کافی پژوهی: (گزارش پایان نامه های مرتبط با کلینی و الکافی)

مشخصات کتاب

سرشناسه:ایازی، سید محمدعلی، 1333 -

عنوان و نام پدیدآور:کافی پژوهی: (گزارش پایان نامه های مرتبط با کلینی و الکافی)/ سید محمد علی ایازی.

مشخصات نشر:قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: سازمان اوقاف و امور خیریه، 1387.

مشخصات ظاهری:611ص.

فروست:پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 176.

مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی؛ 39.

شابک:86000ریال: 978-964-493-389-9

یادداشت:کتابنامه.

یادداشت:نمایه.

عنوان دیگر:گزارش پایان نامه های مرتبط با کلینی و الکافی.

موضوع:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر

موضوع:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- نقد و تفسیر -- پایان نامه ها

موضوع:پایان نامه ها -- ایران

موضوع:تحقیق -- ایران -- راهنماها

شناسه افزوده:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی. شرح

شناسه افزوده:کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)

شناسه افزوده:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه

رده بندی کنگره:BP129/ک8ک20814 1387

رده بندی دیویی:297/212

شماره کتابشناسی ملی:1885374

ص :1

اشاره

کافی پژوهی: (گزارش پایان نامه های مرتبط با کلینی و الکافی)

سید محمد علی ایازی

ص :2

یادداشت دبیر علمی کنگره

کتاب شریف الکافی، تألیف ثقة الاسلام محمّد بن یعقوب کلینی رحمه الله، مهم ترین و برترین اثر مکتوب شیعه به شمار می رود. این کتاب که حاوی احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام در عرصه های مختلف دینی است، به جهت ویژگی های منحصر به فرد، محور شکل گیری و تولید بخش وسیعی از ادبیات مکتوب شیعه بوده و در طول تاریخ، مورد اهتمام عالمان شیعه قرار گرفته و شرح ها و تعلیقه ها و ترجمه های فراوان از آن و برای آن، عرضه شده است.

آستان حضرت عبدالعظیم و مؤسسۀ علمی - فرهنگی دار الحدیث، سومین همایش از طرح «گرامیداشت بزرگان و عالمان ری» را به بزرگداشت ثقة الاسلام کلینی اختصاص داد.

اهداف مورد نظر در این بزرگداشت، عبارت اند از:

1. معرفی شخصیت علمی و معنوی ثقة الاسلام کلینی

2. ترویج معارف حدیثی اهل بیت علیهم السلام

3. تحقیق و پژوهش در میراث کلینی

4. شناخت جایگاه و تأثیرگذاری کتاب الکافی.

کمیتۀ علمی کنگره، پس از برگزاری کنگرۀ بزرگداشت ابوالفتوح رازی در پاییز 1384، کار برنامه ریزی علمی این کنگره را آغاز کرد و این برنامه ها را در دستور کار قرار داد:

1. تصحیح و تحقیق آثار مخطوط مربوط به الکافی (اعم از ترجمه، شرح، تعلیقه و...)

2. گشودن افق های تازۀ پژوهشی در زمینه الکافی

3. تجزیه و تحلیل نقدها و پرسش های مربوط به الکافی

4. به دست دادن نسخۀ تحقیق شده از کتاب الکافی

5. ساماندهی اطلاعات و آثار مکتوب مرتبط با کلینی و الکافی و ارائۀ آنها در قالب DVD

(لوح چند منظورۀ دیجیتال).

ص:3

آنچه کمیتۀ علمی در مدت دو سال و اندی تلاشْ بِدان دست یافت و هم زمان با برگزاری کنگره ارائه می گردد، از این قرار است:

یک. نسخۀ تحقیق شدۀ الکافی

دو. شروح و تعلیقه های الکافی

سه. مجموعه آثار تولیدی کنگره

چهار. ویژه نامه های مجلّات

پنج. خبرنامۀ کنگره

شش. DVD (لوح چند منظورۀ دیجیتال).

اینک نگاهی مختصر به این عناوین ششگانه می افکنیم:

یک. الکافی

کتاب الکافی، پس از مقابله با نسخ کهن و مورد وثوق و نیز اعراب گذاری، به همراه تعلیقه هایی در رفع مشکلات برخی از اسناد و برخی توضیحات فقه الحدیثی، در قالب نوینی به زیور طبع، آراسته می گردد.

دو. شروح و تعلیقه های الکافی

بر کتاب الکافی، شروح و تعلیقه های بسیاری نوشته شده که تاکنون اندکی از آن به چاپ رسیده است. کمیتۀ علمی تلاش کرد که این شروح و تعلیقه ها را شناسایی کرده، و تصحیح و عرضۀ آنها را در دستور کار خود قرار دهد که برای برپایی کنگره، این موارد، تصحیح شده، به چاپ خواهد رسید:

1. الشافی فی شرح الکافی، ملّا خلیل بن غازی قزوینی (م 1089 ق) 2 جلد

2. صافی ] در شرح کافی [ ، ملّا خلیل بن غازی قزوینی (م 1089 ق) 2 جلد

3. الحاشیة علی اصول الکافی، ملّا محمد امین استرآبادی (م 1036 ق) 1 جلد

4. الحاشیة علی اصول الکافی، سید احمد علوی عاملی (زنده در 1050 ق) 1 جلد

5. الحاشیة علی اصول الکافی، سید بدرالدین حسینی عاملی (زنده در 1060 ق) 1 جلد

6. الکشف الوافی فی شرح اصول الکافی، محمد هادی بن محمد معین الدین آصف شیرازی (م 1081 ق) 1 جلد

ص:4

7. الحاشیة علی اصول الکافی، میرزا رفیعا (م 1082 ق) 1 جلد

8. الهدایا لشیعة أئمّة الهدی (شرح اصول الکافی)، شرف الدین محمد بن محمدرضا مجذوب تبریزی (قرن 11 ق) 2 جلد

9. الذریعة إلی حافظ الشریعة (شرح اصول الکافی)، رفیع الدین محمد بن محمد مؤمن گیلانی (قرن 11 ق) 2 جلد

10 و 11. الدرّ المنظوم، شیخ علی کبیر (م 1104 ق) و الحاشیة علی اصول الکافی، شیخ علی صغیر (قرن 12) 1 جلد

12. تحفة الأولیاء (ترجمۀ اصول الکافی)، محمد علی بن محمد حسن فاضل نحوی اردکانی (زنده در 1237 ق) 4 جلد

13. شرح فروع الکافی، محمد هادی بن محمدصالح مازندرانی (م 1120 ق) 5 جلد

14. البضاعة المزجاة (شرح روضة الکافی)، محمد حسین بن قاریاغْدی (م 1089 ق) 2 جلد

15. شرح روضة الکافی، محمد حسین بن یحیی نوری (زنده در 1127 ق) 1 جلد

16. منهج الیقین (شرح وصیت امام صادق علیه السلام به شیعیان)، سید علاء الدین محمد گلستانۀ (م 1110 ق) 1 جلد

17. الرسائل فی شرح أحادیث الکافی 2 جلد

سه. مجموعه آثار تولیدی کنگره

منظور از این عنوان، آثار تولیدی کمیتۀ علمی است. در این حوزه، این آثار عرضه می گردد:

1. حیاة الشیخ الکلینی/ثامر العمیدی 1 جلد

2. توضیح الاسناد/ سید محمدجواد شبیری 1 جلد

3. العنعنة من صیغ الأداء للحدیث الشریف فی الکافی/ سید محمدرضا حسینی جلالی 1 جلد

4. کافی پژوهی بر اساس نسخه های خطی/ علی صدرایی خویی - سیّد صادق اشکوری 1 جلد

5. کتابشناسی کلینی و کتاب الکافی/ محمد قنبری 1 جلد

6. شناخت نامۀ کلینی و الکافی/ محمد قنبری 4 جلد

7. کافی پژوهی (گزارش پایان نامه های مرتبط با کلینی و الکافی) / سید محمدعلی ایازی 1 جلد

8. مجموعه مقالات همایش / گروهی از پژوهشگران 6 جلد

ص:5

9. مصاحبه ها و میزگردها 1 جلد

چهار. ویژه نامه های مجلات

مجله های آینۀ پژوهش، سفینه، علوم حدیث و برخی دیگر از نشریات، هم زمان با برپایی کنگره، ویژه نامه هایی منتشر می کنند.

پنج. خبرنامه

خبرنامۀ کنگره که به اطلاع رسانی پیش از برپایی کنگره می پردازد، تا زمان برگزاری، چهار شماره از آن منتشر خواهد شد.

شش. DVD

نرم افزار مجموعۀ آثار کنگره، همراه با برخی از نسخه های خطّی الکافی، و نیز دیگر شروح، تعلیقه ها و ترجمه های چاپ شده الکافی در قالب DVD ارائه خواهد شد.

در پایان، از همۀ فرهیختگان و اندیشه مندان، سازمان ها و نهادهای علمی - پژوهشی که در به ثمر رسیدن این همایشْ سهم داشته اند، سپاس گزاری می شود، بویژه از: تولیت محترم آستان حضرت عبدالعظیم علیه السلام و ریاست محترم مؤسسۀ علمی - فرهنگی دارالحدیث، حضرت آیة اللّه محمدی ری شهری، شورای عالی سیاست گذاری، شورای علمی کنگره، کمیتۀ بین الملل، کمیتۀ اجرایی، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، مدیران عالی آستان حضرت عبدالعظیم علیه السلام، مدیران و محققان پژوهشکدۀ علوم و معارف حدیث، مسؤلان، اساتید و دانشجویان دانشکدۀ علوم حدیث، مسؤلان و کارکنان سازمان چاپ و نشر دارالحدیث.

مهدی مهریزی

دبیر کمیتۀ علمی

بهار 1387

ص:6

درآمدی بر حدیث پژوهی کلینی

اشاره

حمد و سپاس خداوند بخشنده و مهربان، و درود بر پیامبر گرامی و خاندان پاک او.

پیامبر گرامی اسلام، در روز بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجرت، از میان امّت اسلامی، رخت بر بست و با رحلت او، باب وحی و رسالت، همراه با وضع شریعت، پایان یافت. دیگر پس از وی، نه پیامبری می آمد و نه شریعتی فرو فرستاده می شد؛ زیرا آنچه برای تکامل جامعۀ بشری لازم بود، در قالب اصول و رهنمودهای راهبردی، در اختیار امّت قرار داده بود. این مشعل فروزان، خاموش گردید، امّا او خود برای تداوم و توسعۀ راه، و تعلیم و تفسیر وحی و هدایت جامعه، دو چیز گران بها را در میان امّت اسلامی، به یادگار گذارد که می توانند تا روز قیامت، فیض بخش و نوردهندۀ جامعۀ بشری باشند و راه سعادت و خوش بختی را برای جامعه بنمایانند. این دو اثر گران بها، همان «کتاب» و «عترت» اند که رسول گرامی، بارها از آن دو، با عظمت یاد کرده و همگان را به تمسّک به آنها دعوت کرده و فرموده است:

إنّی تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه وعترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً ولن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؛(1)

من در میان شما، دو چیز گران بها می گذارم و این دو اثر سنگین و گران قیمت، کتاب خدا و عترت من است. تا روزی که به این دو، چنگ

ص:7


1- (1) . این حدیث، از متواترترین احادیث اسلامی است. این حدیث، در مجامع گوناگون اهل سنّت نیز نقل شده، از آن جمله: صحیح مسلم، ج 4، ص 44، ح 37؛ مسند أحمد، ج 3، ص 14 و 17 و 59 و 367 و 371.

می زنید، گمراه نمی شوید و این دو، هرگز از هم جدا نمی شوند.

در همین راستا، عالمان و فرهیختگان مسلمان، گام های مهمّی برای نگهداری کتاب خدا و حدیث نبوی برداشتند. در شیعه، «کتب اربعه» نوشته شد و در میان اهل سنّت «صحاح ستّه»، گردآوری و تنظیم شد. البته حدیث در فرهنگ اسلامی، منزلت ویژه ای دارد و به این کتاب ها و در این حجم، بسنده نشد. هر چند که در مدرسۀ اهل سنّت، حدیث، محدود به احادیث پیامبر است؛ ولی در نگاه امامیه، دامنه ای به وسعت سخنان پیامبر گرامی و اهل بیت او از آغاز رسالت تا پایان غیبت صغرا دارد؛ زیرا سخنان اهل بیت علیهم السلام به منزلۀ سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله است.

البته این تلاش (یعنی حفظ و حراست از این دو میراث نبوی در مکتب اهل بیت علیهم السلام)، همواره، همراه با دشواری هایی برای شیعیان و موالیانش بوده است.

تاریخ، شاهد گویایی بر تحمّل رنج ها و خون دل های عالمان راستین تشیّع، در پاسداری از این دو میراث نبوی بوده است و ثابت شده است که آنان چگونه در حفظ و نگهداری حدیث - که همان نگارش تفسیر و تبیین وحی و نگهداری کلمات اهل بیت است - تلاش کرده اند؛ زیرا به موجب آن حدیث شریف، باید احادیث و سخنان پیامبر و اهل بیت - که یکی از دو میراث گران سنگ پیامبر عظیم الشأن اسلام و عِدل قرآن کریم است -، گردآوری، بررسی، نقد، دسته بندی و شرح می شد.

جایگاه «الکافی» در حدیث شیعه

نهضت گردآوری حدیث، از عصر حضور امامان شیعه آغاز گردید؛ امّا پس از غیبت صغرا، بلکه از اواخر غیبت صغرا، در فرهنگ شیعی اوج گرفت. تا آن زمان، کتاب های حدیثی، بیشتر در قالب اصول و نوشته های کوتاهِ موضوعی و محدود، تنظیم یافته بودند؛ امّا آرام آرام، این گردآوری ها در شکل مجامع حدیثی و در برگیرندۀ همۀ موضوعات و همۀ احادیث امامان تدوین یافتند. از جمله کتبی که در این دوره نگارش یافت، کتاب های محمّد بن ثلاثه نخست (صدوق، کلینی، طوسی) بویژه کتاب

ص:8

ارزشمند الکافی، تألیف ثقة الإسلام شیخ ابو جعفر محمّد بن یعقوب کلینی (م 329 ق) است که از مهم ترین، جامع ترین، کامل ترین و موثّق ترین جوامع اوّلیۀ حدیث است.

این اثر، مورد تمجید فراوان اعاظم و دانشمندان شیعه قرار گرفته و همواره از آن، به عنوان کتابی مهم و متقن و شناخته شده و مرجع مُعتَمَد، یاد شده است. از بررسی سلسله طرق حدیث الکافی - که اکثریت آن به واسطۀ هشت نفر نقل شده - استفاده می شود که پنج نفر از آنها قمی اند. از این رو می توان ادّعا کرد که او تحت تأثیر مکتب قم و حسّاسیت های آنان در گزینش حدیث قرار داشته و از مکاتب دیگر، کمتر تأثیر پذیرفته است.

از سوی دیگر، او در زمانی می زیست که نفوذ فلسفۀ یونان، به اوج خود رسیده بود. در این دوره بود که فلاسفه، محدّثان را به خاطر عدم توجّه به مسائل عقلی، محکوم می کردند. او برای حفظ فرهنگ شیعه و رد این دیدگاه در مورد شیعه، کتاب خود را با بحث عقلی شروع نمود. وی در مقدّمۀ کتاب، علّت انتخاب «کتاب العقل» را به عنوان اوّلین کتاب، این گونه بیان می کند: من این تقسیم بندی را با کتاب عقل، فضایل علم، بلندی درجه، ارجمندی دانشمندان و سپس نقص جهل و پستی و بی ارزشی جاهلان شروع می کنم؛ زیرا عقل، محوری است که همۀ مدار، بر آن است و سود و زیان، و ثواب و کیفر متوجّه اوست.

همچنین از میان علمای شیعه، کلینی، از معدود شخصیت هایی است که نه تنها فریقین از او هیچ مذمّتی نکرده اند، بلکه همگی، او را به توثیق و مدح و نیکی یاد کرده اند. شیخ طوسی می گوید: او عالمی جلیل القدر و عالم به اخبار است. ابن طاووس می گوید: او شیخی است که بر وثاقت او اتّفاق نظر است. محمّد تقی مجلسی در مورد او می گوید: مثل کلینی کسی در میان علما وجود ندارد. هر کس در اخبار و

ص:9

کتاب او تدبّر کند، می فهمد که او از طرف حق تعالی تأیید شده است.(1) از سوی دیگر، بسیاری از علمای اهل سنّت هم، کلینی را مدح و توثیق کرده اند که از جمله آنها می توان به توصیفات ابن حجر عسقلانی(2) و ابن اثیر(3) در بارۀ او اشاره کرد.

ویژگی های «الکافی»

کلینی برای جمع آوری احادیث، به نقاط و شهرهای مختلف سفر کرد و از سر زدن به هیچ مکانی برای گرفتن احادیث، کوتاهی نکرد. صاحب الکافی، پس از جمع آوری احادیث، به بررسی و دقّت در آن احادیث، اقدام کرد و سعی کرد از میان کلِ احادیثِ جمع آوری شده، احادیث مستند و معتمد را جدا و بقیه را رها کند. کتاب الکافی از سه بخش: اصول، فروع و روضه تشکیل شده است. بخش اصول آن، عبارت است از ابواب: العقل و الجهل، فضل العلم، التوحید، الحجّة، الایمان و الکفر، الدعاء، فضل القرآن و العترة، و فروع الکافی، مشتمل بر ابواب فقهی و احکام شریعت است. در روضۀ الکافی نیز احادیث متفرّقه ای در موضوعات و حوزه های مختلف معرفتی و اخلاقی و تاریخی چون: رسالۀ امام صادق علیه السلام، صحیفۀ امام سجاد علیه السلام، خطبه های امام علی علیه السلام، نامه های ائمّه به بزرگان و مسائل تفسیری و تأویلی، جای داده شده است.

در کتاب الکافی، 16121 حدیث وجود دارد. بررسی این اسناد، نشان می دهد که مرحوم کلینی، روایات خود را مجموعاً از 34 نفر از مشایخ خود نقل کرده است. لکن از مجموع روایات فوق، 15284 حدیث را فقط از هشت نفر نقل کرده است.

به همین دلیل، این کتاب ارزشمند، در بردارندۀ روایات کلامی، اعتقادی، اخلاقی،

ص:10


1- (1) . رجال الطوسی؛ ص 439، مقدمۀ الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، ص 21-32.
2- (2) . سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 280.
3- (3) . همان جا.

تاریخی، اجتماعی و فقهی است و از گسترده ترین کتب حدیث متنوّع شیعه در آثار قدمای امامیه است که از حوادث روزگار، مصون مانده و به طور کامل، به دست ما رسیده است. این کتاب، هم در میان اقران و هم در میان کتاب های مشابه خود، ویژگی هایی دارد که از آن جمله، تنظیم منطقی کتاب ها و فصول و اندیشه ای منسجم حاکم بر کتاب است. به عنوان نمونه، باب اوّل کتاب را با مهم ترین مسائل دین، یعنی معرفت و اندیشه و مباحث عقل و جهل و اهمیت علم و تفکّر آغاز کرده و گویی این مباحث را مهم و مقدّم در حوزۀ مسائل دینی دانسته و بر این مبنا، موضوعات اعتقادی و کلامی را سرآغاز کرده است و دو جلد از کتاب خود را به این مباحث اختصاص داده است. در صورتی که برخی از کتاب های حدیثی دیگر کتب اربعه و غیر آن، مانند:

عیون أخبار الرضا، التوحید، معانی الأخبار، کتاب من لا یحضره الفقیه و تهذیب الأحکام و در کتب اهل سنّت: صحیح البخاری، صحیح مسلم، سنن النسائی و المستدرک حاکم، از این ویژگی و نگرش کلّی به عقل و تأثیر آن در معارف دین، محروم هستند.

نکتۀ دیگر، ویژگی الکافی است. کلینی، در طول بیست سال، احادیث کتاب خود را گردآوری کرد، یعنی کتاب خود را در زمان امام حسن عسکری علیه السلام و غیبت صغرا و با فاصله ای اندک نوشت و می توانست حداکثر با یک واسطه، احادیث خود را از معصوم علیه السلام نقل کند. پس از این جهت، نزدیک به عصر معصوم و قلّت واسطه قرار دارد.

از سوی دیگر، کلینی در طول جمع آوری، به احادیثی برخورد کرده است که در عین اهمیت، نمی توانست آنها را در یکی از ابواب موجود بگنجاند و به علّت کم بودن احادیث آن موضوع، قابل باب بندی مستقل نبوده، لذا این احادیث را تحت بابی به نام «نوادر» و «روضه» آورده است. این روش وی، باعث نگهداری احادیث بسیاری شده که بعدها توسط محدّثان دیگر در باب های جدید و مناسب خاص خود، تنظیم شده است.

ص:11

برتری دیگر الکافی بر کتاب های حدیثی ای چون صحیح البخاری، این است که مرحوم کلینی، با آن مشکلات سیاسی و موانعی که بر سر راه تشیّع وجود داشته و جوّ اختناقی حاکم در زمان او که به سختی می توانسته با افراد مختلف، جهت جمع آوری احادیث اقدام کند، با این حال، در طول بیست سال، 16121 حدیث صحیح (یعنی به طور متوسط، سالی هشتصد حدیث) گردآوری کرده است، در حالی که بخاری با این که شرایط سیاسی جامعه، به نفع او بوده و مسافرت های او خیلی بیش از کلینی بوده و دسترسی او به منابع، فراوان بوده است، با این که باید بتواند کار بیشتری انجام دهد، امّا به طور متوسط، سالی بیش از پانصد حدیث صحیح، جمع آوری نکرده است.

شروح و حواشی «الکافی»

اکنون ما شاهد میراث بزرگ و گران قدری هستیم که بیش از هزار و صد سال از تألیف آن می گذرد و به خاطر اهمّیت و ارزشی که این کتاب در بین عالمان شیعی داشته، بر روی این گنجینۀ ارزشمند، پژوهش های مختلفی در زمینه های گوناگون انجام گرفته است؛ پژوهش هایی چون تحقیق در اسناد، شرح، تعلیقه، حواشی، ترجمۀ آن به زبان های گوناگون، تحلیل در طبقات، گزینش و... که به شهادت کتب تراجم و فهارس، مهم ترین کتاب حدیثی است که در بارۀ آن، پژوهش های فراوان انجام گرفته و به طور عمده، این آثار، پس از نیمۀ اوّل قرن دهم هجری، صورت گرفته و پیش از آن، کمتر حاشیه و شرحی بر جای مانده است.

از سوی دیگر، حرکت حدیث نگاری و گردآوری آن، پس از افول چندین قرن، دو باره از قرن دهم به بعد، رونق گرفت و بار دیگر در حوزه های علوم اسلامی، پس از رواج اخباری گری، اوج چشمگیری پیدا کرد. دستاورد مثبت این رویکرد در حوزۀ علوم حدیث، بازسازی و تنظیم مجدّد حدیث و نگارش شروح و حواشی فراوان بر متون اوّلیۀ حدیثی شیعه بوده است که از مهم ترین آنها می توان به کتاب های محمّدین

ص:12

ثلاثۀ دوم (وسائل الشیعة، بحار الأنوار و الوافی) اشاره کرد. همچنین می توان به شرح های فراوانی که بر کتاب شریف الکافی در این دوره نگارش یافت، اشاره کرد که به بیش از پنجاه تعلیقه و شرح رسیده اند و بیشتر آنها مربوط به همین دوره اند. از جمله آنها می توان به این شروح اشاره کرد: شرح اصول کافی شیخ محمّد علی بن محمّد بلاغی (م 1000 ق) جدّ اعلای شیخ علّامه محمّد جواد بلاغی (م 1353 ق)؛ شرح روضۀ کافی از سید میر حسین مجتهد کرکی (م 1001 ق)؛ شرح ملّا عبد اللّه تستری (شوشتری) (م 1021 ق) به نقل از ملّا صالح مازندرانی (م 1086 ق) و علّامه مجلسی (م 1110 ق)؛ شرح «کتاب التوحید» اصول الکافی، از شیخ علی (م 1021 ق) فرزند صاحب معالم (م 1011 ق)؛ حاشیه اصول کافی از شیخ محمّد (م 1030 ق) پسر صاحب معالم (م 1011 ق)؛ حاشیه ملاّ محمّد امین استرآبادی صاحب الفوائد المدنیة (م 1036 ق)؛ تعلیقه میرداماد (م 1041 ق) که شامل الرواشح السماویة (شرح خطبه الکافی و بحث های مقدماتی) و التعلیقة علی الکافی (شرح احادیث «کتاب العقل» و «العلم» و «التوحید» الکافی است)؛ شرح ملّا صدرا (م 1050 ق) بر اصول الکافی تا باب یازدهم «کتاب الحجة»؛ حاشیه اصول کافی، سید ناظم الدین احمد عاملی (م 1060 ق) نوادۀ میرداماد (م 1041 ق) و شاگرد شیخ بهایی (م 1030 ق)؛ حاشیه بر اصول و فروع کافی، تألیف سید نور الدین علی بن ابی الحسن عاملی (م 1068 ق)؛ الحاشیة علی اصول الکافی، سید بدر الدین بن احمد الحسینی العاملی (زنده در سال 1060) که توسط سید محمّد تقی موسوی تدوین شده است و آقای علی فاضلی، آن را تحقیق کرده است؛ حاشیه میرزا رفیع الدین محمّد بن حیدر نائینی (م 1082)، استاد علّامه مجلسی (م 1110 ق) که تا اواسط «کتاب الحجة» است؛ حاشیه شیخ علی صغیر (برادر کوچک تر شیخ علی کبیر) بر «کتاب التوحید» (تاریخ تألیف: 1085 ق)؛ الوافی نوشتۀ فیض کاشانی (م 1091 ق)؛ شرح اصول کافی، تألیف امیر محمّد معصوم قزوینی (م 1091 ق) و سید حسین قزوینی صاحب معارج الأحکام (م 1208 ق)؛ البضاعة المزجاة، شرح

ص:13

روضه الکافی از محمّد حسین ابن قاریا غدی (تاریخ تألیف: 1098)؛ الدرّ المنظوم از شیخ علی کبیر (م 1103 یا 1104 ق) نوادۀ صاحب معالم (1011 ق) و شهید ثانی (م 966 ق)؛ نزهة الاخوان و تحفة الخلّان، شرح روضۀ الکافی، تألیف سید نعمت اللّه جزائری (م 1112 ق)؛ حاشیۀ شیخ ابراهیم بن قاسم کاظمی (مشهور به ابن الوندی)؛ حاشیۀ شیخ محمّد بن قاسم کاظمی؛ مرآة العقول علّامه مجلسی (م 1110 ق)، که شرح اصول، فروع و روضۀ الکافی است.

سیر حدیث پژوهی در تاریخ معاصر

پس از دوره ای رکود و توقّف در حوزۀ حدیث پژوهی، در دورۀ معاصر، گرایش به حدیث پژوهی، جان تازه ای گرفت و با رویکردی متفاوت از گذشته، رونق دوچندانی پیدا کرد. در فرهنگ شیعی، نقد و وارسی موضوعیِ حدیث، چندان مرسوم نبود. کار سترگ علّامه محمّدتقی شوشتری در الأخبار الدخیلة و بررسی طبقات الرجال آیة اللّه بروجردی، نقطۀ عطفی تاریخی در توجّه به وارسی حدیث گردید. این حرکت، پس از انقلاب در قالب تهیۀ فرهنگ نامه ها، معجم های لفظی و موضوعی، همچون معجم بحار الأنوار، وسائل الشیعة، کتب اربعه، الحیاة، میزان الحکمة، تصحیح انتقادی برخی از متون و طرح مباحث نظری حدیث و نقد و تحلیل کتاب های حدیثی، شکل تازه ای به خود گرفت.

اهتمام دانشگاه ها به پژوهش های حدیثی

یکی از گروه های فعّال در حوزۀ علوم انسانیِ دانشگاه ها، دانشکدۀ الهیات، گروه قرآن و حدیث است. این رشته، همواره و همه جا با توجّه به پیشینۀ یاد شده، در حوزه های دینی جهان اسلام، آموزش داده می شد. این گروه، به شکل دانشگاهی، چندین دهۀ پیش در دانشگاه تهران (دانشکدۀ الهیات) تأسیس شد و بعدها در دیگر دانشگاه ها نیز تأسیس و گسترش یافت. اساس آن، آموزش و آگاهی دادن منظّم، منسجم و علمی

ص:14

قرآن و حدیث در مقاطع مختلف کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری، برای شناخت و شناساندن آن به جامعه انجام گرفت. یکی از فروع جدّی این رشته، «حدیث شناسی» است. از سوی دیگر، هر چند قرآن کریم در میان مسلمانان، با تواتر و به صورت قطعی، ثابت شده است، امّا از آن جا که استناد به حدیث، متوقّف بر شناخت حدیث و چگونگی صحّت، استواری و دلالت آن و آگاهی از قواعد فهم است، به صورت علمی و آکادمیک در این رشته، آموزش، و در بارۀ آنها پژوهش انجام می گیرد.

زیرمجموعۀ علوم حدیث، علم روایت، علم درایت، اصناف حدیث، روش فهم حدیث و شیوۀ برخورد با روایات مختلف و همچنین علم رجال، سندشناسی و آشنایی با متون حدیثی و گرایش های گوناگون در رشتۀ حدیث است. از آن جا که رسم است که در پایان دوران تحصیل، به رسم تکمیل آموزش، رساله ای بنویسند، در رشتۀ حدیث، دانشجویان، پایان نامۀ خود را به پژوهش حدیثی اختصاص داده اند. با بررسی مجموعه آثاری که در بارۀ حدیث و حدیث شناسی و حدیث پژوهی در دورۀ معاصر (بویژه در دو دهۀ 65 تا 85) نگاشته شده، به خوبی می توان دریافت که یکی از مراکز فعّال در این حوزه، دانشگاه ها بوده اند. رساله هایی که در این حوزه نگارش یافته اند، در فهارسی که برای گزارش این گرایش نگاشته شده، گویاست که از آن جمله می توان به فهرست چکیدۀ پایان نامه های علوم قرآنی اشاره کرد که برخی از آنها بررسی های موضوعی و حدیثی اند. همچنین چکیدۀ پایان نامه های حدیثی به اهتمام آقای مهدی هوشمند در سال 1381 ش، به وسیلۀ انتشارات دار الحدیث، نشر یافته است. نیز بیش از ششصد عنوان پایان نامۀ مستقل در کتاب خانۀ دار الحدیث نگهداری می شوند و همۀ اینها حکایت از اهتمام به پژوهش حدیثی در دانشگاه ها و جلب توجّه به حدیث را در دورۀ معاصر نشان می دهند.

ص:15

حدیث پژوهی در بارۀ «الکافی»

همان گونه که اشاره شد، در بارۀ الکافی، کارهای پژوهشی بسیاری چون تحقیق در اسناد، شرح، تعلیقه، حواشی مقایسه روایات، مقایسۀ کتب، بررسی فصول، ترجمه و طبقات، انجام گرفته است. اهمّیت این جامع حدیثی در نزد دانشیان، باعث آفرینش بیشترین آثار پژوهشی در حدیث شده و مجموعه ای حجیم از آثار را به خود اختصاص داده است.

اهمّیت این جامع حدیثی در میان علمای شیعه، از جنبه های مختلفی قابل بررسی است. گروهی به لحاظ قدمت، عدّه ای به لحاظ جامعیت عقاید و اخلاق و تفسیر و احکام و تاریخ، گروهی به دلیل نقد برخی روایات و دفاع از کلینی و عدّه ای به خاطر شرح موضوعی و یا گزینش روایات دشوار و مشکل، آن را انتخاب کرده اند. این تلاش های گوناگون، اهتمام حدیث پژوهان را در بارۀ شرح و حاشیه و معرفی این کتاب، از تعداد چاپ ها و تصحیح ها و نسخه های خطّی گوناگون در کتاب خانه ها گرفته، تا نگارش مقالات و کتاب های مقایسه ای و تطبیقی آن نشان می دهد. همچنین این جامع حدیثی، هم در میان شیعیان و هم در مذاهب دیگر، به دلیل مخالفت و نقد برخی آثار، پهنۀ گسترده ای را به خود اختصاص داده و اثری شناخته شده است.

هدف از این شناخت شناسی

اشاره

در این کتاب، بر آن هستیم که پایان نامه هایی را که به صورت مستقل در بارۀ الکافی

نوشته شده و یا با مقایسه با برخی متون حدیثی و یا در پاسخ به شبهه ای مانند: روایات فضل قرآن و حرکت و انتقال، تحریف قرآن و کتاب الحجّة و... نگارش یافته اند، معرّفی کنیم. این معرّفی ها به صورت گزارش متن رساله و پژوهش، همراه تحلیل و در مواردی، تکمیل و تصحیح و روشن کردن کاستی های پژوهشیِ این آثار در بارۀ الکافی و روایات کتاب خاص، یا باب خاص آمده است. دلایل مهم این کار، به شرح

ص:16

زیر است.

1. این معرفی، در راستای اهداف و فواید پژوهش های حدیث شناسی و جهت آشنایی با جایگاه کتاب الکافی و معرفت شناسی معارف اهل بیت علیهم السلام و مقایسۀ آن با متون حدیثی در مکتب فریقین است.

2. از آن جا که عمدۀ این پژوهش ها، به صورت رسالۀ دانشجویی نگاشته شده و زمینۀ تکمیل آن هنوز فراهم نشده اند و به چاپ نرسیده اند و در گوشه و کنار کتاب خانه های برخی دانشگاه ها قرار دارند و حتّی برخی از این رساله ها در همان دانشگاه دفاع شده نیز موجود نیستند و دسترسی به آنها دست کم دشوار است، لذا اطّلاع رسانی و ارائۀ گزارشی از رساله و مشخّص کردن محدودۀ پژوهش و موضوعاتی که در آن مطرح است و یا حتّی در چه بخش هایی کاستی دارد، بایسته است و برای اهل تحقیق و بویژه دانشجویانی که علاقه مند به ادامه و تکمیل بحث هستند، ضروری است.

3. معرّفی اجمالی و گزینش مطالب این کتاب ها، شناخت چندین کتاب، مقاله و رساله در یک کتاب و آگاهی به موضوعاتی است که در بارۀ الکافی انجام گرفته است.

اکنون جا دارد که به صورت فهرستوار، یکایک این آثار اشاره شوند و برخی از ویژگی ها و نکات مهم این مقالات بیان گردند.

1. ماهیت عقل از دیدگاه ملّاصدرا و علّامه مجلسی با تأکید بر شروح آنها بر اصول «الکافی»

این پایان نامه را آقای عبد الحسین کافی برای مقطع کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی، گرایش فلسفه و کلام و زیر نظر آقایان دکتر محمّد ذبیحی، به عنوان استاد راهنما و دکتر رضا برنجکار، به عنوان استاد مشاور در سال 1380 در مرکز تربیت مدرّس دانشگاه قم، سامان داده است. از آن جا که عقل و تعقّل در منابع اصیل اسلامی،

ص:17

از جایگاه بلندی برخوردار است و خداوند در قرآن کریم در موارد متعدّدی، آن را مورد توجّه قرار داده و در منابع شیعی (بر خلاف منابع اهل سنّت که در مهم ترین آنها کتاب و یا حتّی بابی به این موضوع اختصاص نیافته) توجّه خاصّی به عقل شده است، تا جایی که مهم ترین منبع روایی و معرفتی شیعه، یعنی کتاب الکافی، اوّلین بخش خود را به موضوع عقل اختصاص داده است، امّا از آن جا که معانی عقل در حوزه های مختلف، گوناگون است و هر عالمی معنای خاصی برای آن در نظر گرفته، بازشناسی معنای صحیح عقل از غیر صحیح آن، کاری است بس دشوار؛ از این رو، لازم است برای فهم معانی صحیح عقل (بخصوص معانی در نظر گرفته از آن در روایات) چاره ای اندیشیده شود.

برای حلّ این مشکل، کتاب الکافی (به همراه شرح های نوشته شده بر آن)، به عنوان منبع معیار، در نظر گرفته شده است که از میان این شرح ها دو شرح علّامه مجلسی و ملّا صدرا از برجستگی خاصی برخوردارند و این دو عالم بزرگوار، هر یک، نمایندۀ یک مکتب فکری هستند. یکی از بهترین شرح هایی که بر کتاب الکافی

نوشته شده، شرح ملّا صدراست. ویژگی مهم این شرح، دارا بودن نگرش فلسفی در شرح روایات است؛ زیرا ملّا صدرا خود به عنوان بنیان گذار مکتب حکمت متعالیه، سعی کرده تا در شرح روایات، از آنها، دلایلی بر نظریات فلسفی خود ارائه کند.

به همین خاطر، به بررسی دیدگاه این دو عالم بزرگوار در بارۀ معانی عقل و چگونگی تطبیق این معانی بر روایات الکافی پرداخته شده است و معانی شش گانه ای که هر یک از این دو عالم شیعی برای عقل در نظر گرفته اند، به همراه چگونگی تطبیق آنها بر روایت، مورد توجّه و ارزیابی قرار گرفته است.

بنا بر این، هدف اصلی این پایان نامه، راه گشایی برای فهم بهتر از روایات معصومان علیهم السلام بویژه روایات گردآمده در «کتاب العقل و الجهل» الکافی در بارۀ ماهیت و جایگاه عقل است. در کنار این هدف اصلی، اهداف دیگری همچون شناخت

ص:18

دیدگاه دو تن از بزرگان شیعه، یعنی علّامه مجلسی رحمه الله و ملّا صدرا رحمه الله در بارۀ معانی عقل و چگونگی تطبیق این معانی بر روایات الکافی، مقایسه و داوری دیدگاه های این دو بزرگوار و همچنین تأمّلی تازه در متون احادیث کتاب عقل و جهل الکافی نیز دنبال شده است.

این پایان نامه - که در قالب یک مقدّمه و دو فصل و مجموعاً در 131 صفحه شکل گرفته -، رویکرد عمده اش بررسی و تحقیق در بارۀ برداشت های ملّا صدرا و علّامه مجلسی در بارۀ مفهوم عقل در روایات کتاب عقل و جهل الکافی است. از این رو، نویسنده در مقدمه، پس از تبیین موضوع و اهمیت آن، بیان پیشینۀ تحقیق، اهداف و چشم اندازهای تحقیق، طرح پرسش های اصلی و فرعی در بارۀ ماهیت عقل و روش تحقیق و محدودیت های آن، به جایگاه عقل نزد قرآن کریم و روایات معصومان علیهم السلام و دانشمندان مسلمان پرداخته و به دنبال آن، کاستی های عقل از نظر قرآن و روایات را بررسی کرده است. گزارش این پایان نامه را آقای مهدی پوراسماعیلی، انجام داده است.

2. تفسیر آیات قرآن کریم از زبان ائمّۀ اطهار: در «الکافی»

نوشتۀ حاضر، بررسی اجمالی پایان نامۀ آقای علی احمدی نژاد است که در آن در بارۀ تفسیر آیات قرآن کریم از زبان ائمّۀ اطهار علیهم السلام بر اساس کتاب گران سنگ الکافی

مرحوم ثقة الإسلام شیخ کلینی نگاشته شده است. این پایان نامه، در دورۀ کارشناسی دینی و عربی مرکز آموزش عالی خواجه نصیر، در سال 1372، تهیه و دفاع شده است که مختصراً آیاتی را که تفسیر آنها از زبان ائمّه علیهم السلام در کتاب الکافی به صورت پراکنده و به مناسبت موضوعات خاص، در فصل ها و باب های مختلفی آمده، گردآوری کرده است. نویسنده بر آن بوده تا روایات تفسیری مربوط به آیات قرآن کریم را در باب مخصوص به خود، جمع آوری نماید و آیات با معنا و تفسیرش و روایت تفسیری آن،

ص:19

در ذیل آیه لحاظ شود. در مقدّمۀ ورود به هر فصل، در بارۀ اهمیت و موضوع آن فصل، مطالبی را عنوان کرده و سپس وارد روایات تفسیری آن فصل شده که مجموعاً 42 باب برای روایات تفسیری، عنوان کرده است.

این رساله، در چهار فصل تنظیم شده که فصل اوّل در بارۀ اهمیت عقل و مدح آن از طریق ثقلین و طریق شناخت خالق بی همتا و معرفت به اولیا و اوصیا و راه سعادت بشر است که در مقابل آن، مسئلۀ جهل آمده و مذمّت شده است.

موضوع فصل دوم، علم و فضیلت آن و طریق استفاده بر آن از علما و علم، و نهی از ندانسته گویی که موجب بدعت و رأی و قیاس باطل می شود و این که علم، طریقی است به مطلوب، و فقدان علم و علما، شکافی است جبران ناپذیر که در این فصل، به سه باب آن اشاره شده است. فصل سوم، در بارۀ توحید و یگانگی خالق بی همتا و علم و قدرت و احاطۀ مطلق و همچنین اختیار و هدایتگری ذات اقدس است و نهی از توصیف خداوند، به غیر از آن چیزی که او خود را وصف نموده و ابطال نقصان و نِسیان و همچنین ردّ دیدن خداوند به چشم ظاهر است که به شانزده باب آن اشاره شده است. فصل چهارم، در بارۀ حُجّت های خداوند و تقسیم آن، بر دو قسم حجّت ظاهری و باطنی است. زحمت گزارش و تحلیل این پایان نامه، با آقای محمّد جواد صالحی، بوده است.

3. روش شناسی شرح ملّا صالح مازندرانی بر اصول و روضۀ «الکافی»

پیش از این گفتیم که در نیمۀ دوم سدۀ یازدهم هجری، در پی رویکرد گسترده به حدیث، شروح متعدّدی بر کتاب الکافی نگاشته شده است. از جملۀ این شروح، شرح ملّا صالح مازندرانی (م 1086) از علمای نامیِ قرن یازدهم است. این شرح، شیوه و اسلوب خاص خود را دارد. رویکرد شارح در این شرح، عقلی - نقلی است، هر چند به دلیل فضای علمی آن عصر و تعلیمات مجلسی اوّل، جنبۀ عقلی آن، پررنگ تر

ص:20

است. باید گفت که شرح ایشان سرشار از قواعد و نکات فقه الحدیثی است. شناخت روش وی در این شرح، بسیار مفید و قابل استفاده است. بررسی جایگاه علمی و روش شناسی این شرح و نیز تبیین چگونگی فهم و استخراج قواعد فقه الحدیثی مازندرانی، یک ضرورت تحقیقی است. نگاه جامع به احادیث، توجّه به نکات ادبی و تکیه بر آیات، از ویژگی های خاص این شرح است. البته شرح ملّا صالح، چون با تعلیقۀ علّامه شعرانی همراه است، بر کمال آن افزوده و از این رو، ویژگی هایی متفاوت از شرح ملّا صدرا و علّامه مجلسی دارد و از آن جا که قلم آن، فلسفی و سنگین نیست، بر شرح ملّا صدرا برتری دارد. این رساله را خانم زهرا صرفی و با راهنمایی آقای دکتر محمّد علی لسانی فشارکی، در دانشگاه تربیت مدرس، در سال 1385، نگاشته است.

این نوشته، در چهار فصل تنظیم شده است. در فصل اوّل، نمای کلّیِ روزگار شارح، به تصویر کشیده شده تا با شناخت موقعیت اجتماعی شارح و زمان و مکان حیات وی، بهتر بتوان با متن و شرح آن، آشنا شد؛ زیرا شناخت زمان و مکان و موقعیت و شخصیت و معلومات شارح در نوع نگارش وی بسیار تأثیرگذار است. در فصل دوم، به بیان احوال و آثار ملّا صالح پرداخته می شود و ضمن بیان زندگی، تحصیلات، اساتید و شاگردان و تألیفات وی، به عظمت علمی اش می توان پی برد. در بخش دیگر از این فصل، به مباحثی چون جایگاه شرح نویسی، شرح ملّا صالح، مصادر آن، دیدگاه دیگران و کارهای انجام شده برای احیای این کتاب اشاره می شود.

پس از فراهم آمدن این مقدّمات، در فصل سوم، روش فهم و شرح احادیث تبیین می گردد و به مباحثی چون: بررسی سند (جرح و تعدیل، نکات رجالی، منابع رجالی و...) چگونگی فهم متن (اثبات متن، استناد به ادبیات عرب، توجّه به قرائن)، استناد به آیات، بهره گیری از عقل، و طرح مباحث عقلی و نقلی می پردازد. در نهایت، فصلی نیز به بیان جایگاه آن اختصاص یافته که در آن، به اجمال، از اثرپذیری این شرح از

ص:21

شروح گذشته و اثرگذاری آن بر شروح بعدی، سخن به میان می آید.

در این گزارش و تحلیل، افزون بر تبیین نکات مهم رساله و تلخیص مطالب مهم فصول، در پایان، پس از جمع بندی و نتیجه گیری از کتاب، پیشنهادها و اشکال های احتمالی، مطرح شده اند. لازم به یادآوری است که گزارش این رساله، توسّط آقای ابراهیم صالحی انجام گرفته است.

4. بررسی مورد صدور احادیث کتاب «الکافی»

پژوهشی است در بارۀ مسائل مربوط به مورد صدور احادیث و جایگاه و اهمیت آن در حدیث پژوهی و بررسی موضوعات مورد صدور احادیث الکافی. نویسندۀ این رساله، جناب آقای محمّدجعفر شهروزی است که پایان نامۀ کارشناسی ارشد خود را با راهنمایی دکتر مهرداد صفرزاده و مشاورۀ دکتر سید عادل نار علی در تیرماه 1382 در دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه رازی کرمانشاه، دفاع کرده است.

این رساله، در پنج فصل تنظیم گشته که چهار فصل اوّل آن، جنبۀ مقدّمۀ رساله دارد تا این که وارد بحث اصلی که بررسی مورد صدور احادیث کتاب الکافی است، بشود.

به همین منظور، فصل اوّل را به کلّیات حدیث و فقه الحدیث (درایة الحدیث) و مباحث مربوط به آنها اختصاص داده و اصطلاحات مطرح شده در رسالۀ خویش را در این فصل توضیح داده است. در فصل دوم، اصطلاح مورد صدور حدیث، اهمیت شناخت آن، آثار و کتب نوشته شده در بارۀ آن و فواید آن را بیان نموده است. فصل سوم که به اعتقاد نویسنده، یکی از مهم ترین فصول این پژوهش است، با عنوان «مباحث مورد صدور حدیث» مطرح شده است. وی در ضمن دسته بندی های موضوعات مورد صدور و بررسی اعتبار مورد صدور احادیث، به مطالب بکر و ارزنده ای اشاره کرده است.

در فصل چهارم، رابطۀ مورد صدور احادیث، با اسباب نزول قرآن را بر رسیده و

ص:22

در خلال آن، شباهت ها و تفاوت های این دو را بیان نموده است. فصل پنجم - که آخرین فصل رساله است -، ابتدا معرّفی مختصری از مرحوم ثقة الاسلام کلینی رحمه الله و کتابش الکافی است و سپس موضوعات مورد صدور احادیث الکافی را بررسی نموده است. پایان نامه را آقای علی نجفی نژاد، گزارش و تحلیل نموده است.

5. بررسی احادیث باب «حرکت و انتقال» در «الکافی»

یکی از باب های کتاب توحید اصول الکافی به حرکت و انتقال اختصاص یافته و کلینی در این باب، ده روایت را نقل می کند. عنوان این باب هر چند عام و کلی به نظر می رسد، تا جایی که گمان می رود در بارۀ حرکت آسمان ها یا زمین و یا انسان هاست، امّا با بررسی روایات باب به دست می آید که در باب حرکت و انتقال خداوند از جایی به جایی و حضور خداوند است. تحقیق زیر، بررسی احادیث باب حرکت و انتقال از کتاب الکافی است که متن و ترجمۀ حدیث از الکافی (جلد اول، باب توحید) گرفته شده و برای شرح آن، به کتاب های الوافی، مرآة العقول و المفید مراجعه شده و از شرح بعضی از احادیث که در کتاب الکافی آورده شده نیز استفاده شده است.

اهمّیت بررسی روایات این باب در توصیف باری تعالی و چگونگی حضور حضرت حق در میان موجودات و قرب و بُعد وی بویژه در میان انسان ها و پاسخ به شبهات مربوط به آن است. روند ذکر روایات در «کتاب التوحید» پس از ذکر کتاب فضل علم و مذمّت جهل، تبیین چگونگی عالم، مانند حدوث و شیئیت، نفی مکان و نسبت، ابطال رؤیت و جسم و جسمانیت و بیان صفت ذات و حدوث اسما و بیان معانی اسمای الهی و اشتقاقات آن است. از این رو، جایگاه این باب در توصیف نفی حرکت و جا به جایی خداوند، اهمیت به سزایی دارد. به همین دلیل، نخستین روایتی که کلینی ذکر می کند، در پاسخ به شبهۀ گروهی است که گمان می کنند خداوند، به آسمان دنیا نزول می کند و امام کاظم علیه السلام توضیح می دهد که خداوند به آسمان دنیا نازل

ص:23

نمی شود و احتیاجی به نزول هم ندارد و برای حضرت حق، نزدیکی و دوری معنا ندارد و نزول هم معنایی ندارد؛ چون خداوند در همه جا حضور دارد. او به چیزی احتیاج ندارد؛ بلکه این موجودات هستند که به او نیازمندند.

در تحقیق موجود، احادیث، هم از نظر سند و هم از نظر متن، بررسی شده اند که در بررسی سند برای تشخیص نوع حدیث از نظر صحیح، حسن، ضعیف و مجهول و...

به کتاب های جامع الرواة اردبیلی، معجم الرجال آیة اللّه خویی و المفید مراجعه شده و راویان مذکور در احادیث، از نظر ثقه و غیر ثقه، مجهول و... مورد بررسی قرار گرفته اند. از نظر متن هم بررسی شده است که این احادیث، چه ارتباطی با یکدیگر دارند و آیا تعارضی بین احادیث وجود دارد یا خیر؟ در ضمن، ارتباط آن احادیث با قرآن هم بررسی شده است. این تحقیق را خانم ناهید ایزدی، با راهنمایی دکتر مجید معارف، در دانشکدۀ اصول دین، در سال 1383، نگاشته است. معرفی و گزارش پایان نامه را خود آقای دکتر مجید معارف، قبول زحمت کرده است.

6. بررسی خوف و رجا در «قرآن»، «نهج البلاغة» و «الکافی»

یکی از آموزه های مهم اسلام، مسئلۀ «خوف و رجا» است. خوف و رجا، دو صفت از صفات محموده ای هستند که فضیلت آنها بسته به آن است که انسان، چگونه آنها را در راه طاعت و عبادت خداوند، به کار گیرد و نفس را به آنها وا دارد و از معاصی و قصورات، با خوف و رجا به آینده جلوگیری کند. البته این دو صفت، در اشخاص، متفاوت است. در این رساله، در بارۀ جایگاه، چگونگی و شرایط تحقّق آن، نقش آن در سیر و سلوک فردی و آثار و نتایج اخلاقی و اجتماعی این موضوع از نظر شیعه و منابع دینی آن بخصوص قرآن، نهج البلاغه و کتاب ارزشمند الکافی، کاویده شده است.

در این بین، نویسنده، از متون اخلاقی و تفسیری نیز به خوبی بهره جسته و مطالب مفیدی در رسالۀ خویش ارائه داده است. به عبارت دیگر، این رساله، پژوهشی است

ص:24

در بارۀ مبانی نظری و فواید و مضرّات و راه کارهای مسئلۀ خوف و رجا با استفاده از متون دینی شیعه با محوریت قرآن، نهج البلاغه و کتاب الکافی.

نویسندۀ این رساله، خانم سیده زهرا جورابچی، دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال است، که پایان نامۀ دورۀ کارشناسی ارشد خود را در گرایش علوم قرآن و حدیث، با راهنمایی دکتر علی اصغر باستانی و مشاورۀ دکتر محمّد غفرانی در 142 صفحه در زمستان 1383، تهیه و تنظیم و دفاع کرده است. این رساله، از پنج فصل تشکیل یافته است. مؤلّف در فصل اوّل، پس از چکیده و مقدّمه، به کلیات موضوع، همچنین در تبیین و توضیح عنوان رساله، هدف، روش تحقیق، پیشینه و ضرورت پژوهش و منابع آن پرداخته است.

در فصل دوم، به تبیین معنای خوف، انواع و عناصر خوف و ارتباط میان خوف و مشیت و درجات و مراتب آن بحث شده است و نکاتی در ثمرات و اوصاف خائفان آمده است.

در فصل سوم، موضوع رجا را به لحاظ مفهوم و مصداق بررسی کرده و به نمونه ای از آیات و روایات در تبیین و توصیف آن، اشاره کرده است. فصل چهارم، در بارۀ جمع خوف و رجا و دلالت و ضرورت جمع میان آنهاست و در فصل پنجم، به نتیجه گیری از مجموع آیات و روایت پرداخته است.

در این مقاله، با ارائۀ گزارشی از کلیات این رساله، به شرح فصول و مباحث مهم در بارۀ خوف و رجا، با تکیه بر روایات بویژه کتاب الکافی پرداخته شده و ویژگی های رساله، برشمرده شده است. نویسنده، معتقد است که تاکنون، تحقیقی در حد پایان نامه در این مضمون نگارش نیافته، هر چند در کتب اخلاقی و تفسیری، به صورت پراکنده، مطالبی در شرح موضوع بیان شده، که ایشان در خلال پنج فصل، به این مطالب پرداخته است. گزارش و تحلیل مقاله نیز به عهدۀ آقای علی نجفی نژاد بوده است.

ص:25

7. جایگاه واقعی «الکافی» و نقد و بررسی «کسر الصنم» در «کتاب الحجّة»

این رساله، گزارش و تحلیل و پاسخی است به اشکالات آقای سید ابوالفضل برقعی بر بخش «کتاب الحجّة» الکافی.

نویسندۀ این پایان نامه، آقای سرور حسینی، یکی از دانشجویان مرکز جهانی علوم اسلامی مدرسۀ عالی امام خمینی است که در گروه علوم قرآن و حدیث تحصیل کرده و موضوع رسالۀ خود را به شبهه های اعتقادی حدیثی این کتاب، اختصاص داده است. در این مقاله، این رساله معرفی شده و مختصری از محتوای این کتاب، به دست داده شده است. در راستای دیدگاه های منتقد به موضوع امامت، سؤالاتی، مطرح و پاسخ داده شده است. این پایان نامه، در 297 صفحه تنظیم شده و با روش کلامی و ادبیات جدلی، نگارش یافته است. در این تحقیق، از 226 منبع استفاده شده و در داخل متن کتاب، این منابع، به صورت پاورقی، آدرس داده شده است. استاد راهنمای این پایان نامه، آقای دکتر علی نصیری و استاد مشاورش حجّة الإسلام و المسلمین آقای علی کورانی است و در سال 1385 ش، از آن دفاع شده است.

این رساله، یک مقدّمه و چهار فصل دارد که در مقدّمۀ رساله، به ضرورت، هدف، روش، پیشینۀ تحقیق و سیر بحث پرداخته شده است. در فصل اوّل، کلیاتی در مورد معنای امامت از نظر لغت و اصطلاح و معنای امام در قرآن و نظر اهل سنّت و مسائلی در حوزۀ مفهوم شناسی آن آمده است. در ادامه، امامت را اصلی از اصول دین دانسته اند و نظر شخصیت های اسلامی را در این مورد بیان کرده اند که بعضی از آنها امامت را از اصول مذهب می دانند. در پایان این فصل نیز، امامت را از نظر عقل و آیات قرآن اثبات کرده، البته به صورت بسیار فشرده.

در فصل دوم، به زندگی، شخصیّت و آثار مرحوم کلینی، تاریخ ولادت، وفات، اساتید و شاگردان وی پرداخته و نکاتی در بارۀ این محدّث والامقام و جایگاه این شخصیت بارز دنیای اسلام از نظر اندیشمندان شیعه و اهل سنّت و مستشرقان، بیان

ص:26

کرده است. در ادامه، در مورد شیوۀ نگارش، منابع و استناد الکافی و...، مباحثی مطرح کرده است. در پایان فصل دوم، به تعریف حدیث صحیح از دیدگاه متأخّران و متقدّمان و میزان اعتبار احادیث الکافی از نظر اصولیون و اخباریون و برخی نقدها بر الکافی پرداخته است. در فصل سوم، زندگی نامۀ مؤلّف کسر الصنم را بررسی کرده که بخشی از آن از خودنوشت مؤلّف کسر الصنم استفاده شده است. در این فصل، کتب و آثار و مذهب و عقیدۀ وی معرّفی شده و در پایان، عوامل انحراف او را بیان کرده است. در فصل چهارم، به نقد و بررسی شبهات کسر الصنم در بارۀ روایات «کتاب الحجّة» الکافی پرداخته است و نقدها و شبهاتی که از این مؤلّف بیان کرده، همچون:

اشکالاتی سندی برقعی به احادیث الکافی و نقد عقلی و روایی را با تفکیک میان روایت صحیح از دیدگاه قدما و متأخّران و پاسخ های قرآنی و روایی دیگر، جواب داده است. لازم به یادآوری است که گزارش و تحلیل مقاله، توسط آقای فتح اللّه خدادادی انجام گرفته است.

8. قرآن در روایات «الکافی»

این رساله، مربوط می شود به پایان نامۀ کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث خانم مرضیه بیریان، که به راهنمایی استاد دکتر مجید معارف و مشاورۀ استاد علی اکبر غفاری در نیم سال دوم 79-78 در دانشکدۀ اصول دین، دفاع شده است. این رسالۀ 170 صفحه ای، در چهار بخش اصلی سامان یافته که مؤلّف در آن، با بررسی روایت های قرآنی الکافی، اعم از روایاتی که در کتاب «فضل القرآن» آمده و یا روایات تفسیری و تأویلی و... که در فصول دیگر نقل شده، در پی دستیابی به دیدگاه کلّی کلینی و روایات الکافی در ارتباط با قرآن از جنبه های مختلف است. در بخش اوّل در دو فصل، شرح حال کلینی، زندگی علمی وی، تألیف الکافی و نوعی کتاب شناسی الکافی آمده است. در بخش دوم، مؤلّف محترم، سعی نموده است تا با بازخوانی

ص:27

دوبارۀ روایات مربوط به جایگاه قرآن در الکافی، احادیث یاد شده را طبق موضوع، ذیل ده عنوان، دسته بندی کند.

بخش سوم، با عنوان «تفسیر و تأویل در روایات الکافی» شامل سه فصل است. در فصل اوّل، در مورد معانی لغوی و اصطلاحی تفسیر و تأویل و رابطۀ بین این دو، مباحثی آمده است. در فصل دوم، علاوه بر سیر اجمالی بر تاریخ تفسیر، ذیل چهار عنوان، به تعیین شیوۀ تفسیرگویی ائمّه علیهم السلام با توجّه به احادیث الکافی پرداخته شده است. در فصل سوم، در بارۀ سیر تأویل سخن رفته و نمونه هایی از روایات تأویلی الکافی، تحت چهار عنوان ارائه شده است. به انتهای این بخش نیز دو فهرست از احادیث تفسیری و تأویلی در الکافی، اضافه شده است. در بخش چهارم (بخش آخر رساله)، ضمن سه فصل، در بارۀ بحث تحریف قرآن و احراز یا عدم احراز آن در روایات الکافی، بحث شده است.

در این بخش، علاوه بر بحث های مقدّماتی، به طرح برخی اشکالاتی که از سوی اهل سنّت به الکافی وارد شده نیز پرداخته و پاسخ هایی داده شده است. در آخر بخش نیز تعدادی از روایات موجد شبهه، از نظر سندی، بررسی و اخبار ضعیف و مخدوش بودن آنها نشان داده شده است. گزارش، تحلیل و تکمیل این رساله را آقای حسن پوراسماعیلی به عهده داشته است.

9. تصحیح و تحقیق کتاب العقل و الجهل از نسخۀ خطی کتاب «الشافی فی شرح اصول الکافی»، ملّا خلیل قزوینی

از جمله شروح و تعلیقاتی که بر کتاب شریف الکافی، تألیف ثقة الإسلام کلینی نگاشته شده، دو شرح فارسی و عربی به نام های: الصافی فی شرح الاُصول الکافی و الشافی فی شرح الاُصول الکافی، تألیف ملّا خلیل بن الغازی القزوینی (م 1098 ق) است. شرح فارسی آن در سال 1332 ق، در هند به چاپ رسیده است؛ ولی شرح عربی آن تاکنون

ص:28

به چاپ نرسیده و همچنان مخطوط در کُنج کتاب خانه ها باقی مانده است. این رساله، در مقطع کارشناسی ارشد رشتۀ علوم قرآن و حدیث، دفاع شده که به تصحیح و تحقیق «کتاب العقل والجهل» توسط خانم نفیسه شبیری انجام و نگارش یافته و آقای دکتر محمّد علی مهدوی راد، آن را راهنمایی کرده است.

از آن جا که کتاب ارزشمند الشافی، مبنای تحقیق قرار گرفته، در این مقاله، سعی شده تا گزارش کوتاهی از این کار ارائه شود. از آن جایی که ملّا خلیل قزوینی، مسلک اخباری داشته، لذا انگیزۀ خود را در تألیف این کتاب، وجود اشکالاتی در برخی از شروح الکافی می داند که به زعم وی، منشأ آن، ورود برخی آرای فلاسفه و معتزله به حوزۀ علوم حدیث است. به همین جهت، وی تلاش می کند که با اعتماد به دسته ای از آیات قرآن و بدون بهره گیری از استدلالات عقلی، به تفسیر معانی حدیث و برخی متشابهات آیات بپردازد.

از ویژگی های این شرح، تفسیر آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام با منهج کلامی است، که شارح علّامه، توانسته از این طریق، به نتایجی در خصوص اثبات امامت امیر المؤمنین علیه السلام و ائمّۀ معصوم علیهم السلام نائل شود. از جمله ویژگی های این کتاب، شرح و توضیح لغات غریبه، ضبط صحیح اسما، اماکن، روات و...، شناسایی برخی رجال سلسله سند و نسخه شناسی است. شایان ذکر است که نسخه های گوناگونی از این کتاب، در دسترس است که در این تحقیق، از دو نسخۀ معتبر استفاده شده است:

یک. نسخه ای که دو بار در حضور شارح، با نسخۀ او سماع و مقابله شده است. از دیگر مزایای این نسخه، وجود حواشی بسیار عالمانه ای از برخی شاگردان شارح است؛ دو. نسخۀ اهدایی شارح، به دارندۀ کتاب.

در این تحقیق، علاوه بر تطبیق این دو نسخه با یکدیگر و مشخص نمودن موارد اختلاف میان آنها، حواشی موجود در این نسخ نیز در پاورقی درج شده و به همراه متن اصلی، به استخراج منابع و مآخذ آن پرداخته شده است. از ویژگی های دیگر این

ص:29

اثر، تغییر شکلی کتاب از حالت شرح مزجی، به گونۀ متن و شرح است. زحمت گزارش و تحلیل این پایان نامه نیز به عهدۀ آقای فتح اللّه خدادادی بوده است.

10. بررسی تطبیقی و تحلیلی «صحیح البخاری» و «الکافی»

این رساله، نوشته ای است گزارش گونه از پایان نامۀ آقای ناصر صادقیان که برای کارشناسی ارشد در رشتۀ علوم قرآنی و حدیث در دانشکدۀ علوم انسانی دانشگاه کاشان، دفاع شده است. این مجموعه را نویسنده، اردیبهشت ماه 1384، به رشتۀ تحریر درآورده است. استاد راهنمای این پایان نامه، دکتر پرویز رستگار جزی است.

این پایان نامه، با چکیده و فهرست و مقدّمه شروع می شود و با فهرست منابع و چکیده ای به زبان انگلیسی، پایان می یابد که مجموعاً 197 صفحه است. این رساله، به سه موضوع اصلی، قابل تقسیم است:

1. کلینی و کتاب او الکافی؛ 2. بخاری و کتاب او صحیح البخاری؛ 3. مقایسۀ الکافی و صحیح البخاری و بررسی نقاط قوّت و ضعف این دو.

نویسنده، مباحث خود را در پنج فصل آورده است. در این مقاله، سعی شده با گزارش از یک پایان نامه در موضوع «بررسی تطبیقی و تحلیلی صحیح البخاری و الکافی»، مسائل حدیثی این دو کتاب، شرح داده شوند. در این گزارش، به موضوعاتی همچون: بیوگرافی کلینی و بخاری، شرایط سیاسی - اجتماعی دوران این دو شخصیت، معرفی آثار هر دو، دیدگاه علمای اسلامی در مورد این دو شخصیت، معرفی بخش های مختلف الکافی و صحیح البخاری، بیان نقاط مشترک و نقاط قوّت و ضعف هر کدام در مقایسه با دیگری پرداخته و در آخر، اشاره ای به برخی از کاستی ها و بایستگی های این پایان نامه شده است. همان طور که از عنوان به دست می آید، مطالب این نوشته، صرفاً گزارشی است تحلیلی از پایان نامه، هر چند در پایان گزارش، به توصیف و بیان نقاط قوّت و ضعف این پایان نامه نیز اشاره شده است. گزارش این پایان نامه را جناب آقای محسن ابراهیمی، به عهده گرفته است.

ص:30

11. عقل در اصول «الکافی»

یکی از پژوهش های محوری در الکافی که چندین رساله و مقالات فراوان را به خود اختصاص داده، جایگاه عقل در فرهنگ شیعه است. یکی از این رساله ها، پایان نامۀ سرکار خانم زهرا اللّه بداشتی که با راهنمایی استاد دکتر علی اللّه بداشتی، سامان یافته است. بدون شک در منابع اسلام و در اندیشۀ شیعی، «عقل» از جایگاه بلندی برخوردار است. قرآن کریم، به صورت های گوناگون، بر سندیت و حجّیت عقل در معارف الهی، صحّه گذاشته و بر تعقّل و تفکّر در نظام آفرینش، تشویق و تأکید کرده است. گاهی در بارۀ یک موضوع، آیات متعدّدی می توان یافت که انسان را به تعقّل و تفکّر، دعوت نموده اند. از دیدگاه قرآن، کسانی که از اندیشۀ خود سود نمی برند، به عنوان بدترین جنبندگان به حساب می آیند: «بدترین جنبندگان، کسانی هستند که کر و گنگ اند و اندیشه نمی ورزند».(1) در جای دیگر، پس از طرح یک مسئلۀ دشوار و دقیق توحیدی، یادآور می شود، آنان که اهل تعقّل نیستند، گرفتار نوعی پلیدی اند و می فرماید: «هیچ کس را نرسد که جز با اذن خدا ایمان آرد و بر آنان که عقل خویش را به کار نمی بندند، پلیدی قرار می دهد».(2) اصولاً منطق قرآن، منطق دلیل و برهان است و همه جا از صاحبان عقاید می خواهد تا برای اثبات عقیدۀ خود برهان آورند و خود نیز بر دعاوی خویش اقامۀ برهان می کند.

اگر کسی به کتاب های حدیث شیعه رجوع نماید، به روشنی به این نکته پی خواهد بُرد که در مکتب اهل بیت علیهم السلام، عقل و استدلال عقلی، در معارف الهی، جایگاه مهمی دارند. آن بزرگواران، با در نظر گرفتن سطح آگاهی و قدرت ذهن و ورزیدگی فکر مخاطبان، در بیاناتشان از روش های مختلف استدلال (برهان، جدل و خطابه) استفاده

ص:31


1- (1) . سورۀ انفال، آیۀ 22.
2- (2) . سورۀ یونس، آیۀ 100.

نموده اند و همین مسئله، سبب شده که تفکّر شیعی در مسیر تفکّر عقلی و فلسفی هدایت شود و فیلسوفان شیعه، با الهام گرفتن از معارف بلند احادیث ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام فلسفۀ الهی را بارورتر و بالنده تر سازند.

یکی از آثار مهم حدیثی ای که از منابع معتبر و دست اوّل شیعه به حساب آمده و اکثر احادیث آن را محدّثان شیعه، صحیح و حسن دانسته اند و مستند فکری خویش در اصول اعتقادی قرار می دهند، کتاب شریف الکافی است که آن را عالم برجسته و مورد اطمینان (ثقه) شیعه، محمّد بن یعقوب کلینی، گردآوری کرده است. وی در این کتاب، باب اوّلش را به شناخت عقل و جایگاه آن در معرفت نظری و حکمت عملی اختصاص داده است و حتّی آن را بر کتاب ایمان، مقدّم داشته است؛ چرا که پایگاه ایمان، مخاطب خداوند و مدار ثواب و عقاب در شریعت اسلام، عقل است. در این رساله - که به صورت مقاله ای کوتاه، گزارش شده - معنای عقل، حجّیت، مراتب و ثمرات عقل، از جنبۀ حکمت نظری و حکمت عملی، با تکیه بر احادیث شریف الکافی، بررسی شده است. بنا بر این، از نظر نویسنده، عقل در روایات الکافی، به عنوان یک موهبت الهی، معرفی شده است که همۀ خیرات علمی و عملی و مراتب کمال انسانی، با آن به دست می آید. گزارش و تحلیل پایان نامه، به عهدۀ دکتر علی اللّه بداشتی بوده است.

12. مفهوم عقل در «کتاب العقل و الجهل» اصول «الکافی» با تأکید بر «شرح اصول الکافی»

همان طور که اشاره کردیم، یکی از پژوهش های محوری در اصول الکافی که چندین رساله و مقاله های فراوان را به خود اختصاص داده، جایگاه عقل در فرهنگ شیعه و بویژه در روایات الکافی است. کتاب عقل و جهل که مورد بحث در این رساله است، در چاپ های امروزی، 36 حدیث دارد. 34 روایت از این مجموعه در چاپ های

ص:32

اصلی و قدیمی موجودند و دو روایت آخر این کتاب، در اکثر نسخه ها ذکر نشده اند و تنها در دو نسخۀ خطّی مربوطه به سدۀ دهم هجری یافت می شود، و مضمون این دو روایت با احادیث دیگر این کتاب موافق است.

در این مقاله، گزارش نسبتاً جامعی از رسالۀ کارشناسی ارشد آقای اباذر جعفری ارائه شده است و سعی بر این بوده تا منظور اصلی وی در همۀ بخش ها به خواننده، منتقل شود. این اثر، از این جهت که با نگرش فقه الحدیثی، نگاه مستقیمی به روایات معصومان علیهم السلام در زمینۀ عقل داشته و این روایات را در ابعاد مختلف، مورد بررسی قرار داده، در نوع خود، قابل توجه است؛ زیرا در آثار مشابه، هیچ یک با این گستردگی، مسئلۀ عقل را مورد توجّه قرار نداده اند و در برخی موارد، دیدگاه های خاص عرفانی یا اخلاقی بر آثار، حاکم بوده و جنبۀ فهم حدیث شناسانه، کم رنگ شده است. از این رو، رسالۀ حاضر، این امتیاز ویژه را دارد که در حجمی وسیع، به موضوع عقل در ابعاد مختلف از نگاه روایات پرداخته و توانسته به یک دیدگاه نسبتاً مقبول در مجموع روایات کتاب عقل و جهل اصول الکافی با نگاه به شرح ملّا صدرا، بر این روایات داشته باشد و از طرفی، به برخی جنبه های اخلاقی و فلسفی و معرفتی عقل که به نوعی در روایات مطرح شده است نیز بپردازد. از نظر ملّا صدرا، عقل مورد نظر روایات، یک حقیقت واحده است که مراتب و مراحل گوناگون دارد و هر مرتبه ای، اوصاف ویژۀ خود را داراست و در روایات، به این مراحل، اشاره، و احکام و محمولاتی خاص برای هر مرحله، ذکر شده است. برخی روایات، به مرتبۀ اعلی و نهایی عقل اشاره دارند و برخی دیگر، به مراحل نازل تر و ضعیف تر و در چند روایت نیز منظور از عقل، نفس انسانی و مراحل رشد عقل نظری است.

این گزارش، در قالب یک مقدّمه و هفت فصل ارائه شده و در پایان، خلاصه ای از تمام مطالب و نتیجۀ به دست آمده از آن آمده است. مجموع مطالب این پایان نامه، به ترتیب زیر ارائه شده است: فصل اوّل: کلیات تحقیق، شامل موضوعاتی چون: بیان

ص:33

مسئله، سؤال تحقیق، هدف تحقیق، مشکلات و محدودیت ها، پیشینۀ تاریخی، و روش تحقیق؛ فصل دوم: مفهوم عقل در لغت، شامل: وجه تسمیۀ عقل، و واژه های مترادف و متضاد عقل؛ فصل سوم: معانی اصطلاحی عقل، شامل: معانی عرفی عقل، اطلاقات عقل در علوم مختلف، عقل مذکور در روایات و عقل در قرآن کریم؛ فصل چهارم: تاریخچۀ بحث عقل، شامل: دیدگاه اهل سنّت و دیدگاه شیعه و حکمای اسلامی؛ فصل پنجم: مفهوم عقل در روایات، شامل: مفهوم عقل روحانی، مفهوم عقل انسانی، کارکردهای نظری عقل و کارکردهای عملی عقل؛ فصل ششم: مفهوم عقل در «کتاب العقل و الجهل» نزد ملّا صدرا؛ فصل هفتم: جمع بندی نهایی و نتیجه گیری. در ضمن، آقای مهدی پوراسماعیلی، زحمت گزارش و تحلیل پایان نامه را به عهده گرفته است.

13. نگاهی به روایات کتب اربعه با تکیه بر کتاب «الکافی» کلینی

این رساله، در یک مقدّمه و دو بخش و یک خاتمه، به صورت پایان نامۀ کارشناسی حوزه ای، در 279 صفحه و با راهنمایی استاد حجة الاسلام والمسلمین آقای دکتر احمد عابدی، در مرکز مدیریت حوزۀ علمیه قم، نگارش و دفاع شده است. در نگارش این رساله که در بارۀ کتب اربعه و پاسخ به شبهاتی است که در بارۀ این کتب (بویژه کتاب الکافی) آمده، سعی شده است تا هر چه بیشتر، از اقوال و آرای صاحب نظران شیعه استفاده شود. در نقل اقوال و ادلّۀ اصحاب دیدگاه ها، در آغاز، هر یک از این طوایف و مخالفان آنان بیان شده، و در ادامه، ادلّۀ آنان و نظرایه های دیگر محقّقان در این باره، بررسی شده است.

بی گمان می توان گفت که روایات کتب اربعه، گزیدۀ اصول چهار صدگانۀ عصر ائمّه علیهم السلام است و نزد همۀ اصحاب مسلک ها و دیدگاه های شیعه، هر چند با ضوابط

ص:34

مختلف، از اعتبار و قداست خاصّی برخوردار است، گرچه محدودۀ عمل آنان در خصوص روایات این کتب، متفاوت و گوناگون است و حکم به اتّحاد عمل بین آنان و موافقان بویژه در حجّیت خبر واحد در مورد تمام آنچه که نزد هر یک از دو طرف، معتبر بوده، مشکل است.

از سوی دیگر، مشهور در بین علمای شیعه، این است که شهادت شخص عادل یا ثقۀ واحد در توثیق راوی حدیث، در اخبار احکام، کافی است؛ ولی جماعتی، مانند سید مرتضی علم الهدی، نسبت به استناد به خبر واحد، سختگیری کرده و تصریح نموده اند که حجیّت، منحصر است به حدیثی که راویان آن، به واسطۀ یک عادل و بلکه دو شخص عادل، توثیق گردد و این مسلک، به آن جهت از سوی نویسنده نقد شده که بر خلاف طریقۀ معمول در بین عقلاست. آنان در امور معاش و معاد خود به هر خبر مورد وثوق، از هر راهی که وثوق و اطمینان خبری برای آنان حاصل گردد، اعتماد می کنند. بنا بر این، وجهی نیست که حجیّت را به صحیح اعلایی، یا به مطلق صحیح یا به اضافۀ آن حسن و یا حتی به موثّق، منحصر نمود. وقتی حصول اطمینان برای حجّیت خبر، کافی بود، برخی از شرایط (مثل عقل و ضبط)، از لوازم اطمینان محسوب می شود و برخی دیگر از آنها (مانند: بلوغ، اسلام، ایمان و عدالت) هم نوعاً در حصول اطمینان دخالتی ندارند؛ چون از خبر بچّۀ ممیّز، غیر امامی، غیر عادل و...

نیز گاه اطمینان به وجود می آید، چنانچه عمل به خبر امثال سکونی - که از عامه - و اسحاق بن عمار - که از فتحیه است - در بین علما رایج است.

نکتۀ دیگر، اظهار نظر غیر منصفانه برخی از نویسندگان در خصوص روایات الکافی است که از برخی صاحبان اندیشه تفریطی، حکایت شده است که آنان کلینی را به بی مبالاتی متّهم نموده و به این طریق، روایات این کتاب را مورد مناقشه قرار

ص:35

داده اند و گروهی از افراد مغرض، اظهار می دارند که کلینی، کاسبی بوده که در بغداد می زیسته و هر خبری را از هر کسی می شنیده در دفتری گرد می آورده... و بدین وسیله، کتاب الکافی را به رشتۀ تحریر در آورده است. این شبهه در بارۀ کلینی و کتاب او، نسبت غیر محقّقانه و غیر منصفانه است و نه با واقعیت تاریخ زندگی مرحوم کلینی و هویت کتابش مناسبت دارد و نه آن صغرا و کبرای آن نتایج غلط را به دنبال خواهد داشت؛ چون نادیده گرفتن شخصیّت علمی کلینی و پایین آوردن موقعیّت او تا مرحلۀ یک کاسب، بی توجّهی به واقعیت و تحریف آن است؛ زیرا طبق اعتراف نجاشی، او از یک سو، رئیس شیعه در شهر ری بوده و تنها مدّت کوتاهی در اواخر عمرش به بغداد رفته است و از سوی دیگر، دانشمندی بوده که از محضر علما و محدّثان بزرگی، مانند: علی بن ابراهیم قمی، علم حدیث و دانش دین فرا گرفته و نیز شاگردانی از قبیل ابن قولویه، تربیت کرده است.

در مبحث سوم، نویسنده، برخی از شبهات مطرح شده در بارۀ مضمون بخشی از روایات کتب اربعه را مطرح و پاسخ می دهند. از جمله روایاتی که به ظاهر با برخی از ضروریّات مذهب تشیّع مخالفت دارد، مثل روایاتی که در الکافی آمده که طبق مضمون آنها ائمّۀ منصوص از اهل بیت علیهم السلام سیزده نفرند یا روایاتی که به ظاهر، از وقوع تحریف در قرآن حکایت می کنند که خود بر پنج دسته اند و هر کدام را مستقلاً مطرح کرده و پاسخ می دهد. گزارش و تحلیل پایان نامه را آقای عبدالکریم کیوان نژاد، انجام داده است.

تشکّر و سپاس

گردآوری و گزارش و تحلیل از رساله ها و پژوهش های الکافی، در آستانۀ برگزاری کنگرۀ بزرگداشت ثقة الإسلام کلینی که هم زمان با هزارمین سالگرد وفات وی انجام

ص:36

گرفته است، بدون شک، فراهم آمدن این مجموعۀ گسترده و غنی در بارۀ این محدّث عالی مقام، بدون تلاش نویسندگان و محقّقان رساله و گزارشگران این پایان نامه ها و همراهی دبیر علمی این کنگره، جناب حجّة الإسلام والمسلمین مهدی مهریزی و پیگیری های مجدّانۀ حجة الإسلام والمسلمین سیدمجتبی صحفی و دیگر دست اندرکاران این همایش بزرگ، امکان پذیر نبود. از این رو، از همۀ کسانی که در به سامان رسیدن آن تلاش کرده اند، جای تشکر و قدردانی است. امید است برگزاری و نشر این آثار، فرصتی را برای نقد و بررسی و جلب توجّه بیشتر به کاوش در حوزۀ حدیث و تکامل پژوهش ها فراهم سازد.

سیّد محمّدعلی ایازی

27 اسفند 1386

ص:37

ص:38

ماهیت عقل از دیدگاه ملّاصدرا و علّامه مجلسی،

اشاره

با تأکید بر شروح آنها بر اصول «الکافی» (1)عبدالحسین کافی

چکیده

عقل و تعقّل، از جایگاه بلندی در منابع اصیل اسلامی برخوردار است. قرآن کریم در موارد متعدّدی، آن را مورد توجّه قرار داده و در منابع شیعی (بر خلاف منابع اهل سنّت که در مهم ترین آنها کتاب و یا حتّی بابی به این موضوع اختصاص نیافته)، توجّه خاصّی به عقل شده است، تا جایی که مهم ترین منبع روایی و معرفتی شیعه، یعنی کتاب الکافی، اوّلین بخش خود را به موضوع «عقل» اختصاص داده است؛ امّا از آن جا که معانی عقل در حوزه های مختلف، گوناگون است و هر عالِمی، معنای خاصّی برای آن در نظر گرفته، بازشناسی معنای صحیح عقل از غیر صحیح آن، کاری بس دشوار است. از این رو، لازم است برای فهم معانی صحیح عقل (بخصوص معانی در نظر گرفته شده از آن در روایات)، چاره ای اندیشیده شود.

برای حلّ این مشکل کتاب، الکافی، به همراه شرح های نوشته شده بر آن، به عنوان منبع معیار در نظر گرفته شده اند که از میان این شرح ها دو شرح علّامه مجلسی و

ص:39


1- (1) . «ماهیت عقل از دیدگاه ملّا صدرا و علّامه مجلسی، با تأکید بر شروح آنها بر الکافی»، عبد الحسین کافی، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، الهیات و معارف اسلامی، گرایش فلسفه و کلام، استاد راهنما: محمّد ذبیحی، استاد مشاور: دکتر رضا برنجکار، مرکز تربیت مدرّس، دانشگاه قم، 1380 (گزارش و تحلیل: مهدی پوراسماعیلی).

ملّاصدرا، از برجستگی خاصّی برخوردارند. این دو عالمِ بزرگوار، هر یک، نمایندۀ مکتب فکری خاصّی هستند، به همین خاطر، به بررسی دیدگاه آنها دربارۀ معانی عقل و چگونگی تطبیق این معانی بر روایات الکافی، پرداخته شده است. همچنین معانی شش گانه ای که هر یک از این دو عالم شیعی برای عقلْ در نظر گرفته اند، به همراه چگونگی تطبیق آنها بر روایت، مورد توجّه و ارزیابی قرار گرفته است.

کلیدواژه ها: عقل، تعقّل، شرح اصول الکافی، مرآة العقول

گزارش رساله

هدف اصلی پایان نامۀ حاضر، با عنوان «ماهیت عقل از دیدگاه ملّاصدرا و علّامه مجلسی، با تأکید بر شروح آنها بر اصول الکافی»، راه گشایی برای فهم بهتر از روایات معصومان علیهم السلام بویژه روایات گردآمده در «کتاب العقل و الجهل» الکافی دربارۀ ماهیت و جایگاه عقل است. در کنار این هدف اصلی، اهداف دیگری همچون شناخت دیدگاه دو تن از بزرگان شیعه، یعنی علّامه مجلسی رحمه الله و ملّاصدرا رحمه الله دربارۀ معانی عقل و چگونگی تطبیق این معانی بر روایات الکافی، مقایسه و داوری دیدگاه های این دو بزرگوار و همچنین تأمّلی تازه در متون احادیث کتاب عقل و جهل الکافی نیز دنبال شده است.

رویکرد عمدۀ این پایان نامه - که در قالب یک مقدّمه و دو فصل و مجموعاً در 131 صفحه شکل گرفته است -، بررسی و تحقیق دربارۀ برداشت های ملّاصدرا و علّامه مجلسی دربارۀ مفهوم عقل در روایات کتاب عقل و جهل الکافی است. از این رو، نویسنده در مقدّمه، پس از تبیین موضوع و اهمیت آن، بیان پیشینۀ تحقیق، اهداف و چشم اندازهای تحقیق، طرح پرسش های اصلی و فرعی دربارۀ ماهیت عقل و روش تحقیق و محدودیت های آن، به جایگاه عقل در نزد قرآن کریم و روایات معصومان علیهم السلام و دانشمندان مسلمان پرداخته است. در ادامه نیز کاستی های عقل از نظر قرآن و روایات را مورد بررسی قرار داده و در پایان، زندگی نامۀ مختصر علّامه

ص:40

مجلسی رحمه الله و ملّاصدرا را آورده است.

فصل اوّل این پایان نامه، با عنوان کلّی «معنای عقل»، شامل این مباحث است:

معنای لغوی عقل، معنای اصطلاحی عقل، معنای عقل از دیدگاه ملّاصدرا، معنای عقل از دیدگاه علّامه مجلسی، مقایسۀ دیدگاه ملّاصدرا و علّامه مجلسی دربارۀ معنای عقل، نقاط اشتراک نظر علّامه مجلسی و ملّاصدرا در نقل معانی عقل، نقاط اختلاف دو دیدگاه و نقد و بررسی هر یک از دو دیدگاه.

فصل دوم نیز که با عنوان اصلی «تطبیق دیدگاه ملّاصدرا و علّامه مجلسی بر روایات کتاب العقل و الجهل الکافی» نام گذاری شده، شامل بررسی معانی شش گانۀ عقل از دیدگاه ملّاصدرا و علّامه مجلسی است که هر یک، به تفصیل، مورد بررسی قرار گرفته است.

گزارشی از کار انجام شده روی رساله

در این نوشتار، بر آن بوده ایم تا گزارشی از این رساله، انجام دهیم؛ امّا از آن رو که هدف از این گزارش، ارائۀ جنبه های مرتبط این رساله با کتاب شریف الکافی بوده است، قبل از ورود در مباحث رساله، در ضمن مقدمه ای، ابتدا مقایسه ای اجمالی بین مجامع روایی اهل سنّت و منابع حدیثی شیعه با محوریت الکافی انجام داده ایم و بعد از آن، شروح نگاشته شده بر الکافی را به طور اجمالی معرفی کرده ایم. سپس دو شرح علّامه مجلسی و ملّاصدرا را با یکدیگر مقایسه کرده ایم و امتیازات هر یک را بیان نموده ایم.

در گزارش از رساله نیز سعی شده است تا حدّ امکان، جنبه های مربوط به کتاب الکافی، پررنگ تر گردد. از این رو، بخش های غیر مرتبط (همچون: زندگی نامۀ ملّاصدرا و علّامه مجلسی که در مقدّمۀ رساله آمده اند) در این جا حذف شده اند.

شیوۀ تنظیم مطالب در فصل های گزارش نیز به گونه ای متفاوت با فصل های رساله

ص:41

آمده، بدین صورت که مطالب دو فصل رساله در گزارش، به صورت چهار فصل ارائه شده اند، به طوری که در فصل اوّل، تنها معنای عقل در لغت و اصطلاح بیان شده است، بر خلاف فصل اوّل رساله که در آن، دیدگاه ملّاصدرا و علّامه مجلسی دربارۀ معانی عقل نیز آمده بود.

در فصل دوم نیز تنها دیدگاه ملّاصدرا دربارۀ معانی عقل و نحوۀ تطبیق این معانی با روایات کتاب عقل و جهل الکافی آمده است، بر خلاف رساله که در فصل دوم آن، دیدگاه ملّاصدرا و علّامه مجلسی در یک فصل (فصل اوّل) و تطابق با روایات، در فصل دیگری (فصل دوم) آورده شده است. فصل سوم نیز شامل دیدگاه علّامه مجلسی دربارۀ معانی عقل و چگونگی تطبیق این معانی، با روایات الکافی است.

فصل چهارم نیز به نقد دیدگاه های ملّاصدرا و علّامه مجلسی، اختصاص یافته است.

هدف از این تغییر، آن بوده است که اولاً، از تکرار مطالب تا حدّ امکانْ کاسته شود؛ زیرا فصل بندی رساله، به گونه ای است که مطالب، به ناچار تکرار شده اند؛ ثانیاً، چینش مطالب، به گونه ای باشد که خواننده، دچار سر در گمی نگردد و مطالب گذشته را از ذهنْ نبرده باشد.

لازم به یادآوری است که مهم ترین منابع مورد استفاده در تنظیم این گزارش، عبارت اند از:

1. صحیح البخاری؛ 2. صحیح مسلم؛ 3. الذریعة إلی تصانیف الشیعة (آقا بزرگ تهرانی)؛ 4. شرح ملّاصالح مازندرانی بر الکافی؛ 5. مقاله «ده نکته دربارۀ شرح اصول کافی ملّاصدرا»، رضا استادی، مجلۀ علوم حدیث، شماره 13، پاییز 1378.

مقایسۀ جایگاه عقل در مجامع روایی اهل سنّت و شیعه، با محوریت «الکافی»

از آن جا که فصل ممیّز بین انسان و دیگر جانداران، برخوردار بودن او از نیروی تعقّل است، باید گفت که عقل، از جایگاهی والا و ارزشمند برخوردار است. از این رو،

ص:42

قرآن، به عنوان مهم ترین منبع مورد استناد مسلمانان، به عقل و تعقّل، اهمیّت خاصی داده و برای ترغیب به مراجعه به عقل، و در سرزنش دوری از اندیشیدن، 49 بار مشتقّات مادۀ عقل را به کار برده است و این، جدای از مواردی است که از مشتقّات مادۀ «فکر» استفاده شده است. با وجود این، متأسّفانه، موضوع عقل و تعقّل در بین بسیاری از فرقه های مسلمانان (بخصوص اهل سنّت)، مورد بی مهری واقع شده و اهمیّت آن، چندان شناخته نشده است؛ به همین خاطر، در مجامع روایی اهل سنّت، موضوع عقل، چندان جایگاهی ندارد. به عنوان نمونه، کتاب صحیح البخاری - که یکی از صحیحین مورد اعتماد و احترام اهل سنّت و یکی از منابع اصیل آنان به شمار می رود -، با این که 97 کتاب، شامل هزاران باب، در موضوعات مختلف را در خود جای داده، هیچ کتاب و یا حتّی بابی را به موضوع عقل، اختصاص نداده است. دیگر کتاب مهمّ اهل سنّت - که همتای صحیح البخاری دانسته شده -، صحیح مسلم است که با داشتن 54 کتاب و صدها باب در موضوعات مختلف و در پاره ای موارد کم اهمّیت (همچون شعر و رؤیا)، هیچ کتاب یا بابی را به موضوع عقل اختصاص نداده است.

این بی توجّهی به موضوع عقل در منابع اهل سنّت را نمی توان به پای نبود روایات در این زمینه و یا اتّفاقی دانست؛ بلکه این مسئله، ریشه در نوع تفکّری دارد که بر محدّثان اهل سنّتْ حاکم بود و آنان را از این کار، برحذر می داشته است؛ زیرا این باور در بین آنان وجود دارد که احادیث در باب عقل، همگی ساختگی و دروغ اند؛(1) امّا در میان محدّثان شیعه، مسئله، کاملاً متفاوت است؛ زیرا با نگاهی به منابع اصیل روایی شیعه، در می یابیم که در آنها عقل و تعقّل، از جایگاه والایی برخوردار است. یکی از مهم ترین و معتبرترین نمونه ها در این باره، کتاب الکافی است که مرحوم کلینی رحمه الله آن

ص:43


1- (1) . به گفتۀ مرحوم شعرانی، مقدسی در کتاب الموضوعات، چنین سخنی را آورده است (ر. ک: شرح اصول الکافی للمازندرانی، ج 1، ص 332).

را در قرن چهارم هجری، جمع آوری کرده است. این کتاب، بر خلاف منابع روایی اهل سنّت که هیچ جایگاهی را به موضوع عقل اختصاص نداده اند، نه تنها کتابی را به این موضوع اختصاص داده، بلکه آن را در اوّل همۀ کتاب های مجموعۀ الکافی قرار داده است و این کار را از روی اتفاق و یا سلیقۀ شخصی یا اموری از این قبیل انجام نداده است؛ بلکه با درایت و نکته سنجی، به این کار پرداخته است. شاهد این مدّعا، سخن مرحوم کلینی در دیباچۀ کتاب الکافی است. ایشان می نویسد:

واوّل ما أبدا به وافتتح به کتابی هذا کتاب العقل و... إذ کان العقل هو القطب الذی علیه المدار و به یحتج وله الثواب و علیه العقاب؛(1)

این کتاب را با کتاب عقل و... شروع می کنم؛ زیرا عقل، محوری است که همۀ مدار بر آن است و سود و زیان ثواب و کیفر، متوجّه اوست.

این شیوۀ باب بندی و ترجیح کتاب «عقل و جهل» بر دیگر کتاب ها، مورد توجّه و تأیید برخی دیگر از محدّثان شیعه نیز واقع شده و محدّثان بزرگی همچون علّامه مجلسی و ملّا محسن فیض کاشانی، مجامع بزرگ حدیثی خود (یعنی بحار الأنوار و الوافی) را طبق آن، باب بندی کرده اند. بر این اساس، می توان مرحوم کلینی رحمه الله را پایه گذار توجّه ویژه به عقل در نقل احادیث دانست که دیگران هم به وی تأسّی کرده اند.

نگاهی به شروح «الکافی»

بیش از هزار و صد سال از تألیف کتاب شریف الکافی می گذرد و به خاطر اهمّیت و ارزشی که این کتاب در بین عالمان شیعی داشته، بیش از پنجاه تعلیقه و شرح بر آن نوشته شده که بیشتر آنها مربوط به سدۀ یازده هجری و پس از آن اند؛ امّا از میان این همه شرح و تعلیقه، آنچه که اکنون بیش از همه، مشهورتر و مورد رجوع عالمان و

ص:44


1- (1) . الکافی، ج 1، مقدمه.

محقّقان است، چهار شرح است که عبارت اند از: 1. شرح اصول الکافی، نوشتۀ ملّاصدرا؛ 2. شرح علّامه مجلسی مشهور به مرآة العقول؛ 3. شرح ملّاصالح مازندرانی؛ 4. شرح مرحوم فیض کاشانی معروف به الوافی.

از بین این چهار کتاب، شرح ملّاصدرا، اوّلین شرح بر الکافی است که شاید بتوان آن را بهترین شرح علمی و عقلانی نیز دانست. گرچه این شرح، همۀ کتاب الکافی را در برنمی گیرد و تنها 503 حدیث از مجموع بیش از 3700 حدیث الکافی را شامل می شود (از مجموع هشت کتاب الکافی، چهار کتاب «عقل و جهل»، «فضل علم»، «توحید» و 110 باب از کتاب «الحجة» را شامل می شود)، امّا جامعیت این شرح، از جهت دربرداشتن بررسی جنبه های مختلف متنی و سندی روایات و دقّت های عقلانی و مباحث علمی، آن را از دیگر شروح، متمایز ساخته است.

البته شروح دیگر نیز هر یک، امتیازات ویژۀ خود را دارند، به عنوان مثال، مرآة العقول مرحوم مجلسی، از جهت این که دربرگیرندۀ همۀ مجموعۀ اصول، فروع و روضۀ الکافی است و از بیانی نسبتاً ساده برخوردار است و مباحث پیچیدۀ علمی را در بر نمی گیرد، از دیگر شروح، ممتاز شده است.

شرح ملّا صالح مازندرانی نیز این امتیاز را دارد که در آن، تعبیراتی زیبا به کار رفته و اصطلاحات خاصّه در آن به کار گرفته نشده و در بردارندۀ مطالب فقه الحدیثیِ دقیق و قابل فهم برای عموم است. البته این شرح (برخلاف شرح علّامه مجلسی)، تنها اصول و روضۀ الکافی را شامل می شود.

شرح مرحوم ملّا محسن فیض کاشانی نیز گرچه ظاهراً شرح الکافی به تنهایی نیست و تمامیِ روایات کتب اربعه در آن جای گرفته، ولی چون شرح روایات الکافی

را نیز در بردارد، می توان آن را به عنوان یکی از شروح الکافی برشمرد. البته باید گفت، از این جهت که در هر باب، همۀ روایات مربوط به موضوع را جمع آوری کرده و دسترسی به روایات را آسان نموده و نکات مبهم روایات را نیز شرح کرده، بسیار مفید است.

ص:45

مقایسه بین شرح مرحوم مجلسی و شرح ملّاصدرا بر «الکافی»

آثار برجای مانده از هر یک از عالمان دینی، محصول نوع دیدگاهشان به مسائل و گرایش فکری و علمی آنان است. از این رو، اختلاف برداشت ها از متون دینی در بین عالمان دینی، امری اجتناب ناپذیر و غیر قابل انکار است. بنا بر این اگر می بینیم دو عالم دینی که یکی گرایش فلسفی و عرفانی دارد و دیگری مشی فقیهانه با پایبندی به ظاهر متون، برداشتی متفاوت از یک حدیث را با توجّه به اختلاف مبانی و روش استنباط و آگاهی های متفاوت پدید آورند، این امر، کاملاً طبیعی است.

با این دیدگاه، اگر به سراغ دو شرح ملّاصدرا و علّامه مجلسی برویم، می بینیم که نگاه این دو عالم بزرگوار به احادیث، تا چه اندازه، مختلف و برداشت های آنان گوناگون است.

اوّلین نکته ای که در مقایسه بین این دو اثر به چشم می خورد، این است که: علّامه مجلسی در بررسی روایات، ابتدا متوجّه سند این روایات شده و هر یک از روایات را در یکی از دسته های نام گذاری شده از سوی حدیث شناسان - که بیانگر میزان اعتبار سندی روایت است - جای می دهد، بدون این که به افراد ذکر شده در سند روایت، اشاره کند و میزان مقبولیت آنان را باز گوید. وی از مجموع 34 روایت «کتاب العقل و الجهل» الکافی، سه حدیث را صحیح، سه حدیث را موثّق، هشت حدیث را مرسل، سه حدیث را مجهول و پانزده حدیث را ضعیف ارزیابی می کند.

امّا ملّاصدرا در بررسی اسناد، به این امر اکتفا نکرده است؛ بلکه در بسیاری از موارد، رجال ذکر شده در سند روایت را مورد بررسیِ رجالی قرار می دهد و اقوال رجالیون را دربارۀ آنها یادآور می شود. مثلاً در بررسی سند روایت هشتم می گوید:

علی بن محمّد بن عبد اللّه، ابوالحسن القزوینی القاضی وجه من أصحابنا ثقة فی الحدیث عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، قال العلاّمة فی الخلاصة أبو إسحاق الأحمر النهاوندی ضعیف منهم فی دینه...

ص:46

از سوی دیگر، تفاوت دیدگاه این دو شارح بزرگوار در شرح متن احادیث، کاملاً به چشم می خورد؛ زیرا علّامه مجلسی، تنها به توضیح لغات و بیان مسائل ادبی و شرح پاره ای از مطالب مبهم روایات و رفع تعارضات پرداخته است، از این رو، ایشان مجموع 34 روایت کتاب عقل و جهل را در کمتر از هشتاد صفحه، شرح کرده است؛ امّا ملّاصدرا، پس از توضیح مفرداتِ روایت و بیان مسائل ادبی موجود در روایت، به بیان تفصیلی معارف باطنی پرداخته و در پاره ای موارد، وارد مسائل فلسفی و عرفانی گشته و به موضوعاتی چون: کیفیت اتّحاد خداوند به صفت وحدت، تحقّق عینیت صفات با ذات خدا، مقادیر افلاک، اجرام فلکی، و جداناپذیری عقل از علم، پرداخته است. به عنوان نمونه، وی در شرح حدیث دوازدهم کتاب عقل و جهل می نویسد:

والحدیث مشتمل علی خطابات ذکر فی کلّ منها باباً عظیماً من العلم بعضها من العلوم الإلهیة و بعضها من علم السماء و العالم و بعضها فی علم الفلکیات و بعضها فی علم الأکوان و الموالید و بعضها فی کائنات الجو و بعضها فی علم النفس و بعضها فی تهذیب الأخلاق و تطهیر النفوس عن الرذائل و بعضها فی السیاسات المدنیة و بعضها فی المواعظ والنصایح و بعضها فی علم الزهد و ذمّ الدنیا....

وی همین حدیث را در 22 فصل، شرح داده است.

وی همچنین تأویلاتی را که در شرح احادیثْ به کار برده، فراوان اند، به عنوان مثال، در فصل پنجم مربوط به شرح حدیث دوازدهم، دربارۀ آیۀ «وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»1 می گوید:

خداوند، علم را تشبیه به آب کرد و اسم آب را بر علم گذاشت؛ چون مثالی است در عالم اجسام و همان طور که آب، سبب زندگی در هر چیزی در این عالم است، همین طور، علم هم، حیات برای هر چیزی است در عالم آخرت

ص:47

و این که خداوند می فرماید: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ» ،(1) یعنی عقل. پس علم مطلق آب است و زیاد آن، دریا و کم آن، نهر... و آب عقل، زلال و صاف از کثیفی اجسام و تاریکی های عدم است. گوارا و خوش طعم است و آب جهل، آن آبی است تیره و ظلمانی و اجاج (ناگوار) و بدبو برای ذوق عقل و مشام عرفانی است.

اینها نمونه هایی از تأویلاتی است که مرحوم ملّاصدرا در شرح روایاتْ به کار برده که حتّی یک مورد از آنها را نمی توان در شرح علّامه مجلسی یافت.

کاری که در این نوشتار انجام گرفته، گزارش و تحلیل فصول آن است که گاه لازم بوده برای روشن شدن موضوع، توضیحاتی آورده شود و در مجموع، از روش تلخیص استفاده شده است. در مقایسه و طرح آرای ملّاصدرا و علّامه مجلسی، افزون بر نقل، به نقد آرا نیز پرداخته شده است و در پایان، جمع بندی و پیشنهادهایی در جهت تکمیل کار، ارائه شده است.

مقدمه

اهمّیت و ارزش عقل و تعقّل در اسلام را از آن جا می توان دریافت که قرآن کریم (به عنوان مهم ترین منبع معرفتی مسلمانان) در آیات مختلف برای ترغیب انسان ها به استفاده از عقل و مذمّت نیندیشیدن، 49 بار از مشتقّات کلمۀ عقل، استفاده کرده است.

همچنین بزرگ ترین محدّثان شیعه (نظیر مرحوم کلینی رحمه الله)، اوّلین کتاب از مجامع روایی خود را به موضوع عقل و حجّیت آن اختصاص داده اند. از سوی دیگر، جایگاه عقل نزد بشر (ورای دین و مذهب خاصی)، بسیار رفیع است؛ چرا که همۀ ثمرات فکری و علمی بشر، مدیون تعقل و اندیشه است و بزرگ ترین این ثمرات، همانا ادراک وجود خالق حکیم و ضرورت وجود پیامبران است.

ص:48


1- (1) . سورۀ هود، آیۀ 7.

این اهمّیت و جایگاه، باعث شده تا دانشمندان مختلف در رشته های متفاوت، نگاه خود را معطوف به این گوهر ارزشمند کنند و هر کدام، معانی متفاوتی از یکدیگر برای آن در نظر بگیرند. این تکثّر در برداشت ها، موجب شده تا مقاصد بزرگان اندیشه، در قالب معیّنی در این میانْ مشخص نگردد و در بسیاری موارد، برداشت های ناصحیحی از معانی عقل (بخصوص در کاربردهایی که در قرآن و سنّت دارد) صورت پذیرد. از این رو، لازم است که مفهوم عقل و ماهیت آن و مشتقّات به کار رفته از عقل، در کتاب و سنّتْ بازشناسی شوند و معانی صحیح عقل، از معانی ناصحیح آن، متمایز گردند، تا تفسیر صحیحی از روایات و آیات مربوط به این حوزه، به دست داده شود.

بنا به این ضرورت، رسالۀ حاضر، با هدف تبیین مفهوم و ماهیت صحیح عقل در روایات، با تکیه بر روایات الکافی و شرح دو عالم بزرگوار یعنی علّامه مجلسی و ملّاصدرا، بر روایات کتاب عقل و جهل، به دنبال تحقّق این ضرورت بوده است. این که از بین همۀ شروح نگاشته شده بر الکافی، تنها این دو شرح انتخاب شده اند، از این جهت بوده که این دو دانشمند بزرگ، هر یک، پرچمدار یک مکتب فکری مهم در تبیین مفاهیم دینی هستند. ملّاصدرا، فیلسوفی است که بعد از فارابی، ابن سینا و شیخ اشراق، کسی به عظمت او ظهور نکرده است. او کسی است که فلسفۀ مشّاء و اشراق و همچنین کلام و عرفان اسلامی را به خوبی فهمید و زُبدگی خود را در تبیین روایات با شرحی که بر روایات الکافی نگاشت، به روشنی نشان داد.

از طرفی، علّامه مجلسی رحمه الله نیز که به حق، غوّاص بحار انوار قرآن و حدیث نامیده شده و با تعمّق و ژرف نگری در آیات و احادیث، جواهر گران بهایی از این دریای بی کران اصطیاد کرده و عظیم ترین دائرة المعارف حدیثی شیعی (بحار الأنوار) را به عنوان اثر ماندگار خود، بر جای گذاشته، یکی از نمایندگان گرایش حدیثی در فهم متون اسلامی به شمار می آید.

بنا بر این، بررسی آرای این دو عالم بزرگ دربارۀ مفهوم و ماهیت عقل در روایات

ص:49

الکافی، تنها بررسی دیدگاه دو محقّق نیست؛ بلکه مقایسه و داوری بین دو روش تفکّر دربارۀ متون دین (بخصوص معارف اسلامی) به شمار می آید.

با این مقدّمه، روشن شد که هدف از تدوین این رساله، بررسی ماهیت عقل در احادیث نورانی ائمّه معصوم علیهم السلام با تکیه بر کتاب عقل و جهل الکافی است که به کمک شرح و تفسیرهای دو عالم بزرگوار شیعه، یعنی ملّاصدرا و علّامه مجلسی بر احادیث، در صدد تحقّق این هدف برآمده است. مجموع مباحث این رساله، در قالب یک مقدّمه و دو فصل، ارائه شده است؛ امّا در گزارشی که در این جا ارائه داده ایم، به عللی که پیش از این بیان شد، این نحوه از فصل بندی، تغییر کرده است و شامل یک مقدّمه و چهار فصل است. در مقدّمه، تنها مباحثی که مربوط به بحث جایگاه عقل در روایات و بخصوص روایات الکافی بوده، آورده شده است؛ زیرا برخی از مباحث در مقدّمۀ رساله، به مسائلی پرداخته که چندان ربطی به الکافی ندارد. فصل بندی نیز به گونه ای تنظیم شده که حتّی المقدور از تکرار مباحث جلوگیری شود؛ زیرا در فصل بندی رساله، بسیاری از مباحث، به ناچار تکرار شده اند. از این رو، در فصل اوّل به ذکر معانی لغوی و اصطلاحی عقل پرداخته ایم. در فصل دوم، دیدگاه های ملّاصدرا دربارۀ معانی عقل و نحوۀ تطبیق این معانی با روایات کتاب عقل و جهل الکافی را آورده ایم. در فصل سوم، دیدگاه های علّامه مجلسی دربارۀ معانی عقل و چگونگی تطبیق این معانی با روایات کتاب عقل و جهل را ذکر کرده ایم. در پایان، در فصل چهارم، به نقد دیدگاه های این دو بزرگوار پرداخته ایم.

با توجّه به این که روش کار نویسنده در تدوین این رساله، کتاب خانه ای بوده است، عمده منابع مورد استفادۀ ایشان عبارت اند از:

1. الکافی کلینی؛ 2. شرح اُصول الکافی ملّاصدرا؛ 3. مرآة العقول علّامه مجلسی؛ 4.

أسفار اربعه ملّاصدرا؛ 5. بحار الأنوار علّامه مجلسی؛ 6. العقل و الجهل فی الکتاب و السنّة محمّد محمّدی ری شهری.

ص:50

فصل اوّل: تبیین ماهیت عقل در لغت و اصطلاح

الف. معنای لغوی عقل

اصل مادۀ «عقل»، به معنای بازداشتن است و همۀ مشتقات آن، به این معنای اصلی باز می گردد.(1) ابن فارس دربارۀ مادۀ عقل می گوید:

مادۀ عقل، ریشه ای واحد، قیاسی و فراگیر دارد که اکثر موارد کاربرد آن، بر بازداشتن یا معنایی نزدیک به آن دربارۀ اشیا دلالت می کند. عقل از همین معنا بر گرفته شده است؛ زیرا از گفتار و رفتار ناپسند، باز می دارد.(2)

برخی دیگر، بر این باورند که این معنا، ریشه در تشخیص صلاح و فساد در زندگی مادی و معنوی و سپس حفظ نفس و نگه داشتن آن در مرز صلاح و فساد دارد.

لوازم آن نیز عبارت اند از: بازدارندگی، تدبّر، خوش فهمی، ادراک، دوری جستن و شناخت نسبت به اموری که در زندگی مورد نیاز است.(3) نقیض عقل، جهل است.(4) البته ظاهراً مراد از «نقیض» در این جا، نقیض فلسفی نیست؛ بلکه مراد «ضد» است. از این رو، عقل و جهل، دو امر وجودی اند، نه این که

ص:51


1- (1) . ر. ک: النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 5، ص 2139؛ تاج اللغة و صحاح العربیّة، ج 5، ص 1769؛ المصباح المنیر، ص 422-423؛ مفردات الفاظ القرآن، ص 577-578؛ التعریفات، ص 65؛ العین، ج 1، ص 159.
2- (2) . معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 69.
3- (3) . ر. ک: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 8، ص 196، مادۀ عقل.
4- (4) . العین، ج 1، ص 159.

جهل، عدم العقل باشد.(1) ابوالبقاء، برخی از نام های عقل را چنین برشمرده است:

عقل را «لُبّ» گویند؛ زیرا منتخب پروردگار و برگزیدۀ اوست. و «حِجی» گویند؛ زیرا به کمک عقل، انسان می تواند به حجّت برسد و بر تمام معانی، دست یازد. و «حُجِهْ» گویند؛ زیرا عقل از انجام دادن نافرمانی ها نهی می کند. و «نُهی» گویند؛ به خاطر این که زیرکی و شناخت و رأی، به عقل منتهی می شود و عقل، بالاترین خوبی است که به بنده عطا می شود و او را به نیک بختی دنیا و آخرت می رساند.(2)

ب. معانی اصطلاحی عقل

معانی عقل، فراوان اند و عالمان مسلمان، هر یک، با توجّه به گرایش های فکری خود، یک یا چند معنا را برای آن بیان کرده اند،(3) که ما در این جا به ذکر چند نمونه، بسنده می کنیم.

1. خواجه نصیر الدین طوسی رحمه الله معتقد است که عقل، سرشتی است که با سلامتی حواس و آگاهی یافتن به ضروریات، همراه است.(4) 2. علّامه طباطبایی رحمه الله در یک جا، عقل را با علم مترادف می داند،(5) در جای دیگر، آن را مبدأ تصدیقات کلّیه و مدرک احکام عامّه معرفی می کند(6) و در یک جا نیز عقل را چیزی که انسان بدان، راه را می یابد، بر شمرده است.(7)

ص:52


1- (1) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 221.
2- (2) . الکلیّات، ص 619.
3- (3) . ر. ک: النجاة فی المنطق و الإلهیات، ج 2، ص 12-13؛ الإشارات و التنبیهات، ج 2، ص 352؛ التحصیل، ص 789؛ مقاصد الفلاسفه، ص 359؛ شروح الشمسیه، ص 168؛ المبدأ و المعاد، ص 358.
4- (4) . ر. ک: کشف المراد، ص 339.
5- (5) . ر. ک: نهایة الحکمة، ص 240.
6- (6) . ر. ک: المیزان، ج 1، ص 48.
7- (7) . ر. ک: همان، ج 7، ص 251.

3. مرحوم محمّدباقر ملکی میانجی معتقد است که عقل از دیدگاه قرآن و حدیث، نور روشنی است که خداوند، آن را به انسان ها افاضه می کند. عقل، به لحاظ ذات، ظاهر و ظاهر کنندۀ امور دیگر هم هست.(1)

ص:53


1- (1) . توحید الإمامیة، ص 21.

فصل دوم: معانی عقل از دیدگاه ملّاصدرا و چگونگی تطبیق این معانی بر روایات کتاب عقل و جهل «الکافی»

اشاره

لازم به یادآوری است که معانی عقل از منظر ملّاصدرا در موارد فراوانی، از آثار وی یافت می شود؛(1) امّا آنچه ایشان در این باره در کتاب شرح اصول الکافی بیان کرده، در این جا مورد نظر ماست.

ایشان در شرح حدیث سوم کتاب عقل و جهل می نویسد، حقیقت روشنْ این است که واژۀ عقل بر معانی مختلف اطلاق می گردد که برخی به اشتراک لفظی و برخی به تشکیک است و معانی ای که به صورت اشتراک لفظی به کار می روند، شش معناست:

معنای اوّل

غریزه ای که انسان را از حیوانْ ممتاز می گرداند و او را آمادۀ پذیرش دانش های نظری و اندیشیدن در صنعت های فکری می کند. در این غریزه، کودن و هوشمند، یکسان اند و همگان به یک اندازه از آن برخوردارند.

حکما این معنای عقل را در کتاب برهان، مورد استفاده قرار داده اند و مقصودشان از آن نیروی نفس است که به کمک آن، یقین به مقدّمات صحیح بدیهی، حاصل می شود.(2)

ص:54


1- (1) . ر. ک: الأسفار الأربعة، ج 3، ص 418-427 و ص 513-514؛ الشواهد الربوبیة، ص 199-208.
2- (2) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 223-224.

در این که این معنای از عقل، بر کدام یک از روایات کتاب عقل و جهل الکافی

انطباق می یابد، باید گفت که یک بررسی اجمالی، نشان می دهد که ملّاصدرا، هیچ یک از روایات 34 گانۀ این کتاب را منطبق بر این معنا نمی داند.

معنای دوم

عقلی که در اصطلاح جمهور متکلّمان، از آن یاد می شود و دربارۀ آن می گویند:

عقل، این را اثبات و آن را نفی می کند و مقصود از عقل، مراتب اوّلیه است که نزد همه یا بیشتر، مشهور است. نظیر علم بدیهی به این که عدد دو، دو برابر عدد یک است.(1)

این معنا نیز از نظر ملّاصدرا، بر هیچ یک از روایات الکافی قابل انطباق نیست.

معنای سوم

آن، عقلی است که در کتاب اخلاقْ از آن سخن به میان می آید، و مراد از آن، بخشی از نفس است که به سبب مواظبت بر اعتقاد، به تدریج حاصل می گردد و از امور ارادی به شمار می رود. این عقل، در طول مدّت عمر انسان، فزونی و اشتداد می یابد.(2) از نظر ملّاصدرا، این معنا از عقل، به دو روایت از مجموع روایات کتاب عقل و جهل، قابل انطباق است. نخست روایت سوم این کتاب است که در آن از امام صادق علیه السلام سؤال می شود: عقل چیست و ایشان در جواب می فرماید:

عقل، چیزی است که به وسیلۀ آن، خدای رحمانْ پرستش می شود و بهشت به دست می آید.

سؤال کننده ادامه می دهد: به امام علیه السلام عرض کردم پس آنچه معاویه داشت چه بود؟

ص:55


1- (1) . همان، ج 1، ص 224.
2- (2) . همان جا.

حضرت می فرماید:

آن، نیرنگ و شیطنت است. آن، نمایش عقل را دارد؛ ولی عقل نیست.(1)

ملّاصدرا دربارۀ چگونگی انطباق معنای سوم عقل با این روایت می گوید:

در این حدیث، نقل به معنای امور و قضایای به کار گرفته شده در کتب اخلاق است که آنها مبادی آرا و دانش هایی هستند که ما می توانیم آنها را درک کنیم تا آنها را انجام دهیم یا از آنها دوری گزینیم.(2)

وی در ادامه می گوید:

بنا بر این تعریف امام علیه السلام از عقل، آنچه با آن، خداوند پرستش می شود و بهشت به دست می آید، همین معنای سوم است؛ زیرا از جهتی مقابل شیطنت و از جهت دیگر، مقابل کودنی خواهد بود.(3)

روایت دیگر، روایت چهارم کتاب عقل و جهل است که مورد توجّه قرار گرفته است.

در این روایت، حسن بن جهم از امام رضا علیه السلام نقل می کند که ایشان فرموده است:

دوست هر انسانی، عقل اوست و دشمن وی جهلش است.(4)

ملّاصدرا در بارۀ چگونگی انطباق معنای سوم عقل با این روایت می گوید:

در این جا مقصود امام علیه السلام از عقل، یکی از معانی سوم یا چهارم که به یکدیگر نزدیک اند است؛ زیرا عقل در این جا غریزۀ مشترک انسانی و علوم ضروری ای که مبادی نظریات اند نیست و آرای مشهور و عقل کلّی هم - که نخستین مخلوق است - در این حدیثْ منظور نشده اند؛ بلکه عقل، از آن رو دوست انسان و جهل دشمن وی شمرده شده که به واسطۀ عقل انسان، دوست را به دست می آورد و به خیرات و نیکویی ها راهنمایی می شود و به واسطۀ آن، دشمنان را دفع می نماید و از شرور و بدی ها دوری می گزیند.(5)

ص:56


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 11، ح 3.
2- (2) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 225.
3- (3) . همان، ص 229.
4- (4) . الکافی، ج 1، ص 11، ح 4.
5- (5) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 231.

معنای چهارم

عقل به معنای چیزی که همگان، با وجود آن در انسان، می گویند که او عاقل است و این برمی گردد به خوب فهمیدن و ادراک سریع در استنباط آنچه که سزاوار است انتخاب یا ترک نماید، هر چند از نوع هدف های دنیایی و آرزوهای نفس امّاره باشد.

البته اهل حق، این حالت را عقل نمی نامند؛ بلکه آن را در حالتی که از آن سوء استفاده شود، بداندیشی و شیطنت و زیرکی ناپسند و... می نامند.(1) ملّاصدرا می گوید:

این معنای از عقل، بر حدیث سوم، قابل انطباق است، چنانچه معنای سوم را با همین حدیث انطباق داده بود و مضمون آن، چنانچه در معنای سوم ذکر شد، چنین بود که دوست هر انسانی، عقل او و دشمنش جهل اوست.

معنای پنجم

اشاره

منظور از عقل، عقلی است که در کتاب نفس از آن سخن به میان می آید و دارای چهار گونه و مرتبه است:

الف. عقل بالقوّه

یعنی قوّه ای از قوای نفس، بلکه خود نفس که در آن، کمال و صورت عقلی کمالی وجود ندارد؛ لیکن دارای قوّه ای است که می توان تمام ماهیات موجودات و صورت های کمالی را از آن، انتزاع نمود.

ب. عقل بالملکه

آن قوهّ ای از نفس یا خودِ نفس، از آن جهت است که به واسطۀ علوم عامی و ادراک

ص:57


1- (1) . همان، ج 1، ص 226.

اوّلی، آمادگی یابد و در آن، صور موجودات را از مواد خارجی جدا سازد و با آنها نظیر اتّحاد ماده به صورت، اتّحاد پیدا کند.

ج. عقل بالفعل

مرتبه ای از عقل که بالفعل بودنش برای تمامی معقولات یا بیشتر آنهاست؛ یعنی وجود نخستین که بدان صورت برای مادّه، حسّی بوده است، دگرگونی یافته و به وجود دومی و فطرت ثانوی جدیدی که به واسطۀ آن در ذاتش با معقولات جدا شده ای، اتّحاد یافته است. پس عقل و عاقل و معقول بودن آن، یک چیز است، بدون اختلاف حیثیتی که موجب کثرت در ذات و وجود گردد.

د. عقل مستفاد

مرتبه ای از این ذات است که هرگاه بخواهد، این معقولات مفصّل را تعقّل می نماید و بدون آن که نیاز به جدا ساختن و تجرید و رنج به دست آوردن دوباره داشته باشد، حاضر می نماید. چون او را ملکۀ اتّصال به عقل فعّال، حاصل شده، از این رو، وقتی به عقل فعّال می نگرد، آن را حاضر می یابد.(1) ملّاصدرا این معنا از عقل را با دو حدیث از احادیث کتاب عقل و جهل الکافی، قابل انطباق می داند:

اوّل، بخش پایانی حدیث یازدهم است که بر اساس آن، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

خدا به بندگانش چیزی بهتر از عقل نبخشیده است؛ زیرا خوابیدن عاقل، از شب بیداری جاهل و در منزل بودن عاقل، از مسافرت جاهل (به سوی حج و جهاد) بهتر است. خدا هیچ پیغمبر و رسولی را جز به تکمیل عقل، مبعوث نساخته و عقل او برتر از عقول تمام امّتش خواهد بود و آنچه پیغمبر در خاطر دارد، بر تلاش تلاشگران ترجیح دارد. و تا بنده ای واجبات را به عقل خود در نیابد، آنها را انجام نداده است. همۀ عابدان در فضیلت، به پای عاقل نمی رسند. عُقلا همان صاحبان خردند که خداوند دربارۀ ایشان فرموده: تنها صاحبان خرد، اندرز می گیرند.(2)

ص:58


1- (1) . همان، ص 227.
2- (2) . الکافی، ج 1، ص 14، ح 11.

ملّاصدرا در توضیح این بخش از حدیث، چگونگی انطباق معنای پنجم با این قسمت از حدیث را این گونه توضیح داده است:

بیان پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «و عاقلان، همان صاحبان خردند»، مراد از عقلی که در این جا گفته می شود، آن عقلی نیست که همگان فهم می کنند؛ یعنی هر کس را که دارای زیرکی و هوشیاری در کار دنیا باشد، عاقل می خوانند و نه آن غریزه ای که با آن، انسان از چهارپایان امتیاز می یابد و نه آن چیزی که در اخلاق از آن بحث می شود؛ بلکه مراد از آن، مفهومی خواهد بود که از بیان الهی استفاده می شود: «تنها صاحبان خرد، اندرز می گیرند».(1) پس، از این بیانْ دانسته می شود که عاقلان، همان مخصوصان به اهل ذکر، یعنی اهل علم و عرفان اند؛ چنان که خداوند می فرماید: «اگر نمی دانید، از اهل ذکر سؤال کنید»(2) و آنان همان استواران در علم اند، چنان که خداوند می فرماید:

«و استواران در علم، گویند به آن ایمان داریم؛ همه از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان، اندرز نمی گیرند.»(3) و آنان، حکیمان الهی اند چنان که می فرماید: «حکمت را به هر که خواهد دهد و به هر که حکمت داده شود، خوبی فراوان اعطا شده و جز خردمندان، اندرز نمی گیرند.»(4) و این، جز دانای حکیم و فرزانه استوار در علم و کامل در حکمت و ایمان نیست. پس عقلی که در اوست، آخرین عقلی که در معرفت نفس بیان خواهد شد، خواهد بود.(5)

ص:59


1- (1) . سورۀ زمر، آیۀ 9.
2- (2) . سوره نحل، آیۀ 43.
3- (3) . سورۀ آل عمران، آیۀ 7.
4- (4) . سورۀ بقره، آیۀ 269.
5- (5) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 250-251.

دوم، حدیث دوازدهم از احادیث 34 گانۀ کتاب عقل و جهل است که بر اساس آن، امام کاظم علیه السلام صاحبان عقل را هدایت یافتگان برشمرده و در عالی ترین فراز این حدیث، از عقل، به عنوان هم تراز رسولان و رسول باطنی، یاد کرده و کسانی را که تعقّل نمی کنند، مورد نکوهش قرار داده است.(1) ملّاصدرا در شرح این حدیث، این گونه معنای پنجم را با آن انطباق داده است:

این حدیث، اشتمال بر بیان حقیقت عقل، به همان معنایی که گفته شد دارد؛ یعنی مرتبۀ چهارم از عقل های چهارگانه که در علم نفس بیان شده و بزرگ ترین صفات و خواص و ستایش خداوند و معارف بلند قرآنی و اهداف شریف الهی را دربردارد که همانند آن، در بسیاری از کتب عرفا یافت نمی شود و شبیه آن نیز در نتایج نظریه های دانشمندان صاحب نظر نکته سنج دیده نشده، جز آن که از یکی از ائمّۀ اطهار علیهم السلام نقل شده باشد و یا از جهت سند از طریق آنان (شیعه) و یا از طریق عامّه (اهل سنّت) به رسول اکرم صلی الله علیه و آله برسد.(2)

معنای ششم

عقلی است که در کتاب الهیات و معرفت ربوبیت، از آن بحث می شود و آن، موجودی است که او را تعلّق به چیزی جز آفرینندۀ خود (یعنی خداوند) قیّوم نیست. تمامش نور و خیر است و با ظلمت و بدی، آمیزش ندارد.

ملّاصدرا دو حدیث از مجموع احادیث کتاب عقل و جهل را منطبق با این معنا می داند.

اوّل، حدیث نخست از احادیث این کتاب است که بر اساس آن، امام باقر علیه السلام

می فرماید:

چون خدا عقل را آفرید، از او بازپرسی کرده، به او گفت: «پیش آی!». پیش آمد. گفت: «بازگرد». بازگشت. فرمود: «به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقی

ص:60


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 14، ح 12.
2- (2) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 252.

که از تو نزد من محبوب تر باشد، نیافریدم و تو را تنها به کسانی که دوستشان دارم، به طور کامل دادم. همانا امر و نهی، و کیفر و پاداشم متوجّه توست».(1)

ملّاصدرا در شرح این حدیث می گوید:

این عقل، نخستین آفریده و نزدیک ترین مخلوق به خداوند و بزرگ ترین و کامل ترین آنها و دومین موجود است.(2)

دوم، حدیث چهاردهم است که مطابق این حدیث، امام صادق علیه السلام می فرماید:

خدای - عزّ و جلّ - عقل را از نور خویش آفرید و آن مخلوق اوّل، از روحانیون است. پس به او فرمود: «پس رو!» او پس رفت. سپس فرمود:

«پیش آی!». پیش آمد....(3)

جمع بندی دیدگاه ملّاصدرا دربارۀ عقل

تا این جا معانی شش گانۀ عقل از دیدگاه ملّاصدرا و چگونگی تطبیق این معانی، با روایات کتاب عقل و جهل الکافی بیان شد و مشخص گردید که از میان این معانی، معنای اوّل و دوم از نظر ملّاصدرا، با هیچ یک از روایات این کتاب، قابل انطباق نبود؛ معنای سوم، با دو روایت سوم و چهارم انطباق یافت؛ معنای چهارم نیز تنها با روایت چهارم هماهنگ بود؛ معنای پنجم هم - که دارای اقسام چهارگانه بود - با احادیث یازدهم و دوازدهم، قابلیت انطباق داشت؛ معنای ششم، با دو روایت یک و چهارده این کتاب تطابق یافت.

در یک جمع بندی، آشکار می گردد که تنها هفت روایت از مجموع روایات 34 گانۀ این کتاب، با چهار معنا از معانی شش گانۀ مورد نظر ملّاصدرا، قابل انطباق است و بقیۀ روایات، در این بحثْ داخل نشده اند.

ص:61


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 10، ح 1.
2- (2) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 216.
3- (3) . الکافی، ج 1، ص 23، ح 14.

فصل سوم: معانی عقل از دیدگاه علّامه مجلسی و چگونگی تطبیق این معانی بر روایات کتاب عقل و جهل «الکافی»

اشاره

مرحوم مجلسی در جلد اوّل شرح خود بر الکافی - که مرآة العقول نام گرفته -، شش معنا را برای عقل برمی شمارد:

معنای اوّل

نیروی ادراک خیر و شر و تشخیص آن دو و توان شناخت علل کارها و آنچه سبب انجام شدن کاری می شود و یا از کاری باز می دارد.

علّامه مجلسی، اکثر روایات کتاب عقل و جهل الکافی را با این معنا از عقل و معنای دوم - که در ادامه خواهد آمد -، مرتبط می داند؛(1) امّا به طور مشخّص، سه روایت را با این معنا انطباق داده است:(2) اوّل، حدیث دوم کتاب عقل و جهل است که مضموم آن چنین است:

امام علی علیه السلام فرمود:

جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: «ای آدم! من مأمور شده ام که تو را در انتخاب یکی از سه چیز، مخیّر سازم، پس یکی را برگزین و دو تا را واگذار». آدم گفت: «آن سه چیست؟». گفت: «عقل و حیا و دین». آدم گفت:

«عقل را برگزیدم». جبرئیل به حیا و دین گفت: «شما بازگردید و او را واگذارید». آن دو گفتند: «ای جبرئیل! ما مأموریم که هر کجا عقل باشد، با

ص:62


1- (1) . مرآة العقول، ج 1، ص 27.
2- (2) . همان، ص 32.

او باشیم». گفت: «خود دانید» و بالا رفت.(1)

دوم، قسمتی از حدیث دوازدهم است که طبق مضمون آن، امام کاظم علیه السلام خطاب به هشام می فرماید:

ای هشام! خدا بر مردم، دو حجّت دارد: حجّت آشکار و حجّت پنهان.

حجّت آشکار، رسولان و پیغمبران و امامان اند و حجّت پنهان، عقل مردم است.(2)

علّامه مجلسی در ذیل این حدیث می گوید:

شاید مراد از عقول در این جا، عقلی باشد که مناط تکلیف است و با آن، بین حقّ و باطل و نیکو و زشت، تمیز داده می شود.

سوم، حدیث نوزدهم کتاب عقل و جهل است که در آن، امام صادق علیه السلام در جواب اسحاق بن عمّار که از ایشان در مورد همسایۀ کثیر الصلاة و کثیر الصدقة و کثیر الحج خود سؤال می کند، دربارۀ عقل آن همسایه می پرسد. او نیز جواب می دهد که عقل درستی ندارد و امام علیه السلام می فرماید:

پس اعمال او درجه اش را بالا نمی برد.(3)

مرحوم مجلسی در توضیح این حدیث می گوید:

مقصود حضرت از این که فرمود عقلش چگونه است، یعنی نیروی تشخیص حقّ و باطل در او به طوری که سبب انقیاد در برابر حق و اقرار به آن گردد، چگونه است.(4)

معنای دوم

علّامه مجلسی، عقل به معنای دوم را ملکه و حالتی در نفس انسان می داند که او را به گزینش خیرات و منافع و دوری از شرور و ضررها وا می دارد و نفس به کمک آن،

ص:63


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 11، ح 2.
2- (2) . همان، ص 19، ح 12.
3- (3) . همان، ص 27، ح 19.
4- (4) . مرآة العقول، ج 1، ص 78.

خواهش های شهوت و خشم و وسوسه های شیطانی را از خود دور می کند.

این معنا (چنانچه گذشت) از نظر علّامه مجلسی، با اکثر روایات کتاب عقل و جهل الکافی، سازگار است؛ امّا وی به طور ویژه، سه روایت را با این معنا انطباق داده است:

اوّل، حدیث دوم است که مضمون آن (چنانچه در معنای اوّل نیز گذشت) چنین است که آدم علیه السلام از سوی جبرئیل علیه السلام مخیّر به انتخاب یکی از: عقل، دین و حیا می شود و او عقل را بر می گزیند و در نهایت، دین و حیا نیز به وی داده می شوند.(1) دوم، حدیث سوم است که آن نیز در فصل دوم (معنای سوم مورد نظر ملّاصدرا) ذکر شد و خلاصۀ آن چنین است که امام صادق علیه السلام دربارۀ تعریف عقل می فرماید:

عقل، چیزی است که خداوند با آنْ عبادت می شود و بهشت به دست می آید.(2)

سوم، حدیث ششم کتاب عقل و جهل الکافی است که براساس آن، امام صادق علیه السلام می فرماید:

هر که عاقل است، دین دارد. کسی که دین دارد، به بهشت می رود.(3)

علّامه مجلسی در توضیح این حدیث می گوید:

مقصود از عقل در این جا همان مقصود از عقلْ در روایت سوم است.(4)

معنای سوم

علّامه مجلسی، عقل به معنای سوم را این گونه توصیف کرده است:

نیرویی که انسان ها آن را در نظم بخشیدن به امور زندگی و معاش خویش، به کار می گیرند که در صورت همراهی آن با قانون و شرع، عقل معاش نیز

ص:64


1- (1) . همان، ص 11، ح 2.
2- (2) . همان، ح 3.
3- (3) . همان، ص 12، ح 6.
4- (4) . مرآة العقول، ج 1، ص 34.

نامیده می شود و اگر در کارهای باطل به کار گرفته شود، به آن نکراء، یعنی نیرنگ و شیطنت گفته می شود.(1)

این معنای از عقل از نظر علّامه مجلسی، با حدیث دوم - که قبلاً نیز آن را آوردیم -، قابل انطباق است و مضمون آن چنین بود که آدم علیه السلام بین عقل، دین و حیا مخیّر است. اگر عقل را برگزید، در نهایت، دین و حیا نیز به وی داده می شود.(2) این حدیث، با معانی اوّل و دوم عقل از نظر علّامه مجلسی نیز انطباق داده شده بود. (3)

معنای چهارم

از نظر علّامه مجلسی، عقل در این معنا، عبارت است از: استعداد نفس و قرب و بُعد آن نسبت به تحصیل نظریات، که دارای چهار مرتبۀ: عقل هیولایی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد است.(4) علّامه مجلسی، هیچ یک از روایات کتاب عقل و جهل الکافی را با این معنا مطابقت نداده است.

معنای پنجم

از نظر علّامه مجلسی، عقلْ طبق این معنا، عبارت است از: نفس ناطقۀ انسان که آن را از بقیۀ جانداران، متمایز می سازد.

از نظر علّامه مجلسی، این معنا نیز همچون معنای چهارم، با هیچ روایتی از روایات کتاب عقل و جهل الکافی، انطباق ندارد، گر چه در برخی موارد، امکان حمل آن را مطرح ساخته است.(5)

ص:65


1- (1) . همان، ص 25.
2- (2) . الکافی، ج 1، ص 11، ح 2.
3- (3) . مرآة العقول، ج 1، ص 32.
4- (4) . همان، ص 35.
5- (5) . همان، ج 1، ص 27 و 33 و 65.

معنای ششم

علّامه مجلسی در توضیح این معنا از عقل می گوید:

آنچه فلاسفه به آن معتقدند و به گمان خود اثبات کرده اند که جوهر مجرّد قدیمی است که در ذات و فعلش، وابستگی به ماده ندارد، اگر به شکلی که آنها گفته اند پذیرفته شود، موجب انکار بسیاری از ضروریات دین، از قبیل حدوث عالم است.(1)

ایشان هیچ یک از روایات را قاطعانه به معنای ششم، حمل نکرده است. گرچه در برخی از موارد، احتمال حمل آن را مطرح ساخته است. (2)

جمع بندی دیدگاه علّامه مجلسی در معنای عقل

در یک جمع بندی کلّی، به این نتیجه می رسیم که ایشان اوّلاً، معنای اوّل و دوم را به طور کلیّ، قابل حمل بر اکثر روایات کتاب عقل و جهل الکافی می داند؛ ثانیاً، وی به طور خاص، پنج روایت را با معانی اوّل، دوم و سوم، مطابق دانسته و معانی چهارم، پنجم و ششم عقل را قابل حمل بر هیچ یک از روایات این کتاب نمی داند.

ص:66


1- (1) . همان، ص 25.
2- (2) . همان، ص 28 و 33 و 65.

فصل چهارم: نقد و بررسی دیدگاه های ملّاصدرا و علّامه مجلسی، در تطبیق معانی عقل بر روایات عقل و جهل «الکافی»

الف. نقد دیدگاه های ملّاصدرا

همان طور که در فصل دوم گذشت، ملّاصدرا، شش معنا برای عقل برشمرد که معانی اوّل و دوم، مطابق هیچ یک از روایات نبود و معنای سوم، مطابق با روایت سوم و چهارم کتاب عقل و جهل الکافی بود.

در نقد دیدگاه های ایشان در چگونگی تطبیق معنای سوم (عقلی که در کتب اخلاق مورد نظر است) بر روایت چهارم - که در آن، امام رضا علیه السلام عقل هر کس را دوست او و جهل هر کس را دشمن او دانسته است -،(1) می توان گفت که هر یک از معانی پنج گانۀ اوّل مورد نظر ملّاصدرا را می توان بر این روایتْ حمل کرد و منحصر کردن آن، به معنایی از عقل که در کتاب اخلاق از آن سخن به میان می آید و منظور از آن، بخشی از نفس است که به سبب مواظبت بر اعتقاد، به تدریج حاصل می شود، چندان صحیح به نظر نمی رسد؛ زیرا معنای اوّل که همان غریزۀ جداکنندۀ انسان از چهارپایان است، نیز می تواند مصداقی برای وجود حسّ دوستی در انسان باشد.

همچنین معنای دوم که عبارت است از مراتب اوّلیه ای که نزد همگان یا بیشتر مردم، شهرت دارد، نظیر علم بدیهی به این که عدد دو، دو برابر عدد یک است. عقل به این معنا نیز می تواند مصداق وجود دوستی در انسان و مطابق با همان معنا باشد.

ص:67


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 11، ح 4.

دربارۀ تطبیق معنای چهارم عقل از دیدگاه ملّاصدرا که آن را با عقل در روایت چهارم، مطابق دانسته، نیز همان سخن بالا صادق است.

امّا بنا بر نظر ملّاصدرا، معنای پنجم که همان عقل مورد بحث در کتاب نفس است و دارای مراتب چهارگانۀ بالقوّه، بالملکه، بالفعل و مستفاد است، با روایت یازدهم کتاب عقل و جهل الکافی، قابل تطبیق بود. در این روایت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، عقل را بهترین چیزی که بین بندگان تقسیم شده، می داند و عقلا را همان اولوالألباب(1) برشمرده است.

در نقد دیدگاه ملّاصدرا باید گفت که بی شک، مقصود از عقل در این جملۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، یکی از بالاترین مراتب عقل است؛ امّا اگر بخواهیم آن را منحصر در معنای پنجم بدانیم، این کار، صحیح نیست؛ زیرا معانی اوّل و سوم نیز قابل حمل بر این روایت اند. یعنی می توان گفت که مقصود از عقل در روایت، غریزۀ جدا کنندۀ انسان از چهارپایان است.

همچنین می تواند به معنای عقل مورد نظر در کتاب اخلاق باشد؛ زیرا کسانی که بر اثر مواظبت تدریجی بر اعتقادات صحیح و انجام دادن مستمر کارهای اداری، به چنین عقلی دست یافته اند، صاحبان خردند.

روایت دیگری را که ملّاصدرا قابل انطباق به معنای پنجم (البته مرتبۀ چهارم آن، یعنی عقل مستفاد) دانسته بود، روایت دوازدهم کتاب عقل و جهل الکافی است که در آن، امام کاظم علیه السلام صاحبان عقل را هدایت یافتگان به وسیلۀ عقل دانسته و عقل را هم تراز رسولان ظاهر و به عنوان رسول باطنی برشمرده است.

در نقد دیدگاه ملّاصدرا باید گفت که اولاً، ایشان برای این تطبیق، هیچ دلیلی اقامه نکرده است؛ ثانیاً، دربارۀ عقل مستفاد، سخن از این است که نفس تکامل یافته،

ص:68


1- (1) . ر. ک: سورۀ بقره، آیۀ 269.

هنگامی که بخواهد مقولات را تفصیلاً درک کند، آنها را بدون نیاز به نزع و تجرید و تحمّل مشقّت کسبی جدید، حاضر خواهد کرد. البته این تعریف، مفاهیمی همچون:

نیاز به نزع و تجرید، عقل فعّال، ملکه، اتّصال به عقل فعّال و مستغرق شدن دائم در شهود پروردگار را دربردارد که هیچ یک، قابل انطباق بر حدیث یاد شده نیستند؛ ثالثاً، اگر بپذیریم که معنای پنجم، قابل حمل بر این حدیث است، منحصر کردن حدیثْ در این معنا، صحیح نیست؛ زیرا هر یک از معانی اوّل، دوم و سوم نیز بر آن، قابل انطباق است.

معنای ششم مورد نظر ملّاصدرا که عبارت بود از موجود قدیمی که جز به مبدع خود (یعنی خداوند) به هیچ چیزی وابسته نیست و تمامش نور و خیر است، با دو روایت، انطباق داده شده بود: یکی روایت اوّل است که امام باقر علیه السلام در آن فرموده:

وقتی خداوند، عقل را آفرید، از او بازپرسی کرد و گفت: پیش آی! پیش آمد. گفت:

بازگرد! بازگشت. پس فرمود: مخلوقی از تو محبوب تر نیافریدم....

در نقد این تطبیق باید گفت که اولاً، ایشان عقل را اوّلین آفریده و دومین موجود دانسته است، با این که هیچ مستندی در این باره ارائه نکرده است؛ ثانیاً، ایشان عقل ششم را موجودی می داند که هیچ گونه تعلّقی به غیر آفریننده اش و در حقیقت، به ماده ندارد و.... این تعریف نیز برگرفته از معنای لغوی نیست و دلیلی بر حمل آن بر روایت یاد شده نداریم؛ ثالثاً، بنا بر پذیرش این معنا، عقل، هیچ تعلّقی به ماده و بدن نخواهد داشت، در حالی که در روایت آمده که خداوند، عقل را به طور کامل، به کسی می دهد که او را دوست بدارد و این جمله، صریح در این است که عقل، در مرحله ای، به نفس و روح، وابسته است.

روایت دیگری که ملّاصدرا بر این معنا، توافق حمل دانسته بود، روایت چهاردهم کتاب عقل و جهل الکافی است که در آن، امام صادق علیه السلام می فرماید:

خداوند، عقل را از نور خویش، از طرف راست عرش آفرید و آن مخلوق اوّل، از روحانیون است....

ص:69

در نقد این تطبیق باید گفت که همان اشکالات دوم و سوم که در تطبیق روایت قبلی، بر معنای ششم گفته شد، این جا نیز وارد است.

ب. نقد دیدگاه های علّامه مجلسی

علّامه مجلسی، در تطبیق معانی شش گانۀ عقل بر روایات کتاب عقل و جهل الکافی، شش معنا برای عقل برشمرد و به طور کلّی، دو معنای اوّل را قابل انطباق با اکثر روایات عقل و جهل دانست؛ امّا به طور خاص، معنای اوّل را - که همان نیروی ادراک خیر و شرّ است -، با حدیث دوم - که در آن، امام علی علیه السلام داستان مخیّر شدن آدم علیه السلام را بین انتخاب عقل، دین و حیا ذکر کرده است -، قابل انطباق دانسته است.

در نقد دیدگاه علّامه مجلسی باید گفت که عقل در این حدیث، چنانچه قابل تطبیق بر معنای اوّل، دوم و سوم است، معانی چهارم و پنجم را نیز شامل می شود؛ یعنی می تواند مصداق هر یک از عقل نظری و نفس ناطقه نیز باشد.

وی معنای دوم را - که عبارت است از: ملکه و حالتی در نفس انسان که او را به گزینش خیرات و دوری شرور وا می دارد - با حدیث دوم (یعنی روایتی که مطابق آن، آدم علیه السلام مخیّر به انتخاب یکی از عقل، حیا و دین شده بود و عقل را برگزید)، مطابق دانسته است. در نقد این تطبیق گفته می شود که همان اشکال مربوط به معنای اوّل، در این جا نیز هست؛ زیرا روایت، قابل انطباق بر هر یک از پنج معنای اوّل است.

همچنین علّامه مجلسی، این معنا (معنای دوم) را با حدیث سوم که مطابق آن، امام صادق علیه السلام می فرماید: «عقل، چیزی است که با آن، خدای رحمان، عبادت می شود و بهشت به دست می آید»، قابل انطباق دانسته است.

در نقد این انطباق باید گفت که اگر منظور از خیر و شر در تعریف عقل، خیر و شرّ حقیقی است، تطبیق این معنا بر حدیث، اشکالی ندارد، در غیر این صورت، معانی دیگر نیز قابل انطباق اند.

علّامه مجلسی، حدیث ششم را که در آن، امام صادق علیه السلام می فرماید: «هر که عاقل

ص:70

است، دین دارد، و کسی که دین دارد، به بهشت می رود»، با معنای دوم، انطباق داده است.

در نقد این انطباق باید گفت که همان اشکالی که در بیشتر موارد قبلی گفته شد، در این جا نیز وجود دارد؛ زیرا معانی اوّل، سوم، چهارم و پنجم نیز قابل انطباق با این حدیث اند.

در مورد معنای سوم نیز علّامه مجلسی فرموده که حدیث دوم (که مطابق آن، آدم علیه السلام مخیّر به انتخاب یکی از عقل، حیا و دین شده بود)، قابل انطباق با این معناست و این انطباق، از این جهتْ قابل نقد است که معانی چهارم و پنجم نیز بر این حدیث قابل حمل اند.

در مورد معنای چهارم، پنجم و ششم هم (همان طور که قبلاً گفته شد)، علّامه مجلسی، هیچ یک از روایات را بر آن حمل نکرده است.

ج. جمع بندی معنای عقل

با توجّه به آنچه در نقد دیدگاه های این شخصیت ها در تفسیر روایات و معنای عقل گفته شد، هر یک از دو شخصیتِ شارح الکافی و مفسّر احادیث عقل، تعریف های متفاوتی ارائه دادند. ملّاصدرا از معانی شش گانه ای که ارائه داد، تنها چهار معنا متّکی بر روایات بودند و این چهار معنا اوّلاً، با هفت روایت از مجموع 34 گانۀ «کتاب العقل»، قابل انطباق اند و می توان آن معانی را در مواردی، با هم ادغام کرد، مثلاً در معنای سوم می گفت: بخشی از نفْس است که به سبب مواظبت بر اعتقاد، به تدریج، حاصل می گردد و از امور ارادی به شمار می رود. چنین عقلی، با معنای چهارمْ سازگار است که گفته شده: عقل، چهار گونه و مرتبه دارد: عقل بالقوّه، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد با معنای چهارم در بخش هایی همراهی دارد؛ زیرا عقل، به معنای چیزی است که همگان با وجود آن در انسان، می گویند که او عاقل است، مانند خوب فهمیدن و خوب ادراک کردن و همین عقل است که اگر درست به کار گرفته

ص:71

شود، با معنای ششم، همراهی خواهد داشت؛ عقلی که به دریافت حقایق و معرفت ربوبیّت، نایل می گردد.

بنا بر این، از نظر ملّاصدرا، عقل، مراتبی دارد: عقل نظری و عقل عملی، و بستگی به استفاده از آن و برداشتن موانع برای به کارگیری آن دارد. این معانی، هر چند طولی اند، امّا می توانند یک مجموعه از حقیقت را تشکیل دهند و از این جهت، روایات کتاب عقل، ناظر به مراتب، درجات، و افرادی که با آن تعامل دارند، می شود.

