکایت کرد برای نگارنده (نگارنده کتاب گنجینه دانشمندان) وجماعتی از اعلام جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج سید عباس کاشانی حایری از جمعی از ثقات نجف اشرف که پس از جنگ جهانی دوم حاج مهدی بهبهانی که از تجار ومحترمین عراق و اهل خیر بود از طرف دولت نوری سعید نخست وزیر آن روز عراق خدمت سیدابوالحسن اصفهانی اعلی الله مقامه مشرف شد عرض کرد سفیرکبیرانگلستان قصد شرفیابی دارد مرحوم سید فرمودند مرا با سفیر انگلیس چه کار؟ عرض کرد نمیشود او را نپذیرید چون پیامی از طرف دولت بریتانیا دارد می خواهد به طور خصوصی به خدمت شما برسد. آقا فرمود: پس بیاید مانند افراد دیگر در مجلس عمومی وعلنی. آن وقت وقت تعیین کرد و بهبهانی به بغداد اطلاع داد. از آن طرف آقا تمام علما و مدرسین نجف و تجار برجسته و شیوخ نجف را پیام داد در همان ساعت مقرر در منزل آقا آمده و حضور داشته باشند. در روز موعود سفیر با رئیس دولت عراق ووزراء با اسکورت و تشریفات مخصوصی آمد و در خدمت آقا نشست و پس از تعارفات پیام دولت بریتانیا را داد و عرض کرد دولت انگلیس تعهد .

ص: 465


1- نقل از آقای شهیدی قزوینی .

کرده بود که اگر بر آلمانیها غالب و پیروز شد یک صدهزار دینار (معادل با دو ملیون تومان آن روز) خدمت شما تقدیم کند که در هر مصرف که صلاح بدانید صرف کنید. آقا فرمودند چه عیبی دارد، سفیر فورا کیف را باز کرد یک چک صدهزار دیناری تقدیم به آیة الله اصفهانی کرد آقاهم گرفت و زیر تشک خود گذارد، از این عمل سید تمام علماء و تجار و شیوخ ناراحت شدند و ابروها را در هم کشیدند که چرا سید پول انگلیس را قبول کرد ولی دیدند لحظه ای بعد آقا به سفیر فرمودند: در این جنگ بسیاری از مردم آواره و از هستی ساقط شده اند. از طرف من به دولت خود بگو که سید ابوالحسن به نمایندگی از مسلمین یک وجه ناقابل و مختصری تقدیم می کند که آن را بین مردم خسارت دیده تقسیم کنید و از کمی وجه بسیار معذرت می خواهم و یک چک صدهزار دیناری از جیب خود در آورده و ضمیمه چک سفیر نمود و بدست سفیر داد. سفیر از این تدبیر و سخاوت سید منفعل شده و بارنگ پریده که حاکی از شکست او و دولت مقتدر انگلستان در برابر سیاست و کیاست آن مرحوم بود از جا برخاست ودست آقارا بوسیده و بیرون رفت و به نوری سعید گفت که ما خواستیم شیعیان را استعمار کرده و بخریم ولی پیشوای شما ما را خرید و پرچم اسلام را برکاخ بریتانیا کوبید(1).

فاصله دو حدیث !

سید نعمت الله جزائری در «انوارنعمانیه» درباره مناظره ای که بین مرحوم شیخ بهاء و عالمی از علماء اهل سنت که اعلم علماء مصر بود واقع شد نوشته است: شیخ بهاء چون سفر مکه کرد چهارسال سفرش طول کشید و دوسال در مصرماند و میان شیخ و آن عالم دوستی بود. شیخ به آن عالم اعلام نموده بود که من برمذهب0.

ص: 466


1- گنجینه دانشمندان جلد اول ص 220.

عامه واهل سنت هستم. روزی آن عالم به شیخ گفت که این طائفه رافضه که در نزد شما هستند در باب شیخین چه می گویند؟ شیخ بهائی فرمود: که آنها دو حدیث برای من ذکر نمودند که من از جواب آنها عاجز ماندم. آن عالم ستی پرسید که آن دو حدیث کدام است؟ شیخ فرمود: می گویند که مسلم در صحیح خود روایت می کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود هر که فاطمه را اذیت و آزار برساند پس به تحقیق که مرا آزار کرده وهرکه مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده و هرکه خدا را اذیت کند کافر است. و نیز مسلم در همان کتاب پس از پنج ورق روایت کرده که فاطمه علیها السلام از دنیا رفت و حال آنکه برابی بکر وعمر خشمناک بود چون آنها فاطمه را اذیت کرده بودند پس من نتوانسته ام جواب این دو حدیث را بدهم و شیخین را تبرئه کنم. عالم سنی به شیخ گفت: من می روم آن کتاب را مطالعه می کنم و آن دو حدیث را می بینم تا جوابش را هم برای شما بیاورم. رفت و فردای آن روز به نزد شیخ آمده عرض کرد: من نگفتم که این رافضه همیشه به ما تهمت می بندد و در نقل حدیث دروغ می گویند. من رفتم دیشب کتاب صحیح مسلم را مطالعه کردم دیدم فاصله حدیث اول با حدیث دوم بیشتر از پنج ورق است! (1).

سنی فخر رازی شد

از خواجه نصیر الدین پرسیدند چگونه شد امام فخررازی با آن همه علم و هوش سنی شد؟ جواب داد: امام فخررازی سنی نشد بلکه ستی امام فخررازی شد. یعنی چنین نیست که امام فخر اول تحصیل علم و فهم کرده پس از آن در میان مذاهب مذهب سنت را انتخاب نموده باشد بلکه اول سنی بود و مذهب آبائی و اجدادی داشت. پس از آن فاضل و صاحب ادراک شد وعصبیت دین و مذهب اجدادی او را6.

ص: 467


1- قصص العلماء ص226.

مانع شد که به مذهب شیعه گرایش نماید .

رائحه نبوت

روزی سید رضی در مجلس خلیفه عباسی نشسته بود با دستش ریشش را بلند می کرد بالای بینی می گذاشت با سابقه ای که میان او وخلیفه بود وخلیفه را عقیده بر این بود که سید دعوی خلافت دارد، خلیفه به سید گفت که گویا از ریش خود بوی خلافت استشمام می کنی؟ سید باالبداهه گفت: رائحه خلافت استشمام نمی کنم ؟ بلکه رائحه نبوت استشمام می کنم زیرا که از اولاد پیغمبر خدایم (1).

کدام نمازبهتراست؟!

گویند در آن مجلسی که علامه حلی علماء اهل سنت را محکوم کرد و شاه خدابنده مذهب شیعه را قبول کرد ملاحسن کاشی همراه علامه بوده و او مردی ظریف ولطیفه گو بوده به پادشاه گفت من دو رکعت نماز مطابق مذهب فقهاء اربعه اهل سنت می خوانم و دو رکعت دیگر هم مطابق مذهب جعفری می خوانم شما ببینید کدام بهتر و خداپسندانه است؟

آن وقت گفت ابو حنیفه و یکی دیگر از فقهاء سنی جایز می دانند که با شراب وضو ساخته شود و هم چنین ابوحنیفه می گوید که پوست سگ بسبب دباغی کردن پاک می شود و جایز می داند که به جای حمد و سوره یک آیه قرآن خوانده شود اگرچه به ترجمه باشد وجایز دانسته که برنجاست سگ سجده کنند و جایز دانسته که به عرض سلام بعد از تشهد ضرطه ای صادر شود پس ملاحسن از شراب وضو ساخت و پوست سگ پوشیده وسرگین سگ را سجده گاه کرد. آنگاه تکبیر گفت و به3.

ص: 468


1- قصص العلماء ص413.

عوض سوره گفت: «دو برگ سبز» که معنی و ترجمه «مدهامتان» است که یک آیه است پس رکوع و سجده به سرگین سنگ کرده رکعت دیگر را نیز به این طریق بجا آورد پس تشهد خوانده عوض سلام ضرطه ای داد و گفت این نماز سنیان است از آن پس با کمال خضوع و خشوع به دمبتور مذهب شیعه با مستحبات وضوساخت و نماز گزارد. سلطان گفت معلوم است که اولی نماز نیست بلکه نمازموافق عقل و شرع و ادب همین نماز دومی است(1).

تمثیل به وسائل پدر

قاضی نورالله در مجالس گفته که از جمله از علماء عامه که در مقابل شیخ مفید عاجز ماند و مبهوت و محکوم شد قاضی ابو بکر باقلانی مشهور است که روزی در مناظره شیخ چون مرغ رمیده از شاخی بشاخی منی پرید و مانند غریق به جان رسیده . از حشیشی به حشیشی متشبث و متوسل می گردید و چون شیخ راه پرواز او را بست و وسائل او را در هم شکست باقلانی خواست که شیخ را خوش آمدی گوید که موجب تسکین شیخ شده در الزام و محکوم کردن او زیاد اصرار نکند و به آن مغلوب رحم کرده رهایش نماید گفت: «الک فی کل قذر مفرقة» یعنی آیا تورا در هردیگی کفگیری است؟ کنایه از این که تو در هر رشته از علوم وارد هستی و همه چیز را می دانی.

و این حرف را برای آن گفت که بلکه شیخ را خوش آید و او را در انظار مردم بیشتر شرمنده و رسوا نسازد. ولی شیخ فرمود (نعم ما تمثلت بأدوات ابیک) بعنی خوب به وسائل کار پدرت (دیگ وکفگیر باقلاپزی) تمثیل نمودی (2).0.

ص: 469


1- قصص العلماء ص 359.
2- فوائد الرضویه ص 630.

چگونگی معالجه محمد بن زکریا امیر منصور بن نوح را

حکایت زیر از : «چهار مقاله عروضی» خواندنی است:

امیر منصور بن نوح از ملوک آل سامان را عارضه ای افتاد که مزمن گشت و علاج پذیر نشد پزشکان همه عاجز ماندند امیر به محمد بن زکریای رازی مراجعه کرد و از او خواست تا به نزد او رفته معالجه اش کند. او تا به کنار جیحون برسید جیحون را دید گفت من درکشتی ننشینم چون خدا فرموده: «ولا تنقوا باندیگم إلی الفلکی» خدا فرموده خود را با دست خود به هلاکت نیندازید. همانا از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن. وتاکس به نزد امیر به بخارا برود و بازآید او کتاب منصوری را نوشت و به وسیله آن کس بفرستاد و گفت: «من این کتابم، واز این کتاب مقصود تو حاصل می شود، به من حاجتی نیست...» چون کتاب به امیر رسید رنجورشد، پس هزار دینار بفرستاد و اسب خاص و وسیله راحتی او را فراهم کرد وگفت از او با کمال محبت التماس کنید که بیاید اگر سود نداد وقبول نکرد دست و پای او را ببندید و به کشتی گذارده بیاورید فرستادگان چنان کردند چون خواهش آنها اثر نبخشید دست و پای او را بسته در کشتی نشاندند وقتی از جیحون گذشتند دست و پای او را باز کردند و سوار بر اسب نموده آوردند.

چون به بخارا رسید و با امیر ملاقات کرد معالجه را شروع کرد ولی اثری نبخشید. روزی نزد امیر آمد وگفت فردا معالجتی دیگر خواهم کرد. اما در این معالجه فلان اسب و فلان استر خرج می شود و این دو مرکب در دوندگی معروف بودند چنانکه شبی چهل فرسخ راه طی می کردند. پس روز دیگر امیر را به گرمابه ای بیرون از سرای امیر برد. اسب و استر را فراهم ساخته و تنگ کشیده در بیرون گرما به نگه داشتند وغلام خویش را به رکابداری معین کرد و گفت: هیچ کسی وارد گرمابه نشود. پس ملک را در گرمابه میانگین بنشاند و آب فاتر(داغ) براوریخت

ص: 470

و شربتی که ساخته بود چاشنی کرد و به او داد تا بخورد و چندان بداشت تا اخلاط را در مفاصل نضجی پدید آمد پس برفت وجامه در پوشید و بیامد و در برابر امیر بایستاد وحرفهای رکیک وزننده ای چند به امیر گفت، که ای فلان فلان تو دستور دادی دست و پای مرا ببندند و بیاورند اگر در عوض آن جانت را نگیرم پسر زکریا نیستم. امیربغایت ناراحت شده و ازجای تا بسر زانو برخاست. محمد زکریا کاردی برکشید و با شدت امیر را تهدید کرد. امیر یکی از خشم و یکی از بیم تمام برخاست و محمد زکریا چون امیر را بر پای دید برگشت و از گرما به بیرون آمد او وغلام هردو پای به رکاب اسب و استر گردانیدند و روی به فرار گذاردند. تا نماز دیگر از آب بگذشتند و تا مرو، هیچ جا نایستادند. چون به مرو فرود آمد نامه ای به امیر نوشت که: «زندگانی امیربه دراز باد خادم در معالجه امیر آنچه ممکن بود کوشش کرد ولی نتیجه گرفته نشد از آن دست کشیده با علاج نفسانی (روان درمانی آغاز کردم و شما را به گرما به بردم وشربتی دادم و رها کردم تا اخلاط نضجی تمام یافت پس پادشاه را به خشم آوردم تا حرارت غریزی را مدد حاصل شد و قوت گرفت و آن اخلاط نضج پذیرفته را تحلیل کرد، بعد از این دیگر صلاح نیست که میان من و پادشاه ملاقاتی باشد».

اما چون امیر بر پای خاست حال غش پیدا کرد و چون به هوش آمد، خدمتکاران را آواز دادگفت: طبیب کجا رفت؟ گفتند: از گرما به بیرون آمد خودش سوار بر اسب وغلامش سوار بر استر شده رفتند. امیر دانست که مقصود چه بوده. پس به پای خویش از گرما به بیرون آمد. خبر در شهر افتاد و امیر بارداد. خدم وحشم ورعیت جمله شادی کردند و طبیب را هر چه جستند نیافتند روز هفتم غلام محمد زکریا با همان اسب و استر در رسید و نامه محمد زکریا را به امیرداد. امیر نامه را خوانده و خوشش آمد. اسب وسلاح وجبه ودستار وغلام و کنیز به او هدیه کرد و گفت تادرری از املاک مأمون هرسال دوهزار دینار زر و دویست خروار غله بنام وی برانند. و این

ص: 471

تشریف و نامه را بدست شخص معروفی به مرو فرستاد و امیر صحت کلی یافت و محمدزکریا با مقصود به خانه رسید(1).

تشخیص منشأ بیماری

بوعلی بربالین بیماری آمد که در ضمیر پنهان، عشق سوزانی داشت و نمی توانست به زبان بیاورد. نبض او را دست گرفت و کسی که نام های محلات شهر را می دانست یک یک آنها را به زبان آورد چون بنام یکی از محلات رسید نبض بیمار حرکت شدیدی کرد. بوعلی دستور داد کوچه های این محل را نام ببرند. نام یکی از کوچه ها نیز نبض بیمار را به سختی حرکت داد خلاصه نام خانه های آن کوچه ونام اشخاص آن خانه را بردند تا نام دختری را به زبان آوردند نبض حرکت شدیدی کرد. بوعلی گفت این بیمار به دختری که در فلان منزل است دل بسته است وعاشق اوست. او از راه حرکت نبض به عشق پنهانی که در ضمیر مخفی مریض بود واقف شد(2).

