شناخت نامه کلینی و الکافی جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:قنبری، محمد، 1350 -، گردآورنده

عنوان و نام پدیدآور:شناخت نامه کلینی و الکافی/ به کوشش محمد قنبری.

مشخصات نشر:قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: سازمان اوقاف و امور خیریه، اداره کل اوقاف و امور خیریه استان قم، 1387 -

مشخصات ظاهری:4ج.

فروست:پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 194.

مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی؛ 35؛ 36؛ 37؛ 38.

شابک:دوره: 978-964-493-439-1 ؛ 75000ریال: 978-964-493-441-4 ؛ 80000ریال: ج.3: 978-964-493-442-1 ؛ 52000ریال: ج.4: 978-964-493-443-8

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد دوم، 1387.

یادداشت:ج.3 و 4 (چاپ اول: 1387).

مندرجات:ج.1. مباحث کلینی و الکافی.- ج.2: مباحث کلینی و الکافی.- ج.3: مباحث کلینی و الکافی.- ج.4: مباحث فقه الحدیثی

موضوع:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر

موضوع:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- کنگره ها

موضوع:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- نقد و تفسیر

موضوع:محدثان شیعه -- ایران -- کنگره ها

موضوع:احادیث شیعه -- قرن 4ق.

شناسه افزوده:کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه

شناسه افزوده:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره:BP129/ک8ک20835 1387

رده بندی دیویی:297/212

شماره کتابشناسی ملی:1885402

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

الکافی فی الحدیث

الکافی فی الحدیث (1)

آقا بزرگ تهرانی

و هو أجل الکتب الأربعة الأصول المعتمدة علیه لم یکتب مثله فی المنقول من آل الرسول لثقة الإسلام محمد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی، ابن أخت علان الکلینی، و المتوفی 328 مشتمل علی أربعة و ثلاثین کتاباً، و ثلاثمائة و ستة و عشرین بابا، و أحادیثه حصرت فی ستة عشر ألف حدیث، الصحیح 5072 الحسن 144، الموثق 178، القوی 302، الضعیف 9485 و مائة و تسعة و تسعین حدیثا أزید من جمیع صحاح الست، لأن الصحیحین أقل من سبعة آلاف، و البقیة لا تبلغ التسعة أوله: [الحمد للّه المحمود لنعمته المعبود لقدرته] و کتبه فی الغیبة الصغری فی مدة عشرین سنة، و لم یصنف مثله فی الإسلام، و قد کتبت علی بعض نسخه عدة أحادیثه موصوفا بما علی، و قد طبع أصوله و فروعه مکررا، منها طبع أصوله فی إیران فی 1281 بخط محمد شفیع التبریزی جیدا، و فروعه فی مجلدین فی غایة اللطافة و التنقیح و التصحیح، بنفقة جمع من الأخیار فی 1315 و طبع أیضا بالهند و لما أن الاخبار الخمس کان متفرقا فی أبواب الکافی و لم یکن فی الکافی کتاب الخمس مستقلا بعنوانه، أخرج أخبار الخمس من سائر أبواب الکافی بعض فضلاء العصر، و جمعها فی عنوان کتاب الخمس، و ألحقه بآخر المجلد الأول من الکافی و أشار فی الهامش إلیه، و نسخه فی غایة النفاسة، ممتازة من جهة الخط و الکاغذ و التذهیب و التجلید و غیرها، فی ست

ص:9


1- 1). الذریعة، ج 17، ص 245 - 246. [1]

مجلدات من أول الأصول إلی آخر الروضة تاریخ تمام الأخیر فی 1062 و کلها من وقف الحاج إبراهیم خان فی 1095 للخزانة الرضویة، و نسخه تامة نفیسة أیضا فی مجلد کبیر، کلها بقلم الشیخ عبد اللّه بن حسن علی شیخ زقة من توابع تون کتب تمامه فی مشهد الرضا علیه السلام، شرع فی کتابه الأصول 23 صفر 1056 و فرغ عن الروضة أواخر ربیع الآخر فی 1057 ثم وصلت النسخة إلی السید المیر مرتضی بن السید مصطفی التبریزی فی مشهد خراسان، فصححها و قابلها بنسخة مصححة بقدر الوسع و الطاقة، و کتب فی هامش آخر کتاب الحج، أنه فرغ عن التصحیح فی المشهد فی العشر الثانی من رجب فی 1059 و قرأ المیر مرتضی شطرا من أواخر الکتاب علی أستاذه محمد مؤمن بن شاه قاسم السبزواری فی المشهد، فکتب أستاذه له إجازة مفصلة بخطه الجید فی 1060 و إمضائه: [العبد المحتاج إلی رحمة ربه الباری محمد مؤمن بن شاه قاسم السبزواری] و انتقلت النسخة إلی الحاج الشیخ محمد جواد الواعظ العراقی الکرهرودی فی 1374 و أهداها إلی مکتبة أمیر المؤمنین فی 1375.

ص:10

کتاب کافی ثقة الاسلام کلینی

کتاب کافی ثقة الاسلام کلینی

اشاره

کتاب کافی ثقة الاسلام کلینی (1)

زین العابدین قربانی

چکیده

نویسنده در این مقاله به زندگی کلینی پرداخته و از مشایخ و شاگردان و راویان او سخن به میان آورده است.

انگیزۀ تألیف الکافی و بیان دیدگاه های افراطی، تفریطی و واقع گرایانه دربارۀ الکافی دیگر بخش مقاله است. او با نقل این دیدگاه ها به نقد و بررسی آنها پرداخته است.

نخستین جامع حدیثی که در زمان غیبت صغری نوشته شده، و نسبت به دیگر کتب اربعة از لحاظ معنوی و روایت، جامع تر و افزون تر است. کتاب ارزشمند «کافی» است که مشتمل بر مجلدات «اصول - 2 جلد» و «فروع - 5 جلد» و «روضة - 1 جلد» و سی کتاب و 16199 حدیث است.

این کتاب، وسیله ثقة الاسلام ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی (2)رازی که سال تولدش متأسفانه در تاریخ مشخص نیست ولی وفات او در سال 328 یا 329

ص:11


1- 1). علم حدیث و نقش آن در شناخت و تهذیب حدیث، زین العابدین قربانی، قم: انتشارات انصاریان، چاپ اول، ص 258 - 318.
2- 2) . کلین، قریه ای است چند کیلومتری شهر «ری» که میان جاده تهران - قم قرار دارد که محدثین بزرگی از آن جابرخاسته اند و قبر پدر کلینی در همان جا است. ولی خود کلینی در سال های اواخر حیاتش به بغداد سفر کرده و و در محله «درب السلسله» اقامت گزید و سرانجام در همان جا وفات کرد و در همان جا دفن گردید و سلام علیه یوم ولد ویوم مات ویوم یبعث حیاً.

یعنی سال وفات آخرین نائب خاص امام زمان علیه السلام جناب «ابو الحسن علی بن محمد سمری» صورت گرفته به مدت بیست سال به رشته تحریر درآمده است. وی با دیدن اساتید فراوان و تعلّم از محضرشان، و در دست داشتن اصول و مصنفات زیاد از پیشینیان و اصحاب ائمه علیهم السلام و مسافرت به شهرهای مختلف برای آگاهی هر چه بیشتر از حدیث و مسائل اسلامی توانست علاوه بر کتاب کافی کتاب هایی از قبیل: تفسیر الرؤیا ، کتاب الرجال ، الرد علی القرامطة ، رسائل الائمة علیهم السلام و ما قیل فی الائمة علیهم السلام من الشعر بنویسد و در زمره مشایخ و رؤسای فرقه محقه قرار گیرد و شخصیت های عظیمی به بی مانندی کتابش و والایی مقامش اعتراف کنند که از آن جمله است اعترافات زیر:

1. نجاشی دربارۀ او نوشت:

شیخ اصحابنا فی وقته بالرّی، ووجههم وکان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم، صنّف الکتاب الکبیر المعروف بالکلینی یسمّی الکافی فی عشرین سنة؛ (1)

او در زمانش بزرگ و پیشوای اصحاب ما در شهر «ری» بود و در حدیث، موثق ترین و ضابطترین آنها به شمار می آمد، او کتاب بزرگ و معروف «کافی» را ظرف بیست سال، نوشت.

2. محمد تقی مجلسی دربارۀ او فرمود:

والحق انه لم یکن مثله فیما رأیناه فی علمائنا وکل من یتدبر فی اخباره وترتیب کتابه، یعرف انه کان مؤیداً من عند اللّه تبارک وتعالی جزاه اللّه عن الاسلام خیر الجزاء؛ (2)

حق این است که در میان علماء شیعه تا آن جا که ما خبر داریم مانند کلینی نیامده است و هر که در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند، می فهمد که او از جانب خداوند تبارک و تعالی مؤید بوده است، خداوند به او از ناحیه اسلام، بهترین جزا را مرحمت فرماید.

ص:12


1- 1) . رجال نجاشی، ص 266.
2- 2) . مقدمۀ اصول کافی، ص 27.

3. شیخ حسین بن عبدالصمد حارثی والد معظم شیخ بهائی دربارۀ او می نویسد:

شیخ عصره فی وقته ووجه العلماء والنبلاء کان أوثق الناس فی الحدیث وأنقدهم له وأعرفهم به، صنّف الکافی وهذّبه فی عشرین سنة وهو مشتمل علی ثلاثین کتاباً تحتوی علی ما لا یحتوی علیه غیره مما ذکرناه من العلوم، حتی ان فیه یزید علی ما فی الصحاح الست للعامة متوناً وأسانید. (1)

4. شهید اول دربارۀ کتاب او می نویسد:

کتاب الکافی فی الحدیث، الذی لم یعمل الامامیة مثله. (2)

5. ملا خلیل قزوینی دربارۀ او می نویسد:

اعترف المؤالف والمخالف بفضله وقال أصحابنا: وکان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم وأغورهم فی العلوم. (3)

6. شیخ بهائی دربارۀ او تأکید می کند:

امّا الکافی فهو تألیف ثقة الاسلام ابی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی الرازی - عطّر اللّه مرقده - ألّفه فی مدة عشرین سنة وتوفّی ببغداد سنة ثلاثین أو تسع وعشرین وثلاثمأة ولجلالة شأنه عده جماعة من علماء العامة کابن الأثیر فی کتاب جامع الاصول من المجدّدین لمذهب الامامیة علی رأس المأة الثالثة بعدما ذکر ان سیدنا وامامنا ابا الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام هو المجدّد لذلک المذهب علی رأس المأة الثانیة. (4)

مشایخ کلینی

مرحوم کلینی از بزرگان زیادی نقل حدیث کرده و از محضر آنها استفاده نموده که از آن جمله افراد زیر می باشند:

1. ابو علی احمد بن ادریس بن احمد الاشعری القمی متوفی به سال 306.

2. ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عبدالرحمن الهمدانی المعروف بابن عقدة المتوفی سنة 333.

ص:13


1- 1) . وصول الاخبار، ص 85.
2- 2) . مقدمه اصول کافی، ج 1، ص 33.
3- 3) . مقدمه اصول کافی، ج 1، ص 27. [1]
4- 4) . وجیزۀ شیخ بهائی، ص 17. [2]

3. ابو عبداللّه احمد بن عاصم العاصمی الکوفی.

4. ابو جعفر احمد بن محمد بن عیسی بن عبداللّه بن سعد بن مالک بن الاحوص بن السائب بن مالک بن عامر الاشعری القمی.

5. ابو عبداللّه الحسین بن محمد بن عمران بن ابی بکر الاشعری القمی المعروف بابن عامر.

6. ابوالقاسم سعد بن عبداللّه بن ابی خلف الاشعری القمی.

7. احمد بن مهران.

8. اسحاق بن یعقوب.

9. الحسن بن فضل بن یزید الیمانی.

10. ابو العباس عبداللّه بن جعفر بن الحسین بن مالک بن جامع الحمیری القمی.

11. ابوالحسن علی بن ابراهیم بن هاشم القمی صاحب تفسیر المعروف المتوفی بعد سنة 307.

12. ابوالحسن علی بن محمد بن ابراهیم بن ابان الرازی الکلینی المعروف بعلّان.

13. ابوالحسن علی بن محمد بن ابی القاسم عبداللّه بن عمران البرقی القمی ابن بنت احمد بن محمد بن خالد البرقی المعروف.

14. علی بن موسی بن جعفر الکمیذانی.

15. ابو العباس محمد بن جعفر الرزاز.

16. ابو الحسن محمد بن ابی عبداللّه جعفر بن محمد بن عون الاسدی الکوفی ساکن الرّی.

17. ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار الاعرج القمی صاحب کتاب بصائر الدرجات المتوفی سنة 290.

18. ابو جعفر محمد بن عبداللّه بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک الحمیری القمی.

19. محمد بن عقیل الکلینی.

20. ابو الحسین محمد بن علی بن معمر الکوفی صاحب الصبیحی.

ص:14

21. ابو جعفر محمد بن یحیی العطار الاشعری القمی. (1)

شاگردان و کسانی که از او روایت کرده اند

از مرحوم کلینی نیز افراد زیادی روایت کرده و از محضرش استفاده نموده اند که از آن گروهند افراد زیر:

1. ابوعبداللّه احمد بن ابراهیم المعروف بابن ابی رافع الصیمری.

2. ابو الحسین احمد بن احمد الکاتب الکوفی.

3. ابو الحسین احمد بن علی بن سعید الکوفی.

4. ابو الحسین احمد بن محمد بن علی الکوفی.

5. ابو غالب احمد بن محمد بن محمد بن سلیمان بن الحسن بن الجهم بن بکیر بن اعین بن سنسن الزراری.

6. ابو القاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه.

7. ابو الحسن عبد الکریم بن عبداللّه بن نصر البزار التنیسی.

8. علی بن احمد بن موسی الدقاق.

9. ابو عبداللّه محمد بن ابراهیم بن جعفر الکاتب النعمانی المعروف بابن زینب کان خصیصاً به یکتب کتابه الکافی.

10. ابو عبداللّه محمد بن احمد بن عبداللّه بن قضاعة بن صفوان بن مهران الجمال.

11. ابو عیسی محمد بن احمد بن محمد بن سنان السنانی الزاهری نزیل الری.

12. ابو المفضل محمد بن عبداللّه بن المطلب الشیبانی.

13. ابو محمد هارون بن مونس بن احمد بن سعید ابن سعید شیبانی التلعکبری متوفی سنة 385.

14. محمد بن علی ماجیلویه.

15. محمد بن محمد بن عصام الکلینی. (2)

ص:15


1- 1) . مقدمه اصول کافی، ج 1، ص 23.
2- 2) . مقدمه استاد حسین علی محفوظ بر اصول کافی، ج 1، ص 20 - 25. [1]

انگیزۀ تألیف کتاب کافی

مرحوم کلینی در مقدمه کتاب کافی ، انگیزه اقدامش را برای تألیف این کتاب، این طور بیان می کند که: یکی از شیعیان و برادران دینی، نامه ای به او نوشته و یا پیغامی برایش فرستاده مبنی بر این که: مردم زمان ما علم و دانش را رها کرده و در جهل و نادانی غوطه ور شده اند، نام خود را مسلمان گذاشته اند، ولی از محتوی و متن اسلام بی خبرند، کارها را دلبخواه و طبق عادات و رسوم و تقلید از نیاکانشان انجام می دهند و در همه امور، به عقول ناقص خود تکیه دارند، آیا چنین کاری درست است؟

آن گاه از قول او نقل می کند که درخواست نموده کتابی که شامل جمیع علوم دینی باشد او و همه مؤمنین را کفایت کند، بنویسد تا کسانی که می خواهند حقیقت اسلام را از دیدگاه پیشوایان راستگوی دینی ما و سنت های استواری که مدار تکلیف و عملند به دست آورند، و بر طبق آنها عمل کنند، به آن مراجعه نمایند.

وقلت انک تحب ان یکون عندک کتاب «کاف» یجمع فیه من جمیع فنون علم الدین والعمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام والسنن القائمة التی علیها العمل وبها یؤدی فرض اللّه عز و جل وسنة نبیه وقلت لو کان ذلک رجوت ان یکون ذلک سبباً یتدارک اللّه تعالی بمعونته وتوفیقه إخواننا وأهل ملتنا ویقبل بهم الی مراشدهم. (1)

مرحوم کلینی در پاسخ آن برادر دلسوخته شیعه و تأمین خواسته او پس از یک سلسله مقدمات، مبنی بر این که: خداوند آدمی را بیهوده نیافریده و دستور العمل هایی جهت تبلور استعدادهای او مقرر فرموده و پیامبرانی را برای ابلاغ و پیاده کردن آنها گسیل داشته است و بدیهی است که این هدف عالی جز با علم و بصیرت و دوری از گمان و تقلید، حاصل شدنی نیست، نتیجه می گیرد که روش آن مردم که تو متذکر شدی خداپسندانه نخواهد بود و بدین جهت اقدام به تألیف همان کتابی نمودم که تو

ص:16


1- 1) . مقدمه اصول کافی، ج 1، ص 5، 8 - 9. [1]

می خواستی (کافی) و شکر خدای را که وسائل تألیف و تدوین چنان کتابی را فراهم فرمود، امیدوارم چنانکه خواسته بودی باشد زیرا نصیحت و خیرخواهی برادران دینی بر ما لازم است و اگر در آن نقصانی وجود داشته باشد، مقدور ما بیش از این نبوده و گرنه در نیت ما که خیرخواهی است، نقصانی وجود نداشته است:

وقد یسّر اللّه وله الحمد تألیف ما سألت وأرجو أن یکون بحیث توخّیت فمهما کان فیه من تقصیر فلم تقصر نیتنا فی إهداء النصیحة إذ کانت واجبة لإخواننا وأهل ملتنا ما رجونا أن نکون مشارکین لکل من اقتبس منه وعمل بما فیه فی دهرنا هذا وفی غابره الی انقضاء الدنیا. (1)

و به حق می توان اعتراف کرد که نیت پاک این مرد خدا و این دانشمند بزرگوار و پر تلاش کار خود را کرد، دائرة المعارفی به وجود آورد که حدود یازده قرن، مورد استفاده عام و خاص قرار گرفته دانشمندانی در توضیح ابعاد مختلف آن، به شرح و تعلیق و ترجمه آن پرداخته ده ها کتاب ارزشمند در این رابطه نوشته اند که در میان پنجاه شرح و تعلیق و ترجمه چاپی و خطی موجود مهم ترین آنها عبارتند از:

1. شرح اصول کافی صدر المتألهین شیرازی.

2. شرح اصول و روضة کافی ملا صالح مازندرانی.

3. مرآة العقول مجلسی.

4. وافی مرحوم فیض کاشانی.

5. ترجمه و شرح دوست فقید ما مرحوم دکتر سید جواد مصطفوی بر اصول کافی در چهار جلد.

و امید است همان گونه که او آرزو کرده «ما رجونا أن نکون مشارکین لکل من اقتبس منه وعمل بما فیه فی دهرنا هذا وفی غابره الی انقضاء الدنیا» تا ظهور حضرت مهدی علیه السلام این چراغ، پر فروغ باشد و سمپاشی دشمنان نتواند در این کاخ رفیع، خلل پدید آورد، آمین یا رب العالمین. (2)

ص:17


1- 1) . مقدمه اصول کافی، ج 1، ص 5، 8 - 9.
2- 2) . به مقدمه اصول کافی، نوشته استاد حسین علی محفوظ، چاپ تهران مراجعه شود.

کتاب کافی در سه دیدگاه مختلف:

اشاره

در مورد کتاب کافی مرحوم کلینی، سه دیدگاه مختلف وجود دارد که یکی افراطی است و دیگری تفریطی و سومی واقع گرایانه است و حقیقی:

1. کتاب کافی، تالی تلو قرآن است

اشاره

اخباری ها و افراد خوش باور ولی سطحی معتقدند: نظر به این که:

1. مرحوم کلینی از بزرگان شیعه و مرجع مراجعات دینی مردم بوده و در زمان غیبت صغری می زیسته است.

2. در بغداد سکونت داشته که نواب خاصه امام زمان علیه السلام نیز در آن جا زندگی می کردند و طبعاً با آنان حشر و نشر داشته است.

3. کلینی در نوشتن کتاب کافی بیست سال زحمت کشیده و اصول و مصنفاتی که از شاگردان ائمه از زمان علی علیه السلام تا حضرت مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه نوشته شده بوده و در انتساب و صحت آنها شکی نبوده در اختیار داشته است.

4. کلینی چنانکه در مقدمه کافی نوشته: «و گفتی که می خواهم کتابی داشته باشم که تمام قسمت های علم دین در آن باشد که دانشجو را بی نیاز کند و مرجع هدایتخواه باشد و کسی که علم دین و عمل به اخبار صحیح امامان صادق علیهم السلام و سنت های ثابته مورد عمل را خواهد، از آن کتاب برگیرد و واجبات خدا و سنت پیغمبر را از روی آن کتاب انجام دهد، و گفتی که اگر چنین کتابی باشد امیدوارم خدای تعالی به وسیله آن و به یاری و توفیق خویش، برادران و هم مذهبان ما را اصلاح کند و به هدایت شان متوجه کند. . . خدا را شکر که تألیف چنین کتابی را میسر گردانید، امیدوارم چنانکه خواستی باشد. . . ما امیدواریم که با مردم این زمان و آنها که تا پایان دنیا از این کتاب، استفاده و به آن عمل می کنند، در ثواب شریک باشیم» (1)این کتاب را برای برآوردن

ص:18


1- 1) . مقدمه اصول کافی، ج 1، ص 9. [1]

نیازهای معنوی مؤمنین در طول تاریخ نگاشته که مرجع مراجعات آنان باشد.

با توجه به نکات یاد شده بعید است که مرحوم کلینی در نگارش این کتاب از ارشادات نوّاب خاصه امام زمان علیه السلام بهره نگرفته و مهر تأیید روی آن نگذاشته باشند. در صورتی که در مورد امور کوچک دنیوی مانند اختلاف زن و شوهری «ابو غالب زراری» به وسیله «حسین بن روح» از ناحیه مقدسه کمک می خواهد که توقیع شریف بدین مضمون: «والزوج والزوجة فأصلح اللّه ذات بینهما» صادر می شود و شقاق میان آنها به محبت و مودت تبدیل می گردد. (1)

و یا وقتی که به «ابی القاسم حسین بن روح» خبر می رسد که «محمد بن علی شلمغانی» کتاب «التکلیف» را نوشته است آن را می طلبد و مطالعه می کند و می گوید:

ما فیه شیء إلا وقد روی عن الأئمة علیهم السلام إلا موضعین أو ثلاثة فإنه کذب علیهم فی روایتها لعنه اللّه. (2)

و آیا اهمیت کتاب کلینی که برای آوردن نیازهای معنوی مؤمنین در طول تاریخ نوشته شده بوده به قدر امور جزئی یاد شده، اعتبار نداشت که به نواب خاصه عرض و مورد تأیید قرار گیرد؟

و لذا مرحوم مامقانی از کتاب درایة الحدیث سید عبداللّه شبر نقل می کند که محدث جزائری در شرح تهذیب گفته است:

بعض المعاصرین یذهب الی ان کتاب الکافی مما عرض علی مولانا صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه لانه کان فی زمن الغیبة الصغری التی کان فیها الابواب تخرج بالکتب والرسائل من الامام علیه السلام إلی الشیعة فی أقطار الأرض وکانوا یتمکّنون من الوصول الیه فی أکثر الأوقات فکیف یکون شیخنا الکلینی فی مثل ذلک العصر ویؤلف مثل هذا الکتاب الجلیل الذی أراد جعله مرجعاً للشیعة وکان متمکناً من عرضه علی الناحیة المقدسة أو استخبار حاله منه لیعلم احادیثه ویتمیز الصحیح من غیر الصحیح ولا یعرضه وهذا القول لا یخلو من قرب کما لا یخفی.

همچنین نقل می کند که:

گفته شده: کتاب کافی، محضر مبارک امام زمان علیه السلام عرضه شده و حضرت آن

ص:19


1- 1) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 533. [1]
2- 2) . همان. [2]

را پسندیده و در حقش فرموده است: «الکافی کاف لشیعتنا» . (1)

روی این حساب، قانون جرح و تعدیل، در مورد روایات کافی اجرا نخواهد شد و همه اخبار آن، صحیح و معتبر است و نمی شود روایات آن را به دلیل ضعف راوی آن، طرد کرد و نادیده گرفت و در حقیقت این کتاب، تالی تلو قرآن است! ! (2)

آیا همه روایات کافی، صحیح و معتبر است؟

چه «صحیح» را طبق عقیده متقدمین معنی کنیم یعنی روایتی که قرینۀ داخلی مانند وثاقت راوی و یا خارجی مانند بودن در اصل و کتاب معتبر، موجب می شود اطمینان بر صدور آن داشته باشیم، و چه طبق نظر متأخرین تفسیر کنیم یعنی روایت عدل امامی متصل، نکات یاد شده در این دیدگاه نتیجه نمی دهد که همه روایات کتاب شریف کافی، صحیح و معتبر است و نیازی به اعمال قواعد رجالی و درایه ای ندارد زیرا:

اولاً، اگر قبول کنیم که اصول و مصنفات و کسانی را که مرحوم کلینی از آنها نقل حدیث کرده است، مورد وثوق و اعتماد بوده اند، معنی این اعتماد این است که آنها دروغ نگفته اند نه آن که دیگران به آنها دروغ نگفته اند و یا آنها مصون از خطا و اشتباهند. چه بسا ممکن است صاحبان اصول و مصنفات از کسانی نقل حدیث کرده باشند که آنها تورّع از کذب نداشته باشند و یا کسانی که مرحوم کلینی از آنها روایت کرده است این گونه باشند و یا ممکن است مرتکب سهو و اشتباه شده باشند از این رو بی نیاز از تفحص و اعمال قواعد رجالی نخواهد بود.

ثانیاً، این که از مرحوم کلینی درخواست شده کتابی جامع طبق احادیث صحیحه از آثار صادقین علیهم السلام برای پاسخگویی به همه نیازهای اعتقادی، اخلاقی و حقوقی فرقه ناجیه بنویسد و او نیز به این درخواست، جامه عمل پوشانید و این کتاب را نوشت. این کار، مستلزم آن نیست که این احادیث، فی الواقع درست و از معصوم علیه السلام صادر شده باشد چه بسا ممکن است مرحوم کلینی روی اجتهادش، روایتی را معتبر و

ص:20


1- 1) . تنقیح المقال، ج 3، ص 203.
2- 2) . به کتاب های وسائل، ج 20، فائده 4؛ مستدرک الوسائل، ج 3، فائده 4؛ فوائد المدنیه محمد امین استرآبادی، دراسات فی الکافی والصحیح للبخاری مراجعه شود.

صحیح بداند و در واقع، چنین نباشد او در تشخیص اشتباه کرده باشد. علیهذا تشخیص او تنها برای خود او حجت است نه دیگران.

ثالثاً، مرحوم کلینی طبق نوشته نجاشی: «محمد بن یعقوب بن إسحاق ابو جعفر الکلینی وکان خاله علّان الکلینی الرازی، شیخ أصحابنا فی وقته بالرّی ووجههم» (1)بزرگ شیعیان در شهر «ری» بوده و در اواخر عمر - طبق گفته بعضی: دو سال مانده به وفاتش - به بغداد رفته بود که علی الظاهر تا آن وقت، کتاب کافی را نوشته و در اختیار مردم قرار داده بود. (2)

رابعاً، هیچ قرینه ای که بین او و نواب خاصه روابطی وجود داشته نه در کتاب و نه در تاریخ وجود ندارد و شاید شرایط زمان چنین اجازه ای را نمی داد.

خامساً، شاید مصلحت ایجاب می کرد که ناحیه مقدسه و نواب خاصه مردم را - طبق رهنمود کلی که داده بودند - در تعلیم و اخذ مسائل حلال و حرام و ارشاد و هدایت جامعه به خودشان واگذارند و آنان را طوری بار آورند که روی پای خود بمانند و لذا دخالتی در کتاب کافی نکردند.

و اما دعا برای «زراری» یک امر شخصی بوده نه یک امر عمومی که تکلیف مردم در آن مشخص شده و اصلاح کتاب «التکلیف» شلمغانی نیز به خاطر انحرافی بود که در او پدید آمده بود، جای این داشت که مورد پرسش قرار گیرد که آیا تأثیر در نوشته های پیش از انحراف داشته است یا خیر و به اصطلاح، بازبینی جناب «حسین بن روح» را طلب می کرده است و این امور با تألیف کتاب کافی که تکلیف مردم در امثال آن از ناحیه مقدسه روشن شده است، فرق بسیار دارد.

سادساً، این که ادعا شده: امام زمان علیه السلام در مورد کتاب کافی فرموده است: «الکافی کاف لشیعتنا» نه قائل معین و نه سند معتبری دارد. (3)بلکه طبق قول مرحوم مجلسی

ص:21


1- 1) . رجال نجاشی، ص 266.
2- 2) . کلیات فی علم الرجال، ص 360.
3- 3) . علامه عسکری می فرماید: اما ما قیل من ان المهدی علیه السلام قال: ان الکافی کاف لشیعتنا فإنه قول مجهول راویه ولم یسم احد اسمه ویدل علی بطلانه تألیف مئآت کتب الحدیث بمدرسة اهل البیت بعد الکافی (معالم المدرستین، ج 3، ص 383) . [1]

گزافه گویی و حرف بدون حساب است که در مرآة العقول در این رابطه می فرماید: «وأما جزم بعض المجازفین، (1)بکون جمیع الکافی معروضاً علی القائم علیه السلام لکونه فی بلدة السفراء فلا یخفی ما فیه علی ذی لب» . (2)

سابعاً، نه تنها طبق تفسیر متأخرین، حدود نه هزار حدیث «ضعیف» در کتاب کافی وجود دارد (3)بلکه طبق تفسیر متقدمین نیز روایاتی در کافی موجود است که اولاً از آثار صادقین علیهم السلام (4)نیست و ثانیاً متن حدیث، نشان می دهد که از معصوم علیه السلام صادر نشده است که از آن جمله است روایات زیر:

الف. عن معاذ بن کثیر عن ابی عبداللّه علیه السلام قال: شهر رمضان ثلاثون یوماً لا ینقص واللّه ابداً. (5)

در صورتی که بالحس والعیان می بینیم که بعضی از سال ها ماه رمضان بیست و نه روزی و بعضی از سال ها سی روزی است. و از قدیم گفته اند: «لیس الخبر کالمعاینه» . (6)

ب. عن ابی بصیر عن ابی عبداللّه علیه السلام فی قول اللّه عز و جل: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» 7 . فرسول اللّه صلی الله علیه و آله الذکر واهل بیته علیهم السلام المسئولون وهم اهل الذکر. (7)

حضرت آیة اللّه العظمی الخوئی بعد از آن که حدیث فوق را به عنوان یک نمونه روشن از احادیث نادرست نقل می کند در وجه نادرستی آن، می افزاید: «اگر مراد به (ذکر) در آیۀ مبارکه (چنانکه در روایت مذکور آمده است) رسول خدا باشد، پس

ص:22


1- 1) . مرحوم نوری در حاشیۀ مستدرک الوسائل، ج 3، ص 534 [1] می نویسد: منظور از بعضی «مولی خلیل قزوینی» است.
2- 2) . مرآة العقول مجلسی، ج 1، ص 32. [2]
3- 3) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 541؛ دراسات فی الکافی والصحیحین، ص 129.
4- 4) . آیة اللّه العظمی خوئی در معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 89 - 91 دوازده مورد از این گونه روایات کافی را به عنوان شاهد نقل می کند.
5- 5) . فروع کافی، ج 4، ص 79.
6- 6) . در این که بعضی از قدما بر اثر خوش باوری بر خلاف حس و دلایل ریاضی مضمون این روایات را - که به طور مکرر در کافی و من لا یحضره الفقیه آمده - پذیرفته اند در صورتی که مسأله جزء بدیهیات است به خصوص روایات مستفیضه ای برخلاف آنها داریم، در این باره مراجعه شود به کتاب های: معجم رجال الحدیث [3]آیة اللّه العظمی خوئی، ج 1، ص 30 - 34؛ پاورقی فروع کافی، ج 4، ص 89 - 80؛ مرآة العقول مجلسی، ج 16، ص 232 - 235. [4]
7- 8) . اصول کافی، ج 1، ص 211، روایت 4. [5]

منظور از مخاطب و ضمیر (لک ولقومک) چه کسی خواهد بود؟ چگونه ممکن است ملتزم شد که مثل این کلام از معصوم علیه السلام صادر شده تا چه رسد که ادعا شود: قطعاً از معصوم علیه السلام رسیده است؟» . (1)

ج. مرحوم کلینی در «کتاب الحجه» کافی ضمن روایتی از حماری یاد می کند که نامش «عُفَیْر» بود که به محض وفات رسول خدا خود را در نزدیکی «قُبا» به چاه انداخت و هلاک شد و به اصطلاح خودکشی کرد، آن گاه اضافه می کند: «وروی ان امیر المؤمنین علیه السلام قال: ان ذلک الحمار کلّم رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقال: بأبی أنت واُمی إن أبی حدثنی عن أبیه عن جدّه عن أبیه أنّه کان مع نوح فی السفینة فقام إلیه نوح فمسح علی کفله ثم قال: یخرج من صلب هذا الحمار یرکبه سید النبیین وخاتمهم» . (2)

چه داعی است که ما شعر بگوییم و در قافیه اش گیر بکنیم، چرا با آن که همه عوامل امکان صدق و کذب در اخبار کافی مانند دیگر خبرها وجود دارد، آن را در هاله ای از عصمت مصونیت از خطا قرار می دهیم و حاضریم این احادیث افسانه ای و دروغ را به معصومین علیهم السلام نسبت بدهیم ولی حاضر نیستیم کلینی را غیر معصوم و کتابش را محتمل الصدق والکذب بدانیم و قواعد رجالی و درایه ای را دربارۀ آن اجرا کنیم؟ شکی نیست که این طرز تفکر مصداق «حب الشیء یعمی ویصم» و «لا یری الجاهل إلا مفرطاً أو مفرّطاً» است.

ثامناً، از همه اینها که بگذریم، خود کلینی اعتراف دارد که در صورت تعارض اخبار که جمع عرفی ممکن نیست، باید به مرجحات مراجعه کرد و از جمله مرجحات، موافقت با کتاب و شهرت و مخالفت با عامه است که اگر مرجحی در میان نبود در اخذ به هر کدام از آنها مخیّریم و عین عبارت او چنین است: «فاعلم یا أخی أرشدک اللّه إنه لا یسع أحداً تمییز شیء مما اختلف الروایة فیه عن العلماء علیهم السلام برأیه إلا علی ما أطلقه العالم بقوله علیه السلام: أعرضوهما علی کتاب اللّه فما وافق کتاب اللّه عز و جل فخذوه وما خالف کتاب اللّه فردّوه، وقوله: دعوا ما وافق القوم فإنّ الرشد فی خلافهم، وخذوا

ص:23


1- 1) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 36.
2- 2) . اصول کافی، ج 1، ص 237، روایت 9. [1]

بالمجمع علیه فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه، ونحن لا نعرف من جمیع ذلک الا اقله ولا نجد شیئاً احوط ولا اوسع من ردّ علم ذلک کله الی العالم علیه السلام وقبول ما وسع من الامر فیه بقوله: بأیّهما أخذتم من باب التسلیم وسعکم» (1)و معنی این کلام این خواهد بود که در بعضی از صور (مثل مخالفت با قرآن و یا مجمع علیه) حدیث مخالف، از معصوم علیه السلام صدور نیافته است.

تاسعاً، اگر روایات کافی آنگونه که اخباری ها می گویند، قطعی الصدور و یا صحیحه است، چرا بزرگانی مانند شیخ صدوق و شیخ طوسی که از مؤلفین کتب اربعه هستند بعضی از روایاتی را که کلینی در کتابش آورده و صحیح دانسته است نپذیرفته و تضعیفش کرده اند که از آن جمله مرحوم شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه گفته است:

أما خبر صلاة یوم غدیرخم والثواب المذکور فیه لمن صامه فإن شیخنا محمد بن الحسن کان لا یصححه ویقول انه من طریق محمد بن موسی الهمدانی وکان غیر ثقة وکل ما لا یصححه ذلک الشیخ قدّس اللّه روحه ولم یحکم بصحته من الاخبار فهو عندنا متروک غیر صحیح. (2)

و در جای دیگر فرمود:

کان شیخنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید رضی الله عنه، سیّء الرأی فی محمد بن عبداللّه المسمعی راوی الحدیث وإنی اخرجت هذا الخبر فی هذا الکتاب لأنه کان فی کتاب الرحمة وقد قرأته علیه فلم ینکره ورواه لی. (3)

و نیز مرحوم شیخ در کتاب استبصار بعد از ذکر دو حدیث از «اصحاب عدد» در مورد روزه می فرماید:

من انهما خبر واحد لا یوجبان علماً ولا عملاً ولأن راویهما عمران الزعفرانی وهو مجهول وفی اسناد الحدیثین قوم ضعفاء لا نعمل بما یختصّون بروایته. (4)

ص:24


1- 1) . مقدمه اصول کافی، ج 1، ص 8. [1]
2- 2) . کتا من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 241؛ عیون، ج 2، حدیث 45 [2]به نقل از کلیات فی علم الرجال، ص 364. [3]
3- 3) . همان.
4- 4) . استبصار، ج 2، ص 76.

در صورتی که هر دو حدیث را مرحوم کلینی در کتاب کافی آورده است (1)و اگر همه روایات کافی ، قطعی الصدور و یا معتبر بود، مرحوم شیخ نمی فرمود: ما به روایات آنان عمل نمی کنیم.

و نیز، مرحوم شیخ، در کتاب «ظهار» از استبصار ، بعد از ذکر سه روایت که هم کلینی و هم صدوق آنها را در کافی و من لا یحضره الفقیه آورده اند، می فرماید:

اوّل ما فی هذه الاخبار ان الخبرین منهما وهما الأخیران مرسلان، والمراسیل لا یعترض بهما علی الأخبار المسندة لما بیّناه فی غیر موضع، وأما الخبر الاول فراویه ابو سعید الآدمی وهو ضعیف جدّاً عند نقاد الأخبار، وقد استثناه ابو جعفر بن بابویه فی رجال نوادر الحکمة. (2)

و اگر شیخ، معتقد بود که جمیع روایات کافی و فقیه قطعی الصدور و یا صحیح است، متعرض ضعف سند و ارسال این روایات نمی شد، به خصوص که ارسال این روایات وسیله «ابن بکیر» که از «اصحاب اجماع» است و «ابن فضال» که معروف به وثاقت است صورت گرفته است. (3)

2. دیدگاه غیر منصفانه تفریطی!

اشاره

برخلاف نظریه افراطی گذشته که بدون توجه به واقعیت ها، کتاب کافی را در هاله ای از قداست و عصمت قرار داده تمام احادیث آن را بلا استثناء قابل عمل بلکه واجب العمل می دانست، گروهی از افراد مغرض و سنی زده و احیاناً دلسوز ولی کم اطلاع، اظهار می دارند که: مرحوم کلینی، کاسبی بوده در بغداد می زیسته و هر خبری را که از هر کسی می شنیده چه با تقوی و چه بی تقوی، چه مغرض و چه غالی، چه عالم و چه عامی در دفتری گرد می آورده و این کار در طول بیست سال ادامه داشته و بدین وسیله کتاب «کافی» را به رشته تحریر درآورده است. (4)

ص:25


1- 1) . فروع کافی، ج 4، ص 80 - 81.
2- 2) . استبصار، ج 3، ص 261.
3- 3) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 30.
4- 4) . مسوده های وهابیت های وطنی، ص 14.

یکی از نویسندگان معاصر، دانسته و یا نادانسته تحت تأثیر این گروه قرار گرفته اظهار می دارد: «از آن جا که از مجموع 16121 حدیث کافی تنها 4428 حدیث آن صحیح و معتبر است و ما بقی آن که 11693 حدیث می شود، صحیح و قابل اعتماد نیست، (1)از این جهت باید دور ریخته شود» و بر این اساس دست به تصفیه کتاب کافی زد و تنها اخبار صحیح آن را در سه مجلد تحت عنوان «صحیح الکافی» به چاپ رسانید. (2)

طبق نظر این گروه از آن جا که کتاب کافی مشتمل بر بیش از یازده هزار حدیث غیر صحیح است از این رو در مرحله نازلی از اعتبار قرار دارد به خصوص که در «کتاب الحجة» آن روایاتی وجود دارد که مشعر بر این است که امامان علیهم السلام سیزده نفرند که دوازده نفر آنها از نسل فاطمه و پیامبر سلام اللّه علیهما می باشند و همچنین در کتاب «فضل القرآن» و «کتاب الحجة» آن، روایاتی موجود است که دلالت بر تحریف قرآن دارند، علیهذا چگونه می توان به چنین کتابی اعتماد کرد؟ ! !

نادرستی و نقاط ضعف این دیدگاه
اشاره

این دیدگاه نیز غیر منصفانه و نادرست است زیرا نه با واقعیت تاریخ زندگی مرحوم کلینی و هویت کتابش تطبیق دارد و نه آن صغری و کبری آن نتایج غلط را به دنبال خواهد داشت. علیهذا لازم است به نکات زیر توجه شود:

1. تحریف واقعیت!

نادیده گرفتن شخصیت علمی کلینی و پایین آوردن موقعیت او تا مرحله یک کاسب دوره گرد که دفتری در دست داشته هر چه را می شنیده بدون توجه به درستی و

ص:26


1- 1) . در مورد آمار روایات کافی، نقل ها مختلف است: صاحب لؤلؤة البحرین می نویسد: مجموع احادیث کافی16199 حدیث است و 5072 حدیث آن، صحیح و 144 حدیث آن، «حَسَنْ» و 1118 حدیث آن «موثق» و 302 حدیث آن «قوی» و 9485 حدیث آن «ضعیف» می باشد (مستدرک الوسائل، ج 3، ص 541) ولی روضات الجنات از همین کتاب این طور نقل می کند: «مجموع احادیث کافی 16190 حدیث است و صحیح آن 5072 حدیث و موثق آن 1118 حدیث و قوی آن 302 حدیث و ضعیف آن 9485 حدیث است (ج 6، ص 116) البته همانطور که ملاحظه می فرمایید: هم آمار اقسام و هم مجموع آن با هم اختلاف دارند به خصوص که مجموع احادیث به نقل مستدرک می شود 16121 که متأسفانه 16199 نقل کرده است و به نقل روضات حدیث حسن افتاده است.
2- 2) . علامه عسکری می نویسد: ولما کان المؤلف (محمد باقر بهبودی) قد اعتمد فی عمله علی الاقوال المنقوله عن کتاب الرجال المنسوب إلی ابن الغضائری وعلماء الدرایة والرجال ینکرون وجود کتاب کهذا لابن الغضائری لهذا لم یلق عمله المذکور القبول فی الحوزات العلمیة (معالم المدرستین، ج 3، ص 228) . [1]

نادرستی آن، آن را در دفتر ثبت می کرده، عدم توجه به واقعیت و تحریف آن است زیرا چنان که قبلاً متذکر شدیم: طبق اعتراف نجاشی و دیگران، او از یک سو رئیس شیعه در «ری» بوده و تنها در دو سال آخر عمرش به بغداد رفته بود، و از سوی دیگر، او دانشمندی بوده که از محضر اساتید و بزرگانی مانند «علی بن ابراهیم قمی» صاحب تفسیر معروف، و «محمد بن حسن صفار» صاحب کتاب «بصائر الدرجات» و ده ها اساتیدی که قبلاً یاد کردیم، علم حدیث و دانش فرا گرفت و نیز شاگردانی از قبیل: «ابن قولویه» و «تلعکبری» و «شیخ صدوق» تربیت کرد که آنها نیز به نوبه خود اعاظمی چون شیخ مفید و نجاشی و کشی و نظائر اینها را پرورش دادند. (1)به علاوه چنان که می دانیم: مرجع تشخیص در این گونه موارد، دانشمندان علم رجال و خبرگان این فن اند، از این رو علاوه بر مطالبی که قبلاً در این باره نقل کرده ایم، توجه شما را به اعترافات زیر جلب می نمایم:

1. ابن حجر دربارۀ شخصیت کلینی می نویسد:

وکان من فقهاء الشیعة والمصنفین علی مذهبهم، هو من رؤساء فضلاء الشیعة فی أیام المقتدر. (2)

2. مرحوم فیض کاشانی دربارۀ کتاب کافی می نویسد:

اما الکافی فهو وإن کان أشرفها (کتب اربعة) وأوثقها وأتمها وأجمعها لاشتماله علی الاصول من بینها وخلوّه من الفضول وشینها. (3)

3. مرحوم مجلسی در مقدمه کتاب مرآة العقول دربارۀ او و کتابش می نویسد:

وابتدأت بکتاب الکافی للشیخ الصدوق ثقة الاسلام، مقبول طوائف الإمام، ممدوح الخاص والعام: محمد بن یعقوب الکلینی حشره اللّه مع الائمة الکرام، لأنه کان أضبط الاُصول وأجمعها وأحسن مؤلفات الفرقه الناجیه وأعظمها. (4)

ص:27


1- 1) . به مقدمه اصول کافی نوشته «حسین علی محفوظ» و مقدمه معانی الاخبار به قلم مرحوم آیة اللّه ربانی شیرازی ودیگر کتب رجال و تراجم مراجعه شود.
2- 2) . لسان المیزان، ج 5، ص 433 به نقل از مقدمه کافی به قلم حسین علی محفوظ.
3- 3) . وافی، ج 1، ص 1.
4- 4) . مرآة العقول، ج 1، ص 3. [1]

4. میرزا عبداللّه افندی دربارۀ او چنین می گوید:

الشیخ الأقدم، المسلم بین العامة والخاصة، والمفتی بکلا الفریقین. (1)

5. محقق کرکی دربارۀ او می گوید:

وأعظم الأشیاخ فی تلک الطبقة - یعنی المتقدمة علی الصدوق - الشیخ الأجل، جامع أحادیث أهل البیت علیهم السلام محمد بن یعقوب، صاحب کتاب الکافی فی الحدیث لم یعمل الأصحاب مثله. (2)

6. مرحوم شیخ طوسی دربارۀ او فرموده است:

ثقة، جلیل القدر، عارف بالأخبار. (3)

7. مرحوم سید مهدی بحرالعلوم دربارۀ او می نویسد:

محمد بن یعقوب بن اسحاق ابو جعفر الرازی الکلینی، ثقة الاسلام وشیخ مشایخ الأعلام ومروّج المذهب فی غیبة الامام علیه السلام، ذکره أصحابنا والمخالفون، واتفقوا علی فضله وعظم منزلته. (4)

8. مرحوم علامه حلی دربارۀ کلینی مانند نجاشی می نویسد:

ومحمد ابن یعقوب، شیخ أصحابنا فی وقته بالری ووجههم وکان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم، صنّف کتاب الکافی فی عشرین سنة ومات ببغداد فی سنة ثمان وعشرین وثلاثمأة. (5)

9. ابن داود نیز همانند علامه و نجاشی می نویسد:

محمد بن یعقوب بن إسحاق أبو جعفر الکلینی شیخ من أصحابنا فی وقته ووجههم کان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم صاحب الکافی صنفّه فی عشرین سنة. (6)

10. صاحب روضات الجنات ، دربارۀ او این گونه می نویسد:

هو فی الحقیقة امین الاسلام وفی الطریقة دلیل الاعلام وفی الشریعة جلیل

ص:28


1- 1) . ریاض العلماء، ص 226 [1] به نقل از مقدمه کافی به قلم حسین علی محفوظ.
2- 2) . رجال بحر العلوم، ج 3، ص 329. [2]
3- 3) . فهرست شیخ طوسی، ص 135.
4- 4) . رجال بحر العلوم، ج 3، ص 325. [3]
5- 5) . رجال علامه، ص 145. [4]
6- 6) . رجال ابن داود، ص 341.

قدام، لیس فی وثاقته لأحد کلام ولا فی مکانته عند أئمة الأنام. (1)

11. مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی دربارۀ کتاب کافی می نویسد:

وهو أجلّ الکتب الأربعة الأصول المعتمدة علیه، لم یکتب مثله فی المنقول من آل الرسول لثقة الاسلام محمد بن یعقوب الکلینی. . . . (2)

بنابر این، اظهار این که او فردی عامی و کاسب دوره گرد بوده و یا گفتارش ارزش روایی ندارد، اهانتی است به علم و حدیث. (3)

2. نه هر حدیث صحیحی قابل عمل است و نه هر خبر ضعیفی متروک

چنان که در پایان اقسام حدیث، متذکر شدیم: درست است که حدیث، از لحاظ سند به چهار قسم کلی: صحیح، حسن، موثق و ضعیف تقسیم می شود، اما معنی این تقسیم، این نیست که تنها خبر صحیح، قابل عمل است و اقسام دیگر آن را باید دور انداخت. خیر، این تقسیم، تنها تبیین ارزش ذات حدیث است از جهت سند آن، و گرنه چه بسا ممکن است حدیثی از جهت ذات و سند، صحیح باشد ولی به واسطه قرائن خارجیه قابل عمل نباشد و همچنین چه بسا ممکن است حدیثی از لحاظ سند ضعیف باشد ولی به واسطه قراین دیگر، قابل عمل و اعتبار باشد.

ما در این جا دو اظهارنظر از دو متخصص علم رجال و فقه که از اعاظم دانشمندان اسلامی ما هستند در تأیید مطلب فوق نقل می کنیم:

الف. علامه مامقانی در کتاب نفیس مقباس الهدایه ضمن بیان این که: تطاول روزگار و پنهان ماندن قراین و مشتبه شدن امور، موجب شده که متأخرین، اصطلاح جدیدی برای تمیز اخبار معتبر از غیر معتبر، اختراع کنند، دربارۀ حد و مرز اعتبار و عدم اعتبار روایت از جهت سند متذکر می شود که: منظور آنها از این کار، تنها ضابطه قرار دادن برای اعتبار و عدم اعتبار روایت از جهت رجال سند بدون در نظر گرفتن قراین

ص:29


1- 1) . روضات الجنات، ج 6، ص 112. [1]
2- 2) . الذریعة، ج 17، ص 245. [2]
3- 3) . لازم است دربارۀ دورنمایی از شخصیت کلینی و ستایشی که از او و کتابش شده به کتب رجال و تراجم به خصوص مقدمه کتاب کافی، چاپ تهران، سال 1374ق نوشته حسین علی محفوظ و مستدرک الوسائل، ج 3، مقدمه چهارم مراجعه شود.

خارجیه است نه حصر اعتبار و عدم اعتبار روایت به طور کلی و لذا می بینید که چه بسا حدیث صحیح و موثق را دور می اندازند و به روایت ضعیف و قوی عمل می کنند و این کار یا به خاطر قراین خارجیه از قبیل شهرت روایی یا فتوایی صورت می گیرد و یا به جهت موقعیت و وضعیت خاص راویان است مثل این که از اصحاب اجماعند و یا به جهت این است که راوی جز از افراد مورد اعتماد روایت نمی کند و امثال اینها. و این است متن فرمایش او:

انا قد نبّهنا آنفاً علی أن تطاول العهد واختفاء أکثر القرائن والالتباس الأمر، هو الذی دعا المتأخرین الی جعل هذا الاصطلاح لتمییز الأخبار المعتبرة عن غیرها وحینئذ فاعلم ان متعلق نظرهم فی ذلک هو ضبط طریق الاعتبار الروایة وعدمه من جهة رجال السند خاصة مع قطع النظر عن القرائن الخارجیة، لا حصر اعتبار الروایة وعدمه فیما ذکروه علی الإطلاق، ولذا تراهم کثیراً ما یطرحون الموثّق بل الصحیح ویعملون بالقوی بل بالضعیف، فقد یکون ذلک لقرائن خارجه، منها الانجبار بالشهرة روایة أو عملاً، وقد یکون بخصوص ما قیل فی حق بعض رجال السند کالإجماع علی تصحیح ما یصحّ عنه أو علی العمل بما یرویه علی أحد الاحتمالین فیه أو قولهم انه لا یروی أو لا یرسل إلا عن ثقة ونحو ذلک. (1)

ب. استاد الفقهاء وحید بهبهانی در تعلیقه بعد از آن که اموری را به عنوان امارات و قرائن حجیت اخبار، می شمرد، اضافه می کند: ممکن است خبری ذاتاً صحیح نباشد اما بر اثر جهاتی از قبیل این که دانشمندان اسلامی بالکل یا به طور اکثری بر طبق آن فتوا داده و یا عمل کرده و یا آن را روایت و یا تلقی به قبول کرده اند، و یا آن که محتوای آن موافق با کتاب یا سنت یا اجماع و یا عقل است و یا تجربه صحت محتوای آن را ثابت کرده و یا آن که متن آن به گونه ای است که گواهی می دهد تنها از معصوم علیه السلام، صدور کلماتی، مانند آن ممکن و متصور است مانند دعای کمیل، خطب، کتب و حکم نهج البلاغه ، ادعیه صحیفه سجادیه ، دعای ابو حمزه ثمالی، زیارت جامعه کبیره، و یا

ص:30


1- 1) . مقباس الهدایة، ص 36.

آن که روایت به طور استفاضه و عالی السند نقل شده مانند روایاتی که کلینی و ابن الولید و صفّار و صدوق و امثال آنها از امام زمان و حضرت عسکری و حضرت هادی و جواد الائمه علیهم السلام نقل کرده اند و از این قبیل است: توقعاتی که از ناحیه مقدسه رسیده و در دست اینها قرار گرفته است، کوتاه سخن این که: باید مجتهد به این قرائن و نظایر اینها توجه داشته باشد و در هر صورت هدایت از ناحیه خدا است.

و این است متن کلام این فقیه و رجالی کم نظیر و وحید عصر:

اعلم ان الامارات والقرائن کثیرة: ومن القرائن لحجیة الخبر وقوع الاتفاق علی العمل به أو علی الفتوی به أو کونه مشهوراً بحسب الروایة أو الفتوی، أو مقبولاً مثل مقبولة عمر بن حنظلة أو موافقاً للکتاب أو السنة أو الإجماع، أو حکم العقل، أو التجربة مثل ما ورد فی خواص الآیات والأعمال والأدعیة التی خاصیتها مجربة مثل قرائة آخر الکهف للانتباه فی الساعة التی تراد وغیر ذلک، أو یکون فی متنه ما یشهد بکونه من الائمة علیهم السلام مثل خطب نهج البلاغة ونظائرها و الصحیفة السجّادیّة ودعاء أبی حمزة والزیارة الجامعة الکبیرة الی غیر ذلک، ومثل کونه کثیراً مستفیضاً أو عالی السند مثل الروایات التی رواها الکلینی وابن الولید والصفّار وأمثالهم والصدوق وأمثاله أیضاً عن القائم المنتظر عجل اللّه تعالی فرجه والعسکری والتقی والنقی علیهم السلام ومنها التوقیعات التی وقعت فی أیدیهم منهم علیهم السلام. وبالجملة ینبغی للمجتهد التنبّه لنظائر ما نبّهنا علیه والهدایة من اللّه تعالی. (1)

بنابر این، صرف این که حدود یازده هزار حدیث در کتاب «کافی» طبق تفسیر متأخرین، جزء احادیث صحیحه نیستند، نباید مایه نگرانی ما و بی اعتباری کافی گردد و به هیچ وجه نباید در حذف آنها اقدام شود زیرا چنان که رقم رفت، چه بسا ممکن است قرائنی از آنگونه که در بالا شمرده شده در بسیاری از آنها وجود داشته باشد که موجب قابل العمل بودن آنها گردد و یا بر عکس، قرائنی در احادیث صحیحه وجود داشته باشد که دلالت بر بی اعتباری بعضی از آنها نماید (دقت شود) .

ص:31


1- 1) . مقباس الهدایة، ص 80.

و شاید یکی از عواملی که موجب شده بعضی از مؤلفین، احادیث فراوانی را که طبق تفسیر متأخرین، جزء احادیث صحیحه نیستند، در کتب خود آورده اند، مانند: بحار ، وسائل ، مستدرک و غیر آنها همین جهت بوده و البته اختلاف نظرها و اجتهادها نیز بی اثر نبوده است.

علیهذا معیار در پذیرش خبر واحد، چنان که قبلاً توضیح دادیم: موثوق الصدور بودن آن است و چون از عوامل موثوق الصدور بودن خبر، قرب به زمان صدور آن (عالی السند) و بودن قرائن و امارات حجیت از انواع یاد شده است. از این رو چه بسا همان روایات کافی که اکنون در زمره اخبار ضعاف قرار دارند، در آن زمان، برای کلینی و محدثین هم عصرش، محفوف به قرائن بوده که بعدها بر اثر تطاول زمان و خفاء آن قرائن، در زمره اخبار ضعاف، قرار گرفتند و لذا تا زمانی که قرائن بر کذب آنها به دست نیامده نباید از آن اخبار، صرف نظر کرد و آنها را دور ریخت.

3. روایاتی که شائبه سیزده امامی دارد، مُحَرَّفْ است

در جلد اول کتاب اصول کافی موجود «باب ما جاء فی الاثنی عشر والنص علیهم علیهم السلام» شش حدیث نقل شده که دلالت دارند: آن دوازده امامی که شیعه به آنها عقیده دارد، از نسل پیغمبر و ذریه زهرا علیها السلام هستند، در صورتی که دلایل قطعی و روایات متواتر داریم که یازده نفر آنها از نسل پیغمبر و علی و زهرا علیهم السلام هستند و اولی آن ائمۀ اثنی عشر، علی بن ابی طالب علیه السلام است.

علیهذا روایات ششگانه مورد بحث، اگر راستند، ائمه سیزده نفر خواهند بود و اگر دروغند، کتاب کافی از اعتبار خواهد افتاد. (1)و آنها که با دید تفریطی به کافی می نگرند، این امر را مستمسک قرار داده، علیه آن به سمپاشی مشغولند. از این رو لازم است پیش از همه چیز، متن آن احادیث را از اصول کافی نقل کنیم، آن گاه ببینیم که راه علاج این معضله چیست و چگونه باید از آن پاسخ گفت؟

ص:32


1- 1) . مسوده وهابی های وطنی، ص 14، 339 و 363.
احادیث ششگانه

1. محمد بن یحیی عن عبداللّه محمد الخشاب، عن ابن سماعة، عن علی بن الحسن بن رباط، عن ابن اذینة، عن زرارة، قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: الاثنا عشر الامام من آل محمد علیهم السلام کلّهم محدث من ولد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ومن ولد علیّ ورسول اللّه وعلیّ هما الولدان علیهما. . . . (1)

2. ابو علی الاشعری، عن الحسن بن عبیداللّه، عن الحسن بن موسی الخشاب، عن علی بن سماعة، عن علی بن الحسن بن رباط، عن ابن اُذینة، عن زرارة قال سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول: الاثنا عشر الامام من آل محمد کلّهم محدث من ولد رسول اللّه وولد علی بن ابی طالب علیه السلام فرسول اللّه صلی الله علیه و آله وعلیّ علیه السلام هما الوالدان. (2)

3. محمد بن یحیی، عن محمد بن احمد، عن محمد بن الحسین، عن ابی سعید العصفوری، عن عمرو بن ثابت، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السلام قال قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنی واثنی عشر من ولدی وأنت یا علی رُزّ الأرض یعنی أوتادها وجبالها بنا أوتد اللّه الأرض أن تسیخ بأهلها، فإذا ذهب الاثنا عشر من ولدی ساخت الأرض بأهلها ولم ینظروا. (3)

4. وبهذا الإسناد، عن أبی سعید رفعه، عن أبی جعفر علیه السلام قال قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من ولدی اثنا عشر نقیباً، نجباء، محدثون، مفهمون، آخرهم القائم بالحق یملأها عدلاً کما ملئت جوراً. (4)

5. محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السلام، عن جابر بن عبداللّه الأنصاری قال: دخلت علی فاطمة علیها السلام وبین یدیها لوح فیه أسماء الأوصیاء من ولدها، فعددت اثنی عشر آخرهم القائم علیه السلام ثلاثة منهم محمد وثلاثة منهم علی. (5)

6. محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن مسعدة بن زیاد، عن أبی عبداللّه

ص:33


1- 1) . اصول کافی، ج 1، ص 531، ح 7. [1]
2- 2) . همان، ص 533، ح 14. [2]
3- 3) . همان، ص 534، ح 17. [3]
4- 4) . همان، ص 534، ح 18. [4]
5- 5) . همان، ص 532، ح 9. [5]

ومحمد بن الحسین، عن إبراهیم، عن ابن أبی یحیی المدنی، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری. . . فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام: إنّ لهذه الاُمة اثنی عشری إمام هدی من ذریة نبیها وهم منی، وأما منزل نبیّنا فی الجنة ففی أفضلها وأشرفها جنة عدن وأما من معه فی منزله فیها فهؤلاء الاثنی عشر من ذریته واُمّهم وجدّتهم واُمّ اُمّهم وذراریهم، لا یشرکهم فیها أحد. (1)

اسناد و متون اصلی این احادیث

گر چه روایت اول و دوم به خاطر تعدد سند، می نمایانند که دو روایتند اما در حقیقت چنان که متن حدیث و اسناد آن از «ابن رباط» تا «زرارة» از امام باقر علیه السلام نشان می دهد، یک حدیث بیشتر نیست ولی چنان که مجلسی رحمه الله در مرآة العقول آورده: این روایت به خاطر «ابن سماعة» که میان «علی بن سماعة» و «حسن بن سماعة» و «حسن بن محمد بن سماعة» و «محمد بن سماعة» مردد است، مجهول است و غیر معتبر. (2)

و اما متن حدیث، ظاهراً در آن تحریف صورت گرفته زیرا مرحوم شیخ مفید و شیخ صدوق و طبرسی آن را از مرحوم کلینی به گونه ای نقل کرده اند که توهم مورد بحث در آن راه ندارد و این است نقل آن بزرگان:

مرحوم مفید در ارشاد این گونه نقل می کند:

أخبرنی أبو القاسم عن محمد بن یعقوب عن أبی علی الأشعری عن الحسن بن عبید اللّه عن الحسن بن موسی الخشاب عن علی بن سماعة عن علی بن الحسن بن رباط عن ابن اُذینة عن زرارة قال سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: الاثنی عشر الائمة من آل محمد کلّهم محدّث، علی بن أبی طالب وأحد عشر من ولده، ورسول اللّه صلی الله علیه و آله وعلی هما الوالدان. (3)

مرحوم شیخ صدوق، همین حدیث را از کلینی چنین نقل می کند:

حدثنا محمد بن علی ماجیلویه رضی الله عنه، قال: حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی

ص:34


1- 1) . همان، ص 532، ح 8. [1]
2- 2) . مرآة العقول، ج 6، ص 222 - 230؛ لمحات فی الکتاب والحدیث والمذهب، تألیف آیة اللّه صافی، ص 222 - 229.
3- 3) . الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج 2، ص 328. [2]

قال: حدثنا أبو علی الأشعری، عن الحسین بن عبید اللّه، عن الحسن بن موسی الخشاب، عن علی بن سماعة عن علی بن الحسن بن رباط، عن أبیه عن ابن اذینة، عن زرارة بن اعین، قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: نحن اثنا عشر إماماً من آل محمد کلّهم محدثون بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وعلی بن أبی طالب منهم. (1)

مرحوم امین الاسلام طبرسی در إعلام الوری همین حدیث را این گونه آورده است:

عن الکلینی عن محمد بن یحیی عن عبداللّه بن محمد عن الخشاب، عن الحسن بن سماعة عن علی بن الحسین بن رباط عن ابن اذینة عن زرارة قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: من آل محمد اثنی عشر کلّهم محدث من ولد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وولد علی بن أبی طالب علیه السلام فرسول اللّه وعلی هما الوالدان. (2)

چنان که ملاحظه می فرمایید: همان روایتی را که در کتاب کافی بدان گونه آمده بود، مرحوم مفید، شیخ صدوق و طبرسی از مرحوم کلینی به گونه ای نقل کردند که با روایات متواتر و دلایل قطعی مربوط به ائمه اثنی عشر، صد در صد انطباق دارد و همین امر نشان می دهد که در نُسَخ کافی بعد از آنها تحریف به عمل آمده و نُسّاخ در نوشتن کافی اشتباه کرده و بعدی ها همان اشتباه را تکرار نمودند، در صورتی که روایات مورد بحث موجود در کافی کنونی با عنوان «باب ما جاء فی الاثنی عشر والنص علیهم علیهم السلام» سازگار نخواهد بود چرا که یا دلالت به سیزده امام و یا دوازده امام از نسل پیغمبر - منهای علی علیه السلام - دارد که هر دو قسم به نظر ما ناصحیح و باطل است.

متن حدیث سوم و چهارم

بی شک، در این دو حدیث نیز، تحریف و تصحیف صورت گرفته زیرا «ابی سعید عصفوری» که در سلسله این حدیث ها قرار گرفته از کسانی است که دارای «اصل» است و اصل او هم اکنون موجود است و مشتمل بر نوزده حدیث است. (3)

ص:35


1- 1) . عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 56؛ [1] صدوق رحمه الله همین حدیث را در خصال، ص 480 نیز آورده فقط در اول حدیث، کلمه «نحن» ندارد.
2- 2) . اعلام الوری، ص 390. [2]
3- 3) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 299؛ لمحات فی الکتاب والحدیث والمذهب، ص 299؛ معالم المدرستین، ج 3، ص 263 - 264. [3]

حدیث سوم در اصل عصفری (1)چنین آمده است:

انی و أحد عشر من ولدی، وأنت یا علی، رزّ الأرض، أعنی أوتادها (و) جبالها، وقال: وتّد اللّه الأرض أن تسیخ بأهلها فإذا ذهب الأحد العشر من ولدی ساخت الأرض بأهلها (و) لم ینظروا. (2)

و حدیث چهارم نیز در اصل عصفری این گونه آمده است:

قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من ولدی أحد عشر نقباء، نجباء (نقیباً، نجیباً) محدثون، مفهمون، آخرهم القائم بالحق یملأها (الأرض) عدلاً کما ملئت جوراً. (3)

علی هذا چنانکه ملاحظه می کنید: این دو متن، موافق با الفاظ سایر احادیث متواتره ای است که در این باب وارد شده است و به طور وضوح، نشان می دهد که در متن حدیث کافی ، تحریف، صورت گرفته است (4). (5)

متن حدیث پنجم

مرحوم صدوق، همین حدیث را از دو طریق از «حسن بن محبوب» از «ابی الجارود» از «ابی جعفر علیه السلام» از «جابر بن عبداللّه انصاری» این گونه نقل می کند:

دخلت علی فاطمة علیها السلام، وبین یدیها لوح فیه أسماء الأوصیاء فعددت اثنا عشر آخرهم القائم علیه السلام، ثلاثة منهم محمد واربعة منهم علی علیهم السلام. (6)

چنانکه ملاحظه می کنید، در این روایت، نه جمله «من ولدها» دارد و نه «ثلاثة منهم علی» که مستلزم سیزده امام می شد بلکه به جای آن جمله «اربعة منهم علی» آمده است

ص:36


1- 1) . برخلاف موجود در کافی، کلمه «عصفوری» در اصل ابی سعید بدون «واو» یعنی عصفری آمده، است.
2- 2) . اصل ابی سعید، ح 6.
3- 3) . همان، ح 4.
4- 4) . در بارۀ این بحث مراجعه شود به کتاب های لمحات فی الکتاب والحدیث والمذهب، ص 229 - 230؛ معالم المدرستین، ج 3، ص 263 - 264. [1] اصل عصفری با پانزده اصل دیگر به نام الاصول الستة عشر اخیراً چاپ شده است و روایات مورد بحث، به طور صحیح در آن آمده است.
5- 5) . البته حدیث سوم و چهارم که در کافی آمده اولی ضعیف و دومی مرفوع است (مرآة العقول، ج 6، ص 232 - 233) .
6- 6) . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 46 - 47، ح 6 و 7؛ [2]کمال الدین، ج 1، ص 311، ح 3 و [3]ص 313، ح 4.

که در این صورت هماهنگ با دیگر روایاتی خواهد بود که ائمه علیهم السلام را دوازده نفر معرفی کرده اند.

و البته با توجه به حدیث مفصل دیگری که مرحوم شیخ صدوق در این باره نقل کرده، به خوبی روشن می شود که روایت مورد بحث در کافی تحریف شده است (1)و اصل حدیث، همان گونه است که در بالا نقل گردید و آن مختصر این مفصل است که ذیلاً نقل می گردد:

قال الصدوق: حدثنا علی بن الحسین بن شاذویه المؤدب، واحمد بن هارون القاضی رضی الله عنه قالا: حدثنا محمد بن عبداللّه بن جعفر الحمیری عن ابیه عن جعفر بن محمد بن مالک الفزاری الکوفی عن مالک السلولی عن درست بن عبدالحمید عن عبداللّه بن القاسم بن عبداللّه بن جبله عن أبی الفاتج عن جابر الجعفی، عن ابی جعفر محمد بن علی الباقر علیهما السلام، عن جابر بن عبداللّه انصاری، قال: دخلت علی مولاتی فاطمة علیها السلام وقدامها لوح یکاد ضوئه یغشی الأبصار، فیه اثنی عشر أسماً ثلاثة فی ظاهره وثلاثة فی باطنه وثلاثة أسماء فی آخره، وثلاثة أسماء فی طرفه فعددتها فإذا هی اثنا عشر اسماً فقلت: أسماء من هؤلاء؟ قالت: «هذه أسماء الأوصیاء أولهم ابن عمّی وأحد عشر من ولدی، آخرهم القائم، صلوات اللّه علیهم اجمعین.

قال جابر: فرأیت محمداً، محمداً، محمداً فی ثلاثة مواضع، وعلیاً وعلیاً وعلیاً وعلیاً فی أربعة مواضع. (2)

متن حدیث شش

چنانکه در صدر این حدیث آمده است، موضوع این حدیث، مربوط به آمدن فردی یهودی است به محضر خلیفه دوم جناب عمر که پس از پرسش هایی از او، جناب خلیفه او را به علی علیه السلام حواله فرمود و از جمله سؤال هایش مربوط به جانشینان بر حقش بود که حضرت به همه سؤال هایش و از جمله های بعد از او پاسخ فرمود. و

ص:37


1- 1) . مرحوم مجلسی در مرآة العقول، ج 6، ص 227 حدیث پنجم کافی را ضعیف می داند.
2- 2) . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 46؛ [1]کمال الدین، ج 1، ص 311. [2]

این موضوع در جاهای مختلفی از این کتاب (1)و کمال الدین (2)و عیون أخبار الرضا (3)و خصال (4)شیخ صدوق و در مقتضب الاثر (5)و ینابیع المودة (6)و عبقات الأنوار (7)آمده و ظاهراً همه این احادیث از واقعه احدی حکایت دارند و در هیچ کدام آنها تعبیر «ذریة نبینا ونبیّه» نیامده بلکه در بعضی از آنها آمده است: ان لمحمّد اثنی عشر إمام عدل.

و در بعضی دیگر آمده است:

یکون لهذه الاُمة بعد نبیّها اثنا عشر إماماً عدلاً والذین یسکنون معه فی الجنة هؤلاء الائمة الاثنا عشر.

و در بعضی دیگر:

فان لهذه الاُمة اثنا عشر إماماً هادین مهدیین وأما قولک: من مع محمد من اُمته فی الجنة فهؤلاء الاثنا عشر ائمة الهدی.

و در بعضی دیگر:

ان لمحمد من الخلفاء اثنا عشر اماماً عدلاً ویسکن مع محمد فی جنة عدن معه اولئک الاثنا عشر الأئمة العدل.

و در بعضی دیگر:

یا هارونی لمحمد بعده اثنا عشر إماماً عدلاً ومنزل محمد فی جنة عدن والذین یسکنون معه هؤلاء الاثنا عشر.

و در بعضی دیگر این جور آمده است:

قال: کم لهذه الامة من امام هدی لا یضرّهم من خالفهم؟ قال: اثنا عشر اماماً قال: فمن ینزل معه (یعنی مع النبی صلی الله علیه و آله) فی منزله؟ قال: اثنا عشر.

چنانکه ملاحظه می فرمایید، در هیچ کدام از این متون، تعبیری که روایت کافی آورده (من ذریة نبیها فهؤلاء الاثنا عشر من ذریته) وجود ندارد و این، گواه صادقی

ص:38


1- 1) . اصول کافی، ج 1، ص 529 - 530، ح 5، و [1]ص 294 - 295، ح 3.
2- 2) . کمال الدین، ج 1، ص 297 - 299، ح 5، و ص 299 - 300، ح 6 و ص 300، ح 7 و ص 301 - 302، ح 8.
3- 3) . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 53 - 54، ح 19.
4- 4) . خصال، ج 2، ص 476 - 477، ح 40. [2]
5- 5) . مقتضب الاثر، ص 14 - 17.
6- 6) . ینابیع المودة، ص 443.
7- 7) . فرائد السمطین طبق نقل عبقات الأنوار، ج 12، ص 240، ح 12.

است که در این روایت مسامحه در نقل الفاظ یا مضمون شده و یا در آن تحریف و تصحیف، صورت گرفته است. (1)

آخرین کلام

با توجه به بحث های گذشته لازم است به وجوه نادرستی روایات یاد شده و نکات زیر توجه شود:

1. اسناد این روایات، معتبر نیستند از این رو تنها به این روایات نمی شود اعتماد کرد. (2)

2. متون این روایات، تصحیف وتحریف شده است و باید با توجه به روایات سالم دیگر، آنها را تصحیح کرد.

3. بعضی از این روایات، متون دیگری با الفاظی صحیح و سالم از اشکال دارند که شایسته است بر آنها اعتماد شود نه این روایات.

4. و بر فرض صحت صدور این روایات از ائمه علیهم السلام، بایستی به گونه ای میان آنها و دیگر ادله، جمع دلالی کرد مثلاً کلمه «ذریه» را به طور مجاز حمل بر «عترت» کرد و یا آن که چون: یازده نفر از اوصیاء از فرزندان پیامبر و زهرا علیها السلام هستند، از این جهت از باب تغلیب، از نسل آنها به حساب آمده اند. (3)

5. در معیار درستی و نادرستی احادیث گفتیم: عدم مخالفت با کتاب و سنت قطعی و اجماع و عقل از شرایط صحت اخبار است. علی هذا اخبار مورد بحث، نظر به این که با اصول یاد شده، مخالف است زیرا طبق اخبار متواتره و دلایل قطعی از کتاب و عقل و اجماع، یقین می دانیم: علی علیه السلام امام است و ائمه سیزده نفر نیستند، از این جهت لازم است این اخبار را (در صورتی که تغییر و تجوزی در آنها صورت نگیرد) طرد کنیم و از اعتبار ساقط بدانیم و چنین کاری را حتی خود کلینی چنانکه در مقدمۀ

ص:39


1- 1) . لمحات فی الکتاب والحدیث والمذهب، ص 232 - 233؛ بحار، ج 36، باب 43، دربارۀ این روایات که محرفند به الاخبار الدخیله علامه تستری، ج 1، ص 1 - 10 نیز مراجعه شود.
2- 2) . مرآة العقول، ج 6، ذیل احادیث یاد شده؛ لمحات، ص 222 - 227.
3- 3) . مرآة العقول، ج 6، ص 226 - 227.

کافی دیدیم (1)و قبلاً دربارۀ آن بحث کرده ایم، اجازه داده اند، و بودن چند روایت نادرست در کافی موجب بی اعتباری کل کتاب، نخواهد بود.

ولی در پایان این بحث از تذکر یک نکته ناگزیرم و آن این که: برای دوری از ایجاد شبهات در ذهن مردم مسلمان، و گرفتن حربه از دست مغرضین و دشمنان تشیع، مسئولین طبع و نشر کتب اسلامی، اگر لازم می دانند برای حفظ امانت کتاب کافی و یا هر کتاب دیگری کما فی السابق چاپ شود، حتماً در پاورقی، توضیحات لازم را به گونه ای که موجب رفع شبهه و گرفتن حربه از دست مخالفین باشد، بدهند: «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ إِنَّ اَللّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ» 2.

4. تحریف قرآن و کم و زیاد دانستن آن، مردود است

چهارمین ایرادی که این گروه تفریطی بر کافی گرفته اند، این است که: این کتاب، مشتمل بر روایاتی است که قرآن را تحریف شده معرفی می کند، در صورتی که اگر کم و زیاد شدن قرآن را بپذیریم، اساس اسلام را متزلزل کرده، کتاب و سنت را از اعتبار انداخته ایم. از این رو چاره ای جز حکم به بی اعتباری کتاب کافی و سلب اعتماد از روایات آن، نخواهیم داشت! !

نمونه هایی از روایات ادعایی تحریف، در کافی

برخی از دشمنان شیعه به خصوص وهابی ها، اصرار دارند که به هر طریق ممکن، وصله ناجور «تحریف قرآن» را به این گروه بچسبانند در صورتی که در کتاب های خود آنها چنانکه بعداً توضیح خواهیم داد، مطالب روشن تری در این باره وجود دارد، و از آن جا که کتاب کافی اَقدَم کتب اربعه ماست بیشتر از همه لبه تیز انتقاد خود را متوجه این کتاب کرده روایاتی از ابواب مختلفه آن را گواه بر تحریف قرآن گرفته اند (2)که از آن جمله است انواع روایات زیر:

نوع اول روایاتی است که مربوط به شأن و نزول آیات قرآن و یا تأویل و بیان

ص:40


1- 1) . اصول کافی، ج 1، ص 8.
2- 3) . در میان معاصرین «احسان الهی ظهیر» نویسنده کتاب های الشیعة والسنة، الشیعة والقرآن، الشیعة وأهل البیت بیشتر از همه در این باره اصرار دارد.

مصداقی از آن و یا مربوط به فضائل اهل بیت و ائمه معصومین علیهم السلام است مانند:

- عن عبداللّه بن سنان عن ابی عبداللّه علیه السلام فی قوله: «ولقد عهدنا الی آدم من قبل» (1)کلمات فی محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین والائمة علیهم السلام من ذریتهم فنسی، هکذا واللّه انزلت علی محمد صلی الله علیه و آله. (2)

- علی بن محمد عن بعض أصحابه عن أحمد بن محمد بن أبی نصر قال: دفع الیّ أبو الحسن علیه السلام مصحفاً وقال: لا تنظر فیه، ففتحته وقرأت فیه «لَمْ یَکُنِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا» فوجدت فیها اسم سبعین رجلاً من قریش بأسمائهم وأسماء آبائهم قال: فبعث إلیّ ابعث الیّ بالمصحف» . (3)

- عن أبی بصیر عن أبی عبداللّه علیه السلام فی قول اللّه عز و جل: «وَ مَنْ یُطِعِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ» فی ولایة علیّ والأئمة من بعده «فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً» 4 هکذا نزلت. (4)

چنانکه ملاحظه می فرمایید، در این روایات، معانی و اسامی مذکور، به عنوان تفسیر و بیان مقصود، ذکر شده نه این که این الفاظ، از ناحیه پروردگار، به عنوان قرآن نزول یافته و بعد، حذف شده باشد و به عبارت دیگر، منظور از این «نزول» و بودن اسامی یاد شده یا نزول معنوی و اندراج این اسامی ضمن الفاظ نازله قرآن است و یا نزول لفظی غیر قرآن (5)و گرنه این روایات، مخالف با قرآن و دلایل قطعی دیگر که به طور قطع، تحریف را از قرآن، نفی می کنند، خواهد بود که در آن صورت چاره ای جز طرح این روایات، نخواهیم داشت به خصوص که این روایات ضعاف و غیرقابل اعتمادند (6)و دلیل این توجیه، روایتی است که مرحوم کلینی از امام ششم علیه السلام به شرح

ص:41


1- 1) . «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (سورۀ طه، آیۀ 115) . [1]
2- 2) . اصول کافی، ج 1، ص 416. [2]
3- 3) . اصول کافی، ج 1، ص 631. [3]
4- 5) . اصول کافی، ج 1، ص 414. [4]
5- 6) . وافی، ج 2، ص 273 - 274؛ البیان، آیة اللّه خوئی، ص 244؛ عقائد، صدوق، ص 93 - 94. مخصوصاً مرحوم صدوق در مورد نزول لفظی غیر قرآن توضیحات مفیدی داده است.
6- 7) . مرآة العقول، مرحوم مجلسی، ج 5، ص 14 - 26 به خصوص که روایت دوم، مرسل است و احمد بن محمدواقفی است (صیانة القرآن من التحریف، ص 223) .

زیر آورده است:

عن ابی بصیر قال: سألت ابا عبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عز و جل: «أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ» فقال: نزلت فی علی بن أبی طالب والحسن والحسین علیهم السلام. فقلت له: إن الناس یقولون: فما له لم یسمّ علیاً واهل بیته علیهم السلام فی کتاب اللّه عز و جل؟ قال: فقال: قولوا لهم: ان رسول اللّه صلی الله علیه و آله نزلت علیه الصلوة ولم یسمّ اللّه لهم ثلاثاً ولا أربعاً حتی کان رسول اللّه هو الذی فسرّ ذلک لهم. . . . (1)

چنانکه ملاحظه می فرمایید، امام علیه السلام در این روایت، در عین آن که معتقد است آیه شریفه «أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ» در حق علی و حسن و حسین علیهم السلام نازل شده منظور از «اولی الامر» این بزرگوارانند، اظهار می دارد: اسامی آنها در قرآن نیامده است، همان گونه که اصل نماز در قرآن آمده ولی رکعات و خصوصیات آن در قرآن توضیح داده نشده است و بر این اساس است که استاد الفقهاء آیة اللّه خوئی بعد از ذکر این حدیث می فرماید:

فتکون هذه الصحیحة حاکمة علی جمیع تلک الروایات وموضحة للمراد منهم وإن ذکر اسم أمیر المؤمنین علیه السلام فی تلک الروایات قد کان بعنوان التفسیر. . . . (2)

و با این توجیه، قسمت زیادی از روایاتی که دشمنان مغرض و دوستان نادان ما بدان وسیله بر وجود تحریف در کتاب آسمانی ما قرآن، استدلال کرده و اصرار دارند این عقیده سخیف را به شیعه بچسبانند، پاسخ گفته خواهد شد. (3)

نوع دوم روایاتی است که از قرآنی خبر می دهد که به وسیله علی علیه السلام گردآوری شده و هم اکنون پیش امام زمان علیه السلام است و سرانجام بته وسیله آن حضرت، آشکار خواهد شد، مانند:

- عن جابر قال سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: ما ادّعی أحد من الناس انه جمیع القرآن

ص:42


1- 1) . اصول کافی، ج 1، ص 287. [1]
2- 2) . البیان، ص 251. [2]
3- 3) . بسیاری از این نوع روایات، در کتاب های الشیعة والقرآن، الشیعة والسنة و فصل الخطاب آمده است.

کلّه کما انزل إلا کذاب وما جمعه وحفظه کما نزله اللّه تعالی إلا علی بن أبی طالب والأئمة من بعده علیهم السلام. (1)

- عن سالم بن سلمه قال: قرأ رجل علی أبی عبداللّه علیه السلام وأنا أستمع حروفاً من القرآن لیس علی ما یقرئها الناس، فقال أبو عبداللّه علیه السلام: کفّ عن هذه القراءة اقرأ کما یقرء الناس حتی یقوم القائم فإذا قام القائم علیه السلام قرء کتاب اللّه عز و جل علی حدّه وأخرج المصحف الذی کتبه علیّ علیه السلام (2).

- عن محمد بن سلیمان عن بعض أصحابه عن أبی الحسن علیه السلام قال: قلت له: جعلت فداک أنا أسمع الآیات فی القرآن لیس هی عندنا کما نسمعها ولا نحن ان نقرئها کما بلغنا عنکم فهل نأثم؟ فقال: لا، اقرئوا کما تعلمتم فسیجیئکم من یعلمکم. (3)

چنانکه می دانیم و بزرگانی چون مفید و شهرستانی و علامه طباطبایی و آیة اللّه العظمی خوئی تصریح کرده اند: قرآن گرد آمده به وسیلۀ امام علی علیه السلام که توسط امام زمان علیه السلام آشکار و تعلیم داد خواهد شد، از لحاظ کلمات و آیات و سور و حتی قرائات و حرکات، با قرآن معمولی فرقی ندارد جز این که بر حسب نزول و تقدیم منسوخ بر ناسخ و مشخص کردن محکم از متشابه تنظیم شده و توضیحاتی نیز به عنوان تفسیر و تبیین مصادیق، بر حاشیه آن افزوده شده است. (4)علیهذا این گونه روایات که در کتب احادیث آمده به هیچ وجه دلالت بر تحریف قرآن که همان کم و زیاد کردن الفاظ قرآن است، نخواهد داشت به خصوص که یا آن روایات، ضعیفند مانند احادیث یاد شده (5)و یا در صورت صحت و دلالت، قدرت معارضه با آیات قرآن و دلایل قطعی دال بر عدم تحریف قرآن را ندارند. (6)

نوع سوم روایاتی است که ایماء و یا تصریح بر کم و زیاد شدن قرآن دارند و احیاناً

ص:43


1- 1) . اصول کافی، ج 1، ص 228. [1]
2- 2) . اصول کافی، ج 2، ص 633. [2]
3- 3) . اصول کافی، ج 2، ص 619. [3]
4- 4) . البیان، ص 243؛ المیزان، ج 12، ص 116؛ اوائل المقالات، مفید، ص 55؛ التحقیق فی نفی التحریف، ص 75 -80؛ صیانة القرآن من التحریف، ص 218. [4]
5- 5) . مرآة العقول، ج 3، ص 30 - 12 و ص 523 - 506.
6- 6) . البیان، ص 245.

مشتمل بر کلمه تحریف نیز هستند مانند:

- علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: ان القرآن الذی جاء به جبرئیل الی محمد صلی الله علیه و آله سبعة عشر ألف آیة. (1)

- علی بن سوید می گوید: در آن هنگام که حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام در زندان بود، نامه ای برایم نوشته و از مسائلی پرسش کردم. حضرت، پس از مدتی نامه ای برایم نوشت و ضمن آن دستور فرمود: «ولا تلتمس دین من لیس من شیعتک ولا تحبّن دینهم فإنهم الخائنون الذین خانوا اللّه ورسوله وخانوا أماناتهم وتدری ما خانوا أماناتهم؟ ائتمنوا علی کتاب اللّه فحرّفوه وبدّلوه» . (2)

- رساله ای که امام باقر علیه السلام به «سعد الخیر» نوشت، ضمن آن متذکر شد: «وکان من نبذهم الکتاب إن اقاموا حروفه وحرّفوه حدوده فهم یروونه ولا یرعونه والجهّال یعجبهم للروایة والعلماء یحزنهم ترکهم للرعایة» . (3)

- سهل بن زیاد عن محمد بن سلیمان الدیلمی المصری عن أبیه عن أبی بصیر عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قلت له قول اللّه عز و جل: «هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ» 4 فقال: إنّ الکتاب لم ینطق و لن ینطق و لکن رسول اللّه صلی الله علیه و آله هو الناطق بالکتاب قال اللّه عز و جل: «هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ» قال قلت: جعلت فداک أنا لا نقرئها هکذا فقال: هکذا واللّه نزل به جبرئیل علی محمد صلی الله علیه و آله ولکنّه حُرّف من کتاب اللّه» . (4)

توضیح لازم دربارۀ این روایات

در مورد روایت اول، اهل تحقیق بر این اند که کلمۀ «عشر» زائد است بعضی از نساخ و یا روات آن را به روایت اضافه کرده اند. لذا مرحوم فیض کاشانی که در نقل احادیث، معروف به دقت و ضبط درست احادیث است. همین روایت را بدون کلمه «عشر» این گونه نقل کرده است: «ان الذین الذی جاء به جبرئیل علیه السلام علی محمد صلی الله علیه و آله

ص:44


1- 1) . اصول کافی، ج 2، ص 624. [1]
2- 2) . روضه کافی، ج 8، ص 125.
3- 3) . همان، ص 53.
4- 5) . روضه کافی، ص 50.

سبعة آلاف آیة» (1)و معلوم است که نسخه موجود کافی پیش او کلمه «عشر» را نداشته است.

علامه شعرانی نیز در توجیه آن فرموده است: از آن جا که عدد تقریبی آیات قرآن، حدود هفت هزار آیه است از این رو در این روایت، همان عدد تقریبی بدون در نظر گرفتن کسر آن (2)اعلام شده است و این گونه اعلام آمار و ارقام، رایج و معمولی است چنانکه می گوییم: کتاب کافی مشتمل بر شانزده هزار حدیث است، و یا در روایت آمده است که: امام چهارم علیه السلام بعد از شهادت پدر چهل سال گریه کرده است. در صورتی که کتاب کافی به طور دقیق 16199 حدیث دارد و امام چهارم علیه السلام نیز، سی و پنج سال بعد از پدر، بیشتر زندگی نکرده است. (3)

علیهذا این روایت، بر فرض که موثّق و یا صحیح باشد، (4)یا به گونه ای که توضیح داده شد، هماهنگ با آیات و روایات و ادله قطعی است که دلالت بر عدم تحریف قرآن دارند، و یا آنگونه که دیگران فهمیده اند، دلالت بر تحریف و کم شدن حدود دو ثلث قرآن دارد (5)که در این صورت به خاطر مخالفت با قرآن و دلایل قطعی و روایاتی که تعلیم می دهند که مخالف قرآن را دور بیندازید، ناگزیر به طرد آن هستیم. (6)

ص:45


1- 1) . وافی، ج 2، ص 274. [1]
2- 2) . مشهور میان مردم این است که مجموع آیات قرآن 6666 آیه است ولی مرحوم طبرسی در مجمع البیان، ج 10، ص 406 نقل می کند که مجموع آیات قرآن، 6236 آیه است. علیهذا کسر آن در صورت اول 334 آیه و در صورت دوم 746 آیه خواهد بود.
3- 3) . حاشیه مرحوم شعرانی بر شرح اصول کافی ملا صالح مازندرانی، ج 11، ص 76؛ حاشیه آن مرحوم بر کتاب وافی مرحوم فیض کاشانی، ج 2، ص 235 - 232. [2]
4- 4) . مرحوم مجلسی در مرآة العقول، ج 12 می نویسد: اگر راوی این روایت «هشام بن سالم» باشد، خبر صحیح است و اگر «هارون بن مسلم» باشد که در بعضی از نسخ آمده روایت موثق خواهد بود.
5- 5) . بعضی عدد «سبعة عشر الف آیة» را در روایت پذیرفته مازاد بر آیات فعلی قرآن را آیات منزله به شکل حدیث قدسی و امثال آن دانسته اند. چنانکه گفته اند: از عبارت صدوق در اعتقادات ، ص 93 که فرموده است: «بل نقول انه قد نزل من الوحی الذی لیس من القرآن، لو جمع الی القرآن لکان مبلغه مقدار سبعة عشر الف آی، نیز می شود این معنی را استفاده کرد اما این معنی با جمله «ان القرآن الذی. . .» که در حدیث آمده سازگار نخواهد بود.
6- 6) . البیان، ص 245.

و اما حدیث دوم و سوم، کلمه تحریف در آنها مربوط به تحریف معنوی است که در شریعت و جامعه اسلامی وجود داشته و دارد، نه تحریف لفظی که مورد نزاع است.

منظور از تحریف معنوی همان گونه که راغب و دیگران گفته اند: بدون دلیل، کلامی را به یکی از معانی محتمله آن، برگرداندن و به اصطلاح، تفسیر به رأی کردن است (1)که این نوع از تحریف، همواره در میان اقوام و ملل پیش از اسلام بوده (2)و در میان مسلمین نیز رواج داشته و فرقه ها و مذاهب مختلف را پدید آورده است. (3)

علیهذا روایات مورد بحث، نیز مربوط به این نوع از تحریف است که تحریفگران، در عین حفظ عبارات قرآن، با تفسیر به رأی و تأویل های غلط، نظرات نادرست خود را تحمیل می کنند: «أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده. . .» و این گونه تحریف، مورد نزاع نیست، آنچه که اکنون مورد بحث است، تحریف لفظی است که عبارت از کم و زیاد کردن الفاظ و کلمات قرآن است.

و اما حدیث چهارم به آن قسمت از تحریف لفظی یعنی اختلاف قرائات و حرکات مربوط می شود که در صدر اسلام، بر اثر عدم تعلم صحیح قرآن و تفرق مسلمین در بلاد مختلف و دور، و بودن لهجه ها و لغات گوناگون، و عدم رسم نقطه گزاری در گذشته پیش آمده است که اکثر اهل سنت و برخی از شیعه آن را جایز می دانند ولی از آن جا که قبول این گونه اختلافات، دست کشیدن از قرآن متواتر قطعی به وسیله اخبار آحاد است. از این رو جایز نخواهد بود، به خصوص که این روایت، به خاطر «سهل بن زیاد» که غالی و دروغگو بوده و بدین جهت «احمد بن محمد بن عیسی» او را از قم اخراج کرده، ضعیف و غیرقابل اعتماد است. (4)

ص:46


1- 1) . تحریف الکلام ان تجعله علی حرف الاحتمال یمکن حمله علی الوجهین (مغرات راغب، ص 114) [1] نثر طوبی، ج 1 ص 167 صیانة القران من التحریف، ص 11.
2- 2) . البیان، ص 315.
3- 3) . بعضی معتقدند که قرآن هر جا که کلمه تحریف به کار برده شده به همین معنی است نه تحریف لفظی (صیانة القران، من التحریف، ص 11 14.
4- 4) . مرآة العقول، ج 25، ص 107؛ رجال ابن داود، ص 460.

نوع چهارم روایاتی است که در کافی پیرامون علم امام علی و دیگر ائمه و صحیفۀ فاطمه سلام اللّه علیهم اجمعین و جفر و جامعه آمده است. (1)این گروه افراطی، از این نوع روایات، استدلال بر صحت تحریف، نزد شیعه کرده و از آنها گواه بر نادرستی کتاب کافی آورده اند (2)در صورتی که چنانکه متن بعضی از آن روایات، گواهی می دهد (3)و با توضیحاتی که در پیش، پیرامون جفر و جامعه و صحیفه فاطمه علیها السلام داده ایم، روشن خواهد بود که در این نوشته ها شرح و تفصیل احکام قرآن و یا حوادثی که در آینده اسلام، پیش خواهد آمد، و یا بعضی از معارفی که حضرت طول دوران زندگی از رسول خدا فرا گرفته بوده و در آن گرد آورده بود، بیان گردیده است نه قسمتی از آیات قرآن باشد که مکتوم مانده است. (4)

تحریف و مسائل مربوط به آن

در پایان بحث تبیین دیدگاه تفریطی ها پیرامون کافی که به درازا کشید، لازم است به طور فشرده مطالب زیر را مورد بررسی قرار دهیم:

1. دلایل بطلان تحریف

دانشمندان اسلامی به خصوص شیعه دلایل فراوانی از قرآن و عقل و سنت، برای نادرستی تحریف قرآن کریم و کم و زیاد شدن آیات و سُور و کلمات آن ارائه کرده اند که از آن جمله است:

1. آیاتی از قرآن مجید

از میان آیاتی که برای این منظور، استدلال شده دو آیه زیر است: الف. «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ اَلْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ

ص:47


1- 1) . اصول کافی، ج 1، ص 239 - 241.
2- 2) . الشیعة والسنة، ص 80 - 81؛ الشیعة والقرآن، ص 31 - 32 که این هر دو کتاب به وسیلۀ احسان الهی ظهیرپاکستانی نوشته شده است.
3- 3) . در بعضی از آن روایات آمده است: اما انه لیس فیه شیء من الحلال والحرام ولکن فیه علم ما یکون (کافی، ج 1، ص 240) و نیز در بعضی دیگر آمده: «واللّه ما فیه من قرآنکم حرف واحد» (کافی، ج 1، ص 240) .
4- 4) . اکذوبة تحریف القرآن بین الشیعة والسنة، ص 65؛ آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ص 27.

حَمِیدٍ» 1 و این کتابی است شکست ناپذیر که هیچگونه باطلی نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمی آید زیرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است.

ب. «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» 2 ما قرآن را نازل کردیم و به طور قطع آن را حفظ خواهیم کرد.

چنانکه ملاحظه می کنید: قرآن خود را کتاب شکست ناپذیر می داند که به هیچوجه بی اعتباری در آن راه ندارد زیرا که خدای حکیم حفظ آن را به عهده دارد. و با این اوصاف، چگونه ممکن است زیاده و نقصان و تحریف، در آن راه یابد؟ (1)

2. تواتر قرآن

از آن جا که قرآن برای مسلمین، همه چیز بود: قانون اساسی، دستور العمل زندگی، برنامه حکومت، کتاب مقدس، رمز عبادت، معیار اندیشه و جهان بینی درست و. . . .

از این رو شخص پیغمبر و آحاد مسلمین در جمع و حفظ آن عنایت خاصی داشتند و بر این اساس، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله «کُتّاب وحی» داشت که هر آیه و سوره ای نازل می شد نوشته و به دستور حضرت، در جای مناسبش قرار می دادند، و افراد زیادی آنها را فرا گرفته و احیاناً در حافظه های نیرومند خود ضبط می کردند تا جایی که در تواریخ آمده است: در جنگ «بئر معونه» که در زمان حیات رسول خدا واقع گردید، هفتاد قاری قرآن شهید و در جنگ «یمامة» که در زمان ابوبکر واقع گردید، هفتصد نفر کشته شدند (2)و این امور، نشان می دهد که تدوین و جمع و حفظ و قرائت قرآن، در سر لوحه برنامه روزمره مسلمین قرار داشته است. علیهذا چگونه می توان باور کرد که آیات و کلمات و سوره هایی از قرآن حذف گردیده و آنها عکس العملی نشان نداده باشند در صورتی که آنها حتی به عدد حروف و نقطه ها و تشدیدها و زیر و زبر قرآن

ص:48


1- 3) . برای توضیح بیشتر به کتاب های المیزان، ج 12، ص 101؛ البیان، ص 226 - 229؛ صیانة القرآن من التحریف، ص 27 - 37 [1] مراجعه شود.
2- 4) . البیان، ص 168 - 169.

عنایت داشتند چنانکه سید حیدر علوی دربارۀ آنها چنین می نویسد: «قرآن دارای 114 سوره و 6666 آیه و 77437 کلمه و 322670 حرف و 93243 فتحه و 40804 ضمه و 39586 کسره و 19253 تشدید و 1771 مدّ و 3273 همزه و 48872 الف است و همین طور بیست و هشت حرف دیگر که به جهت اختصار نقل نگردید» . (1)

روی همین جهت است که همواره بزرگان از اهل سنت و تشیع معتقد بوده اند که قرآن موجود، همان است که بر محمد صلی الله علیه و آله نازل گردیده و هیچ کم و زیادی حتی حرکات و سکنات، در آن پدید نیامده است (2)چنانکه شیخ صدوق در اعتقادات ، در این باره چنین می نویسد:

اعتقادنا ان القرآن الذی أنزله اللّه تعالی علی نبیه محمد صلی الله علیه و آله هو ما بین الدفّتین وهو ما فی أیدی الناس لیس بأکثر من ذلک. . . ومن نسب إلینا انا نقول انه أکثر من ذلک فهو کاذب. . . . (3)

و نیز علامه شیخ جواد بلاغی می نویسد:

ومن أجل تواتر القرآن الکریم بین عامة المسلمین جیلاً بعد جیل، استمرّت مادته وصورته وقرائته المتداولة علی نحو واحد فلم یؤثر شیئاً علی مادته وصورته ما یروی عن بعض الناس من الخلاف فی قرائته من القراء السبع المعروفین وغیرهم. (4)

3. ادله عدم تحریف در روایات

الف. از طرق شیعه و سنی، روایات فراوانی در دست است که برای شناخت درستی و نادرستی اخبار، دستور داده اند که آنها را با قرآن بسنجند که اگر با قرآن موافق بودند، مورد استفاده قرار دهند و گرنه دورشان بیندازند که از آن جمله است

ص:49


1- 1) . وافی، ج 2، ص 274.
2- 2) . به کتاب های المیزان (ج 12) ، البیان استاد الفقهاء آیة اللّه خوئی، التحقیق فی نفی التحریف، افسانه تحریف قرآن، صیانة القرآن من التحریف مراجعه شود.
3- 3) . اعتقادات صدوق که با شرح باب حادی عشر چاپ شده، ص 93.
4- 4) . آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ص 29. [1]

روایات زیر:

- خطب رسول اللّه صلی الله علیه و آله بمنی فقال: أیّها الناس ما جائکم عنّی فوافق کتاب اللّه فانا قلته وما جائکم یخالف القرآن فلم أقله. (1)

- عن أبی عبداللّه عن آبائه عن علی علیهم السلام قال: ان علی کلّ حقّ حقیقة وعلی کل صواب نوراً فما وافق کتاب اللّه فخذوا به وما خالف کتاب اللّه فدعوه. (2)

- عن أیوب بن الحر قال سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: کلّ شیء مردود إلی کتاب اللّه والسنة وکل حدیث لا یوافق کتاب اللّه فهو زخرف. (3)

- عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: ما آتاکم عنّا من حدیث لا یصدّقه کتاب اللّه فهو باطل. (4)

- عن عبد الرحمن ابن أبی عبداللّه عن الصادق علیه السلام: إذا ورد علیکم حدیثان مختلفان فأعرضوهما علی کتاب اللّه، فما وافق کتاب اللّه فخذوه وما خالف کتاب اللّه فردّوه. . . . (5)

هرگاه قرآن موجود کم و زیاد شده باشد و یا غیر از این باشد که در دست همه بوده و هست چگونه می تواند معیار موافقت و یا مخالفت با اخبار و در نتیجه موجب درستی و یا نادرستی آنها باشد؟

ب. حدیث «ثقلین» که از طریق شیعه و سنی به اسانید مختلف نقل شده و از احادیث متواتر به شمار می رود دلیل روشنی است بر عدم تحریف قرآن که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض وعترتی أهل بیتی، ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفوننی فیهما» . (6)

چنانکه ملاحظه می فرمایید، پیامبر اکرم از مرجعیت دو شیء گرانبها که هرگز از هم جداشدنی نیستند و همواره به عنوان عامل نجات، در میان مسلمین، قرار دارند و مردم موظفند به آنها تمسک جویند یاد می کند و این امر، با تحریف کتاب که خاصیت

ص:50


1- 1) . بحار، ج 2، ص 242 - 243. [1]
2- 2) . همان. [2]
3- 3) . همان. [3]
4- 4) . همان. [4]
5- 5) . وسائل الشیعه، ج 18، ص 84. [5]
6- 6) . دربارۀ اسناد و اختلاف متن این روایت مراجعه شود به کتاب نفیس المراجعات، ص 20.

مرجعیت و عنوان عامل نجات را از دست می دهد، سازگار نخواهد بود. (1)

ج. احادیث فراوانی داریم که مردم را ترغیب به فهم حقایق قرآن و اهتداء به نور آن می کنند و این که دوای دردها و نظم امور مردم، در تبعیت و به کار بستن دستورات قرآن است و همچنین روایاتی که دلالت دارند: ائمه اهل بیت علیهم السلام در موارد احتیاج و احتجاج، به آیات قرآن موجود تمسک می کرده اند و نیز احادیثی که اعلام می کنند: آنچه که در دست مردم است، همان قرآنی است که از ناحیه خدا بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده است و روایاتی که دستور می دهند: «اقرئوا کما قرأ الناس» که مجموع این روایات با اختلاف اصنافشان به طور قاطع دلالت دارند: «این قرآنی که اکنون در دست ماست، همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل گردیده بدون آن که حرفی از آن کم شده باشد» . (2)

2. دلایل قائلین به تحریف!

جمعی از محدثین شیعه و سنی معتقد به تحریف به معنی زیاده و نقص و تغییر در لفظ و یا ترتیب عبارات قرآن شده و دلایلی برای اثبات آن اقامه کرده اند که اهم آنها روایاتی است که از طریق اهل سنت و تشیع، در این باره روایت شده است:

تحریف در روایات اهل سنت:

برخلاف نظر نویسندگان مغرض که می نمایانند که تنها شیعه به این عقیده سخیف، معتقد است، اهل سنت در صحاح و سنن و کتب تفاسیر خود، به قدری احادیث در مورد تحریف قرآن، نقل کرده اند که «آلوسی» در تفسیرش می گوید: که آن اخبار، فوق احصاء است (3)و ما تنها به نمونه های زیر، اکتفا می کنیم:

مسلم در صحیحش از «علقمة» نقل می کند که گفت:

قدمنا الشام فأتانا ابو الدرداء فقال: فیکم احد یقرء علیّ قرائة عبداللّه؟ فقلت: نعم أنا، قال فکیف سمعت عبداللّه یقرأ هذه الآیة: «وَ اَللَّیْلِ إِذا یَغْشی» 4 قال

ص:51


1- 1) . در چگونگی استدلال به این حدیث، مراجعه شود به کتاب ارزشمند البیان فی تفسیر القرآن، ص 229 - 233.
2- 2) . المیزان، ج 12، ص 108.
3- 3) . تفسیر روح المعانی، ج 1، ص 24.

سمعته یقرأ: «وَ الَّیْلِ إِذَا یَغْشَی وَالذَّکَرَ وَ الْأُنثَی» قال: وانا واللّه هکذا سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقرئها ولکن هؤلاء یریدون ان اقرأ «وما خلق» فلا اتابعهم. (1)

چنانکه ملاحظه می فرمایید، قرآن موجود «وَ اَللَّیْلِ إِذا یَغْشی* وَ اَلنَّهارِ إِذا تَجَلّی* وَ ما خَلَقَ اَلذَّکَرَ وَ اَلْأُنْثی» است ولی ابودرداء و علقمه می گویند از عبداللّه بن مسعود و از دهان رسول اللّه شنیدیم که تلاوت می کردند: «واللیل اذا یغشی والنهار اذا تجلی والذکر والانثی» بدون جمله «ما خلق» و این همان تحریف به نقیصه است که نویسندگان مغرض اهل سنت و وهابی ها می کوشند که آن را مخصوص به شیعه بدانند و دانشمندان اهل سنت وقتی که به این گونه روایات می رسند و جوابی برای آنها ندارند، ناگزیر آنها را از راه «نسخ تلاوت» توجیه می کنند (2)که خود عبارت اخرای تحریف به نقص است. (3)

جلال الدین سیوطی در تفسیر خود، ابتدای سوره احزاب می نویسد:

أخرج عبد الرزاق فی المصنّف والطیالسی وسعید بن منصور وعبداللّه بن احمد فی زوائد المسند وابن منیع والنسائی والدارقطنی فی الافراد وابن المنذر وابن الانباری فی المصاحف والحاکم - وصححه - وابن مردویه والضیاء فی المختارة عن زرّ قال: قال لی أُبی بن کعب: کیف تقرأ سورة الأحزاب - أو کم تعدها؟ - قلت ثلاثاً وسبعین آیه فقال أبی: قد رأیتها وانها تعادل سورة البقره وأکثر من سورة البقرة ولقد قرأنا فیها: «الشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البتّه نکالاً من اللّه واللّه عزیز حکیم» فرفع منها ما رفع. (4)

چنان که می دانیم: سوره بقره دارای 286 آیه است و سوره احزاب در قرآن موجود

ص:52


1- 1) . صحیح مسلم، ج 1، ص 329. همین حدیث را با اختلاف کمی، بخاری در صحیح خود، ج 6، ص 210؛ ترمذی در الجامع الصحیح، ج 5، ص 191 آن را حدیث صحیح می داند. احمد در مسند، ج 6، ص 448 - 449 و [1]جلال الدین سیوطی در الدر المنثور، ج 6، ص 358 [2] آورده است.
2- 2) . به پاورقی جامع الاصول، ابن اثیر، ج 2، ص 496 مراجعه شود.
3- 3) . به البیان آیة اللّه خوئی، ص 224 مراجعه شود.
4- 4) . الدرّ المنثور، ج 5، ص 179. [3]

73 آیه و اگر آن گونه که این حدیث تعلیم می دهد: سوره احزاب، از لحاظ آیات معادل بقره و یا بیشتر باشد، باید بیش از 213 آیه از جمله آیه «الشیخ والشیخة اذا زنیا. . .» از آن حذف شده باشد و این مصداق روشن تحریف است که اهل سنت از انتساب آن به خود شدیداً ابا دارند و تنها آن را برای شیعه مظلوم می پسندند!

و نیز سیوطی در فصل نوزده از کتاب إتقان پیرامون عدد سور و آیات و کلمات و حروف قرآن، می نویسد: «سُوَر قرآن، در مصحف ابن مسعود 112 سوره است زیرا او «معوذتین» را از قرآن نمی داند و لذا ننوشته است ولی در مصحف «اُبیّ بن کعب» سُوَر قرآن 116 سوره است زیرا او علاوه بر سوره های موجود (114 سوره) دو سوره «الحفد» و «الخلع» را نیز آورده است و آن گاه متن این دو سوره را این گونه نقل می کند: «بسم اللّه الرحمن الرحیم اللّهم انا نستعینک ونستغفرک ونثنی علیک ولا نکفرک ونخلع ونترک من یفجرک» ، «اللّهم ایاک نعبد ولک نصلّی ونسجد والیک نسعی ونحفد نرجوا رحمتک ونخشی عذابک ان عذابک بالکفار للحق» . (1)

از این نوع اخبار که دلالت روشن بر تحریف قرآن دارند به مقدار خیلی زیاد، از شخصیت های معروف و مورد قبول عامه از صحابه و تابعین و غیرهم، از قبیل: عمر، عثمان، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن عمر، عبدالرحمن بن عوف، اُبیّ بن کعب، عبداللّه بن مسعود، زید بن ثابت، ابو موسی اشعری، حذیفه بن الیمان، جابر بن عبداللّه، زید بن ارقم، عایشه، حفصه، سعید بن جبیر، عکرمه، ضحاک، سعید بن مسیب، عروة بن زبیر، محمد بن مسلم زهری، زر بن جیش، مجاهد، حسن بصری و. . . از کتاب های معتبر اهل سنت نقل شده است مانند کتاب های: موطأ مالک، صحیح بخاری ، صحیح مسلم ، صحیح ترمذی ، صحیح نسائی ، صحیح ابن ماجه ، مصنّف ابن أبی شیبه ، مسند احمد ، مستدرک حاکم ، جوامع طبرانی ، مسند أبی یعلی ، سنن بیهقی ، جامع الاُصول ابن اثیر، فتح الباری ، ارشاد الساری ، المصاحف ابن انباری، دُرّ المنثور سیوطی، کنز العمال ، تاریخ دمشق ، تفسیر طبری ، تفسیر رازی ، تفسیر قرطبی، تفسیر بغوی ، تفسیر خازن ، کشّاف زمخشری، بحر المحیط ، تفسیر ابن کثیر ، مشکل الآثار ، التسهیل لعلوم التنزیل ، البرهان فی علوم القرآن ، مناهل العرفان فی علوم القرآن ، الإتقان فی علوم القرآن و. . . (2)از این رو مایه

ص:53


1- 1) . الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 65. [1]
2- 2) . التحقیق فی نفی [2]التحریف، ص 194.

پررویی است کسانی که کتاب هایشان پُر است از این نوع اخبار، لبه تیز حمله را متوجه شیعه کنند و تنها به خاطر بودن بعضی از اخبار تحریف در کتاب های آنها و اعتقاد جمع قلیلی از اخباری هایشان، همه شیعیان را متهم به تحریف کنند در صورتی که در میان بزرگان آنها و کتاب هایشان چنان که اشاره شد، افراد و کتاب های بیشتری متهم به این اعتقاد نادرست و مشتمل به این گونه اخبار، می باشند!

گرچه دانشمندان اهل سنت، به شدت با تحریف قرآن مخالفند و همه روایاتی را که در متون اسلامی در این رابطه نقل شده یا از لحاظ دلالت و یا از لحاظ سند مخدوش می دانند ولی هرگز چنین کاری را برای شیعیان جایز نمی شمارند و تنها به خاطر احادیثی که اخباری ها به خصوص مرحوم نوری در فصل الخطاب آورده و آنها نیز چنان که بعداً توضیح خواهیم داد، سرنوشتی مشابه اخبار عامه دارند، تمام شیعه را متهم به این عقیده سخیف کرده به آنها می تازند! ! (1)

تحریف در روایات شیعه

در کتب شیعه نیز، احادیثی وجود دارد که یا به طور عام و یا به گونه ای خاص، بر تحریف قرآن، دلالت دارند که بعضی از محدثین، بدون توجه به همه جهات، آنها را دلیل بر تحریف قرار داده چه بسا کتاب هایی در این باره مانند فصل الخطاب نوشته مستمسکی به دست دشمنان اسلام داده اند، در صورتی که اگر کمی توجه می کردند، می فهمیدند که این کار، صرف نظر از این که از لحاظ «مَبنی» و «بناء» درست نیست، تیشه به ریشه اسلام و تشیع زدن است، از این رو لازم است جهت یک بررسی کلی پیرامون این مطلب، به نکات زیر توجه شود:

1. چه اخباری که از طریق عامه و چه احادیثی که از طریق خاصه در مورد تحریف قرآن نقل شده، اکثر آنها ضعاف و غیرقابل اعتمادند: یا از کتاب هایی نقل شده که

ص:54


1- 1) . برای آگاهی از نمونه های تحریف در کتب اهل سنت و توجیه آنها مراجعه شود به کتاب های: التحقیق فی نفی التحریف؛ اکذوبة التحریف بین الشیعة والسنة؛ صیانة القرآن من التحریف؛ تفسیر المیزان، ج 12؛ افسانه تحریف قرآن؛ تفسیر آلاء الرحمان و. . . .

نویسندگان آنها مجهول، ساختگی، و مطرودند و یا راویانی آنها را نقل کرده اند که کذّاب، ناشناخته، فاسق، غالی و متهم اند تا جایی که از 1122 حدیث کتاب «فصل الخطاب» 815 حدیث آن به این سرنوشت گرفتارند و تنها 320 حدیث آن را شخصی به نام «احمد بن محمد سیاری» که آدمی فاسد العقیده، غالی و دروغگو بوده نقل کرده است. (1)

2. اخباری که دلالت بر تحریف قرآن دارند، اخبار آحادند و با اخبار آحاد نمی شود اثبات قرآن کرد که قطعی الصدور است و ثبوت آن نیاز به تواتر دارد و قرآن موجود به این گونه ثابت شده است.

3. بسیاری از این اخبار، یا اصلاً مربوط به تحریف نیستند و یا اگر دلالتی دارند مربوط به تحریف اصطلاحی یعنی کم و زیاد شدن قرآن نمی باشند بلکه مربوط به تفسیر و بیان مقصود و شأن نزول و جهاتی می باشند که قبلاً توضیح دادیم.

4. بیش از صد حدیث از آنها که در مورد تحریف نقل شده مربوط به اختلاف قرائات است که برادران اهل سنت ما نیز دربارۀ آنها حساسیت ندارند و اکثر آن روایات را مرحوم طبرسی از بزرگان اهل سنت از قبیل: کسائی، ابن مسعود، جحدری، ابی عبدالرحمن السلمی، ضحاک، قتاده، ابن عمرو، ابن حجاز، مجاهد، عکرمه، عائشه، ابن زبیر، حمزه، ابی یعمر، ابن نهیک، سعید بن جبیر، شعبی، عمرو بن قائد و. . . نقل کرده است. (2)

گر چه ما معتقدیم، هر قرائتی که خلاف قرائت قرآن موجود باشد، معتبر نخواهد بود و خود ائمه معصومین علیهم السلام به مردم دستور داده اند که قرآن را طبق قرائت مشهور و متواتر، قرائت نمایند: «اقرئوا کما یقرء الناس» ، «اقرئوا کما علمتم» . (3)

5. هرگاه ما بقی آن روایات، به گونه ای دلالت بر تحریف داشته باشند که به هیچ

ص:55


1- 1) . رجال ابن داود، قسم دوم، ص 422؛ معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 282 - 284؛ صیانة القرآن من التحریف، ص 197؛ [1] اکذوبة تحریف القرآن، ص 71.
2- 2) . اکذوبة تحریف القرآن، ص 71.
3- 3) . اصول کافی، ج 2، ص 619.

وجه نشود آنها را تأویل کرد، طبق معیارهایی که قبلاً برای درستی و نادرستی اخبار، ارائه کردیم و گفتیم: از معیارهای نادرستی خبر، مخالفت با قرآن و عقل و اجماع است، از این جهت لازم است این گونه اخبار، دور انداخته شود. (1)

نظر بزرگان شیعه دربارۀ تحریف قرآن؟

بیش از نود و پنج درصد از بزرگان و دانشمندان شیعه معتقدند که در قرآن به هیچوجه تحریف، صورت نگرفته و این قرآنی که در دست ماست، همان قرآنی است که بر محمد صلی الله علیه و آله نازل شده بدون یک کلمه کم و یا یک کلمه زیاد.

گر چه ذکر اسامی این بزرگان و نقل کلمات شان از مصادر مربوطه، خود تألیف رساله جداگانه ای را می طلبد ولی ما برای آن که خواننده محترم بداند که دشمنان ما چقدر دروغگو و مغرض اند تنها به ذکر اسامی بعضی از آنها و نقل چند عبارت شان اکتفا می کنیم:

از شیخ صدوق گرفته که عباراتش را قبلاً نقل کردیم تا شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، شیخ طبرسی، علامه حلی، مقدس اردبیلی، کاشف الغطاء، شیخ بهائی، فیض کاشانی، شیخ حر عاملی، محقق کرکی، سید مهدی بحر العلوم، سیدمحمد مجاهد طباطبایی، شیخ محمد حسن آشتیانی، شیخ عبداللّه مامقانی، شیخ جواد بلاغی، سید هبة الدین شهرستانی، شریف رضی، ابن ادریس، سید محسن امین عاملی، سید عبدالحسین شرف الدین، سید هادی میلانی، سیدمحمد حسین علامه طباطبایی، سید ابوالقاسم خوئی، سید محمدرضا گلپایگانی، سید شهاب الدین نجفی مرعشی، امام خمینی و. . . همه و همه بر عدم تحریف قرآن تأکید دارند که از آن جمله است نمونه های زیر:

1. مرحوم سید مرتضی در جواب مسائل طرابلسیّات در این باره چنین می نویسد:

ان العلم بصحة نقل القرآن کالعلم بالبلدان والحوادث الکبار، والوقایع العظام

ص:56


1- 1) . دربارۀ نادرستی تحریف قرآن و مسائل مربوط به آن مراجعه شود به کتاب های تفسیر المیزان، ج 12؛ البیان؛ صیانة القرآن؛ التحقیق فی نفی التحریف؛ مع الخطیب فی خطوطه العریضه؛ مقدمة تفسیر آلاء الرحمان؛ افسانه تحریف قرآن؛ اکذوبة تحریف القرآن بین الشیعة والسنة.

والکتب المشهورة واشعار العرب المسطورة فان الغایة اشتدت والدواعی توفرت علی نقله وحراسته وبلغت الی حد لم یبلغه فیما ذکرناه لأن القرآن معجزة النبوة ومأخذ العلوم الشرعیة والاحکام الدینیة وعلماء المسلمین قد بلغوا فی حفظه وحمایته الغایة حتی عرفوا کل شیء اختلف فیه من اعرابه وقرائته وحروفه وآیاته فکیف یجوز أن یکون مغیراً ومنقوصاً مع العنایة الصادقة والضبط الشدید. . . ان من خالف فی ذلک من الامامیة والحشویة لا یعتدّ بخلافهم فإن الخلاف فی ذلک مضاف الی قوم من اصحاب الحدیث نقلوا اخبار ضعیفة ظنوا صحتها، لا یرجع بمثلها عن المعلوم المقطوع علی صحّته؛ (1)

به طور قطع، علم به صحت نقل قرآن، همانند علم به شهرها و حوادث و وقایع بزرگ، و کتب مشهور و اشعار نوشته شده عرب است زیرا انگیزه ها و مقاصد فراوانی که ایجاب نقل و حراست آن می کرد در امور یاد شده دیگر چنین دواعی ای وجود نداشت زیرا قرآن معجزه نبوت و مأخذ علوم شرعیه و احکام دینیه است و دانشمندان اسلامی در حفظ و حمایتش در حد نهایت تلاش کردند تا جایی که تمام موارد اختلاف آن از اعراب و قرائت و حروف و آیاتش را شناختند علی هذا چگونه ممکن است با این همه عنایت صادقانه ای که در حفظ و ضبط آن داشته اند، تحریف و ناقص شده باشد؟ . . . و کسانی که از امامیه و حشویه در این امر مخالفت کرده اند، به مخالفت آنها نباید اعتنا کرد زیرا اختلاف در این امر مربوط به جمعی از اهل حدیث است که به جهت بعضی از روایاتی که پنداشته اند، آن روایات درست است به چنین عقیده ای معتقد شده اند در صورتی که با چنین اخبار ضعافی نباید از قرآنی که علم و قطع به صحت و صدورش دارند دست بردارند.

2. استاد الفقهاء مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء در این باره چنین می نویسد:

لا زیادة فیه من سورة ولا آیة من بسملة وغیرها لا کلمة ولا حرف وجمیع ما بین الدفّتین ممّا یتلی کلام اللّه تعالی بالضرورة من المذهب بل الدین وإجماع

ص:57


1- 1) . مجمع البیان، ج 1، ص 15.

المسلمین وأخبار النبی صلی الله علیه و آله والأئمة الطاهرین علیهم السلام وإن خالف بعض من لا یعتدّ به. . . وکذلک لا ریب فی أنّه محفوظ من النقصان بحفظ الملک الدیّان کما دلّ علیه صریح القرآن وإجماع العلماء فی جمیع الأزمان ولا عبرة بالنادر، وما ورد من اخبار النقیصة تمنع البدیهة من العمل بظاهرها ولا سیما ما فیه من نقص ثلث القرآن أو کثیر منه فإنه لو کان ذلک لتوفّر نقله لتوافر الدواعی علیه، ولاتّخده غیر أهل الاسلام من أعظم المطاعن علی الاسلام وأهله، ثم کیف یکون ذلک وکانوا شدیدی المحافظه علی ضبط آیاته وحروفه وخصوصاً ما ورد انه صرح فیه بأسماء کثیر من المنافقین فی بعض السور ومنهم فلان وفلان. وکیف یمکن ذلک وکان من حکم النبی صلی الله علیه و آله الستر علی المنافقین ومعاملتهم بمعاملة اهل الدین؛ (1)

هیچ زیاده ای در قرآن، چه سوره، چه آیه، چه بسم اللّه، چه کلمه، چه حرف و چه غیر اینها صورت نگرفته و به ضرورت مذهب بلکه دین و اجماع مسلمین و اخبار پیامبر و ائمه طاهرین علیهم السلام، تمام آنچه که هم اکنون به نام قرآن در دست ماست و قرائت می شود، کلام خدا است، اگر چه بعضی از افرادی که قابل اعتنا نیستند، در این باره مخالفت کرده اند. . . .

و همچنین شکی نیست که قرآن، از هرگونه نقصی با حفظ پروردگار محفوظ مانده است چنان که صریح قرآن و اجماع دانشمندان در جمیع زمان ها - مگر معدودی از آنها که ارزشی ندارند - به آن دلالت دارد.

و آن اخباری که دلالت بر نقص دارد، بداهت، از عمل کردن به ظاهر آن منع می کند به خصوص آن اخباری که دلالت دارد بر این که ثلث و یا بیشتر قرآن حذف شده است زیرا اگر چنین بود، به خاطر انگیزه های فراوانی که در این راستا وجود داشته و حربۀ خوبی برای دشمنان اسلام جهت کوبیدن اسلام و مسلمین به شمار می رفته، می باید آن حذف شده ها به طور تواتر نقل می شد در صورتی که چنین نیست. به علاوه چگونه این کار شدنی است در صورتی

ص:58


1- 1) . کشف الغطاء [1]عن مبهمات شریعة الغراء، کتاب القرآن، ص 298 - 299.

که آنها شدیداً عنایت به ضبط آیات و حروف قرآن داشتند به خصوص که ادعا شده در آنها تصریح به اسامی بسیاری از منافقین و از جمله فلان و فلان شده است؟ و اصولاً با توجه به این که شیوه رسول خدا پرده پوشی بر وضع منافقین بوده و با آنها معامله با اهل دین می کرده این کار چگونه ممکن است؟ .

3. علامه سید شرف الدین عاملی در این باره چنین تأکید می کند:

وکل من نسب الیهم تحریف القرآن فانه مفتر علیهم، ظالم لهم، لأن قداسة القرآن الحکیم من ضروریات دینهم الاسلامی ومذهبهم الامامی، ومن شک فیها من المسلمین فهو مرتدّ بإجماع الامامیة. . . وظواهر القرآن فضلاً من نصوصه من أبلغ حجج اللّه تعالی وأقوی أدلة أهل الحق بحکم البداهة الأولیة من مذهب الامامیة ولذلک تراهم یضربون بظواهر الأحادیث المخالفة للقرآن عرض الجدار ولا یأبهون بها وإن کانت صحیحة وتلک کتبهم فی الحدیث والفقه والاصول، صریحة بما نقول، والقرآن الحکیم الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه انما هو ما بین الدفّتین وهو ما فی أیدی الناس لا یزید حرفاً ولا ینقص حرفاً ولا تبدیل فیه لکلمة بکلمة ولا لحرف بحرف من حروفه وکلّ حرف من حروفه متواتر فی کل جیل تواتراً قطعیاً إلی عهد الوحی والنبوة وکان مجموعاً علی ذلک العهد الاقدس مؤلفاً علی ما هو علیه الآن، وکان جبرئیل علیه السلام یعارض رسول اللّه صلی الله علیه و آله بالقرآن فی کل عام مرة وقد عارض به عامّ وفاته مرّتین. والصحابة کانوا یعرضونه ویتلونه علی النبی حتی ختموه علیه صلی الله علیه و آله مراراً عدیدة وهذا کله من الاُمور المعلومة الضروریة لدی المحققین من علماء الامامیة، ولا عبرة بالحشویة فإنهم لا یفقهون؛ (1)

و هر کس نسبت تحریف به امامیه می دهد، به آنها تهمت می زند و بر آنها ستم روا می دارد، زیرا قداست قرآن حکیم (از تحریف) از ضروریات دین اسلامی و مذهب امامی آنها است، و هر کس از مسلمین در این امر شک کند، به اجماع امامیه مرتد است. . . و ظواهر قرآن - تا چه رسد به نصوص آن - از رساترین و

ص:59


1- 1) . الفصول المهمة فی تألیف الامة، ص 150 - 151. [1]

نیرومندترین حُجج الهی و ادله اهل حق به حکم بداهت اولی از مذهب امامیه بر این حقیقت دلالت دارند و بدین جهت است که می بینی آنها ظواهر احادیث مخالف قرآن را دور می اندازند و اعتنا به آن نمی کنند اگر چه آن روایات صحیحه باشند و این کتب حدیث و فقه و اصول آنها است که گواه روشنی بر گفته ماست و قرآن حکیمی که باطل در آن راه ندارد، همان است که از دست ماست نه یک حرف زیاده در آن است و نه یک حرف کم دارد؛ و تبدیلی در کلمات و حروف آن صورت نگرفته است و تمام حروف آن در میان همه اقوام مسلمین در طول تاریخ تا عهد پیامبر صلی الله علیه و آله به طور تواتر قطعی ثابت است و در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و به دستور او به همین گونه که اکنون در دست ماست جمع و تدوین شده است، و جبرئیل در هر سال، یک بار، قرآن را بر آن حضرت عرضه می داشت و تنها در سال وفات آن حضرت، دو بار آن را عرضه کرد، و صحابه نیز آن را به طور کامل به حضرتش عرضه می داشتند و در محضرش تمام آن را مکرر تلاوت می کردند. و تمام این امور، پیش محققین از دانشمندان امامی، معلوم و بدیهی است و به حرف افراد سطحی نگر و ظاهربین، نباید اعتنا کرد زیرا آنها نمی فهمند.

و در جای دیگر در این باره این گونه تأکید می کند:

نعوذ باللّه من هذا القول ونبرأ الی اللّه تعالی من هذا الجهل وکل من نسب هذا الرأی إلینا جاهل بمذهبنا أو مفتر علینا فإنّ القرآن العظیم والذکر الحکیم متواتر من طرقنا بجمیع آیاته وکلماته وسائر حروفه وحرکاته وسکناته تواتراً قطعیاً عن أئمة الهدی من أهل البیت علیهم لا یرتاب فی ذلک إلا معتوه وأئمة أهل البیت کلّهم أجمعون رفعوه إلی جدّهم الرسول صلی الله علیه و آله عن اللّه وهذا أیضاً ممّا لا ریب فیه؛ (1)

به خدا پناه می بریم از این گفته (که شیعه قائل به تحریف است) و برائت می جوییم از این نادانی و هر کس چنین مطلبی را به ما نسبت می دهد و یا بر ما

ص:60


1- 1) . اجوبة مسائل جار اللّه، ص 28.

تهمت و افترا می بندد؛ زیرا قرآن عظیم و ذکر حکیم تمام آیات، کلمات، حروف، حرکات و سکناتش از دیدگاه متواتر قطعی است و این امر از ائمه اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده و هم شک و شبهه ای در آن راه ندارد مگر آن که شک کننده ناقص العقل باشد، و امامان بزرگوار ما قرآن را از جدّشان و او از خدا برای ما نقل کرده اند و هیچ شکی در این امر نیز وجود ندارد.

4. مرحوم شیخ بهائی در این باره چنین تأکید می کند:

الصحیح، ان القرآن العظیم محفوظ عن ذلک زیادة کان أو نقصاناً، ویدلّ علیه قوله تعالی: «وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» وما اشتهر بین الناس من إسقاط اسم امیرالمؤمنین علیه السلام منه فی بعض المواضع مثل قوله تعالی: «یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» - فی علی - وغیر ذلک فهو غیر معتبر عند العلماء؛ (1)

قول درست این است که قرآن مجید از تحریف چه در زیاده و چه نقصان محفوظ است و بر این قول دلالت دارد قول پروردگار که فرمود: «وانا له لحافظون» . (2)

و این که شهرت یافته که اسم علی علیه السلام از قرآن در بعضی موارد حذف شده است مانند آیه شریفه: «ای پیامبر آنچه که در مورد علی علیه السلام به تو نازل شد ابلاغ کن» و نظایر آن، پیش علما معتبر نیست» .

5. علامه حلی در اجوبة مسائل مهناویه در این باره چنین تأکید می کند:

الحق انه لا تبدیل ولا تأخیر ولا تقدیم فیه، وانه لم یزد ولم ینقص ونعوذ باللّه تعالی من أن یعتقد مثل ذلک وأمثال ذلک فإنه یوجب التطرّق إلی معجزة الرسول علیه وآله المنقولة بالتواتر؛ (3)

حق این است که تبدیل و تقدیم و تأخیر و زیاده و کم در قرآن صورت نگرفته است و پناه می بریم به خدا از این که کسی به امثال این گونه امور، معتقد شود،

ص:61


1- 1) . آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ص 26. [1]
2- 2) . مصطفی را وعده کرد الطاف حق تو بمیری و نمیرد این ورق (مثنوی)
3- 3) . اجوبة المسائل المهناویه، ص 121.

زیرا چنین عقیده ای شبهه در معجزه خالده پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد بود که به تواتر برای ما نقل شده است.

و ما از این گونه نمونه ها زیاد داریم، اهل تحقیق به مصادر مربوطه مراجعه نمایند. (1)

3. دیدگاه واقع گرایانه و حقیقی

در سابق گفتیم: دربارۀ کتاب کافی سه دیدگاه وجود دارد:

اول، افراطی است که کتاب کافی را تالی تلو قرآن می داند و تمام احادیث و روایات آن را درست و قابل اعتماد می شناسد.

دوم، تفریطی است که اکثر روایات آن را ضعیف و غیرقابل اعتماد به حساب می آورد و با بی اعتباری به محتوای آن می نگرد.

ما در بحث های گذشته، هم دلایل این دو گروه و هم دلایل نادرستی دیدگاه هایشان را مورد بررسی قرار داده و روشن ساخته ایم و اینک دیدگاه سوم را که دور از افراط و تفریط بلکه واقع گرایانه و حقیقی است، مورد بررسی قرار می دهیم:

کتاب کافی نیز مانند دیگر کتاب های فقهی، کلامی، فلسفی، حدیثی و. . . است که به وسیلۀ فرد غیر معصومی نوشته شده که امکان خطا و اشتباه در او راه دارد. گر چه نوشته کلینی به خاطر قرب به عهد ائمه علیهم السلام و هم عصر بودن با نواب خاصه و در دست داشتن بسیاری از کتب اربعمأة و کمی واسطه میان او و مآخذی که حدیث را از آنها نقل می کرده و تلاش شبانه روزی بیست ساله ای که در راه تدوین این دائرة المعارف عظیم اسلامی متحمل گردید، از ویژگی خاصی برخوردار است که در دیگر نوشته ها یا اصلاً وجود ندارد و یا کم رنگ تر و در سطحی پایین تر است. از این رو کتاب کافی در میان دانشمندان اسلامی به خصوص شیعه دارای مکانت خاصی است ولی با این همه چنین نیست که تمام مرویات کافی بی چون و چرا درست و مطابق با واقع و دور از اخبار ضعیف و مجعول باشد. درست است او به جهات یاد شده قرائنی در دست

ص:62


1- 1) . برای آگاهی بیشتر از نظرات بزرگان دربارۀ عدم تحریف قرآن مراجعه شوه به کتاب های: التحقیق فی نفی التحریف؛ صیانة القرآن من التحریف؛ آلاء الرحمن؛ مجمع البیان؛ البیان؛ المیزان و. . . .

داشته توانسته بدان وسیله وثوق به صدور روایاتی که جمع آوری کرده پیدا کند و بین خود و خدایش در عمل به آن اخبار، حجت داشته باشد ولی مقتضای خبر واحد بودن آن روایات، از یک سو و گذشت زمان و تطاول دوران از سوی دیگر که موجب خفای بعضی از قرائن و دگرگونی ابزار اجتهاد و احیاناً مایه تحریف برخی از کلمات گردید، به قداست مطلق و بی چون و چرای آن لطمه زد. اما این امر، به هیچ وجه بی حرمتی به کلینی و کتاب او نخواهد بود و آن را از اعتبار ساقط نخواهد کرد. مگر با دید اجتهادی «ابن ادریس» نسبت به نظرات مرحوم شیخ طوسی و نادرستی برخی از نظرات او در تهذیب و استبصار و مبسوط و نهایه به نظر وی این کتاب ها به طور کلی از اعتبار خواهند افتاد؟

بلی اگر ما مثل برادران اهل سنت بودیم که به کتاب کافی همانند «بخاری» می نگریستیم و تمام روایات آن را صحیح و غیرقابل رد می دانستیم، هرگاه در آن، روایاتی مانند «کور کردن چشم عزرائیل به وسیلۀ حضرت موسی (1)، تحریف قرآن، (2)دیدن ساق پای خدا در قیامت (3)و. . . می دیدیم دیگر نمی توانستیم ادعا کنیم که آن کتاب صحیح و مرویات آن غیرقابل رد است. ولی چنان که گفتیم: ما کتاب کافی را در عین اعتبار والایی که برایش قایلیم، همه روایات آن را صحیح و غیرقابل رد نمی دانیم. «غَث» و «سمین» در آن، کنار هم قرار دارند، این حدیث شناس است با ابزاری که در دست دارد، صحیح و حسن و موثق آن را از ضعیف، جدا می کند و آن گاه با قراینی که در اختیار اوست، از هر کدام آنها بهره مناسب گرفته ناخالص ها و دور از واقعیت ها را دور می ریزد. (4)

گر چه بعضی از ظاهربین ها از جمله ای که مرحوم کلینی در مقدمه کتاب کافی مرقوم فرموده اند: در پاسخ آن دوست دلسوخته شیعی خود که درخواست نگارش

ص:63


1- 1) . صحیح بخاری، جزء دوم، ص 113.
2- 2) . همان، جزء 6، ص 210.
3- 3) . همان، جزء 6، ص 198.
4- 4) . در این باره به کتاب دراسات فی الکافی والصحیحین، فصل الکافی بنظر الشیعة مراجعه شود.

کتابی کرده بود که «یأخذ منه من یرید علم الدین والعمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام» (1)استنباط کرده اند که: تمام احادیث کافی صحیح و غیرقابل رد است، ولی استاد الفقهاء حضرت آیة اللّه خوئی در پاسخ آنها تأکید می کنند که:

اولاً سائل، از وی درخواست کرده کتابی که مشتمل بر آثار صحیح از «صادقین» باشد بنویسد و شرط نکرده که غیرصحیح و یا از غیرصادقین ولو استطراداً نباشد و لذا چنان که دیدیم، در آن، هم غیر صحیح هست و هم از غیر صادقین وجود دارد.

ثانیاً اگر منظور مرحوم کلینی این است: همه اخباری که در کافی آورده ذاتاً صحیح هستند که چنین نیست و اگر منظورش این است که قراین خارجیه دلالت بر صحت آنها دارد، این امر، ممکن است اما بعید است که برای همه آن روایات، چنین قراینی وجود داشته باشد. به علاوه این، یک اجتهاد شخصی از ناحیه اوست که اگر آن قراین ادعایی به ما می رسید، چه بسا چنان یقینی بر صحت آن روایات، برای ما حاصل نمی شد.

ثالثاً چنان که دیدیم: روایاتی در کافی وجود دارد که اگر ادعا نکنیم که قطع به عدم صدور آنها از معصوم علیه السلام داریم، لا اقل شک در صدور آنها خواهیم داشت، علیهذا چگونه ممکن است که ادعای قطع، بر صحت همه روایات کافی داشته باشیم؟ !

معظم له در پایان، این گونه نتیجه می گیرند:

والمتحصل، انه لم تثبت صحة جمیع روایات الکافی بل لا شک فی ان بعضها ضعیفة بل أن بعضها یطمئن بعدم صدورها من المعصوم علیه السلام. (2)

و قطعاً ستایش هایی که از بزرگان، در مورد کتاب کافی رسیده (3)و همچنین انتقاداتی که برخی از مغرضان، بر کتاب کافی وارد کرده اند، (4)بیش از این مقدار، نخواهد بود.

و اما این که برخی از مغرضین، بدون توجه به این که کلینی در چه زمانی (یازده قرن

ص:64


1- 1) . اصول کافی، ج 1، ص 8.
2- 2) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 87 - 92. [1]
3- 3) . به مقدمۀ اصول کافی و مستدرک الوسائل، ج 3، فایده 4 مراجعه شود.
4- 4) . مسوده وهابی وطنی؛ و نوشته های احسان الهی ظهیر.

پیش) می زیسته و بدون توجه به خفقان و ستمی که از طرف نظام حاکم بر شیعه روا داشته می شد، زندگی می کرده است و نیز بدون توجه به این که کافی نخستین دایرة المعارفی است که با این گستردگی و عظمت در حوزه تشیع نوشته شده که به تنهایی از همه «صحاح» ششگانه حدیث، بیشتر دارد، (1)و نیز با توجه به این که ابزار صحت و سقم احادیث در آن زمان و این زمان با هم فرق داشته است و خلاصه این که مقتضای نوشته های بشر معمولی که از عصمت الهی محروم باشد، عدم مصونیت از خطا و اشتباه است، قلم در دست گرفته همه آن زحمات را نادیده گرفته یک باره قلم قرمز روی همه آنها کشیده اند، بی شک این گروه یا متعصبند که تعصب، آنها را کور و کر کرده و یا مزدورند که همه چیزشان حتی انصاف و مروت را فروخته اند، و یا از اصول نگارش و سیر تکامل علوم بی اطلاعند که «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ اَلْغافِلُونَ» . (2)

ص:65


1- 1) . وصول الاخبار الی اصول الاخبار، ص 85 - 86.
2- 2) . سورۀ اعراف، آیۀ 179. [1]

ص:66

الکافی

الکافی

اشاره

الکافی (1)

چکیده

در این نوشتار از موضوع، ارزش و اعتبار کتاب الکافی، سخنان علما، انگیزۀ نگارش و ویژگی های الکافی، روایات الکافی، شرح های الکافی، حواشی الکافی و ترجمه های فارسی آن سخن به میان آمده و گزارشی از آن ارائه شده است.

اثری گرانقدر از ابو جعفر، محمد بن یعقوب کلینی رازی از برجسته ترین علمای شیعه در آغاز قرن چهارم هجری (متوفای 329 هجری) .

موضوع

کتاب الکافی شامل مجموعه روایات اصول و فروع دین است که از ائمه علیهم السلام روایت گردیده است.

شیخ کلینی با سفر به شهرها و روستاهای سرزمین های اسلامی و ارتباط با روات احادیث و دستیابی به اصول چهار صد گانه شیعه که توسط یاران ائمه علیهم السلام نگاشته شده اند و با ارتباط با نواب خاص امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف، مجموعه ای ارزشمند و اثری گران بها و کتابی معتبر و جامع به نگارش درآورده است.

ارزش و اعتبار

کتاب الکافی از قدیمی ترین و معتبرترین کتاب های روایی شیعه است که در عصر غیبت صغری نگاشته شده است.

ص:67


1- 1). نرم افزار نور.

این کتاب توسط یکی از برجسته ترین روات و فقهای شیعه نگاشته شده است که تا کنون مانند آن نگاشته نشده و در طول بیش از هزار سال پیوسته مورد توجه و عنایت خاص علما و فقهای شیعه قرار داشته و بزرگان شیعه در منابع مهم روایی و تألیفات ارزشمند خود به آن استناد کرده اند.

این کتاب شامل روایات پیامبر و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام است که در آن به علوم و معارف اسلامی به بهترین شکل اشاره شده و با ترتیبی زیبا ارائه شده است.

این کتاب فاصله زمانی کمی با اصول معتبر و اولیه شیعه دارد که از آنها گرفته شده و علاوه بر آن از دقت و گزیده گویی بالایی نیز برخوردار است.

سخنان علما

شیخ مفید می فرماید: « الکافی هو من أجلّ کتب الشیعة و أکثرها فائدة» .

کتاب الکافی از بهترین کتاب های شیعه و پر فایده ترین آنهاست.

شهید اول، محمد بن مکی می فرماید: «کتاب الکافی فی الحدیث الذی لم یعمل الأصحاب مثله» .

کتاب الکافی ، کتاب روایتی است که تا کنون اصحاب و علمای شیعه مانند آن را ننگاشته اند.

فیض کاشانی می فرماید: « الکافی أشرفها و أوثقها و أتمها و أجمعها لاشتماله علی الأصول من بینها و خلوه من الفضول و شینها» .

کتاب الکافی ارزشمندترین و معتبرترین و کامل ترین و جامع ترین کتاب از کتب اربعه است زیرا بر خلاف بقیه کتب اربعه، علاوه بر فروع دین و ابواب فقه، شامل اصول دین نیز است و روایات غیر صحیح و ضعیف هم در آن وجود ندارد.

شهید ثانی می فرماید: «الکتاب الکافی و المنهل العذب الصافی، و لعمری لم ینسج علی منواله، و منه یعلم قدر منزلته و جلالة حاله» .

کتاب الکافی آبی شیرین، زلال و گواراست و به جان خودم سوگند که همانند آن نگاشته نشده است و از ارزش کتاب می توان به منزلت و جلال و بزرگی مؤلف آن نیز پی برد.

ص:68

علامه مجلسی می فرماید: «أضبط الأصول و أجمعها، و أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها» .

کتاب الکافی با ضابطه ترین و کامل ترین کتاب روایی و بهترین و بزرگ ترین تألیف مذهب بر حق شیعه است.

انگیزۀ نگارش

شیخ کلینی این کتاب را به درخواست یکی از دوستان خود به نگارش درآورده است. وی در مقدمۀ کتاب می فرماید: «و ذکرتَ أن أمورا قد أشکلت علیک، لا تعرف حقائقها لاختلاف الروایة فیها و أنک تعلم أن اختلاف الروایة فیها لاختلاف عللها و أسبابها و أنک لا تجد بحضرتک مَن تذاکره و تفاوضه ممن تثق بعلمه فیها و قلت إنک تحب أن یکون عندک کتاب کاف یجمع فیه من جمیع فنون علم الدین، ما یکتفی به المتعلم و یرجع إلیه المسترشد، و یأخذ منه من یرید علم الدین و العمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام و السنن القائمة التی علیها العمل و بها یؤدی فرض اللّه عز و جل و سنة نبیه صلی الله علیه و آله و قلت لو کان ذلک رجوت أن یکون ذلک سببا بتدارک اللّه بمعونته و توفیقه إخواننا و أهل ملتنا و یقبل بهم إلی مراشدهم. . . و قد یسَّر اللّه و له الحمد تألیف ما سألت و أرجو أن یکون بحیث توخیت فمهما کان فیه من تقصیر فلم تقصر نیتنا فی إهداء النصیحة إذ کانت واجبة لإخواننا و أهل ملتنا مع ما رجونا أن نکون مشارکین لکل من اقتبس منه و عمل بما فیه فی دهرنا هذا و فی غابره إلی انقضاء الدنیا» .

یعنی برادرم! اموری را فرموده بودید که بر شما مشکل گشته و حقایق آنها را نمی دانید چرا که روایات مختلفی دربارۀ آنها وارد شده و اختلاف روایات نیز به دلیل اختلاف علل و اسباب آن است و کسی که بتوانی با او مذاکره و مباحثه نمایی نیز در اختیار نداری و گفته بودی دوست داری کتابی داشته باشی که شامل تمام علوم و معارف دین باشد و دانشجو و دانشمند نیز بتوانند به آن مراجعه نمایند و از آن علم دین را فرا گرفته و به آن عمل نمایند و آن گرفته شده از روایات صحیح از ائمه علیهم السلام و سنت های پا برجایی باشد که به آنها عمل می شود و واجبات الهی و سنت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به وسیله آنها عمل می شود. و گفته بودی که امید واری به یاری

ص:69

و توفیق خداوند این کتاب وسیله ای گردد برای مراجعۀ دیگر برادران و پیروان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و موجب راهنمایی آنها گردد. . . .

و خدا را شکر که نگارش کتابی را که درخواست کرده بودید آسان ساخت و امیدوارم که همان گونه باشد که انتظار داشتید و اگر کوتاهی در آن باشد، در خیر خواهی خود هیچ کوتاهی نکرده ام چرا که نیت خیر برای برادران دینی و اهل مذهب حق واجب است. به امید آن که ما نیز در ثواب کسانی که آن را فرا گرفته و به آن عمل می کنند در این زمان تا پایان دنیا شریک باشیم.

ویژگی های کتاب

1. از ویژگی های مهم این کتاب، هم عصر بودن مؤلف آن با سفرای امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و دسترسی داشتن وی به آنها است.

خصوصا که سفرای آن حضرت در شهر بغداد بودند و کلینی نیز در آن شهر بوده و سال وفات وی مصادف با سال وفات آخرین سفیر امام عصر ارواحنا له الفداء علی بن محمد سمری بوده است.

2. مؤلف در این کتاب مقید به ذکر کل سند تا امام معصوم علیه السلام است و این خود ارزش و اعتبار خاصی را به روایات کتاب می دهد.

3. در این کتاب روایات به ترتیب اعتبار آورده شده اند و روایات اول هر باب از جهت سند و اعتبار از درجه بالاتری برخوردارند.

4. این کتاب شامل تمام علوم و معارف اسلامی است که از اهل بیت علیهم السلام روایت شده و به دست مؤلف آن رسیده و شامل اکثر مباحث عقیدتی و فقهی است.

روایات کتاب

کتاب الکافی شامل بیش از 16 هزار روایت است که این تعداد روایت از تمام روایات صحاح سته نیز بیشتر است.

شرح های کتاب

1. جامع الأحادیث و الأقوال نوشته شیخ قاسم بن محمد بن جواد بن الوندی متوفی

ص:70

بعد از سال 1100 هجری.

2. الدر المنظوم من کلام المعصوم نوشته شیخ علی بن محمد بن حسن بن زین الدین شهید ثانی، درگذشته 1104 هجری.

3. شرح ملا صدرای شیرازی، درگذشت 1050 هجری.

4. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول نوشته علامه مجلسی، درگذشته به سال 1110 هجری.

5. الوافی نوشته فیض کاشانی متوفای 1091 هجری.

حواشی کتاب

1. حاشیه علامه مجلسی.

2. حاشیه ابو الحسن شریف فتونی عاملی متوفای 1138 هجری.

3. حاشیه سید میر ابو طالب بن میرزا بیک فندرسکی از افاضل اوائل قرن دوازدهم هجری.

4. حاشیه شیخ زین الدین ابو الحسن علی بن شیخ حسن صاحب معالم.

5. حاشیۀ شیخ محمد بن حسن بن زین الدین شهید ثانی معروف به شیخ محمد سبط عاملی درگذشت سال 1030 هجری.

ترجمه فارسی

1. تحفة الاولیاء نوشته محمد علی بن حاج محمد حسن اردکانی

2. الصافی شرح اصول کافی و شرح فروع کافی نوشته شیخ خلیل بن غازی قزوینی

خلاصه

محمد جعفر بن محمد صفی ناعسی فارسی این کتاب را خلاصه کرده است.

تحقیق

بر این کتاب تحقیقات فراوانی نگاشته شده است مانند:

1. رموز التفاسیر الواقعة فی الکافی و الروضة نوشته مولی خلیل بن غازی قزوینی

2. جامع الرواة نوشته حاج محمد اردبیلی از شاگردان علامه مجلسی

ص:71

3. الفوائد الکاشفة نوشته محمد حسین طباطبایی تبریزی

4. البیان البدیع نوشته سید حسن صدر

5. رجال الکافی حاج سید حسین طباطبائی بروجردی

نسخه های خطی

1. نسخه ای در خزانه نسخه های خطی کتابخانه حضرت آیة اللّه نجفی مرعشی در شهر مقدس قم.

تاریخ نگارش این نسخه 1071 هجری است و در محضر علامه مجلسی نیز قرائت شده است.

2. نسخه ای دیگر در خزانه نسخه های خطی کتابخانه حضرت آیة اللّه نجفی مرعشی در شهر مقدس قم.

تاریخ نگارش این نسخه 1092 هجری است و تعلیقه های فراوانی به خط شیخ حر عاملی بر آن است.

3. نسخه دیگری در خزانه نسخه های خطی کتابخانه حضرت آیة اللّه نجفی مرعشی در شهر مقدس قم.

این نسخه تصحیح و مقابله شده و تعلیقه های فراوانی از شرح مولی صالح مازندرانی بر آن است.

ص:72

عرضۀ کافی بر امام عصر

عرضۀ کافی بر امام عصر علیه السلام

اشاره

عرضۀ کافی بر امام عصر علیه السلام (1)

محمد محمدی گیلانی

چکیده

در این نوشتار کوتاه از این مطالب سخن به میان آمده است. اصول و کتاب های حدیث عرضه شده به ائمۀ اطهار علیهم السلام که در جوامع اولیه ثبت شدند.

جامع الکافی در وسط اسماء جوامع حدیثی چون خورشید جهان افروز و دیگران اقمارند.

عمر این آفرینش برجستۀ کلینی به درازای عمر شریعت است.

آگاهی کلینی را به عظمت آفرینندۀ خویش می توان از خطبۀ کتاب الکافی دریافت. تعبیر کلینی ضمانت نامه ای است بر صحت احادیث و اخبار مندرج در الکافی.

. . . ضبط احادیث و روایت موجود در کتب موروث نزد ائمۀ اطهار علیهم السلام به وسیلۀ اصحاب شان در نهایت دقت ممکن انجام پذیرفت، و رساله های کوچکی که هر یک از آنها «اصل» نامیده می شد در این باب تدوین گردید، که بالاخره به جوامع حدیثیه که هم اکنون در دست ماست منتهی شد، و جوامع اولیه احادیث شیعه همین کتب اربعه است که جامع شریف « کافی » امام المحدثین محمد بن یعقوب کلینی رضی الله عنه در وسط سماء احادیث موروث از رسول اللّه صلی الله علیه و آله هم چون خورشید جهان افروز است، و

ص:73


1- 1). ماهنامۀ پاسدار اسلام، مرداد 1370، شماره 116، ص 16 - 18 و ش 117، ص 24 - 25 و 42 - 43.

جوامع دیگر اقماری هستند که در تبویب و انتخاب و ترتیب و تهذیب اخبار از ضیاء آن خورشید تابان استضائه کرده اند.

کافی شریف، آفرینش برجسته ای است که به همت آسمان سای دهقان کریم الاصل و النسب رازی کلینی رحمه الله انجام پذیرفت، کلینی عظیم به خلاقیتی دست یافت، و پدیده ای آفرید که عمر آن به درازای عمر: «حلال محمد حلال وحرامه حرام الی یوم القیامه» می باشد.

جامع شریف کافی شجرۀ طیبه ای است «اصلها ثابت وفرعها فی السماء تؤتی اکلها کلّ حینٍ باذن ربّها» که این باغبان هنرمند معارف و احکام، با ابزار همت بلند و هوش سرشار و اعتماد به خداوند متعال و همکاران و هم آوازان و خریداران معارف شناس یعنی سفراء امام زمان ارواحنا له الفداء در عصر غیبت صغری، پدید آورده است که از بادهای حوادث و طوفان های تقلبات دهر هرگز گزندی نمی یابد و گردون نوپرداز کهن فرسای، نتوانسته و نخواهد توانست، در آستان آن، پژمردگی فراهم سازد.

کلینی عظیم به عظمت آفرینندگی خود، نیک آگهی داشت، بر اساس این آگهی است که در کمال یقین در خطبۀ کافی شریف، آن را جامع فنون علم دین، و آثار صحیحۀ صادقین علیهم السلام اعلان داشته و دوام و ابدیت آن را «الی انقضاء الدنیا» توصیف می نماید:

وقلت انّک تحبّ ان تکون عندک کتاب کاف یجمع ما یکتفی [ فیه ] من جمیع فنون علم الدین به المتعلّم ویرجع الیه المسترشد ویأخذ منه من یرید علم الدین والعمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام والسنن القائمة التی علیها العمل وبها یؤدی فرض اللّه عز و جل وسنّة نبیه صلی الله علیه و آله. . . وقد یسر اللّه وله الحمد تألیف ما سألت وارجو ان یکون بحیث توخّیت فمهما کان فیه من تقصیر فلم تقصر نیّتنا فی اهداء النصیحة اذ کانت واجبةً لاخواننا واهل ملّتنا مع ما رجونا ان نکون مشارکین لکلّ من اقتبس منه وعمل بما فیه فی دهرنا هذا وفی غابره الی انقضاء الدنیا اذ الربّ جلّ وعزّ واحدٌ والرسول محمّد خاتم النّبیین صلوات اللّه وسلامه علیه وآله واحدٌ، والشریعة واحدة وحلال محمّدٍ حلالٌ

ص:74

وحرامه حرامٌ الی یوم القیامة. . .» .

- گفتید: دوست دارید که نزدتان کتابی باشد، کافی جامع همۀ فنون علم دین، به گونه ای که متعلم و طالب رشد، بدان اکتفا کند، و طالب علم و عمل از آن اخذ نماید، طالب علم و عمل به آثار صحیحه از ائمه صادقین علیهم السلام و روش ها و سنن استواری که مبنای عمل است، که فرض اللّه عز و جل و سنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله بدین وسیله تأدیه می گردد. . . و خدای تعالی «که همۀ محامد از آنِ اوست» تألیف کتاب جامعی را که خواسته بودید بر من آسان فرمودند، و امیدوارم مطابق خواسته تان باشد، چنانچه در آن کوتاهی ای مشهود گردد نیت ما در اهداء نصیحت، نارسا نبوده زیرا نصیحت و خیرخواهی نسبت به برادران و همکیشانمان فریضه ای است بر عهدۀ ما مضافاً بر این، امیدواریم، با هر کس که از این کتاب جامع بهره مند شود و به مضامین آن عمل کند چه در حال و چه در آینده «الی انقضاء الدنیا» شریک باشیم، چه پروردگار عز و جل واحد، و رسول اللّه صلی الله علیه و آله واحد، و شریعت واحد، و حلال محمد حلال و حرام او حرام است تا روز قیامت. . . .

این تعبیر چنان که می بینید ضمانت نامه ای است از کلینی رحمه الله بر صحت اخبار مندرج در کافی شریف و این که تکالیف الهی با عمل به آنها تأدیه می شود، چنان تعبیری که بی تردید بر ضمانت و عهده داری گوینده نسبت به صحت صدور آثار مندرج در کتابش از ائمۀ معصومین علیهم السلام و مُجزی بودن عمل به آنها از عصر کلینی تا انقراض دنیا، دلالت دارد، بر پایه هایی استوار است از آن جمله آن که در هنگام تألیف کتاب کافی ، اصول مرقوم و محرر به دست اصحاب ائمه علیهم السلام و کتاب هایی که به عرض آنها رسیده بود، در نزد کلینی رحمه الله وجود داشت، زیرا تمام این مدارک و مستندات نزد ابی محمد هارون بن موسی تلعکبری رحمه الله که از شاگردان کلینی است موجود بوده است و به طرق کلینی آنها را روایت می نمود، چنانچه اکثر این اصول معتمده و کتب معروضه و اخبار ثقات نزد فقیه ثقه حمید بن زیاد نینوائی که از مشایخ کلینی است موجود بوده و شیخ الطائفه رحمه الله در فهرست که آن جناب را توثیق کرده می فرماید:

روی الاصول اکثرها له کتبٌ کثیرة علی عدد کتب الاصول. . . . (1)

ص:75


1- 1) . الفهرست، ص 89، طبع بیروت. [1]

و از جمله ادله بر استواری تعبیر کلینی از جامع کافی ، همانا وجود اعاظمی از تلامذه آن حضرت است که کافی را از محضرش تلقی کرده و استنساخ نمودند و منتشر ساختند، و همۀ نسخه های بعدی به آنها منتهی می گردد، این اعاظم هر یک خود حجت الهی در حوزۀ خویش بوده اند و در میان آنان بعضی ها صاحب کرامت بارزند مانند جناب صفوانی، محمد بن احمد بن قضاعة بن صفوان بن مهران الجمال از اصحاب امام صادق و کاظم علیهما السلام، نجاشی دربارۀ او می گوید:

شیخ الطائفه ثقة، فقیه، فاضل، وکانت له منزلة من السلطان، کان اصلها انّه ناظر قاضی الموصل فی الامامة بین یدی ابن حمدان فانتهی القول بینهما الی ان قال للقاضی: تباهلنی؟ فوعده الی غد ثم حضر [ وا ] فباهله وجعل کفّه فی کفّه، ثم قاما من المجلس وکان القاضی یحضر دار الامیر ابن حمدان فی کل یوم، فتأخر ذلک الیوم ومن غده فقال الامیر: اعرفوا خبر القاضی، فعاد الرسول فقال: انه منذ قام من موضع المباهله حمّ وانتفخ الکفّ الذی مدّ للمباهله وقد اسودّت ثم مات من الغد فانتشر لابی عبداللّه الصفوانی بهذا ذکر عند الملوک وحظی منهم وکانت له منزله. . . . (1)

- جناب صفوانی شیخ طایفه امامیه، ثقه، فقیه، فاضل بوده اند در نزد سلطان وقت دارای منزلتی بودند، و سبب موقعیت وی نزد سلطان این بود که با قاضی موصل در مسئله امامت در محضر امیر ابن حمدان مناظره کردند، کار مناظره بدان جا انجامید که جناب صفوانی به وی پیشنهاد مباهله دادند قاضی قبول کردند که فردا به مباهله حاضر شوند، فردا در محضر امیر جهت مباهله حاضر شدند و مباهله انجام پذیرفت، و کف دست قاضی در کف دست صفوانی قرار داشت و هر دو از مجلس برخاستند و بیرون رفتند، و قاضی مزبور که هر روز به منزل امیر می آمد، آن روز و فردایش را حاضر نشدند، امیر دستور داد که از قاضی خبری بگیرند قاصد رفت و برگشت، گفت از هنگامی که قاضی از موضع مباهله برخاست مبتلا به تب شده اند و کفّی را که برای

ص:76


1- 1) . رجال النجاشی، ص 393، طبع قم.

مباهله دراز کرده باد کرده و سیاه شده، سپس فردای روز استخبار مردند، و این کرامت صفوانی انتشار یافت. . . .

و نظیر آن ابوغالب احمد بن محمد زراری که در زمان نیابت جناب شیخ ابی القاسم حسین بن روح التماس دعا از حضرت قائم علیه السلام در حل مشکل خود نمودند بدون آن که مشکل را نام ببرند، توقیع شریف از ناحیۀ مقدسه بیرون آمد: « الزوج والزوجه فاصلح اللّه ذات بینهما » که تفصیل آن را شیخ رحمه الله در کتاب الغیبه آورده. (1)

و از قوام مهم تضمین کلینی، صحت آثار و احادیث مندرج در کافی این امر است که ذکر می شود بلکه این امر از اهم پایه های تعهد او است، به این توضیح:

کوچ کردن جهت تحصیل علوم و استماع احادیث و آثار از محدثین کبار و حفاظ نامدار، امری بود رایج و دارج، شیفتگان آثار و اخبار نبوت، رنج سفر و اقامت در بلاد غربت و هجران از اهل و اولاد را بر خود هموار می کردند، که رؤساء احادیث و فقاهت و عقیدت را ملاقات کنند بر مزایایی از آن جمله علو اسناد دست یابند و حتی برای استماع یک حدیث از منبعی که نزدشان معتبر بوده، رحلاتی انجام می دادند، ابو داود در سنن خود خبری عجیب از مکحول فقیه اهل شام نقل می کند که گفته: « کنت عبداً بمصر لامرأة من بنی هذیل فاعتقتنی، فما خرجت من مصر وبها علم الّا حویت علیه فیما أری ثم اتیت الحجاز فما خرجت منها و بها علم الّا حویت علیه فیما أری ثم اتیت العراق. . . ثم اتیت الشام فغربلتها کل ذلک اسأل عن النفل فلم اجد احداً یخبرنی فیه بشیء حتّی اتیت شیخاً یقال له زیاد بن جاریة التمیمی فقلت له: هل سمعت فی النفل شیئاً؟ قال: نعم، سمعت حبیب بن مسلمة الفهری یقول: شهدت النبی صلی الله علیه و آله نفل الربع فی البدأة والثلث فی الرجعة » . (2)

- من در مصر برده زنی از قبیله بنی هذیل بودم، آزادم نمود، از مصر خارج نشدم مگر آن که آنچه علم در آن جا بوده و مطلوبم بوده برگرفتم و همین طور که به حجاز و عراق سفر کردم علوم مطلوبم را تحصیل نمودم سپس به شام آمدم این دیار را غربال

ص:77


1- 1) . ص 183.
2- 2) . ج 3، ص 80.

نموده دانه های درشت علوم را برگرفتم در همه این رحلات از مسئله «نفل: اجر و مزدی که رسول اللّه صلی الله علیه و آله در مقابل عمل برای برخی از مجاهدین از غنیمت قرار می داد» پرسش می نمودم ولی کسی در این باره به من جوابی نمی داد تا این که شیخی که نامش زیاد بن جاریه بود به من پاسخ داد که او از حبیب بن مسلمه فهری شنیده می گفت: من شاهد بودم که رسول اللّه صلی الله علیه و آله یک چهارم غنیمت را به گروه اولی که به دار الحرب اعزام می شدند می داده و یک سوم آن را به گروه دوم که بعد از رجوع گروه اول اعزام به دار الحرب می شدند اعطاء می فرمودند. (1)

باری رحله و رحلات برای درک حضور مشایخ حدیث و تحصیل مزایای مغبوط یک سنت رایجی بوده ولی رحله و کوچ کردن جناب کلینی قدس سره از ری و سکونتش در بغداد فقط به این انگیزه نبود این مرد هوشمند که بیش از هزار سال پیش از بیت طیب الاصلی از روستای کلین از منطقه «ری» با نبود امکانات کامل، با هوش سرشار موهوبی و همت بلند و مودت به آل البیت علیهم السلام و پارسایی کم نظیر مورد توجه امامیه گردید و مرجع شیعیان و چهرۀ درخشان طایفۀ محقّه در ری بودند، در شأن همت بلند آن نبوده که با امکان محاضره و دسترسی مداوم به نواب امام زمان علیه السلام در غیبت صغری مسامحه کند و از این هجرت الی اللّه تعالی که احیاء و بقاء شریعت در آن بوده تکاسل ورزد.

به یقین مهاجرت آن هوشمند برگزیده خدای تعالی به بغداد، به انگیزه دسترسی و محاضره با سفراء خاصه حضرت بقیة اللّه تعالی بوده، تا جامع کافی که در دست تألیف بوده در حریم اشراف آنان سلام اللّه علیهم که پرتو اشراف امام زمان عجل اللّه فرجه بوده، صبغۀ اعتبار نزد شیعه به خود گیرد ابو غالب زراری تلمیذ کلینی رحمه الله چنان که شنیدی برای حل مشکل خانوادگی به بغداد می رود و به وسیله حضرت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رضوان اللّه علیه از امام زمان علیه السلام تقاضای دعای برای حل مشکلش می کند و امام علیه السلام برای حل مشکل او دعا می فرمایند و در توقیع مرقوم

ص:78


1- 1) . برای توضیح بیشتر به جواهر، ج 21، ص 220 مراجعه شود.

می فرمایند! چطور حضرت کلینی استاد امثال زراری ها و صفوانی ها و عمانی ها برای تأمین چنین مقصدی خطیر که با سرنوشت امامیه مرتبط است به بغداد، نرود، و این آفرینش برجسته خویش را در حریم اشراف آن حضرت تکمیل نسازد و به آن حضرت عرضه ندارد!

این دهقان پاک نژاد رازی خواهرزادۀ جناب «علّان الکلینی» که با نبود امکانات و فقد اسباب کامل با اتکال به آستان حضرت مسبب الاسباب، آن همه امکانات آفرید و اسباب و وسائل مهیا ساخت امکان ارتباط به نواب عصر غیبت صغری و تشرف به خدمت شان و عرضۀ جزوه های جامع کافی به آنها همانند شمس فی رابعة النهار است مع ذلک آن بزرگوار در انجام این فریضه تعلل ورزد و کوتاهی کند!

حاشا از چنین خیالی دربارۀ این برگزیدۀ خداوند منان، انسان هر چه هم دیر باور باشد با مطالعۀ احوال این نابغه رازی اطمینان حاصل می کند که عمده انگیزۀ آن بزرگوار در این مهاجرت، لقاء آن امناء اللّه تعالی و اتمام و انجام این مأموریت الهی در مرآی و منظر آنان و احیاناً عرضه کتاب کافی به آستان قدس حضرت خاتم الاوصیاء علیه و علیهم السلام بود چنان که عرضه اصول و کتب احادیث بر ائمۀ پیش از آن حضرت، سنتی بوده معروف و معمول بها.

اطمینان داریم که عمده انگیزه کلینی رضی الله عنه در مهاجرتش به بغداد، تحصیل نظارت سفراء عصر غیبت صغری، بر کتاب شریف کافی بوده و به حدس قابل اعتماد امید عرضه داشتن آن، به محضر مبارک امام زمان علیه السلام بوده است، و با ملاحظۀ قراینی که در دست است، حرمان آن بزرگوار از تحقیق این امید، بعید به نظر می رسد، که از جملۀ آن قراین ماجرای جناب ثقه، علی بن محمد بن ابراهیم رازی کلینی مشهور به علّان است که استاد و خال کلینی است که در کافی بدون واسطه از وی روایت می کند، و از افراد آن عده ای است که کلینی به واسطه آنها از سهل بن زیاد روایت می کند.

به نقل معاجم رجال حدیث ، جناب علی بن محمد علّان مذکور برای سفر حج از حضرت صاحب الامر علیه السلام استیذان نمودند، توقیع مبارک از ناحیۀ مقدسه بیرون آمد:

ص:79

« توقف عنه فی هذه السنه » - در امسال از سفر حج خودداری کن. ولی ظاهراً آن جناب، امر امام علیه السلام را به خودداری از سفر حج، بر اولویت ترک سفر حمل نمودند و مسافرت اختیار کردند، و در راه مکه کشته شدند، خدایش رحمت فرماید و با اولیایش از ائمۀ اطهار محشور نماید. (1)

علّان رحمه الله که دربارۀ سفر حج که سفری است متعارف و معمولی، می تواند از

ص:80


1- 1) . علّامه بزرگوار مرحوم آیت اللّه مامقانی رضی الله عنه در تنقیح المقال بعد آن که وثاقت علّان مذکور را از گروهی از ارباب معاجم نقل می کند و این که همین بزرگوار استاد و دایی کلینی است، و استیذان او را در امر حج و توقیع مبارک را در پاسخ وی آورده، می فرماید: «این جا یک چیز قابل بحث باقیمانده و آن، این که ارباب رجال علّان را توثیق فرموده اند، با آن که ایشان، فرمان امام، حضرت حجت علیه السلام را دربارۀ سفر حج مخالفت کرده و در توقیع فرموده بودند: «توقف عنه فی هذه السنة» از امتثال نهی امام عجل اللّه تعالی فرجه، سر باز زدند. وجه این توثیق را نفهمیدم که چگونه این توثیق رجالیون با این مخالفت قابل جمع است؟ ! و شاید دلیل موجهی برای این جمع داشت، که نقل نکرده اند» . نظر این ماجرا را برای حماد بن عیسی که از اصحاب اجماع است روایت کرده اند و در همین کتاب در ترجمه حماد بن عیسی می گوید: «حماد بن عیسی از اصحاب امام صادق علیه السلام است و از امام کاظم و امام رضا علیهما السلام نیز روایت کرده و در زمان ابی جعفر ثانی یعنی جواد الائمه علیه السلام فوت کرده است، و کشّی به واسطه از حماد روایت می کند که گفت: «دخلت علی ابی الحسن الاول علیه السلام فقلت له: جعلت فداک ادع اللّه الی ان یرزقنی داراً وزوجة وولداً وخادماً والحجّ، فقال: اللهمّ صل علی محمد وآل محمد وارزقه داراً وزوجة وولداً وخادماً والحجّ خمسین سنة» . خدمت امام موسی بن جعفر علیهما السلام رسیدم عرض کردم: فدایت شوم برای من از خدای تعالی بخواه که خانه و همسر و فرزند و خادمی و توفیق حج به من روزی فرماید، امام هم چنان که خواسته بودم دعا فرمودند ولی دربارۀ حج خواستند که خدای تعالی پنجاه سفر حج روزیم دارد» . حماد گفت: با اشتراط امام حج را به عدد پنجاه، دانستم که بیش از آن نصیبم نیست، و اینک چهل و هشت حج انجام داده ام، این هم خانه من و زوجه ام هم اکنون پشت پرده است که کلامم را می شنود و این هم فرزند و آن دیگری هم خادم من و بعد از آن نیز دو حج انجام دادند، بعد از پنجاه حج، با اباالعباس نوفلی قصیر عازم حج شدند و در مدینه با امیة بن علی قیسی خدمت جوادالائمه رسیدند که از حضرت تودیع کنند، قیسی می گوید چون امام علیه السلام از قصد ما آگاه شد فرمودند: امروز حرکت نکنید و تا فردا ماندگار شوید، هنگامی که از محضر حضرت بیرون آمدیم حماد گفت، چون بار و بنه ام از مدینه به طرف میقات یعنی مسجد الشجره حرکت کرده من نیز می روم، من گفتم: اما من می مانم، حماد رفت و همان شب به وسیله سیلی در جحفه غرق شد» . علامه مامقانی در ذیل این ماجرا می فرماید: «مخالفت حماد منع امام را از خروج، ضرری به عدالت وی نمی زند زیرا از فرمان امام علیه السلام، وجوب نفهمیده بود. . .» و ما نفهمیدیم که چرا بعداً ایشان همین توجیه را دربارۀ علّان فراموش کردند؟

صاحب الزمان علیه السلام استصلاحاً سؤال کند و از ناحیۀ مقدسه توقیع مبارک صادر گردد، چگونه امام المحدثین کلینی رحمه الله که حضور در بلده مسکونی سفراء خاص داشت، این چنین اثر سرنوشت آفرین الی انقضاء الدنیا را به محضر آن صاحب شریعت عرضه ندارد و صلاح چنین کتابی را برای جهان تشیع از حجة اللّه تعالی «که کلینی و امثال او حجت آن حضرت بر مردمانند» سؤال نکند؟ !

و از جمله قرائن مورد اشاره، توقیعات دیگری است که در جواب مسائل جماعتی، از ناحیۀ مقدسه بیرون آمده، مانند توقیعی که در جواب مسائل اسحاق بن یعقوب بیرون آمد. و جناب صدوق الطائفه رضوان اللّه علیه در کمال الدین از محمد بن محمد بن عصام کلینی از محمد بن یعقوب کلینی روایت کرده که اسحاق بن یعقوب گفت: «از جناب محمد بن عثمان عمری تقاضا کردم عریضه ای که حاوی مسائل مشکلی است، به عرض امام زمان برساند، - او قبول فرمودند - پس از مدتی، پاسخ آنها در توقیع به خط مولایمان صاحب الزمان علیه السلام به من رسید. . .» . (1)

جواب هر یک از سؤالات اسحاق بن یعقوب که حدود پانزده مسئله می شود، علیحده علیحده مرقوم گردیده که از آن جمله فقره معروفه: «واما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی روات احادیثنا فانّهم حجّتی علیکم وانا حجة اللّه علیهم» می باشد که در باب اثبات ولایت فقیه مورد استناد است.

و همچنان توقیعات دیگر در جواب سؤالات اهل قم و مسائل محمد بن عبداللّه بن جعفر حمیری و غیر اینها که در کتاب کمال الدین و غیبت شیخ طوسی و احتجاج طبرسی و بحار الأنوار ثبت گردیده و اهمیت آنها عشری از معشار آنچه در کتاب شریف کافی ثبت شده نیست، چگونه می توان باور نمود که سفراء محترم بر آن کتاب شریف اشراف نداشته و کلینی عظیم تقاضای عرضه آن را بر صاحب الامر علیه السلام نکرده باشد؟ !

و قرینۀ روشن تر ماجرای کتاب التکلیف ابو جعفر محمد بن علی است که اهل

ص:81


1- 1) . کمال الدین، ص 483 الی 485.

