سرشناسه:قربانی دامنابی، حسین، 1373 -
عنوان و نام پدیدآور:مظلومیت حضرت زهرا علیهاالسلام : غصب فدک و هجوم به خانه ی وحی در اسناد معتبر اهل سنت و پاسخ به چند شبهه ی فاطمی/ نویسنده حسین قربانی دامنابی.
مشخصات نشر:تهران: نشر بید، 1398.
مشخصات ظاهری:184 ص.
شابک:978-622-6918-49-7
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:کتابنامه.
موضوع:فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه
موضوع:Fatimah Zahra, The Saint -- Biography
موضوع:فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- احادیث اهل سنت
موضوع:Fatimah Zahra, The Saint -- Hadiths (Sunnite)
موضوع:فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- پرسش ها و پاسخ ها
موضوع:Fatimah Zahra, The Saint -- Questions and answers
موضوع:فدک (عربستان سعودی)
موضوع:Fadak (Saudi Arabia)
رده بندی کنگره:BP27/2
رده بندی دیویی:297/973
شماره کتابشناسی ملی:5861002
ص: 1
حضرت فاطمه زهرا علیها السلام که تا پای جان ، پای ولایت ایستادند و با دستگاه طاغوت مبارزه کردند و تا روز قیامت ، حق را از باطل تمییز دادند و حجت را بر همگان تمام نمودند.
ص: 2
مظلومیت حضرت زهرا علیها السلام
غصب فدک و هجوم به خانه ی وحی در اسناد معتبر اهل سنت و پاسخ به چند شبهه ی متداول
نویسنده: حسین قربانی دامنابی
انتشارات بید
تهران، 1398
ص: 3
سرشناسه:قربانی دامنابی، حسین، 1373 -
عنوان و نام پدیدآور:مظلومیت حضرت زهرا علیهاالسلام : غصب فدک و هجوم به خانه ی وحی در اسناد معتبر اهل سنت و پاسخ به چند شبهه ی فاطمی/ نویسنده حسین قربانی دامنابی.
مشخصات نشر:تهران: نشر بید، 1398.
مشخصات ظاهری:184 ص.
شابک:978-622-6918-49-7
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:کتابنامه.
موضوع:فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه
موضوع:Fatimah Zahra, The Saint -- Biography
موضوع:فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- احادیث اهل سنت
موضوع:Fatimah Zahra, The Saint -- Hadiths (Sunnite)
موضوع:فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- پرسش ها و پاسخ ها
موضوع:Fatimah Zahra, The Saint -- Questions and answers
موضوع:فدک (عربستان سعودی)
موضوع:Fadak (Saudi Arabia)
رده بندی کنگره:BP27/2
رده بندی دیویی:297/973
شماره کتابشناسی ملی:5861002
****
انتشارات بید
تهران ، میدان انقلاب ، خیابان کارگر جنوبی ، کوچه مهدی زاده ، شماره 27 ، واحد 12
تلفن : 66435637 - 66479615 - 09024868956
--------
مظلومیت حضرت زهرا سلام الله علیها
-------
نویسنده: حسین قربانی دامنابی
------
صفحه آرایی: حسین قربانی دامنابی
-------
طراحی جلد: محمد کاویاری و دیگران
------
چاپ اول: 1398 شمارگان: 500 نسخه ناشر: بید
------
شابک: 978-622-6918-49-7
-----
قیمت: 35000 تومان
-------
کلیه حقوق چاپ و نشر این کتاب برای مولف محفوظ است.
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
مقدمه
« امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد، و به صاحبش رسید، از این پس اندوه من جاودانه، و شبهایم،
شب زنده داری است، تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند.
الا
به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند، از فاطمه (سلام الله علیها) بپرس، و احوال اندوهناک ما را از او خبر گیری که هنوز روزگاری سپری نشده، و یاد تو فراموش نگشته است.» (1)
این ها سخنان امیر المومنین (علیه السلام) به هنگام خاکسپاری پاره ی جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، حضرت زهرا (سلام الله علیها) است که فدکش غصب شد، حریم خانه اش هتک حرمت شد، محسنش سقط گردید و چنان کتکی از مهاجمین خورد که مدتی بعد، در اثر آن به شهادت رسید.
ص: 13
قضیه ی تلخ فاطمیه، ارتباطی ناگسستنی با باورهای عقیدتی شیعه و سنی دارد، به طوری که اگر کسی بخواهد درباره ی سر منشأ افتراق امت و پیدایش مذاهب مختلف اسلامی تحقیق کند، بی گمان به سقیفه و پیامدهای آن برخورد خواهد نمود که مهمترین آن ها، قضیه ی مظلومیت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می باشد.
در حقیقت، فاطمیه نقطه ای است که جبهه ی حق و باطل امت اسلام را از هم تمییز می دهد و از این رو اهمیت فوق العاده ای در مباحث کلامی فرق و مذاهب اسلامی دارد.
در کتاب حاضر ابتدا مختصری در باره ی جایگاه رفیع حضرت زهرا(سلام الله علیها)در روایات معتبر اهل سنت سخن گفته ایم و سپس در بخش های دیگر کوشیده ایم مظلومیت آن حضرت در قضایای غصب فدک و هجوم به خانه شان را از باب قاعده ی الزام(1)، به طور مستدل از روایات معتبر و اقوال علمای بزرگ اهل سنت اثبات نماییم و در نهایت در بخش پایانی، به مهم ترین شبهات مطرح شده در این باره پاسخ داده ایم.
نا گفته نماند که در تألیف این کتاب، از کتاب «مظلومیت برترین بانو» اثر آیت الله محقق سید علی حسینی میلانی(دام ظله)و مقالات سایت حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)ایده گرفته و استفاده کرده ایم.
امید است که این اثر، موجب جلب خشنودی حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها)گردد.
راه های ارتباط با نویسنده:
Vesayat@gmail.com
ID:@Vesayat
ص: 14
پیشگفتار
دی ماه 1391 ه ش بود که کتابی با عنوان «النصوص، بیش از پانصد دلیل روشن بر ولایت حضرت علی(علیه السلام)از منابع اهل سنت» در فضای مجازی تبلیغ میشد. با مطالعه ی آن کتاب و سپس مطالعه ی ده ها کتاب مشابه به زبان فارسی، به خلأ مهمی پی بردم و آن این بود که به بحث اعتبار سند روایات چندان بها داده نمیشود، در حالی که با ظهور محققانی چون محمد ناصرالدین البانی در چند دهه ی اخیر که حتی بسیاری از روایات صحاح سته نیز از تیغ تضعیفشان در امان نماند، عملا دوره ی کتاب هایی مانند المراجعات و شب های پیشاور به سر رسیده و می بایست کتاب ها بروز رسانی شوند. خط دیگر این بود که دستیابی به مصادر کتب فارسی برای عموم بسیار سخت بود؛ چرا که این کتاب ها فاقد متون عربی مدارک بودند و پیدا کردن مدارک از روی منابع و مآخذ برای ایشان عملا ناشدنی بود؛ لذا تصمیم به تألیف کتابی گرفتم که این دو خط مهم را پر نماید.
در رابطه با بررسی استاد روایات و اثبات اعتبار آن ها، چند کار مهم انجام دادیم: ١. جمع آوری نظر محققین علمای عامه در مورد سند روایات مورد استدلال.
٢. استناد به بررسی های سندی و احکام برنامه ی معتبر جوامع الکلم(1).
ص: 15
٣. ارائه ی همه ی طرق یک روایت با توجه به این قاعده که تعدد طرق موجب تقویت سند می شود.(1)
4. بررسی جامع، کامل و دقیق رجالی در موارد بحث برانگیز و اختلافی.
جهت سهولت دستیابی به مصادر نیز کارهای ذیل را انجام دادیم:
1.منطبق کردن مدارک با برنامه ی معتبر الجامع الکبیر، ساخت اهل سنت.