زبان حال درازگوش!

یک وقتی مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری در منبر گفت: من به مسجد می آمدم در بین راه خری را دیدم که در زیر بارخسته و ناتوان شده بود. دلم به حال او سوخت همچنان برحال او می نگریستم به در خانه ای رسیده بار از وی برگرفتند. مرادید که باز براو نگاه می کنم (بازبان حال) گفت ای شیخ بروفکری به حال خود کن من به هر رنج و مشقتی بودبار خود را به منزل رسانیدم ولی توچه خاکی برسرخودخواهی ریخت؟6.

ص: 472


1- ستاره های فضیلت نوشته باقر مدرس ص111 به نقل از چهار مقاله عروضی ص 285.
2- گفتار فلسفی ج1 کودک ص366.

آنگاه گفت: بلی الاغ اگر به نهر آبی برسد که نتواند از آن بگذرد قدم از قدم برنمی دارد و برضرر خود هرگز اقدام نمی کند اما توای انسان چنین بی پروا به سوی گودال جهنم می روی. الاغ خود را به آب نمی زند ولی تو خود را به آتش می زنی !(1).

توفاند یک هستی و من خرهستم!

فاند یک که یکی از پزشکان اهل فرنگ و مورد احترام بود وقتی او را به یک مجلس مهمانی دعوت کرده بودند چون مورد احترام وعلاقه میزبان بود از او پذیرائی گرم و صمیمانه به عمل آورده درسرمیزنهار نیز به او بیشتر تعارف می کرد. به عنوان دسر به اوتکلیف انواع خوراکی کردند. ساعتی نگذشت که احساس درد شدیدی کرد و ناراحت شد. دستور داد که مرکب اورا که الاغی بود حاضر کردند سوار شده از آنجا حرکت کرد تا به خانه خود آید در بین راه به نهر آبی رسید احساس کرد که الاغش تشنه است پیاده شد تا الاغ آب خورد. فاندیک عین جمله های محبت آمیزی را که میزبان در سرمیز به او گفته بود به الاغ می گفت: «بازهم بخور، جان من بخور، از این بخور، از آن بخور» چون دید الاغ سیراب شد و سر برداشته و به گفته های او هیچ ترتیب اثر نداد بلکه به همان مقدار لازم که خورده بود کفایت کرد و به گفته های دکتر توجه نکرد (که زیادی بخورد ومبتلا بدرد گردد) جناب مسترفاندیک به الاغ خطاب کرده گفت: «یاحمار انت الفاندیک و انا الحمار» یعنی ای الاغ، فاندیک تو هستی و من الاغم. تو که خری می فهمی که زیادی زیادی است و من که دکترم نفهمیدم و این طور گرفتارشدم (1).6.

ص: 473


1- کفایة الواعظین ج5 ص 46 به نقل از سرمایه سخن ص6.

محکوم شدن میرزای قمی توسط یک معلم مکتب

مرحوم میرزای قمی (ابوالقاسم بن ملاحسن) پس از گذراندن دوران تحصیل، از کربلا به منطقه «جاپلق» که محل تولدش بود مراجعت فرمود و در قریه ای بنام «قلعه بابو» سکونت اختیار کرده مشغول ترویج و بیان احکام ومسائل دینی شد. در آن ده دونفر آخوند مکتب دار بود یکی به نام ملا سبز علی و دیگری ملا شاه مراد که آنها به میرزا حسادت می ورزیدند و در صدد بودند که بلکه کاری کنند که اورا از ده فراری کنند. برای آنکه به اهل ده ثابت شود که میرزا سواد ندارد و آنها بیشتر سواد دارند در یک مجلسی که اهل ده همه اجتماع کرده بودند و مرحوم میرزا هم آنجا تشریف داشت یکی از این ملا مکتبی ها به میرزا گفت: آقا مار را برای ما بنویسید. میرزا که از غرض او بی خبر بود. قلم و کاغذ را برداشت کلمه مار را روی کاغذ نوشت. ملا گفت آیا این است مار؟ آنگاه خودش دست به قلم برده روی صفحه کاغذی شکل و صورت مار را کشید سپس گفت: مردم نگاه کنید و با انصاف قضاوت کنید آنکه میرزا نوشته مار است یا اینکه من نوشته ام؟ چون مردم همه بی سواد بودند تصدیق کردند که آنچه ملاسبزعلی نوشته مار است و آنچه میزرا نوشته هیچ شباهتی به ما رندارد. آن وقت سبزعلی از بی سوادی مردم سوء استفاده کرده و گفت من سواد دارم و میرزا بی سواد است مردم هم باورشان آمد. پس میرزا از بی سوادی و نادانی وجهالت وقدرنشناسی مردم دلتنگ شده از آن ده حرکت کرد و آمد در قم که آن موقع چندان موقعیتی نداشت ساکن شد شروع به تدریس کرد. کم کم علماء ومحصلین جمع شدند و بار دیگر حوزه علمیه در قم تشکیل شد(1). .

ص: 474


1- زندگانی وحید بهبهانی ص .

سیدی را برای امام زاده ساختن به قتل رساندن!

در تاریخ 1351/12/11 نگارنده در منزل دانشمند بزرگ جناب آقای فلسفی بودم که در ضمن صحبت ازدهات و اختلافات و رقابت آنها، فرمودند که یک قاضی دادگستری برای من نقل کرد که یک نفر عالم سید برای منبر و تبلیغ به یکی از دهات اطراف شیراز رفت و یک ماه رمضان در آن محل منبر رفت و مردم آن قریه از منبراو خوششان آمد. در خواست ماندن در آن قریه را از آقا نمودند. آقا فرمود: من عائله مندم و خرجم زیاد است متعهد شدند که تمام مخارج عائله آقا را بدهند. بالاخره آقارا راضی نموده رفتند عائله و اثاثیه او را حرکت داده آوردند و کاملا از ایشان پذیرائی نمودند تا ماه محرم رسید و عزاداری شروع شد و از منبر آقا استفاده نمودند تا روز عاشورا شد دسته و هیئت سینه زنان و عزاداران به بیرون ده به طرف اهل قبور حرکت کردند و آقارا در جلو دسته قراردادند وقتی دسته به اهل قبور رسید، دور آقارا گرفتند و اظهار کردند چون ده پایین امام زاده دارند و مانداریم اجازه بدهید ما تورا کشته و در این قبرستان دفن نموده و زیارتگاه خود قرار بدهیم که دیگر برای زیارتی زن و بچه ما به آن ده محتاج نباشند. آقارا خواباندند و سرش را بریدند وقتی کد خدا خبردارشد جریان را به شهر گزارش داد. مأمورین رفتند به محل حادثه، معلوم شد حقیقت داشته پرونده تشکیل دادند که هنوز پرونده در دادگستری موجود است.

رفتار حکیمانه ابن میثم برای اثبات مدعای خود

ابن میثم بحرانی (شیخ مفید الدین صاحب شرح نهج البلاغه و کتابهای دیگر که در علوم مختلفه یدطولانی داشته در اوائل حال گوشه گیر و در خفا بود وکسی او را نمی شناخت. فضلاء عراق به او نوشتند: عجب است که تو با آن همه مهارت در علم در جامعه قدر وقیمتی نداری. آن بزرگوار درجواب نوشت.

ص: 475

طلبت فنون العلم ابغی بهاالعلی

فقصرنی عماسموت به العقل

تبین لی أن المحاسن کلها

فروع وان المال فیهاهو الاصل

چون این اشعار بدست علماء عراق رسید به او نوشتند که تو در این اشعار خودرا در معرض خطا وخطر انداخته ای وحکم به اصالت مال نموده ای. آن وقت ابن میثم در تأیید حکم خود این اشعار شاعری قدیم را نوشت و فرستاد:

فقلت قول امرء حکیم

ماالمرء الابدرهمیه

من لم یکن درهم لدیه

لم یلتفت عرسه الیه

و چون دانست که این اشعار هم آنها را قانع نخواهد کرد متوجه عراق شد و جامه کهنه به یکی از مدارس عراق که مملو از جمعیت طلاب بود وارد گردید و سلام کرد و در کفش کن مدرس نشست آن جماعت هیچ توجه والتفاتی به او نکردند. در اثناء درس در اطراف مسأله ای که مشکل بود زیاد صحبت و بحث کردند ولی مذاکرات بجائی نرسید. ابن میثم بالبداهه شروع کرد به بیان آن مسأله و نه جواب برای آن مسأله گفت پس از آن حضار بطور استهزاء آمیز گفتند: عجب، توهم طالب علمی. بعد از آن طعام آوردند و او را بسر سفره راه ندادند. بلکه در ظرفی سفالی مقداری از غذا برای او جداکرده درهمان کفش کن به نزد او نهادند و خود با همدیگر سرسفره غذا خوردند. چون مجلس منقضی شد او نیز از مدرسه بیرون رفت و یک دست لباس نو و گران قیمت از عمامه و قبا و عبا تهیه کرده فردای آن روز پوشید و بدرس حاضر شد. چون او را از دور دیدند جهت تعظیم او برخاستند و او را در صدر مجلس جای دادند وچون درس شروع شد ابن میثم مسئله ای را مطرح کرد و دلائلی سست و بی پایه که درنزد عقل و شرع اعتباری ندارد در اثبات مدعا ذکر کرد. ایشان حرفهای او را قبول کرده و او را تحسین نمودند بعد از آن چون طعام حاضر شد طلاب با کمال ادب او را مقدم داشته در بالای سفرة طعام نشاندند.

ابن میثم در موقع غذا خوردن آستین گشاد قبای خود را در ظرف طعام گذاشته

ص: 476

گفت: بخور ای آستین من بخور! طلاب تعجب کرده گفتند این چه حرکتی است؟! این میثم در جواب گفت: شما این طعام را برای این لباس من آورده اید نه برای نفس من و گرنه من دیروز هم در همین مجلس با شما بودم سخنان حقی هم گفتم به من اعتنائی نکردید و مرا به جرگه خود راه ندادید ولی امروز که با این لباس های نو آمده ام و در لباس فقرا نیستم این چنین احترام می کنید و حرفهای باطل مرا تحسین کردید و در سر سفره بهترین غذاها را برای من آماده می کنید پس معلوم شد حق با من است که آن اشعار را فرستادم و شما مراتخطئه می کردید. من ابن میثم بحرانی هستم که این راه را آمده ام تا عملا برشما ثابت کنم که در ادعای خود در باره اهمیت مال برحقم (1).

جواب شیخ زنجانی

در قابوس نامه است که در زمان صاحب ابن عباد در زنجان شیخ پیری بود و سیدی که هر دو اهل علم بودند ولی همیشه از همدیگر انتقاد می کردند و طعنه می زدند یک روز سید شیخ را کافر خواند و شیخ شنید و در مقابل سیدرا حرام زاده خواند. سید از شنیدن آن کلام آزرده شده عازم ری شد و در نزد صاحب از شیخ شکایت کرد که در زمان حکومت صاحب بن عباد به فرزند پیغمبر زنازاده می گویند. صاحب هم از این معنی ناراحت شده قاصد فرستاد شیخ را حاضر نمودند و باتغیر به او گفت: توعالمی، چگونه به فرزند پیغمبر نسبت زنا زادگی داده ای؟ این نسبت را که داده ای باید ثابت کنی و گرنه ترا عقوبت می کنم. شیخ گفت: شاهد من برای سخن خودم وجود خود سید است و خود سید باکلام خودش ثابت کرده که او ولدالزنا است به دلیل اینکه او بمن نسبت کفر داده و مرا کافر خوانده0.

ص: 477


1- قصص العلماء ص420.

وصیغه ازدواج پدر و مادرش را من جاری کرده ام پس اگر حرف آن سید راست باشد و من کافرم عقد کافر صحیح نیست پس او ولدالزنا است. یا اینکه حرفش دروغ است که باید بواسطه افترانی که به من نسبت داده است عقوبت شود پس جوان علوی بسیار خجل شد(1).

جواب قانع کننده!!

مرحوم نهاوندی، مؤلف کتاب «جتتان مدهامتان» گوید که از اوثق مشایخ خود شنیدم که یک وقتی حجة الاسلام شفتی اصفهانی به عزم زیارت عتبات عالیات بیرون آمد چون وارد قریه کمره که از توابع گلپایگان است شد احتیاج به حمام پیدا کردند. بعد از تفحص معلوم شد که آنجا حمام نیست. به نحوی در خارج تطهیر نموده منزل عالم آن قریه را پرسید، نشان دادند. تشریف برده مردی را دید که هیئت علمائی جالبی داشت. حجة الاسلام را به اندرون بردند مرحوم شفتی مبتلا به درد پا بود با کمال سختی و دشواری مؤدب نشست و از صاحب خانه پرسید حضرت عالی در این آبادی کدام امر را متولی هستی؟ گفت: من شرع شریف کمره هستم ! سید فهمید چه خبر است، پای خودرا دراز کرده، فرمود: چرا این قریه حمام ندارد؟ گفت: احتیاج به حمام نیست.

فرمود: مگر اهل این قریه جنب نمی شوند؟ گفت: چرا آنان که از حلال جنب می شوند احتیاج به حمام ندارند و به غسل محتاج نمی شوند و اما آنان که از حرام جنب می شوند چشمشان کور بروند با آب رودخانه غسل کنند؟ (2).1.

ص: 478


1- رنگارنگ ج1 ص 243.
2- رنگارنگ ج1 ص 281.

علم اولین و آخرین

حضرت عیسی به شبانی رسیده فرمود: ای مرد تو عمر خود را به چوپانی صرف کردی اگر در تحصیل علم می کوشیدی بهتر از این بودی؟ عرض کرد: یانبی الله من شش مسئله از علم یاد گرفته ام و بدانها عمل می کنم. اول: آنکه تا حلال هست حرام نمی خورم وهرگز حلال کم نشود که احتیاج به حرام خوردن باشد. دوم: آنکه تا راست هست دروغ نمی گویم و هرگز راست کم نشود که احتیاج به دروغ باشد.سوم: آنکه تا عیب خود را می بینم به عیب دیگران مشغول نمی شوم و هنوز از اصلاح عیوب خود فارغ نشده ام که به عیب دیگران بپردازم . چهارم: آنکه تا ابلیس را مرده نبینم از وسوسه او ایمن نمی باشم و هنوز شیطان نمرده است. پنجم: تا خزانه خدارا خالی نبینم به گنج و خزانه مخلوق طمع ندارم و هنوز گنج وخزانه خدا کم نشده است تا محتاج مخلوق باشم. ششم آنکه: تا هردو پای خود را در بهشت نبینم از عذاب خدای تعالی ایمن نیستم و هنوز خود را در بهشت ندیده ام تا از عذاب وی آسوده باشم. حضرت عیسی فرمود: علم اولین و آخرین این است که تو خوانده و یاد گرفته ای (1).