قریه شلمغان از قراء واسط، بوده و او را ابن ابی العزاقر و پیروانش را نیز به همین مناسبت عزاقریه می خواندند.

این شخص یکی از علمای شیعۀ اثنی عشری بود و صاحب قلم و تألیف و بیان بود و در بغداد سکونت داشت و قبل از انحراف از تبعیت جناب شیخ ابی القاسم حسین بن روح رضوان اللّه علیه، و تأسیس مذهب جدید، در جامعۀ امامیه اثنی عشریه مقامی ارجمند داشت و کتاب هایی که در این حال یعنی حال استقامت تألیف کرده بود، در نزد امامیه معتبر بود، و اعتبار شلمغانی در حال استقامتش تا آن جا بوده که جناب شیخ ابوالقاسم حسین بن روح سومین سفیر خاص غیبت صغری (از سال 305 تا شعبان 326) در همان روز که جانشین جناب شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمری دومین سفیر خاص غیبت صغری گردید (که دورۀ نیابت ایشان و پدرش عثمان بن سعید از سال 260 تا سال 305 طول کشید) و رسماً به مقام وی نشست، پس از انجام تشریفات رسمی امر جانشینی با جمعی از بزرگان شیعه به خانۀ شلمغانی رفت و در ایام اختفاء به خاطر تهمت های سیاسی از آن جمله تهمت ارتباط با قرامطه، شلمغانی را به نیابت و قائم مقامی خویش نصب کرد، و شلمغانی در این مقطع از زمان بین او و شیعیان، سفارت و وساطت داشت، و این سفارت برای وی منشأ بدبختی گردید، زیرا در همین مدت توقیعات حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالی فرجه به وسیله جناب حسین بن روح به دست شلمغانی صادر می شد و مرجع امور مالی و رفع حوایج مردم بود اگر چه طول مدت اختفاء حسین بن روح به درستی معلوم نیست ولی با قراین موجود، می توان استنباط کرد که مدت پنج سال این استتار طول کشید و ظاهراً در اثناء این مدت، شلمغانی از موقعیت چنانی خویش، سوء استفاده کرده و جمعی از بزرگان و صاحبان نفوذ طایفه امامیه را به خود دعوت کرد، و شاید غرض وی در ابتدا، قلمداد کردن خویش به عنوان سفارت از ناحیۀ صاحب الامر علیه السلام بود، و علی ای حال، ادعای وی طغیان نمود و به دعوای نبوت و الوهیت انجامید.

جناب شیخ ابی القاسم حسین بن روح که پس از دوره اختفاء در سال 312 به بهانۀ

ص:82

مالی که دیوان دولت عباسی از او مطالبه می کرد به حبس افتاد، شلمغانی دعوت خویش را آشکار ساخت و جناب حسین بن روح در ذیحجة الحرام همین سال 312 از محبس به امر حضرت حجت علیه السلام توقیعی در لعن او صادر فرمودند و جهت انتشار در میان طایفه امامیه پیش ابو علی محمد به همّام بن سهیل بن بیزان اسکافی بغدادی که یکی از بزرگان مشایخ امامیه بوده فرستادند که در کتاب غیبۀ شیخ الطائفه و احتجاج با کمی اختلاف، درج گردیده و نقل سطوری از آن در این مقام بجا است: «عرّف (اطال اللّه بقاک وعرفک اللّه الخیر کله وختم به عملک) من تثق بدینه وتسکن الی نیته من اخواننا ادام اللّه سعادتهم بانّ محمد بن علی المعروف بالشلمغانی عجل اللّه له النقمة ولا امهله قد ارتدّ عن الاسلام وفارقه والحد فی دین اللّه وادّعی ما کفر معه بالخالق. . . لعنّاه علیه لعائن اللّه. . . انّنا فی التوقی والمحاذرة منه علی مثل ما کنّا علیه ممّن تقدمه من نظرائه من الشریعی والنمیری والهلالی والبلالی وغیرهم. . .» .

- (خدای تعالی عمرت را دراز کند و با همۀ خیرات آشنایت سازد و خاتمه خیر به شما موهبت فرماید) به برادران مان آنانی که به دین و نیت خیر آنها اطمینان داری اعلام کن که محمد بن علی معروف به شلمغانی «خدای تعالی هر چه زودتر نقمت خود را بر وی نازل کند و مهلتش ندهد» مرتد گردیده ما او را لعنت کرده ایم لعنت های خدا بر او باد. . . ما در تبری از او همانند تبرّی از امثال وی: شریعی و نمیری و هلالی و بلالی که قبلاً الحاد ورزیدند می باشیم. . .

در آخر سال های حبس جناب حسین بن روح، این توقیع مبارک انتشار کامل یافته بود، شیعیان بغداد از وی تبرّی جستند و لعن و طرد وی از ناحیۀ مقدسه، در مجالس و محافل نقل می شد و کوشش وی برای متقاعد کردن امامیه به جایی نرسید و بالاخره نفرین امام علیه السلام همانند اخگری سوزان به بدترین وجهی او و طرفدارانش را به هلاکت رساند و طبق دستور قضات دولت عباسی در سه شنبه 29 ذیقعده سال 322 شلمغانی و ابن ابی عون را بعد از شکنجۀ با تازیانه، گردن زدند و سپس اجساد پلیدشان را به دار آویختند و بعد از نمایش عبرت انگیز، جسدشان را سوزانده و خاکسترشان را به

ص:83

آب دجله دادند. (1)

باری، کتاب التکلیف را شلمغانی در حال استقامت نوشته، چنان که شیخ الطائفه رحمه الله در کتاب غیبت از ابی الحسین محمد بن فضل بن تمام از شیخ شان نقل می کند: «که شلمغانی هنگامی که مشغول تألیف کتاب تکلیف بوده، پس از اصلاح هر باب از آن، آن را به نظر جناب شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رضی الله عنه می رساند، و پس از عرضه بر آن جناب و حک و اصلاح و تصحیح در محضر آن بزرگوار، بیرون می آمد و آن تصحیح شده را نقل می نمود. و ما از آن استنساخ می کردیم» . (2)

شلمغانی خبیث السریره مستقیم الظاهر در هنگام تألیف کتاب التکلیف در بلدۀ سکونت سفراء امام غایب علیه السلام، هر باب کتاب خویش به عرض سفیر وقت می رساند و در محضر وی، حک و اصلاح می کند و تصحیح شده را نقل می کند و در دسترس استنساخ می گذارد، اما کلینی عظیم رحمه الله از انجام چنین وظیفه ای در هنگام تألیف کتاب کافی ، مسامحه می نماید! حاشا.

با اعتماد به این قرائن مذکوره و قرائن غیر مذکوره در این مقاله، دعوای اطمینان به

ص:84


1- 1) . این که دربارۀ شلمغانی اطالۀ کلام دادم به انگیزۀ توجه دادن نظر شریف خوانندۀ عزیز به رویدادهای در عصر غیبت صغری بوده است و به بهانۀ بررسی حادثۀ شلمغانی، طبعاً حوادث دیگری را خواهند متذکر شد و اما شرح حال اجمالی «شریعی، نمیری، هلالی، بلالی» که در توقیع مبارک آمده بدین قرار است: 1. شریعی: ابو محمد حسن شریعی از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام است که بعد از عسکری مدعی بابیّت شد و توقیع در لعن او صادر شد، و پیروان وی به نام شریعیّه از طوائف حلولیه از غلاتند. 2. محمد بن نُصیر نُمیری نیز از اصحاب امام عسکری علیه السلام است که پس از شهادت آن حضرت، مدعی مقام ابوجعفر محمد بن عثمان عمری شد و به ادعای نبوت و رسالت برخاست، پیروان او نیز از فرق حلولیه و به نام نمیریّه نامیده شدند. 3. ابوجعفر احمد بن هلال غَبَرتائی از اصحاب امام یازدهم علیه السلام که از غلاة و منکر نیابت ابو جعفر عمری بوده. 4. ابوطاهر محمد بن علی بن بلال نیز از اصحاب حضرت عسگری علیه السلام است که سفارت جناب ابو جعفر عمری را منکر بوده و خود مدعی سفارت از ناحیۀ حضرت صاحب الامر علیه السلام بوده است. مأخذ و مصادر این امور مذکوره، کتاب غیبت شیخ طوسی و کمال الدین صدوق و احتجاج طبرسی و تاریخ کامل ابن اثیر و مقالات شیخ اشعری، و الفرق بین الفرق بغدادی، و کتب رجال است که برای اجتناب از تطویل از ثبت صفحات مربوطه مأخذ و مصادر اغماض نموده و مطالب را به طور خلاصه نگاشتیم.
2- 2) . کتاب الغیبة، ص 239 طبع نجف [1]اشرف.

عرضه کتاب کافی به سفراء معظم عصر غیبت صغری که معاصر کلینی بودند و به حدس قوی به رؤیت ولی امر ارواحنا فداه، دعوایی است غیر جزاف، و باور نداشتن چنین دعوایی، ناشی از ابتلاء به وسوسه است.

این خبر شیخ رحمه الله در تألیف کتاب التکلیف با خبر دیگری که راجع به این کتاب نقل کرده منافات ندارد، شیخ رحمه الله در کتاب غیبت به واسطه از روح بن ابی القاسم بن روح نقل می کند: «چون محمد بن علی شلمغانی کتاب تکلیف را به پایان رساند - منتشرش ساخت - جناب حسین بن روح رضی الله عنه فرمان داد تا پی جویی کنند و کتاب را نزد ایشان بیاورند و آوردند، و آن بزرگوار آن کتاب را از اول تا به آخر قرائت و فرمودند: در این کتاب چیزی نیست مگر آن که از ائمه علیهم السلام روایت کرده، مگر دو یا سه موضع که بر ائمه علیهم السلام افتراء بسته خدا او را لعنت کند» . (1)

وجه عدم منافات، این است که خبر اول صریح بوده که در حین تألیف کتاب التکلیف در حال استقامت ظاهری بوده ولی مدلول خبر دوم این است که این کتاب را بعد از انحراف منتشر ساخته است زیرا جناب حسین بن روح با شنیدن خبر انتشار دستور فرمودند کتاب را خدمت شان آوردند و تمام آن را قرائت کردند و در پایان برای افترایی که در دو یا سه مورد به ائمۀ اطهار علیهم السلام بسته بودند، او را مورد لعن قرار دادند.

مرحوم علامه حلی در کتاب خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال در قسم دوم آن، بعد از بیان هویت شلمغانی، می فرماید: از جمله کتاب هایی که شلمغانی در حال استقامت تألیف کرده، کتاب التکلیف است که شیخ مفید رحمه الله تمام آن کتاب را روایت کرده مگر یک حدیث از آن را که در باب شهادات است و آن این که: «یجوز للرّجل ان یشهد لاخیه اذا کان له شاهد واحد، من غیر علم» . (2)

ص:85


1- 1) . کتاب الغیبة، ص 252. [1]
2- 2) . کتاب الغیبة، ص 124. [2]

ص:86

در فضل کتاب اصول کافی و جهت تسمیۀ آن و عدد احادیث و کتاب های وی

در فضل کتاب اصول کافی و جهت تسمیۀ آن

و عدد احادیث و کتاب های وی (1)

محمد باقر واعظ طهرانی کجوری مازندرانی

و مشهور این است که امام علیه السلام فرموده اند: «هذا کافٍ لشیعتنا» (2)از این جهت موسوم به اصول کافی شد، و جلالت مؤلف این کتاب کافی است که تألیف آن در مدت 23 سال به اطلاع و عهد بعضی از سفراء اربعۀ امام عصر علیه السلام شد.

از قرار تقریر نجاشی و جمعی دیگر اخبار مضبوطۀ آن شانزده هزار و یکصد و نود و نه است. علّامه اعلی اللّه مقامه فرمود: احادیث وی را به این عدد نقل کردم.

و شهید ثانی (3)در ذکری فرمود: آنچه در کافی است زیاده است از آنچه در صحاح سته است، و عدد ابواب و کتاب های آن سی و دو است: اول کتاب عقل و جهل است - و در او فضائل علم منطوی است - و کتاب «توحید» و کتاب «حجّت» - و در آن خمس است - و کتاب «ایمان» و کفر - و در آن طاعات و معاصی است - و کتاب فضل قرآن و کتاب «عترت» و کتاب «طهارت» و کتاب «حیض» و کتاب «جنایز» و کتاب «صلوة» و کتاب «زکوة» و کتاب «صوم» و کتاب «حج» و [کتاب] «مزار» و کتاب «جهاد» و کتاب

ص:87


1- 1) . روح و ریحان یا جنة النعیم والعیش السلیم فی احوال السید عبدالعظیم الحسنی علیه السلام والتکریم، تألیف حاج محمد باقر واعظ طهرانی کجوری مازندرانی، تحقیق سید صادق حسینی اشکوری، جلد چهارم، دار الحدیث، بهار 1382، اول، ص 291 - 296.
2- 2) . خاتمة المستدرک، ج 1، ص 39 و ج 3، ص 470 منسوب به امام عصر عجل اللّه فرجه الشریف.
3- 3) . کذا، کتاب الذکری از شهید اول است، و این مطلب را شهید اول در اوائل ذکری، ص 6، فرموده است.

«معیشت» - و در او انواع معاملات است - و کتاب «نکاح» و کتاب «طلاق» و آنچه به وی متعلق است و کتاب «عتق» و توابع آن و کتاب «حدود» و کتاب «دیات» و کتاب «شهادات» و کتاب «حکومات» و کتاب «ایمان» و «نذور» و کتاب «کفارات» و کتاب «صید و ذبایح» و کتاب «اطعمه و اشربه» و کتاب «cی و مروة و تجمل» و کتاب «دواجن و رواجن» و کتاب «وقوف و صدقات» و کتاب «وصایا» و کتاب «مواریث» و کتاب «روضه» ، و آن آخر کتاب های کلینی علیه الرّحمة است.

و کتاب دیگر بر ردّ قرامطه و کتاب تعبیر رؤیا و کتاب رجال و کتاب رسائل الائمه و کتابی در اشعاری که برای ائمۀ طاهرین علیهم السلام شعراء گفته اند.

خلاصه چنان که صدوق طاب ثراه اشهر است بین مسلمین و اهل ایمان از پدرش علی بن الحسین قمی با جلالت قدری که آن مرحوم داشت - که جملتی از آن مذکور شد - همین طور محمد بن یعقوب کلینی رازی است بین کافّۀ اهل اسلام و فقهاء عظام، با علوّ رتبت و جلالت مقام [که] داشت خداوند عطوف به واسطۀ این بزرگواران بر تمام علماء اسلام از اولین و آخرین متقدمین و متأخّرین منّت گذارد، و بعد از ائمۀ هدی به این بزرگواران و امثال ایشان سائرین از علماء را فضل و علم برتری داده که یک نفر ایشان به حمد اللّه تعالی از اهل قم است و توطّن در ری گرفت و مدفنش نیز در ری است، و دیگری از اهل ری و توقّفش در ری گردید اما پدر بزرگوارش به جای وی مدفون است رحمة اللّه علیهم اجمعین.

و عجب دارم - بنابر اقوال سابقه که در بناء ری جملتی شرح دادیم و بزرگیِ آن را ذکر نمودیم - که وقتی مساکن حنفی و شافعی و شیعی بوده است و طایفۀ حنفی و شافعی بسیار بودند و شیعه بسیار کم، مع هذا قبری از علماء ایشان در ری پیدا نیست و ذکری از آنها نیست و معلوم نشده است تاکنون قبور علماء عامه در ری باشد. بلی کسی که در ری مدفون شد کسائی نحوی است اما قبر او معین نیست در کجاست.

خوب است احوال او را مجملاً در عنوان علی حده بنویسم.

ص:88

کتاب اصول کافی و ویژگی های آن

کتاب اصول کافی و ویژگی های آن

اشاره

کتاب اصول کافی و ویژگی های آن (1)

ترجمه و تدوین: جواد فاضلی

چکیده

در مقاله یحیی محمد ضمن اشکالاتی که بر محمد عابد الجابری وارد آمده بود دربارۀ کتاب اصول کافی نیز اظهاراتی بیان شده بود که برخی از آنها نادرست می نمود و نیاز به پاسخ داشت، بر اساس نوشتار حاضر که عمدتاً برگرفته از مقدمه عربی استاد علی اکبر غفاری بر کتاب اصول کافی است تنظیم گردید که در طی آن به برخی از ویژگی های این موسوعه گرانقدر شیعه پرداخته شده و به برخی از اشکالات پاسخ داده شده است.

کتاب شریف کافی یکی از بزرگ ترین مجموعه های حدیثی است که شامل روایات وارده از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام و شامل علوم اسلامی اعم از اصول و فروع بوده و با بهترین نظام، ترکیب، تبویب، دقت ضبط فراوان و ایجاز عناوین سامان داده شده است و نسبت به کتاب های مشابه خود که نزدیک به زمان او بوده اند برتری فراوانی دارد. به عنوان مثال اگر کتاب صحیح بخاری را در نظر بگیریم با همۀ بزرگی و مهارت و گستردگی اطلاعات مؤلف در گسترۀ حدیث - که سبب شده است برخی از اهل سنت کتابش را به لحاظ اعتبار، پس از قرآن، صحیح بنامند - بعضاً نقایص زیر را در آن مشاهده می کنیم:

1. این کتاب دارای ابوابی است که هیچ ارتباطی با کتاب ندارند.

ص:89


1- 1). کتاب ماه دین، شمارۀ 59 و 58، مرداد و شهریور 1381، ص 62 - 63.

2. این کتاب دارای احادیثی است که پیوندی با باب مورد نظر ندارند.

3. گاهی احادیثی را در آن می یابیم که در غیر باب خود آمده اند.

4. گاهی یک باب در غیر کتاب مربوطه آمده است.

5. گاهی مؤلف عنوان مورد نیاز را نیاورده است و گاهی هم عنوانی را ذکر می کند که مربوط نیست.

مثلاً در کتاب المحاربین من اهل الفکر والرده (کفار و مرتدان محارب) ابوابی را آورده و آنها را «باب رجم الحبلی» (سنگسار کردن زن حامله) و باب «رجم المحصن» (سنگسار کردن فرد مرتکب زنای محصنه) نامیده است در حالی که همانطور که ملاحظه می شود هیچ ربطی با کتاب مذکور ندارند و یا در کتاب المظالم والغصب بابی را آورده است با نام «باب ما جاء فی السقائف و جلس النبی صلی الله علیه و آله واصحابه فی سقیفة بنی ساعده» (دربارۀ آنچه مربوط به سایبان ها و نشستن پیامبر و اصحابش در محل سقیفۀ بنی ساعده است) و در ذیل این باب سخن عمر را در مورد حضور وی به همراه برخی از انصار و ابوبکر در سقیفه پس از رحلت رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل می کند و بی آن که در خصوص شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و نشستن ایشان در زیر سایبانی سخن به میان آورد بلافاصله باب را به پایان می برد.

در کتاب المرضی والطب (بیماران و پزشکی) بابی را با نام «قوموا عنّی» (از نزد من برخیزید) آورده است و حدیثی را در آن جا در خصوص وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که حضرت فرمودند «بیایید برای شما مطلبی بنویسم تا پس از من گمراه نگردید» .

در کتاب طلاق، بابی را با نام «نکاح المشرکات» (ازدواج با زنان مشرک) مطرح می کند.

در کتاب «الجهاد» خصوصیات حور العین را ذکر می کند و از این دست موارد فراوان است.

بخاری با همۀ عظمت و مقام شامخی که دارد از کسانی همچون عمران بن حطان

ص:90

سدوسی که ستایشگر ابن ملجم مرادی قاتل مولا امیرالمؤمنین است و نیز از برخی دیگر از دشمنان اهل بیت علیهم السلام نقل روایت می کند در حالی که از ائمه بزرگوار اهل بیت علیهم السلام روایتی را نقل نمی کند. البته در این جا نمی خواهیم تعریضی بر بخاری وارد سازیم و کتاب هایش را مورد قدح و نقد قرار دهیم. لیکن سخن در ارجحیت و تقدم کلینی در فقه و ادب و علم بر وی و امثال اوست. دقت در ضبط، علم فراوان و درایت وی در امر حدیث که مورد تصدیق و اذعان بسیاری از دانشمندان است، چنان است که هیچ یک از نقایص موجود در کتاب بخاری در کتاب کافی به چشم نمی خورد.

این در حالی است که عده ای از علمای بزرگ تصریح به عدم دقت بخاری در ضبط کرده اند و گفته اند که وی حدیث را بر اساس حافظه اش می نویسد و معنای آن را [و نه عین لفظ را] نقل می کند.

عسقلانی در الهدی الساری می گوید: از جمله مواردی که در کتاب بخاری واقع شده این است که او حدیث کاملی که سلسله سندی واحد دارد را با دو لفظ متفاوت بیان می کند.

و همو از قول محمد بن ازهر سجستانی نقل می کند که گفته است: «در مجلس سلیمان بن حرب بودیم و بخاری با ما بود و مطالب را می شنید و چیزی نمی نوشت. از یکی از حاضرین سؤال شد چرا بخاری نمی نویسد؟ او گفت: وی به بخارا باز خواهد گشت و آن را از حفظ خواهد نوشت» . (1)

ذهبی از ابن عمرو حمدان نقل می کند که گفت: از ابن عقدة سؤال کردم آیا بخاری حافظتر است یا مسلم؟ پاسخ داد: «محمد (یعنی بخاری) دانشمند بود و مسلم هم دانشمند بود» . من سؤالم را چندین بار تکرار کردم. ابن عقده گفت: «محمد در خصوص اهل شام، دچار اشتباه گردیده است چرا که او کتاب های آنان را گرفته و دیده است و گاهی در جایی فردی را با کنیه اش ثبت می کند ولی در جای دیگر تنها اسم او را ذکر می کند و او را دو فرد متفاوت می پندارد ولی مسلم موارد کمی اشتباه دارد زیرا

ص:91


1- 1) . اضواء علی السنة المحمدیة، ص 244.

وی روایات مسند را می نویسد و نه روایات مقطوع یا مرسل را» . (1)

در این خصوص خطیب در تاریخ خود (2)و جلال الدین سیوطی در کتاب تدریب الراوی (3)و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان (4)نیز مطالبی دارند که برای پرهیز از طولانی شدن سخن، از آن صرف نظر می کنیم.

در حالی که کتاب کافی با آن که تعداد احادیثش به شانزده هزار می رسد و در بیش از دو هزار باب تنظیم شده و چند برابر صحیح بخاری است ولی در آن حدیثی که در غیر باب خود ذکر شده باشد یا بابی که در غیر کتاب مربوط به خود آمده باشد در آن وجود ندارد و نیز خبری که دارای یک سلسله سند باشد و به دو لفظ بیان شده باشد در آن نیامده است. در هیچ یک از کتاب ها و گفته های دانشمندان، سخنی که دلالت داشته باشد بر این که کلینی رحمه الله در لفظ حدیثی تصرف کرده و یا آن را نقل به معنی کرده باشد و یا با استفاده از حافظۀ خود آن را نوشته باشد وجود ندارد. هر قدر ما کتاب های مختلف را تفحص کنیم، مطلبی که دلالت بر طعن نسبت به کلینی و کتاب کافی او باشد نمی یابیم.

البته این بدان معنا نیست که علمای امامیه اعم از قدما و متأخر معتقد باشند کلیۀ احادیث روایت شده در کافی ، بدون هیچ استثنایی، معتبر و قطعی الصدورند و یا این که کلینی دارای مقام عصمت بوده است و یا این که کسانی که کلینی از آنها نقل می کند جملگی مورد وثوق هستند بلکه ادعا این است که روایات کافی از اصول معتبری استخراج شده است که مورد وثوق و اعتماد سلف صالح بوده و نسبت آن اصول به مؤلفان آنها مشهور بوده است مثل کتاب های زرارة بن اعین، محمد بن اسماعیل بزیع، هشام بن حکم، فضل بن شاذان، علی بن مهزیار، عبیداللّه حلبی، یونس بن عبدالرحمان و دیگران. و اگر در مقدمۀ کتاب کافی می بینیم که مؤلف می گوید «به صحت روایات و اخبار این کتاب عقیده دارد» به دلیل فوق و به حسب اجتهاد خویش است.

ص:92


1- 1) . همان.
2- 2) . تاریخ بغداد، ج 2، ص 11.
3- 3) . تدریب الراوی، ص 44.
4- 4) . لسان المیزان، ج 3، ص 405.

نکتۀ قابل توجه در این جا، همانطور که استاد اکبر، وحید بهبهانی رحمه الله گفته، این است که معنای اصطلاح روایت صحیح در نزد قدما غیر از اصطلاح متأخران است. چرا که صحیح در نزد قدما آن روایتی است که وثوق به صدور آن از معصوم علیه السلام داشته باشیم. خواه منشأ و علت این وثوق به صدور، عدالت یا وثاقت راوی باشد و خواه اماراتی دیگر. ولی متأخران تعبیر صحیح را در مورد روایتی به کار می برند که اتصال سندش به معصوم علیه السلام از طریق راویان امامی مذهب و عادل در همۀ طبقات باشد کما این که شهید رحمه الله در کتاب بدایه به آن تصریح کرده است.

به این ترتیب می بینیم نسبت میان دو اصطلاح مربوط به صحیح، عموم و خصوص مطلق است.

برخی گفته اند، «علامه مجلسی رحمه الله در مرآت العقول بیشتر روایات کافی را ضعیف شمرده است و این دلیل بر این است که نمی توان بر کلینی و قدرت ضبط و ثبت او اعتماد کرد.

پاسخ این است که نوع تقسیمی که مرحوم مجلسی در مرآت العقول ، برای احادیث در نظر گرفته است مبتنی بر اصطلاح و چارچوب مفهومی متأخران و طبعاً خود اوست. به عنوان مثال از این منظر اگر نام راوی ای مشترک باشد و نتوان میان آنان تمیز داد، ایشان معتقد است که این مجهول است ولو آن که کلیه آن افراد، امامی مذهب و ثقه و عادل باشند مثل نام احمد بن محمد که مشترک بین برقی و اشعری و بزنطی است و این سه که در یک طبقه هستند همگی مورد وثوقند.

مقدمه الاصول من الکافی ، ابو جعفر محمد بن یعقوب رازی، تصحیح و مقابله آیة اللّه حسن زاده آملی، تقدیم و تعلیق: علی اکبر غفاری، انتشارات اسلامیه، 1388ق.

ص:93

ص:94

جایگاه الکافی در میان امامیه

جایگاه الکافی در میان امامیه

اشاره

جایگاه الکافی در میان امامیه (1).

حسن انصاری

چکیده

نویسنده در این مقاله به بیان دیدگاه صاحب نظران دربارۀ کتاب کافی پرداخته است و پس از بیان امتیازات این کتاب در بین کتب اربعه از اعتبار روایات آن سخن به میان آورده است.

علمای شیعه امامی بیشترین ستایش ممکن را از این کتاب و نحوۀ تنظیم روایات آن و تلاشی که کلینی در تألیف آن متحمل شده است و در مقایسه با سایر کتاب های حدیثی داشته اند. در میان گرایش کلامی - اصولی شیعی، شیخ مفید (درگذشته 413 ق) معتقد بود که این کتاب از گرانقدرترین کتاب های شیعه و مفیدترین آنهاست (من أجلّ کتب الشیعة وأکثرُها فائدة) (2)شهید اوّل محمد بن مکی العاملی (درگذشته 786ق) نیز بر این باور است که در امامیه کتابی در حدیث همپایه الکافی نوشته نشده است (3)محقق شیخ علی الکرکی (درگذشته 940ق) کتاب الکافی را کتابی بی مانند و «الجامع الکبیر لأحادیث أئمة الهدی» خوانده و می نویسد که این کتاب شامل مجموعه ای از احادیث است که در کتاب های دیگر دیده نمی شود (4)شیخ إبراهیم

ص:95


1- 1). HTTP: // S I. K EB . COM/
2- 2) . تصحیح الاعتقاد، ص55.
3- 3) . نک: بحار الأنوار، ج 107، ص 190.
4- 4) . نک: محقق کرکی، طریق استنباط الاحکام الشرعیه، در رسائل، ج 3، ص 47؛ [1]بحار الأنوار، ج 108، ص 47، 62،75 - 76، 96؛ و [2]ج 110، ص 18.

القطیفی (درگذشته 950ق) ، فقیه نامدار و معارض محقق کرکی نیز با اشاره به نام کتاب الکافی ، این کتاب را همانند اسمش کافی و وافی به مقصود دانسته است. (1)شهید ثانی هم جمع، ترتیب، تنظیم و اسانید کتاب الکافی را ستوده است. (2)وی کتب اربعه را عماد ایمان و بنیاد دعائم اسلام می خواند (3)شیخ حسین بن عبدالصمد، پدر دانشمند شیخ بهایی در مورد کتاب الکافی می نویسد که کلینی کتاب خود را که در مدت بیست سال تدوین کرده بود، تهذیب کرد و پیراست و این کتاب بر مجموعه ای از احادیث مشتمل است که در دیگر کتاب ها یافت نمی شود. (4)سید میر محمد باقر الداماد نیز از عالمان دوره صفوی است که در عین حال که فیلسوف بود، ولی به کتاب های حدیث و از همه مهم تر کتاب الکافی بهای بسیار می داد (5)و می دانیم که بر این کتاب شرحی هم نوشت. سید محمد مهدی بحرالعلوم (درگذشته 1212ق) فقیه اصولی، این کتاب را کتابی «جلیل» و «عظیم النفع، عدیم النظیر» دانسته و آن را به دلیل حسن ترتیب و تهذیب، دقت در نقل، جامع اصول و فروع بودن و اشتمال بر اکثر روایات امامان، بی نظیر و برتر از همه کتاب های حدیثی دانسته است. (6)در میان جریان اخباری، ملا محمد امین استرابادی (درگذشته 1036 ق) پیشوا و بنیانگذار اخباریان، در الفوائد المدنیة به نقل از مشایخ گذشته چنین می آورد که کتابی همانند کافی در تاریخ اسلام نوشته نشده است. (7)فیض کاشانی (درگذشته 1091ق) که وی هم مسلک اخباری داشته است، کتاب الکافی را به دلیل اشتمال بر اصول حدیث و خالی بودن از زیاده گویی و مطالب بی فایده، شریف ترین و کامل ترین و موثق ترین کتاب حدیثی شیعه معرفی می کند، به این دلیل که مشتمل بر «اصول» است (8)مولی محمد تقی مجلسی

ص:96


1- 1) . بحار الأنوار، ج 108، ص 114.
2- 2) . همان، ص 141؛ و ج 109، ص 7، 91، 104.
3- 3) . همان، ج 108، ص 138.
4- 4) . نک: حسین بن عبدالصمد، وصول الاخبار؛ نیز نک: مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532. [1]
5- 5) . بحار الأنوار، ج 110، ص 4.
6- 6) . نک: الفوائد الرجالیة، ج 3، ص 330.
7- 7) . نک: استرابادی، الفوائد المدنیة، ص 200؛ نک: نوری، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532.
8- 8) . نک: فیض کاشانی، الوافی، ج 1، ص 6؛ نیز نک: بحرانی، لؤلؤة البحرین، ص 5.

کتاب الکافی را کتابی بی مانند در اسلام می داند. مولی محمد طاهر قمی هم تمامی کتب اربعه را مرجع فقها می داند (1)مولی محمد باقر مجلسی ( درگذشته 1110ق) ، نویسنده نامدار بحار الأنوار و شارح کتاب الکافی ، این کتاب را از لحاظ دقت و کامل بودن مهم تر از همه کتاب های حدیثی شیعه خوانده و آن را بهترین و عظیم ترین تألیفات امامیه دانسته است. (2)میرزا حسین نوری (درگذشته 1330ق) نیز کتاب کافی را به دلیل جامعیت در فقه، عقاید و مواعظ و آداب شایسته برتری دانسته است. کتابشناسانی مانند میرزا عبداللّه اصفهانی افندی (3)کنتوری (درگذشته 1286 ق) (4)و آقابزرگ طهرانی (درگذشته 1389ق) (5)نیز از کتاب الکافی در مقایسه با کتاب های دیگر ستایش کرده اند.

به ویژه در تشیع سده های متأخر و با رشد گرایش اخباری گری، جایگاه کلینی و کتاب او الکافی بیشتر مورد تأکید قرار گرفت وبه ویژه پس از استقرار تشیع در ایران در عصر صفوی، علاوه بر اهتمام فقیهان به کتاب الکافی به عنوان منبعی مهم دربارۀ احادیث فقهی، کتاب الکافی وبویژه بخش اصول آن به عنوان مهم ترین مرامنامه اعتقادی شیعه، دست کم از دیدگاه عالمان اخباری و محدثین و گرایش تشیع اعتقادی قلمداد شد. این امر از نوع ستایش هایی که از کلینی و کتاب الکافی در منابع متأخر شده است، به خوبی پیداست. (6)در همین مورد باید توجه داشت که کتاب الکافی بر خلاف

ص:97


1- 1) . بحار الأنوار، ج 110، ص 129.
2- 2) . نک: مرآة العقول، ج 1، ص 3.
3- 3) . نک: افندی، ریاض العلماء، ج 2، ص 261.
4- 4) . نک: کنتوری، کشف الحجب، ص 418؛ برای مجموعه ای از نظرات عالمان شیعه دربارۀ الکافی، نک: خوانساری، روضات الجنات، ج 6، ص 116 به بعد.
5- 5) . نک: الذریعة، ج 17، ص 245.
6- 6) . علاوه بر منابع گذشته، نیز نک: اردبیلی، جامع الرواة، ج 2، ص 218؛ تفرشی، نقد الرجال، ص 339؛ قهپایی، مجمع الرجال، ج 6، ص 73؛ نراقی، شعب المقال، ص 103؛ ابوعلی الحائری، منتهی المقال، ص 297؛ نوری، مستدرک، ج 3، 526 - 527؛ حسن صدر، عیون الرجال، ص 84؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج 3، ص 202؛ عباس قمی، الفوائد الرضویة، ص 657؛ همو، الکنی والالقاب، ج 2، ص 98؛ همو، سفینة البحار، ج 2، ص 494.

سه منبع دیگر کتب اربعۀ حدیثی شیعه، علاوه بر احادیث فقهی شامل احادیث اعتقادی و تفسیری هم هست و بنابراین از نقطه نظر اعتقادی در مقایسه با سه کتاب دیگر از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است. در راستای تأکید بر اعتبار کتاب الکافی نزد امامیه، عنوان کتاب، بهانه ای برای شدت بخشیدن به اعتبار کتاب الکافی را برای برخی گرایش های حدیث گراتر شیعی فراهم کرده است. بر این اساس ادعا شده که این کتاب به امام غائب عرضه شده و امام آن را تحسین کرده است. در این مورد باید به طور خاص به عبارتی نسبت داده شده به امام غائب از سوی برخی منابع اشاره کرد که بر اساس آن، امام دربارۀ کتاب کافی تعبیر «کتاب کافی برای شیعیان کافی است» ( الکافی کاف لشیعتنا) را به کار برده اند (1)مجلسی در مرآة العقول ، که شرحی بر کتاب الکافی است، عرضه کتاب را بر امام غائب رد کرده، گرچه تلویحاً تأکید کرده که کتاب مورد تأیید امام بوده است. البته علی ابن طاووس، عالمی با گرایش شبه اخباری، به کتاب الکافی به دلیل آن که در عصر نائبان خاص امام غائب نوشته شده است، اعتباری خاص می بخشد و معتقد است مطالب کتاب در این دوره می توانسته به سادگی مورد تحقیق و درست سنجی (طبعاً از سوی وکلای امام) قرار گیرد. (2)

با وجود اعتبار فوق العاده ای که علمای امامیه به کتاب الکافی داده اند، اما بی تردید این کتاب هیچگاه از دیدگاه آنان و به ویژه فقها و علمای اصولی، جایگاهی را که صحاح شش گانه اهل سنت و مهم تر از همه دو صحیح محمد بن اسماعیل بخاری و مسلم بن الحجاج نیشابوری در میان اهل سنت پیدا کردند و در این ارتباط کتاب بخاری را پس از کتاب قرآن، برترین و صحیح ترین کتاب دانستند، پیدا نکرد. از دیگر سو باید دانست که در مورد میزان صحت احادیث الکافی میان علمای امامیه و به ویژه میان فقیهان و محدثان اختلاف نظر وجود دارد. علمای اصولی و فقیهان گرچه اعتبار زیادی برای این کتاب قائل بوده و آن را منبع مهم و مطمئنی برای اخبار و احادیث

ص:98


1- 1) . دربارۀ آن، نک: مامقانی، تنقیح المقال، ج 3، ص 202؛ محمد صادق بحرالعلوم، دلیل القضاء الشرعی، ج 3، ص131؛ حسین علی محفوظ، مقدمه، ص 25؛ برای نظر برخی عالمان امامی در این باره، نک: ابوعلی حائری، منتهی المقال، ص298؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532؛ حسن صدر، نهایة الدرایة، ص 219.
2- 2) . نک: ابن طاووس، کشف المحجة، ص 220.

امامان می دانستند و بویژه در بخش احادیث فقهی تکیه اصلی خود را بر این کتاب می گذاشته اند، ولی در عین حال احادیث این کتاب را مورد نقادی فقهی، اصولی و رجالی قرار می دادند. آنان همواره بر این امر تأکید داشته اند که احادیث کتاب های اربعه حدیثی و از جمله کتاب الکافی نیز می بایست مورد دقت های رجالی و ارزیابی کارشناسانه فقهی قرار بگیرند و نمی توان از «قطعی الصدور» بودن آنها سخن گفت (1)در همین ارتباط آنان به ضعیف بودن و یا دست کم غیر صحیح بودن شماری از احادیث کتاب الکافی حکم کرده اند و بدین وسیله نظریۀ حجیت تمامی احادیث کتاب الکافی را که به ویژه از سوی اخباریان طرح می شده است، رد کرده اند (2)به همین دلیل هم پاره ای از عالمان امامی به وجود احادیث ضعیف و یا دست کم غیر صحیح، از نقطه نظر شیوه متأخران در زمینه تقسیم احادیث (3)در کتاب الکافی اشاره کرده و انواع چهارگانه حدیث را از دیدگاه شیوه یاد شده، در این کتاب برشمرده اند. (4)در مقابل، اخباریان که با توجه به مبانی خاص خود در زمینه حجیت منابع چهارگانه فقه شیعی (کتاب خدا، سنت / حدیث، عقل و اجماع) رویکردی متفاوت نسبت به حدیث در مقایسه با اصولیان شیعی داشته اند و احادیث را منبع اصلی حجیت فقهی می دانند، بر صحت و «قطعی الصدور» بودن احادیث متون «اصول» و کتاب های اصلی حدیثی امامیه و یا دست کم کتب اربعه و از جمله کتاب الکافی تأکید کرده اند (5)و

ص:99


1- 1) . نک: بهبهانی، الفوائد الحائریة، چاپ شده ضمن رجال الخاقانی، ص 210 - 218.
2- 2) . نک: سید محمد مجاهد، مفاتیح الأصول، ص334؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 92.
3- 3) . برای شیوه متأخران و اقسام چهارگانه حدیث نزد آنها، نک: شهید الثانی، الدرایة فی علم مصطلح الحدیث، مطبعةالنعمان، نجف اشرف، ص 19 - 24؛ عاملی، حسین بن شهاب الدین، هدایة الابرار، ص 109.
4- 4) . مانند فخر الدین طریحی (درگذشته 1085 [1]ق) ، جامع المقال، ص193؛ یوسف بحرانی (درگذشته 1186 [2]ق) ، لؤلؤة البحرین، ص394 به نقل از برخی مشایخ خود؛ محمد مهدی بحر العلوم، رجال السید بحر العلوم، ج 3، ص 331؛ محمد بن سلیمان تنکابنی (درگذشته 1310 [3]ق) ، قصص العلماء، ص420؛ آغا بزرگ طهرانی، الذریعة، ج 17، ص 245. طریحی می نویسد که از مجموع 16199 حدیث الکافی، تعداد صحیح 5072 و تعداد حَسَن 144 و موثَّق 1118 وقوی 302 وضعیف 9485 حدیث است.
5- 5) . نک: استرابادی، الفوائد المدنیة، چاپ سنگی تهران، 1321ق، ص 181 - 183؛ عاملی، حسین بن شهاب الدین (درگذشته 1076ق) ، هدایة الابرار إلی طریق الائمة الاطهار، مطبعة النعمان نجف اشرف، 1396ق، ص 56، 82 - 85؛ فیض کاشانی، الوافی، چاپ سنگی ایران، 1328 ق، ج 1، ص 11؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1391ق، ج 20، ص 62 - 65 و ص 96 و 104؛ بحرانی (ت 1186 ق) ، الحدائق الناضرة، تحقیق محمد تقی ایروانی، نجف، مطبعة النجف، 1376 ق، ج 1، ص 15 - 24. اخباریان در عین حال به اظهارات کلینی و شیخ صدوق در مقدمه الکافی و من لایحضره الفقیه و عقیده ای که آنان نسبت به احادیث وارد شده در این دو کتاب ابراز داشته و آنها را «حجت» و یا مبنای عمل فرض کرده اند، استناد می کنند تا ادعای خود را اثبات نمایند؛ نک: فیض کاشانی، الوافی، ج 1، ص 11؛ محمد تقی مجلسی، لوامع صاحبقرانی، مقدمة، فائدة 1/11؛ برای نقد این شیوه از سوی اصولیان، نک: کاشف الغطاء، کشف الغطاء، ایران، مطبعة محمد باقر، 1371 ق، مبحث 48؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، المدخل، ج 1، ص 103 - 104.

معتقدند که مؤلفان این کتاب ها با شیوه های خاص خود و متفاوت با شیوه متأخران در ارزیابی صحت و یا ضعف احادیث، تنها به نقل احادیث صحیح و «قطعی الصدور» در کتاب های خود مبادرت کرده اند. (1)فی المثل میرزا حسین نوری (درگذشته 1320ق) وثوق به کتاب کافی را چندان دانسته که از دیدگاه او نیازی به بررسی اسناد روایات آن وجود ندارد، بلکه وی معتقد است که می توان بنابر شیوۀ محدثان کهن در زمینه ملاک های «تصحیحِ» اخبار، اطمینان لازم را نسبت به ثبوت و صحت روایات کافی به دست آورد. (2)بنابراین اخباریان شیعه اعتبار بسیار بیشتری برای کتاب الکافی قائل بوده اند. این در حالی است که با توجه به این که از نقطه نظر رجالی، تعداد زیادی از اسناد کتاب الکافی و همچون سایر کتاب های حدیثی دچار مشکلاتی از نقطه نظر دانش رجال و درایة الحدیث است و شماری از راویان احادیث الکافی ضعیف و غیر قابل اعتماد توصیف شده و یا دست کم توثیق نشده اند، عموماً محدثان و به ویژه اخباریان به پاره ای از استحسانات استنباط شده بر اساس نقطه نظرهای رجالی محدثان و رجالیان کهن برای تصحیح و یا رفع ضعف احادیث این کتاب ها و از جمله کتاب الکافی استناد کرده و کوشیده اند نشان دهند با وجود تضعیف پاره ای از راویان احادیث این کتاب ها و یا وجود مشکلاتی مانند عدم اتصال سند و ارسال حدیث (به اصطلاح احادیث مرسل) و مشکلاتی از این دست، ولی مؤلفان کتاب های حدیثی

ص:100


1- 1) . نک: حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 20، ص 64، فائده 6.
2- 2) . نک: نوری، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532.

کهن و به ویژه مؤلفان اصول و جوامع حدیثی و از جمله کتب اربعه و از همه مهم تر کتاب الکافی ، احادیث خود را بر اساس اعتماد به پاره ای از قرائن که به شیوه قدماء معروف است (1)از اصول ( مانند اصول اربعمئة) و کتب مورد اطمینان (به اصطلاح معتمد) اخذ کرده و آن احادیث، حتی اگر با مشکلات رجالی توأم بوده ولی برگرفته از اصول معتبر و مورد عمل امامیه بوده است (2)طبعاً از این نقطه نظر، در مورد چاره جویی احادیث متعارض این کتاب ها به مواردی مانند ضرورت تقیه (3)و یا جواز عمل به هر دو نوع حدیث متعارض و یا سکوت و عدم رد احادیث متعارض یا نوعی تأویل برای جمع میان اخبار و موارد مشابه دیگر روی می آوردند. (4)این شیوه ها البته گرچه در میان اخباریان رواج عمومی داشته، ولی فقیهان و عالمان اصولی نسبت به آنها اتفاق نظر نداشته اند و تاکنون نیز در میان فقیهان شیعه در مورد این مباحث اختلاف نظر وجود دارد. اما آنچه مسلم است این است که وجود اخبار متعارض از دیرباز نظر فقیهان و متکلمان شیعه را به خود جلب کرده بوده و از آنان آراء اصولی و انتقادی در این مورد در اختیار داریم. (5)به همین دلیل طبعاً کتاب الکافی و محتویات حدیثی آن همواره از این نقطه نظر مورد نقادی بوده است.

ص:101


1- 1) . نک: حسن بن زین الدین، معالم الاصول، ص 163؛ شیوه قدما در تقسیم اخبار و احادیث مبتنی بر دسته ای ازقرائن و متفاوت با شیوه متأخرین بوده است. در مورد کسی که شیوه جدید به او نسبت داده شده، در منابع رجالی و کتاب های اخباریان که بویژه آنان سخت این شیوه را مورد انتقاد قرار داده اند، اختلاف است. برخی احمد ابن طاووس و برخی دیگر علامه حلی را پیشنهاد می کنند. در مورد مقایسه این دو شیوه، نک: حسن بن زین الدین، منتقی الجمان فی أحادیث الصحاح والحسان، چاپ سنگی ایران، 1379 ق، ج 1، ص 3 - 13؛ فیض کاشانی، الوافی، ج 1، ص 11؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 20، ص 96 و 102؛ بحرانی، الحدائق الناظرة، ج 1، ص 14 - 24، مقدمه 2؛ عاملی، هدایة الابرار، ص 96.
2- 2) . نک: بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 16 - 20.
3- 3) . نک: بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 15 - 16.
4- 4) . نک: عاملی، هدایة الابرار، ص 101؛ بحرانی، حدائق، ج 1، ص 8 - 13.
5- 5) . نک: مدخل اختلاف الحدیث، در دایرة المعارف بزرگ اسلامی.

ص:102

شیوه و روش کلینی در الکافی

شیوه و روش کلینی در الکافی

اشاره

شیوه و روش کلینی در الکافی (1).

حسن انصاری

چکیده

روش کلینی در نقل اخبار و اسناد آنها موضوع این نوشتار است. نویسنده از شیوه های مختلف کلینی و امتیازات آنها سخن گفته و به مقایسۀ آن با دیگر منابع روایی پرداخته است.

متأسفانه محدثان کهن جز در موارد محدودی که می شناسیم از ذکر شیوه نامۀ تألیف کتاب های حدیثی خود در مقدمه و یا مؤخرۀ کتاب های خود اجتناب کرده اند؛ این امر می تواند به دلیل این باشد که شیوه های آنان برای محدثان ادوار متقدم امری شناخته شده بوده است. البته از نوع برخورد ابن بابویه صدوق و یا شیخ طوسی با روایات کلینی، همین حدس تأیید شود. شیوه کلینی در کتاب الکافی همواره یکسان نیست و به نظر می رسد که کلینی در تألیف کتاب خود به تدریج برخی شیوه ها را مناسب تر دانسته و آنها را در کتابش به کار گرفته است:

1. شیوه کلینی در الکافی نقل کامل سند در مورد هر حدیث است و گاهی نیز برای یک حدیث دو سند مختلف را نقل می کند. البته در موارد محدودی کلینی متن احادیث را بدون سند و یا بدون سند کامل نقل می کند و به اصطلاح حدیث را به صورت مرسل روایت می کند. شماری از افتادگی ها و سقط اسناد در کتاب الکافی

ص:103


1- 1). HTTP: // S I. K EB . COM/

می تواند اثر راویان این متن و یا به احتمال بیشتر اثر ناسخان نسخه های الکافی باشد.

2. کلینی گرچه در کتاب خود به ذکر همه طرق روایی یک حدیث نمی پردازد و در میان طرق مختلفی که به یک حدیث دارد و بنا بر سنت محدثان، در بسیاری از موارد تنها یک طریق را، به دلایل مختلف، اختیار می کند، اما با این وصف در بسیاری از موارد هم با ارائه اسناد ترکیبی و یا نقل سند کامل مجزا (اصطلاحاً حیلوله) می کوشد نشان دهد که حدیث طرق روایی دیگری هم داشته و در سنت های دیگر چگونه روایت می شده است. البته برخی از بخش های اسناد ترکیبی وی کار خود او و برخی منقول از منابع وی است که آنان هم فراخور خود احادیث را به صورت ترکیبی روایت می کرده اند.

3. از مهم ترین شیوه های روایت کلینی در الکافی بهره گیری از اختصار در آغاز سند احادیث و اتکا بر اسناد احادیث قبلی است (و عموماً با تعبیر: و بهذا الاسناد) . این امر به این دلیل است که در بسیاری موارد روشن است که کلینی چند حدیث در یک موضوع را به صورت تقریباً مرتبی از یک منبع نقل می کند و بنابراین پس از ذکر سند حدیث اول، در احادیث بعدی نیازی به تکرار آغاز تکراری سند که اشاره به منبع او می کند، نداشته است. اختصار و یا ترکیب در سند حدیث می تواند در دومین زنجیره از وسائط حدیثی و یا حتی در زنجیره های بعدی سند دیده شود که در مواردی از آنها این احتمال هست که این کار ابتکار خود کلینی باشد که با اختصار در ذکر سند و یا با ارائه اسناد ترکیبی کوشیده است که از بیشترین منابع و طرق و در عین حال با رعایت اختصار استفاده کند.

4. شیوه مهم دیگری که کلینی در کتاب الکافی در ذکر اسناد احادیث دارد و بعداً هم توسط برخی دیگر از محدثان امامی به صورت های دیگری مورد تبعیت قرار گرفته است، روایت از تنی چند از محدثان و نویسندگان کتب حدیثی مهم و نامدار به وسائط متعدد است که به دلیل تکرار زیاد احادیث روایت شده از آنان، کلینی ترجیح داده است که برای شماری از وسائط هریک از این محدثان تعبیر «عدة من اصحابنا» را

ص:104

بکار برده و بدین طریق از ذکر مکرر وسائط خود در نقل از محدثان طبقه بالاتر اجتناب کند. بدین ترتیب روشن می شود که وی برای نقل احادیث آن دسته از محدثان، طرق متعدد و وسائط مختلفی داشته است و تنها به یک کتاب و یک طریق روایی برای دسترسی به احادیث محدثان طبقه بالاتر خود بسنده نکرده است.

5. در طول کتاب الکافی در مواردی مشاهده می شود که کلینی حدیثی را، گاهی تنها متن و گاهی عین متن و سند را در ابواب دیگر کتاب های الکافی تکرار می کند که البته این موارد به ضرورت استفاده مضاعفی است که می توان از یک حدیث و از لحاظ محتوایی در ابواب مختلف فقهی و یا اعتقادی کرد.

6. در مواردی هم کلینی یک حدیث را به صورت پاره های مجزا در ابواب مختلف نقل می کند (به اصطلاح: تقطیع حدیث) که این امر به دلیل موضوعات متفاوتی است که برخی از احادیث بدانها پرداخته اند.

7. کلینی مانند همۀ محدثان دیگر از اشکال مختلف نقل حدیث استفاده کرده است. البته این امر به منابع روایی او نیز مربوط می شود.

8. از ویژگی های کتاب الکافی همچنین نقل شماری از احادیث از نوع ادبی قرب الاسناد است که تنها واسطۀ میان کلینی و امام سه تن هستند و این امر با توجه به عصر کلینی البته قابل توجه است.

9. کلینی در کتاب الکافی گاهی در ذیل احادیث به تفسیر حدیث و یا توضیحی دربارۀ آن پرداخته است. این موارد محدود تنها شامل احادیث فقهی نیست، بلکه شامل مباحث اعتقادی، تاریخی و رجالی، لغوی و استشهاد به شعر نیز می شود؛ مانند بیان رفع تعارض میان دو حدیث و یا یک بحث فقهی که گاهی متضمن آراء فقهی و یا کلامی وی است. این موارد می تواند ما را برای شناخت بهتر شخصیت علمی و عقاید و آراء کلینی یاری رساند. در این میان کلینی گاهی به نقل آراء و فتاوی فقهی محدثان عصر حضور امامان مانند زرارة بن اعین، یونس بن عبدالرحمان، ابن ابی عمیر و فضل بن شاذان می پردازد.

ص:105

10. کلینی گاه در کتاب الکافی به روایت دیگر یک حدیث که مشتمل بر برخی اختلافات در متن حدیث بوده، اشاره می کند.

بدین ترتیب کتاب الکافی صرفاً یک کتاب جامع احادیث و بدون در نظر گرفتن ملاک های نقل حدیث نیست، بلکه کلینی در این کتاب مشخصاً به گزینش و ترکیب اسناد و متون حدیثی دست زده و کوشیده که با تبویب منظم احادیث و بر اساس مبانی فقهی و عقیدتی خود، مواد لازم برای فقه و عقاید شیعیان امامی را فراهم کند. به همین دلیل از انبوهی کتاب های حدیثی که در اختیار وی در طول سال های تدوین و گردآوری کتاب در ایران و عراق بوده، کلینی تنها بر شماری از کتاب ها، اسناد و طرق و بالاخره متون حدیثی تکیه کرده و خواسته با استفاده از شیوه ترکیب اسناد و گاهی ارائه متون مشابه و گردآوری احادیث با مدلول های متعارض و مهم تر از همه تبویب احادیث، زمینه لازم را برای شناخت حکم شرعی ارائه داده باشد.

ص:106

نقد و تحقیقی در زمینه شروح کافی

نقد و تحقیقی در زمینه شروح کافی

اشاره

نقد و تحقیقی در زمینه شروح کافی (1)

علی عابدی شاهرودی

چکیده

این مقاله در پنج بخش فراهم آمده است: 1. سخنی دربارۀ الکافی و مؤلف آن، 2. گزارش شماری از شروح نگاشته شده بر الکافی، 3. نقدی تحقیقی در ماهیت شرح و تفسیر به مفهوم محض علمی که مشتمل بر بخشی از بحث ماهیت اجتهاد است. این نقد با تحقیق ماهیت شرح و تفسیر، طرق و ادوات و زمینه آن را توضیح داده و عنصری اساسی از حقیقت اجتهاد را فراهم می کند، 4. گفتار و نقدی دربارۀ شرح صدرالمتألهین بر اصول الکافی، 5. گفتاری در شرح نویسنده مقاله بر کتاب الکافی موسوم به الحادی فی شرح اسانید و احادیث الکافی.

برخی از دوستان و متتبعان دانش پرور، پیشنهاد کردند: سخنی در زمینۀ شروح کتاب کافی و هم دربارۀ شرحی که بر کافی در دست تدوین دارم بنگارم. پیشنهاد یاد شده به نظر در خور پذیرش بلکه ضروری رسید. از این رو با اتکال بر خدا بر آن شدم تا گفتاری در این باره عرضه کنم.

این گفتار به مقتضای طبع خویش به ناگزیر از ماهیت تفسیر آیه و شرح حدیث سخن می گوید و پیرامون اسلوب فنی شرح و شروط و حدود و عناصر و صورت آن بحث و نظر دارد، تا هم زمینه ای از آشنایی با شروح کافی فراهم آید، هم خود شرح

ص:107


1- 1). کیهان اندیشه، فروردین و اردیبهشت 67، پیاپی 17، ص 81 -104.

حدیث به عنوان یک کار بحثی و علمی شناسایی و نقد و تحقیق گردد و هم راه برای نقد شروح و توضیح تراز کارآیی و میدان عمل آنها هموارتر شود.

بدین جهت این گفتار در چند بخش به شرح ذیل به خواست خدا به انجام می رسد:

1. سخنی پیرامون کافی و مؤلف آن.

2. گزارش شماری از شروح نگاشته بر کافی.

3. نقدی تحقیقی در ماهیت شرح و تفسیر به مفهوم محض علمی که مشتمل بر بخشی از بحث ماهیت اجتهاد است. این نقد با تحقیق ماهیت شرح و تفسیر، طرق و ادوات و زمینۀ آن را توضیح داده و عنصری اساسی از حقیقت اجتهاد را فراهم می کند.

4. گفتار و نقدی دربارۀ شرح صدر المتألهین بر اصول کافی.

5. گفتاری در شرح نگارنده بر کافی که به نام «الحاوی فی شرح اسانید و احادیث الکافی » موسوم است.

سخنی پیرامون کافی و مؤلف آن

کتاب کافی از جوامع حدیثی طراز نخست و یکی از چهار کتاب اساسی امامیه است. این کتاب از جنبۀ زمان بر سه کتاب دیگر تقدم دارد و از این رو بر اساس مسلک قرائن و نظریه تجمیع در سلسله اسانید مشترک به نوعی دارای تقدم اعتبار و مدرکیت است. کتاب های چهارگانه اصلی بدین شرحند: 1. کافی ، 2. من لایحضره الفقیه ، تألیف صدوق، 3. تهذیب ، تألیف شیخ طوسی، 4. استبصار ، تألیف شیخ طوسی.

کتاب دیگری را هم می توان در کنار چهار کتاب اصلی قرار داد و شمار آنها را به پنج رساند. گو این که به دلیل در دست نداشتن آن از چندی و چونی دقیق روایاتش آگاه نیستیم، کتاب یاد شده عمده ترین تألیف صدوق و موسوم به «مدینة العلم» است که گویا چند سده ای محیط علمی و دینی شیعه از آن محروم مانده. امید آن که تلاش های ثمربخشی به خواست خدا برای یافتنش انجام گیرد، باشد که چراغ

ص:108

دیگری فرا راه اندیشه حقیقت جویی برای کشف علوم حقیقی و رهیابی به درگاه قرب ربوبی افروخته گردد.

باری، کتاب کافی ، نخستین جامع روایی امامیه پس از پایان عصر حضور معصوم علیه السلام در زمان غیبت صغرا می باشد.

مؤلف آن، ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی از ثقات قدما و مروجین طریقه جعفری و مشایخ حدیث و اجازه و فقه در طائفه امامیه می باشد. درگذشت او به سال 329 یا 328 هجری قمری واقع شد. وی معاصر سفرای محمودین (نواب چهارگانه امام دوازدهم عجل اللّه فرجه) بود.

تألیف این کتاب سالیانی دراز (بیست سال و به گفته صاحب اعیان الشیعه در طبع جدید رحلی اگر اشتباه در نسخه یا طبع نباشد سی سال) به طول انجامید.

او در این سال ها با سختی و تلخی و کشیدن رنج فراوان در پیش دیدگان سفرای مخصوص امام عصر علیه السلام و در تماس با دیگر علما و مشایخ بر تألیف کتاب کافی همت گمارد. کتابی که توانست بخش ارزنده ای از علوم پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام را در خود با امانت و دقت و درایت ثبت کرده و برای آیندگان نگهدارد، تا بتوانند با استناد به مدارک معتبر برای دستیابی به اصول و فروع شرع راه های مطمئن و نزدیکی بیابند.

شمار احادیث کافی در اصول و فروع و روضه، به 16099 حدیث برآورد شده که با احتساب اندکی تقریب، قابل پذیرش است. ابو جعفر کلینی علاوه بر معاصر بودنش با سفرای چهارگانه، به عصر حضور معصوم علیهم السلام بسی نزدیک بود. مشایخ کلینی، آنها که از طبقه هشتم هستند، روات بلاواسطه و اصحاب ائمه علیهم السلام و یا عصر آنها را درک کرده بودند، بلکه برای برخی از آنها از جنبۀ تاریخی امکان درک معصوم علیه السلام یا درک زمان وی قابل قبول است و حداقل بسی احتمال دارد. در مقال دیگر به خواست خدا باید در این باره و دیگر امور مربوط به آن بحث و بررسی کرد.

از جمله مشایخ کلینی که از اصحاب ائمه علیهم السلام بدون واسطه اخذ حدیث کرده اند،

ص:109

علی بن ابراهیم بن هاشم است که در صدر بسیاری از اسانید کافی قرار دارد. علی بن ابراهیم از طبقۀ هشتم روات و از جمله مشایخ حدیث و تفسیر بوده و کتاب تفسیری وی از اصول تفاسیر روایی به شمار می رود. پدر وی ابراهیم بن هاشم است که ائمه علیهم السلام را درک کرده و از محدثین و ترویج دهندگان طراز اول احادیث امامیه است.

ابوجعفر کلینی، از طبقۀ نهم روات و مشایخ است. بزرگان روایت و فقه بر وثاقت و ثبات و معرفت وی گواهی داده اند:

نجاشی دربارۀ او گوید: موثق ترین و ثابت ترین مردم در حدیث است. (1)

علامه حلی نیز در رجالش همین را گفته است. (2)

شیخ طوسی در فهرست دربارۀ کلینی گوید: «ثقة عارف» . (3)

اتفاق و تسالم مشایخ و روات و فقها و علمای امامیه بر وثاقت و درایت و بصیرت وی بسی شایان توجه است.

باری وی در روزگاری می زیست که امکان دسترسی به سرچشمه های بکر دانش های دینی فراهم بود. زیرا: اولاً، اصول و مصنفات اصحاب ائمه علیهم السلام در دسترس بود و وی می توانست از بسیاری از آنها بهره گیرد. شمار این کتاب ها بر بیش از شش هزار بالغ می شود.

تنها مجموعه اصول این کتاب ها به چهارصد اصل برآورد شده که به نام اصول اربعمأة (اصول چهارصد گانه) شهرت دارد که این خود سخنی جدا آمیخته با نقد را خواستار است.

کتب و مصنفات دیگر محدثین و اصحاب ائمه علیهم السلام تا زمان حضرت عسکری علیه السلام بسی بیش از این بوده و تا شش هزار و ششصد کتاب رسیده. طرق کلینی و دیگر مشایخ آن زمان به اصول و مصنفات یاد شده یا متواتر بوده یا مستفیض و یا همراه با قرائن عینی. طرقی که نه متواتر باشد، نه مستفیض و نه همراه با قرائن عینی اندک بوده.

ص:110


1- 1) . رجال نجاشی، ص 266.
2- 2) . خلاصة الأقوال، ص 145.
3- 3) . فهرست طوسی، ص 160.

سه کتاب دیگر نیز وصفی بدین گونه دارند، گرچه جامع کافی به دلیل فاصلۀ کمتر و نزدیکی به عصر نص و قرب زمان مؤلف آن به اصحاب بلاواسطۀ ائمه علیهم السلام و دسترسی عینی تر وی به مدارک و متون اصلی بر آنها مزیت دارد.

ثانیاً، وی معاصر سفرای خاص امام عصر (عج) بوده، به گونه ای که برایش از طریق آنان آگاهی بر نصوص ناب شرعی امکان داشته، به ویژه آن که در شهری اقامت داشته که آنان نیز در آن شهر بودند ( بغداد) .

و ثالثاً، در روزگار او مشایخ و محدثینی که بی واسطه از اصحاب ائمه علیهم السلام احادیث را دریافت کرده بودند، هنوز وجود داشتند. و ابو جعفر کلینی نزد آنان علوم دینی را فراگرفته و خود بی واسطه یا حداکثر با یک واسطه از آنان اخذ حدیث کرده است.

در اینجا مطلبی می ماند که تحقیق آن به فرصتی دیگر موکول می شود، این مطلب در مورد این پرسش است که آیا ابو جعفر کلینی اصحاب ائمه علیهم السلام یا زمان آنها را درک کرده است، یا نه؟

سخنی در ارزش اسانید و احادیث کافی

سخن مشروح در این باره منوط به ارائه شرحی از نظام شناخت حدیث است که خود مقالی جداگانه می خواهد. بدین جهت در این گفتار که زمینه دیگری را آن هم نه به تفصیل پی می گیرد، به سخنی کوتاه بسنده می شود.

در ارزیابی و تصحیح اسناد، سه نظریه وجود دارد:

1. نظریۀ قدما، موسوم به نظریه قرائن.

2. نظریۀ متأخران که بر تقسیم حدیث به چهار یا پنج قسم استوار است.

3. نظریۀ تجمیع که به نظر حقیر رسیده و به دیدگاه قدما نزدیک تر است تا دیدگاه متأخران.

و افزون بر این توثیقات و تضعیفات رجالی را که پایۀ دیدگاه متأخران است به عنوان عناصری از مجموعۀ تجمیع به نحو اساسی ملحوظ می دارد. قرائن متون نیز در این نظریه از جمله عناصر تجمیعند.

ص:111

این مسلک در عین مشارکتی که با مسلک قرائن دارد، به چند جهت از آن متمایز می باشد، از زمرۀ این جهات تمایز تفسیری است که مسلک تجمیع از ماهیت قرائن می دهد. بر طبق تفسیر مذکور قرائنی که برای شناسایی حدیث شایسته منظور شدند تنها قرائن عینی و عمومی می باشند که به مقتضای عینیت و عمومیت خود از ارزش واقعی برخوردارند و می توانند ما را در کشف واقعیت اسناد کمک دهند.

مسلک قرائن بدون تفکیک قرائن ذهنی از عینی، مسلکی ذهنی و شخصی است، پس نشاید که به عنوان یک طریق علمی قلمداد شود، چون طریق علمی باید دارای ضابطه ها و تصویرها و خصلت های عمومی و واقعی باشد، تا بتواند محک زده شود و از راه کلیاتش شناسایی شده و اثبات یا ابطال گردد.

اگر روشی فاقد محک عینی و همگانی باشد، نه نقدپذیر است و نه اثبات پذیر و به همین دلیل، علمی نیست. آن کسی هم که چنین روشی را به کار می برد همیشه در تار و تنش آن درمانده و راه به جایی نبرد، گو این که هیچ گاه به گمان خود از میدان به در نمی رود و پیوسته می تواند اشکال ها را دفع کند.

در تصحیح احادیث، شاید به این دلیل و نیز به دلیل دیگر، مسلک قرائن از سوی محققان کنار نهاده شد. و بیشتر توجه به طرف توثیقات و تضعیفات رجالی مبذول گردید. این طریق را می توان از آن رو که توثیق و تضعیف رجال حدیث را ملاک می گیرد، مسلک توثیق نامید.

طریق توثیق راهی است واقعی و عمومی که هر کسی تمکن دارد آن را بیازماید و داده هایش را به محک زند. از همین جهت است که در حوزۀ بحث و تحقیق استقرار یافت و محور تصحیح قرا رگرفت. اما با این وصف، این طریق نقص ها و اشکال هایی دارد که در جایش به خواست خدا تبیین خواهد گردید.

ضابطه نداشتن مسلک قرائن از آغاز پیدایش معرفة الحدیث سبب رد و قبول های شخصی فراوانی شده بسیاری از احادیث صحاح بر پایۀ ذهنیت های این روش از رده بیرون شدند و نیز بسیاری از احادیث ضعاف، پذیرفته و به مثابۀ صحاح تلقی گردید،

ص:112

بی آن که در کنارگذاری برخی و پذیرش برخی دیگر مدرکی مشخص و ضابطه ای غیر ذهنی ارائه شود، هر چند ارائه ندادن ضابطه منافاتی با بودن ضابطه در واقع ندارد.

برخی از آنچه در کوران این رد و قبول ها به عنوان مبنای کار در پرتو دیدگاه قرائن ارائه می گردد از تن دادن به نقد گریزان است.

فی المثل روایات نه اندکی در دست هست که بر پایۀ مسلک توثیق از جمله صحاح بشمارند، اما به دلیل ذهنیتی که عده ای از مشایخ یا حدیث شناسان در تفسیر غلو یا زندقه یا دیگر عنوان ها داشته یا دارند، بر آنها مهر ابطال خورده و بی چون و چرا به بایگانی سپرده شدند. این گونه ابطال که ناشی از تفسیر ذهنی از عناوین ابطالگر است، هیچ ارزش فنی ندارد، زیرا فاقد ضابطه یک کار عملی است.

از باب نمونه هنگامی ابطال یک نقل به عنوان غلو دارای ارزش است که نخست تفسیری مشخص و عینی از غلو ارائه شده باشد و آنگاه به اثبات رسانده شود که غلو با تفسیر یاد شده در حوزۀ غلو باطل قرار دارد و سپس انطباق غلو باطل با تفسیر آن بر نقل مورد نظر ثابت گردد. هرگاه حتی یک مرحله از مراحل سه گانه مذکور ناتمام بماند کار ابطال از اعتبار می افتد.

عکس روند ابطال بدون ضابطه نیز ممکن است و بسیار رخ داده، بدین معنا که احادیث ضعیفی بر مسلک توثیق به دلیل برداشت های شخصی در شمار احادیث صحیح قلمداد شده اند، بدون توضیحی کافی و عمومی در به حساب آوردن آنها در جملۀ صحاح با آن که از جنبۀ ضعف اسناد آنها می بایست در زمرۀ ضعاف قرار داده شوند.

پس دو جریان تصحیح و تضعیف، از آغاز وجود داشته که لازم است مورد سنجش و ارزیابی و شناسایی قرار گرفته تا معیارهای هر یک معلوم گردد.

استثنائات قدمایی مانند استثنائات محمد بن حسن بن احمد بن الولید غالباً استثنا از صحت است که مفید تضعیف می باشد، اعراض ها نیز در حکم تضعیف اند، گو این که از نظر محتوا از آن متمایزند، قبول و پذیرش ها نیز در حکم تصحیح می باشند، گرچه در محتوا غیر آنند.

ص:113

باری به دلیل اشکال هایی که بر هر دو مسلک قرائن و توثیق وارد است، نگارنده از هر دو روش صرف نظر کرده و با نقدها و اصلاح هایی که در آن دو به انجام رسانده و بر پایه یک نظریه عمومی در باب ادراکات غیر اولی و غیر متافیزیکی و غیر صوری مسلک سومی را برای تصحیح احادیث به نام «مسلک تجمیع» برگزیده است.

این مسلک، بخشی از طریقه قرائن را در خود دارد و مسلک توثیق را نیز به عنوان عنصری از عناصری خویش می پذیرد. اما از یک سو اطلاق یا موضوعیت مسلک توثیق را نفی کرده و آن را تنها به سان عنصری از تجمیع منظور داشته است و از سوی دیگر قرائن ذهنی و شخصی را از قرائن عینی جدا ساخته و صرفاً بدانها بها داده و برای شناختشان ضابطه ها و تعریف های مشخص و همگانی و تفسیرپذیری را به سامان رسانده است.

تحقیق هایی که بر پایه تجمیع در زمینه های گوناگون و از آن جمله در زمینه اسناد احادیث به انجام می رسند، تحقیقاتی نقد پذیرند که می توان جای اشکال و بحث را در آنها مشخص کرد و انگشت روی یک نقطه به عنوان نقطه ضعف یا قوت گذارد، زیرا این بررسی ها و تحقیق ها بر اساس قواعد و تعاریفی سامان می گیرند که هم می توان تحقیق های متکی بدان ها را به دقت سنجید.

در پرتو روش تجمیع، اعراض ها و ردها و هم پذیرش ها و تصحیح های قدما و متأخران چهره ای آشکار می گیرند و به ارزیابی و نقد تن می دهند.

احادیث کافی بر طبق مسلک توثیق به چهار یا پنج قسم به این گزارش تقسیم می شوند: 1. صحیح، 2. حسن، 3. موثق، 4. قوی، 5. ضعیف. بنابر طریقه قرائن تنها دو قسم دارند 1. صحیح، 2. ضعیف. گو این که نزد قدما، اکثر آنها از جمله صحاح به حساب آمده اند.

بر مسلک تجمیع نیز بیش از دو قسم ندارند، یا صحیحند یا ضعیف. گرچه می توان گفت اکثر آنها در مجموعه صحاح قرار دارند و تنها اندکی فاقد علایم خارجی صحت می باشند و در میان این اندک آن دسته ای که دارای ضد قرائن اند ( قرائن پاد مجموعه ها) بسی اندک و ناچیزند.

ص:114

صحیح و ضعیف در دو طریقه توثیق و تجمیع، هر کدام دارای دو مفهوم متمایز با دو ملاک متمایز است، گو این که در منظره کلی تر دو عنوان صحیح و ضعیف بسان جامع مشترک این معانی مختلف عمل می کنند، و از این نظر صحیح و ضعیف، در عین اختلاف معانی مشترک معنوی اند، گرچه از جهت اصطلاحی و فنی محض مشترک لفظی می باشند.

گفتاری پیرامون شروح کافی

کتاب کافی با ارزش و مدرکیت بنیادی خود در علوم دینی افزون بر جامعیتی که دارد در محیط امامیه جای خود را باز کرد و در صدر کتب حدیث قرار گرفت.

از این رو علما بی وقفه در حفظ متن و ثبت کردن اجازات و اسانید خود نسبت به آن و هم پژوهش و تحقیق و شرح آن کوشا بوده و هستند.

پس عجب نباشد اگر در طول سده ها تحقیق های ارزنده ای پیرامونش انجام گرفته و شرح های بسیاری بر آن نگارش یافته باشد. هر چند با نظر به اصالت و جامعیت کافی و با توجه به قضایا و مسائل محکم آن به ویژه در قسمت اصول می بایستی اهتمامی بسی بیشتر و قوی تر به شرح و تفسیر آن می شد. اهتمامی که اگر تهی از نگرش های ذهنی و منفی و جزمیت های شخصی و غیر منطقی به انجام می رسید و با توفیق هم رفیق بود، سرنوشت جامعه مسلمین را می توانست به سوی یک جامعه مجهز به دانش برین و اخلاق برین و تمدن اسلامی پیروز دگرگونه سازد و این کاری است که عناصر آن در این کتاب شریف به ودیعت نهاده شده.

شماری از شروح نگاشته بر کافی به گزارش ذیل است:

1. شرح کافی ، نگاشته محمد علی بن محمد البلاغی (م 1000ق) گویا این شرح از جهت زمان بر دیگر شروحی که در این گزارش می آید تقدم دارد.

2. شرح امیر اسماعیل خاتون آبادی، استاد سید نعمة اللّه جزائری (م 1112ق) . فرزند او به نام میرمحمدباقر مدرس، عهده دار تعلیم و تدریس سلطان حسین از ملوک صفویه بود.

ص:115

3. شرحی آمیخته با متن، نگاشته یکی از علما که نامش شناخته نشده آن را نگاشته، وی این شرح را به سال 1057ق آغاز کرد و تا مقبوله عمر بن حنظله در اواخر کتاب عقل و جهل، به شرح خود ادامه داد.

4. شرح مولی محمد امین بن محمد شریف الاسترآبادی، اخباری مشهور که بر اصولیین حمله هایی سخت داشته. کتاب فوائد مدنیه در نقد اصول از مؤلفات اوست. وی شاگرد میرزا محمد استرآبادی بود. از شرح مولی محمد امین به نام تعلیقات یاد شده.

5. شرح سیدمیرزا محمد باقر بن محمد ابراهیم القمی (م 1218ق. ق) .

6. شرح مولی حسین سجاسی زنجانی (م 1320ق. ق یا بیشتر) . وی در این شرح بر شرح ملاصدرا اعتماد داشته. شرح مولی حسین، در سه جزء تدوین یافته: کتاب عقل و جهل، کتاب توحید و کتاب حجت.

7. شرح مولی محمد حسین بن یحیی النوری، از شاگردان مجلسی، این شرح به گونۀ تعلیقه است.

8. شرح متکلم و فلسفی میرزا رفیعا، از استادان مجلسی (م 1082ق) .

9. شرح مولی محمد رفیع بن محمد مؤمن جیلانی، که بر اصول و روضه و برخی از فروع کتاب کافی به نگارش آمده.

10. شرح مولی صالح مازندرانی (م 1081 یا 1086ق) که بر اصول و روضه و برخی از فروع کافی است. این نگاشته از جمله شروح مبسوط و تحقیقی بر کافی می باشد. نگارنده این شرح را دیده و تا اندازه ای با دقت خوانده. مولی صالح در تألیف آن کوشش بسیار به کار برده و اسناد را نیز - گرچه نه به نحو لازم و کافی - مورد بحث قرار داده.

وی در خلال بسیاری از مطالب خود اعتراض ها و اشکال هایی را متوجه مطالب صدر المتألهین در شرحی که بر اصول کافی دارد می سازد. این شرح همراه با تعلیقات محققانه میرزا ابو الحسن شعرانی که بسی آن را رونق داده، به زیور طبع جدید آراسته و منتشر شده.

ص:116

11. شرح اصول کافی و ترجمه آن به فارسی نوشته عباس بن مولی حاجی تهران (م 1360) .

12. شرح مولی محمد زمان تبریزی.

13. شرح شیخ علی بن محمد بن حسن بن زین الدین الشهید العاملی (م 1103ق) .

14. شرحی بر کتاب علم کافی ، به نام هدی العقول.

15. شرحی به پارسی، اثر ابن محمد شفیع. وی گویا از تلامذۀ میرزا رفیعا بوده.

16. شرح اصول کافی و ترجمۀ آن به لغت اردو، نگاشتۀ سید محمد بن شبر بن حسین الحسینی الجنفوری (که به سال 1308 متولد شد) .

17. شرح محمد بن شیخ عبدالعلی آل عبدالجبار البحرانی القطیفی.

گفته شده: این شرح مبسوطترین شروح کافی است که در چهار جلد نگارش یافته.

18. شرح امیر محمد معصوم بن الامیر القزوینی التبریزی الاصل (م 1091ق) .

19. شرح مولی خلیل قزوینی به پارسی که گویا در حکم ترجمه باشد. این کتاب در هند به طبع رسیده.

20. شرح اصول کافی (1)از تألیفات صدرالدین شیرازی، مشهور به ملاصدرا و صدرالمتألهین.

ص:117


1- 1) . این شرح در گذشته در قطع رحلی به طبع رسیده بود، سپس از روی طبع قدیم، به صورت افست چاپ و منتشرگردید. طبع قدیم نخست گرچه از دیدگاه فنی جدید در صنعت چاپ و فن تنظیم و ویراستاری مرغوب نبود اما خوانا بود، که این خود از ارکان طبع یک نوشته است. طبع افست این خوانایی را نداشت. به علاوه قطوری و سنگینی خود کتاب که استفاده از آن را دشوار کرده بود، به ویژه که کتاب مفاتیح الغیب از مؤلفات دیگر ملاصدرا با این کتاب در یک مجلد قرار داشت. از این رو کتاب یاد شده از جنبه ای به صورت نیمه متروک درآمده بود و تنها در نزد شماری اندک از اهل پژوهش دیده می شد. تا این که آقای محمد خواجوی یکی از متتبعان و پژوهشگران گرامی همت گمارد و برای آماده سازی کتاب برای طبع جدید درصدد تصحیح و ویراستاری آن برآمد. و با عنایت خدا پس از تلاش بسیار وی و گذشت چند سال، جلد اول آن از طرف مؤسسه مطالعات فرهنگی منتشر گردید. حقیر نیز مقدمه ای نسبتاً مبسوط بر آن نگاشته بودم که با کوشش آقای خواجوی و به تصحیح ایشان همراه با همان جلد اول از شرح اصول کافی [1]صدر المتألهین به طبع رسید. امید آن که دیگر اجزاء این کتاب هر چه زودتر در اختیار طالبان علم قرار گیرد. ناگفته نماند که ایشان هم اکنون مشغول ترجمۀ شرح اصول کافی ملاصدرا می باشد.

آنچه در این نوشته از جمله شروح کافی مورد نقد و پژوهش قرار می گیرد، دو شرح است:

نخست، شرح صدر المتألهین بر اصول کافی و دوم، شرحی که نگارنده بر کافی دارد.

اما پیش از پرداختن به تحقیق در دو شرح یاد شده، لازم است سخنی دربارۀ اسلوب و روش علمی شرح و تفسیر آورده شود تا بر پایۀ آن بتوان به سنجش و پژوهش در تفسیرات و شروح دست زد. در اینجا دیدگاهی را که به نظرم رسیده عرضه کرده و بررسی دیدگاه های دیگر را به فرصتی واگذار می کنم.

نظریۀ نگارنده در اسلوب علمی شرح و تفسیر

در این دیدگاه شرح دارای دو مرحله است: نخستین مرحله، شرح متن کلام است، و دومین مرحله، به تفسیر علمی محتوای کلام پس از تقریر آن اختصاص دارد و اینک گزارش دو مرحلۀ مذکور:

مرحلۀ نخست «شرح متن» : هر کلامی از هر گوینده ای در بردارندۀ محتوایی است که گوینده آن را منظور کرده. گفتار یا کلام هر گوینده نخستین پدیداری است که مقصود وی را شرح می دهد. در مورد نوشتارها نیز سخن بدین گونه است.

اگر محتوا و کلام به گونه ای باشند که معنا به روشنی و بی هیچ دشواری به ذهن دیگران منتقل شود، در این صورت نیازی به توضیح بیشتر ندارد. ولی اگر یکی از محتوا و کلام یا هر دو به گونه ای باشند که شنونده یا مخاطب نتواند به آسانی معنا را دریابد، در این صورت کلام به تبیین نیازمند است.

و هر توضیح و تبیینی برای کلام چنینی اگر بخواهد شرح آن و توضیح دهنده محتوای آن در نظر گوینده یا نویسنده اش باشد، باید صرفاً درصدد راه هایی برای اکتشاف معنا و محتوا باشد، اگر به جای اکتشاف در پی فرض و تطبیق و تصرف باشد دیگر توضیح آن کلام نخواهد بود، بلکه چیزی خواهد بود خارج از طیف شرح و تفسیر که سخنش بیاید.

ص:118

باری بحث در اینجا تنها دربارۀ قرآن و احادیث است، از این رو سخن را از مطلق کلام بازگردانده تا در حوزه روش تفسیر قرآن و شرح حدیث به تبیین بپردازد:

قرآن کلام خداست، از این رو: اولاً، کلامی است تام و پاک از خلل در بلاغت و فصاحت و به عبات دیگر همۀ شروط و عناصر یک کلام کامل را داشته و به قدر توان سرشت کلام قدرت شرح و رساندن معنا را دارد. (1)

ثانیاً محتوای آن برآمده از علم الهی است و با نفس الامر و واقع تطابق تمام عیار دارد.

و ثالثاً، طبیعت این محتوا گسترده تر و برتر از افق کلام است.

علاوه بر امور یاد شده: عبارات در قرآن گزینش شده و مبرا از هرگونه تطویل یا اجمال مخل است. این عبارات به مثابه مجموعه هایی از آیات و کلماتند که تنها به اعتبار ساخت مجموعه ای ملاحظه پذیر و شرح پذیرند. این مجموعه ها بر عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مجمل و مبین، سابق، لاحق، و عناوین دیگر مشتمل می باشند که شناسایی همۀ آنها از جمله عناصر شرح محتوای آیات به شمار می روند.

و احادیث نیز بدین گونه اند. حدیث، نقل کلام معصوم علیه السلام است. این کلام گرچه پایین تر از قرآن است، ولی کلامی است تام که واجد شروط و عناصر تمامیت و کمال می باشد، هم فصیح است و هم بلیغ. محتوای این کلام، بازتاب علم معصوم است که علمی حاصل از تعلیم خدا می باشد.

از این رو طبیعت محتوای کلام او که حدیث آن را یا به صراحت و یا به معنا نقل می کند، گسترده تر از قالب عبارت است، چه عبارت، سخن راوی و محدث باشد و چه سخن خود معصوم علیه السلام، لذا هماره جز در موارد خاص، کلام نسبت به محتوا موجز است، پس نیازمند شرح می باشد.

ص:119


1- 1) . در تبیین کلام کامل و رسا و خالی از عیب، حقیر را نظری هست که به منطق زبان به مفهوم اعم مربوط می شود که قدری از آن در خلال مقالات دیگر به توفیق باری خواهد آمد. بیان وافی آن بر عهده منطق عمومی است که در دست تحقیق و تدوین می باشد.

افزون بر این، احادیث اکثراً دارای عباراتی کوتاه و گزیده اند و بدین جهت خواستار شرح و توضیح می باشند.

از اینها گذشته، احادیث مشتملند بر معاریض و مفاهیم و تعلیلات و بر عام و خاص، مطلق و مقید محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مجمل، مبین، سابق و لاحق، نص و ظاهر و اظهر، صادر از جهت تقیه و صادر برای بیان احکام اولی و دیگر عناوین.

اضافه بر این که احادیث مانند آیات، بر پایۀ مجموعه ها باید بررسی شوند که گاه فاصله زمانی عضو یک مجموعه حدیثی با عضو دیگر از یک قرن بیشتر می باشد. به این دلیل آگاهی بر محتوای آنها به سهولت امکان پذیر نبوده و نیازمند اطلاع بر موارد مذکور و نسبت و روابط آنها و برآورد مجموع ملاحظات می باشد تا محتوا به قدر توان آشکار شود و این کار عبارت است از شرح حدیث.

اینک دلایل ضرورت شرح احادیث را که به نحو پراکنده ذکر شد به گزارش ذیل به طور منظم ارائه می شود:

1. برتری طبیعت محتوای سخن معصوم از قالب عبارات.

2. موجز و گزیده بودن عبارات احادیث.

3. مجموعه وار بودن احادیث، به مانند آیات.

در آیات قرآن یک آیه باید در مجموعه ای از آیات مترابط، ملحوظ گردد تا بتوان بر اساس تفسیر آیات به آیات، به قدر توان بر کشف محتوای آنها دست یافت. افزون بر این تشکیل مجموعه ای دیگر برای تکمیل شرح آیات ضرورت دارد، که عبارت است از مجموعه آیات و احادیث، زیرا همان گونه که برخی از آیات برخی دیگر را شرح می دهد، برخی از احادیث نیز شارح آیات می باشند.

در احادیث هم این مجموعه پردازی لازم است، چون به سانی که آیات قرآن کلامی واحدند، احادیث نیز در حکم یک حدیثند، زیرا حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام است و حدیث او حدیث دیگر امامان تا امام دوازدهم علیه السلام، و همچنین حدیث امام دوازدهم حدیث آباء معصوم وی تا پیغمبر صلی الله علیه و آله می باشد.

ص:120

پس حدیث هر امامی شرح دهندۀ حدیث امام دیگر واقع می شود. تقیید و تخصیص و دیگر امور نیز بدین مثابه در احادیث جریان دارد.

4. اشتمال احادیث بر مطلق و مقید، عام و خاص، محکم و متشابه، سابق و لاحق، ذی تقیه و غیر ذی تقیه و دیگر عناوین.

مثلاً حدیثی از پیغمبر صلی الله علیه و آله یا یکی از ائمه علیهم السلام به طور مطلق می آید، و حدیث دیگر از امام دیگر به طور مقید که بر طبق شرط و قانون تقییدات می تواند حدیث اول را مقید کند. و نیز احادیثی از معصومین علیهم السلام داریم که در ردۀ محکمات روایی جای دارند، در کنار اینها متشابهات حدیثی قرار دارند. متشابهات حدیثی تا جایی که با محکمات ارتباط دارند در سایۀ آنها شرح می شوند.

تعریف ماهیت شرح متن

در سایۀ آنچه پیرامون رابطۀ کلامی آیات و احادیث و هم دربارۀ مفهوم شرح کلام گفته شد، می توان از شرح متن قرآن یا حدیث بدین گونه تعریف داد:

شرح یا تفسیر کاری است به منظور کشف محتوا از کلام به وسیله قرائن عینی و قواعد محاوره و دلایل لفظی. پژوهش در امور یاد شده و تحلیل و ترکیب آنها تنها راه توضیح کلام است.

امور یاد شده را بهتر است برای مراعات اختصار به عنوان «مختصات عینی کلام» موسوم کرد. این مختصات به طور مستقل از اذهان ما، متصل و متحد با کلام است، خواه به صورت گفتار باشد و خواه به صورت نوشتار.

فی المثل: حرف «کل» در عربی، یا «هر» در فارسی، برای رساندن معنای عموم و کلیت است و واژۀ «بعض» در عربی یا «برخی» در پارسی، برای دلالت بر مفاد جزیی و غیر عمومی ( قضیه جزئیه) گزیده شده. هر کدام از کل و هر یا بعض و برخی، مختصه ای از مختصات کلامی به شمار می آید که مشتمل بر آن است.

هنگامی که گفته می شود: «هر انسانی اندیشنده است» یا «هر مثلثی سه زاویه آن برابر دو زاویه قائمه است» در این گفته واژه «هر» یک ابزار و مختصه کلامی است که به نحوی مستقل از نظر ما بر کلی بودن دو قضیه مذکور دلالت می کند.

ص:121

واژه «است» نیز ابزار دیگری است که این همانی و حمل را در آن دو بیان می کند.

عمومیت و حمل تنها از متن دو واژۀ «هر» و «است» استفاده می شود و به خواست و نظر اشخاص وابسته نیستند، گرچه پیش از استفادۀ دو معنای مذکور از آنها باید مجموعه ای از تصورات و تصدیقات و مسلمات در ذهن ما باشد و از برای هر کدام از دو واژه نیز به طور عمومی معنایی منظور گردد.

پس شرح یا تفسیر هر کلام یک کار اکتشافی محض است که خواستها و پیش فرض های ما هیچ دخالت در آن ندارند. بلکه صرفاً دستگاهی از تصورها و نظریه هایی که زمینه ساز اکتشافند در کار شرح به عنوان شروط لازم آن دخالت دارند و این دخالت هم لازم است، زیرا هر کار فکری به یک مجموعۀ قبلی از نظریات نیازمند و وابسته است، تا از پیش در اندیشه موجود خردمند و مختار، رده یا رده هایی از نظریات نباشد، هیچ گونه تفکری امکان پذیر نمی باشد.

ابزار اکتشاف و شرح، تنها مختصه های عینی کلامند که در اندیشۀ ما بسان دستگاهی از نظریات، (1)تبلور می یابند. این دستگاه نظریات متبلور، به سان مجموعه ای از پرتوهای نورند که بر نقاط متقاطع فضا افکنده شده و به اندازۀ بردی که دارند حجم فضا را روشن می کنند. خود این دستگاه متبلور در پرتو یک مجموعه دیگر از نظریات قرار دارد که آن مجموعه نیز در راستای کشف معنا به ذهن روشنی می دهد. و جنبۀ شخصی یا دلخواهانه ندارد.

بنابراین، آراء و فرض های شخصی یا بیگانه از خصلت کشفی نمی توانند به عنوان مبنای تفسیر با ابزار شرح تلقی گردند و تنها بیانگر نظرگاه شخصی افرادند و منطقاً پیوندی با تفسیر ندارند.

ص:122


1- 1) . هر کار فکری باید مسبوق به نظامی از ادراکات باشد، این نظام ادراکات همان دستگاه نظریات قبلی کارهای قوه اندیشه است. دستگاه مختصه های کلام که در متن آمده گرچه نسبت به فهم معنا از کلام یک دستگاه پیشین به شمار می رود ولی باز مسبوق به مجموعۀ دیگری از نظریه ها است. یکی از اجزاء این مجموعۀ قبلی این قضیه است که می گوید: هر کلامی دارای معنایی است که در حین اداء آن مقصود متکلم بوده و پیش از کار شرح و توضیح وجود دارد و شرح کاری است که اندیشه برای فهم و کشف آن معنا انجام می دهد.

تفسیر از آن رو که یک کار فکری است، بر مجموعه ای از نظریه های پیشین توقف دارد، ولی این نظریه ها یا مبادی آنند و یا مختصات آن و علاوه بر این جنبۀ همگانی باید داشته باشند. بدون دستگاه نظریه های پیشین، ماهیت تفسیر و شرح، تحقق نمی گیرد.

آراء و فروضی که به ماهیت تفسیر آسیب رسانده و حذفشان از حوزۀ شرح ضرورت دارد، آراء و فروضی می باشند که شخص پیش از مراجعه به متن دارد و می کوشد متن را بر طبق آنها از محتوای اصلی آن منحرف کند. چنین کاری علماً شرح نیست و تنها بیان دیدگاه های شخصی و بیگانه از متن است، با استناد به متن.

اما نظریات عمومی و پیشین که مقوم ماهیت تفسیرند و تفسیر بی آنها انجام پذیر نیست و دستگاه اکتشاف اندیشه را برای تحقیق متون به راه می اندازند، از مقولۀ دیگرند و ارتباط کلامی با محتوای کلام ندارند.

و به دیگر سخن هیچ دستی به محتوای متن نزده و تغییری بدان نمی دهند، فقط ابزارها و عناصری برای اندیشه اند که بتواند به کمک واژه ها و رابطه ها و مختصه های کلام با به کارگیری آنها معانی را از صمیم متون بدون شائبۀ آراء شخصی استخراج کند.

نقطۀ آغاز تفسیر به رأی و تأویل به رأی و تطبیق دادن آیات و احادیث بر آراء از دخالت دادن آراء در محتوای متون تکوّن یافته و رشد می کند تا تماماً محتوای متن را دگرگونه و تباه سازد.

با این توضیح اندک، شرح حدیث و آیه - به معنای صحیح و دقیق واژۀ شرح - عبارت است از اکتشاف معنای آن به وسیله خصوصیات کلامی متن حدیث و آیه. و چون حدیث یا قرآن کلامی است واحد، از این رو تفسیر یک آیه یا حدیث توضیح آن است، از راه ملاحظه و شناخت دلالت آن در ارتباط با دیگر آیات و احادیث و بر اساس مجموعه ای از شناخت ها و نظریه های عمومی و اکتشافی، مانند تبیین مفردات کلام و نوعیت رابطه ها و ترکیب ها و وجوه دلالت های آن، و مانند مجموعه قرائن

ص:123

عینی که فهم را بر کشف بهتر مقصود گوینده توانا می سازد. قرینه های ذهنی قرینه نیستند و کاری جز گرفتارسازی کلام در شبکه ای بریده از واقع نکرده و کمکی از آنها برای فهم محتوا برنمی آید.

هر کاری جز کار توضیح و کشف محتوای کلام از راه خود آن، کاری است بیگانه از شرح و فاقد ارزش تحقیقی. و از اساس باید گفت: درست نبودن تفسیر به رأی اختصاصی به قرآن و حدیث ندارد، در هیچ کلامی این رویه درست نیست.

شرح هر گفته ای از هر گوینده ای صرفاً از راه عناصر و صور آن گفته امکان پذیر است، پیمودن راه دیگر و دخالت دادن رأی از پیش فراهم شده در شرح یک گفته به گونه ای که گفته بر رأی تطبیق داده شود نه این که محتوای گفته کشف گردد، ماهیتاً تفسیر نیست.

پس این گمان که منع تفسیر به رأی یک منع تعبدی است، گمان درستی نیست، زیرا اگر از این کار نهی هم نمی شد، باز درست نبود. منع شارع از تفسیر به رأی علاوه بر این که می تواند منع مولوی و شرعی باشد (1)با نظر به این حقیقت است که چنین تفسیری تفسیر نیست بلکه تحمیل معنا است بر کلام که هم غیر علمی است و هم فریه بر صاحب کلام.

از این رو بطلان تفسیر به رأی حقیقتی منطقی است که به زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله و اوصیا علیه السلام ابلاغ شده، اما گویا بسیار اندک بودند کسانی که به ژرفای آن رسیده و محتوایش را در پیوند با منطق محض و علوم دریافته باشند.

بدین جهت در روند غالب، پیوسته گمان بر این بوده که تفسیر به رأی تنها از آن رو نادرست است که شرعاً جایز نیست. دلیلی هم که برای این ممنوعیت تاکنون عرضه

ص:124


1- 1) . این گوشه از سخن اشاره است به دیدگاه حقیر در امکان امر و نهی مولوی در زمینه های ارشادی، بدین شرح: که ممکن است امر شارع در عین منظور کردن ارشاد به مصلحت یا ملاک یا حکم عقلی دارای جنبۀ مولوی هم باشد، بر این مبنا اگر عقل حکم الزامی در موردی صادر کرد شرع می تواند افزون بر ارشاد محض به حکم عقلی مذکور حکم الزامی شرعی نیز صادر کند، گرچه این حکم فقط به ملاک آن حکم عقلی باشد. تفسیر این قضیه و شرح استدلال بر آن موکول به مباحث نقد مسالک اجتهادی در فصول بعدی نوشتار دیگر است.

می شده گویا فقط این بوده که محتوای قرآن، آن چنان ژرف و دور از برد دستگاه ادراکات عادی است که با رأی نمی توان بر آن دست یازید.

و باید گفت چنین است که محتوای قرآن، ژرف و دور از برد ادراک است، اما این تنها دلیل ممنوعیت تفسیر به رأی نیست، بلکه دلیل کافی را باید در بافت منطقی زبان جست.

تعمق در ساخت منطقی زبان مدلل می سازد که برای دریافت پیام های نهفته در حوزۀ زبان، ابزارهایی در ساختار آن وجود دارند که تنها با به کارگیری آنها تفسیر گفته و نوشته امکان پذیر است. هر اندازه بافت زبان، منطقی تر باشد، ابزارها گزیده تر و کار تفسیر دقیق تر و عمیق تر می باشد. بدین جهت کار تفسیر قرآن از معضل ترین و دقیق ترین کنش های منطقی نیز پیچیده و دقیق تر است.

زیرا زبان قرآن در حوزۀ محض منطق قرار دارد و به مثابۀ یک معیار تلقی پذیر است. و هرگاه زبانی چنین باشد همیشه از برد اندیشه های عادی که در حد ناب منطق نیستند دور می ماند.

باری به دلیل منطق زبان، تفسیر آن جز از راه خود زبان، امکان ندارد. تفسیر به رأی چون کاری است بیرون از حوزۀ زبان و از ابزاری جز ابزار منطقی کشف پیام های کلام استفاده می کند، از این رو در خور کشف پیام آن نیست. بلکه در حقیقت از یک طرف، تحمیل معنا است بر کلام و از طرف دیگر تطبیق جبری کلام است بر معنای دلخواه.

بر پایۀ آنچه آمد واضح می شود که منع تفسیر به رأی از سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام از جملۀ مآثر علمی آنان است که به سائقه رأفت و لطف در زمان ها و زمینه های مناسب که ملاحظۀ حکمت، پیوسته بر اندیشه های حقیقت جو ارزانی شده، این منبع از تفسیر به رأی ناشی از ملاک تعبدی نیست، بلکه برخاسته از یک ملاک محض عقلی و الزام عقلایی است و در عین حال که با نظر به قرائن موجود منعی مولوی است، بیانگر بطلان منطقی تفسیر به رأی به عنوان یک ضد تفسیر می باشد.

اینک با ایضاحی که از ساخت منطقی لغت و زبان در پیوند با کشف پیام های

ص:125

کلام به انجام رسید، می توان تفسیر قرآن و شرح حدیث را به اختصار بدین گونه شناساند:

شرح یا تفسیر که هر دو یک معنا را ملحوظ می دارند به مفهوم دقیق این واژه عبارت است از اکتشاف محتوای آن از راه شناخت زبان قرآن و حدیث و چون حدیث یا قرآن کلامی است واحد، از این رو شرح یک آیه یا حدیث، توضیح آن است از راه ملاحظه و شناخت دلالت ابزارهای کلامی با نظر به دلالت ابزارهای کلامی دیگر آیات و احادیث. این ابزارها عبارتند از مفردات، روابط، نشانه ها، ترکیبات، کلیات محمولی، نوعیت جمله ها، گونه های موضوع پیوند مفردات معقول با مفردات محسوس، تلازم جمله های ملفوظ با جمله های غیر ملفوظ، گزاره های حملی، گزاره های شرطی، صورت های استنتاج ( فرم های قیاسی) گزاره های عکسی و عکس نقیضی و جز اینها.

و مجموعۀ قرائن عینی که به کشف مقصود کلام کمک می کنند، برخی از این قرائن در ردۀ مختصات زبان قرار دارند و برخی دیگر گرچه از مختصات زبان نیستند اما از مقارنات آن بوده و موجب پیدایش مختصاتی برای کلام می باشند.

علائم یا قرائن ذهنی و شخصی از حوزۀ زبان بیرونند و از جمله ابزار کشف معنا نیستند. این قرائن تنها کاری که می کنند حبس کلام است در شبکه ای بریده از واقع و کمکی برای دریافت محتوا نمی توانند انجام داد.

هر کاری جز ایضاح معنای نفس الامری کلام که پیش از عمل شرح باید موجود باشد کاری بیگانه از شرح است که یا به تفسیر به رأی یا به تأویل به رأی و یا در صورت افراط به نفی محتوای متن می انجامد.

تفسیر به رأی، آغاز گریز از حقیقت شرح است، و تأویل به رأی که به نظر نگارنده ژرف ترین مراحل تفسیر است اوج این گریز می باشد. و نفی محتوای متن ( تمییع و ذوب کردن معنا) حذف یک سره شرح متون دینی به ویژه قرآن هر کدام از محتوایی ژرف برخوردار است. قرآن در این میان نمونۀ ژرفایی شگفتی آور می باشد. متون

ص:126

رسیده از معصومین علیهم السلام به خصوص در بخش مبادی و حقایق در نزدیکی این مرز قرار دارند.

قرآن به دلیل عمق گسترده و منطق زبان و واژه گزینی بی بدیل و به دلیل روابط تنگاتنگ آیاتش در مجموعه های مختلف و هم به دلیل پیوند سیال و در عین حال استواری که واژه ها و گزاره هایش با معناها و مفهوم ها در یک طیف بالنده و زاینده دارند و به دلایل دیگر که در جایش باید شناسایی گردند و به ویژه به دلیل جنبۀ بدیع پرداخت هنری آن که در عین قرار داشتن در افق اعجاز هنر لغت به دقت عقلی دارای خصلت اخباری و گزارشی محض و خالص است که با شگفت آفرینی در یک زبان هنری بی پیشینه تبلور یافته است پیوسته تازه و شکوفا است و هر دم بری نو داده و هر لحظه به غنچه ای می نشیند.

تفسیر در این نمونه ژرفایی و اعجاب همیشه تر و تازه است و بویی از کهنگی به خود نمی گیرد، با این که هیچ گاه خصلت اکتشافی را از دست نمی دهد، زیرا محتوای قرآن به مثابه یک بی نهایت در طریق تفسیر قرار دارد.

پس هر اندازه در دریافت و استخراج معنا از آن کار شود باز بدان حد گستردگی و ژرفایی هست که آنچه دریافت و استخراج شده نسبت به آنچه هنوز به دست نیامده، نسبت به اندک به بسیار باشد. از این رو اندیشه هر قدر در کشف معانی قرآن پیش رود باز از درک کل آن باز می ماند. برای کلام خدا بطون و درجات و مراحلی است که همگی در میدان و طیف محتوا پیش از این که شرحی انجام گیرد قرار دارند.

احادیث رسیده از معصومین علیهم السلام نیز به ویژه در بخش معارف و اسرار در مرزی فروتر از این مرز با نسبت هایی متفاوت از این ویژگی برخوردارند. تازه بودن قرآن و حدیث برای همه روزگارها تنها معلل به محتوا و متن است. به شرحی که به اختصار گذشت نه به انعطاف پذیری کلام که مفهومی جز تهی بودن آن از معنا ندارد هر کلامی را می توان آن چنان انعطاف پذیر ساخت که منتج مفاهیم عجیب و غریب شود، اما تنها کلامی ارزنده است که به خودی خود دارای محتوای ارزنده باشد، و تفسیر هم تنها

ص:127

وقتی تفسیر است و ارزش دارد که بدون اضافه کردن چیزی به کلام درصدد کشف معنا از خود آن باشد.

این بود کوتاهی از سخن در ماهیت شرح و تفسیر متون، به نحو مطلق و اخص. ولی به صرف شناخت ماهیت شرح نشاید انجام مطلوب آن را انتظار برد، زیرا شرح به عنوان یک کار اندیشه به روش ها و ابزارها و عناصری نیازمند است که بدون شناخت و کاربرد آنها امکان پذیر نمی باشد.

اگر پیش از شرح حدیث یا تفسیر آیه، شناختی صحیح از حقیقت شرح و متدها و ابزارها و عناصرش در دست نباشد، هرگز امکان یک شرح علمی فراهم نخواهد شد. بلکه شرح در یک خلأ شناختی دچار آشفتگی و جدل می شود. و از آیه یا حدیث در این خلأ، برداشت های جورواجوری به عمل می آید که ره به جایی نبرده و بسی ستیزه و ابهام را سبب می گردند.

بنابراین مرحلۀ اول شرح آیه یا حدیث این است که باید بر پایۀ یک ساختار اکتشافی محض بدون دخالت دادن آراء شخصی و اموری که در کشف معنا اثری ندارند به کار کشف محتوای آیه و حدیث به مقدار میسور پرداخت.

هر گونه اعمال رأی و سلیقه و پیش استدلال و استحسان و قیاس و هزینۀ ذهنی یا شخصی در تفسیر، کاری است غیر علمی و غیر عقلایی که تفسیر را از ماهیت خود تهی می سازد.

در حقیقت بطلان تفسیر به رأی نتیجۀ منطقی از مفهوم واقعی تفسیر است. و از این رو تفسیر به رأی از نظر علمی تفسیر نیست.

شرح یا تفسیر با این حساب کاری اجتهادی و تحقیقی است و به همان ابزار و عناصری که در اجتهاد به کار می روند نیاز دارد. اجتهاد نیز به نوبۀ خود در میدان احکام شرعی کاری است تفسیری و اکتشافی، زیرا اجتهاد مانند شرح و تفسیر در پی کشف و دریافت اموری است در واقعیت شرح که پیش از کار اجتهاد وجود دارند.

اینک برای توضیح بیشتر نسبت شرح و اجتهاد با هم گفتاری در این باره عرضه می شود.

ص:128

شرح و اجتهاد

از ماهیت شرح تا اندازه ای سخن رفت و دانسته شد که شرح کاری است فکری و اکتشافی که بر پایۀ اصول و ضوابط علمی و با روش و ابزاری ویژه در پی کشف محتوای متون می باشد.

برای تتمیم سخن دربارۀ شرح، باید سخنی هم پیرامون اجتهاد بیاید، زیرا اجتهاد نیز از منظرۀ علمی ناب، در ماهیت خویش کاری است فکری و اکتشافی برای استخراج مطالب و احکام شرعی.

در اینجا نخستین تحقیقی موجز پیرامون اجتهاد از منظرۀ علمی ناب ارائه شده، آنگاه رابطه شرح و تفسیر متون با اجتهاد به تفسیر گرفته می شود.

تفسیر اجتهاد از منظرۀ علمی ناب

اشاره

اجتهاد در لغت به معنای مطلق کوشش و بذل جهد است که با معنای مصطلح آن در ریشه تناسب دارد.

این که این واژه از چه روزگاری در حریم واژه های دینی گام نهاد و چه عللی برای ورودش به آن حریم پا در میان شدند و چه مراحل و اطواری را از سر گذرانده (1)و دیدگاه های مختلف و گاه رو در رو و متقابلی که بر گرد آن پدید آمده اند چه بوده اند، خواستار تفصیل و تحقیقی پر دامنه و مشتمل بر نقادی است که از حوصلۀ گفتار کنونی بیرون است.

آنچه در اینجا مقصود است بیان اجمالی از محتوای حقیقی اجتهاد است. تحقیق اجتهاد و نقد نظریات مختلف دربارۀ آن بر عهدۀ مباحثی که در نقد مسلک اصولی و اخباری طرح می شوند واگذار می شود.

برای اجتهاد با نظر به تطورهایی که در درازای تاریخ فقه داشته دو نظریه کلی را

ص:129


1- 1) . محقق محترم آقای جناتی در سلسله مقالاتی که در همین نشریۀ کیهان اندیشه منتشر می شود، ادوار فقه و اجتهادرا مورد بررسی و تحقیق قرار داده از آن جمله در مراحل واژه اجتهاد در تاریخ اصول و فقاهت شرح مفصل و باارزشی دارد.

می توان در نظر گرفت: یکی تصویبی و دیگری اکتشافی، که از این میان تنها یکی درست است که همان اجتهاد اکتشافی باشد. اثبات و تحقیق این نظر به علم مبادی اصول ارتباط دارد و در این مقال از آن سخنی نمی آید، تنها موجزی در ماهیت تصویب و اکتشاف گفته می شود.

الف) اجتهاد تصویبی

این دیدگاه در محیط فقهی عامه به عنوان یکی از چند نظریه اصولی، از گذشته مطرح بوده، گو این که مسلک غالب، مسلک تخطئه است.

از جمله طرفداران این دیدگاه ابو حامد غزالی است، وی در کتاب المستصفی (در جزء دوم صفحه 363 در حکم اجتهاد و تصویب و تخطئه، از طبع 2 در ایران) گوید: و آنچه محققان مصوبه بدان گراییده اند، این است که در واقعه ای که نص نیست حکم مطلوب به ظن هم نیست، بلکه حکم تابع ظن است و حکم خدا بر هر مجتهد همان مظنون غالب او است.

سپس گوید: و این نظر مورد قبول است. منظور از تابعیت حکم واقعی نسبت به ظن در کلام یاد شده غزالی همان فرضیه تصویبی است.

تعریف اجتهاد تصویبی را می شود به طور کلی با قطع نظر از آراء مختلف در تفسیر آن بدین گونه عرضه کرد:

«اجتهاد بر اساس تصویب عبارت است از به کارگیری دلایل معتبر در نزد مجتهد، برای تحصیل آراء شرعی در فقه، به وجهی که آراء حاصل آمده از دلایل مذکور احکام شرعی برای مجتهد و مقلدین او باشد.»

تصویب را زمینه ها و شروطی هست که برای اختصار از ذکر آنها در تعریف خودداری شد.

این تعریف که به نظر نگارنده از ملاحظۀ آراء اهل تصویب رسیده، همۀ اقسام تصویب را شامل می شود. و ملاک بطلان آن ملاک مشترک برای بطلان همه اقسام تصویب است، گرچه هر کدام از اقسام تصویب ملاکی جداگانه برای بطلان علاوه بر ملاک مشترک داشته باشد، چنان که تصویب محض دارای ملاک بطلانی مستقل است.

ص:130

باری، اجتهاد تصویبی حتی در صورت تلطیف شده اش باطل و غیر علمی است و نمی تواند به عنوان طریقی برای استبناط در فقه تلقی شود، زیرا پیش فرض های این روش اجتهادی با محتوای عمل استنباط تناقض دارد. گذشته از این که این پیش فرض ها با مبانی عمومی فقه نیز سازگار نیست.

ب) اجتهاد اکتشافی

اشاره

این دیدگاه تنها دیدگاهی است که علماً دارای ارزش است، و فقه امامیه بر این اجتهاد قرار دارد. در فقه عامه نیز این گونه اجتهاد یکی از نظریات اساسی به شمار می رود و مبنای آن این اصل است که می گوید: شرع احکامی ثابت در وراء اجتهاد مجتهدین دارد که مجتهدین موظفند از طرق معتبر برای آگاه شدن از آنها کوشش کنند. در این کوشش گاه مجتهدین به واقع شرعی می رسند و گاه نمی رسند.

برای تحقیق و تبیین این نظریه، جز اصل مذکور اصول دیگری هم وجود دارند که اجتهاد را از گرایش به تصویب مصون داشته و در راستای اکتشاف تثبیت می کنند. طرفداران این طریق اجتهادی را بدین جهت که قائل به امکان خطا و صوابند مخطئه گویند، در برابر آنان که به مصوبه نامیده شده اند.

اجتهاد کشفی یا اکتشافی گرچه یک محتوا بیش ندارد اما در تفسیر آن نظریه های چندی وجود دارد که به طور کلی می توان آنها را در سه نظریه یا مسلک منظور کرد. تحقیق این مسالک به بحثی مشروح نیاز دارد، از این رو به مباحث تحقیق اجتهاد واگذار می شود.

ایضاح و نقد مسلک های اجتهادی چنان که گفته شد بر عهدۀ مباحث اجتهاد در فصول آیندۀ نوشتار دیگر است، ولی در این مقاله برای تتمیم بحث، پیرامون ماهیت شرح، فهرست وار گفتاری از سه مسلک کلی اجتهاد کشفی ارائه می شود:

1. مسلک اجتهاد اصولی

این مسلک بر مجموعه ای خاص از تعاریف و اصول استوار است که در علم اصول مورد تحقیق و تبیین می باشد.

ص:131

پیشینه اجتهاد اصولی تا گذشته ای دور امتداد دارد و می توان رگه های آن را تا زمان اصحاب ائمه علیهم السلام جستجو کرد، گرچه در گذشت روزگار دگرگونی هایی پدید آمده که علم اصول کنونی را از پیشینۀ آن متمایز کرده است.

مسلک اصولی بر چهار پایه قرار دارد و همۀ استدلال هایش بر آن چهار پایه همچون محوری یگانه می چرخد. کتاب، سنت، عقل و اجماع، چهار پایه و دلیل آنند.

مجتهد اصولی با استناد بر ادلۀ استخراج شده از چهار اساس مذکور کار اجتهادی خود را به عنوان کاری اکتشافی آغاز می کند. غایتی که وی در پی آن است استبناط و کشف احکام شرعی است به کمک ابزارهایی که از غور و تأمل در کتاب و سنت و عقل و اجماع به عنوان ادلۀ اربعه فراهم آورده است.

در این میان کتاب و سنت، دارای مقام اولند، چون از یک سو دو مصدر منحصر تشریعند و از دیگر سو عناصر استخراج شده از آن دو ابزارهای اصلی کشف احکام شرع می باشند.

عقل به عنوان کاشف در مقام دوم قرار دارد و دلیل بودن عقل در فقه، تنها در کاشفیت آن از برخی احکام فرعی است و هرگز به عنوان یکی از مصادر تشریع نباید محسوب شود. از این رو در عرض کتاب و سنت نیست.

کاشفیت عقل به سان یکی از ادلۀ اربعه، حدود و شروطی دارد که در مباحث محققان اصول مشخص و مبین گردیده، علاوه بر حدود و شروط مذکور در مباحث محققان اصول، بنابر مسلک سوم اجتهادی، مراعات حدود و شروط دیگری برای کاشفیت عقل از احکام فرعی و تعیین مقدار این کاشفیت لازم است.

اجماع از این دیدگاه در مقام سوم هست، و تنها همچون یک کاشف در فقه امامیه تلقی شده. ارزش اجماع در فقه امامی در ماهیت آن نیست، بلکه در کشف آن از رأی معصوم علیه السلام است. اگر اجماعی نشانگر رأی معصوم علیه السلام باشد اعتبار دارد وگرنه هر اندازه هم که نیرومند و گسترده باشد ارزشی ندارد.

در چگونگی کشف اجماع از رأی معصوم چند دیدگاه در اصول ارائه شده. و

ص:132

نگارنده نیز نظری دارد که در فصل بحوث اجتهاد به خواست خدا مطرح گشت.

گذشته از ادلۀ اربعه به سان چهار پایۀ اجتهاد، این مسلک دارای اسلوبی است که به علم اصول میدان وسیعی می دهد تا بتواند به سوی دورترین نقاط استنباط حرکت کند. اجتهاد اصولی به دلیل اسلوب خود و میدان وسیعی که در گسترۀ ادلۀ چهارگانه دارد، در مدار بازتری توان فعالیت دارد.

2. مسلک اجتهادی اخباری

این مسلک، محتوای اجتهاد امامی را می پذیرد و از این جهت با طریقۀ اصولیان اشتراک بنیادی دارد. تمایز اجتهاد اخباری از اجتهاد اصولی را در مبانی اجتهاد و استنباط و در اسلوب جداگانه ای که هر کدام دارد باید جست.

در مبانی استنباط نیز این دو مسلک یک جهت اساسی مشترک دارند که مدرکیت احادیث معصومین علیهم السلام است.

تمایز اصولیت از اخباریت از چند جهت می باشد، گرچه در برخی از دیدگاه های هر کدام همه این جهات پذیرفته نباشد.

مقصود از مسلک اخباری یا اصولی دیدگاه های ویژه در یک مسلک نیست، بلکه کلیت هر کدام به عنوان کلیت ممکن و قابل طرح، مورد نظر است و تنها از این رو تمایز واقعی بین آن دو امکان پذیر می باشد.

در این کلیت ممکن و قابل طرح، هم مبانی استنباط سهمی دارند و هم اسلوب های بحث بر طبق مبانی و اسلوب ممکن برای هر یک از این دو طریقه دو طرح ناب فراهم می آید: یکی اصولیت محض و دیگری طرح اخباریت محض.

جهاتی که اخباریت محض را به عنوان یک کلیت ممکن از اجتهاد اصولی متمایز می سازند، به شرح ذیلند:

1. عدم مدرکیت عقل در احکام شرعی: بدین معنا که عقل بشر عادی و خطاپذیر، نمی تواند از طرق استخراج احکام خدا باشد.

به دیگر سخن عقل در دیدگاه اخباریت ناب، فاقد طریقیت برای به دست آوردن

ص:133

احکام شرع است. از این رو مقدماتی را که در راه تحصیل آنها ترتیب می دهد، دارای اعتبار شرعی نیستند.

در تبیین عدم مدرکیت عقل و تشخیص حدود عدم مدرکیت آن، دیدگاه های چندی در بین اخباریین وجود دارد که از آن میان دیدگاه مولی امین استرآبادی در کتاب فوائد مدنیه است. این دیدگاه برای عقل محض در متافیزیک و امور بیرون از تجربه ارزش تقریباً همسان با ارزش عقل در نظریۀ تجربی قائل است. و برای استدلال بر نفی حکمرانی ماوراء طبیعی آن بسیاری از مبادی نظری مذکور را به کار می برد، حتی در این استدلال نوعی مشابهت بین استدلال مولی امین و استدلال کانت هست با این که هیچ کدام از نظر دیگری آگاه نبوده. (1)مولی امین، عقل ضروری و عقل فطری و قضایای صوری منطقی و ریاضیات را دارای اعتبار می داند، اما از عقل غیرعمومی در قضایای اکتسابی سلب ارزش می کند.

شیخ اعظم در رسائل پس از بحث تجربی امر دوم گفتاری را در این زمینه از فوائد مدنیه مولی امین نقل می کند. این گفتار در کتاب فوائد به عنوان دلیل نهم بر تشیید اخباریت اقامه شده و با این که از نظر ترتیب بحثی در آغاز نیامده، اما در واقع باید نخستین دلیل صاحب فوائد به حساب آید، زیرا این دلیل مبنای عقلی و آغازین اخباریت را تقریر می کند.

مولی امین با این استدلال هم فلسفه را نفی می کند و هم اجتهاد اصولی را و در عین اذعان به استدلال مذکور، نظریه حسی را باطل و عقل را در اثبات اصول اعتقاد حجت و دارای ارزش می داند. اما با این وصف در دستگاه استدلال های وی نوعی تعارض وجود دارد که سرانجام آن را فلج کرده و از کار می اندازد.

2. مشروط بودن استنباط احکام فقهی از قرآن به ورود تفسیر آیات احکام، از سوی ائمه علیهم السلام.

ص:134


1- 1) . مولی امین استرآبادی، پیش از رواج رسمی نظریۀ حسی و هم پیش از کانت می زیسته، علاوه بر این مولی امین یک فقیه و محدث متصلب در الهیات دینی است و متافیزیک را به کمک عقل عام و بر پایۀ آموزه های معصومین علیهم السلام اساسی ترین بخش علم می داند. از این رو دیدگاه وی از دیدگاه کانت و صاحبان نظریه حسی کاملاً جدا و مستقل است.

3. مشروط بودن استنباط احکام از سنت نبوی به ورود تفسیر آن از سوی ائمه علیهم السلام . وجه مشروطیت در هر دو مورد (کتاب و سنت نبوی) به تفسیر ائمۀ معصومین علیهم السلام از این دیدگاه بدان جهت است که کتاب و سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله از اول در حوزۀ احکام مشروط به تفسیر مفسرینی معصوم هستند که از طرف خدا قرار داده شده اند. و بر طبق دیدگاه مذکور تا حکمی از سوی ائمه علیهم السلام که مفسرین معصوم کتاب و سنت پیغمبرند تفسیر و ابلاغ نشود برای ما مدرکیت نداشته و اصلاً حکم شرعی منجّز نمی باشد.

مولی امین استرآبادی در کتاب فوائد مدنیه در ذیل یکی از فوائد گوید: . . . استنباط احکام نظری «شرعی» از ظواهر کتاب و ظواهر سنن نبویه مادام که از سوی اهل ذکر علیهم السلام ( ائمه علیهم السلام) احوال آن ظواهر دانسته نشود جایز نیست. (1)

4. عدم مدرکیت اجماع.

5. مشروط بودن قضا و افتاء به علم و عدم صحت افتا و قضا بر طبق ظنون.

6. عدم مأجوریت خطا در نفس احکام شرعی، و چون کاربرد دلایل عقلی در احکام از نظرگاه اخباری ناب جایز نیست، پس خطا در احکام شرعی خطایی است بدون عذر که نه تنها مأجور نیست بلکه مؤاخذه دارد، حتی وصول به احکام شرعی از این دیدگاه نیز منشأ اجر نیست، پس وصول به احکام از راه عقل در طریقۀ اخباری اجر نداشته و خطا هم منشأ مؤاخذه است.

مسلک اخباری بر مبانی یاد شده و اسلوب ویژۀ خود، توسعه مسلک اصولی را محدود می کند. مبنای اصلی در استنباط از این نظرگاه عبارت است از احادیث ائمه علیهم السلام، و عقل تنها به عنوان یک ناظر در حوزۀ اجتهاد راه دارد، نه به عنوان مبنایی برای اجتهاد. کتاب و سنت نبوی گرچه اساس احکامند، اما تنها هنگامی در طریقۀ اخباری می توانند مأخذ استنباط قرار گیرند که به واسطه احادیث اوصیا تفسیر یا ابلاغ گردند.

ص:135


1- 1) . فوائد مدنیه، طبع قدیم، افست جدید، ص 47.

این بود اجمالی از اجتهاد در مسلک اخباری محض. صاحب فوائد مدنیه و پیروان او را می توان فی الجمله از طرفداران اخباریت ناب به شمار آورد.

در این میان برخی از دیدگاه های اخباری هست که از اخباریت محض فاصله گرفته و به روش اصولی نزدیک شده و به گونۀ متعادل نظر داده. علاوه بر این در علمای اخباری برخی استنباط از قرآن را به طور مطلق بدون شروطی که اخباریت محض قائل است ممکن می دانند.

صاحب حدائق که خود یک اخباری معتدل و یا یک اصولی دارای گرایش اخباری است در کتاب حدائق الناضره گوید: در میان اصحاب اصولی ما اختلافی در عمل و استناد به کتاب در احکام شرعیه نیست، حتی این که گروهی از آنان در آیات مربوط به احکام فقهی که به پانصد آیه نزدشان می رسد، کتاب هایی تصنیف کرده اند. (1)

اما اخباریان بنا بر آنچه ما از گفته های متأخرین آنان آگاه شده ایم در افراط و تفریط نظر داده اند، برخی هرگونه دریافتی از قرآن را جز به تفسیر اصحاب عصمت علیهم السلام منع کرده، حتی فهم مثل «قل هو اللّه احد» را مشمول منع قرار داده اند. برخی دیگر تفسیر قرآن را تجویز کرده تا آنجا که به نوعی ادعاء مشارکت با اهل عصمت علیهم السلام در تأویل مشکلات و تأویل مبهمات قرآن نزدیک شده اند.

3. مسلک اجتهاد نقدی

این مسلک که به نظر حقیر رسیده، مانند دو مسلک دیگر در راستای اکتشاف قرار دارد و در پی به دست آوردن احکام شرعی از راه های مطمئن استنباطی است، راه هایی که در فرجام باید امضای شرع را به عنوان پایه ارزش، با خود داشته باشند.

هر کدام از سه دیدگاه نامبرده راهی کلی برای رسیدن به احکام و وظایف فقهی است و از این رو از هم بیگانه و جدا نیستند. تمایز آنها مانند تمایز راه های گوناگونی است که در آخر به یک مقصد می انجامند.

تمایز تنها در مختصات آنها به عنوان مختصات طرق مختلف می تواند ملحوظ

ص:136


1- 1) . حدائق الناظرة، جزء اول از طبع جدید در مقدمه سوم از مقدمات دوازده گانۀ کتاب.

گردد، نه در محتوایشان، زیرا محتوایی جز طریقیت ندارند. سنجش ها و نقدهای به انجام رسیده یا ممکن در هر یک نسبت به دیگری فقط به لحاظ تعیین ارزش طریقیت هر کدام است.

اجتهاد نقدی به مثابۀ یکی از چند طریق ممکن استنباطی، محصول نقد دو عقل نظری و عملی و نقد دو مسلک اصولی و اخباری و تحقیق در اصول متلقاة از نصوص دینی است.

در پرتو این نقدها و تحقیق ها، اجتهاد نقدی در هاله ای از عناصر و مختصات منطقی و عقلی و شرعی نمایان می شود. و به دیگر سخن پس از آن که دستگاه دو عقل نظری و عملی در راستای فشارها و تراش ها و بیزش های نقادی قرار گرفت و صور و عناصر آنها به قدر میسور شناسایی شد و شکل یافت و از دیگر امور جدا گردید و پس از آن که مختصات و عناصر دو طریق اصولی و اخباری نیز به تفسیر و نقد گرفته شدند و سرانجام از آن پس که اصول متلقاة و دریافت شده از معصومین علیهم السلام به اندازۀ میسور تفسیر گردیدند، منطقاً ماهیت طریق جدید اجتهادی به سان محصول نقدها و تفسیرها ایجاب می گردد.

این طریق از آن رو که محصول چنین نقد و تفسیری است، با نگرشی جامع تر و دقیق تر و تجهیزات بیشتر و نیرومندتر، در میدان اجتهاد و فقاهت و تفسیر گام می نهد.

مزیت این طریق و هماهنگی بیشتر و بهتر آن با منابع اجتهاد و اصول تعلیم شده از طرف ائمه علیهم السلام و قدرت پاسخگویی فزون ترش در برابر رویدادهای علمی اموری می باشند که پس از پرداخت و آنگاه تطیبق آن بر فقه و حدیث آشکار می شود. از این رو سخن از خصلت ها و مزیت های آن در مقایسه با مسلک های دیگر اجتهادی به مرحله پس از نقد سایر طرق و پرداخت این طریق واگذار می گردد.

رابطۀ شرح و اجتهاد

شرح به عنوان عمل اکتشاف علمی متون، کاری است اجتهادی، و اجتهاد به عنوان کار اکتشافی برای استنباط احکام مراحلی دارد و مهم ترین مرحلۀ اجتهاد فقهی

ص:137

مرحله شرح متون است، زیرا متون دینی از هر دیدگاه فقهی در ردۀ نخست منابع فقاهت قرار دارند.

با این حساب، هر شرح و تفسیری در زمینۀ نصوص دینی، اجتهاد است. و هر اجتهاد، گرچه شرح یا تفسیر نیست، اما بخش نخستین آن از شرح و تفسیر فراهم می گردد.

اجتهاد در بیرون از حوزۀ متون با این که شرح نیست، باز یک فعالیت علمی و کاشفانه است برای پدیدار ساختن نهفته های احکام شرعی بر دیدگان خرد. این فعالیت علمی در خارج عرصۀ مدارک نقلی گاه بر محورهای عقلی محض می چرخد و گاه بر اصول و قواعد متلقاة از متون.

گو این که یافتن موردی از موارد فعالیت عقلی محض در استنباط احکام بدون متناظری از اصول متلقاة کاری است دشوار یا انجام ناپذیر، زیرا در هر جایی که عقل، اصلی یا قاعده ای دارد که در پرتو آن کار اجتهادی انجام می دهد، شرع نیز متناظر با اصل یا قاعدۀ عقلی، اصل یا قاعده ای دارد که به مثابۀ امضای داده های عقلی است.

در روند تناظر اصول در عقل و شرع پیوسته در هر موردی از کلیات اجتهادی عقل یک مجموعۀ متناظر داریم که از دو عضو نه کمتر و نه بیشتر به وجود می آید. این دو عضو یکدیگر را کمک کرده و بر هم پرتو می اندازند. و از این رو احکام شرعی، الطافی در واجبات عقلیه اند.

بحث مجموعه های متناظر از ارزنده ترین مباحث مقارنات اجتهاد است که به تبیین نکات دقیق و ظرافت های لطیف و پر بار علمی و قرانات زاینده می انجامد و نگرش خرد را گسترش داده، دیده گانش را بر افق های آن سوتر می گشاید.

شرح خود یک فعالیت اجتهادی محض است که فقط در طیفی از اصل ها و نظریه ها و نگاره ها امکان پذیر است.

و افزون بر این نسبت به اجتهاد به مفهوم مطلق هم از مبادی است و هم فراهم آورندۀ مجموعه ای از مبادی.

ص:138

مرحله دوم از شرح (تفسیر محتوا)

در مرحلۀ نخست از شرح علمی متون سخن آمد و ثابت شد که تنها یک طریق صحیح برای شرح وجود دارد که عبارت است از کشف محتوای متن از طریق صورت و ماده و دیگر ویژگی های آن قرائن کاشفه، در صورتی که عینی و قابل ارائه باشند معتبر و با ارزشند و در غیر صورت مذکور اعتباری ندارند.

قرائن عینی و ارائه پذیر خواستگاه احتمالات واقعی و غیر ذهنی اند، از این رو می توان بر پایۀ آنها دستگاه محاسبۀ احتمالات را برای کشف محتوا به کار انداخت، خواه محاسبۀ احتمال ها به گونۀ فشرده و مندمج و کیفی انجام گیرد، و خواه به گونه کمی و ریاضی و تفصیلی که سرانجام با دخالت عناصر کیفی و قوانین تبدل کیفی احتمال به یک محصول غیر کمی با روند کیفی و در عین حال عینی و ابژکتیو دگرگون می شود.

مرحله دوم شرح، پس از پایان مرحلۀ نخست آغاز می شود، و عبارت است از تفسیر محتوای شرح شده. محتوای متن از آن پس که به واسطۀ فعالیت کشفی شرح دانسته شد به صورت یک یا چند قضیه نمایان می شود و هر قضیه درستی اگر ضروری نباشد دارای یک برهان تام یا یک برهان لمی و یک یا چند برهان غیر لمی است.

علاوه بر این هر قضیه اگر بخواهد علمی باشد باید در طیف اصول و قوانین عمومی تن به تفسیر دهد و در صورتی که قضیه به مباحث خاص یا علوم تجربی و یا آماری وابسته باشد باید بتوان آن را در پرتو قوانین مباحث خاص یا علوم تجربی تفسیر کرد.

برای توضیح این بحث، به جاست نخست یک فراز از نصوص را منظور کرده و قضیه ای را که از آن استفاده می شود مورد ملاحظه قرار دهیم. سپس سخنی از تفسیر قضیۀ مذکور آورده، آنگاه در جهت اتمام توضیح گفتاری هم از چگونگی تفسیر گزاره ها یا رویدادها در علوم غیر متافیزیکی عرضه گردد.

ص:139

گفتاری تطبیقی در تفسیرپذیری

آیۀ 2 از سورۀ فرقان (25) : «اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی اَلْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» .

ترجمه: خدایی که او راست ملک آسمان ها و زمین و فرزندی اتخاذ نکرد و شریک و انبازی در ملک ندارد و هر چیز را آفرید پس اندازه گیری کرد آن را به گونه ای اندازه گیری.

شرح آیه: این آیه دارای پنج قضیه صریح و منطوق به این ترتیب است:

1. فرمانروایی حقیقی آسمان ها و زمین به خدا اختصاص دارد ( جهان و نظام جهان منحصراً در فرمان خدا است) .

2. خداوند فرزندی اتخاذ نکرده ( فرزند ندارد و به فرزندی هم کسی را نگرفته) .

3. برای خدای شریکی نیست ( چیزی که بر آن عنوان شریک حمل شود وجود ندارد) .

4. هر چیز را خدا خلق کرده است.

5. هر آفریده دارای قدری خاص از طرف خدا است.

از میان پنج قضیۀ فوق، قضیۀ سوم را برای تطبیق قانون تفسیرپذیری برمی گزینیم.

قضیه سوم می گوید: خدا شریک ندارد. این قضیه از جنبۀ صورت، حملیه است و از جنبه نسبت، سالبه. و محتوای آن نفی شریک از خدا است در فرمانروایی حقیقی جهان.

برای توضیح باید گفت: توحید، اقسامی دارد که هم می توان همۀ آن اقسام را یک جا و در یکم عبارت گنجاند و هم می توان هر کدام را جداگانه بیان کرد.

به موازات توحید، شرک نیز اقسامی دارد که برای تحقیق و تبیین توحید باید همۀ اقسام شرک نفی گردد. نفی اقسام شرک گاه به صورت نفی مطلق شرک بیان می شود و گاه به صورت نفی هر یک از اقسام آن به طور جداگانه.

و به دیگر سخن برای نفی شرک، دو گونه عبارت هست: الف) عبارت نفی مطلق ( خدا شریکی ندارد هیچ شریکی برای خدا متصور نیست) . ب) عبارت نفی مقید.

ص:140

در این صورت نفی هر قسم در یک عبارت نافی بیان می شود، بدین گونه:

1. خدا شریک در ذات ندارد.

2. خدا شریک در آفریدگاری ندارد.

3. خدا شریک در معبودیت ندارد.

4. خدا شریک در ملک و فرمانروایی حقیقی ندارد.

اقسام دیگر شرک نیز در عبارت هایی همانند عبارت های نافی مذکور که هر کدام در بردارندۀ یک نفی مقید است نفی می گردد.

در آیۀ یاد شده به مناسبت گزارش سلطنت مطلق الهی بر دستگاه هستی و برای تبیین و تحقیق این گزارش، شرکت در فرمانروایی و سلطنت حقیقی نفی گردیده، زیرا با نفی این شرک است که پادشاهی مطلق خداوند بر جهان، به نحو کامل گزارش می شود.

مقصود از سلطنت مطلق خدا بر هستی این است که او فعّال ما یشاء و مختار مطلق و فرمانروای همۀ بودها و نبودها و همۀ نظام ها و نسبت ها و همۀ مراتب و درجات جهان به معنای اعم و سلطان بر قضا و قدر حتمی و غیر حتمی است. رمز این سلطنت نامحدود در مفهوم ژرف «بداء» نهفته می باشد که از جمله دانش هایی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام بر بشریت ارزانی کرده اند.

حقیر در پرتو آیات قرآن و احادیث امامان علیهم السلام بر پایۀ مجموعه ای از اصول دو علم فلسفه و عرفان نظری تفسیر خاصی از نظریه ژرف بداء دارد که به توفیق خداوند در مبحث الهیات به معنای اخص عرضه خواهد شد.

این قضیه ( نفی شرک در ملک) قضیه ای است تفسیرپذیر، زیرا از یک سو با هیچ اصلی از اصول کلی خرد تنافی ندارد، و از سوی دیگر با طیفی از قضایا و اصول دربارۀ توحید سازگاری داشته و قابل ایضاح می باشد.

اصول توحید ذاتی، اصل توحید صفاتی و اصل توحید افعالی و نیز قضیۀ قدرت مطلق و قضیۀ مشیت مطلق الهی و همچنین قاعدۀ نیاز ممکن به واجب و اصل

ص:141

عمومیت امکان در ماسوای واجب، همگی با هم مجموعه ای از اصول و قضایا را فراهم می آورند که قضیۀ نفی شرک در ملک در آن مجموعه تفسیرپذیر می گردد.

پس از مرحلۀ تفسیر، نوبت به مرحلۀ برهان می رسد. قضیۀ یاد شده، علاوه بر تفسیرپذیر بودنش در پناه مجموعۀ مذکور از راه برهانی که از همان مجموعه به دست می آید اثبات پذیر نیز می باشد.

تفسیرناپذیری برابر است با بطلان:

در برابر ضابطه تفسیرپذیری، قاعدۀ منفی تفسیرناپذیری قرار دارد، این قاعده می گوید: هر مفروض یا گزاره ای که از تفسیر شدن، امتناع مطلق داشته باشد، محال یا باطل است، از این رو تفسیرناپذیرهای مطلق محال یا باطلند و منطقاً برهانی برای وجود یا اثباتشان نیست، بل برهان بر بطلان و عدم آنها در دست هست.

از جمله این تفسیرناپذیرها «شریک الباری» است که فرض آن با اصول عقلی تنافی دارد و هیچ قاعده ای برای تفسیرش نیست. بدین جهت شریک الباری از جمله محالات است.

افزون بر این، قواعد عقلی، نفی شریک را ضروری می دانند و از این نظر نیز وجود شریک برای خدا محال است.

این بود سخنی موجز پیرامون مرحله دوم شرح.

بر پایۀ آنچه گفته آمد به خوبی آشکار می شود که شرح و کشف محتوای متن تنها یک مرحله از تفسیر است و نشاید بدان بسنده کرد. چون بدون گام نهادن در مرحلۀ دوم و تفسیر محتوا کار تفسیری ناقص و نارسا می ماند.

مرحله دوم، متمم مرحله نخست است، پس ضرورت دارد که در شرح متون همیشه تفسیر محتوا به عنوان مرحله ای اساسی و متمم منظور گردد.

محتوای بی تفسیر، مانند رویدادهای تفسیر نشده جهان است. این رویدادها اگر به خودی خود و بی آن که در عقل به تفسیر گرفته شوند ملاحظه گردند، هیچ سهمی در دانش ندارند و اندک کمکی به شناخت نمی دهند، چون رویداد فاقد تفسیر یک

ص:142

رویداد پنهان و پوشیده است که حتی اندیشه نمی تواند از آن مفهومی داشته باشد.

محتوا یا قضیه فاقد تفسیر نیز چنین است، سخن نمی گوید، ذهن را به خود آشنا نمی سازد و اندیشه در برابر آن بازتابی ندارد و آیینه ای را ماند که در زیر یک پوشش عایق در برابر نور قرار گرفته باشد.

دستگاه تفسیر محتوا تابش محتوا را بر اندیشه امکان پذیر ساخته و میان اندیشه و معانی و قضایای داده شده، پیوندی علمی برقرار می سازد.

رویدادها از آن رو که با فرضشان زیر نام رویداد، در مرتبه ای از نفس الامر تقرر دارند، چیزهایی نفس الامری اند، پس ضرورتاً دارای تفسیرند، گرچه اندیشه ما هنوز بر آن تفسیر آگاه نشده باشد. فرض رویداد فاقد تفسیر به طور مطلق فرض امری است محال. از این جهت هر رویدادی دارای تفسیر است.

اما قضیه ها چنین نیستند، قضیه ها اگر تفسیر داشتند، به گستره دانش بار می دهند: وگرنه بایگانی شده تا روشن گردد که آیا هیچ تفسیر ندارند؟ یا این که دارند ولی ما نمی دانیم؟ اگر ثابت شد قضیه ای تفسیر ندارد، مطلقاً ثابت شده است که باطل است، چون فقدان تفسیر مساوی است با عدم ارتباط قضیه با تعاریف و اصول و قضایای مقدم. و عدم ارتباط با امور مذکور برابر است با بطلان حقیقی.

تعاریف و ضوابط و اصول ضروری و اولی به دلیل ضرورت و اولیت از تفسیر بی نیازند، گرچه با این وصف هر کدام در پرتو یک یا چند امر اولی و ضروری تفسیرپذیر می باشد.

اکنون پس از به انجام رساندن سخن در ماهیت شرح و تفسیر، می پردازیم به بخش پایانی این گفتار که نگاهی است گذرا به شرح صدر المتألهین بر اصول کافی و شرح نگارنده بر کافی.

سخنی از شرح ملاصدرا

این شرح از نخستین حدیث از نخستین کتاب اصول کافی به نام کتاب عقل و جهل آغاز گردیده و تا حدیث چهارصد و نود و نه یا پانصدم که حدیث اول است از باب و

ص:143

فصلی که در این باره ترتیب داده شده که ائمه علیهم السلام ولاة امر خدا و خازنین و نگهداران علم اویند پی گیری شده.

وی با آن که در به پایان رساندن این شرح کامیاب نشد، اما توفیق یافت تا اساسی ترین بخش های اصول کافی را شرح دهد. و میراثی ارزنده از شناخت ها و دانش های برآمده از تعالیم پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام برای آیندگان به یادگار بگذارد.

صدر المتألهین در شرح خود علاوه بر تفسیر احادیث، به رجال احادیث نیز پرداخته و احوال آنها را از حیث وثاقت و عدم وثاقت و برخی امور دیگر بر طبق مدارک رجالی بررسی کرده است.

شرح وی بر کافی نشان داد که صدر المتألهین گذشته از فلسفه و منطق و عرفان در علم حدیث و معرفة الرجال و سایر علوم متعلق به تحقیق معارف و احکام دینی استاد و صاحب نظر است.

عناصر و مبادی شرح ملاصدرا

این شرح به دقت و شیوایی و با زبان فلسفه و اسلوبی مشابه با اسلوب وی در دیگر نوشتارهایش به نگارش درآمده. و از این رو نخستین شرح فلسفی با صلابت بر کافی است. وی در شرحش توانست بسیاری از رازهای نهفته در احادیث را کشف کرده و به تفسیرهای نوینی در تحقیق داده های آنها دست یابد.

صدرالمتألهین به عنوان فیلسوفی مجتهد و آگاه بر احادیث و آشنا به معارف دین و متعمق در عرفان نظری و سلوک عرفانی کار خود را در راستای شرح احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمۀ معصومین علیهم السلام آغاز کرد.

محصول این کار طبعاً یک محصول فلسفی و حدیثی است و بدین دلیل دارای ساختاری منطقی و مبتنی بر عناصر و مبادی یک دستگاه علمی می باشد. پس برای شناخت آن، آشنایی با مبادی و عناصرش ضرورت دارد.

اینک گزارشی موجز به ترتیب ذیل از این مجموعه عرضه می شود:

1. اصول و قواعد برآمده از قرآن.

ص:144

2. اصول و قواعد برآمده از تعالیم پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام.

3. مبادی و ضوابط ضروری دستگاه منطق.

4. قواعد و عناصر عمومی فلسفه.

5. اصول و قواعدی که خود در تفکر فلسفی بدان ها رسیده است.

6. مدرکیت عقل به عنوان حجت داخلی بدان گونه که در لغت امامان علیهم السلام آمده.

7. تطابق عقل و شرع.

8. اتحاد احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام به سانی که حدیث آخرین امام علیه السلام حدیث نخستین امام علیه السلام و حدیث امامان علیهم السلام حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله حدیث امامان علیهم السلام است.

مختصات شرح صدر المتألهین

اکنون پس از گزارش مبادی شرح مذکور، چندی از مختصات آن نیز برشمرده می شود:

1. انسجام آن با مجموعه های اصولی عقلی و شرعی به مثابۀ یک شرح کلاسیک.

2. اکتشافی بودن شرح، بدین معنا که وی درصدد کشف معانی از ابزار کلام است، نه در پی تثبیت یک رأی و آنگاه تطبیقش بر احادیث.

بسیاری از شروح دیگر نیز این خصلت را دارند، اما برخی از شروح یا تفاسیر این گونه نبوده و در پی دریافت و کشف نیستند، از پیش آراء یا مذاهبی را مفروض گرفته و با آنها به سان مدلولات نصوص رفتار می کنند. سپس آراء یا مذاهب مذکور را بر نصوص تحمیل کرده یا نصوص را بر آنها تطبیق می دهند. این قبیل از شروح و تفاسیر تنها ابزاری برای تثبیت آراء و مذاهب صاحبان آنهایند، بی آن که گامی در راستای آشکارسازی نهفته های آیات و احادیث بردارند.

در اینجا باید یادآور شد که مختصۀ کشف، می تواند دارای مراتب باشد. مرتبۀ برین آن، مرتبۀ کشف محض است که به انجام رساندنش کاری است بس دشوار، اما شدنی و ممکن. پس نباید به دلیل دشواری از آن روی برتافت و به کشف های نسبی و ناخالص بسنده کرد.

ص:145

مرتبۀ کشف محض که از جنبۀ علمی هم ممکن و هم شناسایی پذیر است، میزانی است برای نقد و محک زنی شروح و تفاسیر. هر شرحی که به درجه کشف ناب نزدیک تر باشد به همان نسبت علمی تر است و هر اندازه فاصله آن از این درجه بیشتر گردد، به تفسیر به رأی نزدیک تر شده و به همان نسبت علمی بودنش را از دست می نهد.

3. گرایش شرح به تفسیرها و نگرش های عقلی و متافیزیکی، به ویژه نگرش ها و تفسیرهای فلسفۀ خود او. هر تفسیرکننده بناگزیر بر رده ای از نظریه های پیشین در کار تفسیری خویش اتکاء دارد. بدین جهت هر تفسیرکننده به مقتضای دستگاه نگرش ها و نظریه های پیشین منطقاً گرایشی خاص دارد.

متکلمی که بحث های کلامی گسترۀ فکرش را پوشانده و مجموعه ای از باورها و گمان ها و انگیزه ها را در او موجب شده، به سائقۀ این امور دارای گرایش کلامی است و نیز ادیب به مقتضای همین مجموعه های قبلی، گرایش ادیبانه دارد. و همچنین اگر در تفسیرکننده ای مجموعه هایی مختلف وجود داشته باشند، گرایش او تابعی از مجموعه غالب یا برآیندی معقول و متناسب با کلیت آنها است.

4. تقید شرح به داده های متون و تعبد صاحب شرح به نصوص کتاب و حدیث. وی با این که عمیقاً یک فیلسوف است، جانانه در پیشگاه صاحبان عصمت و حاملان دانش خدایی خاضع و متعبد است، خضوعی که ماهیت عقلی دارد و تعبدی که دارای خصلت فلسفی است.

5. هماهنگی همه بخش های شرح به مثابه یک اندام واره همخوان و متناسب، به گونه ای که اگر یک جای آن زیر پرسش رفت همگی و کلیتش زیر پرسش می رود.

نقدی کوتاه بر شرح صدر المتألهین

به انجام رساندن نقد بر این اثر ارزنده و پاینده صدر المتألهین کاری است دشوار و نیازمند تفصیل کلام که از گنجایش این مقال بیرون است، ولی به رسم گزارش از برخی دیدگاه هایی که دربارۀ شرح وی بر کافی داریم، چند فراز همچون بیانی از نقدی چند بر اثر مزبور عرضه می شود.

ص:146

اما پیش از گزارش آنها باید یادآور شد که نقد بر اثری الزاماً نه به مفهوم کاستن از ارزش آن است، زیرا نقد پدیده ای است که دستگاه اندیشه آن را در برابر معطیات خود پرداخته و به واسطه اش آنها را تراش داده و در صافی ها بیخته و آنگاه اگر چیزی در پس تراش ها و بیزش ها ماند آن چنانش صفا و صیقل خواهد داد تا چون الماسی بر تارک ها بدرخشد.

اکنون نقدی چند فهرست وار گزارش می شود:

1. عدم تبیین مرحله دوم شرح که عبارت است از تفسیر محتوا. و اساساً مرحله دوم شرح تاکنون در حوزه تفسیر، به طور رسمی مطرح نبوده، از این رو این نقد متوجه دیگر شروح و تفاسیر نیز می باشد. با این وصف از گذشته تا به حال مرحله دوم بدون توجه رسمی و فنی همواره مطرح بوده است.

2. چیرگی گرایش فلسفی خاص در نگرش تفسیری وی. این گرایش چیره در نگرش صدر المتألهین به مثابه نظریه ای پیشین در دستگاه پیشانۀ شرح است و به این دلیل خطوط فعالیت ایضاحی او را تا حدی نه اندک تعیین می کند. و به طور کلی باید گفت که هیچ شارح و مفسری از حداقل یک گرایش چیره تهی و برکنار نیست. و همین گرایش های غالب در نگرش شارحانند که راستای اصولی تفکر و شرح آنان را رقم می زنند. بنابراین چیرگی یک گرایش بر اندیشه شارح از جمله جریان های عمومی تفکر است و از این رو جای اشکال نیست.

نقدی که در اینجا بر صدر المتألهین از ناحیه چیرگی و غلبه گرایش فلسفی وی وارد است بر دیگر شارحان از ناحیۀ غلبه دیگر گرایش ها متوجه می شود و مقصود از نقد در اینجا و آنجا اشکال نیست، بلکه سنجش و ارزیابی تطابق یک مفروض با نفس الامر و تشخیص مقدار کشف آن است از حقیقت.

حال با این توضیح گوییم: چیرگی گرایش فلسفی خاص در تفکر تفسیری صدر المتألهین دو اثر را نتیجه داده: نخست، تأثیر در اندازۀ تطابق شرح او با ضوابط شرح اکتشافی محض که به عنوان کمال مطلوب پیوسته باید در فرا راه هر شرحی مطرح باشد.

ص:147

و دوم، تأثیر در مرحلۀ دوم شرح که عبارت است از تفسیر محتوا.

این مرحله بر پایه رده ای از قضایا و ضوابط انجام می پذیرد. معیار ارزش مرحلۀ دوم به ردۀ مذکور وابستگی تام دارد، اگر اندک خللی در آن باشد مرحلۀ دوم تفسیر نیز دچار خلل می گردد.

گفتاری در شرح نگارنده بر کافی

اشاره

این شرح موسوم است به: الحاوی فی شرح اسانید و احادیث الکافی . بدان گونه که از نام شرح برمی آید، این شرح در دو جهت امتداد و فعالیت دارد: نخست، اسانید روایات کافی . دوم، متون این روایات.

نگارنده در نظر دارد به خواست خدا شرح را بر همۀ اجزاء کافی گسترش دهد، باشد که از این راه بهره ای در ترویج و تعلیم آموزه های ائمه علیهم السلام که اصول دانش و مبادی هدایت و مفاتیح عرفان و عناصر تمدن حقیقی اند داشته باشد.

اینک برای آشنایی با شرح مذکور چندی از مختصات و مبادی و عناصر آن گزارش می شود:

مختصات الحاوی

1. مبتنی بودن بر نظریه تفسیر اکتشافی. این نظریه گرچه از گذشته مطرح بوده اما با توفیق خدا توانستیم بدان گونه آن را بپردازیم که شایستگی این را داشته باشد که به مثابه نظریه ای نو منظور گردد.

شرح حاوی از جهت اتکاء بر این نظریه، یک شرح آلی و ابزاری است، شرحی که با منطق زبان و نگهداشت جنبه های واقعی لغت و منظور داشتن ویژگی های هنری آن، در پی کشف ماوراء زبان می باشد، ماورایی که بر طبق پیش فرض های ما راهی برای دانستن و شناختنش جز خود زبان نیست.

2. تکمیل شرح از راه مرحلۀ دوم آن. پس از این که ایضاح متن حدیث انجام پذیرفت و به اندازه میسور محتوای آن آشکار و دانسته شد، باید محتوا را به نحو علمی دریافت. دریافت علمی هم جز به غوطه ورسازی آن در ژرفای اصول و

ص:148

تعاریف و ضوابط، ممکن نیست. این غوطه ورسازی همان تفسیر در پرتو دستگاه نظریه هاست.

پس شرح متن محتوا را آشکار و معلوم می گرداند و تفسیر محتوا آن را به گونه ای علمی برای اندیشه دریافتنی و مفهوم می سازد، بدین جهت شرح تهی از تفسیر محتوا برای اندیشه ناکافی است.

و از همین رو بر آن شدم: شرحی بر کافی بنگارم که هم به روش تحقیقی در پی کشف معانی متن حدیث باشد و هم در بردارندۀ تفسیر محتوا در صورت ها و ضابطه ها و قضیه ها.

3. شرح و تحقیق اسانید. این مختصه از ارکان تحقیق روایات است، زیرا در پرتو آن اتصال روایات به معصوم علیه السلام به اثبات رسیده و از ارزش درایی و حجیت اصولی برخوردار می شوند.

حدیث به عنوان یک متن دینی هنگامی قابل بررسی و مطالعه است که از جنبۀ سند به معصوم علیه السلام اتصال داشته باشد. حدیث های غیر متصل به معصوم علیه السلام تنها به سان مجموعه ای از محتمل های دینی شایسته طرحند.

شرح سند روایات از گذشته بین شارحان و مؤلفان رواج داشته. صدر المتألهین در شرح خود بر کافی به جنبه ای از آن که معرفت رجال حدیث است بذل توجه کرده. ملاصالح مازندرانی نیز به شناخت رجال روایات در شرحش پرداخته علامه مجلسی در مرآة العقول به بیان جنبه درایی حدیث از حیث صحت و ضعف آن هم به طور کوتاه و فهرستی نظر دارد.

آنچه در شرح نگارنده بر کافی مورد توجه است، بی گسترده تر از دیگر شروح است، زیرا این شرح، اولاً تک تک رجال حدیث را در پوشش تحقیقی و ارزیابی قرار می دهد.

ثانیاً، در شناخت آنان هم از مدارک رجالی بهره می گیرد، هم از احادیث وارده و هم از قرائن غیر شخصی در مسلک تجمیع.

ص:149

ثالثاً، درصدد شناخت و تعیین طبقات رجال است که سهم وافری در ارزیابی اسناد روایی دارد، شناخت و تعیین طبقات از چند طریق است که در مقدمۀ شرح از آنها سخن رفته است.

رابعاً، مشترکات رجال را شناسایی کرده و بر طبق معیارهایی مضبوط تا حد میسور آنها را جدا و متمایز می سازد، به گونه ای که راوی واقعی حدیث که با دیگر روات همنام است، شناخته شود.

خامساً، قرائن مثبت و منفی متن را تا آنجا که فرصت و توان و دیگر امور لازم اجازه دهند مورد بررسی قرار داده و بر پایۀ طریقۀ تجمیع از آنها در ارزیابی حدیث استفاده می کند.

سادساً، مسلک های متعدد را در حین تحقیق رجال حدیث مورد اشاره یا بحث قرار می دهد.

و سابعاً، پس از به سامان رساندن امور یاد شده، حدیث را از جنبۀ اعتبار و حجیت بر طبق سه مسلک، تحقیق و ارزیابی می کند، این سه مسلک یکی طریقه قدما است، دیگری طریقه متأخرین و سوم مسلک تجمیع.

4. مقارنۀ متون احادیث با آیات قرآن. کاری که به دلیل ارتباط تنگاتنگ احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و عترت علیهم السلام باید انجام گرفته و برایندش ملحوظ گردد. احادیث، بیان ها و تفسیرها و تفصیل ها و تأویل هایی از قرآنند که از وحی گرفته شده اند و کانون آنها علم خطاناپذیر و آسمانی معصومین علیهم السلام است، قرآن، مرجع و مأخذ و میزان احادیث می باشد.

5. تفسیر آیات مرتبط با روایات مورد شرح. از این جهت، شرح مذکور امتدادی از تفسیر قرآن است.

6. ارجاع حدیث به حدیث و تفسیر احادیث به یکدیگر و حل تعارضات از طرق مأثوره و بر اساس روش اکتشافی.

7. تحقیق مقارن اجتهادی در مبحث اصول شناخت و اعتقاد و در مباحث اخلاق و تدابیر و مدن و در مباحث فقهی و اصولی.

ص:150

عناصر و مبادی الحاوی

1. اصول ضروری و آغازین عقل نظری، مانند اصل عدم تناقض، اصل هوهویت و خودهمانی و اصل جهت کافیه.

2. اصول و قضایای عمومی عقل نظری، مانند بطلان دور، امتناع تقریر ممکن بدون واجب.

3. ضوابط ضروری منطق عام.

4. ضوابط همگانی منطق عام.

5. اصول آغازین و تردیدناپذیر عقل عملی.

6. اصول همگانی عقل عملی.

7. اصول ملتقاة از قرآن به مثابۀ نمایش مکتوب و مدون نفس الامر.

8. اصول متلقاة از احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و عترت علیهم السلام به مثابۀ علوم گرفته شده از وحی و تنزیل.

9. تطابق عقل ضروری نظری با شرع.

10. تطابق عقل همگانی نظری با شرع.

11. تطابق عقل ضروری عملی محض با شرع.

12. تطابق عقل عمومی عملی با شرع.

13. خطاپذیری عقل خاص نظری و عدم ضرورت تطابقش با معطیات شرع و منحصر بودن معیار در این مورد به عقل ضروری و عمومی و معطیات یقینی شرع.

14. تردیدپذیری عقل خاص عملی و عدم ضرورت تطابقش با مقررات شرع و منحصر بودن معیار در این مورد به عقل ضروری و عمومی و مقررات یقینی شرع.

15. تطابق قول و فعل و تقریر معصوم علیه السلام با قرآن.

16. امکان تفسیر قرآن به قرآن و به حدیث وارد از معصوم علیه السلام.

17. امکان تخصیص و تقیید عمومات و اطلاقات قرآن به حدیث ثابت از معصوم علیه السلام.

ص:151

18. امکان حکومت یا ورود تقریرات احادیث ثابت از معصوم علیه السلام بر عمومات و اطلاقات کتابی.

19. اشتمال احادیث به مانند قرآن بر عام و خاص، محکم و متشابه، نص و ظاهر و اظهر، مطلق و مقید، مقدم و مؤخر، متصل و منفصل، مجمل و مبیّن، و دیگر عنوان های قرآنی. افزون بر اینها احادیث عنوان های دیگری دارند که از زمینه و مقتضیات احادیث ناشی شده.

20. اشتمال احادیث پیغمبر و اوصیاء به سان قرآن و در مرزی فروتر بر ظهر و بطن و بطون و مراحل.

21. نظریه های نگارنده در زمینه های عقل نظری، چه در زمینۀ منطق محض، چه در زمینۀ علم مابعد طبیعی و چه در زمینۀ علوم نقلی یا تجربی.

22. نظریه های نگارندۀ در زمینۀ عقل عملی، چه در مورد منطق و متافیزیک و علم اخلاق و چه در موارد اصول و فقه و تفسیر، این نظریه ها بیشتر به غیر از مرحلۀ اول شرح اختصاص دارد.

23. نظریه های ابراز شده در علوم مختلف به سان فرضیه ها و پیشنهادها برای طرح مرحلۀ دوم شرح.

24. گمانه ها و فرضیه ها برای نزدیک شدن به محتوا یا دسترسی به تفسیر آن. کاربرد این فرضیه ها تنها در موردی است که از نظریه های موجود برای کشف معنا یا تفسیر کاری نیاید که در این صورت گریزی جز گمانه و فرض با مراعات خصلت کشفی نیست. تا سرانجام معلوم گردد که آیا گمانه با واقع پیوندی دارد یا نه؟ مرحلۀ اول شرح که تنها خصلت کشفی دارد و در پی اکتشاف معانی متن است ارتباطی به نظریه های فلسفی و علمی ندارد، و دخالت دادن آنها در کار، شرح را از خصلت اکتشافی آن خارج کرده، به تفسیر به رأی بدل می سازد. نظریه ها فقط به کار مرحلۀ دوم و تفسیر محتوا و برخی جنبه های غیر شرحی دیگر می آید.

تنها آن دسته از نظریه ها که ماهیت شرح را توضیح داده و عناصر و مبادی آن را

ص:152

تفسیر و تحقیق می کنند و دستگاه پیشانۀ تفسیر را امکان پذیر ساخته و فراهم می آورند در مرحلۀ اول شرح دخالت دارند و از جمله عناصر و مبادی آن به شمار می آیند.

دسته ای دیگر از نظریه ها که بیانگر اصول متلقاة از قرآن و حدیث وارد از معصومند نیز می توانند به مرحلۀ نخست شرح ارتباط داشته باشند، از آن رو که شرح تحقیقی متن یک حدیث بر فرض ورود از معصوم علیه السلام رابطۀ منطقی با معانی آیات و دیگر احادیث قطعیه دارد.

هنگامی یک معنا به عنوان محتوای حدیث استوار و محقق می شود که پشتوانه ای از کتاب و حدیث معلوم داشته باشد و در ارتباط با آن پشتوانه بتوان برایش مدلولی مسجل و مرتبط با الفاظ حدیث در نظر آورد.

زنجیرۀ احادیث از پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام اول علیه السلام تا دوازدهمین امام علیه السلام یک زنجیره است و حدیث هر یک نصاً و منطقاً حدیث دیگری است این زنجیره از دو سر به عروة قرآن و کلام خدا آویخته است و در حقیقت یک کلام است با نمایش های گوناگون در مظهرهای مختلف و با درجات متفاوت که در همگی مختصۀ اتصال به صقع ربوبی محفوظ است.

ص:153

ص:154

معرّفی و نقد کتاب ترجمۀ «اصول کافی»

معرّفی و نقد کتاب ترجمۀ «اصول کافی»

اشاره

معرّفی و نقد کتاب ترجمۀ «اصول کافی» (1)

عباسعلی مردی

چکیده

یکی از ترجمه های اصول کافی ترجمۀ صادق حسن زاده است. نویسنده این مقاله برشمردن دیگر ترجمه ها، از ضرورت وجود ترجمه ای جدید سخن گفته و به بیان امتیازات این ترجمه پرداخته است.

نویسنده در پایان مقاله در بیان انتقادات خود نسبت به ترجمه نیز تردید نداشته و به کاستی های آن اشاره کرده است.

ترجمه و متن اصول کافی

تألیف ثقة الاسلام محمد کلینی

ترجمه صادق حسن زاده

کتاب سرای قائم (عج) ، قم، چاپ اول، 1383

در میان کتب اربعه، کتاب کافی از جایگاه کم نظیری برخوردار است تا جایی که بعضی از علمای شیعه از جمله مجلسی اول و سید نعمت اللّه جزایری گفته اند که این کتاب به نظر مبارک حضرت صاحب الامر علیه السلام رسیده و مورد تحسین آن حضرت قرار گرفته و فرموده است: «الکافی کافٍ لشیعتنا» . سوای صحّت و سقم این سخن، استقبال بی سابقۀ شیعیان به ویژه فرزانگان مکتب تشیع و اعتماد عمومی به این کتاب نشان

ص:155


1- 1). کتاب ماه دین، سال نهم، ش 6 - 7 (پیاپی 103) ، خرداد و تیر 1385، ص 181-183.

دهندۀ اهمیت ویژۀ آن است.

در گذشته نه چندان دور، برخی بر اساس احساس وظیفه یا سودجویی، دست به ترجمۀ کتاب های دینی زده اند، اما متأسفانه تلاش شان بیشتر به تخریب انجامیده است تا جذب کتاب خوان مذهبی. به طوری که دانشمندان و نویسندگان دلسوز فریاد برآورده اند.

اما چندی است که ترجمه کتاب های دینی رونق گرفته و مترجمان متبحّر و آگاه و دلسوز ترجمه های صحیح تری از متون روایی و دینی ارائه می کنند. از میان کتاب هایی که چندین بار ترجمه شده اند، می توان به تحف العقول ، الغارات و اصول کافی اشاره کرد.

اصول کافی پیش از ترجمه آقای صادق حسن زاده، چندین بار به فارسی ترجمه شده است:

1. شرح و ترجمه اصول الکافی به فارسی در دو جزء از سید احمد بن مصطفی میرخانی (متوفای 1414 ق؛ (1)

2. شرح و ترجمه اصول الکافی ، از کتاب ایمان و کفر تا کتاب العشرة، از سید هاشم رسولی محلاتی که به همت انتشارات علمیه اسلامیه در تهران در 1368 ش، چاپ و منتشر شده است. بقیه اصول الکافی را سید جواد مصطفوی ترجمه و شرح کرده است؛ (2)

3. ترجمۀ مرحوم دکتر سید جواد مصطفوی در چهار جلد؛

4. ترجمه شیخ محمد باقر کمره ای (1281 - 1374 ق) ، ابتدا چهار جلد و سپس در شش جلد.

دلایل پدید آمدن ترجمه جدید از یک متن

آقای حسن زاده به نکاتی که در پدید آمدن یک ترجمه جدید از متن مؤثرند اشاره

ص:156


1- 1) . مجلۀ علوم حدیث، ش 32، مقالۀ «کتاب شناسی جوامع حدیثی چهارگانۀ شیعه» از حسین صفره، ص 198 [1] به نقل از معجم مؤلفی الامامیه.
2- 2) . همان.

کرده است:

1. سخت گیری مترجم برای حق الترجمه؛ که موجب می شود ناشر به فکر ارائه ترجمه ای جدید بیفتد.

2. سخت گیری ناشر در عرضۀ کتاب؛ یا کتاب را به بهای بسیار عرضه می کند مثل ترجمه قرآن دکتر مجتبوی، یا رفتارش در معامله خلاف عرف کتابفروشان و بازار کتاب است.

3. چاپ ناقص؛ مثلاً قسمتی از کتاب را نیاورده باشد.

4. قیمت نامناسب

5. چاپ نامرغوب (حروفچینی و صفحه آرایی و نوع کاغذ و جلد)

6. وابستگی های فکری مترجم به یک جریان خاص عقیدتی

7. سلیس و روان نبودن ترجمه های قبلی یا برخوردار نبودن از فارسی امروزین.

8. همخوانی نداشتن عرضه و تقاضا، مثلاً اگر از یک ترجمه ده هزار جلد چاپ شود فروش دارد؛ ولی ناشر قدرت چاپ آن تیراژ را ندارد لذا کمبود در بازار احساس می شود و ناشر دیگر ترجمه جدیدی به بازار می آورد.

9. در دسترس نبودن کتاب؛ مثلاً کتاب هایی که ناشرانی تهرانی چاپ کرده اند ناشران قمی به راحتی و به سرعت نمی توانند آنها را تهیه کنند. از این رو وقتی ناشر قمی ترجمۀ جدیدی ارائه می کند از آن استقبال می شود.

10. ترجمه بر اساس آخرین چاپِ ویرایش و تحقیق شدۀ کتاب.

ترجمۀ جدید «اصول کافی»

ترجمه های موجود از اصول کافی ، ضمن ترجمه به شرح و توضیح روایات نیز پرداخته اند. این امر اگر چه امتیازی برای آنهاست، اما ممکن است کسانی با برداشت ها و تفسیر آنان موافق نباشند. از سویی، مترجم بر این باور است که هر مترجمی سبک ویژه ای در ترجمه دارد، به همین جهت افزایش ترجمه های متعدد از این گونه آثار دو فایده دارد:

ص:157

الف) به خواننده یاری می رساند تا ترجمۀ متناسب با ذوق و سلیقۀ خود را برگزیند، چنانچه ترجمه های متعدد از قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه جای خود را باز کرده است و هر ترجمه ای علاقه مندان خاص خود را دارد.

ب) ترجمه را از حالت انحصاری خارج می کند.

مترجم بر آن بوده است که ترجمه ای روان و سلیس از متون اصول کافی ارائه دهد. وی متن کتاب را آورده و ترجمه را در صفحۀ روبه روی آن نوشته است. برای روایات شماره مسلسل گذاشته و نمایۀ آیات، روایات و اشعار را در پایان هر جلد آورده است تا یافتن حدیث مورد نظر به راحتی و آسانی صورت پذیرد. افزون بر چاپ فهرست فارسی در اول هر جلد، فهرست عربی را در آخر هر جلد گنجانده است تا کسانی که ابواب کافی را با نام های عربی جست وجو می کنند به راحتی به آن دست یابند.

این ترجمه بر اساس نسخه اعراب گذاری و تصحیح شدۀ استاد حسن زاده آملی صورت گرفته که اولین بار در 1347 ش چاپ شده است.

مترجم ترجمۀ خود را خالی از عیب و نقص نمی داند و «خاتم المترجمین» بودن عده ای را نمی پذیرد. وی می افزاید:

البته ترجمه جدید به این معنا نیست که زحمات مترجمان پیشین نادیده گرفته شود و با مشاهده چند اشتباه پیش پا افتاده در ترجمه، به آنها بی احترامی شود. بلکه با استفاده از زحمات پیشکسوتان و در راستای کار آنها ترجمه ای زیبا و شیوا در قالب تازه تر و رفع اشکالات آنها ارائه گردد تا نسل جوان امروز با خواندن آن احساس خستگی نکنند.

باز ترجمه جدید به این معنا نیست که کسی صلاحیت لازم را ندارد به این قلمرو وارد شود و یک ترجمه نارسا پدید آورد و با این کار اعتماد خوانندگان را از ترجمه های جدید سلب کند.

نکته ها

علی رغم این که مترجم سعی کرده است تا ترجمه ای سلیس و در عین حال

ص:158

صحیح به دست دهد، در ترجمه لغزش هایی دیده می شود که شاید علت اصلی آن عدم بازنگری مترجم باشد. از سویی، ناشران و نویسندگان باید بپذیرند که هر چقدر هم توانا باشند، با بهره گیری از مهارت یک ویراستار زبده به ارزش خود می افزایند.

برخی از لغزش های این ترجمه چنین است:

1. در ص 3 و همچنین در پیشگفتار (ص 13) ، شهادت شهید ثانی 966 ق ضبط شده است که صحیح آن 965 است. (1)

2. ج 1، ص 19، خطبۀ کتاب: این عبارت «الحمد للّه المحمود لنعمته المعبود لقدرته المطاع فی سلطانه المرهوب لجلاله المرغوب الیه فیما عنده. . .» چنین ترجمه شده است:

ستایش خدای را که برای نعمتش، ستایش و برای قدرتش، پرستش شده است؛ در سلطنت خویش، فرمانرواست. و به خاطر شکوهمندی اش از او بیم دارند، به آنچه نزد اوست رغبت شده؛ . . . .

«المطاع فی سلطانه، المرهوب لجلاله» نیز باید چون جملات پیش و پس مجهول ترجمه می شد.

3. ج 1، ص 19، از خطبۀ کتاب: این عبارت «الذی لابدء لأوّلیته ولا غایة لأزلیّته القائم قبل الأشیاء والدائم الذی به قوامها. . .» بدین گونه ترجمه شده است:

آن که نخستین بودنش را آغازی و ازلی بودنش را پایانی نیست. پیش از همه چیز، برجا بوده و همیشه نگهدار آنهاست.

برای جملۀ آخر ترجمۀ زیر پیشنهاد می شود، چرا که در ترجمه، معنای «الدائم» لحاظ نشده است: «. . . و همیشگی ای که پایداری همه چیز به اوست» ، یا: «پاینده ای که پایداری همه چیز به اوست» .

4. ج 1، ص 59، ح 20: بخشی از حدیث و ترجمه آن چنین است:

قال ابن السکّیت لأبی الحسن علیه السلام: لماذا بعث اللّه موسی بن عمران علیه السلام بالعصا

ص:159


1- 1) . جمع پریشان، رضا مختاری، دفتر اول، مقالۀ «پژوهشی در سرگذشت شهید ثانی» ، ص 395 - 399.

ویده البیضاء وآلة السحر؟ وبعث عیسی بآلة الطب؟ . . .

وإنّ اللّه بعث عیسی فی وقت قد ظهرت فیه الزمانات واحتاج الناس إلی الطب. . . .

ابن سکّیت گوید: به امام هادی علیه السلام عرض کردم: چرا خدا حضرت موسی را با عصا و ید بیضا و وسایل جادوگری برانگیخت و حضرت عیسی را با طبابت . . . .

و عیسی علیه السلام هنگامی برانگیخت که بیماری های ریشه دار پدیدار گشته بود و مردم به طب نیاز داشتند.

شایان یادآوری است که:

الف) «آلة السحر» وسایل جادوست و جادوگری صحیح نیست و غلط مشهور است. (1)

ب) «الزمانات» بیماری هایی است که مریض مدّت طولانی از آن در رنج است به همین جهت «بیماری های ریشه دار» برای کلمۀ «الزمانات» معادل صحیحی نیست. می توانست آن را «بیماری های مزمن» ترجمه کند.

5. ج 1، ص 313، ح 362: عبارت «وفی روایة ابن ابی عمیر، عن هشام. . .» ؛ به صورت زیر ترجمه شده است:

پدر روایت دیگری ابن ابی عمیر از هشام. . . .

به نظر می رسد غلط تایپی است و صحیح آن چنین است: و در روایت ابن ابی عمیر از هشام. . . .

گاهی ترجمه تحت اللفظی فهم ترجمه را دچار مشکل کرده است:

6. ج 1، ص 287، ح 340: آیۀ «قوله: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی. . .» 2 چنین ترجمه شده است:

خدا فرماید: چون او را برابر ساختم و از روحم در او دمیدم. . . .

شاید بهتر بود چون مترجمان قرآن در برابر «فَإِذا سَوَّیْتُهُ» ، عبارتی نظیر: «پس

ص:160


1- 1) . تفسیر نور علی نور، تعلیقات علامه شعرانی بر روض الجنان، ج 2، ص 1019.

هنگامی که او را به اندام برآوردم» (موسوی گرمارودی) یا «چون آفرینشش را به پایان بردم» (عبدالمحمّد آیتی) یا «او را مردی کامل کردم» (علامه حسن زاده) استفاده می کرد تا جمله روشن تر شود.

7. بعضی از باب های کافی این گونه ترجمه شده اند:

باب أدنی المعرفة: بابی دربارۀ کمترین درجۀ خداشناسی

باب المعبود: بابی دربارۀ پرستش شده (معبود)

باب الکون والمکان: بابی دربارۀ بودن و مکان

و حال این که «کمترین درجه خداشناسی» یا «خداشناسی» و «پرستش» و «وجودشناسی» ساده تر و برای عنوان مناسب ترند.

دیگر این که بعضی از مطالب ترجمه باید به پاورقی منتقل می شدند:

1. آدرس آیات قرآن؛

2. نشانی کتاب هایی که برای توضیح و تفسیر بیشتر ارائه شده اند؛

3. ترجمۀ بعضی القاب روات؛ مثلاً ابان زیات که به ابان روغن فروش ترجمه شده است. (1)

4. بعضی نکته های توضیحی مترجم؛ اگر چه با پرانتز آنها را مشخص کرده است؛ مثلاً در ترجمه «. . . وأمر إبراهیم أن یذبح إسحاق. . .» نوشته است: «به حضرت ابراهیم علیه السلام دستور داد که اسحاق (و به قول مشهور، اسماعیل) را سر ببرد» . (2)

سخن آخر این که پیشنهاد می شود: ترجمه ها تفسیر گونه باشد تا همۀ نکات دانستنی - توضیح و تبیین مسائل نهفته در روایات - را در بر گیرد. و برای سهولت در چاپ و استفاده خواننده، به جای آن که متن در یک صفحه و ترجمه در طرف دیگر قرار گیرد و مترجم را در تنگنای جا قرار دهد، هر روایت یا هر جمله از روایات با ترجمۀ تفسیر گونۀ خود، پشت سر هم تنظیم شود و به چاپ برسد. (3)

ص:161


1- 1) . ج 1، ص 473، ح 579.
2- 2) . ج 1، ص 325، ح 383.
3- 3) . براساس پیشنهاد دکتر سید عبدالوهاب طالقانی در مجلۀ ترجمان وحی، ش 17، مقالۀ «ضرورت تحولی فراگیر در ترجمه قرآن کریم» .