٢. در مواردی که کتاب مورد استدلال ما در برنامه ی الجامع الکبیر نبود، مدرک را با سایت رسمی کتابخانه مکتبه شامله منطبق کردیم.
٣. در مواردی هم که کتاب مورد استدلال ما نه در برنامه ی الجامع الکبیر بود و نه در سایت مکتبه شامله، مدرکمان را با نسخه ی الکترونیکی pdf منطبق کردیم تا همچنان خواننده ی کتاب با داشتن یک رایانه و اینترنت، بتواند صحت مدارک را بررسی کند.
ناگفته نماند که کتاب پیش رو در حقیقت تنها قسمتی از یک فصل کتاب جامع و قطوری است که تألیف کرده ایم.
در پایان از تمام کسانی که به نحوی در به چاپ رسیدن کتاب کمک کردند و مؤسسه ی تحقیقاتی حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و به خصوص آیت الله سید محمد حسینی قزوینی و اساتید محترم حجج الاسلام دکتر محمد جواد ابوالقاسمی و استاد سید محمد یزدانی حفظهم الله که سال ها توفیق شاگردی ایشان را در پای درس شبکه ی جهانی ولایت داشتم، تشکر و قدر دانی می کنم.
ص: 16
آیات و روایات بسیاری در شناساندن حضرت زهرا (سلام الله علیها)به عنوان برترین بانوی اسلام و بلکه برترین بانوی همه ی زمان ها از جانب خدا و رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) صادر شده است، تا جایی که بعضی از علمای شیعه و سنی کتاب های جداگانه ای برای جمع آوری فضائل آن حضرت نوشته اند.
از جمله ی آن فضائل، می توان به سوره های کوثر و انسان، آیات مباهله(1)، تطهیر(2) و مودت(3) و احادیث تقلین(4) ، سفینه(5) و امان(6) اشاره کرد؛ اما از آنجایی که موضوع این کتاب، فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها)نیست، تنها به چند مورد از روایات معتبر اهل سنت در شناساندن جایگاه آن حضرت اشاره می کنیم تا همگان دقت کنند که فدک از چه کسی غصب شد و به خانه ی چه کسی هجوم برده شد و ....
ص: 17
بخاری در صحیحش از عایشه روایت کرده است که گفت:
«فاطمه (علیها السلام) همانند راه رفتن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) راه می رفت؛ پس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: مرحبا به دخترم، سپس در طرف راستش یا چپش نشاند، سپس رازی را به ایشان فرمودند و فاطمه (علیها السلام) گریه کردند. من به ایشان گفتم: برای چه گریه می کنی ؟ سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رازی را به ایشان فرمودند؛ پس فاطمه(سلام الله علیها)خندیدند. من گفتم: روزی مانند امروز ندیدم که شادی اینقدر نزدیک اندوه باشد. پس، از آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) می فرموده بود، از ایشان سؤال کردم. فرمود: راز رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را افشا نمی کنم؛ تا اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) وفات یافتند، پس من از فاطمه(سلام الله علیها)درباره ی آن رازها سؤال کردم. فرمود: به من این راز را فرمودند که جبرئیل علایم در هر سال یکبار قرآن را بر ایشان عرضه می کند، اما برای من در هر سال دوبار آن را عرضه می کند و من آن را نمی بینم؛ چرا که اجلم فرا می رسد و فرمود: تو اولین نفر از اهل بیتم هستی که به من ملحق می شوی، پس من گریه کردم، سپس فرمودند: آیا راضی نمی شوی که سرور زنان اهل بهشت یا زنان مومن باشی؟ پس من به خاطر آن خندیدم.»(1) بخاری در جای دیگر بابی باز کرده با عنوان:
باب فضائل نزدیکان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و فضیلت فاطمه(سلام الله علیها)دختر پیامبر علل و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: فاطمه سلام الله علیها سرور زنان اهل بهشت است.»(2)
ص: 18
محمد ناصرالدین البانی حدیث یکی از چهار زن برتر بهشت بودن حضرت فاطمه سلام الله علیها را در زمره ی احادیث
صحیح آورده است.
« برترین زنان اهل بهشت: خدیجه دختر خویلد علی، فاطمه سلام الله علیها دختر محمد علی، مریم دختر عمران علی و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون هستند(1).»
طبق روایاتی که بخاری و مسلم قل کرده اند، حضرت زهرا علیها السلام پاره ی وجود رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند. روایت بخاری:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: فاطمه سلام الله علیها پاره ای از وجود من است؛ هرکس او را به خشم آورد، من را
خشمگین کرده است.»(2)
روایت مسلم:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: فاطمه سلام الله علیها پاره ای از وجود من است؛ هرچه او را بیازارد، من را آزار می دهد.»(3)
طبرانی و حاکم نیشابوری روایت کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به حضرت فاطمه (سلام الله علیها)فرمودند: خداوند با غضب تو غضبناک می شود و با رضایت تو راضی می شود. » (4)
ص: 19
این روایت را حاکم(1)، زرقانی (2)و حمدی السلفی (محقق کتاب طبرانی)(3) تصحیح کرده اند و سیوطی(4) و هیثمی (5)نیز تحسین کرده اند.
حاکم نیشابوری با سندی که خودش و ذهبی آن را تصحیح نموده اند، از ابو سعید خدری روایت کرده است
که گفت:
« پیامبر عنه به دیدار فاطمه(سلام الله علیها)آمد و فرمود: همانا من و تو و این شخصی که این جا خوابیده است؛ یعنی
علی (علیه السلام) و این دو، یعنی حسن و حسین (علیهما السلام)، در روز قیامت در یک مکان هستیم.»(6)
جالب است که عایشه طبق روایاتی که اهل سنت با سند معتبر از او نقل کرده اند، به فضائل بی نظیر حضرت
زهرا (سلام الله علیها) اعتراف کرده است که چند مورد را ذکر می کنیم:
حاکم نیشابوری با سندی که خودش و ذهبی آن را تصحیح نموده اند، از عایشه روایت کرده است که گفت:
هیچ کس را در سخن و حدیث، شبیه تر از فاطمه (سلام الله علیها)به پدرش ندیدم و هرگاه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) می آمد، ایشان عیله برای او مکان را می گشود؛ پس بر می خاست، به سویش می رفت، دست او را می گرفت و میبوسید
ص: 20
و نزد خود می نشاند.»(1)
طبق روایت صحیح السندی که اهل سنت نقل کرده اند، عایشه اعتراف می کند که حضرت زهرا(سلام الله علیها)
افضل امت بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند.
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
عمرو بن دینار از عایشه نقل کرده است که گفت: به طور قطع و یقین هیچ کس را با فضیلت تر از فاطمه (سلام الله علیها) ندیدم به غیر از پدرش. این روایت را طبرانی در ترجمه ی ابراهیم بن هاشم در کتاب المعجم الاوسط نقل کرده و سندش بر طبق شروط بخاری و مسلم در صحیحشان تا عمرو صحیح است.»(2)
حاکم نیشابوری با سندی که خودش و ذهبی آن را تصحیح نموده اند، از عایشه روایت کرده است که گفت:
«یحیی بن عباد از پدرش (عباد) نقل کرده است که وقتی نزد عایشه از فاطمه (سلام الله علیها) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) سخن به میان می آمد، می گفت: هیچ کسی را راستگوتر از فاطمه (سلام الله علیها) ندیدم جز آن کسی که او را به دنیا آورده است (منظور رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) است.)(3)
ص: 21
ص: 22
بخش دوم: تحریف و سانسور حقایق
به راستی از کینه ها، جنایت ها و خیانت های رخ داده، در کتاب ها به جز اندکی - اثری دیده نمی شود؛ علت آن هم واضح است، چرا که خلفا، سالیان درازی تدوین حدیث را منع کردند و آن گاه که دوران تدوین آغاز شد، این عمل، به دست حاکمان و با نظارت و کنترل آن ها صورت پذیرفت.