امّا در دیدگاه علّامه مجلسی، هر چند به صراحت، در تفسیر برخی از معانیِ عقل و یا مراتب و درجات عقل (مانند عقل مستفاد در معنای چهارم) با ملّاصدرا همراهی ندارد، امّا می توان در برخی موارد، با نظریۀ او جمع کرد، مثلاً معنای اوّل عقل، نیروی ادراک خیر و شرّ، ملکه و نیرویی است که انسان را به گزینش خیرات و منافع و دوری از شرور و ضررها باز می دارد. با عقل، دین را انتخاب می کند و راه بهشت را می شناسد (معنای سوم). از این رو، ممکن است که در اوصاف عقل، میان ملّاصدرا و علّامه مجلسی اختلاف باشد، یا چیستیِ آن با نگرش فلسفی ملّاصدرا، گونه ای و علّامه مجلسی، گونه ای دیگر باشد، مانند این که عقل، جوهر مجرّد قدیمی باشد که در ذات و فعلش بستگی به ماده ندارد؛ امّا در کارکردها و دریافت های آن، میان این دو شخصیت، اختلافی نیست، و در روایات، به این معانی توجّه شده است.

پیشنهادهایی برای بهتر شدن این رساله

1. نویسندۀ محترم برای بیان نظریات ملّاصدرا و علّامه مجلسی، به نقل مستقیم دیدگاه های آنها پرداخته است که این کار، باعث شده تا از طرفی، بخش قابل توجّهی از رساله، دربرگیرندۀ عباراتِ اغلب طولانیِ ملّاصدرا و علّامه مجلسی باشد و از طرف دیگر، خوانندۀ مقاله را دچار ملالت خاطر گرداند. برای برطرف شدن این نقیصه، مناسب است که نقل قول های مستقیم و طولانی، به عبارات غیر مستقیم و کوتاه خلاصه شود و خواننده در صورت نیاز، از طریق ارجاعات، به منابع اصلی

ص:72

مراجعه کند.

2. فصل بندی موجود رساله، چندان مناسب نیست؛ زیرا جدا کردن دو فصل، یکی به عنوان معانی عقل، شامل دیدگاه های ملّاصدرا و علّامه مجلسی و دیگری، به عنوان تطبیق این معانی با روایات، باعث شده تا بسیاری از مطالبِ ذکر شده در فصل اوّل، در فصل دوم نیز تکرار شوند. برای برطرف شدن این اشکال، مناسب است که نویسنده، در همان فصلی که دیدگاه علّامه مجلسی یا ملّاصدرا را آورده، تطبیق را نیز انجام می داد. با این کار، مطالب رساله، انسجام بیشتری می یافت و خواننده نیز دچار سردرگمی نمی گردید.

3. مناسب بود که نویسنده، پس از نقل اقوال، به تحلیل آنها می پرداخت، مثلاً بیان می کرد که در صورت تطبیق این معنای خاص از عقل، با این روایت، چه تفسیری می توان از روایت به دست داد؛ امّا متأسّفانه نویسنده (بجز در موارد نادر)، هیچ تحلیلی ارائه نداده است.

4. از آن جا که ملّاصدرا و علّامه مجلسی، هر یک، معانی شش گانه ای را برای عقل برشمرده اند، مناسب بود که نویسنده، تمامی روایات کتاب عقل و جهل الکافی را به گونه ای با این معانی ارتباط می داد و یا بیان می کرد که عقل در این روایاتْ به چه معناست.

5. جا داشت که در پایان رساله، از نقد و بررسی هر یک از آرا، جمع بندی و نتیجه گیری به دست دهد و دیدگاه خود را - که لازمۀ نظریه پردازی در مقطع دکتری است - ارائه دهد که ما ناچار شدیم در پایان، به این جمع بندی بپردازیم.

6. این رساله، زمینۀ بسیار مناسبی برای تکمیل و آماده کردن برای نشر دارد، بویژه اگر از نظریه های جدید در معنای عقلْ استفاده شود و مقالاتی که در نقد دیدگاه ها در این اواخر نگاشته شده، استفاده شود.

ص:73

منابع و مآخذ

1. التوحید، محمّد بن علی ابن بابویه القمی (الشیخ الصدوق)، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1398 ق.

2. الشفاء، ابن سینا، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1404 ق.

3. العقل و الجهل فی الکتاب و السنة، محمّد محمدی الریشهری، بیروت: دار الحدیث، 1421 ق.

4. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، تحقیق: علی اکبر الغفاری، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1388 ق.

5. الکلیّات، ایّوب بن موسی الحسینی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413 ق.

6. المیزان فی تفسیر القرآن، السیّد محمّد حسین الطباطبائی، قم: مؤسسۀ مطبوعاتی اسماعیلیان، 1393 ق.

7. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلامة المجلسی)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق.

8. تحف العقول عن آل الرسول، الحسن بن علی الحرّانی (ابن شعبة)، تحقیق: علی اکبر الغفاری، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1404 ق.

9. ترجمۀ شرح اصول کافی، محمد بن ابراهیم صدرالدین الشیرازی (ملّاصدرا)، ترجمه و تعلیق: محمّد خواجوی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات، 1366 ش.

ص:74

10. شرح اصول الکافی للمازندرانی، ابوالحسن الشعرانی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1421 ق.

11. شرح اصول الکافی، محمّد بن ابراهیم صدر الدین الشیرازی (ملّاصدرا)، تهران:

مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات، 1366 ش.

12. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1385 ق.

13. عوالی اللآلی، محمّد بن علی الاحسائی (إبن ابی جمهور)، تحقیق: مجتبی العراقی، قم: مطبعة الشهداء، 1405 ق.

14. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلاّمة المجلسی)، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1370 ش.

15. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، حسین النوری الطبرسی، قم: مؤسسة آل البیت، 1407 ق.

16. مفردات ألفاظ القرآن، حسین بن محمّد الراغب الإصفهانی، تحقیق: صفوان داوودی، بیروت: دارالقلم، 1413 ق.

ص:75

ص:76

تفسیر آیات قرآن کریم، از زبان ائمّۀ اطهار علیهم السلام در «الکافی»

اشاره

(1) علی احمدی نژاد

چکیده

نوشتۀ حاضر، بررسی اجمالی پایان نامۀ آقای علی احمدی نژاد است که در آن، دربارۀ تفسیر آیات قرآن کریم از زبان ائمّۀ اطهار علیهم السلام بر اساس کتاب گران سنگ الکافی ثقة الإسلام کلینی، در چهار فصل، تنظیم شده است. فصل اوّل، دربارۀ اهمیت عقل و مدح آن از طریق ثقلین و طریق شناخت خالق بی همتا و معرفت به اولیا و اوصیا و راه سعادت بشر است. در مقابل آن نیز جهل قرار دارد که مورد مذمّت، واقع شده است.

موضوع فصل دوم، علم و فضیلت آن و راه های استفاده از آن است و نهی از ندانسته گویی (که موجب بدعت و رأی و قیاس باطل می شود). علم، طریقی است به مطلوب، و فقدان علم و علما، شکافی است جبران ناپذیر - که ما در این فصل، به سه باب آن اشاره کرده ایم -.

فصل سوم، دربارۀ توحید و یگانگی خالق بی همتا و علم و قدرت و احاطۀ مطلق و همچنین اختیار و هدایتگری ذات اقدس است و نهی از توصیف خداوند به غیر از آن چیزی که او خود را وصف نموده و ابطال نقصان و نسیان و همچنین ردّ دیدن خداوند به چشم ظاهر است - که ما به شانزده باب آن اشاره کرده ایم -.

ص:77


1- (1) . «تفسیر آیات قرآن کریم از زبان ائمۀ اطهار علیهم السلام در الکافی»، علی احمدی نژاد، پایان نامۀ کارشناسی ارشد دینی و عربی، مرکز آموزش عالی خواجه نصیر، 1372 (گزارش و تحلیل: محمّدجواد صالحی).

فصل چهارم، دربارۀ حُجّت های خداوند است که عبارت اند از:

1. حجّت های باطنی که همان عقل و علم اند.

2. حجّت های ظاهری که شامل کتاب خداوند و پیامبران و اوصیا و ائمّۀ معصوم علیهم السلام هستند - که ما در این فصل، به شانزده باب آن اشاره کرده ایم -، از جمله: وجوب اطاعت از معصومان و ثبوت ولایت و احاطۀ آنها بر جمیع علوم، بویژه نصّی راجع به حضرت علی علیه السلام.

کلیدواژه ها: تفسیر روایی آیات، عقل و جهل، توحید، اسما و صفات، حُجّت.

مقدّمه

اشاره

پیامبر گرامی اسلام، در روز بیست و هشتم ماه صفر از سال یازدهم هجرت، از میان امّت اسلامی، رخت بر بست و با رحلت او باب وحی و نبوّت، پایان یافت. دیگر پس از وی، نه پیامبری خواهد آمد و نه شریعتی فرو فرستاده خواهد شد؛ زیرا آنچه برای تکامل جامعۀ بشری لازم بود، در اختیار امّت قرار گرفت. این مشعل فروزان، هر چند پس از 23 سال تلاش و تکاپو خاموش گردید و روح او به رفیق اعلی پیوست، ولی دو چیز گران بها در میان امّت اسلامی، از خود به یادگار گذارد که می توانند تا روز قیامت، فیض بخش و نوردهندۀ جامعۀ بشری باشند و راه خوش بختی را برای جامعه بنمایانند. این دو اثر گران بها، همان «کتاب» و «عترت» اند که رسول گرامی، کراراً از هر دو، با عظمت یاد کرده و همگان را به تمسّک به آنها دعوت کرده و فرموده است:

إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً ولَن یفترقا حتّی یرد علیّ الحوض.(1)

من در میان شما، دو چیز گران بها می گذارم و این دو اثر سنگین و گران قیمت، عبارت اند از: کتاب خدا و عترت من. تا روزی که به این دو چنگ می زنید، گمراه نمی شوید و این دو، هرگز از هم جدا نمی شوند.

ص:78


1- (1) . صحیح مسلم، ج 4، ص 44، ح 37 و 36؛ مسند أحمد، ج 3، ص 14 و 17 و 59 و 367 و 371.

این حدیث، از متواترترین احادیث اسلامی است. وقتی این دو، از هم جداشدنی نیستند و با هم اند، به جاست که به عظمت این تفسیر روایی پی ببریم تا شاید بتوان گفت: بهترین تفسیر برای کتاب خداوند است؛ زیرا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله افزون بر ابلاغ وحی، نقش تبیین آیات الهی را نیز ایفا می نماید و همراه تلاوت و تعلیم کتاب، با گفتار و رفتار خویش - که آن نیز برگرفته از وحی بود - آیات این کتاب الهی را تفسیر می کرد.

از این رو، تا آن حضرت در میان مردم حضور داشت، «قرآن کریم» و «گفتار و رفتار پیامبر»، به سان دو چراغ فروزان، روشنگر راه های سلامت و سعادت بودند. با ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله استمرار نقش آن رسول گرامی، به عترتش واگذار شد که چون عِدل جدایی ناپذیر قرآن بودند و بنا بر نص قرآن کریم، اهل بیت علیهم السلام، مطهّر هستند، و بیان آنها در تفسیر قرآن نیز همچون دیگر کارهایشان معصومانه است.

اگر ثابت شود که سخنی از اهل بیت علیهم السلام صادر شده، در حجّیت آن، تردید روا نیست. این سخن، از طرق مختلف از اهل بیت علیهم السلام همچون امام صادق علیه السلام و دیگران نقل شده است که فرمود: خداوند، حلال و حرام و تأویل را به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخت و آن حضرت نیز همۀ آنها را به امام علی علیه السلام تعلیم داد. علوم پیامبر صلی الله علیه و آله که به علی علیه السلام سپرده شد، پس از آن، در اختیار اهل بیت علیهم السلام بود. امام صادق علیه السلام فرمود:

نَحْنُ تراجمَةُ وَحیِ اللّه.(1)

امام علی علیه السلام نیز در ماجرای حکمیَت فرمود:

همانا خدای سبحان گفته است: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ». 2 پس بازگرداندن آن به خدا، این است که کتاب او را به داوری بپذیریم؛ و بازگرداندن به رسول، این است که سنّت او را بگیریم. پس اگر از روی راستی به کتاب خدا داوری کنند، ما از دیگر مردمان، بدان

ص:79


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 192 (چاپ غفاری).

سزاوارتریم، و اگر به سنّت رسول صلی الله علیه و آله گردن نهند، ما بدان اولاتریم.(1)

روایاتی که در آنها آیات قرآن، به نوعی، مورد تبیین و تفسیر واقع شده اند، همگی از یک سنخ نیستند؛ بلکه می توان آنها را به انواع مختلفی تقسیم کرد. کسانی آنها را به «روایات تفسیری» و «روایات تأویلی» تقسیم کرده اند. برخی نیز بر این دو عنوان، نام «تفسیر ظاهر» و «تفسیر باطن» گذاشته اند. بعضی هم روایات تفسیری را به «روایات بیانگر معنا» و «روایات بیانگر مصداق» تقسیم کرده اند.

یکی از کسانی که به تبیین انواع روایات پرداخته، علّامه محمّد حسین طباطبایی است. از بیانات ایشان در لا به لای بحث های روایی المیزان، به دست می آید که وی این روایات را به سه دسته تقسیم می کند:

1. روایات تفسیری

در اصطلاح، به روایاتی گفته می شوند که بیانگر تمام مراد خداوند متعال از آیات قرآن کریم باشند و صرفاً برخی از مصادیق و مراد قابل انطباق آیه را بیان نمی کنند. گاهی لفظی مجمل است و روایت، مراد حقیقی آن را تبیین می کند، و یا گاهی لفظ آیه، عام و مطلق است و روایات، آن را تخصیص یا تقیید می زنند. روایات تفسیری، در مقایسه با دو قسم دیگر، بیشترین تعداد را در میان روایات مأثور از اهل بیت علیهم السلام شامل می شوند. (2)

2. روایات جری و انطباق

احادیثی که تمام مراد آیات را بیان نمی کنند، بلکه یا به ذکر برخی از مصادیق

ص:80


1- (1) . نهج البلاغة، ص 123، خطبۀ 125.
2- (2) . ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 257؛ مبانی و روش های تفسیری، ص 308 و 309 و 312.

می پردازند، یا بر مواردی غیر از آنچه در شأن آن نازل شده، تطبیق داده می شوند. (1)

3. روایات بطن

روایاتی که در آنها معنا یا مصداقی بیان شده که مفهوم ظاهری و عرفی لفظ آن را شامل نمی شوند. (2)

تفسیر در لغت و اصطلاح

تفسیر به مفهوم گستردۀ آن، پدیده ای است هنری که ساختاری ویژه دارد. مفسّر، یک یا چند حادثه و موضوع و نیز وضعیت ها و شخصیت ها و محیطها را برای روشن شدن موضوعی، لحاظ می نماید و آنها را به زبانی که بهتر قابل فهم باشند، تبیین می نماید. این زبان، گاهی به گونۀ روایت (تفسیر آیات از زبان ائمّه) و گاه به صورت گفتگو و اجتهاد و یا آمیخته از هر دوی آن است که هر کدام از آنها، هدف فکری معیّنی را دربر دارند.

واژۀ «تفسیر» در قرآن کریم، تنها یک بار، به کار گرفته است:

«وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً».3

در این آیه، «تفسیر»، به معنای بیان یا تفصیل است. بنا بر این، جز معنای لغوی، معنای دیگری از آن، اراده نشده است؛ امّا در اصطلاح، بین مسلمانان، واژۀ «تفسیر»، به شرح و بیان آیات قرآن کریم انصراف دارد و به عنوان یک علم از علوم اسلامی، مطرح است. راغب اصفهانی، در این باره گفته است:

التفسیر فی عرف العلماء کشف معانی القرآن و بیان المراد، أعمّ من أن یکون

ص:81


1- (1) . ر. ک: المیزان، ج 1، ص 44.
2- (2) . ر. ک: همان، ج 19، ص 103.

بحسب اللفظ المشکل و غیره و بحسب المعنی و غیره.(1)

بنا بر این، کشف و پرده برداری معانی قرآن، گاه به صورت نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام و یا کسانی است که در عصر رسول و نزول قرآن می زیسته اند و گاه، به صورت اجتهادی و توسّط مفسّران، انجام گرفته است.

دربارۀ رساله

نویسنده، پایان نامۀ خود را با موضوع «تفسیر آیات قرآن کریم از زبان ائمه اطهار علیهم السلام در

الکافی»، تهیه و تنظیم کرده است. وی در این کار، مختصری از آیاتی که تفسیر آن از زبان ائمّه علیهم السلام در کتاب گران سنگ الکافی کلینی، آمده، گردآوری و بحث نموده و سعی کرده است که روایات تفسیری مربوط به آیات قرآن کریم را در باب مخصوص به خود، جمع آوری نماید و آیات، با معنا و تفسیرش و روایت تفسیری آن در ذیل آیه، لحاظ شوند. در مقدّمه ورود به هر فصل، دربارۀ اهمیت و موضوع آن فصل، مطالبی را عنوان کرده است و سپس وارد روایات تفسیری آن شده که مجموعاً 42 باب را در چهار فصل، عنوان کرده است:

1. العقل و الجهل (در یک باب)؛ 2. فضل العلم (در 5 باب)؛ 3. التوحید (در 18 باب)؛ 4. الحجّة (در 18 باب).

پایان نامه، در 125 صفحه، تنظیم شده است و هر باب آن، با عنوانی ویژه، نامیده شده است. نویسنده، بر آن است که خلاصه ای از این 42 باب را به ترتیب رساله، گزارش و تحلیل کند و در پایان، جمع بندی ای از این مباحث، به دست دهد.

نکتۀ دیگر آن که، آنچه در این گزارش پایان نامه آمده، همۀ آن چیزی نیست که در رسالۀ نویسندۀ پایان نامه آمده است. از آن جا که این رساله، تنها به گردآوری

ص:82


1- (1) . الإتقان فی علوم القرآن، ج 4، ص 193.

روایات تفسیری پرداخته و از تحلیل و توصیف این روایات، خودداری کرده، و حتّی به هنگام نقل این روایات، توضیح هم نداده است که این روایت، چگونه بر موضوع دلالت دارد (از باب تطبیق و جری است یا از باب تفسیر و یا تأویل آیات)، از این رو، تا جایی که ممکن بوده، به هنگام گزارش فصول کتاب، توضیح داده شده و یا در آغاز فصل، مطالبی دربارۀ جایگاه «کتاب العقل و الجهل»، «کتاب التوحید» و یا جاهایی دیگر، در اهمیت کتاب و روش کلینی، افزون بر مطالب نویسنده، آورده شده است.

ص:83

فصل اوّل: کتاب العقل و الجهل

اشاره

کتاب العقل و الجهل، نخستین کتاب الکافی را تشکیل می دهد و از آن جهت که پیش از بیان عقاید، اخلاق و احکام، ذکر شده، قابل توجّه است. از نظر شناخت روش دسته بندی احادیث، این روش کلینی، جای تحلیل مستقلّی را می طلبد؛ زیرا ایشان به جای طرح روایات آغاز وحی (آن گونه که در کتب اهل سنّت، همچون صحیح البخاری

آمده)، مبدأ طرح عقاید را عقل و جهل می داند. این روش، بیانگر این نکته است که از شناخت عقاید و مبدأ گفتگو در این حوزه، باید از عقل و علم سخن گفت و مبدأ ورود به بحث توحید، نبوّت و امامت، «خرد» انسان است. این روش کلینی، باعث شد که محدّثان پس از وی (چون: علّامه مجلسی، در بحار الأنوار، علّامه بحرانی در کتاب العوالم، فیض کاشانی در الوافی)، از وی تبعیت کنند و این نگرش، بر فرهنگ محدّثان شیعه، اصل گردد که عقل و علم، جایگاه نخستین را دارد.

آنچه در این فصل، به طور فشرده می آید، ابتدا توضیحی از مقدّمۀ مؤلّف کتاب الکافی است و در ادامه، موضوع اصلی این مختصر که در بارۀ عقل و جهل است.

نویسنده، آیات قرآن کریم را در این زمینه، با تفسیر آن از قول ائمّۀ اطهار علیهم السلام (بویژه آیاتی که در زمینۀ اهمیت عقل اند)، آورده که به شرح و تفسیر آن پرداخته می شود.

روش نویسنده، این بوده که مهم ترین روایاتی که ناظر به آیات اند، نقل کند، از این رو، در برخی از ابواب این کتاب، چون آیه ای ذکر نشده، به آن باب، اشاره ای هم نکرده است. در مورد شناسایی خدا و احکامش، خداوند متعال می فرماید:

ص:84

«أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ»؛1

مگر در کتاب، از آنها پیمان گرفته نشد که دربارۀ خدا جز حق نگویید؟

«بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ»؛2

[منکران] انکار چیزی را می کنند که علمشان به او احاطه نیافته است.

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛3

اگر خودتان نمی دانید، از اهل کتاب بپرسید.(1)

العقل و الجهل

در این بخش، روایاتی آمده که همگی ناظر به قرآن کریم و در اهمّیت تدبّر، اندیشیدن و استفاده از عقل اند. به عنوان نمونه، هشام بن حکم می گوید: موسی بن جعفر علیهما السلام به من فرمود:

ای هشام! خداوند - تبارک و تعالی - صاحب عقل و جهل و فهم را در کتب، مژده داده و فرموده است:

«فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛5

پس بندگان مرا بشارت ده؛ همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندان اند.(2)

ای هشام! همانا خدای تعالی، به واسطۀ عقل، حجّت را برای مردم تمام کرده

ص:85


1- (4) . ر. ک: الکافی، ج 1، ص 5-6.
2- (6) . الکافی، ج 1، ص 14.

و پیامبران را به وسیلۀ بیان، یاری کرده و به سبب برهان ها، به ربوبیت خویش دلالتشان نموده است:

«وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ - إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»؛1

خدای شما خدایی است یگانه که جز او، خدایی نیست و رحمان و رحیم است. در آفرینش آسمان ها و زمین و تفاوت شب و روز و کشتی هایی که به سود مردم در دریا روان اند و آبی که خدا از آسمان فرودآورد که زمین را بعد از مرگش، زنده گرداند و از همۀ جنبندگان در آن، پراکنده کرد و گردش بادها و ابری که بین آسمان و زمین، زیر فرمان است، نشانه هایی است بر ربوبیت ما برای مردمی که تعقّل می کنند.(1)

ای هشام! خدا اینها را دلیل بر شناسایی خود قرار داده که مسلّماً مدبّری دارند. پس خداوند - جلّ جلاله - فرموده است:

«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»؛3

و شب و روز و خورشید و ماه را برای شما رام کرد، و ستارگان، به فرمان او رام شده اند. قطعاً در این [امر،] برای گروهی که عقل خود را به کار می گیرند، نشانه هایی [از قدرت خداوند] است.(2)

ص:86


1- (2) . الکافی، ج 1، ص 14.
2- (4) . الکافی، ج 1، ص 15.

و باز خداوند - عزّ و جلّ - فرموده است:

«هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»؛1

اوست که شما را از خاکی آفرید. آن گاه از نطفه ای، آن گاه از پاره گوشتی.

سپس شما را از رحم مادر، طفلی بیرون آورد تا هنگامی که به سن رشد و کمال برسید و باز پیری سال خورده شوید و بعضی از شما پیش از سن پیری، بمیرید و همه به اجل معین برسید، شاید تعقّل کنید!(1)

«وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»؛3

همانا در گردش شب و روز و رزقی که خدا از آسمان فرستاد که زمین را بعد از موات شدنش زنده کرد و در گردش بادها برای آنها که تعقّل می کنند، نشانه هایی است.(2)

ای هشام! پس خداوند، صاحبان عقل را اندرز داده و به آخرت، تشویقشان نموده و چنین فرموده است:

«وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛5

در زندگی دنیا، جز بازیچه، سرگرمی ای نیست و سرای آخرت برای پرهیزگاران، بهتر است، چرا تعقّل نمی کنید؟

سپس خداوند، کسانی را که در کیفرش تعقّل نمی کنند، بیم داده و در آیۀ

ص:87


1- (2) . الکافی، ج 1، ص 15.
2- (4) . الکافی، ج 1، ص 15.

دیگر فرموده است:

«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛1

سپس دیگران را هلاک ساختیم. شما صبحگاهان و هنگام شب، به آنها می گذرید؛ پس چرا تعقّل نمی کنید؟(1)

و خداوند فرموده است:

«إِنّا مُنْزِلُونَ عَلی أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»؛3

ما بر مردم این دهکده، به سبب گناهی که می کرده اند، عذابی از آسمان فرود آوریم. از این حادثه، برای آنها که تعقّل می کنند، نشانه ای روشن به جا گذاشته ایم.(2)

بنا بر این، آشکار می شود که اهل بیت علیهم السلام در روش تفسیری و توضیحی و یا استنادی خود، به بیان عقاید می پردازند و با تکیه بر عقل و تدبّر، نکاتی را در جهت توجّه به آفریدگار هستی، دلالت می کنند. این روش، با شیوه های گوناگون خود، به اهمّیت فراوان عقل، اشاره دارد و کلینی نیز از آن، در نشان دادن اهمّیت جایگاه واقعی عقل، سود می جوید.

ص:88


1- (2) . الکافی، ج 1، ص 16.
2- (4) . الکافی، ج 1، ص 16.

فصل دوم: فضل العلم

اشاره

در این فصل، در مورد فضیلت علم و دانش از نظر قرآن سخن گفته می شود و تفسیری از آیات دربارۀ فضیلت علم از زبان ائمّه علیهم السلام، ارائه می گردد.

نکتۀ قابل توجّه، در طرح این روایات - که نمونه هایی از آن را ارائه خواهیم داد -، تبیین رابطۀ علم و دین است. دین، جز با دانش، استوار نمی گردد و مؤمن حقیقی، کسی است که با دانش، به سراغ دین می رود. از سوی دیگر، فهم دین، اهمیت ویژه پیدا می کند و هر کس که دین علمی تر داشته باشد، زمینۀ استواری و توانایی بیشتری را در عرضه و گسترش آن برای خود، فراهم کرده است.

باب بذل علم

علی ابن حمزه، می گوید: شنیدم که حضرت صادق علیه السلام می فرمود:

دین را خوب بفهمید؛ زیرا هر که دین را خوب نفهمد، مانند صحرا گردی است که از جهان، بی خبر است. خداوند، در کتابش می فرماید: «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»؛1

تا در امر دین، دانش اندوزند و چون بازگشتند، قوم خود را بیم دهند، شاید آنها بترسند.

ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام، دربارۀ به این آیه پرسیدم. حضرت جواب دادند:

ص:89

مراد، مردی است که حدیث را می شنود و بدون کم و کاست، آنچه را شنیده است، نقل می کند.(1)

باب بدعت ها، رأی، و قیاس ها

در این باب، کلینی، روایاتی را در مذمّت قیاس، استحسان و رأی آورده که اهل بیت، این موضوع ها را به قرآن استناد کرده و یا بر آیاتی تطبیق داده اند. به عنوان نمونه، روایتی را در باب قیاس نقل می کند:

قال اللّه تبارک و تعالی: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»؛2

مرا از آتش، و انسان را از خاک، آفریدی.

امام صادق علیه السلام در این مورد فرمود:

شیطان، خود را با آدم قیاس کرد و اگر گوهری را که خدا آدم را از آن آفرید، با آتش قیاس می کرد، آن گوهر، درخشنده تر و روشن تر از آتش بود.

و نیز نمونه ای دیگر از استنادهای اهل بیت، در توصیف منافقان و کسانی است که به ظاهر، خود را مطیع پیامبر نشان می دهند:

و خداوند فرمود:

«وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»؛3

و چون ایشان را ببینی، از ظاهرشان خوشت آید و اگر سخن گویند، به گفتارشان گوش دهی.

آیه، دربارۀ منافقان است که خداوند، به پیغمبرش در قرآن از آنها خبر داده و ایشان را توصیف نموده و خداوند متعال فرموده است:

«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛4

ص:90


1- (1) . همان، ص 51، ح 1 (باب روایة الکتب و الحدیث).

آنچه را پیغمبر برایتان آورده، اخذ کنید و از آنچه نهی تان کرده، باز ایستید.

کسی که مقصود خدا و رسولش را نفهمد و درک نکند، امر بر او مشتبه می شود.

اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله که چیزی از او می پرسیدند، همۀ آنها مطلب را نمی فهمیدند؛ بعضی از آنها از پیغمبر صلی الله علیه و آله می پرسیدند، ولی بعضی دیگر (به علّت شرم یا احترام یا بی قیدی)، دوست داشتند که رهگذری بیاید و از پیغمبر بپرسد تا آنها بشنوند و خوب بفهمند.

در هر حال، از این روایت استنادی، استفاده می شود که در جایی که از سوی پیامبر، فرمانی در نهی رسیده، باید توقف کرد، نه در جایی که هیچ فرمانی نرسیده است.

باب فقدان علما

نمونه ای دیگر از بهره گیری از آیات و تأویل بردن آیات، موضوع کاهش اطراف زمین به فقدان علما است.

خداوند - جلّ ثنائه - می فرماید:

«أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها»؛1

مگر نمی بینید که ما بر زمین، درآییم و از اطرافش کاهش دهیم.

کاهش اطراف زمین، همان از دست رفتن علماست.

همچنین در تطبیق موقعیت عالم و حساسیت جایگاهش، به آیات دیگر استشهاد می شود، چنان که امام صادق علیه السلام در مورد ثبوت حجّت بر عالِم و سختی امرش، فرمود:

چون جان به این جا رسید، با دست به گلویش اشاره کرد: برای عالِم، توبه ای نیست. سپس این آیه را قرائت فرمود:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ»؛2

ص:91

همانا، قبول توبه بر خدا، فقط نسبت به کسانی است که از روی نادانی بدی می کنند.

امام باقر علیه السلام، دربارۀ آیۀ:«فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ»1 ؛ و گمراه کنندگان و گمراه شدگان، به دوزخ، سرنگون می گردند»، می فرماید:

ایشان، گروهی اند که عدالت را به زبان می ستایند؛ (ولی در عمل) مخالفت می کنند و به ستم می گرایند.

از آن جا که کلینی، این روایت را در کتاب فضل علم می آورد، روشن است که می خواهد نسبت به عالمانی که در برابر ظلم، سکوت می کنند، یا بر خلاف علم خود عمل می کنند، استشهاد کند.

جمع بندی فصل

بنا بر این، در این فصل، اهل بیت علیهم السلام با شیوه های مختلف، از آیات استفاده می برند؛ گاهی آیه را توضیح می دهند، گاه آیه را تفسیر می کنند و گاهی تأویل می برند و گاه تطبیق می کنند و گاه با روش بیان مصداق، به آیه استشهاد می کنند. هر کدام از اینها، در تقسیم روایات تفسیری اهل بیت (همان گونه که در آغاز اشاره گردید)، با یک دیگر، تفاوت دارند و جا داشت که مؤلّف رساله، به ذکر آنها بسنده نمی کرد و دربارۀ دسته بندی آنها سخن می گفت و یا به هنگام نقل این روایات، توصیف و تحلیل می کرد.

ص:92

فصل سوم: کتاب التوحید

اشاره

یکی دیگر از کتاب های مهم در الکافی «کتاب توحید» است. در این کتاب، کلینی از اهل بیت علیهم السلام، در موضوعات توحید، اسما و صفات الهی و چگونگی نسبت آنها به حضرت حقّ، روایاتی را نقل می کند و گاه این روایات، مانند کتاب ها و ابواب دیگر، ناظر به آیات قرآن است. کلینی، هر چند این کتاب را به ترتیب منطقی، از حدوث عالم و اثبات محدّث، آغاز و روایاتی را از امام صادق علیه السلام، به نقل از هشام و دیگران، نقل می کند، امّا در این روایات، کمتر به آیاتْ استشهاد شده است؛ هر چند که از همین روایات، استفاده می شود که اهل بیت، نظر به قرآن داشته و اگر به آیه ای استشهاد نکرده اند، توضیحات آنان، جنبۀ تفسیر آیات توحید است. این نکته را از نقل مفاهیم و واژگان قرآن، در روایت ششم باب «اطلاق القول بأنّه شیء»، کاملاً می توان فهمید.

در این باب، این جملۀ «هو سمیع بصیر» که در آیات بسیاری از قرآن آمده است، توضیح داده شده است. یا در روایت پنجم، جملۀ «و اللّه خالق کلّ شیء»، تحلیل شده است، امّا نامی از آیه و یا ذکر کامل آن، نیامده است.

به هر حال، نخستین باب این کتاب - که به قرآن نظر دارد و به صراحت از سوره و آیه ای خاص یاد می کند -، «کتاب النسبة» است. منظور از نسبت، تعریف و توصیف کردن و نسبت دادن به حضرت حقّ است.

باب النسبة

در این باب، کلینی، روایتی تفسیری نیاورده است، تنها در باب فضیلت سورۀ

ص:93

اخلاص، روایتی نقل می کند: عبد العزیز می گوید: از امام رضا علیه السلام راجع به توحید پرسیدم، فرمود:

هر که «قل هو الله أحد» را بخواند و به آن ایمان آورد، توحید را شناخته است.

عرض کردم: این سوره را چگونه بخواند؟ فرمود: «چنان که مردم می خوانند» و خود حضرت این جمله را افزود: «چنین است پروردگارم. چنین است پروردگارم».

نکتۀ قابل توجّه، آن است که حضرت، محور شناخت حقّ - جلّ جلاله - را سورۀ اخلاص می داند که در آن، مرزبندی اوصاف حقّ، به شیوۀ سلبی و ایجابی بیان شده است و نیز هر کس به این سوره، ایمان آورد، چون ایمانش همراه با شناخت است، توحید را شناخته است.

باب نهی از سخن گفتن در چگونگی حضرت حقّ

امام صادق علیه السلام فرمود:

خداوند - عزّ و جلّ - می فرماید: «وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی»؛ 1 همانا، پایان و سرانجام، به سوی پروردگارت است.

و به محمّد بن مسلم فرمود:

ای محمّد! مردم، همیشه و از هر دری، سخن می گویند تا آن جا که دربارۀ خدا هم سخن می گویند. چون شما آن را شنیدید، بگویید: شاید پرستش، جز پرستش خدای یکتای بی مانند، نیست.... هر که دربارۀ خدا، فکر کند که او چگونه است، هلاک می گردد.

امام باقر علیه السلام فرمود:

از تفکّر دربارۀ خدا بپرهیزید؛ ولی اگر خواستید در عظمتش بیندیشید، در عظمت خلقتش نظر کنید.(1)

ص:94


1- (2) . الکافی، ج 1، ص 126.

یعنی دربارۀ ذات خدا مثل این که او چگونه آفریده شده است؟ و ذات او چگونه است؟، چون راه به جایی نمی برید و به کُنه آن نمی رسید، نیندیشید؛ امّا می توانید به آثار افعال او - که پدیده های جهان است -، بیندیشید.

باب ابطال دیدن خدا

این باب، یکی از ابواب مهم کتاب الکافی است و روایات آن، در دفع شبهات اعتقادی ای است که میان شیعه و برخی از گرایش های اهل سنّت، همچون سَلَفیه، اختلاف است.

حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود:

خداوند، آنچه را محمّد صلی الله علیه و آله دیده، خبر می دهد و می فرماید:

«لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری»؛1

پیغمبر صلی الله علیه و آله، آیات بزرگ پروردگارش را دیده.

و آیات خدا، غیر خود خداست.

و باز خداوند می فرماید: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً»؛2

مردم، احاطۀ علمی به خدا پیدا نکنند. در صورتی که اگر دیدگان، او را ببینند، علمشان به او احاطه و پیدا کرده و دریافت او، واقع شده است.

ابن سنان می گوید: امام صادق علیه السلام دربارۀ آیۀ:«لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»؛3 دیدگان، او را درنیابند، فرمود: «مقصود، احاطۀ وهم است».

یعنی مقصود از آیۀ شریف، این است که خدا، در خاطرها نمی گنجد و چشم دل، به

ص:95

او دست نمی یابد.

مگر نمی بینی خداوند چه می فرماید: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ»؛1

از پروردگارت، بصیرت ها سوی شما آمده.

مقصود، بینایی به چشم نیست.

نکتۀ قابل توجّه در تفسیر «بصر» به «وهم»، آن است که چشم، آنچه را می بیند، به ذهن، منتقل و بر اساس آن، تصوّر می کند و الّا عکس برداری بدون تحلیل و تصوّر، مانند دوربینی است که صورت چیزی را می اندازد که اگر فکر و اندیشه و تصوّری نباشد، چیزی نخواهد بود.

باب نهی از توصیف خدا، به غیر آنچه خود خدا توصیف نموده است

امام صادق علیه السلام فرمود:

همانا، خدا را نمی توان توصیف کرد؛ چگونه می توان توصیفش نمود که در کتابش می فرماید: «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛ 2 خدا را چنان که شأن اوست، نمی شناختند.

پس خدا با هیچ مقیاسی توصیف نمی شود، جز آن که بزرگ تر از آن است و فرمود:

خدا بزرگ است و با رفعت. بندگان، نمی توانند توصیفش کنند و به حقیقتِ عظمتش نمی رسند. بینایی ها او را درک نمی کنند و او بینایی ها را درک می کند و او لطیف و آگاه است. به چگونگی، جایگزینی و چه سویی توصیف نمی شود [نمی توان گفت که خدا چگونه است یا به کجاست یا بر چه سوار است].

در این روایت، با استناد به آیۀ قرآن، به توقیفی بودن صفات حضرت حقّ، تصریح شده است. اگر می خواهیم خدا را بشناسیم و از اسما و صفات او آگاه باشیم، باید به همان اندازه ای بسنده کنیم که ما را شناسانده اند؛ زیرا خدا را آن چنان که در شأن اوست، نمی توان شناخت.

ص:96

باب حدوث الأسماء

در این باب، کلینی دربارۀ نام های خداوند، روایاتی را از اهل بیت علیهم السلام و با استشهاد از قرآن نقل می کند. برای نمونه، امام صادق علیه السلام فرمود:

خدای - تبارک و تعالی -، اسمی آفرید که صدای حرفی ندارد، به لفظ ادا نمی شود، تن و کالبد ندارد، به تشبیه موصوف نمی شود، به رنگی آمیخته نیست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حسّ توهّم کننده، به او دست نمی یابد. خدای، آن را یک کلمه تامّ قرار داده، دارای چهار جزء متقارن که هیچ یک، پیش از دیگری نیست. سپس سه اسم آن را که خلق به آن نیاز داشتند، هویدا ساخت و یک اسم آن را نهان داشت و آن، همان اسم مکنون و مخزون است. و آن سه اسمی که هویدا گشت، ظاهرشان «اللّه» تبارک و تعالی است، و خدای سبحان برای هر اسمی از این اسما، چهار رکن مسخّر فرمود که جمعاً دوازده رکن می شود. سپس در برابر هر رکنی، سی اسم که به آنها منسوب اند، آفرید که آنها رحمن، رحیم، ملک، قدّوس، خالق، باری، مصوّر، حیّ، قیّوم، بی چُرت و خواب، علیم، خبیر، سمیع، بصیر، حکیم، عزیز، جبّار، متکبّر، علی، عظیم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهیمن، مُنشیء، بدیع، رفیع، جلیل، کریم، رزّاق، زنده کننده، میراننده، باعث و وارث، است. این اسما، با اسمای حسنا تا 360 اسم، کامل می شود و فروع این سه اسم هستند و آن سه، ارکان اند و آن اسم مکنون مخزون، به سبب این اسمای سه گانه، پنهان شد. این است معنای قول خداوند - جلّ علی -:

«قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»؛1

بگو: خدا را بخوانید، یا رحمان را بخوانید؛ هر کدام را بخوانید، نام های نیکویی از اوست.

ص:97

روشن است توضیحاتی که در این روایت آمده، در مقدّمۀ تفسیر آیۀ قرار دارد.

این روایت را کلینی در آغاز این باب، ذکر می کند. وی، مهم ترین روایتی را که به موضوع دلالت داشته باشد، در اوّل باب می آورد. در ادامه نیز روایات دیگر باب می آیند که توضیحاتی است دربارۀ برخی از اسمای خداوند.

باب معانی اسما و اشتقاق آنها

این باب، یکی از مهم ترین ابواب توحید است که کلینی، در آن، دوازده حدیث نقل می کند. برخی روایات این باب، تفسیرهای رمزی هستند، مانند این روایت که دربارۀ «بسم اللّه» آمده است که مراد از بای بسم اللّه، بهای خدا، و سین، سنای خدا، و میم، مجد خداست. دربارۀ این روایت و تفسیرهای رمزی آن، سخن های بسیاری است.

مجلسی، این دسته از اخبار تفسیر رمزی را بسیار می داند و در پاورقی کتاب الکافی، به نقل از ایشان در مرآة العقول، آمده است که از این اخبار، این گونه استفاده می شود که برای حروف مفرد، معانی گوناگونی است و تنها حجج اللّه، آنها را می شناسند.

از این روایات که بگذریم، برخی دیگر روایات باب، در تحلیل اسامی الهی اند. به عنوان نمونه، ابن هلال می گوید: از حضرت رضا علیه السلام، دربارۀ تفسیر قول خداوند:«اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛1 خداوند، نور آسمان ها و زمین است، پرسیدم، فرمود:

خدا، هادی اهل آسمان ها و هادی اهل زمین است.

در این روایت، نور، به هدایت تفسیر شده است و البته ممکن است هدایت مردم اهل زمین، با هدایت موجودات آسمان ها، متفاوت باشد؛ امّا دربارۀ همۀ آنها به صورت کلی می فرماید: اللّه نور.

باب هر رازگویی که میان سه نفر باشد، خدا چهارمین آنها است

در این باب، کلینی به بخشی دیگر از روایات توصیف خدا می پردازد که او، همه جا

ص:98

هست و همۀ سخن ها را می شنود. به عنوان نمونه، از امام صادق علیه السلام دربارۀ قول خدای تعالی، روایتی نقل می کند که حضرت دربارۀ آیۀ:« «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ»؛1 رازگویی، میان سه نفر نباشد جز این که خدا، چهارمین آنهاست و نه میان پنج نفر، جز این که او ششمین آنهاست»، فرمود:

او، یکتاست و ذاتش، یگانه و از خلقش جداست و خود را این گونه توصیف نموده است (چیزی مانند او نیست). و او به همه احاطه دارد (نه احاطۀ ظرف بر مظروف، بلکه) به طور زیر نظر داشتن و فراگرفتن. و هیچ چیزی در آسمان ها و زمین، از علم او پنهان نیست، چه از نظر احاطه و علم، و چه از نظر ذات و حقیقت؛ زیرا اماکن، به چهار حدّ (راست، چپ، جلو و عقب) محدود و مشتمل اند و اگر از نظر ذات و حقیقت باشد، لازم آید که دربر گیرد.

باب خدای رحمان، بر عرش، استوا دارد

کلینی، در این باب، به یکی از آیات متشابه قرآن و روایات تفسیری اهل بیت علیهم السلام می پردازد. برای نمونه، دربارۀ تفسیر آیۀ« «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»؛2 رحمان، بر عرش، استوا دارد»، از امام صادق علیه السلام، سؤال شد. حضرت فرمود:

او، بر همه چیز، مسلّط است. چیزی به او نزدیک تر از چیز دیگر نیست.

و باز در این باره فرمود:

نسبت به همه چیز، برابر است. چیزی به او نزدیک تر از چیز دیگر نیست.

ابن حجاج می گوید: از امام صادق علیه السلام، دربارۀ قول خدای تعالی «رحمان، بر عرش، استوا دارد»، پرسیدم، فرمود:

او، در همه چیز، استوا دارد، و چیزی به او نزدیک تر از چیز دیگر نیست.

ص:99

هیچ دوری، از او دور نیست و هیچ نزدیکی، به او نزدیک نیست. او نسبت به همه چیز، برابر است.(1)

باب اوست که در آسمان، معبود و در زمین، معبود است

هشام بن حکم می گوید: ابو شاکر دیصانی گفت: آیه ای در قرآن است که گفتۀ ما را می رساند. گفتم: کدام آیه؟ گفت: آیۀ:

«وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»؛2

اوست که در آسمان، معبود و در زمین، معبود است.

[یعنی خدایی در آسمان است و خدایی در روی زمین است؛ یعنی کلام اهل شرک]

هشام می گوید: من نمی دانستم که چگونه جوابش را بدهم. مغلوب شدم [و سپس به حج رفتم] و به امام صادق علیه السلام گزارش دادم. حضرت فرمود:

این سخن زندیقی خبیث است. چون به سویش بازگشتی، به او بگو: اسم تو در کوفه چیست؟ او می گوید: فلان. سپس بگو: اسم تو در بصره چیست؟ او می گوید: همان فلان. پس بگو: همچنین است پروردگار ما؛ در آسمان، معبود و در زمین، معبود است و در دریاها، معبود است و در بیابان ها، معبود است و در همه جا، معبود است.

هشام می گوید: من بازگشتم و نزد ابوشاکر آمدم و به او بازگفتم. او گفت: این جواب، از حجاز آمده است. (2)

باب عرش و کرسی

در این باب، کلینی به توضیح مفاهیم قرآنی دربارۀ ذات حقّ پرداخته است. به عنوان

ص:100


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 173.
2- (3) . الکافی، ج 1، ص 173.

نمونه، جاثلیق از امیر المؤمنین علیه السلام پرسید: به من بگو که خدای - عزّ و جلّ - عرش را حمل می کند یا عرش، او را حمل می نماید؟ حضرت جواب فرمود:

خدای - عزّ و جلّ - حامل عرش و آسمان ها و زمین است و آنچه در آسمان ها و میان آنهاست. این، گفتار خود خدای - عزّ و جلّ - است: «إِنَّ اللّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً»؛1

خدا، آسمان ها و زمین را نگه می دارد. جز او، هیچ کس نگهشان نمی دارد و او بردبار و آمرزنده است.

جاثلیق گفت: پس چگونه خدا می فرماید:«وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ»؛2 در آن روز، هشت نفر، عرش پروردگار تو را در بالایشان حمل می کنند؛ امّا شما گفتی: خدا، عرش و آسمان ها و زمین را حمل می کند؟ حضرت فرمود:

همانا، خدای تعالی، عرش را از چهار نور آفرید: نور سرخی که هر سرخی، از آن رنگ گرفت و نور سبزی که هر سبزی، از آن سبزی گرفت و نور زردی که هر زردی، از آن زردی گرفت و نور سفیدی که هر سفیدی، از آن سفید شده. آن، دانش است که خدا به حاملان، عطا فرموده است و آن نوری است از عظمت او. پس خدا به سبب عظمت و نورش، دل های مؤمنان را بینا کرده است.

روایات این باب نیز تفسیرهای پیرامونی است. یعنی نه در توضیح کلمات و جمله های آیه، بلکه بیان نکاتی در اهمیت موضوع، جایگاه موضوع و تقسیمات آن است؛ هر چند که بخش نخست آن، ناظر به دفع شبهات و اشکالاتی است که دربارۀ مفهوم عرش و کرسی آمده است.

البته روایاتی که کلینی در موضوع عرش و کرسی نقل کرده، به این باب اختصاص

ص:101

ندارد. در باب «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» ، نیز روایاتی دیگر در توضیح آن آورده است.

باب الروح

احول، می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ روحی که در آدم علیه السلام دمیده شد، پرسیدم که خداوند - عزّ و جلّ - می فرماید:«فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»؛1 چون او را برابر ساختم و از روح خود در او دمیدم. حضرت فرمود:

آن روح، مخلوق است و همچنین روحی که در حضرت عیسی علیه السلام بود، مخلوق است.

نویسنده، تنها روایتی را نقل می کند که به صراحت آیه، ذکر شده، در صورتی که جا داشت به روایت دوم این باب که دربارۀ جمله «رُوحٌ مِنْهُ» در آیۀ:«وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»2 است، می پرداخت که حضرت در تفسیر آن همین نکته را بیان فرموده است. نیز در روایات دیگر، با استشهاد به آیات دیگر، در باب روح، توضیحاتی از اهل بیت علیهم السلام نقل شده است، مانند: چگونگی نفخ روح، دلایل نام گذاری به روح، دلیل اضافۀ روح به حضرت حقّ و....

باب نوادر

«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ»؛3 هر که اطاعت پیغمبر کند، اطاعت خدا کرده است.

امام صادق علیه السلام دربارۀ قول خداوند:« «فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ»؛4 چون ما را به

ص:102

خشم آوردند، از ایشان انتقام گرفتیم»، فرمود:

خدای - عزّ و جلّ -، چون افسوس ما، افسوس نخورد؛ لیکن او، دوستانی برای خود آفریده که افسوس آنها را افسوس خداوند، خشنودی آنها را خشنودی خود، و خشم آنها را خشم خود قرار داده است؛ زیرا ایشان را مبلّغان خود و دلالت کنندگان به سوی خود، مقرّر داشته است و از این جهت است که آن مقام را دارند. معنای آیه، آن نیست که افسوس، دامن خدای تعالی را می گیرد چنان که دامنگیر مخلوق می شود؛ بلکه معنای آن، چنین است که در این باره گفته است: هر که به یکی از دوستان من اهانت کند، به پیکار من آمده و مرا به مبارزه خوانده است. و فرموده است: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ».

در پایان روایت، حضرت، به آیاتی دیگر نیز استشهاد می کند.

باب بداء

باب بداء در «کتاب توحید» نیز یکی دیگر از ابواب مهم و پر روایت الکافی است. این موضوع، یکی از مسائل جنجال برانگیز و حساس در عقاید اسلامی است که در میان برخی عالمان اهل سنّت، بدفهمی ایجاد کرده است. از این رو، کلینی، روایات رسیده در این موضوع را گردآوری کرده و در آغاز باب، روایتی را نقل می کند که هیچ چیزی مانند بداء پرستش نمی شود و در تعریف و توصیف بداء، به آیات قرآن استشهاد می شود، از آن جمله، امام صادق علیه السلام دربارۀ آیۀ:« «یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ»؛1 و خدا آنچه را خواهد، محو می کند و آنچه را خواهد، ثبت می نماید»، فرمود:

مگر نه این است که محو شود چیزی که اثبات بوده و ثبت شود چیزی که نبوده است.

ص:103

حمران می گوید: از امام باقر علیه السلام دربارۀ قول خداوند - عزّ و جلّ -:« «قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ»؛1 مدّتی، معین کرد و مدت معیّن، نزد اوست»، پرسیدم، فرمود:

مقصود، دو مدّت است: مدّت حتمی و مدّت مشروط.

مالک جهنی می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ قول خدای تعالی:« «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً»؛2 مگر انسان به یاد ندارد که ما او را آفریدیم و هیچ نبود»، پرسیدم، فرمود:

نه اندازه گیری و نه هست [موجود] شده بود.

دربارۀ قول خدای تعالی:« «هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً»؛3 آیا بر انسان، زمانی از روزگار گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟»، پرسیدم.

فرمود:

اندازه گیری شده بود؛ ولی قابل ذکر نبود.

باب جبر و قدر و امر بین الامرین

یونس بن عبد الرحمان می گوید: حضرت رضا علیه السلام به من فرمود:

به گفتار قدریه (اهل تفویض)، قائل مباش؛ زیرا قدریه، نه به گفتارِ اهل بهشت، قائل شدند و نه به گفتارِ اهل دوزخ و نه به گفتار شیطان؛ برای این که اهل بهشت گفتند: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ»؛ 4 سپاس خدای راست که ما را به این بهشت، هدایت فرمود و اگر خدا ما را هدایت نمی کرد، هدایت نمی شدیم. و اهل دوزخ گفتند: «رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنّا قَوْماً ضالِّینَ»؛ 5 پروردگارا! بدبختی ما، بر ما چیره شد و ما قوم گمراهی بودیم.

ص:104

باب حجّت های خدا بر خلقش

حمزة بن طیّار می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود:

از عقیدۀ ماست که خدا نسبت به آنچه به بندگان داده و به ایشان معرّفی کرده، احتجاج می کند. به سوی ایشان، پیغمبر فرستاده و برایشان کتاب نازل کرده که در آن، امر و نهی نموده به نماز و روزه. روزی، بین الطلوعین، در وادی معرس، پیغمبر را خواب ربود (و نماز صبح قضا شد). خدای تعالی فرمود: من تو را به خواب بردم و من تو را بیدار کنم. هر وقت از خواب برخاستی، نماز بخوان تا مردم بدانند، اگر در نماز، خوابشان ربود، باید چه کنند.

چنان نیست که ایشان می گویند! چون پیغمبر از نماز خوابش ربود، هلاک گشت....

سپس امام صادق علیه السلام فرمود:

همچنین در هر چیز که بنگری، هیچ کس در تنگی و فشار نمی بینی، جز این که خدا بر او حجّت دارد و خدا را نسبت به کار او، مشیّت است.... مردم به کمتر از طاقتشان، مأمور نیستند و به هر چه مأمورند، توانایی دارند....

سپس این آیه را تلاوت کردند:

«لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ»؛1

بر ناتوانان و بیماران و کسانی که مالی ندارند تا انفاق کنند، تکلیفی نیست.

باب هدایت از جانب خداست

کلینی، یکی از ابعاد توحید فعلی را - که در روایات اهل بیت آمده، هدایت مردم می داند. از این رو، در این باب، روایاتی را به آن اختصاص می دهد. از آن جمله، امام

ص:105

صادق علیه السلام، بنا بر نقل سلیمان بن خالد، فرمود:

چون خدا، خیر بنده ای را بخواهد، اثری از نور در دلش می گذارد و گوش های دلش را باز می کند و فرشته ای بر او می گمارد که نگهدارش باشد.

و چون برای بنده ای بد بخواهد، اثری از سیاهی در دلش می افکند و گوش های دلش را می ببندد و شیطانی بر او می گمارد که گمراهش کند.

امام، در ادامه، این آیه را می خواند:

«فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ»؛1

هر که را خدا بخواهد هدایت کند، سینۀ او را برای اسلام آوردن می گُشاید و هر که را بخواهد گمراه کند، سینه اش را تنگ و سخت می کند که گویی به آسمان خواهد رفت.

ص:106

فصل چهارم: کتاب الحجّة

اشاره

از دیگر کتاب های مهم و کلیدی الکافی، «کتاب الحجّة» است. این کتاب، نزدیک به 120 باب دارد که به موضوعات گوناگونی اختصاص یافته است. شیوۀ نقل و چینش کلینی، به ترتیب منطقی و در آغاز، در ضرورت نیاز به حجّت و طبقات انبیا و ائمّه است. نویسندۀ پایان نامه، هر چند به صورت بسیار مختصر دربارۀ این باب توضیحاتی می آورد، امّا جا داشت که به محور کلیدی این کتاب، یعنی نسبت میان قرآن و حجّت، اشاره می کرد. از سوی دیگر، در همین باب، نخست روایاتی نقل شده اند که این رابطه را بیان می کنند، هر چند در ظاهر، تفسیر آیه ای نیست، امّا دربارۀ جایگاه تفسیری آنان است. وقتی امام صادق علیه السلام دربارۀ قیّم بودن اهل بیت، بویژه امام علی علیه السلام، سخن می گوید، نشان می دهد که جایگاه تفسیری اهل بیت علیهم السلام چیست و آنچه واقعاً آنها گفته اند، نه آنچه که روایت شده، حقّ و بیانگر مفاهیم و معانی قرآن است.

نکتۀ دیگر، در روش شناسی چینش روایات کتاب الحجّة است. کلینی، در باب دوم، پس از ذکر روایاتی در ضرورت وجود حجّت برای راهنمایی انسان در زندگی، به انواع و اقسام حجج می پردازد. در این روایات، کسانی که هادی، امام و حجّت بر مردم اند، دارای طبقاتی هستند که برخی، پیامبر، برخی نبی و برخی دیگر امام هستند.

در برخی از روایات این باب، به آیات قرآن استناد شده یا در توضیح و ارتباط آن، دربارۀ نیاز انسان به حجّت، سخن گفته شده که به برخی از این روایات، اشاره می گردد.

ص:107

1. طبقات پیغمبران، رسولان و ائمّۀ معصوم علیهم السلام

دُرُست بن ابی منصور از امام صادق علیه السلام نقل می کند که:

انبیا و رسولان، چهار طبقه هستند. پیامبری هست که وحی به او می شود و نبوّت، به خود اوست و به دیگری سرایت نمی کند. و پیامبری است که در خواب می بیند و صداها را می شنود و در بیداری، تجربه ای ندارد و به سوی کسی از مردم برانگیخته نشده و حتّی پیامبری و امامی مانند ابراهیم، بر لوط، اشراف دارد. و پیامبری هست که در خواب می بیند و صداها را می شنود و فرشته را در می یابد و به سوی گروهی کم یا زیاد، فرستاده می شود. مانند یونس که خداوند دربارۀ یونس در قرآن گفته است:

« «وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ»؛ 1 ما او را به سوی صد هزار نفر، بلکه بیشتر فرستادیم». که منظور از مقدار بیشتر، سی هزار بود. برای یونس، پیشوایی بود (که جناب موسی باشد و او، شریعت موسی را ترویج می کرد).

همچنین کلینی، در باب فرق میان رسول، نبیّ و محدّث، به روایتی در همین معنا نقل می کند:

زراره می گوید: از امام باقر علیه السلام دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - که می فرماید:« «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ»؛2 پیش از تو، هیچ رسول و نبیّ و محدّثی نفرستادیم»، سؤال کردم: رسول چیست؟ و نبی چیست؟ فرمود:

نبیّ، کسی است که در خواب می بیند و صدا را می شنود و فرشته را نمی بیند و رسول، کسی است که صدا را می شنود و در خواب می بیند و فرشته را هم مشاهده می کند.

عرض کردم: امام، در چه پایه است؟ فرمود:

صدا را می شنود، ولی نه در خواب می بیند و نه فرشته را مشاهده می کند.

ص:108

سپس آیۀ فوق:«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ...» . را قرائت کرد.

البته در این باب، روایات دیگری نیز در تفسیر این آیه وجود دارد، مانند روایت بُرید در فرق میان رسول و نبی که به همین آیه استشهاد می کند(1) و ناظر به تفسیر کلمۀ رسول و نبی است.

2. شناخت امام و مراجعه به او

کلینی در این باب، روایاتی را نقل می کند که دربارۀ ضرورت معرفت امام است و این که معرفت خداوند و پرستش او به طور تمام و کمال، با شناخت امام، تحقّق می یابد و شناخت، وقتی کامل می شود که از دستورهای امام پیروی شود. آن گاه در این روایات، به آیه ای استشهاد می شود. به عنوان نمونه، روایتی را از ابی لیلی نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمود:

خدای تبارک و تعالی، جز عمل صالح نمی پذیرد و جز ادا و شروط و پیمان ها را نمی پذیرد. کسی که شرطش را با خدای - عزّ و جلّ - وفا کند و آنچه خدا را در پیمانش بیان کرده، به کار بندد، به آنچه نزد خداست، می رسد و وعدۀ خدا را کاملاً درمی یابد. خدای تبارک و تعالی، بندگانش را به راه های هدایت خبر داده و برای ایشان در آن راه ها، چراغ های بلندی قرار داده و به آنها خبر داده است که چگونه راه را بپیمایند و فرمود: «إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی»؛ 2 من آن را که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، سپس هدایت شود، می آمرزم.

امام صادق علیه السلام، دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ -:« «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»؛3 به هر که حکمت دادند، خیر بسیار دادند»، فرمود:

ص:109


1- (1) . ر. ک: الکافی، ج 1، ص 248، ح 4.

مراد از حکمت، اطاعت خدا و معرفت امام علیه السلام است.

این تفسیر، بیان مصداق است که حکمت، اطاعت خدا و شناخت امام علیه السلام معرفی می گردد.

3. وجوب اطاعت از امام معصوم علیه السلام

امام باقر علیه السلام فرمود:

بلندای حقیقت و اشرف و قلّه و کلید آن و باب همه چیز و خرسندی خدای رحمان تبارک و تعالی، اطاعت امام است بعد از معرفت او.... خدای تبارک و تعالی می فرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّی فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً»؛ 1 هر که اطاعت پیغمبر نماید، اطاعت خدا کرده. و هر که رو گرداند، او را رها کن؛ زیرا ما تو را نگهبان او نفرستادیم.

امام باقر علیه السلام به نقل از برخی اصحاب، دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - در آیۀ « «وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً»؛2 به آنها سلطنت بزرگی دادیم»، فرمود:

مقصود، اطاعت آنهاست که بر مردم واجب است.

یعنی سلطنت و قدرت کامل، وقتی تحقّق می پذیرد که مردم، با حکومت و همراه امام باشند که دربارۀ آل ابراهیم چنین بود.

حسین بن علاء می گوید: گفتار خود را دربارۀ اوصیا که اطاعتشان واجب است، به امام صادق علیه السلام عرض کردم. حضرت فرمود:

آری، ایشان همان کسانی اند که خدواند متعال فرموده: «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ 3 اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیغمبر و

ص:110

اولیای امر از خودتان را. یعنی مقصود از اولیای امر، اوصیا هستند و ایشان، همان ائمّۀ معصوم علیهم السلام هستند.

4. ائمّه علیهم السلام، گواهان خدای - عزّ و جلّ - بر مخلوقات اند

امام صادق علیه السلام دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - در آیۀ« «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً»؛1 پس چگونه است زمانی که از هر امّتی گواهی آوریم و تو را بر آنها گواه می خواهیم؟»، فرمود:

تنها درباره امّت محمّد صلی الله علیه و آله نازل شده است. در هر قرنی، امامی از ما برایشان گواه و ناظر است و محمّد صلی الله علیه و آله، گواه و ناظر بر ماست.

برید عجلی می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - در آیۀ « «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ»؛2 و این گونه شما را امّتی میانه (عادل)، قرار دادیم تا بر مردم، گواه باشید»، پرسیدم، فرمود:

ما هستیم امّت میانه و ماییم گواهان خدا بر خلقش و حجّت های او در زمین.

همچنین فضیل می گوید: از امام صادق علیه السلام، دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - در آیۀ:

« «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛3 و هر گروهی را رهبری است»، پرسیدم، فرمود:

هر امامی، رهبر است و در دورانی که در میان مردم است (رهبر مردم دوران خویش است).

5. ائمّه، نور خدای - عزّ و جلّ - هستند

ابوخالد کابلی می گوید: از امام باقر علیه السلام دربارۀ تفسیر قول خداوند در آیۀ« «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا»؛4 به خدا و رسولش و نوری که فرستاده ایم، ایمان آورید»، پرسیدم، فرمود:

ای ابا خالد! به خدا سوگند که مقصود از نور، ائمّه از آل محمّد صلی الله علیه و آله هستند تا

ص:111

روز قیامت. به خدا که ایشان، همان نور خدایند که فرو فرستاده! به خدا که ایشان، نور خدا در آسمان ها و زمین اند! به خدا ای ابا خالد! نور امام، در دل مؤمنان، از نور خورشید تابان در روز، روشن تر است! به خدا که ائمّه، دل های مؤمنان را منوّر می سازند و خدا از هر کس بخواهد، نور ایشان را پنهان می دارد. پس دل آنها تاریک می گردد! به خدا ای ابا خالد! بنده ای ما را دوست ندارد و از ما پیروی نمی کند تا این که خدا قلبش را پاکیزه کرده باشد. و خدا قلب بنده ای را پاکیزه نمی کند تا این که با ما خالص شده باشد و آشتی کرده باشد (یکرنگ شده باشد). و چون با ما سازش کرد، خداوند از حساب سخت، نگاهش می دارد و از هراس بزرگ روز قیامت، ایمنش می سازد.

6. ائمّه، ارکان زمین اند

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

من، صاحب عصا و میسم و جنبنده ای که با مردم سخن می گوید، هستم.

مقصود از این که علی علیه السلام، صاحب عصا و میسم است، این است که او پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله، چوپان و گله دار امّت است. عصا و میسم، از ویژگی های چوپان است.

از برخی روایات، استفاده می شود که امیر المؤمنین علیه السلام، در قیامت، ابزاری در دست دارد که میان دو چشم اهل ایمان، علامت «مؤمن» و میان دو چشم کفّار، علامت «کافر» می گذارد. امّا جنبندۀ سخنگو، اشاره است به آیۀ شریفۀ:« «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ»؛1 چون فرمان بر آنها اجرا شود، جنبنده ای از زمین بیرون می آوریم تا بدانها بگوید که این مردم، آیات ما را باور نمی کرده اند». از این جنبنده، در روایات بسیاری، تأویل به امیرمؤمنان علیه السلام شده است، در زمانی که مؤمنان و کفّار را نشانه گذاری می کند.(1)

ص:112


1- (2) . الکافی، ج 1، ص 283، ذیل حدیث 2.

7. مراد از اهل ذکر در قرآن

امام باقر علیه السلام، دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - در آیۀ:« «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛1 اگر خودتان نمی دانید، از اهل ذکر بپرسید»، از قول پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:

مقصود از ذکر، من هستم و امامان، اهل ذکرند.

دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - در آیۀ« «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»؛2 همانا، قرآن، برای تو و قوم تو، ذکر است و به زودی از آن بازخواست می شوید»، خود امام فرمود:

ماییم قوم او و ماییم پرسش شدگان [سؤال شوندگان].

وشاء (یکی از صحابه ائمّه) می گوید:

به امام رضا علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم! «اگر نمی دانید، از اهل ذکر بپرسید» یعنی چه؟ فرمود: «ماییم اهل ذکر و ماییم پرسش شوندگان».

عرض کردم: شما، پرسش شونده و ما پرسش کننده ایم؟ فرمود: «آری».

عرض کردم: بر ماست که از شما بپرسیم؟ فرمود: «آری». عرض کردم: بر شماست که به ما پاسخ دهید؟ فرمود: «نه، اختیار با ماست، اگر خواستیم پاسخ می دهیم و اگر نخواستیم پاسخ نمی دهیم، مگر قول خداوند:« «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ»؛ 3 این است بخشش بی حساب ما؛ خواهی ببخش یا نگهدار» [را نخوانده ای].

8. کسانی که خداوند در قرآن، آنها را عالِم نامیده است

ص:113

امام باقر علیه السلام، دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - در آیۀ« «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛1 آیا کسانی که می دانند، با کسانی که نمی دانند، یکسانند؟ تنها خردمندان، یاد می گیرند»، فرمود:

ما هستیم کسانی که می دانند. و آنها که نمی دانند، دشمنان ما هستند و شیعیان ما، خردمندان اند.

ابوبصیر می گوید: امام باقر علیه السلام هنگامی که این آیه را قرائت می فرمود:« «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»؛ 2 بلکه قرآن، آیه هایی است روشن، در سینۀ کسانی که به آنها علم داده اند»، با دست، به سینۀ خود، اشاره می کرد.

امام صادق علیه السلام در مورد آیۀ فوق فرمود:

ایشان، ائمّه علیهم السلام هستند.

در این باب، کلینی، روایاتی را نقل می کند که اهل بیت علیهم السلام، مراد از عالمان را ائمّه معرفی کرده اند و کسانی را که در قرآن به «عالِم مطلق» توصیف شده اند، ائمّه معصوم علیهم السلام می دانند.

9. خداوند، ائمّه معصوم علیهم السلام را از میان بندگانش برگزیده است

سالم می گوید: از امام باقر علیه السلام، دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ - در آیۀ« «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ»3 ؛ نگاه این کتاب را به کسانی که از میان بندگان خود انتخاب کرده ایم، به ارث داده ایم. بعضی از ایشان به خود ستم می کنند و بعضی معتدل اند و بعضی به اذن خدا به سوی نیکی ها می شتابند»، فرمود:

شتابنده به سوی نیکی ها، امام است و معتدل، امام شناس است و ستم کننده به خود، دشمنان هستند.

ص:114

10. ائمّۀ دوران، دو قسم اند

امام صادق علیه السلام فرمود:

ائمّه در کتاب خدای - عزّ و جلّ - دو دسته اند:

1. خدای تبارک و تعالی می فرماید:« «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛ 1 و آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما، هدایت کنند». ایشان نه به امر مردم، بلکه امر خدا را بر مردم، مقدّم می دارند و حکم خدا را پیش از حکم مردم می دانند.

2. باز خداوند - جلّ ثنائه - فرمود:« «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّارِ»؛ 2 آنها را امامانی قرار دادیم که به سوی دوزخ بخوانند». ایشان، امر مردم را بر امر خدا، مقدّم می دارند و حکم مردم را پیش از حکم خدا می دانند و بر خلاف آنچه در کتاب خدای - عزّ و جلّ - است، طبق هوس خویش رفتار می کنند.

بر این اساس، معیار امامت حق را امامی می داند که به حکم خدا دعوت می کند و امام باطل را (یعنی امامی که مردم را به سوی دوزخ می راند) کسانی می داند که امر مردم را بر امر خدا، مقدّم می داند و بر طبق هوا و هوس، عمل می کند.

11. قرآن، به سوی امام، هدایت می کند

حسن بن محبوب می گوید: امام رضا علیه السلام، دربارۀ قول خدای - عزّ و جلّ -« «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ»؛3 همه را در ترکه پدران و مادران و خویشان، بستگانی قرار داده ایم و کسانی را که با آنها دست بیعت یا پیمان داده اید»، فرمود:

ص:115

مقصود، ائمّه علیهم السلام هستند که خدای - عزّ و جلّ -، پیمان شما را با ایشان بسته است.

امام صادق علیه السلام دربارۀ قول خدای تعالی در آیۀ« «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»؛1 همانا، این قرآن، بدانچه استوارتر است، راهنمایی می کند»، فرمود:

به سوی امام، راهنمایی می کند.

12. عرض اعمال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّۀ معصوم علیهم السلام

ابوبصیر می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:

در هر بامداد، کردار بندگان نیکوکار و فاسق، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه می شود. پس بر حذر باشید (از کردار ناشایست) و همین است معنای قول خداوند: «اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ»؛ 2 در عمل بکوشید که خدا و رسولش، کردار شما را می بیند.

نظر به این که در آیۀ شریفه، بعد از کلمۀ «رسوله»، کلمۀ «والمؤمنون» است که به ائمّه علیهم السلام تفسیر شده است، امام صادق علیه السلام، آن کلمه را از لحاظ تقیّه یا واضح بودن مطلب، نفرمود و سکوت کرد. یعقوب بن شعیب می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ قول خداوند (آیۀ فوق الذکر)، پرسیدم، فرمود:

مؤمنان، ائمّه هستند.

امام باقر علیه السلام همین آیه را یاد نمود و فرمود:

به خدا، آن مؤمن، علی بن ابی طالب علیه السلام است.

امام رضا علیه السلام می فرمود:

همانا، کردار نیک و بد بندگان، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه می شود.

ص:116

13. روشی که بر پایداری آن ترغیب شده، ولایت علی علیه السلام است

حضرت ابی جعفر علیه السلام دربارۀ این قول خداوند متعال که:« «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً»؛1 و اگر بر آن روش، استوار شوند، آبی فراوان به آنها می نوشانیم»، فرمود:

یعنی ایمانی را در دلشان جایگزین کنیم و مقصود از «طریقه»، ایمان به ولایت علی علیه السلام و جانشینان اوست. یعنی اگر بر ولایت علی بن ابی طالب علیهما السلام، و اوصیا از فرزندان او، استوار شوند و اطاعت آنها را در امر و نهی شان بپذیرند، «آب فراوان به آنها نوشانیم».

محمّد بن مسلم می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ قول خداوند - عزّ و جلّ - در آیۀ:

« «اَلَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»؛2 کسانی که گفتند: پروردگار ما، خداست و سپس استوار شدند»، فرمود:

یعنی بر امامان، یکی پس از دیگری، استوار بماندند.

14. ائمّۀ معصوم علیهم السلام کانون علم و درخت نبوّت و آمد و شد فرشتگان اند

امام زین العابدین علیه السلام فرمود:

مردم، چه خرده گیری ای بر ما دارند؟ به خدا که ما درخت نبوّت و خانۀ رحمت و کانون علم و آمد و شد فرشتگان و کانون دانش هستیم!(1)

در روایت دیگر آمده است: ابن سنان از امام صادق علیه السلام، دربارۀ این قول خداوند « «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ»؛4 ما در کتاب زبور، پس از ذکر نوشتیم»، پرسید:

زبور چیست و ذکر کدام است؟ فرمود:

ص:117


1- (3) . الکافی، ج 1، ص 321، ح 2.

ذکر، نزد خداست (لوح محفوظ) و زبور، آن است که بر داوود نازل شد و هر کتابی که نازل گشته است، نزد اهل علم است و ما اهل علم هستیم.

15. ثبت امامت در اعقاب

امام صادق علیه السلام فرمود:

بعد از امام حسن و امام حسین علیهم السلام، امامت، هرگز به دو برادر نمی رسد و از دوران علی بن حسین علیهما السلام، چنان که خدای تبارک و تعالی می فرماید، جاری گشت:« «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ»؛ 1 و خویشاوندان، بعضی از ایشان اند که سزاوارتر به بعضی دیگرند در کتاب خدا». پس از دوران علی بن حسین علیهما السلام، امامت جز در میان فرزندان آنها نباشد.

یعنی امامت، پشت به پشت، از پدر به پسر، منتقل می شود.

علّامه مجلسی می گوید:

این آیۀ شریفه، در دو جای از قرآن ذکر شده است: آیۀ 75 سورۀ انفال؛ آیۀ 6 سورۀ احزاب. گویا در این جا، مقصود همان آیۀ سورۀ احزاب است: «اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ» ؛ پیغمبر، به مؤمنان، از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران مؤمنان اند و مهاجران، سزاوارترند.

16. اشاره و نصّ بر نام امیر المؤمنین برای حضرت علی علیه السلام

زید بن جهم هلالی می گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود:

چون امر ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده بود: به

ص:118

لقب «امیر المؤمنین»، به علی علیه السلام سلام کنید. ای زید! از جمله تأکیداتی که خدا در آن روز، بر آن دو نفر (ابوبکر و عمر) نمود، این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنها فرمود: برخیزید و به عنوان «امیر المؤمنین»، به علی علیه السلام سلام کنید. آن دو نفر گفتند: ای رسول خدا! این امر، از جانب خداست یا از جانب رسولش؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنها فرمود: از جانب خدا و رسولش. پس خدای - عزّ و جلّ - این آیه را نازل فرمود: «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ»؛ 1 و سوگندها را پس از محکم کردنش که خدا را ضامن آن کرده اید، نشکنید؛ زیرا خدا می داند چه می کنید.

جمع بندی و نتیجه گیری

هر چند ممکن نبود که همۀ روایاتی را که به گونه ای ناظر به تفسیر و تبیین آیات بود، آورده شود و نیز حجم این روایات، بسیارند، امّا در این گزارش، به گزینش برخی از روایاتی که در پایان نامه آمده بود، همراه با شرح و تحلیل بسنده کردیم. همین مقدار، نشان می دهد که حجم روایات تفسیری اهل بیت علیهم السلام در الکافی، چه بسیار است و کلینی در مقام محدّثی عالی مقام، در برابر انبوه روایات تفسیری و ذکر مصداقی، دست به گزینش زده است و این مجموعه، نیاز به تحلیل بیشتر و توضیح نکات و مقایسۀ مطالب آن با مسائل کلامی، اعتقادی و تاریخی دارد.

از سوی دیگر، همان گونه که برخی از محقّقان الکافی اشاره کرده اند، این روایات، نیازمند پالایش و جداکردن سره از ناسره است تا آن روایاتی که به لحاظ سندی و متنی، ضعیف هستند و موجب سوء استفادۀ دیگران قرار گرفته و عظمت روایات تفسیری را خدشه دار کرده اند، کنار گذاشته شوند.

ص:119

نکات اصلاحی و پیشنهادی

1. همان طور که در آغاز اشاره شد، این رساله، بیشتر گردآوری روایات تفسیری از زبان ائمّه است و در آن، تحلیل و توضیح آنها نیامده و جایگاه نقل روایتی در باب، تبیین نشده است.

2. جا داشت در پایان هر فصل، از روایات همان فصل، جمع بندی ای ارائه می گردید، در حالی که در پایان رساله نیز هیچ جمع بندی و نتیجه گیری ای، ارائه نشده است.

3. به لحاظ استفاده از منابع دیگر برای مقایسه، در مواردی که آیات به صورت تطبیق موضوعی در روایت آمده و چه بسا ایجاد شبهه می کند، توضیح و بیان ویژه ای نیامده است.

4. در نشانی روایات و آیات، اغلاط بسیاری آمده و جا داشت همه جا به شمارۀ حدیث، اشاره می شد که نشده است.

5. نثر و ادبیات و ترجمۀ برخی روایات و آیات، دچار مشکل است.

6. در نقل آیات، افتادگی وجود دارد، مانند ص 24.

7. دربارۀ روایات تفسیری کتاب الکافی، کارهای گوناگونی انجام شده، بویژه در بخش پایان نامه های دانشگاهی؛ امّا کمتر توانسته اند نیاز علمی این بخش را تأمین کنند، از این رو، جا دارد، رساله ای عالمانه با شرحی که در بندهای یک، دو و سه، اشاره گردید، نگاشته شود.

ص:120

منابع و مآخذ

1. مسند أحمد، ابن حنبل، بیروت: دار صادر.

2. الإتقان فی علوم القرآن، جلال الدین السیوطی، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، منشورات الشریف الرضی.

3. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران: علمی و فرهنگی، 1370 ش.

4. مبانی و روش های تفسیری، محمّد کاظم شاکر، قم: مرکز جهانی علوم اسلامی، 1382 ش.

5. المیزان فی تفسیر القرآن، السیّد محمّد حسین الطباطبائی، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1393 ق.

6. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی، تحقیق: علی اکبر الغفاری، بیروت: دار صعب و دار التعارف، 1401 ق.

7. صحیح مسلم، مسلم بن الحجّاج القشیری، بیروت: دار احیاء التراث العربی.

ص:121

ص:122

روش شناسی شرح ملّا صالح مازندرانی بر اصول و روضۀ «الکافی»

اشاره

(1) زهرا صرفی

چکیده

در نیمۀ دوم سدۀ یازدهم هجری، در پی رویکرد گسترده به حدیث، شروح متعدّدی بر کتاب الکافی نگاشته شد. بررسی جایگاه علمی این شروح و نیز تبیین چگونگی فهم و استخراج قواعد فقه الحدیثی آنها، یک ضرورت تحقیقی است. شرح ملّا صالح مازندرانی بر اصول و روضۀ الکافی از جملۀ این شروح است که شیوه و اسلوب خاص خود را دارد.

رویکرد شارح در این شرح، عقلی - نقلی است، هر چند جنبۀ عقلی آن پررنگ تر است.

نگاه جامع به احادیث، توجّه به نکات ادبی و تکیه بر آیات، از ویژگی های خاص این شرح است.

شرح ملّا صالح، چون با تعلیقۀ علّامه شعرانی همراه است، غنی تر از شرح ملّاصدرا و علّامه مجلسی است و از آن جا که قلم آن، فلسفی و سنگین نیست، بر شرح ملّاصدرا ترجیح دارد.

کلیدواژه ها: الکافی، شرح ملّا صالح مازندرانی، فقه الحدیث.

ص:123


1- (1) . «روش شناسی شرح ملّا صالح مازندرانی، بر اصول و روضۀ الکافی»، زهرا صرفی، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما: دکتر محمّد علی لسانی فشارکی، دانشگاه تربیت مدرّس، (گزارش و تحلیل: ابراهیم صالحی).

مقدّمه

کتاب و سنّت، دو منبع مهم برای شناخت دین و فهم مفاهیم و معارف بلند دین هستند. معصومان علیهم السلام بر کتابت و نشر احادیث و روایات، بسیار تأکید کرده اند؛ زیرا در هدایت بشر و حلّ مشکلات و معضلات زندگی، بسیار کارساز و راه گشا هستند.

به همین خاطر، بزرگان از علما افزون بر کتابت حدیث، به شرح آن نیز همّت گماردند.

از جملۀ این بزرگان، ملّا محمّد صالح مازندرانی (م 1086 ق)، پسر احمد، از علمای نامی قرن یازدهم است که بر الکافی شرح نوشته است. شرح ایشان سرشار از قواعد و نکات فقه الحدیثی است. شناخت روش وی در این شرح، بسیار مفید و قابل استفاده است. این نوشته، در چهار فصل تنظیم شده است. در فصل اوّل، نمای کلّیِ روزگار شارح، به تصویر کشیده شده تا با شناخت موقعیت اجتماعی شارح و زمان و مکان حیات وی، بهتر بتوان متن و شرح وی را شناخت؛ زیرا شناخت زمان و مکان و موقعیت فرد، در نوع نگرش وی بسیار مؤثّر است.

در فصل دوم، به بیان احوال و آثار ملّا صالح پرداخته می شود و ضمن بیان زندگی، تحصیلات، اساتید، شاگردان و تألیفات وی، به عظمت علمی ایشان می توان پی بُرد.

در بخش دیگر از این فصل، به مباحثی چون: جایگاه شرح نویسی، شرح ملّا صالح، مصادر آن، دیدگاه دیگران و کارهای انجام شده برای احیای این کتاب اشاره می شود.

پس از فراهم آمدن این مقدّمات، در فصل سوم، روش فهم و شرح احادیث تبیین می گردد و به مباحثی چون: بررسی سند (جرح و تعدیل، نکات رجالی، منابع رجالی و...)، چگونگی فهم متن (اثبات متن، استناد به ادبیات عرب و توجّه به قرائن)، استناد به آیات، بهره گیری از عقل، و طرح مباحث عقلی و نقلی می پردازد.

در نهایت، فصلی به بیان جایگاه آن اختصاص یافته که در آن، به اجمال از

ص:124

اثرپذیری این شرح از شروح گذشته و اثرگذاری آن بر شروح بعدی، سخن به میان می آید.

در این گزارش و تحلیل، افزون بر تبیین نکات مهم رساله و تلخیص مطالب مهم فصول، در پایان، پس از جمع بندی و نتیجه گیری از کتاب، پیشنهادها و اشکالات احتمالی، مطرح شده اند. امید است که ارائۀ آن، زمینۀ تکمیل و پس از آن، چاپ رساله فراهم گردد.

ویژگی های پایان نامه

این نوشته، دارای ویژگی هایی است که در فهم و روش شناسی شرح ملّا صالح، بسیار مؤثّرند. از جملۀ آنها:

الف. توجّه به دوران زندگی، زمان و مکان و موقعیت ملّا صالح و اساتید ایشان؛ چرا که هر کدام از این موارد، در نوع فهم متنْ بسیار مؤثّر است.

ب. توجّه نویسنده به جایگاه شرح ملّا صالح و شروح قبل و بعد این شرح که به نوبۀ خود نیز در بیان سیر تطوّر شروح بر الکافی و جایگاه این شرح، مفیدِ فایده است.

ج. استفادۀ هم زمانِ نویسنده از مباحث مربوط و منابع مورد نیاز در همان موضوع خاص.

د. قلم روان و شیوای نویسنده و پرهیز از کلمات و جملات سنگین و غیر قابل فهم.

ه. توجّه به ابعاد مختلف موضوع و....

البته نکات دیگری نیز مطرح اند که در پایان جمع بندی و پیشنهادها ارائه خواهند شد.

ص:125

فصل اوّل: نگاهی به روزگار ملّا صالح مازندرانی

اشاره

برای بهتر شناختن آثار و شخصیت ها باید به دو عنصر «زمان و مکان» توجّه ویژه ای داشت و بدون توجّه به آن دو عنصر، نمی توان تحقیق جامع و کاملی ارائه نمود، به همین دلیل، بسیار به جاست در آغاز، نگاهی اجمالی به عصر و زمان ملّا صالح داشته باشیم تا با اوضاع و حوادث مؤثّر بر شخصیت ایشان بیشتر آشنا شویم.

ملّا صالح، در دورۀ دوم حکومت صفویه، به سال 905 ق، تولّد یافت. در این سال، ایران از لحاظ سیاسی، دینی و اجتماعی متحوّل شد و در واقع، نقطۀ عطفی در حیات ایران به وجود آمد و به عنوان یک بازیگر سیاسی و مهم در منطقۀ جهان اسلام مطرح شد و با دورۀ قبل صفویه، این تفاوت را داشت که در این دوره، بر خلاف حکومت های قبلی که اهل سنّت و تصوّف در ادارۀ امر حکومت نیز شریک بودند، مذهب شیعه، به صورت مستقل، حکومت را اداره می کرد.

در دورۀ صفویه، فرهنگ تشیّع و فرهنگ هنر و خلّاقیت در عرصه های مختلف، نمود پیدا کرد و نگاهی جدید به حدیث و تصوّف شد.

رویکرد گسترده به حدیث

در اواسط عهد صفویه، علما به علوم عقلی، توجّه ویژه ای نمودند، امّا به این دلیل که حقیقت دین، از کتاب و سنّت به دست می آید، عدّه ای، از فلسفه و مباحث عقلی، به فقه و حدیث روی آوردند.(1) علّامه مجلسی نیز با تألیف کتاب هایش (بویژه

ص:126


1- (1) . زندگی نامۀ علّامۀ مجلسی، ج 1، ص 44.

بحار الأنوار) در این رویکرد، نقش مهمّی را ایفا کرد. به طور کلّی، می توان گفت که در عصر صفویه، سه حرکت مهم در حوزۀ حدیث رخ داد:

1. تدوین دایرة المعارف های بزرگ حدیثی مانند: بحار الأنوار، الوافی، وسائل الشیعة.

2. حاشیه و شرح بر کتب حدیثی مانند: مرآة العقول، شرح فیض کاشانی بر کتب اربعه.

3. ترجمۀ احادیث به زبان فارسی، با رویکرد عمومی سازی و ترویج معارف دین.(1) البته باید در نظر داشت که آزادی تألیف و تدریس کتب حدیثی، باعث به وجود آمدن این حرکت ها شد.

مکتب اخباری

در جهان اسلام پس از قرآن، حدیث و علوم مرتبط با آن، حجم عظیمی از نوشته های مسلمانان را به خود اختصاص داد. فهم حدیث، اعتبار آن و مقدار و میزان حجّیت آن برای استنباط احکام شرعی، باعث به وجود آمدن نحله ها و گرایش های فقهی - کلامی گوناگون شد، از جمله نمونه های بارز آن، دو گرایش اصولی و اخباری بود. از نگاه اخباریون، حدیث، تنها راه دریافت و فهم دین است، بر خلاف اصولیون که علاوه بر حدیث، عقل، کتاب و اجماع را نیز در استنباط احکام شرعی، مؤثّر و لازم می دانند.

استاد کل وحید بهبهانی، به مقابله با اخباری گری برخاسته و با تدریس و گسترش علم اصول، به نقد و بررسی آرای اخباریون پرداخت.

ملّا صالح مازندرانی، با وجود تسلّط اخباری گری، همچنان مجتهدی اصولی باقی

ص:127


1- (1) . همان، ص 3.

مانْد، هر چند که گاهی به ذمّ اصولیون می پردازد و در روش نقد حدیثی با روش اصولی، در همه جا گام بر نمی دارد.

تصوّف در عصر صفوی

تصوّف در ایران از قرن هشتم و نهم آغاز شد و به صورت یک گرایش عمومی در آمد و در دورۀ صفویه، از دو منشأ مهم «قزلباشان ترک» و میراث علمی «صوفیان»، تغذیه و حمایت می شد؛ امّا به دلیل بی توجّهی سلاطین صفویه به صوفیان، آنها در طول دو قرن و ربع حکومت صفویه، هیچ گونه ترقّی ای نکردند. هر چند صوفیۀ عصر صفوی، خود را با مسئلۀ تولّا و تبرّا هماهنگ کردند و تشیّع را به عنوان یکی از ارکان اداریِ خود قبول کردند و دولت صفویه نیز مدّتی به دنبال تلفیق تصوّف و تشیّع بود، امّا به خاطر وجود مخالفت ها و از میان رفتن قزلباشان ترک - که از حامیان تصوّف بودند -، آنان روز به روز، ضعیف و ضعیف تر می شدند.(1) ملّا صالح مازندرانی، از یک طرف، نگرش و منش صوفی داشت و از طرف دیگر، به محکوم کردن صوفیۀ بازاری نیز می پرداخت.

در بستر چنین شرایط و تحولاتی بود که چنین شرحی بر الکافی به نگارش در آمد.

ص:128


1- (1) . همان، ص 45.

فصل دوم: ملّا صالح و شرح او بر «الکافی»

اشاره

برای درک یک متن، شناخت نوع و نگرش نویسنده، افکار و محیط زندگی او و حوادث و اتّفاقات زمان حیات ایشان در شناخت بهتر متن، بسیار کمک می کند، به همین دلیل، با نگاهی اجمالی به زندگی ملّا صالح، می توان با دیدی بازتر، وارد بحث شویم.

زندگی شخصی

محمّد صالح بن احمد بن شمس الدین سروی مازندرانی، ملقّب به حسام الدین و ملّا صالح مازندرانی، از علمایِ نامی قرن یازدهم است. وی در سال 905 ق، در منطقۀ مازندران متولّد شد و مدّتی در آن جا زیست، امّا به دلیل فقر و تنگ دستی خانواده اش، راهی اصفهان شد و با تلاش و جدّیت فراوان، توانست زندگی و خانواده ای مناسب تشکیل بدهد. وی از خداوند متعال برای فرزندانش عزّتمندی طلب می کرد، همراه با مالی به اندازۀ کفاف. او در اثر اتّصال با شخصیت هایی چون مجلسی اوّل و دوم و وصلت با آنان، دارای موقعیتی ممتاز در شهر اصفهان گردید.

همسر ملّا صالح

آمنه بیگم یا آمنه خاتون، دختر بزرگ مجلسی اوّل - که از دانشمندان عصر خود بود و بانویی عابده و عالمۀ عامله و مجتهدی جامع الشرایط بود -، به همسری ملّا صالح درآمد و می توان ازدواج آن دو را شبیه ازدواج جویبر صحابی رسول اللّه صلی الله علیه و آله دانست.(1)

ص:129


1- (1) . مرآة الأحوال، ص 94-95.

البته برخی نیز می گویند: ایشان همسر دیگری نیز داشته است.

فرزندان ملّا صالح

ایشان دارای شش پسر و دو دختر بودند که همگی از چهره های مطرح در شعر و ادبیات، شرح و ترجمه و تألیف کتب دینی و اخلاقی بودند. از نسل وی ده ها فقیه، محدّث، فیلسوف، مفسّر و... به وجود آمد، همانند استاد کل وحید بهبهانی، بحر العلوم، سیّد محمّد حسین شهرستانی و....

تاریخ وفات و مدفن

هر چند در سال وفات وی به دلیل مرثیۀ طولانی ای که بر مزار اوست، اختلاف است،(1) امّا به نظر صحیح، ایشان در سال 1086 ق و یازده سال بعد از مجلسی اوّل، فوت کرد و در بقعۀ علّامه مجلسی، به خاک سپرده شد.

زندگی علمی و تحصیلات

مازندرانی، پس از راهی شدن به اصفهان، وارد حوزۀ علمیه آن جا شد و به کسب دانش مشغول گردید. وی به دلیل فقر و گرفتاری بسیار، متحمّل رنج و سختی شد تا به انسانی وارسته و عالمی عامل، تبدیل گشت. در ابتدای تحصیل، بر استخوان، برگ چنار و چوب می نوشت تا به مرور زمان و در اثر رشد علمی و شهرت ایشان، افتخار شاگردی علّامه مجلسی اوّل(2) و شیخ بهایی(3) را پیدا کرد و از جمله شاگردان وی

ص:130


1- (1) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 8.
2- (2) . تلامذة العلّامة المجلسی، ص 164.
3- (3) . الحارثی الهمدانی، ص 13.

می توان به علّامه مجلسی دوم و میرزا عبد اللّه افندی(1) اشاره کرد.

ملّا صالح که فاضل صمدانی، عارف حکیم، محقّق جامع و زاهد زمان خود بود، دارای تألیفاتی چند از جمله: شرح بر اصول و فروع کافی، حاشیه بر شرح لمعۀ شهید ثانی، حاشیه بر معالم و شرح قصیدۀ دُرّیه و برده است. (2)

شرح ملّا صالح بر اصول و فروع «الکافی»

جایگاه شرح نگاری

شرح و بیان مراد معصومان علیهم السلام و قابل فهم کردن مطالب موجود در احادیث، مورد تأکید عقل و نقل است، به طوری که گفته اند: «حدیثی را که بفهمی، بهتر از روایت کردن هزار حدیث است».(3) در رابطه با شرح احادیث، میان علما، اصطلاحاتی چون: «درایة الحدیث»(4) و «فقه الحدیث» وجود دارد. درایة الحدیث در اصطلاح متأخّران، به علمی گفته می شود که از احوال کلّی سند، اصطلاحات حدیثی و شیوه های نقل احادیث بحث می کند. فقه الحدیث نیز به مجموعه ای از دانش هایی را می گویند که در پناه آن، امکان شرح، بررسی و فهم حدیث به دست می آید، همانند غریب الحدیث، اختلاف الحدیث و علل الحدیث. در واقع، دانش فقه الحدیث، نزدیک و همانند شرح نگاری است.

شرح ملّا صالح بر الکافی، از جمله شروح معتبر و قابل تأمّل است. الکافی، جامع سی کتاب حدیثی است که محمّد بن یعقوب کلینی، آن را در طول بیست سال جمع آوری کرد و شامل مباحث اعتقادی، اخلاقی، فقهی و قرآنی است. ملّا صالح، در ابتدا بر تمام ابواب الکافی حاشیه می زند و سپس به شرح آن می پردازد.

البته یادآوری این نکته لازم است که آنچه اکنون در دست ماست، فقط بخش

ص:131


1- (1) . تلامذة العلاّمة المجلسی، ص 164.
2- (2) . زندگی نامۀ علّامه مجلسی، ج 2، ص 323-324.
3- (3) . کنز الفوائد، ج 2، ص 164.
4- (4) . الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 8، ص 54.

اصول و روضۀ الکافی است و شرح ملّا صالح بر فروع الکافی، به دست ما نرسیده است. برخی هم بر این باورند که وی را به دلیل نداشتن علم و اجتهاد لازم، از شرح بر فروع الکافی منع کرده اند؛ ولی طبق شواهد و تصریح شارح در مقدّمه، مبنی بر «شرح جمیع ابواب الکافی» به دست می آید که ایشان فروع الکافی را نیز شرح داده اند؛ ولی به دست ما نرسیده است.

تاریخ نگارش و شیوۀ تنظیم

شارح، طبق ابواب الکافی، به شرح آن پرداخته است و حدیث را در ابتدا به صورت کامل ذکر کرده و رجال آن را بررسی کرده است. سپس عبارات مختلف متن را آورده و به شرح و توضیح آن پرداخته است؛ امّا پایان نگارش شرح الکافی، دقیقاً معلوم نیست و شارح در پایان کتاب فضل علم می نویسد: شرح کتاب عقل و فضل علم در چهارده صفر 1062 ق (یعنی 23 سال قبل از وفات شارح)، به پایان رسید.

رویکرد کلّی

شرح ملّا صالح، شرحی عقلی - نقلی است که ظاهراً جنبۀ عقلی بودن آن، پررنگ تر است،(1) هر چند از جنبه های کلامی، عرفانی و فلسفی نیز بی بهره نیست.

از محاسن این شرح، پرهیز از اطناب و عدم ورود به مباحث غیر ضروری است.(2) دیگر این که شارح، دانش های مختلف را در شرح و تبیین احادیث، به خدمت گرفته است. به دلیل تسلّط نویسنده بر آیات و روایات، این شرح، مملو از آیات و احادیث است. نظم مباحث و تفکیک مطالب، پاسخ به اشکالات و ارائۀ جمع بندی، از دیگر ویژگی های این شرح است. در ضمن، شارح، کلام خود را فصل الخطاب نمی داند.

ص:132


1- (1) . شرح ملّا صالح، ج 2، ص 250.
2- (2) . همان، ج 1، ص 17.

مصادر کتاب

ملّا صالح در نوشتن این شرح از مصادر متعدّدی استفاده کرده است، از جمله:

شرح اصول الکافی ملّاصدرا، تعلیقۀ میرداماد و حاشیۀ استر آبادی و برای نقل های مختلف حدیث به کتبی چون: عیون أخبار الرضا، الخصال، الإحتجاج طبرسی و نهج البلاغة مراجعه کرده است و در بررسی رجالی از الفهرست و رجال الطوسی، رجال الکشی و رجال النجاشی استفاده نموده است. برای ریشه یابی و معانی لغات به کتبی چون: صحاح جوهری، نهایۀ ابن اثیر و قاموس اللغة مراجعه داشته است.

ذکر این نکته نیز اهمیت دارد که ملّا صالح، علاوه بر استناد به کتب و مصادر شیعی، از مصادر اهل سنّت همچون: صحیح مسلم و شرح صحیح البخاری نیز استفاده برده است و از نظریه های بزرگان اهل سنّت چون: مالک، شافعی، قرطبی و غزالی نیز استفاده کرده است و به دلیل همین ویژگی ها شرح ملّا صالح، به کتابی ممتاز و پرفایده تبدیل شده است. هر چند بزرگانی چون علّامه شعرانی، بر شرح ملّا صالح، اشکالات فراوانی وارد کرده اند (از جمله انتقادات که بر ایشان وارد کرده این که وی در بیان دیدگاه هایش، ثبات رأی ندارد، مثلاً در یک جا به ذمّ تقلید در اصول پرداخته و در جای دیگر، تقلید در اصول را جایز می داند)،(1) امّا راجع به نسخه های خطّی و چاپی این شرح باید گفته شود که این کتاب، دارای نسخ فراوانی در کتاب خانه هاست(2) که در نوع و ابعاد گوناگون به چاپ رسیده است.

برای احیای این کتاب، دو کار اصلی صورت گرفته است: حاشیه نگاری بر کتاب و تصحیح متن آن.

علّامه بزرگ ابوالحسن شعرانی، بر شرح ملّاصالح، تعلیقات سودمندی زده که بر

ص:133


1- (1) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 52 و 148.
2- (2) . ر. ک: الذریعة، ج 13، ص 97-98.

غنای این کتاب می افزاید و غالباً از جهات مختلف به شرح نظر دارد، نه متن، مثلاً: بیان مآخذ اقوال، رفع ابهام از برخی عبارات گُنگ و نامفهوم، تکمیل بیان شارح، بیان موارد تنافی در اقوال شارح و تلاش در رفع ابهام و تنافی.(1) از طرف دیگر، استاد و محقّق برجسته، علی اکبر غفاری قدس سره شرح ملّا صالح را تصحیح کرده و در این باره، اقداماتی را انجام داده است، از جمله: مصدریابی احادیث، بررسی و تصحیح اسناد رجالی، مقابلۀ این اثر با هشت نسخۀ خطی و اشاره به برخی نکات لازم.

ص:134


1- (1) . التعلیقة علی شرح اصول الکافی للمازندرانی، ج 2، ص 284.

فصل سوم: روش شناسی شرح ملّا صالح

اشاره

احادیث به جای ماندۀ معصومان علیهم السلام از جمله منابع غنی و دست اوّلی هستند که در حلّ معضلات و هدایت بشر، نقشی اساسی بر عهده دارند. حال که این گونه است، آیا همۀ احادیث آن بزرگان، به یک اندازه، دارای اعتبار و ارزش اند یا این که سند و مضمون روایتْ با هم متفاوت است؟

از دیدگاه ملّا صالح، ضعف سند، باعث طرد حدیث نمی شود و اگر مضمون روایت از لحاظ برهان عقلی، مؤیّد نقلی است و علمای حدیث، تلقّی به قبول کرده اند،(1) نباید آن را طرد کرد، هر چند راوی، دروغگو باشد.(2) ملّا صالح در بحث اسانید حدیث، مطابق اصول و اصطلاح متأخّران و بر طبق معیارهای ایشان، مطالب و نکات خود را بیان کرده و بعد از بررسی رجال سند در روایت و جرح و تعدیل، داوری نهایی ندارد و بدون نتیجه گیری، از آن حدیثْ عبور کرده است.

نکتۀ دیگری که ملّا صالح به آن توجّه دارد، مقابلۀ نسخ متعدّد، در اثبات سند و بیان اختلافات موجود میان نسخه های فراوان است.(3) وی همچنین به چگونگی ثبت تلفّظ اسامی برای جلوگیری از تلفّظ اشتباه آنها توجّه داشته و دقّت نظر به خرج داده است و نحوۀ ثبت و ضبط درست آنها را بیان

ص:135


1- (1) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 74.
2- (2) . همان، ج 2، ص 25.
3- (3) . همان، ج 1، ص 92.

کرده است.(1) ملّا صالح، در بیشتر اسناد، به جرح و تعدیل رجال پرداخته و این بررسی، با تکیه بر منابع رجالی (اعم از متقدّم و متأخّر) و کتب رجالی اهل سنّت، صورت گرفته است. (2)

تعیین هویّت راویان همنام

از جمله مشکلات علم رجال، اشتراک اسامی و مشخص نبودن هویّت فرد است. عدم تشخیص درست و صحیح راوی، باعث بروز مشکلاتی می گردد. از ویژگی های این شرح، تلاش شارح در تبیین و تشخیص صحیح راوی و اهتمام به معیّن کردن راوی در میان نامه های مشترک و مجهول است.(3) وی گاه برای تعیین هویّت فرد، احتمالات مخالف و نادرست را رد می کند(4) و گاه شارح، هویّت فرد را از باب تکرار زیاد اسم او در کتاب، تعیین کرده است. (5)

تعیین نوع حدیث

چون ملاک اعتبار احادیث اصولی، «متن» است، ملّا صالح، در مورد اسناد، کمتر به داوری پرداخته است و بر محوریت متن تأکید دارد؛ ولی گاهی به ضعف و یا صحّت سند اشاره کرده و با عبارات «این حدیثْ صحیح است»(6) یا «تجاوز آن از حدّ تواتر، قطعی است»،(7) نظر خود را ابراز کرده است. البته تلاش او بیشتر از جهت تصحیح

ص:136


1- (1) . همان، ج 2، ص 21.
2- (2) . همان، ج 1، ص 79.
3- (3) . همان، ج 1، ص 291.
4- (4) . همان، ج 3، ص 158.
5- (5) . همان، ج 1، ص 72.
6- (6) . همان، ص 65.
7- (7) . همان، ج 2، ص 240.

روایت است.

نکات رجالی دیگر

نکتۀ دیگری که ملّا صالح آن را مد نظر داشته است، دقّت در تعیین امام علیه السلام به خاطر القاب و کنیه های مشترک معصومان علیهم السلام است. به عبارت دیگر، شارح، مشخص می کند که مراد از مثلاً «ابوالحسن» چه کسی است(1) یا «ابو جعفر» بر چه کسی اطلاق می شود.

منابع رجالی

شارح در شرح خود، از منابع رجالی متقدّم (همچون کتاب ها و اقوال شیخ طوسی، نجاشی، کشی و ابن شهر آشوب) بسیار استفاده کرده، همان گونه که از اقوال رجال متأخّر، استفاده کرده است. همچنین از کتاب های دیگر مانند: خلاصة الأقوال علّامه حلّی که بسیار مورد استناد قرار گرفته است و در ضمن به مصادر رجال اهل سنّت نیز توجّه داشته است. (2)

چگونگی فهم متن

اثبات متن

اثبات متن، راهی به سوی دستیابی به اصل حدیث است و کوشش در اثبات متن و دستیابی به ضبط اصیل، به دو مرحله تقسیم می شود.

1. نقد و اثبات متن تا مؤلّف ثانوی که با مقابله، تصحیح و تحقیق، نسخه های

ص:137


1- (1) . همان، ج 1، ص 77.
2- (2) . همان، ج 2، ص 102.

اصلی و کهن تر را مورد بررسی قرار دهد.

2. نقد و اثبات متن تا مؤلّف و راوی نخستین و در نهایتْ معصوم علیه السلام با بهره از منابع قدما، از سلسله اسناد مختلف، به منزلۀ راه های دستیابی به نسخه های مختلف بهره جوید و به ضبط نسخه های گوناگون رایج در میان قدمای اصحاب، آگاهی یابد.(1)

مقابله با نسخه های متعدّد

اوّلین راه اثبات متن، بررسی و مقایسۀ دست نوشته های دیگر و نسخۀ مؤلّف یا کاتبان است و باید نسخه ای به عنوان نسخۀ اصلی - که موثّق تر است -، مبنا قرار گیرد.

ملّا صالح، در تدوین شرح خود در کند و کاو متن الکافی، به نسخه های دیگر نیز توجّه داشته است.(2) از جمله فواید توجّه به نسخه های دیگر، تأیید اقوال گوناگون در معنای حدیث است و شارح از آن نیز غافل نبوده است و حتّی به ضبط کلمه در نسخه های دیگر نیز توجّه داشته است.(3)

کتاب های دیگر

دومین راه اثبات متن، رجوع به کتب دیگری است که آن حدیث را نقل کرده اند و آنچه اهمیّت دارد، یافتن متن های مشابه برای تقویت متن مذکور است و نوع و تفاوت سند اهمیّت ندارد. مثلاً در حدیث «لاینبغی للمؤمن أن یذلّ نفسه، قیل: و کیف یذلّ نفسه؟ قال: یتعرضّ لما لا یطیق» و در نقل دیگر آمده است: «یَدخل فیما یتعذّر منه» که در هر دو نقل، عبارات، نزدیک هم هستند(4) و شاهدی بر معنا و نزدیکی محتوا.

استناد به ادبیات عرب

فراگیری ادبیات عرب و تسلّط بر آن، از پیش زمینه های فهم حدیث است و

ص:138


1- (1) . نقد حدیث، ص 66.
2- (2) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 48.
3- (3) . همان، ج 3، ص 56.
4- (4) . همان، ج 1، ص 197.

بزرگان دین نیز مفاهیم بلند را در عالی ترین و رساترین سطح کلام بیان کرده اند. ملّا صالح نیز با توجّه به این نکته، لطایف ادبیِ به کار رفته در کلام آن بزرگان را نمایان کرده است و می توان گفت: فهم کلام ائمّه علیهم السلام در گروِ آگاهی به قواعد ادبی و فصاحت و بلاغت است.

ضبط

یکی دیگر از روش های فهم حدیث «ضبط» است. مراد از ضبط کلمه، چگونگی حرکات و تلفّظ حروف کلمه، بجز حرف آخر است و ملّا صالح، عنایت کافی در این راه، مبذول داشته است.

این ضبط حرکات، گاهی در معنا تأثیری ندارد، از این رو، وجهی برای آن وجود ندارد که ضبط شود؛ امّا گاهی معنای کلمه را عوض می کند و هر ضبطی، معنای مخصوص به خود دارد، مثلاً در عبارت «الذی لایدرکنا العالی»، در یک ضبط،«العالی»

آمده، امّا در ضبط دیگر «غالی» آمده و این تعدّد ضبط در بسیاری از موارد، تعدّد معنا را به دنبال دارد(1) و تلاش شارح، در تعیین معنای نهایی، تأثیرگذار است.

ساختار واژگان

مراد، همان صرف است که در لغت به معنای «تغییر» و در اصطلاح، عبارت است از علمی که از تغییر و تبدیل کلمه به صورت های مختلف، جهت دستیابی به معنای مورد نظر بحث می کند.(2) در این علم، با هر واژه، با یک مصدریابی سر و کار داریم که بنا به کارکردهای مختلف تغییر می یابد. در شرح ملّا صالح، کمتر پیش می آید که واژه ای را توضیح

ص:139


1- (1) . همان، ج 3، ص 240.
2- (2) . مبادی العربیة، ص 8.

دهد، امّا ساختار آن را بررسی نکند؛ مثلاً در جملۀ «ألم تروه» در حدیث، سه وجه «مجرّد معلوم»، «مزید معلوم» و یا «مزید مجهول» را ممکن می داند.(1) تحلیل صرفی، با تبیین معنا توأم می شود و این، نشان از نزدیکی دو دانش: «صرف» و «فقه اللغة» است. ملّا صالح، حتّی از تحلیل ساختاری حروف نیز غفلت نکرده است، چنان که «لکیما» را بررسی و تجزیه نموده است.(2)

اشتقاق

ریشه یابی لغات و تفسیر چگونگی استخراج کلمه ای از کلمۀ دیگر، در درک و فهم مفهوم واژه و نیز دایرۀ استعمال آن یاری می رسانَد. شرح ملّا صالح نیز گاهی به این اشتقاق کلماتْ توجّه داشته و آن را بررسی می کند. مثلاً وی واژۀ «اَختر» را در عبارت «یا بُنیّ اختر المجالس»، منقول از اختیار می داند، نه اختبار. (3)

شرح مفردات

اشاره

شرح مفردات الفاظ و مدلولات آنها از لحاظ وضع، با علم لغت شناخته می شود و فهم واژه ها در تمام علوم، سودمند است. شارح الکافی، نکات فراوانی را مد نظر قرار داده که به شماری از آنها اشاره می شود.

1. اصل معنا

ملّا صالح، برای تبیین معانیِ لغوی، گاهی به اصل معنا اشاره دارد. به عنوان نمونه، به بیان معانی «ناسک» (عابدِ زاهد)،(4) ریبة و صبر(5) پرداخته است.

ص:140


1- (1) . شرح ملّا صالح، ج 2، ص 198.
2- (2) . همان، ص 78.
3- (3) . همان، ص 97.
4- (4) . همان، ص 74.
5- (5) . همان، ج 1، ص 147.
2. معنای واژه در عصر صدور

راجع به واژۀ «فقه» عنایت داشته،(1) یا واژه های دیگری چون «حفظ»(2) را بررسی کرده است.

3. معنای شرعی و اصطلاحی

واژه ها در لغت یک معنا دارند و در اصطلاح شرع، معنای دیگر. یک شارح، وقتی می تواند به خوبی از عهدۀ شرح خود برآید که بتواند میان معنای لغوی و شرعی، تفکیک بگذارد. ملّا صالح نیز در شرح خود از این شیوه پیروی کرده و در لغاتی که بیان می کند، ابتدا به معنای لغوی و سپس به معنای اصطلاحی و شرعی آن اشاره می کند. وی غالباً با عبارت «وفی العرف» معنای شرعی را بیان می کند. از جمله واژه هایی که ایشان بررسی کرده اند، کلمات: خالص،(3) کفر،(4) حمد،(5) دین،(6) عرش،(7) و... است.

4. وجه تسمیه

از دیگر مواردی که شارح بدان توجّه داشته، بیان وجه تسمیۀ لغات است. از جمله واژه هایی که وجه تسمیۀ آنها را بیان می کند: جبّار،(8) علم،(9) و جنّة است.

ص:141


1- (1) . همان، ج 2، ص 192.
2- (2) . همان، ص 193.
3- (3) . همان، ج 1، ص 253.
4- (4) . همان، ج 2، ص 347.
5- (5) . همان، ج 1، ص 18.
6- (6) . همان، ص 131.
7- (7) . همان، ص 205.
8- (8) . همان، ج 3، ص 117.
9- (9) . همان، ج 1، ص 148.
5. فرق های لغوی

بیان تفاوت لغات، ما را در فهم مرز دقیق و تفاوت ظریف واژه ها نسبت به یکدیگر یاری می رساند. با شناخت واژه های مترادف و تفاوت معنایی آنها که گاهی به اصل معنا و گاه در نحوۀ کاربرد واژه، باز می گردد، می توان افق وسیع و گسترده ای را پیش روی خود باز کرد.

ملّا صالح نیز بر لزوم تبیین بیشتر معنا و رساندن مفهوم، به بیان تفاوت لغوی کلمات می پردازد و بر آن تأکید می کند و واژه هایی چون: ریا، شرب، رحمت و رأفت(1) ، عقل و جهل(2) را مورد بررسی قرار می دهد.

6. بیان معنا به زبان فارسی

از آن جا که در برخی موارد، توضیحات نمی تواند مراد و مقصود شارح را بیان کند، در برخی موارد، علاوه بر توضیحات لازمه، معنای فارسی آن را نیز بیان می کند، چنان که «الغباوة» را به «کودن شدن و در نیافتن»(3) و «الصقال» را به «روشن ساختن»(4) معنا می کند.

7. برخی نکات دیگر

ملّا صالح، در مواردی که احتمال می دهد واژه ای از حدیث با معنای واژۀ دیگر خلط می شود، به بیان و توضیح آن واژه و رابطۀ میان آن دو می پردازد و از آیات قرآن کریم برای معنای مورد نظر، مؤیّد می آورد. از باب نمونه: کلمۀ «عزیز»، به معنای

ص:142


1- (1) . همان، ص 225.
2- (2) . همان، ج 2، ص 227.
3- (3) . همان، ج 1، ص 255.
4- (4) . همان، ج 2، ص 113.

قوی و غالب می آید و به معنای ملک هم می آید و برای تأیید این مطلب، به آیۀ «یا ایها العزیز» استناد می کند.(1) وی برای تبیین بهتر معانی، گاهی از متضاد کلمات نیز استفاده می کند و در تبیین «بُغض» به متضاد آن «حُبّ» اشاره می کند. (2)

بیان معانی واژه، از مصادر مختلف

از دیگر نکاتی که ملّا صالح به آن توجّه داشته، استفاده از مصادر متعدّد برای بیان معنای لغت است، چنان که در مورد هُدی، اف،(3) خرق،(4) و ربانی(5) چنین کرده است.

توجّه به احتمالات نحوی مؤثّر

نوع ترکیب و چینش و ارتباط کلمات در رساندن مفهوم، نقش مهمّی ایفا می کند و در زبان عربی، این نوع ترکیب و تنوّع جملات در نوع و بیان معانی خاص، بسیار مؤثّر است. در شرح ملّا صالح نیز به این وجه، توجّه شده و با بیان وجوه مختلف اعراب، معنای آن را ذکر می کند، مثلاً در «المطاع فی سلطانه»، ظرفیت و سببیّت را برای «فی» بیان کرده و معنای دوم را مناسب تر می داند.(6) وی در ضمن بیان وجوه اعرابی، نکات و قواعد صرف و نحو عرب را نیز بیان می کند، مثلاً در «الویل» دو وجه نصب و رفع را جایز می داند و علّت هر کدام را بیان می کند.(7) از دیگر ویژگی های ملّا صالح، این است که بعد از ذکر اقوال مختلف، به ردّ آنها نیز می پردازد.(8)

ص:143


1- (1) . همان، ج 1، ص 69.
2- (2) . همان، ص 39.
3- (3) . همان، ج 2، ص 109.
4- (4) . همان، ج 1، ص 230.
5- (5) . همان، ص 163.
6- (6) . همان، ص 19.
7- (7) . همان، ج 2، ص 166.
8- (8) . همان، ج 1، ص 134.

تبیین نکات بلاغی

احادیثی که برای مخاطبان بیان شده، علاوه بر روانی و زیبایی و ترکیب خاص کلمات، مطابق با حال و موقعیت مخاطب بوده و شنونده را درفهم معانی ثانوی، یاری می کند. شرح ملّا صالح نیز برای تبیین بهتر احادیث، از نکات بلاغی، غفلت ننموده و به بیان آن پرداخته است. مثلاً در جملۀ «ما لکم و للقیاس» در حدیث که از ادوات استفهام است، از باب انکار و تنفیر از قیاس می داند.(1) وی به بیان انواع تشبیه و ارکان آن پرداخته(2) و استعاره های در احادیث و نوع آن را بیان کرده است(3) و از تنبّه دادن به معنای کنایی کلام، غافل نبوده است. (4)

توجّه به قرینه های مؤثّر در فهم

اشاره

مراد از قراین، اموری است که به نحوی، ارتباط لفظی یا معنوی با کلام داشته و در فهم مفاد کلام و درک مراد گوینده، بسیار مؤثّر است، خواه قراین، متّصل باشند یا منفصل.(5) برای درک واقعی مراد و مقصود امام، توجّه و به دست آوردن قراین، بسیار ضروری و غیر قابل اغماض است و گاهی باعث دگرگونی فهم اوّلیۀ ما می شود.

1. سیاق

ص:144


1- (1) . همان، ج 2، ص 262 و 263.
2- (2) . همان، ج 1، ص 146.
3- (3) . همان، ص 150.
4- (4) . همان، ج 2، ص 184.
5- (5) . روش شناسی تفسیر قرآن، ص 110.

سیاق یا بافت کلام، نوعی ویژگی برای واژگان یا عبارت و یا یک سخن است که بر اثر همراه بودن آنها با کلمه ها و جمله های دیگر، به وجود می آید. اصل قرینه بودن سیاق، یکی از اصول عُقلاییِ محاوره است که در تمام زبان ها به آن ترتیب اثر داده می شود.(1) ملّا صالح نیز در شرح خود به این اصلْ توجّه داشته و عبارات احادیث الکافی را با توجّه به سیاق آن، توضیح می دهد. (2)

2. فضای صدور و دیگر قرینه ها

برخی احادیث، در فضای خاصی صادر شده اند که عدم توجّه به آن شرایط، باعث کژفهمی خواهد شد. لذا باید به تمام شرایط صدور توجّه داشت و این توجّه، باعث رفع تنافی ظاهری احادیث با همدیگر خواهد شد. ملّا صالح، با این روش، میان دو دسته از احادیث را که برخی امر به معاشرت با مردم دارند و برخی از شرکت در اجتماع، نهی کرده و به اعتزال فرا خوانده اند، جمع نموده و هر دو دسته را صحیح می داند و معتقد است که هر کدام از اینها موضوعی و دارای مصالح و شرایط متفاوت اند و هر دسته، ناظر به زمان و مکان خاص خود است.(3) از طرف دیگر، توجّه به ویژگی های مخاطب - که گویندۀ سخن از آن اطلاع دارد -، در فهم دلالت الفاظْ مؤثّر است.(4) همچنین اثر فهم موضوع سخن، در تفهیم و تفاهم مطالب میان گوینده و مخاطب، امری کتمان ناپذیر است و در قرینه بودن آن، تردیدی نیست. ملّا صالح، در شرح خود به این نکات، توجّه ویژه ای داشته است، مثلاً در باب رؤیت خداوند در آخرت، با تکیه بر جهت صدور حدیث، سخن محی الدین بغوی را نقد می کند.(5)

ص:145


1- (1) . همان، ص 120.
2- (2) . شرح ملّا صالح، ج 2، ص 152 و 169 و 184.
3- (3) . همان، ص 159 و ج 2، ص 20.
4- (4) . همان، ج 2، ص 328.
5- (5) . همان، ج 3، ص 163.
3. به کارگیری مجاز

برای تبیین مفاهیم احادیث به نحو صحیح، بسیار مؤثّر است.(1) ملّا صالح نیز گاه برای استفاده از شرح حدیث، با توجّه به قرینه های مؤثّر مجازی، به دلالت روایت می پردازد.

استناد به آیات قرآن کریم

حدیث، بازگوی گفتار و کردار کسی است که نمونۀ عینی قرآن و تجسّم آن در بستر عمل فردی، اجتماعی و معنوی است و آگاهی از حدیث، آگاهی از قرآن است و در واقع، آیات و احادیث نسبت به همدیگر، مکمّل و جنبۀ تفسیری دارند. ملّا صالح، در شرح احادیث الکافی، بسیار از آیات استفاده کرده و به عنوان شاهد، آنها را ذکر می کند.

وی در بررسی مفاهیم: رزق،(2) قناعت،(3) مواساة،(4) طاعت،(5) امانت،(6) بخل(7) و...

بسیار به آیات استناد می کند. البته گاهی آیات، بر جنبۀ خاصی از حدیث نظر دارند و گاهی در تأیید غیر مستقیم معنای حدیث از آیات استفاده شده است.

از آن جا که در فهم صحیح یا کامل برخی آیات قرآن، رجوع به احادیث، ضرورت دارد، ملّا صالح، در تفسیر این گونه آیات، به سراغ احادیث رفته و از آن بهره جسته است. ایشان گاهی آیات و احادیث را در ترکیبی هنرمندانه و عالمانه، در شرح

ص:146


1- (1) . همان، ج 1، ص 73.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 169.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 243.
4- (4) . ر. ک: همان، ص 244.
5- (5) . ر. ک: همان، ص 247.
6- (6) . ر. ک: همان، ص 253.
7- (7) . ر. ک: همان، ص 284.

احادیث، به کار برده است و کلامش را با قرآنْ آمیخته است. (1)

گردآوری احادیث در یک موضوع

از دیدگاه شیعه، سنّت، دامنه ای به گستردگی رسالت دارد و شامل 320 سال از آغاز رسالت تا پایان عصر غیبت صغراست و عهده دار شرح آیات، رفع ابهام و پاسخگویی به مشکلات دینی مردم است. از آن جا که کتاب و سنّت، همچون دو بال برای ترقّی دین و معنویت اند، رسول اکرم صلی الله علیه و آله بسیار بر آن تأکید کردند که: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی»(2) و در واقع، قرآن و عترت - که همان سنّت موجود است -، مکمّل همدیگر هستند. پس از پیامبر صلی الله علیه و آله امامان معصوم علیهم السلام به ترتیب، عهده دار امر هدایت و روشنگری جامعه شدند. آنچه از آنها به یادگار مانده، امروزه، میراث گران بهایی است که برای برطرف کردن مشکلات، پاسخگویی به شبهات و آرامش بشر امروز، بسیار مؤثّر است.

ملّا صالح، با الهام از این نکته، شمار قابل توجّهی از احادیث را در قالب یک مجموعه، با وحدت موضوعی ارائه می دهد و این گونه، بر یکپارچگی سنّت صحّه می گذارد. در این جا لازم است که دسته بندی اجمالی ای از چگونگی برخورد شارح با روایات ارائه شود. از جمله نگرش جامع به احادیث، می توان به اعتزال،(3) زهد(4) و تواضع(5) اشاره کرد.

تعامل با روایات دیگر

اشاره

ص:147


1- (1) . ر. ک: همان، ص 244، 265 و 179.
2- (2) . کنز العمّال، ص 165.
3- (3) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 156-158.
4- (4) . ر. ک: همان، ص 117.
5- (5) . ر. ک: همان، ص 181-182.

همان طور که گذشت، روایات، مُبیّن و مفسّر همدیگرند. این امر، نشان می دهد که باید نگرش جامع نسبت به روایات داشت. در این جا برخی از استفاده هایی که ملّا صالح از احادیث دیگر، در شرح یک حدیث داشته است، بیان می شود.

1. تأیید

وی در موارد بسیاری، از احادیث دیگر، به طور مستقیم(1) یا غیر مستقیم(2) برای تأیید حدیث مورد نظر، استفاده کرده است و شاید بارزترین استفاده ای که از دیگر روایات در شرح احادیث می شود، تأیید آوردن باشد.

شارح در بعضی موارد، پس از بیان معانی و وجوه مختلف برای یک حدیث، در حمل آن بر معنای مرجوح، به دیگر روایاتْ استناد می کند. (3)

2. تبیین

توجّه و دقّت در دیگر روایات، این فایده را به دنبال دارد که بهتر و راحت تر می توان روایت مورد نظر را شرح داد. گاهی در بعضی روایات، مفهومی نهفته است که فقط با دیگر روایات، قابل درک و فهم است. مثلاً حدیث: «برخود آسان نگیر تا سست نشوی» را به کمک روایت: «کسی که در پیرامون شبهات بگردد، نزدیک است که در آن واقع شود».(4) این حدیث، تبیین می کند که اگر مرتکب مکروهات شدی، راحت تر هلاک می شوی. ملّا صالح، در شرح خود، بسیار از این موارد استفاده کرده و میان دو حدیث متفاوت، جمع کرده است. (5)

3. توسعه

در بعضی موارد، معنای یک حدیث، در سایۀ دیگر احادیث، توسعه پیدا می کند و

ص:148


1- (1) . ر. ک: همان، ص 167.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 89.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 161.
4- (4) . همان، ج 2، ص 152.
5- (5) . ر. ک: همان، ج 1، ص 87 و 197 و 155.

دامنۀ آن گسترده تر می گردد و اگر به این نکته توجّه نشود، گاهی به لغزش اعتقادی گروهی می انجامد. در شرح ملّا صالح، این مطلب مدّ نظر بوده و وی دربارۀ مسئلۀ ایمان و کفر، توضیحات لازم را بیان کرده است. (1)

4. تضییق

مشخص کردن مرز و قلمرو حدیث و راه حلی برای رفع تنافی ظاهری در کلام معصوم علیه السلام را «تضییق» می گویند. از باب نمونه، در حدیث آمده: «چون عالم به علم خویش عمل می کند، اندرزش از دل های شنوندگان می لغزد». شارح می گوید: حکم در این جا، حکم اکثری است و توضیحاتی را بیان می کند که ممکن است عالِم، عامل نباشد؛ ولی اندرز او مؤثّر باشد. بنا بر این، روایت فوق، مطلق نیست؛ بلکه مضیق است. (2)

5. تأویل

تأویل حدیث، امری است مقبول تمامی افراد، حتّی آنان که به راحتی، تأویل را قبول ندارند، مانند حنابله - که بر ظاهر الفاظ چون «وجه اللّه» «ید اللّه» تکیه می کنند -؛ ولی همین حنابله، تأویل حدیث را قبول دارند و گاهی دست به تأویل حدیث می زنند. ملّا صالح، در شرح خود، از این شیوه نیز بی بهره نمانده، مثلاً در باب تقیّه، واژۀ «اثم» را به تأویل برده و به معنای کمیِ پاداشْ گرفته است. (3)

بهره گیری از عقل

عقل، رسول باطنی و مهم ترین حجّت خداوند بر انسان است که درستی و صدق دعوت پیامبران، با آن شناخته می شود و پر واضح است که احادیث نمی توانند مخالف

ص:149


1- (1) . ر. ک: همان، ص 215.
2- (2) . همان، ج 2، ص 328.
3- (3) . همان جا.

با عقل باشند. احادیث فراوانی دربارۀ حجّیت و جایگاه عقل وارد شده، مانند: «تمام خیر، با عقل درک می شود و آن که عقل ندارد، دین ندارد».(1) در برخی روایات نیز، عقل، در عرض انبیا قرار داده شده است.(2) ملّا صالح نیز بر اهمیّت و نقش عقل در فهم احادیث و تشخیص صحیح از ناصحیح، بسیار تأکید می کند و جالب آن که، بیشتر محدّثان شیعه، بر این مطلب تأکید دارند و در مقام نظر به عقل، اهمیّت می دهند، بر خلاف علمای اهل سنّت که احادیث راجع به عقل و عظمت آن را عموماً جعلی می پندارند و بسیاری از آنها را رد می کنند.

ملّا صالح برای اثبات مطلبی، بعد از استناد به نقل، با حکم عقل، بر درستی آن تأکید می کند، مثلاً اسراف و تقتیر(3) و نیز لزوم هم نشینی با فرد شایسته را به تأیید حکم عقل و نقل می رسانَد.(4) ملّا صالح، این گونه بیان می کند:

عدم علم به چیزی، با علم به عدم آن، برابر نیست و مستلزم انکار آن چیز نبودن را به حکم عقل ثابت می کند.(5)

البته وی میان عقل و قیاس، تفاوت قائل است.(6) علّامه شعرانی نیز، در حاشیه ای که بر شرح ملّا صالح زده، مفصلاً آن را بررسی و توضیح داده است. (7)

توجّه به تاریخ و تجربه

تاریخ، آینه ای است در دست مردم، که گذشته و حوادث آن را می توان در آن مشاهده

ص:150


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 11، ص 209.
2- (2) . الکافی، ج 1، ص 16.
3- (3) . شرح ملّا صالح، ج 2، ص 30.
4- (4) . همان، ص 101.
5- (5) . همان، ج 1، ص 41.
6- (6) . همان، ج 2، ص 280.
7- (7) . التعلیقة علی شرح اصول الکافی للمازندرانی، ج 1، ص 285.

کرد و از چند و چون حوادث، آگاهی یافت. به همین دلیل، ضرورت آگاهی از تاریخ در فهم روایات، غیر قابل انکار است و در فهم روایات، به منابع مختلف تاریخی، از قبیل: تاریخ پیامبران و امّت های آنان، تاریخ کتب آسمانی جامعۀ جاهلی قبل از اسلام، پیامبر اسلام و جامعۀ اسلامی و حتّی آگاهی به شرح حال راویان و طبقات آن، نیازمندیم.(1) شارح نیز این نکته را مد نظر داشته و به مسائل تاریخی بسیاری همچون: ماجرای کعب بن مالک،(2) کتمان بعثت در آغاز رسالت(3) و... اشاره می کند. وی «تجربه» را نیز مؤیّد کمیاب بودن مؤمن حقیقی می داند.

تبیین غوامض و بیان چالش ها

ملّا صالح، بسیار می کوشد تا مفاهیم احادیث را از زوایای مختلف بررسی کند و این تلاش، گاه در قالب بیان اقوال مختلف و گاه با طرح ایرادات فرضی، مطرح و نمود پیدا می کند. در مواردی نیز به نظر می رسد که شارح، هم محلّ نزاع را مشخص نموده و هم قول حق را با برهان، یادآوری کرده و دلالت ها و مفاهیم احادیث را بیان کرده است.

مثلاً در عبارت: «دوست هر کس، عقل، و دشمنش جهل است»، می گوید:

انسان نباید فرد جاهل را دوست، و فرد عاقل را دشمن قرار بدهد.(4)

وی در تبیین مفاهیم روایات، وجوه مختلفی را بیان کرده است، مثلاً در عبارت:

«همچنان که دانشمندان، به شما آن را آموختند»، برای آن، چهار وجه ذکر می کند.(5) در برخی موارد، افزون بر ذکر وجوه، به نقد و بررسی آنها نیز می پردازد(6) و در برخی

ص:151


1- (1) . روش شناسی تفسیر قرآن، ص 300.
2- (2) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 243.
3- (3) . همان، ج 2، ص 210.
4- (4) . همان، ج 1، ص 76.
5- (5) . ر. ک: همان، ج 2، ص 53.
6- (6) . ر. ک: همان، ص 350.

دیگر، با عبارت «توضیح ذلک»، تفصیل بیشتری را بیان می کند.(1) شارح، در برخی موارد، به تطبیق حدیث بر روزگار خود پرداخته است(2) و برای بهتر جا افتادن مطالب، از ضرب المثل های رایج فارسی نیز استفاده کرده است، مانند:

«دنیا و آخرت، همانند دو هوو هستند که محبّت به یکی، باعث ضرر به دیگری است»(3) یا «زیاده روی، موجب لغزش می شود».(4) از طرف دیگر، ایشان برای تأثیر بیشتر، از شعر نیز استفاده کرده است و در تبیین مفاهیمی چون: «غنی و فقر»(5) یا «اطاعت از حاکمان عادل، سبب عزّت است»،(6) از اشعار عربی و گاهی فارسی، بهره مند شده است، مثلاً برای عفو و گذشت، این بیت را بیان داشته است:

فعفوک فی الأیّام کالمسک فایحو صفحک فی الاسلام کالنجم زاهر

(7) یکی دیگر از راه کارهای ملّا صالح در پرداختن به مواضع چالش برانگیز، طرح ایرادهای فرضی و پاسخ به آنهاست که در برخی موارد، شبهات مطرح شده را طرح و جواب می دهد.(8) مثلاً شبهات مطرح شده دربارۀ رؤیت خداوند و دیدگاه کلامی ای را که در میان مسلمانان است، همراه با پاسخ آنها بیان می کند. (9)

طرح دیگر مباحث عقلی و نقلی

اشاره

ص:152


1- (1) . ر. ک: همان، ص 136، 142.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 193.
3- (3) . ر. ک: همان، ج 1، ص 153.
4- (4) . ر. ک: همان، ص 179.
5- (5) . ر. ک: همان، ص 241.
6- (6) . ر. ک: همان، ص 192.
7- (7) . همان، ص 240.
8- (8) . ر. ک: همان، ج 2، ص 78.
9- (9) . ر. ک: همان، ج 3، ص 174.

گفتار ائمّۀ اطهار علیهم السلام حوزه های مختلفی از علوم را شامل می شوند و ناظر به عرصه های مختلف زندگی اند؛ به همین دلیل، هر چند که همگان در فهم ابتدایی از حدیث برابرند، امّا با توجه به عمق دانش و بینش آنها، متفاوت خواهند بود.

الف. قواعد اصول فقه

از جمله علومی که برای استنباط احکام شرعی، مورد استفاده قرار می گیرد، «اصول فقه» است که علاوه بر علّت غایی، دارای منفعت های دیگر نیز هست، از جمله این که، اندیشه و ذهن را پرورش می دهد و به نیروی تعقّل می افزاید و فرد را نکته سنج و دقیق می کند. بنا بر این نمی توان روش آن را به مفاهیم فقهی، مختصر نمود؛ بلکه می توان در دیگر حوزه ها نیز از آن روش و علم استفاده کرد.

ملّا صالح نیز از این علم، به اندازۀ کافی سود برده است و از مباحث الفاظ،(1) حقیقت و مجاز،(2) تبادر(3) و... در شرح احادیث، استفاده کرده است. وی همچنین معتقد است که از نهی در کلام بزرگان دین، امر به ضدّ آن استفاده می شود.(4) از مباحث دیگر اصول فقه که ملّا صالح در شرح احادیثْ از آن استفاده کرده، بحث مفاهیم: وصف، شرط، لقب و عدد است. علمای اصول می گویند: لقب، مفهوم ندارد و به نظر بیشتر آنها، عدد نیز مفهوم ندارد.

وی از قاعدۀ تغلیب نیز بهره برده است و در ذیل حدیث: «هر آن که در آسمان و زمین است، حتّی ماهی دریا، برای او استغفار می کند»، می گوید:

لفظ «مَن» در این جا ویژۀ ذوی العقول نیست و از باب تغلیب است.(5)

از قاعدۀ «خصوص السبب لایخصّص عموم الحکم» و از مباحث عام و خاص،

ص:153


1- (1) . ر. ک: همان، ج 1، ص 180.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 82.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 122 و ج 2، ص 80.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 2، ص 118.
5- (5) . همان، ج 1، ص 49.

مطلق و مقیّد و... نیز استفاده کرده است. (1)

ب. مباحث اصول الحدیث

از دیگر ویژگی های شرح ملّا صالح، بیان نکات و مطالب مربوط به دانش «اصول الحدیث» است، از جمله، بیان طرق تحمّل حدیث (شیوه های متداول میان محدّثان برای دریافت حدیث) که شیوه های مختلف آن نیز عبارت اند از: سماع، قرائت، اجازه، مناوله، کتابت، اعلام، وصیت و وجاده.(2) وی نقل به مضمون حدیث را اگر منافی ضروری دین باشد، جایز نمی داند.(3) اگر حدیثی را بدون واسطه، از امامی شنیدیم، می توانیم آن را از دیگر امامان علیهم السلام نقل کنیم، حتّی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم؛ امّا اگر واسطه وجود داشت، این جواز، محلّ اشکال است.(4) از دیگر مباحث اصول الحدیث، بحث از «حجّیت خبر واحد» است. خبر واحد را خبری می گویند که به حدّ تواتر نمی رسد، چه راوی آن، یک نفر باشد و یا بیشتر.(5) شارح، مطالبی دربارۀ خبر واحد بیان می کند که آیا اصولاً خبر واحد، حجّت است یا خیر؟ آیا می تواند کتاب را تخصیص بزند یا نه؟ از نظر وی، خبر واحد، فی نفسه، حجّیت ندارد و توان آن را ندارد که کتاب را تخصیص بزند.(6) مطلب دیگر این که ایشان همانند اکثر عالمان علوم حدیث، «نقل به معنا» را جایز می دانند، هر چند نقل به لفظ را بهتر می دانند. وی برای نقل به معنا، شروطی را بیان می کند و می گوید که عقل و نقل، بر جواز نقل به معنا دلالت دارد و در باب نقل به معنا،

ص:154


1- (1) . ر. ک: همان، ج 2، ص 218.
2- (2) . ر. ک: همان جا.
3- (3) . همان، ص 219.
4- (4) . همان، ص 216.
5- (5) . مقباس الهدایة، ص 22.
6- (6) . شرح ملّا صالح، ج 2، ص 218.

سه قول را بیان می کند: 1. مطلقاً جایز است؛ 2. در یک زبان جایز است؛ 3. در غیر احادیث نبوی، جایز است. شارح، بعد از نقل این اقوال، همراه با دلیل، قائلان آنها را رد می کند.(1) از سوی دیگر، ملّا صالح، معتقد است که احادیث، همانند گفتاری است که صدور ذیل آن با هم، مرتبط و غیر قابل تفکیک است. برخی از محدّثان، تقطیع را به طور کامل منع کرده اند، عدّه ای دیگر، جایز شمرده اند و گروهی دیگر، به شرط عدم زیان به دلالت حدیث، جایز دانسته اند. شارح، با استناد به روایتی، تقطیع را جایز می داند و در عمل نیز تمام حدیث را شرح نداده است؛ بلکه قسمتی از آن را که نیاز دارد، بیان کرده و به شرح آن پرداخته است و از استناد امام علیه السلام به بخشی از آیه برای خود، مؤیّد می آورَد.(2) تعارض اخبار و نحوۀ جمع میان آن، از زمان ائمّه علیهم السلام مورد بحث و جدل بوده است. اسباب ورود حدیث، تفاوت مخاطبان، تقیّه، نسخ، بیان مصادیق متفاوت و جعل و وضع حدیث، از جمله اسباب تعارض اند. ملّا صالح، هر اختلافی را تعارض نمی داند؛ بلکه مراد، اختلاف تامی است که موجب عمل به برخی، و ردّ برخی دیگر می شود.(3) وی برای حلّ این مشکل می گوید:

به حدیثی که راوی آن، صادق تر و پرهیزگارتر است، عمل شود و به دیگری توجّه نشود.

شارح، «شهرت» (نزد اصولیّین)(4) و «اجماع» را در هنگام تعارض اخبار، راه گشا و

ص:155


1- (1) . تعلیقة علی شرح اصول الکافی للمازندرانی، ج 2، ص 212 و 213.
2- (2) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 130.
3- (3) . همان، ص 61.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 2، ص 340.

مفید می داند.(1) وی همچنین تقیّه را - که به اخفای حق از دیگران، به خاطر مصلحتِ قوی تر می داند -، در جمع میان احادیث، مؤثّر می داند و آنها را حمل بر تقیّه می کند. (2)

ج. مباحث کلام و عقاید

تاریخ ظهور کلام - که به معنای مناظره و فنّ سؤال و جواب است و در مسائل و احتجاجات مطرح می گردد -، با تاریخ ظهور اسلام، یکی است و در قرآن کریم و احادیث، نمونه های فراوانی یافت می شوند.

کلام در معنای مصطلح، ساختار و اسلوبی خاص دارد که در بردارندۀ اصطلاحات علمی است. تعبیر علم کلام نیز از سدۀ دوم هجری بر زبان ها افتاد.(3) این علم - که به آن، علم اصول دین یا علم توحید و صفات هم می گویند -، عقاید اسلامی را با ادلّه، اثبات می کند و شبهات را پاسخ می دهد. شرح ملّا صالح نیز - که بر ابواب اعتقادی الکافی نوشته شده است، - از مباحث کلامی، غافل نبوده و در تبیین اصول اعتقادی و ردّ عقاید و اقوال باطل، همّت گمارده است. از جمله مباحث مطرح شده، می توان به این موارد اشاره کرد:

1. معرفت خداوند: هر چند شناخت خداوند متعال توسط بشر، غیر ممکن است، امّا انسان با توجّه به ظرفیت خود، می تواند از آن وجود نامتناهی، شناخت پیدا کند. در شرح ملّا صالح، پنج مرتبه را برای شناختْ ضروری می داند: الف. این عالم، صانعی دارد؛ ب. تصدیق به وجود و وجوب آن؛ ج. توحید و اقرار به آن؛ د. اخلاص؛ ه. نفی صفات. وی در ادامه، به شرح یکایک این موارد، پرداخته است.(4)

ص:156


1- (1) . ر. ک: همان، ص 340.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 330.
3- (3) . روش شناسی تفسیر قرآن، ص 359.
4- (4) . ر. ک: شرح ملّا صالح، ج 2، ص 202.

2. اثبات وجود خالق: هرکسی، پروردگار خود را فطرتاً می شناسد. خالق را می توان با دلایل عقلی و برهانی اثبات کرد و اگر کسی خلق را انکار کرد، این، به خاطر غلبۀ شقاوت اکتسابی او بر استعداد فطری است. راه دیگر برای شناخت پروردگار، شناخت نظری و استدلالی است که می توان از اثر، پی به مؤثر بُرد.

دیگر طریق، مرتبۀ معرفت شهودی و عین الیقین است و مختص به کسی است که حق را به حق بشناسد. وی در جای دیگر، از برهان صدّیقین (از حق به حق رسیدن) استفاده می کند. (1)3. اسما و صفات الهی: شارح، بر توقیفی بودن اسما و صفات الهی، با تکیه بر احادیثْ تأکید می کند.(2) امامیه، دربارۀ اسما و صفات، روش میانه ای دارد؛ نه همانند اشاعره می مانَد که منشأ اتّصاف ذات حق را اقتران به مبادی اوصاف دانسته و نه چون معتزله است که برای این اتّصاف، منشأی در ذات قائل نیست؛ بلکه امامیه، صفات را عین ذات می داند که شارح نیز بر آن تأکید دارد. مثلاً دربارۀ «حیای خداوند متعال» می گوید:

یعنی از او قبایح صادر نمی شود و وقتی مبادی آثار، به او نسبت داده می شود، ارادۀ آن مبادی، جایز نیست؛ بلکه مراد، آثار آن است.(3)

4. رؤیت: اشاعره، خداوند را قابل رؤیت می داند و معتقد است که مؤمنان پس از رستاخیز، به آن نایل می شوند، بر خلاف امامیه که رؤیت را در دنیا و آخرت نفی می کند و ملّا صالح، بر آن تأکید فراوان دارد و حتّی رؤیت وهمی را نیز نفی می کند. (4)5. خداوند متعال فاعلِ مختار: ملّا صالح، در جایْ جایِ شرح خود، بر مختاربودن

ص:157


1- (1) . ر. ک: همان، ج 3، ص 70.
2- (2) . ر. ک: تعلیقة علی اصول الکافی للمازندرانی، ج 3، ص 203 و 204.
3- (3) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 69 و 70.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 3، ص 189.

خداوند تأکید و تصریح می کند و نمی توان گفت که او بر خلاف امامیه، قائل به فاعل موجب بودن خداوند است. (1)6. ایمان و کفر: از دید امامیه، ایمان فقط تصدیق به قلب است و اقرار به زبان، نشانۀ آن است. شارح، ایمان را اعتقاد ثابت و جازم به احوال مبدأ و معاد، ملائکه، کتب رسل و... می داند. در جای دیگر، ایمان و کفر را دو طریق متقابل می داند که هر کدام، پیروانی دارند و دارای چهار طبقه و مرتبه هستند. (2)7. عرش: از موضوعات بحث انگیز کلامی، بحث عرش و مباحث پیرامون آن است.

شارح، آن را در لغت به معنای «سریر ملک» ترجمه کرده است و عبارت «ایشان بر یمین عرش اند» را کنایه از کرامت و علوّ منزلت از مخلوقات دانسته، می گوید:

در عرف متشرّعه، عرش، به سه امر اطلاق می شود: ملک، جسم محیط بر سایر اجسام - که همان فلک تاسع است -، و علم محیط به جمیع اشیا.(3)

8. روح: شارح، در ابتدا به معانی مختلفی که در قرآن و سنّت برای این واژه، در نظر گرفته شده، اشاره می کند. سپس به اختلاف متکلّمان و حکما در حقیقت آن می پردازد و در پایان، با استناد به آیۀ «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»،4 بیان می کند که حقیقت روح را کسی درک نمی کند و روحانیون، جواهر مجرّد نورانی ای هستند که در وجود، به جسم نیاز ندارند؛ ولی در فعل و تصرّف نیازمندند. (4)9. ملائکه: شارح، مباحثی را دربارۀ تلبّس ملائکه و شیاطین و اجنّه که اجسام شفاف دارند، مورد بررسی قرار می دهد.(5)

ص:158


1- (1) . ر. ک: همان، ج 1، ص 112.
2- (2) . همان، ص 59.
3- (3) . همان، ص 205.
4- (5) . شرح ملّا صالح، ص 204.
5- (6) . ر. ک: همان، ص 82.

10. ضرورت وجود امام: امام، زبان حق و مفسّر کتاب و سنّت است، تا عذری برای بندگان نمانَد و هادیِ آنان باشد. شارح، در موارد متعدّد، بر امامت حضرت علی علیه السلام و اولاد معصومش علیهم السلام تأکید می ورزد و با استناد به احادیث و آیات، به صورت مستقیم و غیر مستقیم، به آن اشاره می کند. (1)11. احباط: شارح می فرماید:

همان طور که گناهان ظاهری، باعث سلب نعمت می شوند، گناهان باطنی نیز این گونه اند.

علّامه شعرانی نیز در حاشیه ای که به کتاب دارد، کلام شارح را توضیح می دهد و آن را نقد و بررسی می کند. (2)12. توبه: شارح، پذیرش توبۀ کسانی را که به جهالت، کاری انجام داده اند، بر خداوند متعال واجب می داند؛ امّا علّامه شعرانی، قبول توبه را تفضّلی از جانب حضرت حق می داند که بر خداوند، وجوبی ندارد. (3)13. سحر: وی در شرح «برخی سخنانْ در زمرۀ سحرند»، مباحثی دربارۀ آن مطرح می کند و می گوید:

ظاهر، آن است که سحر در نفسِ امر، حقیقت دارد و ظاهر کتاب و سنّت نیز بر آن دلالت دارد.(4)

14. بیان اقوال و آرای کلامی: از دیگر نقاط قوّت شرح ملّا صالح، بیان اقوال و آرای کلامی ای است که به بیان، نقد و بررسی آن پرداخته است - که پیش از این، به مواردی از آن، اشاره شد -.(5)

ص:159


1- (1) . ر. ک: همان، ص 36.
2- (2) . همان، ج 3، ص 152.
3- (3) . همان، ج 2، ص 167 و 168.
4- (4) . همان، ج 1، ص 295.
5- (5) . ر. ک: همان، ص 302 و 34.
د. مباحث فلسفی

مسلمانان، لغت فلسفه را از یونانیان گرفتند و به تبعیت از ارسطو، آن را در دو معنا به کار بُردند. معنای اوّل - که اصطلاح عام فلسفه بود -، به تمام دانش های عقلی ای که در برابر دانش های نقلی است، اطلاق می شود که خود نیز تقسیماتی دارد؛ امّا معنای دوم - که اصطلاح خاصّ فلسفه است -، همان الهیات است.

ملّا صالح، گاه نظر به معنای اوّل دارد(1) و گاه، معنای دوم را مدّ نظر قرار می دهد.

وی پیرو مکتب فلسفی عصر خود (بویژه صدر المتألّهین) است و بر ارکان حکمت متعالیه، تکیه دارد و شناخت دیدگاه فلسفی او در فهم شرحش، تأثیر مهمّی دارد.