ص:162

کتابشناسی الکافی

کتابشناسی الکافی

اشاره

کتابشناسی الکافی (1)

حسین صفره

چکیده

الکافی شیخ کلینی، یکی از جوامع حدیثی چهارگانه، یا همان جوامع حدیثی متقدم یا کتب اربعه شیعه است که مؤلفان دانشمند آنها به سه محمّد اوّل معروف اند. اینان بخش عمدۀ احادیث اهل بیت علیهم السلام را چه در اصول و چه در فروع در کتاب های خود گرد آوردند.

در این نوشتار برآنیم تا پس از ذکر شرح حال مختصری از مؤلف و معرفی اجمالی کتاب وی، آنچه دربارۀ این کتاب ارزشمند از قلم دانشمندان شیعه تراوش نموده است، البته بدون ادعای استقصا، به عنوان کتابشناسی آنها ذکر نماییم.

الکافی

کتاب الکافی نخستین جامع از چهار جامع حدیثی متقدم شیعه است که مؤلف آن ثقة الاسلام، شیخ المحدثین ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی (م369ق) است. وی در عصر نایبان چهارگانه امام مهدی (عج) می زیست. او به تحقیق و جست وجوی حدیث عنایت ویژه داشت و از جمعی از عالمان و مشایخ مکتب اهل بیت علیهم السلام روایت می کند. وی در میان محدثان، شأن والایی یافت تا آنجا که در روزگار

ص:163


1- 1). فصل نامۀ علوم حدیث، ص 190 - 234، سال نهم، پیاپی 32، تابستان 1383.

مقتدر عباسی رییس فقها و شیخ شیعه در ری گردید. وی به درخواست یکی از شیعیان که در نامه ای از وی تقاضای نگارش چنین کتابی کرد (1)الکافی را در طول بیست سال تألیف نمود. تعداد احادیث الکافی 16199 و شامل سی کتاب در شرایع، احکام، اوامر و نواهی، سنن و آداب و. . . است. این کتاب به خاطر در برداشتن احادیث مربوط به اصول دین و فروع فقهی و وثاقت مؤلف آن، از اهمیت و اعتبار ویژه ای برخوردار است.

شیخ کلینی در اواخر عمر به بغداد رفت و در آنجا به نشر حدیث پرداخت.

از جمله مشایخ کلینی افراد زیررا می توان نام برد:

1. علی بن ابراهیم بن هاشم قمی،

2. محمد بن یحیی عطار اشعری،

3. ابوالعباس محمد بن جعفر رزاز،

4. ابو علی احمد بن ادریس اشعری،

5. حمید بن زیاد،

6. ابو سلیمان داود بن کوره قمی،

7. احمد بن محمد عاصمی،

8. حسین بن محمد اشعری،

9. محمد بن اسماعیل،

10. علی بن محمد و. . . .

بیشتر روایات کلینی از علی بن ابراهیم و محمد بن یحیی عطار است. (2)

از جمله کسانی که از او روایت می کنند، افراد زیر را نام می بریم:

1. ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه،

2. ابوغالب زراری احمد بن محمد،

3. علی بن احمد بن موسی دقاق،

ص:164


1- 1) . الکافی، ج 1، [1] مقدمه مؤلف.
2- 2) . موسوعة طبقات الفقهاء، ج 4، ص 478 - 479. [2]

4. ابو عبداللّه محمد بن ابراهیم بن جعفر نعمانی،

5. ابوالمفضل محمد بن عبداللّه شیبانی،

6. محمد بن محمد بن عاصم کلینی،

7. محمد بن علی ماجیلویه،

8. ابو عبداللّه محمد بن احمد بن عبداللّه صفوانی و. . . .

شیخ کلینی در سال 329 ق، در بغداد بدرود حیات گفت و در باب کوفه مدفون گردید. (1)

شروح «الکافی»

یکی از محورهای عمده تلاش دانشمندان شیعه در حوزه حدیث، شرح و حاشیه بر کتاب های حدیثی است. این حرکت، که به طور عمده از اوایل قرن یازدهم هجری با ظهور اخباریگری آغاز شد، در قرن های بعد نیز ادامه داشت و دانشمندان شیعه در توجه به کتب مذهبی نقلی همچنان اهتمام می ورزیدند.

برخی از دانشمندان به شرح کامل یک یا چند جامع حدیثی پرداخته اند. برخی نیز بخشی از این کتب گرانسنگ حدیثی را شرح داده اند.

با توجه به جایگاه بلند چهار کتاب حدیث متقدم، از جمله الکافی شیخ کلینی، در بین شیعیان، دانشمندان شیعه بر تمام یا بخشی از این کتاب ها شرح و حاشیه بسیاری نگاشته اند که به ذکر آنها می پردازیم:

از جمله شروح و حواشی نگارش یافته بر الکافی موارد زیر را می توان ذکر کرد:

الدر المنظوم من کلام المعصوم از شیخ علی سبط شهید (م1104ق) . شرح کتاب اصول الکافی است که شرح کتاب عقل و کتاب علم آن به اتمام رسیده است و در

ص:165


1- 1) . ر. ک: معالم العلماء، ص 99؛ أعیان الشیعة، ج1، ص 99؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 437 440؛ معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 50، شماره 12038؛ روضات الجنات، ج 6، ص 108؛ ریاض العلماء، ج 5، ص 199؛ جامع الرواة، ج 2، ص 218؛ مجمع الرجال، ج 6، ص74؛ الکامل فی التاریخ، ج 8، ص364؛ رجال الطوسی، ص 439، شماره 27؛ فهرست الطوسی، ص135؛ رجال النجاشی، ص377؛ رجال علّامه حلّی، ص 145 و 271، ش 36؛ پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص 460 - 491.

1061ق، از نگارش آن فراغت یافته است. (1)

الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الامامیة از میر محمدباقر بن محمد حسینی استرآبادی مشهور به میر داماد (م1040ق) که شامل مقدمه ای در بیان اهمیت الکافی ، شرح مقدمه مرحوم کلینی در آغاز الکافی و 39 راشحه در حدیث شناسی است. این کتاب با تحقیق نعمت اللّه جلیلی و غلامحسین قیصریه ها از سوی انتشارات دارالحدیث در قم به سال 1381ش، در 360 صفحه با قطع وزیری چاپ و منتشر گردیده است. همچنین طی مقاله ای توسط آقای قاسم جوادی معرفی شده است. (2)

شرح اُصول الکافی از محمد بن ابراهیم بن یحیی، صدر الدین شیرازی (م1050ق) . شرح مفصل فلسفی و حکمی بر اصول الکافی است و کتاب عقل و جهل، کتاب توحید، کتاب فضل علم وتا باب یازدهم کتاب حجت را دربر می گیرد که در مجموع شامل شرح 503 حدیث است و در سال 1044ق، در شیراز از تألیف آن فراغت یافته است. این شرح به تصحیح محمد خواجوی از سوی مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی در سال 1367 و 1370ش، در سه مجلد به چاپ رسیده است و مجلد سوم آن با تعلیقاتی از مولی علی نوری همراه است. (3)

شرح اُصول، فروع و روضه الکافی از حسام الدین ملا محمد صالح بن احمد سروی مازندرانی (م1086ق) . شرحی مزجی و مبسوط است و آن را از بهترین و سودمندترین شروح الکافی می شمارند. وی در این شرح ایرادهای زیادی بر ملّا صدرا وارد می کند. به گفته شیخ آقابزرگ شرح اُصول و روضه را به اتمام رسانده و از فروع تنها زکات، صوم و خمس را نوشته است. این اثر با حاشیه علّامه شعرانی در دوازده مجلد، با ضبط و تصحیح سید علی عاشور، توسط دار احیاء التراث العربی در

ص:166


1- 1) . الذریعة، ج 8، ص 79. [1]
2- 2) . نگاهی به «الرواشح السماویة» میرداماد، فصل نامه علوم حدیث، ش 10، ص 189 - 200؛ الذریعة، ج 11، ص 257.
3- 3) . نیز ر. ک: فهرست نسخه های خطی کتابخانه آستان قدس رضوی، ج 14، ص 293، ش 549؛ فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج 30، ص 692، ش 12189؛ الذریعة، ج13، ص 99، ش 313. [2]

بیروت به سال 1421ق، به چاپ رسیده است. (1)

الشافی فی شرح الکافی از خلیل بن غازی قزوینی (م1089ق) شامل شرح اُصول و قسمتی از فروع الکافی تا اواخر طهارت به زبان عربی است. (2)

تعلیقات علی الشافی فی شرح الکافی تعلیقاتی است بر چاپ جدید شافی که توسط عبدالحسین بن عبداللّه مظفر نجفی انجام گرفته است. جزء اوّل آن در سال 1376ق، در نجف اشرف به چاپ رسیده است. (3)

الصافی فی شرح الکافی از خلیل بن غازی قزوینی (م1089ق) شامل شرح اُصول، فروع و روضه الکافی در 34 جزء به زبان فارسی است که به فرمان شاه عباس دوم و طی بیست سال تلاش مداوم آن را به اتمام رسانده است. روش وی بدین گونه است که ابتدا متن حدیث را به عنوان «اصل» ذکر می کند، سپس با عناوین «شرح» به توضیح آن می پردازد. (4)

شرح فروع الکافی از خلیل بن غازی قزوینی (م1089ق) از اوّل طهارت تا آخر صلات. (5)شیخ آقا بزرگ این شرح را با همین عنوان جداگانه ذکر کرده است. دستیابی به پاسخ این سؤال که آیا این اثر جزئی از دو شرح دیگر مولی خلیل قزوینی است یا خود اثری جداست؟ نیاز به تحقیق بیشتر دارد.

شرح اُصول الکافی از امیر محمد معصوم قزوینی (م1091ق) که تقریظ استادش میرزا رفیعا نایینی بر آن است. (6)

شرح روضة الکافی (البضاعة المزجاة) از محمد بن قاریاغدی که در سال1098ق، نگارش یافته است و پر از فواید رجالی و تراجم است. (7)

ص:167


1- 1) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آستان قدس رضوی، ج 14، ص 295، ش 553 - 554؛ الذریعة، ج 14، ص 24 و ج 13، ص297؛ [1] معجم مؤلفی الشیعة، ص 381.
2- 2) . الذریعة، ج 13، ص 5 - 6. [2]
3- 3) . همان، ج 13، ص 6. [3]
4- 4) . ر. ک: همان، ج6، ص 145 و ج 15، ص 4، ش17؛ فهرست نسخه های خطی کتابخانه آستان قدس رضوی، ج 14، ص 319 - 335، ش 597 - 632.
5- 5) . الذریعة، ج13، ص 99.
6- 6) . همان، ج 13، ص 100، ش 315.
7- 7) . همان، ج6، ص 182 و ج 10، ص113، ج13، ص 296؛ [4] دلیل المخطوطات، ص 22.

شرح الکافی (مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول) از علّامه محمدباقر مجلسی (م1110ق) شامل شرح اُصول، فروع و روضه الکافی که با مقابله و تصحیح سیّد هاشم رسولی محلاتی و جعفر حسینی و مقدمه سیّد مرتضی عسکری از سوی دار الکتب الاسلامیة، کتابخانه ولی عصر علیه السلام در هیجده مجلد چاپ شده است. (مجلدات مختلف آن در طی سال های متعدد مانند: 1353، 1363، 1374، 1379ش، چاپ یا تجدید شده است) .

مقدمه مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول از سیّد مرتضی عسکری که در دو مجلد توسط انتشارات دار الکتب الاسلامیة به سال 1373ش، چاپ و منتشر گردیده است. (1)

تکملة شرح الکافی از میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی (م1126ق) . علّامه مجلسی هنگام وفات به دامادش، میر محمد صالح وصیت کرد تا شرح بقیه الکافی را که شامل «نصف کتاب دعاء، نصف کتاب صلات، تمام کتاب زکات و عشرة» بود به اتمام برساند. (2)

بیانات الوافی لأحادیث اصول الکافی . این شرح از مولی محسن فیض کاشانی (م1091ق) است، لکن تدوین ایشان نیست، بلکه مجموعه ای از بیانات وی در خصوص احادیث اصول الکافی است که در کتاب الوافی آمده است. یکی از عالمان شیعه آن را از کتاب الوافی استخراج نموده و بر اساس ابواب اصول الکافی مرتب کرده است؛ چنان که به صورت شرحی مستقل بر اصول الکافی در آمده است. این دانشمند از روی خلوص از ذکر نام و نسب و تاریخ عصر خود اجتناب ورزیده است. (3)

شرح روضة الکافی (نزهة الاخوان و تحفة الخلان) ازسیّد نعمة اللّه بن عبداللّه جزایری (م1112ق) . (4)

شرح الکافی ازمیراسماعیل خاتون آبادی (1031 1116ق) وی استاد سیّد نعمة اللّه

ص:168


1- 1) . کتابشناسی ملی ایران، نیمه اوّل 1373، ص 57.
2- 2) . الذریعة، ج 4، ص 415، ش 1824. [1]
3- 3) . همان، ج 3، ص 184، ش 656. [2]
4- 4) . همان، ج 13، ص 297، ش1085؛ [3] نابغه فقه و حدیث، ص 81.

جزایری بود. این شرح مبسوط و بزرگ است. (1)

شرح فروع الکافی از محمدهادی بن محمد صالح مازندرانی (م 1120ق) شامل شرح کتاب زکات، صوم وحج. (2)

توضیح الکافی از محمد قاسم بن محمد رضا شریف (م 1127ق) . ترجمه و شرح روایات ایمان و کفر کتاب الکافی است که به دستور سلطان حسین صفوی نگارش یافته است وبیشتر جنبه اعتقادی فلسفی دارد. (3)

شرح الکافی از محمد مهدی بن علی اصغر قزوینی (م 1129ق) . (4)

منتخب شرح اُصول الکافی از محمد زمان بن کلبعلی تبریزی (م حدود 1131ق) . شرحی دقیق برکتاب عقل و علم الکافی است که شارح علاوه بر بررسی آرای علما نظر خود را با عنوان اقول قلت بیان می کند. (5)

شرح فروع الکافی از یعقوب بن ابراهیم بختیاری (م 1148ق) . از اوّل کتاب زکات تا اواخر اطعمه و اشربه را در بردارد. (6)

شرح التوحید من کتاب الکافی از احمد بن کمال [الدین] الشریف (ق12) . (7)

شرح الکافی از نظر علی بن محسن گیلانی (م قبل از 1217ق) . شرح متوسط بر توحید اصول الکافی است. شارح از مبانی فلسفی کلامی استفاده می کند و گاه متعرض بحث رجال حدیث نیز می شود. (8)

شرح الکافی از رفیع الدین محمد بن مؤمن گیلانی (مؤلف کتاب الذریعة الی حافظ الشریعة ) که از ابتدای اصول الکافی تا آخر کتاب جهاد واندکی از کتاب معیشت را در بر دارد. (9)

ص:169


1- 1) . الذریعة، ج 13، ص 95؛ [1] تتمیم امل الآمل، ص 69.
2- 2) . روضات الجنات، ج 1، ص 123، ش165؛ الذریعة، ج13، ص 380 و ج14، ص 28. [2]
3- 3) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج2، ص136، ش 529.
4- 4) . تراجم الرجال، ج3، ص 397. [3]
5- 5) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آستان قدس رضوی، ج14، ص539، ش 7263.
6- 6) . الذریعة، ج14، ص 28. [4]
7- 7) . الذریعة، ج13، ص 154. [5]
8- 8) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج28، ص209، ش 11144.
9- 9) . الذریعة، ج14، ص28، ش 1588. [6]

هدی العقول الی احادیث الاصول از محمد بن عبدعلی آل عبدالجبار قطیفی بحرانی (م1241ق) صاحب الذریعة از مؤلف انوار البدرین نقل می کند: «این کتاب بزرگ ترین شرح الکافی است که در 14 مجلد تدوین شده است، ده مجلد آن پاکنویس گردیده و بقیه آن به صورت پیش نویس مانده است، برخی از مجلدات آن را دیدم که پر از تحقیق و تدقیق است» . (1)

شرح اُصول الکافی از ملا محمد تقی گلپایگانی (م 1298ق) . (2)

جامع الشتات فی ترجمة الروایات الواردة فی المسائل الفرعیات از محمد نصیر بن احمد نراقی (ق 13) . شرح و تعلیقه نسبتاً مبسوطی است با عناوین «قال رض» بر کتاب های طهارت، صلوه، زکات و خمس الکافی کلینی. (3)

شرح اُصول الکافی از محمدباقر بن محمد ابراهیم حسینی رضوی (م 1218ق) . (4)

شرح اُصول الکافی از مولی حسین سجاسی زنجانی (م پس از 1320ق) . (5)

الشافی فی شرح الکافی از عبدالحسین بن عبداللّه نجفی. (6)

شرح اسانید الکافی از علی بن محمد ابراهیم قمی (م1371ق) . (7)

شرح و ترجمه اصول الکافی به فارسی در دو جزء از سیّد احمد بن مصطفی میرخانی (م1414ق) . (8)

شرح و ترجمه اصول الکافی از کتاب ایمان و کفر تا کتاب العشرة از سیّدهاشم رسولی محلاتی که توسط انتشارات علمیه اسلامیه در تهران و به سال 1368ش، چاپ و منتشر شده است. بقیۀ اصول الکافی توسط سیّد جواد مصطفوی ترجمه و شرح گردیده است.

ص:170


1- 1) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج5، ص193، ش 1808 و ج 8، ص 104، ش 2908 و ج9، ص 289، ش 3492؛ الذریعة، ج13، ص100، ش 314. [1]
2- 2) . موسوعة طبقات الفقهاء، ج13، ص553. [2]
3- 3) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آستان قدس رضوی، ج14، ص216، ش 8532.
4- 4) . الذریعة، ج13، ص 96. [3]
5- 5) . همان، ج13، ص96، ش 306. [4]
6- 6) . همان، ج13، ص6؛ [5] معجم مؤلفی الامامیة، ص 397.
7- 7) . الذریعة، ج13، ص 82. [6]
8- 8) . معجم مؤلفی الامامیة، ج5، ص 299.

ترجمه و شرح اُصول الکافی از سیّد جواد مصطفوی که در تهران توسط انتشارات علمیه اسلامیه به سال 1368ش، در چهار مجلد چاپ و منتشر شده است. (1)

شرح و ترجمه اصول الکافی به فارسی از محمدباقر کمره ای (1281 - 1374ق) . تهران، انتشارات اسوه، چاپ چهارم، 1379ش.

ترجمه وشرح و تصحیح روضه الکافی از سیّدهاشم رسولی محلاتی که به صورت دو مجلد در یک مجلد به قطع وزیری، در تهران توسط انتشارات علمیه اسلامیه به سال 1350ش، چاپ و منتشر گردیده است. و در سال 1363 تجدید چاپ شده است.

ترجمۀ اصول الکافی به اردو از اختر عباس (احمد بخش) بن صدیق محمد نجفی (1342 - 1420ق) از عالمان شیعی پاکستان. (2)

شرح اُصول الکافی و ترجمه آن به اردو از سیّد محمد شبر بن حسین حسینی جنفوری (ت 1308ق) . مقداری از آن در مجله دین در جنفور منتشر گردیده است. (3)

القول الشافی فی حل اصول الکافی (ترجمه اصول الکافی به زبان اردو) از سیّد ظهور حسین بارهوی ساکن لکهنو که کتاب کفر و ایمان آن به چاپ رسیده است. (4)

الشافی فی شرح اُصول الکافی از عبداللّه المظفر که در مطبعة الحدیثة در نجف اشرف چاپ و منتشر گردیده است.

حواشی الکافی

الحاشیة علی الکافی (شامل اصول و فروع) از شیخ ابراهیم بن قاسم بن محمد (م حدود 1095ق) ، که حاشیه هایی از پدرش قاسم و برادرش محمد را نیز در بر دارد. صاحب الذریعة می گوید: «آن را به خط وی بر حاشیه نسخه ای از الکافی استنساخ سال994ق مشاهده کردم» . (5)

الحاشیة علی اصول الکافی از خلیفه اسداللّه اصفهانی (م969ق) . نام این اثر کشاف

ص:171


1- 1) . شرح و ترجمه سه مجلد نخست از سیّد جواد مصطفوی و مجلد چهارم از سیّد هاشم رسولی است.
2- 2) . معجم مؤلفی الامامیة، ج5، ص 443 - 444.
3- 3) . الذریعة، ج 13، ص 99، ش 312. [1]
4- 4) . همان، ج17، ص 211، ش 137و ج3، ص 388.
5- 5) . همان، ج6، ص 180، ش 984. [2]

حقائق الأحادیث و تنها شامل اصول است. (1)

الحاشیة علی الکافی (فروع) از شیخ محمد بن زین الدین معروف به شیخ محمد سبط عاملی ( 1030 980 ق) .

الحاشیة علی الکافی از سیّد بدرالدین بن احمد حسینی که در تاریخ 1094ق، تدوین شده است. (2)

الحاشیة علی الکافی از محمد امین بن محمد شریف استرآبادی اخباری (م1036ق) ناتمام است و از آن به شرح الکافی نیز تعبیر شده است. (3)

الحاشیة علی الکافی از میر محمدباقر بن محمد حسینی استرآبادی، مشهور به میر داماد (م1040ق) . شیخ آقابزرگ می گوید: «ظاهر این است که این حاشیه غیر از شرح میرداماد بر الکافی به نام الرواشح السماویة فی شرح الاحادیث الامامیة است، چه این که آن کتاب با این نام معروف است» . (4)باید گفت: مسلّم است که التعلیقة علی الکافی اثری غیر از الرواشح السماویة است. میرداماد پس از رواشح که مربوط به بررسی اسناد روایات است، به نگارش تعلیقه بر متون روایات الکافی پرداخته و توانسته است تا بر روایات کتاب های «العقل والجهل» ، «فضل العلم» ، «التوحید» و یک روایت از کتاب «الحجة» ، تعلیقاتی بنگارد. این اثر با نام التعلیقة علی الکافی در سال 1403ق، با تحقیق آقای سیّدمهدی رجایی در 405+28 صفحه در قم منتشر شده است.

آقای قاسم جوادی نیز طی مقاله ای در فصل نامه علوم حدیث، ش15، ص 187 - 196 به معرفی کتاب پرداخته است.

در واقع، نگارش رواشح به عنوان شرح الکافی شروع گردیده، ولی تقریباً همه مطالب آن مستقل است. از این رو، تعلیقه میر داماد بر الکافی جدا از رواشح چاپ شده است.

الحاشیة علی اصول الکافی ازسیّد میر ابوطالب بن میرزا بیک فندرسکی نوه

ص:172


1- 1) . همان، ج6، ص 183. [1]
2- 2) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج8، ص 50.
3- 3) . الذریعة، ج6، ص 989، ش 181.
4- 4) . همان، ج 6، ص 182، ش 991. [2]

ابوالقاسم میر فندرسکی معروف. (1)

الحاشیة علی اصول الکافی . به گفته شیخ آقا بزرگ این کتاب در برخی از مجامع به سیّد بدرالدین احمد انصاری عاملی شاگرد شیخ بهایی نسبت داده شده است، ولی گمان می رود که مراد، سیّد نظام الدین احمد بن زین العابدین علوی شاگرد شیخ بهایی و میرداماد است. (2)

الحاشیة علی الکافی از سیّد نورالدین علی بن ابی الحسن عاملی (م1068ق) شامل اصول و فروع و به صورت متفرقه. (3)

الحاشیة علی الکافی میرزا رفیع الدین محمد بن حیدر طباطبایی نایینی معروف به میرزا رفیعا ( 998 - 1082ق) . قسمت هایی از آن در چاپ جدید الوافی انتشار یافته است. (4)و اخیراً توسط آقای محمد حسین درایتی مورد تحقیق قرار گرفته است. (5)

الحاشیة علی الکافی از شیخ علی صغیر بن محمد بن حسن برادر شیخ علی کبیر (م بعد از 1085ق) شامل کتاب توحید. (6)

الحاشیة علی اصول الکافی از قاسم بن محمد بن جواد کاظمی مشهور به ابن الوندی و فقیه کاظمی (م پس از 1100ق) . (7)

الحاشیة علی الکافی شیخ علی کبیر بن محمد بن حسن بن زین الدین شهید ثانی (م1104ق) ممکن است این حاشیه همان الدر المنظوم فی شرح اصول الکافی باشد. (8)

الحاشیة علی اصول الکافی محمدباقر بن محمد تقی مجلسی (م1110ق) . صاحب الذریعة می گوید: «این حاشیه به خط پیرمحمد مقیم بن پیر نورالدین اصفهانی بر نسخه ای از الکافی نزد ماست و گویا نویسنده آن را از روی خط مجلسی و یا به املای

ص:173


1- 1) . همان، ج 6، ص 181، ش986. [1]
2- 2) . همان، ج 6، ص 181، ش 988؛ [2] فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج 8، ص 5 - 51.
3- 3) . الذریعة، ج 6، ص 182، ح 995. [3]
4- 4) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج 16، ص 306 - 307.
5- 5) . علوم حدیث، ش25، ص 197.
6- 6) . الذریعة، ج 6، ص183، ش 997. [4]
7- 7) . همان، ج 6، ص 183، ش 999. [5]
8- 8) . همان، ج 6، ص 183، ش 998. [6]

ایشان نوشته است و در حاشیه نسخه حواشی دیگری نیز به خطهای متفرقه یافت می شود» . (1)

الحاشیة علی اصول الکافی از محمد حسین بن یحیی نوری، شاگرد علّامه مجلسی (م حدود1127 ق) . به عنوان شرح نیز یاد شده است. این حاشیه از اوّل کتاب توحید تا پایان باب «الهدایة من اللّه» و در یک مجلد نوشته شده است و نگارنده در پایان کتاب از آن به عنوان تعلیقات تعبیر کرده است. (2)

الحاشیة علی الکافی از حیدر علی بن محمد شیروانی (بعد از 1129 ق) مبسوط است. شیخ آقابزرگ می گوید: «بخشی از این حاشیه که بر اوایل فروع الکافی نگاشته شده در کتابخانه حاج سیّد علی ایروانی در تبریز موجود است» . (3)

الحاشیة علی الکافی از ابوالحسن بن محمد طاهر فتونی (م 1138ق) که شیخ آقا بزرگ می گوید: «آن را بر حاشیه نسخه ای از کتاب صلات الکافی دیدم» . (4)

الحاشیة علی الکافی از احمد بن اسماعیل جزایری (م 1150ق) که شیخ آقا بزرگ آن را بر حاشیه فروع الکافی ملاحظه کرده است و تدوین نشده است. (5)

شواهد الاسلام از محمد رفیع بن فرج گیلانی «ملارفیعا» (م حدود1155ق) . شرح و حاشیه مختصری بر اصول الکافی است و کتاب های عقل و علم و توحید و حجت را در بردارد. (6)

الحاشیة علی الکافی از سیّد شبر بن محمد بن ثنوان حویزی (م 1190ق) . اندک و شامل قسمت هایی از اصول الکافی است. تاریخ نگارش آن به خط خود ایشان 1186ق، است. (7)

ص:174


1- 1) . همان، ج 6، ص 181، ش 990. [1]
2- 2) . همان، ج 6، ص 182، ش 992 و ج 13، ص 96.
3- 3) . همان، ج 6، ص 182، ش 993. [2]
4- 4) . همان، ج 6، ص 180، ش 985.
5- 5) . همان، ج 6، ص 181، ش 987؛ [3]موسوعة طبقات الفقهاء، ج 12، ص 32. [4]
6- 6) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج 4، ص 385، ش 1579؛ الذریعة، ج 13، ص97 و ج 14، ص 242. [5]
7- 7) . الذریعة، ج 6، ص 182، ش 994.

الحاشیة علی الکافی از علی بن زین الدین عاملی (ق 12) شامل کتاب توحید از اصول است. (1)

الحاشیه علی الکافی ازعبد النبی بن محمد طسوجی (م1203) . (2)

الحاشیة علی شرح الکافی از عبد العزیز بن احمد شیرازی (ق13) . حاشیه ای برشرح اُصول الکافی تألیف ملّاصدرا شیرازی است که شامل بخش عقل و علم و در سه مجلد است. (3)

تعلیقات علی الکافی (الاصول و الفروع و الروضه) (4)از علی اکبر غفاری. ایشان اصول، فروع و روضه الکافی را مقابله و تصحیح نموده اند و با تعلیقات سودمندی که از شروح مختلف بر گرفته اند، به همراه تعلیقاتی از خود ایشان توسط انتشارات دار الکتب الاسلامیة به سال 1362 و 1363ش، چاپ و منتشر گردیده است.

فهرست، معجم، صحاح و. . . الکافی

فهرس الکافی و ابوابه و احادیثه والجرح و التعدیل لرواته از صدر علاء الملک بن عبدالقادر حسینی (زنده در 985ق) . تعداد احادیث هر باب را ذکر می کند و صحیح، حسن، موثق وضعیف آن را معین می کند و احوال راوایان آن را از جهت جرح و تعدیل بیان می کند. وی آن را در مدت شصت روز و به درخواست یکی از دوستان صمیمی خود نگاشته است. وی در 17 جمادی الثانی به سال 985ق، از نگارش آن فراغت یافته است. (5)

المعجم المفهرس لألفاظ الاصول من الکافی از علیرضا برازش، که توسط سازمان

ص:175


1- 1) . روضات الجنات، ج1، ص 128، ش 173 و الذریعة، ج 7، ص 183. [1]
2- 2) . موسوعة طبقات الفقهاء، ج13، ص 375. [2]
3- 3) . فهرست نسخه های خطی کتابخانه آستان قدس رضوی، ج14، ص 224، ش 7139؛ نیز همان، 1235 - 13356.
4- 4) . این عنوان را نگارنده قرار داده است. و در اصل سه بخش الکافی با این عناوین چاپ شده است: الاُصول من الکافی مع تعلیقات. . . صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری، الفروع من الکافی. . . و الروضة من الکافی. . . .
5- 5) . الذریعة، ج 16، ص 386.

چاپ و انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی در دو مجلد چاپ و منتشر گردیده است.

المعجم المفهرس لألفاظ اصول الکافی از الیاس کلانتری که آن را در دو بخش تنظیم نموده است:

1. به ترتیب الفبایی اوّل احادیث

2. واژه های مفرد به ترتیب الفبا آمده است.

این کتاب از سوی انتشارات کعبه در تهران به سال 1363ش، به چاپ رسیده است. (1)

الهادی الی ألفاظ اصول الکافی از جواد مصطفوی که در مشهد مقدس توسط انتشارات آستان قدس رضوی به سال 1364ش، چاپ و منتشر گردیده است.

صحیح الکافی از محمدباقر بهبودی

از جمله تلاش هایی که در دوره معاصر انجام گرفت، استخراج صحاح کتب اربعه توسط آقای محمدباقر بهبودی است. وی، چنان که خود تصریح می کند، احادیث معتبر کتب اربعه را با توجه به شرایط اعتبار در متن و سند و به تشخیص خویش مشخص نموده است. (2)به گفته ایشان، وی احادیث هر یک از کتب اربعه را جداگانه تنظیم نموده تا نام کتب اربعه پا بر جا بماند و حق مؤلفان آنها ضایع نگردد. علاوه بر این، عناوین ابواب و شماره احادیث کتب اربعه به همان صورت اصلی منعکس شده است تا بازبینی و وارسی آن بر پژوهندگان و ناقدان آسان گردد.

از چهار کتابی که آقای بهبودی در این باره تألیف نمود، متن عربی دو کتاب با عنوان های صحیح الکافی و صحیح من لایحضره الفقیه چاپ و منتشر گردید و متن و ترجمه سه کتاب هم با عناوین گزیده الکافی در شش مجلد، گزیدۀ من لایحضره الفقیه در دو مجلد و گزیده تهذیب الأحکام در پنج مجلد توسط انتشارات کویر چاپ و انتشار یافت.

قابل ذکر است که کار آقای بهبودی گرچه از سیره علمی و فنی دقیقی پیروی می کند اما در عین حال، از سوی برخی از دانشمندان شیعه با اعتراض هایی روبه رو

ص:176


1- 1) . راهنمای پژوهش، ص 244.
2- 2) . گزیده الکافی، ج1، ص 22.

شد و ایشان نیز به آن اعتراض ها و مخالفت ها پاسخ هایی داده است. (1)

گزیده الکافی از محمدباقر بهبودی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1363ش.

منتخب اصول الکافی از یکی از عالمان شیعه (سال 1000ق) . (2)

الدرر الکافی و الغرر الشافی المنتخب من اصول الکافی از سیّد محمد بن علی حسینی امینی معاصر بافقی یزدی ساکن مشهد که در 15 شوال 1361ق، از نگارش آن فارغ گردیده است. این منتخب در موضوع اخلاق، آداب و. . . است. (3)

الأولیات مما أودعه فی الکافی ، گزینش و ترتیب از محمد حسین بن علی موحد حججی که توسط انتشارات خیام در قم به سال 1362ش، چاپ و منتشر گردیده است. (4)

ثلاثیات الکلینی و قرب الاسناد از امین ترمس عاملی، که توسط مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، در قم به سال 1417ق، در445 صفحه چاپ و منتشر گرده است.

مؤلف مقدمه ای درسه فصل و 127صفحه برای کتاب نوشته است. وی اصطلاح ثلاثیات نزد شیعه و سنی را در فصل دوم و مشایخ کلینی، مشایخ کلینی، اصحاب امام صادق علیه السلام و شرح حال کلینی و راویان را در فصل سوم بیان کرده است. و در پایان به شیوه و ترتیب احادیث کتاب و نسخه های مورد استفاده خود می پردازد. (5)

درخشان پرتوی از اصول الکافی از محمد حسینی همدانی نجفی، گزیده و ترجمه ای از اصول الکافی است که توسط خود ایشان در قم به سال 1363ش، چاپ و منتشر گردیده است. مجلد پنجم کتاب در سال 1369ش، چاپ شده است. کتابشناسی ملی ایران، نیمه دوم 1370ش.

گزیده ای از اصول الکافی در مبانی دین اسلام از علی اصغر خسروی شبستری که در

ص:177


1- 1) . ر. ک: «در عرصه روایت و درایت حدیث» ، محمدباقر بهبودی، نشریه کیهان فرهنگی، سال سوم، 1363ش، 7 - 11؛ نیز: پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، مجید معارف، ص 448.
2- 2) . الذریعة، ج 22، ص 374، ش 7509. [1]
3- 3) . همان، ج 8، ص132، ش 488. [2]
4- 4) . کتابشناسی ملی ایران، نیمه دوم 1364، ص 33.
5- 5) . فصل نامه علوم حدیث، ش6، ص 300.

تهران توسط انتشارات امیری به سال 1351ش، در 270 صفحه رقعی چاپ شده است. (1)

احادیث منتخب از روضه الکافی ، نگارنده و مترجم: محمد امین رضوی. این کتاب در تهران توسط هیأت مکتب النبی صلی الله علیه و آله به سال 1351ش، چاپ و منتشر گردیده است. (2)

دفاع عن الکافی از ثامر هاشم، حبیب العمیدی، شامل بررسی همراه با نقد و تطبیق نسبت به مهم ترین شبهات طرح شده دربارۀ کتاب الکافی شیخ کلینی. این کتاب توسط مرکز مطالعات اسلامی غدیر در قم به سال 1374ش، چاپ و منتشر شده است. (3)

بحوث حول روایات الکافی از امین ترمس العاملی. یک بررسی نقادانه نسبت به کتاب الکافی شیخ کلینی است که مجموعه ای از فواید مهم در دو علم رجال و حدیث را نیز به همراه دارد. این کتاب از سوی انتشارات دار الهجرة در قم به سال 1373ش، منتشر گردیده است.

پانصد و یک درس مقدس از صادق میر شاه ولد. گزیده اصول الکافی کلینی است همراه با ترجمه فارسی و معرف ابواب و عناوین اصول الکافی . این کتاب در مشهد مقدس توسط نشر رستگار به سال 1373ش، در 638صفحه چاپ و منتشر گردیده است. (4)

اخلاق دینی در اندیشه شیعی (شرح و تحلیل اخلاق اصول الکافی ) از سیّد محمد نصر اصفهانی، که توسط انتشارات نهاوندی، در قم، سال 1378ش، به چاپ اوّل رسیده است.

کتاب الخمس از سیّد سبط الحسن فتح پوری هندی (مولود 1328ق) . شیخ کلینی در کتاب الکافی کتابی را با عنوان خمس قرار نداده است و روایات مربوط به خمس را در جاهای پراکنده ای از کتاب خود درج کرده است. سیّد سبط الحسن فتح پوری هندی آن روایات را استخراج و در مجموعه ای با عنوان کتاب الخمس تدوین نموده است. (5)

ص:178


1- 1) . همان، تابستان 1351، ص 15.
2- 2) . همان، پاییز 1351، ص 17.
3- 3) . همان، نیمه اوّل، 1375، ص 73.
4- 4) . همان، نیمه اوّل 1374، ص 62.
5- 5) . الذریعة، ج 8، ص 79. [1]

رسالة فی شأن الکافی و الکلینی از شیخ آقابزرگ. (1)

داستان های اصول الکافی از محمد محمدی اشتهاردی که در دو مجلد توسط دفتر نشر معارف اسلامی در قم به سال 1373ش، چاپ و منتشر شده است.

گزیده اصول کافی از محمدکاظم بهنیا که توسط مرکز فرهنگی انتشاراتی رایحه در تهران به چاپ رسیده است.

واژه های اخلاقی از اصول کافی از ابراهیم پیشوایی ملایری که توسط دفتر تبلیغات اسلامی در قم چاپ و منتشر شده است.

الکلینی والکافی از عبدالرسول الغفار که در یک مجلد توسط مؤسسة النشر الاسلامی در قم چاپ شده است.

الکلینی و خصومه از عبدالرسول الغفار که در دارالمحجة البیضاء در بیروت چاپ و منتشر گردیده است.

الحسین و عاشوراء فی الکافی از حسین صولی که در یک مجلد توسط «المرکز الاسلامی للتراث» در بیروت چاپ و منتشر گردیده است.

فهارس الکافی از یوسف البقاعی که توسط دارالاضواء در بیروت چاپ و منتشر گردیده است.

مقالات

معرفی اجمالی کتاب الشیخ الکلینی البغدادی و کتابه الکافی (الفروع) ، تألیف ثامر هاشم حبیب از محمد علی مهدوی راد (تولد1334ش) ، آینه پژوهش، اسفند1372، ص 85 - 87.

ده نکته دربارۀ «شرح اُصول الکافی » ملّا صدرا از رضا استادی، علوم حدیث، ش13، ص7 - 41 در ضمن این مقاله پاره ای از شروح و حواشی الکافی که قبل و بعد از شرح ملّاصدرا نگارش یافته، ذکر گردیده است.

ص:179


1- 1) . الذریعة، ج 11، ص 302. [1]

دیدگاه های حدیثی ملّا صدرا در شرح اُصول الکافی از نادعلی عاشوری، علوم حدیث، ش19، بهار 1380.

نگاهی به شرح صدر المتألهین بر اصول الکافی از علی نصیری، علوم حدیث: ش24، ص 59 - 81.

مفهوم عقل از دیدگاه دو شارح اصول الکافی از عبدالحسین الکافی ، علوم حدیث، ش26، ص 96 - 119.

ص:180

کافی در آیینه پژوهش

کافی در آیینه پژوهش

اشاره

کافی در آیینه پژوهش (1)

حمید سلیم گندمی

چکیده

اهمیت و اعتبار کتاب کافی، نوشته ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی، جمعی از دانشوران شیعی را بر آن داشته که پژوهش هایی دربارۀ آن عرضه کنند. در این مقاله، شش تحقیق معرفی و نقد و بررسی می شود. موارد شمارۀ 1 و 2 و 6، معرفی کلّی از کتاب کافی و مؤلف آن را در بر دارند. کتاب شمارۀ 2، به چهار مبحث مهم پیرامون اصول کافی می پردازد: (امام مهدی (عج) ، تقیه، بداء و قرآن) کتاب شمارۀ 5، شرح ملا خلیل قزوینی (دانشمند شیعی قرن یازدهم هجری) بر کافی را می شناساند و کتاب شمارۀ 4، شیوه صحیح املای رجال و راویان کتاب کافی را می نمایاند. کتاب 1 تا 4 به زبان عربی و کتاب 5 و 6 به زبان فارسی است.

کلید واژه ها: کافی - کلینی، محمد بن یعقوب کلینی - کافی، راویان - کافی، شروح - کافی، اعتبار روایات - کافی، بررسی محتوایی - کافی، کتاب شناسی - حدیث شیعی، قرن چهارم هجری.

مقدمه

کتاب کافی به عنوان مهم ترین و معتبرترین کتاب حدیثی شیعه، به دلیل اعتبار و وثاقت مؤلف آن و قدمت کتاب - نزدیکی به زمان حضور ائمه معصومین علیهم السلام - مورد

ص:181


1- 1). فصلنامۀ سفینه، بهار 1383، پیاپی 2، ص 109 - 140.

توجه علما و دانشمندان و محدثان قرار گرفته و محل استناد و اعتماد محدثان، در نگارش و تدوین کتب حدیثی در دوره های بعد از حیات مرحوم کلینی تاکنون بوده است.

نسخه های خطی، چاپ های سنگی و سربی متعدد کافی همراه با ترجمه ها، شروح و حواشی بیانگر توجه خاص بزرگان اهل علم و تحقیق به این مأخذ و منبع روایی است. در این نوشتار، کتاب کافی ، مختصر و گذرا در آیینه چند کتاب و پژوهش، بررسی شده است.

1. الشیخ الکلینی البغدادی و کتابه الکافی «الفروع»

(1)

1.1. این کتاب 495 صفحه ای، به عنوان پایان نامه دانشگاهی در مقطع کارشناسی ارشد دانشکده فقه دانشگاه کوفه به سال 1410 ق، 1989 م، 1368 ش، ارائه شده و پژوهشگر محترم با استناد و استفاده از 249 مأخذ و مصدر، پژوهشی جامع را در کتاب فروع کافی به انجام رسانیده است.

ساختار کتاب در یک مقدمه، دو باب - هر باب در سه فصل و هر فصل شامل سه تا چهار مبحث - تنظیم و تبویب شده است.

مقدمۀ کتاب توضیحاتی است کلی به ساختار ارائۀ مطالب کتاب.

2.1. در باب اول با عنوان «الشیخ الکلینی البغدادی و الحیاة الفکریة فی عصره» موضوعات زیر بررسی شده است:

- اوضاع سیاسی، فرهنگی و علمی ری و بغداد.

- شخصیت شیخ کلینی، سرگذشت نامه مختصر.

- شخصیت علمی شیخ کلینی، اساتید، شاگردان، آثار و تألیفات، جایگاه و منزلت علمی شیخ در بین علما.

در ذیل اساتید شیخ، به معرفی 12 نفر، و در ذیل شاگردان، به معرفی 23 نفر از بزرگان و دانشمندان پرداخته است.

ص:182


1- 1) . تألیف ثامر هاشم حبیب العمیدی، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1414 ق، 1372 ش.

در ذیل آثار و تألیفات، بیان می کند که شیخ کلینی - در مقایسه با علما و دانشمندانی چون شیخ مفید، شیخ صدوق و شیخ طوسی - از علمای کم تألیف بوده است، از این رواست که مدت زمان طولانی برای جمع آوری احادیث کافی صرف نموده است. خصوصاً این که مرحوم شیخ کلینی نخستین عالم شیعی است که به جمع آوری، تنظیم و تبویب موضوعی احادیث اهل بیت علیهم السلام با این وسعت و گستردگی پرداخته است. توجه به موضوعات فقهی، تاریخی، فلسفه و کلام، ادبیات، رجال و درایت حدیث در کتاب کافی ، بیانگر دقت مرحوم شیخ کلینی و صرف وقت و زمان بسیار زیاد برای گردآوری و تدوین احادیث اهل بیت علیهم السلام، و تحویل این امانت گران مایه به نسل های آتی است.

3.1. در باب دوم کتاب به معرفی و پژوهش پیرامون کتاب فروع کافی پرداخته است. در این باب، در ضمن سه فصل موضوعات زیر بررسی شده است.

فصل اول: معرفی کتاب کافی و تحقیق ها و پژوهش هایی که در اطراف آن شده، با تکیه بر فروع کافی.

فصل دوم: شیوه مرحوم کلینی در تدوین و ارائه احادیث فروع کافی.

فصل سوم: راویان احادیث که مرحوم کلینی در فروع کافی از طریق آنها روایات را نقل کرده است.

1.3.1. در وجه تسمیه و شهرت به کتاب کافی دو جهت بررسی شده است:

الف. مرحوم کلینی در خطبه کتاب در وصف کتاب خود ذکر کرده است که این کتاب، کافی است برای همه فنون علم دین و یا در آخر کتاب الطهاره آمده است:

هذا آخر کتاب الطهارة من کتاب الکافی و هو خمسة و اربعون باباً.

استاد علی اکبر غفاری بیان می کند که این کلام در همۀ نسخه های کافی می باشد که احتمال دارد کلام صادره از خود کلینی باشد و یا از اولین کاتبان کافی باشد.

ب. نام کتاب، برگرفته از کلام مشهور «الکافٍ لشیعتنا» باشد.

به هر حال، شهرت کتاب کافی بسیار زیاد است و در مبحث دوم فصل اول باب

ص:183

دوم کتاب، با عنوان «شهرة الکتاب» بیان و کلام تعدادی از علما و فقها دربارۀ کافی ذکر شده است.

شیخ مفید در تصحیح الاعتقاد گوید: «هو من اجل کتب الشیعة و اکثرها فائدة»

صاحب الذریعه گوید: «و هو اجل الکتب الاربعة الاصول، المعتمد علیه، لم یکتب مثله فی المنقول من آل الرسول» . (1)

در ذیل تلاش علما پیرامون کافی ، گزارشی مختصر پیرامون نسخ خطی اصول / فروع / روضه کافی شروح و حواشی، پژوهش های موضوعی خاص، برگزیده های کافی ، ترجمه ها، چاپ ها و فهارس و راهنماهای کتاب کافی آورده است (ص 158 - 177) .

معرفی 21 شرح، 26 حاشیه، برگزیده ها و چاپ های متعدد، بیانگر توجه خاص علما به کافی است. به نظر می رسد قدیم ترین اختصار و برگزیدۀ کافی ، منتخب اصول الکافی شیخ صدوق می باشد که نسخۀ خطی آن در کتابخانۀ عمومی امیر المؤمنین علیه السلام در نجف به شمارۀ (1635 / 6، ج 1) موجود است.

2.3.1. در فصل دوم به بررسی روش مرحوم کلینی در فروع کافی از حیث شیوۀ اسناد احادیث، شیوۀ ارائه متن احادیث و روش تدوین و تصنیف احادیث پرداخته است (ص 181 - 260) .

3.3.1. در فصل سوم، شرح حال مختصر 93 نفر از کسانی که مرحوم کلینی از آنها نقل روایت کرده، همراه با تعداد روایات هر یک را ذکر کرده و پس از آن موارد احادیث روایت شده با الفاظ «عن العدة» را به اختصار، معرفی و گزارش کرده است (263 - 359) .

4. 1. «ملحق الموارد» عنوانی است که مؤلف در ذیل آن، فهرست و راهنمایی براساس ترتیب الفبایی نام موارد تهیه کرده و در ذیل هر نام تعداد احادیث روایت شده و نشانی احادیث در کتاب کافی آورده شده است. این فهرست در دو قسمت «موارد عن غیر العده» و موارد «عن العدة» تنظیم شده است (363 - 449) .

ص:184


1- 1) . الذریعه، ج 17، ص 245. [1]

براساس این فهرست، بیشترین احادیث روایت شده از علی بن ابراهیم بن هاشم ابو الحسن القمی - از مشایخ شیخ کلینی - است که در فروع کافی 3355 روایت می باشد و در کل کتاب کافی 7068 روایت از طریق او می باشد.

5. 1. خلاصه و نتیجۀ این پژوهش و رسالۀ دانشگاهی در 2 صفحه، فهرست مصادر و منابع شامل 249 مأخذ در 23 صفحه و فهرست محتویات کتاب در 13 صفحه آورده شده است. همچنین به رسم پایان نامه های دانشگاهی، دو صفحه چکیده به زبان انگلیسی نیز دارد.

2. دفاع عن الکافی، ثامر هاشم حبیب العمیدی، دو جلد. قم: مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة،

1415، 768 +789 صفحه

1. 2. کتاب جاودانۀ کافی ، به دلیل اهمیت و ارزش والا، از دیرباز مورد توجّه دو گروه بوده است: پیروان اهل بیت علیهم السلام، و فرقه های دیگر.

گروه اول، به دیدۀ ارج گزاری به آن نگریسته اند، گرچه خود را از بحث و بررسی های علمی در مورد آن بی نیاز ندیده اند. کتاب های حدیثی و فقهی و شیعۀ امامیه، گواه روشن بر این مدّعا است. امّا در میان دانشمندان گروه های دیگر، کسانی بوده اند که به شیوۀ غیر علمی، اشکال هایی بر کافی وارد ساخته اند. اینان، ذهن و اندیشۀ افرادی را که فرصت و حوصلۀ ژرف نگری و بازکاویِ سخنان را ندارند، نسبت به این کتاب شریف، مکدّر ساخته و نوعی بدبینی در مورد این کتاب جاودانه در آنان پدید آورده اند، بدون این که آن تشکیک ها مبنا و جایگاه علمی داشته باشد.

با توجه به این مقدمه، نویسندۀ کتاب، پس از نگارش و نشر الشیخ الکلینی البغدادی و کتاب الکافی که عمدتاً حول محور فروع کافی بود، پژوهش های خود را دربارۀ کافی - با تکیه بر بخش اصول، و به ویژه از دیدگاه نسبت هایی که به آن کتاب و پیرو آن به شیعۀ امامیه می دهند - ادامه داد. و کتاب دفاع عن الکافی بدین سان پدید آمد.

2.2. مؤلف، کتاب را در دو مقدمۀ کوتاه و چهار باب اصلی سامان داده است.

مقدّمۀ اول، به معرفی کتاب و مؤلف بزرگوار آن اختصاص دارد (ج 1، ص 25 - 42) . و

ص:185

مقدمۀ دوم، شامل بحث های اساسی و زیربنایی در مورد امامت و خلافت الهی است، مانند: مبانیِ قرآنی و حدیثی آن، ویژگی های امام به ویژه عصمت، جایگاه نصّ در امامت الهی. در این بخش، آیۀ تطهیر، (1)آیۀ ولایت، (2)حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث منزلت و حدیث دار، مورد بررسی مختصر - از جهت سند و دلالت - قرار می گیرد.

پس از این دو مقدمه، چهار باب اصلی کتاب بدین ترتیب آغاز می شود:

باب اول - پاسخ به پرسش ها و پندارها در مورد امام مهدی علیه السلام (ج 1، ص 167 - 611) .

باب دوم - پاسخ به مطالبی که در مورد احادیث تقیه در کافی گفته اند (ج 1، ص 613 - 739) .

باب سوم - بداء و پاسخ به تهمت ها و افترائاتی که به شیعه در مورد آن زده اند (ج 2، ص 7-213) .

باب چهارم - نسبت دادن عقیده تحریف قرآن به شیعه و پاسخ آن (ج 2، ص 215 -503) .

پس از این چهار باب، در فصل «خلاصةالبحث و نتائجه» (ج 2، ص 505 - 568) خلاصه ای از کل مطلب کتاب آمده است.

پایان بخش کتاب، چهار فهرست فنی (آیات، احادیث، اعلام، منابع) است. آن گاه فهرست اجمالی و فهرست تفصیلی مطالب کتاب در پی می آید.

قبل از مرور کلی بر مباحث کتاب، باید تذکر داد که در میان 672 منبع این کتاب، نزدیک به نیمی از آن مصادر اهل تسنن است که از سویی کتب مرجع آنان (در حوزه تفسیر، حدیث، فقه، کلام، تاریخ و مانند آن) و از سوی دیگر، کتاب های ردّ بر شیعه را - که در سال های اخیر در مصر و اردن و عربستان و پاکستان و. . . منتشر شده - در برمی گیرد.

کثرت منابع، بیان رقیق مشخصات کتاب شناسی آنها و اشاره دقیق به نشانی مطالب در پانویس ها، اعتماد خواننده را به کتاب برمی انگیزد.

ص:186


1- 1) . سورۀ احزاب، آیۀ 33.
2- 2) . سورۀ مائده، آیۀ 55.

1.3.2. باب اول:

این باب، خود در حد کتابی مستقل - بیش از 440 صفحه - مباحثی دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام دربر دارد، با این عناوین:

* خاورشناسان در مورد عقیده به امام مهدی علیه السلام چه گفته اند؟ و برخی از نویسندگان مسلمان چگونه از آنها پیروی کرده اند؟

* پاسخ به آنچه منکران اعتبار احادیث مهدویت می گویند. (1)

* نقل سخنان بیش از پنجاه تن از دانشمندان اهل تسنن، که احادیث مهدویت را صحیح یا متواتر دانسته اند، از ترمذی صاحب سنن در قرن سوم تا بن باز و دیگر معاصران.

* منکران احادیث مهدویت، چگونه آن را به کتاب کافی پیوند می دهند و براساس احادیث کافی ، ادعای خود را بیان می دارند؟

در این فصل، توضیحات مبسوط در مورد جفر، احادیث «لاتخلو الارض من حجة» ، حدیث «من مات ولم یعرف امام زمانه. . .» ، احادیث شباهت قضاوت امام مهدی به قضاوت حضرت داود علیه السلام، ادله ولادت حضرت مهدی علیه السلام و اعترافات دانشمندان اهل تسنن (2)بر آن، تهمت سرداب، طول عمر امام عصر (عج) و علامات ظهور را می خوانیم.

2.3.2. باب دوم:

این باب نیز سه فصل دارد:

* فصل اول - تقیه و تفاوت آن با نفاق، جواز تقیه در منابع فقه چهار مذهب، به علاوه ظاهریه و معتزله و خوارج، برخی از اقوال صحابه و تابعین و علمای عامه در مورد تقیه و جواز آن.

* فصل دوم - برخی گفته اند عمل به سخنان ائمۀ اطهار علیهم السلام واجب نیست، چون احتمال می رود بر اساس تقیه صادر شده باشد؛ نیز گفته اند: تقیه را خود ائمه علیهم السلام وضع

ص:187


1- 1) . سخنان ابن خلدون، فقدان صحیح مسلم و بخاری از این احادیث، اختلاف و تعارض احادیث مهدویت و. . . .
2- 2) . بیش از 120 تن، از قرن چهارم تا زمان حاضر.

کرده اند تا اختلاف در سخنان خود را توجیه کنند. پاسخ تفصیلی به این سخنان را بر اساس آیات و احادیث، در این فصل می خوانیم.

* فصل سوم - تقیه و کتمان با هم چگونه پیوند می یابند؟

کسانی که بر رد کافی مطالبی نوشته اند، به شانزده حدیث در این مورد تمسک کرده اند که تمام آنها در این فصل بررسی می شود، از جمله بحث اصحاب کهف که ذیل حدیث چهارم مورد کنکاش دقیق قرار می گیرد.

3.3.2. باب سوم:

اصول بحث بداء چیست؟ آیا بداء عقیده ای است که از یهود به مذهب شیعه راه یافته است؟ نویسنده ضمن پاسخ به این پرسش، سخنان جمعی از مفسران اهل تسنن را می آورد که دربارۀ امکان تغییر قضا و قدر، و نیز دربارۀ محو و اثبات سخن رانده اند.

* آیا عقیده شیعه به بداء، بدان معنی است که - العیاذ باللّه - خداوند حکیم را به جهل منسوب می دارد؟ نویسنده، ضمن بیان تفصیلی در این مورد، دربارۀ جایگاه بداء در نظام اندیشه شیعه امامیه سخن می گوید. پس از آن نگاهی بر چهار گروه از احادیث بداء می افکند و به پرسش هایی که دربارۀ آنها مطرح شده، پاسخ می گوید.

4.3.2. باب چهارم:

نویسنده در این باب، ثابت می کند که عقیده به تحریف قرآن، بیش از کتب شیعه، در کتاب های اهل تسنن بیان شده است. در ضمن این فصل، به پرسشی فرعی - اما مهم - پاسخ داده می شود که آیا نگاه شیعه به کتاب کافی ، مانند دیدگاه اهل تسنن در مورد صحیح بخاری است؟ نویسنده در همین باب، بیان می دارد که احادیثی که در کتاب کافی آمده و مخالفان، آنها را دال بر تحریف دانسته اند، به معنای تحریف نیست، بلکه توضیحات تفسیری امامان معصوم علیهم السلام بر آیات است.

در پایان باید گفت: این کتاب، با زاویه دید خاص خود، جای خالی را در پژوهش های مربوط به کتاب کافی و به عبارت بهتر، در مورد عقاید شیعه امامیه، پر کرده است. چنین پژوهش هایی به طور پیوسته باید ادامه یابد تا جدیدترین پرسش ها

ص:188

را دربارۀ این کتاب جاودانه و دیگر آثار ارزشمند شیعی را پاسخ گوید.

3. الکلینی والکافی

(1)

1.3. نویسنده، این کتاب را براساس پژوهشی در دانشگاه علیگرۀ هند، به سامان آورده و در هفت فصل عرضه کرده است:

فصل اول - تاریخ تدوین حدیث در شیعه: مدینه، کوفه، قم، بغداد، نجف، کربلا، خراسان، لکنهو (ص 13 - 110) .

فصل دوم - کلین، تحولات تشیع در ری، زندگی نامه مختصر ثقةالاسلام کلینی (ص 111 - 220) .

فصل سوم - اوضاع سیاسی در زمان ثقةالاسلام کلینی: خلفای عباسی، دولت آل بویه، حوادث مختلف در آن زمان، هجرت کلینی به بغداد (ص 223 - 267) .

فصل چهارم - گزارش علمی از زمان کلینی: معتزله و بزرگان و عقاید و گروه های آنها در بصره و بغداد، اثر معتزله در نظام فکری آن دوره، اشاعره و برخی از عقاید آنها، تفاوت های فکری امامیه با آن دو گروه (ص 269 - 313) .

فصل پنجم - نقش شیخ کلینی در اظهار و ترویج عقاید مکتب اهل بیت علیهم السلام: توحید، امامت، عقل (ص 315 - 378) .

فصل ششم - دربارۀ کتاب کافی : انگیزۀ تألیف، تعداد احادیث، چگونگی تقسیم و تبویب، دیدگاه های دانشمندان، ویژگی های کافی، کتاب نامۀ کافی شامل شروح، تعلیقات، ترجمه ها، اختصارها، فهرست ها، نسخه های خطی و چاپ های آن (ص 389- 467) .

فصل هفتم - «عدة من اصحابنا» در سندهای احادیث کافی چه کسانی هستند؟ عده ای که از احمد بن محمد اشعری نقل می کنند، نام ها و شرح حال مختصر آنان. عده ای که از احمد بن محمد برقی نقل می کنند و. . . .

بدین سان، نویسنده در این فصل، بیست گروه از راویان را برمی شمارد که

ص:189


1- 1) . تألیف عبدالرسول الغفار، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق، 1374 ش، 589 ص.

ثقةالاسلام کلینی به جای بیان تفصیلی تک تک نام های آنها، به عنوان «عده» از آنها نام می برد. آن گاه شرح حال مختصری از آن راویان را بیان می دارد (ص 469 - 552) .

در پایان نویسنده، بر روش های علمی صحیح که میان شیعه امامیه رواج دارد، تأکید می کند.

کتاب با فهرست 288 مأخذ کتاب و فهرست تفصیلی مطالب، پایان می یابد.

2،3. این کتاب، از آن رو که دست نامه ای مختصر و گویا در شناخت کافی است، باید پیراسته از خطاهای مطبعی عرضه شود. به جاست که ناشر در چاپ های بعدی، به این نکته توجه کند. همچنین فهرست های فنی و نمایه موضوعی برای چنین کتابی بسیار ضرورت دارد. امید است با رفع این کمبودها، گامی به پیش در راه شناساندن جاودانه کتاب کافی به پیش نهیم.

همچنین به دلیل کمبود منابع تحلیلی به زبان فارسی دربارۀ کافی ، پیشنهاد می شود که این کتاب با ترجمه و تحریر مجدد در کسوت کتابی دانشگاهی عرضه گردد تا زمینه پژوهش های بعدی برای دانشجویان مبتدی یا متوسط رشته های علوم حدیث هموار شود.

4. اضبط المقال فی ضبط اسماء الرجال

(1)

1.4. این اثر از جمله آثار و تألیفاتی است که از جنبه ای خاص به کتاب شریف کافی پرداخته است.

مؤلف محقق آن با تسلط بر علم رجال به شیوه ای محققانه به ضبط اسامی رجال، انساب، کنیه ها و القاب پرداخته است.

تألیف و تدوین کتاب در 17 ربیع الثانی 1388 ق، برابر با 23 تیرماه 1347 ش، به پایان رسیده است.

رساله استاد آیت اللّه حسن زاده آملی در اختیار مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی

ص:190


1- 1) . تألیف آیةاللّه حسن زاده آملی، تحقیق سید محمد کاظم المدرسی الیزدی، فاضل العرفان، محمد کاظم المحمودی، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1418 ق / 1376 ش.

قرار گرفته و با تحقیق و پژوهش محققان ارجمند، سید محمد کاظم مدرسی یزدی، فاضل عرفان و محمد کاظم محمودی آماده چاپ و نشر گردید.

ساختار اثر، با فهرست کتاب، مقدمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، مقدمه تحقیق، مقدمه مؤلف و متن (اسامی به ترتیب حروف الفبا) تنظیم شده است.

در مقدمه تحقیق به قلم سید محمد کاظم مدرسی یزدی ضمن بحثی کوتاه در علم درایة الحدیث، بحث در ضبط اسماء و انساب و کنیه ها و القاب را از مباحث علم درایةالحدیث برشمرده که دانستن آن برای اهل حدیث بسیار ضروری است و بدون توجه به این فن، خطا و اشتباه در بیان و استناد به رجال، بسیار خواهد بود.

دقت در ضبط صحیح اسامی راویان حدیث بسیار مهم است و حتی علم اسماء رجال به عنوان نیمی از علم حدیث قلمداد شده است.

محقق کتاب، نمونه ای از اشتباه در ضبط اسماء راویان حدیث را بیان کرده است.

روش تحقیق و شیوه های ضبط اسامی، همراه با ذکر عناوین مصادر و مآخذ تحقیق در این مقدمه بیان شده است.

2.4. متن اثر از صفحه 17 تا 200 به ترتیب حروف الفبای عربی تنظیم شده است. الفاظ، واژه ها و اسامی با دقت در اعراب صحیح کلمات آورده شده است. از جمله:

- معرفی اسامی مشابه در ذیل یک نام، مانند:

اُبَیْربن العلاء: بنو أبیر قبیلة

وعصمة بن اُبیر جمالی (در ردیف ع نیز ذکر شده)

عویف بن الاضبط بی اُبیر صحابی ایضاً (ص 18) (در ردیف ع نیز ذکر شده)

- معرفی اسامی ای که به گونه های دیگر نیز تلفظ شده است، مانند:

اثیع بن الی شرح بن سدد و قیل: وُثَیْع،

زید بن اثیع و یقال یُثَیع (ص 19)

- معرفی اماکن و رجال منسوب به آنها، مانند: خُرّم (ص69) ، جُلُود (ص 52) .

- معرفی قبائل و رجال منسوب به آنها، مانند: الاجارب (ص 19) ، خُدَعَة (ص 68) .

- معرفی مشاغل و حرفه ها، مانند: ورّاق (ص 195) ، الخزّاز (ص69) ، الغرّاد (ص143) .

ص:191

- معرفی انساب، مانند: الآدّمی (ص 17) ، الاُسواری (ص 23) ، الاُعبودی (ص 25) ، الطریحی (ص 126) .

- معرفی القاب مشترک میان چند راوی، مانند: الاُسیّدی (ص 23-24) ، السِنّجی (ص 108) .

- معرفی واژه های یکسان با تعیین اختلاف در اعراب یا تشدید، مانند: السَمَعی و السِمَعی (ص 107) ، الغَزالی و الغزّالی (ص 143) .

- معرفی زنان راوی، مانند: سُعاد (ص 102) ، السعدة (ص 102) ، سَمانة (ص 106) ، عبلة (ص 130) ، غرام (ص 143) ، الفحّام (ص 146) .

- معرفی وجه ارتباط و پیوند بین اسامی قدیم و جدید، مانند: السّیرافی (110) .

3. 4. فوائد این اثر، بسیار بیشتر از آن است که در این مقال توصیف شود. بر هر کسی که دستی بر احادیث دارد و اهل تحقیق و مطالعه در متون حدیث باشد، لازم است که به این دست نامه دسترسی داشته و در کنار مطالعات و تحقیقات خود برای پرهیز از هرگونه اشتباه در ضبط اسامی، از این مأخذ بسیار مهم بهره بگیرد.

در ابتدا مؤلف قصد داشته که فقط به ضبط رجال کتاب کافی بپردازد و در چاپ اول نیز به عنوان ملحق کتاب کافی در سال 1347 منتشر شده است. در ادامه کار، موارد مشتبه در قاموس ذهبی و فیروزآبادی نیز به آن افزوده شده است و محققان اثر حاضر نیز در تکمیل آن با مراجعه به ده ها مصدر دیگر کوشیده اند. به هر حال این اثر علیرغم حجم کم، حاصل یک عمر تلاش و کوشش است و مأخذی بسیار مهم در کنار مطالعات و تحقیقات حدیثی به شمار می رود.

5. الصافی فی شرح الکافی

(1)

1. 5. همان گونه که اشاره شد به دلیل اهمیت کتاب کافی ، علما و فقها به این کتاب بسیار توجه و عنایت داشتند، شروح بسیار زیادی بر این کتاب نوشته شده است. (2)از

ص:192


1- 1) . تألیف ملاخلیل بن غازی قزوینی. این معرفی با استفاده از سه عنوان پایان نامۀ دانشگاهی، که مشخصات آنها در متن معرفی آمده تهیه شده است.
2- 2) . بیست و یک شرح بر کتاب کافی و یا بخشی از آن در کتاب الشیخ الکلینی البغدادی و کتاب الکافی «فروع» معرفی شده است.

جمله این شروح: شرح اصول کافی / نصیرالدین محمدبن محمدبن حسن طوسی (قرن 7) ، شرح الکافی / شیخ قطیفی بحرانی (قرن 10) ، شرح اصول الکافی / ملاصدرالدین (قرن 11) ، مرآة العقول / مولی محمد باقر مجلسی (قرن 11) ، شرح اصول کافی / محمد صالح مازندرانی (قرن 11) ، الوافی / ملامحسن فیض کاشانی (قرن 11) ، و. . . را می توان نام برد.

الصافی فی شرح الکافی از جمله شروحی است که تاکنون به صورت تحقیقی منتشر نشده است.

2.5. شارح: ملاخلیل بن غازی قزوینی (1001-1089 ق / 1593-1678م)

فقیه اصولی محدث ادیب، زادۀ قزوین و ملقب به «برهان العلماء» بود. معاصران او از جمله شیخ حر عاملی، (1)میرزا محمد اردبیلی، (2)میرزا عبداللّه افندی، (3)و نیز دانشوران متأخر مانند میرزا محمد باقر خوانساری، (4)و سید محسن امین (5)و شیخ آقابزرگ تهرانی (6)وی را به فضل و کمال ستوده اند. نزدیک به بیست اثر از او نام برده اند که در این میان، الشافی و الصافی ، هر دو در شرح کتاب کافی ، شهرت بیشتر دارند. الشافی به زبان عربی و الصافی به زبان فارسی است. قزوینی، کتاب صافی را در طول بیست سال (1064-1083) نگاشته و شرحی کامل بر کتاب کافی (اصول، فروع، روضه) عرضه کرده است.

3.5. شیوه نگارش کتاب، چنین است که ابتدا متن احادیث را تحت عنوان «اصل» می آورد، سپس نکات صرفی، نحوی، فقهی، قرآنی، تاریخی و. . . را تحت عنوان «شرح» بیان می دارد. پس از آن، ترجمه حدیث را همراه با خلاصه توضیحات خود، با عنوان «معنی» می افزاید.

نسخه های خطی مجلدات مختلف این شرح و نیز نسخه های چاپ سنگی آن در برخی از کتاب خانه ها موجود است. تحقیق و تصحیح بخشی از شرح کتاب الایمان

ص:193


1- 1) . امل الآمل، ج 2، ص 112.
2- 2) . جامع الرواة، ج 1، ص 298.
3- 3) . ریاض العلماء، ج 2، ص 261. [1]
4- 4) . روضات الجنات، ج 3، ص 257.
5- 5) . اعیان الشیعه، ج 6، ص 355.
6- 6) . طبقات اعلام شیعه، ج 5، ص 204.

والکفر نیز در قالب سه عنوان پایان نامۀ کارشناسی ارشد در دانشگاه قم ارائه شده است، با این مشخصات:

1. تصحیح و تعلیق «الصافی فی شرح اصول الکافی» ، تدوین: جواد آهنگر، تابستان 1378، شامل باب 91 تا 112.

2. تصحیح و تعلیق شرح اصول کافی ، تدوین: عبداللّه کیوانی، زمستان 1378، شامل باب 113 تا 165.

3. تصحیح و تعلیق «الصافی فی شرح اصول الکافی» ، تدوین: محمود صمدی، زمستان 1377، باب 165 تا 209. (1)

بدین ترتیب، از 91 (باب الاصلاح بین الناس) تا آخر کتاب الایمان و الکفر، تحقیق شده است.

4.5. امتیازات کتاب، بر اساس نوشته های دو تن اخیر در مقدمه های پایان نامۀ دوم و سوم، چنین است:

1. ریشه یابی لغات، تجزیه و ترکیب کلمات و بیان نکات صرفی و نحوی آنها (مانند: شرح حدیث 3، باب 165) .

2. نقل احتمالات مختلف در یک کلمه مانند: سَخَط، سُخْط، سُخَط.

3. ترجمه دقیق کلمات عربی به فارسی و کوشش در یافتن بهترین معادل فارسی برای کلمات عربی، مانند: حکیم مصلحت اندیش، بذاء زبان درازی، سفه سبکی، یقین قرار خاطر، بهاء خوش نمایی، اکبر همّه بزرگ تر پیشنهاد خاطر او، الحجّة معیار و دلیل، رب صاحب کل اختیار، عزّت بی ننگی، لطیف نازک کار.

4. ارجاع دقیق نکات مشابه به نخستین مورد توضیح داده شده، با ذکر نام باب و شماره باب و شماره حدیث.

5. آورده ضرب المثل های فارسی برای رساندن مفهوم ضرب المثل های عربی،

ص:194


1- 1) . این سه عنوان پایان نامه در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه قم، بخش پایان نامه های «فلسفه و کلام اسلامی» به شماره های 33 و 38 و 54 موجود است.

مانند این نمونه: فلا قرّب اللّه دارک، ترجمه: خانه ات خراب شود، چرا آمدی؟ (باب 125، حدیث 8) .

6. ترجمه روایت براساس مبانی تفکر شیعه و با رعایت جوانب مطلب.

7. تطبیق معانی روایات با آیات قرآن، برای اثبات اتقان شرح مورد نظر (نمونه: باب 124، حدیث 8، باب 165، حدیث 12) .

8. شماره گذاری ابواب (به طور مسلسل) جهت سهولت در مراجعه کردن.

9. عدم ذکر سلسله راویان برای توجه بهتر و بیشتر به اصل حدیث و به جهت اختصار. البته در مواردی که سخنی از راوی پیش آمده، شارح با تبحر کامل به آن پرداخته است. مانند شرح حدیث 13 باب 131 (توضیح «بعض رجاله» در سند حدیث) .

10. ضبط اسامی راویان با دقت و وسواس تمام، در مواردی که نامی از آنها به میان آمده است.

11. توضیح مبسوط و مستدل برای شناساندن امامی که در روایت فقط کنیه مبارکش آمده، یا به صورت «احدهما» ذکر شده است (مثل باب 182 حدیث 1) .

12. مطرح کردن شبهات و ابهامات، تحت عنوان «اگر گویی» و جواب به آنها تحت عنوان «گوییم» (مانند: باب 165 ح 2) .

13. توضیح بعضی از روایات با ذکر مصادیق و بیان تأویل آنها.

14. اشاره به موارد اختلاف در وافی و مرآة العقول (وی شرح خود را پس از آنها و ناظر به آنها نگاشته است) .

15. شرح خلاصۀ مطالب باب در چند سطر، در صدر هر باب.

16. بیان نظرات خود تحت عنوان «مخفی نماند» یا «بدان که» .

17. ارجاعات دقیق به موارد مشابه قبل و بعد، با ذکر شماره باب و حدیث.

18. ریشه یابی قبایل و معرفی اشخاص، اعلام، فرقه ها، وقایع تاریخی (مانند معرفی قبایل مضر و غطفان و چاه جعرانه در شرح حدیث 2 باب 176، معرفی عقاید زیدیه در شرح حدیث 3 باب 165؛ معرفی مرجئه و قدرِیه و حرورِیه در شرح حدیث 13 همان باب، داستان حوأب در شرح حدیث 3 همان باب) .

ص:195

به جاست که بقیۀ اجزای این شرح ارزشمند نیز به همین صورت، در برنامه کار پژوهشی دانشگاه ها و حوزه های علمیه قرار گیرد و این کتاب نفیس، احیا شود.

6. پژوهشی در زمینه کتاب کافی و مؤلف آن

(1)

1.6. این کتاب از جمله معدود آثار فارسی است که به صورت مستقل و به بیان ساده و روان دربارۀ کتاب کافی نگارش شده است. آثار فارسی مستقل دربارۀ کافی بسیار اندک است و فقط در برخی ترجمه های فارسی در ضمن مقدمه ها توضیحاتی دربارۀ کتاب کافی ارائه شده است.

2.6. کتاب در یک مقدمه و هفت فصل و در 256 صفحه چاپ و منتشر شده است. متن اصل کتاب از فصل اول تا فصل هفتم (ص 15- 230) می باشد، در پایان هر فصل، خلاصۀ مطالب همان فصل آورده شده است. پاورقی های فصول بعد از فصل هفتم آمده و در پایان نیز فهرست تفصیلی مطالب و فهرست منابع کتاب ذکر شده است.

موضوعات اصلی کتاب و به تعبیری فصول هفتگانه کتاب به شرح زیر می باشد:

فصل اول - اهمیت حدیث نزد شیعه امامیه

فصل دوم - سیر تدوین حدیث در اسلام

فصل سوم - حالات کلینی

فصل چهارم - کتابشناسی کافی

فصل پنجم - صحت کافی

فصل ششم - صحت کتب قدما و ضعف اصطلاح متأخرین

فصل هفتم - پاسخ به شبهه ها

3.6. مروری کلی بر موضوعات کتاب.

1.3.6. فصل اول کتاب در پنج بخش به بررسی موضوعات زیر پرداخته است.

- اهمیت فراگیری احادیث با استناد به آیات قرآن و تأکید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر اخذ و پیروی حدیث و کتابت آن با استناد به روایات فریقین، بر حذر داشتن از اکتفا به قرآن کریم با استناد به روایات و احادیث منقول از منابع اهل سنت، تأکید پیامبر بر رجوع به

ص:196


1- 1) . تألیف منصور پهلوان، تهران: مؤسسه فرهنگی نبأ مبین، 1382.

ائمه علیهم السلام و اخذ علم و حدیث از ایشان با نقل احادیث ثقلین، سفینه، مدینه علم، تأکید ائمه علیهم السلام بر احادیث و حفظ و کتابت آنها با استناد به پنج روایت از جمله: «اعرفوا منازل شیعتنا علی قدر روایتهم عنا و فهمهم منا» : منزلت شیعیان ما را از میزان روایتی که از ما نقل می کنند و فهمی که از ما دارند، بشناسید.

2.3.6. فصل دوم در دو بخش مستقل به سیر تدوین حدیث در اسلام، می پردازد:

بخش اول تدوین حدیث در بیان شیعه.

بخش دوم تدوین حدیث در اهل سنت.

در هر دو بخش وعده داده شده که سیر تاریخی تدوین حدیث، بررسی مختصر شود و تصنیف و تألیف جوامع حدیثی گزارش شود.

اصول اربع مائه یا 400 رساله که اصل نامیده می شوند، زیربنای اولیه و بنیادین جوامع حدیثی شیعه را تشکیل می دهند. مطالب این اصول مستقیماً یا با یک واسطه از امام علیه السلام و یا از راوی امام علیه السلام نقل شده است.

در سیر تدوین اهل سنت، بیشتر به موضوع منع از نشر و کتابت حدیث و سرنوشت برخی از راویان و ناقلان حدیث اهل بیت علیهم السلام پرداخته شده است و برخلاف آنچه که در آغاز فصل وعده داده شده سیر تدوین و تألیف جوامع حدیثی بسیار گذرا مطرح شده و جای آن دارد که با تفصیل و تحقیق بیشتری به این موضوع پرداخته شود.

3.3.6. سرگذشت مختصری از صاحب کافی مرحوم محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی را با اشاره به اوضاع سیاسی - اجتماعی و اعتقادی ری، راویان و محدثان ری، مشایخ و اساتید کلینی، شاگردان مرحوم کلینی، مهاجرت به بغداد، جایگاه کلینی در نزد علمای اهل سنت و شیعه آورده است. در پایان این فصل فهرستی شامل 27 منبع و مأخذ در مورد مرحوم کلینی ذکر شده است.

4.3.6. فصل چهارم به کتاب شناسی کافی اختصاص دارد. در این فصل، انگیزۀ تألیف کتاب کافی به نقل از مرحوم کلینی در مقدمه کتابش، مدت تألیف (حدود بیست سال) ، بهره گیری مرحوم کلینی از اصول اربعمائه در تصنیف و تألیف کافی ، ابواب و تعداد احادیث کافی ، اسناد روایات کافی ، معرفی راویان «عدة من اصحابنا» و ستایش

ص:197

کافی در کلام بزرگان را آورده است.

5.3.6. در فصل پنجم ذیل عنوان صحت کافی به بررسی معنای اصطلاح «صحیح» در نظر دو گروه از محدثان (قدما و متأخرین) می پردازد و نتیجه می گیرد که کافی مطابق اصطلاح قدما صحیح است و در این خصوص به 11 مورد از سخنان قدما استناد می کند.

صحیح بودن احادیث احادیث کافی را از نظر اصطلاح متأخرین نیز بررسی کرده است و بیان می دارد مطابق اصطلاح متأخرین، تعداد روایات صحیح کافی طبق یک نظر، بالغ بر 5072 حدیث می باشد. (1)البته اصطلاح صحیح در مقابل حدیث موثق و حسن و ضعیف است نه در مقابل نادرست یا جعلی.

6.3.6. به دنبال بحث از اصطلاح صحیح در نظر قدما و متأخرین، فصل ششم کتاب را به بررسی صحت کتب قدما و ضعف اصطلاح متأخرین اختصاص داده است. این فصل، در حقیقت ترجمه فایدۀ نهم از دوازده فایده ای است که شیخ حر عاملی تحت عنوان «خاتمه» در آخرین جلد از کتاب وسائل الشیعه آورده است.

مرحوم شیخ حر عاملی با بیان بیست و دو دلیل، به بررسی ضعف اصطلاح متأخرین در مورد معنای «صحیح» پرداخته است.

7.3.6. در فصل هفتم با عنوان «پاسخ به شبهه ها» به بررسی چند شبهه پیرامون اعتبار و صحت کتاب کافی پرداخته است و ضمن طرح اجمالی شبهه، پاسخ شبهه ها را بیان کرده است.

قبل از ورود به طرح شبهه ها، در ضمن مقدمه ای هفت نکته را متذکر شده که توجه به این نکات به فهم پاسخ ها کمک می کند.

همان گونه که ناشر در آغاز این کتاب یادآور شده است، این کتاب پایان نامه دانشگاهی کارشناسی ارشد بوده که در سال 1365 تهیه و تدوین شده است. امید است در چاپ های بعدی، ضمن بازنگری در کتاب و تحقیق بیشتر، نکات تکمیلی و تحقیقی بحث های مطرح شده فراهم آید.

ص:198


1- 1) . لؤلؤة البحرین، ص 395.

دفاع عن الکافی

دفاع عن الکافی

اشاره

دفاع عن الکافی (1)

سینا معرفت

چکیده

این مقاله به معرفی کتاب دفاع عن الکافی اختصاص یافته و به بررسی مباحث آن در چهار باب پرداخته است. شبهات دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام، شبهات مطرح شده دربارۀ تقیه، بداء و افتراها و تحریف قرآن عناوین باب های اشاره شده است.

کتاب دفاع عن الکافی از آثار محققانۀ ثامر هاشم حبیب عمیدی است که در مرکز الغدیر وابسته به مؤسسۀ دایرة المعارف فقه اسلامی در دو مجلد، جلد اول در سال 1415 ق و جلد دوم در 1416 ق به چاپ رسیده است. نویسنده با بررسی آثار علمای اهل سنت، به ایرادات آنها به کافی پاسخ داده است. هر چند عنوان کتاب نشان می دهد که تدوین آن برای دفاع از کافی است، اما بیشتر مطالب آن، نه تنها از کافی ، بلکه از مذهب تشیع دفاع می کند.

جلد اول را مرحوم دکتر محمد حسین روحانی ترجمه کرده و ترجمۀ جلد دوم را آقای دکتر طاهری نیا به عهده گرفته است. در حال حاضر ترجمۀ هر دو جلد به اتمام رسیده و بناست در مرکز الغدیر به چاپ برسد. نظر به اهمیت کتاب، به بررسی مباحث آن که در چهار باب تنظیم شده است، می پردازیم:

ص:199


1- 1). کتاب ماه دین، شمارۀ 64 و 63، دی و بهمن 1381، ص 78 - 79.

باب اول: شبهه ها دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام

اشاره

در این باب مطالب مثبت و منفی در این زمینه، گرد آمده و در چهار فصل به بحث گذاشته شده است.

فصل اول. تحلیل اندیشۀ اعتقاد به حضرت مهدی علیه السلام

نویسنده نخست به تحلیل دیدگاه های خاورشناسان پرداخته و به شبهات آنان پاسخ می گوید و مطرح می سازد که عده ای ناآگاهانه دنباله رو آنها شدند و از درون به اسلام تاخته اند. مستشرقان به طرق زیر کوشیده اند تا رسالت پیامبر اسلام را تکذیب کنند: ریشۀ یهودی یا نصرانی قائل شدن برای اعتقاد به این اندیشه؛ منشأ این عقیده را در جهل و عقب ماندگی مسلمانان معرفی کردن؛ فقدان عدالت اجتماعی را منشأ این تفکر معرفی کردن.

فصل دوم. رد احادیث مربوط به حضرت مهدی علیه السلام توسط مخالفان

نویسنده در این فصل دلایل مخالفان این حدیث ها را ذکر و آنها را رد کرده است.

فصل سوم. صحیح یا متواتر دانستن روایات حضرت مهدی علیه السلام توسط اهل سنت

در این فصل علمایی از اهل سنت از قرن سوم تا عصر حاضر معرفی شده اند که صحت یا تواتر این احادیث را تأیید کرده اند. حتی برخی از این علما تواتر این قبیل روایات را جزء اعتقادات اهل سنت می دانند.

فصل چهارم. موضع دیگران در برابر احادیث حضرت مهدی علیه السلام در کافی

این فصل یکی از طولانی ترین فصل های کتاب است که مباحث زیر در آن مطرح شده است:

ارتباط این اعتقاد با دو کتاب جفر و کافی ؛ تناقض احادیث مربوط، در کتاب کافی ؛ احادیث مربوط به خالی نماندن زمین از حجت خدا، هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، مهدی چونان داوود؛ سخن بی اساس دربارۀ نسخ دین محمد صلی الله علیه و آله به وسیلۀ احادیث مهدی علیه السلام؛ انکار تولد آن حضرت؛ قضیۀ سرداب؛ طول عمر آن حضرت.

ص:200

باب دوم. شبهه های مطرح به وسیلۀ احادیث تقیه در کافی

اشاره

تلاش نویسنده بر این است که تمام شبهه ها را دربارۀ احادیث تقیه در کافی تجزیه و تحلیل کند. بدین منظور، مباحث در سه فصل تنظیم شده است:

فصل اول. تقیه و نفاق

ابتدا معنای «تقیه» و «اکراه» بررسی شده است. سپس انواع اکراه ذکر شده و با توجه به انواع آن، تقیه به واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح تقسیم شده است. در ادامه، نویسنده روشن ساخته است که علت نفاق و نیرنگ دانستن تقیه خلط معانی این دو اصطلاح است.

فصل دوم. ائمه علیهم السلام و تقیه

دربارۀ تقیۀ ائمه علیهم السلام شبهه هایی مطرح و به آن ها پاسخ گفته شده است؛ از جمله: عدم وجوب عمل به گفته های ائمه علیهم السلام به سبب احتمال تقیه بودن آنها؛ جعل تقیه برای توجیه اختلافات در سخنان ائمه علیهم السلام.

فصل سوم. احادیث تقیه و کتمان در کافی

نویسنده نشان داده است که شبهه های مربوط به تقیه و کتمان در کافی وارد نیست؛ زیرا آیه ای صریح صحت روایت کافی را تأیید کرده است یا عمل صحابه و تابعان موافق با مضمون آن حدیث است و مانند آن.

باب سوم. بداء و افتراها

اشاره

جلد دوم با این باب آغاز می شود. به سبب وجود احادیث بداء در کتاب کافی اتهام ها و مباحثی در زمینۀ بداء مطرح شده است که نویسنده در این باب به نقد و بررسی این قبیل اتهام ها و مباحث می پردازد. باب سوم از سه فصل تشکیل شده است:

فصل اول. مبانی بداء

ابتدا بداء از نظر واژه شناسی تعریف شده است. سپس فهم نادرست منکران آن و عدم توجه آنان به محتویات کتب شیعی تبیین شده است. در این باره، به این

ص:201

موضوعات پرداخته شده است: ادعای یهودی بودن اعتقاد به بداء، افترای جعل بداء از سوی ائمۀ رافضی ها، امکان تغییر قضا و قدر از دیدگاه اهل سنت، محو و اثبات در نگاه مفسران اهل سنت.

فصل دوم. نسبت جهل به خداوند

ریشۀ چنین نسبتی به شیعه این است که تعریف خاصی از بداء به اشتباه به شیعه نسبت داده شده است، برای پاسخ به این اتهام، به 44 آیه، 13 روایت، اقوال علمای شیعه، و چگونگی اعتقاد شیعه به صفات الهی تمسک جسته است.

فصل سوم. جایگاه و معنای بداء از نظر شیعه

نویسنده در این فصل روشن می سازد که بداء در قضا و قدر غیر حتمی واقع می شود. در ادامه، به اعتراض ها و انکارها نسبت به این نوع قضا و قدر از دو جهت پاسخ داده شده است: عدم فهم درست از قضا و قدر، عدم تمییز میان تقدیر و علم.

فصل چهارم. نگاهی به احادیث بداء

این فصل عهده دار گردآوری احادیث بداء در کافی است. این احادیث به چهار دسته تقسیم شده اند: پنج حدیث دربارۀ اهمیت بداء، سه حدیث در تفسیر برخی آیات مربوط به محو و اثبات و تغییر اجل، چهار حدیث دربارۀ انواع قضا، و چهار حدیث در نفی جهل از خداوند.

باب چهارم. شبهۀ تحریف قرآن کریم

اشاره

باب چهارم، یعنی آخرین باب کتاب، سه فصل را در بر دارد:

فصل اول. طعن ها در ضمن طرح شبهۀ تحریف

نویسنده در ابتدا معنای تحریف و انواع آن را بیان می کند و سپس به اتهام هایی که به استناد کافی وارد شده است، پاسخ می گوید. موضوعات مورد بررسی، عبارت اند از: ادعای استناد شیعه به احادیث تحریف قرآن برای اثبات امامت، ادعای بطلان استدلال شیعه دربارۀ عدم وقوع تحریف، اتهام توطئه در احادیث کافی ، جعل حدیث در میان مخالفان، ادعای اعتقاد شیعه به صحت همۀ احادیث کافی ، کافی از دیدگاه

ص:202

شیعه، صحیح بخاری از دیدگاه اهل سنت و ادعای اعتقاد کلینی به تحریف.

فصل دوم. نقد سند و دلالت روایات تحریف

در این فصل 61 روایت از کافی نقل و بررسی شده است. نویسنده با بررسی روایات تحریف نشان می دهد که هیچ یک از آنها بر تحریف دلالت ندارند، به علاوه بیشتر آنها از نظر سند ضعیف اند. با بررسی دلالت روایات کافی این امور آشکار شده است:

1. واژۀ «تنزیل» در این روایات، به معنای امروزی نیست بلکه مراد، نزول معناست.

2. بیش از نیمی از این احادیث، به شکلی در منابع اهل سنت آمده اند.

3. برخی از آیات با عبارات توضیحی و تفسیری نقل شده اند و برخی آنها را شاهد بر تحریف دانسته اند. اما در جای دیگر از کافی همان آیات بدون عبارت توضیحی نقل شده اند و گاهی همان آیه، مطابق قرآن موجود، به نقل از همان امام علیه السلام است.

4. بسیاری از احادیث با عبارات توضیحی، در منابع فریقین و با احادیث متواتر و صحیح نقل شده اند.

5. بیشتر عبارات توضیحی، به ذکر نام امام علی علیه السلام در مصحف شریف مربوط می شوند، در حالی که خود کافی تصریح کرده است که نام آن حضرت در هیچ آیه ای نیامده است. این تصریح نشان دهندۀ توضیحی بودن این قبیل عبارات است.

6. گاهی یک آیه با عبارت توضیحی آمده و همان آیه در جای دیگر از کافی با همان مضامین و با اختلاف در الفاظ آمده است. این امر نشان می دهد که آن عبارات اضافی، به عنوان شرح ذکر شده اند نه به عنوان این که جزء قرآن اند.

7. عبارات توضیحی در خلال کلمات قرآن، در میان مفسران اهل سنت نیز رایج است.

فصل سوم. تحریف در میان اهل سنت

نویسنده در این فصل بیان داشته است که آنچه به عنوان نشانۀ تحریف ذکر

ص:203

می کنند، به شیعه اختصاص ندارد و از 46 منبع اهل سنت - از جمله صحاح شش گانه - صد مورد نقل کرده است که نشان می دهد اگر این ایرادات به شیعه وارد باشد به دیگران نیز وارد خواهد بود.

ص:204

الشیخ الکلینی البغدادی وکتابه الکافی (الفروع)

الشیخ الکلینی البغدادی وکتابه الکافی (الفروع)

اشاره

الشیخ الکلینی البغدادی وکتابه الکافی (الفروع) (1)

محمدعلی مهدوی راد

چکیده

در این نوشتار کتاب الشیخ الکلینی البغدادی به صورت تفصیلی معرفی شده و ابواب آن شناسانده شده است. نویسنده در پایان مقاله متذکر شده است که این کتاب، اولین اثر تفصیلی دربارۀ الکافی است و گفته است که بهتر بود مؤلف، نام الشیخ الکلینی الرازی یا الشیخ الکلینی را بر می گزید؛ زیرا چنان که از شرح وی - که با دقت در همین کتاب نیز آمده - شیخ مدت بسیار کوتاهی در بغداد بوده و در این مدت زمان عنوان «بغدادی» بر نمی تابد.

ثامر هاشم حبیب العمیدی. (قم، مرکز النشر مکتب الإعلام الاسلامی، 1414 ق) ، 495 ص، وزیری.

«کتاب کافی ارجمندترین، گرانقدرترین و سودمندترین کتاب های شیعه است» . (2)

عالم معتمد، محدث موثق، فقیه جلیل القدر، محمد بن یعقوب کلینی، در پی درخواست یکی از برادران دینی و شکایت وی از نبودن کتابی جامع اصول و فروع، کتاب عظیم، و مجموع جلیل و بی مانند الکافی را پی نهاد.

شیخ کلینی رضی الله عنه برای گردآوری و تدوین آن بیست سال تلاش کرد و هر جا سراغ عالمی از مشایخ حدیث را گرفت به سوی وی شتافت تا حدیثی از وی فرا گیرد. کافی

ص:205


1- 1). آینه پژوهش، سال چهارم، شمارۀ پنجم، بهمن - اسفند 1372، شمارۀ پیاپی 23، ص 85 - 87.
2- 2) . شیخ مفید رحمه الله تصحیح الاعتقاد، ص 55.

مجموعه ای است فراگیر مسائل اصول و فروع و در بر گیرندۀ مسائل اخلاقی، اجتماعی، معیشتی، فرهنگی و. . . مجموعۀ احادیث کافی را عالم بزرگوار، مصحّح و محقق امین و دقیق متون اسلامی جناب آقای علی اکبر غفاری با دقت شمرده اند، و طرق مختلفی را که شیخ کلینی رحمه الله برای برخی از احادیث نقل کرده اند جداگانه به حساب آورده اند، که بر روی هم به 15176 حدیث رسیده است. (1)

کافی از دیرباز مورد توجه و مراجعه عالمان بوده و مستندی ارجمند و کارآمد برای شناخت معارف اسلامی شناخته شده است.

دربارۀ کافی ، چگونگی تدوین و حدّ و حدود اعتبار روایات آن از دیرباز محدثان و محققان سخن بسیار گفته اند که از در نگریستن به آن بررسی ها و دیدگاه ها به روشنی می توان دریافت که الکافی از معتمدترین و ارجمندترین و استوارترین مجموعه های حدیثی است. (2)

اکنون پژوهشی گسترده و سودمند را در پیش روی داریم که مؤلف در لابه لای صفحات به بررسی، تحلیل و گزارش زندگانی، آثار و مآثر محدث جلیل القدر محمد بن یعقوب کلینی پرداخته و دربارۀ بخش «فروع» کافی به تفصیل بحث کرده است. وی کتاب را در دو باب، شش فصل و یک مقدمه سامان داده است:

باب اول عهده دار بحث از وضع فرهنگی، سیاسی و فکری ری و بغداد است و نیز زندگانی شیخ کلینی در آن دو دیار. این باب در سه فصل تدوین یافته که فصول سه گانه آن دارای مباحثی است. در فصل اول و در ضمن چهار مبحث از حیات فکری در ری، و جریان های عمده فکری در آن دیار، زمینه ها و عوامل رشد و گسترش اندیشه در ری، وضع سیاسی و حکومتی آن سخن گفته است (23 - 45) آن گاه به حیات فکری و سیاسی در بغداد پرداخته و از دانش های رایج در آن عصر بحث کرده و چگونگی

ص:206


1- 1) . مقدمۀ ترجمه و شرح اصول کافی، ص 9.
2- 2) . ر. ک: رجال النجاشی، ص 277؛ الفهرست، للشیخ الطوسی؛ رجال بحر العلوم، ج 3، ص 330؛ لؤلؤة البحرین، ص 394؛ بحوث فی علم الرجال، ص 176؛ دراسات عن الحدیث والمحدثین، ص 161 به بعد؛ کلیات فی علم الرجال، ص 351؛ دلیل القضاء الشرعی، ج 3، ص 125 و نیز بنگرید به کتاب مورد گفتگو، ص 153 به بعد. . . .

فرق مختلف و علوم اسلامی در آن دیار را شناسانده است (46 - 64) . این فصل با همه فشردگی و کوتاهی دارای مطالب مهمی است. مؤلف کوشیده است در پرتو مطالعه ای بسیار گسترده و با استناد به منابع فراوان مسائل یاد شده را تبیین کند و عوامل گسترش دانش در ری و بغداد را باز گوید و نقش این همه را در قوام فکری و شخصیت علمی شیخ کلینی و تدوین کتابش نشان دهد.

در فصل دوم ضمن سه مبحث، از نام، کنیه، تبار، القاب، زادگاه، رشد و بالندگی علمی و تربیتی، وفات و جایگاه مرقد مطهر آن بزرگوار بحث کرده است. در بحث القاب با دقت تمام از چگونگی القاب و دلالت آنها به زادگاه، دانش، مسکن و صداقت و وثاقت شیخ بحث کرده است. در تاریخ وفات و جایگاه مرقد آن بزرگوار نیز اختلاف است که مؤلف در پرتو نقد و تحلیل گزارش ها و نقل ها کوشیده است دیدگاهی استوار عرضه کند (86 - 65) .

در فصل سوم و در ضمن چهار مبحث از شخصیت علمی، جایگاه فکری، استادان (95 - 89) . (استادانی که در بخش فروع کافی از آنان روایت نکرده است) شاگردان (112 - 95) ، آثار و مآثر شیخ (140 - 114) سخن رفته است. در این فصل استادان و شاگردان آن بزرگوار به اجمال معرفی شده اند.

کتاب های شیخ نیز شناسایی شده و چگونگی محتوای آنها با توجه به برخی از قرائن عرضه شده و دربارۀ کافی (بخش اصول و روضه) به تفصیل گفتگو شده است. در بخشی که از کافی سخن رفته است مؤلف با در نگریستن به اظهار نظرهای کوتاه و بلندی که شیخ در آغاز بخش ها و یا توضیح روایات آورده است ابعاد فکری و گسترۀ دانش شیخ را نمایانده و از شیوۀ تدوین و تصنیف کافی (به لحاظ سند و متن) به تفصیل بحث کرده است. برخی از عالمان در انتساب بخش روضۀ کافی به شیخ کلینی تردید کردند، مؤلف با توجه به اسناد روایات و شیوۀ تدوین و قرائن دیگر به نقد این دیدگاه پرداخته و نشان داده است که این بخش نیز تألیف شیخ است.

در پایان این فصل دیدگاه عالمان و محدثان و محققان را دربارۀ شیخ آورده است

ص:207

که همه و همه نشانگر جایگاه بلند و مکانت عظیم آن بزرگوار در فرهنگ اسلامی است.

باب دوم یکسره دربارۀ کافی و به طور مشخص به گستردگی دربارۀ فروع کافی بحث می کند. این باب نیز سه فصل دارد و هر یک از فصول آن دارای مباحثی است:

فصل اول از این باب عهده دار شناسایی کتاب کافی ، جایگاه آن میان کتاب های حدیثی، آوازۀ کتاب در میان عالمان و فقیهان و ارجمندی و والایی آن در دیدگاه متفکران و محدثان است. وی در این مبحث، افزون بر بحث و بررسی از نام کتاب، انگیزۀ نگارش و مدت زمانی که مرحوم شیخ در تدوین آن گذرانده است؛ از مخطوطات کتاب سخن گفته و شرح ها، تعلیقه ها، چاپ ها و کارهای انجام شده دربارۀ آن را معرفی کرده است. یادآوری کنم که در میان ترجمه های فارسی آن از ترجمۀ عالم فقید جلیل القدر مرحوم دکتر سید جواد مصطفوی خراسانی یاد نشده است و از ترجمۀ استاد محمدباقر کمره ای در ضمن چاپ های کتاب یاد شده است. در ضمن فهرست ها نیز از فهرست دقیق و کارآمد مرحوم مصطفوی با عنوان الهادی الی الفاظ اصول الکافی که جایگاه احادیث در دو چاپ، یک ترجمه و سر شرح نشان می دهد یاد نشده است.

در فصل دوم از این باب از شیوۀ کلینی در تدوین احادیث «فروع کافی » به تفصیل سخن رفته است. در مبحث اول این فصل با عنوان «منهجه فی السند وتقویمه» ابتدا سند را تعریف کرده و آن گاه اهمیت آن را باز گفته است و سپس چگونگی اسناد احادیث کتاب را عرضه کرده و شیوۀ شیخ را در گزارش سند، اختصار سند، و چگونگی استخدام روش های گونه گون را در عرضۀ سند یاد کرده است. (218 - 181) .

مؤلف در این مبحث با توجه و دقت در چگونگی سند و تبیین و توضیحات کلینی از راویان، القاب، شغل ها و مکانت های آنها و دیگر مسائل مربوط به شناخت دقیق اشخاص نشان داده است که کلینی در چه مرتبه ای از شناخت حدیث و آگاهی از

ص:208

رجال و احوال آنها بوده است. توجه به این نکات و ژرف بینی های شیخ در شناخت راویان نشان می دهد که جستجوگران معارف اسلامی با فقدان کتاب رجال کلینی چه مایه از آگاهی های سودمند و کارآمد را در شناخت اسناد احادیث از دست داده اند. در مبحث دوم این فصل از شیوۀ شیخ در عرضۀ متن و استوارسازی و توضیح و تبیین آن بحث کرده است. چگونگی عرضه احادیث آمیخته به آیات در آغاز این بحث آمده و آن گاه گزارش دقیق، توضیح ها، تبیین ها و تحلیل های کلینی است (اجتهادات شخصی او و یا نقل هایش از محدثان و راویان) دربارۀ متن احادیث، تعارض نقل ها، چگونگی روایات مخالف اجماع و. . . این گزارش ها به خوبی نشانگر عظمت علمی کلینی و شناخت عظیم و استوار آن بزرگوار است از احادیث.

فصل سوم این باب عهده دار نشان دادن موارد نقل کلینی از راویان است. مؤلف این بخش را در زیر سه عنوان آورده است: 1. نقل شیخ از غیر «عدة» ؛ در ذیل این عنوان 93 نفر به اجمال معرفی شده اند که شیخ مستقیم و غیر مستقیم از آنان روایت نقل کرده است. 2. نقل شیخ از «عده» ؛ در ذیل این عنوان در دو بخش عده ای که افراد آن معلوم است و عده ای که افراد آن معلوم نیست موارد نقل را گزارش کرده است.

بیفزاییم که از ویژگی های اسناد روایات کافی این است که شیخ، برخی از روایات را با این عنوان نقل کرده است: «عدة من اصحابنا عن. . .» .

برخی از موارد افراد این عدة معلوم هستند و مواردی نامعلوم، مؤلف در این بحث، هر دو بخش را گزارش کرده است پس از تبیین و تفصیل موارد نقل و تحلیل چگونگی آن، فهرست تفصیلی موارد، ذیل عناوین یاد شده آورده و روایات نقل شده از آنان را در فروع کافی به دقت نشان داده است.

پایان بخش کتاب با عنوان «الخلاصه» گزارش نتایج بحث و تحقیق مؤلف در این کتاب است و پس از آن فهرست منابع و فهرست تفصیلی موضوعات.

خواننده با نگاهی گذرا به کتاب الشیخ الکلینی البغدادی وکتابه الکافی «الفروع» - که اولین اثر با این تفصیل و دقت دربارۀ کتاب ارجمند و بی مانند الکافی است - در

ص:209

می یابد که با اثری تحقیقی، سودمند و کارآمد روبه روست. مؤلف رنج گرانی را در نگارش و تدوین آن بر خود هموار ساخته است؛ که سعیش مشکور باد. امید است آثاری از این دست دربارۀ دیگر مجموعه های ارجمند حدیثی و محدثان و عالمان نیز سامان یابد، حق عظیم آن قله سانان بر ذمه حوزویان، به درستی گذارده شود. در پایان این نگاه یادآوری کنم که بررسی دقیق و نشان دادن مسافرت های کلینی به آبادی ها و شهرها برای اخذ حدیث در این بررسی خالی است و نام کتاب گویا «الشیخ الکلینی الرازی» و «الشیخ الکلینی» مناسب تر بود. تا «الشیخ الکلینی البغدادی» چنان که از شرح وی که با دقت در همین کتاب نیز آمده است شیخ مدت بسیار کوتاهی در بغداد بوده است و این مدت زمان عنوان «بغدادی» را بر نمی تابد.

ص:210

دفاع از مهدویت

دفاع از مهدویت

اشاره

دفاع از مهدویت (1)

تلخیص و ترجمه از: سعید شفیعی

چکیده

اعتقاد به «ظهور منجی» عقیده ای است که کم و بیش در همه ادیان الهی ریشه دارد. در مذهب شیعه، «مهدویت» ؛ یعنی، اعتقاد به ظهور مهدی (عج) از اساسی ترین اصولی است که بر روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام متکی است. در میان جوامع روایی، «کافی» از مهمترین آثاری است که بسیاری از روایات مهدویت را در خود گرد آورده است. در عین حال برخی خواسته اند با تضعیف این روایات مهدویت را محصول فشار بر شیعیان یا اختلاط آنها با فارسیان یا اسطوره پردازی آنان جلوه دهند و در این نوشتار که خلاصه ترجمه کتاب «دفاع عن الکافی» ج 1 تا صفحه 612، تألیف: ثامر هاشم حبیب العمیدی است، سعی شده است پاره ای از شبهات مطرح در زمینه مهدویت و مباحث مربوط، آنچنان که در کتاب کافی گرد آمده است، بررسی و به آنها پاسخ داده شود.

مقدمه

در میان کتب حدیث شریف کافی شهرتی فراوان داشته و از زمان نگارش آن تا به حال در میان علما و محدثین دارای جایگاهی والا بوده است. از ویژگی های ممتاز این کتاب هم عصری مؤلف با دوران غیبت صغری و بسیاری از یاران ائمه علیهم السلام است، همچنین گستردگی احادیث و حسن ترتیب آن باعث شده که علما در رفع نیازهای

ص:211


1- 1). دانشجوی دوره کارشناسی دانشکده علوم حدیث (ورودی 78) .

خود به آن مراجعه کنند.

مؤلف از اصول اربعمائه و دیگر کتب حدیثی بهره گرفته و کتاب را در سه بخش کلی نظم بخشیده است: اصول، فروع و روضه.

اصول کافی محتوی دقیق ترین مباحث عقیدتی است که دلیل اهتمام بیشتر به کافی همین بخش است. فروع شامل احکام فرعیه، و روضه در بردارندۀ انواع احادیث (تفسیر، قصص انییا، خطب و مواعظ و. . .) است.

توجه به کافی به قدری بوده که نسخه های خطی آن به عدد 1600 می رسد. البته با همه مدح و ثنایی که برای کافی شده، هیچ کس مدعی قطعی الصدور بودن روایات آن نیست.

باید توجه داشت که احادیث کافی ، به اصطلاح قدما صحیح است - به این معنی که ایشان حدیث را با قرائن موجود در نظر می گرفتند و حکم به صحت می نمودند - نه در اصطلاح متأخران که حدیث متصل السند به نقل از راوی عادل امامی مذهب را صحیح می دانند. پس در اسانید این روایات بسیاری از غیر امامیان وجود دارند، چون ملاک، وثاقت راوی است و مذهب مخل وثاقت نیست. همچنین برخی احادیث کافی به غیر معصومان ختم شده یا گاهی در اسناد آن تابعان دیده می شوند.

شیخ ابو جعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق ملقب به کلینی رازی، مؤلف کافی در نیمۀ دوم قرن سوم هجری در کلین، یکی از روستاهای ری به دنیا آمد. وی برای فراگیری علوم به بیشتر حوزه های علمی زمان خود سفر کرد. قبل از ورود و اقامت در بغداد، شهرت او وارد آنجا شده بود.

کلینی را از مجددین مذهب در رأس سده سوم خوانده اند و علمای شیعه و اهل سنت به اتفاق وی را توثیق کرده اند. وی علاوه بر حدیث، در تاریخ، ادبیات، رجال و دیگر علوم اسلامی هم استاد فن بوده است.

جستارهای مقدماتی پیرامون امامت و خلافت

امامت از امّ (قصد) مشتق شده و به کسی گفته می شود که به او اقتدا می کنند، چه بر راه راست باشد یا ناراست. جمع امام ائمه است و در قرآن به معانی رؤسای کفر، راه روشن و کتاب آسمانی یا دین به کار رفته است.

ص:212

امام در اصطلاح، ریاست عامه در امور دینی و دنیوی است که به صورت نیابی از پیامبر صلی الله علیه و آله به یکی از افراد واگذار می شود و به یکی از افراد واگذار می شود و به آن امامت کبری گفته می شود، در برابر امامت صغری که امامت در نماز است.

خلافت و خلیفه در لغت و اصطلاح

خلافت در اصل از (خلف) و به معنی جایگزین به جای فردی است. خلیفه فردی است که به جای فرد قبل از خود - به دلیل غیبت یا ناتوانی یا مرگ او و یا برتری نایب - گمارده می شود (1)جمع آن خلائف و خلفاست در مفهوم اسلامی خلافت عبارت است از: امارت بر گروهی از مردم و حکم به شریعت الهی.

خلافت در این مفهوم امتداد نبوت است، پس خلیفه باید برترین و عالم ترین و بادرایت ترین مردم در زمان خود باشد و از هوای مردم پیروی نکند.

وجوب نصب امام

در مورد نصب امام چند دیدگاه مطرح است. تنها خوارج نیازی به امام نمی بینند و دیگران اختلاف در جهت و روش نصب امام دارند. اهل سنت معتقدند بر خداوند واجب نیست که امام را جایگزین کند بلکه بر مردم واجب است که امام را انتخاب کنند، و این وجوب طبق رأی اکثر اهل سنت و معتزله سمعی است.

اما شیعیان نصب امام را عقلاً بر خدای متعال واجب می دانند، البته نه به معنای وجوب تکلیفی بر خداوند، بلکه به دلیل لزوم نصب امام.

ادلۀ نصب امام

اشاره

از نظر شیعه نصب امام به چند دلیل بر خداوند واجب است، که دو دلیل عمده آن را بررسی می کنیم:

1. قاعده لطف

امامت لطفی است از جانب خدای متعال، چون با وجود امام اختلافات حل می شود، حق ضعیف از قوی گرفته می شود و جاهل و ناآگاه بیدار می شود. و بدون

ص:213


1- 1) . کتاب العین، الفراهیدی، ج 4، ص 26.

امام شرع مقدس و احکام دینی و ارکان اسلام مثل جهاد، قضا، و. . . باطل می گردد، و خداوند بر طبق «قاعده اصلح» بهترین آنها را برای اداره امور دنیوی و اخروی آنها نصب می کند.

2. نیاز به بعثت انبیاء به دلیل قبح عقاب بدون بیان

این قاعده در اوصیای انبیاء نیز جاری است، چون دلیل احتیاج به امام همان دلیل نیاز به پیامبر است و به زمان خاصی محدود نمی شود، همچنین کتب و شرایع آسمانی نیاز به قیم دارد و در شریعت اسلام نیز بدون قیم، - به دلیل وجود احکام محکم و متشابه، مجمل و مبین، عام و خاص و. . . در قرآن - هر فرقه ای در تأیید مذهب خود به کتاب الهی استناد می ورزد و این قیم و امام است که رأی درست را بیان می کند.

وجوب شرط عصمت در امام

مهمترین شرط اختلافی در امام که مورد نقد بسیاری از مخالفین مذهب شیعه قرار گرفته است، عصمت می باشد و بویژه کتاب کافی در این زمینه بیشترین نقد را پذیرفته است.

معنای عصمت و پیشینه آن

عصمت به معنای بازداشتن و حفظ کردن است. در اصطلاح عصمت لطفی است پنهانی که خداوند به بنده خود مرحمت فرموده و بواسطۀ این لطف، انگیزه ای برای ترک طاعت و انجام گناه ندارد با وجودی که قدرت بر آن دارد. و یا کیفیتی نفسانی است که معصوم را به ملازمت تقوی و دوری از گناه - با وجود قدرت بر آن - بر می انگیزد. (1)

اصطلاح عصمت از همان صدر اسلام در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام وجود داشته است، چنانچه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است: که «انا و علی و الحسن و الحسین و تسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون» . (2)

باید توجه داشت که معصوم در گناه مجبور نیست، چون در این صورت استحقاق ثواب نخواهد داشت، بلکه وی این مقام را به سبب عقل کامل و علم فراوان و تفکر و

ص:214


1- 1) . تصحیح الاعتقاد، الشیخ مفید، ص 235.
2- 2) . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 57. [1]

اطاعت مداوم به دست آورده است. زیرا ارتکاب گناه به دو دلیل است: عدم آگاهی بر زشتی عمل یا مغلوب بودن عقل در مواجهه با شهوات، که معصوم از هر دو مورد برکنار است. همچنین از خطا به دور است، چون در دل واقعیات زندگی می کند و امکان خطا برای او نیست.

ادله عقلی عصمت

1. ممکنات در وجود و عدم به علتی از غیر جنس خود احتیاج دارند، از سوی دیگر بشر ممکن الخطاست و رفع خطا فقط با رجوع به معصوم - کسی که از خطا مبراست - امکان پذیر است و اگر مرجع را معصوم ندانیم به تسلسل یا دور می رسیم که باطل است.

2. دلیل احتیاج به عصمت در امام، جواز خطا در برابر مردم است، چون اگر امام معصوم نباشد با مردم در امکان خطا همانند است. پس خود به امامی که خطا نکند احتیاج دارد که اگر این امام معصوم باشد خود اوست و در غیر این صورت به تسلسل می انجامد، و یا این امام از مردم است در حالی که مردم خود به معصوم نیاز دارند، و این دور است.

3. خود مفهوم امام متضمن عصمت است، چون امام کسی است که به او ائتمام می شود، پس اگر گناه برای او جایز باشد دو حالت پیش می آید یا با وجود گناه به او اقتدا می شود یا نمی شود. در فرض اول خداوند امر به گناه کرده است، به سبب آیۀ: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ» ، 1 و در فرض دوم امام از امامت خود خارج است. بنابراین برای رفع تناقض بین ائتمام به امام و وجوب امر و نهی باید وجود معنای عصمت در واژه امام را بپذیریم.

ادله نقلی عصمت

آیه اول: فرمایش خدای متعال به ابراهیم علیه السلام:

«قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی اَلظّالِمِینَ» . 2

ص:215

منظور از عهد الهی در آیه، امامت است و چون در آیه فرموده است: «عهد من به ظالمین نمی رسد» ، امام باید معصوم از قبائح باشد. و منظور از ظالمین در آیه کسانی هستند که ابتدا ظالم بوده اند ولی هدایت شده و بر ایمان مرده اند، چون قبیح است حضرت ابراهیم از خداوند امامت مشرک یا مرتد را بخواهد. پس نفی از ظلم مربوط به کسانی است که از آغاز تا پایان زندگی ظلمی نکرده و لحظه ای شرک نورزیده اند.

آیۀ دوم: سخن خدای تعالی دربارۀ حضرت یوسف علیه السلام:

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا اَلْمُخْلَصِینَ» . 1

بازداشتن بدی و زشتی از کسی که خود را برای خدا خالص چیزی جز عصمت نیست، اما آیه اختصاص به یوسف علیه السلام ندارد، چون اعتبار به عموم لفظ است نه خصوص سبب، و از طرفی اهل بیت علیهم السلام در بالاترین مراتب اخلاص هستند. بنابراین بدی و ناپاکی از آنها به دور است.

آیۀ سوم: آیه تطهیر:

«إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» . 2

اراده طهارت در این آیه با اراده آن برای عموم مردم به دلیل وجود حصر در آیه تفاوت دارد. رجس و طهارت استعاره از گناه و عصمت است، یعنی خداوند به اراده تکوینی خواسته که اهل بیت علیهم السلام را از همه گناهان معصوم نگه دارد. اهل بیت هم طبق روایات فراوان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عبارت اند از: پیامبر صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام، حضرت فاطمه الزهرا علیها السلام و فرزندان آنها امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و نه امام از نسل امام حسین علیه السلام. (1)

بررسی ادعای نزول آیه تطهیر دربارۀ زنان پیامبر صلی الله علیه و آله

از تلاش هایی که برای کاستن شأن ائمه علیهم السلام شده است، ادعای نزول آیه تطهیر در

ص:216


1- 3) . از جمله ر. ک: مسند احمد، ج 4، ص 107؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 130؛ الخصائص، النسائی، ص 49.

شأن زنان پیامبر اکرم است. عکرمه این قول را به ابن عباس نسبت داده (1)و مشابه آن از مقاتل بن سلیمان هم نقل شده است. اما عکرمه از خوارج بوده و بسیاری از رجال شناسان و محدثان اهل سنت وی را تضعیف نموده اند حال مقاتل نیز بدتر از عکرمه است، چون بسیاری او را به کذب و متروک الحدیث بودن متهم کرده اند. البته نظیر این سخن به سعید بن جبیر و کلبی هم نسبت داده شده که به چند دلیل مردود است:

1. قول اکثر مفسرین که آیه در مورد علی، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام نازل شده است.

2. روایت نبوی از این آیه که توسط بیش از پنجاه صحابی نقل شده و شبیه حدیث کساست.

3. عدم ادعای زنان پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد نزول آیه در شأن آنها.

4. نزول آیاتی در مورد زنان پیامبر صلی الله علیه و آله که حاکی از عدم شمول آنها در آیه تطهیر است. (2)

تعیین امام با نص است یا اختیار؟

ملاک امامت بر اساس نص است نه اختیار مردم، همانطور که برخی از علمای اهل سنت هم به آن اذعان دارند. اما باید به دو نکته توجه داشت:

1. صحبت از نقاط ضعف در انتخاب خلفای چهارگانه پیامبر، به این معنا نیست که اگر در نظام های دموکراسی این ضعف جبران شد انتخاب امام به مردم واگذار شود و راه نص تغییر کند.

2. امامت در امتداد نبوت است و همانطور که انتخاب پیامبر به مردم واگذار نشده، امام نیز از طرف مردم برگزیده نمی شود، زیرا امام نیز خبر از اخبار آسمانی و باطن می دهد و انتخاب چنین فردی در قدرت بشر نیست و تنها در علم الهی نهفته است.

شبهه بر اعتقادات اساسی مذهب شیعه

بسیاری از اهل سنت چون دکتر محمّد البنداری معتقدند که امامیه بر چند دسته احادیث متکی است:

1. تأویل احادیث صحیحی چون حدیث غدیر و منزلت بر وفق مراد خود.

ص:217


1- 1) . جامع البیان، ج 22، ص 7.
2- 2) . سورۀ تحریم، آیۀ 4؛ سورۀ احزاب، آیۀ 30.

2. احادیث جعلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث وصایت.

3. احادیثی در کافی که با عنوان «مابنی علیه الاسلام» ممتاز شده است. (1)

پاسخ اجمالی شبهه

1. برداشت امامیه از این احادیث مخالف فهم صحابه نیست، بلکه این فهم موافق عرف و لغت و شرع است.

2. احادیث مدینه و وصایات نه تنها جعلی نیست، بلکه بسیاری از علمای تسنن آنها را تأیید کرده خود ناقل این احادیث هستند.

3. احادیثی در کافی از قبیل «بنی الاسلام علی خمسة أشیاء: علی الصلاة والزکوة والحج والصوم والولایة. . . والولایة افضل» یا «ان اللّه عز و جل فرض علی خلقه خمساً فرخّص فی أربع ولم یرخص فی واحدة» . (2)

که مورد اشکال هایی از قبیل: تعارض با شهادتین و عدم درستی ترخیص در نماز و روزه و. . . و برتری دادن ولایت بر شهادتین قرار گرفته است اما این اشکالات از چند جهت مردود است:

الف) این روایات با روایاتی که در آن از شهادتین نام رفته معارض نیست، چون شهادتین اساس و عنوان اسلام است و روایات بسیاری در خود کتاب کافی به آن اشاره دارد. (3)

ب) ولایت بر شهادتین برتری داده نشده، زیرا اساساً شهادتین در این روایت ذکر نشده است.

ج) ترخیص در این روایات به معنی ترخیص برای همه مکلفین نیست، بلکه فقط برای معذورات است، مثل عدم وجوب حج برای کسی که استطاعت ندارد.

د) در مورد ولایت و شناخت آن معذور نیست، همانطور که در روایت آمده: «من مات و من لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیة» . (4)

ص:218


1- 1) . التشیع بین مفهوم الائمه و المفهوم الفارسی، محمد البنداری، ص 146.
2- 2) . اصول الکافی، ج 2، باب دعائم الاسلام، ص 16، ح 5 و [1]ص 17، ح 8.
3- 3) . ر. ک: اصول الکافی، ج 2، باب دعائم الاسلام، ص 15، ح 2 و [2]ص 16، ح 6.
4- 4) . اصول الکافی، ج 2، باب دعائم الاسلام، ص 16، ح 6. [3]

ادله نص و تعیین در امامت

الف) ادله عقلی

1. عادت هر رئیس و حاکمی این است که هنگام سفر یا غیبت جایگزینی برای خود تعیین می کند و این قاعده ای عاقلانه است. سیرۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز چنین بوده که هنگام سفر از مدینه یا غیبت جایگزین می گذاشت، پس چگونه به هنگام وفات جامعه را بدون جایگزین رها کرد؟ در حالی که ایشان خاتم النبیین بوده و تکلیف مردم با وفات حضرت تمام نشده و تا قیامت باقی است؟ !

اما کسانی که تعیین جانشین را به اهل حل و عقد واگذار کرده اند به خطا رفته اند، زیرا با توجه به علم پیامبر صلی الله علیه و آله به جدایی و اختلاف میان اصحاب و امت تفویض امر به آنها محال است و اگر بگوییم ایشان علم به اختلاف امت نداشته اند، به نقضی بزرگ قائل شده ایم. (1)

2. عقل سلیم محال می داند که خداوند متعال و پیامبرش - با توجه به نبوت عام و شریعت دائمی حضرت - امت را به حال خود رها کند، چگونه پیامبری در نهایت مهربانی و دلسوزی به امت، کتابی را در نهایت اجمال و وجوه فراوان در میان مردم رها کند و احادیث صحیح و جعلی و ضعیف را بدون تعیین قیم ترک کند و جامعه را با مشکلات تنها گذارد؟ ! (2)

ب) ادله نقلی

قرآن

1. آیه «وَ اِخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیّایَ . . .» (3)هفتاد نفری که موسی علیه السلام - پیامبر خدا - برگزید، همه گمراه

ص:219


1- 1) . المراصد علی شرح المقاصد، السید علی المیلانی، ص 26.
2- 2) . حق الیقین، السید عبداللّه شبّر، ج 1، ص 38. [1]
3- 3) . سورۀ اعراف، آیۀ 155. [2]

شدند و تقاضای دیدن خدا را کردند. پس اگر انتخاب پیامبر الهی صحیح نباشد، چگونه اختیار امر امت به مردم عادی واگذار گردد؟

2. آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» 1 که طبق روایات فراوان دربارۀ امیر المومنین علی علیه السلام نازل شد. (1)اما باید در جواب برخی اعتراضات به چند نکته توجه داشت:

الف) «الذین» صیغه جمعی است که مراد از آن فرد است. و این برداشت نمونه هایی دیگر در قرآن دارد.

ب) جمله «وَ هُمْ راکِعُونَ» حال از ضمیر فاعلی «یوتون» است.

ج) لفظ «ولی» طبق شواهد قرآنی، روایی و لغوی به معنای اولی به تصرف است.

روایات
1. حدیث متواتر غدیر

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در حجة الوداع پس از نزول آیه «یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ. . .» 3 مردم را جمع کردند و فرمودند: «من کنت مولا فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» این جریان به طرق متعددی نقل شده است و متواتر است و حدود 30 کتاب ویژه آن نوشته شده است. (2)

همچنین سبب نزول آیۀ اکمال «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. . .» 5 این روایت بوده است، چون با امر ولایت علی علیه السلام دین کامل شد.

نظرات مخالفین حدیث غدیر

الف) عده ای در تواتر یا دلالت حدیث مناقشه کرده اند. افرادی چون ابوزهره، دکتر احمد جلی و شیخ نعمانی، «ولی» را به معنی یاور یا دوست و محب دانسته اند و ریاست و تصرف حضرت علی علیه السلام را منکر شده اند. (3)

ص:220


1- 2) . خصائص الوحی المبین، ابن بطریق، ص 45، ح 13؛ [1]التفسیر الکبیر، الفخر الرازی، ج 12، ص 26. [2]
2- 4) . ر. ک: التفسیر الکبیر، الرازی، ج 6، ص 49 - 50؛ [3] الثورة الایرانیة، نعمانی، ص 154. [4]
3- 6) . الامام صادق، محمد ابوزهره، ص 362؛ الثورة الایرانیة، نعمانی، ص 154.

ب) عده ای چون ابن تیمیه و دکتر احمد شبلی در صحت حدیث غدیر مناقشه کرده اند. (1)

بررسی نظرات مخالفین

الف) تواتر حدیث غدیر: این حدیث در میان اهل سنت به 790 (هفتصد و نود) طریق نقل شده است و طبق تعریف حدیث متواتر: - حدیثی که روات آن به تعدادی برسند که توافق آنها بر کذب عادتاً محال باشد - این حدیث قطعاً متواتر است و هیچ حدیثی - به جز احادیث ظهور مهدی علیه السلام - به این تعداد راوی نمی رسد. طبق شمارش علامه امینی در الغدیر این حدیث را 130 صحابی و 84 تابعی روایت کرده اند و بسیاری از علمای اهل سنت به صحت آن اعتراف کرده اند. (2)

در ضمن اشاره صحابه به رفع ید و نمایان شدن زیر بغل علی علیه السلام در روز غدیر ثابت کننده استناد این روایت به حس و مشاهده است نه این که صرفاً عقلی و غیر حسی باشد.

ب) دلالت حدیث غدیر: دیدیم که مخالفان صرفا لفظ «مولی» را در حدیث غدیر به معنای یاور یا دوست می دانند، اما دلایلی که دال به معنی «اولی به تصرف و امر» است:

1. قرآن کریم «مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» 3 یعنی آتش برای شما بهتر و اولی است.

2. حدیث نبوی «ایما امرأه نکحت بغیر اذن مولاها نکاحها باطل» که به معنای صاحب اختیار است.

3. عطف جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» به «الست اولی بکم من انفسکم» چون عطف جمله محتمل بر مصرحه، نشان دهنده معنای اول در جمله دوم است.

4. جمع کردن مردم در هوای گرم روز غدیر نشان دهنده اهمیت پیام رسول اللّه صلی الله علیه و آله است و این که حضرت، اهل بیت علیهم السلام را مقارن قرآن دانسته - «انی تارک فیکم الثقلین» -

ص:221


1- 1) . منهاج السنة، ابن تیمیه، ج 4، ص 12؛ هویة التشیع، ص 32.
2- 2) . الغدیر للأمین، ج 1، ص 14-72. [1]

نیز مؤید مطلب است.

5. احتجاج علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام به این حدیث در برابر مخالفان.

6. فهم شاعران صحابه و تابعین بعد از آنها از حدیث، به معنای اولی به تصرف بوده است.

2. حدیث ثقلین

عن زید بن ارقم و زید بن ثابت عن النبی صلی الله علیه و آله قال: یا ایها الناس انی ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلوا: کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی.

این حدیث به لفظ «و عترتی» در حد تواتر از اهل سنت نقل شده است، تا جایی که طرق آن به صحابه به بیش از صد طریق می رسد، اما با این حال ابوزهره غیر منصفانه به کلینی در مورد این حدیث تاخته است. (1)

دلالت حدیث: با توجه به این که تمسک به قرآن و هادی و امیر قراردادن آن در هر امری واجب است و این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر تمسک به قرآن و عترت با همدیگر امر فرموده است، پس پیروی از اهل بیت علیهم السلام و امیر قراردادن آنها بر هر مسلمانی واجب است و مخالفت با آن دو ضلالت و گمراهی است.

3. حدیث منزلت

رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که حضرت علی علیه السلام را به عنوان جانشین خویش در مدینه در غزوه تبوک می گماردند فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» و این حدیث صحیح و مورد اتفاق شیعه و اهل سنت است. (2)

دلالت حدیث: از پیامبر اکرم به قطع رسیده است که فرمودند: «اللهم فاشرح لی صدری و یسّرلی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا اشدد به ازری» (3)و این دعا تصریح دارد که حضرت درخواست جانشین فرموده اند.

علاوه بر آن که وظیفه ای که حضرت موسی علیه السلام به هارون واگذار کرد خلافت در

ص:222


1- 1) . الامام الصادق، ابوزهره، ص 199.
2- 2) . ر. ک: صحیح البخاری، ج 7، ص 71، ح 6 - 37؛ صحیح مسلم به شرح النووی، ص 173، ح 15؛ مسند احمد، ج 1، ص 177. [1]
3- 3) . خصائص الوحی المبین، ابن بطریق، ص 45، ح 13. [2]

قومش بود «وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی» . 1

4. حدیث دار

در روز عشیرة الأقربین که پیامبر صلی الله علیه و آله خویشان خود را به اسلام فراخواند و تقاضای یاری کرد، کسی جز علی دعوت حضرت را اجابت نکرد و همان جا بود که در شأن علی فرمود: «هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم. . .» . (1)

البته برخی گفته اند: منظور از آن وصایت در اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و ادای دیون اوست، چون در آن زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در هراس بوده و نیاز به وصی داشته است، اما وصی خاص نه وصی عام.

اما این سخن گزاف است، چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله از مشرکین در هراس بوده، حال آن که بر فراز کوه های مکه آشکارا فریاد توحید سر می داده است؟

برخی شبهات و خرافات پیرامون ظهور حضرت مهدی علیه السلام

فصل اول: بررسی اندیشه اعتقاد به حضرت مهدی علیه السلام

اشاره

روایات مربوط به حضرت مهدی علیه السلام در کتاب شریف کافی مورد بیشترین تعرضات قرار گرفته است و راویان و محدثان بزرگ شیعه به وضع و ترویج آن متهم شده اند.

مستشرقین و اعتقاد به مهدی علیه السلام

در مطالعات مستشرقین تفکر اعتقاد به مهدی به عوامل گوناگونی نسبت داده شده و سپس این تفکر از بنیان مردود، و حتی یک اسطوره دانسته شده است. برای مثال فلوتن این عقیده را به دلیل علاقه شرق به روشنایی و نابودی ظلم و جهل در آینده می داند و سبب آن را فشار بر شیعه ذکر می کند. (2)دونالدسن می گوید: به احتمال قوی خفقانی که در زمان امویان بر دولت اسلامی وارد شده و مانع عدل و برابری شد، از عوامل پیدایش این تفکر است. (3)

ص:223


1- 2) . ر. ک: مسند احمد، ج 1، ص 111؛ تاریخ الامم و الملوک، الطبری، ج 1، ص 543.
2- 3) . السیادة العربیة و الشیعة و الاسرائیلیات فی عهد بنی امیة، فان فلوتن، ص 107.
3- 4) . عقیدة الشیعه، دونالدسن، ص 231.
اقتداء به مستشرقین و تقلید از آنها

متأسفانه برخی از مسلمین هم تحت تأثیر مستشرقین قرار گرفته در مورد تفکر اعتقاد به مهدی علیه السلام نظراتی مانند آنان دارند. شیخ احمد ابوزهره - استاد الأزهر - این تفکر را به دلیل آن می داند که مذهب شیعه آمیخته به افکار فارسی و گرایش های فلسفی است و چون فارسیان عقیده به وراثت داشتند و یا حتی گرایش به یهودیان در آنها موجود بود این عقیده را پدید آورده اند. (1)دکتر احمد امین آرزوی شیعه برای قدرت و رهایی، خصوصاً پس از شهادت ائمه علیهم السلام و فشار امویان و عباسیان را دلیل این امر عنوان کرده است. (2)

به صورت کلی نظرات مستشرقین و مقلدان آنها بر حول دو محور است:

1. اساس عقیده به حضرت مهدی علیه السلام از یهود یا نصاری یا هر دو است.

2. اسباب به وجود آمدن آن عواملی چون جهل مسلمانان، ارتباط با دیگر ادیان، فشار سیاسی و فقدان عدالت اجتماعی است.

نقد و بررسی نظرات مستشرقان و مقلدان آنان

اولاً باید اذعان کرد که اعتقاد به ظهور منجی در آخر الزمان یک اعتقاد جهانی است و همه ادیان و بیشتر ملت ها به آن پایبندند.

ثانیاً این اعتقاد از ابتکارات شیعه نیست، بلکه همه مسلمانان بر ظهور حضرت مهدی علیه السلام اجماع دارند، اختلاف در مصداق است نه اصل ظهور. حتی منکران این عقیده - همچون ابن خلدون و احمد امین - هم به اجماع مسلمانان بر این امر اعتراف دارند. تنها تفاوت دو فرقه این است که اهل سنت معتقدند مهدی علیه السلام هنوز متولد نشده در حالی که شیعه وی را فرزند حسن بن محمد العسکری علیه السلام می دانند. پس اعتقاد به ظهور مهدی علیه السلام از مروجات شیعه نیست، بلکه همه مسلمانان به آن اعتقاد دارند و در

ص:224


1- 1) . الامام زید، ابوزهره، ص 101.
2- 2) . ضحی الاسلام، احمد امین، ج 3، ص 241-242.

غیر این صورت دیگر مسلمانان آن را انکار می کردند.

افسانه ابن سبا و تأثیرپذیری تشیع از یهود

گفته شده که عقیده ظهور مهدی علیه السلام را ابن سبا وارد شیعه کرده و اهل سنت هم از شیعه تأثیر پذیرفته اند.

در جواب باید دانست که علامه عسکری در کتاب عبد اللّه بن سبا با دلایل قوی وجود چنین فردی را رد کرده است و اگر هم وجود چنین فردی را بپذیریم، نقش پیامبری به او داده ایم که فکری جدید وارد اسلام کرده است؟ !

اما تهمتی که شعبی - مصاحب عبدالملک بن مروان - به تشیع وارد کرده است از این هم پوچ تر است. وی گمان کرده است که اصل تشیع از یهود است، در حالی که اساساً اثری از روایات عبداللّه بن سبا در احادیث شیعه نیست.

امامت و تشیع فارسی

ادعا شده که اصل مذهب تشیع از فارس هاست، زیرا فارسیان به پادشاهی و وراثت اعتقاد داشته و انتخاب را نمی شناخته اند و این چنین احمد امین علاقه فارس ها به علی علیه السلام را به سبب ازدواج فرزندش حسین علیه السلام با دختر یزدگرد ساسانی می داند. (1)

بررسی این نظر

اساساً اگر چنین است که تشیع به دلیل پیوند ائمه علیهم السلام با ایرانیان به وجود آمده ایرانیان باید به تسنن می گراییدند، چون محمدبن ابی بکر و عبداللّه بن عمر هم با دختران یزدگرد ازدواج کردند، همچنین بسیاری از خلفای اهل سنت مادران غیر عرب دارند از جمله: یزیدبن ولید، منصور عباسی، هارون، معتصم و. . . . (2)

علاوه بر آن بزرگان اهل سنت اغلب ایرانی بوده اند، مثل رؤسای مذاهب اربعه - جز احمد بن حنبل - مؤلفان کتب اصلی حدیث و. . . ، اما اساساً بذر تشیع را خود رسول اللّه صلی الله علیه و آله پاشید و اولین شیعیان علی علیه السلام سلمان و ابوذر و مقداد بودند، همانطور

ص:225


1- 1) . المهدی و المهدویة، احمد امین، ص 29.
2- 2) . ر. ک: المحبّر، العلامه محمد بن حبیب، ص 31-45.

که احمد امین نیز اذعان کرده است.

در ضمن پیدایش شیعه محصول فشارهای سیاسی و بی عدالتی نیست، بلکه شیعه طبق آیات و روایات وجود حجت الهی را لازم می داند.

فصل دوم: احتجاجات منکرین احادیث مهدی علیه السلام

احتجاج اول: تضعیف احادیث مهدی علیه السلام توسط ابن خلدون
اشاره

تضعیف احادیث مهدی علیه السلام توسط ابن خلدون از احتجاجات مهم در این زمینه است که دیگران نیز از وی تبعیت کرده اند، و به رد این نظریه و گفته های دیگر علما درصحت احادیث توجه نکرده اند، علاوه بر آن چنین تضعیفاتی طبق اعتراف اهل علم درایه، معتبر نیست و موجب تضعیف روایات آن نمی گردد. برای بررسی بهتر به نقل نظرات ابن خلدون و سپس نقد آن می پردازیم:

وی می گوید: «در طول اعصار، در میان عموم مسلمانان چنین شهرت دارد که در آخرالزمان مردی از اهل بیت ظهور کرده و عدل را برپا می کند و مهدی نام دارد. . . و در این مورد به احادیثی که بزرگان حدیث آورده اند استناد می کنند، این احادیث را نقل و انکار و طعن علما را بررسی می کنیم. ولی باید توجه داشت که جرح بر تعدیل مقدم است. پس اگر در برخی رجال سند طعنی به واسطه غفلت، ضعف یا سوء حفظ و. . . وارد شد، به صحت حدیث ضربه وارد می کند.» (1)

نقد و بررسی سخن ابن خلدون

اولاً جمله «در میان مسلمانان چنین شهرت دارد» خود اعترافی است بر صحت برخی احادیث زیرا «رب مشهور لا اصل له» البته بهتر بود می گفت: «متواتر و مشهور میان مسلمانان. . .» تا فرق مشهور در میان مردم و اهل حدیث مشخص گردد. ثانیاً انکار علما به اصل اعتقاد به ظهور مهدی علیه السلام نیست، بلکه در صحت برخی روایات است. ثالثاً صحابه و همچنین علمای حدیثی که وی ذکر کرده در این مورد بسیار بیشترند. در ضمن در مورد تقدم جرح بر تعدیل میان علما اختلاف است.

ص:226


1- 1) . تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 555 - 556، الفصل 52.
بررسی تضعیفات ابن خلدون

1. برخی احادیث را به دلیل وجود یکی از راویان شیعه در اسناد آن تضعیف کرده است مثلاً روایتی را به دلیل وجود «فطر بن خلیفه» تضعیف کرده، در حالی که بزرگان جرح و تعدیل در اهل سنت وی را تعدیل کرده اند و به جرح ابن خلدون - که رجالی نیست - نمی شود. (1)همچنین حدیث «رایات» را به دلیل وجود «یزید بن ابی زیاد» - از بزرگان شیعه - نمی پذیرد، (2)در حالی که ابن داود می گوید: «کسی را نمی شناسم که حدیث او را ترک کند» در جایی حدیث «المهدی منی اجلی الجبهه. اقنی الانف. . .» را به سبب وجود «عمران القطان» تضعیف می کند، با این که وی از رجال بخاری است و حاکم به شرط مسلم حدیث را صحیح می داند و از احادیث مشهوری است که از 44 مصدر اهل سنت و 15 مصدر شیعه نقل شده است. (3)

2. احادیثی که ابن خلدون به صحت اسناد آن اذعان کرده ولی بازهم حکم به ضعف آنها نموده است:

حدیث «یخرج من اهل بیتی رجل یملأ الأرض قسطاً و عدلاً. . .» که حاکم آن را به شرط شیخین صحیح دانسته و از چهار طریق نقل کرده است. ابن خلدون نیز خود برخی طرق را صحیح دانسته ولی به دلیل آن که ذهبی آن را مجهول می داند، حکم به ضعف آن داده است. (4)همچنین روایت «لا تقوم الساعه حتی تملأ الأرض فی جوراً و ظلماً ثم یخرج من اهل بیتی رجل. . .» را صحیح دانسته ولی اظهار می کند: در این حدیث به مهدی اشاره نشده است، (5)در حالی که عبارت «رجل من اهل بیتی» تصریح به مهدی علیه السلام دارد.

نتیجه بحث از تضعیفات ابن خلدون

در کتاب معجم احادیث المهدی علیه السلام 1941 حدیث دربارۀ امام زمان علیه السلام آمده است، در حالی که ابن خلدون فقط 23 حدیث را بررسی کرده و خود به صحت 4 حدیث از

ص:227


1- 1) . مجلۀ تراثنا، العدد 32، بحث نقد الحدیث.
2- 2) . تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 567. [1]
3- 3) . معجم احادیث المهدی، ج 1، ص 126-130.
4- 4) . تاریخ ابن خلدون، ج 565، ص 1. [2]
5- 5) . تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 561. [3]

میان آنها اعتراف کرده است. پس چگونه استاد سائح مغربی می گوید: ابن خلدون احادیث مهدی علیه السلام را کاملاً بررسی و یک به یک تضعیف کرده است؟ حتی اگر فرض کنیم، وی تمام احادیث را بررسی و با همین نسبت (1941) احادیث را تصحیح و رد می کرد، بازهم 338 حدیث صحیح باقی می ماند که برای تواتر کفایت می کند.

احتجاج دوم: عدم ذکر احادیث مهدی علیه السلام در صحیحین
اشاره

دومین استدلالی که پیرامون ابن خلدون در انکار صحت احادیث مهدی علیه السلام آورده اند، این است که این احادیث در صحیحین نیامده است. حتی احمد امین به این اعتبار، چنین احادیثی را وضع شده توسط دو فرقه سنی و شیعه می داند. پس حتی اگر این احادیث به تواتر هم برسد، ارزشی ندارد و نمی تواند جزء عقاید اهل سنت باشد.

نقد و بررسی

اولاً متذکر می شویم که تعریف خبر متواتر هیچ ارتباطی با ذکر حدیث در صحیحین ندارد و عدم ذکر حدیث در آنها زیانی به تواتر آن وارد نمی کند. ثانیاً ادعای عدم وجود احادیث مهدی علیه السلام در صحیحین به دلیل عدم علم و احاطه بر این کتب است زیرا عدم وجود لفظ مهدی علیه السلام در صحیحین دلیل بر آن نیست که صاحبان این کتب، حدیثی در مورد مهدی آخرالزمان ذکر نکرده اند، احادیثی آورده اند که پیوندهای محکم با مهدی علیه السلام دارد حتی قسمت هایی از احادیث مهدی علیه السلام وجود دارد که شارحان این کتب به ارتباط این موارد با احادیث مهدی علیه السلام اشاره کرده اند مثلاً احادیثی که از خلیفه عادل - بدون تصریح به لفظ مهدی - سخن گفته اند و محدثین تصریح کرده اند که خلیفه عادل همان مهدی است. (1)

حتی حدیث «المهدی حق من ولد فاطمه» (2)که امروزه در صحیحین وجود ندارد، اما چهار نفر از بزرگان اهل سنت (هیثمی - متقی هندی - محمدبن علی الصبان و حسن العدوی) اذعان کرده اند که این حدیث در صحیح مسلم بوده و امروزه از این کتاب حذف شده است.

ص:228


1- 1) . البیانات، ابوالاعلی المودودی، ص 161.
2- 2) . معجم احادیث المهدی، ج 1، ص 136، ح 74.

2. احادیث خروج دجال در صحیحین: این احادیث که از طرق مختلف نقل شده با ظهور مهدی علیه السلام ارتباط دارد، همانطور که عالمان اهل سنت چون ابن حجر عسقلانی، هیثمی و محمّد بن علی الصبان به این نکته توجه داده اند. (1)

3. احادیث نزول عیسی علیه السلام همراه با وجود امام که در صحیحین نقل شده است مثلاً در صحیح بخاری آمده است این حدیث نقل شده:

(کیف انتم اذا نزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم) (2)که امام اشاره به مهدی علیه السلام دارد و علمای اهل سنت به این امر - نماز خواندن عیسی علیه السلام پشت سر مهدی علیه السلام - اذعان کرده اند و در سنن اربعه و کتب دیگر هم احادیثی در این زمینه وارد شده است. (3)همچنین امام در پنج شرح مهم صحیح بخاری ( فتح الباری ، ارشاد الساری ، عمدة القاری ، فیض الباری و البدر الساری ) به مهدی علیه السلام تعبیر شده است. (4)

4. احادیثی در صحیح مسلم دربارۀ کسی که مال را بدون شمارش تقسیم می کند (بذل می کند) :

این احادیث از چند طریق نقل شده است و از آن جمله است حدیث: (یکون فی آخر امتی خلیفة یحثی المال حثیا لا یعده عددا) (5)و منظور از خلیفه طبق احادیث دیگری از کتب اهل سنت ( الحاوی و. . .) مهدی علیه السلام است. (6)

5. احادیث «خسف البیداء» در صحیح مسلم : فرو رفتن (قسمتی از) زمین از نشانه های ظهور مهدی علیه السلام است، که در احادیثی به این امر اشاره شده است. از جمله در الحاوی آمده: «یخرج المهدی بعد الخسف فی ثلاثمئه و اربعة عشر رجلا عدد اهل البدر» . (7)

ص:229


1- 1) . تهذیب التهذیب، ابن الحجر، ج 9، ص 125؛ الصواعق المحرقه، ص 165؛ اسعاف الراغبین، الصبان، ص 140.
2- 2) . صحیح البخاری، ج 4، ص 205.
3- 3) . ر. ک: سنن الترمذی، ج 5، ص 152.
4- 4) . ر. ک: فتح الباری، ج 6، ص 383؛ ارشاد الساری، ج 5، ص 419؛ عمدة القاری، ج 16، ص 39؛ فیض الباری، ج 44، ص 4؛ حاشیة البدر الساری، ج 4، ص 44.
5- 5) . صحیح مسلم بشرح النووی، ج 18، ص 38.
6- 6) . ر. ک: الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 59.
7- 7) . همان، ج 2، ص 74.
احتجاج سوم: اختلاف و تعارض در احادیث مهدی علیه السلام
اشاره

گفته اند احادیث وارده در مورد مهدی علیه السلام مختلف بوده و با یکدیگر در تعارض است، پس همه رد می شود، زیرا صدور سخنان متعارض از پیامبر صلی الله علیه و آله ممکن نیست، بنابراین ادعای تواتر هم صحت ندارد.

مثلاً استاد سائح مغربی می گوید: بعضی از این احادیث بیان می دارد که مهدی علیه السلام هاشمی است، برخی دیگر از اهل بیت است دسته سوم از بنی عباس و دسته چهارم از پسران فاطمه و از ولد حسین و گاهی از ولد حسن با این وجود پس تواتر معنایی ندارد. (1)

نقد و بررسی

1. اختلاف اجزاء و تفاصیل یک قضیه، دلالت بر عدم درستی اصل قضیه ندارد، زیرا هر قضیه دو بعد دارد: یکی لب و اصل آن و دیگری فروع و تفاصیل آن؛ و با اثبات اصل، یکی بودن فروع لازم نمی آید. مثل درختی که اصل آن در دل خاک ریشه دوانده اما برخی از ریشه های نازک که به خاک خوب راه نیافته زرد و نابود شده و دیگر قسمتها سرسبز باقی مانده است. اما ادعای عدم وجود درخت به خاطر سستی برخی ریشه ها صحیح نیست.

قضیه مهدی علیه السلام هم از این قبیل است. البته در موارد بسیاری این چنین است مثلاً در عقاید، صفات الهی مطرح است و صفت قدرت از جمله صفاتی است که در جزئیات آن اختلاف بسیار است، گروهی قدرت را عین ذات می دانند و گروهی زائد بر ذات، گروهی آن را از صفات متکثره و گروهی واحده می دانند و. . . اما هیچ کس خداوند را ناتوان نمی داند. یا در مثال های فقهی مثلاً در مورد وجوب قطع دست دزد اختلافی نیست. اما در جزئیات آن مثل مقدار قطع، مقدار دزدی موجب قطع و. . . اختلاف است. پس اگر استدلال منکران مهدی علیه السلام مبنی بر این که اختلاف در فروع

ص:230


1- 1) . تراثنا و موازین النقد، السائع المغربی، ص 187.

موجب رد اصل می شود را بپذیریم چیزی از اسلام باقی نمی ماند.

2. جمع احادیث متعارض: احادیثی که ادعای تعارض در آن شده، قابل جمع است، به این ترتیب که: اولاً احادیثی که بیان می دارند مهدی علیه السلام از قریش یا بنی هاشم یا فرزندان عبدالمطلب است، به این صورت که وی از فرزندان عبدالمطلب است قابل جمع است و همچنین مواردی که وی را از فرزندان ابوطالب یا عباس می دانند، ثانیاً احادیثی که نسل حضرت را از عترت طاهره - اهل بیت، اولاد علی علیه السلام و اولاد فاطمه علیها السلام می دانند همه بر این که از اولاد فاطمه علیها السلام است حمل می گردد. ثالثاً احادیثی که وی را از اولاد امام حسین یا امام حسن علیه السلام ذکر کرده اند، به این صورت که مهدی علیه السلام از اولاد هر دو امام است، قابل جمع است، زیرا همسر امام زین العابدین علیه السلام و مادر امام محمد باقر علیه السلام، فاطمه بنت الحسن علیه السلام است، یعنی مهدی علیه السلام از دو طرف علوی است.

جعل و تحریف برخی احادیث در این زمینه

1. ابن القیم می گوید: در این که مهدی علیه السلام از ولد امام حسن علیه السلام است سرّی لطیف وجود دارد. زیرا از آنجا که وی خلافت را به خاطر خدا رها کرد، بنابراین خداوند هم خلافت حق را در نسل او قرار داد. ولی امام حسین علیه السلام برای خلافت حریص بود و برای آن جنگ کرد و به چنگ نیاورد. (1)

بررسی: امام حسن علیه السلام به این دلیل که اصحاب، او را حمایت نکردند و با توجه به سیاست و فریب های معاویه - که شهادت امام حسن علیه السلام موجب محبوبیت و قدرت بیشتر او می شد - قیام نکرد. اما در زمان یزید - که آشکارا مرتکب خلاف و منکرات می شد - قیام امام حسین علیه السلام موجب رسوایی یزید شد. پس امام حسین علیه السلام برای قدرت قیام نکرد، بلکه همانطور که خود فرمود برای اصلاح امت جد بزرگوارش صلی الله علیه و آله و امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد. (2)

2. ابوداود از ابواسحاق نقل می کند که: علی بن ابیطالب علیه السلام نگاهی به فرزندش حسن علیه السلام انداخت و فرمود: این فرزندم همانطور که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود سید است و از صلب او مردی که همنام با پیامبرتان است خارج می شود، که در خَلق شبیه اوست،

ص:231


1- 1) . المنار المنیف، ابن القیم، ص 139.
2- 2) . مقتل الحسین، المقرم، ص 139.

ولی در خُلق مانند او نیست. (1)

بررسی: این حدیث تحریف شده است، چون در دیگر نقل ها (ترمذی، نسائی و بیهقی) به جای حسن، حسین آمده است و احتمال تصحیف وجود دارد (2)در ضمن حدیث منقطع بوده حجت نیست، زیرا ابواسحاق حداکثر در هفت سالگی حضرت علی علیه السلام را دیده و روایت او از حضرت ثابت نشده است، همچنین راوی اول حدیث (هارون بن مغیره) مجهول است.

3. احادیثی که بیان می دارد مهدی علیه السلام از ولد عباس است:

بررسی: اولاً چنین احادیثی با روایاتی که مهدی علیه السلام را از ولد امام حسین علیه السلام و فاطمه الزهرا علیها السلام می داند، تعارض ندارد، زیرا شرط تعارض تساوی دو طرف معارضه است اما از طرفی این احادیث نزد خود اهل سنت نیز صحیح نیست و بر فرض صحت هم چون تعداد و شهرت احادیث اول بیشتر است، و تعداد و شهرت از مرجحات است، تعارض پیش نمی آید.

اختلاف در اسم پدر مهدی علیه السلام

از عوامل ادعای تعارض در احادیث امام زمان علیه السلام که منکرین مهدویت به آن استناد می کنند، اختلاف در اسم پدر مهدی علیه السلام است. زیرا برخی احادیث بیان می دارد که اسم پدر حضرت، عبداللّه است، مانند حدیث (اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی) .

بررسی: این حدیث مخالف اصول مذهب شیعه است که مهدی علیه السلام را فرزند امام حسن عسکری علیه السلام می دانند اما باید گفت چنین حدیثی اولاً به اصل عقیده مهدویت ضربه ای نمی زند، چون از جزئیات آن است. ثانیاً حافظان بزرگ در اهل سنت (ترمذی، ابن داود، بیهقی، البانی و. . .) حدیث را به گونه ای دیگر نقل کرده اند. یعنی در کتب آنها، قسمت آخر حدیث (اسم ابیه اسم ابی) ذکر نشده است و حدیث را به شکلی که منکران گفته اند، هیچ یک از این افراد نقل نکرده اند. (3)

ص:232


1- 1) . سنن ابی داود، ج 4، ص 108، باب المهدی.
2- 2) . ر. ک: اسمی المناقب، الجزری الدمشقی، ص 165- 168.
3- 3) . ر. ک: عقد الدرر، المقدسی، ص 27.

به نظر می رسد، حافظان اهل سنت به اضافه بودن قسمت آخر حدیث - که توسط یکی از روات برای نسبت دادن مهدی علیه السلام به محمدبن عبداللّه بن حسن مثنی یا محمدبن عبداللّه بن منصور وضع شده است - آگاهی داشته اند.

اختلاف حدیث در مورد مدت حکومت مهدی علیه السلام

احادیث در این زمینه از پنج تا چهل سال را بیان کرده اند و برخی این اختلاف را دلیل رد مهدویت دانسته اند.

بررسی: هیچ مسلمانی - شیعه و سنی - اصل مهدویت را به دلیل عدم توافق احادیث در این زمینه رد نمی کند، البته این احادیث قابل جمع هم می باشد، چون تفاوت ها از جهت ظهور، قوت و. . . است. مثلاً چهل سال به اعتبار همه زمان حکومت حضرت، هفت سال به اعتبار زمان قدرت حکومت و بیست سال حد وسط است.

3. حدیث: (ولا مهدی الا عیسی بن مریم)

این حدیث را ابن ماجه در سنن روایت کرده است.

بررسی: اگر چه با توجه به احادیث فراوان و صحیح دیگر که علما و محدثان بزرگ نقل کرده اند و بر صحت آنها نظر داده اند، چنین حدیثی نمی تواند دلیلی برای منکران باشد، اما به هر حال این حدیث نزد اکثر علما مردود است و راویان آن - از جمله محمد بن خالد - تضعیف شده است.

احتجاج چهارم: عدم معقولیت احادیث مهدی علیه السلام
اشاره

از دیگر استدلالات مقلدان ابن خلدون، این ادعاست که احادیث مهدی علیه السلام معقول نیست. احمد امین می گوید: «ابن خلدون در تضعیف این احادیث تنها به نقد سند نپرداخته، بلکه متن آنها را نیز مخالف عقل یافته است» . (1)

فرید وجدی هم در موسوعه خود پانزده حدیث در این زمینه ذکر کرده آنها را غیر معقول و اسنادش را ضعیف می داند.

ص:233


1- 1) . تراثنا و موازین النقد، ص 186 نقلاً عن احمد امین.
بررسی

اولاً ضعف اسناد چنانکه گفته شد پذیرفته نیست و اکثر علمای اهل سنت این احادیث را صحیح دانسته اند. اما در مورد ادعای غیر معقول بودن این احادیث باید گفت: موضوع ظهور مهدی علیه السلام محال عقلی نیست تا منجر به رد آن شود، حتی در روایات پیامبر صلی الله علیه و آله پیش بینی های دیگری مثل خروج عاشیه بر امام علی علیه السلام شهادت امام حسن و امام حسین علیهما السلام و جز آن وارد شده که به وقوع پیوست وظهور مهدی علیه السلام عجیب تر از اینها نیست.

در ضمن عقل بسیاری از حقایق را درک نمی کند و چنین نیست که هر چه عقل درنیافت اصلی نداشته باشد مسائل مربوط به ملاحم و فتن در آخر الزمان از این قبیل است و عقل راهی به آن ندارد (1)بلکه باید صحت اخبار و احادیث آن تأیید شود و این موضوع در احادیث مهدی علیه السلام ثابت شد.

در مورد احادیث ضعیف هم اولاً هیچ عالمی به خاطر ضعف حدیثی آن را غیرمعقول نمی داند، ثانیاً بسیاری از این احادیث بوسیله احادیث صحیح تأیید می گردد.

احتجاج پنجم: قیاس عقیده ظهور مهدی علیه السلام با ادعاهای مهدویت

استاد سعد محمد حسن با این مقایسه می گوید: چون ادعاهای مهدویت توسط محمدبن حنفیه و مهدی عباسی باطل بود و به وقوع نپیوست، بشارت پیامبر صلی الله علیه و آله به ظهور مهدی علیه السلام در آخرالزمان هم باطل است. (2)

بررسی: چنین قیاسی باطل است، چون مقیس علیه باطل است و نتیجه ای ندارد، اگر چنین بود برای مثال یهودیان می توانستند نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله را منکر شوند، چون افراد دیگری مثل مسیلمه کذاب هم ادعای نبوت کردند، یا عدالت، بی معناست چون ستمگران تاریخ هم در ابتدا ادعای برپایی عدالت می کردند و. . .

ص:234


1- 1) . ر. ک: المهدی المنتظر و العقل، محمد جواد مغنیه، ص 89.
2- 2) . ر. ک: نقد الحدیث بین الاجتهاد و التقلید، السید الجلالی، ص 40.

فصل سوم: علمایی از اهل سنت که به صحت یا تواتر احادیث مهدی علیه السلام اذعان دارند:

بیشتر از پنجاه عالم و محقق در اهل سنت اعتقاد به صحت یا تواتر احادیث مهدی علیه السلام دارند:

- ترمذی (ت /297 ق) در ( السنن 4:505 و 506/2233 - 2230)

- عقیلی (ت /322 ق) در ( الضعفاء الکبیر 1257/3:253)

- البربهاری (ت/329 ق) به نقل از تویجری در ( الاحتجاج بالاثر علی من الفکر المهدی المنتظر ص 28)

- آبری (ت /363 ق) در ( مناقب الشافعی ) که علمایی مثل مزی، ابن حجر، سیوطی و. . . این سخن را نقل کرده اند.

- حاکم نیشابوری ( ت / 405 ه) در ( المستدرک 4:553 و 554 و 557 و. . .)

- بیهقی (ت / 458 ق) به نقل از ابن القیم در ( المنار المنیف : 225/130)

- بغوی (ت /510) در مصابیح السنه :4199/448 و 4213/493 و. . .)

- ابن اثیر (ت 606) در النهایه 5:254 و 1:290 و. . .)

- قرطبی مالکی در ( التذکره :701 و 704 باب ماجاء فی المهدی)

- ابن منظور (ت 711) در ( لسان العرب 15:59 - هدی)

- حافظ المزی (ت /742 ق) در ( تهذیب الکمال 5182/149 - 25:146)

- ذهبی (ت / 748 ق) در ( تلخیص المستدرک 4:553 و 558)

- ابن قیم (ت /751 ق) در ( المنار المنیف : 326/130 و 331/133)

- ابن کثیر ( ت /774 ق) در ( شرح المقاصد : 5:312)

- هیثمی (ت /807 ق) در ( مجمع الزوائد 7:115 و 116 و 317)

- جزری (ت /883 ق) در ( اسنی المناقب : 168 - 163)

- ابن حجر عسقلانی (ت / 852) در ( التهذیب التهذیب 201/9:125)

- سخاوی (ت /902 ق) به نقل از کتانی (ت/1345 ق) در ( نظم المتناثر : 289/226)

- سیوطی (ت/911ق) در ( الجامع الصغیر :2:672 و 924 و 9244 و 9245)

ص:235

- ابن حجر هیتمی (ت /974 ق) در ( الصواعق المحرقه : 162 - 164 و. . .)

- متقی هندی (ت /975ق) در ( البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان)

- زبیدی (ت 1205 ق) در ( تاج العروس 409 - 10:408 - هدی)

- محمدبن علی الصبان (ت /1206 ق) در ( اسعاف الراغبین : 145 و 147 و 152)

- شوکانی (ت / 1250ق) که علمایی مثل کتانی، البانی، احمد امین و دیگران، تواتر احادیث مهدی را از وی، نقل کرده اند.

- شبلنجی (ت /129) در ( نورالابصار : 187 و 189)

- حلوانی شافعی (ت /1308 ق) وی منظومه ای در اوصاف مهدی با عنوان ( القطر الشهدی فی اوصاف المهدی ) دارد.

- ابوالبرکات آلوسی (ت /1317 ق) در ( غالیه المواعظ : 76 و 77)

- شمس الحق عظیم آبادی (ت 1329 ق) در ( عون المعبود 11:361)

- محمدبن جعفر الکتانی (ت /1345 ق) در ( نظم المتناثر من حدیث المتواتر 225 - 228 و 231 و 289)

- المبار کفوری (ت /1353 ق) در ( تحفه الاحوذی - ح 2331 باب ما جاء فی المهدی)

- منصور علی ناصف (ت 1388 ق) در ( التاج الجامع للاصول 5:341)

- ابوالاعلی المودودی، در ( البیانات : 116)

- ناصرالدین الالبانی در مقاله (حول المهدی: 644 و 645)

- حمود بن عبداللّه التویجری در الاحتجاج بالاثر علی من الفکر المهدی المنتظر : 70 و 121 و 127 و 290)

- عبدالعزیز بن عبداللّه بن باز در محاضره ای با عنوان عقیده اهل السنه والاثر فی المهدی المنتظر - مجله الجامعه الاسلامیه، السنه الاولی /3)

- جمعی از محققین کتب اسلامی چون: استاد عبدالوهاب عبداللطیفی (محقق کتاب الصواعق المحرقه ) . عبدالقادر الارناوط (محقق کتاب جامع الاصول ) ، عاصم بن

ص:236

عبداللّه القریوتی (محقق کتاب « الاعتقاد »)

و عده ای دیگر از علما که نام نبردیم، از جمله افرادی هستند که به صحت یا تواتر احادیث مهدی علیه السلام اذعان کرده اند.

فصل چهارم: موضع مقلدین و دیگران در برابر احادیث مهدی علیه السلام در کافی ادعای ضعف تفکر

اشاره

مهدویت به سبب ارتباط آن با دو کتاب جفر و کافی:

شیخ ابوزهره در کتاب الامام صادق حدیثی در مورد کتاب جفر که نزد امام صادق علیه السلام بوده است، به شیخ کلینی نسبت می دهد و از این طریق بر کلینی حمله می کند. وی نسبت این حدیث را به امام رد می کند و می گوید: امام نیازی به این مسائل که از علم غیب بوده و مختص انبیاست ندارد، تنها طریق این حدیث کلینی است که معتقد به نقص در قرآن هم بوده است. (1)

دیگران نیز به تقلید از ابوزهره کلینی را مورد حمله قرار داده عقیده امامیه در مورد مهدویت را به وی نسبت می دهند. به طور کلی سخن ابوزهره دو وجه دارد: در مورد اهل سنت عقیده مهدویت محکم نیست و در شیعه چنین عقیده ای وجود دارد، اما اساس آن تنها روایت جفر در کافی می باشد.

نقد و بررسی

جفر در لغت به معنای «بره گوسفند» است و در حدیث مراد با حذف مضاف حاصل می گردد. (2)یعنی (پوست) گوسفند جفر کتابی بوده به خط امام علی علیه السلام و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و این مطلب نزد شیعه ثابت است و برخی از اهل سنت نیز به آن اذعان دارند.

حتی ابن خلدون به وجود چنین کتابی در شیعه اعتراف کرده است. (3)در جفر علومی است که میراث اهل بیت علیهم السلام بوده و در حفظ آن دقت می کرده اند و فقط برخی از اصحاب خاص ائمه علیهم السلام آن را دیده اند.

ص:237


1- 1) . الامام الصادق، ابوزهره، ص 239.
2- 2) . اعیان الشیعه، محسن امین، ج 1، ص 94.
3- 3) . تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 589.

برخی علمای اهل سنت اظهار کرده اند که در جفر علوم غیب و حوادث آینده به صورت رمز و اشاره وجود دارد؛ (1)در حالی که روایات، دلالت بر وجود مسائل حلال و حرام و امور دینی و دنیوی در این کتاب دارد، البته چند روایت هم مربوط به امام زمان علیه السلام و حوادث آینده دارد، به این ترتیب نمی توان جفر را منبع عقیده مهدویت دانست.

بررسی روایت جفر

نسبت دادن جفر به سعید بن هارون عجلی درست نیست، زیرا این مرد زیدی مذهب اصلاً در سند روایات جفر نیست. اهل بیت علیهم السلام جفر را از نامحرمان پنهان می کردند، چه رسد به این مرد که عقیده درستی نداشته و ضعیف است. (2)

در ضمن ادعای ابوزهره مبنی بر این که اکثر طرق روایات جفر از کلینی به امام صادق علیه السلام می رسد، نادرست است، زیرا روایت جفر فقط 7 بار و از 2 طریق در کافی وارد شده، در حالی که محمدبن حسن صفار در کتاب بصائر الدرجات این حدیث را 26 مرتبه و از چند طریق ذکر کرده است. (3)

از سوی دیگر روایتی که ابوزهره به کلینی نسبت می دهد اصلا در کافی موجود نیست.

حدیث جفر و علم غیب

در ابتدا باید گفت که ائمه علیهم السلام حدیث جفر را انکار نمی کردند. اما ابوزهره که منکر حدیث جفر شده معتقد است:

«علم ائمه علیهم السلام اکتسابی است و امام نمی تواند از غیب خبر دهد» و این موضوع را دلیلی بر رد حدیث جفر دانسته است. اما این سخن باطل است، زیرا علم ائمه علیهم السلام بر دو گونه است: یکی تلقی از رسول اللّه صلی الله علیه و آله که این نوع اکتسابی و با واسطه امام از پدران

ص:238


1- 1) . کتاب المواقف، عضدالدین الایجی. به شرح السید الجرجانی، ج 6، ص 22.
2- 2) . ر. ک: رجال الکشی، ص 231.
3- 3) . بصائر الدرجات الصفار، باب فی الائمه انهم اعطوا الجفر و الجامعه و صحف فاطمه علیها السلام.

خود از رسول خداست و نوع دوم الهام است. علمای اهل سنت هم این نوع را پذیرفته اند. ائمه علیهم السلام در حوزه علوم دینی و نیازهای شرعی مردم همه چیز را می دانند، اما در مورد امور غیبی و تکوینی و حوادث آینده و گذشته، اگر خدای متعال اذن دهد آگاه می شوند و در غیر اینصورت لازم نیست.

مؤیدات حدیث جعفر و احادیث مهدی علیه السلام در کافی

حدیث جفر از طریق صدها حدیث دیگر - که مثلاً شیخ صدوق نقل کرده - تایید می شود. صدوق در کمال الدین بیش از چهارصد حدیث در مورد امام زمان (عج) نقل کرده است، در حالی که شیخ کلینی در کافی در این زمینه فقط نزدیک به 200 حدیث ذکر کرده است پس این ادعا که عقیده مهدویت وابسته به کتاب کافی و توثیق راویان آن است، باطل می باشد اضافه بر آن که بسیاری از محدثان و علمای قبل، معاصر و بعد از کلینی احادیث غیبت را نقل کرده اند، از جمله محمد بن صفار در بصائر الدرجات - علی بن ابراهیم در تفسیر - ابراهیم بن صلاح النماطی (صاحب کتاب الغیبه)

عبداللّه بن جعفر حمیری (صاحب کتاب الغیبه ) ، محمد بن مسعود عیاشی (صاحب کتاب الغیبه ) ، علی بن حسین بابویه القمی، محمّد بن ابراهیم النعمانی (کتاب الغیبه ) ، شیخ مفید (صاحب کتاب الفصول العشره فی الغیبه ) ، شریف مرتضی در ( المقنع فی الغیبه ) ، شیخ طوسی در الغیبه.

ابطال برخی ادعاها

اولاً دلایل کسانی که معتقدند امام زمان (عج) متولد نشده در برابر شیعه که حضرت را تولد یافته و حاضر می دانند، قابل مقایسه نیست. زیرا عقیده شیعه با روایات فراوان و نقل و حس همراه است، در حالی که ادعای اهل سنت هیچ دلیلی ندارد.

ثانیاً برخی گفته اند: اگر امام زمان (عج) متولد شده، چرا همه طعن و مخالفت ها به طرف کلینی - که این احادیث را در کتاب خود آورده - متوجه است و به علمای دیگر مثل مفید و طوسی طعنه نزده اند؟

ص:239

جواب: چنین نیست، بلکه اتهام و طعنه متوجه همه علمای شیعه و حتی معاصرینی چون امام خمینی قدس سره و هاشم معروف حسنی و. . . هم هست اما کلینی به دلایلی چون معاصرت با غیبت کبری و ارتباط با اصحاب ائمه علیهم السلام و سبقت زمانی کتابش، مورد حمله قرار گرفته است.

ثالثاً برخی ادعا کرده اند که شیعه چون همه روایات کافی را قطعی الصدور و حجت می داند قضیه مهدویت به راحتی اثبات می شود. در جواب می گوییم: شیعه همه احادیث کافی را قطعی الصدور نمی داند و این ادعا از اساس باطل است. در ضمن باید گفت «کتب حدیث - در شیعه یا اهل سنت - به تنهایی، اثبات کننده عقیده ای نیست و به همین صورت رد یک حدیث در کتب حدیثی دلیل ابطال عقیده ای نیست. پس انکار عقیده مهدویت توسط برخی منکران به دلیل رد حدیث یا احادیثی در گوشه و کنار کتب حدیث - که حتی این انکار هم با بررسی سند و متن همراه نیست - دلیل رد عقیده مهدویت نمی تواند باشد.

ادعای تناقض احادیث کافی در مورد مهدی علیه السلام

دکتر محمّد البنداری مدعی این تناقض می گوید: کلینی پس از ذکر چند روایت دربارۀ کسانی که مهدی علیه السلام را دیده اند، روایتی از امام حسن عسکری علیه السلام نقل می کند مبنی بر این که شما خلف بعد از من را نمی بینید و بردن اسم وی برای شما جایز نیست» و ادامه می دهد: این نقض سخن قبلی خودش است. (1)

نقد و بررسی

کلینی این احادیث را در دو باب آورده و احادیث صحیحی است که قابل جمع با یکدیگر است، یعنی با استفاده از احادیث دیگر می توان دریافت که نهی از تسمیه و همچنین ندیدن امام مهدی علیه السلام به دلیل خوف از دشمنان حضرت بوده، یعنی ائمه علیهم السلام به دلیل ترس بر زندگی مهدی علیه السلام مکان و زمان غیبت ایشان را مخفی نگاه می داشته اند، ولی در عین حال برخی از اصحاب خاص ائمه در همان زمان و با اذن امام عسکری علیه السلام

ص:240


1- 1) . التشیع بین مفهوم الائمة و المفهوم الفارسی، د. محمد البنداری، ص 219.

اجازه داشتند فرزند بزرگوارشان را ملاقات کنند. (1)

بررسی احادیث «ان الارض لا تخلوا من حجة»

شیخ کلینی در کافی بابی با این عنوان گشوده و 13 حدیث در آن ذکر کرده است: اما برخی چون احمد امین مصری و شیخ ابوزهره - صرفاً برای طعنه بر ثقه الاسلام کلینی و متهم کردن وی به اعتقاد به تحریف قرآن - این احادیث را از زیادت شیعه دانسته اند و ابوزهره به این استناد احادیث مهدی علیه السلام را مورد حمله قرار داده است. (2)

نقد و بررسی این شبهه:
الف) آنچه دربارۀ کافی باید دانست:

1. این احادیث منفرد به کلینی نیست، بلکه همانطور که گفته شد طرق احادیث مهدی علیه السلام در کتب شیعه و اهل سنت به بیش از دو هزار طریق می رسد، که بسیاری از آنها با کافی مشترک است.

2. تعداد احادیث مهدی علیه السلام در کافی نسبت به دیگر کتب شیعه تقریباً یک دهم است، یعنی عقیده مهدویت وابسته به کافی نیست.

3. کثرت تفاصیل احادیث مهدویت در کافی دلیل بر رد اصل این عقیده نیست.

4. علمای شیعه در بررسی احادیث مهدی علیه السلام در کافی مانند دیگر احادیث این کتاب برخورد می کنند.

5. جز استرآبادی - از اخباریان - هیچ کس ادعای صحت جمیع احادیث کافی را ندارد.

6. انکار صحت احادیث مهدی علیه السلام در کافی به چند چیز بستگی دارد اول: اثبات ضعف همه روات این احادیث، اگر چه جارحین از اهل سنت باشند، دوم: اثبات این که کلینی تنها راوی این احادیث در شیعه است و سوم: برهان بر این که عقیده شیعه مبتنی بر کافی است؛ که هیچ کدام از این سه مورد صحت ندارد.

ص:241


1- 1) . ر. ک: اصول الکافی، ج 1، ص 265- 268.
2- 2) . الامام الصادق، ص 194.
ب) صحت مضمون احادیث کافی

احادیث کافی اگر از لحاظ سند هم ضعیف باشند، اما بسیاری از آنها از لحاظ مضمون متفق هستند. کلینی با اختصاص بابی به نام «ان الارض لاتخلو من حجة» احادیث زیادی با طرق گوناگون ذکر کرده، برخی احادیث با احادیث دیگر تأیید و جبران ضعف آن می گردد.

ج) برخی از احادیث ضعیف السندی که با دیگر احادیث تایید می شود:

حدیث وشاء: کلینی از حسین بن محمد بن محمد وشاء نقل می کند از امام رضا علیه السلام پرسیدم: آیا زمین بدون امام باقی می ماند؟ فرمود: خیر. . . . (1)

این حدیث به دلیل ضعف معلی ضعیف است اما با حدیثی دیگر در کافی به اسناد کلینی از عدۀ خود از احمدبن محمد بن عیسی از محمّد بن ابی عمیر از حسین بن ابی العلاء از امام صادق علیه السلام تایید می گردد. (2)اصحاب عده در اینجا عبارتند از: محمد بن یحیی، علی بن موسی الکمیذانی، داود بن کوره، احمد بن ادریس، و علی بن ابراهیم که همه از ثقات هستند. همچنین سه راوی بعدی توثیق شده اند و حدیث صحیح است.

حدیث سهل بن زیاد که حدیث هفتم از باب مذکور است به دلیل ضعف سهل و ارسال حدیث، ضعیف است. این حدیث از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده و چنین است: «اللهم انک لاتخلو ارضک من حجة لک علی خلقک» . (3)

اما ضعف این حدیث به چند طریق جبران می شود:

الف) نقل حدیث در نهج البلاغه با این مضمون «اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم اللّه بحجة» . (4)

ب) نقل حدیث توسط بسیاری از علمای اهل سنت (مثل اسکافی، ابن قتیبه

ص:242


1- 1) . اصول الکافی، ج 1، ص 137، ح 13. [1]
2- 2) . همان، ج 1، ص 136، ح 1. [2]
3- 3) . همان، ص 136، ح 7. [3]
4- 4) . برای آگاهی از معنی «حجه» ر. ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 351. [4]

دینوری، ابن عبدربه، ابن حجر عسقلانی و. . .) . (1)

ج) نقل حدیث توسط خود کلینی از سه طریق دیگر.