در چنین شرایطی، هر کسی در این زمینه، روایتی در اختیار داشت، آن را نقل نکرد و اگر هم کسی چیزی نقل کرد، نوشته نشد. همچنین از نشر آن و از این که به دیگران منتقل شود نیز جلوگیری شد، تا جایی که اگر نزد کسی کتابی بود که در آن، خبر و اثری از این قبیل مسائل وجود داشت، آن کتاب را از او گرفتند و نابود ساختند، یا خود او، آن کتاب را مخفی کرد و برای احدی آشکار نمود.
باز
در ادامه، مواردی از این قبیل را به عنوان نمونه بیان می کنیم.(1)
ص: 23
شمس الدین ذهبی که از سرشناس ترین عالمان حدیث اهل سنت است، می نویسد:
می گویم: کلام بزرگان هنگامی که برای ما معلوم شود که از روی هوا و عصبیت است، به آن التفاتی نمیشود، بلکه از آن دست کشیده شده و روایت نمی شود؛ همانطور که ثابت شده است صرف نظر کردن از بیشتر آنچه بین صحابه و جنگ میان آنان که خدا از همه ی آنان راضی باد (؟). و هنوز هم آن در دیوان ها و کتاب ها و جزء ها از کنار ما رد می شوند؛ ولی بیشتر آن منقطع و ضعیف است و بعضی از آن دروغ است، و این است آن چه در دست های ما و بین علمای ماست.
پس شایسته است ترک و پنهان داشتن آن؛ بلکه از بین بردنش تا قلب ها نسبت به صحابه صاف شود و بر
حب صحابه افزوده شود (!!). و کتمان این امر بر عامه ی مردم و تک تک علما واجب است (!!).
و به عالم منصف عاری از هوای نفس اجازه داده می شود که در خلوت آن مطالب را مطالعه کند؛ به شرطی
که برای آن ها استغفار کند، همانگونه که خداوند متعال به ما آموخته است (؟).»(1)
سایت اسلام وب که از سایت های مرجع و مرکزی وهابیت است، در فتوایی به این واقعیت تصریح کرده و
کلام سایر علمای اهل سنت در این باب را آورده است:
-
ذة
-
« آنچه که در زمان صحابه از جنگیدن آن ها با یکدیگر واقع شده، به اجتهادشان بوده است، و بر ما واجب است که از سخن گفتن در مورد اختلافات آنها دست بکشیم و قلب هایمان را بر محبت آن ها تحکیم کنیم، و در ستایش آنها صحبت کنیم و بر هیچ یک از آن ها ایراد نگیریم؛ چرا که فضیلت آن ها را می دانیم و یقین داریم که آن ها معصوم نبودند؛ لذا آنچه که از کارهای اشتباه انجام داده اند، به اجتهاد بوده و مورد بخشش
ص: 24
است إن شاء الله ...»(1)
سپس پاسخگوی این استفتا، به سخنان ابن ابی زید قیروانی، نووی، ابن تیمیه و قرطبی به عنوان مؤید
سخنش استناد می کند. ابن العربی: کسی که روایات اختلافات صحابه را نقل کند، یا اندیشمند نا آگاه است و یا بدعت گذار
محمد بن عبد الله ابوبکر بن العربی (متوفای 543 ها) می گوید:
« از جمله سخت ترین و ناگوارترین امور در جامعه، یکی اندیشمند نا آگاه و دیگری بدعت گذار حیله گر است. اما اندیشمند نا آگاه، همچون ابن قتیبه است که در کتاب الامامه و السیاسة رسم (پردہ پوشی) را در مورد صحابه رعایت نکرده است اگر همه ی مطالب کتاب، از او باشد و مانند مبرد در دو کتاب ادبش ... و اما بدعت گذار حیله گر، پس مسعودی است؛ چرا که خیلی از مطالبی که نقل کرده، نزدیک به الحاد است ... و چیزهایی را او ذکر کرده که نقلش جایز نیست.»(2)
ابن حجر هیثمی شافعی مکی می گوید:
و بر اساس آنچه بیان کردم، معنای امساک از بیان مشاجرات میان صحابه را فهمیدی. پرهیز از بیان این مشاجرات، علی الخصوص با وجود حرص و ولع عوام (برای شنیدن آنها )، واجب است. با تالیف کتبی از برخی محدثین همانند ابن قتیبه [ در کتاب الامامة والسیاسة، با آن جلالتش و قاضی بودنش، سزاوار بود که برخی از ظواهر (مشاجره صحابه) را نقل نکند یا که باید بر اساس قواعد اهل سنت آنها را تبیین نماید تا مستمسک
ص: 25
اهل بدعت یا جاهل نگردد. » (1)
ابن صلاح در مورد یکی از علوم اهل سنت می نویسد:
نوع 39 : شناخت صحابه که خدا از همه ی آن ها راضی باشد (؟): این که ما صحابه را بشناسیم، یک علم بزرگی است که مردم در مورد آن خیلی کتاب نوشتند. یکی از زیبا ترین و پر فایده ترینش کتاب استیعاب ابن عبد البر است، اگر نبود آن اشکالی که دارد از سخنان زیادش در مورد مشاجرات بین صحابه»(2)
معلمی یمانی که او را ذھبی دوران معاصر خوانده اند، می نویسد:
و هر کس در حال بسیاری از علمای مذاهب [ علمای اهل سنت تامل کند، در می یابد که بسیاری از آنان وضعشان پس از تحقیق، از وضع اصبغ (از علمای مطعون و مطرود مخالفین شیعه) بدتر است و این ها در ظاهر قائل به قبول حدیث و بزرگداشت صحیحین هستند و حتی در عصر ما بسیاری از آنان می گویند: اگر حدیث در صحیحین یا یکی از آن ها باشد صحتش قطعی است؛ اما هنگامی که یک حدیث که مخالف با مذهبشان باشد برای آنان آورده می شود، آن را به زشت ترین شکل ممکن تحریف می کنند.»(3)
ص: 26
عبارت دیگر که خیلی مهم است، ابوبکر خلال متوفای 311 ه در کتاب السنة آورده و محقق کتابش، دکتر
عطیه الزهرانی، سندش را تصحیح کرده است:
« ابو عبد الله احمد بن حنبل می گفت: سلام بن ابی مطیع کتاب ابو عوانه را که در آن ذکر [ مطاعن ] صحابه بود، گرفت و احادیث اعمش که در آن آمده بود را آتش زد. إسناد این روایت صحیح است.»(1)
ابوبکر خلال چندین روایت در این باره نقل کرده و محقق کتابش، دکتر عطیه الزهرانی، اسنادشان را تصحیح
کرده است:
احمد بن حنبل گفت: سلام ابن ابی مطیع از جمله افراد مورد اعتماد از اصحاب ایوب و آدم صالحی بود. ابو عوانه کتابی در مورد عیب های اصحاب پیامبر عید نوشت که در آن بلاها و مصیبت ها بود. پس سلام بن ابی مطیع آمد و گفت: ای ابا عوانه، آن کتاب را به من بده و او چنین کرد. پس سلام آن را گرفت و آتشش زد. إسناد این روایت صحیح است. » (2)
« ابوبکر مروذی می گوید که به ابو عبدالله احمد ابن حنبل گفتم: از یکی از صاحبان حدیث کتابی امانت
گرفتم که احادیثی دارد که خوب نیست. به نظرت تحریف یا پاره اش بکنم ؟! (درستش أحرقه به معنای آتشش بزنم است) احمد گفت: آری. سلام ابن ابی مطیع از ابی عوانه کتابی گرفت که در آن این احادیث (بدی های صحابه) بود. پس سلام کتاب را آتش زد. امروزی می گوید: به احمد گفتم: آتشش بزنم؟! گفت: آری.