شارح، گاهی فلاسفه را متّهم به تخلیط حق و باطل می کند و گاه، عکس آن را عمل می کند. از جمله مباحثی که شارح، آن را بیان کرده، نکات زیر است:

1. وحدت تشکیکی وجود: در خارج، چیزی جز وجود مطلق نیست و ماهیت، امری اعتباری است. لذا وحدت موجودات را باید بر اساس وجود، تفسیر کرد، نه ماهیت.

شارح، بعد از تعریف عقل و توضیحات لازم، نکات مفیدی را در ضمن مباحث خود بیان می کند. (2)2. وجود مستقل و رابط: تمام موجودات، ممکن الوجودند، بجز ذات باری تعالی، و وجود آنها، عین ربط و فقر به علّت است. ملّا صالح، در شرح خود، از این نکته غفلت نکرده و بنا بر حکمت متعالیه، وجود ممکن، «فی نفسه و بنفسه و لنفسه»، وجود نیست؛ بلکه نظیر معنای حرفی است که استقلال ندارد. (3)3. حرکت جوهری: ملّا صدرا، حرکت جوهری را با ادلّۀ متعدّد، اثبات کرده و در

ص:160


1- (1) . ر. ک: همان، ص 135.
2- (2) . ر. ک: همان، ج 1، ص 67.
3- (3) . همان، ص 146.

شرح ملّا صالح، این مقوله، با زبان ساده و قابل فهم برای اکثر مردم، بیان شده است. (1)4. عقل مجرّد: شارح، در تعریف سوم از عقل می گوید:

عقل، بر جوهر مفارق از ماده و فعل، اطلاق می شود.(2)

در مواضع متعدّدی نیز بر تجرّد عقل، تأکید دارد.

5. اتحاد نفس با عقول مجرد: یکی دیگر از اصول حکمت متعالیه، اتّحاد نفس با عقول مجرّد است. شارح، پس از تعریف عقل مجرّد، دربارۀ آن به تفصیل سخن می گوید. (3)6. ردّ اقوال فلسفی: شارح، گاهی اقوال فلسفی را همانند نظرات مختلف دربارۀ «حدوث عالم» نقل می کند(4) و گاهی آنها را به نقد و بررسی می گذارد و به قاعدۀ مشّائین (الواحد لایصدر منه إلّاالواحد) اشکال وارد می کند،(5) یا منکر قاعدۀ «استحالۀ خرق و التیام» می شود.

ه. مباحث عرفانی

عرفان و تصوّف، فراز و نشیب های زیادی را پشت سر گذاشته است. گاهی در علم و اخلاقْ نمود پیدا می کند و در زمانی دیگر، با وحدت وجود شناخته می شود.(6) در این زمینه، دیدگاه ها و نظرهای متفاوتی وجود دارد.

عالمان شیعه و عرفان

دیدگاه علمای شیعه را دربارۀ عرفان و تصوّف می توان به چند دسته تقسیم کرد:

ص:161


1- (1) . ر. ک: همان، ص 148.
2- (2) . همان، ص 66.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 67.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 3، ص 3 و 4.
5- (5) . ر. ک: همان، ج 1، ص 204.
6- (6) . آشنایی با علوم اسلامی، ص 139.

1. گروهی که تصوّف برای آنها مسئله ای نبوده و موضع روشنی نداشته اند، همانند علمای قرن ششم.

2. علمایی که تصوّف را قبول کرده اند و به ترویج آن پرداخته اند، همانند علمای قرن هفتم تا دهم.

3. عدّه ای که با تصوّف بازاری، مخالفت می کردند و عرفان ناب و تصوّف حقیقی را ترویج می نمودند، مانند علمای قرن یازدهم.

4. گروهی از علما که شدیداً با هر نوع عرفان و تصوّف، مخالفت می کردند، همانند عدّه ای از علمای قرن دهم و یازدهم.(1) در بررسی شرح ملّا صالح، باید وی را در زمرۀ گروه سوم قرار داد که در جای جای کتاب خود، بر آن تأکید دارد،(2) به این معنا که از طرفی، با جریان عمومی تصوّف مخالفت می کند و از سوی دیگر، مفاهیم و اصول عرفان را در مباحث خود، مطرح می نماید.

عرفان عملی

عرفان را می توان در دو بخش نظری و عملی، مورد بحث قرار داد. از نظر ملّا صالح، بخش عملی عرفان، به تصفیۀ قلب از رذایل و متّصف شدن به فضائل می پردازد و باید تحت نظر سالک إلی اللّه باشد و از این جهت که دربارۀ «چه باید کرد» بحث می کند، مانند علم اخلاق است؛ ولی با علم اخلاق نیز تفاوت هایی دارد که به مواردی از آن اشاره می گردد:

یک. هدف اصلی عرفان عملی، بیان رابطۀ انسان با خداست، بر خلاف اخلاق که ضرورتی نمی بیند دربارۀ رابطۀ خداوند و انسان بحث کند.

دو. عرفان عملی، براساس بینش خاصی که از خدا و عالم دارد، بنا شده است، بر خلاف اخلاق که چنین نیست.

ص:162


1- (1) . «عالمان شیعه و تصوّف»، محمّد جاودان، مجلۀ هفت آسمان، ش 27، ص 207-208.
2- (2) . ر. ک: شرح ملّا صالح، ج 1، ص 30.

سه. هدف عرفان عملی، گسترش ظرفیت وجودی انسان است تا رسیدن به فنای فی اللّه؛ امّا در اخلاق، هدف اصلی، تهذیب نفس و روح انسانی است. (1)عرفان نظری

عرفان نظری، عبارت است از: شناخت خداوند متعال از جهت اسما و صفات، شناخت مبدأ و معاد و.... از جمله مباحث عرفان نظری، می توان به «وحدت وجود» اشاره کرد که در بین عرفای اسلامی، چهار گونه مطرح شده است:

1. وحدت شهود؛ 2. وحدت به این که تمام عالم، مساوی با خداست؛ 3. وحدت تشکیکی؛ 4. نظریۀ خاص عرفا.

ملّا صالح، بر وحدت تشکیکی وجود تأکید دارد؛ یعنی حقیقت وجود، ذو مراتب است.(2) وی بر تهذیب نفس و سیر و سلوک، تأکید فراوان دارد و تلاوت قرآن همراه تفکّر، مطالعۀ احوال گذشتگان و تأمّل در احوال انبیا و اولیا را در سیر و سلوک مؤثّر می داند(3) و بر ضرورت وجود مرشد در پیمودن طریق إلی اللّه، تأکید دارد. (4)فناء فی اللّه

این بحث از مباحث مهم و مشکل عرفانی است. به طور کلّی، می توان فنا را به سه گونه بیان کرد: فنای اراده، فنای صفات و فنای ذات. آن دسته از عرفا که به جنبه های اخلاقی، نظر خاص دارند، فنای اراده و اوصاف را مطرح کرده اند و آنان که بیشتر به جنبه های نظری عرفانْ توجّه دارند، ضمن پذیرش فنای اراده و فنای صفات، به فنای ذات نیز معتقدند.(5)

ص:163


1- (1) . آشنایی با علوم اسلامی، ص 140.
2- (2) . شرح ملّا صالح، ج 1، ص 89.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 228.
4- (4) . ر. ک: همان، ص 30.
5- (5) . آشنایی با علوم اسلامی، ص 160.

شارح نیز فنا را به معنای فنای صفات و اراده می داند. (1)

و. مباحث اخلاقی

اخلاق، از شعبه های حکمت عملی است و شارح، به این حوزه، توجّه ویژه ای دارد و از آیات و احادیث برای بیان مقصود خود استفاده می کند. دربارۀ طرح مباحث اخلاقی این شرح، نکات زیر قابل توجّه است:

بیان منشأ و دسته بندی فضایل و رذایل

شارح، در شرح حدیث جنود عقل و جهل، فضایل را به اتّفاق حکما، به چهار دسته تقسیم می کند: حکمت، شجاعت، عفّت و عدالت. ایشان انسان را دارای سه قوّۀ:

ناطقه، غضبیه و شهویه - که متباین هم هستند - می داند و در ادامه، نکات مفیدی را بیان می کند. (2)عدالت در باب اخلاق

اسلام، دین اعتدال است و دستورهای اخلاقی آن نیز دارای حد وسط است و عدل در مفهوم فردی آن، امر میانه ای است. ملّا صالح، عدالت را در تمام امور، لازم می داند.

تأثیر علم و عمل بر یکدیگر

ملّا صالح، در شرح خود، بر تأثیر متقابل علم و عمل تأکید می کند.(3) وی رذایل اخلاقی را بیماری مُسری می داند و معتقد است که هر رذیله ای، منجر به رذیلۀ دیگر می گردد.(4)

ص:164


1- (1) . ر. ک: شرح ملّا صالح، ج 1، ص 248.
2- (2) . همان، ص 212 و 213.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 270.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 2، ص 78-79.

در ادامه، وی به لغزشگاه های اخلاقی نیز توجّه می کند و به تبیین آنها می پردازد. (1)

ز. علم منطق و قواعد منطقی

در هر جا که به تفکّر و استدلال نیاز باشد، قواعد منطقی، وجود دارد و این قواعد، در شرح ملّا صالح، زیاد استفاده شده است. وی به مبحث الفاظ و چگونگی استدلال و برهان توجه دارد و آن جا که دربارۀ تفاوت «ریا» و «شوب» توضیح می دهد، رابطۀ آن دو را «تباین» ارزیابی می کند، که گاه، رابطۀ عموم و خصوص من وجه است و گاه عموم و خصوص مطلق. ایشان در شرح خود، به مباحث کلّیات خمس، انواع قضایا، قیاس و... اشاره می کند و از آن، در شرح روایات و چگونگی استدلال بر مسائل اعتقادی، بهره برده است. (2)

ح. مباحث علوم قرآن

علوم قرآنی، از جمله علومی است که مباحث کلّی شناخت قرآن را تبیین می کنند و باعث برطرف شدن مشکلات و شبهاتی در خصوص قرآن می گردند. این علوم، به مباحثی چون شأن نزول، ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه و... می پردازند. لذا در بررسی و شرح احادیث، بی تردید، مباحث علوم قرآنی به میان می آیند.

ملّا صالح برای درک بهتر و آسان تر کلام الهی، از شأن نزول آیات، یاری جسته است، مثلاً شأن نزول آیۀ «إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» را عمار بن یاسر می داند.(3) وی با استناد به قاعدۀ «خصوص السبب لایخصّص عموم الحکم»، احکام را قابل

ص:165


1- (1) . همان، ج 1، ص 217.
2- (2) . همان، ص 78 و 83 و 321.
3- (3) . همان، ص 267.

حمل می داند و مخصوص یک واقعۀ خاص نمی داند.(1) وی به بحث قرائات،(2) متشابهات،(3) قول به صرفه(4) و... توجّه داشته، آنها را بیان می کند.

ط. مباحث فقهی

علم فقه، عبارت است از: آگاهی یافتن به احکام شرعی فرعی از ادلۀ تفصیلی آنها. ملّا صالح، اصول و روضۀ الکافی را شرح کرده، ولی فروع را شرح نکرده است. با وجود این، در برخی موارد، مباحث فقهی را نیز مطرح کرده و تأکید می کند که فقه در احادیث، غیر از آن چیزی است که در عرف متأخّران، رایج شده است.

مراد از فقه در احادیث، «بصیرت در امر دین» است، برخلاف معنای مصطلح امروزی که بر «علم به احکام شرعی و فرعی، با استفاده از ادلۀ تفصیلیه» اطلاق می شود. اکنون به نمونه ای از این مباحث فقهی اشاره می گردد:

1. تکلیف و تقلید

اوّلین بار، در شرح مقدّمۀ مؤلّف، به این بحث پرداخته شده است. در آن جا آمده که شرط تکلیف و این که فرد، مخاطب امر و نهی واقع شود، عقل است و این آگاهی در اصول، باید مبتنی بر استدلال و برهان باشد.(5) البته ایشان در جایی دیگر، خلاف نظر خود را ابراز کرده و علّامه شعرانی، این امر را از شارح، عجیب قلمداد می کند. (6)2. قیاس

شارح، ذیل عبارت: «من عمل بالمقاییس»، توضیح می دهد که مراد از قیاس، «مما

ص:166


1- (1) . همان، ج 2، ص 129.
2- (2) . ر. ک: همان، ج 1، ص 107.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 127.
4- (4) . ر. ک: همان، ص 299.
5- (5) . همان، ص 45-56.
6- (6) . تعلیقة علی اصول الکافی للمازندرانی، ج 2، ص 4.

یقدر به الشیء و یوزن به» است و قیاس، عبارت از اثبات حکم اصل در فرع، به جهت اشتراک آن دو در علت است و مراد از عمل به قیاس، اعتقاد به حجّیت آن.(1) وی در شرح حدیث سیزدهم از باب بدع و قیاس، شبهه ای قوی در باب قیاسْ مطرح می کند و پاسخ می دهد و علّامه شعرانی، با اشاره به این که شبهه، قوی است، جواب را کافی نمی داند و پاسخی کامل و دقیق تر می دهد. (2)3. نیّت و اعتبار قول و فعل

اگر عبادت برای خداوند یا غیر او باشد، حکم آن معلوم است؛ ولی اگر خداوند و غیر او را لحاظ کند، عبادت او با استناد به آیات و احادیث، چند وجه دارد: 1. صحیح است؛ 2. باطل است؛ 3. قائل به تفصیل شویم که اگر عبد، قصد ذاتی داشته، عبادتْ صحیح است و ضمیمۀ قصد تبعی است؛ امّا اگر عکس این مورد یا حالت تساوی بود، عبادتْ باطل می شود، هر چند در هر سه وجه، احتیاط لازم است.(3) وی دربارۀ اصطلاحات فقهی و توضیح آنان (همچو ابن سبیل،(4) اصالت احتیاط،(5) ارتداد(6) و...) بحث کرده است. وی، گاهی آرای فقهی را بیان می کند و نکات دیگری را در ذیل این اقوال و مطالبْ یادآوری می کند.(7) بنا بر این، در شرح ملّا صالح مازندرانی، از انواع علوم استفاده شده و نشان می دهد که شارح، احاطۀ کامل به علوم و فنون عصر خود داشته است.

ص:167


1- (1) . شرح ملّا صالح، ج 2، ص 132.
2- (2) . تعلیقة علی اصول الکافی للمازندرانی، ج 2، ص 271 و 272.
3- (3) . شرح ملّا صالح، ج 2، ص 255.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 7، ص 391 و 404.
5- (5) . ر. ک: همان، ج 10، ص 20.
6- (6) . ر. ک: همان، ص 219.
7- (7) . ر. ک: همان، ج 2، ص 3.

فصل چهارم: تبیین جایگاه شرح ملّا صالح مازندرانی

اشاره

الکافی، کتابی است شامل سه بخش: اصول (متضمّن مباحث معرفت شناسی، توحید و امامت و مباحث اخلاقی)، فروع (حاوی یک دوره فقه از طهارت تا دیات) و روضه (شامل: خطب، مواعظ، مسائل تاریخی و...). این تقسیم بندی، اوّلین بار، در دورۀ شرح نویسی و توسط ملّا صدرا صورت گرفت. تا کنون، 27 شرح بر اصول الکافی یا تمام کتابْ نگاشته شده و ده حاشیه بر آن زده شده است. این حاشیه و شرح نویسی، از نیمۀ دوم سدۀ دوم هجری، آغاز شده است.

برخی از شروحِ پیش از ملّا صالح

الف. شرح اصول کافی ملّاصدرا م 1050 ق

ملّا صالح در شرح خود، بیش از همه، از شرح ملّاصدرا استفاده کرده است. صدر الدین محمّد شیرازی، معروف به «صدرالمتألّهین» یا «ملّاصدرا»، از بزرگان فلاسفۀ الهی است. اندیشه های وی در معقول و منقول، راه گشای بسیاری از مسائل است. وی تمام «کتاب العقل و جهل» الکافی و برخی کتب دیگر آن را شرح کرده است.

شرح ملّاصدرا در سال 1282 ق، در یک جلد رحلی، به چاپ سنگی رسید و پس از آن، با تحقیق آقای خواجوی در دو جلد چاپ شد. این شرح، بسیار سودمند و مفید است و ملّا صالح، به رغم اثرپذیری فراوان از شرح ملّاصدرا، بسیار بر او اعتراض می کند و به قول علّامه شعرانی: «غالب اعتراضات وی، مناقشات لفظی است».(1)

ص:168


1- (1) . تعلیقة علی اصول الکافی للمازندرانی، ج 1، ص 8.

ملّا صالح در این شرح، بیش از همه، از شرح ملّاصدرا استفاده کرده است. ایشان از حاشیۀ استرآبادی (م 1036 ق)، تعلیقۀ میرداماد (م 1041 ق) و حاشیۀ میرزا رفیعا

(م 1082 ق) نیز استفاده کرده است.

ب. حاشیۀ ملّا محمّدامین استرآبادی م 1036 ق

وی پرچمدار اخباریون در اوایل قرن یازدهم بود و با نگارش کتاب الفوائد المدنیة، موجب احیای این تفکّر شد. وی بر الکافی نیز حواشی زده که در فهرست نُسخ خطّی کتاب خانۀ آیة اللّه مرعشی رحمه الله، در قم موجود است. ملّا صالح از وی با عنوان «الفاضل الأمین الاسترآبادی»(1) یا «الاسترآبادی»(2) نام می بَرد. البته دقیقاً معلوم نیست که مراد وی، محمّد استرآبادی، صاحب کتاب رجال است یا همان استرآبادی معروف است.

ج. تعلیقۀ میرداماد م 1036 ق

محمّدباقر بن محمّد حسینی استرآبادی، معروف به میرداماد (استاد صدر المتألّهین) به حکمت شهره بود. وی در این زمینه، کتب متعدّدی نوشته از جمله: الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الإمامّیة، که حکم مقدّمه ای بر تعلیقۀ الکافی دارد و در التعلیقة علی الکافی، متون احادیث را بررسی کرده است. مراد وی از این تعلیقه، حلّ غوامض و مبهمات کتاب الکافی است. ملّا صالح از وی با عناوین: «سیّد الحکماء الإلهیّین» یا «سیّد داماد» نقل می کند. در برخی موارد، به نقد کلام میرداماد می پردازد(3) و گاهی، قول او را فصل الخطاب می داند.(4)

ص:169


1- (1) . همان، ج 6، ص 21 و 147 و 367.
2- (2) . همان، ص 5 و ج 3، ص 21.
3- (3) . ر. ک: همان، ج 1، ص 30.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 3، ص 39.

میرداماد، از اقوال ملّاصدرا در بررسی اسناد نیز سود جسته است.

د. حاشیۀ میرزا رفیعا نائینی م 1082 ق

وی در سال 998 ق، در زواره و در عصر صفویه به دنیا آمد. نامش سیّد رفیع الدین محمّد بن حیدر حسینی طباطبایی بود. او استاد علّامه مجلسی و شاگرد شیخ بهایی بود. از جمله آثار وی می توان به حاشیه بر اصول کافی اشاره کرد. این حاشیه از آغاز کتاب تا کتاب الحجّة، نگاشته شده است. البته از آن جا که این شرح، هم زمان با شرح ملّا صالح بوده، نمی توان گفت این مطلب را یکی از دیگری اخذ کرده است.

برخی از شروح پس از ملّا صالح

«مرآة العقول» علّامه مجلسی

وی از معروف ترین عالمان شیعه در عصر صفویه بوده و آثار فراوانی از خود به یادگار گذاشته است، از جمله: بحار الأنوار و مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول صلی الله علیه و آله و سلم.

این شرح، در سال 1076 ق، پایان یافت.

علّامه مجلسی در برخی موارد، از شرح ملّا صالح استفاده کرده است.(1) البته ناگفته نماند که ملّا صالح و علّامه مجلسی، در بسیاری موارد، با یکدیگر اختلاف نظر دارند(2) و در غالب موارد، علّامه شعرانی، نظر ملّا صالح را ترجیح می دهد.(3) از دیگر کتب می توان به ترجمۀ فارسی سید جواد مصطفوی از اصول الکافی اشاره کرد که گاهی همراه با توضیحات و حل مبهمات است.

خلاصه، می توان شرح ملّا صالح، شرح ملّاصدرا، و مرآة العقول را از مهم ترین شروح بر اصول الکافی دانست با این تفاوت که بیان ملّا صالح، بسیار شیوا و روان است، بر خلاف شرح ملّاصدرا که دارای مضامین و مفاهیم سنگین فلسفی است. وجه

ص:170


1- (1) . مرآة العقول، ج 1، ص 255.
2- (2) . تعلیقة علی اصول الکافی للمازندرانی، ج 1، ص 206.
3- (3) . همان، ص 123.

امتیاز آن بر مرآة العقول نیز این است که شرح ملّا صالح، به همراه تعلیقۀ علّامه شعرانی است که بر غنای آن می افزاید. از طرف دیگر، تمایلات اخباری علّامه مجلسی، سبب مخالفت او با برداشت های عقلی شارحان قبل از خود است، بر خلاف ملّا صالح که به علوم عقلی، عنایت بیشتری داشته است و می توان گفت: «این کتاب، شرحی است متوسط بین شرح ملّاصدرا و مرحوم مجلسی». (1)

نتیجه گیری

شرح و فهم حدیث در شرح ملّا صالح، بر شیوه ای علمی و منطقی استوار است. وی به جایگاه سند و متن حدیث در شرح خود توجّه دارد. وی متن گراست و شرح او مشحون به نکات ادبی و استفاده از مبدأ و مصادر و معانی کلمات و واژه هاست. وی نگاه جامعی به احادیث دارد و برای فهم حدیث، از آیات نیز استفاده کرده است. عقل، مستند دیگر او در فهم حدیث است. وی احتمالات گوناگون را مطرح کرده و از حکم قطعی، پرهیز می کند. به مباحث عقلی و نقلی، توجّه ویژه ای دارد و به مباحث گوناگون از جمله: موضوعات قرآنی، اخلاقی، عرفانی و... می پردازد.

جمع بندی و پیشنهاد

اشاره

رسالۀ خانم صرفی، یکی از بهترین رساله هایی است که دربارۀ شروح الکافی، دفاع شده و نکات بسیار مثبتی در استفاده از منابع گوناگون، جامعیت طرح و اتقان دارد؛ امّا با همۀ این امتیازها، خالی از نقص نیست. از آن جا که نقد و بررسی، باعث پربار شدن هر اثر علمی است و بر غنای آن اثر می افزاید، در این جا مواردی را که به نظر می رسد، نویسندۀ محترم به آن توجّه نداشته، بیان می شود؛ باشد که در صورت صحیح بودن، این موارد و اشکالات، بر طرف شوند.

ص:171


1- (1) . یادمان استاد غفاری، ص 16.

اشکالات ظاهری

یکی از مشکلات اساسی خیلی از کتاب ها و پایان نامه ها، وجود غلطهای تایپی بسیار است که این رساله نیز از این اشکال، در امان نمانده و در تصحیح آن، دقّت لازم، انجام نگرفته که به مواردی از آن اشاره می شود.

1. در وسط صفحۀ هفت، آمده: «تفاوت های یادی» که «ز» از قلم افتاده است.

2. در اوّل صفحۀ سی، آمده: «بر نگارش شرحیمیانه»

3. در شماره گذاری، دقّت لازم نشده؛ در ص 122، آورده: «2-2-9» امّا تیتر بعدی آن: «3-2-9-1» است.

4. تکرار کلمات در سطرهای میانی ص 135: «درباب معنای اختلاف اختلاف احادیث».

5. یا در پایان ص 147: «و رسل و نچه».

6. گاهی بعضی کلمات، به واژۀ دیگر تبدیل شده اند، مثلاً در ابتدای ص 169 آمده:

«انسان، دارای قوای سه گانه متباین است... این قواعد، عبارت اند از».

یا در پایان ص 190 و 191، به جای «میرداماد» از «ملّاصدرا» استفاده کرده و پرواضح است با توجّه به این که «سیّد الحکماء»، به میرداماد اطلاق می شود، مراد، ملّاصدرا نیست.

7. برخی عبارات نیز نامفهوم اند، همانند وسط صفحۀ 186:«و روضه جنگی است»

که احتمالاً مراد «گنجی» است و مواردی دیگر که نیازمند بازنگری مجدد است.

8. نکتۀ دیگر، دربارۀ چینش و بخش بندی کتاب است که به نظر می رسد نویسنده، مطالب را در محل خود، قرار نداده است. مثلاً در بحث «مباحث عرفانی»، ص 160.

وی ابتدا، بحث «عالمان شیعه و عرفان» را آورده و بعد از آن در ص 163، به «تعریف عرفان و تصوّف» پرداخته است؛ حال آن که، تعریف، بر هر امر دیگری مقدّم است.

یا در همین بحث «تعریف عرفان»، عرفان عملی را بر عرفان نظری، مقدّم کرده، در

ص:172

حالی که عرفان نظری، از لحاظ رتبه، مقدّم بر عرفان عملی است.

9. مطلب دیگر، دربارۀ پاورقی هاست. در برخی موارد، منبع مورد استفاده، بدون جلد و صفحه آمده است، مثلاً در صفحۀ هشت آمده:«1. مطهری، مرتضی»، یا پاورقی چهار، صفحۀ 107.

از طرف دیگر، نوع پاورقی و بیان آن، اشکال دارد و لازم نیست که تمام اطلاعات کتاب شناسی منبع ذکر شده، در پاورقی بیاید، مانند صفحه 57، 132، 137 و...؛ بلکه باید در قسمت منابع و مآخذ پایانی کتاب، بیان گردد.

10. برای برخی موضوعاتْ مثال زده است؛ ولی برای مورد بعدی همان قسمت، از ذکر مثال، خودداری کرده است، مانند قسمت سوم از صفحۀ پنج.

اشکالات محتوایی و سالم

در این قسمت، برخی از نکاتی را که نویسنده، از لحاظ محتوا و اصول تحقیق، رعایت نکرده و محلّ اشکال است، بیان می شود.

1. نویسنده در برخی موارد یا برای احادیث منقوله، منبع ذکر نمی کند، یا اگر هم بیان می کند، از کتب غیر حدیثی و دست چندم است، مثلاً در صفحۀ 122، حدیث:

«علینا إلقاء الاُصول و علیکم بالتفرّع» را از کتاب شرح اصول فقه (ج 1، ص 9) بیان می کند و حال آن که این حدیث، در بسیاری از کتب شیعه (از جمله وسائل الشیعة) بیان شده است.(1) 2. خانم صرفی (در صفحۀ پنج)، مدّعی شده است که: «پس از قرآن کریم، حدیث و علوم مرتبط با آن، حجم عظیمی از نوشته ها را به خود اختصاص داده است».

ص:173


1- (1) . ر. ک: المهذّب، ج 1، ص 25؛ الفصول المهمة فی اصول الأئمّة، ج 1، ص 554 و مستطرفات السرائر، ص 575.

حال آن که این امر در کتاب های شیعه، برعکس است و کتب حدیثی، شروح آن و علوم مرتبط با آن، از علوم قرآنی و تفاسیر، بیشترند، هر چند که در این اواخر، این روند، در حال دگرگونی است.

3. وی در پاراگراف دوم از صفحۀ هشت، مدّعی شده که: «ملّا صالح، به ذمّ اصول و اصولیین پرداخته» و برای این مدعای خود، منبعی ذکر نکرده، حال آن که چنین ادّعایی، با توجّه به این که هدف، «روش شناسی ملّا صالح» است، بدون ذکر منبع، نه تنها عیب است، بلکه از ارزش یک تحقیق علمی نیز می کاهد و جا داشت که موارد آن را برمی شمرد و یا اگر کسی چنین ادعایی داشته، مدّعی را مشخص می کرد.

4. نویسنده، با آن که زحمت فراوانی در معرّفی و تحلیل این شرح کشیده و ابعاد گسترده ای از رساله را به مباحث تحلیلی و توصیفی اختصاص داده، امّا از نقد و بررسی، کمتر استفاده کرده است.

مثلاً در صفحۀ 42، عبارت:«نتیجه آن که شارح...»، این دیدگاه باید بررسی و نقد می شد یا در صفحۀ 35 در ذیل حدیث: «الرضاع لحمة کلحمة النسب»، می توانست دیدگاه ملّا صالح را با مراجعه به کتبی چون: جامع المقاصد (ج 12، ص 242) و حدائق الناظرة (ج 23، ص 442) تأیید و اثبات کند.

یا در صفحۀ 43 از ملّا صالح این گونه نقل می کند:«حدیث، معتبر است هر چند راوی، دروغگوست؛ چرا که دروغگو، گاهی راست می گوید». با این دلیلِ ملّا صالح، نمی توان چیزی را ثابت نمود. از این رو، جا داشت که نویسنده، این مطلب را یادآوری و بررسی می کرد.

5. نویسنده در صفحۀ 43 آورده:«ملّا صالح، به بررسی رجال سند و جرح و تعدیل اکتفا می کند و داوری نهایی ندارد» یا در صفحۀ پنجاه آورده: «شارح به داوری در مورد اسناد، کمتر پرداخته است». امّا به نظر می رسد که این سخن تمامی نباشد؛ زیرا خانم صرفی،

ص:174

در صفحۀ 46 و 47، هشت حدیث را از ملّا صالح ذکر می کند و شارح، در مورد شش مورد از آن احادیث، داوری نموده و نظر خود را ابراز کرده است.

6. نویسنده، در صفحۀ 28 و 29، با آوردن ادلّه و مؤیّداتی بیان می کند که:«ملّا صالح، فروع الکافی یا بخش هایی از آن را شرح کرده»؛ ولی در صفحۀ 179 می گوید:

«و فروع الکافی را واگذاشته است» و به نظر می رسد که نمی توان وجهی برای جمع آن دو یافت.

ص:175

منابع و مآخذ

1. الذریعة إلی تصانیف الشیعة، محمد حسن بن علی المنزوی (آقا بزرگ الطهرانی)، تهران: اسلامیه، 1347 ش.

2. روش شناسی تفسیر قرآن، علی اکبر بابایی، تهران: سمت، 1379 ش.

3. وسائل الشیعه، محمّد بن حسن حرّ العاملی، قم: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1414 ق.

4. تلامذة العلّامة المجلسی، احمد الحسینی، قم: مکتبة آیة اللّه مرعشی، 1410 ق.

5. مبادی العربیة، رشید شرتونی، قم: دارالعلی، 1419 ق.

6. التعلیقة علی شرح اصول الکافی للمازندرانی، ابوالحسن شعرانی.

7. کنزالفوائد، محمّد بن علی الکراجکی، تحقیق: عبداللّه نعمة، بیروت: دارالأضواء، 1405 ق.

8. مرآت الأحوال جهان نما، احمد بهبهانی، تصحیح: علی دوانی، تهران: مرکز فرهنگی قبله، 1373.

9. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، ترجمه و شرح: جواد مصطفوی، تهران:

ولی عصر، 1375.

10. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، تعلیق: علی اکبر الغفاری، بیروت:

دارصعب، 1401 ق.

11. شرح اصول الکافی، محمّد صالح المازندرانی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1421 ق.

ص:176

12. مقباس الهدایة، عبد اللّه بن محمّد حسن المامقانی، تلخیص: علی اکبر الغفاری، تهران: صدوق، 1369 ش.

13. کنزالعمّال، علی المتّقی بن حسام الدین الهندی، تحقیق: بکری حیانی و صفوة صقا، بیروت: مؤسسة الرسالة.

14. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلاّمة المجلسی)، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلّاتی، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1370 ش.

15. جامع المقاصد، علی بن حسین المحقّق الکرکی، قم: مؤسسة آل البیت، 1374.

16. الحدائق الناظرة فی أحکام العترة الطاهرة، یوسف بن أحمد البحرانی، قم: جامعۀ مدرسین، 1363 ش.

17. زندگی نامۀ علّامه مجلسی، مصلح الدین مهدوی، تهران: همایش بزرگداشت علّامه مجلسی، 1378 ش.

18. شناخت نامۀ علّامه مجلسی، مهدی مهریزی و هادی ربّانی خواه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378 ش.

19. المهذّب، عبد العزیز بن البرّاج الطرابلسی، قم: جامعۀ مدرسین، 1406 ق.

20. الفصول المهمّة فی اصول الائمّة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی، قم: مؤسسۀ معارف اسلامی، 1418 ق.

21. «عالمان شیعه و تصوّف»، محمّد جاودان، مجلّۀ هفت آسمان، شمارۀ 22، 1383 ش.

22. «نقد حدیث، کتاب شناسی و متن پژوهی»، محمّد حائری عمادی، مجلّۀ علوم حدیث، شمارۀ 35 و 36.

23. آشنایی با علوم اسلامی، رضا برنجکار، تهران: سمت، 1378.

ص:177

ص:178

بررسی مورد صدور احادیث کتاب «الکافی»

اشاره

(1) محمّد جعفر شهروزی

چکیده

پژوهشی است دربارۀ مسائل مربوط به مورد صدور احادیث و جایگاه و اهمیت آن در حدیث پژوهی و بررسی موضوعات مورد صدور احادیث الکافی.

این رساله، در پنج فصل تنظیم گشته که چهار فصل اوّل آن، جنبۀ مقدمۀ رساله را دارد به همین منظور، فصل اوّل را به کلّیات حدیث، فقه الحدیث (درایة الحدیث) و مباحث مربوط به آنها اختصاص داده و اصطلاحات مطرح شده در رسالۀ خویش را در این فصل توضیح داده است.

در فصل دوم، اصطلاح «مورد صدور حدیث»، اهمیت شناخت آن، آثار و کتب نوشته شده در بارۀ آن و فواید آن را بیان نموده است.

در فصل سوم - که به اعتقاد نویسنده، یکی از مهم ترین فصول این پژوهش است -، «مباحث مورد صدور حدیث»، مطرح شده است. وی، در ضمن دسته بندی های موضوعات مورد صدور و بررسی اعتبار مورد صدور احادیث، به مطالب بکر و ارزنده ای اشاره کرده است.

در فصل چهارم، رابطۀ مورد صدور احادیث، با اسباب نزول قرآن را بررسی کرده و در

ص:179


1- (1) . «بررسی مورد صدور احادیث کتاب الکافی»، محمّد جعفر شهروزی، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما: دکتر مهرداد صفر زاده، استاد مشاور: دکتر سید عادل نادعلی، دانشکدۀ ادبیات وعلوم انسانی، دانشگاه رازی کرمانشاه، تیر ماه 1382 (گزارش وتحلیل: علی نجفی نژاد).

خلال آن، شباهت ها و تفاوت های این دو را بیان نموده است.

فصل پنجم - که آخرین فصل رساله است -، ابتدا معرفی مختصری از ثقة الاسلام کلینی و کتابش الکافی است و سپس موضوعات مورد صدور احادیث الکافی را بررسی نموده است.

آنچه در ادامه می آید، خلاصه و گزارشی از مهم ترین مطالب این پنج فصل است. این جانب با گزارشی اجمالی از این پایان نامه، به جایگاه و اهمیت موضوع پرداخته، آن گاه یکایک فصول آن را به طور خلاصه گزارش کرده ام و ویژگی های این اثر و در پایان، جمع بندی و پیشنهادهایی را ارائه داده ام.

مقدّمه

بهترین راه آشنا شدن با رهنمودهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّۀ اطهار علیهم السلام، استفاده از سخنان ایشان است. برای بهره گیری از کلام ایشان، باید به عواملی که در فهم حدیث مؤثّرند، توجّه کرد. یکی از این عوامل، شناخت و آگاهی از آن زمینه هایی است که موجب می شدند احادیث، از معصومان علیهم السلام صادر شوند؛ زیرا ایشان بسیاری از سخنان خویش را با توجّه به سؤال هایی که از محضرشان می شد، یا حوادثی که روی می داد و یا مسائل دیگر، بیان می کردند. این شرایط و موقعیت ها، همان مورد صدور احادیث هستند که می توانند در فهم احادیث، مؤثّر باشند. پژوهش فعلی، گامی در جهت آشنایی بیشتر با این موقعیت ها و مناسبت هاست.

بدین منظور، مؤلّف محترم پایان نامه، کتاب الکافی را که اوّلین کتاب جامع حدیثی شیعیان است و از قرن چهارم باقی مانده، مدّ نظر قرار داده و احادیث آن را با توجّه به مورد صدورشان، بررسی کرده است. ایشان در این رساله، در پی یافتن جوابی برای این سؤال مهم است که مورد صدور احادیث، در فهم آنها چه نقشی ایفا می کند و میزان تأثیر آن در فهم احادیث، چه اندازه است؟

ص:180

اهداف نگارش

اهداف نویسنده در نگارش این پایان نامه، از این قرار است:

1. ارائۀ تعریفی روشن از مورد صدور احادیث و بررسی اهمیت، فواید و مباحث مربوط به آن؛

2. آشنایی با افراد و وقایعی که حدیث، در خصوص آنها صادر شده است؛

3. به دست آوردن معیارها، شاخص ها و اصول کلی، برای دسته بندی مورد صدور احادیث و نیز دسته بندی احادیث با توجّه به مورد صدورشان؛

4. ارائه اثری نوین در این زمینه.

اهمیت این پژوهش و این نمونه پژوهش ها، وقتی روشن می شود که امروزه می بینیم، افراد زیادی طبق رأی و سلیقۀ خود، احادیث را معنا می کنند و چه بسا حدیثی در خصوص موضوع خاصی صادر شده باشد و اکنون در موارد دیگری که مناسبت ندارد، تطبیق می گردد. پس ضرورت، ایجاب می کند که برای جلوگیری از چنین انحراف هایی، چشم اندازی روشن از مورد صدور احادیث، ارائه شود تا قواعد عمومی برای فهم حدیث، ارائه و اشتباه ها و ابهام ها برطرف شوند. نویسنده، در رسیدن به این اهداف و روشن نمودن مطلب، تا حدودی توانسته است کار را به خوبی، پردازش نماید.

فصل اوّل: کلیات

1. تعریف حدیث

در لغت، حدیث، معنای گوناگونی دارد. مانند: خبر جدید،(1) هر چیز تازه و نو،(2)

ص:181


1- (1) . قاموس المحیط، ذیل مادّۀ «حدث».
2- (2) . لسان العرب، ذیل مادّۀ «حدث».

وقوع و ظهور،(1) پدیدار شدن چیزی که نبوده،(2) مترادف کلام،(3) و ضدّ قدیم.(4) در اصطلاح محدّثان، بر قول و فعل و تقریر منسوب به معصوم علیه السلام، گفته می شود. (5)

2. فقه الحدیث درایة الحدیث

فقه الحدیث، به همراه اصول حدیث (روایة الحدیث)، دو رکن علم الحدیث به شمار می روند. موضوع فقه الحدیث، متن حدیث است و هدف آن، فهم معنا و مقصود اصلی احادیث است.

از نام های دیگر این علم، «شرح الحدیث، نقد متن الحدیث، نقد نصّ الحدیث، متن شناسی حدیث، نقد و بررسی متن حدیث»،(6) ذکر شده است که هر کدام به نوعی، به بررسی متن حدیث و فهم معنای آن اشاره دارند.

امّا اصول الحدیث، به بررسی سند روایت می پردازد و هدف از آن، شناخت حدیث صحیح از غیر صحیح یا ضعیف از قوی است.

3. فهم حدیث و رابطۀ آن با مورد صدور حدیث

در کتب علوم حدیثی، به مباحث مختلفی که مربوط به فهم متن حدیث هستند، اشاره شده است از جمله:

ص:182


1- (1) . المعجم الوسیط، ذیل ماده «حدث».
2- (2) . معجم مقاییس اللغة، ذیل ماده «حدث».
3- (3) . مجمع البحرین، ذیل ماده «حدث».
4- (4) . النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ذیل ماده «حدث».
5- (5) . الدرایة، ص 6.
6- (6) . روش های فقه الحدیثی شیخ طوسی در کتاب «استبصار»، ص 19.

الف. امور مهمی که در فهم حدیث مؤثّرند. مانند: عرضۀ محتوایی حدیث بر قرآن؛ تحقیق در بارۀ مورد صدور حدیث و آنچه در فهم مدلول آن دخیل است؛ توجّه به این که حدیث بر ظاهرش حمل شده است یا مراد، چیز دیگری است و از متشابهات است؛ شناخت حدیث عام، خاص، مطلق، مقیّد و....(1) ب: علوم متن را می توان چنین تقسیم کرد:

1. علوم متن، به لحاظ گویندۀ آن مانند: حدیث قدسی، حدیث معصوم علیه السلام و قول صحابی؛

2. علومی که متن حدیث را شرح می دهند، مانند: غریب الحدیث، و علل صدور حدیث؛

3. علومی که به لحاظ مقابلۀ متن روایت شده با روایات دیگر، حاصل می شوند که شامل: شناخت انواع حدیث مقلوب، معلّل، مدرّج، مضطرب، مزید، مصحّف، ناسخ و منسوخ، مختلف الحدیث و... می شود.(2) ج. علوم متن، عبارت اند از علومی که نسبت به گوینده، در نظر گرفته می شوند و نیز شناخت غریب الحدیث، ناسخ و منسوخ، اسباب ورود و....(3) همان طور که دیده می شود، مورد صدور حدیث، یکی از مباحثی است که مربوط به فهم متن حدیث است. همچنین در بعضی از کتب علوم حدیثی، بحثِ مورد صدور، در کنار مباحثی مانند ناسخ و منسوخ، غریب الحدیث و مختلف الحدیث - که از مباحث مربوط به متن حدیث هستند -، مطرح شده است. (4)

4. مکان و موضع مورد صدور حدیث

هر روایتی، از یک سند و یک متن تشکیل شده و مورد صدور حدیث، نه جزء سند

ص:183


1- (1) . ر. ک: تلخیص مقباس الهدایة، ص 246-263.
2- (2) . فقه الحدیث، ص 38.
3- (3) . جهود المحدّثین فی نقد متن الحدیث، ص 128.
4- (4) . ر. ک: منهج النقد، ص 334؛ جهود المحدّثین فی نقد متن الحدیث، ص 124؛ الفیة الحدیث، ص 90.

است و نه جزء متن؛ امّا چون در فهم حدیث تأثیر دارد، از مباحث فقه الحدیث شمرده می شود. اگر حدیثی، دارای مورد صدور باشد، راوی، پس از ذکر سند، ابتدا مورد صدور و سپس متن حدیث را ذکر می کند. البته گاه نیز حدیث، حالت سؤال و جواب دارد و یا در حادثه ای که در حال اتّفاق افتادن است، پیوسته بین دیگران و معصوم علیه السلام گفتگوست، در نتیجه، مورد صدور، در خلال حدیث در جریان است؛ امّا در عین حال، جدای از متن حدیث (کلام معصوم علیه السلام) است.

نویسنده در این فصل مقدّماتی، به مطالب مهم و ضروری ای اشاره کرده که در فهم موضوع مورد بحث، مؤثّر هستند. مانند اهمیت فهم حدیث و رابطۀ فهم حدیث با مورد صدور حدیث و.... امّا نباید از این نکته غافل شد که هر چند که بیان معانی لغوی و اصطلاحی، بسیار مفید است، ولی باید به تحلیل کلماتی پرداخت که مربوط به پایان نامه بوده و برای خواننده، مأنوس نیست و یا اگر مأنوس است، نویسنده، از تحلیل آن قصد دارد نتیجۀ دیگری بگیرد. به نظر می رسد در این اثر، زیاد از حدّ به این گونه مسائل و در برخی موارد، به واضحات، پرداخته شده است. مانند معنای لغوی و اصطلاحی حدیث. در برخی موارد، توضیح اصطلاحات، ارتباط چندانی با اصل موضوع پایان نامه ندارد. مانند معنای لغوی و اصطلاحی فقه الحدیث و درایة الحدیث. شایسته بود در این گونه موارد، به بیان اجمالی اکتفا می شد. علاوه بر این که در پاره ای موارد، مطلب نقل شده، با نشانی منبع، تطابق ندارد.(1)

فصل دوم: مورد صدور احادیث

1. تعریف سبب ورود با مورد صدور حدیث

اوّلین تعبیری که در کتب حدیثی در این باره شده، اصطلاح «اسباب الحدیث»(2) است

ص:184


1- (1) . ر. ک: ص 9، پاورقی 1.
2- (2) . ر. ک: أحکام الاحکام، ص 64.

که با توجّه به معنای آن، آرام آرام، اصطلاح «اسباب ورود الحدیث»(1) جایگزین آن شد. بعد از آن نیز «اسباب صدور الحدیث»(2) رواج یافت. سپس «مورد صدور حدیث»(3) به عنوان معادلی دیگر برای آن انتخاب شد. «شأن صدور حدیث»(4) و «علّت صدور حدیث»(5) هم، مترادف های دیگری هستند که به تازگی به کار رفته اند.

در اصطلاح، سبب ورود حدیث، عبارت است از امری (حادثه ای، مناسبتی، نیازی، پرسشی، موضوعی، و...) که موجب می شود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، یا یکی از امامان علیهم السلام، به خاطر آن یا در ارتباط با آن، حدیثی را بیان کنند که دریافت آن، در فهم حدیثْ مؤثّر است.

امّا علم سبب ورود حدیث، علمی است که در پی شناخت و بحث دربارۀ اسباب موقعیت ها و زمینه هایی است که معصومان علیهم السلام به دنبال آنها حدیثی بیان کرده اند. بنا بر این، شناسایی احادیثی که دارای مورد صدور هستند، بررسی مورد صدور آنها و میزان تأثیرشان در فهم احادیث، در حیطۀ این دانش قرار دارد.

2. اهمیت شناخت مورد صدور احادیث

شناخت مورد صدور، راهی قوی برای فهم حدیث و موجب تقویت فهم آن است و نوری بر حدیث می افکند و آن را کاملاً واضح و روشن می کند که در چه موقعیتی بیان شده است. از سوی دیگر، سخنان معصومان علیهم السلام دارای وجوه معنایی هستند، همان

ص:185


1- (1) . ر. ک: الوسیط، ص 466؛ المصباح، ص 135.
2- (2) . ر. ک: مفاتیح علوم الحدیث، ص 126.
3- (3) . ر. ک: تلخیص مقباس الهدایة، ص 245.
4- (4) . ر. ک: بررسی اصول و معیارهای نقد حدیث از جهت متن، ص 28.
5- (5) . ر. ک: فقه الحدیث، ص 41.

گونه که قرآن هست. پس چنین نیست که حدیث، فقط در چارچوب مورد صدورش، معنا شود؛ بلکه مورد صدور می تواند روشن کنندۀ یکی از معانی حدیث باشد. به عبارت دیگر، معنای اولیۀ حدیث را می توان با استفاده از مورد صدورش، به آسانی درک کرد و می توان معانی دیگری را در راستای مقصود اصلی حدیث، از آن استنباط نمود.

3. فواید شناخت مورد صدور احادیث

اشاره

در شناخت مورد صدور احادیث، فواید متعدّدی مترتّب است که آشنایی با آنها در استفادۀ بهینه از مضامین احادیث، بسیار مؤثّر است. برخی از آنها عبارت از:

الف. ایجاد بصیرت در فهم حدیث

مانند:

إنّ الملائکةَ أراهم یمشونَ أمامَها و نحن تبعٌ لهم؛ (1) ملایکه را می بینم که پیش روی آنها در حرکت اند و ما هم پیرو آنها هستیم.

در این حدیث، مشخّص نیست که ملایکه، مقابل چه چیزی یا چه کسی در حرکت اند و حدیث، در هاله ای از ابهام قرار دارد و این مورد صدور است که امکان فهم حدیث را برای ما میسّر می کند. امام باقر علیه السلام می فرماید:

مَشی النبیُّ خَلفَ جنازةٍ، فقیل له: یا رسولَ اللّهِ! ما لَکَ تمشی خَلفَها؟ فقال: إنّ الملائکةَ أراهُم یمشونَ أمامَها و نحنُ تبعٌ لهم؛(2)

پیامبر در پشت جنازه ای در حرکت بود. کسی به او گفت: ای رسول خدا! چه شده که در عقب آن حرکت می کنی؟ فرمود: «ملایکه» را می بینم که در جلوی آن در حرکت اند و ما هم پیرو آنها هستیم.

ب. تخصیص عام

گاه سبب ورود، باعث می شود که حدیثی را مخصوص فرد یا گروهی خاص کند.

ص:186


1- (1) . الکافی، ج 3، ص 169.
2- (2) . همان جا.

مانند:

الفِرارُ مِن الطاعُونِ کَالفرارِ مِنَ الزَّحْفِ؛(1)

فرار کردن از طاعون، مانند فرارکردن از حملۀ دشمن است.

با توجّه به ظاهر حدیث، این توهّم ایجاد می شود که گناه فرار کردن از جایی که طاعون آمده، مانند گناه فرار کردن از میدان جنگ است؛ امّا با بیان سبب ورود حدیث، معلوم می شود که این حدیث، مخصوص کسانی است که در مرزها، برای مقابله با دشمن هستند، نه در جای دیگر. (2)

ج. تقیید مطلق

در مواردی، حدیث، مطلق است، امّا ممکن است قید یا شرطی در مورد صدور آن باشد که حدیث را از اطلاقْ خارج می سازد، مانند این حدیث نبوی صلی الله علیه و آله:

اللّهمّ مَنْ باعَ رُقعةً مِن أرضٍ، فَلا تُبارِکْ فیه؛(3)

خدایا! هر کسی، قطعه ای از زمین را خرید، برکتی در آن قرار مده.

از ظاهر این حدیث، اطلاق برداشت می شود؛ امّا با آگاهی از مورد صدورش، مشخّص می شود که منظور، خریدن هر قطعه زمینی از شهر مدینه، آن هم در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله است. پس حدیث، از اطلاق، خارج می شود.

د. تبیین مجمل

گاه حدیثی به صورت اجمال گفته شده که با شناخت مورد صدور آن، معنایش روشن می شود. مانند:

ص:187


1- (1) . معانی الأخبار، ص 254.
2- (2) . «اسباب الحدیث، النبوی فی التراث الإمامی» دو فصل نامۀ علوم الحدیث، ش 2، ص 59.
3- (3) . کتاب من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 170.

المُؤمنُ، وَحْدَهُ جِماعَةٌ؛(1)

مؤمن، به تنهایی، جماعت است.

در این حدیث، لفظ جماعت، مجمل است و مشخّص نیست که در چه مواردی، یک مؤمن، حکم جماعت را دارد؛ امّا با مراجعه به مورد صدور حدیث، روشن می شود که این حدیث، در بارۀ جُهَنی است که گاه اتفاق می افتد که در بیابان، نماز خود را بدون خانواده و نوکرهایش می خواند. حال می خواهد ببیند که آیا نماز وی، ثواب جماعت دارد یا خیر؟ و پیامبر صلی الله علیه و آله جواب مثبت به وی می دهد.

و. بیان علّت حکم

گاهی اوقات، از معصوم علیه السلام حدیثی صادر می شود که حاوی حکم یا دستور العملی خاص است که برای پی بردن به علّت صدور آن، باید به مورد صدور حدیثْ رجوع کرد. مانند:

اُعطُوا الوَرَثَةَ نِصْفَ العَقلِ بصلاتهم؛(2)

به ورثه، نصف دیه را به خاطر نمازشان بدهید.

مورد صدور حدیث چنین است که امام صادق علیه السلام فرمود:

پیامبر، سپاهی را به سوی قبیلۀ خثعم فرستاد. هنگامی که سپاه بر آنان چیره شد، به سجده افتادند (و نماز خواندند)؛ اما سپاه، بعضی از آنان را کشت. خبر این ماجرا به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و ایشان فرمود: «به ورثۀ آنان، نصف دیه را به خاطر نمازشان بدهید».

دیگر فواید شناخت مورد صدور حدیث را می توان این گونه برشمرد:

- شناخت احادیث تقیّه ای؛

- رفع تعارض بین احادیث؛

ص:188


1- (1) . الکافی، ج 3، ص 371.
2- (2) . همان، ج 5، ص 43.

- تبیین نسخ؛

- ترجیح بین احادیث؛

- آشنایی با افرادی که حدیث، خطاب به آنان و در بارۀ آنان صادر شده است؛

- رفع ابهام از کلمات یا عبارات نامفهوم؛

- آشنایی با شیوۀ معصومان علیهم السلام در بیان مطالب؛

- ایجاد تسهیل در حفظ احادیث.

نکته: باید یادآور شد که این فواید ذکر شده، استقرایی اند و ممکن است موارد و مثال های دیگری یافت شوند و جهت اختصار، ما فقط برای چند فایده، مثال آوردیم و در بقیۀ موارد، به ذکر عنوان اکتفا نمودیم. علاوه بر این که بعضی از این فواید، قابل ادغام در بعضی دیگرند. مانند مورد رفع ابهام از کلمات که با مورد تبیین مجمل، قابل جمع است.

نکتۀ قابل توجّه در بارۀ این فصل، این است که شایسته بود، نویسنده، بخش اوّل این فصل را (یعنی معنای لغوی و اصطلاحی سبب، ورود، مورد و صدور) در خلال مباحث کلیات (فصل اوّل)، ذکر می کرد و همچنین در بخش چهارم، لازم نبود به صورت مفصّل، به معرّفی آثار و کتب دربارۀ صدور احادیث، وارد شود و بهتر بود در همان فصل اوّل، در ذیل عنوان پیشینه، به معرّفی اجمالی آنها می پرداخت (در این گزارش، ما این بخش را ذکر نکردیم).

فصل سوم: مباحث مورد صدور حدیث

اشاره

در این فصل، صدور، از جهت های مختلف، دسته بندی شده است که به برخی از آنها اشاره می شود.

1. انواع احادیث با توجّه به مورد صدورشان

الف. احادیث دارای مورد صدور خاص: یعنی احادیثی که به دنبال پرسش، وقوع

ص:189

حادثه یا به وجود آمدن وضعیت یا جریانی صادر شده اند.

ب. احادیث فاقد مورد صدور خاص: این دسته، خود، دو حالت دارد؛ یا اصلاً مورد صدور ندارند یا مورد صدور آنها عام است نه خاص؛ یعنی نیازهای انسان ها به رهنمودهای معصومان علیهم السلام باعث صدور احادیث شده اند.

2. انواع نقل مورد صدور احادیث

راویان، مورد صدور احادیث را به دو صورت نقل کرده اند: 1. اجمالی، که در آن، اشاره ای گذرا به جریان، زمان، مکان یا شخص شده است؛ 2. تفصیلی، که در آن، حادثه یا موضوع، به طور مفصّل نقل شده است.

3. انواع مورد صدور، از نظر اتّصال و انفصال به حدیث

گاه مورد صدور، همراه و متّصل به حدیث است و در برخی موارد، مورد صدور، با خود حدیث نقل نمی شود؛ بلکه در طرق دیگر حدیث نقل می شود. یعنی این حدیث، به چند طریق نقل شده که در یک طریقش، مورد صدور، ذکر شده است.

4. موضوعات مورد صدور احادیث

مورد صدور حدیث، از نظر موضوع، ممکن است در رابطۀ با آیه، حدیث دیگر، سؤال و.. باشد.

5. وحدت و تعدّد مورد صدور حدیث

بعضی از احادیث، دارای یک مورد صدور هستند و بعضی دیگر، بیش از یک مورد دارند.

6. جعل و تحریف مورد صدور احادیث

یکی از مسائل مهم و اساسی در باب مورد صدور احادیث، جعل و تحریف آنهاست.

ص:190

مراد از جعل، نسبت دادن حدیث یا احادیثی به شخص یا اشخاصی یا جریانی است که نقشی در صدور کلام از معصوم علیه السلام نداشته اند و مقصود از تحریف، ایجاد تغییر در حادثه یا نام شخص یا اشخاصی است که حدیث در ارتباط با آنان صادر شده است و این دگرگونی، یا در خود حادثه یا در جزئیات آن است. مانند این که بعضی از کلمات واضح و روشن، از متن حادثه، حذف شوند و به جای آنها، واژه های مجمل و مبهم گذاشته شود تا نتایج مورد نظر، از حدیث دریافت نشود. البته برای تشخیص مورد صدور احادیث جعلی یا تحریف شده، معیارهایی وجود دارد. مانند: مخالفت با قرآن یا تعارض با احادیث؛ مخالفت نتیجۀ مفهوم حدیث، با توجّه به مورد صدورش با قرآن و احادیث؛ مخالفت با عقل؛ مخالفت با اصول اعتقادی یا احکام شرعی؛ مخالفت با تاریخ قطعی و مسلّم؛ موافقت با اهداف و امیال سلطه گران و جریان های فکری انحرافی؛ موافقت با اسرائیلیات و....

7. اختلاط مورد صدور با حدیث

گاه ممکن است که به دلیل عدم ضبط دقیق، بین مورد صدور و حدیث، خلط ایجاد شود که می توان با مراجعه به طرق دیگر حدیث (اگر داشته باشد) یا بررسی میزان فصاحت و بلاغت کلام، آنها را تغییر داد؛ هر چند خیلی مشکل است.

8. اختلاط مورد صدور با توضیح راوی

گاه ممکن است که راوی حدیث، توضیحاتی داده و این توضیح، در متن حدیث، خلط شده، به گونه ای که معلوم نیست از آن امام معصوم است یا از راوی.

9. حمل مورد صدور احادیث

گاهی ممکن است که معصوم علیه السلام در حال سخن گفتن باشد و هم زمان، جریانی اتفاق

ص:191

بیفتد یا سؤالی پرسیده شود و ایشان دربارۀ آن، مطلبی بفرماید و سپس ادامۀ سخنان قبلی را بیان کند. در این صورت، ممکن است که راوی، سهواً مورد صدور را نقل و به دنبال آن، بقیۀ سخنان امام را - که جدای از این موضوع است - ذکر کند و مورد صدور را حمل بر بقیۀ کلام امام کند. در این صورت، برای تشخیص باید به راویان دیگر رجوع نمود.

10. رابطۀ مورد صدور، با احادیث طبّی

احادیثی که از سوی معصومان علیهم السلام دربارۀ مسائل طبّی روایت شده اند، هر چند دارای مورد صدور باشند، امّا قابل استفاده برای همه نیستند؛ زیرا معصوم علیه السلام با توجّه به همۀ شرایطِ فرد سؤال کننده، دستوری را صادر فرموده است که راوی، از آنها آگاهی نداشته و فقط به ظواهر امر، توجّه داشته و خبر را نقل کرده است.

در این فصل، نویسنده برای واضح شدن بیشتر مباحث مربوط به مورد صدور احادیث، آن را از جهت های گوناگونی تقسیم بندی نموده است و برای هر کدام، مثال هایی آورده و با توجّه به موضوع رساله، تا جایی که توانسته، شاهد مثال های خود را از کتاب الکافی آورده است؛ امّا باید توجّه داشت که این تقسیم بندی ها، استقرایی هستند و می توان موارد دیگری نیز به آنها افزود.

فصل چهارم: مقایسۀ مورد صدور احادیث، با اسباب نزول قرآن

اشاره

بین مورد صدور احادیث و اسباب نزول قرآن، شباهت ها و تفاوت هایی وجود دارد که به صورت اجمالی، به آنها اشاره می شود.

1. شباهت ها

الف. تعریف: بعضی از تعریف هایی که برای مورد صدور احادیث آمده، شبیه

ص:192

تعاریفی است که برای اسباب نزول قرآن گفته شده است. (1)ب. اهمیت: شناخت مورد صدور، به همان اندازه مهم است که شناخت اسباب نزول قرآن، اهمّیت دارد.

ج. فواید: بیشتر فوایدی که قبلاً برای مورد صدور احادیث بیان شد، در مورد اسباب نزول قرآن نیز صادق است.

د. وقوع جعل و تحریف: همان طور که گفته شد، عدّه ای برای رسیدن به مقاصد شوم خود، دست به جعل و تحریف مورد صدور احادیث زده اند. روایات اسباب نزول قرآن نیز از این آسیب، مصون نمانده اند.

ه. تعدّد سبب: همان طور که بعضی از احادیث، دارای چند مورد صدور هستند، اسباب نزول قرآن نیز چنین هستند.

و: آیه، سبب حدیث و حدیث، سبب آیه: قبلاً بیان شد که گاهی آیه ای نازل می شود و یا دربارۀ آیه ای سؤال می شود و به دنبال آن، حدیثی بیان می شود. حال عکس این مطلب هم صادق است؛ یعنی جریانی اتّفاق می افتد و پس از آن، حدیثی بیان می شود و به دنبال آن، آیه ای نازل می شود که این نوع اسباب، دوسویه هستند. (2)ز. اختلاط سبب، با توضیح حدیث یا تفسیر آیه: در فصل سوم آمد که احتمال دارد مورد صدور، با کلام راوی، خلط شده باشد. در باب اسباب نزول قرآن نیز این احتمال وجود دارد که سبب نزول، با تفسیر، خلط شده باشد.

2. تفاوت ها

الف. دامنۀ زمانی: اسباب نزول، مختص زمان نزول وحی هستند؛ امّا مورد صدور احادیث، از زمان رسالت شروع شده و در زمان ائمّه علیهم السلام هم ادامه دارند و احتمال دارد

ص:193


1- (1) . ر. ک: الإتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 120؛ أسباب النزول، ص 20.
2- (2) . ر. ک: الکافی، ج 2، ص 95.

که حتی پس از ظهور نیز وجود داشته باشد.

ب. اختلاط سبب با حدیث یا آیه: قبلاً گفته شد که ممکن است مورد صدور، با حدیث، خلط شود؛ امّا در بارۀ آیات قرآن، چنین احتمالی راه ندارد؛ زیرا نصّ و متن قرآن، کاملاً مشخص است.

ج. استقلال آیات از اسباب: متن قرآن، کاملاً مستقل است و در بین آیات آن، اسباب نزول ذکر نشده است؛ امّا در بین احادیث، این چنین نیست.

د. تعبیر: درباره اسباب نزول قرآن، تعابیر مشخصی وجود دارد. مانند: «نزلت فی کذا» و «نزلت هذه الآیة فی کذا»؛(1) اما دربارۀ با مورد صدور حدیث، هیچ تعبیر خاصی ذکر نشده است.

فصل چهارم رساله، اختصاص به شباهت ها و تفاوت های مورد صدور احادیث و اسباب نزول آیات قرآن دارد که نویسنده، مواردی را برشمرده است، ولی بهتر این بود که این فصل را قبل از فصل دومِ رساله، جای می داد؛ چون در واقع، بیان این شباهت ها و تفاوت ها، جنبۀ مقدّمه ای برای شناخت مباحث و موضوعات مورد صدور احادیث دارد. پس ذکر آنها در اواخر رساله، مطلوب نیست. علاوه بر این که قرآن پژوهان، بین اسباب نزول و شأن نزول آیات، تفاوت هایی قایل شده اند(2) که در رساله مذکور، اگر توجّه به این تفاوت ها می شد، برخی مطالب این فصل، به گونه ای دقیق تر نوشته می شد.

فصل پنجم: موضوعات موارد صدور احادیث کتاب «الکافی»

اشاره

پس از آگاهی از مورد صدور احادیث و مباحث مربوط به آن، نویسنده، الکافی را که حاوی نمونه های متعدّدی از احادیث دارای مورد صدور است، بررسی کرده که گزارشی از آن آورده می شود:

ص:194


1- (1) . اسباب النزول، ص 171.
2- (2) . التمهید، ج 1، ص 254.

1. انواع احادیث کتاب «الکافی» با توجّه به مورد صدورشان

اشاره

قبل از دسته بندی موضوعی در مورد صدور احادیث الکافی، باید گفت که بسیاری از احادیث این کتاب، فاقد مورد صدور و تعدادی نیز دارای مورد صدور هستند. بنا بر این، احادیث این کتاب از این لحاظ، دو دسته تقسیم می شوند:

الف. احادیث فاقد مورد صدور خاص
اشاره

در این گونه احادیث، نه قبل و نه بعد و نه در بین شأن، مورد صدور ذکر نشده که احتمالاً عوامل مختلفی می تواند داشته باشد. مانند:

یک. عوامل مخصوص

در دورۀ محدودیت نوشت افزار، اقتضا می کرد که فقط اصل حدیث نوشته شود.

در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله هم، مردم فقط به شنیدن و عمل کردن مضمون کلام ایشان اشتیاق داشتند و توجّه چندانی به مسائل حاشیه ای نداشتند. در زمان ممنوعیت نقل و نگارش هم، راویان، فقط می توانستند مطالب ضروری را بیان کنند.

دو. عوامل عمومی

به علّت این که راویان، در متن حادثه بودند و حوادث برای آنان، معلوم و مشخّص بود، نمی پنداشتند که نقل خود حادثه، مهم است و یا بسیاری از راویان، هنگام شنیدن حدیث، آن را نمی نوشتند؛ بلکه حفظ می کردند و بعداً می نوشتند و در موقع نوشتن، سعی می کردند که اصل حدیث را بنویسند. دیگر این که در نظر برخی راویان، ذکر مورد صدور، بی فایده تلقّی می شده است.

سه. اسباب خاص و احکام عام

چون معصومان علیهم السلام، تبیین کنندۀ معارف الهی بودند و غرض کلی حاکم بر سخنان

ص:195

آنان، تشریح شریعت جاودان بوده، لذا یک جریان خاص نمی تواند کلیت و عمومیت کلام معصوم علیه السلام را محدود سازد.

چهار. تفکر و تدبّر در احادیث

گاه توجّه به مورد صدور حدیث، باعث می شود که تنها از دریچۀ مورد صدور، به حدیث نگریسته شود. در نتیجه، مفهوم حدیثْ محدود می شود و این، موجب شکوفایی فکر و اندیشه می گردد.

ب. احادیث دارای مورد صدور خاص
اشاره

امامان معصوم علیهم السلام، گاه به صورت مستقیم با مردم در ارتباط بودند، مانند گفتگوهای عادی، پاسخ به درخواست ها و شکایت ها، و گاه به صورت غیر مستقیم، با مردم ارتباط برقرار می کردند، مانند ارسال پیام ها و.... بر این اساس می توان موضوعات مورد صدور احادیث را نسبت به این دو دسته از احادیث (شفاهی - مکتوب)، تقسیم بندی کرد.

یک. موضوعات موارد صدور احادیث شفاهی
اشاره

احادیث شفاهی نیز دو دسته هستند:

احادیث شفاهی متقابل: یعنی بین افراد و معصوم علیه السلام، گفتگوی دو طرفه صورت می گرفته که شامل سؤال ها، مجادله ها، درخواست ها، شکایت ها و عرضه ها می شود؛

احادیث شفاهی واحد: یعنی به مناسبتی، تنها معصومان علیهم السلام، به ایراد سخن

می پرداختند، مانند: اشاره ها، جریان ها، قضاوت ها و خطبه ها.

احادیث شفاهی متقابل

- سؤال ها. در بین موارد صدور احادیث الکافی، بیشترین تعداد را سؤال ها دربر می گیرند. این سؤال ها، در زمینه های مختلف و به صورت های گوناگون مطرح

ص:196

شده اند. مانند: سؤال برای رفع شبهه، یادگیری و.... برای نمونه، یک حدیث نقل می شود: سعید اعرج، می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: من روزی را که در آن شک بود (که روز آخر شعبان است یا روز اول رمضان)، روزه گرفتم. سپس مشخص شد جزء ماه رمضان بوده است. آیا آن را قضا نمایم؟ امام فرمود: «نه، آن روزی بوده که تو موفّق به آن شدی».(1) با دقّت در این حدیث، معلوم می شود که بدون آگاهی از مورد صدورش، کلام امام علیه السلام مجمل است و مشخص نیست که چه روزی مدّ نظر امام بوده است.

- مجادله ها. یکی دیگر از موضوعاتی که در موارد احادیث شفاهی متقابل به آنها اشاره شده است، مجادله هایی است که بین افراد مختلف (بخصوص افرادی از ادیان و فرق دیگر) و معصومان علیهم السلام صورت گرفته است. مانند این نمونه: عبد اللّه بن سنان، از پدرش نقل می کند که گفت: نزد امام باقر علیه السلام حاضر شدم. سپس مردی از خوارج بر او وارد شد و گفت: ای اباجعفر! چه چیزی را می پرستی؟ فرمود: «خداوند متعال را».

گفت: آیا او را دیده ای؟ فرمود: «دیدگان، او را با بینایی چشم نمی بینند؛ امّا دل ها، آن را با حقیقت ایمان دیده اند...».(2) آنچه دربارۀ موارد صدور این دسته احادیث، قابل تأمّل است، این است که: اولاً، راویان، در مجادله ها، سخنان طرفین را نقل می کردند؛ ثانیاً، نام مجادله کننده ها و حتّی بعضی از ویژگی های آنان و این که جزء کدام گروه و فرقه هستند، ذکر شده است؛ ثالثاً، فهمیده می شود که امامان، با توجّه به شناختی که از مجادله کننده ها داشتند، آنها را دفع نمی کردند؛ بلکه از فرصت استفاده می کردند تا حقیقت را

ص:197


1- (1) . الکافی، ج 4، ص 84. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: همان، ج 1، ص 289، 290، 308 و 313 و ج 4، ص 408 و 436.
2- (2) . همان، ج 1، ص 97. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 1، ص 72-74 و 171-174 و ج 8، ص 349-351.

برایشان روشن کنند.

- درخواست ها. نوع دیگر از موضوعات موارد صدور احادیث متقابل، درخواست هایی هستند که افراد مختلف در بارۀ با موضوعات متفاوت، خدمت معصومان علیهم السلام مطرح می کردند و ایشان به تناسب، قبول یا ردّ و یا تصحیح نمی نمودند. مانند این روایت: محمّد بن زید طبری می گوید: گروهی از خراسان نزد امام رضا علیه السلام آمدند و تقاضا کردند که آنان را از پرداخت خمس معاف کند. امام علیه السلام فرمود: «این چه حیله ای است؟ با زبان خود به ما اظهار دوستی صادقانه می کنید و حقّی را که خداوند آن را برای ما و ما را برای آن قرار داده و آن خمس است، از ما دریغ می دارید! نمی کنیم، نمی کنیم! هیچ یک از شما را معاف نمی کنیم!».(1)

- شکایت ها. یکی دیگر از موضوعاتی که از موارد صدور احادیث شفاهی متقابل است، شکایت هایی هستند که افراد مختلف در زمینه های گوناگون، نزد معصومان علیهم السلام بیان کرده اند و ایشان به نیکی، مشکلاتشان را حل کرده اند. مانند این روایت: عبّاس ناقد می گوید: آنچه داشتم، از دست دادم و شرکای من از من جدا شدند. از آن به امام عسکری علیه السلام شکایت کردم. به من فرمود: «نماز ظهر و عصر را با هم بخوان تا به آنچه دوست داری، برسی،»(2)

- عرضه ها. مطالبی که افراد، خدمت معصومان علیهم السلام می آوردند، به صورت های مختلفی عرضه می شده است. گاه شخصی مطلبی را خدمت امام علیه السلام بیان می کرد و به دنبال آن، امام، کلام خویش را بیان نموده است.(3) گاه آیه ای خدمت امام علیه السلام نقل

ص:198


1- (1) . همان، ج 1، ص 547-548. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 1، ص 513-514 و ج 2، ص 503 و 529.
2- (2) . همان، ج 3، ص 287. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 5، ص 307 و ج 6، ص 300 و 546 و ج 3، ص 225.
3- (3) . ر. ک: همان، ج 1، ص 84 و ج 2، ص 494 و ج 3، ص 68 و ج 4، ص 246 و ج 5، ص 326 و 327 وج 7، ص 255.

می شد و امام، سخن خویش را بیان می فرمود.(1) گاهی نیز آیاتی خدمت آنان قرائت می شد و ایشان به تصحیح قرائت آنها می پرداخت.(2) گاه روایتی به صورت خبری نزد امام علیه السلام نقل می شد و وی آن را به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، تصدیق یا تکذیب می نمود و اگر لازم بود، توضیحاتی بر آن می افزود.(3) گاه حدیثی به امام علیه السلام عرضه می شد و دربارۀ آن، سؤالی مطرح می شد.(4) گاهی اوقات نیز در حین وقوع جریان یا سؤالی، حدیث به امام عرضه می شد.(5) بعضی موارد نیز، مکتوبات و مجموعه های حدیثی توسط صحابه خدمت امامان علیهم السلام عرضه می شد و ایشان نظر خود را بیان می فرمودند.(6)

احادیث شفاهی واحد

- اشاره ها. بعضی از موارد صدور احادیث شفاهی واحد، به صورتی هستند که راوی فقط اشاره ای به آن می کند و بلافاصله حدیث را نقل می کند و از این طریق، مشخص می شود که حدیث، در بارۀ چه موضوعی صادر شده است. مانند این روایت: عبد الرحمان بن حجاج می گوید: امام کاظم علیه السلام دربارۀ دو مردی که به یکدیگر دشنام می دادند، فرمود: «هر کدام که شروع به دشنام کرده، ستمکارتر است و تا وقتی که از ستمدیده، عذرخواهی نکند، گناه او و گناه دوستش بر گردن اوست».(7)

- جریان ها. نوع دیگر از موضوعات موارد صدور احادیثِ شفاهی واحد،

ص:199


1- (1) . ر. ک: همان، ج 3، ص 135 و 371 و ج 1، ص 416 و ج 4، ص 126 و ج 5، ص 584 و ج 8، ص 58.
2- (2) . ر. ک: همان، ج 8، ص 200، 205، 377 و 378.
3- (3) . ر. ک: همان، ج 3، ص 410 و ج 4، ص 277 و ج 5، ص 428-429 و ج 6، ص 308.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 5، ص 330 و 471 و ج 7، ص 349.
5- (5) . ر. ک: همان، ج 1، ص 179 و ج 3، ص 398 و ج 4، ص 549 و ج 7، ص 268 و 480.
6- (6) . ر. ک: همان، ج 1، ص 53 و ج 5، ص 451 و ج 7، ص 330 و ج 8، ص 15.
7- (7) . همان، ج 2، ص 36. برای آگاهی از موارد بیشتر، ر. ک: ج 4، ص 394 و ج 5، ص 222 و ج 6، ص 211 و ج 7، ص 250 و 457.

جریان های کوتاه یا طولانی هستند که معصوم علیه السلام به دنبال آنها یا در حین روی دادن آنها، کلام خویش را بیان فرموده است که توجّه به آنها در فهم حدیث، بسیار مؤثّر است. این جریان ها خود دو قسم هستند: بعضی ها را راویان نقل می کنند، مانند این نمونه: صنعانی می گوید: خدمت امام رضا علیه السلام بودم که پسر خردسالش امام جواد علیه السلام را آوردند. فرمود: «این همان مولودی است که پربرکت تر از او نسبت به شیعیان ما، مولودی متولّد نشده است».(1) برخی از این جریان ها را نیز، خود امام نقل کرده است.(2)

- قضاوت ها. بعضی از موضوعات موارد صدور احادیث شفاهی واحد، قضاوت هایی هستند که معصومان دربارۀ امور مختلف انجام داده اند، مانند این روایت: امام باقر علیه السلام فرمود: «امیر المؤمنین علیه السلام دربارۀ برده ها و کنیزها قضاوت کرد که اگر یکی از آنان زنا کرد، باید پنجاه تازیانه بخورد و فرقی نمی کند که مسلمان، کافر و یا نصرانی باشد و سنگسار و نفی بلد نمی شود».(3)

- خطبه ها. معصومان علیهم السلام در فرصت های مناسب برای بیان مطالب خویش، از این روش استفاده می کردند. مانند این روایت: اصبغ بن نباته می گوید: روزی، امام علی علیه السلام در حالی که بر منبر کوفه سخنرانی می کرد، فرمود: «ای مردم! اگر بدیِ فریب نبود، من مکّارترین مردم بودم. آگاه باشید که هر نیرنگی، گناهی در بر دارد و هر گناهی، کفر و ناسپاسی ای. بدانید که (اهل) نیرنگ و گناه و خیانت، در آتش هستند».(4)

ص:200


1- (1) . همان، ج 1، ص 321. برای آگاهی از موارد بیشتر، ر. ک: ج 1، ص 329 و 331 و ج 4، ص 398.
2- (2) . ر. ک: همان، ج 2، ص 485-486 و ج 4، ص 13 و ج 5، ص 365 و ج 6، ص 3-4 و ج 7، ص 244.
3- (3) . همان، ج 7، ص 328. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 5، ص 302 و ج 7، ص 230 و 234 و 238 و ج 6، ص 41.
4- (4) . همان، ج 2، ص 338. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 1، ص 134 و 335 و ج 8، ص 173-176 و 246.
دو. موضوعات موارد صدور احادیث مکتوب

احادیث مکتوب نیز در کتاب الکافی، به دو صورت وارد شده اند. گاه بین افراد و معصومان علیهم السلام مکاتبه صورت گرفته (دو طرفه) و گاه تنها معصومان علیهم السلام، مکتوبات خویش را ارسال کرده اند.

موضوعات موارد صدور احادیث مکتوب دوطرفه، عبارت اند از:

- سؤال ها: مانند این روایت: ابراهیم بن عقبه می گوید: به امام هادی علیه السلام نامه نوشتم و از ایشان دربارۀ زیارت امام حسین علیه السلام، امام کاظم علیه السلام و امام باقر علیه السلام سؤال کردم (که کدام یک، مقدّم است؟). پس برایم نوشت: «امام حسین علیه السلام، مقدّم است. و این (زیارت)، جامع ترین (زیارت هاست) و بیشترین پاداش را دارد».(1) این حدیث، مجمل است و معلوم نیست که امام حسین علیه السلام نسبت به چه چیزی یا چه کسی، مقدّم است و با رجوع به مورد صدورش، موضوع، کاملاً تبیین می شود.

- درخواست ها. مانند این نمونه: محمّد بن حسن می گوید: به امام حسن عسکری علیه السلام نامه نوشتم و تقاضا کردم برای درد چشم هایم دعا بفرماید، در حالی که یک چشم من از بین رفته بود و چشم دیگرم هم نزدیک به از بین رفتن بود. امام علیه السلام برایم نوشت: «خداوند چشمت را برایت نگه دارد!». پس چشمم خوب شد....(2)

- شکایت ها. ماننداین روایت: ابو هاشم جعفری می گوید: از تنگی زندان و فشار و شکنجه، به امام عسکری علیه السلام شکایت کردم. ایشان برایم نوشت: «تو امروز نماز ظهرت را در منزلت می گزاری». هنگام ظهر بود که آزاد شدم و همان طور که امام فرموده بود، نمازم را در منزلم خواندم.(3)

ص:201


1- (1) . همان، ج 4، ص 383. برای آگاهی از موارد بیشتر، ر. ک: ج 1، ص 95 و ج 5، ص 239 و ج 6، ص 424 و ج 8، ص 124 و 126.
2- (2) . همان، ج 1، ص 510. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 1، ص 547 و ص 554 و ج 2، ص 373 و 534 و ج 3، ص 328.
3- (3) . همان، ج 1، ص 508. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 2، ص 425 و ج 3، ص 263.

- عرضه ها. یک نمونه از عرضه های مکتوب، مطالب گوناگونی بوده که افراد مختلف برای معصومان علیهم السلام می نوشتند(1) و نمونۀ دیگر، عرضۀ احادیث بوده است.

مانند این حدیث: «محمّد بن ریان می گوید: برای امام حسن عسکری علیه السلام نوشتم:

فدایت شوم! برای ما روایت شده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از دنیا جز خمس، نصیبی ندارد.

جواب آمد: «دنیا و هر آنچه در آن است، از آن رسول خداست».(2) امّا موارد صدور احادیث مکتوب یک طرفه، عبارت اند از: مسائلی که معصومان علیهم السلام دربارۀ آنها، پیام یا دستور العمل های خویش را به طور یک جانبه و به صورت کوتاه یا طولانی و خطاب به شیعیان خود، صادر فرموده اند. در موارد صدور این احادیث، به موضوع خاصّی اشاره نشده است؛ بلکه در اغلب آنها، راوی، اشاره کرده که کدام معصوم، نامه را خطاب به چه کسی نوشته است. مانند این نامه: ابوبکر فهفکی می گوید: امام هادی علیه السلام برایم نوشت: «پسرم ابومحمّد علیه السلام! از نظر غریزه، خیرخواه ترین (افراد) آل محمّد است و از نظر برهان، معتبرترین آنهاست و پسر بزرگ تر من، جانشین من است و دلایل و احکام امامت، به او می رسد. پس هر چه می خواهی از من بپرسی، از او بپرس که هر چه به آن نیاز دارید، نزد اوست».(3) لازم به یادآوری است که فصل پنجم، مهم ترین و اصلی ترین فصل پایان نامه است که نویسنده، کل روایات الکافی را به دو دسته تقسیم کرده است. یک دسته، روایاتی که فاقد مورد صدور هستند (بنا به دلایلی) و دستۀ دوم، روایاتی که مورد صدور دارند و مورد بحث نویسندۀ رساله است. ایشان در ادامه، احادیث دستۀ دوم را دو قسمت

ص:202


1- (1) . ر. ک: همان ج 1، ص 501 و 507-508؛ ج 5، ص 316-317 و 326 و ج 6، ص 53.
2- (2) . همان، ج 6، ص 409. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 3، ص 407-408 و ج 4، ص 155 و ج 6، ص 35 و ج 7، ص 37.
3- (3) . همان، ج 1، ص 327-328. برای آگاهی از نمونه های بیشتر، ر. ک: ج 1، ص 312-313 و ج 8، ص 81-86، 150، 151 و 158.

کرده، یک دسته، احادیثی که مورد صدورشان شفاهی است و دستۀ دیگر، احادیثی که مورد صدورشان کتبی است. آن گاه به همین منوال، هر دسته را به شاخه های زیر تقسیم کرده که گاه تا هشت - نُه مورد، جلو می رود و همین ریزنمودن مطلب، هر چند باعث فهم بهتر می شود، ولی در اغلب موارد، باعث شده که خواننده، سردرگم شده و نداند که این مطلب، مربوط به کجاست.

جمع بندی و پیشنهاد

با توجّه به این که هیچ اثر مستقلی به فارسی، در این زمینه نگارش نیافته، این رساله، تحقیق جامع و مفیدی دربارۀ مورد صدور احادیث است که نویسنده، با استفاده از منابع فراوان و دست اوّل و نیز پاورقی های سودمندی که دربارۀ برخی اصطلاحات علمی افزوده، مطالب مهم و پرفایده ای را به خواننده القا می کند، لذا این اثر، قابل چاپ و عرضه است.

امّا برای تکمیل و اصلاح آن، توجّه به بعضی نکات، ضروری و بایسته است:

1. ساختار تحقیق باید از نو، سازماندهی شود؛ چون همان طور که در پایان هر فصل گذشت، برخی مطالب مهمّ تحقیق که باید در ابتدا می آمده، در انتها بیان شده اند. 2. همان گونه که بیان شد، برخی موضوعات مطرح شده در پایان نامه، ارتباط چندانی با موضوع ندارند و یا اگر دارند، باید به صورت مختصرتر و در جای دیگر آورده شوند. مانند معرّفی آثار مربوط به مورد صدور در فصل دوّم که باید در پیشینه بیایند.

3. در مواردی، غلط املایی و نگارشی به چشم می خورد و لازم که است یک بازخوانی مجدّد و دقیق، صورت گیرد.

4. هر چند در بیشتر موارد، ترجمۀ روایات، دقیق صورت گرفته، ولی در بعضی جاها، ترجمه ها، اشتباه جزئی دارند که شایسته است اصلاح شوند (برای نمونه ر. ک:

ص:203

ص 53، حدیث اول: «لخشعت جوارحه؛ اعضای بدنش هم خشوع داشتند» که ترجمۀ صحیح، «خاشع می شدند» است. یا در ص 50: «باع» را «خرید» معنا نموده و در صفحه 51، همین کلمه را «بِخَرد»، ترجمه نموده است و...).

ص:204

منابع و مآخذ

1. قرآن کریم.

2. أحکام الإحکام فی شرح عمدة الأحکام، تقی الدین ابن دقیق العید، تحقیق: أحمد محمّد شاکر، بیروت: دار الجیل، 1416 ق.

3. أسباب الحدیث النبوی فی التراث الإمامی، سیّد حسین آل المجدّد الحسینی، دو فصل نامۀ علوم الحدیث، ش 2، 1418 ق.

4. أسباب النزول، سید محمّد باقر حجّتی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376 ش.

5. الإتقان فی علوم القرآن، جلال الدین السیوطی، ترجمه: سید مهدی حائری قزوینی، تهران: امیر کبیر، 1376 ش.

6. الدرایة فی علم مصطلح الحدیث، زین الدین العاملی (الشهید الثانی)، قم: فیروز آبادی، 1409 ق.

7. القاموس المحیط، محمّد بن یعقوب الفیروز آبادی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1412 ق.

8. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی، تحقیق: علی اکبر الغفاری، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1378 ق.

9. المصباح فی اصول الحدیث، سید قاسم الاندجانی، مدینه: مکتبة الرمان، 1408 ق.

10. النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، مبارک بن محمّد الجَزَری (ابن الأثیر) تحقیق:

طاهر أحمد الزاوی و محمود محمّد الطناحی، بیروت: مکتبة العلمیة.

11. الوسیط فی علوم و مصطلح الحدیث، محمّد بن محمّد بن ابو شبهة، عالم المعرفة وجدّه شهر، 1403 ق.

ص:205

12. ألفیة الحدیث، جلال الدین السیوطی، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.

13. بررسی اصول و معیارهای نقد حدیث از جهت متن، جعفر صادق فدکی، قم:

دانشگاه قم، 1379 ش.

14. تلخیص مقباس الهدایة، علی اکبر غفاری، تهران: نشر صدوق، 1369 ش.

15. جهود المحدّثین فی نقد متن الحدیث النبوی الشریف، محمّد طاهر الجوابی، تونس، مؤسسات ع. الکریم بن عبد اللّه.

16. روش های فقه الحدیثی شیخ طوسی در کتاب «استبصار»، کمال صحرایی اردکانی، تهران: دانشگاه تربیت مدرّس، 1374 ش.

17. فقه الحدیث و روش های نقد متن، نهله غروی نائینی، تهران: دفتر نشر آثار علمی دانشگاه تربیت مدرس، 1379 ش.

18. کتاب من لا یحضره الفقیه، محمّد بن علی ابن بابویه القمی (الشیخ الصدوق)، تحقیق: علی اکبر الغفاری، قم: مؤسسة النشر الإسلامی.

19. لسان العرب، محمّد بن مکرّم المصری الأنصاری (ابن منظور)، تعلیق: علی شیری، بیروت: دار الاحیاء التراث العربی، 1408 ق.

20. مجمع البحرین، فخر الدین الطریحی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، تهران:

مکتبة المرتضویة.

21. معانی الأخبار، محمّد بن علی ابن بابویه القمی (الشیخ الصدوق)، تصحیح: علی اکبر الغفاری، قم: موسسة النشر الإسلامی، 1361 ش.

22. معجم المقاییس اللغة، أحمد ابن فارس، مصر: شرکة مکتبة مصطفی البابی و أولاده، 1422 ق.

23. مفاتیح علوم الحدیث و طرق تخریجه، محمّد عثمان الخشت، قاهره: مکتبة القرآن.

24. منهج النقد فی العلوم الحدیث، نور الدین عتر، بیروت: دار الفکر، 1418 ق.

ص:206

بررسی احادیث باب «حرکت و انتقال» در «الکافی»

اشاره

(1) ناهید ایزدی

چکیده

این تحقیق، بررسی احادیث باب «حرکت و انتقال» در کتاب الکافی است که متن و ترجمۀ حدیث، از اصول الکافی (از جلد اوّل باب توحید) گرفته شده و برای شرح آن به کتاب های الوافی، مرآة العقول و المفید فی معجم رجال الحدیث، مراجعه شده و از شرح بعضی از احادیث که در کتاب الکافی آورده شده نیز استفاده شده است.

در ضمن، به کتاب گزیدۀ کافی از آقای بهبودی مراجعه شد که در آن کتاب، بابی با عنوان «حرکت و انتقال»، وجود نداشت. در تحقیق موجود، احادیث، هم از نظر سند و هم از نظر متن، بررسی شده اند که در بررسی سند، برای تشخیص نوع حدیث از نظر صحیح، حسن، ضعیف و مجهول و... بودن، به کتاب های جامع الرواة اردبیلی، معجم الرجال آیة اللّه خویی و المفید، مراجعه شد و راویان یاد شده در احادیث، از نظر ثقه و غیر ثقه بودن، مجهول و... بودن، بررسی شده و از نظر متن هم بررسی شده است که:

این احادیث، چه ارتباطی با یکدیگر دارند و آیا تعارضی بین احادیث وجود دارد یا خیر؟ و در ضمن، ارتباط آن احادیث با قرآن هم بررسی شده است.

کلیدواژه ها: صفات الهی، صفات سلبی، حرکت و انتقال، تشبیه و تجسیم، استوای بر عرش، ابطال رؤیت.

ص:207


1- (1) . بررسی احادیث باب حرکت و انتقال در اصول کافی، ناهید ایزدی، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما: مجید معارف، دانشکدۀ اصول الدین تهران، 1383 (گزارش و تحلیل مجید معارف).

مقدّمه

کلینی رحمه الله یکی از باب های «کتاب التوحید» را در اصول الکافی، به احادیثی دربارۀ حرکت و انتقال اختصاص داده و در این باب، ده روایت نقل کرده است. عنوان این باب، عام و کلّی به نظر می رسد، تا جایی که گمان می رود دربارۀ حرکت آسمان ها یا زمین و یا انسان هاست؟ امّا با بررسی روایات آن، به دست می آید که در بارۀ حرکت و انتقال خداوند عز و جل از جایی به جایی است و در توصیف باری تعالی، به چگونگی حضور او در میان موجودات و معنای قرب و بُعد وی بویژه در میان انسان ها پرداخته و به شبهات مربوط به آن، پاسخ داده است.

کلینی پس از بحث دربارۀ فضل علم و مذمّت جهل، در بحث توحید، روایاتی را با موضوعاتی بدین ترتیب آورده است: تبیین چگونگیِ عالم و بیان حدوث و شیئیت آن، نفی مکان و نسبت از خداوند، ابطال رؤیت و جسمانیت او، بیان صفت ذات و حدوث اسما، و بیان معانی اسمای الاهی و اشتقاقات آنها. روشن است که بحث در توصیف خداوند، نفی حرکت و جابه جایی او، دارای اهمّیت به سزایی است. به همین دلیل، نخستین روایتی که کلینی در باب انتقال و حرکت ذکر می کند، در پاسخ به شبهۀ گروهی است که گمان می کنند خداوند، به آسمان دنیا نزول می کند. در این روایت، امام کاظم علیه السلام توضیح می دهد که خداوند، به آسمان دنیا نازل نمی شود و احتیاجی هم به نزول ندارد. برای حضرت حق، همان گونه که نزدیکی و دوری معنا ندارد، نزول هم معنایی ندارد؛ چون خداوند در همه جا حضور دارد. او به چیزی احتیاج ندارد؛ بلکه موجودات، به او نیازمندند.

روایات دیگر این باب نیز در همین سیاق، بیانگر مسائلی دیگر دربارۀ اوصاف سلبی خداوند هستند؛ همانند این که خداوند، وجود قائم بر ذات است و از این رو، احتیاجی به مکان و حرکت در ارکان و جوارح ندارد. روایت سوم، در پاسخ به شبهاتی

ص:208

در بارۀ حضور و غیبت خداوند است که یکی از ملحدین معاصر امام صادق علیه السلام مطرح می کرده است. آن حضرت توضیح می دهد که خداوند در برابر آفریده های خود، شاهد است و برای او حضور و غیبت معنا ندارد. او از رگ گردن انسان، به انسان نزدیک تر است، کلام آنان را می شنود و اشخاص را می بیند و به اسرار آنان آگاه است.

روایت چهارم که از امام هادی علیه السلام نقل شده، دربارۀ استوای خداوند بر عرش است و روایت پنجم، در چگونگی شنیدن خداوند و حضور او در میان مردم است تا جایی که هر گاه نجوایی می کنند، اگر سه نفر باشند، چهارمیِ آنان خداوند است و اگر چهار نفر باشند، پنجمیِ آنان خداوند است. روایت ششم و هفتم و هشتم نیز ادامۀ توضیحات روایت پنجم و در تفسیر آیۀ «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» است. روایت نهم و دهم، در بارۀ بخش دیگری از مباحث ناظر به این موضوع است.

بنا بر این، روشن است که کلینی، این روایات را برای تبیین صفات خداوند نقل کرده و با روشی آنها را چیده است که معاصران، معنای آنها را بفهمند و دچار تشبیه و تجسیم نشوند.

روش این تحقیق، چنین است که یکایک این روایات، نقل و ترجمه شود و سپس برای شرح و توضیح آن، از مشهورترین شرح های اصول الکافی - یعنی مرآة العقول

علّامه محمّد باقر مجلسی و توضیحات ملّا محسن فیض کاشانی در الوافی - استفاده شود؛ گرچه شرح برخی از مطالب در الوافی یا مرآة العقول نیامده است. همچنین، گاهی از توضیحاتی استفاده شده است که محقّقانی مانند علی اکبر غفاری، در پاورقی الکافی

آورده اند.

کار دیگری که در این تحقیق انجام گرفته، بررسی اسناد این روایات از حیث وثاقت و ضعف راویان است. در این باره، از مهم ترین کتاب های رجالی معاصر، مانند معجم الرجال آیة اللّه خویی، استفاده شده است. افزون بر اینها، در پایان، این روایات، بر قرآن عرضه شده اند و در یک ارزیابیِ اجمالی، نشان داده شده است که هر چند خبر

ص:209

واحد هستند و باید ارزش سندیِ آنها بررسی شود، امّا موافقت مضمونشان یا موافق با قرآن کریم است و یا دست کم، مخالفتی با کتاب ندارد.

این تحقیق نشان می دهد که می توان با این روش، باب های دیگر الکافی را نیز شرح و تحلیل کرد و نشان داد که معارف نقل شده از اهل بیت علیهم السلام در شرح عقاید قرآنی، چگونه در پیشگیری از انحراف به سوی تشبیه و تجسیم تأثیر گذاشته و موالیان اهل بیت علیهم السلام به برکت این آموزه ها، دچار مشکلات اعتقادیِ سلفیه و اصحاب حدیث و گروه هایی چون مجسّمه و حشویه نشده اند.

اکنون به ترتیب، به نقل و بررسی روایات این باب می پردازیم و هر یک را پس از ترجمه، شرح می دهیم.

حدیث اوّل

اشاره

محمّد بن أبی عبد اللّه، عَنْ محمّد بن اسماعیل البرمکیِّ، عَنْ علیّ بن عبّاس الْخراذیِنّی، عَن الحسنِ بْنِ راشد، عَنْ یعقوبِ بْنِ جَعفرِ الجَعفریِّ، عَنْ أبی ابراهیمَ علیه السلام قال: ذُکِرَ عِنْدَهُ قَومٌ یَزْعَمُونَ أنَّ اللّهَ تبارکَ وتَعالی یَنْزِلُ الی السماء الدُنیا.

فقالَ: «اِنَّ اللّهَ لا یَنْزِلُ وَلا یَحْتاجُ الی انْ یَنْزِلَ، انَّما مَنْظَرُهُ فِی الْقُرْبِ والْبُعْدِ سَواءٌ، لَمْ یَبْعُدْ مِنْهُ قَریبٌ وَلَمْ یَقْرُبْ مِنْهُ بَعیدٌ وَلَمْ یَحْتَجْ الی شَیءٍ بَلْ یحْتاجُ الیهِ وَهُوَ ذُوالطّولِ، لا الهَ الّا هُوَ العزیزُ الحکیمُ: امّا قُولُ الواصفین: "اِنَّهُ یُنَزِّلُ تَبارکَ وَ تَعالی" ،فَاِنَّما یقول ذلکَ مَنْ یَنسِبُهُ الی نَقْصٍ أوْ زیادَةٍ. وَکُلُّ مُتحرّکٍ مُحتاجٌ الی مَنْ یُحَرِّکُهُ أوْ یَتَحرَّکُ به. فَمَنْ ظَنَّ باللّه الظَنّونَ هَلَکَ، فَاحْذَرُوا فی صِفاتِهِ مِنْ انْ یَقِفُوا لَهُ عَلی حَدٍّ تَحُدُّونَهُ بِنَقْصٍ أوْ زِیادةٍ أوْ تَحریکٍ أوْ تَحرُّکِ أوْ زَوالٍ أوْ اسْتِنْزالٍ أوْ نُهُوضٍ أوْ قُعُودٍ. فَاِنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ عَنْ صِفَةِ الواصفینَ ونَعْتِ النّاعتینَ وَ تَوَهُّمِ المتوهّمینَ، «وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ اَلَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّاجِدِینَ» ».1

ص:210

فقالَ: «اِنَّ اللّهَ لا یَنْزِلُ وَلا یَحْتاجُ الی انْ یَنْزِلَ، انَّما مَنْظَرُهُ فِی الْقُرْبِ والْبُعْدِ سَواءٌ، لَمْ یَبْعُدْ مِنْهُ قَریبٌ وَلَمْ یَقْرُبْ مِنْهُ بَعیدٌ وَلَمْ یَحْتَجْ الی شَیءٍ بَلْ یحْتاجُ الیهِ وَهُوَ ذُوالطّولِ، لا الهَ الّا هُوَ العزیزُ الحکیمُ: امّا قُولُ الواصفین: "اِنَّهُ یُنَزِّلُ تَبارکَ وَ تَعالی" ،فَاِنَّما یقول ذلکَ مَنْ یَنسِبُهُ الی نَقْصٍ أوْ زیادَةٍ. وَکُلُّ مُتحرّکٍ مُحتاجٌ الی مَنْ یُحَرِّکُهُ أوْ یَتَحرَّکُ به. فَمَنْ ظَنَّ باللّه الظَنّونَ هَلَکَ، فَاحْذَرُوا فی صِفاتِهِ مِنْ انْ یَقِفُوا لَهُ عَلی حَدٍّ تَحُدُّونَهُ بِنَقْصٍ أوْ زِیادةٍ أوْ تَحریکٍ أوْ تَحرُّکِ أوْ زَوالٍ أوْ اسْتِنْزالٍ أوْ نُهُوضٍ أوْ قُعُودٍ. فَاِنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ عَنْ صِفَةِ الواصفینَ ونَعْتِ النّاعتینَ وَ تَوَهُّمِ المتوهّمینَ، «وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ اَلَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّاجِدِینَ» ».(1)

جعفری می گوید: در خدمت امام کاظم علیه السلام گفته شد: مردمی عقیده دارند که خدای تبارک و تعالی، به آسمان پایین فرود می آید.

حضرت فرمود: «خدا فرود نمی یاید و نیازی به فرود آمدن ندارد.

دیدگاه او نسبت به نزدیک و دور، برابر است. هیچ نزدیکی از او دور نشده و هیچ دوری به او نزدیک نگشته است. او به چیزی نیاز ندارد؛ بلکه نیاز همه، به اوست. او عطا کننده است که شایستۀ پرستش، کسی جز او نیست و عزیز و حکیم است. اما گفتۀ وصف کنندگانی که گویند:

"خدای تبارک و تعالی فرود می آید" [، درست نیست]. این سخن را کسی می گوید که خدا را به کاهش و فزونی نسبت می دهد. به علاوه، هر متحرّکی، احتیاج به محرّک یا وسیلۀ حرکت دارد. کسی که این گمان ها را به خدا می بَرَد، هلاک می گردد. بپرهیزید از این که راجع به صفات خدا، در حدّ معیّنی بایستید که او را به کاهش یا فزونی، تحریک یا تحرّک، انتقال یا فرودآمدن، یا برخاستن و نشستن، محدود می کند. خدا از توصیف واصفان و ستایشِ ستایندگان و توهّم متوهّمان، والاتر و گرامی تر است. «بر خدای عزیز مهربانی توکّل نما که تو را هنگام ایستادن و گشتنت را میان سجده کنندگان، می بیند»».

شرح از «الوافی»

نزول به آسمان دنیا، اشاره دارد به این سخن که گروهی از محدّثان روایت کرده اند:

«همانا خداوند در نصفۀ آخر هر شب و در اوّل شب جمعه، به آسمان دنیا نزول می نماید و ندا می دهد که: چه کسی دعاکننده است؟ آیا استغفار کننده ای هست؟ آیا درخواست کننده ای هست؟».

ص:211


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 125.

این سخن در بعضی از روایات، چنین تأویل شده است که: خداوند فرشته ای را نازل می کند تا آن را ندا دهد. چنان که این مطالب در «کتاب الصلوة» نیز آمده است. از جملۀ تأویلات آن، که مناسب فهم خواص است، تأویلی است که استاد ما قدس سره آن را ذکر کرده است که مراد از نزول خدا، نزول مبادی رحمت و عنایت او و اسباب فیض او و کرمش به آسمان دنیاست که جایگاه تقدیر امور و تقسیم ارزاق است، و این که بعضی از اوقات خاص را بر بعضی دیگر ترجیح داده است، به دلیل شایستگیِ آن اوقات برای قبول فیض و رحمت و نزدیکیِ استعداد آن در اوقات مخصوص است. نزول فاعل، کنایه از نزدیکیِ استعداد قابل است.

عبارت «لم یبعد منه قریبٌ ولم یقرب منه بعید»، تأکید برای نفی حرکت و انتقال خدای سبحان است که او از جایی به جایی منتقل نمی شود و نیز تحوّل از حالی به حالی ندارد و نسبت او به همه چیز، همیشه نسبت واحدی است و تغییر و تبدیلی نمی کند. نیز در فضل و قدرت و غنا و سعۀ او، نقص و زیادتی نیست؛ زیرا کسی که به مکانی نازل می شود، به ناچار، نزولش باید برای هدفی باشد که به وسیلۀ رسیدن به آن، کامل می شود، و نیاز به کامل شدن، نقص است و به زیاد شدن احتیاج دارد. نیز کمال و زیاد شدن، نیاز به کسی دارد که او را حرکت دهد، چه حرکت قسری باشد و چه نفسانی؛ چرا که در حرکت جبری، نیاز به جبراست و حرکت نفسانی هم نیاز به انگیزه دارد و اگر حرکت طبیعی باشد، پس احتیاج به طبیعتی دارد که به وسیلۀ آن، به حرکت در آید.

عبارت «اَلَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ» ، استشهاد است به بیان احاطۀ علمیِ خدای سبحان بر اشیاء و شهود بر آنها در همۀ احوال.(1)

ص:212


1- (1) . الوافی، ج 1 ص 125.

شرح از «مرآة العقول»

قول امام کاظم علیه السلام که فرمود: «إنّما منظره»، مصدر میمی است به معنای نظر او و علم او و احاطۀ او. یا به این معناست که هر آنچه او به آن می نگرد، در نزدیک و دور بودن، یکسان است. یا این که اطّلاع او از اشیای نزدیک و دور، تفاوتی ندارد؛ چرا که دور و نزدیک بودن دربارۀ موجودات دارای مکان، به نسبت امثال خود آنهاست، نه خدای سبحان که مکانی ندارد؛ چون اگر مکان داشت، موجب نیاز او به مکان می شد، در حالی که او به چیزی احتیاج ندارد و همه چیز به او احتیاج دارد.

«الطول»، به معنای فضل و بخشش است.

این قول امام علیه السلام که: «فإنّما یقول ذلک...»، به معنای نزول مکانی است که تنها در موجودی قابل تصوّر است که دارای مکان باشد و هر متمیّزی، اندازه دارد و هر متقدّری، متّصف به نقص است نسبت به آنچه زیادتر از اوست، یا این که فی نفسه، قابلیت زیادت و نقصان دارد که منافات با وجوب ذاتی دارد؛ زیرا مستلزم تجزیه و تقسیم است و این دو، لازمۀ امکان هستند، نه وجوب. همچنین، هر متحرّکی، احتیاج به کسی دارد که او را حرکت دهد یا به وسیلۀ او حرکت کند. نیز متحرّک، یا جسم است یا متعلّق به جسم، و جسم متحرّک، به ناچار، نیاز به محرّک دارد - برای این که جسمیتش [به تنهایی،] حرکت ندارد - و اگر متعلّق به جسم باشد، به ناچار برای تحرّکش نیاز به جسمی دارد که او را حرکت دهد. حالْ آن که خدای سبحان، منزّه است از احتیاج به متحرّکی برای حرکت، و از مغیّری برای تغییر، و از تعلّق به جسمی که به وسیلۀ آن حرکت کند.

نیز احتمال دارد منظور از اوّلی، حرکت جبری باشد و از دومی، آنچه که شامل حرکت ارادی و طبیعی می شود؛ چون مراد از کسی که به وسیلۀ آن حرکت کند،

ص:213

می تواند از طبیعت باشد و یا از نفس.

این سخن امام کاظم علیه السلام: «مِن أن یقفوا»، از مادّۀ «وقف، یقف» است؛ یعنی: این که بایستید در توصیف او و صفت شمردن برای او، بر حدّ معیّنی که او را به نقص یا زیادی، محدود کند. نیز ممکن است از «قفا، یقفوا» باشد؛ یعنی: بررسی کنید در بحث از صفاتش؛ بررسی بر حدّی که او را به زیادی یا نقص محدود کند.

عبارت «حین تقومُ»، یا به معنای عبادت و تهجّد است و یا کارهای خیر و یا همۀ کارها.

عبارت «وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّاجِدِینَ» ، به معنای عبودیت و حرکاتت در بین نمازگزاران است همراه با قیام و قعود و رکوع و سجود. «توکّل علی...»، یعنی: توکّل کن به او در همۀ امورت، در حالی که شناخت داری به این که او به همۀ احوال تو در همۀ اوقات، آگاه است. و یا به این معناست که در توصیف صفاتش، به او توکّل کن و در بارۀ صفتش آنچه را بگو که او خود را به آن وصف کرده است و در توصیفش، به آنچه گمان و ظنّ خودت بر آن می رود، اعتماد نکن. (1)

بررسی سند حدیث

در مرآة العقول، این حدیث، ضعیف شمرده شده است.(2) دربارۀ تک تک راویان این حدیث، چنین گفته اند:

محمّد بن أبی عبد اللّه: بعید نیست که او «محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الأسدی» باشد که ثقه است، و اگر «محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون» باشد نیز، ثقه است.(3)

محمّد بن اسماعیل برمکی: محمّد بن اسمعیل بن حمد بن بشیر البرمکی،

ص:214


1- (1) . مرآة العقول، ج 2، ص 64 و 65.
2- (2) . همان جا.
3- (3) . جامع الرواة، ج 2، ص 49.

معروف به «صاحب الصومعه» که دربارۀ او اختلاف است، از نظر نجاشی، ثقۀ راستْ کیش است؛ ولی از نظر ابن غضائری، ضعیف است. محمّد بن علی اردبیلی نیز قول نجاشی را ترجیح داده است.(1)

علی بن عبّاس خراذینی: یا «علی بن عبّاس الجرازینی»، ضعیف و غالی است.(2)

حسن بن راشد: او همان حسن بن اسد است که حروف کلمۀ «راشد» به «اسد» نسخ شده است.(3) «حسن بن راشد طناوی» ضعیف است و از ضعفا نیز روایت کرده است.(4)

یعقوب بن جعفر را که همان یعقوب بن جعفر بن ابراهیم الجعفری است، ثقه دانسته اند.(5) با این حال، با توجّه به مجموع اوصاف راویان، سند این حدیث، ضعیف است.

حدیث دوم

اشاره

وعَنْه، رَفَعَهُ عَنِ الحسنِ بن راشدٍ، عَنْ یَعقوبَ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أبی ابراهیمَ علیه السلام أنَّهُ قالَ: لا أقُولُ: إنَّهُ قائمٌ فاُزِیلُهُ عَنْ مَکانِهِ وَلا أَحُدُّهُ بِمَکانٍ یکون فیهِ وَلا أحُدُّهُ أنْ یَتَحَرَّکَ فی شَیءٍ مِن الأرکانِ و الجَوارِحِ وَلا أَحُدُّهُ بِلَفْظِ شَقٍّ فمٍ وَ لکِنْ کَما قالَ [اللّه] تبارکَ و تَعالی: کُنْ فَیکونُ بِمَشیّتهِ مِنْ غَیْرِ تَرَدُّدٍ فی نفسٍ، صَمَداً فَرْداًْ لمَ یَحْتَجْ إلی شَریکٍ یَذْکُرُ لَهُ مُلْکُهُ وَلا یَفْتَحُ لَهُ أبوابَ عِلْمِهِ»؛(6)

امام کاظم علیه السلام فرمود:«این که می گویم خدا قائم است، به این معنا نیست که او

ص:215


1- (1) . همان، ج 2، ص 96.
2- (2) . همان، ج 1، ص 588.
3- (3) . معجم الرجال، ج 5، ص 274.
4- (4) . همان، ص 311.
5- (5) . المفید فی معجم الرجال الحدیث، ص 673.
6- (6) . الکافی، ج 1، ص 125.

را از مکانش جدا سازم. و نیز او را به مکان معیّنی که در آن باشد، محدود نمی کنم و به حرکت اعضا و جوارح، محدود نمی سازم و به تلفّظ از شکاف دهان نیز محدود نمی سازم؛ ولی چنان که خدای تبارک و تعالی خود می فرماید، [او هر گاه بگوید:] باش، وجود یابد بدون تردّد خاطر. او صمد است و یگانه، به شریکی احتیاج ندارد که امور سلطنت او را یادش آورد و درهای علمش را به رویش بگشاید».

شرح از «الوافی»

امام کاظم علیه السلام در وصف خداوند، مکانش را یا «محلّ استقرار او قبل از برخاستن» را یا «مطلق محلّ استقرار او» را خالی از او ندانست. پس همانا او چنان قائم است که گویا هیچ استقراری برایش نیست. هنگامی که این قول گفته می شود، توهّم ایجاد می شود که خدای عز و جل مکان ثابتی ندارد؛ امّا امام علیه السلام با ادامۀ قولش، این مطلب را به آن ملحق کرد که: «او را محدود نمی سازم به مکانی که در آن باشد و او را محدود نمی کنم به این که چیزی از ارکان و جوارح او حرکت کند». منظور از «بشیءٍ»، حرکتی است که به همه یا بعضی از اعضای او باشد. لفظ «شقّ فم» نیز به معنای کلمه ای است که در هنگام تکلّم و تلفّظ، از شکاف دهان خارج می شود. «من غیر تردّد» یعنی: بدون تفکّر و رؤیت در نفس. «یذکر له ملکه» یعنی: هنگامی که فراموش کرد به یاد او آورَد و برای او امور را تدبیر کند و در فرمان روایی اش به او کمک کند. او در فرمان روایی اش شریکی ندارد و عبارت «ولا یفتح له» یعنی: به شریکی که درهای علم را به رویش بگشاید، نیاز ندارد.

شرح از «مرآة العقول»

این قول امام کاظم علیه السلام که: «فازیله عن مکانه» به این معناست که او را به قیام [ِ مکانی] متّصف نمی کنیم. اتّصاف همانند اجسام، مستلزم زوالش از مکانش است، مانند زوال اجسام از مکانی که در آن جا مستقر هستند؛ برای این که در قیام نسبت به مکان،

ص:216

قسمتی از مکان، نسبت قسمت دیگری که در آن ایستاده است، خالی شمرده می شود، در حالی که نسبت خدا به همۀ مکان ها مساوی است. افزون بر این، ممکن است مراد از آن، درجۀ رفیعی باشد که خدای سبحان از تقدّس و تنزّه و تجرّد دارد، و نسبت دادن قیام به خدای متعال، مستلزم جدایی او از تجرّد و تقدّس و تنزّه اوست.

جملۀ «فی شیءٍ من الأرکان»، به معنای اجزای وطن و نواحی و جوانب و یا ارکان خلقت است، و جوارح، یعنی این که خدای سبحان، سرش یا چشمش یا دستش را حرکت دهد. منظور از «بلفظ شقّ فم»، لفظی است که از دهان خارج می شود. (1)

بررسی سند

در کتاب مرآة العقول، این حدیث ضعیف شمرده شده است.(2) این حدیث، به دلیل عبارت «رفعَهُ» در اوّل سند، مرفوع است و افزون بر این، به دلیل ضعف برخی رجال آن، ضعیف هم هست.

گذشت که حسن بن راشد، همان «حسن بن اسد» است(3) که خود، ضعیف است و از ضعفا نیز روایت کرده است.(4) البته یعقوب بن جعفر را ثقه دانسته اند. (5)

حدیث سوم

اشاره

وَ عَنْهُ عَنْ محمّد بن أبی عبداللّه عَنْ محمّد بنِ إسْماعیلَ، عن داوودَ بْنِ عَبْداللّه عَنْ عَمْروبْنِ محمّدٍ، عَنْ عیسی بن یُونُسَ، قالَ: قالَ ابْنُ أبِی الْعَوْجاءِ لِأبی عبد اللّه علیه السلام فی بَعْضِ ماکانَ یُحاوِرُهُ: ذَکَرْتَ اللّه فأحَلْتَ عَلی غائبٍ. فقال أبو عبداللّه: «وَیْلَکَ،

ص:217


1- (1) . مرآة العقول، ج 2، ص 66.
2- (2) . همان جا.
3- (3) . معجم الرجال، ج 5، ص 274.
4- (4) . همان، ص 211.
5- (5) . همان، ج 21، ص 141.

کَیفَ یَکونُ غائباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شاهِدٌ، وَإلَیْهِمْ أقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الوَریدِ، یَسْمَعُ کَلامَهُمْ وَیَری أشْخاصَهُمْ وَیَعْلَمُ أسْرارَهُم».

فَقالَ ابْنُ أبِی العُوجآء: أهُوَ فی کُلِّ مَکانٍ؟ ألَیْسَ إذا کانَ فی السمآءِ کَیْفَ یَکوُنُ فِی الْأرْضِ وَإذا کانَ فِی الأرضِ کیفَ تَکونُ فِی السّمآِء؟ فقال أبو عبداللّه علیه السلام: «إنّما وَصَفْتَ المَخلوقَ الَذّی إذا انتَقَلَ عَنْ مَکانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَکانٌ وَ خَلا مِنْهُ مَکانٌ فلا یَدْری فِی المَکانِ الّذی صارَ الیهِ مایَحْدُثُ فِی المَکانِ الّذی کانَ فیهِ. فأَمّا اللّهُ العظیمُ الشَّأنِ المَلِکُ الدّیّانُ فَلا یَخْلوُ مِنْهُ مَکانٌ وَلا یَشتَغِلُ بِهِ مَکانٌ وَلا یَکوُنُ إلی مَکانٍ أقْرَبَ مِنْهُ إلی مَکانٍ»؛(1)

عیسی بن یونس می گوید: ابن ابی العوجا در یکی از مباحثاتش با امام صادق علیه السلام، به آن حضرت گفت: شما نام خدا را بردی و به ناپیدایی حواله دادی.

حضرت فرمود: «وای برتو! چگونه ناپیداست کسی که نزد مخلوقش حاضر است، از رگ گردن به ایشان نزدیک تر است، سخنشان را می شنود و خودشان را می بیند و رازشان را می داند؟!».

ابن ابی العوجا گفت: مگر او در همه جا هست؟ وقتی در آسمان است، چگونه در زمین باشد و هنگامی که در زمین است، چگونه در آسمان باشد؟ حضرت فرمود:

«تو مخلوقی را توصیف کردی که چون از مکانی برود، جایی او را فرا می گیرد و جایی دیگر از او خالی می شود و در جایی که هست، از جایی که بوده، خبر ندارد که در جایی که قبلاً بود، چه پیش آمد؛ ولی خداوند عظیم الشأن که سلطان جزابخش است، هیچ جا از او خالی نیست و هیچ جا او را فرا نمی گیرد و به هیچ مکانی نزدیک تر از مکان دیگر نیست».

شرح از «الوافی»

محمّد بن اسماعیل، همان برمکی است و عمرو بن محمّد، همان اسدی است که هر

ص:218


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 125-126.

دو، از رجال امام موسی کاظم علیه السلام هستند. عیسی بن یونس نیز همان شاکری کوفی است.

کلمۀ «أحلْتَ» از مادّۀ «حواله» است. و «حبل الورید»، رگ گردن است. (1)

شرح از «مرآة العقول»

در این سخن امام صادق علیه السلام: «من حبل الورید»، شاید اشاره ای باشد به قرب علّی و تأثیر و تدبیر خدای سبحان؛ زیرا رگ گردن، عامل زندگی و حیات است و قطع شدن آن، باعث مرگ و فنا می شود، و یا این که خدای متعال، داخل زندگی شخص می شود و از رگ گردن نیز نزدیک تر است؛ چون او خالق آن است و مسبّب و عامل سایر اسباب زندگی اوست. (2)

بررسی سند

در مرآة العقول، این حدیث مجهول شمرده شده است.(3) در عبارت «عَنْهُ» در اوّل حدیث، مشخص نشد که ضمیر «هُ» به چه کسی بر می گردد؛ به دلیل این که نام اوّلین راوی، در حدیث قبل آمده است. گذشت که محمّد بن ابی عبداللّه نام دو نفر است که هر دو، ثقه اند؛(4) امّا محمّد بن اسماعیل، همان «محمّد بن اسماعیل برمکی است که دربارۀ او اختلاف نظر است. از نظر نجاشی، ثقۀ راستْ کیش است و از نظر ابن غضائری، «ضعیف» است و محمّد بن علی اردبیلی، قول نجاشی را ترجیح داده است.(5)

ص:219


1- (1) . الوافی، ج 1، ص 69.
2- (2) . مرآة العقول، ج 2، ص 65.
3- (3) . همان، ص 69.
4- (4) . جامع الرواة اردبیلی، ج 2، ص 49.
5- (5) . همان، ص 68.

داوود بن عبداللّه، عمرو بن محمّد و عیسی بن یونس نیز مجهول هستند.(1) پس در مجموع، راویان این حدیث، مجهول اند و در نتیجه، سند آن ضعیف است.

حدیث چهارم

اشاره

علیُّ بنُ محمّدٍ، عَنْ سهلٍ بن زیاد، عَن محمّد بن عیسی، قال: کَتَبْتُ إلی أبی الحسنِ علیِّ بن محمّدٍ علیه السلام: جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ یا سیِّدی! قَدْ رُوِیَ لَنا: «أنَّ اللّهَ فی موضعٍ دُونَ مَوْضِعٍ عَلَی الْعَرشِ اسْتوی وَ أنَّهُ یَنْزِلُ کُلَّ لَیْلَةٍ فِی النّصفِ الْأخیرِ مِنَ اللّیل إلی السّمآءِ الدُّنیا». وَ رُوِیَ: «أنَّهُ یَنْزِلُ فی عَشِیَّةِ عَرَفَهُ ثُمَّ یَرْجِعُ إلی مَوْضِعِه». فقالَ بَعْضُ مَوالِیکَ فی ذلکَ: إذا کانَ فی مَوضِعٍ دونَ مَوْضِعٍ، فَقَدْ یُلاقیه الَهواءُ وَیَتَکَنَّفُ عَلَیْهِ والْهوآءُ جِسْمٌ رقیقٌ یَتَکَنَّفُ عَلی کُلِّ شیءِ بِقَدَرِهِ. فَکَیْفَ یَتَکَنَّفُ عَلَیْهِ جَلَّ ثَنآؤُهُ عَلی هذَا المِثالِ؟

فَوَقَّعَ علیه السلام: «عِلْمُ ذلکَ عِنْدَهُ وَ هُوَ المُقَدِّرُ لَهُ بما هُوَ أحْسَنُ تَقدیراً، وَاعْلَم أنَّهُ إذا کانَ فِی السّمآءِ الدّنیا فَهُوَ کَما هُوَ عَلَی العَرْشِ و الأشیآءُ کُلُّها لَهُ سَوآءٌ عِلْماً و قُدْرَةً و مُلْکاً و احاطَةً».

وَ عَنْهُ، عَنْ محمّدٍ بْنِ جَعْفَرٍ الکوفِیِّ، عَنْ محمّدِ بْنِ عیسی مِثْلَهُ.(2)

محمّد بن عیسی می گوید: به امام هادی علیه السلام نوشتم: آقایم! خدا مرا قربانت گردانَد. برای ما روایت کرده اند که خدا در موضع معیّنی از عرش قرار دارد و نیمۀ آخر هر شب، به آسمان پایین فرود می آید. و باز روایت کرده اند که در شب عرفه، پایین می آید و سپس به جای خود برمی گردد. یکی از دوستان شما در این باره می گوید: اگر خدا در موضع معیّنی باشد، در ملاقات و مجاورت هوا قرار می گیرد؛ در صورتی که هوا جسم رقیقی است که به هر چیزی به اندازه خودش احاطه دارد. پس در این صورت، چگونه هوا به خدا احاطه دارد؟

ص:220


1- (1) . ر. ک: المفید، ص 216 و 449.
2- (2) . الکافی، ج 1، ص 126.

حضرت مرقوم فرمود: «این را خدا خود می داند و اوست که آن را نیکو اندازه گیری می کند. بدان که هنگامی که در آسمان پایین باشد، همچنان در عرش نیز هست و علم و قدرت و سلطنت و احاطۀ او، بر همه چیز، یک سان است.

شرح از «الکافی»

در این حدیث شریف، امام هادی علیه السلام سؤال محمّد بن عیسی را از ظاهر فاسدش برگردانده و با متانت کاملی، به طرز صحیح و معقول، جواب او را داده است؛ چرا که سؤال کننده، پایین آمدن و به اندازۀ معیّنی در مجاورت هوا قرار گرفتن را مربوط به ذات خداوند متعال دانسته و او را جسم و صاحب مکان فرض کرده است؛ ولی حضرت، در مقام جواب، آن را به نزول رحمت و اندازه گیریِ خلقت برگردانیده و پاسخ داده است. یعنی سؤال، دربارۀ اندازه گیری شدن خداست؛ ولی جواب امام، دربارۀ اندازه گرفتن خدا. سپس حضرت، توضیح بیشتری داده که: مقصود از بودن خدا در عرش یا آسمان پایین، بودن علم، قدرت و تدبیر اوست. گویا با رمزی دقیق و کنایه ای لطیف می خواهد بفرماید: برای شیعۀ ما سزاوار نیست که فکر جسمیت خدا در مغز آید و یا توهّم کند که خدا پایین می آید و در مجاورت هوا قرار می گیرد. (1)

شرح از «مرآة العقول»

قول امام علیه السلام: «علم ذلک عنده»، به این معناست که علم کیفیت و نزولش، نزد خدای سبحان است و شما شناختی از آن ندارید. سپس اشارۀ مخفی ای کرده است به این که منظور از نزول آن، مقدّر کردن او و نزول رحمت اوست. جملۀ «وهو المقدّر له بما هو أحسن تقدیراً»، نزول، به معنای تقدیر کردن اوست. پس می رساند که آنچه علمش بر شما لازم است، این است که بر خداوند، احکام اجسام و چیزهای محدود و [اوصافی مانند] مجاور بودن و قرب مکانی، جاری نمی شود؛ بلکه حضور خدای سبحان،

ص:221


1- (1) . همان جا.

حضور و شهود علمی است و احاطۀ او، به وسیلۀ علم و قدرت و ملک است.(1) در کتاب الوافی، شرح این حدیث نیامده است.

بررسی سند

این حدیث در کتاب مرآة العقول، ضعیف و با سندی به ظاهر صحیح، شمرده شده است.(2) راویان آن عبارت اند از:

علی بن محمّد: همان «علی بن محمّد بن عبداللّه بندار»، است که ثقه و از مشایخ کلینی است.(3) سهل بن زیاد: ضعیف است و احمد بن محمّد بن عیسی، او را متّهم به لغو و کذب کرده است.(4) محمّد بن عیسی: همان محمّد بن عیسی بن عبید یقطینی است که نجاشی، او را ثقه دانسته است و آیة اللّه خویی در باره اش گفته است: «خود او ثقه است و اگر او را تضعیف کرده اند، به دلیل روایاتی است که از یونس، با سند منقطع، گفته است. شیخ طوسی او را ضعیف شمرده است».(5) پس این حدیث نیز با توجّه به راویان آن، ضعیف است.

حدیث پنجم

اشاره

عنهُ، عن عدّةٍ مِنْ اصْحابِنا عَنْ أحمدَ بْنِ مُحمدِ بْنِ خالدٍ، عَنْ یعقُوبَ بْنِ یزید، عَنِ ابْنِ أبی عُمَیرِ، عَنْ ابْنِ اذَینة عَنْ أبی عبداللّه علیه السلام فی قولِهِ تعالی: «ما یَکُونُ مِنْ

ص:222


1- (1) . مرآة العقول، ج 2، ص 66.
2- (2) . همان جا.
3- (3) . معجم الرجال، ج 12، ص 126-130 و ج 13، ص 162.
4- (4) . جامع الرواة، ج 1، ص 293.
5- (5) . معجم الرجال، ج 18، ص 119-123.

نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ»1 ، فقالَ: «هُوَ واحِدٌ واحِدیُّ الذّاتِ، بائنٌ مِنْ خَلْقِهِ و بِذاکَ وَصَفَ نَفْسَهُ «و هو بکل شیء محیط» بالإشرافِ والإحاطةِ والقُدْرَةِ «لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ» بالإحاطةِ وَالعِلْمِ لا بالذّاتِ، لِأنّ الاماکِنَ مَحْدُودةٌ تَحْوِیها حُدودٌ أرْبَعَةٌ، فَاِذا کانَ بالذّاتِ لَزِمَهَا الحَوایَةُ».(1)

امام صادق علیه السلام دربارۀ آیۀ «هیچ راز گفتنی میان سه نفر نباشد، جز این که خدا چهارمین آنهاست، و نه میان پنج نفر، جز این که او ششمین آنهاست»، فرمود:

«او یکتاست و ذاتش یگانه و از خلقش جداست. او خود را این گونه توصیف نموده است: که [«چیزی مانند او نیست] و او به همه چیز احاطه دارد» به طور زیر نظر داشتن و فراگرفتن و توانایی. «چیزی هم وزن ذرّه و نه سبک تر و نه سنگین تر از آن، نه در آسمان ها و نه در زمین، از علم او پنهان نیست» از نظر احاطه و علم و نه از نظر ذات و حقیقت؛ زیرا اماکن، محدود به چهار حد هستند که آنها را در برگرفته اند، پس اگر [احاطۀ خداوند،] از نظر ذات و حقیقت باشد، لازمه اش در برگرفتن خواهد بود».

شرح از «الکافی»

چون از این آیۀ شریف استفاده می شود که هر چند نفری که با یکدیگر رازگویی و صحبت در گوشی کنند، خدا نیز با آنها هست، ممکن است کسی گمان کند که خدا هم، مانند یکی از آنها، در کنار ایشان نشسته است. از این رو، امام صادق علیه السلام برای بیان حقیقت، یکتایی و علم خدای متعال را توضیح می دهد و تشریح می فرماید که:

اوّلاً، یکتاییِ خداوند، مانند یکتاییِ مخلوق نیست - چنان که مثلاً می گوییم: یک انسان، یک قطره، یک ذرّه، یک روح یا یک عقل؛ - زیرا تمام اینها و هر مخلوقی، بدون

ص:223


1- (2) . الکافی، ج 1، ص 172.

استثنا، مرکّب از ماهیت و وجود است، ولی خدای متعال، صرف وجود و وجود بسیط کاملی است که هیچ گونه ترکیبی در ذات او قابل تصوّر نیست. پس اگر مثلاً در یک زمان، سه نفر در مشرق و پنج نفر در مغرب رازگویی کنند، او با هر دو دسته هست.

ثانیاً، او یکتا وجودی است که بر سراسر جهان و اجزایش احاطه دارد؛ یعنی تمام مخلوقاتش را زیر نظر دارد. او از همه چیز آگاه است - چه رازگویی های بندگانش باشد و چه غیر آن - و بر همه، قدرت دارد. احاطۀ او بر سراسر جهان، چنان نیست که ذات او - نعوذ باللّه - مانند فلکی بزرگ تر و وسیع تر از همۀ جهان باشد و جهان را در بر گرفته باشد. (1)

شرح از «الوافی»

واژۀ «نجوی» صیغۀ جمع است به معنای نجوا کنندگان. ظاهر سخن خدای متعال که فرمود: «چهارم آنهاست و... ششم آنهاست»، این توهّم را به وجود می آورد که خدای متعال نیز معدودی است همراه با خلقش که در بین آنها واقع است و گویا او یکی از آنهاست؛ با این که خدای سبحان، مقدّس و منزّه از وحدت عددی است. بعد از آن، تأویل آیه و معنای آن را بیان کرده اند. پس قول ایشان که «[خدا] یکتاست»، به این معناست که دومی ای برای او نیست. پس صحیح است که واحد بالذات به شمار آید؛ یعنی ترکیبی در او نیست که «ما به الإمتیاز» آن، غیر از «مابه الإشتراک» باشد تا صحیح باشد که با غیر او به شمار آید، و چون خلقتی شبیه آنها نیست که جایز باشد که یکی از آنها باشد و خدای عز و جل این چنین خودش را وصف کرده و فرموده است:«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ» و «بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ» . پنهان نیست و غایب نمی شود و نمی رود.

ص:224


1- (1) . همان جا.

عبارت «بالاحاطة و العلم» در سخن امام علیه السلام، متعلّق به آیه و بیان آن است؛ به این معنا که خدای عز و جل چهارمین است از هر سه نفری که نجوا کنند و ششمینِ هر پنج نفری که نجواکننده باشند؛ با احاطه ای که به آنها دارد و همراه آنهاست و با علمش به آنچه درِ گوشی می گویند و با حضورش در رازهایشان و شاهد بودنش و نزد آنها بودن، نه به این معنا که خدا یکی از آنهاست و در شمار آنهاست؛ چرا که این معنا مستلزم حد و مکان و احاطه است.

این که امام علیه السلام جملۀ «بالإحاطة و العلم» را به آیۀ «بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ» و یا به آیۀ «لا یَعْزُبُ عَنْهُ» تعلیق فرموده، برای تأویل آیه و بیان آن است و برای حلّ اشکال و تطبیق جواب برای این سؤال [ِ مقدّر] که چه بسا گفته شود. خدای سبحان فرمود:«لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»، پس چگونه می توان بین این آیه و آیۀ «هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ» وِفق داد؟

پاسخ آن، چنین است که این دو آیه متفاوت اند؛ چرا که در آیۀ اوّل، سومین (الثالث) به سه نفر (الثلثة) اضافه شده، ولی در آیۀ دوم، چهارمین (الرابع) به چهار نفر (الأربعة) اضافه نشده [تا کفر باشد]، بلکه به سه نفر اضافه شده است.

آیۀ اوّل، صریح است در این که سومین، از جنس سه نفر باشد و در شمار آنها باشد، که این، غیر قابل قبول است؛ ولی در آیۀ دوم «رابع الثلثة (چهارمینِ سه کس)» لازم نیست که از جنس آن سه باشد و در شمار آنها باشد؛ بلکه جایز است که بر آنها احاطه داشته باشد. (1)

شرح از «مرآة العقول»

این سخن خدای متعال:«ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ» ، جایز است که یک مضاف مقدّر

ص:225


1- (1) . الوافی، ج 1، ص 87.

داشته باشد و یا تأویل راز، به رازگویان باشد و سه صفت برای آن قرار داده است،«إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ» ، به این معنا که خداوند، آنها را چهار قرار داده است؛ از این حیث که همانا او مشارکت کرده با آنها در اطّلاع داشتن از آن راز،«وَ لا خَمْسَةٍ» به معنای «نجوی خمسةٍ» و تخصیص دادن عدد به خصوص واقعه باشد، یا این که خداوند یکتاست و یگانگی را دوست دارد و این که خداوند یگانه است، یا برای این که در مشورت لازم است که دو نفر باشند و یا مانند نزاع کننده و سومی در بین آن دو، واسطه است.

سپس بدان که بودن در شمال و جنوب و در راست و چپ، مشخّص نمی شود مگر به اعتبارِ به شمار آمدن در بین محدودها، و بالا و زیر هم خداست، و اینها به خداوند، احاطه ندارند؛ چرا که اماکن، محدودند. پس اگر احاطۀ آن، بالذات باشد، به این که داخل در مکان شود و جا بگیرد، لازم است که در مکانی که جا گرفته، احاطه شود و اگر منطبق با مکان باشد، لازم است که به آن مکان، احاطه داشته باشد. (1)

بررسی سند

در مرآة العقول، این حدیث، صحیح شمرده شده است؛(2) از آن جا که در سلسلۀ سند این حدیث، آمده است: «عدّة مِن اصحابِنا؛ گروهی از یاران ما» و هر جا که احمد بن محمّد بن خالد از چنین گروهی روایت کرده، این عدّه، عبارت اند از: علی بن ابراهیم قمی، محمّد بن عبد اللّه بن اذینه، احمد بن عبد اللّه بن امیّه، علی بن حسن و علی بن ابراهیم که همگی ثقه اند. احمد بن محمّد بن خالد بن عبد الرحمان بن محمّد بن علی برقی نیز خود، ثقه است؛ گرچه از ضعفا زیاد روایت کرده و به احادیث مرسل نیز اعتماد کرده است.(3)

ص:226


1- (1) . معجم الرجال، ج 12، ص 212.
2- (2) . مرآة العقول، ج 2، ص 67.
3- (3) . جامع الرواة، ج 1، ص 63.

دیگر رجال این سند که آنان نیز ثقه دانسته شده اند، عبارت اند از: یعقوب بن یزید،(1) ابن ابی عمیر که همان محمّد بن ابی عمیر است،(2) و عمر بن اذینه.(3) پس با توجّه به راویان این حدیث، سند آن صحیح است.

حدیث ششم

اشاره

علیُّ بنُ محمّدٍ و محمّدُ بنُ الحسنِ، عَنْ سهلِ بنِ زیادٍ، عن الحسن بْنِ [موسَی] الخشّاب، عَنْ بَعْضِ رجالِه عَنْ أبی عبداللّه علیه السلام: أنَّهُ سُئِلَ عَنْ قولِ اللّه - عَزَّ و جَلَّ:

اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی».

فقالَ: «اِسْتَوی عَلی کُلِّ شیءٍ، فَلَیْسَ شَیْ ءٌ أقْرَبَ إلَیْهِ مِنْ شیءٍ»؛(4)

از امام صادق علیه السلام راجع به این قول خدای تعالی پرسیده شد که می فرماید:

«رحمان بر عرش استوا دارد».

حضرت فرمود: «او بر همه چیز مسلّط است. چیزی به او نزدیک تر از چیز دیگر نیست».

شرح از مرآة «العقول»

بدان که «استوا» بر معانی چندی اطلاق می شود: اوّل: استقرار؛ دوم: در نظر گرفتن چیزی و رفتن به طرف آن؛ سوم: چیره شدن بر چیزی؛ چهارم: اعتدال؛ پنجم:

مساوات در نسبت.

همان طور که با دلایل عقلی و نقلی ثابت می شود، معنای اوّل در بارۀ خداوند، مهمل است. بعضی از مفسّران، «استوا» در این آیه را به معنای دوم گرفته اند؛ یعنی

ص:227


1- (1) . همان، ج 2، ص 349.
2- (2) . همان، ص 50.
3- (3) . معجم الرجال، ج 14، ص 21.
4- (4) . الکافی، ج 1، ص 127.

خداوند به خلقش توجّه کرد. وقتی از ابو العبّاس احمد بن یحیی در بارۀ این آیه پرسیدند گفت: «استواء، توجّه کردن به چیزی است». فرّاء و زجّاج نیز نظری همانند این دارند؛ ولی اکثر مفسّران، معنای سوم را در نظر گرفته اند؛ یعنی چیره شدن بر چیزی و مالک او شدن و تدبیر کردن آن. زمخشری در این باره می گوید:

خداوند بر عرش استوا دارد و چون عرش، سریر ملک و پادشاهی است،

[چیرگی بر آن] حاصل نمی شود مگر با وجود پادشاهی و ملک. پس خداوند [استوا بر] آن را کنایه از مُلک قرار داده است. پس اگر گفتند:

«فلانی بر تخت، استوا دارد»، منظور ملک است - اگر چه بر تخت هم نشسته باشد - و این که حاصل شدن فرمان روایی را این گونه بیان می کنند، به این علّت است که دلالت این تعبیر، از این که گفته شود: «فلانی مَلِک است» و مانند آن. همچنین، این سخن که «دست فلانی، گشاده است» و یا «دست فلانی، بسته است»، به معنای این است که او جواد است یا بخیل است که بین دو عبارت، هیچ تفاوتی نیست.

و امکان دارد که منظور آیه، معنای چهارم باشد؛ به این صورت که کنایه از نفی، هر نوع نقصی از خدای بلندمرتبه باشد. در این صورت، عبارت «عَلَی الْعَرْشِ» در این آیه، حال است که توجیه آن، خواهد آمد. امّا معنای پنجم، همان معنایی است که از ظاهر آنچه در اخبار بررسی شد، به دست می آید.

پس بدان که «عرش»، گاه بر جسم بزرگی اطلاق می شود که به سایر اجسام احاطه دارد و گاهی بر همۀ مخلوقات اطلاق می شود. همچنین بر علم هم اطلاق شده است، همان طور که در اخبار بسیاری، این معنا وارد شده است.

در این صورت، اشاره دارد به بیان نسبت خدای متعال [با مخلوقات] به وسیلۀ علم و احاطه. شاید هم مراد از عرش، عرش عظمت و جلال و قدرت باشد، همان طور که در بعضی از اخبار، عرش را این گونه، تفسیر کرده اند.

در این صورت، معنای آیه این است که خداوند بر هر چیزی استیلا دارد، در حالی که در غایتِ عظمت است و بر عرش تقدّس و جلال، قدرت دارد.

ص:228

نتیجه این که بالا رفتن قدر و ارزش او، مانع نزدیکی اش به حفظ و تربیت و احاطه نیست.

لفظ «اِسْتَوی» در این آیه، خبر است، و «عَلَی الْعَرْشِ» حال؛ گرچه احتمال دارد که هر دو عبارت، خبر باشند. البته در احتمال اوّل، بعید نیست که «علی العرش» متعلق به «استوی» باشد و در این کلمۀ «علی» به معنای «الی» است. افزون بر این، احتمال تقدیر «عرش» به «حمل العرش» نیز هست.

چه بسا گفته شود که ذکر «الرحمان»، برای بیان رحمانیّت باشد که موجب استوا در ایجاد و حفظ و تربیت و علم به همه است، به خلاف رحیمیّت که عبارت است از افاضۀ خاص فقط به مؤمنان، و همچنین اند بسیاری از اسمای حُسنا که اختصاص به گروهی خاص دارند.

بعضی از وجوهی را که ما ذکر کردیم، شیخ صدوق نیز در کتاب العقائد ذکر کرده است، چنان که گفته است:

اعتقاد ما در بارۀ عرش، همۀ خلق است و عرش در وجه دیگرش، همان علم است. نیز از امام صادق علیه السلام سؤالی شد در بارۀ قول خدای عز و جل:

«اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» ، پس گفت: «استوا از هر چیزی؛ پس چیزی به او نزدیک تر از چیز دیگر نیست».

این که ما کلام را در این مقام بسط دادیم، به این دلیل بود که فهم این اخبار، برای اکثر افکار، دشوار است.(1)

لازم به یادآوری است که در الوافی شرحی بر این حدیث، نیامده است.

بررسی سند

در مرآة العقول، این حدیث، ضعیف شمرده شده است. از رجال مذکور در سند،

ص:229


1- (1) . مرآة العقول، ج 2، ص 69-70.

«علی بن محمّد»، نامی مشترک است(1) و پس از جستجو با توجّه به «الراوی»، موردی در بارۀ او پیدا نشد. بنا بر این، مجهول است؛ امّا محمّد بن حسن فروخ الفخّار، ثقه است.(2) سهل بن زیاد، ضعیف است و حتی احمد بن محمّد بن عیسی، او را متّهم به غلوّ و کذب کرده است.(3) سرانجام، به حسن بن موسی الخشّاب می رسیم که «مشهور» و «کثیر العلم و الحدیث» توصیف شده است.(4) نکتۀ مهم دربارۀ سند این حدیث، این است که در آخر آن، تعبیر «بعض رجال» آمده که منظور از آن مشخّص نیست. پس این حدیث، هم مرسل است و هم ضعیف.

حدیث هفتم

اشاره

و بهذا الإسْنادِ، عَنْ سَهْلِ، عَنِ الحَسَنِ بْنِ مَحبوبٍ، عَنْ محمّد بن ماردٍ أنَّ أبا عبد اللّه علیه السلام سُئلَ عَنْ قولِ اللّه - عَزَّ و جَلَّ -: «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی».

فَقالَ: «اِسْتَوی مِنْ کُلِّ شَیءٍ فَلَیْسَ شَیءٌ أقْرَبُ إلیهِ مِنْ شَیء»؛(5)

و باز در بارۀ معنای همین آیه، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

« [خداوند رحمان،] نسبت به همه چیز، برابر است. پس چیزی به او نزدیک تر از چیز دیگر نیست».

بررسی سند

در مرآة العقول و الوافی، شرحی بر این حدیث ذکر نشده است؛ ولی در بررسی سند این حدیث در مرآة العقول، سند آن، صحیح شمرده شده است.(6) این در حالی است که سهل

ص:230


1- (1) . معجم الرجال، ج 12، ص 153.
2- (2) . همان، ج 16، ص 263.
3- (3) . جامع الرواة، ج 1، ص 393.
4- (4) . همان، ج 1، ص 227.
5- (5) . الکافی، ج 1، ص 128.
6- (6) . مرآة العقول، ج 2، ص 70.

بن زیاد، ضعیف است.(1) البته حسن بن محبوب، ثقه است و محمّد بن مارد التمیمی نیز ثقه و «عین» توصیف شده است.(2) در ابتدای سند، «بهذا الاسناد» آمده است؛ یعنی علی بن محمّد، مجهول است و محمّد بن حسن، ثقه است. پس در مجموع، سند این حدیث، ضعیف است.

حدیث هشتم

اشاره

وَ عَنْهُ، عَنْ محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحَسنِ، عَنْ صفوانَ بنِ یحیی، عَنْ عَبْدِ الرّحمنِ بْنِ الحجّاج قالَ: سَألْتُ أبا عَبْدِ اللّه علیه السلام عَنْ قولِ اللّه تعالی: «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» . فقالَ: «استَوی فی کُلِّ شَیءٍ فَلَیْسَ شَیءٌ أقْرَبُ إلیهِ مِنْ شَیءٍ، لَمْ یَبْعَدْ مِنْهُ بَعیدٌ ولَمْ یَقْرُبْ مِنْهُ قریبٌ، اسْتوی فی کُلِّ شَیءٍ»؛(3)

ابن حجاج می گوید: از امام صادق علیه السلام راجع به قول خدای تعالی: «رحمان بر عرش استوا دارد» پرسیدم.

فرمود: «او در همه چیز استوا دارد. چیزی به او نزدیک تر از چیز دیگر نیست. هیچ دوری، از او دور نیست و هیچ نزدیکی، به او نزدیک نیست. او نسبت به همه چیز، برابر است».

در مرآة العقول و الوافی، شرحی بر این حدیث، ذکر نشده است.

بررسی سند

رجال مذکور در سند این حدیث، همگی ثقه هستند. این رجال عبارت اند از: محمّد بن یحیی - که کلینی این روایت را از او نقل می کند -؛(4) محمّد بن حسین ابن

ص:231


1- (1) . جامع الرواة، ج 1، ص 393.
2- (2) . همان، ص 221 و ج 2، ص 186.
3- (3) . الکافی، ج 1، ص 128.
4- (4) . جامع الرواة، ج 2، ص 213.

ابی خطاب؛(1) صفوان بن یحیی جبلی؛(2) عبد الرحمان الحجّاج جبلیّ.(3) احتمالاً ضمیر «عَنْهُ» به شیخ کلینی برمی گردد؛ چرا که محمّد بن یحیی، از مشایخ کلینی است. بنا بر این، سند این حدیث، صحیح است.

حدیث نهم

اشاره

وعَنْهُ، عن محمّد بن یحیی، عَنْ أحمد بن محمّد بنِ عیسی، عن الحسین بن سعید، عَنِ النّصْرِ بن سُوَیّدٍ، عَنْ عاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أبی بصیرٍ عَنْ أبی عبداللّه علیه السلام قالَ:

«مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ مِنْ شَیْ ءٍأوْ فی شَیْ ءٍ أوْ علی شَیْ ءٍ فَقَدْ کَفَرَ».

قُلْتُ: فَسِّرْلی. قال: «أَعْنی بِالْحَوایَةِ مِنَ الشَّیْ ءِ لَهُ أوْ بِاِمْساکٍ لَهُ أوْ مِنْ شَیْ ءٍ سَبَقَهُ». وَفی روایةٍ اخْری: «مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ مِنْ شَیْ ءٍ فَقَدْ جعله مُحْدَثاً، وَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ فی شَیْ ءٍ فَقَدْ جَعَلَهُ مَحْصُوراً، وَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ عَلی شَیْ ءٍ فَقَدْ جَعَلَهُ مَحْمُولاً»؛(4)

ابوبصیر می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس معتقد شود که خدا از چیزی است یا در چیزی است، کافر است».

عرض کردم: برایم توضیح دهید. فرمود: «مقصودم این است که چیزی او را فرا گیرد یا او را نگه دارد، یا چیزی بر او پیشی گیرد».

و در روایت دیگری آمده است: «هر کس گمان کند که خدا از چیزی است، او را پدیده قرار داده و هر که گمان کند که او در چیزی است، او را در حصار قرار داده و هر که گمان کند که او بر چیزی است، او را قابل حمل قرار داده است».

شرح از «الکافی»

کلمۀ «استوی»، مشتق از مادّۀ «سوی» به معنای برابری و اعتدال و یک نسبت داشتن

ص:232


1- (1) . معجم الرجال، ج 6، ص 308-309.
2- (2) . جامع الرواة، ج 1، ص 413.
3- (3) . همان، ج 6، ص 447.
4- (4) . الکافی، ج 1، ص 128.

است. مساوات و تساوی و تسویه هم از همین مادّه مشتق شده اند؛ ولی چون به حرف «علی» متعدّی شود، مانند این آیۀ شریف، متضمّن معنای غلبه و استیلا و تسلّط می گردد. از این جهت، بیشتر مفسّران، آیه را به معنای غلبه و استیلا گرفته اند و گفته اند: چون کلمۀ «عرش» به معنای احاطۀ علمی و ایجادیِ خدا بر تمام جهان آفرینش است، پس استیلای خدا بر عرش نیز به معنای تسلّط او بر تمام جهان آفرینش است. با این حال، امام صادق علیه السلام در این سه حدیث، استوی را به معنای اصلیِ آن - که برابری و اعتدال است - تفسیر فرموده است؛ یعنی: علم و قدرت خدا نسبت به همه چیزِ جهان، برابر است، یا مهر و لطف او نسبت به همه، یک سان است و این معنا با کلمۀ «رحمان»، مناسب تر است.