بررسی احادیث «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» .

مضمون این حدیث به چند صورت در کافی وارد شده است و 25 حدیث در سه باب اختصاصی وجود دارد. از منکرین این حدیث ابوزهره و احمد امین هستند. ابوزهره که کلینی را معتقد به تحریف قرآن می داند، می گوید: نمی توانیم بگوییم کلینی سلیم الاعتقاد است، بنابراین هیچ کدام از روایات وی از امام صادق علیه السلام را بدون بررسی نمی پذیریم. (2)

نقد و بررسی

اولا ابوزهره در اتهامات خود بر کلینی صادق نیست، زیرا چگونه کلینی معتقد به تحریف قرآن شده، در حالی که همه محققان شیعه وی را سلیم الاعتقاد می دانند. ثانیاً اثبات صداقت کلینی در نقل این حدیث و صحت آن از دو راه امکان دارد:

الف) علمای زیادی از اهل سنت و شیعه که این حدیث را نقل کرده اند و شیخین نیز در زمره آنانند همچنین ابن حبل، ابوداود طبرانی، حاکم، ابونعیم اصفهانی، بیهقی، ابن اثیر و. . . حدیث را در کتب خود آورده اند و از علمای شیعه عبداللّه بن جعفر حمیری، محمد بن حسن صفار، علی بن الحسین بابویه، کشی، صدوق و. . . از ناقلان این حدیثند، که بسیاری از این محدثان قبل از کلینی حدیث را نقل کرده اند.

ب) حدیث دلالت بر صحت قول شیعه - هر کدام از ائمه علیهم السلام امام زمان خود است.

بررسی احادیثی که بیان می کند: «مهدی علیه السلام مانند داود علیه السلام حکم می کند و بیّنه و گواه نمی گیرد» .

در کافی چند حدیث به این مضمون وارد شده است. (3)منکرین این احادیث آن را افتراهای یهود دانسته اند؛ دکتر عبداللّه الغفاری مدعی این مطلب شده می گوید: «اینان

ص:243


1- 1) . ر. ک: المعیار و الموازنة الامکانی، ص 81.
2- 2) . الامام الصادق، ص 195- 196.
3- 3) . اصول الکافی، ج 1، ص 327 و 328 و 426.

دین محمدی را نسخ کرده اند و به یهودیت باز می گردند» (1)سائح مغربی نیز پس از نقل حدیث اول کافی می گوید: «محدثین شیعه فقط به صحت سند اکتفا کرده اند و به همین دلیل این احادیث را درست دانسته اند» وی گمان کرده واضع این احادیث به اشتباه اجرایی حضرت داود علیه السلام نظر داشته است، خطایی که موجب طلب توبه توسط ایشان شد. آنگاه آیات مربوط به داستان دشمنانی که نزد داود علیه السلام داوری می خواستند را ذکر کرده است. در این مورد از تفاسیر طبرسی و علامه طباطبایی بهره می گیریم. (2)

نقد و بررسی

1. علمای شیعه همه بر وجوب عصمت انبیاء علیهم السلام از گناهان صغیره و کبیره اتفاق دارند، زیرا جواز گناه برای پیامبر با وجوب اطاعت از وی سازگار نیست و مخالف غرض بعثت انبیاست. و معنای اشتباه قصۀ هم، جواز خطا برای پیامبر الهی است، در حالی که طبق آیات قرآن، داود علیه السلام خلیفه الهی در زمین برای داوری میان مردم و دارای علم و فضل و حکمت و فصل الخطاب بود و خداوند به وی کتاب و حکم و نبوت داده بود.

2. قصه دشمنانی که از محراب بالا رفتند: این داستانی در قرآن کریم است دربارۀ دو دشمن که نزد حضرت داود علیه السلام آمدند و از ایشان تقاضای داوری کردند، زیرا یکی یک میش و دیگری 99 میش داشت و می خواست آن یکی را هم به زور از اولی بگیرد. داود علیه السلام گفت: «با خواستن میش تو به تو ظلم کرده است» . ولی بعد طلب آمرزش کرد و توبه نمود در ادامۀ آیه آمده: «وَ لا تَتَّبِعِ اَلْهَوی» . 3 استاد سائح مغربی از این داستان نتیجه گرفته است: که داود علیه السلام مرتکب خطای اجرایی شده و بنابراین احادیث کافی در این زمینه وضع یهودیان است.

نقد و بررسی

مفسرین شیعه اتفاق دارند که منظور از دو دشمن در این داستان دشمنان حقیقی نیست، بلکه مقصود دو فرشته اند (3)و مؤید آن این است که داود علیه السلام از آنها ترسید و آنها

ص:244


1- 1) . بروتوکولات آیات قم، د. عبداللّه الغفاری، ص 102.
2- 2) . تراثنا و موازین النقد، ص 205- 206.
3- 4) . التبیان، ج 8، ص 552؛ المیزان، ج 17، ص 194.

گفتند: «لاتخف» حتی بر فرض این که داستان حقیقی باشد طبق نظر اهل سنت تقدیری در جمله است؛ قاضی عبدالجبار معتزلی می گوید: «در کلام محذوفی وجود دارد به این صورت که داود علیه السلام» گفت: «(اگر راست بگویی) به تو ظلم کرده است.» علمای شیعه نیز این نظر را تأیید کرده اند. (1)

اما دلیل استغفار داود علیه السلام گناه و خطا نبود، بلکه طبق نظر علامه طباطبایی به دلیل ترک اولی بوده، زیرا داود علیه السلام به خاطر خود از آنها ترسید، پس گفتند: «لاتخف» یا طبق رأی آیت اللّه سبحانی استغفار داود به دلیل حکم کردن قبل از شنیدن سخن طرفین اتهام بوده است. (2)اما شیخ حر عاملی می گوید: به طور کلی از آنجا که انبیاء و ائمه علیهم السلام همه اوقاتشان غرق در مشاهده الهی و تلاش در عبادت خدا است، به خاطر کارهای عادی زندگی مثل خوردن و خوابیدن و. . . هم استغفار می کنند. (3)

اما علت آوردن جمله: «لا تتبع الهوی» هشدار به دیگران است، وگرنه داود علیه السلام پیامبر خدا است و به حق داوری می کند، اما عصمت دلیل بر داشتن امر و نهی نیست، زیرا اختیار - حتی برای پیامبران - در همه حال باقی است. (4)

3. اسرائیلیات، سردمداران و راویان آن:

علمای یهود چون کعب الاخبار، وهب بن منبه و عبداللّه بن سلام - که مایه نفاق و نشر اسرائیلیات بودند - در اسناد روایات کافی نیستند و کلینی از روایت از آنان خودداری کرده است. در حالی که این افراد عقاید بسیاری از صحابه و تابعین مثل ابوهریره، ملک بن عبدالعزیز، مقاتل بن سلیمان و. . . را تحت تأثیر قرار داده اند و کتب معتبر اهل سنت پر از خرافات و افسانه های این افراد است.

ابوریه دربارۀ کعب الاحبار می گوید: او مزوّرانه اظهار اسلام نمود در حالی که

ص:245


1- 1) . تنزیه القرآن عن المطاعن، القاضی عبد الجبار، ص 358.
2- 2) . مفاهیم القرآن، السبحانی، ج 5، ص 82.
3- 3) . الجواهر السنیة فی الاحادیث القدسیة، ص 83.
4- 4) . المیزان، ج 17، ص 198.

قلبش با یهودیت بود و با زیرکی ابوهریره را فریب داد تا در پناه او خرافات و اوهام خود را در دین اسلام رواج دهد. احادیثی که ترجیح یهودیت بر اسلام در بعضی از آنها مشهود است (1)از جمله بخاری در صحیح خود نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: برای هیچ بنده ای سزاوار نیست که بگوید: «من برتر از یونس بن متی هستم» . (2)

4. وجوه شبهات میان قضاوت مهدی علیه السلام و داود علیه السلام:

احادیثی که چگونگی داوری داود علیه السلام را بیان می کند، مانند احادیثی است که از داوری مهدی علیه السلام در آخر الزمان خبر می دهد. (3)چنان چه سلیمان از داود ارث می برد، مهدی علیه السلام هم وارث آل محمد صلی الله علیه و آله است. در حدیثی آمده است: داود علیه السلام در داوری میان دو نفر بدون طلب بیّنه مجرم را به قتل رساند، (4)و در مورد مهدی (عج) هم وارد شده که بدون درخواست بیّنه و مانند داود علیه السلام حکم می کند. (5)

5. ابطال این سخن که دین محمد صلی الله علیه و آله با احادیث مهدی علیه السلام نسخ می شود:

محب الدین الخطیب و دکتر غفاری مدعی این مطلب هستند و گفته اند: با این احادیث به یهودیت بازگشته ایم:

اما بر ابطال این سخن همین بس که نسخ در جایی است که دلیل آن از حکم منسوخ مؤخر باشد، اما اگر دو دلیل با هم باشند، هیچ کدام ناسخ دیگری نیست. (6)و بر اتهام خطیب همین کافی است که وی از یزید بن معاویه دفاع کرده شیعه را متهم می کند، غفاری هم او را تأیید می کند اما دربارۀ احادیث باید گفت: داوری مهدی علیه السلام مانند اجداد پاکش خواهد بود. نه مثل معاویه و یزید. دعوت او ادامه دعوت در آیات تطهیر و مباهله و هل اتی و حدیث کساء می باشد و چگونگی حکم حضرت بر اساس حکم خدا و قرآن و حکم رسول اللّه صلی الله علیه و آله است، نه ظن و قیاس و استحسان. و با علم الهی الهام شده و خطاناپذیر حکم می راند. پس آیا حکم امام مسلمین از روی علم الهی نسخ شریعت شمرده می شود؟ !

ص:246


1- 1) . اضواء علی السنة المحمدیة، محمود ابوریه، ص 172-173.
2- 2) . صحیح البخاری، ج 3، ص 1255، کتاب الانبیاء.
3- 3) . اصول الکافی، ج 1، ص 327، ح 1.
4- 4) . الجواهر السنیه، ص 82.
5- 5) . اصول الکافی، ج 1، ص 426، ح 13. [1]
6- 6) . بحار الأنوار، ج 52، ص 383.

انکار ولادت امام مهدی علیه السلام

اشاره

منکرین ولادت امام مهدی علیه السلام به دلیل محکمی - در حد دلایل اثبات کنندۀ ولادت ایشان - استناد نکرده اند و در عین حال دلایل فراوان بر دلالت را نادیده می گیرند. اینان فقط دو دلیل بر انکار ولادت مهدی علیه السلام ذکر کرده اند:

1. اختلاف شیعه در مورد زمان ولادت و نام مادر مهدی علیه السلام.

2. شهادت جعفر کذّاب - برادر امام حسن عسکری علیه السلام - مبنی بر این که برادرش فرزندی باقی نگذاشته است.

اما منشأ اصلی این انکار ابن حزم اندلسی است و دیگران از وی تأثیر پذیرفته اند. وی می گوید:

«برخی معتقدند مهدی در زمان حیات پدرش متولد شد و برخی تولد او را هنگام وفات پدر و دیگران بعد از وفات پدر یکی می دانند مادرش نرجس است و دیگری نام او را سوسن و دیگری صیقل می داند. ولی اینها همه حدس است و امام حسن عسکری علیه السلام فرزندی بر جای نگذاشت» . (1)

افرادی مانند دکتر بنداری، محمد اسعاف نشاشیبی، محمد منظور نعمانی هم تحت تأثیر ابن حزم چنین سخنانی گفته اند: نعمانی شهادت جعفر کذاب را هم اضافه کرده است، وی حتی اختلاف در زمان غیبت را هم بهانه ای برای انکار ولادت مهدی علیه السلام قرار داده است. (2)

نقد و بررسی

اشاره

دلیل اول، سخن مدعی را اثبات نمی کند، زیرا اختلاف در زمان ولادت یا اسم مادر یا زمان غیبت همه اختلافات جانبی است و اصل ولادت را انکار نمی کند شاهد آن که اگر چنین بود باید ولادت بسیاری از بزرگان را انکار می کردیم مثلاً در زمان ولادت و وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اختلاف است. برخی ولادت ایشان را دوم و برخی هشتم ربیع

ص:247


1- 1) . الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، ابن حزم، ج 3، ص 181.
2- 2) . الثورة الایرانیة فی میزان الاسلام، نعمانی، 140-142.

الاول می دانند و همچنین در وفات آن حضرت میان شیعه و سنی اختلاف است؛ اما هیچ کس نمی گوید پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا نیامد یا وفات نکرد و به آسمان رفت!

در مورد وفات حضرت فاطمه علیها السلام اختلاف بیشتر است، به صورتی که به چندین سال می رسد، اما کسی ولادت حضرت را نفی نکرده است. در ولادت یا وفات بسیاری از ائمه علیهم السلام و بزرگان دینی هم اختلاف وجود دارد.

علاوه بر این مطلب در مورد امام مهدی علیه السلام مشهور در شیعه آن است که ولادت حضرت در سال 255 هجری و غیبت در سال 260 هجری و پس از وفات پدر بزرگوارشان امام حسن عسکری علیه السلام بوده است و اسم مادر حضرت نرجس است و فقط چند روایت بر خلاف مشهور وجود دارد.

2. دلیل دومی که برای انکار ولادت آورده اند شهادت جعفر کذاب است. اما کافی است احوال جعفر را بررسی کنیم تا ببینیم چقدر می توان به گفته وی اعتماد کرد. جعفر - به گواهی احمد بن عبیداللّه بن خاقان - فردی بود که آشکارا فسق و فجور می کرد و بسیار شراب می خورد. طمع جعفر در اموال برادرش امام حسن عسکری علیه السلام، تقرب به سلاطین و شرابخواری در نهایت وی را به دشمنی با اهل بیت علیهم السلام کشاند. (1)

و عجیب آن است که شیخ منظور النعمانی - بزرگ علمای هند - شهادت چنین فردی را دلیل انکار ولادت مهدی علیه السلام می داند!

3. ادله تولد امام مهدی علیه السلام و استمرار حیات ایشان

این ادله از لحاظ تاریخی بر دو دسته است: ادله قبل از ولادت و اعلام و اقرار به ولادت توسط علما. این ادله که شامل احادیث نبوی و اهل بیت علیهم السلام است، بدین شرح است:

الف) ادله قسم اول: ادله قبل از ولادت
حدیث اول: از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که «الخلفاء اثنا عشر» .

این حدیث از چند طریق در کتب حدیثی وارد شده است، (2)اما سؤال اینجاست که

ص:248


1- 1) . ر. ک: اصول الکافی، ج 1، ص 421، ح 1؛ کمال الدین، ج 2، ص 475.
2- 2) . ر. ک: صحیح البخاری، ج 4، ص 164؛ مسند احمد، ج 5، ص 90 و 93 و 97.

این خلفا چه کسانی هستند:

خلیفه از لحاظ لغوی بر امام و پیشوا اطلاق می شود، اما اهل سنت در تعیین خلفای دوازده گانه در حدیث اختلاف فراوان دارند؛ حتی برخی از آنها نتوانسته اند تعداد خلفا را مطابق با حدیث به دوازده نفر برسانند. مثلاً ابن کثیر خلفای دوازده گانه را عبارت از خلفای اربعه و عمر بن عبدالعزیز و برخی از بنی امیه دانسته که مهدی هم جزء آنهاست. (1)

به طور کلی از بررسی نظرات اهل سنت در این زمینه می توان دریافت که آنان در تعداد و مصادیق خلفا اختلاف دارند. برخی از آنها امام حسن علیه السلام و امام مهدی علیه السلام را جزء خلفا نیاورده اند؛ برخی، سلاطین و حتی یزید فاجر را هم جزء خلفا به شمار آورده اند؛ و نکته آخر این که اگر آخرین خلیفه را عمر بن عبدالعزیز یا سلاطین گذشته بدانیم با احادیثی چون «این دین تا زمانی که 12 خلیفه هستند پابرجاست و وقتی آنان از دنیا رفتند زمین اهل خود را می بلعد» (2)در تعارض است، چون در آن زمان زمین، اهل خود را نبلعید.

حدیث دوم: حدیث ثقلین

این حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده و بیانگر آن است که قرآن و اهل بیت علیهم السلام از هم جدا نمی شوند تا در حوض بر حضرت صلی الله علیه و آله وارد شوند. این روایت در عدم جدایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام ظهور دارد و با عقیده به عدم ولادت مهدی علیه السلام - به عنوان یکی از اهل بیت علیهم السلام - حدیث مفهوم خود را از دست می دهد.

احادیث اهل بیت علیهم السلام

در این زمینه ده ها روایت از ائمه علیهم السلام وجود دارد، که در کتاب هایی مثل اصول کافی و کمال الدین فراوان به چشم می خورد و در کتب اهل سنت نیز - از جمله فرائد

ص:249


1- 1) . تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 2، ص 34.
2- 2) . کنز العمال، ج 12، ص 34، ح 33861.

السمطین (جوینی) ، ینابیع الموده (قندوزی) و الفصول المهمه (ابن الصباغ) (1)- احادیث زیادی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تأیید احادیث اهل بیت علیهم السلام وجود دارد.

ب) ادله قسم دوم: اعلام و اقرار به ولادت امام مهدی علیه السلام

در این زمینه شواهد فراوانی وجود دارد از جمله:

1. اعلام امام حسن عسکری علیه السلام مبنی بر تولد فرزند بزرگوارش، که روایات زیادی از طریق ثقات و بزرگان شیعه در این مورد وجود دارد. (2)

2. شهادت قابله وی که حکیمه دختر امام جواد علیه السلام و عمۀ امام حسن عسکری علیه السلام است، به ولادت مهدی علیه السلام گواهی داده است. (3)

3. کسانی که امام مهدی علیه السلام را دیده اند - چه در زمان حیات امام حسن عسکری علیه السلام یا بعد از آن هستند - بسیار هستند. هاشم العمیدی از 79 نفر (4)و شیخ صدوق در کمال الدین نیز از تعدادی از وکلای امام و دیگران که در شهرهای مختلف امام را زیارت کرده اند، نام برده اند.

بعد از گواهی این عدۀ فراوان دیگر جایی برای انکار ولادت و حیات امام مهدی علیه السلام وجود ندارد.

4. نقل تاریخی: بسیاری از علما از نقاط مختلف سرزمین های اسلامی ولادت امام مهدی علیه السلام را تأیید کرده اند، که طبق رأی اهل سنت نقل متواتر و دال بر صدور قطعی است. ولادت امام مهدی علیه السلام هم از مواردی است که اصطلاحات علم اصول منطبق بر تواتر آن است.

5. جستجو از مهدی علیه السلام توسط حکومت آن دوره (معتمد عباسی) و تصمیم بر قتل حضرت آن هم در پنج سالگی دال بر آن است که حکومت عباسی می دانست حدیث جابر بن سمره منطبق بر خود عباسیان نیست، بلکه مهدی علیه السلام از خاندان اهل بیت علیهم السلام است. اگر کسی بگوید شاید هدف آنها از جستجوی مهدی علیه السلام گرفتن میراث ایشان از

ص:250


1- 1) . ر. ک: ینابیع المودة، ج 3، ص 99. [1]
2- 2) . اصول الکافی، ج 1، ص 264، ح 2. [2]
3- 3) . همان، ج 1، ص 266، ح 3. [3]
4- 4) . دفاع عن الکافی، ج 1، ص 548 - 561. [4]

جعفر کذاب و رساندن حق ایشان بوده است، می گوییم: اگر چنین بود حکومت این کار را به قاضی عادلی ارجاع می داد و در دادگاهی صالح از گواهان و قابله می خواست تا شهادت دهند در حالی که شأن حکومت عباسی و حمله و تفتیش ناگهانی و وحشیانه آنان با این موضوع سازگار نیست.

6. اعتراف اهل سنت: بیش از صد نفر از علما و نویسندگان اهل سنت صریحاً به ولادت امام مهدی علیه السلام اذعان کرده اند و بیش از نیمی از این افراد تصریح کرده اند که امام مهدی (عج) فرزند امام عسکری علیه السلام، امام موعود آخر الزمان است. (1)

شبهه سرداب و جواب آن

اشاره

ابن خلدون در تاریخ خود می گوید: «شیعه معتقد است امام دوازدهم آنها - محمد بن الحسن العسکری که او را مهدی لقب داده اند - وارد سرداب حله شد و در آنجا ناپدید گشت و آنها در آنجا منتظر او هستند تا بیاید و جهان را پر از عدل کند؛ هر شب با مرکبی آنجا رفته تا نیمه شب او را می خوانند سپس برمی گردند و شب بعد دوباره می آیند» . (2)

برخی دیگر چون سعد محمد حسن، قصیمی و احمد محمد جلی وهابی نیز این مطلب را گفته اند، و اظهار داشته اند که شیعیان بیش از هزار سال است این کار را تکرار می کنند. (3)

نقد و بررسی

علامه امینی می گوید: «شیعیان معتقد به این نیستند که امام مهدی علیه السلام در سرداب غیبت نمود و از آنجا ظهور می کند، بلکه معتقدند ایشان در مکه و در مقابل خانه خدا ظهور می کند. اما این سرداب نزد شیعه دارای شرافت است. زیرا پناهگاه و مأوای سه تن از ائمه علیهم السلام بوده است و این سخن رسول اللّه صلی الله علیه و آله است که به این اماکن شرافت داده است: «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اَللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اِسْمُهُ» (4). (5)

به هر حال سرداب در خانه امام هادی در سامرا بوده و مکانی مقدس است. ولی

ص:251


1- 1) . دفاع عن الکافی، ج 1، ص 569-592. [1]
2- 2) . تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 352. [2]
3- 3) . ر. ک: دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین، د. احمد محمد جلی، ص 208.
4- 4) . سورۀ نور، آیۀ 36. [3]
5- 5) . الغدیر، العلامه الامینی، ج 3، ص 308-309. [4]

امروزه دیگر کسی در آنجا منتظر نیست و سخن این افراد مبنی بر این که بیش از هزار سال است که شیعیان در آنجا منتظر ظهورند، باطل است.

انکار طول عمر امام مهدی علیه السلام

اشاره

البته علمای شیعه در مورد این که آیا انسان می تواند بیش از حد معمول زندگی کند، به استناد قرآن و سنت و عقل، بسیار سخن گفته اند، اما منکرین برای اثبات خرافه های خود به کوچک ترین بهانه ای چنگ می یازند.

از جمله علی حسین المغربی می گوید: «اهل سنت به این عقیده که حیات مهدی علیه السلام بیش از هزار سال دوام دارد، اعتقاد دارند و عمری چنین طولانی در بشر غیرمعمول است و دلیل شرعی هم ندارد.» وی دلایل شیعه برای اثبات نظر خود مبنی بر طول عمر عیسی و خضر علیه السلام را هم محتاج دلیل دیگری برای اثبات می داند. (1)

نقد و بررسی

برای پاسخ به این شبهه فقط به نظرات خود اهل سنت بسنده می کنیم و ادله ای را که از قرآن و سنت و عقل و دلیل علمی ذکر کرده اند، به صورت مختصر بیان می کنیم:

1. خداوند متعال در قرآن کریم در مورد حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:

«وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ اَلَّذِینَ اِخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اِتِّباعَ اَلظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً* بَلْ رَفَعَهُ اَللّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اَللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» 2

به طوری که آیه بر آن صراحت دارد، مسیح علیه السلام زنده است و اگر معنی آیه را این گونه بدانیم که خداوند عیسی علیه السلام را میراند و بعد بالا برد، اعترافی است از اهل سنت دربارۀ عقیده رجعت در شیعه.

2. بخاری و مسلم در صحیحین ده ها حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد طول عمر دجّال ذکر کرده اند. (2)

3. فخر رازی در التفسیر الکبیر از قول یکی از اطباء می گوید: «عمر انسان بیشتر از 120 سال نیست، اما طول عمر بیش از این مقدار، مخالف عقل هم نیست، بلکه باقی

ص:252


1- 1) . تراثنا و موازین النقد، ص 203.
2- 3) . ر. ک: صحیح البخاری، ج 4، ص 205؛ صحیح مسلم بشرح النووی، ج 18، ص 23 و 58.

ماندن بر ترکیب بدنی ذاتاً ممکن است، تا وقتی که عارضه ای پیش آید» . (1)

4. اخیراً در مجله مصری المقتطف نتایج تحقیقات دکتر کارسل و دکتر ریمون پول منتشر شد و طبق این نتایج عمر انسان قطعاً می تواند به هزار سال یا بیشتر برسد. (2)

5. کثرت معمّرینی همچون ادریس، الیاس، خضر و نوح علیهم السلام و اصحاب کهف و همچنین دجال که از معمرین تاریخ اند و در آیات به آن اشاره شده دلیل دیگری است بر جواز عمر طولانی.

مسخره کردن علامات ظهور

اشاره

شیخ محمد منظور نعمانی - بزرگ علمای هند - با تمسخر می گوید: «پیروان مذهب اثنا عشری معتقدند که عدم ظهور مهدی پس از گذشت هزار و صد سال به این دلیل است که هنوز سیصد و سیزده شیعه خالص برای یاری مهدی پدید نیامده اند زیرا طبق حدیثی از امام محمد بن علی، وقتی عده یاران ایشان به این عدد رسید، خداوند امر خود را ظاهر می کند» . (3)

نقد و بررسی

باید دانست که شرط جمع شدن 313 شیعه خالص تنها علامت ظهور نیست، بلکه علامت های دیگری همچون خروج سفیانی، پایین آمدن عیسی علیه السلام، خسف بیدا و. . . هم لازم است که در کتب حدیث اهل سنت و شیعه به آنها اشاره شده است، در ضمن حدیث نقل شده از امام جواد علیه السلام مؤیدات بسیاری از کلام رسول اللّه صلی الله علیه و آله در کتب اهل سنت دارد. (4)

تهمت بر شیعه در تفسیر آیه «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلی کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ» 5

اشاره

دکتر صابر عبد الرحمن طعیمه گفته است: «شیعه، لفظ (قائم) را بر مهدی منطبق دانسته است» . (5)

ص:253


1- 1) . التفسیر الکبیر، ج 25، ص 42.
2- 2) . ر. ک: کتاب المهدی الموعود و رفع الشبهات عنه، شهرستانی، ص 33-42.
3- 3) . الثورة الایرانیة، ص 147.
4- 4) . ر. ک: الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 68-75.
5- 6) . الشیعة معتقدا و مذهبا، د. صابر عبدالرحمن، ص 58.

رد این سخن

هیچ یک از علمای شیعه چنین تفسیری از آیه ارائه نکرده است. اگر قصد او کلینی است، در کافی هیچ حدیثی به این مضمون نیامده است و فقط در تفسیر آیه «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» 1 در کافی چهار حدیث در خصوص این که «منذر» رسول خدا صلی الله علیه و آله و «هادی» ، علی علیه السلام و سپس ائمه علیهم السلام از نسل او هستند وارد شده (1)که این احادیث در کتب اهل سنت هم آورده شده است. (2)اما در مورد تفسیر مورد ادعا از آیه، همه تفاسیر معتبر شیعه جستجو شد و در هیچ کدام، این آیه به این صورت تفسیر نشده بود!

کتابنامه

1. قسطلانی، شهاب الدین احمد بن محمد؛ ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری ، بیروت: دار احیاء التراث العربی، (بی تا) .

2. صبان، محمد بن علی؛ اسعاف الراغبین ، بیروت، دار الفکر، (بی تا) .

3. جزری الشافعی، محمد بن محمد، اسمی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ، تحقیق الشیخ محمد باقر المحمودی، (بی جا، بی نا) ، 1403 ق.

4. کلینی، محمد بن اسحاق، اصول الکافی ، تهران، مکتبة الاسلامیه، 1388 ق.

5. ابوریه، محمود؛ اضوا علی السنه المحمدیه او دفاع عن الحدیث ، چ پنجم، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.

6. امین الحسینی العاملی، محسن؛ أعیان الشیعه ، چ سوم، بیروت، الانصاف، 1371 ق.

ص:254


1- 2) . اصول الکافی، ج 1، ص 147- 148. [1]
2- 3) . ر. ک: کنز العمال، ج 11، ص 620، ح 13012.

7. ابوزهره، محمد؛ الامام زید ، بیروت، دار الفکر العربی، 1378 ق.

8. ابوزهره، محمد، الامام الصادق حیاته و عصره، آراؤه و فقهه ، بیروت، دار الفکر العربی، (بی تا) .

9. مجلسی، محمدباقر؛ بحار الأنوار ، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403 ق.

10. غفاری، عبداللّه؛ بروتوکولات آیات قم حول الحرمین المقدسین ، (بی جا، بی نا) ، 1411 ق.

11. صفار، محمد بن الحسن بن فروخ، بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد صلی الله علیه و آله ، تعلیق حاج میرزا محسن کوچه باغی، تهران، مؤسسه الاعلمی، 1404 ق.

12. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری ، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، (بی تا) .

13. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ تاریخ ابن خلدون ، بیروت، دار الکتب اللبنانی، (بی تا) .

14. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن ، تحقیق: احمد حبیب قصیر العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، (بی تا) .

15. بنداری، محمد، التشیع بین مفهوم الائمه و المفهوم الفارسی ، (بی جا) ، دار عمار، 1408 ق.

16. ابن کثیر القرش، عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن کثیر؛ بیروت، دار المعرفه، 1406 ق.

17. فخر رازی، تفسیر کبیر ، چ سوم، (بی جا، بی نا، بی تا)

18. قاضی عبدالجبار همدانی، عبدالجبار بن احمد؛ تنزیه القرآن عن المطاعن ، بیروت، دار النهضه الحدیث، (بی تا) .

19. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی؛ تهذیب التهذیب ، بیروت، دار الفکر، 1404 ق.

20. نعمانی، محمد منظور؛ الثوره الایرانیه فی میزان الاسلام ، ترجمه: محمد بنداری، اردن: دار عمار، 1408 ق.

21. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، جواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه ، مشهد، طوس، (بی تا) .

22. میرتهی، محمد بدر عالم، حاشیه البدر الساری الی فیض الباری ، بیروت، دار المعرفه، (بی تا) .

ص:255

23. سیوطی، الحاوی للفتاوی ، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1403 ق.

24. شبر، عبداللّه، حق الیقین فی معرفه اصول الدین ، صیدا، مطبعه العرفان، 1352 ق.

25. النسائی، احمد بن شعیب؛ خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام ، تحقیق: احمد میرین البلوشی، کویت، (بی نا) ، 1406 ق.

26. ابن بطریق، یحیی بن حسن الحلی، خصائص الوحی المبین ، ایران، وزارت ارشاد، 1406ق.

27. جلی، احمد محمد؛ دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین ، الخوارج و الشیعه، سعودی، مرکز الملک فیصل للبحوث و الدراسات الاسلامیه، 1408 ق.

28. ابوداود، سلیمان بن اشعث، سنن أبی داود ، تعلیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، (بی جا) ، دار احیاء السنه النبویه، (بی تا) .

29. فلوتن، فان، السیادة العربیة و الشیعة و الاسرائیلیات فی عهد بنی امیة ، (بی جا، بی نا، بی تا) .

30. ابن ابی الحدید المعتزلی، عبدالحمید؛ شرح النهج البلاغه ، تحقیق ابی الفضل ابراهیم، مصر: دار احیاء التراث العربی، 1387 ق.

31. طعیمه، صابر بن عبدالرحمن؛ الشیعة معتقداً و مذهباً ، بیروت، مکتبه الثقافیه، 1408ق.

32. بخاری، محمد بن اسماعیل، تحقیق: مصطفی دیب البغا، (بی جا) مطبعه الهندی، 1976ق.

33. النووی الشافعی، صحیح مسلم شرح نووی ، بیروت، دار الکتب العربی، 1407 ق.

34. هیثمی، احمد بن حجر، الصواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه ، قاهره، (بی نا) ، 1385 ق.

35. امین، احمد، ضحی الاسلام ، لجنة التألیف و الترجمة و النشر، قاهره، 1964 م.

36. المقدسی، یوسف بن یحیی، عقد الدرر فی أخبار المنتظر ، قاهره، عالم الفکر، (بی تا) .

ص:256

37. سن داویت، دونالد؛ عقیدة الشیعه ، مصر، مکتبه الخانجی، 1365 ق.

38. صدوق، محمد بن حسین؛ عیون أخبار الرضا ، تصحیح: سید مهدی حسینی، تهران، جهان، 1378 ق.

39. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین ، تحقیق: مهدی مخزومی، قم: دار الهجرة، 1405 ق.

40. امینی، عبدالحسین؛ الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ، بیروت: دار الکتب العربی، 1403ق.

41. ابن حزم ظاهری، محمد علی بن احمد؛ الفصل فی الملل و الاهواء و النحل ، بیروت، دار المعرفه، 1395 ق.

42. دیوبندی، محمد انور؛ فیض الباری علی صحیح البخاری ، بیروت، دار المعرفه (1352 ق.)

43. متقی هندی، علاء الدین علی؛ کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال ، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1405 ق.

44. محمد بن حبیب، المحبر ، تصحیح: الزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الافاق الجدیدة، (بی تا) .

45. میلانی، سید علی الحسینی، المراصد علی شرح المقاصد ، قم، انتشارات شریف رضی، 1412 ق.

46. ابن حنبل، احمد، مسند الامام احمد بن حنبل ، بیروت، دار الفکر، (بی تا) .

47. کورانی، شیخ علی، معجم احادیث الامام المهدی (عج) ، قم، بهمن، 1411.

48. اسکافی، محمد بن عبداللّه، المعیار و الموازنة فی فضائل امام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، بیروت، (بی نا) ، 1402 ق.

49. سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن ، قم، توحید، 1404 ق.

50. مقرم، عبدالرزاق موسوی؛ مقتل الحسین ، تهران، منشورات قسم الدراسات الاسلامیه، 1391 ق.

ص:257

51. ابن قیم جوزی؛ المنار المنیف فی الصیح و الضعیف ، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1408 ق.

52. ابن تیمیه الحرانی، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة ، بیروت، دار الکتب العلمیه، (بی تا) .

53. مغنیه، محمد جواد؛ المهدی المنتظر و العقل ، (بی جا) ، دار العلم للملایین، (بی تا) .

54. امین احمد، المهدی و المهدویة ، مصر، دار المعارف، 1351 ق.

55. ایجی، عضد الدین عبد الرحمن بن احمد، کتاب المواقف ، تحقیق، سید شریف علی بن محمد جورجانی، قم، مطبعه أمیر، 1412 ق.

56. طباطبائی، سیدمحمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن ، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1393 ق.

57. وائلی، احمد؛ هویة التشیع ، چ دوم، قم، دار الکتب الاسلامی، 1404 ق.

58. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده ، بیروت، مؤسسه الاعلمی، (بی تا) .

59. سائح، علی حسین؛ تراثنا و موازین النقد ، بیروت، مجلة کلیة الدعوة الاسلامیة، 1993 م.

60. جلالی، سید محمدرضا؛ نقد الحدیث بین الاجتهاد و التقلید و نظرة جدیدة الی احادیث عقیدة «المهدی المنتظر» ، قم، مجله تراثنا، شماره 3 و 4، سال هشتم، ذی الحجه 1413 ق.

ص:258

چک شد

ادبیات حدیثی امامیه پس از کتاب الکافی

ادبیات حدیثی امامیه پس از کتاب الکافی

اشاره

ادبیات حدیثی امامیه پس از کتاب الکافی (1).

حسن انصاری

چکیده

این نوشتار به کتاب های حدیثی امامیه - که پس از الکافی نوشته شده اند - پرداخته و از تأثیر الکافی بر آن کتب سخن به میان آورده است. مقایسۀ میان این کتاب ها و اشاره به ویژگی های هر کدام از آنها از دیگر موضوعات این نوشتار است.

در مورد معاصران کلینی با توجه به این که کتاب های زیادی از ایشان باقی نمانده، باید گفت که آثار آنان چندان نمی تواند وضعیت حدیث نگاری را در عصر کلینی بازبتاباند. تفسیر محمد بن مسعود العیاشی متأسفانه به صورت ناقص و مرسل یعنی بدون اسناد موجود است و همین امر موجب شده است که این متن نتواند از لحاظ روایی کمک چندانی به تحقیقات حدیث شناسی کند. تأسف ما زمانی بیشتر می شود که بدانیم این کتاب به دلیل این که محصول مکتب حدیثی امامیه در خراسان و ماوراء النهر بوده است، اگر به صورت کامل به دست ما می رسید، می توانست اطلاعات بسیار اندک ما را از این مکتب حدیثی بسیار مهم فزونی بخشد. کتاب الإمامة و التبصرة که در سال های اخیر به عنوان کتابی از علی ابن بابویه قمی، محدث معاصر کلینی و پدر شیخ صدوق شناسایی و منتشر شد، در موضوع امامت و غیبت امام غایب است و با توجه به این که روایات آن مسند است، می تواند برای مقایسه با کتاب الحجه الکافی به کار

ص:259


1- 1). HTTP: // S I. K EB . COM/

آید، خاصه که در این مقایسه روشن می شود که این دو محدث که هر دو تقریباً از محافل حدیثی مشترک و یا نزدیکی بهره برده اند، با چه سنت های حدیثی برخورد داشته و از کدامین منابع و با چه شیوه هایی در مقایسه با هم استفاده کرده اند. کتاب التمحیص منسوب به ابن همام اسکافی، معاصر کلینی، متنی است که دربارۀ انتساب آن نمی توان به قطع سخنی گفت، بویژه این که روایات این کتاب مرسل است و سندهای آن در نسخه موجود، به احتمال قوی از سوی ناسخان حذف شده است. یکی از محدثان امامی معاصر کلینی در بغداد، ابن جحام، ابو عبداللّه محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار ملقب به بزاز است. (1)کتاب «ما نزل من القرآن فی اهل البیت» او، کتاب بزرگی در 1000برگ بوده که تا قرن ها در اختیار علمای امامیه بوده است. (2)علی ابن طاووس مشخصات دقیقی از نسخه این کتاب به دست می دهد و از آن نقل های متعددی را به جای گزارده است. بیشترین نقل ها از این کتاب در کتاب شرف الدین علی استرآبادی با عنوان تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة آمده است. اخیراً مجموعه نقل های بسیار این کتاب در منابع بعدی توسط فارس حسّون گردآوری و در قم به صورت مستقل منتشر شده است. مقایسه میان این کتاب با بخش مربوطه کتاب الکافی در مورد احادیث مربوط به آیات نازل شده در مورد امامان می تواند مقیاس خوبی برای شناخت شیوه های کلینی در انتخاب احادیث در مقایسه با یک هم عصر باشد. (3)در میان معاصران کلینی با اندکی تأخر طبقه روایی، باید از محمد بن عمرو بن عبدالعزیز الکشی نام برد که کتاب او با عنوان معرفة الناقلین ، که تنها گزیده ای از آن توسط شیخ طوسی باقی مانده (با عنوان اختیار معرفة الرجال ) ، گرچه در علم رجال و شناخت راویان حدیث است، ولی بخش بزرگی از آن مشتمل

ص:260


1- 1) . برای شرح احوال او نک: طوسی، رجال، ص 504؛ همو، الفهرست، ص 149؛ [1] نجاشی، ص 379؛ برای او نیزنک: مدخل ابن جحام در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، به قلم حسن انصاری. هارون بن موسی التلعکبری، راوی کلینی از او در سال 328 ق / 940م حدیث شنیده است.
2- 2) . این کتاب مجموعه احادیثی بوده که نشان می داده است چه آیاتی از قرآن بنا بر عقیده امامیه در مورد امامان نازل شده است.
3- 3) . به ویژه این که وی نیز در بغداد بوده و از شماری از مشایخ کلینی روایت حدیث می کرده است.

بر روایات و احادیثی از امامان است که عمدتاً به صورت مسند روایت شده است. این کتاب برای شناخت محافل حدیثی امامیه همچون سایر کتاب های اصلی علم رجال امامی سودمند است و مهم تر این که با اسناد بی همتایی که دارد، آشنایی ما را با برخی از محافل حدیثی امامیه، خاصه آنچه مربوط به محافل حدیثی خراسان می شود، فزونی می بخشد.

در میان نسل پس از کلینی، تألیفات حدیثی شاگردان او به شکل محدودی در اختیار ما قرار گرفته است. از میان شاگردان و راویان مهم کلینی، تنها دو تن هستند که از هر کدام تنها یک کتاب باقی مانده است: کتاب الغیبه از محمد بن ابراهیم النعمانی شامل مجموعه ای از احادیث دربارۀ امامت و غیبت امام غایب است که تقریباً از لحاظ محتوی با کتاب الحجه الکافی نزدیک است و به دلیل این که روایات این کتاب مسند است، می تواند در مقام مقایسه با سندهای الکافی به کار آید، خاصه که خود او در کتابش از کلینی نقل روایت می کند. شاگرد دیگر کلینی، شخصیت برجسته تری از لحاظ فقهی است که به ویژه در طرق روایی امامیه و در تداول روایت کتاب الکافی نقش بسیار مهمی داشته است: جعفر بن محمد ابن قولویه. از کتاب های متعدد او تنها کتاب کامل الزیارات باقی مانده است. در این کتاب که مؤلف در آن از روایات محمد بن یعقوب کلینی هم بهره برده، مجموعه ای از احادیث مسند دربارۀ امامان و زیارت قبور ایشان و کیفیت و ثواب این کار نقل شده است و می تواند همچون کتاب الغیبه نعمانی برای مقایسۀ روایات کلینی با دیگر مشایخ این دو محدث که طبعاً همگی آنان از معاصران کلینی بوده اند، به کار آید.

بعد از این دوره به ابن بابویه صدوق (درگذشته 381 ق) می رسیم. در حالی که از شیخ کلینی جز کتاب الکافی باقی نمانده است، از شیخ صدوق، نویسندۀ دیگری از مجموعه کتب اربعه، کتاب های متعددی در اختیار است که عمده آنها به حدیث مربوط می شود. فعالیت عمده شیخ صدوق در حدیث بوده و وی بیشتر، کتاب هایی با درونمایه حدیثی دارد که هر یک در موضوعی خاص نوشته شده است (1). او در تحول

ص:261


1- 1) . با این وصف از شیخ صدوق دو کتاب در فقه هم باقی مانده است: کتاب های المقنع و الهدایه، که هر دو مکرر به چاپ رسیده اند، برای او نک: مدخل ابن بابویه، در دایرة المعارف بزرگ اسلامی.

ادبیات حدیثی سهم قابل توجهی داشته است. در میان کتاب های شیخ صدوق بی تردید مهم ترین کتاب، کتاب من لا یحضره الفقیه است.

در نگاهی کلی در میان محدثان امامی در قرون نخست، اساساً باید میان دو گونه از محدثان تمایز قائل شد. گروه نخست کسانی بودند که در سنت فقهی - حدیثی امامیه به نقل و گردآوری احادیث اهتمام می ورزیدند و برای آنان فن حدیث وسیله ای برای بهره وری در فقه و عقاید شیعی و امامی بود. طبعاً این محدثان از منابع حدیثی محدودتری بهره می گرفتند و حتی سفرهای علمی کمتری را برای خود لازم می دیدند. به همین دلیل میزان آشنایی آنان با حدیث سنی چندان نبود و یا اگر با حدیث سنی آشنا بودند، اشتیاقی برای نقل و تحدیث احادیث سنی، ولو احادیث بی طرف نداشتند و حتی بعضاً نقل این احادیث را امر نیکویی نمی دانستند. بیشتر محدثان و رواتی که در طرق مشهور حدیثی امامیه از آنان نام برده می شود و در سنت حدیث امامیه، کتاب ها و دفاتر آنان مورد تداول روایی بوده است از این قبیل هستند. اما گروه دیگری از محدثان را نیز می شناسیم که گرچه شیعه و حتی در مورد تعدادی از آنها امامی مذهب بوده اند، ولی به حدیث به عنوان یک دانش حرفه ای می نگریسته و بنابراین از شیوه های معمول میان محدثان حرفه ای اهل سنت بهره می گرفتند. آنان با سفرهای علمی متعدد و استفاده از منابع و مشایخ حدیثی گوناگون، به روایت دفاتر و مجامیع حدیثی مختلف اهتمام داشتند. بسیاری از این محدثان شیعی به معنای عام کلمه و یا حتی زیدی بودند و با محافل شیعی کوفه مرتبط بودند. این محدثان خود برای انتقال میراث حدیثی سنی در میان شیعیان و گاه بالعکس سهم مهمی داشتند.

شیخ صدوق از میان محدثان امامیه، در شمار محدثان برجسته ای است که علم حدیث برای آنان جنبه حرفه ای داشته و فراتر از یک منبع فقه و شریعت نیز می توانسته مطرح باشد؛ وی با وجود این که کتاب من لا یحضره الفقیه را با هدف گردآوری احادیث و مستندات روایی فتاوی خود تألیف نمود، ولی تقریباً در مابقی کتاب های خود و به دلایل متفاوت به گردآوری احادیثی با مضامین تاریخی، اخلاقی و یا اعتقادی مبادرت کرد که بسیاری از این احادیث و روایات از لحاظ استناد فقهی و

ص:262

یا درجۀ اطمینان روایی به پایه روایات فقهی که مورد عمل فقهای شیعه قرار می گرفت، نمی رسید. درصد قابل توجهی از این روایات و احادیث منبع سنی داشت و شیخ صدوق با انگیزه های مختلف از این گونه احادیث در کتاب های خود بهره می برد. یکی از انگیزه های مهم در نقل روایات با اصل سنی، مناظرات و مجادلات مذهبی شیعه بر ضد سنیان بود؛ بطوری که برای اثبات عقاید شیعی دربارۀ امامت و ولایت نیاز به استناد به روایات مذهبی مورد قبول سنی در میان شیعه به طور جدی احساس می شد؛ بنابر این محدثان شیعی به نقل این دسته از احادیث اهتمام نشان می دادند. از دیگر سو، انگیزه نقل احادیث اخلاقی که بویژه در میان محدثان سنی تمایل زیادی برای آن وجود داشت، محدثانی مانند شیخ صدوق را وا می داشت تا به نقل این احادیث اقدام کنند. شیخ صدوق گاهی برای استفاده از این منابع، مستقیماً از یک شیخ و محدث سنی حدیث، روایت کرده است، بویژه که می دانیم در بغداد و در مرتبه ای پایین تر در دیگر شهرهایی که شیعیان حضور داشتند، محدثان شیعی از محضر مشایخ سنی استفادۀ علمی می بردند و روایت حدیث از سنیان امری معمول، دست کم در گونه ای از محدثان شیعی بود. گاهی هم شیخ صدوق با واسطه یک محدث شیعه و یا امامی از منابع حدیث سنی استفاده کرده است. بویژه به دلیل کثرت سفرهای علمی شیخ صدوق در شهرهای مختلف ایران، ماوراء النهر و عراق امکان بهره وری از مشایخ سنی و کتابخانه ها و منابع مکتوب حدیثی سنی برای او وجود داشته است.

در میان سنت حدیثی سنیان، به ویژه به دلیل نقش محوری کوفه، احادیثی با مضامین شیعی و یا منقول از امامان شیعه، به خصوص امامان علی، باقر و صادق علیهم السلام، در میان دست کم طیف هایی از محدثان سنی روایت می شد که ناقلان این احادیث عموماً به تمایلات شیعی از سوی سنیان متهم می شدند. گاهی این احادیث که ریشه آنها دفاتری حدیثی با اِسنادهای نزدیک به محافل حدیثی متمایل به شیعه در کوفه بود، در مجامیع حدیثی مهم اهل سنت نیز مجال ظهور می یافتند. راویان و متخصصان این گونه احادیث در سده های سوم و چهارم قمری (نهم و دهم میلادی) در شهرهای مختلف ایران و عراق و از همه مهم تر در شهرهای کوفه و بغداد، رابط مناسبی برای

ص:263

انتقال این نوع از احادیث میان دو اردوگاه شیعی و سنی شدند و بدین ترتیب برخی از محدثان حرفه ای امامی، مانند ابو المُفضَّل شیبانی، محدث امامیِ نامدار بغداد با تمایلات خاص مذهبی (1)که به روایت مجموعه وسیع تری از احادیث علاقه مند بودند، با این دسته از منابع حدیثی آشنا شدند و آنها را به سنت های حدیثی شیعی وارد کردند. محدثان زیدی جارودی مانند ابن عُقده (2)نیز همین نقش را بازی کردند. برخی از محدثان شیعی مانند ابن جِعابی (3)نیز در طیفی از گرایشات حدیثی میان شیعی - سنی بودند. محدثان امامی طبعاً به روایاتی که در فضائل امام علی و اهل بیت پیامبر از سوی رجال سنی روایت می شد، علاقه مند بودند و بنابراین می کوشیدند از طریق محدثانی که نقش رابط میان حدیث شیعه و سنی را داشتند، این احادیث را روایت کنند. تعدادی از محدثان برجسته امامیه مانند محمد بن ابراهیم النُعمانی، شیخ صدوق، ابن شاذان قمی (4)ابن عیّاش جوهری (5)و شیخ طوسی از طریق همین محدثان با میراث حدیثی شیعی گونۀ سنی آشنایی یافتند و ناقل این احادیث در کتاب های خود به منظور استدلال بر عقاید شیعه بر ضد سنیان شدند. در همین پیش زمینه و در کتاب های حدیثی و تاریخی شیعی و در آثار بزرگ ترین محدثان امامی مانند شیخ صدوق، شیخ مفید و شیخ طوسی (در مورد این دو شخص به ویژه در کتاب های الامالی آنان) روایات و احادیثی خارج از سنت حدیثی مورد تداول امامی، بیشتر با تکیه بر سنت های حدیثی عام شیعی و از جمله زیدی و در موارد زیادی متکی بر منابع و مشایخ حدیثی سنی رواج یافت.

طبعاً در این میان و به دلیل مجادلات مذهبی و نیازمندی محدثان شیعه برای غلبه بر سنیان، تمایل به تنظیم و جعل و حک و اضافات در متون حدیثی بالا رفت و تعداد قابل توجهی از این دست متون حدیثی با مستندهای ناشناخته و یا غیر معتبر نیز

ص:264


1- 1) . برای او نک: مدخل ابوالمفضل شیبانی در دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
2- 2) . برای او نک: مدخل ابن عقده در دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
3- 3) . نک: مدخل ابن جعابی در دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
4- 4) . نک: مدخل ابن شاذان در دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
5- 5) . نک: مدخل ابن عیاش جوهری در دائرة المعارف بزرگ اسلامی.

تداول یافت که البته مورد انتقاد برخی محافل محدثان و رجالیان سنی و شیعی نیز قرار می گرفت. متداول ترین شیوه در این گونه متون، جعل اسناد و طرق جدید برای متون شناخته شده و یا حک و اصلاح و الحاق متن احادیث بود. این نوع متون در کتاب های سنی کم اهمیت تر از دیدگاه سنیان، مانند آثار محدثان قرن های متأخرتر رواج بیشتری یافتند.

از شیخ طوسی ( درگذشته 460 ق) نویسنده دو کتاب دیگر از مجموعه کتب اربعه ( تهذیب الاحکام و الاستبصار ) ، کتاب های متعددی در اختیار است که بخشی از آنها به حدیث مربوط می شود و البته این کتاب ها در تحول ادبیات حدیثی سهم قابل توجهی داشته اند. در عین حال حدیث تنها بخشی از فعالیت علمی شیخ طوسی را تشکیل می داده است (1).

پس از دوره محدثان کهن تر امامی و تکمیل فرایند تدوین احادیث فقهی امامی، به دوره شاگردان شیخ طوسی و از جمله فرزند حدیث دان شیخ طوسی، ابوعلی طوسی و نیز محدث امامی، ابوالصَّمصام مَروَزی (2)و شاگردان آنان می رسیم که فعالیت حدیثی ایشان بیشتر در خارج از چارچوب احادیث فقهی بود؛ در حقیقت عمدۀ فعالیت این گروه از محدثان جمع آوری احادیثی با مضامین اخلاقی، تاریخی و اعتقادی بود. در این میان مسائل مربوط به امامت و اختلافات شیعیان و سنیان محور اصلی فعالیت این محدثان بود. در حقیقت کتاب های اربعه حدیثی شیعه به عنوان تقریباً تنها منابع حدیثی فقهی برای امامیه قلمداد می شدند و دیگر کوششی برای گردآوری این احادیث ضروری به نظر نمی رسید. ابن شهر آشوب، نویسندۀ مناقب آل أبی طالب ، نمونۀ یک محدث برجسته و فعال امامی در سدۀ ششم قمری (دوازدهم میلادی) است که با سفرهای متعدد خود و بهره گیری از طیف وسیعی از محدثان

ص:265


1- 1) . شیخ طوسی کتاب های متعدد و در موضوعات گوناگونی دارد که برخی از آنها در مقایسه با دو کتاب او در مجموعه کتب اربعه از اهمیت بیشتری برخوردار است. مهم ترین کتاب های او در فقه است و در حالی که کتابی مانند المبسوط، کتابی در فقهِ به اصطلاحِ تفریعی است و کتاب النهایه کتابی در حجم متوسط در مسائل فقهی است، دو کتاب او در مجموعه کتب اربعه، گرچه با محتوایی فقهی ولی به صورت مجموعه احادیث است.
2- 2) . برای این دو تن، نک: مداخل مربوطه در دایرة المعارف بزرگ اسلامی.

شیعه و سنی توانست با محافل و سنت های مختلف حدیثی آشنا شده و در کتاب های خود که به منظور اهداف مجادلات مذهبی می نوشت، از آنها استفاده کند (1). وی در کتاب های خود از شمار قابل توجهی از متون حدیثی و تاریخی که هم اینک از میان رفته اند، استفاده برده است (2). برخی از این محدثان فعالیت بسیار گسترده ای حتی در حدیث سنی داشتند و با نوشتن کتاب هایی در انواع ادبی حدیثی مانند الاربعین نویسی با اهل سنت مشارکت می کردند (نمونه مُنتَجَب الدین رازی) . (3)اما بی تردید مهم ترین تلاش ها برای تدوین کتاب های حدیثی در قالب های جدیدتر، مرهون کوشش های سید علی ابن طاووس است. ابن طاووس به دلیل در اختیار داشتن کتابخانه ای مهم و امکان بهره وری از کتابخانه های بزرگ بغداد، با بخش قابل توجهی از میراث حدیثی شیعیان و از جمله امامیه آشنایی داشت و علاوه بر آن از دفاتر و اجزاء حدیثی سنیان متمایل به شیعه و محدثان شیعی مسلک کوفه اطلاع وافی داشت. وی این توفیق را داشت که از تعداد قابل توجهی از متون کهن حدیثی امامیه بهره برد. (4)ابن طاووس در موضوعات فقهی کمتر تألیفی دارد و بیشتر آثار او مربوط می شود به دعاها و زیارتنامه های مذهبی و یا موضوعات اعتقادی شیعی. ابن طاووس آخرین مؤلفی است که از شماری از اصول اربعمئه و کتاب های کهن حدیثی، به صورت گسترده بهره برده است. پس از او حسن بن سلیمان حلی (5)کفعمی (6)و شرف الدین علی الاسترآبادی (7)هر یک، از تعدادی از منابع کهن حدیثی استفاده کرده اند. هم اینک بر اساس این مجموعه از کتاب های حدیثی، فقهی و تاریخی می توانیم با شماری از کتاب ها و دفاتر حدیثی کهن آشنا شده و نقل هایی از آن کتاب ها را در

ص:266


1- 1) . برای او نک: مدخل ابن شهرآشوب در دایرة المعارف بزرگ اسلامی.
2- 2) . در کتاب های مناقب و نیز متشابه القرآن و کتاب خطی به چاپ نرسیده مثالب النواصب.
3- 3) . وی نویسنده فهرستی برای نویسندگان امامی بعد از دوره شیخ طوسی است.
4- 4) . اکنون به لطف تحقیق اتان کلبرگ اطلاع ما از کم و کیف این کتاب ها بیشتر شده است.
5- 5) . مؤلف کتاب های مختصر بصائر الدرجات (یا الرجعة) و المحتضر که هر دو به چاپ رسیده است.
6- 6) . او مؤلفی با گرایشاتی نزدیک به ابن طاووس بوده است.
7- 7) . برای او، نک: مدخل استرابادی، علی، در دایرة المعارف بزرگ اسلامی به قلم حسن انصاری.

اختیار داشته باشیم. این مجموعه نقل ها بویژه در مواردی که مؤلفان توضیحات بیشتری دربارۀ منابع خود در اختیار قرار می دهند، می توانند شناخت ما را از تحول ادبیات حدیثی امامیه تا اندازه زیادی بالا ببرند. (1)تقریباً تمامی تلاش ها پس از تألیف کتب اربعه حدیثی و تا پیش از دوره دولت صفوی برای جمع آوری احادیث و روایات امامیه، محدود به تک نگاری های کوچک و بزرگ حدیثی بود که چنانکه پیشتر گفتیم حوزه روایات فقهی را معمولاً پوشش نمی داد. در حقیقت کتب اربعه در سنت فقهی و حدیثی امامیه به منابع اساسی احادیث فقهی تبدیل شده بودند و در کتب فقهی، تنها با چند استثنا کمتر پیش می آمد که به احادیثی خارج از کتاب های اربعه استناد شود؛ گرچه این امر برای این مؤلفان به خوبی روشن بود که احادیث فقهی منحصر به روایات موجود در کتب اربعه نمی شود. اهداف اعلام شده و یا در نظر گرفته شده از سوی مؤلفان کتب اربعه هم بیش از این نشان نمی دهد که آنها درصدد گردآوری احادیث مورد نظر خود و متناسب با اهدافشان از تألیف کتاب ها بوده اند و بنابراین طبیعی است که آنان دست به یک انتخاب زده بودند. البته کتاب های فقهی در کنار استناد به کتب حدیثی اربعه، بر کتاب های فقهی اولیه که توسط شیخ صدوق، شیخ مفید و شیخ طوسی نوشته شده بود، یعنی کتاب هایی که تنها به نقل فتاوی فقهی و بر اساس متون روایات و بدون ذکر اَسناد حدیث اکتفا می کردند (2)نیز تکیه داشتند و می دانیم که برخی از فقیهان معاصر امامیه (3)حتی بر این باور هستند که این متون در سنت فقها همانند متون حدیثی قلمداد می شدند و از این رو این متون را «اصول متلقاة» می خوانند. بهرحال استثنای مهم برای بهره گیری از کتاب های حدیثی خارج از چارچوب کتب اربعه، کتاب مهم فقهی السرائر (4)ابن ادریس حلی است. ابن ادریس در باب آخر کتاب فقهی السرائر بخشی را با عنوان مستطرفات به برگزیده هایی از

ص:267


1- 1) . در سال های اخیر کوشش هایی برای شناسایی و بازسازی این منابع صورت پذیرفته است.
2- 2) . مانند کتاب های المقنع و الهدایة از شیخ صدوق و نیز کتاب المقنعة از شیخ مفید و کتاب النهایة از شیخ طوسی.
3- 3) . آیة اللّه حسین بروجردی.
4- 4) . در بخش المستطرفات کتاب السرائر که افزون بر این که با اصل کتاب به چاپ رسیده، مستقلاً هم به عنوان یک متن حدیثی منتشر شده است.

اصول و کتب حدیثی کهن امامی اختصاص داده و ما از رهگذر این باب مهم می توانیم با ادبیات حدیثی فقهی کهن تا اندازه ای آشنا شویم.

اولین تلاش ها برای گردآوری احادیث فقهی با تنظیم تازه و البته بر اساس کتب اربعه و نه در خارج از چارچوب آنها، کتابی از شیخ حسن، فرزند دانشمند شهید دوم با عنوان منتقی الجمان فی الاحادیث الصحاح و الحسان است که در سه مجلد به چاپ رسیده و مشتمل بر احادیث صحیح و حسن از نقطه نظر تقسیم بندی متأخر احادیث از لحاظ مراتب صحت و موثوقیت حدیث است.

اما پیش از آن اندیشه تدوین کتاب های جامع در حدیث در امامیه، دست کم تا آنجا که ما امروزه این آثار را در اختیار داریم، از حکیم و دانشمند برجسته امامی با گرایشات اخباری، ابن ابی جمهور احسایی آغاز شد. وی کتابی دارد که هم اینک در چهار مجلد در اختیار ماست: عوالی اللئالی . البته این کتاب مشتمل بر مقدار قابل توجهی از احادیث با ریشه های سنی است که از همین رو نیز مورد انتقاد قرار گرفته است. (1)با بنیانگذاری مکتب اخباری توسط ملا امین استرابادی (2)گرایش به اخبار و روایات امامی فزونی گرفت (3)و از همین رو به دلیل جایگاه حدیث در اندیشه فقهی و اعتقادی اخباریان، در دوره صفوی اقبال به حدیث به ویژه در ایران (4)و شرق جزیره العرب (احساء و قطیف و بحرین) (5)بالا گرفت و نیاز به تدوین جوامع حدیثی تازه و

ص:268


1- 1) . برای انتقاد از این کتاب، نک: مجلسی، بحار الأنوار، مقدمه.
2- 2) . برای او نک: حسن انصاری، مدخل استرابادی در دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
3- 3) . گرایش به اخبار و روایات و اهتمام به ترویج آنها حرکتی بود که از شهید دوم و فرزندش شیخ حسن و شاگردش شیخ حسین بن عبدالصمد عاملی و فرزند این شاگرد، شیخ بهایی آغاز شد. حارثی که خود نخستین شیخ الاسلام دوره صفوی بود، در انتقال کتاب های حدیثی به ایران و انتشار آن سهم بسزایی داشت.
4- 4) . نیز باید اضافه کرد: آغاز اهتمام به حدیث در اصفهان در عصر نیای مجلسی و اهتمام پدر مجلسی، یعنی محمدتقی مجلسی.
5- 5) . در همین دورۀ سید هاشم بحرانی (درگذشته 1107 ق) با گرایشات اخباری و کم و بیش غالیانه شیعی چندین مجموعه و کتاب بزرگ در موضوعات مختلف و با مضامین کاملاً حدیثی منتشر کرد. برای بحرین و مورد سید هاشم بحرانی، نک: مدخل بحرانی، هاشم در دایرة المعارف بزرگ اسلامی؛ نیز نک: همین مدخل در in I برای کتاب هایی که در اختیار او بوده و بر اساس آن کتاب های خود را نوشته است، نک: کتاب فارس حسون دربارۀ بحرانی.

بر اساس نیازمندی هایِ تا اندازه زیادی مبتنی بر اندیشه و گرایش اخباری به شدت احساس گردید. در حقیقت در عصر صفوی با تألیف مجموعه های کوچک و بزرگ حدیثی، نهضتی نوین در امر حدیث نگاری در میان امامیه ایجاد شد. دست آمد این تلاش ها تدوین چندین موسوعه بزرگ حدیثی امامیه بود: کتاب الوافی تألیف دانشمند نامدار دورۀ صفوی که گرایش اخباری داشت، یعنی ملامحسن فیض کاشانی به منظور جمع آوری احادیث فقهی تدوین شد. تا پیش از این دوره، احادیث کتب اربعه در یک مجموعه گردآوری نشده بود. محمد بن حسن الحر العاملی، دانشمند اخباری نیز کتاب وسائل الشیعه را به منظور گردآوری احادیث فقهی و با تنظیم و تبویب جدید تألیف نمود و در این کتاب بزرگ که در آخرین چاپ آن در سی جلد به طبع رسیده است، عاملی نه تنها احادیث فقهی کتاب های اربعه را یک جا گردآورد، بلکه وی برای تألیف این کتاب از تمامی منابع حدیثی که در اختیار او بود و فهرست آن را در پایان کتاب آورده است، بهره برد. بهرحال این کتاب اولین موسوعه حدیث فقهی شیعه امامیه است که در آن احادیث فقهی در نظم جدیدی گرد آمد (1). به دلیل سودمندی این کتاب، فقیهان شیعه متأخر بیشترین تکیه را در نقل احادیث فقهی بر این کتاب دارند. در حقیقت در دوره های بعدی عملاً مراجعه به این کتاب در حوزه های علوم دینی ایران و عراق جای مراجعه به کتب اربعه را گرفت.

اما مهم ترین کار در زمینه گردآوری احادیث، بی شک کار بزرگ علامه محمد باقر مجلسی بود. (2)وی محفلی از شاگردان و همکاران برای تدوین این اثر بزرگ گرد خود فراهم کرد و در کنار کار تدوین بحار الأنوار و به منظور فراهم کردن منابع تألیف این اثر، به گردآوری نسخه های کتاب های حدیثی از نقاط مختلف مبادرت نمود. مجلسی در کنار این کار، نسخه برداری و انتشار این کتاب ها را در دستور کار خود قرار داد و با شیوه اجازه نامه نویسی و مجالس قرائت کتب حدیثی عملاً راه را برای تخصص در

ص:269


1- 1) . طبعاً در این کتاب تنها احادیث فقهی مورد نظر بوده اند و بنابراین به طور مثال احادیث ابواب غیر فقهی الکافی در وسائل الشیعه ذکر نشده اند، مگر این که از دیدگاه حر عاملی با موضوعات فقهی به گونه ای مرتبط باشند.
2- 2) . برای بحار الأنوار، نک: مدخل بحار الأنوار، در دایرة المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه جهان اسلام و in I .

زمینه حدیث در ایران هموار کرد. (1)از این پس سنت اجازه نویسی در میان امامیه رونق بی سابقه ای پیدا کرد. هم اینک بخش عمدۀ نسخه های خطی حدیثی از دورۀ علامه مجلسی و معاصرانش برای ما باقی مانده است. در میان شاگردان او میرزا عبداللّه اصفهانی افندی به نسخه شناسی و اجازات و کتاب شناسی علاقه مند شد (2)و بحرانی مؤلف عوالم العلوم (3)دیگر بار به تدوین کتاب جامعی در احادیث با نظمی متفاوت از بحار الأنوار پرداخت. در دوره های بعدی امر نگارش کتاب های جامع حدیثی همچنان در دستور کار برخی از مؤلفان شیعی بود. (4)از آن جمله در یکصد سال گذشته تلاش هایی عمدتاً در جهت تکمیل کتاب های قبلی به انجام رسید. کتاب بزرگ مستدرک الوسائل به وسیلۀ حاجی نوری در تکمیل کتاب وسائل الشیعه تنها نمونه ای از این دست است. در دوره اخیر (5)کتاب جامع احادیث الشیعه که ابتدا زیر نظر آیة اللّه حسین بروجردی و سپس با مساعدت آیة اللّه ابوالقاسم خویی، دو فقیه و مرجع تقلید نامدار شیعیان منتشر شد، کوششی برای تبویب احادیث فقهی و اصلاح شیوه های کتاب وسائل الشیعه بوده است. (6)

ص:270


1- 1) . برای اجازات مجلسی، نک: کتاب حسینی اشکوری؛ نیز نک: مجلسی، بحار الأنوار، مجلد اجازات.
2- 2) . برای او که مؤلف کتاب رجالی بسیار مهم ریاض العلماء است، نک: مدخل افندی، در دایرة المعارف بزرگ اسلامی.
3- 3) . تاکنون بخش هایی از این موسوعه وسیلۀ محمد باقر موحد ابطحی در قم و توسط مؤسسة الامام المهدی به چاپ رسیده است.
4- 4) . از جمله سید عبداللّه شبر که کتابی بزرگ در گردآوری حدیث با عنوان جامع المعارف والأحکام نوشت که تنهاقسمتی اندک از آن تاکنون به چاپ رسیده است.
5- 5) . نیز نمونه مستدرک بحار الأنوار از میرزا محمد طهرانی، کاری در تکمیل کتاب بحار الأنوار بوده است که هیچگاه به چاپ نرسید.
6- 6) . در سال های اخیر از جمله تلاش های شیعیان امامی در مورد گردآوری حدیث، تلاش برای دیجیتایز کردن این متون و تسهیل دستیابی به احادیث از طریق امکانات الکترونیکی است، مانند مجموعه نور که در قم منتشر می شود.

اُصول آل الرسول (قواعد اصول فقه

اشاره

در احادیث کتاب «فروع الکافی») (1)

رضا استادی

چکیده

کتاب اصول آل الرسول به موضوع استخراج قواعد اصول فقه از منابع حدیثی پرداخته و روایاتی را از فروع الکافی - که دلالت بر قواعد اصولی داشته - فهرست نموده است. نویسندۀ این مقاله ضمن بیان مقدمه ای در کتاب شناسی این دسته از کتاب ها، به معرفی نویسندۀ کتاب پرداخته و اشاره داشته که این کتاب مفقود شده و تنها حواشی نویسنده بر دو نسخه از فروع الکافی در دسترس است. نگارندۀ مقاله این حواشی را جمع آوری نموده و به ترتیب احادیث فروع الکافی مرتب ساخته و نتایج اصولی نویسنده را در مقابل آن نوشته است.

این که فقه شیعه می تواند در همه زمان ها و در همه مسائل فقهی پاسخ گو باشد، به خاطر آن است که آیات قرآن مجید و روایات رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام شامل اصول کلی و قواعدی است که فقیه می تواند از یک یک آن قواعد و اصول کلی، حکم مسائل متعدد، فراوان و احیاناً بی شمار را استخراج کند.

از امام صادق علیه السلام روایت شده:

إنّما علینا أن نلقی إلیکم الاُصول و علیکم أن تفرّعوا. (2)

ص:271


1- 1) . فصل نامۀ علوم حدیث، ش 33، پاییز 83، ص 9 - 28.
2- 2) . مستطرفات السرائر، ص 57 و 58. حدیث اول از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام و حدیث دوم از بزنطی از امام رضا علیه السلام است و در غوالی اللئالی، ج 4، ص 64 حدیث اول از زراره و أبوبصیر از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است.

و از امام رضا علیه السلام نقل شده:

علینا إلقاء الاُصول إلیکم و علیکم التفریع [ یا التفرّع ] . (1)

و نیز، برخلاف آنچه اخباری ها می پندارند، قواعد اصول فقه را هم می توان از آیات و روایات استفاده کرد.

عمّار از امام رضا علیه السلام روایت می کند:

قال: إذا شککت فابن علی الیقین. قلت: هذا أصل؟ قال: نعم. (2)

برخی از فقها و محدّثان در صدد برآمده اند تا قواعد اصول فقه را از کتاب های حدیثی استخراج و در یک جا گردآوری کنند و تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد، اولین کسی که به این کار اقدام نموده، علّامه مجلسی رحمه الله است.

در جلد اوّل بحارالأنوار (3)کتاب عقل و علم، بابی با عنوان «ما یمکن أن یستنبط من الآیات و الاخبار من متفرقات اصول الفقه» وجود دارد و در آن، حدود هشتاد آیه و شصت روایت نقل شده است. (4)

علّامه مجلسی نوشته است که بسیاری از احادیث این باب در کتاب عدل خواهد آمد و نیز بسیاری از روایاتی را که مناسب این باب است، در جاهای دیگر بحارالأنوار نقل کرده ایم. آن گاه وعده داده است که همه این روایات را با آنچه در شرح و توضیح آنها میسّر شود، در جلد آخر (ج 25) بیاورد، که موفق به انجام این وعده نشده است.

پس از علّامه مجلسی رحمه الله صاحب کتاب وسائل الشیعة ، کتاب گرانقدر الفصول المهمّة

ص:272


1- 1) . مستطرفات السرائر، ص 57 و 58. حدیث اول از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام و حدیث دوم از بزنطی از امام رضا علیه السلام است و در غوالی اللئالی، ج 4، ص 64 حدیث اول از زراره و أبوبصیر از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است.
2- 2) . وسائل الشیعة، ج 5، ص 318 [1] به نقل از من لا یحضره الفقیه.
3- 3) . نسخه کتابت شده در سال 1087ق، از جلد اول بحارالأنوار در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می شودو تاریخ تألیف آن شاید پیش از سال 1087ق، باشد (ر. ک: کتاب شناسی مجلسی، درگاهی و تلافی داریانی، ص 91) .
4- 4) . بحارالأنوار، ج 2، ص 268. [2]

فی اُصول الأئمة را تألیف کرده است. (1)این کتاب شامل مقدمه و چند بخش است.

بخش اوّل. الکلیات المتعلّقة بأصول الدین و ما یناسبها؛ این بخش دارای یکصد و بیست باب و شامل 633 حدیث است.

بخش دوم. الکلیات المتعلّقة بأصول الفقه و ما یناسبها؛ این بخش دارای 86 باب و شامل 1106 روایت است.

بخش سوم. الکلیّات المتعلّقة بفروع الفقه؛ این بخش، از طهارت تا دیات را شامل شده و حاوی 2472 حدیث است.

بخش چهارم. الکلیات المتعلّقة بالطّب و ما یناسبها؛ این بخش دارای 41 باب و شامل 2905 روایت است.

بخش پنجم. نوادر الکلیات؛ این بخش نیز شامل 138 باب و 3194 حدیث است. (2)

همان طور که ملاحظه می کنید، بخش دوم این کتاب، مانند آنچه علّامه مجلسی در بحارالأنوار آورده، مربوط به اصول فقه است؛ اما با تفاوت چشمگیر در عدد روایات ( بحارالأنوار شصت روایت و الفصول المهمة هزاروصد روایت) . البته علّامه مجلسی تذکر داده بود که همه روایات را نقل نکرده است.

لازم به یادآوری است که مرحوم شیخ حرّ عاملی در آغاز کتاب الفصول المهمة ، باب اوّل را با این عنوان شروع کرده است: «نبذة من الکلیات القرآنیة الّتی تتعلق بالأصول والفروع و غیرها» و در آن از حدود دویست آیه یاد کرده است.

مرحوم استرآبادی در کتاب الفوائد المدنیة ، به طور اجمال، به این موضوع اشاره داشته و مرحوم فیض کاشانی، به پیروی از ایشان، در کتاب الاُصول الأصیلة نیز به این مطلب پرداخته و تعداد کمی از روایات را یاد کرده است. (3)امّا این دو کتاب، مانند کتاب الفصول المهمة یا الاُصول الأصیلة سید عبداللّه شبّر نیست و این که برخی از

ص:273


1- 1) . تألیف این کتاب در سال 1097ق، به پایان رسیده است.
2- 2) . ر. ک: چاپ جدید الفصول المهمة در سه جلد.
3- 3) . ر. ک: الفوائد المدنیة، ص 312 (چاپ جدید) و الاصول الاصیلة، ص 65 (چاپ محدّث ارموی) .

مؤلفان، (1)کتاب فیض را هم ردیف کتاب شیخ حرّ عاملی دانسته اند، اشتباه است.

پس از صاحب وسائل الشیعة ، مرحوم سید عبداللّه شبّر (م 1242ق) کتابی مستقل در این موضوع تألیف و آن را الاُصول الأصیلة و القواعد الشرعیة نامیده است. این کتاب دارای حدود صد باب است و در هر باب، اگر آیه ای بوده، یاد شده است. در مجموع، حدود هزار و پانصد روایت دارد که در 340 صفحه وزیری چاپ شده است. (2)

علاوه بر کتاب هایی که یاد شد، تقریباً صد و پنجاه سال است که از کتاب بسیار ارزنده ای به نام اصول آل الرسول یاد می شود که شامل نزدیک به پنج هزار روایت است. متأسفانه نسخه ای از آن تاکنون یافت نشده و فقط نمونه هایی از آن در دست است. در این مقاله به توضیحاتی در این باره می پردازیم.

میرزا محمدهاشم خوانساری اصفهانی چهارسوقی (1235 - 1318ق)

اشاره

شرح حال این بزرگوار در کتاب های متعددی آمده که بهترین آنها مکارم الآثار معلم حبیب آبادی است:

مرحوم حاج شیخ مهدی مسجدشاهی در کتاب الأنهار می نویسد:

میرزا محمدهاشم چهارسوقی اصفهانی، چهارسوق یکی از محلّات اصفهان است. وی از بزرگان علمای اصفهان به شمار می رفت؛ متتبعی بی نظیر و فاضلی نحریر بود؛ در فقه، بحری متلاطم می نمود؛ در رجال و حدیث ید بیضاء می نمود؛ در علوم غریبه ماهر بود. چند مصنف از حضرتش، در یک مجلّد، مطبوع گردیده، مسمی به مبانی الاصول شده. گاهی شعر هم می فرمود. منظومه ای در علم اصول گفته. مصنفی موسوم به اصول آل الرسول در استفاده ادله اصول از احادیث آل رسول صلی الله علیه و آله دارد. این مصنف در شرف و رتبتْ حکم اکسیر دارد.

ص:274


1- 1) . اعیان الشیعة، ج 1، ص 103. [1]
2- 2) . نیز در کتاب فصل الخطاب که مانند کتاب وسائل الشیعة است بابی به این موضوع اختصاص یافته و روایاتی نقل شده است. همچنین مرحوم سیدمحسن عاملی در کتاب اعیان الشیعة، ج 1، ص 103، زیر عنوان «ما أثر عن أئمة اهل البیت فی اُصول الفقه» ، تعدادی از روایات را یاد کرده است. لازم به یادآوری است که در کتاب مرحوم شبرّ برخی از قواعد فقه هم یاد شده است.

عمر شریفش از هشتاد بگذشت و در سفری که به عزم تشرف به مکه معظمه تا نجف اشرف برفت، وفات نمود و در وادی السلام مدفون گشت. رحلتش در سنه 1318 اتفاق افتاد. رحمه الله و ایّانا برحمته الواسعة، آمین. (1)

اساتید و مشایخ اجازه او

1. سید صدرالدین عاملی، پدر همسرش؛

2. میر سید حسن مدرس (ده یا پانزده سال نزد وی فقه و اصول می خوانده است) ؛

3. پدرش، حاج میرزا زین العابدین خوانساری؛

4. حاج شیخ مرتضی انصاری؛

5. حاج شیخ مهدی نجفی، نوه شیخ جعفر کاشف الغطاء؛

6. حاج سید اسداللّه شفتی؛

7. شیخ نوح بن شیخ قاسم، شاگرد صاحب جواهر؛

8. و با صاحب جواهر مکاتبه داشته است.

شاگردان و کسانی که از وی اجازه روایت گرفته اند:

1. سید محمدکاظم طباطبائی یزدی، صاحب عروة الوثقی؛

2. شریعت اصفهانی، صاحب رساله لاضرر ؛

3. حاج آقا رضا همدانی، صاحب مصباح الفقیه ؛

4. شیخ هادی طهرانی، صاحب محجة العلماء ؛

5. حاج میرزا حسین نوری، صاحب مستدرک الوسائل؛

6. شیخ محمدباقر اصطهباناتی؛

7. سید حسن صدر، صاحب تأسیس الشیعة ؛

8. آقا سید ابوتراب خوانساری، صاحب شرح نجاة العباد ؛

9. حاج میرزا ابوالهدی کلباسی، صاحب سماء المقال ؛

10. فرزندش، میرزا جمال الدین محمد؛

ص:275


1- 1) . الأنهار، ص 38. و ر. ک: مکارم الآثار، ج 3.

11. پسر برادرش، سید ابراهیم (م 1331ق) ؛

12. سید ابوالقاسم ریاضی خوانساری؛

13. سید احمد، فرزند صاحب روضات (م 1341ق) ؛

14. سید احمد صفائی خوانساری، صاحب کشف الأستار؛

15. میرزا جعفر روضاتی، نوه صاحب روضات (م 1330ق) ؛

16. سید جلال الدین روضاتی، نوه صاحب روضات (م 1360ق) ؛

17. سید میرزا حسن روضاتی (م 1377ق) ؛

18. سید محمدحسن موسوی، برادر آیة اللّه آقا سید احمد خوانساری؛

19. آقا میرزا عطاءاللّه روضاتی، فرزند صاحب روضات؛

20. آقا میرزا محمود ابن الرضا (م 1356ق) ؛

21. سید محمود ریاضی خوانساری، برادر سید ابوتراب خوانساری؛

22. میرزا مسیح روضاتی (م 1325ق) ؛

23. میرزا مهدی روضاتی، فرزند صاحب روضات ؛

24. سید ابوالقاسم دهکردی؛

25. آقا میرزا محمد همدانی بن حاج عبدالوهاب (میرزا محمدهاشم در سال 1281ق، در نجف اشرف اجازه ای مفصل برای او نگاشته است) ؛

و ده ها نفر دیگر که در کتاب مکارم الآثار مرحوم معلم و کتاب ضیاء الأبصار حضرت آقای ابن الرضا و کتاب زندگانی حضرت آیة اللّه چهارسوقی آیة اللّه حاج سید محمدعلی روضاتی دامت افاداته و مقدمه کتاب میزان الأنساب مرحوم آیة اللّه میر سیداحمد روضاتی یاد شده است.

تألیفات چاپ شده او

1. مبانی الاُصول ، 45 صفحه وزیری؛ نام چهل کتاب از کتاب های اصول فقه در خطبه آن یاد شده و نیز نام هشتاد بحث از مباحث اصول فقه، به طور براعت استهلال، در مقدمه آن آمده است.

ص:276

2. رساله در استصحاب ، 210 صفحه وزیری، تاریخ تألیف 1317ق؛ مختصر رساله دیگر او در استصحاب است.

3. منظومه در اصول فقه ، 42 صفحه وزیری، تاریخ نظم 1317ق؛

4. رساله در عدم حجیّت فقه الرضا ، 33 وزیری؛ همان رساله است که حاجی نوری آن را نقد کرده است.

5. رساله در حال أبی بصیر ، 25 صفحه وزیری، تاریخ تألیف 1316ق؛

6. رسالة فی حلّ العسیر فی أحکام العصیر ، 77 صفحه وزیری؛ این رساله را در جوانی (بیست و شش سالگی) نوشته و مرحوم سید ابراهیم قزوینی صاحب ضوابط الاُصول و سید حسن مدرس بر آن تقریظ نوشته اند.

7. المقالات اللطیفة فی المطالب المنیفة ، 310 صفحه وزیری؛ شامل سیزده مقاله که دو مقاله آن در موضوع قواعد رجالی و اجازات مؤلف و بقیه دربارۀ نه مسأله اصول فقه و فقه است.

این هفت کتاب، به ضمیمه قصیده بی الفِ جدّ مؤلف، مرحوم میر سید ابوالقاسم اصفهانی گلپایگانی در سال 1318ق، به نام مبانی الاُصول که نام اولین رساله آن است چاپ شده است.

رساله چهارم، به تازگی، در مجموعه میراث حدیث شیعه از منشورات مرکز تحقیقات دارالحدیث قم تجدید چاپ شده است.

8. رساله در نماز؛

9. رساله در روزه؛

10. رساله در حج؛

11. رساله در صیغ عقود؛

12. رساله در تجوید؛

این پنج رساله به قطع جیبی چاپ شده است.

13. احکام الایمان ؛ رساله عملیه ای است که در سال 1316ق، چاپ شده و شامل فوایدی سودمند برای اهل علم است. این شش کتاب فارسی است.

ص:277

14. میزان الأنساب ؛ رساله ای کوچک در احوال امامزاده های معتبر اصفهان است که در سال 1372ق، با مقدمه و مؤخره ای سودمند و مفصل به قلم مرحوم میر سید احمد روضاتی در قم چاپ شده است.

تألیفات چاپ نشده او

15. سؤال و جواب فقهی از طهارت تا دیات؛ مانند جامع الشتات میرزای قمی و به حجم آن.

16. شرح منظومه درّه سید بحرالعلوم؛ نام آن غرّة است.

17. حاشیه ریاض المسائل سیدعلی طباطبایی؛

18. حاشیه بر شرح لمعه ؛

19. حاشیه بر قوانین میرزای قمی؛

20. حاشیه بر معالم الاُصول ؛ کتاب بزرگی است.

21. حاشیه بر اسفار ملّا صدرا؛ نامش « تنبیه الحکماء الأبرار بر آنچه هست در اسفار » است.

22. رساله کبیره استصحاب؛ رساله استصحابِ چاپ شده تلخیص آن است.

23. اجازه کبیره؛ که برای یکی از علما نوشته و شرح حال مشایخ خود را در ضمن آن نگاشته است؛ مانند لؤلؤة البحرین صاحب حدائق است.

24. فوائد در رجال؛ شاید بخشی از المقالات اللطیفة باشد که پیش تر یاد کردیم.

25. جواهر العلم؛ از این کتاب در اجازه خود به مرحوم شیخ محمدباقر اصطهباناتی یاد کرده است.

26. دیوان شعر؛ قبلاً گفتیم که ایشان گاهی شعر هم می سروده است.

27. رساله در حرمت ذبایح اهل کتاب؛ این رساله اولین اثر فقهی اوست که در اوایل بلوغ به امر استادش سید صدرالدین عاملی نوشته است و استاد با نوشتن تقریظی بر آن، اجتهاد او را تصدیق کرده است.

28. رساله در تقدیم حمد بر تسبیح در تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام؛

29. رساله در کیفیت استخاره؛

ص:278

30. رساله دربارۀ این که افضلْ خواندن نمازها در اول وقت آن است، مگر در شصت مورد؛ نام سه رساله اخیر را در کتاب أحکام الایمان خود یاد کرده است.

31. رساله در احوال ابن بزیع؛

32. رساله ای ناتمام در احوال حضرت عبدالعظیم و شرح احادیث او؛ نسخه آن را مرحوم سید احمد روضاتی نزد مرحوم آقامیرزا محمدابراهیم چهارسوقی دیده است.

33. اربعین (چهل حدیث) ؛

34. رساله در احوال دو نفر از معمّرین (معمر مغربی و معمر مشرقی) (1)

این سی و چهار اثر را از مبانی الاُصول مؤلف و مقدمه میزان الأنساب ، نوشته میر سید احمد روضاتی و زندگانی آیة اللّه چهارسوقی، نوشته آقا سید محمدعلی روضاتی و مکارم الأثار معلم حبیب آبادی رحمه الله نقل کردیم. (2)

35. الفلاحة؛

36. مجالس و منابر ماه رمضان؛

37. شرح مشیخه فقیه ؛

38. الدعوات الموظفات؛

39. دیوان شعر؛

40. الاجازات؛

نام کتاب های اخیر از کتاب ضیاء الأبصار آیة اللّه ابن الرضا نقل شده است. نویسنده، کتاب های یاد شده را نیز از تألیفات سید محمدهاشم مذکور دانسته است.

ص:279


1- 1) . ر. ک: دانشمندان خوانسار در کتب تراجم، ص 497.
2- 2) . از عباراتی که از اعلام الشیعة علّامه تهرانی (بخش مخطوط) در میراث حدیث شیعه (دفتر هفتم) ، ص 457 نقل شده بر می آید که دو رساله دیگر یکی در اصول دین و دیگری به نام معدن الفوائد از مرحوم میرمحمد هاشم خوانساری چاپ شده است و نیز در آنجا کتابی به نام مبادی الاُصول از ایشان دانسته شده که ظاهراً غلط چاپی است و باید همان مبانی الاُصول باشد. همچنین در کتاب تکملة أمل الآمل سید حسن صدر (ص 242) ، از کتاب معدن الفوائد یاد شده، که شاید معدن الفوائد، نام چند رساله ای باشد که با هم چاپ شده است.

41. اصول آل الرسول .

مهم ترین اثر این فقیه ارجمند که ظاهراً حدود پنجاه سال در دست تألیف، تنظیم و تکمیل بوده و متأسفانه نسخه ای از آن سراغ نداریم همین کتاب اصول آل الرسول است.

مناسب است برخی از عبارات را دربارۀ این کتاب نقل کنیم.

علّامه تهرانی در نقباء البشر می نویسد:

له تصانیف، فمنها اصول آل الرسول الذی لم یکن مثله.

و نیز در الذریعة می فرماید:

اصول آل الرسول صلی الله علیه و آله در استخراج ابواب اصول فقه از روایات اهل بیت علیهم السلام، تألیف شیخ مشایخ ما سید میرزا هاشم بن سید میرزا زین العابدین موسوی خوانساری (م 1318ق) . در این کتاب، احادیث وارده از اهل بیت علیهم السلام را که شامل قواعد اصول فقه بوده، گردآوری کرده و به ترتیب مباحث اصول فقه مرتب ساخته است. در اجازه ای که برای شیخ ما مرحوم شیخ الشریعة اصفهانی نگاشته می نویسد:

در این کتاب بیش از چهار هزار روایت مربوط به اصول فقه را گردآوری کرده و وجه دلالت هر کدام را بر مقصود بیان کرده ام. (1)

مؤلف در کتاب مبانی الاصول خود می نویسد:

جمعت قریباً من خمسة آلاف حدیث من الأحادیث التی یتفرع علیها الفروع. . . و سمّیتها بأصول آل الرسول. . . .

مرحوم میر سید احمد روضاتی در مقدمه کتاب میزان الأنساب می نویسد:

این کتاب را به نظر استاد خود شیخ انصاری رسانیده ایشان در زمان وفات شیخ انصاری 45 ساله بوده است. و شیخ آن را ستوده و بر اتمام آن تحریص کرده و گفته است: من به این کتاب نیاز دارم. (2)

ص:280


1- 1) . الذریعة، ج 2، ص 177. [1]
2- 2) . ر. ک: مقدمه میزان الانساب، ص 22.

و نیز ایشان در مقدمه کتاب مناهج المعارف می نویسد:

در طول حیاتش کتب احادیث شیعه را مورد دقت و بررسی قرار داد و مطالب علم اصول را در حاشیه هر صفحه یادداشت می فرمود و می نوشت: «فیه دلالة علی حجیّة القاعدة الفلانیة» ، تا در فرصت متناسب، همه آن احادیث را به ترتیب کتب اصول فقه مرتب سازد. نگارنده، تعداد هشت جلد از کتب احادیثی که در حواشی آن دلالات مطالب آنها را به خط شریفش یادداشت فرموده، دیده ام. (1)

در سفر اخیر به عتبات که در همین سفر هم در نجف از دنیا رحلت کرد چندین صندوق از کتب نفیس کتابخانه خود را که برای این کار مفید بود از اصفهان به عتبات برد تا کار این کتاب را به اتمام رساند. (2)

همان طور که ملاحظه می کنید، این کتاب از زمان شیخ انصاری تا پایان عمر مؤلف (یعنی حدود چهل سال) ظاهراً در دست تألیف و تنظیم و تکمیل بوده و ظاهر عبارت کتاب مبانی الاُصول که در سال 1317ق، یعنی یک سال پیش از وفات مؤلف تألیف شده این است که کار تألیف آن به اتمام رسیده و شامل حدود پنج هزار روایت بوده است. اگر کتاب های مربوط به این کار را به عتبات برده، شاید برای این بوده است که اگر هنگام چاپ آن نیازی به مراجعه پیدا کرد، مصادر در اختیارش باشد.

و بالاخره مرحوم میر سید احمد روضاتی می نویسد:

مرحوم آقا میرزا محمد هاشم در سال آخر عمر، جلد اول اصول آل الرسول را که مشتمل بر مطالبی ارزنده و به منزله مدخلی برای علم اصول فقه است در 72 صفحه با خطی زیبا در اصفهان به چاپ سنگی رسانیده که نگارنده در سفر اول خود به عتبات در کاظمین در کتابخانه صاحب کتاب احسن الودیعة (3)

ص:281


1- 1) . شاید این نسخه ها در کتابخانه ایشان بوده است. کتابخانه مرحوم میر سیداحمد روضاتی در تهران از کتابخانه های بسیار ارزنده و شامل نسخه های نفیس است. امیدواریم ورثه آن مرحوم ترتیبی بدهند که این نسخه ها به یکی از کتابخانه های معتبر منتقل گردد.
2- 2) . مناهج المعارف، ص 315.
3- 3) . احسن الودیعة، تألیف سید محمد مهدی موسوی خوانساری کاظمی، تکمله روضات الجنات است که به صورت مکرر چاپ شده است.

دیده و مطالعه کرده ام و یکی از صفحات مکرر آن را هم به من لطف فرموده است. (1)

در هر صورت، چه بگوییم کتاب تکمیل شده و بخشی از آن به چاپ رسیده، و چه بگوییم تکمیل شده بود، اما هیچ مقدار از آن چاپ نشده، و چه بگوییم هنوز به طور کامل آماده چاپ نبوده، و چه بگوییم حتی یادداشت های کنار کتاب های حدیثی ایشان جمع آوری نشده بوده، این مطلب قطعی است که اثری از این کتاب بسیار ارجمند در دست نیست و نسخه های کتاب های حدیثی کتابخانه ایشان که موادّ این تألیف در آنها بوده نیز متفرق شده و تقریباً از بین رفته است.

نمونه ای از این تألیف گرانقدر

دو نسخه خطی از کتاب شریف الکافی کلینی، شامل فروع الکافی ، که از مصادر این تألیف بوده و یادداشت های مرحوم میر سیدمحمد هاشم خوانساری به خط وی در آنها موجود است، یکی در کتابخانه علّامه آقا سید محمدعلی روضاتی در اصفهان و دیگری در کتابخانه یکی از علمای قم نگهداری می شود.

این جانب بیست و پنج سال قبل با امانت گرفتن این دو نسخه، آن یادداشت ها را به نسخه فروع الکافی خود (ج 3، 4، 5، 6 و 7) منتقل نمودم و در این ایام، مناسب دیدم که آنها به عنوان نمونه هایی از این اثر گرانقدر منتشر شود؛ به این امید که با توجه به این که استفاده از مصادر در زمان ما بسیار آسان شده، برخی از فضلا و محققان با سرمشق قرار دادن این نمونه ها، اثری مانند کتاب اصول آل الرسول مرحوم خوانساری بیافرینند.

1. الکافی ، ج 3، ص 4، حدیث دوم: فیه قاعدة نفی الحرج.

2. ج 3، ص 10، حدیث ششم: فیه حکم المشتبة المحصور.

ص:282


1- 1) . شاید این که بخشی از کتابی چاپ شود و ادامه پیدا نکند و از آن بخش هم فقط یک نسخه دیده شود، بعید به نظر آید؛ امّا برای خود حقیر این مسأله پیش آمد که بخشی از یکی از تألیفاتم را چاپ کردم و سپس به خاطر عدم مرغوبیت چاپ از ادامه آن چاپ منصرف شدم؛ اما یک نسخه از آن در کتابخانه خودم بود.

3. ج 3، 10، حدیث دوم: فیه حکم التأسّی.

4. ج 3، ص 14، حدیث هفتم: فیه قاعدة نفی الحرج.

5. ج 3، ص 22، حدیث پنجم: فیه جواز التأسی.

6. ج 3، ص 22، حدیث اول: فیه ان الأمر للوجوب.

7. ج 3، ص 30، حدیث چهارم: فیه ان ظاهر الکتاب علی طریقة أهل اللسان حجّة.

8. ج 3، ص 32، حدیث دوم: فیه ان حکم المعصوم المختصّ به فی الظاهر لا یتعدّی إلی غیره.

9. ج 3، ص 33، حدیث چهارم: فیه ان ظاهر الکتاب حجّة و ان الاجتهاد منوط بالکتاب و ان النکرة فی سیاق النفی یفید العموم و ان قاعدة الحرج ثابتة.

10. ج 3، ص 69، حدیث اول: فیه حجیّة ظاهر الکتاب.

11. ج 3، ص 74، حدیث شانزدهم: فیه الدلالة علی حجیة الاستصحاب فی الشک فی الحادث، ان لم یکن أحد الحادثین محل الحاجة والابتلاء.

12. ج 3، ص 88، حدیث اول: فیه ان أصل الجمع اثنان.

13. ج 3، ص 104، حدیث دوم: فیه بطلان القیاس.

14. ج 3، ص 105، حدیث چهارم: فیه حجیّة ما فی الشرع السابق ما لم ینسخ.

15. ج 3، ص 159، حدیث سیزدهم: فیه جواز البناء علی ما فی الشرع السابق ما لم ینسخ.

16. ج 3، ص 200، حدیث سوم: فیه التأسّی.

17. ج 3، ص 215، حدیث دوم: فیه التأسی و ان الفعل لا یحمل علی العموم کاللفظ.

18. ج 3، ص 217، حدیث چهارم: فیه استحباب الوصیة بشیء لأیام التعزیة.

19. ج 3، ص 238، حدیث یازدهم: فیه کفایة الیقین فی الاُصول و ان لم یکن عن دلیل، و فیه أیضاً عدم کفایة التقلید المحض.

20. ج 3، ص 271، حدیث اوّل: فیه جواز العمل بظاهر الکتاب لقوله: و بیّنهنّ.

ص:283

21. ج 3، ص 273، حدیث هفتم: فیه جواز اطلاق الشارع علی النبّی و یناسب الحقیقة الشرعیة.

22. ج 3، ص 273، حدیث اوّل: کسابقه.

23. ج 3، ص 275، حدیث اوّل: فیه حجیّة خبر الواحد.

24. ج 3، ص 279، حدیث ششم: فیه جواز العمل بخبر الواحد.

25. ج 3، ص 294، حدیث نهم: فیه عموم التأسّی.

26. ج 3، ص 294، حدیث دهم: فیه جواز البناء علی ما فی الشرع السابق ما لم ینسخ.

27. ج 3، ص 300، حدیث ششم: فیه ان الامر بشیء فی کیفیة العبادة یقتضی الاشتراط فیها، و انّ النهی عن ترک الواجب یستلزم الفساد.

28. ج 3، ص 311، حدیث هشتم: فیه جواز التقلید أو العمل بخبر الواحد.

29. ج 3، ص 314، حدیث چهاردهم: فیه ان المطلق لا یدلّ علی العموم إذا ورد مورد حکم الآخر.

30. ج 3، ص 332، حدیث چهاردهم: فیه تقریر العمل بظاهر العموم.

31. ج 3، ص 352، حدیث سوم: فیه حجیّة الاستصحاب.

32. ج 3، ص 357، حدیث ششم: فیه التأسّی.

33. ج 3، ص 412، حدیث اوّل: فیه قاعدة نفی التکلیف بالمحال و فتح باب الیسر.

34. ج 3، ص 413، حدیث هفتم: مثل سابقه.

35. ج 3، ص 423، اوّل صفحه: فیه الدلالة علی الأخذ بظاهر الکتاب.

36. ج 3، ص 423، سطر 15: کسابقه.

37. ج 3، ص 442، حدیث پنجم: فیه ان الامام قعد فی السفینة. (کذا)

38. ج 3، ص 458، حدیث دوم: فیه حجیّة التأسی و التقریر.

39. ج 3، ص 461، حدیث یازدهم: فیه التأسی.

40. ج 3، ص 463، حدیث دوم: فیه التأسی.

ص:284

41. ج 3، ص 482، حدیث اوّل: فیه ان الرؤیا لیست بحجة فی الأحکام.

42. ج 3، ص 499، حدیث نهم: فیه حجیّة ظاهر الکتاب.

43. ج 3، ص 500، حدیث سیزدهم: فیه اشاره إلی الحکم الباطنی علی طریقة أهل التصوف.

44. ج 3، ص 509، حدیث اوّل: فیه کون النبی شارعاً للحکم.

45. ج 3، ص 510، حدیث سوم: فیه دلالة واضحة علی حجیة العموم فی الموصل. و لعلّ فیه حجیّة مفهوم العدد أو الحصر.

46. ج 3، ص 526، قسمت پایان حدیث چهارم: فیه البناء علی القیاس.

47. ج 3، ص 554، حدیث نهم: فیه العمل بالخبر الواحد.

48. ج 4، ص 9 حدیث سوم: فیه البناء علی ما فی الشرع السابق ما لم ینسخ.

49. ج 4، ص 19، حدیث سوم: فیه العمل بظاهر الکتاب.

50. ج 4، ص 23، حدیث اوّل: فیه افادة الجمع المحلّی للعموم.

51. ج 4، ص 100، حدیث اوّل: فیه ان الأسامی اسام للمعانی النفس الأمریة والعلمیة و ینصرف إلیه.

52. ج 4، ص 100، حدیث دوم: کسابقه.

53. ج 4، ص 113، حدیث پنجم: فیه المنع عن القیاس.

54. ج 4، ص 126، حدیث اوّل، پایین صفحه: فیه جواز العمل بظاهر الکتاب و حجّیة مفهوم الشرط.

55. ج 4، ص 134، حدیث پنجم: فیه المنع عن القیاس.

56. ج 4، ص 135، حدیث اوّل: کسابقه.

57. ج 4، ص 142، حدیث پنجم: فیه ان الاستعمال دلیل الحقیقة.

58. ج 4، ص 142، حدیث ششم: کسابقه.

59. ج 4، ص 214، حدیث نهم: فیه موضع قبری شبر و شبیر ابنی هارون.

60. ج 4، ص 234، حدیث دوازدهم: فیه حلّیة بعض الأقیسة.

ص:285

61. ج 4، ص 265، حدیث پنجم: فیه الأمر یفید التکرار.

62. ج 4، ص 290، حدیث سوم، آخر صفحه: فیه حجیّة مفهوم العدد.

63. ج 4، ص 293، حدیث سیزدهم: فیه بطلان الرأی.

64. ج 4، ص 294، حدیث هجدهم: فیه حجیّة الخبر الواحد.

65. ج 4، ص 301، حدیث پنجم: فیه لزوم التأسی و بطلان الرأی، و أیضاً فیه حجیّة الخبر الواحد و إن کان المخبر امرأة.

66. ج 4، ص 322، حدیث دوم: فیه القیاس.

67. ج 4، ص 327، حدیث ششم: فیه التأسی.

68. ج 4، ص 334، حدیث دوازدهم: فیه التأسی.

69. ج 4، ص 340، حدیث هشتم: فیه اطلاق الفقیه علی العالم بالأحکام الفرعیة.

70. ج 4، ص 350، حدیث اوّل: فیه بطلان القیاس.

71. ج 4، ص 350، حدیث اوّل: فیه أیضاً بطلان القیاس و فیه حجیة ظاهر الاطلاق و التأسّی.

72. ج 4، ص 369، حدیث دوم: فیه حجیّة خبر الواحد.

73. ج 4، ص 378، حدیث اول: فیه أن ترک الاستفصال لا یفید العموم فی المقام مع احتمال العلم بالحال.

74. ج 4، ص 319، حدیث اول: فیه الاحتیاط فی الشبهة الحکمیة.

75. ج 4، ص 405، حدیث دوم: فیه التقریر علی التأسّی.

76. ج 4، ص 409، حدیث هفدهم: فیه التقریر علی التأسی.

77. ج 4، ص 413، حدیث اوّل، پایین صفحه: فیه البناء علی الاستصحاب.

78. ج 4، ص 427، حدیث سوم: لعلّ فیه الدلاله علی اشتراط القبلة فی سجدة التلاوة.

79. ج 4، ص 430، حدیث اوّل: فیه التأسی.

80. ج 4، ص 435، حدیث هشتم: فیه معنی الفریضة.

ص:286

81. ج 4، ص 436، حدیث چهارم: فیه القیاس.

82. ج 4، ص 441، حدیث ششم: فیه معنی الفقه و انه العلم بالحکم الشرعی الفرعی.

83. ج 4، ص 456، حدیث پنجم: فیه التأسّی.

84. ج 4، ص 467، حدیث دوم: فیه التأسی.

85. ج 4، ص 479، حدیث دوم: فیه التأسی.

86. ج 4، ص 479، حدیث سوم: کسابقه.

87. ج 4، ص 479، حدیث چهارم: کسابقه.

88. ج 4، ص 491، حدیث چهاردهم: فیه التأسّی.

89. ج 4، ص 506، حدیث چهارم: فیه معنی الفقه.

90. ج 4، ص 521، حدیث هشتم: فیه التأسی.

91. ج 4، ص 522، حدیث دهم: فیه حجیّة مفهوم الشرط.

92. ج 4، ص 524، حدیث اوّل: فیه التأسی.

93. ج 4، ص 525، حدیث هشتم: فیه معنی الفقه.

94. ج 4، ص 549، حدیث چهارم: فیه ان للقران ظاهراً و باطناً و فیه معنی الظاهر.

95. ج 4، ص 552، حدیث ششم: فیه احتمال رجحان التأسی فی الشرک.

96. ج 4، ص 566، حدیث چهارم: فیه التأسّی.

97. ج 5، ص 16، وسط حدیث اوّل: فیه ان الاستعمال أمارة الحقیقة.

98. ج 5، ص 18، وسط حدیث اوّل: فیه ان الاصل اشتراک الغائبین والمعدومین مع الشافهین فی التکلیف.

99. ج 5، ص 17، وسط حدیث اوّل: فیه ان العبرة بعموم اللفظ لابخصوص المورد و ان ظاهر الکتاب حجّة.

100. ج 5، ص 19، وسط حدیث اوّل: فیه جواز العمل بما یفهم من الکتاب.

101. ج 5، ص 25، حدیث اوّل: فیه دلالة علی حجیّة مفهوم الوصف.

ص:287

102. ج 5، ص 25، حدیث اوّل: فیه دلالة علی حجیّة الشهرة، فتأمل.

103. ج 5، ص 26، حدیث اوّل: فیه دلالة أیضاً علی حجیّة الشهرة.

104. ج 5، ص 27، حدیث اوّل: لعلّ فیه دلالة علی لزوم تقلید الأعلم منه.

105. ج 5، ص 29، حدیث ششم: فیه حجیّة قیاس الأولویة.

106. ج 5، ص 36، حدیث اوّل: فیه ان الکفار مکلفون بالفروع علی تقریر الامام.

107. ج 5، ص 37، نیز حدیث اوّل: فیه دلالة علی حجیّة الشهرة.

108. ج 5، ص 60، حدیث شانزدهم: فیه حجیّة مفهوم العدد أو البیان.

109. ج 5، 63، حدیث اوّل: فیه الدلالة علی حجیّة ظاهر الکتاب.

110. ج 5، ص 63، حدیث دوم: أیضاً فیه الدلالة.

111. ج 5، ص 64، حدیث ششم: أیضاً فیه الدلالة.

112. ج 5، حدیث اوّل: فیه جواز التمسک بظاهر الکتاب لمن عرف الناسخ والمنسوخ و المحکم والمتشابه دون غیره.

113. نیز حدیث اوّل: فیه أن قول العدول إذا وصل حدّ الشهرة حجّة فی أحکام اللّه.

114. ج 5، 70، نیز حدیث اوّل: فیه حجیة ما فی الشرع السابق فی صورة عدم نسخه. و فیه أیضاً حجیّة الاجماع أو الشهرة علی وجه التقریر.

115. ج 5، ص 89 حدیث اوّل: فیه أن الأسامی اسام للأمور الواقعیة دون المعلومة.

116. ج 5، ص 90 حدیث دوم: فیه العمل بما فی الشرع السابق.

117. ج 5، ص 108، حدیث یازدهم: فیه لزوم اجتناب الشبهات.

118. ج 5، ص 114، حدیث دوم: فیه ان ما لم یثبت نسخه من الشرائع السابقة فالأصل بقاو.119. ج 5، ص 150، حدیث سیزدهم: فیه حجیّة أخبار الآحاد.

120. ج 5، ص 174، حدیث اوّل: فیه ان مجرّد النهی لا یقتضی التحریم.

121. ج 5، ص 175، حدیث دوم: مثل ما قبله.

122. ج 5، ص 188، حدیث هفتم: فیه اطلاق المکروه علی الحلال.

ص:288

123. ج 5، ص 201، حدیث ششم: فیه انّما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام.

124. ج 5، ص 216، حدیث دوازدهم: فیه العمل بالعموم و منه یظهر ان للعام صیغة تخصّه.

125. ج 5، 251، حدیث بیست و نهم: فیه حجیّة الاجماع بل الشهرة فی وجه.

126. ج 5، ص 298، حدیث دوم: فیه إعتبار البناء علی الغلبة.

127. ج 5، ص 299، حدیث اوّل: فیه دلالة علی حجیّة الشهرة.

128. ج 5، ص 313، حدیث سی و نهم: فیه حکم الحلال المختلط بالحرام.

129. ج 5، ص 320، حدیث چهارم: فیه رجحان التأسّی.

130. ج 5، ص 344، حدیث اوّل: فیه رجحان التأسی.

131. ج 5، ص 350، حدیث دوازدهم: فیه رجحان التأسی و جواز البناء علی ما فی الشرع السابق فیما لم ینسخ.

132. ج 5، ص 357، حدیث ششم: فیه جواز العمل بظاهر الکتاب لمن یعلم الناسخ من المنسوخ.

133. ج 5، ص 358، حدیث هفتم: فیه دلالة لفظة «ینبغی» علی التحریم بتقریر الامام.

134. ج 5، ص 373، حدیث هفتم: فیه دلالة واضحة علی حجیّة حکم العقل و ان لم یوافقه النقل رداً للاخباریة، و فیه دلیل واضح علی حجیّة طریقة العقلاء و ما یحکم به القوة العاقلة خلافاً للاخباریة.

135. ج 5، ص 387، حدیث چهارم: فیه ان الأصل فی الاطلاق عدم القید.

136. ج 5، ص 391، حدیث هشتم: فیه ما ینفع فی ترجیح أحد الخبرین المتعارضین علی الآخر.

137. ج 5، ص 395، حدیث سوم: فیه الدلالة علی حجیة قیاس الأولویة أو تنقیح المناط.

138. ج 5، ص 404، حدیث هشتم: فیه دلالة علی افادة الجمع المضاف للعموم.

ص:289

139. ج 5، ص 420، حدیث اوّل: فیه ان النهی یقتضی التحریم.

140. ج 5، ص 421، حدیث سوم: فیه قیاس الأولویة.

141. ج 5، ص 422، حدیث چهارم: فیه ان الأصل هو العمل بالاطلاق الی أن یثبت القید.

142. ج 5، ص 425، حدیث سوم: فیه الدلالة علی جواز الأخذ بظاهر الاطلاق و لو کان فی الکتاب.

143. ج 5، ص 427، حدیث سوم: فیه ان جاهل الحکم معذور.

144. ج 5، ص 441، حدیث هفتم: فیه حجیّة أخبار الآحاد.

145. ج 5، ص 446، حدیث شانزدهم: فیه افادة الاطلاق العموم فی الموصول.

146. ج 5، 450، حدیث ششم: فیه جواز التمسّک بظاهر الکتاب و ان لم یرد فیه السنة.

147. ج 5، 450، حدیث هشتم: فیه ان العالم المخصص لا یکون حجة فی الباقی ولعله من باب الالزام.

148. ج 5، ص 463، حدیث پنجم: فیه الاشاره الی حجیّة الاجماع.

149. ج 5، 469، حدیث هشتم: فیه ان المدار فی دلالة اللفظ علی مدلوله إلی أن یعلم أن المراد خلافه.

150. ج 5، ص 478، حدیث دوم: فیه ان النهی فی المعاملات یقتضی الفساد.

151. ج 5، ص 478، حدیث سوم: کسابقة فی الدلالة.

152. ج 5، ص 478، حدیث پنجم: فیه ان معصیة المولی لیست معصیة.

153. ج 5، ص 486، حدیث اوّل: له مدخلیة فی مباحث الألفاظ.

154. ج 5، ص 491، حدیث سوم: فیه العمل بالعموم الاطلاقی المستفاد من المفرد المحلّی.

155. ج 5، ص 503، حدیث پنجم: فیه الدلالة علی جواز التعویل علی ظاهر الکتاب.

ص:290

156. ج 5، ص 516، حدیث اوّل، بالای صفحه: فیه العمل بمدلول الکتاب.

157. ج 5، ص 528، حدیث پنجم: فیه الدلالة علی جواز النظر إلی وجه الأجنبیة.

158. ج 5، ص 531، حدیث دوم: فیه الدلالة علی العمل بظاهر الکتاب.

159. ج 5، ص 538، باب خروج النساء إلی العیدین: یناسب ابواب الصلاة [لا ابواب النکاح].

160. ج 5، ص 556، حدیث هشتم: فیه معنی الحکم و ان الأصل فی الحکم الذی یثبت فی حق الامام عمومه.

161. ج 5، ص 561، حدیث بیست و دوم: له مدخلیة فی مدالیل الألفاظ.

162. ج 5، ص 563، حدیث بیست و نهم: فیه التأسی.

163. ج 6، ص 22، حدیث چهارم: فیه جواز العمل بما فی الشرائع السابقة فیما لم ینسخ.

164. ج 6، ص 57، حدیث اوّل: فیه جواز العمل علی ما فی الشرع السابق ما لم ینسخ.

165. ج 6، ص 78، حدیث چهارم: فیه حجیّة قیاس الاولویة.

166. ج 6، ص 94، وسط حدیث اوّل: فیه جواز اجتماع الأمر والنهی علی قول الفضل بن شاذان من أصحاب الحضور.

167. ج 6، ص 115، حدیث اوّل: فیه ان قضایا الأعیان یفید العموم، و مثله ما بعده.

168. ج 6، ص 168، حدیث اوّل: فیه ان القید ظاهر فی التوضیحی.

169. ج 6، ص 195، حدیث ششم: لعلّ فیه دلالة علی أصالة الحقیقة.

170. ج 6، ص 204، حدیث نهم: فیه دلالة علی افادة الموصول العموم.

171. ج 6، ص 208، حدیث هشتم: فیه ان التقیة تجوز فی موافقة عمل الملوک أیضاً.

172. ج 6، ص 242، حدیث اوّل: فیه الدلالة علی التحسین والتقبیح العقلیین.

173. ج 6، ص 243، حدیث اوّل: فیه الدلالة علی التأسی و ان ترک النبّی الشیء فی

ص:291

مقام احتمال الامر العادی ظاهر فی الحکم الشرعی بل فی التحریم.

174. ج 6، ص 250، حدیث چهارم: فیه استعمال المکروه فی المعنی المصطلح.

175. ج 6، ص 257، آخر حدیث اوّل: فیه ان تغییر الاسم بل الحقیقة النوعیة لیس من تغییر الموضوع.

176. ج 6، ص 259، حدیث هفتم: فیه الدلالة علی عدم تنقیح المناط فیما علم فیه ذلک.

177. ج 6، ص 260، حدیث اوّل: فیه الدلالة علی عدم تکلیف الکفار بالفروع.

178. ج 6، ص 288، حدیث دوم، اوّل صفحه: فیه تجویز العمل بظاهر الکتاب.

179. ج 6، ص 297، حدیث دوم: فیه اصالة الحل فی الشبهة المصداقیة.

180. ج 6، ص 304، حدیث یازدهم: فیه المنع من جعل الخبر تحت الاناء.

181. ج 6، ص 308، حدیث اوّل: فیه الدلالة علی حجیّة ظاهر الکتاب.

182. ج 6، ص 339، حدیث اوّل: فیه جواز التأسی و عدم لزوم الاجتناب عن المشتته المصداقی.

183. ج 6، ص 406، حدیث اوّل: فیه تقریر الامام علیه السلام عدم دلالة النهی علی التحریم.

184. ج 6، ص 411، حدیث شانزدهم: فیه ان صیغة العام ظاهرة فی العموم و الموصول یفید العموم.

185. ج 6، ص 412، حدیث اوّل: فیه حجیّة تنقیح المناط.

186. ج 6، ص 412، حدیث دوم: مثل ما قبله.

187. ج 6، ص 418، حدیث سوم: فیه ان النهی یدلّ علی التحریم.

188. ج 6، ص 422، حدیث اوّل، اوّل صفحه: فیه ان الکفار لم یکلفوا بالفروع.

189. ج 6، ص 432، حدیث نهم: فیه الدلالة علی حجیة ظاهر الکتاب.

190. ج 6، ص 432، حدیث دهم: مثل ما قبله.

191. ج 6، ص 435، حدیث بیست و پنجم: فیه الدلالة علی أن العقل یحکم و حکمه حجّة.

ص:292

192. ج 6، ص 445، حدیث سوم، اوّل صفحه: لعل فیه دلالة علی مرجوحیة الشهرة.

193. ج 6، ص 446، حدیث اوّل: فیه تقریر جواز التأسّی.

194. ج 6، ص 452، حدیث هشتم: فیه جواز التأسّی.

195. ج 6، ص 453، حدیث پنجم: فیه جواز البناء علی ما فی الشرع السابق ما لم ینسخ.

196. ج 6، ص 481، حدیث هفتم: فیه الدلالة علی جواز التأسّی.

197. ج 6، ص 481، حدیث نهم: کسابقه.

198. ج 6، ص 497، حدیث هشتم: فیه حکم تعارض التأسی مع مثله.

199. ج 6، ص 508، حدیث پنجم: فیه الدلالة علی التأسّی.

200. ج 6، ص 509، حدیث دوم: فیه التقریر علی التأسّی.

201. ج 6، ص 516، حدیث چهارم: فیه جواز العمل بما فی الشرع السابق ما لم ینسخ.

202. ج 6، ص 548، حدیث هجدم: فیه حجیة البناء علی ما فی الشرع السابق فیما لم یثبت نسخه.

203. ج 7، ص 16، حدیث اوّل بالای صفحه: فیه ان الحمل علی العهد جار فی الجمع المحلّی.

204. ج 7، ص 18، حدیث نهم: فیه ان الامر بالمقید لا یسقط بانتفاء القید.

205. ج 7، ص 18، حدیث دهم: مثل ما قبله.

206. ج 7، ص 21، حدیث یک: فیه شیوع اطلاق الفقیه علی العالم بالأحکام الفرعیة.

207. ج 7، ص 22، ایضاً همان حدیث: فیه ان الأمر الظاهر فی المقید لا یسقط بانتفاء القید، و له مدخلیة فی قاعدة المیسور أیضاً.

208. ج 7، ص 24، حدیث سوم: فیه اطلاق الفقیه علی العالم بالأحکام الفرعیة.

ص:293

209. ج 7، ص 24، حدیث یک: فیه ان القیاس باطل.

210. ج 7، ص 39، حدیث یک: فیه ان الاستعمال أمارة الحقیقة.

211. ج 7، ص 40، حدیث دوم: مثل سابقه.

212. ج 7، ص 41، حدیث دوم: فیه حجیّة ظاهر الکتاب.

213. ج 7، ص 70: فیه الاجماع.

214. ج 7، ص 72: فیه الاجماع.

215. ج 7، ص 72: فیه أیضاً العمل بالظن و ظاهر الکتاب.

216. ج 7، ص 74: فیه الاجماع.

217. ج 7، ص 74: أیضاً فیه الاجماع.

218. ج 7، ص 75: فیه الاجماع.

219. ج 7، ص 90: فیه الاجماع. و فیه ان اصحاب زمن الأئمة کانوا یعملون بظواهر الکتاب.

220. ج 7، ص 91، حدیث دوم: فیه لزوم التأسّی.

221. ج 7، ص 93، حدیث هفتم: فیه افتاء زرارة بظاهر الکتاب و تقریر الامام له.

222. ج 7، ص 94، حدیث سوم: فیه قلّه التقیة فی أخبار زرارة.

223. ج 7، ص 94، حدیث سوم: أیضاً فیه ان زرارة کان یری حجیّة الشهرة.

224. ج 7، ص 104، حدیث هفتم: فیه الاجماع أو الشهرة.

225. ج 7، ص 105: فیه الاجماع.

226. ج 7، ص 115: فیه الاجماع.

227. ج 7، ص 142: فیه الاجماع.

228. ج 7، ص 157، حدیث اوّل: فیه حجیّة ما فی الشرع السابق ما لم ینسخ.

229. ج 7، ص 158، حدیث سوم: کسابقه، و فیه مقتضی الأصل (شاید و فیه معنی الاصل باشد) .

230. ج 7، ص 369، حدیث اوّل: فیه دلالة علی أن ما فی الشرع السابق یجری فی شرعنا.

ص:294

چند یادآوری

یک. مرحوم میر سیدمحمّد هاشم خوانساری گفته است که عدد این احادیث حدود پنج هزار است، اما همان طور که پیش تر گفتیم، عدد احادیثی که مرحوم سیّد عبداللّه شبّر و مرحوم شیخ حرّ عاملی در این باره گردآوری کرده اند، تقریباً یک چهارم آن است.

ظاهراً این تفاوت، نه به خاطر آن است که مصادری که در اختیار مرحوم خوانساری بوده چند برابر مصادر آنان بوده است، بلکه دقّت و مهارت فوق العاده مرحوم خوانساری موجب شده که از مدلولات التزامی هم بهره برده و به مواردی که مورد غفلت آن بزرگواران قرار گرفته، توجّه داشته باشد.

دو. گویا مرحوم خوانساری رحمه الله در صدد پاسخ به اخباری ها که می گویند مباحث اصول فقه از علمای سنّی گرفته شده بوده و خواسته اثبات کند که قواعد اصول فقه نیز ریشه در کتاب و سنّت دارد و اخباری ها هم باید به آن عمل نمایند.

سه. در این کتاب، قواعد اصول فقه مقصود بوده، نه قواعد فقه و یا اعم از هر دو. اگر گاه گاهی به مطلبی فقهی یا غیره اشاره شده، استطرادی است.

چهار. مرحوم خوانساری در هر حدیث، کلمه یا جمله ای که از آن، قاعده اصولی استفاده می شده، مشخص کرده است که ما در این مقاله به خاطر اختصار از ذکر آن صرف نظر کردیم.

پنج. آن بزرگوار در کتاب اصول آل الرسول وجه دلالت هر حدیث بر قاعده اصولی مورد نظرش را بیان کرده است؛ نه این که فقط به اشاره همان طور که در این مقاله می بینید بسنده کرده باشد.

عبارت خود ایشان در صفحه پنج رساله مبانی الاُصول که یکسال پیش از وفات خود آن را نگاشته این است:

ولمّا کان طریقة هذا العبد من عنفوان شبابه الی هذا الزمان الذی وهن العظم واشرف وعاء العمر علی انصبابه توجیه الخاطر الی تحصیل الاصول الاصیلة

ص:295

المأخوذة من أهل بیت الرسالة والفضیلة، صرفت مدّة مدیدة من زمانی فی الفحص عن الأخبار المنصوصة الملقّاة عنهم فی مقام تأسیس الاُصول القویمة، وجمعت قریباً من خمسة آلاف حدیث من الأحادیث التی یتفرع علیها الفروع الجلیلة المستقیمة، و رتبتها الترتیب المأنوس المقبول، و بیّنت ما یحتاج منها الی البیان علی وجه هو من مثلی غیر مأمول، و سمّیتها باصول آل الرسول صلی الله علیه و آله، و رجوت من حضرتهم وقوعه موقع القبول.

شش. همان طور که ملاحظه شد، در دو نسخۀ خطی که در اختیار ما بود، از حدود 230 حدیث استفاده شده است. اگر هشت نسخه ای که مرحوم آیة اللّه میر سیّد احمد روضاتی دیده اند، در کتابخانه خود ایشان باشد و بتوان از آنها استفاده کرد، شاید احادیث این ده نسخه به حدود هزار حدیث برسد. در این صورت، می توان این حدود هزار حدیث را با آنچه مرحوم میر سیّد محمدهاشم خوانساری در کنار آنها نوشته به عنوان بخشی از کتاب ایشان منتشر ساخت.

هفت. شاید با دقّت در فهرست مفصلی که مرکز تحقیقات دارالحدیث برای همه نسخه های خطی حدیث تهیه کرده، بتوان تعدادی دیگر از نسخه های کتابخانه مرحوم خوانساری را یافت، که در این صورت نیز به عدد احادیث افزوده می شود.

در پایان، باید برای بی اهمّیتی نسبت به حفظ مواریث شیعه، حتی این قبیل کتاب ها که مربوط به سده اخیر است، و از بین رفتن آنها اظهار تأسف نمود و برای مؤلفان آنها طلب رحمت کرد. آنها تلاش خالصانه خود را مبذول داشته اند و بقی ما علینا.

ص:296

حدیث چشمان آهو

حدیث چشمان آهو

اشاره

معرفی کتاب عین الغزال فی فهرس اسماء الرجال (1)

سیدصادق حسینی اشکوری

چکیده

نویسنده در این مقاله به معرفی کتاب عین الغزال فی فهرس اسماء الرجال و نویسنده آن پرداخته و از اهمیت کتاب سخن به میان آورده است.

عین الغزال شامل یک مقدمه و دو قسم و یک خاتمه بدین تفصیل است: مقدمه در سه فصل، فصل اول. شرح حال کلینی و چند فایده، فصل دوم. در مشایخ بلا واسطه کلینی، در این فصل ترجمۀ مفصّل 35 نفر از مشایخ کلینی درج شده است، فصل سوم. شاگردان کلینی، وی در این فصل به ترجمۀ ده نفر اشاره کرده است.

قسم اول. کسانی که صاحب اصل یا کتاب بوده اند. مؤلف، در پایان قسم اوّل تصریح می کند که رجال مذکور، مربوط به طبقۀ هفتم و رجال قبل از آن هستند. قسم دوم. کسانی که صاحب اصل یا کتاب نبوده اند.

سپس به باب کنی، رجال مصدّر به ابن و اخ، نسب و القاب، زنان راوی، و ذکر سفراء و ابواب در زمان غیبت و نیز بیان کذّابین و جعّالین پرداخته است. خاتمۀ کتاب مشتمل بر فوایدی در درایه است.

نام شیخ المحدثین، ثقة الاسلام کلینی و کتاب الکافی بر قله حدیث شیعه چنان می درخشد که محتاج توضیح نیست.

ص:297


1- 1) . فصل نامۀ علوم حدیث، ش 29، پاییز 82، ص 159 - 162.

بدون شک، الکافی مهم ترین جامع روایی شیعی است و به جهت همین اهمیت، حواشی، شروح و دراسات گوناگونی دربارۀ آن به رشته تحریر درآمده است.

یکی از کتاب های مدوّن در این باب، عین الغزال فی فهرس أسماء الرجال میرزا فضل اللّه لواسانی تهرانی است.

نویسنده این کتاب، میرزا فضل اللّه بن شمس الدین (حکیم الهی ثانی) ابن میرزا جعفر (حکیم الهی کبیر) ابن میرزا حسنعلی لواسانی تهرانی از اعلام سده چهاردهم هجری است. وفات وی در سال 1353 ق، بوده است. با این که این کتاب در اوائل جوانی مؤلف نوشته شده، ترتیب مباحث و عبارات موزون آن، حکایت از تحصیلات نیکو و ذوق ادبی نویسنده اش می نماید. از این رو، علّامه تهرانی در الذریعة (1)از وی با عنوان « فاضل ادیب» یاد کرده است.

لواسانی پس از خطبه کتاب، چنین می گوید:

فهذه رسالة شریفة و وجیزة لطیفة، المسماة بعین الغزال فی فهرس أسماء الرجال، ألّفها المستغرق فی فیضه الغیر المتناهی، فضل اللّه بن شمس الدین الإلهی - صانه اللّه عن ارتکاب المناهی -، وضعتُه بعد التتبع فیما قال أصحاب الرجال وبلغوا فیه إلی منتهی المقال علی وضعٍ لم ینسج ناسج علی منواله ولم یسبقنی أحد إلی تمثاله. . . .

خطبه کتابش نیز مشتمل بر براعت استهلال و دارای عباراتی لطیف است. بخشی از خطبه چنین است:

الحمد لمن حمده للحامدین منتهی المقال، وشکره للشاکرین أمل الآمال، وثناؤه للمخلصین خلاصة الأقوال، ووجوده فهرس الوجودات فی عین الکمال، الملک القدوس المهیمن المتعال، - جلّ ذکره و عزّ اسمه -، والصلاة والسلام علی من بَعَثَه لیخرج عباده من عبادة الأوثان إلی عبادته، ومن طاعة الشیطان إلی طاعته، بالنور المضیء، والبرهان المستضیء. . . وعلی أسرته خیر أسرة وشجرته خیر شجرة، الذین شدَّ بهم أزره، وأشرکهم أمره. . . .

ص:298


1- 1) . الذریعة، شیخ آقابزرگ تهرانی، ج 15، ص372 ش 2340 [1]

ترتیب مباحث کتاب

این کتاب، مشتمل بر یک مقدمه و دو قِسم و یک خاتمه است، که فهرست وار بدانها اشاره می شود.

مقدمه دارای سه فصل است:

فصل اول. شرح حال کلینی، و مشتمل بر چند فایده.

فصل دوم. مشایخ بلا واسطه کلینی، در این فصل شرح حال مفصّل 36 نفر از مشایخ آمده است.

نویسنده، مشایخ کلینی را چنین برشمرده است:

1. ابوعلی اشعری، 2. احمد بن عبداللّه بن أمیّه، 3. احمد بن محمد معروف به ابن عقد، 4. احمد بن محمد عاصمی، 5. احمد بن مهران، 6. اسحاق بن یعقوب، 7. حسن بن خفیف، 8. حسن بن فضل، 9. حسین بن حسن حسنی علوی، 10. حسن بن علی علوی، 11. حسین بن محمد، 12. حمید بن زیاد، 13. داود بن کوره قمی، 14. سعد بن عبداللّه، 15. سلیمان بن سفیان مکنی به ابوداود، 16. عبداللّه بن جعفر،17. علی بن ابراهیم بن هاشم قمی، 18. علی بن اسماعیل سندی، 19. علی بن حسن، 20. علی بن حسین سعدآبادی، 21. علی بن عبداللّه، 22. علی بن محمد بن ابراهیم بن ابان، 23. علی بن محمد بن بندار، 24. علی بن محمد بن عبداللّه، 25. علی بن موسی کمندانی، 26. قاسم بن علاء، 27. محمد بن ابی عبداللّه، 28. محمد بن اسماعیل نیشابوری، 29. محمد بن جعفر رازی، 30. محمد بن جعفر رزاز، 31. محمد بن حسن صفار، 32. محمد بن حسن طائی،33. محمد بن عبداللّه بن جعفر، 34. محمد بن عقیل، 35. محمد بن علی بن معمر، 36. محمد بن یحیی عطار.

وی در پایان این فصل، به ذکر « عُده کلینی» پرداخته است.

فصل سوم. شاگردان کلینی، به ترجمه ده شاگرد بدین عناوین پرداخته است:

1. محمد بن احمد بن عبداللّه صفوانی،

2. محمد بن ابراهیم بن جعفر کاتب نعمانی،

ص:299

3. محمد بن محمد بن عاصم کلینی،

4. احمد بن محمد بن سلیمان زراری،

5. احمد بن ابراهیم بن ابی رافع صیمری،

6. احمد بن محمد بن علی کوفی،

7. احمد بن احمد کاتب کوفی،

8. جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه،

9. محمد بن عبداللّه بن مطلب شیبانی،

10. هارون بن موسی بن احمد تلعکبری.

دو بخش اصلی کتاب با ترسیم جدول ها و رموزی همراه بوده و مطالبت آن این گونه است:

قسم اول. در بیان کسانی که صاحب اصل یا کتاب بوده اند.

قسم دوم. در بیان کسانی که صاحب اصل یا کتاب نبوده اند.

مؤلف در پایان قسم اول، تصریح می کند که رجال مذکور مربوط به طبقه هفتم و رجال قبل از آن هستند و در واقع، می توان کتاب را تتمیم الکافی و مشیخه آن دانست.

مؤلف، در بین جدول ها - که به طرزی نیکو و مختصر گردآوری شده - علاوه بر مشخص نمودن طبقه راوی و بیان شرح حال وی، نسبت به ثقه بودن یا حسن، ضعف، جهالت و. . . ، اظهار نظر نموده، به مواردی که مورد اختلاف نیز هستند اشاراتی دارد و گاهی شرح حال مختصری از بعضی از روات نیز عرضه می دارد.

سپس به باب کنی، رجال مصدر به ابن و اخ، نسب و القاب، نساء راویات، ذکر سفراء و ابواب در زمان غیبت و نیز بیان کذّابین و جعّالین پرداخته است.

خاتمه کتاب نیز مشتمل بر فوایدی در علم درایه است.

شیوه مطالب، بسط آن و انتخاب منابع به گونه ای است که از تکرار مکرّرات خودداری کرده، به نحوی مطلوب بحث نموده است.

عین الغزال در پایان فروع الکافی به سال 1315ق، در حدود یکصد صفحه چاپ سنگی شده است. تاریخ کتابت نسخه سنگی هشتم ذی قعده 1315ق، به خط یحیی بن

ص:300

محمدباقر تفرشی است و در همین سال به چاپ رسیده است. مؤلف در پایان آن به خط خویش نوشته است:

بدون اذن مؤلف کسی را حق طبع نیست، 12 ذی قعدة الحرام 1315.

اهمّ نکات چشمان آهو (عین الغزال) را می توان در این موارد خلاصه نمود:

1. جامع بودن مطالب کتاب و در عین حال اختصار آن

چون بخش عمده ای از آن مربوط به قسم اول و دوم است که با استفاده از جداول و استعمال رموز و نیز ترتیب الفبایی رجال، مراجعه بدان را ساده کرده است.

2. حسن اسلوب

ورود و خروج مؤلف در مطالب و شیوه طرح آن به گونه ای است که بنا بر تصریح مؤلف «لم ینسج ناسج منواله و لم یسبقه أحد الی تمثاله» . مؤلف مطالب را «بعد التتبع فیما قال اصحاب الرجال» نگاشته است.

3. اهمیت موضوع کتاب

با توجه به این که کتاب الکافی مهم ترین کتاب حدیثی شیعه و از قدیمی ترین کتب حدیثی به جای مانده و معتبرترین آنهاست، مطالعات و دراساتی که در آن زمینه باشد نیز می تواند از اهمیت ویژه ای برخوردار باشد.

عین الغزال، متمِّم و مکمِّل بسیار مناسبی است که به مجموعه های حدیثی شیعه اهمیتی مضاعف می بخشد و می تواند از مجموعه های مورد استفاده محققان در امر «کافی شناسی» یا «کلینی پژوهشی» باشد.

در پایان، نگارنده بر این باور است که تحقیق و نشر این اثر، خدمتی به میراث گرانسنگ شیعه است. و اللّه من وراء القصد، و هو ولیّ التوفیق و نعم المعین.

ص:301

ص:302

نگاهی به «التعلیقة علی الکافی» میرداماد

اشاره

نگاهی به «التعلیقة علی الکافی» میرداماد (1)

قاسم جوادی

چکیده

نویسنده در این مقاله، ضمن بیان مباحثی که میرداماد در تعلیقۀ خود بدانها پرداخته است، نمونه هایی از تعلیقات میرداماد را به کتاب های العقل و الجهل، فضل العلم، التوحید، باب حدوث العالم و اثبات المحدث و کتاب الحجة نمایانده است.

همان گونه که در دهمین شماره این فصل نامه، در معرفی کتاب الرواشح السماویة گفته شد، علاوه بر اشتهار میرداماد (محمد باقر بن محمد حسینی استرآبادی م1041ق) در علوم عقلی، بخش وسیعی از تألیفات او در زمینه فقه و حدیث است.

یکی از نوشته هایی که وی در زمینه علوم نقلی به رشته تحریر در آورده است، کتاب التعلیقة علی الکافی است. آن گاه که میرداماد درصدد نگاشتن تعلیقه ای بر کتاب کافی برآمد، دریافت که بررسی اسناد روایات، بر بررسی متون و مضامین آنها مقدم است. به همین مناسبت، تصمیم گرفت ابتدا در مجموعه ای موسوم به الرواشح السماویة ، از علم درایه و احوال رواتْ سخن به میان آورد و سپس به نوشتن تعلیقات خود بر متون روایات کافی شریف بپردازد.

میرداماد، نام کتاب خود را التعلیقة علی الکافی نهاد. این کتاب در سال 1403ق، با

ص:303


1- 1). فصل نامۀ علوم حدیث، ش 15، بهار 79، ص 186 - 196.

تحقیق آقای سیّدمهدی رجایی در 405 +28 صفحه در قم منتشر شده است. راقم این سطور درصدد است تا در این مقاله، به معرفی این کتاب بپردازد.

با بررسی کتاب، متوجه می شویم که میرداماد، توفیق یافته تا بر روایات کتاب های «العقل والجهل» ، «فضل العلم» ، «التوحید» و یک روایت از کتاب «الحجة» ، تعلیقاتی بنگارد و از بقیه کتاب، بازمانده است.

مباحث کتاب

مباحثی که میرداماد در تعلیقه خود بدانها پرداخته، عبارت اند از:

1. بحث های لغوی. او در بعضی از موارد، به نقد دیدگاه های لغویان پرداخته و تبحّر خود را در مباحث لغوی نمایانده است. تعلیقه نگار دربارۀ صفّین، در نقد دیدگاه صاحب القاموس المحیط می نویسد:

من تغالیط صاحب القاموس و هو رجل یتغبّب و یتغرّب فتارة یتطبّب و تارة یتعرّب أنْ قد حسب صِفّین کسِجّین. فصار ذلک من الأغالیط العامیة. (1)

او معتقد است که صِفّین، جمع سالم است و برای موضعی که جنگ با قاسطین در آن درگرفت، عَلَم شده است.

2. بحث های تفسیری که به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد.

3. بیان تصحیفاتی که در الفاظ روایات صورت پذیرفته است. در قسمت های مختلف کتاب کافی ، مشاهده می شود که بعضی از الفاظ احادیث، به صورتی ناصحیح درج شده است. از جمله این موارد، تصحیفی است که در روایت پانزدهم از باب «روایة الکتب والحدیث» رخ داده است. میرداماد، عقیده مند است که عبارت «فلم ترو عنهم» با واو غیر مشدّد، غلط است و صحیح آن «فلم نُرَوَّ عنهم» با نون مضموم و رای مفتوح و واو مشدّد مفتوح است که صیغه متکلّم مع الغیر است یا با تای مضموم که مؤنث غایب است. مصدر این کلمه، «ترویه» به معنای رخصت است.

ص:304


1- 1) . التعلیقة علی کتاب الکافی، [1] میرمحمد باقر الحسینی الاسترآبادی، تحقیق: السید مهدی الرجائی، قم: مطبعة الخیّام، 1403ق، ص377.

مورد دیگر، کلمه «غان» در باب «البدع والرأی والمقاییس» است که «عان» آمده است و از تحریفات و تصحیفات زشت به شمار می رود.

4. بحث های رجالی. این بخش، بسیار گسترده است و لازم است به خاطر این که میرداماد، تعلیقاتی بر کتاب «رجال الکشّی» نیز نوشته است، بحث مستقلی این زمینه صورت پذیرد.

5. شرح و تفسیر روایات. او در این بخش، از مسائل مختلف فقهی، تاریخی، فلسفی، عرفانی و. . . بهره جسته است.

6. استفاده از روایات سایر کتب روایی. میرداماد با استفاده از روایاتی که در سایر کتب حدیثی آمده اند، به شرح و توضیح روایات کتاب کافی پرداخته است.

به منظور شناساندن کتاب، به برخی از تعلیقات میرداماد اشاره می شود:

نمونه هایی از تعلیقات میرداماد

کتاب العقل والجهل

در تفسیر روایت «أقبل فأقبل» ، دربارۀ عقل می گوید که منظور از آن، امر تکوینی ایجادی است، نه امر تکلیفی تشریعی. سپس ادبار و اقبال را از تزاید و تنقّص عقل انسانی (قوه عاقله) می داند. او معتقد است که به سبب این ویژگی ها، عقل انسانی، محبوب ترینِ خلق در نزد خداوند و مستحق امر و نهی تکلیفی تشریعی شده است.

در ذیل روایت «إنّ أبدانکم لیس لها ثمن الا الجنة» آورده است: این که در روایت می فرماید بدن های شما بهایی جز بهشت ندارند، اشاره به این است که خداوند متعال، بهای نفس مجرّد شماست. گویا امام فرموده است: بدن هایتان، بهایی جز بهشت ندارند؛ پس آنها را به غیر بهشت نفروشید و بهای جان های مجرّدتان، فنای مطلق در خداوند است؛ آنها را هم به بهایی جز خداوند و فنای مطلق شدن در او معامله نکنید.

همچنین، اضافه بدن به ضمیر خطاب، مؤدّی این معناست که جوهر انسان، نفس ناطقه است.

ص:305

کتاب فضل العلم

روایتی در کتاب الکافی نقل شده که در آن، پیامبر صلی الله علیه و آله، علم را بدین گونه تقسیم بندی کرده است:

إنّما العلم ثلاثة: آیة محکمة، أو فریضة عادلة، أو سنّة قائمة و ما خلاهنّ فهو فضل.

میردامادْ معتقد است که منظور از آیه محکمه، علم نظری است که شامل شناخت مبدأ و معاد و رسالت می شود و از آن به فقه اکبر یاد شده است (نکته جالب توجه آن که او با وجود فقیه بودن، مباحث اعتقادی را فقه اکبر می خواند) . فریضه عادله، همان فقه اصغر است که به مباحث احکام حلال و حرام می پردازد و سنّت قائمه، علم تهذیب اخلاق و تکمیل آداب در سفر به سوی خداوند و طی مسیر در فنای فی اللّه است.

او مدّعی است که برهان صدّیقین را می توان از آیات و روایات متعددی به دست آورد. از جمله آن روایات، روایت یازدهم از باب «نوادر» است که در آن، چنین آمده است:

وجدت علم الناس کلّه فی أربع: أوّلها أن تعرف ربّک.

آن گاه می افزاید:

پس حق علم، آن است که با نگاه به «وجود بما هو وجود» ، خدا و سپس مراحل پایین تر را بشناسی، چنان که مسلک برهان لِمّی و روش صدیقین، است. صدّیقین آنان اند که با حق بر خلقْ استشهاد می کنند، نه با خلق بر حق، و سرّ گفتار خدا را می فهمند: «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» . 1

شیخ صدوق در کتاب التوحید ، به طُُرُُق متعدد روایت می کند که امام علی علیه السلام فرمود:

پیامبر را با خدای عز و جل شناختم، نه خدا را با پیامبر.

در روایت اوّل از باب «إنّه لایعرف الاّ به. . .» آمده است:

اعرفوا اللّه باللّه والرسول بالرسالة. . .

ص:306

مرحوم کلینی، این روایت را این گونه تفسیر کرده است: خداوند، اشخاص و انوار جواهر و اعیان، را خلق کرد. منظور از اعیان، همان ابدان است و منظور از جواهر، ارواح است و خداوند، نه شبیه جسم است و نه شبیه روح. وقتی خداوند از هر دو شباهت (جسمی و روحی) مبرّا شد، او را به خداوندی شناخته ای؛ امّا اگر خداوند به روح یا بدن یا نور تشبیه شد، او به خداوند شناخته نشده است.

میرداماد، اظهار می دارد که راه دیگری برای معنای روایت وجود دارد که سایر اخبارهم آن را تأیید می کنند و آن، این است که کسی که خداوند را بدون استشهاد از خلق و فقط با نظر به طبیعت هستی (بما هو هو) شناخت، او خداوند را به خداوندی شناخته است و در تفسیری دیگر می گوید کسی که هم صفات جهات کمالی خداوند را با مفاهیم و اعتبارات زاید بر ذات احدی اش شناخت، خداوند را به خدایی نشناخته است.

درباب اختلاف حدیث که در سند روایت، سُلیم بن قیس هلالی قرار دارد، ضمن تعریف از سلیم، عنوان می کند که او از خواص اصحاب امیرالمؤمنین است و کتاب شعری که مشتمل بر مطالب زشت و فاسد است، منسوب به اوست. بعد هم به نظر علّامه (1)و دیگران دربارۀ کتاب، اشاره (2)می کند.

میرداماد، معتقد است که سند روایت معروف به مقبوله عمر بن حنظله در عینِ حال که ایراداتی دارد، صحیح است و اظهار می دارد که برخی از اصحاب، محمد بن عیسی و داوود بن حصین را که در سند حدیث هستند ضعیف به شمار آورده اند؛ ولی

ص:307


1- 1) . عبارت علّامه، چنین است: والوجه عندی الحکم بتعدیل المشار الیه والتوقف فی الفاسد من کتابه. (رجال العلامة، قم: منشورات الرضی، ص83)
2- 2) . محقّق کتاب، آقای رجایی، حاشیه ای بر کلام میرداماد نوشته است و قضاوت میرداماد را دربارۀ قیس، عجیب دانسته است. به گفته او، امام صادق علیه السلام این کتاب را پذیرفته و آن را از اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله شمرده است. (التعلیقة علی کتاب الکافی، ص145) باید از جناب آقای رجایی پرسید که از کجا دانسته آنچه امام صادق علیه السلام فرموده، در مورد همین کتابی بوده که میرداماد آن را در اختیار داشته است؟ چه بسا کتابی که امام صادق علیه السلام تأیید کرده، از بین رفته باشد و کتابی که علّامه حلّی و میرداماد در اختیار داشته اند، کتاب دیگری بوده است.

هر دوی ایشان ثقه هستند. او اظهار می کند که محمد بن عیسی، عبیدی نیست؛ بلکه اشعریِ قمی است. او در مورد خود عمر بن حنظله هم اعتقاد به توثیق دارد.

کتاب التوحید

میرداماد در ابتدای تعلیقه بر این بخش، عنوان می کند که کتاب التوحید، قلب علم حدیث است و روح کتاب « الکافی » . سپس بیان می کند که علما اصرار دارند که احادیثی که اسنادی ضعیف دارند، در این کتاب (باب توحید) ذکر نشوند و در صورت ذکر، حتماً به ضعیف بودن سند آنها اشاره شود. این روش، متفاوت با شیوه ایشان در سایر ابواب است. آنان در ابواب دیگر، تساهل روا می دارند و چنین دقّتی را (خصوصاً در مندوبات احکام، مکروهات، قصص و فضایل اعمال) به کار نمی بندند. همچنین از نقل روایات جعلی امتناع کرده، به درج این گونه روایات، حتی با تصریح بر موضوع بودنشان راضی نمی شوند.

میرداماد، در پایان، از تمام کسانی که از او اجازه روایت دارند، به اصرار می خواهد که آنچه را دانشمندان گذشته مورد تأکید قرار داده اند، فروگذار نکنند.

باب حدوث العالم و اثبات المحدث

میرداماد با توجّه به روایات این باب، توضیح بیشتری نسبت به روایات دارد. در پایان روایت اوّل، بحثی راجع به هشام مطرح کرده و برخی از روایاتی را که در شأن اوست، نقل می کند. هشام از شاگردان ابو شاکر زندیق است و این شاگردی، عقاید هشام را در هاله ای از ابهام فروبرده است. میرداماد به این ایراد، این گونه جواب می دهد:

الحکمة ضالة المؤمن تؤخذ حیث وجدت.

در بحث قدرت خداوند، دو حدیث با هم تنافی دارند. در روایتی آمده است:

قیل لأمیرالمؤمنین: «هل یقدر ربک أن یدخل الدنیا فی بیضة من غیر أن تصغر الدنیا أو تکبر البیضة؟» .

قال: ان اللّه تبارک و تعالی لاینسب الی العجز والذی سألتنی، لایکون.

ص:308

روایت دوم چنین است:

ان عبداللّه الدیصانی سأل هشام بن الحکم، فقال له: «ألک رب؟» . فقال: «بلی» .

قال: أقادر هو؟ قال: «نعم، قادر قاهر» . قال: «یقدر أن یدخل الدنیا کلّها البیضة لاتکبر البیضة ولا تصغر الدنیا؟» . قال هشام: النظرة.

هشام، خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب می شود و بحث را مطرح می کند. امام علیه السلام در پاسخ خویش می فرماید:

. . . قادر أن یدخل الدنیا کلّها البیضة لاتصغر الدنیا و لاتکبر البیضة.

میرداماد، علاوه بر روایت اوّل که از «التوحید» صدوق نقل کرده بود، روایات دیگری را هم نقل می کند، به تحلیل و تفسیر روایات می پردازد و روایت دوم را این گونه تحلیل می کند:

هو بحسب الوجود الانطباعی الارتسامی، واللّه سبحانه قادر علی ذلک حیث أدخل الذی تراه جلیدته ناظرتک، وامّا ذلک بحسب الوجود العینی فلیس هو شیئاً یعقل و یتصوّر و یعبّر عنه بمفهوم أصلاً.

روایت پنجم، مربوط به مباحث توحید و یگانگی خداوند است. او از این روایت و برخی روایات دیگر که بدانها اشاره می نماید، چهار دلیل بر اثبات توحید اقامه می کند.

در این قسمت، سید میر احمد عاملی (داماد میرداماد) ، بر تعلیقه میرداماد، تعلیقه ای زده و توضیحاتی افزون بر توضیحات میرداماد آورده است.

در روایت ششم، امام صادق علیه السلام می فرماید که خداوند، سمیع و بصیر و عالم است، بدون این که ذات و معنای وی اختلافی داشته باشند؛ یعنی ذاتْ بسیط است و در عین حال، سمیع و بصیر و عالم است.

میرداماد، معتقد است آنچه که بوعلی سینا در کتاب های مختلفش (خصوصاً التعلیقات ) آورده است، از این روایتْ اقتباس نموده است (قد اقتبسه بعینه من مشکاة هذا الحدیث) .

ص:309

دربارۀ روایت سوم باب «الکون والمکان» می گوید:

لایحدّ ولایبعض ولایغنی، کان أولاً بلا کیف و یکون آخراً بلا أین، و کل شیء هالک الا وجهه، له الخلق والأمر تبارک اللّه رب العالمین.

میرداماد به تفسیر آیه «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ» پرداخته، احتمالاًت گوناگونی را مطرح می نماید و سپس می نویسد:

فکل شیء هالک الوجه باطل الذات فی حدّ ذاته أزلاً وأبداً الاوجهه الکریم الحق الذی هو نور الوجود الحقیقی القیوم الواجب بالذات.

در بحث از روایات صفات ذات، ضمن تمجید از روایات، اظهار می دارد که این روایات، از کُنه حکمت حقّ سخن می گویند و صفات خداوند (از جمله علم و قدرت) را عین ذاتْ معرّفی می کنند.

در باب اراده که از صفات فعل خداوند است، ایشان ضمن اشاره به دیدگاه معتزله و ابوالبرکات بغدادی که قائل به متجرّد بودن اراده خداوند هستند، اظهار می دارد که روایات، هرگز مؤدّی این معنا نیستند و اکثر و روایات، صراحت دارند که خداوند، منزّه است از این که تحوّلی در او وجود داشته باشد.

پس از ادای توضیحات یاد شده، تعلیقاتی بر روایات این باب نگاشته و معتقد است که اراده، هم از صفات ذات است و هم از صفات فعل.

نقد دیدگاه مرحوم کلینی در مباحث اراده، از دیگر مطالبی است که در این بخش آمده است. بحثی در باب شرور، پایان بخش مباحث مربوط به اراده است. میرداماد معتقد است:

الشرور الواقعة فی نظام الوجود سواء علیها أکانت فی هذه النشأة الأولی أم فی تلک النشأة الاخرة لیست هی مرادة بالذات و مقضیة بالذات، بل انما هی مرادة بالعرض و مقضیة بالعرض من حیث أنها لوازم ذوات الخیرات الواجبة.

در باب «معانی الأسماء واشتقاقها» ، روایتی بدین صورت آمده است:

عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قال رجل عنده: «اللّه أکبر» ، فقال: «اللّه أکبر من أیّ شیء؟» ، فقال: «من کل شیء» ، فقال أبوعبداللّه علیه السلام: «حدّدته» ، فقال الرجل:

ص:310

«کیف أقول؟» ، قال: قل اللّه أکبر من أن یوصف.

میرداماد می نویسد که در کتاب های مافوق الطبیعه، با برهان یقینی ثابت شد که خداوند متعال، در مجد و کمال و عزّ و جلال، غیر متناهی است و هرچه را که عقل فرض کند، خداوند به نحو غیر متناهی، بالاتر از آن است:

وکذلک آیة مرتبة فرضها العقل من مراتب تلک اللاتناهیات فانها و مافوقها الی لانهایة اللاتناهیات من کل جهة متحقّقة هناک بالفعل فی وحدة صرفة حقة.

کسی که در شناخت به مرتبه ای رسید که خداوند را کمال و فوق کمال و تمام فوق تمام دانست، امید است که به مرحله خروج از نصاب تحدید و تشبیه برسد.

میرداماد، پس از بیان مطالب فوق، می گوید اگر آنچه را که گفته شد، فهمیدی، کلام مولایمان امام صادق علیه السلام که فرمود: (أکبر من کل شیءٍ حدّدته) را خواهی فهمید. این فرمایش امام صادق علیه السلام بیانی است که با بلیغ ترین وجه، به همان مطلبی که در بالا بدان اشاره شد، پرداخته است.

او در ادامه، دربارۀ حدیثی مرسل از امام رضا علیه السلام می گوید که نظیر این احادیث، برتر از آن هستند که نیاز به سند داشته باشند و ارسال سند، مشکلی برای روایتْ ایجاد نمی کند چون متن این روایات، آسمانی است و خود روایت، گواه است بر این که از منبع وحی سرچشمه گرفته است. چنان که نهج البلاغه ، خود، بزرگ ترین شاهد بر مسند بودن خویش است.

میرداماد، در ذیل روایت دوم از باب «الحرکة والانتقال» ، روایتی دربارۀ معراج پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که راوی، سؤال هایی دربارۀ آیات سوره نجم پرسیده است و حضرت کاظم علیه السلام، بدانها پاسخ می دهد.

او در تفسیر روایت سوم از روایات همین باب، دربارۀ لزوم «ولیّ» بعد از پیامبر، مباحثی را مطرح می کند و عنوان می کند که بر پیامبر صلی الله علیه و آله واجب بود که معارف الهی را به بیانی عامّه فهم، بیان کند و مسائل غامض حِکمی و اسرار را در بطون آن کلمات قرار دهد تا هر صاحب بصیرتی به میزان اندیشه اش از آنها بهره مند شود؛ سپس اوصیا

ص:311

و اولیای آن حضرت، پرده ها را کنار زنند و اسرار را بر ملا کنند. پس تبلیغ رسالت، مرتبه نبی و رسول است و کشف و تأویل، وظیفه وصی و ولی. بدین جهت است که پیامبر صلی الله علیه و آله به امام علی علیه السلام فرمود:

انّک تقاتل علی تأویل القرآن کما أنا قاتلت علی تنزیله.

وی در پایان تعلیقه بر حدیث هفتم از «باب العرش والکرسی» ، در تشریح عبارت «انّ اللّه حمل دینه و علمه الماء» ، اظهار می دارد که در بسیاری از آیات و روایات، لفظ آب بر علم و عقل قدسی، و لفظ «ارض» بر نفس مجرد که در حقیقت، پذیرای علوم و معارف است اطلاق شده است. از همین موارد است قول خداوند که در آیه پنجم سوره حج می فرماید:

«وَ تَرَی اَلْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا اَلْماءَ اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» . 1

در باب وحدت عددی خداوند، روایات متعددی آمده است. از جمله، روایت معروفی که در روز جمل، کسی برخاست و از امام علی علیه السلام دربارۀ توحید خداوند سؤال کرد و حضرت علی نیز بدو پاسخ داد و وحدت عددی را از خداوندْ نفی نمود.

و روایت پنجم از باب «جوامع التوحید» آمده است:

الواحد بلا تأویل العدد.

ولی جمله ای از امام سجاد علیه السلام در «صحیفه سجّادیه» نقل شده است که:

لک یا الهی وحدانیة العدد.

بوعلی سینا نیز در الهیات «شفا» برخلاف کتب دیگرش قائل به وحدت عددی شده است.

میرداماد، ضمن تعلیقه بر این روایت، وحدت عددی را از خداوند نفی می کند و عبارت «صحیفه» را خلاف نصوص در دیگر مواضع می داند. او بدون توضیحی افزون بر آنچه ذکر شد، تلویحاً به عدم صدور جمله فوق از امام سجاد علیه السلام اشاره دارد و

ص:312

دلیل خلاف بودن عبارت «صحیفه» را آیۀ «لَقَدْ کَفَرَ اَلَّذِینَ قالُوا إِنَّ اَللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» 1 می داند.

در بحث از روایت ششم همین باب، در مورد جمله «خالق اذ لا مخلوق» ، معتقد به دو نحو خالقیت برای خداوند می شود: 1. خالقیت ذاتی که از صفات ذات است؛ 2. خالقیت اضافی که از صفات فعل است.

او در روایت هفتم از همین باب، به توضیح جمله «بدیع لم یکن» می پردازد و با بیان این مطلب که خداوندْ جهان را یکجا آفریده است، اظهار می دارد که تقدم و تأخّر، فقط در موجوداتِ زمانی تحقّق پیدا می کند و این نکته را مطابق مذهب حکما و برخی از معتزله (نظیر نظّام) می داند.

میرداماد با نقل کلام شهرستانی، به توجیه عقاید معتزله می پردازد و می نویسد:

لو کان قال والتقدم والتأخّر انّما یقع فی حدوثها الزمانی دون حدوثها الدهری لکان قد أصاب سرّ الحق من الحکمة.

آن گاه، داستانی را از «کشّاف» زمخشری نقل می کند که عبداللّه بن طاهر به حسین بن فضل گفت: از آیاتی که فهم آن برای من مشکل است، آیۀ «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» 2 است. حسین در جوابش گفت:

أما قوله «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» فانّها من شؤون یبدیها لاشؤون یبتدیها.

عبداللّه برخاست و پیشانی او را بوسید.

کتاب الحجة

میرداماد، از احادیث «کتاب الحجة» ، فقط به یک حدیث اشاره کرده و به تبیین واژه «زندیق» پرداخته و به دلیل اطلاق عنوان زندیق، اشاره نموده است.

گویا دین زرتشت، کتابی به نام «زند» داشته است که مجوس و ملحدان از آن پیروی می کردند. لذا به آنها زندیق گفته شده است.

میرداماد، در پایان این تعلیقه، به توثیق ابن اسحاق که از روات است پرداخته است.

ص:313

ص:314

نگاهی به «الرواشح السماویه» میرداماد (م1041ق)

نگاهی به «الرواشح السماویه» میرداماد (م1041ق)

اشاره

نگاهی به «الرواشح السماویه» میرداماد (م1041ق) (1)

قاسم جوادی

چکیده

الرواشح السماویة یکی از کتاب های میر داماد است که مقدمۀ مفصلی در شرح خطبه کلینی در الکافی دارد. این مقاله به معرفی کتاب الرواشح اختصاص یافته و در آن چکیده ای از مطالب مقدمه و راشحه های متعدد کتاب بیان شده است. همچنین در پایان، به معرفی دیدگاه میرداماد دربارۀ اخبار محرف، احادیث مصحف و احادیث موضوع پرداخته شده است.

شهرت میرداماد (محمدباقر بن محمد حسینی استرآبادی) در حکمت و فلسفه است و نوشته های فلسفی او، مدار مباحث عالی عقلی در حوزه های علمی؛ امّا تصدّی کرسی درس حکمت، او را از علوم نقلی غافل نساخته، بلکه بخش وسیعی از تألیفات وی در زمینه فقه و حدیث و. . . است.

کتاب هایی چون: سبع شداد ، الحاشیة علی الاستبصار ، الحاشیة علی رجال الکشی ، عیون المسائل ، شارع النجاة ، شرعة التسمیة ، مقالة فی تضعیف حدیث سهو النبی و. . . از کتاب های وی هستند که به مباحث علوم نقلی پرداخته اند.

یکی از نوشته های میرداماد که در زمینه علوم نقلی به رشته تحریر درآمده، کتاب الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الامامیة (2)است که یک دوره مباحث

ص:315


1- 1). فصل نامۀ علوم حدیث، ش 10، زمستان 77، ص 189 - 200.
2- 2) . راشح و راشحة: ما یجری من الماء خلال الحجارة.

حدیث شناسی در آن مطرح شده است.

در این نوشتار برآنیم که کتاب مزبور را به علاقه مندان و محققان حوزه حدیث بشناسانیم. باشد که معرفی این کتاب، زمینه نشر آن را به طرزی بدیع و شکلی زیبا (1)همراه با تحقیقی عالمانه فراهم آورد!

کتاب، شامل یک مقدمه و 39 راشحه است. نگارنده در مقدمه کتاب به بیان اهمیت کافی کلینی رحمه الله پرداخته و اظهار می دارد که با توجه به گذشت حدود هفت قرن از تألیف کافی ، تا حال، کسی اقدام به حل مشکلات احادیث آن ننموده و قدمی در این راه برنداشته است. او با اشاره به این نکته که شرح احادیث اصول کافی ، تنها از عهده کسی برمی آید که از علوم عقلی و نقلی بهرۀ کافی داشته باشد، به شرح کتاب می پردازد.

کتاب الرواشح با شرحی بر مقدمه مرحوم کلینی که در سرآغاز کافی آمده است، شروع می شود و سپس به رواشح سی و نه گانه پرداخته می شود.

راشحه اول : در این راشحه، اقسام اولیه حدیث (حدیث صحیح، قوی، موثق، حسن و ضعیف) بیان شده و اصطلاحاتی مانند سند، اسناد، حدیث متواتر و واحد، توضیح داده شده است.

راشحه دوم : بیان دیدگاه های علمای اهل سنّت، نظیر ابن صلاح، ابن جماعه و طیّبی دربارۀ تعریف حدیث صحیح و نقد و بررسی این دیدگاه ها.

راشحه سوم : بیان طبقات سه گانه اجماع و اشاره به برتری و فضیلت هر طبقه بر طبقه بعد از آن.

راشحه چهارم : بحث دربارۀ ابراهیم بن هاشم و بیان نظرات اصحاب در مورد حسن بودن یا نبودن احادیث وی و نظر مؤلف، مبنی بر صحیح بودن این احادیث.

راشحه پنجم : در این راشحه از اختلاف در حسن بودن احادیث عبدالعظیم حسنی،

ص:316


1- 1) . ظاهراً آخرین چاپ این کتاب، افست از روی چاپ سنگی است: قم، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی،1405ق.

سخن به میان رفته است و منشأ اختلاف، عدم وجود نص بر وثاقت او ذکر شده است.

نظر میرداماد دربارۀ عبدالعظیم حسنی این است که اگر هیچ نصی بر وثاقت وی وجود نداشته باشد، الاّ جمله معروفی که امام هادی علیه السلام [پس از این که عبدالعظیم حسنی دین خویش را بر آن امام عرضه کرد] بیان فرمود، برای وثاقت او کافی است.

راشحه ششم : ابواسحاق، ثعلبة بن میمون کیست؟ مؤلف محترم با جستجو در کتاب های مختلف اصحاب، ثابت می کند که احادیث وی صحیح هستند.

راشحه هفتم : شهید اول در یکی از ابواب کتاب اللمعة الدمشقیة می گوید: . . . قال بعض الأصحاب انّ هذا الطلاق لایحتاج الی محلّل. . . .

میرداماد منظور از «بعض الأصحاب» را عبداللّه بن بکیر می داند و او را با توجه به گفتار شهید ثانی، غیر امامی می شمارد و سپس اقوال برخی از علما را نسبت به عبداللّه بن بکیر و روایات او نقل می کند و به بحث دربارۀ شخصیت او می پردازد.

راشحه هشتم : در این راشحه دربارۀ ابوعیسی محمد بن هارون الوراق، بحث شده و از او به عنوان یکی از اجلّه متکلمان شیعه سخن به میان می آید. مؤلف، نظرات سید مرتضی، نجاشی، تفتازانی، امام فخر رازی و ابن داود را دربارۀ وی بیان کرده، سپس نتیجه می گیرد که وی از ممدوحین است و احادیث او حسن می باشد.

راشحه نهم : مشهور است که چون اسماعیل بن ابی زیاده سکونی، عامی است، لذا احادیث او مطروح و غیر مقبول می باشد؛ امّا میرداماد معتقد است که علاوه بر غلط بودن این مطلب، سکونی ثقه است و احادیث او موثق است.

راشحه دهم : در این راشحه، بحث از جرح و تعدیل است و نظر میرداماد این است که جرح و تعدیل اگر از باب نقل و شهادت باشد، حجت شرعی است؛ ولی اگر اجتهاد باشد، قابل اعتماد نیست.

راشحه یازدهم : مؤلف محترم، در ادامه مباحث قبلی، این سؤال را مطرح می کند که آیا حکم های علّامه حلی، محقق و شهید، در کتاب های استدلالی، مبنی بر صحت حدیث، در حکم تزکیه و تعویل است. سپس در پاسخ می گوید: چون ممکن است این احکام اجتهادی باشد، لذا برای مجتهدان دیگر قابل قبول نیست.

ص:317

راشحه دوازدهم : در راشحه دوازدهم دربارۀ الفاظ جرح و تعدیل، نظیر خیّر، فاضل، خاص، ممدوح، زاهد، ضعیف، کذّاب، وضّاع، کذوب و. . . بحث می شود.

راشحه سیزدهم : بحث دربارۀ «مجهول» است؛ چه مجهول اصطلاحی (کسی که رجالی ها به مجهول بودن او تصریح کرده اند، نظیر اسماعیل بن قتیبه) و چه مجهول لغوی (کسی که اصلاً اسمش در کتب رجال نیامده است) .

راشحه چهاردهم : در این راشحه، بحث دربارۀ اصحاب روایت و اصحاب ملاقات است. برخی از اصحاب، امامی را ملاقات کرده اند؛ ولی روایتی از آن امام نقل نمی کنند.

راشحه پانزدهم : بحث دربارۀ صفوان بن یحیی است که او روایاتی را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است. با این که وی عصر حضرت را درک نکرده است، پس چگونه اصحاب احادیث او را تصحیح کرده، در اصحاب اجماع از طبقه سوم قرار داده اند؟ روایات او از امام صادق علیه السلام با واسطه بوده و عدم ذکر واسطه، با «صحت» منافات دارد. میرداماد بعد از بیان اشکال، به پاسخ این سؤال می پردازد و در نهایت هم (با توجه به سخنانی که دربارۀ او نقل می کند) می فرماید که هرگز اسقاط از قبل صفوان، حدیث او را از «صحت» خارج نمی کند.

راشحه شانزدهم : بحث این راشحه، دربارۀ مراسیل ابن عمیر است و در نهایت، نظر میرداماد این است که در حقیقت، مراسیل او مسانید است؛ نه این که مراسیل او حکم مسانید را دارد (چنانچه توهم می شود) .

راشحه هفدهم : آداب نجاشی را در نقل، بیان می کند.

راشحه هجدهم : ابتدا جمله ای را از کشّی دربارۀ حمدان بن احمد می آورد که ابن داود آن جمله را از «رجال» کشّی نقل می کرده است. طبق آن نقل، کشّی حمدان بن احمد را از خاص الخاص اصحاب و اصحاب اجماع به شماره آورده است. سپس به بحث دربارۀ جمله ای که نقل شد، می پردازد و می فرماید: این جمله در «رجال» کشّی که فعلاً در اختیار ماست، وجود ندارد. شاید ابن داود به اصل کتاب کشّی دسترسی

ص:318

پیدا کرده و این مطلب را در آنجا دیده است.

راشحه نوزدهم : بحث دربارۀ محمد بن اسماعیل است که از فضل بن شادان روایت کرده است.

راشحه بیستم : بحث از تفاوت مشیخه و مشیخه و شیخه و شیخه و شیخان و شیخان می باشد. (1)

راشحه بیست و یکم : در این راشحه، سخن دربارۀ محمد بن احمد علوی است که از ابی هاشم جعفری روایت کرده است.

راشحه بیست و دوم: در این راشحه به بحث از اعمش کوفی (کسی که شیعه و سنی او را به عنوان یک فرد ثقه می شناسند) پرداخته اند؛ ولی در کتب رجال، بحث دربارۀ او مسکوت گذاشته شده است.

راشحه بیست و سوم : بحث دربارۀ حسین بن علی بن سفیان بن خالد بن سفیان (معروف به ابو عبداللّه البزوفری) است.

راشحه بیست و چهارم : در این راشحه، واژه های سعی، غی و رشد معنا می شود.

راشحه بیست و پنجم : تحقیق دربارۀ سوید بن قیس و ذو الیدین و ذو الثدیه می باشد.

راشحه بیست و ششم : بحث دربارۀ ابن سنان است که بین ابوعبداللّه محمد بن خالد برقی و اسماعیل بن جابر واقع شده است. نظر میرداماد این است که این شخص، محمد بن سنان است که مشهور، عدم وثاقت اوست؛ نه عبداللّه بن سنان که وثاقت او اتفاقی است. چون برقی و محمد بن سنان در یک طبقه هستند و هر دو از اصحاب امام رضا علیه السلام هستند؛ ولی عبداللّه بن سنان از اصحاب امام صادق علیه السلام است.

راشحه بیست و هفتم : بحث در ضابطه های «نسبت» و موارد اختلاف آنهاست،

ص:319


1- 1) . مشیخه جمع شیخ می باشد، نظیر شیوخ و اشیاخ و مشایخ؛ ولی مطرّزی گفته است که اسم جمع است و مشایخ هم جمعش می باشد؛ اما مشیخه اسم مکان است و جایگاه ذکر شیوخ. شیخه یعنی پیری و شیخه یعنی پیر زن. شیخان تثنیه شیخ می باشد و شیخان اسم محلی در مدینه است.

نظیر همدانی و همدانی، قاسانی و قاشانی، عُمانی و عَمانی و. . . .

راشحه بیست و هشتم : بحث در گفته های متعدد محدّثان در نقل روایت است که گاهی صیغه مجهول ذکر می کنند و گاهی معلوم.

راشحه بیست و نهم : بحث این راشحه، دربارۀ اصول اربعمأه است که گفته شده آنها را چهار صد نفر از شاگردان امام صادق علیه السلام نوشته اند.

راشحه سی ام : بحث در تفاوت بین تخریج و تخرّج در اصطلاح علم رجال، فقه، اصول و حدیث است.

راشحه سی و یکم : ذکر دیدگاه های مختلف دربارۀ تعدد افراد در جرح و تعدیل و شهادت، موضوع این راشحه است. آیا تعدد شرط است یا شرط نیست یا در برخی شرط است و در برخی شرط نیست؟

راشحه سی و دوم : در این بخش، بحث دربارۀ تعارض جرح و تعدیل است که در صورت تعارض، کدام یک متقدّم است؟ نظر میرداماد این است که هیچ کدام رجحانی بر دیگری ندارد و نظری را که قائل به تقدم جرح است، رد می کند.

راشحه سی و سوم : بحث از این است که اگر فردی توثیق شد و این فرد از کسی روایت کرد، آیا بدون این که تصریح به وثاقت فرد دوم شود، فرد دوم هم ثقه است یا نه؟ نظرات متعددی در اینجا مطرح است که به طرح آن نظرها و بحث دربارۀ آنها پرداخته شده است. نظر میرداماد این است که اگر کسی عادت او این باشد که جز از «عدل» روایت نمی کند، نقل روایت او به منزله توثیق و تعدیل آن فرد است و الّا نه.

راشحه سی و چهارم : این راشحه، ادامۀ بحث قبلی می باشد که: اگر کسی ثقه است و معمولا هم از ثقه نقل می کند، در عین حال اگر از ضعیفی نقل کرد، این قابل قبول نمی باشد. در بخشی دیگر از این راشحه به بحث مقابل می پردازد که گاهی از روایات افراد ضعیف (که طبق قاعده ضعیف است) روایاتی استثنا شده که قابل قبول اند؛ از جمله در مورد احمد بن هلال (با این که او محکوم به غلو شده، ولی در عین حال) ابن غضائری می نویسد که روایات او قابل اعتماد نیست، مگر آنچه وی از کتاب مشیخه از

ص:320

حسن بن محبوب نقل کرده است و نیز مانند طلحة بن زید که شیخ می فرماید «مذهبش عامی است؛ ولی کتابش قابل اعتماد می باشد» .

راشحه سی و پنجم : بحث در این راشحه دربارۀ تعیین ابن غضائری است. ابن غضائری ای که علّامه و ابن داود در دو بخش جرح و تعدیل از او نقل می کنند، غیر از ابن غضائری ای است که استاد شیخ طوسی و نجاشی و دیگران بوده است.

راشحه سی و ششم : بحث در اقسام پنج گانه حدیث است که آیا در ترجیح در طول یکدیگر قرار دارند یا بعضی هم رتبه با بعضی دیگر هستند؟

راشحه سی و هفتم : در ادامۀ راشحه سی و ششم، بحث دربارۀ اقسام فرعی حدیث می باشد که مندرج در تحت همان اقسام پنج گانه اند؛ مخصوصاً قسمت پنجم که خبر ضعیف می باشد. اصطلاحات حدیثی ای که در این بخش بدانها پرداخته شده، خیلی زیاد است. این قسمت، گسترده ترین راشحه از کتاب رواشح می باشد که از مجموع کتاب، 82 صفحه به این راشحه اختصاص دارد (که بعد از اشاره به راشحه سی و هشتم و سی و نهم به بحث های تفصیلی کتاب دربارۀ اخبار تحریف شده و تصحیف شده و اخبار موضوعه می پردازیم) .

راشحه سی و هشتم : بحث این راشحه در تفاوت بین حدیث قدسی، قرآن و احادیث نبوی است.

راشحه سی و نهم : بحث دربارۀ اقسام حکم عقل است که یا به مباحث اعتقادی مربوط می شود یا احکام شرعی. احکام شرعی هم اعم از حکم وضعی و حکم تکلیفی است.

اخبار محرّف

میرداماد دربارۀ اخبار تحریف شده می فرماید که تحریف ها دو دسته هستند: یا تحریف در اثر زیاد شدن است و یا کم شدن و یا جایگزین کردن چیزی به جای چیز دیگر و هر سه قسم هم یا در متن صورت می پذیرد و یا در سند. وی احادیث متعددی را ذکر می کند که یا از جهت سند و یا متن، تحریف شده اند و از جمله، حدیث منقول

ص:321

از امام باقر علیه السلام است در بحث توحید که حضرت در ضمن حدیث می فرماید: «لعل النمل الصغار یتوهّم أن للّه تعالی زبانیین» . زبانی، شاخک مورچه را می گویند؛ ولی این کلمه تحریف شده است به زبانیتین (1)(و زبانیه به فرشتگان عذاب می گویند) .

احادیث مصحّف

میرداماد می فرماید که تصحیف بر دو قسم است:

1) محسوس لفظی؛

2) معقول معنوی.

محسوس لفظی نیز به دو قسم:

1) از طریق تصحیف بصری؛

2) از طریق تصحیف سمعی.

وی سپس تصحیفات متعددی را در این زمینه ذکر می کند. نخست، تصحیفاتی را که از طریق بصر در اسناد و بعد در متن صورت پذیرفته یاد می کند و بعد به تصحیفاتی می پردازد که از ناحیه سمع در اسناد و متن، اتفاق افتاده است.