ص: 27
إسنادش صحیح است.»(1)
فضل بن زیاد گوید: از ابو عبدالله احمد بن حنبل شنیدم در حالی که مردی کتابی به او داد که هر چه در مورد بدی اصحاب بود جمع کرده بود. پس در آن نگاه کرد و گفت: هیچ کس این روایت های تاریخی را جمع نمی کند جز آدم بد.
و نیز از ابو عبد الله احمد بن حنبل شنیدم که می گفت: به من خبر رسید از سلام بن ابی مطیع که او به نزد ابو عوانه آمد و از او کتابی را که در نزدش بود از آن بلایایی که اعمش روایت کرده و به ابو عوانه داده بود امانت گرفت. پس سلام آن را برد و آتشش زد. پس مردی به احمد گفت: امیدوارم که آن چیز ضرری به وی نزند و برایش گناهی نداشته باشد إن شاء الله. پس احمد بن حنبل گفت: به او ضرر بزند؟! بلکه برایش ثواب هم دارد إن شاء الله . إسنادش صحیح است.»(2)
ابن عدی در بخش پایانی کتاب الکامل فی الضعفاء در شرح حال «عبدالرزاق بن همام صنعانی» - که استاد
بخاری بود - می نویسد:
صنعانی احادیث گوناگون بسیاری داشت و دانشمندان مورد اعتماد مسلمانان و پیشوایان آن ها، به نزد او رحل سفر بسته و احادیث او را تدوین کردند، ولی از ترس، حدیثی از او نقل نکردند. البته او را به تشیع نیز نسبت داده اند . او احادیثی را در فضایل نقل کرده است که هیچ یک از راویان ثقه، موافق نقل آن ها نبودند و همین امر، مهمترین دلیل بر کنار گذاشتن احادیث اوست.
این
ص: 28
البته وی در مثالب و عیب های دیگران نیز احادیثی نقل کرده بود که من در این جا آن ها را نمی آورم؛ ولی در مورد صدق او امیدوارم که مشکل نداشته باشد. تنها کاری که از او سر زده این است که احادیثی در فضایل اهل بیت اهلا و معایب دیگران نقل کرده است.»(1)
نمونه ای از برخورد محدثان اهل سنت با روایات مطاعن صحابه، راوی ای به نام ابراهیم بن حکم بن ظهیر
کوفی است که ابن حجر در شرح حال او می نویسد:
« ابو حاتم گوید: او دروغگو است؛ چرا که روایاتی در معایب معاویه نقل کرده است، و ما آنچه از او نوشته
بودیم را پاره کردیم.»(2)
این نحوه ی برخورد دانشمندان اهل حدیث اهل سنت با روایات مطاعن کسی مانند معاویه است؛ حال برخورد اینان با روایات مطاعن شیخین و به خصوص روایات کتک زدن سرور زنان اهل بهشت چگونه خواهد بود؟!
ابن عدی در شرح حال حافظ بزرگ، عبدالرحمان بن یوسف بن خراش، می نویسد:
از عبدان شنیدم که می گفت: ابن خراش دو جلد کتاب - که در معایب و مثالب شیخین نوشته بود . به
بندار تحویل داد و با دو هزار درهم اجازه نقل آن ها را داد.»(3)
پس این کتاب دو جلدی کجاست؟
ابن عدی در ادامه گوید:
ص: 29
به نظر من ابن خراش از روی عمد دروغ نمی گوید.»(1)
کسی نپندارد که ابن خراش شیعه بوده؛ چرا که او از بزرگان دانشمندان اهل سنت و از پیشوایان جرح و
تعدیل است. آن ها در پذیرش و عدم پذیرش قول راوی، به رأی و نظر او اعتماد می کنند.
ابن خراش در شرح حال عبدالله بن شقیق - که جمال الدین پڑی در تهذیب الکمال آورده است . می گوید:
عبدالله بن شقیق فرد مورد اعتمادی بود، او عثمانی بود و نسبت به علی (علیه السلام) کینه می ورزید.»(2) آری او شیعه نبود؛ بلکه از بزرگان اهل سنت و از حافظان بزرگ بود، در عین حال، دو جلد کتاب نیز در مثالب ابوبکر و عمر نگاشته بود.
نمونه ی دیگر، راوی ای به نام «حسین بن حسن اشقر» است که ابن حجر در شرح حال او می نویسد: « احمد بن حنبل از او حدیث نقل می کرد و می گفت: به نظر من او دروغگو نبود.
به احمد گفتند: «اشقر» احادیثی علیه ابوبکر و عمر روایت می کند و بابی در ذکر معایب آن ها نگاشته است.
احمد بن حنبل چون چنین شنید، گفت: پس شایستگی آن را ندارد که از او حدیث نقل شود!» (3)
به راستی آن دو جزء از کتاب، یا آن بابی که مشتمل بر معایب ابوبکر و عمر بود، کجاست؟ چرا چیزی از آن برای ما روایت نشده و به دست ما نرسیده است؟
چرا به محض این که احمد بن حنبل می فهمد که «اشقر» درباره شیخین چنان احادیثی را روایت می کند و آن ها را در کتاب خود می آورد، نظر خود را درباره او تغییر می دهد و به ناگاه، در نگاه او «اشقر»، دروغگو و غیر قابل اعتماد می شود و شایستگی نقل و روایت حدیث را از دست می دهد؟
ص: 30
یکی از رخدادهای مهمی که پس از رحلت پیامبر خدا عید در رابطه با خاندان آن حضرت ام رخ داد،
مصادره فدک بود که ملک شخصی حضرت زهرا (سلام الله علیها)محسوب می شد.
از مهم ترین پیامد های این رفتار، تکذیب دختر پیامبر خدا عیلاد بود.
به اعتقاد ما، تکذیب حضرت زهرا(سلام الله علیها)و نپذیرفتن سخن او، خود به تنهایی، یکی از بزرگترین مصیبت ها
است.(1)
ماجرای فدک تنها مسئله ملک و زمین نیست، بلکه مسئله ظلم به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، تضییع حق و عدم احترام به او، بلکه فراتر از آن، مسئله اذیت، تکذیب و به خشم آوردن اوست. اکنون خلاصه ماجرا را به آن سان که در کتاب های مهم و من بر آمده است . از چند محور بازگو می نماییم:
ص: 31
اول: فدک ، ملک شخصی پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است.
دوم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) در زمان حیاتشان، فدک را به حضرت زهرا (سلام الله علیها)بخشیدند.
سوم: حضرت زهرا (سلام الله علیها) فدک را از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ارث بردند.
چهارم: پیشگویی غصب فدک توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)
پنجم: ماجرای فدک از نگاهی دیگر.
طبق آیه ی 6 سوره ی حشر ، تمام غنایمی که بدون جنگ به دست می آید، همگی متعلق به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
است:
و وما أقاء الله علی مموله مهم ما أؤکم علیه من خیلی ولا رکاب ولکن الله یسلط شله علی من یشاء
والله علی کل شیء قدیر .*
« و آنچه را خدا از آنان [= یهود] به رسولش بازگردانده (و بخشیده) چیزی است که شما برای به دست آوردن آن (زحمتی نکشیدید، نه اسبی تاختید و نه شتری؛ ولی خداوند رسولان خود را بر هر کس بخواهد مسلط میسازد؛ و خدا بر هر چیز توانا است.»(1)
علمای بزرگ اهل سنت نیز به این مطلب معترفند و در آن مناقشه ای ندارند؛ لذا به نقل قول تعدادی از
آنها اکتفا می کنیم
« ابو عبید گوید: اولین چیزی که با آن ذکر اموال را شروع می کنیم، اموالی است که مختص پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بود و آن، سه مال بود: اولین آن ها آن چیزی است که خدا بر رسولش از مشرکین بازگردانده و بخشیده است از آنچه مسلمانان برای به دست آوردن آن اسبی نتاخته و رکابی نزده اند و آن فدک است و اموال بنی نضیر؛
ص: 32
چرا که آن ها با اموال و زمین هایشان با رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مصالحه کردند، بدون جنگی و نه سفری که مسلمانان به سمت آنان متحمل زحمت شده باشند.»(1)
هنگامی که آیه ی وفات («وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ» (1)؛ پس حق خویشاوند را ادا کن) نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)
فدک را به حضرت فاطمه (سلام الله علیها)بخشیدند.