استفاده فیض کاشانی از تربت امام حسین علیه السلام برای محکوم نمودن فرستاده امپراطورفرنگ

در زمان شاه عباس از فرنگستان پادشاه فرنگ شخصی را فرستاد و به سلطان صفوی نوشت که شما علمای مذهب خودرا بگوئید با فرستاده من در امر مذهب و دین مناظره کنند اگر او ایشان را محکوم کرد شما به دین ما در آئید و اگر علمای دین شما3.

ص: 479


1- رنگارنگ ج1، 263.

او را محکوم کردند ما به دین شما ایمان می آوریم و آن فرستاده کارش این بود که هرکس هر چه بدست می گرفت او اوصاف آن شی را می گفت و می دانست که چیست.

پس سلطان علماء را جمع کرد و سرآمد آن مجلس ملا محسن فیض بود. ملا محسن به آن سفیر گفت مگر سلطان شما عالمی نداشت تا به نزد ما بفرستد که مثل تو عوامی را فرستاده که با علماء امت اسلام مناظره کند؟ آن فرنگی گفت که شما از عهده من نمی توانید برآئید اکنون چیزی در دست بگیر تا بگویم آن چیست. ملامحسن تسبیحی از تربت سیدالشهدا در دست داشت آن را در میان مشتش گرفت و گفت بگو ببینم این چیست؟ فرنگی به دریای فکر غوطه ورشد. هر چه فکر کرد چیزی نگفت. فیض فرمود چرا عاجز ماندی؟ گفت: عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان می بینم که در دست توقطعه ای از خاک بهشت است و من در این فکرم که چگونه بدست تو رسیده. مرحوم فیض فرمود راست گفتی. در دست من قطعه ای از خاک بهشت است و آن تسبیحی است که از تربت پاک فرزند پیغمبر ماست که امام است پس حقیقت دین ما و بطلان دین شما معلوم گشت. پس آن فرنگی اسلام را اختیار کرد(1).

با کدام طرف خواهی بود؟

یک روز سلطان هند به میرفندرسک گفت معاویه خال المؤمنین و از کتاب وحی است شما چرا او را لعن می کنید؟ میرفندرسک گفت که اگر لشکر علی با الشکر معاویه باهم جنگ کنند تو با کدام طرف خواهی بود؟ گفت: با لشگر علی علیه السلام. گفت: اگر حضرت علی به تو بگوید گردن معاویه را بزن چه خواهی3.

ص: 480


1- قصص العلماء ص323.

کرد؟ گفت: می زنم. آن وقت میرگفت بعد از آنکه کشتن معاویه را جایز می دانی، لعنت کردن اوهم جایز است.

جواب شیخ بها برای سفیر روم

شیخ صمد برادر مرحوم شیخ بها گفته: روزی برادرم شیخ بها به مجلس شاه عباس واردشد پس شاه عباس گفت ای شیخ گوش بده بین سفیر روم چه می گوید. سفیر روم هم در مجلس نشسته بود و برای شاه و سایرین تعریف می کرد که در کشور ما علمائی هستند که به علوم غریبه عارفند و اعمال عجیبه از آنها صادر می شود و چنین و چنان می کنند ولی در میان علماء شما چنین کسانی بافت نمی شود. شیخ دید این حرفها به شاه اثر کرده و شاه تحت تأثیر حرفهای سفیر خارجی قرارگرفته است.

وگو یاناراحت به نظر می رسد. پس شیخ به شاه گفت این گونه علوم در نظر اهل کمال وعلم چندان ارزشی ندارد و علمای ما به اینگونه امور اهمیت نمی دهند و اینها را جزء علم نمی دانند. در همین حالی که این حرفها را می زد پای خود را هم دراز کرده بود و ساق بند خود را باز می کرد و ما از این حرکت او در این مجلس و در حضورشاه ناراحت بودیم. بعد از لحظه ای یک مرتبه در حالی که سر آن را در دست داشت آن را به صورت سفیر روم انداخت پس آن پارچه مانند ماری شروع به حرکت کردن و گردش کردن در مجلس نمود. سفیر وهمه اهل مجلس وحشت زیادی کردند. پس شیخ سر آنرا به طرف خودش کشید دوباره به حال اول برگشت آن وقت شیخ به شاه گفت این کارها چیزی نیست و در نزد اولوالأبصار اعتباری ندارد من این علم را در اوائل جوانی در اصفهان از معرکه گیرهای میدان اصفهان یاد گرفته ام واین از حرکات دست و چشم بندی است که معرکه گیرها برای گرفتن پول از مردم انجام می دهند پس سفیر شرمنده و از حرف خودش و از ایراد گرفتن از علماء به این

ص: 481

خرافات خجل و پشیمان شد(1).

تدبیری که کوفه و کربلا و نجف را از کشتار مغول محفوظ داشت

علامه حلی رضوان الله علیه از پدرش نقل می کند: علت اینکه درفتنه مغول اهل کوفه وکربلا و نجف قتل عام نشدند و از هجوم سربازان هلاکو مصون ماندند این بود که وقتی هلاکو به خارج بغداد رسید وهنوز شهر را فتح نکرده بود، بیشتر اهل حله از ترس خانه های خود را ترک گفتند و به بطایح گریختند و جمع قلیلی در شهر ماندند از آن جمله پدرم و سید بن طاووس وفقیه ابن ابی العز بودند. این سه نفر تصمیم گرفتند به هلاکونامه بنویسند وصریحة أطاعت خود را نسبت به وی اعلام دارند. نامه نوشتند و بوسیله یک مرد غیر عرب فرستادند. هلا کو پس از دریافت نامه فرمانی بنام آقایان صادر کرد.

و به وسیله دونفر فرستاد و به آن دو سفارش کرد به آقایانی که نامه نوشته اند بگوئید اگرنامه را از صمیم قلب نوشته اید و دل های شما با نوشته شما مطابق است نزدما بیائید، فرستادگان هلاکو به حله آمدند و پیام هلاکورا به آقایان ابلاغ کردند. آقایان از ملاقات باهلا کو بیمناک بودند زیرا نمی دانستند پایان کار چه خواهدشد. پدرم به آن دو نفر گفت اگر من تنها بیایم کافی است؟ گفتند آری، او به معیت آن دونفر حرکت کرد. در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و خلیفه عباسی را نکشته بودند وقتی پدرم به حضور هلاکو رفت به او گفت چطور با من به مکاتبه پرداختید و چگونه به ملاقات من آمدی پیش از آنکه بدانی کارمن و خلیفه بکجا می کشد؟، از کجا اطمینان پیدا کردید که کار من وخلیفه به صلح نیانجامد و من از او3.

ص: 482


1- فوائد الرضویه ص513.

درنمی گذرم؟ پدرم در جواب گفت: اقدام ما بنوشتن نامه و آمدن من به حضور شما براساس روایتی است که از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام به ما رسیده است: قال فی خطبة: الزوراء وما ادریک مالزوراء ارض ذات اثل یشتد فیه البیان وتکثر فیه السکان... والویل والعویل فی الرؤراء من سطوات الثری وهم قوم صغاالحدق وجوههم کالمجانی المطوقة لباسهم الحدید جرد مرد بقدمهم ملک یأتی من حیث بدأ ملکهم جهوری الصوت قوی الصولة عالی الهمة لا یمر بمدینة الافتحها ولا ترفع علیه رایة الانکسها الویل الویل لمن ناواه فلایزال کذلک حتی یظفر. علی علیه السلام در خطبه زوراء فرموده است: چه میدانی زورا چیست: سرزمین وسیعی است که در آن بناهای محکم پایه گذاری می شود مردم بسیاری در آن مسکن می گزینند، رؤساوثروت اندوزان در آن اقامت می کنند، بنی عباس آنجا را مقر خود و جایگاه ثروتهای خویش قرار می دهند. زوراء برای بنی العباس خانه بازی ولهواست. آنجا مرکز ستم ستمکاران وکانون ترس های دهشت زا است. جای پیشوایان گناهکار وامراء فاسق و فرمان روایان خائن است و جمعی از فرزندان فارس و روم آنان را خدمت می کنند، در چنین محیط تیره وگناه آلوده و در آن شرائط نگین وشرم آور، اندوه عمومی و گریه های طولانی وشرور و بد بختی دامنگیر مردم زوراء می شود و گرفتار هجوم اجانب نیرومند می گردند اینان ملتی هستند که حدقه چشمان آنها کوچک است صورتهای آنان مانند سپر طوق شده و لباسشان زره آهنین است. سیمای جوانی دارند و پیشاپیش آنها فرمانروائی است که از سرزمین اصلی خود آمده است. او صدائی بلند و سطوتی نیرومند وهمتی عالی دارد. به هیچ شهری نمی گذرد مگر پس از فتح آن و هیچ پرچمی در مقابلش برافراشته نمی شود مگر آنکه سرنگونش می سازد. بلا وعذاب بزرگ برای کسی است که به مخالفتش برخیزد. او همچنین صاحب قدرت و نیرو است تا پیروزی نهائی نصیبش گردد. پدرعلامه پس از قرائت خطبه به هلاکو گفت: امام ما علیه السلام اوصافی را در خطبه ذکر کرده که ما همه آن اوصاف را در شما می بینیم و به پیروزی شما

ص: 483

اطمینان داریم، به همین جهت نامه نوشتیم و من به حضور شما آمدم. هلاکو اندیشه و فکر آنان را به حسن قبول تلقی کرد و فرمانی به نام پدر علامه نوشت و در آن فرمان مردم حله را مورد عنایت مخصوص خود قرارداد.

طولی نکشید که هلاکو بغداد را فتح کرد ومستعصم خلیفه عباسی را به قتل رسانید. بطوری که دائرة المعارف بستانی نقل نموده در آن حادثه متجاوز از دو ملیون نفر هلاک شدند، اموال فراوانی به غارت رفت و خانه های بسیار طعمه حریق شد، و سرانجام آشکار گردید که آقایان علماء حله خطبه علی علیه السلام را بخوبی فهمیده و به درستی آن را با هلاکو ولشگریانش تطبیق نموده بودند. تشخیص صحیح و اقدام بموقع ایشان جان مردم حله وکوفه ونجف وکربلا را از خطر مرگ قطعی نجات داد و از کشتار دسته جمعی آنان جلوگیری نمود.

درایت مؤمن آل فرعون

عده ای از شیطان صفتان نزد فرعون از «حزبیل»، مؤمن آل فرعون سعایت و شیطنت کرده گفتند حزبیل تورا به خدائی قبول ندارد و به خدای دیگری ایمان دارد. فرعون حزبیل را احضار نموده مورد مواخذه قرارداد. حزبیل از آنجائی که مرد عاقل و عالم وزیرکی بود برای نجات خود از این مهلکه توریه وتدبیری بفکرش رسیده گفت ای ملک آیا تا به حال از من دروغی شنیده ای؟ فرعون گفت: نشنیده ام. گفت: پس دستور بدهید همه آن اشخاصی که به من این تهمت را زده اند حاضر شوند. وقتی که آن اشخاص حاضر شدند حزبیل از آنها پرسید: خدای شما و خالق شما ورازق شما کیست؟ همه گفتند: خدای ما ورازق ما فرعون است. حزبیل گفت ای ملک من تورا شاهد می گیرم که خدای من خدا وخالق و رازق همین جماعت است. (البته منظور او خدای واقعی آنها بوده است).

فرعون با شنیدن این حرف حزبیل را آزاد کرد و آن جماعت را با شدت مجازات

ص: 484

به هلاکت رسانید (1).

من جبرئیل زمین هستم نه جبرئیل آسمان!

و نیز نقل شده که: سیدی بنام «جبرئیل» از عراق به قم آمده در موقع مراجعت از قم پولش تمام شده بود. به یکی از آقایان قم گفته بود که به وسیله نامه به آخوند ملاعلی سفارشی بنمائید. آن آقا به آخوند نامه ای نوشت. موقعی که از همدان عبور می کردند نزدیک صبح بوده به راننده گفته بود به قدر نیم ساعت توقف نمائید تامن این نامه را به آخوند برسانم. سپس پرسان پرسان آمده بود در منزل آخوند را پیدا کرده ودق الباب کرده بود.

آخوند فرمود: من بیدار بودم، پنجره اطاق را باز کردم ببینم کیست در این موقع آمده، پرسیدم کیست؟ گفت: جبرئیل است. من با شنیدن نام جبرئیل با تعجب آمدم در را باز کردم دیدم شخصی روحانی است تعارف کرده او را آوردم بالا در اطاقی که در آن تنها بودم و چای هم آماده بود نان و پنیر آوردم و با تردید و احتیاط سؤال کردم آیانان و پنیر میل دارید؟! گفت: «نعم آنا جبرئیل الأزض لاجبرئیل الشماء. نأکل ونشرب...» من جبرئیل زمینم جبرئیل آسمان نیستم که چیزی نخورم و بلکه احتیاج به خرجی راه هم دارم که باید پول هم بدهید و زودتر هم بدهید که ماشین معطل است!.

شهر شما مانند بهشت است

مرحوم محدث قمی در «فوائدالرضویه» می فرماید در بعضی مؤلفات دیدم که درسالی شیخ جعفر کاشف الغطاء را گذار به رشت افتاد. اهل رشت خواستند نماز را با آن جناب بخوانند. مساجد موجود آن روز شهر وسعت و گنجایش جمعیت را7.

ص: 485


1- سفینة البحارج 1 کلمه حزب ص247.

نداشت. ناچار در میدانی اجتماع کرده نماز را با امامت شیخ با جماعت خواندند. پس از نماز از آن جناب خواهش نمودند که آنها را موعظه بفرمایند. شیخ فرمود: من فارسی خوب نمی دانم. پس اصرار کردند، شیخ بر منبر آمد و فرمود: ای مردم شما همه می میرید وشیخ هم می میرد پس فکر روز پسین نمائید.

ای مردم این شهر شما مانند بهشت است چون در بهشت قصور است در شهر رشت هم قصور است و بوستانهای زیبا هست و در بهشت حورالعین است که در نهایت حسن وجمال است در شهر رشت هم زنانی مانند حورالعین است. در بهشت غلمان است در رشت هم هست. در بهشت نماز و روزه وعبادات دیگر برداشته شده در شهر شما هم این طور است!. و این تعریضی بود از شیخ بر اهل رشت در عدم مواظبت آنان به فرایض و سنن و ارتکاب ایشان به معاصی . پس بعد از این جملات کوتاه نگاه کرد در پای منبر یکی از ذاکرین را دید فرمود تا ذکر مصیبت نماید.