البته این دو تفسیر، با یکدیگر منافات ندارند؛ زیرا آیات قرآن، به قالبی ریخته شده اند که گاهی، متحمّل هشتاد معنا هم می شوند و این از معجزات قرآن کریم است.

کلمۀ «استوی»، گاهی نیز با حرف «اِلی» متعدّی می شود که در آن جا به معنای قصد و توجّه است، چنان که در قرآن کریم،«ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ» به این معنا آمده است.

شرح از «مرآة العقول»

ولی در مرآة العقول آمده که این سخن امام که فرمود: «بالحوایة من الشیء له»، تفسیر عبارت «فی شیء» است و جملۀ «أو بإمساک له» نیز تفسیر «علی شیءٍ» است و جملۀ «أو من شیءٍ سبقه»، تفسیر «من شیءٍ».

در الوافی، شرحی بر این حدیث، موجود نیست.

بررسی سند

این حدیث، به نظر مجلسی در مرآة العقول، صحیح و آخر آن، مرسل شمرده شده است. در بارۀ رجال این حدیث می خوانیم:

ص:233

محمّد بن یحیی: به شرط این که اوّلین نفر باشد، همان محمّد بن یحیی عطار است که «ثقه» شمرده شده؛ ولی از نظر آیة اللّه خویی، محمّد بن یحیی همان محمّد بن یحیی اشعری است که البته او نیز ثقه است.(1)

احمد بن محمّد بن عیسی: همان احمد بن محمّد بن عیسی اشعری است که رئیس حوزۀ قم در عصر خویش بوده و نجاشی او را توثیق کرده است.(2)

حسین بن سعید: در بارۀ او در کتاب های رجالی، این اوصاف آمده است:

«ثقه» «عین» «جلیل القدر».(3)

همچنین، در بارۀ نضر بن سوید،(4) عاصم بن حمید المناظ الکوفیّ،(5) ابو بصیر عبداللّه بن محمّد الأسدی الکوفی نیز وصف ثقه، به کار رفته است. (6)

حدیث دهم

اشاره

علیّ بن إبراهیمَ، عَنْ أبیه، عَنِ ابْنِ أبی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشامِ بنِ الحَکَم قالَ: قالَ أبو شاکِرٍ الدَّیَصانِیُّ: إنَّ فی القرآنِ آیَةٌ هِیَ قَوْلُنا. قُلْتُ: ما هِی؟ فَقالَ: «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ» . فَلَمْ أدْرِ بِما اجیبُهُ فحججت فخبّرت أبا عَبْدِ اللّه علیه السلام.

فقال: «هذا کَلامُ زِنْدیقٍ خَبیثٍ. إذا رَجَعْتَ إلیه، فَقُلْ لَهُ: مااسْمُکَ بِالکُوفةِ؟ فَاِنَّهُ یقولُ: فُلانٌ. فَقُلْ لَهُ: مَا اسمُکَ بِالبَصْرَةِ؟ فَإنَّهُ یقولُ: فُلانٌ. فَقُل: کذلکَ اللّهُ رَبُّنا فِی السّمآءِ إلهٌ وَ فِی الأرْضِ إلهٌ وَفِی الْبِحارِ إلهٌ وَفِی القِفار إلهٌ وَفی کُلِّ مَکانٍ إلهٌ».

قالَ: فَقَدِمْتُ فَأتَیْتُ أبا شاکِرٍ فَأخْبَرْتُهُ، فَقال: هذهِ نُقِلَتْ مِنَ الحِجازِ؛(7)

ص:234


1- (1) . ر. ک: جامع الرواة، ج 2، ص 213؛ معجم الرجال، ج 19، ص 33.
2- (2) . معجم الرجال، ج 2، ص 404.
3- (3) . جامع الرواة، ج 1، ص 241.
4- (4) . ر. ک: همان، ج 2، ص 292.
5- (5) . ر. ک: همان، ج 1، ص 425.
6- (6) . ر. ک: همان، ج 1، ص 503.
7- (7) . الکافی، ج 1، ص 128.

هشام بن حکم می گوید: ابو شاکر دیصانی گفت: آیه ای در قرآن است که گفتۀ ما را می رساند. گفتم: کدام آیه؟ گفت: آیۀ «اوست که در آسمان، معبود و در زمین معبود است».

من نفهمیدم که چگونه جوابش را بگویم و مغلوب شدم. پس چون به حج رفتم، به امام صادق علیه السلام گزارش دادم. حضرت فرمود: «این، سخن زندیقی خبیث است. چون به سویش بازگشتی، به او بگو: اسم تو در کوفه چیست؟ او می گوید: فلان. پس بگو: اسم تو در بصره چیست؟ او می گوید: همان فلان. پس بگو: همچنین است خدای پروردگار ما، که در آسمان، معبود است و در زمین، معبود است و در دریاها معبود است و در بیابان ها معبود است و در همه جا معبود است».

من باز گشتم و نزد ابو شاکر آمدم و سخن امام را به او باز گفتم، او گفت: این جواب، از حجاز آمده است.

شرح از «الوافی»

به گفتۀ امام صادق علیه السلام، این که در آسمان، اله و معبودی است و در زمین نیز معبودی است، به این معناست که خدای متعال، به ظرفی تعلّق ندارد. این، واضح ترین و نزدیک ترین معنا به فهم انسان است و منظور، آن است که همان خدایی که در آسمان است، در زمین نیز هست و جایی و مکانی ندارد؛ بلکه در همه جا هست.

شرح از «مرآة العقول»

مرحوم مجلسی در تفسیر این حدیث می نویسد:

شاید این دیصانی، قائل به دو خدا بوده است: نور که ملک او آسمان است، و ظلمت که ملک او زمین است. اوّل آیه، موافق مذهب اوست و جملۀ

«وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ» را جملۀ تامّۀ معطوف به مجموع جملۀ سابق قرار داده،

ص:235

یا به این معنا که در زمین، اله دیگری نیز هست. [به هر حال،] از بعضی از اخبار، آشکار می شود که دیصانی، از دهریّون بوده است. پس ممکن است که استدلالش بر اساس چیزی بوده باشد که از ظاهر آیه، توهّم می شود و موافق افکار دهریون است که هستی از مبدأ طبیعی پدید آمده و در نتیجه، خداوند موجودی است که در اجرام آسمانی و اجسام زمینی با هم، حاصل شده است. امام علیه السلام نیز بر این اساس چنین جواب دادند که منظور آیه، این است که خدای متعال نامیده شده به این اسم در زمین و آسمان است، و این که ظرف، متعلّق به خداست یا در بر دارندۀ معنای آن است، مانند این که می گوییم: فلانی، قاضی در کشور است.(1)

بررسی سند

در مرآة العقول، این حدیث حسن شمرده شده است؛ امّا رجال مذکور در سند آن، همگی متّصف به ثقه شده اند. این رجال، عبارت اند از: علی بن ابراهیم،(2) پدرش ابراهیم بن هاشم(3) ، ابن أبی عمیر (محمّد بن أبی عمیر)(4) و هشام ابن حکم.(5) بر این اساس باید گفت که سند این حدیث، با توجّه به راویان آن، صحیح است.

جمع بندی و نتیجه گیری

1. بررسی متن در عرضۀ مضمون بر قرآن

حدیث اوّل این باب، در بارۀ نزول خداوند به آسمان، سؤالی شده است و امام کاظم علیه السلام در این باره جواب فرموده است. مطالب موجود در این حدیث، تضادّی با آیات قرآن ندارد.

ص:236


1- (1) . مرآة العقول، ج 2، ص 71-72.
2- (2) . معجم الرجال، ج 12، ص 212.
3- (3) . همان، ج 1، ص 212.
4- (4) . جامع الرواة، ج 2، ص 50.
5- (5) . همان، ص 213.

در حدیث دوم، امام کاظم علیه السلام در بارۀ بعضی از صفات خداوند - از جمله، قائم بودن و صمد بودن - توضیح فرموده است. این حدیث هم، تعارضی با قرآن ندارد.

حدیث سوم، شامل قسمتی از مباحثات ابن ابی العوجا با امام صادق علیه السلام در بارۀ غایب بودن خداوند است که این نیز موافق آیات قرآن است.

حدیث چهارم، شامل سؤالی است از امام هادی علیه السلام در بارۀ ماهیت عرش و نزول خداوند از عرش، و پاسخ ایشان که تعارضی با قرآن ندارد.

حدیث پنجم، سؤالی است که از امام صادق علیه السلام در بارۀ آیۀ «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ» شده است. پاسخ ها و توضیحاتی که از قول ایشان، در این حدیث آمده، تعارضی با قرآن ندارند.

احادیث ششم، هفتم و هشتم، شامل پاسخ های امام صادق علیه السلام به سؤالاتی در بارۀ تفسیر و توضیح آیۀ «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» است. این جواب ها مکمّل هم هستند و تضادّی با هم و با آیات قرآن ندارند.

موضوع حدیث نهم، سؤالی است از امام صادق علیه السلام در بارۀ این اعتقاد که خداوند با چیزی است یا در چیزی است، و این که به چه معناست و چه حکمی دارد؟ جواب منقول از ایشان، تعارضی با قرآن ندارد. حدیث دهم، سؤالی است که از امام صادق علیه السلام در بارۀ آیه شریفۀ «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ» پرسیده شده است.

جواب مطرح شده در این حدیث نیز تضادّی با قرآن ندارد.

در مجموع، احادیث ذکر شده در این باب، تعارضی با یکدیگر ندارند و حتی بعضی از آنها مکمّل یکدیگرند. همۀ این احادیث، با یکدیگر و با آیات قرآن، موافق ارزیابی می شوند.

2. سیر و محتوای روایات

با توجّه به آنچه در بارۀ آغاز باب بررسی شد، هر چند نخستین روایت باب، مربوط به

ص:237

حرکت و انتقال و چگونگی وجود حق تعالی همراه با بندگان و سریان او در موجودات است، امّا روایات باب، در تفسیر و تبیین آیات شریف در بارۀ استوای عرش الهی و توضیحاتی در مفهوم آیۀ شریف «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»1 و چگونگی شنیدن او و حضور او در میان مردم و قابل رؤیت نبودن اوست و این گونه نیست که روایات باب، اختصاص به حرکت و انتقال داشته باشد. از سوی دیگر، این روایات در تبیین صفات الهی، بر اساس آن چیزی است که در قرآن آمده و شرحی روان و قابل فهم است برای مخاطبان، و ناظر به پرسش ها و شبهات برخی از معاصران معصوم است.

به لحاظ زمانی و تاریخی، مطالب ارائه شده در فاصلۀ تاریخی 150 سالۀ میان دورۀ امام صادق علیه السلام تا زمان امام هادی علیه السلام است و نشان می دهد که دغدغۀ آن عصر در حوزۀ مسائل اعتقادی، چه بوده و چه شبهات و سؤالاتی از اهل بیت علیهم السلام می شده است.

ص:238

منابع و مآخذ

1. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر الغفاری. بیروت:

دار صعب و دار التعارف، 1401 ق.

2. مرآة العقول، محمّد باقر المجلسی، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلّاتی، تهران:

دار الکتب الاسلامیة، 1384 ق.

3. الوافی، محمّد محسن بن شاه مرتضی (الفیض الکاشانی)، اصفهان: مکتبة أمیرالمؤمنین علیه السلام، 1412 ق.

4. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، السیّد ابو القاسم الخوئی، قم: مرکز نشر الثقافة الإسلامیة، 1413 ق / 1992 م.

5. جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الأسناد، محمّد بن علی الأردبیلی الغروی، تهران: انتشارات جهان.

6. المفید فی معجم رجال الحدیث، محمّد الجوهری، نرم افزار کتاب خانۀ اهل بیت علیهم السلام، قم: مرکز پژوهشی المصطفی.

ص:239

ص:240

بررسی خوف و رجا در «قرآن»، «نهج البلاغة» و «الکافی»

اشاره

بررسی خوف و رجا در «قرآن»، «نهج البلاغة» و «الکافی»(1)

سیّده زهرا جورابچی

چکیده

پژوهشی است دربارۀ مبانی نظری و راه کارهای مسئلۀ «خوف و رجا» با استفاده از متون دینی شیعه با محوریت قرآن، نهج البلاغة و کتاب الکافی.

این رساله، در پنج فصل و 142 صفحه، تهیه و تنظیم شده است. نویسنده، معتقد است که تاکنون، تحقیقی در حد پایان نامه در این موضوع، نگارش نیافته است، هر چند در کتب اخلاقی و تفسیری، به صورت پراکنده، مطالبی بیان شده است.

نگارنده، پس از طرح کلّیات بحث، مانند: تبیین موضوع، هدف، روش، سابقه و ضرورت، منابع و ارکان تحقیق، در ادامه، نخست به بررسی ماهیت «خوف» پرداخته و برای تبیین آن، به بررسی واژۀ خوف، انواع و مراتب و درجات و ثمرات خوف پرداخته است. سپس به بررسی «رجا» پرداخته و ریشه شناسی لغوی و اصطلاحی آن و نیز حقیقت شرایط تحقّق و ادلّه ای را که سبب تقویت رجا می شوند، اشاره نموده است. در فصل بعدی، این سؤال را مطرح کرده که در سیر و سلوک، آیا خوفْ بهتر است یا رجا؟ در پاسخ نیز با استفاده از کتاب های اخلاقی و روایی، دیدگاه هایی را مطرح نموده و در نهایت، نتایجی که از تحقیق خود به دست آورده، برشمرده است.

در این مقاله، با ارائۀ گزارشی از کلیات این رساله، به شرح فصول و مباحث مهم دربارۀ

ص:241


1- 1. «بررسی خوف و رجا در قرآن، نهج البلاغة و الکافی» سیّده زهرا جورابچی، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، گرایش: علوم قرآن و حدیث، استاد راهنما: دکتر علی اصغر باستانی، استاد مشاور: دکتر محمّد غفرانی، دانشگاه آزاد اسلامی - واحد تهران شمال، زمستان 1383 (گزارش و تحلیل: علی نجفی نژاد).

خوف و رجا و با تکیه بر روایات الکافی پرداخته شده و ویژگی های رساله برشمرده شده است. در نهایت، در قالب جمع بندی و پیشنهاد، نکاتی را یادآور شده ایم.

کلیدواژه ها: خوف، رجا، الکافی، فضائل اخلاقی.

مقدمه

خوف و رجا، دو صفت از صفات محموده ای هستند که فضیلت آنها، بسته به آن است که انسان را به طاعت و عبادت خداوند وادارند و از گناهان و قصوراتْ باز دارند و این دو صفت، در اشخاص متفاوت است؛ یعنی گاه برای فردی، خوف و تقویت آن، کارسازتر است و برای فردی دیگر، رجا و امیدواری و برای فرد سومی، توازن بین این دو لازم است. پس اجمالاً این دو صفت برای حرکت تکاملی و سعادت انسان، بسیار ضروری است. خوف، مانع غرور است و رجا، درمان کنندۀ یأس. اگر این دو صفت، به صورت صحیح در وجود انسان ها نهادینه شوند، دیگر در جامعه، خبری از ظلم، ستم، فساد، جنایت، آدم کشی، تجاوز به حقوق دیگران و... نیست و به همین خاطر است که در متون دینی ما مسلمانان، بر این دو مسئله و توازن میان آنها تأکید فراوان شده است.

آنچه در ادامه می آید، گزارش و تحلیلی است که عنوان پایان نامه ای گرفته که برای رسیدن به همین هدف، نگارش یافته و توانسته است تا ابعاد و زوایای این مسئله را روشن کند و از آن جا که این رساله، مشتمل بر بررسی موضوع در قرآن، نهج البلاغة و الکافی است، و در پی برجسته کردن موضوع بر محوریت الکافی کلینی است، سعی شده است که این برجستگی، به خوبی نشان داده شود.

لازم به یادآوری است که این رساله، از پنج فصل تشکیل یافته است. در فصل اوّل، پس از چکیده و مقدمه، به کلّیات موضوع، در تبیین و توضیح عنوان رساله، هدف، روش تحقیق، پیشینه و ضرورت تحقیق و منابع آن پرداخته است. در فصل

ص:242

دوم، به تبیین معنای خوف، انواع و عناصر خوف و تماس میان خوف و مشیت و درجات و مراتب آن بحث کرده است و نکاتی را در ثمرات و اوصاف خائفان، آورده است.

در فصل سوم، موضوع رجا را به لحاظ مفهوم و مصداق بررسی کرده و به نمونه ای از آیات و روایات در تبیین و توصیف آن اشاره کرده است. فصل چهارم، دربارۀ جمع خوف و رجا و دلالت و ضرورت جمع میان آن دو است. در فصل پنجم، به نتیجه گیری از مجموع آیات و روایات پرداخته است.

اهمیت برجسته کردن روایات الکافی، به این دلیل است که الکافی، یکی از کتاب های چهارگانۀ حدیثی شیعه است که در بیان نکات اخلاقی، مادر و محور مسائل اخلاقی است و می توان چنین گفت که روایات دیگری که در بیان خوف و رجا در کتاب های دیگر حدیثی آمده اند، همگی در تفسیر و توضیح بیشتر این موضوع اند.

فصل اوّل: کلیات

نویسنده، در فصل آغازین تحقیق خود، برخی از مطالبی که ذکر آنها بایسته و ضروری بوده و به مثابۀ مقدّمۀ ورود به تحقیق خود بوده، آورده است که ما، در مقدّمۀ این نوشتار، به برخی از آنها (مانند: تبیین موضوع و هدف تحقیق و ضرورت آن) اشاره ای کردیم. نکته ای که باقی مانْد، منابع تحقیق است که ایشان از قرآن و تفاسیر آن (عمدتاً فارسی)، فرهنگ نامه های قرآنی و لغت، کتب روایی (مانند الکافی، بحار الأنوار، نهج البلاغة)، شروح و ترجمه های فارسی آن و در نهایت، کتب اخلاقی شیعه، استفاده نموده است.

از آن جا که خوف و رجا، دو صفت درونی و عامل حرکت انسان در انجام دادن واجبات و احکام الهی و ترک معاصی اند و در مجموع، موجب تقرّب بنده به معبود

ص:243

می گردند و تعادل و تحفّظ بر این صفات، انسان را به خویشتنداری و تعادل در رفتار و موضعگیری وادار می سازند و در کنترل رفتارهای اخلاقی (مانند: غرور، تکبّر و بسیاری از صفات زشت) تأثیر گذارند، تبیین و توضیح و ذکر پیامدهای آن، اهمیت چندانی پیدا می کند.

فصل دوم: خوف

الف. خوف در اصطلاح و لغت

اشاره

نویسندۀ محترم در ذیل این عنوان، از کتاب های لغت و اخلاق و قرآنی، سه صفحه نقل قول نموده، بدون این که تحلیل کند و یا نظر خود را اعلام دارد؛ امّا آنچه دربارۀ معنای لغوی خوف می توان نتیجه گرفت، این است که خوف، به معنای ترس و وحشت است.(1) در اصطلاح علم اخلاق نیز دردمندی قلب و سوختن آن به سبب انتظار واقع شدن امری که به وقوع آن، شکّ و تردید است، خوف می گویند.(2) از منظر قرآنی، خوف، انتظار وقوع امر کریه و بد است، با توجّه به نشانه های آشکاری که از روی علم یا ظنْ حاصل شده اند.(3) نکته ای که از این دو تعریف می توان به دست آورد، این است که انسان، با توجّه به قراین و شواهد موجود، انتظار وقوع امر ناپسندی را دارد. پس خوف، یک حالت انفعال نفسانیِ ناشی از ترس از وقوع امری بد است.

واژه های مترادف با خوف

حال که مفهوم لغوی و اصطلاحی خوف روشن شد، به بیان تفاوت های این واژه با

ص:244


1- (1) . معجم مقاییس اللغة، ج 1، ذیل مادۀ خوف.
2- (2) . جامع السعادات، ج 1، ص 245.
3- (3) . مفردات الفاظ القرآن، ذیل مادۀ خوف.

برخی واژه های مترادف (در ظاهر)، مانند جُبن، خشیت، رهبت، شفقت و وجل اشاره می شود.

1. تفاوت خوف با جُبن: جُبنْ، ضعف و ناتوانی قلب انسان است از آنچه که باید قدرت بر آن داشته باشد؛ امّا این ضعف، در خوفْ راه ندارد. (1)2. تفاوت با خشیت: خشیت، نوعی خوف همراه با تعظیم و بزرگداشت و علم است، به همین سبب، خداوند فرمود:

«إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»2 .(2)

3. تفاوت با رهبت: دارندۀ رهبت، به جهت انتظار عقوبت، دائماً می گریزد، به خلاف خائف. (3)4. تفاوت با شفقت: شفقت، ترس آمیخته با محبّت است و مشفق، کسی است که نسبت به مشفق علیه، محبّت و علاقه دارد و از آثار سوء عملش نسبت به او می ترسد.

در این باره، خداوند می فرماید:

«إِنّا کُنّا قَبْلُ فِی أَهْلِنا مُشْفِقِینَ»5 .(4)

5. تفاوت با وَجَل: وَجَل، مرتبۀ اوّل ایمان است که همراه با تأثّر قلب و تکان خوردن دل در هنگام ذکر خداوند، حاصل می شود:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» .(5)

ص:245


1- (1) . جامع السعادات، ج 1، ص 245.
2- (3) . مجمع البحرین، ذیل مادۀ خوف.
3- (4) . سورۀ کهف، آیۀ 49.
4- (6) . مفردات الفاظ القرآن، ذیل مادۀ شفق.
5- (7) . سورۀ انفال، آیۀ 2.

ب. انواع خوف

اشاره

پس از بیان مفهوم خوف و تفاوت های آن با واژه های مترادف، انواع خوف، ویژگی ها و راه تقویت یا درمان آنها بیان شده که به اختصار، ذکر می شود. در مرتبۀ اوّل، خوف، به دو دستۀ ممدوح و مذموم تقسیم می شود.

1. خوف ممدوح

خوف ممدوح، همان خوف از عظمت خدا و از گناه خود است که مخالف امن از مکر خداست و راه تقویت آن، مراقب بودن بر اعمال و نگه داشتن این حالت است. این نوع خوف (که نویسنده، آن را در بخش چهارم همین فصل ذکر نموده و جا داشت همین جا بیاورد)، از فضایل اخلاقی ای است که اقسامی دارد به شرح زیر:

یک. خوف از عظمت و جلال کبریایی خداوند ( خشیت) که خود دو مرتبه دارد: خوف از عذاب خدا که مرتبۀ پایین خوف است و خوف از خودِ خدا که درجۀ عالی خوف است و مخصوص انبیا و اولیا و اوصیاست.

دو. خوف شخص، از گناهانی که کرده و تقصیراتی که از او سر زده است و نسبت به جزای آن نگران است.

سه. خوف از این دو باهم.

2. خوف مذموم

امّا خوف مذموم، خود بر چهار دسته تقسیم می شود:

یک. خوف از امر قطعی الوقوع که دفع آن، در توان بشر نیست. منشأ این خوف، جهل و نادانی است و درمان آن، سپردن خود به قضا و قدر الهی است.

دو. خوف از امری احتمالی الوقوع و واقع شدن یا نشدن این امر که در دست

ص:246

شخص نیست (مانند اوّلی)، با این تفاوت که این نوع، احتمال دارد که واقع نشود.

سه. خوف از امری که علّت آن در دست انسان است، امّا هنوز آن علّت، یافت نشده و می ترسد که مبادا مرتکب عملی شود که عاقبت آن، بد است. راه درمان این خوف، مراقب بودن بر اعمال خود است و این که هر کاری را که می خواهد انجام بدهد، پیامدهای آن را بسنجد.

چهار. خوف از چیزهای بدون علّت، مانند جن و میّت. منشأ این خوف، غلبۀ قوّۀ ترس و قصور عقل و فهم است و درمان آن، شناخت کامل و نیز مبتلا نمودن، درگیر کردن و افکندن خود در این گونه موارد است.

ج. خوف، از چه عناصری تشکیل می شود

در این بخش، ابتدا کلامی از کتاب الأخلاق مرحوم شبّر، در این باره نقل شده که خوف از سه عنصر: علم، حال و عمل حاصل می شود و در توضیح این عناصر، فقط مورد اوّل، تبیین شده و در ادامه، دوباره به همان بحث سابق (تفاوت خوف با اصطلاحات مترادف چیست)، بازگشته است.

یکی از عناصر تشکیل دهندۀ خوف، علم است. خوف در انسان، گاه به سبب شناخت خدا و صفات او حاصل می شود، گاه به سبب شناخت از نفس خود که چه معاصی و کوتاهی هایی در حق خدا انجام داده و گاه نیز به دلیل شناخت عیوب نفس و احساس حضور در پیشگاه جلال پروردگار. پس کسی که خود و خدای خود را بهتر شناخته باشد، بیشتر از خدا می ترسد. لذا آنچه از زندگی پیامبران و ائمّه علیهم السلام برمی آید، این است که خوف آنان از خدا، از همۀ مردم بیشتر بوده است. پس خوف از خداوند، مولود معرفت است و هر کسی که معرفت بیشتر داشته باشد، نگرانی بیشتری خواهد داشت.

د. درجات و مراتب خوف ممدوح

مطالب این بخش، از لحاظ منطقی، زیرمجموعۀ بخش دوم است، به همین دلیل، همان جا - که انواع خوف را آورده - توضیح کامل را می آوریم.

ص:247

ه . خوف به اندازۀ علم و معرفت

گفتیم که خوف ممدوح، برخاسته از معرفت انسان، به عواقب امور و آینده نگری است. نویسنده در این بخش، نقل قول هایی از کتب اخلاق و تفسیر آورده و همان نتیجه ای را که در بخش دوم گرفته، این جا نیز تکرار کرده است: «خوف از خدا، مولود معرفت و شناخت اوست». منتها در این بخش، به صورت مفصّل تری، این بحث را مطرح نموده است (البته جا داشت که اینها را در ادامۀ همان بخش دوم می آورد) و ما با ذکر حدیث از الکافی و یک حدیث از نهج البلاغة، اهمّیت موضوع و ارتباط با معرفت را نشان می دهیم.

امام صادق علیه السلام بنابر نقل کلینی می فرماید:

من عرف اللّه خاف اللّه و من خلف اللّه سَخَتْ نفسه عن الدنیا؛(1)

هر کس خدا را بشناسد، از او می ترسد و کسی که از خدا بترسد، نفْسش در رها کردن دنیا سخاوتمند می شود.

نیز آن حضرت می فرماید:

من خاف اللّه خاف منه کلّ شیء و من لم یخف اللّه أخافه اللّه من کل شیء؛(2)

هرکس از خدا بترسد، همه چیز از او می ترسد و هرکس از خدا نترسد، خدا او را از همه چیز می ترساند.

در اطراف عرش، فرشتگانی هستند که «مخلخلان» نامیده می شوند. از چشمان آنها تا روز قیامت، چون جویبار، اشکْ جاری است و از خوف خدا، مانند شاخه هایی که باد، آنها را متمایل کرده باشد، خم شده اند. خداوند متعال به آنها می فرماید:

فرشتگان من، چه چیز شما را می ترساند؟ آنها در پاسخ می گویند:

ص:248


1- (1) . الکافی، ج 2، ص 68.
2- (2) . همان جا.

آفریدگارا! اگر مردم روی زمین، از عزّت و عظمت تو چنان که ما آگاهیم، آگاه باشند، هیچ خوردنی و آشامیدنی ای برای آنها گوارا نخواهد بود و در بستر، آرام نمی گیرند و سر به صحرا می گذارند.(1)

در مورد رابطۀ معرفت با خوف، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که می فرماید:

رأس الحکمة مخافة اللّه؛ (2)سرآغاز حکمت، ترس از خداست.

و. خائفان

در این بخش، تمرکز نویسنده روی آیات قرآن، دربارۀ مقام و جایگاه خائف بوده و پس از بیان آیات، به دیدگاه مفسّران دربارۀ تفسیر این آیه، اشاره نموده است. برخی از این آیات عبارت اند از:

«وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی»3

این آیه، نشان از جایگاه و عظمت خائف از خداست. در آیۀ دیگر خداوند می فرماید:

«مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ... لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ» .(3)

منظور از خشیت به غیب، ترس از خداست، در حالی که آن عذاب را به چشم خود ندیده اند.(4) در آیۀ دیگر می فرماید:

ص:249


1- (1) . شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 348.
2- (2) . کتاب من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 272.
3- (4) . سورۀ قاف، آیۀ 33-35.
4- (5) . المیزان، ج 12، ص 561.

«اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّهَ» .(1)

این آیه، در مقام توصیف انبیا برآمده است. آنان در این پهنۀ هستی، به جلال و جمالی که برتر از تصوّر و قیاس آفریدگان است، پی برده اند و ناچیزیِ خویش و همۀ موجودات را کنار خدا درک کرده اند و دلی سرشار از خشیت و انکسار دارند.

پس خوف از خداوند - که مبدأ قهّار جهان است -، روحی عارفِ کامل می خواهد و قلبی راسخ در عبادت و تقوا. از امام صادق علیه السلام روایت شده که می فرماید:

إنّ حُبّ الشرف والذکر لایکونان فی قلب الخائف الراهب؛(2)

همانا حبّ آبرو و نام آوری، در قلب خائفِ ترسان است.

ز. مؤمن، بین دو خوف است

در این بخش، نویسنده، فقط به نقل دو روایت از الکافی، دربارۀ خوف مؤمنْ اکتفا کرده و معلوم نشده که جایگاه این بخش در فصل چیست و از نقل این دو روایت - که مضمون آنها نیز مانند هم هستند - چه نتیجه ای می خواهد بگیرد. روایت اوّل، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

المؤمن بین مخافتین، ذَنبٌ قَد مَضی لایُدری ما صَنَع اللّه و بینه و عمر قد بقی، لایدری ما یکتسب فیه من المهالک، فهو لایصبح إلّاخائفاً و لایُصلحه إلّا الخوف؛(3)

مؤمن، بین دو ترس قرار دارد: اوّل، گناهی که گذشته و نمی داند خدا دربارۀ آن، چه کرده، و دوم، عمری که مانده و نمی داند در آن، چه مهالکی کسب می کند. پس او شبی را به صبح نمی آورد، مگر به خوف، و جز خوف، چیزی او را اصلاح نمی کند.

ص:250


1- (1) . سورۀ احزاب، آیۀ 39.
2- (2) . الکافی، ج 2، ص 69.
3- (3) . همان، ص 71.

امّا در حقیقت، این دو خوف، خوف از گذشته و خوف از آینده اند و نکته ای که از روایت دوم استفاده می شود، ترسیم و توضیح و نتیجه گیری از خوف است؛ زیرا در ذیل روایت، آمده است که بندۀ مؤمن، باید از خود برای خود و از دنیا برای آخرت خود، کسب کند و در جوانی اش، از سالخوردگی و در زندگی اش، پیش از مرگ سود ببرد و نگذارد که عمر او تلف شود.

ح. گریه از خوف خدا

از بخش هایی که نویسندۀ محترم، فقط به نقل قول های بدون تحلیل بسنده کرده، همین بخش «گریه از خوف خدا» است. ایشان در ذیل این عنوان، می خواسته اهمیت و نقش انسان سازی گریه از خوف خدا را تبیین نماید، به همین منظور، در ابتدا، آیۀ 109 سورۀ اسراء را آورده:«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً» . آن گاه به نقل جملاتی از کتاب رسالۀ لقاء اللّه مرحوم ملکی تبریزی پرداخته و در نهایت، روایاتی از کتاب بحار الأنوار و الکافی نقل نموده که ما فقط روایت الکافی را در فضیلت گریه از خوف خدا می آوریم. از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

هر چیزی کیل و وزنی دارد، مگر گریه از خوف خدا، که قطره ای از آن، دریاهای آتش را خاموش می کند.... اگر یک نفر گرینده در یک امّت باشد، همه مورد رحمت قرار می گیرند.(1)

ط . ثمرۀ خوف

آنچه در این فصل، مدّ نظر نویسنده بوده، آثار و ثمرات خوف ممدوح، با در نظر گرفتن آیات و روایات است. بهترین آیه ای که به نتیجۀ خوف به صورت مستقیم اشاره کرده، این آیه است:

ص:251


1- (1) . همان، ج 4، ص 233.

«وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» .(1)

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیۀ مذکور می فرماید:

مَن عَلِمَ أنّ اللّه یراه و یسمع ما یقول و یعلم ما یعمله من خیرٍ أو شرٍّ فیحجزه ذلک عن القبیح من الأعمال فذلک الذی خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی؛(2)

کسی که می داند خداوند، او را می بیند و آنچه می گوید، می شنود و آنچه از خیر و شر انجام می دهد می داند، پس او را از کارهای ناشایستْ باز می دارد. پس همان کسی است که از شأن پروردگارش می ترسد و خودش را از خواسته های نفسانی، باز می دارد.

از دیگر ثمرات خوف - که نویسنده به آنها اشاره کرده - می توان موارد زیر را برشمرد: 1. توبه و بازگشت؛ 2. زهد و بی رغبتی به دنیا؛ 3. صبر و شکیبایی در مخالفت با هوای نفس؛ 4. آمرزش گناهان؛ 5. ایمن بودن از خوف در قیامت؛ 6.

نورانی شدن قلب؛ 7. پاکی و اصلاح فرد و جامعه؛ 8. پذیرش پند و اندرز و مواعظ الهی پیامبران؛ 9. نداشتن اندوه و غم در دنیا و....

ی. اقسام خوف

اشاره

این بخش را نویسنده، به دیدگاه مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، دربارۀ اقسام خوف اختصاص داده که سه قسم است:

1. خوف ناقص

در این گونه از خوف (مانند رقّت قلب زن ها در اثر خوف)، ممکن است اشک انسان نیز جاری شود؛ ولی در برابر محرّمات، نمی تواند مانع انسان شود، یا او را بر انجام

ص:252


1- (1) . سورۀ الرحمن، آیۀ 46.
2- (2) . الکافی، ج 2، ص 71.

دادن عبادات برانگیزانَد.

2. خوف معتدل

انسان را به انجام دادن اعمال نیک و تقوا و جهاد با نفس برمی انگیزانَد و این خوف، در همۀ درجاتش نافع است.

3. خوف زاید

خوفی که به یأس و ناامیدی می انجامد و آدمی را از انجام دادن هر عملی، باز می دارد و از همۀ اقسام این نوع خوف، نهی شده است. (1)

ک. چرا معصومان علیهم السلام از خدا خوف داشتند؟

در این بخش، با استفاده از روایات، به تحلیل این سؤال که «چرا معصومان علیهم السلام با این که هیچ گناهی نمی کردند، از خدا خوف داشتند؟» پرداخته است و به این نتیجه رسیده که خودِ خوف نداشتن، یک گناه است و هیچ کس هر چند گناه نکند، نمی تواند از عهدۀ شکر بندگی خدا آن طور که شایسته است، برآید. پس باید به قصور خود اعتراف کند و همیشه خائف باشد و کسی که خائف نیست، ایمن از عقاب و مؤاخذۀ خداوند نخواهد بود.

امّا خوف فرشتگان، بدین معناست که خداوند را بدین جهت که «اللّه» است و «ذوالجلال و الإکرام» است، عبادت می کنند و خضوع و خشوع دارند، نه به آن جهت که بهشت و جهنّم دارد و خداوند، فرشتگان را برای همین خوفْ ستوده است:

«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»2 یا «وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ»3 . در ادامه، نمونه هایی از

ص:253


1- (1) . اسرار الصلوة، ص 229.

خوف معصومان علیهم السلام که در منابع روایی آمده، نقل و تحلیل شده است.

ل. بررسی علّت اصلی خوف

در این بخش، به بررسی اصل خوف و سبب اصلی آن اشاره شده است (و جا داشت که این بخش را در ابتدای فصل می آورد و از لحاظ منطقی باید قبل از هر توضیحی، دربارۀ خوف و علّت و سبب آن بیان شود، نه این که در انتهای فصل که همۀ مطالب دربارۀ خوف، آورده شده است). در هر صورت، نویسنده، این بخشِ یک صفحه ای را به طور کامل از کتاب اسرار الصلوة نقل کرده، بدون این که خود، تحلیلی در ذیل آن ارائه دهد.

علّت اصلی خوف «ایمان» است، یعنی مقدار خوف، به شدّت ایمان بستگی دارد.

هر چه قدر، ایمانْ ضعیف تر باشد، خوف از خدا نیز کمتر است و هر چه ایمانْ قوی تر باشد، خوف نیز زیادتر است؛ ولی از فعلیت یافتن این خوف، مانعی جلوگیری می کند و این مانع، نتیجۀ دو امر است: یکی غفلت از بهشت و دوزخی که به آن ایمان آورده و دیگری، غلبۀ محبّت دنیا در قلب. امّا علاج امر اوّل، موعظه و یادآوری اسباب خوف از عذاب های دنیوی و اخروی است و درمان امر دوم، تقویت انگیزه های دینی و تضعیف انگیزه های هوا و هوس و محبّت دنیاست.

م. تفسیر آیات مربوط به خوف

نویسنده، این بخش را به تفسیر آیاتی که به موضوع خوف اشاره دارند، اختصاص داده است که برای نمونه، چند آیه را می آوریم:

«وَلَآ أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ ی إِلَّآ أَن یَشَآءَ رَبِّی شَیًْا»؛(1)

ص:254


1- (1) . سورۀ انعام، آیۀ 80.

[ابراهیم علیه السلام گفت:] و من از آنچه شریک او می سازید، نمی ترسم، مگر آن که پروردگارم چیزی بخواهد.

این آیه، دلالت می کند که دلیل بت پرستی و شرک قوم حضرت ابراهیم، ترس آنان از بت ها بوده است. به طور کلّی، علّت شرک بشر، دو چیز بیشتر نبوده: یا خوف از غضب الهه و ترس از سلطنتی بوده که نسبت به حوادث زمینی، برای آن خدایان قائل بوده اند، یا امید به برکت و سعادتی بوده که برای بت های خود می پنداشتند. از این دو امر نیز، همان خوف در نفوس، تأثیر بیشتری داشته است؛ چون طبعاً اعتماد و امید مردم به خودشان است و هر نعمت و سعادتی را که به دست می آورند، همه را از ناحیۀ تلاش و کوشش خودشان می دانند. پس امیدواری، آن قدرها در نفوس تأثیر ندارد که بتوان بت پرستی را مستند به آن نمود. حتّی مسلمانان هم با آن همه معارف الهی ای که در اختیارشان است، از تهدید و انذار، بیشتر متأثّر می شوند تا از بشارت.

«اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» ؛(1)

امروز، کافران، از این که به دین شما دستبرد بزنند و اختلالی رسانند، طمع بریدند. پس شما از آنان بیمناک نگردید و از من بترسید که امروز، دین شما را به حد کمال رسانیدم.

این آیه، به خاطر جمله «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ» خالی از تهدید و انذار نیست؛ برای این که این جمله، امر به ترسی مخصوص کرده، نه ترس عمومی که در هر حالی بر مؤمنْ واجب است؛ امّا این ترس مخصوص چیست؟ هیچ شکّی نیست در این که جملۀ اوّل( «اَلْیَوْمَ یَئِسَ» ) و جملۀ دوم( «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ» ) به یکدیگر مربوط اند و برای افادۀ یک غرض آمده اند. پس دینی که خدا امروز تکمیل نمود و نعمتی که تمامش فرمود (که در حقیقتْ یک چیز هستند)، همان چیزی بوده که کفّار تا قبل از امروز، به آن طمع بسته بودند و مؤمنان هم از این طمع آنان می ترسیدند. خداوند، کفّار را

ص:255


1- (1) . سورۀ مائده، آیۀ 3.

مأیوس نمود، دین خود را تکمیل کرد و نعمتش را تمام گردانْد و در نتیجه، نهی کرد از این که از کفّار بترسند. پس آن چیزی را که خدا به مسلمانان امر کرد که دربارۀ آن بترسند، همان چیزی است که نهی شان کرد از این که دربارۀ آن از کفّار بترسند.

نویسندۀ محترم رساله، هجده آیۀ دیگر را با موضوع خوفْ مطرح نموده و با مراجعه به تفاسیر فارسی، مطلبی دربارۀ آنها نقل نموده است که ما از ذکر همۀ آن موارد معذوریم.

ن. ثمرات و نتایج خوف

در این بخش، ثمرات و نتایج به دست آمده از بررسی خوف در آیات، نهج البلاغة و روایات، به طور خلاصه، ذکر شده اند. نویسنده، هر چند در بخش نهم همین فصل، ثمرات خوف را نقل نموده، ولی جمع بندی و دسته بندی نکرده است، به همین دلیل، در این بخش، علاوه بر جمع بندی آن بخش، موارد دیگری نیز بدان افزوده و نتیجه گرفته که با توجّه به آثار نافع خوف از خدا، لازم است که خود را به سلاح محکم «خداترسی»، تجهیز کنیم.

فصل سوم: رجا

این فصل که مشتمل بر شش بخش است، به بررسی رجا می پردازد. بخش اوّل، به معنای لغوی و اصطلاحی رجا پرداخته است.

رجا در لغت، «أمل» معنا شده و نقیض آن «یأس» است و لغت شناسان، أمل را به آرزویی که دستیابی به آن، غیر معمول و بعید است، ترجمه نموده اند.(1) نکتۀ قابل توجّه دربارۀ کلمۀ رجا، این است که لفظ خاف نیز در مقام معنا آورده شده است.(2)

ص:256


1- (1) . ر. ک: المعجم الوسیط و لسان العرب و کتاب العین، ذیل واژۀ أمل.
2- (2) . ر. ک: المعجم الوسیط، ذیل واژۀ أمل.

شاهد بر آن، آیۀ شریفه:«ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً»1 است که بیشتر این معنا، در موارد نفی به کار می رود. کلمۀ طمع نیز از مترادف های رجاست و بیشتر در جاهایی که دستیابی به آنْ امکان پذیر است، به کار می رود.

امّا در اصطلاح قرآنی، رجا را گمان و پنداری که اقتضای رسیدن به شادی در آن است (امیدواری)، تعریف کرده اند.(1) در علم اخلاق نیز رجا را به حالتی نفسانی برای انتظار آنچه محبوب و پسندیده است، تعبیر کرده اند.(2) بیان شد که مترادف های رجا، آرزو و أمل است؛ ولی در منابع روایی، تفاوت هایی بین این دو، قائل شده اند، از جمله، حدیثی از امام صادق علیه السلام در الکافی که راوی می گوید:

... قلتُ له: قوم یعملون بالمعاصی ویقولون: نرجو، فلا یزالون کذلک حتّی یأتیهم الموت. فقال: هؤلاء قوم یترجّحون فی الأمانی کذبوا لیسوا براجین، إن من رجا شیئاً طلبه و من خاف شیئاً هرب منه؛(3)

به او (امام صادق علیه السلام) عرض کردم: یک دسته از مردم اند که گناهان را به جای می آورند و می گویند که ما امیدواریم و همیشه چنین هستند تا مرگ آنان فرا رسد. فرمود: «آنها قومی هستند که از اعتدال، به آرزوهای بی جا مایل شده اند، دروغ می گویند و امیدوار نیستند؛ چون کسی که به چیزی امید داشته باشد، آن را طلب می نماید و کسی که از چیزی بترسد، از آن فرار می کند.

در بخش سوم، به بررسی رجا در قرآن، نهج البلاغه و منابع روایی شیعه پرداخته

ص:257


1- (2) . مفردات الفاظ القرآن، ذیل مادۀ رجو.
2- (3) . معراج السعادة، ص 212.
3- (4) . الکافی، ج 3، ص 110.

شده که ما برای نمونه، از هرکدام، مثالی می آوریم.

«فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» ؛(1)

هر کس امید لقای پروردگارش را دارد، باید کار نیک انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد.

لقای پروردگار، همان مشاهدۀ باطنی ذات پاک او با چشم دل و بصیرت درون است. از این آیه، استفاده می شود که هرکس امید لقا و رحمت پروردگارش را دارد، باید در انجام دادن عمل صالح، کوشا باشد و عبادتش خالص برای خدا باشد و رجا و امیدواری، همراهِ طاعت خدا و ترک گناه است. مَثَل کسی که عمل خوب انجام ندهد و امید داشته باشد به رحمت خدا، مَثَل کشاورزی است که بدون افشاندن دانه، به انتظار برداشت محصول است.

پس، رجای محبوب و مستحسنْ آن است که انسان، تمام اسبابی که تحت تصرّف اوست، ایجاد کند، آن گاه به انتظار و امید آن باشد که خداوند، به عنایت سابقۀ خود، اسبابی را که تحت اختیار او نیست، فراهم کند و موانع و مفسدات را رفع نماید.(2) در نهج البلاغة نیز امام علی علیه السلام دربارۀ رجا می فرماید:

یدعی بزعمه أنّه یرجو اللّه، کذب والعظیم ما باله لایتبیّن رجاءه فی عمله، فکلّ من رجا عرف رجاءه فی عمله إلّارجاء اللّه فإنّه مدخول وکلّ خوفٍ محقّق إلّاخوف اللّه فإنّه معلول...؛(3)

کسی که در عمل، پیروی خواهش نفس می کند و از گناه اجتناب نمی ورزد و در عین حال، به گمان خویش ادّعا می کند که به خدا امیدوار است، سوگند به خداوند بزرگ که دروغ می گوید! چگونه است حال او که امیدواری اش به خدا در عمل و کردارش نمودار نیست؟ هرکس امیدوار

ص:258


1- (1) . سورۀ کهف، آیۀ 110.
2- (2) . شرح چهل حدیث، ص 229.
3- (3) . نهج البلاغة، فیض الإسلام، خطبۀ 159.

باشد، امیدواری، از کردارش پیداست، مگر امید و رجای به خدا که مغشوش و ناخالص است و هر ترسی، مسلّم و محقّق است، مگر ترس از خدا که معلول است (آثار آن در مدّعی خوف از خدا، نامعلوم است)....

در الکافی نیز روایتی دربارۀ رجا از امام محمّد باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

دیدم در کتاب علی بن ابی طالب علیه السلام که نوشته بود، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بالای منبر فرمود: قسم به آن خدایی که غیر از او خدایی نیست که به هیچ مؤمنی، خیر دنیا و آخرت داده نمی شود، مگر به واسطۀ حُسن ظن او به خدا و امیدواری اش به او و حسن خلق او و احتراز کردن از غیبت مؤمنان! و قسم به خدایی که غیر از او خدایی نیست که خدای تعالی، هیچ مؤمنی را بعد از توبه و استغفار، عذاب نمی کند، مگر به جهت گمان بدی که به خداوند داشته و کوتاهی او در امیدواری به خداوند و بدخلقی و غیبت مؤمنان! و قسم به خدایی که غیر او خدایی نیست که هیچ بنده، ظنّ نیکو به خدا نمی دارد، مگر این که خداوند به ظن او، با او رفتار می کند؛ زیرا خداوند، کریم است و همۀ خیراتْ در دست اوست و شرم دارد که بندۀ مؤمن، گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلّف کند و امید او برنیاید! پس گمان خود را به خداوند، نیکو کنید و به سوی او رغبت نمایید.(1)

بخش چهارم از این فصل، به بیان اموری پرداخته که دلالت می کند بر این که انسان باید به رحمت پروردگار خویش امیدوار باشد که چند مورد آن، گزارش گونه در ادامه می آید.

1. آیات و روایاتی که بر نهی یأس از رحمت حق تعالی دلالت دارند، مانند آیۀ 54 سورۀ زمر و آیۀ 56 سورۀ حجر و....

2. اخباری که دلالت بر امر به رجا و حُسن آن دارند، مانند این خبر که در الکافی

آمده است:

ص:259


1- (1) . الکافی، ج 3، ص 115.

عن حرث بن مغیره عن ابیه عن ابی عبد اللّه علیه السلام قال: قلت له ما کان فی وصیّة لقمان قال: کان فیها الأعاجیب و کان أعجب ماکان فیها أن قال لابنه:

خف اللّه تعالی خیفة لو جئته ببرّ الثقلین لعذبک و ارج اللّه رجاء لو جئته بذنوب الثقلین لرحمک؛(1)

حرث بن مغیره از پدرش و او از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: در وصیت لقمان چه چیزهایی بود؟ امام فرمود: «در وصایای لقمان، سخنان عجیبی بود و شگفت ترین آنها این بود که به پسرش فرمود: از خدا بترس به حدّی که اگر تو با عبادت ثقلین بر او وارد شوی، تو را عذاب می کند و به خدا امیدوار باش، به حدّی که اگر با گناه ثقلینْ بر او وارد شوی، تو را می بخشد و رحمت می کند».

3. استغفار ملایکه و انبیا و صالحان برای تمامی مؤمنان، چنان که خداوند در قرآن می فرماید:

«وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ» .(2)

4. مهلت دادن به معصیت کار، چنان که در الکافی از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود:

بنده، چون معصیت از او صادر شد، از صبح تا شام، او را مهلت می دهند، اگر استغفار بر او ننویسند.(3)

نیز از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

کسی که عمل زشتی به جای می آورد، هفت ساعت از روز، به او مهلت می دهند. پس اگر سه مرتبه گفت. «أستغفراللّه الّذی لا إله الّا هو الحیّ القیوم» بر او نمی نویسند.(4)

ص:260


1- (1) . همان، ج 1، ص 67.
2- (2) . سورۀ شوری، آیۀ 5.
3- (3) . الکافی، ج 2، ص 72.
4- (4) . همان جا.

چنانچه در قرآن آمده:

«إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً» .(1)

این آیه، تصریح دارد بر این که کسی که از عمل زشت خود توبه می کند و عمل صالح انجام می دهد، همان عمل زشت او، به کار حسنه، تبدیل می شود؛ زیرا حالت انابه و استغفار و تصمیم بر تکرار نکردن گناه، نوعی نیکی است.

5. بشاراتی که در اخبار برای شیعه ذکر شده و این اخبار، زیادند و ما برای نمونه، چند خبر از الکافی نقل می کنیم:

از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

آگاه باشید! به خدا قسم که شما بر حق هستید و مخالفان شما بر خلاف حق اند! به خدا سوگند، شکّی ندارم که بهشت برای شماست و امیدوارم که به زودی، خداوند، چشم شما را روشن کند!(2)

نیز از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

به درستی که خدا شرم نمی کند از آن که عذاب کند امّتی را که معتقد می شوند به امامی که از جانب خدا نیست، هر چند در اعمال خود نیکوکار و پرهیزگار باشند. و به درستی که خدا البته شرم می کند از آن که عذاب کند امّتی را که به امامی اعتقاد می کنند که از جانب خداست، هر چند در اعمال خود ستمکار و بدهکار باشند.(3)

توضیح این بیان، به این است که کسانی که امام جائر و باطل دارند، هر چند در جزئیات اعمال، نیکوکار باشند، امّا جهتگیری در سرانجام کار آنها، بر سقوط و انحراف است و برعکس، کسانی که امام به حق دارند، هر چند در جزئیات کار خود،

ص:261


1- (1) . سورۀ فرقان، آیۀ 70.
2- (2) . الکافی، ج 2، ص 72 (به نقل از کلم الطیّب، ص 796).
3- (3) . همان جا (به نقل از کلم الطیّب، ص 795).

خطاکار باشند، آنها را به خیر و خوبی و وصول به حق، راهنمایی می کند و به سرانجام می رسانَد.

باز در الکافی از امام علی نقی علیه السلام روایت شده که فرمود:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! خدا آمرزید تو را و شیعیان تو را و دوستان تو را و دوستان شیعیان تو را.(1)

البته ذکر این نکته، ضروری است که اخبار بسیاری هم از ائمّۀ اطهار علیهم السلام داریم که می گویند: شیعۀ اهل بیت علیهم السلام کسی است که از معاصی خدا اجتناب ورزد؛ زیرا گناهان، انسان را از ایمانْ خارج می کنند.

6. اخباری که بیان می کنند، ابتلائات مؤمن، کفّارات گناهان اوست، مانند این روایت امام باقر علیه السلام که فرمود:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بندۀ مؤمن، همیشه دارای هَمّ و غَم است تا این که گناهی برای او نمانَد.(2)

7. اخباری که دلالت بر لزوم حسن ظن به خداوند دارند، مانند:

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نباید احدی از شما بمیرد، مگر این که گمانش به خدا خوب باشد.(3)

8. ادلّه و براهینی که بر سعۀ رحمت الهی و وفور لطف و کرم و مغفرت او دلالت می کنند و رحمت او به اندازه ای است که از حیطۀ عقول انبیا و اولیا و ملائکه خارج است، تا چه رسد به غیر آنان؛ زیرا رحمت او، غیر متناهی است و برای متناهی، ادراک غیر متناهی، محال است، مانند:

«فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ» .(4)

ص:262


1- (1) . همان جا.
2- (2) . همان جا (به نقل از کلم الطّیب، ص 798).
3- (3) . بحار الأنوار، ج 70، ص 385.
4- (4) . سورۀ انعام، آیۀ 147.

«رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ» .(1) نویسنده، در بخش پنجم، با استفاده از آیات و روایات، برخی از شرایط تحقّق مقام رجا را ذکر کرده است. ایشان در ابتدا، آیۀ 218 سورۀ بقره «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» را نقل نموده و از آن، سه شرط، استخراج نموده است:

1. ایمان: باور داشتن مبدأ و معاد روحی؛

2. هجرت: دوری جستن از هرچه انسان را به اخلاق زشت و کردار پلید، آلوده می کند و از خدا دور می سازد؛

3. جهاد: کوشش در امر اطاعت و انجام دادن وظایف و تکالیف عبادی است. جهاد در راه خدا، بر حسب اختلاف شرایط، از جهات گوناگون، مختلف است.

نویسنده، در همین راستا، دعایی از امام جواد علیه السلام نقل می کند:

اللّهم اجعلنا ممّن نوی فعمل ولا تجعلنا ممّن شقی فکسل ولا ممّن هو علی غیر عمل یتّکل!(2)

وی نتیجه می گیرد که اعتقاد خالی از عمل، برای رسیدن انسان به سعادت، کافی نیست. صرف این که انسان، خود را شیعه بداند، ولی در عمل، از اهل بیت علیهم السلام پیروی نکند و یا بگوید که محور کارهایم، اهل بیت علیهم السلام هستند، ولی در عمل، کارهای ضدّ آنان انجام دهد، این شیوه، سعادت آفرین نیست.

آخرین بخش از این فصل، به نتایج حاصله از بررسی مسئلۀ رجا در آیات قرآن و احادیث، اختصاص یافته است. این موارد، در چهار محور، خلاصه شده اند:

1. امید، لازمۀ زندگی و حرکت و تلاش و تکاپوی انسان هاست؛

ص:263


1- (1) . سورۀ مؤمن، آیۀ 7.
2- (2) . مفاتیح الجنان، دعای شب اوّل ماه رمضان.

2. خداوند در آیات متعدّدی، مردم را به امیدواری، دعوت می کند و صریحاً از ما می خواهد که یأس و ناامیدی را از خود دور کنیم و به رحمت واسعۀ او، دل خوش داریم؛

3. اخبار فراوانی از معصومان علیهم السلام به ما رسیده است که حاکی از امیدواری آن بزرگواران و تشویق پیروانش به لطف و رحمت خداست (چنان که گذشت)؛

4. از آیات و روایات، استفاده می شود که امیدواری باید همراهِ عمل صالح و طاعت و ترک معصیت باشد؛ زیرا اگر انسان، امید دستیابی به چیزی را داشته باشد، باید خود را برای رسیدن به آن آماده کند.

فصل چهارم: جمع خوف و رجا

تا این جا دانسته شد که اخبار و آیات زیادی در فضیلت خوف و رجا، وارد شده است. حال، این سؤال مطرح می شود که: آیا خوف، برتر است یا رجا؟ نویسنده، در بخش اوّل این فصل، به بررسی این موضوع پرداخته و خواسته است که جوابی برای این سؤال پیدا کند، به همین منظور، ابتدا مثلی می زند که: اگر از کسی بپرسند آب بهتر است یا نان؟ جواب، بسیار واضح است: نان برای گرسنه، بهتر است و آب برای تشنه و اگر گرسنگی و تشنگی، با هم عارض شوند، هر کدام شدیدتر است، باید مراعات شود. اگر گرسنگی غالب بود، نانْ بهتر است و اگر تشنگی غالب بود، آب، و اگر در شدّت و ضعفْ مساوی باشند، آب و نان نیز مساوی هستند و باید میان آنها تعادلی برقرار کرد.

حال، با توجّه به این که خوف، داروی غفلت است و رجا، معالج یأس، باید دید که کدام یک از این دو بیماری، بر قلب عارض شده است تا داروی مناسبش استعمال شود؛ امّا قلب مؤمن - که خالی از این دو بیماری است -، باید مالامال از خوف و رجا باشد و نقصان و نبود هر یک، عامل بازدارنده ای در سیر معنوی و روحی انسان در

ص:264

رسیدن به کمال مطلوب است. امام صادق علیه السلام به نقل از پدر بزرگوارش فرموده است:

انّه لیس من عبد مؤمن إلّاو فی قلبه نوران: نور خیفة و نور رجاء، لو وزن هذا، لم یزد علی هذا ولو وزن هذا، لم یزد علی هذا؛(1)

در قلب هر مؤمن، دو نور وجود دارد: نوری از ترس و نوری از رجا، که اگر با هم در ترازو نهاده شوند، هیچ کدام از دیگری بیشتر نخواهد بود.

در بخش دوم آیات قرآن و نهج البلاغة و روایات در مورد جمع بین خوف و رجا، بررسی و تحلیل شده که نمونه هایی از آنها ذکر می شود.

اوّلین آیۀ مورد بحث، این آیه است:

«أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» .(2)

در این آیۀ شریف، یکی از شرایط کمال عبادات و طاعات را خوف از خدا و امیدواری به درگاهش در حین عبادت و پس از آن، بیان فرموده است. در آیۀ یاد شده، خداوند، در مقام مقایسه، به ارزش وجودی زاهدان شب (کسانی که با خوف و رجا برمی خیزند و به عبادت خدا مشغول اند و در حال سجده و قیام از عذاب آخرت می ترسند و به رحمت خالق هستی امیدوارند)، اشاره دارد و از ما می خواهد قضاوت کنیم که: آیا اینان برترند یا غافلان؟

امام خمینی رحمه الله، در باب جمع بین خوف و رجا چنین فرموده است:

خوف و رجا، نباید یکی بر دیگری رجحان داشته باشد و انسان، وقتی که کمال نقص خود را از قیام به عبودیت ملاحظه کرد و دقّت و ضیق آخرت را تفکّر نمود، خوف در او به درجۀ اعلی حادث می شود و وقتی ملاحظۀ ذنوب خود را نمود و تفکّر در حال مردمی کرد که عاقبت امر، بی ایمان و عمل صالح از دنیا رفتند و حالشان با این که در اوّل امر، خوب بود، منجر

ص:265


1- (1) . الکافی، ج 2، ص 67.
2- (2) . سورۀ زمر، آیۀ 9.

به بدی شد و مبتلا به سوء عاقبت شدند، در او خوف شدید شود. بالجمله، خود در کمال نقص و تقصیر است و حق در کمال عظمت و جلالت و سعۀ رحمت و عطاست و عبد در بین این دو نظر، همیشه در حدّ اعتدال خوف و رجاست.(1)

در کتاب ارزشمند نهج البلاغة، دربارۀ مسئلۀ خوف و رجا، زیاد تأکید شده که نویسنده، مثال هایی را از آن، ذکر نموده که از این جهت، مفید و تنبّه آفرین اند.

وإن استطعتم انْ یشتدّ خوفکم مِن اللّه واَنْ یَحْسَن ظنّکم به فاجمعوا بینهما فإنّ العبد انّما یکون حُسن ظنّه بربّه علی قدر خوفه من ربّه و إنْ أحسَن الناس ظناً باللّه أشَدّهم خوفاً للّه؛(2)

اگر می توانید، هم از خدا سخت بترسید و هم بدو امیدوار باشید و خوف و رجا را با هم داشته باشید؛ زیرا بندۀ خداوند، حسن ظنّش به پروردگار، به همان نسبت است که از خداوند می ترسد و بهترین حُسن ظن به پروردگار را کسانی دارند که بیشترین خوف را از خدای خویش دارند.

یا این کلام گهربار امام علی علیه السلام که فرمود:

اُوصیکم بخمس لو ضربتم إلیها آناط الإبل لکانت لذلک أهلاً، لایرجون أحداً منکم إلّاربّه ولا یخافنّ إلّاذنبه...؛(3)

شما را به پنج چیز، سفارش می کنم که اگر برای آنها شتران را پرشتاب کنید و رنج سفر را تحمّل کنید، سزاوار است کسی از شما که جز به پروردگار خویش امیدوار نباشد و جز از گناه خود نترسد....

در کتاب الکافی نیز دربارۀ جمع بین خوف و رجا، علاوه بر روایاتی که پیش از این ذکر کردیم، این روایت امام صادق علیه السلام را آورده که فرمود:

ص:266


1- (1) . شرح چهل حدیث، ص 229.
2- (2) . نهج البلاغة، فیض الإسلام، ص 878.
3- (3) . نهج البلاغة، حکمت 82.

لایکون المؤمن مؤمناً حتّی یکون خائفاً راجیاً و لایکون خائفاً راجیاً حتّی یکون عاملاً لما یخاف و یرجو؛(1)

فرد باایمان، دارای ایمان کامل نخواهد بود، مگر این که خوف و رجا داشته باشد و دارای خوف و رجا نخواهد بود، مگر این که آنچه نسبت به آن، خوف و رجا دارد، دست به کار و اهل عمل باشد.

نویسنده، در بخش سوم، به تکرار همان مسئله ای که اوّل فصل اشاره شد (یعنی خوف برای چه کسانی و رجا برای چه کسانی مناسب تر است؟)، می پردازد. البته در این بخش، با استفاده از کتب اخلاقی (مانند معراج السعادة)، به صورت مفصّل تری، وارد بحث می شود و ما از بیان دوبارۀ آن، صرف نظر می کنیم.

در بخش چهارم، به جمع بندی مطالب پیشین این فصل پرداخته و به این نتیجه رسیده که عدم وجود خوف در برابر خداوند، به تباهی عمل انسان می انجامد، و به همین سبب، در دستورهای مذهبی، تأکید کرده که انسان باید بین بیم و امید، در نوسان باشد. در عین امیدواری به رحمت پایان ناپذیر الهی، از نتایج اعمال خود بیمناک باشد و اگر در کردار خود، دچار غرور و نخوت شود، این خوف، عامل محرّک وی در به کار بستن دستورهای الهی می شود و او را از آلودگی به پلیدی ها باز می دارد و سبب می شود که انسان، همواره و در هر شرایطی، کامیابی و سعادت واقعیِ خود را در نظر بگیرد.

فصل پنجم: نتیجه گیری و پیشنهاد

نویسنده، در این فصل (با توجّه به آنچه در رسالۀ خود ذکر کرده)، پانزده نتیجۀ اخلاقی و اعتقادی گرفته و آنها را خلاصه گونه، برشمرده است که عبارت اند از:

7. معرفت بیشتر، خوف بالاتری را به دنبال خواهد داشت که به آن «خشیت»

ص:267


1- (1) . الکافی، ج 2، ص 71.

می گویند.

8. گریه از خوف خدا، محبوب است و ماهیت درونی آن، اطمینان و آرامش است.

9. خداوند، خائفان را از عذاب، ایمن گردانده است.

10. مؤمن، فقط از خدا می ترسد.

11. معصومان علیهم السلام نیز به علّت قادر نبودن بر شکر نعمت های خداوند، از او می ترسیدند.

12. خوفی خوب است که انسان را از رحمت الهی، ناامید نسازد.

13. کسی که معرفت کامل ندارد، آگاهی از لذّت وصال الهی و خوف از دوری نخواهد داشت.

14. تجلّی اسمای جلال، سبب توجّه به نقص ها و خوف از کوتاهی در مسیر عبودیت می شود.

15. جلوۀ رحمت حق، محدود به هیچ حدّی نیست؛ لازمۀ این معرفت، رجا به رحمت اوست.

16. صاحبان رجا، از عمل صالح، باز نمی مانند؛ بلکه بیش از دیگران تلاش می کنند.

17. صاحبان رجا، به عملشان توکّل نمی کنند؛ بلکه اعتمادشان به رحمت حق است.

18. افراد امیدوار، تنها به خداوند امیدوارند؛ زیرا مخلوقات، همه، فقر محض اند.

19. امیدی نیکوست که انسان را به سستی در عبودیت نکشانَد.

20. افراد مغرور، از کمالاتْ باز می مانند و از رحمت حق تعالی، دور می شوند.

21. انسان باید همیشه بین خوف و رجا جمع کند و اعمالش همراهِ بیم و امید باشد.

ص:268

جمع بندی و پیشنهاد

آنچه تا کنون بیان شد، گزارش و تحلیلی از پایان نامۀ مذکور بود و آنچه در ادامه می آید، جمع بندی و پیشنهادهایی است که صاحب این قلم، جهت تکمیل و بهتر شدن کیفیت این رساله، به نظرش می رسد و امیدوار است که حمل بر جسارت نشود!

یکی از آموزه های مهمّ اسلام، مسئلۀ «خوف و رجا» است که نویسندۀ محترم این رساله (خانم سیده زهرا جورابچی)، جایگاه آن، چگونگی و شرایط تحقّق آن، نقش در سیر و سلوک فردی و آثار و نتایج اخلاقی و اجتماعی این موضوع را از نظر شیعه و منابع دینی آن (بخصوص قرآن، نهج البلاغة و کتاب ارزشمند الکافی) کاویده است و در این بین، از متون اخلاقی و تفسیری نیز به خوبی، بهره جسته و مطالب مفیدی را ارائه داده است.

امّا پیشنهادهای به نظر رسیده، جهت تکمیل و بهتر شدن این رساله، بدین قرار است:

1. بسیاری از روایات این رساله، از کتب اخلاقی و تفسیری نقل شده و بهتر است که از منابع دست اوّل نقل شود.

2. شایسته است که از کثرت نقل قول ها کاسته شود و به جای آن، خود مؤلّف، به تحلیل و بررسی موضوعات بپردازد و در جایی که نیازمند به تفسیر و توضیح و رفع ابهام و شبهه است، به آنها بپردازد.

3. ساختار تحقیق، تغییراتی جزئی لازم دارد که در ضمن تحلیل و گزارش، به برخی از آنها اشاره شد.

4. برخی نقل قول ها بدون منبع ذکر شده اند که باید اصلاح گردد.

5. در منابع، قرآن کریم با ترجمۀ سید جلال الدین مجتبوی ذکر شده، ولی بیشتر ترجمه های آورده شده در رساله، از ترجمۀ یاد شده نیست (مانند ص 2 و...).

ص:269

6. غلطهای تایپی، فراوان به چشم می خورند و ضروری است که نمونه خوانی دقیق و اصلاح دوباره ای انجام گیرد (برای نمونه: ر. ک: ص 49، س 4، غلط: در جنّت، صحیح: دو جنّت؛ ص 140، س 18، غلط: روح الخبان، صحیح: روح الجنان؛ ص 12، س آخر، غلط: جزاری، صحیح: جزایری؛ ص 70، س 21، غلط: عداتلت، صحیح: عدالت؛ ص 108، س 2، غلط: عجیبه، صحیح: عجیبی؛ ص 117، س 16، غلط: خفة، صحیح خیفة؛ ص 121، س 2، غلط: قل یستوی، صحیح: قل هل یستوی؛ ص 122، س 21، غلط: لااعتدلا، صحیح: لاعتدلا و...).

7. از آن جا که خوف و رجا، بُعد اجتماعی و تربیتی دارد، بنا به تحلیل و توضیح آن، باید محدود به حوزۀ اخلاق فردی شود، و در حوزۀ اجتماعی جامعه و روش های مدیریتی نیز اصل خوف و رجا در برنامه ریزی و آینده نگری تحلیل گردد و فواید بهره گیری از این اصل اخلاقی، با ذکر مثال هایی توضیح داده شود.

ص:270

منابع و مآخذ

1. قرآن کریم [ترجمه: سیّد جلال الدین مجتبوی].

2. نهج البلاغه، شرح ابن میثم، ترجمه: سیّد علی نقی فیض الإسلام.

3. معجم مقاییس اللغة، أحمد بن فارس، مصر: مکتبة مصطفی البابی، تحقیق:

عبدالسلام محمّد هارون، 1389 ق.

4. شرح چهل حدیث، سیّد روح اللّه الموسوی الخمینی، قم: مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، 1373 ش.

5. مفردات ألفاظ القرآن، حسین بن محمّد الراغب الإصفهانی، تحقیق: صفوان عدنان داوودی، بیروت: دار القلم، 1412 ق.

6. المیزان فی تفسیر القرآن، السیّد محمّد حسین الطباطبائی، قم: اسماعیلیان، 1394 ق.

7. مجمع البحرین، فخر الدین الطریحی، تحقیق: السیّد احمد الحسینی، بیروت:

موسسة الوفاء، 1403 ق.

8. کلم الطیّب، عبد الحسین طیّب، تهران: بنیاد فرهنگ اسلامی، 1352 ش.

9. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، تهران: نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام.

10. اسرار الصلوة، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، تهران: پیام آزادی، 1363 ش.

11. فروق اللغات فی التمییز بین مفاد کلمات، نور الدین موسوی جزایری، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1375 ش.

ص:271

12. معراج السعادة، ملّا احمد نراقی، قم: مؤسسۀ انتشارات هجرت، 1371 ش.

13. جامع السعادات، مهدی نراقی، تحقیق: سید جلال الدین مجتبوی، تهران:

حکمت، 1405 ق.

14. شرح نهج البلاغة، میثم بن علی البحرانی (ابن میثم)، ترجمه و شرح: قربانعلی محمّدی مقدّم و علی اصغر نوایی یحیی زاده، مشهد: بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، 1375.

ص:272

جایگاه واقعی «الکافی» و نقد و بررسی «کسر الصنم» در «کتاب الحجّة»

اشاره

(1) سرور حسینی

مقدّمه

یک مکتب و اعتقاد ، در صورتی پویا و زنده و جوان می مانَد که نقد و بررسی شود و بتواند از درون خودش در مقابل این نقدها پاسخ داشته باشد. مرگ یک مکتب، هنگامی است که از او نقد نشود یا این که اگر نقد هم بشود، ولی در پاسخ به نقدها باز بمانَد. ما در طول تاریخ، بسیاری از مکتب ها را می بینیم که مورد نقد و بررسی قرار نگرفته اند، یا در برابر نقدها پاسخی نداشته اند و نابود شده اند.

ما معتقدیم که اسلام و مخصوصاً شیعه، در همۀ زمان ها پویا و جوان بوده و همیشه خواستار نقد از سوی دیگران بوده است. چون مذهب ما، بر پایۀ «خردورزی» است، همیشه قدرت پاسخ نقدها را دارد و در طول تاریخ، دانشمندان بزرگی با سعۀ صدر، به این شبهات و اشکالاتْ پاسخ داده اند و از این رهگذر، باعث رشد و شکوفایی فرهنگ اسلامی شده اند.

متأسّفانه، در طول تاریخ، مشاهده کرده ایم هر زمانی که فضای علمی، تنگ بوده و

ص:273


1- (1) . «جایگاه واقعی الکافی و نقد و بررسی کسر الصنم در کتاب الحجّة»، سرور حسینی، پایان نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، استاد راهنما: حجة الاسلام دکتر علی نصیری، استاد مشاور: حجة الاسلام علی کورانی، مدرسۀ عالی امام خمینی رحمه الله، تابستان 1386 (گزارش و تحلیل: فتح اللّه خدادادی).

تبادل علمی انجام نگرفته، شاهد افول دینِ خود بوده ایم و هر زمانی که بحث و گفتگو، مجال خود را یافته، نام اسلام، در قلّه های ترقّی، جای گرفته است.

شیعه، معتقد است که اگر از همان اوّل، به دستورهای پیامبر صلی الله علیه و آله عمل می شد و امّت اسلامی، به ولایت و رهبری امیر مؤمنان علیه السلام تن می دادند و دنبال قدرت طلبی نمی رفتند، هم اکنون، اسلام، بالاترین دین در جهان بود.

ایده و عقیدۀ امام علی علیه السلام این بود که: «دوستدار ترین برادران به من، کسی است که عیوب مرا به من هدیه کند».

ایشان می خواست که از او سؤال کنند، وی را نقد کنند، و به او پیشنهاد دهند. در نظر حضرت، نقد و نقّادی و نقدپذیری، ضروری است و این روش را وسیلۀ پویایی دین می دانست.

یکی از مهم ترین کارها پاسخ به شبهه ها و اشکالات است و این عالمان باید افرادی زیرک و با ذوق و سلیقه و با دقّت و رعایت امانت و ادب در کلام باشند و پاسخ های محکم و درست بدهند؛ چون پاسخ های جدلی و ضعیف و سلطه آمیز، موجب افول تدریجی دین و فرهنگ می شوند و جنگ و نزاع در پی خواهند داشت.

یکی از اساتید می فرمود که در دائرة المعارف های مستشرقان، مطلبی خلاف واقع علیه اسلام خواندم. وقتی به آنان اعتراض کردم، گفتند: اگر خلاف واقع بود باید نقدی برای آن می رسید؛ ولی تاکنون ما نقدی دریافت نکرده ایم. این گفتگو، نشان می دهد که ما باید در برابر اشکالات دیگران فعّال باشیم و اگر پاسخ ندادیم، تلقّی به قبول می شود.

نوشتار حاضر، در همین راستا، می خواهد پاسخی باشد بر اشکالات یک منتقد، به یکی از کتاب های حدیثی شیعه. البته به یکی از کتاب های اعتقادی آن یعنی «کتاب الحجّة» الکافی، اثر ثقة الإسلام کلینی. رساله ای که در مقام گزارش و تحلیل و معرّفی آن هستیم، پاسخی به اشکالات آن منتقد، به موضوع «امامت» است. طبعاً چون

ص:274

اشکالات او در حیطۀ معارف دینی است (بویژه ولایت ائمّۀ اطهار علیهم السلام که یکی از مهم ترین مسائل مورد اختلاف بین شیعه و اهل سنّت است)، باید با احتیاط کامل، دقّت فراوان و جامعیّتْ انجام گیرد. از طرفی، چون منتقد، خود در حوزۀ علمیه، تحصیل کرده است، باید با زبان علمی و استدلالی، جلو رفت و از جدل و سفسطه، پرهیز کرد. به هر حال، این نوشتار، در یک مقدمه و سه فصل تنظیم شده است.

امیدواریم توانسته باشیم که مطالب اصلی پایان نامه را منعکس کرده باشیم و این نوشتار، بتواند راهگشای سعادت دوستان باشد.

البته لازم به یادآوری است در مواردی که لازم بوده، نکاتی در تکمیل بحث و اتقان استدلال ها اضافه شده است.

فصل اوّل: معرّفی اجمالی و ویژگی های پایان نامه

یکی از کارهای مفیدی که در نشان دادن جایگاه واقعی منابع اصیل شیعه انجام گرفته، معرّفی کتاب های چهارگانۀ حدیثی است. این پایان نامه، در راستای معرّفی یکی از آنها یعنی الکافی است، آن هم موضوع نقد و بررسی کسر الصنم از «کتاب الحجة».

نویسنده، سعی کرده است تا اشکالات شخصی به نام سید ابوالفضل برقعی، بر کتاب الکافی را پاسخ دهد. شخص نامبرده (سید ابوالفضل برقعی)، یکی از روحانیان معاصر است که کتاب های فراوانی علیه عقاید شیعه نوشته است. وی زندگی و تحصیلاتش در قم بوده و در سال 1371 ش، وفات کرده است. مذهب وی شیعه بوده و به تصوّر خود، با نقد برخی از عقاید شیعه، با خرافات و عقاید انحرافی، مبارزه کرده است. البته جای کاوش لازم است که مشخّص شود این نویسنده، به لحاظ شرایط روحی و اجتماعی، چگونه بوده و چه عواملی تأثیرگذار بوده که به چنین

ص:275

کاری دست زده است. آیا به سبب برخورد دیگران بوده یا حالت نفسانی و شخصی بوده یا بر اثر شک ها یا مسائل دیگر؟ وی در کتاب هایش تلاش می کند تا بر بسیاری از عقاید شیعه بتازد، بویژه در مورد امامان معصوم علیهم السلام.

عقاید او بیشتر همانند برخی عقاید اهل سنّت است. او ظاهراً ائمّه را قبول دارد و به قول خودش می خواهد از حریم آنها دفاع کند. در مورد رفتار شیعیان، نگاهی همانند عقاید وهّابیت دارد. ایشان ساختن گنبد و بارگاه بر قبر ائمّه را خرافه می داند و بسیاری از زیارت نامه ها را از نظر سند و دلالت، رد می کند و معتقد است که متن بسیاری از آنها با قرآن، مخالف است.

ایشان می گوید که هیچ کدام از آیات قرآن، دلالت بر ولایت حضرت علی علیه السلام و ائمّۀ اطهار علیهم السلام ندارد و روایاتی را که در شأن نزول این آیات آمده اند، رد می کند.

یکی از کتاب های وی به نام عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول یا سیری در اصول کافی یا بت شکن است که با نام کسر الضم، به عربی نیز ترجمه شده است. در این کتاب، احادیث الکافی را به نظر خود بررسی کرده و آنها را بر قرآن و عقول، عرضه نموده و بسیاری از این احادیث را رد کرده است. بیشترین ایرادهای او به «کتاب الحجّة» اصول الکافی است. در این کتاب، مرحوم کلینی، احادیثی را که در جایگاه اهل بیت علیهم السلام و شناخت آنان آمده، گردآوری کرده است.

اگر محقّقانِ منصف، بدون توجّه به توهین های او، نقدهایش را بررسی کنند، مسلّماً به نتایج خوبی خواهند رسید و بسیاری از پرسش های جامعه، پاسخ داده خواهد شد. مثلاً ایشان در مورد یکی از زیارت نامه ها که آمده است: «وقتی رو به روی ضریح امام حسین علیه السلام رسیدی، چنین بگو»، اشکال می کند که در زمان ائمّۀ اطهار علیهم السلام، روی قبر امام حسین علیه السلام ضریح نبوده و همین استدلال را دلیل و شاهدی بر ردّ این زیارت نامه ها می داند،(1) در صورتی که اگر به کتاب لغت مراجعه می کرد،

ص:276


1- (1) . زیارت وفور در زیارت قبور، سید ابوالفضل برقعی، ص 72 (این کتاب، به صورت فتوکپی، دیده شد).

متوجّه می شد که ضریح، به معنای قبر آمده است و فارسی زبان ها بعداً کلمۀ ضریح را بر شیء آهنی ای که بر قبر می گذارند، استعمال کرده اند.

نویسندۀ محترم این پایان نامه، درصدد پاسخ به اشکالات این مؤّلفْ برآمده است، آن هم در محدودۀ «کتاب الحجّة» الکافی. ایشان در این رساله، یک مقدّمه و چهار فصل دارند که در مقدّمه رساله، به ضرورت، هدف، روش و پیشینۀ تحقیق پرداخته اند.

در فصل اوّل، کلیاتی در مورد معنای امامت از نظر لغت و اصطلاح و معنای امام در قرآن و نظر اهل سنّت و مسائلی در حوزۀ مفهوم شناسی آن، بر آمده است. در ادامه، امامت را اصلی از اصول دین دانسته و نظر شخصیت های اسلامی را در این مورد که بعضی از آنها امامت را از اصول مذهب می دانند، بیان کرده است. در پایان این فصل، امامت را با عقل و آیات قرآن (البته بسیار فشرده) اثبات کرده است.

در فصل دوم، به زندگی، شخصیّت، آثار، تاریخ ولادت و وفات، اساتید و شاگردان کلینی پرداخته و نکاتی دربارۀ این محدّث والامقام و جایگاه این شخصیت بارز دنیای اسلام، از نظر اندیشمندان شیعه و اهل سنّت و مستشرقان بیان کرده است.

در ادامه، دربارۀ شیوۀ نگارش، منابع و اسناد الکافی و... مباحثی مطرح کرده است. در پایان فصل دوم نیز به تعریف حدیث صحیح از دیدگاه متأخّران و متقدّمان و میزان اعتبار احادیث الکافی از نظر اصولیان و اخباریان و برخی نقدها بر الکافی پرداخته است.

در فصل سوم، زندگی نامۀ مؤلّف کسر الصنم را بررسی کرده و بخشی از آن را از خودِ نوشتار مؤلّف کسر الصنم، استفاده کرده است. در این فصل، کتب و آثار او را معرفی کرده و از مذهب و عقیدۀ وی نوشته و در پایان، عوامل انحراف او را بیان کرده است.

در فصل چهارم، به نقد و بررسی شبهات کسر الصنم دربارۀ روایات «کتاب الحجّة»

ص:277

الکافی پرداخته است. نقدها و شبهاتی که از این مؤلف بیان کرده، به ترتیب زیرند:

1. اشکالات سندی برقعی به احادیث الکافی، و پاسخ دادن به این شبهه، با تفکیک بین معنای روایت صحیح، از دیدگاه قدما و متأخّران.

2. شبهۀ برقعی بر آیۀ ولایت(1) و دلالت نداشتن این آیه بر ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و ائمّۀ اطهار علیهم السلام و بررسی آن.

3. چهار اشکال بر آیۀ تطهیر(2) و بررسی آنها.

4. دو اشکال بر آیۀ اولی الأمر(3) و بررسی آنها.

5. سه اشکال بر آیۀ تبلیغ(4) و بررسی آنها.

6. سه اشکال بر آیۀ مودّت(5) و بررسی آنها.

7. اشکال بر آیۀ کونوا مع الصادقین(6) و بررسی آن.

8. اشکال بر آیۀ فسئلوا اهل الذکر(7) و بررسی آن.

9. اشکال بر آیۀ مَن عنده علم الکتاب(8) و بررسی آن.

10. چهار اشکال بر ادلّۀ عصمت و بررسی آنها.

11. اشکال بر مسئلۀ علم غیب و علم امامان علیهم السلام و بررسی آن.

12. اشکال در مورد روایات مربوط به ولادت حضرت مهدی (عج) و بررسی آن و اشاره به ادلّۀ مهدویت.

ص:278


1- (1) . سورۀ مائده، آیۀ 55.
2- (2) . سورۀ احزاب، آیۀ 33.
3- (3) . سورۀ نساء، آیۀ 59.
4- (4) . سورۀ مائده، آیۀ 67.
5- (5) . سورۀ شوری، آیۀ 23.
6- (6) . سورۀ توبه، آیۀ 119.
7- (7) . سورۀ نحل، آیۀ 43؛ سورۀ انبیاء، آیۀ 7.
8- (8) . سورۀ رعد، آیۀ 43؛ سورۀ نمل، آیۀ 40.

13. چند اشکال در مورد تحریف قرآن در الکافی و نقد و بررسی آنها.

14. نقد و بررسی عقیدۀ این مؤلّف مبنی بر وجود غالیان در اسناد الکافی و اشکالات او در مورد روایات ائمّۀ اطهار علیهم السلام.

15. نقد و بررسی روایاتی که ظاهرشان می رسانند که سیزده امام داریم.

نویسنده پایان نامه، پس از پایان فصل چهارم، یک بخش آورده اند تحت عنوان «گفتار پایانی» که در آن، جمع بندی از دفاعیات خودش را از کتاب الکافی آورده و همچنین ضعف های نویسندۀ کتاب کسر الصنم را به طور تیتروار در شش بند ذکر کرده که در حقیقت، خلاصۀ همان مطالب داخل کتاب است.

ایشان در این پایان نامه، از 226 منبع استفاده کرده که آنها را در داخل متن، به صورت پاورقی، ارجاع داده است.

فصل دوم: گزارش مطالب ارائه شده در پایان نامه

اشاره

همان طور که در فصل پیش، به طور اختصار بیان کردیم، این پایان نامه، از چهار فصل تشکیل شده است که در این فصل، گزارشی از این فصول بیان می شود. البته در بعضی موارد، برای تکمیل بحث، مطالبی اضافه شده است.

الف. کلّیات

1. امامت در لغت

واژۀ امام از «الامّ» مشتق شده است که به معانی مختلفی از جمله: پیروی، تبعیت، طریق و راه و سرپرستی مردم، آمده است.(1)

ص:279


1- (1) . معجم مقاییس اللغة، ج 1، ص 28.
2. امامت در اصطلاح

اگر بخواهیم تمام تعریف های ارائه شده را چه از نظر علمای شیعه و چه از نظر علمای اهل سنّت، جمع بندی کنیم، به این نتیجه می رسیم که امام یعنی: پیشوایی و ریاست عمومی دینی بر مردم مسلمان، در امور و شئونات دینی و دنیوی آنها که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، حافظ شریعت اسلام و هادی مردم خواهد بود.(1) در واقع، بین شیعه و اهل سنّت، در تعریف امام، اختلافی نیست؛ بلکه اختلاف اساسی، این است که امام کیست؟ و نحوه تعیین و نصب امام چگونه است؟ و ویژگی های امام از نظر عصمت و غیره چیست؟ از نظر شیعه، امامت، یکی از اصول مهم اعتقادی است. تنها اختلافی که بین علمای شیعه وجود دارد، این است که آیا امامت، از اصول دین است یا از اصول مذهب؟ تعدادی از علما (مثل شیخ صدوق و شیخ مفید)، آن را از اصول دین می دانند و برخی دیگر، از اصول مذهب (مثل میرزای قمی و علّامه امینی).

کسانی که امامت را از اصول دین می شمارند، معتقدند که انکار امامت، به منزلۀ ترک دین است و به آیات 144 سورۀ آل عمران و 67 سورۀ مائده و بعضی روایات، تمسّک می جویند، که به نظر می رسد این، تفاوت درستی نیست. اگر به وقوع خارجی مسئله نگاه کنیم، در می یابیم که امامت، فعلاً از اصول مذهب است؛ ولی اگر واقع را بنگریم، از اصول دین است و این تفاوت گذاشتن را نمی توان به حساب همۀ علما گذاشت.

3. معانی مختلف واژۀ امام در قرآن

ص:280


1- (1) . مصنّفات شیخ مفید، ج 4، ص 65؛ مقدمۀ ابن خلدون، ص 365.

واژۀ امام در آیات متعدّد قرآن، به معانی مختلفی به کار رفته است، مثل: «پیشوا»،(1) «نامه»،(2) «لوح»،(3) «تورات»،(4) و «راه و روش واضح».(5) امّا کلمۀ امام در نزد اعراب، معمولاً در امری استفاده می شود که مورد تبعیّت باشد، چه انسان باشد چه کتاب، و مقتدا بودن، در صورتی است که گروهی از مردم، از دستورهایش فرمان ببرند. (6)

4. واژۀ «ولی و ولایت» در قرآن

کلمۀ «ولی»، به قول راغب، به معنای قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است و کلمۀ «وِلایت»، به کسر واو، به معنای یاری است و کلمۀ «وَلایت»، به فتح واو، به معنای ریاست و صاحب اختیاری است؛ امّا بعضی، این دو کلمه را به یک معنا گرفته اند و گفته اند که منظور، همان تصدّی و صاحب اختیاری است.(7) تفلیسی، معتقد است که واژۀ ولی، در قرآن، به شش معنا آمده است، مثل:

«فرزند»،(8) «یار»،(9) «خویشاوند»،(10) «پروردگار»،(11) «ولی» به معنای خدا و «اولیاء» به معنای خدایان،(12) «نصیحت کننده»(13).(14)

ص:281


1- (1) . سورۀ بقره، آیۀ 124.
2- (2) . سورۀ بنی اسرائیل، آیۀ 71.
3- (3) . سورۀ یس، آیۀ 12.
4- (4) . سورۀ هود، آیۀ 17.
5- (5) . سورۀ فجر، آیۀ 79.
6- (6) . المفردات فی غریب القرآن، ص 24.
7- (7) . همان، ص 885-884.
8- (8) . ر. ک: سورۀ مریم، آیۀ 5.
9- (9) . ر. ک: سورۀ کهف، آیۀ 17.
10- (10) . ر. ک: سورۀ عنکبوت، آیۀ 22.
11- (11) . ر. ک: سوره انعام، آیۀ 14.
12- (12) . ر. ک: سورۀ عنکبوت، آیۀ 41.
13- (13) . ر. ک: سورۀ آل عمران، آیۀ 28.
14- (14) . وجوه القرآن، ص 28-29.

به خاطر همین اختلافِ معانی، بعضی خواسته اند که حدیث غدیر (من کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه) را به معنایی غیر از امامت و رهبری معنا کنند، در حالی که بر هیچ عاقلی پوشیده نیست (حتّی در زمان صدور این روایت) که ولی در این جا معنای رهبری می دهد؛ چون منطقی به نظر نمی رسد که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن هوای گرم، سه روز مردم را نگه دارد تا بگوید علی علیه السلام ناصر شماست یا دوست شماست! پس این واقعه، پیام مهمّی داشته است.

5. دلایل امامت
یک. امام و امامت از دیدگاه عقل

مهم ترین دلایل متکلّمان شیعه برای امامت، از دیدگاه عقل، عبارت اند از:

قاعدۀ لطف: خداوند، بندگان را مکلّف کرده است و لطف، اقتضا می کند که برایشان راهنمایانی هم قرار دهد.

امام، حافظ و مجری شریعت: وقتی دین اسلام، پاسخگوی همۀ نیازهای انسان تا پایان جهان است، پس باید یک حافظ و مجری نیز برای این شریعت باشد.

نیاز امّت به امام: امّت اسلامی، در بسیاری از امور، به کسی نیاز دارند که واقعیات را برای آنها روشن سازد و این، کسی جز امام نیست.

هدایتِ عمومی و اتمام حجّت: دلایل ضرورت پیامبران الهی، بر نصب امام نیز دلالت می کند که همان هدایت عمومی و اتمام حجّتْ نسبت به گنهکاران است.

دو. آیات دلالت کننده بر امام

(1)

1. آیۀ ولایت (مائده / 55 و 56)؛

ص:282


1- (1) . چون توضیح این آیات، مجدداً در فصل چهارم پایان نامه آمده است، از توضیح آنها در این جا صرف نظر می شود و تنها به ذکر فهرستوار آن بسنده می کنیم.

2. آیۀ اولی الأمر (نساء / 59)؛

3. آیۀ تطهیر (احزاب / 33)؛

4. آیۀ مودّت (شوری / 23)؛

5. آیۀ علم الکتاب (رعد / 43، نمل / 40)؛

6. آیۀ أهل الذکر (نحل / 43، انبیاء / 7)؛

7. آیۀ تبلیغ (مائده / 67)؛

8. آیۀ صادقین (توبه / 119).

ب. کلینی و «الکافی»

1. زیست نامه، شخصیت و آثار مرحوم کلینی

نام او محمّد بن یعقوب بن اسحاق کلینی و کنیه اش ابو جعفر است. در منابع شرح حال نگاری، لقب های او از نظر مکانی: کلینی، رازی، سلسلی و بغدادی آمده است و دربارۀ شخصیت علمی او با اوصافی چون: ثقة الإسلام، ملاذ المحدثّین، قدوة الأنام، رئیس المحدّثین، توصیف شده است.

او در روستایی به نام کلین از توابع شهر ری، در دهستان فشافویه در 38 کیلومتری جنوب غربی شهر ری، به دنیا آمده است.

پدر او، شیخ یعقوب بن اسحاق کلینی رازی است که در کلین مدفون است. دایی او به نام علّان کلینی، معروف است و هم اینک در آن جا مدفون است.

تاریخ ولادت او دقیق معلوم نیست؛ ولی از قراین می توان گفت که حدود سال های 255 ق (کمی قبل یا کمی بعد) به دنیا آمده است.

تاریخ وفات او را عدّه ای 328 ق و برخی، 329 ق ذکر کرده اند. آرامگاه او در مقبرۀ باب الکوفۀ بغداد است.

اساتید و مشایخ حدیثی، او را تا پنجاه نفر و برخی 48 نفر و برخی 36 و برخی 34

ص:283

نفر ذکر کرده اند.

این اختلاف، به خاطر این است که مرحوم کلینی برای جمع آوری و تألیف الکافی، از اساتید و مشایخ بسیاری بهره برده است، از بعضی بیشتر و از بعضی کمتر.

مرحوم کلینی از هفت نفر، بیشترین حدیث را نقل کرده، که عبارت اند از:

1. علی بن ابراهیم (حدود 7068 حدیث)؛

2. محمّد بن یحیی العطّار (حدود 5073 حدیث)؛

3. ابوعلی اشعری، (حدود 1029 حدیث)؛

4. حسین بن محمّد بن عمران (حدود 830 حدیث)؛

5. محمّد بن اسماعیل (حدود 758 حدیث)؛

6. حُمید بن زیاد (حدود 450 حدیث)؛

7. علی بن محمّد بن القاسم بندار (حدود 99 حدیث).

تعداد شاگردان کلینی نیز مورد اختلاف است. عدّه ای آنها را 35، برخی 23 و بعضی پانزده یا چهارده نفر ذکر کرده اند که این اختلاف، براساس بهرۀ آنها از کلینی است. بعضی از آنها عبارت اند از: تَلّعُکْبَری ابن قولویه، ابو غالب زراری، احمد بن ابراهیم، محمّد بن ابراهیم (معروف به ابن ابی زینب).

نجاشی، اوّلین کسی است که در کتاب رجالش به آثار کلینی اشاره کرده و مصنّفات او را چنین نام برده است:

1. کتاب الکافی؛ 2. کتاب تعبیر الرؤیا؛ 3. کتاب الرجال؛ 4. کتاب الردّ علی القرامطه؛ 5. کتاب رسائل الأئمّة؛ 6. کتاب ما قیل فی الأئمّة من الشعر.

متأسّفانه به جز کتاب الکافی، کتاب های دیگر وی در حوادث روزگار، از بین رفته اند.

2. جایگاه کلینی از دیدگاه دانشمندان

مرحوم کلینی، نزد علمای قدیم و معاصر شیعه، از جایگاه بسیار رفیعی برخوردار

ص:284

است و او را یکی از پاسبانان دین و نگهدارندگان عقاید محکم شیعه می دانند.

همچنین نزد علما و دانشمندان اهل سنّت و مستشرقان، جایگاه والایی دارد، مثل:

عبد الغنی بن سعید الأزُدی مصری (م 407 ق) و ابن حجر عسقلانی (م 852 ق).

از کلمات دانشمندان، دو نکته به دست می آید: اولاً این که مرحوم کلینی، یک چهرۀ برجسته و مورد اعتماد شیعی است؛ ثانیاً در نقل حدیث، از همۀ محدّثان عصر خود، مقدّم بوده است.

از چینش روایات و تنظیم باب های کتاب های کلینی، می توان دریافت که او فردی متکلّم بوده است؛ چون ایشان در «کتاب العقل» الکافی، ارزش عقل و استدلال های عقلی را از منظر احادیث بیان می کند و در «کتاب التوحید»، مسائل کلامی را چنان زیبا باب بندی کرده است که گویی دانشمندی کلامی، این کتاب حدیثی را تنظیم کرده است. در «کتاب الحجّة» نیز احادیث را بسیار دقیق، تبویب و عنوان بندی کرده است.

همچنین کلینی، کتابی در ردّ قرامطه نوشته که خود، کتابی کلامی قلمداد می شود.

3. معرفی اجمالی «الکافی»

کتاب الکافی، مطابق گزارش نجاشی، از 31 کتاب (باب) تشکیل شده است(1) و در مجموع، به سه قسمت کلّیِ: اصول، فروع و روضه، تقسیم می شود.

کلینی در مقدّمۀ الکافی، انگیزۀ نگارش کتاب را خواست یک برادر دینی می داند که از نادانی مردم آن دوران، اندوهگین بوده و می خواسته کتابی در دست داشته باشد تا مرجع و هدایتگری برای او باشد. مرحوم کلینی می نویسد: خدا را شکر که تألیف کتاب را میسّر کرد و امیدوارم چنان که خواستی باشد!

هویّت شخصی که کلینی به درخواست او الکافی را نوشته، معلوم نیست؛ امّا احتمال داده اند که شاگرد او «محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعه صفوانی» یا «محمّد

ص:285


1- (1) . رجال النجاشی، ص 377.

بن نعمانی» است.

4. شیوۀ تألیف «الکافی»

این کتاب، از نظم و منطق ابتکاری و بسیار جالبی برخوردار است. اوّل، کتاب عقل را - که وسیلۀ پی بردن به معارف است - آورده، سپس فضل علم، بعد توحید و بعد کتاب الحجّة و بقیۀ باب ها.

شیوۀ تألیف الکافی، به قرار زیر است:

1. در آغاز، نام کتاب (باب) را ذکر می کند و احادیث مربوطه را در ذیل آن، به ترتیب منطقی و بر اساس اهمیت و گویایی و صراحت می آورد.

2. نوعاً روایات برتر را در ابتدای باب می آورد، به این معنا که احادیثی را مقدّم می دارد که به لحاظ سندی، از اتقان بیشتری برخوردارند.

3. منبع الکافی، احادیث «اُصول اربعمئه» بوده است.

4. از مقدّمه و جملات شیخ کلینی، فهمیده می شود که معیار وی در گزینش احادیث، رضا و تسلیم بوده است. یعنی راوی حدیث، شخص فاسق و کاذب نباشد و متن حدیث، خالی از تقیّه باشد. در اصل، معیار وی، موافقت با قرآن و سنّت نبوی و در صورت تعارض، مخالف با عامّه است.

5. میزان اعتبار احادیث «الکافی» از نگاه اندیشمندان شیعه

کتاب الکافی، نزد علما و دانشمندان شیعه، جایگاه والایی دارد و منبع بسیار خوبی است برای درک بسیاری از واقعیت ها و چون که در زمان بسیار نزدیک به معصومان علیهم السلام نگارش یافته، همه توافق دارند که بسیاری از احادیث آن، صحیح السند و قطعی الصدور است.

عدّه ای از اخباری ها تمام احادیث الکافی را صحیح السند می دانند، مثلاً شیخ حرّ عاملی در وسائل الشیعة برای ثابت کردن صحّت همۀ روایات الکافی، 22 دلیل آورده

ص:286

است، به عنوان مثال، ایشان به مقدّمۀ خود مرحوم کلینی نیز استناد کرده است.(1) در مقابل، بعضی اخباریان و اصولیان، نظری خلاف این دارند؛ چون مقداری از احادیث الکافی، از غیر معصوم است و برخی از روایات دیگر، ضعیف هستند، مثل ابو الحسن علی بن حسان و.... همچنین از مقدّمۀ الکافی می شود فهمید که خودش نیز همه را صحیح نمی دانسته و از آن روی، آنها را نقل کرده که وظیفۀ ما را در برابر اخبار متعارض، روشن کند.

البته شاید طبق تعریف قدما از صحّتِ خبر، بتوان گفت که احادیث زیادی، از صحّتْ برخوردار بوده اند؛ ولی در طول زمان، آن قراین خارجیه - که نزد آنها بوده -، از دست رفته اند.

6. بررسی بعضی نقدها بر «الکافی»

در پایان این فصل، لازم به یادآوری است که در طول این زمان ها کتاب هایی به صورت نقد بر الکافی نوشته شده اند که به چند نمونۀ آن اشاره می شود.

یک. الأخبار الدخیله، نوشتۀ علّامه محمّد تقی شوشتری (متولّد 1320 ق). این کتاب، در سه باب تنظیم شده است:

باب اوّل: اخباری که به گونه ای در آن، تغییر و تبدیل وجود دارد؛ باب دوم: اخبار ساختگی؛ باب سوم: دعاهای ساختگی و تحریف شده.

هدف این کتاب، معرّفی کردن روایات موهوم و مغایر با مذهب شیعه است.

دو. الموضوعات فی الأخبار و الآثار، نوشتۀ هاشم معروف الحسینی. ایشان عقیده دارد احادیثی که در جوامع حدیثی است، بعضاً به نفع دشمنان اسلام و شیعه و به ضرر مسلمانان (مخصوصاً شیعه) است و آن احادیث باید معرّفی شوند و کتب حدیثی، از خرافاتْ پیراسته شوند، مثل احادیثی که بر سیزده امام بودن دلالت دارند (که در فصل

ص:287


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة، ج 2، ص 96.

چهارم پایان نامه از آن بحث شده است).

سه. دراساتٌ فی الحدیث والمحدثین، نوشتۀ هاشم معروف الحسینی. این اثر، مقایسه و پژوهش تطبیقیِ به دور از تعصّبِ دو کتاب مهم الکافی و صحیح البخاری

است.

چهار. صحیح الکافی (زبدة الکافی) در سه جلد و با ترجمۀ فارسی آن به نام گزیده کافی در شش جلد، نوشتۀ محمّد باقر بهبودی. ایشان احادیثی را که به نظرش سند صحیح دارند، جمع آوری کرده است. البته انتقادات بسیاری به ایشان گرفته شده است، مبنی بر این که این گونه احادیث، با این که ضعیف اند، امّا خالی از فایده نیستند و ممکن است طبق تعریف قدما از صحیح، احادیث صحیحی بوده اند که قراین آنها از بین رفته است و ذکر نکردن آنها، اشتباه محض است.

پنج. مرآة العقول، اثر علّامه مجلسی. وی همۀ احادیث را آورده، ولی اعتبار آنها را هم بیان فرموده است که تقریباً پنج هزار حدیث را صحیح دانسته است و در مواردی هم احادیثی را که به قول مشهور، ضعیف اند، به نظر خودش معتبر دانسته است.

ج. زندگی نامۀ مؤلّف «کسر الصنم»

اشاره

مؤّلف این کتاب، سیّد ابوالفضل برقعی است که در سال 1287 ش، در شهر قم به دنیا آمد و در سال 1371 ش، درگذشت. وی زندگی نامه خودش را در کتابی به نام سوانح ایام (خاطرات ابوالفضل برقعی) نوشته است.

ایشان ساکن قم بود و اجدادش تا سی نسل، اهل قم بوده اند. جدّ اعلای او موسی مبرقع، فرزند امام محمّد تقی علیه السلام است و قبر او اکنون در قم است.

پدرش به نام سید حسن، اعتنایی به دنیا نداشت و فقیر و تهی دست بود. جدّ او (سید احمد مجتهدی)، یکی از شاگردان میرزای شیرازی بوده است. مادرش سکینه سلطان نیز زنی بسیار باتدبیر، عابد و زاهد بود. وی دختر مرحوم شیخ غلامرضا

ص:288

قمی، صاحب کتاب ریاض الحسینی است.

ایشان دروس ابتدایی را با زحمت، سپری کرد و در ده - دوازده سالگی، با ورود شیخ عبد الکریم حائری به قم، تصمیم گرفت که وارد حوزۀ علمیه شود؛ ولی به خاطر کمی سنّ، حجره به او ندادند تا این که در مدرسۀ رضویه (واقع در بازار کهنۀ قم که تولیت آن را سید محمّد صحّاف، پسر خالۀ مادری او داشته)، یک ایوان مانندی در دالان مدرسه - که یک متر مساحت آن بود - به او دادند که آن را با گلیمی، فرش کرد و به قول خودش، خادم مدرسه در این مکان، سطل و جاروب خود را می گذاشت. به کمک خادم مدرسه، دری شکسته بر آن نصب کردند که او را نه از گرما محافظت می کند و نه از سرما!

ایشان به مدت دو سال در این حجره بود و گاهی شاگردیِ تاجر یا حلّاقی می کرده و پولی برای ادامۀ تحصیل فراهم می کرد؛ امّا بعد از این که پیش آقای حائری امتحان داد، شهریه ای نیز برای او مقرّر کردند.

پس از گذراندن مقطع سطح، مثل بقیۀ طلّاب، در ماه محرم و رمضانْ به تبلیغ می رفت و یکی از ارادتمندان آیت اللّه کاشانی بود؛ چون به قول خودش، مانع دیکتاتوری شاه بود.

وی عقاید مخصوص و نادری داشت و نظریات تفردآمیزی ابراز می داشت. لذا با این طرز فکر، هر جا منبر و تبلیغ می رفت، تعدادی مخالف پیدا می کرد. هر کتابی که می نوشت عدّه ای را از خود می راند و در مقابل خود قرار می داد، مثل فلاسفه، عرفا، شیخیه، شعرا، مدّاحان، روحانیان و....

به قول خودش، با نوشتن کتاب درسی از ولایت، همه را مشترکاً در مقابل خود قرار داد و این کتاب، غوغایی برانگیخت که مایۀ تعجّب خودش نیز شده بود. البته ردّیه هایی بر این کتابْ نوشته شده است.

ایشان به قول خودش 82 کتاب نوشته است که بعضی را قبل از استبصار (انحراف)

ص:289

تألیف کرده، مثل کتاب گنج سخنان امام حسین علیه السلام و تعدادی را نیز بعد از استبصار نوشته است، مثل: بررسی خطبۀ غدیریه، درسی از ولایت، خرافات وفور در زیارات قبور و اصول دین از نظر قرآن، که تعدادی از آنها چاپ شده و تعدادی نیز از بین رفته اند.

به قول محقّقان، کتاب های او از نظر استدلال، سطحی و به دور از تحقیق و تتبّعِ لازم هستند و وی از جهت علمی، در حدّی نیست که بتواند صاحب نظر باشد. برخی از کتاب های او کپی برداری از کتاب های دیگران است، مثلاً کتاب عقل و دین را از کفایة الموحدین طبرسی، اخذ کرده است.

کتاب «کسر الصنم»

برقعی، کتابی به نام عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول نوشت. این کتاب، در حقیقت، نقد و بررسی الکافی است به وسیلۀ قرآن و عقل که تاکنون، دو مرتبه به تعداد کمی تایپ و کپی شده است، یک بار در سال 1349 ش، در 403 صفحه و یک بار، با اضافات بسیار، در 905 صفحه.

این کتاب را شخصی از نویسندگان اهل سنّت - که عقاید وهّابی دارد - به نام عبد الرحیم ملازاده بلوچی، با عنوان کسر الصنم در سال 1365 ش، در لبنان به زبان عربی، ترجمه و چاپ کرد و با تعلیقات و اضافات، در کشورهای دیگر نیز چاپ شد.

متأسّفانه، مخالفان شیعه، در کتاب های خودشان به این کتاب استناد می کنند و حربه ای شده است علیه مذهب شیعه.

وی در مقدّمۀ کتاب، هدف خود را خدمت به برادران شیعی می داند که می خواهد خرافات و اشتباهات این مذهب را بیان کند. وی می نویسد:

لازم است در این جا تأکید کنم که از تألیف این کتاب، به هیچ وجه، قصد دفاع و جانبداری از هیچ یک از مذاهب فقهی عالم اسلام را ندارم؛ زیرا

ص:290

دیگر مذاهب نیز با اختلاف مراتبی، خالی از خرافات نیستند؛ امّا به منظور خدمت به برادران شیعی خودم، در این اوراق، مذهب جعفری اثناعشری را مورد تدقیق و تأمّل قرار داده ام و به بهترین و مهم ترین کتاب این مذهب، یعنی اصول کافی پرداخته ام.(1)

نویسندۀ پایان نامه، در مورد مذهب و عقیدۀ برقعی می گوید که او در ابتدا از جمله علمای شیعه بوده، ولی بعد از 45 سالگی، میل به اهل سنّت پیدا می کند؛ چون در برخی نوشته هایش گفته: «اگر ما بخواهیم سنّت صحیح را در روایات و کتب شیعه بیابیم، ممکن نیست و باید روایت را از جمهور مسلمین جستجو کرد. البته در صورتی که سند و متن آن صحیح باشد و مخالف با قرآن نباشد»؛ ولی به نظر حقیر، نمی توان با چنین حرفی، شخصی را از شیعه بودن، خارج دانست، بویژه که کارهای خود را دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام می داند؛ کما این که در مقدّمۀ کتاب کسر الصنم گفته:

بدان که نویسندۀ این اوراق، به خداوند - تبارک و تعالی - و رسولان الهی و روز جزا و ائمّه و پیشوایان هدایت، مؤمن و معتقد [است] و از ائمّۀ رؤسای کفر و شرک و خرافات و ظلم و ضلالت، منزجر و بیزار است.(2)

البته باید گفت که او جدّاً راه به خطا رفته است و در مواردی، بدون دلیل محکم، همان عقاید اهل سنّت را در مسائل اعتقادی و عملی، بیان کرده است.

خلاصه ای از عقاید برقعی از لابه لای نوشته هایش

1. اسلام را دین کامل می داند و دین را همان می داند که انبیا آورده اند و کسی حقّ اضافه یا کم کردن آن را ندارد، امام باشد یا غیر امام.

2. انبیا، هیچ مشارکتی در افعال خداوند ندارند و نمی شود صفت احاطه یا علم غیب یا لامکانی به آنها داد؛ بلکه آنان در مکان واحدند و ذاتشان محدود و علمشان

ص:291


1- (1) . عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، مقدّمۀ الف و ب.
2- (2) . همان جا.

محدود است و وظیفه شان ابلاغ رسالت است.

3. دعا از غیر خدا جایز نیست و درخواست از شخص مرده هم امکان ندارد.

4. انبیا و اولیا، پس از مردن، هیچ اطلّاعی بر احوال دنیا ندارند.

5. در اسلام، حجّت خدا، انبیا و عقل هستند، نه ائمّۀ اطهار علیهم السلام و حجّت دانستن آنها، بدعت در دین است.

6. وجود ولیّ امر بر مردم، واجب است و باید حاضر و مطّلع باشد، نه غایب و پنهان.

7. ائمّه علیهم السلام آموزش احکام می دهند و این که امامت را از اصول دین یا فروع دین بنامیم، اشتباه است و هر کس مبیّن شریعت اسلام باشد، مورد احترام است.

عوامل انحراف برقعی

در انحراف این مؤلّف، عوامل متعدّدی تأثیرگذار بوده است، از جمله: بی توجّهی اطرافیان و اقوام وی، عقدۀ حقارت و کج سلیقگی، ادّعای مبارزه با خرافات و عدم شناخت خرافات دینی در جامعه، افراط و تفریطها در فرهنگ جامعه، روابط با اهل سنّت و تأثیرپذیری از آنان (تا جایی که برخی کتب وهّابیون را ترجمه کرده).

د. نقد و بررسی شبهات «کسر الصنم»

اشاره

برقعی، احادیث «باب الحجّة» الکافی را عموماً جعلی و مخالف با قرآن کریم می داند.

وی همچنین آیات ولایت را در مورد ائمّۀ اطهار علیهم السلام تمام نمی داند. اشکالات وی از دو جهت است: سندی و متنی.

اشکالات سندی

وی معتقد است که بیشتر راویان الکافی، ضعیف و کاذب و غالی اند. به عنوان مثال، مغیرة بن سعید و محمّد بن ابی الخطاب و... را نام می برد و آنان را «جَعّال» نامیده

ص:292

است.

نقد و بررسی: یکی از امتیازات الکافی، نقل سند به طور کامل است. البته گرچه تعدادی از راویان کلینی، از منظر علمای رجالی، تضعیف شده اند، ولی باید توجّه داشت که مرحوم کلینی در این کار، دقّت داشته است و ضعیف بودن راوی، ربطی به اعتبار کلینی ندارد.

این نکتۀ مهم را نیز باید توجّه داشت که صحیح از دیدگاه قدما و متأخّران، تفاوت داشته است. نزد قدما، حدیثی صحیح بوده است که قرائنی بر صحّتْ داشته باشد و این قرائن، دوگونه بوده است:

قرائن داخلیه: یعنی سند و راویان حدیث تا امام، همه، افراد صادق و درست کاری باشند و همچنین متن حدیث، با قرآن، مخالفت صریح نداشته باشد.

قرائن خارجیه که عبارت اند از:

1. وجود روایت در یکی از اصول اربعمئه؛

2. ذکر یک حدیث در یک اصل، به دو طریق یا ذکر حدیث در دو اصل؛

3. وجود روایت در یکی از اصول اصحاب اجماع؛

4. وجود حدیث در کتاب های معتبر که صاحب آن، مورد تکریم یکی از ائمّه علیهم السلام قرار گرفته باشد.

امّا نزد متأخّران، تقریباً از قرن هفتم به بعد، حدیث، به چهار قسم تقسیم می شد:

صحیح: حدیثی است که سلسله سند آن تا معصوم، متّصل باشد و همۀ اسناد، امامیِ عادل باشند؛

حسن: سلسلۀ آن تا معصوم، متّصل باشد و همگی، امامی و مورد مدح باشند؛

موثّق: سلسلۀ آن تا معصوم، متّصل باشد و راویان آن، هر چند از اهل سنّت، امّا مورد وثوق باشند؛

ضعیف: حدیثی که از اقسام بالا نباشد.

ص:293

به صرف این که حدیثی نزد ما ضعیف است، نمی توانیم بگوییم که نزد مرحوم کلینی هم ضعیف بوده است. شاید قرینه های خارجیه ای بر صحّت حدیث نزد ایشان بوده و متأسّفانه از دست رفته اند، همان طور که از اصول اربعمئه، بجز تعدادی، همه از بین رفته اند، و لذا باید از کنار این احادیث، با تأمّل گذشت.

اشکالات متنی
1. اشکالات به آیاتِ ناظر به ولایت
یک. آیۀ ولایت

«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» ؛ (1)ولیِ ّ شما تنها خداست و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند.

همان طور که مشهور است، شأن نزول این آیه، تنها در مورد حضرت علی علیه السلام است که در حالت رکوع، به فقیری انفاق کرد. بیشتر مفسّران اهل سنّت نیز این شأن نزول را بیان می کنند. علّامه امینی در کتاب ارزشمند الغدیر، نام دانشمندان اهل سنّتی که این شأن نزول را نقل کرده اند و صحّتش را پذیرفته اند، نام می برد. ایشان نام 66 نفر از علمای اهل سنّت را از قرن دوم تا چهارم، ذکر می کند. (2)اشکال مؤلّف «کسر الصنم»

منظور از آیۀ ولایت، دوستی و همبستگی با مؤمنان است و ربطی بر وجوب اطاعت از کسی ندارد.

نقد و بررسی: شیعه، معتقد است به همان دلیلی که خداوند، پیامبر را می فرستد،

ص:294


1- (1) . سورۀ مائده، آیۀ 55.
2- (2) . ترجمه الغدیر، ج 5، ص 265.

امام را نیز تعیین فرموده است. امام، روشن کنندۀ راه پیامبر است و باید معصوم باشد و علم وسیع داشته باشد. این آیه، دلالت بر ولایت علی علیه السلام می کند و علمای شیعه و اکثر علمای اهل سنّت، به این مسئله، اعتراف کرده اند و همه به این آیه، استناد می کنند و روایات در این زمینه، متواتر است.

در این آیه، مطمئناً کلمۀ «ولی»، معنای دوستی و همبستگی نمی دهد؛ چون ولایت حضرت علی علیه السلام در عرض ولایت رسول و خدا قرار گرفته است و ولایتِ به معنای همبستگی و دوستی، در مورد خداوند صدق نمی کند.

دو. آیۀ تطهیر

«إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» ؛ (1)خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را پاکیزه گردانَد.

روایات فراوانی وجود دارند که منظور از اهل بیت در این آیه را حضرت علی علیه السلام، فاطمه علیها السلام، حسن و حسین علیهما السلام و در رأس آنها پیامبر صلی الله علیه و آله می دانند و این کلمه، اسم خاص است برای ایشان.

علّامه طباطبایی در تفسیر المیزان، بیش از هفتاد روایت ذکر کرده است(2) و در بسیاری از منابع اهل سنّت، برخی از این روایات آمده اند، مثل: صحیح مسلم، صحیح الترمذی، سنن الکبری، الدرّ المنثور، شواهد التنزیل.

اشکالات مؤلّف «کسر الصنم»

اشکال اوّل: اهل بیت، یعنی خانواده و خانواده، کلمه ای عام است که شامل همسران پیامبر صلی الله علیه و آله هم می شود.

ص:295


1- (1) . سورۀ احزاب، آیۀ 33.
2- (2) . المیزان، ج 16، ص 465.

نقد و بررسی: همسران پیامبر را نمی توان شامل آیۀ تطهیر دانست؛ زیرا آیات شریفۀ چهارم و پنجم سورۀ تحریم و یازدهم سورۀ حجرات، به صراحت و روشنی، عدّه ای از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را مورد سرزنش و تهدید قرار داده است؛ چون آنها به آزار و اذیت پیامبر صلی الله علیه و آله و افشای اسرار وی می پرداختند.

همچنین روایات فراوانی وجود دارند (هم از طریق شیعه و هم اهل سنّت، آن هم با اسناد مورد اعتماد) که نشان می دهند پیامبر صلی الله علیه و آله به برخی از همسرانش فرمود که شما شامل اهل بیت نیستید و بر خیر هستید. (1)اشکال دوم: امام علی علیه السلام داماد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و در عرف عرب، داماد، جزو خانواده به حساب نمی آید و او خود اهل بیتی جدا دارد؛ چون مستقل است.

نقد و بررسی: در روایات بسیاری، تصریح شده است که علی علیه السلام و همسرش و دو فرزندانش، از جملۀ اهل بیت هستند و همان طور که گفتیم، این جا کلمۀ «اهل بیت» اسم خاص است و مسمّای آن را روایت مشخص کرده است و روشن است که برای مشخّص کردن اسم خاص و عَلَم، سراغ عرف و لغت نمی روند.

اشکال سوم: اگر اراده در آیۀ شریفه، «تکوینیّه» باشد، چنین طهارتی برای اهل بیت، فضیلت نیست و چنین افرادی نمی توانند اسوه و مقتدای مؤمنان باشند.

نقد و بررسی: برای روشن شدن مسئله، لازم است که ارادۀ تکوینیه و تشریعیه، به طور مختصر تعریف شود.

ارادۀ تکوینیه، یعنی خلقت و آفرینش. این نوع ارادۀ الهی، هرگز نقض نمی شود.

خدای تعالی می فرماید:

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ؛ (2)چون به چیزی اراده فرماید، کافی است که بگوید: باش؛ پس [بی درنگ]

ص:296


1- (1) . ر. ک: جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 7.
2- (2) . سورۀ یس، آیۀ 82.

موجود می شود.

اراده در این آیه، ارادۀ تکوینیه است.

ارادۀ تشریعیه، به معنای فرمان و دستورهای الهی یا همان واجبات و محرّمات است. خداوند تعالی می فرماید:

«یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» ؛ (1)خدا برای شما آسانی می خواهد و برای شما دشواری نمی خواهد.

اراده در این آیه، ارادۀ تشریعیه است؛ چون اراده ای است که به عقل و کار دیگر تعلّق می گیرد و باید افراد، آن کار را با اختیار خود انجام دهند و خواستنِ آسانی یا سختی، در طول ارادۀ خداست.

بسیاری از مفسّران شیعه، ارادۀ خداوند در آیۀ تطهیر را تکوینی دانسته اند و همه هم به طریقی، خواسته اند که این اشکال را جواب دهند.

بعضی معتقدند که ارادۀ خداوند در این آیه، فاصله انداختن بین اهل بیت و رجس است، نه این که آنان مجبور باشند. بنا بر این، متعلّق ارادۀ حق انجام ندادن گناه نیست؛ بلکه مراد، ایجاد فاصله است. برخی از مفسّران، به پیروی از نظر شیخ طوسی در التبیان، می گویند که خداوند با لطف نمودن به آنها، از پلیدی ها دورشان کرد و آنها نیز دوری و پرهیز از کارهای زشت را اختیار کردند.(2) عدّه ای نیز عقیده دارند که منظور از ارادۀ تکوینی، آن است که تربیت آنان به گونه ای بوده که هیچ گاه نمی خواهند به سمت گناه بروند، از گناه متنفّرند و یا ارادۀ گناه نمی کنند؛ امّا به گونه ای است که با این تربیت و مدارج، امکان ارتکاب گناه از آنان نیست.

امّا به نظر حقیر، هیچ کدام از اینها جواب اشکال نیست؛ زیرا چه ایجاد فاصله

ص:297


1- (1) . سورۀ بقره، آیۀ 185.
2- (2) . ر. ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 340.

باشد یا لطف باشد یا دلایل دیگر، همچنان این اشکال، باقی است که اهل بیت علیهم السلام نمی توانند اسوه باشند.

به نظر می رسد اگر کلمۀ رجس را درست معنا کنیم، این اشکالْ برطرف می شود.

علّامه طباطبایی می فرماید: رجس، یعنی «قذارت» و قذارت، هیئتی در یک شیء است که موجب تنفّر و دوری می شود. رجس به حسب باطن، شرک، کفر، اثم و عمل بد است و اذهاب رجس، از بین بردن هیئت خبیثۀ نفس است و این، همان عصمت است.(1) بنا بر این، خلقت پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّۀ اطهار علیهم السلام طوری است که موجب تنفّر نیست.

این که آنها مرتکب اشتباه و خطا نمی شوند، بدین معنا نیست که آنها نتوانند گناه کنند یا در عمل مجبور باشند؛ بلکه آنها در زندگی خود، به مقامی می رسند که بدیِ گناهان، برایشان آشکار می شود، همان طور که انسان های عادی هم می توانند با الگو قرار دادن پیامبر و ائمّه، به این مرحله برسند.

اشکال چهارم: چرا ابوالفضل، ابوبکر بن علی، زینب و ام کلثوم، جزو اهل بیت علیهم السلام نیستند؟ و دیگر این که اگر آیه، حصر در پنج تن باشد، نُه امام دیگر را شامل نمی شود و آنها از عصمت خارج می شوند.

نقد و بررسی: همان طور که گفته شد، روایات بسیاری داریم که پیامبر صلی الله علیه و آله منظور از اهل بیت را فرموده است و دیگر جای سؤال نیست که چرا حضرت زینب علیها السلام و دیگران جزو اهل بیت نیستند. در واقع، اهل بیت، اسم خاص است.

همچنین روایات دیگری داریم که علاوه بر پنج تن، نه امام دیگر را نیز شامل اهل بیت دانسته اند، مثل روایت جابر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.(2)

ص:298


1- (1) . المیزان، ج 16، ص 312.
2- (2) . کمال الدین، ص 233.
سه. آیۀ اولی الأمر

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً» ؛ (1)ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را اطاعت کنید. پس هرگاه در امری اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه دارید؛ این، بهتر و نیک فرجام تر است.

این آیه، دربارۀ مسئلۀ رهبری بحث می کند و اطاعت را در مرحلۀ اوّل، از آنِ خداوند می داند و در مرحلۀ دوم، از پیامبر صلی الله علیه و آله و در مرحلۀ سوم، از اولی الأمر می داند. همۀ مفسّران شیعه و برخی از مفسّران اهل سنّت، اولی الأمر را امامان معصوم می دانند که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله رهبری جامعۀ اسلامی را به عهده دارند.

اشکالات مؤّلف «کسر الصنم»

اشکال اوّل: کلمۀ «اطیعوا» فقط شامل خدا و رسول است و اطاعت اولی الأمر، واجب نیست و اصلاً ربطی به ائمّۀ اثنی عشر ندارد؛ چون در زمان نزول آیه، دوازده امام، وجود نداشته اند و از آیه، فهمیده می شود که اولی الأمر، معصوم نیستند.

نقد و بررسی: عدم تکرار «اطیعوا» برای اولی الأمر، دلالت بر عدم وجوب اطاعت نمی کند؛ بلکه دارای یک نکته هم هست و آن این که اطاعت رسول و اولی الأمر، در یک راستاست و اطاعت اولی الأمر در احکام اسلامی، هم تراز اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله است و همان طور که پیامبر باید معصوم باشد، اولی الأمر هم باید معصوم باشد.

ص:299


1- (1) . سورۀ نساء، آیۀ 59.

در این باره، روایات فراوانی وجود دارد، از آن جمله، روایت جابر است که از پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ اولی الأمر پرسید و ایشان نام دوازده امام را بردند. (1)اشکال دوم: اولی الأمر، مرجع حل اختلاف نیستند؛ چون خداوند در قسمت دوم همین آیه می فرماید: اگر نزاعی رخ داد، به خدا و رسول ارجاع دهید و نفرمود به اولی الأمر مراجعه کنید.

نقد و بررسی: این تنازع، شامل هر نوع اختلافی نیست؛ بلکه منظور اختلاف در مورد فهم و درک احکام و معارف الهی است که فقط باید به خدا و رسول ارائه شود و اگر اولی الأمر هم حرفی بزنند، برداشتی از کلام خدا و تعلیمی از پیامبر صلی الله علیه و آله است.

اتفاقاً در آیۀ 83 سورۀ نساء، خداوند، حوادث مربوط به مسائل جاری، مثل: ایمنی، وحشت و... را به رسول و اولی الأمر ارجاع می دهد. پس در آیۀ اولی الأمر، به مسائل دین و احکام الهی مربوط می شود و پاسخ اهل بیت، جنبۀ طولی دارد و در حقیقت، همان پاسخ قرآن و پیامبر است.

چهار. آیۀ تبلیغ

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» ؛ (2)ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی، پیامش را نرسانده ای و خدا تو را از گزند مردم، نگاه می دارد. آری، خداوند، گروه کافران را هدایت نمی کند.

این آیه، در اواخر عمر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله اصرار فراوان دارد که: حتماً باید رسالت خداوند را به مردم برسانی و اگر این کار را نکنی، در حقیقت، رسالت خداوند را اصلاً نرسانده ای! در ادامۀ آیه نیز آمده که خداوند، تو را از «گزند» مردم، محافظت می کند. پس چون به کلّ رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بستگی دارد، باید امر

ص:300


1- (1) . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 499.
2- (2) . سورۀ مائده، آیۀ 67.

بسیار مهمّی باشد.

تمام مفسّران شیعه و برخی از مفسّران اهل سنّت، شأن نزول این آیه را در سال دهم هجرت و در «حجّة الوداع» می دانند و آن امر مهم را انتخاب جانشین ذکر کرده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نزول آیه، همۀ حاجیان را در غدیر خم، جمع کردند و این جمله را فرمودند: «من کنت مولاه، فهذا علیٌ مولاه».

اشکالات مؤلّف «کسر الصنم»

اشکال اوّل: ایشان منکر نزول آیه، در غدیر خم است.

نقد و بررسی: این آیه، طبق گفتۀ همۀ مفسّران شیعه و بسیاری از مفسّران اهل سنّت و مورّخان، در مورد غدیر خم است و در تاریخ اسلام، کمتر واقعه ای از چنین شهرتی برخوردار است. علّامه امینی در الغدیر، از 110 صحابی، 84 تابعی و 360 دانشمند و نویسندۀ اهل سنّت نام می برد که این واقعه را نقل کرده اند. (1)اشکال دوم: علی علیه السلام در احتجاجات خود در مقابل اصحاب، به این آیه، استدلال نکرده است و اگر به نفعش بود، استناد می کرد.

نقد و بررسی: این، حرف درستی نیست؛ چون امام علی علیه السلام در بسیاری از موارد، به واقعۀ غدیر خم، استناد کرده است، مثلاً در روز جلسۀ شورای منصوب به وسیلۀ عمر، بدان استناد کرده است(2) و بسیاری از عالمان اهل سنّت، این احتجاج را نقل کرده اند، از جمله، ابن حاتم شامی در الدر النظم، ابن هجر هیثمی در الصواعق المحرقة، ابن عساکر در تاریخ دمشق، سیوطی در جمع الجوامع و متّقی هندی در کنز العمّال.

همچنین باید دانست که احتجاج ایشان به حدیث غدیر در ایّام خلافت عثمان و یا در اجتماع مردم کوفه یا در جنگ جمل و موارد بسیار دیگر، شاید به دلیل اختناقی که

ص:301


1- (1) . الغدیر، ج 1، ص 61، 62، 73 و 152.
2- (2) . فرائد السمطین، ج 1، ص 319، ح 251.

در آن زمان حاکم بوده، نقل نشده است.

اشکال سوم: آیۀ 67 سورۀ مائده، به قرینۀ قبل و بعد، دربارۀ کفر یهود و نصاری است، خصوصاً این که در آیۀ 68 نیز «القوم الکافرین» تکرار شده که اشاره به اهل کتاب است و منظور از کافرین، در آیۀ 67 را توضیح می دهد.

نقد و بررسی: کفر، یعنی انکار و مخالفت، خواه انکار خدا یا نبوّت باشد، یا انکار یکی از احکام خدا (مثل حج)، یا انکار مسئلۀ ولایت و رهبری. این، دلیل نمی شود که کفر، فقط شامل منکران خدا و نبوّت باشد. به قول علّامه طباطبایی، در آن زمان، اسلام را اهل کتاب تهدید نمی کرد؛ بلکه خطرِ انحرافِ خود مسلمانان، بزرگ ترین خطر بود. لذا خداوند در این باره، تأکید فرموده و کافران و منکران به مسئلۀ ولایت را گوشزد کرده است. (1)

پنج. آیۀ مودّت

«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی...» ؛(2) بگو به ازای آن (رسالت)، پاداشی از شما نمی خواهم، مگر دوستی اهل بیتم.

تمام بحث، این است که منظور از «قربی»، چه کسانی هستند؟ علما و مفسّران شیعه، اتّفاق نظر دارند که منظور از «قربی»، اهل بیت هستند، به دلیل این که پیامبر صلی الله علیه و آله دنبال سود شخصی نبود تا درخواست محبّت اهل بیت خود را خواستار باشد؛ بلکه مودّت اهل بیت، موجب استمرار و دوام رسالت می شد. اگر مسلمانان، به آنان مراجعه می کردند و تعالیم و تفاسیر آنها را به کار می گرفتند، دیگر دچار انحراف و اختلاف نمی شدند. بهره گیری از مودّت و محبّت آنان، آغاز اطاعت است و اطاعت بدون مودّت، ممکن نیست.

ص:302


1- (1) . المیزان، ج 6، ص 68.
2- (2) . سورۀ شوری، آیۀ 23.
اشکالات مؤلّف «کسر الصنم»

اشکال اوّل: سورۀ شوری، مکّی است و معقول نیست زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر توحید و اثبات نبوّت خویش منازعه داشت، بخواهد که خویشاوندانش را دوست بدارند.

نقد و بررسی: اوّلاً سورۀ شوری هر چند مکّی است، ولی جمعی از مفسّران معتقدند که چهار آیه از این سوره (23 تا 26) در مدینه نازل شده است؛ ثانیاً بر فرض این که این آیه، مکّی است، چه اشکالی دارد که خداوند در جواب کسانی که می خواستند اجر و پاداشی به پیامبر بدهند، فرموده باشد: اجر و پاداش ایشان، دوستی اهل بیت او هستند، که تعدادی از مصادیق آن، بعداً پدید می آیند. از طرفی، درست است که پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر نبوّت خود، منازعه داشت، ولی این جواب دربارۀ مسلمانانی بوده که در آن زمان بوده اند و بعدها این حکم در مورد بقیۀ مسلمانان تا روز قیامت، گسترش می یابد، مثل بقیۀ احکام الهی.

اشکال دوم: چرا به جای «قربی»، «ذوی القربی» به کار نرفته تا منظور، اهل بیت باشد؟

نقد و بررسی: در قرآن، کلمۀ «قربی»، در چندین جا به معنای خویشاوندان، به کار رفته است و از نظر فصاحت و بلاغت، نیازی به پیشوند «ذوی» ندارد.

اشکال سوم: اگر منظور، اهل بیت است، چرا منحصر به آنها باشد و همسران پیامبر، از شمول آنها خارج باشد؟

نقد و بررسی: روایات بسیاری از پیامبر صلی الله علیه و آله داریم که فرموده است: قربی، فقط علی علیه السلام و همسرش و دو فرزندش است.

شش. آیۀ صادقین

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» ؛(1)

ص:303


1- (1) . سورۀ توبه، آیۀ 119.

ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید و همراه راستگویان باشید.

در این آیه، خداوند، مؤمنان را به تقوا و همراهی با راستگویان، دستور داده است.

مفسّران شیعه، معتقدند که منظور از صادقین، افراد خاصی هستند؛ چون اوّلاً اگر صادقین، عام بود، باید می فرمود: «من الصادقین» و این که فرموده: «مع الصادقین»، یعنی همراهی افراد خاصی منظور بوده است؛ ثانیاً، این همراهی، بی قید و شرط است. بنا بر این باید آن صادقین، مصون از خطا و اشتباه باشند. علاوه بر اینها روایات فراوانی داریم که مراد از صادقین را حضرت علی علیه السلام و ائمّه علیهم السلام دانسته اند.

اشکال مؤّلف «کسر الصنم»

انحصار صادقین به ائمّه علیهم السلام محلّ اشکال است و با روش قرآن، سازگار نیست.

نقد و بررسی: همان طور که بیان شد، با دو دلیل یاد شده و روایات بسیار دیگر، منظور از صادقین، ائمۀ اطهار علیهم السلام هستند و هیچ ناسازگاری با قرآن ندارد، بویژه با بررسی کلمۀ «صادقین» و «صادق» در قرآن، به این نتیجه می رسیم که صدق، مراتبی دارد و بالاترین مراتب آن را معصومان علیهم السلام دارند.

هفت. آیۀ اهل الذکر

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».1

پس اگر نمی دانید، از پژوهندگان کتاب های آسمانی، جویا شوید.

روایات بسیاری در کتاب الکافی داریم که ائمّۀ اطهار علیهم السلام، خود را اهل ذکر و مورد سؤال نامیده اند، مثل روایت امام رضا علیه السلام که وقتی از ایشان سؤال می شود، اهل ذکر چه کسانی هستند، می فرماید: «ما اهل ذکریم و از ما باید سؤال شود».(1)

ص:304


1- (2) . الکافی، ج 1، ص 210، ح 3.

البته اگر در بعضی موارد، اهل ذکر را منطبق بر اهل کتاب گفته اند، از باب تطبیق کلّی بر مصادیق است.

اشکال مؤلّف «کسر الصنم»

سورۀ نحل و انبیا، مکّی هستند و ربطی به وصایت و ولایت ندارند و ائمّه علیهم السلام در آن زمان، هنوز متولّد نشده بودند. بنا بر این، چگونه می توان گفت که این آیه، ناظر به اهل بیت است؟

نقد و بررسی: گرچه آیۀ شریفه، خطاب به مشرکان و دربارۀ سؤال از اهل کتاب است، ولی با توجّه به ویژگی خاصّ ائمّۀ اطهار علیهم السلام می توان آن را به آنها تعمیم داد.

عقل هم رجوع جاهل به عالم را تأکید می کند و مسلّم است که ائمّه علیهم السلام، عالم ترین افراد بوده اند و روایات متعدّدی داریم که ائمّه علیهم السلام، خود را «اهل ذکر» می نامیده اند و در این روایات، مصداق اعلای اهل ذکر، معرّفی شده اند؛ مصداقی که جای شبهه و تردید ندارد و پاسخ آنها ایجاد اطمینان می کند.

هشت. آیۀ من عنده علم الکتاب

«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» ؛ (1)و کسانی که کافر شدند، می گویند که تو فرستاده نیستی. بگو: کافی است خدا و آن کسی که نزد او، علم کتاب است، میان من و شما گواه باشد.

علّامه طباطبایی می فرماید:

اگر «من عنده علم الکتاب»، خطاب به مسلمانان باشد، مسلماً حضرت علی علیه السلام، داناترین آنها به کتاب خدا بوده است و اگرروایات هم نبود، همین دلیل برای ما کافی بود.(2)

ص:305


1- (1) . سورۀ رعد، آیۀ 43.
2- (2) . المیزان، ج 11، ص 530.
اشکال مؤلّف «کسر الصنم»

اولاً مقصود از کتاب معلوم نیست؛ ثانیاً سورۀ رعد، مکّی است و خطاب به کفّار مکّه است و ارتباطی به ولایت ائمّه علیهم السلام ندارد و امام علی علیه السلام در آن زمان، نوجوانی بیش نبود.

نقد و بررسی: مقصود از کتاب قرآن، لوح محفوظ است، همان طور که علّامه طباطبایی نیز به این مسئله، اشاره کرده است.(1) روایات بسیاری نیز داریم که همۀ آنها مصداق این آیه را امام علی علیه السلام گفته اند، بویژه با بیان علّامه طباطبایی که فرموده: از علی علیه السلام آگاه تر نبود و اگر در مورد شخص دیگری بود، حداقل باید روایاتی بیان می شد. (2)

2. مسئلۀ عصمت
اشاره

شیعه، علاوه بر این که پیامبر صلی الله علیه و آله را معصوم می داند، حضرت زهرا علیها السلام و دوازده امام را نیز معصوم می داند.

عصمت در لغت، یعنی خودداری کردن و در اصطلاح، یعنی ملکه ای نفسانی که متّصف به آن را از فجور باز می دارد، اگر چه آنان توانایی چنین رفتارهایی را دارند.(3) البته طبق بیانی که در ذیل آیۀ تطهیر آمد، آفرینش معصوم، به گونه ای است که موجب تنفّر نیست، مثلاً مرتکب اشتباه و خطا نمی شوند، نه این که نتوانند گناه کنند.

و این که خطا و اشتباه نمی کنند، بدین معناست که خداوند، قدرتی به آنها داده است

ص:306


1- (1) . همان، ج 15، ص 517.
2- (2) . همان، ج 11، ص 387.
3- (3) . اللوامع الإلهیّة، ص 244.

که مثلاً اشتباهاً یا ندانسته، کاری انجام نمی دهند.

دلایل عصمت

1. عصمت انبیا لطف است، به دلیل این که نفرت نسبت به انبیا و ائمّه صورت نگیرد.(1) 2. پیامبر یا امام، حرص و حسد و خشم و شهوت ندارند، پس معصوم اند؛ چون عامل گناهان، همین ها هستند.(2) 3. قرآن در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ؛(3) و از روی هوس، سخن نمی گوید». این سخن، جز وحی، چیز دیگری نیست. همۀ مفسّران، این آیه را دلیل بر عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله گرفته اند. امام نیز چون هم شأن پیامبر است، پس او هم معصوم است.

4. خود خداوند می فرماید: کسی که محتاج به هدایت دیگری باشد، نمی تواند هادی باشد.(4) 5. فخر رازی به آیۀ «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ»5 استدلال کرده، می گوید: وقتی اطاعت رسول، اطاعت خداست، باید خطا و اشتباه در آن نباشد.(5) 6. به آیات اولی الأمر،(6) و آیۀ تطهیر،(7) و آیات دیگر بر عصمت ائمّۀ اطهار علیهم السلام استدلال شده است - که در بحث های قبلی، یادآوری کردیم -.

ص:307


1- (1) . گزیدۀ گوهر مراد، ص 269.
2- (2) . أمالی الصدوق، ص 731.
3- (3) . سورۀ نجم، آیۀ 3.
4- (4) . سورۀ یونس، آیۀ 35.
5- (6) . التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، ج 5، ص 200.
6- (7) . سورۀ نساء، آیۀ 59.
7- (8) . سورۀ احزاب، آیۀ 33.
اشکالات مؤلّف «کسر الصنم»

اشکال اوّل: انبیا، بالاترین مقام بشر هستند و این مقام نیز از ضعف و اشتباه مبرّی نیست.

نقد و بررسی: معصوم بودن انبیا، بویژه پیامبر صلی الله علیه و آله به اثبات رسیده و به لحاظ عقلی، اگر پیامبر، مصون از خطا نباشد، سخنان وی و خبری که از وحی و کلام الهی می دهد، تردیدپذیر است، از این رو، باید پیامبران، مصون از ضعف و اشتباه باشند.

اشکال دوم: آیۀ اولی الأمر، بر عصمت ائمّه دلالت ندارد؛ چون «اطیعوا» بر اولی الأمر داخل نشده و اولی الأمر، مرجع حلّ اختلاف هم نیستند.

نقد و بررسی: قبلاً در مورد این آیه، صحبت شد و گفتیم که اطاعت رسول و اولی الأمر، در یک راستا قرار گرفته و به همین دلیل هم، یک «اطیعوا» گفته شده و اطاعت رسول و اولی الأمر، مقیّد به هیچ چیز نشده است. پس چون پیامبر معصوم است، اولی الأمر هم معصوم است و اگر در خصوص حکمی، اشتباه می کرد، باید گوشزد می شد.

دربارۀ مرجع حلّ اختلاف نبودن هم پیش از این گفتیم که ائمّۀ اطهار علیهم السلام مبیّن احکام قرآن و پیامبر هستند و اختلاف، ایجاد در خودِ احکام است.

اشکال سوم: آیۀ تطهیر، دلالت بر عصمت ائمّه نمی کند؛ بلکه عدم عصمت را ثابت می کند؛ زیرا در ائمّه علیهم السلام رجسی بوده که حالا می خواهد برداشته شود؛ چون تعبیر قرآن (لیذهب عنکم الرجس) است.

نقد و بررسی: همان طور که پیش از این بیان شد، اراده در این آیه، تکوینی و مربوط به خلقت می شود و تخلّف ناپذیر است. واژۀ «اذهاب» همان طور که به معنای رفع چیز موجود به کار می رود، به معنای دفع چیزی هم به کار می رود، مثل روایت پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرماید: هر کسی که یک شیرینی به برادرش بخورانَد، خداوند تلخی

ص:308

مرگ را از او می برد.(1) نه این که تلخی ای بوده و از بین می رود؛ بلکه دفع می کند. علاوه بر این، همۀ مسلمانان، پیامبر را از همان اوّل، معصوم می دانند، نه بعد از نزول آیه که رجس او را رفع کند.

اشکال چهارم: در موارد بسیاری، ائمه علیهم السلام (و از جمله علی علیه السلام) در دعاهای بسیاری، خود را خطا کار می دانند و از خدا طلب بخشش می کنند.

نقد و بررسی: علما و دانشمندان شیعه، به این گونه اشکالات، پاسخ های مختلفی ارائه داده اند که این، معمولاً ریشه در سخنان اربلی (692 ق) دارد. ایشان می گوید: در فکر این سؤال بودم و جواب های مختلفی به من دادند؛ ولی مرا قانع نکرد تا این که به برکت و عنایات و الطاف امام موسی بن جعفر علیهما السلام به حقیقت جوابْ دست یافتم و آن این که: انبیا و ائمّۀ اطهار علیهم السلام دائماً در یاد و نام خدا به سر می بردند و پیوسته، مراقب بودند که لحظه ای از یاد و نام او غافل نشوند. لذا هر گاه، اندکی از این مرتبه تنزّل می کردند، این را بزرگ ترین گناه برای خود تلقّی می کردند و استغفار می نمودند.(2) استغفار، مراتب و درجاتی دارد و به این معنا نیست که گناهی انجام داده است و به عصمت ایشان آسیب برساند.

3. مسئلۀ علم امامان علیهم السلام
اشاره

همۀ مسلمانان در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله و شیعه در مورد دوازده امام علیهم السلام اعتقاد دارند که «علم غیب» می دانند و در بعضی روایات، بیان شده که علم «ماکان و ما یکون» را می دانند.

در قرآن، دو دسته آیات داریم که بعضی، علم غیب را فقط مخصوص خدا می دانند، مثل آیۀ: «فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ ؛(3) بگو غیب فقط به خدا اختصاص دارد» و

ص:309


1- (1) . بحار الأنوار، ج 72، ص 456.
2- (2) . ر. ک: کشف الغمّة، ج 3، ص 42-45.
3- (3) . سورۀ یونس، آیۀ 20.

بعضی آیات، علم غیب را برای غیر خدا هم درنظر می گیرند، مثل: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ ؛(1) دانای نهان است و کسی را برغیب خود آگاه نمی کند، جز پیامبری را که از او خشنود است».

نتیجه این که علم غیب، به طور مطلق و ذاتی، مخصوص خداست و دیگران می توانند از طریق تعلیم الهی، از نعمت علم غیبْ برخوردار شوند و این علم غیب، نسبی است.

به گفتۀ علّامه طباطبایی، روایات اطّلاع ائمّه از غیب فوق، در حدّ شمارش و احصا است(2) و از جملۀ این روایات - که فریقین آن را نقل کرده اند -، این سخن امیر مؤمنان علیه السلام است که فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی». (3)

اشکالات مؤلّف «کسر الصنم»

از قرآن استفاده می شود که انبیا، جز در مورد ابلاغ شریعت، علم غیب نداشته اند، مثل حضرت یعقوب که از حال فرزندش آگاه نبود یا حضرت نوح که از پیروانش آگاه نبود و هیچ دلیلی بر این که نوادگان پیامبر صلی الله علیه و آله علم غیب داشته باشند، نداریم.

ایشان منکر صحیفۀ علی علیه السلام و جفر و مصحف فاطمه علیها السلام و... است. وی همچنین ارتباط با فرشته و تکلّم با آنها و کرامت و یا معجزه را در مورد ائمّه، قبول ندارد و مخالف قرآن می داند. ایشان می گوید: امام از منزل خود خبر ندارد. در خرما سم می ریزند و به امام می دهند و ایشان خرمای مسموم را می خورد. پس چگونه دارای علم غیب است؟

ص:310


1- (1) . سورۀ جن، آیۀ 26.
2- (2) . ر. ک: المیزان، ج 20، ص 59.
3- (3) . بحار الأنوار، ج 42، ص 53.

نقد و بررسی: طبق ادلّه ای که بیان شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام علم غیب دارند و شکّی در آن نیست و این که آیا علم غیب آنها نسبت به همه چیز است یا بعضی چیزها، در میان علمای شیعه، اختلاف است. برخی معتقدند که ائمّۀ معصوم علیهم السلام علمشان بالفعل و مطلق است و برای اثبات، به روایاتی متمسّک می شوند. عدّه ای دیگر می گویند که علم معصومان علیهم السلام به خواست و ارادۀ خودشان بستگی دارد. زمانی که بخواهند، می دانند. بعضی نیز اعتقاد دارند که امامان علیهم السلام علم غیب دارند؛ ولی باید طبق روند عادی، رفتار کنند.

این بحث، بسیار گسترده است و ریزه کاری های فراوانی دارد که باید در بحثی جداگانه و به صورت مبسوط از آن بحث شود.

4. حضرت مهدی عج
اشاره

یکی دیگر از اشکالات برقعی - که ناظر به کتاب الکافی و راویان آن است -، دربارۀ عقیده به مهدویت و امام غایب است. شیعه و اهل سنّت و حتّی اکثر ادیان جهان، معتقدند که در آخر الزمان، فردی می آید و جهان را از عدل و داد، پر می کند. یکی از دلایل قرآنی برای ظهور چنین فردی، این آیه است که می فرماید:

«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ»؛1

و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین، فرو دست شده بودند، منّت نهیم و آنان را پیشوایان قرار دهیم و ایشان را وارث گردانیم.

همچنین آیات دیگری در مورد این ظهور هست که بعضی «تنزیلی» است و دلالت بر وعدۀ خدا می کند و بعضی «تأویلی» است و تأویل آن، به مسئلۀ مهدویت شده است؛ ولی مهم تر از اینها، روایات فراوانی است که در کتاب های اهل سنّت و شیعه در اثبات مهدویتْ وجود دارد و بسیاری از دانشمندان، بر تواتر این اخبار،

ص:311

شهادت داده اند، مثل عسقلانی، احمد قرطبی، جلال الدین سیوطی و....