بعد از بیان تصحیفات محسوس لفظی به بحث از معقول معنوی می پردازد و می فرماید که منظور، آن تصحیفاتی است که در معنا تحقق پیدا کرده است؛ یعنی لفظ حدیث را به همان نحو که وارد شده، ذکر می کنند؛ ولی معنایی که بیان می شود، مطابق منظور گوینده نیست. وی در جمله احادیثی که دچار تحریف معنوی شده اند، حدیث منزلت را ذکر می کند. بعد به تصحیفاتی که در عصر خود میرداماد اتفاق افتاده، چه در لفظ و چه در معنا می پردازد؛ از جمله این تصحیفات آن است که در زیارت عاشورا اتفاق افتاده است که کلمه «تایعت» در جمله «اللّهمّ العن العصابة الّتی جاهدت الحسین علیه السلام و شایعت و بایعت و تایعت علی قتله» را به «تابعت» تبدیل کرده اند. (2)

ص:322


1- 1) . که این تحریف، همچنان در روایت «بحار» هست (چاپ بیروت، ج69، ص 293) .
2- 2) . اکنون نیز در مفاتیح الجنان [1]کلمۀ «تابعت» وجود دارد و همچنین، در زیارت عاشوراهایی که در اختیار مردم است.

همچنین، روایتی که درباب متعه است که «اگر منعی صورت نمی پذیرفت، ما زنی إلّا شفی» . در این روایت، شفی درست است نه شقی؛ و شفی به معنی قلیل است.

احادیث موضوع

میرداماد، بدترین قسم از اقسام خبر ضعیف را خبر موضوع می داند. سپس اقسام احادیث موضوع را بیان می کند. نظر ایشان این است که قطعاً بین روایات ما روایت جعلی و ساختگی وجود دارد؛ چون هم در روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و هم روایات امام صادق علیه السلام، خبر از روایات ساختگی داده شده است. از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شد که فرمود: «ستکثر بعدی القالة علیّ» ؛ یا در روایت دیگر حضرت فرمود: «یکذّب علیّ بعدی» . در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود: «لکل رجل منّا رجلاً یکذب علیه» . میرداماد می گوید: اگر این احادیث درست باشند، پس روایات جعلی وجود دارد؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام خبر داده اند و اگر این روایات را پیامبر صلی الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام بیان نفرموده باشند، خود این روایات ساختگی هستند. پس آنچه مسلم است، ساختگی بودن برخی از روایات است.

وی اقسام احادیث ساختگی را به این شرح ذکر می نماید:

1. احادیثی که توسط منسوبان به زهد و راستی ساخته شده است که بیش از بقیه اقسام احادیث ساختگی، ضرر داشته است. آنها این احادیث را قربة الی اللّه و (به گمان باطل خویش) برای آن که دل های مردم را متوجّه خداوند متعال کنند ساختند؛ سخنان زیادی از آنها مورد پذیرش واقع شد؛ چون مردم به این افراد اعتماد داشتند. احادیث آنها در باب موعظه، فضیلت ذکر، ورد، مستحبات، عبادات، مناقب و کمالات گروه ها و اقوام و نسبت دادن کارهای خارق العاده به اولیاست (به نحوی که انسان آگاه، یقین می کند که اینها ساختگی هستند؛ اگرچه کرامت اولیا فی حد نفسه ممکن است) .

مؤلف، در ادامه این بخش، دیدگاه عده ای از متفکران اهل سنّت را در این باب یادآور می شود؛ از بیضاوی شارح کتاب منهاج الاُصول نقل می کند که حدیث «اقتدوا بالذین من بعدی أبوبکر و عمر» ساختگی است و همچنین از طیبی نقل می کند که به

ص:323

نوح بن ابی مریم گفته شد «این احادیثی که دربارۀ فضایل سوره ها به ابن عباس نسبت می دهی، در بین خود اصحاب ابن عباس وجود ندارد» . او جواب داد: «چون دیدم مردم از قرآن روی گردانده اند و به فقه ابو حنیفه روی آورده اند، این احادیث را ساختم» .

ابن حیان دربارۀ ابو عصمه می گوید که «جمع کل شیء الا الصدق» و همچنین از ابو مهدی نقل می کند که به مسیرة بن عبد ربه گفت «این احادیث را از کجا آورده ای که هر کسی فلان سوره را بخواند، این مقدار ثواب می برد؟» . او پاسخ داد: «آنها را جعل کردم تا مردم را بدان سوره ها ترغیب کنم» .

و همچنین، کسی از مؤمل بن اسماعیل پرسید که فلان روایت را از چه کسی نقل می کند. پاسخ داد که از فلان شیخ. سائل، از آن شیخ پرسید که از چه کسی نقل می کند. . . و به همین ترتیب ادامه داد تا به آخرین شیخ. از او پرسید که از چه کسی نقل می کند. او دست سائل را گرفت و به درون منزلی برد که عده ای از متصوفه در آنجا بودند و اشاره کرد که از این شیخ نقل می کنم. سائل، از شیخ صوفی پرسید که وی از کجا این روایت را نقل می کند؛ پاسخ داد که «ما دیدیم مردم از قرآن روی گردان شده اند؛ لذا احادیثی را ساختیم تا دل های مردم را متوجه قرآن کنیم» .

به دنبال این مطالب، مؤلف، اشکال را متوجّه عده ای از مفسران (نظیر واحدی، ثعلبی و زمخشری) می کند که این روایات ساختگی را در تفسیرهای خویش آورده اند و توجهی به هشدار دانشمندانی که گفته بودند این احادیث ساختگی است، نکرده اند.

2. دومین قسمت از احادیث ساختگی، احادیثی است که جهت نزدیک شدن به حاکمان ساخته شد. نقل می کنند که غیاث بن ابراهیم در حضور مهدی عباسی بود. مهدی از پرنده ای که از جاهای دور آمده بود، تعجب کرد. غیاث، روایتی از پیامبر نقل کرد که پیامبر فرمود: «در چهار چیز، مسابقه جایز است و یکی از آنها پرنده است» . مهدی دستور داد که هزار درهم به او پرداختند. وقتی که رفت، مهدی گفت: شهادت

ص:324

می دهم که دروغ به پیامبر بست و پیامبر صلی الله علیه و آله پرنده را نفرموده است؛ ولی او به خاطر نزدیکی به ما این حدیث را ساخت.

3. مؤلف، دسته های دیگری از حدیث سازها را زنادقه (نظیر ابن ابی العوجاء) و خوارج (نظیر ازارقه) و نواصب و بعضی از غلات (نظیر ابن الخطاب و یونس بن ظبیان و یزید الصائغ) می داند. عقیلی روایت می کند از حماد بن زید که زنادقه، چهارده هزار حدیث از قول پیامبر ساختند. وی داستان غرانیق را از ساخته های زنادقه می داند.

4. دسته دیگر، کسانی بودند که برای به دست آوردن نان، حدیث ساختند و شاهد مدعا این داستان معروف است که کسی در بغداد از احمد بن حنبل و یحیی بن معین حدیث نقل می کرد و هر دو حاضر بودند. به او گفتند: ما کی چنین چیزی گفتیم؟ گفت: مگر در دنیا فقط شما دوتا احمد بن حنبل و یحیی بن معین هستید؟ من از هفده احمد بن حنبل مطلب نوشته ام.

میرداماد، سپس جریانی را که بین عایشه و ابو هریره اتفاق افتاده را نقل می کند که ابوهریره روایتی از پیامبر نقل کرد. عایشه به او گفت: کی پیامبر چنین چیزی فرمود؟ گفت: هنگامی که پدرت را به خلافت نصب کرد!

مؤلف، بعد از شرح اقسام چند گانه، می پردازد به تصحیف های دیگری که اتفاق افتاده است، چه عمداً و چه سهواً. راوی، گاهی کلام خود را مسنداً نقل می کند و گاهی کلمات حکما را به پیامبر نسبت می دهد؛ (1)گاهی کلامی را می شنود و در آنها یک جمله (که ربطی به حدیث ندارد) ، خیال می کند که جزو حدیث است؛ بعد آن را به عنوان حدیث نقل می کند. نکته ای که در این بخش قابل تأمل است، این است که میرداماد در این بخش، بیان می کند که یکی از کارهای جاعلان حدیث، این بوده که حدیث ضعیف السند را با سند صحیح نقل می کردند که اگر چنین کاری صورت پذیرفته باشد، برای

ص:325


1- 1) . آقای مونتگمری وات در کتاب فلسفه و کلام اسلامی، ص87، همین نظر را اظهار می دارد: بیشتر اقوال حکیمانه موروثی خاورمیانه نیز به [حضرت] محمد صلی الله علیه و آله نسبت داده می شد.

سندهای صحیح هم مشکل ایجاد می شود و باید به سراغ راه دیگری جهت پذیرش روایات رفت. (1)

در ادامه کتاب، مؤلف به نقل نظریه ای می پردازد که عده ای معتقدند که اصلاً جعل حدیث، هنگامی که نفعی بر آن مترتب شود، جایز است (مثلاً مردم ترغیب به دین شوند یا باعث پرهیز مردم از گناه شود) و استدلالشان هم به این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: «من کذب علیّ متعمداً لیضلّ به الناس، فلیتبوّأ مقعده من النار» و تحلیلشان این است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: «من کذب علیّ» ؛ امّا ما که دروغ علیه پیامبر نمی سازیم؛ بلکه حدیث برای عزت پیامبر و رونق دین او می سازیم.

مؤلف، در پایان این بخش به کتاب هایی که در زمینه احادیث جعلی نوشته شده، اشاره می کند و می گوید: بهترین کتابی که در این زمینه نوشته شده است، کتاب «الملتقط فی تبیین الغلط» نوشته حسن بن محمد صنعانی است و در رتبه بعد از آن، کتاب ابو الفرج ابن جوزی است. البته در این کتاب ها گاهی عده ای از روایات را جزو روایات جعلی ذکر کرده اند که جعلی نیستند. مؤلف، سپس چند حدیث از این احادیث را نقل می کند و می فرماید که اکثر این روایات، جعلی نیستند.

مرحوم میر، در بخش پایانی با اشاره به وضعیّتی که در عصر امویان و عباسیان به وجود آمد، معتقد است که در این عصر، احادیثی ساخته شد و این احادیث به صحاح راه پیدا کرد که آثار «جعل» در آنها مشهود است و در عین حال، نقل می شوند و هیچ تعرضی هم نسبت به آنها نمی شود.

ص:326


1- 1) . ربما وجد حدیثاً ضعیف الاسناد، فرکب له اسناداً صحیحاً للترویج. (الرواشح، ص 198) . [1]

نگاهی به شرح صدر المتألهین بر اصول الکافی

نگاهی به شرح صدر المتألهین بر اصول الکافی

اشاره

نگاهی به شرح صدر المتألهین بر اصول الکافی (1)

علی نصیری

چکیده

شاید بتوان گفت که شرح ملاصدرا بر اصول الکافی تنها اثر اوست که در موضوع شرح روایات از وی به یادگار مانده است. نویسنده در این مقاله به معرفی این اثر پرداخته و از علل تدوین شرح با نگاهی کلی بدان شرح، سخن گفته است. مشرب حدیث ملا صدرا، نگرش های عرفان در شرح ملا صدرا از مطالب این مقاله بوده و نویسنده پس از بیان مطالب یاد شده به بیان ویژگی های کتاب پرداخته و دیدگاه وی را دربارۀ مطالب مختلف تعیین نموده است. وی در پایان مقاله از مباحث مهم حدیث در نگاه ملا صدرا سخن گفته است.

مدخل

گرچه نام ملّاصدرا با فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه عجین شده و با شنیدن و دیدن این نام، بلندای افق اندیشه این اندیشمند فرزانه در زمینه فلسفه و عرفان در ذهن تداعی می شود، اما با نگریستن در آثار تفسیری و حدیثی او به خوبی مشاهده می گردد که ابعاد اندیشه ای این بزرگ مرد، تنها در معقول خلاصه نمی شود و در حوزه منقول نیز از آگاهی گسترده، بینشی استوار و نگاهی ژرف برخوردار است.

ص:327


1- 1). فصل نامۀ علوم حدیث، ش 24، بهار 81، ص 59 - 81.

تفسیر ملّاصدرا - که در 7 جلد منتشر شده - اثری گرانسنگ و ناشناخته ای است. قدرت قلم و گستره پرداخت تفسیری به جوانب معنایی آیات، از ویژگی های ممتاز این اثر است. به عقیده نگارنده، در صورتی که دست قضا مهلت و مجال کافی برای تکمیل این تفسیر می داد، بدون تردید به عنوان یکی از برترین تفاسیر شناخته می شد.

مقارنه ای نه چندان گسترده میان تفاسیر ارزشمندی همچون تفسیر المیزان با تفسیر ملّاصدرا اثبات گر این مدعاست که مفسران پسین، خواسته یا ناخواسته، تحت تأثیر افکار ملّاصدرا بوده اند.

ژرفای دانش و عمق نگاه ملّاصدرا در زمینه دانش های حدیثی، اعم از فقه الحدیث، رجال الحدیث و مصطلحات حدیث نیز شگفت آور است. با آن که از این شخصیت نامدار در موضوع شرح روایات، بر حسب اطلاع نگارنده، اثری جز شرح اُصول الکافی به یادگار نمانده، اما همین اثر برای قضاوت دربارۀ دانش حدیثی ملّاصدرا از هر جهت کافی است. در عظمت جایگاه این اثر گرانسنگ و بلندای اندیشه های حدیثی صدرالمتألهین همین بس که جامع معقول و منقول، مرحوم علّامه شعرانی در حاشیه خود بر شرح ملّاصالح مازندرانی بر اصول الکافی - آنجا که به آخرین حدیثی می رسد که ملّاصدرا توفیق شرح آن را داشته است - چنین نوشته است:

این حدیث، آخرین حدیثی است که صدرالمتألهین شیرازی رحمه الله در اصول الکافی توفیق شرح آن را یافته است. او در این شرح، نوآوری داشته و در تبیین گفتار ائمه علیهم السلام دربارۀ توحید و مسائل اصولی، مباحث برهانی را آورده، نه ادلّه خطابی برای اقناع عوام. . . و آن که در شرح پیشگام است، بر سایر شارحان برتری دارد؛ چه، تمام آنچه در شرح های بعدی آمده، یا از لفظ و عین عبارت و محتوای شرح ملّاصدرا برگرفته اند، یا تنها از معنا و محتوای آن برگرفته و از مطالعه آن شرح، الهام گرفته و مطالبی نزدیک به آن را گفته اند. و هیچ کس از شارحان پس از این حدیث - که شرح تحقیقی ملّاصدرا در آن پایان یافته، شرح ژرف و تحقیقی به سان شرح احادیث پیشین ارائه نکرده اند، مگر یاد کرد رخدادهای تاریخی یا تفاسیر لفظی یا به مناسبت نقل یک مطلب.

ص:328

و اگر چنین تحقیقی برای برخی از ایشان رخ نموده، بسان صاحب وافی، آن نیز از تحقیقات صدرالمتألهین در جاهای دیگر برگرفته شده است؛ زیرا مرحوم فیض به کتاب های صدرالمتألهین احاطه داشته و بیش از دیگران، مطالب او را ضبط کرده است و مجلسی رحمه الله در مرآة العقول و بحارالأنوار بسیاری از مطالب را از ملّاصدرا با عنوان: بعض المحققین و بعض الأفاضل نقل کرده و گاه، مطلبی را با تغییر الفاظی از کتاب او - بی آن که به او نسبت دهد - نقل کرده است. . . . (1)

نگاهی کلی به شرح اُصول الکافی

آن سان که از عنوان کتاب و نیز از مقدمه ای که ملّاصدرا در تبیین هدف خود و ضرورت تدوین چنین اثری نگاشته، می توان دریافت که مقصود او از نگارش این کتاب، شرح روایات اصول الکافی بوده و بس.

عبارت ذیل، نشانگر چنین مقصدی است:

ولقد ابتلینا بجماعة یرون التعمق فی الأمور الربانیة بدعة، والتدبر فی الآیات الالهیة خدعة؛ کانّهم الحنابلة من کتب الحدیث؛ (2)

به گروهی گرفتار شده ایم که معتقدند ژرف اندیشی در امور خداشناسی بدعت و تفکر در آیات الهی نیرنگ بازی است؛ گویا آنان حنبلی های نگاشته های حدیثی هستند.

امور ربانی و آیات الهیِ مورد نظر ملّاصدرا - که حنابله یا قشری گراها از تعمق در آنها پروا دارند - همان معارف دینی است، که در دو حوزه عقاید و اخلاق ارائه شده و مرحوم ثقةالاسلام کلینی با اقدامی کاملاً بجا و شایسته، روایات مرتبط با آنها را در جلدهای نخست جامع روایی خود آورده و نام اصول الکافی بر آنها نهاده است. روشن است که ملّاصدرا در زمینه تحقیقات و مطالعات روایی فقط به اصول و

ص:329


1- 1) . شرح ملّاصالح، حاشیه مرحوم شعرانی، ج 5، ص 169 - 170. آخرین روایت مورد نظر شعرانی این روایت است: «نحن ولاة امر اللّه و خزنة علم اللّه و عیبة وحی اللّه» . (شرح ملّاصدرا، ج 1، ص 192) .
2- 2) . الکافی، ج1، ص 168.

معارف نظر داشته، نه فروع و احکام فقهی.

شرح صدرالمتألهین نخستین بار با چاپ سنگی در قطع رحلی انتشار یافت و سپس بخش هایی از آن (کتاب العقل و الجهل، بخشی از کتاب الحجّة و بخشی از کتاب التوحید) با تحقیق محمد خواجوی در دسترس علاقه مندان قرار گرفت.

خواجوی در بخشی از مقدمه این کتاب چنین آورده است:

پس از پایان یافتن تصحیح کتاب مفاتیح الغیب، نگاشته فیلسوف الهی و حکیم صمدانی صدرالمتألهین شیرازی رحمه الله، مؤسسه مطالعات و تحقیقات علمی - فرهنگی از من خواست تا یکی از کتاب های ایشان را تصحیح کنم و آن را با تحقیق و تنقیح منتشر سازم و آن کتاب، شرح اُصول الکافی است که از مهم ترین شرح های اصول الکافی برشمرده می شود. . . . (1)

گذشته از مقدمه خواجوی، استاد علی عابدی شاهرودی مقدمه مبسوطی در 140 صفحه نوشته، که دربرگیرنده آموزه های ارزشمندی در زمینه دانش حدیث از جمله اختلاف قدما و متأخران در تقسیم بندی خبر، شیوه کلینی در الکافی ، طرق تشخیص مشترکات و. . . است.

صدرالمتألهین در آغاز شرح خود، پس از تمجید از دانش های حدیثی، شرح روایات و بازشناساندن معارف بلندی را که در دل آنها آمده - از آرزوها و دغدغه های دیرینه ذهنی خود دانسته، که گرفتاری ها و موانع روزگار، اجازه تحقیق این آرزو را به او نمی داده است، تا آن که در پی درخواست شماری از دوستان و برادران دینی به این مهم، همت گمارده است. (2)

انتخاب کتاب الکافی ظاهراً بدان دلیل بوده که او این کتاب را بهترین اثر در این موضوع می دانسته است؛ زیرا در تمجید از این کتاب چنین آورده است:

إن أحسن أحادیث مذکورة رویت لنا منهم، و ابهی درر کلمات منثورة نقلت إلینا عنهم. . . أحادیث کتاب الکافی التی ألّفها و جمعها أمین الإسلام و ثقة

ص:330


1- 1) . همان، ص 3. [1]
2- 2) . همان، ص 169. [2]

الأنام، الشیخ العالم الکامل و المجتهد البارع الفاضل محمد بن یعقوب الکلینی - أعلی اللّه قدره -؛ (1)

بهترین احادیث گردآوری شده و گرانبهاترین گفتار گوهر بار که از سوی ائمه علیهم السلام برای ما نقل و روایت شده. . . روایات کتاب الکافی است که ثقةالاسلام کلینی آن را گردآوری کرده است.

نکته جالب توجه آن که از برخی شواهد برمی آید که ایشان تحقیقات نقلی خود در بارۀ قرآن و سنت را در اواخر زندگی و در حال و هوایی که نوعی قبض و تحسّر از رویکرد دوران عمر به مباحث عقلی از خود بروز داده، نگاشته است.

شاهد نگاشتن این آثار در بخش پایانی عمر، آن است که وی در آغاز تفسیر (2)خبر از عزم جزم خود برای تکمیل کار داده است، با این حال توفیق اجرای آن را نیافته است.

چنان که ناسخ کتاب در پایان جلد دوم کتاب چنین آورده است:

تقریر و تحریر صدر الافاضل و المتألهین (ملّاصدرا) (قده) تا بدینجا تمام شد و گفتار ایشان کامل نشده، در اثنای شرح از دارِ دنیا رحلت کرده است.

در پایان برخی از نسخه ها آمده است: تا بدینجا سیاهه شرح اُصول الکافی پایان یافته و سخن شارح با آمدن قضای اجل الهی قطع شده است. (3)

دلیل دوم، ابراز تأثّر و تحسّر ملّاصدرا از صرف بخش عظیم عمر در مباحث عقلی در آغاز حلقاتی از تفسیر است. او در آغاز جلد ششم می نویسد:

پس از آن که بیشتر کتاب های فلاسفه را - که به فضیلت و چیره دستی مشهورند - مورد بررسی قرار دادم و بیشتر نگاشته های متفکران را - که در علم و شریعت دانی شهره اند - ورق زدم، از تشنگی ام در طلب کشف و یقین سیرابی حاصل نشد و حرارت و آتش اشتیاقم در رسیدن به معرفت حقایق

ص:331


1- 1) . همان، ص 166 - 167.
2- 2) . ر. ک: تفسیر القرآن الکریم، ج 5، مقدمه. و نیز آغاز شرح الکافی شرح اُصول الکافی، ج 1، ص 170.
3- 3) . همان، ج 2، ص 617.

دین خاموشی نگرفت. . . تا آن که به سوی قرآن بازگشتم و در معانی آن به جستجو پرداختم. . . دریافتم که - بحمدللّه - قرآن مقصود هر کاوش و پایان هر اشتیاقی است. (1)

مشرب حدیثی ملّاصدرا

صدرالمتألهین، پیش از هر عنوان علمی دیگر، فیلسوف و عارف است و اساس فکری ایشان با این دو دانش شکل گرفته است. گرچه - چنان که پیشتر گفتیم - او در محدوده این دو دانش محصور نماند و با روی آوردن به قرآن و سنت خود را از اسارت آنها نیز آزاد کرد، اما به هر حال، تأثیر مبانی و گرایش به این دو دانش در همه یا بیشتر آثار ملّاصدرا هویداست. این مدعا در شرح او بر روایات الکافی نیز صادق است.

شاهد گرایش صدرالمتألهین به مبانی فلسفی در شرح روایات آن است که او هرگونه مخالفت با تعمق در معارف الهیِ انعکاس یافته را برخاسته از اندیشه حنبلی نگری می داند، که بر قشر و ظاهر روایات بسنده کرده و خود را از گوهرهای درون این صدف ها محروم ساخته اند.

بنگرید به این روایت:

إن ّ الناس اَلوا بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی ثلاثة: . . . و جاهل یدع العلم لا علم له معجب بما عنده. . . ؛ (2)

مردم، پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله به سه دسته رجوع کردند: . . . و نادانی که ادعای علم دارد، حال آن که فاقد علم است و به جهل خود فریفته است.

وی به فقیهانی که تنها به فتوا دادن بسنده کرده و علم دین را منحصر به فقه دانسته و از تهذیب و سیر و سلوک روی گردانده اند، شدیداً حمله می کند:

بدان، آنان که بیش از دیگران مغرور و خود فریفته اند، گروهی هستند که تنها به علمِ فتوا و احکام و حفظ مسائل حلال و حرام بسنده کرده و گمان کرده اند

ص:332


1- 1) . تفسیر القرآن الکریم، ج 6، ص 1.
2- 2) . اصول الکافی، ج 1، ص 33. [1]

که آن، علم دین و علم به قرآن و سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله است، و علم راهیابی به آخرت و مجاهده با نفس و تهذیب باطن را رها کرده اند. . . تردیدی نیست اینان که تنها به صورت علم فریفته شده و به دانشی که اندوخته اند دلخوش اند و این نشئه ها را انکار می کنند؛ زیرا آنان از علومی که حقیقتاً علم است و از معارفی - که بدانها اشاره کرده ایم - آگاهی ندارند و از چنین دانشی روی گردانده و آن را انکار می کنند. (1)

صدرالمتألهین، مقصود از عقل را - که در روایت «لما خلق اللّه العقل استنطقه» (2)نخستین آفریده خدا معرفی شده - صادر اول می داند. (3)نیک می دانیم که اعتقاد به وجود صوادر عقلانیِ اولیه از جمله معتقدات فلاسفه است؛ هرچند با تعمقی در خور و شایسته در روایت استنطاق عقل، آن را بر وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تطبیق می کند. (4)در مقابل، مرحوم علّامه مجلسی به خاطر تطبیق این روایات بر عقول دهگانه و صوادر اولیه به شدت بر فلاسفه تاخته و آنان را افرادی مستبد و خودرأی در راهی غیر از شریعت معرفی کرده است. (5)

ملّاصدرا مقصود از قلب را در آیۀ «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ» 6 معنای عقلی که مدرک معانی کلی نظری است دانسته است. (6)

او معلم دوم، پس از خداوند را جبرییل دانسته و روح القدس را عقل فعّال معرفی کرده است (7)و مقصود از میزان را در آیۀ شریف «وَ اَلسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ اَلْمِیزانَ» 9 روش منطق دانسته و به کسانی که آن را ترازوی مادی متعارف معنا کرده اند، تاخته است. (8)

ملّاصدرا با درنگی هوشمندانه حدیث «أبی اللّه أن یجری الأمور إلا بأسباب؛

ص:333


1- 1) . همان، ص 66 - 67.
2- 2) . همان، ص 215.
3- 3) . همان، ص 216. [1]
4- 4) . همان، ص 216 - 217. [2]
5- 5) . مرآة العقول، ج 1، ص 30.
6- 7) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 357. [3]
7- 8) . همان، ص 554. [4]
8- 10) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 577 - 578. [5]

خداوند پرهیز دارد که کارها را جز از رهگذار اسباب تدبیر کند» (1)را ناظر به قانون علیت دانسته و بنیان تمام معارف دینی می شناسد:

واعلم إنّ هذه مسألة مهمة لا أهمّ منها لأنّ القول بالعلة و المعلول، مبنی جمیع المقاصد العلمیة و مبنی علم التوحید و الربوبیة و المعاد و علم الرسالة و الإمامة و علم النفس و ما بعدها؛ (2)

بدان این مسئله چنان مهم است که مهم تر از آن وجود ندارد؛ زیرا اعتقاد به نظام علت و معلول، بنیان تمام مقاصد علمی و پایه علم توحید و خداشناسی و معاد و پیامبرشناسی و امام شناسی و علم انسان شناسی و دیگر دانش های پس از آنهاست.

نگرش های عرفانی در شرح ملّا صدرا

ملّاصدرا معتقد است که مسخ در امت اسلامی، بسان امت موسی علیه السلام فراوان است و از آن جا که جهان آخرت، عالم ظهور باطن انسان هاست و آنان بر اساس نیت های خود محشور می شوند، صورت حقیقی آنها آشکار می گردد. (3)با این حال، بر این باور است که باطن حقیقی اشخاص برای اهل کشف و شهود در همین دنیا میسّر است:

. . . و أهل الکشف لظهور سلطان الأخرة علیهم و بروزه لهم یرون بعین البصیرة کل إنسان علی صورته إلی یحشر علیها یوم القیامة کما دلّ علیه حدیث الحارثة الأنصاری؛ (4)

صاحبان کشف و شهود، به خاطر آشکار شدن حکومتِ آخرت نگر بر آنها و هویدا شدن جهان آخرت در نظرشان، با چشم بصیرت هر انسانی را با همان صورتی که در روز قیامت محشور می شوند، می بینند، چنان که حدیث حارثه انصاری بر آن رهنمون است.

بر اساس همین مشرب عرفانی است که او میان موجودات عالم رابطه معنوی و جذبه طبیعی به ذات عالم و برخورداری از یک حقیقت روحانی قایل شده و مسئله

ص:334


1- 1) . همان، ج 2، ص 530.
2- 2) . همان. [1]
3- 3) . همان، ج1، ص 336.
4- 4) . همان. [2]

گریه مناطق زمین و فرشتگان و. . . را بر مرگ مؤمن حل کرده است.

ایشان در شرح روایت «إذا مات المؤمن، بکت علیه الملائکة و بقاع الأرض؛ هنگامی که مؤمن می میرد، فرشتگان و بخش های زمین بر او می گریند» (1)می نویسد:

فلکل موجود فی عالم الأرض و بقاعها رابطة معنویة و ضوء ذاتی و انجذاب طبیعی إلی ذات العالم، لما علمت من کون بواطنها و أرواحها متصلة به؛ إذ کل ما فی هذا العالم له حقیقة روحانیة بها یسبّح للّه تعالی و یحمده؛ (2)

هر موجودی در زمین و بخش های آن، ارتباط معنوی و روشنایی ذاتی و کشش طبیعی با ذات هستی دارند؛ زیرا چنان که دانستی، باطن و روح این اجزای هستی با ذات آن متصل است و هر آنچه که در این دنیاست، دارای حقیقتی روحانی است که به کمک آن، خدای تعالی حمد و تسبیح می شود.

صدرالمتألهین مقصود از اهل ذکر را در آیه شریف «فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ؛ 3 اگر نمی دانید، از اهل ذکر بپرسید، صاحبان مکاشفات می داند، که می توانند دانش را از عالم بالا (لوح محفوظ) به استقلال، بسان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یا به پیروی آن حضرت، بسان اهل بیت علیهم السلام بر صفحه جانشان جاری سازند. (3)

ویژگی های کتاب

اشاره

ملّاصدرا برخلاف علّامه مجلسی - که متن روایت را در بالای هر صفحه نقل کرده و شرح آن را در پایین صفحه آورده -، شرح و تفسیر احادیث را در متن کتاب، پس از نقل متن روایات، جای داده است. او، در ابتدا، سند روایت را به نقل از الکافی ارائه می کند و پس از ذکر نام هر راوی، به صورت مزجی، به بحث های رجالی دربارۀ وثاقت یا ضعف او پرداخته، آن گاه متن روایت را نقل کرده و در پی آن، روایت را از جهت لغوی و مدلولی شرح داده است. از این جهت، شرح ملّاصدرا به شرح ملّاصالح مازندرانی نزدیک است.

ص:335


1- 1) . الکافی، ج 3، ص 254. [1]
2- 2) . شرح اُصول الکافی، ج2، ص 149. [2]
3- 4) . همان، ص 261. [3]

امتیازاتی که می توان برای این کتاب برشمرد، به شرح ذیل است:

1. ارائه بحث های مبسوط و دقیق رجالی

علّامه مجلسی، با اختیار سبکی ویژه، پس از نقل روایت تنها به ذکر درجه روایت از نظر مقبولیت و ضعف با عباراتی نظیر صحیح، صحیح کالحسن، موثّق، حسنه، ضعیف و. . . بسنده کرده است. در واقع، ایشان نتیجه نگرش و بررسی رجالی خود را در قالب اصطلاحات ویژه رجالی و حدیثی منعکس می سازد، بی آن که به بررسی رجالی میدانی تک تک راویان بپردازد؛ اما صدرالمتألهین بررسی های رجالی مبسوطی را دربارۀ هر یک از راویان ارائه می کند.

به عنوان مثال، ایشان بحث نسبتاً مبسوطی را به اثبات وثاقت زرارة بن اعین (1)و اَبان بن تغلب (2)اختصاص داده است.

او برای اثبات وثاقت زراره، گفتار کشّی، شهید ثانی در حاشیه رجال الکشی و سید بن طاووس را ذکر کرده و با اشاره به برخی از قدحهایی که دربارۀ شخصیت زراره رسیده و آن را مصداق آیۀ شریف «أَمَّا اَلسَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی اَلْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً» 3 دانسته است؛ زیرا ائمه علیهم السلام به خاطر حفظ زرارة از خطرات دستگاه حکومتی با ابراز جملاتی در مذمت او، جان او را حفظ کرده اند. (3)

نیز به بررسی شخصیت و میزان وثاقت اَبان بن ابی عیاش و سلیم بن قیس هلالی (4)پرداخته است. ملّاصدرا روایات الکافی را با واسطه سندی دو استاد خود، شیخ بهایی و میرداماد، ذکر کرده و شیخ بهایی را تکیه گاه خود در علوم نقلی و میرداماد را پشتوانه اساسی خود در علوم عقلی دانسته است. (5)

دقت های رجالی صدرالمتألهین ستودنی است و چنین باریک بینی از یک شخصیت فلسفی، دور از انتظار است.

ص:336


1- 1) . همان، ص 166 - 169.
2- 2) . همان، ص 194. [1]
3- 4) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 167 - 168. [2]
4- 5) . همان، ص 208. [3]
5- 6) . همان، ج 1، ص 213 - 214.

او در بررسی سندی روایت «أیها الناس اعلموا أن کمال الدین طلب العلم و العمل به. . . ؛ مردم بدانید که کمال دین، طلب علم و عمل به آن است. . .» ، (1)در تبیین شخصیت رجالی هشام بن سالم به این نکته اشاره کرده که برخی اعتقاد او را فاسد دانسته اند و کشّی این اعتقاد هشام بن سالم را نقل کرده که او معتقد است خداوند دارای صورت بوده، آدم طبق مثال ربّ، آفریده است. ملّاصدرا در دفاع از هشام بن سالم آورده است:

گفتن این که خداوند صورت است، اعتقاد به جسمانی بودن خداوند را به دنبال نمی آورد؛ زیرا نظیر چنین سخنانی از عرفای کامل نیز نقل شده است و صورت در نزد ایشان دارای معنای غیر از معانی شکل و خلقت است که عرف در می یابد. (2)

ملّاصدرا با پذیرش آنچه که به هشام بن سالم نسبت داده شده، تأکید می کند که ادعای مخلوق بودن آدم علیه السلام طبق مثال خداوند به معنای باور جسمانی بودن خداوند نیست و گفتن این سخن، وهن و ضعفی را متوجه هشام بن سالم نمی سازد.

2. یادکرد دانش های حدیثی

آنچه مشهود است، طرح برخی از دانش های حدیثی در لابه لای شروح روایات است. به عنوان مثال، ایشان با مقایسه ای میان قرآن و روایات، بر این نکته پای می فشارد که روایات نیز بسان قرآن دارای ظاهر و باطن، مجمل و مبین، تفسیر و تأویل، محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ اند. (3)

ملّاصدرا برای اثبات جواز نقل به معنا چهار دلیل را ذکر کرده، آنگاه این اشکال را نقل می کند که ممکن است تجویز نقل به معنا منجر به اخلال در مقصود حدیث شود؛ زیرا علما در معانی الفاظ اختلاف داشته و برداشت آنان از معانی متفاوت است و اگر نقل به معنا جایز باشد، با فزونی و کاستی الفاظ حدیث، اصل آن از بین خواهد رفت. وی چنین پاسخ داده است که فرض تغییر در الفاظ حدیث در هر مرحله، از محل نزاع بیرون است. (4)

ص:337


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 30، ح 4. [1]
2- 2) . شرح اُصول الکافی، ج2، ص 14.
3- 3) . همان، ج 1، ص 170. [2]
4- 4) . همان، ج 2، ص 270.

همچنین اقسام شش گانه تحمل حدیث (سماع از شیخ، قرائت بر او، شنیدن هنگام قرائت دیگری بر اسناد حدیث، اجازه شیخ به نقل حدیث و مناوله و کتابت) را یاد آور شده و با تأکید بر تفاوت مراتب این اقسام، مراتب آنها را بر شمرده است. (1)

3. شرح و بسط کامل روایات

از جمله ویژگی های آثار تفسیری و روایی صدرالمتألهین - که می توان آن را از امتیازات آنها نیز شمرد - شرح و بسط همه جانبه آیه یا روایت است. نگاهی به تفسیر ملّاصدرا نشان می دهد که جولان قلم و گستره پردازش او در جوانب و حیطه های مختلف تبیین مدالیل یک آیه چقدر است. تفسیر ملّاصدرا از این جهت شبیه تفسیر مفاتیح الغیب رازی است. این امر باعث شده که جلد نخست تفسیر ایشان تنها به تفسیر بخشی کوتاه از آیات سوره بقره اختصاص یابد. او در شرح روایات الکافی نیز چنین قلمفرسایی نموده و جلد دوم کتاب، با شرح بخشی از روایات «کتاب الحجّة» خاتمه یافته است. در مقایسه ای آشکار میان شرح ملّاصدرا با شرح های ملّاصالح مازندرانی و نیز شرح مرآة العقول علّامه مجلسی می توان نتیجه گرفت که حجم شرح و بسط صدرالمتألهین به مراتب بیشتر از دو شرح دیگر است.

این امر حکایت از دو واقعیت دارد:

الف. جدّیت و تلاش همه جانبه صدرالمتألهین در تبیین مدالیل روایات و برطرف کردن تمام ابهام های موجود در آنها، و همین جدیت است که نمی گذارد او به آسانی از شرح یک روایت فارغ شده و به شرح روایتی دیگر بپردازد.

ب. گستره و عمق دانش صدرالمتألهین در زمینه های گوناگون؛ چنان که تضلع ایشان در زمینه های واژه شناسی، صرف، نحو، بلاغت، مباحث رجالی، حدیث، فلسفه و کلام، تفسیر و. . . به او توانایی و قدرت می بخشد که قلم را در مسیرهای گوناگون سیر دهد.

ص:338


1- 1) . همان، ص 273 - 274.

به عنوان نمونه، او 135 صفحه را به شرح و تبیین روایت جنود عقل و جهل، منقول از امام صادق علیه السلام (1)و 142 صفحه را به تبیین روایت امام کاظم علیه السلام خطاب به هشام بن حکم دربارۀ عقل اختصاص داده است. (2)افزون بر شرح روایات - که بسان سایر کتب در این اثر آمده است -، بخشی از مطالب به صورت استطراد و با هدف تبیین بیشتر بحث با عناوینی چون: تذکره استناریة، اعتضاد تمثیلی، تبصره و تذکره، تذنیب و. . . آمده است.

نیز، حقوق عالم بر متعلم و عکس آن (3)وسواس، انواع و عوامل آن، (4)تواضع و تکبر علما، (5)حقیقت خواب و انواع آن، (6)اقسام و مراتب مردم (7)و. . . از جمله مباحثی است که به صورت استطرادی و تفصیلی در این کتاب آمده است.

4. توجه به دیدگاه های مختلف

از امتیازات نگاشته های ملّاصدرا، بویژه نگاشته های تفسیری و روایی، توجه ایشان به نظرگاه ها و مشرب های مختلف و دفاع یا ردّ آنهاست. این امر، نشان می دهد که ملّاصدرا از آن دسته متفکرانی که به رأی دیگران وقعی ننهاده و تنها رفتن به سراغ متون دینی را برای خود امری ساده و آسان می انگارند نیست. این امر، همچنین از میزان تتبع این حکیم فرزانه از منابع دیگر نیز حکایت دارد. به عبارت روشن تر، ایشان خود را ملتزم می دیده که پیش از شرح و تبیین مدالیل روایات، یا همزمان با این کار، به منابع مرتبط با بحث مراجعه کرده و تا سرحدّ امکان به غنای آن کمک نماید.

صدرالمتألهین برخلاف مشرب خود در کتاب های فلسفی و عرفانی - که بی مهابا از فلاسفه و عرفا نام برده و به نقل مبسوط گفتار آنان پرداخته - در شرح روایات از بردن نام علما و عرفا و ذکر سخنان آنان - که در برخی موارد با مخالفت ها و مناقشاتی روبه رو هستند -، اظهار اعتذار کرده است. وی می گوید:

ولیعذرنی إخواننا أصحاب الفرقة الناجیة ما أفعله فی أثناء الشرح و تحقیق

ص:339


1- 1) . همان، ج 1، ص 538 - 599.
2- 2) . همان، ص 553 - 593.
3- 3) . همان، ج 2، ص 138 - 145.
4- 4) . همان، ج1، ص 244 - 247.
5- 5) . همان، ج 2، ص 115 - 123.
6- 6) . همان، ص 435 - 455.
7- 7) . همان، ص 573.

الکلام و تبیین المرام من الاستشهاد بکلام بعض المشایخ المشهورین عند الناس، و إن لم یکن مرضیّا عندهم نظراً إلی ما قال أمیرالمؤمنین: لا تنظر إلی من قال و انظر إلی ما قال؛ (1)

برادران شیعی باید عذر مرا بپذیرند که در لابه لای شرح و در تحقیق گفتار و مبین ساختن مقصود خود به گفتار برخی از بزرگانی که نزد مردم شهره اند - به رغم آن که شخصیت آنان نزد ایشان مورد رضایت نیست - استشهاد کرده ام، از باب فرمایش حضرت امیر علیه السلام که فرمود: به صاحب سخن نگاه نکنید، بنگرید چه می گوید.

بدین ترتیب، صدرالمتألهین گفتار محی الدین عربی را در اثبات وجود مهدی علیه السلام و صفات و کیفیت ظهور او را نقل کرده و از آن اظهار شگفتی می نماید، (2)چنان که سخن قیصری را دربارۀ بیان امکان رجعت از فصوص نقل کرده است. (3)

5. ابهام زدایی

گاهی برخی از روایات در درون خود، بدون در نظر گرفتن سایر روایات، دچار نوعی ابهام یا اشکال اند، و گاه این اشکال و ابهام در مقایسه آنها با روایات دیگر روی می نماید. در هر صورت، هنر یک حدیث شناس صاحب نظر آن است که به سادگی از کنار این گونه روایات نگذرد و کوشش نماید آن ابهام ها یا اشکال های متصوّر را رفع نماید. شرح صدر المتألهین از چنین امتیازی برخوردار است.

حدیثِ «إذا مات المؤمن الفقیه، ثلم فی الإسلام ثلمة لا یسدّها شیء؛ هرگاه مؤمن فقیهی از دنیا برود، رخنه ای در اسلام ایجاد می شود که هیچ چیز آن را جبران نمی کند» ، (4)از نوع اول است و از درون خود با ابهامی روبه روست؛ زیرا چه بسا فقیهی که از دنیا می رود به جای او فقیهی همسان یا حتی برتر از او می نشیند. پس چگونه شکاف حاصل از مرگ یک فقیه پرشدنی نیست؟

ص:340


1- 1) . همان، ص 174. [1]
2- 2) . همان، ص 559.
3- 3) . همان.
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 38. [2]

صدرالمتألهین با اشاره به این اشکال، به آن پاسخ داده است:

ههنا إشکال و هو أنه إذا مات فقیه یحتمل أن یوجد بدله فقیه واحد أو أکثر أفضل منه یسدّ به الخلل الواقع فی الإسلام و یمکن دفعه، بأن المراد باللام فی المؤمن الفقیه الجنس و قد ثبت إن ارتفاع الطبیعة بدفع جمیع أفرادها، فکذلک حکم الموت لأنّه عدم؛ (1)

در اینجا اشکالی به نظر می آید و آن این که هرگاه فقیهی بمیرد، احتمال دارد که جای او را یک یا چند فقیه برتر از او پر کند که با آنها رخنه ایجاد شده در اسلام پر می شود. در پاسخ آن می توان گفت که لام در عبارت «المؤمن الفقیه» لام جنس است و ثابت شده است که «کلی» با از بین رفتن تمام مصادیقش زوال می یابد، پس حکم مرگ نیز چنین است؛ زیرا مرگ، عدم است.

ایشان لامِ در المؤمن را لام جنس خوانده و مقصود از مرگ مؤمن فقیه را مرگ یک تن قلمداد نکرده، بلکه مرگ جنس مؤمن فقیه دانسته است و مرگ جنس و نیستی طبیعی، نیستی تمام افراد آن است. پس مراد، آن است که اگر تمام مؤمنان فقیه از دنیا بروند، رخنه ایجاد شده در اثر مرگ آنها پرناشدنی است. گذشته از درست بودن این راه حل، توجه ملّاصدرا به چنین اشکالی و تلاش برای رفع آن قابل توجه است.

نمونه ابهام از نوع دوم - که در اثر مقایسه دو یا چند روایت ایجاد می شود - این روایت است:

الروایة لحدیثنا یشدّ به قلوب شیعتنا أفضل من ألف عابد؛ (2)

نقل حدیث ما - که باعث استحکام دل های شیعیان ما گردد - از هزار عابد برتر است.

اشکال از آنجا ناشی می شود که در روایتی دیگر - که پیش از این روایت آمده - به جای «ألف عابد» ، «سبعین ألف عابد» آمده است. (3)حال، جای این پرسش است که بالاخره روایتگر احادیث ائمه علیهم السلام از هزار عابد برتر است یا هفتاد هزار؟ !

ص:341


1- 1) . شرح اُصول الکافی، ج 2، ص 148. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 33. [2]
3- 3) . همان.

صدرالمتألهین برای رفع این اشکال دو راه حل پیشنهاد می کند:

1. مقصود از روایت دوم، روایتگری است که عالِم به زوایای حدیث نباشد. بنابراین، اگر کسی در کنار نقل احادیث، آگاه به محتوا و مدالیل آنها نیز باشد، برتر از هفتاد هزار عابد است و گرنه، برتر از هزار عابد است.

2. مقصود از هزار یا هفتاد هزار، بیان کثرت است و مرز عددی مقصود نیست؛ چنان که مردم برای بیان تفاوت فاحش از چنین الفاظی استفاده می کنند و می گویند که فلان کالا هزار برابر از آن یکی برتر است. مقصود آنها خصوصیت هزار نیست، بلکه کثرت این تفاضل است. (1)

6. برداشت های دقیق

باید صدرالمتألهین را غواص دریاهای ژرفِ اندیشه دانست. عمق و ذوق در افکار این مرد بزرگ می جوشد و مطالعه آثار این حکیم نستوه نشان می دهد که این آثار، سرشار از نشاط فکری و ذوق سرشار مؤلف است. گویا او با غواصی همراه شده که انسان را با خود همراه ساخته و تلاش می کند که گوهرهای بس قیمتی را - که در اعماق آب ها از چشم ها پنهان مانده - با شادی و شعف وصف ناشدنی - که حکایت از شیدایی خود او دارد - به آدمی نشان دهد.

او در مقدمۀ شرح اُصول الکافی آورده است:

من در میان روایات به صدف های علمی در دریای حکمت و عرفان برخورده ام که لبالب است از جواهر گرانبهای حقایق ایمانی، و لؤلؤهای معانی قرآن در دل آن صدف ها پنهان است. . . من در برهه ای از زمان در اسرار معانی آن به تأمّل و تعمق پرداختم. (2)

در اینجا دو نمونه را از برداشت های دقیق و قابل تحسین صدرالمتألهین ذکر می کنیم:

1. وی پس از نقل روایت آفرینش عقل، یعنی نخستین مخلوق خداوند و استنطاق

ص:342


1- 1) . شرح اُصول کافی، ج 2، ص 55.
2- 2) . همان، ج 1، ص 168.

الهی از آن، چنین آورده است:

هر کس در اینجا درنگ کند، درمی یابد تمام اوصافی که برای عقل اول بیان شده از ویژگی های روحی پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)

مفهومی که او برای اقبال و ادبار به دست داده و بر آمدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عرصه خاک و بازگشت او به سوی خداوند در شب معراج حمل کرده، ستودنی است. بر این اساس، از نظر ملّاصدرا کتاب تکوین با نام و نور محمد صلی الله علیه و آله آغاز شده است.

جالب آن که مرحوم آیة اللّه خویی در تفسیر گرانسنگ البیان در تبیین فلسفه آغازگری نام اللّه در قرآن به عنوان کتاب تشریع چنین آورده است:

خداوند، کتاب تدوینی (تشریعی) خود را با نام خود شروع کرده است؛ چنان که در کتاب تکوینی خود با کامل ترین نام خود آغازیده و حقیقت محمدی و نور نبی اکرم صلی الله علیه و آله را پیش از سایر آفریده ها آفرید. (2)

2. در روایت برخورد رسول اکرم صلی الله علیه و آله با مردی که به خاطر آگاهی از اشعار، رخدادها و انساب عرب به او علّامه گفته و مردم به دورش حلقه زده بودند، می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین دانشی را فضلی دانسته که نه دانستنش سود رساند و نه جهل به آن، زیان. آن گاه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله علم را به سه دسته تقسیم می کند:

إنما العلم ثلاثة: آیة محکمة أو فریضة عادلة أو سنة قائمة؛ (3)

همانا علم بر سه دسته است: نشانه محکم، یا واجبی میانه، یا سنتی بر پا.

این که مقصود از این سه دانش چیست، شارحان این روایت، نظرات گوناگونی ارائه کرده اند.

صدرالمتألهین در توضیح دانش های سه گانه چنین آورده است:

فقوله آیة محکمة، إشارة إلی اُصول العقاید و أرکانها المستفادة من الآیات المحکمات القرآنیة. و قوله صلی الله علیه و آله فریضة عادلة، إشارة إلی العلم بفرائض الأعمال و واجباتها و محرماتها التی یجب علی المکلفین الإتیان بها والکفّ

ص:343


1- 1) . همان، ص 217 - 218.
2- 2) . البیان فی تفسیر القرآن، ص 433. [1]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 32. [2]

عنها. و قوله أو سنة قائمة، إشارة إلی العلم بالسنن والنوافل. و یحتمل أن یکون الثانی إشارة إلی علوم الأخلاق والثالث إشارة إلی العلم بأعمال المکلفین؛ (1)

منظور پیامبر صلی الله علیه و آله از «آیة محکمة» ، اصول عقاید و ارکان آن است - که از آیات محکم قرآن به دست می آید -، و عبارت «فریضة عادلة» ، به علم به فرایض و کارهای واجب و حرام - که انجام و ترک آنها بر مکلفان لازم است، ناظر است و عبارت «أو سنة قائمة» ، به علم به سنن و نافله ها اشاره دارد. احتمال دارد که عبارت دوم به علم اخلاق و فقره سوم به علم به اعمال مکلفان ناظر باشد.

ملّا صالح مازندرانی نیز با تقسیم دانش دینی به اصول عقاید و فروع و تقسیم فروع به اخلاق و فقه، با دفاع از حصر علم در سه دانش، علوم مورد اشاره پیامبر صلی الله علیه و آله را ناظر به این سه علم دانسته است. (2)

مبانی فهم حدیث

اشاره

بیشتر شارحانِ احادیث به شرح جزئیات روایات پرداخته و جزئی نگرند و خود را از محدود شدن به شرح و بسط یک روایت فارغ نساخته و به بیان کلیاتی در زمینه فهم حدیث می پردازند.

مقایسه ای ساده میان شرح ملّا صالح با آنچه مرحوم شعرانی در حاشیه این شرح آورده، ادعای ما را اثبات می کند؛ با آن که مرحوم ملّاصالح به صورتی مبسوط به شرح و تبیین روایات پرداخته، اما نگاه کلی به روایات و ارائه مبانی کلی در فهم حدیث به ندرت در آن یافت می شود، در حالی که در پاورقی های کوتاه مرحوم علّامه شعرانی به مبانی مهمی در فهم احادیث می توان دست یافت.

شرح ملّا صدرا از این نگاه نیز دربردارنده امتیاز ویژه ای است، که می توان با امعان نظر، برخی از مبانی فقه الحدیث را از آن استخراج کرد. در اینجا به برخی از این مبانی اشاره می کنیم:

ص:344


1- 1) . شرح اُصول الکافی، ج 1، ص 350. [1]
2- 2) . شرح ملّا صالح مازندرانی، ج 2، ص 23.

1. جایگاه سند در روایات معارف

یکی از مشکلات مواجهه با روایات، یکسونگری در قضاوت صحت و سقم روایات بر اساس بررسی سندی است. به عبارت روشن تر، روشی که تاکنون از سوی بیشتر صاحب نظران برای بازشناخت سره از ناسره روایات به کار گرفته شده، برخاسته از بررسی سندی روایت بوده است، بی آن که میان انواع روایات تفاوتی تصور شود.

براساس معیار سندی، هر روایتی که در بررسی سلسله راویان، واجد شرایط صحت باشد، صحیح قلمداد شده و قابل عمل است؛ اما اگر هر یک از شرایط صحت، اعم از اتصال سند، عدالت یا وثاقت راویان و امامی بودن آنان کاسته شود، روایت به مراتبی نازل تری چون: حسنه، موثق و بالاخره ضعیف تقسیم می گردد.

نتیجه چنین نگرشی آن است که گاه شمار روایات صحیح الکافی تا یک چهارم آن، یعنی حدود چهار هزار روایت تقلیل می یابد و کتابی همچون صحیح الکافی فراهم می آید. گرچه این اثر پس از انتشار با اعتراض هایی روبه رو شد و مؤلف آن، استاد محمد باقر بهبودی در صدد پاسخ و دفاع از کار خود برآمد، امّا عمده اعتراض ها به تفسیر متفاوت قدما و متأخّران از حدیث صحیح است.

از آنجا که قدما حدیث را نه به جهات راوی، بلکه به خاطر همراه بودن با قراین اطمینان آور، صحیح می دانستند، همه یا غالب روایات الکافی - که بر همین مبنا فراهم آمده است - از این دست خواهند بود؛ هرچند با تفسیر صحیح از نگاه متأخران - که ناظر به صفات راوی از قبیل امامت، وثاقت و. . . است، و علّامه مجلسی در مرآة العقول بر همین مبنا به ارزش گذاری روایات پرداخته -، بخش زیادی از روایات الکافی ضعیف خواهد بود.

به نظر می رسد، افزون بر اشکال پیشین که تألیف استاد بهبودی با آن روبه روست، تعامل یکسونگرانه با روایات معارف، اخلاق و احکام نیز از اشکالات کار ایشان است. (1)

ص:345


1- 1) . برا ی تفصیل بیشتر، ر. ک: کیهان فرهنگی، سال سوم، شماره 7، ص 3 - 28.

به هر حال، عموم احکام جزء تعبدیات است و نه عقل بدانها راه دارد، و نه قرآن به جزئیات آنها پرداخته تا با دو معیار مهم قرآن و عقل ارزیابی محتوایی این روایات امکان پذیر باشد. بنابراین، تنها راه بازشناخت صحیح از ناصحیح روایات فقهی صحت و سقم سند آنهاست، در حالی که در روایات عقاید و اخلاق - که می توانیم آنها را روایات معارف بنامیم - هم عقل به درک محتوای آن راه دارد -؛ چه اساساً مخاطب این معارف عقل است و هم قرآن، عموماً با ارائه مبانی کلّی می تواند در ارزیابی سره از ناسره این گونه روایاتْ نقش آفرین باشد.

گفتار مرحوم علّامه شعرانی در این زمینه بسیار روشنگر است. ایشان بر گفتار ملّاصالح مازندرانی که در بررسی سندی، به ضعف روایت «إنّ هذا العلم علیه قفل و مفتاحه السؤال؛ بر این علم قفل خورده و کلید آن پرسش است» عقیده مند بوده این چنین حاشیه زده است:

ضعف سند این روایات با یقین به صحت مضمون آن منافات ندارد؛ زیرا مضمون آن با دلیل عقلی و نقلی تأیید می شود و بیشتر روایات این ابواب نیز این چنین است و سند در مسائل فرعی - که مخالف اصول و قواعد بوده و علما در آن دارای پراکندگی دیدگاه هستند - دنبال می شود. . . . در اصول و فروعی که موافق قواعد یا موافق اجماع است نیازی به بررسی سندی نیست. با این بیان، اشکالی که به ذهن ها تداعی کرده - که اکثر روایات الکافی ضعیف است و کتابی که نصف یا ثلث یا حتی عشر آن ضعیف باشد، قابل اعتماد نیست؛ همان گونه که اگر ده لغت در کتاب صحاح و قاموس و معجم البلدان یا طبری و امثال آن غلط باشد، از اعتبار می افتد -، پاسخ داده می شود که ضعف در اسناد با صحت مضامین منافات ندارد. (1)

صدرالمتألهین در جایی از شرح خود، پس از بررسی سندی روایت - که ضعف شدید آن را نتیجه می دهد -، بر اساس همین مبنا، یعنی صحت محتوای آن، از صحیح

ص:346


1- 1) . شرح ملّا صالح مازندرانی، ج2، ص 107.

بودن روایت دفاع کرده و مهم تر آن که این قاعده را در بارۀ تمام روایات اصول معارف و مسائل توحید تسرّی داده است.

روایت این است:

هبط جبرئیل علی آدم علیه السلام، فقال: یا آدم، إنی أمرت أن أخیّرک واحدة من ثلاث، فاخترها و دع اثنتین. فقال له آدم علیه السلام: یا جبرئیل، و ماالثلاث؟ فقال: العقل و الحیاء والدین. فقال آدم علیه السلام: إنّی أخترت العقل. فقال جبرییل للحیاء والدین: انصرفا و دعاه. فقال: یا جبرییل، أنّا أمرنا أن نکون مع العقل حیث کان. قال: فشأنکما، فعرج؛ (1)

جبرئیل نزد آدم علیه السلام فرود آمد و گفت: ای آدم، من مأمورم تو را به انتخاب یکی از سه چیز، و رها ساختن دو چیز دیگر مخیّر سازم. آدم به او گفت: ای جبرییل، آن سه چیز چیست؟ گفت: عقل، حیا و دین است. آدم علیه السلام گفت: من عقل را انتخاب می کنم. جبرییل به حیا و دین گفت: بروید. آنها گفتند: ای جبرییل، ما فرمان داریم هماره با عقل باشیم. جبرئیل گفت: پس با هم باشید، و به آسمان رفت.

در سلسله اسناد این روایت، شش نفر واقع شده اند که عبارتند از: علی بن محمد، سهل بن زیاد، عمرو بن عثمان، مفضل بن صالح، سعد بن طریف واصبغ بن نباته. از میان این شش تن، علی بن محمد، عمرو بن عثمان و اصبغ بن نباته بالاتفاق، ثقه و نقیّ الحدیثند. سعد بن طریف را گرچه ابن غضایری تضعیف کرده، اما از نگاه سایر رجالیان صحیح است؛ اما بقیه ضعیف اند.

تعبیر ملّاصدرا دربارۀ مفضل بن صالح چنین است:

ضعیف کذّاب، یضع الحدیث.

با این حال، در پایان روایت، چنین آورده است:

هذا الحدیث، وإن کان ضعیف السند لوقوع الضعفاء مثل سهل بن زیاد و مفضل بن صالح و غیرهما فی طریقه، إلاّ أن ذلک لا یقدح فی صحّة

ص:347


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 10. [1]

مضمونه، لأنّه معتضد بالبرهان العقلی، و کذلک کثیر من الأحادیث الواردة فی اُصول المعارف و مسائل التوحید و غیره؛ (1)

این حدیث، گرچه به خاطر وقوع ضعفا در آن، همچون سهل بن زیاد و مفضل بن صالح و دیگران در سند آن، دارای ضعف سندی است، با این حال این امر در صحت مضمون روایت ضرری نمی رساند؛ زیرا این مضمون از پشتوانه برهان عقلی برخوردار است. همچنین است حکم بسیاری از احادیثی که در اصول معارف و مسائل توحید و مواردی دیگر وارد شده است.

2. توجه به مفاهیم واژه ها در عصر صدور

به تعبیر راغب اصفهانی واژه ها به مثابه آجر یک ساختمان است که باید با ترکیب آحاد آن، ساختار جمله را پی ریزی کرد. (2)و بخش عمده معنادهی جمله به معانی هر یک از واژه های یک جمله بستگی دارد. از طرفی، واژه ها با گذر زمان دارای تحول بوده و دچار قبض و بسط مفهومی می شوند. گاه، یک واژه در یک دوره از زمان در معنای محدودی وضع شده و به کار می رفته است، که در اثر گذشت زمان و رویکرد رخدادهایی در عالم معنادهیِ واژه ها - که احیاناً متأثر از حوادث اجتماعی و رویکرد نحله ها و برخورد فرهنگ هاست - دچار توسعه مفهومی شده است و گاه مطلب کاملاً برعکس است؛ حتی ممکن است به جای معنای نخست، مفهومی عکس و مخالف با معنای نخست پدید آید.

این پدیده در مورد واژه های انعکاس یافته در قرآن و روایات نیز صادق است. حال، چاره کار چیست؟ آیا می توان آن واژه را در مفهومی که بعدها ایجاد شده به کار بست؟

آنچه مورد پذیرش صاحب نظران است، این است که باید پرده های زمان را درنوردید و به مفهوم واژه ها در عصر صدور آنها دست یافت. هر چند این کارْ آسان نیست؛ زیرا کتب لغت چنین دقتی را به کار نگرفته و بیشتر برگرفته از مفاهیم واژه ها در عصر مولّفان آنهاست.

ص:348


1- 1) . شرح اُصول الکافی، ج 1، ص 220. [1]
2- 2) . مفردات الفاظ القرآن، ص 6.

امین خویی در مقاله تفسیر در این باره می نویسد:

. . . لغت عرب در میان این نهضت ها بر زبان امت هایی که از نظر رنگ، خون، گذشته و حال متفاوت بوده اند، جاری شده است و در اثر آن، گام های تدریجی گسترده و دور از هم، در حیات واژه های زبان عربی رخ نموده است، به گونه ای که اگر کسی بدون توجه کامل به این سیر تدریجی و تغییر لغات - که در حیات و دلالت واژه ها پدید آمده است - و بدون در نگریستن در این امر که او باید معانی واژه ها را در عصری جستجو کند که در آن عصر، ظهور یافته و برای نخستین بار بر زبان تلاوت کننده آن، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله جاری شده، به تفسیر قرآن بپردازد، دچار اشتباه فاحش شده است. (1)

مرحوم صدرالمتألهین در چند مورد از شرح و تبیین روایات به این اصل توجه کرده است. او در شرح روایت «یغدو الناس علی ثلاثة أصناف: عالم و متعلم و غثاء، فنحن العلماء؛ (2)مردم بر سه دسته اند: عالم و فراگیرنده علم و. . . و ما عالمانیم. . .» می نویسد:

یستفاد من هذا الحدیث أمور. . . إن المراد من العلم الممدوح عند اللّه لیس ما اصطلح علیه الجمهور و سمّوه فقهاً. . . فإنّ الإختصاص العلم بهم. . . نص علی أن المراد به العلم الإلهی و الحکمة الدینیة؛ (3)

از این روایت، مطالبی مستفاد است. . . (یکی آن که) مقصود از علم مورد ستایش نزد خداوند، آن نیست که اصطلاح اکثر علما ست و آن را فقه نامیده اند؛ زیرا منحصر ساختن علم به اهل بیت علیهم السلام. . . تصریح دارد که مقصود از این علم، علم الهی و حکمت دینی است.

طبق بیان ملّاصدرا علم، در اصطلاح متأخران، به محدوده فقه منحصر شده است، در حالی که مقصود از علم در این روایت، مفهومی فراتر بوده و مراد علم الهی است. او این گستره مفهومی را از عبارت «فنحن العلماء» ، که ظاهر آن، اختصاص علم به اهل

ص:349


1- 1) . دائرة المعارف الاسلامیة، ج 1، ص 371.
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 34. [1]
3- 3) . شرح اُصول الکافی، ج 2، ص 66. [2]

بیت علیهم السلام است، استفاده کرده است؛ چنان که در شرح روایت نبوی «من حفظ من أحادیثنا أربعین حدیثاً، بعثه اللّه یوم القیامة عالماً فقیها؛ (1)هر کس چهل حدیث از احادیث ما را حفظ کند خداوند او را روز قیامت عالم و فقیه برمی انگیزد توضیح می دهد که مقصود از واژه فقه در این روایت، بصیرت و فهم در دین است، نه مفهوم محدودی که اینک از این واژه مستفاد است و به علم به احکام فقهی از روی ادلّه تفصیلی اطلاق می گردد.

عبارت ایشان در این باره چنین است:

. . . إنّ المراد بالفقیه. . . أن الذی یتعارف عندالناس ألان من العلم بالأحکام الشرعیة العلمیّة عن أدلتها التفصیلیة، إصطلاح مستحدث، و إنّ الفقه أکثر ما یأتی فی الحدیث بمعنی البصیرة فی أمر الدین و إن الفقیه صاحب هذه البصیرة؛ (2)

. . . مقصود از فقیه. . . آنچه که امروز نزد مردم متداول است و فقیه را کسی می دانند که به احکام شرعی عملی از روی ادله تفصیلی آنها علم داشته باشد، اصطلاح نوآمدی است، و فقه در حدیث، بیشتر به معنای بصیرت و آگاهی در امر دین آمده و فقیه صاحب چنین بصیرتی است. . . .

بنابراین صدرالمتألهین اذعان دارد که مفهوم کنونی فقه در مقایسه با عصر صدور روایات، دارای ضیق مفهومی شده است و ضمناً بر این نکته پای می فشارد که معنایی که ضرورتاً از واژه ها قصد می شود، معنایی است که در عصر صدور روایات متداول بوده است، نه آنچه بعدها متعارف شده است.

ص:350


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 49. [1]
2- 2) . شرح اُصول الکافی، ج 2، ص 254. [2]

نگاهی به کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل»

نگاهی به کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل»

اشاره

نگاهی به کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» (1)

علی نصیری

چکیده

در این مقاله به معرفی کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل امام خمینی پرداخته و بیان داشته که حدیث جنود عقل و جهل، روایت مفصلی است که شیخ کلینی آن را در نخستین باب از ابواب الکافی آورده است. نویسنده ضمن بیان انگیزه امام خمینی از تألیف این کتاب، فصول کتاب را - که شامل مباحث اخلاقی، مباحث قرآنی و مباحث فلسفی - عرفانی است - نام برده و بخش های مختلف هر فصل را معرّفی کرده و به چکیده ای از مطالب هر بخش اشاره کرده است.

حدیث «جنود عقل و جهل» ، روایت مفصّلی است که شیخ کلینی آن را در نخستین باب از ابواب کافی آورده است.

سماعة بن مهران، راوی این حدیث، می گوید: نزد امام صادق علیه السلام بودم. در حالی که جمعی از یاران و اصحاب آن حضرتْ گِرد ایشان بودند، سخن از عقل و جهل به میان آمد. آن حضرت فرمود: «عقل و لشکر او وجهل و لشکر او را بشناسید تا هدایت شوید» .

آن گاه امام علیه السلام، بنا به درخواست راوی با ذکر مقدمه ای دربارۀ چگونگی آفرینش عقل و جهل، لشکریان هر یک از آنها را (که برای هر یک، 75 لشکر است) بر شمرد. (2)

ص:351


1- 1). فصل نامۀ علوم حدیث، ش 14، زمستان 78، ص 172 - 204.
2- 2) . الکافی، کتاب العقل و الجهل، ح 14.

این روایت گرانبها با وجود اختصار، تمام صفات حسنه وسیّئه، سجایا و رذائل اخلاقی را برشمرده است.

حضرت امام خمینی رحمه الله که در دوران حیات علمی خود، پس از کسب مدارج عالی در فقه، تفسیر، فلسفه، عرفان و. . . ، آثار گرانسنگی به رشته تحریر درآورد، به شرح و بسط روایات، بویژه روایات اخلاقی، علاقه خاصّی از خود نشان داده است. چنانکه از کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» برمی آید، ایشان پس از تألیف کتاب «شرح چهل حدیث» که از جمله کتاب های خواندنی آن عارفِ دلسوخته است این کتاب را نگاشته است. (1)

انگیزه حضرت امام رحمه الله، چنانکه از مقدمه خود ایشان برمی آید، دو نکته است:

1. روش متداول علمای اخلاق برای تربیت اخلاقی، از نظر ایشان، ناکارآمد است و به تعبیر ایشان، کتب مربوط به اخلاق، به جای آن که دوا باشد، نسخه است. (2)در واقع ایشان معتقد است که این کتاب ها به جای پرداختن به اصل تربیت و تصفیه نفوس، در چنبره الفاظ و اصطلاحات، گرفتار آمده اند.

2. حضرت امام رحمه الله بر این نکته ها پای فشرده است که هدف اصلی و غایت قُصوای صدور روایات، تصفیه نفوس است. (3)بدین ترتیب، پیشوایان دینی که از نظر ایشان اطبّای واقعی نفوس اند و به راز و رمز تهذیب و تربیت واقف اند، در روایات خود، بهترین شیوه را برای این هدفْ برگزیده اند و به جای این که نسخه اخلاقی ارائه دهند، خودِ دوا را ارائه کرده اند. (4)

ص:352


1- 1) . ایشان در مواردی در این کتاب از کتاب «شرح چهل حدیث» خود که پیش از آن نگاشته، یاد کرده است. (ر. ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص123، 250 و 334.
2- 2) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 13.
3- 3) . همان، ص8.
4- 4) . همان، ص 247.

از این جهت است که این عارفِ واله در جای جای کتاب با اظهار کراهت از ورود در برخی مباحث اصطلاحی علم اخلاق، از روش متداول علمای اخلاق، عدول کرده (1)و در کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» و نیز در سایر کتاب های اخلاقی خود، با شرح و بسطِ روایاتِ پیشوایان دینی از شیوه ایشان در تربیت اخلاق، پیروی کرده است.

کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» با تحقیق مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، توسط این مرکز در 503 صفحه به قطع وزیری در سال 1377ش، منتشر شده است.

در مقدمه این کتاب و در معرّفی آن، چنین می خوانیم:

کتاب شریف «شرح حدیث جنود عقل و جهل» ، کتابی عرفانی اخلاقی، مشتمل بر مباحث ارزشمند عرفان نظری، فلسفه اسلامی، اخلاق، شرح احادیث، انسان شناسی، تفسیر، همراه با نصایح اخلاقی می باشد. این شرح که به قلم توانای عارف باللّه و واصل به محبوب، حضرت روح اللّه رحمه الله به رشته تحریر در آمده است، از کتب بی نظیر در نوع خویش به حساب می آید. (2)

چنانکه اشاره شد، محتوای کتاب، شخصیّت والای علمی و اخلاقی حضرت امام رحمه الله را در رشته های مختلف علوم اسلامی به خوبی بازگو می کند.

البته شایان ذکر است که در این کتاب، از میان یکصد و پنجاه لشکری که در روایت برای عقل و جهل برشمرده شده، پنجاه صفت، شرح شده است و حضرت امام رحمه الله، ادامه شرح را به زمانی دیگر، حواله کرده است. (3)

نکات اساسی ای که می تواند در معرّفی کلّی این کتابْ مؤثّر باشد، درپی خواهد آمد.

1. روش امام رحمه الله در شرح این حدیث، در غالب موارد، چنین است: (4)

الف) ابتدا یک فقره از روایت را که در آن جنود عقل و جهل آمده، ذکر می کند و

ص:353


1- 1) . همان، ص 247.
2- 2) . به عنوان نمونه، امام رحمه الله در فصلی تحت عنوان «بیان معنای توکّل» می فرماید: «بدان که از برای توکّل به حسب لغت و در اخبار و آثار و کلمات بزرگان، معانی متقاربه [ای] شده است که صرف وقت در بسیاری از آنها لزومی ندارد» . (همان، ص 199) .
3- 3) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص «س» .
4- 4) . حضرت امام رحمه الله در پایان همین متن منتشر شده، چنین مرقوم فرموده است: «ما اینجا این جزء از شرح حدیث را خاتمه می دهیم و تتمه آن را با خواست خدا در مجلّد دیگر، قرار می دهیم» . (ص 429) .

فصلی را به توضیح آن، اختصاص می دهد.

ب) برخی از واژه های دشوار یا واژه هایی را که در ارائه تصویری روشن از صفات اخلاقی مؤثّر، توضیح می دهد.

ج) به مباحث اساسی ای که مربوط به تبیین صفت حسنه یا رذیله است، می پردازد؛ نظیر این که صفات حسنه، منطبق با فطرت و صفات رذیله، مخالف با فطرت است و طرح سؤال هایی از قبیل این که: راه تحصیل صفات حسنه و گریز از صفات رذیله چیست؟ و. . . .

د) روایات و آیاتی را که مربوط به صفات حسنه یا رذیله مورد بحث باشد، یاد می کند.

ه) حضرت امام رحمه الله در فصول کتاب، فصلی را به پند و نصیحت، اختصاص داده است.

2. چنانکه از لابه لای مطالب کتابْ هویداست، امام رحمه الله به بسیاری از کتب روایی، فقه الحدیثی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی و. . . مراجعه داشته و به مناسبت، از آنها یاد کرده است. (1)در پایان کتاب، بیش از یکصد منبع برای کتابْ ذکر شده است که نشان دهنده وسعت نگرش و عمق مباحث ایشان است.

3. حضرت امام رحمه الله به مناسبت، پس از یادکردِ دیدگاه بزرگانی همچون علّامه مجلسی، (2)فیض کاشانی، (3)غزالی، (4)صدرالمتألهین، (5)شیخ الرئیس، (6)خواجه عبداللّه انصاری (7)و. . . به تأیید یا نقد دیدگاه آنها پرداخته است.

4. صبغه حاکم بر کتاب، صبغه اخلاقی و عرفانی است. از این رو، کتاب گرچه به

ص:354


1- 1) . ر. ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص13، 164، 215، 239، 260، 401، 410 و. . .
2- 2) . ر. ک: همان، ص 22.
3- 3) . ر. ک: همان، ص 27.
4- 4) . ر. ک: همان، ص12 13. ایشان به شدّت از کتاب احیاء علوم الدین غزالی انتقاد کرده و آن را حاوی نقل های بی فایده و دروغ دانسته و برای تربیت اخلاقی، بازدارنده معرّفی کرده است.
5- 5) . ر. ک: همان، ص231 و 401.
6- 6) . ر. ک: همان، ص163 و 260.
7- 7) . ر. ک: همان، ص 215.

دلیل شرح و بسط روایت، جزء کتب فقه الحدیثی است؛ امّا به نسبت غلبه صبغه اخلاقی در آن، از زمره کتب اخلاق به شمار می رود.

نگارنده با توجّه به محدودیت فضای این نوشتار، مطالب کتاب را به سه بخش: مباحث اخلاقی، مباحث قرآنی و مباحث فلسفی عرفانی تقسیم کرده و در هر بخش، برخی از دیدگاه های حضرت امام رحمه الله را برای آشنایی خوانندگان محترم با درونمایه این کتاب و شخصیّت ممتاز مؤلف گرانقدر آن، ارائه کرده است. با توجّه به صبغه اخلاقی کتاب، بیشتر مطالب مقاله، در فصل مربوط به مباحث اخلاقی آمده است.

فصل نخست: مباحث اخلاقی

انتقاد از شیوه های متداول تربیت اخلاقی

حضرت امام رحمه الله بر این نکته پافشرده است که هدف اصلی و نهایی نزول قرآن و صدور روایات، تصفیه و تهذیب نفس است و اگر در لابه لای آنها مطالب علمی، فلسفی، تاریخی و. . . آمده، به عنوان مقدماتی برای دستیابی به هدف مذکور است. ایشان در این باره، چنین آورده است:

مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد اَسنی از بسط علوم الهیه، اِفهام نکات علمیه و فلسفیه و جهات تاریخیه و ادبیّه نیست و نبوده؛ بلکه غایت قصوای آن، سبکبار نمودن نفوس است از عالم مُظلم طبیعت، و توجّه دادن ارواح است به عالم غیب، و منقطع نمودن طایر روح است از شاخسار درخت دنیا. . . . (1)

این امر، اختصاص به قرآن و روایات ندارد؛ بلکه تمام علوم اسلامی و شرعی برای دستیابی به این هدف، نقش مقدمه را ایفا می کنند. از این رو، ایشان از غالب مفسّران و شارحان احادیث که از این هدف اساسی غفلت کرده اند، چنین انتقاد کرده است:

غالباً شرّاح احادیث شریفه و مفسّرین قرآن کریم، این نکته را که اصل اصول است، مورد نظر قرار ندادند و سرسری از آن گذشته اند و جهاتی را که مقصود

ص:355


1- 1) . همان، ص8.

از نزول قرآن و صدور احادیث به هیچ وجه نبوده، از قبیل جهات ادبی و فلسفی و تاریخی و امثال آن، مورد بحث و تدقیق و فحص و تحقیق، قرار داده اند. (1)

ایشان دربارۀ علم اخلاق که به طور مستقیم به امر تربیت می پردازد، بر این باور است که این دانش، می باید دردها و معایب اخلاقی را معالجه کند، نه آن که تنها راه و شیوه معالجه را باز گوید. به عبارت روشن تر:

کتاب اخلاق، موعظه کتبیّه باید باشد و خود، معالجه کند دردها و عیب ها را، نه آن که راه علاج، نشان دهد. . . و کتاب، خود، [ باید ] دوای درد باشد، نه نسخه دوانما. طبیب روحانی، باید حکم دوا داشته باشد، نه حکم نسخه. (2)

در حقیقت، ایشان معتقد است که کتاب های اخلاق باید به مثابه قرآن و روایات، نورانی باشند و به جای آن که در چنبر مباحث فلسفی و اصطلاحات علمی گرفتار آیند و با طرح مباحث خشکِ نظری به ریشه یابی بیماری های اخلاقی پرداخته، به صورت نظری به تحلیل راه حل ها بپردازند، بدون هیچ شائبه ای، مستقیماً به سوی معالجه بیماری بروند.

پیداست با چنین نگرشی که امام رحمه الله به فلسفه اخلاق و هدف و وظیفه این دانش دارد، کتاب های متداول علم اخلاق را ناکافی دانسته، از دستیابی به چنین مقصدی دور ببیند. بدین ترتیب، امام رحمه الله از بسیاری از کتاب های اخلاقی موجود، سخت انتقاد کرده و آنها را در علاج بیماری های اخلاقی، ناکام می شمارد و بر این باور است که افراد را از تهذیب اخلاقی دور می دارند. ایشان در این باره می فرماید:

علمای اخلاق که تدوین این علم کردند، یا به طریق علمی فلسفی بحث و تفتیش کردند، مثل کتاب شریف طهارة الأعراقِ محقّق بزرگ، ابن مسکویه و کتاب شریف اخلاق ناصری، تألیف حکیم متألّه و فیلسوف متبحّر، افضل المتأخرین، نصیر الملّه و الدین (قده) و بسیاری از [ قسمت های ] کتاب

ص:356


1- 1) . همان، ص 11.
2- 2) . همان، ص 13.

احیاءالعلوم غزالی و این نحو تآلیف علمی را در تصفیه اخلاق و تهذیب باطن، تأثیری بسزا نیست، اگر نگوییم اصلاً و رأساً نیست و یا از قبیل تاریخ الاخلاق است. . . . (1)

اهمیّت اصلاح نفس

هر کس کتاب های اخلاقی حضرت امام رحمه الله را مرور کند، به این حقیقت می رسد که ایشان به مثابه طبیبی غمخوار، نسبت به بیماری اخلاقی انسان ها، دغدغه خاطر دارد و پی در پی، تلاش می کند که بیمار خود را در ابتدا متوجّه بیماری خود سازد؛ آن گاه میزان خطر و زیان آن بیماری را گوشزد کند و سپس با ارائه راه علاج، اصرار ورزد که او را گریزی از آن نیست؛ چه در غیر این صورت، هلاکت ابدی متوجّه او خواهد بود. باری! این صفتِ معلّمان الهی و مربّیان روحانی است که برای اصلاح دنیا و آخرت خلق، چنین دغدغه ای دارند. خدای متعال دربارۀ نخستین طبیب معنوی اسلام، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین فرماید:

«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» . 2

و حضرت امیر علیه السلام دربارۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

طبیب دوّار بطبّه قد أحکم مراهمه و أحمی مواسمه. (2)

طبیبی که بر سرِ بیماران، گردان است و مرهم او، بیماری را بهترین درمان و [ آنجا که دارو سودی ندهد ] ، داغ او سوزان.

جای جای «شرح حدیث جنود عقل و جهل» ، لبالب است از نصایح هشدار دهنده و خیر خواهانه حضرت امام رحمه الله برای همگان. ایشان می فرماید:

هان ای عزیز! اگر انسان این مطالبی را که به موازین برهانیّه، پیش اهلش ثابت و به نور کشف و شهود، نزد اصحاب معرفتْ مشهود است و مطابق با اشارات،

ص:357


1- 1) . همان، ص 11 - 12.
2- 3) . نهج البلاغه، خطبه 108. [1]

بلکه صراحات کتاب الهی و احادیث شریفه وارده از اهل بیت وحی و تنزیل است، احتمال نیز دهد، باید آرام نگیرد تا نفْس را اصلاح کند. (1)

امام رحمه الله در جای دیگر، انسان ها را چنین مخاطب ساخته است:

ای انسان بیچاره! چه حسرتی خواهی داشت آن روزی که پرده طبیعت از چشم برداشته شود و معاینه کنی که آنچه در عالمْ قدم زدی و کوشش کردی، در راه بیچارگی و شقاوت و بدبختی خودت بوده و راه چاره و طریق جبران نیز مسدود شده و دستت از همه جا کوتاه! . . .

ای عزیز! اکنون تا حجاب های غلیظ طبیعت، نور فطرت را بکلّی زائل نکرده و کدورت های معاصی، صفای باطنی قلب را بکلّی نبرده. . . دامن همّتی به کمر زن و دری از سعادت به روی خود باز کن. . . . (2)

از جمله فصل های کتاب که حضرت امام رحمه الله بیشتر بدان پرداخته، فصل «تواضع و کبر» است. ایشان پس از نقل روایتی در باب کبر از اصول کافی که در آن آمده در جهنّم وادی ای است به نام سَقَر برای متکبّران، چنین آورده است:

عزیزا! انسان اگر احتمال صدق این طور احادیث را بدهد، باید بیشتر از ما در صدد علاج نفس برآید. جایی که چیزی، خود محلّ عذاب و آتش است، از شدّت حرارت به ناله در آید و از نفس آن، جهنّم محترق شود، آیا ما با این عذاب باید چطور به سر بریم؟ . . . وای به حال غفلت و سرمستی ما! امان از این بی هوشی و خواب سنگین ما! (3)

و نیز می فرماید:

آیا نیامده وقت آن که درصدد اصلاح نفس برآییم و برای علاج امراض آن، قدمی برداریم؟ سرمایه جوانی را به رایگان از دست دادیم و با غرور نفس و شیطان، جوانی را که باید با آن سعادت های دو جهان را تهیّه کنیم، از کف نهادیم. اکنون نیز درصدد اصلاح برنمی آییم تا سرمایه حیات هم از دست

ص:358


1- 1) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 285 - 286.
2- 2) . همان، ص 85.
3- 3) . همان، ص 351.

برود و با خسران تامّ و شقاوت کامل، از این دنیا منتقل شویم. (1)

اخلاق، قابل تغییر است

چنانکه از عبارت مرحوم نراقی (اختلف الأوائل فی امکان ازالة الأخلاق وعدمه) (2)برمی آید، بحث از امکان تغییر صفات و ملکات اخلاقی، دارای پیشینه کهن است. استدلال مخالفانِ امکان تحوّل اخلاقی، افزون بر برخی ادلّه نقلی، این ادّعاست که صفات اخلاقی، طبیعی است؛ یعنی همگام با مزاج و طبیعت آدمی است و از این رو، ازاله آن، محال است. (3)

از جمله ادلّه نقلی این دسته از بزرگان، این روایت از پیامبر اکرم است که در آن آمده:

الناس معادن کمعادن الذهب والفضة خیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الاسلام. (4)

مردم به سان معادن طلا و نقره اند. نیکانشان در دوران جاهلیت، نیکان در اسلام اند.

بر این ادّعا، پاسخ های متقنی در کتب اخلاق آمده است؛ (5)چرا که فلسفه ارسال پیامبران و تشریع شرایع و نظام اخلاقی، اصلاح جامعه بشری و تصفیه نفوس و زمینه سازی برای بهره مندی آنها از سعادت جاودان اخروی عنوان شده است و اگر قرار باشد تربیت اخلاقی، محال باشد و صفات و ملکات اخلاقی، ثابت و لایتغیّر باشد، نتیجۀ آن، لغو بودن نظام تربیتی اخلاقی ادیان آسمانی خواهد بود. به علاوه، نادرستی این ادّعا با برهان و تجربه نیز ثابت شده است.

حضرت امام رحمه الله، در بحث هایی از نگاشته گرانسنگ خود، بر تحوّل پذیری اخلاق آدمی، پای فشرده است و می نویسد:

. . . انسان می تواند نشئه خود را تبدیل کند و مظهریت ابلیسیّه را به مظهریت

ص:359


1- 1) . همان، ص 345.
2- 2) . جامع السعادات، ملا مهدی نراقی، ج1، ص 22. [1]
3- 3) . همان، ص 24. [2]
4- 4) . همان جا.
5- 5) . همان، ص24؛ همچنین ر. ک: احیاء علوم الدین، ابوحامد الغزالی، ج3، ص 55.

آدمیّه مبدّل نماید؛ زیرا که انسان تا در عالم طبیعت که دار تغیّر و تبدّل و نشئه تصرّم و هیولیت است واقع است، به واسطه قوّه منفعله که حق تعالی به او عنایت نموده و راه سعادت و شقاوت را واضح فرموده، می تواند نقائص خود را مبدّل به کمالات و رذائل خویش را تبدیل به خصائل حمیده و سیّئات خود را مبدّل به حسنات نماید. (1)

چنانکه مشهود است، حضرت امام رحمه الله در این بیان خود، بر مبانی فلسفی مربوط به جهانْ شناخت، همچون نظام تحوّل و تبدّل در هستی و هیولا بودن جهان مادّی و گذرا بودن آن، تکیه کرده است. بدین ترتیب، ایشان دیدگاه «ذاتی بودن صفات اخلاقی» را چنین به باد انتقاد گرفته است:

و این که معروف است: «فلان خُلقِ زشت و یا فلان صفت رذیله از ذاتیّات است و قابل تغییر نیست، اصلی ندارد و حرفی بی اساس و ناشی از قلّت تدبّر است. . . ؛ بلکه با ریاضات و مجاهدات، تمام صفات نفسانیه را می توان تبدیل [ نمود ] و تغییر داد. حتی جُبن و بخل و حرص و طمع را می توان مبدّل به شجاعت و کَرَم و قناعت و عزّت نفس نمود.» (2)

ایشان در جای دیگری نیز جبلّی بودن اخلاق را رد کرده و چنین آورده است:

باید دانست که انسان، مادامی که در این دنیاست، به واسطه آن که در تحت تغیّرات و تصرّفات واقع است، تبدیل هر مَلَکه به ملکه [ ای دیگر ] می تواند بکند و این که گویند: «فلان خُلق، فطری و جبلّی است و قابل تغییر نیست» ، کلامی است بی اساس و پایه علمی ندارد. (3)

حضرت امام رحمه الله برای تأیید مدّعای خود، از سه دلیل عقلی، شهودی و نقلی، کمک گرفته است و می فرماید:

این مطلب، علاوه بر آن که برهانی است در فلسفه و وجدانی نیز هست، شاهد بزرگش آن است که در شریعت مطهّره، تمام اخلاق فاسده، مورد نهی واقع

ص:360


1- 1) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 51.
2- 2) . همان جا.
3- 3) . همان، ص 379.

شده است و برای علاج آنها دستور داده شده و تمام اخلاق حسنه، مورد امر است و برای تحصیل آنها نیز دستور رسیده است. (1)

توجّه به اصل تدریج در تربیت اخلاقی

اصل تدریج در نظام تکوین و تشریع، اصلی پذیرفته شده است. اخلاق آدمی که از آن می توان به سیمای باطن یاد کرد، بخشی از نظام تکوین است که برای تحوّل و تغییر، نیازمند زمان است. از این رو، همان گونه که تحوّل فطرت پاک انسانی در اثر ارتکاب جرائم مختلف و پی در پی به نهادی درنده خو، طبعاً محکوم قانون تدریج و زمان بَر است، اصلاح و پیراسته ساختن نفس آدمی از صفات زشت و ناروا نیز به زمان نیاز دارد و طبعاً محکوم قانون تدریج است و به این جهت، پدیده «طفره» در نظام اخلاقی، مردود است.

توجّه به اصل تدریج در تربیت اخلاقی، زمانی اهمیّت خود را باز می یابد که توجّه داشته باشیم که تحوّل اخلاقی، دشوار و بس پیچیده است؛ چنانکه از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:

ازالة الجبال أهون من ازالة قلب عن موضعه. (2)

از جا کندن کوه ها آسان تر از آن است که قلبی را از جای آن (اخلاق ثابتش) جابه جا کنند.

حضرت امام رحمه الله در این کتاب، به مناسبت های مختلف، بر توجّه به اصل تدریج در تربیت اخلاقی؛ تأکید کرده است. ایشان دربارۀ کیفیت تلقین یاد خدا در دل، چنین آورده است:

. . . آیات توحید و اذکار شریفه توحید و تنزیه را با حضور قلب و حال طهارت، تلقین قلب کند؛ به این معنا که قلب را چون طفلی فرض کند که زبان ندارد و می خواهد او را به زبان آورد. (3)

ص:361


1- 1) . همان، ص 379 - 380.
2- 2) . بحارالأنوار، محمد باقر المجلسی، ج78، ص 239. [1]
3- 3) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص106.

آن گاه، هشدار می دهد که از سختی راه نباید هراسید و به وسوسه شیاطین که سلوک الی اللّه را مشکل و منحصر به بزرگان می دانند، نباید گوش داد. سپس می نویسد:

. . . طالب حق، خوب است چندی اقدام کند. اگر در صفای قلب و طهارت آن، تغییری دید و نورانیت باطن خود را دریافت، بیشتر اقدام کند. معلوم است این امور، تدریجی و با طول زمان انجام گیرد. (1)

همچنین در توضیح «رفق» که در روایت به عنوان یکی از جنود عقل برشمرده شده است، بر این اصل پای فشرده که رفِق و مدارا در تربیت اخلاقی دیگران و نیز تربیت نفس آدمی، باید مراعات گردد. بنابراین اگر «در باب امر به معروف و نهی از منکر، یکی از مهمّات، همین رفق نمودن و مدارا کردن است» (2)و «زود رنجی و کدورت و امراض عصبی، بکلّی با این شغل شریف (هدایت خلق) منافی است» ، (3)در سیر و سلوک معنوی و تهذیب نفس نیز باید مورد توجّه تمام باشد. حضرت امام رحمه الله می گوید:

در باب ارتیاض نفس و سلوک راه حق نیز رفق و مدارا با نفس، از مهمّات به شمار می رود و چه بسا که سختگیری بر نفس، خصوصاً در اوائل امر و خصوصاً برای جوان ها، اسباب تنفّر نفس از ارتیاض و سلوک شود و از زیر بار حق، فرار کند؛ و خیلی اتّفاق افتاده که جوانهای نورَس، بعد از چندی اشتغال شدید و مواظبت کامل در مستحبّات، بکلّی منحرف شدند و لایبالی به دین گردیدند. (4)

بنابراین، دشواری راه سلوک و تهذیب نفس، نباید انسان را از ورود به آن باز دارد؛

ص:362


1- 1) . همان، ص 108.
2- 2) . همان، ص 317.
3- 3) . همان جا.
4- 4) . همان، ص 318.

چه، اگر وارد این راه شود و مقاومت ورزد و اصل رفق و مدارا و تدریج (در تربیت اخلاقی) را رعایت کند، موفّق خواهد شد:

آری! در ابتدای امر، ورود در هر یک از مقامات عارفین و قطع هر مرحله از مراحل سلوک، مشکل به نظر آید. شیطان و نفس نیز به این معنی کمک کند که انسان را نگذارد وارد سلوک شود؛ ولی پس از ورود، کم کم راه، سهل و طریق، آسان شود. هر قدمی که در راه حق و آخرتْ انسان بردارد، برای قدم دیگر، نور هدایت الهی، راه را روشن کند و سلوک را سهل و آسان فرماید. (1)

توجّه دادن به دوران جوانی به عنوان زمان مناسب تربیت اخلاقی

حضرت امام رحمه الله در اغلب نوشته های اخلاقی خود، بر این نکته تأکید کرده است که بهترین زمان برای پرداختن به تهذیب نفس و تصفیه دل، سنین جوانی است. (2)امام رحمه الله به سه دلیل بر ایّام جوانی تأکید خاصی دارند:

یک. جوان ، آغاز رشد و بلوغ خود را می گذراند. از این رو، صفحه دل او صاف و بی آلایش است و برای پذیرش تربیت اخلاقی، مناسب تر است.

دو. اخلاق زشت در این سن ، رسوخ چندانی نکرده است. بنابراین، کندن ریشه های آن، به مراتب ازسن پیری که این اخلاق زشتْ به صورت درختی پر ریشه درآمده، آسان تر است.

سه. اراده جوان ، برای انجام دادن هر کاری از سایر سنین به مراتب قوی تر است. ایشان، در این باره می فرماید:

انسان. . . هر قدم که به ایّام نونهالی و جوانی نزدیک تر است، تحصیل سعادتْ آسان تر و سهل تر و استقرار آن بیشتر است؛ چون صفحه نفس از نقوش، خالی تر و به سادگی، نزدیک تر است و اگر تا این مرحله از عمر، دارای اخلاق

ص:363


1- 1) . همان، ص 274.
2- 2) . از جمله این کتاب ها جهاد اکبر است. ایشان در بخشی از این کتاب، خطاب به طلاب حوزه های علمیه چنین آورده است: «شما که اکنون جوانید، نیروی جوانی دارید، بر قوای خود مسلّط می باشید و هنوز ضعف جسمی بر شما چیره نشده است، اگر به فکر تزکیه و ساختن خویش نباشید، هنگام پیری که ضعف، سستی، رخوت و سردی بر جسم و جان شما چیره شد و نیروی اراده، تصمیم و مقاومت را از دست دادید و بار گناه و معصیت، قلب را سیاه تر ساخت، چگونه می توانید خود را بسازید و تهذیب کنید؟ . . . جوانان ننشینند که گرد پیری، سر و روی آنان را سفید کند. شما تا جوان هستید. . . می توانید هواهای نفسانی، مشتهیات دنیایی و خواسته های حیوانی را از خود دور سازید» . (مبارزه با نفس یا جهاد اکبر، ص 60) .

زشت یا عادت و عمل ناهنجاری باشد، چندان محکم و مستحکم نشده و به مقداری مراقبت و مواظبت، می توان آن را تصفیه و تزکیه نمود و ریشه اخلاق زشت را از بن کند؛ چون نهال نورَسی که چندان ریشه در زمین ندارند، با مختصر فشار و کمی زحمت، می توان آن را از جای کند. . . درختی که اکنون گرفته است پای

. . . و نیز در ایّام جوانی، اراده و تصمیم انسان، جوان است و محکم. از این جهت نیز اصلاح برای انسان، آسان تر است؛ ولی در پیری که اراده سست و تصمیمْ پیر است؛ چیره شدن بر قوا مشکل تر است. (1)

ایشان، همچنین در جای دیگری از کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل ، چنین آورده است:

برای اصلاح نفس، ایّام جوانی سزاوارتر است؛ زیرا که هم اراده قوی تر است و هم کدورت و ظلمت نفس، کمتر است و به فطرتْ نزدیک تر و هم بار معصیتْ زیاده نشده که جبران آن، مشکل باشد. جوانان، قدر ایّام جوانی را بدانند که این نعمت بزرگ را با غفلت نگذارند که در ایّام پیری، اصلاح نفس، بسیار مشکل است. (2)

تربیت عملی، کارآمدترین روش برای تربیت

قرآن کریم و روایات معصومان علیهم السلام، یکصدا بر لزوم هماهنگی گفتار با کردار، بویژه برای معلّمان و مربّیان اخلاقی، تأکید کرده اند. قرآن کریم با آیه شریف: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛ 3 ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا آنچه را بدان عمل نمی کنید، بر زبان جاری می کنید؟ نزد خدا سختْ ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید. نسبت به ناهماهنگی گفتار با

ص:364


1- 1) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 156 - 157.
2- 2) . همان، ص 345.

رفتار، هشدار داده و با عتاب نسبت به چنین کاری، آن را مایه مَقت و غضب الهی دانسته است.

حضرت امیر علیه السلام در یکی از گفتارهای حکیمانه خود، دربارۀ ضرورت تربیت عملی (که با تربیت نفس آغاز می شود) ، پیش از تربیت قولی دیگران، چنین می فرماید:

من نصب نفسه للناس اماماً فعلیه أن یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره ولْیکُن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه. . . . (1)

آن کس که خود را در مقام پیشوایی مردم قرارداده است، می باید پیش از تعلیم دیگری، به آموزش نفس خود اقدام کند و می باید پیش از آن که با زبانش به تربیت مردم بپردازد، با رفتارش دیگران را تأدیب کند.

حضرت امام رحمه الله بر ضرورت تربیت عملی برای دو گروه تأکید دارد: 1. والدین، 2. عالمان دین. ایشان دربارۀ وظیفه والدین در تربیت فرزندان، چنین می فرماید:

. . . تربیت اطفال و ارتیاض صبیان، از مهمّاتی است که عهده داری آن بر ذمّه پدر و مادر است و اگر در این مرحله سهل انگاری و فتور و سستی شود، چه بسا که طفل بیچاره را کار به رذائلِ بسیار کشد و منتهی به شقاوت و بدبختی ابدی او شود. (2)

آن گاه، دربارۀ ضرورت تربیت عملی می فرماید:

و چون اطفال را حشْر دائم یا غالب با پدر و مادر است، تربیت های آنها باید عملی باشد. . . و فساد عملی پدر و مادر، از هر چیز بیشتر، در اطفال سرایت کند. چه بسا که یک طفل که عملاً در خدمت پدر و مادر بد تربیت شد، تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربّیان، اصلاح نشود. (3)

اهمیّت تربیت عملی والدین از نظر حضرت امام رحمه الله تا بدان حدّ است که ایشان حتّی کارهای تصنّعی والدین را در این جهت، جایز می شمارد:

. . . اگر فرضاً خودِ پدر و مادر به اخلاق حسنه و اعمال صالحه متّصف نیستند،

ص:365


1- 1) . نهج البلاغه، حکمت 73. [1]
2- 2) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 154.
3- 3) . همان، ص 155.

در حضور طفل، با تکلّف، خود را به صلاح نمایش دهند تا آنها عملاً مرتاض و مربّی شوند و این، خود شاید مبدأ اصلاح خود پدر و مادر نیز شود. (1)

ایشان دربارۀ ضرورت تربیت عملی در میان علما به عنوان معلّمان و مربّیان مردم، چنین آورده است:

پس آنان که به مسند ارشاد خلق نشستند و خود را راهنمای طریق سعادت معرّفی می کنند، باید با این صفت شریف (تواضع) ، خلق را دعوت کنند. . . [ و ] تا نورانیت و صفا و محبّت و تواضع در قلب عالِم و مرشد نباشد، نمی تواند به ارشاد خلق و تعلیم مردمْ قیام کند و نمی تواند تخم معارف و حکم را در قلوب مردم بنشاند. . .

و چون عالم به وظیفه علم که اخلاق حسنه است رفتار نکرد، دین و علم از نظر مردم می افتد و عقیده مردم، سست می شود و دل ها از علمای حق هم منصرف می شود و این، یکی از بزرگ ترین ضربت هایی است که به پیکر دیانت و حقیقت، از دست علمای وظیفه نشناس می خورد که کمتر چیزی می تواند این طور مؤثّر باشد. (2)

نظریه اعتدال طلایی

ظاهراً نظریه اعتدال در مباحث اخلاقی، نخستین بار توسط ارسطو (معلّم اوّل) مطرح شده است. ارسطو معتقد بود که نفس انسان، دارای چهار قوّه است: عاقله، وهْمیه، غضبیه و شهَویه. او برای هر یک از این قوا تعریفی ارائه کرد و جایگاه هر یک را در نفس آدمی مشخّص ساخت. آن گاه ادّعا کرد که هر یک از این قوای چهارگانه، دارای حدّ افراط و تفریط است. ارسطو، حدّ میانه و اعتدال این قوا را عدالت نامید و کمال انسان و سعادت او را رسیدن به چنین مقامی دانست.

بدین ترتیب، نظام اخلاقی یی که ارسطو بنیانگذار آن است، ترسیم شد و از آنجا که این نظام، مورد اقبال و پذیرش فلاسفه شرق و غرب واقع شد، از آن به نظریه

ص:366


1- 1) . همان جا.
2- 2) . همان، ص 349 - 350.

«اعتدال طلایی» یاد شده است. (1)در این میان، فلاسفه مسلمان نیز این نظام اخلاقی را پذیرفتند و هر چند اصلاحاتی را در آن به عمل آوردند، آن را با آیات و روایاتْ تطبیق دادند.

از این رو، همه یا اکثر کتب اخلاقی ای که توسط اندیشمندان مسلمان تدوین شده است، براساس همین نظام اخلاقی، فضایل و رذایل اخلاقی را به تصویر کشیده اند.

علّامه طباطبایی معتقد است که در مباحث اخلاقی، تاکنون، چهار مکتبْ ظهور کرده است: مکتب فلاسفه، مکتب انبیا، مکتب عرفانی اولیای کُمّل (البته این نام را با توجّه به تعریفی که ایشان برای این مکتب ارائه کرده بر آن گذاشته ایم) . (2)

نظام اخلاقی ارسطو، همان مسلک فلاسفه است که در تقسیم علّامه طباطبایی آمده است. حضرت امام رحمه الله در شرح حدیث جنود عقل و جهل ، در بررسی صفت عدالت، به این نظریه اشاره کرده است، آنجا که می فرماید:

بدان که انسان را از اوّل نشو طبیعی، پس از قوّه عاقله، سه قوّه ملازم است: یکی قوّه واهمه که آن را «قوّه شیطنت» گوییم. . . دوم، قوه غضبیه که آن را «نفس سَبُعی» گویند. . . سوم، قوّه شهویه که آن را «نفس بهیمی» گویند. (3)

و در ادامه چنین آورده است:

حکما، جمیع اجناس فضایل را چهار فضیلت دانند: حکمت، شجاعت، عفّت، عدالت. . . . پس حکمت، عبارت است از تعدیل قوّه نظریه و تهذیب آن؛ و عدالت، عبارت است از تعدیل قوّه عملیه و تهذیب آن؛ و شجاعت، عبارت است از تعدیل قوّه غضبیه و تهذیب آن و عفّت، عبارت است از تعدیل و تهذیب قوّه شهویه. (4)

ایشان بر این مطلب تأکید کرده که مقصود از صراط مستقیم، همان عدالت است:

ص:367


1- 1) . برای تفصیل بیشتر ر. ک: علم الاخلاق، ارسطو، با مقدمه مبسوط بارتلیس سانتملیر، ج1؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج7، ص 593 - 594.
2- 2) . مکتب مادّیون. المیزان، السید محمد حسین الطباطبائی، ج1، ص 370 - 375.
3- 3) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 149.
4- 4) . همان، ص 151.

پس طریق سیر انسان کامل از نقطه نقص عبودیت تا کمال عزّ ربوبیت، عدالت است که خطّ مستقیم و سیر معتدل است و اشارات بسیاری در کتاب و سنّت، بدین معنی است. چنانکه صراط مستقیم که انسان در نمازْ طالب آن است، همین سیر اعتدالی است. (1)

از نظر حضرت امام رحمه الله، هدف از سیر کمالی انسان نیز رسیدن به مقام عدالت است:

بدان که تعدیل قوای نفسانیه که غایت کمال انسانی و منت های سیر کمالی بسته به آن است بلکه به یک معنی خود آن است، از مهمّات امور است. (2)

فصل دوم. مباحث قرآنی

1. فطرت

فطرت، سرشت و جبلّه و درونمایه جانِ آدمی است و به عبارت دیگر، چهره باطن آدمی است که بدون دخل و تصرّف انسان و توسط خداوند متعال، سرشته شده است.

قرآن کریم و روایات، بر وجود فطرت و درونمایه نهاد آدمی پای فشرده اند. آنچه در معارف الهیِ برگرفته از قرآن و سنّتْ دربارۀ فطرت آمده، بیان کننده نکات ذیل است:

یک. فطرت، توسط حضرت باری تعالی با جان آدمی آمیخته شده است. آیه شریف: «فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَیْها» 3 ناظر بر این امر است.

دو . فطرت، دارای دو سویه اصلی و بنیادین «عقیده» و «اخلاق» است. فطرت، در عقیده، آدمی را به سوی خداشناسی و یکتاپرستی دعوت می کند و در اخلاق، به سوی خوبی ها و زیبایی ها می خواند.

سه. فطرت، دارای نوعی ثبات و پایداری است. بدین ترتیب، به سادگی از بین نمی رود و حتّی در تاریک ترین شرایط بحران روحی و انحراف اخلاقی، پیام خود را می رساند.

ص:368


1- 1) . همان، ص 152.
2- 2) . همان، ص 153.

چهار . فطرت، قابل تقویت یا تضعیف است و تقویت و تضعیف آن، بستگی تام به چگونگی اندیشه و عمل انسان دارد.

گفتنی است که امروزه تحقیقات روانْ شناختی، وجود کشش هایی را در روان آدمی که برخاسته از قوّه ای خاص در روان یا همان فطرت است تأیید می کند. میل به زیبایی ها، عشق به کمال مطلق، کشش مذهبی، عدالت خواهی و. . . از سویه های فطرت برشمرده شده است. (1)

حضرت امام رحمه الله در لابه لای مطالب کتاب خود، دربارۀ فطرت، مطالب گرانسنگی ارائه نموده است. ایشان اعتقاد دارد که انسان، دارای دو نوع فطرت است: فطرت اصلی که عشق به کمال است، و فطرت فرعی که تنفّر از نقص است و سایر فطریات آدمی، از این دو فطرتْ نشئت یافته است:

. . . حق تبارک و تعالی با عنایت و رحمت خود، به ید قدرت خود که طینت آدمِ اوّل را مخمّر فرمود، دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود: یکی اصلی و دیگر تَبَعی. . . و آن دو فطرت، اصل و پایه جمیع فطریاتی است که در انسانْ مخمّر است و دیگر فطریات، شاخه ها و اوراق آن است. یکی از آن دو فطرت که سِمت اصلیت دارد، فطرت عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است که در کانون جمیع سلسله بشر، از سعید و شقی و عالم و جاهل و عالی و دانی، مخمّر و مطبوع است. . . و دیگری از آن دو فطرت که سمت فرعیت و تابعیت دارد، فطرت تنفّر از نقص و انزجار از شرّ و شقاوت است که این، مخمّر بالعرض است. (2)

امام رحمه الله، معتقد است که عشق به کمال است که انسان ها را به سوی اتّصاف به کمالات می کشاند و آنچه باعث اختلاف انسان ها در اتّصاف به کمالات شده، اختلاف آنها در تشخیص کمال مطلق است. به گفته ایشان:

آن فیلسوف عظیم الشأن که عشق به فنون فلسفه دارد و همه عمر خود را

ص:369


1- 1) . تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، پیام قرآن، ج1، ص 122 - 123.
2- 2) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 76 - 77.

صرف در فنون کثیره و ابواب و شعب متفنّنه آن می کند، با آن سلطان و پادشاه که به سعه نطاق سلطنت خود می کوشد و در راه آن، رنج ها می برد و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجر که عشق به جمع ثروت و مال و منال دارد، در اصلِ عشق به کمال، فرق ندارند؛ لکن هر یک، تشخیص کمال را در آن منظور خود دارند. (1)

حضرت امام رحمه الله، معتقد است که هدف از ارسال پیامبران صلی الله علیه و آله، احیا و زنده نگاه داشتن فطرت است. در واقع، کار انبیا آن است که از بیرون، فطرت درونی آدمی را تقویت کنند:

حق تبارک و تعالی به عنایت ازلی و رحمت واسعه، انبیای عظام علیهم السلام را برای تربیت بشر فرستاد و کتب آسمانی را فرو فرستاد تا آنها از خارج، کمک به فطرت داخلیّه کنند و نفس را از این غلاف غلیظ، نجات دهند. (2)

ایشان بارها بر این نکته تصریح کرده است که تمام شرایع آسمانی، با فطرت آدمی دمساز است و سرّ اقبال و پذیرش این برنامه از سوی جهانیان، همین هماهنگی با فطرت است:

احکام آسمانی و آیات باهرات الهی و دستورات انبیای عظام و اولیای کرام، بر طبق نقشه فطرت و طریقه جبلّت، بنا نهاده شده است. (3)

از این رو، امام رحمه الله، ایمان به خداوند و تمام شعب آن را از شعب عشق به کمال مطلق و فطری دانسته، می فرماید:

اصول و ارکان ایمان که عبارت از معرفت و توحید و ولایت (که ایمان به رُسُل است) و ایمان به یوم المعاد و ایمان به ملائکه و کتب الهیّه، از فطریات است. (4)

حضرت امام رحمه الله، همچنین ادّعای خود را دربارۀ هر یک از شقوق گفته شده، با استفاده از براهین عقلی و نقلی، مستدل ساخته است. ایشان معتقد است که در اثر احتجاب به طبیعت و انجام دادن امور ناپسند، نه تنها فطرتْ متحوّل شده، در حجاب

ص:370


1- 1) . همان، ص 80.
2- 2) . همان، ص 79.
3- 3) . همان جا.
4- 4) . همان، ص 98.

می رود؛ بلکه تبدیل به شرّیت بالعرض می گردد (1)و در بیشتر فصل های کتاب، ذیل توضیح هر یک از جنود عقل و جهل، لشکر عقل را فطریِ آدمی برشمرده است. (2)

2. سَرَیان علم در هستی

از جمله مباحث قرآنی و فلسفی، سریان علم در تمام اجزای هستی است. آنچه تا کنون به استناد عقل و وحی مسلّم شده، این است که علم در بخشی از موجودات هستی، شامل: فرشته، انسان و جن، ساری است. سریان مرتبه ای از فهم و شعور در حیوان نیز فی الجمله پذیرفته شده است؛ امّا سریان علم در عالم نباتات، بویژه، در هاله ای از ابهام است.

علم و دستاوردهای تجربی، در این زمینه سکوت کرده اند. فلسفه، تلاش کرده است با قانون مساوقیت و جدایی ناپذیری وجود و علم، ثابت کند که هر موجودی به میزانی که از وجود بهره دارد، از علم و شعور نیز بهره دارد؛ هر چند میان فلاسفه در این زمینه اتّفاق نظر وجود ندارد.

آنچه مهم تر و اساسی تر به نظر می رسد، ظاهر، بلکه صراحت وحی و روایات در این زمینه است. میان مفسّران و محدّثان در چگونگی فهم و دریافت از ظاهر این دسته از آیات و روایات، اختلاف چشمگیری وجود دارد. در میان طرفداران و منکران سریان شعور در تمام اجزای هستی، صاحب نظران صاحب نامی وجود دارند. حضرت امام رحمه الله، از جمله بزرگانی است که در نوشته های خود، بر سریان شعور در اجزای هستی، پای فشرده است. ایشان در کتاب مورد بحث، ذیل این عنوان که «علم، از افضل فضایل است» ، چنین آورده است:

این مطلب، به برهان متین پیوسته است که دار وجود، دار علم است و ذرّه ای از موجودات، حتّی جمادات و نباتات، خالی از علم نیستند و به اندازه حظّ وجودی، حظّ از علم دارند. (3)

ص:371


1- 1) . همان، ص 82.
2- 2) . برای نمونه ر. ک: همان، ص116، 136، 164، 185، 194 و. . . .
3- 3) . همان، ص 259 - 260.

مقصود ایشان از جمله اخیر، که «به اندازه حظّ وجودی. . .» ، همان برهان فلسفی مساوقیت وجود با علم است.

پیداست که مخالفت فیلسوف بزرگی همچون ابن سینا با این قانون و نتیجه، از نظر حضرت امام (به عنوان فیلسوفی صاحب نظر) ، دور نبوده است. لذا بلافاصله به دیدگاه ابن سینا اشاره کرده و چنین آورده است:

اگرچه از بعضی اکابر فلاسفه در باب «اتّحاد عاقل و عقول» ، ظاهر شود که عالم طبیعت و مادّه، خالی از عالمیت و معلومیت است، به بیانی که پیش ما تمام نیست و به برهان لمّی متین، اثبات این مطلب را که از شئون توحید است فی الحقیقه به ثبوت رساندیم. (1)

آن گاه، ایشان به دلالت وحی برمدّعا اشاره می کند:

و حق تبارک و تعالی در قرآن شریف به این مطلب، بسیار اعتنا فرموده و در بسیاری آیات، صراحتاً اعلان علم موجودات و تسبیح آنها را از ذات مقدس حق، فرموده. (2)

از نظر امام رحمه الله، کسانی که آیات و روایات دالّ بر تسبیح را بر تسبیح تکوینی حمل کرده اند، در حجاب طبیعت گرفتارند و عدم وجدان را دلیل بر عدم وجود گرفته اند:

محجوبان، چون این مطلب را به وجدان یا برهان در نیافته اند، تسبیح را به تسبیح تکوینی حمل کردند، با آن که تسبیح تکوین، تسبیح نیست؛ چنانکه واضح است؛ ولی اهل معرفت به مشاهده حضوریه این حقیقت را دریافته اند. (3)

مقصود حضرت امام رحمه الله از مشاهده حضوریه، همان برهان شهود است. بنابراین، از نظر امام رحمه الله، افزون بر دلیل عقلی و نقلی، برهان شهودی نیز از جمله دلائل سریان

ص:372


1- 1) . همان، ص 260.
2- 2) . همان جا.
3- 3) . همان جا. برای آگاهی بیشتر از نظرگاه های مفسّران دربارۀ برخی از آیات که از تسبیح موجوداتْ سخن به میان آورده است. ر. ک: التبیان، الطوسی، ج6، ص482؛ مجمع البیان، أمین الاسلام الطبرسی، ج3، ص416؛ تفسیر نمونه، ج12، ص132؛ [1] من وحی القرآن، محمد حسین فضل اللّه، ج14، ص 136.

شعور در تمام اجزای هستی است.

3. سریان رحمت الهی

حضرت امام رحمه الله، معتقد است که دو اسم «رحمان» و «رحیم» ، از امّهات اسمای الهی و از اسمای محیطه واسعه است (1)و از این جهت است که در مفتاح کتاب الهی، این دو اسم بزرگ، تابع اسم اعظمْ قرارداده شده است. اشاره به آن که مفتاح وجود، حقیقت رحمت رحمانیه و رحیمیه است. (2)

امام رحمه الله، نظام عالم وجود را مطلقاً بر پایه رحمانیت و رحیمیت می داند و بر این باور است که:

اگر این رحمت و عطوفت در حیوان و انسان نبود، رشته حیات فردی و اجتماعی گسیخته می شد و با این رحمت و عطوفت، حیوان، حفظ و حضانت اولاد خود و انسان، حراست از عائله خود و سلطان عادل، حفظِ مملکت خود می کند. (3)

از نظر حضرت امام رحمه الله، زحمات طاقت فرسایی که معلّمان روحانی و انبیای عظام و اولیای کرام و علمای باللّه برای سعادت نوع بشر بر خود هموار کرده اند، در سایه همین رحمت واسعه، قابل توجیه است. (4)

ایشان با استفاده از قاعده سریان و عمومیت رحمت الهی، به دو پرسش در حوزه معارف دینی پاسخ داده است. پرسش نخست، این است: چرا در ادیان آسمانی، بویژه دین اسلام، احکام سخت و دشواری که بدواً چهره ای خشونت آمیز از دین ترسیم می کنند، تشریع شده است؟ از نمونه های این احکام، قانون قصاص و حدود و تعزیرات است.

پرسش دوم، ناظر به عذاب های وعده داده شده برای گمراهان در قیامت است. در اذهان برخی چنین خلجان می کند که: آیا عذاب کردن انسان های ناتوان و ضعیف، با انواع آلامی که در جهنّم پیش بینی شده است، توجیهی دارد؟

ص:373


1- 1) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 233.
2- 2) . همان جا.
3- 3) . همان، ص 232.
4- 4) . همان جا.

امام رحمه الله، معتقد است که قاعده «سریان رحمت الهی» پاسخ به هر دو سؤال است:

تمام حدود و تعزیرات و قصاص و امثال آن، حقیقت رحمت و رأفت است که در صورت غضب و انتقام، جلوه نموده: «وَ لَکُمْ فِی اَلْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اَلْأَلْبابِ» 1. 2

و جهنّم از دیدگاه امام رحمه الله چنین است:

رحمتی است در صورت غضب، برای کسانی که لیاقت رسیدن به سعادت دارند. اگر تخلیصات و تطهیراتی که در جهنّم می شود نبود، هرگز روی سعادت را آن اشخاص نمی دیدند. (1)

جهنّم، باطنش صورت لطف و رحمت الهی است که برای تخلیص مؤمنانِ معصیت کار و رساندن آنها به سعادت ابد، چاره منحصره است؛ زیرا که فطرت مخموره صافیه انسان، چون طلایی است که در ایّام عمر، آن را مغشوش و مخلوط به مس نموده باشیم. باید آن طلا را با کوره ها و آتش های ذوب کننده، خالص نمود و از غلّ و غش، بیرون آورد: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة» . پس جهنّم برای کسانی که فطرتشان بکلّی محجوب نشده و به کفر و جهود و نفاق نرسیده باشند، رحمت است در صورت غضب. (2)

و اگر جهنّم برای کسانی که فطرتشان بکلّی محجوب شده، سراسرْ غضب الهی است، باز بدان جهت است که چنین کسانی در چهره جانشان، روزنه ای برای بهره مندی از رحمت الهی باقی نگذاشته اند.

نتیجه قابل توجّهی که حضرت امام رحمه الله از مبحث سریان رحمت الهی می گیرد، آن است که راه تسخیر قلوب مردم به منظور کمک به تربیت اخلاقی آنان، بسط رحمت و رأفت است؛ چنانکه خداوند متعال، پیامبر اکرم را بدین صفتْ ستوده است.

هیچ چیز، مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستی و مودّت، نمی توان دل مردم را

ص:374


1- 3) . همان جا.
2- 4) . همان، ص 142. [1]

به دست آورد و آنها را از سرکشی و طغیان، باز داشت. (1)

فصل سوم. مباحث فلسفی عرفانی

1. ضرورت وجود عقل مجرّد

مباحث فلسفی و عرفانی در کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» ، موج می زند. حضرت امام رحمه الله به مناسبت های مختلف، وارد این مباحث شده و از مبانی فلسفی و عرفانی خود، دفاع نموده است. به عنوان نمونه در آغاز کتاب، در توضیح این فقره از روایت که: «انّ اللّه خلق العقل و هو أوّل خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره» می نویسد که مقصود از عقل در اینجا، قوّه عاقله در مقابل قوّه واهمه نیست؛ بلکه مقصود از عقل کلّی، عالم کبیر است که باطن و سِرّ و حقیقت عقول جزئیّه است. (2)آن گاه در دفاع از آن در مقابل مخالفان، بویژه محدّثان و اهل ظاهر، چنین آورده است:

انکار آن، موجب و مستلزم انکار بسیاری از ضروریات عقل و دین است؛ از قبیل تصوّر اشرف از واجب تعالی در نظام وجود و تحدید واجب جلّت قدرته و تجسیم آن ذات مقدس و راه یافتن جهل و عجز و بخل در آن ساحت قدس و امثال آن. (3)

حضرت امام رحمه الله معتقد است که اهل حدیث، بدین جهت که در علوم حقیقیه توحید و تجریدْ ممارست ندارند، از درکِ این حقایق بلند فلسفی غفلت کرده اند و می فرماید:

آنان که منکر آن اند از بزرگان محدّثین، ظاهراً مقصود ایشان، علّامه مجلسی رحمه الله است. توجّه به توالی فاسده و لوازم باطله آن نداشته اند؛ زیرا که این، از لوازم خفیّه ای است که با ممارست در علوم حقیقیه توحید و تجرید، ظاهر شود و اهل حدیث از آن، ذاهل و غافل بودند. لهذا، در دامن قدس و

ص:375


1- 1) . همان، ص 234.
2- 2) . همان، ص 21.
3- 3) . همان، ص 22.

طهارت آنها نقصی وارد نشود. (1)

حضرت امام رحمه الله، پس از ردّ اشکال علّامه مجلسی رحمه الله که معتقد است پذیرش عالم عقلی و مجرّد، مستلزم نفی حدوث عالم است، چنین آورده:

بالجمله، ثبوت عقل مجرّد، بلکه عوالم عقلیه، موافق احادیث اهل بیت عصمت و اشارات بعضِ آیات شریفه الهیه و ضرورت عقول اولوالالباب و نتیجه ریاضات اصحاب معارف است و این جوهر مجرّد، عقل عالم کبیر است و در لسان بعضی، از آن به (آدم اوّل) تعبیر شده و این، غیر از آدم ابوالبشر است؛ بلکه روحانیت آدم علیه السلام، ظهور آن است. (2)

ایشان برای اثبات عقول مجرّد، به تمام ادلّه ای که می توان به آنها تمسّک جست، یعنی دلیل عقلی، دلیل نقلی و برهان شهودی استناد کرده است.

مقصود از ضرورت عقول اولوالالباب، همان برهان فلسفی عقلی است که امام رحمه الله در تحلیل آن، فرمود که انکار آن، مستلزم انکار بسیاری از ضروریات است. احادیث اهل بیت و اشارات بعضی آیات، برهان نقلی را تشکیل می دهد. قابل توجّه است که ایشان در استناد به قرآن، به «اشارات برخی آیات» تعبیر کرده است و این امر، نشان دهنده نهایت حزم و احتیاط ایشان در انتساب مطلبی به قرآن است. نتیجه ریاضات اصحاب معارف، همان برهان شهودی است که ایشان به آن استدلال کرده است.

2. چگونگی اتّصاف خداوند به صفات کمالی

یکی از مباحث مهم که در کلام اسلامی و مسیحیتْ مورد توجّه است، کیفیت اتّصاف خداوند به اوصاف کمالی است. به عنوان مثال، وقتی می گوییم خداوند رحیم است، رئوف است، مرید است و. . . چگونه خداوند به صفات رحمت، رأفت، اراده و. . . متّصف می گردد؟

مشکل از آنجا ناشی شده که نظیر این صفات، در انسان وجود دارد که با مشابه های

ص:376


1- 1) . همان جا.
2- 2) . همان، ص 23.

محدود انسانی، به سان تأثّر، انفعال، محلّ حوادث بودن، نیاز، فقر، جهل و. . . همراه است و از آنجا که خداوند متعال از چنین مشابه های نقص و نیاز و محدودیتْ مبرّاست، نمی توان این اوصاف را در مرتبه انسانی به خداوند نسبت داد.

اگر قرار باشد صفات الهی در مرتبه ای فراتر از مرتبه انسانی معنا پیدا کنند، دو راه بیشتر وجود ندارد:

یک. باید گفت چون کیفیّت اتّصاف صفات در مرتبه ای فراتر از مرتبه انسانی برای ما غیر قابل فهم و دسترس است، بهترین راه، سکوت و لب فروبستن است که از آن، اصطلاحاً به مسلک «تعطیل» یاد می شود.

دو. مسلک تعطیل، مردود است و با توجّه به امر و اجازه در منطقِ وحی برای درک و دریافت مرتبه ای از صفات الهی، تعمّق و اظهار نظر دربارۀ آن جایز است.

بیشتر متکلّمان مسلمان و مسیحی، همین مبنا را پذیرفته اند. با این حال، در تبیین نحوه اتّصاف، بین ایشان اختلاف چشمگیری رخ نموده است. (1)

مهم ترین و رایج ترین دیدگاهی که در این زمینه بیان شده، مسلک «خُذ الغایات و اترک المبادی» است. بر اساس این نظریه، هر صفت برای تحقّق، مقدمات و زمینه هایی را می طلبد و پس از آن که محقّق شد، آثاری را به همراه می آورد.

به عنوان مثال، برای اتّصاف آدمی به صفت رحمت، تأثّر عاطفی و انفعال روانی، از مقدمات آن است و انعام و لطف به شخصی که بر او رحمت آورده، از آثار آن است.

براساس این مبنا، مقدمات تحقّق این صفت، انسانی است. لذا برای تبیین نحوه اتّصاف خداوند به صفت رحمت، باید این مقدماتْ منتفی شود. امّا آثار آن، فرا انسانی است. لذا می توان این آثار را بر خداوند، حمل کرد. بنابراین، اتّصاف خداوند به صفت رحمت، بدین معنا خواهد بود که خداوند به بندگان خود، لطف و انعام می کند. (2)

ص:377


1- 1) . برای آگاهی بیشتر ر. ک: زبان دین، امیر عباس علی زمانی، ص65؛ آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح، ج2، ص397403؛ الالهیات، جعفر السبحانی، ج1، ص87 88؛ فلسفه دین، جان هیک، ص 100.
2- 2) . برای آگاهی بیشتر از این دیدگاه ر. ک: التمهید فی علوم القرآن، محمدهادی معرفت، ج3، ص 77 - 78.

حضرت امام رحمه الله در بررسی رأفت، به عنوان یکی از جنود عقل، به این مسئله اشاره کرده است. ایشان براساس مبانی فلسفی خود و عمدتاً بر مبنای اصالت وجود، چگونگی اتّصاف خداوند را براساس اختلاف مراتب وجود، حلّ کرده است. براساس دیدگاه ایشان، علم در خداوند، همان علم در آدمی است؛ امّا در مرتبه ای بس بالاتر، بلکه بالاترین مرتبه وجودی آن. ایشان می فرماید:

باید دانست که درحقیقتِ رحمت و رأفت، معنی رقّت که ملازم با انفعال است، دخالت ندارد؛ بلکه این حقایق، چون سایر حقایق وجودیه، به حسب اختلاف نشئات و مراتب و منازل، احکام آنها بالعرض فرق کند. چنانچه حقیقت علم و قدرت و حیات (که از اصول اوصاف کمالیه وجودیّه است) بر حسب منازل و مراحل صعود و نزول، احکامشان فرق دارد؛ از مرتبه علم و قدرت و حیات ذاتیه واجبه قدیمه قیومیّه تا مرتبه نازله انفعالیه تجدیدیّه حادثه متقوّمه به غیر. . . (1)

حضرت امام رحمه الله، سپس به دو نظریه دربارۀ کیفیت اتّصاف خداوند به اسما و صفات، اشاره کرده و آن را تأویلی خُنک و مخالف برهان دانسته است. آن دو نظریه، یکی ترتیب آثار است که مقصود ایشان از ترتیب آثار، همان مسلک متداول پیش گفته، یعنی «خذ الغایات و اترک المبادی» است و دیگر، معامله این صفات با بندگان. امام رحمه الله می نویسد:

این قبیل اسما را که بر ذات مقدس حق تعالی شأنه اجرا می شود، تأویل کنیم به ترتیب آثار یا بگوییم معنی رأفت حق تعالی و عطوفت او، معامله نمودن آن ذات مقدس است با مؤمنین، معامله رأفت و عطوفت و همین طور نسبت به مقابلات اسمای جمالی؛ و این تأویلات، علاوه بر برودت، مخالف با برهان نیز هست. (2)

حضرت امام رحمه الله، آن گاه از صدرالمتألهین که اتّصاف خداوند به صفات را به معنای ترتیب آثار دانسته، انتقاد کرده است. (3)

ص:378


1- 1) . شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 230.
2- 2) . همان، ص 231.
3- 3) . همان جا.

3. مقامات عارفان

اشاره

برخی از مقاماتی که حضرت امام رحمه الله برای عارفان باللّه ذکر کرده، بدین شرح است:

یک. اختصاص درک برخی از حقایق بلند، به عارفان

از جمله این موارد، درک همه اسرار و حقایق معرفت عقل و جهل و جنود آنهاست. حضرت امام رحمه الله در این باره می فرماید:

بدان که معرفت عقل و جهل و جنود آنها، از مختصّات علوم غیبیّه الهیه و معارف حقیّه باطنیه است که معرفت آنها به جمیع شئون و تمام مدارج و مراتب و همه اسرار و حقایق، میسور و میسّر نشود، مگر از برای اصحاب ولایت و ایقان و اوحدیّ ارباب معارف و ایمان که به نور معرفت و قدم سلوک، از جلباب بشریتْ خارج [ شده ] و حُجب عوالم مُلک و ملکوت را خرق نموده، به مبادی وجود و مصادر غیب و شهود رسیده و به مشاهده حضوریه، عوالم غیب را دریافته باشند؛ و این، جز برای کُمَّل رخ ندهد. (1)

حضرت امام رحمه الله معتقد است که اهل معرفت به مشاهده حضوری که همان علم حضوری است و به مراتب از استدلال و برهان (که علم حصولی است) ، عمیق تر و محکم تر است تسبیح موجودات را درمی یابند؛ امّا آنان که به این مقام عرفانی نائل نشده و در حجاب نفس و طبیعتْ گرفتارند، از درک آن ناتوان اند:

اهل معرفت به مشاهده حضوریه، این حقیقت را [که تسبیح حقیقی است]، دریافته اند. . . بالجمله، انسان چون افق وجودش در یک حدّ محدودی است و نیز به واسطه انغمار در طبیعت، از غیر طبیعت خود محجوب است، عوالم فوقِ خود و دونِ خود را نیافته است؛ بلکه از خود نیز کاملاً محجوب است. (2)

دو. پایان ناپذیری خوف عارفان از تجلّیات اسمای جلال الهی

(3)امام رحمه الله، قلوب اولیا را به سه دسته تقسیم کرده است:

ص:379


1- 1) . همان جا.
2- 2) . همان، ص 58.
3- 3) . همان، ص 260.

1. قلب هایی که اسمای جمال و رحمت الهی در آن ظاهر شده است، همچون قلب عیسی مسیح علیه السلام. در چنین قلب هایی، رجا بر خوفْ غلبه دارد.

2. قلب هایی که اسمای جلال و عظمت الهی در آن تجلّی کرده است. در این قلوب، خوف بر رجا غلبه دارد همچون قلب یحیای پیامبر علیه السلام.

3. قلبی که اسمای جمال و جلال، هر دو در آن تجلّی کرده است و در نتیجه، خوف و رجا یکسان در آن وجود دارد. (1)صاحب این قلب جمعی، «اَحَدی احمدی، خاتمِ دایره کمال و جامعِ ولایت مطلقه و نبوّت مطلقه است» ؛ (2)یعنی پیامبر اکرم.

امام رحمه الله معتقد است:

این خوف و رجا که از تجلّیات آسمانی است؛ منقطع شدنی نیست و به انقطاع دار طبیعت و رجوع نفس شریفه آنان از این عالم، منقطع نشود. (3)

حضرت امام رحمه الله، گفتار صدرالمتألهین را که ناظر بر انقطاع خوف در آخرت است، نقل کرده و در توجیه آن، بیان نموده که مقصود ایشان خوف از عذاب و عقاب است، نه خوف از تجلّیات جلال؛ زیرا خوف در اثر تجلّی اسمای جلال، به سبب استمرار و کمال تجلّی در جهان آخرت، همچنان استمرار دارد. امام رحمه الله می فرماید:

و این که در شرح اُصول [ کافی ] ، فیلسوف عظیم الشأن اسلامی و حکیم بزرگوار ایمانی، در ذیل این فقره از حدیث شریف فرمودند که «خوف، از کمال باقیه در عالم آخرت نیست و منقطع می شود به انقطاع این عالم» ، مقصود، غیر از این خوف است که از تجلّیات جلال است؛ زیرا که این تجلّیات، بعد از رفع اشتغال از طبیعت، بالاتر و کامل تر است. (4)

سه. زهد عارفان

حضرت امام رحمه الله پیش از پرداختن به اقسام زهد، بر دو نکته تأکید می کند:

1. صفات نفسانی و مقامات انسانی، مراتب و درجات بی شماری دارد که به حسب جزئیات، قابل احصا نیست.

2. اگر در ظاهر گفتار ائمه علیهم السلام، احیاناً اختلاف دیده می شود، به سبب اختلاف

ص:380


1- 1) . همان، ص142 - 143(با تلخیص) .
2- 2) . همان، ص 143.
3- 3) . همان، ص 143 - 144.
4- 4) . همان، ص 144.

ادراکات و به فراخور مقام و مرتبه افراد است. (1)

امام رحمه الله، آن گاه، زهد را به سه دسته: زهد عامّه، زهد خاصّه و زهد اخصّ خواص، تقسیم می کند. (2)ایشان دربارۀ زهد اخصّ خواص، چنین آورده است.

درجه سوم، زهد اخصّ خواص است و آن، عبارت است از اعراض لذّات روحانی و ترک مشتیهات عقلانی، برای رسیدن به مشاهده جمال جمیل الهی و وصول به حقایق معارف ربّانی و این، اوّلِ مقامات اولیا و محبّین است و از مراتب عالیه زهد است. . . و پس از این مقام، اوّل مراتب فنا، برای سالک دست دهد که آن، عبارت است از فنای لذّات و عدم التفات به آن و پس از این، مقامات دیگر اولیاست. (3)

چهار. صبر عارفان

حضرت امام رحمه الله، در فصلی تحت عنوان «در بعض مراتب صبر که مخصوص به اهل سلوک و کمّل اولیاست» ، صبر اولیا را به شش قسم، بدین ترتیب، تقسیم کرده است: صبر للّه، صبر باللّه، صبر علی اللّه، صبر فی اللّه، صبر مع اللّه، صبر عن اللّه. (4)

ایشان در تبیین سه قسم اخیر صبر عارفان، چنین آورده است:

. . . امّا صبر فی اللّه. . . برای اهل حضور است که مشاهده جمال اسمایی کردند. پس در آن مشاهدات و جلوات، هر چه صبر کنند و دل را از استهلاک و اضمحلال نگه دارند، صبر فی اللّه است.

و امّا صبر مع اللّه. . . برای مشاهدین جمال ذات است که از مقام مشاهده جمال اسمایی، بیرون رفته و به مشاهده ذاتی رسیده اند. . . پس از این، مقام استهلاک و فناست که اسم و رسمی از سالک و صبر و سلوک نیست.

و امّا صبر عن اللّه. . . صبر مشتاقین و محبوبین جمال است که پس از ارجاع آنها به مملکت خود، ناچار باید صبر کنند و از جمال جمیل برای اطاعت خود او

ص:381


1- 1) . همان، ص295.
2- 2) . همان، ص 295 - 296.
3- 3) . همان، ص 296.
4- 4) . ایشان این تقسیم را از شِبلی نقل کرده و به توضیح آن پرداخته است. همان، ص 421 - 420.

محجوب باشد و این، اشقّ مراتب صبر است. (1)

حضرت امام رحمه الله در مباحث عرفانی از برخی عرفا که علمای شریعت و فقهای اسلام را قشری و عامی معرّفی کرده اند، سخت انتقاد کرده و معتقد است که آنان در دام ابلیس، گرفتار شده و از کیفیت سیر و سلوک و مدارج غیب و شهود، بی اطّلاع اند.

می دانیم که متأسفانه، چنین نگرشی در گفتار برخی از عارفان پیشین، نسبت به فقها وجود داشته است. انتقاد شدید امام رحمه الله از چنین نگرشی، نشان دهنده میزان حرّیت اندیشه ایشان و پایبندی به تمام اصول و مبانی شریعت است. باری! ایشان اگر عارف است، فقیه هم هست و به دامن چنین شخصیت جامع و ممتازی، گَرد برخی ادّعاهای سست و بی اساس نمی نشیند. گفتار امام رحمه الله در موضوع یاد شده، چنین است:

اگر حکیمی یا عارفی در زنجیر شیطان درآمد و محبوس و موقوف در همان عقلیّات شد، به دیگران با نظر خواری و بی مقداری نظر کند و علمای شریعت را قشری و فقهای اسلام را عامی خواند، تا چه رسد به دیگران؛ و او جز خود و رفقای خود که انباردار مفهومات و اعتباریات هستند، کسی دیگر را به حساب نیاورد و این آفت، نیست جز از همان وقوف و سلطه ابلیسیه؛ و اگر اینان حافظ حضرات و سایر در نشئات بودند، یا لااقل علماً و برهاناً مدارج غیب و شهود نفس، نشئات باطن و ظاهر آن را می شناختند. . . مبتلا به این دام بزرگ ابلیس. . . نمی شدند. (2)

ص:382


1- 1) . همان، ص 419 - 420.
2- 2) . همان، ص 71.

ده نکته دربارۀ «شرح اُصول کافی» ملّاصدرا

ده نکته دربارۀ «شرح اُصول کافی» ملّاصدرا

اشاره

ده نکته دربارۀ «شرح اُصول کافی» ملّاصدرا (1)

رضا استادی (2)

چکیده

نویسنده در این مقاله به ده پرسش دربارۀ شرح اصول الکافی ملا صدرا پاسخ داده است. پرسش ها بدین قرار است: 1. آیا شرح اصول الکافی آخرین تألیف صدر المتألهین است؟ 2. چرا ملاصدرا در سال های واپسین عمر خود، دست به تألیف این کتاب زد؟ 3. چرا برای تأمین هدفش - که شرح حقایق مطرح شده در احادیث اهل بیت بوده - کتاب الکافی را انتخاب کرد؟ 4. قبل از صدرالمتألهین چه کسانی الکافی را شرح کرده بودند؟ 5. آیا ملاصدرا از شرح ها و حاشیه هایی که قبل از او نوشته شده بود، بهره برده است؟ 6. بعد از تألیف این شرح در سده یازدهم، چند شرح دیگر نوشته شده است؟ 7. آیا مؤلفان این شرح ها از شرح ملاصدرا استفاده کرده اند؟ 8. آیا ملاصدرا در بحث های رجالی هم صاحب نظر بوده است؟ 9. این که ملاصدرا به خاطر نقل گفتار برخی از مشایخ پوزش خواسته، مقصودش چه کس یا کسانی است؟ 10. آیا شرح الکافی ملاصدرا تاکنون مورد استفاده جدی قرار گرفته یا هم دانشمندان شیعه آن را کتابی ارجمند دانسته اند و می دانند؟

این مقاله را می توان کتاب شناسی الکافی دانست که مطالب دیگری به همراه دارد.

ص:383


1- 1). فصل نامۀ علوم حدیث، ش 13، پاییز 78، ص 7 - 41.
2- 2) . استاد حوزه علمیه قم.

در این مقاله به پرسش های زیر دربارۀ شرح اُصول کافی ملّاصدرا پاسخ داده شده است:

1. آیا شرح اُصول الکافی ، آخرین تألیف صدرالمتألهین است؟

2. چرا ملّاصدرا در سال های واپسین عمر خود، دست به تألیف این کتاب زد؟

3. چرا برای تأمین هدفش که شرح حقایق مطرح شده در احادیث اهل بیت علیهم السلام بود، کتاب کافی را انتخاب کرد؟

4. قبل از صدرالمتألهین، چه کسانی کافی را شرح کرده بودند؟

5. آیا ملّاصدرا از شرح ها و حاشیه هایی که قبل از او نوشته شده بود، بهره برده است؟

6. بعد از تألیف این شرح در سده یازدهم، چند شرح دیگر نوشته شده است؟

7. آیا مؤلفان این شرح ها از شرح ملّاصدرا استفاده کرده اند؟

8. آیا ملّاصدرا در بحث های رجالی هم صاحب نظر بوده است؟

9. این که ملّاصدرا به خاطر نقل گفتار برخی از مشایخْ پوزش خواسته، مقصودش چه کس یا کسانی است؟

10. آیا شرح کافی ملّاصدرا تاکنون مورد انتقاد جدّی قرار گرفته است یا همه دانشمندان شیعه آن را کتابی ارجمند دانسته اند و می دانند؟

در میان بیش از پنجاه کتاب و رساله ای که از ملّاصدرا به یادگار مانده، سه کتاب به عنوان مهم ترین آنها شناخته شده است:

1. تفسیر القرآن الکریم ، شامل تفسیر سوره حمد، سوره بقره تا آیه شصت و پنجم و آیة الکرسی و سوره های سجده، یس، واقعه، حدید، جمعه، طارق، اَعلی، ضحی، زلزال، آیه نور و آیۀ (تری الجبال. . .) .

این تفسیر در سال 1320ق، در 617صفحه رحلی چاپ سنگی شده و چند سال پیش در هفت جلد وزیری چاپ حروفی شده و بخش هایی از آن هم چاپ جداگانه دارد.

2. الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة العقلیة که نام دیگر آن الأسفار الاربعة است و

ص:384

در سال 1282ق، در دو جلد رحلی، چاپ سنگی شده (1)و سپس در نُه جلد وزیری به چاپ حروفی رسیده است. چاپ جدید آن هم در دست انجام است.

3. شرح اُصول الکافی ، شامل: کتاب العقل، کتاب فضل العلم، کتاب التوحید و. . . تا باب یازدهم (کتاب الحجّة) از اصول کافی و جمعاً شامل شرح 503 حدیث (2)است. این کتاب در سال 1282ق، در یک جلد رحلی چاپ سنگی سپس در سه جلد وزیری چاپ حروفی شده است. چاپ دوم آن از حدیث 343 تا 426 را ندارد.

اکنون نکاتی را دربارۀ شرح اُصول الکافی به صورت پرسش و پاسخ، مطرح می سازیم.

آیا می توان گفت «شرح اُصول کافی» آخرین تألیف ملّاصدراست و از این رو، مهم تر

از سایر تألیفات اوست؟

تاریخ تألیف بیشتر آثار ملّاصدرا به طور دقیق روشن نیست و فقط در این چند اثر، تاریخ تألیفْ ضبط شده است:

1. مبدأ و معاد که سال تألیف آن 1015قمری گفته شده است. این تاریخ در پایان نسخه ای از کتاب مبدأ و معاد ، به خط مؤلّف موجود است؛ امّا در اصالت این تاریخ، تردید شده است. (3)

2. تفسیر آیة الکرسی که در چهل و چند سالگیِ مؤلف نگاشته شده و چون تولّد مؤلّف به سال 979بوده است، بنابراین، تاریخ تألیف آن، حدود 1022 تا 1028است.

کسر أصنام الجاهلیة که به سال1027قمری نوشته شده است. (4)

تفسیر آیة النور که در سال 1030نگاشته شده است. (5)

تفسیر سورة یس که تألیف آن به سال 1030 است. (6)

ص:385


1- 1) . این که در فهرست کتب چاپی عربی مشار، گفته شده سه بار در سال های 1282 و 1303 و 1322 (/1222) قمری چاپ شده، اشتباه است.
2- 2) . نه پانصد و سیزده حدیث که در برخی نوشته ها آمده است.
3- 3) . این نسخه در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، موجود است.
4- 4) . الذریعة، آقا بزرگ تهرانی، ج17، ص
5- 5) . تفسیر القرآن الکریم، ج1، ص108(مقدمه) .
6- 6) . همان جا.

تفسیر سورة الطارق که در سال 1030نوشته شده است. (1)

اکسیر العارفین که در سال 1031نگارش یافته است. (2)

الأسفار الأربعة که قبل از سال 1041ق (سال وفات میرداماد) تألیف شده است؛ زیرا در جلد ششم آن، از میرداماد با دعای (دام عمره) و (دام ظلّه) یاد شده است. (3)به نوشته برخی از فهرست نگاران، ملّاصدرا در سال 1037 مشغول تألیف اسفار بوده است. (4)

شرح اُصول الکافی که در سال 1044ق، نوشته شده است. (5)سال وفات ملّاصدرا 1050ق، است. بنابراین، مسلّم است که شرح اُصول الکافی ، آخرین اثر یا از آخرین آثار ملّاصدراست که آن را در اواخر عمر، یعنی در 65سالگی تألیف کرده و نسبت به دو کتاب عظیم دیگر او تفسیر و اسفار ، مؤخّر است. او در شرح اُصول الکافی می نویسد:

إعلم أنّ هذا المطلب (حدوث العالم وهلاکه) من أعاظم الاُصول الایمانیة ولم نعرف أحداً من المشهورین بالحکمة والعرفان من الحکماء والصوفیة و غیرهم حقّق هذا الأصل بالبرهان. . . و نحن بفضل اللّه وتأییده حقّقناه بنور البرهان. . . ومن أحبّ الاطّلاع علیه فلیرجع الی أواخر المجلد الثالث من کتاب الأسفار الاربعة (6)أو الی رسالتنا المعمولة فی هذا المطلب. (7)

و نیز در جای دیگر دربارۀ روح می گوید:

وقد بیّناه فی الأسفار الأربعة. (8)

در شرح اُصول الکافی در مورد تفسیر می نویسد:

ص:386


1- 1) . همان جا.
2- 2) . الذریعة، ج2، ص 279.
3- 3) . الأسفار الأربعة، ج6، ص352 و 381.
4- 4) . یادنامۀ ملّاصدرا، ص 111.
5- 5) . این تاریخ در پایان کتاب العقل و العلم و کتاب التوحید، موجود است.
6- 6) . ر. ک: الأسفار الأربعة، ج7، ص282 ( [1]الموقف العاشر) .
7- 7) . شرح اُصول الکافی ( [2]چاپ سنگی افست) ، ص369. گویا مقصود از رساله ای که به آن ارجاع داده است، رساله حدوث العالم است که با چند رساله دیگرچاپ شده است.
8- 8) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 473. [3]

ثم من النوادر الغریبة أنّ هذا العبد المسکین کان فی سالف الزمان متأمّلاً متدبّراً علی عادتی عند تلاوة القرآن فی معانی آیاته ورموزها واشاراتها وکان المنفتح علی قلبی من آیات هذه السورة (الحدید) و اشاراتها أکثر من غیرها فحدّانی (کذا) ذلک مع ما سبق من الخواطر الغیبیّة والدواعی العلمیّة والاعلّامات السرّیة الی أن أشرع فی تفسیر القرآن المجید والتنزیل الحمید فشرعت فکان أوّل ما أخذت فی تفسیره من السور القرآنیة هذه السورة. . . ثم بعد أن وقع اتمام تفسیرها مع تفسیر عدّة أخری من السور والآیات کآیة الکرسی وآیة النور، اتّفقت عقیب سنتین أو أکثر مصادفتی لهذا الحدیث «انّ اللّه عز و جل علم أن یکون فی آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل اللّه تعالی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» والآیات من سورة الحدید الی قوله «عَلِیمٌ بِذاتِ اَلصُّدُورِ» فمن رام وراء ذلک فقد هلک» والنظر فیه بعین الاعتبار. . . . (1)

و همچنین در شرح اُصول الکافی از کتاب های مفاتیح الغیب و أسرار الآیات که از آخرین تألیفات اوست، شواهد الرّبوبیة ، حاشیة الشفاء ، رساله حشر الأشیاء و المبدأ والمعاد ، یاد شده است. (2)

مطلب دیگر این که تاریخ 1044 هم در پایان «کتاب العقل والعلم» و هم در پایان «کتاب التوحید» قید شده است. از این رو، حدس زده می شود که تألیف این کتاب عظیم در همین سال و شاید مقداری از سال قبل و سال بعد از آن انجام شده و این خود، نشانی دیگر از عظمت مقام علمی و تسلّط صدرالمتألهین بر مبانی خویش است.

چرا ملّاصدرا در سال های واپسین عمر خویش، «شرح اُصول الکافی» را نوشت؟

ملّاصدرا همان طور که مدّت ها در قرآن و معانی آیات آن، تدبّر و تأمّل می کرد تا بالاخره توفیق یافت که نگارش تفسیر خود را با تفسیر سوره حدید آغاز کند و سپس تفسیر تعداد دیگری از سور و آیات را بنویسد، در مورد احادیث اهل بیت علیهم السلام نیز

ص:387


1- 1) . همان، ج3، ص 116. [1]
2- 2) . ر. ک: همان (چاپ سنگی) ، ص86 و 248 و 249 و 409 و 413 و 421 و همان (چاپ جدید) ، ج1، ص473 و ج3، ص37 و 79 و 116 و 121 و 311 و 345.

روزگارانی طولانی به تأمّل و تعمّق پرداخت و به گوهرهایی ناب دست یافت و در فکر بود که کتابی در شرح این لئالی بسیار ارجمند بنگارد. او در مقدمۀ شرح اُصول الکافی می نویسد:

إنّی قد صادفت من هذه الأحادیث اصدافاً علمیّة. . . وکنت برهة من الزمان متأمّلاً فی أسرار معانیها. . . وکنت أشاور نفسی. . . فی أن أشق للاخوان الصالحین تلک الأصداف الثمینة. . . . (1)

امّا آن طور که خود ملّاصدرا می گوید، «عوائق و عوادی روزگار» ، او را از این کار باز می داشت، تا در نهایت به اصرار گروهی از طالبان حقایق در سال های آخر عمر به این کار همّت گماشت و اثری ممتاز در زمینه احادیث اهل بیت علیهم السلام از خود به یادگار گذاشت.

چرا ملّاصدرا برای انجام هدف خود، یعنی شرح حقایق مطرح شده در احادیث اهل

بیت علیهم السلام کتاب کافی کلینی را انتخاب کرد؟

صدرالمتألهین، خود، پاسخ این سؤال را در دیباچه کتابْ بیان کرده، امّا پیش از نقل عبارت او مناسب است کتاب کافی را به طور مختصر معرّفی کنیم.

دربارۀ «الکافی»

الکافی ، تألیف ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (م329ق) در طول بیست سال در34 جزء، (2)شامل بیش از شانزده هزار حدیث، تدوین شده و بدون تردید از حیث قدمت، جامعیت و کثرت احادیث و ترتیب خاص و اعتبار روایات و نیز شامل بودن بر معارف الهی و اخلاق و احکام (برخلاف برخی از کتاب های حدیثی که فقط شامل فقه و احکام است) ، سرآمدِ کتاب های حدیثی شیعه است و از روزگار تألیف، همواره

ص:388


1- 1) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 168 - 169. [1]
2- 2) . این که عدد اجزای کافی در الفهرست شیخ طوسی 30 و در الفهرست نجاشی 31 و گاهی 32 و 33 جزء شمرده شده، به دلیل آن است که برخی از کتاب ها را با کتاب دیگر یکی به حساب آورده اند؛ مانند «کتاب العقل» و «کتاب العلم» که برخی این دو را یک کتاب شمرده اند و یا «کتاب الطهارة» و «کتاب الحیض» را برخی یک کتاب به شمار آورده اند یا برخی روضه کافی را که جزء سی و چهارم کافی است، کتابی جداگانه دانسته اند.

مورد استناد و استفاده فقها و علما و مؤلّفان مباحث دینی و معرفتی در حوزه های علمی شیعه بوده است.

در کتاب هایی که پس از تألیف الکافی به قلم اعاظم دانشمندان شیعه نگاشته شده، همواره از آن یاد و تمجید شده و نسخه های آن در همۀ دوره ها موجود بوده و در اجازاتی که علما و فقها و محدّثان برای یکدیگر می نوشته اند، همواره کافی به عنوان یک کتاب شناخته شده و مشخّص، یاد شده و با قرائت آن نزد یکدیگر به اتقان نسخه های آن می پرداخته اند.

شیخ مفید (م413ق) می گوید:

کتاب کافی از بلند مرتبه ترین کتاب های شیعه و از پرفایده ترین آنهاست. (1)

نجاشی (م450ق) نیز می گوید:

کلینی در زمان خود در ری، شیخِ اصحاب ما بوده و کتاب بزرگ خود را که نامش کافی است، در مدت بیست سال تألیف کرده است.

سپس می نویسد:

به مسجد لؤلؤی برای خواندن قرآن نزد استادی، رفت و آمد داشتم. در آن مسجد، گروهی از دانشمندان شیعه، کتاب کافی را نزد احمد بن احمد کوفی می خواندند. (2)

شیخ طوسی (م460ق) در کتاب الرجال خود می گوید:

محمد بن یعقوب کلینی، جلیل القدر و دانای به احادیث بود. وی تألیفاتی در حدیث دارد که کتاب معروف به کافی از آنهاست. آثار او را در کتاب الفهرست یاد کرده ایم. (3)

و نیز در کتاب الفهرست می نویسد:

کلینی، آشنای به احادیث، ثقه و مورد اعتماد و اطمینان است. او را تألیفاتی

ص:389


1- 1) . تصحیح الاعتقاد (مصنفات الشیخ المفید، ج5) ، کنگره هزاره شیخ مفید، 1413ق، ص 70.
2- 2) . رجال النجاشی، انتشارات اسلامی، ص 377.
3- 3) . مجمع الرجال، القهپایی، ج6، ص73 (به نقل از: رجال الطوسی) .

است و یکی از آنها کافی است که شامل سی کتاب است. کتاب های او را از شیخ مفید و حسین بن عبیداللّه و سیدمرتضی، روایت می کنم. (1)

شهید اوّل (م786ق) می گوید:

کافی در حدیث، تألیف شیخ ابوجعفر کلینی است که مانند آن در کتاب های شیعه تألیف نشده است. (2)

محقّق کَرَکی (م940ق) می نویسد:

کتاب بزرگ کافی که مانند آن تألیف نشده، شامل احادیث شرعی و اسرار دینی ای است که در غیر آن، یافت نمی شود. (3)

شهید ثانی (م966ق) می نویسد:

الکافی ، الذی لایوجد فی الدنیا مثله جمعاً للأحادیث و تهذیباً للأبواب و ترتیباً صنعه فی عشرین سنة، شکر اللّه سعیه وأجزل أجره. (4)

شیخ بهایی (م1030ق) می نویسد:

امّا الکافی فهو تألیف ثقة الاسلام أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی الرازی عطّر اللّه مرقده ألّفه فی مدّة عشرین سنة. . . و لجلالة شأنه عدّه جماعة من علماء العامّة کابن أثیر فی کتاب جامع الاُصول من المجّددین لمذهب الامامیة علی رأس المأة الثالثة. . . . (5)

محمد امین استرآبادی (م1036ق) می نویسد:

کتاب الکافی وقد سمعنا عن مشائخنا وعلمائنا انّه لم یصنّف فی الاسلام کتاب یوازنه و یدانیه وذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء. (6)

فیض کاشانی (م1091ق) می نویسد:

امّا الکافی فهو وان کان أشرفها (أی الکتب الأربعة: الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار وأوثقها وأتمّها وأجمعها لاشتماله علی الاُصول من

ص:390


1- 1) . همان جا (به نقل از: الفهرست شیخ طوسی) .
2- 2) . بحارالأنوار، ج104، ص 190.
3- 3) . همان، ج105، ص 75. [1]
4- 4) . همان، ص 141. [2]
5- 5) . الوجیزة (ضمیمه مشرق الشمسین) ، الشیخ البهائی، ص4.
6- 6) . الفوائد المدنیة، ص 279.

بینها وخلوّه من الفضول وشینها. . . . (1)

با این معرّفی اجمالی کتاب شریف کافی ، روشن شد که چرا ملّاصدرا برای شرح احادیث اهل بیت علیهم السلام، کافی را انتخاب کرده است. او در دیباچۀ شرح اُصول الکافی می گوید:

بهترین احادیث و گفتارهایی که از اهل بیت علیهم السلام برای ما روایت شده و درخشنده ترین سخنانی که چون مرواریدِ به هم پیوسته از آنان برای ما نقل شده، . . . احادیث کتاب کافی، تألیف امین الاسلام و ثقة الأنام، شیخ عالم، کامل مجتهد، بارع فاخر، محمد بن یعقوب کلینی أعلی اللّه قدره وأنار فی السماء بدره است. (2)

آیا قبل از صدرالمتألهین، کسی کافی را شرح کرده بود؟

استادِ صدرالمتألهین، میرداماد، تعلیقه ای بر بخشی از کتاب کافی دارد که نیمی از آن که شرح خطبۀ کافی و بحث های مقدماتی است، به نام الرواشح السماویة و نیم دیگرِ آن که شرح احادیث کتاب العقل، کتاب العلم و کتاب التوحید کافی است به نام التعلیقة علی الکافی چاپ شده است. میرداماد در آغاز الرواشح می گوید:

انّ کتاب الکافی لشیخ الدین وأمین الاسلام، بنیة الفرقة ووجیه الطائفة، رئیس المحدّثین، حجّة الفقه والعلم والحق والیقین، أبی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی رفع اللّه درجته فی الصدیقین وألحقه بنبیّه وأئمته الطاهرین قد حوی من ذلک (الأحادیث) طسقاً وافیاً وقسطاً کافیاً ولم یکن یتهیّأ لأحد من الفقهاء والعلماء والحکماء من عصر تصنیفه الی زماننا هذا والمدّة سبع مائة سنة تاریخ وفات شیخ کلینی، سال 329قمری، است. أن یتعاطی حلّ غوامضه و شرح مقاصده ویتفرّغ لتفسیر مبهماته وتحریر مهمّاته. . . . (3)

از این گفتار برمی آید که با این که کتاب شریف کافی به شرحی علمی و وزین نیاز داشته، تا زمان میرداماد، شرحی بر آن نگاشته نشده و یا اگر شده، مورد پسند میرداماد

ص:391


1- 1) . الوافی ( [1]چاپ جدید) ، ج1، ص5.
2- 2) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 166. [2]
3- 3) . الرواشح السماویة، ص4. [3]

نبوده و یا وی از آن، آگاهی نداشته است.

امّا با مراجعه به کتاب های تراجم و فهارس و سایر مصادر، معلوم می شود که تا نیمه اوّل سده دهم هجری، نشانی از حاشیه یا شرحی بر کافی در دست نیست و از نیمه دوم سده دهم تا حدود زمان وفات میرداماد (1041ق) شش شرح و حاشیه را می شناسیم که «تعلیقه» میرداماد، هفتمی آنهاست. شروح کافی قبل از صدرالمتألهین از این قرارند:

1. شرح اُصول کافی، از شیخ محمدعلی بن محمد بلاغی (م1000ق) و جدّ اعلای شیخ محمدجواد بلاغی صاحب تفسیر آلاء الرحمن. در تنقیح المقال نواده او آمده است:

از جمله علمای متأخّر که فاضل استرآبادی در کتاب رجال کبیر خود، نام و شرح حال او را نیاورده، جدّ من، محمدعلی بن محمد بلاغی است که از وجوه مجتهدان متأخّر و فضلای متبحّر، عالمی ثقه، صحیح الحدیث، واضح الطریقه، نقی الکلام و جیّد التصانیف بود. شاگردانی عالم، فاضل و جلیل داشت و او را تألیفاتی است از جمله شرح اُصول کافی. (1)

متأسفانه تا آنجا که نگارنده اطّلاع دارد، نسخه ای از این شرح درفهارس معرّفی نشده و در دست نیست.

2. شرح روضه کافی ، از میر سید حسین مجتهد کَرَکی (م1001ق) . این شرح در ریاض العلماء یاد شده و نسخه ای از آن، سراغ نداریم. (2)

3. حاشیه اصول کافی ، از شیخ محمد، پسر صاحب معالم (م1030ق) . از این کتاب در ( کشف الحجب ) کَنتوری، یاد شده است؛ (3)امّا شیخ علی بن شیخ محمد در کتاب ( الدرّ المنثور ) می نویسد:

مِن تألیفات والدی کتاب مشتمل علی مسائل وبعض أحادیث الکافی نقلتها فی کتاب الدر المنظوم وفیه فوائد متفرقة. (4)

ص:392


1- 1) . روضات الجنات (چاپ دوم سنگی) ، السید محمد باقر الخوانساری، ص 632. [1]
2- 2) . ریاض العلماء، عبداللّه افندی، ج2، ص 67. [2]
3- 3) . کشف الحجب، الکنتوری، ص 184.
4- 4) . الدرّالمنثور، شیخ علی بن محمد، نسخه خطّی کتابخانه مسجد اعظم قم. این کتاب، چاپ شده است؛ امّا الدرالمنظوم چاپ نشده است.

4. شرح کتاب التوحید «اصول کافی» ، از شیخ علی، فرزند صاحب معالم که در الذریعة (1)از آن یاد شده است.

5. حاشیه ملّامحمد امین استرآبادی ، صاحب الفوائد المدنیة (م1036ق) .

این استرآبادی، غیر از استرآبادی صاحب کتاب رجال است. او می گوید:

اصول کافی و تهذیب و غیر این دو را بر اَعلم متأخّران در علم حدیث و رجال و اَورع آنان، سیدنا الامام العلامة. . . اعظم المحققین، میرزا محمد استرآبادی خواندم. (2)

دو نسخه از این کتاب در کتابخانه آیة اللّه مرعشی قم موجود است؛ (3)یکی در 33 برگ (ش6665) و دیگری در 44 برگ (ش24594) که از حجم کم آنها معلوم می شود حاشیه مفصّلی نیست. مؤلّف فهرست مذکور می نویسد:

حاشیه بسیار مختصری است بر «اصول کافی» که استرآبادی در حاشیه نسخه خود از کافی نوشته بود و شخصی آن را در سال 1057ق، در مکّه تدوین کرده است و در انجام آن نوشته: تمّ ما رأینا من حواشی مولانا محمد أمین رحمه الله.

همچنین از مطلبی که در پایان کتاب به عنوان شرح جمله «عن واضحة» نقل شده، استفاده می شود که این حاشیه تا نیمی از کتاب الایمان والکفرِ «اصول کافی» است؛ زیرا این جمله در حدیث شماره 5 و 21 (باب الذنوب) کتاب الایمان والکفر آمده است.

در هرحال، روشن نیست که آیا شرح و حاشیه استرآبادی، همین حاشیه مختصر است یا نسخه هایی از این مفصّل تر هم دارد.

6. شرح ملّاعبداللّه تُستری «شوشتری» . از این که ملّاصالح مازندرانی و علّامه مجلسی، گاهی برای شرح برخی احادیث کافی از ملّاعبداللّه تستری (م1021ق) نقل می کنند، برمی آید که این بزرگوار هم حاشیه یا شرحی بر کافی داشته است؛ (4)امّا در

ص:393


1- 1) . الذریعة، ج6، ص 82.
2- 2) . الفوائد المدنیة، ص 185.
3- 3) . فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج12، ص164 و ج17، ص 232.
4- 4) . ر. ک: شرح ملّاصالح، ملّامحمدصالح المازندارانی، ج4، ص328؛ مرآة العقول (چاپ سنگی) ، ج1، ص39 و123.

فهارس و تراجم، از این کتابْ نامی به میان نیامده است.

7. تعلیقه میرداماد بر اصول کافی ، که تا آغاز کتاب الحجه کافی را شامل می شود. (1)

آیا صدرالمتألهین از هفت شرح و حاشیه قبل از خود بر کافی، بهره برده است یا نه؟

از هفت شرح و حاشیه یاد شده، شرح تستری، استرآبادی و میرداماد در اختیار دانشمندان آن عصر بوده که اگر احتمال رجوع ملّاصدرا به شرح های قبلی باشد، باید به این سه شرح رجوع شده باشد؛ امّا هیچ اثری از این رجوع و استفاده به چشم نمی خورد؛ بلکه با قرینه ای که یادآور می شویم، روشن می شود که حتّی تعلیقه استادش میرداماد هم از مصادر او نبوده است؛ چه بگوییم که اصلاً آن تعلیقه را نداشته و چه بگوییم که داشته و مراجعه نکرده است. میرداماد در تعلیقه خود بر اصول کافی ، چند جا مطلب تازه ای را مطرح کرده و خلاف آن را قطعی البطلان دانسته است و شارحان بعدی که به تعلیقه میرداماد نظر داشته اند، آن موارد را یادآور شده و دربارۀ آنها اظهار نظر کرده اند؛ امّا در شرح ملّاصدرا حتی یکی از آن موارد را نمی بینیم؛ با این که اگر تعلیقه میرداماد نزد ایشان بود و یا به آن توجّهی داشت، طبیعی بود که مورد توجّه و اظهارنظر او قرار گیرد. نمونه هایی از این موارد، در زیر می آید.

مورد اوّل. در حدیث هفتم کتاب العقل کافی آمده:

عن أبی جعفر علیه السلام: قال انّما یداقّ اللّه العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدنیا.

میرداماد ذیل آن نوشته:

یدافّ بالدال المهملة والفاء المشدّدة. . . وامّا یداقّ بالقاف فتصحیف تحریفی و تحریف تسقیمی. (2)

ملّاصالح در شرح خود می گوید:

قال سید الحکماء الالهیّین انّما یدافّ اللّه العباد بالدال المهملة والفاء المشدّدة. . . ولا أدری ما الباعث له علی الحکم بتحریف (یداقّ) بالقاف

ص:394


1- 1) . این کتاب در سال 1403ق، در قم چاپ شده و نسخه های خطّی آن هم در کتابخانه ها موجود است.
2- 2) . تعلیقه میرداماد بر اصول کافی، ص 23.

وتسقیمه وترجیح (یدافّ) بالفاء علیه. (1)

فیض کاشانی، ذیل این حدیث آورده:

یداقّ، من الدقّة فی الحساب ومن جعله (یدافّ) بالفاء. . . فقد صحّف. (2)

امّا ملّاصدرا در شرح خود آورده: «المداقّة فی الحساب هی المناقشة فیه» و اشاره ای به سخن استادش نکرده است. (3)

مورد دوم. میرداماد در ذیل جمله ای از حدیث چهاردهم کتاب العقل (والتوکّل وضدّه الحرص) ، گفته:

الحرض بالمهملة أوّلا والمعجمة أخیراً والراء فی الوسط بالتحریک. . . ومن یصحّف ضد التوکّل فیتوهّم بالصاد المهملة. . . . (4)

ملّاصالح در ذیل این جمله می نویسد:

قال سید الحکماء الالهیین: هو الحرض. . . و امّا الحرص بالصاد المهملة فتصحیف. . . ویمکن دفعه. . . . (5)

فیض کاشانی در ذیل این جمله می نویسد:

وقیل بل الذی هو ضد التوکّل انّما هو بالضاد المعجمة والتحریک. . . . (6)

علّامه مجلسی در « مرآة العقول » می نویسد:

وفی بعض النسخ هنا بالضاد المعجمة. . . . (7)

امّا در شرح ملّاصدرا، حتّی اشاره ای به این که به جای «حرص» ، «حرض» باشد، نشده و همان حرص توضیح داده شده است. (8)

مورد سوم. در تعلیقه میرداماد، در ذیل جمله ای دیگر از حدیث چهاردهم کتاب العقل «والفهم وضده الحمق) آمده است:

من لم یعرف ذلک ذهب وهمه الی احتمال أن یکون ما ضدّه الحمق هو القهم

ص:395


1- 1) . شرح ملّاصالح، ج1، ص 88.
2- 2) . الوافی (چاپ جدید) ، ج1، ص 82.
3- 3) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 237. [1]
4- 4) . تعلیقه میرداماد، ص 43. [2]
5- 5) . شرح ملّاصالح، ج1، ص 290.
6- 6) . الوافی، ج1، ص 66. [3]
7- 7) . مرآة العقول (چاپ سنگی) ، ج1، ص 16.
8- 8) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 435.

بالقاف. . . فهذا أعجوبة الأعاجیب فأین أنتم یا معشر المتعجّبین. (1)

ملّاصالح در شرح خود می گوید:

ومنهم من جوّز أن یکون القهم هنا بالقاف دفعاً للتکرار. . . (2)و هذا نقله سید الحکماء عن بعض. . . . (3)

امّا در شرح ملّاصدرا، اشاره ای به این مطلب نشده و در هر دو جا «فهم» توضیح داده شده است. (4)

مورد چهارم. میرداماد در «التعلیقه» در شرح جمله ای دیگر از حدیث چهاردهم کتاب العقل (والحیاء وضدّه الخلع) می نویسد:

الجلع بالجیم. . . ومن المصحّفین فی عصرنا من صحّفها بالخلاعة [ الخلع ] بالخاء المعجمة. (5)

ملّاصالح در شرح خودش می نویسد:

الذی هو ضدّ الحیاء إمّا بالجیم. . . وإمّا بالخاء المعجمة. (6)

علّامه مجلسی در مرآة العقول می نویسد:

فی بعض النسخ بالجیم. . . وفی بعضها بالخاء المعجمة وهو (ای الخلع بالخاء) مجاز شائع. (7)

یعنی استعمال صحیحی است و گفته محقّق داماد، درست نیست.

امّا در شرح ملّاصدرا، اشاره ای به این مطلب نشده و «خلع» (یعنی خلاف گفته میرداماد) را صحیح دانسته و توضیح داده است. (8)

در سده یازدهم، بعد از تألیف شرح ملّاصدرا که تاریخ تألیف آن 1044قمری است

چند شرح دیگر بر کافی نگاشته شده است؟

سده یازدهم هجری با سایر سده ها قابل مقایسه نیست؛ زیرا این قرن در ترویج

ص:396


1- 1) . تعلیقه میرداماد، ص 44. [1]
2- 2) . چون جمله دیگر همان حدیث «والفهم وضدّه الغباوة» است؛ پس فهم، تکرار شده است.
3- 3) . شرح ملّاصالح، ج1، ص 293.
4- 4) . همان، ص438 و 464.
5- 5) . تعلیقه میرداماد، ص 46. [2]
6- 6) . شرح ملّاصالح، ج1، ص 355.
7- 7) . مرآة العقول (چاپ سنگی) ، ج1، ص 17.
8- 8) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 513.

مکتب تشیّع و گسترش حوزه های علمی آن و تحقیق و بررسی و تدوین احادیث اهل بیت علیهم السلام و تدوین معارف الهی، درخشش ویژه ای دارد که یکی از شواهد آن، همین است که پس از تألیف شرح ملّاصدرا تا پایان سده یازدهم، یعنی در طول حدود پنجاه سال، بیش از بیست شرح و حاشیه بر کافی نوشته شده است.

مناسب است پیش از آن که نام و خصوصیّات این شرح ها را بیاوریم، کلامی از ملّامحمدتقی مجلسی (م1070ق) که در شناساندن اوضاع و احوال سده یازدهم از حیث توجّه به احادیث اهل بیت علیهم السلام بسیار روشن کننده است، نقل شود:

در این شهرِ اصفهان، دو یا سه کس، کتب حدیث داشتند و آن نیز در کتابخانه بود که کسی ندیده بود. . . والحال (1066ق) قریب به چهل سال است قبل از ایشان هم کوشش های ملّا عبداللّه تستری (م1021ق) و شیخ بهایی (م1030ق) و میرداماد (م1041ق) و دیگران در اقبال به حدیث، بسیار مؤثّر بوده است. که سعی نمودم و به مرتبه ای رسیده است که در بسیاری کتابخانه ها، جمیع کتبْ مکرّر هست؛ بلکه در قرایی از اصفهان و سایر بلاد، منتشر شد و آب رفته به جوی باز آمد و الحمدللّه رب العالمین که اکثر فضلای عصر، اوقات شریف ایشان صرف حدیث می شود و روز به روز در ترقّی و تزاید است و به سبب هجران کلّی که بر اخبار واقع شده بود و کسی نمی خواند، تصحیفات و اغلاط بسیار واقع شده بود که به تأیید اللّه تبارک در روضة المتقین نام شرح عربیِ من لا یحضره الفقیه، تألیف ملّامحمدتقی مجلسی است. اکثر آنها به اصلاح آمد والحمدللّه رب العالمین که پادشاه. . . اکثر اوقات شریف ایشان و امرای. . . ایشان نیز صرف مطالعه و مباحثه حدیث می شود. . . و امید هست که به موجب حدیث شریف. . . (الناس علی دین ملوکهم) ، از این کلام برمی آید که هدف عالمان بزرگوار شیعه از ارتباط با شاهان آن دوران، ترویج اسلام بوده است. چنان شود که در جمیع بلاد ایران، اطفال ایشان [ نیز ]عالم باشند. . . . (1)

ص:397


1- 1) . لوامع صاحبقرانی، ج8، ص 37. [1]

آری! اقبال حوزه های علمی شیعه به حدیث و علم حدیث، موجب گردید که در سده یازدهم، کتاب های حدیثی و شرح حدیث فراوانی تألیف و تدوین گردد که از جمله آنها، شرح هایی است که پس از شرح امین استرآبادی، تعلیقه میرداماد و شرح ملّاصدرا در نیمه دوم سده یازدهم بر کافی نگاشته شده است. در زیر به تعدادی از این شرح ها اشاره می شود.

1. الشافی ، شرح «اصول کافی» و بخشی از «فروع کافی» (به زبان عربی) است از ملّاخلیل قزوینی (م1089ق) . تاریخ تألیف کتاب الایمان والکفر آن، 1058 است. نسخه های متعددی از این کتاب در کتابخانه ها وجود دارد، از جمله نسخه جلد اوّل به خطّ مؤلف در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (جزو کتاب های اهدایی مرحوم محمد مشکوة) موجود است.

2. حاشیه اصول کافی ، از سید نظام الدین احمد عاملی، نواده میرداماد و شاگرد شیخ بهایی (م ح1060ق) که صاحب تألیفات فراوانی است. نسخه ای از این حاشیه در کتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. (1)

3. الدر المنظوم ، از شیخ علی کبیر (م1103 یا 1104ق) ، نواده صاحب معالم و شهیدثانی. تاریخ تألیف این کتاب، 1061 قمری است (2)و نسخه های متعدّدی از آن در کتابخانه ها از جمله در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (جزو کتاب های اهدایی مشکوة) موجود است. نگارنده، نسخۀ موجود در کتابخانه مسجد اعظم قم را دیده که فقط شرح کتاب العقل والعلم است. و شاید این شرح، همین مقدار باشد.

4. حاشیه بر اصول و فروع کافی ، تألیف سیدنورالدین علی بن ابی الحسن عاملی (م1068ق) و صاحب کتاب الأنوار البهیّة فی شرح صلاة الأثنی عشریة. (3)از این حاشیه در تحفة الأزهار سیدضامن بن شَدقم، یاد شده است. (4)

ص:398


1- 1) . فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج8، ص 5051.
2- 2) . الذریعة، ج8، ص 79. [1]
3- 3) . الاثنی عشریة، تألیف شیخ بهایی است و الصلاة، یکی از پنج بخش آن است.
4- 4) . الذریعة، ج6، ص 182. [2]

5. حاشیه میرزا رفیع الدین نایینی (م1082ق) ، استادِ علّامه مجلسی. نسخه های فراوانی از این کتاب در کتابخانه های مختلف، از جمله نسخه ای به خط و حواشی ملّاخلیل قزوینی در کتابخانه آیة اللّه مرعشی قم موجود است. (1)

این حاشیه تا اواسط کتاب الحجّه است (2)و بخش هایی از آن در چاپ سه جلدی افست و چاپ جدید «وافی» منتشر شده است.