و چون ائمه جماعت رشت نافله نمازها را نمی خواندند این به شیخ عرض شد. شیخ فرمود: هر امام جماعتی که نافله نمازها را نخواند به او اقتدا نکنند. پس ائمه مجبور شدند که نافله ها را بخوانند.

کراماتی نیز از شیخ نقل شده من جمله شخصی بوددرلاهیجان که به درد چشم مبتلا بود وچندسال درد چشمش طول کشیده بود و از معالجه اطبا ء بهبودی حاصل نشده بود چون شیخ به لاهیجان تشریف برد آن شخص خدمت شیخ رسیده و از آن جناب دعائی خواست. شیخ آب دهان مبارک خود را بر چشم اومالید ودعا کرد چشم او شفا یافت و دیگر درد چشم ندید(1).

تدبیر ملا عبد الله تونی برای نشان دادن منزلت علم و عالم

گویند روزی شاه عباس به دیدن آخوند ملا عبدالله تونی آمد. آخوند مدرسه ای3.

ص: 486


1- فوائد الرضویه ص73.

ساخته بود ولی خالی از طلاب و محصلین علوم دینیه بود. سلطان مدرسه را گردش کرد و از ملا عبدالله اسؤال کرد چرا مدرسه شما خالی است و جماعت طلاب در آن نیست؟ آخوند فرمود: جواب این سؤال را بعدا می گویم تا آنکه روزی آخوند به بازدید شاه تشریف برد پس از طی تعارفات و گفتگوها شاه به آخوند عرض کرد: چیزی از من بخواهید تا امتثال نمایم.

آخوند گفت: من چیزی نمی خواهم. سلطان اصرار کرد و عرض کرد: دوست دارم که خدمتی به شما کرده باشم آخوند گفت اکنون که اصرار دارید من فقط یک حاجت به شما دارم اگر حاضرید برآورید بگویم. شاه عرض کرد: هر امری باشد از جان و دل اطاعت می کنم آخوند گفت: می خواهم من سوار باشم و شما هم پیاده همراه من باشید تا یک روز در شهر گردش کنیم. شاه گفت حکمت و فائده این کار چه باشد؟ آخوند گفت: حکمتش بعد معلوم می شود. شاه قبول کرد تا یک روزی آخوند ملاعبدالله سوارشد و شاه عباس در پیش روی او پیاده به راه افتاد تا قدری در شهر راه رفتند و مردم شهر همه دیدند و تماشا کردند. آن وقت آخوند از شاه جدا شده خدا حافظی نموده به خانه خود مراجعت فرمود.

پس از چندی باز سلطان به زیارت آخوند آمد، دید مدرسه مملو از جماعت طلاب است، تعجب کرده از آخوند علت را پرسید که چگونه مدرسه ای که خالی بود اکنون پرشده است با طلاب؟ آخوند گفت: از آن روزی که مردم دیدند که شاه مملکت به احترام عالم پیاده همراه یک عالم دینی در شهر راه می رود، فهمیدند که علم ارزش و مقام عالم اهمیت دارد لذا به خواندن علوم دینیه تشویق شدند و این نتیجه و فائده آن کاری است که آن روزما کردیم (1).0.

ص: 487


1- قصص العلماء ص 170.

استخاره

مردی از علامه مجلسی تقاضای استخاره کرد. مرحوم مجلسی با قرآن استخاره کرد سپس فرمود خیر است. مرد رفت. پس از مدتی به خدمت مرحوم مجلسی آمد عرض کرد: آقا چندی قبل برایم استخاره کردید و فرمودید خیر است من هم با راهنمائی و استخاره شما کارم را انجام دادم ولی خیر ندیدم بلکه اکنون از آن کار پشیمانم.

علامه مجلسی فرمود: کارت چه بود؟ عرض کرد زنی گرفته ام که شبها به زیر خود بول می کند. مرحوم مجلسی فرمود: اگر تو مقصودت را به می گفتی من نمی گذاشتم شما آن زن را بگیری. چون آیه قرآن این بود: «جنات تجری من تحتها الأنهار» چون ظاهر آیه خبر از بهشت و نهرهای بهشتی بود من گمان کردم که خوب است ولی من از واقع خبر نداشتم و استخاره مطابق واقع بوده(1).

زمان بلوغ سگ

از عالمی پرسیدند: سگ چه موقع به بلوغ می رسد؟ آن عالم فرمود: نمی دانم ولی می روم می پرسم بعد جواب می دهم. پس از یک شبان سؤال کرد، شبان گفت: موقعی که سگ برای بول پایش را در کنار دیوار بلند می کند آن موقع به بلوغ رسیده. آن عالم این جواب را به سائل گفت تا آنکه روزی در موقع درس آن شبان وارد مجلس درس شد آن عالم به احترام آن شبان تمام قد بلند شد و گفت این مرد حق تعلیم برمن دارد (2). .

ص: 488


1- زندگینامه علامه مجلسی نوشته مصلح الدین مهدوی.
2- سراج الایمان نوشته صدرالدین روضاتی .

محکوم شدن قاضی مدرس وملقب شدن شیخ مفید به «مفید»

درباره لقب «مفید» ابن شهر آشوب رحمت الله علیه در «معالم العلماء» در ترجمه شیخ مفید گفته: این لقب را صاحب الامر علیه السلام به شیخ مفید داد چنانچه محدث قمی در «فوائد الرضویه» فرموده: در توقیع شریف حضرت بقیة الله علیه السلام مرقوم است: «للشیخ الشدید والمولی الرشید الشیخ المفید».

اما بنابر آنچه در میان مردم مشهور است و چنانچه در کتابهای «سرائر» ومجالس المؤمنین» و دیگران نوشته اند قاضی عبدالجبار معتزلی در بغداد در مجلس درس نشسته بود و ائمه فریقین (شیعه و سنی) همه حاضر بودند. شیخ مفید که مجتهد شعبه بود وقاضی نام او را شنیده بود ولی او راندیده بود در مجلس درس حاضر شد و در محل کفش کن مجلس نشست و بعد از لحظه ای خطاب به قاضی کرده گفت اگر اجازه بدهید از علماء سؤالی دارم. قاضی گفت: بپرسید. گفت: آن خبرکه طایفه شیعه روایت می کنند که پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله در روز غدیر در باره علی (علیه السلام) فرموده: «من کنت مولاه فعلی مولاه صحیح است یا شیعه آن را ساخته است؟ قاضی گفت خبر صحیح است. شیخ گفت: پس این خلافها وخصومت ها چیست؟ قاضی گفت ای برادر این خبر روایت است ولی خلافت ابابکر درایت است. آدم عاقل درایت را برای روایت ترک نمی کند. شیخ دو باره پرسید: چه می گوئید در باره خبری که از پیغمبر است که فرمود: «یاعلی حربک حربی وسلمک سلمی» یعنی یاعلی جنگ باتو جنگ با من است وصلح باتو صلح بامن است آیا این خبر صحیح است؟ قاضی گفت: ای برادر آنها که باعلی جنگیدند بعدا توبه کردند. شیخ فرمود: ای قاضی جنگ با علی علیه السلام درایت است ولی توبه کردن آنان روایت است. و به قول شما روایت در مقابل در ایت اعتبار ندارد. قاضی نتوانست جواب بدهد مدتی سر به زیر انداخت بعد گفت توکه

ص: 489

هستی؟ شیخ گفت: من محمد بن محمد بن نعمان حارثی هستم. قاضی برخاست و دست شیخ را گرفت و در جای خودنشاند و گفت: «انت المفید حق» علماء را خوش نیامد. قاضی گفت این مرد مرا الزام کرد، اگر شما جواب او را میدانید بگوئید. همه ساکت ماندند(1).

نوشته بهلول بردیوارکاخ هارون

روزی بهلول برهارون وارد شد. هارون در میان عمارت مجلل و نوساز خود مشغول گردش و تفریح بود. از بهلول خواست که چند جمله جالب برروی این بناء جدید بنویسد. پس بهلول بر روی بعضی از دیوارها نوشت: «رفعت الطین ووضعت الدین، رفعت الجص ووضعت النص ، فان کان من مالک فقد اسرفت والله لایحب المسرفین وان کان من مال غیرک فقد ظلمت والله لایحب الظالمین». یعنی ای هارون توگل را بلند کردی و دین را فروهشتی وخوارکردی، گج را بالا بردی ونص وفرمایش پیغمبر خدارا پائین آوردی . اگر این بنا با این مخارج زیاد از مال خودت بوده اسراف کرده ای و خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد و اگر از مال دیگران است ظلم بردیگران کرده ای و خداوند ظلم کنندگان را دوست ندارد. (2)

مباحثه بهلول با یک عالم نمای درباری

روزی بهلول در شهر بصره بود. دید جماعتی با هم می روند سؤال کرد این بهائم و حیوانات بی چوپان به کجا می روند؟ یکی از آنها جواب داد: اینها به دنبال آب و علف می روند! چون آن جماعت بهلول را دیدند وحرفهای او را شنیدند، آمدند دوراو را8.

ص: 490


1- فوائد الرضویه ص 632.
2- روضات الجنات ج 2 ص 148.

گرفتند و گفتند ما می رویم به منزل والی، محمد بن سلیمان، چون شنیده ایم عمربن عطاء العدوی که از اولادهای عمربن خطاب است به آنجا واردشده وادعای علم وفضل می کند می خواهیم با او صحبت کرده اندازه فضل او را بدست بیاوریم توهم همراه ما بیا . بهلول رفتن آنها را به نزد چنین فردی خبیث صلاح ندانست و خودش هم نرفت ولی آن جماعت رفتند و جریان بهلول را در نزد والی ذکر کردند. والی فرستاد بهلول را آوردند وقتی بهلول وارد شد عمر از والی اذن خواست که مشغول مباحثه ومذاکره شوند. عمر از بهلول پرسید حقیقت ایمان چیست؟ بهلول گفت: «قال مولانا الصادق جعفر بن محمد سلام الله علیهما: الایمان عقد بالقلب وقولک باللسان وعمل بالجوارح والأرکانی» یعنی ایمان عبارت است از عقیده قلبی وگفتن با زبان و عمل کردن با اعضاء وجوارح. عمرگفت از این عبارت توکه گفتی: «مولانا الصادق» معلوم می شود که غیر از جعفر بن محمد دیگر صادقی نیست چون تو لقب صادق را به او اختصاص دادی. بهلول گفت این اشکال اول به جدتو عمر بن خطاب وارد است که به رفیقش ابوبکر لقب صدیق داد با آنکه خداوند در قرآن فرموده: «والذین آمنوا بالله ورسوله اولئک هم الصدیقون» یعنی کسانی که ایمان به خدا و رسول خدا دارند، صدیقون و راستگویانند. ولی با وجود آن همه مؤمنین وصدیقون عمر این لقب را به ابوبکر اختصاص داد. عمر عدوی گفت: از امام زمانت بگو. بهلول گفت: امام من کسی است که: «سبح فی کقه الحصی وکلمه الئ اذا عوی وژت الشمس له بین الملاء وأوجب الرسول علی الخلق له الولا فذلک امامی و امام البریات». عدوی گفت: وای بر تو آیا رشید را امام نمی دانی؟

بهلول گفت وای بر تو ای ملعون تو می گوئی که رشید از این اوصاف که من گفتم خالی است؟! پس تو دشمن خلیفه هستی و به دروغ اورا خلیفه می دانی. پس ابن سلیمان از طریقه مناظره بهلول خندید و به عدوی گفت رسواشدی دیگر حرف نزن و او را از مجلس بیرون نمود و خودش با بهلول در امر خلافت صحبت

ص: 491

کرد و بهلول حقانیت علی علیه السلام را به او ثابت کرد(1).

محاجه سید بن طاووس بایک عالم مخالف

مرحوم سید بن طاووس فرمود: روزی در مجلسی با بعضی از اهل خلاف همنشین شدیم من به او گفتم خرده گیریهایی که به امامیه دارید بدون تقیه برای من بیان کنید تا من هم آنچه می دانم یادآوری کنم وسپس درب خانه را بستیم. او گفت چهار اشکال به آنها دارم اول آنکه نسبت به صحابه پیغمبر بدگوئی و بی احترامی روا می دارند. دوم آنکه به رجعت قائلند سوم آنکه به متعه قائلند چهارم آنکه قائلند که مهدی علیه السلام زنده و باقی است.

من پاسخ دادم اما اشکال اول دربارۀ مذمت کردن اصحاب. شما می دانید که بسیاری از اصحاب کشتن بعضی دیگر را حلال شمرده اند. در جنگ جمل طلحه وزبیر وعائشه با مولا امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیدند. معاویه نیز با آن حضرت جنگید. پس اصحاب خود خون یکدیگر را هدر و حتی همدیگر را بر منبر لعن کرده اند پس آنها خودشان راه باز کرده و پیش قدم بوده اند و ما هم به آنها اقتدا می کنیم. آن شخص تصدیق کرد.

و اما اشکال دوم مربوط به رجعت. شما می دانید که پیغمبر اکرم فرمود که جاری می شود در امت من آنچه در امت های گذشته جاری شده است و این قرآن کریم است که فرموده: «الم ترالی الذین خرجوا من دیارهم وهم ألوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم» آیا توجه نکردی به سوی کسانی که از دیار خود (برای فرار از طاعون) بیرون رفتند وهزارها نفر بودند خدای تعالی امر فرمود همه آنها مردند دوباره (به قدرت خود آنها را زنده کرد. بنابراین پروردگار عالم شهادت داده به اینکه آنها را4.

ص: 492


1- روضات الجنان ج2، ص154.

زنده کرده و به دنیا برگردانده است و شایسته است که نظیر این مطلب (رجعت) در این امت نیز باشد. آن مرد تصدیق کرد.

واما جواب از اشکال سوم مربوط به متعه آنکه شما شیعه را به اینکه به صحت متعه حکم کنند ناچارکرده اید از جابر بن عبدالله انصاری و عبدالله عباس و عبدالله مسعود و سلمة بن اکوع وعمر بن حصین وانس بن مالک روایت کرده اید که نبی اکرم از دنیا رفت و حکم به حرمت متعه نکرد و چون شیعه دیدند که مردان شما و کتب صحیحه شما رجال وراویان شما را تصدیق کرده اند حکم اجماعی را گرفته و حکم انفرادی (حکم عمر) را ترک کرده اند. این جواب را هم قبول کرد.