عطیه عوفی از ابوسعید خدری) نقل کرده است که گفت: هنگامی که این آیه: پس حق خویشاوند را ادا کنه نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فاطمه(سلام الله علیها)را خواست و فدک را به ایشان عطا کرد.»(2)
این روایت را ابو یعلی موصلی (متوفای 307 ه) نقل کرده و طبق برنامه ی جوامع الکلم، تمام رجال سندش
صدوق حسن الحدیث» هستند بجز عطیه عوفی که او نیز توثیق دارد.
توثیق عطیه عوفی
بیش از بیست نفر از علمای اهل سنت، او را توثیق کرده اند: .. یحیی بن سعید القطان متوفای 198 ه
یحیی بن قطان گفته است: «أبو الوداک أحب إلی من عطیة؛ یعنی ابو وداک در نزد من دوست داشتنی تر
از عطیه است.»(3)
این سخن او در واقع، مقارنه بین دو ثقه است؛ زیرا ابو الوداک (جبر بن نوف الهمدانی) بالاجماع ثقه است و واژه ی أحب، صفت تفضیلی حب است؛ یعنی ابو الوداک در نزد من دوست داشتنی تر (ثقه تر) از عطیه است که معنای دیگر این جمله این می شود که عطیه را دوست دارم (ثقه می دانم).
ص: 34
٢. محمد بن سعد الزهری متوفای 230 ه
عطیه ان شاء الله ثقه است و احادیث صالحی دارد و عده ای هم هستند که به احادیثش احتجاج نمیکنند.»(1)
٣. یحیی بن معین متوفای 233 ه
به یحیی بن معین گفته شد: روایت عطیه چگونه است؟ گفت: «صالح و خوب است.»(2) در جای دیگر از او به عنوان « لیس به بأس؛ یعنی اشکالی بر او نیست» یاد کرده است.(3)
٤. ابو الحسن عجلی متوفای 261 ه
عطیه عوفی اهل کوفه و از تابعین ثقه است، ولی در حدیث قوی نیست.»(4)
5. ابو عیسی ترمذی متوفای 279 ه
ترمذی ، احادیث عطیه را حسن دانسته است. (5)
6. ابوبکر البزار متوفای 292 ه « ابوبکر بزار گفته است: او در زمره ی شیعیان شمرده می شود که بزرگان مردم از او روایت کرده اند. » (6)
٧. ابن جریر طبری متوفای 310 ه « از جمله آنها عطیه بن سعد بن جناده عوفی است... وی روایات فراوانی نقل کرده و ان شاء الله ثقه است.»(7)
ترمذی گوید:
ص: 35
عطیه از ابن عمر از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) حدیث نقل کرده است. از محمد (طبری) درباره ی این حدیث پرسیدم. پس گفت: اینچنین می گوید شریک از عطیه از ابن عمر. و حدیث عطیه از ابو سعید نزد من صحیح تر است.»(1)
8. محمد بن اسحاق بن خزیمه متوفای 311 ه ابن خزیمه در صحیحش از عطیه حدیث نقل کرده است.(2)
٩. ابو علی الطوسی متوفای 312 ه
عطیه از ابو سعید خدری از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) روایت کرده است ... و گفته می شود که حدیث ابی سعید حسن و
صحیح است.» (3)
10. ابن ابی حاتم الرازی متوفای 327 ه
او که در مقدمه ی تفسیرش التزام داده است تنها روایات معتبر را نقل بکند، چندین روایت از عطیه از ابوسعید خدری نقل کرده است.(4)
11. ابن شاهین متوفای 385 ه
ابن شاهین در جرح و تعدیل عطیه به سخن یحیی بن معین که گفته است اشکالی به وی نیست، اعتماد
کرده و لذا نامش را در کتاب ثقاتش آورده است.(5)
ص: 36
12. حاکم نیشابوری متوفای 405 ه
حاکم نیشابوری چندین حدیث از عطیه عوفی در صحیحش نقل کرده است.(1)
اما هیچ کدام را تصحیح نکرده است؛ چون طبق شروط شیخین نبوده است، همانطور که خودش گفته
است:
« روایات عطیه عوفی از ابو سعید مطابق شروط این کتاب نیست.»(2)
13. محمد بن طاهر المقدسی متوفای 507 ه
او چندین حدیث از عطیه از ابو سعید خدری را تضعیف کرده، اما در همه ی آن ها اشکال سند روایات را به
غیر عطیه نسبت داده است.(3)
لذا می توان به طور قطع نتیجه گرفت که عطیه از نظر او ثقه بوده است؛ البته او کلامی دارد که مؤید نظر
ماست. وی می گوید:
«حدیث: خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه از امتش حواری داشت .... این روایت را گروهی
از عطیه از ابو سعید خدری نقل کرده اند که صحیح ترین آنهاست. » (4)
14. حسین بن مسعود بغوی متوفای 516 ه او احادیث عطیه را حسن دانسته است.(5)
ص: 37
15. ابن القطان الفاسی متوفای 628 ها او نیز عطیه را حسن الحدیث دانسته و گفته است:
و آن را فقط عطیه عوفی روایت کرده است که تضعیف شده است و یحیی بن معین درباره ی او گفته است: صالح . پس حدیثش حسن است.» (1)
16. عبد الکریم المنذری متوفای 656 ها منذری نیز روایت عطیه را حسن دانسته است.(2)
17. زین الدین عراقی متوفای 806 ه او نیز روایت عطیه را حسن دانسته است(3).(4)
18. ابن حجر عسقلانی متوفای 852 ه
عطیه عوفی راستگو بود و بسیار خطا میکرد و شیعه ی مدلس بود از طبقه ی سوم که در سال 111 ه
وفات یافت و بخاری در غیر صحیحش ، ابو داود ، ترمذی و ابن ماجه از او روایت نقل کرده اند.» (5)
سیوطی نیز نوشته است: «حافظ ابن حجر گفته است: ضعف عطیه تنها از جهت تشیعش و تدلیسش
میباشد و او فی نفسه راستگو است.» (6)
البته حافظ ابن حجر عسقلانی روایات او را تحسین هم کرده است.
ص: 38
19. ملا علی قاری حنفی متوفای 1014ه
« سندش از عطیه بن سعد عوفی را ذکر کرد و او از بزرگان و سروران تابعین است.»(1)
20. محمد بن حسن المصری او در تحقیقش بر کتاب مسانید فراس، تألیف ابو نعیم اصفهانی، روایات عطیه از ابو سعید را تصحیح کرده است.(2)
21. بدر بن عبد الله البدر
او نیز در تحقیقش بر کتاب ابوبکر القطیعی متوفای 368 ه ، روایات عطیه از ابو سعید را تصحیح کرده است.(3)
22. دکتر عطیه الزهرانی
او نیز سند روایت عطیه را حسن دانسته است. (4)
23. دکتر نجم عبد الرحمن خلف
دکتر نجم عبد الرحمن خلف از اساتید مدینه منوره در تحقیقش بر کتاب ابن أبی الدنیا (متوفای 281 ه)،
روایت عطیه از ابو سعید را قوی و حسن دانسته است.(5)
ص: 39
24. دکتر شیخ محمود سعید ممدوح
او به طور مفصل به توثیق عطیه پرداخته و رساله ای به نام « القول المستوفی فی توثیق عطیة العوفی» در این باره نوشته است.