در این بین، بعضی از افراد، این احادیث را ضعیف دانسته اند، (مثل ابن خلدون) که توسّط دانشمندان دیگر، به شدّت، مورد سرزنش واقع شده اند. به عنوان نمونه، دکتر عبد المحسن بن حمد العباد (معاصر) معتقد است که ابن خلدون، یک تاریخ نگار است و رجال شناس نیست که بتواند روایات را تصحیح یا تضعیف کند.(1) همچنین در کتاب های خاورشناسان و مستشرقان، از مهدی موعود، بحث شده است، مثل: گلدزیهر، هنری کربن، فان فلوتن، و....

تنها تفاوت موجود بین شیعه و اهل سنّت، این است که شیعه می گوید مهدی موعود، فرزند امام حسن عسکری علیه السلام و متولّد شده است و اکنون در پس پردۀ غیب، به سر می بَرد.

اشکالات مؤلّف «کسر الصنم»

ایشان منکر مهدی، فرزند امام حسن عسکری علیه السلام است و می گوید: در قرآن، هیچ اشاره ای به او یافت نمی شود و احادیث در مورد مهدی، پسر صلبی عسکری علیه السلام به نظر ما هیچ اعتباری ندارد و در تاریخ آمده که مادر و برادر امام عسکری علیه السلام نزد قاضی شهادت دادند که آن حضرت، فرزندی نداشت. لذا معتمد عبّاسی، مدّتی زن امام حسن علیه السلام را از طریق زنان مورد اعتماد، تحت نظر داشت و وقتی باردار نبودن وی قطعی شد، به حکم قاضی، میراث آن امام، میان مادر و برادرش تقسیم شد. برقعی در پایان می گوید: اگر وجود امام، ضروری و مهم است، پس غیبت وی موجّه نیست.

نقد و بررسی: همان طور که بیان شد، همۀ دانشمندان و مذاهب، ادّعا دارند که یک شخص از طرف خداوند، ظهور می کند و کسی در این خصوص، شک ندارد؛ امّا این که ایشان فرزند امام حسن عسکری علیه السلام است، روایات فراوانی داریم و در بسیاری از

ص:312


1- (1) . الردّ بالأحادیث الواردة فی المهدی، ص 188.

منابع نیز بدان تصریح شده است، مثل: الکافی، مروج الذهب، إکمال الدین، الإرشاد

و....

شبهه ای که برقعی نقل می کند، شبهۀ تاریخی است؛ چون طبق ادّعای جعفر کذّاب (برادر امام عسکری علیه السلام) مبنی بر این که امام، فرزندی نداشته، حکومت جبّار وقت، ارثیۀ امام را طبق همین ادّعای دروغین، تقسیم کرد، در حالی که ولادت امام، طبق گواهی قابله و پدرش (به نقل تواریخ مورد اعتماد) ثابت شده است که صاحب منتخب الأثر، نوزده روایت در این زمینه، نقل کرده است. (1)

5. تحریف قرآن در «الکافی»
اشاره

در الکافی، روایاتی ذکر شده اند که ظاهراً دلالت بر تحریف قرآن دارند و برقعی، خواسته تا با این روایات، مرحوم کلینی و کتاب ارزشمند الکافی را تضعیف کند.

تحریف در لغت، یعنی دگرگونی، میل، گشتن از چیزی، لبه و طرف(2) و در اصطلاح، یعنی دگرگونی و تغییر قرآن که بیشتر، دو مصداق آن مورد نظر است: تحریف به نقیصه و تحریف به زیادی.(3) به اجماع علما، تحریف به زیادی، در قرآن اصلاً نیست؛ ولی در مورد تحریف به نقیصه، از سوی برخی محدّثان شیعه، ادّعا شده است. گرچه اکثر علمای شیعه، معتقدند که در قرآن، هیچ گونه تحریفی نیست و روایاتی که در این زمینه وجود دارند، یا جعلی اند یا سند آنها ضعیف است، یا به معنای تفسیر و اضافات توضیحی و تحریف به معنا، به تأویل برده می شوند و اگر شخصی مثل مرحوم کلینی، این روایات را در الکافی آورده، دلیل بر قبول این نظریه از سوی علمای محقّق شیعه

ص:313


1- (1) . منتخب الأثر، ص 438.
2- (2) . التحقیق فی کلمات القرآن، ج 2، ص 98.
3- (3) . علوم قرآنی، ص 445.

(بویژه خود مرحوم کلینی) نیست.

اشکال مؤلّف «کسر الصنم»

روایت یکم و چهارم باب 61 و روایت دوم باب 112، صریح در تحریف قرآن است؛ امّا در باب 93 می گوید که کلّ قرآن را جز علی علیه السلام و ائمّه، کسی جمع نکرده است و این قرآن در میان مسلمانان، قرآن اصلی نیست. همچنین باب 164 و 165، موهم تحریف اند.

نقد و بررسی: همان طور که بیان شد، نقل روایت، هیچ خدشه ای به ناقل آن وارد نمی کند و نمی شود گفت که نظر ناقل، همین نقل بوده است. اشکال او در مورد جمع القرآن نیز ربطی به تحریف ندارد و با مطالعۀ خودِ روایات، می فهمیم که علم تمام قرآن، از حیث تفسیر و تأویل و ظاهر و باطن، نزد ائمّه علیهم السلام است، و منظور از «جمع القرآن» به قرینۀ این که همۀ ائمّۀ معصوم علیهم السلام را می آورد، حفظ و نگهداری آن است، گرچه عنوان کلام، به ظاهر، موهن تحریف باشد. البته دربارۀ معنای این روایات در کتاب های بسیاری چون: صیانة القرآن عن التحریف، اثر مرحوم آیة اللّه معرفت، توضیح داده شده است.

6. وجود غالیان در اسناد «الکافی»
اشکال مؤلّف «کسر الصنم»

بیشتر راویان مرحوم کلینی، افرادی غالی و خرافی هستند و افکار آنها غلوآمیز و مخالف قرآن است. وی تقریباً می خواهد مسئله را طوری جلوه دهد که کلینی هم طرفدار غلو است.

نقد و بررسی: غلو در همۀ ادیان بوده است، مثلاً خداوند به اهل کتاب می گوید: در دین خود غلو نکنید و پیرو حق باشید.(1) و در روایات بسیاری نیز آمده که طبق آیات و

ص:314


1- (1) . ر. ک: سورۀ نساء، آیۀ 71؛ سورۀ مائده، آیۀ 77.

روایات، غلو، نهی شده است. تهمت غلو، بیشتر به شیعه و پیروان آن زده شده است که آگاهان به سیره و روش شیعه، مثل محمّد غزالی،(1) و... این کار را محکوم کرده اند.

در مورد طعن برقعی به مرحوم کلینی باید گفت که اولاً، رجالیون، در مورد حدّ و مرز غلو، اختلاف نظر دارند و تعریف درستی از آن نشده است که بتوان غالی را از غیر غالی، شناخت؛ ثانیاً، مرحوم کلینی، خود، یکی از مبارزان با غلو بوده است و کتاب او به نام ردٌّ علی القرامطه، گواه همین معناست. این که شاید راویانی از او غالی باشند، دلیل نمی شود که او را طرفدار غلو بدانیم.

7. روایاتی که ائمّه را سیزده نفر می دانند
اشکال مؤلّف «کسر الصنم»

مرحوم کلینی در الکافی، بابی دارد تحت عنوان «باب ما جاء فی الإثنی عشر و النص علیهم»،(2) با بیست روایت. از ظاهر پنج روایت آن (7، 8، 9، 17 و 18) فهمیده می شود که ائمّه سیزده نفرند، مثلاً در روایت هفده، از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که: «من و دوازده نفر از فرزندانم و تو ای علی، پایه های استوار زمین هستیم». مؤلّف کسر الصنم

می گوید: اگر این روایات صحیح اند، پس احادیث ائمّۀ اثنی عشر، حقیقت ندارند.

نقد و بررسی: به فرض که این پنج روایتْ صحیح باشند، با روایاتی که ائمّه را دوازده تن می نامند، معارض اند. روایات دوازده امامی، متواترند و به قول صاحب منتخب الأثر 271 روایت اند(3) و روایات سیزده امامی، مورد اعراض اصحاب اند.

در پاسخ به این روایات، سخن های بسیار گفته شده است؛ ولی به احتمال زیاد،

ص:315


1- (1) . گفتگوی بی ستیز، ص 48.
2- (2) . الکافی، ج 1، ص 525.
3- (3) . منتخب الأثر، ص 45.

اشتباه از سوی نویسندگان و ناسخان الکافی بوده است؛ چون بعضی از این روایات، در منابع دیگر، به درستی ذکر شده اند.

فصل سوم: جمع بندی، پیشنهادها و انتقادات

موضوع این پایان نامه، بسیار خوب است و بویژه یکی از کارهای مهم در این دوران، پاسخگویی به شبهاتی است که به مسائل اعتقادی و مذهبی، وارد می شوند و اصلاً درستی، پایداری و مانایی هر مذهب و اعتقادی، به چگونگی نقد و بررسی آن باز می گردد.

این طور که از منابع این پایان نامه آشکار است، نویسندۀ آن، زحمت بسیاری کشیده و مطالعات فراوانی انجام داده است؛ ولی هیچ نویسنده ای، خود را از خطا و اشتباه به دور نمی داند و فقط قرآن است که هیچ نقص و نقضی در آن نیست، به خاطر همین در این جا چند پیشنهاد و انتقاد، به ذهن حقیر می رسد که با پوزش از نویسندۀ محترم، از باب هدیۀ عیوب، عرض می کنم.

الف. پیشنهاد می شود این نویسنده، این موضوع را به صورت منسجم تر و دقیق تر، به صورت یک کتاب عرضه کند، مخصوصاً اشکالات آقای برقعی را در ابواب دیگر، متذکّر شود و جواب های عالمانه داده شود.

ب: به نظر می رسد که فصل اوّل پایان نامه در این نوشتار، جایگاهی ندارد و یک فصل اضافه است، بویژه که تمام مطالب آن در فصل چهارم ایشان دوباره تکرار می شود. چون موضوع این فصل، بسیار گسترده است یا اصلاً نباید ذکر شود، یا اگر بیان می شود، باید به طور کافی و وافی آورده شود؛ چون این مختصر، خود، موجب شبهات عدیده می شود. بنا بر این اگر ایشان به جای این فصل، در فصل چهارم، توضیحات بیشتری ارائه می داد، بهتر بود.

ج: در فصل دوم، شاید اگر به جای این که از حدیث صحیح و ضعیف و... بحث

ص:316

کند، در یک فصل جداگانه، به مبانی اشکالات برقعی در توضیح جایگاه حدیث و مبانی پذیرش آن می پرداخت، بهتر بود؛ چون بسیاری از اشکالات برقعی، به سند احادیث باز می گردد.

د: فصل سوم کتاب نیز در جهت معرّفی مستشکل، مناسب است، بویژه که از قلم خودِ نویسندۀ کسر الصنم بیان شده است. فقط دو نکته قابل توجّه است: یکی تفصیل و تکرار در شرح حال و نکات اضافی و غیر لازم است و دیگری این که بهتر بود اتّهام اهل سنّت بودن یا وهّابی بودن به او داده نمی شد. مسئله، نقد علمی است و اتّهام اهل سنّت بودن او، مشکل را حل نمی کند. در ضمن، او به صراحت، خود را معتقد به اهل بیت علیهم السلام می داند.

ه: جا داشت که فصل چهارم پایان نامه - که در حقیقت، محور اصلی رساله است و سه فصل پیش، مقدّمۀ آن هستند -، حجم بیشتری را به خود اختصاص می داد و نسبت به کلّ کتاب، خیلی کم بدان پرداخته شده است. این فصل، تقریباً یک سوم مطالب را در بر گرفته است.

و. ایشان در نقل اشکالات آقای برقعی، واقعاً کوتاهی کرده است؛ چون در همۀ موارد، اشکال را ذکر کرده، ولی دلایل ایشان را ذکر نکرده است. مثلاً در بعضی موارد، اشکال را این طور مطرح کرده که آقای برقعی، منکر است و هیچ دلیلی بر انکار او نیاورده است.

ز. برخی از پاسخ ها واقعاً قانع کننده نیستند و با این که جوابی داده شده، امّا خواننده، هنوز آن اشکال در ذهنش هست. مثلاً برای اثبات علم غیب ائمّه علیهم السلام به زیارت جامعۀ کبیره استناد می کند که آقای برقعی، به هیچ وجه، این دعا را قبول ندارد.

از سوی دیگر، جا داشت که ضمن پاسخ به اشکالات، به منابعی که در این باره پاسخ داده اند، اشاره می کرد و در تفصیل موضوع، به آنها ارجاع می داد. البته در دو -

ص:317

سه مورد، ارجاع داده اند که مورد تحسین است.

ح. متأسّفانه، بعضی بحث ها پراکنده و نامنسجم اند و حکایت از شتاب نویسنده می کنند که البته با عرض پوزش از ایشان در خلاصه، بحث ها را با حفظ اصل مطلب، جابه جا کردیم تا بحث روشن تر شود. همچنین در بعضی موارد، مطالبی در جواب به اشکالاتْ اضافه شد تا پاسخ ها قانع کننده تر باشند.

ط. خوانندۀ این پایان نامه، نمی داند که ایشان در مقام دفاع از مرحوم کلینی و کتاب الکافی است. همان طور که عنوان مقاله و فصل دوم، موهن این است و یا قصد دفاع از مقام ولایت ائمّۀ اطهار علیهم السلام دارد که فصل اوّل و چهارم، موهن این است. چون بیشتر اشکالات کسر الصنم، به ولایت، با استناد به روایات الکافی است، بهتر بود که یک عنوان مناسب تر انتخاب می کرد، مثلاً: «دفاع از حریم ولایت در احادیث کتاب الحجة الکافی و نقد و بررسی کسر الصنم» که بیشترین موضوع کتاب، در مورد دفاع از ولایت باشد و در ضمن، از مرحوم کلینی هم دفاع شده باشد.

امیدواریم بتوانیم با خلوص نیّت، راه سعادت و ولایت را بپیماییم و با تمسّک جستن به قرآن و سنّت و روش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّۀ اطهار علیهم السلام - که از کتب اصیل شیعه، مثل الکافی به دست می آید -، به سوی کمال حرکت کنیم و از تعصّب بی جا، دور باشیم.

ص:318

فهرست منابع

1. قرآن کریم، ترجمه: محمّد مهدی فولادوند، قم: جامعۀ مدرّسین، 1377 ش.

2. مقدمه ابن خلدون، عبدالرحمان ابن خلدون، قاهره: دارنهضة، 1401 ق.

3. معجم مقاییس اللغة، أحمد بن فارس، قم: مکتب الإعلام الإسلامی،

4. کشف الغمّة فی معرفة الائمّة، علی بن عیسی الإربلی، بیروت: دار الکتاب الإسلامی، 1401 ق.

5. الغدیر، عبدالحسین امینی، تهران: دار الکتب الإسلامیّه، 1366 ش.

6. تراجم الرجال، سید ابوالفضل برقعی، چاپ اتّحاد، 1372 ق.

7. عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، سید ابوالفضل برقعی.

8. زیارت وفور در زیارت قبور، سید ابوالفضل برقعی.

9. وجوه القرآن، حبیش بن إبراهیم التفلیسی، ترجمه: مهدی محقّق، تهران: بنیاد قرآن، 1360 ش.

10. تفسیر نورالثقلین، علی بن جمعة الحویزی، قم: مؤسسۀ اسماعیلیان، 1412 ق.

11. مفردات الفاظ القرآن، حسین بن محمّد الراغب الإصفهانی، بیروت: دار القلم و الدار الإسلامیة، 1416 ق.

12. رجال النجاشی، أحمد بن علی النجاشی، قم: مؤسسة الإسلامی، 1407 ق.

13. کمال الدین و تمام النعمة، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق)، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1395 ق.

ص:319

14. الأمالی، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق)، قم: مؤسسة البعثة، 1417 ق.

15. منتخب الأثر، لطف اللّه الصافی الگلپایگانی، قم: مطبعة ساهر، 1419 ق.

16. مصنّفات شیخ مفید، محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید)، قم:

المکتبة الداوری، 1413 ق.

17. جامع البیان فی تفسیر القرآن، محمّد بن جریر الطبری، بیروت: دار المعرفة، 1409 ق.

18. التبیان فی تفسیر القرآن، قم: مکتب الإعلام الاسلامی، 1409 ق.

19. گفتگوی بی ستیز، عصام العباد، ترجمه: مصطفی اسکندری، قم: دار الغدیر، 1382 ش.

20. المیزان فی تفسیر القرآن، السیّد محمد حسین الطباطبایی، بیروت: مؤسسة أعلمی، 1973 م.

21. اللوامع الإلهیة فی مباحث الکلامیة، فاضل مقداد، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1380 ش.

22. التفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب، محمّد بن عمر الفخر الرازی، بیروت: دار الفکر، 1411 ق.

23. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، تهران: دار الکتب الإسلامیّه، 1388 ق.

24. گزیدۀ گوهر مراد، عبد الرزاق لاهیجی، تهران: گلشن، 1364 ش.

25. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلاّمة المجلسی)، بیروت:

دار احیاء التراث العربی، 1403 ق.

26. التحقیق فی کلمات القرآن، حسن مصطفوی، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1416 ق.

ص:320

27. صیانة القرآن من التحریف، محمّد هادی معرفت، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1413 ق.

28. علوم قرآنی، محمّد هادی معرفت، قم: مؤسسة التمهید، 1378 ش.

29. الردّ بالأحادیث الواردة فی المهدی، محسن بن حمد العبّاد، ترجمه: سید هادی خسرو شاهی، تهران: مؤسسۀ اطلاعات 1374 ش. (چاپ شده در کتاب: مصلح جهانی).

30. وسائل الشیعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی، تهران: مکتبة الإسلامیة، 1367 ش.

31. فرائد السمطین، إبراهیم بن محمّد الجوینی، تحقیق: محمّد باقر المحمودی، بیروت: مؤسسة المحمودی، 1398 ق.

32. ترجمۀ الغدیر، علّامه عبد الحسین امینی، ترجمه: سیّد جمال موسوی، تهران:

بنیاد بعثت، 1380 ش.

ص:321

ص:322

قرآن در روایات «الکافی»

اشاره

(1) مرضیه بیریان

چکیده

این پایان نامه در 170 صفحه و در چهار بخش اصلی، سامان یافته است که در آن با بررسی روایت های قرآنی الکافی، اعم از روایت های «کتاب فضل القرآن» و روایات تفسیری و تأویلی و... در پی دستیابی به دیدگاهی کلّی دربارۀ روایات موجود در الکافی

در ارتباط با قرآن از جنبه های مختلف است.

در بخش اوّل، در دو فصل، شرح حال کلینی و زندگی علمی وی، بررسی شده و تألیف الکافی به وسیلۀ او پرداخته شده است.

در بخش دوم، مؤلّف محترم، سعی نموده است تا با بازخوانی مجدّد روایات مربوط به جایگاه قرآن در الکافی، احادیث در موضوع یاد شده را ذیل ده عنوان، دسته بندی کند.

بخش سوم، با عنوان: «تفسیر و تأویل در روایات الکافی»، شامل سه فصل است. در فصل اوّل، در مورد معانی لغوی و اصطلاحی تفسیر و تأویل و رابطۀ بین این دو، مباحثی آمده است. در فصل دوم، علاوه بر سیری اجمالی بر تاریخ تفسیر، ذیل چهار عنوان، با توجّه به احادیث الکافی، به تبیین شیوۀ تفسیر ائمّه علیهم السلام پرداخته شده است و در فصل سوم، دربارۀ سیر تأویل سخن رفته و نمونه هایی از روایات تأویلی الکافی در چهار عنوان، ارائه شده است. در انتهای این بخش نیز دو فهرست از احادیث تفسیری و

ص:323


1- (1) . «قرآن در روایات کافی»، مرضیه بیریان، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، رشتۀ علوم قرآن و حدیث، استاد راهنما: دکتر مجید معارف، استاد مشاور: علی اکبر غفاری، دانشکدۀ اصول الدین، نیم سال دوم 1378-1379 (گزارش و تحلیل: حسن پوراسماعیلی).

تأویلی الکافی، گِرد آمده است.

در بخش چهارم - که بخش آخر این تحقیق است -، ضمن سه فصل، دربارۀ بحث تحریف قرآن و احراز یا عدم احراز آن در روایات الکافی بحث شده است. در این بخش، علاوه بر بحث های مقدّماتی، به طرح برخی اشکالاتی که از سوی اهل سنّت به الکافی

وارد شده، پرداخته شده و پاسخ هایی داده شده است. در آخر نیز تعدادی از روایات موجد شبهۀ تحریف، از نظر سندی بررسی شده و ضعیف و مخدوش بودن آنها، نشان داده شده است.

کلیدواژه ها: قرآن، روایات الکافی، کلینی، تفسیر، تأویل، تحریف قرآن.

مقدّمه

شناخت قرآن، امری نیست که کسی در ضرورت آن، تردید داشته باشد؛ امّا برای این شناخت، چه منابعی بیشترین کمک را به ما می کنند؟ بی شک، خود قرآن، بهترین و اوّلین سرچشمه ای است که در این مسیر، می توان از زلال آن نوشید. پس از آن هم در میان تمام مسلمانان، اتّفاق نظر وجود دارد که پیامبر خدا (سنّت) می تواند صحیح ترین و بهترین شناخت را به ما بدهد؛ و البته در امتداد پیامبر خدا، خاندان پاک او که مصداق برگزیدۀ قرآن ناطق اند (به اعتقاد امامیه).

کتاب شریف الکافی، اوّلین جامع حدیثی شیعه است که سخنان گهربار معصومان علیهم السلام در آن گِرد آمده است، گرچه اعتقاد ما بر آن است که این اثر، یکسره از خطا مصون نیست. از جمله مباحثی که در این کتاب ارجمند آمده، روایاتی است که در آنها دربارۀ قرآن سخن رفته است. هر چند از این نکته نباید غفلت ورزید که تمام روایات الکافی، به گونه ای بسط و تشریح و توضیحِ آیات قرآن است؛ امّا در این جا مقصود از روایات قرآنی الکافی، آنهایی هستند که مستقیماً به قرآن اشاره دارند.

روایات قرآنی را می توان به دو دستۀ کلّی تقسیم کرد: دستۀ اوّل، روایاتی هستند که موضوع آنها را می توان خودِ قرآن و جایگاه آن دانست؛ روایاتی که چشم اندازی از

ص:324

کلّیت قرآن و مطالب مربوط بدان در نگاه امامان علیهم السلام را برای آدمی روشن می کنند و شامل مضامینی چون: ترغیب به خواندن قرآن، استشفا به قرآن، فضیلت حاملان قرآن، تقسیم بندی قرآن، محتوای قرآن، توصیه به عمل به قرآن و... است.(1) امّا دستۀ دوم از روایات قرآنی، آنهایی هستند که مستقیماً به شرح و توضیح آیه یا آیاتی از قرآن پرداخته اند که در اصطلاح، «روایات تفسیری» نامیده می شود و دست مایۀ تفاسیر مأثور، قرار می گیرند.

در این جا به جهت اهمّیت بحث تفسیر مأثور، به ذکر مطالبی در این زمینه می پردازیم:

تفسیر قرآن، توسّط خودِ پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز شد. ایشان، با توجّه به وظیفه ای که بر عهده داشت (طبق آیۀ 44 سورۀ نحل)، مرجع نخست برای رفع پیچیدگی ها و پاسخگویی به پرسش ها و تبیین مُجملات و حلّ مشکلات قرآن بود. تفسیر پیامبر صلی الله علیه و آله را می توان به گونه های متعدّدی تقسیم کرد که از آن جمله است: تبیین مجمل، تخصیص عام، تقیید اطلاق، توضیح مفاهیم شرعی، تفصیل احکام قرآن، و بیان ناسخ و منسوخ.

پس از رحلت پیامبر خدا، تفسیر از دو طریق، استمرار یافت: 1. اهل بیت علیهم السلام؛ 2.

صحابه. به اعتقاد شیعه، حدیث ثقلین، به صراحت، سخنان خاندان پیامبر خدا را در امر دین، از جملۀ شرح و توضیح قرآن دانسته و معتبر شمرده است و به نظر عدّه ای، حتّی به نوعی، این کار را بر آنها منحصر کرده است. بر همین اساس، تفسیرِ اهل بیت علیهم السلام که منشأ شکل گیری تفسیر مأثور شیعی است، حجّیت می یابد.

گونه های دیگر تفسیر شیعی نیز با التفات به همین اصل، تألیف شده اند. از همین

ص:325


1- (1) . روایات مربوط به تحریف قرآن نیز در این گروه، جای می گیرند؛ زیرا در ترسیم سیمایی کلّی از قرآن، مؤثّرند. البته این روایات، جای بررسی و نقد دقیق دارند.

رو، رجوع نکردن به احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام - که بیان تفصیلیِ کلّیات آیات قرآن است -، نوعی تفسیر به رأی محسوب می شود. از نظر شیعه، سخن امامان، حکم سخن پیامبر خدا را دارد (به شرط رعایت موازین و ملاک های گزینش حدیث و استواری متن آن). بر اساس برخی روایات، پیامبر خدا، تأویل و تفسیر آیات قرآن، از جمله عامّ و خاص، محکم و متشابه، و ناسخ و منسوخ را به امام علی علیه السلام آموخت و البته ایشان نیز، آنها را به امامانِ پس از خود، منتقل کرد.

سخنان نقل شده از امامان شیعه دربارۀ آیات قرآن، بیشتر در حوزۀ تفسیر محتوایی و مفهومیِ آیات است؛ امّا این سخن، به این معنا نیست که آنان به شرح الفاظ یا بیان لغوی کلمات و آیات قرآن، اهتمام نداشته اند؛ بلکه بدین معناست که قرآن به لحاظ داشتن وجوه گوناگون، تفسیر یا تأویل های گوناگونی را بر می تابد. بنا بر این، ائمّه، به منظور ممانعت از تحریف محتوایی و مفهومی قرآن، اهتمام جدّی خود را به تفسیر محتوایی و مفهومی قرآن، و ارشاد امّت و عالمان به چگونگی بهره گیری از آن، و ایجاد الگو و اصولی برای چگونگی تفسیر و تأویل آیات، معطوف کردند.

همین جا به این نکته باید اشاره کرد که با توجّه به نقش تربیتی - آموزشی اهل بیت علیهم السلام و راه نمایی مردم به راه های تفسیر از یک سو، و از سوی دیگر، عدم وجود روایات تفسیری در باب تمام آیات قرآن، افراطی بودن دیدگاهی که تفسیر قرآن را منحصر به روایات رسیده از اهل بیت علیهم السلام می کند و استفاده از منابع دیگر، همچون عقل را بر نمی تابد، روشن می شود؛ ضمن این که با پذیرش دیدگاه یاد شده، وجود آیات فراوانی که مردم را به تدبّر و تعقّل و تفکّر در آیات الهی دعوت می کنند، عبث می نماید. علاوه بر این، چنانچه گفتیم، تفسیر اهل بیت علیهم السلام که در قالب روایات به ما رسیده است، جنبۀ الگویی دارد که آن بزرگواران، عنایت داشته اند که به امّت و عالمان، شیوه های درست و اصولی تفسیر را بیاموزند و همین، خود به تنهایی، دلیل محکمی است بر جواز تفسیر قرآن توسّط غیر معصوم و بلکه وجوب این امر.

شیوه های تفسیری ائمّه علیهم السلام گونه های مختلفی دارد که از آن جمله، این موارد

ص:326

است: تفسیر آیات با استناد به سایر آیات قرآن یا با استناد به قول پیامبر صلی الله علیه و آله و یا دیگر معصومان (که نوعی تفسیر نقلی و روایی است)، یا به صورت بیان مصداق است و یا در قالب بیان واژه ای مشکل از واژگان قرآن، و....

بحث دیگر در تفسیر مأثور، جایگاه روایاتِ حاوی این مباحث تفسیری است. به طور کلّی، روایات تفسیری، اگر از نظر سند، متواتر بوده یا «خبر واحد محفوف به قرائن» باشند، اعتبار و حجیّت دارند؛ امّا بحث در روایاتی است که صدور و دلالت و حجّیت آنها یقینی نیست، بلکه در حجّیت آنها اختلاف است. متکلّمان و اصولیان، از دیرباز، به صراحت بر عدم حجّیت این گونه روایات در مباحث اعتقادی تأکید کرده اند، از آن رو که اعتقاد، دائرمدار علم است و خبری که علم آفرین نیست، مستندِ یک اصل اعتقادی قرار نمی گیرد. در عین حال، یکی از ادلّۀ مهم حجّیت خبر واحد، سیرۀ عقلاست و بر این اساس، برخی گفته اند که حجّیت خبر واحد، علاوه بر احکام شرعی، شامل مباحث معرفتی، از جمله بیانات تفسیری نیز می شود.

این واقعیت را نمی توان انکار کرد که احادیث تفسیری، از حیث سند، ضعف جدّی دارند و در این راستا، تحقیقات خوبی نیز به وسیلۀ برخی تفسیرپژوهان صورت گرفته است. از طرفی، وضع و جعل که به انگیزه ها و علل گونه گونی صورت می گرفته، متأسّفانه به مباحث تفسیری نیز راه یافته است و از طرف دیگر، ورود اسرائیلیات در تفاسیر نقلی، از مباحث قابل تأمّل است، چنانچه می بینیم کمتر مفسّری از جریان نقلِ اسرائیلیات، یکسر در امان بوده است. لذا با توجّه به این که روایات تفسیری، به شدّت به روایات جعلی و آثار تزویری و اسرائیلیات، آلوده است، بازشناسی سَره از ناسرۀ آن، کاری است ضرور که بس مشکل و طاقت فرسا نیز می نماید.(1)

ص:327


1- (1) . در تنظیم مقدّمۀ یاد شده، از منابع زیر بهره برده شده است: 1. دانش نامۀ جهان اسلام، ج 7، مدخل «تفسیر»؛ 2. دانش نامۀ قرآن و قرآن پژوهی، ج 1، مدخل «تفسیر قرآن»؛ 3. تفسیر المیزان، ج 10، ص 351 به بعد؛ 4. البیان، ص 398 و 399؛ 5. تفسیر و مفسّران، مباحث مربوط به «تفسیر» و «تأویل».

به هر حال، در این جُستار، در بخش اوّل، در دو فصل، ضمن شرح حال کلینی و زندگی علمی وی، به تألیف الکافی اشاره شده و ویژگی های این کتاب و به نوعی، کتاب شناسی الکافی آمده است.

در بخش دوم، روایات مربوط به جایگاه و فضیلت قرآن، موضوع بندی و تحلیل شده اند.

در بخش سوم، روایاتی گزارش و تحلیل شده اند که به گونه ای به تفسیر و تأویل آیات، مربوط بوده اند و در آغاز، شرح لغوی اصطلاحات تفسیر و تأویل و اجمالی بر تاریخ تفسیر، آمده است و در نهایت، نمونه ای از روایات تفسیری و تأویلی الکافی

گزارش شده است.

در پایان گزارش این بخش ها، به ویژگی های این پایان نامه پرداخته شده و پیشنهادهایی در تکمیل آن، داده شده است. روشی که در گزارش این پایان نامه انتخاب شده، گزینش و تلخیص پایان نامه، همراه با ذکر پیشنهادها و تحلیل و تکمیل برخی از مطالب است.

بخش اوّل: شرح حال کلینی

اشاره

از آن جا که الکافی، اوّلین جامع حدیثی در بین کتب اربعۀ شیعه است، به نوعی ضرور می نماید که پیش از پرداختن به موضوع اصلی این پایان نامه، به زندگی مرحوم کلینی و ویژگی های کتابِ ارجمند وی، الکافی، پرداخته شود. همین دلیل، نویسندۀ محترم را بر آن داشته که تمام بخش نخست پایان نامۀ خود را بدین مهم، اختصاص دهد؛

ص:328

هر چند به نظر می رسد با توجّه به حجم کلّ پایان نامه، اختصاص این مقدار از تحقیق (تقریباً یکْ چهارم) به این مسئله، بیش از حدّ نیاز باشد و بهتر بود با انتخاب مباحث ضرور و ارائۀ آنها را در حجمی کمتر، این مهم - که در اصل، مقدّمه ای برای ورود به اصل موضوع مورد بحث است -، گزارده می شد.

بنا بر همین نظر، گزیده ای ضرور از مطالب بخش اوّل گزارش می گردد.

بخش اوّل این پایان نامه (ص 4-42)، خود، شامل دو فصل است. در فصل اوّل، به این مباحث پرداخته شده است: محلّ تولد، موطن و نسب کلینی؛ چگونگی تحصیلات وی و سفرهای او در این راه؛ القاب، مشایخ، استادان و شاگردان کلینی؛ آثار و تألیفات او و البته مهم ترین اثر وی، الکافی و وجه تسمیۀ آن؛ و در نهایت، وفات کلینی.

در فصل دوم نیز شخصیت فرهنگی - علمی کلینی به تصویر کشیده شده و ویژگی های علمی عصر وی، نیز انگیزۀ این عالم بزرگ در نگارش الکافی و روش کار وی در تدوین این کتاب ارزشمند، بر رسیده شده است. مقایسۀ روش متقدّمان و متأخّران در شناخت حدیث، آرای علما در مورد کلینی و کتابش، نظر مخالفان، و مطالبی دیگر دربارۀ الکافی، از مباحث دیگر این فصل است.

گزیدۀ فصل اوّل

محمّد بن یعقوب کلینی رازی، در نیمۀ دوم قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری می زیسته است و احتمال دارد اواخر زندگی امام حسن عسکری علیه السلام را نیز درک کرده باشد. دربارۀ موطنِ کلینی، تمام اقوال دلالت دارند که او در روستای کُلَین، واقع در 38 کیلومتری جنوب غربی شهرریِ کنونی به دنیا آمده است. فقها و محدّثان بزرگی از کُلین برخاسته اند.

کلینی، در خانواده ای که اهل علم بودند، به دنیا آمد. پدرش یعقوب بن اسحاق، از عالمان معروف آن دیار بوده است. وی پس از استفادۀ کامل از محضر علمی پدر و

ص:329

دایی اش، برای ادامۀ تحصیل، راهی ری شد. ری، در آن زمان، یکی از بزرگ ترین شهرهای ایران به شمار می رفت. کلینی، سپس راهی قم شد و از محضر بزرگانی چون: احمد بن محمّد بن عیسی اشعری و احمد ابن ادریس قمّی - که از محدّثان بزرگ و مشهور زمان خود محسوب می شدند -، بهره برد و پس از آن، راهیِ سفری طولانی شد و هر جا محدّث یا راوی حدیثی که از اهل بیت علیهم السلام روایت می کرد، می یافت، به فراگیری حدیث از محضر وی می پرداخت. کلینی، در سفر طولانی اش، به بغداد - که در آن زمان، مرکزی علمی جهان اسلام به شمار می رفت -، وارد شد و در آن جا به تحصیل خود ادامه داد. وی پس از مدّتی به ری باز گشت و در آن جا پیشواییِ شیعیان را بر عهده گرفت. در همین دوره بود که بنا به گفتۀ خودش به درخواست برادری دینی، به نگارش الکافی مبادرت ورزید.

دربارۀ مورد مشایخ و استادان کلینی، اطّلاع دقیقی در دست نیست؛ ولی آنچه مسلّم است، این که بیشترین روایات را از دو تن از ایشان، یعنی علی بن ابراهیم قمی، صاحب تفسیر القمّی (7068 روایت) و محمّد بن یحیی عطّار (5073 روایت) نقل کرده است.

پس از آن، پژوهشگر محترم، نام برخی دیگر از اساتید کلینی و نیز بعضی شاگردان او را آورده است.

نکتۀ قابل توجّهی که باید در مورد کلینی دانست، این که وی، علاوه بر تبحّر در زمینۀ حدیث، در علومِ دیگر نیز توانا بوده و آثار و تألیفاتی داشته است؛ ولی متأسّفانه از مصنّفات وی، تنها نامی باقی مانده است و تنها اثرِ موجود وی، کتاب شریف الکافی

است.

گزیدۀ مطالب فصل دوم

انسان، در هر عصری که زندگی کند، به یقین، از ویژگی های عصر خود، تأثیر می پذیرد. مرحومِ کلینی، در عصر نهضت فکری و فرهنگی مسلمانان می زیست و

ص:330

چون ویژگی های فرهنگی عصرش همسو با استعداد و تلاش های وی بود، سبب توفیق وی شد و استعدادهایش شکوفا گردید. در عصرِ وی، شهرهای بزرگی به عنوان کانون نقل حدیث و روایات، و بیان عقاید و نظریات مذاهب مختلف، وجود داشت و کلینی نیز تشنۀ شنیدن روایات و تحصیل علم بود. لذا مجموع این عوامل، وی را مدد کرد تا تلاش پیگیرش به بار بنشیند و طی بیست سال، برترین کتاب حدیثیِ تاریخ شیعه را فراهم آورد.

علاوه بر تأثیر مثبت حضور کلینی در شهرهای بزرگ عصر خود، مانند ری و قم و بغداد - که مرکز تبادل نظریات و عقاید مختلف و در نتیجه، تبدیل آن شهرها به مراکزی علمی و فرهنگی بود -، آنچه عصر کلینی را از سایر اعصار، متمایز می کند و بالتبع تأثیر به سزایی نیز بر کلینی داشته است، نهضت فراگیری است که برای یافتن، شنیدن و نوشتن احادیث و روایات در سراسر ممالک اسلامی آغاز شده بود. لذا اگر عصر کلینی را «عصر حدیث» بنامیم، سخنی به گزاف نگفته ایم؛ چرا که در این عصر بود که صحاح ستّۀ اهل سنّت نیز نگاشته شد.

کلینی، بنا بر مقدّمه ای که بر الکافی نگاشته، انگیزه اش را از تألیف این اثر، درخواست یکی از دوستان دینی اش مبنی بر نگارش کتابی جامع در حدیث، بیان می دارد تا مردم با کمک آن، راه حق را دریابند و به طور صحیح، به واجبات و احکام دین خود، عمل نمایند. به عبارتی، انگیزه و هدف وی، هدایت مردم و راه گشایی برای آنان بوده است.

نگارنده در این فصل، ذیل عنوان: «دلیل بررسی روش کلینی در الکافی»، بر نکتۀ بسیار مهمّی دست می گذارد و آن این که بررسی روش کار هر نویسنده ای در تألیف اثرش، به انسان کمک می کند تا با اشراف کامل تری از اثر وی بهره مند شود و احیاناً به ضعف ها و اشکالات آن پی ببرد؛ همچنین هدف مؤلّف را دریابد و از خُرده گیری های بی مورد، به دور مانَد. آن گاه، روش کلینی در الکافی را از سه جنبه بررسی می نماید:

ص:331

الف. روش او در انتخاب حدیث؛ ب. روشِ او در تقسیم کتاب؛ ج. روش او در سند روایات.

البته وی، تنها به طرح و شرحِ روش کلینی در الکافی بسنده می کند و نقد این روش را بر عهدۀ محقّقان می گذارد که به نظر می آید با توجّه به این که هدف اصلی پایان نامه، چیز دیگری است، کار به جایی است و اگر همین مختصر را نیز مختصرتر می نمود، بهتر بود.

توجّه لازمی که محقّق محترم، دربارۀ تفاوت روش متقدّمان، از جمله کلینی، با روشِ متأخّران، در شناخت حدیث صحیح از غیر آن می دهد، بسیار مفید است؛ چرا که دانستن این تفاوت، سبب رفع ابهامات و شُبهات در بعضی روایات الکافی و ایجاد دیدِ روشن تری در بررسی احادیث الکافی می شود. اشاره به این که در زمان کلینی، بین شیعۀ امامیه، عناوینی چون: موثّق، حَسَن، قوی و ضعیف برای روایاتْ معنا نداشت و حدیث، تنها بر اساس معیارهایی به صحیح و غیر صحیح تقسیم می شد و وی، طبق شرایط صحّت خبر، در بین احادیث فراوانی که در دسترس بود، مبادرت به شناخت و انتخاب حدیث صحیح می کرد و در احادیثی که شناختِ آنها مشکل بود، طبق سفارش ائمّه علیهم السلام، از باب رضا و تسلیم، آن را مأخذ عمل قرار می داد، بسیار مفید به نظر می رسد.

نویسندۀ پایان نامه، در همین فصل، به طرح مختصر نظر علما و بزرگان در مورد کلینی و الکافی پرداخته و به برخی نظریات مخالف در بارۀ الکافی و شیعه نیز اشاره کرده که اختصاصاً در موضوع شیعه و تحریف قرآن است. البته در بخش پایانی پایان نامه، به شکل مبسوط به این بحث می پردازد. بسیار به جا بود در این جا به این نکته، اشاره می کرد و خواننده را بدان بخش، ارجاع می داد.

حسنِ ختام این فصل، اشاره ای فهرستوار به برخی شروح و حواشی و کتبی است که دربارۀ الکافی نوشته شده است.

ص:332

بخش دوم: جایگاه قرآن در روایات «الکافی»

اشاره

در روایات الکافی، به شکل مستقیم یاغیر مستقیم، مباحثی دربارۀ قرآن کریم، وارد شده است؛ گرچه در جلد دوم اصول الکافی، کتابی با عنوان «کتاب فضل القرآن» آمده که ذیل سیزده باب (به علاوۀ بابی که بدون عنوان در ابتدای کتاب آمده است)، با آوردن 124 حدیث، سخنان ائمّه علیهم السلام را دربارۀ قرآن از جنبه های مختلف، بیان داشته است، امّا روایات مربوط به قرآن، منحصر به کتاب یاد شده نیست.

نگارنده، اذعان داشته که در این بخش، با توجّه به احادیث «کتاب» یاد شده و احادیث فراوان دیگری که در دیگر مجلّدات الکافی دربارۀ قرآن موجود است، کلّ احادیث یاد شده را طِبق موضوع، ذیل ده عنوان، دسته بندی کرده که البته در پایان نامۀ خود، برای هر عنوان، فقط دو روایت برای نمونه آورده است.

وی در این بخش، بعد از آوردن هر یک از عناوین ده گانۀ خود، ابتدا توضیح و مقدّمۀ مختصری آورده و سپس، دو حدیث انتخابی خود را برای نمونه برای آن عنوان، با ترجمه می آورد. در ادامه، گزیده ای از مطالب پایان نامه که ذیل هر یک از عناوین ده گانه آمده، آورده می شود و برای تبرّک، برخی احادیث انتخابی نگارنده نیز ذکر می گردد.

الف. یادگیری قرآن

قرآن، آخرین کتاب آسمانی است که برنامۀ سعادت بشر در آن آمده است، لذا ملل دیگر برای استفاده از این سرچشمۀ رحمت، باید ابتدا آن را بیاموزند. از این روست که معصومان علیهم السلام به تمام مسلمانان سفارش کرده اند که به فراگیری قرآن، همّت گمارند. در روایتی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:

ینبغی للمؤمن أنْ لایموت حتّی یتعلّم القرآن أو یکون فی تعلیمه؛(1)

ص:333


1- (1) . الکافی، ج 2، ص 107.

برای مؤمن، شایسته است که نمیرد تا قرآن را فرا گیرد یا در کار فرا گرفتنش باشد.(1)

ب. چگونگی خواندن قرآن

پس از فراگیری قرآن، شایسته است آداب خواندن آن را بیاموزیم و به ترتیبی آن را تلاوت کنیم که بیشترین بهره را ببریم. امام صادق علیه السلام در این باره فرموده است:

انّ القرآن نزل بالحزن فَاقرؤوه بالحزن؛(2)

قرآن برای اندوه [و تأثّر در نفوس مردمان] نازل شده است. پس آن را با آواز حزین بخوانید.

ج. خواندن قرآن و ثواب آن

هر کاری که باعث خشنودی پروردگار شود، کاری خیر و مستحق پاداش است. از جمله کارهای خیر، تلاوت قرآن است که ائمّه علیهم السلام در روایات فراوانی، از ثواب آن، سخن گفته اند.

د. عمل به قرآن

بدیهی است برای آن که هر علمی مفید واقع شود، عمل به آن، لازم است. بدون تردید، در مورد قرآن که در آن، علم انسان سازی و شیوۀ رسیدن به کمال آمده، شرط حصولِ نتیجه، عمل به فرامین ارزشمند قرآن است. خودِ قرآن، در وصف یهودیانی که به

ص:334


1- (1) . برای ترجمۀ احادیث مربوط به دو جلد اصول (ج 1 و 2)، از ترجمۀ چهار جلدی کتاب اصول کافی استفاده شد (که سه جلد اوّل آن ترجمۀ آقای سیّد جواد مصطفوی و جلد چهارم آن، ترجمۀ آقای رسولی محلّاتی است) و برای ترجمۀ مربوط به مجلدات فروع الکافی (ج 3 و 7) از ترجمۀ آقای محمدباقر بهبودی در گزیدۀ کافی، بهره برده شده است.
2- (2) . الکافی، ج 2، ص 114.

تورات عمل نمی کنند، می فرماید:

«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً ؛(1)

کسانی که مکلّف به تورات شدند، ولی حقّ آن را ادا نکردند، مانند درازگوشانی هستند که کتاب هایی حمل می کنند».

در روایتی به نقل از فضیل بن یسار، امام صادق علیه السلام می فرماید:

الحافظ للقرآن العامل به مع السّفرة الکرام البررة؛(2)

حافظ قرآن که بدان عمل کند، در آخرت، همراه با فرشتگان پیغامبر و نیک رفتار خداوند [خداوند] است.

ه . محتوای قرآن

قرآن، کامل کننده و تمام کنندۀ سخن خدا با مردم است. از این رو، حاوی کتب آسمانی پیشین، به اضافۀ علوم و معارف فراوان دیگر است:

«وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ».3

نتیجه این که محتوای قرآن، چنان غنی و گسترده است که انسان تا ابد به راه نمای دیگری برای سعادت خود، جز قرآن، نیاز ندارد. از ائمّه، دربارۀ محتوای قرآن، روایاتی رسیده است. از جمله، امام صادق علیه السلام فرموده است:

انّ القرآن نزل أربعة أرباع: رُبع حلال، و رُبع حرام، و رُبع سنن و أحکام، و رُبع خبر ماکان قبلکم و نبأ مایکون بعدکم و فصل ما بینکم؛(3)

قرآن، در چهار بخش نازل شده: یکْ چهارم [دربارۀ] حلال است و یکْ چهارم، [دربارۀ] حرام است و یکْ چهارم، [دربارۀ] سنّت ها و احکام است و

ص:335


1- (1) . سورۀ جمعه، آیۀ 5.
2- (2) . الکافی، ج 2، ص 603.
3- (4) . الکافی، ج 2، ص 599.

یکْ چهارم، اخبار گذشتگان و آیندگانِ از شماست و آنچه راجع به رفعِ اختلاف میان شماست.

و. نزول قرآن بر یک حرف

در بین روایات اهل سنّت، روایاتی آمده مبنی بر این که قرآن، بر هفت حرف نازل شده است. آیة اللّه خویی در البیان، یازده نمونه از این روایات را آورده است(1) و سپس با بررسی و آوردن دلیل و برهان، این روایات را رد کرده و چنین نتیجه گرفته است:

نزول قرآن با حروف هفت گانه، معنا و مفهوم صحیحی ندارد. بنا بر این، روایاتی را که در این باره نقل شده است، باید کنار گذاشت، بویژه با توجّه به روایاتی که این گروه روایات را تکذیب می نمایند و نازل شدن قرآن را با یک حرف و یک روش، تأیید می کنند.(2)

همچنین، زُراره، از امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمود:

إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولکن الإختلاف یجیء مِن قبل الرّواة؛(3)

قرآن، یکی است و از نزد یکی (یعنی: خدای یگانه)، نازل گشته است؛ ولی اختلاف از طرف راویان آن، پدید آمده است.

ز. امتیاز قرآن بر سایر کتب

کتاب ها و آثاری که از دانشمندان مختلف با تخصّص های گوناگون بر جای مانده، در چند خصوصیت، مشترک است: اولاً از سوی انسانی که دارای محدودیت های زمانی، مکانی، علمی و... است، نگاشته شده است.

ثانیاً تنها در یک موضوع خاص، بحث می کند، آن هم به میزان توانایی نگارنده، نه

ص:336


1- (1) . البیان فی تفسیر القرآن، ص 175.
2- (2) . همان، ص 139.
3- (3) . الکافی، ج 2، ص 63.

به طور مطلق.

ثالثاً محتوای آن، محدود به این زمان و مقدار اطّلاعاتی است که تا این زمان، بشر بدان دست یافته است و شاید با پیشرفت علم، مطالب آنها زیر سؤال برود یا حتّی باطل شود.

حالْ قرآن، سخن خداوندی است که عالمِ مطلق به تمام زمان ها و مکان ها و علوم و... است و محدودیت در هیچ زمینه ای، در مورد او معنا ندارد. قرآن، از یک تخصّص یا علم خاص، سخن نمی گوید و محدودیتی از نظر زمان و مکان ندارد و راه نمای انسان به سوی سعادت، در تمام زمان ها و مکان ها تا ابد است. با پیشرفت علم نیز، نه تنها از اعتبارش کاسته نمی شود که بر اعتبار آن، افزوده می گردد؛ چرا که حقیقت آن، بیشتر رُخ می نمایاند. مهم ترین امتیاز قرآن که باعث امتیاز آن بر سایر کتب آسمانی نیز می گردد، بُعد «اعجازِ» آن است.

از امام صادق علیه السلام نقل شده که پیامبر خدا فرمود:

القرآن هدی من الضلالة، و تبیان من العمی، و استقالة من العثرة، و نور من الظلمة، و ضیاء من الاحداث، و عصمة من الهلکة، و رشد من الغوایة، و بیان من الفتن، و بلاغ من الدّنیا الی الآخرة، و فیه کمال دینکم و ما عدل أحد عن القرآن إلّاالی النّار؛(1)

قرآن، راه نماینده از [هر] گمراهی است و بینایی از [هر] کوری است و

[سبب] گذشت از [هر] لغزش است و روشنی در [هر] تاریکی است و در پیشامدها [و بدعت ها] پرتو است و نگاه دارنده از [هر] هلاکتی است و رهجویی در [هر] گم راهی است و بیان کننده [ی هر] فتنه ای و [اشتباهی] است و انسان را از دنیا [یِ پست] به [سعادت های] آخرت می رساند و در آن، کمال دین شماست و هیچ کس از قرآن، روی گردان نمی شود، جز به سوی دوزخ.

ص:337


1- (1) . همان، ص 600.

ح. چگونگی ختم قرآن

انسان، برای استفادۀ صحیح از هر چیز، لازم است تا طریقۀ صحیح استفاده از آن را از سازندگان آن وسیله، جویا گردد. قرآن، کتابی است که انسان در مسیر زندگانی به راه نمایی هایش نیاز دارد و بدیهی است که این کتاب نیز راه نمایانی می خواهد تا طریقۀ استفادۀ صحیح از آن را به مردم، آموزش دهند. این مهم را پیامبر خدا و اوصیای ایشان علیهم السلام به عهده دارند. قبلاً در مورد چگونگی تلاوت قرآن سخن گفته شد. ذیل این عنوان، احادیثی از امامان علیهم السلام نقل می شود که در آنها، آن بزرگواران در مورد ختم قرآن، سخن گفته اند. ائمّه علیهم السلام اصحاب را به منظور تدبّر بیشتر در قرآن، به کُندخوانی آن، ترغیب نموده اند.

ط . آثار و فضایل قرآن

برخی آیات و سوره های قرآن، واجد خصوصیاتی فوق العاده اند که کسی جز معصومان علیهم السلام از آنها اطّلاع ندارند. این خصوصیات خارق العاده در بین مردم، با عنوان ویژگی ها یا فضیلت های آیات و سوره ها شناخته شده اند.

عامربن عبد اللّه بن براعه، از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرموده است:

ما من عبد یقرأ آخر الکهف إلّاتیقّظ فی السّاعة الّتی یرید؛(1)

هیچ کس نیست که آخر سورۀ کهف را بخواند، جز این که در هر ساعتی که بخواهد، از خواب بیدار می شود.

ی. شأن نزول بعضی از آیات و سوره ها

آیات و سوره های قرآن، دارای شأن نزول یا به عبارتی، اسباب نزول هستند که یا در پاسخ سؤالی از پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و یا در مورد شخص یا گروه خاصّی است و یا دربارۀ

ص:338


1- (1) . همان، ص 632.

حوادث و رویدادهای مهمّی که در جامعۀ اسلامی اتّفاق افتاده، نازل گردیده است. در این زمینه، کتاب هایی به رشتۀ تحریر در آمده اند که لباب النقول فی أسباب النزول

سیوطی، از آن جمله است که در آن، شش فایده برای شناخت «أسباب النُّزول» مطرح شده است. وی، ذیل عنوان «فایدۀ چهارم» - که شاید بتوان آن را مهم ترین فائده ذکر کرد - واقف شدن و اطّلاع یافتن بر معنای آیه و از میان رفتن شک و تردید را مطرح می کند. بنا بر این، علم به سبب نزول آیه، باعث جلوگیری از تفسیر نادرست آیه می گردد. به سبب اهمّیت این امر، معصومان علیهم السلام گه گاه در سخنان خود، شأن نزول آیات را بیان می کردند تا مردم در فهم و تفسیر آیات، دچار شبهه و گم راهی نشوند.

نگارنده، در پایان بخش دوم، آورده است: «آنچه آوردیم، گزیده ای از روایات کافی دربارۀ قرآن بود که سیمای کلام ائمّه دربارۀ قرآن را نشان می داد؛ امّا لازم به ذکر است که غیر از روایات مطروحه، روایات دیگری نیز دربارۀ قرآن در کافی وارد شده است (روایات مربوط به تحریف قرآن)، که به عقیدۀ بزرگان، غیر قابل پذیرش است».

بررسی این نمونه روایات، در بخش آخر خواهد آمد.

تحلیل و تکمیل

اگر در محتوای احادیث وارد شده در باب های مختلف «کتاب فضل القرآن» دقّت شود،(1) می بینیم که مرحوم کلینی، در این بخش از اثر خود، به جمع آوری روایاتی پرداخته است که به نوعی موضوع روایات، در بارۀ جایگاه قرآن و فضیلت آن است و چشم اندازی از کلّیت قرآن و مطالب مربوط به آن در نگاهِ ائمّه را برای انسان ها روشن می کند. در این روایات، حدّاقل به شکل مستقیم، به تفسیر و توضیح و تأویل آیات قرآن، پرداخته نشده است و همین مرز، می تواند مبنای تفکیک این روایات با روایاتِ

ص:339


1- (1) . برای اطّلاع کلّی از محتوای روایات «کتاب فضل القرآن»، می توانید از گزارشی که در این زمینه درصفحات آینده تقدیم می گردد، استفاده نمایید.

تفسیری الکافی باشد.

اگر در روایات «کتاب فضل القرآن» و نیز روایات مشابهی که در دیگر بخش های الکافی آمده، دقّت شود، می بینیم که لفظ «قرآن» یا الفاظ دیگری چون «مصحف» که دلالت بر کلّیت قرآنْ بدون هیچ قید و شرطی دارند، موضوع نکتۀ بیان شده در روایات هستند و تنها در موارد اندکی، آیات و سوره ها، آن هم نه به عنوان توضیح و تفسیر، موضوع روایتْ واقع شده اند. از جمله، مضامینی مانند: ترغیب به خواندن قرآن، استشفا به قرآن، فضیلت حاملان قرآن، توصیۀ عمل به قرآن، ترغیب به قرائت قرآن با ترتیل و...، همگی مضامینی هستند که گرچه در اصل و به شکل غیر مستقیم، تکرار و توضیح برخی آیات شریف قرآن هستند، امّا در واقع، نمی توان آنها را روایات تفسیری تلقّی کرد.

نکته ای که گفتنش خالی از لطف نیست، این که برخی از عناوین ده گانۀ پیشنهادی از سوی نگارندۀ پایان نامه، از عناوین مرحوم کلینی در «کتاب فضل القرآن» اخذ شده و یا با ادغام و یا استفاده از دو یا چند عنوان از عناوین کتاب یاد شده، عنوان جدیدی ساخته است و البته برخی از عناوین نیز برساختۀ خود نویسندۀ محترم است. لذا برای فراهم شدن امکان مقایسه در این زمینه، و نیز این که خوانندگان گرامی با «کتاب فضل القرآن»، آشنایی کلّی پیدا کنند، در ادامه، گزارشی اجمالی از عناوین باب ها و محتوای احادیث هر باب از کتاب یاد شده، ارائه می شود؛ چرا که به نظر می رسد جای چنین گزارش هایی در پایان نامۀ مورد بحث، خالی است.

معرّفی اجمالی «کتاب فضل القرآن»

«کتاب فضل القرآن»، هفتمین کتاب اصول الکافی است که بعد از «کتاب الدعاء» و قبل از «کتاب العشرة» قرار گرفته و مشتمل بر سیزده باب و 124 حدیث است.(1)

ص:340


1- (1) . در ابتدای این کتاب، چهارده روایت که وحدت مضمونی خاصّی نیز ندارند، بدون این که عنوان خاصّی بدانها داده شود و ذیل بابی قرار گیرند، آمده است.

...(1)

ص:341


1- (1) . برای روایات تحریف، توجیه و پاسخ های منطقی بزرگان، آورده شده است. یادآوری می شود که بخش آخر پایان نامه، دربارۀ تحریف قرآن و دیدگاه های مربوط بدان است که برخی از پاسخ های یاد شده، در آن جا آمده است.

پیشنهادها

1. نگارندۀ محترم، در مقدّمۀ این بخش آورده که کلّیۀ احادیث مربوط به قرآن را از همۀ الکافی، استخراج کرده و بر اساس موضوع، دسته بندی کرده است؛ امّا در عمل، صرفاً به آوردن دو حدیث برای هر یک از ده عنوان انتخابی بسنده نموده است. در صورتی که اگر آمار دقیق احادیثی که دربارۀ قرآن در غیر از کتاب «فضل القرآن»

ص:342

وجود دارد، با ذکر محل های آن، آورده می شد (اگر چه احادیث را نمی آورد و البته با توجّه به حجم پایان نامه، اکتفا به آوردن دو نمونه، کار درستی بوده است)، فهرست مفیدی بود که مورد استفاده و احیاناً زمینه ای برای دسته بندی های جدید و کشف زوایای نو در این زمینه می شد. در همین جا از پژوهشگر ارجمند، درخواست می شود که ثمرۀ کاوش خود را مکتوب کرده، در آخر پژوهش خود بیاورد یا به صورت مستقل، عرضه نماید.

2. اگر پژوهشگر ارجمند، با اشاره به عناوین مرحوم کلینی برای باب های «کتاب فضل القرآن»، به روش شناسی کلینی در انتخاب عناوین و دسته بندی احادیث، با تکیه بر موضوع تحقیق، نقبی می زد و با نقّادی و کشف و تبیین مبنای عنوان گذاری و دسته بندی وی، تقسیم بندی جدید خود را پیشنهاد و مزایای آن را تبیین می نمود، شاید فایدۀ مطلب، بیشتر می شد.

بخش سوم: تفسیر و تأویل در روایات «الکافی»

اشاره

مباحث مربوط به بخش سوم - که به نوعی، مفصّل ترین بخش پایان نامه است - از مباحث بسیار ضرور و مفیدی است که جای تأمّل و بررسی بسیار دارد. این بخش، شامل سه فصل است. در فصل اوّل، در مورد معانی لغوی و اصطلاحی «تفسیر» و «تأویل» و رابطۀ بین این دو، مباحثی آمده است.

در فصل دوم - که «اَشکال تفسیر در روایات الکافی» نام گرفته -، ابتدا سیری اجمالی از تاریخ تفسیر می آید و در ادامه، ذیل چهار عنوان، به تبیین شیوۀ تفسیر ائمّه با توجّه به احادیث الکافی می پردازد و برای هر عنوان - که در واقع، گونه ای از شیوۀ تفسیر کردن امامان علیهم السلام است -، پنج روایت برای نمونه می آورد.

در فصل سوم نیز دربارۀ سیر تأویل، سخن گفته شده و نمونه هایی از روایات، در چهار عنوان، ارائه شده است. در انتهای این بخش هم دو فهرست از احادیث

ص:343

تفسیری و تأویلی در الکافی، ارائه شده است.

فصل اوّل: کلّیات

اشاره

عنوان فصل اوّل این بخش، «کلّیات» است که نگارنده در آن، به تبعیّت از سنّت رایج، به بررسی دربارۀ معنای لغوی و اصطلاحی «تفسیر» و «تأویل» و رابطۀ بین آن دو، پرداخته است.

معنای لغوی تفسیر

اهل لغت، معانی بسیاری برای تفسیر بیان داشته اند و آن را معمولاً با کلماتی مانند:

ابانه، تبیین، تفصیل، ایضاح و کشف، مترادف دانسته اند. از جمله، ابن فارس می گوید:

این که گفته می شود: «فسرتُ الشیء»؛ یعنی: چیز پوشیده ای را کشف نمود و آن را روشن ساخت.(1)

ابن منظور نیز می گوید:

فسّر، به معنای بیان است.... کشف نمودن چیز پوشیده ای را «فسر» می گویند و تفسیر، برای کشف نمودن لفظ مشکل به کار می رود.(2)

معنای اصطلاحی تفسیر

کثرت استعمال کلمۀ «تفسیر» در مورد بیان و توضیح معانی و مفاهیم آیات قرآن، موجب شده است که واژۀ «تفسیر» در میان دانشمندان علوم دینی، معنای خاصّ اصطلاحی به خود بگیرد و در خصوص قرآن کریم، به کار رود. ابوحیّان در البحر المحیط، در معنای اصطلاحی تفسیر می نویسد:

ص:344


1- (1) . معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 504، مادّۀ «فسر».
2- (2) . لسان العرب، ج 5، ص 55.

علم یبحث عن کیفیة النطق بألفاظ القرآن و مدلولاتها و أحکامها الإفرادیّة و الترکیبیّة و معانیها الّتی تحمل علیها حالة الترکیب و تتمّات لذلک.(1)

راغب اصفهانی نیز می گوید:

بدان که تفسیر در عرف علما، کشفِ معانی قرآن و بیان مراد از الفاظ است، اعم از این که به حسب لفظ، مشکل باشد یا نه و از لحاظ معنا، اعم از ظاهر و غیر ظاهر است.(2)

با توجّه به معانی ذکر شده، می توان نتیجه گرفت که تفسیر، علمی است که در فهم آیات الهی، به ما یاری می رساند و برای تحقّق یافتن این امر و دانستن علم تفسیر، علومی چون شأن نزول، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و... لازم است.

معنای لغوی تأویل

تأویل، از جمله واژه هایی است که در طول تاریخ، معنای آن تحوّل یافته است، به طوری که معنای آن نزد متقدّمان با معنای آن نزد متأخّران از اهل لغت، تفاوت دارد.

نگارنده، برای روشن شدن این تفاوت، چند نظر را به ترتیب تاریخی از اهل لغت، بیان می دارد.

زبیدی، از قول ابن کمال می نویسد:

تأویل، عبارت است از برگرداندن آیه از معنای ظاهرش به معنایی که دربارۀ آن، محتمل است، البته در جایی که معنای محتمل با قرآن و حدیث، موافق باشد؛ مانند: «یخرج الحّی من المیّت»،(3) که اگر گفته شود مراد از آن، بیرون آوردن پرنده از تخم است، تفسیر است و اگر گفته شود مراد از آن، بیرون آوردن مؤمن از کافر و عالم از جاهل است، تأویل به شمار می آید.(4)

ص:345


1- (1) . الإتقان، ج 2، ص 222.
2- (2) . همان جا.
3- (3) . سورۀ انعام، آیۀ 95.
4- (4) . تاج العروس، ج 7، ص 215، مادّۀ «اوّل».

آن گاه، چنین جمع بندی کرده که با توجّه به معانی بیان شده برای تأویل، می توان چهار معنا برای آن در نظر گرفت، به این ترتیب: مرجع و عاقبت، سیاست کردن، تفسیر و تدبیر، و انتقال از معنای ظاهری لفظ به معنای غیر ظاهر.

در ادامه، برای نشان دادن ارتباط این معانی با هم، این نوشتۀ دکتر شاکر را می آورد: «اصل واحد در معنای تأویل، همان رجوع است یا به اعتبار تقدّم و سرآغاز بودن، و یا به اعتبارِ نهایت و سرانجام بودن، و یا به لحاظ حقیقت و مراد بودن؛ و کاربرد واژۀ تأویل درتأدیب و سیاست کردن نیز به معنای رجوع دادن به غایت و حقیقتِ امر است». (1)

معنای اصطلاحی تأویل

محقّقان، در معنای اصطلاحی تأویل، بسیار سخن گفته اند. ذهبی می نویسد:

تأویل نزد گذشتگان، دارای دو معناست: 1. تفسیر کلام و بیان معنای آن، خواه موافق یا مخالف ظاهر کلام باشد.... با این تعریف، تأویل و تفسیر در نظر آنان، مترادف است. 2. تأویل، مراد و منظور از کلام است. پس اگر کلام، طلب باشد، تأویل آن، مطلوب است و اگر خبر باشد، تأویل آن، مخبرٌ بِه است. این دو معنا با هم تفاوت دارند؛ زیرا در معنای اوّل، تأویل از باب علم و کلام است، مثل شرح و تفسیر، و وجود تأویل، در قلب و زبان است؛ یعنی برای آن، وجود ذهنی و لفظی و رسمی است؛ امّا در معنای دوم، تأویل آن، امر موجود در خارج است.(2)

مرحوم آیة اللّه معرفت می نویسد:

تأویل، دارای دو معناست:

1. توجیه متشابه به یک وجه صحیح. خلاصه آن که وقتی کلام یا عملی

ص:346


1- (1) . روش های تأویل قرآن، ص 27.
2- (2) . التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 17.

متشابه باشد، آن کلام و عمل، شبهه انگیز می شود. حال اگر کسی آنها را بر وجه صحیحی حمل کند، به طوری که منشأ شکّ و شبهه را از آنها بزُداید، آنها را تأویل کرده است. مثلاً اعمال خضر علیه السلام برای موسی علیه السلام شبهه انگیز بود. لذا توجیه و بیان علّتی که خضر برای اعمالش مطرح کرد و شکّ و شبهه را از ذهن موسی زدود، تأویل اعمالش به شمار می آید.

2. معنای دوم برای کلام که در طول معنای اوّل قرار دارد، آن است که از آن به بَطن تعبیر می شود.(1)

البته معنای دوم تأویل، شامل همۀ آیات قرآن می شود. مرحوم معرفت، مراد از بطن را معنای کلّی هر آیه می داند که شامل همۀ زمان ها و همۀ مکلّفان می شود.(2) نگارندۀ پایان نامه، بعد از طرح نظریات یاد شده، چنین جمع بندی می کند: «نتیجه این که در بین معانی اصطلاحی که برای تأویل بیان گردیده، آنچه مشترکِ بین تمام معانی است، معنای خلاف ظاهر آیه است. در عرف عامّه نیز اکثراً این معنا از تأویل، مطرح است، چنان که وقتی می گوییم تأویل آیه این است، همگان، منتظر شنیدنِ معنایی خلاف ظاهر آیه هستند. به همین جهت، در انتخاب نمونه های احادیث ائمّه در تأویل آیات قرآنی که در کافی وارد شده است، این معنا از تأویل، منظورِ نظر قرار گرفته، به همراه موارد دیگری که از ائمّه علیهم السلام رسیده است».

رابطۀ بین تفسیر و تأویل

نگارنده، پس از بیان مطالب مربوط به معنای لغوی و اصطلاحی تفسیر و تأویل، ذیل عنوان یاد شده، به بحث مهم رابطۀ بین تفسیر و تأویل می پردازد. ایشان، بیان می کند که نظریاتِ متفاوت عرضه شده در تبیین رابطۀ یاد شده، در سه گروه اصلی، قابل دسته بندی است: 1. ترادف، 2. عموم و خصوص، 3. تباین.

ص:347


1- (1) . التمهید فی علوم القرآن، ج 3، ص 28-30.
2- (2) . ر. ک: روش های تأویل قرآن، ص 50 و 51.

ابوعبید، ابو العباس مبرّد، ابن اعرابی و بعضی از مفسّران گذشته، جزء گروه اوّل اند و معتقدند که تأویل و تفسیر، به یک معنا هستند؛ امّا در گروه دوم، برخی تفسیر را اعم از تأویل می دانند؛ مانند راغب که می گوید:

تفسیر، اعم از تأویل است و تفسیر، بیشتر در الفاظ به کار می رود و در مفردات، واقع می شود و تأویل، بیشتر در معانی و جمله ها به کار می رود و اکثراً در کتب الهیه انجام می گیرد؛ ولی تفسیر هم در کتب الهیه و هم در غیر آن کتب انجام می شود.(1)

برخی نیز معتقدند که تأویل، اعم از تفسیر است. از جمله، دکتر شاکر که می نویسد:

اگر تأویل را معنای مراد از الفاظ بگیریم، بدیهی است که همۀ انواع معانی را شامل می شود؛ چه آنها که لفظ در آنها ظهور دارد، و چه آنها که لفظ نسبت به آنها، دارای خفا و ابهام است. تفسیر، تنها به آن دسته از معانی اطلاق می شود که لفظ در دلالت بر آنها صراحت ندارد؛ بلکه نسبت به آنها مجمل است.(2)

امّا نگارندۀ گرامی پایان نامه، بیان می دارد که بیشترین نظریات مطرح شده دربارۀ رابطه بین تفسیر و تأویل، در گروه سوم (تباین) جای می گیرد. از جمله، نظر علّامه طباطبایی را در این زمینه آورده که:

مقصود از تأویل یک آیه، جنبۀ مفهومی آن (اعم از مفهوم موافق یا مخالف) نبوده و قسمت معنای لفظ آن نیست؛ بلکه تأویل از قبیل امور خارجیه است، آن هم نه هر خارجی ای، به طوری که مصداق خارجی خبر را تأویل آن بدانیم، بلکه آن خارجی ای که نسبتش به آیه و کلام، نسبت ممثّل به مثال و باطن به ظاهر باشد.(3)

ص:348


1- (1) . الإتقان، ج 2 ص 221.
2- (2) . روش های تأویل قرآن، ص 79.
3- (3) . المیزان، ج 3، ص 85.

وی، همچنین نظر ذهبی را جزو نظریات گروه سوم می داند و آن را نقل می کند:

تفسیر، آن است که به روایت، رجوع می کند و تأویل، آنچه به درایت برمی گردد....(1)

در پایان نیز چنین جمع بندی می کند که با توجّه به معنایی که در مورد تأویل مدّ نظر قرار دادیم (معنای خلاف ظاهر آیه)، رابطۀ بین تفسیر و تأویل، تباین خواهد شد.

تحلیل و تکمیل

اصطلاح «تفسیر»، در معنای عام، به شرح و توضیح کتاب های علمی، ادبی و فلسفی اطلاق می شود؛ امّا در اثر کثرت استعمال آن در مورد بیان معنا و مدلول ظاهری آیات شریف قرآن و کشف مراد خدای متعال از آنها. در عرف فعلی عالمان دینی، بلکه جمیع مسلمانان، آنچه از کلمۀ تفسیر - در صورت نبودن قید و قرینه ای با آن - متبادر می شود، بیان مقصود خداوند از آیات شریف قرآن است.

بسیاری از مفسّران، تعریفی برای تفسیر ارائه نداده اند و گویا آن را به وضوح معنای متبادر عرفی اش واگذار کرده اند؛ ولی در عین حال، تعریف های مختلفی در مقدّمۀ برخی از تفاسیر و آثار دانشمندان علوم قرآن و... به چشم می خورد که نقل و نقد یکْ یکِ آنها در این مختصر، میسور نیست. آنچه قابل دقّت است، این که در دسته ای از این تعاریف، تفسیر، به کاری گفته می شود که مفسّر در مورد کشف معنا و مدلول آیات، انجام می دهد و در دسته ای دیگر، تفسیر، به عنوان یک علم، تعریف شده است.

دانستن این نکته، مفید است که واژۀ «تفسیر»، تنها یک بار در قرآن به کار رفته است (سورۀ فرقان، آیه 33)، که گرچه آرای مفسّران در توضیح معنای آن مختلف است، امّا بیشتر آنان، این واژه را به معناهایی نظیر: بیان، کشف، تفصیل و دلالت

ص:349


1- (1) . التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 22.

گرفته اند.(1) روشن است تفسیر در این کاربرد، بیشتر ناظر به معنای لغوی آن است و بر معنای اصطلاحی رایج امروز، دلالت ندارد، هر چند می توان با تأمّل بر معانی لغوی و اصطلاحی تفسیر، ادّعا کرد که نوعی ارتباط بین معنای لغوی و اصطلاحی آن، وجود دارد.

به نظر صاحب این قلم، تعریف پیشنهادی نویسندگان محترم کتاب روش شناسی تفسیر قرآن برای تفسیر، قابل اتّکا و به نسبت، دقیق است و می تواند برای تشخیص و انتخاب روایات تفسیری - که از موضوعات مورد بحث این پایان نامه است -، مورد استفاده قرار گیرد. تعریف پیشنهادی یاد شده بدین قرار است:

تفسیر، عبارت است از بیان مفاد استعمالی آیات قرآن و آشکار نمودن مراد خدای متعال از آن، بر مبنای ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره.(2) امّا در باب «تأویل»، باید گفت که از مجموع آرای مطرح شده در کتب لغوی و تفسیری و علوم قرآنی، دانسته می شود که واژۀ تأویل، به تدریج از معنای آغازین لغوی، فاصله گرفته است و در آثار مفسّران و مؤلّفان حوزه های مختلفِ علوم اسلامی، به معنای توجیه آیات متشابه و فهم معنای درونی آیات به کار رفته است، به گونه ای که کاربرد آن در معنای اصلی، منسوخ و در معنای جدید، متبادر شده است.

به نظر می رسد این واقعیت که قرآن، آکنده از حقایقی تو در توست و هر کس در خورِ استعداد و کوشش خود به فهم وجوه گوناگون معنایی آن، نائل می شود، از اسباب این تحوّل معنایی بوده است و مؤلّفان و محقّقان برای اشاره به لایه های معنایی یا فرآیند دستیابی به آن معنای درونی (بطن)، مناسب ترین واژه را «تأویل» یافته اند.

برخی کاربردها و مؤیّدات حدیثی نیز در انتخاب این واژه، مؤثّر افتاده است. در

ص:350


1- (1) . برای توضیح بیشتر، ر. ک: دانش نامۀ جهان اسلام، ج 7، مدخل «تفسیر».
2- (2) . روش شناسیِ تفسیر قرآن، ص 23.

احادیث شیعی، مضامین فراوانی از این دست وجود دارد که «ظاهر قرآن، زیباست.

باطن آن، ژرفِ ناپیداست. عجایب آن، سپری نمی گردد و غرایب آن به پایان نمی رسد»(1) یا این که قرآن، به زمان و مردم معینّی اختصاص ندارد و این کتاب، تا روز قیامت، در هر زمانی، نو و برای همۀ مردمان، تَر و تازه است.(2) واژۀ تأویل، در قرآن، هفده بار به کار رفته است و تنوّع کاربرد این واژه در قرآن، آن را در کانون مباحثات لغت شناسان و مفسّران قرار داده است که ذکر آن، مجالی وسیع می طلبد.(3) امّا در بیان نسبت بین تفسیر و تأویل، باید توجّه شود که فارغ از تطوّر و مراحلی که در سیر دانش تفسیر، میان تأویل و تفسیر و فرق میان آنها وجود داشته است و با توجّه به نظریات متفاوتی که در هر یک از این مراحل در این زمینه وجود داشته است، در عین حال، تفسیر در معنای اصلی خود که کشف القناع و پرده برداری از معنای پنهان لفظ است، باقی مانده است؛ ولی اصطلاح تأویل در برابر تفسیر در سیر تاریخی خود، فراز و نشیب می یابد و در نظرگاهی قابل دقّت، تأویل، تفسیر معنا (در برابر تفسیر لفظ) و تجسّم بخشیدن به کلام و تعیین مصداق و لباس پوشاندن به مفهوم عام لفظ و تعیین فضای حاکم بر معنا، تعبیر می شود. به نوعی می توان گفت که ما، یک حوزۀ مفهوم داریم و یک حوزۀ مصداق. حوزۀ تفسیر، حوزۀ مفهوم است و حوزۀ مصداق، قلمروِ تأویل. تفسیر، تفسیر لفظ است؛ ولی تأویل، تفسیر معنا در خارج است.(4) به عبارت دیگر، اگر تعریف پیشنهاد شده از سوی نویسندگان کتاب روش شناسی

ص:351


1- (1) . نهج البلاغة، خطبۀ 18؛ نیز: الکافی، ج 2، ص 599 (به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله).
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ جهان اسلام، ج 6، مدخل «تأویل».
3- (3) . برای نمونه، ر. ک: همان جا.
4- (4) . برای تفصیل بیشتر، ر. ک: «مبانی و روش های تفسیری» (جزوۀ درسی)، ص 7-10.

تفسیر قرآن را، که قبلاً بیان شد، دربارۀ تفسیر بپذیریم (چنانچه صاحب این قلم، آن تعریف را ترجیح داد)، تفاوت تفسیر قرآن با تأویل آن، در این است که تفسیر، به معانی قابل کشف از آیات بر اساس قواعد ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره ناظر است؛ ولی تأویل، به معانی و مصادیق پنهانِ آیات، نظر دارد که بر اساسِ قواعد و اصول یاد شده، قابل دستیابی نیست. (1)

پیشنهادها

1. به نظر می رسد که خوانندۀ پایان نامه، نظر نویسندۀ محترم دربارۀ معانی لغوی و خصوصاً اصطلاحی تفسیر را به دست نمی آورد. برای حصول این امر، مفید بود که اگر ایشان، هر چند به شکل مختصر، اقوال مطرح وجدّی در این موضوع را گزارش و با بحثی انتقادی، قول برتر را به نظر خود، با ذکر دلایل، انتخاب می کرد. آن گاه می توانست با تکیه بر قول انتخابی، مباحث بعدی را نیز سامان دهد و در بحث روایات تفسیری در الکافی و انتخاب، این روایات و گونه شناسی شیوه های تفسیری ائمّه، با استناد به معنای اصطلاحی پذیرفته شده، به گزینش و انتخاب، دست یازد.

2. آنچه نویسندۀ محترم، در باب معنای اصطلاحی تأویل به شکل مختصر بدان اشاره کرده و چنین نتیجه گرفته که آنچه مشترک بین تمامی تعاریف تأویل است، «معنای خلاف ظاهر آیه» است، با نظریات گوناگون موجود، حتّی دو نظریه و تعریفی که از دو تن از بزرگان علوم قرآنی آورده، چندان مطابقت ندارد و شاید بتوان گفت که مبهم، رها شده است. لذا اگر نگارندۀ گرامی، دقیقاً مقصود خود را روشن می نمود و دلایل خود را بر این موضوع ارائه می کرد، مناسب بود. البته دلیلی از جانب ایشان ارائه شده؛ امّا به نظر می رسد معنای مطرح در نظر عرف از معنای تأویل، نمی تواند به تنهایی، دلیل و شاهد کافی و وافی برای نظریۀ برگزیدۀ نگارنده باشد، بویژه این که

ص:352


1- (1) . برای تفصیل بیشتر، ر. ک: روش تفسیر قرآن، ص 17-20.

ایشان در انتخاب روایات تأویلی، بر این معیار، تکیه نکرده و روایات انتخابی ایشان، حدّاقل در بعضی موارد، با این معیار (معنای خلاف ظاهر آیه) سازگار نیست.

3. به نظر، ضرور می رسد که نویسندۀ محترم، در بحث تبیین نسبت بین تفسیر و تأویل، به جمع بندی مطالب قبلی خود می پرداخت و به صرفِ ترجیح نسبتِ تباین، جهت تبیین رابطۀ بین تفسیر و تأویل، بسنده نمی کرد؛ زیرا شناخت و معرّفی دقیق مرز بین تفسیر و تأویل، بالتّبع تشخیص تأویلی یا تفسیری بودن یک روایت را عملی و امکان پذیر می سازد و همین، کافی است که نویسندۀ ارجمند در این قسمت، دقیقاً و به شکل مبسوطتر، به بحث یاد شده می پرداخت تا صحّت انتخاب روایات تفسیری و تأویلی و تمایزی که بین آنها بر این اساس، گذارده شده است، خدشه دار نشود و مخاطب، آمادگی ذهنی کاملی برای ارتباط برقرار کردن فصول بعدی این بخش را پیدا کند و با در دست داشتن معیار و میزانی دقیق، وارد دو فصل بعدی گردد.

فصل دوم: اشکال تفسیر در روایات «الکافی»

اشاره

فصل دوم این بخش، با سیری اجمالی در تاریخ تفسیر، آغاز می گردد که در آن به سیر تفسیر از زمان پیامبر خدا، به عنوان اوّلین مفسّر، تا عصر امام باقر و امام صادق علیهما السلام اشاره می کند. البته نگارنده به این نکته اشاره کرده که این قسمت از پایان نامۀ ایشان، خلاصۀ کتاب گذری بر فهم تاریخی قرآن اثر دکتر مجید معارف است. در این جا، گزیده ای از این خلاصۀ ارائه شده را تقدیم می داریم.

تفسیر قرآن، از قدیمی ترین علوم اسلامی است که از آغاز نزول قرآن، مورد توجّه بوده است. دلیل این توجّه، طبیعت اجمالی قرآن از یک سو، و لزوم تبیین و توضیح مجملات قرآنی، از سوی دیگر است. این مهم در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله بر دوش ایشان بوده است و می بینیم که در این دوره، فراگیری قرآن، از فهم قرآن و تدّبر در آیات آن، جدا نبوده است. در عصر پیامبر خدا، تفسیر، گویی بسیار ساده بوده

ص:353

و اثری از بحث های لغوی، قرائتی، ادبی و...، که به تدریج در تفاسیر راه یافت، در کار نبوده است؛ امّا در عین حال، با دقّت در آثار به جای مانده از آن دوره، می بینیم که تنوّع خاصّی در روش تفسیری پیامبر صلی الله علیه و آله وجود دارد.

پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، سیاست ممانعت از تفسیر قرآن، به علّت این که قرآن، پایۀ اصلی حقایق دینی برای مسلمانان به شمار می رفت، تداوم نیافت و با مسافرت تعدادی از اصحابِ پیامبر صلی الله علیه و آله به شهرها و مراکز اسلامی، به تدریج، مکاتب و مدارسی در آموزشِ قرائت و تفسیر قرآن، دایر گردید؛ لیکن با توجّه به محدودیتی که در باب نقل و نگارش حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله به وجود آمده بود، در این دوره، معلّمان قرآن و فقهای صحابه، به تدریج، به استفاده از رأی و دانش شخصی در مسیر تفسیر یا صدور فتوا متمایل شدند و روزبه روز، این مبنا در بین اهل سنّت، پذیرفته تر و فراگیرتر شد.

با فرا رسیدن دورۀ امام باقر و امام صادق علیهما السلام، موج فکری جدیدی در حوزۀ فرهنگ و عقاید اسلامی به وجود آمد که در نگرش عمومی به قرآن و حدیث، تأثیر فراوانی گذاشت. این دو امام علیهما السلام، بار دیگر، این تفکّر را رایج ساختند که هیچ حقیقتی نیست، مگر آن که ریشه در قرآن یا حدیث دارد. آن بزرگواران، با این کار، قرآن را به صحنۀ مباحث فکری باز گرداندند و شاگردان خود را به گونه ای پرورش دادند که بتوانند در هر زمینه، شاهدی از قرآن یا سنّت پیامبر خدا اقامه کنند.

تلاش دیگر آنان، توضیح و تبیین مقاصد قرآنی بود. در روایات، مشاهده می گردد که امامان، گاه به توضیح لغات و تعابیر مهم آیات پرداخته اند، گاه در باب شأن نزول آیات و نیز مصادیق آنها حقایقی را بیان کرده اند، و گاهی نیز به تفسیر آیات قرآن، دست یازیده اند. از جمله کتب حدیثی شیعه که در آنها احادیث ائمّه، خصوصاً امام باقر و امام صادق علیهما السلام جمع آوری شده، کتاب شریف الکافی است که در میان آنها، روایات بسیاری در تفسیر و تأویل آیات قرآن به چشم می خورد.

ص:354

تحلیل و پیشنهاد

نگارندۀ محترم، در این سیر اجمالی (البته با نقل از کتاب جناب معارف)، به نکات مهمّی اشاره کرده که قابل تأمّل و دقّت است. البته شایسته بود که در کنار اشاره به سیاست منع تفسیر و منع نقل حدیث، اشاره ای نیز به شکل گیری جریان تفسیر شیعی می نمود و نمونه ها و سیر روایات تفسیری امامان پیش از این دو امام بزرگوار را نیز، ولو به طور مختصر، گزارش می کرد و به اجمال، روند تأسیس و رشد جریان تفسیر امامیه، بویژه از سوی امام علی علیه السلام را تبیین می ساخت. به جهت اهمّیت این بحث، در مقدّمۀ گزارش و تحلیلی که بر این پایان نامه نوشته ایم، تلاش کرده ایم که به اجمال، به این مباحثْ اشاره شود.

نگارنده، در ادامۀ بحث پیشین، ذیل عنوانِ «شیوۀ تفسیرگویی ائمّه علیهم السلام در روایات الکافی»، بیان می دارد که با هدف آشنایی بیشتر با احادیث تفسیری در الکافی و روشن شدن شیوۀ تفسیرگویی ائمّه علیهم السلام آن شیوه ها را ذیل چهار عنوان آورده که برای هر عنوان، پنج حدیث نیز برای نمونه، آورده شده است.

در این مجال، یکایک آن عناوین را می آوریم و به ذکر یک حدیث ذیل هر عنوان برای نمونه، بسنده می کنیم:

الف. توضیح شفاهی در تبیین آیات. از روش های پیامبر خدا و امامان علیهم السلام آشنا کردن مردم با قرآن، شرح و تبیین آیات بوده است. در روایتی به نقل از عبد الملک بن عمرو احوَل، آمده است:

تلا أبو عبد اللّه 7 هذه الآیة «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»1 . قال: فأخذ قبضة من حصی و قبضها بیده فقال: هذا الإقتار الّذی ذکره اللّه فی کتابه ثمّ قبض قبضة اخری فأرخی کفّه کلّها. ثمّ قال: هذا الإسراف. ثمّ

ص:355

أخذ قبضة اخری، فأرخی بعضها و أمسک بعضها و قال: هذا القوام؛(1)

امام صادق علیه السلام این آیه را تلاوت کرد: «بندگان خدا کسانی هستند که چون انفاق می کنند، به راه افراط و تفریط نمی روند و در میانۀ افراط و تفریط، راه پایندگی می جویند». امام صادق علیه السلام به منظورِ تفسیر آیه، مشتی ریگ از زمین برداشت و محکم در دست خود فشرد و گفت: «این است راه تفریط که با تنگ چشمی و خسّت، از انفاق و هزینه دریغ می ورزند». سپس مشتی ریگ برداشت و پنجه ها را سست گرفت تا آن حد که بیشتر ریگ ها بر زمین فرو ریخت و گفت: «این است راه افراط و اسراف». و نوبت آخر، مشتی ریگ برداشت و پنجه ها را تا آن حد باز گرفت که قسمتی از ریگ ها فرو ریخت و قسمتی در مشت او باقی ماند و گفت: «مایۀ قوام نعمت و پایندگی عافیت، این است».

ب. پاسخ به سؤالات قرآنی اصحاب و یاران: معمولاً اصحاب ائمه علیهم السلام، در موارد مختلف، دربارۀ آیات قرآن از ایشان سؤال می کردند و امامان نیز به طور روشن، پاسخگوی سؤالات آنان بودند. در روایتی از امام صادق علیه السلام، به نقل از ابو بصیر، آمده است:

فی قول اللّه عز و جل:«قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً»2 . کیف نقی أهلنا، قال:

تأمرونهم و تنهونهم؛ (2)به امام صادق علیه السلام گفتم: خداوند - عزّ وجلّ - می فرماید: «ای مؤمنان! جان خود و جان خاندان خود را از آتش برهانید». چگونه جان آنان را از آتش برهانیم؟ امام گفت: «آنان را به فرمودۀ خدا فرمان بده و از گناهان نهی کن».

ص:356


1- (1) . الکافی، ج 4، ص 54.
2- (3) . الکافی، ج 5، ص 62.

ج. توضیح مفردات: ائمّه علیهم السلام گاه در توضیح آیات قرآنی، در مورد کلمه یا کلماتی توضیح داده، منظور از آن را کاملاً روشن می نمودند. در روایتی آمده است:

عمّن ذکره عن أبی عبد اللّه علیه السلام فی قول اللّه عز و جل:«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ»1 قال:

الصّبر الصّیام. و قال: إذا نزلت بالرجل النازلة و الشَّدیدة فلیصم فإنّ اللّه یقول:«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ» یعنی الصّیام؛ (1)از امام صادق علیه السلام در قول خدای - عزّ وجلّ - است که می فرماید: «از صبر یاری جویید». فرمود: «صبر، روزه است» و گفت: «هنگامی که بر فرد، مصیبت شدیدی وارد می شود، پس روزه بگیرد، همانا خدا می فرماید: «از صبر یاری جویید» یعنی روزه».

د. استدلال به آیات قرآنی: امامان معصوم علیهم السلام در مواردی، پس از بیان فرمایش خود، در آن زمینه، دلیلی از آیات قرآن می آوردند تا بدین ترتیب، هماهنگی سخن خود با وحی الهی را هر چه بیشتر برای مردم، آشکار سازند. در روایتی از امام باقر علیه السلام به نقل از ابو بصیر، آمده است که فرمود:

ما انتصر اللّه من ظالم إلّابظالم، و ذلک قوله عز و جل: «وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّالِمِینَ بَعْضاً»3 ؛(2)

خداوند از (هیچ) ستمکاری انتقام نمی گیرد، مگر با ستمکارِ دیگری و این است گفتار خدای - عزّ وجلّ -: «و بدین سان بگماریم بعضی از ستمگران را بر بعضی».

تحلیل و تکمیل

در راستای تحلیل و تکمیل مباحث ارائه شده - که نوعی گونه شناسی شیوه های

ص:357


1- (2) . الکافی، ج 4، ص 63.
2- (4) . الکافی، ج 2، ص 334.

تفسیری اهل بیت علیهم السلام با تکیه بر روایات الکافی است -، تأمّل در نکات زیر، بایسته می نماید:

1. نقشی که امامان اهل بیت علیهم السلام در تفسیر قرآن ایفا کردند، نقش تربیتی - آموزشی و راه نمایی مردم به راه های تفسیر بوده است. آن بزرگواران، در پیِ بیان شیوه ای شایسته برای فهم معانی کلام خدا و کیفیت احاطه بر نکات دقیق و اسرار این کلام جاودانۀ الهی بودند. لذا تفسیر آنها از قرآن که در قالب روایات به ما رسیده است، جنبۀ الگویی دارد که به امّت و علما، شیوه های تفسیر را بیاموزند؛ آن هم شیوه هایی که بر پایه هایی مستحکم و اصولی استوار، بنا نهاده شده باشد.(1) 2. اگر دقّت شود، در تفاسیر منقول از امامان، نوعی خلط میان تفسیر ظاهر و باطن به چشم می خورد، همان طور که در بعضی موارد، بین تفسیر و تطبیق مصادیق آن نیز اشتباهاتی رُخ داده است، به این شکل که آنچه در روایت، ذکر و بدان تصریح شده، مصداق یا یکی از بارزترین مصادیق آیه است؛ ولی برخی آن را تفسیر کامل آیه پنداشته اند. لذا جدا ساختن این دو امر و فرق میان آنها، ضرور می نماید تا راه صواب، مشخّص گردد.(2) برای نمونه، نگارندۀ پایان نامه، ذیل عنوان اوّل (توضیح شفاهی در تبیین آیات)، روایت زیر را آورده است:

عن معاویة بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السلام فی قول اللّه عز و جل: «وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها» 3 قال: نحن و اللّه الأسماء الحسنی الّتی لایقبل اللّه من العباد عملاً إلّابمعرفتنا.(3)

ص:358


1- (1) . تفسیر و مفسّران، ج 1، ص 451.
2- (2) . همان، ص 452.
3- (4) . الکافی، ج 1، ص 143.

با توجّه به نکته ای که گفته شد، آیا این روایت، تفسیر آیه است یا امام معصوم در این روایت، به تعیین مصداق پرداخته است؟

3. باید توجّه شود که برخی روایاتِ به ظاهر تفسیری اهل بیت علیهم السلام، در واقع، جنبۀ تأویلی دارند، بدین شیوه که خصوصیات و قرائنی که آیه را در بر گرفته، کنار گذاشته شود و به عموم لفظ و عموم ملاک، استناد جسته، مفهوم عام و کلّی ای از آن برداشت شود. چنین برداشت های کلّی ای، تأویل آیه و مفاد باطن آن است و ربطی به تفسیر، که مفاد ظاهر آیه است، ندارد. لذا اگر نگارنده، برای عناوین انتخابی خود، و نیز برای روایاتی که به عنوان شاهد آورده است، معیار تفسیری بودنشان را مشخّص می کرد، مناسب بود. مثلاً «توضیح شفاهی در تبیین آیات» یا «پاسخ به سؤالات قرآنی اصحاب و یاران» می تواند عناوین عامّی باشند که هم بر روایات تأویلی، و هم بر روایات تفسیری دلالت کنند. همچنین، چند مورد از نمونه روایاتی که وی آورده و به یکی از آنها اشاره شد، به نظر نمی رسد که بتوان آنها را جزء روایات تفسیری دسته بندی کرد.

این مسئله، چنانچه قبلاً هم اشاره شد، به نظر می رسد ریشه در عدم تبیین معیارهایی دقیق برای شناخت و تفکیک تأویل از تفسیر و بالتبع، روایات تفسیری از تأویلی دارد.

فصل سوم: اشکال تأویل در روایات «الکافی»

اشاره

فصل سوم - که آخرین فصل از بخش سوم است - مانند فصل قبل، با سیری درتاریخ تأویل، آغاز می گردد. در مقدّمۀ این بخش، اشاره شده که برای مطالب این فصل، از کتاب روش های تأویل قرآن، اثر دکتر شاکر، استفادۀ به سزایی شده است. اینک به گزیده ای از آنچه در این فصل آمده، اشاره است:

تأویل نیز چون تفسیر، از ابتدای نزول قرآن، جهت تسهیل فهم کلام الهی وجود داشته است و پیامبر صلی الله علیه و آله، اوّلین مؤوّل آیات قرآن بوده است، گرچه به دلایل مختلف،

ص:359

از جمله تفاوت مردم در میزان درک و فهمشان از آیات قرآن، ایشان نتوانست تأویل تمام آیات قرآن را بیان کند. پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام داناترینِ مردم به تأویل قرآن بود و این، بدان سبب بود که وی در تمام مدّت نزول وحی، همراه پیامبر خدا بود و تفسیر و تأویل آیات را از ایشان می آموخت. پس از علی علیه السلام، اهل بیتِ پیامبر، آگاهان به تأویل قرآن هستند.

نگارنده، پس از اشاره به سیر یاد شده، آورده که آنچه گذشت، مربوط به سیر صحیح تأویل قرآن در طول تاریخ است؛ امّا متأسّفانه باید گفت که امر تأویل، سیر ناصحیحی هم داشته است.

وی در ادامه، از جمله به خوارج، معتزله، اشاعره و آن گاه صوفیه و غلات و باطنیه و فلاسفه، به عنوان گروه های مهم تأویلی، اشاره کرده است که نوعاً به شکلی نادرست، دست به تأویل زده اند.

تنها گروهی که می توان گفت جهت اتّصال به اهل بیت علیهم السلام در مسیر تأویلِ صحیح حرکت کرد، شیعۀ امامیه است؛ زیرا مبنای تأویل نزد آنان، قرآن و سنّتِ صحیح و عقل است. امامان معصوم، در مقابل هر گونه تأویل ناروا می ایستادند. برای نمونه، در مسئلۀ جبر و اختیار، هم تأویلات معتزله و هم تأویلات اشاعره را رد کرده، با بیان «أمرٌ بین الأمرین»، تأویل صحیح را برای مردم، روشن کردند.

در پایان مباحث این سیر، نگارنده گرامی چنین جمع بندی می کند که: تنها خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام از تأویل همۀ آیات قرآن، آگاه اند و دیگران به میزان فهم، علم و داشتن شرایطی که برای آگاهی از تأویل لازم است، می توانند به تأویل بعضی از آیات قرآن، آگاهی یابند.

وی در ادامه، ذیل عنوان: «معانی تأویل در کلام ائمّه»، با اشاره به این که همۀ احادیث تأویلی ائمّه که در الکافی وارد شده، حدود یکصد و بیست روایت اند، ذیل چهار عنوان، به نمونه هایی از این گونه روایات، اشاره می کند که در این گزارش،

ص:360

برخی از آن نمونه ها را با ذکر عناوین چهارگانۀ یاد شده می آوریم:

الف. مقصود و مراد متکلّم

ابو جارود می گوید که امام باقر علیه السلام دربارۀ آیۀ شریف «فَفِرُّوا إِلَی اللّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ؛(1) پس به سوی خدا بگریزید، که من از سوی او برای شما بیم دهنده ای آشکارم»، فرمود:

حجّوا اللّه إلی اللّه؛(2)

[یعنی] قصد [و آهنگ] خدای عز و جل را بنمایید.

ب. مفهوم و مدلول کلام

ابن هلال می گوید که از امام رضا علیه السلام دربارۀ این سخن خداوند: «اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ؛(3) خداوند، نور آسمان ها و زمین است» پرسیدم. فرمود:

هاد لأهل السّماء و هاد لأهل الأرض؛(4)

[یعنی] خداوند، هدایتگرِ اهل آسمان ها و هدایتگر اهل زمین است.

ج. مصادیق الفاظ

سماعة بن مهران می گوید که این سخن خداوند عز و جل را که «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ؛(5) چنان که پیامبران اولوالعزم، شکیبایی کردند، تو هم شکیبایی کن»، خدمت امام صادق علیه السلام قرائت کردم. فرمود:

[پیغمبران اولوالعزم]، نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد صلی الله علیه و آله هستند.(6)

ص:361


1- (1) . سورۀ ذاریات، آیۀ 50.
2- (2) . الکافی، ج 4، ص 256.
3- (3) . سورۀ نور، آیۀ 35.
4- (4) . الکافی، ج 1، ص 115.
5- (5) . سورۀ احقاف، آیه 35.
6- (6) . الکافی، ج 2، ص 17.
د. لوازم کلام

در این زمینه، آمده است:

مراد از لوازم کلام، لوازم منطقی است که در علم منطق به بیّن و غیر بیّن، تقسیم شده است. در روایات، گاهی لازم بیّن و گاهی حتّی لازم غیر بیّن یک آیه، به عنوان تأویل آن، معرّفی شده است.(1)

در روایتی به نقل از فضیل بن یسار، در ضمن گفتگوی وی با امام باقر علیه السلام، دربارۀ این سخن خداوند عز و جل:«وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمِیعاً2 ؛ و هر که او را زنده کند، گویا همۀ مردم را زنده کرده است»، آمده است:

قال: من حرق أو غرق. قلت: فمن أخرجها من ضلال إلی هدی؟ قال: ذاک تأویلها الأعظم؛(2)

امام علیه السلام فرمود:« [یعنی] او را از سوختن و غرق شدن، نجات دهد». گفتم:

کسی که او را از گم راهی به سوی هدایت ببرد، چگونه است؟ فرمود: «این تأویل اعظم آیه است».

در این روایت، لازم غیر بیّن آیۀ شریف، تأویل آن نامیده شده است. (3)

تحلیل و تکمیل

بدیهی است که برای آگاهی از دلالت کلام (اعم از دلالت خفی و جلی)، شرایط و ملاک هایی وجود دارد که بدون رعایت آنها، معنای دقیق کلام، حاصل نخواهد شد و همان طور که تفسیر کلام (رفع ابهام از معانی ظاهری آیات قرآن)، دارای قوانین و

ص:362


1- (1) . روش های تأویل قرآن، ص 58.
2- (3) . همان جا.
3- (4) . روش های تفسیر قرآن، ص 58.

ملاک هایی است که در علم اصول و منطق بررسی شده است، تأویل کلام (به دست آوردن معانی باطنی آیات قرآن) نیز شرایطی دارد که بی اعتنایی به آنها، شایسته و پذیرفته نیست و باعث خواهد شد که کلام، بدون معیار، تأویل شود و از قبیل تفسیر به رأی گردد.(1) توجّه به این معیارها، علاوه بر این که تأویلات صحیح را از محدودۀ تفسیر به رأی، متمایز می کند، در بررسی محتوایی و متنی روایات تأویلی نیز مؤثّر است تا خدای ناکرده، روایات مجعول یا اسرائیلیات یا روایاتی که غالیان ساخته اند، به عنوان روایت تأویلی ائمّه علیهم السلام مطرح نشوند.

علی رغم تلاشی که نگارندۀ ارجمند پایان نامه، برای جمع آوری و دسته بندی روایات تفسیری و تأویلی الکافی کرده است، امّا به نظر می رسد در برخی موارد، عملاً در مرزبندی این دو و عنوان گذاری روایات مربوط به هر کدام، خلط صورت گرفته است، چنان که در روایاتی که به عنوان روایات تأویلی آورده است، چندین مورد هست که به نظر، مشابه روایاتی است که برای بخش روایات تفسیری آورده است که اگر قرار باشد این گونه روایات، دسته بندی شوند، باید ذیل عناوینی مشترک، قرار گیرند.

پیشنهادها

1. نویسندۀ گرامی، تنها برای عنوان چهارم مربوط به روایات تأویلی، توضیح مختصری آورده و برای دیگر عناوین انتخابی خود، توضیحی نیاورده است؛ امّا از آن جا که مثلاً دو عنوان اوّل، یعنی «مقصود و مراد متکلم» و «مفهوم و مدلول کلام»، در نگاه اوّل، بیشتر مناسب عناوینی هستند که برای روایات تفسیری باشند، لذا پیشنهاد می شود که ایشان با آوردن توضیحات کافی برای عناوین انتخابی خود، مقصود و منظورش را برای خواننده، روشن کند.

ص:363


1- (1) . برای تفصیل بیشتر، ر. ک: تفسیر و مفسّران، ج 1، ص 27-32.

2. چنان که در ابتدای گزارش این بخش اشاره شد، نگارندۀ گرامی، در پایان این بخش، دو فهرست از احادیث تفسیری و تأویلی الکافی را آورده است. در فهرست احادیث تفسیری الکافی، نشانی سیصد و پنجاه روایت از مجلّدات مختلف الکافی

آمده است و در فهرست احادیث تأویلی آن، نشانی یکصد روایت، آورده شده است.

در نشانی های آورده شده، جلد، صفحه و شمارۀ حدیث، آمده است.

نکتۀ مفید دیگری که آمده، شمارۀ آیه ای است که روایت مربوط بدان است. با توجّه به زحمت فراوانی که قطعاً پژوهشگر محترم برای استخراج این فهرست ها کشیده، پیشنهاد می شود که ایشان در ابتدای هر فهرست، معیارهای خود را برای انتخاب روایات مربوط به آن فهرست، ارائه کند تا استفادۀ مخاطب از این کاوش، مضاعف گردد. همچنین اگر نام امام معصومی نیز که هر روایت از وی نقل شده، در کنار دیگر اطّلاعات مربوط به هر روایت بیاید، دستاورد آماری خوبی در این زمینه به دست می آید و مشخّص می گردد که چند درصد از احادیث تفسیری و تأویلی، از کدام یک از ائمّه علیهم السلام است.

بخش چهارم: تحقیق پیرامون احراز یا عدم احراز تحریف قرآن در روایات «الکافی»

اشاره

این بخش، آخرین بخش این پایان نامه است که در آن به صورت مختصر، ضمن سه فصل، دربارۀ بحث تحریفِ قرآن و احراز یا عدم احراز آن در روایات الکافی، بحث شده است.

فصل اوّل، به بحث و بررسی در مورد معانی تحریف، ریشه تفکّر تحریف، عقیدۀ علمای شیعه در مورد آن و استدلال شیعه بر تحریف ناپذیری قرآن، پرداخته است.

در فصل دوم، سه مورد از اشکالاتی که از سوی اهل سنّت به الکافی وارد شده، بیان و بدان پاسخ داده شده است. در فصل سوم نیز هفده نمونه از این روایات که از

ص:364

نظرگاه های متفاوت، موجد شبهۀ تحریف است، آورده شده و از نظر سند، مورد بررسی قرار گرفته اند و در پایان نیز نتیجه گیری شده است.

نویسنده، در مقدّمۀ این بخش، به نکات مهمّی اشاره کرده که گزیده ای از آن، گزارش و تقدیم می گردد:

بحث تحریف قرآن، مسئله ای کهن در تاریخ اسلام است. اهل سنّت، به سبب وجود دیدگاه برخی محدّثان موسوم به «اخباری» در میان شیعه، همواره شیعه را به داشتن عقیدۀ تحریف قرآن، متّهم نموده اند. این اخباریان، با اعتقاد بر تمام روایات کتب اربعه، حتّی روایات موضوع وضعیف، معتقد به تحریف قرآن هستند. بارزترین نمونۀ این اعتقاد، در کتاب فصل الخطاب محدّث نوری به چشم می خورد. در مقابل این عدّۀ کم، بیشتر علمای شیعه، بر عدم تحریف قرآن، اتّفاق نظر دارند و گواه آن، ردّیه های فراوانی است که بر کتاب فصل الخطاب، نوشته شده است.

فصل اوّل: کلّیات

نویسندۀ گرامی، در بحث معانی تحریف، با کاوش در معانی لغوی آن و با استناد به تفسیر آیۀ 46 سورۀ نساء، چنین نتیجه می گیرد که تحریف کلام، به معنی تغییر دادن و دگرگون ساختن آن است و در قرآن نیز به همین معنا به کار رفته است. امّا در بحث اصطلاحی تحریف، معانی مختلفی را که محقّقان بدان اشاره کرده اند، در پنج عنوان آورده است:

1. تحریف معنوی. تفسیر قرآن به غیر معنای واقعی آن یا تفسیر به رأی است. به سخن دیگر، نشان دادن معنایی برای آیه که دلالت و قرینه ای بر آن در آیه نیست؛

2. تحریف در قرائت؛

3. تحریف با تعویض کلمات. اگر کلمه ای به جای کلمۀ دیگر گذاشته شود، خواه هم معنا باشند یا نه، نوعی تحریف است؛

ص:365

4. تحریف با زیاد کردن، یعنی افزودن کلمات یا جمله ای به قرآن، به طوری که حقیقت و ماهیت آن را تغییر دهد و گفته شود که قسمتی از قرآن موجود، کلام خدا نیست؛

5. تحریف با کم کردن، به این معنا که از قرآن نازل شده به پیامبر خدا، کلمه یا آیات و یا حتّی سوره هایی حذف شده است. افراد معتقد به تحریف قرآن، بیشتر حول این معنا بحث کرده اند.

نویسندۀ گرامی نیز یادآور شده که بحث ایشان در روایات الکافی، به این معنا از تحریف، یعنی کم کردن از قرآن، نظر دارد. ایشان، در بحث بعدی خود با عنوان «ریشۀ تفکّر تحریف»، اشاره می کند که تحریف کتب آسمانی گذشته، امری کاملاً بدیهی است؛ امّا در مورد اسلام و قرآن، از دو منظر، نگاه شده است:

1. تحریف نزد اهل سنّت. دلیل آن، وجود احادیثی در کتب اهل سنّت است مبنی بر وجود آیه یا حتّی سوره ای که قبلاً در قرآن بوده، امّا به دلیلی در قرآن فعلی موجود نیست که برای نمونه، دو مورد از این روایات را هم می آورد و در جمع بندی بحث، سخنی از علّامه عسکری که در کتاب ادیان آسمانی و مسئلۀ تحریف، آمده، نقل می کند:

از این نمونه روایات در میان اهل سنّت، بسیار است؛ امّا نکته قابل ذکر، این است که اهل سنّت برای آن که نه قائل به تحریف (تنقیص) قرآن، و نه بی اعتباریِ کتب معتبر حدیثی شان شوند، قائل به پدیده ای به نام «نسخ التلاوة» شده اند؛ یعنی آیات و عباراتی را جزء وحی اوّلیه می دانند که سپس، تلاوت آنها منسوخ شده است.(1)

به هر جهت، اهل سنّت، خود را از تحریف قرآن، کاملاً مبرّا دانسته اند و از دیرباز، تحریف قرآن را به شیعۀ امامیه، نسبت داده اند.

2. تحریف نزد شیعۀ امامیه. نویسندۀ گرامی، اشاره می کند که در بین روایات موجود،

ص:366


1- (1) . ادیان آسمانی و مسئلۀ تحریف، ص 51.

بعضی دلالت بر تحریف قرآن دارند و اخباری ها، چون قائل به صحّت تمام روایات اند، لاجرم، قائل به تحریف قرآن نیز هستند. ایشان، سپس با ردیابی ریشۀ تفکّر تحریف، کتاب انوار نعمانیه، اثر سیّد نعمة اللّه جزائری را منبع اصلی عقیدۀ تحریف، معرّفی می کند و بعد از وی، محدّث نوری است که در اثبات تحریف قرآن، قلم فرسایی می کند که در فصل الخطاب، در دو فصل، با استناد به روایات شیعه و در ده فصل نیز با استناد به روایات اهل سنّت، به اثبات تحریف قرآن، پرداخته است. از آن پس تاکنون علمای شیعه، ردّیه های فراوانی بر فصل الخطاب، نوشته اند. نظریۀ رسمی و اجماعی شیعۀ امامیه، اعتقاد به عدم تحریفِ قرآن است. مؤلّف ارجمند، در همین راستا، ذیل عنوانی مستقل، با نقل سخنان علمای شیعه از گذشته تا حال، بر آن است تا دورنمای کاملی از اعتقاد شیعه بر تحریف ناپذیری قرآن، به دست دهد. ایشان، در بحث بعدی خود، به استدلال شیعه بر تحریف ناپذیری قرآن می پردازد و در قالب پنج عنوان، آن دلایل را به شرح زیر می آورد:

1. خداوند، حافظ قرآن است. تضمین خدا دربارۀ قرآن، چنین است که می فرماید:

«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» .(1)

ایشان، به توضیحات تفسیری علّامه ذیل این آیه و نیز به توضیحات آیة اللّه خویی در البیان، در مورد این آیه، اشاره می کند و چنین نتیجه می گیرد: خدا، خودْ متضمن حفظ قرآن گشته است و قطعاً او، بهترین حافظ است و هرگز دست نامَحرمی به قرآن نرسیده و نخواهد رسید.

2. گواهی قرآن بر عدم تحریفش. خدا در قرآن می فرماید:

«وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ * لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ».2

ص:367


1- (1) . سورۀ حجر، آیۀ 9.

نویسنده، باز با ارائۀ توضیحات دو قرآن پژوه یاد شده، جمع بندی می کند که با دقّت در شرح این آیه - که به آیۀ «نفی باطل» معروف است -، روشن می شود که هیچ گونه باطلی، به هیچ شکل و در هیچ زمانی در قرآن راه ندارد و قرآن، قطعاً کتابی شکست ناپذیر است و تا ابد، دست نخورده، باقی خواهد مانْد.

3. سخنان معصومان علیهم السلام در عدم تحریف قرآن. روایات بسیاری از معصوم علیه السلام به ما رسیده که در آنها، به شکل صریح یا اشاره وار، امّت اسلامی را به مسئلۀ عدم تحریف قرآن، توجّه داده اند که مؤلّف گران قدر، برای نمونه به مواردی اشاره می کند:

الف. حدیث ثقلین. طبق این روایتِ متواتر، قرآن و عترت، تا روز قیامت، همدوش هم، وسیلۀ هدایت و به سعادت رساندن انسان ها هستند و اگر ما به تحریف قرآن اعتقاد داشته باشیم، حجّت بودن قرآن، زیر سؤال می رود.

ب. حدیث غدیر. از آن جا که برخی روایات تحریف، دلالت بر انداختن نام علی علیه السلام از قرآن و نیز حذف مواردی است که تصریح به امامت و ولایت آن بزرگوار دارند، باید گفت که هم حدیث و هم واقعۀ غدیر و نصب پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را «عَلَی رُؤوس الاشهاد»، دلالت دارند که چنین تصریحی در قرآن نبوده است. لذاست که همین امر نیز دلالت بر عدم تحریف قرآن دارد.

ج. احادیث عرضۀ روایات بر قرآن. ائمّه علیهم السلام خود تصریح نموده اند که احادیث ما را با قرآن بسنجید، و همین، نشان از عدم حجّیت استقلالی روایات دارد. لذا هر کجا روایتی دلالت بر تحریف قرآن داشت، چون مخالف با نصّ قرآن مبنی بر عدم تحریف آن است، باید آن روایت، کنار گذاشته شود.

4. قرآن، معجزۀ جاویدان پیامبر صلی الله علیه و آله. با دقّت در مبارزه طلبی (تحدّی) گستردۀ قرآن و گذشت بیش از چهارده قرن از نزول آن، هیچ کس، نه در عصر نزول و نه بعد از آن تا امروز، نتوانسته به این تحدّی، پاسخ مثبت دهد و سوره ای بیاورد. همین امر، اثبات می کند که دست بشر در این پیام الهی، دخالت ندارد و همین آیات تحدّی، شاهدانی

ص:368

کافی بر تحریف ناپذیری قرآنِ عزیز هستند.

5. حکم عقل بر عدم تحریف قرآن. عقل، به روشنی حکم می کند که در مورد چنین کتابی که هادی جاودانۀ بشری است، هرگز امکان تغییر و تبدیل وجود ندارد؛ چون در این صورت، نقضِ غرض الهی می شد.

فصل دوم: بررسی اشکالات وارد بر روایات «الکافی»

«اهل سنّت، بر بعضی از احادیث کافی در مورد قرآن، اشکالاتی گرفته اند و وجود این احادیث در کافی را دلیلی بر عدم صلاحیت کتاب مذکور، به عنوان اوّلین جامع حدیثی شیعه، می دانند. به علاوه، دینداری صاحب کتاب را نیز زیر سؤال برده و نهایتاً صاحب کتاب و به تبعِ آن، شیعه را متّهم به اعتقاد به تحریف قرآن نموده اند». مؤلّف گرامی، با آوردن مقدّمۀ یاد شده برای فصل دوم، در ادامۀ فصل با طرح سه اشکال از اشکالات وارده در این زمینه، به تبیین موضوع و آن گاه ارائۀ پاسخ هایی که از طرف مؤلّفان و محقّقان شیعه بدانها داده شده، پرداخته است.

1. طرح اشکالات آقای ابو زهره. محمّد ابو زهره، از جمله کسانی است که اشکالاتی بر الکافی و شیخ کلینی وارد کرده است. وی در کتاب الإمام الصادق علیه السلام، ابتدا با عنوان «لا تبدیل و لا نقص فی کتاب اللّه»، نظر خود را در مورد قرآن و تحریف ناپذیری آن، بیان می دارد و آن گاه، به کسانی اشاره می کند که ادّعای تحریف قرآن را برای فساد اسلام و مسلمانان، مطرح کرده اند و برای مقصود خود، سندهایی اختراع کردند. وی همچنین می نویسد:

ما این روایات را در کتب برادران اثنا عشری یافتیم که آن را به امام صادق علیه السلام نسبت می دادند، در حالی که او تا روز قیامت، منزّه است.

ابو زهره، در ادامه، شیخ کلینی را هدف قرار داده و می نویسد:

امّا کسانی که آن روایات را به امام صادق علیه السلام منسوب کردند، در نقل روایت

ص:369

نزد شیعیان، دارای مقام اند و شیعیان، بر راست بودن آنچه روایت کرده اند، اصرار دارند، در حالی که به دروغ، از امام صادق علیه السلام و پدران بزرگوار و اهل بیت پاکیزه اش روایت کرده اند که در رأس آنان، کلینی، اوّلْ راویِ اخبار ائمّه نزد شیعیان است.

بعد، ضمن سه قسمت، به روایاتی استناد می کند که بر تحریف قرآن، دلالت دارند و نویسندۀ پایان نامه نیز به آنها اشاره کرده است و ما به جهت اطالۀ کلام، از ذکر آنها خودداری می کنیم.

نگارنده، آن گاه چنین جمع بندی کرده است: «با توجّه به آنچه آقای ابو زهره در کتاب الإمام الصادق علیه السلام آورده اند، در واقع، مدّعی شده اند که کافی، حاوی یک سری اخبار دروغ است و کلینی نیز - که ناقلِ آن است -، معتقد به تحریف در قرآن است. لذا باید در دین او شک کرد و اخبار کافی نیز از اعتبار، ساقط است و نمی توان به آن، اعتماد نمود».

آن گاه، ذیل عنوان «پاسخ به اشکال مذکور»، به برخی پاسخ های داده شده، اشاره کرده است که به اجمال و تیتروار، آنها را گزارش می کنیم.

- در نظر شیعه، الکافی به دور از مغالطات و اسراف است. پس حَسَنات آن را منکر نمی شود و در مورد نقصی که از آن خالی نیست، خود را به جهالت نمی زند.(1) - وجود برخی روایات دروغ، باعث طعن به صاحب کتاب و فسق او نمی شود. نیز همۀ روایات او را از اعتبار، ساقط نمی کند. در این زمینه، فرقی بین کلینی و بخاری نیست؛ زیرا هر دو، روایات نقص و تحریف را در کتابشان آورده اند.(2) وی در ادامه، به خوبی اشاره می کند که پاسخ های یاد شده، از جهتی پاسخ به اشکال است؛ امّا جهت دیگر مطلب، کلماتی مانند: «فی علیّ» یا «آل محمّد فی

ص:370


1- (1) . دراسات فی الحدیث و المحدّثین، ص 130.
2- (2) . همان جا.

حقّهم» است که گفته اند در قرآن بوده و اکنون حذف شده است. نظر اکثر علمای شیعه، این است که اینها، جزء تفسیر آیه محسوب می شوند و داخل در متن قرآن نبوده اند که با حذف آنها، نقصان و تحریف در قرآن، ایجاد شود.

2. طرح اشکال آقای احسان الهی ظهیر. نام برده، در کتاب الشیعة و القرآن، اشکالاتی همچون ابوزهره به الکافی وارد کرده است. حرف اصلی ایشان، این است که شیعه، معتقد به تحریف در قرآن است. نویسندۀ محترم پایان نامه، با طرح و تقریر خلاصه ای از سخنان ظهیر، نمونه ای از روایاتی را که وی از الکافی نقل کرده و بر آن اساس، اشکال خود را مستند کرده، آورده است که به یکی از آنها اشاره می کنیم:

در روایتی به نقل از علی بن الحکم، از هشام بن صالح، از امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمود:

إنّ القرآن الّذی جاء به جبرئیل علیه السلام إلی محمّد علیه السلام سبعة عشر ألف آیة.(1)

البته نویسندۀ محترم، اشاره می کند که احسان الهی ظهیر، بعد از نقل این روایات می گوید: «این کلام، اعتقادات شیعه را پایین می آورد، و گرنه ما معتقدیم که همۀ این روایات، خرافات و اباطیل است و مطلقاً صحّت ندارد و امامان، مبرّا هستند از آنچه که آنها را متّهم کرده اند».

و در انتهای کلامش گفته است: «این عقیده، از مهم ترین تفاوت های بین مسلمینِ اهل سنّت و شیعه است».

نویسندۀ گرامی، اشکال ظهیر را چنین جمع بندی می کند که: «ایشان، شیخ کلینی را دروغگو دانسته و پا را فراتر گذاشته و نه تنها کلینی، بلکه تمام شیعیان در همۀ زمان ها را متّهم به اعتقاد تحریف در قرآن می کند».

وی، در پاسخ به اشکال یاد شده، به جلد سوم کتاب القرآن الکریم و روایات

ص:371


1- (1) . الکافی، ج 2، ص 634.

المدرستَیْن علّامه عسکری اشاره می کنند که همۀ جلد سوم اثر خود را به ردّ ادّعای آقای احسان الهی ظهیر، اختصاص داده و تکْ تکِ روایاتی را که او در کتاب خود آورده و به علاوه، روایاتی را که محدّث نوری در فصل الخطاب آورده است، مورد بررسی قرار داده و از قول ایشان می آورده که پس از بررسی از نظر سند و متن، مشخّص شد که همۀ روایات یاد شده، از یکی از این دو امر، خالی نیستند: یا در سند آن، غُلات دروغگو و ضعفا و مجاهیل بوده اند، و یا در متن روایت، توضیح و تفسیری برای آیۀ شریف وجود دارد، بر خلاف آنها که می گویند این، نصّ است و از قرآن، حذف شده است و در بسیاری از روایات یاد شده نیز هر دو امر جمع بود. (1)3. طرح اشکال آقای موسی جار اللّه. آقای جار اللّه، مؤلّف کتاب نقض الوشیعه فی الرّد علی الشیعة نیز قائل است که در الکافی، اخباری است که حکایت از تحریف قرآن می کند. همچنین، شیعه معتقد به تحریف قرآن است. نویسندۀ گرامی، با واسطۀ ردّیه ای که بر کتاب یاد شده نوشته شده، نظریات ایشان را مختصراً نقل می کند که البته نکتۀ جدیدی نیز در آن اشکالات نیست. پاسخی نیز که بر اشکالات آقای جار اللّه آورده، در چارچوب همان پاسخ های مطرح شدۀ قبلی است.

سپس، در پایان این فصل، به نکتۀ قابل توجهی اشاره می کند: «نقطه مشترک بین مخالفان، استفاده از فصل الخطاب محدّث نوری و استناد به احادیث آن است».

فصل سوم: بررسی نمونه هایی از روایات «الکافی» که شبهۀ تحریف را ایجاد می کند

نویسنده، در مقدّمۀ این فصل، به نکاتی به نقل از کتاب پژوهش در تاریخ حدیث شیعه، اشاره می کند، از جمله این که غالیان، گروهی خطرناک در بین شیعه بودند که هر چند ظاهراً مسلمان بودند، امّا در واقع، قصد از بین بردن مبانی اسلام را داشتند، از جمله در مورد قرآن. این گروه، بعضاً به تحریف قرآن معتقد بودند و قرآن موجود را

ص:372


1- (1) . ر. ک: القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج 3، ص 847.

حجّت نمی دانستند.(1) آنان، مدّعی تحریف و اسقاط آیات مربوط به ائمّه بودند و قائل به عدم حجّیت قرآن موجود، تطبیق آیات با امامان، و فضایل مبالغه آمیز در قرائت سوره بودند.(2) در این فصل، تعدادی از روایات الکافی که ایجاد شبهۀ تحریف می کنند، ذیل سه عنوان، بررسی شده اند. این بررسی، صرفاً بررسی سند روایات است که در سند آنها، بعضاً راویانی غالی وجود دارند. وجود چنین راویانی، طبیعتاً در بین سلسلۀ راویان، باعث ضعف حدیث و عدم صلاحیت آن برای پذیرش می گردد. البته در بررسی سند روایات، تنها به وضعیت راویانی پرداخته شده که طبق کتاب های رجالی تضعیف شده اند و طبعاً از بررسی راویان موثّق، خودداری شده است:

سه عنوانی که ذیل آنها روایات یاد شده آمده، از این قرارند:

الف. روایاتی که بر وجود نام امام علی علیه السلام در آیات قرآن، دلالت دارند (نُه روایت در پایان نامه، ذیل این عنوان، آمده است).

ب. روایاتی که بر حذف متنی از آیه دلالت دارند (شش روایت، ذیل این عنوان، آورده شده است).

ج. روایاتی که بر تغییر کلمه ای در قرآن، دلالت دارند یا مضمون آنها ایجاد شبهۀ تحریف می کند (دو روایت، ذیل این عنوان، آمده است).

نویسندۀ محترم، بعد از بررسی سندی تمام روایات یاد شده، آورده است: «بنا بر این، تقریباً بجز یک مورد، روایات مورد بررسی قرار گرفته، از نظر سند، ضعیف بودند و مورد آخر نیز چون جزء اخبار آحاد است، مورد عمل قرار نمی گیرد. نتیجه این که نمی توان به این روایات، استناد نمود و برای اثبات امری از آنها استفاده کرد.

ص:373


1- (1) . پژوهش در تاریخ حدیث شیعه، ص 297.
2- (2) . همان، ص 303.

در مورد احادیثی نیز که بر حذف متنی در قرآن دلالت دارند، باید گفت که محقّقین و علمای شیعه معتقدند که این اضافات، جزء شرح و تفسیر آیه است و داخل در نصّ قرآن نیست تا با حذف آن، ادّعای تحریف قرآن، اثبات شود».

وی در پایان تحقیق خود، ذیل عنوان «نتیجه گیری»، به جمع بندی کلّی از مباحث مطرح شده از زاویه ای خاص می پردازد و می گوید: «در مطالعه و بررسی روایات قرآنی کافی، دو دسته روایت به چشم می خورد: دسته ای روایات صحیح که بیانگر دیدگاه ائمّه علیهم السلام دربارۀ قرآن است؛ و دستۀ دوم، روایات ناصحیحی که مخالف با عقیده و نظر ائمّه علیهم السلام در مورد قرآن بوده و از آن، شبهۀ تحریف در می آید. وجود چنین روایاتی در کتاب کافی، شبهاتی را در ذهن بعضی نویسندگان اهل سنّت، ایجاد کرده است و رأی به عدم صلاحیت کتاب کافی داده و صاحب آن را متّهم به خروج از دین [کرده اند] و معتقد به تحریف قرآن دانسته اند. در این اثر، با بررسی سندی نمونه هایی از این روایات ناصحیح، ضعیف بودن آنها مشخّص گردیده است. نتیجه این که در برخورد با روایات، قبل از هر چیز باید پیرامون روایت، تحقیق و تفحّص نمود و صحّت و اعتبار آن را مورد ارزیابی و بازبینی قرار داد؛ چرا که روایات ناصحیح، نه تنها در کتاب کافی، بلکه در سایر کتب حدیثی، از جمله کتب حدیثی اهل سنّت نیز وجود دارد».

ویژگی های پایان نامه

از ویژگی های مهم این جُستار، توجّه و پرداختن به موضوعی است که کمتر مورد توجّه قرار گرفته، ولی شایستۀ توجّه و دقت است. البته نمی توان گفت که کار، تمام شده و تمام مباحث مربوط به این موضوع، بحث و بررسی شده است؛ ولی مؤلّف گرامی، به وسع خود، از زوایای مختلف، به این موضوع نگریسته و سعی نموده که چشم اندازی از روایات قرآنی الکافی به ما ارائه دهد و قطعاً زحمت بسیاری نیز متقبّل

ص:374

شده است. البته طبیعی است که کار او بی نقص نباشد و باید با تحقیقات کامل تر و دقیق ترِ خود مؤلّف و دیگران، این راه ادامه یابد.

از ویژگی های دیگر آن - که به نوعی ویژگی مؤلّف است - صداقت در تحقیق است و این که ایشان با صداقت، منابع خود را معرّفی و در کمال امانت، از آنها نقلِ مطلب می کند. اگر چه شاید در برخی موارد، تکیه بر منابعی محدود و اعتماد کامل بدانها سبب کاهش قوّت تحقیق شده است، امّا همین که بی جهت این مطلب، کتمان نمی شود، خود، ویژگی مثبتی برای این تحقیق است.

نکتۀ دیگر، تلاش نگارنده در حفظ بی طرفی و رعایت انصاف در تحقیق، و نقل و تقریر دیدگاه مخالفانی است که می خواهد سخنانشان را نقد کند. نمود بارز این مطلب را در فصل دوم از بخش چهارم، مشاهده می کنیم که مؤلّف گرامی به بررسی اشکالات وارد بر روایات الکافی می پردازد.

جمع بندی و پیشنهادهایی جهت تکمیل این پژوهش

همچنان که در یادکرد مطالب و در ضمن تحلیل ها و تکمله ها و پیشنهادهایی که ذیل مباحث آوردیم، بر می آید آنچه در توان صاحب این قلم و بضاعت مزجات بود، در راستای تکمیل و رفع نواقص این پایان نامه، مطرح و تبیین شد. اینک، چند نکته که هم به نوعی جمع بندی مطالب است و هم پیشنهادهای تکمیلی، تقدیم می گردد.

1. عنوان پایان نامه

به نظر می رسد عنوان پایان نامه (قرآن در روایات کافی) که با افزودن یک کلمه برای عنوان بخش دوم پایان نامه نیز آمده است، اوّلین تصویری که در ذهن خواننده ایجاد می کند، پرداختن و تحلیل روایاتی از سنخ روایات «کتاب فضل القرآن» است تا با ترسیم سیمایی کلّی از کلّیات قرآن از منظر روایات الکافی، جایگاه قرآن در روایات این کتاب حدیثی، روشن شود و تصویری هماهنگ، موزون و گویا از مجموع این

ص:375

گونه روایات، نسبت به کلّیت قرآن، به خواننده عرضه شود؛ کاری که بسی ضروری و مفید است و البته متأسّفانه، چنان که باید و شاید، در بخش دوم پایان نامه هم صورت نگرفته و تنها با ارائۀ گزارشی اجمالی در این باب، این موضوع، فرو گذاشته شده است. بنا بر این، به جا بود که همین موضوع - که البته عنوان جُستار نیز با آن تطبیق دارد -، به عنوان تنها موضوعِ مؤلّف برای بررسی، انتخاب می شد و با تکیه بر آن و بررسی از زوایای مختلف، به صورت دقیق و جامع، بدان پرداخته می شد.

2. نبودِ فصلی دربارۀ کلّیات و پیشینۀ موضوع

به نظر می رسد ضرور بود که محقّق محترم، در آغاز پژوهش خود، با اختصاص یک بخش یا حدّاقل یک فصل به مباحث مقدماتی مورد نیاز، سیر منطقی ارائه مباحث خود را کامل تر می کرد؛ به این معنا که با طرح و معرّفی و توضیح کلیدواژه های پایان نامه، حدود و ثغور بحث خود را روشن می نمود و هدف و مسئلۀ اصلی ای که در این پژوهش در پی آن است، مشخّص می کرد. البته ایشان در مقدّمۀ خود، به شکلی گذرا، هدف خود را چنین بیان نموده است: «در این مختصر، سعی شده است تا دیدگاه کلّی روایات کافی در ارتباط با قرآن، از جنبه های مختلف، روشن گردد...»، که روشن است این نوع بیان، گویا و وافی به مقصود و روشن کنندۀ دقیق هدف و موضوع و مسئلۀ اصلی بحث نیست و صرفاً یک هدف گذاری کلّی است که با انتخاب عنوان پایان نامه، این ابهام، افزون تر نیز می گردد و در ذهن هر خواننده ای، برداشتی و حدسی از محتوای پایان نامه، شکل می گیرد.

علاوه بر این، شایسته بود که مؤلّف محترم، اشاره ای به پیشینۀ موضوع مورد تحقیق خود می کرد و به آثاری که مستقیم و غیر مستقیم بدین بحث پرداخته اند، اشاره ای می کرد تا جایگاه تحقیق ایشان، روشن شود. البته اگر چنین کاوشی از سوی محقّق ارجمند صورت گرفته بود، به احتمال قوی، موضوع انتخابی خود را اندکی

ص:376

جزئی تر می نمود و در حوزه ای مشخّص تر، تحقیق خود را سامان می داد.

به نظر صاحب این قلم، عنوان هر یک از بخش های دوم تا چهارم این پایان نامه، خود می تواند عنوانِ تحقیق مستقلی باشد و تحقیق جامعی در زمینۀ هر یک، صورت گیرد؛ زیرا اکنون در این پایان نامه، گرچه مباحث بخش های مختلف، از جهاتی به هم ارتباط دارند، ولی بیشتر، جمع چند موضوع تقریباً مستقل است که در کنار یکدیگر و زیر عنوانی کلّی، گرد آمده اند.

ص:377

فهرست منابع

1. قرآن.

2. نهج البلاغة، جمع و تدوین: محمّد بن الحسین الموسوی (الشریف الرضی).

3. معجم مقاییس اللغة، أحمد بن فارس، تحقیق: عبد السلام محمّد هارون، مصر:

شرکة مکتبة مصطفی البابی و أولاده، 1389 ق.

4. لسان العرب، محمّد بن مکرم المصری الأنصاری (ابن منظور)، بیروت: دار صادر و دار بیروت، 1410 ق.

5. مبانی روش های تفسیری (جزوۀ درسی)، سیّد محمّدعلی ایازی.

6. روش شناسی تفسیر قرآن، احمدعلی بابایی و دیگران، تهران: پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه و سمت، 1379 ش.

7. گزیدۀ کافی، محمّد باقر بهبودی، تهران: علمی و فرهنگی، 1363 ش.

8. دراسات فی الحدیث و المحدّثین، هاشم معروف الحسنی، بیروت: دار التعارف المطبوعات، 1398 ق.

9. دانش نامۀ جهان اسلام، زیر نظر: غلامعلی حدّاد عادل، تهران: بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1376 ش.

10. دانش نامۀ قرآن و قرآن پژوهی، بهاء الدین خرّمشاهی، تهران: انتشارات دوستان و انتشارات ناهید، 1377 ش.

11. البیان فی تفسیر القرآن، السیّد ابو القاسم الخوئی، قم: امید، 1416 ق.

12. التفسیر و المفسّرون، محمّدحسین الذهبی، بیروت: دار احیاء التراث العربی.

13. روش تفسیر قرآن، محمود رجبی، قم: پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه، 1383 ش.

ص:378

14. تاج العروس، السیّد محمّد المرتضی الزبیدی، بیروت: دار صادر، 1386 ق.

15. الإتقان فی علوم القرآن، جلال الدین عبد الرحمان السیوطی، بیروت: دار المعرفة.

16. الإتقان فی علوم القرآن، جلال الدین عبد الرحمان السیوطی، ترجمه: سید مهدی حائری قزوینی، تهران: امیرکبیر، 1376 ش.

17. روش های تأویل قرآن، محمّد کاظم شاکر، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم، 1376 ش.

18. المیزان، السیّد محمّدحسین الطباطبائی، ترجمه: سیّد محمّدباقر موسوی همدانی، تهران: بنیاد علمی و فرهنگی علّامه طباطبایی، 1362 ش.

19. ادیان آسمانی و مسئلۀ تحریف، سیّد مرتضی عسکری، ترجمه: سید حسن افتخارزاده، تهران: مجمع علمی اسلامی، 1360 ش.

20. القرآن الکریم و روایات المدرستین، السیّد مرتضی العسکری، قم: دانشکدۀ اصول الدین، 1378 ش.

21. الکافی، ابو جعفر محمّد بن یعقوب اسحاق الکلینی الرازی، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1375 ش.

22. الاُصول من الکافی، ابو جعفر محمّد بن یعقوب اسحاق الکلینی الرازی، ترجمه:

سیّد جواد مصطفوی و سیّد هاشم رسولی محلّاتی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام.

23. تفسیر و مفسّران، محمّدهادی معرفت، قم: مؤسسۀ فرهنگی تمهید، 1379 ش.

24. التمهید فی علوم القرآن، محمّدهادی معرفت، قم: مرکز مدیریت حوزۀ علمیۀ قم، 1409 ق.

ص:379

ص:380

تصحیح و تحقیق کتاب العقل و الجهل «الکافی»، از نسخۀ «الشافی فی شرح اصول الکافی»

اشاره

(1) نفیسه شبیری

چکیده

نهضت شرح نویسی در قرن دهم و یازدهم هجری در حوزه های علوم اسلامی، رواج چشمگیری پیدا کرد. دستاورد این رویکرد در حوزۀ علوم حدیث، نگارش شروح و حواشی متعدّدی بر متون اوّلیۀ حدیثی شیعه بوده است که از مهم ترین آنها می توان به کتاب شریف الکافی، تألیف ثقة الإسلام کلینی اشاره کرد. بر این کتاب، شروح و تعلیقات بسیاری نگاشته شده است که از جملۀ آنها می توان به دو شرح فارسی و عربی به نام های: الصافی فی شرح الاُصول الکافی و الشافی فی شرح الاُصول الکافی، تألیف خلیل بن الغازی القزوینی (م 1098 ق) اشاره کرد. شرح فارسی آن در سال 1322 ق، در هند به چاپ رسیده است؛ ولی شرح عربی آن، تا کنون به چاپ نرسیده و همچنان مخطوط باقی مانده است. از این رو، نویسنده، به تصحیح و تحقیق کتاب «العقل و الجهل» از این کتاب ارزشمند (الشافی) پرداخته است.

از آن جایی که ملّا خلیل قزوینی، مسلک اخباری داشته، لذا انگیزۀ خود را در تألیف این کتاب، وجود اشکالاتی در برخی از شروح الکافی می داند که به زعم وی، منشأ آن،

ص:381


1- (1) *. «تصحیح و تحقیق کتاب العقل و الجهل، از نسخۀ خطّی کتاب الشافی فی شرح اصول الکافی ملّا خلیل قزوینی»، نفیسه شبیری، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، گرایش: علوم قرآن و حدیث، استاد راهنما: دکتر محمّد علی مهدوی راد، استاد مشاور: احمد عابدی، دانشکدۀ اصول الدین، گروه علوم قرآن و حدیث، نیمۀ سال اوّل 84-1383 (گزارش و تحلیل: فتح اللّه خدادادی).

ورود برخی آرای فلاسفه و معتزله، به حوزۀ علوم حدیث است. به همین جهت، وی تلاش می کند تا با اعتماد به محکمات آیات قرآن و بدون بهره گیری از آرای ظنّی و استدلالات عقلی، به تفسیر معانی حدیث و برخی متشابهات آیات بپردازد.

از ویژگی های این شرح، تفسیر آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام با منهج کلامی است که شارح، توانسته است از این طریق، به نتایج جالبی در خصوص اثبات امامت امیر المؤمنین علیه السلام و ائمّۀ معصوم علیهم السلام نائل شود. از جمله ویژگی های دیگر این کتاب، شرح و توضیح لغات غریبه، ضبط صحیح اسما، اماکن، روات و... و شناسایی برخی رجال سلسله سند و نسخه شناسی است.

شایان ذکر است که نسخه های گوناگونی از این کتاب، در دسترس است که در این تحقیق، از دو نسخۀ معتبر استفاده شده است: یکی، نسخه ای که دو بار در حضور شارح، با نسخۀ او سماع و مقابله شده (از دیگر مزایای این نسخه وجود حواشی بسیار عالمانه ای از برخی شاگردان شارح است) و دیگری، نسخۀ اهدایی شارح به دارندۀ کتاب.

در این تحقیق، علاوه بر تطبیق این دو نسخه با یکدیگر و مشخّص نمودن موارد اختلاف میان آنها، حواشی موجود در این نسخ نیز در پاورقی درج شده و به همراه متن اصلی، به استخراج منابع و مآخذ آن پرداخته شده است. در این تحقیق، روش بدیعی که به منظور تسهیل در فهم حدیث به کار گرفته شده است، تغییر شکلیِ کتاب از حالت شرح مزجی، به گونۀ متن و شرح است.

کلید واژه ها: عقل، جهل، محکمات، متشابهات، ملّاخلیل قزوینی، شرح اصول الکافی، علمای اخباری، تفسیر کلامی، نسخۀ خطی، الصافی، الشافی.

دیباچه

تاریخ، شاهد گویایی بر تحمّل رنج ها و خون دل خوردن های عالمان راستین تشیّع، در راه حفظ و حراست از مکتب اهل بیت علیهم السلام است که همانا به موجب حدیث شریف ثقلین (إنّی تارکٌ فیکم الثقلین، ما إن تمسّکتم بهما، لن تضلّوا؛ کتاب اللّه و عترتی

ص:382

اهل بیتی)،(1) یکی از دو میراث گران سنگ پیامبر عظیم الشأن اسلام و عِدل قرآن کریم است. چه بسیار خون های باارزشی که در این راه، بر زمین ریخته شد و چه گام های استواری که با تحمّل مشکلات و عدم امکانات، راه های صعب و طولانی را برای تحمّل حدیث در نوردیده اند تا روایات اهل بیت علیهم السلام را از مشایخ، تلقّی کنند و به نسل های آینده، تحویل دهند.

هر چند که دشمنان دین نیز بی وقفه و آشکارا و نهان، در امحای سنّت راستین نبوی و علوی، از هیچ جنایتی دریغ نکرده اند. مع الوصف، دانشمندان دیندار و آگاه شیعه، این میراث گران بها را از هر طریق ممکن (اعم از: روایت، سماع، قرائت، کتابت و...)، به نسل های پس از خود تحویل دادند:

«لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ» .(2) هر چند، تعداد بسیاری از این آثار - که حاصل عمر پر برکت عالمان دین و مشعلداران هدایت به سبل اسلام بوده -، بر اثر حوادث روزگار و دشمنی معاندان، از میان رفته اند، ولی خوش بختانه، امروزه، مقدار قابل توجّهی از آنها هنوز بر جای مانده اند و برخی از آنها در دسترس عموم قرار گرفته اند؛ ولی تعدادی نیز همچنان در زوایای کتاب خانه ها و در زیر گرد و غبار غربت، به فراموشی سپرده شده اند. اکنون که ما در برابر این میراث جاودانْ قرار گرفته ایم، وظیفه داریم که این گنجینه های باارزش را احیا کنیم و در اختیار آیندگان قرار دهیم تا رسالت خود را در برابر نسل های گذشته و آینده، هر چند به مقدار ناچیز، ایفا کنیم.

از جمله کتبی که از همان دورۀ نخست، مورد توجّه عالمان بوده است، کتاب ارزشمند الکافی، تألیف ثقة الإسلام کلینی (م 329 ق) است که از مهم ترین،

ص:383


1- (1) . الإرشاد، ج 1، ص 222.
2- (2) . سورۀ انفال، آیۀ 42.

جامع ترین، کامل ترین و موثّق ترین جوامع اوّلیۀ حدیث است. این کتاب، مورد تمجید فراوان اعاظم و دانشمندان شیعه قرار گرفته و همواره از آن، به عنوان کتابی شناخته شده و متقن، یاد شده است.

الکافی، از سه بخش: اصول، فروع و روضه، تشکیل شده است. بخش اصول، عبارت است از ابواب: العقل و الجهل، فضل العلم، التوحید، الحجّة، الإیمان و الکفر، الدعاء، فضل القرآن و العترة؛ فروع، مشتمل بر ابواب فقهی است. در روضه نیز احادیث متفرقه ای جای داده شده است.

این کتاب ارزشمند، در بردارندۀ روایات کلامی، اخلاقی، تاریخی، اجتماعی و فقهی است و از گسترده ترین کتب حدیث شیعه در آثار قدمای امامیه است که از حوادث روزگار، مصون مانده و به طور کامل، به دست ما رسیده است.

بر روی این گنجینۀ ارزشمند، پژوهش های مختلفی در زمینه های گوناگون (چون: تحقیق در اسناد آن، ترجمه، شرح، تعلیقه، حواشی و...) انجام یافته که به شهادت کتب تراجم و فهارس و دیگر مصادر، این پژوهش ها بعد از نیمۀ اوّل قرن دهم هجری، صورت گرفته و پیش از آن، هیچ حاشیه و شرحی بر آن نگاشته نشده است.

برخی از دانشمندان و اندیشمندان در نوشته های خود، به این پژوهش ها استناد کرده اند که ذیلاً به برخی از آنها اشاره خواهد شد.

از نیمۀ دوم قرن دهم تا زمان وفات میرداماد، پژوهش هایی که بر الکافی انجام شده، عبارت اند از:

- شرح اصول کافی، از شیخ محمّد علی بن محمّد بلاغی (م 1000 ق) جدّ اعلای شیخ محمّد جواد بلاغی (م 1353 ق).

- شرح روضۀ کافی، از سید میر حسین مجتهد کَرکی (م 1001 ق).

- شرح ملّا عبداللّه تُستری (شوشتری) (م 1021 ق)، به نقل از ملّا صالح مازندرانی

ص:384

(م 1086 ق) و علّامه مجلسی (م 1110 ق).

- شرح کتاب التوحید «اُصول الکافی»، از شیخ علی (م 1021 ق)، فرزند صاحب معالم (م 1011 ق).

- حاشیۀ اصول کافی، از شیخ محمّد (م 1030 ق) پسر صاحب معالم (م 1011 ق).

- حاشیۀ ملّا محمّد امین استرآبادی، صاحب الفوائد المدنیة (م 1036 ق).

- تعلیقۀ میرداماد (م 1041 ق) که شامل الرواشح السماویة (شرح خطبۀ الکافی و بحث های مقدماتی).

- التعلیقة علی الکافی (شرح احادیث «کتاب العقل» و «العلم» و «التوحید» الکافی) است.

- شرح اصول الکافی، از ملّاصدرا (م 1050 ق) تا باب یازدهم (کتاب الحجّة).

دو. تعداد شروحی که در نیمۀ دوم قرن یازدهم نگاشته شده اند، به بیست شرح می رسند که برخی از آنها در دسترس نیستند؛ ولی برخی از اسامی آنها در کتب تراجم، ذکر شده اند که عبارت اند از:

- حاشیۀ اصول کافی، از سیّد ناظم الدین احمد عاملی (م 1060 ق) نوادۀ میرداماد (م 1041 ق) و شاگرد شیخ بهایی (م 1030 ق).

- حاشیه بر اصول و فروع الکافی، تألیف سید نورالدین علی بن ابی الحسن عاملی (م 1068).

- حاشیۀ میرزا رفیع الدین نائینی (م 1082) استاد علّامه مجلسی، تا اواسط «کتاب الحجة».

- حاشیۀ شیخ علی صغیر (برادر کوچک تر شیخ علی کبیر) بر کتاب توحید، (تاریخ تألیف: 1085 ق).

- الوافی، نوشتۀ فیض کاشانی (م 1091).

- شرح اصول کافی، تألیف امیر محمّد معصوم قزوینی (م 1091 ق) و سیّد حسین

ص:385

قزوینی، صاحب معارج الأحکام (م 1208 ق).

- حاشیۀ سیّد بدر الدین بن احمد حسینی (1094 ق) که توسط سید محمّد موسوی، تدوین شده است.

- البضاعة المزجاة، شرح روضۀ الکافی از محمّد حسین ابن قاریا غدی (تاریخ تألیف: 1098 ق).