6. حاشیه شیخ علی صغیر، برادر کوچک تر شیخ علی کبیر که قبلاً از او یاد شد. تاریخ تألیف این کتاب، 1085قمری است و نسخه ای از آن، تحریرِ 1088، در الذریعة معرّفی شده است. این حاشیه بر کتاب التوحید کافی نگاشته شده است. (3)

7. الصافی که شرح اُصول و فروع و روضه کافی است به زبان فارسی در سی و چهار جزء به عدد اجزای کتاب کافی از ملّاخلیل قزوینی. این کتاب در طول بیست سال از سال 1064 تا 1084ق، در دست نگارش بوده و هفت جزء آن که شرح اُصول کافی «کتاب العقل تا کتاب العشرة» است، در دو جلد رحلی در سال 1323ق، در هند چاپ شده و نسخه های بقیه اجزا هم در کتابخانه ها موجود است؛ از جمله دوره کامل آن در دوازده مجلّد در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، جزو کتب اهدایی مشکوة و همچنین در کتابخانه آستان قدس رضوی، جزو کتاب های آیة اللّه سیدمصطفی خوانساری موجود است. (4)

محمدباقر بن غازی قزوینی (م بعد از 1103ق) نیز حاشیه ای بر این شرح دارد. (5)

8. شرح اُصول و روضه کافی ، تألیف ملّاصالح مازندرانی (م1086ق) . این شرح با حواشی بسیار ارزندۀ مرحوم علّامه شعرانی در دوازده جلد به چاپ رسیده است. (6)

ص:399


1- 1) . فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج16، ص 306 - 307.
2- 2) . این که برخی گفته اند این حاشیه تا کتاب القرآن کافی است، ظاهراً باید اشتباه باشد.
3- 3) . الذریعة، ج6، ص 183. [1]
4- 4) . به فهرست کتاب های خطّی آیة اللّه خوانساری، تألیف نگارنده، مراجعه شود.
5- 5) . الذریعة، ج6، ص 145.
6- 6) . این که برخی گفته اند مرحوم ملّاصالح کتاب الزکاة والصوم کافی را هم شرح کرده است، احتمالاً با شرح پسر او که بعد از این یاد می شود، اشتباه شده است. ر. ک: مقدمه شرح ملّاصالح، ج1، ص9.

9. الوافی ، نوشته فیض کاشانی (م1091ق) . در «وافی» که جامع کتب اربعه حدیثی شیعه ( کافی ، فقیه ، تهذیب و استبصار ) است، در ذیل برخی از احادیث، توضیحاتی داده شده که در واقع، حاشیه ای است بر آن چهار کتاب. این حواشی و توضیحات، توسط یکی از علما تدوین و «بیانات الوافی» نامیده شده است. نسخه آن را علّامه تهرانی در کتابخانه حجّت طباطبایی حائری دیده است. (1)

10. شرح اُصول کافی ، تألیف امیرمحمد معصوم قزوینی (م1091ق) ، جدّ سیدحسین قزوینی، صاحب معارج الأحکام . نسخه ای از این کتاب که تقریظ میرزا رفیع الدین نایینی را داشته در قزوین نزد نوادۀ مؤلف (حاج سیدجوادی ها) بوده است. (2)

11. حاشیه سید بدرالدین بن احمد حسینی که در تاریخ 1094ق، توسط سیدمحمّد. . . موسوی تدوین شده و نسخۀ آن در کتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. (3)

12. البضاعة المزجاة که شرح روضه کافی است از محمدحسین بن قاریاغدی و تاریخ تألیف این کتاب 1098ق و نسخه مورّخ 1100ق، (4)آن در کتابخانه میرزا باقر قاضی در تبریز موجود بوده و نسخه دیگری هم در کتابخانه ملّاحبیب اللّه کاشانی بوده است. (5)شاید نسخه ای که در کتابخانه مدرسه آیة اللّه بروجردی در نجف موجود بوده و در کتاب دلیل المخطوطات از آن یاد شده قسمتی از همین کتاب باشد. (6)

13. نزهة الاخوان و تحفة الخلّان که شرح روضه کافی و تألیف سیدنعمت اللّه جزائری (م1112ق) است. تاریخ پایان تألیف این کتاب 1099 یا 1112 است و نسخه های آن در «نابغه فقه و حدیث» (شرح حال سیدنعمت اللّه جزائری) یاد شده است. (7)

ص:400


1- 1) . این که برخی گفته اند مرحوم ملّاصالح کتاب الزکاة والصوم کافی را هم شرح کرده است، احتمالاً با شرح پسر او که بعد از این یاد می شود، اشتباه شده است. ر. ک: مقدمه شرح ملّاصالح، ج1، ص9.
2- 2) . الذریعة، ج3. [1]
3- 3) . همان، ج13، ص 100. [2]
4- 4) . فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج8، ص 50.
5- 5) . الذریعة، ج3، ص 167. [3]
6- 6) . همان، ج6، ص182 و ج13، ص296.
7- 7) . دلیل المخطوطات، احمد الحسینی الاشکوری، ص 22. (8) . نابغه فقه و حدیث، ص 81.

14. حاشیه شیخ قاسم بن محمد کاظمی ، مشهور به ابن اَلوندی، (م بعد از 1100ق) و مؤلف کتاب جامع الأحادیث و الأقوال.

15. حاشیه شیخ ابراهیم بن قاسم کاظمی.

16. حاشیه شیخ محمد بن قاسم کاظمی.

صاحب الذریعة نسخه ای از کافی تحریر سال 994قمری را دیده که دارای حاشیه این سه نفر اخیر الذکر (پدر و دو فرزند) بوده است. (1)

17. مرآة العقول علّامه مجلسی که شرح اُصول و فروع و روضه کافی است. از تاریخ های ثبت شده در برخی نسخه ها برمی آید که در سال های 1076 تا 1102ق، این کتاب در دست تدوین بوده است. یک بار در چهار جلد رحلی، چاپ سنگی و بار دیگر در بیست و چند جلد، چاپ حروفی شده است.

18. شرح فروع کافی ، تألیف محمدهادی بن ملّامحمدصالح مازندرانی. این نسخه، شامل کتاب الزکاة تا کتاب المزار آن در نجف در کتابخانه آیة اللّه خوانساری بوده است. (2)

19. حاشیه اصول کافی ، از سیدابوطالب، نوادۀ میرفندرسکی. (3)شاید این حاشیه هم از اواخر سده یازدهم باشد.

20. شرح میراسماعیل خاتون آبادی (م10311116ق) . (4)در تتمیم أمل الآمل قزوینی به عنوان شرحی مبسوط بر کافی از آن یاد شده است. (5)

این شرح در چند جلد است. یک جلد آن در کتابخانه مسجد اعظم قم و یک جلد دیگر در کتابخانه آیة اللّه گلپایگانی قم و گویا سه جلد دیگر آن در یک مجلّد در کتابخانه آیة اللّه مرعشی قم موجود است. این سه نسخه تا پایان کتاب التوحید است.

ص:401


1- 1) . الذریعة، ج6، ص 180.
2- 2) . همان، ج13، ص380 و ج14، ص 28. [1]
3- 3) . همان، ج6، ص 181.
4- 4) . ر. ک: وقائع الأیام، الخاتون آبادی و الذریعة، ج4، ص 261.
5- 5) . تتمیم أمل الآمل، ص 69.

تاریخ تحریر نسخه کتابخانه مسجد اعظم که جلد پنجم کتاب است، 1108 است و شاید تاریخ تألیف آن و یا تألیف چهار جزء قبلی، پیش از 1108ق، باشد که نیاز به بررسی بیشتر دارد. (1)

آیا مؤلفان این شرح ها از شرح ملّاصدرا استفاده کرده اند؟

اشاره

از شرح های یاد شده، شرح علّامه مجلسی و شرح ملّاصالح و «وافی» و شرح فارسی ملّاخلیل که چاپ شده و نیز نسخه خطّی شرح میرزا رفیع الدین نایینی و شرح شیخ علی (نواده شهیدثانی) که در اختیار این جانب بود، مورد بررسی قرار گرفته است که نتیجه آن به شرح ذیل می آید:

اوّل. «مرآة العقول» علّامه مجلسی

علّامه مجلسی در آغاز مرآة العقول می گوید:

به خواست خدا در این حواشی و شرح ها، گفتار برخی افاضل محشیان و فوایدی که در کلام آنان هست و نیز آنچه از برکات انفاس اساتید محقّق خود بهره برده ام، بدون آن که نام آنان را ببرم و یا درصدد بیان اشکال کلام ایشان باشم، یاد می کنم. (2)

نمونه هایی از استفاده علّامه مجلسی در مرآة العقول از سایر شرح ها ذکر می شود. مرحوم مجلسی آورده:

قال بعض المحقّقین هذا التنویر الذی أشیر به فی الحدیث. . . . (3)

در وافی عین همین عبارت، آمده است. (4)

در مرآة العقول آمده:

قال بعض المحقّقین انّما اختلف ألفاظ الروایتین. . . . (5)

در وافی عین همین عبارت، وجود دارد. (6)

مرحوم مجلسی آورده:

قیل أی منزلته عند اللّه. . . . (7)

ص:402


1- 1) . به فهرست کتابخانه مسجد اعظم و جلد سوم فهرست کتابخانه آیة اللّه گلپایگانی، تألیف نگارنده، رجوع شود.
2- 2) . مرآة العقول (چاپ سنگی) ، ج1، ص3.
3- 3) . همان (چاپ حروفی) ، ج2، ص 77.
4- 4) . الوافی (چاپ جدید) ، ج3، ص 149.
5- 5) . مرآة العقول، ج2، ص 84. [1]
6- 6) . الوافی، ج4، ص 273.
7- 7) . مرآة العقول، ج2، ص 87.

در شرح ملّاصالح، همین عبارت هست. (1)

مرحوم مجلسی آورده:

ومن العجب ما ذکره بعض الشارحین أن امرءاً مرفوع و أجله منصوب والعکس محتمل. . . . (2)

در شرح ملّاصالح آمده:

امرء مرفوع وأجله منصوب علی المفعولیة والعکس محتمل. . . . (3)

در مرآة العقول آمده:

وقد یقال الافعال هنا للتعریض نحو أباع البعیر. . . . (4)

در شرح فارسی ملّاخلیل آمده:

باب افعال برای تعریض باشد، مثل «أباع البعیر» . (5)

مجلسی در مرآة العقول آورده:

قیل هو من قبیل ذکر اللازم. . . و قیل استفهام انکاری. . . . (6)

در شرح فارسی ملّاخلیل آمده:

نفی تکلّم، کنایت از نفی استماع دیگران است از قبیل ذکر لازم و اراده ملزوم. . . و می تواند بود که استفهام انکاری باشد. (7)

در مرآة العقول با عنوان (بعض الأفاضل) ، مطالبی نقل شده که عیناً در حاشیه میرزا رفیع الدین که در ذیل وافی چاپ شده، موجود است. (8)

مجلسی در مرآة العقول از «تعلیقه میرداماد» هم نقل کرده است؛ مثلاً آورده:

الثالث ما ذکره السید الداماد قدس اللّه روحه انّ المراد بالمشیئة. . . . (9)همین عبارت در «تعلیقه» میرداماد آمده است. (10)

ص:403


1- 1) . شرح ملّاصالح، ج8، ص 196.
2- 2) . مرآة العقول، ج2، ص 83. [1]
3- 3) . شرح ملّاصالح، ج8، ص 184.
4- 4) . مرآة العقول، ج 2 ص 79. [2]
5- 5) . شرح ملّاخلیل، ج4، ص 124.
6- 6) . مرآة العقول، ج2، ص 78. [3]
7- 7) . شرح ملّاخلیل، ج4، ص 123.
8- 8) . مرآة العقول، ج1، ص29 و 69 و [4] 132.
9- 9) . همان، ج1، ص 77. [5]
10- 10) . تعلیقه میرداماد، ص 249. [6]

قال السید الداماد ماوقع اسم الماء فی التنزیل الکریم و فی الأحادیث الشریفة علی العلم. . . . (1)

عین همین عبارت در «تعلیقه میرداماد» هست. (2)

مجلسی آورده:

وقال السید الداماد: اذا أرید تخصیص الهدایة. . . . (3)

که در «تعلیقه» میرداماد آمده است. (4)

در مرآة العقول از شرح ملّامحمدامین استرآبادی هم نقل شده است. مجلسی می گوید:

قال الفاضل الأسترآبادی: فیه تصریح بانّه لایمکن معرفة اللّه حقّ معرفته. (5)

همچنین در ذیل حدیث ششم از باب البدع والرأی مرآة العقول مطلبی از ملّاعبداللّه تستری نقل شده است. (6)

علّامه مجلسی از شرح ملّاصدرا هم استفاده کرده است. ایشان در « مرآة العقول » آورده:

قال بعض المحقّقین من زعم انّه یعرف اللّه بحجاب. . . . (7)

عین همین عبارت در باب التوحید شرح ملّاصدرا آمده است. (8)

یا فرموده:

قال بعضهم: قوله فله انّیة أی اذا ثبت. . . . (9)

همین عبارت در شرح ملّاصدرا وجود دارد. (10)

مجلسی آورده: قال بعض المحقّقین بعد ما حقق أنّ ارادة اللّه المتجدّدة. . . . (11)

ص:404


1- 1) . مرآة العقول، ج 1 ص 89. [1]
2- 2) . تعلیقه میرداماد، ص 319.
3- 3) . مرآة العقول، ج 1 ص 120. [2]
4- 4) . تعلیقه میرداماد، ص 387.
5- 5) . مرآة العقول، ج1، ص 147. [3]
6- 6) . همان، ص 39. [4]
7- 7) . همان، ص 80. [5]
8- 8) . شرح اُصول الکافی، ج3، ص 254.
9- 9) . مرآة العقول، ج1، ص 60. [6]
10- 10) . شرح اُصول الکافی، ج3، ص 56. [7]
11- 11) . مرآة العقول، ج1، ص 77.

همین عبارت در شرح ملّاصدرا نیز هست. (1)

بنابراین، علّامه مجلسی، هنگام نگارش مرآة العقول از چند شرح، از جمله شرح ملّاصدرا استفاده کرده است. به گفته برخی از محقّقان، استفاده او از شرح ملّاصدرا (تا حدیث پانصد و سوم کافی که ملّاصدرا شرح کرده است) ، بسیار روشن و مشخّص است که گاهی از عین عبارات ملّاصدرا و گاهی از مضمون گفتار او، بهره برده است.

دوم. شرح ملّاصالح مازندرانی

ملّاصالح مازندرانی، شرح شوشتری، استرآبادی، نایینی، میرداماد و ملّاصدرا را در اختیار داشته است. او در ذیل حدیث ششم (باب البداء) می گوید:

وقال الفاضل الأسترآبادی فی حلّ هذا الکلام. . . و قال الفاضل الشوشتری فی حلّه. . . . (2)

در ذیل حدیث چهارم از باب «حدوث العالم» می گوید:

قال بعض المحققین رفع اللّه قدره. (3)

علّامه شعرانی که بر شرح او تعلیقه نوشته در ذیل صفحه آورده:

هو المیرزا رفیعا النائینی. (4)

ملّاصالح در ذیل حدیث دیصانی می گوید:

وقد وجّه سید الحکماء الالهیین جوابه بوجهین آخرین. (5)

در «تعلیقه» میرداماد، همین دو وجه با همین عبارت آمده است. (6)

در ذیل حدیث دیگری می گوید:

هذا الذی ذکرناه. . . هو ملخص ما ذکره جمع من المتأخرین منهم السید الداماد. . . . (7)در «تعلیقه» میرداماد، همین مطلب آمده است. (8)

ص:405


1- 1) . شرح اُصول الکافی، ج3، ص 226. [1]
2- 2) . شرح ملّاصالح، ج4، ص 328.
3- 3) . همان، ج3، ص 50.
4- 4) . همان جا.
5- 5) . همان جا.
6- 6) . تعلیقه میرداماد، ص 182.
7- 7) . شرح ملّاصالح، ج4، ص 52.
8- 8) . تعلیقه میرداماد، ص 284.

ملّاصالح در ذیل حدیث بیست و یکم «کتاب العقل» ، مطلبی نقل کرده که عیناً در شرح ملّاصدرا هست. (1)همچنین در ذیل حدیث پانزدهم «باب فرض طاعة الأئمة» ، مطلبی نقل می کند که در شرح ملّاصدرا هست. (2)او در ذیل حدیث اوّل باب (جوامع التوحید) نیز مطلبی آورده که عیناً در شرح ملّاصدرا آمده است. (3)در ذیل حدیث اوّل باب «ثواب العالم» می گوید:

قال بعض أصحابنا أراد بالملائکة النفس الناطقة. . . . (4)

همین عبارت در شرح ملّاصدرا هست. (5)

بنابراین، ملّاصالح نیز از شروح دیگر استفاده کرده است؛ امّا همان طور که دربارۀ مرآة العقول گفته شد، ملّاصالح هم از شرح ملّاصدرا با استناد و بی استناد، بهره فراوان برده است؛ یعنی استفاده او از شرح ملّاصدرا، قابل مقایسه با استفاده از شرح تستری و استرآبادی و نایینی و میرداماد نیست.

سوم. «الوافی» فیض کاشانی

فیض از «تعلیقه» میرداماد و شرح ملّاصدرا با تصریح به نام آنان، نقل می کند و معلوم نیست که از شروح دیگر بهره برده است یا نه که در این باره، تتبّع بیشتری لازم است. در «وافی» در ذیل حدیث (عقل و جهل) می گوید:

قال السید الداماد تغمّده اللّه بغفرانه المراد بالجهل مبدأه الذی هو القوّة الجاهلة کما أنّ المراد بالعقل هو العقل العاقلة. (6)در «تعلیقه» میرداماد، عین همین عبارت آمده است. (7)

در ذیل حدیث (یا هشام) آمده:

قال السید الداماد رحمه الله جعل الجنّة ثمن البدن اشاره الی انّ ثمن النفس المجردة

ص:406


1- 1) . شرح ملّاصالح، ج1، ص400؛ شرح اُصول الکافی، ج1، ص 566.
2- 2) . همان، ج5، ص188؛ شرح اُصول الکافی، ج2، ص 335.
3- 3) . شرح ملّاصالح، ج1، ص 188 و شرح ملّاصدرا (چاپ سنگی) ، ص 340.
4- 4) . همان، ج2، ص 55.
5- 5) . شرح اُصول الکافی، ج2، ص 70.
6- 6) . الوافی (چاپ جدید) ، ج1، ص 57.
7- 7) تعلیقه میرداماد، ص 41. [1]

والأرواح المقدسة هو اللّه. . . . (1)در (تعلیقه) میرداماد همین عبارت هست. (2)

در ذیل حدیثی آورده:

قال السید الداماد تغمّده اللّه بغفرانه فی تفسیر هذا الحدیث: یعنی لایزول فی نشأة المعاد عن النفس علم قد اکتسبه فی هذه النشأة. . . . (3)

که این عبارت در «تعلیقه» میرداماد، آمده است. (4)

در جای دیگر آورده:

الحجب من ضروب ملائکة اللّه هی جواهر قدسیة. . . . (5)

همین عبارت در «تعلیقه» میرداماد هست. (6)

فیض کاشانی نیز از شرح ملّاصدرا، فراوان نقل می کند با این عبارات:

قال أستادنا فی العلوم الحقیقیة صدر المحققین محمد بن ابراهیم الشیرازی قدس سره . . . .

قال أستادنا أسکنه اللّه الفردوس. . . .

قال أستادنا صدر المحقّقین طاب ثراه. . . .

ما ذکره أستادنا قدس سره. . . .

کذا افاد أستادنا قدس سره. . . .

کذا أفاد أستادنا قدس سره و أکثر ما کتبنا فی شرح هذه الفقرة استفدناه من کلامه. (7)

چهارم. شرح فارسی ملّاخلیل قزوینی

در شرح فارسی ملّاخلیل به نام الصافی ، نشانی از این که از «تعلیقه» میرداماد و شرح ملّاصدرا استفاده کرده باشد و یا جزو مصادرش باشد، موجود نیست. فقط گاهی از

ص:407


1- 1) . الوافی، ج1، ص 104. [1]
2- 2) . تعلیقه میرداماد، ص 39. [2]
3- 3) . الوافی، ج1، ص 380. [3]
4- 4) . تعلیقه میرداماد، ص 223. [4]
5- 5) . الوافی، ج1، ص 408. [5]
6- 6) . در تعلیقه میرداماد، ص229 و 314. مطلبی هست که در الوافی، ج1، ص498 [6] نقل و رد شده است.
7- 7) . ر. ک: الوافی ( [7]چاپ جدید) ، ج1، ص64 و 74 و 97 و 98 و 103 و 105 و 312 و 396 و 409 و 479.

ملّامحمدامین استرآبادی یاد می کند. او در کتاب التوحید می نویسد:

بدان که فاضل مدقّق، مولانا محمدامین استرآبادی رحمه الله تعالی در این مقام، اعتراض بر مصنّف رحمه الله تعالی کرد که این عنوان باب، مناسب احادیث این باب نیست. (1)

در جای دیگر می گوید:

بدان که فاضل مدقّق ملّامحمدامین استرآبادی رحمه الله تعالی از این دو عبارت و تتمّه ای که می آید، کنایه فهمیده. . . . (2)

و در کتاب الایمان والکفر در ذیل حدیثی می گوید:

محقّق مدقّق، مولانا محمدامین استرآبادی، (کان) را راجع به طالب گرفته. . . . (3)

و از این که نسخه ای از حاشیه میرزا رفیع الدین نایینی به خطّ او و با حاشیه هایی از او در دست است، ممکن است حدس زده شود که از این حاشیه در شرح عربی و فارسی خود بر کافی ، بهره برده است. این نسخه در کتابخانه آیة اللّه مرعشی قم موجود است.

پنجم. حاشیه میرزا رفیع الدین

بخش هایی از این حاشیه که در حاشیه الوافی (چاپ سه جلدی افست) و نیز در پاورقی چاپ جدید حروفی آن آمده است و نسخه خطّی موجود در کتابخانه مسجد اعظم قم که تا باب «الأئمة هم أرکان الأرض» از کتاب الحجه را دارد، ملاحظه شد. اثری از این که میرزا رفیع الدین از شرح ملّاصدرا یا میرداماد بهره برده باشد، دیده نشد.

ششم. شرح شیخ علی کبیر بر کتاب العقل والعلم «کافی»

نسخه ای از این شرح که ضمیمه الدر المنثور مؤلف است و در کتابخانه مسجد اعظم قم نگهداری می شود، ملاحظه شد. در این شرح هم هیچ اثری از این که از شرح ملّاصدرا و «تعلیقه میرداماد» استفاده کرده باشد، دیده نشد.

برای این که این بحث کامل شود، لازم است نسخه های بقیه شرح های یاد شده را

ص:408


1- 1) . شرح ملّاخلیل، ص3 (کتاب التوحید) .
2- 2) . همان، ص 139.
3- 3) . همان، ص341 و ص335 (کتاب الایمان والکفر) .

که شرح کتاب های عقل و علم و توحید و حجّت را داشته باشد، بررسی کنیم، تا روشن شود کدام یک از شرح ملّاصدرا استفاده کرده و یا به آن نظر انتقادی داشته اند.

نگارنده، دربارۀ یکی از این شرح ها که می توان گفت ردّی است بر شرح ملّاصدرا و مطالب فلسفی و عرفانی آن، در آینده به خواست خدا مقاله ای خواهد نوشت.

تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که لااقل چند شرح از شرح های معروف کافی ، از شرح ملّاصدرا بهره فراوان برده اند؛ امّا ملّاصدرا ظاهراً از هیچ شرحی، حتّی از تعلیقه استادش میرداماد هم بهره نبرده است.

یادکرد ملّاصدرا از دو استاد خود

البته ملّاصدرا چند جا از دو استاد و شیخِ اجازه خود، میرداماد و شیخ بهایی یاد کرده و مطالبی نقل می کند. در اوائل کتاب می نویسد:

ذکر شیخنا البهائی و سندنا فی العلوم النقلیة روّح اللّه روحه فی کتابه الأربعین . . . . (1)

در کتاب فضل العلم می نویسد:

قال شیخنا المکرّم بهاء الملّة والدین العاملی عظّم اللّه قدره فی کتابه المسمّی ب مشرق الشمسین . . . . (2)

در شرح حدیث «من حفظ علی أمتی. . .» گوید:

انّ المراد لیس مجردّ حفظ اللفظ کما توهّمه بعض الأعلام. (3)

ظاهراً مقصود از «بعض الاعلام» شیخ بهایی است.

و در ذیل حدیث 340 می نویسد:

وهذا الحدیث مما أخرجه شیخنا البهائی رحمه الله فی کتابه المسمّی ب الکشکول. (4)

و در ذیل حدیث بیست و یکم کتاب العقل کافی ، بخشی از فتوحات مکیه را از اربعین شیخ بهایی نقل می کند. (5)

ص:409


1- 1) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 200. [1]
2- 2) . همان، ج2، ص28؛ [2]مشرق الشمسین، ص8. [3]
3- 3) . همان، ص 255. [4]
4- 4) . همان، ج3، ص 381. [5]
5- 5) . همان، ج1، ص 559.

و در ذیل حدیث عقل و جهل می نویسد: «وردّ ذلک بعض المحقّقین» که مقصود، میرداماد است. (1)

و در ذیل حدیث دوم باب البداء می گوید:

منها ما أفاد أستادنا المعظم و سیّدنا المکرّم و مخدومنا الملقّب بباقر الداماد الحسینی قدّس سرّه حین کنا فی خدمته فی رسالة نسخه های این رساله در کتابخانه ها موجود است. عملها فی تحقیق مسألة البداء وسمّاها نبراس الضیاء . . . . (2)

آیا صدر المتألهین در علم رجال حدیث هم صاحب نظر بوده است؟

ملّاصدرا در شرح اُصول الکافی ، سند احادیث را هم مورد بررسی قرارداده و از کتاب های رجالی زیر، نام برده و از آنها استفاده کرده است: رجال و فهرست شیخ طوسی، رجال کشّی، رجال نجاشی، التحریر الطاووسی ، خلاصة الأقوال علّامه حلّی، حاشیه شهید ثانی بر خلاصة الأقوال ، حاشیه شیخ محمد بر حاشیه شهید، نقد الرجال تفرشی و رجال وسیط استرآبادی. میرزا محمد استرآبادی، سه کتاب رجال کبیر و وسیط و صغیر دارد. رجال کبیر او چاپ شده است. ملّاصدرا از رجال وسیط او که نسخه های خطّی آن هم فراوان است، بهره برده و چند جا با عنوان های «محمد استرآبادی» ، «کتاب فاضل استرآبادی» و «رجال فاضل استرآبادی» به آن اشاره کرده است. (3)

امّا به نظر می رسد که ملّاصدرا فقط به دو کتاب اخیر رجوع می کرده و از بقیه کتاب ها توسط این دو کتابْ استفاده کرده است. در یک جا مطلبی با عنوان «بعض الفضلاء فی رجاله» نقل کرده که در نقد الرجال تفرشی، همان مطلب دیده می شود. (4)

واضح است که صدرالمتألهین در علم رجال، فوق العاده نبوده و از نسخه خطّی شرح اُصول الکافی به خطّ مؤلف، بر می آید که در آغاز، تصمیم بررسی رجال سند

ص:410


1- 1) . همان، ص 425. [1]
2- 2) . شرح اُصول الکافی، ( [2]چاپ سنگی) ، ص 379.
3- 3) . ر. ک: شرح اُصول الکافی، ج2، ص24 و 62 و 79 و 146 و 160 و 216.
4- 4) . ر. ک: شرح اُصول الکافی، ج2، ص208 و نقد الرجال، چاپ سنگی، ص 159.

احادیث را نداشته؛ زیرا بحث های مربوط به سند، در حاشیه نسخه اضافه شده است. این نسخه در کتابخانه آیة اللّه مرعشی قم نگاهداری می شود.

البته ملّاصدرا در چند جا در بحث های رجالی، اظهار نظر و داوری هم کرده است. (1)امّا آیا این بررسی سند، برای این بوده که اعتبار اسناد احادیث را ثابت کند و یا کاری تفنّنی انجام داده است؟

او در ذیل حدیث دوم کتاب العقل آورده است:

هذا الحدیث و إن کان ضعیف السند. . . إلا أن ذلک لایقدح فی صحّة مضمونه لأنّه معتضد بالبرهان العقلی و کذلک کثیر من الأحادیث الواردة فی اُصول المعارف و مسائل التوحید و غیره. (2)

چنانکه ملّاصالح هم در شرح کافی در ذیل روایتی می گوید:

ضعف سند هذه الروایة لاینافی الجزم بصحّة مضمونها لأنّه مؤید بالعقل والنقل. (3)

و مرحوم شعرانی هم در ذیل آن نوشته:

إنّ الضعف بحسب الإسناد لاینافی صحّة المضامین. (4)

این که ملّاصدرا به خاطر نقل گفتار برخی از مشایخْ عذرخواهی کرده، مقصودش

کیست؟

این که ملّاصدرا در شرح اُصول الکافی آورده:

ولیعذرنی إخواننا أصحاب الفرقة الناجیة ما أفعله فی أثناء الشرح من الاستشهاد بکلام بعض المشائخ المشهورین عند الناس وإن لم یکن مرضیّ الحال عندهم، نظراً إلی ما قال إمامنا أمیرالمؤمنین علیه السلام: «لاتنظر إلی من قال وانظر إلی ما قال. . .» . (5)

وی در این شرح از کتاب های فراوان و مؤلفان آنها اعم از شیعه و غیر شیعه نام می برد و مطلب نقل می کند. مثلاً در توضیح لغات از قاموس ، صحاح و نهایه ابن اثیر

ص:411


1- 1) . ر. ک: شرح اُصول الکافی، ج2، ص80 و 81 و 154 و 370 و ج3، ص 20.
2- 2) . همان، ج1، ص 220. [1]
3- 3) . شرح ملّاصالح، ج2، ص 123.
4- 4) . همان جا.
5- 5) . شرح اُصول الکافی، ج1، ص 174. [2]

بهره برده است و در یک جا دربارۀ ابن اثیر گفته:

قال الناقد النحریر ابن الأثیر فی نهایته. . . . (1)

ملّاصدرا در تفسیر قرآن از مجمع البیان طبرسی، کشّاف زمخشری، تفسیر فخر رازی، أنوار التنزیل بیضاوی و غرائب القرآن نیشابوری مطلب نقل کرده و گاهی آنها را رد کرده است. او در مورد فخر رازی با عبارات: «المسمّی بالامام الرازی» ، «علّامتهم الرازی» و «امامهم الرازی» که شامل احترام و تکریم نیست یاد کرده است. (2)

صدرالمتألهین از کتاب های کلامی، حدیثی، فلسفی، عرفانی، ملل و نحل و. . . و نیز از افرادی مانند ابویزید بسطامی و ابوطالب مکّی (صاحب قوت القلوب ) نام می برد و مطلب نقل می کند که احیاء العلوم غزالی و فتوحات مکیه محیی الدین عربی از مهم ترین آنهاست و بعید نیست که اعتذار و پوزش خواستن او به سبب نقل از همین دو نفر یا این دو نفر و برخی دیگر بوده باشد و بنابر این احتمال، باید بگوییم که ملّاصدرا غزالی و محیی الدین را شیعه نمی دانسته است؛ گرچه یک جا پس از نقل کلام غزالی، آورده:

انتهی کلامه و یفوح منه رائحة التشیّع. (3)

و در جای دیگر، مطلبی دربارۀ امام زمان علیه السلام از فتوحات مکیه نقل کرده و سپس افزوده:

أنظروا أیّها الاخوان الی ما فی طیّ کلامه من المعانی الدالّة علی کیفیة مذهبه کقوله انّ للّه خلیفة. . . . (4)

و در جای دیگر دربارۀ محیی الدین می گوید:

بعض العرفاء ممن لایجازف فی الکلام. . . . (5)

آیا همه دانشمندان شیعه، «شرح اُصول الکافی» ملّاصدرا را کتاب ارجمندی دانسته و

می دانند یا قضاوت های گوناگونی دربارۀ آن شده است؟

در عظمت و ارجمندی این شرح، کافی است که بدانیم امام خمینی رحمه الله در دو کتاب

ص:412


1- 1) . همان (چاپ حروفی) ، ج2، ص465 و 523 و نیز همان (چاپ سنگی) ، ص 329.
2- 2) . همان، ج2، ص490 و 520 و ج1، ص 258.
3- 3) . همان، ص 199. [1]
4- 4) . همان، ج1، ص 564. [2]
5- 5) . همان، ج2، ص 450. [3]

بسیار گرانقدر خود: اربعین و شرح حدیث جنود عقل و جه » ، متأثر از شرح اُصول الکافی ملّاصدرا بوده و عنایت خاصّی به آن داشته است.

علّامه شعرانی که یک دوره وافی فیض کاشانی را با دقّت خوانده و بر آن حاشیه نوشته و همچنین شرح ملّاصالح را بر اصول و روضه کافی مطالعه کرده و تحقیقات مهم و ارزنده ای به عنوان حاشیه بر آن افزوده و حتماً مرآة العقول علّامه مجلسی و شرح ملّاخلیل قزوینی و حاشیه میرزا رفیع الدین نایینی را هنگام تصحیح و تحقیق آن دو کتابْ زیر نظر داشته، در مورد شرح اُصول الکافی ملّاصدرا می نویسد:

کان الناس قبل صدرالمتألهین یظنون کلام الأئمة علیهم السلام خطابیاً مناسباً لأذهان العامّة الاّ قلیلاً ممّا تعرض لشرحه أعاظم علمائنا، فلما شرح الصدر أحادیث الاُصول ثبت أنّ جمیع ما ذکروه برهانیّة مبیّنة لدقائق علم التوحید. (1)

و نیز آورده:

وللصدر فضل علی من جاء بعده من الشراح فکل ما أتوا به مأخوذ منه إمّا لفظاً ومعناً وإما معناً فقط وإما اقتباساً و تنبّهاً من مطالعة ما شرحه لما یقرب منه ولم یتّفق لأحد منهم بعد هذا الحدیث [ الحدیث 503 من «الکافی» ] الذی انتهی الیه شرح الصدر شرح تحقیقی نظیر ما سبق منهم فی شرح الأحادیث السابقة. . . . (2)

امّا در عین حال، برخی از علما و محدّثان به دلیل این که این شرح را آمیخته با مسائل فلسفی و عرفانی دیده اند و برخی از آن مسائل و مبانی را نادرست می دانسته و نمی پسندیده اند، دربارۀ آن، نظر مثبتی نداشته و مثلاً گفته اند:

لایخلو من بعض معتقداته الغیر السلیمة. . . . (3)

یا در مورد شرح عربی ملّاخلیل قزوینی بر الکافی گفته اند:

فیه تعریض ببعض شروح الکافی الأخری علی طریقة العرفاء والفلاسفة. (4)

که شاید شرح ملّاصدرا هم مقصود بوده است.

ص:413


1- 1) . شرح ملّاصالح، ج2، ص 284.
2- 2) . همان، ج3، ص 201.
3- 3) . کشف الحجب، ص 347. [1]
4- 4) . الذریعة، ج13، ص 95. [2]

حاجی نوری با نقل یکی دو مطلب از این شرح که به نظر او اشتباه بوده، کتاب را مورد بی مهری قرارداده و گفته است:

من تصانیفه شرح اُصول الکافی شرحه علی مذاقه و عقائده و أصوله و مطالبه فاستحسنه من استصوبها واستحقره من استضعفها وفیه منه أوهام عجیبة بل فی کتاب التوحید منه وهم لم یسبقه الی مثله أحد ولم یلحقه أحد. . . وقریب من هذا فی الغرابة ما ذکره فی کتاب الحجة فی شرح الخبر الرابع من باب اضطرار الحجّة. (1)

نگارنده، هنگام تدوین این مقاله به شرحی بر اصول کافی از یکی از علمای سده یازدهم و دوازدهم اصفهان برخورد که تقریباً باید نامش را ردّ شرح ملّاصدرا بگذاریم. امید است در آینده در مورد کتاب یاد شده، تحقیقی به عمل آید. عبارت مذکور در برخی تراجم: «أوّل من شرحه بالکفر صدراً» ، شاید از این کتاب گرفته شده باشد.

در پایان، قضاوت منصفانه این است که با صرف نظر از این که برخی مبانی فلسفی یا عرفانی ملّاصدرا، مورد اختلاف و ردّ و قبول است و ایشان در این کتاب، براساس مبانی خود سخن گفته، این شرح از بهترین شروح کافی است و همواره مورد استفاده حوزه های علمی و علما و محقّقان بوده و امتیازش این است که برهانی بودن فرموده های اهل بیت علیهم السلام را تبیین کرده است. رحمة اللّه علیه.

ص:414


1- 1) . خاتمه مستدرک الوسائل (چاپ جدید) ، میرزا حسین النوری، ج2، ص 241. [1]

گذری بر «شرح حدیث جنود عقل و جهل»

گذری بر «شرح حدیث جنود عقل و جهل»

اشاره

گذری بر «شرح حدیث جنود عقل و جهل» (1)

رضا مختاری

چکیده

این نوشتار، معرّفی کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» امام خمینی رحمه الله است.

نویسنده ضمن معرفی شخصیت و آثار امام خمینی، چکیده ای گویا از مطالب و بخش های مختلف کتاب ارائه داده است.

شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی قدس سره، چاپ اول، تحقیق و نشر: مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1377، 16 +504 ص، وزیری.

شرح حدیث جنود عقل و جهل ، آخرین تألیف اخلاقی عرفانی امام خمینی قدس سره است، زیرا چنان که خواهد آمد بر حسب تاریخ تألیف و سایر قراین، پس از این اثر به کارها و تألیفات فقهی و اصولی روی آورده اند. هر چند امام خمینی قدس سره پس از پیروزی انقلاب - با در اختیار داشتن امکانات بسیار - شخصاً برای نشر آثار خود اقدامی نکرد، که این خود حکایت از وارستگی فوق العادۀ ایشان می کند، آنچه بیشتر مهم و حاکی از نهایت وارستگی این مرد بزرگ است این است، که در دوران تبعید به نجف - که طبعاً رژیم شاه برای تحقیر علمی و کوچک جلوه دادن ایشان در حوزۀ نجف، فعالیت زیادی می کرد - ایشان هیچ اقدامی برای نشر آثار فقهی اصولی خود که سال ها پیش در

ص:415


1- 1). آینه پژوهش، ش 58، ص 82 - 88.

قم تألیف کرده بود، مانند مناهج الاصول و التعلیق علی الکفایة، انجام نداد. آثاری که می توانست به شدت مرجعیت و موقعیت ایشان را در نجف اشرف تثبیت کند. ایشان هیچ وقت به این آثار علمی اش نبالید و به رخ دیگران نکشید؛ در حالی که هر انسانی طبعاً مایل است آثار علمی اش زودتر منتشر شده و دیگران استفاده کنند. گفتن و نوشتن این گونه مسائل آسان است. ولی عمل به آن بسیار طاقت فرسا است و حقیقتاً این کوچک های بزرگ، عظمت درونی و پنهان مردان بزرگ را نمایان می سازد.

از وصیت نامۀ امام که مورخ 25 محرم 1398 ق، اندکی پس از ارتحال آیت اللّه حاج آقا مصطفی رحمه الله نوشته اند، بر می آید که ایشان به آثار اخلاقی اش بیش از آثار فقهی و اصولی تعلق خاطر داشته است:

6. کتب خطی این جانب را در صورت امکان طبع کنند و اگر کسی خواست طبع کند در اختیار او بگذارند به طوری که ضایع نشود، خصوصاً کتب اخلاقی را. (1)

اثری که درصدد معرفی آن هستیم شرح حدیث معروف امام صادق علیه السلام دربارۀ جنود عقل و جهل در اوائل کافی شریف (2)است که امام علیه السلام هفتاد و پنج جُند برای هر یک از عقل و جهل بر شمرده است. امام خمینی قدس سره موفق نشده اند تمام حدیث را شرح کنند بلکه علاوه بر مباحث کلی راجع به عقل و جهل، در بیست و پنج مقصد، بیست و پنج جُند از جنود عقل و جهل را شرح داده اند و تتمه را به مجلدی دیگر وانهاده اند که ظاهراً موفق به تألیف آن نشده اند: ما این جا این جزو از شرح حدیث را خاتمه می دهیم و تتمۀ آن را با خواست خدا در مجلد دیگر قرار می دهیم. (3)و ما حقیقت توبه و. . . را در این رساله بیان می کنیم. (4)

تاریخ پایان یافتن این اثر دوم ماه مبارک 1363 ق است:

به اتمام رسید این جلد در روز دوم شهر رمضان المبارک هزار و سیصد و شصت و سه در قصبۀ محلات، در ایامی که به واسطۀ گرمای هوا از قم به آن جا

ص:416


1- 1) . وعدۀ دیدار، ص 78.
2- 2) . ج 1، ص 15، کتاب العقل والجهل، باب 1، ح 14.
3- 3) . ص 429.
4- 4) . ص 123.

مسافرت کرده بودم. (1)

در اواسط کتاب نیز اشاره ای به زمان تألیف آن دارند: الآن که نویسنده این اوراق را سیاه می کند موقع جوشش جنگ عمومی بین متفقین و آلمان است که آتش آن در تمام سکنۀ عالم شعله ور شده و این شعلۀ سوزنده و جهنم فروزنده نیست جز نائرۀ غضب یک جانور آدم خوار و یک سبع تبه روزگار، که به اسم پیشوایی آلمان، عالم را و خصوصاً ملت بیچاره خود را بدبخت و پریشان روزگار کرد. . . تا به کجا منتهی شود و کی این جمعیت بینوا از دست چند نفر حیوان به صورت انسان. . . خلاص شوند، و این بیچارگی خاتمه پیدا کند، و این ظلمتکدۀ خاکی، نورانی شود به نور الهی ولیّ مصلح کامل. اللهم عجّل فرجه الشریف ومُنَّ علینا بظهوره. (2)

در این کتاب امام خمینی قدس سره از سه اثر اخلاقی - عرفانی خود یاد کرده و به آنها ارجاع داده است که معلوم می شود آنها را پیش از این کتاب نوشته است:

الف. مصباح الهدایة (3)تاریخ تألیف: 25 شوال 1349 ق.

ب. اربعین حدیث (4)تاریخ تألیف: چهارم محرم 1358 ق.

ج. آداب الصلاة (5)تاریخ تألیف: دوم ربیع الثانی 1361 ق.

همچنین وعده تألیف رساله ای جداگانه در مورد تربیت فرزند و چگونگی های آن داده اند: «. . . که تفصیل آن محتاج رسالۀ جداگانه ای است، که امید است به توفیق حق موفق به افراز آن شوم. . .» (6)که ظاهراً چنین رساله ای را تألیف نکرده اند و اگر هم تألیف کرده اند، در دست نیست.

مؤلف در این اثر که به انگیزۀ تربیت و تزکیۀ اخلاقی عموم مردم نوشته، بیشتر صبغۀ اخلاقی حدیث را مد نظر داشته و از پرداختن به دقائق علمی - عرفانی که تأثیری در این جهت ندارد - جز اندکی - روی برتافته است. هر چند مبانی اهل معرفت بر کل کتاب سایه افکنده است، اما بنای مؤلف بر تألیفی اخلاقی به سبکی

ص:417


1- 1) . ص 429.
2- 2) . ص 245 - 264.
3- 3) . ص 28.
4- 4) . ص 15، 123، 166، 173، 250، 334.
5- 5) . ص 51، 17، 39، 413.
6- 6) . ص 155.

جدید برخلاف کتب رایج دانش اخلاق بوده است و الحق در این زمینه موفق بوده است:

باید دانست که نویسنده در نظر ندارد که بحث در اطراف جهات علمیه این حدیث شریف کند؛ به جهاتی: اول: قصور باع و قلة اطلاع در این میدان؛ دوم آن که شرّاح کافی شریف. . . برای کسی جای کلام نگذاشتند. . . جزاهم اللّه علی الإسلام خیراً؛ سوم: آن که استفاده از نکات علمیه منحصر به اهل علم و فضل است. . . و ما را نظر به استفادۀ عموم بلکه عوام است؛ چهارم - و آن عمده است - آن که مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد از بسط علوم الهیه، افهام نکات علمیه و فلسفیه و جهات تاریخیه ادبیه نیست؛ بلکه غایة القصوای آن، سبکبار نمودن نفوس است از عالم مظلِم طبیعت و توجه دادن ارواح است به عالم غیب و منقطع نمودن طایر روح است از شاخسار درخت دنیا، که اصل شجرۀ خبیثه است، و پرواز دادن آن است به سوی فضای عالم قدس و محفل انس. و این حاصل نیاید مگر از تصفیۀ عقول و تزکیۀ نفوس و اصلاح احوال و تخلیص اعمال.

. . . مقصد قرآن و حدیث تصفیۀ عقول و تزکیۀ نفوس است برای حاصل شدن مقصد اعلای توحید. و غالباً شرّاح احادیث شریفه و مفسّرین قرآن کریم این نکته را، که اصلِ اصول است، مورد نظر قرار ندادند و سرسری از آن گذشته اند و جهاتی را که مقصود از نزول قرآن و صدور احادیث به هیچ وجه نبوده، از قبیل جهات ادبی و فلسفی و تاریخی و امثال آن، مورد بحث و تدقیق و فحص و تحقیق قرار داده اند. . . .

راه نوشتن کتاب اخلاق را باز کردم که اگر عالمی نویسنده و قادر بر تقریر و تحریر پیدا شد این طرز بنویسد؛ . . . و معلوم است اشکال نمودن سهل است، ولی حل کردن آن مشکل است. و ما از خدای تعالی توفیق می طلبیم که قلب سخت ما را نرمی دهد و اخلاص را نصیب فرماید که شاید از این نوشتۀ نالایق دلی به دست آید. (1)

در آغاز سخن، از کتاب های رایج اخلاقی و شیوۀ آنها مانند طهارة الاعراق و إحیاء انتقاد می کند و می گوید: «کتاب اخلاقی باید مانند دارو باشد نه نسخه» . و در انتقاد

ص:418


1- 1) . ص 7 - 14.

شدید از إحیاء العلوم غزالی گوید: کتاب إحیاء العلوم که تمام فضلاء او را به مدح و ثنا یاد می کنند و او را بدء و ختم علم اخلاق می پندارند به نظر نویسنده در اصلاح اخلاق و قلع مادۀ فساد و تهذیب باطن کمکی نمی کند، بلکه کثرت ابحاث اختراعیه و زیادی شعب علمیه و غیر علمیۀ آن و نقل های بی فایدۀ راست و دروغ آن انسان را از مقصد اصلی باز می دارد و از تهذیب و تطهیر اخلاق عقب می اندازد. بالجمله به نظر قاصر، اخلاق علمی و تاریخی و همین طور تفسیر ادبی و علمی و شرح احادیث بدین منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعید قریب نمودن است. نویسنده را عقیده آن است که مهم در علم اخلاق و شرح احادیث مربوطه به آن یا تفسیر آیات شریفۀ راجع به آن، آن است که نویسندۀ آن با اِبشار و تنذیر و موعظت و نصیحت و تذکر دادن و یادآوری کردن، هر یک از مقاصد خود را در نفوس جایگزین کند. و به عبارت دیگر، کتاب اخلاق، موعظۀ کتبیه باید باشد و خود معالجه کند دردها و عیب ها را، نه آن که راه علاج نشان می دهد. ریشه های اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، یک نفر را به مقصد نزدیک نکند و یک قلب ظلمانی را نور ندهد و یک خُلق فاسد را اصلاح ننماید. کتاب اخلاق آن است که به مطالعۀ آن، نفس قاسی نرم، و غیر مهذّب، و ظلمانی نورانی شود و آن، به آن است که عالم در ضمن راهنمایی، راهبر و در ضمن ارائۀ علاج، معالج باشد و کتابْ خودْ دوای درد باشد نه نسخۀ دوانما. طبیب روحانی باید کلامش حکم دوا داشته باشد نه حکم نسخه. و این کتب مذکوره نسخه هستند نه دوا، بلکه اگر جرأت بود می گفتم: نسخه بودن بعضی از آنها مشکوک است. ولی از این وادی صرف نظر کردن اولی است. (1)

البته مؤلف بزرگوار در این زمینه نیز موفق بوده است و موعظه ها و چکامه های اخلاقی اش در این اثر مانند سرب مذاب، زوایای نفس و روح را می شکافد و به اعماق جان می نشیند و شاید کمتر خوانندۀ متنبّهی باشد که با خواندن آن حداقل یک بار سیلاب اشک از دیده جاری نسازد. در آغاز سخن نمونه هایی از این گونه مواعظ را

ص:419


1- 1) . ص 12 - 14.

نقل می کنم؛ هر چند انتخاب بسیار مشکل است:

. . . ای انسان بیچاره! چه حسرتی خواهی داشت آن روزی که پردۀ طبیعت از چشم برداشته شود و معاینه کنی که آنچه در عالم قدم زدی و کوشش کردی در راه بیچارگی و شقاوت و بدبختی خودت بوده، و راه چاره و طریق جبران نیز مسدود شده، و دستت از همه جا کوتاه. نه راه فرار از سلطنت قاهرۀ الهیه. . . و نه راه جبران نقایص گذشته و عذرخواهی از معاصی الهیه.

ای عزیز! اکنون تا حجاب های غلیظ طبیعت، نور فطرت را به کلی زائل نکرده و کدورت های معاصی صفای باطنی قلب را به کلی نبرده، و دستت از دار دنیا. . . کوتاه نشده دامن همتی به کمر زن و دری از سعادت به روی خود باز کن. و بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی، و با حق - تعالی مجده - از سر آشتی بیرون آمدی و عذر ما سبق خواستی، درهایی از سعادت به رویت باز شود و از عالم غیب از تو دستگیری ها شود و حجاب های طبیعت، یک یک، پاره شود و نور فطرت بر ظلمت های مکتسبه غلبه کند و صفای قلب و جلای باطن بروز کند و درهای رحمت حق تعالی به رویت باز شود، و جاذبۀ الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند، و کم کم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبت های دیگر را بسوزاند و اگر خدای - تبارک و تعالی - در تو اخلاص و صدق، دید، تو را به سلوک حقیقی راهنمایی کند و کم کم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید و دلت را از ظن خودش وارسته و به خودش پیوسته کند.

بار خدایا! آیا شود که این دل محجوب و این قلب منکوس را به خود آری، و این غافل فرو رفته در ظلمات طبیعت را به عالم نور کشانی، و بت های دل را به دست قدرت خود در هم شکنی، و غبار تن را از پیش چشم فرو ریزی؟ . . . (1)

مصیبت در آن است که جمیع آیات باهرۀ کتب آسمانی و تمام احادیث شریفۀ اهل بیت عصمت، از انبیاء عظام و اولیاء کرام، و تمام براهین اصحاب حکمت و فلسفه و

ص:420


1- 1) . ص 85 - 86.

مشاهدات ارباب ریاضت و شهود، در قلب قاسیه و دل های سخت ما ایجاد احتمال نکرده، و عمل ما مثل اشخاصی است که یقین حتمی به کذب همه - نعوذ باللّه - داریم.

. . . اکنون چه شده است تمام آیات و اخبار و برهان و عیان به قدر خبر یک بچۀ ده ساله در ما تأثیر نکرده؟ اگر تأثیر کرده بود راحتی را از ما سلب نموده بود. آیا این کوری باطن و عمای قلب را باید به چه نحو معالجه کرد؟ آیا این مرض قلبی محتاج به علاج و طبیب هست؟ . . .

عزیزا! این آیات الهیه و تعالیم ربانیه برای بیدار کردن ما بیچاره های خواب، و هشیار نمودن ما سرمستان غافل آمده. این قصص قرآنیه که حاصل معارف تمام انبیاء، و خلاصۀ مسیر و رشد همۀ اولیاء، و بیان درد و درمان هر عیب و مرض نفسانی، و نور هدایت طریق الهی و انسانی است، برای قصه گفتن و تاریخ عالم نیامده. مقصود از آنها با آن همه تشریفات در تنزیل و نزول، بیان تاریخ گذشتگان نیست برای صرف اطلاع و تاریخ دانی. مقصود خدا را از مقصد مسعودی و طبری و امثال آنها تمیز بده، و به نظر تاریخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شریف نظر مکن که این صورت خود حجابی است بس ضخیم. . . (1)

مؤلف بزرگوار در این اثر، برای تبیین مقاصد خود عمدتاً از احادیث عترت طاهره علیهم السلام استفاده کرده و از کتب رایج اخلاق و عرفان جز اندکی نقل نکرده است. عنایت شدید مؤلف به احادیث شریفه و احترام فوق العاده به آثار و بزرگان مکتب شیعه در این اثر به خوبی واضح و لایح است:

و هر کس مراجعه به احادیث شریفۀ آل بیت عصمت و طهارت کند، خصوصاً کتاب اصول کافی شریف و توحید شیخ صدوق و همین طور کتاب نهج البلاغه و ادعیه مأثوره از آن بزرگواران خصوصاً صحیفۀ سجادیه، از روی تدبر و تفکر، خواهد دانست که مشحون از علوم الهیه و معارف ربّانیه و اسماء و صفات و شؤون حضرت حق - جل و علا - هستند، بی حجاب اصطلاحات و قیود مفهومات، که هر یک حجاب روی جانان است. (2)

ص:421


1- 1) . ص 286 - 288.
2- 2) . ص 63 - 64.

همچنین از عالمان شیعه و آثار آنها با تکریم زیاد یاد کرده است: «نورانیت یک نفر مثل فیلسوف بزرگ اسلامی خواجه نصیر الملة والدین رضی الله عنه و علامۀ بزرگوار حلی - قدس اللّه نفسه - یک مملکت و ملت را نورانی کرده و تا ابد آن نورانیت باقی است» (1)؛ «و در منیة المرید شهید سعید رحمه الله شطر کثیری از آن مرقوم است. طالبین رجوع به آن صحیفۀ نورانیه کنند» . (2)

مؤلف بنا نداشته است دقائق عرفانی را در این کتاب به یادگار بگذارد؛ هر چند اندیشۀ عرفانی امام بر کل کتاب سایه افکنده است. از این رو جز اندکی از مبانی اهل معرفت را ذکر نکرده است و گاهی هم رسماً انتقادهایی بر آنها وارد نموده است:

و ما ناچار، برخلاف میثاق خود که در اول این رساله اشارت به آن نمودیم، که تعرّض به مطالب علمیه نکنیم، به بعض نکات علمیه صدر این حدیث - که جز این طریق راهی ندارد - با اختصار و اجمال اشارتی می نماییم؛ (3). . . چنانچه در مسلک اولیاء عرفان و اصحاب ایقان است، و در این دقیقه اسراری است که کشف آن خالی از خطر نیست. (4)

و هر علمی را خصوصاً در باب معارف، نتوان افشا پیش هر کس کرد، بلکه سرایر توحید و حقایق معارف، از اسراری است که پیش اهلش باید مکتوم و مخزول باشد. و نوع گمراهی ها و اضلال ها و تکفیرها از این باب پیدا شده. و این که مردم، حتی علمای ظاهر، از علوم الهیه احتراز کنند و گرد معارف و حقایق نمی گردند، برای همین است که بعضی از ارباب اصطلاح و ذوق یا اصحاب علوم رسمیه عرفانیه تهتّک کردند و مقاصد شریفه را با الفاظ زشت و قبیح بیان کردند و از اصطلاح قرآن و حدیث بیرون رفتند، با آن که همان مقاصد به طور اکمل در کتاب خدا و احادیث ائمه هدی علیهم السلام موجود است، ولی آنها به صورت بدی آنها را جلوه دادند. از این جهت، اسباب تنفّر طباع ظاهریین شده است. اینها نیز طاقت آن نداشتند که لبّ را از قشر و حقیقت را از

ص:422


1- 1) . ص 154 - 155.
2- 2) . ص 267 - 268.
3- 3) . ص 20.
4- 4) . ص 187.

صورت و معنی را از لفظ جدا کنند؛ یکسره با اصل مطلب مخالف شدند. (1)

مؤلف گاهی از مبانی علمی ویژۀ خود در این اثر یاد کرده است: «و ما بحمداللّه وحسن عنایته - به وجهی مناسب مسلک اهل معارف و اصحاب قلوب، اثبات حدوث زمانی همۀ عوالم غیب و شهادت نمودیم که بیان آن با مقدماتش، محتاج به افراد رسالۀ جداگانه است لعلّ اللّه یحدث بعد ذلک امراً و توفیقی عنایت فرماید که به آن نایل شویم» ؛ (2)«و شاید این اقبال و ادبار اشاره باشد به تجلّی در تحت اسماء ظاهره و باطنه، که دائماً علی سبیل تجدّد امثال واقع می شود؛ چنانچه اصحاب معرفت می گویند، و به آن تصحیح حدوث زمانی به وجهی عرفانی در جمیع قاطنین ملک و ملکوت و ساکنین ناسوت و جبروت نمودیم، به طوری که منافات با مقامات مقدسۀ عقلیه نداشته باشد. و این از موهبت های خاصه حق (جلّ و علا) است به این ناچیز. والحمدللّه وله الشکر» ؛ (3)«و ما در رسالۀ مصباح الهدایة تحقیق این مقصد را با حکومت بین عرفای شامخ و حکمای عظام، راجع به اول ما صدر به طور وافی نمودیم» . (4)

همچنین گاهی از استاد بزرگوارش مرحوم شاه آبادی مطالبی نقل می کند. (5)

مباحث محوری و اساسی که مؤلف در این اثر متذکر شده

اشاره

اینک پس از این مقدمات، مباحث محوری و اساسی که مؤلف در این اثر متذکر شده و شاکله و شیرازۀ اثر را تشکیل می دهد، اشاره می شود:

1. انسان دارای دو فطرت است: یکی اصلی و دیگری تبعی:

مؤلف مکرراً متذکر این نکته شده اند که انسان دارای دو فطرت است: یکی اصلی که عبارت است از عشق به کمال مطلق، و دیگری تبعی که عبارت است از تنفر از نقص. و از این دو فطرت تعبیر می کنند به فطرت مخمورۀ بی حجاب، و همۀ جنود عقل را جنود این فطرت می داند، و هرگاه این فطرت اصلی تحت تأثیر گناهان قرار گیرد، می شود فطرت محجوبه به حجاب طبیعت، و جنود جهل همگی جنود فطرت مجموعه اند: خیر عبارت از فطرت مخموره است، و شر عبارت از فطرت محجوبه است. . . و تفصیل این اجمال آن که: حق (تبارک و تعالی) با عنایت و رحمت خود، به ید قدرت خود، طینت آدم اول را مخمر فرمود، دو فطرت و جبلّت به آن

ص:423


1- 1) . ص 322 - 323.
2- 2) . ص 23.
3- 3) . ص 41.
4- 4) . ص 28.
5- 5) . ص 165 - 376.

مرحمت نمود: یکی اصلی و دیگری تبعی، که این دو فطرت بُراق سیر و رفرف عروج اوست به سوی مقصد و مقصود اصلی. و آن دو فطرت، اصل و پایۀ جمیع فطریاتی است که در انسان مخمر است و دیگر فطریات، شاخه ها و اوراق آن است. یکی از آن دو فطرت، که سمت اصلیت دارد، فطرت عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است که در کانون جمیع سلسلۀ بشر، از شقی و سعید و عالم و جاهل و عالی و دانی، مخمَّر و مطبوع است. . . و دیگر از آن دو فطرت، که سمت فرعیت و تابعیت دارد فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است که این مخمر بالعرض است. . . .

و این دو فطرت که ذکر شد، فطرت مخمورۀ غیر محجوبه است که محکوم احکام طبیعت نشده و دو وجهۀ روحانیت و نورانیت آنها باقی است، و اگر فطرت متوجه به طبیعت شده و محکوم به احکام آن گردید و محجوب از روحانیت و عالم اصلی خود شد، مبدأ جمیع شرور و منشأ جمیع شقاوت [ ها ] و بدبختی هاست، که تفصیل آن بیاید.

پس مقصود از خیر - که وزیر عقل است و جمیع جنود عقلیه در ظلّ توجه و تصرف آن است - فطرت مخمورۀ متوجه به روحانیت و مقام اصلی خود است، و از شر - که وزیر جهل و همۀ جنود جهل از طفیل آن است - فطرت محکومۀ طبیعت و محجوبۀ به احکام آن است. (1)

و از این جهت، احکام آسمانی و آیات باهرات الهی و دستورات انبیاء عظام و اولیاء کرام، بر طبق نقشۀ فطرت و طریقۀ جبلت بنا نهاده شده، و تمام احکام الهی به طریق کلی به دو مقصد منقسم می شود که یکی اصلی و استقلالی، و دیگر فرعی و تبعی است، و جمیع دستورات الهیه به این دو مقصد، یا بی واسطه یا با واسطه رجوع کند:

مقصد اول، که اصلی و استقلالی است، توجه دادن فطرت است به کمال مطلق، که حق (جلّ و علا) و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیه اوست که مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبیات از ایمان باللّه و کتب و رسل و ملائکه و یوم الاخره، و اهم و عمدۀ مراتب سلوک نفسانی و بسیاری از فروع احکام از قبیل مهمات صلاة و حج، به این

ص:424


1- 1) . ص 67 - 77.

مقصد مربوط است یا بی واسطه یا با واسطه.

مقصد دوم، که عرضی و تبعی است، تنفر دادن فطرت است از شجرۀ خبیثۀ دنیا و طبیعت که امّ النقائص و امّ الامراض است. و بسیاری از مسائل ربوبیات، و عمدۀ دعوت های قرآنی و مواعظ الهیه و نبویه و ولویه، و عمدۀ ابواب ارتیاض و سلوک، و کثیری از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه، و تقوا و ترک فواحش و معاصی به آن رجوع کند. و این دو مقصد مطابق نقشۀ فطرت است. . . پس جمیع احکام شرایع مربوط به فطرت است و برای تخلص فطرت از حجب ظلمانیۀ طبیعت است. (1)

مؤلف بزرگوار در شرح هر یک از جنود عقل و جهل، رجوع هر یک از جنود عقل را به فطرت مخموره و رجوع جنود جهل را به فطرت محجوبه، تبیین کرده اند.

2. عالم طبیعت دار تغیّر است و جمیع ملکات و اخلاق قابل تغییر و اصلاح است.

امام رحمه الله بارها بر این نکته تأکید کرده اند که عالم طبیعت دار تغیّر و تبدّل و تصرّم است و در نتیجه تا مرگ فرا نرسیده آدمی می تواند همۀ اخلاق رذیله را، هر چند در نفس ریشه دوانده باشد، اصلاح کند و هیچ عذری از این جهت پذیرفته نیست. از سوی دیگر محاسن اخلاقی و ملکات حمیده، هیچگاه نباید موجب عجب و غرور شود.

انسان تا در عالم طبیعت - که دار تغیّر و تبدّل و نشئۀ تصرّم و هَیولَیویت است - واقع است. . . می تواند نقایص خود را مبدل به کمالات، و رذایل خویش را تبدیل به خصایل حمیده، و سیّئات خود را مبدل به حسنات نماید. و این که معروف است «فلان خلق زشت یا فلان صفت رذیله از ذاتیات است و قابل تغییر نیست» اصلی ندارد و حرف بی اساس و ناشی از قلت تدبّر است و عدم تغییر و تبدیل ذاتیات را به این باب ربطی نیست؛ بلکه با ریاضات و مجاهدات، تمام صفات نفسانیه را می توان تبدیل نمود و تغییر داد، حتی جُبن و بُخل و حرص و طمع را می توان مبدل به شجاعت و کرم و قناعت و عزت نفس نمود. (2)

3. علم رسمی سر به سر قیل است و قال نه از او کیفیتی حاصل نه حال

ص:425


1- 1) ص 89 80 380 381 395.
2- 2) . ص 51.

امام خمینی رحمه الله با بیان های گوناگون این حقیقت را تبیین کرده اند که آموختن علوم رسمی و انباشتن اصطلاحات و مفاهیم خشک و بی مغز نه تنها موجب نجات و فلاح انسان نیست، بلکه اگر با عدم تهذیب همراه باشد، ضررش از همه چیز دیگر بیشتر است. و چه بسا آدمی با هفتاد سال زحمت و تلاش با کدّ یمین و عرق جبین تحصیل جهنم کند و معانی حرفیه، اصول عملیه و لفظیه و شرعیه و عقلیه، اصل مثبت، حکومت و درود، و تخصیص و تقیید و احوط و اقوی و اظهر، و اصالة الوجود و بسیط الحقیقة، و تشکیک وجود و ماده و هیولی و اعیان ثابته و فیض اقدس و مقدس، او را سودی نبخشد و بر ظلمت و انانیت و منیّت انسانی بیفزاید و او را به مراتب از وقتی که این اصطلاحات را نمی دانست، از خدای سبحان دورتر کند. خلاصه، امام خمینی قدس سره دانستن علوم رسمی را «انبارداری اصطلاحات» می نامد و بدون تهذیب، ارزشی برای آنها قائل نیست و علم و ادراک را غیر از ایمان می داند و علم توحید را هم هنگامی که همراه ایمانی نباشد مضر می داند، و به تفصیل نشانه های ایمان و علم نافع را با استفاده از آیات و روایات بر می شمارد. امروزه برخی با انباشتن اصطلاحاتی چند، و چند صباحی تدریس آنها، یا تألیف و به قلم آوردن کتاب و مقالتی چند، می پندارند که قدم بر فرق فرقدین نهاده، حائز منقبت دنیا و آخرت و ملک و ملکوت شده و جزو مقربان و صدیقان و صالحان گشته اند و بر زمین و زمان فخر می فروشند، غافل از آن که اینها همه برایشان از دام های ابلیس و خدعه ها و مکاید او است:

آن علم معارفی که در انسان به جای فروتنی و خاکساری، سرکشی و تدلّل ایجاد کند، آن پس مانده ابلیس است. این اصطلاحات اگر این نتیجه را در انسانی حاصل کند، از تمام علوم پست تر است؛ زیرا که از آن علوم دیگر توقع نیست که انسان را الهی کند و از قیود نفسانیه یکسره بیرون کند، و از حجاب های ظلمانی طبیعت وا رهاند، و صاحبان آن علوم نیز چنین دعوایی ندارند، پس آنها به سلامت نزدیک ترند. . . . (1)

مؤلف بزرگوار همچنین فرق علم و ایمان را به خوبی تبیین کرده و بی فایده بودن

ص:426


1- 1) . ص 341.

علم بدون ایمان - حتی علم توحید - را به کرسی نشانده است. (1)

4. مکاید شیطان

یکی از نکات مورد اهتمام مؤلف بزرگوار تبیین مکاید گوناگون شیطان و متناسب با اصناف و اشخاص مختلف است. ایشان گویند:

چه بسا که شیطان و نفس اماره انسان را سال های طولانی دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حمیده و پیروی از شریعت مطهره کنند به امید آن که او را مبتلا به اعجاب و خودپسندی کنند، و انسان را با همه مشقت ها و ریاضات ساقط کنند. پس غرور علمی و خودخواهی و خودپسندی یکی از مهلکات است که انسان را به شقاوت کشاند. . . و خودداری و نگهبانی از نفس از مشکل ترین امور است که باید به خدای تعالی پناه برد و از او طلب دست گیری کرد.

و به قدری مکاید نفس و شیطان گاهی دقیق شود که با هیچ شکافی نتوان آن دقایق و مکاید را کشف کرد، مگر با توفیق خدا و دستگیری او. (2)

5. حب دنیا و نفس

مؤلف بزرگوار منشأ همۀ مفاسد را حب دنیا و شعبه ها و شاخه های آن می داند و این حقیقت را که در حدیث کوتاه «حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة» آمده به خوبی شرح داده و تبیین کرده است:

اُسّ اساس واُم الامراض را باید حب دنیا، که رأس تمام خطیئات است، دانست. و چون حب دنیا در دل متمکن شد، به مجرد آن با یکی از شؤون دنیاوی مزاحمتی حاصل شد، قوۀ غضب فوران کند و عنان اختیار را از دست بگیرد و متملک نفس شود، و انسان را از جادۀ شریعت و عقل خارج کند.

پس علاج اساسی این قوه، به قلع مادۀ آن است که آن حب دنیاست. و اگر انسان نفس را از این حب تطهیر کند، به شؤون دنیایی سهل انگاری کند و از فقدان جاه و مال و منصب و ریاست، طمأنینه نفس را از دست ندهد، و حقیقت حلم و بردباری و

ص:427


1- 1) . ص 87، 91 - 93، 200 - 203.
2- 2) . ص 413 - 414.

طمأنینه نفس در انسان پیدا شود، و قرار و ثبات نفس روزافزون شود.

و برای قلع این ماده - که مایۀ تمام مفاسد است - انسان هر چه ریاضت بکشد، به جا و به موقع است، و الحق ارزش دارد. و برای قلع آن تفکر در احوال گذشتگان و تفکر در قصص قرآنیه بهترین علاج است. . . . (1)

بالجمله، این امّ الامراض انسان را به انواع بلیات مبتلا کند و کار انسان را به هلاکت ابدی کشاند. . . . (2)

6. دستورالعمل های اخلاقی

امام رحمه الله علاوه بر مواعظ شافیه و نصایح کافیه که در جای جای این اثر دیده می شود، گاهی اشاره ای نیز به دستورات عملی کرده اند که برای سالکان کوی دوست بسی سودمند است:

. . . انسان باید در همین عالم این چند صباح را مغتنم شمارد و ایمان را با هر قیمتی که هست تحصیل کند و دل را با آن آشنا کند. و این در اول سلوک انسانی صورت نگیرد مگر آن که اولاً، نیت را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکر، به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جایگزین شود. . . .

پس در آن وقت، با طهارت وجهۀ قرآن و ذکر را متوجه قلب کند، و آیات شریفۀ الهیه که مشتمل بر تذکر و مشتمل بر توحید است به قلب بخواند به طور تلقین و تذکیر. و اکثر آیات شریفۀ آخر سورۀ حشر را از قول خدای تعالی: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ» که آیۀ 18 است تا آخر سوره، که مشتمل بر تذکر و محاسبه نفس و محتوی به مراتب توحید و اسماء و صفات است، در یک وقت فراغت نفس از واردات دنیایی، مثل آخر شب یا بین الطلوعین، با حضور قلب بخواند و در آنها تفکر کند. امید است - إن شاء اللّه - نتایج حسنه ببرد. . . .

و اگر در شب و روز چند دقیقه ای به حب اقبال قلب و توجه آن - یعنی به مقداری که قلب حاضر است - نفس را محاسبه کند در تحصیل نور ایمان، و از آن مطالبه نور ایمان

ص:428


1- 1) . ص 377 - 378.
2- 2) . ص 253 - 256.

کند و آثار ایمان را از آن جستجو کند، خیلی زودتر به نتیجه می رسد. إن شاء اللّه. . . . (1)

. . . چون آفات معاشرت بسیار است و انسان نمی تواند نوعاً خود را از آن حفظ کند، مشایخ اهل ریاضت اعتزال را ترجیح دهند بر عشرت.

و حق آن است که انسان در اوائل امر که اشتغال به تعلم و استفاده دارد، باید معاشرت با دانشمندان و فضلا کند، ولی با شرایط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرین. و در بدایات سیر و سلوک و اواسط و اوائل نهایات نیز از خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال باید استفادت کند، پس ناچار به عشرت است.

در سیر ملکوتی باید انسان کوشش کند تا هادی طریق پیدا کند. و چون هادی پیدا کرد، باید تسیلم او شود و در سیر و سلوک دنبال او رود و قدم را جای قدم او گذارد. و ما چون نبی اکرم صلی الله علیه و آله را هادی طریق یافتیم و او را واصل به تمام معارف می دانیم، باید در سیر ملکوتی تبعیت او کنیم، بی چون و چرا. و اگر بخواهیم فلسفۀ احکام را با عقل ناقص خود دریابیم، از جادۀ مستقیم منحرف می شویم و به هلاکت دائم می رسیم؛ مانند مریضی که بخواهد از سرّ نسخۀ طبیب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنین مریض روی سلامت نمی بیند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهی پیدا کند، وقت علاج گذشته، خود را به هلاکت کشانده.

ما مریضان و گمراهان باید نسخه های سیر ملکوتی و امراض قلبیه خود را از راهنمایات طریق هدایت و اطبّاء نفوس و پزشکان ارواح دریافت کنیم و با به کار بستن افکار ناقصه و آراء ضعیفۀ خود، به آنها عمل کنیم تا به مقصد - که رسیدن به سرائر توحید است - برسیم؛ بلکه همین تسلیم در بارگاه قدس الهی یکی از مصلحات امراض روحیه است و خود نفس را صفائی به سزا دهد و نورانیت باطن را روزافزون کنند. . . . (2)

از مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام قدس سره باید بسی سپاسگزار بود که با احیا و نشر این اثر خدمت بس بزرگی به حوزه ها و مشتاقان این قبیل مباحث کرده اند؛ البته در تصحیح این اثر خطاهای ریز و درشت و به نسبت فراوانی رخ داده که به دلیل طولانی شدن مقاله، به آنها نمی پردازم و إن شاء اللّه به مؤسسات مذکور تقدیم خواهم کرد. همچنین

ص:429


1- 1) . ص 104 - 107.
2- 2) . ص 403.

در صفحه آرایی و حروف چینی آن کاستی هایی به چشم می خورد. ولی برخی خطاهای چاپی را در این جا یاد می کنم:

ص 8، س 6، مظلَم مظلِم

ص 41، س 5، فصّ شیء فصّ شیثی

ص 97، س 8، ه ذا هذا

ص 103، س 11، رواق اوراق

ص 142، س 9، جهود جحود

ص 152، س 7، إنّ أنّ

ص 157، س 1، گرفت گرفته

ص 184، س 4، انعمام انعام

ص 184، س 2، ببیند نبیند

ص 186، س 5، اُثنیه اَثنیه

ص 190، س 4، الوسایل الوسائل

ص 197، س 7، لهلُکتُ لَهلَکتُ

ص 244، س 4، الَفّاً لفّاً

ص 270، س 11، الل اللّه

ص 295، س 6، باقیّه باقیه

ص 299، س 5، لتفرع لتفرغ

ص 329، س 3، اعضائه أعضاؤه

ص 350، س 1، الل ه اللّه

ص 379، س 13، نیست نیست

ص 392، س 4، ی ا یا

ص 393، س 8، بازداری بازنداری

ص 406، س 5، الکافیّ الکافی

ص 445، س 11، الاخره الاخرة

ص:430

با استاد محمدباقر بهبودی در عرصۀ روایت و درایت حدیث

با استاد محمدباقر بهبودی در عرصۀ روایت و درایت حدیث

اشاره

با استاد محمدباقر بهبودی در عرصۀ روایت و درایت حدیث (1)

چکیده

از آنجا که حدیث مبنای شناخت دین و پایۀ فهم قرآن است و علوم دیگر همواره از طریق حدیث استحکام و نضج یافته اند، در میان مسلمانان از جایگاهی ویژه و بنیادین برخوردار می شود، بدین سبب تاریخ حدیث و سیر تدوین آن با نفوذ جریانات مختلف سیاسی و اجتماعی، اعتقادی روبه رو بوده و از آغاز جعل و تحریف و تصحیف آن را همراهی کرده است. خلافت مروانیان، امویان، عباسیان و ده ها فرقۀ مذهبی دیگر، حضور عصبیت قومی، برتری جویی قبیله ای و سبقت جویی ساکنان بلاد اسلامی در کسب افتخارات بیشتر، تماس و ارتباط نزدیک زنادقه، ملحدان، یهودیان و مسیحیان با مسلمانان و ورود غیر مسلمانان با انبوهی اسرائیلیات و همچنین تقرب راویان حدیث به دربار خلفا و امرا و سلاطین و کثرت آنان - تا آنجا که حدود صد هزار آنان را برشمرده اند - و عوامل بسیار دیگر باعث شده است تا احادیث و روایات صحیح با آنچه که مخدوش و مجعول بوده است مخلوط و ممزوج شده، بازشناسی سره از ناسره توانگیر و طاقت سوز نماید، و در پی آن محققان و متتبعان و عالمان علم روایت و حدیث در راه بازشناسی و تمیز احادیث صحیح از ضعیف و محرف به پی ریزی «نقد الحدیث» برآمدند و در اطراف آن کتاب های بسیار به رشتۀ تحریر فریفتن درآمد. در این میان بزرگان و محققان امامیه، در پی هجوم همه جانبۀ دشمنان و تسلط حکام جور، بر آن

ص:431


1- 1). کیهان فرهنگی، مهرماه 65، سال سوم، ش 7، پیاپی 31، ص 3- 8.

بودند تا تراث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را از دستبرد زمان و حوادث مصون و محفوظ بدارند، بدین منظور تدوین و تبویب همۀ روایات و احادیث روزگار خود را - از هر دست که بود - وجهۀ همت خویش قرار دادند و گویا بازنگری و تفکیک و بررسی آن را به پژوهشگران و متتعبان نسل های بعد از خود و آیندگان واگذار کردند و خود نیز مدعای جمع آوری صحاح را نداشته، گرچه در مواردی به بررسی اسناد و رجال آن پرداخته اند.

استاد محمدباقر بهبودی از چهره های برگزیدۀ علم حدیث و درایت در دوران معاصر ماست با اندوخته ها و زحمات توانفرسایی که برای کسب صلاحیت و خبرویت لازم در این زمینه به کار گرفته و با داشتن ذهنی نقاد و منطقی به آثار خود جایگاهی ویژه بخشیده است. استاد محمد باقر بهبودی در طول سالیان دراز در عرضه داشت ده ها جلد از کتبِ حدیث و فقه و تاریخ و تفسیر به شیوه ای منقح و مصحَّح به نقل و نقد همت گماشته تا آنجا که کارنامه ای درخشان از عملکرد این دوران به یادگار گذاشته است. ناگفته نماند که استاد بهبودی با نظرگاه های ویژۀ خود در نقد حدیث با نظریات متفاوت و گاه متقابل روبه رو بوده اند که در جای خود قابل بررسی و امعان نظر صاحب نظران خواهد بود.

کیهان فرهنگی: با تشکر از جناب عالی که دعوت به گفتگوی ما را پذیرفتید، اگر مایل هستید از شرح احوال و اساتید خودتان شروع بفرمایید.

استاد بهبودی: تولد من در سحر شب پنجشنبه هفدهم جمادی الاول سال 1350 هجری قمری برابر با سال 1308 هجری شمسی بوده است. از سال 1327 تحصیلات مذهبی را به طور تمام وقت شروع کرده ام. اساتید معروف من، در ادبیات استاد ادیب محمدتقی نیشابوری معروف به ادیب دوم بود. در قسمت سطح، مختصری از محضر حجت الاسلام سید احمد یزدی معروف به نهنگ و بیشتر از محضر استاد حجت الاسلام حاج شیخ هاشم قزوینی بهره بردم. علاوه بر مقداری سطح در یک رشته از دروس تفسیری محضر حجت الاسلام دامغانی را هم درک کردم که روزهای تعطیل به آن می پرداختند. در سال 1333 شمسی به قم آمدم و بعد از آن که یک درس در

ص:432

محضر آیت اللّه بروجردی و یک درس در محضر آیت اللّه خمینی حاضر شدم، بدون توقف به نجف رفتم. در نجف یک درس در محضر آیت اللّه خویی و یک درس در محضر آیت اللّه حکیم انتخاب کردم و تا دو سال به تحصیل و بیشتر مطالعه و تحقیق شخصی ادامه دادم، و در سال 1335 ترک تحصیل نمودم و بالاخره از سال 1337 که به تهران منتقل شدم، به تصحیح و تحقیق کتاب های خطی و چاپی پرداختم. اولین کاری که شروع کردم تصحیح تفسیر المیزان - جلد هفتم - بود که تا جلد بیستم - آخرین جلد - ادامه یافت. در آن هنگام، کار من چندان مورد توجه و علاقه و اعتماد مؤلف قرار گرفت که رخصت یافتم به حک و اصلاح ادبی آن نیز بپردازم. به موازات تفسیر المیزان به تصحیح بحار الأنوار پرداختم و از جلد هفتم تا آخرین مجلد - غیر از دو جلد 77 و 78 - همه مجلدات به تصحیح اینجانب و اشراف و نظارت من بر متن کتاب و احیاناً حک و اصلاح تعلیقۀ دیگران پایان گرفت.

در این زمینه توفیق من به شکر الهی از همه بیشتر بود، زیرا اخراج چهل و پنج جلد بحار از هر جهت در اختیار من قرار گرفت و مقابله، تحقیق، پاورقی، تخریج احادیث آن و مقابله با مآخذ، کاملاً به دست من و زحمات شبانه روزی من انجام شد.

در اثر همین توفیق الهی بود که بیش از سایر همکارانم به نسخۀ مؤلف دست یافتم و 36 جلد از این چهل و پنج جلد را با نسخۀ مؤلف مقابله کردم. در جلد 110 که آخرین جلد بحار الأنوار است، سخنی کوتاه دربارۀ این کتاب و شیوۀ مؤلف در جمع احادیث تحریر کرده اند که توجه علاقه مندان را به آن جلب می کنم.

کیهان فرهنگی: به نظر شما چه انگیزه ای باعث شده است که مرحوم مجلسی کتاب بحار الأنوار خود را تألیف کند؟

استاد بهبودی: مرحوم مجلسی ابتدا تصمیم می گیرد که مؤلفات شیعه را احیا کند، لذا با زحمات وافر و هزینه های گزاف و دریافت کمک از دانشمندان معاصر خود، مؤلفان شیعه را از گوشۀ کتابخانه های ایران و هند و عراق و سایر بلاد بیرون می کشد و هر نسخه ای را که به دست می آورد، به دست شاگردان و علاقه مندان خود می سپارد و

ص:433

با پرداخت حق الزحمه، نسخه های آن کتاب را تا سر حد امکان تکثیر می کند. - درست چیزی شبیه به طبع و نشر امروزی - از این رو اگر اکثر کتاب هایی را که اکنون در دست داریم و نسخه های متعدد آن در گوشه و کنار کتابخانه های ایران به دست می آید نگاه کنیم، کمتر نسخه ای پیدا می کنیم که تاریخ کتابت آن از عهد اقتدار مجلسی خارج باشد.

هدف مجلسی - چنان که خود می گوید - احیای تراث شیعه و ذخائر اهل بیت عصمت بود و بعد از آن که مؤلفات شیعه را تا سر حد امکان تحصیل می کند و به تکثیر نسخه های آن می پردازد، به فکر می افتد که برای این میراث عظیم، فهرستی تهیه کند که وصول علاقه مندان را به آبشخور این دریای عظیم علم و معرفت آسان کند. نمونه کار ایشان را به خوبی می توان در جلد 106 بحار الأنوار ملاحظه کرد. جلد 106 بحار که تحت عنوان مآخذ بحار الأنوار به چاپ رساندیم، به کلی به خط مؤلف است. با مطالعۀ این کتاب که مؤلف عمداً آن را ناقص نهاده و با انصراف از تکمیل آن به تألیف کتاب بحار الأنوار پرداخته است، شیوۀ کار مؤلف کاملاً روشن می شود. مرحوم مجلسی در این کتاب، فهرست بندی ده جلد از کتاب های معروف حدیث را تمام کرده است. ابتدا هر کتابی را تصفح نموده و برای ابواب آن یک سلسله ارقام و برای احادیث هر باب ارقامی جداگانه مرقوم داشته و سپس به مطالعۀ یک یک احادیث پرداخته و با دریافت صحیح و فطرت سالم و بینش عمیق خود، مضامین حدیث را برآورد نموده است و شمارۀ حدیث و شمارۀ باب آن را در ذیل عناوین مناسب درج کرده است. وی بعد از آن که ده جلد از کتب حدیث را به این صورت فهرست می کند، گویا متنبه می شود که این فهرست نویسی برای سایر دانشمندان چندان مفید نمی افتد، زیرا هر کسی که بخواهد از فهرست مزبور استفاده کند، باید مانند خود مجلسی یک نسخه از کتاب های شیعه را تهیه کند و باز همانند مجلسی همۀ آنها را با شمارۀ مسلسل ابواب و شمارۀ مسلسل احادیث مزین سازد تا بتواند از فهرست مجلسی بهره مند شود، و باز با خود فکر می کند چه بسا در تاریخی بعد از عهد من، کتاب های شیعه - آنها که با

ص:434

زحمات من احیا شده است - مجدداً دستخوش فنا و نابودی و آتش سوزی گردد و زحمات من به کلی بی نتیجه بماند. لذا تصمیم می گیرد به تألیف کتابی جامع به نام بحار الأنوار دست بزند و در عوض فهرست بندی و اشاره به جای حدیث، عین حدیث را در ذیل عناوین مناسب درج کند تا اگر همۀ کتاب ها از بین برود لااقل یک نسخه از مجموع کتاب برجا بماند، همۀ کتاب های شیعه زنده بماند و هر کسی مایل باشد بدون سرگردانی و تحمل زحمت و مراجعه به فهرست ها و نسخه ها بتواند از جمله احادیث کتاب بحار الأنوار کسب فیض کند.

از این رو می بینیم که علامۀ مجلسی شخصاً در مقدمۀ جلد 106 یعنی همان فهرست مآخذ اشاره می کند که: «من با نوشتن کتاب بحار الأنوار از تکمیل این فهرست صرف نظر کردم» و در آخر کتاب با نوشتن یک سطر، تصریح می کند که: «در سال 1070، از تکمیل این فهرست منصرف شده ام» . شما اگر فهرست کتاب بحار الأنوار مرحوم مجلسی را با فهرست کتاب مآخذ او مقایسه کنید و عناوین و فصول این دو کتاب عظیم را با هم بسنجید، همه را مشابه و متناسق می بینید، جز مختصر تفاوتی ناچیز که در تقدیم و تأخیر کتاب ها و یا تقدیم و تأخیر فصول و عناوین به چشم می خورد.

کیهان فرهنگی: استاد، ارزش علمی این کتاب تا چه حد است و آیا اعتراضاتی که بر آن وارد می شود به جا و وارد است؟

استاد بهبودی: کتاب بحار الأنوار ، چنان که از نام آن پیدا است و بنده هم عرض کردم، به منظور جمع آوری مؤلفات شیعه و احیای تراث اهل بیت و محافظت آن از دستبرد حوادث و فتنه های تاریخ تألیف شده است و چون همۀ مسائل مذهبی را طی عناوین و فصول مناسب مطرح کرده است، درست شبیه دایرة المعارف است که استفاده از آن و رسیدن به موضوع مورد حاجت مشکلی ایجاد نمی کند.

کم ترین نتیجۀ این جمع و تألیف آن است که انسان به هر بابی مراجعه کند، همۀ احادیث آن موضوع را یک جا و در کنار هم ملاحظه می کند و می تواند آنها را مورد

ص:435

بررسی قرار بدهد، متون حدیث را با هم مقایسه کند، اسناد احادیث را مورد تحقیق قرار بدهد، دریابد که احادیث شیعه در این باب متواتر هست یا نه، استفاضه دارد یا نه، حدیث صحیح دارد یا نه، اختلاف متن و سند تا چه حد است و اگر این جمع و تألیف نبود، کمتر کسی پیدا می شد که همتی مانند همت مجلسی داشته باشد و یا قدرت و احاطه ای مانند قدرت و احاطۀ مجلسی تا بتواند حتی در یک باب واحد و یک مسئلۀ واحد، همۀ احادیث را از میان صفحات کتاب های پراکنده جمع آوری کند و در کنار هم بگذارد و راه تحقیق را بر روی خود باز کند.

اگر کسی بخواهد در مذهب شیعه غور و بررسی کند، از کتاب بحار الأنوار بی نیاز نخواهد بود. اگر بخواهد در یک رشته از مسائل دینی و مذهبی تحقیق کند، باید به کتاب بحار الأنوار مراجعه کند که همۀ پراکنده ها را یک جا و در کنار هم جمع کرده است.

مؤلف، شخصاً در مقدمۀ کتاب، سیره و روش خود را توضیح می دهد و ارزش کتاب خود را مشخص می سازد، منتها کسانی که دوستانه همۀ احادیث این کتب را معتبر می دانند و کسانی که جاهلانه بر این کتاب عظیم نقد و اعتراض دارند هیچ یک به مقدمۀ بحار الأنوار که در حدود هشتاد صفحۀ وزیری است مراجعه نکرده اند تا پاسخ خود را از زبان خود مؤلف بشنوند. متأسفانه این مشکل بزرگی است که دانشمندان ما به آن مبتلا هستند. کمتر به مقدمۀ کتاب ها نظر می افکنند تا کارنامۀ مؤلف را از قلم خود به دست آورند. جمعی با مراجعه به برخی از صفحات کتاب به نقد و اعتراض می نشینند و جمعی دیگر زبان به ثنا و تمجید می گشایند در حالی که مؤلف از هر دو دسته دوری می کند.

علامۀ مجلسی در مقدمۀ کتاب بحار الأنوار تصریح می کند که من مانند برخی بی خبران، سند احادیث را حذف نمی کنم، زیرا تشخیص صحت و سقم احادیث با سند حدیث است. وی تصریح می کند که درمذهب شیعه تنها چهار کتاب حدیث داریم که نسبت آن به مؤلفین آنها متواتر است و در طی قرون و اعصار دست به دست

ص:436

میان اساتید و شاگردانشان گردیده و محفوظ مانده است، در حالی که سایر کتاب ها - از جمله مآخذ بحار الأنوار - به صورت وجاده از زاویۀ کتابخانه ها بیرون آمده و انتساب اکثر آنها به مؤلف روشن و یا قطعی نیست و به همین جهت از درج کردن و خلط کردن احادیث فقهی این چهار کتاب شیعه در کتاب بحار الأنوار امتناع می کند، و بر خلاف عمل مرحوم شیخ حرعاملی این خلط و جمع را گناهی عظیم می شمارد. حتی می بینیم کتاب کافی را که جامع ترین و مهم ترین کتاب شیعه محسوب می شود، مورد بحث و کنکاش قرار می دهد و از میان 3800 حدیث آن که با نام اصول کافی شهرت دارد، بیش از پانصد حدیث آن را صحیح نمی شناسد.

علامۀ مجلسی در کتاب بحار الأنوار امانت علمی و فنی را رعایت کرده و نام کتاب ها را در اول حدیث گاهی با رمز و در قسمت فقه که مسئولیت بیشتری دارد با صراحت یاد می کند و سند حدیث را به صورت جالبی تلخیص می کند که افراد بدنام و حدیث تراش به راحتی شناخته شوند. در مقدمۀ کتاب و در طی فصول و ابواب کتاب تصریح می کند که احادیث این کتاب وجاده به دست آمده است و نمی تواند با احادیث کتاب های چهارگانه پهلو بزند. حال اگر یک نفر جاهل بی توجه به سند حدیث، یا بی توجه به ارزش مآخذ، بی توجه به بیان خود مرحوم مجلسی و بی مطالعه در مقدمۀ کتاب به خود اجازه دهد که همۀ احادیث را تقدیس کند و یا همۀ احادیث را نقد کند، گناهی بر مرحوم مجلسی نیست.

کیهان فرهنگی: کتاب بحار الأنوار چه تأثیری در شما داشته است؟ شاید شما تنها کسی باشید که تمام کتاب بحار الأنوار مرحوم مجلسی را سطر به سطر و کلمه به کلمه وارسی کرده اید و مکرراً از زیر ذره بین گذرانیده اید، قهراً تصحیح بحار الأنوار ، باید در شما اثری عمیق گذاشته باشد؟

استاد بهبودی: موقعی که من در مشهد بودم، فکر می کردم همۀ احادیث شیعه صحیح و درست است. این قضاوت را در همۀ محصّلین تازه کار، مشاهده می کنیم، حتی من جلد نهم کتاب بحار را - که در چاپ جدید به هشت جلد وزیری بالغ شده

ص:437

است - بی توجه به سند طی چندین ماه مورد بررسی کامل قرار دادم تا مطلبی را که دنبال آن بودم روشن کنم، ولی در تهران طی تحقیق و پژوهش در احادیث بحار و مشاهدۀ احادیث متهافت و متناقض، احادیث مخالف با قرآن، احادیث مخالف با تاریخ، احادیث مخالف با منطق و با توجه به سایر معایب حدیثی، چشم و گوش خود را باز کردم که از این مطالعۀ طولانی و عمیق بهرۀ کافی و وافی به دست آورم، و چنان شد که خدا را شکر، راه درست را پیدا کردم تا آن حد که نه بی جا نقد کنم و نه بی جا تمجید و تقدیس کنم. در واقع زیر و رو کردن احادیث بحار باعث شد که تصمیم بگیرم احادیث صحاح شیعه را عرضه کنم، و نتیجه این شد حالا، کتاب صحیح الکافی در سه جلد به طبع رسیده است و ترجمۀ آن - متن و ترجمه - به نام گزیدۀ کافی شش جلد کامل می شود که سه جلد آن هم اکنون حاضر و منتشر شده است. در مقدمۀ کتاب صحیح الکافی بسیاری از مسائل را روشن کرده ام و در مقدمۀ کتاب گزیدۀ کافی شرحی به فارسی آورده ام تا پاسخگوی اعتراض ناقدان باشد. علاوه بر اینها کتاب معرفة الحدیث را عرضه کردم تا صحت و اتقان حدیث شیعه را با توجه به تار و پود آن، برای همه روشن کنم، و نام جمعی از راویان بدنام و بی تقوا را درج کنم تا با شناخت آنها بتوانند احادیث سایر کتاب ها را بپیرایند. امیدوارم با یاری خداوند عزت و توجهات اهل بیت عصمت علیهم السلام که ساحت مقدس آنان را از احادیث خرافی و باطل زدوده ام، کتاب گزیدۀ تهذیب را - متن و ترجمه - چاپ و منتشر کنم و شاهد ثمرۀ زحمات چند سالۀ خود باشم.

کیهان فرهنگی: کسانی که بر کتاب صحیح الکافی نقد و اعتراض می کنند، چه می گویند و شما چه جوابی برای آنان دارید؟

استاد بهبودی: اصولاً کسی نمی تواند به کتاب صحیح الکافی اعتراض کند. کسانی که تمام احادیث کافی را تقدیس می کنند، نمی توانند گلچین آن را که با معیار علمی و فنی پیراسته ام تقدیس کنند. تاکنون که چهار سال از طبع کتاب می گذرد، کسی بر متن کتاب و انتخاب صحاح آن نقدی وارد نکرده است. من صحاح کافی و نیز صحاح سایر

ص:438

کتاب های اصیل شیعه، یعنی تهذیب و استبصار و فقیه را با توجه به سند و با توجه با انظار فقهای عظام و طی مراجعات لازم و مقایسه با کتاب و سنت انتخاب کرده ام، بنابراین تصور نمی رود که نقدی بر آن وارد شود. البته من معصوم نیستم ولی باید توجه داشت که تشخیص صحت و سقم در انظار دانشمندان ملاک های مختلف دارد. من در مقدمۀ فارسی گزیدۀ کافی نوشته ام که شهید ثانی و همۀ دانشمندان متأخرین، صحاح کافی را در حدود پنجهزار حدیث می دانند، ولی فرزند شهید ثانی صاحب معالم چنان که از کتاب منتقی الجمان او پیداست، صحاح کافی را بیش از دو هزار حدیث نمی داند. با وجود این دیدیم که آیت اللّه بروجردی - رضوان اللّه علیه - همان کتاب را با تقدیس و تمجید به چاپ رسانید و بر آن اعتراض نکرد و حتی به حجت الاسلام صافی گلپایگانی که بر آن مقدمه نوشت دستور نفرمود که بر کتاب مزبور نقدی بنویسد و یا یک کلمه اعتراض کند. از این رو - اگر شنیده باشید - همگان به نام کتاب اعتراض می کنند که چرا صحیح الکافی نامیده ام.

علت آن نیست که همۀ احادیث کافی را صحح می دانند، زیرا همۀ دانشمندان شیعه، حتی دانشمندان اهل سنت دانسته اند که شیعه احادیث کتب اربعه را کاملاً صحیح نمی داند. همۀ آقایانی که اعتراض دارند اعترافات شیعه را دیده اند، برآورد شهید ثانی را دیده اند، مرآت مجلسی را دیده اند، کتاب صاحب معالم را دیده اند. به شکر خدا این کتاب اخیراً به همت جامعۀ تبلیغات اسلامی قم تجدید چاپ شده و در دسترس همگان است، می توانند مراجعه کنند. گویا علت آن است که نام صحیح الکافی جماعتی را محدود می کند. وقتی که مردم بدانند همۀ احادیث کافی صحیح نیست و لذا یک نفر احادیث صحیح کافی را جداگانه تألیف کرده است، قهراً از گویندگان مذهبی می پرسند، آیا این حدیثی که شرح و تفسیر می کنید صحیح است؟

اجازه بدهید نکتۀ دیگری را روشن کنم. اولین کسانی که زبان به اعتراض گشودند، کسانی بودند که اصول کافی را ترجمه کرده با سی و هفت هزار حدیث و طی چهار جلد به مردم عرضه می کردند. بعد از آن که صحیح الکافی به طبع رسید و معلوم شد از

ص:439

آن سی و هفت هزار، فقط پانصد حدیث در کتاب صحیح الکافی درج شده است، موقعیت خود را در خطر دیدند و با خود گفتند: اگر کسی سؤال کند و بگوید: «کار شما درست است یا کار فلانی که تمام چهار جلد اصول کافی را در یک جلد عرضه می کند؟» چه جوابی باید بدهند لذا پیش از آن که چنین سؤالی مطرح شود نام صحیح الکافی را مورد اعتراض و انتقاد قرار داده و ناشر جلد او را مجبور کردند که آن را با نام گزیدۀ کافی منتشر نماید، با آن که نام « ترجمۀ صحیح کافی » در تمام صفحات آن به چشم می خورد.

کیهان فرهنگی: شنیده ایم که ناقدان می گویند با انتشار کتابی به نام صحیح الکافی به قداست کلینی خلل وارد می شود، لذا مانع انتشار این نام می شوند.

استاد بهبودی: مگر شهید ثانی قداست کلینی را منکر بود که گفت و نوشت: در کتاب کافی قریب ده هزار حدیث ضعیف موجود است؟ مگر آیت اللّه بروجردی قداست کلینی را منکر بود که منتقی الجمان صاحب معالم را با تشریفات کامل طبع و نشر نمود. مگر آیت اللّه خوئی، در مقدمۀ کتاب معجم رجال الحدیث به دشمنی با کلینی برخاسته است که برخی احادیث این کتاب را جعلی می داند و دو سوم احادیث کافی را نامعتبر می شناسد؟ کدام دانشمند شیعی را دیده اید که به خاطر نام کلینی از نقد احادیث کافی منصرف شود؟ نقد حدیث تکلیف دینی است و تمام فقهای شیعه کلینی را تقدیس می کنند. با این حال همه در کتاب های فقهی خود بیشتر احادیث کافی را به ضعف و جهالت منسوب می نمایند. پس علت اصلی آن نیست که اظهار می کنند، علت آن است که منفی بافند و هر که چنین باشد کار مثبت را نقد می کند.

رحمت خدا بر کلینی باد، از میان سیصد هزار حدیث فقط شانزده هزار حدیث را انتخاب کرد و نام آن را کافی نهاد یعنی ما به سایر احادیث نیازی نداریم، ولی خودش خوب می دانست که با اعتراض مردم روبه رو می شود، لذا کتاب خود را که طی بیست سال زحمت در قم تألیف کرده بود، زیر بغل گرفت و عازم دیار غربت شد، زادگاه خود را پشت سر گذاشت، حوزۀ درس و بحث قم را که در آنجا بالیده و به کسب

ص:440

فیض کامل پرداخته بود، پشت سر گذاشت. رفت به کوفه. کوفه را هم - که مهد تشیع و مرکز علمای شیعه و منبع احادیث اهل بیت علیهم السلام بود - پشت سر گذاشت و به بغداد رفت. در بغداد سری به کرخ بغداد زد که مهد تشیع و مرکز تحقیق و تتبع بود، آنجا را نیز برای عرضۀ کتاب کافی صالح ندید. از جسر بغداد گذشت و در مرکز اهل سنت خانه ای اجاره کرد و به مسجد محل رفت و جزوه های کافی را روی زمین چید. فرصت به قدر کافی باقی نبود. فقط دو سال از عمر شریفش بر جا بود که جامع مذهبی شیعه را عوض آن که در قم - مهد تشیع - عرضه کند، در مرکز اهل سنت عرضه کرد و لذا فقط چند تن معدود قدر او را شناختند و محضر او را مغتنم شمرده به استماع کتاب او پرداختند. شاید هم بدین علت بود که نوجوان بودند و زبانشان کوتاه. در هر حال دیگران او را ندیدند و نشناختند و با کتاب او فقط سال ها پس از مرگش آشنا شدند.

شما به شرح حال کلینی دقت کنید، هیچ کس کلینی را با نام و وصف و شرح زندگانی معرفی نمی کند. همه می گویند کلینی صاحب کتاب کافی ، و بعد در سایۀ کتاب کافی کلینی را می ستایند. معلوم می شود کلینی در زندگی و حشر با مردم به شهرت نرسیده است بلکه با نوشتن این کتاب به شهرت رسیده است.

همین کتابی که امروز همگان تقدیس می کنند، خود کلینی از ترس معاصرین خود شهر به شهر و دیار به دیار سفر کرد و کتاب خود را در وسط اهل سنت به چندتن معدود از نوباوگان علم حدیث عرضه نمود، باشد که بعدها قدرش را بدانند و کتاب او را از دست نوجوانان آن روز که مشایخ قرن بعد خواهند بود، با تقدیس و مکرمت دریافت کنند.

بنابراین من از معاصرین خود انتظاری ندارم. من کتاب خود را در مهد تشیع عرضه کردم، در عاصمۀ تشیع.

من کتاب خود را پنهانی عرضه نکردم، البته خدا چنین می خواست. حجت الاسلام برقعی مدیر دفتر نشر فرهنگ اسلامی بهتر از دیگران اطلاع دارد. مرحوم

ص:441

دکتر باهنر، یک سال قبل از انقلاب اصرار می کرد که هر چه زودتر کتاب صحیح الکافی را آمادۀ چاپ کنم، ولی متأسفانه این کتاب، بعد از شهادت جانگداز ایشان چاپ و منتشر شد.

اگر انقلاب اسلامی نبود که مانع خودسری برخی افراد بشود من باید انتظار بدتر از این را داشته باشم. شنیدن نقد و اعتراض و فحاشی که سهل است، تحمل آن با گوشه گیری و انزوا آسان تر خواهد بود و لذا من چنین کردم.

کیهان فرهنگی: باتوجه به آنچه گفتید، اهمیت نقادی حدیث را چگونه می بینید.

استاد بهبودی: اگر قرار باشد که احادیث مذهبی را به قشر تحصیل کرده عرضه نمایند و بحث رجال و درایه را در دانشگاه های مذهبی وارد کنند چاره ای نیست و حتماً باید احادیث مذهبی را از ضعف و جهالت پیراسته دارند و اسرائیلیات را که در همه جا و همۀ مسائل - جز در مسائل فقهی - رخنۀ عمیقی دارد، به دور بریزند. این کار جز با معیار علمی و توجه به نقد و بررسی امکان پذیر نخواهد بود. جلسات درس دانشگاه و یا جلسات درس تربیت مدرس و حتی جلسات درس تربیت معلم را نباید با جلسات مساجد برابر دانست. مستمعین مساجد به طور ثابت و با فرهنگ عالی در پای منابر حاضر نمی شوند، اما تحصیل کرده ها به گونه ای ثابت و با مغزهای متفکر به استماع حدیث می پردازند، نقد می کنند و باید بکنند، زیرا فن آنهاست. سؤال می کنند، استاد را به مسخره می گیرند که چرا یاوه می گوید، دیروز چنین حدیثی می آورد و امروز ضد آن را ارائه می دهد پاسخ اعتراضات را نمی دهد. بنابراین قشر تحصیل کرده را نمی توانیم با حدیث و تفسیر و کلام آشنا و مأنوس کنیم، مگر بعد از آن که ناسفته ها را دور بریزیم. اما اگر قرار باشد که حدیث و تفسیر همان طور در مسجد بماند و منحصراً به ساده اندیشان بازاری و کاسب و کارگر القا شود نیاز چندانی به پالایش احادیث وجود ندارد، مگر آن که روحانیت ما بخواهد بازاری و کاسب و کارگر ساده را نیز با فرهنگ کند و مغز او را از خرافات بپالاید.

کیهان فرهنگی: تصور می فرمایید احادیث شیعه و سنی را بتوان در یک مجموعۀ

ص:442

کامل تدوین کرد؟ و اگر چنین کاری صورت بگیرد، نسبت به وحدت کلمۀ مسلمین ثمربخش خواهد بود؟

استاد بهبودی: شیعه و سنی در اعتقادات مذهبی و حزب گرایی با هم اختلافات شدیدی دارند که امیدی به رفع آن نیست، مگر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در تمام منطقۀ خاورمیانه که سران متعصب فریقین مقهور شوند و از نشر تعصبات خشک و بی ثمر باز بمانند، در نتیجه نسل جدید، خارج از سیطرۀ آنان رشد کند و عقایدی را در مغز خود جا بدهد که نه سنیِ سنی باشد و نه شیعۀ شیعه، بلکه معجونی از سنی و شیعه باشد. اما در احادیث مذهبی و مسائل تفسیری، شیعه و سنی با هم اختلاف چندانی ندارند و اگر احادیث فریقین را پالایش بدهند و صحیح آن را در یک مجموعۀ فقهی و کلامی تدوین کنند، شاید برای شیعه و سنی هر دو شگفت آور باشد و تعجب کنند که چگونه تا این حد در اصول و مآخذ با هم اتحادنظر دارند. بر روی هم تدوین یک چنین مجموعۀ حدیثی، اگر برای نسل قدیم مفید نباشد، برای نسل جدید کاملاً مفید است و می تواند بذر اتحاد را در دل ها بیفشاند و یا لااقل بدبینی و دشمنی را از دل ها بزداید، ولی شرط اصلی آن، پالایش حدیث است و عرضۀ صحاح. حدیثی که ناصحیح باشد را می توان به افراد خودی تلقین کرد، اما به حزب مخالف نمی توان تزریق نمود، زیرا حزب مخالف مقاومت می کند و در قدم اول به نقد و اعتراض دست می زند.

کیهان فرهنگی: غیر از کتاب بحار الأنوار و تفسیر المیزان چه کتاب هایی را تحقیق کرده اید و یا به تصحیح و تعلیق آن پرداخته اید؟

استاد بهبودی: ظرف سی سال که در تهران به این شغل پرداخته ام، کتاب های زیادی تصحیح کرده ام که آمار آنها را ندارم و نمونۀ کارها را نگهداری نکرده ام، یا فروخته ام و کتاب های لازم را تهیه کرده ام و یا به دوستان خود هدیه داده ام. تا آنجا که حافظه ام یاری می کند، کتاب کنز العرفان فاضل مقداد است که تحقیق نسخه و تخریج احادیث و تصحیح اوراق مطبعه به عهدۀ من بود و به غیر از چند تعلیقۀ طولانی در أواخر جلد

ص:443

دوم، سایر تعلیقات فقهی به خامۀ حجت الاسلام مرحوم شریف زاده گلپایگانی است. کتاب زبدة البیان تألیف محقق اردبیلی که تمام جهات آن از تعلیقه و تحقیق و تصحیح کلاً به وسیلۀ اینجانب صورت گرفته است. کتاب مسالک الأفهام فی آیات الاحکام که در دو جلد همانند کتاب کنز العرفان تحقیق و تصحیح به عهدۀ من بود و تعلیقات فقهی به عهده مرحوم شریف زاده. کتاب الصراط المستقیم تألیف مرحوم بیاضی در دو جلد با تحقیق و تصحیح و تعلیقات در حد کفایت به اضافۀ یک مقدمه از مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی و یک مقدمه از آیت اللّه سیدشهاب امیری مرعشی.

کتاب مبسوط شیخ طوسی از جلد سوم تا جلد هشتم با تحقیق نسخه و تصحیح اوراق مطبعی و تعلیقات نسبتاً ناچیز و فهرست کامل فروع در حدود 200 صفحه. کتاب وقایع السنین و الأعوام ، تألیف خاتون آبادی با تحقیق نسخه و تصحیح اوراق و مقابله با مآخذ. لازم به تذکر است که مؤلف این کتاب و فرزندان بزرگوارش، دورۀ صفویه را تا حدی جالب و مفید روشن کرده اند، از آن رو که خود معاصر و با سران علم و دانش و سران مملکت محشور و مأنوس بوده اند. کتاب مناقب ابن المغازلی که با زحماتی عظیم، یک نسخۀ کهن و نامنقح را به صورت شایسته تحقیق و تصحیح کرده ام و علاوه بر تصحیح اسناد حدیث و مقابلۀ آن با سایر معاجم حدیثی، متن حدیث و یا مشابه آن را در ذیل صفحات تخریج کردم تا صحت مطالب حتی المقدور تضمین شود. دیگر چیزی به خاطرم نمی آید. مجلدات ناسخ التواریخ هم تعداد زیادی با زحمات من احیا شده است. در حدود پنجاه جلد آن از روی نسخۀ خطی مؤلف تصحیح و برای اولین بار چاپ شده است.

کیهان فرهنگی: نظر شما دربارۀ رابطه قرآن با حدیث چیست؟

استاد بهبودی: در احادیث صحیح اهل بیت علیهم السلام آمده است که: «ما هر چه می گوییم از قرآن می گوییم» من نیز هماره در جستجوی این رابطه برخاسته و کوشش کرده ام که ارتباط حدیث را با نص و اشارۀ قرآن دریابم. موقعی که در نجف تحصیل می کردم، شب را تا نزدیک سحر مطالعه می کردم تا شاید بتوانم به سرّ اختلاف حدیث پی ببرم.

ص:444

در ضمن دسته بندی های حدیث - که آخر هم به نتیجۀ مثبتی نرسید - به یک دو حدیث برخوردم که امام با نحوۀ خاصی به قرآن استناد می کند. من آن نحوۀ خاص را پی جویی کردم و به شکر خدا راهی به سوی این رابطه باز کردم. برای همین بود که سال دوم، از نجف مراجعت کردم و دیگر باز نگشتم. اگر این رابطه روشن شود، دریافت مسائلی فقهی بسیار سهل و آسان می گردد، حتی صحت و سقم احادیث را با مقایسۀ قرآن و حدیث می شود معلوم کرد. شمّه ای از این رابطه ها را در شرح احادیث گزیدۀ کافی آورده ام.

به خاطر دارم، سالی که از نجف مراجعت کردم، در اطاق مدرسۀ نواب بودم، همان اطاقی که قبلاً به من تعلق داشت و یکی از دوستانم با کتابخانۀ نسبتاً خوبی در آن زندگی می کرد. در حین زیر و رو کردن کتاب ها، در میان یکی از کتاب های سید شرف الدین عاملی به حدیثی برخورد کردم که بلافاصله با حال سجده به زمین افتادم. مطمئن بودم که این حدیث در رابطه با کار من صادر شده و کار مرا تأیید می کند. این حدیث را در ابتدای کتاب معجزۀ قرآن و مبارزه با فلسفۀ شرک درج کرده ام ولی ترجمه و توضیحی بر آن نیفزوده ام. منظورم از درج حدیث آن بود که در حال آمادگی و دفاع باشم و اگر کسی به این کتاب معجزۀ قرآن ایراد بگیرد که چرا با سبک تازه ای مسئلۀ رسالت و معاد را طرح می کند، و یا بسیاری از مسائل دیگر را که اینک جای پرداختن به آن نیست، به گونه ای ورای گفتار مفسرین شرح می کند، بتوانم با این حربۀ برنده به دفاع برخیزم و تأییدیۀ امام صادق علیه السلام را به آنان ارائه دهم، اگر هم کسی زبان به اعتراض نگشود، چه بهتر که من بی جار و جنجال راه خود را دنبال کنم، و خدا را شکر که سخنی به میان نیامد. این حدیث را در برخی از مجلدات بحار الأنوار هم آورده ام. موقعی که برخی از مسائل فقهی را بر اساس همین مسئله در پاورقی های بحار الأنوار آوردم، اعتراض برخی از فضلای نجف بلند شد و ناشر بحار الأنوار به من تذکر داد: «چیزی ننویس که اعتراض دیگران را جلب کند و مانع نشر کتاب شود» و من باز به همان شیوۀ مزبور حالت دفاعی گرفته و با حال سکوت در جلد 83 تا 91 چنین امضا

ص:445

کردم: «المحتج بکتاب اللّه علی الناصب» و در پاورقی اشاره کردم که اگر کسی علاقه مند باشد به مآخذ این نام و نشان مراجعه نماید.

در رابطه با همین درک قرآن چند جزوه هم پرداخته ام که از جمله کتاب ارشاد و کتاب هفت آسمان و کتاب جبر و اختیار است، و کتاب عظیم دیگری در شرح رستاخیز و معاد جسمانی که چاپ آن هزینه هنگفتی می خواهد و تهیۀ آن از عهدۀ من خارج است تا خدا چه خواهد، زیرا یا باید به صورت کتاب مصور درآید و یا به صورت فیلم عرضه شود تا بتواند جالب و مفید باشد. این مسائل را به صورت درس در مسجد جعفری قیطریه مشروح و مفصل طرح کرده ام. فکر نمی کنم که بیش از این صلاح باشد در این زمینه حرف بزنم.

کیهان فرهنگی: به نظر شما از چه تاریخی جعل حدیث رواج یافته است؟

استاد بهبودی: حدیث جعلی رشته های مختلفی دارد با انگیزه های مختلف. هر رشته ای در زمان خاصی شروع شده و کم کم رواج کامل یافته است، لذا هر رشته را باید جداگانه پی جویی کرد. در یک رشته درس هایی که برای دانشجویان تربیت مدرس القا کرده ام - و جزوۀ آن به 70 صفحۀ رحلی بالغ می شود - شرح کاملی از شناخت اسناد را عرضه کردم. اگر خدا بخواهد و چاپ شود، برای همه مفید خواهد بود. اگر مایل باشید مختصری در این زمینه بحث می کنیم.

حدیث جعلی گاهی به وسیلۀ شخص و یا اشخاصی تهیه می شود که منظور سیاسی دارند. گاهی به منظور سودجویی و کسب وجاهت، از سخنان فلاسفه و کتاب های متروک سلف و یا دانشمندان طب و داروشناسی و یا دانشمندان کیهان شناسی قدیم استخراج شده است، و بعد از پیراستن آن به صورت حدیث، سندی بر آن سوار نموده به طالبان حدیث جا زده اند. در رابطه با تشویق مردم به تلاوت قرآن که صدای آوای قرآن مانند آوای زنبور عسل از خانه ها بلند باشد، احادیثی جعل شده است. این گونه احادیث در عهد اول پایه گزاری شده است، به دست آنان که با پرچم «حسبنا کتاب اللّه» به میدان آمدند که تازه مسلمان ها را از مراجعه

ص:446

به سنت و مراجعه به اهل بیت عصمت علیهم السلام باز دارند، تلاوت الفاظ قرآن را خواه معنای آن را بفهمند یا نفهمند، خواه عامل به قرآن باشند یا نه، جزء عبادات شرعی قلمداد کردند و برای خواندن یک آیه و یا یک سوره ثواب های گزاف و گاهی مسخره و نامعقول نوشتند. حتی در آن تاریخ به فرمانداران اعزامی سفارش می کردند که مردم را با حدیث رسول خدا سرگرم مکنید، بگذارید مردم قرآن بخوانند. در حالی که قرآن فریاد می زند باید آیات قرآن با دقت و درایت مورد مطالعه و تدبر قرار بگیرد نه آن که مانند ورد درویشان به لقلقۀ زبانی اکتفا گردد.

اگر ملاحظه می کنیم که قرآن مجید می گوید: «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ» 1 یعنی به مقدار یک سورۀ قرآن اکتفا نمایید به حکم سنت و احادیث اهل بیت عصمت علیهم السلام این آیه مربوط به نماز است که اگر وقت نمازگزاران وسیع باشد سوره های طولانی بخوانند و اگر وقت نمازگزاران تنگ باشد، سوره های کوتاه بخوانند ولی در هر حال خواندن سوره را ترک نکنند. اما قرائت در خارج نماز، باید به منظور درک مفاهیم قرآنی باشد و بس.

نمونۀ این جعلیات، روایت مشهوری است از ابیّ بن کعب که برای سورۀ قرآن ثواب می نویسد و مفسرین سنی - و در تعقیب آنان مفسرین شیعه - به درج آن احادیث همت گماشتند، در حالی که ناقدین حدیث اعلام کرده اند که این احادیث همه و همه جعلی است. این مسائل در کتب فنی مانند کشف الخفاء عجلونی و الأخبار الموضوعه ملاعلی قاری و المیزان ذهبی مورد اعتراف و تأیید همگان است.

در رابطه با همین تز «حسبنا کتاب اللّه» موقعی که جمعی به درک و فهم قرآن پرداختند به وسیلۀ سران خلافت مضروب و مطرود شدند، زیرا سران خلافت نمی خواستند مردم قرآن را بفهمند بلکه می خواستند مردم فقط قرآن را بخوانند، لذا ایادی آنان دست به جعل احادیثی زدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را از فهم و تدبر در قرآن و بحث و تحقیق به صورت تفسیر موضوعی منع کرده و فرموده است: «از چه رو می بینم آیات خدا را با هم مقایسه می کنید؟ امت های پیشین با همین کارها هلاک و

ص:447

نابود شدند، شما فقط بنگرید که هر جا قرآن شما را امر و نهی می کند اطاعت کنید و از اسرار آن بحث ننمایید» . حتی احادیث فراوانی جعل شد که هر کس آیات قرآن را تفسیر کند جایگاه خود را در دوزخ به دست خود مهیا می سازد. این گونه احادیث در کتاب شیعیان نیز دیده می شود.

یک رشته احادیث جعلی داریم که در عهد عباسیان و کمی قبل از آن رایج شده است. این احادیث جعلی در رشتۀ طب و داروسازی و امثال آن جعل شده است. موقعی که علوم یونان و فلسفۀ ایران و روم و یونان به قلمرو اسلامی نفوذ کرد، اطراف محدثین از جوانان دانش طلب خالی شد و همه راهی دانشگاه های فلسفه و طب و کیهان شناسی و داروشناسی شدند.

محدثین برای این که جوانان را به مسجد باز گردانند و مقام و منزلت خود را تجدید کنند، دست به دامن همان علوم و همان میراث بیگانه شدند و با اقتباس و استراق از کتب فلاسفه، احادیثی در رشتۀ طب و اخلاق و عرفان و کیهان شناسی و. . . ساختند و پرداختند و با سوار کردن یک سند به رواج و ترویج آن پرداختند. در این جا نمی خواهم برای همۀ این مسائل نمونه بیاورم، تنها به چند نمونه از احادیث طب و داروسازی اشاره می کنم:

شیعه و سنی روایت کرده اند که سیاهدانه شفای همۀ دردهاست و فقط از مرگ مقدر نمی تواند مانع شود. این حدیث در همۀ کتاب ها درج شده است، حتی صحیح بخاری و صحیح مسلم . مرحوم مجلسی در بحار الأنوار باب جداگانه ای برای آن باز کرده است. با مراجعه به طب یونان قدیم نظیر تحفۀ حکیم و قرابادین کبیر ، می توانید اثر سیاهدانه را به طور مشروح ملاحظه کنید و با احادیث مزبور برابر کنید. در این زمینه ما چند کتاب مجزا داریم مانند طب النبی تألیف مستغفری از علمای اهل سنت که تمام روایات آن مرسل است. کتاب طب الرضا تألیف محمد بن جمهور عمی که همه شیعه محسوب می شود و هم سنی و نه این و نه آن، چون ادیب و روشن فکر است و به چیزی اعتقاد ندارد. یکی از بزرگان رجال می نویسد: من از این مرد اشعاری

ص:448

دیده ام که در آن محرمات الهی را به باد تمسخر می گیرد. کتاب دیگری داریم به نام طب الائمه که راوی آن بدنام و متهم به جعل حدیث است.

محققین شیعه و سنی دربارۀ این کتاب ها و احادیث آن، که با عقل و منطق و حتی طب قدیم احیاناً سازگاری ندارد انتقاداتی دارند و معالجه را بر اساس این احادیث تجویز نمی کنند.

در زمینۀ احادیث طبی، شیخ مفید هم رد و ایراداتی دارد که شنیدنی است و باید به شرح اعتقادات مراجعه شود. ولی نظر من این است که این احادیث کاملاً از کتب طبی و اساطیری قدیم استخراج و اقتباس شده است و گاهی برای رد گم کردن تغییری در مفردات و مرکبات دارو داده اند و از این رو است که گاهی نتیجه بخش است و گاهی خطرناک. ولی باید توجه داشت که این مشکلات بر سر کسی می کوبد که همۀ احادیث را می پذیرد، گرچه سند آن مخدوش باشد. اما اگر حدیث را جز با سند منقح نپذیریم و از دغل کاری دشمنان دین پرهیز کنیم، همۀ این احادیث را که سندی مجهول و بدنام دارند، باید دور بریزیم و خود را از شر آن خلاص کنیم. به نظر من اگر کسی این گونه احادیث را در حال روزه روایت کند، روزه اش باطل می شود، زیرا نسبت دروغ به امامان علیهم السلام روزه را می شکند.

کیهان فرهنگی: لطفاً به کتاب هایی که شخصاً تألیف کرده اید هم اشاره بفرمایید.

استاد بهبودی: اولین کتابی که تألیف کردم، کتاب قاطع البرهان فی علوم المیزان است که در سال 1328 شمسی به چاپ رسیده است. بعد از آن در سال 1329 کتابی در تجوید به نام اسلوب جدید در شناسایی تجوید به چاپ رساندم که مقدمۀ آن در تاریخ علم قرائت و تجوید بسیار جالب تهیه شده است. در سال 1333 کتاب میثم تمار ، شرح حال صحابی معروف علی علیه السلام، و در سال 1334 کتاب آئین دوستی و مردمداری که ترجمه و اقتباسی بود از کتاب کیف تکسب الاصدقاء را چاپ کردم. از سال 1337 که به تهران آمدم، تألیف جداگانه ای نداشته ام. از سال 52 که مجدداً به رشتۀ تألیف بازگشتم، اولین کتاب را با نام معجزۀ قرآن و مبارزه با فلسفۀ شرک چاپ کردم. بعد از آن کتابی با

ص:449

نام یوسف صدیق عرضه کردم که تنها مایه و نکات و اشارات آن، قرآن مجید است و در آن از اساطیر مذهبی پرهیز شده است. در این جا اجازه می خواهم که توجه هنرمندان فیلم و تئاتر را به این کتاب تاریخی جلب کنم. بعد از آن کتابی کوچک به نام عمرۀ قرآن و پس از آن کتابی به نام ارث که آیات ارث قرآن را مستقلاً مورد بحث و تفسیر قرار داده نوشته ام. از دیگر آثار بنده کتابی است به نام ربا که همراه کتاب ارث تجلید شده است و نیز اثری دیگر به نام بعثت - عاشورا که تحلیل دقیقی از حدیث «حسین منّی و أنا من حسین» را ارائه می دهد. به اضافۀ بحثی در سورۀ کوثر با نام میلادیۀ انسیۀ حورا.

بحث «حسین منی و انا من حسین» قبلاً در یادنامۀ علامه امینی به چاپ رسیده بود. کتابی، یا بهتر بگویم جزوه ای دیگر با نام اصول الدین علی ضوء نهج البلاغه هم نوشته ام که در سال 1359 به وسیلۀ اولین کنگرۀ نهج البلاغه چاپ و منتشر شد و سپس در سومین کنگره، ترجمه ای بر آن افزودم و مجموع متن و ترجمه به نام اصول دین در پرتو نهج البلاغه سال 1362 به وسیلۀ وزارت ارشاد اسلامی به چاپ رسید. از سلسله درس هایی که در کتابخانه ها در مسجد جعفری (قیطریه) القا می شد دو قسمت آن از نوار پیاده شد و یکی با نام هفت آسمان و دیگری با نام جبر و اختیار در سال 1357 منتشر شده است. ضمناً دو جلد از مجلدات الغدیر که جلد هفتم و هشتم باشد به وسیلۀ من ترجمه و تصحیح شده است. این دو جلد، ترجمۀ جلد چهارم اصل است که سیصد و پنجاه صفحۀ آن حاوی اشعار بزرگان مذهب است - از قبیل غدیریۀ مهیار دیلمی و سید شریف رضی و برادرش سید مرتضی و جماعتی دیگر - که نثر این جلد فقط پنجاه صفحه است. سخن به درازا کشید. امیدوارم مایۀ ملال نشود. راجع به کتاب صحیح الکافی در سه جلد و ترجمۀ آن به نام گزیدۀ کافی در 6 جلد که سه جلد آن به چاپ رسیده است، قبلاً توضیح دادم. همچنین دربارۀ کتاب معرفة الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عند الشیعة الامامیه سخنی کوتاه به میان آمد. همین تذکر در پایان سخن کافی است. واللّه المستعان.

کیهان فرهنگی: با تشکر از جناب عالی، برایتان طول عمر با برکت و سلامت آرزو داریم.

ص:450

پاسداری از عرصۀ روایت و درایت حدیث

پاسداری از عرصۀ روایت و درایت حدیث

اشاره

پاسداری از عرصۀ روایت و درایت حدیث (1)

جعفر سبحانی

چکیده

نامه ای از آیة اللّه جعفر سبحانی در نقد گفتگوی کیهان فرهنگی با آقای محمد باقر بهبودی است.

در این نامه دربارۀ کتاب الکافی و صحیح الکافی مطالبی مطرح شده است.

سردبیر محترم مجلۀ «کیهان فرهنگی» با اهدای سلام تصدیع می دهد. متن مصاحبۀ آقای محمد باقر بهبودی که در شمارۀ هفتم سال سوم آن مجله تحت عنوان «در عرصۀ روایت و درایت حدیث» درج شده بود، مورد ملاحظه قرار گرفت. در گفتار ایشان نقطه نظرهایی وجود دارد که شایسته است خوانندگان گرامی از آن آگاه شوند، شاید «عرصۀ روایت و درایت حدیث» مورد پاسداری قرار گیرد.

اعتراض واقعی به کتاب صحیح الکافی آن نیست که ایشان یادآور شده و به پاسخ آن مبادرت ورزیده اند، بلکه حقیقت اعتراض چیز دیگری است که در تمامی گفتار بدان اشارتی نرفته است. سعی نگارنده بر این است که دربارۀ آن اعتراض، توضیح بیشتری عرضه بدارد. این که بیان مقدمه:

1. حدیث صحیح در اصطلاح قدما

«حدیث صحیح» در اصطلاح قدمای محدثان معنایی دارد که کاملاً با اصطلاح محدثان متأخر متفاوت است. در اصطلاح قدما، حدیثی صحیح است که قرائن

ص:451


1- 1). کیهان فرهنگی، سال سوم، آذرماه 65، ش 9، پیاپی 33، ص 34-36.

داخلی (سند روایت) و یا قرائن خارجی بر صدور آن از معصومین علیهم السلام گواهی دهد. حال مقصود از قرائن خارجی چیست؟ - در این جا مجال توضیح آن نیست - کسانی که با این اصطلاح آشنایی دارند، از واقعیت این نوع از قرائن کاملاً آگاه می باشند.

در اصطلاح قدما، صحت حدیث به معنی اطمینان و وثوق به صدور روایت از معصوم می باشد، خواه این وثوق، مولود وثاقت راویان آن حدیث باشد، و یا معلول یک رشته قرائنی که صدور حدیث را از معصوم کاملاً تصدیق و تأیید نماید، اتفاقاً این اصطلاح در مذاکرات روزانه ما نیز حاکم است.

همگان در موارد گزارش های واصل چنین اصطلاحی را به کار می بریم، و صحت گزارش را گاهی از وثاقت و راستگویی گزارشگر آن به دست می آوریم، و گاهی یک رشته قرائن موجود در اطراف گزارش، صحت و استواری آن را ثابت می نماید. و در هر دو صورت، گزارش را صحیح و استوار می خوانیم. در اعصار دیرینه، بسیاری از فقیهان این اصطلاح را مبنای استنباط و افتاء خود قرار داده، و به روایاتی عمل می نمودند که از نظر آنان مورد وثوق باشد.

اصطلاح رایج فقهای شیعه تا قرن هفتم در مورد روایت صحیح همین بود، هر موقع کلمۀ «حدیث صحیح» ، از بیان و یا خامۀ آنان تراوش می نمود، جز حدیث مورد وثوق چیز دیگری به ذهن آنان خطور نمی کرد و کتاب های فقهی و استنباطی خود را بر این اساس نگاشته اند و کسانی که با کتب قدما آشنایی مختصری دارند از وجود این اصطلاح و گسترش آن در میان آنان کاملاً آگاه می باشند. (1)

اکنون که با اصطلاح قدما در مورد «حدیث صحیح» آشنا شدیم، شایسته است با اصطلاح متأخران در این مورد نیز آشنا گردیم:

ص:452


1- 1) . برای اطلاع بیشتر به کتاب های عدة الاصول، ج 1، فصل «فی ذکر القرائن التی تدل علی صحّة أخبار الآحاد» ص 367، کتاب وافی اثر مرحوم محدث کاشانی، ج 1، ص 11، و کتاب مشرق الشمسین نگارش شیخ بهائی می توان مراجعه کرد. [1]

2. حدیث صحیح در اصطلاح متأخران

راه و روش فقهای شیعه در توصیف روایت به صحت، تا قرن هفتم بر اصطلاح قدما استوار بود و همگان به احادیث صحیح به معنی یاد شده عمل می کردند و هرگز در قید این نبودند که سحت روایت را از طریق وثوق به راوی به دست بیاورند، بلکه قرائن خارج از حدیث را نیز در نظر می گرفتند و پس از احراز وثوق و اطمینان به صدور، به حدیث عمل می نمودند ولی از قرن هفتم اسلامی به عللی - که در این مختصر مجال ذکر آن نیست - این اصطلاح تا حدودی کنار رفت و احادیث اسلامی، بر اساس پایۀ اعتبار راوی آن، به اقسام چهارگانه منقسم گردید، این اقسام عبارتند از: 1. صحیح 2. موثق 3. حسن 4. ضعیف، در این تقسیم محور دو چیز است 1. مذهب 2. وثاقت راوی. اینک توضیح آن:

الف) حدیث صحیح، حدیثی است که همۀ راویان آن امامی مذهب بوده و به وسیلۀ دو رجالیِ عادل تعدیل شده باشد.

ب) حدیث موثق، حدیثی است که راویان و یا یکی از آنها غیر امامی بوده ولی همگی در مذهب خود عادل و یا لااقل صدوق و راستگو بوده باشند.

ج) حدیث حسن، حدیثی است که همۀ راویان آن امامی بوده، اما علمای رجال به عدالت آنان تصریح ننموده ولی در عین حال آنها را ستوده باشند.

د) حدیث ضعیف، حدیثی است که فاقد مزایای اقسام سه گانه (1)باشد، راوی و یا راویان آن «مجهول» (ناشناخته) یا شناخته ولی «مهمل» (توصیفی از عدالت و غیره دربارۀ او انجام نگیرد) و یا مطعون باشد، از وضع او انتقاد شود. اکنون اصطلاح رایج همین اصطلاح دوم است - که از نظر خوانندگان گرامی گذشت - ولی آنچه لازم به تذکر است و بخشی از این اعتراض به کتاب صحیح الکافی را تشکیل می دهد، این است که فقهای شیعه از روزی که این اصطلاح به وسیلۀ احمد بن طاووس حلی متوفای سال 673، پی ریزی شد و از طریق تلمذ او، علامه حلی متوفای سال 726

ص:453


1- 1) . معالم الدین بخش خبر واحد.

گسترش یافت، نه تنها بر حدیث صحیح عمل می کردند، بلکه به احادیث «موثق» و حتی به احادیث «حسن» (با شرایطی) نیز عمل می نمودند و شما می توانید با مراجعه به کتب فقهی استدلالی که از دورۀ ابن طاووس حلی تا عصر حاضر نگارش یافته است، این حقیقت را به دست آورید و مشاهیر فقهاء که مراجع فتوی و نمونه های فقه و فقاهت می باشند، هرگز احادیث موثق و حسن را که قسمتی از روایات اخلاقی و اجتماعی ما را تشکیل می دهند، کنار نگذارده و پیوسته به آنها استناد می جستند و هم اکنون نیز مراجع معاصر روی این اساس فتوا می دهند.

معنی حدیث ضعیف در همه جا این نیست که حدیث باطل و دروغ است، بلکه همان گونه که یادآور شده اند ممکن است ضعف حدیث معلول عدم شناخت راوی باشد و چه بسا ممکن است این فرد در واقع از افراد صدوق و عادل به شمار رود، گاهی ممکن است راوی شناخته شود، اما مدح و ذمی دربارۀ او وارد نگردد. یک چنین حدیثی در این شرایط به تنهایی حجت نیست، اما گاهی از طریق قرائن خارجی، می توان به آن اعتماد جست و اگر قرائنی آن را تأیید نکند حدیث قابل اعتماد نخواهد بود. از این جهت یکی از کارهای مهم استنباط این است که فقیه دربارۀ حدیث ضعیف دست به بررسی و کاوش بزند و در حد امکان در تصحیح آن بکوشد، و اگر خوف اطالۀ سخن نبود، در این مورد به طرح نمونه و یا نمونه هایی می پرداختیم. آنچه که بار دیگر تکرار می شود این است که حدیث ضعیف معادل حدیث دروغ نیست، بلکه چه بسا می توان در پرتو قرائنی به آن اعتماد جست، بالاخص در مواردی که ضعف حدیث مولود مجهول بودن راوی و یا عدم تصریح اهل رجال به مدح و ذم او باشد.

با توجه به این مقدمه اکنون تا حدی واقعیت اعتراض به کتاب صحیح الکافی بیان می شود:

3. این کتاب فاقد کارآیی است

هدف از گردآوری روایات صحیح در کتاب خاص چیست؟ اگر مقصود این است که خوانندگان گرامی فقط با احادیثی که راویان آن امامی عادل بوده اند آشنا شوند، این

ص:454

کار به تدوین کتاب مستقلی نیاز ندارد بلکه با اشاره به شماره های احادیث صحیح در هر بابی این هدف انجام می گیرد، و خوشبختانه کافی کلینی به صورتی مطلوب و دلپذیر با ذکر شمارۀ احادیث، چاپ و منتشر شده است و نویسنده می توانست به وسیلۀ چند برگ کاغذ به عنوان «ملحقات کافی» این کار را انجام دهد.

شکی نیست که وی چنین هدفی را با توجه به متن مصاحبه نداشته است والا این کار را به شیوۀ یاد شده انجام می داد، بلکه به دنبال هدف دیگری است که هم اکنون بیان می شود.

مقصود از نگارش کتاب این است که اعلام شود در میان احادیث کافی که دارای بیش از شانزده هزار حدیث می باشد فقط احادیث صحیح مورد قبول و پذیرش است و باید اقسام سه گانۀ دیگر را به دور ریخت و به دست فراموشی سپرد، چنین هدفی هر چند با نگارش کتاب یاد شده انجام گرفته است اما اصل هدف، جز خطا و اشتباه چیز دیگری نیست. زیرا همان طور که یادآوری شد در میان قدما، حدیث «موثوق الصدور» مورد عمل بوده و در میان متأخران اقسام سه گانۀ حدیث، حتی حدیث ضعیف در صورتی که قرائن، صدور آن را از معصوم تأیید کند، مورد پذیرش می باشد. در این صورت نگارش چنین کتابی، چه دردی از دردها را می تواند درمان نماید زیرا مستنبط مجتهد، یا هر مراجعه کننده به کتاب کافی ، سرانجام از اصل کتاب بی نیاز نخواهد بود و باید آن را در کنار صحیح الکافی به همراه داشته باشد و در نتیجه این کتاب فاقد کارآیی بوده و اثر مطلوبی بر آن مترتب نخواهد شد.

4. تفاوت کار علامه مجلسی با کار نویسنده

شگفت اینجا است که نویسنده کار خود را به کار مرحوم علامه مجلسی و امثال او عطف کرده و هر دو را به یک صورت معرفی نموده است، در حالی که بین دو کار تفاوت ماهوی وجود دارد، کار مرحوم علامه مجلسی کاملاً منطقی و مفید است ولی این عمل نویسنده فاقد هنر و اثر می باشد، علامه مجلسی در شرح شریف خود بر کتاب کافی ، به نام مرآة العقول ، مجموعه احادیث کافی را آورده و با تعیین نوع حدیث

ص:455

از صحیح و غیره به شرح آنها پرداخته است و کوچک ترین حذفی و طرحی در احادیث انجام نداده است. در حالی که مؤلف کتاب صحیح الکافی سه بخش از احادیث را که اکثر آنها مورد قبول و پذیرش و استناد فقها در چهارده قرن بوده، حذف نموده و تنها قسمت کمی از احادیث را گرد آورده است. نام این کار را چه می توان نهاد؟ می توان نام آن را خدمت به جهان حدیث نامید و یا می توان از کار نویسنده ای تقدیر کرد که قسمت مهمی از احادیث شیعه را - که راوی و یا راویان آن موفق، ممدوح و ستوده بوده اند - حذف کرده است.

از این بیان روشن می گردد که اعتراض به کتاب یاد شده آن نیست که مؤلف پنداشته و به پاسخگویی آن پرداخته است مانند: «وقتی مردم بدانند همه احادیث کافی «صحیح» نیست، وقتی گویندۀ مذهبی حدیثی را نقل کرد از او سؤال می کنند که آیا این حدیث «صحیح» است؟» و یا مانند «اولین کسانی که زبان به اعتراض گشوده اند، کسانی بودند که اصول کافی را - توجه بفرمایید اصول کافی و نه خود کافی و نه کتاب دیگر - ترجمه کرده با سی و هفت هزار حدیث و طی چهار جلد به مردم عرضه می کردند. بعد از آن که صحیح الکافی به طبع رسید و معلوم شد از آن سی و هفت هزار فقط پانصد حدیث در کتاب صحیح الکافی درج شده است موقعیت خود را در خطر دیدند. . .» .

اصولاً یادآوری می شود هیچ کدام از اینها بر فرض وجود چنین اعتراض ها، اعتراض واقعی نبوده، بلکه اعتراض واقعی همان است که بخشی از آن را یادآور شدیم و بخش دیگر هم اکنون از نظر شریف خوانندگان می گذرد.

در اینجا یک سؤال باقی است و آن این که مجموع احادیث کافی شانزده هزار و اندی است، چگونه تنها خود اصول کافی که یک چهارم کافی است می تواند سی و هفت هزار حدیث داشته باشد. مقصود ایشان از سی و هفت هزار حدیث چیست؟

یادآوری می شود احدی از فقهای بزرگ شیعه و محدثان عالی قدر بر نقد احادیث و جداسازی آنها ایرادی و اشکالی نکرده و اصولاً تأسیس علم درایه و رجال برای

ص:456

همین هدف صورت پذیرفته است و اگر خود ایشان به نقد احادیث به شکل مرحوم علامه مجلسی و دیگر شخصیت ها می پرداخت هیچ فردی فهمیده ای بر کار و خرده نمی گرفت، و اعتراضی که از زبان این افراد نقل می کنند قابل طرح نیست اگر از بیخ مخدوش و مشکوک نباشد.

همان گونه که معرفی شماره احادیث اصول کافی به تعداد سی و هفت هزار، لغزش روشنی است، برای گفتاری هم که دربارۀ کتاب کافی دارند هرگز سند و مدرکی در کتب رجالی و تاریخی شیعه وجود ندارد و آن این که: «کلینی کتاب خود را از میان سیصد هزار حدیث برگزید» شایسته بود ایشان برای این مطلب، مدرکی ارائه می کرد. گویا تنظیم کنندۀ این ارقام و اعداد خواسته است برای بی اعتبار جلوه دادن نوع احادیث شیعه، ارقام آن را بالا ببرد و راویان شیعه را حدیث ساز معرفی نماید. از این جهت شمارۀ احادیث شیعه را در عصر کلینی به سیصد هزار رسانیده است تا دیگر به صحیح بخاری انتقاد نشود که او احادیث خود را از میان ششصد هزار حدیث برگزیده است.

ناگفته پیدا است که هرگز پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله - که احادیث بخاری به او می رسد - با آن همه گرفتاری ها در طول ده سال زندگی در مدینه، موفق به بازگویی یک دهم این احادیث نشدند و طبعاً چنین احادیثی ساخته و پرداخته واضعان و جاعلان حدیث می باشد و لذا هر چه به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک می شویم تعداد احادیث از قلت برخوردار و هر چه از آن دور می شویم در حال گسترش و افزایش است و به اصطلاح رأس مخروط احادیث در عصر رسول خدا و قاعدۀ آن در عصر خلفای عباسی می باشد.

قسمتی از گفتار ایشان استنباط شخصی است که آنها هم مدرک تاریخی ندارد مثل این که می گوید: «کلینی از ترس معاصرین خود شهر به شهر، دیار به دیار، سفر کرد و کتاب خود را در وسط اهل سنت به چند تن معدود از نوباوگان علم حدیث عرضه نمود، باشد که بعدها قدرش را بدانند. . .» اینها یک رشته استنباطات شخصی است که

ص:457

ایشان در گفتار خود آورده و این روش و کار هم در این مصاحبه و هم در مقدمۀ صحیح الکافی و هم در کتاب معرفة الحدیث به کار گرفته شده است و اگر واقعاً بر این همه نسبت ها مدرکی معتبر وجود دارد، متن آنها را با تعیین جلد و صفحه ارائه نماید.

5. نقد حدیث مطابق ذوق و سلیقه شخصی

تا اینجا سخن در رابطه با مصاحبۀ ایشان بود که کار خود را هم سنگ با کار علامه مجلسی و صاحب معالم ، و به یک نوع خود کلینی دانسته است، ولی حق این است که شیوۀ کار ایشان در جداسازی صحیح از غیر صحیح بر اساس کار سه شخصیت مذکور استوار نیست و یک بخش از اعتراض را همین مطلب تشکیل می دهد که اکنون یادآور می شود و آن این که مقیاس کار را، آنان در جداسازی احادیث صحیح، سند روایت و پایۀ وثاقت راوی دانسته اند، در حالی که ایشان راه و روشی دارد که در خود مصاحبه به آن اشاره نموده و در مقدمۀ کتاب صحیح الکافی «ص یج» به آن تصریح نموده است. مقیاس ایشان برای جداسازی صحیح از غیر آن تنها سند نیست، بلکه متن حدیث را نیز در نظر می گیرد و اگر مضمون آن با سلیقه ایشان موافق نبود، بر آن نام مجعول و موضوع و غلط می نهد و به حذف آن از کتاب می پردازد. برای نمونه یادآوری می شود محدثان اسلامی به صورت قریب به تواتر (بیش از خبر واحد و کمتر از خبر متواتر) از پیشوایان معصوم نقل کرده اند که اگر شخصی استحباب عملی را از معصومی نقل کرد و کسی آن را به همان نیت به جا آورد، خدا پاداش آن را به او می دهد هر چند معصوم آن را نفرموده باشد. این مضمون از طرق صحیح از پیشوایان معصوم به ما رسیده است و روایات آن در مقدمۀ وسائل الشیعه (ابواب مقدمات عبادات باب هجدهم) آمده است و متن یکی از آنها که سند آن نیز صحیح است چنین می باشد: «من سمع شیئاً من الثواب، علی شییء فصنعه کان له و إن لم یکن علی ما بلغه» ولی ایشان این حدیث را در مقدمه صحیح الکافی جزو اکاذیب دانسته است. به چه دلیل؟ علت را باید از خود ایشان پرسید گویا تصور کرده اند که وجود این احادیث مایۀ داغ شدن بازار جعل احادیث می شود. پس این نوع احادیث - به گمان ایشان - نمی تواند «صحیح» باشد.

ص:458

آیا درست است با چنین مقیاس های پنداری احادیث این باب را که قریب به ده حدیث است، از کتب حدیثی حذف کنیم، در حالی که از دو نکته غفلت شده است:

اولاً، انسانی که به امید پاداشی به انجام عملی بر می خیزد، از نظر خرد، انسان مؤمنی است که نه تنها اوامر قطعی خدا او را بر انجام امور تحریک می کند، بلکه به قدری انسان مطیع و فرمانبری است که احتمال محبوبیت یک عمل نیز او را وادار به اطاعت می نماید و چنین فردی در پرتو این عمل که نام آن «انقیاد» است نه «اطاعت» در پیشگاه عقل مصاب است همچنان که انسان «متجری» (کسی که کاری را حرام بیندیشد و انجام دهد، هر چند در واقع گناه نباشد) در پیشگاه عقل شایستۀ مؤاخذه می باشد.

ثانیاً، علت تشریع این قانون این است که شارع اقدس با احاطه ای که بر امور داشته است می دانست که اگر در عمل به مستحبات و اجتناب از مکروهات، به خبر صحیح اکتفا شود، چه بسا قسمتی از آن ها به دست افراد نرسد، از این جهت مقداری در این قسمت قائل به توسعه شده و در عمل به مستحبات و اجتناب از مکروهات، آن قید و بند را که در فرائض و محرمات است برداشته است.

در اینجا جای گسترده گویی نیست، وگرنه نمونه های فراوانی ارائه می شد تا روشن شود که چگونه ایشان سلیقۀ شخصی خود را در نقد احادیث میزان قرار داده و چه روایات صحیحی را که مشایخ شیعه مانند مرحوم علامه مجلسی آنها را صحیح دانسته اند، در کتاب خود نیاورده و تلویحاً آنها را مکذوب و دروغ معرفی کرده اند.

6. محاکمه در اتاق در بسته

تحقیق پیرامون هر نوع موضوعی به معنی محاکمه و داوری دربارۀ آن است. قاضی باید اصول و قوانین داوری و آنچه که به محاکمۀ یک متهم مربوط می باشد، در اختیار ناظران قرار دهد، تا خود را از هر نوع غرض ورزی پیراسته سازد و محاکمه در اتاق در بسته بدون وجود شاهد و ناظر، بدون ارائه اصول دادرسی، کار صحیح و استواری نیست.

ص:459

داوری ایشان دربارۀ احادیث کافی شبیه داوری قاضی در اتاق در بسته، بدون شاهد و ناظر و بدون ارائۀ اصول دادرسی است وی باید قبلاً در مقدمۀ کتاب صحیح الکافی اصولی را که میزان تشخیص حق از باطل است، ارائه دهد. و مقایس شناسایی حدیث صحیح را از باطل مشخص سازد و جملۀ «با توجه به انظار فقهای عظام و طی مراجعات لازم و مقایسه با کتاب و سنت انتخاب کرده ام» در ارائه اصول قضاوت کافی نیست.

اگر مقیاس در تشخیص صحیح از غیر، انظار فقهای عظام بود، باید احادیث زیادی را که در مرآة العقول و یا منتقی الجمان صحیح دانسته شده است از کتاب حذف نگردد.

همان طور که یادآوری شد مقیاس ایشان، یک رشته ذوقیات و سلیقه های شخصی و به تعبیر دیگر، خرد خاص ایشان است که بسیاری از احادیث را، غیر صحیح اعلام کرده است (و الی اللّه المشتکی) .

7. یک اشتباه تاریخی

مورخان و رجال نگاران یادآور شده اند: هنگامی که عبدالکریم بن ابی العوجاء محکوم به اعدام گشت گفت «مرا بکشید ولی من کار خود را انجام داده ام، چهار هزار حدیث جعل کرده، حلال شما را حرام و حرام شما را حلال کرده ام.» آقای بهبودی این سخن را در مقدمۀ صحیح الکافی و در کتاب معرفة الحدیث ص 41، گواه بر آن گرفته که زنادقه در احادیث شیعه دست برده اند و در خود این مصاحبه به آن نیز اشاره ای دارد. در حالی که آنان که این داستان را نقل کرده اند تصریح می کنند که وی «ربیب» و پسر خوانده «حماد بن سلمه» می باشد که از محدثین بزرگ اهل سنت بوده و دارای فرزند نبوده است، و ابن ابی العوجاء را با فرد دیگری به نام «زید» به پسری برگزید و هر دو نفر در کتاب های حدیثی «حماد» دست بردند و آنچه را نباید انجام بگیرد انجام دادند و به عنوان نمونه می توانید به کتاب موضوعات ابن الجوزی ص 37 مراجعه بفرمایید. حال، این داستان چه ارتباطی به احادیث شیعه دارد که در همه جا آن را با آب و تاب

ص:460

بازگو کرده و یکی از علل وجود حدیث باطل در احادیث شیعه دانسته است، باید از خود ایشان پرسید!

آفت نوشته های ایشان بیشتر برداشت های ناصحیح از تاریخ و رجال است وگرنه اگر با مقیاس های صحیح به جداسازی حدیث - البته نه به صورت حذف - اشتغال می ورزید، عمل او مقدس و مورد تقدیر می بود اما متأسفانه سلیقه شخصی ایشان سبب شده است که قسمت اعظم احادیث کافی نامطلوب معرفی شود. در این جا دامن سخن کوتاه می کنم و نکاتی را تذکر می دهم:

1. چندی قبل حضرت آیت اللّه منتظری از انتشار چنین کتابی آگاه شدند و کاملاً آن را یک قدم ناصحیح در باب حدیث نگاری تشخیص دادند و نویسندۀ کتاب را به قم احضار فرمودند و پس از یک مذاکرۀ طولانی و یک شب اقامت در قم، به ایشان قول داده شد که از انتشار این کتاب و ادامۀ این نوع کار انصراف حاصل شود ولی متأسفانه تمام این مسائل در این مصاحبه زیر پا گذاشته شده است.

2. دربارۀ شیعه و سنی سخنی دارد که هرگز یک متفکر اجتماعی آن را صحیح تلقی نمی کند چنان چه می گوید: «سران متعصب فریقین مقهور شوند و در نتیجه نسل جدید، خارج از سیطرۀ آنان رشد کند و عقایدی را در مغز خود جای دهد که نه سنی، سنی باشد و نه شیعه، شیعه، بلکه معجونی از شیعه و سنی باشد» ما در این جا وجدان شما را به داوری می طلبیم، آیا در جهان کنونی می شود سنی و شیعه از کیان خود، دست بردارند و یک مذهب ثالثی به وجود آورند؟ و آیا این کار امکان پذیر است؟ و بر فرض امکان با اصول عقاید حقۀ شیعه تطبیق می کند؟ آنچه امکان پذیر است و اصول شیعه نیز آن را تأیید می کند و مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی آنر ا به شدت تعقیب می کردند مسئلۀ (تقریب) بین مذاهب اسلامی است، یعنی با حفظ هویت هر دو گروه و یا احترام به کیان و شخصیت هر دو مذهب و با توجه به مشترکات زیادی که با هم دارند به گونۀ دو برادر در کنار هم زندگی کنند و همکاری لازم در زمینه های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی داشته باشند.

ص:461

3. اگر ایشان اجازه می دهد، تذکر کوچکی را دربارۀ تاریخ تولد ایشان نیز یادآور شوم. وی در آغاز مصاحبه می گوید: «تولد من در سحر شب پنج شنبه هفدهم جمادی الاولی سال 1350 هجری قمری برابر با سال 1308 هجری شمسی بوده است» .

به شهادت تقویم های موجود آغاز سال 1308 هجری شمسی تقریباً مصادف با 8 شوال 1347 هجری قمری بوده است. هرگاه تولد ایشان در سال 1350 هجری قمری بوده است هرگز نمی تواند با سال 1308 هجری شمسی مقارن باشد، البته این تذکر یک خدمت شخصی به تاریخ تولد نویسنده است و ارتباطی به نقد مصاحبه ندارد.

در پایان یادآور می شود که اشکالات مصاحبه بیش از آن است که در این گفت وگو بگنجد و به قول حافظ: اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدم که دل آزده شوی ورنه سخن بسیار است

از خدای بزرگ، حسن سرانجام برای ایشان و خود، خواهانیم، و پیوسته می گوییم: «و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا» .

ص:462

نگاهی به گفت وگوی «در عرصۀ روایت و درایت حدیث»

نگاهی به گفت وگوی «در عرصۀ روایت و درایت حدیث»

اشاره

نگاهی به گفت وگوی «در عرصۀ روایت و درایت حدیث» (1)

سیدمحمدجواد شبیری

چکیده

این نوشتار نقدی بر مصاحبۀ آقای محمد باقر بهبودی است. در این مقاله سعی شده به اشکالات مطرح شده از سوی وی دربارۀ الکافی پاسخ داده شود. نویسنده سپس ایراداتی بر صحیح الکافی وارد نموده است.

شناخت حدیث و بازشناسی صحیح آن از سقیم یکی از اساسی ترین و در عین حال دشوارترین وظایف دانشمندان و طالبان علم حقیقی و ناب می باشد، عدم تفکیک این دو دسته، مصائب فراوانی به بار می آورد و خلط و اشتباهات بسیاری را سبب می شود ولی این مهم وظیفه ای است که احتیاج به خبرویت بسیار و تتبعی پیگیر اندوختۀ علمی و فنی فراوان دارد. مشتاقان سیر و سلوک در این وادی می بایست از خطرات فراوانی که در پیش پای خویش دارند در هراس باشند، دلیل راه طلبند و چراغ فروزان هدایت جویند که: طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی

در این میان، مصاحبۀ آقای محمد باقر بهبودی در شمارۀ 7 مجلۀ کیهان فرهنگی چشم ها را به سوی خود خیره کرد. سخن از عرصۀ روایت و درایت حدیث به میان آمده بود و تفکیک حدیث سره از ناسره و بازیابی حدیث و تنقیح و تهذیب آن، وجهۀ سخن قرار گرفته بود ولی مطالب نادرست بسیاری همراه داشت که در اذهان

ص:463


1- 1). کیهان فرهنگی، سال سوم، دی ماه 1365، ش 10، پیاپی 34، ص 12-17.

خوانندگان شبهاتی ایجاد می نمود بدین سبب، راقم سطور وظیفۀ خود دانست کلامی در این زمینه بنگارد، شاید برای زدودن نادرستی ها از چهرۀ حقیقت، کارساز آید.

سخن گفتنی در مورد این مصاحبه بسیار است ولی مهم ترین نکته ای که در آن به چشم می خورد نسبت دادن کلماتی به بزرگان و مطرح کردن مطالبی در مورد ایشان بود که در هیچ منبع و مدرکی دیده نشده است.

سخنانی که از بزرگان نقل شده مخالف تصریح خود ایشان است و از این نقلیات خلاف واقع نیز استنتاجات نادرستی نموده اند. در جا به جای این مصاحبه اشخاص و گروه هایی هدف اتهامات و سخنان ناروا قرار گرفته اند که مناسب بود به ردّ آنها پرداخته شود ولی اشتغال به این گونه مسائل و نقض و ابرام آنها، پژوهشگران را از مسیر صحیح به دور می دارد و بدین جهت، از ورود در این گونه امور، و بحث و گفت وگو در اطراف و جوانب آن خودداری می شود و تنها به نقل قسمت هایی از نقلیات نادرست و نکات قابل گفتگوی دیگری از این مصاحبه اکتفا شده و داوری در اطراف آن سخنان را به داوران منصف وامی گذاریم.

1. ایشان بعد از طعنه زدن به عدّه ای که چرا به مقدمۀ بحار الأنوار مراجعه نکرده اند اشاره کرده اند که: «مرحوم مجلسی در این مقدمه سیره و روش خود را توضیح می دهد» ومی افزایند که «علامه مجلسی تصریح می کند که در مذهب شیعه تنها چهار کتاب حدیث داریم که نسبت آن به مؤلفین آنها متواتر است و در طی قرون و اعصار دست به دست میان اساتید و شاگردانش گردیده و محفوظ مانده است در حالی که سایر کتاب ها - از جمله مآخذ بحار الأنوار - به صورت وجاده از زاویه کتابخانه ها بیرون آمده و انتساب اکثر آنها به مؤلف روشن یا قطعی نیست» سپس ادامه می دهند که: «به همین جهت از درج کردن و خلط کردن احادیث این چهار کتاب شیعه در کتاب بحار الأنوار امتناع می کند و برخلاف مرحوم شیخ حر عاملی، این خلط و جمع را گناهی عظیم می شمارد» .

ما برای این که سرزنش و طعنۀ ایشان شامل حالمان نشود، به مقدمۀ بحار الأنوار مراجعه کردیم. عنوان فصل دوم مقدمه چنین است: «الفصل الثانی: فی بیان الوثوق

ص:464

علی الکتب المذکورة و اختلافها فی ذلک» همچنان که می بینید سخن از اعتماد به منابع بحار و تفاوت آنها در این مورد به میان آمده است و انسان اهل تحقیق که درصدد به دست آوردن نظر علامه مجلسی در مورد مآخذ کتاب او می باشد به اولین جایی که مراجعه می کند اینجاست. ایشان در ابتدای این فصل می نویسند: «بدان که اکثر کتبی که ما در نقل (روایات) بدانها اعتماد کردیم کتاب های مشهوری است که انتساب آنها به مؤلفینش معلوم است» . (1)این تصریح، نادرستی سخنان مطرح شده در مصاحبه را روشن می کند، مرحوم مجلسی بعد از این کلام به تفصیل وثاقت و عدم وثاقت منابع بحار را بیان کرده و بیشتر این کتب را - به صراحت - به مؤلفینش نسبت می دهند و دربارۀ بسیاری از آنها تصریح می نمایند که در اجازات علما از آنها یاد شده است. حتی در مورد اکثر کتب شیخ صدوق می نویسند که اشتهار آنها از کتب اربعه کمتر نیست و کتب شیخ مفید - به جز چند کتاب - را به جهت اشتهار بی نیاز از بیان می دانند، آری مرحوم مجلسی در اوایل مقدمۀ بحار الأنوار می فرماید: «من بعد از احاطه به کتب مشهور به جستجوی کتاب های معتبر غیرمشهور و گمنام پرداختم و با همکاری عده ای از افاضل، بسیاری از آنها را از گوشه و کنار شهرها جمع آوری نمودم» . (2)همچنان که می بینید از این سخن نیز مطالب یاد شده در مصاحبه، استفاده نمی شود و حداکثر مطلبی که از آن برمی آید این است که بعضی از منابع بحار الأنوار - نه تمامی و نه اکثر آنها - غیر مشهور و گمنام بوده است ولی از مجموع کلام ایشان استفاده می شود که دست کم عده ای از همین منابع گمنام مورد اعتماد ایشان بوده است. (3)و به طور کلی عالمان دینی - از جمله مرحوم مجلسی - به کتبی که از طریق وجاده به دست ایشان

ص:465


1- 1) . بحار الأنوار، علامه مجلسی محمد باقر بن محمد تقی، چاپ اول، اسلامیه، تهران، چاپ دوم (با تغییری درشماره های برخی از مجلدات) مؤسسه الوفاء بیروت، 1403ق، ج 1، ص 26.
2- 2) . بحار الأنوار، ج 1، ص 3.
3- 3) . بحار الأنوار، ج 1، ص 4، [1] علامه مجلسی، دربارۀ کتب گمنامی که جزء منابع بحار می باشند می فرماید: «واطلعت فیها علی مدارک کثیر من الاحکام اعترف الاکثرون بخلو کل منهما عما یصلح ان یکون مأخذاً له.» از این عبارت برمی آید که در احکام بسیاری، این کتب گمنام می توانند مأخذ و مدرک قرار گیرند.

رسیده است تا اطمینان به صحت نسخه و انتساب آن به مؤلف نداشته باشند، به آنها اعتماد نمی کنند. اگر پژوهشگر اهل تحقیق به اجازات علما - از جمله اجازات بحار ، ج 108، 109 و 110 - مراجعه کند به وضوح درمی یابد که به جز کتب چهارگانه، بسیاری از کتاب های دیگر هم به طریق اجازه از شیوخ و اساتید به دست شاگردان آنها رسیده است. بنابراین در اعتقاد علامه مجلسی نسبت اکثر منابع بحار به مؤلف معلوم بوده و بسیاری از آنها به نحو اجازه ای به دست ما رسیده اند و لااقل جمله ای از کتب گمنام وجاده ای هم، قابل اعتماد است. گذشته از اینها، لازمۀ پذیرش کلام آقای بهبودی این است که تألیف این کتاب، آن هم با ذکر سند، بسیار کم فایده و در بسیاری از موارد، آوردن سند، بی ثمر است زیرا در این موارد، هر چند سند روایت صحیح باشد باز به علت روشن نبودن انتساب کتب منبع به نویسندگانش، روایات نقل شده از آنها ضعیف است و غیر قابل اعتماد. در حالی که علامه مجلسی در مقدمۀ بحار ، آن چنان از این کتاب تعریف و تمجید کرده و طالبان علم را به جانب این سفرۀ پر فیض فرا خوانده است که کلمات مطرح شده در مصاحبه را رد می کند و از طرفی همچنان که خواهد آمد علامه مجلسی از حذف اسناد روایات پرهیز می کند تا احادیث از درجه اعتبار نیفتد.

اما عدم درج احادیث کتاب های چهارگانه در بحار به چه دلیل بوده است؟ پاسخ آن را باید از زبان خود علامه مجلسی شنید، ایشان در آخر فصل سوم مقدمه می فرماید:

ثم اعلم انا انما ترکنا ایراد اخبار بعض الکتب المتواترة فی کتابنا هذا کالکتب الاربعه لکونها متواترة مضبوطة لعله لا یجوز السعی فی نسخها و ترکها؛ (1)

بدان که ما روایات بعضی از کتب متواتره مانند کتب اربعه را در کتاب خویش نیاوردیم زیرا آنها متواتر و کاملاً محفوظ می باشند و شاید کوشش در منسوخ کردن این کتب و ترک آنها - به وسیلۀ درج روایاتشان در بحار و اهتمام زیاد به این کتاب - جایز نباشد.

ص:466


1- 1) . بحار الأنوار، ج 1، ص 48. [1]

از سخنان آقای بهبودی در مقدمۀ بحار الأنوار (1)برمی آید که از این جمله برداشت کرده اند که علامه مجلسی غیر از کتب اربعه، کتابی را متواتر نمی دانند و آنها را وجاده ای می پندارند، شاید استشهاد به این کلام بدین گونه باشد که چون در آن، علت عدم ذکر کتب اربعه، تواتر آنها دانسته شده است. بنابراین سایر کتب متواتر نیستند، زیرا در غیر این صورت این دلیل، وجهی برای جدا کردن کتب اربعه از سایر کتب نخواهد بود ولی این استدلال مبتنی بر این است که هر یک از متواتر بودن و مضبوط بودن، دلیلی مستقل برای عدم درج این کتب باشد ولی این مطلب نادرست است زیرا در همین کلام، این جمله که «ما بعضی از کتب متواتره مانند کتب اربعه را در بحار نیاوردیم» ، به چشم می خورد از این عبارت استفاده می شود که بعضی از کتب متواتره نیز در بحار درج شده است و اگر متواتر بودن کتب اربعه، دلیل مستقلی برای نیاوردن آنها در بحار الأنوار باشد، فرقی بین کتب اربعه و کتب متواترۀ دیگری که در بحار آورده شده است نخواهد بود. بنابراین به نظر می رسد که متواتر بودن و مضبوط بودن بر روی هم، یک دلیل بر عدم اندراج کتب اربعه است و حاصل دلیل چنین می شود که چون کتب اربعه متواتر بوده و بدون درج در کتاب بحار الأنوار خود محفوظ بوده است از درج آن خودداری گردیده بر خلاف سایر کتب که یا متواتر نبوده و یا عدم درج آنها احتمالاً باعث نابودیشان می شده است.

گذشته از این، لازمۀ عدم تواتر کتاب وجاده ای بودن آن نیست. بلکه ممکن است کتاب به نحو اجازه به دست ما رسیده باشد ولی اجازات آن قدر زیاد نباشد که به حد تواتر برسد و صرف نظر از این دو نکته، از بحث سابق معلوم شد که بنابر سخنان صریح و روشن، نمی توان به این عبارت ابهام آمیز تمسک جست.

2. در قسمت دیگری از مصاحبۀ آقای بهبودی آمده است که: «علامه مجلسی از میان 3800 حدیث کافی که با نام اصول کافی شهرت دارد بیش از پانصد حدیث آن را صحیح نمی شناسد» .

ص:467


1- 1) . بحار الأنوار، ج 25.

کلمۀ صحیح در بین علمای رجال، به دو معنی به کار می رود:

اول: صحیح به اصطلاح متقدمین: در اصطلاح آنها این لفظ به معنای معتبر است و در مقابل آن حدیث ضعیف و غیر معتبر قرار دارد.

دوم: صحیح به اصطلاح متأخرین: در این اصطلاح، صحیح به معنای معتبر نیست بلکه خبری که تمام روات آن، شیعۀ دوازده امامی و عادل و ضابط باشند در مقابل روایت موثق و حسن و ضعیف، (1)به این معنی هر حدیثی که عنوان صحیح به خود نگیرد از درجۀ اعتبار ساقط نیست بلکه اکثر علما به حدیث موثق و بسیاری از آنها به حدیث حسن عمل می نمایند و آن را در سلک احادیث معتبر می دانند. احادیث بسیاری در این اصطلاح صحیح خوانده نمی شود ولی به جهت قرائنی که همراه آنها بوده است مورد استناد قرار می گیرد بدین جهت به نظر مشهور علما، حدیث ضعیفی که غالب دانشمندان متقدم بدان استناد کرده اند در ردیف احادیث معتبر به شمار می آید همچنان که حدیث صحیحی که مشهور علما از آن اعراض کرده و بدان اعتماد ننموده اند از درجۀ اعتبار ساقط می باشد. با این بیان روشن می شود که در این اصطلاح نه تمام احادیث صحیح معتبر است و نه تمامی احادیث غیر صحیح، نامعتبر. ملاک تقسیم بندی علامه مجلسی در مرآت العقول این اصطلاح است زیرا در مقابل آن روایت حسن و موثق را مطرح می نمایند بنابراین اگر ایشان تنها 500 حدیث را صحیح بدانند بیانگر این که مابقی احادیث را قابل استناد نمی داند، نیست و از این بالاتر خود مرحوم مجلسی در مرآت العقول سخنی فرماید که چکیدۀ آن این است: هر خبری که در کافی و امثال آن قرار گرفته باشد معتبر است ولی در هنگام تعارض دو خبر، برای ترجیح یکی بر دیگری باید به سند خبر رجوع کرد. (2)

با این تصریح کاملاً روشن می شود که ملاک تقسیم بندی مرحوم مجلسی اصطلاح متأخرین است.

در قسمت دیگری در مصاحبه در این مقام که تمام احادیث کافی معتبر نیست،

ص:468


1- 1) . به طور نمونه منتقی الجمان، صاحب المعالم حسن بن زین الدین، انتشارات اسلامی، قم، 1362، ج 1، ص 14.
2- 2) . مرآة العقول، ج 1، ص 22.

مذکور شده است که «شهید ثانی و همۀ دانشمندان متأخرین، صحاح کافی را در حدود پنج هزار حدیث می دانند» .

در اینجا نیز بین دو اصطلاح صحیح خلط شده است و اگر از این نکته هم صرف نظر کنیم و صحیح را به اصطلاح متأخرین در نظر بگیریم باز بر ما پوشیده است که به استناد چه دلیلی این سخن به تمام متأخرین به طور عمومی نسبت داده شده است. در حالی که بعضی از بزرگان متأخرین مانند مجلسی اول و وحید بهبهانی و سید بحرالعلوم و حاجی نوری و. . . با عادل دانستن و اثبات مورد اعتماد بودن کسانی چون محمد بن سنان و سهل بن زیاد آدمی روایات بسیاری را در زمرۀ احادیث صحاح قرار داده اند. (1)

3. در مصاحبه آمده است: «مرحوم مجلسی سند حدیث را به صورت جالبی تلخیص می کند که افراد بدنام و حدیث تراش به راحتی شناخته شوند.»

بر آشنایان به فن حدیث روشن است که هیچ ارتباطی بین تلخیص سند حدیث و شناخت بدنامان در آن، وجود ندارد، آیا اگر ما به جای ابان بن تغلب، ابن تغلب را به کار بریم آنگاه بدنامی او آشکار می شود یا مثلاً اگر به جای سهل بن زیاد آدمی لفظ سهل به کار برده شود حدیث تراش بودن او روشن می شود؟ ! به تعبیر حکما باید بین علت و معلول سنخیتی وجود داشته باشد چه سنخیتی بین اختصار حدیث و آشنا شدن با جاعلان روایت وجود دارد؟

ص:469


1- 1) . در مورد محمد بن سنان ببینید، روضة المتقین، محمد تقی بن مقصود علی، مجلسی اول، مطبعه علمیه، قم رجب 1399 قسمت شرح مشیخة، ج 14، ص 29. از زبده مرحوم مجلسی نیز، توثیق او حکایت شده است، رجال بحر العلوم، تنقیح المقال، تعلیقۀ وحید بهبهانی، محمد باقر بن محمد اکمل، چاپ سنگی، 1305، ص 297 رجال سید بحر العلوم، محمد مهدی بن مرتضی، مطبعة الآداب، نجف اشرف، 1386ق، ج 3، ص 249. مستدرک الوسائل، محدث نوری، حسین بن محمد تقی، چاپ سنگی، 1321، ص 557 و نیز ببینید، معجم رجال الحدیث، آیت اللّه خوئی، سید ابوالقاسم بن علی اکبر، چاپ سوم، بیروت، 1403، ج 16، ص 138، 151 در مورد سهل بن زیاد، روضة المتقین، ج 14، ص 261؛ حاشیۀ تنقیح المقال، ص 176، رجال سید بحرالعلوم، ج 3، ص 21؛ مستدرک الوسائل، ج 3، ص 666 و نیز ببینید معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 337. [1]

خود علامه مجلسی غرض خود را از این کار رعایت اختصار می داند، ایشان برای این که سند حدیث جای بیشتری نگیرد کاری کرده است که نه سند حدیث غیر مذکور و در نتیجه حدیث مرسل شده و از ردۀ احادیث معتبر خارج گردد و نه کتاب حجم بیشتری بگیرد (1)حال ایشان به اتکای چه منبعی هدف علامه مجلسی را شناخت بدنامان وانمود کرده اند، روشن نیست. مرحوم مجلسی در قسمت فقه سند را به طور کامل و بدون اختصار می آورد. (2)اگر غرض مرحوم مجلسی از تلخیص، شناخت بدنامان بوده است پس چرا در قسمت فقه - که به تعبیر خود آقای بهبودی مسئولیت بیشتری دارد - دست از اختصار سند برداشته است و بدنامان را به وسیلۀ تلخیص حدیث معرفی نساخته است.

4. نکتۀ دیگری که در این مصاحبه در مورد بحار الأنوار آمده این است که: «علامه مجلسی در مقدمۀ کتاب و طی فصول و ابواب کتاب تصریح می کند که احادیث این کتاب وجاده به دست آمده است و نمی تواند با احادیث کتاب های چهارگانه پهلو بزند.»

در بحث های سابق در این زمینه که منابع بحار به نحو وجاده ای بوده است یا خیر؟ و در هر صورت آیا نسبت این کتب به مؤلفین آن ثابت است یا خیر؟ به مقدار کافی صحبت شد.

و اما در مورد قسمت دوم کلام ایشان:

آقای بهبودی در مقدمۀ بحار الأنوار نوشته اند: [چون احادیث اکثر منابع بحار ، به نحو وجاده ای بوده است] از این رو می بینیم که علامه مجلسی هنگامی که در بحار از مسئله فقهی یا کلامی بحث می کند متذکر می شود که این خبر ضعیف است - چون مصدر آن، متواتر نیست - ولیکن درست عین متن آن - و گاه عین سند نیز - در یکی از کتب متواتره به طریق صحیح یا حسن یا موثق، روایت شده است (3)- و در پاورقی به چند مورد ارجاع داده اند - و از این برخورد علامه مجلسی دریافته اند که ایشان اعتبار کتاب خود را با کتب اربعه یکسان نمی دانند.

ص:470


1- 1) . بحار الأنوار، ج 1، ص 48.
2- 2) . همان.
3- 3) . بحار الأنوار، ج 25.

نگارنده به مواردی که در پاورقی اشاره شده است، رجوع کرد ولی این موارد هیچ ارتباطی به ادعای ایشان نداشت. (1)تنها در دو مورد ابتدای روایتی از کتاب مسائل علی بن جعفر آورده اند (2)و بعد روایتی از کتب اربعه ذکر نموده اند ولی این دو مورد، تنها دربارۀ این کتاب ( مسائل علی بن جعفر ) است - نه دربارۀ تمام منابع بحار یا اکثر آنها - و از مقدمۀ بحار الأنوار بر می آید (3)که مرحوم مجلسی برخلاف بسیاری از منابع بحار ، به این کتاب به تنهایی اعتماد نمی کنند.

5. ایشان گفته اند: «کتاب معرفة الحدیث را عرضه کردم تا صحت و اتقان حدیث شیعه را با توجه به تار و پود آنها برای همه روشن کنم و نام جمعی از راویان بدنام و بی تقوا را درج کنم تا با شناخت آنها بتوانند احادیث سایر کتاب ها را بپیرایند.»