اما پاسخ اشکال چهارم که خیلی بعید می دانید که حضرت مهدی علیه السلام این اندازه عمرکند آنکه اگر مردی حاضر شود و ادعا کند که من می توانم در روی آب راه بروم همه جمع می شوند به تماشا که ببینند آیا ممکن است کسی روی آب راه برود. وقتی دیدند آن مرد روی آب راه رفت و مردم تعجب کردند اگر مرد دیگری ادعا کرد که من هم می توانم روی آب راه بروم تعجب مردم کمتر می شود و اگر سومی ادعا کرد من هم می توانم روی آب راه بروم و رفت تعجب مردم باز کمتر می شود تا جائی که دیگر این مطلب عادی می شود و هیچ کس تعجب نمی کند. حالت حضرت مهدی علیه السلام چنین است. شما روایت کرده اید که ادریس از زمانی که غائب شده است تا الآن زنده وموجود است و روایت نموده اید که عیسی در آسمان زنده است و روایت نموده اید که خضر از زمان حضرت موسی تا امروز باقی است پس عمر این سه نفر به اندازه ای طولانی شده که تعجب از طول عمر بی مورد است. پس چه مانعی دارد که حضرت مهدی علیه السلام نیز مانند این سه برزگوار عمر طولانی داشته باشد و شما روایت کرده اید که آن حضرت می آید و زمین را بعد از آنکه از ظلم و ستم پر باشد پر از عدالت می کند و اگر درست تأمل کنید تصدیق وگواهی شما براینکه او می تواند در شرق و غرب عالم و دور و نزدیک

ص: 493

آن عدالت را اجرانماید این تعجبش بیشتر از طول عمر آن بزرگوار است. ونیز روایت کرده اید که عیسی علیه السلام در نماز به آن حضرت اقتدا می کند و در جنگ ها از او پیروی می کند و این هم بالاتر از طول عمر است. در این باره هم موافقت کرد وجوابی نگفت (1).

وصف وشرط ایمان به خدا چیست؟

در قصص العلماء نقل کرده که خواجه نصیرالدین) را عقیده بر آن بود که هرکه عقائد حقه را به برهان ودلیل نداند مشرک است، تا وقتی که به بیابانی رسید دید شخصی به زراعت مشغول است خواجه اسب خود را به جانب اوراند وگفت: خدا یکی است یا دو؟ آن مرد گفت خدایکی است. خواجه فرمود اگر کسی بگوید خدا دوتا است چه جواب خواهی داد؟ آن مرد گفت با همین که در دست دارم چنان برفرق او می زنم که شکافته شود. پس خواجه دانست که آن شخص راسخ الاعتقاد است و از رأیش برگشت وداشتن دلیل و براهین را شرط مسلمان بودن ندانست و به داشتن یقین اکتفا کرد (2).

سگ هواشناس

ونیز مشهور است که شبی خواجه در بیابانی مهمان آسیا بانی شد موقع خواب آسیابان رختخواب خواجه را در اندرون آسیاب پهن کرد خواجه فرمود: رختخواب مرا در بیرون و پشت بام آسیاب بینداز. آسیابان گفت: امشب هوابارانی است و صلاح نیست بیرون بخوابید. خواجه به آسمان نگاه کرد و روی قاعده هواشناسی هر چه1.

ص: 494


1- با دانشمندان شیعه آشنا شویم ص143- نوشته سید جواد امیری نقل از کشف المحجه فصل 79.
2- با دانشمندان شیعه آشنا شویم ص 71.

فکر کرد دید هیچگونه علائمی برای آمدن باران نیست. گوش به حرف آسیابان نداد و دستور داد رختخوابش را بالای بام گستردند و موقع خواب رفت بالای پشت بام خوابید. اتفاقا پس از ساعتی هوا باریدن گرفت خواجه پس از ترشدن ناچار از جا حرکت کرده به درون آسیاب پناه آورد و فهمید که علم وحسابش خطا بوده و حرف آسیابان درست در آمد. با تعجب سؤال کرد شما از کجا فهمیدی که امشب باران می بارد و حال آنکه هیچ گونه ابری وعلامتی در آسمان نبود؟ آسیابان گفت: من سگی دارم هروقت ببینم سرشب به درون آسیاب رفته و می خوابد می دانم که آن شب باران می بارد وچون امشب هم دیدم موقع غروب سگ وارد آسیاب شد. دانستم که باران می بارد(1).

فرقه ناجیه به بیان خواجه نصیر علیه الرحمه

در ضمن حدیثی پیغمبر فرموده: یا أبا الحسن امت موسی هفتاد و یک فرقه شدند . یک فرقه اهل نجات و باقی در آتشند واقت عیسی هفتاد و دو فرقه شدند یک فرقه اهل نجات و بقیه در آتشند وامت من هفتادوسه فرقه می شوند یک فرقه ناجی و بقیه اهل دوزخند.

علی علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله فرقه ناجیه کدامند؟ (فقال المتمسک بما انت و اصحابک علیه) فرمود: اهل نجات آنهائی هستند که بر آن مرامی که تو و اصحابت دارا می باشید. تمشک پیدا می کنند از جمله سخنان لطیفی که به خواجه نصیر علیه الرحمه منتسب است اینست که او در تعیین فرقه ناجیه از 73 فرقه که در حدیث نبوی وارد شده گفته است: فرقه ناجیه امامیه هستند به دلیل آنکه تمام فرق مختلفه در اصول با هم موافقند ولی در فروع دارای آراء مختلفی هستند فقط شیعه درت.

ص: 495


1- این داستان را شیخ در مکاسب نقل کرده است.

اصول با آنها مخالف است. اگر غیر امامیه اهل نجات باشند باید تمام فرق مختلفه جز شیعه ناجی باشند و چون حدیث دلالت می کند فقط یک فرقه اهل نجات است معلوم می شود آن طایفه شیعه هستند لاغیر(1).

جواب خواجه به یک شبهه

مشهور است که خیام شعری در مرام جبر گفته است:

من می خورم و هرکه چومن اهل بود

می خوردن من نزدخردسهل بود

می خوردن من حق نازل می دانست

گرمی نخورم علم خدا جهل بود

خواجه در جواب او این رباعی را نوشت

این نکته نگوید آنکه او اهل بود

زیرا که جواب شبهه اش سهل بود

علم ازلی علت عصیان کردن

نزد عقلا زغایت جهل بود

جواب حکیم سبزواری به کشیش نصاری

از وقایع مهمی که در مدت تحصیل مرحوم حکیم سبزواری در اصفهان اتفاق افتاد و بالنتیجه موجب شهرت ومعروفیت آن جناب در آن شهر شد انعقاد مجلس محاوره و مناظره مذهبی کشیش نصارا با علماء اصفهان بوده و شرح قضیه چنین است که: در محلی از هر صنفی تماشاچی زیادی حضور داشته و سخنان دانشمندانی که برای اثبات دین و مذهب و مدعای خود می گفته اند ودلیل و براهین اقامه می کرده اند را گوش می دادند تا بالأخره کشیش نصارا پس از کشمکش زیاد وجدلهای بیشمار محکوم شده ناچار به فکر می افتد اطرافیان را با قلندری و به عبارت

ص: 496


1- بادانشمندان شیعه آشنا شویم ص68.

دیگر هوچی گری از میدان بیرون کند و امر را بر مردم مشتبه سازد. از اینرو از علماء می پرسد:

«ده بز و بیست خروسی اسب و چهل گاو وشصت شتر وهفتاد بگیر و ببند چیست؟» اگر این قضیه را حل کنید من به حقانیت شما اعتراف و به محکومیت خود اقرار می نمایم علما در جواب این معمای قلندری معطل ماندند و همه به فکر فرورفتند که یعنی چه و این چه سؤال بی موردی است. ولی خوب اگر جواب داده نشود در میان عوام مردم به معنای شکست علماء است. در این گیردار مرحوم اسرار حاج سبزواری) که در کنار جمعیت جزو تماشاچیان بوده جلو آمده از علماء اجازه خواست که جواب پرسش قلندری کشیش را بدهد. آقایان علماء در خواست اورا پذیرفته و در ردیف خود محلی را برای وی تعیین می نمایند و تماشاچیان هم گردن ها را کشیده منتظرند ببینند که این جوان ناشناس چگونه جواب نصاری را می دهد؟ آنگاه مرحوم اسرار سکوت مجلس را شکسته بابیانی بسیار جالب شروع به تقریر و حل معما می نماید و می فرماید: آقای محترم، پرسش شما کنایه از حالات واطواری است که از سن کودکی تا رسیدن به پیری به انسان دست می دهد. درهر مرحله از مراحل عمر وزندگی، فطرت و طبع بشر مقتضی بروز کیفیاتی است که در اوقات دیگر عمر علاوه بر آنکه آن کردار بعید است از وی صادر گردد از اشخاصی هم که ستشان نیز مقتضی آن گونه رفتار است به نظر وعقیده او نامناسب و قبیح است و بشر در اولین مرحله زندگی به بز که حیوانی است پرجست و خیز شباهت تاقی دارد و از پنج سالگی شروع به این رفتار نموده و غالبا در یازده سالگی این حالت خاتمه می یابد و پس از طی این منزل در مرحله شهوت رانی داخل شده و اندک اندک این سجیه ورویه رو به ازدیاد می گذارد تا سن بیست سالگی که آخرین مرتبه قوت وشدت مشابهت انسان است به خر (زیرا این حیوان در این صفت خصوصیت دارد) سپس این حالت نیز رو به نقص می رود تا سن بیست و پنج سالگی

ص: 497

که غالبا شدت این غریزه را از دست داده و در حالت سوم که فراست و تیز هوشی و چست و چابکی است شروع به سیر می کند. کمال این حالت درسن سی سالگی است. بعد این حالت هم مانند حالات سابق رو به نقص و سستی می گذارد و در بسیاری از نوع بشر در سن سی و پنج سالگی این صفت ضعیف می گردد و با آن شدت و قوت اولی باقی نمی ماند و پس از این مرتبه سنگینی و وقار برای انسان حاصل می شود مانند گاو که راه رفتنش باوقار خاصی همراه است. لذا در این مرحله از عمر طرز رفتار آدمی را به گاو تشبیه نموده اند وحد کمال وقار و سنگینی در بشر در سن چهل سالگی است و بعدا حالت شتری که دوربینی وصبر وطاقت در حوادث زندگانی است حاصل می گردد و آخرین شدت این رویه در شصت سالگی است زیرا این حالت نیز مانند حالات دیگر از بین می رود وچون خودرا از کارافتاده می بیند فوق العاده حریص می گردد. در این موقع صدای تحسین مردم از اطراف بلند شد و این موضوع انعکاس خوبی پیدا می کند(1).

متن وصیت علامه حلی رحمة الله به فرزندش فخرالمحققین علیه الرحمه

ذکرها فی آخر القواعد وختم بها الکتاب ونحن نوردها بتمامها لکثرة مافیها من الفوائد: ۔

قال رحمه الله (وصیة) : اعلم بان آلمائة الله تعالی علی طاعته ووفقک الله فعل الخیر وملازقته واردة إلی ما یحبه ویرضاه وتلقک ماامله من الخیر ونتمناه وأشعدک فی التاری وحیا بکل ماتقربه العین ومدلک فی العمر السعید والعیش الرغید وختم اعمالک بالصالحات ورزقک اسباب السعادات وأفاض علیک من عزائم البرکات ووقاک الله کل محذور ودفع عنک الشرور. إنی لخضت لک

ص: 498


1- شرح حال حاج سبزواری نوشته اسراری سبزواری ص 9.

فی هذا الکتاب لب فتاوی الأحکام وبینت لک فیه قواعد شرایع الاسلام بالفاظ مختصرة وعبارة محررة وأوضخ لک فیه نهج الرشاد وطریق الشداد وذلک بعد ان بلغت من العمر الخمسین ودخلت فی عشر التین وقدم سید البرایا بانها مبدء ترک المنایا فان حکم الله تعالی علی فیها بأمره وقضی فیها بقدره وانفذ ماحکم به علی العباد الحاضر منهم والباد فانی اوصیک کما افترض الله تعالی علی من الوصیة وأقرنی به حین إدراک المنیة، بملازمة تقوی الله تعالی فإنها السنه القائمة والفریضة اللازمة والجنه الواقیة والعدة الباقیة وانفع ما أعده الانسان لیوم تشخص فیه الأبصار ویغدم عنه الانصار. علیک باتباع اوامر الله تعالی وفعل مایرضیه واجتناب مارهة والأنزجار عن نواهیه وقطع زمانک فی تحصیل الکمالات النفسانی وصرف اوقاتک فی اقتناء الفضائل العلمیة والإرتقاء عن حضیض القضانی إلی زة الکمال والارتفاع الی أزج العرفانی عن مهبط الجمالی وبذل المعروف ومساعدة الإخوان ومقابلة المسیئی بالإحسان والمحسن بالإمتنانی وایاک ومصاحبة الأراذلی ومعاشرة اللجهال فائها فی؛ ځلقة ذمیمة وملکة ردیة بل علیک بملازمة العلماء ومجالسة الفضلاء فانهائفید استعداد تام لتخصیل الکمالات ویرلک ملکة راسخة الاستنباط المجهولات ولیکن یومک خیرة من امی وعلیک بالتوکل والصبر والرضا وحاسب نفسک فی کل یوم ولیلة واکیزین الاستغفار لربک واتق دعاء المظلوم خصوصأ الیتامی والعجائز فان الله تعالی لاشایخ بشر گسیر وعلیک بصلوة اللی فات رسول الله صلی الله علیه وآله ح إلیها وتدب إلیها وقال: من ختم له بقیام اللیل ثم مات فله الجنة وعلیک بصلة الرحم فإنها تزید فی العمر وعلیک بحسن الخلق فان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: إنکم لن تغوالناس بأموالکم فسعوالناس باخلاقکم وعلیک بصلة الذریة العلویة فان الله تعالی قد اکد الوصیة فیهم وجعل مودتهم اجرالرسالة والارشاد فقال تعالی: قل لا أشتکم علیه اجرا الا المودة فی القزبی. وقال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنی شافع یوم القیامة لأربعة أصناف ولوجاء بذنوب اهل الدنیا رجل تضرریتی ورجل بذل ماله لذریتی عند المضیق ورجل آخ ذریتی باللسان والقلب ورجل سعی فی حوائج ثریتی اذا ظروا وشردوا وقال الصادق علیه السلام: اذا کان یوم القیامة نادی مناد ایها الخلائق أنوافین محمد صلی الله علیه وآله یعلمکم قنص الخلائق فیقوم النبی ویقول یامعشر الخلائق من کانت له عندی ید ومتة اومعروف فلیقم حتی أکافیة فیقولون بآبائنا وأمهاتنا وای بد وا ة واق معروف لنا. بلی الید والمنه والمعروف لله ولرشوله علی جمیع الخلایق. فیقول: بلی