- الدرّ المنظوم، از شیخ علی کبیر (م 1103 یا 1104 ق) نوادۀ صاحب معالم (1011 ق) و شهید ثانی (م 966 ق).

- نزهة الأخوان و تحفة الخلان، شرح روضۀ الکافی، تألیف سید نعمت اللّه جزائری (م 1112 ق).

- حاشیۀ شیخ ابراهیم بن قاسم کاظمی (مشهور به ابن الوندی).

- حاشیۀ شیخ محمّد بن قاسم کاظمی.

- مرآة العقول، اثر علّامه مجلسی (م 1110 ق)، که شرح اصول، فروع و روضۀ الکافی است.(1) از جمله شروح ارزشمند کتاب الکافی، دو شرح فارسی و عربی به نام های: الصافی فی شرح اصول الکافی، به زبان فارسی و الشافی فی شرح اصول الکافی، به زبان عربی، تألیف خلیل بن الغازی القزوینی (م 1089) ملقّب به «ملّا خلیل قزوینی» است. البته شرح فارسی مؤلّف در سال 1322 ش، در هند، به چاپ رسیده است؛ ولی شرح عربی آن، هنوز به زیور طبع آراسته نشده و مخطوط است. در مقایسۀ میان این دو شرح، باید اذعان کرد که: اولاً، نثر شرح فارسی، مربوط به قرن یازدهم است که تا حدّی، فهم آن برای فارسی زبانان معاصر دشوار است؛ ثانیاً، شرح عربی، از تفصیل و دقّت بیشتری نسبت به شرح فارسی برخوردار است، چنانچه در روضات الجنّات نیز

ص:386


1- (1) . «ده نکته دربارۀ شرح اصول الکافی ملّاصدرا»، رضا استادی، فصل نامۀ علوم حدیث، ش 14.

به این نکته، اشاره شده است:

لم یدانِه (أی: شرح الفارسی علی الکافی و هوالذی سمّاه ب « الصافی ») فی التحقیق والتدقیق شرحه العربی الذی کتبه بإشارة خلیفة سلطان الوزیر، سمّاه: الشافی فی شرح الکافی ....(1)

از این رو، نویسنده، به منظور احیای آثار پیشینیان از علمای امامیه، بر آن شده است که به قدر بضاعت مزجاة خود، پایان نامه اش را به تحقیق و تصحیح بخش اوّل کتاب عقل و جهل، از شرح مؤلّف (الشافی فی شرح اصول الکافی) اختصاص دهد. لذا شایسته است که پیش از بیان شیوۀ مؤلّف در این شرح و ویژگی های این کتاب، مختصری به معرّفی شارح بپردازم.

الف. معرّفی اجمالی شارح

اشاره

خلیل بن الغازی القزوینی، معروف به «ملّا خلیل قزوینی» ملقّب به «برهان العلماء»، از علمای اخباری امامیه در قرن یازدهم هجری است. وی در سوم ماه رمضان سال 1001 ق در شهر قزوین، متولّد شد و از محضر عالمانی چون: شیخ بهایی (م 1031 ق) و میرداماد (م 1041 ق) بهره برد.(2) او معاصر شیخ حرّ عاملی (م 1104 ق)، علّامه مجلسی (م 1110 ق) و ملّا محسن فیض کاشانی (م 1091 ق) بود. مرحوم اردبیلی (م 1101 ق) در جامع الرواة، وی را چنین می ستاید:

خلیل بن الغازی القزوینی، الملقّب ب «برهان العلماء»، جلیل القدر، عظیم الشأن، رفیع المنزلة، من وجوه هذه الطائفة و ثقاتها وأثباتها و أعیانها، أمره فی الجلالة و عظم الشأن و سموّ الرتبة والثقة والعدالة والأمانة. أشهر من أن یذکر و فوق ما یحوم حوله العبارة، و کان أخباریاً عالماً بالعلوم العقلیة والنقلیة، أخذ العلوم

ص:387


1- (1) . روضات الجنّات، ج 3، ص 272.
2- (2) . همان، ص 269.

والأخبار من شیخ الإسلام والمسلمین بهاء الملّة والحقّ والدین، محمّد العاملی - قدّس اللّه روحه -.(1)

صاحب روضات الجنات، به نقل از شیخ حرّ عاملی در کتاب تذکرة المتبحّرین، او را فاضل، عالم، علّامه، حکیم، مدقّق، فقیه، محدّث، ثقه، جامع الفضایل و ماهر و نیز از معاصران خویش معرّفی می کند.(2) صاحب سلافة العصر نیز ملّا خلیل را بسیار مورد تمجید قرار داده است(3) و در ریاض العلماء، در ستایش وی چنین نوشته شده است:

کان رحمه اللّه دقیق النظر، قوی الفکر، حسن التقریر، جید التحبیر، من أجلّ مشاهیر علماء عصرنا و أکمل نحاریر فضلاء دَهرنا.(4)

1. مشایخ و شاگردان

ملّا خلیل قزوینی، در ابتدا شاگرد شیخ بهایی(5) و میرداماد بود. او به اتّفاق وزیر «خلیفه سلطان» (م 1064 ق) در نزد ملّا حاج محمّد، به تعلیم علوم پرداخت و حکمت و کلام را نیز در محضر حاج حسین یزدی (شارح خلاصة الحساب) آموخت.

ملّا خلیل، مورد احترام بسیار سلاطین صفوی و دیگر امرای آن زمان بود، به طوری که قبل از سی سالگی، متولّی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی شد و در آن جا به تدریس علوم پرداخت. سپس به دلایلی، از تولیت کناره گرفت و به مکّه سفر کرد و مدتی در آن جا مجاور بود.(6) به گفتۀ او در خودِ مقدّمۀ کتاب الشافی فی شرح اصول الکافی، وی در هنگام

ص:388


1- (1) . جامع الرواة، ج 1، ص 298-299.
2- (2) . روضات الجنّات، ج 3، ص 296.
3- (3) . همان، ص 270.
4- (4) . همان جا.
5- (5) . جامع الرواة، ج 1، ص 299.
6- (6) . روضات الجنّات، ج 3، ص 270.

مجاورت در مکّۀ مکرمه، کتاب یاد شده را تألیف نموده است که این کتاب، از نوع شرح مزجی بر کتاب الکافی است. عبارت او در این باره چنین است:

فشرعت فی شرحه فی حرم اللّه - تعالی - فی جوار الکعبة البیت و جعلته هدیة لبقیة اللّه - تعالی - فی أرضه و حجّته علی بریّته الإمام الثانی عشر المنتظر القائم بالحقّ صاحب الزمان الحجّة بن الحسن علیه و علی آبائه الطاهرین أجمعین - صلوات اللّه و تسلیماته و تحیّاته، اللّهمّ احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته وعجّل إنجاز ما وعدته من النصر والظفر....

کتاب حاشیه بر تفسیر مجمع البیان را نیز به گفتۀ شیخ حرّ عاملی در تذکرة المتبحّرین

در ایّام مجاورتش در مکّه نوشته است.(1) پس از آن، به شهر قزوین بازگشت و تألیف و تصنیف دانش و علوم را ادامه داد.

در آن زمان، شاگردانی در محضر او به فراگیری علوم پرداختند که نام برخی از آنها - که در کتب تراجم آمده - به شرح زیر است:

- ملّا حاج بابا محمّد صالح قزوینی؛

- برادرش، محمّد باقر غازی قزوینی؛

- رضی الدین محمّد بن حسن قزوینی، صاحب دو کتاب لسان الخواص و ضیافة الاخوان؛

- امیر معصوم قزوینی؛(2) - حاج علی اصغر بن محمّد یوسف قزوینی، صاحب المقالات الخمس و حاشیه بر حواشی استادش بر عدّة الأصول به نام تنقیح المرام؛(3) - ملّا محمّد صالح بن محمّد باقر روغنی قزوینی؛(4)

ص:389


1- (1) . همان، ج 3، ص 26.
2- (2) . ر. ک: همان جا.
3- (3) . ر. ک: الذریعة، ج 4، ص 264-265 و ج 6، ص 79.
4- (4) . ر. ک: تلامذة العلّامة المجلسی، ص 165.

- ملّا میرزا محمّد تبریزی (معروف به مجذوب)؛

- ملّا محمّد کاظم طالقانی؛

- محمّد امیر محمّد بن امیر محمّد طالقانی الأصل قزوینی المسکن؛

- ملّا محمّد بن یوسف بن پهلوان صفر قزوینی. (1)

2. تألیفات و آثار

او در رشته های مختلف فقهی و ادبی، صاحب نظر بوده و تألیفاتی نیز از خود بر جای گذاشته است:

یک. حاشیه بر عدّة الاُصول شیخ طوسی در دو جلد به نام های: حاشیۀ اولی و حاشیۀ ثانی.

دو. حاشیه دیگری نیز نوشته که شامل مسائل نادر در فقه و اصول است.

سه. کتاب دیگر او، شرحی به زبان فارسی است به نام: الصافی فی شرح اصول الکافی، که از ابتدا تا کتاب الحیض است.

چهار. ابواب الجنان.

پنج. رموز التفاسیر الواقعة فی الکافی و الروضة.

شش. الشافی فی شرح اصول الکافی، به زبان عربی، که به اشارۀ خلیفه سلطان، نوشته است.

هفت. حاشیه ای بر مجمع البیان.

هشت. رسالة الجمعة، رسالة النجفیّة، رسالة القمیّة.

نه. المجمل فی النحو نیز از دیگر کتاب هایی است که ملّا خلیل، به رشتۀ تحریر در آورده است.(2)

ص:390


1- (1) . ر. ک: روضات الجنّات، ج 3، ص 271.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 270.

3. نظریات خاص

مرحوم ملّا خلیل قزوینی، در زمینه های مختلف علوم اسلامی، نظرات ویژه و منحصر به فردی داشته و از آن جایی که اخباری مسلک بوده، این نظریات خاص، کاملاً نمود پیدا کرده که از آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:

یک. حرمت نماز جمعه در زمان غیبت امام زمان (عج) و به همین جهت، مکاتباتی میان او و ملّا محمّد طاهر قمی، انجام شده است.

دو. او به حجّیت تمام احادیث کتاب الکافی، معتقد بوده و عمل به آن را واجب می دانسته است. به اعتقاد او در سرتاسر کتاب الکافی، هیچ حدیثی که به جهت تقیّه، صادر شده باشد، موجود نیست.(1) سه. وی اعتقاد داشته که امام زمان (عج) در مورد الکافی، عبارت: «الکافی، کافٍ لشیعتنا» را فرموده است. وی اظهار می داشته که هر حدیثی که در الکافی، با عبارت «رُوِی»(2) وارد شده، حدیثی از امام زمان (عج) است (همان گونه که این نظریه را به صاحب تفسیر نور الثقلین نیز نسبت داده اند).(3) چهار. وی استعمال تنباکو را حرام می دانسته است و چون علّامه مجلسی، آن را جایز می دانسته، لذا ملّا خلیل در این باره، رساله ای نوشته و آن را برای علّامه مجلسی فرستاده است. گرچه این نوشته، هیچ تغییری در نظریۀ علّامه ایجاد نکرد.

پنج. او شدیداً منکر اجتهاد در فروع فقه، به روش مجتهدان بود.

شش. از دیگر نظریات او، لزوم عمل به علم در فروع فقهی، در زمان غیبت است، که البته این نظریه، خلاف نظریۀ مجتهدان است که ظنّ معتبر را نیز جایز العمل

ص:391


1- (1) . ریاض العلماء، ج 2، ص 153.
2- (2) . یا عبارت: «قال العالم» (ر. ک: روضات الجنّات ج 6، ص 117).
3- (3) . ر. ک: همان جا.

می دانند.

هفت. او در علم کلام، معتقد به ثبوت معدومات بوده است.(1) هشت. به گفتۀ صاحب ریاض العلماء، او معتقد به عدم انتساب روضۀ الکافی به کلینی بوده و آن را به ابن ادریس حلّی، نسبت می داده است؛ چنان که این قول را به برخی اصحاب، مانند شهید ثانی نیز نسبت داده اند. هر چند که صحّت این انتساب، به اثبات نرسیده است،(2) ولی با توجّه به عبارت شارح در کتاب الصافی فی شرح اصول الکافی، صرفاً تردید وی در انتساب بخش روضه به کتاب الکافی اثبات می گردد، چنانچه می گوید:

اشتمل کتاب الکافی ثلاثة و ثلاثین کتاباً، فإن کان الروضة من الکافی فحینئذٍ یکون کتاب الکافی أربعة و ثلاثین کتاباً.(3)

مگر این که صاحب ریاض العلماء، دلیل دیگری بر مدّعای خویش یافته باشد.

ملّا خلیل، در اواخر عمر، بینایی خود را از دست داد. وی در سن 88 سالگی در سال 1089 ق، در زادگاه خود وفات کرد و در مدرسۀ معروف خود به نام «خلیلیه» مدفون گردید.

ب. معرّفی الشافی فی شرح اصول الکافی

اشاره

در قرن دهم و یازدهم، در بین عالمان، اقبال گسترده ای به شرح نویسی، شکل گرفت و همان گونه که در آغاز اشاره شد، شرح های بسیاری بر کتاب الکافی به نگارش درآمد، که از مهم ترین شرح های آن دوران، شرح اصول الکافی، صدر المتألّهین شیرازی (1050 ق) است. این شرح، روش متفاوتی با شرح های پیشین داشت. او با توضیح معانی به روش عقلی و فلسفی و طرح مسائل حکمت متعالیه در این کتاب،

ص:392


1- (1) . ر. ک: همان جا.
2- (2) . ریاض العلماء، ج 2، ص 262.
3- (3) . الصافی فی شرح اصول الکافی، ص 31.

واکنش های شدیدی را بویژه در میان مخالفان فلسفه و اخباریان برانگیخت. ظهور این مخالفت را در تألیف الشافی فی شرح اصول الکافی می توان مشاهده کرد؛ چنانچه وی در مقدّمۀ کتاب آورده است:

قد اشتمل اصول الکافی بالإشکال و لیس الباعث علیه فی الأکثر إلّاأنّ جمعاً أدخلوا بعض اصول الفلاسفة وبعض اصول المعتزلة واجتهاد المخالفین فی اصول أصحابنا، فذهبوا إلی ما أرادوا مفزعهم فی المعضلات إلی أنفسهم و تأویلهم فی المبهمات علی آرائهم، کأنّ کلّ امرئ منهم إمام نفسه قد أخذ منها فیما یری بعُری وثیقات و أسباب محکمات فنسأل اللّه العفو والعافیة.(1)

به عقیدۀ او برخی از شروح اصول الکافی، مشتمل بر اشکالاتی است که منشأ آن، ورود برخی از آرای فلاسفه و معتزله و نیز برخی اجتهادات مخالفان در جوامع اوّلیۀ روایی اصحاب امامیه (اصول حدیثی) بوده است. هر گروهی در حلّ مشکلات و تفسیر مبهمات، بدون اعتماد به محکمات، صرفاً به آرای شخصی خود استناد و اعتماد کرده اند، و هر طایفه، خود را امام و مقتدای خویش قرار داده اند. از این رو، وی در این شرح، تلاش دارد بدون بهره گیری از آرای ظنّی و استدلالات عقلی، بلکه با اعتماد به محکمات آیات، به تفسیر و شرح برخی متشابهات بپردازد. در این رهگذر نیز، به نتایج جالبی در خصوص اثبات امامت امیر المؤمنین علی علیه السلام و اولاد طاهرش علیهم السلام دست یافته است که می توان آن را ویژگی بارز این شرح دانست که در مباحث بعدی، توضیح بیشتری دربارۀ آن خواهیم داد.

به طور کلّی، ویژگی های این شرح را می توان به شرح ذیل احصاء نمود:

1. تفسیر آیات و روایات

مفسّران، در فهم و تفسیر آیات، هر کدام به تناسب میزان علمی و نوع تخصّص و

ص:393


1- (1) . الشافی فی شرح اصول الکافی، مقدّمه.

گرایش خود، به بررسی جنبه های ویژه ای از قرآن پرداخته اند. عدّه ای با تکیه بر مباحث مربوط به ادبیات، صَرف، نحو، لغت، بلاغت و فصاحت، به تفسیر آیات پرداخته اند (تفسیر ادبی). برخی مفسّران نیز با استفاده از آیات قرآن (آیات الأحکام) در بیان احکام شرعی، قواعد فقهی را استخراج کرده اند (تفسیر فقهی). گروهی، به سبک و گرایش عرفانی، باطنی، رمزی و اشاری، آیات قرآن را تفسیر می کنند (تفسیر عرفانی) و برخی به کمک احادیثی از صحابه و تابعین و یا روایاتی از اهل بیت علیهم السلام به تفسیر قرآن می پردازند (تفسیر مأثور یا روایی).

از جمله تفاسیر اجتهادی، تفسیر کلامی است که مفسّران در تفسیر آیات و دفاع از مبانی فکری و اعتقادی خود در کلام، به پاسخگویی به شبهات پرداخته اند (تفسیر کلامی). به دلیل این که برخی از تفاسیر کلامی، از روایات یا استدلال، به شکل گسترده تری استفاده کرده اند، می توان دارای گرایش های کلامی - روایی یا کلامی - فلسفی باشند.

قرآن کریم، بدان جهت که برای هدایت بشر نازل شده است، عدّه ای از مفسّران، آن را از جنبه های اخلاقی، معنوی، تربیتی و هدایتی، تفسیر نموده اند (تفسیر هدایتی). برخی تفاسیر نیز منعکس کنندۀ همۀ جنبه های قرآنی اند (تفسیر جامع).

در این شرح، مؤلّف (شارح)، در تفسیر آیات قرآن از شیوۀ کلامی، بهره گرفته است، به طوری که روش او در خصوص تفسیر آیات متشابه قرآنی، دو گونه است: یا به شکل ابداء احتمالات گوناگون و غیر متناقض با یکدیگر است که ممکن است از یک آیه اراده شود؛ زیرا به عقیدۀ شارح، قرآن، دارای ظاهر و باطن است و باطن قرآن، بطون کثیره ای دارد، چنانچه در حدیث آمده است: «قرآن، حمّال ذو وجوه»(1)...؛ یا تفسیر آیۀ متشابه، از طریق نقل و روایت، با حذف منقول عنه است.

ص:394


1- (1) . نهج البلاغة، نامۀ 77.

به گفتۀ شارح، از میان احتمالات مختلفی که در تفسیر یک آیه یا روایت بیان می شود، احتمالی که ابتدا مطرح می شود، نسبت به احتمال لاحق، از اولویت و وجاهت بیشتری برخوردار است و هر گاه، احتمال لاحق، با عبارت: «و یحتمل» و «و یمکن» آغاز شده باشد، نشانگر آن است که تفاوت میان معنای سابق و لاحق، چشمگیر و قابل توجه است؛ ولی هر گاه، احتمال لاحق، با «أو» آغاز شود، تفاوت میان دو معنا و احتمالْ اندک است.

هرگاه احتمال لاحق، با «إمّا» یا به صورت احتمالات متعدّد مانند: احتمال اوّل و دوم و... ذکر شود، تفاوت میان احتمالات، بسیار اندک است. چنان که شارح در مقدّمۀ این شرح، شیوۀ خود را در تفسیر آیات و احادیث متشابه، این گونه توضیح می دهد:

واعلم إنّ جمیع ما نذکره فی مقام تفسیر الآیات المتشابهات، إمّا إبداء احتمال و احتمالات المختلفة غیر المتناقضة یمکن اجتماعها فی القرآن؛ لأنّ بطونه کثیرة، القرآن حمّال ذو وجوه و إمّا نقلّ لم یذکر منه المنقول عنه وکذا فی شرح الأحادیث و ما یذکر فیه أکثر من احتمال واحد فکلّ سابق أرجح من لاحقه، فإنّ صدر اللاحق بقولنا «ویحتمل»، «أو» و «یمکن» فالتفاوت معتدّ به، و إن صدر ب «أو» فالتفاوت قلیل إلّاإذا تقدّم فیما هو ناظر إلیه قولنا «ویحتمل» أو «ویمکن» وإن صدر ب «إمّا» و «إمّا» أو بنحو الأوّل والثانی، فالتفاوت أقلّ کلّ ذلک فی نظری، فلیسع کلّ ناظر لنفسه و لایعتمد علی شیء منه تقلیداً إنّما هو لتشحیذ الأذهان لتستعین به الیقین و نسأل اللّه العصمة والتوفیق.

به عنوان نمونه، در حدیث دوازدهم از باب «عقل و جهل»، شارح، در بیان معنای «و تصریف الریاح» در آیۀ شریف:«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ»1 چنین می گوید:

ص:395

تغیّر جهاتها شرقاً وغرباً وشمالاً وجنوباً، فإنّه لیس بطبعها، و ما ذکره الطبیعیون فی علّته من التخلخل و التکاثف إنّما اوقعهم فیه الحیرة، ویحتمل أن یراد به الأعصار، ویحتمل أن یراد تغییرها لعود السفن علی وجهٍ مضبوط معلوم عند أهلها.

نیز شارح، در همان حدیث، در تفسیر «إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» آورده است:

الذی فی سورة الجاثیه هکذا: «إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ»

«وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» «وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» 1 الآیة.

و یمکن أن یکون هذا قراءة غیر مشهورة، و أن یکون نقلاً بالمعنی إشعاراً بأنّ قوله: «اختلاف» معطوف علی «السماوات» أو علی «خلقکم»، بألّا یکون قول:

«و فی خلقکم» الخ جملة معترضة ، و لا من عطف الجملة علی الجملة.

2. برداشت های کلامی از آیات و روایات

از ویژگی های بارز این شرح، صِبغۀ کلامی آن است که شارح، به تناسب آیات و روایات مختلف، با بیانات شیوا، امامت امیر المؤمنین علیه السلام و ائمّۀ معصوم علیهم السلام را اثبات نموده است. مثلاً در آیۀ:«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ» ،(1) در توجیه استدلال آیه بر امامت امیر المؤمنین علیه السلام آوره است که:

واژۀ «هدی» در دو موضع از آیۀ فوق، مصدر و به معنای اسم فاعل به جهت مبالغه است و در موضع نخست، به عنوان حال از کلمۀ «قرآن» به کار رفته و در موضع دوم، به معنای امام عالم به جمیع قرآن است و واژۀ «مِن» نیز برای سببیت و ظرف متعلّق به «بیّنات» است و مراد از «فرقان» نیز آیات محکم از قرآن کریم است. آیات محکم،

ص:396


1- (2) . سورۀ بقره، آیۀ 185.

آیات غیر منسوخی هستند که معنای آنها برای هر شخص عارف به لغت عربی، بدون نیاز به استاد و معلّم، آشکار است و آیات متشابه، بر خلاف آن است.

تمام آیات قرآن، حتّی متشابهات آن، به سبب دو امر، از بیّنات خواهند شد: 1.

وجود امام عالم به همه معانی قرآن؛ 2. آیات محکمه ای که معنای آن بنفسه، آشکار و روشن است و تمام این آیات، انسان ها را به سوی امام معصوم علیه السلام و عالم به قرآنْ هدایت می کند که اثر آنها همان آیات ناهیه از اتباع ظن و نهی از اختلاف در فتوا و قضاوت است.

همچنین وی در شرح حدیث دوازده از کتاب عقل و جهل الکافی - که حدیثی است از امام موسی بن جعفر علیهما السلام خطاب به هشام بن الحکم -، در مدح عقل و ذمّ جهل، معتقد است که مقصود امام علیه السلام در این حدیث، بیان نص و آنچه که در حکم نص است از کتاب الهی (قرآن)، بر خلافت و امامت امیر المؤمنین علیه السلام بعد از رسول اللّه صلی الله علیه و آله است، به گونه ای که از آن نص، بر امامت فرزندان آن امام پس از او تا حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام و پس از او، یک یک ائمه تا حضرت ولی عصر (عج) نیز به اثبات می رسد، و همچنین ایرادات و شبهات مخالفان را هم دفع می کند. از این رو، امام (عج) در این حدیث - که متضمّن مدح عقل و ذمّ جهل است -، انواعی از کلام را بیان فرموده است که عبارت اند از:

نوع اوّل: بیان نص و آنچه در حکم نص است از آیات قرآن، بر خلافت امیر المؤمنین علیه السلام و ائمّۀ معصوم علیهم السلام.

نوع دوم: دفع و منع ادلّۀ مخالفان، از استدلال به نص و ابطال استدلالات آنها.

نوع سوم: دفع معارضات آنها که ناشی از حُسن ظن آنها به تمام اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله است.

نوع چهارم: دفع معارضات مخالفان به اجماع، یعنی به کثرت اتباع ایشان و قلّت اتباع ائمّه علیهم السلام.

نوع پنجم: بیان آنچه که مخالفان را به مکابره و انکار نصوص و پرده افکندن بر

ص:397

عقول خویش، وادار نموده است از حبّ دنیا و تبعیت از هوا و دوستی شیطان، از طریق تبیین روش عقل و علامت آن و مدح آن و بیان طریق جهل و علامت آن و ذمّ آن، و از آن جایی که امام علیه السلام در زمان شدّت تقیّه می زیسته است، این مطالب را به گونه ای بیان فرموده که مخالفان، آن را به راحتی نفهمند، و بلکه آن را به گونۀ رمز و اشاره، بیان فرموده است.

وی سپس به تشریح چگونگی بیان و کیفیت دلالت حدیث، بر هر یک از مواضع هفت گانه پرداخته است.

همچنین وی در این شرح، به نقل مناظراتی که با برخی از علمای اهل سنّت در مسئلۀ امامت داشته، پرداخته است. وی می گوید:

روزی در مدینۀ منوّره، بین من (شارح) و یکی از مدرّسان مسجد نبوی، به نام سید محمّد کبریتی، در مجلس یکی از سادات بنی الحسین به نام سیّد احمد، در حضور جمعی از علمای عرب و عجم، بحثی در زمینۀ امامت مطرح شد.

کبریتی گفت: من متعجّبم در این اختلافی که میان شیعه و اهل سنّت وجود دارد؛ چرا که هر گروه، روایاتی را به نفع مذهب خود روایت می کند و گروه دیگر، آن را نفی می کند. پس مذهب و آیین پدران، قابل اعتماد نیست.

گفتم: رهایی از این حیرت در نزد انسان آگاه و منصف، بسیار ساده و آسان است.

به او گفت: آیا تو گمان داری که خداوند، پیامبرش را - که خاتم رسولان است - همراه با قرآن - که «تبیان کل شیء» است -، به سوی مردم فرستاده، ولی مسئلۀ امامت را که مدار اکثر احکام شرعی است، مهمل گذاشت تا بر اثر این اهمال، اختلاف در امّت اسلامی حادث شود و باعث خونریزی گردد؟

گفت: این مطلب، تا به حال، به ذهن من خطور نکرده بود. آیا در نزد تو در

ص:398

این خصوص، مطلبی وجود دارد؟

گفتم: آری. خداوند، راه خلاص از این حیرت و سردرگمی را در آیات مختلف قرآن، بیان فرموده است. از جمله آیه: «اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» .(1) این آیه، وسیله ای است برای شناخت امام بر حق در هر برهه ای از زمان، تا روز قیامت و شناخت متشابهات قرآن.

گفت: چگونه؟

گفتم: به اعتبار این که در تعداد زیادی از محکمات آیات قرآن کریم، از پیروی ظن و نیز از اختلاف در فتوا و قضاوت از روی ظن، تا روز قیامت نهی شده است. پس این آیاتْ دلالت دارند بر وجود فردی که عالم به معانی جمیع قرآن و عارف به جمیع احکام خداوند در هر زمانی است، در حالی که تردیدی نیست که نهایت دعوای گروه اوّل (پیروان مکتب خلفا) آن است که ائمّۀ آنها در هر زمان، از مجتهدان هستند، در صورتی که معنای اجتهاد، استفراغ الوسع لتحصیل الظن، به حکم شرعی است. و گروه دیگر، آن را نفی می کنند، و بر فرض که تسلیم گویند: به استناد آیات محکمۀ متعدّدی از قرآن کریم، جایز نیست که مجتهدان، به آرای ظنّی خود عمل کنند.

پس امام در هر عصر زمانی، کسی است که عالِم به جمیع قرآن و احکام آن باشد و در نتیجه، محکمات آیات قرآن کریم، انسان ها را در هر عصر و زمانی، به امام حقْ هدایت می کند و امام حق نیز آنها را به معنای آیات متشابهات، رهنمون می سازد. پس هادی به هادی به شیء، هادی به آن شیء است. پس آیات محکمات، امّ الکتاب است، بدین معنا که به واسطۀ آیات محکمات، معانی جمیع قرآن دانسته می شود یا بدون واسطه یا به واسطۀ امام حق. پس با بطلان ادّعای گروه اوّل (پیروان مکتب خلفا) و کسانی که پیرو آنها هستند، معلوم می شود که حق، با طایفۀ ثانیه است و

ص:399


1- (1) . سورۀ آل عمران، آیۀ 7.

! بدین ترتیب، حقّانیت گروه دوم، ثابت می گردد.

کبریتی گفت: آنچه گفتی، حق است؛ ولی گروه اوّل نیز برای اثبات مدّعای خود، به آیاتی از قرآن استناد می کنند، هر چند که آن آیات، از متشابهات باشد.

گفتم: خداوند، استدلال آنها را در ذیل آیۀ مورد بحث، ابطال فرموده است.

گفت: این، آشکار است و تا به حال، این گونه استدلال را از کسی نشنیده بودم.

و بدین ترتیب، کلام میان ما به این گونه پایان یافت.

3. ضبط صحیح اسمای خاص

یکی از ویژگی های این شرح، ضبط دقیق لغات، اسامی روات، اماکن و... است که در سند یا متن احادیث الکافی، ذکر شده اند.

به عنوان مثال، در ذیل عبارت: «عن الأصبغ» می گوید:

بفتح الهمزة و سکون المهملة و فتح الموحّدة و معجمة «بن نباته» بضمّ النون و الوحدة والألف والمثناة فوق.

نیز در توضیح فقرۀ: «إنّی أدبرت» می گوید:

بصیغة المجهول من الماضی المجرّد للمتکلّم وحدة.

همچنین جملۀ «أن أخیرک» را این گونه ضبط می کند: «بتشدید الخاتمة». بدیهی است که بدون ضبط إعراب افعال، نمی توان به معنای صحیح عبارت پی برد.

شارح، علاوه بر ضبط دقیق کلمات، در مواردی نیز به معرّفی برخی رجال سند و احیاناً انساب آنها پرداخته است؛ به عنوان مثال، ایشان در مورد أبی الجارود - که در سلسله سند حدیث هفتم قرار گرفته است -، این گونه می نویسد:

بالجیم و ضمّ المهملة اسمه «زیاد بن المنذر»، هو زیدی، وإلیه انتسب الجارودیة من الزیدیة.

ص:400

و یا در شرح حدیث دوازدهم در مورد ابو علی اشعری - که در ابتدای سند حدیث است - می گوید:

«أشعر» أبو قبیلة من الیمن، هو أشعر بن سبأ بن یشجب بن قحطان، والعشعریون جمع من أصحابنا القمیّین.

در خلال سند حدیث دوم از کتاب عقل و الجهل، در شرح سعید بن طریف می گوید:

کذا فی النسخ کما فی بعض نسخ الرجال الصادق علیه السلام من کتاب الرجال للشیخ الطوسی، قیل: والظاهر أنّه «سعد» فإن صحّ فهو أخوه، واللّه أعلم.

همچنین ایشان در حدیث 32 عقل و جهل، در شناسایی ابو عبد اللّه عاصمی، چنین اظهار نظر می کند:

بالعین و الصاد المکسورة المهملتین، نسبة إلی جدّه، و اسمه أحمد بن محمّد بن طلحة بن عاصم.

4. شرح و توضیح لغات

همواره، یکی از محورهای مهمّ تفسیر، «شرح واژگان» است. در شروح حدیثی نیز به تفسیر و توضیح لغات، بویژه واژه های غریب و مشکل پرداخته می شود. این شرح نیز از چنین ویژگی ای برخوردار است. شارح در توضیح معانی لغات و عبارات، در برخی موارد، علاوه بر بهره گیری از کتب معتبر لغت، از برخی آیات قرآن و نیز سایر روایات و خطبه های صادره از معصومان علیهم السلام استمداد جسته است که ذیلاً به برخی موارد در این کتاب اشاره خواهد شد:

در حدیث چهاردهم (جنود عقل و جهل)، به نمونه های بسیاری از آن برخورد می کنیم؛ مثلاً در این حدیث، قنوط در مقابل رجا، قرار گرفته است و شارح، آن را این گونه شرح می دهد:

بضمّ القاف والنون والمهملة مصدر قنط - کنصر و ضرب و حسب و حسن -

ص:401

والفرق بین الرجاء والطمع أنّ الرجاء ما فی القلب من التوقّع سواء أظهره صاحبه أم لا، والطمع إظهار الرجاء باللّسان و نحوه، و کلّ منها إن کان من اللّه تعالی کان محموداً و من جنود العقل، و إن کان من الخلق کان مذموماً، کما فی کتاب الروضة فی خطبة لأمیر المؤمنین علیه السلام و هی خطبة الوسیلة من قوله علیه السلام: «فانسح له الرجاء أذلّة الطمع و إن هاج به الطمع أهلکه الحرص».

وقد یقال: الطمع أشدّ الرجاء و فیه مسامحة بیّنهٌ، علی أنّه یستلزم شدّة الرجاء، و علی هذا یقال: القنوط أشدّ الیأس کما فی نهایة ابن الأثیر، و یوافق هذا الترقّی فی سورة حم السجدة: «وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ» 1 و یعدّ کلّ من القنوط من رحمة اللّه و الإیاس من روح اللّه کبیره علی حدّه، کما یجیء فی کتاب الأیمان والکفر فی عاشر باب الکبائر، و سنبیّن وجهه إن شاء اللّه تعالی.

و نیز در ادامه آمده:

... الرّحمة، ضدّها الغضب؛ بفتحین من غضب علیه - کعلم - إذا مال إلی الإیصال الأذی إلیه و قیل: «الرأفة أرقّ من الرحمة و لا یکاد یقع فی الکراهة والرحمة قد تقع فی الکراهة للمصلحة».

یکی از احادیثی که جامع ویژگی های یاد شده است، حدیث شانزدهم است که ذیلاً به آن اشاره می شود:

علی بن محمّد عن سهل بن زیاد، عن النوفلی عن السکونی، عن جعفر عن أبیه علیه السلام قال: قال امیر المؤمنین علیه السلام: إنّ قلوب الجهّال [التابعین للهوی التارکین للآداب الحسنة فی تحصیل العلم و العمل به بقدر الوسع] تستفزّها [بتشدید الزای، أی:

تستخفها وتخرجها من مواضعها] الأطماع [بفتح الهمزة جمع «طمع» بفتحین - کفرس و أفراس رزق الجند أو وقت قبض أرزاقهم، أو مصدر طمع فی الشیء - کعلم - إذا أنتظره من غیره] و ترتهنها [أی: تأخذها بالغلبة کأخذ المرتهن، الرهن لا ینفکّ إلّابما یرضیه] المنی [بضمّ المیم و فتح النون جمع «منیة» بضمّ المیم و

ص:402

کسرها و سکون ینفکّ إلّابما یرضیه] المنی [بضمّ المیم و فتح النون جمع «منیة» بضمّ المیم و کسرها و سکون النون، أی: الآمال] و تستعلقها [بالعین المهملة أو المعجمة قبل «اللام» و «القاف» بعدها من علق الصید فی الحبالة - کعلم - إذا وقع فیها، أو من غلق الرهن کعلم استحقّه المرتهن، وفی بعض النسخ بقافین وهو غیر المناسب] ، الخدائع [بکسر الهمز جمع «خدیعة» و هی الاسم من خدعة - کمنعة - أی: ختله، و أراد به المکروه من حیث لایعلم].

5. نسخه شناسی

شارح، در برخی مواضع از این شرح ارزشمند، به بررسی نسخه های متعدّد از الکافی

و انتخاب نسخۀ صحیح تر پرداخته است. نمونه ای از آن در ابتدای کتاب عقل و جهل، به چشم می خورد. او در مورد عبارت «باب العقل و الجهل» می گوید: در نسخه های مشهور الکافی، به جای واژۀ «باب»، کلمۀ «کتاب» به کار رفته که از ظاهر عبارت شیخ طوسی در الفهرست، چنین بر می آید که در نسخۀ او، کلمۀ «باب» به کار رفته و از این رو، ما نیز بر همین نسخه عمل می کنیم.

6. مباحث متفرّقه

ملّا خلیل قزوینی، در ضمن شرح و توضیح احادیث، به مباحث دیگری نیز پرداخته است که از جملۀ آنها بحث مربوط به «إعجاز» است. ایشان در شرح فقره ای از حدیث بیستم، به بیان معجزات انبیا پرداخته و پس از ذکر معجزات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، سؤالی را مطرح می کند که چرا امام علیه السلام در این حدیث، معجزۀ پیامبر را منحصراً از قبیل کلام و خطب قرار داده است، در حالی که معجزات دیگری نیز در آن زمان از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده بود؟

و خود نیز این گونه پاسخ می دهد که منظور، معجزه ای است که صدور آن از پیامبر صلی الله علیه و آله متواتر و قطعی است و وجود آن، سبب استمرار و بقای دین است که آن،

ص:403

منحصراً در قرآن است؛ یا مقصود، اوّلین معجزه ای است که به سبب آن، نبوّت پیامبر صلی الله علیه و آله به اثبات رسیده است. سپس شارح، در ادامۀ بحث، به بیان وجوه مختلف اعجاز قرآن، با تکیه بر برخی شواهد قرآنی پرداخته است. ایشان مباحث دیگر کلامی، از جمله مباحث مربوط به توحید، جبر و اختیار و... را نیز مطرح کرده است که در این جا مجالی برای بسط بیشتر آن نیست.

شارح، کتاب الشافی را در سال 1057 ق، در مکّۀ مکرّمه، به رشتۀ تحریر درآورد.

نگارش این شرح نیز همانند تألیف کتاب الکافی مرحوم کلینی، بیست سال به طول انجامیده است.

ج. معرّفی نسخه

از این کتاب ارزشمند، نسخه های متعدّدی در کتاب خانه های عمومی و خصوصی وجود دارد، گرچه برخی از این نسخه ها کامل نیستند. از جمله نسخه های نفیس در دسترس از این شرح، نسخۀ موجود در کتاب خانۀ شخصی مرحوم علّامه سید علی قزوینی (م 1298 ق)، صاحب حاشیه بر قوانین الاُصول، در قزوین است که نزد بازماندگان مکرّم آن مرحوم، نگهداری می شود.

این نسخه، از امتیازات ویژه ای برخوردار است، از جمله این که در حضور مؤلّف، دوبار با نسخۀ اصلی، مقابله و تصحیح شده است که اوّلین مقابله ها در تاریخ 25 جمادی الآخر سال 1083 ق، صورت گرفته است، چنانچه در هامش آخر کتاب «التوحید» چنین آورده شده است:

قوبل بقراءة أکثره بنسخة الأصل - أم النسخ - فی مجالس آخرها، الخامس و العشرون من جمادی الآخره، سنة 1083 ه، وهو من کتب ولدی «محمّد مهدی» وفّقه لفهمه والعمل بما فیه.

لازم به یادآوری است که مقابلۀ دوم را نیز «محمّد مهدی» (فرزند کسی که مقابلۀ

ص:404

اوّل را انجام داده) در سال 1084 ق، انجام داده است. همچنین او در این نسخه، حواشی بسیار عالمانه ای دارد که بیشتر به نکات تفسیری پرداخته است و با مهر «المهدی من اهتدیت»، مشخص شده اند. که از نوشته های او پیداست که از معاصران فیض کاشانی و از شاگردان ملّا خلیل است. وی در پایان آخرین حاشیۀ خود بر کتاب «التوحید»، چنین می نویسد:

ثمّ قوبل ثانیاً سماعاً مع امّ النسخ من قوله: «نحن نرزقکم» إلخ فی حدیث «هشام» إلی الحدیث «العشرین» من الباب الأوّل و من الحدیث «الثامن» من الباب الثالث إلی آخر الکتاب بحضور مصنّفه - دام ظلّه - و سماعه و من الباب الرابع إلی هنا فی غیبته و کان ذلک فی مجالس آخرها یوم الخمیس الیوم الثامن من العشر الأوّل من الشهر الحادی عشر من السنة الرابعة من العشر التاسع من المئة الاُولی من الألف الثانی من الهجرة النبویّة و صلّی اللّه علی محمّد و آله أجمعین» کتبه العبد سنة 1084.

وی بنا بر احتمال بسیار قوی، فرزند علی اصغر بن محمّد یوسف قزوینی است که خود، عالمی فاضل و محقّقی ماهر است و دارای تألیفات فراوانی از جمله، شرح بر کتاب المُجمل ملّا خلیل قزوینی و حواشی بر الشافی ملّا خلیل قزوینی است(1) که این نسخه، مبنای اصلی این پژوهش قرار گرفته و به عنوان نسخۀ اصل، معرّفی شده است.

از جمله ویژگی دیگر آن، حاشیه های عالمانه ای است که بر این نسخه دیده می شود. از قبیل:

1. حاشیۀ «محمّد مهدی» که پیش از این، به آن اشاره شد و با عبارت «کذا فی هامش الأصل» مشخّص شده است.

2. حاشیۀ میرزا رفیعا نائینی.

ص:405


1- (1) . ریاض العلماء، ج 5، ص 192.

3. حاشیۀ خود مؤلّف.

4. حاشیه ای با نام اختصاری «م ح ق» که محتمل است علامت اختصاری دیگری برای محمّد مهدی قزوینی باشد.

نسخۀ دیگری از این شرح در کتاب خانۀ شخصی حجّة الإسلام سید علی اصغر فحول قزوینی (از احفاد مرحوم علّامه سید رضی الدین قزوینی) وجود دارد که در این پژوهش، به عنوان نسخۀ دوم، قرار داده شده و علامت اختصاری «ل» در این تحقیق، نشانگر این نسخه است. از ویژگی این نسخه، آن است که این نسخه را شارح کتاب (ملّا خلیل قزوینی)، به دارندۀ آن هدیه کرده است، چنانچه در ظهر این نسخه آمده است:

هذا الکتاب الشریق قد وهبنی إیّاه العامل العالم قدوة المحدّثین فی عصره و اسوة المتکلّمین و الاُصولیّین المقتفی لآثار الأئمّة المعصومین - سلام اللّه تعالی علیهم أجمعین - شارحه الخلیل الغازی القزوینی بمحروسة قزوین. کتبه العبد فی 6 ذی القعدة، سنة 1079 ه.

از آن جایی که تاریخ مقابلۀ نسخۀ اوّل (یا نسخۀ اصل در این تحقیق)، با نسخۀ مؤلّف، پس از تاریخ کتابت این نسخه بوده است، در نسخۀ اصل، برخی عبارات - که در نسخۀ «ل» نیز وجود دارد -، خط خورده اند و به جای آن، عبارات دیگری نوشته شده است.

صاحب ریاض العلماء، معتقد است که شارح، در طول مدّت عمر خود، دائماً عبارات و مطالب این دو شرح را تغییر می داده است. از این رو، بین نسخِ مختلف این شرح، اختلافات فراوانی وجود دارد، به گونه ای که در مواردی، بین آنچه در ابتدا نگاشته شده و نسخه های بعدی آن، هیچ گونه تناسبی نیست. بر این اساس، برخی از شاگران وی، نظریه ها و عبارات سابق را برعبارات لاحق، ترجیح می دادند و عبارات لاحق را در نسخه های خود درج نمی کردند و این امر، سبب بروز اختلافات فراوان

ص:406

در نُسخ موجود فعلی است. (1)

د. شیوۀ تحقیق

به طور خلاصه، آنچه که در این تحقیق انجام شده، به قرار زیر است:

1. مقابلۀ متن الکافی با چندین نسخۀ بسیار معتبر،(2) از جمله: نسخۀ شیخ محمّد صالح مازندرانی (معروف به علّامه سمنانی)، نسخۀ مصحّح شیخ حرّ عاملی، نسخۀ حسین بن عبد الصمد (پدر شیخ بهایی، تاریخ قرائت: 959 ق)، نسخۀ مصحّح سید علی خان مدنی و نسخۀ ملّا فتح اللّه شریف (980 ق) و.... چنانچه بین نسخۀ اصل، اختلافی وجود داشته باشد، در پاورقی، با عبارت: «فی بعض النُسخ» آورده شده است.

2. مقابلۀ نسخۀ اوّل با نسخۀ «ل». هر جا که عبارتی در نسخۀ «اصل»، وجود نداشته یا خط خورده و در نسخۀ «ل» اضافه شده، با علامت «ل» و هر جا که در نسخۀ «ل» حذف شده، با علامت «ل»، در پاورقی آورده شده است.

3. اصلاح و ویرایش متن.

4. اضافه کردن حاشیه های موجود در نُسخ و ویرایش آنها.

5. شرح برخی از عبارات، با کمک دیگر شروح، از قبیل: شرح اصول الکافی ملّا صالح مازندرانی و الوافی فیض کاشانی و....

6. استخراج منابع و مآخذ متن، شرح و حواشی.

7. تغییر شکلی کتاب، از شرح مزجی به وضع موجود، به منظور تسهیل در فهم.

روش بدیعی که در این تحقیق و تصحیح به کار رفته، تغییر شکلی کتاب از شرح

ص:407


1- (1) . همان، ج 2، ص 265.
2- (2) . برای انجام دادن این امر، از نسخۀ الکافی که توسط آیة اللّه والد، با بیش از ده نسخۀ معتبر، مقابله وتصحیح شده، کمک گرفته شده است.

مزجی به صورت متن و پاورقی است. یعنی ابتدا متن الکافی در بالای صفحه، با قلمی درشت تر آورده شده و سپس شرح ملّا خلیل قزوینی بر عبارات الکافی را در میان صفحه آورده و در پاورقی نیز حواشی، مآخذ و منابع و شرح برخی لغات و عبارات، آورده شده است. این روش، به منظور تسهیل در فهمْ انجام شده است. گرچه در راستای این کار، ناگزیر به افزودن برخی عبارات شده که متن را از ابهامْ خارج نماید و این عبارات را در داخل قلّاب قرار داده است. به عنوان نمونه، در شرح مزجی چنین نوشته شده است:

یا هشام من أراد الغَناء، بفتح المعجمه والمدّ و إذا کسر قصر، بلا مال و راحة القلب من الحسد والسلامة فی الدین فلیتضرّع إلی اللّه - عزّ و جلّ - فی مسألته بأن یکمل عقله، إکماله إبقاءه إلی آخر العمر، کما هو أنسب بما بعده من قوله: «یا هشام إنّ اللّه...» إلخ و هو أنسب أیضاً بقوله: فمن عقل: إلخ، حیث لم یقل: «و من کملَ عقله»، قنع بما یکفیه.

در شرح کنونی چنین مرتب شده است:

متن الکافی:

یا هشام! من أرادَ الغناء (1) بلا مال و راحة القلب من الحسد والسلامة فی الدین فلیتضرّع إلی اللّه - عزّ و جلّ - فی مسألته بأن یکمل عقله (2) فمن عقل قنع لما یکفیه (3).

شرح ملّا خلیل:

1. بفتح المعجمة والمدّ؛ و إذا کسرقصر.

2. إکماله إبقاءه إلی آخر العمر، کما هو أنسب بما بعده من قوله: «یا هشام إنّ اللّه» إلخ، و هو أنسب أیضاً بقوله:[ «فمن عقل» إلخ حدیث لم یقل: «و من کمل عقله»].

و در ادامۀ این عبارت در پاورقی، اضافه گردیده است:

أضفناها هنا لاستقامة العبارة.

ص:408

در پایان، امیدواریم که این تحقیق، مورد رضایت خداوند متعال و ائمّۀ اطهار علیهم السلام قرار گرفته باشد و از خداوند، مسئلت داریم که توفیق اتمام در این شرح را مرحمت فرماید، تا قدمی در راه احیای معارف دینی و فرهنگ شیعی برداشته شود و آن، توشه ای برای روزی باشد که:«لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» .(1)

ص:409


1- (1) . سورۀ شعراء، آیۀ 88-89.

منابع و مآخذ

1. قرآن کریم

2. الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید)، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، قم: کنگرۀ هزارۀ شیخ مفید، 1372 ش.

3. الذریعة إلی تصانیف الشیعة، محمّد محسن المنزوی (آقا بزرگ الطهرانی)، بیروت:

دار الأضواء، 1403 ق.

4. الشافی فی شرح الاُصول الکافی، خلیل بن غازی القزوینی، مخطوط.

5. الصافی فی شرح الاُصول الکافی، خلیل بن غازی القزوینی، لکنهو هند، 1322 ق.

6. تلامذة العلّامة المجلسی، سید احمد حسینی، قم: خیّام، 1410 ق.

7. جامع الرواة، محمّد بن علی الغروی الأردبیلی، قم: کتاب فروشی محمّدی.

8. «ده نکته دربارۀ شرح اصول الکافی ملّا صدرا»، رضا استادی، فصل نامۀ علوم حدیث، پاییز 1378 ش.

9. روضات الجنّات فی أحوال علماء و السادات، محمّد باقر الخوانساری، تحقیق: أسد اللّه إسماعیلیان، قم: مکتبة إسماعیلیان.

10. ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، میرزا عبد اللّه أفندی الإصفهانی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، قم: مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی العامّة، 1403 ق.

11. نهج البلاغة، من کلام الإمام امیر المؤمنین علیه السلام، جمع و تدوین: محمّد بن الحسین الموسوی (الشریف الرضی)، بیروت: مؤسسة الأعلمی.

ص:410

بررسی تطبیقی و تحلیلی «صحیح البخاری» و «الکافی»

اشاره

(1) ناصر صادقیان

چکیده

جمع آوری احادیث، از امور با اهمّیت است که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله مورد توجّه علما بوده است. در این میان، کتاب الکافی، مهم ترین و قدیمی ترین مجموعۀ حدیثی شیعه و صحیح البخاری از مواریث مورد اعتماد اهل سنّت است. در این نوشته، سعی شده است با گزارش از یک پایان نامه در موضوع «بررسی تطبیقی و تحلیلی صحیح البخاری و الکافی»، مسائل حدیثی این دو کتاب، شرح داده شود.

در این گزارش، به موضوعاتی همچون: بیوگرافی کلینی و بخاری، شرایط سیاسی - اجتماعی دوران این دو شخصیت، معرّفی آثار هر دو، دیدگاه علمای اسلامی در مورد این دو شخصیت، معرفی بخش های مختلف الکافی و صحیح البخاری، بیان نقاط مشترک و نقاط قوّت و ضعف هر کدام در مقایسه با دیگری پرداخته شده و در آخر، به برخی از کاستی ها و بایستگی های این پایان نامه، اشاره شده است.

همان طور که از عنوان آن به دست می آید، مطالب این نوشتار، صرفاً گزارشی است از پایان نامۀ یاد شده، هر چند در پایان گزارش، به تحلیل و توصیف و نقاط قوّت و ضعف

ص:411


1- (1) . «بررسی تطبیقی و تحلیلی صحیح البخاری و الکافی»، ناصر صادقیان، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، رشتۀ علوم قرآنی و حدیث، استاد راهنما: دکتر پرویز رستگارجزی، دانشکدۀ علوم انسانی، دانشگاه کاشان، اردیبهشت 1384 (گزارش و تحلیل: محسن ابراهیمی).

این پایان نامه نیز اشاره شده است.

کلید واژه ها: الکافی، صحیح البخاری، حدیث، مشایخ روایت.

مقدّمه

پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و شهادت یازده جانشین آن حضرت، آخرین خلف صالح رسول خدا صلی الله علیه و آله در فضایی نظامی و خفقان، در حالی متولّد شد که پدر گرامی ایشان، مجبور شد تولّد امام دوازدهم را حتّی از دوستان و یاران نزدیک خود مخفی کند؛ زیرا خلیفۀ عباسی، قابله هایی را مأمور یافتن و تحویل فرزند امام حسن عسکری علیه السلام کرده بود؛ امّا به لطف الهی، امام دوازدهم، دور از چشم عمّال حکومتی، متولّد شد و در پنهان، در دامان مادر بزرگوارش پرورش یافت. امام عصر علیه السلام در پنج سالگی، زمان شهادت پدر بزرگوارش فقط هنگام خواندن نماز، بر جسد مطهّر امام حسن علیه السلام در مقابل دیدگان ظاهری مردم، آشکار شد و به خاطر حفظ جانش از شرّ عمّال حکومت عباسی، به صورت مخفی و تنها با تماس با نمایندگان خاص، فعّالیت می کرد. امام زمان (عج) در مدّت هفتاد سال که در غیبت صغرا بود،(1) به وسیلۀ نواب خاص خود، با دوستداران و شیعیان خود مرتبط شده و احکام خداوند را از این طریق، به تشنگان فقه آل محمّد می رساند. در شرایطی که غیبت ظاهری امام علیه السلام از یک طرف و وجود جوّ فتنه و خفقان از طرف دیگر، باعث شده بود که خلأ احکام دین برای مسلمانانِ تشنۀ فقه محمّد و آل محمّد احساس شود.

در همین راستا، علما و فرهیختگان، گام های مهمّی برداشتند. در فقه شیعه، «کتب اربعه» نوشته شد و در میان اهل سنّت، کتب «صحاح» تنظیم شد.

در میان علمای شیعه، نخستین گام گسترده در حوزۀ گردآوری احادیث

ص:412


1- (1) . ر. ک: جلاء العیون (تاریخ چهارده معصوم علیهم السلام)، ص 1001-1003؛ منتخب الأثر، ج 1، ص 277.

اهل بیت علیهم السلام را مرحوم کلینی برداشت. در میان اهل سنّت نیز اولین گام را بخاری برداشت. دغدغۀ هر دو محدّث، جمع آوری احادیث و جداکردن احادیث صحیح از غیر صحیح بوده است. در اهمّیت این دو اثر، همین بس که اکنون پس از گذشت بیش از دوازده قرن و تألیف آثار متعدّد از طرف هر دو فرقه، هنوز این دو اثر، جایگاه خود را حفظ کرده اند.

آنچه از نظر می گذرانید، گزارشی است از یک پایان نامه که به صورت تطبیقی و تحلیلی، به این دو اثر با ارزش پرداخته است.

این نوشته، از سه بخش تشکیل شده است: در بخش اول، اشاره ای شده است به شخصیت کلینی و بخاری و آثار این دو محدّث سرشناس.

در بخش دوم، به گزارش پایان نامه پرداخته ایم و بخش پایانی را به مواردی از نقاط قوّت و ضعف پایان نامه اختصاص داده ایم.

قابل ذکر است که اوّلاً بنای ما بر اختصار بوده است؛ ثانیاً، در بخش گزارش، تنها به اختصار مطالب پایان نامه بسنده شده است و از اظهار نظر، چشم پوشی شده است و ثالثاً، در پاورقی ها سعی شده است که به خاطر حفظ اختصار، به حداقل آدرس ها اکتفا گردد.

بخش اوّل: معرفی اجمالی کلینی و بخاری و اثر این دو

زندگی نامۀ کلینی

نام او محمّد بن یعقوب بن اسحاق، معروف به «کلینی رازی» است. او را به نام «سلسلی بغدادی» هم می شناسند. کنیۀ او «ابوجعفر أعور» است. او متولّد روستای کلین از توابع شهر ری، نزدیک تهران است.

مرحوم کلینی، سالیان زیادی در ری مانْد و در اواخر عمر پربرکت خود به بغداد رفت و در آن جا با ارائۀ کتاب خود، به وعظ و ارشاد مردم آن سامان اقدام کرد.

ص:413

گرچه زمان ولادت او را به دست نیاوردیم، امّا از لابه لای کتب تاریخی روایی، این طور به دست می آید که اوایل و یا پیش از غیبت صغرا، متولّد شده است و براساس دو نقل مختلف، در اواخر دوران غیبت صغرا، به سال 328 یا 329 ق، از دنیا رفته است.

در جلسۀ درس او، بزرگان زیادی شرکت می کردند. وی عالمی ژرف اندیش بود که سخنش حکیمانه و متقن بود و از ابدال و زهّاد عصر خود بود. کلینی، در عین زهد و تقوا، مردی عارف به تاریخ و طبقات رجال بود. (1)

مشایخ و شاگردان

گرچه مشایخ مرحوم کلینی بی شمارند، امّا متأسّفانه، نام تعدادی اندک از آنها در کتب حدیث و تاریخ آمده اند. مقدّمۀ الکافی، نام 36 نفر از آنها را آورده است که می توان به:

احمد بن ادریس اشعری قمی، ابن عقدة، اسحاق بن یعقوب، ابن عامر و... اشاره کرد.(2) در مورد شاگردان و راویان کلینی، باید گفت عدّۀ زیای از او نقل روایت کرده اند که می توان به: ابن أبی رافع صیمری، محمّد بن أحمد بن سنان، محمّد بن عبد اللّه بن مطلب(3) و... اشاره کرد.

کلینی، شاگردان خاصی هم داشته که از او، اجازۀ روایت داشته اند، که از جملۀ آنها می توان به أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد بن عبد اللّه بن قضاعة بن صفوان بن مهران الجمال الصفوانی،(4) اشاره کرد.

ص:414


1- (1) . ر. ک: الکافی، ج 1، ص 13.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 14-18.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 18-20.
4- (4) . همان، ص 19.

توثیقات

از میان علمای شیعه و اهل سنّت، کلینی، معدود شخصیتی است که فریقین، از او هیچ مذمّتی نکرده اند و همگی، او را به توثیق و مدح یاد کرده اند که در این جا تنها به مواردی اشاره می شود.

شیخ طوسی می گوید:

او عالمی جلیل القدر و عالم به اخبار است.(1)

ابن طاووس می گوید:

او شیخی است که بر وثاقت او اتّفاق نظر است.(2)

محمّد تقی مجلسی، در مورد او می گوید:

مِثل کلینی، کسی در میان علما وجود ندارد. هر کس در اخبار و کتاب او تدبّر کند، می فهمد که او از طرف حق تعالی، تأیید شده است.(3)

بسیاری از علمای اهل سنّت هم، کلینی را مورد مدح و توثیق قرار داده اند که از جملۀ آنها می توان به ابن حجر عسقلانی(4)و ابن اثیر(5) اشاره کرد.

آثار مرحوم کلینی

مرحوم کلینی، علاوه بر الکافی، این آثار از او گزارش شده است:

1. کتاب تفسیر الرّؤیا؛ 2. کتاب الرجال؛ 3. کتاب الرد علی القرامطه؛ 4. کتاب الرسائل؛ 5. کتاب ما قیل فی الأئمّة علیهم السلام من الشعر.(6)

ص:415


1- (1) . ر. ک: الفهرست، ص 210.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 20-21.
3- (3) . همان جا.
4- (4) . «کان من فقهاء الشیعة و المصنّفین علی مذهبهم» (ر. ک: همان جا).
5- (5) . «وهو من أئمّة الإمامیة و علمائهم» (ر. ک: همان جا).
6- (6) . همان، ج 1، ص 24.

الکافی

این کتاب، معروف به «کلینی» است و الکافی هم نامیده می شود.

خود می گوید:

وقلت إنّک تحبّ أن یکون عندک کتاب کاف، یجمع فیه جمیع فنون علم الدین...؛(1)

دوست داشتم کتابی باشد که در آن، همۀ فنون دین، جمع آوری شده باشد و کفایت کند متعلّم و طالب هدایت را.

مرحوم کلینی، الکافی را در مدت بیست سال نوشت. (2)

شرایط اجتماعی سیاسی جامعه در زمان مرحوم کلینی

همان طور که گفته شد، در میان علمای شیعه، اوّلین قدم برای احیای احکام دین را مرحوم کلینی برداشت. وی با توکّل به خدا و در آن جوّ خفقان و رعب و وحشت، در اقدامی جسورانه، بدیع و باارزش، با جمع آوری احادیث پیامبر و اهل بیت علیهم السلام (خصوصاً احادیث صادقین علیهما السلام) قیام کرد. کلینی برای جمع آوری احادیث، به نقاط مختلف و به شهرهای گوناگون، سفر کرد و از سر زدن به هیچ نقطه ای برای گرفتن احادیث، کوتاهی نکرد.

صاحب الکافی، پس از جمع آوری احادیث، به بررسی و دقّت در آنها اقدام کرد و سعی کرد که از میان کلّ احادیثِ جمع آوری شده، احادیث مستند را جدا کند و بقیه را رها سازد. در اهمیت و ارزش کار کلینی، همین بس که اکنون پس از گذشت بیش از دوازده قرن پس از قرآن کریم، الکافی، به عنوان مستندترین و اوّلین کتاب فقهی -

ص:416


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 24.
2- (2) . همان جا.

تاریخیِ شیعه شمرده می شود و فقهای عظام، در مقام فتوا، و علما و محقّقان، به روایات آن استناد می کنند.

در مورد وجه تسمیۀ الکافی باید گفت، آنچه که از مقدّمۀ کتاب به دست می آید، این است که مرحوم کلینی، نامی برای کتاب خود انتخاب نکرده است و ظاهراً علمای پس از او، با استفاده از مقدمۀ خودِ کتاب، این نام را برای آن برگزیده اند. البته برخی دیگر معتقدند که کتاب مرحوم کلینی، پس از تدوین، بر حضرت حجّة (عج) عرضه شده و امام زمان علیه السلام در مورد آن فرموده است: «کاف لشیعتنا» و از آن جا این نام برای کتاب انتخاب شده است.(1) البته برای عقیدۀ دوم، تاکنون، مستند تاریخی، علمی و متقن، به دست نیامده است.

به هر حال، در انتساب این کتاب به مرحوم کلینی، هیچ گونه شکّ و شبهه ای وجود ندارد.

بخاری و آثار او

پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله علمای فریقین، در فکر احیای احکام دین بودند و اهل سنّت از همان سال های اولیۀ پس از رسول خدا، خلأ نشر احکام دین را احساس کردند. لذا به فکر جمع آوری احادیث پیامبر افتادند. در این بین، اوّلین کسی که به طور گسترده، بدین کار اقدام کرد، بخاری بود. این کتاب، پس از خود، توانست مرجع مهم و انگیزه ای برای تدوین مجامع حدیثی دیگر شود.

زندگی نامۀ بخاری

ابوعبد اللّه محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیرة بن بردزبه، معروف به بخاری، در سال 194 ق، در شهر بخارا متولّد شد. بخاری، از نظر اقتصادی، وضعیت خوبی داشت. همین غنای اقتصادی، او را کمک کرد تا بتواند به جمع آوری احادیث اقدام

ص:417


1- (1) . ر. ک: همان، ص 24-25.

کند. بخاری برای جمع آوری روایات، به نقاطی همچون عراق، حجاز، شام، مصر و شهرهایی چون خراسان مسافرت کرد تا بتواند احادیث را از مشایخ بشنود و آنها را در اثر خود، گردآوری کند. بخاری در سال 256 ق، از دنیا رفت. (1)

نظری اجمالی به «صحیح البخاری»

به گفتۀ علمای اهل سنّت، روایات رسول گرامی اسلام تا سال 160 ق، جمع آوری نشده است و از آن تاریخ به بعد، بزرگان اهل سنّت، به فکر جمع آوری روایات پیامبر صلی الله علیه و آله افتادند. طبیعی است که این مدّت طولانی، باعث شود که تشخیص روایات صحیح از غیر صحیح، امری مشکل باشد. به همین جهت، بزرگان اهل سنّت، متوجّه شدند که روایات مجعول زیادی به عنوان روایات پیامبر اکرم، در میان مسلمانان، منتشر شده است. لذا به فکر جدا کردن روایات صحیح از ناصحیح افتادند.

در این بین، بخاری، نخستین کسی بود که به این کار بزرگ اقدام کرد؛(2) امّا از آن جا که دوران تدوین حدیث، دوران طفولیت خود را طی می کرد و شرایط فرهنگی و دینی، نوعی تقابل را ایجاد می کرد، مبنا و روش او برای جدا کردن روایات صحیح از غیر صحیح، مورد تأمّل و مناقشه قرار گرفت. برای روشن شدن این مسئله، به مبانی بخاری برای شناخت روایات صحیح اشاره ای می کنیم.

1. اگر سند روایت، به یکی از صحابی معروف می رسید، از نظر بخاری، آن روایتْ صحیح است.(3) این بنا از آن جا سرچشمه گرفته که همۀ صحابه، عادل و مورد وثوق باشند، مگر آن که، خلاف آن ثابت شود. امّا آیا واقعاً همۀ صحابه، موثّق و قابل اعتمادند؟ اگر این طور است، پس این همه آیات قرآن در مذمّت برخی از صحابه را

ص:418


1- (1) . ر. ک: صحیح البخاری، ج 1، ص 6-8.
2- (2) . تاریخ بغداد، ج 3، ص 103.
3- (3) . صحیح البخاری، ج 1، ص 9-10.

چه باید کرد؟! آیاتی که برخی را فاسق دانسته،(1) برخی را لعن کرده(2) و عدّه ای را منافق قلمداد کرده و آنها را نکوهش کرده است!(3) آیا کسانی که در اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، از صحابۀ رسول خدا نبودند؟ آیا چنین اصلی را می توان پی ریزی کرد؟

2. بخاری در جایی، مبنای توثیق روایت را در اتّصال به یکی از صحابه می داند و در جایی دیگر، مبنا در این است که به ابن راهویه برسد و در جایی دیگر، مدعی شده که خودش روایات مستند از غیر مستند را تفکیک کرده است.(4) طبق این بیانات، مبنای بخاری در تفکیک صحیح از غیر صحیح، روشن نشده است.

3. بخاری در جایی، مدّعی است که روایاتش را از میان هفتاد هزار حدیثْ جمع آوری کرده(5) و در جایی دیگر، تلویحاً مدعی شده که به دویست میلیون(6) حدیثْ دست پیدا کرده و کتاب خود را از مجموع این روایات، گزینش کرده است. آیا این سخن، غلوآمیز نیست؟! و آیا باعث تردید در ادّعاهای دیگر او نمی شود؟!

160.4 نفر از چهارصد نفر مشایخ بخاری، به ضعف یا ضعیف بودن، متّهم هستند.

این نکته، مورد نقد کسانی قرار گرفته و ابن حجر عسقلانی، آن را نقل کرده است.(7) 5. بخاری، با اعتماد به حافظۀ خود، روایاتی که می شنیده، فوراً یادداشت نمی کرده است. به عنوان مثال، والی شهر بخاری چنین می گوید:

ص:419


1- (1) .«إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» (سورۀ حجرات، آیۀ 9).
2- (2) .«وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (سورۀ توبه، آیۀ 60).
3- (3) .«إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (سورۀ انفال، آیۀ 49).
4- (4) . صحیح البخاری، ج 1، ص 7-10.
5- (5) . ر. ک: الإمام البخاری، ص 90 (به نقل از تاریخ بغداد، ج 2، ص 14).
6- (6) . ر. ک: فتح الباری، ص 488؛ صحیح البخاری، ج 1، ص 23.
7- (7) . فتح الباری، ص 16.

روزی محمّد بن اسماعیل، به من گفت که چه بسیاری احادیثی است که من آنها را در بصره شنیده ام؛ امّا در شام، آن را می نویسم. من (والی بخاری) به او گفتم: در این صورت، آیا کلّ روایت را می نویسی یا بخشی از آن را؟ بخاری (در مقابل این سخن من) سکوت کرد.(1)

چگونه می توان با این فاصلۀ تاریخی، دقیقاً مطالب را یادداشت کرد و تا چه اندازه، به دقّت در نقل سند و عبارات، اعتماد کرد؟

6. ابو هریره که بیش از چهارصد حدیث در صحیح البخاری، از او نقل شده، مورد قدح و عدم اعتماد علی علیه السلام، عُمر و حتّی عایشه بوده است.(2) 7. برخی بزرگان اهل سنّت، امام بخاری را از جهت آگاهی به علم رجال، تضعیف کرده اند و در این مورد، کتاب نوشته اند. به عنوان نمونه، دار قطنی کتاب الإلزامات و التتبّع و رازی بیان خطا البخاری و خطیب بغدادی مواضع الأوهام را در این مورد نوشتند.(3) با توجّه به موارد یاد شده در مورد مبنا و روش بخاری برای جمع آوری روایات پیامبر صلی الله علیه و آله باید گفت که تردید، جدّی است در این که بخاری، توانسته باشد روایات صحیح را از غیر صحیح، جدا کند. بنا بر این اگر بخاری، خودش اقدام به این کار کرده باشد، روایات صحیح البخاری از جهت استناد به رسول خدا صلی الله علیه و آله جای بررسی مستقلی می طلبد.

بخش دوم: گزارش تفصیلی پایان نامه

فصل اوّل: کلینی و «الکافی»

الف. ری
اشاره

بَنای این شهر، برمی گردد به حضرت شیث بن آدم و پس از آن، توسط هوشنگ

ص:420


1- (1) . همان، ص 22.
2- (2) . شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 31.
3- (3) . ر. ک: تهذیب التهذیب، ج 7، ص 282.

پیشدادی، عمارت آن را اضافه کرد و منوچهر بن ایرج، آن را بازسازی نموده، و پس از ویرانی مهدی عباسی، دوباره احیا کرد. (1)

1. حکّام

شهر ری، در زمان خلیفۀ دوم، توسّط عمّار بن یاسر، به دست مسلمانان فتح شد.(2) در دورۀ اسلامی، دنیاپرستان برای دستیابی به حکومت این شهر، چه جنایت ها که مرتکب نشدند که می توان به جنایات عمر بن سعد و شمر در حادثۀ کربلا اشاره کرد.(3) در این شهر، حوادثی بسیار تلخْ اتفاق افتاده و فراز و نشیب های فراوانی پیدا کرده و همواره در میان حکومتگران، دست به دست می گشته است. به عنوان نمونه، در سال 256 ق، «اساتکین» بر ری غلبه کرد و در سال 275 ق، احمد بن حسن مادرانی و در سال 289 ق، به دست خاندان «مهران» افتاد و در سال 295 ق، احمد بن اسماعیل، بر آن شهر حاکم شد.(4) در سال 304 ق، یوسف بن أبی الساج، بر ری حاکم شد و در سال 307 ق، مونس خادم، آن را فتح کرد(5) و در سال 323 ق، وشمگیر، بر آن دست یافت.(6) از آن زمان، این روال ادامه یافت تا جایی که به دولت های مرکزی انجامید، مانند دولت صفویه و سپس دولت های بعد.

2. فرهنگ و مذهب

ری، قبل از اسلام، شهر مقدّس زرتشتیان بوده است و در دورۀ اسلامی، به خاطر این

ص:421


1- (1) . ریاض السیاحة، ص 699.
2- (2) . فتوح البلدان، ص 76.
3- (3) . ر. ک: أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، ج 2، ص 574.
4- (4) . ر. ک: تاریخ طبری، ج 15، ص 6485؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 4465؛ معجم البلدان، ج 3، ص 137؛ ری باستان، ص 143؛ زین الأخبار، ص 16.
5- (5) . ر. ک: الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 4681.
6- (6) . ر. ک: ری باستان، ص 149.

که بر سر راه عبور کاروان ها بوده است، پیشرفت های علمی زیادی کرد. در کتب تاریخی، از کتاب خانه های بزرگی در این شهر یاد می شود. مثلاً در قرن چهارم، دانشمندان آن، علوم مختلفی همچون: طب، نجوم، حکمت، کلام و فقه می آموختند و مورد تجلیل قرار گرفتند.(1) در قرن دهم هجری، از کتاب خانه ای در این شهر یاد می شود که معادل همۀ کتاب خانه های اروپا بوده است.(2) از نظر مذهبی، تا قبل از آشنایی مردم این سامان با مذهب شیعه، اهالی این دیار، اکثراً اهل سنّت بودند و پس از اختلاف در مذهب حنفی و شافعی و ورود مذهب تشیّع به این شهر، شیعه هم برای خود، طرفدارانی پیدا کرد.(3) ری، در قرن سوم و چهارم، از شهرهای مهم شیعه نشین ایران بوده است. ابودلف در الرسالة الثانیة، ظهور تشیّع را پیش از سال 125 ق، می داند و از زمان امام محمّد باقر علیه السلام جمعیت شیعیان ری، رو به فزونی یافت.(4) به هر حال، می توان گفت که ری، موطن مذاهب اسلامی ای چون: حنفی، شافعی و شیعه بوده است. (5)

3. حوادث طبیعی

مردم ری، چه قبل از اسلام و چه بعد از آن، به دفعات، گرفتار خشم طبیعت قرار گرفته اند، به طور مثال، سال های 236، 241 و 249 ق،(6) زلزلۀ مهیبی در این شهر رخ

ص:422


1- (1) . حبیب السیر، ج 2، ص 430.
2- (2) . ر. ک: ایران از نظر خاورشناسان، ص 187.
3- (3) . ر. ک: ری باستان، ص 42-45؛ أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، ج 2، ص 590-591.
4- (4) . ر. ک: معجم البلدان، ج 3، ص 137؛ الرسالة الثانیة، ص 78.
5- (5) . ری باستان، ص 42-45.
6- (6) . ر. ک: تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام، ص 196.

داد. در سال 342 ق، بیماری وبا، غافلگیرشان کرد.(1) در این میان، دو حادثۀ مهم اتفاق افتاد.

یک. سال 280 ق، خشک سالی شد که آب، با قیمت گزاف، خرید وفروش می شد.(2) دو. سال 281 ق، باز خشک سالی شد که می گویند آب، فرو نشسته بود. (3)

4. جنگ های داخلی

ری، از سرزمین های سرسبز و حاصلخیز با وسعت زیاد و جمعیت فراوان بود و در مسیر کاروان های تجاری قرار داشت. به گفتۀ برخی از مورّخان، پس از اسلام، جنگ های فرقه ای و مذهبی و نزاع های داخلی، این شهر را به ویرانه تبدیل کرد(4) و همین جنگ ها باعث خرابی، ناامنی و مسائلی این چنینی شدند.

ب. بغداد
اشاره

شهر بغداد را منصور (دومین خلیفۀ عباسی) در سال 145 ق، پی ریزی کرد. نام او را «دار السلام» گذاشتند؛ چرا که منصور، وقتی به قرآن تفأل زد، این آیۀ شریفه آمد:

«وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»5 و این شهر را مرکز جدید برای حکّام عباسی قرار دادند. (5)

1. حکّام

ص:423


1- (1) . الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 309 و ج 9، ص 4141 و 4186.
2- (2) . همان، ج 10، ص 4506.
3- (3) . همان، ص 4510.
4- (4) . ر. ک: تاریخ الخلفاء، ص 370.
5- (6) . تاریخ الخلفاء العبّاسیین، ص 14.

معتمد عباسی در سال 256 ق، معتضد 279 ق، مکتفی باللّه 289 ق، قاهر باللّه 320 ق، و رافعی باللّه 322 ق، بر بغداد، حکمرانی کردند. (1)

2. علم و فرهنگ

با پی ریزی شهر بغداد و قرار دادن آن به عنوان مرکز خلافت، رفت و آمد از نقاط مختلف و از ادیان گوناگون به این شهر، گسترش یافت. همین تردّدها، باعث رونق و پیشرفت این شهر شد، به طوری که بغداد، به نقطۀ عطفی در تاریخ اسلام به شمار می آید. برخی چون هارون الرشید، با ساختن مراکز علمی و دعوت و ارتباط با دانشمندان مختلف، در شکوفایی این شهر، سهم بزرگی داشتند.

3. مذهب

از نظر مذهبی هم باید گفت که شهر بغداد، به مرکز تجمّع مذاهب، ادیان و حتّی نژادهای مختلف تبدیل شد، چنان که مذاهبی چون: شیعه، اهل سنّت (حنبلی، مالکی، اشعری، معتزلی، نجاری، حنفی) و غلاة و ادیانی چون: یهود و مسیحیت، در این شهر طرفدارانی داشتند. البته اکثریت با شیعیان و حنبلیان بود.(2) شهر بغداد و کشور عراق، مرکز حضور و موطن قدمای شیعه است که از جملۀ آنها می توان به شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی اشاره کرد. (3)

4. تشیّع

سابقۀ حضور شیعیان در شهر بغداد، احتمالاً به قبل از بنای این شهر بر می گردد؛ چرا که سلمان فارسی - که جزو اوّلین شیعیان است -، در سال 16 هجری و در فتح عراق و شهر مدائن، حضور داشت.(4) وی از طرف سعد بن ابی وقّاص و سپس از طرف عمر،

ص:424


1- (1) . ر. ک: همان، ص 75-101.
2- (2) . أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، ص 175-176.
3- (3) . تاریخ معتزله، ص 22-23.
4- (4) . ر. ک: تاریخ طبری، ج 5، ص 1810.

حکومت نواهی اطراف آن (همچون مدائن و محلۀ کوخ بغداد) را به عهده گرفت.(1) سلمان فارسی، در مدّت زمانی که حاکم این مناطق بود، به نشر فضایل امیرمؤمنان و اهل بیت علیهم السلام اقدام کرد.(2) ظاهراً گسترش تشیّع در این مناطق و نواحی ای که بعدها جزو شهر بغداد شد، در اثر زحمات سلمان فارسی بوده است. ائمّه علیهم السلام هم بعضاً در این شهر حضور داشته اند. (3)

5. حوادث طبیعی

شهر بغداد، از همان زمان تأسیس، دچار حوادث طبیعی زیادی شد و قربانیان زیادی به همراه داشت که از جمله می توان به طغیان رودخانه در سال 270 ق،(4) و آتش سوزی در سال های 293، 303، 315، 319 و 324 ق،(5) اشاره کرد. همین طور زلزله در سال 268 ق، و گرانی سال های 260، 266 ق و... نیز قابل توجّه اند. (6)

ج. خلفای عباّسی و شیعیان
اشاره

خلفای عبّاسی، تا قبل از آن که به قدرت برسند، سنگ دفاع از اهل بیت علیهم السلام را به سینه می زدند و با عنوان «رضای آل محمّد» علیه بنی امیّه، قیام می کردند؛ امّا همین که بنی امیّه شکست خوردند، بزرگ ترین خطر را از ناحیۀ ائمّه علیهم السلام و پیروانشان می دانستند،

ص:425


1- (1) . مروّج الذهب، ج 1، ص 3 و 6.
2- (2) . دلیل خارطه، ص 11.
3- (3) . تاریخ شیعه و فرقه هایِ اسلام تا قرن 14، ص 90-93.
4- (4) . تاریخ الخلفاء، ص 366.
5- (5) . حوادث بغداد در 12 ق، ص 36-51.
6- (6) . همان جا.

لذا ظلم و ستم پیشه کردند و از هیچ جنایتی دربارۀ آنان کوتاهی نکردند.(1) نمونه هایی از این جنایت ها را بیان می کنیم:

1. از خلافت سفّاح تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

سفّاح، از همان روزهای اوّل حکومت خود برای بنی الحسن، جاسوس معیّن می کند.(2) منصور، میان علویان و عبّاسیان اختلاف می اندازد.(3) وی به کشتن بسیاری از علویان دستور می دهد و خود به قتل بیش از هزار تن از ذرّیۀ زهرا علیها السلام اعتراف می کند.(4) همچنین وی اوّلین ویران کنندۀ مرقد مطهّر امام حسین علیه السلام بود.(5) مأمون برای حفظ حکومت خود و نظارت بر امور، امام رضا علیه السلام را به زور، ولی عهد خود کرد.(6) متوکّل، کینۀ خود را از طریق تخریب مرقد مطهّر امام حسین علیه السلام ابراز کرد. وی دستور داد تا در آن مکان مقدّس، کشاورزی کنند و سپس در آن حوالی، آبْ روان کرد و مأمورانی را برای دستگیری زائران مرقد ویران شدۀ امام علیه السلام گماشت تا از زیارت مرقد ائمّه علیهم السلام جلوگیری کنند.(7) معتمد عباسی هم امام عسکری علیه السلام را تحت نظر قرار داد و سرانجام، آن حضرت را به شهادت رسانْد.

2. دوران غیبت صغرا

از آن جا که حیات کلینی و تألیف الکافی در دورۀ غیبت انجام گرفته، اندکی دربارۀ آن سخن می گوییم. این دوره، از شهادت امام عسکری علیه السلام آغاز می شود و پایان آن، درگذشت آخرین نائب(8)خاص امام زمان (عج) است. از ویژگی های این دوره،

ص:426


1- (1) . مقاتل الطالبیین، ص 599.
2- (2) . العقد الفرید، ج 5، ص 74.
3- (3) . تاریخ الخلفاء، ص 261.
4- (4) . زندگی سیاسی هشتمین امام حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام، ص 55.
5- (5) . تاریخ کربلا و حائر حسینی، ص 137.
6- (6) . ر. ک: مسند الامام الرضا علیه السلام، ج 1، ص 96.
7- (7) . ر. ک: مجمل التواریخ و القصص، ص 360؛ مقاتل الطالبیین، ص 589.
8- (8) . اسامی نواب خاصّ امام عصر علیه السلام عبارت اند از: عثمان بن سعید، محمّد بن عثمان بن سعید، حسین بن روح، علی بن محمّد سمری است. ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 353-396.

می توان به این موارد اشاره کرد:

یک. ضعف و ناتوانی دستگاه خلافت؛

دو. تسلّط و نفوذ و انجام دادن عزل و نصب ها در دستگاه خلافت؛

سه. کم رنگ شدن انقلاب علویان؛

چهار. اختلاف و تشتّت شیعیان؛

پنج. ادامۀ ظلم و ستم به شیعیان.(1) در این دوره، ظلم همچنان ادامه داشت، به طوری که پس از شهادت امام عسکری علیه السلام معتمد و معتضد (دو خلیفۀ عباسی)، به شدّت، شیعیان را تحت نظر داشتند و شیعیان غیر قرامطه را به راحتی محکوم می کردند.(2) در این دوره، تنها چیزی که باعث ادامۀ حیات شیعه شد، «تقیّه» بود که به دستور امام دوازدهم علیه السلام رعایت می شده است. (3)

د. زندگی نامۀ کلینی
1. خاندان

دودمان مرحوم کلینی، از چهره های علم و ادب بوده اند که از جمله می توان به پدر وی (یعقوب بن اسحاق) اشاره کرد. مادر وی هم از خاندان اهل فضل بوده است؛ چرا که محمّد بن ابراهیم، از این خاندان است.(4) دانشمندان، در مورد ویژگی های شخصی کلینی، سخنی ندارند، جز شیخ طوسی،

ص:427


1- (1) . ر. ک: زندگی سیاسی و فرهنگی شیعیان بغداد، ص 100-101.
2- (2) . مقاتل الطالبیین، ص 691.
3- (3) . الکافی، ج 1، ص 525.
4- (4) . ر. ک: رجال الطوسی، ص 438.

که او را «ابو جعفر اعور» می نامد. (1)

2. مکان و سال ولادت

سال ولادت مرحوم کلینی، معلوم نیست؛ امّا می توان گفت که حدود اواخر عمر شریف امام عسکری و یا اوایل غیبت صغرا متولّد شده است. مکان ولادت او روستای «کلین» بوده است. کلین (از توابع شهر ری)، در 38 کیلومتری ری(2) و در پنج کیلومتری حسن آباد تهران واقع شده است.

منطقۀ ری، به دلیل شرایط فرهنگی و اجتماعی، آمادگی پرورش شخصیت های بسیاری داشته و از این منطقه، چهره های بزرگی برخاسته اند که از آن جمله می توان به: ابوحاتم رازی، ابو الفتوح رازی و فخر الدین رازی، اشاره کرد. (3)

3. مسافرت ها

مرحوم کلینی برای کسب علم و دانش و نشر علوم خود، به نقاط مختلف از جمله: قم، دمشق و عراق مسافرت کرد.

کلینی در قم از محضر علی بن ابراهیم قمی،(4) بهره می برد و در دمشق از ابو حسین محمّد بن علی جعفری سمرقندی و محمّد بن احمد خفاف نیشابوری و... نقل حدیث می کند.(5) کلینی، ظاهراً در اواخر عمر، به عراق می رود و در آن جا به اخذ و نشر حدیث اقدام می کند و کتاب خود را به علمای آن دیار عرضه می نماید.

ص:428


1- (1) . همان، ص 439.
2- (2) . ر. ک: فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 1، ص 183.
3- (3) . معجم البلدان، ج 3، ص 137.
4- (4) . گزیدۀ کتاب من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 8.
5- (5) . تاریخ مدینة دمشق، ج 56، ص 297.
4. مشایخ

مرحوم کلینی، اساتید و مشایخ زیادی داشته است که در بغداد، قم و... از آنها بهره برده و یا نقل حدیث کرده است.(1) در کتاب الکافی، 15339 حدیث وجود دارد. بررسی این اسناد، نشان می دهد که کلینی، روایات خود را مجموعاً از 34 نفر نقل کرده است. لکن از مجموع روایات فوق، 15284 حدیث را فقط از هشت نفر نقل کرده است.(2) این مشایخ هشت گانه - که 99 درصد احادیث الکافی را نقل کرده اند، به ترتیب کثرت روایت، عبارت اند از:

1. علی بن ابراهیم قمی (با 7065 روایت)؛ 2. محمّد بن یحیی العطّار (با 5073 روایت)؛ 3. ابوعلی اشعری (با 875 روایت)؛ 4. حسین بن محمّد (با 830 روایت)؛ 5.

محمّد بن اسماعیل (با 758 روایت)؛ 6. حمید بن زیاد (با 450 روایت)؛ 7. احمد بن ادریس (با 154 روایت)؛ 8. علی بن محمّد (با 76 روایت).(3) این آمار، فقط مربوط به روایاتی است که با عنوان مشایخ کلینی در کتاب الکافی

است، نه کلّ روایات الکافی. از مشایخ دیگر کلینی می توان به ابوبکر حبّال،(4) احمد بن عبد اللّه بن امیّة،(5) ابو العبّاس، و احمد بن محمّد بن سعید بن عبد الرحمان همدانی (ابن عقده)(6) اشاره کرد.

5. شاگردان و راویان

مرحوم کلینی، با این که از تلاشگران مذهب در عصر خود بوده و ریاست فقه امامیه را

ص:429


1- (1) . همان جا.
2- (2) . علم الحدیث و درایة الحدیث، ص 75.
3- (3) . معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 54-55.
4- (4) . تجرید أسانید الکافی، ج 1، ص 32.
5- (5) . تنقیح المقال، ج 1، ص 66.
6- (6) . رجال النجاشی، ص 94-95.

به عهده داشته است، امّا از اسامی شاگردان او در ری، نامی در کتب تاریخی نیامده است. به هر حال، کلینی در ری، مرجع فتوا و حدیث بوده است و این نکته می تواند بدین معنا باشد که در ری، شاگردان زیادی داشته است.

برعکس ری، اسامی شاگردان وی در کوفه و بغداد، در تاریخ آمده است؛ چرا که در آن جا هم درس و بحث داشته است. نجاشی، از خواندن کتاب الکافی در بغداد خبر می دهد.(1) از شاگردان وی در آن دیار می توان به: ابی رافع صیمری،(2) احمد بن حسین عطّار(3) و احمد بن احمد کاتب کوفی،(4) اشاره کرد.

6. آثار کلینی

مرحوم کلینی، بجز کتاب الکافی، تألیفات دیگری هم داشته است که در طول تاریخ، از بین رفته اند و علما و دانشمندان، نام کتاب ها را در کتب خود آورده اند و محدّثان، با خواندن این کتاب ها بر مشایخ خود، اجازۀ نقل، دریافت می کردند. اسامی این کتاب ها عبارت اند از: کتاب تفسیر الرؤیا؛(5) کتاب الرجال؛(6) کتاب الردّ علی القرامطة؛(7) کتاب الرسائل(8) (رسائل الائمّة)؛(9) کتاب ماقیل فی الائمّة من الشعر.(10)

اثری از این کتاب ها در دست نیست و گویا همۀ آنها نابود شده اند.

ص:430


1- (1) . رجال النجاشی، ص 377.
2- (2) . الفهرست، شیخ طوسی، ص 56 و 161.
3- (3) . عیون المعجزات، ص 1.
4- (4) . الکافی، ج 1، ص 15.
5- (5) . الفهرست، شیخ طوسی، ص 161.
6- (6) . رجال النجاشی، ص 377.
7- (7) . همان جا.
8- (8) . الفهرست، شیخ طوسی، ص 161.
9- (9) . رجال النجاشی، ص 161.
10- (10) . همان جا.
7. درگذشت و آرامگاه کلینی

در مورد سال فوت مرحوم کلینی، دو نقل است: عدّه ای همچون نجاشی، معتقدند که کلینی در سال 329 ق(1) از دنیا رفت و برخی چون شیخ طوسی، عقیده دارند که کلینی در سال 328 ق،(2) (یعنی سال فوت آخرین نائب خاص امام عصر علیه السلام) از دنیا رفته است. کلینی، نه تنها حیاتش منشأ خیر و برکت بود، بلکه مرقد او هم باعث سرافرازی شیعه بود. شیخ طوسی، نقل می کند که: یکی از حکّام ناصبی، تصمیم می گیرد به بهانۀ آگاهی از سالم یا ناسالم بودن جسد مطهّر امام هفتم علیه السلام مرقد امام علیه السلام را تخریب کند و فاجعه ای دیگر در تاریخ تشیّع بیافریند. با درایت و تدبیر یکی از علمای شیعه، قبول می کند که اوّل، مقبرۀ مرحوم کلینی - که به عنوان یکی از علمای شیعه شناخته می شده - تخریب شود و وقتی که جسد مرحوم کلینی را به صورت پودر شده بیابند، به سراغ مرقد مطهّر امام علیه السلام بروند؛ امّا پس از تخریب مرقد مطهّر مرحوم کلینی، در کمال ناباوری، جسد مرحوم کلینی را سالم یافتند.

این کرامت مرحوم کلینی، باعث شد که آن حاکم ناصبی، نه تنها از توهین به ساحت مقدّس امام علیه السلام دست بردارد، بلکه دستور داد که بر مرقد مرحوم کلینی، قبّه ای بسازند.(3) مرقد مرحوم کلینی، در دروازۀ کوفه بوده و مورد عنایت و توجّه خاص و عام قرار می گیرد. (4)

8. دیدگاه علما در مورد کلینی

اگر در مورد مرحوم کلینی بگوییم که این محدّث و فقیه، از وثاقت کامل نزد همۀ

ص:431


1- (1) . همان، ص 377.
2- (2) . الفهرست، شیخ طوسی، ص 162.
3- (3) . الفهرست، ص 162.
4- (4) . ر. ک: مشایخ فقه و حدیث در جماران، ص 78.

مذاهب، برخوردار بوده است، سخنی به گزاف نگفته ایم؛ چرا که دربارۀ او، جز مدح و تحسین، سخنی نگفته اند. به این چند نمونه دقّت کنید.

نجاشی چنین می گوید:

استاد برجستۀ اصحاب ما به روزگار خویش در ری و موثّق ترین مردم در حدیث گزاری.(1)

شیخ طوسی می گوید:

فردی والاقدر آشنا به روایات و صاحب تألیفات زیاد.(2)

فردی مورد وثوق و دانا به روایات.(3)

از علمای اهل سنّت، ذهبی دربارۀ او می گوید:

شیخ شیعه، عالم امامیه و صاحب تصانیف.(4)

ه. دربارۀ «الکافی»
اشاره

گفتیم که تألیف اصلی و بارز و تنها کتاب بر جای مانده از مرحوم کلینی، الکافی است.

الکافی، از قدیمی ترین کتب حدیثی شیعه است.

1. انگیزۀ تألیف

در مورد انگیزۀ تألیف این کتاب باید گفت که ظاهراً دو دلیل داشته است:

یک. تقاضای یکی از دوستان مرحوم کلینی در خارج از ری.

دو. وجود اختلاف و تضاد بین روایات در زمان مرحوم کلینی و سختی تفکیک احادیث صحیح از ناصحیح.

ص:432


1- (1) . رجال النجاشی، ص 377.
2- (2) . رجال الطوسی، ص 439.
3- (3) . همان، ص 161.
4- (4) . سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 280.

کلینی خود در این باره چنین می گوید:

شما متذکّر شده ای که بعضی از امور، برایتان مشکل ساز شده، به طوری که نمی توانی حقیقت آن را بفهمی؛ زیرا در مورد آن امور، روایات مختلفی وجود دارد و اختلاف روایت نیز، خود علل و اسباب مختلفی دارد و ضمناً نوشته بودی که در حوزۀ تو، دانشمندی وجود ندارد که به دانش او اعتماد کنی و با او به مباحثه و مذاکرۀ علمی و بررسی حدیث بنشینی.(1)

2. محلّ تدوین کتاب

گرچه شواهدی همچون: وجود رجال علم و ادب در بغداد، وجود وکلای امام عصر علیه السلام در بغداد، پایتخت بودن بغداد، ساکن بودن مرحوم کلینی در بغداد، شهرت به سلسلی، وجود کتاب خانه های بزرگ در بغداد،(2) می توانند دلایلی بر تألیف کتاب در این شهر باشند، امّا قول صحیح تر، این است که مرحوم کلینی، کتاب خود را در ری جمع آوری کرده است؛ چرا که نجاشی، او را موثّق ترین رجال ری می داند(3) و علّامه حلی، او را عالی ترین مرجع فتوا می داند،(4) و این تعبیرها می تواند ناظر به ری باشد؛ زیرا بحث مرجعیت کلینی، در ری بوده است.

3. وجه تسمیۀ کتاب

نجاشی، کتاب کلینی را به کلینی می شناسد؛(5) امّا اکثریت علما، نام او را الکافی

ص:433


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 5-9.
2- (2) . ر. ک: الوافی بالوفیات، ج 3، ص 226.
3- (3) . ر. ک: رجال النجاشی، ص 377.
4- (4) . ر. ک: خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص 245. نکتۀ قابل توجّه این است که دلیل های نویسنده، قابل خدشه است؛ چرا که توثیق و تمجید از کلینی و حتّی مرجع فتوا بودن او، دلیل بر سکونت و حضور کلینی در ری است و دلیل بر این نیست که الکافی را هم در ری نوشته است. همان طور که پنج دلیل ذکر شده از طرف مقابل، حداکثر این را می رساند که کلینی، مدّتی از عمر شریفش را در بغداد بوده است.
5- (5) . رجال النجاشی، ص 161.

می دانند.(1) از لابه لای اوراق کتاب، دلیلی بر این که کلینی، این نام را برای کتاب خود انتخاب کرده، یافت نشد و علمای پس از او، این نام را برای کتاب کلینی انتخاب کرده اند. برای این انتخاب نیز دو دلیل ذکر می کنند:

یک. از مقدمۀ کتاب، استفاده کرده اند. در مقدمۀ کتاب چنین آمده است:

و قلت: إنک تحبّ أن یکون عندک کتاب کاف یجمع فیه من جمیع الفنون.(2)

دو. گفته شده است که کتاب الکافی، بر حضرت مهدی علیه السلام عرضه شده است و آن حضرت، در مورد آن فرموده است: «هذا کاف لشیعتنا»(3) و این سخن امام علیه السلام، باعث انتخاب این نام شده است.

گرچه برای مورد دوم، مدرک و مستندی معتبر، به دست نیامده است، امّا دلیل اوّل، می تواند دلیل مناسبی برای انتخاب این نام باشد.

4. منابع و مآخذ

کلینی، مشایخ زیادی داشته است و از اساتید برجستۀ او، می توان از علی بن ابراهیم قمی و محمّد بن یحیی یاد کرد و تعبیر «حدّثنی»، گویای استفادۀ حضوری از این دو استاد است.(4) همچنین از تعبیر «قال»، می توان این طور استفاده کرد؛ زیرا وی با تعبیر «قال»، به نقل حدیث از مشایخ خود می پردازد،(5) که نشانۀ اجازه یا مناوله(6) است. معلّق

ص:434


1- (1) . الفهرست، شیخ طوسی، ص 161.
2- (2) . الکافی، ج 1، ص 8.
3- (3) . خاتمة المستدرک، ج 1، ص 39.
4- (4) . الکافی، ج 4، ص 184 و ج 7، ص 271 و 174-176.
5- (5) . همان، ج 7، ص 274.
6- (6) . مناوله، نوعاً با اجازه، توأم است. مثل این است که وقتی کتاب خود را به شاگردش می دهد، به وی اجازۀ نقل آن را هم بدهد.

بودن سند برخی روایات و استفاده از تعبیر: «قال الفضل» و «قال یونس»، گویای این است که کلینی، در نقل این گونه مطالب، مستقیماً از کتب این دو نفر استفاده کرده است(1) و وقتی برخی مصنّفات و اصول، در اختیار شیخ طوسی و شیخ مفید بوده، نمی توان گفت که کلینی، این اصول را در اختیار نداشته است.

5. مدّت تألیف و تعداد احادیث

مدّت تألیف الکافی، بیست سال بوده است. در مورد تعداد روایات آن باید گفت که نقل های مختلف وجود دارد، مثلاً شهید ثانی، تعداد آنها را 16121 می داند. به هر حال، با توجّه به نسخه ها، اقوال و شمارش های مختلف، از 16121 تا 16199 حدیثْ نقل شده است.

هرچند در عصر کلینی، تقسیم بندی کیفیت حدیثْ مرسوم نبوده و اصطلاحات حدیثی چهارگانه، بعدها رایج شده است، امّا می توان از نظر تقسیم بندی احادیث، آنها را به شرح زیر تقسیم کرد:

صحیح: 5072 حدیث؛ حسن: 144 حدیث؛ موثّق: 118 حدیث؛ قوی: 302 حدیث؛ ضعیف: 9485 حدیث. (2)

6. قسمت های مختلف کتاب

در مورد بخش های مختلفِ کتاب، الکافی به سه قسمتِ: اصول، فروع و روضه، تقسیم می شود. اصول، مباحث اعتقادی، فروع، مسائل فرعیِ فقهی، و روضه، احادیث خارج از دو موضوع قبل را بررسی کرده است. جالب این که انتخاب نام «روضه» برای این احادیث، ابداع مرحوم کلینی است؛ چون قبل از او - جز ابو العبّاس مبرد در نحو -، کسی این نام را انتخاب نکرده است.

ص:435


1- (1) . الکافی، ج 7، ص 90، 98، 105، 108 و 115.
2- (2) . گزیدۀ کافی، ج 1، ص 21.

تعداد کتاب هایی که در این سه بخش آمده، طبق نقل نجاشی و شیخ طوسی، سی کتاب است. (1)

7. حواشی بر کتاب

بر کتاب الکافی، 24 حاشیه نوشته شده است که از جملۀ آنها می توان به این حواشی اشاره کرد:

یک. حاشیۀ امیر محمّد باقر بن محمّد حسینی استرآبادی، مشهور به میرداماد.(2)

دو. حاشیۀ محمّد باقر مجلسی (صاحب بحار الأنوار)(3) با نام مرآة العقول.

سه. حاشیۀ امیر رفیع الدین محمّد بن حیدر حسینی طباطبایی نایینی (استاد علّامه مجلسی و شیخ حرّ عاملی).(4)

چهار. حاشیۀ علی اکبر غفاری (این حاشیه، کل کتاب را در بر می گیرد).

البته افزون بر حواشی، شروح بسیاری نگاشته شده است، مانند: الوافی فیض کاشانی و شرح اصول الکافی ملّا صالح مازندرانی.

8. دیدگاه علما دربارۀ «الکافی»

از نظر علما، کتاب الکافی، در ضبط و اتقان، از دیگر اصول و کتب حدیثی، برتر است.

شیخ مفید می گوید:

الکافی، از بزرگ ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.(5)

علّامه مجلسی، معتقد است:

ص:436


1- (1) . الفهرست، شیخ طوسی، ص 161.
2- (2) . الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 6، ص 183-184.
3- (3) . همان، ص 181.
4- (4) . همان جا.
5- (5) . همان جا.

الکافی، جامع ترین و بهترین تألیفات شیعه است و در میان فرقۀ نجاتیه، بزرگ ترین کتاب به حساب می آید.(1)

فیض کاشانی دربارۀ الکافی می گوید:

الکافی، شریف ترین، مطمئن ترین، کامل ترین و جامع ترین کتب حدیثی است، به این علّت که شامل اخبار اصول است و از زیادی ها، و عیب و نقص، خالی است.(2)

فصل دوم: بخاری و کتاب «صحیح البخاری»

اشاره

در این جا به سیر تاریخی و شرایط سیاسی - اجتماعی دوران حیات بخاری می پردازیم.

الف. بخارا

1. حکّام

بنای اولیۀ این شهر، به افراسیاب برمی گردد.(3) در دوران های مختلف تاریخ، شاهان بسیاری برای دستیابی به این شهر، جنگ های خونینی به راه انداختند. یک بار سپاه عبید اللّه بن زیاد، با وحشیگری و خشونت به آن جا حمله کرد و سرانجام، قتیبة بن مسلم باهلی، شهر را به سال 89 ق، تسخیر کرد.(4) در مورد حکّام بخارا باید گفت که فقط در سال 261 ق، به زیر فرمان سامانیان درآمد؛(5) زیرا اوّلاً تابعیت کامل و نهایی ماوراء النهر، از حکومت اسلامی در این عهد بود و ثانیاً اوّلین فرمانروایان سامانی، سمرقند را به عنوان مرکز حکومت خود

ص:437


1- (1) . مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 1، ص 3.
2- (2) . الوافی، ج 1، ص 5.
3- (3) . تاریخ بخارا، ص 23.
4- (4) . فتوح البلدان، ص 165-166 و 175.
5- (5) . ترکستان نامه، ج 1، ص 457.

انتخاب کردند و توجّه چندانی به بخارا نداشتند.

در مورد خلفای عبّاسی معاصر بخاری، باید گفت که محمّد امین، فرزند هارون الرشید (ششمین خلیفۀ عباسی) در سال 198 ق، اوّلین خلیفۀ هم زمان بخاری است و پس از او، به ترتیب: مأمون، معتصم، واثق، متوکّل، منتصر، مستعین باللّه، معتز، المهتدی، و احمد بن متوکّل. (1)2. علم و فرهنگ

در مورد تاریخ بخارا، اطّلاعات چندانی در دست نیست، در عین حال، بهترین کتاب در این مورد، تاریخ بخارا، نوشتۀ نرشخی است. بخارا، از بهترین و خوش آب و هواترین شهرهای ماوراء النهر محسوب می شود و در داشتن دانشمندان و علما، معروف بوده است. از جمله دولت ها و افرادی که در رواج علم در این شهر، نقشی اساسی داشتند، دولت ساسانیان و ابو حفص احمد بن حفص بخاری است. (2)3. مذهب

پیش از ورود اسلام به بخارا، اکثر مردم آن دیار، زردشتی و بت پرست بودند، گرچه ادیانی چون مسیحیت و یهود هم طرفدارانی داشتند. در دورۀ اسلامی، حکّام مستبد و بی منطق، با خشونت و زور شمشیر، به دفعات خواستند که مردم این دیار را مسلمان کنند؛ امّا مردم، به ظاهر، اسلام می آوردند و در باطن، بت پرست بودند.(3) در قرن سوم هجری، با تلاش «ابوحفص»، مردم، به مذهب حنفی گرایش پیدا کردند(4) و به او لقب «قبّة الإسلام» دادند و پس از او فرزندان و خاندانش، راه ابوحفص

ص:438


1- (1) . تاریخ ایران از ظهور تا سقوط بغداد، ص 149-164.
2- (2) . تاریخ بخارا، ص 77.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 67.
4- (4) . ر. ک: همان، ص 66.

را ادامه دادند، به طوری که بخارا به مرکزی برای مذهب حنفی در شرق تبدیل شد.(1) بعد از مذهب حنفی، شافعی،(2) از پُرطرفدارترین مذاهب بود.

در دیگر بلاد اسلامی، مذاهبی چون: اوزاعی، حسن بصری، ابن عُیَینه، ابن أبی ذؤیب، سفیان ثوری، ابن أبی داوود، لیث بن سعد و... به مرور زمان، طرفدارانی پیدا کردند. علّت اصلی گسترش این مذاهب، خواست قدرت حاکم و دفاع از این تشتّت مذاهب بوده است.

به عنوان نمونه، ابن ذؤیب، با این که از مالکْ داناتر بود، ولی مذهب او کم رنگ شد و مالک، چون به دستگاه حکومتْ نزدیک بود، مذهب او گسترش پیدا کرد. (3)

ب. زندگی نامۀ بخاری

1. سال و محلّ ولادت

زمان و زادگاه بخاری، دقیقاً معلوم نیست. گویا وی در روز جمعه، سیزدهم شوّال سال 194 ق، بعد از نماز روز جمعه، در شهر بخارا متولّد شده است. (4)2. ویژگی های فردی

بخاری، فردی باهوش و باذکاوت بود. وی هنگام کودکی، در مجلسی، پانزده هزار حدیث از حفظ قرائت کرد. در همان کودکی، هفتاد هزار حدیث، حفظ کرده بود. در نُه سالگی، به استماع حدیثْ اقدام کرد و در ده سالگی، به حفظ و جمع آوری آن قیام کرد. وی در یازده سالگی، اشتباه استادش را در مورد سند حدیث، متذکّر شد و استاد

ص:439


1- (1) . ر. ک: همان جا؛ سیر أعلام النبلاء، ج 10، ص 157 و ج 9، ص 134.
2- (2) . ر. ک: أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، ج 9، ص 474 و 496.
3- (3) . ر. ک: مناقب الشافعی، ج 1، ص 524؛ تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 161؛ امامت و سیاست (تاریخ خلفا)، ص 375-378.
4- (4) . ر. ک: تاریخ بغداد، ص 6.

را متعجّب کرد.(1) در شانزده سالگی، کتاب های ابن مبارک و وکیع را حفظ کرد و در هجده سالگی، در کنار مرقد مطهّر رسول خدا صلی الله علیه و آله کتاب قضایا الصحابة و المتابعین و أقاویلهم(2) را تألیف کرد.

برخی او را یکی از چهار حافظ معروف عالم حدیث می دانند.(3) خود او می گوید:

صد هزار حدیثِ صحیح و دویست هزار حدیثِ غیر صحیح را حفظ کرده ام.(4)

برخی، بخاری را فردی کم حرف، بی طمع به مال مردم و سر به زیر می دانند.(5) وی در کودکی، بینایی چشمش را با دعای مادر، به دست آورد.(6) بخاری برای جمع آوری احادیث، به نقاط مختلف مسافرت کرد و گاه، مسافرت های او طولانی می شد. او به نقاطی چون: حجاز، شام، عراق، مصر و به شهرهایی چون: ری، نیشابور، حمص، عسقلان، واسط، قیسار و... مسافرت کرد، تا از خرمن دانش عالمان آن نقاط، خوشه بچیند. (7)3. مشایخ

مشایخ بخاری را بیش از هزار نفر می دانند. این مشایخ، به پنج دسته تقسیم می شوند:

یک. کسانی که از تابعان، حدیث نقل می کنند، مثل علی بن عیاش که از حریر بن عثمان، حدیث نقل می کند.

ص:440


1- (1) . ر. ک: همان، ص 14-15 و 24؛ سیر أعلام النبلاء، ص 393 و 408.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 400.
3- (3) . ر. ک: همان، ص 423.
4- (4) . ر. ک: همان، ص 415؛ تذکرة الحفّاظ، ص 556.
5- (5) . سیر أعلام النبلاء، ص 448.
6- (6) . همان، ص 393.
7- (7) . ر. ک: همان، ص 393-395 و 407.

دو. مشایخ هم زمان بخاری که تابعان را ندیده اند.

سه. طبقۀ وسط از مشایخ که از کبار تابعان تابعان، روایت نقل کرده اند.

چهار. همسالان و رفقا، که در این کار، شریک بخاری بوده اند، مثل عبد بن حمید و محمّد بن یحیی ذهلی. بخاری، احادیثی از افراد این طبقه نقل می کند که یا خود، شخصاً نتوانسته از مشایخش کسب کند یا این که غیر از ایشان کسی این احادیث را از مشایخش نشنیده است.

پنج. کسانی که از نظر سن و رتبۀ سندی، شاگرد بخاری محسوب می شدند.(1) از اساتید به نام و معروف بخاری، می توان از: علی بن مدینی، احمد بن حنبل، یحیی بن معین و اسحاق بن راهویه، یاد کرد. (2)4. شاگردان

در مورد شاگردان بخاری باید گفت بسیاری از نویسندگان و محدّثان بزرگ جوامع حدیثی، همچون: مسلم و ترمذی، از احادیث بخاری استفاده کرده اند.

عدّه ای، نود هزار راوی برای بخاری نقل کرده اند(3) که از جملۀ آنها می توان به: صالح بن محمّد اسدی حافظ و ابراهیم بن اسحاق حربی،(4) اشاره کرد.

5. آثار

برای بخاری، تألیفات مختلفی نقل شده است. عدّه ای، تعداد آنها را ده کتاب و برخی دیگر، هفده کتاب دانسته اند و بعضی نیز 23 کتاب، به بخاری نسبت داده اند.

ص:441


1- (1) . ر. ک: همان، ص 394-395.
2- (2) . ر. ک: تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، ص 431-434.
3- (3) . ر. ک: تاریخ بغداد، ص 9.
4- (4) . ر. ک: کشف الظنون، ج 1، ص 101، 128، 160، 225، 233، 446، 451، 363، 418، 446، 722 و ج 2، ص 108، 343، 363، 384، 386، 398، 400، 483، 559، و ج 6، ص 14.

البته از برخی از این آثار، اثری باقی نیست. برخی هم هنوز چاپ نشده اند و تعدادی هم چاپ شده اند که عبارت اند از: الآداب المنفرد فی الحدیث، أسماء الصحابه، التاریخ الکبیر، التاریخ الأوسط، التاریخ الصغیر، ثلاثیات فی الحدیث، أفعال العباد، بدء المخلوقات،

الجامع الصغیر ، الجامع الکبیر(1) و....

6. مذهب

دربارۀ مذهب بخاری باید گفت: عدّه ای چون أبو نصر سبکی، او را شافعی(2) و برخی چون ابن أبی یعلی،(3) او را حنفی می دانند؛ امّا اجتهادات وی در صحیح البخاری، مطابق با مذاهب اربعه است و مذهب خاصی را نمی رسانَد.

7. بازگشت به بخارا

پس از چهل سال دوری از وطن، بخاری تصمیم گرفت که به وطن، بازگردد. در طول مسیر، به نیشابور رسید. مردم نیشابور، به تشویق محمّد بن یحیی ذهلی، طوری به استقبال بخاری رفتند که فقط استقبال کنندگان اسب سوار، چهارهزار نفر بودند.

وی به همین جهت، در نیشابور ماند و به درس دادن، مشغول شد و کم کم، طوری در دل همه جای گرفت که از محبوبیت ذهلی و بقیه، کاسته شد. لذا مورد حسادت قرار گرفت و به همین دلیل، به عقیدۀ «حدوث قرآن» متّهم شد و کم کم او را گوشه نشین کرد، طوری که جز مسلم و احمد بن مسلمه، شاگردی برای او باقی نماند و پس از پنج سال، نیشابور را به قصد بخارا ترک کرد. در وطن خود هم به سرنوشت مشابه نیشابور گرفتار شد و پس از مدّتی، مجبور شد که وطن خود را نیز ترک کند. دلایل ترک بخارا را این گونه می توان بیان کرد:

ص:442


1- (1) . ر. ک: همان جا.
2- (2) . طبقات الشافعیة الکبری، ص 212.
3- (3) . طبقات الحنابله، ص 271.

یک. عدم قبول دعوت والی بخارا از سوی بخاری، برای حضور در دربار و درس دادن به فرزندان والی؛

دو. حسادت علما و محدّثان شهر؛

سه. نامۀ ذهلی به والی بخارا و بدگویی از او. (1)8. سال و محلّ وفات

بخاری، پس از ترک بخارا، راهی سمرقند شد و در دو فرسخیِ سمرقند در روستای خرتنگ، منتظر ماند. مردم سمرقند، در مورد ورود او به شهر، اختلاف کرده بودند و وقتی که نظر آنان جلب شد، دیگر اجل به بخاری، امان نداد و در همان روستا در 62 سالگی، در شب عید فطر سال 256 ق، درگذشت. (2)9. دیدگاه علما دربارۀ بخاری

علمای اهل سنّت، کرامات زیادی را برای بخاری نقل می کنند، مثلاً می گویند که زنبوری در حین نماز، هفده بار او را نیش می زند و او خم بر ابرو نمی آورَد و....

ابن خزیمه، در مورد او می گوید:

در زیر آسمان، آگاه تر و حافظتر از محمّد بن اسماعیل بخاری، نسبت به رسول خدا ندیده ام.(3)

ترمذی نوشته است:

در عراق و خراسان، نسبت به معنای علل و شناخت سندها، آگاه تر از بخاری ندیده ام.(4)

ص:443


1- (1) . ر. ک: هدی الساری، ج 1، ص 670-684 و 688.
2- (2) . ر. ک: سیر أعلام النبلاء، ص 466-467.
3- (3) . ر. ک: تهذیب التهذیب، ج 9، ص 45.
4- (4) . ر. ک: تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، ص 445، 476 و 477.

علمای اهل سنّت هر کدام به گونه ای، از او تمجید کرده اند، مثلاً برخی او را «داناترین در عراق» یا «آگاه به تمامی احادیث» دانسته اند. (1)

ج. صحیح البخاری

1. انگیزه و محل تدوین کتاب

درمورد انگیزۀ بخاری برای تألیف این اثر، سه نکته، مطرح شده است:

یک. توصیۀ استادش اسحاق بن راهویه؛(2) دو. ناراحتی از مخلوط بودن احادیث صحیح و غیر صحیح در کتب موجود، و تصمیم بر جدا کردن این احادیث؛(3) سه. در خواب دید که پیامبر صلی الله علیه و آله را باد می زند.(4) دربارۀ محل تدوین صحیح البخاری باید گفت که محلّ خاصّی را نمی توان به عنوان مکان تدوین کتاب معرّفی کرد؛ چرا که بخاری، از سن شانزده سالگی، وطن را ترک کرد و از آن زمان تا آخر عمر، در سفر بود و آنچه برخی گفته اند که مثلاً در مکّه یا شهرهای دیگر، کتابی را تألیف کرده است، دور از ذهن است. (5)2. وجه تسمیۀ کتاب

در مورد وجه تسمیۀ کتاب باید گفت، با این که این کتاب، به صحیح البخاری، معروف است، امّا خودِ بخاری، کتابش را به الجامع المسند الصحیح المختصر من امور رسول اللّه و سننه و أیّامه،(6) نام گذاری کرده است.

ص:444


1- (1) . ر. ک: هدی الساری، ج 1، ص 676-677.
2- (2) . ر. ک: سیر أعلام النبلاء، ص 401.
3- (3) . هدی الساری، ج 1، ص 676-677.
4- (4) . همان جا.
5- (5) . إرشاد الباری لشرح صحیح البخاری، ص 10.
6- (6) . همان جا.

شاید علّت این نام گذاری، این امور باشند:

یک. احادیث خود را از میان ششصد هزار حدیث، انتخاب کرده است.

دو. خودش می گوید: قبل از نوشتن هر حدیث، غسل می کردم و دو رکعت نماز می خواندم؛(1) سه. خودش می گوید: جز حدیث صحیح را در کتابم ننوشتم؛(2) چهار. افرادی چون علی بن مدینی، یحیی بن معین، احمد حنبل و...، جز چهار حدیث، بقیۀ احادیث کتاب او را تأیید کرده اند. (3)3. منابع و مآخذ کتاب

بخاری برای تألیف کتاب خود، به بیست شهر، مسافرت کرده است. وی از بیش از هزارو پانصد نفر، حدیثْ نقل کرده است که شامل: صحابه، تابعان، اتباع تابعان و دیگر محدّثان می شود.(4) به طور کلّی، منابع حدیثی بخاری را می توان به دو بخشِ «شفاهی» و «کتبی» تقسیم کرد.

4. مدّت تألیف و تعداد احادیث

بخاری، کتاب خود را در طول شانزده سال و از لابه لای ششصد هزار حدیث، جدا کرده است. دربارۀ تعداد احادیث آن باید گفت که بر حسب شمارش ابن حجر - که شامل: مکرّرات، تعلیقات و متابعات است -، 9082 حدیث است. البته برخی نیز، 7275 حدیث ذکر کرده اند.(5)

ص:445


1- (1) . سیر أعلام النبلاء، ص 402-405.
2- (2) . همان جا.
3- (3) . هدی الساری، ج 1، ص 9.
4- (4) . ر. ک: همان، ص 8-9.
5- (5) . ر. ک: همان، ص 683.

در مورد بخش های مختلف کتاب نیز باید گفت که اختلاف وجود دارد؛ چرا که از 68، تا بیش از صد کتاب، و ابواب آن، از 3450 تا 3730 باب، ذکر شده است. ظاهراً اختلاف در اختلاف نسخه هاست. اوّلین کتاب آن، کتاب «بدء الوحی» و آخرین آن، کتاب «التوحید» است. از ویژگی های کتاب، این است که از عناوین هر باب، نظریۀ فقهی صاحب کتاب به دست می آید و هر باب، با آیه ای از قرآن آغاز می شود. (1)5. مستدرکات

مستدرکات، یعنی متمّم کتاب، با احادیث فوت شدۀ از کتاب، که جای آنها خالی است. بر صحیح البخاری، این مستدرکات، نوشته شده است:

یک. الإلزامات نوشتۀ دار قطنی؛

دو. مستدرک حاکم نیشابوری؛

سه. مستدرک أبوذر عبد بن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه الأنصاری الهروی. (2)6. مستخرجات

اگر روایات کتابی، با اسانیدی دیگر غیر از اسناد کتاب آورده شود، این کار را استخراج نگاری می گویند. بر صحیح البخاری، شش کتاب با عنوان مستخرجات نوشته شده است، که از آن جمله، می توان به این موارد اشاره کرد:

یک. مستخرج اسماعیل الجرجانی؛

دو. مستخرج أبو احمد محمّد بن أحمد بن حسن الغطریفی؛

سه. مستخرج حافظ أبو عبد اللّه محمّد بن عبّاس (ابن أبی ذهل).(3)

ص:446


1- (1) . ر. ک: إرشاد الساری، ص 10؛ کشف الظنون، ج 1، ص 101، 128 و 160؛ مفتاح الصحیحین بخاری و مسلم، ص 4-6.
2- (2) . تدریب الراوی، ج 1، ص 80.
3- (3) . ر. ک: همان جا.

بر این کتاب، ده کتاب به عنوان «مختصرات» نوشته شده است که از آن جمله، می توان به این موارد اشاره کرد:(1) یک. مختصر البخاری، از عبد الحق بن عبد الرحمان؛

دو. إختصار صحیح البخاری و شرح غریبه، تألیف أبو العبّاس أحمد بن عمر القرطبی؛

سه. جمع النهایة فی بعض الخیر و الغایة، نوشتۀ عبد اللّه بن سعید بن أبی حمزة الأزدی. (2)7. جایگاه «صحیح البخاری» در میان علمای اهل سنّت

با گذشت بیش از دوازده قرن از تألیف صحیح البخاری، هنوز جایگاه خود را نزد علمای اهل سنّت، حفظ کرده است. به این نظریه ها توجّه کنید:

أبو زید مروزی، می گوید:

بین رکن اسماعیل و مقام ابراهیم، خوابیده بودم که پیامبر نزدم آمد و فرمود:

«تا کی می خواهی کتاب شافعی را بخوانی؟ چرا کتاب مرا نمی خوانی».

گفتم: ای رسول خدا! کتاب شما کدام است؟ فرمود: «جامع محمّد بن اسماعیل».(3)

ذهبی نیز می گوید:

صحیح البخاری، بعد از کتاب خداوند، بهترین و بزرگ ترین کتاب اسلام است.(4)

ص:447


1- (1) . ر. ک: همان، ص 84-85.
2- (2) . کشف الظنون، ج 1، ص 428.
3- (3) . سیر أعلام النبلاء، ص 438.
4- (4) . تاریخ الإسلام، ج 19، ص 242.

فصل سوم: ویژگی های مشترک بخاری و کلینی

الف. ایرانی بودن مؤلّفان کتاب

بیشتر دانشمندان اسلام در علوم مختلف، ایرانی بوده اند؛ زیرا با دگرگونی در زبان عربی و نیاز این زبان، به وضع قوانین نحوی و... از یک طرف و توجّه مسلمانان، به تفسیر قرآن و احادیث و جرح و تعدیل آنها از طرف دیگر، باعث شده که ایرانیان در علوم مختلف اسلامی، پیشتاز باشند. یکی از این علوم، «علم حدیث» بود که دانشمندان بسیاری مانند: مسلم نیشابوری و حاکم نیشابوری، نمونه ای از دانشمندان سنّی مذهب در حدیث هستند. چنان که اساتید نحو، چون: سیبویه، فارسی و زجاج، همه ایرانی بودند. به همین دلیل، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

لو تعلّق العلم لأکناف السماء لناله قوم من أهل فارس.(1)

ب. انگیزۀ مشترک

هر دویِ آنها به تقاضای دوستان و اساتیدشان، و داشتن دغدغۀ خلط احادیث صحیح با غیر صحیح،(2) به این کار مبادرت کرده اند.

ج. تألیف دو کتاب در مدّت زمانی طولانی

بخاری، در طول شانزده سال و کلینی، در طول بیست سال، احادیث کتاب خود را جمع آوری کردند. (3)

د. تعدّد و تحویل سند

ص:448


1- (1) . مقدمۀ ابن خلدون، ص 543-544.
2- (2) . الکافی، ج 1، ص 8؛ سیر أعلام النبلاء، ج 11، ص 359-383؛ تاریخ الإسلام، ص 248.
3- (3) . ر. ک: هدی الساری، ج 1، ص 9؛ رجال النجاشی، ص 161.

در اسناد و احادیث هر دو کتاب، مواردی یافت می شوند که روایت، با بیش از یک سند نقل شده است که به این کار، تعدّد یا تحویل سند می گویند.(1) بخاری، با علامت «ح»(2) و کلینی، با حرف «واو»، این کار را انجام داده اند.

ه. هدف مشترک

هدف و غرض هر دو مؤلّف، این بوده که احادیثی که به نظر خودشان احادیث صحیح بوده، در کتاب خود بیاورند و احادیث غیر صحیح را رها کنند.

فصل چهارم: نقاط ضعف «صحیح البخاری» و نقاط قوّت «الکافی»

الف. پاسخ به ابهامات کتاب

اوّلین نقطۀ قوّت کتاب الکافی - که نقطۀ ضعف صحیح البخاری است -، این است که مرحوم کلینی، قبل از شروع کتاب خود، مقدّمه ای آورده و در آن، مقدمه به ابهامات مربوط به کتابش پاسخ داده است که از جملۀ آنها این است:

1. هدف و علت جمع آوری کتاب؛

2. اوضاع فکری و اجتماعی زمان تألیف؛

3. روش تحقیق وی؛

4. پیشینۀ این تحقیق.

در مقابل، بخاری، بدون هیچ مقدّمه ای، از اوّل کتاب، احادیث را شروع کرده است و آنچه دربارۀ کتاب او در کتب بعدی آمده است، همگی بر اساس نقلیات موجود است.

ب. تعدّد واسطه ها

دومین نقطۀ قوّت الکافی، این است که کلینی، کتاب خود را در زمان امام حسن

ص:449


1- (1) . ر. ک: رجال النجاشی، ص 161.
2- (2) . ر. ک: صحیح البخاری، ج 1، ص 61 و ج 2، ص 32.

عسکری علیه السلام و غیبت صغرا نوشته است. یعنی می توانست حداکثر با یک واسطه، احادیث خود را از معصوم علیه السلام نقل کند؛ در صورتی که صحّت سند نزد اهل سنّت، در صورتی است که سند حدیث، به پیامبر صلی الله علیه و آله متّصل شود و بخاری با پیامبر، حدود دو قرن فاصله داشت.

بنا بر این، صحیح البخاری از نظر متن و سند و از نظر اتّصال به معصوم علیه السلام، دارای تفاوت اساسی است. به علاوه این که بخاری باید از مشکلات ممنوعیّت نقل احادیث هم می گذشت.

ج. تحریف در احادیث

بخاری در نقل حدیث، امانتداری نکرده است و در مواردی، به صورت جانبدارانه، احادیث را تحریف کرده است.(1) به یک نمونه اشاره می کنیم:

شخصی از عمر بن خطاب سؤال کرد که اگر جُنُب شوم و دسترسی به آب نداشتم، وظیفه چیست؟ عمر در جواب گفت: «نماز نخوان». عمّار که در مجلس حاضر بود، دستور تیمّم را که هر دو از رسول خدا شنیده بودند، به عمر تذکّر داده و بر حکم عمر، بر ترک نماز، اعتراض کرد.(2) شکّی نیست که چنین حکمی، بر خلاف نصّ صریح قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله است.

بخاری هم این جملۀ «نماز نخوان» را از حدیث، حذف کرده است، در حالی که متن کامل حدیث را نسائی،(3) مسلم(4) و ابن ماجه(5) (با حکم عمر) در کتاب خود آورده اند.

ص:450


1- (1) . ر. ک: اصول فقه و قواعد فقه الحدیث، ص 68.
2- (2) . ر. ک: صحیح البخاری، ج 1، ص 211.
3- (3) . سنن النسائی، ج 1، ص 134.
4- (4) . صحیح مسلم، ج 1، ص 193.
5- (5) . إهداء الدیباجة بشرح سنن إبن ماجة، ج 1، ص 311.
د. نقل به معنا

بخاری، از نقل به معنا در روایات، پروایی نداشت، به طوری که خودش می گوید:

احادیث بسیاری را در یک شهر می شنیدم و در شهر دیگر می نوشتم.

در جایی از وی سؤال کردند که آیا این حدیث ها کامل نوشته شده اند؟ بخاری در جواب، ساکت شد و چیزی نگفت.(1) ابن حجر، این کار بخاری را موجب بروز خطاهایی از وی در هنگام نقل احادیث می داند و مواردی از خطاهای وی را آورده است که از جمله می توان به «تکرار روایت، با اختلاف در الفاظ روایت» اشاره کرد. این، در حالی است که بزرگان شیعه، همواره بر حفظ الفاظ روایات، تأکید داشته اند. به عنوان مثال، امام حسن علیه السلام بر نوشتن عین متن روایات، تأکید فرموده است.(2) کلینی هم با داشتن دغدغۀ حفظ عین الفاظ روایات، به جمع آوری روایت اقدام کرده که هم عصر بودن وی با امام علیه السلام بهترین کمک او بوده است.

ه. انتساب کتاب به نویسندۀ آن

نقطه قوّت دیگر الکافی، این است که شواهد و قرائن، گویای این است که الکافی را توسط شخص مرحوم کلینی نوشته است و دلیلی بر خلاف آن نداریم، در صورتی که این مسئله در مورد بخاری، صادق نیست. به عنوان نمونه، ابراهیم بن احمد مستملی می گوید:

من از روی نسخۀ اصلی صحیح البخاری که پیش فربری بود، نسخه ای استنساخ کردم. در آن نسخه، چیزهایی دیدم که کامل نوشته نشده بود و چیزهایی دیدم که اصلاً نوشته نشده بود. ما بعضی از اینها را به بعضی دیگر

ص:451


1- (1) . ر. ک: هدی الساری، ج 1، ص 10.
2- (2) . ر. ک: سنن دارمی، ج 1، ص 130.

اضافه کردیم.(1)

این مطلب، گویای این است که صحیح البخاری را دیگران تنظیم، تکمیل و پاک نویس کرده اند. به علاوه این که کتابی با این آشفتگی از بخاری، با آن حافظه و ذکاوت بسیار، بعید می نماید. (2)

و. احادیث معلّق

توجّه بیش از اندازه به سند، بخاری را از دقّت در متن، غافل کرده است. به علاوه این که حدود یک چهارم احادیث کتاب، فاقد سندند و در قرن چهارم، به عنوان احادیث معلّق شناخته شدند؛(3) امّا الکافی از این اشکالات، به دور است.

ز. تناسب احادیث با ابواب مربوطه

الکافی، از جهت آوردن احادیث متناسب با هر باب، ضابطۀ خاصی دارد، در حالی که بخاری در چینش احادیث متناسب با باب هایی که خود تنظیم کرده است، اشتباهات فراوانی مرتکب شده است. به عنوان نمونه، اوّلین حدیث کتاب، متناسب با باب اوّل (باب بدء الوحی) نیست. (4)

ح. شروع کتاب

نقطۀ قوّت دیگر الکافی، این است که باب اوّل کتاب را با مهم ترین مسائل دین (یعنی مباحث اعتقادی و کلامی)، شروع کرده است و دو جلد از کتاب خود را به این مباحث، اختصاص داده است. در صورتی که بخاری از این ویژگی، محروم است.(5)

ص:452


1- (1) . هدی الساری، ج 1، ص 10.
2- (2) . ر. ک: إرشاد الساری، ص 10.
3- (3) . تاریخ نگارش های عربی، ج 1، ص 166.
4- (4) . صحیح البخاری، ج 1، ح 1.
5- (5) . ر. ک: الکافی، ج 1 و 2؛ صحیح البخاری، ج 1.
ط. نظم در احادیث

کلینی، در هنگام جمع آوری احادیث، به احادیثی برخورد می کرد که در عین اهمّیت، نمی توانست آنها را در یکی از ابواب موجود بگنجاند و به علّت کم بودن مطلب، آنها را قابل باب بندی نمی دانست، لذا این احادیث را تحت بابی به نام «نوادر» آورده است؛ امّا بخاری، این احادیث را بدون ضابطه، در میان ابواب غیر مناسبْ گنجانده است.

ی. کمیّت روایات

برتری دیگر الکافی بر صحیح البخاری، این است که مرحوم کلینی، با آن مشکلات سیاسی و موانعی که بر سر راه داشته و جوّ اختناقی ای که در زمان او بوده - که به سختی می توانسته با افراد مختلف، جهت جمع آوری احادیث اقدام کند -،(1) با این حال، به مدّت بیست سال، 16121 حدیث صحیح، یعنی به طور متوسّط، سالی هشتصد حدیث، جمع آوری کرده است؛ در حالی که بخاری، با این که شرایط سیاسی جامعه، به نفع او بوده و مسافرت هایش خیلی بیش از کلینی بوده و با آن ذکاوت و تیزهوشی ای که به او نسبت می دهند، با این حال، به طور متوسّط، سالی بیش از پانصد حدیث صحیح، جمع آوری نکرده است. (2)

ک. مشایخ بخاری و کلینی

برتری دیگر کلینی بر بخاری، این است که کلینی، روایات خود را از طریق اهل بیت علیهم السلام و بزرگان اصحاب و تابعان، نقل می کند؛ امّا بخاری، از ائمّه علیهم السلام و بزرگان

ص:453


1- (1) . کلینی، در زمان امام حسن عسکری علیه السلام می زیست، یعنی زمانی که شیعیان، به شدّت تحت کنترل بوده اندو امامشان در پادگان نظامی، تحت نظر بوده است.
2- (2) . بخاری، وقتی به شهری می رفت، مفتی آن شهر، از او استقبال می کرد و مردم، با دعوت مفتی شهر، به استقبال او می رفتند. ر. ک: هدی الساری، ج 1، ص 684-688.

صحابه و تابعان، روایت نقل نکرده است و در عوض، از نواصب و دشمنان ائمّه علیهم السلام روایات زیادی نقل کرده است. به عنوان نمونه، از عمران بن حطان - که در مدح ابن ملجم ملعون، شعر سروده است -، روایت نقل کرده است.(1) ابن حجر، در شرح صحیح البخاری، 29 حدیث را به امام علی علیه السلام نسبت می دهد، یک حدیث را از حضرت زهرا علیها السلام می آورد و 246 حدیث از ابوهریره نقل می کند.(2) جالبْ این است که برخی از مشایخ بخاری (چون خاتم بن اسماعیل، مالک بن انس و...)، از شاگردان امام صادق علیه السلام بوده اند؛ امّا بخاری، در کتاب خود، حتّی یک روایت از امام صادق علیه السلام نقل نکرده است. ابن تیمیه، بر این کار بخاری، بهانه آورده است. (3)

ل. احادیث مدلس

(4)

نقطه قوّت دیگر الکافی بر صحیح البخاری، کم بودن احادیث مدلس در الکافی و کثرت این احادیث در صحیح البخاری است. به عنوان نمونه، 2/5 درصد احادیث جلد اوّل الکافی (یعنی 38 حدیث از 1486 حدیث)، مدلس است؛(5) در صورتی که 15 درصد احادیث جلد اوّل صحیح البخاری (یعنی 206 حدیث از 1330 حدیث)، مدلس است. (6)

م. رجال متّهم و ضعیف

بخاری در کتاب خود، از روات متّهم و ضعیف، روایات زیادی نقل کرده است. ابن حجر در هدی الساری، اسامی بیش از چهارصد نفر از این رجال را آورده است که به

ص:454


1- (1) . ر. ک: سیری در صحیحین، ص 85؛ الفصول المهمّة فی تألیف الأمّة، ص 170-171.
2- (2) . هدی الساری، ج 1، ص 667-668.
3- (3) . ر. ک: منهاج السنّة النبویّة، ج 4، ص 134.
4- (4) . حدیث مدلس، حدیثی است که راوی آن، کاری انجام دهد که به ظاهر، موجب اعتبار حدیث شود، در حالی که راوی، مثلاً مشترک میان فردی ثقه یا ضعیف است یا سند یا شیخ حدیث، مخفی بماند.
5- (5) . ر. ک: الکافی، ج 1، ص 73.
6- (6) . ر. ک: سیر أعلام النبلاء، ص 275.

مواردی از آنها اشاره می شود:

1. نواصب(1)

بخاری، از نواصبی همچون: بهز بن اسد،(2) عروة بن زبیر،(3) ابو بردة بن ابی موسی اشعری(4) و... روایات فراوانی نقل کرده است.

2. مرجئه

بخاری، از افرادی که مرجئه بوده اند، همچون: ابراهیم بن طهان،(5) شبابة بن سوار،(6) عمرو بن مره،(7) عمر بن ذر(8) و عثمان بن غیاث،(9) روایات فراوانی آورده است.

3. قدریه

بخاری، از قدریه - که مورد مذمّت رسول خدا قرار گرفته اند -، روایات فراوانی آورده است که از جملۀ آنها می توان به: حسن بن ذکوان،(10) داوود بن حصین،(11) کهمس بن المنهال(12) و... اشاره کرد.

ص:455


1- (1) . هدی الساری، ج 1، ص 548.
2- (2) . صحیح البخاری، ج 3، ص 102.
3- (3) . همان، ج 1، ص 59.
4- (4) . همان، ج 3، ص 146.
5- (5) . همان، ج 1، ص 414.
6- (6) . همان، ج 3، ص 157.
7- (7) . همان، ج 1، ص 345.
8- (8) . همان، ص 449.
9- (9) . همان، ج 3، ص 74.
10- (10) . همان، ج 4، ص 500.
11- (11) . همان، ج 2، ص 161.
12- (12) . همان، ج 3، ص 72.

4. شیعه

بخاری، از گروهی که به تشیّع یا غالیان یا رافضی ها شناخته می شوند، روایاتی آورده است که از جملۀ آنها می توان به: اسماعیل بن ابان، جریر بن عبد الحمید، خالد بن مخلد قطوانی، سعید بن فیروز ابوالبختری(1) و... اشاره کرد.

کتاب الکافی، گرچه مانند صحیح البخاری، از رجال متّهم و ضعیفْ تهی نیست، امّا تعداد آنان نسبت به صحیح البخاری، بسیار اندک است. به عنوان مثال، الکافی، از افرادی چون: احمد بن مهران،(2) یونس بن ظبیان،(3) قاسم بن محمّد الجوهری و...

استفاده کرده است.

ن. تعلیق در احادیث

احادیثی را که در سلسله سند آنها، یک یا چند راوی، حذف شده باشد، احادیث معلّق می گویند. چنین احادیثی، از نظر علم رجال، در عداد احادیث ضعیف و یا حدّاقل، غیر موثّق، شمرده می شود. الکافی، از این احادیث، در مواردی اندک و محدود آورده است، مثل سند «الحسین بن محمّد عن المعلّی بن محمّد عن بعض أصحابه عن...».(4) امّا بخاری در موارد بسیاری، از این احادیث آورده است.(5) این احادیث، به گونه ای چشمگیرند که بزرگان اهل سنّت، سعی کردند این اقدام بخاری را توجیه کنند، مثلاً صبحی صالح، خواسته است که بگوید احادیث معلّق در بخاری، دو قسم اند که

ص:456


1- (1) . هدی الساری، ج 1، ص 468.
2- (2) . ر. ک: الکافی، ج 1، ص 202-210.
3- (3) . همان، ص 387.
4- (4) . همان، ص 474.
5- (5) . ر. ک: صحیح البخاری، ج 2، ص 213.

بخشی از آن، قابل اعتماد است.(1) نووی و فؤاد سزگین هم برای این کار بخاری، توجیهاتی آورده اند. (2)

ق. آوردن احادیث غریب

احادیثی را که در متن آنها لغات و الفاظ مشکل و دور از فهم آمده باشد، احادیث «غریب» می نامند. با این که پیامبر صلی الله علیه و آله از الفاظ ساده، روان و قابل فهم برای همۀ مسلمانان، بلکه همۀ اعراب استفاده کردند،(3) پس این احادیث غریب، از کجا آمده اند؟ دانشمندان، در مورد فلسفۀ وجود این احادیث، توجیهاتی کرده اند، مثلاً برخی معتقدند که از زمان آمیخته شدن زبان عربی با زبان های دیگر، این الفاظ پیدا شدند و با نقل به معنا، در احادیثْ راه یافتند.(4) این که علمای اهل سنّت از قدما تا معاصران، وارد این بحث شده اند و برای آن کتاب های زیادی نوشته اند و شیعیان بجز در زمان معاصر، کمتر به این علم توجّه کرده اند، شاید به خاطر کثرت روایات غریب در اوّلین جامع حدیثی اهل سنّت، یعنی صحیح البخاری و خالی بودن الکافی از این روایات باشد. به هر حال، کلینی، بر خلاف بخاری، در مواردی بسیار اندک از احادیث غریب، استفاده کرده است و این، خود، نقطۀ قوت دیگر الکافی، بر صحیح البخاری شمرده می شود. (5)

ر. انتساب این دو کتاب به صاحبان آن

در انتساب الکافی به کلینی، چه از قدما (همچون شیخ مفید و...) و چه از متأخّران، کسی تردید نکرده است،(6) فقط ملّا خلیل قزوینی (م 1089 ق) در بخش روضۀ الکافی،

ص:457


1- (1) . علوم الحدیث و مصطلحه، ص 237.
2- (2) . ر. ک: همان جا.
3- (3) . تاریخ عمومی حدیث، ص 188.
4- (4) . ر. ک: الرسالة المستطرفه لبیان الکتب المشهوره، ص 154.
5- (5) . ر. ک: تاریخ عمومی حدیث، ص 188؛ هدی الساری، ج 1، ص 334.
6- (6) . علم الحدیث، ص 77.

تردید کرده است که حاجی نوری در المستدرک به آن ابهام، پاسخ داده است.(1) در مقابل، در نسبت دادن صحیح البخاری به نویسندۀ آن، معاصران اهل سنّت، تردید کرده اند. به عنوان مثال، خطیب بغدادی از ابوزرعه نقل می کند که در مورد نویسندۀ صحیح البخاری و صحیح مسلم گفته است:

اینان افرادی هستند که خواستند پیش از وقت، به ریاست برسند؛ چیزی درست کردند و کتاب تألیف نمودند که قبل از احراز لیاقت، با آن کتاب، خود را جلوه گر ساختند و مقامی را احراز نمودند.(2)

در مورد صحّت انتساب کتاب به بخاری، مسلمه، معتقد است که بخاری، با ترفند خاصّی کتاب العلل (نوشتۀ علی بن مدین) را گرفته و از آن استنساخ کرده است و این کار بخاری، طوری برای نویسنده العلل، دردآور بود که پس از مدّت کوتاهی، از دنیا رفت.(3) نه تنها مسلمه، بلکه فؤاد سزگین هم بر بخاری، خرده گرفته است. (4)

فصل پنجم: نقاط قوت «صحیح البخاری» و نقاط ضعف «الکافی»

الف. شرح نویسی

بر کتاب صحیح البخاری، 48 شرح نوشته شده است که در این میان می توان به شرح صحیح البخاری از ابن بطال قرطبی مالکی، تفسیر غریب ما فی الصحیحین، از محمّد بن ابی نصر حمیدی اندلسی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، از ابن حجر عسقلانی، الدرر فی شرح صحیح البخاری، از احمد بن ابراهیم حلبی و... اشاره کرد.(5)

ص:458


1- (1) . همان جا.
2- (2) . تاریخ بغداد، ج 4، ص 273 و 274.
3- (3) . تهذیب التهذیب، ص 44.
4- (4) . ر. ک: تاریخ نگارش های عربی، ج 1، ص 166.
5- (5) . کشف الظنون، ج 1، ص 430-437؛ الإمام البخاری و صحیحه، ص 230-239.
ب. مستدرکات

بر صحیح البخاری، مستدرکات زیادی نوشته شده است که از جملۀ آنها می توان به الإلزامات، نوشتۀ علی بن عمر دارقطنی بغدادی و المستدرک نوشتۀ حاکم نیشابوری اشاره کرد.(1) در صورتی که بر الکافی، حتّی یک کتاب به عنوان مستدرک، نوشته نشده است.

ج. استخراج نگاری

کار استخراج نگاری در میان اهل سنّت، خیلی بیشتر از شیعه رواج داشته و دارد و بیشتر این مستخرجات، در مورد دو کتاب صحیح البخاری و صحیح مسلم، انجام شده است. در این مورد می توان به مستخرج اسماعیلی جرجانی و مستخرج محمّد بن احمد بن حسن غطریفی و مستخرج ابن ابی ذهل(2) اشاره کرد.

فایدۀ کتب مستخرج را این گونه می توان برشمرد:

1. عالی بودن سند روایت، با تقویت سند روایت و احیاناً کاهش واسطه ها؛(3) 2. تأکید بر صحّت سند؛

3. وجود طرق مختلف برای روایت.(4) به هر حال، وجود مستخرجات برای صحیح البخاری، نوعی تقویت اسناد بخاری به حساب می آید، در صورتی که برای الکافی، هیچ کتاب مستخرجی نوشته نشده است.

د. اشتمال بر روایات تفسیری

اهمیّت روایات تفسیری، در این است که در مواردی، برای فهم آیات نیاز به روایاتی است

ص:459


1- (1) . تدریب الراوی، ج 1، ص 80.
2- (2) . همان، ص 84-85.
3- (3) . همان جا.
4- (4) . همان جا.

که مفسّر را برای فهم آیه، یاری کند. بخاری در کتاب خود، به این مهمْ اقدام کرده است و کتابی با عنوان «کتاب التفسیر» در بخشی مجزّا نام گذاری کرده و در آن بخش، روایاتی را که در تفسیر آیات و قرآنْ وارد شده اند، آورده است.(1) این مورد، گرچه نقطۀ قوّت بخاری در مقابل کتاب الکافی شمرده می شود، ولی کلینی به آیات تفسیری، بی توجّه نبوده است و این گونه روایات را در پایان هر کتاب و باب، آورده است. به این مثال، توجّه کنید:

سألته عن قول اللّه - عزّ و جّل -: «إِلاّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ». 2 قال: القلب السلیم الذی یلقی ربه....(2)

ه. حدیث از راویان زن

تفاوت دیگر کتاب الکافی و صحیح البخاری، در این است که بخاری از زنان، روایات زیادی نقل کرده است. به عنوان نمونه، فقط از عایشه، 242 حدیث نقل کرده است، در صورتی که کلینی، در کلّ کتاب الکافی، تنها از سی زن، روایت نقل می کند و این در حالی است که قرآن کریم برای زن، ارزش فراوانی قائل شده است و اسلام، همواره بر رعایت حقوق زن تأکید دارد. بنا بر این، وجود کثرت روات زن در بخاری، نقطۀ قوّت صحیح البخاری بر کتاب الکافی شمرده می شود.

و. تألیف کتب رجالی

در مورد تعداد رجال الکافی، کتابی تألیف نشده است که تعداد آنها را معیّن کند، در صورتی که برای صحیح البخاری در همان دهه های اولیۀ بعد از تألیف، کتبی رجالی، نگاشته شده است، همچون کتاب رجال صحیح البخاری.(3) این امر، می تواند نقطۀ قوّت

ص:460


1- (1) . ر. ک: صحیح البخاری، ج 3، ص 328-604.
2- (3) . الکافی، ج 2، ص 16.
3- (4) . رجال صحیح البخاری، ابونصر احمد بخاری کلاباذی، تحقیق: عبد اللّه اللیثی، ریاض: المعارف.

دیگری برای بررسی و ارزیابی صحیح البخاری، به شمار آید.

ز. وجه تحمّل حدیث

برای نقل حدیث از استاد توسّط شاگرد، راه های مختلفی است که از جملۀ آنها می توان به: سماع، قرائت، مناوله، مکاتبه و اعلام،(1) اشاره کرد. بهترین نوع برای نقل حدیث استاد توسّط شاگرد، «سماع» است و بیشتر احادیث بخاری، از این طریقْ وارد شده اند،(2) در صورتی که الکافی، عمدتاً روایات خود را به صورت معنعن آورده است.

البته با توجّه به وثاقت کلینی نزد علمای شیعه، معنعن بودن روایات الکافی، ضرری به اعتبار اسناد آن نمی زند. (3)

ح. مشترکات در سلسلۀ اسناد

الکافی، در اسناد روایات خود، اسامی مشترک زیادی آورده است که این اسامی مشترک، باعث می شود که سند چنین روایاتی، مخدوش شود. به دو مورد از این اسامی، توجّه کنید:

1. محمّد بن اسماعیل: این نام، بین هفت نفر، مشترک است که چهار نفر آنها غیر موثّق اند.(4) این، در حالی است که منتقی الجمان، معتقد است که محمّد بن اسماعیل - که در اسناد الکافی آمده -، یکی از آن چهار نفرِ غیر موثّق است. (5)2. محمّد بن یحیی: این راوی هم به گفتۀ محمّد امین کاظمی، بین ثقه و غیر ثقه،

ص:461


1- (1) . علوم حدیث و اصطلاحات آن، ص 69-70.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 166.
3- (3) . ر. ک: پژوهشی در تاریخ حدیث، ص 475؛ درایة الحدیث، ص 58.
4- (4) . الکافی، ج 3، ص 86.
5- (5) . پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص 478.

مشترک است.(1) از این دست رجال، در اسناد الکافی، فراوان یافت می شوند، مثل محمّد بن سنان، ابن محبوب، ابن فضّال و....