سخن در مورد معرفة الحدیث بسیار است، علامه سید مرتضی عسکری به اشاره و استاد جعفر سبحانی نقدی مفصل تر در مورد مقدمۀ این کتاب به رشتۀ تحریر درآورده اند (4)که بحثی است تحقیقی و قابل توجه، ولی این کتاب - همچنان که استاد سبحانی نیز اشاره کرده اند - احتیاج به نقد مشروحی دارد که اگر خدا توفیق دهد بدان

ص:471


1- 1) . موارد اشاره شده در پاورقی چند دسته است، در بیشتر آنها علامه مجلسی ابتدا روایتی مثلاً از تفسیر عیاشی یافقه الرضا آورده اند که حدیثی مرسل یا ضعیف (به جهت دیگری) بوده است و سپس فرموده اند که عین همین خبر، در کتاب تهذیب، کافی یا. . . با سند صحیح آمده است (بحار الأنوار ج 80، ص 278، 367؛ و ج 83، ص 15، 34، 315 و نیز ببینید ج 43، ص 215) . در این موارد مرحوم مجلسی نه به این جهت به خبر اول اعتماد نکرده که انتساب آن به مؤلفش ثابت نیست بلکه بدین جهت که روایت خود به دلیل مرسله بودن یا به جهتی دیگر ضعیف است در یک مورد بین کتاب تهذیب و غیر آن، اختلاف نسخۀ مغیر معنا، وجود داشته و بدین جهت روایت تهذیب ذکر شده است (ج 81، ص 7) و یک مورد کاملاً به این مسئله بی ارتباط است (ج 83/261 و نیز ببینید ج 43، ص 215) جالب اینجا است که دو مورد از موارد یاد شده، درست عکس ادعای آقای بهبودی می باشد که یکی در ج 83، ص 198 می باشد که ابتدا روایتی از کافی آورده شده که سند آن صحیح نیست و سپس در ذیل آن مرحوم مجلسی می فرماید: و رواه المفید فی الارشاد بسند صحیح و مورد دوم در همین جلد، صفحۀ 213 می باشد که ابتدا روایتی از محاسن آورده شده است که سند آن صحیح و سپس همان روایت با اندک تفاوتی از تهذیب نقل شده که مرسله است.
2- 2) . بحار الأنوار، ج 80، ص 62، 309.
3- 3) . بحار الأنوار، ج 1، ص 12، 30.
4- 4) . مستدرک، جلد هفتم از مجموعۀ نقش ائمه در احیاء دین، سید مرتضی عسکری، کتابخانۀ بزرگ اسلامی، تهران؛ الجامع للشرائع، یحیی بن سعید حلی، مقدمه از شیخ جعفر سبحانی مؤسسه سید الشهداء، قم 1405ق، مقدمه / ک.

خواهیم پرداخت. تنها در اینجا به همین مقدار بسنده می کنیم که این کتاب به هیچ وجه از روش علمی تحقیق پیروی نکرده است و برای این که این ادعا، بدون دلیل نباشد نمونه ای را برای داوری به پیشگاه متخصصان علم رجال و درایه عرضه می داریم:

در این کتاب در قسمت ضعفا، نام ثابت بن دینار، ابوحمزه ثمالی را ذکر کرده اند و عبارت نجاشی را در توثیق او آورده اند. نجاشی در ضمن ترجمه او از محمد بن عمر جعابی خصوصیات او را نقل می کند که در ضمن آن آمده است. «و کان من خیار اصحابنا الخ» و نیز توثیق شیخ را ذکر کرده اند و در مقابل این توثیق ها عبارتی را از کشی نقل می نمایند که در آن علی بن حسن بن فضال در مذمت ابوحمزه سخنی می راند و می گوید: «و کان ابوحمزه یشرب النبیذ و متهم به» یعنی ابوحمزه نبیذ می نوشیده است و متهم بدان بوده است، و بعد از اتمام کلام کشی، آقای بهبودی اظهارنظر نموده اند که:

اقول: انما وثقه الاصحاب لاعتقادهم ان فسق الجوارح و خطاء الافعال لایضر بالصدق و عندی ان خبر الفاسق مردود الیه حتی یعرف صدقه من ناحیة اخری و هذا الرجل کان فاسقاً لشربه النبیذ الخ. (1)

که حاصل این سخن این است که علمای رجالی بدین جهت او را توثیق نموده اند که اعتقاد داشته اند که فاسق و بدکردار بودن به صدق ضرری نمی رساند ولی به اعتقاد من خبر فاسق قابل اعتنا نیست مگر این که صدق او از جهت دیگری شناخته شده باشد و این شخص فاسق بوده است چون نبیذ می نوشیده است و در پایان به چند کتاب رجالی که در آن نام ابوحمزه ثمالی وارد شده ارجاع داده اند، مانند مشیخة فقیه من لا یحضره الفقیه. (2)ج 4، ص 444، معجم رجال الحدیث ، ج 4، ص 281، در اینجا ما

ص:472


1- 1) . معرفة الحدیث، محمدباقر بهبودی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1362ش، ص 121.
2- 2) . نام مشهور این کتاب من لا یحضره الفقیه است ولی به خاطر بی معنی بودن این نام، در یک چاپ از آن، این کتاب را با نام فقیه من لا یحضره الفقیه به چاپ رسانده اند، ولی نام صحیح کتاب شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه است - لفظ کتاب جزء نام است - هم چنان که از خطبۀ کتاب برمی آید، رجوع کنید به مقالۀ «بررسی اعلام المکاسب و بررسی نقد آن» که در شمارۀ 9 مجلۀ نور علم، به چاپ خواهد رسید.

ابتدا دلایلی را که وثاقت و عدالت او را ثابت می کند ذکر می کنیم و سپس سخنی را که در قدح او وارد شده و نیز کلام کتاب معرفة الحدیث را بررسی می کنیم:

دلایل عدالت ابوحمزۀ ثمالی

1. در نزد تمامی علمای شیعه از ابتدا تاکنون جلالت قدر و عدالت ابوحمزه مسلم بوده است (1)و هیچ گاه دیده نشده است که روایتی را به خاطر وجود ابوحمزه ثمالی در آن رد نمایند با وجود این که عده ای از ایشان به خبر غیر عادل، اعتماد نمی کنند.

2. نجاشی از محمد بن عمر جعابی، عبارتی را در مدح ابوحمزه ذکر می کند که قبلاً بدان اشاره شد، این عبارت چنین است: «کان من خیار أصحابنا وثقاتهم و معتمدیهم فی الروایة و الحدیث» ؛ او از نیکان شیعه و موثقین ایشان و. . . بوده است که از آن هم عدالت و هم وثاقت او ثابت می شود. (2)

3. شیخ صدوق در مشیخة - که در کتاب معرفة الحدیث بدان ارجاع داده شده است - در مورد او گفته است: ثقة عدل، این دلایل با روایاتی که در مدح او وارد شده است تأیید می شود.

در مقابل این دلایل، مذمّت علی بن حسن فضال فطحی مذهب نمی تواند مورد اعتماد قرار گیرد بنابراین نوشیدن نبیذ او را یا باید به نبیذ حلال که مستی آور نیست حمل کرد، (3)یا باید بگوییم از آنجا که حرمت نبیذ مانند حرمت شراب، در آن تاریخ از مسلمات نبوده، ابوحمزه به این مسئله آگاه نبوده است و اگر هم این دو مطلب پذیرفته شود باید روایت علی بن حسن بن فضال را رد کرد. اکثر این نکات در معجم رجال

ص:473


1- 1) . به طور نمونه قاموس الرجال، محقق شوشتری، شیخ محمدتقی، مرکز نشر کتاب، تهران، 1379ق، ج 2، ص 277.
2- 2) . اختیار معرفة الرجال اصل کتاب از ابوعمر کشی محمد بن عمر بن عبد العزیز، تلخیص و اختیار از شیخ الطائفه، محمد بن حسن بن علی طوسی، چاپ دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد، اسفند 1348ش، ص 201؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 270.
3- 3) . به طور نمونه، خلاف، شیخ طوسی، چ 2، چاپخانه رنگین، تهران، 1377ق، ج 2، ص 489، 490؛ مبسوط شیخ طوسی، المکتبة المرتضویه، تهران، ج 8، ص 60.

الحدیث آمده است و ایشان با وجود ارجاع بدان، باز ابوحمزه را تضعیف کرده اند که مایه شگفتی است.

حال اگر از این دلایل که عدالت او را ثابت می کند صرف نظر کنیم وثاقت او غیر قابل انکار است، زیرا جمیع علمای رجال او را توثیق کرده اند و این که ایشان می گویند: «علما بدون توجه به این که فسق جوارحی به راستگویی صدمه می زند او را توثیق نموده اند» کلامی بدون دلیل است بلکه برای علمای رجال تا وثاقت فاسقی، کاملاً ثابت نشده باشد او را توثیق نمی نمایند. (1)و از این گذشته خود علی بن حسن بن فضال که نسبت فسق به ابوحمزه داده است، فطحی مذهب بوده و دارای عقیده فاسد بوده است - که به مراتب از بدکرداری بدتر است - بنابراین عادل محسوب نمی شود ولی راوی موثقی است و وثاقت او از توثیق شیخ طوسی و نجاشی و مانند ایشان به دست آمده است. (2)حال با این ترتیب چگونه با وجود فاسق بودن علی بن حسن بن فضال توثیق علمای رجال دربارۀ وی بدون تردید پذیرفته می شود ولی شبیه همین توثیق در مورد ابوحمزه ثمالی رد می شود و اصولاً اگر ما این سخن را بپذیریم دیگر به سخن کدام رجالی و در کدام مورد، می توانیم اعتماد کنیم؟ شاید توثیقات ایشان در مورد غیر ابوحمزۀ ثمالی نیز ناشی از عدم توجه به این مسئله بوده است، در ضمن این بحث روشن شد که کتاب معرفة الحدیث به جهت تضعیف یک راوی، چگونه به روش های غیر علمی تمسک جسته است.

6. ایشان در مورد کتاب صحیح الکافی می گویند: «اصولاً کسی نمی تواند به کتاب صحیح الکافی اعتراض کند، کسانی که تمام احادیث کافی را تقدیس می کنند

ص:474


1- 1) . ببینید رجال سید بحرالعلوم، ج 4، ص 147.
2- 2) . رجال نجاشی - یا به تعبیر بهتر فهرست نجاشی -، احمد بن علی بن احمد بن عباس نجاشی، مکتبه الداوری،1397ق، قم (افست از چاپ بمبئی) ، ص 181؛ فهرست شیخ طوسی، چاپ دانشگاه مشهد، 1351، - افست از چاپ اسپرنگر - ص 216؛ رجال شیخ طوسی المطبعة الحیدریه، النجف الاشرف، 1381ق، ص 419 و 433 (بدون توثیق) ؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 454؛ معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 331. البته در روایتی در مورد خاندان بنی فضال آمده است: «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا» ، ولی روایت ضعیف است (معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 334) ، نیز ببینید منتقی الجمان، ج 1، ص 15.

نمی توانند گلچین آن را که با معیار علمی و فنی پیراسته ام تقدیس نکنند» .

انتشار قسمتی از احادیث کافی در کتابی تحت عنوان صحیح الکافی دو معنی در بر دارد، معنای اول: معنای اثباتی یعنی تمام احادیثی که در صحیح الکافی آمده است صحیح می باشد معنای دوم: مفهوم نفیی، بدین صورت که احادیث دیگری که در اصل کتاب کافی وجود دارد و در صحیح الکافی درج نشده است، از عنوان صحت عاریند. روشن است که اعتراض معترضین به جنبه نفیی قضیه است یعنی چرا دیگر احادیث را از دایرۀ اعتبار خارج نموده اند نه به جنبۀ اثباتی قضیه، ولی در مصاحبه به این نکته واضح توجه نشده است و از جانب دیگر از توضیحاتی که در مورد کتاب معرفة الحدیث داده شده است به نحو اجمال به دست آمد که در کتاب صحیح الکافی هم که بر مبنای این کتاب تألیف شده، معیار علمی و فنی رعایت نگشته است.

7. ایشان در جهت بیان این که نباید به خاطر نام کلینی از نقد حدیث خودداری کرد می گویند: «مگر آیت اللّه خوئی در مقدمه کتاب معجم رجال الحدیث به دشمنی با کلینی برخاسته است که برخی احادیث این کتاب را جعلی می داند و دو سوم احادیث کافی را نامعتبر می شناسد.

آیت اللّه خوئی قدس سره صادر نشدن بعضی از احادیث کافی از معصوم را تأیید می کنند ولی حکم به جعلی بودن آنها نمی کنند، (1)بین جعلی بودن روایت و عدم صدور آن تفاوت است چرا که در جایی که به اشتباه روایتی به معصوم نسبت داده شده باشد کلمه جعل به کار برده نمی شود. صرف نظر از این نکته، ما هر چند در مقدمه معجم رجال الحدیث - که حدود صد صفحه می باشد - جست وجو کردیم تا شاید در جایی از آن ببینیم که دو سوم احادیث کافی نامعتبر است و یا ردپایی از این سخن در لابه لای آن بیابیم راه به جایی برده نشد.

8. در مورد شیخ کلینی و کتاب او کافی سخنانی مطرح شده است که سند و مدرک آنها بر ما پوشیده است و بعضی از آنها مسلماً باطل است، این سخنان را به ترتیب در

ص:475


1- 1) . ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 36.

ذیل دنبال می کنیم:

الف) (شیخ کلینی) از میان سیصد هزار حدیث فقط شانزده هزار حدیث را انتخاب کرد. در چه منبعی آمده است که سیصد هزار حدیث در اختیار شیخ کلینی بوده است؟

ب) و نام آن را کافی نهاد. یعنی ما به سایر احادیث نیازی نداریم.

صرف نظر از این که از مقدمۀ کافی برمی آید که ایشان تمامی احادیثی که در باب حجت، قابل عرضه می دانسته را ذکر نکرده اند باید گفت که مجرد اسم کافی ، چه دلالتی بر این معنی دارد، اگر ابوالصلاح حلبی نام کتاب فقهی خود را کافی نهاد برای تفهیم بی نیازی از سایر کتب بوده است و یا اگر امین الاسلام طبرسی از تفسیر کشاف زمخشری خلاصه ای نموده و نام آن را الکافی الشافی نهاده است آیا می خواسته است به ما بفهماند که دیگر ما را به کشاف احتیاجی نیست؟ اگر چنین است پس چرا خود دست به تألیف تفسیر طولانی تری به نام جوامع الجامع می زند که اکثر آن مأخوذ از کشاف است و بعد از تألیف این تفسیر، نام تفسیر مختصر خود را تغییر نمی دهد، کتاب هایی به نام کافی ، کافیه ، کفایه و. . . بسیار است (1)ولی هیچ یک از این نام گذاری ها به خاطر اعلام بی نیازی از سایر کتب نمی باشد. در نام گذاری به کوچک ترین مناسب می توان بسنده کرد مثلاً اگر یک کتاب در تبیین کلیات فقه، کافی باشد می توان این نام را بر آن نهاد.

ج) ولی (ثقة الاسلام کلینی) خودش خوب می دانست که با اعتراض مردم روبه رو می شود.

د) کتاب کافی را در قم تألیف کرده بود.

ه) از ترس اعتراض مردم، زادگاه خویش را پشت سر گذاشته، به کوفه رفت.

و) کوفه را هم پشت سر گذاشت و به بغداد رفت.

ز) در بغداد سری به کرخ بغداد زد، آنجا را نیز برای عرضۀ کافی صالح ندید و از جسر بغداد گذشت.

ح) و در مرکز اهل سنت خانه ای اجاره کرد.

ص:476


1- 1) . الذریعة، ج 17، ص 244 به بعد، ج 18، ص 86 به بعد.

ط) و به مسجد محل رفت و جزوه های کافی را روی زمین چید.

در مورد شش مطلب اخیر این نکته باید گفته شود که کلینی در اصل، از مردم ری بوده است و در اواخر عمر به بغداد سفر کرده است، این سفر مسلم است ولی علت و خصوصیات آن و مسیر سفر روشن نیست، وقایع بعد از ورود به بغداد نیز، آن چنان معلوم نیست.

ی) چون جامع مذهبی شیعه را عوض آن که در قم - مهد تشیع - عرضه کند، در مرکز اهل سنت عرضه کرد لذا فقط چند تن معدود قدر او را شناختند و به استماع کتاب او پرداختند.

یا) شاید هم بدین علّت بود که نوجوان بودند و زبانشان کوتاه.

یب) در هر حال دیگران او را ندیده و نشناختند و با کتاب او فقط سال ها پس از مرگش آشنا شدند. در مورد سه نکته اخیر باید گفت که شاگردان ثقة الاسلام کلینی که از او روایت کرده اند، بسیار می باشند. در مقدمه کتاب کافی نام 15 نفر از ایشان را ذکر کرده اند (1)که نام مشاهیر ایشان را در اینجا می آوریم:

1. ابوغالب زراری احمد بن محمد بن محمد بن سلیمان (2)(285- 368) ، در مصاحبه آمده است که هنگامی که شیخ کلینی در بغداد کافی را عرضه می کند تنها دو سال از عمر شریفش باقی مانده بود، وفات مرحوم کلینی در سال 328 یا 329 رخ داده است بنابراین هنگام عرضۀ کافی - به نظر ایشان - سال 326 یا 327 می باشد، در این سال ابوغالب زراری 41 یا 42 سال داشته و به هیچ وجه نوجوان نبوده است.

2. ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه (3)(م 369) ، این شخصیت که از دانشمندان

ص:477


1- 1) . کافی، ج 1، مقدمه از حسین علی محفوظ، متن از محمد بن یعقوب کلینی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1374ش، ص 24 مقدمه.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 61؛ فهرست شیخ طوسی، ص 40؛ رجال شیخ طوسی، ص 433؛ معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 280 و خصوصاً رسالۀ ابوغالب زراری در احوال آل اعین (و تکمیل آن از حسین بن عبیداللّه غضائری) ، چاپ شده به وسیلۀ سیدمحمدعلی ابطحی همراه با شرح آن، ص 39، 77، 102.
3- 3) . رجال نجاشی، ص 89؛ رجال شیخ طوسی، ص 458؛ فهرست شیخ طوسی، ص 77؛ معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 106.

مبرز و از خاندان علمی بوده است از سعد بن عبداللّه اشعری (متوفی سال 299 یا 300 یا 301) (1)دو یا چهار روایت نقل می کند (2)و اگر هنگام سماع حدیث از سعد، 10 ساله بوده تولد او در حدود سال 290 واقع شده است. بنابراین در سال 326، حدود 36 سال سن داشته است.

3. محمد بن ابراهیم نعمانی معروف به ابن زینب، صاحب کتاب غیبت . این شخصیت از شاگردان ویژه کلینی بوده و کتاب کافی را می نوشته است. (3)این عالم بزرگ در سال 313 به شیراز سفر کرده است و در آنجا از ابوالقاسم موسی بن محمد قمی استفادۀ علمی نموده است، (4)سن او در این هنگام حداقل 15 سال بوده است. بنابراین ولادت او قبل از سال 298 می باشد و ظاهراً از آن خیلی بیشتر بوده است، زیرا ابوغالب زراری مذکور در بالا، از او حدیث روایت کرده است. (5)

ابوغالب از اوایل جوانی به اشتغال علم مشغول بوده است (6)و علی القاعده از مجیز خود نعمانی بزرگ تر نمی باشد. بنابراین اگر ولادت نعمانی را در حدود سال 285 (سال ولادت ابوغالب) فرض کنیم، او در سال 326، حدود 41 سال عمر کرده و بنابراین همانند ابوغالب زراری مرد کاملی بوده است.

4. محمد بن احمد صفوانی، (م 358) راوی مخصوص کافی، (7)او از بعضی از

ص:478


1- 1) . رجال نجاشی، ص 128؛ خلاصة الاقوال، علامه حلی حسن بن یوسف بن علی بن مطهر، چاپ دوم، المطبعةالحیدریة، نجف 1381ش، ص 79.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 89، ش 1227.
3- 3) . کتاب الغیبة، ابن ابی زینب محمد بن ابراهیم نعمانی تحقیق مقدمه از علی اکبر غفاری، مکتبه صدوق تهران،1397ق، مقدمه، ص 11؛ رجال نجاشی، ص 271؛ معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 221.
4- 4) . کتاب غیبة نعمانی، ص 62.
5- 5) . طبقات أعلام الشیعة، نوابغ الرواة فی رابع المئات، شیخ آقا بزرگ تهرانی، چاپ اول، 1390ق، ص 230؛ رسالة فی آل اعین، ص 81.
6- 6) . رسالة فی آل اعین، ص 38.
7- 7) . رجال نجاشی، ص 279؛ فهرست شیخ طوسی، ص 271؛ رجال شیخ طوسی، ص 502؛ معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 8؛ کافی، ج 1، ص 25.

مشایخ کلینی (علی بن ابراهیم بن هاشم قمی) نیز روای می کند (1)و ابوغالب زراری از این شخصیت هم روایت می نماید، (2)بنابراین او باید در حدود سال 285 یا قبل از آن متولد شده باشد. بنابراین به هنگام عرضه کافی ، 41 یا 42 سال داشته است. این عالم سترگ، متکلمی برجسته بوده است و در حضور امیر ابن حمدان با قاضی موصل مباهله نموده که داستان جالب آن در رجال نجاشی مذکور است.

5. محمد بن احمد بن محمد بن سنان، (3)در مورد این شخصیت در رجال شیخ طوسی، آمده استک نزیل ری و احتمالاً روایت او از کلینی در ری بوده است نه در بغداد.

6. هارون بن موسی تعلکبری (4)(م 385) ، تمامی این شخصیات کافی را از کلینی روایت نموده اند. (5)و همچنان که دیدید اکثر آنها در سنّ کمال بوده اند و نوجوانی بقیه هم روشن نیست زیرا تاریخ ولادت آنها مجهول است. شخصیت های دیگری هم هستند که کافی را از کلینی روایت کرده اند و نام آنها در مقدمۀ کافی نیامده است از جمله:

1. ابوجعفر محمد بن عبداللّه حسینی جعفی 2 و 3. ابوالحسن عبدالعزیز و ابوالقاسم عبدالواحد که هر دو پسر عبداللّه بن یونس موصلی بوده اند، تلعکبری از این دو برادر در سال 326 روایت می کند و این دو به او اجازۀ روایت می دهند. (6)

ص:479


1- 1) . رجال شیخ طوسی، ص 503؛ استبصار آخر جلد سوم، قسم ثانی، مطبعة دار الکتب الاسلامیه، نجف، 1376ق، ص 334.
2- 2) . رسالة فی آل اعین، ص 85؛ نوابغ الرواة، ص 230.
3- 3) . مشیخه کتاب من لا یحضره الفقیه در جزء 4 کتاب فقیه، دار الکتب الاسلامیه، نجف، 1378، ص 116؛ مشیخةفقیه؛ رجال طوسی، ص 510؛ معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 20؛ [1] نوابغ الرواة، ص 238.
4- 4) . رجال نجاشی، ص 308؛ رجال طوسی، ص 516؛ معجم رجال الحدیث، ص 328 و [2]خصوصاً نوابغ الرواة، ص 328، در این کتاب آمده است که از مشایخ تلعکبری ابوعلی احمد بن همام متوفی 306ق می باشد و از این مطلب استفاده می شود که او در سال 291 یا اندکی بعد متولد شده باشد، با توجه به این کلام، در می یابیم که او در سال 326ق، حدود 35 سال سن داشته است.
5- 5) . رجال نجاشی، ص 267؛ فهرست شیخ طوسی، ص 327، کافی، ج 6، ابتدای کتاب الصید، ص 202؛ نوابغ الرواة، ص 314؛ معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 50؛ مشیخه فقیه، ص 116 و نیز رجوع کنید به تراجم این شخصیات در کتب رجالی که قبلاً به عده از آنها ارجاع داده شد.
6- 6) . رجال طوسی، ص 481.

بنابراین در این سال در سنی بوده اند که صلاحیت شیخ روایت بودن را داشته اند. 4. علی بن ابی القاسم السیروانی 5. ابوالقاسم حسین بن علی بن احمد المهلبی. (1)

راوی دوم و سوم در سال 326، مسلماً نوجوان نبوده اند و ترجمۀ دیگران را در کتب رجالی نیافتم و بنابراین معلوم نیست که در هنگام سماع کافی از کلینی، در چه سنی بوده اند.

در مصاحبه بعد از مطالبی که در مورد کافی و مؤلف آن کلینی گفته شده و ما آنها را نقل کردیم آمده است: «هیچ کس کلینی را با نام و وصف و شرح زندگانی معرفی نمی کند، همه می گویند کلینی صاحب کافی و بعد در سایۀ کتاب کافی کلینی را می ستایند، معلوم می شود که کلینی در زندگی و حشر با مردم به شهرت نرسیده است بلکه با نوشتن این کتاب به شهرت رسیده است.»

ولی، در کتب تراجم شیخ کلینی را صرف نظر از کافی ، مورد ستایش قرار داده اند، نجاشی در مورد او می گوید: «شیخ أصحابنا فی وقته بالری و وجههم» . (2)بنابراین جزء شیوخ طائفه امامیه - و آن هم در ری که به گفتۀ آقای بهبودی کافی در آنجا عرضه نشده است - محسوب می شده است. ابن حجر در مورد او می گوید: من رئوس فضلاء الشیعة فی ایام المقتدر (3)و مانند این کلام در تاج العروس آمده است، (4)ابن اثیر و طیبی او را یکی از مجددین از فقهاء در رأس سدۀ سوم هجری می شمرند، (5)بنابراین کلینی نه

ص:480


1- 1) . این پنج مورد از نسخه خطی کافی، شماره 481 در مدرسۀ فیضیه کتاب الزکوة، (باب مایحب فی المال من الحقوق) یادداشت شده است.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 266.
3- 3) . تبصیر المنتبه، ابن حجر عسقلانی احمد بن علی، الدار المصریه للتألیف و الترجمه، 1383ق، القسم الثالث، ص 1219.
4- 4) . تاج العروس، محمد مرتضی زبیدی، منشورات دار مکتبة الحیاه، بیروت، ج 9، ص 322.
5- 5) . روضات الجنات [به نقل از طیبی در شرح مصابیح بغوی] محمد باقر بن زین العابدین خوانساری، مکتبةاسماعیلیان، تهران و قم، 1390ق، ج 6، ص 106؛ رجال بحر العلوم، ج 3، ص 330 به نقل از جامع الاصول ابن اثیر و شرح مشکوة طیبی؛ زبده، شیخ بهائی محمد بن حسین بن عبدالصمد، مطبوع در ابتدا حبل المتین، ص 7، [به نقل از جامع الاصول] چاپ بصیرتی (افست از چاپ سال 1321) و بسیاری از کتب دیگر.

تنها در عصر خود عالم گمنامی نبوده بلکه از اشهر علمای شیعه به شمار می آمده است.

9. در مصاحبه آمده است: «تحصیل کرده ها حدیث را نقد می کنند و باید بکنند زیرا فن آنهاست» .

شناخت احادیث و صحت و سقم آنها احتیاج به تخصص تام و تمامی دارد و هر که اندکی علم آموخت نمی تواند و نباید به این مهم دست یازد، سال ها خون جگر می خواهد و زحمات مداوم و طاقت فرسا می طلبد. نقد حدیث فن هر کس که نام او را تحصیل کرده بنهیم نیست خصوصاً در قسمت متن شناسی، هر حدیث پیچیده و مشکل را نباید به سادگی رد کرد.

به این روایت از امام باقر علیه السلام توجه فرمایید:

عن ابی عبیدة الحذّاء (بسند صحیح ای صحیح) قال سمعت أبا جعفر یقول: إن أحب أصحابی إلیّ أفقههم و أورعهم و أکتمهم لحدیثنا و إن أسوأهم عندی حالاً و أمقتهم إلی الذی إذا سمع الحدیث ینسب إلینا و یروی عنا فلم یحتمله قلبه و اشمأز منه، جحده و اکفر من دان به، و لا یدری لعل الحدیث من عندنا خرج و إلینا أسند فیکون بذلک خارجاً عن دیننا (من ولایتنا فی. ل) . (1)

. . . به سند بسیار صحیح روایت شده است که امام باقر علیه السلام فرمود: از اصحاب من، نزد من آن کس بدحال تر و بیشتر مورد نفرت من است که هنگامی که حدیثی را که به ما نسبت داده شده و از ما روایت شده است را می شنوند و دل او آن را تحمل نکرده و از آن متنفر می شود، آن را انکار نموده و معتقدین بدان را به کفر متهم می سازد، او نمی داند شاید این حدیث از نزد ما، خارج گشته و به ما پیوند خورده باشد پس او به وسیلۀ این (انکار) از دین ما (یا از ولایت ما) خارج می شود.

ص:481


1- 1) . آخرین باب بصائر الدرجات، صفار، محمد بن حسن بن فروخ، چاپ کتاب تبریز، 1381ق، ص 537؛ مختصر بصائر الدرجات حسن بن سلیمان حلی، چاپ اول، مطبعة حیدریة، نجف، 1370ق، ص 98؛ بحار الأنوار، ج 25، ص 365. [1]

10. در مصاحبه آمده است: «شیعه و سنی در اعتقادات مذهبی و حزب گرایی با هم اختلافات شدیدی دارند که امیدی به رفع آن نیست مگر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در تمام منطقه خاورمیانه که سران متعصب فریقین مقهور نشوند و از نشر تعصبات خشک و بی ثمر باز بمانند در نتیجه نسل جدید، خارج از سیطرۀ آنان رشد کنند و عقایدی را در مغز جا بدهد که نه سنی سنی باشد و نه شیعه شیعه بلکه معجونی از شیعه و سنی باشد» .

در این مصاحبه بارها - و از جمله در ادامۀ همین سخن - به لزوم پیراستن حدیث از احادیث بدنامان اشاره رفته است. راستی اگر از صحیح بخاری (و دیگر صحاح سته) احادیث ابوهریره و دیگر حدیث تراشان مزدور حکومت اموی را بزداییم چه مقدار، روایت باقی می ماند. (1)با انبوه روایات بدنامان در این کتب چگونه نسل جدید می تواند عقایدی را که معجونی از شیعه و سنی است در مغز خود جا دهد، بحث در مورد اعتبار راویان صحاح سته، نیازمند مقالۀ مستقلی است (علاقه مندان می توانند به کتاب سیری در صحیحین و مقدمۀ ارزشمند کتاب دلائل الصدق نوشتۀ مرحوم آیت اللّه شیخ محمد حسن مظفر قدس سره مراجعه نمایند) .

مسئله وحدت مسلمین حدیث دیگری است که با در هم آمیختن عقاید مذهبی مغایر است، ما در اینجا، تنها به ذکر کلامی از استاد شهید آیت اللّه مطهری اکتفا می کنیم و مطالعۀ مقاله ارزشمند آن عالم شهید - با نام «الغدیر و وحدت اسلامی» را جهت درک صحیح مفهوم اتحاد اسلامی، توصیه می نماییم، ایشان در این مقاله می نویسد:

مخالفین اتحاد اسلامی، برای این که از وحدت اسلامی، مفهوم غیر منطقی و غیر

ص:482


1- 1) . سیری در صحیحین، محمد صادق نجمی، انتشارات المهدی، 1396ق، ج 1، ص 103 به بعد. هدیة الاحباب، محدّث قمی، عباس بن محمد رضا، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1329ش، ص 50. فیض القدیر یا خلاصه عبقات الأنوار میرحامد حسین موسوی، از محدث قمی، عباس بن محمدرضا، مؤسسه در راه حق، تابستان 1365ش، ص 142 و در این کتاب آمده است که غیر از مولی الموحدین علی علیه السلام، عایشه و عمر و عثمان نیز بر ابوهریره تاخته، او را به جعل حدیث متهم نمودند. دلائل الصدق، شیخ محمد حسن مظفر، منشورات مکتبه بصیرتی، قم، 1395ق، ج 1، از ص 8 تا 71.

عملی بسازند آن را با نام وحدت مذهبی توجیه می کنند تا در قدم اول، با شکست مواجه گردد. بدیهی است که منظور علمای روشنفکر اسلامی از وحدت اسلامی، حصر مذاهب به یک مذهب، و یا اخذ مشترکات مذاهب و طرد مفترقات آنها - که نه معقول و منطقی است و نه مطلوب و عملی - نیست منظور این دانشمندان متشکل شدن مسلمین است در یک صف در برابر دشمنان مشترکشان. . .

از نظر این گروه از علمای اسلامی، هیچ ضرورتی ایجاب نمی کند که مسلمین به خاطر اتحاد اسلامی، صلح و مصالحه و گذشتی در مورد اصول یا فروع مذهبی خود بنمایند. . . . (1)

11. ایشان می گویند که من درصدد کشف ارتباط حدیث با نصّ و اشاره قرآن بودم و به شکر خدا راهی به سوی این رابطه باز کردم. . . و در طی مطالعات خود به حدیثی برخورد کردم که مطمئن بودم در رابطه با کار من صادر شده و کار مرا تأیید می کند، این حدیث را در ابتدای کتاب معجزۀ قرآن و مبارزه با فلسفه شرک درج کرده ام و منظورم از درج حدیث این بود که اگر کسی به این کتاب ایراد بگیرد که چرا با سبک جدیدی مسئلۀ رسالت و. . . را مطرح می کند بتوانم با این حربه برنده به دفاع برخیزم و تأییدیه امام صادق علیه السلام را به آنان ارائه دهم و در ادامۀ سخن می افزایند: موقعی که بر اساس روش فقهی خود مسائل فقهی را در پاورقی های بحار الأنوار مطرح کردم و مورد اعتراض واقع شد و بدین جهت من حالت دفاعی گرفته و در حال سکوت در جلد 83 تا 91 چنین امضاء کردم: «المحتج بکتاب اللّه علی الناصب» (عبارات تلخیص شده است) روایتی که ایشان در ابتدای کتاب خویش و در پایان جلد 83 بحار الأنوار آورده اند چنین است: «و أمّا المحتج بکتاب اللّه علی الناصب من قرقز (2)فرجل عارف یلهمه اللّه معرفة القرآن فلایلقی احداً من المخالفین الا حاجة و یثبت امرنا فی کتاب اللّه» و در پاورقی آدرس آن را چنین ذکر کرده اند. غایة المرام، (3)فی انباء آخر الزمان ،

ص:483


1- 1) . یادنامه علامه امینی، به اهتمام سیدجعفر شهیدی، محمدرضا حکیمی مقالۀ «الغدیر» و «وحدت اسلامی» از شهید مطهری شرکت سهامی انتشار، 1352ش، ص 234 و 235.
2- 2) . این کلمه غلط است و صحیح آن سرخس می باشد همچنان که در المحجة، چاپ مستقل و دلائل الامامه [1]آمده است.
3- 3) . این روایت در المحجة [2]که در پایان غایة المرام به چاپ رسیده، درج گردیده است نه در غایة المرام.

ص 724. ترجمۀ این حدیث تقریباً چنین است: «المحتج بکتاب اللّه علی الناصب» [کسی که بر علیه دشمن اهل بیت به کتاب خدا استدلال می کند] و انسان آگاهی است که خداوند شناخت قرآن را بدو الهام کرده است. بنابراین با هر یک از مخالفین که برخورد می کند با او بحث کرده و امر ما ( امامت) را از کتاب خدا به اثبات می رساند.

در مورد این روایت ابتدا بحثی در سند آن عنوان می کنیم و سپس بحثی در دلالت و مضمون آن. اما بحث سندی: این روایت در المحجة به نقلی از دلایل الامامه طبری شیعی درج گردیده است. (1)

در این دو کتاب ابتدا روایتی را که در بیان اصحاب حضرت حجت علیه السلام می باشد و از تعداد آنها و محل سکونت ایشان سخن می راند، با این سند ذکر می کنند: (2)

حدثنی ابوالحسین محمد بن هارون، قال حدثنا ابی هارون بن موسی ابن احمد، قال حدثنا ابوعلی الحسن بن محمد النهاوندی، قال حدثنا ابوجعفر محمد بن ابراهیم بن عبداللّه القمی القطان المعروف بابن الخزاز، قال حدثنا محمد بن زیاد، عن ابی عبداللّه الخراسانی، (قال حدثنا ابوالحسین عبداللّه بن الحسن الزهری) ، قال حدثنا ابوحسان سعید بن جناح، عن مسعدة بن صدقة، عن ابی بصیره، عن ابی بصیر، عن ابی عبداللّه علیه السلام.

در تفسیر قسمت هایی از این روایت، روایت دیگری را آورده اند با این سند:

قال ابوحسان سعید بن جناح، قال حدثنا محمد بن مروان الکرخی، قال حدثنا عبداللّه بن داود الکوفی عن سماعة بن مهران (عن ابی عبداللّه علیه السلام) .

در ضمن روایت دوم، جملۀ مزبور در کتاب آقای بهبودی، وارد شده است.

ص:484


1- 1) . المحجة (چاپ مستقل) ؛ سید هاشم بن سلیمان بحرانی، قم، 1403ق، ص 28 و 34 و 38؛ دلائل الامامه: طبری شیعی، محمد بن جریر بن رستم، مطبعة حیدریه، نجف، 1369، ص 307 تا آخر کتاب.
2- 2) . این سند، در هیچ یک از سه منبع موجود (المحجة [1]مطبوع در ضمن غایة المرام، المحجة [2]مستقل، دلائل الامامه) [3] به طور کامل صحیح نبود به همین جهت سند را - تا حد امکان - تصحیح کرده، در اینجا آوردیم. البته تصحیح این سند، توسط همین سه کتاب بوده است و بس، و احتمالاً در سند تضعیفاتی واقع شده است که اکنون به دلیل نبود نسخۀ خوب از آنها بی خبریم.

در سند این روایت، به اصطلاح علم رجال تعلیق رخ داده است یعنی قسمتی از سند به اتکاء روایت قبل، حذف شده است به این صورت که سند روایت دوم تا سعید بن جناح همان سند روایت اول تا این شخص است ولی در روایت دوم به جهت اختصار و با اتکاء به روایت قبل، حذف شده است، با توجه به این نکته به بررسی سند می پردازیم:

اکثر روات این روایت توثیق نشده اند که عبارتند از: 1. ابوالحسین محمد بن هارون (1)2. ابوعلی حسن بن محمد نهاوندی (2)3. ابوجعفر محمد بن ابراهیم القطان (3)4. محمد بن زیاد (4)5. ابوعبداللّه خراسانی (5)6. ابوالحسین عبداللّه بن حسن زهری. (6)

اما روات بعد از سعید بن جناح:

1. نام محمد بن مروان کرخی را در کتب رجالی نیافتم.

2. عبداللّه بن داود کوفی، ظاهراً همان عبداللّه بن داود حریبی (7)(م حدود 211)

ص:485


1- 1) . رجال نجاشی، ص 57؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 426؛ معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 317؛ و ج 2، ص 272 [1] در رجال نجاشی آمده است، قال ابوالحسن محمد بن هرون بن موسی رحمه الله، البته این راوی را می توان از راه شیخ روایت بودن توثیق کرد که البته این روش مورد پسند آقای بهبودی نیست.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 36؛ معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 137. [2]
3- 3) . معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 27. [3]
4- 4) . چند راوی با این نام در معجم رجال الحدیث (ج 16، ص 89 به بعد) ذکر شده است که یکی از آنها ابن ابی عمیر عالم جلیل القدر می باشد ولی ظاهراً مراد از این نام در این سند، ابن ابی عمیر نیست، زیرا ایشان در رتبۀ ابی عبداللّه خراسانی است - نه راوی از او - زیرا ابراهیم بن هاشم از هر دو روایت می کنند، غیر از ابن ابی عمیر، کسان دیگری که به نام محمد بن زیاد می باشند، توثیق نشده اند. بنابراین این راوی مهمل است یا مردد بین موثق و مهمل.
5- 5) . معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 226؛ [4] مشیخة فقیه، ص 119.
6- 6) . این راوی که در المحجة، نام او دیده شده است در هیچ یک از کتب رجالی با این مشخصات نیامده است، حدود 12 نفر به نام عبداللّه بن حسین در معجم رجال الحدیث معرفی شده اند که هیچ یک از آنها که عصرشان با عصر این راوی سازگار باشد، توثیق نشده اند.
7- 7) . جرح و تعدیل، ابن ابی حاتم رازی عبدالرحمن بن محمد، دار احیاء التراث العربی، بیروت 1271ق، (افست ازچاپ حیدرآباد دکن) ج 5، ص 47؛ الانساب سمعانی، عبدالکریم بن محمد بن منصور، مطبعة دائرة المعارف العثمانیه، حیدرآباد دکن، 1382ق، ج 5، ص 107؛ اللباب فی تهذیب الانساب، عز الدین ابن اثیر الجزری علی بن محمد، دار صار، بیروت، ج 1، ص 438؛ تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، دار المعرفة، بیروت، چاپ دوم، 1395ق، ج 1، ص 412؛ تهذیب التهذیب از ابن حجر دار صادر بیروت (افست از چاپ حیدرآباد هند، 1325ق، ج 5، ص 199؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی عبدالحی بن احمد، دار احیاء التراث العربی، بیروت ج 2، ص 29.

است که در کتب رجال اهل تسنن آمده و توثیق شده است ولی ظاهراً عامی بوده و توثیق ایشان در این موارد معتبر نیست.

با این بررسی روشن می شود که این روایت از جهت سند، به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و نمی تواند به صورت حربۀ برنده ای بر علیه مخالفین به کار رود، بر نگارنده پوشیده است که آقای بهبودی با این همه پافشاری در نقادی متن و سند احادیث، چگونه به ضعف سند این حدیث توجه نکرده، آن را تأییدیه امام صادق علیه السلام قلمداد کرده اند.

بحث در دلالت و معنای روایت

هم چنان که اشاره شد دو روایت در دلائل الامامة ، حکایت شده است. روایت اول از تعداد اصحاب خاص امام زمان علیه السلام و محل زندگانی آنها یاد می کند مثلاً در ابتدای آن آمده است:

از طازبند شرقی 1 نفر. . . ، از صامغان 2 نفر، از اهل فرغانه 1 نفر و. . . و در آخر آن آمده است: الطواف الطالب الحق من یخشب رجل، و الهارب من عشریة رجل و المحتج بالکتاب علی الناصب من سرخس رجل و. . .

در روایت دوم، سماعة بن مهران تفسیر قسمت هایی از روایت اول را از امام صادق علیه السلام سؤال می نماید.

در ضمن این روایت، خصوصیات «المحتج بکتاب اللّه علی الناصب» نیز بیان گردیده است. در دلایل الامامة - و در المحجة به نقل از آن - روایتی دیگر با همان سند حدیث اول آورده شده که در آن نام یاران امام عصر نیز مذکور است در این روایت نام «المحتج بکتاب اللّه علی الناصب» چنین ذکر شده است: نجم بن عقبة بن داود. (1)

با توجه به این مقدمات، باید گفت که:

اولاً: هم چنان که ملاحظه نمودید عنوان (المحتج بالکتاب علی الناصب) ، لقب یک فرد معین است نه یک عنوان کلی و عام، حتی نام او نیز مشخص شده است.

ص:486


1- 1) . دلائل الامامة، [1] صفحۀ آخر، 320؛ المحجة، ص 46. [2]

ثانیاً: اگر بر فرض، عنوان کلی هم باشد، باز در مورد کسی است که با مخالفین اهل بیت در مسئلۀ امامت به کتاب خدا احتجاج می نماید، معنای عبارت «و یثبت امرنا فی کتاب اللّه» این نیست که رابطۀ حدیث ما را با قرآن ثابت می کند بلکه مراد این است که امر ما ( امامت) را از کتاب خدا به اثبات می رساند.

ثالثاً: اگر از اشکال دوم، هم صرف نظر کنیم در این روایت این عنوان را چنین معرفی می کند: انسان آگاهی است که خداوند شناخت قرآن را بدو الهام نموده است بنابراین ایشان نمی توانند از این روایت بر علیه متعرضین استفاده کنند زیرا اول باید ثابت شود که خصوصیات موجود در روایت بر ایشان منطبق است (1)و معترضین که سبک ایشان در فهم قرآن را تأیید نمی کنند طبیعی است که نمی پذیرند که خداوند شناخت قرآن را بدیشان الهام کرده است.

12. در مصاحبه آمده است: «قرآن فریاد می زند باید آیات قرآن با دقت و درایت مورد مطالعه و تدبر قرار گیرد نه آن که مانند ورد درویشان به لقلقه زبانی اکتفاء گردد الخ و ادامه می دهند که اگر ملاحظه می کنیم که قرآن مجید می گوید: «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ» یعنی به مقدار یک سورۀ قرآن اکتفا نمایید به حکم سنت و احادیث اهل بیت عصمت، این آیه مربوط به نماز است. . . اما قرائت در خارج نماز باید به منظور درک مفاهیم قرآنی باشد و بس» .

دو مطلب در اینجا وجود دارد که باید از هم تفکیک شود مطلب اول: این که آیا قرائت قرآن کافی است یا این که باید در قرآن تأمل نمود و آن را مورد مطالعه و تدبر قرار داد؟ مطلب دوم این که: آیا اگر قرائت قرآن به جهت فهم آیات الهی نباشد و صرفاً خواندن آن، مطرح باشد، خود فضیلت آفرین است یا خیر؟ قرآن پافشاری فراوان

ص:487


1- 1) . به اصطلاح علم اصول، طبق قاعده در ثبوت «کل شیء لشیء فرع لثبوت المثبت له» اول باید خصوصیات موجود در روایت احراز شود و آنگاه این حدیث مورد استناد قرار گیرد و هیچ حکمی، موضوع خود را ثابت نمی کند بلکه مضمون آن ثبوت نسبت حکمیه در فرض وجود موضوع می باشد مثلاً اگر گرفته شود «الخمر حرام» ابتدا باید خمر بودن یک مایع ثابت شود و بعد این دلیل، مستند قرار گیرد و خود این حکم نمی گوید که چه چیزی خمر هست و چه چیزی نیست.

می کند که حتماً باید در آیات آن، تأمل و تفکر شود یعنی خواندن قرآن به تنهایی کافی نیست ولی این نه بدان معناست که قرائت قرآن به تنهایی مستحب نیست و ثوابی ندارد. از هیچ جای قرآن استفاده نمی شود که شرط قرائت قرآن، این است که آدمی در صدد تدبر در معانی آن باشد و در غیر این صورت قرآن خواندن با نخواندن آن، مساوی است بلکه شاید ظاهر آیاتی که بدون ذکر هیچ قید، دستور به خواندن قرآن می کند مانند «وَ رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» ، 1 این است که قرائت قرآن مطلقاً مستحب است و نیز روایات فراوانی که در این موارد وارد شده و بعضی از آنها در صحیح الکافی هم درج گردیده است که به جهت پرهیز از طولانی شدن کلام از ذکر آنها و بحث در موردشان خودداری می نماییم و تنها به یک روایت که به سند صحیح در کافی درج گردیده است اکتفا می کنیم:

عن ابی عبداللّه علیه السلام: لو قرئت الحمد علی میّت سبعین مرة ثم ردّت فیه الروح، ما کان ذلک عجباً؛ (1)اگر بر مرده ای هفتاد بار سورۀ حمد خوانده شود روح به بدنش باز گردد، مایۀ شگفتی نیست.

اما در مورد آیه شریفه «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ» نگارنده به تفاسیر و کتب روایی مراجعه کرد شاید روایتی از نبی اکرم یا ائمۀ معصومین در این زمینه بیابد اما هیچ روایتی که در آن آیه به قرائت در نماز تفسیر شده باشد، نیافت. (2)

آری در کنز العرفان آمده است که این آیه بر وجوب خواندن مقداری از قرآن

ص:488


1- 2) . کافی، ج 2، کتاب فضل القرآن، باب 12، حدیث 16، سند این روایت چنین است: علی بن ابراهیم عن أبیه عن ابن ابی عمیر عن معاویة بن عمار که تمامی روات از اجلاء هستند، در مورد ابراهیم بن هاشم سخنانی گفته شده است ولی محققین او را از بزرگان روات و معتمدین ایشان می دانند و در کتاب صحیح الکافی هم بارها ذکر شده است. با این همه، این روایت در صحیح الکافی درج نشده است که مایۀ شگفتی آمیخته با تأسف می باشد.
2- 3) . تنها در در المنثور - سیوطی جلال الدین عبدالرحمن، مکتبه اسلامیه و مکتبه جعفریه، تهران، دار الکتب العراقیه کاظمیه، ج 6، ص 280 - روایتی آمده است که این آیه را به قرائت 100 آیه تفسیر می کند و نیز 2 روایت از طرق عامه آمده است که از آن انحصار مدلول آیه به نماز استفاده نمی شود.

دلالت می کند و قرائت کتاب الهی در خارج نماز واجب نیست. بنابراین مراد از این آیه، قرائت در نماز است و در انتها افزوده اند که کلام ما در تفسیر این آیه، نظر اکثر مفسرین است، سپس نظرات دیگری را که در اطراف این آیه شریفه گفته شده است، بیان می نماید، (1)مرحوم مجلسی این نظرات را از کنز العرفان نقل نموده و به استدلال این کتاب در اثبات نظر خود اشکال می نمایند. (2)

به هر صورت همچنان که ملاحظه فرمودید، صاحب کنز العرفان در اثبات اختصاص این آیه به نماز، به یک استدلال و صغری و کبری چیدن تمسک جست نه به حدیثی که در تفسیر آیه وارد شده باشد.

صرف نظر از این اشکال، این آیه هیچ ارتباطی به مسئله مورد بحث ما ندارد، سخن بر سر وجوب قرآن خواندن در خارج نماز نیست تا گفته شود که این آیه مخصوص نماز است، عدم وجوب قرائت قرآن در غیر نماز مسلم است و احتیاج به بحث ندارد. (3)

تکیه سخن بر این مسئله است که آیا قرائت قرآن بدون تدبر در آن مستحب است یا خیر؟ و روشن است که این آیه شریفه - بر فرض که مختص نماز باشد - به هیچ وجه به بحث ما مربوط نیست.

13. ایشان بعد از این که احادیث وارده در زمینۀ فضایل سور را در زمرۀ احادیث جعلی می شمرند می گویند: «نمونۀ این جعلیات، روایت مشهوری است از ابیّ بن کعب که برای سورۀ قرآن ثواب می نویسد و مفسرین سنی - و در تعقیب آن مفسرین شیعی - به درج آن احادیث همت گماشتند در حالی که ناقدین حدیث اعلام کرده اند که این احادیث همه و همه جعلی است این مسائل در کتب فنی مانند کشف الخفاء عجلونی و الأخبار الموضوعة ملاعلی قاری و المیزان ذهبی مورد اعتراف و تأیید همگان است» .

ص:489


1- 1) . کنز العرفان، فاضل مقداد، ابن عبداللّه السیوری، مکتبه المرتضویه، تهران، 1384ق، ج 1، ص 118.
2- 2) . بحار الأنوار، ج 85، ص 10.
3- 3) . البته گاه قرائت قرآن، واجب کفائی می باشد که از محل سخن بیرون است.

در اینجا ابتدا اشاره به چند نکته ضروری است:

نکته اول: در کتب جرح و تعدیل اهل تسنن، هنگامی که به یک راوی شیعه برخورد می کنند غالباً به جهت مسائل عقیدتی او را به اتهامات مختلف، متهم می کنند و معمولاً روایت یک شیعه را از درجۀ اعتبار ساقط می دانند. (1)بلکه اگر کسی در مورد بعضی از صحابه پیامبر سخنی بر زبان جاری کند از هر سو، آماج تیرهای تضعیف، قرار گرفته، روایات او را از کتب خویش محو می کنند. (2)حتی زشتی های معاویه را بر زبان راندن، راوی را در نزد ایشان از اعتبار می اندازد مثلاً در همین المیزان ذهبی که در مصاحبه به عنوان کتاب فنی بدان اشاره رفته است در ترجمۀ حال ابراهیم بن حکم می نویسد:

«قال ابوحاتم: کذّاب، روی فی مثالب معاویة فمزقنا ما کتبنا عنه» . (3)

ابوحاتم گفته است: دروغگوست، «او در معایب معاویه روایتی نقل کرد. بنابراین ما روایاتی را که از او نوشته بودیم محو کردیم» . این نمونه ای از موارد بسیاری است که در این گونه کتب وجود دارد، بنابراین تضعیف این کتاب ها نسبت به روات شیعی قابل اعتماد نیست و اینها، در این زمینه کتب معتبر و فنی به حساب نمی آید.

نکتۀ دوم: کتب اهل تسنن که احادیث مجعول در آن جمع آوری شده، ناظر به روایات کتب خودشان می باشد و روایاتی که در کتب شیعه - از طریق خاصه - آمده از موضوع کلام آنها - نفیاً و اثباتاً - خارج است مثلاً اگر در کشف الخفاء عجلونی می بینیم که: «در باب عقل و فضیلت آن هیچ حدیث نبوی صحیح، وجود ندارد» . (4)این کلام به روایات کتب شیعه مانند کافی و امثال آن مربوط نیست، در کافی از امام صادق علیه السلام به

ص:490


1- 1) . به طور نمونه ببینید میزان الاعتدال، ذهبی محمد بن احمد بن عثمان، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت، 1382ق، ج 1، ص 5، 271، 363، 408، ج 2، ص 363 و مجروحین، محمد بن حبان، ابوحاتم، دار المعرفة، بیروت، 1396ق، ج 1، ص 174، 206.
2- 2) . میزان الاعتدال، ابوحمزه ثمالی، ثابت بن دینار، ج 1، ص 363.
3- 3) . میزان الاعتدال، ج 1، ص 27.
4- 4) . کشف الخفاء، عجلونی اسماعیل بن محمد، مؤسسۀ الرساله، بیروت، چ 2، 1399، ج 2، ص 564.

سند معتبر روایت می کند که:

قال رسول اللّه: اذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله فانما یجازی بعقله: (1)

(پیامبر خدا فرمود: اگر شنیدید که کسی، دارای کردار نیک است به خوبی خرد او بنگرید زیرا خرد او ملاک پاداش می باشد) .

بنابراین برای تشخیص صحیح و سقیم در احادیث کتب شیعه، رجوع به امثال کشف الخفاء و اخبار موضوعه ملاعلی قاری صحیح نیست.

نکتۀ سوم: بسیاری از تضعیف گران از اهل سنت، هر روایتی را که با ذوق و عقیده خود ناسازگار می بینند رد می نمایند مثلاً ابن جوزی در مورد حدیث ناصحیح می گوید:

الحدیث المنکر تقشعر له جلد الطالب و ینفر منه قلبه فی الغالب. (2)

که حاصل ترجمه آن، این است که اندام جویندۀ حدیث، از شنیدن روایت نادرست به لرزه درآمده و دلش از آن متنفر می گردد. این سبک متن شناسی از خطرناک ترین آفات احادیث می باشد زیرا در این روشن، پژوهشگر اندیشۀ خویش را پذیرای روایات قرار نمی دهد بلکه ابتدا عقایدی برای خویش، تهیه می بیند و سپس هر روایتی ک با آن ناسازگار باشد طرد می شود از اینجاست که بسیاری از ایشان، اکثر روایات وارده در فضایل امیرالمؤمنین را رد می کنند به عنوان مثال، در همین کتاب کشف الخفاء جز روایت «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی» (ای علی، تو نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی هستی) ، باقی روایات وارده در فضیلت مولای متقیان را ثابت نمی داند. (3)با وجود این که اکثر این روایات متواتره بوده (4)و

ص:491


1- 1) . کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، باب اول، روایت 9؛ محاسن، [1] برقی احمد بن محمد بن خالد، دار الکتب الاسلامیه، چاپ اول، تهران، 1370ق، 1330ش.
2- 2) . کشف الخفاء، ج 1، ص 7.
3- 3) . همان، ج 2.
4- 4) . به کتبی که مستقلاً در این زمینه تألیف شده است رجوع شود مانند عبقات الأنوار میر حامد حسین موسوی هندی، دلائل الصدق شیخ محمد حسن مظفر، غایة المرام سید هاشم بحرانی، الفضائل الخمسه سید مرتضی فیروزآبادی و مراجعات ( امامت و رهبری علی علیه السلام) سید شرف الدین موسوی و در خصوص حدیث غدیر به الغدیر شیخ عبدالحسین امینی، فیض القدیر، یا خلاصة عبقات الأنوار از حاج شیخ عباس قمی و. . . و نیز کتب بالا، مراجعه شود.

صرف نظر از سند آنها، قرائن قطعی بر صحت آنها وجود دارد، در محیطی که نشر فضائل خاندان عصمت و طهارت چوبۀ دار را به همراه خود داشته است بدیهی است که اگر روایتی در مدح این خانواده - آن هم از کسی که خود سنی است - نقل شود قطعاً روایتی صحیح است. (1)بعد از ذکر این چند نکته، در مورد مسائل مطروحه در مصاحبه عرض می شود که:

اولاً: در کتاب اخبار موضوعه ملاعلی قاری در ضمن احادیث مجعوله، حدیث فضایل سور را ذکر می کند. (2)از دقت در تعبیر و تعلیل او روشن می شود که مرادش حدیث مفصل ابی بن کعب است که در فضایل تک تک سوره های قرآن وارد شده است و یا احادیث مانند آن در کشف الخفاء نیز، این گونه احادیث را انکار می کند ولی 9 حدیث از این باب را استثناء می کند و حکم به صحت آنها می نماید. (3)

بنابراین بر خلاف نقلی که در مصاحبه آمده است عجلونی به مجعول بودن تمام روایات این فصل حکم نمی کند.

ثانیاً: دلیلی که در این کتب بر مجعول بودن این روایات آورده اند ( اعتراف خود حدیث تراش) بر فرض صحت تنها شامل حال حدیث ابی و احتمالاً چند حدیث دیگر می شود و اگر بر فرض روایات دیگر صحیح هم نباشد نمی توان آنها را مجعول شمرد بلکه مجعول بودن - همچنان که خود مؤلفین این کتب بدان اعتراف دارند -، (4)احتیاج به دلیل دارد. گذشته از این، راویان روایتی که مجعول بودن روایت ابی را ثابت می کند نیز ناشناخته اند. (5)بنابراین حکم به جعلی بودن حتی روایت ابی هم ممکن نیست.

ص:492


1- 1) . دلائل الصدق، ج 1، صفحه اول مقدمه.
2- 2) . الاسرار المرفوعة فی الاخبار الموضوعة، قاری ملاعلی بن محمد، دارالامانة و مؤسسه الرساله، بیروت 1391ق، ص 475.
3- 3) . کشف الخفاء، ج 2، ص 558، 564.
4- 4) . اخبار موضوعه، ص 73 - 74؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 8.
5- 5) . تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی السیوطی جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، المکتبه العلمیه، مدینه منوره، 1379ق، ص 189 و 190. در این کتاب متذکر شده است که احادیثی در مورد فضائل سوره هایی چند، وارد شده است که بعضی صحیح و بعضی حسن و بعضی ضعیف غیر مجعول می باشد.

ثالثاً: سخن این دو کتاب همچنان که پیش تر گفتیم، ناظر به کتب اهل تسنن است. بنابراین ربطی به روایت وارده در کتب شیعه - از طریق خاصه - ندارد.

14. ایشان در مورد احادیث طبی می گویند: «نظر من این است که این احادیث کاملاً از کتب طبی و اساطیری قدیمی استخراج و اقتباس شده است» .

در این مصاحبه و در مقدمه صحیح الکافی ، احادیث فراوانی به جعل نسبت داده شده اند که ما دلیل معتبری بر آنها نیافتیم، در اواخر همین مصاحبه آقای بهبودی گفته اند که: همۀ این احادیث را که سندی مجهول و بدنام دارند باید دور بریزیم و افزوده اند که: به نظر من، اگر کسی این گونه احادیث را در حال روزه روایت کند روزه اش باطل می شود زیرا نسبت دروغ به امامان، روزه را می شکند. و در مقدمه صحیح الکافی ، داستانی طولانی در مورد کیفیت جعل حدیث و چگونگی مقابله ناقدین با آن، مذکور گردیده است (1)که مدرک آن بر نگارنده پوشیده است. همچنان که قبلاً نیز اشاره شد، مجرد صحیح نبودن سند یک حدیث، دلیل جعلی بودن آن نیست. حتی اگر در مورد یکی از روات آن حدیث در کتب رجال، کلمه جاعل به کار برده باشند، باز معنایش این نیست که هر چه روایت نقل نموده است جعلی است، معمولاً جاعلین حدیث، روایات صحیح فراوانی را نیز نقل می کنند تا احادیث جعلی ایشان در بین آنها ناشناخته باشد همچنین است در مورد لقب کاذب و کذّاب و. . . بنابراین نمی توان به راحتی فتوی داد که هر که روایتی را که در سند آن بدنام یا مجهولی وجود دارد در حال روزه، روایت کند روزه اش باطل می شود.

در مورد احادیث طبی هم، مجرد تشابه معنی یک روایت با مطالب کتب طبی دلیل این نیست که این روایت از آن کتب اخذ شده است.

15. در مصاحبه آمده است: کتاب طب الرضا تألیف محمد بن جمهور عمی که هم شیعه محسوب می شود و هم سنی، و نه این و نه آن، چون ادیب و روشنفکر است و به چیزی اعتقاد ندارد. راقم این سطور جایی را نیافته است که او را سنی معرفی کرده

ص:493


1- 1) . صحیح الکافی، محمد باقر بهبودی، الدار الاسلامیه، بیروت، 1401ق، مقدمه.

باشند، نام این راوی، در کتب رجال شیعی آمده است. و معمولاً او را تضعیف کرده اند و به فساد عقیده و غالی بودن او حکم کرده اند، (1)و راوی غالی، شیعه افراطی است نه سنی، در مقابل این گروه، عده ای از علما او را توثیق نموده اند و فساد مذهب او را مانع وثاقتش نمی دانند، (2)اما این که ایشان می گویند او به چیزی اعتقاد ندارد، مدرک آن بر ما مخفی است و علاوه بر این، شیخ طوسی، جزء کتب او از کتاب صاحب الزمان و کتاب وقت خروج القائم نام می برد (3)که با بی اعتقاد بودن او در تضاد است، و از این گذشته، روشنفکر بودن چه ارتباطی به بی اعتقادی دارد.

نگارنده در پایان، از تمایم صاحب نظران استدعا دارد ک در این چند کلمه به دیدۀ انصاف بنگرند و اگر در آن خطایی مشاهده می کنند محبت کرده نگارنده را آگاه سازند.

والسلام علی من اتبع الهدی

ص:494


1- 1) . رجال نجاشی، ص 238؛ فهرست شیخ، ص 284؛ رجال طوسی، ص 387 (و ببینید 512) ؛ معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 177.
2- 2) . معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 171؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 113؛ مستدرک الوسائل، ج 3، ص 345.
3- 3) . فهرست شیخ طوسی، ص 284؛ مستدرک الوسائل، ج 3، ص 346. [1]

دفاع از حدیث و پاسدارانش

دفاع از حدیث و پاسدارانش

اشاره

دفاع از حدیث و پاسدارانش (1)

سیدمحمدجواد شبیری

چکیده

در پی گفت و گوی استاد محمد باقر بهبودی با مجلۀ کیهان فرهنگی، نقدی از سوی صاحب مقاله بر سخنان وی در شماره های پسین مجله درج شد که بهبودی به آن پاسخ گفت. نویسندۀ این مقاله به نقد پاسخ ها پرداخته و این مقاله را نوشته است.

در مورد تاریخ حدیث و بعضی از محدثین در مصاحبۀ آقای بهبودی در شمارۀ 7 کیهان فرهنگی مطالبی مطرح شده بود که باعث نگارش چند نقد گردید، ایشان نیز در پاسخ، مقاله ای مفصل نوشته و در ضمن به مقالۀ این حقیر نیز اشاره ای کردند، هر چند ریشه های بیدار و حقیقت جو، خود با مقایسۀ اعتراضات و این جواب ها، به اشکالات بی جواب مانده و درستی و نادرستی جواب های داده شده پی برده اند ولیکن از آنجایی که تطبیق کامل مقالات وقت زیادی می گیرد، نگارنده وظیفۀ خود می داند که در دفاع از حدیث، چند سطری به قلم آورد.

بحث در یک، یک اشکالات و بررسی تمام جزییات مقالۀ ایشان، به نگارش مقالۀ بسیار مفصلی نیازمند است که نه در خور حوصلۀ خوانندگان عزیز بوده و نه چندان لزومی دارد، از این رو، تنها به ذکر چند مطلب مهم به اختصار اکتفا می نماییم.

ص:495


1- 1). کیهان فرهنگی، سال چهارم، فروردین ماه 1366، ش 1، پیاپی 37، ص 11-14.

1. ایشان مدعی هستند که جز کتب اربعه - و برخی از کتب دیگر که مرحوم مجلسی از آنها کمتر استفاده کرده است - تمام کتاب ها غیر متواتر بوده و به طریق وِجاده به دست آن علامۀ بزرگ رسیده است و اثبات آن، به عباراتی از مقدمۀ بحار مستمسک شده اند که در آن، راجع به منابع بحار آمده است: «إنا وجدنا منه نسخة» و یا مثلاً در مورد کتاب الامامة گفته شده است که: «وصل الینا منه نسخة قدیمة مصححة» و. . . .

به عنوان مقدمه عرض می شود که احادیث به طرق مختلف روایت می شوند مانند سماع، قرائت، مناوله و. . . یکی از این راه ها، اجازه می باشد. اجازۀ روایت خود بر دو قسم است: یکی اجازه همراه با مناوله باشد یعنی شیخ روایت، کتابی را به شاگرد داده و به او اجازۀ روایت آن را می دهد. قسمت دوم، این است که اجازه همراه مناوله و اعطای کتاب نباشد.

نظر علمای عامه و خاصه بر اعتبار روایتی که به طریق اجازه روایت شده - خواه اجازه همراه مناوله باشد، خواه مجرد از آن - استقرار یافته است. (1)یکی از طرق دیگر روایت، وجاده است و معنی آن این است که انسان کتابی را در جایی ببیند بدون این که به طریق سماع، قرائت و. . . و نیز بدون این که به طریق اجازه به او رسیده باشد. کتاب وجاده ای اگر اطمینان به صحت نسخۀ آن باشد، معتبر وگرنه از درجۀ اعتبار ساقط است. (2)

با این توضیحات روشن می شود که به مجرد دیدن کلمۀ «وجدت» نمی توان به وجاده ای بودن کتاب حکم کرد، زیرا ممکن است کتاب به طریق اجازه ای روایت شده باشد ولی این اجازه همراه با مناوله کتاب نباشد بلکه ممکن است مرحوم مجلسی پس از یافتن این کتب، آنها را در نزد مشایخ و اساتید، قرائت کرده باشد. و همچنان که در مقالۀ پیشین گذشت، غیر از کتب اربعه کتاب های بسیار دیگری به روش اجازه به

ص:496


1- 1) . وصول الاخیار الی اصول الاخبار، حسین بن عبدالصمد عاملی، ص 135.
2- 2) . وصول الاخیار، ص 143.

دست صاحب بحار الأنوار رسیده و بنابراین وجاده ای نیست، بلکه در آن مقال، ثابت شد که غیر از کتب اربعه، برخی از کتب دیگر هم به طریق تواتر به دست ایشان آمده است.

و از این گذشته از مقدمۀ بالا روشن شد که لازمۀ وجاده ای بودن کتاب، بی اعتباری آن نیست بلکه علمای اعلام تا به صحت یک نسخه اطمینان حاصل نکنند بدان اعتماد نمی نمایند. راستی اگر علامه مجلسی، نسخ منابع بحار را غیر قابل اعتماد می دانست آیا معقول بود که دست به تألیف کتابی بدین عظمت زند و سالیان زیادی از عمر خویش را مصروف آن نماید؟

2. آقای بهبودی در ضمن منابع بحار از بصائر الدرجات نام می برد و می گوید:

«ابوجعفر صفار کتابی داشته است به نام بصائر الدرجات که از همان عصر تألیف مورد انتقاد ناقدین قرار گرفت و از میان شاگردان بسیار او، فقط محمد بن یحیی العطار القمی حاضر شد به روایت این کتاب بپردازد، سعد بن عبداللّه اشعری هم قسمتی از احادیث بصائر الدرجات را گلچین کرد و به نام منتخبات بصائر روایت کرد. . . مؤلف صحیح الکافی این نسخۀ موجود معروف را همان نسخۀ منتخبات می داند که در حال حاضر، صحیح و مجعول آن در هم آمیخته است و قابل روایت نیست. (1)نه کتاب بصائر الدرجات صفار، که بیش از منتخبات آن مورد نقد ناقدان بوده است» . آنچه با مراجعه به کتب رجال به دست می آید این است که:

اولاً: ابن ولید کتاب بصائر الدرجات را روایت نکرده و محمد بن یحیی اشعری آن را روایت نمود. (2)آیا معنی عدم روایت ابن ولید، این است که از میان شاگردان بسیار صفّار، تنها محمد بن یحیی آن را روایت کرده است؟ !

ابوالعباس نجاشی ( ابن النجاشی) (3)هم که فقط طریق محمد بن یحیی را نقل

ص:497


1- 1) . ر. ک: معرفة الحدیث، ص 252 - 254.
2- 2) . فهرست، شیخ طوسی محمد بن الحسن، چاپخانۀ دانشگاه مشهد (افست از چاپ اسپرنگر) ، 1351ش، ص288؛ رجال نجاشی، احمد بن علی بن احمد بن العباس، چاپ مصحح دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، 1407ق، رقم 948.
3- 3) . این رجالی معروف از نوادگان شخصی به نام نجاشی بوده و از این رو به او ابن النجاشی گفته می شود ولی لقب نجاشی، به عنوان لقب خانوادگی نیز درآمده و بنابراین به خود او نیز نجاشی اطلاق می شود و غالباً در مورد این رجالی همین لقب نجاشی به کار می رود. القاب بسیار دیگری نیز مانند این لقب است به طور نمونه هشام کلبی (ابن الکلبی) ابن ندیم صاحب فهرست ( ندیم) ، ابوبکر جعابی ( ابن الجعابی) ، غضائری احمد بن حسین صاحب کتاب رجال (که به ابن غضائری مشهور است) .

می کند خود در مقدمۀ کتابش می گوید: «من برای هر کس یک طریق نقل می کنم تا در اثر زیاد شدن طریق، از عرض تألیف کتاب خارج نشود.» (1)عدم روایت ابن ولید هم بدین معنا نیست که هیچ قسمت کتاب قابل اعتماد نیست، بلکه چه بسا چون برخی از روایات آن به عقیدۀ وی ناصحیح بوده از روایت این کتاب خودداری کرد. ممکن است کسی بگوید که اگر چنین بوده، پس چرا ابن ولید، مانند کتاب نوادرالحکمة با این کتاب رفتار نکرد، بدین گونه که عده ای از روایات را استناد، و باقی را روایت بنماید؟ در جواب باید گفت که: مقایسۀ نوادر الحکمة با بصائر الدرجات نادرست و به اصطلاح قیاس مع الفارق است زیرا نوادر الحکمة از کتب مرجع و مورد اهتمام شیعه، قبل از تألیف کافی بوده (2)و علما بحث های خود را بر روی آن متمرکز کرده بودند. بنابراین طبیعی بود که اگر ابن ولید، برخی از روایات آن را صحیح نمی دانست آنها را استثناء و باقی را روایت کند به خلاف بصائر الدرجات که از این موقعیت برخوردار نبوده است.

ثانیاً: سعد بن عبداللّه اشعری کتابی به نام منتخبات داشته است. (3)اما برخلاف گفتۀ آقای بهبودی هیچ دلیلی بر این که این کتاب منتخب و گلچین از بصائر الدرجات باشد در دست نیست.

ثالثاً: آقای بهبودی مدعی است که کتاب بصائر الدرجات موجود، نسخۀ منتخبات سعد بن عبداللّه اشعری است نه بصائر الدرجات صفار، و در کتاب معرفة الحدیث دلیل این مطلب را چنین ذکر می کند که: راوی نسخۀ موجود حمزة بن القاسم بن العباس است و این شخص راوی منتخبات می باشد ولی ناتمامی این استدلال روشن است

ص:498


1- 1) . رجال نجاشی، ص 3.
2- 2) . کتاب من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق محمد بن علی بن بابویه، مکتبه صدوق، تهران، ج 1، ص 3، مقدمۀ کتاب رجال نجاشی، رقم 939.
3- 3) . رجال نجاشی، رقم 467؛ فهرست شیخ طوسی، ص 153.

زیرا هیچ دلیلی نداریم که حمزة بن قاسم تنها کتاب منتخبات را روایت کرده و بصائر الدرجات را روایت نکرده است.

به هر حال اگر این نسخۀ موجود، نسخۀ منتخبات باشد در جایی که سند آن معتبر باشد قابل اعتماد است زیرا حتی ابن ولید، هم احادیث این کتاب را که در سندشان، اشخاص ثقات وجود داشته اند روایت کرده است. (1)

آقای بهبودی در کتاب معرفة الحدیث فصلی را تحت عنوان «المختلف من المؤتلف» گشوده و در ضمن آن نمونه هایی از کتبی را که اختلاف نسخه داشته نام برده و اعتبار آنها را بدین جهت مورد تردید قرار داده است. مؤلف این کتاب اختلاف نسخه را به دلیل بازی زنادقه با کتاب و دلایل دیگری مانند این دانسته است، در این مقاله نیز کتاب بصائر الدرجات را به همین دلیل مورد بی مهری قرار می دهد. اما خوانندگان عزیز می دانند که مؤلفین کتب چه بسا، خود بعد از تألیف کتاب و نشرش، در آن دخل و تصرف می نمایند مطالبی را از آن کم یا بدان اضافه می کنند. اکنون که صنعت چاپ رواج پیدا کرده همه آشکارا می بینند که گاهی چاپ های بعدی کتاب چند برابر چاپ اول است، آیا اختلافات دو چاپ کتاب به معنای دخالت اشخاص غیر قابل اعتماد یا عدم مراقب چاپخانه و. . . می باشد؟ شبیه همین دو گونه گی ها در زمان سابق که چاپ مطرح نبوده، توسط شخص مؤلف در کتاب ها انجام می گرفته است. روات این کتب هم برخی به نسخۀ اولیۀ کوچک و برخی به نسخۀ بزرگ دست یافته و آن را روایت می کردند، بنابراین طبیعی است که نسخ کتاب مختلف باشد اگر بخواهیم به ذکر نمونه هایی از این حک و اصلاح و دخل و تصرفات بپردازیم سخن به درازا می کشد.

با این توضیحات روشن می شود که دو نسخه داشتن بصائر به معنای بی اعتباری این کتاب نیست. در اینجا قسمتی از عبارت ذریعه را که مورد استناد آقای بهبودی بوده نقل می کنیم تا خود بهتر قضاوت کنید «. . . و هذا المطبوع هو البصائر الکبیر

ص:499


1- 1) . فهرست شیخ طوسی، ص 153.

الکامل و رأیت نسخاً آخر مخالفة مع المطبوع فی الأجزاء و الأبواب و الترتیب و لعلها مختصرة منه» . (1)

نتیجۀ این بحث این شد که نسخۀ موجود بصائر الدرجات ، چه نسخۀ منتخبات سعد بن عبداللّه اشعری باشد و چه بصائر الدرجات صفّار، قابل اعتماد است.

3. آقای بهبودی در مصاحبۀ خود گفته بود که: «مرحوم مجلسی سند حدیث را به صورت جالبی تلخیص می کند که افراد بدنام و حدیث تراش به راحتی شناخته شوند» .

نگارنده سه اشکال به این کلام وارد آورده بود اول این که: چه ارتباطی بین تلخیص سند حدیث و شناخت بدنامان وجود دارد؟ دوم این که: ایشان به اتکای چه منبعی هدف علامۀ مجلسی را از تلخیص این گونه وانمود کرده اند؟ اشکال سوم این بود که اگر غرض مرحوم مجلسی از تلخیص شناخت بدنامان بوده، پس چرا در قسمت فقه - که به تعبیر خود آقای بهبودی مسئولیت بیشتری دارد - دست از اختصار سند برداشته و بدنامان را به وسیلۀ تلخیص حدیث معرفی نکرده است؟ آقای بهبودی به اشکال اول جوابی داده که آن را بررسی خواهیم کرد و دو اشکال دیگر از جمله اشکالات بی جواب مانده است و بنابراین اگر به فرض، جواب ایشان از اشکال اول وارد باشد باز دو اشکال دیگر به قوت خود باقی است.

اما جواب ایشان از اشکال اول: ایشان برای خوانندگان به صورتی که برای عموم آنها قابل فهم باشد توضیح می دهند که ما یک «علی بن ابی حمزة» داریم که فرزند ابوحمزه ثمالی است و یک «علی بن ابی حمزه» داریم که عصاکش ابوبصیر معروف بوده و مردی خبیث و کذاب بوده است. مجلسی از این شخص دوم که نام می برد می گوید: «عن البطائنی» زیرا کلمۀ بطائنی از القاب ویژۀ این خبیث است. . . .

و همین طور نمونه های مختلفی را که علامۀ مجلسی به جای الفاظ مشترک، القاب اختصاصی را به کار برده ذکر می نماید. حال ما باید ابتدا معنای تلخیص را بفهمیم. آیا

ص:500


1- 1) . الذریعة، [1] شیخ آقابزرگ تهرانی، چ 3، دار الاضواء بیروت، 1403ق، ج 3، ص 124.

اگر به جای علی بن ابی حمزة لفظ بطائنی به کار رود به این تلخیص می گویند؟ تلخیص آن است که قسمتی از یک اسم را ذکر و بقیه را حذف کنیم مثلاً اگر ما به جای علی بن ابی حمزه بطائنی، لفظ بطائنی را استعمال کنیم، تلخیص صورت پذیرفته است و روشن است که بین این دو عنوان در شناخت بدنامان هیچ فرقی وجود ندارد. به تقریر دیگر، شناخت بدنامان فایده به کار بردن لقب خاص است حال چه این لقب کوتاه تر از لقب مشترک باشد چه بلندتر و چه این لقب همراه با لفظ مشترک باشد و چه همراه نباشد، در هر صورت این به کار بردن لفظ مختص است که برای شناخت شخص راوی کارساز است نه برای شناخت شخصیت او، و فقط در جایی که ضعف راوی معروف باشد با شناخت شخص او، شخصیت نامعتبر او هم روشن می شود.

در برخی از مثال هایی که آقای بهبودی زده است نیز مناقشاتی وجود دارد که به جهت اختصار از طرح آنها خودداری می کنیم.

4. ما با چند دلیل محکم عدالت و جلالت قدر ابوحمزه ثمالی را ثابت کردیم و گفتیم که به خاطر این ادله باید کلام علی بن حسن بن فضال، مبنی بر این که ابوحمزه نبیذ می نوشیده، توجیه شود و اگر این کلام توجیه بردار نباشد باید آن را رد کرد و سپس ذکر کردیم که اگر عدالت این راوی را نیز مسلم ندانیم وثاقت او غیرقابل انکار است و در آخر یک دلیل نقضی را ذکر کرده بودیم که علی بن حسن بن فضال خود دارای عقیدۀ فاسد بوده و عادل نیست ولی راوی موثقی است. حال با این ترتیب چطور توثیق ایشان نسبت به علی بن حسن بن فضال بی دغدغه پذیرفته می شود؟ - باءک تجرو باءی لا تجر -

حال ببینیم جواب آقای بهبودی چیست؟ عبارت ایشان این است:

آقای شبیری می نویسد: «ایراد علی بن حسن بن فضّال دربارۀ ابوحمزۀ ثمالی قابل قبول نخواهد بود زیرا فطحی است» . . . عجب است که تمام فقها، احادیث علی بن حسن بن فضال را دربارۀ حلال و حرام خدا به عنوان حدیث موثق پذیرفته اند ولی آقای شبیری سخن او را دربارۀ ابوحمزۀ ثمالی رد می کند، آنگاه عبارات مفصلی از نجاشی و کشی در مدح او، نقل می کنند. اما کسانی که اصل مقالۀ نگارنده را ملاحظه

ص:501

کرده باشند می دانند که عبارت آن مقاله به صورت صحیح نقل نشده است، اشکال این نبود که چون علی بن حسن بن فضال فطحی بوده قول او مورد قبول نیست بلکه مطلب این بود که در مقابل نظر تمام علما و توثیق ائمۀ رجال نمی توان به قول این شخص تمسک کرد یعنی قول او در مقام تعارض با اقوال علمای رجال قابل قبول نیست نه به خودی خود و دلیل آخری هم که ذکر شده بود دلیل نقضی بود که با وجود عدم عدالت علی بن حسن بن فضال چه فرقی بین او و بین ابوحمزه وجود دارد که توثیق علما نسبت به اولی مقبول و نسبت به دومی مردود واقع می شود و جواب آقای بهبودی به این هم ربطی ندارد، علاوه بر این که خود این کلام که «تمام فقها احادیث علی بن حسن بن فضال را پذیرفته اند» نیز نادرست است زیرا در اعتبار ایمان، اختلاف زیادی در بین علما وجود دارد بسیاری از دانشمندان آن را شرط دانسته - بلکه این قول به اکثر علما نسبت داده شده است - بنابراین روایات افراد غیر امامی را از درجه اعتبار ساقط می دانند. (1)حتی خود شیخ طوسی نیز که روایات غیر امامی ها را می پذیرد آن را به دو شرط، قبول می کند اول این که: علمای امامی از این روایت دوری نجسته و از آن اعراض ننموده باشند، شرط دوم این که روایتی از طریق روات امامی، معارض آن نباشد. (2)

روشن است که هیچ یک از این دو شرط در نقل علی بن حسن بن فضال در اینجا وجود ندارد زیرا برخلاف نقل وی، تمام علما به جلالت قدر ابوحمزۀ ثمالی معترفند و نیز علمای رجال، عدالت او را حکایت نموده اند.

در اینجا مناسب است گفته شود که راقم سطور قبل از چاپ مقالۀ پیشین تصرفات و تغییراتی در تکمیل آن نوشتار به عمل آورد و بعد از گفت وگو با یکی از مسئولین

ص:502


1- 1) . به طور نمونه ببینید معارج الاصول، محقق حلی جعفر بن حسن بن سعید، چاپ اول، مؤسسه آل البیت قم،1403ق، ص 149؛ شرح البدایة فی علم الدرایة ( الرعایة فی شرح البدایة) ، شهید ثانی زین الدین بن علی، کتابخانه مسجد چهل ستون، تهران، 1402ق، ص 92؛ معالم الدین، شیخ حسن عاملی فرزند شهید ثانی زین الدین، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1406ق؛ المطلب السادس فی الأخبار، اصل چهارم، ص 200.
2- 2) . عدة الاصول، شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی، مؤسسه آل البیت، قم، 1403ق، ج 1، ص 379-381.

کیهان فرهنگی بنا شد که این تحریر جدید به چاپ رسد اما به هر علتی بود همان نسخۀ اولیۀ آن به طبع رسید.

ذکر تمام تغییرات صورت گرفته، در اینجا چندان ضرورتی ندارد، تنها در اینجا به ذکر دو تغییر اکتفا می کنیم: یکی در همین ترجمه ابوحمزه که گفته شده بود: نجاشی از محمد بن عمر جعابی، عبارتی را در مدح ابوحمزه نقل می کند اما ظاهراً این عبارت از خود نجاشی است و تتمۀ کلام محمد بن عمر جعابی نیست، (1)قسمتی از اشکال چهارم نیز در تحریر جدید به این صورت درآمده بود:

آقای بهبودی در مقدمۀ بحار الأنوار نوشته است که: - چون اکثر منابع بحار ، به نحو وجاده ای به دست مؤلف آن، رسیده است - از این رو می بینیم که علامۀ مجلسی هنگامی که در بحار از یک مسئله فقهی یا کلامی بحث می کند متذکر می شود که این خبر ضعیف است - چون مأخذ آن، متواتر نیست - ولیکن درست عین متن آن - و گاه عین سند نیز - در یکی از کتب متواتره به طریق صحیح یا حسن یا موثق، روایت شده است (2)و از این برخورد علامۀ مجلسی دریافته اند که ایشان اعتبار کتب مصدر بحار را با کتب اربعه یکسان نمی دانند و در پاورقی به چند مورد ارجاع داده شده است.

نگارنده به این موارد رجوع کرد ولی هیچ یک ارتباطی به ادعای ایشان نداشت بلکه بعضی از این موارد کاملاً برخلاف مقصود ایشان بود تنها در یک مورد (3)ابتدا روایتی از کتاب مسائل علی بن جعفر آورده و سپس برای اعتبار بخشیدن به خبر عین آن از کتب اربعه نقل می شود ولی این مورد، تنها دربارۀ این کتاب ( مسائل علی بن جعفر ) است نه دربارۀ تمامی منابع بحار یا اکثر آنها - و از مقدمۀ بحار الأنوار (4)برمی آید که مرحوم مجلسی برخلاف بسیاری از منابع بحار ، به این کتاب به تنهایی اعتماد نمی کند و از جانب دیگر اصلاً تقسیم خبر به صحیح و حسن و موثق و ضعیف در مورد خبر واحد است نه خبر متواتر. (5)بنابراین لازمۀ عدم تواتر به هیچ وجه ضعیف

ص:503


1- 1) . ر. ک: رجال نجاشی، ص 296.
2- 2) . بحار الأنوار، ج 25.
3- 3) . بحار الأنوار، ج 80، ص 309.
4- 4) . بحار الأنوار، ج 1، ص 12 - 30.
5- 5) . معالم الدین، ص 215.

بودن خبر نیست، بین انتساب کتاب به مؤلف و سند خبر در این زمینه فرقی نیست که در اعتبار اولی، تواتر شرط بوده و در اعتبار دومی، عدم ضعف کافی باشد.

حاشیۀ شماره 10 که در توضیح موارد یاد شده در پاورقی مقدمۀ بحار بود، بدین گونه باید تغییر یابد: این موارد چند دسته است در بیشتر آنها، علامه مجلسی ابتدا روایتی مثلاً از تفسیر عیاشی یا فقه الرضا آورده است که حدیثی مرسل بوده یا به جهت اشتمال بر روات حدیث تراش مانند ابوهریره یا روات توثیق نشده ای مانند عبداللّه بن حسن علوی، ضعیف بوده است و سپس در تصحیح خبر فرموده که عین همین خبر، در کتاب تهذیب یا کافی یا. . . با سند صحیح و یا موثق و یا حسن روایت شده. (1)

در این موارد مرحوم مجلسی نه به این جهت به خبر اول اعتماد نکرده که انتساب منبع آن به مؤلفش ثابت نیست بلکه بدین جهت که روایت خود به دلیل مرسله بودن یا به جهتی دیگر ضعیف است و خبری با این سند حتی اگر در کتب اربعه دیده شود قابل اعتماد نیست.

در یک مورد (2)بین کتاب تهذیب و خصال ، اختلاف نسخه مغیِّر معنا وجود داشته و بدین جهت روایت خصال را ترجیح می دهد آیا معنای ترجیح روایت خصال عدم انتساب آن به مؤلف است؟ در ج جلد 83، ص 216، نیز ابتدا روایتی از قرب الاسناد نقل شده که مضمون آن در فقیه و تهذیب و استبصار وجود دارد. علامه مجلسی روایت قرب الاسناد را (بدون ذکر کتب اربعه) بر روایاتی که بر خلاف آنها در کافی و تهذیب و استبصار وارد شده ترجیح داده و علت آن را اصح بودن سندشان می داند. آیا معنی ترجیح روایت قرب الاسناد ، عدم اعتماد به این کتاب است؟ ! در ج 43، ص 215 بعد از نقل تاریخ ولادت و وفات حضرت صدیقه طاهره از بعضی از کتب تاریخ و غیر آن می فرماید که در این «نقل ها با روایت صحیحی (که قبلاً نقل شد) قابل تطبیق نیست» .

ص:504


1- 1) . بحار الأنوار، ج 80، ص 62، 278، 367 و ج 83، ص 15، 34، 315.
2- 2) . ج 81، ص 7.

حال این چه ارتباطی به ادعای آقای بهبودی دارد؟ از خودشان باید سؤال کرد.

جالب اینجاست که دو مورد از موارد یاد شده درست عکس ادعای آقای بهبودی می باشد، یکی در ج 83، ص 198 می باشد که ابتدا روایتی از کافی آورده شده که سند آن صحیح نیست و سپس در ذیل آن مرحوم مجلسی می فرماید:

«و رواه المفید فی الارشاد بسند صحیح» و مورد دوم هم در همین مجلد، صفحۀ 213 می باشد که ابتدا روایتی از محاسن آورده شده که سند آن صحیح و سپس سند همان روایت با اندک تفاوتی از تهذیب نقل شده که مرسله است.

5. آقای بهبودی در مورد شیخ کلینی مطالبی مطرح کرده بودند که مورد اعتراضاتی قرار گرفت. ایشان نیز به برخی از آنها جوابی داده است، ما اکنون درصدد بررسی تمام جواب ها نیستیم تنها به ذکر و بررسی یکی از آنها اکتفا، می کنیم.

ایشان گفته بودند که چون کلینی جامع مذهبی شیعه را عوض آن که در قم - مهد تشیع - عرضه کند در مرکز اهل سنت عرضه کرد لذا فقط چند تن معدود قدر او را شناختند و به استماع کتاب او، پرداختند. شاید هم بدین علت بود که نوجوان بودند و زبانشان کوتاه. در مقالۀ پیشین مفصلاً شاگردان بزرگ و جلیل القدر، شیخ کلینی معرفی و ثابت گردید که اکثراً قطعاً نوجوان نبوده و نوجوانی بقیه نیز معلوم نیست. آقای بهبودی در توضیح این که کافی در قم عرضه شده بود می نویسد: «تا از آنجا که تاریخ صحیح نشان می دهد کلینی کتاب خود را در بغداد به معرض روایت نهاده است، شیخ طوسی در مشیخۀ تهذیب ، ص 29 و مشیخۀ استبصار ، ج 4، ص 310 می نویسد: «من روایات کافی را به توسط اساتید خودم از شاگردان کلینی روایت می کنم و آنان به 327 هجری در بغداد، باب کوفه، درب سلسله (بازار زنجیر) تألیفات کلینی و از جمله احادیث کافی را سماعاً و اجازتاً از خودش روایت کرده اند» . (1)

استدلال به این کلام بر عدم عرصه کافی در قم بسیار سست است زیرا اگر جمله ای از شاگردان ابو جعفر کلینی که استاد اساتید شیخ طوسی بوده اند همه در بغداد از آن محدث عالی مقدار روایت کرده باشد آیا این دلیل است بر این که تمام شاگردان وی

ص:505


1- 1) . مشیخه کتاب من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 534.

نیز در بغداد به استفاده از محضرش پرداخته اند؟ به این عبارت شیخ صدوق در مشیخۀ فقیه توجه بفرمایید:

«و ما کان فیه عن محمد بن یعقوب الکلینی - رحمة اللّه علیه - فقد رویته عن محمد بن عصام الکلینی و علی بن احمد بن موسی، و محمد بن احمد السنانی - رضی اللّه عنهم - عن محمد بن یعقوب الکلینی و کذلک جمیع کتاب الکافی فقد رویته عنهم عنه عن رجاله» . (1)

چه دلیلی داریم که این اشخاص هم - خصوصاً نفر سوم که در رجال شیخ او را نزیل ری معرفی می کند، (2)نیز در بغداد به خدمت شیخ کلینی رسیده اند بلکه خود عبارت مشیخه تهذیب و استبصار نیز که مورد استشهاد آقای بهبودی بوده، نیز استفاده نمی شود، تمام اساتید شیخ طوسی در بغداد به روایت از کلینی پرداخته اند. تنها مطلبی که از اصل عبارت این کتب بر می آید این است که دو استاد ابن حاشر احمد بن ابی رافع و ابوالحسین عبدالکریم بن عبداللّه بن نصر بزاز جمیع تألیفات و احادیث شیخ کلینی را در بغداد، باب کوفه، درب سلسله به سال 327 از وی روایت نموده اند (3)باری اگر فرض کنیم که کافی در قم - و یا کوفه - عرضه نشده آیا دلیل آن حتماً ترس از عرضۀ آن بوده است؟ آیا احتمال نمی رود قم - که به تصریح آقای بهبودی بیش از 12 هزار حدیث کافی به نام مشایخ این دانشگاه مزین شده - احتیاج چندانی به عرضۀ این کتاب نداشته است؟ یا احتمالات دیگری که تصور می رود. بلکه اصلاً شاید مسافرت آن محدث جلیل القدر و نامدار به بغداد هیچ ارتباطی به کتاب کافی نداشته و به دلیلی

ص:506


1- 1) . رجال شیخ طوسی، المطبعه الحیدریه، النجف الاشرف، 1386ق، ص 510.
2- 2) . بین دو عبارت مشیخه، ص 29 و مشیخه استبصار، ج 4، ص 310 تفاوت چندانی وجود ندارد مگر در عبارت اخیر که در تهذیب به صورت «اخبرنا ایضاً احمد بن عبدون الخ» آمده و در استبصار به صورت «اخبرنا به ایضاً احمد بن عبدون الخ» درج شده است ولی لفظ «به» در این عبارت حتماً زائد است والا عبارت نادرست می گردد (و نیز ر. ک: فهرست شیخ طوسی، ص 327)
3- 3) . مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، مطبعة عرفان، صیدا، 1356ق، ج 10، ص 377. البته ظاهراً ترجمۀ آقای بهبودی چندان دقیق نیست ولی چون تفاوت متن و ترجمه به بحث ما ارتباط ندارد از ذکر آن خودداری می کنیم.

بوده که بر ما پوشیده است، راستی مگر تمام مسائل تاریخی روشن شده و هیچ نقطۀ ابهام و زاویۀ تردیدی باقی نمانده است؟

این گونه اظهارنظر سریع و شتاب زده را به هیچ وجه نمی توان به عنوان یک تحقیق به حساب آورد، سرعت عمل هایی بدین گونه در مسائل تاریخی محض آنچنان مهم نیست اما اگر به دایرۀ روایات راه پیدا کند خطرات بسیار زیادی به بار می آورد.

6. در مصاحبۀ آقای بهبودی آمده بود که: اگر ملاحظه می کنیم که قرآن مجید می گوید: «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ» 1 یعنی به مقدار یک سورۀ قرآن اکتفا نمایید به حکم سنت و احادیث اهل بیت عصمت، این آیه مربوط به نماز است. . . .

راقم سطور در مقالۀ پیشین نگاشته بود که: نگارنده به تفاسیر و کتب روائی مراجعه کرد شاید روایتی از نبی اکرم صلی الله علیه و آله یا ائمه معصومین علیهم السلام در این زمینه بیابد اما هیچ روایتی که در آن، این آیه به قرائت در نماز تفسیر شده باشد نیافت و در حاشیه اضافه نمود که تنها در درّ منثور سیوطی 2 روایت از طرق عامه آمده است که از آن انحصار مدلول آیه به نماز استفاده نمی شود.

آقای بهبودی در جواب خوانندگان را به تفسیر مجمع البیان حوالت داده که می نویسد:

اکثر مفسرین گفته اند که «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ» دربارۀ ترتیل نماز شب نازل شده است و مفسرین اجماع دارند که دستور «قُمِ اَللَّیْلَ» قیام برای شب زنده داری با نماز شب می باشد مگر ابو مسلم بلخی که راه خلاف پیموده است» .

حال به صحت و عدم صحت این کلام کاری نداریم اما این چه ارتباطی با سخن گفته شده در مصاحبه و جواب آن دارد؟ ! بحث سر این بود که ایشان گفته بودند که به حکم سنت و احادیث اهل بیت عصمت علیهم السلام این آیه مربوط به نماز است و نگارنده نوشته بود که ما روایتی در این زمینه نیافتیم. حال آیا از نظر اکثر مفسرین - آن هم به نقل مجمع البیان که غالب آرای مذکوره در آن از علمای اهل سنت است که به روایات

ص:507

در تفسیر آیات نظری ندارند - می توان پی برد که در تفسیر این آیه، روایتی، آن هم از احادیث اهل بیت عصمت علیهم السلام وارد شده بوده و لابد جمع کنندگان روایات و نویسندگان مجموعه های حدیثی و تفسیری از آن غافل مانده و بدین سبب در این کتب دیده نمی شود؟ ذیل عبارت منقوله از مجمع البیان هم هیچ ربطی به بحث ما ندارد.

7. از تمام اشکالات وارده بر آقای بهبودی مهم تر این است که ایشان روایات صحیح السند زیادی را - که تعداد آنها به تصریح خودشان 2208 حدیث می باشد - به بهانه ضعف محتوایی و مخالفت با معیار علم و عقل رد می کند، نگارنده با ذکر یک روایت صحیح السند از بصائر الدرجات ، خطرات این روش را گوشزد کرد. ترجمه قسمتی از این روایت چنین است از امام باقر علیه السلام به سند بسیار صحیح روایت شده که فرمود:

. . . «از اصحاب من، نزد من آن کس بدحال تر و بیشتر مورد نفرت من است که هنگامی که حدیثی را که به ما نسبت داده شده و از ما روایت شده را می شنود و دل او آن را تحمل نکرده و از آن متنفر می شود آن را انکار نموده و معتقدین بدان را به کفر متهم می سازد. او نمی داند شاید این حدیث از نزد ما، خارج گشته و به ما پیوند خورده باشد، پس او به وسیله این «انکار» از دین ما (یا از ولایت ما) خارج می شود» . (1)

آقای بهبودی در جواب می گوید «احادیث بصائر الدرجات حجت نیست و مضمون حدیث فوق به وسیلۀ همۀ دانشمندان نقض شده است و شرح آن را در همین

ص:508


1- 1) . آخرین باب بصائر الدرجات، صفار محمد بن حسن بن فروخ، چاپ کتاب تبریز، 1381ق، ص 537؛ مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان حلی، چاپ اول، مطبعۀ حیدریه، نجف 1370ق، ص 98؛ بحار، ج 25، ص 1365. تذکر: کتابی که به نام مختصر بصائر الدرجات تألیف حسن بن سلیمان حلی به طبع رسیده، کتابی است در موضوع رجعت، نام آن بر ما روشن نیست در این کتاب از مختصر بصائر الدرجات تألیف سعد بن عبداللّه اشعری روایاتی را نقل نموده است. تفضیل کلام را به فرصت مناسب وا می گذاریم. (عجالتاً رجوع کنید به: ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، عبداللّه افندی اصفهانی، چاپخانۀ خیام، قم، 1401ق، ج 1، ص 193 - 195، ذریعه، ج 20، ص 182) .

دفاعیه از زبان شیخ مفید و آیت اللّه خوئی طی پاسخ به اعتراض ششم مطالعه گردید. شگفت است که انسان با روایت یک حدیث عقل خود را از حجیت بیندازد و در عین حال معارف خود را، و از جمله امامت امامان را با منطق عقلی اثبات کند.»

در مورد بصائر الدرجات و اعتبار آن، بحث کافی صورت گرفت و دیگر لزومی به اعاده نیست. علاوه بر اینکه این روایت در مختصر بصائر الدرجات سعد بن عبداللّه هم آمده که دیگر توهم آن اشکالات نیز در موردش وجود ندارد، اما اینکه مضمون روایت فوق به وسیلۀ همۀ دانشمندان نقض شده، کلامی کاملاً نادرست است. کدام دانشمند هر روایت را که با ذوق خویش مناسب ندانست انکار می کند و آن را به جعل جاعلان منسوب می نماید؟ اگر انسان عقل و اندیشۀ خویش را حاکم ساخته و به ضعف های ادراکی و محدودۀ توانایی قوای فکری خویش توجه نماید، در می یابد که انکار یک روایت به سادگی کار صحیحی نیست. همین منطق عقل است که به او حکم می کند، که نباید با استبعاد، روایت را جعلی به حساب آورد. انسانی که «ما أُوتِیتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً» 1 سند محدودیت دانش اوست، چگونه می تواند به خود اجازه دهد که در ماورای محدودۀ فکر خویش اظهارنظر کند؟ !

راستی اگر بنا باشد که هر کس روایات را با فکر خویش بسنجد، با این اختلافات شدیدی که در افکار وجود دارد، آیا دیگر اثری از روایات اهل بیت عصمت علیهم السلام باقی می ماند؟

اگر کسی کوچک ترین آشنایی با مشی فقهای عظام در برخورد با روایات داشته باشد، در می یابد که آنها حتی روایات ضعیفه را نیز که مضمون آن را مستبعد می دانند، تا حد امکان توجیه و در غیر این صورت با تعبیر «یرد علمه الی المعصومین» از کنار آن عبور می کنند و به هیچ وجه به رد آن نمی پردازند حتی آیت اللّه خویی رحمه الله نیز - که آقای بهبودی به کلام ایشان تمسک جسته است - در مواجهه با روایتی که به هیچ وجه نمی توان ظاهر آن را به معصوم علیه السلام نسبت داد، آن را صریحاً انکار نمی کنند.

ص:509

به عبارت ایشان توجه بفرمایید:

ثم ان فی الکافی - و لا سیما فی الروضة - روایات لا یسعنا التصدیق بصدورها عن المعصوم علیه السلام و لابد من ردّ علمها إلیهم علیهم السلام و. . . . (1)

ملاحظه می فرمایید که حتی در مقابل روایتی با متنی چنان مستبعد، به راحتی دست به انکار نمی زنند.

ناگفته پیداست که این بحث به حجیت و عدم حجیت عقل، مربوط نیست. سخن بر سر این نیست که آیا اگر عقل توانایی ادراک مطلبی را داشت و آن را دریافت، این درک حجت است یا خیر؟ بلکه کلام در این است که در احکام دینی عقل آدمی معمولاً قدرت ادراک نداشته و این گونه امور از محدوده آن خارج است. مناطات احکام و ملاک ها و علل تشریع آنها، اموری است که از حوزۀ ادراکی عقل بشر معمولی بیرون است. آیا اندیشۀ آدمی می تواند درک کند که مثلاً نماز چگونه باید خوانده شود و چرا باید به این کیفیت مخصوص باشد؟ چه بسا احکامی که با محاسبات شتابزده و پندارهای شخصی سازگار نباشد، اما نباید به سادگی آنها را مردود اعلام کرد، می دانیم که اگر کسی سه انگشت یک زن را قطع کند دیه آن 30 شتر و اگر چهار انگشت او را قطع نماید دیه آن 20 شتر است. آیا صحیح است که ما به محض دیدن این حکم فریاد برآوریم که «مگر می شود که دیه قطع چهار انگشت کمتر از دیه سه انگشت باشد؟»

این گونه اعتراضات ناشی از عدم درک صحیح از مقدار کارآیی عقل و خرد انسان ها و اعتماد بی اندازه به ظنون و حدس هاست. همین تمسک به پندارها بوده که اکثر علمای عامه را به سوی قیاس و استحسان و. . . کشانده است.

و بر اثر همین خطرات، ائمۀ هدی که پاسداران شریعت محمدی هستند سخت برآشفته و برای دفاع از دین و مذهب، مسلمانان را از دخالت دادن ذوق و سلیقه های شخصی در دین و استنباط احکام بر حذر داشتند. بحث مستوفی از تاریخ این اندیشه - خصوصاً در بعد افراطی آن - و خطراتی که در زمان های گذشته به بار آورده، احتیاج به یک مقالۀ جداگانه دارد.

ص:510


1- 1) . معجم رجال الحدیث، [1] آیت اللّه خوئی، سید ابوالقاسم بن علی اکبر، چاپ سوم، بیروت، 1403ق، ص 1، ص 36.

در یک کلام باید گفت که اگر انسان هر روایت را که با ذوق و سلیقۀ خویش مخالف ببیند - هر چند بهترین سند را داشته باشد - رد کند و در مقابل هر روایت را که از آن بتوان به نفع خود استفاده کرد - هر چند بیشتر یا تمام روات آن مجهول و ضعیف و بدنام باشند مانند روایت دلایل الإمامه که آقای بهبودی آن را تأییدیه امام صادق علیه السلام قلمداد نموده - آن را معتبر دانسته و بدون توجه به انطباق و عدم انطباق آن با مورد بحث بدان تمسک جوید و اعتراض مخالفین را با جواب های کلی و مبهم پاسخ گوید، در این صورت دیگر راه برهان بسته می گردد، اگر کسی هر چه دلیل و برهان و استدلال بیاورد و هر چه روایات اهل بیت علیهم السلام با سندهای بسیار خوب و عالی را مطرح کند، همیشه جواب از پیش تعیین شده مخالفت با منطق عقل، عنوان شود در این صورت دیگر راه بحث سودمند و نتیجه بخش مسدود می شود و تنها مجادله حکمفرما می گردد و در نتیجه تمامی اندیشه ها، به جرم عدم تطابق با ذوق های فردی به بند کشیده می شود و از این رو در اینجا باید مهر سکوت بر لب نهاد و سخن حکمت «ودع المراء و إن کنت محقّاً» را اقتفا نمود.

ص:511

ص:512

باز هم سخنی پیرامون عرصه درایت و روایت حدیث

باز هم سخنی پیرامون عرصه درایت و روایت حدیث

اشاره

باز هم سخنی پیرامون عرصه درایت و روایت حدیث (1)

جعفر سبحانی

چکیده

آقای محمدباقر بهبودی طیّ نامه ای که در شمارۀ بهمن ماه 1365 در کیهان فرهنگی به چاپ رسیده، از روش خود در جدا سازی حدیث سره از ناسره دفاع کرده و به ایرادهای آقای سبحانی پاسخ گفته است. آیة اللّه سبحانی، به منظور نقد آن پاسخ ها این مقاله را نوشته است.

در شمارۀ بهمن ماه 1365 نامه ای از آقای محمد باقر بهبودی در دفاع از راه و روش خود در جداسازی حدیث سره از ناسره منعکس شده بود که در آن اعتراضاتی بر گفتار این جانب عنوان شده بود، لازم است نقطه نظرهای خود را در مورد اعتراضات ایشان بیان کنم:

1. ایشان نامۀ خود را با گفتاری از امیرمؤمنان علیه السلام آغاز نموده و مضمون آن گفتار چنین است:

«هوی خواهان باطل از دیرباز فزون، و هوی خواهان حق اندک و چه بسا اندک بر فزون پیروز آید» ایشان با این گفتار خواسته اند تلویحاً خود را هوادار حق، و مخالف را هوادار باطل معرفی کنند.

ص:513


1- 1). کیهان فرهنگی، فروردین ماه 1366، ش 1، پیاپی 37، ص 36- 39.

نیاز به یادآوری نیست که این گونه پرخاشگری ضمنی، نشانۀ عصبانیت در بحث است وگرنه گفتار همراه با برهان، نیازی به این نوع ترفند تبلیغاتی ندارد.

2. اگر بنا باشد از یک رشته کلیات بهره بگیریم، بلکه بالاتر، گفتاری مقرون به حقیقت بگوییم شایسته بود ایشان با آیۀ «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً» ، 1 گفتار خود را آغاز می کردند و به حق باید گفت کارهای فرهنگی آقای بهبودی برخی در خور ستایش (مانند تصحیح متون اسلامی) و برخی دیگر در خور سرزنش است مانند، نگارش صحیح الکافی آن هم با آن مقدمۀ تند و تیز.

اگر بنا بود ایشان از گفتار امیرمؤمنان علیه السلام کمک بگیرند، شایسته بود از کلام ارزندۀ دیگر امام در رواج گفتار باطل گرایان استمداد کنند، آنجا که امام علیه السلام می فرماید: «ولو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین ولو ان الحق خلص من الباطل انقطعت عنه السن المعاندین ولکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان (1)اگر حق و باطل به هم آمیخته نمی شد حق بر خواهان آن پوشیده نمی گشت، و اگر حق در میان باطل پنهان نبود هرگز نمی توانستند از آن بدگویی کنند، بلکه اهل باطل بخشی از حق، و بخشی از باطل را به هم آمیخته و آن را عرضه می دارند.

3. نویسندۀ محترم در پوشش یک هدف مقدس و یک آرمان بزرگ (نقد حدیث و یا جداسازی صحیح از باطل) به چنین کاری مبادرت ورزیده و حق و باطل را به هم آمیخته اند.

ما در نقد خود از گفتار ایشان روی دو نکته تکیه کرده بودیم و هم اکنون نیز بر آن تکیه می کنیم و در این مورد به توضیح بیشتر می پردازیم.

الف) تصحیح کافی شیخ کلینی به صورت حذف سه چهارم، کار زیانباری است.

ب) آقای بهبودی در جداسازی صحیح از غیر صحیح و اصولاً در بخشی از قضاوت ها و داوری های خود، بر یک رشته استنباطهای شخصی تکیه می کند که ارزش علمی ندارد، اینک به شرح هر دو موضوع بار دیگر می پردازیم:

ص:514


1- 2) . نهج البلاغه، خطبه 10. [1]

4. کافی میراث گرانبهای خاندان عصمت

کتاب کافی به وسیلۀ شیخ کلینی در ظرف بیست سال تدوین شد و این اثر گرانبها متجاوز از ده قرن مورد نظر علما و دانشمندان بود، و از آن به عنوان بهترین اثر اهل بیت علیهم السلام حفاظت و صیانت کرده و تعالیق و شروحی بر آن نوشته و برای صیانت سند و متن آن کارهای علمی لازم را انجام داده اند که فعلاً جای بازگویی آن ها نیست. همچنان که برای پالایش احادیث آن کتاب هایی نوشته اند.

در طول این قرون، این کتاب مبنای عقیدتی و فقهی شیعه بوده و فقهای محقق دربارۀ صحت اسناد و دلالت برخی و ضعف برخی دیگر گفتگو نموده اند ولی هیچ کدام اقدام به حذف احادیث آن نکرده و فقط آراء و نظرات خود را در معرض مطالعه و داوری دیگران قرار داده اند تا آیندگان با توجه به نقطه نظرهای آنان از این کتاب بهره بگیرند و در موردی که نظرات آنان را پسندیدند از آنها پیروی نموده و در مواردی که آن ها را مخدوش یافتند به تخطئۀ آنها پرداخته و مقام و مکانت حدیث را حفظ کنند.

5. اصولاً یک فرد مجتهد و مستنبط در نقد سند و دلالت حدیث نمی تواند مقلد و اسیر فکر دیگری باشد، بلکه باید به نقادی نظراتی که دربارۀ هر یک از احادیث داده اند، بپردازد و در محیط فکر خود حدیث سره را از ناسره و ناب را از غیر ناب جدا سازد.

آقای بهبودی از بیان احادیث کافی فقط یک چهارم آن را صحیح دانسته و باقی مانده را حذف کرده اند. اگر این کتاب برای محققان و فقیهان و حدیث شناسان نگارش یافته است، کاملاً عاری از تحقیق است، زیرا چه بسا احادیثی که در نظر ایشان از نظر سند و یا مضمون مخدوش است در نظر آیندگان عاری از خدشه باشد. در این صورت حذف حدیث مایۀ محرومیت آنان از چنین میراث گرانبهایی خواهد بود و نگارش صحیح الکافی این پیامد را دارد که نسخه های کافی از صحنه خارج گردد.

6. کتاب کافی شانزده هزار و اندی حدیث دارد. آقای بهبودی به حذف سه چهارم احادیث یعنی به حذف دوازده هزار حدیث اقدام کرده و دوازده هزار بار دربارۀ سند و مضمون احادیث قضاوت کرده اند و کدام انسان غیر معصوم است که در این داوری های فزون از حد، اشتباه نکند، آن هم اشتباهی که مربوط به درهم و دینار

ص:515

نیست، بلکه اشتباهی است که منجر به حذف و نابودی مبانی احکام الهی می گردد.

7. آقای بهبودی داوری های شتابزده ای نموده اند، لازم بود متن کافی را با بهترین وضع و شایسته ترین اسلوب چاپ می کردند و کلیۀ نظرات خود را به عنوان پاورقی در آن درج می نمودند در این موقع بود که می توانستند کاری تحقیقی و جهان پسند ارائه نمایند زیرا در این صورت، هم اصل کتاب را حفظ کرده و هم نظرات خود را در معرض انظار دیگران قرار داده بودند.

8. ما هرگز نگفتیم که: «ایشان در حاشیۀ کتاب رمز مخصوص احادیث را درج کنند تا درجات صحت و سقم حدیث را روشن سازند، به همان شیوه که در چاپ سنگی کتاب تهذیب و چاپ سنگی کتاب کافی مشاهده می گردد» .

این همان برداشت نامطلوبی است که از پیشنهاد ما نموده اند، حقیقت سخن ما این است که اصل محفوظ بماند و با حفظ آن، داوری ها مطرح گردد و کیفیت طرح داوری و نشر، بستگی به امکانات مؤلف و شرایط موجود است. این نوع اشکال تراشی پرده پوشی بر حقیقت است.

9. فرض کنید یک بنای باستانی ای در اختیار ملتی قرار گیرد و در این مدت معماران و مهندسان وقت در حفظ و بقای آن کوشیده باشند ولی به خاطر مرور زمان که طبعاً از عمر بنا می کاهد، مهندسی نظر دهد که این بنا در شرف فرو ریختن است د رحالی که مهندسان دیگر با او در این نظر مخالف باشند، آیا صحیح است که چنین مهندسی، با بیل و کلنگ و یا بولدوزر و یا تراکتور اکثریت چنین بنائی را فرو بریزد؟ یا این که او باید نظر خود را به ادارۀ حفظ آثار باستانی ارائه دهد تا دیگران، که به اندازۀ او در این مورد عقل و شعور دارند، به تبادل فکر و نظر بپردازند و سرانجام به صورت صحیح تصمیم بگیرند. البته این مثال با مورد مثل تفاوت زیادی دارد.

10. این حقیقت در صورتی به خوبی تجلی می کند که بدانیم جداسازی حدیث صحیح از غیر آن یک موضوع فکری و نظری است که همۀ مبانی آن نیز مورد اتفاق در میان دانشمندان نمی باشد هر چند بخشی از اصول آن مورد اتفاق است.

بنابراین کتابی که برای مجتهدان و مستنبطان و صاحب نظران نوشته می شود نباید به صورت فتوی و دور از برهان و دلیل نگارش یابد و بگویند احادیث صحیح کافی ،

ص:516

همین است و بس، زیرا که مجتهد نمی تواند در این مورد از فردی تقلید کند مگر این که دلیل طرف را ببیند و نظر او را قانع سازد.

11. ایشان مدعی هستند که اصول داوری های خود را در مقدمۀ کتاب صحیح الکافی و کتاب معرفة الحدیث ، آورده اند و در کتاب دوم، رجال بدنام را آمار کرده و کتاب های جعلی را از کتاب های اصیل و معتبر جدا ساخته اند.

یادآور می شویم که ایشان در این کتاب، اصولی را مطرح کرده اند که به وسیلۀ آن حدیث صحیح از نظر سند از غیر صحیح از این نظر، (البته در نظر خود ایشان) شناخته می شود ولی این کتاب تأمین کنندۀ نظر ایشان در جداسازی احادیث نیست زیرا ایشان در داوری به صحت سند اکتفا نمی کنند و مضمون حدیث را نیز در نظر می گیرند و هرگز کتاب معرفة الحدیث تعیین کنندۀ صحت مضمون نیست.

اینجا است که می گوییم: «داوری ایشان دربارۀ احادیث کافی شبیه به داوری قاضی در اطاق در بستۀ بدون شاهد و ناظر و بدون ارائۀ اصول دادرسی است» .

اگر ایشان در جداسازی حدیث صحیح علاوه بر سند به متن مراجعه می کردند و میزان صحت متن را کتاب و سند و داوری های قطعی عقل و عقائد صحیح اسلامی قرار می دادند بسیار کار ممتازی می بود، زیرا حدیث مخالف کتاب و سنت و یا مخالف عقاید اسلامی و یادآوری های قطعی عقل، مسلماً حجت نیست ولی این مسئله غیر آن است که ایشان در پیش گرفته اند و با پیشداوری خاصی به اصولی معتقد شده اند و آنگاه بر طبق آن متونی را نادرست اعلام کرده اند و ما این مسئله را به گونه ای اجمالی یادآور شدیم که تفصیل آن برای خود فرصتی دیگر لازم دارد.

12. ایشان هر چند رجال بدنام از غیر بدنام را آمار کرده اند ولی آنجا که گفتار راوی بدنام، به نفع مدعای او تمام می شده، از بدنامی او صرف نظر کرده و گفتار او را سند مدعای خود اخذ کرده اند.

از باب نمونه:

«محمد بن عیسی بن عبید یقطینی» از نظر علمای علم رجال مورد اختلاف است.

ص:517

ایشان در کتاب معرفة الحدیث به تضعیف او پرداخته و مطالبی را آورده اند (1)ولی در مقدمۀ کتاب به حدیث کشّی از طریق محمد بن عیسی بن عبید استناد می جویند و حدیث حماد را انکار می کنند و به عنوان «بیت القصیده» در آغاز کتاب مطرح می نمایند. (2)

13. اگر این کتاب برای دانشگاهیان و جوانان که خواهان احادیث صحیح می باشند، نوشته شده است، در این صورت نه لزومی به نگارش کتاب معرفة الحدیث داشت و نه به مقدمۀ تند و تیز صحیح الکافی و نه صحیح بود که نام کتاب صحیح الکافی باشد و نه لازم بود که صحیح هر کتابی جدا از هر کتابی دیگر عرضه شود مثلاً صحیح الکافی جدا از صحیح من لا یحضر و هر دو جدا از تهذیب الأحکام ؛ زیرا برای فرد دانشگاهی حدیث صحیح مطلوب است نه مبادی و مقدمات آن مگر این که آن فرد از طریق اجتهاد بر احادیث بنگرد، در این صورت چنین کتابی نیز برای او نخواهد بود.

14. آقای بهبودی یادآور شده اند که: «بعد از سی سال مطالعۀ مداوم در شناخت علل حدیث از سیرۀ پیشینیان یعنی با توجه به شرایط صحت در متن و سند، صحاح کتب اربعه را به تشخیص خویش مشخص نموده و چون شیوۀ قدما را نافذتر و بهتر می داند، متن و سند را در کنار هم وارسی کرده و صحیح اعلائی خالص را استخراج نموده و به جویندگان حقیقت تقدیم کرده است.

یادآور می شویم شیوۀ قدما در جداسازی حدیث صحیح از غیر صحیح به گونه ای است که فعلاً همه آن وسائل و طرق نه برای آقای بهبودی میسّر است و نه برای پیشینیان از او، تا برسد به عصر سید احمد بن طاووس متوفای 672، زیرا آنان در این جداسازی بر یک رشته قرائنی نیز تکیه می کردند که اکنون آن قرائن در کتاب وافی آورده است که ما به صورت فشرده به آنها اشاره می کنیم:

1. وجود حدیث در اصول چهارصدگانه معروف 2. تکرر حدیث در یکی یا بیشتر از این اصول 3. وجود حدیث در اصلی که منسوب به یکی از اصحاب اجماع است. 4. وجود روایت در یکی از کتاب هایی که بر پیشوایان معصوم عرضه شده و بر استواری آنها صحه گذارده اند مانند کتاب عبیداللّه حلبی که بر حضرت صادق علیه السلام و

ص:518


1- 1) . معرفة الحدیث، ص 219 - 233.
2- 2) . معرفة الحدیث، ص 4، سطر 10.

کتاب یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان که بر امام عسکری علیه السلام عرضه شد. 5. اخذ حدیث از کتاب های موثق مانند کتاب های حریز بن عبداللّه سجستانی و کتاب های بنی سعید (حسین بن سعید و حسن بن سعید اهوازی) و علی بن مهزیار و حفص بن قیاس و حسین بن عبیداللّه سعدی و کتاب قبله علی بن حسن طاطری و. . .» . (1)

به خاطر از بین رفتن همین قرائن بود که از زمان ابن طاووس میزان تشخیص صحیح از غیر آن دگرگون شد و تقسیم احادیث به اقسام چهارگانه بر اساس حالات راوی پیش آمد.

15. آقای بهبودی در گفتار پیش مدعی است که در کتاب صحیح الکافی متن و سند را در کنار هم وارسی کرده و صحیح اعلائی خالص را استخراج نموده اند در حالی که در همین مصاحبۀ اخیر در مجلۀ کیهان فرهنگی (ص 29 ستون سوم) مدعی هستند: «چون مؤلف صحیح الکافی شیوۀ قدما را مورد عمل قرار داده است لذا حدیث موثق و حدیث قوی را در سلک صحاح معتبر درج نموده و تنها از حدیث ضعیف آن اجتناب کرده است» .

اگر تنها صحیح اعلائی را استخراج نموده اند دیگر نباید حدیث موثق و حدیث قوی را در کتاب خود درج نمایند، زیرا صحیح اعلائی در اصطلاح علمای علم درایه، حدیثی است که همۀ راویان آن امامی مذهب و به وسیلۀ دو عادل تعدیل شوند، این کجا و حدیث موثق و قوی کجا، مگر این که ایشان از لفظ «صحیح اعلائی» برداشت خاصی داشته باشند.

16. می نویسند «اگر جناب سبحانی به مسلک قدما توجه می کردند، می دانستند قدمای اصحاب فقط حدیث ضعیف را رد می کنند» . ما توجه ایشان را به مقالۀ خود در شمارۀ 9 آذر ماه این مجله ستون یک جلب می کنیم. در این مقاله صحیح در اصطلاح قدما را بیان کرده ایم و هرگز انتظار نداشتیم در مقابل این تصریح چنین درخواستی شود.

تا اینجا سخن ما دربارۀ مدعای نخست بود و ثابت شد چنین نگارشی با این مقدمات و مؤخّرات برای اهل نظر حجت نیست و برای افراد پیرو، نیاز به این طول و تفصیل و این شرایط نداشت. گذشته بر این، نشر این نوع کتاب که در نتیجه به حذف و متروک شدن اصل کتاب منجر شود، بسیار زیانبار است.

ص:519


1- 1) . وافی، ج 1، ص 11. [1]

17. برداشت های غیر صحیح از تاریخ

در آغاز بحث یادآور شدیم که اساس اعتراضات ما را دو چیز تشکیل می دهد: یکی این که کتاب صحیح الکافی نگارشی است زیانبار و غیر مفید؛ دوم این که ایشان برداشت هایی غیر صحیح از تاریخ دارند و بر همین اساس دربارۀ احادیث داوری می کنند. در اینجا نمونه هایی را یادآور می شویم که خود ایشان برگه به دست داده اند:

نمونه نخست: ایشان مدعی است که کلینی مطالب کتاب خود را از میان سیصد هزار حدیث برگزیده است. ما در اعتراض خود، مدرک این گفتار را خواستار شدیم و ایشان در نگارش دوم خود مدرک آن را چنین ارائه داده اند:

«ابن عقده از مشایخ کلینی است و شیخ طوسی در رجال خود می گوید ابن عقدۀ حافظ می گفت: من صد و بیست هزار حدیث مستند به خاطر سپرده ام و روی هم رفته می توانم پیرامون سیصد هزار حدیث شیعه به بحث و مذاکره علمی بنشینم.»

در اینجا یادآوری می کنیم اثبات این مدعا مبنی بر یک رشته حدسیاتی است که هرگز نمی تواند حجت باشد.

اولاً: در عبارت شیخ طوسی کلمۀ «شیعه» نیست، بلکه عبارت چنین است: «و اذاکر بثلاث مأة الف حدیث» ، یعنی سیصد هزار حدیث را می توانم مذاکره کنم. این احادیث ممکن است مربوط به احادیث شیعه باشد و ممکن است برخی از آن مربوط به احادیث نبوی باشد که در صحاح و مسانید اهل تسنن وارد شده است. بالاخص که ابن عقده زیدی جارودی بود نه امامی اثنی عشری و گروه نخست در نقل احادیث و حفظ آن مشرب وسیع و گسترده ای دارند که برای اهل تحقیق روشن است. در این صورت وجود این همه احادیث نزد ابن عقده، گواه بر انتخابی کافی از این مقدار احادیث نخواهد بود. زیرا ممکن است قسمتی از این احادیث مربوط به احادیث اهل سنت باشد که برای کلینی مطرح نبود.

ثانیاً: درست است که مؤلف تاریخ بغداد سیصد هزار حدیث را که ابن عقده مدعی حفظ آن بوده است مربوط به احادیث اهل بیت علیهم السلام می داند ولی مقدار احادیثی را که مدعی حفظ آن بود بسیار مختلف نقل می کند، گاهی می گوید که وی گفته است من صد هزار حدیث با سند و متن حفظ دارم و سیصد هزار حدیث را مذاکره می کنم، و

ص:520

گاهی می گفت من دویست و پنجاه هزار حدیث را با متن و سند به خاطر دارم و ششصد هزار حدیث را می توانم به صورت مرسل یا نقل برخی از متون و یا با سند، مذاکره کنم، بار دیگر می گفت کمترین چیزی که از هر استادی در باب حدیث آموخته ام صد هزار حدیث بود.

به طور مسلم این نوع نقل های مضطرب و مختلف نمی تواند پایۀ یک داوری قطعی برای کتاب کافی باشد، بالاخص مراجعه به تاریخ بغداد ، ص 17 می رساند که ایشان در ادعای این آمارها (جز در یک مورد) مقید به احادیث اهل بیت علیهم السلام نبوده بلکه مقصود، مطلق حدیث و مطلق مشایخ است.

ثالثاً فرض کنید همۀ آنچه را که به ابن عقده نسبت داده شده است صحیح و پابرجا باشد، ولی این احادیث در حافظۀ خارق العادۀ ابن عقده گرد آمده بود و نه در کتاب های مدونی که در اختیار دیگران مانند کلینی قرار داشت.

ما از همۀ این پرسش ها و اعتراضات صرف نظر می نماییم. ولی به اعتراف خود آقای بهبودی، جناب کلینی احادیث کتاب کافی را از مشایخ قم و ری گرفته است، و در اواخر عمر پس از نگارش کافی خود رهسپار بغداد گشته است. اگر فرض کنیم چنین کتاب هایی در اختیار ابن عقده کوفی بود این دلیل نمی شود که چنین کتاب هایی در اختیار کلینی و مشایخ کلینی نیز بوده است.

بنابر این آیا صحیح است با بودن یک جمله دربارۀ حافظۀ ابن عقده و این که سیصد هزار حدیث از حفظ داشت، قاطعانه داوری کنیم که کلینی کتاب کافی را از سیصد هزار حدیث برگزیده است؟ و مدعی شویم که آمار حدیث شیعه در عصر کلینی به سیصد هزار می رسید. این همان برداشت های نامطلوب و غیر صحیح است که ایشان از تاریخ دارند. حال اگر مشابه این برداشت ها پایۀ حذف سه چهارم احادیث کافی باشد زیانبار بودن کار ایشان در جداسازی احادیث ملموس می شود.

پیرامون احادیثی که می گوید: «اگر کسی عملی را به نیت درک پاداش که در روایتی وارد شده است انجام دهد، خداوند آن پاداش را به شخص عمل کننده می بخشد، هر چند حدیث صحیح نباشد.» اعتراضاتی دارد که همگی را یادآور می شویم:

الف) مضمون فوق در سه حدیث شیعه وارد شده که دو حدیث آن به اتفاق اهل نظر

ص:521

ضعیف و یک حدیث آن را - که اضطراب سند دارد - به عنوان حدیث حسن پذیرفته اند.

ب) مضمون این احادیث با فلسفۀ وجودی امام منافات دارد. امام باید افزوده ها را رد کند نه این که بدعت های موجود را یک جا تصویب کند.

ج) اگر خداوند کریم پذیرفته باشد که پاداش موعود در احادیث را عنایت بفرماید پس چرا از پاداش های نقدی در دنیا اثری نیست؟ چرا با نوشتن نام جبرئیل تب بیمار قطع نمی شود؟

پاسخ ایراد نخست:

ما دربارۀ تعداد روایات فعلاً بحثی نداریم. فرض می کنیم که در این مورد یک روایت بیش وارد نشده است، و آن روایت «هشام بن سالم» می باشد. این روایت اولاً صحیح است و ثانیاً اضطراب سند ندارد. اینک بیان آن:

روایت یاد شده به چهار طریق که هر یک مایۀ قوت و صحت روایت می شود نقل شده است که به صورت واضح به آنها اشاره می کنیم:

1. سید بن طاووس از طریق وجاده از خود «اصل» هشام بن سالم نقل کرده است بدون این که در این نقل کوچک ترین واسطه ای در کار باشد. (1)

2. برقی در محاسن خود، این حدیث را از علی بن الحکم و او از هشام بن سالم، نقل کرده است. (2)

3. صدوق در کتاب خود این حدیث را از پدر خود و او از برقی، و او از علی بن الحکم و او از هشام بن سالم و وی از صفوان و از امام صادق علیه السلام نقل کرده است. (3)

مقصود از صفوان که در اینجا میان هشام و امام صادق علیه السلام قرار گرفته است همان صفوان بن مهران جمال ثقه است، و بودن ایشان در این سند و نبودن او در اسناد دیگر مایۀ اضطراب سند نمی شود چنان که بعداً می گوییم.

4. کلینی حدیث را از طریق علی بن ابراهیم، از پدرش ابراهیم بن هاشم، از ابن ابی عمیر، از هشام بن سالم، از امام صادق علیه السلام نقل کرده است. (4)

ص:522


1- 1) . جامع احادیث شیعه، ج 1، باب 9 از مقدمات.
2- 2) . وسائل، ج 1، باب 198 از مقدمات حدیث 3.
3- 3) . ثواب الاعمال، ص 160 طبع غفاری. [1]
4- 4) . وسائل، ج 1، باب 18 از مقدمات حدیث 6.

در اینجا برای رفع اشتباه آقای بهبودی که تصور کرده است که سند اضطراب دارد یادآور می شویم صفوان بن مهران فرد ثقه است، بودن او در سند صدوق و نبودن او در دیگر اسناد، مایۀ اضطراب سند نمی شود زیرا وی نه فرد غیر موثق است و نه مردد بین ثقه و غیر ثقه، تا احتمال بودن او در سند آن را دچار اضطراب کند، در صورت بودن بر صحت سند رونق می بخشد و در صورت نبودن وضع سند به حال خود باقی می ماند و در هیچ کدام از دو صورت، خللی بر سند وارد نمی شود.

خلاصه صحت و عدم صحت سند در گرو ثقه بودن افراد دیگر است نه در گرو بودن و نبودن «صفوان» و هم اکنون ثابت می کنیم که سند کلینی در حقیقت سند صحیح است هر چند در اصطلاح به آن «حسن» می گویند.

افراد واقع در سند کلینی همگی ثقه می باشند، حتی پدر علی بن ابراهیم که او را جزء «ممدوحین» می شمارند از نظر محققان ثقه است و از این جهت روایات او را «صحیح» هم می نامند. حتی خود آقای بهبودی روایات او را در صحیح الکافی جزء روایات «معتبر» آورده است.

با این بیان روشن می شود که ایشان در داوری های خود کاملاً شتابزده است. چیزی را که عملاً در کتاب خود «صحیح» و معتبر نامیده است، در اینجا «حسن» نامیده است و افرادی که حدیث او را «حسن» می نامند، عملاً آن را صحیح تلقی می کنند همچنان که ایشان وجود صفوان «ثقه» را در بعضی اسناد، مایۀ اضطراب سند قلمداد نموده در حالی که از نظر فنی کوچک ترین اضطرابی در صحت سند پدید نمی آورد.

دربارۀ اعتراض دوم، حقیقت این است که کسی منکر فلسفۀ وجودی امام که محو بدعت ها است نیست و امام در هر واقعه ای، باید بدعت ها را بزداید ولی نظر جناب آقای بهبودی را به معنی بدعت جلب می کنیم:

بدعت این است که چیزی که قطعاً از دین نیست یا از دین بودن آن مشکوک است، قاطعانه به آن رنگ دین داده شود، و جزء شعائر دینی اعلام گردد در حالی که هدف این احادیث این نیست که حدیث مشکوک به عنوان جزء دین و شعائر اسلامی آورده شود، بلکه مقصود این است که آن عمل را به عنوان «رجاء» و «احتمال» که شاید

ص:523

معصوم علیه السلام گفته و شاید نگفته باشد، بیاورد و یک چنین عمل رنگ بدعت به خود نمی گیرد، بلکه در اصطلاح فقها و متکلمان به آن «انقیاد» می گویند که خود «حسن ذاتی» و در مقابل آن «تجری» است که «قبح ذاتی» دارد.

هدف روایات پیشگیری از فوت یک رشته مستحباتی است که ممکن است معصوم گفته باشد ولی از طریق صحیح به دست ما نرسیده باشد. اینجا است که امام علیه السلام و به نقل محدثان اهل سنت خود پیامبر صلی الله علیه و آله، دستور می دهد آن عمل به صورت «رجاء» و به نیت «درک ثواب» آورده شود و خداوند کریم هم آن پاداش را به خاطر حسن ذاتی «انقیاد» به او می بخشد.

(این کجا و مسئلۀ بدعت و فلسفۀ وجودی امام کجا) هرگاه همین شخص با حدیث مشکوک، به محضر امام علیه السلام برسد و وضع حدیث را از ایشان بخواهد، حتماً امام علیه السلام تکلیف او را یکسره می سازد و به صحت و یا عدم صحت آن تصریح می کند، ولی سخن در جایی است که دست عمل کننده به امام علیه السلام نمی رسد و در این مورد است که به خاطر همان پیشگیری از فوت مستحب واقعی و حسن ذاتی، انقیاد اجازه عمل داده شده است.

پاسخ اشکال سوم:

دربارۀ اشکال سوم یادآور می شویم علت این که میان آثار اخروی و پاداش دنیوی تفکیک پدید آمده است، این است که وجود هر نوع پاداش، فرع وجود موضوع است، موضوع پاداش های اخروی محقق، ولی موضوع پاداش های دنیوی در گرو صحت واقعی حدیث است.

پاداش اخروی، فرع وجود «انقیاد» است و چون عمل کننده دارای حالت انقیاد است طبعاً باید پاداش خود را دریافت کند، ولی پاداش های دنیوی مانند قطع تب، بستگی به صحت واقعی حدیث دارد. اگر حدیث «صحیح» باشد این اثر را مطمئناً به دنبال خواهد داشت و اگر «صحیح» نباشد نمی تواند واجد چنین اثری باشد و به تعبیر علمی آقای بهبودی، آثار تشریعی و آثار تکوینی را به هم خلط نموده و همه را با یک

ص:524

چوب رانده اند، در حالی که اثر تشریعی بسیار «خفیف المؤونه» و تابع حالت انقیاد و خضوع است و در گرو صحت واقعی عمل نیست، در حالی که آثار تکوینی مانند قطع تب در گرو این است که مضمون حدیث حقیقتاً جزء علل غیبی قطع تب باشد، و به اصطلاح جزو علل خارق العاده باشد که فقط معصوم از آن خبر داشته است و یک چنین اثر بدون پابرجایی مضمون حدیث امکان پذیر نیست.

یادآور می شویم استنباطهای شخصی نادرست ایشان، مایۀ حذف احادیث صحیح از فرهنگ اسلامی شده است و امید است که خود ایشان به جبران آن برخیزند و روش نقد حدیث را که آرمان همۀ محققان اسلامی است دگرگون سازند و هر چه در توان علمی دارند همراه با حدیث بنویسند تا برای دیگران مجال مطالعه و اندیشه باشد.

نمونۀ سوم:

گواه سوم بر این که ایشان در نقد احادیث بر یک رشته استنباطهای غیر منطقی تکیه می کنند همان داستان ابن ابی العوجا و سخنان او به هنگام اعدام است. وی از این داستان دو نتیجه می گیرد:

نخست: او در احادیث شیعه دست انداخت و به وضع و جعل حدیث در کتاب های آنان پرداخته است.

دوم: احادیث عددیه دربارۀ ماه رمضان از مجعولات او است زیرا او به هنگام اعدام جمله ای گفته است که بر این احادیث منطبق است.

در مورد نتیجۀ نخست یادآور می شویم: این فرد ملحد بر فرض صحت گفتار او، در خانۀ حماد بن سلمه محدث بزرگ عصر خود بزرگ شده، زیرا مادر او همسر «حماد» بود و تذکره نویسان یادآور شده اند که او با کتاب های حدیثی «حماد» بازی کرده است و محاسبات و مناسبات نیز ایجاب می کند که وی از تماس نزدیکی که با این منابع اسلامی داشته، به نفع خود بهره بگیرد حالا خواه تصرفات او مربوط به باب صفات خدا باشد یا باب های دیگر.

ص:525

آقای بهبودی می فرمایند: تصرفات او در کتاب های حماد حدسی بیش نیست، ولی تصرفات او در احادیث شیعه مسلم است در حالی که او، با محدثان و اصحاب معصومان علیهم السلام ارتباط و پیوند نداشت، و همگی او را به الحاد و زندقه می شناختند و گفتگوی او در مدینۀ منوره با عمر بن مفضل شیعی در تاریخ منعکس می باشد. در این صورت چگونه می تواند، تصرف او در کتب حماد حدسی ولی در کتب حدیثی شیعه قطعی و جزمی باشد (آخر انصاف هم چیز خوبی است) لااقل بگویید هر دو حدسی است یا هر دو قطعی است. نه این که اولی حدسی ولی دومی قطعی است. در حالی که تذکره نویسان که تصرف او را دربارۀ احادیث «حماد» نگاشته اند، هرگز به تصرف و خلط او در آثار محدثان شیعه، اشاره نکرده اند.

گفتگوی او با فرماندار مدینه به نام محمّد بن سلیمان که از طرف منصور، مدیریت آنجا را بر عهده داشت، گواه روشنی است که مقصود وی به هنگام اعدام، بازی با کتب اهل سنت است نه کتب شیعه؛ زیرا وی خطاب به محمد بن سلیمان چنین گفت: «لئن قتلتمونی لقد وضعت فی أحادیثکم أربعة آلاف حدیث مکذوبة» ؛ (1)اگر مرا می کشید، غصه ای ندارم من انتقام خود را قبلاً گرفته ام در احادیث شما چهار هزار حدیث دروغین وارد ساخته ام.

این جمله خطاب به کیست؟ و هدف او از آن چیست؟ خطاب به فرماندار و هم کیشان او است و همگی از دشمنان امامان شیعه و محدثان آنها بودند، او به هنگام اعدام می خواهد زهر خود را بریزد و فرماندار و حاضران در واقعه اعدام را ناراحت کند، و این هدف در صورتی انجام می گیرد که او در کتاب های دوستان فرماندار دخل و تصرف کرده باشد، نه در کتاب های دشمنان و بدخواهان او؛ زیرا آنان در این صورت از ملحد کاملاً خوشحال و ممنون می شدند و منصور دوانقی و دار و دسته او چشم دیدن شیعه را نداشتند تا چه رسد از دخل و تصرف در کتاب های آنان ناراحت شوند.

دربارۀ نتیجه دوم یادآور می شویم که سخنان این ملحد در کتاب ها به سه صورت

ص:526


1- 1) . امالی سید مرتضی، ص 128.

منعکس است و هیچ کدام گواه بر این که او احادیث عددیه رمضان را جعل کرده و در میان احادیث شیعه آورده است، نمی باشد.

الف) سیدمرتضی در امالی فقط جملۀ گذشته را نقل کرده است و آن این که: من چهار هزار حدیث دروغین جعل کرده و در میان شما منتشر ساخته ام. (1)بنابراین هیچ بعید نیست که مقصود او تصرف در مسائل مربوط به عقیدتی از قبیل صفات خدا و غیره باشد که در کتاب های اهل حدیث از تسنن به صورت فراوان دیده می شود هر چند صحاح سته به گونه ای از نقل آنها پرهیز نموده اند.

ب) به نقل ذهبی در میزان الاعتدال (2)وی جمله دومی را نیز گفته است و آن این که: با این چهار هزار حدیث، حلال شما را حرام، و حرام شما را حلال کرده ام. بنا بر این نقل، باید احادیث مجعول ایشان مربوط به احکام الهی باشد. در این صورت نیز می تواند، این کار مربوط به کتب «حماد» باشد زیرا احادیث وی در عقائد خلاصه نمی باشد، اگر احادیث عقیدتی را نقل می کرد، احادیث حلال و حرام را نیز نقل می نمود.

در این دو نقل، کوچک ترین اشاره ای به این که احادیث عددیه ماه رمضان که در کافی کلینی است، از دستاوردهای او می باشد، وجود ندارد.

ج) طبری علاوه بر دو جمله (جعل چهار هزار حدیث، تحلیل حرام و تحریم حلال) جمله سومی را نیز نقل کرده، و آن این که: به خدا سوگند در روز روزه گیری، وسیله افطار شما را، و روز افطار، وسیلۀ روزه گیری شما را فراهم ساختم.

اکنون باید دید مقصود او از این جمله سوم (بر فرض صحت نقل طبری) چیست؟

آگاهی دقیق از مقصود او در گرو دقت در متن عربی او است که طبری نقل کرده است وی می گوید:

«فقد وضعت أربعة آلاف حدیث، اُحرّم فیها الحلال واُحلّل فیها الحرام، واللّه لقد فطرتکم فی یوم صومکم و صومتکم فی یوم فطرتکم» .

در این عبارت دو مطلب آمده است: 1. جعل احادیث محرِّم حلال و محلِّل حرام

ص:527


1- 1) . امالی سید مرتضی، ص 125.
2- 2) . میزان الاعتدال، ج 2، ص 644.

2. تخریب عبادت مردم (صوم و افطار) .

تخریب عبادت به دو صورت می تواند انجام بگیرد: یکی از طریق جعل احادیث عددیه، دیگری با دادن شهادت های دروغین و شاهدتراشی های باطل در آغاز و پایان ماه، و هرگز در عبارت وی گواهی بر این که عمل دوم به وسیله جعل حدیث انجام گرفته است، نیست؛ بلکه این یک استنباط شخصی و پیشداوری خاص آقای بهبودی است که این احتمال را برگزیده است و گفته است که او با جعل احادیث به این عمل موفق شده است و با وجود این دو احتمال چگونه قاطعانه داوری می کند که مقصود تخریب عبادت به وسیله احادیث عددیه است؟ !

در پایان نکاتی را یادآور می شویم:

1. جناب بهبودی وجود «صفوان بن مهران» را در برخی از اسناد حدیث هشام بن سالم، نشانۀ اضطراب سند گرفته ولی چگونه در این مورد که سخنان ابن ابی العوجاء به سه صورت نقل شده نشانۀ اضطراب متن نگرفته و با قاطعیت تام نقل طبری را گرفته و روی آن تکیه کرده اند؟ !

2. ایشان در نقد احادیث، سند روایت را به دقت خاصی بررسی می کنند آیا در این مورد که با گفتار طبری استدلال می کنند، سند روایت طبری را به دقت دیده است؟ !

3. ما هرگز در این بیان، از روایات عددیه جانبداری نکرده و هدف پرده برداری از یک رشته استنباطهای نامطلوب ایشان است، و امید است که ایشان در این داوری ها تجدید نظر کند. و در حد قول عارفی: بر حرف هیچ کس منه انگشت اعتراض آن کلک صنع نیست که خط خطا کشد

به امید روزی که جناب ایشان به نقد احادیث به نحوی که یادآور شدیم بپردازند و قصور کار خود را از این طریق جبران کنند و بدانند که جامعۀ اسلامی از کلیۀ محققان اسلامی که از طریق قلم، پرده های ابهام را بالا می زنند، و سایه های تاریک را که بر تاریخ حدیث ما ابهام افکنده است برطرف می سازند، تقدیر می نماید.

ص:528

شیخ کلینی و کتاب کافی یا ثقة الاسلام و أوثق الکتب

شیخ کلینی و کتاب کافی یا ثقة الاسلام و أوثق الکتب

اشاره

شیخ کلینی و کتاب کافی یا ثقة الاسلام و أوثق الکتب (1)

سیدجواد مصطفوی

چکیده

نوشتاری است دربارۀ کلینی و کتاب الکافی که در پاسخ به سخنان استاد محمد باقر بهبودی به رشته تحریر درآمده است.

بزرگ مردان تاریخ بشر، غالباً در زمان حیات و حتی تا مدتی بعد از وفات، قدر و منزلتشان مجهول و ناشناخته مانده و یا چنان که بوده اند، شناخته نشده اند. زیرا کسانی که اطراف ایشان بوده و با آنان ارتباط داشته اند احیاناً از غرض و کینه و حدس خالی نبوده اند. برخی نمی خواسته اند فضیلت آن بزرگ مردان را بر زبان آورند و برخی هم که رذالت و خباثت داشته اند، اتهامات ناروائی به آنان نسبت می داده اند. مردمی هم که آنان را ندیده و سخنان این بدخواهان را - البته همراه مدایح حقیقت گویان - می شنیده اند، ابتدا متحیر و سرگردان شده و روشن شدن حقیقت و صورت واقعی قضایا مدتی طول می کشیده تا بالاخره بعد از یکی دو قرن پرده های اغراض و احقاد بالا رفته و سره از ناسره جدا شده و واقعیت چنان که بوده نمایان می گشته است.

ابرمرد تاریخ بشریت، بعد از خاتم انبیاء یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام را می بینید که بعد از شهادت، قبر مبارکش مخفی می شود که مبادا حسودان و بدخواهان به آن اهانتی روا دارند، همچنین بقیۀ ائمۀ اطهار علیهم السلام کم و بیش از این قاعدۀ منحوس مستثنی

ص:529


1- 1). کیهان فرهنگی، سال چهارم، تیرماه 1366، ش 4، پیاپی 40، ص 36-37.

نبوده اند و نیز دانشمندان اسلامی را می بینیم که برخی در زمان وفاتشان، جو حاکم بر محیط، درست در نقطه مقابل و با 180 درجه انحراف نسبت به ایشان قضاوت می کرده است مانند شهدای فضیلت، مخصوصاً شهید اول و ثانی - رضوان اللّه تعالی علیهما - و برخی دیگر از این دانشمندان، حقیقت گوهر وجودشان در زمان وفات کم رنگ و کم فروغ بوده است مانند ثقة الاسلام کلینی و شیخ طوسی و علامه حلی و محقق و دیگران.

ثقة الاسلام کلینی رضی الله عنه یکی از این افراد است که حدود 12 قرن از وفات او می گذرد و اکنون که ما به بررسی محققان و پژوهشگران عادل و نکته سنج می نگریم، می بینیم دربارۀ او و مصنفاتش چنین می گویند:

ابوالخیر عبداللّه نجاشی صاحب کتاب رجال که از اکابر و معتمدین علمای امامیه است می گوید:

وکان أوثق الناس فی الحدیث و أثبتهم؛ (1)

شیخ کلینی در میان محدثین، موثق ترین آنها بوده و در میان کسانی که سخنشان به عنوان حجت پذیرفته می شود برتر و والاتر بوده است.

نجاشی هیچ یک از محدثین را به این درجه از عظمت و علو نستوده است.

شیخ مفید رضی الله عنه که بدون تردید یکی از ارکان فقه و حدیث و کلام ماست، دربارۀ کتاب کافی ثقة الاسلام چنین می گوید:

و هو أجلّ کتب الشیعة و أکثرها فائدة؛ (2)

کتاب کافی جلیل ترین کتاب شیعه و سودمندترین آنها است.

شیخ طوسی قدس سره که در رفعت مقام اظهر من الشمس است، دربارۀ او می گوید:

شیخ أصحابنا فی وقته و أوجههم و کان أوثق الناس فی الحدیث؛ (3)

ثقة الاسلام کلینی در زمان خود، شیخ و چهرۀ برجستۀ اصحاب ما بوده و در

ص:530


1- 1) . رجال نجاشی، ص 266.
2- 2) . به نقل از مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532. [1]
3- 3) . فهرست شیخ طوسی، ص 326.

نقل حدیث، از همگان بیشتر مورد وثوق و اعتماد بوده است.

و باز همین بزرگوار در کتاب رجال گوید:

محمد بن یعقوب کلینی یکنی ابا جعفر ثقة، عارف بالاخبار، له کتب منها کتاب الکافی؛

محمد بن یعقوب کلینی که کنیه اش ابوجعفر است مورد وثوق علما، و عارف به اخبار و احادیث است. او کتاب هایی نوشته که یکی از آنها کتاب کافی است.

محقق کرکی - نوّر اللّه مضجعه - گوید:

المحدث الثقة، جامع أحادیث اهل البیت علیهم الصلاة والسلام، أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی، صاحب الکتاب الکبیر فی الحدیث المسمی ب الکافی الذی لم یعمل مثله؛ (1)

محدث مورد وثوق، گردآورندۀ احادیث اهل بیت علیهم السلام، ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی نویسندۀ کتابی بزرگ در حدیث است به نام کافی که مانند آن کتابی تصنیف نشده است.

مرحوم شهید قدس سره در اجازۀ خود به ابن خازن می نویسند:

کتاب الکافی فی الحدیث الذی لم یعمل للامامیة مثله؛ (2)

کتاب کافی در حدیث است و در مذهب امامیه کتابی مانند آن تألیف نشده است.

علامه حلی قدس سره که مانند دیگران بی نیاز از تمجید و تعریف است، دربارۀ مرحوم کلینی عبارتی نظیر عبارت شیخ طوسی دارد. او می گوید:

و محمد شیخ اصحابنا فی وقته بالری و وجههم وکان أوثق الناس فی الحدیث و أثبتهم. (3)

سید بن طاووس - طاب اللّه ثراه - گوید:

و هذا الشیخ محمد بن یعقوب کان حیاته فی زمن و کلاء مولانا المهدی -

ص:531


1- 1) . به نقل از مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532. [1]
2- 2) . همان.
3- 3) . مختصر، علامه، ص 71.

صلوات اللّه علیه - عثمان بن سعید العمری و ولده. . . ؛

شیخ محمد بن یعقوب در زمان حیات وکلای مولای ما حضرت مهدی - صلوات اللّه علیه - یعنی عثمان بن سعید و و پسرش محمد و حسین بن روح و علی بن محمد سمری رحمه الله می زیسته، بنابراین محمد بن یعقوب راهی به سوی تحقیق روایاتی که نقل می کرده، و تصدیق کتاب هایی که می نوشته داشته است.

حاجی نوری - نوّر اللّه ثراه - در شرح سخن سید می گوید:

معنی سخن او این است که کلینی نوشته های خود را به وکلای حضرت صاحب الامر عرضه می کرده و پس از آن که آنان امضا نموده و حکم به صحتش می داده اند، منتشر می نموده و امضای نواب و وکلای امام علیه السلام در آن زمان عین امضای خود امام بوده است.

سپس در مقدار اعتبار این حدس می فرماید:

کسی که در مقدمات سخن سید تأمل کند، به نتیجه ای که او گرفته است، ظن قوی و اطمینان و وثوق کامل پیدا می کند. (1)

شریف جزایری رحمه الله نظیر همین مطلب را از قول یکی از معاصرینش نقل نموده، می فرماید:

کان بعض المعاصرین یذهب الی ان کتاب الکافی مما عرض علی مولانا صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه لانه کان فی زمن الغیبة الصغری التی کان فیها الابواب تخرج بالکتب و الرسائل من الامام علیه السلام الی الشیعة فی اقطار الارض و کانوا یتمکنون من الوصول الیه فی اکثر الاوقات فکیف یکون شیخنا الکلینی رحمه الله فی مثل ذلک العصر و یؤلف مثل هذا الکتاب الجلیل الذی اراد جعله مرجعاً للشیعة و کان متمکناً من عرضه علی الناحیة المقدسة أو استخبار حاله منه لیعلم اعتبار احادیثه و یتمیز الصحیح منها من غیرالصحیح من غیر الصحیح و لا یعرضه علیه - و هذا القول لا یخلو من قرب -؛ (2)

ص:532


1- 1) . مستدرک محدث نوری، ج 3، ص 532 با تلخیص و اختصار.
2- 2) . تنقیح المقال، ج 3، ص 202. [1]

بعضی از معاصرین ما عقیده دارند که کتاب کافی به حضرت صاحب الزمان (عج) عرضه گشته، زیرا کلینی رحمه الله در زمان غیبت صغری می زیسته که نامه ها و رساله های شیعه از اقطار زمین به آن حضرت می رسیده و بیشتر اوقات وکلای حضرت، دسترسی به او داشته اند، پس چگونه می شود که شیخ کلینی در همچو زمانی کتابی بنویسد و بخواهد مرجع عقاید و احکام شیعه باشد و او بتواند آن کتاب را بر حضرت عرضه کند و چنین کاری را نکند؟ علامه مامقانی گوید: این سخن نزدیک به قبول است.

مجلسی اول رحمه الله پس از بیان همین مقدمات می گوید:

ممکن است هر حدیثی که در کتاب کافی به عنوان «و قد قال العالم» یا به عنوان «فی حدیث آخر» یا مانند اینها باشد، از حضرت صاحب الزمان علیه السلام نقل شده است و مرحوم کلینی آن حدیث را توسط یکی از سفرای آن حضرت اخذ کرده باشد مگر این که قرینه ای باشد و ما را از این رأی باز دارد. (1)

محدث نوری - نوّر اللّه مضجعه - گوید:

الکافی أحد الکتب الأربعة التی علیها تدور رحی مذهب الفرقة الناجیة. . . و کتاب الکافی بینها کالشمس بین نجوم السماء و امتاز عنها باُمور؛ (2)

کتاب کافی یکی از چهار کتابی است که سنگ آسیاب مذهب امامیه گرد آن می چرخد (قطب مذهب شیعه است) . . . کتاب کافی در میان این چهار کتاب، نسبت خورشید را در میان ستارگان دارد.

سپس امتیازاتی برای این کتاب نقل می کند.

شیخ آقابزرگ تهرانی قدس سره گوید:

الکافی و هو أجلّ الکتب الأربعة، الاُصول المعتمدة علیه لم یکتب مثله فی المنقول عن آل الرسول؛ (3)

کتاب کافی اجل کتب اربعه است که شیعه بر آنها اعتماد دارد و در میان کتبی که

ص:533


1- 1) . به نقل از تنقیح المقال، ج 3، ص 202. [1]
2- 2) . مستدرک، ج 3، ص 532. [2]
3- 3) . الذریعة، ج 17، ص 245. [3]

حدیث از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل می کنند، کتابی مانند آن تألیف نشده است.

شیخ عبداللّه مامقانی رحمه الله گوید:

و أمر محمد بن یعقوب فی العلم و الفقه و الحدیث و الثقة و الورع و جلالة الشأن و عظم القدر و علو المنزلة و سمو الرتبة أشهر من أن یحیط به قلم و یستوفیه رقم؛ (1)

امر محمد بن یعقوب، راجع به علم و فقه و حدیث و وثوق و پرهیزگاری و جلالت شأن و عظمت قدر و علو منزلت و رفعت مرتبت، مشهورتر از آن است که قلمی بتواند آن را احاطه کند یا نوشتاری بتواند به اتمام رساند.

محمد امین استرآبادی رحمه الله گوید:

و قد سمعنا عن مشایخنا و علمائنا انه لم یصنف فی الاسلام کتاب یوازیه أو یدانیه؛ (2)

ما از جمیع علما و اساتید خویش شنیده ایم که در حوزۀ اسلام، هیچ کتابی مانند کافی یا نزدیک به آن نوشته نشده است.

شیخ حسین والد شیخ بهائی قدس سره گوید:

أمّا کتاب الکافی فهو الشیخ أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی شیخ عصره فی وقته و وجه العلماء و النبلاء، کان أوثق الناس فی الحدیث و أنقدهم له و أعرفهم به؛ (3)

کتاب کافی تألیف شیخ ابوجعفر کلینی، شیخ (استاد و پیشوای) زمان خود بوده و چهرۀ برجستۀ علما و بزرگان است. او از همۀ محدثین بیشتر مورد وثوق است و نسبت به حدیث از همگان نقادتر و عارف تر است.

مجلسی دوم - طاب ثراه - در مقدمۀ مرآت العقول گوید:

و ابتدأت بکتاب الکافی للشیخ الصدوق ثقة الاسلام، مقبول طوایف الأنام، ممدوح الخاص و العام، محمد بن یعقوب الکلینی حشره اللّه مع الائمة

ص:534


1- 1) . تنقیح المقال، ج 3، ص 200. [1]
2- 2) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532. [2]
3- 3) . همان مأخذ و همان نسخه.

الکرام، لأنه کان أضبط الاُصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها؛ (1)

شروع کردم به کتاب کافی، از آنِ شیخ صدوق (بسیار راستگو) ثقة الاسلام، پذیرفتۀ همه اقشار مردم، ستایش شدۀ عوام و خواص، محمد بن یعقوب کلینی که خدا او را با ائمۀ کرام محشور فرماید، زیرا آن کتاب در میان مآخذ گروه امامیه مضبوطتر و جامع تر و عظیم ترین است و بهترین تألیف فرقۀ ناجیه است.

نویسنده گوید: این بود برخی از قضاوت های دانشمندان نقاد و نکته سنج و موشکافی که سخن آنها، حتی کلمات و حروف آنها، حساب و میزان دارد. این مردان الهی و رجال برجستۀ تاریخ بشری، ابتدا در کتب درایه خود، مقدار ارزش کلماتی مانند: ثقة، أوثق، خبیر، بصیر، عارف، ثبت، عدل و مانند اینها را معین می کنند و سپس هر یک را برای موردی که لیاقت آن را دارد به کار می برند.

ما از تعاریف این دانشمندان موشکاف و کنجکاو طی 1200 سال، نسبت به ثقة الاسلام کلینی - عطّر اللّه مضجعه الشریف - دریافتیم که آنها می خواهند بگویند در میان صدها کتاب حدیث و اصول معتمد شیعه، ما تنها چهار کتاب کافی ، تهذیب ، استبصار و من لایحضره الفقیه را به عنوان معتبرترین کتب حدیث انتخاب کرده ایم، و در میان این چهار کتاب، صحیح تر، دقیق تر، معتبرتر از همه، کتاب شریف کافی است.

ص:535


1- 1) . به نقل از مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532. [1]

ص:536

سخنی در عرصۀ روایت و درایت حدیث

سخنی در عرصۀ روایت و درایت حدیث

سخنی در عرصۀ روایت و درایت حدیث (1)

محمّد جاودان

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مسئولین کیهان فرهنگی، مصاحبۀ ماه گذشته با استاد بهبودی حاوی نکات ارزنده و جالبی بود و این بنده از آن تازه ها آموخت. اما در آن چند نکتۀ قابل تأمل نیز یافت شد که آنها را با ذکر دلایل لازم به خوانندگان گرامی و اهل نظر عرضه می دارد، به امید این که از این رهگذر بخش های کمتر گفته شده ای از تاریخ اسلام و تشیع روشن گردد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

اسلام بر دو پایۀ اساسی کتاب و سنت بنا شده است. کتاب یعنی قرآن کریم که حاوی کلیات و اصول نظریات اسلام است با حفاظت الهی از دستبردها و تحریفات مصون مانده و خواهد ماند. سنت که باید کلیات عرضه شده از سوی کتاب را توضیح داده و تفسیر کند، در مجموعه های روایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمۀ اطهار علیهم السلام نقل شده است. حفاظت از همین بخش از اسلام است که به عهدۀ ائمۀ دین واگذار گردیده و قسمت مهمی از وظایف ایشان در حمل و حفظ و نشر اسلام را تشکیل می دهد.

کلمات رسول اکرم صلی الله علیه و آله در تفسیر و تعیین مصادیق و بیان همۀ خصوصیات آیات قرآن کریم، برای امیرالمؤمنین علیه الصلوة والسلام بخشی از سنتی بود که ائمۀ اطهار علیهم السلام به حمل و حفظ و نشر آن مأمور بودند. (2)

ص:537


1- 1). کیهان فرهنگی، آبان ماه، سال 1365، شمارۀ 8، پیاپی 32، ص 34 - 35.
2- 2) . بصائر الدرجات، ص 197 - 198 (چهار حدیث) ؛ اصول کافی، ج 1، ص 62 و 63؛ مقدمۀ مرآة العقول، ج 2، ص 125 - 126.

کتاب جامعه که حاوی همۀ احکام و قوانین مورد نیاز بشریت بود بخش دوم از سنت پیامبر است که به امیرالمؤمنین علیه السلام سپرده شده تا به عنوان سند مکتوب همۀ سخنانی که ائمۀ اطهار علیهم السلام در مورد احکام دین می گویند باشد. (1)

از بحث در سرنوشت آن قسمت از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله که به صحابه الغا شده می گذریم که خود محتاج بحثی دیگر است. (2)

اما آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله به دست وصی خود امیرمؤمنان علیه السلام سپرد و در میان خانوادۀ خود به ارث گذاشت به سلامت تمام دست به دست گشت تا امکان بازگفتن عام آن، در عصر امام باقر و صادق علیهما السلام و بعد از آن فراهم آمد. این دو بزرگوار بسیاری از اوقات، با تکیه بر همان اسناد مکتوب ( کتاب جامعه) برای یاران و شاگردان خود احکام اسلام را بیان کرده یا ایشان را از اشتباهات و انحرافات که گریبانگیر مجتمع بود رهایی بخشیده اند. (3)

در حد اطلاعات کنونی ما، اولین بار دستور کتابت و ثبت احادیث، به صراحت و پی گیری از امام صادق علیه السلام صدور یافت (4)تا بدین وسیله آنچه ائمه با تکیه بر موهبت عصمت و برگرفته از سند مکتوب و قطعی به مردم می آموزند، با کتابت بهتر محفوظ بماند. این مسئله به صورت یک رسم و سنت حسنه در میان شیعه برقرار ماند تا آن جا که در عصر امام موسی علیه السلام اصحاب و اهل بیت و شیعۀ آن حضرت، هنگامی که در مجلس ایشان حضور می یافتند الواحی از آبنوس، و قلم به همراه داشته، و هر چه امام می گفت، و یا هر حدیثی که می فرمود، و یا هر فتوایی که اظهار می داشت بلافاصله

ص:538


1- 1) . بصائر الدرجات، ص 142 - 161، چاپ تبریز؛ اصول کافی، ج 1، ص 240؛ ارشاد مفید، ص 257، چاپ آخوندی.
2- 2) . مراجعه کنید به مقدمۀ مرآة العقول، ج 1، ص 27 تا 35؛ الحیاة السیاسیة للامام الحسن.
3- 3) . کافی، ج 7، ص 94 تا 95؛ التهذیب، ج 9، ص 271؛ الوسائل، ج 17، ص 504؛ بصائر الدرجات، ص 145، حدیث 22؛ الاستبصار، ج 1، ص 383.
4- 4) . اصول کافی، ج 1، ص 52، ح 8 و 9 و 10 و 11؛ صحیح الکافی، ج 1، ص 7، ح 21؛ مرآة العقول، ج 1، ص 180؛ وسائل الشیعة، ص 97؛ سیرة الائمة الاثنا عشر، ج 2، ص 256؛ بحار الأنوار، ج 3، ص 153 - 144؛ 16 حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام.

ثبت می کردند. (1)

شیخ بهاء الدین عاملی در کتاب مشرق الشمسین می نویسد:

عادت اصحاب ائمه و صاحبان اصول این بود که اگر از ائمه علیهم السلام حدیثی می شنیدند بلافاصله به ضبط آن می پرداختند تا به خاطر فراموشی احتمالی، احادیث مزبور از دست نرود. (2)

از این دوره به بعد است که شاگردان مکتب ائمه، به صورت وسیعی به تعلیم و تعلم و تألیف در علوم مختلف اسلامی پرداخته و مجالس تدریس و افاده (3)برپا کرده و کتاب ها و رساله های کوچک و بزرگ پدید آوردند. طبق نقل ابن عقده (متوفی 331) مورخ و رجالی بزرگ، تنها برگزیدگان از شاگردان امام صادق علیه السلام در حدود چهار هزار نفر تخمین زده شده اند، (4)و در نقل قول دیگر، بسیار بیشتر از این عده بوده اند. (5)اما اهل تصنیف و تألیف از این گروه که به صاحبان اصول نامبردار شده اند تا چهارصد تن رسیده اند. (6)البته تعداد رسائل اصحاب ائمه، که به نام اصول مشهورند بسیار بیشتر از این حدود است (7)و به حدی می باشد که شیخ الطایفه محمد بن حسن طوسی (متوفی 460) از احصاء آنها اظهار ناتوانی می کند، او در فهرست خویش می نویسد:

ما در این کتاب متعهد نمی شویم که تمام این گونه کتب را احصاء نماییم، چون تصانیف اصحاب و اصول ایشان قابل ضبط و شماره نیستند. زیرا بسیاری از اصحاب در بلاد مختلف و در زمین های دوردست پراکنده می باشند. (8)

دلیل بسیار روشن این ادعا این است که در میان اصحاب ائمه، گروه زیادی هستند

ص:539


1- 1) . مهج الدعوات، ص 221، چاپ سنگی؛ الذریعة، ج 2، ص 128 - 127.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 8، سنگی.
3- 3) . مثلاً دستور امام به ابان بن تغلب را ببینید، رجال نجاشی، ص 8؛ و رجال ابن داود، ص 10، چاپ دانشگاه تهران.
4- 4) . مراجعه کنید به الفهرست طوسی، ص 42 و 43؛ اعیان الشیعه، ج 3، ص 115.
5- 5) . الفهرست، ص 48. [1]
6- 6) . طبق نقل محقق حلی در المعتبر، ص 5، و شهید در الذکری، ص 7 - 8 و والد شیخ بهایی در وصول الاخیار الی اصول الأخبار، ص 40 و محقق داماد در الرواشح السماویه، ص 98.
7- 7) . وسائل الشیعه، ج 2، ص 49؛ الائمة الاثنا عشر، ج 2، ص 256؛ المبادی العامة للفقه الجعفری، ص 79.
8- 8) . الفهرست، طوسی، ص 3 و 4، چاپ دانشگاه مشهد.

که هر کدام به تنهایی ده ها تألیف داشته اند از جمله هشام بن محمد کلبی مورخ و نسابۀ بسیار بزرگ و شاگرد امام صادق علیه السلام، به تنهایی بیش از دویست کتاب تألیف کرده (1)و فضل بن شاذان نیشابوری فقیه و متکلم و محدث بزرگ قرن دوم و سوم، صد و هشتاد کتاب (2)و احمد بن محمد بن خالد برقی، نزدیک صد کتاب (3)و ابن دؤل احمد بن محمد، صد کتاب، (4)و ابن ابی عمیر، نود و چهار کتاب (5)و ابراهیم بن محمد ثقفی نزدیک به پنجاه کتاب (6)تصنیف نموده اند.

در این عصر، مجتمع شیعی با یک پدیدۀ انحرافی خطرناک روبرو می شود، و آن پیدایش گروه کوچک اما بسیار پر تحرک و فعال غلات می باشد. اینها به ائمه اطهار علیهم السلام نسبت الوهیت داده و گاه خود مدعی نبوت می شدند، و اولین بار این غلات هستند که زلال علوم اهل بیت علیهم السلام را کدر می سازند، و در اجتماع به هم پیوستۀ شیعه شکاف ایجاد می کنند. ائمۀ اطهار علیهم السلام به یک جنگ علنی و پی گیر و بسیار شدید علیه افراد و سرکردگان این گروه پرداخته و به صورت های مختلف، شیعیان و شاگردان خود را از خلط و آمیزش به تأثیرپذیری از ایشان برحذر داشته و در حد قدرت، به طرد و لعن و تکفیرشان دست یازیدند. (7)یک نمونه از این شدت عمل را در حادثۀ زیر می بینیم:

محمد بن عیسی می گوید: من در محضر یونس بن عبدالرحمن صحابی بزرگ امام کاظم و امام رضا علیهما السلام بودم، کسی از ایشان سؤال کرد: ای ابا محمد! شما چرا این قدر در مورد احادیث دقت به خرج می دهید، و چرا تا این حد روایات پاره ای از اصحاب را انکار می نمایید؟ ایشان فرمود: هشام بن حکم برای من نقل کرد که امام صادق علیه السلام می فرمود: حدیثی جز آنچه موافق قرآن و سنت پیامبر باشد یا دلیلی از احادیث مسلّم

ص:540


1- 1) . احوالات او را ببینید در رجال نجاشی، ص 339؛ الفهرست ابن ندیم، ص 108 تا 111؛ [1] الذریعة، ج 2، ص 130.
2- 2) . ریحانة الأدب، ج 6، ص 36؛ [2] الایضاح، مقدمه، ص دو.
3- 3) . المحاسن، ج 1، مقدمۀ صفحه ی؛ الذریعة، ج 2، ص 131 - 130. [3]
4- 4) . رجال نجاشی، ص 70؛ الذریعة، ج 2، ص 130.
5- 5) . رجال نجاشی، ص 250؛ الفهرست طوسی، ص 266. [4]
6- 6) . الغارات، ج 1، [5] مقدمه صفحه د.
7- 7) . رجال کشی، ص 192 و 223 و 224 و 225 (به ویژه حدیث 404 تا صفحه 231 و 233 و 364) و نیز مراجعه کنید به الامام الصادق والمذاهب الاربعه، ج 1، ص 240 - 224؛ المبادی العامه للفقه الجعفری، ص 235 تا 238.

گذشتۀ ما برای آن موجود باشد قبول نکنید، زیرا مغیرة بن سعید لعنه اللّه در کتاب های اصحاب پدرم دست برده و در آنها احادیثی وارد ساخت که گفتۀ پدرم نبود. از خدا بترسید، و از مطالب نقل شدۀ از ما، چیزی که مخالف قول خداوند و رسول او باشد نپذیرید، زیرا اگر ما سخنی بگوییم، خواهیم گفت: خداوند می فرماید، یا رسول خدا می فرماید، (1)به همین دلیل است که از عصر امام صادق علیه السلام به بعد، اصحاب ائمه، به عرضۀ کتب و اصول خود با پیشینیان به امام عصر خود، دست زدند، و بدین وسیله می خواستند از صحت نقل ها و عدم نفوذ نیروهای انحرافی در تألیفات و اصول مطمئن شده و با آرامش خاطر از آنها بهره بگیرند. نمونه های فراوانی در این زمینه وجود دارد:

1. کتاب یوم و لیلۀ یونس بن عبدالرحمن بر امام جواد و هادی و عسکری علیهم السلام عرضه شده مورد تصدیق قرار گرفته است. (2)

2. کتاب عبیداللّه بن علی بن ابی شعبۀ حلبی بر امام صادق علیه السلام عرضه شده و امام علیه السلام آن را نیکو شمردند. (3)

3. کتاب التأدیب احمد بن عبداللّه بن خانبه بر امام عسکری علیه السلام عرضه شد، و امام فرمود: این کتاب صحیح است و بدان عمل کنید. (4)

4. کتاب فضل بن شاذان نیشابوری بر امام عسکری علیه السلام عرضه شده و آن حضرت بر وی رحمت فرستاد و فرمود: من به مردم خراسان غبطه می برم، زیرا فضل در میان ایشان است. (5)

5. اصل ظریف بن ناصح بر امام صادق و امام ابوالحسن رضا علیهما السلام عرضه شده است. (6)

ص:541


1- 1) . رجال کشی، ص 224؛ تنقیح المقال، ج 3، ص 236.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 349؛ رجال کشی، ص 484؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 150.
3- 3) . رجال نجاشی، ص 171؛ الفهرست طوسی، ص 203.
4- 4) . تنقیح المقال، ج 1، ص 66؛ [1] المستدرک، ج 3، ص 183.
5- 5) . رجال ابن داود، ص 273.
6- 6) . کافی، ج 7، ص 311؛ تهذیب، ج 10، ص 295.

6. یونس بن عبدالرحمن کتاب های شیعیان عراقی را به حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام عرضه می دارد. (1)

7. کتاب ابن عزافر به جناب حسین بن روح رحمه الله عرضه شد، و ایشان که در همۀ امور از قول امام عصر علیه الصلوة والسلام تخطی نمی کرد، (2)عمل به آن را مقبول دانسته و پذیرفتند. (3)

از عصر امام ابوالحسن رضا علیه السلام به بعد دانشمندان شیعه دست به تألیف کتاب های بزرگی زدند که استخراج شده از اصول قدما و حاوی صدها و هزارها حدیث مورد احتیاج جامعۀ شیعی بود، و بدین ترتیب در تاریخ حدیث مرحلۀ تازه ای پدید آمد. از جملۀ این تألیفات کتاب المحاسن ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد برقی (متوفی 274) از اصحاب امام جواد و امام هادی علیهما السلام است. این کتاب تا آن جا به جامعیت شهرت داشته و مقبولیت عام یافته بوده است که شیخ طوسی هنگام ذکر نام کتاب های ابن عقده مورخ رجالی و محدث مشهور می گوید:

یکی از کتاب های او کتاب الآداب است. این کتاب بسیار بزرگ بود و مانند کتاب المحاسن ابواب فراوانی را شامل است. (4)

علامه ملا محمد تقی مجلسی پدر، در شرح فارسی خود بر من لا یحضره الفقیه در مورد کتاب المحاسن می نویسد:

این کتاب نزد ما هست، و چنانکه مشایخ نقل کرده اند بسیار بزرگ و ثقه و معتمد علیه بوده آنچه الحال هست شاید ثُلث آن باشد. (5)

در روضات الجنات آمده است:

برقی تألیفات فراوان دارد، بزرگ ترین و جامع ترین آنها کتاب محاسن است که مشهور بوده و در زمان ما موجود می باشد. این کتاب مشتمل بر بیش از صد

ص:542


1- 1) . رجال کشی، ص 224، چاپ دانشگاه مشهد.
2- 2) . الغیبه طوسی، ص 219، چاپ نجف.
3- 3) . همان، ص 339 - 340.
4- 4) . الفهرست، ص 43.
5- 5) . المحاسن، مقدمه، صفحۀ ی.

باب در فقه و حکمت و آداب علل شرعی و توحید و سایر اصول دین و فروع آن می باشد، و شیخ صدوق بیشتر کتاب های خود را بر اساس و شکل آن تألیف نموده است. (1)

محدث نوری در خاتمۀ المستدرک ، فایدۀ پنجم، در مورد برقی می گوید:

از کتاب جامع و بزرگ او، همۀ مصنفین و نویسندگان جوامع حدیثی نقل کرده اند، بلکه حتی از او عناوین کتاب های خویش را گرفته اند. (2)

این کتاب بزرگ که امروز اکثر آن از دست رفته نزد مشایخ ثلاثه یعنی کلینی و صدوق و طوسی وجود داشته و هر سه از آن استفاده کرده اند (3)بدین ترتیب یکی از مآخذ مهم کافی کتاب المحاسن برقی است.

دیگر کتاب الجامع احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی کوفی (متوفای 221ق) است. بزنطی، از اصحاب حضرت ابوالحسن رضا و ابوجعفر جواد علیهم السلام بوده و نزد ایشان منزلتی عظیم داشته است او را از دستۀ دوم اصحاب اجماع دانسته اند. یعنی از کسانی که حدیث و روایت نقل شده از ایشان، اگر به طریق صحیح باشد نیاز به وارسی و تحقیق در افراد بعد نیست، و مقبول و صحیح تلقی می شود. (4)کلینی با یازده طریق از سلسله مشایخ خود از این کتاب نقل می کند. (5)طبق یک نقل، این کتاب تا عصر محقق حلی صاحب شرایع موجود بوده است. (6)

سوم کتاب نوادر الحکمة محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری قمی است. نجاشی در مورد این کتاب می گوید:

این کتاب، کتاب بزرگ و خوبی است، و علمای قم آن را به نام دبۀ شبیب معرفی می کردند، و شبیب بقالی بود که در دبۀ چرمی خودش که خانه های فراوان داشت انواعی از روغن قرار داده و طبق خواست مردم به آنها می فروخت. (7)

ص:543


1- 1) . روضات الجنات، ج 1، ص 13، چاپ اول، به نقل از مقدمۀ محدث ارموی بر کتاب المحاسن، صفحه ج.
2- 2) . المستدرک، ج 3، ص 552.
3- 3) . مقدمه کتاب المحاسن، صفحات ج، د، و.
4- 4) . رجال کشی، ص 556؛ اعیان الشیعه، ج 3، ص 140 - 141.
5- 5) . الاعلام الهادیة الرفیعه، ص 24 - 26.
6- 6) . منقول از افادات آیة اللّه العظمی بروجردی رضوان اللّه علیه در دروس فقه خود.
7- 7) . رجال نجاشی، ص 269.