پاسخ به جرح های علمای اهل سنت بر عطیه (1)
قوی ترین و بلکه تنها دلیل علمی تضعیف عطیه، تدلیسش است و ماجرایش هم این است که عده ای از
محمد بن السائب الکلبی نقل کرده اند که گفت: عطیه عوفی کنیه ی مرا ابو سعید گذاشت و در احادیثش میگوید: از ابو سعید نقل می کنم و مردم گمان می کنند که ابو سعید خدری را می گوید !
سیوطی می نویسد:
عطیه را تضعیف کرده اند و او از ابو سعید خدری روایت شنید؛ سپس بعد از وفاتش در محضر کلبی
شاگردی کرد و کنیه اش را ابو سعید گذاشت؛ پس گمان شد که خدری است.»(2)
اما حقیقت مطلب را در چند نکته بیان می کنیم: نکته ی اول این ماجرا فقط از خود کلبی نقل شده و او متهم به کذب است. حافظ ابن رجب حنبلی متوفای 795 ه این نکته را متذکر شده است:
« اما کلبی به روایاتش اعتماد نمی شود و اگر این داستان درباره ی عطیه درست باشد؛ پس اقتضا میکند که تنها در مورد آنچه که از ابو سعید در تفسیر نقل میکند توقف شود، اما احادیث مرفوعی را که از ابو سعید روایت می کند (احادیث نبوی)، در آنها تنها ابو سعید خدری منظورش است و در بعضی از روایات به نسبتش تصریح می کند.» (3)
ص: 40
نکته ی دوم: عطیه عوفی در سال 111 هجری رحلت کرده است، در حالی که تاریخ وفات محمد بن سائب کلبی سال 146 هجری است. این موضوع، نقل عطیه عوفی از محمد بن سائب کلبی را با تردید مواجه می سازد؛ هر چند تقدم عطیه عوفی بر کلبی به تنهایی برای رفع اتهام تدلیس از عطیه کافی نیست، اما برای محققان تردید ایجاد می کند.
نکته ی سوم: اگر بپذیریم که عطیه عوفی روایات کلبی را با کنیه ابو سعید نقل می کرده است، مسلمة باید گفت که این کار از سر تقیه صورت گرفته است؛ زیرا پس از نوشته شدن کتاب انساب کلبی، وی طرد شد و در اختناق شدید آن روزگار، جو سنگینی علیه او به وجود آمد؛ از همین رو عالمان از یک سو به روایات وی اعتماد داشتند و از او حدیث نقل می کردند و به وثاقت و حقانیت مطالبش معتقد بودند، و از سویی دیگر به خاطر متهم بودن به تشیع، جرأت ذکر نام او را نداشتند. بنابراین چاره ای نبود جز این که احادیث او را مخفیانه و به شیوه هایی مختلف نقل کنند.
علمای اهل سنت گفته اند:
محمد بن سائب کلبی صاحب تفسیر و پیشوا در تفسیر و از اصحاب عبد الله بن سبأ بود (؟) و سفیان ثوری و محمد بن اسحاق از محمد بن سائب کلبی روایت می کردند و از او با کنیه اش نام برده و می گفتند:
حدثنا ابو النضر» تا شناخته نشود.» (1)
مسلما سفیان ثوری و محمد بن اسحاق نزد اهل تسنن از عالمان بزرگ به شمار می آیند و کسی آن ها را به دلیل اختفاء نام کلبی، به تدلیس متهم نمی کند. همین طور اگر عطیه نیز چنین کاری کرده باشد، نمی توان او را به تدلیس متهم ساخت.
نکته ی چهارم: همانطور که قبلا گفتیم، علمای اهل سنت احادیث تفسیری کلبی را بر خلاف دیگر
احادیثش، معتبر می دانند.
«ابو احمد بن عدی گفته است: کلبی غیر از این احادیثی که ذکر کردم، احادیث معتبری به خصوص از ابی صالح دارد که در تفسیر، معروف است و طولانی ترین تفسیر، متعلق به او است و بعد از آن، تفسیر مقاتل بن سلیمان است مگر اینکه کلبی بر مقاتل برتری می یابد به دلیل آنچه که در مورد انحرافی بودن مذهب مقاتل
ص: 41
گفته شده است. سفیان بن عیینه، حماد بن سلمه، هشیم و غیر آن ها از افراد مورد اعتماد، از کلبی حدیث نقل کرده و در تفسیر به روایات او راضی شده اند. » (1)
لذا بر فرض که ادعای کلبی صحیح باشد [و سند انتساب این سخن به او نیز صحیح باشد، چون این روایت مربوط به تفسیر است، باز هم معتبر خواهد بود.
حاکم حسکانی با سندش از حضرت علی (علیه السلام) روایت کرده است که فرمود:
هنگامی که آیه ی و پس حق خویشاوند را ادا کن * نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ، فاطمه (سلام الله علیها) را
خواست و فدک را به ایشان عطا کرد.»(2)
«وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ» نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
« ابن مردویه از ابن عباس روایت نموده که گفت: وقتی که آیه
فدک را برای فاطمه (سلام الله علیها) جدا کرد.»(3)
متاسفانه کتاب ابن مردویه به دست ما نرسیده و سند روایتش را در دست نداریم، اما سیوطی که کتاب را در اختیار داشته، درباره ی سندش سخنی نگفته است که با این قرینه که او بارها در مورد سند روایات مهم اعتقادی به خصوص روایات ابن مردویه اظهار نظر کرده است، می توان گفت که احتمال دارد سند ابن مردویه معتبر بوده باشد.
ص: 42
حضرت زهرا علیها السلام ، در ابتدا فدک را به عنوان هدیه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مطالبه نمودند و امیر مومنان علیه السلام، ام ایمن کنیز پیامبر صلی الله علیه و آله و رباح غلام پیامبر نیز به آن شهادت دادند
احمد بن یحیی بلاذری روایت کرده است که:
مالک بن جعونه از پدرش نقل کرده که وی گفته است: فاطمه (سلام الله علیها)به ابوبکر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)
فدک را برای من قرار داد، پس آن را به من برگردان و علی بن ابی طالب(علیه السلام)برای حضرت زهرا (سلام الله علیها)شهادت داد. ابوبکر شاهد دیگری خواست، ام ایمن شهادت داد. ابوبکر گفت: ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ! میدانی که قبول نمی شود مگر شهادت دو مرد با یک مرد و دو زن. حضرت زهرا (سلام الله علیها)با شنیدن این سخن، از نزد او برگشت.»(1)
بلاذری با سند دیگر، روایت کرده است که:
«جعفر بن محمد السلام گفته است: فاطمه (سلام الله علیها) به ابو بکر گفت: فدک را به من باز گردان ؛ زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) آن را به من بخشیده است. ابوبکر از ایشان شاهد خواست. فاطمه(سلام الله علیها)، ام ایمن و رباح غلام پیامبر
لله را آوردند و آنها به اعطای فدک شهادت دادند. آنگاه ابوبکر گفت: شهادت قبول نمی شود جز این که شاهد، یک مرد و دو زن باشد.»(2)
ص: 43
محب الدین طبری می نویسد:
« از عبدالله بن ابوبکر بن عمرو بن حزم از پدرش نقل شده است که گفت: فاطمه (سلام الله علیها) نزد ابوبکر آمد و فرمود: فدک را به من بده ؛ زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) اند آن را به من بخشیده است. ابو بکر گفت: ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ! راست گفتی ، اما من دیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) یاد آن را میان فقرا، مساکین و در راه مانده ها تقسیم کرد بعد از این که سهم شما را میداد.»(1)
احمد بن یحیی بلاذری با سندی دیگر چنین روایت کرده است:
«موسی بن عقبه می گوید: حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هنگام بیعت بر ابو بکر وارد شد و به او فرمود: ام ایمن
و رباح برای من شهادت می دهند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فدک را به من بخشیده است.