ط. تنوّع موضوعات

کلینی از نظر تنوّع موضوعات، در «کتاب الحجّة»، ابواب مشخّصی را به مسائل تاریخی، اختصاص داده است و با عنوان «ابواب التاریخ»، مسائل مربوط به تاریخ پیامبر و ائمّه علیهم السلام را آورده است که شامل 257 حدیث می شود؛ امّا بخاری به این موضوع، بابی اختصاص نداده و در ابواب مختلف همچون «بدء الوحی»، مسائل تاریخی را آورده است.

خلاصۀ بحث

جمع آوری احادیث، از امور حیاتی دین اسلام بوده و هست. در این میان، از اهل سنّت، بخاری و از شیعه، کلینی، اوّلین کسانی بودند که بدین کار اقدام کردند. این دو محدّث، از جهات مختلف، وجوه مشترک دارند؛ چرا که هر دو، ایرانی بودند و به سفارش خیرخواهانۀ دوستان و اطرافیان خود، و دغدغۀ از بین رفتن احادیث، و وجود احادیث مجعول در میان احادیث صحیح، به این کار، اقدام کردند. پس، نیّت هر دو محدّث، تفکیک احادیث صحیح از غیر صحیح بوده است.

البته از جهاتی نیز با یکدیگر تفاوت داشته اند. از جمله این که دوستان کلینی و رجال شیعه و حتّی رجال اهل سنّت، مرحوم کلینی را صد در صد تأیید می کنند و از او جز خیر، دلسوزی و تلاش، سخن نمی گویند؛ امّا در مورد بخاری، برخی از بزرگان اهل سنّت نیز به وی، به دیدۀ تردید می نگرند و در خیرخواهی او بعضاً تردید می کنند.

گرچه الکافی و صحیح البخاری، هر دو از آفت احادیث مدلس، دور نبوده اند (البته

ص:462


1- (1) . ر. ک: هدایة المحدّثین، ص 258.

تعداد این احادیث در صحیح البخاری، چندین برابر الکافی است)، امّا همچنان نزد طرفداران خود، به عنوان مهم ترین کتاب مرجع شناخته می شوند و پیروانشان از آن سود می جویند.

بخش سوم: نقاط قوّت و ضعف پایان نامه

الف. نقاط قوّت پایان نامه

1. اوّلین و مهم ترین حُسن این پایان نامه «موضوع» آن است. نویسنده، سعی کرده است که موضوعی بدیع و جدید انتخاب کند که این، از ویژگی های برتر این نوشته است؛ چرا که کار مقایسه ای، آن هم مقایسه بین دو اثر از آثار بنیادی دو فرقه، کاری است بس باارزش و از این جهت، باید نویسنده را تحسین کرد.

2. پایان نامه، از جهت داشتن مباحث کلّی، مقدّمه، چکیده، خلاصه بحث و داشتن چکیده به زبان انگلیسی و همچنین موضوع بندی منظّم و منطقی، قابل تحسین است.

3. نویسنده برای عمدۀ سخنان خود، پاورقی آورده و مطالب خود را مستندسازی کرده است و گاه برای یک مطلب، ده ها استناد و مدرک آورده است که این، باعث استحکام نوشته شده است.

4. گرچه در بعضی موارد، از منابع دستِ چندم استفاده شده، ولی عمدۀ منابع، دستِ اوّل اند که این نیز از ویژگی های دیگر نوشته است.

5. برای سخنان مربوط به اهل سنّت، به کتاب های آنان ارجاع داده شده است و این شیوه، در مستند بودن نوشته، بسیار مهم است که نویسنده، به خوبی، آن را مراعات کرده است.

6. نویسنده، مطالب پایان نامه را به صورت علمی، تنظیم و از استدلال های قابل قبولی استفاده کرده است و از کلمات شعاری و یا تعصّب های بی جا، بهره نگرفته است.

ص:463

ب. نقاط ضعف پایان نامه

اشاره

پایان نامه از دو جهت، قابل تأمل است: یکی از جهت محتوا و دیگری از جهت نظم ظاهری.

1. اشکالات محتوایی

یک. نویسنده در مقدّمۀ کتاب، ادّعا کرده است که سعی کرده ایم به صورت جانبدارانه، بحث نکنیم؛ امّا در برخی موارد، از این اصل، پیروی نکرده است، مانند جایی که نویسنده بر این که بخاری از فرق مختلف همچون: مرجئه و قدریه، روایت نقل کرده، بر او خرده می گیرد، در صورتی که بخاری، آنها را قبول داشته و آنها از فرق اهل سنّت هستند و به عقیدۀ بخاری، قابل استنادند. یا آن جا که نویسنده، بر بخاری از جهت کمیّت روایات، خرده گرفته و همین را نقطۀ قوت الکافی دانسته است؛ در حالی که بخاری باید احادیثی را جمع آوری می کرد که 160 سال قبل، گفته شده است؛ امّا احادیث الکافی، مربوط به دوران خودِ کلینی و زمان های بسیار نزدیک به او بوده است.

نویسنده در ص 27 پایان نامه نیز در مورد فوت مرحوم کلینی و چگونگی مرگ او، سخن خاصّی نگفته است، در صورتی که جای این بحث است که آیا شرایط ویژۀ اواخر غیبت صغرا با مرگ مرحوم کلینی، مرتبط بوده یا نه؟ امّا در مورد چگونگی مرگ بخاری، مفصّل وارد شده و شرایط آستان مرگ او را شرح داده است.

دو. برخی مباحث غیر ضروری را آورده است، در حالی که بعضی مباحث ضروری را رها کرده است، مانند این که، در مورد زمان تولّد مرحوم کلینی، صرفاً به مجهول بودن آن اکتفا کرده و حتّی زمان تقریبیِ آن را هم بیان نکرده است، در صورتی که در مورد تلفّظ کلمۀ کلینی، بسیار بحث کرده و حتّی نظریات مختلف دربارۀ تلفّظ این کلمه را آورده است.

ص:464

یا در جایی که در مورد چگونگی مرگ کلینی، هیچ بحثی نکرده است؛ امّا در مورد سال مرگش، مفصّل وارد شده است و نظریات مختلف را که مثلاً سال 328 یا 329 ق، بوده، آورده است.

سه. نویسنده در مواردی، نتوانسته بین مطالب و مباحث، ارتباط برقرار کند، به عنوان نمونه، از شرایط سیاسی - فرهنگی زمان کلینی، بحث کرده است، امّا از این بحث، به نتیجۀ خاصّی نرسیده است، که مثلاً شرایط موجود در زمان کلینی، چه اثری بر وی داشته است؟ و برای تألیف کتاب او، چه سود و یا زیانی داشته است؟ در مورد بخاری هم تقریباً همین طور است.

چهار. نویسنده، از صفحۀ 130 تا 140 پایان نامه، از این که بخاری از طوایفی همچون صحابه، خرده می گیرد، بحث کرده است، در حالی که از نظر بخاری، همۀ صحابه، مورد وثوق اند، و هیچ ضعفی ندارند. بنا بر این، به عقیدۀ بخاری، این طوایف، نه متّهم اند و نه ضعیف. آری! نقل از نواصب، خلاف عقیدۀ مشهور اهل سنّت است.

2. اشکالات ظاهری

یک. اوّلین اشکال نوشته، در شماره گذاری صفحات آن است. در موارد فراوان، مشاهده می شود که شماره ها تکرار شده اند و خواننده را به اشتباه می اندازند، به عنوان نمونه، شماره های: 40، 44، 80، 149 و 180 تکرار شده اند.

دو. از نظر صفحه بندی، دقّت نشده است؛ چرا که پاورقی هر مطلب، فوراً پس از مطلب آمده است، حال هر کجای صفحه باشد: اوّل صفحه یا وسط صفحه. در برخی موارد، طوری به هم ریخته اند که خواننده، با سختی می تواند پاورقی مطلب را پیدا کند. به صفحات: 5، 7-15، 18 و 19 دقّت کنید.

سه. القاب معصومان علیهم السلام، به صورت غلط، تایپ شده اند، مثلاً به جای «علیه

ص:465

السلام» یا «علیها السلام» حروف انگلیسی تایپ شده است. فقط در هجده صفحۀ اوّل، این موارد وجود دارد: ص 6، سطر 5؛ ص 11، سطر 10؛ ص 12، سطر 11؛ ص 17، سطر 8؛ ص 18، سطر 2.

چهار. از جهت آدرس دهی در پاورقی ها، طوری ارجاع داده شده است که اگر خواننده بخواهد نام کتاب و شمارۀ صفحه را پیدا کند، باید با دقّت به صفحات قبل نیز مراجعه کند تا شاید بتواند نشانی مورد نظر را پیدا کند. در صورتی که اگر در کنار نام نویسنده، نام کتاب و شمارۀ صفحه را هم می آورد و بقیۀ موارد را ارجاع می داد، هم اختصار در ارجاع، رعایت می شد و هم خواننده به راحتی می توانست آدرس مورد نظر را به دست آورد. البته اگر آدرس مورد نظر در همان صفحه و در پاورقی قبل، تکرار شده باشد، نیاز به تکرار نیست. در بررسی بیست صفحۀ اوّل پایان نامه، به پاورقی این صفحات دقت کنید: 7-12، 14، 17-20.

نکتۀ قابل توجّه، این است که شاید در صفحات اوّلیه و در ارجاع های مختصر، مشکلی پیش نیاید، امّا در صفحات بعدی و پاورقی های مفصّل، بسیار مشکل می توان منبعی را پیدا کرد، به طوری که اصلاً قابل قیاس نیستند.

از جهت موضوع بندی و قرار دادن احادیث در جایگاه خود، الکافی بر صحیح البخاری، مقدّم است. شروع و پایان الکافی، برخلاف صحیح البخاری، از نظمی خاص پیروی می کند. مرحوم کلینی، سعی کرده است که متن کامل احادیث را بیاورد؛ ولی بخاری در مواردی، به صورت جانبدارانه، احادیث را تحریف کرده است. دغدغۀ کلینی، حفظ عین الفاظ روایات بوده است و سعی کرده است که عین الفاظ روایات را بیاورد؛ امّا بخاری (به گفتۀ خویش)، روایتی را در یک شهر می شنیده و در شهر دیگر، یادداشت می کرده است و وقتی از او سؤال کنند که آیا عین روایت را به یاد دارد، سکوت می کند.

بخاری، از جهت زمانی باید احادیث 160 سال قبل را می آورد؛ امّا کلینی،

ص:466

می توانست احادیث را به ائمّۀ عصر خود، منتسب و مستند کند. البته از جهاتی همچون: نوشتن مستدرکات و مستخرجات، تعدّد اسناد، و تعدّد حواشی و شروح، صحیح البخاری بر الکافی، برتری دارد.

به هر حال، این دو کتاب، پس از گذشت بیش از دوازده قرن، همچنان مورد مراجعۀ طرفداران خودشان قرار می گیرند و از کتاب های معتبر طرفین محسوب می شوند.

ص:467

منابع و مآخذ

1. إرشاد الساری لشرح صحیح البخاری، شهاب الدین قسطلانی، بیروت: دارالفکر.

2. اُصول الفقه و قواعد فقه الحدیث، محمّد حسن ربانی، قم: بوستان کتاب.

3. الإمام البخاری و صحیحه، عبدالغنی عبد الخالق، جدة: دار المنار.

4. الذریعة إلی تصانیف الشیعة، محمّد محسن بن علی المنزوی (آقا بزرگ الطهرانی)، بیروت: دار الأضواء.

5. الرسالة الثانیة، أبودلف الخزرجی، تحقیق: پطرس بولگاکوف، ترجمه: محمّد منیر موسی، قاهره: عالم الکتب.

6. الرسالة المستطرفة لبیان الکتب المشهورة، محمّد جعفر الکتانی، بیروت: دار البشائر الإسلامیة.

7. السنن الکبری، أحمد بن شعیب النسائی، بیروت: دار الکتب العلمیّة.

8. العقد الفرید، أبوعمرو أحمد الأندلسی، تصحیح: أحمد الأمین، بیروت: دار الکتب العربی.

9. الغیبة، محمّد بن حسن الطوسی، تحقیق: شیخ عباد اللّه تهرانی، قم: المعارف الإسلامیة.

10. الفصول المهمّة فی تألیف الاُمّة، عبد الحسین شرف الدین، نجف: دار النعمان.

11. الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی)، تصحیح و تعلیق: السید محمّد صادق البحر العلوم، نجف: حیدریة.

12. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی، تصحیح: علی اکبر الغفاری، بیروت: دار

ص:468

الأضواء.

13. الکامل فی التاریخ، عزّالدین ابن اثیر، تحقیق: التراث، بیروت: مؤسسۀ تاریخ العربی [ترجمه: حمید رضا آژیر، تهران: اساطیر].

14. الوافی بالوفیات، صلاح الدین الصفدی، بیروت: دار النشر.

15. الوافی، محمّد محسن بن شاه مرتضی (الفیض الکاشانی)، اصفهان: مکتبة الإمام أمیر المؤمنین.

16. امامت و سیاست، ابن قتیبة الدینوری، ترجمه: سید ناصر طباطبایی، تهران:

ققنوس.

17. إهداء الدیباجة بشرح سنن إبن ماجة، صفاء الضوی و أحمد العدوی، بحرین: دار الیقین.

18. ایران از نظر خاور شناسان، به کوشش: رضازاده، تهران: شفق و سینا.

19. أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، ابوعبد اللّه المقدّسی، ترجمه: علینقی منزوی، تهران: کاویان.

20. پژوهشی تطبیقی در احادیث بخاری و کلینی، عزیز فیضی، مشهد: آستان قدس رضوی.

21. پژوهشی در تاریخ حدیث، مجید معارف، تهران: مؤسسۀ فرهنگی و هنری ضریح.

22. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، شمس الدین محمّد الذهبی، بیروت:

دار الکتب العلمیّة.

23. تاریخ الخلفاء العباسیین، علی بن الساعی ابن الأنجب، قاهره: الأدب.

24. تاریخ الخلفاء، عبد الرحمان بن أبی بکر السیوطی، تحقیق: محمّد محیی الدین عبدالحمید، بغداد.

25. تاریخ ایران از ظهور تا سقوط بغداد، اکرم بهرامی، تهران: دانشگاه تربیت معلّم تهران.

ص:469

26. تاریخ بخارا، محمّد بن جعفر النرشخی، ترجمه: احمد بن محمّد بن نصر قبادی، تهران: توس.

27. تاریخ بغداد، أحمد بن علی الخطیب البغدادی، بیروت: دار الکتب العلمیة.

28. تاریخ شیعه و فرقه های اسلامی تا قرن 14، محمّد جواد مشکور، تهران: اشراقی.

29. تاریخ طبرستان، محمّد بن اسفندیار، تصحیح: عباس اقبال، تهران: مجلس.

30. تاریخ طبری، محمّد بن جریر الطبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.

31. تاریخ عمومی حدیث، مجید معارف، تهران: کویر.

32. تاریخ کربلا و حائر حسینی، عبد الجواد کلیددار و محمّد صدر هاشمی، اصفهان:

حبل المتین.

33. تاریخ مدینة دمشق، علی بن الحسن بن هبة اللّه (ابن عساکر الدمشقی)، بیروت: دار الفکر.

34. تاریخ معتزله، محمّد جعفر جعفری لنگرودی، تهران: گنج دانش.

35. تاریخ نگارش های عربی، فؤاد سزگین، ترجمۀ: مؤسسۀ نشر فرهیختگان، تهران:

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

36. تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام، سید مرتضی ابن داعی الحسنی الرازی، تصحیح: عباس اقبال، تهران: اساطیر.

37. تجرید أسانید الکافی، حسین الطباطبایی البروجردی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1409 ق.

38. تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، تحقیق: أحمد عمر الهاشم، بیروت: دار الکتاب العربی.

39. تذکرة الحفّاظ، شمس الدین محمّد الذهبی، بیروت: احیاء التراث العربی.

40. ترکستان نامه، واسیلی ولادیمیرویچ بارتولد، ترجمه: مریم کشاورز، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.

ص:470

41. تنقیح المقال، عبد اللّه بن محمّد حسن المامقانی، چاپ سنگی.

42. تهذیب التهذیب، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر)، بیروت: دار الفکر.

43. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، یونس بن عبد الرحمان المزّی، تحقیق: بشّار عوّاد، بیروت: مؤسسة الرسالة.

44. جلاء العیون (تاریخ چهارده معصوم)، محمّد باقر مجلسی، قم: سرور.

45. حبیب السیر، غیاث الدین بن همام، تصحیح: محمّد دبیر سیاقی، تهران: خیّام.

46. خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، حسن بن یوسف الحلی، تحقیق: جواد قیّومی، قم: دفتر نشر انتشارات اسلامی.

47. دلیل خارطة بغداد، مصطفی جواد و أحمد سوسة، بغداد: المجمع العلمی، 1378 ق.

48. رجال الطوسی، محمّد بن حسن الطوسی، قم: دفتر نشر اسلامی.

49. رجال النجاشی، أحمد بن علی النجاشی، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم:

دفتر نشر اسلامی.

50. رجال صحیح البخاری، أحمد البخاری الکلاباذی، تحقیق: عبد اللّه لیثی، ریاض:

المعارف.

51. روضات الجنّات، محمّد باقر الخوانساری، ترجمة محمّد باقر ساعدی، تهران:

کتاب فروشی اسلامی.

52. ریاض السیاحه، زین العابدین شیروانی، تصحیح: اصغر حامد ربانی، تهران:

سعدی.

53. ری باستان، حسین کریمان، تهران: دانشگاه شهید بهشتی.

54. زندگی سیاسی و فرهنگی شیعیان بغداد، سید حسین موسوی، قم: دفتر تبلیغات.

55. زندگی سیاسی هشتمین امام، جعفر مرتضی حسینی و خلیل خلیلیان، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

ص:471

56. زین الأخبار، ابوسعید گردیزی، تهران: مطبعه اتحادیه.

57. سنن الدارمی، عبد اللّه بن عبدالرحمان الدارمی، بیروت: دار الکتب العلمیة.

58. سیر أعلام النبلاء، محمّد بن أحمد الذهبی، بیروت: مؤسسة الرسالة.

59. سیری در صحیحین، محمّد صادق نجمی، قم: دفتر انتشارات اسلامی.

60. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، بیروت: دار الرشاد الحدیثة.

61. صحیح البخاری، محمّد بن إسماعیل البخاری، شرح و تحقیق: قاسم الشماعی الرفاعی، بیروت: دار القلم.

62. صحیح مسلم، مسلم ابن الحجّاج النیسابوری، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی، بیروت: دار احیاء التراث.

63. طبقات الحفّاظ، جلال الدین السیوطی، بیروت: دار الکتب العلمیة.

64. طبقات الحنابله، محمّد بن أبی یعلی، بیروت: دار المعرفة.

65. طبقات الشافعیة الکبری، تاج الدین ابونصر السبکی، تحقیق: عبدالفتاح محمّد الجلو و محمود محمّد طناحی، بیروت: دار احیاء الکتب العربیة.

66. طبقات أعلام الشیعة، محمّد محسن علی المنزوی (آقابزرگ الطهرانی)، تحقیق:

علی نقی منزوی، قم: اسماعیلیان.

67. علل تدلیس در حدیث، پرویز رستگار جزی، رسالۀ دکتری، تهران: تربیت مدرّس.

68. علم الحدیث و درایة الحدیث، کاظم مدیر شانه چی، قم: دفتر انتشارات اسلامی.

69. علوم الحدیث و اصطلاحات آن، صبحی صالح، ترجمه: عادل نادرعلی، تهران:

اسوه.

70. علوم الحدیث و مصطلحه، صبحی صالح، قم: الشریف الرضی.

71. عیون المعجزات، حسین بن عبد الوهّاب، نجف: حیدریه.

72. فتح الباری شرح صحیح البخاری، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) تحقیق:

عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز، بیروت: دار الفکر.

ص:472

73. فتوح البلدان، أحمد بن یحیی البلاذری، ترجمه: آذرتاش آذرنوش، تصحیح:

محمّد فرزان، تهران: صدا و سیما.

74. فرهنگ جغرافیایی ایران (استان مرکزی)، دایرۀ جغرافیایی ارتش، تهران: سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح.

75. کشف الظنون، مصطفی بن عبد اللّه حاجی خلیفه، بیروت: دار الفکر.

76. کفایة الأثر، علی بن محمّد الخزّاز القمی، تحقیق: عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری، قم: بیدار.

77. کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، علی المتّقی بن حسام الدین الهندی، بیروت:

الرسالة.

78. گزیدۀ کافی، محمّد باقر بهبودی، تهران: علمی و فرهنگی.

79. گزیدۀ کتاب من لایحضره الفقیه، محمّد باقر بهبودی، تهران: کویر.

80. مجمل التواریخ و القصص، تصحیح: ملک الشعرای بهار، چاپ دوم.

81. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلّامة المجلسی)، تهران: دار الکتب الإسلامیه.

82. مروج الذهب، علی بن الحسین المسعودی، ترجمۀ: ابو القاسم پاینده، تهران:

علمی و فرهنگی.

83. مسند الإمام الرضا علیه السلام، عزیز اللّه العطاردی، مشهد: المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السلام.

84. مشایخ الثقات، غلامرضا عرفانیان، نجف: الآداب.

85. مشایخ فقه حدیث در جماران، کلین و درشت، عزیز اللّه عطاردی، تهران: عطارد.

86. معجم البلدان، یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی، تحقیق: مزید عبد العزیز، بیروت: دار الکتب العلمیة.

87. معجم رجال الحدیث، السیّد أبو القاسم الموسوی الخوئی، قم: منشورات مدینة العلم.

ص:473

88. مفتاح الصحیحین بخاری و مسلم، حافظ محمّد شریف بن المصطفی، بیروت: دار الکتب العلمیة.

89. مقاتل الطالبیین، ابوعلی حائری، قم: مؤسسة آل البیت.

90. مقدّمۀ ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمّد ابن خلدون، بیروت: دار احیاء التراث.

91. مناقب الشافعی، أبو بکر أحمد بن حسین البیهقی، تحقیق: السید أحمد الصقر، قاهره: دار التراث.

92. منتخب الأثر، لطف اللّه الصافی الگلپایگانی، قم: مؤسسة سیدة المعصومه (س).

93. منهاج السنّة النبویّة، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیّة الحرّانی، بیروت: دار الکتب العلمیة.

94. هدایة المحدّثین إلی طریقة المحمّدین، محمّد امین بن محمّد علی الکاظمی، تحقیق:

مهدی الرجائی، قم: مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی، 1405 ق.

95. هدی الساری (مقدمة فتح الباری فی شرح صحیح البخاری) ریاض و دمشق: دار السلام.

ص:474

عقل در الکافی

عقل در «الکافی»

اشاره

لعیا اللّه بداشتی(1)

چکیده

در منابع اسلام و در اندیشۀ شیعی، «عقل» از جایگاه بلندی برخوردار است. یکی از آثار مهم حدیثی - که از منابع معتبر و دست اوّل شیعه به حساب آمده و اکثر احادیث آن را محدّثان شیعه، صحیح و حسن دانسته اند و مستند فکری خویش در اصول اعتقادی قرار می دهند - کتاب شریف الکافی است که آن را عالم برجسته و مورد اطمینان (ثقه) شیعه، ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب کلینی، گردآوری کرده است. وی در این کتاب، باب اوّلش را به شناخت عقل و جایگاه آن در معرفت نظری و حکمت عملی اختصاص داده است و حتّی آن را بر کتاب ایمان، مقدّم داشته است؛ چرا که پایگاه ایمان، مخاطب خداوند و مدار ثواب و عقاب در شریعت اسلام، عقل است. در این مقاله، معنای عقل، حجّیت، مراتب و ثمرات عقل، از جنبۀ حکمت نظری و حکمت عملی، با تکیه بر احادیث شریف الکافی، بررسی شده است.

کلیدواژه ها: عقل، عقل عملی، عقل نظری، کلینی، الکافی.

ص:475


1- (1) . «عقل در اصول کافی»، لعیا اللّه بداشتی، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما: دکتر محمّد صادق کاملان، استاد مشاور: دکتر علی اللّه بداشتی، دانشگاه مفید قم، 1386 (گزارش و تحلیل: علی اللّه بداشتی).

مقدّمه

عالی ترین مرتبۀ وجود انسان، «عقل» است. انسان، با عقل یا قوّۀ عاقله است که توانایی ادراک عالم هستی را آن گونه که هست (حکمت نظری) وتوانایی آن گونه که باید عمل کند (حکمت عملی)، به دست می آورد. از این رو، لازم است آن را آنچنان که شایسته است، بشناسیم و آن گونه که بایسته است، به کار بندیم.

در اسلام، بویژه در مکتب فکری شیعه، عقل، از جایگاه بلندی برخوردار است. از این رو، کلینی در اثر حدیثی مهمّش یعنی کتاب شریف الکافی، باب سخن را با «کتاب عقل» می گشاید و در حدیث دوازدهم، از امام موسی بن جعفر علیه السلام گزارش می کند که ارزش معرفت عقلی، به حدّی است که به عنوان هدف بعثت انبیا، معرّفی شده است، آن جا که می فرماید:

یا هشام! ما بعث اللّه أنبیاءه و رسله إلی عباده إلّالیعقلوا عن اللّه...؛(1)

خداوند انبیا و رسولان را به سوی بندگان خود نفرستاد، مگر برای آن که معرفت عقلی از خدا داشته باشند.

ملّاصدرا در شرح این عبارت می گوید:

پیامبران، خودشان از جانب پروردگار، علمی لدنی و موهبتی الهی داشتند و با کتاب و سند، به دست نیاورده بودند. پس برای تکمیل بندگان، برانگیخته شدند.(2)

در حدیثی دیگر از پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش می کند که ایشان پس از بیان این که «عقل»، برترین نعمتی است که خداوند به بندگان خود بخشیده، می فرماید:

وما أدّی العبد فرائض اللّه حتّی عقل عنه و لا بلغ جمیع العابدین فی فضل عبادتهم ما بلغ العاقل و العقلاء هم اولو الألباب، الّذین قال اللّه تعالی: «وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا

ص:476


1- (1) . الکافی، ج 1، ح 12.
2- (2) . شرح اصول الکافی، ص 332.

اَلْأَلْبابِ»1 .(1)

تا بنده ای واجبات را به عقل خود در نیابد، آنها را انجام نداده است. همۀ عابدان، در فضیلت عبادتشان، به پای عاقل نمی رسند و عاقلان، همان صاحبان خردند که باری تعالی دربارۀ ایشان فرموده: «تنها صاحبان خرد، اندرز می پذیرند».

با عنایت به حدیث مذکور، می توان به چند نکته پی برد: اولاً، اهمّیت و جایگاه خاص معرفت و شناخت در اسلام را درک کرد؛ ثانیاً، فقط عبادتی مورد قبول درگاه احدیّت واقع می شود و کسی به سرمنزل مقصود می رسد که عبادتش بر مبنای معرفت و آگاهی باشد. پس می توان گفت که داشتن شناخت، شرط صحّت عبادت است و چون «عقل»، به اذعان همۀ متفکّران و متکلّمان، ابزار معرفت است، لذا جایگاه عقل نیز روشن می گردد.

اینک چه زیباست نگاهی اجمالی به احادیث عقل در الکافی بیندازیم و گزارشی از آن ارائه نماییم. برای این منظور، لازم است ابتدا در معنای عقل، کنکاشی صورت پذیرد.

معناشناسی عقل

معنای لغوی عقل

«عقل» در لغت، هم معنای مصدری دارد و هم معنای اسمی. جوهری در الصّحاح، در معنای عقل چنین می نویسد:

العقل: الحِجر و النُهی. ورجلٌ عاقلٌ و عقولٌ و قد عَقَلَ یَعقلُ و عقلاً و معقولاً أیضاً، و هو مصدر، و قالَ سیبویه: هو صفةٌ و کان یقول: إنّ المصدر لایأتی علی وزن

ص:477


1- (2) . الکافی، ج 1، ح 11.

مفعول ألبتة، وَیتأوّلُ المعقول. فیقول: کأنّه عُقل له شیءٌ أی حبس و ایّد و شُدّدَ.

قال: و یستغنی بهذا وزن المَفعل الّذی یکون مصدراً.(1)

در لغت نامۀ دهخدا، عقل را خرد و دانش و دریافتْ معنا نموده و گفته:

عقل در اصل لغت، مصدر است به معنای بند در پا بستن، و چون خرد و دانش، مانع رفتن طبیعت به سوی افعال ذمیمه می شود، لهذا خرد و دانش را عقل گویند.(2)

البته ظاهراً تعریفی که ایشان از عقل بیان نموده، بیشتر به عقل عملی اشاره دارد، اگرچه در ادامه، مطلبی را که از أقرب الموارد نقل کرده، منطبق بر عقل نظری است، بدین صورت که عقل، نوری است روحانی که نفس با آن، علوم ضروری و نظری را در می یابد و غریزه ای است که انسان را آمادۀ فهم و خطاب می کند و عقل از «عقال» به معنای پای بند شتر، گرفته شده است. (3)

واژه های مترادف

همان گونه که واژۀ عقل در کتاب های زباندانان، به معانی مختلف به کار رفته، در علوم مختلف نیز دارای معانی اصطلاحی متفاوتی است. یکی از راه های پی بردن به معنای دقیق تر کلمات، بررسی و مطالعۀ واژه های مترادف و متقارب آنهاست. از این رو، ما به بعضی از این واژه ها که در آیات و احادیث، استفاده شده اند، اشاره می کنیم:

ابو البقاء، برخی از نام های عقل را چنین برشمرده است:

عقل را «لبّ» گویند؛ زیرا منتخب پروردگار و برگزیده اوست و «حِجی» گویند؛ زیرا به کمک عقل انسان می تواند به حجّت برسد و بر تمام معانی دست یابد و «حِجر» گویند؛ زیرا عقل را از نافرمانی کردن، نهی می کند و

ص:478


1- (1) . الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 3، ص 1769.
2- (2) . لغت نامۀ دهخدا، ذیل واژۀ عقل.
3- (3) . همان جا.

«نُهی» گویند؛ به خاطر این که زیرکی و شناخت و رأی، به عقل منتهی می شود و عقل، بالاترین خوبی است که به بنده عطا می شود و او را به نیک بختی دنیا و آخرت می رسانَد.(1)

برای تبیین بیشتر مفاهیم ذکر شده در کلام ابوالبقاء و یافتن مفهومی روشن از عقل، توضیحات زیر به تفکیک هر واژه، لازم است:

1. لُبّ: در لغت، به معنای خالص یک چیز است. به مغز خالص گردو که پوستۀ گردو آن را احاطه کرده است، مغز و لُبّ گفته می شود. گویا انسان، همانند گردویی است که از مغز و پوسته تشکیل می شود.

عقل، به منزلۀ مغز و لبّ انسان است که اصل و حقیقت وی را تشکیل می دهد و جسم و بدن، به منزلۀ پوسته و قشر اوست. مفسّران بزرگی همچون علّامه طباطبایی نیز «لبّ» در قرآن را به «عقل» تفسیر نموده اند. پس دو واژۀ «عقل» و «لبّ» از نظر لغت، قرآن و روایاتْ مترادف هستند و این گونه نیست که نیروی فهم و ادراک اگر مشوب به ناخالصی ها و اوهام و شوائب بود، «عقل» و اگر پاک و خالص از شوائب بود، «لُبّ» نامیده می شود، چنان که از کلام برخی لغویّین فهمیده می شود.(2) اساساً ویژگی خِرد، تشخیص امر درست و خالص از امور نادرست و ناخالص است. در زبان عربی، از گوهر خرد به لحاظ برخورداری حیثیت های متعدّد، با الفاظ گوناگون تعبیر می شود. مثلاً به لحاظ حیثیت و ویژگی، منع و بازداری و هدایتگری، از آن به «عقل»(3) و به لحاظ این که گوهر خِرد، اصل و اساس هویت انسان را تشکیل می دهد، از آن به «لُبّ» تعبیر می گردد. لذا در روایتی آمده است:

أصل الإنسان لبّه و عقله دینه.(4)

ص:479


1- (1) . «مفهوم عقل از دیدگاه دو شارح اصول کافی»، عبد الحسین کافی، مجلۀ علوم حدیث، ش 26.
2- (2) . ر. ک: التحقیق فی الکلمات القرآن الکریم، مادۀ لُبّ.
3- (3) . اصل مادۀ عقل، به معنای «بازداشتن» است و همۀ مشتقات آن، به این معنای اصلی باز می گردد.
4- (4) . بحار الأنوار، ج 1، ص 82.

2. حجی: به معنای ستر و پوشش است. به عقل، حجی گفته می شود؛ چون عقل، همانند پوششی است که بدی های انسان را می پوشانَد.

3. حلم: در کتاب های لغت، حلم به معنای ضبط و کنترل هیجان و غضب آمده است که گاهی هم به معنای عقل به کار می رود. به نظر می رسد که نامگذاری عقل به حلم، از باب تسمیۀ سبب به نام مسبّب است. چون عقل، سبب و موجب صفت حلم است، نام مسبَّب (حلم) بر مسبِّب (عقل) گذارده شده است. در ریشۀ لغوی دو واژۀ حلم و عقل، معنای ضبط و حفظ، موجود است.

4. فهم: یکی از مترادف های عقل در کتاب های لغت، واژۀ فهم است. به عقل، «فهم» گفته می شود؛ چون هر چیزی را انسان می فهمد و درک می کند و گویا با بند عقل و فهم، به تور می اندازد و در زمرۀ معقولات و مدرکات خویش در می آورد. از این عبارت، در روایات استفاده شده است.(1) 5. مُسکه: در بعضی از کتاب های لغت، مسکه، عقل وافر و فراوانْ معنا شده است.

مسکه از ریشۀ مسک و امساک است و به عقل، مسکه گفته می شود؛ چون مسک و نگه دارندۀ انسان از بدی ها و زشتی هاست.

6. کیاست: در اصل، از ریشۀ «کیس» به معنای جمع است. به شخص عاقل «کیّس» گفته می شود؛ چون گویا عقل او همانند کیسه و ظرفی است که حافظ و جمع کنندۀ تمام آرا و تجارب در طول زندگی است. در روایتی از امام علی علیه السلام از عقل، به عنوان اصل و منشأ انسان کیّس، نام برده شده است.(2) 7. قلب: در کتاب های لغت، به عنوان یکی دیگر از مترادف های عقل، به کار رفته است. در لغت، خالص و شریف هر چیز را قلب می نامند. در انسان نیز شریف ترین

ص:480


1- (1) . اصول کافی، ترجمه: صادق حسن زاده، ج 1، ص 46، ح 12.
2- (2) . ر. ک: غرر الحکم و درر الکلم، ص 322.

و با ارزش ترین بخش وجود وی را قلب نامیده اند. به نظر می رسد، چون که عقل، همانند قلب، با ارزش ترین و شریف ترین بخش آدمی است که شکل دهندۀ هویّت انسان است، گاهی از عقل، به قلب تعبیر می شود. امام کاظم علیه السلام «قلب» در آیۀ هفتم سورۀ قاف را به عقل تفسیر نموده است.(1) از کلام مرحوم میرداماد نیز، در ذیل فقرۀ یاد شده همین گونه برداشت می شود:

کاربرد قلب به جای نفس ناطقه و عقل در قرآن و روایات معصومان علیهم السلام مطرد و شایع است.

علّامه طباطبایی، در تفسیر همین آیه فرموده است:

قلب، چیزی است که انسان، به وسیلۀ آن تعقّل می کند و در نتیجه، حق و باطل و خیر و شر را از یکدیگر تمییز می دهد.(2)

خداوند در آیۀ دیگری می فرماید:

«لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» .(3) از این آیه، استنباط می شود که «تعقّل»، کار قلب است. در روایتی مشابه این آیه نیز آمده است که قلب از جمله جوارحی است که انسان با آنْ تعقّل می کند.(4) البته بین تفسیر امام و دیگر موارد یاد شده، تعارض و تنافی وجود ندارد؛ زیرا به اعتبار ادراک و معرفتی که در اثر اکتساب مدرکات و معقولات برای قلب حاصل می شود، و شأن اساسی عقل نیز فهم و ادراک و معرفت است، ایشان «قلب» را به «عقل» تفسیر نموده است.

با توجّه به مباحث پیش گفته، به نظر می رسد به دلیل آثار و برکات فراوان عقل و در نتیجه، ایجاد حوزۀ معنایی گسترده برای آن، در کتاب های لغت و آیات و روایات،

ص:481


1- (1) . ر. ک: الکافی، ج 1، ح 12.
2- (2) . المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 356.
3- (3) . سورۀ حج، آیۀ 46.
4- (4) . الکافی، ج 2، ص 38.

واژه های مترادف فراوانی برای عقل به کار رفته است. با توجّه به این که اعتبارات مختلف، از جمله علل پیدایش واژه های مترادف فراوان برای عقل است، بنا بر این، اختلاف آنها نیز اعتباری است، به گونه ای که همه، در اشاره به گوهر واحدی به نام «عقل» به عنوان نیروی فهم و ادراک حقایق هستی از طریق علم نافع و هدایتگر به سوی عمل صالح و عبودیت خداوند مشترک اند. مؤیّد این مطلب، سخن مرحوم ملّاصدرا در تفسیرش است که پس از اشاره به بعضی از واژه های مترادف عقل، تصریح کرده است که واژه های مذکور، نظیر هم هستند.

واژه های متقابل عقل

بر اساس اصل «تعرف الاُمور بأضدادها» مناسب است که به برخی از واژه هایی که در مقابل عقل به کار می روند، اشاره ای داشته باشیم.

جهل: این واژه، گاهی در برابر علم و گاهی در مقابل عقل قرار می گیرد. اگر جهل به معنای «نادانی» آورده شود، در مقابل علم و اگر به معنای «عمل نسنجیده» به کار رود، در مقابل عقل است. از دو تقابل «علم و جهل» و «عقل و جهل» در بین عامۀ مردم، تقابل اوّل، بیشتر از دومی، متعارف و مأنوس است؛ امّا در کتاب های روایی، از جمله الکافی (که مورد بحث است)، تقابل دوم (عقل و جهل) بیشتر از تقابل اوّل، کاربرد دارد.

سفه: واژۀ دیگری که در مقابل عقل می آید، «سَفَه» است، به معنای نقصان و کم خردی و گاهی هم به معنای جهل.

حمق: واژۀ بعدی، «حمق» یا «حماقت» است، به عنوان ضد عقل و به معنای نقصان و فساد عقل. این واژه، در روایات فراوانی در مقابل عقل به کار رفته است و احمق، در مقابل عاقل ذکر شده است.(1)

ص:482


1- (1) . همان، ج 1، ح 12.

جنون: «جنون» از ریشۀ «جنّ» به معنای پوشش است و در اصطلاح، به حالتی گفته می شود که پوششی، عقل غریزی انسان را فرا می گیرد و مانع فهم و ادراک می شود.

برخلاف معنای اصطلاحی جنون در بین عامۀ مردم - که شخص فاقد عقل غریزی اوّلیه را مجنون می گویند -، در برخی متون اسلامی، چنین فردی «مصاب» نامیده شده و در بعضی از روایات، مجنون بر فرد معصیت کار اطلاق گردیده است(1) و در مقابل، ترک کنندگان معصیت و اطاعت کنندگان اوامر الهی، عاقل نامیده شده اند.(2) پس، از کتاب های لغت، آیات و روایات، چهار واژۀ متقابل و متضاد: جهالت، سفاهت، حماقت و جنون، برای واژۀ عقل استفاده می شود و با توجّه به ارتباط معنای بین سه واژۀ سفاهت، حماقت و جنون با «جهل»، می توان گفت که تقابل و ضدّیت اصلی، بین دو واژۀ عقل و جهل است و تقابل عقل با دیگر واژه ها، فرعی و اعتباری است.(3) وقتی گفته می شود: «العقل، نقیض الجهل»، ظاهراً مراد از نقیض، نقیض فلسفی نیست؛ بلکه مراد از آن، ضد است. پس عقل و جهل، دو امر وجودی اند، نه این که جهل، «عدم العقل» باشد.(4) نتیجه این که در منطق قرآن کریم، عقل، بیشتر به نیرویی اطلاق می شود که انسان در امور دینی از آن منتفع می شود و او را به معارف حقیقی و اعمال شایسته، رهبری می نماید و در صورتی که از این مسیر منحرف گردد، دیگر عقل نامیده نمی شود، گرچه در امور دنیوی، عمل خود را انجام دهد.(5)

ص:483


1- (1) . إنّما المجنون المقیم علی معصیة اللّه (مشکاة الأنوار، ص 269).
2- (2) . الکافی، ج 1، ح 12.
3- (3) . تلخیص و اقتباس از مقالۀ «درآمدی بر معناشناسی عقل در تعبیر دینی»، حسین مهدی زاده، مجله معرفت، ش 74.
4- (4) . «مفهوم عقل از دیدگاه دو شارح اصول کافی»، عبد الحسین کافی، مجله علوم حدیث، ش 26.
5- (5) . المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 352.

امّا برای فهم معنای عقل در لسان الکافی، به تتبّع بیشتری نیاز داریم که اینک به آن می پردازیم.

عقل در روایات «الکافی»

اشاره

با توجّه به این که موضوع اصلی بحث، در حوزۀ کتاب الکافی است، ضروری است که نسبت به معنای عقل در احادیث به کار رفته در این کتاب ارزشمند، به طور دقیق آگاهی یابیم و بدانیم کدام یک از معانی گفته شده در بخش های پیشین، مد نظر اهل بیت علیهم السلام بوده است. برای دست یافتن به این مقصود، لازم است که نظر شارحان الکافی

را در حد مجال، بررسی کنیم و استنتاج نهایی را ارائه نماییم.

سید جواد مصطفوی، از شارحان الکافی، در ذیل حدیث اوّل می نگارد:

مراد از عقل چنانچه از جمیع روایات این باب استفاده می شود، همان قوّۀ تشخیص و ادراک و وادار کنندۀ انسان به نیکی و صلاح و بازدارندۀ او از شرّ و فساد است، چنانچه در روایت سوم، عقل، وسیلۀ پرستش خدا و به دست آوردن بهشت معرفی شده است، و در حدیث چهاردهم، 75 خاصیت و اثر آن، به نام «لشکر عقل» توضیح داده شده است. پس عاقلِ کامل، کسی است که آن اثر در او باشد و مراد به پیش آمدن و بازگشتن عقل (که در متن حدیث اوّل ذکر شده است)، این است که این موجود، در برابر اوامر و نواهی خالقش، کاملاً منقاد و مطیع است.(1)

بنا بر آنچه در بخش معنای لغوی عقل گفتیم و جهل را در تقابل و ضدّ آن دانستیم، وی در ادامۀ ترجمۀ حدیث چهاردهم چنین آورده است:

مقصود از جهل، شیطان است یا همان قوّه ای که انسان را به کار زشت و گناه دعوت می کند و وسوسه می نماید. این [ویژگی] در فرشتگان نیست، از این

ص:484


1- (1) . اصول کافی، ترجمه و شرح: سیّد جواد مصطفوی، ص 11.

جهت، هیچ یک از 75 لشکر جهل که در این حدیث شریف نامبرده شده، در ایشان نیست و انسان، آن گاه از فرشته برتر می شود که با وجود آن که استعداد این صفات زشت را دارد، به آنها متّصف نمی گردد و آنها را در خود راه نمی دهد....(1)

1. صدر المتألهین

ایشان کتاب مبسوطی در زمینۀ شرح کتاب عقل و جهل الکافی به نگارش درآورده است. وی در حدیث سوم،(2) عقل را به معنای بخشی از نفس که به سبب مواظبت بر اعتقاد، به تدریج و در طول تجربه حاصل می شود و به وسیلۀ آن، به قضایایی دست می یابیم که با آن انجام دادن یا ترک کردن اعمال استنباط می گردد (معنای عقل در کتب اخلاقی) دانسته است. وی در این باره می گوید:

ریشۀ معنای حدیث، تعقّل امور و قضایای به کار گفته شده در کتب اخلاقی است که مبادی آرا و دانش هایی هستند که ما می توانیم آنها را درک کنیم تا آنها را انجام دهیم و یا از آنها دوری گزینیم. نسبت این قضایا با عقل به کار رفته در کتب اخلاقی، مانند نسبت علوم ضروری با عقل به کار رفته در کتاب برهان است. پس این دو عقل، دو جزء نفس آدمی هستند: یکی جزء انفعالی و عملی که از مبادی عالیه با علوم و معارفی که غایت آنها خودشان هستند، منفعل می شوند (ایمان به خدا و روز قیامت) و دومی جزء فعلی و عملی که به سبب آرا و علومی که غایت آنها عمل به مقتضای آنهاست.

یعنی انجام دادن طاعات و پرهیز از معاصی و تخلّق به اخلاق حسنه و رهایی از اخلاق ناپسند، که در طبقات زیرین اثر می کند، و این، همان دین و شریعت است. پس هنگامی که این دو هدف حاصل شوند، تقرّب به خدا و بریدن از غیر او حاصل خواهد شد.(3)

ص:485


1- (1) . همان، ص 27.
2- (2) . عن أبی عبد اللّه علیه السلام: قلت له ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان.
3- (3) . شرح اصول الکافی، ملّاصدرا، ص 165.

ایشان در ادامه می نویسد:

وقتی این مقدّمات و احکام، بر تو روشن شد و این معانی و بخش ها در ذهنت صورت یافت و جای گرفت، خواهی دانست که به چه معناهایی بین عقل و بین بداندیشی و شیطنت خطا رخ می دهد و اصل اشتباه از آن جا سرچشمه می گیرد که هر دو، در اندیشیدن و سرعت تعقّل در امور و قضایایی که مبادی آرا و اعتقادات است، یعنی در آنچه که اگر بخواهیم آنها را برگزینیم و یا رها نماییم، مشترک اند، خواه دربارۀ خیر و آینده باشد و یا دربارۀ شر و حال. و آنچه از تعقّلات و حرکات فکری ای که تعلّق به دنیا دارد، خالی از زیاده روی و کوتاهی و کجروی و آشفتگی و سرگشتگی و شتاب نیست، و چون آنها از افعال شیاطین و پیروان طاغوت است. و امّا آنچه که از بندگان حقیقی خدا صادر می شود و تعلّق به امور دین و عرفان دارد، به صورت اطمینان و آرامش و استواری و پایداری است. پس این، برترین اخلاق نیکو و آن، بدترین ملکات پست نفسانی است که به نام «جُربزه» است، و بلاهت و کودنی از آن بهتر است؛ زیرا همان گونه که گفته اند، به رهایی و خلاصْ نزدیک تر است از زیرکی موذیانه.

پس بیان امام علیه السلام که فرمود: عقل، آن چیزی است که بدان، خداوند پرستش و بهشت فرا چنگ آید،(1) تعریف عقل است. به این معنا که مقابل «شیطنت» به گونه ای و مقابل «بلاهت»، به گونه ای دیگر است.(2)

ملّاصدرا حدیث چهارم را به معنای سوم (عقل در کتب اخلاقی) یا چهارم (منشأ خوب فهمیدن و با هوشیاری سریع در استنباط) می داند و معتقد است که این دو معنا، از جهت معنایی، نزدیک به هم هستند و در باب دلیل نظرش چنین ادامه می دهد:

ص:486


1- (1) . سمعت الرضا علیه السلام یقول: صدیق کلّ امری عقله و عدوّه جهله.
2- (2) . شرح اصول الکافی، ملّا صدرا، ص 166.

چون مقصود از آن غریزۀ مشترک انسانی، و علوم ضروری که مبادی نظریات اند، نیست و آرای مشهور و عقل کلّی هم که نخستین مخلوق است، نیست.(1)

او دربارۀ تفسیر حدیث می گوید:

دلیل این که امام فرمودند: «عقل، دوست انسان است»، این است که هر انسانی به کمک عقل، دوستانش را به دست می آورد و به کارهای خیر و نیکو راهنمایی می شود و آنها را انجام می دهد و گناهان و کارهای زشت را ترک می کند و دشمنانش را دفع می نماید و از شرور و بدی ها دوری می جوید. و به واسطۀ جهل، تمام این امور، بر عکس شده، اضداد آنها واقع می شود. لذا حضرت فرمودند: «جهل، دشمن انسان است»؛ زیرا با جهل، هر انسانی، دشمن پیدا می کند و دوستانش را از دست می دهد و در مسیر شرّ و انجام دادن گناه قرار می گیرد و از فرمان الهی سرپیچی می کند.(2)

سپس، چنین ادامه می دهد:

معنایی برای «دوست»، جز آنچه که مبدأ و اصل این امور است، نیست و معنایی هم برای دشمن، جز آنچه که مبدأ و اصل اضداد آنهاست، نیست، خواه جوهر باشد یا عرض، جسم باشد یا غیر جسم.... حقیقتِ دوستی و دوست و آنچه که دوستی بدان تحقّق می یابد و روحِ معنای آن عبارت از اصل آن چیزی است که بنده بدان بهره مند گشته، به آنچه از نوع خیر و سلامت است، راهنمایی می گردد. و حقیقت دشمنی و روح معنای آن، عبارت از مصدر آن چیزی است که بنده بدان زیانمند می شود و از آن شرّ و بدی و شقاوت می روید. عقل و جهل هم همین گونه است.(3)

ملّاصدرا، حدیث اوّل را به معنای ششم (موجودی که به چیزی جز خداوند وابسته نیست) دانسته و در شرح این حدیث می فرماید:

ص:487


1- (1) . همان جا.
2- (2) . همان، ص 167.
3- (3) . همان جا.

إنّ هذا العقل أوّل المخلوقات و أقرب المجعولات إلیّ الحق الأوّل وأعظمها وأتمّها و ثانی الموجودات فی الموجودّیة؛(1)

این عقل، نخستین آفریده و نزدیک ترین مجعولات به سوی حق تعالی و بزرگ ترین و کامل ترین و دومین موجود در موجود بودن است.(2)

البته لازم به یادآوری است که ایشان در ادامۀ شرح خود، با ادلّۀ عقلی و نقلی، اثبات می کند که این عقل، همان روح پیامبر صلی الله علیه و آله است و می نویسد:

هر کس در این مطلب، دقّت نظر نماید، در می یابد که هر چه عقل، اوّل بدان توصیف شده و از آن خبر داده شده، به عینه، از خواصّ روح او صلی الله علیه و آله است.(3)

ملّاصدرا، واژۀ عقل را - که در حدیث چهاردهم(4) نیز به کار رفته - به همین معنای ششم، شرح و تفسیر می کند.

ملّاصدرا، عقل ذکر شده در پایان حدیث یازدهم را به معنای عقلی که در کتاب نفس بحث می شود و دارای چهار مرتبه است (معنای پنجم عقل) می داند. پیامبر صلی الله علیه و آله در این حدیث می فرماید که خداوند به بندگانش چیزی بهتر از عقل نبخشیده است؛ زیرا خوابیدن عاقل، از شب بیداری جاهل و در منزل بودن عاقل، از مسافرت جاهل (به سوی حج و جهاد) بهتر است. خداوند، هیچ پیغمبر و رسولی را جز برای تکمیل عقل، مبعوث نساخته (تا عقلش را کامل نکند مبعوث نمی سازد) و عقل او برتر از عقل های تمام امّتش خواهد بود. آنچه پیغمبر در خاطر دارد، بر تلاش تلاشگران ترجیح دارد و تا بنده ای واجبات را به عقل خود در نیابد، آنها را انجام نداده است. همۀ غایبان، در فضیلت عبادتشان، به پای عاقلان نمی رسند و عاقلان، همان صاحبان

ص:488


1- (1) . همان، ص 168.
2- (2) . عن أبی جعفر علیه السلام قال: لمّا خلق اللّه العقل استنطَقه. ثُمّ قال له: اقبِل فأقبل. ثمّ قال له: ادبر فأدبر. ثمّ قال: و عزّتی و جلالی ما خلقتُ خلقاً هو احَبُّ إلیّ منک ولا أکملتک إلّافیمن أحبّ....
3- (3) . شرح اصول الکافی، ص 216.
4- (4) . همان، ص 151.

خردند که دربارۀ ایشان فرموده: «تنها صاحبان خرد، اندرز می گیرند»(1).(2) ملّاصدرا در توضیح بخش پایانی حدیث می گوید:

بیان پیامبر صلی الله علیه و آله: «و عاقلان، همان صاحبان خردند»، یعنی عقلی که در این جا گفته می شود، آن عقلی که همگان فهم می کنند نیست؛ یعنی هر کس را که دارای زیرکی و هوشیاری در کار دنیا باشد، عاقل می خوانند و نه آن غریزه ای که با آن، انسان از چهارپایان امتیاز می یابد، و نه آن چیزی که در علم اخلاقْ از آن بحث می شود؛ بلکه مراد از آن، مفهومی خواهد بود که از بیان الهی استفاده می شود: «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ».3

پس از این بیان، دانسته می شود که عاقلان، همان مخصوصان به اهل ذکر (یعنی اهل علم و عرفان) هستند، چنان که خداوند می فرماید:«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»4 و آنان همان استواران در علم اند، چنان که او می فرماید:«وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ» ،(3) تنها صاحبان خرد اندرز می گیرند و آنان حکیمان الهی اند، چنان که می فرماید: «حکمت را به هر که بخواهد می دهد و به هر که حکمت داده شود، خوبی فراوان اعطا شده و جز خردمندان، اندرز نمی گیرند».(4) خلاصه این که منظور از عقل در این جا، کسی است که توصیف شده به همۀ آنچه که خداوند وصف کرده به «اولوالألباب» و آن کسی نیست جز، دانای فرزانه ای که استوار در علم است و کامل در حکمت و ایمان. پس عقلی که در این فرد است، همان آخرین عقلی است که در بحث معرفت نفس آمده

ص:489


1- (1) . سورۀ رعد، آیۀ 19.
2- (2) . همان، ص 153.
3- (5) . سورۀ آل عمران، آیۀ 7.
4- (6) . سورۀ بقره، آیۀ 269.

است (عقل مستفاد) و خدا به حقیقت داناتر است.(1)

به نظر ملّاصدرا، عقلی که در حدیث دوازدهم الکافی ذکر شده و در آن امام موسی کاظم علیه السلام خطاب به شاگردشان هشام بن حکم، صاحبان عقل را «هدایت یافتگان» معرفی نموده و اوصاف آنها را بیان می کند، یعنی ایشان حقیقت عقل را توضیح می دهند. این عقل نیز مرتبۀ چهارم (عقل مستفاد) از عقل های چهارگانه ای است که در علم النفس مطرح می شود. (2)

2. علّامه مجلسی

پس از ذکر دیدگاه های صدر المتألّهین، نیکوست که نگاهی هم به نظرات علّامه مجلسی، شارح دیگر الکافی داشته باشیم که در کتاب مرآة العقول، ذکر کرده است.

علّامه مجلسی، بر این عقیده است که بیشتر روایات مربوط به عقل، ظاهر در معنای اوّل (نیروی ادراک خیر و شر) و دوم (ملکه ای در نفس که انسان را دعوت به خیر و پرهیز از شر می کند) است و ریشۀ این دو معنا نیز یک مفهوم است و در میان این دو معنا، بیشتر روایات، در معنای دوم ظاهرتر است.(3) به نظر وی، مراد از عقل در حدیث دوم، مفهومی است که معنای اوّل (نیروی ادراک خیر و شر) و دوم (ملکه و حالتی در نفس که او را به گزینش خیرات و دوری از شرور وا می دارد) و معنای سوم (نیروی نظم دهنده به امور زندگی و معاش) را در بر می گیرد. وی عقل را در آن بخش از حدیث دوازدهم که امام موسی کاظم علیه السلام می فرماید: «ای هشام! خدا بر مردم دو حجّت دارد: حجّت آشکار و حجّت پنهان.

حجّت آشکار، رسولان و پیغمبران و امامان اند و حجّت پنهان، عقل مردم است» نیز به

ص:490


1- (1) . شرح اصول الکافی، ص 251.
2- (2) . همان، ص 191.
3- (3) . «مفهوم عقل از دیدگاه دو شارح اصول کافی»، عبد الحسین کافی، مجلۀ علوم حدیث، ش 26.

معنای اوّل گرفته است و در ذیل آن می فرماید:

شاید مراد از عقول در این جا عقلی باشد که مناط تکلیف است و با آن، بین حق و باطل و نیکو و زشت، تمیز داده می شود.(1)

علّامه در ذیل حدیث نوزدهم نیز چنین می نگارد:

مقصود حضرت از این که فرمود: «عقلش چگونه است؟»، یعنی نیروی تشخیص حق و باطل در او به طوری که سبب انقیاد برابر حق و اقرار به آن گردد، چگونه است؟(2)

علّامه دربارۀ حدیث سوم نیز معتقد است:

ظاهراً مراد از عقل در این حدیث، معنای دوم (ملکه و حالت نفس که او را به گزینش خیرات و دوری از شرور وا می دارد) است.(3)

وی، گرچه احتمال بعضی دیگر از معانی را نیز رد نمی کند، دربارۀ حدیث ششم نیز همین عقیده را دارد.(4) علّامه، هیچ یک از روایات «کتاب العقل و الجهل» را به طور مستقل، بر معنای چهارم (مراتب استعداد نفس و قرب و بعد آن نسبت به تحصیل نظریات) حمل نکرده است. گرچه برخی از روایات را بنا بر بعضی احتمالات، به معنای چهارم حمل

ص:491


1- (1) . امام علی علیه السلام فرمود: جبرئیل بر آدم فرود آمد و گفت: «ای آدم! من دستور دارم که تو را در برگزیدن یکی از سه چیز مخیّر سازم. پس یکی را برگزین و دو تا را وارهان». آدم به او گفت: «ای جبرئیل! آن سه چیست؟». گفت: «خرد، آزرم و دین». آدم گفت: «خرد را برگزیدم». جبرئیل به آزرم و دین گفت: «باز گردید و او را وانهید». آن دو گفتند: «ای جبرئیل! ما دستور داریم هر کجا که خرد باشد، با او باشیم». گفت: «خود دانید» و بالا رفت.
2- (2) . اسحاق عمار می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم! من همسایه ای دارم که نمازگزاری و صدقه دادن و حج گزاری اش بسیار است [به ظاهر] عیبی ندارد. امام فرمود: «ای اسحاق! خردش چگونه است؟». گفتم: قربانت گردم! خرد درستی ندارد. فرمود: «پس با آن کردارها جایگاهش فرازتر نمی رود».
3- (3) . امام صادق علیه السلام فرمود: «عقل، چیزی است که با آن، خداوند رحمان، عبادت می شود و بهشت به دست می آید».
4- (4) . امام صادق علیه السلام فرمود: «هر که عاقل است، دین دارد و آن که دین دارد، به بهشت می رود».

نموده است، در مورد معنای پنجم (نفس ناطقۀ ممیّز انسان از حیوان) نیز همین نظر را دارد و به طور خاص، آن را بر هیچ روایتی حمل نکرده است و نیز معنای ششم (جوهر مجرّد قدیمی که هیچ تعلّقی به ماده ندارد) را. البته در برخی موارد، احتمال طرح این معانی را داده است. (1)

حجیّت عقل

الف. در نگاه وحی

قرآن کریم، به صورت های گوناگون، بر سندیت و حجّیت عقل در معارف الهی، صحّه گذاشته و بر تعقّل و تفکّر در نظام آفرینش، تشویق و تأکید کرده است. گاهی دربارۀ یک موضوع، آیات متعدّدی را می توان یافت که انسان را به تعقّل و تفکّر، دعوت نموده است.

از دیدگاه قرآن، کسانی که از اندیشۀ خود سود نمی برند، به عنوان بدترین جنبندگان به حساب می آیند:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»؛2

بدترین جنبندگان، کسانی هستند که کر و گنگ اند و اندیشه نمی ورزند.

در جای دیگر، پس از طرح یک مسئلۀ دشوار و دقیق توحیدی، یادآور می شود، آنان که اهل تعقّل نیستند، گرفتار نوعی پلیدی اند و می فرماید:

«وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»؛3

هیچ کس را نرسد که جز با اذن خدا ایمان آرد و بر آنان که عقل خویش را به کار نمی بندند، پلیدی قرار می دهد.

ص:492


1- (1) . تلخیص و اقتباس از مقاله «مفهوم عقل از دیدگاه دو شارح اصول کافی»، عبدالحسین کافی، مجلۀ علوم حدیث، ش 26.

اصولاً منطق قرآن، منطق دلیل و برهان است و همه جا از صاحبان عقاید می خواهد تا برای اثبات عقیدۀ خود برهان آورند(1) و خود نیز بر دعاوی خویش اقامۀ برهان می کند، چنان که در اثبات یگانگی خدا می فرماید:«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا».2

قرآن کریم، حجّیت و اعتبار عقل را نه تنها در قلمرو حکمت نظری و اثبات وجود خدا و صفات ذاتی او به رسمیت می شناسد، بلکه در قلمرو حکمت عملی و حسن و قبح افعال نیز پذیرفته است. چنان که در بسیاری از آیات، رسالت پیامبر را تذکّر، موعظه، امر به معروف و نهی از منکر می داند و واضح است که تذکّر و موعظه، در جایی است که مخاطب، خودش، حسن و قبح و سود و زیان کاری را می داند؛ ولی چون دچار غفلت گردیده و یا احتمال غفلت زدگی در مورد او می رود، به تذکّر و وعظ نیاز دارد، چنان که می فرماید:

«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» ؛ (2)خداوند، به عدل و احسان و پرداخت حقوق خویشاوندان امر می کند و از زشتی ها و ناروایی ها و تعدّی به دیگران نهی می کند و بدین شیوه، شما را موعظه می کند، شاید به خود آیید.

مفاد آیه، این است که انسان، خوبیِ عدل و احسان، و دادن حقّ خویشاوندان و نیز بدی و زشتی کارهای ناروا را می داند و امر کردن خداوند، نقش ارشادی دارد. چنان که در جایی دیگر، رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله را امر به معروف و نهی از منکر معرفی نموده، می فرماید:

ص:493


1- (1) . سورۀ بقره، آیۀ 111.
2- (3) . سورۀ نحل، آیۀ 90.

«یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ».1

ذکر این نکته، ضروری است که بحث در اثبات حجّیت و اعتبار عقل است، نه در کافی و وافی بودن آن در اثبات همۀ مقاصد دینی و فهم مفاهیم ماورای طبیعی.

ب. حجّیت عقل در نگاه روایات

اگر کسی به کتاب های حدیث شیعه رجوع نماید، به روشنی به این نکته پی خواهد برد که «در مکتب اهل بیت علیهم السلام عقل و استدلال عقلی، در معارف الهی جایگاه مهمّی دارند». آن بزرگواران، با در نظر گرفتن سطح آگاهی و قدرت ذهن و ورزیدگی فکر مخاطبان، در بیاناتشان از روش های مختلف استدلال (برهان، جدل و خطابه) استفاده نموده اند و همین مسئله، سبب شده که تفکّر شیعی در مسیر تفکّر عقلی و فلسفی هدایت شود و فیلسوفان شیعه، با الهام گرفتن از معارف بلند احادیث ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام فلسفۀ الهی را بارورتر و بالنده تر سازند.(1) چنان که کلینی از امام صادق علیه السلام گزارش کرده که فرمود:

آغاز و نخست هر چیز آبادانی - که هر سودی به آن مربوط است -، عقل است که آن را خدا زینت و نوری برای خلقش قرار داده است. با عقل، بندگان، خالقِ خود را می شناسند و می دانند که آنها مخلوق اند و او مدبّر و ایشان تحت تدبیر اویند. این که خالقشان پایدار و آنها فانی هستند و به وسیلۀ عقول خویش از دیدن آسمان و زمین و خورشید و ماه و شب و روز استدلال کردند که او و اینها خالق و سرپرستی دارند... با عقل، تشخیص زشت و زیبا می دهند، در نادانی، تاریکی و در علم، نور است. این است آنچه عقل به آنها رهنما گشته. عرض شد: آیا بندگان می توانند به عقل اکتفا کنند (و در پی تحصیل علم و ادب برنیایند)؟ فرمود: عاقل به رهبری همان

ص:494


1- (2) . همان جا.

عقلی که خداوند، نگهدار او و زینت و سبب هدایتش قرارداده، می داند که خدا حق است و پروردگار اوست و می داند خالقش را پسند و ناپسندی است و اطاعت و معصیتی. و عقلش را به تنهایی راهنمای به اینها نمی بیند و می فهمد که رسیدن به این مطالب، جز با طلب علم ممکن نیست و اگر با علمش به اینها نرسد، عقلش او را سودی نمی دهد. پس واجب است بر عاقل، طلب علم و ادب نماید که بی آن، استوار نمی مانَد.(1)

نکات قابل استنتاج از این روایت، عبارت اند از:

1. انسان ها به کمک نعمت عقل و اندیشه در آیات الهی، می توانند وجود خداوند را اثبات نمایند و به صفات ذاتی او پی ببرند.

2. علمی که از تعقّل و تفکّر در هستی، برای انسان به دست می آید، نور است و می تواند مسیر زندگی را روشن سازد و او را به سوی کمالْ راهنمایی کند.

3. علمی که انسان را به پروردگار نزدیک نمی کند و انسان را در انجام دادن طاعات و ترک معاصی، راهنما نیست، بی فایده و بیهوده است و در واقع، عقلِ آن انسانی که چنین علمی را کسب کرده، برایش سودی نداشته است.

سید جواد مصطفوی در شرح حدیث 34 الکافی، که امام صادق علیه السلام از امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند: «عمق حکمت، با عقل و عمق عقل، با حکمت بیرون می آید» می نویسد:

مراد به حکمت، حقایق علوم الهی و معارف دینی است که تنها وسیلۀ رسیدن به آن، عقل است و چون با درجه ای از عقل به درجه ای از حکمت می رسد، عکس العملش، این است که عقلش پرتو بیشتری می گیرد و به واسطۀ ترقّی حکمت، عقل هم ترقّی می کند و کمال می یابد.(2)

ص:495


1- (1) . اصول کافی، ترجمه و شرح: سیّد جواد مصطفوی، ص 33، ح 35.
2- (2) . اصول کافی، ترجمه و شرح: سیّد جواد مصطفوی، ص 33.

حجّت، به معنای دلیل و برهان روشن است، به گونه ای که جایی برای عذر و بهانه باقی نمی گذارد و احادیثی که تاکنون در این بخش ذکر شده، بر اهمّیت و اعتبار عقل نزد اهل بیت علیهم السلام دلالت می کنند و این که آنچه به واسطۀ عقل، درک و فهم می شود، تا چه حد، قابل توجّه و اطمینان بخش است.

نکتۀ مهم این است که عقل که طبق کلام معصوم،(1) حجّت باطنی است، اساس حجّیت حجّت ظاهری نیز هست و عقل است که انسان را به خدا و دین و شریعت می رسانَد؛ زیرا اساس هر دین الهی، اثبات خدا و نبوّت است و این هر دو، با عقل به اثبات می رسند. از سوی دیگر، پس از آن که حجّیت دینْ روشن شد، عقل، وجوب پیروی از خدا و رسولش را نشان می دهد و از همین جاست که یکی از شرایط تکلیف، عقل است.(2) در الکافی، احادیث دیگری هم بر حجّیت عقل تأکید دارند، چنان که امام صادق علیه السلام فرمودند:

حجّة اللّه علی العباد النبی، و الحجّة فیما بین العباد و بین اللّه العقل.(3)

به عقیدۀ ملّاصدرا، پیامبر که از جانب پروردگار، به عنوان حجّت ظاهری برای بندگان فرستاده می شود، در مثل، مانند کسی است که انسان کوری را هنگام راه رفتن برای برداشتن هر قدم، کمک و راهنمایی می کند. پیامبر نیز برای کسانی حجّت است که عقولشان به حد کافی از رشد نرسیده، یعنی غیر اهل بینش یا اهل حجاب که برای ایمان آوردن به حقیقت، نیازمند به رؤیت معجزۀ آشکار هستند؛ ولی بعد از این که انبیا فرستاده شدند و کتاب و شریعت برای مردم فرو فرستاده شد، فقط حجّت باطنی -

ص:496


1- (1) . الکافی، ح 12.
2- (2) . «ماهیت عقل و تعارض عقل روحی»، رضا برنجکار، مجله نقد و نظر، ش 3.
3- (3) . الکافی، ح 22.

که عقل است -، باقی می ماند و آنان که اهل بینش عقلی اند، پس از بهره مندی از حجّت خارجی، به واسطۀ نور عقل و بصیرتْ هدایت می یابند و راه الهی را می پیمایند.(1)

این حکیم متألّه، معتقد است که در معجزات حسّی، شُبهه وارد می شود، ولی در یقینیات عقلی، شبهه ای نیست، لذا می فرماید:

حصول ایمان به خدا و روز رستاخیز، از راه معجزۀ حسّی، دینِ فرومایگان و مشرب مردمان عوام است و اهل بینشْ به آن راضی نمی شوند.... و اعتراف به ظاهر، غیر از گشادگی سینه به نور یقین در قلب است.(2)

انواع و مراتب عقل

اشاره

از آن جهت که برای عقل، معانی مختلفی بیان شده، پس هر معنا می تواند مراتب و درجاتی داشته باشد. چنان که در گذشته، به اختصار، مراتبی را برای عقل ذکر کردیم.

از سویی دیگر، می توان گفت که عقل به اعتبارات مختلف، قابل تقسیم بندی است. به این صورت که عقل، به اعتبار توجهش به دنیا و آخرت، به عقل «معاد» و «معاش» و به اعتبار منشأ، به عقل «طبیعی» و «اکتسابی» و به اعتبار متعلّق آن، به «عملی» و «نظری» و به اعتبار درجات کمال، به عقل، «کامل»، «ناتمام» و «منحرف شده» تقسیم کرد.(3) اینک به اختصار، به شرح هر یک از این مفاهیم می پردازیم.

عقل معاش

اگر چه عقل باید هم به امور معاد و آخرت و هم به امور دنیوی توجّه داشته باشد، ولی کسی که عقل خود را صرفاً برای بهره مندی از متاع دنیا به کار می گیرد، فقط دارای عقل معاش است و بر اساس آموزه های قرآن، این ویژگی، از صفات کافران است، چنان که

ص:497


1- (1) . ر. ک: شرح اصول الکافی، ص 576 و 577.
2- (2) . همان، ص 561.
3- (3) . تربیت عقلانی، ص 46.

در وصف آنان فرموده:

«اَلَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَةِ...» .(1) البته باید مد نظر داشت که تدابیر اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در دنیای ممدوح (دنیایی که وسیله ای برای دست یافتن به سعادت اخروی تلقّی شود)، لازمۀ زندگی است و چنین تدابیری با بهره جستن از عقلْ اتّخاذ می شود. این گونه تدابیر، هم لازم و هم درخور تقدیر است و آنچه مذموم است، عقلی است که صرفاً در اختیار امور دنیوی - آن هم دنیایی که خود، هدف واقع شده - قرار گرفته باشد.(2) در تأیید مطلب فوق، این که امام موسی بن جعفر علیهما السلام در حدیثی،(3) خطاب به هشام، این آیه را قرائت فرمود:

«لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلاّ فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ».4

ملّاصدرا نیز در شرح بخشی از آیه چنین می نویسد:

و قویدل ساختن مؤمنان بر جنگ با آنان (کافران) از آن جهت است که آنان حال و صلاح خود را در دنیا نمی دانند (عقل معاشی ندارند). چگونه صلاح کار آخرت خود را می دانند؟(4)

پس توجّه و استفاده از عقل معاش هم تا جایی که سبب تضییع آخرت نشود، بر هر انسان مسلمانی لازم است.

عقل معاد

عقلی است که به امور اخروی توجّه دارد و از آن، به «عقل الهی» نیز تعبیر شده

ص:498


1- (1) . سورۀ ابراهیم، آیۀ 3.
2- (2) . تربیت عقلانی، ص 49.
3- (3) . الکافی، ج 1، ح 12.
4- (5) . شرح اصول الکافی، ص 302.

است.(1) به نظر می رسد با این تعریف، بسیاری از احادیثی که دربارۀ عقل در الکافی آمده اند، به معنای عقل معادند و ویژگی ها و فایده های این عقل را بیان می دارند. نظیر این که امام هفتم علیه السلام فرمود:

یا هشام! إنّ العقلاء زهدوا فی الدنیا و رغبوا فی الآخرة؛(2)

ای هشام! عقلا از دنیا روی گردان اند و به آخرت رغبت دارند.

یا آن که امام صادق علیه السلام فرمود:

العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان؛(3)

عقل، چیزی است که خدای رحمان، با آن عبادت می شود و بهشت به دست می آید.

چرا که فقط عقل معاد است که می تواند چنین وصف شود.

عقل طبیعی

همان عقل غریزی در انسان است که سبب تمایز او از موجودات دیگر می گردد و درافراد مختلف، بر اساس فطرت نخستین، متفاوت است(4) و به واسطۀ همین عقل غریزی است که انسان، آمادگی برای به دست آوردن علوم نظری(5) و توانایی بر ادراک حقایق را پیدا می کند.(6) در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت است که فرمود:

ما قسم اللّه للعباد شیئاً أفضل من العقل؛(7)

خداوند، چیزی برتر از عقل به بندگانش ارزانی نفرموده است.

ص:499


1- (1) . تربیت عقلانی، ص 50.
2- (2) . الکافی، ج 1، ح 12.
3- (3) . همان، ح 3.
4- (4) . شرح اصول الکافی، ص 177.
5- (5) . همان، ص 159.
6- (6) . همان، ص 157.
7- (7) . الکافی، ج 1، ح 11.

مراد حضرت در این حدیث، همین عقل طبیعی و فطری است.

عقل، در کلام امام علی علیه السلام این گونه است:

عقل دو عقل است: یکی مطبوع و نقش در طبیعت انسان و دیگری مسموع (به دست آمده). اگر عقلِ مطبوع نباشد، عقل مسموع، بهره و ارزشی ندارد، همچنان که نور خورشید، به کسی که نور بینایی ندارد، بهره ای نمی رسانَد.(1)

در روایات فراوان، تأکید شده که در روز قیامت، پاداش هر کس به اندازۀ عقل و خرد اوست:

إنّما یداقّ اللّه العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدنیا.(2)

آنچه به یقین، از این گونه احادیث فهمیده می شود این است که همین عقل طبیعی نیز خودش دارای مراتب و درجات است و ملّاصدرا در باب رابطۀ این قسم از عقل، با پاداش اخروی چنین می نویسد:

روشن شد که انسان ها به حسب هویّات عقلی، با هم اختلاف زیادی در کمال و نقص، و بلندی و پستی دارند و مشخّص است که حالات، تابع ذات اند. پس زیبایی و تابناکی آنها تابع نیکویی ذات و شرف و برتری آن است....

پس در این صورت، عاقل بر کسی اطلاق می شود که غریزه اش در طبیعت انسانی از علم و تقوا، یعنی احاطه به معقولات و رهایی از جسمانیات و شهوات حیوانی، کمال یافته باشد، و این تفاوت در افراد مردم (یعنی اختلاف بین ناقص و کامل آنها)، تفاوت بزرگی است، حتّی بیشتر از تفاوت بین آسمان و زمین. مشخّص است که سعادت هر نوع و شقاوت آن به میزان رتبۀ آن نوع است؛ چون نتایج و ثمرات، تابع اصول و مبادی اند و مراتب

ص:500


1- (1) . شرح اصول الکافی، ص 177.
2- (2) . الکافی، ج 1، ح 7.

فضیلت و برتری در پاداش و جزا، به میزان درجات عقل ها در شرف و نیکویی است.(1)

عقل اکتسابی

این همان چیزی است که در روایات، به عنوان «عقل مسموع» از آن یاد می شود. یعنی عقلی که حاصل آموختن و شنیدن است و انسان، آن را کسب می کند.(2) چون عقول افراد بشر، در اصل جوهر، از جهت قوّه و ضعفْ متفاوت است، پس عقل هایی که فرا می گیرند نیز از جهت کمال و نقص، بر یکدیگر برتری دارند.(3) به نظر می رسد در روایاتی که از عقل، به عنوان راهنمای انسان، دوستِ انسان و منشأ فهم و هوش و حافظۀ دانش، تعبیر شده، منظور، همین عقل اکتسابی است. البته در صورتی که صحیح و منطقی پرورش یابد. امام صادق علیه السلام می فرماید:

انسان، بر پایۀ خرد، استوار است و هوش و فهم و حافظه و دانش، از خرد سرچشمه می گیرند. انسان، با خرد به کمال می رسد و خرد، راهنما و روشنگر و کلید گشایشگر کار اوست.(4)

از سوی دیگر، می توان منظور از عقل در کتب اخلاقی را نیز عقل اکتسابی دانست؛(5) چون عقل نیز با افزایش عمر انسان، افزون تر و بیشتر می شود، البته با توجّه به قوّت و ضعف عقل فطری اش. راغب اصفهانی، در این خصوص معتقد است در هر جا که خداوند، کفّار را به دلیل نداشتن عقل، مورد مذمّت قرار داده، منظور از آن، فقط اشاره به عقل مسموع (اکتسابی) است. مانند «کسانی که کفر می ورزند...» تا آن جا

ص:501


1- (1) . شرح اصول الکافی، ص 177-179.
2- (2) . تربیت عقلانی، ص 54.
3- (3) . شرح اصول الکافی، ص 174.
4- (4) . الکافی، ج 1، ح 23.
5- (5) . با استناد به معنای سومی که از ملّاصدرا برای عقل ذکر شد.

که می گوید:«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» .(1) این آیه و آیاتی از این قبیل، همه به «عقل مسموع» اشاره دارند.(2) امام کاظم علیه السلام در بخشی از فرمایش خود به هشام بن حکم می فرماید:

«ای هشام! سپس [خداوند] آنانی را که تعقّل نمی کنند، نکوهش می کند و می فرماید:«وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ»3 .(3)

ملّاصدرا در صدر شرح این بخش از حدیث می نویسد:

مخاطب این سخن، نکوهش آن کس است که تعقّل نمی کند؛ یعنی از عقل اکتسابی - که عبارت از ملکۀ ادراک معقولات است -، بهره نمی برد، نه عقل مطبوع (فطری)؛ زیرا چه بسا که [عقل فطری،] آنان را باشد؛ ولی از به کار گرفتن آن، روی گردان اند و در نتیجه، مانند چهارپایان می شوند.(4)

نکتۀ ظریف دیگر، این است که با توجّه به تعریفی که برای عقل اکتسابی یا مسموع بیان شد، می توان ثمرۀ عقل اکتسابی را «علم حصولی» دانست و حتّی گفت که مصداق علم حصولی و عقل اکتسابی، یکی است؛ چون علم حصولی نیز علمی است که از طریق آموزش و فراگیری به دست می آید.

در تأیید مطلب پیش گفته، به سخن ملّاصدرا اشاره می کنیم که در شرح سخن امام کاظم علیه السلام که فرمودند: «یا هشام! إنّ العقل مع العلم»(5) می نویسد:

عقل، با تمامی معانی مختلف خود، مطلقاً ملازم و همراه علم است و در بعضی عبارات، عین و خودِ علم است. عقل بسیط قرآنی - که برترین اقسام

ص:502


1- (1) . سورۀ بقره، آیۀ 171.
2- (2) . تربیت عقلانی، ص 58.
3- (4) . الکافی، ج 1، ح 12.
4- (5) . شرح اصول الکافی، ص 288.
5- (6) . الکافی، ح 12.

آن است -، عبارت است از: وجود تمامی معلومات و یا بخش بزرگ تر آن در ذات واحد به گونۀ اجمال و....(1)

حدیث دیگری که به صراحت، درجاتی را برای عقل غریزی بیان می دارد، از اسحاق بن عمّار روایت شده که می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم که نزد شخصی می روم و بعضی از سخنم را می گویم. او تمام مقصود مرا می فهمد، و نزد فرد دیگری می روم و تمام سخنم را به او می گویم، او طبق گفتۀ من جواب می دهد، و نزد شخص دیگری می روم و سخنم را می گویم، می گوید: دوباره بگو! امام علیه السلام فرمود: «ای اسحاق! می دانی چرا چنین است؟». گفتم: نه. فرمود:

آن که بعض سخنت را به او می گویی و او تمام سخنت را می فهمد، کسی است که نطفه اش با عقل سرشته شده؛ آن کس که پس از تمام شدن سخنت جوابت می دهد بر طبق سخنت، کسی است که عقلش در شکم مادرش با او آمیخته؛ و آن که چون با اوسخن می گویی، می گوید: دوباره بگو، کسی است که پس از بزرگ شدن، عقلش با او آمیخته شده و می گوید: دوباره بگو.(2)

ملّاصدرا در شرح این حدیث می نویسد:

امام علیه السلام به اصل تفاوت نفوس در فهمْ اشاره کرده که آن به واسطۀ تفاوتشان در جوهر، از جهت شرف و پستی و تابناکی و تاریکی است، و تفاوتشان در جوهر، به واسطۀ تفاوتشان در نطفه ها و مواد است. از این روی، بعضی از نفوس هستند که مادۀ بدنشان از همان هنگام که نطفه هستند، با اثر نور عقلْ سرشته و آمیخته می شود. این نفس، در مرتبۀ بالای از قبول و پذیرش قرار دارد. بعضی دیگر، ماده اش به اثر عقلش هنگامی که در شکم مادرش است، آمیخته می شود. این نفس، در مرتبۀ وسط قرار دارد. و بعض دیگر، اثر عقلْ هنگام تولّد بدنش با او آمیخته می شود. لذا نفسش در درجۀ پایین قرار

ص:503


1- (1) . شرح اصول الکافی، ص 284.
2- (2) . الکافی، ج 1، ح 27.

دارد.

پس دستۀ اوّل از افراد بشر، کسانی اند که اگر کسی بعضی از سخنش را گوید، تمام را می فهمند، و دستۀ دوم، کسانی اند که اگر کسی سخنی گوید و تمام را بیان دارد، معنا را فهمیده و طبق گفته ات جواب می دهند و یا عین سخنت را بازگو می کنند، و دستۀ سوم، کسانی اند که اگر تمام سخن را هم بشنوند، نه سخن و نه معنای آن را نمی فهمند و می گویند: سخنت را دوباره بگو تا دربارۀ معنایش فکر کنیم. پس دستۀ اوّل، کسانی اند که به سوی نعمت ها و خیرات شتاب دارند و دوم، کسانی اند که معتدل اند و دستۀ سوم، به واسطۀ تاریکی جوهرشانْ ستمگر به خویش اند. و خداوند، دانای به کار نیک است.(1)

عقل عملی و عقل نظری

در بحث های گذشته، اشاره کردیم که این دو قسم عقل، دو قوّه از قوای نفس ناطقه هستند و در مقولۀ معرفت نفس، مورد بررسی قرار می گیرند و این که هر یک از این دو، دارای مراتب و درجاتی هستند. توضیحات بیشتر، در بخش معنای اصطلاحاتی عقل در فلسفه، ذکر شده است. امّا تقسیم بندی عقل به اعتبار درجات تکاملی، عبارت اند از:

عقل کامل

عقلی است که از کمال لازم خویش برخوردار شده باشد و آن عقلِ قدسی پیامبرِ هر قوم و هر امّتی است که به تنهایی، بیشتر از عقل همۀ افراد امّتشان است. از میان پیامبران، عقل قدسی پیامبر صلی الله علیه و آله کامل تر از عقل همۀ پیامبران است و در عالم خلقت،

ص:504


1- (1) . شرح اصول الکافی، ص 586-587.

عقل کسی بالاتر و کامل تر از ایشان نیست؛ چون بر اساس برخی روایات، وجود عقلیِ نورانی آن حضرت، اوّل مرتبۀ خلقت را داراست.

عقل ناتمام ناقص

عقلی است که درجاتی از کمال را کسب کرده است، ولی نمی تواند به کمالاتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام از آن برخوردار بوده اند، برسد؛ امّا صاحبان این عقول، می توانند با علم و عبادت و اطاعت خدا و اخلاق نیک، به درجات عقل خویش بیفزایند و عقل خود را از کمالات نسبی برخوردار سازند. البته روش هایی از سوی معصومان علیهم السلام برای تعالی و رشد عقل، ارائه شده که با به کارگیری آنها می توان به مراتبی از کمال عقلانی، دست یافت.

عقل منحرف شده شیطانی

عقلی است که از مسیر خویش خارج شده و در خلاف جهت تکامل، سیر کرده و از مسیر حق، منحرف گشته است. اسلام از این گونه عقول، تعبیر به «نکرا» کرده و در روایت، از این کلمه استفاده شده است.(1) شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید: «ما العقل»؟ حضرت فرمود: «ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان». آن شخص عرض کرد: پس آنچه معاویه داشت، چه بود؟ حضرت فرمود:

تلک النکراء تلک الشیطنة وهی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل.(2)

ملّاصدرا دربارۀ آنچه باعث اشتباه و التقاط در معنای عقل و بداندیشی و شیطنت می شود، می نویسد:

ص:505


1- (1) . ر. ک: تربیت عقلانی، ص 46-47.
2- (2) . الکافی، ج 1، ح 3.

اصل اشتباه، از آن جا سرچشمه می گیرد که هر دو، در اندیشیدن و سرعت تعقّل در امور و قضایایی که مبادی آرا و اعتقادات است (یعنی در آنچه که اگر بخواهیم آنها را برگزینیم و یا رها نماییم) مشترک اند، خواه دربارۀ خیر و آینده باشد و یا دربارۀ شر و حال (یعنی پیروی از هوای نفس، نه قوّۀ تعقل) و آنچه از تعقّلات و حرکات فکری ای که تعلّق به دنیا دارد، خالی از زیاده روی و کوتاهی و کجروی و شتاب نیست. و اینها همه از افعال شیاطین و پیروان طاغوت است (همان عقل معاش صرف) و امّا آنچه که از بندگان حقیقیِ خدا صادر می شود، تعلّق به امور دین و عرفان دارد و به نحو اطمینان و آرامش و استواری و پایداری است.(1)

در ادامه، ملّاصدرا صریحاً بیان می کند که جهل و کودنی (جهل به معنای نادانی و بلاهت، نه به معنای ادراک شیء بر خلاف آنچه که هست)، بهتر است از این زیرکی موذیانه و نکرا؛ زیرا گفته اند که بلاهت، به رهایی و خلاصْ نزدیک تر است، مثل کسی که عقل فطری و غریزی ندارد، تکلیف هم از او برداشته می شود و عذاب و عقابی برایش نیست.

آنچه در پایان این مبحث می توان گفت این است که عقل، به هر یک از اقسام یاد شده، فرض شود، نیرویی است که در بشر قرار داده شده برای ادراک و شناخت آنچه که از امور و مسائل (اعم از دنیوی و اخروی) به او مربوط می شود و در صورتی که با عنایت و لطف الهی، در مسیر درست و منطقی قرار گیرد، می تواند زمینۀ خوش بختی را، هم در دنیا و هم در آخرت برای انسان مهیّا سازد.

آثار عقل

اشاره

اگر بگوییم آنچه از علم و عدل و احسان در دنیا ظهور پیدا کرده، از ثمرات عقل است، گزاف نگفته ایم. امام صادق علیه السلام در حدیث معروف «جنود عقل و جهل»، 75 ویژگی را

ص:506


1- (1) . شرح اصول الکافی، ص 166.

به عنوان نشانه های عقل، نام می بَرد که خداوند، اینها را در آغاز خلقت، لشکریان عقل قرار داد و در مقابل اینها، اضدادشان را هم از جنود جهل و نادانی، مقرر داشت. از ذکر همه آنها خودداری نموده و فقط چند مورد از آنها را بیان می کنیم.

1. عدالت

نگه داشتن حدّ اعتدال و میانه روی در امور و اعمال و افکار را عدالت می گویند. به نظر ملّاصدرا، عدالت، به منزلۀ رئیس و اصل است برای لشکرهای عملی دیگر (یعنی برای سایر صفات و نشانه های عقل عملی)، و این مطلب را این گونه توضیح می دهد:

همچنان که زیبایی چهرۀ ظاهر را، اصول و ارکانی چون چشم و بینی و دهان و گونه تشکیل می دهند و صورت به زیبایی توصیف نمی شود تا آن که همۀ اینها زیبا باشند، همین طور، صورت باطنی یا صورت قلب (همان نفس انسانی)، دارای اصول و ارکانی است که تمام آنها منحصر می شوند در قوّۀ شهوت و غضب و ادراک (عقل نظری و قوّه ای که همۀ این قوا را فرا می گیرد و به آن عقل عملی می گویند و رئیس سایر قوای ادراکی و عملی است) و زمانی که این قوا (علم، شهوت، غضب و عدالت) اعتدال و نظم و ترتیب یافتند، اخلاق نیکو، به دست می آید.

امّا اعتدال قوّۀ علم و تفکّر، عبارت است از این که به گونه ای گردد که فرق بین راست و دروغ را در سخنان و بین سودمند و زیان رساننده و بین زیبا و زشت در افعال، ادراک کند. و چون این قوّه، صالح و نیکو شد، صفت حکمت - که پیشوا و مبدأ تمام فضائل اخلاقی است -، از آن به دست می آید و مراد از این حکمت، حکمت نظری نیست. آنچه خداوند به آن، این گونه اشاره فرموده که: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً ؛(1) هر که حکمت یافت، خوبی فراوان یافت»؛ چون این حکمت نظری، هر چه بیشتر و

ص:507


1- (1) . سورۀ بقره، آیۀ 269.

افزون تر باشد، نیکوتر و بهتر است.

امّا اعتدال قوّۀ غضب، در این است که غضب کردن یا خودداری از آن، به دستور شرع و اشارۀ حکمت باشد؛ یعنی در مواردی که شرع اجازه داده و جایز دانسته غضب کند. امّا اعتدال قوّۀ شهوت نیز در این است که فعل آن، به اشارۀ عقل و شرع باشد. و امّا قوّۀ عدل، کار او ضبط و نگهداری قوای سه گانه و آوردنشان تحت اشارۀ دین و عقل است. پس برای هر یک از این قوا، یک حالت میانه و دو حالت افراط و تفریط است و میانه بودن بین دو طرف، به منزلۀ خالی بودن از هر دو است... و امّا از اعتدال قوّۀ ادراک، حسن عدل (عدالت نیکو) و تدبیر (ادارۀ امور) و نیک اندیشی و نیک نظری و دانایی و پی بردن به دقایق اعمال و پنهانی های آفات و مضرّات نفس حاصل می آید. و لیکن، از افراط این قوّه، جُربزه و مکر و فریب و حیله و گمراهی و شیطنت - که رئیس تمامی شرور و بدی هاست - پدید می آید و از تفریط در آن، کودنی و حماقت و نادانی و سرگشتی و فریفتگی، به دست می آید.

امّا از اعتدال قوّۀ غضب، تعبیر به «شجاعت» می شود و اگر به سمت افراط برود، «تهوّر» (بی پروایی) نامیده می شود که از آن، لاف زدن و گردن کشی و یاغیگری و نخوت و خودبینی و... ایجاد می شود و اگر به تفریط تمایل یابد، «جُبن» نامیده می شود و از آن، ترس و خواری و رسوایی و بی غیرتی و ضعف ناموس پرستی نسبت به فرزند و خانواده و خودکم بینی، پدید می آید.

از شجاعت (حالت اعتدال)، بخشش و خوش قلبی و شکیبایی و پایداری و فرو بردن خشم و در گذشتن از گناه مردمان و سنگینی و شکوه و متانت حاصل می شود.

امّا از اعتدال قوّۀ شهوت - که عفّت (پارسایی) نامیده می شود -، بخشش و جوان مردی و حیا و صبر و مدارا و قناعت و زهد و خشنودی به قضا و توکّل پدید می آید و افراط آن، شره (آزمندی) است که منجر به آز و حرص و بی شرمی و دوستیِ دنیا و ظاهرسازی و بیمناکی می شود و از تفریط در

ص:508

آن، به خمودی (خاموشی و فرو نشستن) تعبیر می شود که از آن، نرمی و بی حوصلگی و ناتوانی و حسادت و ناامیدی و بی غیرتی و خواری در مقابل توانگران و تحقیر نیازمندان و... منشعب می شود.... و چون این اوساط سه گانۀ عالی (عفّت، شجاعت و عدالت) را - که بهترین امور این عالم اند -، دانستی، بدان که: عدلی که به نام خوی نیک (خوش اخلاقی) نامیده می شود، از اجتماع اینها حاصل می شود و به وسیلۀ آن، قلب، از هر بیماری و آفتی رهایی می یابد و این، نهایت مطلوب و کمال عقلی نیست؛ بلکه وسیلۀ رسیدن به سعادت آخرت و راهی از سوی دنیا به سمت بهشت، است.(1)

پس ظاهراً ملّاصدرا به این دلیل از عدالت، به عقل عملی و خوش اخلاقی تعبیر می کند که میانه روی در قوای نفسانی انسان، سبب نیک خویی می شود و از سوی دیگر، عقل عملی نیز عقلی است که افعال را در بر می گیرد.

علّامه طباطبایی نیز پس از ذکر اعتدال هر یک از قوای سه گانه (غصبیه، شهویه و فکریه) می نویسد:

در صورتی که قوّۀ عفّت، شجاعت و حکمت، هر سه، در کسی جمع شود، ملکۀ چهارمی در او پیدا می شود که خاصیت و مزاجی دارد غیر از خاصیت آن سه قوّه و آن عبارت است از: «عدالت». عدالت آن است که حقّ هر قوّه ای را به او بدهی و هر قوّه ای را در جای خودش مصرف کنی که دو طرف افراط و تفریطِ عدالت، ظلم و انظلام (ستمگری و ستم کشی) می شود.

پس اصول اخلاقی فاضله، عبارت می گردد از عفّت، شجاعت، حکمت و عدالت.(2)

از سوی دیگر، در باب اهمّیت عدالت، همین بس که خداوند می فرماید:

ص:509


1- (1) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 405-408.
2- (2) . ترجمۀ المیزان، ج 1، ص 559-560.

«اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»؛1

عدالت پیشه کنید که عدالت، به تقوا نزدیک تر است.

پس عدالت را باید وسیله ای برای حصول تقوا شمرد. از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

از خدا پروا کنید و عدالت بورزید که شما از مردمی که عدالت نمی ورزند، عیب می گیرید.(1)

امّا مراد از عدالت در این گونه آیات و روایات، رعایت انصاف و حق و حقوق افراد و زیاده روی نکردن و کوتاهی نکردن در همۀ امور و اعمال است که حاصل نمی شود مگر به واسطۀ تعقّل و درک صحیح و منطقی داشتن از مسائل و حقایق.

2. علم

یکی دیگر از ثمرات عقل، علم است. امام موسی کاظم علیه السلام خطاب به هشام می فرماید:

لانجاة إلّابالطاعة و الطاعة بالعلم و العلم بالتعلّم، والتعلّم بالعقل یعتقد، و لا علم إلّا من عالم ربّانی، معرفة العلم بالعقل؛(2)

نجاتی جز به فرمانبرداری نیست و فرمانبرداری، به سبب علم است و علم، با آموزش به دست می آید و آموزش، به عقل وابسته است و علم، جز از دانشمندان الهی به دست نمی آید و شناختن علم، با عقل است.

ملّاصدرا دربارۀ سخن امام علیه السلام این گونه نظر می دهد:

روح عبادت و طاعت، علم است و چون در ما حصول علم، پدیده ای نو و حادث است، جز به واسطۀ آموزش میسّر نمی شود و آموزش حقیقی، نیاز به عقل بالقوۀ منفعل (اثر پذیر) از جانب شاگرد و عقلی فعّال و بالفعل از جانب معلّم دارد و این معلّم یا باید خداوند باشد - اگر آموختن از او بدون واسطه

ص:510


1- (2) . الکافی، ج 1، ح 1951.
2- (3) . همان، ح 12.

باشد (الهام) - و اگر غیر خداست باید عالمی ربّانی باشد. چرا عالم حقیقی، جز عالم ربّانی نیست؟ چون مقصود از این علم، علم به اصول ایمانی از جانب حق، و کیفیت الوهیت و ربوبیت و افعال قدسی و فرشتگان عقلی و روحی و پیامبران و اولیای او و کیفیت وحی و نزول (فرشته و کتاب) و الهام و آگاهی بخشیدن است. چون علم به هر چیز، عبارت است از حاضر بودن ذات یا صورت عقلی آن چیز، فارق از حجاب های حسّی و خیالی، لذا بخشندۀ علم به این اصول، جز خدا نمی تواند باشد و یا کسی که علمش را از خدا گرفته است.(1)

پس خدای سبحان علاوه بر دادن حس به بشر، فکر (عقل) نیز به او داد تا با این دو، قضایایی بسازد و به کمال برسد، البته به آن مقداری که برایش مقدّر شده که علوم فکری جاری در عالم تکوین، یا به عبارتی «علوم نظری» را کسب کند. امّا علوم عملی، یعنی علومی که سروکارش با این معناست که چه کارهایی سزاوار و چه کارهایی ناسزاوار است، و تنها منشأ این علوم، الهام هایی از ناحیۀ خدای سبحان است، بدون این که حسّ بشر و یا عقل نظری او در آنْ نقشی داشته باشد، آن جا که می فرماید:

«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها»؛2

سوگند به نفس و خلقت کامل آن که خداوند، آن را بیافرید و سپس تقوا (آنچه سزاوار است) و فجور (آنچه ناسزاوار است) را به آن الهام کرد. پس هر کس نفسش را پاک نگه دارد، رستگار می گردد و هر کس آن را آلوده کند، زیانکار می شود.

به طوری که ملاحظه می شود، در این آیات، علم به آنچه از اعمال را که سزاوار است انجام شود (حسنات) و آنچه از اعمال که نباید انجام شود (سیّئات)، از چیزهایی

ص:511


1- (1) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 345-346.

دانسته که به الهام الهی (یعنی افکندن در دل ها) حاصل می شود و منشأ آن علم، این الهامات است.

پس به حکم این آیات، تمامی علومی که برای انسان حاصل می شود، همه و همه، به هدایت الهی است و اختلافاتی که هست به حسب نوع آن علوم است.(1) علم به هر طریقی (حس، فکر و الهام) به دست آید، نشانۀ وجود قوّۀ عمل و ادراک در انسان است.

3. حیا

یکی از ثمرات خردمندی را باید «حیا» دانست. عقل و نقل، بر این مطلب گواه اند. از امیر مؤمنان علیه السلام روایت است که فرمود:

جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: «ای آدم! من دستور دارم که تو را در برگزیدن یکی از سه چیز، مخیّر سازم. پس یکی را انتخاب کن و دو تا را رها کن». حضرت آدم به او گفت: «آن سه چیستند؟». گفت: «عقل و حیا و دین». آدم گفت: «عقل را برگزیدم». جبرئیل به حیا و دین گفت: «برگردید و آدم را رها کنید». پس آن دو گفتند: «ای جبرئیل! ما دستور داریم هر جا که عقل باشد، با او باشیم». جبرئیل گفت: «خود دانید!» و بالا رفت.(2)

امّا برهان عقلی، این گونه بیان می شود: در انسان، سه نیرو وجود دارد: 1. نیرویی که با آن، حقایق ادراک می شود و «عقل» نامیده می شود؛ 2. نیرویی که با آن، از آنچه که برقلب وارد می شود، اثر پذیر می گردد یا انفعال قلب از آنچه که بر آن وارد می شود که «حیا» نام دارد؛ 3. نیرویی که انسان با آن، توانایی بر انجام دادن طاعات و ترک کارهای زشت می یابد و به نام «دین» است و به خود عمل نیک وترک بدی ها نیز دین اطلاق می شود.

ص:512


1- (1) . ترجمۀ المیزان، ج 5، ص 507-508.
2- (2) . الکافی، ج 1، ح 2.

امّا حیا بر دو قسم است: حیایی که از ضعف قلب و کم تحمّلی سرچشمه می گیرد، که پسندیده نیست و حیایی که از ادراک عظمت و هراس از هیبت و شکوه الهی حاصل می شود. نخستین حیا از خلق است؛ ولی دومی، حیا از حق - که از اخلاق نیک و صفات حمیده است -.

حال دلیل همراه بودن حیا و دین با عقل چیست؟ به عبارت دیگر، چرا وجود حیا و دین، مستلزم وجود عقل است؟ زمانی که عقلْ حاصل شود (یعنی قوّۀ ادراک به انسان بخشیده شود) قلب، می تواند عظمت و جلال الهی را درک نماید. پس، از این ادراک، حیا ایجاد می شود و وقتی علم به خدا و رستاخیز حاصل شود، خشوع و بیم الهی در دل وارد می شود، چنان که فرمود:

«إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»؛1

از جمله بندگان خدا تنها دانایان از او بیم دارند.

زمانی که هیبت الهی و ترس از عذابش برای انسان حاصل شود، دینْ کامل می شود و عملْ تمام می گردد.(1) پس خداوند، به هر کس عقل عنایت کند، حیا و دین هم عنایت کرده است و چنانچه کسی را باحیا و متدیّن یافتیم، باید او را عاقل هم بدانیم.

از رسول اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:

الحیاء حیاءان: حیاء عقل و حیاء حمق، فحیاء العقل هو العلم و حیاء الحمق، هو الجهل؛(2)

حیا دو گونه است: حیای عقل و حیای حماقت. حیای عقل، علم است و حیای حمق، نادانی.

چه بسا از این سخن پیامبر نیز می توان دریافت که هر جا عقل باشد، حیا هم

ص:513


1- (2) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 157-158.
2- (3) . الکافی، ج 1، ح 1778.

خواهد بود و چون هر دو (حیا و عقل) در کنار هم قرار گیرند، ایمان نیز پدید می آید.

4. تفکّر

از دیگر آثار عقل، اندیشیدن است، چنان که امام موسی بن جعفر علیهما السلام می فرماید:

إنّ لکلّ شیء دلیلاً و دلیل العقل التفکّر و دلیل التفکّر الصمت؛(1)

برای هر چیز، نشانه ای است و نشانۀ عقل و خرد، اندیشیدن است و نشانۀ اندیشیدن، خاموشی است.

پر واضح که ادراک امور، توسّط قوّۀ عقل صورت می گیرد و برای ادراک کلّیات و امور ماورای حسّی، لازم است ابتدا با ادراک، جزئیات مقدّماتی را در کنار هم قرار داد و سپس در سکوت و آرامش، دربارۀ آنها اندیشید، تا بتوان به ادراک حقایق رسید. هر چه این تفکّر، عمیق تر و دقیق تر و همراه با روشنی باطن باشد، قطعاً علم به آن حقایق نیز به نحو کامل تری حاصل می شود.

5. زُهد

زهد در دنیا و بی اعتنایی به دنیا و زخارف آن و میل و رغبت به آخرت و زندگی اخروی نیز در اثر بهره مندی از عقل، در دل و جان انسان پدید می آید. ریشۀ این دوری از دنیا و زهد، علم به این حقیقت است که دنیا و لذّت های آن، اموری بیهوده و فناپذیرند و در مقابل توجّه به عقبی، به علّت علم و آگاهی داشتن به جاودانی آخرت و بقای آن است. قرآن کریم، زهد را به عالمان نسبت داده و آنها را به اهل علم - که نهایت مدح و ثناست -، توصیف فرموده:

«وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقّاها إِلاَّ الصّابِرُونَ»؛2

ص:514


1- (1) . همان، ح 12.

وکسانی که دارای علم بودند به ایشان (کسانی که آرزوی ثروت قارون را داشتند) گفتند: وای بر شما! پاداش خدا بهتر است برای آن کس که ایمان می آورد و عمل صالح می کند و این سخن را نمی فهمند مگر صابران.

امام موسی کاظم علیه السلام می فرماید:

إنّ العقلاء زهدوا فی الدنیا و رغبوا فی الآخرة، لأنّهم علموا أنّ الدنیا طالبة مطلوبة والآخرة طالبة و مطلوبة فمن طلب الآخرة طلبته الدنیا حتی یستوفی منها رزقه و من طلب الدنیا طلبته الآخرة فیأتیه الموت فیخسر علیه دنیاه و آخرته؛(1)

خردمندان، از دنیا روی گرداندند و به آخرت روی آوردند؛ زیرا ایشان می دانستند که دنیا، خواهان است و خواسته و آخرت هم خواهان است و خواسته. کسی که خواهان آخرت است، دنیا او را می جوید تا روزی اش را کامل از دنیا برگیرد و کسی که دنیا می طلبد، آخرتْ او را می جوید، پس مرگش فرا می رسد و دنیا و آخرتش را تباه می سازد.

در این سخن نیز امام علیه السلام ضمن این که زهد را از ویژگی های خردمندان (که در حقیقت، منظور همان علما هستند) بیان می کند (چون گفتیم که ریشۀ زهد، عالم بودن به پستی و بی ارزشی حقیقت دنیاست)، دلیل وجود این صفت والا را در دانشمندان، توضیح می دهد، به این صورت که خردمند می داند آنچه در آخرت به او می رسد، صورت حقیقی اعمال و اخلاق اوست و در آخرت، پیامد کارهایی را که در دنیا انجام داده، می بیند و رفتن به بهشت یا جهنّم، بستگی به آن چیزی دارد که با سعی و کوشش در این دنیا کسب کرده است. از سوی دیگر، می داند که از دنیا فقط به همان میزان که خدا برایش مقدّر نموده، بهره مند می شود، خواه در به دست آوردن آن، رنج و سختی بکشد یا نه!

از این دو مقدّمه، نتیجه می گیریم: هر کس که خواهان سعادت در آخرت باشد و

ص:515


1- (1) . الکافی، ج 1، ح 12.

برای تحصیل آن کوشش کند، قطعاً آخرت برای او خواهد بود، چنان که خداوند نیز می فرماید:

«وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعی لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً» ؛ (1)هر کس آخرت را می خواهد و برای به دست آوردن آن، کوشش خود را بکند و مؤمن باشد، کوشش آنها پسندیده و مورد قبول است.

در عین حال، دنیا چنین فردی را طلب می کند تا روزیِ مقدّرش را به نحو تمام از دنیا برگیرد. در مقابل، کسی قرار دارد که برای بهره مندی بیشتر از دنیا تلاش می کند و تمام کوشش خود را در جهت طلب دنیا به کار می گیرد تا زمانی که مرگش فرا می رسد. چنین فردی، دنیا و آخرتش را تباه کرده است؛ چون از این دنیا، بیش از روزیِ مقدّر، چیزی به دست نمی آورد و به دست آوردن آخرت هم پس از مرگ، ممکن نیست.(2) به بیان دیگر، علّت زهد عالمان و عقلا این است که آنان ارزش حکمت و علم و شرف و بقای آن را به نیکی می دانند و به پستی و نابودی دنیا و زودگذر بودن آن نیز به خوبی واقف اند و نیز می دانند که حکمت و دنیا با هم در دل و جان انسان جمع نمی شوند و دنیا و آخرت، با هم تضاد دارند و مانند دو کفۀ ترازو، برتری یکی، مستلزم فرود آمدن دیگری است. لذا حاضرند حکمتی را که سبب قرب الهی است، به قیمت دوری و پرهیز از لذّت ها و بهره های دنیایی، به دست آورند.(3) این جاست که امام موسی کاظم علیه السلام می فرماید:

ص:516


1- (1) . سورۀ اسراء، آیۀ 19.
2- (2) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 355-356.
3- (3) . همان، ص 350.

یا هشام! إنّ العاقل رضی بالدون من الدنیا مع الحکمة؛(1)

ای هشام! همانا خردمند، به اندک دنیا که همراه حکمت باشد، خشنود است.

البته زهد نیز مانند دیگر آثار عقل و نیز آثار ایمان، خود، دارای مراتبی است که جهت اختصار، از بیان آن خودداری می کنیم، فقط به این امر اشاره داریم که درجۀ زهد هر کس، به میزان معرفت و ادراکی است که از آخرت و زندگی جاودان آن دارد و به تبع آن، به درجۀ ایمانی که به پروردگار هستی دارد. در این قسمت، پسندیده است که نیم نگاهی هم داشته باشیم از نظرگاه احادیث، به آنچه که سبب تباهی و فساد قوّۀ عاقله در انسان می گردد.

گفتیم که انسان، دارای سه قوۀ: عاقله، شهویه و غضبیه است. پس مسلماً اگر دو قوۀ شهویه و غضبیه، به واسطۀ مداومت بر اعمال ناشایست، بر قوّۀ عاقله، تسلّط یابند، سبب ضعف و چه بسا فساد قوۀ عاقله می شوند و این سخن امام موسی کاظم علیه السلام مؤیّد این مطلب است:

هر که سه چیز را بر سه چیز، چیره گردانَد، به ویرانی خِردش یاری رسانده است: آن که پرتو اندیشه اش را با درازیِ آرزویش تاریک کند و آن که شگفتی های حکمتش را با سخن بیهوده اش نابود گردانَد و کسی که فروغ پندگیری اش را با خواهش های نفسش خاموش کند. گویا هوس خود را به یاری گرفته برای ویرانیِ خردش.(2)

ملّاصدرا در شرح این سخن می نویسد:

فطول الأمل فی الدنیا یمنع عن التفکّر فی الاُمور الإلهیة و أحوال المبدأ و المعاد، بل یحمل النفس عن التفکّر فی الاُمور العاجلة و تحصیل أسبابها الظلمانیة فهو لا یمنع عن أصل التفکّر بل عن الذی فی الباقیات الصالحات؛(3)

ص:517


1- (1) . الکافی، ج 1، ح 12.
2- (2) . همان جا.
3- (3) . شرح اصول الکافی، ج 1، ص 366.

پس آرزوی دراز در دنیا، مانع از اندیشیدن و تفکّر در امور الهی و حالات مبدأ و معاد می شود؛ بلکه نفس را وادار بر تفکّر در امور زودگذر و به دست آوردن اسباب تیره و تاریک آن امور می کند. پس طول امل از اصل تفکّر مانع نمی شود؛ بلکه مانع تفکّر در امور خیر و نیک جاودانی است.

چون علم و معلوم، ذاتاً متّحدند و فکر، حرکت در علم است، پس اگر معلومِ نور بود، علم هم نور خواهد بود و اگر معلومِ ظلمت بود، فکر هم ظلمت خواهد بود. پس آرزوی طولانی، نور تفکّر را تاریک می کند و به واسطۀ طول امل، اندیشیدن در انوار اخروی، تبدیل می شود به تفکّر در تاریکی های دنیایی.

امّا این که سخن بیهوده، شگفتی های حکمت را از بین می بَرد، به این دلیل است که کسی که شهوت صحبت کردن در میان مردم و میل سخنرانی برای عوام را دارد و همیشه از این سخنرانی و تأثیر آن بر دل مخاطبان، چنان لذّتی می برد که قابل قیاس با هیچ لذّت دیگری نیست، پس زمانی که این حالت و صفت بر قلب او غلبه یابد، طبعش به سوی هر سخن بیهوده ای که نزد عوامْ رایج و پسندیده است، تمایل می یابد، اگرچه آن سخنْ باطل باشد و دوری می کند از هر سخن که فهم آن برای عوام، سنگین باشد، اگر چه حکمت و حق باشد.

پس تمام سعی و تلاش خود را صرف چیزی می کند که دل های مردم و شنوندگان سخنش را تحریک کند و او را در نزد آنان بلندمرتبه گردانَد. پس ناگزیر، زیبایی های حکمتْ از قلب او محو می شود؛ چون چیزی در قلب های مردم اثر می گذارد که آن را می فهمند و چیزی را می فهمند که مناسب ذهن عوام است و مسلماً آن چیز، از جنس حکمت نیست؛ چون همۀ مردم، حکمت و سخن حکیمانه را درک نمی کنند.

همین طور اشتغال به لذّات دنیوی و حبّ خواهش های نفسانی، نور عبرت و اندرزپذیری را از قلب انسان می بَرد؛ زیرا دوست داشتن چیزی، انسان را از ادراک غیر آن، عاجز می کند. پس پیرویِ هوای نفس، نور بینش و عبرت را خاموش می کند.

ص:518

هر کس که این صفات سه گانه ای را که ساختۀ هوس است و در آن رسوخ کرده اند، بر آن صفات سه گانه ای که ساختۀ عقل هستند، مسلّط گردانَد، مثل آن است که هوس و طاغوت را برای ویرانی ساختمانِ عقل خود، به یاری گرفته است.(1) خلاصه سخن این که عقل در الکافی به عنوان یک موهبت الهی، معرفی شده است که همۀ خیرات علمی و عملی و مراتب کمال انسانی، با آن به دست می آید. در پایان، از خدای سبحان می طلبیم که ما را بهره ای وافر از خرد خالص عطا فرماید و ما را در زمرۀ خردمندان قرار دهد!

ص:519


1- (1) . همان، ص 337-338.

منابع و مآخذ

قرآن کریم.

1. اصول کافی، ترجمه: صادق حسن زاده، تهران: صلوات، 1383 ش.

2. اصول کافی (ج 1)، ترجمه و شرح: سید جواد مصطفوی، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه.

3. التحقیق فی کلمات القرآن، سیّد حسن مصطفوی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374 ش.

4. الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیّة، اسماعیل بن حمّاد الجوهری، تحقیق: احمد عبد الغفّار عطّار، تهران: امیری، 1368 ش.

5. المیزان فی تفسیر القرآن، محمّد حسین طباطبایی، قم: جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیه قم.

6. بحار الأنوار، محمّد تقی المجلسی (العلّامة المجلسی)، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1403 ق.

7. تربیت عقلانی، محسن ایمانی، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1378 ش.

8. ترجمۀ تفسیر المیزان، سید محمّد باقر موسوی همدانی، قم: جامعۀ مدرّسین حوزۀ علمیۀ قم، 1368.

9. «درآمدی بر معناشناسی عقل در تعبیر دینی»، حسین مهدی زاده، مجلۀ معرفت، ش 74.

ص:520

10. شرح اصول الکافی، محمّد بن ابراهیم صدر الدین شیرازی (ملّا صدرا)، مترجم:

محمّد خواجوی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383 ش.

11. عقل در معرفت دینی، حسین شفیع زاده.

12. لغت نامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، 1373 ش.

13. «ماهیت عقل و تعارض عقل روحی»، رضا برنجکار، مجله نقد و نظر، ش 3.

14. مفردات الألفاظ القرآن، راغب اصفهانی، تحقیق: ندیم مرعشی، بیروت: دار الکتب العربیة.

15. «مفهوم عقل از دیدگاه دو شارح اصول کافی»، عبدالحسین کافی، مجلۀ علوم حدیث، ش 26.

16. نهج البلاغة، سید محمّد رضی، مترجم: سید جعفر شهیدی، تهران: علمی و فرهنگی، 1374 ش.

ص:521

ص:522

مفهوم عقل در «کتاب العقل و الجهل»

اشاره

اصول «الکافی» با نگاهی بر شرح ملّا صدرا (1)اباذر جعفری

چکیده

در این مقاله، گزارش نسبتاً جامعی از پایان نامۀ کارشناسی ارشد آقای اباذر جعفری، با موضوع «مفهوم عقل در «کتاب العقل و الجهل» اصول الکافی با نگاهی بر شرح ملّا صدرا»، ارائه شده است و سعی شده است تا منظور مورد تأکید نویسنده، در همۀ بخش های پژوهش وی، ارائه شود.

البته مطالبی از باب ضرورت، در مقدّمه، اضافه شده و همچنین، برخی مطالب که چندان ربطی به موضوع اصلی پایان نامه نداشت، حذف گردیده است. علاوه بر مقدّمۀ نویسنده، مقدّمه ای دربارۀ پایان نامه و اهمّیت آن و برخی مطالب مربوط به موضوع، به وسیلۀ گزارش نویس، افزوده شده است.

در مجموع، مطالب پایان نامه که در هفت فصل گردآوری شده، در این نوشتار، در یک مقدّمه و پنج فصل، ارائه شده است و در پایان، خلاصه ای از مطالب و نتیجۀ به دست آمده از این پژوهش، آمده است. بنا بر این، مطالب فصل اوّل، به طور خلاصه در مقدّمه ذکر شده است و چکیدۀ فصل آخر نیز در بخش «خلاصۀ پایان نامه»، آمده است.

کلیدواژه ها: عقل، کتاب العقل و الجهل، الکافی، شرح ملّا صدرا.

ص:523


1- (1) . «مفهوم عقل در کتاب العقل و الجهل اصول الکافی با تأکید بر شرح اصول الکافی»، اباذر جعفری، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، رشتۀ الهیات و معارف اسلامی، استاد راهنما: رضا برنجکار، استاد مشاور: امیر دیوانی، مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (گزارش و تحلیل: مهدی پوراسماعیلی).

توضیحی دربارۀ این پایان نامه

این نوشته، گزارشی است از پایان نامۀ کارشناسی ارشد رشتۀ الهیات و معارف اسلامی آقای اباذر جعفری، که با عنوان «مفهوم عقل در کتاب العقل و الجهل اصول الکافی، با تأکید بر شرح ملّا صدرا»، در قالب هفت فصل و به ترتیب زیر، ترتیب یافته است.

فصل اوّل: کلّیات تحقیق. شامل موضوعاتی چون: بیان مسئله، سؤال تحقیق، هدف تحقیق، مشکلات و محدودیت ها، پیشینۀ تاریخی، و روش تحقیق.

فصل دوم: مفهوم عقل در لغت. شامل این عناوین: وجه تسمیۀ عقل، واژه های مترادف عقل، و واژه های متضاد عقل.

فصل سوم: معانی اصطلاحی عقل. شامل این عناوین: معانی عرفی عقل، اطلاقات عقل در علوم مختلف، عقل مذکور در روایات، و عقل در قرآن کریم.

فصل چهارم: تاریخچۀ بحث عقل. شامل این عناوین: دیدگاه اهل سنّت، دیدگاه شیعه و حکمای اسلامی.

فصل پنجم: مفهوم عقل در روایات. شامل این عناوین: مفهوم عقل روحانی، مفهوم عقل انسانی، کارکردهای نظری عقل، و کارکردهای عملی عقل.

فصل ششم: مفهوم عقل در «کتاب العقل و الجهل» نزد ملّا صدرا.

فصل هفتم: جمع بندی نهایی و نتیجه گیری.

اهمّیت و جایگاه مفهوم عقل در اصول «الکافی»

پایان نامۀ حاضر، جزء معدود آثاری است که موضوع عقل در روایات را بررسی کرده و آن را از جنبه های گوناگون، مورد تحقیق قرار داده است. این اثر، از این جهت که با نگرش فقه الحدیثی، نگاه مستقیمی به روایات معصومان علیهم السلام در زمینۀ عقل داشته و آنها را در ابعاد مختلف، مورد بررسی قرار داده، در نوع خود، بی نظیر است؛ زیرا آثار مشابه، هیچ یک با این گستردگی، مسئلۀ عقل را در روایات، مورد توجّه قرار نداده اند

ص:524

و در برخی موارد، دیدگاه های خاصّ عرفانی یا اخلاقی بر آثار، حاکم بوده و جنبۀ فهم حدیثی آنها کم رنگ شده است. از این رو، اثر پیش رو، این امتیاز ویژه را دارد که در حجمی وسیع و در ابعاد مختلف، به موضوع عقل از نگاه روایات، پرداخته و توانسته است به یک دیدگاه نسبتاً مورد قبول در مورد مجموع روایات «کتاب العقل و الجهل» اصول الکافی با نگاهی به شرح ملّا صدرا بر این روایات، داشته باشد و از طرف دیگر، به برخی جنبه های اخلاقی و فلسفی و معرفتی در موضوع بحث عقل نیز - که در روایات به نوعی مطرح شده است - بپردازد. در مجموع، می توان این اثر را به مقدّمه ای در شناخت عقل از منظر روایات و دارای جایگاهی ممتاز در بین آثار مشابه، ارزیابی کرد.

مقدّمه

امتیاز اساسی انسان از دیگر موجودات، داشتن عقل است؛ قوّۀ مدرکه ای که در لغت به معنای حفظ، جمع و منع است و در علوم مختلف، در اصطلاحات گوناگونی به کار رفته است. کاربرد فراوان واژۀ عقل در قرآن و روایات، نشان دهندۀ اهمّیت عقل در فرهنگ اسلامی است. در روایات، اوصاف فراوانی برای عقل ذکر شده که فهم آنها، منوط به فهم معنای عقل است. این اوصاف که بیشتر در «کتاب العقل و الجهل» اصول الکافی مطرح شده اند، برای دو نوع عقل، یعنی عقل انسانی و عقل روحانی، بیان گردیده است.

عقل روحانی، برترین مخلوق خداوند است که مورد استنطاق و امتحان، قرار گرفت و از آزمون، سربلند بیرون آمد. عقل انسانی نیز که دارای کارکردهای نظری، عملی، اخلاقی و عبادی است، با ایجاد معرفت، به کارکرد عقلانی می رسد.

عقل روحانی و عقل انسانی، از نظر روایات، یک حقیقت اند. ملّا صدرا، شارح اصول الکافی، پس از بیان شش معنا برای عقل، نحوۀ این یگانگی و وحدت را توضیح

ص:525

داده و گفته است که عقل انسانی، مرتبۀ نازل یافتۀ عقل روحانی است که به پایین ترین حدّ خود، یعنی عالم خاکی، نزول پیدا کرده است، امّا می تواند با بهره گیری از قوّه ای که در وی به ودیعت گذاشته شده، خود را به جایگاه اوّلیه اش برساند.

کتاب الکافی، از جمله مهم ترین مجموعه های حدیثی است که در بین عالمان شیعی، از جایگاه والایی برخوردار است. این کتاب، دارای امتیازات فراوانی است که یکی از آنها پرداختن ویژه به موضوع عقل است. این امتیاز، باعث شده تا الکافی، از سه مجموعۀ دیگری حدیثی هم تراز خود (التهذیب، الاستبصار و کتاب من لا یحضره الفقیه) نیز متمایز گردد. اختصاص اوّلین کتاب از مجموع هشت کتاب اصول الکافی به موضوع عقل، نه از سرِ اتّفاق، بلکه به خاطر توجّه ویژه به عقل توسّط شیخ کلینی و در فضایی که اهل سنّت و گردآورندگان مجموعه های حدیثی آنها، عموماً احادیث مربوط به عقل را بسیار کم اهمّیت و یا فاقد اعتبار و ساختگی تلقّی می کرده اند، امری بسیار درخور توجّه و بااهمّیت است. علاوه بر این، دقّت در مضامین احادیث گرد آمده، نشان می دهد که گرچه برخی از این روایات، از لحاظ سندی کم اعتبارند، امّا بیشتر روایات، از لحاظ محتوایی قابل قبول هستند و این، امری است که شارحان این کتاب ارزشمند نیز بدان اشاره کرده اند.

بنا بر این، پرداختن به روایات کتاب العقل و جهل، به دو دلیل یاد شده (یعنی بی نظیر بودن این روایات در مجامع رواییِ دیگر و پُرمحتوا بودن آنها)، دارای اهمّیت ویژه است. البته اهمّیت خود موضوع مطرح در این روایات، یعنی عقل نیز نباید نادیده انگاشته شود؛ زیرا عقل، مقدّم و اساس شخصیت انسانی و جزئی از وجود وی است که از آغاز تولّد، همراه اوست و به همین جهت، عموم متفکّران، در طول تاریخ، به مسئلۀ عقل، توجّه داشته اند و گاهی در نوشته های بزرگان، از آن به عنوان اوّلین آفریدۀ الهی که نقش اساسی در آفرینش دیگر موجودات دارد، یاد شده است.

لذا چنان که آمد، با توجّه به موارد یاد شده، این نوشتار، در پیِ آن است که

ص:526

موضوع بااهمّیت عقل را با توجّه به روایات کتاب العقل و الجهل اصول الکافی و با نگاهی به شرح مرحوم ملّا صدرا بر این کتاب، مورد بررسی قرار دهد.

مسائل مربوط به این بحث، در سه حوزۀ زیر، قابل طرح است:

اوّل این که مفهوم عقل چیست؟ و در رشته های مختلف علوم به چه معانی ای آمده است؟ و رابطۀ عقل با علوم مختلف، چگونه است؟

دوم این که حقیقت و ماهیت عقل چیست و چه تعریفی برای عقل می توان بیان کرد؟ عقل، موجودی عینی و خارجی است یا مفهومی؟ مجرّد است یا مادّی؟ و آیا عقل در وجود انسان قرار گرفته یا خارج از آن؟ چه رابطه ای میان عقل و انسان، وجود دارد؟

سوم، شناخت مفهوم عقل در روایات، که شامل شاخه های زیر است:

1. موارد استفاده از عقل در روایات؛

2. ویژگی های ذکر شده برای عقل در روایات؛

3. وظایف و کارکردهای عقل از منظر روایات؛

4. معانی ای که از عقل در روایات، مطرح است.

در بین مطالب یاد شده، آنچه بیشتر مورد نظر این پژوهش است، مباحث مربوط به شناخت مفهوم عقل در روایات است و مباحث دیگر، در حدّ اشاره، مطرح گردیده اند. بنا بر این، سؤال اصلی آن، چنین مطرح شده است که: مراد از کلمۀ عقل در روایات کتاب العقل و الجهل اصول الکافی چیست؟ و آیا نظر ملّا صدرا در این باره، منطبق بر روایات هست یا خیر؟

هدف، به دست آوردن مفهوم عقل در روایات است تا از این طریق، شناخت و درک بهتری از معارف ناب اسلامی صورت پذیرد. این هدف، در کمتر اثری دنبال شده است؛ زیرا از میان منابعی که به موضوع عقل پرداخته اند، تنها چند اثر معدود، مفهوم عقل در روایات را دنبال کرده اند و در آنها نیز نگاه مستقیمی به احادیث، نشده است.

ص:527

از جمله آثاری که در این زمینه نگاشته شده، کتاب ماهیة العقل و حقیقة معناه، تألیف حارث بن اسد محاسبی است که اوّلین اثر در این موضوع است. نویسنده، از معاصران امام صادق علیه السلام بوده و از محضر ایشان، بهره مند شده است. وی، با دیدی عرفانی و اخلاقی، به بیان مفهوم عقل و جایگاه آن پرداخته است. امتیاز این کتاب، قدیمی بودن و هم عصر بودن مؤلّف آن با امام علیه السلام است که رنگ و بوی گفتار معصوم، در آن نمایان است و از فرهنگ قرآنی و اسلامی در استدلال ها و شواهد، استفاده شده است؛ امّا تفاوت این کتاب با اثر حاضر، در این است که در آن، نگاه مستقیمی به گفتار معصومان علیهم السلام صورت نگرفته و نویسندۀ آن، بیشتر، نگاه اخلاقی و عرفانی به موضوع داشته است.

کتاب دیگری که در این زمینه می توان از آن یاد کرد، مفهوم العقل و القلب فی القرآن و السنّة، نوشتۀ دکتر محمّد علی الجوزو، از مفتیان اهل سنّت لبنان است و دغدغۀ اصلی آن، یافتن رابطۀ میان عقل و قلب در قرآن و سنّت بوده است و تنها در فصل سوم آن، به مفهوم عقل در قرآن و حدیث، پرداخته شده است.

تفاوت عمدۀ این کتاب با پژوهش حاضر، این است که علاوه بر این که بخش کمی از این کتاب به موضوع عقل اختصاص یافته، در آن، روایات معصومان علیهم السلام، جز چند روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام، چندان مورد استفاده قرار نگرفته است.

غیر از دو اثر یاد شده، آثار دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که تفاوت عمدۀ آنها با موضوع پایان نامۀ حاضر، در این است که آنها به طور کامل، در صدد بررسی مفهوم عقل بر نیامده اند و همچنین، کاربرد آیات و روایات در آنها، بسیار اندک است.

روش تحقیق

در این پایان نامه، نویسنده با روش کتاب خانه ای، الفاظ و محتوای روایات «کتاب العقل و الجهل» را بررسی کرده تا بتواند معنای عقل را از آنها به دست آورد و با همین

ص:528

روش، به سراغ شرح اصول الکافی ملّا صدرا رفته و دیدگاه وی را مورد بررسی قرار داده است.

محدودۀ تحقیق

این تحقیق، از نظر موضوع، محدود به بررسی مفهوم عقل است. از این رو، موضوعاتی چون: وظایف عقل، حجّیت عقل، و راه های تضعیف یا تقویت عقل، در این تحقیق، مورد بحث نیستند.

از نظر منابع نیز، محدود به بررسی مفهوم عقل در «کتاب العقل و الجهل» الکافی

است و جوامع روایی دیگر و همچنین قرآن کریم، مستقیماً در این نوشته، بررسی نشده اند. از میان آرا و دیدگاه های علمای اسلام دربارۀ مفهوم عقل در روایات نیز، تنها دیدگاه ملّا صدرا، آن هم آرا و نظریات وی در شرح روایات مورد نظر در «کتاب العقل و الجهل» اصول الکافی، مورد بررسی قرار گرفته است.

کلیدواژه های تحقیق

واژه های کلیدی این تحقیق، عبارت اند از: مفهوم، عقل، الکافی، کتاب العقل و الجهل، شرح اصول الکافی.

مفهوم. منظور از مفهوم، در این جا، معنای لغوی آن است، نه مفهوم منطقی و اصولی اش. بنا بر این، مفهوم، عبارت از آن چیزی است که از هر لفظ یا عبارتی به ذهن می آید.

عقل. قوّۀ درّاکه و تعقّل انسانی و یکی از نیروهای نفسانی انسان است؛ امّا چون ما در این جا به دنبال معنای رواییِ عقل هستیم، مفهوم خاصّی از آن را در نظر نمی گیریم و بدون پیش فرض، به سراغ روایات می رویم.

الکافی. این کتاب، یکی از کتب اربعۀ شیعه و از مهم ترین منابع حدیثی ایشان است

ص:529

که توسّط ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب کلینی، در طول بیست سال، گردآوری شده است و روایات آن، از نظر وثاقت و اعتبار سند و مضامین، دارای جایگاه خاصّی است. مرحوم کلینی، این کتاب را به درخواست عدّه ای از شیعیان، گردآوری کرده و از ویژگی های مهم آن، همعصر بودن مؤلّف با دورۀ غیبت صغراست. قسمت اوّل این مجموعۀ سه بخشی که به «اُصول الکافی» معروف است، شامل هشت کتاب، با عناوین زیر است، 1. کتاب العقل و الجهل، 2. کتاب العلم و فضله، 3. کتاب التوحید، 4. کتاب الحجّة، 5. کتاب الایمان و الکفر، 6. کتاب الدعاء، 7. کتاب فضل القرآن، 8.

کتاب العشرة.

در این هشت کتاب، مهم ترین مباحث معارف اسلامی و اصول اعتقادی، در قالب احادیث منقول از معصومان، آمده است که نشان دهندۀ جامعیت کتاب الکافی است.

کتاب العقل و الجهل. این بخش از الکافی که مورد بحث این پایان نامه است، در چاپ های امروزی، دارای 36 حدیث است. 34 روایت از این مجموعه، در چاپ های اصلی و قدیمی آن موجود است و دو روایت آخر این کتاب، در بیشتر نسخه ها ذکر نشده و تنها در دو نسخۀ خطّی مربوط به سدۀ دهم هجری دیده می شود که مضمون این دو روایت، با احادیث دیگر این کتاب، موافق است. از این رو، در این پژوهش، این دو روایت نیز مورد توجّه قرار گرفته اند.

بررسی سندی روایات «کتاب العقل و الجهل»

در این جُستار، بررسی سندی روایات این کتاب، محدود به بررسی های سندی مرحوم مجلسی در کتاب مرآة العقول است که مطابق آن، شش روایت (روایات اوّل، چهارم، پنجم، دهم، هجدهم، و سی و دوم) صحیح اند؛ چهارده روایت (روایات دوم، ششم، هفتم، هشتم، نهم، سیزدهم، چهاردهم، شانزدهم، هفدهم، بیستم، بیست و یکم، بیست و دوم، بیست و نهم، و سی و چهارم)، ضعیف اند؛ یازده روایت (روایات

ص:530

سوم، یازدهم، دوازدهم، پانزدهم، بیست و سوم، بیست و چهارم، بیست و پنجم، بیست و ششم، بیست و هشتم، سی ام، و سی و سوم)، مُرسَل اند؛ و سه روایت (روایات نوزدهم، بیست و هفتم، سی و یکم)، مجهول هستند.

همان طور که ملاحظه می شود، بیشتر این روایات، سند چندان محکمی ندارند؛ امّا مرحوم کلینی، به جهت محکم بودن این احادیث و موافقت آنها با اصول عقاید شیعه، آنها را ذکر کرده است.

شرح ملّا صدرا بر «اُصول الکافی»

شرح ملّا صدرا، در کنار دو شرح دیگر، یعنی شرح علّامه مجلسی، معروف به مرآة العقول، و شرح ملّا صالح مازندرانی، معروف به شرح اصول الکافی، از جمله مهم ترین شرح های نوشته شده بر کتاب الکافی است. ملّا صدرا، در مقدّمۀ شرح خود، به بیان ارزش و جایگاه حدیث در میان مسلمانان پرداخته و احادیث الکافی را بهترین احادیث نقل شده از ائمّه علیهم السلام دانسته است.

همچنین احادیث این کتاب را صدف های دریای حکمت و عرفان دانسته است که وی، عمر خود را صرف تفکّر و تأمّل بر اسرار و معانی آنها کرده؛ ولی به دلیل قصور فکر برخی همعصران خود، نتوانسته این جواهرات را به دیگران، عرضه کند.

نکته ای که در این جا باید متذکّر شویم، این است که تنها در به دست آوردن مفهوم عقل، از شرح ملّا صدرا بهره جسته ایم و بخشی از دیدگاه های وی را بیان کرده ایم.

فصل اوّل: مفهوم عقل، در لغت

اشاره

لغت شناسان، واژۀ «عقل» را برگرفته از مصدر «عَقَل، یَعْقِلُ» دانسته اند(1) که معنای اصلی و اوّلیه آن، «حَبَسَ»، «مَنَعَ» و «جَمَعَ» است و سایر معانی، به نحوی به این سه

ص:531


1- (1) . ر. ک: المحیط فی اللّغة، ج 1، ص 173؛ صحاح اللّغة، ج 5، ص 1769؛ لسان العرب، ج 9، ص 326.

معنا بر می گردند. برای مثال، «عقلت الإبل» را در جایی به کار می برند که زانوی شتر را جهت مهار آن، محکم می بندند(1) و به طنابی که زانوی شتر را با آن می بندند، «عِقال» گفته می شود.(2) البته لغت نویسان، معنای دیه را نیز برای عقل، ذکر کرده اند و گفته اند: «عقلتُ القتیل»، به معنای این است که: «دیۀ قتل را پرداختم» و این معنا را به همان مَنَع و جَمَع، برگشت داده اند؛(3) زیرا دیه، از کشتار مجدّد، ممانعت می کند. همچنین چون در زمان های قدیم، شتر به عنوان دیه پرداخت می شده، شتران را در محلّی جمع می کردند و به خانۀ صاحب دیه می بردند.(4) اینها معانی اصلی عقل بود که می توان «حصن» و «الجاء» را نیز با در نظر گرفتن همان معنای جمع و منع، بدان اضافه کرد.(5) امّا غیر از این معانی اصلی، اهل لغت برای عقل، معانی دیگری نیز بر شمرده اند که یکی از آنها عبارت است از قوّۀ مدرکه و شعور انسان. در تعریف این معنای از عقل گفته اند: عقل، نیرویی است که موجب تمایز انسان از دیگر حیوانات می گردد، یا این که عقل را غریزه ای که درک خطاب را برای انسان میسّر می گردانَد، معرفّی کرده اند.

همچنین گفته اند: عقل، نیرویی است که موجب تمیز خوب از بد می گردد.(6) از دیگر معانی غیر اصلی عقل که لغویان بر شمرده اند، «تثبیت فی الاُمور»،(7) «تدبّر العلم»،(8) «القلب»، «نقیض الجهل» و «ضدّ الحمق» است.

ص:532


1- (1) . العین، ص 159 و 160.
2- (2) . همان جا.
3- (3) . ر. ک: العین، ص 160.
4- (4) . معجم مقاییس اللّغة، ج 4، ص 71.
5- (5) . ر. ک: العین، ص 160.
6- (6) . ر. ک: کلیّات أبی البقاء، ص 617-619.
7- (7) . ر. ک: لسان العرب، ج 9، ص 326.
8- (8) . ر. ک: مصباح المنیر، ص 423.

وجه تسمیه عقل، از نظر لغت

لغویان، دلایلی را برای اطلاق عقل بر قوّۀ مدرکه و شعور انسانی بر شمرده اند، که از آن جمله است:

1. عقل، صاحب خود را از انجام دادن اعمال ناشایست، حفظ نموده و نگهداری می کند.(1) 2. توجّه به معنای «إلجاء» در عقل؛ چرا که صاحب عقل، به آن پناه می برد.(2) 3. عقل، از عِقال، یعنی زانوبند شتر گرفته شده، چون مانع جهل است. شاهد بر این معنا، این روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرموده: «العَقْلُ عِقال مِن الجهل».(3) 4. عقل، موجب تثبیت و استقرار علوم در ذهن انسان می شود، لذا به آن، جامع و نگه دارنده گفته می شود، همان گونه که عِقال، در شتر، موجب ثابت ماندن و مانع از فرار او می شود. (4)

مترادفات واژۀ عقل

یکی از راه های شناخت معنای یک لفظ، دانستن معانی مترادف آن است. از این رو، برخی از مترادفات عقل را مورد بررسی قرار می دهیم:

1. لُبّ. در لغت، به معنای خالص و مغز هر چیز است.(5) اطلاق لفظ لبّ بر عقل انسان، به خاطر این است عقل، خلاصه و حقیقت انسان است و بدون پوست و قشر،

ص:533


1- (1) . تاج العروس، ج 8، ص 25.
2- (2) . همان جا.
3- (3) . تحف العقول، ص 15.
4- (4) . المغنی، ج 11، ص 386.
5- (5) . ر. ک: جمهرة اللّغة، ج 1، ص 38.

به حساب می آید.(1) 2. نُهیه. جمع نُهی است و از آن، به معنای عقل یاد شده است. علّت اطلاق آن بر عقل، این است که انسان را از نادانی می رَهانَد.(2) 3. حِجر. معنای اوّلیۀ آن، حفظ اشیا و احاطه بر آنهاست. سنگچین کردن نیز از همین معناست. عقل را حجر گرفته اند؛ زیرا همانند دیوار و مانعی محکم، انسان را از ارتکاب هر زشتی ای باز می دارد.(3) مفسّران، حجر در آیۀ «هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ»4 را به عقل، تفسیر کرده اند.

4. عَلَم. به معنای نشانه و علامتی است که موجب تمیز اشیا از یکدیگر می گردد.

لغویان، علم را ضدّ جهل یا نقیض آن دانسته اند(4) و از آن جا که عقل و جهل نیز نقیض یکدیگرند، علمِ متضادّ با جهل، می تواند با عقل، هم معنا باشد.

5. قلب. در اصل، به معنای تحوّل و گرداندن است. کاربرد این کلمه برای عقل در قرآن، روایات و کتب اخلاق، فراوان به چشم می خورد که نمونۀ آن، آیۀ «لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»6 است که قلب در آن، به عقل، تفسیر شده است.

6. حِجی. به معنای پوشش و سِتر است و به خاطر این که عقل، مانند پوششی، انسان را از بدی ها حفظ می کند، به آن حِجی گفته شده است.

7. فهم. بیشتر به معنای علم است؛ ولی تعقّل و عقل را از جمله معانی آن شمرده اند.

8. حِلم. دارای سه معنای: صبر، ثابت شدن و خواب دیدن است. وجه این که به

ص:534


1- (1) . ر. ک: المیزان، ج 2، ص 395.
2- (2) . معجم مقاییس اللّغة، ج 5، ص 359.
3- (3) . همان، ج 3، ص 74.
4- (5) . ر. ک: جمهرة اللّغة، ج 2، ص 138؛ العین، ج 2، ص 152.

عقل اطلاق شده، این است که عقل، سبب حِلم می شود.

واژه های متضادّ عقل

از آن جا که شناخت اضداد، می تواند در فهم مفاهیم، نقش داشته باشد، چنان که گفته اند: «تُعرف الأشیاء بأضدادها»، مناسب است در این جا نگاهی به الفاظ متضادّ عقل بیفکنیم:

1. جهل. به دو معنای علم، و طمأنینه و وَقار است و در ادبیات عرب، در این موارد به کار رفته:

الف. عدم تسلّط بر نفس که در برابر حِلم آمده است؛

ب. عدم توازن عقل، که با برداشت سطحی از مطالب، همراه است؛

ج. معنای شایع آن، که همان جهل و نادانی است.

2. سفاهت. در لغت، به معنای ضدّ عقل و ضدّ حِلم، تفسیر شده است.(1) 3. جنون. از مادّۀ «جن»، به معنای پوشاندن است. به کسی که دچار آشفتگی افکار است و عقل او پوشیده شده، مجنون می گویند.

شایان ذکر است که لفظ عقل، در کتب لغت، با دو حرف اضافۀ «عن» و «له» به کار رفته است که این ترکیب، به معنای دیه است؛(2) ولی در روایات و برخی آثار قدما، لفظ عقل با حرف اضافۀ «عن»، در غیرِ معنای دیه به کار رفته است؛ نظیر: «عقل عن اللّه»، که به معنای تعظیم الهی و قدرشناسی از خدا آمده است.(3) امّا شارحان اصول الکافی، تعبیرات مختلفی دربارۀ آن آورده اند. برای نمونه، «عقل عن اللّه» را به کار برده اند و به استفاده از خدا، معنا کرده اند(4) یا حرف «عن» را زاید

ص:535


1- (1) . جمهرة اللّغة، ج 3، ص 40.
2- (2) . صحاح اللّغة، ج 5، ص 1765.
3- (3) . مجمع البحرین، ج 5، ص 210.
4- (4) . شرح اصول الکافی، ملّا صدرا، ج 1، ص 384 و 385.

دانسته اند،(1) یا استناد علم به خداوند، تفسیر کرده اند.(2) در جمع بندی می توان گفت که:

«عقل عن اللّه»، بهترین نوع تعقّل است که دارای دو ویژگی است:

1. علوم و معقولات، با واسطه یابی واسطه از خداوند، درک می شوند؛

2. عاقل، عمل خود را بر اساس علم و درک، انجام می دهد.

فصل دوم: مفهوم عقل، در اصطلاح

بخش اوّل: معانی عرفی

معانی و اصطلاحات عرفی عقل، عبارت اند از:

1. معلومات ذهنی انسان، که به واسطۀ آنها، مصالح و مفاسد را تشخیص می دهد و بدان «عقل تجربی» نیز گفته می شود؛(3) 2. وَقار و هیبت در حرکات و سَکَنات انسان؛(4) 3. زیرکی و سرعتِ انتقال؛

4. قوّه ای که خوب را از بد، تشخیص می دهد که به «فطرت» نیز تعبیر شده است.(5) ابن سینا، در مورد این چهار معنای عرفی گفته است که نمی توان وجه جمعی بین آنها یافت. (6)

بخش دوم: بررسی اطلاقات گوناگون عقل در علوم مختلف

اشاره

در هر علمی، با توجّه به موضوع و روش آن، به نوعی، از عقل و ویژگی های آن، سخن

ص:536


1- (1) . شرح اصول الکافی، ملّا صالح مازندرانی، ج 1، ص 156 و 157.
2- (2) . مرآة العقول، ج 1، ص 58.
3- (3) . کتاب المبین فی شرح ألفاظ الحکماء و المتکلّمین، ص 365.
4- (4) . الحدود، ابن سینا، ص 240.
5- (5) . همان جا.
6- (6) . همان جا.

به میان آمده است. به همین خاطر، اصطلاحات گوناگونی در علوم مختلف برای عقل ایجاد شده است. برای سهولت بررسی این اصطلاحات، در دو بخش: «عقل انسانی» و «عقل مجرّد»، این موضوع را دنبال می کنیم:

1. عقل انسانی. به جوهر بسیط که قابلیت درک صور اشیا و معانی آنها را دارد، عقلِ انسانی گفته می شود و مهم ترین بحث دربارۀ آن، در کتاب نفس فلسفه، مطرح شده است و در آن جا، عقل به «نظری» و «عملی» تقسیم شده و تفاسیر گوناگونی از آنها صورت گرفته است، از جمله این که عقل عملی، از نوعِ فعل و عمل است، و عقل نظری، مُدرک تمام مُدرکات است؛ یعنی عقل عملی، میل و اراده به انجام دادن فعل را دارد(1) و عقل نظری، مُدرکات را درک می کند.(2) نیز گفته اند: عقل نظری، نیرویی است که امور نظری و کلّی را درک می کند، و عقل عملی، امور مربوط به عمل را.(3) بنا بر این، وظایف عقل نظری، استدلال و استنباط، ادراک کلّیات، و تطبیق مفهوم بر مصداق است و وظایف عقل عملی، تهذیب ظاهر و باطن، بازسازی نفس و توکّل بر خداوند است.

عقل نظری را دارای چهار مرتبه: عقل هیولایی، عقل بِالمَلَکه، عقل بالفعل و عقل مُستفاد دانسته اند و در تعریف آنها گفته اند: عقل هیولایی، اوّلین مرتبه از عقل نظری است و آن، نیرویی در نفس است که استعداد پذیرش ماهیات و اشیای کلّیه را دارد و هیچ گونه فعلیتی ندارد.(4) عقل بِالمَلَکه، کامل شدۀ عقل هیولایی است که قضایای ضروری را تصدیق می کند(5) و عقل بِالفعل، با تکیه به صُوَر و معلومات خود، هر وقت که بخواهد، آنها را احضار کرده، از آنها استفاده می کند و عقل مُستفاد، با اتّصال

ص:537


1- (1) . التحصیل، ص 789 و 790.
2- (2) . الحدود، غزالی، ص 283.
3- (3) . شرح اصول الکافی، ملّا صدرا، مقدّمۀ علی عابدی شاهرودی، ص 30.
4- (4) . الحدود الفلسفیة، ص 209.
5- (5) . همان، ص 283.

به فعّال، معقولات را نزد خود، حاضر می سازد و به کامل ترین صورت، به آنها علم پیدا می کند.

معانی دیگر عقل

- عقل، به معنای عاقل و یا معقول که فلاسفه، در باب اتّحاد عقل و عاقل و معقول و یکی بودن آن سه، بدان پرداخته اند.

- عقل فعلی، به معنای تصوّرات و صُوَری که انسان به واسطۀ آنها، معقولات را در ذهن خود، حاصل می کند.(1) - عقل قدّوسی، به معنای عقلی است که تصوّرات و تصدیقات بیشتری نسبت به معمولِ عقول، دارا باشد، مانند انبیا و اولیای الهی.

- عقل کلّی، که به معنای تصویر کلّی طبیعی ای است که در ذهن، حاصل می شود.(2) - عقل مذکور در عالم کلام، که متکلّمان، بویژه معتزلیان،(3) عقل را بر مقدّماتی که امور حَسَن و قبیح از آنها استنباط می شود، اطلاق کرده اند.