ص: 499

من اون احد من اهل بیتی آؤبرهم اوساهم بن غری اواشبع جائعهم فلیقم حتی أکافیه. فیقوم الناس الذین قد فعلوا ذلک فیانی التداء من عند الله: یا محمد یا حبیبی قدجعل مکافاتهم إلیک قاشیتهم من الجنة حیث بنت فیسکنهم فی الوسیلة حیث لایحجبون عن محمد واهل بیته صلوات الله علیهم اجمعین. وعلیک بتعظیم الفقهاء وتکریم العلماء فان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: من الحرم فقیها مشیمة القی الله تعالی یوم القیاقة وهوعنه راض ومن آلمان فقیها مشیم لقی الله یوم القیمة وهوعلیه غضبان. وجعل الظر إلی وجه العلماء عبادة، والنظر الی باب العالم عبادة ومجالسة العلماء عبادة، وعلیک بکثرة الاجتها فی ازدیاد العلم والفقه فی الدین فی امیرالمؤمنین علیه السلام قال لولده: تفقه فی الدین فی الفقهاء ورثة الأنبیاء وان طالب العلم یشتغفله من فی السموات ومن فی الأرض حتی القیر فی جوالسماء والحوث فی البخر وان الملائکة تضع أجنحتها یطالب العلم واتاک وکتمان العلم ومنعه من المستحقین تبذله فی الله تعالی یقول: « ق الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدئ من بعد مابیناه للناس فی الکتاباولئک تلعنهم الله ویلعنهم اللایثون» وقال رسول الله صلی الله علیه وآله: إذاظهرت البدع فی اقتی قلیظهر العالم علمه فمن لم تفعل فعلیه لعنه الله . وقال صلی الله علیه وآله: لا تؤثوالحکمة غیرآقیها فظی ولها، ولا تمتعوها أهلها فتظلموهم. وعلیک بتلاوة الکتاب العزیز والتفکیر فی معانیه وامتثال أوایره ونواهیه وبیع الأخبارالنبویة والآثار المحمدیة والبحث عن معانیها واستقصاء النظر فیها وقد وضعت لک کتب متعددة فی ذلک کله. هذا مایرجع الیک وأما مایرجع إلی ویعود نفعه علی قان تتعهدنی بالرحم فی بعضی الأوقات وأن تهیئ إلی ثواب بعض الطاعات ولا تقلل من ذکری فینیبک اهل الوفاء إلی القدر ولا تغیر من ذکری فینسبت اهل العزم الی العجز بن أذکرنی فی خلواتک وعقیب صلواتک وافض ماعلئ من الدیون الواجبة والتعهدات اللازمة وژبری بقذرا لأنکای وافژ علیه شیئا من القرآنی وکل کتاب صنفته وحکم الله تعالی بافره قبل إتمامی قاکمله وضیخ لماتجیدة من الخلل والخظاء والشیاتی. هذه وصیتی الیک والله خلیفتی علیک والسلام علیک ورحمة الله وبرکا(1).

این بنده نویسنده نیز از فرزندان حاضر و آینده انتظار دارم که عبارات ارزنده این1.

ص: 500


1- فوائد الرضویه ص 491.

وصیت نامه را با دقت خوانده و در عمل به مضامین آن پای بند مانده و نسلا بعد نسل مبلغ اسلام ومروج احکام و از علماء اعلام وفقهاء عظام بوده و از نعمت ولایت اهل بیت عصمت و طهارت تاقیام قیامت بهره مند باشند. بحرمة محمد وآله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین آمین آمین نعمة الله حسینی فرزند اسدالله القمی مسکنة والکهلائی مولد 16 صفر 1406- 65/7/29

والسلام علی من اتبع الهدی

ص: 501

فهرست کتاب

مقدمه مؤلف . . . . . 6

رهبران الهی ، در صف مقدم عمل . . . . . 7

دعوت به حق در زمان غیبت رهبر معصوم علیه السلام: . . . . . 7

سبب وانگیزه تألیف . . . . . 9

فوائد وآثار . . . . . 10

کیفیت تدوین . . . . . 11

بخش اول . . . . . 13

فضیلت وشأن علم وعالم . . . . . 13

اهمیت وفضیلت علم دین . . . . . 14

علم حقیقی واقسام آن . . . . . 15

علم چهار کلمه است . . . . . 16

فضیلت علم . . . . . 17

هفت امتیاز علم . . . . . 17

فاصله بین طالب علم و پیامبران . . . . . 18

فضیلت علم وعلما . . . . . 18

ص: 502

نتیجه فرارازعلماء . . . . . 19

عاقبت کار عالمان بی عمل . . . . . 20

بدون علم سخن گفتن . . . . . 22

خطر عالمان دنیا طلب . . . . . 23

موعظه عالم بی عمل بی اثر است . . . . . 24

توبه عالم بی عمل مقبول نیست . . . . . 24

معروف به علم، مجهول به عمل . . . . . 24

سخت ترین عذاب های قیامت . . . . . 25

دو گروه که منشأ صلاح وفساد امت هستند . . . . . 25

عواقب طلب علم برای اهداف مختلف . . . . . 26

عالم بی عمل با شیطان برابر است . . . . . 26

شش گروه به واسطه شش چیز به آتش در می آیند . . . . . 27

بدترین بدها و بهترین خوب ها . . . . . 27

عاقبت بخل در تعلیم وفروختن دانش . . . . . 28

اصلاح حال مردم به اصلاح علماء و... . . . . . 29

بر پائی دین به چهار دسته است . . . . . 29

برای مرگ مؤمن عالم آسمان و زمین می گرید . . . . . 30

عالم شایسته ترین افراد برای خدمت است . . . . . 31

با چه کس همنشینی کنیم؟ . . . . . 31

مذاکره علم قلب را صیقلی می کند . . . . . 32

دونفر سیر نمی شوند . . . . . 33

آثار معاشرت با عالم وپیروی عالم . . . . . 33

محبوب ترین بندگان خدا . . . . . 33

ص: 503

علماء وارثان پیمبران . . . . . 34

خیر زندگانی از آن دو کس است . . . . . 34

عمل کننده با یاد دهنده در ثواب شریک است . . . . . 35

فقیه راستین این چنین است . . . . . 35

پیش از آنکه جاهل موظف به تعلم باشد، عالم مؤظف به تعلیم است . . . . . 36

فضیلت و برتری معلم برعابد . . . . . 36

کدام یک بهتر است، عالم یا عابد . . . . . 37

جانشینان عادل در هر عصر . . . . . 37

تجلیل امام صادق از عالم . . . . . 38

کمک مالی در مقابل دانستن مسأله . . . . . 39

ممات عالم نیز همچون حیاتش با برکت است . . . . . 40

احترام قلمی که با آن فقه نوشته شده . . . . . 41

شرافت علم ما فوق تمام امتیازات است . . . . . 42

میزان ارزش تعلیم . . . . . 43

ارزش تعلیم یک مسأله دینی . . . . . 45

یک عالم یک منطقه ای را مسلمان کرد . . . . . 46

روش ملامحمد تقی مجلسی در ارشاد سردستة اشرار . . . . . 47

سخنی وداستانی در باره وجوب مطلق علم در اسلام از زبان شهید مطهری . . . . . 48

بهترین هدایا . . . . . 50

چند نمونه از عالم نمایان بی دین . . . . . 52

روغن نفروخته، بلکه دینم را فروخته ام . . . . . 53

شیادان وطراران، در مسند علم . . . . . 54

ارزش علم ومقام عالم، شعری از نگارنده . . . . . 55

ص: 504

بخش دوم:

پایداری و استقامت در تعلم وتعلیم . . . . . 57

پایداری میرزا مهدی نراقی در تحصیل علم . . . . . 58

سید نعمت الله جزائری و استقامت او در تحصیل علم . . . . . 59

بازهم نمونه ای از صبر و استقامت در کسب علم . . . . . 59

پایمردی صاحب مفتاح الکرامه . . . . . 60

شدت علاقه خواجه نصیر الدین طوسی به کسب علم . . . . . 60

استقامت و پایمردی شگفت آخوند خراسانی در دوران کسب علم . . . . . 61

اگر بمقدار ضرورت خوراک باقلا داشتیم ... . . . . . 63

حاج ملاهادی سبزواری در کرمان . . . . . 64

شهید مدرس و دو روز کارگری در هفته! . . . . . 65

شیخ اعظم انصاری، در جستجوی علم . . . . . 65

دومین مقصد: اصفهان . . . . . 67

سومین مقصد کاشان است . . . . . 68

کوشش در تحصیل علم تادم مرگ . . . . . 69

بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟ . . . . . 69

دو نمونه از قوت اراده و پشتکار مرحوم حجت . . . . . 70

تحمل مشقت، و استقامت ورزیدن مرحوم امین صاحب اعیان الشیعه در دوران تحصیل . . . . . 70

دقت مرحوم آیة الله بروجردی در تحصیل شاگردان واحترام او به علم . . . . . 72

این چنین شیفته علم بودند . . . . . 73

در پای درس از گرسنگی بیهوش شد . . . . . 73

ص: 505

نوشتن تفسیر قرآن در میدان جنگ! . . . . . 74

علمای امامیه زحمتها کشده اند و... . . . . . 75

سی سال سفر در جستجوی علم . . . . . 76

شرط مقدس اردبیلی برای هم حجره شدن با یک طلبه . . . . . 78

قرائت قرآن وتدبر در آن وشوق داشتن ولاقید بودن در امور معیشت . . . . . 79

میزان اهتمام به طلب علم . . . . . 81

سکاکی و شروع به کسب علم باست زیاد و حافظه کم . . . . . 82

فقر شدید ملا محمد صالح مازندرانی در زمان تحصیل وعاقبت کار او . . . . . 83

قناعت و استقامت شیخ شمس الدین . . . . . 84

صبر و استقامت ملا محمد صالح مازندرانی در راه کسب علم . . . . . 84

داستان شروع سرسختانه آقا جمال خوانساری به تحصیل علم . . . . . 86

دو نمونه از اهتمام شدید شهید اول به علم دین . . . . . 87

استقامت و سخت کوشی فوق العاده در مذاکرات علمی . . . . . 87

برنامه روزانه مرحوم حاج آقا رضا همدانی اعلی الله مقامه . . . . . 88

دوران تحصیل ومرجعیت شیخ محمد حسین بن شیخ هاشم العاملی . . . . . 89

جد وجهد شگفت انگیز صاحب مفتاح الکرامه در تعلیم و تعلم . . . . . 91

ارزش علم و احترام معلم نزد فخررازی . . . . . 93

صاحب مفتاح الکرامه وتکریم وتجلیل از معلم . . . . . 94

روش مرحوم میرزای شیرازی در جواب دادن به مسائل . . . . . 95

اهتمام شدید محدث قمی به علم و پاره ای دیگر از صفات فاضله او . . . . . 96

تواضع و وظیفه شناسی علماء از صحابه . . . . . 97

غنای نفس و قناعت فارابی . . . . . 98

اشعاری از نگارنده: مردان علم و تقوی . . . . . 98

ص: 506

دست غیبی بکار می بینم . . . . . 99

شکوه و قدرت . . . . . 101

در مدح ایرانیان قدرتمند با ایمان ودشمن ستیزی آنان . . . . . 102

بخش سوم: . . . . . 104

زهد، تقوی، اخلاص و ولایت اهل بیت (علیهم السلام) . . . . . 104

روایتی در مورد الوده شدن عالم به حب دنیا . . . . . 105

زنهار از همکاری با ستمگران . . . . . 106

چند روایت در مورد عواقب ارتزاق از بیت المال . . . . . 106

چگونه جواب بدهم؟ . . . . . 107

نمونه ای از سیره بزرگان در دریافت وجوهات . . . . . 107

مصرف بی جهت بیت المال از نظر مرحوم آخوند خراسانی . . . . . 109

هدیه استاد برای شاگرد . . . . . 109

نمی خواهم در این آخر عمر اسمم از طومار فقرا، محو شود . . . . . 110

زهده کزهد سیدنا عمر! . . . . . 111

شیخ انصاری و یک قران از سهم امام . . . . . 111

ببینید ملکه اجتهاد در من باقی است یا نه؟! . . . . . 112

شأن او اجل است . . . . . 112

زهد محسن بن حسن حسینی اعرجی کاظمی بغدادی . . . . . 112

شواهدی از زهد و وارستگی ملا عبد الله تستری . . . . . 113

وحشت فتحعلی شاه از نفرین حاج ملا احمد نراقی . . . . . 114

مراعات احتیاط در اقناء . . . . . 115

ص: 507

تو بافتی ولی من نیافتم . . . . . 115

میرزا محمد تقی شیرازی بکسی فرمان نمی داد . . . . . 116

چگونگی پرورش مرحوم محمد باقر مجلسی . . . . . 116

شخصیت مجلسی وچند نمونه از دقت و احتیاط او در عمل . . . . . 118

ورع شیخ حسن صاحب معالم . . . . . 120

مقام زهد و ورع مرحوم میرزا حبیب الله دشتی . . . . . 120

علت گریه مرحوم آخوند خراسانی در مقابل شاگردان . . . . . 121

گوشه ای از احوالات مرحوم شیخ آقا برزگ تهرانی . . . . . 123

اخلاص محدث قمی . . . . . 124

زهد وساده زیستی مرحوم آیة الله حاج شیخ محمد کوهستانی . . . . . 125

شهید مدرس، الگوی وارستگی . . . . . 127

یکی از گردنه ها را به حامل نامه واگذار کنید! . . . . . 128

وضع لباس مرحوم مدرس . . . . . 128

این آقازاده طلبه نمی شود بیخود حجره را اشغال نکند؟ . . . . . 128

عزت نفس سید رضی و استغنای او از اغنیاء . . . . . 129

الم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل ؟! . . . . . 131

پرهیز از دیدار وحتی مکاتبه با حکام نامشروع . . . . . 132

عالمان بردرشاهان یاشاهان بردر علماء . . . . . 132

میزان ارادت واعتقاد عمومی به یک عالم عامل . . . . . 133

شنیده بودم حضرت عیسی برالاغ برهنه سوار می شده ولی باور نمی کردم... . . . . . 134

گوشه هائی از احوال مقدس اردبیلی و وارستگی او . . . . . 135

استخوان بدن من طاقت جهنم را ندارد . . . . . 137

خوشا به سعادتت که مردی حاجی کلباسی نرفتی !! . . . . . 138

ص: 508

اثر دعای عالم عامل . . . . . 138

قابل توجه ذاکرین مصائب اهل بیت علیهم السلام . . . . . 138

احوال واوصاف مرحوم آیة الله سید محمد تقی خوانساری . . . . . 139

تقوای مرحوم آقا نورالدین عراقی وارادت او به اهل بیت علیهم السلام وکرامات او . . . . . 142

آقا باقر بهبهانی و زهد واستغنای او . . . . . 144

شما خیال می کنید برسرما متت می گذارید؟! . . . . . 146

مراتب فقر وزهد حجة الاسلام شفتی ومناعت طبع او در دوران طلبگی . . . . . 146

ابوحازم در برابر سلیمان بن عبدالملک . . . . . 148

شیخ اعظم انصاری و مادر صالحه اش . . . . . 149

حالا وقت مصاحبه نیست . . . . . 151

حداکثر کارمن مثل کار «خرکچی» ها است؟ . . . . . 151

خودداری از مزاوجت با دختر شاه . . . . . 152

زندگی و رفتار بی تکلف وساده مرحوم حاج شیخ عبدالکریم . . . . . 153

آیا شما هم همینطور هستی که در ظاهر هستی ؟! . . . . . 154

زهد و ورع مرحوم حاج آقا رضا همدانی قدس سره . . . . . 155

سرمشقی برجسته از تواضع شدید و بی تکلفی وساده زیستی . . . . . 156

از زبان یکی از شاگردان حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی . . . . . 158