ابوبکر گفت: به خدا سوگند، خداوند جز پدرت محبوب تر در نزد من کسی را نیافریده است، دوست داشتم که روز رحلت او قیامت برپا می شد. اگر عایشه محتاج و فقیر شود، نزد من محبوب تر از این است که تو فقیر شوی. آیا شما عقیده دارید که من به مردمان سیاه و سرخ پوست عطا می کنم، اما در حق شما ظلم می کنم؟ در حالی که شما دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) هستی. این مال، برای مسلمین است؛ پدرت از آن به سواران در راه خدا انفاق می کرد. (یعنی رسول خدا از این مال برای مردان جنگی در حال جنگ انفاق میکرد) من نیز همان کاری را انجام می دهم که پدرت انجام می داد.
فاطمه (سلام الله علیها)فرمود: به خدا سوگند، هرگز با تو سخن نمی گویم. ابو بکر گفت: به خدا سوگند، با تو قهر دنیا نمی کنم.
فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: به خدا سوگند، تو را نفرین می کنم. ابو بکر گفت: من برای شما دعا می کنم.»(2)
ص: 44
فاطمه (سلام الله علیها)به ابو بکر گفت: ام ایمن برای من شهادت می دهد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فدک را به من بخشیده است. ابو بکر گفت: ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ! به خدا سوگند، به نظر من خداوند هیچ مخلوقی را محبوب تر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نیافریده است، دوست داشتم که روز وفات پدرت آسمان به زمین فرود می آمد. به خدا سوگند، اگر عایشه فقیر شود، نزد من محبوبتر از این است که شما فقیر باشید. به خدا سوگند، آیا شما عقیده دارید که من به مردمان سرخ و سفید پوست، حقش را عطا می کنم؛ اما در حق شما ظلم می کنم؟ در حالی که شما دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) هستید. این اموال (فدک) از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نبود، بلکه جزئی از اموال مسلمین است که مردم برای او می آوردند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) یاد آن را در راه خدا انفاق میکرد. هنگامی که وفات یافت، من متولی آن شدم همانگونه که ایشان متولی آن بود.
فاطمه (سلام الله علیها)فرمود: به خدا سوگند، هرگز با تو سخن نمی گویم. ابو بکر گفت: هرگز با شما قهر نمیشوم. فاطمه (سلام الله علیها)فرمود: به خدا سوگند، تو را نفرین می کنم. ابو بکر گفت: به خدا سوگند، برای تو دعا می کنم. هنگامی که زمان وفاتش فرار رسید، وصیت نمود که ابو بکر بر او نماز نخواند؛ پس شبانه دفن شد و عباس بن عبد المطلب بر او نماز خواند. میان وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و وفات فاطمه(سلام الله علیها)72 شب فاصله بود.»(1)
ص: 45
بعد از این که مطالبات حضرت زهرا(سلام الله علیها)از طریق هدیه بودن و بخشش فدک مورد قبول واقع نشد، آن
حضرت روش مطالبه را تغییر داد و فدک را به عنوان میراث مطالبه نمود.
ابوبکر در ابتدا اعتراف کرد که اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از ایشان ارث می برند!
« ابو طفیل گوید: فاطمه(سلام الله علیها)بعد از وفات پیامبر به نزد ابوبکر فرستاد و فرمود: آیا تو وارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)
ای هستی یا خانواده اش؟ ابوبکر گفت: نه، بلکه خانواده اش وارث او هستند. حضرت زهرا (سلام الله علیها)فرمود: پس سهم رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) کجاست؟ ابوبکر گفت: خداوند اگر به پیامبری چیزی بدهد، سپس او را قبض روح کند، آن را برای کسی که بعد از او امور را به دست می گیرد قرار می دهد و من نظرم این بود که آن را به مسلمانان برگردانم. پس فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: تو به آنچه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) شنیده ای دانا تری.»(1)
احمد محمد شاکر(2)، ضیاء مقدسی و عبد الملک دهیش(3) سند این روایت را تصحیح کرده اند.
جالب اینکه ذهبی بعد از نقل این حدیث، می گوید:
« این روایت را احمد در مسندش نقل کرده است و منکر می باشد و منکرترین (ناپسندترین چیزی که در
آن است، این سخن ابوبکر است که گفت: نه ، بلکه خانواده اش [ ارث میبرند].»(4)
ابوبکر حدیثی را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نسبت داد که فرمودند: ما انبیا ارث نمی گذاریم و آنچه که از ما انبیا
می ماند، صدقه است.
ص: 46
در حالی که قرآن می فرماید : (سلیمان از داود ارث برده)(1) و در آیه ی دیگر آنجا که خبر زکریا (علیه السلام) را بازگو می کند، زکریا عرض کرد: پروردگارا مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و آل یعقوب ارث برد.(2)
و فرموده: (خویشاوندان رحمی اولی به یکدیگرند)(3) و فرموده: (خدای تعالی به شما درباره ی اولاد
وصیت می فرماید که برای پسر دو برابر بهره ی دختر است.)(4)
و می فرماید: هنگامی که مرگ یکی از شما فرارسد بر شما نوشته شده است اینکه وصیت کنید برای
والدین و نزدیکان، حکمی است حق برای متقیان.) (5)
حضرت زهرا (سلام الله علیها)با استناد به همین آیات قرآن، حدیث ابوبکر را دروغ شمردند و چندین بار برای باز پس
گرفتن فدک اقدام کردند. بخاری و مسلم روایت کرده اند که:
عروة بن زبیر گفته است که عایشه به او خبر داد، فاطمه (سلام الله علیها) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از ابوبکر درخواست نمود که میراث ایشان را از ماترک رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) تقسیم نماید. ابوبکر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرموده: ما پیامبران چیزی را به ارث نمی گذاریم؛ آنچه را که می گذاریم، صدقه است. پس از آن، فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) خشمگین شد، و با ابوبکر قهر گردید، این قهر ادامه یافت تا از دنیا رفت. فاطمه (سلام الله علیها)بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) شش ماه زندگی کرد. راوی می گوید: فاطمه (سلام الله علیها)پیوسته از ابوبکر حقش را از ماترک رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از خیبر، فدک و صدقات ایشان در مدینه درخواست می کرد، اما ابوبکر درخواست ایشان را قبول نمی کرد. » (6)
ص: 47
بخاری در صحیحش از عایشه روایت کرده است که گفت:
« فاطمه(سلام الله علیها)و عباس نزد ابوبکر آمدند و هردو میراث شان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را طلب کردند و نیز آنها زمین های فدک و سهم شان را از خیبر می خواستند. ابو بکر به آنها گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) شنیدم که میفرمود: ما پیامبران چیزی به ارث نمی گذاریم؛ آنچه را گذاشتیم، صدقه است. آل محمد علی از این مال استفاده می کنند. ابو بکر گفت: به خدا سوگند، من امری را که دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انجام میداد، رها نمی کنم و همان را انجام میدهم.
عایشه می گوید: فاطمه (سلام الله علیها)با وی قهر کرد و با او سخنی نگفت تا این که از دنیا رفت.»(1)
«فاطمه (سلام الله علیها) نزد ابو بکر آمد و میراث خود را از ابو بکر می خواست. عباس بن عبد المطلب آمد و میراث خود را می خواست و علی (علیه السلام) همراه آنها آمد. ابو بکر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرموده است: ما ارثی بر جای نمی گذاریم؛ آنچه را می گذاریم صدقه است. و آنچه را پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به آن عمل می کرد، من هم به آن عمل میکنم. علی (علیه السلام) فرمود: سلیمان از داود ( علیهما السلام) ارث برد. و زکریا (علیه السلام) فرمود: [ جانشینی به من عنایت فرما که از من و آل یعقوب ارث ببرد. ابو بکر گفت: زکریا چنین بود و تو به خدا سوگند میدانی همانند آنچه را من میدانم. علی (علیه السلام) فرمود: این کتاب خداست که سخن می گوید. پس ساکت شدند و برگشتند.»(2)
ص: 48
مسلم در صحیحش روایت کرده است که عمر بن خطاب روزی در ایام خلافتش رو به عباس و حضرت
علی علیه کرد و گفت:
«وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) وفات یافت، ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) هستم؛ پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمدید تا میراث پسر برادرت (رسول الله) و [تو ای علی میراث زنت از پدرش را طلب کنید؛ پس ابوبکر از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نقل کرد که فرمود: ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمی گذاریم جز صدقه .