- عقل مذکور در علم اخلاق، که در آن، عقل به مَلَکات و حالات نفسانی ای که در اثر مراقبت حاصل می شود، گفته شده است.(4) - عقل به معنای تمام معارف، که عام ترین تعریف عقل است و به علوم و معلومات و معارف حاصله برای بشر، گفته شده است.(5) - عقل به معنای ناطقه، که ملّا صالح مازندرانی، آن را برای عقل، بیان کرده است.(6)

ص:538


1- (1) . کلّیات أبی البقاء، ص 618.
2- (2) . الحدود، ص 242.
3- (3) . المغنی، ج 8، ص 374.
4- (4) . رسالة معانی العقل، فارابی، ص 47 و 48.
5- (5) . «اقتراح»، مصطفی ملکیان: نقد و نظر، سال اوّل، شمارۀ دوم، ص 10.
6- (6) . شرح اصول الکافی، ملّا صالح مازندرانی، ج 1، ص 223.

- عقل جوهری، که از آن به عنوان موجودی که از مادّه و علایق آن، مجرّد است و ذاتاً و فعلاً مستقل است، یاد می شود.(1) - عقول طولیه، که در بیان حکما آمده است و حکما، برای توجیه خلقت و صدور کثرت از وحدت، به وجود وسائطی اعتقاد دارند که به آنها عقول طولیه یا عشره می گویند.

- عقول عرضیه، که در مقابل عقول طولیه است. افلاطون و پیروانش، به عقول عرضیه یا مُثل، قائل شده اند.

- عقل اوّل، اوّلین مخلوق است که به جز مُبدع خود، یعنی خداوند، به چیزی نیاز و وابستگی ندارد.

- عقل فعّال، که در تعریف آن گفته اند: جوهری است مجرّد از علایق مادّی که ماهیت تمامی موجودات را داراست و با تأثیر در عقل انسانی، آن را از قوّه به فعلیت می رساند.

- عقل کل، که دارای دو معناست: 1. موجودات مجرّدی که وظیفۀ تدبیر موجودات و عالم را دارند؛ 2. فلک نُهم و جِرم اقصی که حرکت آن، موجب حرکت تمام موجودات است.

- عقل مذکور در الهیات، که در این اصطلاح عقل بر خداوند، اطلاق می گردد.(2) غیر از اصطلاحات یاد شده، چند اصطلاح دیگر نیز وجود دارد که بیشتر در فلسفۀ غرب و کلام مسیحی و کلام جدید، مورد استفاده هستند؛ نظیر: عقل ابزاری، عقل استدلالی، عقل انتقادی، و عقل عاقبت اندیش که در این جا مجال بحث دربارۀ آنها نیست.

ص:539


1- (1) . المبین فی شرح ألفاظ الحکما و المتکلّمین، ص 366.
2- (2) . عیون مسائل النفس، ص 343.

امّا وجه اشتراک تمام معانی گفته شده برای عقل، در این است که همۀ آنها در این که عقل، نه جسم است، نه جسمانی، و نه صفت برای جسم، مشترک اند و این اشتراک، می تواند همۀ آنها را موضوع یک علم قرار دهد، همان گونه که ملّاصدرا به آن، اذعان کرده است. (1)

بخش سوم: مفهوم عقل در قرآن کریم

مشتقّات واژۀ عقل، 49 بار در قرآن به کار گرفته شده است. از این رو، با این که موضوع این نوشته، بحث تفصیلی در باب مفهوم عقل در قرآن نیست، به عنوان مقدّمه ای بر شناخت عقل در روایات، اشاره ای به معنای عقل در قرآن می کنیم.

در برخی آیات قرآن، عقل، دعوت به تفکّر و تدبیر شده و گاه، به استفاده از عقل برای تذکّر و عبرت آموزی سفارش شده است و در آیاتی دیگر، عقل، مقدّمۀ شناخت آیات الهی دانسته شده است. از این رو، بعضی گمان کرده اند که عقل مورد نظر قرآن، عقل نظری است.

از سوی دیگر، برخی با استدلال به این که برخی آیات قرآن، عقل را درک کنندۀ خیر و شر معرّفی کرده اند، عقل مورد نظر قرآن را عقل فطری قلمداد کرده اند؛ امّا از آن جا که قرآن، وظایف گوناگونی نظیر: تفکّر، تأمّل، عبرت آموزی، و تشخیص کارهای خوب و بد را برای عقل برشمرده است، می توان گفت که عقل مورد نظر آیات قرآن، هم عقل نظری است، و هم عقل عملی. به عبارت دیگر، عقل مورد نظر قرآن، علم نافع و هدایتگر به سوی عمل صالح و قرب الهی است، خواه این علم و هدایت، از راه تفکّر باشد و خواه از راهی دیگر.

ص:540


1- (1) . شرح اصول الکافی، ملّاصدرا ج 1، ص 239.

فصل سوم: تاریخچۀ بحث عقل

اشاره

اوّلین بحث های مضبوط علمی در موضوع عقل، در بین فلاسفۀ یونان آغاز شد و پس از آنان، فلاسفۀ دیگر، به پیروی از آنها به این مباحث پرداخته اند. در میان دانشمندان اسلامی نیز عقل، مورد توجّه بوده است، بویژه که احادیث نبوی و سخنان امامان معصوم علیهم السلام دربارۀ عقل، خود، انگیزه ای برای پرداختن به این گونه مباحث بوده است.

متفکّران اسلامی، اعم از شیعه و اهل سنّت، به بررسی این گونه روایات در حوزه های مختلف، بویژه کلام پرداخته اند و در مباحث فقهی و اصول فقه، بحث از عقل و حجیّت آن، فراوان دیده می شود تا جایی که عقل، یکی از منابع فقه دانسته شده است. بنا بر این، تاریخچۀ بحث عقل در میان مسلمانان را در چند بخش، دنبال می کنیم:

1. علمای اهل سنّت، بر خلاف علمای شیعه، اقبال کمتری به احادیث در زمینۀ عقل، نشان داده اند تا آن جا که عدّه ای از آنها، بیشتر روایات در این باب را مجعول و ساختگی دانسته اند(1) و بیشتر متکلّمان اشعری و ابن تیمیّه و پیروان وی، هر حدیثی را که در بر دارندۀ فضیلتی برای عقل است، نادرست و جعلی می دانند.(2) سؤالی که این جا مطرح می شود، این است که: این گونه برخورد علمای اهل سنّت با عقل و روایت عقل، چه توجیهی می تواند داشته باشد؟

در پاسخ می توان گفت که اوّلاً قرآن، به عنوان منبع اصلی دین اسلام، مکرّر از عقل یاد کرده و مؤمنان را به تفکّر و تعقّل، دعوت نموده و برای تعقّل کنندگان، فضایل بسیاری را بر شمرده است. از این رو، روایات نبوی را نیز می توان در همین راستا دانست.

ص:541


1- (1) . ر. ک: شرح اصول الکافی، ملّا صالح مازندرانی، ج 1، ص 442.
2- (2) . ر. ک: الإسلام و العقل علی ضوء القرآن الکریم والحدیث النبوی.

ثانیاً بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله مفسّرانی همچون ابن عبّاس و علی علیه السلام به بیان فضایل و مراتب عقل پرداخته اند و طبیعی است اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از این کار راضی نبود، آنان، چنین کاری را نمی کردند.

ثالثاً روایات فراوانی از صحابیان و تابعیان در مورد عقل نقل شده که در کتب مربوط به عقل و فضایل آن، آورده شده است و در صورت نهی پیامبر صلی الله علیه و آله چنین کاری صورت نمی گرفت.

بنا بر این، نمی توان روایات مربوط به عقل را - به صرف این که در این موضوع خاص هستند - مجعول دانست.

امّا علّت این امر را که برخی از علمای اهل سنّت، با این گونه احادیث، مخالفت کرده اند، می توان در اوضاع فکری، اجتماعی و عقیدتی عصر آنان جستجو کرد؛ زیرا اشاعره، به عنوان گروهی کلامی، نقش چندانی برای عقل قائل نیستند و تأکیدشان بر سنّت و نقل است و پیوسته، با کسانی که نقش عقل را در زندگی، پُررنگ می دانند، به مبارزه پرداخته اند، که نمونۀ آشکار آن، درگیری های خونین اشاعره و معتزله است.

این تفکّر در بین اشاعره، باعث شده تا روایاتِ در موضوع عقل را منکر شوند. البته افراط عدّه ای از جمله فلاسفه و معتزله در گرایش به عقل را نیز نمی توان در نگرش افراطی اشاعره، بی تأثیر دانست.(1) 2. عموم مسلمانان، غیر از اهل حدیث، دیدگاه مثبتی نسبت به روایات عقل دارند، بویژه شیعیان که تألیفات بسیاری در بیان مراتب و فضایل عقل و اهمّیت آن نگاشته اند که در این میان، فلاسفه و متکلّمان، جایگاه ویژه ای را دارا هستند. از این رو، به دو دیدگاه اهل کلام و فلسفه دربارۀ عقل و روایات مربوط به آن می پردازیم.

با این که هر دو گروه فلاسفه و متکلّمان اسلامی، حجّیت عقل و نقش و اهمّیت آن

ص:542


1- (1) . ر. ک: مفهوم العقل والقلب فی القرآن والسنّة.

را پذیرفته اند و روایات مربوط به عقل را جعلی نمی دانند، امّا در مواردی با هم اختلاف دارند که ذیلاً بدانها می پردازیم:

الف. تجرّد عقل و مخلوق بودن آن

مرحوم مجلسی که از جمله متکلّمان محدّث شیعی به حساب می آید، وجود احادیث مبنی بر مخلوقِ اوّل بودن عقل را انکار کرده و این گونه احادیث را به اهل سنّت، منتسب کرده است. این دیدگاه مرحوم مجلسی، به نوع جهان بینی وی باز می گردد؛ زیرا ایشان معتقد است که موجود مجرّدی به غیر از خداوند، وجود ندارد و تمام خلقت، به قدرت مستقیم خداوند، صورت یافته است. بنا بر این، وجود عقلِ اوّل را که مخلوقات، از آن خلق شده باشند، نمی پذیرد. البته وی برای تبرئۀ فلاسفۀ مسلمان از مخالف بودن با اسلام، دیدگاه آنان دربارۀ عقل اوّل را توجیه می کند.(1)

البته این دیدگاه مرحوم مجلسی، توسّط علّامه طباطبایی - که از جملۀ فلاسفه به شمار می آید -، مورد نقد قرار گرفته و ایشان، با تمسّک به خود سخنان مجلسی رحمه الله دیدگاه نفی مجرّدات را ابطال کرده است. (2)

ب. اختلاف در تفسیر احادیث مربوط به عقل

مهم ترین این اختلافات، در معنا و مفهوم عقل است و هر یک از دانشمندان اسلامی، به فرا خور گرایش علمی خود، در این باره دیدگاهی را ارائه کرده اند. برای نمونه، برخی عقل مورد نظر روایات را نیروی درک کننده ای دانسته اند که خیر و شر را نیز درک می کند. برخی دیگر، آن را مَلَکه ای که انسان را به سوی کار خیر سوق می دهد، تفسیر کرده اند. عدّه ای نیز عقل در روایات را به معنای علم سودمند دانسته اند.

ص:543


1- (1) . ر. ک: مرآة العقول، ج 1، ص 27.
2- (2) . ر. ک: بحار الأنوار، ج 1، ص 104 (حواشی علّامه طباطبایی).

فصل چهارم: مفهوم عقل در روایات

اشاره

برای یافتن تعریف واحدی از عقل در روایات، لازم است تمامی عناوین و اوصاف مذکور برای عقل، و همچنین، اوصاف مربوط به جهل - که متضادّ عقل اند -، در روایاتْ مورد بررسی قرار گیرند؛ زیرا روایات، بویژه روایات «کتاب العقل و الجهل» اصول الکافی، هیچ یک در صدد ارائۀ تعریف برای عقل نبوده اند. بررسی این روایات، نشان می دهد که در مجموع، بیش از هشتاد ویژگی برای عقل شمرده شده که تحلیل آنها نشان می دهد دو نوع عقل، مورد نظر روایات است:

الف. عقل روحانی. این عقل، موجودی روحانی و نورانی است که اوّلین مخلوق از سنخِ خود است و ظاهراً قبل از خلقت انسان، مورد امتحان الهی قرار گرفته و از این آزمون، سربلند بیرون آمده و به عنوان محبوب ترین مخلوق الهی، مورد تمجید خداوند، قرار گرفته است. (1)ب. عقل انسانی. این عقل، جزئی از وجود انسان و مقوّم و اساس انسانیت اوست(2) و از بدو پیدایش، همراه وی بوده است و مانند یک دوست،(3) وی را در زندگی یاری می دهد تا با امر و نهی،(4) او را مکلّف به انجام دادن دستورهای عبادی و سیر مراحل معنوی کند.(5) همچنین عقل، انسان را به بندگی تشویق کرده، موجب رشد اخلاق می شود و بعد از مرگ، میزان سنجش اعمال صاحب خود است.(6) با توجّه به این دو مفهوم از عقل در روایات، در این جا به تفصیل، به هر یک از این دو خواهیم پرداخت:

ص:544


1- (1) . همان جا.
2- (2) . ر. ک: کتاب العقل و الجهل، ح 23.
3- (3) . همان، ح 27.
4- (4) . همان، ح 1.
5- (5) . همان، ح 23 و 26.
6- (6) . همان، ح 23.

الف. مفهوم عقل روحانی در روایات

در مجموع روایات سی و شش گانۀ «کتاب العقل و الجهل» اصول الکافی، چهار روایت،(1) به عقلی که ما بدان «عقل روحانی» می گوییم، پرداخته اند که خلاصۀ آنچه در این چهار روایت آمده، چنین است: این عقل، اوّلین آفریده از مخلوقات روحانی است که از نور الهی آفریده شده و در سمت راست عرش، جای گرفته است.

خداوند، پس از خلق این عقل، قدرت نطق به او عطا کرد و دستور داد که پیش آید و او اطاعت کرد. پس به او امر کرد که باز گردد و او نیز برگشت. در نتیجۀ این فرمان بُرداری، او محبوب ترین خلق خداوند گردید و مورد لطف و عنایت الهی قرار گرفت.

بعد از این که خلقت عقل، پایان پذیرفت، خداوند، جهل را از دریای ظلمت آفرید و به او دستور داد تا بر گردد و او برگشت. سپس به وی فرمان داد تا پیش آید؛ امّا او سرپیچی کرد. به همین سبب، از رحمت الهی دور شد و مورد غضب خداوند، قرار گرفت.

عقل، به واسطۀ محبوبیت، دارای لشکریانی گردید تا او را در اطاعت از فرامین الهی، یاری دهند و از ثواب، بهره مندش سازند. جهل، با دیدن این لطف الهی، به عقل کینه ورزید و از خداوند خواست تا برای وی نیز سپاهی قرار دهد. خداوند نیز اضدادِ آنچه به عقل داده بود، به وی داد و وی را از رحمت خویش، دور ساخت.

این مضامین که برگرفته از روایت یکم، چهاردهم، بیست و ششم و سی و دوم کتاب العقل و جهل اصول الکافی است، نکات مبهم فراوانی را در بر دارند. از جمله این که منظور از استنطاق و به سخن در آوردن عقل چیست؟ و خلقت عقل از نور الهی، به چه معناست؟ «روحانیین» که عقل از جملۀ آنهاست، کدام اند و چه

ص:545


1- (1) . همان، ح 1 و 14 و 26 و 32.

خصوصیاتی دارند؟ مادّۀ اوّلیۀ عقل چیست؟ معنای عرش چیست و قرار گرفتن عقل در سمت راست آن، به چه معناست؟ اقبال و ادبار عقل، چگونه است؟ عقل روحانی، چگونه موجودی است؟ رابطۀ عقل روحانی با عقل انسانی چیست؟ و....

شارحان اصول الکافی، دربارۀ این مضامین، دیدگاه های گوناگونی دارند که در این میان، سه نظر، مشهورتر است:

نظر اوّل. مراد از عقل در این روایات، عقل جزئیِ انسانی است، در مقابل عقل کلّی (عقل اوّل)، و این عقل، اوّلین جزء آفریده شده از نفس است و منظور از استنطاق و به سخن در آوردن وی، اعطای نیروی درک و تفکّر به انسان است. اقبال و ادبار نیز به معنای روی آوردن به سعادت و یا شقاوت است؛ یعنی عقل، تکویناً شایستگی تحصیل سعادت و شقاوت را دارد. از این رو، عقل، معیار تکلیف الهی خواهد بود. (1)نظر دوم. عقل، به معنای نفس ناطقۀ انسان است که اوّلین موجود روحانی ای است که آفریده شده، و اقبال، یعنی تعلّق گرفتن به بدن انسانی، جهت تکمیل آن، و ادبار، قطع تعلّق، جدایی از بدن و برگشت به عالم ملکوت است. (2)نظر سوم. عقل، به معنای جوهر مجرّدی است که در ذات و افعال، مستقل است.

این عقل، همان عقل اوّل است که در نظر حکما و فلاسفه، اوّلین موجودی است که خداوند، آن را آفریده، و اقبال او، به معنای روی آوردن به ایجاد مخلوقات دیگر است، و ادبار هم به معنای برگشت و رجوع به ذات الهی و فراغت از خلقت، خواهد بود.(3) یکی از مسائل مناقشه برانگیزی که در این روایت مطرح شده، اوّلین مخلوق بودن

ص:546


1- (1) . ر. ک: مرآة العقول، ج 1، ص 27.
2- (2) . ر. ک: شرح اصول الکافی، ملّا صدرا، ج 1، ص 28؛ شرح اصول الکافی، ملّا صالح مازندرانی، ج 1، ص 66.
3- (3) . شرح اصول الکافی، ملّا صدرا، ج 1، ص 403.

عقل روحانی است که مباحث مختلفی دربارۀ آن، مطرح شده است. در روایتی که این مضمون را می رساند، آمده است:

إنّ اللّه خلق العقل، وهو أوّل خلق من الرّوحانیین.(1)

در تفسیر این عبارت از حدیث، برخی ترکیب «من الروحانیین» را خبر دوم «هو» گرفته اند و بر این اساس گفته اند: عقل، اوّلین آفریده در میان تمام آفریدگان است.

برخی نیز «مِنَ الرّوحانیین» را متعلّق «خلق» دانسته و گفته اند که عقل، اوّلین مخلوق در میان روحانیان است.

ب. مفهوم عقل انسانی در روایات

اشاره

در روایات کتاب العقل و الجهل اصول الکافی، اوصاف فراوانی برای عقل انسانی ذکر شده است که ما در این جا ذیل چند محور، بدانها می پردازیم:

محور اوّل: کارکردهای عقل
اشاره

در روایات کتاب العقل و الجهل، دو نوع کارکرد برای عقل، مطرح شده است:

کارکردهای نظری و کارکردهای عملی.

یکم. کارکردهای نظری عقل در روایات
اشاره

موضوع شناخت و معرفت - که عمده ترین کارکرد عقل در بُعد نظری به حساب می آید -، حجم وسیعی از روایات کتاب العقل و الجهل را به خود، اختصاص داده است و کاربرد واژه هایی چون عَرَفَ و عَرَفوا، و اوصافی چون: نور و دلیل برای عقل، در این روایات، فراوان به چشم می خورد که در دو بُعد: «راه های کسب معرفت» و «معارفی که عقل می تواند بدانها دست یابد»، می توان آنها را بررسی کرد:

ص:547


1- (1) . کتاب العقل و الجهل، ح 14.
الف. راه های کسب معرفت

بنا بر روایات کتاب العقل و الجهل، راه های کسب معرفت، عبارت اند از:

1. تفکّر

در روایات، تفکّر به عنوان دلیل عقل، دانسته شده است:

دلیل العقل التفکّر.(1)

بنا بر این، یکی از راه های بهره مندی از عقل، تفکّر است که در برخی روایات دیگر، از آن به عنوان زنده کنندۀ انسان، یاد شده است.

البته با این که در این روایات، بر تفکّر، تأکید فراوانی شده است، امّا نحوۀ تفکّر، بیان نشده و این را می توان به حساب فطری بودن روش تفکّر در انسان دانست.

2. تعلّم

علم آموزی یا تعلّم، در روایات کتاب العقل و الجهل، مورد تأکید فراوان قرار گرفته است و عقل، همراه دائمی علم، معرّفی شده است. ضرورت تعلیم و تعلّم در این روایات را می توان در این عبارات یافت: «انسان عاقل، هدایتگری و نورانیّت را در علم می بیند».(2) «اگر انسان، عقل خود را به علم نیاراید، از عقل، نفعی نمی برد».(3) «انسان عاقل، تنها راه برای آگاهی از اوامر و نواهی الهی را علم می داند».(4) همچنین در بخشی از روایتی به نقل از هشام، دربارۀ پیامبران، چنین آمده است:

أعْلَمُهم بِأمرِ اللّه أحْسَنَهُمْ عقلاً.

آن که از جهت عقل، بالاتر است، دارای علم بیشتری است.

ص:548


1- (1) . همان، ح 12.
2- (2) . همان، ح 35.
3- (3) . همان جا.
4- (4) . همان جا.

دربارۀ علم آموزی، چند نکته از روایات، برداشت می شود:

نکته اوّل. هر انسانی که در مسیر علم آموزی قرار گرفت، باید از استاد عالمی که دارای شرایط خاصّ است، بهره گیرد. (1)نکتۀ دوم. هر علمی برای انسان، مطلوب و مفید نیست و انسان، باید به دنبال علومی برود که موجب رشد و تعالی او می گردند، از جمله علومی که مفید نیستند، علمی است که از اساتید غیر الهی آموخته شود.(2)

نکتۀ سوم. میزان تعلیم و تعلّم، بستگی به مرتبۀ کمال عقل جویندۀ دانش و میزان درک او دارد، و معلّم الهی در این زمینه، قصوری ندارد.(3)

3. تذکّر و عبرت آموزی

از دیگر راه های کسب شناخت، تذکّر و عبرت آموزی است که در قرآن نیز بدان تأکید شده است(4) و در دو روایت یازدهم و دوازدهم کتاب العقل و الجهل الکافی نیز، عبرت آموزی، موجب کسب شناخت و معرفت، دانسته شده است.(5)

ب. معارفی که عقل می تواند به آنها دست یابد

در روایت کتاب العقل و الجهل اصول الکافی، مواردی از علوم و معارف که عقل می تواند بدانها نائل شود، ذکر شده اند که عبارت اند از:

1. شناخت خدا

خداشناسی و استدلال بر وجود خدا و اوصاف الهی، از جمله معارفی است که در

ص:549


1- (1) . ر. ک: همان، ح 12.
2- (2) . ر. ک: همان جا.
3- (3) . ر. ک: همان، ح 15 و 27.
4- (4) . ر. ک: سورۀ یوسف، آیۀ 20؛ سورۀ زمر، آیۀ 12.
5- (5) . ر. ک: کتاب العقل و الجهل، ح 11 و 12.

روایات، به عقل نسبت داده شده است. امام صادق 7 در این باره می فرماید:

بندگان، به وسیلۀ عقل، آفرینندۀ خود را می شناسند و به مخلوق بودن خود، پی می برند و می دانند که او مدبّر امور آنهاست و هم اوست پاینده.(1)

بر اساس این روایت، عقل، وسیلۀ شناخت خداوند و سه صفت از اوصاف ویژۀ اوست.

در قسمت دیگری از همین روایت، امام علیه السلام شناخت خداوند، ربوبیت او و دیگر صفات الهی را ثمرۀ بهره برداری از عقل بر می شمارد و می فرماید: «خردمند، به دلیل عقل - که خداوند، پایۀ زندگی و زیور برازندگی و رهیابی او قرار داده -، می فهمد که خدا، حقّ است و او، پرورندۀ انسان است».

بنا بر این، عقل به عنوان راهنمای انسان و ابزاری برای کسب معرفت وی، او را در راه شناخت خدا و اوصاف او، یاری می دهد و با استفاده از مقدّماتی که با تفکّر در آیات انفُسی و آفاقی به دست آورده، بر وجود خداوند و حقّانیّت او استدلال می کند.

2. شناخت حجّت و خلیفۀ الهی

شناخت پیامبر و امام و به طور کلّی، خلیفۀ الهی، از جملۀ کارکردهای مهمّ عقل از منظر روایات است. در روایت بیستم از روایات کتاب العقل و الجهل، امام کاظم علیه السلام علّت اختلاف معجزات پیامبران را اختلاف زمان آنها و اختلاف علوم و توانایی مردم آن روزگار دانسته و بروز هر یک از این معجزات را برای اثبات حجّت الهی و شناساندن پیامبران به مردم، بر شمرده است. امام علیه السلام در پایان، حجّت الهی بر مردم زمان خود را چنین می داند:

العقل یعرف به الصّادق علی اللّه فیصدّقه، والکاذب فیکذّبه.(2)

ص:550


1- (1) . همان، ح 35.
2- (2) . همان، ح 20.

که بنا بر تفسیری از عقل، وسیله ای برای کشف حجّت بر مردم هر زمان است. در روایت بیست و سوم از کتاب العقل و الجهل اصول الکافی نیز این کارکرد از عقل، مورد تأکید قرار گرفته، آن جا که امام صادق علیه السلام می فرماید:

فإذا کان تأیید عقلهُ من النُّور کان عالماً، حافظاً ذاکراً، فطِناً، فهماً، لعلم بذلک کیف و لِمَ و حیث و عرف من نصحه و من غشَّه؛(1)

اگر عقل [انسان] به نور [الهی] تأیید شد، انسان به علم، حفظ و تذکّر متّصف می شود و زیرک و فهیم خواهد شد. در این صورت، چگونگی و علّت مسائل را خواهد دانست و نصیحت کننده را از فریبکار، باز خواهد شناخت.

3. شناخت خوب و بد

از جمله کارکردهای دیگر عقل در بُعد نظری از منظر روایات، تشخیص خوب از بد است. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید:

و عرفوا بِه الحسن من القبیح؛(2)

[انسان ها]، به وسیلۀ عقل، زیبا را از زشت، تشخیص می دهند.

روایات دیگری نیز مصادیق نیک و بد را مشخص کرده اند؛ امّا تنها این روایت، به کارکرد یاد شده، تصریح کرده است.

4. شناخت جایگاه انسان و روش زندگی در این دنیا

آخرین کارکرد نظری عقل که در روایات کتاب العقل و الجهل اصول الکافی بدان اشاره شده، شناخت راه و روش زندگی است. در روایت بیست و سوم این کتاب، از امام صادق علیه السلام روایت شده است:

دعامة الإنسان العقل، فإذا کانَ تأیید عقله من النّور فعلم بذلک کیف و لِمَ و حیث.(3)

ص:551


1- (1) . همان، ح 23.
2- (2) . همان، ح 35.
3- (3) . همان، ح 23.

مضمون این روایت، این است که اگر انسان به نور الهی تأیید شد، او چگونگی، چرایی و کجایی را خواهد شناخت؛ یعنی انسان می فهمد که از کجا و چگونه آمده و به چه هدفی به این عالم، قدم گذاشته است.

در ادامۀ این روایت، امام علیه السلام می فرماید:

یعرف ما هو فیه و لِأیّ شیءٍ هو ههنا و من أین یأتیه و إلی ما هو صائر و ذلک کلّه من تأیید العقل؛(1)

[انسان عاقل،] وضعیت خود را در می یابد و می فهمد که برای که در این جاست و از کجا به این جا آمده و به کجا خواهد رفت، و همۀ اینها به تأیید عقل است.

دوم: کارکردهای عملی عقل
اشاره

تقسیم کارکردهای عقل به نظری و عملی - چنانچه قبلاً متذکّر شدیم -، بدین معنا نیست که در کارکردهای علمی، هیچ نشانی از آثار نظری عقل وجود ندارد؛ بلکه معیار، نتیجه و ثمرۀ اوّلیه ای که بر عقل در این روایات، مترتّب شده، ملاک این تقسیم بندی است. بنا بر این، ما در این جا کارکردهای عملی عقل از منظر روایات را در دو بخش اخلاقی و عبادی بررسی کرده ایم.

قسمت اوّل: کارکردهای اخلاقی عقل

در روایات کتاب العقل و الجهل، برای عقل، کارکردهای اخلاقی فراوانی آمده است، به گونه ای که گاهی عقل، مترادف با یک صفت اخلاقی دانسته شده است و گاهی ویژگی های اخلاقی خاصّی برای انسان عاقل، در نظر گرفته شده است. در مواردی نیز برخی امور اخلاقی، نتیجۀ تعقّل ذکر شده است. نمونۀ بارز آن، روایت «جنود عقل و جهل» است که در آن، بیشتر فضایل و افعال خوب اخلاقی، به عقل نسبت داده

ص:552


1- (1) . همان جا.

شده است و در مقابل، رذایل اخلاقی، به سپاهیان جهل، نسبت داده شده است.

فضایل وصفات نیک اخلاقی که در این روایات به گونه ای به عقل نسبت داده شده، عبارت اند از:

1. تواضع.

در مجموع روایات کتاب العقل و الجهل، به سه روایت در موضوع تواضع بر می خوریم که در دو بُعد، به این مسئله پرداخته اند:

بُعد اوّل، تواضع در برابر انسان ها، که نقطه مقابل تکبّر و خودبزرگ بینی است. امام صادق علیه السلام در بیان لشکریان عقل و جهل می فرماید:

والتّواضع و ضدّه الکبر؛(1)

[از جمله لشکریان عقل،] تواضع است و کبر، در برابر آن [و از لشکریان جهل] است.

بُعد دوم، تواضع در برابر حقّ و حقیقت.

این نوع از تواضع، در روایات، علامت و نشانۀ عاقل ترین مردم، دانسته شده:

تَواضَعْ لِلحق تَکُنْ أَعْقَلُ النّاس؛(2)

در مقابل حق، فروتن باش تا عاقل ترین مردم باشی.

در تحلیل این بخش از روایت، می توان گفت که لازمۀ تسلیم شدن در مقابل حق، شناخت و درک آن است و این، امری علمی و معرفتی است که در اثر تعلّم و تعقّل، حاصل می شود. این شناخت، باعث می شود که عقل، به انسان فرمان دهد تا از آن حقّ شناخته شده، پیروی کند.

در همین روایت، دربارۀ تواضع آمده است:

لکلّ شیءٍ مطیة و مطیة العقل التواضع؛

برای هر چیز، مَرکبی است و مرکب عقل، تواضع است.

ص:553


1- (1) . همان، ح 14.
2- (2) . همان، ح 12.

همچنین در اوصاف شخص عاقل، آمده است:

والتواضع أحبّ إلیه من الشَّرف؛

تواضع نزد وی، از جاه [و شرف] محبوب تر است.

2. زهد و دوری از دنیاطلبی

از ویژگی های دیگر انسان عاقل که در روایات بدان اشاره شده، زُهد، دوری از دنیاطلبی و قناعت است. امام کاظم علیه السلام در روایت دوازدهم کتاب العقل، با استشهاد به آیه ای از قرآن می فرماید که خداوند، عاقلان را به آخرت، ترغیب نموده و دنیا را غیراز لهو و لعب، ندانسته است.

سپس، یکی از اوصاف انسان عاقل را زهد در دنیا و رغبت به آخرت، برشمرده و دو استدلال برای این سخن، آورده است:

اوّل، انسان عاقل، دنیا و آخرت را با یکدیگر مقایسه کرده، در می یابد که باید رنج و زحمت یکی از این دو را به دست آورد و نتیجه می گیرد که ماندگارترین را طلب کند. به همین سبب، آخرت را بر می گزیند و دنیا را رها می کند.

دوم، انسان عاقل می داند که دنیا، طالب اوست؛ یعنی رزق و روزی او در هر حال، به او خواهد رسید و از سوی دیگر، دنیا، مطلوب اهل دنیاست و آخرت نیز طالب وی و تمام انسان هاست و در نهایت، روزی باید راهیِ آخرت گردد.

پس هم رزق دنیا و هم اجل آخرت، هر دو به دنبال وی اند و اگر به کسب روزیِ دنیا مشغول گردد، از آخرت، باز می ماند ؛ ولی اگر مشغول آخرت شود، روزیِ دنیا به وی خواهد رسید. پس تمام تلاش خود را صرفِ آخرت می کند.(1) در کنار زهد، در روایات، دو صفت اخلاقی دیگر نیز مطرح شده اند که عبارت اند از:

ص:554


1- (1) . همان جا.

الف. ترک امور غیر ضرور در دنیا. چنان که در روایت آمده:

إنّ العُقلاء تَرکوا فضول الدنیا فکیف الذنوب.(1)

ب. قناعت. دربارۀ قناعت، در روایت بیست و پنجم، آمده است:

مَنْ عَقَلَ قَنَع بما یکفیه وَ مَن قَنَع یَکفیه استغنی؛(2)

شخص عاقل، به مقدار کفایتش قانع است و هر که به مقدار کفایتش قانع باشد، بی نیاز است.

3. بخشش و کَرَم

از دیگر کارکردهای اخلاقی عقل، بخشش و کَرَم است که در روایات، به دو معنا آمده است:

الف. به معنای برآوردن نیازها و حوائج دیگران؛

ب. زندگی کریمانه داشتن و با گذشت بودن؛ یعنی انسان، نه تنها به دیگران، ضرر و زیانی نمی رساند، بلکه در تلاش است تا به دیگران، خدمت کند. (3)

4. راستی و صدق

صداقت و راستی، از دیگر کارکردهای اخلاقی عقل است که در دو بُعد عمل و گفتار، در روایات، مطرح شده است. در بُعد عملی، رفتار و تعامل انسان عاقل با دیگران، برخوردی صادقانه و بدون حیله و نیرنگ است، بر خلاف جاهل که حیله گر است:

الجاهل فتور .(4)

در بُعد گفتار نیز از روایت به دست می آید که شخص عاقل، هرگز دروغ نمی گوید، هر چند مطابق میل و خواسته اش باشد:

ص:555


1- (1) . همان جا.
2- (2) . همان، ح 25.
3- (3) . ر. ک: همان جا.
4- (4) . همان، ح 29.

یا هشام! إنّ العاقل لا یکذِب و إن کانَ فیه هواه.(1)

5. حیا

در دو روایت از روایات کتاب العقل و الجهل اصول الکافی، از حیا و آزرم، سخن به میان آمده است. در روایت دوم، از امام علی علیه السلام نقل شده که: جبرئیل علیه السلام از جانب خداوند فرمان یافت تا آدم علیه السلام را در انتخاب یکی از سه نعمت عقل، حیا و دین، مخیّر سازد. آدم علیه السلام عقل را برگزید. جبرئیل علیه السلام از دین و حیا خواست تا باز گردند؛ امّا آنها گفتند: ما مأمور به همراهیِ عقل هستیم.

در روایت چهاردهم نیز صفت حیا، در کنار دین و هم تراز آن، دانسته شده است.

دربارۀ علّت ملازمۀ دین و حیا با عقل، می توان گفت که عقل، موجب ترک گناه و دوری از زشتی هاست و این دوری، هم می تواند با انگیزۀ نفسانی و اخلاقی صورت پذیرد، و هم با انگیزۀ دینی و اعتقادی؛ زیرا عقل، هم به اخلاق و فضایل اخلاقی، امر می کند، و هم به دین و دیانت.

6. حُسن خُلق

حُسن خُلق، دو معنا می تواند داشته باشد:

اوّل، خوش اخلاقی و خوش رویی که عموم مردم، حُسن خُلق را به این معنا می دانند.

دوم، کمال اخلاقی که دارندۀ آن، همه یا بیشتر فضایل اخلاقی را در خود دارد که از آن در روایات به عنوان جامع «مکارم اخلاقی» یاد شده است.

در روایت هفدهم، امام صادق علیه السلام می فرماید:

ص:556


1- (1) . همان، ح 12.

اَکْمَل الناس عقلاً أحْسَنَهم و خُلقاً؛(1)

کامل ترینِ مردم از نظر عقل، خوش خُلق ترینِ آنهاست.

همان گونه که در این روایت دیده می شود، حُسن خلق به تنهایی، نشانۀ عقل دانسته شده که این، قرینه است بر این که خوش روییِ تنها منظور نبوده؛ بلکه معنای عام آن، مراد بوده است.

7. مروّت

مروّت نیز همانند حُسن خلق، یکی از صفات جامعی است که همۀ فضایل اخلاقی را در بر می گیرد. مرحوم مجلسی، در تعریف این صفت اخلاقی می گوید: مروّت، یعنی انسانیّت، و مرحلۀ اعلای مردانگی. صفتی است که در بر گیرندۀ تمام صفات اخلاقی و آداب پسندیده است.(2) دربارۀ این صفت، در روایت دوازدهم، از امام کاظم علیه السلام نقل شده که فرمود:

لا مروءة لمن لا عقل له فلا دینُ له؛(3)

کسی که عقل ندارد، مردانگی ندارد و چنین کسی، دین نیز ندارد.

قسمت دوم: کارکردهای عبادی عقل

یکی دیگر از تقسیمات کارکردهای عملی عقل، کارکردهای عبادی است که در این قسمت، در ذیل چند موضوع، بدانها می پردازیم:

الف. عقل، ملاک تکلیف

انسان، موجودی است که مورد تکلیف یا امر و نهی قرار می گیرد و برای تحقّق تکلیف، شرایطی لازم است که عمده ترین این شرایط، عقل است؛ زیرا انسان

ص:557


1- (1) . همان، ج 17.
2- (2) . مرآة العقول، ج 1، ص 63.
3- (3) . کتاب العقل والجهل، ح 12.

دیوانه، مکلّف نیست. در دو روایت اوّل و بیست و ششم کتاب العقل و الجهل، تصریح شده که امر و نهی، به واسطه عقل، محقّق می گردند:

إیّاک آمر و إیّاک أنهی!

ب. عبادت و بندگی خداوند، ثمرۀ به کارگیری عقل

در روایات کتاب العقل و الجهل، ادایِ تکالیف و عمل به وظیفۀ بندگی، از ثمرات به کار گیری عقل به حساب آمده است:

العقل ما عُبد به الرّحمن.(1)

و در مقابل، پیروی از شیطان، نتیجۀ نبودِ عقل دانسته شده است:

وَ أَیّ عقلٌ له و هو یُطیع الشیطان.(2)

از این دو روایت، می توان نتیجه گرفت که فرمان بُرداری از خداوند و نافرمانی شیطان، از آثار عقل و ملازم یکدیگرند. علاوه بر مطالب ذکر شده در روایات، دو نوع عبادت برای عقل، ذکر شده است:

1. عبادت جوارحی و جسمی، نظیر: نماز، روزه و جهاد که لشکریان عقل به حساب آمده اند و در مقابل، گناهانی چون: ترک نماز، روزه خواری، و فرار از جنگ، از لشکریان جهل به حساب آمده اند و عقل، به عنوان شرط و مقدّمۀ انجام دادن این کارهای عبادی دانسته شده:

ما أدّی العبد فرائض اللّه حتّی عَقَل عنه.(3)

و در برابر آن، دوری از گناهان نیز ثمرۀ به کارگیری عقل، ذکر شده است:

إنّ العقلاء ترکوا فضول الدّنیا فکیف الذّنوب.(4)

ص:558


1- (1) . همان، ح 3.
2- (2) . همان، ح 10.
3- (3) . همان، ح 11.
4- (4) . همان، ح 12.

2. عبادات جوانحی و قلبی، نظیر: دیانت، اعتقاد به خداوند و ایمان خالصانه به او، و خوف از خداوند. در این باره، امام صادق علیه السلام مرز میان ایمان و کفر را عقل دانسته و عقل را موجب تحصیل ایمان، ذکر فرموده است.(1) یکی دیگر از کارکردهای عقل در بُعد عبادی، از نظر روایات، کسب بهشت است:

العقل ما عبد بِه الرّحمن و اکتسب به الجنان.(2)

همچنین امام صادق علیه السلام می فرماید:

لا یفلح من لا یعقل؛

کسی که از عقل خود بهره نگیرد، رستگار نخواهد شد.

علاوه بر موارد یاد شده، آن چنان که از روایات به دست می آید، ارزش اعمال و رفتار عبادی انسان، بر اساس عقل، سنجیده می شود. پیامبر خدا فرموده است:

فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل، و إقامة العاقل أفضل من شخوص الجاهل... و لا بلغ جمیع العابدین فی فضل عبادتهم ما بلغ العاقل؛(3)

خوابیدن عاقل، از شبْ بیداری جاهل، بهتر است و در منزل ماندن عاقل، از مسافرت جاهل [به سوی حج یا جهاد] ، برتر است.... همۀ عابدان، در فضیلت عبادتشان به پای عاقل نمی رسند.

همچنین آمده است که میزان بازخواست از انسان ها در روز قیامت، به میزان عقلی است که به آنها داده شده است. امام باقر علیه السلام در این باره می فرماید:

إنّما یُداق اللّه العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدنیا؛(4)

همانا بازخواست خداوند از بندگان، در روز قیامت، به مقدار عقلی است که در دنیا به آنها عطا نموده است.

ص:559


1- (1) . ر. ک: همان، ح 33.
2- (2) . همان، ح 3.
3- (3) . همان، ح 11.
4- (4) . همان، ح 7.
خاتمۀ بحث کارکردهای عبادی عقل

از آنچه گفته شد، نتیجه می گیریم که عقل، شرط تکلیف، وسیلۀ بندگی و اطاعت خداوند، و میزان سنجش اعمال است و بین عقل و عبادت، ملازمه وجود دارد، همان گونه که در روایت دوازدهم از روایات کتاب العقل و الجهل، آمده است:

لا نجاة إلّابالطّاعة، والطّاعة بالعلم، والعلم بالتّعلّم، والتّعلّم بالعقل یَعتقد؛(1)

نجات، جز به فرمان بُرداری نیست و فرمان بُرداری، به سبب علم است و علم، با آموزش به دست می آید و آموزش، وابسته به عقل است.

پس عقل، از طریق ارائۀ شناخت و معرفت، موجب توجّه به آخرت و خدا و بندگی خالص او خواهد شد.

در پایان بخش کارکردهای عقل، مناسب است که این سؤال پاسخ داده شود که: آیا عقل، خود به عنوان فاعل چنین اعمال اخلاقی یا عبادی است یا این که با ارائۀ شناخت، زمینه ساز چنین اعمالی می شود؟

در پاسخ، باید گفت که: اوّلاً: بیشتر کارکردهای یاد شده، به انسان عاقل نسبت داده شده، نه عقل، مانند: «العاقل غفور» یا «من عقل قنع». بنا بر این، احتمال این که این امور، مربوط به خودِ عقل باشند، ضعیف است.

ثانیاً به نظر می رسد که عقل در کارکردهای اخلاقی، زمینه ساز فضایل و صفات اخلاقی است و در کارکردهای عبادی نیز با ایجاد معرفت و شناخت، سبب بروز اعمال عبادی می گردد.

جمع بندی و نتیجه گیری

از مجموع مباحث این فصل، می توان چنین برداشت کرد که عقل، از منظر روایات، عبارت است از نیرویی که از طرف خداوند، عطا شده و موجب تحصیل علم و

ص:560


1- (1) . همان، ح 12.

معرفت در شئون مختلف می گردد و این علم و معرفت، عمل را با خود به همراه دارد.

پس عقل، هم فاعل کارکردهای نظری، یعنی علم و معرفت است، و هم فاعل کارکردهای عملی که شامل عبادات جوارحی و جوانحی و افعال نیک اخلاقی است که در برخی، مستقیماً عمل می کند و در برخی، ایجاد معرفت و شوق می کند.

فصل پنجم: مفهوم عقل در کتاب العقل و الجهل «الکافی» از نگاه ملّا صدرا

اشاره

یکی از بهترین شرح هایی که بر اصول الکافی نوشته شده، شرح مرحوم ملّا صدراست. ویژگی مهم این شرح، دارا بودن نگرش فلسفی در شرح روایات است؛ زیرا ملّا صدرا، خود به عنوان بنیان گذار مکتب «حکمت متعالیه»، سعی کرده تا در شرح روایات، با استفاده از آنها، دلایلی بر نظریات فلسفی خود، ارائه کند.

از دیگر ویژگی های این شرح، تفسیر جامع مفردات روایی است که حجم قابل توجّهی از مطالب کتاب را به خود، اختصاص داده است.

البته موضوع تحقیق در این جا، بررسی جایگاه و مفهوم عقل در نظر ملّا صدراست که در سه بخش، بدانها می پردازیم:

بخش اوّل، معانی کلّی و اوّلیۀ عقل نزد ملّا صدرا

ملّا صدرا، در ذیل شرح خود بر سومین روایت کتاب العقل و الجهل، شش معنا برای عقل ذکر کرده است که عبارت اند از:

معنای اوّل. عقل، به معنای جزئی از نفس انسانی و مشترک در همۀ انسان هاست که جداکنندۀ وی از دیگر حیوانات است. این نیرو، «عقل فطری» نامیده می شود.

معنای دوم، عقل مورد بحث در کتاب، نفس فلسفه است که همان مراتب عقل فطری است و شامل عقل هیولایی، عقل بالمَلَکه، عقل بِالفعل و عقل مُستفاد می شود.

ص:561

معنای سوم، عقل به معنای جزئی از نفس انسانی که بر اثر مراقبت و مواظبت بر اعمال، حاصل می شود. این، همان عقل مورد نظر در علم اخلاق است که زمینه ساز حصول قضایا و نتایج علمی است.

معنای چهارم، عقل به معنای زیرکی و تیزفهمی است که به امور اخلاقی بینجامد، و نه زیرکی ای که در راه مطامع دنیایی به کار رود.

معنای پنجم، عقل به معنای مشهورات و اموری که نزد همۀ مردم مشترک اند. این معنا، مورد نظر متکلّمان است.

معنای ششم، عقل به معنای موجودی که وابستگی اش جز خدا، به هیچ موجودی نیست و فعلیّت محض و کمال محض است. این عقل، بر خلاف پنج مورد قبلی، موجودی عینی است که به هیچ چیز تعلّق ندارد.

در میان این معانی شش گانه، معنای پنجم - که همان عقل مورد نظر متکلّمان است -، چندان مورد نظر ملّا صدرا نبوده و گویا ایشان، تنها به نقل این اصطلاح، جهت تمام بودن موارد، اکتفا کرده و توضیح چندانی دربارۀ آن نداده و در تطبیق با روایات نیز سخنی از آن به میان نیاورده است.

بدین ترتیب، معانی اساسی عقل نزد ملّا صدرا، عبارت اند از: 1. عقل فطری؛ 2.

عقل نظری؛ 3. عقل اخلاقی؛ 4. عقل به معنای زیرکی؛ 5. عقل مجرّد.

وظایف آنها نیز بدین صورت است که عقل فطری، زمینه ساز کسب علوم بدیهی و ضرور است که موجب تحصیل علوم نظری می شوند. عقل نظری هم به عنوان مرحلۀ رشدیافتۀ نفس، با بهره گیری از عقل فطری، به مراحل عقل هیولایی، عقل بالمَلَکه، عقل بِالفعل و عقل مُستفاد خواهد رسید. عقل اخلاقی نیز فراهم کنندۀ موجبات علم به قضایای اخلاقی است تا نفس، به واسطۀ این قضایا، به انتخاب افعالی که باید انجام دهد یا ترک کند، بپردازد. عقل به معنای تیزهوشی هم از قضایای اخلاقی پیروی می کند.

ص:562

در این میان، ملّا صدرا، دو اصطلاح «عقل نظری» و «عقل عملی» را برای تبیین دو نیروی قرار داده شده در انسان، به کار برده که یکی، عهده دار امور نظری و معرفتی است، و دیگری، زمینه ساز عمل و کردار است.(1) ملّا صدرا، همچنین سه تفاوت میان عقل فطری و عقل اخلاقی قائل است که عبارت اند از:

1. عقل فطری، خدادادی است، و عقل اخلاقی، اکتسابی؛

2. عقل فطری، برای امور نظری و فکری است؛ ولی عقل اخلاقی، در مقام عمل و استنباط است؛

3. عقل فطری، از مبادی عالی متأثّر می گردد و علوم و معارف را دریافت می کند؛ ولی عقل اخلاقی، جزء عملیِ نفس است که در اعضای تحت فرمان خود، تأثیر می گذارد. بنا بر این، عقل فطری، تأثیرپذیر و عقل اخلاقی، تأثیرگذار است.

بخش دوم: معنای عقل در روایات «کتاب العقل و الجهل»، از نظر ملّا صدرا

ملّا صدرا، معانی پنجگانۀ مورد نظر خود را بر بیشتر روایات سی و چهارگانۀ کتاب العقل و الجهل، قابل انطباق دانسته و تنها هفت روایت را با این معانی انطباق نداده است. وی، عقل در حدیث «صدیق کُلّ امرءٍ عقله» را عقل اخلاقی دانسته و حصول معنای دوستی را تنها با عقل، ممکن شمرده است. ایشان، همچنین عقل در روایت «العقل ما عُبِد بِه الرحمن» را عقل اخلاقی معنا کرده است.

ملّا صدرا، میزان بودن عقل را - که در روایات، بدان اشاره شده است -، به معنای وسیلۀ سنجش درستی سخن، و معیار معرفت و شناخت دانسته است و دلیل بودن عقل برای مؤمن را نیز به همین معنا می داند و می گوید: عقلی که با انوار الهی تأیید شده باشد، یعنی با علم، حفظ، ذکر، متانت و فهم همراه باشد، راه نمای صاحب

ص:563


1- (1) . ر. ک: شرح اصول الکافی، ملّاصدرا، ج 1.

خویش است.(1) او این موارد را از فعّالیّت های عقل نظری برشمرده است.

در تفسیر روایت سی و یکم از روایات کتاب العقل و الجهل که عُجب و خودپسندی، نشانۀ ضعف عقل معرّفی شده، ملّا صدرا، ضعفِ عقل را به ضعف خودشناسی تفسیر می کند و خودشناسی و بصیرت را از ثمرات عقل نظری بر می شمارد.

از نظر این شارح اصول الکافی، عقل - که در روایت چهاردهم به عنوان وسیله ای برای استخراج و کشف حکمت، از آن یاد شده -، همان عقل نظری است؛ زیرا کشف اسرار و حکمت های الهی، در پرتو فعّالیت های عقل نظری صورت می پذیرد و نفس انسان، با درک این معارف، کامل می شود و از قوّه به فعلیّت می رسد.

ملّا صدرا، در شرح دو روایت هفتم و هشتم، مراد از عقل را شناخت و معرفت دانسته و تصریح کرده که معرفت و شناخت، جوهره و اساس اعمال و عبادات هستند. از این رو، وی کم ارزش بودن اعمال عابد بنی اسرائیل را - که داستانش در روایت هشتم آمده - به علّت کم معرفتی و نبودِ شناخت می داند.

وی، همچنین، سلب ایمان و عقیدۀ راسخ در مسئلۀ ولایت از برخی دوستداران ائمه علیهم السلام را - که در روایت پنجم بدان اشاره شده است -، به علّت کمیِ معرفت و شناخت می داند و نبودِ استواری در امر ولایت را نشانۀ کمبود معرفت به دلیل قصور قوّۀ ادراک آنان از فهم حقایق، دانسته است.(2) در تفسیر روایت پانزدهم نیز، عقل از نظر ملّا صدرا، معرفت دانسته شده و دلیل این را که پیامبر خدا، هیچ گاه به حقیقت عقل خویش با مردم سخن نگفته است، در این دانسته که ایشان، دارای معارف و معقولات متعالی بوده اند و مردم، از درک معانی این اسرار، محروم اند.

ص:564


1- (1) . ر. ک: همان، ص 569.
2- (2) . ر. ک: همان، ص 232.

ملّا صدرا، در تفسیر سه روایت، عقل را به مجموعِ دو نیروی نظری و عملی تفسیر کرده است و در شرح عبارت «من کان عاقلاً کان له دین» - که در روایت ششم آمده -، می گوید: عاقل، کسی است که در امور خویش، تفکّر می کند و به نتایج افکار خویش، پایبند است.

بنا بر این، ایشان، دو عنصر نظر و عمل را در تعریف عقل، دخیل می داند. وی همچنین در تفسیر حدیث «أکمل الناس عقلاً أحسنهم خُلقاً»، دو عنصر نظر و عمل را در کمال عقل، دخیل دانسته و عقل را همچون اخلاق، به دو نوعِ «مطبوع» و «مکتسب» تقسیم می کند و معتقد است که تکامل عقل در بُعد فطری، موجب تکامل اخلاق در بُعد فطری می گردد و در مقابل، عقل مکتسب، موجب تکامل اخلاق می گردد. وی در مجموع، رشد عقل را موجب رشد اخلاق بر می شمارد.

ملّا صدرا، در تفسیر روایت سی ام - که از امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده و برترین توصیفات در مورد عقل در آن دیده می شود -، انسان را دارای دو نیروی نظری و عملی دانسته و حیات عقلانی او را در پرتو این دو نیرو می داند و کسانی را که در این دنیا از نعمت عقل، محروم باشند، در زمرۀ مُردگان در نشئۀ آخرت، بر شمرده و دلیل آن را چنین بیان کرده است:

لأنّ أصل العقل بمنزلة الحیاة فی النّشأة الباقیة ونسبته إلی سائر الخصال کنسبة القلب إلی سائر أعضاء البدن.(1)

در مجموع، تا کنون انطباق چهار معنا از معانی پنجگانۀ عقل مورد نظر ملّا صدرا با روایات کتاب العقل و الجهل، مورد بررسی قرار گرفته است؛ امّا روایاتی که از نظر ایشان با عقل اوّل (یعنی همان موجود مجرّد عینی) قابل انطباق است، عبارت اند از:

روایات اوّل، چهاردهم، بیست و ششم و سی و دوم که داستان خلقت عقل و

ص:565


1- (1) . همان، ص 585.

گفتگوی میان عقل و خداوند، در آنها بیان شده است.

ملّا صدرا، در تفسیر این روایات، به نکاتی چون: مادّۀ اوّلیۀ عقل، امر و نهی عقل از جانب خداوند، مراحل رشد عقل، رابطۀ عقل و جهل و... پرداخته است. وی در شرح روایت اوّل می گوید:

إنّ هذا العقل أوّل المخلوقات و أقرب المجعولات إلی الحق؛(1)

این عقل، اوّلین مخلوق و نزدیک ترین مجعول به حقّ است.

و در تفسیر روایت چهاردهم می گوید: این عقلی که در روایت، در مقابل جهل آمده، تنها یک صورت علمیۀ عرضیۀ مطابق با واقع نیست؛ بلکه عقل و جهل در این روایت، از جمله موجودات عینی اند که یکی، وجود عقل صِرف است و دیگری، وجود نفسانی و وهمی صِرف.

در یک جمع بندی کلّی از مجموع دیدگاه های ملّا صدرا دربارۀ معنای عقل در روایت کتاب العقل و الجهل، می توان گفت: وی، عقلی را که در روایات، از آنها به عنوان هدیۀ الهی تعبیر شده، عقل فطری دانسته است و روایاتی را که عقل در آنها ملاک ثواب و عِقاب معرّفی شده، به عقل نظری تفسیر کرده است و در چند مورد نیز عقل در روایات را قوّۀ استدلال عقلی و منطقی دانسته است. به طور کلّی، وی روایت هشام و روایاتی را که در توصیف احوال و افعال عاقلان است، مرحلۀ رشدیافتۀ عقل نظری تفسیر کرده و در چند روایت نیز عقل را عقل عملی و اخلاقی توصیف نموده است. همچنین، در مواردی عقل را مجموعِ عقل عملی و نظری می داند و در چهار حدیث نیز عقل را به معنای موجود مجرّد و عقل اوّل - که اوّلین مخلوق، واسطۀ فیض و علّت خلق موجودات دیگر است -، توصیف نموده است. ملّا صدرا، در همۀ این موارد، عقل را همراه استکمال و رشد عملی و اخلاقی نفس می داند.

ص:566


1- (1) . همان، ص 216.

از نظر ملّا صدرا، هدف و غایت عقل نظری، ایمان به خدا و روز قیامت است و هدف عقل عملی، عمل به آرا و علومی است که استنباط شده، هستند و مجموع این دو هدف، موجب نزدیکی انسان به خداوند و تجرّد از غیر خدا خواهد گردید.

از این رو، عقلی که در روایات مطرح شده، جدا و خالی از عقل عملی نیستن و عاقل، کسی است که علاوه بر برخورداری از جوهر عقلانی (یعنی عقل فطری)، برای تکامل و رشد آن در ابعاد نظری و عملی بکوشد و همراه با جودت رأی و زیرکی، به مقتضای فهم در عمل نیز بکوشد. (1)

بخش سوم: رابطۀ میان معانی مختلف عقل در روایات، از دیدگاه ملّا صدرا

اشاره

همان گونه که در بخش قبلی گفته شد، از نظر ملّا صدرا، نفس انسان، دارای دو نیروی نظری و عملی است که نیروی نظری، با استفاده از مُدرکات اوّلیۀ نفس، سعی در ازدیاد علم و کشف حقایق دارد و در این راه، از عقول مجرّده و عقل فعّال، بهره مند و متأثّر می گردد و هدف این نیرو، تحصیل ایمان و معرفت نسبت به خداوند است؛ امّا عقل عملی که جزء دیگری از نفس است، باعث ایجاد مَلَکات و عاداتی است که در فعل اختیاری انسان، تأثیر می گذارد و هدف آن، انجام دادن اعمال صالح و رعایت اخلاق حسنه است.

از نظر ملّا صدرا، رابطۀ بین عقل نظری و عقل عملی، رابطۀ روح و بدن است و عقل نظری، اصل و اساس است که عقل عملی، در خدمت آن قرار می گیرد. توضیح بیشتر این که اوّلین مرتبۀ عقل - که همان مخلوقِ اوّل و شریف ترینِ ممکنات و پس از خداوند، کامل ترینِ موجودات عالم است -، به جهت معرفت تام و کاملی که نسبت به حقایق هستی دارد، تمام ذاتش اطاعت و فرمان بُرداری است. پس از این مرتبه، مراتب نازل عقل قرار دارد. یکی از این مراتب، عقل انسانی است که به دلیل ترکیب

ص:567


1- (1) . همان، ص 236 و 584.

یافتن از جوهر عقل و اغراض شهوانی و جسمانی، مطیع محض اوامر الهی نیست و ممکن است که عصیانْ در آن، راه پیدا کند.

بنا بر این، عقل انسانی، از سنخ عقل اوّل است، که هبوط و نزول پیدا کرده، و علّت این هبوط و نزول، همان فرمان «أدْبَر» است که از سوی پروردگار به او داده شده است. مراتب این نزول، عبارت اند از: 1. نزول از عقل به مرتبۀ نفس؛ 2. نزول از نفس به مرتبۀ طبع؛ 3. نزول از طبع به مرتبۀ صورت و جسم.

از نظر ملّا صدرا، عقلی که تا مرتبۀ جسم و بدن عنصری نزول یافته، می تواند به کمک استعداد و قدرتی که در ذاتش نهاده شده، خود را به مراحل کمال رسانده، به جایگاه اوّلیۀ خویش، باز گردد و خطاب «اَقْبَل» را محقّق گرداند. این سیر صعودی، با کمک دو نیروی نظری و عملی، امکان پذیر است و در این سیر صعودی، هدف اصلی عقل نظری، عبارت است از رسیدن به اصل خویشتن که همان موجود مجرّد و عقل اوّل است و در آخرین گام، به مرحله تجرّد می رسد و عقل مفارق می گردد. در این میان، عقل عملی، با تأثیر در انسان، وظیفۀ راهنمایی او در انجام دادن و یا ترک افعال را به عهده دارد و او را مؤدّب به اخلاق حسنه و انجام دادن افعال نیک می گرداند و این وظیفه را با تأثیر گذاشتن در نفس انسان و دیگر موادّ سُفلی، انجام می دهد. در میان این دو نیروی نظری و عملی، نیروی نظری، اصل شمرده می شود؛ زیرا حرکت به سوی کمال و مبدأ، توسّط آن انجام می گیرد.

جمع بندی نظرِ ملّا صدرا

از نظر ملّا صدرا، عقل مورد نظر روایات، یک حقیقت واحد است که دارای مراتب و مراحل گوناگون است و هر مرتبه ای، اوصاف ویژۀ خود را داراست و در روایات، به این مراحل، اشاره شده و احکام و محمولاتی خاص برای هر مرحله، ذکر شده است.

برخی روایات، به مرتبۀ اعلا و نهاییِ عقل، اشاره دارند و برخی دیگر، به مراحل

ص:568

نازل تر و ضعیف تر آن و در چند روایت نیز منظور از عقل، نفس انسانی و مراحل رشد عقل نظری است.

از نظر ملّا صدرا، مرحلۀ نهایی حقیقت عقل، در وجود پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله متجلّی گردیده است که اهل عرفان، آن را «حقیقت محمّدیه» می گویند و جهات و حیثیّات گوناگونی را داراست و بر این اساس، نام های مختلفی، همچون: قلم، روح و نور، بر آن نهاده شده است.

ملّا صدرا همچنین معتقد است همۀ روایاتی که در آنها به اوّلین مخلوق خداوند، اشاره شده است، به یک حقیقت اشاره دارند، با این تفاوت که هر یک به صفتی از اوصاف آن حقیقت پرداخته اند.

خلاصۀ مطالب پایان نامه و جمع بندی آن

عقل، در لغت، به معنای «حبس»، «منع» و «جمع» است و علّت اطلاق آن بر عقل انسانی، آن است که عقل، موجب حفاظت انسان از افتادن در مهالک و مانع از انجام گرفتن معاصی توسّط اوست. واژه های مترادف عقل، عبارت اند از: لُبّ، فهم، قلب، نُهیه، حِجر، حِجی، حِلم، کیاست، که همگی به نوعی به عقل انسانی و نیروی درک وی اشاره دارند. الفاظ متضادّ عقل نیز عبارت اند از: جهل، سفاهت و جنون که به نبودِ نیروی تفکّر و درک در آدمی اشاره دارند.

در میان دانشمندان علوم مختلف، عقل، بیش از 26 اصطلاح دارد. از جمله در علم کلام که به مشهورات، عقل گویند و در علم اخلاق هم مَلَکات و فضایل انسانی، عقل شمرده می شوند. در فلسفه نیز سخن از چند نوع عقل به میان می آید، مانند:

عقل نظری، عقل عملی و عقلِ اوّل یا عقل مجرّد.

در مورد اصطلاح قرآنی عقل، می توان معنای علمِ نافع هدایتگر را در نظر گرفت؛ امّا بحث عقل در روایات، از جمله مباحث مناقشه برانگیز نزد عالمان اسلامی بوده

ص:569

است؛ زیرا بسیاری از عالمان اهل سنّت، اصولاً روایات مربوط به عقل و بویژه روایاتی که در آنها لفظ عقل به کار رفته است، جعلی و ساختگی دانسته اند که این دیدگاه باطل آنان، ناشی از تعصّب کورکورانه و تأکید بیش از حد بر نقل و نقل گرایی است.

بر خلاف عالمان اهل سنّت، دانشمندان شیعی، عموماً نسبت به روایات مربوط به عقل، دیدگاه مثبتی دارند؛ امّا بر سرِ مواردی با یکدیگر اختلاف دارند، از جمله این که احادیث مربوط به اوّلین مخلوق بودن عقل، نزد برخی، مورد قبول واقع نشده و یا به گونه ای توجیه شده است.

همچنین، دربارۀ ماهیت عقل مورد بحث در روایات، اختلافاتی در میان آنها وجود دارد. از این رو، برای تبیین معنای عقل در روایات، ابتدا دو گونه عقل مطرح در روایات را مورد بررسی قرار داده ایم: یکی، «عقل روحانی» که به عنوان برترین و اوّلین مخلوق، در روایت «جنود عقل و جهل»، بدان اشاره شده است و برخی شارحان اصول الکافی، آن را موجود مجرّدی دانسته اند که واسطۀ آفرینش دیگر موجودات است و مدبّر امور آنهاست. گونۀ دیگر، «عقل انسانی» است که در روایات، دو بُعد عملی و نظری آن، مورد نظر بوده است. در بُعد نظری، اموری چون: تفکّر، تعلّم و تذکّر، برای رسیدن به معرفت به آن، نسبت داده شده و نتیجۀ کار آن، شناخت خدا، شناخت خوب و بد، شناخت حجّت خدا، و شناخت راه و روش زندگی است.

در بُعد عملی نیز عقل با ایجاد شناخت نسبت به امور اخلاقی ای همچون:

تواضع، زُهد، بی رغبتی به دنیا، بخشش، صداقت، حیا و... و امور عبادی، در انسان، شوق و رغبت به عمل ایجاد می کند. در بُعد اخلاقی، عقل، از راه هایی همچون: تفکّر و استدلال نسبت به دنیا و آخرت، موجب حصول معرفت و در نتیجه، حصول صفات و مَلَکات نفسانی برای انسان خواهد شد و هر چه معرفتِ صاحب عقل، بیشتر گردد، اخلاق او نیز بهتر می گردد. در امور عبادی نیز عقل با ارائۀ شناخت،

ص:570

موجب ایجاد انگیزه برای عبادت خداوند می گردد که هر اندازه معرفت بیشتر شود، انگیزه، بیشتر و نیّت، قوی تر می گردد و ارزش و ثواب بیشتری به دست می آید. از این رو، عقل در روایات، به عنوان ملاک و معیار ارزش اعمال، و کسب ثواب و عِقاب، مطرح گردیده است.

با توجّه به توضیحات یاد شده، عقل مورد نظر در روایات را می توان چنین تعریف کرد: موهبتی الهی در وجود انسان که با ارائۀ شناخت و معرفت، زمینۀ تخلّق او به اخلاق الهی و اطاعت از پروردگار را فراهم می آورد و یا به تعبیری، عقل، وسیلۀ بندگی خداوند و راه رسیدن به بهشت است.

امّا رابطۀ عقل روحانی و عقل انسانی با یکدیگر چیست؟ از روایات، به دست می آید که عقل، یک حقیقت بیش نیست؛ زیرا در همه جا، واژۀ عقل، با یک سیاق به کار رفته است که نمونۀ بارز آن را در روایت «جنود عقل و جهل»، می توان دید که هر دو عقل، در آن، به یک صورت به کار رفته است، در صورتی که اگر تباینی بین این دو عقل وجود داشت، روایت، دچار تناقض گویی می شد.

از این رو، ملّا صدرا، بعد از تعاریفی که برای عقل ارائه داده، همۀ معانی را به یک حقیقت، ارجاع داده و بین عقل روحانی و عقل انسانی، نوعی وحدت و اینْ همانی برقرار کرده است؛ چرا که ایشان، عقل انسانی را همان عقل روحانی می داند که سیر نزولی را طی کرده و در مراحلی به جسم خاکی رسیده است و این عقل ممزوج با عالم مادّه، با ابزاری که به صورت بالقوّه در وی قرار داده شده، می تواند خود را به جایگاه اوّلیه اش (یعنی عقل اوّل) برساند.

پیشنهادهایی برای افزودن بر کیفیت تحقیق

1. از آن جا که مطالب مطرح شده در فصل اوّل این پایان نامه، همگی از نظر روش تحقیق، جزء مقدّمۀ تحقیق به شمار می آیند، مناسب بود که نویسندۀ محترم، به جای

ص:571

عنوان «فصل اوّل»، عنوان «مقدّمه» را بر آن می گذاشت.

2. عمدۀ مطالب این پایان نامه را می توان مباحثی مقدّماتی برای شناخت مفهوم عقل در روایات دانست. مباحثی چون: مفهوم عقل در لغت، مترادفات و متضادهای عقل، معانی اصطلاحات عقل، و تاریخچۀ بحث عقل، همگی مطالبی هستند که می توانند زمینه ساز ورود به بحث عقل در روایات به حساب آیند. از این رو، مناسب بود که نویسندۀ محترم، پایان نامۀ خود را «مقدّمه ای بر شناخت مفهوم عقل در کتاب العقل والجهل اصول الکافی» نام گذاری می کرد تا انتظاری نیز که خواننده از آن دارد، برآورده می شد.

3. نویسندۀ محترم، در برخی مباحث، از نظر حجمی، جنبۀ تعادل را مراعات نکرده و برخی مباحث، طولانی و تا حدودی خسته کننده می نمایند و برخی مباحث مهمّ دیگر را به طور گذرا پشت سر گذاشته است که مناسب بود تعدیل در این جهت، مراعات می شد.

ص:572

منابع و مآخذ

1. الإسلام و العقل علی ضوء القرآن الکریم و الحدیث النبوی، صلاح الدین المنجد، بیروت: دار الکتاب الجدید، 1974 م.

2. التحصیل، بهمنیار بن مرزبان، تصحیح: مرتضی مطهّری، تهران: دانشگاه تهران، 1349 ش.

3. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، سیّد حسن مصطفوی، تهران: مرکز چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1367 ش.

4. التعلیقة علی کتاب الکافی، میر محمّد باقر الحسینی (میر داماد)، تحقیق: السید مهدی الرجائی، قم: مطبعة الخیّام، 1403 ق.

5. الحدود، ابن سینا، تحقیق: عبد الأمیر الأعسم، قاهره، 1989 م.

6. الحدود، الغزّالی، تحقیق: عبد الأمیر الأعسم، قاهره، 1989 م.

7. الحدود الفلسفیة، الخوارزمی، تحقیق: عبد الأمیر الأعسم، قاهره، 1989 م.

8. الحدود، جابر بن الحیّان، تحقیق: عبد الأمیر الأعسم، قاهره، 1989 م.

9. الحدود و الرسوم، محمّد بن یوسف الکندی، تحقیق: عبد الأمیر الأعسم، قاهره، 1989 م.

10. الحکمة المتعالیه فی الأسفار الأربعة، صدر الدین محمّد الشیرازی (ملّا صدرا)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1981 م.

11. الخصال، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق)، تصحیح: علی أکبر الغفّاری، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1416 ق.

ص:573

12. الصحاح، إسماعیل بن حمّاد الجوهری، تحقیق: عبد الغفور عطّار، بیروت: دار العلم للملایین، 1404 ق.

13. العقل و الإیمان فی نظر القرآن، البعلبَکی، بیروت: دار الندوة الإسلامیة، 1414 ق.

14. العقل والجهل فی الکتاب والسنّة، محمّد محمّدی ری شهری، قم: دار الحدیث، 1379 ش.

15. العقل و فهم القرآن، حارث بن اسد المحاسبی، تحقیق: حسین الفوتلی، بیروت:

دار الکندی، 1402 ق.

16. العین، خلیل بن أحمد الفراهیدی، تحقیق: مهدی المخرومی، قم: دار الهجرة، 1405 ق.

17. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1374 ق.

18. المحیط فی اللّغة، إسماعیل بن عباد الطالقانی، بیروت: عالم الکتب، 1414 ق.

19. المصباح المنیر، أحمد بن محمد المقری الفیّومی، قم: دار الهجرة، 1405 ق.

20. المغنی فی أبواب التوحید و العدل، قاضی عبد الجبّار، قاهرة: دار المصریة، 1385 ق.

21. المفردات فی غریب القرآن، حسین بن محمّد الراغب الإصفهانی، تحقیق: ندیم المرعشلی، قم: اسماعیلیان.

22. المیزان فی تفسیر القرآن، السیّد محمّدحسین الطباطبائی، قم: إسماعیلیان، 1391 ق.

23. بحار الأنوار، محمّدباقر المجلسی، تعلیقه: السیّد محمّد حسین الطباطبائی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق.

24. تاج العروس من جواهر القاموس، محمّد بن محمّد مرتضی الزبیدی، بیروت: دار المکتبة شالحیاة.

25. تحف العقول، الحسن بن علی الحرّانی (ابن شعبة)، تصحیح: علی اکبر الغفّاری،

ص:574

قم: دفتر انتشارات اسلامی.

26. تصنیف غرر الحکم و دُرَر الکلم، عبد الواحد الآمدی، تصحیح: مصطفی درایتی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی.

27. توحید الإمامیة، محمّد باقر الملکی المیانجی، به اهتمام: علی ملکی، تهران:

چاپ خانۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1373 ش.

28. جزوۀ «کلام جدید»، مصطفی ملکیان، قم: مؤسّسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله.

29. جمهرة اللّغة، ابن درید، تحقیق: البعلبکی، بیروت: دار العلم للملائین، 1987 م.

30. حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه، عبد اللّه جوادی آملی، قم: اسراء، 1376 ش.

31. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز دائرة المعارف اسلامی، 1374 ش.

32. دائرة المعارف تشیّع، زیر نظر: احمد صدر حاج سیّد جوادی و دیگران، تهران:

محبّی، 1376 ش.

33. رسالة فی العقل، محمّد بن یوسف الکندی، بیروت: دار الأندلس، 1418 ق.

34. شرح اصول الکافی، صدر الدین محمد الشیرازی (ملّا صدرا)، تصحیح: محمّد خواجوی، مقدّمه: علی عبادی شاهرودی، تهران: مؤسّسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366 ش.

35. شرح اصول الکافی، محمّد صالح المازندرانی (ملّا صالح)، تعلیقه: ابو الحسن الشعرانی، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1421 ق.

36. شرح حدیث جنود عقل و جهل، روح اللّه موسوی (امام خمینی)، تهران: مؤسّسۀ تنظیم و نشر آثار، 1377 ش.

37. عقل و عاقل از دیدگاه قرآن و سنت، کیومرث آذریان، تهران: فؤاد، 1373 ش.

38. عیون السائل النفس، حسن حسن زادۀ آملی، تهران: امیر کبیر، 1372 ش.

39. فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملّا صدرا، سیّد جعفر سجّادی، تهران: مرکز چاپ و

ص:575

نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379 ش.

40. قرآن کریم.

41. کتاب المبین فی شرح ألفاظ الحکماء و المتکلّمین، عبد الواحد الآمدی، تحقیق: عبد الأمیر الأعسم، قاهره، 1989 م.

42. کشف المراد، الحسن بن یوسف الحلّی (العلّامه)، تصحیح: حسن حسن زادۀ آملی، قم: دفتر نشر اسلامی، 1413 ق.

43. لسان العرب، محمّد بن مکرم المصری (ابن منظور)، بیروت: دار صادر.

44. لغت نامه، علی اکبر دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، 1377 ش.

45. مجمع البحرین، فخر الدین الطریحی، تهران: مرتضوی، 1365 ش.

46. مرآة العقول، محمّدباقر المجلسی، تصحیح: السیّد هاشم الرّسولی المحلّاتی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1379 ش.

47. معجم مقائیس اللغة، أحمد بن فارِس الرازی، تحقیق: عبد السّلام بن محمّد هارون، بیروت: دار الجیل، 1411 ق.

48. مفهوم العقل و القلب فی القرآن والسنّة، محمّد علی الجوزو، بیروت: دار العلم، 1980 م.

49. نقد و نظر، سال اوّل، شمارۀ سوم و چهارم: تابستان و پاییز 1374 ش: «عقل دینی»، محمّد تقی فاضل میبدی.

50. نهایة الحکمة، سیّد محمّد حسین طباطبایی، قم: دفتر نشر اسلامی، 1415 ق.

51. وسائل الشیعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی، تهران: مکتبة الإسلامیة، 1403 ق.

ص:576

نگاهی به روایات کتب اربعه با تکیه بر «الکافی»

اشاره

(1)

حسین فقیهی

مقدّمه

این نوشتار، با عنوان «نگاهی به روایات کتب اربعه با تکیه بر الکافی»، در یک مقدّمه و دو بخش و یک خاتمه، ترتیب یافته و نویسنده، سعی کرده تا هر چه بیشتر، از اقوال و آرای صاحب نظران شیعه، استفاده کند و در نقل اقوال و ادلّۀ اصحاب دیدگاه ها، در آغاز، اقوال علمای هر دسته از طوایف مورد اشاره را به همراه ادلّۀ آنان بیاورد و سپس، نظر دیگر محقّقان و از جمله مخالفان آنان را در این باره، بررسی کند.

مباحث بخش دوم، از نظریات شیخ مرتضی انصاری، اقتباس شده است و این بخش، در شعاع ضابطه ای که او در تعریف دیدگاه های مختلف در ارزیابی روایت کتب اربعه بیان کرده، به آخر رسیده است.

ما در این نوشته، بیشتر، آن بخش از مباحث این پژوهش را که به ثقة الإسلام کلینی و کتاب او الکافی پرداخته شده، می آوریم. در ضمن، نگاهی گذرا به مباحث مربوط به دیگر کتب اربعه هم خواهیم داشت. امید است این گزارش، در جهت شناساندن بزرگان و عالمان دین و گرامیداشت آنان، گامی برداشته باشد.

ص:577


1- (1) . «نگاهی به روایات کتب اربعه با تکیه بر الکافی»، حسین فقیهی، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما: دکتر احمد عابدی، مرکز مدیریت حوزۀ علمیۀ قم، 1380 (گزارش و تحلیل: عبد الکریم کیوان نژاد).

تاریخچۀ حدیث

از مزایای دین اسلام، محفوظ ماندن قوانین آن و نیز دستورهای پیشوایان آن، بویژه پیامبر گرامی اسلام است که در ضمن دو گنجینۀ گران بهای «کتاب» و «سنّت»، در میان امّت، باقی مانده است.

قرآن، در حیات رسول اکرم، به صورت نوشته هایی پراکنده، نگهداری می شد و بعد از درگذشت پیامبر خدا، رسماً تدوین گردید و حتّی به اعتقاد برخی (آیة اللّه خویی در البیان)، در زمان خود ایشان، جمع آوری و تدوین گردید. بدین گونه، علاوه بر محفظۀ سینۀ حافظان صدر اسلام، نسخه هایی نیز در مراکز بلاد اسلامی نگهداری می شد.

امّا سنّت، جز نوادری از آن که توسّط معدودی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله در صحیفه هایی نوشته شده بود، معمولاً اصحاب و تابعان، وسیلۀ انتقال آن به دیگران بوده اند؛ زیرا برخی از صحابیان و تابعیان، به عللی با تدوین حدیث، مخالف بودند.

در منابع شیعی، یاد شده است که پیامبر خدا، احادیثی را برای علی علیه السلام املا می فرمود و وی، آنها را می نوشت. این صحیفه، نزد امام صادق علیه السلام نیز بوده است.(1) در زمان صحابه و آغاز عصر تابعیان، مردم در اخذ حدیث، به اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مراجعه می کردند و آنان، احادیثی را که از ایشان، شنیده بودند، برای تابعیان، روایت می کردند. لذا فقهای تابعی متوطّن در مدینه، هفت تن بودند که به «فقهای سبعه» شهرت داشتند. با پیدایش مسائل مُستحدثه و نبودِ منبع روایی، «قیاس» و «استحسان»، مصدر احکام قرار گرفت و مذاهبی به وجود آمد و هم زمان با این مذاهب، پیروان عقیدۀ شیعه نیز به امام شیعۀ عصر خود (امام باقر و امام صادق علیهما السلام)، مراجعه می کردند.

ص:578


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 242.

مکتب حدیث و فقه شیعه، در عصر این دو امام بزرگوار، به کوفه و سایر شهرهای عراق، راه یافت و اقامت دو سالۀ امام صادق علیه السلام در کوفه و نشر فقه و حدیث در این سامان، سبب شد که پیروان مکتب تشیّع در کوفه و اطراف آن، مشخّص باشند.

از اواخر سدۀ دوم هجری، جمعی از محدّثان شیعه، در صدد برآمدند تا برای مصون ماندن میراث سَلَف از نابودی، مجموعه های حدیثی ای را که با عنوان «أصل» یا «کتاب» به آنان رسیده بود، به انضمام سایر احادیثی که از ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام به نقل شفاهی روایت شده بود، در مجموعه هایی گِرد آورند.

در آغاز امر، هیچ گونه طرحی در تنظیم احادیث و تبویب آنها در کار نبود؛ بلکه اهتمام راویان شیعه، بیشتر مصروف نوشتن احادیث و نگهداری آنها در قالب جزوات کوچکی می گردید که به آنها «اصل» یا «نسخه» می گفتند و گه گاه این اصول، به وسیلۀ صاحب آن، مورد پالایش و تنظیم دوباره قرار می گرفتند و به آن، «کتاب» یا «تصنیف»، اطلاق می گردید. ضمناً پس از شروع نشر علنی حدیث در میان شیعه، این جزوه های حدیثی، از طریق استنساخ در حوزه های درسی به معرض سماع و قرائت، گذاشته می شد و با مقابلۀ استاد و شاگرد، اعتبار خود را حفظ می نمود.

از همان دوران امام صادق علیه السلام، عدّه ای از شاگردان ایشان، تصمیم گرفتند تا روایات را بر حسب موضوعات فقهی، مرتّب سازند و از کتب و روایات متفرّقه، مجموعه های کامل تری به وجود آورند که به آنها «جامع» می گفتند. مؤلّف کتاب الذریعة، معروف ترین کتب جامع را که در فاصلۀ قرن های سوم تا پنجم، نگاشته شده اند، در کتاب خود، آورده است.(1) در مورد دورۀ پیدایش «اُصول أربعمئة»، بین صاحب نظران، اختلاف وجود دارد و این اصول، در یکی از سه دورۀ زمانی زیر، تکوین یافته اند:

ص:579


1- (1) . ر. ک: الذریعة، ج 5، ص 31.

1. دوران امام علی علیه السلام تا عصر امام حسن عسکری علیه السلام.

2. دورۀ امام صادق علیه السلام،

3. دورۀ امام باقر تا امام کاظم علیهما السلام.

امّا در واقع، دوران امام باقر و امام صادق علیهما السلام، با عصر دیگر امامان، از نظر کثرت وجود اصول و مصنّفات، قابل مقایسه نیست و از این جهت، نظر سوم، بر دیگر نظریات، امتیاز می یابد.

گرچه «اُصول أربعمئة»، در گذر ایّام، از میان رفته اند، امّا از اهمّیت این اصول به عنوان بخشی از مدارک کتب اربعۀ شیعه، ذرّه ای کاسته نمی شود و به طوری که از قرائن بر می آید، این اصول، به طور مستقیم یا به واسطۀ کتب دیگر، در اختیار مؤلّفان کتب اربعه قرار گرفته است و آنان، پس از طبقه بندی و تبویب احادیث، اصول، کتب و جوامع حدیثی شیعه را به وجود آورده اند.

کتب اربعه، یعنی چهار کتاب: الکافی، کتاب من لا یحضره الفقیه، تهذیب الأحکام و الاستبصار که به اصول اربعه معروف اند، در میان شیعه، از اهمّیت و اعتبار خاصّی برخوردارند. گرچه در عصر تألیف این کتب، شاهد تألیف جوامع حدیثی دیگری، مانند: المحاسن احمد بن خالد برقی نیز بوده ایم، ولی امتیازات این کتب، سبب شده است تا آنها در میان دیگر کتب شیعه، از اعتبار و اشتهار بیشتری برخوردار شوند. این امتیازات را می توان در چند چیز، خلاصه کرد.

امتیازات کتب اربعه

1. هر یک از این کتاب ها، به اقتضای نیازهای معنوی شیعه و دقیقاً برای رفع آن نیازها نوشته شده است.

2. این کتب، از مهم ترین منابع فقهی و مدارک احکام بوده اند و از زمان تصنیف به نسخ ضبط، قرائت و استجازۀ آنها، اهتمام فراوان شده، و همچنین در متون آنها،

ص:580

بسیار تحقیق شده است.

3. این کتب، به دلیل نزدیک بودن به عصر ائمّه علیهم السلام در اصول اصحاب ائمّه علیهم السلام بوده و جزو کتب مشهور قدما، قرار گرفته اند.

4. باب بندی کتب اربعه و به نظم و ترتیب در آوردن مطالب آنها، موجب سهل الوصول شدن مطالب آنهاست. این کتب، به وسیلۀ سه نفر از زعمای بزرگ شیعه که از وجاهت علمی و اجتماعی بسیار بالایی برخوردارند، به رشتۀ تألیف در آمده اند.

محتوای این کتب، عمدتاً به احادیث احکام فرعی اسلام، مربوط می شود، جز کتاب الکافی که مشتمل بر احادیث اصول، مواعظ، آداب، سنن و... است و کتاب من لا یحضره الفقیه، که شامل مجموعه ای از احادیث در مواعظ نیز هست.

نگارنده، بعد از مقدّمه، در بخش اوّل: «آشنایی با کتب اربعه»، در دو فصل جداگانه، به مؤلّفان کتب اربعه پرداخته و مباحثی دربارۀ این کتب آورده و هر یک از کتب مؤلّفان را در بابی شرح می دهد.

زندگانی کلینی

باب اوّل، اختصاص به شیخ کلینی، نگارندۀ کتاب الکافی دارد، که در آن، آمده است:

«نگارندۀ کتاب الکافی، ابو جعفر محمّد بن یعقوب بن اسحاق است. القاب وی، کلینی، رازی،(1) بغدادی،(2) سلسلی(3) و ثقة الإسلام(4) است. محلّ ولادت و رشد و نمو او در «کُلَین» شهر ری، در یک خانوادۀ اصیل بود و اساتید دروس ابتدایی وی، پدر بزرگوارش و بعضی از مشایخ کلین و ری بوده است».

ص:581


1- (1) . رجال النجاشی، ص 377.
2- (2) . تاج العروس، ج 9، ص 323.
3- (3) . لسان المیزان، ج 5، ص 433.
4- (4) . تنقیح المقال، ج 3، ص 201.

مشایخ کلینی

کلینی، از مشایخ و اساتید بسیاری حدیثْ نقل کرده که از جملۀ آنها، شیخ علی الإطلاق روایت او، علی بن ابراهیم قمی است و نیز محمّد بن یحیی. مهم ترین رجال روایات او نیز جماعتی هستند که از سهل بن زیاد، نقل کرده اند.

شاگردان کلینی

عالمان فراوانی، از کلینی روایت شنیده اند یا کتاب های او را تلقّی کرده اند؛ ولی همۀ این افراد، شناسایی نشده اند. برخی، تعداد آنان را با ارقام متفاوت، معرّفی نموده اند و شناسایی بقیّه، نیاز به تحقیق و تفحّص دارد.

طبقۀ کلینی

کلینی، به لحاظ طبقه در سلسله راویان حدیث، در طبقۀ نهم قرار دارد. او در اواخر عمر خود، به بغداد هجرت کرده و در آن جا از دنیا رحلت نموده و در همان جا به خاک سپرده شده است. در سال وفات او، اختلاف است. نجاشی و شیخ طوسی، در کتب رجالی شان، سال وفات او را 329 ق، آورده اند؛ امّا در الفهرست شیخ طوسی، سال 328 ق، ثبت شده است.(1) نویسنده، در باب اوّل از فصل دوم، با عنوان: «مباحثی دربارۀ کتب اربعه»، مطالبی را به کتاب الکافی اختصاص داده و در بیان جایگاه و اعتبار الکافی، آورده است: «کتاب کافی، نخستین جامع حدیثی از کتب اربعۀ معروف شیعه است که در عصر غیبت صغرا، نوشته شده و از نظر محتوا و حدیث، جامع ترین و افزون ترینِ آنهاست. شیخ مفید می گوید: کافی، بزرگ ترین و سودمندترین کتب شیعه است(2) و دیگر

ص:582


1- (1) . رجال النجاشی، ص 267؛ رجال الطوسی، ص 496.
2- (2) . تصحیح الاعتقاد، ص 55.

صاحب نظران نیز با تعابیر بلند، این کتاب را تعریف و تحسین نموده اند».

سبب تألیف کتاب

طبق شهادت کتب تاریخ، کلینی، از علمای بزرگ شیعه بوده و شیعیان در مسائل دینی خود، به او رجوع می کرده اند. لذا یکی از شیعیان، از مشکلات اعتقادی و مذهبی مردم عصر خود، نزد وی شِکوه نموده و گفته است که مردم منطقۀ او در نادانی به سر می بردند و اکثر اوقات، به خاطر اختلاف، اموری بر ایشان مُشتبه می شود و عالمی هم برای رفع شُبهات ندارند و آرزو می کنند که کتابی داشته باشند تا احکام دین خود را از آن بر گیرند. کلینی نیز پس از تألیف این کتاب، در جواب آن شخص درخواست کننده، می گوید:

خدا را شکر می کنم که تألیف چنین کتابی را برایم میسّر نمود و امیدوارم چنان باشد که تو می خواستی.

بعضی گفته اند عدم اعتراض امام مهدی علیه السلام و پدران بزرگوار ایشان به کتاب هایی همچون الکافی، نشانگر این است که احادیث آنها را معتبر و صحیح دانسته اند.(1) در پاسخ این دسته، باید گفت: دعوی عرضۀ الکافی بر امام علیه السلام، ادّعایی بدون دلیل است؛ زیرا اگر کلینی، احادیث مُجمل را عرضه کرده باشد، ضرورتی ندارد؛ زیرا خود، حدیث شناس معروفی بوده و اگر منظور، عرضۀ آن دسته از احادیث صحیح در نظر خود او بوده، نیازی به عرضه نبوده است.

و امّا این که گفته شده کلینی، در شهر نوّاب امام زمان علیه السلام زندگی می کرد و با آنان، معاشرت داشته است، این نیز ادّعایی است که هیچ شاهدی آن را تأیید نمی کند؛ چون کلینی در کتاب خود، حتّی یک حدیث از نوّاب امام علیه السلام نقل نکرده است.(2)

ص:583


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 533.
2- (2) . ر. ک: کتاب الکلینی و الکافی، ص 397؛ کلیّات فی علم الرجال، ص 369.

علاوه بر این، ائمّۀ معصوم علیهم السلام هیچ گاه خود را به بررسی مصنّفات اصحاب خود، مشغول نکرده اند؛ بلکه قواعدی را تعلیم کرده اند تا اصحاب، خودشان با اعمال آن قواعد، احادیث صحیح را از غیر آن، تشخیص دهند و حضرت ولی عصر علیه السلام هیچ کتابی را برای بررسی محتوای آن، طلب نکرده است.

از میان همۀ تألیفات شیعه تا عصر غیبت صغرا که بیش از 6500 کتاب بوده است، بیش از چند کتاب به حضور ائمّه علیهم السلام عرضه نشده و عرضۀ بعضی از آنها، علّت خاصّی داشته است. با این بیان، مشخّص می شود که این ادّعا، دلیلی ندارد و از طرفی، عرضه کردن آن هم نیازی نبوده است.

مدرک این ادّعا نیز مشخّص نشده و آنچه احراز شده، همان است که محمّدتقی مجلسی، در شرح فارسی الکافی، آن را آورده و علّامه محمّدباقر مجلسی، در کتاب مرآة العقول، این دعوی را به بعضی از اهل گزاف، نسبت داده است.

برخی از ویژگی های «الکافی»

1. کلینی، احادیثی را که از نظر متن و سند، قوی تر بوده، در اوّلِ هر باب و احادیث مبهم و مجمل را در آخر هر باب، آورده است.

2. همۀ رجال اسناد احادیث، در هر سه جزء الکافی، غالباً آورده شده اند.

3. شیوۀ کلینی در بیان سند، این است که طریق خود به اصول، سلسله رجال سند و اجازه های مؤلّفان را در اوّلِ حدیث، نقل کرده و آن را به تعداد روایات آنها، تکرار نموده است.

4. چون عصر کلینی، به عصر مؤلّفان «اصول» نزدیک بوده، احادیث الکافی را با کمترین واسطه، از معصومان علیهم السلام نقل کرده است.

5. کلینی، در زمان حیات نوّاب اربعه، زندگی می کرد و این امکان برای او وجود داشته که دربارۀ اخبار الکافی، تحقیق کند.

ص:584

6. مؤلّف الکافی، به اصول چهارصد گانۀ شیعه (اصول أربعمئة) دسترس داشته و توانسته است روایات مورد اعتماد آنها را در کتاب خود، جمع آوری نماید.

7. الکافی، برای تشخیص اسناد احادیث فقهی تهذیب الأحکام و الاستبصار که بعد از این کتاب، تألیف شده اند، مرجع معتبری است.

8. کلینی، در مقدّمۀ الکافی گفته است: این کتاب را بر مبنای اخبار و آثار صحیح رسیده از امام باقر و امام صادق علیهما السلام، تألیف نموده است، در حالی که اخبار بسیاری از اشخاص غیر معصوم، در مواضع متعدّد الکافی نقل شده است و به این جهت، عبارت مؤلّف، مورد نقد و اشکال، واقع شده است.(1) 9. کلینی، گاهی با افزودن طُرُق سند احادیث، حدیث واحدی را متعدّد ساخته، و گاهی با عطف رجال متعدّد یک طبقۀ سند، حدیث خود را تقویت نموده است.

10. کلینی، در احکام شرعی، از افرادی که احادیث شاذ و ضعیف را نقل کرده اند و یا از راویان ضعیف اخذ می کرده اند، احتیاطاً روایت نکرده است.

11. تنظیم اخبار و ابواب الکافی، به تناسب عناوین باب های آن است.

12. کتاب الکافی، دارای عناوین کوتاه و گویایی است که محتوای روایات هر باب را نشان می دهند.

13. کلینی، آثار مکتب اهل بیت علیهم السلام در معقول را در بخش اوّل الکافی و احادیث اخلاقی را در بخش سوم، گِرد آورده است.

14. روایت الکافی، بدون دخل و تصرّف، نقل شده و توضیحات کلینی با روایت آن، مشتبه نمی شود.

15. روایات بسیاری در الکافی، به واسطۀ «عُدة (گروهی)» نقل شده است. ظاهراً افراد این عُده ها نزد کلینی مشخّص بوده است؛ ولی این تعبیر در بین علما و اهل

ص:585


1- (1) . ر. ک: کتاب الکلینی و الکافی، ص 427.

رجال، مورد بحث واقع شده که مشخّص کردن وضع افراد آنها قابل اهمّیت است.

برخی ملاحظات در تصنیف «الکافی»

1. در الکافی، از سهل بن زیاد آدمی، روایات بسیاری نقل شده است (تعداد 1740 روایت) و در غالب این موارد، سند دو قلو یا سه قلو هستند. پس ملاک نزد وی، مؤیّدیّت است، نه سندیّت.

2. در الکافی، از برخی اصول و مصنّفاتی مانند کتاب العلل استفاده شده که در حدّ خود، معتبرترین آنها به حساب آمده است.

3. کلینی، در کتب فهرست نجاشی، شیخ طوسی و شیخ صدوق نیامده، در حالی که او شیخ طایفۀ امامیه بوده است.

4. در اسناد و روایات الکافی، الفاظی مانند: «أبیه»، «أخ فلان»، «أبو فلان»، «اُستاذ فلان»، وارد شده است که تشخیص دقیق همۀ آنها به آسانی مقدور نیست.(1) 5. اخبار مربوط به مسائل خمس، در کتاب خاصّی نیامده است. آقا بزرگ، این نوع روایات بخش فروع را به صورت یک کتاب، جمع آوری نموده است. (2)

تعداد روایات «الکافی»

تعداد روایات الکافی، تا حدودی در مصنّفات اهل تحقیق، مشخّص شده و به ضبط ارقام تقریبی، اکتفا نموده اند. مجموع روایات الکافی، به قولی شانزده هزار و 199 عدد(3) و بنا به قول دیگر، پانزده هزار و 328 عدد(4) و به قول سوم، شانزده هزار عدد(5)

ص:586


1- (1) . الکلینی والکافی، ص 427.
2- (2) . الذریعة، ج 17، ص 245.
3- (3) . نهایة الدرایة، ص 219.
4- (4) . الأولیات من الکافی، ص 15.
5- (5) . الذریعة، ج 13، ص 95.

است. علّت اختلاف در ارقام احادیث، خوب شماره گذاری نشدن برخی و شماره نخوردن اخباری است که با حذف سند، ضبط گردیده اند که پس از نقل متن یک حدیث، روایت دیگری بدون شماره گذاری، نقل شده است یا با اسناد مکرّر یا مُرسل، آمده است.

به هر حال، احادیث الکافی، از مجموع احادیث صحاح ستّه، بیشتر است.

ترتیب و تبویب احادیث «الکافی»

تبویب و ترتیب حدیث در میان محقّقان و محدّثان، به دو صورت انجام می گیرد: 1.

به طریق ابواب؛ 2. به طریق مسانید.

کلینی، در تصنیف کتاب خود، از شیوۀ اوّل استفاده نموده؛ یعنی ابتدا الکافی را به سه قِسم کلّی «اُصول»، «فروع» و «الروضة» تقسیم نموده و اصول آن را به هشت کتاب، شامل 499 باب و فروع را به 26 کتاب، شامل 1744 باب و روضه را به صورت کتابی واحد، مرتّب نموده است. (1)

اجزا و کتاب های «الکافی»

نظر علمای رجال و فهرست نویسان، دربارۀ تعداد کتب و اجزای الکافی و ترتیب آنها، مختلف است و تعداد آنها را سی تا پنجاه کتاب دانسته اند.(2) علّت این اختلاف، عدم شمارش بعضی اجزا و یا اضافه کردن جزئی است که در برخی نسخه ها نیست، یا یک جزء قرار دادن چند جزء است.

روضۀ «الکافی» و موضع آن در بین اجزا و کتب «الکافی»

ص:587


1- (1) . مجلّۀ علوم الحدیث، شمارۀ 1 ص 260 و 261.
2- (2) . الذریعة، ج 17، ص 245؛ أولیّات من الکافی، ص 15.

بعضی از علمای شیعه، در محلّ قرار گرفتن روضۀ الکافی و بعضی دیگر در صحّت نسبت آن به کلینی، اختلاف کرده اند ؛(1) ولی بدون تردید، روضه، جزو الکافی و از تألیفات کلینی است و شواهدی بر آن، دلالت دارد که از آن جمله است:

1. راویان اسناد روضه، همه از طبقۀ هشتم و نهم اند، چنانچه کلینی، از طبقۀ نهم است.

2. اسانید سه کتاب اصول و فروع و روضه، همگی واحد و متشابه اند.

3. احادیث بسیاری در الکافی، به واسطۀ «عُدة» نقل شده اند که در روضه نیز بدون تغییر، به همان گونه نقل شده اند.

4. کلینی، در پایان الکافی با جملۀ «تمّ الکتاب...»، پایان آن جزء را اعلام کرده که بر حسب عادت خود، در پایان کتاب روضه نیز همان گونه عمل کرده و به تألیف آن، تصریح نموده است. (2)

بعضی از تحقیقات انجام یافته دربارۀ «الکافی»

اجزای اصول، فروع و روضۀ الکافی، در هشت مجلّد به دفعات، چاپ و منتشر شده اند و حدود پنجاه کتاب، با عناوین: شرح، حاشیه، ترجمه، بررسی اسناد و... در بارۀ الکافی نوشته شده است که چهار شرح، امتیازات بیشتری دارد.

1. شرح اصول الکافی، اثر ملّا صدرا،

2. الوافی، نوشتۀ ملّا محسن فیض کاشانی،

3. مرآة العقول، نوشتۀ علّامه محمّدباقر مجلسی که آخرین و کامل ترین شرح است،

4. شرح ملّا صالح مازندرانی.(3)

ص:588


1- (1) . الکلینی و الکافی، ص 408.
2- (2) . همان، ص 408.
3- (3) . اصول کافی، ترجمۀ سیّد جواد مصطفوی، ص 16-21 (مقدّمه).

نویسنده، در بخش دوم، در سه فصل، به دیدگاه های مختلف در ارزیابی روایات کتب اربعه، پرداخته که روایات کتب اربعه را در نگاه افراطگرایانه، تفریطگرایانه، و معتدل و واقع بینانه، مورد بحث و بررسی قرار داده است.

در فصل اوّل، در دو باب، نظریۀ قطعیّت صدور تمام روایات کتب اربعه و نیز نظریۀ صحّت و حجیّت تمام روایات کتب اربعه، بررسی شده است.

در مقدّمۀ باب اوّل، تحقیق شیعه دربارۀ روایات کتب اربعه و اعتبار آنها در چهار دیدگاه ذیل، خلاصه شده است:

1. قطعی الصدور بودن تمام روایات کتب اربعه؛

2. حجّت و معتبر بودن تمام آنها؛

3. مورد اشکال یا فاقد شرایط حجیّت بودن آنها؛

4. واجد شرایط حجیّت بودن گروه خاصّی از آنها.

دو دیدگاه اوّل، به لحاظ زیاده روی، از حدّ اعتدال خارج شده، در کتب شیعه، به نظریّه های افراطی، معروف گردیده است و نویسنده، این دو نظریه را در فصل اوّل در دو باب جداگانه، با عنوان دیدگاه های افراطگرایانه، مورد بحث و بررسی قرار داده است.

همین طور دیدگاه سوم، به لحاظ قلّت و ضعف (سخت گیری در ارزش گذاری)، از حدّ اعتدال، خارج شده، نظریّه تفریطی معرّفی شده است؛ چون طریقۀ عمل به خبر، به عقل و عقلا موکول شده است و عقلا در امور خود، به هر خبری که موجب اطمینان باشد، عمل می کنند. پس این نظریه، با شیوۀ عقلایی مشهور، انطباق ندارد.

این نظریه در فصل دوم، با عنوان دیدگاه تفریطگرایانه، مورد بررسی قرار گرفته است.

امّا دیدگاه چهارم، یعنی نظریه ای که منطبق با طریقۀ عقلاست و افزون بر روایات صحیح، روایات حَسَن، ثِقِه و بلکه موقوف الصدور را نیز مشمول ادلّۀ خارجی معتبر

ص:589

دانسته و بسیاری از روایات کتب اربعه را قابل عمل دانسته، نسبت به دیدگاه های ذکر شده، در حدّ اعتدال است که نویسنده، در فصل سوم مقاله، تحت عنوان «دیدگاه معتدل»، به آن پرداخته است.

مؤسّس مسلک اخباریّه، محمّدامین استرآبادی و به تبع او عدّه ای از علمای اخباری، تصریح کرده اند که تمام اخبار کتب اربعۀ شیعه، قطعی الصدور هستند و برای اثبات مدّعای خود، وجوه و شواهدی را ذکر نموده اند که مورد نقد و بحث محقّقان شیعه، واقع شده است و نویسنده، در فصل اوّل، این اقوال را مرور کرده و بعد، مهم ترین ادلّۀ آنان را مورد بررسی قرار داده است.

نظریات در بارۀ قطعی الصدور بودن روایات کتب اربعه

1. محمّدامین استرآبادی می گوید: به اطّلاع از احوال و اوصاف راویان حدیث، نیازی نیست، چون همۀ احادیث، قطعاً از امامان معصوم علیهم السلام وارد شده اند و به بررسی سند آنها، نیاز نداریم؛ زیرا احادیث، با قراین مفید علم که صدور آنها از ائمّه علیهم السلام را ثابت می کند، همراه اند.(1) 2. مرحوم شیح حرّ عاملی، در خاتمۀ کتاب وسائل الشیعة، در بیان دعوی قطعیّة الصدور بودن اخبار کتب معتبر، نوشته است:

بسیاری از علمای امامیه، به صحّت صدور اخبار همۀ مصادر و مآخذ روایات کتاب (وسائل الشیعة) شهادت داده اند.(2)

وی، سپس برای مدّعای خود، بیش از سی مورد، از عبارات کتب علمای متقدّم، شاهد آورده است. این عبارات، صراحت دارند که علمای اخباری، تمام روایات کتب معتبر شیعه را قطعی الصدور می دانند؛ امّا چگونه این علم برای آنان حاصل

ص:590


1- (1) . ر. ک: الرسائل الاُصولیة، ص 112 (به نقل از الفوائد المدنیّة، ص 89).
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 20، ص 61-79.

شده، قابل تأمّل است. لذا دیگر محقّقان شیعه، در مقابل این ادّعا ایستاده و آن را «رَجْم به غیب» دانسته اند.

در این پژوهش، به نام برخی از این علما و نیز کتب آنان، اشاره شده است. برای مثال، از آیة اللّه خویی رحمه الله چنین نقل شده است:

جماعتی از علمای اخباری، همۀ اخبار کتب اربعه را قطعی الصدور دانسته اند؛ ولی این ادّعا، به کلّی باطل است؛ زیرا ممکن نیست روایاتی که راویان حدیث، آنها را از یکدیگر گرفته اند، قطعی الصدور باشند، بخصوص این که در بین راویان احادیث کتب اربعه، افرادی وجود دارند که به کذب و جعل حدیث، معروف اند و آنچه را که آنان، قرائن قطعی نامیده اند و با استناد به آنها، اخبار کتب اربعه را قطعی الصدور دانسته اند، چنین مدّعایی را اثبات نمی کند.(1)

ادلّۀ اخباریان برای قطعیّت صدور روایات کتب اربعه

1. یکی از مهم ترین ادلّۀ اخباریان، تواتر در اخبار شیعه است. از شیخ حرّ عاملی نقل شده که گفته است:

همۀ احادیث روایت شده در کتب ما، به سبب تواتر یا به واسطۀ قرائن، موجب علم و قطعی الصدور بودن آنهاست و مذاهب ائمّۀ ما دربارۀ قسمت مهمّی از فقه، به واسطۀ تواتر اخبار، معلوم می شود.... شیخ مفید، شیخ طوسی، سیّد مرتضی و برخی دیگر، در مواضع متعدّدی گفته اند: اخبار متواتر نزد ما، به حدّی فراوان است که قابل شمارش نیست.... اصحاب امامیّه از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله تا عصر غیبت کبرا، در امر حدیث، اهتمام نموده اند و در هر عصری، بر عدد تواتر افزوده اند... چنان که در کتب رجال میرزا محمّدعلی استرآبادی، اسامی هفت هزار راوی حدیث و بیش از ششصد عدد از مصنّفات آنان، ثبت شده است.(2)

ص:591


1- (1) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 22 و 34.
2- (2) . الفوائد الطوسیة، ص 257-261.

نویسنده نیز در پایان بحث، قول تواتر را رد می کند و می گوید: «آنچه می توان قول مشهور نامید، این است که گرچه تحقیق تواتر لفظی و معنوی و همچنین موجب علم ضروری بودن آن، امری واضح و مسلّم است، ولی موارد تواتر، بخصوص تواتر لفظی، در بین اخبار شیعه، بسیار معدود و کم است. پس نمی توان روایات کتب اربعه را از این طریق، قطعی الصدور دانست».

2. نویسنده، دومین دلیل اخباریان برای قطعیت صدور روایات کتب اربعه را حصول قراین قطعی می شمارد و می گوید: «علمای شیعه در کتب خود، بیش از بیست رقم از قراین را جمع آوری کرده و اخبار کتب اربعه را قطعی الصدور نامیده اند و قراینی را که مورد استناد محمّدامین استرآبادی قرار گرفته، نقل و نقد کرده اند».

سپس قول استرآبادی در قطعی الصدور بودن همۀ روایات کتب مشهور شیعه را نقل کرده است.

برخی از این قراین، امور زیر است:

1. گاهی از قراین حالی و مقالی، علم حاصل می شود که راوی، در نقل حدیث، ثقه است و دروغ نمی گوید، ولو این که از نظر عقیده و یا عمل جوارحی، فاسد باشد.

2. تعاضد برخی از روایات به واسطۀ برخی دیگر، سبب می شود که نسبت به صدور آن روایت، علم حاصل شود.

پاسخ به قراین قطعی الصدور بودن روایات کتب اربعه

اوّلاً نویسنده، در پاسخ قرینۀ اوّل می گوید: «به فرض، اگر مسلّم گردد که علمای اخباری، از راه تتبّع در مصنّفات علمای متقدّم و متأخّر شیعه (بدون استفاده از علم رجال)، به قراین موجب علم به وثاقت، دست یافته اند، ولی به واسطۀ وثاقت، تنها احتمال تعمّد به کذب منتفی می شود؛ امّا دلیلی وجود ندارد که راوی ثقه، فقط روایت واضح و معلوم را آورده باشد».

ص:592

ثانیاً اگر مسلّم گردد که راوی ثقه، تا حدیثی را صحیح نفهمیده، نقل نکرده، لیکن این، در حدّ ظهور، قبول است و از ظاهر حال راوی، چنین فهمیده می شود؛ امّا برای حدّ یقین بودن آن، دلیلی وجود ندارد.

ثالثاً اگر مسلّم گردد که او روایتی را نقل کرده که به عقیدۀ خودش صحیح است، بر اساس آن، نمی توان گفت که علم او با واقع، مطابقت دارد و سهو و خطا و کج سلیقگی در آن، وجود ندارد.

این که محمّدامین استرآبادی گفته: «از حُسن ظاهر حال راوی، برای ما علم حاصل می شود که او در روایات خود، دروغ نگفته است»، گرچه این ادّعا در حدّ خود، امکان دارد، ولی نمی توان گفت به این طریق، علم حاصل می شود.

و در نقد قرینۀ دوم، گفته است: «این ادّعا نیز به اطلاق خود، درست نیست؛ زیرا در صورت مختلف بودن رجال سند احادیث متعاضد و عادتاً غیر ممکن بودن اجتماع آنان بر کذب، گرچه این احادیث، موجب علم می شود، امّا از قبیل خبر متواتر و بسیار محدودند. در صورت جامعِ شرایط مزبور نبودن این احادیث، گرچه دامنۀ آنها گسترده است، ولی مفیدِ علم به صدور نیستند».

مهم ترین شواهد علمای اخباری برای قطعیّت صدور روایات کتب اربعه

نویسنده، در این مبحث، شش دلیل اخباریان را آورده و نقد و بررسی کرده است که عبارت اند از:

1. اهتمام شیعیان به ضبط خبر صحیح و اقتضای اهتمام آنان؛(1) 2. وجود کتب مرجع در بین قدمای شیعه و اخذ اخبار کتب اربعه از آن کتب؛(2) 3. اقتضای حکمت خدا و شفقت اهل بیت علیهم السلام جهت تألیف کتب مرجع در بین

ص:593


1- (1) . الفوائد المدنیة، ص 81.
2- (2) . همان، ص 87-88.

قدما؛

4. اختصاص تقسیم اخبار به چهار نوع (صحیح، حَسَن، موثّق و ضعیف) در بین متأخّران شیعه به غیر اخبار کتب اربعه؛

5. تعبّد به روایات مورد بحث، شبهۀ بدعت و مستلزم آثار نامطلوب بودنِ اصطلاح جدید.

وی، در نقد دلیل اوّل، گفته: درست است که اصحاب ائمّه علیهم السلام در ضبط و نشر حدیث، اهتمام جدّی داشتند، ولی سبب نمی شود که صدور اخبار آنها از ائمّه علیهم السلام متیقّن باشد؛ زیرا همۀ اصحاب، ثقه و عادل نبودند، علاوه بر این که هر غیر معصومی، از سهو و خطا، مصون نیست.

نویسنده، در نقد دلیل دوم، آورده: «وجود چنان کتابی که در بین قدمای شیعه، مرجعْ شناخته شود، ثابت نشده است».

در نقد دلیل سوم نیز گفته است: «این وجه، صرفاً یک فرض است؛ زیرا آنچه به عهدۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام است، به نحو متعارف، بیان کردن احکام شرعی است و اگر فرض مذکور درست بود، ائمّۀ معصوم علیهم السلام کتاب جامعی را در امر شریعت و فروعات دین می نوشتند و در اختیار پیروان خود می گذاشتند تا دست به دست، به نسل بعدی برسد».

در نقد دلیل چهارم، گفته است: «مسلّم نیست که تنها، خبر واحد مجرّد از قرینه، مورد اصطلاح جدید در تقسیم خبر به انواع چهارگانۀ معروف باشد و ثابت نشده است که همۀ روایات کتب اربعه، با قرائن مؤیّد صدور، همراه باشد».

و در نقد دلیل پنجم، نوشته است: «با توجّه به آنچه که علمای رجال گفته اند، به خوبی مشخّص می گردد که این اصطلاح، در بین علمای قدیم، دایر و سایر بوده است و در بین علمای متأخّر، تنقیح و مدوّن گردیده است و هدف از آن، تقویت ظن و تحصیل اطمینان است و چون از زمان ائمّه دورتر بودند، نیاز بیشتری به این

ص:594

اصطلاح، احساس کردند؛ و اگر از طریق مذکور، اطمینان حاصل نمی کردند، لازم بود از علمای قدیم، تقلید کنند، در حالی که به کار گرفتن همۀ توان در تحصیل حکم شرعی و استنباط آن از ادلّۀ شرعی، امری است که ما اکیداً به آن، دعوت شده ایم».

در ادامه، نویسنده، شبهات مبتنی بر زعم ترتّب آثار و تبعات نامطلوب بر اصطلاح جدید را بر می شمارد و به آنها پاسخ می دهد.

علمای اخباری، در دلیل ششم خود گفته اند: «مؤلّفان کتب اربعه، شهادت داده اند که همۀ اخبار این کتاب ها، از اصول و کتب معتبر، گرفته شده و آنها صحیح و معتبرند و از شهادت آنان، برای ما علم حاصل می شود که همۀ این روایات، از اهل بیت عصمت علیهم السلام صادر شده است، چون وثاقت آنان، مسلّم است. هر گاه شهادت آنان، دربارۀ صحّت اخبار کتب خود پذیرفته نشود، در توثیق روات احادیث نیز پذیرفته نمی شود و مقتضای وثاقت آنان، این است که بدون احراز صحّت اخبار این کتاب ها، بر صحّت آنها شهادت نداده اند».

نویسنده، این مبحث را در ضمن چند مسئلۀ دیگر، مورد بررسی قرار می دهد:

1. دلالت عبارات مؤلّفان کتب اربعه بر صحّت اخبار کتب خود؛

2. اعتبار شهادت مؤلّفان کتب اربعه، در حقّ کسی غیر از خود آنان؛

3. شهادت مؤلّفان کتب اربعه بر صحّت اخبار این کتب و شهادت آنان بر وثاقت راویان احادیث آنها.

نویسنده، مورد اوّل را در ضمن سه گفتار، بیان و تحلیل می کند که گفتار اوّل را به کتاب الکافی اختصاص داده و عبارت کلینی در توصیف احادیث کتابش را چنین آورده است:

به راستی می خواهی کتابی داشته باشی که از تمام قسمت های علم دین، به حدّی در آن وجود داشته باشد که دانشجو را بی نیاز سازد و برای کسی که ارشادخواه است، مرجع هدایت باشد، و آن که خواهان علم دین و عمل به

ص:595

اخبار صحیح امام باقر و امام صادق علیهما السلام و سنّت های ثابت و مورد عمل باشد.

وی پس از حکایت کلام پرسنده، در پاسخ او می گوید:

خدا را شکر که تألیف چنین کتابی را برایم میسّر نمود و امیدوارم چنان باشد که تو خواستی.

استدلال علمای اخباری، با عبارت کلینی، چنین است:

عبارت یاد شده، به صراحت، دلالت دارد که همۀ اخبار الکافی، صحیح و مقطوع الصدور است، و تردیدی نیست که منظور کلینی از صحیح، اصطلاح قدمای شیعه است؛ چون صحیح به اصطلاح علمای متأخّر، در عصر او مطرح نبوده است.(1)

نویسنده، در بررسی این استدلال، از قول صاحب نظران نقل می کند که گفته اند:

علاوه بر این که کلام مؤلّف بر مدّعای اخباریان دلالتی ندارد، وجه و مستند شهادت شیخ کلینی نیز مُحرز نشده است. پس استدلال با عبارت یاد شده به مدّعای اخباریان، از دو جهت، مورد مناقشه است:

1. قصور دلالت کلام مؤلّف از مدّعای اخباریان. یعنی کلینی، کتاب خود را به همان گونه ای که از او خواسته شده، تألیف نمود، ولی این گونه سؤال و جواب، دلالت نمی کند که هر چه در کتاب الکافی وجود دارد، قطعی الصدور باشد. علاوه بر این، امور دیگری وجود دارد و تأیید می کند که نمی توان همۀ اخبار الکافی را صحیح و قطعی الصدور دانست. از جمله، روایات بسیاری از غیر اهل بیت علیهم السلام نقل شده است که نمی توان آنها را قطعی الصدور دانست و دیگر، ارجاع کلینی در اخبار متعارض بر مرجّحات منصوصه است و اگر همۀ اخبار، معلوم الصدور بود، ارجاع، معنا نداشت.

ص:596


1- (1) . همان، ص 272.

2. ممانعت امور دیگری از تأثیر شهادت کلینی؛ زیرا منظور کلینی از صحّت اخبار الکافی جز این نیست که یا وثاقت راویان آنها و یا محفوف به قرینه بودن آنها را احراز کند، در حالی که هیچ یک از این دو امر، مسلّم نیست.(1) علاوه بر این، عبارت کلینی را نمی توان شهادت بر صحّت اخبار الکافی دانست، چون او از امور محسوس خبر نداده؛ بلکه خبر از اجتهاد شخصی اوست و خبر از اجتهاد شخصی در حقّ دیگران، حجّیتی ندارد. مانع دیگر، این که در الکافی، بخصوص در روضۀ آن، روایاتی وجود دارد که نمی توان صدور آنها را تصدیق نمود.

نویسنده، در امر دوم (اعتبار شهادت مؤلّفان کتب اربعه در حقّ غیر آنان) می نویسد: «عبارات علمای اخباری، صراحت دارد که شهادت مؤلّفان کتب اربعه در حقّ دیگران، حجّت است؛ ولی این نظریه، بر خلاف آن است که قاطبۀ علمای شیعه برگزیده اند؛ زیرا اگر همۀ اخبار، قطعی الصدور باشند، نظر اجتهادی خود آنان است و برای دیگران، حجّیتی ندارد. امّا شهادت آنان بر وثاقت راویان احادیث برای غیر آنان، حجّیت دارد؛ چون بر امور حسّی مستند است».

نویسنده، در باب دوم مقاله، به نظریۀ صحّت و حجیّت تمام روایات کتب اربعه پرداخته و دو دیدگاه افراطی دربارۀ روایات کتب اربعه را مطرح کرده و تفاوت این دو دیدگاه را بیان کرده است. وی، این دیدگاه را به سه گروه تقسیم کرده که گروهی با استناد به وصف صحیح بودن روایات مؤلّفان کتب اربعه، گروهی با استناد به قراین و شواهد خارجی، و گروهی با استناد به دلایل و شواهد ظنّی، این کتب را حجّت شرعی و معتبر دانسته اند و بعد، به بیان و بررسی اقوال این گروه، پرداخته است. مثلاً از شیخ یوسف بحرانی نقل کرده است:

ص:597


1- (1) . ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 91.

عدّه ای از علمای شیعه، تصریح نموده اند که علمای قدیم، اخبار محفوف به قرائن را صحیح و معتبر می دانستند، چنانچه شیخ طوسی و علّامۀ مجلسی نیز به این شیوه، رفتار کرده اند.(1)

مجلسی اوّل، پس از تقسیم خبر به متواتر، محفوف به قرینه و خبر واحد مجرّد از قرینه، دربارۀ قِسم اخیر، معتقد است که گروهی از علمای اخباری، همۀ اقسام خبر واحد را قطعی الصدور و معتبر دانسته اند و جمعی از علمای شیعه نیز با استناد به ادلّه ای که حجیّت ظن را نفی می کند، همۀ اقسام آن را غیر معتبر دانسته اند؛ لیکن ظاهراً خبر واحد، حجّیت و اعتبار دارد و به اقتضای مفهوم آیۀ نبأ، می توان به خبر یک راوی غیر فاسق، بدون تحقیق و بررسی اسناد آن، عمل کرد؛ لیکن علمای متأخّر از علّامۀ حلّی، به سبب این که کتب اصحاب ائمه علیهم السلام و دیگر قراین در دسترس آنان نبوده است، خبر واحد را به پنج قِسم (صحیح، حَسَن، موثّق، تابع اخسّ اوصاف رجال و ضعیف)، تقسیم کرده اند.

وی، پس از توضیح هر یک ، گفته است:

نزد ما تنها خبری ضعیف محسوب می شود که یکی از سلسله راویان آن، فاسق بوده باشد و جز آن، هر چه نزد علمای متأخّر، ضعیف شمرده شده، به عقیده ما از قبیل اخبار مجهول الحال است.(2)

ابن داوود نیز در الرجال خود، مطابق مسلک قدمای شیعه رفتار نموده است؛ زیرا او تنها اخبار راویان فاسق را رها کرده است.

آیة اللّه خویی می گوید:

در مجلس درس استادم آیة اللّه شیخ محمّدحسین نایینی، از ایشان شنیدم که می گفت: ایراد کردن در اسناد روایات الکافی، کار شخص ناتوان و

ص:598


1- (1) . حدائق الناضرة، ص 14-23.
2- (2) . لوامع صاحبقرانی، ص 84.

عاجز است.(1)

شیخ حرّ عاملی نیز می گوید:

همۀ علمای شیعه، اجماع و اتّفاق نظر دارند که اخبار کتب اربعه، صحیح و معتبر است... و نیازی نیست که اسناد آنها بررسی شود.(2)

علّامه مجلسی، در مقدّمه شرح کتاب من لا یحضره الفقیه، گفته است:

احادیث مُرسَل کلینی و صدوق و بلکه همۀ احادیث موجود ایشان در الکافی و کتاب من لا یحضره الفقیه را می توان صحیح نامید؛ چون شهادت این دو شخص بزرگوار بر صحّت اخبار کتاب های خود، از شهادت اصحاب رجال، کمتر نیست و قطعاً قوی تر است.(3)

نویسنده، پس از نقل این اقوال، آورده است: «در مقابل این نظریه، اکثر قریب به اتّفاق علما و مجتهدان شیعه، معتقدند که نمی توان همۀ اخبار کتب اربعه را صحیح دانست و بدون فحص و بررسی، به آنها عمل کرد، ولو این که در قابل استنباط بودن اخبار این کتاب ها جای تردیدی نیست».

وجوه مورد استناد برای نظریۀ صحّت و حجیّت تمام روایات کتب اربعه

علمای اخباری، در دعوی صحّت و حجیّت روایات، گاهی از راه توثیق سند احادیث، استدلال نموده اند و گاهی از راه قراین خارجی، و گاهی از راه دلیل معتبر خارجی. نویسنده، این ادّعاها را در خصوص هر یک از کتب اربعه، آورده و دلالت یا عدم دلالت آن را مورد بررسی قرار داده است.

وجوه مورد استناد برای صحّت و حجیّت روایات «الکافی»

نویسنده، از مرحوم محقّق نوری رحمه الله نقل کرده که ایشان، بعد از تفاوت قائل شدن بین

ص:599


1- (1) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 87.
2- (2) . الفوائد الطوسیة، ص 10.
3- (3) . شرح کتاب من لا یحضره الفقیه، مقدّمه، فایدۀ 11.

صحیح به اصطلاح قدما و متأخّران، دعوی صحّت و حجیّت تمام روایات کتب اربعه را از راه توثیق راویان احادیث این کتب، دنبال نموده و مدّعای خود در مورد اخبار الکافی را با چهار وجه زیر، مورد استدلال قرار داده است:

1. اقتضای توصیف و تعریف محقّقان از الکافی، صحّت و حجّیت همۀ اخبار این کتاب است؛

2. کلینی، در عصر نوّاب خاصّ امام زمان علیه السلام می زیسته و استعلام وضع روایات الکافی، برای او ممکن بوده است؛

3. اقتضای توصیف علمای بزرگ از کلینی، صحیح بودن اخبار الکافی است؛

4. اقتضای شهادت کلینی بر صحّت اخبار، صحیح بودن همۀ احادیث الکافی

است.(1) نویسنده، در پاسخ وجه اوّل، آورده است: «از توصیفات، استفاده می شود که الکافی، در حدّ خود، صلاحیت دارد مرجع احکام دین باشد، نه این که همۀ روایات آن، صحیح باشد و بی نیاز از بررسی رجال احادیث آن باشیم، و کتابی هم وجود ندارد که بدون بررسی اسناد آن، مورد استفاده قرار گیرد».

پاسخ وجه دوم نیز قبلاً بیان شد و این جا این گفتۀ نجاشی را افزوده است که:

کلینی، در زمان خود، در ری، شیخِ طایفۀ امامیّه و معروف ترین عالم آنان بوده است.(2)

نویسنده، می گوید که این عبارت، صراحت دارد که کلینی، در شهر ری زندگی می کرد و الکافی را در آن جا نوشته است. او در اواخر عمرش به بغداد رفته است و بعید است قبل از انتقال به بغداد، نسخه های الکافی منتشر نشود و در این صورت، عرضه کردن الکافی به نمایندگان امام زمان علیه السلام، فایده ای نخواهد داشت؛ زیرا اگر قبل

ص:600


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532، 534، 538 و 541.
2- (2) . رجال النجاشی، ص 226.

از انتشار یافتن عرضه می شد، ایرادهای آن، برطرف می گردید.

نویسنده، ضمن توضیح دو وصف اوثقیت و اثبتیت، در بارۀ وجه سوم، آورده است: معنای اوثق و اثبت بودن راوی، این نیست که او همۀ فضایل موجود در معدودی از راویان حدیث را داشته باشد. بنا بر این، از طریق احراز وثاقت و تثبیت کلینی، نمی توان وثاقت همۀ راویان احادیث الکافی را اثبات نمود. دوم این که به فرض اگر ثابت شود جمعی از علمای ما، جز از راویان ثقه، روایتی را نقل یا ارسال نکرده اند، گرچه برای آنان، فضیلت محسوب می شود، امّا در اتّصاف آنان به وصف وثاقت، تأثیری ندارد و از راویان ضعیف، حدیث نقل کردن راوی ثقه، وقتی که اسامی آنان را مشخّص یا به واسطه نقل کند، با وثاقت او منافات ندارد و نقل از ضعفا به واسطۀ رایج بودن آن است. طولانی شدن تألیف الکافی (بیست سال) نیز، گرچه با دقّت و ملاحظۀ اسناد بوده، ولی نمی توانسته طوری عمل کند که دیگر بررسی روایات کتاب او مورد نیاز نباشد و از خطا و اشتباه، منزّه باشد.(1) همچنین، رضایت داشتن امامان معصوم به تألیف امثال الکافی، دلالت نمی کند که همۀ روایات آنان، بدون بررسی اسناد آنها مورد استناد، واقع شود.(2) پاسخ وجه چهارم نیز قبلاً گذشت و گفته شد که: اوّلاً دلالت عبارت کلینی نسبت به صحّت و حجیّت تمام روایات کتاب الکافی، قاصر است و ثانیاً از بعضی قراین و شواهد، استفاده می شود که تمام روایات کتب اربعه، به اعتقاد کلینی و دیگر مؤلّفان کتب اربعه، صحیح نبوده است. ثالثاً به فرض این که دلالت کلام کلینی بر مدّعای مزبور، مسلّم گردد، استناد آن به وثاقت راویان احادیث، مسلّم نیست. پس دعوی صحّت و حجیّت تمام روایات کتاب الکافی، از راه توثیق راویان احادیث این کتاب، ادّعایی بدون دلیل است.

ص:601


1- (1) . کلّیات فی علم الرجال، ص 367.
2- (2) . همان، ص 373.

همچنین نویسنده، برای ردّ این دعوی، از راه قراین و ادلّۀ خارجی، از قول آیة اللّه خویی رحمه الله آورده است:

به فرض این که شهادت مؤلّف الکافی برای صحّت و حجیّت روایات این کتاب، مسلّم گردد، اگر مستند شهادت و تصحیح وی، قراین خارجی باشد، این دعوی، گرچه در حدّ خود، امری ممکن است، ولی با توجّه به حجم روایات الکافی، نمی توان همۀ این احادیث غیر واجد شرایط حجیّت را تصدیق کرد و آثار حجیّت را بر آنها مترتّب ساخت و جداً هم بعید است که برای صحّت و صدور همه این روایات، قرینه احراز نمود، علاوه بر این که خبر کلینی، از صحّت اخبار الکافی، شهادت بر صحّت این روایات نیست؛ بلکه او از اموری که آنها را نشانه های صدق و ثبوت روایت می دانسته، چنین استنباط نموده است که روایات این کتاب، صحیح است؛ ولی ممکن است این امور به دست ما برسد، ولی موجب ظن به صدور هم نباشد.(1)

خلاصه، دعوی صحّت و حجّت تمام روایات الکافی، خواه مستند آن، وثاقت راویان آنها فرض شود یا قراین و ادلّۀ خارجی، نزد علمای شیعه، به اثبات نرسیده است و اموری که به عنوان دلیل و یا شاهد برای این ادّعا مورد استناد قرار گرفته، علاوه بر این که قاصر از مدّعاست، با معارضۀ آن دسته اموری مواجه شده که مانع از تحقّق این دعوی هستند.

نویسنده، در فصل دوم مقاله، به بحث روایات کتب اربعه در نگاه تفریطگرایانه می پردازد و به سبب ارتباط مسئله با خبر واحد، در مقدّمه، به امور زیر، پرداخته است:

1. روایات کتب اربعه، در بین متأخّران شیعه، غالباً از صنف اخبار آحاد، محسوب می شوند. لذا ارزیابی روایات این کتب طبق مبنای متأخّران، با مسئلۀ خبر

ص:602


1- (1) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 92.

واحد، ارتباط پیدا کرده و اقتضا داشته که مقدّمتاً نظر علمای شیعه در خصوص آحاد، مشخّص گردد.

2. کسانی که خبر واحد مجرّد از قرینه را حجّت ندانسته اند، خود را از بحث و بررسی در بارۀ این مسئله، متفرّعات و موانع آن، آسوده کرده اند؛ امّا آنان که به هر دلیلی، این نوع روایات شیعه را، ولو تحت ضوابط خاصّی حجّت دانسته اند، از جهات مختلفی، آن را مورد بحث قرار داده اند.

3. منشأ اختلاف دربارۀ حجّیت و عدم حجّیت خبر واحد مجرّد از قرینه، احراز دلیل حجّیت و یا عدم احراز آن است.

4. به اتّکای دلیل خارجی، به طور کلّی، سه دیدگاه در خصوص روایات کتب اربعه، مطرح شده است:

الف. حجّیت همۀ اخبار کتب اربعه از طریق دلیل خارجی (از باب ظنّ خاص)؛

ب. حجّیت صنف خاصّی از کتب یاد شده؛

ج. عدم حجّیت اخبار آحاد، مطلقاً (که نویسنده، این قول را مورد بررسی قرار می دهد).

5. تاریخ مطرح شدن مسئلۀ حجیّت و یا عدم حجیّت خبر واحد در بین علما، دقیقاً معلوم نیست.

6. جماعتی از علمای شیعه، به تبع صاحب معالم، سعی کرده اند که با جعل نظریات شیخ طوسی به آرای سیّد مرتضی، اختلاف نظر آنان در خصوص حجیّت و یا عدم حجیّت خبر واحد را برطرف کنند؛ ولی هیچ یک از این توجیهات، بر پایۀ مقیاس درستی نبوده و به اتّفاق نظر آنان، نینجامیده است.

موافقان حجّیت خبر واحد، از جهات مختلف، در بارۀ این مسئله بحث می کنند:

از جهت دلیل یا ادلّۀ حجّیت خبر واحد، از جهت سلسله سند و اوصاف رجال اسناد خبر واحد، از جهت تزکیۀ راوی، اوصاف مزکّی و دلیل حجّیت قول او، از جهت

ص:603

مسائل مربوط به مجموع سند، ترجیح متعارضین و نیز دیگر متفرّعات خبر واحد.

نویسنده، مبحث اوّل از فصل اوّل را به نظریۀ تفریط گرایانه در خصوص خبر واحد بین شیعه، اختصاص داده و با آوردن جملاتی از سیّد مرتضی(1) و دیگران، گفته است: صریح یا ظاهر این سخنان، این است که خبر واحد، به نفس خود، اعتباری ندارد و دلیل خاصّی نیز برای حجّیت آن، قائم نشده است. اینان، برای اثبات نظریۀ خود، به قرآن و اجماع و عقل، استدلال کرده اند. پیروان مسلک مشهور، ادلّۀ چهارگانۀ منکران حجّیت خبر واحد را مورد بررسی قرار داده و به هر چهار نوع آن، پاسخ داده اند.

نویسنده، همچنین، وجوهی را که شیوۀ سیّد مرتضی و بعضی دیگر از مخالفان حجّیت خبر واحد بر پایۀ آنها استوار است، بیان کرده و به آنها پاسخ داده است. این وجوه، عبارت اند از:

1. بیشتر روایات کتب معتبر شیعه را متواتر و یا محفوف به قرینۀ قطعی دانسته است.

2. ادّعای اجماع متقدّمان و متأخّران شیعه بر عمل نکردن به خبر واحد، کرده است.

3. اخبار آحاد مدوّن موجود در آثار شیعه را جز به ندرت، مورد احتجاج مؤلّفان این کتب، ندانسته است.

4. مَراسیل، اخبار متّصف به صفات ترجیح و دیگر متفرّعات خبر واحد را در حکم خبر واحد و غیر معتبر دانسته است.

5. با ادّعای حصول علم ضروری از راه تواتر و اجماع امامیه، علمای شیعه را از توسّل به خبر واحد، بی نیاز دانسته است.

ص:604


1- (1) . ر. ک: الرسائل، سیّد مرتضی، ج 1، مسائل الموصلیات؛ الذریعة، ج 2، ص 529 و 554.

6. عدالت راوی و دیگر قراین داخلی را که موجب علم یافتن به صدق راوی نیست، معتبر ندانسته است.

7. اجماع امامیّه را حجّت قاطع و مدرک اصیل امامیه در عمدۀ مسائل اسلامی دانسته است.

نویسنده، در پایان، نتیجه گیری کرده و گفته است: «حقّاً اختلاف کلمات مخالفان و موافقان حجّیت خبر واحد، جدّی و معنوی است و قابل جمع نمی باشد؛ ولی متّهم کردن سیّد به تفریطگرایی در خصوص روایات کتب اربعه، جدّاً مشکل است؛ چون تفریط او به آن دسته از روایات شیعه مربوط می شود که در نظر وی، از صنف آحاد بوده است. امّا روایات کتب اربعه که می توان گفت گزیدۀ اصول چهارصد گانۀ عصر ائمّه علیهم السلام است و نزد همۀ اصحاب مسلک ها و دیدگاه ها، ولو به ضوابط مختلف، از اعتبار و قداست خاصّی برخوردار است، در نظر سیّد و دیگر مخالفان حجّیت خبر واحد، قطعاً اعتبار بیشتر خواهد داشت، گرچه محدودۀ عمل آنان در خصوص روایات این کتب، مشخّص نیست و حکم به اتّحاد عمل بین آنان و موافقان حجّیت خبر واحد، در مورد تمام آنچه که نزد هر یک از دو طرف معتبر می باشد، مشکل است».

و در بحث شیوه های تفریط گرایانه در توثیق راویان و تصحیح روایات، می نویسد: «مشهور در بین علمای شیعه، این است که شهادت عادل یا ثقۀ واحد در توثیق راوی حدیث، کافی است؛ ولی جماعتی سختگیری کرده و تصریح نموده اند که حجّیت، منحصر است به حدیثی که روات آن به واسطۀ عادلی و بلکه دو شخص عادل، توثیق گردد و این مسلک، به آن جهت افراطی نامیده شده که بر خلاف طریقۀ معمول در بین عقلاست. آنان، در امور معاش و معاد خود، به هر خبر مورد وثوق، از هر راهی که وثوق و اطمینان خبری برای آنان حاصل گردد، اعتماد می کنند. بنا بر این، وجهی نیست که حجّیت را به صحیح اعلایی یا به مطلق صحیح یا به اضافۀ آن به

ص:605

حسن و یا حتّی به موثّق، منحصر نمود. و وقتی حصول اطمینان برای حجّیت خبر، کافی بود، برخی از شرایط (مثل: عقل و ضبط)، از لوازم اطمینان، محسوب می شود و برخی دیگر از آنها (مانند: بلوغ، اسلام، ایمان و عدالت)، هم نوعاً در حصول اطمینان، دخالتی ندارد، چون از خبر بچۀ ممیّز، غیر امامی، غیر عادل و... نیز اطمینان به وجود می آید، چنانچه عمل به خبر امثال سَکونی که از عامّه و اسحاق بن عمار که از فطحیه هستند، در بین علما رایج است».

نویسنده، در بحث شیوۀ تفریطگرایانه، گزینشی در ارزیابی روایات کتب اربعه را از بعضی محقّقان، نقل کرده که تصوّر کرده اند باید احادیث صحیح را از این کتب، جدا کرد و بقیّه را کنار گذاشت. از جملۀ اینان، محمّدباقر بهبودی است که گفته است:

صحاح کافی و نیز سایر کتاب های اصیل شیعه: کتاب من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار را با توجّه به سند و با توجّه به انظار فقهای عظام و طیّ مراجعات لازم و مقایسه با کتاب و سنّت، انتخاب کرده ام. گمان نمی کنیم نقدی بر آن وارد شود.

و در مقدّمۀ گزیدۀ کافی، گفته است:

تاریخ، شهادت می دهد که زندیق ها و غُلات، چگونه برای اهداف خود و افساد شریعت، در جعل حدیث کوشیده اند... و آنچه که پس از تحقیق و تفحّص برای من مشخّص شده، این است که خبری را می توان صحیح نامید که هم از حیث سند، و هم از حیث متن، صحیح باشد.... اینک در قرن پانزدهم، نگارندۀ این سطور، بعد از سی سال مطالعۀ مداوم و بعد از تجربیات فراوان در شناخت علل حدیث، به انتخاب احادیث معتبر شیعه پرداختن و با پیروی از سِیَر پیشینیان، یعنی با توجّه به شرایط اعتبار در متن و سند، احادیث معتبر کتب اربعه را به تشخیص خود، مشخّص نمودم.

این کار استاد بهبودی، توسّط برخی علمای شیعه، به شدّت مورد نقد و اعتراض، واقع شده است که نویسنده، برخی اقوال در این زمینه را آورده و نتیجه گرفته است

ص:606

که وجود احادیثی از کتب اربعه که از نظر سند، ضعیف هستند، سبب نمی شود آن احادیث را غیر قابل عمل بدانیم و از کتب شیعه، حذف کنیم؛ زیرا اوّلاً معیار صحّت روایت، تنها وثاقت راوی و عدم وجود جهت استتار نبوده، چنان که محقّق نام برده به آن تصریح نموده است؛ بلکه علمای شیعه از زمان قدیم، علاوه بر آن دو معیار، به قرائن و نشانه های صدق و ثبوت خبر نیز در تصحیح و تضعیف آن، اعتماد کرده اند.

ثانیاً ایشان گفته که با توجّه به «انظار فقهای عظام»، چنین کاری را انجام داده است؛ ولی نه مقیاس گزینش او با نظر فقها منطبق است، نه نتیجۀ کار او.

ثالثاً ایشان به تصریح خود، به تشخیص و مبنای خود، احادیث کتب اربعه را مورد بررسی قرار داده و از میان آنها، احادیث صحیح را برگزیده است و چنان که گفته شد، نظر هر اهل استنباطی در این مورد، فقط برای خود او معتبر است، نه افراد دیگر. پس شایسته نیست که وی، احادیثی را که ضعیف تشخیص داده، از بین احادیث کتب اربعه، حذف کند.

رابعاً ممکن است ضعف حدیث، معلول عدم شناخت راوی آن باشد. چه بسا حدیثی که راوی آن ضعیف به حساب آمده، در واقع، از افراد صادق و عادل، بوده است.

خامساً نگارندۀ صحاح کتب اربعه، کار خود را با عمل نگارندگان کتب الکافی منتقی، الجمان و مرآة الجمان، مقایسه نموده است، در حالی که عمل او را از لحاظ مقیاس، هدف، ارزش و جهات دیگر، نمی توان شبیه اعمال آنان دانست. مقیاس کار آنان، سند حدیث بر پایۀ وثاقت بوده، ولی مقیاس کار ایشان، هم سند، و هم متن حدیث است. لذا حدیثی که مضمون آن، موافق ذوق وی نبوده، حذف گردیده است.

سادساً ایشان از وفور اخبار جعلی در کتب، سخن گفته است؛ ولی تردیدی نیست که اخبار جعلی در بین روایات شیعه وجود دارد. امّا این که سه بخش روایات این کتب، بر اساس گمان مجعول بودن آنها دور ریخته شود، با هیچ منطقی سازگار نیست.

ص:607

اظهار نظر غیرمنصفانۀ برخی از نویسندگان در خصوص روایات «الکافی»

از برخی صاحبان اندیشۀ تفریطی، حکایت شده است که کلینی را به بی مبالاتی متّهم نموده اند و به این طریق، روایات این کتاب را مورد مناقشه قرار داده اند و گروهی از افراد مغرض و سنّی زده، اظهار می دارند که: کلینی، کاسبی بوده که در بغداد می زیسته و هر خبری را از هر کسی می شنیده، خواه متّقی یا بی تقوا، مُغرض یا غالی، عالم یا عامی، در دفتری گِرد می آورده است و بدین وسیله، کتاب الکافی را به رشتۀ تحریر، در آورده است.

بررسی اتّهام و پاسخ آن

این شبهه دربارۀ کلینی و کتاب او، نسبتی غیرمحقّقانه و هجمه ای غیرمنصفانه است که نه با واقعیت تاریخ زندگی مرحوم کلینی و هویّت کتابش مناسبت دارد، و نه صغرا و کبرای آن، درست است و در نتیجه، نتایج غلطی را هم به دنبال خواهد داشت؛ چون نادیده گرفتن شخصیّت علمی کلینی و پایین آوردن موقعیّت او تا مرحلۀ یک کاسب، بی توجّهی به واقعیت و تحریف آن است؛ زیرا طبق اعتراف نجاشی، او از یک سو رئیس شیعه در شهر ری بوده و تنها مدّت کوتاهی را در اواخر عمرش به بغداد رفته است و از سوی دیگر، دانشمندی بوده که از محضر علما و محدّثان بزرگی مانند علی بن ابراهیم قمی، علم حدیث و دانش دین را فرا گرفته است و شاگردانی از قبیل ابن قولویه را نیز تربیت کرده است.

نویسنده، در مبحث سوم، برخی از شبهات مطرح شده دربارۀ مضمون بخشی از روایات کتب اربعه را مطرح کرده و بدانها پاسخ می دهد؛ چرا که گاهی با تمسّک به این روایات، مجموع روایات کتب اربعه را مورد مناقشه قرار می دهند. از جمله، روایاتی که به ظاهر با برخی از ضروریّات مذهب تشیّع، مخالفت دارد، مثل روایاتی که در اصول الکافی آمده و طبق مضمون آنها، ائمّۀ منصوص از اهل بیت علیهم السلام سیزده نفرند و

ص:608

در پاسخ، آورده است: اوّلاً این روایات، از حیث سند، مورد مناقشه قرار گرفته و تضعیف شده اند.

ثانیاً این روایات، از کتاب الکافی و دیگر مصادر شیعه، به صورتی نقل شده است که با ادلّۀ قطعی ما دربارۀ ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام موافقت دارد و شبهۀ یاد شده، در بارۀ آن نصوص نیست.

ثالثاً به فرض، اگر در نسخه های امروزی الکافی وجود داشته باشد، باید ملاحظه گردد که ارزش و اعتبار این اخبار، دائر مدار موافقت یا مخالفت آنها با ادلّۀ قطعی این مسئله خواهد بود یا خیر.

همچنین روایاتی را که به ظاهر، از وقوع تحریف در قرآن حکایت می کنند، تقسیم کرده و آنها را بررسی کرده است.

در پایان این فصل، شبهات علمای اهل سنّت، دربارۀ روایات برخی از اصول و مسلّمات شیعه، مثل مسئلۀ امامت، تقیّه و اتّهام تشیّع را مطرح کرده و به آنها پاسخ داده است.

ص:609

منابع و مآخذ

1. الذریعة إلی تصانیف الشیعة، محمّد محسن بن علی المنزوی، آقا بزرگ الطهرانی، تهران: چاپ خانۀ مجلس، 1329 ش.

2. الرسائل الاُصولیة، محمّدباقر بن محمّدأکمل البهبهانی قم: مؤسسة العلامة المجدد الوحید البهبهانی، 1416 ق.

3. الرسائل الشریف، السیّد علی بن الحسین الموسوی (السیّد المرتضی)، قم: مطبعة سیّد الشهداء، 1405 ق.

4. الفوائد الطوسیة، محمّد بن حسن الحرّ العاملی، قم: مطبعة العلمیة، 1403 ق.

5. الفوائد المدنیة، محمّدامین الإسترآبادی، قم: مؤسّسۀ آل البیت علیهم السلام.

6. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی، تصحیح و ترجمه: سیّد جواد مصطفوی، تهران: دار الکتب الإسلامیه.

7. أوّلیات من الکافی، محمّدحسین موحّد حُججی، قم: خیام، 1403 ق.

8. تاج العروس، السیّد محمّد المرتضی بن محمّد الحسینی الزبیدی، تحقیق: علی شیری، بیروت: دارالفکر، 1414 ق، اوّل.

9. تنقیح المقال، عبد اللّه المامقانی، نجف: مطبعة مرتضوی، 1350 ق.

10. حدائق الناضرة، یوسف بن أحمد البحرانی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1386 ق.

11. دو فصل نامۀ علوم الحدیث، تهران: دانشکدۀ علوم حدیث، شمارۀ اوّل و دوم، 1418 ق، شمارۀ سوم و چهارم، 1419 ق.

ص:610

12. رجال الطوسی، محمّد بن حسن الطوسی (الشیخ الطوسی)، نجف: منشورات مطبعة الحیدری، 1380 ق.

13. رجال النجاشی، أحمد بن علی النجاشی، بیروت: دار الأضواء، 1408 ق.

14. روضة المتّقین (شرح کتاب من لا یحضره الفقیه)، محمّدتقی المجلسی، بنیاد فرهنگی اسلامی، 1399 ق، اوّل.

15. صحیح الکافی، محمّدباقر بهبودی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1414 ق.

16. کتاب الکلینی والکافی، عبد الرسول غفّار، قم: مؤسسۀ نشر اسلامی، 1416 ق.

17. کلّیات فی علم الرجال، جعفر السبحانی، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1416 ق.

18. گزیدۀ کافی، محمّدباقر بهبودی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1363 ش.

19. لسان المیزان، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر)، تهران: مؤسّسة الأعلمی، 1406 ق، سوم.

20. لوامع صاحبقرانی (شرح کتاب من لا یحضره الفقیه)، محمّدتقی المجلسی، تهران:

برادران اعلمی.

21. مستدرک الوسائل، میرزا حسین النوری، تهران: مکتبة الإسلامیه، 1383 ق.

22. معجم رجال الحدیث، السیّد ابو القاسم الخوئی، بیروت: 1409 ق.

23. نهایة الدرایة، حسن الصدر العاملی، تصحیح: ماجد الغرباوی، قم: مشعر.

24. وسائل الشیعة، محمّد بن حسن الحرّ العاملی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1389 ق.

ص:611

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109