تغییر نیافتن جسد بعد از سی و پنج سال . . . . . 159

ناصرالدین شاه در خانه مرحوم سبزواری . . . . . 160

استمداد از امیرالمؤمنین و توسل به آن حضرت برای تألیف جواهر الکلام . . . . . 162

تربت امام حسین علیه السلام، آخرین زاد و توشه . . . . . 163

حلیت طلبیدن شهید آیة الله مطهری از مرحوم آیة الله العظمی حجت . . . . . 163

علت تعطیل نماز جمعه . . . . . 164

ص: 509

چند قضیه از مولا خلیل قزوینی . . . . . 165

این حواله بنام من است . . . . . 166

یا محسن قداتاک المسئ! . . . . . 166

علت نقل مکان مرحوم وحید بهبهانی از بهبهان . . . . . 166

چگونه به این مقام دنیوی و اخروی رسیده اید؟ . . . . . 167

از من سزاوارتر وجود دارد . . . . . 168

یاروضه خوانی را ترک کن یا از کتب معتبرہ نقل کن . . . . . 169

خطر مرجع شدن . . . . . 170

آزمایش صفای باطن دوعالم صدیق . . . . . 172

جواب تورا بعدا می گویم . . . . . 173

یک روایت . . . . . 173

تجلیل واحترام علامه حلی نسبت به فزرندش فخرالمحققین . . . . . 174

روایتی درباره قضاوت . . . . . 175

دو حکایت درباره سخن نگفتن در باره موضوعی که انسان نمی داند . . . . . 176

جواب من غلط است . . . . . 177

لطیفه . . . . . 177

مکاتبه سید بحرالعلوم وعلامه نراقی نشانگر کمال اخلاص وتواضع . . . . . 178

شعری از مرحوم نراقی . . . . . 179

نمونه هائی از مخالفت با هوای نفس . . . . . 179

علت توفیق صاحب جواهر در تألیف جواهر . . . . . 180

مشاوره مرحوم آیة الله بروجردی با امام خمینی در امور مهمه . . . . . 181

از من نام نبرید . . . . . 182

اجرای روزانه صیغه عقد به وسیله یک مرجع ورهبر بزرگ . . . . . 183

ص: 510

گوشه ای دیگر از روح برزگ امام خمینی . . . . . 184

دو کیلو پرتقال! . . . . . 184

پرهیز از غیبت و اهانت به دیگران . . . . . 185

تواضع و فروتنی . . . . . 185

من فقط به آقای دستغیب ارادت دارم ! . . . . . 186

آن شیخ برای تدریس از من شایسته تر است . . . . . 187

آزمایش مرحوم نراقی توسط بحرالعلوم (ره) . . . . . 188

نمونه هائی از زهد و پرهیز گاری آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی . . . . . 189

نمونه ای از شدت ایمان و اعتماد به خدا . . . . . 190

زهد وقناعت خلیل بن احمد فراهیدی . . . . . 191

شیخ حسن بن عبد الصمد پدر شیخ بهائی واعراض او از مناصب و مقامات . . . . . 192

نمونه ای از محاسبه نفس . . . . . 193

بی اعتنائی میرزا حبیب الله رشتی به حطام دنیا . . . . . 193

مرجعیت دینی و علمی و کار در مزرعه . . . . . 194

نمونه هائی از زهد و ورع مرحوم میرزاحسن شیرازی . . . . . 195

چرا از سید کاظم یزدی تقلید می کنی . . . . . 196

شدت اعتقاد وارادت به اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) . . . . . 196

کمال ارادت مرحوم بافقی به امام حسین (علیه السلام) . . . . . 197

دو نمونه دیگر از ارادت به اهلبیت (علیه السلام) . . . . . 198

ارزش محبت علی (علیه السلام) و اشاره به فضائل آن حضرت . . . . . 199

عبادت و توسل برای حل مشکلات علمی . . . . . 201

مارا نفع نداد مگر صاحب این قبر! . . . . . 201

اگر نبود کتاب «الفین» وزیارت امام حسین (علیه السلام) . . . . . 201

ص: 511

توسل قاسم بن عباد عزالدین کاظمی . . . . . 202

نمونه ای از اعتماد و اتکال شدید امام خمینی به خدای سبحان . . . . . 203

انقلاب از ما چه می خواهد . . . . . 204

چرادیگر نمی آید . . . . . 205

چند نمونه از مقامات علمی شیخ اعظم انصاری . . . . . 205

دوسال نماز و روزه استیجاری را خود عهده دار شد و... . . . . . 206

تضرع و گریه های دیوانه وارشبانه . . . . . 207

گذشتن از ریاست، و سکونت در یک دهکده برای تبلیغ . . . . . 209

نمونه ای بارز از عفو حلم . . . . . 210

استنکاف از قبول ریاست ومرجعیت عامه . . . . . 211

چند نمونه از زهد وتقوی مرحوم بروجردی . . . . . 212

جواب آیة الله العظمی بروجردی به پیشنهاد چاپ رساله ایشان . . . . . 213

درس را تعطیل و شاگردان را به درس مرحوم حائری می فرستد . . . . . 214

دلیل نپذیرفتن پول . . . . . 215

کتاب نوشتن بر سر جنازه پسر . . . . . 215

علت خودداری بحر العلوم از تدریس . . . . . 216

میزان تأثیر مصاحبت باعالم . . . . . 216

نماز شب برائت از آتش جهنم . . . . . 217

علاقه فوق العاده مرحوم حائری به ذکر مصائب اهل بیت (علیهم السلام) . . . . . 218

حسین جان - شعری از نویسنده . . . . . 219

شفای بیماری لاعلاج چشم آیة الله بروجردی بوسیله گل عزاداری سید الشهداء (علیه السلام) . . . . . 220

احتیاط در تألیف . . . . . 221

ص: 512

مقام زهد سید کاظم یزدی اعلی الله مقامه . . . . . 222

اوصیای آن مرحوم . . . . . 222

من از علم به دو امر، بیچاره و پریشان حال شده ام . . . . . 223

شدت تأثر از شیوع فساد و گناه موجب مرگ این عالم بزرگوارشد. . . . . . 224

یک روایت در مورد ناسازگاری حب دنیا با توحید . . . . . 225

بخش چهارم: . . . . . 227

انفاق، ایثار، حمایت و دستگیری از ضعفاء . . . . . 227

اگر از فقر همسایه مطلع بودی و شام می خوردی کافری بودی . . . . . 228

این پول را جدت برای خرجی تو نزد من گذاشته است . . . . . 229

بخشش سید رضی جامع نهج البلاغه . . . . . 230

چون ابن فهد فقرارا جواب نمی کند مقدم است . . . . . 230

زمان اشتهای به غذا! . . . . . 231

من اینجا می ایستم تا تو بیایی . . . . . 231

روش مخصوص شیخ جعفر کاشف الغطاء در برداشت حق فقراء از اموال ثروتمندان . . . . . 232

هرکه بیشتر پول بدهد بر او وارد خواهم شد . . . . . 233

حاج شیخ عبدالکریم حائری و دستگیری مستمند . . . . . 234

شهید سعیدی واهتمام به رسیدگی به حال نیازمندان . . . . . 235

دو نمونه از انفاق و ایثار شهید آیة الله مدرس . . . . . 236

چند نمونه از سخاوت و بلند طبعی شیخ اعظم انصاری . . . . . 236

علت گریه و زاری مردی که بر شیخ انصاری افتاده می گریست . . . . . 237

هیچ میدانی در اطراف ما چقدر آدم فقیر هست؟ . . . . . 238

ص: 513

نمونه دیگر از عزت نفس وعطوفت نسبت به فقیر . . . . . 238

روش صحیح یک عالم عارف در اعانه به مستمند . . . . . 239

سخاوت صاحب بن عباد . . . . . 240

از برکت سخاوت سید مرتضی علیه الرحمه یهودی مسلمان شد . . . . . 242

وقف ملک برای هزینه فقها . . . . . 242

هرکه ریش شیخ را دوست دارد کمک کند . . . . . 243

اهتمام شیخ جعفر کبیر به رسیدگی به حال ضعفاء . . . . . 243

سید شفتی بواسطه ترحم به سگی به آن مقام وقدرت علمی و معنوی و مادی رسید . . . . . 245

کمک برای کباب برگ خوردن . . . . . 247

روش مرحوم میرزاحسن شیرازی در کمک به نیازمندان . . . . . 247

ادای دین یک مؤمن و آثار آن . . . . . 249

عفو و گذشت سید ابراهیم موسوی قزوینی . . . . . 251

جود وسخای مرحوم سبزواری و بی ارزشی دنیا نزداو . . . . . 252

نمونه ای از بخشش و گذشت مرحوم آخوند خراسانی . . . . . 254

برآوردن حاجت یک طلبه بوسیله مرحوم آخوند خراسانی . . . . . 255

نمونه ای دیگر از اعانت به درمانده . . . . . 256

سخاوت و کرامت نفس شیخ موسی فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء . . . . . 257

رسیدگی به حوائج مؤمنین در آخرین لحظات زندگی . . . . . 257

نمونه ای جالب از کمک و مساعدت به یکدیگر . . . . . 258

بخش پنجم . . . . . 261

مجاهده ومبارزه علیه ظلم و فساد . . . . . 261

صدور فتوای تحریم تنباکو از جانب میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه) . . . . . 262

ص: 514

قلمرو فتوای تحریم. تا حرمسرای شاه . . . . . 263

سخن چند تن در باره مرگ مشکوک آخوند خراسانی . . . . . 264

دو رؤیا در باره مرگ مرحوم آخوند خراسانی . . . . . 267

سه یار دانشمند، در مقام دفاع از حریم شیعه . . . . . 268

مرحوم شیخ محمد تقی بافقی و مبارزه او با رضاخان پهلوی . . . . . 269

انقلاب عراق ونقش علماء و مراجع مبارز . . . . . 274

تبعید مراجعه شیعه به ایران . . . . . 276

شجاعت و شهادت طلبی شهید مدرس . . . . . 278

راز و رمز آزادگی . . . . . 279

مجلسی که تو تشکیل بدهی باید درش را لجن گرفت . . . . . 279

پس رأی خودم چه شد؟ . . . . . 280

هرگز رضاخان سه قران نمی ارزد . . . . . 280

حق السکوت . . . . . 280

من با اساس این دستگاه مخالفم . . . . . 281

بگوئید مرده باد سردارسپه . . . . . 281

سگ هرچه خوب باشد وقتی پای بچه صاحب خانه را گرفت به درد نمی خورد . . . . . 282

گوشه هایی دیگر از شجاعت های شهید مدرس و مجاهدات او . . . . . 282

شهادت سید مهدی در مشهد . . . . . 284

شهید ثانی، زین الدین ابن اسماعیل جزائری . . . . . 285

شهادت امام اهل سنت . . . . . 288

جریان شهادت مدرس رضوان الله علیه . . . . . 288

خواب میرزاکریم غال در خصوص شهید مدرس . . . . . 289

حدود دم حضرت والا . . . . . 290

ص: 515

می خواهم کوتو نباشی . . . . . 291

شهید مدرس ومشهدی عبدالکریم بقال و اولتیماتوم روسیه! . . . . . 291

من جزسکه زر، بر بارشتر و در روز روشن چیزی قبول نمی کنم: . . . . . 291

شیخ شهید نوری و پرچم خارجی . . . . . 292

اگر جن وانس یک طرف باشد و من یک طرف... . . . . . 292

من تنها به ایران می روم . . . . . 293

عکس العمل شیخ انصاری در برابر توصیه متنقدین . . . . . 293

مبارزات آیت الله حاج آقا حسین قمی با رضاخان . . . . . 294

چراغانی ممنوع . . . . . 294

مبارزه با کشف حجاب اجباری . . . . . 295

خواسته پنچگانه آیت الله قمی . . . . . 300

فایل 22 دیسکت 40

در حاشیه قیام آیت الله العظمی قمی(ره) . . . . . 302

واقعه خونین مسجد گوهرشاد . . . . . 302

اعدام اسدی . . . . . 307

زحمات ومصائب آیة الله حائری در تأسیس و نگهداری حوزه علمیه قم، پایگاه جهاد ومبارزه . . . . . 308

فتوای آیة الله اصفهانی در مورد مقابله با استعمار انگلیس . . . . . 311

شهادت مرحوم قاضی نورالله شوشتری . . . . . 311

کاری نکن که این ریش فردا به آتش جهنم بسوزد . . . . . 313

قنبر غلام علی از تو و فرزندانت بهتر است . . . . . 313

سخنی از شهید صدوقی درباره شهادت روحانیون . . . . . 314

ص: 516

به سعیدی بگوئید بیاید . . . . . 315

گوشه ای از مبارزات و افشاگریهای شهید آیة الله سعیدی ( از جنایات دولت شاهنشاهی پهلوی بطرفداری از آیة الله العظمی امام خمینی) . . . . . 316

در گزارش ساواک آمده است . . . . . 317

خاک میدان جنگ بستر ماست . . . . . 318

من شهادت به معنی به خون آغشته شدن را می خواهم . . . . . 319

جواب سلیمان اعمش به نامه همام بن عبد الملک . . . . . 321

طبل زدن برای بیدار ماندن در میدان جهاد عبادت است . . . . . 322

پنجاه سال دار بر دوش . . . . . 322

مرحوم آیة الله سید کاظم یزدی و رفتار او با اجانب . . . . . 323

فتوای سید در باره جهاد با استعمار . . . . . 324

شهادت فرزند مرحوم سید محمد کاظم یزدی . . . . . 324

گریه به خاطر ثبت شدن نام در دیوان ظلمه . . . . . 325

اهتمام مرحوم میرزا محمد ارباب به اجرای حدود . . . . . 326

سیلی در مقابل سیلی! . . . . . 327

دیگر در اینجا نباید ماند. . . . . . 327

بخش ششم: . . . . . 329

مقامات وکرامات . . . . . 329

کرامتی از میرزای شیرازی بزرگ . . . . . 330

قضایائی از مقام والای سید مهدی بحرالعلوم وتشرف او به حضور امام زمان (علیه السلام) . . . . . 330