و بدین مناسبت به آن کتاب بزرگ این نام را داده بودند که طالبان معارف در هر زمینه می توانستند از نوادر الحکمة استفاده کنند. (1)شیخ طوسی در مورد این مرد می گوید:

مردی جلیل القدر و کثیر الروایه می باشد. کتاب او نوادر الحکمة است که مشتمل بر بیست و دو باب می باشد. (2)

صدوق در مورد این کتاب و چند کتاب دیگر از امثال آن که مرجع وی در تألیف کتاب مهم من لا یحضره الفقیه است می گوید:

هر چه در این کتاب من است از کتب مشهور، و مورد اعتماد و مرجع استخراج شده است. (3)

آن گاه به شماره کردن کتاب های مزبور می پردازد، و نوادر الحکمة را به عنوان ششمین از آنها نام می برد. این سخن از کسی است که شیخ طوسی دربارۀ او می فرماید:

حافظ احادیث و بصیر و خبیر در فقه و رجال و نقاد اخبار بود. در میان دانشمندان قم نظیری برای او در حفظ و فراوانی دانش دیده نشده است. (4)

این کتاب در نزد مشایخ سه گانۀ کلینی و صدوق و طوسی بوده و تا زمان سید بن طاووس نیز باقی مانده است. (5)صدوق از این کتاب با پنج طریق از سلسله مشایخ خود و کلینی با دو طریق نقل می کند. (6)

از کسانی که در این مرحلۀ از تألیفات حدیثی به شهرت رسیده و کتابشان مقبولیت یافته است علی بن مهزیار اهوازی (متوفی 333) است. جامع او از سی و سه کتاب

ص:544


1- 1) . به نقل از تحقیقات علی اکبر غفاری در پاورقی من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 3.
2- 2) . رجال طوسی، ص 274.
3- 3) . من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 3.
4- 4) . رجال طوسی، ص 304.
5- 5) . الاعلام الهادیة الرفیعه، ص 99 - 101، چاپ 1397 خراسان.
6- 6) . همان.

تشکیل یافته بوده است. (1)صدوق این کتاب را در دسترس داشته و از آن به سه طریق از مشایخ خود روایت می کند. کلینی نیز آن را داشته و از آن بدون این که واسطۀ خود را ذکر نماید نقل می کند.

کتاب الثلاثین حسین بن سعید اهوازی کتاب بسیار مشهور دیگر این دوره است. این مرد از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی صلوات اللّه علیهم بوده است. کلینی از او به پنج شکل و صدوق به دو طریق و طوسی به یک طریق نقل کرده اند تا این جا با چند نمونه از مشهورترین مجموعه های روایی قبل از عصر کلینی آشنا شدیم.

صاحبان این آثار از عصر امام هشتم به بعد، در جوامع شیعه به بالاترین مراحل شهرت رسیده و کتب آنها نسخه های متعدد داشته و شیوخ بسیاری آنها را تعلیم می داده اند. اما با آمدن کلینی به بغداد و عرضۀ کتاب کافی در مجامع علمی آن دیار، رفته رفته این کتاب ها به محاق فراموشی سپرده شد و بیشتر توجهات معطوف به آن کتاب گردید. چگونگی تکوّن کافی و شخصیت کلینی را در آینده بررسی خواهیم کرد، ان شاء اللّه.

ص:545


1- 1) . رجال نجاشی، ص 191؛ رجال طوسی، ص 231.

ص:546

باری دیگر در عرصۀ روایت و درایت حدیث

باری دیگر در عرصۀ روایت و درایت حدیث

اشاره

باری دیگر در عرصۀ روایت و درایت حدیث (1)

محمد جاودان

چکیده

این نوشتار نامه ای در نقد مصاحبه آقای محمد باقر بهبودی است. در این مقاله دربارۀ سرگذشت کلینی و کتاب صحیح الکافی مطالبی درج شده است.

اولیای محترم کیهان فرهنگی سلام علیکم

در شمارۀ 8 مجلۀ کیهان فرهنگی - آبان 65 - مقالۀ کوتاهی از این قلم به چاپ رسید که به منظور بررسی پاره ای از آراء و نظرات آقای بهبودی در مسائل حدیث شناسی نوشته شده بود. کوتاهی فرصت اجازه نداد که مباحث در آن شماره به پایان برسد، لذا دنباله و تکمیل آن به بعد موکول گشت.

آنچه در گذشته آمد یک طرح مقدماتی برای شناخت سیر حدیث، و چگونگی تدوین آن در مکتب تشیع بود، و در آن به اختصار تمام، به این مطلب اشاره شد که: احادیث اهل بیت علیهم السلام در تمام ادوار به صورت اسناد و مدارک ثبت شده و مکتوب بوده است، و این، یک امتیاز بزرگ و استثنایی برای اسناد این مکتب، و علت و موجب امتیاز آن از تمام ادیان و مذاهب الهی عالم بوده و نیز یکی از عوامل مهم عدم تغییر و تحریف اساسی در این اسناد می باشد.

ص:547


1- 1). کیهان فرهنگی، سال سوم، دی ماه 1365، ش 10، پیاپی 34، ص 36- 39.

مراحل سه گانه در سرگذشت حدیث

اشاره

سرگذشت حدیث را می توان به سه دورۀ مشخص و متمایز تقسیم کرد:

مرحلۀ اول:

در این دوره، حدیث از مقام نبوت صلی الله علیه و آله صدور یافته و به وسیلۀ جانشینان معصوم آن حضرت به صورت مکتوب در می آید، تفصیل مطلب این که:

پروردگار متعال در سورۀ نحل وظیفۀ تفسیر و تبیین قرآن را به عهدۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می گذارد: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ اَلذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» 1 و در سورۀ نجم به صراحت و قاطعیت می فرماید: آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد دین می گوید، مبتنی بر وحی بوده و هیچ نوع رأی و نظر شخصی در آن دخالت ندارد: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی* إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» 2 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز بر اساس همین وظیفه، قرآن را به امیرالمؤمنین علیه السلام املا فرموده و قرائت آن را به ایشان آموخته و شأن نزول و تاریخ آن، و مصادیق حال و آینده و بالاخره تفسیر و تأویل آیات کتاب خدا را برای امام بیان فرموده و بعد از آن دستور داده است که امام آنچه آموخته است به طور کامل بنویسد. قرآن موجود نزد ائمۀ طاهرین علیهم السلام با چنین توضیحات و تفسیراتی همراه بوده و نسبت به قرآن کنونی، از نظر متن نه یک ذره کم داشته و نه یک ذره زیاد.

احکام و قوانین اسلام نیز به تمامی و بدون فروگزاردن حتی یک حکم، از طرف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام املا گردید، و آن حضرت همه را به صورت مکتوب درآورد. این نوشته در اصطلاح مکتب اهل بیت علیهم السلام کتاب جامعه نام دارد.

این دو، بخش های مهمی از مواریث نبوتند که در نزد ائمه اطهار موجود می باشند، و مصدر اساسی بیان احکام و معارف دینی هستند. ائمۀ طاهرین علیهم السلام با تکیه بر مقام منیع عصمت، و با کمک گرفتن از این مواریث، احکام و آداب و معارف دین را، برای اصحاب و پیروان خویش بیان می کردند، و اصحاب به ویژه از عصر امام صادق علیه السلام، تعلیمات مکتب خویش را ثبت و ضبط می نمودند. مسئله کتابت خطبه ها و احادیث اهل عصمت علیهم السلام از زمان امیرالمؤمنین علیه السلام به صورت یک جریان آغاز شد و دستورات

ص:548

مکرر امام صادق علیه السلام بدان قوت و وسعت بخشیده است.

مرحله دوم:

از ضبط بیانات ائمۀ طاهرین علیهم السلام در زمینۀ قوانین و آداب و معارف اسلام، رسائل کوچکی به وجود آمد که «اصل» نام گرفتند. همۀ این اصول نزد تلعکبری شاگرد کلینی موجود بوده و تا عصر ابن ادریس (متوفی 598) در دسترس قرار داشته است اما از آن به بعد روز به روز تعداد این رساله ها کمتر و کمتر شد، اما هنوز در یک قرن بعد یعنی عصر سید رضی الدین علی بن طاووس (متوفی 664ق) تعداد زیادی از آن ها در کتابخانۀ ایشان وجود داشته است.

مرحلۀ سوم:

از عصر حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام، کتب مفصل تر و بزرگ تری از اصول اولیه تألیف یافت که تعدادی از مشهورترین آن ها بدین قرار است:

1. النوادر نوشتۀ حماد بن عیسی جهنی متوفای 209ق یا 208ق

2. النوادر نوشتۀ محمد بن ابی عمیر ازدی متوفای 217ق

3. الجامع نوشتۀ احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی متوفای 221ق

4. النوادر تألیف حسن بن محبوب سراد بجلی متوفای 224ق

5. نوادر الحکمة نوشتۀ محمد بن احمد بن یحیی اشعری

6. کتاب های فراوان صفوان بن یحیی متوفای 210ق که تا سی مجلّد شمرده شده است.

اینها وجوه دانشمندان طبقۀ ششم هستند که کتاب هایشان به شهرت تام رسیده و مرجع اهل دانش طبقات بعد قرار گرفته است.

7. کتاب الثلاثین نوشتۀ حسین و حسن فرزندان سعید بن حماد بن مهران اهوازی.

8. کتاب های سی و سه گانۀ علی بن مهزیار اهوازی معاصر با امام هشتم و نهم و دهم.

تذکر دو مسئله مهم

اشاره

در اینجا تذکر دو مسئله مهم لازم است:

1. اجازه در نقل حدیث

در اعصاری که ما از آن سخن می گوییم نقل از یک کتاب حدیث به صورتی که در زمان ما معمول می باشد، انجام نمی گرفته است، این گونه کتب در آن اعصار جزء کتب

ص:549

درسی بوده و با دقت و وسواس علمی آموزش داده شده است. بهترین صورت این تعلیم و تعلم بدین شکل بوده است که شیخ و استاد حدیث، مثل کلینی یا صدوق، تألیف خود را بر شاگردان خویش می خوانده و آن ها استماع کرده یا می نوشته اند. مرحلۀ بعدی بدین ترتیب بوده است که یکی از طالبان علم آن کتاب را در حضور استاد می خواند و او و دیگران استماع می کردند، بعد از آن نیز اگر استاد در مورد متن یا سلسلۀ اسناد آن احادیث، تعلیق یا شرح و سخنی می داشت برای شاگردان بیان می کرد و پس از تمام قرائت و درس و شرح و تحقیق یک کتاب، به شاگردان خود اجازۀ نقل کتاب مزبور را می داد.

هنگامی که شاگرد کتاب های متعددی از یک استاد یا اساتید مختلف را بدین شکل تعلیم می دید، اجازه می گرفت و خود بر مسند تدریس می نشست و کتاب استاد خویش را بر طالبان علم نسل بعد القا می کرد، آن ها نیز بعد از یک دورۀ کامل تعلم، به کسب اجازۀ روایت موفق شده و بر کرسی تدریس می نشستند. نسلی بعد از نسل دیگر، متون مهم و اساسی حدیث را با دقت کامل فرا گرفته و استنساخ و نگاهداری و نقل می کردند.

2. مراکز علم و دانش در جامعۀ شیعه

بزرگ ترین مراکز علمی شیعی در عصر کلینی - قرن سوم و چهارم - در شهرهای قم و کوفه و ری و بغداد بوده است. کوفه اولین شهری بود که شیعیان در آن جمعیت و قدرت یافتند، و در قرن سوم و چهارم نیز اکثریت جمعیت، کماکان بر گرایشات گذشته باقی بودند. در اواخر قرن اول هجری کسانی از شیعیان کوفه به قم رفته و موجب تکوّن و گسترش عقاید شیعی در این شهر شدند، و در روزگار مورد بحث ما، این شهر جمعیتی یک دست داشته و در آن هنگام پیرو مذهب اهل بیت علیهم السلام بوده اند. بغداد و ری در آن زمان از مهم ترین شهرهای عالم اسلام بودند و تعداد شیعیان در آن قابل توجه بوده است.

اولین مجامع علمی شیعه و اولین دسته از اعاظم دانشمندان آن در کوفه پدید

ص:550

آمدند. حسین بن علی و شاء از اصحاب بزرگ حضرت رضا علیه السلام در مورد این شهر می گوید:

فإنی أدرکت فی هذا المسجد تسع مأة شیخ کل یقول حدثنی جعفر بن محمد. . . ؛

من روزگاری را در این شهر دیده ام که در مسجد آن نهصد تن از مشایخ حدیث، به مسند درس نشسته و هر یک می گفتند: حدیث کرد مرا جعفر بن محمد علیهما السلام. . . .

هم در این شهر بود که هشام بن الحکم شیبانی و محمد بن علی بن نعمان بجلی معروف به مؤمن الطاق و ابو الحکم هشام بن سالم جوالیقی و علی بن میثم تمار و زرارة بن أعین و محمد بن مسلم ثقفی و جمیل بن دراج و برید بن معاویه بجلی و ابراهیم بن هاشم و احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی و احمد بن محمد بن خالد برقی و احمد بن محمد بن سعید مشهور به ابن عقده و ابان بن تغلب جریری و لوط بن یحیی ازدی و نصر بن مزاحم منقری و هشام بن محمد بن سائب کلبی و. . . ستارگان قدر اول در علم کلام و فقه و حدیث و تفسیر و قرائت و تاریخ و انساب پرورش یافتند.

همان طور که تشیع از کوفه به قم آمد علم و فرهنگ شیعی به ویژه علم حدیث نیز از همین شهر به قم انتقال یافت. در قرن سوم جریان انتقال فرهنگی به بالاترین مرحلۀ خود رسید، به طوری که محققان معتقدند مکتب حدیثی شیعه، در این قرن به قم منتقل گشته و این شهر جانشین کوفه شده است.

سرگذشت کلینی

محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی در قرن سوم متولد شد. ما از تاریخ دقیق تولد ایشان خبری نداریم، اما محل تولد کلینی (ده کلین) هنوز موجود بوده و در دهستان فشاپویه و در 38 کیلومتری شهرستان ری واقع است. از پدر کلینی یعقوب بن اسحاق چیزی نمی دانیم جز این که هنوز قبر او در قریۀ کلین با نام و نشان موجود است، و

ص:551

چند تن از دانشمندان از وی با عنوان شیخ نامبرده اند که می تواند نشانۀ بزرگی و دانش وی باشد. دایی کلینی هم علی بن محمد بن ابراهیم بن ابان رازی کلینی از دانشمندان نام آور عصر بوده و در شمار مشایخ کلینی قرار دارد.

از آنجا که در میان اساتید و مشایخ کلینی دو تن به موطن اصلی وی یعنی کلین منسوبند می توان احتمال داد که ایشان مدتی از دوران تحصیل خود را در همان جا به سر برده و از این مشایخ بهره گرفته باشد اما آنچه از بررسی احوال سایر مشایخ ایشان به دست می آید این است که ایشان بیشترین بخش از معلومات خویش را از مشایخ قم به دست آورده است.

کلینی رحمه الله موفق شد از چند تن از بزرگ ترین مشایخ حدیث قم استفاده نماید و اخذ حدیث کند که این که به آن ها اشاره می کنیم:

1. ابوعلی احمد بن ادریس اشعری قمی متوفای سال 306 یکی از اساتید بزرگ کلینی است. رجالیون او را بسیار ستوده اند و گفته اند: مردی فقیه و ثقة و کثیر الحدیث بوده و روایات صحیح نقل می کرده است. نجاشی و طوسی با این عبارت از او سخن گفته اند: «کان ثقة فقیهاً فی أصحابنا کثیر الحدیث، صحیح الروایة له» و ابن شهر آشوب نوشته است: «ثقة له النوادر و کتاب کثیر الفایدة. . .» .

2. ابوجعفر احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی که دانشمندان فن رجال دربارۀ وی می گویند: او استاد و شیخ حدیث قم بوده و اعتبار و فقاهتش مورد قبول همگان قرار داشته است. طوسی در مورد او می گوید: «و ابوجعفر هذا رحمه الله شیخ قم ووجهها و فقیهها غیر مدافع» نجاشی عبارتی شبیه به همین جمله دارد: «و ابوجعفر رحمه الله شیخ القمیین ووجههم وفقیههم غیر مدافع. . . له کتب» .

3. ابوعبداللّه حسین بن محمد بن عمران اشعری قمی، نجاشی او را بدین شکل می ستاید: «ثقة له کتاب النوادر » و محقق داماد وی را از اساتید بزرگ کلینی می شمارد. شیخ بهاءالدین عاملی می نویسد: او مردی موثق و از اساتید بزرگ کلینی و از اکابر دانشمندان اشعری قمی می باشد. کلینی از ایشان در کافی روایات فراوان نقل کرده است.

ص:552

4. ابوالعباس عبداللّه بن جعفر بن حسین حمیری قمی، دانشمندان فن رجال می گویند: استاد و شیخِ همۀ دانشمندان قم و از محترم ترین ایشان بوده و در سال 290 و اندی به کوفه رفته است، و طالبان علم از او حدیث بسیار استماع کرده اند. وی کتاب های زیادی دارد. نجاشی می گوید:

شیخ القمیین و وجههم قدم الکوفة سنة نیّف و ستّین و مأتین و سمع أهلها منه و أکثروا و صنّف کتباً کثیرة.

5. ابوالحسن علی بن ابراهیم بن هاشم قمی از بزرگ ترین اساتید و مشایخ حدیث قم در قرن سوم شمرده شده و تا آنجا که اطلاع داریم تا سال 307 زندگی کرده است. وی مورد کمال اعتماد بوده و احادیث فراوان آموخته و تألیفات زیاد داشته است. نجاشی در مورد او می گوید:

ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب، سمع فأکثر و صنف کتباً.

طبرسی دربارۀ ایشان گفته است: «إنه من أجلّ روات أصحابنا» و علامه رازی از وی چنین ستایش می کند: «من أجلّة مشایخ الکلینی» .

6. ابوجعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار متوفای سال 290 از اصحاب حضرت عسکری علیه السلام بوده و در میان دانشمندان قم بسیار محترم و مورد وثوق است. رجالیون او را با الفاظ «عظیم القدر» و «ثقة» می ستایند. نجاشی می گوید: «کان وجهاً فی أصحابنا القمیین، ثقة، عظیم القدر، راجحاً، قلیل السقط فی الروایة له کتب» .

کلینی در قم، از این اساتید که از بزرگ ترین مشایخ عصر و از برجسته ترین دانشمندان قم بوده اند کسب علم نموده و قسمت اعظم روایات خود را از اینان استماع کرده است. بررسی در احوال مشایخ دیگر کلینی نشان می دهد که ایشان مراکز علمی بزرگ عصر، از جمله کوفه، بغداد و ری را در طلب علم جستجو کرده و نیز از مشایخ آن نواحی در امر حدیث استفاده ها برده است.

ایشان علاوه بر مشایخ قم و کوفه و ری و بغداد، با دانشمندانی از شهرها و نواحی دیگر چون نیشابور و سعدآباد و آذربایجان و یمن هم مجالست داشته و از آنان استفاده کرده است.

ص:553

زحمات فراوان و مسافرت های زیاد کلینی، او را به فضیلت و کمال بسیار آراست تا حدی که رجال شناس خبیر و بزرگ عصر ابوالعباس نجاشی (متوفای 405) از او با عبارات «استاد همۀ دانشمندان زمان خویش در ری» و «بسیار موجه و معتبر و آبرومند در میان اصحاب ما» و «موثق ترین افراد در نقل حدیث» وصف می کند.

کلینی شاگردان و تربیت شدگان فراوانی داشته که چند تن از مشهورترین آنها عبارتند از:

1. ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه متوفای سال 367 صاحب کامل الزیارات و کتاب های بسیار دیگر. عظمت ابن قولویه تا جایی است که نجاشی در مورد ایشان می گوید: او از دانشمندان بزرگ و مورد اعتماد ما در حدیث و فقه است. استاد ما شیخ ابوعبداللّه محمد بن محمد بن نعمان مفید، فقه را نزد او آموخته و از او حدیث استماع کرده است و خلاصه آن که هر چه در مورد او از خوبی و دانش بگوییم برتر از آن می باشد. . . .

2. ابومحمدهارون بن موسی بن احمد شیبانی تلعکبری متوفای 385ق شیخ طوسی ایشان را توصیف و ستایش بسیار می کند، و می گوید: ایشان قدر و منزلتی عظیم و روایات فراوان داشته و در عصر خود بی نظیر بوده است. کتابخانۀ تلعکبری فوق العاده بوده و او همه اصول و تألیفات اصحاب را در اختیار داشته و روایت می کرده است.

نجاشی نوشته است: او در میان اصحاب ما بسیار موجه و محترم و مورد اعتماد و وثاقت بوده. من با فرزند او ابوجعفر به مجلس درسش می رفتم، و شاگردان بر او دروس خود را عرضه داشته و قرائت می کردند.

3. ابوغالب احمد بن محمد بن محمد بن سلیمان زراری متولد 285ق و متوفای 268ق نجاشی از او توصیف فراوان کرده و می گوید:

او در زمان خود شیخ و بزرگ شیعه و وجیه در میان ایشان بوده و کتاب هایی داشته است.

ص:554

طوسی می نویسد:

ابوغالب در اصل کوفی و در بغداد ساکن بوده است. او جلیل القدر و کثیر الروایه و شیخ و استاد دانشمندان ما در عصر خویش و مورد اعتماد ایشان می باشد. . . .

یکی از محققان متأخر نوشته است:

کان شیخ العصابة فی زمنه و وجههم و استادهم و فقیههم و ثقتهم جلیل القدر کثیر الروایة صحیح العقیده صنّف کتباً کثیرة.

4. ابوعبداللّه محمد بن ابراهیم بن جعفر نعمانی از بزرگان شاگردان کلینی می باشد. نجاشی او را چنین توصیف کرده است:

او در میان دانشمندان استادی عظیم القدر و دارای منزلتی شریف است. عقایدش صحیح و احادیثی که روایت می کند فراوان می باشد.

نعمانی بیشتر اطلاعات علمی خود را از کلینی کسب کرده و شاگرد خاص وی به حساب می آمده و کتاب کافی او را نوشته است. «و کان أیضاً من تلامیذه و کان خصیصاً به یکتب کتاب الکافی و أجاز له فی قرائة الحدیث» .

5. ابوعبداللّه محمد بن احمد بن عبداللّه صفوانی ساکن بغداد از بزرگ ترین شاگردان کلینی بوده و رجالیون او را با صفاتی چون «شیخ الطائفه» و «ثقة» و «فقیه» و «فاضل» و «پر حافظه» و با دانش فراوان توصیف کرده اند، وی شاگرد خاص کلینی بوده و علم و ادب را از او آموخته و کتاب کافی وی را نوشته و کلینی به او اجازۀ نقل حدیث داده است:

کان من مشاهیر علمائنا المعاصر لأبی جعفر الکلینی و کان تلمیذه الخاص به یکتب کتابه الکافی و أخذ عنه العلم و الادب و أجاز له فی قرائة الحدیث.

اگر مولد و موطن و مسکن شاگردان کلینی - اعم از آن ها که نام بردیم یا نبردیم - را ملاک بدانیم باید بگوییم آن ها در شهرهای قم و ری و کوفه و بغداد به محضر کلینی شرفیاب شده و کسب علم کرده اند.

کلینی رحمه الله علاوه بر کتاب کافی ، تألیفات دیگری نیز داشته که دلالت بر وسعت

ص:555

اطلاعات ادبی و رجالی و حدیثی و کلامی او می کند. اما مهم ترین کتاب وی همان ک الحمد لله فی است. این کتاب بعد از تألیف و تکمیل به زودی شهرتی عام یافته و به صورت مشهورترین تألیفات حدیثی شیعه درآمده است. چنان که شیخ مفید (متوفای 413) بزرگ ترین دانشمند کلام و فقه و حدیث و رجال و تاریخ نسل بعد و شاگرد با واسطۀ کلینی در مورد آن می نویسد:

من أجل کتب الشیعة و أکثرها فائدة؛

کافی پر فایده ترین و بزرگ ترین کتاب های شیعه است.

کلینی در تألیف کتاب شریف کافی بیست سال عمر صرف کرده و رنج برده است، و چنان که دیدیم به احتمال قوی، به شهرهای زیادی در اطراف بلاد اسلام مسافرت کرده و در نزد شیوخ به شاگردی نشسته است. اهمیت و اعتبار و کثرت فواید کافی ، به زودی کتاب های مهم حدیث قبل از آن را به محاق فراموشی کشانیده است، و باعث شده که خود، مدار بحث و بررسی و تدریس قرار گیرد. نجاشی می گوید:

من در مسجد لؤلؤی که همان مسجد نفطویه نحوی بود رفت و آمد می کردم، و در نزد امام جماعت آن قرائت قرآن تعلیم می گرفتم.

از این مقدمه معلوم می شود که عمل مزبور در نوجوانی ابوالعباس نجاشی صورت گرفته است. بعد ایشان اضافه می کند:

و مشاهده می کردم که گروهی از طالبان علم از اصحاب ما کتاب کافی را نزد ابوالحسین احمد بن احمد کوفی کاتب قرائت می کردند و او که شاگرد کلینی بود هنگام قرائت حدیث می گفت: حدیث کرد برای شما محمد بن یعقوب کلینی. . . .

بعد از این عصر به خصوص با عرضه شدن کتاب های صدوق و شیخ طوسی رحمه الله، کتب قدما روزبه روز بیشتر مورد فراموشی قرار گرفت، و تدریس و تدرّس و قرائت این کتب نزد مشایخ، فرصت برای پرداختن به اصول و مصنفات گذشتگان را باقی نگذاشت به طوری که رفته رفته این گونه تألیفات کم و کم تر شد تا بالاخره به حدی رسید که در زمان ما جز چند عدد معدود، از آن ها چیزی در دست نیست.

ص:556

نقد و بررسی: آنچه در کلمات و نظرات آقای بهبودی صحیح و درست و قابل استفادۀ مردم و مورد تقدیر است کم نیست از جمله این که: «کتاب بحار الأنوار ، چنان که از نام آن پیداست و بنده هم عرض کردم به منظور جمع آوری مؤلفات شیعه و احیای تراث اهل بیت و محافظت آن از دستبرد حوادث و فتنه های تاریخ تألیف شده است» .

یا «باز با خود فکر می کند چه بسا در تاریخی بعد از عهد من، کتاب های شیعه - آنها که با زحمات من احیا شده است - مجدداً دستخوش فنا و نابودی و آتش سوزی گردد، و زحمات من به کلی بی نتیجه بماند لذا تصمیم می گیرد به تألیف کتابی جامع به نام بحار الأنوار دست بزند، و در عوض فهرست بندی و اشاره، به جای حدیث، عین حدیث را در ذیل عناوین مناسب درج کند تا اگر همۀ کتاب ها از بین برود لااقل یک نسخه از مجموع کتاب بر جا بماند، همۀ کتاب های شیعه زنده بماند، و هر کسی مایل باشد بدون سرگردانی و تحمل زحمت و مراجعه به فهرست ها و نسخه ها بتواند از احادیث کتاب بحار الأنوار کسب فیض کند» . یا «چون بحار الأنوار همۀ مسائل مذهبی را طی عناوین و فصول مناسب مطرح کرده است درست شبیه دایرة المعارف است که استفاده از آن و رسیدن به موضوع مورد حاجت مشکلی ایجاد نمی کند» . و. . .

اما متأسفانه آنچه در نظرات ایشان قابل تأمل می باشد نیز کم نیست، و خوانندگان تیزبین و جستجوگر با بعضی از اصولی ترین اشکالات آن در مقالۀ حضرت علامه استاد جعفر سبحانی آشنا شده اند. این بنده نیز به پاره ای از آن ها اشاره می کند، و اگر تکرار پیش آمد به خاطر این است که مطالب، قبل از مطالعۀ نوشتۀ حضرت استاد سبحانی دام ظله به رقم آمده است.

آقای بهبودی فرموده اند: «اصولاً کسی نمی تواند به کتاب صحیح الکافی اعتراض کند» . و بعد «از این رو اگر شنیده باشید همگان به نام کتاب اعتراض می کنند که صحیح الکافی نامیده ام» . همچنین: «لذا پیش از این که چنین سؤالی مطرح شود نام صحیح الکافی را مورد اعتراض و انتقاد قرار داده و ناشر جلد اول را مجبور کردند که آن را با

ص:557

نام گزیدۀ کافی منتشر نماید.» واقعیت این است که ایراد و اشکال اهل نظر به کتاب صحیح الکافی در صرف نامگذاری این کتاب نیست بلکه در اساس آن است یعنی این که چرا ایشان احادیث قابل اعتماد را به 4428 عدد منحصر کرده اند؟ ! مگر نه این است که خودشان در مصاحبه بعد از این که می گویند: «البته من معصوم نیستم» به یک مطلب اساسی اعتراف می کنند: «باید توجه داشت که تشخیص صحت و سقم در انظار دانشمندان ملاک های مختلف دارد.» و این مطلب که ایشان اعتراف دارند یک اصل است، و در تمام مسائل تحقیقی باید رعایت شود. هیچ دانشمند و محققی آخرین حرف یک علم را بر زبان نمی آورد، و همیشه راه برای حرف تازه و نظریۀ بهتر باز است، و هر روز ممکن است که یک صاحب نظر دیگر به حقیقتی تازه رهنمون گردد، این درست همان اشکالی است که ما به معتقدان به صحاح شش گانه داریم که چرا باید مؤلفین این کتب که افرادی از جنس بشر معمولی هستند تا این حد تقدیس بشوند که هر چه گفته اند صحیح به تمام معنای کلمه محسوب شده و هیچ جای بررسی و تحقیق مجدد نداشته باشد.

آیا آقای بهبودی در صحیح الکافی به همین راه نرفته اند؟ آنچه ایشان صحیح پنداشته اند به چه دلیل بر دیگران حجت است، و چرا دیگران از اهل تحقیق نمی توانند احادیث فراوان دیگری از کافی رئیس المحدثین کلینی را صحیح و معتبر بدانند؟

نمونه های فراوانی از این که تحقیق تازه نتیجه های تازه ای در شناخت حدیث صحیح دارد موجود است که ما به اندکی از آن ها اشاره می کنیم:

نمونۀ اول: شاید خود آقای بهبودی مطالعه کرده و دیده اند که علامه مجلسی رضی الله عنه در جای جای کتاب ارزشمند مرآة العقول می فرمایند: «ضعیف علی المشهور لکنه معتبر» (1)یا «ضعیف علی المشهور معتمد عندی» . (2)این حدیث طبق نظریۀ مشهور در میان دانشمندان ضعیف شمرده شده اما نزد من حدیثی معتبر و قابل اعتماد است. یا

ص:558


1- 1) . مرآة العقول، ج 1، ص 148. [1]
2- 2) . همان، ج 1، ص 142 و 210 و ج 12، ص 63.

«ضعیف علی المشهور. . . و الشواهد علی صحته عندی کثیرة» (1)این حدیث طبق نظریۀ مشهور، ضعیف می باشد. . . اما شواهد و دلایل صحت آن نزد من فراوان است. «ضعیف عند الاکثر و عندی انه صحیح» . (2)

این نمونه هایی چند از اختلاف اجتهادات و اکتشافات تازۀ اهل نظر است که همیشه وجود داشته و باز هم وجود خواهد داشت از اینجا است که ما می گوییم، و اهل نظر در این فن معتقدند که حذف حدود دوازده هزار حدیث از کافی کار صحیحی نبوده و خلاف راه و رسم تحقیق است، هر لحظه و هر روز ممکن است اطلاعات تازه ای به دست بیاید یا نسخه های بهتری از کتب قدما یافت شود، و به دنبال آن احادیث بیشتری به درجۀ صحت و اعتبار برسند، و قابل استناد و عمل گردند.

نمونه دوم: نمونۀ بسیار روشن دیگر این که حدیث حماد بن عیسی که مورد قبول اتفاقی و اجماعی دانشمندان و فقهای بزرگ شیعه در تمام دوران تاریخ است، و حتی صاحب معالم فقیه و اصولی و رجالی بزرگ نیز آن را به صحت پذیرفته، در حالی که ایشان در قبول یک حدیث به شرایط بیشتری از دیگر اهل نظر معتقد است، به دلایلی نزد آقای بهبودی صحیح دانسته نمی شود. (3)البته این دلایل از جانب حضرت استاد علامه سبحانی نقد و ابطال شده است (مقدمۀ کتاب جامع الشرایع ) .

نمونۀ سوم: حدیث عمر بن حنظله (4)که در نظر اهل تحقیق موثق شمرده شده و اصحاب آن را تلقی به قبول می کرده اند، و بدین جهت بدان مقبوله گفته شده است، با تحقیقات یکی از محققان معاصر به درجه صحت رسیده و صحت آن به اثبات رسیده و از نظر متن و سند قابل استناد کامل و بدون خدشه شناخته شده است. (مراجعه کنید به ولایة الفقیه فی صحیحة عمر بن حنظله و غیرها تألیف جعفر بن مرتضی العاملی) . بنابراین می بینید که اشکال در صرف نام گذاری نیست بلکه در اصل طرح است. طرح ایشان خلاف تحقیق بوده و راهی است که اهل خلاف به غلط در صحاح سته بر آن مشی کرده اند. کار صحیح آن است که علامۀ کبیر مجلسی رضوان اللّه علیه و امثال

ص:559


1- 1) . همان، ج 3، ص 61 تا 103 (در مورد 9 حدیث) .
2- 2) . همان، ج 12، ص 181. [1]
3- 3) . معرفة الحدیث، ج 1، ص 3 - 5.
4- 4) . اصول کافی، ج 1، ص 67.

ایشان در گذشته و حال کرده اند: اول تعیین درجۀ صحت و احادیث، و دوم توضیح و تفسیر آن ها بر اساس قرآن و سنت و دلایل عقلی.

البته بر خلاف آنچه از عبارات آقای بهبودی ممکن است فهمیده شود علامه مجلسی رحمه الله روایات کتب اربعه از جمله کافی را معتبر می دانند. ایشان در جلد اول مرآة العقول با صراحت به این مسئله اشارت دارند:

و الحق ان وجود الخبر فی امثال تلک الاصول المعتبرة مما یورث جواز العمل به لکن لابد من الرجوع الی الاسانید لترجیح بعضها علی بعض عند التعارض، فان کون جمیعها معتبراً لاینافی کون بعضها اقوی. (1)

در واقع آن چه ایشان از صحیح و حسن و موثق وضعیت در مرآة العقول در مورد احادیث کافی می گویند به اصطلاح متأخران است که در مقالۀ ممتّع حضرت استاد سبحانی دامت افاضاته در شمارۀ گذشته بیان شد، و طالبان تفصیل می توانند توضیح بیشتر آن را در الدرایة شهید ثانی (19 تا 25) و منتقی الجمان فرزند ایشان (1/4 تا 8 چ جدید) و مشرق الشمسین شیخ بهاءالدین عاملی (ص 3) و درایة الحدیث (ص 38) و علم الحدیث (ص 108 و 109) استاد شانه چی مطالعه کنند.

اشکال دیگری که بر طرح آقای بهبودی در تدوین صحیح الکافی وجود دارد این است که بر فرض در حدود دوازده هزار حدیث کافی غیر صحیح شمرده شود آیا حدیث غیر صحیح به معنای «مجعول» و «ساختگی» و صد در صد غیر قابل اعتنا و عمل است یا خیر؟ مطلب به شکل دیگری است؟ آیا نه این است که اهل تحقیق از قرن هفتم به بعد، اضافه بر صحیح، حدیث حسن و موثق را فی الجمله قابل اعتماد و عمل می دانند (مراجعه کنید به الدرایة الشهید الثانی، ص 25 و 26 و 27) و منتقی الجمان (ج 1، ص 3 و 4) و وصول الأخیار (ص 96 و 97) و مشرق الشمسین (ص3) و رجال بحر العلوم (ج 1، ص 460)) . فرمایش شیخ بهاء الدین عاملی چنین است:

قد استقر اصطلاح المتأخرین من علمائنا رضی اللّه عنهم علی تنویع الحدیث

ص:560


1- 1) . مرآة العقول، ج 1، ص 22. [1]

المعتبر ولو فی الجملة الی الانواع الثلاثه المشهورة اعنی الصحیح و الحسن و الموثق. . . . (1)

و حتی عده ای به این مقدار بسنده نکرده و حتی حدیث ضعیف - به اصطلاح متأخرین - را در شرایط خاصی قابل عمل دانسته اند. شهید در درایۀ خود می نویسد:

أما الضعیف فذهب الأکثر الی منع العمل به مطلقاً. . . و اجازه آخرون و هم جماعة کثیرة. . . مع اعتضادا بالشهرة روایة او فتوی. (2)

و نیز:

و جوز الأکثر العمل به ای بالخبر الضعیف فی نحو القصص و المواعظ و فضائل الاعمال و هو حسن حیث لا یبلغ الضعف حد الوضع. (3)

از این گذشته اگر تأملی در زمینۀ عمل به حدیث ضعیف باشد در مورد احادیثی است که در احکام و فروع وارد شده اند، نه روایاتی که در زمینۀ اصول و معارف هستند زیرا در مورد این احادیث می توان به معیارهای دیگری نیز عمل کرد، و اعتبار یا عدم اعتبار سندی را به کنار نهاد. صدر المتألهین شیرازی در شرح اصول کافی خود، هنگام شرح حدیث دوم می گویند:

هذا الحدیث و ان کان ضعیف السند لوقوع الضعفاء. . . فی طریقه الا ان ذلک لا یقدح فی صحته لانه معتضد بالبرهان العقلی و کذلک کثیر من الاحادیث الواردة فی اصول المعارف و مسائل التوحید و غیره. . . . (4)

حداقل چیزی که در مورد حدیث ضعیف می توان گفت این است که از چنین حدیثی می توان به عنوان تأیید احادیث موثقه یا حسنه یا صحیحه بهره برد، و به اتقان و به اعتبار آن ها قوت بیشتری بخشید. (مراجعه کنید به وصول الأخیار إلی اُصول الأخبار (ص 97 و 98) و قواعد التحدیث (ص 113 - 114)) کسانی که با مباحث عالیۀ فقه استدلالی آشنایی دارند نمونه های فراوان این مطلب را در ابواب مختلفه فقه می توانند ببینند.

ص:561


1- 1) . مشرق الشمسین، ص 3. [1]
2- 2) . الدرایة، ص 27.
3- 3) . همان، ص 29.
4- 4) . شرح اصول کافی، ملا صدرا، ص 18. [2]

آقای بهبودی برای توجیه کار خودشان در تدوین و تألیف صحیح الکافی ، در مصاحبه، شرح احوالی از کلینی بیان می کنند که برای آشنایی با کتب رجال و تراجم، خیالی بودن بخش های زیادی از آن به وضوح تمام روشن است، و بر اساس چنین شرح احوالی نتیجه ای که مطلوب ایشان بوده به دست آمده است. ما برای بررسی این شرح احوال که هدف اساسی بحث ما است آن را به چند قسمت تقسیم می کنیم، و هر کدام را جداگانه مورد ارزیابی قرار می دهیم:

1. ایشان معتقدند که کلینی در عصر خویش چندان شناخته نبوده و اعتبار و شخصیتی که اینک در جوامع علمی دارند همه مبتنی بر تألیف کتاب کافی بوده و آن هم سال ها بعد به وجود آمده است. اینک کلمات ایشان: «شما به شرح حال کلینی دقت کنید. هیچ کسی کلینی را با نام و وصف و شرح زندگانی معرفی نمی کند، همه می گویند: کلینی صاحب کتاب کافی ، و بعد در سایۀ کتاب کافی ، کلینی را می ستایند، معلوم می شود کلینی در زندگی و حشر با مردم به شهرت نرسیده بلکه با نوشتن این کتاب به شهرت رسیده است» .

باز می نویسند: «دیگران او را ندیدند، و نشناختند، و با کتاب او فقط سال ها پس از مرگش آشنا شدند» . آنچه از اسناد و مدارک معتبر قدیم به دست می آید، درست برخلاف این نظر است. پیش از این دیدیم که یکی از چهار مرکز مهم سکونت شیعیان و تکوّن مجامع علمی ایشان شهر ری بوده است. ری آن روز بعد از بغداد - که پایتخت عالم اسلام بود - و نیشابور، بزرگ ترین شهرهای شرق عالم اسلام محسوب می شد، به طوری که اصطخری در مورد آن می نویسد: «و اعظم هذه المدت الری و هی مدینة اذا جاوزت العراق الی المشرق فلیس مدینة اعمر و لا اکبر و لا ایسر اهلاً منها الی آخر الاسلام الا نیسابور فانها فی العرصة اوسع منها فاما اشتباک الابنیة العمارة و المیسار فان الری تفضلها، و طولها فرسخ و نصف فی مثله» (ص 207) - از همۀ این شهرها ری بزرگ تر است، و اگر از عراق عبور کنی، و به سوی مشرق روی آوری هیچ شهری آبادان تر و بزرگ تر و ثروتمندتر از آن تا پایان بلاد اسلام - جز نیشابور - نخواهی یافت. نیشابور از نظر وسعت زمینی که شهر در آن ساخته شده عظیم تر است، اما ری

ص:562

از جهت تو در تویی و زیادتی ساختمان ها و ثروت بر نیشابور برتری دارد. طول و عرض شهر ری هر کدام یک فرسخ و نیم است - این سخن اصطخری مربوط به نیمۀ اول قرن چهارم، یعنی عصر تألیف کتاب مسالک الممالک (340ق) است. مقدسی جغرافیانویس بزرگ قرن چهارم در مورد شهر ری می نویسد:

«ری، شهری ارجمند، دلگشا، باستانی. . . پرمیوه، دارای بازارهای گشاده، کاروانسراهای خوب، گرمابه های پاکیزه است. آبش فراوان، زیانش اندک، بازرگانیش سودمند، دانشمندانش گرانمایه. . . بخش هایش زیبا و پاکیزه، مردمش با خرد، سبکبار، زیبا، با فضل و ادبند، مجلس ها، مدرسه ها، ذوق و هنر، جایگاه ها، بارگاه ها و ویژگی های دیگر دارد.

واعظان آن از نظر فقه و سرورانش از نظر دانش، محتسبانش از نظر خوشنامی، سخنرانانش از نظر ادب کمبود و نقص ندارند. یکی از شهرهای افتخارخیز اسلام است که پیران بزرگوار، و قاریان و پیشوایان و زاهدان و جنگجویان و والاهمتان از آن برخاسته اند. . . ری، شهری است بزرگ پیرامن یک فرسنگ در مانند آن» . (1)

شهر ری، در قرن چهارم یعنی زمانی که کلینی رحمه الله در آن زندگی می کرده است چنین وسعت و عظمت و اعتباری داشته است چنان که یکی از چند شهر بزرگ و درجۀ اول عالم اسلام به حساب می آمده است. بر اساس اسناد و مدارک معتبر موجود کلینی، بزرگ و استاد دانشمندان این شهر در قرن چهارم است. نجاشی دقیق ترین دانشمند رجالی قدیم که با کلینی اختلاف زمانی زیادی ندارد، ایشان را بزرگ ترین و محترم ترین دانشمند شیعه در شهر ری و مورد اعتمادترین و ضابطترین دانشمندان اهل حدیث می داند، نجاشی می گوید:

شیخ أصحابنا فی وقته بالری و وجههم و کان أوثق الناس فی الحدیث و أثبتهم. (2)

ص:563


1- 1) . احسن التقاسیم، ج 2، ص 582 - 584 [1] با اندک تغییر لفظی در ترجمه علینقی منزوی.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 292؛ رجال ابن داود، ص 341.

شیخ طوسی که از بزرگ ترین دانشمندان قرن بعد است کلینی را با کلمات «ثقة» و «جلیل القدر» و «عالم بالأخبار» و «عارف بالأخبار» می ستاید.

آیا انصاف علمی حکم می کند که ما در مورد چنین شخصی بگوییم: «در هر حال دیگران او را ندیدند و نشناختند، و با کتاب او فقط سال ها پس از مرگش آشنا شدند» .

از این گذشته، مگر نه این است که کلینی رحمه الله هنگام کسب دانش در قم و غیر آن، بزرگ ترین دانشمندان عصر خویش را ملاقات کرده و در محضر ایشان سال ها به تحصیل و تعلم نشسته است. آیا یکی از عوامل شهرت دانشمندان درازی مدت تحصیل و کثرت و عظمت مشایخ و اساتید آن ها نمی باشد. محقق کرکی فقیه کم نظیر و صاحب جامع المقاصد دوبار کلینی را به عنوان کثرت اساتید می ستاید و می فرماید:

و أعظم الأشیاخ فی تلک الطبقة الشیخ الأجل جامع أحادیث أهل البیت محمد بن یعقوب الکلینی صاحب کتاب الکافی فی الحدیث الذی لم یعمل للأصحاب مثله و هو یروی عمن لایتناهی من رجال أهل البیت منهم. . . . (1)

و همچنین می گوید:

و هذا الشیخ یروی عمّن لایتناهی کثرة من علماء اهل البیت علیهم السلام و رجالهم و محدثیهم مثل. . . و قد تضمّن هذا الکتاب و کتاب التهذیب للشیخ أبی جعفر الطوسی قدس سره و کتاب من لایحضره الفقیه من الطرق الی النبی و الائمة علیهم السلام ما یر بوعلی الوف. (2)

باز مگر نه این است که عمدۀ دانشمندان بزرگ عصر بعد چون تلعکبری و نعمانی و صفوانی و ابن قولویه قمی به مقام شاگردی کلینی رحمه الله نایل شده اند. محدث نوری در این مورد می فرماید:

و یروی الکافی عن مؤلّفه جلّ من فی هذه الطبقة من الأجلّاء؛ (3)

کافی را از مؤلف آن، بیشتر دانشمندان طبقه بعد از او روایت کرده اند.

ص:564


1- 1) . بحار الأنوار، ج 105، ص 63. [1]
2- 2) . بحار الأنوار، ج 105، ص76. [2]
3- 3) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 666. [3]

آیا این دلیل ناشناخته ماندن کلینی است، یا دلیل شهرت ایشان در عصر حیات و زندگانی عاریت.

2. آقای بهبودی معتقدند که کلینی رحمه الله به مقبولیت یافتن کتاب خویش امیدوار و مطمئن نبوده و آن را با ترس از برخورد با اعتراض مردم تألیف کرده و به همین جهت نیز آن را در مراکز علمی شیعی مطرح نساخته بلکه به محیط سنی برده و در آنجا به روایت آن پرداخته است.

ایشان گفته اند: «جامع مذهبی شیعه یعنی کافی را عوض آن که در قم - مهد تشیع - عرضه کند، در مرکز اهل سنت عرضه کرد، و لذا چند تن معدود قدر او را شناختند، و محضر او را مغتنم شمرده و به استماع کتاب او پرداختند. شاید هم بدین علت بود که (استماع کنندگان) نوجوان بودند و زبانشان کوتاه» !

و نیز: «خودش خوب می دانست که با اعتراض مردم روبه رو می شود لذا کتاب خود را که طی بیست سال زحمت در قم تألیف کرده بود زیر بغل گرفت، و عازم دیار غربت شد.» و نیز: «همین کتابی که امروز همگان تقدیس می کنند، خود کلینی از ترس معاصرین خود شهر به شهر و دیار به دیار سفر کرد، و کتاب خود را وسط اهل سنت به چند تن معدود از نوباوگان علم حدیث عرضه نمود، باشد که بعدها قدرش را بدانند.»

در این بخش ها نیز نکات مورد تأملی وجود دارد که در زیر بدان اشاره خواهیم کرد:

اولاً: اگر کسی مقدمۀ کتاب کافی را مطالعه کرده باشد می داند که این کتاب به خواهش مردی دانش طلب و حقیقت جو از دیاری دور دست تألیف یافته است. رئیس المحدثین کلینی رضوان اللّه علیه می نویسد:

أما بعد فقد فهمت یا أخی ما شکوت من اصطلاح أهل دهرنا علی الجهالة. . . و ذکرت أنّ اُموراً قد اشکلت علیک لاتعرف حقائقها لاختلاف الروایة فیها. . . و أنک لا تجد بحضرتک من تذاکره و تفاوضه ممّن تثق بعلمه فیها و قلت إنک تحب أن یکون عندک کتاب «کاف» یجمع فیه من جیمع فنون علم الدین، ما یکتفی به المتعلم و یرجع الیه المسترشد، و یأخذ منه من یرید علم

ص:565

الدین و العمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهما السلام. . . و قلت لو کان ذلک رجوت أن یکون ذلک سبباً یتدارک اللّه تعالی بمعونته و توفیقه إخواننا و أهل ملّتنا و یقبل بهم الی مراشدهم. . . و قد یسّر اللّه و له الحمد تألیف ما سألت، و أرجو أن یکون بحیث توخّیت. . . و وسعنا قلیلاً کتاب الحجة و ان لم نکمله علی استحقاقه. . . و أرجو أن یسهل اللّه جل عز امضاء ما قدمنا من النیة ان تأخر الأجل، صنّفنا کتاباً أوسع و أکمل منه نوفّیه حقوقه کلها إن شاء اللّه تعالی. . . . (1)

در مقدمۀ کتاب کافی که پاره ای از آن را برای شما آوردیم می بینیم که این کتاب به خواهش مردی دانشجو و حقیقت طلب از بلاد دور دست تألیف یافته است. او از کلینی درخواست یک کتاب کافی در علوم دین کرده است تا متعلمان از آن بهره جویند و طالبان هدایت بدان رجوع کنند، و هر کس که خواستار علم دین و عمل به آثار و روایات صحیحه از پیشوایان صادق است از آن اخذ نمایند. . . کلینی بعد از نقل این مطلب می فرماید: خداوند این خواستۀ تو را آسان ساخت - و او را سپاس می گزارم - و امید چنان دارم که این کتاب آن طور باشد که تو می خواستی، و نیز امیدوارم که خداوند آنچه ما نیّت کرده ایم آسان نماید، و اگر اجل به تأخیر افتد کتابی تصنیف خواهیم کرد وسیع تر و کامل تر از این کتاب که تمام حقوق آن را ایفا نماید. آیا آقای بهبودی این مقدمه را ندیده اند؟ مگر خودشان نمی گویند: «متأسفانه این مشکل بزرگی است که دانشمندان ما به آن مبتلا هستند، کمتر به مقدمۀ کتاب ها نظر می افکنند تا کارنامۀ مؤلف را از قلم خود به دست آورند» .

وقتی به این مقدمه دقت کنیم خواهیم دید که:

الف) کافی بر اساس خواستۀ کسان تألیف شده است.

ب) اسم کافی بر اساس خواستۀ طالب چنین کتابی انتخاب شده است.

ج) آن کسی که خواستار این کتاب شده کتابی کافی و جامع در علوم دینی و احکام

ص:566


1- 1) . اصول کافی، ج 1، ص 5 و 8 -9، [1] چ غفاری.

و اعتقادات خواسته است که بتواند نیاز همۀ طبقات را برآورده کند.

د) کلینی کتاب خود را مورد پسند می دانسته، و خداوند را بر این نعمت سپاس گفته و امیدوار بوده که این کتاب آن طور باشد که از او خواسته شده است.

آیا اینها نشانۀ ترس کلینی رحمه الله از عرضۀ کتاب خویش است؟ و آیا او از مقبولیت کتاب خود ناامید بوده است؟ و آیا جامعه از پذیرش آن ابا و امتناع داشته است؟ و بالاخره آیا از این مقدمه حتی یک کلمه از فرمایشات آقای بهبودی استفاده می شود؟

3. آقای بهبودی می کوشند تا نشان دهند که کافی و مؤلف بزرگوار آن در عصر حیات مؤلف، چندان اعتباری نیافته اند، و بدین جهت می گویند:

«لذا فقط چند تن معدود قدر او را شناختند، و محضر او را مغتنم شمردند و به استماع کتاب او پرداختند، شاید هم بدین علت بود که نوجوان بودند و زبانشان کوتاه! در هر حال دیگران او را ندیدند، و نشناختند، و با کتاب او فقط سال ها پس از مرگش آشنا شدند.» و نیز «شهر به شهر و دیار به دیار سفر کرد، و کتاب خود را در وسط اهل سنت به چند تن معدود از نوباوگان علم حدیث عرضه نمود! باشد که بعدها قدرش را بدانند، و کتاب او را از دست نوجوانان آنان که مشایخ قرن بعد خواهند بود با تقدیس و مکرمت دریافت کنند.»

از عصر شاگردان بزرگ کلینی و زمان تولد و وفات ایشان اطلاعات کمی داریم از جمله می دانیم که:

احمد بن محمد مشهور به ابوغالب زراری در 285ق متولد و در 368ق وفات یافته است. پس ایشان هنگام وفات کلینی 44 سال داشته و چون در بغداد به محضر کلینی شرفیاب گشته است - یعنی در سال قبل از وفات ایشان - پس سن او در هنگام شاگردی نزد کلینی در حدود چهل و اندی سال بوده و دیگر ممکن نبوده است که به او نوباوه یا نوجوان گفته شود.

جعفر بن محمد مشهور به ابن قولویه در سال 367ق یا 368ق وفات یافته است. اگر ما برای ایشان یک سن معمولی هفتاد ساله فرض کنیم در هنگام وفات کلینی

ص:567

بیشتر از سی سال داشته است. کلینی دو سال آخر عمر خود را در بغداد به سر برده و چون ابن قولویه از شاگردان کلینی در شهر ری بوده می توان سن او را در هنگام شاگردی چیزی میان 20 تا 30 سال تخمین زد.

محمد بن احمد بن عبداللّه صفوانی در سال 358 وفات یافته است یعنی تنها 29 سال بعد از کلینی حیات داشته است. لذا به طور معمول نمی توان در هنگام شاگردی در محضر کلینی (327ق) نوباوه یا نوجوان باشد.

محمد بن ابراهیم نعمانی وفات یافته در بعد از سال 342ق در بغداد نزد کلینی تلمذ کرده و در این هنگام علی الظاهر نوجوان یا نوباوه نبوده است.

هارون بن موسی تلعکبری متولد سال 291ق (1)و متوفای سال 385ق بوده است. سن او در هنگام وفات کلینی 38 سال بوده و چون در بغداد به محضر کلینی آمده لذا در زمان تلمذ، نه نوجوان بوده و نه نوباوه بلکه مردی در کمال سن و پختگی علمی بوده است.

4. آقای بهبودی نوشته اند: «زادگاه خود را پشت سر گذاشت. . . به بغداد رفت. در بغداد سری به کرخ که مهد تشیع و مرکز تحقیق و تتبع بود زد و آنجا را برای عرضۀ کتاب کافی صالح ندید. از جسر بغداد گذشت، و در مرکز اهل سنت خانه ای اجاره کرد، و به مسجد محل رفت، و جزوه های کتاب کافی را روی زمین چید. . .»

این گونه مسافرت ها و نظم و ترتیبی که در مورد آن گفته شده در هیچ مأخذ قدیم یا جدید دیده نمی شود. پیش از این دیدید که ما بر اساس ملاک، مولد، موطن و مسکن شیوخ کلینی و شاگردان او معتقد به مسافرت های متعدد ایشان هستیم بویژه که بعضی از بزرگان دانشمندان قدیم نیز کلینی را به سفر برای کسب حدیث و در جستجوی علم توصیف کرده اند.

اما آنچه آقای بهبودی می گویند: «ایشان در بغداد سری به محلۀ شیعه نشین کرخ زد اما آنجا را برای عرضۀ کافی صالح ندید» دقیقاً برخلاف آن چیزی است که در

ص:568


1- 1) . طبقات اعلام الشیعه القرن الرابع، ص 329.

معتبرترین اسناد موجود آمده است. شیخ طوسی در کتاب استبصار و تهذیب می گوید: «من همۀ مطالبی که از طرق مختلف اساتید خود از کلینی نقل می کنم مربوط به سال 327 است، و ایشان در این سال در گذر درب السلسله از باب الکوفۀ بغداد تمام تألیفات و احادیث خود را تدریس کرده و به شاگردان خود اجازه داده است.»

باب الکوفه که شیخ طوسی در این عبارت محل تدریس کلینی دانسته در بخش غربی بغداد و در محلۀ شیعه نشین کرخ بوده است. بغداد را منصور دوانیقی دوّمین حاکم عباسی تأسیس و بنا کرد، او این شهر را در غرب دجله و به صورت دایره ساخت. دروازه های این شهر چهار عدد بودند. یکی به سوی کوفه و یکی به سوی شام و یکی به سوی بصره و بالاخره آخری به سوی خراسان. حاکم عبّاسی به عللی دستور داد که بازارهای شهر به بیرون دروازۀ کوفه منتقل شود. در این بخش رفته رفته محلّۀ کرخ پدید آمد که محلّه ای آباد و ثروتمند و بزرگ بود. بعدها این بخش به سکونت شیعه اختصاص یافت. کلینی به تصریح شیخ طوسی و دیگران در این بخش از بغداد به مسند تدریس نشسته نه جای دیگر و نه قسمت شرقی و سنّی نشین بغداد. او در اینجا در یک جامعۀ شیعی خالص به طور طبیعی می بایست با استقبال گرم نیز روبه رو شده باشد. مقبولیت او به این اندازه محدود نمانده بلکه اهل سنّت نیز به مقام علمی و عظمت ایشان آگاه بوده اند چنان که دانشمندان بزرگ بعد، از ایشان به عنوان مفتی هر دو فرقه و معظم و مسلم نزد خاصه و عامه، امین الاسلام، ثقة الاسلام، ممدوح در نزد خاص و عام و مقبول در میان همۀ طوایف و مذاهب نام می برند. والسلام

ص:569

ص:570

چک شد

آخرین کلام در عرصه روایت و درایت حدیث

آخرین کلام در عرصه روایت و درایت حدیث

اشاره

آخرین کلام در عرصه روایت و درایت حدیث (1)

محمّد باقر بهبودی

چکیده

نامه ای است در دفاع از کتاب، صحیح الکافی و پاسخ به نقدهای گفت وگوی نویسندۀ نامه با نشریه کیهان فرهنگی که آقایان جعفر سبحانی، محمد جواد شبیری و محمد جاودان مطرح ساخته اند.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

«. . . حق را هواخواهانی است و باطل را هواخواهانی دگر. اگر هواخواهان باطل بسیارند، از دیرباز هم چنین بوده است و اگر هواخواهان حق اندکند، بسا اندک که بر فزون غالب آمد و باشد که باز هم غالب آید و جلوۀ حق برقرار گردد» . (2)

حق و باطل با دلیل و منطق روشن می شود نه با کثرت حامیان و گرنه مذهب جعفری باطل بود، از آن رو که شمار سنیان افزون است و شمار مسیحیان از سنیان افزون تر و شمار بوداییان از مسیحیان. اگر نقد حدیث را روا نمی دانند، باید پاسخ خود را در اصول فقه و یا بحث رجال و درایه جویا شوند، و اگر نقد حدیث را روا می دانند، چه طرحی برای آن در نظر دارند که هم نقد حدیث به نحو احسن صورت بگیرد و هم سلامت جو برقرار بماند.

ص:571


1- 1). کیهان فرهنگی، بهمن 1365، پیاپی 35، ص 29 - 35.
2- 2) . نهج البلاغه، خطبه 16.

برای نقد حدیث، فقط دو راه علمی و فنی در پیش رو داریم:

راه اول آن است که احادیث صحاح مانند زر ناب و عسل خالص استخراج شود تا راه بر جویندگان حقیقت کوتاه شود و ذهن متفکران اندیشمند با مطالعۀ اساطیر و خرافات، احادیث خلاف عقل، خلاف مذهب و خلاف قرآن و سنت مشوب نگردد و قشر تحصیل کرده ای را که در عصر حاضر شیفتۀ مذهب شده اند دچار سرگردانی و حیرت نسازد و شرایط برای عرضۀ آن به دانشگاهیان و جهانیان آماده و مناسب باشد.

راه دوم آن است که همانند ادوار گذشته، سرۀ حدیث با ناسرۀ آن مخلوط بماند. یعنی حدیث صحیح با حدیث ضعیف و انواع سیزدۀ گانۀ آن در خلال هم عرضه شود، اما در حاشیۀ کتاب، رمز مخصوص احادیث را درج کنند تا درجات صحت و سقم حدیث را روشن سازد، به همان شیوه که در چاپ سنگی کتاب تهذیب و چاپ سنگی کتاب کافی مشاهده می گردد.

در این زمینه پیشنهاد جناب آقای سبحانی می تواند کارآیی همان چاپ سنگی صد سال قبل را داشته باشد به این صورت که در آخر هر کتاب فهرستی ضمیمه شود تا جای جای احادیث صحیحه را نشان بدهد.

مؤلف صحیح الکافی راه اول را مفیدتر و مناسب تر تشخیص داد و با زحمات چند ساله به استخراج احادیث صحیحه پرداخت. صحاحی که قابل عمل باشد و شیعه به آن فتوا بدهد و چون زر ناب برای همگان قابل قبول باشد. و اینک شش سال است - و خدا را شکر - که هزاران نسخۀ آن در بلاد اسلامی منتشر شده است، از جمله در کشور عزیز اسلامی ایران بیش از بیست هزار نسخۀ آن در اختیار مردم قرار دارد، بی آن که بر یک حدیث آن خرده بگیرند.

اگر ناقدان راه اول را درست و مناسب نمی دانند، می توانند به معارضۀ با صحیح الکافی برخیزند و فهرستی تازه و مناسب برای صحاح مقبولۀ خود تهیه نمایند و یا متن صحاح را استخراج کنند و منتشر سازند و اعتراض خود را به سمع همۀ نسل هایی برسانند که با صحیح الکافی آشنا شده اند و بعدها هم آشنا می شوند و یا لااقل

ص:572

«مستدرک» تهیه نمایند و نقایص صحیح الکافی را برطرف سازند و سلامت جو را برقرار نمایند.

جناب آقای سبحانی نوشته اند: «داوری ایشان دربارۀ احادیث کافی شبیه به داوری قاضی در اطاق دربستۀ بدون شاهد و ناظر و بدون ارائۀ اصول دادرسی است. وی باید قبلاً در مقدمۀ کتاب صحیح الکافی اصولی را که میزان تشخیص حق از باطل است، ارائه دهد و مقیاس شناسایی حدیث صحیح را از باطل مشخص سازد. . .» . (1)

در این زمینه باید به عرض خوانندگان برسانم که هر کس کتابی تألیف می کند با فکر و نظر خودش به وارسی مسائل می پردازد و با آن محک و معیاری به تحقیق می نشیند که مشخصاً کاربرد آن را تأیید می کند. همین ثقة الاسلام کلینی که مورد تقدیس همگان است به تنهایی و بی اطلاع دیگران به تألیف کتاب کافی پرداخت، حتی در مقدمۀ آن اعتراف کرد و نوشت: «با این اختلافات گسترده من نمی توانم حدیث صحیحی را - آن سان که امامان مذهب بیان فرموده اند و راه تشخیص آن را به دست ما داده اند - به درستی تشخیص بدهم. من با اتخاذ سند از ساده ترین فرمودۀ امامان «بأیما أخذتم من باب التسلیم وسعکم» ، هر حدیثی را که شخصاً درست بدانم انتخاب می نمایم» . و لذا می بینیم که تنها فتوای خویش و اعتقاد خودش را در نظر گرفته و ابداً به نقل احادیث مخالف نپرداخته است.

بعد از کلینی مرحوم صدوق آمد و احادیث شیعه را وارسی کرد و چون همۀ احادیث را حجت نمی دانست، براساس تشخیص و برآورد شخصی خود در اثنای سفر به شهر بلخ، آن جا که حتی یک دانشمند شیعه حاضر نبود، تک و تنها به داوری نشست و فقیه من لا یحضره الفقیه را تألیف نمود.

سیرۀ دانشمندان از قدیم و جدید بر این بوده است که رحمت و رضوان خدا بر همۀ آنان باد. (2)

ص:573


1- 1) . کیهان فرهنگی، پیاپی 33، ص 30، ستون 3.
2- 2) . ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 40 و 104؛ فقیه من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 358.

و اما معیار صحت و سقم:

مؤلف صحیح الکافی در مقدمۀ کتاب خود، ابتدا شمه ای از کار زنادقه را بازگو می کند، سپس وسعت خرابکاری آنان را در رشته های مختلف حدیث تذکر می دهد و راه برخورد با جعلیات و مبارزۀ با خرافات را، آن سان که بزرگان صدر اول از عهد حضرت رضا علیه السلام در پیش گرفته بودند، روشن ساخته و چون نمی تواند تمام مسائل را مستدلاً مطرح کند، به ناچار همگان را به کتاب معرفة الحدیث خود حوالت می دهد و در آخرین فصل مقدمه می نویسد: «فاتباعاً لهذه الخطة واحیاء لأهدافها المقدسة. . . یعنی:

بدین منظور که از خط مشی محققان صدر اول پیروی کنم و اهداف مقدس آن مسلک را احیا نمایم، از سال ها پیش خود را آماده کردم، ابتدا کتابی تألیف کردم جامع و مستند ( معرفة الحدیث ) که رجال بد نام را آمار کنم و کتاب های جعلی را از کتاب های اصیل و معتبر جدا کرده و بشناسانم و خط مشی خود را در رد و قبول حدیث، همانند مشعل فرا راه خودم - و هر کسی که راه مرا بر می گزیند - فراز گیرم. من در مقدمۀ آن کتاب ( معرفة الحدیث ) بحثی طولانی و مشروح و مستدلی آوردم که تاریخ حدیث و ابتدای نشر و تدوین حدیث را نشان می دهد و سیر تاریخی آن را با همۀ فراز و نشیبی که پیموده است دنبال می کند تا معلوم شود که خط مشی بزرگان صدر اول، بهترین راه فنی بوده و تنها راه پرهیز از خرابکاری غلات است» .

با توضیحاتی که در مقدمۀ صحیح الکافی به عربی درج کرده ام و خلاصۀ آن را در مقدمۀ گزیدۀ کافی چاپ اول (انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی) به فارسی آورده ام، هر کس آن را خوانده باشد در می یابد که باید کتاب معرفة الحدیث را هم مطالعه کند تا سیرۀ مؤلف را به دست آورد. باعث شگفتی است که جناب آقای سبحانی که هم مقدمۀ صحیح الکافی را دیده است و هم کتاب معرفة الحدیث را وارسی نموده است باز هم اعتراض می کنند که چرا مؤلف صحیح الکافی معیار صحت و اعتبار حدیث را

ص:574

اعلام نکرده است.

علاوه بر این، من برای چاپ دوم گزیدۀ کافی ، مقدمۀ جدیدی نوشتم و شیوۀ کار خود را به صورت مستدل در شش صفحه ارائه کردم و به تمام این اعتراضات هم پاسخ دادم. این مقدمه در سال 63 و یا 64، در کیهان ، صفحۀ اندیشه ها از آغاز تا انجام به چاپ رسید. اگر جناب سبحانی مقدمۀ چاپ دوم را ندیده باشند و روزنامۀ آن سال را هم مطالعه نکرده باشند، بعد از تذکر این نکته در مصاحبۀ کیهان فرهنگی ، لازم بود به آن مقدمه مراجعه نمایند تا پاسخ همۀ اعتراضات خود را بیابند، ولی چنانکه در مصاحبۀ خود گفته ام: «متأسفانه دانشمندان ما به مقدمۀ کتاب ها نظر نمی افکنند تا کارنامۀ مؤلف را از قلم خودش به دست آورند» .

در این جا برای اطلاع خوانندگان تذکر می دهم که من در مقدمۀ چاپ دوم، تفاوت مسلک قدما را با مسلک متأخرین روشن کرده ام و سپس به صراحت اعلام کرده ام که «نگارنده این سطور، بعد از سی سال مطالعۀ مداوم و بعد از تجربیات فراوان در شناخت علل حدیث، به انتخاب صحاح شیعه پرداخت و با پیروی از سیرۀ پیشینیان - یعنی با توجه به شرایط صحت در متن و سند - صحاح کتب اربعه را به تشخیص خویش مشخص نمود» .

بنابر این مؤلف صحیح الکافی ، شیوۀ کار خود را به زبان فارسی و عربی تذکر داده و مسائل بنیادی آن را در کتاب معرفة الحدیث خود مدلل کرده است و چون شیوۀ قدما را نافذتر و بهتر می داند، متن و سند را در کنار هم وارسی کرده و صحیح اعلایی را استخراج نموده و به جویندگان حقیقت تقدیم کرده است. اگر مؤلف صحیح الکافی مطابق خواستۀ دیگران و به پیشنهاد آقای سبحانی، تنها به وارسی سند اکتفا می نمود، قهراً کار او ناقص می ماند و نمی توانستد دستاورد خود را همانند زر ناب و عسل خالص در اختیار عموم بگذارد، و یا به دوست و دشمن عرضه نماید و یا ترجمۀ آن را تقدیم شیعیان فارسی زبان نماید. حدیثی که تنها سند آن صحیح باشد ولی متن آن مخدوش باشد، حجت نخواهد بود تا به عموم مردم عرضه شود. چه بسیار است احادیث شیعه که از حیث سند صحیح است، ولی متن آن با قرآن و سنت مخالف است

ص:575

و یا بر اساس تقیه و استتار از دشمن صادر شده است در نتیجه به اتفاق همۀ دانشمندان شیعه مردود و وازده اعلام می شود.

جناب آقای سبحانی خواسته اند تا با مطلب خود اصطلاحات متأخرین و متقدمین را توضیح دهند و در آن جا نوشته اند: «مقصود از نگارش صحیح الکافی این است است که اعلام شود در میان احادیث کافی که دارای بیش از 16000 حدیث می باشد، فقط احادیث صحیح آن مورد قبول و پذیرش است و باید اقسام سه گانۀ دیگر (حدیث موثق، حدیث حسن، حدیث ضعیف) را به دور ریخت و به دست فراموشی سپرد» . (1)

اگر جناب سبحانی به مسلک قدما توجه می کردند می دانستند که قدمای اصحاب، فقط حدیث ضعیف را رد می کنند و سایر اقسام را تماماً به نام صحیح معرفی نموده و از اعتبار لازم برخوردار می شناسند، چون مؤلف صحیح الکافی شیوۀ قدما را مورد عمل قرار داده است، لذا حدیث موثق و حدیث قوی را در سلک صحاح معتبر درج نموده و تنها از حدیث ضعیف آن اجتناب کرده است. حدیث ضعیف را نه قدما حجت می دانند و نه متأخرین، (2)مؤلف صحیح الکافی که هفتاد درصد ایجاد تفرقه و تناقض از ناحیۀ راویان ضعیف و اشخاص بی نام و نشان می بیند، بیشتر از دیگران ضرورت حذف این احادیث را احساس می کند.

متأسفانه احادیث ضعیف کافی ، 60 درصد کافی را تشکیل می دهد و مطابق برآورد شهید ثانی به 9485 حدیث بالغ می شود. 15 درصد مابقی هم محتوای نامطلوبی دارد در نتیجه، 75 درصد کافی حذف شده است.

جناب آقای سبحانی همین اعتراض گذشته را با یک بیان دیگر و تحت یک عنوان دیگر در دو نوبت تکرار کرده اند. یک جا می نویسند: «. . . اگر مقیاس ایشان در تشخیص صحیح از غیرصحیح، انظار فقهای عظام بود، باید احادیث زیادی را که در مرآت العقول و یا منتقی الجمان صحیح دانسته شده است، از کافی حذف نگردد» (3)و

ص:576


1- 1) . کیهان فرهنگی، ص 34، ستون 3.
2- 2) . ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 34.
3- 3) . کیهان فرهنگی، ص 35، ستون 3.

جای دیگر بعد از اشاره به داستان ابن ابی العوجاء می نویسد: «آفت نوشته های ایشان بیشتر، برداشت های ناصحیح از تاریخ و رجال است - وگرنه - اگر با مقیاس های صحیح به جداسازی حدیث - البته نه به صورت حذف - اشتغال می ورزید، عمل مقدس می بود، اما متأسفانه سلیقۀ شخص ایشان سبب شده است که قسمت اعظم احادیث کافی نامطلوب معرفی شود. (1)

در پاسخ این گفتۀ ایشان، توجه خوانندگان را به دو نکته جلب می کنم:

1. مؤلف صحیح الکافی اسناد احادیث کافی را بر اساس شیوۀ قدما وارسی کرده و تعداد 6636 حدیث آن را از نظر سند صحیح می داند، سپس متن احادیث را با توجه به انظار فقهای عظام و مقایسۀ با کتاب و سنت پالایش نمود و 2208 حدیث آن را از نظر محتوا رد کرده، 4428 حدیث آن را حجت شرعی می داند و به نام صحیح معرفی کرده است.

علامه مجلسی که شیوۀ متأخرین را پذیرفته و در برخی موارد ملاحظات شخصی دارد، صحاح کافی را در حدود 6000 حدیث می داند که تا رقم 6636 تعداد 636 حدیث کم دارد و موقعی که احادیث را شرح می کند، با توجه به تقیه، مخالفت با شهرت و سایر مسائل دیگر قسمتی از همین 6000 حدیث را از درجۀ اعتبار و حجیت ساقط می نماید و مضمون حدیث را نمی پذیرد.

متأسفانه تاکنون آمار این پالایش دوم را که در متن حدیث انجام گرفته، به دست نیاورده اند، تا پاسخ قطعی روشن شود و مقایسۀ لازم بین صحاح مرآت العقول و صحاح انتخابی در صحیح الکافی صورت بگیرد. پس اگر آقای سبحانی مرحلۀ اول را در نظر بگیرند، باید علامه مجلسی را مؤاخذه نمایند که 636 حدیث را از صحاح کافی کم کرده است و اگر مرحلۀ دوم را در نظر بگیرند، اول باید کمر همت ببندند و پذیرفته های مرآت العقول را آمار کنند سپس با احادیث صحیح الکافی مقیاس بگیرند تا مقایسۀ ایشان صحیح باشد.

ص:577


1- 1) . کیهان فرهنگی، ص 36، ستون 1.

2. مؤلف منتقی الجمان متوفای 1011 که همان صاحب معالم معروف و فرزند برومند شهید ثانی است، برای اولین بار - چهارصد سال قبل از مؤلف صحیح الکافی - شیوۀ حذف را در پیش گرفت و تنها از کتاب کافی 10905 حدیث آن را اسقاط کرد و به قول آقای سبحانی: «به دور ریخت تا به دست فراموشی سپرده شود» . اما کتاب او مورد تقدیر دانشمندان قرار گرفت و چنانکه در مقدمۀ گزیده کافی نوشته ام و در مصاحبۀ خود یادآور شدم، آیت اللّه بروجردی که در شناخت حدیث و رجال، آیتی عظمی بود فرمود تا کتاب منتقی الجمان را چاپ کنند و هم اینک چاپ دوم آن در حوزۀ قم منتشر شده است. گویا آقای سبحانی از همۀ این مسائل بی خبرند و گرنه بر صاحب منتقی الجمان و بر همۀ دانشمندانی چون علامه مجلسی و آیت اللّه بروجردی که از کتاب منتقی الجمان به عظمت یاد کرده اند، خرده می گرفتند که چرا احادیث کافی را به دور می ریزند.

جناب آقای سبحانی می نویسند: «محدثان اسلامی به صورت قریب به تواتر (بیش از خبر واحد و کمتر از خبر متواتر) از پیشوایان معصوم نقل کرده اند که اگر شخصی استحباب عملی را از معصومی نقل کند و کسی آن را به همان نیت به جا آورد خدا پاداش آن را به او می دهد، هر چند معصوم آن را نفرموده باشد. این مضمون از طرق صحیح از پیشوایان معصوم به ما رسیده است. . .» . (1)

در پاسخ این فصل، به عرض خوانندگان می رسانم که - بعد از حذف مکررات - مضمون فوق فقط در سه حدیث شیعه وارد شده است که دو حدیث آن به اتفاق اهل نظر ضعیف است و یک حدیث آن را - که اضطراب سند دارد - به عنوان حدیث حسن پذیرفته اند و به آن استناد می نمایند. (2)

به نظر من - اگر سند حدیث را هم بپذیریم - متن حدیث را باید رد کنیم. زیرا با اصول مذهب تناقض دارد: امام صادق علیه الصلوة والسلام، آن جا که فلسفۀ وجودی

ص:578


1- 1) . کیهان فرهنگی، ص 35، ستون 2.
2- 2) . ر. ک: مرآة علامه مجلسی، ج 8، ص 112؛ درایۀ شهید، ص 29؛ وجیزۀ شیخ بهایی، ص 8.

امام را تشریح می کند، می فرماید: «وجود امام از این جهت لازم و ضروری است که اگر مردم به دین خدا بیفزایند افزوده ها را رد کند و اگر مردم از دین خدا بکاهند، کاستی را اعلام نماید» . (1)بنابر این امام صادق علیه السلام که باید بدعت ها را انکار کند چگونه امکان دارد راه برای بدعت گذار باز کند و بدعت های موجود را یک جا و یک ضرب، تصویب و تأیید نماید و خلاصه با صراحت کامل بگوید: «حتی اگر حدیث دروغی را به نام ما ابلاغ کنند، عمل به آن اشکالی ندارد، بلکه پاداش آن از راه تفضل و کرم داده خواهد شد؟

واقعاً اگر خداوند کریم پذیرفته باشد که پاداش موعودی که در احادیث ضعیف وعده داده شده است عنایت بفرماید، پس چرا از پاداش های نقدی آن در دنیا اثری مشهود نمی شود؟ چرا با نوشتن اسم جبرائیل و میکائیل بر شانۀ بیماران تب آنان قطع نمی شود؟ (2)چرا نوشیدن آب نیسان زنان و مردان عقیم را شفا نمی بخشد؟ کرم های معده را بیرون نمی ریزد؟ پیسی را شفا نمی دهد؟ کران و لالان را گویا و شنوا نمی کند؟ کرم دندان را نمی کشد؟ آپاندیست (قولنج) را علاج نمی کند، پیوره دندان را برطرف نمی سازد؟ و خلاصه هفتاد نوع درد و بلا را از جان مردم دور نمی سازد؟ (3)هزاران هزار حدیث دیگر از این نمونه وجود دارد که با سند ضعیف روایت شده است و برای اعمال مستحبی پاداش دنیوی وعده می دهد اما اثری مشهود نمی گردد.

جناب آقای سبحانی می نویسند: «مورخان و رجال نگاران یادآور شده اند: هنگامی که عبدالکریم بن ابی العوجا محکوم به اعدام گشت گفت: «مرا بکشید ولی من کار خود را انجام داده ام: چهار هزار حدیث جعل کرده حلال شما را حرام و حرام شما را حلال کرده ام» . آقای بهبودی این سخن را در مقدمۀ صحیح الکافی و در کتاب معرفة الحدیث گواه بر آن گرفته که زنادقه در احادیث شیعه دست برده اند، در حالی که آنان که این داستان را نقل کرده اند تصریح می کنند که وی ربیب حماد بن سلمه

ص:579


1- 1) . ر. ک: صحیح الکافی، حدیث 73؛ بحار الأنوار مجلسی، ج 23، ص 25 - 28.
2- 2) . ر. ک: بحار الأنوار، ج 95، ص 29.
3- 3) . ر. ک: مهج الدعوات، ص 444؛ مفاتیح الجنان، ص 299؛ بحار الأنوار، ج 66، ص 476.

می باشد و با فرد دیگری به نام زید در کتاب های حدیثی حماد دست بردند و آنچه را نباید انجام بگیرد، انجام دادند. حال این داستان چه ارتباطی به احادیث شیعه دارد که در همه جا آن را با آب و تاب بازگو کرده و یکی از علل وجود حدیث باطل در احادیث شیعه دانسته است باید از خود ایشان پرسید» . (1)

در این زمینه به عرض خوانندگان می رسانم که: عبدالکریم بن ابی العوجاء از زنادقه معروف است. زنادقه با اصل اسلام مخالف بودند و لذا شیعه و سنی برای آنان فرقی نمی کرد. (2)البته این مرد با احادیث اهل سنت بازی کرده است. ولی ارتباط او با کتاب های حماد بن سلمه قطعی نیست، بلکه یک حدس و احتمال است.

کارشناسان اهل سنت از یک طرف دیده اند که حماد بن سلمه با هفتاد زن و از جمله مادر این زندیق ازدواج کرده است، باشد که صاحب فرزند شود و نشد. از طرف دیگر به روایات حماد بن سلمه وارسی کرده اند و یک رشته «احادیث صفات» را در روایات او دیده اند که با مقام علمی و مذهبی حماد سازگاری ندارد. لذا نتیجه گرفته اند که «لابد این رشته احادیث به وسیله این مرد زندیق در خلال کتاب های حماد بن سلمه داخل شده است» . (3)

بنابر این، همان کسانی که داستان حماد را با ابن ابی العوجاء نقل کرده اند، به صراحت گفته اند که خرابکاری او در زمینه «احادیث صفات» است، نه «احادیث حلال و حرام» و نه «احادیث عددیه» که در آخرین لحظات زندگی به جعل و تحریف آنها اعتراف کرده است.

البته کارشناسان فن حدیث به اعتراف یک فاسق زندیق ترتیب اثر نمی دهند، مگر آن که قرینه ای بر صحت گفتار او یافت شود، (4)و متأسفانه در این جا قرینه قطعی بر صحت اعتراف او وجود دارد، این قرینه که آقای سبحانی به حذف آن مبادرت کرده

ص:580


1- 1) . کیهان فرهنگی، ص 35، ستون 3.
2- 2) . رک: معرفة الحدیث، ص 42 - 44.
3- 3) . ر. ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 3، ص 15؛ معرفة الحدیث، ص 44.
4- 4) . ر. ک: تصحیح النظر فی توضیح نخبة الفکر.

است دنباله اعتراف این زندیق است که می گوید: «من احادیثی جعل کرده ام که آخر ماه شعبان به نیت اول ماه رمضان روزه بگیرید و آخر ماه رمضان به نیت اول ماه شوال افطار کنید» .

چنانکه می بینید: این مرد زندیق برای جعلیات خود برگه ای به دست می دهد که فقط با «احادیث عددیه» انطباق دارد و اهل نظر می دانند که «احادیث عددیه» در کتاب های شیعیان به صورت های مختلف روایت شده است اما در احادیث حماد بن سلمه، اثری از آن مشهود نمی باشد. (1)

ولی متأسفانه فقهای شیعه در حدود 200 سال به این احادیث جعلی عمل کرده اند و فتوا داده اند که از جملۀ آنان ابن قولویه قمی است با شاگردانش شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ کراچکی، و هر چند ابوالحسن بن داود قمی نقاد حدیث به آنان گفت که «احادیث عددیه» قابل عمل نیست، نپذیرفتند. نزاع و مخاصمه تا آن حد بالا گرفت که ابن قولویه قمی در تأیید «احادیث عددیه» کتبی تألیف کرد و ابوالحسن بن داود قمی هم کتابی نوشت و کتاب او را رد کرد.

مجدداً ابن قولویۀ قمی کتابی نوشت و کتاب ابن داود را رد کرد. مرحوم شیخ صدوق، در کتاب خصال ، ج 2، ص 531 و کتاب من لا یحضره الفقیه ، ج 2، ص 171 سخنی دارد که حاکی از برخورد نامناسب آن روزگار است. هر کس مایل باشد می تواند مراجعه نماید.

بالأخره ابوریحان بیرونی منجم آزادۀ ایرانی متوفای 430 که از ماجرای این احادیث باخبر شد، در نوشته های خود کذب این احادیث را مدلل کرد - و گویا - شیخ طوسی با الهام از بیانات او به انکار جدی پرداخت و در کتب تهذیب و استبصار ، احادیث عددیه را مردود شمرد و از آن پس کسی به این احادیث جعلی توجه نکرد، و

ص:581


1- 1) . احادیث عددیه در کتب کافی، ج 4، ص 78، فقیه من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 170، کتاب خصال، ج 2، ص 527 و ص 602، کتاب اقبال الأعمال، ص 0 تا 016، کتاب وسائل الشیعه، ابواب هلال ماه رمضان، روایت شده است.

از جمله شیخ مفید رساله ای نوشت که اینک به نام رساله عددیه مشهور است و در آن با اصرار تمام اعلام کرد که «احادیث عددیه» مخالف قرآن و سنت است و قابل عمل نخواهد بود، با آن که قبلاً کتابی نوشته بود به نام لمح البرهان و در آن کتاب، مخالفین احادیث عددیه و از جمله ابن داود قمی نقاد حدیث را به گمراهی و ضلالت منسوب کرده بود. (1)

مؤلف صحیح الکافی اهم این مسائل را با ذکر دلیل و مدرک در مقدمۀ صحیح الکافی به زبان عربی و در مقدمۀ گزیدۀ کافی چاپ اول به زبان فارسی روشن کرده است. برای توضیحات بیشتر به آن آثار رجوع شود. البته اصل ماجرا بسیار مفصل و طولانی است و شاید به ده صفحه بالغ شود که اینک نوشته های آن در اطاق انباری منزل خاک می خورد.

برخی با مطالعۀ مقدمۀ صحیح الکافی تصور می کنند که گفته های مؤلف صرف ادعا بوده و شاهد علمی ندارد، در حالی که هر فراز آن چند صفحه مدرک و توضیح دارد. این توضیحات قبلاً با اصل مطالب منسجم بود و فصلی از کتاب معرفة الحدیث را تشکیل می داد. من تصمیم گرفته بودم که همان فصل را به عنوان مقدمه در اول صحیح الکافی درج کنم، ولی ناشر محترم مخالفت کرد و در نتیجه، عصارۀ آن را در پانزده صفحه درج کردم و اینک با معارضۀ ناسنجیدۀ ناقدان روبرو می شوم، امیدوارم که خداوند متعال فرصت عطا کند تا بسیاری از آن حقایق را روشن کنم.

جناب آقای سبحانی با تشبث به یک اشتباه لفظی که رقم 3700 را 37000 تلفظ کرده ام، زبان به نقد و انتقاد می گشایند، با آن که در همان مصاحبۀ خود گفته ام «اصول کافی 3800 حدیث دارد» و نیز گفته ام: «کلینی از میان سیصد هزار حدیث شیعه، فقط شانزده هزار حدیث آن را انتخاب کرد» و این خود برای تصحیح آن اشتباه لفظی کافی بود ولی متأسفانه جناب آقای سبحانی پس از یک رشته اعتراض، مجدداً به همین اشتباه لفظی باز می گردند و می نویسند: «همان طور که معرفی شمارۀ احادیث اصول

ص:582


1- 1) . ر. ک: اقبال الاعمال، ص 5.

کافی به تعداد سی و هفت هزار، لغزش روشنی است، برای گفتاری هم که دربارۀ کتاب کافی دارند، هرگز سند و مدرکی در کتب رجالی و تاریخی شیعه وجود ندارد. و آن این که: کلینی کتاب خود را از میان سیصد هزار حدیث برگزید. شایسته بود ایشان برای این مطلب مدرکی ارائه می کرد. گویا تنظیم کنندۀ این ارقام و اعداد خواسته است برای بی اعتبار جلوه دادن نوع احادیث شیعه، ارقام آن را بالا ببرد و راویان شیعه را حدیث ساز معرفی نماید» . (1)

در پاسخ این فصل، خوانندگان عزیز را به مطالعۀ یک فراز از مقدمۀ گزیدۀ کافی چاپ دوم سال 63 دعوت می کنم:

«. . . تاریخ صحیح نشان می دهد که در عهد کلینی بیش از سیصد هزار حدیث در دست شیعیان می چرخیده است گواه این ادعا، سند زنده ای است که شیخ طوسی در کتاب رجال خود به دست می دهد و در شرح حال احمد بن عقدۀ حافظ متوفای 333 که از اساتید و مشایخ کلینی است می نویسد: من از اساتید خود شنیده ام که ابن عقدۀ حافظ می گفت: من صد و بیست و هزار حدیث مستند به خاطر سپرده ام و روی هم رفته می توانم پیرامون سیصد هزار حدیث شیعه به بحث و مذاکرۀ علمی بنشینم» . (2)

دربارۀ حافظۀ این مرد بزرگ سخن ها گفته اند و بارها او را آزموده اند از جمله خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، ج 5، ص 16 می نویسد: ابن عقده می گفت: «من سیصد هزار حدیث از حدیث اهل بیت پیامبر در دست دارم» و در ص 17 می نویسد: ابن عقدۀ حافظ را سوگند دادند که همۀ محفوظات خود را اعلام کند و اوگفت: من از احادیث اهل سنت صد هزار حدیث را با متن و سند از حفظ دارم و تا سیصد هزار حدیث دیگر می توانم مذاکره نمایم» .

جناب آقای سبحانی در تعقیب سخن قبلی می نویسند: «قسمتی از گفتار ایشان استنباط شخصی است که آنها هم مدرک تاریخی ندارد، مثل این که می گوید: کلینی از

ص:583


1- 1) . کیهان فرهنگی، ص 35، ستون 1.
2- 2) . ر. ک: رجال شیخ طوسی، ص 442؛ منتظم ابن جوزی، ج 6، ص 337؛ تذکرة الحفاظ، ذهبی، ص 840.

ترس معاصرین خود شهر به شهر و دیار به دیار سفر کرد و کتاب خود را در وسط اهل سنت عرضه نمود، باشد که بعدها قدرش را بدانند. اینها یک رشته استنباطات شخصی است که ایشان در گفتار خود آورده اند و این روش هم در این مصاحبه و هم در مقدمۀ صحیح الکافی و هم در کتاب معرفة الحدیث به کار گرفته شده است. و اگر واقعاً بر این همه نسبت ها مدرکی معتبر وجود دارد، متن آنها را با تعیین جلد و صفحه ارائه نماید» . (1)

در این زمینه باید به عرض خوانندگان برسانم که تاریخ، بر دو نوع است: تاریخی صریح و روشن که همگان از رومی خوانند و تاریخی که نیازمند تجزیه و تحلیل است و محققان از خلال گفته ها و نوشته ها به دست می آورند نظیر آنچه دربارۀ اعتراض قبلی و سیصد هزار حدیث شیعه به عرض خوانندگان رسید، اینک به نکات زیر توجه نمایید:

1. زادگاه کلینی و یا اصل و تبار او، کلین است که از روستاهای ری محسوب می شود و لذا می گویند: کلینی رازی.

2. تحصیلات او عموماً در قم صورت گرفته است، جز اندکی در کوفه و اطراف آن نینوا که محضر حمید بن زیاد را درک کرده است.

گواه این مدعا اساتید و مشایخ او می باشند که اکثر ساکن قم بوده اند. محمد بن یحیی العطار اشعری قمی که 3114 نوبت در صدر سند واقع شده است.

ابو علی اشعری قمی که 840 نوبت در صدر سند قرار گرفته است. ابو عبداللّه اشعری قمی که 663 نوبت در صدر سند قرار گرفته است. علی بن ابراهیم قمی که 4957 نوبت در صدر سند قرار گرفته است. مرحوم کلینی ده هزار حدیث کافی را از این مشایخ روایت می کند، به اضافۀ دو هزار حدیث دیگر که در صدر سند آنها می گوید: «عدة من اصحابنا» و منظورش همین مشایخ قم بوده اند. از مشایخ دیگری هم روایت می کند که ساکن قم بوده اند و شخصیت معروفی ندارند. از این جا استنباط

ص:584


1- 1) . کیهان فرهنگی، ص 35، ستون 2.

می شود که مرحوم کلینی تا حدود چهل سالگی در قم زیسته است تا بتواند از مشایخ قم چندان حدیث فرا بگیرد که بیش از دوازده هزار آن را گلچین کند و در کافی درج نماید. (1)

3. مرحوم کلینی بعد از تحصیلات قم به ری بازگشته و مدت ها مرجع شیعیان آن سامان بوده است. بدین دلیل که ابن النجاشی و علامۀ حلی دربارۀ او می نویسند: «کلینی در ری عالی ترین مرجع فتوا بود و چهرۀ درخشان حدیث در آن سامان» . و چون طبیعی است که این جاه و مقام در سن کهولت حاصل می شود، استنباط می کنیم که لااقل دهۀ پنجم تا ششم عمر خود را در ری سپری کرده است. (2)

4. ابن النجاشی و علامۀ حلی تصریح کرده اند که «مرحوم کلینی تألیف کتاب کافی را ظرف بیست سال به پایان برده است» و مرحوم کلینی شخصاً در مقدمۀ کافی تصریح می کند که «تألیف کتاب کافی را به تقاضای کتبی یک تن از مریدان خود شروع کرده است» . بنابر این قطعی است که مرحوم کلینی نامۀ مرید خود را موقعی دریافت کرده است که در اوج شخصیت و عظمت علمی، ستارۀ درخشان ری بوده است نه موقعی که در قم به تحصیلات علمی اشتغال داشته و نه موقعی که در گوشۀ بغداد به صورت مهمانی تازه وارد، زندگی می کرده است. و این همان دهۀ پنجم و ششم عمر او را نشان می دهد.

5. در عهد کلینی حوزۀ قم بالاترین حوزۀ شیعیان ایران بود، و بعد از آن حوزۀ نوجوان ری که مرحوم کلینی برای تألیف کتاب کافی نیازمند منابع و مآخذ بوده است لزوماً از کتابخانه های خصوصی ری استفاده کرده و حتماً برای تکمیل کارش به قم رفته است تا از کتابخانۀ علی بن ابراهیم قمی که دستاورد پدرش ابراهیم بن هاشم بود، بهره مند شود، و لذا می بینیم یک سوم احادیث کافی با نام «علی بن ابراهیم، عن ابیه. . .» مزین شده است. ابراهیم بن هاشم ساکن کوفه بود و با تألیفات کوفیان و بغدادیان به قم هجرت کرد و حوزۀ قم را رونقی تازه بخشید و قهراً بعد از او نسخۀ آن کتاب ها در

ص:585


1- 1) . ر. ک: معجم رجال الحدیث، ترجمه کلینی.
2- 2) . ر. ک: رجال نجاشی ترجمۀ کلینی.

اختیار فرزندش علی بن ابراهیم قمی قرار گرفت و کلینی به حد وافر از کتابخانۀ او بهره یاب شد.

6. تا آن جا که تاریخ صحیح نشان می دهد، مرحوم کلینی کتاب خود را در بغداد به معرض روایت نهاده است. شیخ طوسی در مشیخۀ تهذیب ص 29 و مشیخۀ استبصار ، ج 4، ص 310 می نویسد: «من روایات کافی را به توسط اساتید خودم از شاگردان کلینی روایت می کنم و آنان به سال 327 هجری در بغداد، باب کوفه، درب سلسله (بازار زنجیر) تألیفات کلینی و از جمله احادیث کافی را سماعاً و اجازة از خودش روایت کرده اند» .

شمار شاگردان کلینی - که ادعای آنان مسموع است و دلیل قطعی و سند موثقی بر روایت آنان در دست می باشد - بسیار اندک است و همۀ آنان ساکن بغداد و نواحی آن بوده اند، مانند ابن قولویه قمی (ت 368) ابو غالب زراری (ت 268) تلعکبری (ت 385) ابن ابی رافع صمیری، ابوالحسن ابن داود قمی (ت 368) و ابوالحسن احمد بن علی بن سعید الکوفی، و بدین علت شمار شاگردان او معدود است. وی یک سال بعد از عرضۀ کتاب کافی مرحوم شد و علاقه مندان کوفه و قم و سایر مشتاقان حدیث موفق به درک حضورش نشدند و به همین علت بود که شاگردانش فرصت نیافتند تا همۀ اجزاء کافی را بر او قرائت نمایند و لذا همۀ آنان با صراحت اعلام کرده اند که قسمتی از کتاب کافی را بعد از سماع و قرائت بر مؤلف روایت می کنند و مابقی را با اجازۀ او و مناولۀ نسخه ها، روایت می کنند. (1)حتی محمد بن ابراهیم نعمانی که می گویند «کاتب کلینی» بوده است قسمتی را با سماع و قرائت و قسمت دیگر را با مناوله و اجازه روایت می نماید و لذا در کتاب غیبت که فصلی از کتاب حجت کافی را در بردارد. 17 نوبت «اخبرنا محمد بن یعقوب» می گوید و سی نوبت «حدثنا محمد بن یعقوب» .

7. صفدی در الوافی بالوفیات می نویسد: ابو جعفر کلینی اهل ری بود. ساکن بغداد

ص:586


1- 1) . ر. ک: مشیخۀ تهذیب، ص 29؛ استبصار، ج 4، ص 310، فهرست ابو غالب زراری، ص 78.

شد و در بغداد به دار بقا رفت. ابن حجر در لسان المیزان ج 5، ص 433 می نویسد: کلینی به بغداد آمد و به افادۀ حدیث پرداخت.

نتیجه: با توجه به این چند نکتۀ تاریخی روشن می شود که مرحوم کلینی کتاب کافی را ظرف بیست سال آخر عمر خود در شهر قم و شهر ری تألیف نموده و بی آن که در زادگاهش ری، و یا دارالعلم قم کتاب را عرضه کند راهی کوفه و از آن جا راهی بغداد می شود و کتابش را در سال 327 هجری در بغداد در خانۀ مسکونی خود، با مسجد محل عرضه می کند. اهل قم باید به قضاوت بنشینند و استنباط کنند: چرا کلینی کتابش را در زادگاهش عرضه نمی کند که مدت ها چشم و چراغ آن سامان بوده است و چرا کتاب خود را در قم عرضه نمی کند که دانشگاه تشیع بود و بیش از 12 هزار حدیث کافی به نام مشایخ این دانشگاه مزین شده است؟ چرا کتاب خود را در کوفه مهد تشیع عرضه نمی دارد که بسیاری از احادیث کافی دستاورد آن سامان است و چرا در کوفه کتابش بر استادش ابن عقده حافظ مشهور و استاد و نقاد حدیث عرضه نمی دارد تا امضای او بر رونق کتابش بیفزاید؟ و بالاخره چرا بغداد را ترجیح می دهد؟

نظر حقیر بر آن است که مرحوم کلینی خائف بود تا مبادا معاصرانش به معارضه برخیزند و بگویند: «چرا شیوۀ حذف در پیش گرفته ای و احادیثی را که دیگران پذیرفته اند و به آن فتوا می دهند به دست فراموشی سپرده ای؟ چرا کتاب خود را جامع و کافی اعلام کرده ای، با آن که هزاران حدیث دیگر وجود دارد که از حیث متن و سند بر گلچین تو رجحان دارد؟» البته امروز که انسان می تواند کتاب خود را در هزاران نسخه چاپ کند و سپس عرضه نماید، از مؤاخذۀ دیگران بیمی به خود راه نمی دهد، زیرا اگر حیات خود را از دست بدهد می داند که حیات کتابش جاودانه برقرار خواهد ماند، اما کلینی خود می دانست که اگر معاصرانش مجلس درس او را تحریم کنند و او نتواند کتاب خود را بر دیگران قرائت کند، از نظر علمی تمام زحماتش به هدر می رود و نسخۀ «کتابش وجادة» ارزش لازم را از دست می دهد، لذا ناچار شد به بغداد برود و از شخصیت سیاسی مذهبی نعمانی استمداد کند و کتابی را که

ص:587

همو درخواست کرده بود، بر او و سایر همفکرانش قرائت کند باشد که از گزند حوادث در امان بماند. (1)

و اما گزارشی از سفر قم:

اواخر مرداد ماه سال 62 به حضور آیت اللّه منتظری رسیدم. در خلال یک رشته مذاکرات که حدود یک ساعت به طول انجامید، اصولاً از نام صحیح الکافی انتقادی به عمل نیامد، بلکه تنها مقدمۀ آن مورد بحث و نظر قرار گرفت. آیت اللّه منتظری فرمودند: «درست است که یک رشته احادیث کافی مانند حدیث سلسلة الحمار، برای عرضۀ عمومی مناسب نیست، درست است که صحاح کافی - آن هم صحیح اعلایی - برای عرضۀ عمومی و مراجعات دانشگاهی مناسب تر است، و مقدمۀ صحیح الکافی را تند و نامناسب نوشته اید. باید مقدمۀ جدیدی تهیه نمایید که حاوی این نکات باشد . . . یکی از آقایان هم نسخه های موجود لبنان را بیاورند و بعد از تعویض مقدمه منتشر نمایند» .

من همان شب مقدمۀ مطلوب را تهیه کردم و صبح روز بعد به دفتر آیت اللّه منتظری سپردم تا به عرض ایشان برسانند. قرار شد که شب همان روز به اطلاع من برسانند که اگر مقدمۀ جدید وافی و کافی نباشد، تجدیدنظر کنم، والا تاکنون بی اطلاع مانده ام گویا تصمیم آن شب را مسکوت نهاده اند.

***

و اینک چند کلمه با آقای محمد جاودان که قسمتی از بیانات ایشان در شمارۀ 8 کیهان فرهنگی منتشر شده است.

در آغاز سخن به ایشان خاطرنشان می سازم که اول کتاب معرفة الحدیث را با دقت مطالعه نمایند سپس به نقد و اعتراض بنشینند. آنچه را تاکنون در اعتراض به کتاب صحیح الکافی شنیده ام، پاسخ آن را به کتاب معرفة الحدیث خود حوالت داده ام و همگان پاسخ خود را مستدل و مشروح آن جا گرفته اند. در این جا به خاطر خوانندگان

ص:588


1- 1) . ر. ک: غیبت نعمانی، ص 249.

کیهان فرهنگی چند سطری مصدع می شوم:

1. شما نوشته اید که «احمد بن محمد بن خالد برقی، به کتاب حدیث پرداخته بود که قهراً مورد استفاده و استخراج کلینی قرار گرفته است» .

فرزند عزیزم: من نمی دانم شما تا چه حد با مسائل رجالی آشنایی دارید اگر کسی صد جلد کتاب علمی تألیف کند، گواه اطلاعات او خواهد بود. و اگر صد جلد کتاب حدیث تألیف کند متهم خواهد شد که این همه حدیث را از کجا آورده است؟ شما که ابوجعفر برقی را با نوشتن صد کتاب می ستایید در واقع حقیقت را لوث می کنید. کاش به شرح حال کامل می پرداختید. آیا نمی دانید که این مرد به قم مهاجرت کرد و در خانۀ عبدالرحمن بن حماد انصاری مأوی گرفت که جزء غلات است (1)و دیگر این که از ابو سمینه و ابن مهران و ابن شمون و سایر غالیان حدیث تراش روایت می کند و در جمع اساتید او بیش از سی نفر ناموثق وجود دارند (2)و این که ابو جعفر اشعری رئیس حوزۀ قم او را به جرم همکاری با غلات از قم اخراج کرد و تا ثابت نشد که ناخواسته و جاهلانه طعمۀ غالیان شده است او را به قم باز نگرداند. همین ثقة الاسلام کلینی صاحب کافی در ج 1، ص 525 نسخه گواهی اساتید خود را بر ضعف این مرد روایت می کند و چنین معلوم می دارد که استادش ابو جعفر صفار و ابو جعفر عطار، حدیث او را حدیث حجت نمی دانستند. (3)

2. شما نوشته بودید که شیعیان کتاب های خود را بر امام خود عرضه می کردند. فرزند عزیزم: من در کتاب، معرفة الحدیث بحث مفصلی دربارۀ این کتاب ها دارم. شما و دیگران را به آن جا ارجاع می دهم. در این جا چند نکتۀ ساده را تذکر می دهم تا همۀ خوانندگان قضاوت نمایند:

نکتۀ اول: شیخ طوسی - رضوان اللّه علیه - می نویسد: «کتاب حلبی با دو حجم متفاوت روایت شده است: یک نسخۀ بزرگ دارد و یک نسخۀ کوچک» ملاحظه کنید:

ص:589


1- 1) . ر. ک: رجال نجاشی، ص 178.
2- 2) . ر. ک: معجم رجال الحدیث.
3- 3) . در این زمینه به کتاب معرفة الحدیث مراجعه نمایید.

اگر کتاب حدیث، دستخوش دگرگونی و اختلاف شود، ضایعۀ بزرگی بر آن وارد می شود. در آن زمان که نسخه ها خطی بود، زنادقه کتاب های مذهبی را دستکاری می کردند تا حلال و حرام را مشتبه سازند. اگر کسی یک کتاب مشتبه را به دست بگیرد و احادیث آن را روایت کند شایستۀ تمجید نخواهد بود. (1)فرزند عزیزم: از عوامفریبی غلات برحذر باشید. .

نکتۀ دوم: شما فرض کنید که عبیداللّه حلبی شخصاً مسموعات خود را نوشت و بر امام صادق علیه السلام عرضه نمود و سپس بر شاگردانش قرائت کرد. این عرضه چه علتی دارد و تأیید آن چه ارزشی حاصل می کند؟

آیا حلبی نسبت به حدیث خود و کتاب خود شک داشت که برخلاف سایر بزرگان حدیث، لازم دید اول کتاب خود را بر امام عرضه کند سپس به نشر آن بپردازد؟ اگر چنین باشد، کتاب او بعد از تأیید امام، تازه می تواند در طراز سایر کتاب ها حجت شرعی باشد نه آن که امتیازی حاصل کند.

کتاب حلبی حتی بعد از عرضه و تأیید نمی تواند با کتاب زراره و محمد بن مسلم و ابو بصیر و سایرین که در حدود بیست نفر می شوند پهلو بزند، زیرا اینان حدیث تقیه آمیز را در حد شناخت خود ثبت دفتر نمی کردند، اما اگر حلبی حدیث تقیه آمیز را ثبت کرده باشد، بعد از عرضه و تأیید هم احتمال تقیه برقرار خواهد ماند.

نکتۀ سوم: در آن زمان صنعت چاپ دایر نبود که اگر یک نسخۀ کتاب به تأیید امام برسد، سایر نسخه ها تأیید شود. اگر فرض شود که یک مؤلف مانند حلبی و یا سلیم بن قیس هلالی یا ابو عمر و طبیب، نسخۀ خود را به تأیید امام برساند، امتیاز حاصله مخصوص همان نسخه خواهد بود و بس. سایر نسخه ها که بعداً رونویس شوند و با آن مقابله و برابر شوند آن امتیاز را حاصل نخواهند کرد، بلکه اعتبار آنها در حد وثاقت کاتب آن نسخه خواهد بود و حتی اگر نسخۀ کتابی صحیح و قطعی باشد، چون از دکۀ وراقان و یا دهلیز خطاطان سر درآورد اعتبار خود را از کف می دهد که مبادا

ص:590


1- 1) . ر. ک: رجال طوسی، ص 481.

دستکاری شده باشد آیا شما می توانید اثبات کنید که نسخۀ حلبی با امضای امام صادق علیه السلام به وسیلۀ افراد موثق به دست کلینی رسید و سپس شیخ صدوق آن را دریافت کرد و به شیخ طوسی سپرد؟

نکتۀ چهارم: تنها یک کتاب بر امام معصوم عرضه شد و آن کتاب یونس بن عبدالرحمن است. عرضۀ کتاب هم طبیعی بود. امام عسکری علیه السلام در خانۀ ابو هاشم جعفری به عیادت آمده بود. کتابچه ای را از سر طاق برداشت و قدری بازبین کرده سپس پرسید: این کتاب از چه کسی است؟ ابو هاشم گفت: تألیف یونس بن عبدالرحمن است و امام عسکری علیه السلام او را دعا کرد.

شما از این عرضه و تأیید چه نتیجه ای حاصل کرده اید که تصور کرده اید که جامع یونس بن عبدالرحمن بر امام عسکری علیه السلام عرضه شد: چهار جلد کتاب و یک دوره فقه و اعتقادات؟ نه. این کتاب، کتاب یوم و لیله یونس بود. یک کتاب جیبی در آداب نوافل و فرایض به ضمیمۀ یک سلسله دعا از ساخته های ابن خانبه ادیب معروف، تا اگر کسی از عهدۀ انشای دعا برنیاید، از انشای ابن خانبه بهره یاب گردد و از این جهت در تذکره ها نوشتند: کتاب یونس و کتاب ابن خانبه را بر امام عسکری علیه السلام عرضه کرده اند که قسمت احکام از یونس بود و قسمت دعا از ابن خانبه، و گرنه ابن خانبه در شمار فقها نیست. (1)

نکتۀ پنجم: اگر فرض شود که جامع یونس به نظر امام عسکری علیه السلام رسیده باشد چه کسی ادعا کرده و یا می تواند بکند که همان نسخۀ ابو هاشم جعفری به دست کلینی افتاد و در کتاب کافی درج شد؟ اصولاً نسخه های کتاب یونس ضایع ماند و روایت نشد، زیرا رئیس حوزۀ قم به او بدبین بود و شیعیان را از او برحذر می داشت.

در نتیجه، احادیث یونس اغلب به وسیلۀ یقطینی مولای او به دست مشایخ رسیده است و یقطینی در شمار غلات است و دستاورد او حجت نیست. (2)

آقای جاودان، شما در شمارۀ دهم کیهان فرهنگی، سخن خود را مجدداً با سیر

ص:591


1- 1) . ر. ک: بحار الأنوار، ج 87، ص 291.
2- 2) . ر. ک: رجال نجاشی، ص 955.

حدیث شیعه آغاز کرده اید. من در آغاز کتاب معرفة الحدیث ، سیر تدوین حدیث را با استناد به احادیث اصیل شیعه و ارائۀ اسناد تاریخی بهتر از شما و بهتر از استاد شما روشن کرده ام و استواری و استحکام آن را مدلل ساخته ام. سپس دورۀ هجوم غلات را با دلیل و مدرک روشن کرده ام و راه برخورد با غلات و تزویرات پنهانی آنان را نیز نشان داده ام. شما که از دورۀ آغازین حدیث شیعه بحث کرده اید چرا از دورۀ هجوم غلات بحثی به میان نیاورده اید؟ نمی دانم، شاید شما با آرزوهای جوانی به سر می برید و از روبرو شدن با واقعیات تاریخی می هراسید.

3. فرزند عزیزم: شما در میان مآخذ کافی از کتاب نوادر الحکمه نام برده اید تا استحکام و استواری کتاب کافی را بستایید، آیا نمی دانید که ابن الولید، نقاد معروف حدیث، در همان عصر کلینی، کتاب نوادر الحکمه را به شیوۀ علمی و دور از جار و جنجال عمومی نقد کرد و با تهیۀ یک لیست سیاه از راویان بد نام این کتاب، قسمت بسیاری از احادیث آن کتاب را از درجۀ اعتبار و حجیت ساقط کرد؟ آیا نمی دانید که شاگردان ابن الولید و از جملۀ آنان شیخ صدوق و شیخ مفید و سپس شیخ طوسی نقادی ابن الولید را قاطعانه پذیرفتند و در فهرست ها و اجازات خود، روایت این رشته احادیث را استثنا نمودند؟ آیا نمی دانید که مرحوم کلینی از این لیست سیاه - که تاکنون به قوت خود باقی است - بی خبر بود و از احادیث مردود آن اجتناب نورزید؟ (1)

4. شما در میان مآخذ کافی از کتاب نوادر ابن ابی عمیر ازدی هم نام برده اید، ولی توجه نکرده اید که این مرد بزرگ به زندان افتاد و نسخۀ کتاب هایش نابود شد و بعدها از روی نسخۀ شاگردانش روایت می کرد و احیاناً از حافظۀ خود هم کمک می گرفت، و این خود نقص فنی و علمی به شمار می رود. آیا می دانید که ابن النجاشی خرّیت فن حدیث می نویسد: «نسخه های نوادر این مرد بزرگ، به صورت های مختلف روایت می شود، و نسخۀ هر یک از روات آن با نسخۀ دیگران اختلاف دارد، و من آن نسخه ای

ص:592


1- 1) . ر. ک: معرفة الحدیث، 189 - 191.

را روایت می کنم که عبیداللّه بن احمد بن نهیک بغدادی روایت کرده است» . (1)آیا می دانید که ابن النجاشی چرا متعرض این گونه مسائل شده است؟

5. آقای جاودان، شما با سعی فراوان به شرح حال کلینی پرداخته اید و بعداً شش تن از اساتید و پنج تن از شاگردان او را معرفی کرده اید، تا ثابت شود که مرحوم کلینی مشهور و مرجع بوده است. ولی شما هم مانند خود من، و دیگران، نام اساتید او را از کتاب کافی استخراج کرده اید نه از مآخذ رجالی. و این عرض بنده را اثبات می کند که در مصاحبۀ خود گفته بودم: «همه می گویند کلینی صاحب کتاب کافی ، و بعد در سایۀ کتاب کافی کلینی را می ستایند» . هیچ تاریخی نشان نمی دهد که مرحوم کلینی به قم رفته است، مگر اسناد حدیث کافی که از مشایخ او حکایت می کند. هیچ تاریخی نشان نمی دهد که مرحوم کلینی ابن عقدۀ حافظ را دیده باشد، مگر اسناد کتاب کافی و. . . .

آقای جاودان شما در ردیف سوم و چهارم، از ابو جعفر اشعری و ابوالعباس حمیری به عنوان اساتید کلینی یاد کرده اید، در حالی که مرحوم کلینی با وساطت استادش محمد بن یحیی العطار القمی از این دو تن روایت می کند نه بلاواسطه. آن جا که نام این دو تن در صدر سند واقع شده است حدیث را معلق کرده اند و شما با بی اطلاعی از تعلیق اسناد، به استخراج نام اساتید کلینی پرداخته اید.

6. شما پنج تن از شاگردان کلینی را نام برده اید که همگان نزیل بغداد بوده اند و چنان که در پاسخ آقای سبحانی نوشته ام خودشان به صراحت اعلام کرده اند که ما در بغداد، باب کوفه، بازار زنجیر به محضر کلینی رسیدیم و کتاب کافی را - بعضاً قراءة و بعضاً اجازة - از او روایت می کنیم. ولی شما در نتیجه گیری خود گفته اید: «اگر مولد و موطن و مسکن شاگردان کلینی - اعم از آنها که نام بردیم یا نبردیم - را ملاک بدانیم، باید بگوییم: آنها در شهرهای قم و ری و کوفه و بغداد به محضر کلینی شرفیاب شده و کسب علم کرده اند» .

فراموش نکنید که ابو عبداللّه نعمانی و ابو عبداللّه صفوانی از شاگردان مخصوص

ص:593


1- 1) . ر. ک: معرفة الحدیث، ص 246 فصل المختلف من المؤتلف.

کلینی و یا خطاط و کاتب کلینی نبوده اند. این مسئله هیچ مأخذ علمی ندارد. بلکه برداشتی است عامیانه از نسخه های کافی که گاهی می نویسد: «وفی نسخة النعمانی» و گاهی می نویسد «وفی نسخة الصفوانی» . در شرح حال صفوانی نوشته اند که سواد خواندن و نوشتن نداشته و یا تظاهر می کرده است که سواد ندارم (1)و لذا کتاب های او با املاء بر کاتب نسخه بردار تألیف شده است نه با دست خودش، تا چه رسد به نسخه برداری کتاب کافی . این مرد ساکن موصل بود و ملازم دربار آل حمدان و نزد آنان مقامی بسزا پیدا کرده بود و بعدها چنان که طوسی در رجال خود می نویسد به بغداد آمد و سکونت اختیار کرد. ابو عبداللّه نعمانی هم ساکن شهر حلب و دیار آن سامان بود و کاتب دربار آل حمدان. یعنی در مقامی پایین تر از وزارت خدمت می کرد خاندان او به کتابت معروف اند. دخترش فاطمه را به ازدواج ابوالحسن علی بن الحسین مغربی وزیر سیف الدولۀ حمدانی درآورد و ابوالحسن با فاطمه دختر نعمانی - بعد از یک دوره وزارت و قتل بکجور ترکی - به العزیز باللّه خلیفۀ فاطمی پناهنده شد و در آن جا به وزارت و حکومت رسید و فرزندش ابوالقاسم الحسین بن علی بن الحسین بن ابی الحسین علی بن محمد بن یوسف المغربی (2)از دختر نعمانی در مصر به سال 307 متولد شد که بعد از قتل پدر و برادر به شام و حلب آمد و سال ها وزارت کرد. به خاطر بسپارید که اگر در شرح حال یک راوی نوشته باشند «کان کاتباً» معنای آن، مقامی است سیاسی و ادبی، فقط اگر بنویسند «کان وراقا» یعنی نسخه بردار کتاب حدیث. (3)

7. آقای جاودان شما نوشته اید: «آنچه ایشان صحیح پنداشته اند به چه دلیل بر دیگران حجت است؟ و چرا دیگران از اهل تحقیق نمی توانند احادیث فراوان دیگری از کافی رئیس المحدثین کلینی را صحیح و معتبر بدانند؟» .

ص:594


1- 1) . فهرست طوسی، ص 271؛ فهرست ابن الندیم، ص 278. [1]
2- 2) . رجال نجاشی، ص 298.
3- 3) . ر. ک: معجم الاسرات الحاکمة، ص 21 - 22؛ النهایة، ج 9، ص 331.

فرزند عزیزم: من که به خود حق داده ام، صحاح کافی را استخراج کنم، به خاطر آن بوده است که خود را صالح دانسته ام هر کسی خود را صالح می داند می تواند اقدام کند. چه کسی می تواند دست شما و یا دست استاد شما را بگیرد که بر کتاب صحیح کافی مستدرک ننویسد؟ و یا صحاح کافی را مطابق میل عمومی جداگانه استخراج نکند؟ نوشتن مستدرک سیرۀ دانشمندان است و علم را بارور می کند. اما جار و جنجال علم را می کشد و محققین را به گوشۀ انزوا می کشاند.

8. آقای جاودان شما از حذف 12 هزار حدیث کافی انتقاد می کنید، پس چرا از صاحب منتقی الجمان که 10905 حدیث کافی را ساقط کرده است، انتقاد نمی کنید؟

9. شما مقبولۀ عمر بن حنظله را جزء صحاح شیعه یاد کرده اید، ولی نمی دانید که در سند این حدیث محمد بن عیسی بن عبید یقطینی قرار دارد که در شمار غلات است. (1)متن حدیث هم کاملاً واهی است و سقوط حدیث را ایجاب می کند. زیرا که راوی حدیث به ادعای خود طرح قضاوت را به صورتی جاهلانه و عامیانه و دور از فقه و درایت خدمت امام صادق علیه السلام مطرح می کند و پاسخ می گیرد. در حالی که با هیچ مذهب و هیچ کیش و آیینی، حتی با قوانین قضای بشری سازگاری ندارد. (2)

10. شما نوشته اید: «اگر تأملی در زمینۀ عمل به حدیث ضعیف باشد، در مورد احادیثی است که در احکام و فروع وارد شده اند نه روایاتی که در زمینۀ اصول و معارف هستند» . فرزند عزیزم: آیا نشنیده اید که هیچ دانشمندی در باب اصول و معارف به دلیل نقلی تمسک نمی کند مگر آن که - در اثر تواتر، و یا ارائۀ استدلال عقلی - مفید علم باشد که در آن صورت حجیت آن از باب افادۀ علم است نه از باب روایت. کسانی که عمل به روایت ضعیف را تجویز می کنند فقط در زمینۀ اخلاقیات و سوق دادن مردم به کار نیک و منع و پرهیز از کار بد (ترغیب و ترهیب) است (3)نه موارد

ص:595


1- 1) . ر. ک: معرفة الحدیث، ص 219.
2- 2) . ر. ک: فقیه من لا یحضره الفقیه، پاورقی ج 3، ص 9 به نقل از مرحوم شعرانی در حاشیۀ وافی.
3- 3) . ر. ک: درایه شهید ثانی، ص 27 - 29.

دیگر. سخن صدر المتألهین نیز بر همین اساس علمی صادر شده است که می گوید: «مفاد این حدیث ضعیف با برهان عقلی تأیید شده است» .

11. آقای جاودان، شما یک شرح طولانی آورده اید که شهر ری بزرگ و پر جمعیت و یکی از چهار شهر بزرگ و درجه اول عالم اسلام بوده است و سپس ادعا کرده و گفته اید: «بر اساس اسناد و مدارک معتبر موجود، کلینی، بزرگ و استاد دانشمندان این شهر در قرن چهارم است» ولی یک سند خصوصی به این صورت ارائه کرده اید که «نجاشی دقیق ترین دانشمند رجالی قدیم (که با کلینی اختلاف زمانی زیادی ندارد) ایشان را بزرگ ترین و محترم ترین دانشمند شیعه در شهر ری، و مورد اعتمادترین و ضابطترین دانشمندان اهل حدیث می داند» . سپس تصور کرده اید که مرحوم کلینی در عصر خود و در میان دانشمندان ری و قم همین مقام امروزی را داشته و یا اقلاً همان مقامی را داشته است که ابن النجاشی بعد از صد سال از آن یاد می کند.

آقای جاودان، بزرگی شهر ری چه ربطی به شیعیان دارد؟ شما در عوض مراجعه به کتاب اصطخری و مقدسی بهتر آن بود به کتاب معجم البلدان محوی بنگرید که می نویسد: «شهر ری کاملاً در اختیار جامعه اهل سنت بود و از تاریخ 275 که احمد بن حسن مادرانی بر ری مسلط شد و اظهار تشیع کرد، کم کم جامعۀ شیعه رو به فزونی نهاد» آیا نشنیده اید که ابو جعفر اشعری - همان رئیس حوزۀ قم که شما او را استاد کلینی معرفی کرده اید و تا سال های 280 هجری از زندگی و حیات او خبر داریم - راویان بد نام و بی تقوا را از قم به ری تبعید می کرد؟ اگر حوزۀ شیعه در شهر ری گسترده و دائر می بود، آیا ابو جعفر اشعری راویان غالی و خرابکار قم را به ری تبعید می کرد تا با آزادی کامل به خرابکاری بپردازند؟ (1)

از تاریخ 275 هجری که شیعیان ری رو به فزونی نهادند، قهراً باید حوزه های حدیثی هم دایر شده باشد ولی در این تاریخ، کلینی دورۀ جوانی خود را می گذراند و

ص:596


1- 1) . ر. ک: معرفة الحدیث، ص 106 و 108.

در قم به تحصیل حدیث می پرداخت و باید چنین استنباط کنیم که مرحوم کلینی از حدود سال 300 هجری به ری آمده باشد و چشم و چراغ شیعیان این سامان بوده باشد - که شرح آن در پاسخ آقای سبحانی گذشت - و بعد از 20 سال که مرحوم کلینی عازم بغداد شد و در آن جا به خاک رفت، حوزۀ قم چشم و چراغی نداشت و لذا بعد از ده سال از مرحوم شیخ صدوق که هنوز، دهۀ سوم عمر خود را به پایان نبرده بود تقاضا کردند به ری بیاید و چشم و چراغ آنان باشد. بنابر این، در یک حوزۀ جوان، رئیس بودن کلینی و یا چشم و چراغ بودن او، چه ربطی دارد به این مقام و منزلت امروزی که شما را هم به حمایت از او برانگیخته است؟ آیا توجه نمی کنید که تمجید ابن النجاشی برداشتی است از کتاب کافی او که می نویسد «وکان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم» و این همه دلیل همان عرض بنده است که شخصیت و مقام کلینی از مطالعۀ کتاب او به دست آمده است نه از معرفی معاصران او.

12. شما نوشته اید: «مگر نه این است که مرحوم کلینی هنگام کسب دانش در قم و غیر آن، بزرگ ترین دانشمندان عصر خویش را ملاقات کرده و در محضر ایشان سال ها به تحصیل و تعلم نشسته است. . .» ؟

آقای جاودان، محصلین مذهبی و غیر مذهبی، در دوره های مختلف تحصیلی کنار هم می نشینند ولی اغلب برای هم گمنامند، و اگر برخی از دیگران شاخص تر باشند، شخصیت آنان در حدی نخواهد بود که در تاریخ رجال مذهب ثبت شود. استادی که صد نفر شاگرد دارد، گر چه با چند نفر از شاگردان مبرز خود، حشر بیشتری داشته باشد برخوردهای آنان در تاریخ رجال و مذهب ثبت نمی شود. مگر کسی شخصاً شرح حال خود را بنویسد و به یادگار بگذارد و یا فهرست اسناد و مدارک خود را تهیه کرده باشد. آن چنان که ابو غالب زراری تهیه کرد و به یادگار نهاد. و یا اقلاً مانند شیخ صدوق و شیخ طوسی در اواخر عمر خود در یک دورۀ نسبتاً طولانی با شهرت و مقام، چشم و چراغ حوزه باشد و استاد درس حدیث، تا مقام و منزلت او از زبان شاگردانش به یادگار بماند. ولی ما هیچ یک از این دلایل را دربارۀ کلینی در دست

ص:597

نداریم و علت آن است که مرحوم کلینی کتاب کافی را در آخر عمر خود، آن هم در شهر بغداد به معرض روایت نهاد و بعد از یک سال، دارفانی را وداع گفت، بی آن که به شهرت کافی برسد و فرصتی به دست آید تا خصوصیات زندگی او و یا خصوصیات تحصیلی او در تاریخ معاصر او ثبت شود.

آقای جاودان، شما دلایل زیادی آورده اید که با عالم تحقیق فاصلۀ زیادی دارد، من علاقه ای ندارم که تمام بیانات شما را نقض کنم، گر چه بسیار آسان است. نقد دیگران را هم فقط در موارد مهم آن پاسخ می دهم که مشت نمونۀ خروار باشد. من کتاب خود را برای خدا نوشته ام و مخلصانه دامن اهل بیت را از خرافات و جعلیات زنادقه پیراسته ام و براساس رؤیایی که دیده ام جایزۀ خود را هم از دست مبارک امام صادق علیه السلام دریافت کرده ام و دیگر انتظاری ندارم. بعد از آن که انسان می بیند و تاریخ هم گواهی می دهد که هیچگونه کار مثبت علمی در سال های اول آن رواج نمی یابد، اصراری ندارم که از کتاب خود و هدف خود بیش از اینها دفاع کنم. من نتیجه مادی برای خود انتظار ندارم. به نتیجۀ اخروی خود هم رسیده ام اینک خدا را به حکومت و داوری می خوانم. «أَ لَیْسَ اَللّهُ بِأَحْکَمِ اَلْحاکِمِینَ» ؟

در خاتمه یادآور می شوم که برخلاف تصور شما «باب الکوفه در بخش غربی بغداد و در محلۀ شیعه نشین کرخ» نبوده است. باب الکوفه یکی از چهار خیابان اصلی شهر بغداد آن زمان بوده است و بازار زنجیر، و یا کوچۀ زنجیر، در این خیابان اصلی و داخل باروی شهر بغداد واقع می شده است در حالی که «کرخ بغداد» در منطقه ای خارج از بارو و بین نهر عیسی و نهر صراة بنا گردید تا بازاریان و طوّافان را از عاصمۀ خلافت دور کرده باشند.

حتی برای آنان مسجد جامعی جداگانه در شرق نهر صراة بنا کردند که روز جمعه هم بازاریان و طوّافان وارد بغداد نشوند. این همان مسجدی است که به نام مسجد شرقیه نامیده اند و بعدها مرکز اجتماع شیعیان گذشت. (1)

ص:598


1- 1) . ر. ک: تاریخ بغداد، ج 1، ص 79 فصل کرخ.

و اینک چند کلمه با آقای شبیری:

ایشان در اعتراض اول خود نوشته اند: «علامه مجلسی در ابتدای فصل دوم از مقدمۀ بحار الأنوار ، دربارۀ توثیق مصادر و مآخذ می نویسد: بدان که اکثر کتبی که ما در نقل (روایات) بدانها اعتماد کردیم، کتاب های مشهوری است که انتساب آنها به مؤلفین معلوم است. این تصریح مجلسی، نادرستی سخنان مطرح شده در مصاحبه را روشن می کند. مرحوم مجلسی بعد از این کلام به تفصیل، وثاقت و عدم وثاقت منابع بحار را بیان کرده و بیشتر این کتاب را - به صراحت - به مؤلفینش نسبت می دهند. . . حتی در مورد اکثر کتب شیخ صدوق می نویسند که اشتهار آنها از کتب اربعه کمتر نیست. . .» خوانندگان عزیز باید بدانند که گاهی نسبت به یک کتاب به مؤلف آن قطعی است ولی متن نسخه متواتر نیست. مثلاً مرحوم شیخ صدوق کتابی دارد به نام امالی که جزء کتب درسی نبوده و گاه گاهی مورد مطالعه دانشمندان و پژوهشگران قرار می گرفته است و لذا نسخه های خطی آن، مانند نسخه های کافی و فقیه من لا یحضره الفقیه فراوان نبوده و نیست. حال اگر بعد از هزار سال و یا هزار و پانصد سال، یک نسخۀ خطی از کتاب امالی به دست آید که پشت آن نوشته باشند: «کتاب الامالی تألیف الشیخ ابی جعفر الصدوق» ضمناً اسانید کتاب هم به اضافه سایر شواهد از قبیل ظهرنویسی اجازات، نشان بدهد که این کتاب باید همان کتاب امالی شیخ صدوق باشد، در این صورت نسبت کتاب امالی به مؤلف آن قطعی است، اما متن این نسخه بالخصوص که مأخذ ما قرار می گیرد، متواتر نیست، متواتر آن است که صدها نسخۀ آن در همۀ اعصار گذشته موجود بوده باشد.

ملاحظه کنید: مرحوم مجلسی در ابتدای همین فصل مزبور (ج 1، ص 26) می نویسد: «خداوند میسر فرمود که من از کتاب های شیخ صدوق به نسخه های کهن و تصحیح شده ای دست بیابم، مانند کتاب امالی (فإنّا وجدنا منه نسخة) که ما یک نسخۀ مصحح آن را به دست آوردیم» عبارت «إنّا وجدنا منه نسخة» صراحت دارد که این نسخه به صورت وجاده تحصیل شده است، نه به صورت روایت و مناوله، یا به صورت تواتر که صدها نسخۀ دیگر مؤید آن باشد.

ص:599

تمام نسخه هایی که علامه مجلسی در این فصل مزبور نام می برد، به این صورت به دست آورده است به جز نسخه های کتب اربعه: کاف ی، فقیه ، تهذیب و استبصار و همانندان آنها از کتاب های فقهی و رجالی و کلامی مانند کتاب مبسوط ، تلخیص الشافی ، عدة الاصول ، مقنعة مفید، فهرست طوسی، فهرست ابن النجاشی، رجال طوسی و رجال کشی و امثال آن که مورد نیاز دانشمندان بوده و نسخه های فراوان دارد و مرحوم مجلسی کمتر از آنها استفاده کرده است.

اگر در عهد مجلسی نسخۀ کتاب های شیخ صدوق و یا سایر مآخذ و مصادر متواتر بوده باشد باید در عهد ما هم متواتر باشد، زیرا از عهد مجلسی تاکنون، خطۀ شیعیان مورد تهاجم قرار نگرفته است. ولی به کتابخانه های خطی که سر می زنیم و یا به فهرست ها که مراجعه می نماییم، کمتر نسخه ای پیدا می شود که تاریخ کتابت آن از زمان مجلسی بیشتر باشد تا چه رسد به حد تواتر که از هر کتابی نسخه های فراوان موجود می باشد. مثلاً کتاب کمال الدین شیخ صدوق به وسیلۀ پژوهشگر پرتلاش آقای غفاری با مراجعه به هفت نسخۀ خطی تصحیح شده است و تنها یک نسخۀ آن مربوط به سال 960 هجری است.

مرحوم مجلسی بعد از کتاب های شیخ صدوق بلافاصله از کتاب الامامة نام می برد که آن را تألیف علی بن بابویه پدر صدوق می داند و در مقام توثیق آن می گوید: «وصل الینا منه نسخة قدیمة مصححة» . یعنی یک نسخۀ مصحح و قدیمی آن نصیب ما شده است. «وصل إلینا» صراحت دارد که نسخه را از گوشه و کنار کتابخانه ها - وجادة - به دست آورده است.

اگر این نسخه متواتر بود، مرحوم مجلسی در شناخت نسخه دچار خلط و اشتباه نمی شد که آن را از تألیفات پدر صدوق بداند، در حالی که یقیناً چنین نیست. (1)

مرحوم مجلسی، بعد از کتاب الامامه ، کتاب قرب الاسناد را مطرح می کند و در مقام توثیق آن می گوید: «کتاب قرب الاسناد هم از اصول معتبر و مشهور است. من نسخۀ

ص:600


1- 1) . ر. ک: ذریعه، ج 2، ص 242 - مقدمۀ بحار الأنوار نوشتۀ مرحوم ربانی ص 50.

خود را از یک نسخۀ قدیمی رونویس کرده ام و آن نسخۀ قدیمی از روی نسخۀ ابن ادریس رونویس شده بود. ابن ادریس در نسخۀ خود نوشته بود که: من این نسخه را از روی نسخه ای رونویس کرده ام که هم غلط فراوان داشت و هم مشوش بود. من نسخۀ خود را تصحیح نکردم مبادا که احادیث را دگرگون کرده باشم.

این اعترافات مجلسی می رساند که نسخه های کتاب قرب الاسناد در همۀ ادوار تاریخ، نادر و کمیاب بوده است و در اثر متروک بودن، حتی ابن ادریس موفق نشد که یک نسخۀ سالم پیدا کند و نسخۀ خود را تصحیح کند، به همین ترتیب نسخه برداران و نیز، علامه مجلسی، نسخۀ سالمی پیدا نکردند که آن نسخه را مأخذ خود قرار دهند، و به ناچار، همان نسخۀ مغلوط و مضطرب را نسخه برداری نمودند. آیا علامۀ مجلسی نسخۀ این کتاب را متواتر می شمارد؟

قراین موجود، نشان می دهد که این کتاب باید تألیف عبداللّه بن جعفر حمیری باشد به روایت ابو غالب زراری. ولی علامۀ مجلسی در فصل اول (ج 1، ص 7) می نویسد: «کتاب قرب الإسناد ، تألیف ابو جعفر محمد بن عبداللّه بن جعفر حمیری قمی است و گمان من بر این است که تألیف پدرش ابوالعباس عبداللّه بن جعفر باشد که ابن النجاشی از آن یاد می کند. اگر کتاب قرب الاسناد ، تألیف ابو جعفر پدر باشد - آنچنان که ابن ادریس به آن تصریح می کند - باید نام پدر را به اسناد کتاب بحار الأنوار اضافه نمایید» . بنابر این معلوم می شود که نسخه های کتاب مزبور تا آن حد متروک بوده است که در شناخت مؤلف نیز دچار تردید شده اند و از پشت نویسی آن نظر قاطعی به دست نیاورده اند.

مرحوم مجلسی بعد از کتاب قرب الإسناد می نویسد: «کتاب بصائر الدرجات تألیف محمد بن الحسن الصفار، از اصول معتبره ای است که مرحوم کلینی هم از آن روایت کرده است» . (1)

خوانندگان عزیز را متوجه می سازم که ابو جعفر صفار کتابی داشته است به نام

ص:601


1- 1) . بصائر الدرجات، ج 1، ص 27. [1]

بصائر الدرجات که از همان عصر تألیف مورد انتقاد ناقدان قرار گرفت و از میان شاگردان بسیار او، فقط محمد بن یحیی العطار القمی حاضر شد به روایت این کتاب بپردازد، سعد بن عبداللّه اشعری هم قسمتی از احادیث بصائر الدرجات را گلچین کرد و به نام منتخبات بصائر روایت کرد. شیخ صدوق به پیروی استادش ابن الولید - نقاد قمیان - از روایت این کتاب اِبا ورزید و حتی کتاب منتخبات را هم که حاضر شد روایت کند در نسخۀ خود، روی احادیث جعلی آن علامت نهاد تا بتواند در فهرست روایات خود به استثنای آنها بپردازد. مؤلف صحیح الکافی این نسخۀ موجود معروف را همان نسخۀ منتخبات می داند که در حال حاضر، صحیح و مجعول آن در هم آمیخته است و قابل روایت نیست (1)نه کتاب بصائر الدرجات صفار، که بیش از منتخبات آن مورد نقد ناقدان بوده است.

اگر ما نسخۀ موجودی را که اینک همگان روایت می کنند و مرحوم مجلسی هم تمام احادیث آن را در کتاب بحار الأنوار خود درج کرده است، همان نسخۀ بصائر الدرجات صفار بدانیم، باید اعتراف کنیم که نسخه های آن متواتر نبوده است زیرا نسخه های خطی موجود اختلافات فاحشی دارند. صاحب وسائل می نویسد: «از کتاب بصائر الدرجات صفار، دو نسخه داریم یکی کوچک و دیگری بزرگ» . (2)و علامه تهرانی می نویسد: من از کتاب بصائر الدرجات ، چند نسخۀ خطی رؤیت کرده ام که با نسخۀ چاپی برابر است و چند نسخۀ دیگر هم دیده ام که از حیث اجزاء کتاب و ابواب و ترتیب آن، با نسخۀ چاپی برابر نیست. (3)آیا نسخه ای که تا این حد متن آن اختلاف دارد، و از روز اول، مورد طعن و بی مهری قرار گرفته و سال ها محدثان شیعه از روایت و انتشار آن خودداری کرده اند می تواند متواتر باشد؟

اگر بخواهم به ترتیب مصادر بحار الأنوار مجلسی را یک یک مورد بحث و کنکاش قرار بدهم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود. فقط تذکر می دهم که مرحوم مجلسی در

ص:602


1- 1) . ر. ک: معرفة الحدیث، ص 252 - 254.
2- 2) . ر. ک: وسائل الشیعه، ج 1، ص 5.
3- 3) . ذریعه، ج 3، ص 140. [1]

معرفی کتاب ها اغلب می نویسد: «وجدنا منه نسخة» و این اعتراف به عدم تواتر است و در بسیاری موارد، در شناخت نسخه ها دچار اشتباه شده است. از جمله در مورد کتاب اختصاص ، کتاب مصباح الشریعه ، تفسیر قمی ، جامع الاخبار که اینک جای طرح این مسائل نیست.

آقای شبیری در اعتراض دوم خود، مسائلی را مطرح کرده است که جناب آقای سبحانی عنوان کرده بودند و من توضیحات لازم را داده ام.

آقای شبیری در اعتراض سوم می نویسد: «بر آشنایان به فن حدیث روشن است که هیچ ارتباطی بین تلخیص سند حدیث و شناخت بدنامان در آن وجود ندارد، آیا اگر ما به جای ابان بن تغلب، ابن تغلب را به کار بریم، بد نامی او آشکار می شود» .

من برای خوانندگان عزیز، به صورتی که برای عموم آنان قابل فهم باشد توضیح می دهم که: ما یک «علی بن ابی حمزه» داریم که فرزند ابو حمزۀ ثمالی است و یک «علی بن ابی حمزه» داریم که عصاکش ابو بصیر معروف بوده و مردی خبیث و کذاب بوده است. مجلسی از این شخص دوم که نام می برد، می گوید: «عن البطائنی» زیرا کلمۀ «بطائنی» از القاب ویژۀ این خبیث است.

ما یک «احمد بن محمد» داریم که احمد بن محمد بن عیسی رئیس حوزۀ قم باشد. یک «احمد بن محمد» داریم که احمد بن محمد بن خالد برقی است، و شمه ای از شرح حال او را در فصل اول از پاسخ آقای جاودان ملاحظه کردید، یک «احمد بن محمد» دیگر داریم که احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی باشد. مجلسی برای روشن بودن سند، از نفر اول به نام «ابن عیسی» یاد می کند و از دوم به نام «برقی» و از سوم به نام «بزنطی» ، تا علاوه بر تلخیص سند، مقام نفر اول و نفر سوم تا سر حد مقام برقی تنزل نکند.

ما یک «محمد بن اسماعیل» داریم که محمد بن اسماعیل بن بزیع است و از خاصان حضرت رضا علیه السلام. یک «محمد بن اسماعیل» دیگر داریم که محمد بن اسماعیل بن احمد بن بشیر است با لقبی ویژه به عنوان «برمکی» و علامۀ مجلسی از

ص:603

نفر اول به نام «ابن بزیع» و از نفر دوم که ضعیف است به نام «برمکی» یاد می کند تا ضعف او مخفی نماند.

ما یک «حسن بن علی» داریم که وی - حسن بن علی بن فضال - به وثاقت مشهور است. یک «حسن بن علی» داریم که حسن بن علی بن ابی عثمان مردی کذاب و خبیث بوده است و یک «حسن بن علی» دیگر هم داریم که حسن بن علی بن ابی حمزۀ بطائنی باشد که او و پدرش هر دو به خباثت معروف اند، و علامه مجلسی برای روشن بودن شخصیت ها، از نفر اول به نام «ابن فضال» و از نفر دوم به نام «ابن ابی عثمان» و از نفر سوم به نام «ابن البطائنی» نام می برد که خباثت دو تن آنها پنهان نماند.

جماعت دیگری نیز در میان روات شیعه وجود دارند که با کنایه و لقب به خباثت شهرت دارند، اما نام کوچک آنان علاوه بر اشتراک اسمی، چندان شهرت ندارد و علامۀ مجلسی همان لقب آنان را یاد می کند. مثلاً اگر در سند حدیث بگویند: «عن ابی عبداللّه الرازی» و یا «عن محمد بن احمد الرازی» ، ناظر در این سند یا باید در حافظۀ خود جستجو کند و یا به کتاب های رجالی مراجعه کند تا این مرد خبیث را به جا آورد ولی اگر مانند مجلسی بگویند: «عن الجامورانی» اهل فن به سرعت او را می شناسند.

از این قبیل است الادمی سهل بن زیاد، الاصم عبداللّه بن عبدالرحمن، السنانی محمد بن احمد، و شمار دیگری از بدنامان که شرح حال آنان در معرفة الحدیث آمده است.

آقای شبیری در اعتراض چهارم، مجدداً و به صورتی دیگر مسئلۀ تواتر و وجاده را مطرح می کند که بحث آن قبلاً گذشت و نیز در اعتراض پنجم اشاره ای به ابو حمزۀ ثمالی دارد. من در کتاب معرفة الحدیث خود اعلام کرده ام که خبر فاسق را نمی پذیرم و در پاورقی، دلیل آن را به مقدمۀ صحیح الفقیه خود حوالت کرده ام. و چون از چاپ صحیح الفقیه منصرف شدم، به ناچار این مسئله را در مقدمۀ گزیدۀ کافی چاپ دوم توضیح دادم. هر کسی مایل باشد می تواند به آنجا رجوع کند به طور خلاصه باید دانست که در این زمینه نهی قرآنی وجود دارد.

ص:604

آقای شبیری می نویسد: «ایراد علی بن حسن بن فضال دربارۀ ابو حمزۀ ثمالی قابل قبول نخواهد بود، زیرا فطحی است» این دربارۀ اختلاف مذاهب شیعه بحث مستدلی در کتاب معرفة الحدیث خود آورده ام. اگر کسی فطحی بودن را دلیل فسق و بی ایمانی می شناسد اول کتاب معرفة الحدیث را نقض کند سپس به طرح این سخن بپردازد. عجب است که تمام فقها احادیث علی بن حسن بن فضال را دربارۀ حلال و حرام خدا به عنوان حدیث موثق پذیرفته اند ولی آقای شبیری سخن او را دربارۀ ابو حمزۀ ثمالی رد می کند.

ابن النجاشی در شرح حال این مرد می نویسد: ابوالحسن علی بن حسن بن علی بن فضال، در کوفه فقیه شیعیان و چهرۀ درخشان فقها و مورد وثوق آنان و آشنا به حدیث بود که سخن او دربارۀ حدیث حجت بود. احادیث فراوانی از اساتید خود سماعاً روایت می کند. کسی ندید که لغزشی مرتکب شده باشد و یا عیبی در کار او بوده باشد و کمتر اتفاق افتاده است که از راویان ضعیف روایت کرده باشد. این مرد فطحی مذهب بود این مرد چندان تقوای علمی داشت که شخصاً از پدرش روایت نمی کرد می گفت: «من با پدرم حسن بن فضال به مقابلۀ کتاب هایش می پرداختم و کتاب های او را خوانده ام و شنیده ام ولی در آن تاریخ 18 سال داشتم و هنگام خواندن و شنیدن، معنای حدیث را درست نمی فهمیدم، لذا بر خود حلال نمی دانم که روایات پدرم را شخصاً روایت کنم» و لذا احادیث پدرش را به توسط برادرانش احمد و محمد از پدرش روایت می کرد. علی بن حسن بن فضال، حتی در عهد ابن النجاشی که قرن پنجم هجری باشد، مورد توجه بوده است تا آن جا که تألیفات او جزء کتاب های رایج درسی بود و ابن النجاشی می گوید: «من دوازده جلد از کتاب های فقهی او را که شامل احادیث او باشد نزد استادم قرائت کرده ام و کتاب رجال او را هم درس گرفته ام.

کشی در رجال خود ص 530 می گوید: من از استادم عیاشی معروف پرسیدم: علی بن حسن بن فضال را چگونه می شناسی؟ عیاشی گفت: من تمام عراق و ناحیۀ

ص:605

خراسان را پیموده ام ولی فقیه تر و فاضل تر از او ندیده ام. هر کتابی که از امامان روایت شده بود - در تمام رشته ها - در کتابخانۀ او پیدا می شد. از همۀ دانشمندان خوش حافظه تر بود. فقط مذهب فطحی داشت، این مرد از ثقات دانشمندان بود.

آقای شبیری در اعتراض ششم می نویسد: «انتشار قسمتی از احادیث کافی در کتابی تحت عنوان صحیح الکافی دو معنی در بر دارد، معنای اول: معنای اثباتی، یعنی تمام احادیثی که در صحیح الکافی آمده است صحیح می باشد. معنای دوم مفهوم نفیی، یعنی بدین صورت که احادیث دیگری که در اصل کتاب کافی وجود دارد، و در صحیح الکافی درج نشده است از عنوان صحت عاریند. روشن است که اعتراض معترضین به جنبه نفیی قضیه است. . .» .

همان طور که در پاسخ آقای جاودان و دیگران عرض کردم، اگر اعتراض ناقدان این است که چرا همۀ صحاح کافی در صحیح الکافی درج نشده چارۀ علمی و فنی آن نوشتن یک جلد و یا دو جلد مستدرک است مثلاً صاحب وسائل احادیث شیعه را براساس تصویب و تأیید خودش جمع آوری کرد. بعد از او علامۀ نوری براساس فکر و عقیدۀ خود کتاب وسائل را وارسی کرد و اظهار نمود که در کتاب وسائل همۀ احادیث و مدارک مجتمع نیست و لذا کتابی تدوین کرد به نام مستدرک الوسائل و سایر احادیث شیعه را بر پایۀ تصویب و تأیید خودش در آن جمع آوری کرد. در این گونه مسائل که اختلاف نظر وجود دارد، سیرۀ دانشمندان تهیۀ مستدرک است. بنابر این هر کس بر کتاب صحیح الکافی اعتراض دارد، باید به تهیۀ مستدرک بپردازد و کتاب صحیح الکافی را در مقدمۀ آن مستدرک و یا در خاتمۀ آن نقد کند، تا یک کار مثبت علمی و مفید و فنی انجام داده باشد.

آقای شبیری در اعتراض هفتم می نویسد: «آیت اللّه خوئی صادر نشدن بعضی از احادیث کافی از معصوم را تأیید می کنند ولی حکم به جعلی بودن آنها نمی کنند. . .» .

در این قسمت توجه خوانندگان را به دو نکتۀ علمی جلب می کنم:

نکتۀ اول: اگر برخی احادیث کافی از زبان امام معصوم صادر نشده قهراً از زبان

ص:606

دیگران صادر شده است. در نتیجه این سؤال مطرح می شود که چرا و چگونه گفتۀ دیگران به نام امام معصوم قالب شده است؟ در پاسخ این سؤال دو احتمال عقلی وجود دارد: یا یک نفر زندیق خرابکار، مانند ابن ابی العوجاء حدیث ها را جعل کرده و داخل نسخه های خطی جا زده است و راویان شیعه در اثر خوش بینی و بی اطلاع از خرابکاری، نسخه ها را روایت کرده اند و در نهایت از کتاب کافی و یا سایر کتب اربعه سر در آورده است.

یا آن که راویان دست دوم و سوم و چه بسا مرحوم کلینی، یک کتاب کلامی، فقهی، اخلاقی از تألیفات دانشمندان را به دست آورده و با این تصور که این مطالب باید گفتۀ امامان معصوم باشد متن کتاب را از مؤلف آن کتاب روایت کرده و بعد از تقطیع به امام معصوم نسبت داده است. (1)

از نظر علم رجال که جمعی از راویان شیعه را کذاب و حدیث تراش و. . . معرفی کرده است، احتمال اول قوت دارد. و اگر کسی احتمالات فلسفی را کنار بگذارد و با شواهد تاریخی سیر حدیث را پی جویی کند جزماً اعلام می کند که این رشته احادیث نامعقول را زنادقه و غلات شیعه جعل کرده اند خصوصاً که احتمال دوم طرفداری ندارد و صرفاً یک احتمال عقلی و فلسفی است. زیرا در تاریخ حدیث، نمونۀ قطعی ای برای آن به دست نیاورده اند. مؤلف صحیح الکافی هم که از دایرۀ احتمال فلسفی پا فراتر نهاده است، بیش از یک نمونۀ آن را پیدا نکرده و نمونۀ دیگری در دست ندارد. بنابر این احتمال دوم را باید منتفی دانست. خصوصاً که تقویت احتمال دوم به کلی اساس حدیث را در هم می پاشد و اعتماد آنان را از اصول شیعه سلب می کند.

نکتۀ دوم: آیت اللّه خویی چگونه تشخیص داده اند که می نویسند: این رشته احادیث از زبان امام معصوم صادر نشده؟ غیر از این است که مضمون حدیث را با معیار علم و منطق سنجیده و حتی یک نمونۀ آن را هم در ص 47 به نقل از رسالۀ عددیه

ص:607


1- 1) . ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 37 - 38.

تألیف شیخ مفید، جعلی اعلام نموده و در ص 48 جاعل حدیث را احمق و بی سواد، معرفی کرده اند؟ و باز یک نمونۀ دیگر را که در ص 50 از کتاب اصول کافی استخراج کرده اند، بعد از وارسی علمی و منطقی شایسته نمی دانند که مفاد آن را به امام معصوم نسبت بدهند؟ در این صورت وارسی متن حدیث با معیار عقل و منطق گناهی ندارد، چون شیوۀ دانشمندان از قدیم و جدید بر این بوده است و اگر کسی مانند بهبودی، خود را صالح نظر بداند و با میزان عقل و منطق یک رشته احادیث را مردود و وازده اعلام نماید، از نظر مبنی چه گناهی مرتکب شده است؟ آیا همین آیت اللّه خوئی نیست که در ص 50 می نویسد: من یک نمونۀ آن را از کتاب کافی استخراج کرده ام، و استخراج مابقی را به پژوهشگران محقق واگذار می کنم؟

آقای شبیری در همین اعتراض هفتم می نویسد: «ما هر چه در مقدمۀ معجم رجال الحدیث - که حدود صد صفحه می باشد - جستجو کردیم تا شاید در جایی از آن ببینیم که دو سوم احادیث کافی نامعتبر است و یا رد پایی از این سخن در لابلای آن بیابیم، راه به جایی نبردیم» .

از خوانندگان عزیز اگر کسی می تواند مسائل علمی را دنبال کند، باید به مقدمۀ معجم رجال الحدیث ص 29 مراجعه کند که معظم له می نویسند: «ما تعبیر صحت و ضعف را براساس اصطلاح متأخرین نیاورده ایم بلکه منظور ما از صحت و ضعف، اعتبار و عدم اعتبار است، اگر بگوییم که این حدیث و یا این طریق صحیح است، یعنی معتبر است و حجت، گر چه برخی از راویان آن نیک احوال و یا موثق باشند، و اگر بگوییم که این حدیث و یا این طریق ضعیف است، یعنی معتبر و حجت نیست گر چه راوی آن بدنام نباشد، بلکه ناشناخته و یا مجهول الهویه باشد» .

و باز به ص 34 مقدمه مراجعه کند که معظم له می نویسند: «ما در مباحث اصول ثابت کرده ایم که هر حدیثی حجت نیست. آن حدیثی حجت است که راوی آن موثق و یا نیک احوال باشد. تشخیص این مطلب با مراجعه به علم رجال است که موثق بودن و نیک احوال بودن راویان را از ضعیف بودن آنان امتیاز می دهیم» .

ص:608

و باز به ص 36 مراجعه کند که می نویسند: «جمعی معتقدند که روایات کتب اربعه بی استثنا از زبان امام معصوم صادر شده است، این ادعا باطل است. چگونه می توان ادعا کرد که روایت راویان - یک نفر از یک نفر دیگر - موجب قطع و یقین باشد خصوصاً که در میان سلسلۀ راویان کتب اربعه کسانی هستند که به عنوان حدیث تراش و دروغ پرداز معرفی شده اند. جمعی دیگر بر این مدعا افزوده اند که در عهد اول، قرائن خارجی گواهی می کرده است که صحت این احادیث قطعی است، و با توجه به آن قرائن احادیث کتب اربعه تدوین شده است. ولی متأسفانه این ادعا نیز فاقد دلیل است و دلایلی را که اقامه کرده اند، مدعای آنان را اثبات نمی کند» .

با این بیاناتی که از آیت اللّه خوئی ارائه شد، قطعی است که معظم له احادیث ضعیف را حجت نمی دانند، گر چه راوی آن به ظاهر ناشناخته باشد (یعنی احتمالاً در عالم واقع عادل و معتبر باشد) . در این صورت طبیعی است که قریب هزار حدیث کافی از درجۀ اعتبار و صحت ساقط شود، زیرا در تشخیص راویان ضعیف، به ندرت اختلاف نظر وجود دارد، ضمناً معلوم می شود که معظم له نیز همانند متقدمین، احادیث صحیح و احادیث حسن و احادیث موثق و قوی را به عنوان صحیح و معتبر می پذیرند و از تقسیم حدیث به انواع پنج گانه و یا ششگانه پرهیز دارند.

آقای شبیری در اعتراض هشتم، همان نقدی را وارد کرده است که آقای سبحانی وارد کرده بودند و پاسخ آن را داده ام. ضمناً دربارۀ نامگذاری کتاب کافی مناقشاتی دارند که پاسخ خود را باید از زبان آقای جاودان (ص 39 ستون فراز سوم) دریافت کرده باشند.

آقای شبیری در اعتراض نهم حدیثی از کتاب بصائر الدرجات را با قید صحیح اعلائی روایت می کنند دایر به این که هیچ کس نباید با معیار علم و عقل خود، مضمون حدیث را ارزیابی کند، در حالی که احادیث بصائر الدرجات حجت نیست و مضمون حدیث فوق به وسیلۀ همۀ دانشمندان نقض شده است. و شرح آن را در همین دفاعیه از زبان شیخ مفید و آیت اللّه خوئی، طی پاسخ به اعتراض ششم مطالعه کردید. شگفت

ص:609

است که انسان با روایت یک حدیث عقل خود را از حجیت بیندازد و در عین حال معارف خود را، و از جمله امامت امامان را با منطق عقلی اثبات کند.

آقای شبیری، در اعتراض دهم، راجع به معجون شیعه و سنی بیاناتی دارد که شفاهاً از دیگران هم مسموع شد.

توجه خوانندگان را به این نکته جلب می کنم که مذهب تشیع از عهد امام صادق علیه الصلوة والسلام تحت رهبری امامان معصوم، با سلاح علم و دانش مجهز شد و با کمال خیرخواهی و بشر دوستی و به منظور نجات انسان ها از ضلالت و گمراهی در مجامع اهل سنت نفوذ کرد و مکتب فقهی و کلامی شیعه را با رشدی سریع در کوفه، بصره، واسط، بغداد و قم گسترش داد. ولی از قرن سوم که تعصبات مذهبی به صورت حزب گرایی و جبهه بندی بر جامعه حاکم شد سلاح بحث و جدل و مناقشات لفظی و کتبی جایگزین سلاح علم و دانش گشت و رشد مکتب و نفوذ آن متوقف ماند تا آن که حکومت صفویه با نفوذ سیاسی و اجتماعی مذهب تشیع را در ایران گسترش داد، ولی متأسفانه بازار بحث و جدل رواج گرفت و رشد فرهنگی و نفوذ مکتبی ما در جوامع اهل سنت در جا زد.

حال اگر انقلاب اسلامی در تمام منطقۀ خاورمیانه حاکم شود، قهراً سران متعصب فریقین مقهور می شوند و از اعمال تعصبات خشک و بی ثمر باز می مانند و در نتیجه نسل جدید اهل سنت، شیفته و مفتون تشیع، سر خورده از مذهب تسنن، خودسرانه شیوۀ التقاط را در پیش می گیرد و به دلخواه خود، معجونی از مظاهر تشیع و تسنن گلچین می کند و در مغز خود جای می دهد. تهیۀ این معجون آرزوی من نیست، بلکه یک پیش بینی اجتماعی مذهبی است. برای همین نسل آینده مزبور است که من میراث اهل بیت را پیراسته ام تا با ریختن شهد خالص در کام آنان از نوشیدن شربت ناگوار باطل بازشان دارم و سیرۀ شاگردان امام صادق علیه السلام را احیا کنم، تا دیگران چگونه به تکلیف خود قیام نمایند؟

راجع به اعتراض یازدهم، فقط تذکر می دهم که در نسخۀ سید محسن جبل عاملی

ص:610

(و نه شرف الدین عاملی که اشتباه لفظی کرده ام) چنین آمده است: «أما المحتجّ بکتاب اللّه علی الناصب فرجل من قرقر، یلهمه اللّه معرفة القرآن» . بیش از این علاقه ندارم که دربارۀ آن بحث کنم. هر کس می خواهد صدق و کذب آن را به دست آورد باید سبک استدلال مرا در کتاب معجزۀ قرآن و مبارزه با فلسفۀ شرک ، کتاب ارث ، کتاب هفت آسمان ، کتاب جبر و اختیار به ضمیمۀ بحث و رجعت، بحث بدا، تعلیقات بحار الأنوار ، خصوصاً ج 83 تا 91 و نیز در سایر تعلیقات من در کتاب های فقهی و کلامی که تصحیح کرده ام، با دقت مطالعه کند و با سبک دیگران مقایسه نماید.

راجع به اعتراض دوازدهم خوانندگان عزیز را به تفسیر مجمع البیان ، ج 10، ص 377، حوالت می دهم که می نویسد: «اکثر مفسرین گفته اند که «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ» دربارۀ ترتیل نماز شب نازل شده است و مفسرین اجماع دارند که دستور «قُمِ اَللَّیْلَ» قیام برای شب زنده داری با نماز شب می باشد، مگر ابو مسلم بلخی که راه خلاف پیموده است» . در این زمینه به کتاب بحار الأنوار ، ج 85، ص 1 - 5 چاپ اسلامیه و نیز تعلیقات آن مراجعه شود تا مصداق المحتجّ بکتاب اللّه علی الناصب روشن شود.

راجع به اعتراض سیزدهم باید تذکر بدهم که در باب ثواب قرائت قرآن یک رشته حدیث از طریق سنیان داریم و یک رشته حدیث دیگر از طریق شیعیان. در صورتی که حدیث سنیان را خود دانشمندان اهل سنت جعلی بدانند شایسته نخواهد بود که شیعیان در تفاسیر کتاب های خود روایت نمایند. احادیث شیعیان هم اغلب و اکثر از کتاب تفسیر ابن البطائنی - کذاب معروف - استخراج شده است که مجموع آنها را در کتاب ثواب الاعمال شیخ صدوق ملاحظه می نمایید. علامه مجلسی در ج 85 ص 36 تا 41 قسمتی از همین احادیث را نقل می کند و به ضعف آن اعتراض می نماید، راجع به اعتراض چهاردهم، و احادیث طب، خوانندگان عزیز باید به کتاب اعتقادات صدوق و نقد علمی آن به وسیلۀ شیخ مفید مراجعه نمایند. قسمتی از این مناقضات در کتاب بحار الأنوار مجلسی، ج 62، ص 74 - 76 درج شده است. من در این زمینه یک مقاله

ص:611

دارم که اگر خدا بخواهد به کیهان فرهنگی ، برای چاپ عرضه خواهم داشت.

راجع به اعتراض پانزدهم و شرح حال محمد بن جمهور، خوانندگان عزیز را به کتاب معرفة الحدیث ، ص 198 - 199 ارجاع می دهم. این مرد در میان اهل سنت به عنوان قمی معروف است و جزء ادبا و کاتبان درباری محسوب می شود.

خوانندگان باید توجه داشته باشند که راوی این حدیث یعنی محمد بن جمهور می گوید: «حضرت رضا علیه السلام متن این کتاب طبی را برای بهداشت و سلامت مزاج مأمون تنظیم کرد و از نیشابور به بلخ فرستاد تا به مأمون عباسی تقدیم شود» . لازم به توضیح نیست که از نظر تاریخی و مذهبی، کذب این سخن روشن و مشهود است.

والسلام علی من اتبع الهدی - محمد باقر بهبودی

ص:612

فهرست تفصیلی

فهرست تفصیلی

فهرست اجمالی5

الکافی فی الحدیث9

کتاب کافی ثقة الاسلام کلینی 11

چکیده 11

مشایخ کلینی 13

شاگردان و کسانی که از او روایت کرده اند 15

انگیزۀ تألیف کتاب کافی 16

کتاب کافی در سه دیدگاه مختلف 18

1. کتاب کافی، تالی تلو قرآن است 18

آیا همه روایات کافی، صحیح و معتبر است؟ 20

2. دیدگاه غیر منصفانه تفریطی! 25

نادرستی و نقاط ضعف این دیدگاه 26

4. تحریف قرآن و کم و زیاد دانستن آن، مردود است 40

توضیح لازم دربارۀ این روایات 44

تحریف و مسائل مربوط به آن 47

تحریف در روایات شیعه 54

نظر بزرگان شیعه دربارۀ تحریف قرآن؟ 56

3. دیدگاه واقع گرایانه و حقیقی 62

الکافی 67

ص:613

چکیده 67

موضوع 67

ارزش و اعتبار 67

سخنان علما 68

انگیزۀ نگارش 69

ویژگی های کتاب 70

روایات کتاب 70

شرح های کتاب 70

حواشی کتاب 71

ترجمه فارسی 71

خلاصه 71

تحقیق 71

نسخه های خطی 72

عرضۀ کافی بر امام عصر 73

چکیده 73

در فضل کتاب اصول کافی و جهت تسمیۀ آن و عدد احادیث و کتاب های وی 87

کتاب اصول کافی و ویژگی های آن 89

چکیده 89

جایگاه الکافی در میان امامیه 95

چکیده 95

شیوه و روش کلینی در الکافی 103

چکیده 103

نقد و تحقیقی در زمینه شروح کافی 107

چکیده 107

ص:614

سخنی پیرامون کافی و مؤلف آن 108

سخنی در ارزش اسانید و احادیث کافی 111

گفتاری پیرامون شروح کافی 115

نظریۀ نگارنده در اسلوب علمی شرح و تفسیر 118

تعریف ماهیت شرح متن 121

شرح و اجتهاد 129

تفسیر اجتهاد از منظرۀ علمی ناب 129

الف) اجتهاد تصویبی 130

ب) اجتهاد اکتشافی 131

1. مسلک اجتهاد اصولی 131

2. مسلک اجتهادی اخباری 133

3. مسلک اجتهاد نقدی 136

رابطۀ شرح و اجتهاد 137

مرحله دوم از شرح (تفسیر محتوا) 139

گفتاری تطبیقی در تفسیرپذیری 140

سخنی از شرح ملاصدرا 143

عناصر و مبادی شرح ملاصدرا 144

مختصات شرح صدر المتألهین 145

نقدی کوتاه بر شرح صدر المتألهین 146

گفتاری در شرح نگارنده بر کافی 148

مختصات الحاوی 148

عناصر و مبادی الحاوی 151

معرّفی و نقد کتاب ترجمۀ «اصول کافی» 155

چکیده 155

ص:615

دلایل پدید آمدن ترجمه جدید از یک متن 156

ترجمۀ جدید «اصول کافی» 157

نکته ها 158

کتابشناسی الکافی 163

چکیده 163

الکافی 163

شروح «الکافی» 165

حواشی الکافی 171

فهرست، معجم، صحاح و. . . الکافی 175

مقالات 179

کافی در آیینه پژوهش 181

چکیده 181

مقدمه 181

1. الشیخ الکلینی البغدادی و کتابه الکافی «الفروع» 182

2. دفاع عن الکافی، ثامر هاشم حبیب العمیدی 185

3. الکلینی والکافی 189

4. اضبط المقال فی ضبط اسماء الرجال 190

5. الصافی فی شرح الکافی 192

6. پژوهشی در زمینه کتاب کافی و مؤلف آن 196

دفاع عن الکافی 199

چکیده 199

باب اول: شبهه ها دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام 200

فصل اول. تحلیل اندیشۀ اعتقاد به حضرت مهدی علیه السلام 200

فصل دوم. رد احادیث مربوط به حضرت مهدی علیه السلام توسط مخالفان 200

ص:616

فصل سوم. صحیح یا متواتر دانستن روایات حضرت مهدی علیه السلام توسط اهل سنت 200

فصل چهارم. موضع دیگران در برابر احادیث حضرت مهدی علیه السلام در کافی 200

باب دوم. شبهه های مطرح به وسیلۀ احادیث تقیه در کافی 201

فصل اول. تقیه و نفاق 201

فصل دوم. ائمه علیهم السلام و تقیه 201

فصل سوم. احادیث تقیه و کتمان در کافی 201

باب سوم. بداء و افتراها 201

فصل اول. مبانی بداء 201

فصل دوم. نسبت جهل به خداوند 202

فصل سوم. جایگاه و معنای بداء از نظر شیعه 202

فصل چهارم. نگاهی به احادیث بداء 202

باب چهارم. شبهۀ تحریف قرآن کریم 202

فصل اول. طعن ها در ضمن طرح شبهۀ تحریف 202

فصل دوم. نقد سند و دلالت روایات تحریف 203

فصل سوم. تحریف در میان اهل سنت 203

الشیخ الکلینی البغدادی وکتابه الکافی (الفروع) 205

چکیده 205

دفاع از مهدویت 211

چکیده 211

مقدمه 211

جستارهای مقدماتی پیرامون امامت و خلافت 212

خلافت و خلیفه در لغت و اصطلاح 213

وجوب نصب امام 213

ص:617

ادلۀ نصب امام 213

وجوب شرط عصمت در امام 214

معنای عصمت و پیشینه آن 214

ادله عقلی عصمت 215

ادله نقلی عصمت 215

بررسی ادعای نزول آیه تطهیر دربارۀ زنان پیامبر صلی الله علیه و آله 216

تعیین امام با نص است یا اختیار؟ 217

شبهه بر اعتقادات اساسی مذهب شیعه 217

پاسخ اجمالی شبهه 218

ادله نص و تعیین در امامت 219

الف) ادله عقلی 219

ب) ادله نقلی 219

نظرات مخالفین حدیث غدیر 220

بررسی نظرات مخالفین 221

2. حدیث ثقلین 222

3. حدیث منزلت 222

4. حدیث دار 223

برخی شبهات و خرافات پیرامون ظهور حضرت مهدی علیه السلام 223

فصل اول: بررسی اندیشه اعتقاد به حضرت مهدی علیه السلام 223

امامت و تشیع فارسی 225

بررسی این نظر 225

فصل دوم: احتجاجات منکرین احادیث مهدی علیه السلام 226

فصل سوم: علمایی از اهل سنت که به صحت یا تواتر احادیث مهدی علیه السلام اذعان دارند 235

فصل چهارم: موضع مقلدین و دیگران در برابر احادیث مهدی علیه السلام در کافی ادعای

ص:618

ضعف تفکر 237

مهدویت به سبب ارتباط آن با دو کتاب جفر و کافی 237

ابطال برخی ادعاها 239

نقد و بررسی این شبهه 241

نقد و بررسی 243

نقد و بررسی 244

نقد و بررسی 244

انکار ولادت امام مهدی علیه السلام 247

نقد و بررسی 247

حدیث دوم: حدیث ثقلین 249

احادیث اهل بیت علیهم السلام 249

ب) ادله قسم دوم: اعلام و اقرار به ولادت امام مهدی علیه السلام 250

شبهه سرداب و جواب آن 251

نقد و بررسی 251

انکار طول عمر امام مهدی علیه السلام 252

نقد و بررسی 252

مسخره کردن علامات ظهور 253

نقد و بررسی 253

رد این سخن 254

کتابنامه 254

ادبیات حدیثی امامیه پس از کتاب الکافی 259

چکیده 259

اُصول آل الرسول 271

چکیده 271

ص:619

میرزا محمدهاشم خوانساری اصفهانی چهارسوقی (1235 - 1318ق) 274

اساتید و مشایخ اجازه او 275

شاگردان و کسانی که از وی اجازه روایت گرفته اند 275

تألیفات چاپ شده او 276

تألیفات چاپ نشده او 278

نمونه ای از این تألیف گرانقدر 282

چند یادآوری 295

حدیث چشمان آهو 297

چکیده 297

ترتیب مباحث کتاب 299

1. جامع بودن مطالب کتاب و در عین حال اختصار آن 301

2. حسن اسلوب 301

3. اهمیت موضوع کتاب 301

نگاهی به «التعلیقة علی الکافی» میرداماد 303

چکیده 303

مباحث کتاب 304

نمونه هایی از تعلیقات میرداماد 305

کتاب العقل والجهل 305

کتاب فضل العلم 306

کتاب التوحید 308

باب حدوث العالم و اثبات المحدث 308

کتاب الحجة 313

نگاهی به «الرواشح السماویه» میرداماد (م1041ق) 315

چکیده 315

ص:620

اخبار محرّف 321

احادیث مصحّف 322

احادیث موضوع 323

نگاهی به شرح صدر المتألهین بر اصول الکافی 327

چکیده 327

مدخل 327

نگاهی کلی به شرح اُصول الکافی 329

مشرب حدیثی ملّاصدرا 332

نگرش های عرفانی در شرح ملّا صدرا 334

ویژگی های کتاب 335

1. ارائه بحث های مبسوط و دقیق رجالی 336

2. یادکرد دانش های حدیثی 337

3. شرح و بسط کامل روایات 338

4. توجه به دیدگاه های مختلف 339

5. ابهام زدایی 340

6. برداشت های دقیق 342

مبانی فهم حدیث 344

1. جایگاه سند در روایات معارف 345

2. توجه به مفاهیم واژه ها در عصر صدور 348

نگاهی به کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» 351

چکیده 351

فصل نخست: مباحث اخلاقی 355

انتقاد از شیوه های متداول تربیت اخلاقی 355

اهمیّت اصلاح نفس 357

ص:621

اخلاق، قابل تغییر است 359

توجّه به اصل تدریج در تربیت اخلاقی 361

توجّه دادن به دوران جوانی به عنوان زمان مناسب تربیت اخلاقی 363

تربیت عملی، کارآمدترین روش برای تربیت 364

نظریه اعتدال طلایی 366

فصل دوم. مباحث قرآنی 368

فطرت 368

2. سَرَیان علم در هستی 371

سریان رحمت الهی 373

فصل سوم. مباحث فلسفی عرفانی 375

ضرورت وجود عقل مجرّد 375

چگونگی اتّصاف خداوند به صفات کمالی 376

3. مقامات عارفان 379

یک. اختصاص درک برخی از حقایق بلند، به عارفان 379

دو. پایان ناپذیری خوف عارفان از تجلّیات اسمای جلال الهی 379

سه. زهد عارفان 380

چهار. صبر عارفان 381

ده نکته دربارۀ «شرح اُصول کافی» ملّاصدرا 383

چکیده 383

دربارۀ «الکافی» 388

اوّل. «مرآة العقول» علّامه مجلسی 402

دوم. شرح ملّاصالح مازندرانی 405

سوم. «الوافی» فیض کاشانی 406

چهارم. شرح فارسی ملّاخلیل قزوینی 407

ص:622

پنجم. حاشیه میرزا رفیع الدین 408

ششم. شرح شیخ علی کبیر بر کتاب العقل والعلم «کافی» 408

یادکرد ملّاصدرا از دو استاد خود 409

گذری بر «شرح حدیث جنود عقل و جهل» 415

چکیده 415

با استاد محمدباقر بهبودی در عرصۀ روایت و درایت حدیث 431

چکیده 431

پاسداری از عرصۀ روایت و درایت حدیث 451

چکیده 451

1. حدیث صحیح در اصطلاح قدما 451

2. حدیث صحیح در اصطلاح متأخران 453

3. این کتاب فاقد کارآیی است 454

4. تفاوت کار علامه مجلسی با کار نویسنده 455

5. نقد حدیث مطابق ذوق و سلیقه شخصی 458

6. محاکمه در اتاق در بسته 459

7. یک اشتباه تاریخی 460

نگاهی به گفت وگوی «در عرصۀ روایت و درایت حدیث» 463

چکیده 463

دلایل عدالت ابوحمزۀ ثمالی 473

بحث در دلالت و معنای روایت 486

دفاع از حدیث و پاسدارانش 495

چکیده 495

باز هم سخنی پیرامون عرصه درایت و روایت حدیث 513

چکیده 513

ص:623

نمونۀ سوم: 525

شیخ کلینی و کتاب کافی یا ثقة الاسلام و أوثق الکتب 529

چکیده 529

سخنی در عرصۀ روایت و درایت حدیث 537

باری دیگر در عرصۀ روایت و درایت حدیث 547

چکیده 547

مراحل سه گانه در سرگذشت حدیث 548

1. اجازه در نقل حدیث 549

2. مراکز علم و دانش در جامعۀ شیعه 550

سرگذشت کلینی 551

آخرین کلام در عرصه روایت و درایت حدیث 571

چکیده 571

و اما معیار صحت و سقم 574

و اما گزارشی از سفر قم 588

ص:624

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109