دو قضیه دیگر درباره تشرف سید به حضور حضرت حجت (عج) . . . . . 333

ص: 517

میرفندرسکی و ذکر خدا در کنیسه . . . . . 334

تازگی جسد شیخ صدوق . . . . . 335

فضیلت شیخ صدوق . . . . . 335

شیخ انصاری ونماینده خلیفه عثمانی . . . . . 336

علت ترک معاشرت . . . . . 336

به خواندن مفتاح الفلاح مداومت کن . . . . . 337

ماجرای تعلم حرز میرداماد . . . . . 338

آزادشدن سیدرضی الدین محمد از زندان . . . . . 339

اول قبرکلینی را بشکافد . . . . . 340

شیخ جعفر مهمان ما است . . . . . 341

شنیدن سید بن طاووس صدای ولی عصر(عج) . . . . . 342

آنکه بگوش تو بسم الله خوانده بگوش من تا ولا الضالین خوانده است . . . . . 343

به اشاره حضرت ابوالفضل (علیه السلام) شیخ مرتضی انصاری حاجت شیخ عبدالرحیم را برآورد . . . . . 343

سهم طلاب را نگه مدار . . . . . 344

من به دعای صاحب الامر(عج) متولد شده ام . . . . . 345

مجلسی وصحیفه کامله سجادیه . . . . . 346

قضیه رؤیای ملامحمد تقی مجلسی . . . . . 348

ابن قولویه . . . . . 349

حضرت سید الشهداء راضی نشد وحید بهبهانی از کربلا خارج شود . . . . . 351

سبب کثرت تألیفات . . . . . 351

داستان خروج شیخ طبرسی از قبر . . . . . 352

ثواب یک دعا . . . . . 353

ص: 518

تشرف علامه حلی به خدمت امام زمان (عج) . . . . . 354

آن عمل را ترک کن . . . . . 355

این نماز را ترک نکن . . . . . 356

تشرف شیخ انصاری به خدمت امام زمان (عج) . . . . . 357

امیر المؤمنین (ع) سید مرتضی را مقلب به علم الهدی کرد . . . . . 358

عبور از آب . . . . . 359

توجه و رؤیت باطنی . . . . . 360

ای آتش متعرض این خرمن مشو . . . . . 360

توقیع امام زمان (عج) برای شیخ مفید . . . . . 361

یاشیخ علمهما الفقد . . . . . 362

قلب ماهیت . . . . . 362

جنازه مرحوم آخوند خراسانی (صاحب کفایه) بعد از پنجاه سال . . . . . 363

ابیات این صیفی . . . . . 364

بدان که سلام او بمن رسید . . . . . 365

آغاز کار حکیم سبزواری در خدمت پیری عارف . . . . . 366

شاید در میان طلاب افرادی باشند که به خاطر آنها خدا به ما رحم کند . . . . . 368

لدی الکریم حل ضیفا عبده . . . . . 370

مکاشفه جالبی برای استاد علامه طباطبائی قدس سره . . . . . 371

بحرالعلوم و التزام رکاب امام حسین (علیه السلام) و حضور در صحنه عاشورا در عالم رؤیا . . . . . 373

رؤیای بحرالعلوم . . . . . 375

... تو مرا تکذیب کن . . . . . 375

الحق مع ولدی والشیخ معتمدی . . . . . 376

ص: 519

حیات دوباره . . . . . 376

گفتگو با حضرت امیر (علیه السلام) و حل مسائل مشکل . . . . . 378

عالم قبر در رؤیا . . . . . 379

آخوند ملاکتاب و وفات او در راه مکه . . . . . 381

تشرف شیخ محمد باقر دهدشتی به حضور امام عصر (عج) . . . . . 382

مقام سید محمد باقر قزوینی . . . . . 383

مقابله حسنات وسیئات بعد از مرگ . . . . . 385

امیرمؤمنان (علیه السلام) در خواب نهایه شیخ طوسی را تأیید کرد . . . . . . 386

از آقا بخواهید مرا به بخشد . . . . . 387

اذن سهم امام از امام زمان در خواب و از آقای بروجردی در بیداری . . . . . 389

جنازه ملا صادق پس از هفتاد و دو سال . . . . . 390

صله شاعر . . . . . 390

رویای صادقه . . . . . 392

توسل به قرآن برای گشایش سختی . . . . . 393

خرجی ما را بدهید! . . . . . 394

آیة الله میرزاحسن شیرازی و زائر خراسانی . . . . . 395

توسل به حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) ورهائی از مرگ . . . . . 398

توزنده خواهی ماند . . . . . 397

داستان ملاقلی جولا وسیدعلی شوشتری . . . . . 399

تا من زنده هستم به کسی نگو . . . . . 399

انگشت شفا بخش حاجی شیخ مهدی قمی . . . . . 400

کرامتی از مرحوم بافقی در مسجد جمکران قم . . . . . 401

مکاتبه حاج اشرفی مازندرانی با امام رضا (علیه السلام) . . . . . 403

ص: 520

نماز استسقای آیة الله سید محمد تقی خوانساری . . . . . 404

ادای دین در تبریز . . . . . 405

اجابت دعای حاجی کلباسی برای باران . . . . . 407

قضیه تولد مرحوم حاجی شیخ عبدالکریم حائری و زنده شدن او بعد از قبض روح . . . . . 408

پیش گوئی مرحوم شیخ فضل الله نوری در باره پسرش . . . . . 411

چند قضیه از مرحوم سید مرتضی کشمیری . . . . . 412

قضایائی از مرحوم آقای بیدآبادی . . . . . 414

باحال جنابت به درب دکان میا! . . . . . 416

حمام لازم تر بود . . . . . 416

قضیه ای دیگر . . . . . 417

آن مرد را خارج کنید . . . . . 417

داستانی از عالم ربانی محمد باقر بن محمد تقی اصفهانی . . . . . 419

توسل آقای متقی همدانی به امام زمان و شفایافتن همسرش . . . . . 420

بخش هفتم . . . . . 423

الطائف وظرائف . . . . . 423

کتاب قانون در حافظه بوعلی . . . . . 424

چرادعوی پیغمبری نمی کنی . . . . . 426

چند نمونه از قوت هوش وحافظه . . . . . 727

میرزاحسن شیرازی ومحضر شیخ انصاری . . . . . 428

استعداد شگفت مرحوم حاجی میرزا حسن شیرازی . . . . . 429

استعداد سرشارشهید صدر . . . . . 429

واضحات اخبار واحادیث ائمه اطهار . . . . . 431

ص: 521

چند روایت در مورد بذله گوئی و شوخ طبعی . . . . . 432

بچه شیر! . . . . . 433

علامت نصب؟ . . . . . 433

دو قضیه غریبه از مرحوم آیة الله بروجرودی و مرحوم مامقانی . . . . . 433

یازده جواب صواب در عالم خواب . . . . . 434

وافق شن طبقه . . . . . 435

شواهدی برتشیع ابن جوزی . . . . . 437

جواب مؤمن الطاق . . . . . 438

آزمایش ملاحسین بن علی کاشفی سبزواری توسط مردم سبزوار . . . . . 438

علامه حلی . . . . . 440

گفتگوی علامه حلی با علمای عامه در حضور سلطان محمد خدا بنده و تشیع سلطان . . . . . 441

مرا برای خودت بگذار وفلانی را با مادرت دفن کن . . . . . 444

دلیل بر جواز صلوات بر غیر پیامبر . . . . . 444

استدلال یک مرد لا ابالی . . . . . 445

مزاح استاد با شاگرد . . . . . 446

الطائفی از سلیمان بن مهران الاعمش . . . . . 446

نمونه ای از دانائی وذکاوت . . . . . 446

خلیل بن احمد فراهیدی . . . . . 447

رفتار حکیمانه با یک مخالف449

تدبیر برای ایجاد وحدت والفت بین شیعه وسنی . . . . . 450

نمونه ای دیگر از حلم وتدبیر . . . . . 451

حسن معاشرت یک عالم شیعی در میان اهل سنت . . . . . 452

ص: 522

معرفت گسترده یک عالم عارف، به قرآن . . . . . 452

اگر تکفیرم می کرد بهتر بود . . . . . 454

این همه مرغ یک خروس می خواهند؟ . . . . . 455

چه حالی از این بدتر . . . . . 456

صدای خروس . . . . . 456

شوخی باخدا! . . . . . 457

خوب بود کتابت را با آب فرات هم تبرک می کردی . . . . . 458

آنها که به حمام می روند تو را در خواب دیده اند . . . . . 458

اگر خبر از علم آقا داشتید . . . . . 459

شما چرا ترکی یادنگرفته اید؟ . . . . . 459

داستانی خواندنی از سید کاظم یزدی اعلی الله مقامه . . . . . 460

ایضا از اشعار حضرت آیت الله العظمی سید محمد کاظم یزدی صاحب عروة الوثقی رحمة الله علیه . . . . . 461

ولا الضالین . . . . . 461

قاب کتاب یا جای تنباکو . . . . . 462

معلوم شد در اصل توحید هم شبهه داری . . . . . 463

مزاح با استاد بزرگ مرحوم حاج شیخ عبد الکریم . . . . . 464

ما می خواستیم شیعیان را استعمار کنیم ولی ... . . . . . 465

فاصله دو حدیث . . . . . 466

ستی فخررازی . . . . . 467

رائحه نبوت . . . . . 468

کدام نماز بهتر است؟! . . . . . 468

تمثیل به وسائل پدر . . . . . 469

ص: 523

چگونگی معالجه محمد بن زکریا امیرمنصور بن نوح را . . . . . 470

تشخیص منشا بیماری . . . . . 472

زبان حال دراز گوش . . . . . 472

توفاندیک هستی ومن خرهستم! . . . . . 473

محکوم شدن میرزای قمی توسط یک معلم مکتب . . . . . 474

سیدی را برای امام زاده ساختن به قتل رساندند! . . . . . 475

رفتار حکیمانه ابن میثم برای اثبات مدعای خود . . . . . 475

جواب شیخ زنجانی . . . . . 477

جواب قانع کننده!! . . . . . 478

علم اولین و آخرین . . . . . 479

استفاده فیض کاشانی از تربت امام حسین (علیه السلام) برای محکوم نمودن فرستاده امپراطور فرنگ. . . . . . 479

با کدام طرف خواهی بود؟ . . . . . 480

جواب شیخ بها برای سفیر روم . . . . . 481

تدبیری که کوفه وکربلا و نجف را از کشتار مغول محفوظ داشت . . . . . 482

درایت مؤمن آل فرعون . . . . . 484

من جبرئیل زمین هستم نه جبرئیل آسمان! . . . . . 485

شهر شما مانند بهشت است . . . . . 485

تدبیر ملاعبدالله تونی برای نشان دادن منزلت علم وعالم . . . . . 486

استخاره . . . . . 488

زمان بلوغ سگ . . . . . 488

محکوم شدن قاضی مدرس و مقلب شدن شیخ مفید به «مفید» . . . . . 489

نوشته بهلول بردیوارکاخ هارون . . . . . 490

ص: 524

مباحثه بهلول بایک عالم نمای درباری . . . . . 490

محاجه سید بن طاووس با یک عالم مخالف . . . . . 492

وصف وشرط ایمان به خدا چیست؟ . . . . . 494

سگ هواشناس . . . . . 494

فرقه ناجیه به بیان خواجه نصیر علیه الرحمه . . . . . 495

خواب خواجه به یک شبهه . . . . . 496

جواب حکیم سبزواری به کشیش نصاری . . . . . 496

متن وصیت علامه حلی رحمة الله به فرزندش فخرالمحققین علیه الرحمه . . . . . 498

695

691

699

698

ص: 525

قسمتی از کتب منتشره

دفتر انتشارات اسلامی

وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم

1. آئین وهابیت . . . . . جعفر سبحانی

2- آشنائی با علوم اسلامی . . . . . شهید مطهری

3- آثار گناهان . . . . . همت سهراب پور

4- آیات قرآن در نهج البلاغه . . . . . محمد اشتهاردی

5- اصول مالکیت در اسلام . . . . . احمدی میانجی

6- امیرکبیر . . . . . هاشمی رفسنجانی

7- ابراهیم ولوط . . . . . محمد اشتهاردی

8- امامت و رهبری . . . . . شهید مطهری

9- امامت و مهدویت ج 1 . . . . . لطف الله صافی

10- امامت و مهدویت ج 2 . . . . . لطف الله صافی

11- استفتاآت ج 1 . . . . . حضرت امام خمینی

12. ادعیه والتهلیلات . . . . . محمد باقر شهیدی

13- ارزشها وضد ارزشها . . . . . ابوطالب تجلیل تبریزی

14- اسلام وحکومت . . . . . حسین شفائی

15. اصول دیالک تیک . . . . . شفیعی مازندرانی

16- اصول فلسفه و روش رئالیسم . . . . . علامه طباطبائی

17- اصول عقاید ج 1-2 . . . . . م-حکیم

ص: 526

18. پرتوی از عظمت حسین (ع) . . . . . لطف الله صافی

19- ترجمه المیزان ازج 1 - 20 . . . . . موسوی همدانی

20- ترجمه تحریرج 1 . . . . . اسلامی

21- تاریخ اسلام . . . . . علی دوانی

22- ترجمه حادثه طبس . . . . . دفتر انتشارات اسلامی

23- تکامل یا تناقص . . . . . سید محمدرضا سرشکی علوی

26- جهاد، هجرت، شهادت . . . . . عبدالله صالحی

25۔ جنگ یا فرمانهای نظامی . . . . . حیدری کاشانی

29. جنگ وجهاد درنهج البلاغه . . . . . حسین شفائی

27- حج . . . . . قرائتی

28۔ حکومت عدلگستر . . . . . حیدری کاشانی

29- داستانهای شنیدنی از جنگ بدر وأحد . . . . . محمدی اشتهاردی

30- داستانهای شنیدنی از فتح مکه وجنگ حنین . . . . . محمدی اشتهاردی

31- درس مبارزه از قیام حضرت موسی (ع) . . . . . حسین علی یزدانی

32- داستان صاحبدلان . . . . . محمدی اشتهاردی

33- سیر وسیاحت . . . . . رضا قربانیان

34- سرای دیگر . . . . . شهید دستغیب

35- سید رضی درنهج البلاغه . . . . . علی دوانی

30- سیمای آزاده شهید . . . . . حائری خراسانی

37- شخصیت زید بن علی . . . . . سید ابوفاضل رضوی اردکانی

38- شرح صمدیه . . . . . ابومهدی

39. شناخت اسلام . . . . . ابوطالب تجلیل تبریزی

40- صلاة الخاشعین . . . . . شهید دستغیب

41. صبرواستقامت . . . . . حسن فلاح

42- عدل الهی . . . . . شهید مطهری

43. فطرت مذهبی . . . . . سید محمدشفیعی مازندرانی

ص: 527

44۔ معارف قرآن . . . . . مصباح

45- منشور جاویدج 4 . . . . . جعفر سبحانی

46. منشورجاویدج 5 . . . . . جعفر سبحانی

47 - منشورجاویدج 6 . . . . . جعفر سبحانی

48۔ معاد . . . . . قرائتی

49 - مسئولیتها ومسئولین . . . . . رضا قربانیان

50- یتیم یا اشکی فتاده برکویر . . . . . حسن ایرانی

ص: 528

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109