پس شما دو نفر (علی و عباس) نطرتان این بود که ابوبکر دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن بود و خدا می داند که او راست گفت و تابع حق بود. پس چون ابوبکر فوت شد، من ولی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و ولی ابوبکر شدم؛ اما نظر شما این بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم؛ ولی خدا میداند که من راست میگفتم و درستکار، راشد و تابع حق بودم.»(1)
جالب اینکه بخاری از آوردن این حدیث به طور کامل، احساس خطر کرده و به جای عبارت «کاذبا آثما
غادرا خائنا» از عبارت «کذا و کذا» استفاده کرده است.(2)
از آنجایی که عده ای از پذیرش معنای این روایت طفره می روند، برای تمام کردن حجت بر آن ها، فهم
ابن قیم جوزیه از معنای آن را بیان می کنیم که می نویسد:
ص: 49
و اما سخن عمر که آن دو معتقد بودند ابوبکر ظالم، خائن، حیله گر و خیانتکار است و همچنین در مورد او (عمر) نیز همین اعتقاد را داشتند؛ پس آن، خبر از اختلافشان می دهد که در مورد آن اتفاق، اختلاف در احکام واقع شد که دیدگاه هر یک، از دیگری متفاوت بود.»(1)
ص: 50
طبق روایت صحیحی که اهل سنت نقل کرده اند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ویژگی حاکمان بعد از خودش را «غصب
فیء» (آنچه که بدون جنگ با کفار، از آنان نصیب پیامبر میشود؛ مانند فدک) معرفی کرده است:
(( رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «ای ابا ذر، در چه حال هستی هنگامی که بعد از من حاکمانی می آیند که
«فیء» (آنچه از کفار بدون جنگ نصیب پیامبر می شود؛ مانند فدک) را برای خودشان می گیرند؟»
گفتم: قسم به آن خدایی که تو را به حق فرستاده، شمشیرم را بر دوشم می گذارم و با آن پیکار می کنم تا
کشته شوم و به شما ملحق شوم.
فرمود: آیا به چیزی بهتر از آن تو را یاد ندهم؟ صبر کن تا مرا ببینی.)) (1)
این روایت را علاوه بر ابو داود در سننش، احمد بن حنبل در مسندش آورده و محققش حمزه احمد الزین
سندش را تصحیح کرده است.(2)
تنها اشکالی که عده ای به سند این روایت گرفته اند، مجهول بودن خالد بن وهبان است، در حالی که ابن
حبان توثیقش کرده (3)و حاکم نیز از او در صحیحش روایت نقل کرده و تلویحا توثیقش نموده است.(4)
و جناب ابوذر در ایام خلافت عثمان در تبعید به شهادت رسید.
ص: 51
در مباحث گذشته روشن شد که حضرت زهرا (سلام الله علیها) ابتدا به عنوان هدیه بودن فدک برای مطالبه ی آن اقدام کردند و چندین شاهد نیز آوردند، اما ابوبکر تعداد شاهدانش را کافی ندانست و قبول نکرد؛ لذا حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)در دفعات بعدی به عنوان میراث برای گرفتن فدک اقدام کردند که با حدیث ابوبکر مواجه شدند و به همین دلیل از ابوبکر و عمر خشمگین شدند و با آن ها قهر کردند تا اینکه از دنیا رفتند.
اکنون در این مبحث با نگاهی به جوانب دیگر، قضیه روشن تر خواهد شد:
قبول ادعای جابر بن عبد الله توسط ابوبکر و عدم مطالبه ی شاهد از او
بخاری در صحیحش روایت کرده است که:
جابر بن عبدالله گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) که به من فرمود: اگر مال بحرین آمد، برای تو فلان مبلغ و فلان مبلغ را می بخشم؛ پس هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از دنیا رفت و غنائم بحرین آمد، ابوبکر گفت: هر کس از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) طلبی دارد بیاید بگیرد. پس من زبه ابوبکر) گفتم که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به من فرمود: اگر مال بحرین را آوردند، من به تو از غنائم فلان مبلغ عطا خواهم کرد. جابر گفت: ابوبکر از غنائم به من داد و گفت: آنها را بشمار و شمردم پانصد درهم بود؛ پس ابوبکر به من هزار و پانصد درهم عطا کرد (هزار درهم نیز افزود).»(1)
بدر الدین عینی در شرح این روایت می نویسد:
« ابوبکر از جابر برای صحت ادعایش
شاهدی درخواست نکرد؛ زیرا او به دلیل شهادت قرآن و سنت، عادل
است.
شهادت قرآن بر عدالت جابر: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»} ( آل عمران 110) «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا» ( البقرة 143 ) پس اگر مانند جابر، بهترین امت نباشد، پس چه کسی بهترین امت است؟!
ص: 52
شهادت سنت پر عدالت جابر: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «هر کس به من دروغ بگوید، جایگاهش را در آتش
جهنم فراهم می کند» و یک مسلمان نمی آید به پیغمبر علیه دروغ ببندد تا چه رسد به یک صحابی.»(1)
دیگر شارحین صحیح بخاری نیز شبیه همین سخن را گفته اند؛ اما وقتی به شرح ماجرای فدک میرسند،
همگی حضرت زهرا (سلام الله علیها)را مقصر و خاطی معرفی می کنند.
طبق حدیث صحیح نبوی، هرکس ادعای چیزی را کند که از آن او نیست، به جهنم
می رود
مسلم در صحیحش روایت می کند که:
«از ابو ذر نقل شده است که از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) شنید که می فرمود: ... هرکس ادعای چیزی را بکند که از آن او نیست، از ما نیست و جایگاهش را برای آتش جهنم فراهم می کند.»(2)
حال آنکه به اعتراف طرفداران ابوبکر، حضرت فاطمه (سلام الله علیها)طبق حدیث صحیح نبوی، سرور زنان اهل بهشت است.(3)
طبق حدیث صحیح نبوی ، هرکس بیش از سه روز با مسلمانی قهر باشد ، مسلمان
نیست
بخاری و مسلم روایت کرده اند که: پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: برای مسلمان حلال نیست که با برادرش بیش از سه روز قهر کند.» (4)
ص: 53
حال آنکه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به اجماع، اهل بهشت است و بلکه سرور زنان اهل بهشت است و تا آخر
عمرشان با ابوبکر و عمر قهر کردند و از آنها خشمگین بودند.
طبق حدیث صحیح نبوی، هرکس بمیرد و در گردنش بیعت نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است
این روایت را مسلم در صحیحش نقل کرده است.(1)
در حالی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) نه تنها با ابوبکر بیعت نکرد، بلکه از او خشمگین بود تا اینکه از دنیا رفت. اما آیا کسی که به مرگ جاهلیت بمیرد، به بهشت می رود؟! تا چه رسد به اینکه سرور بهشتیان باشد ؟!
غضب حضرت فاطمه (سلام الله علیها)بر شیخین
گفتیم که طبق روایات معتبر اهل سنت، غضب حضرت زهرا (سلام الله علیها) مساوی غضب پیامبر عید و خداست
و قرآن کریم حکم کسانی که خدا و رسولش را بیازارند ، چنین بیان می کند:
«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا»
«بی گمان، کسانی که خدا و پیامبر او را آزار می دهند، خدا آنها را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابی خوار کننده آماده کرده است.»(2)
از طرف دیگر، طبق روایات صحیح اهل سنت، حضرت زهرا (سلام الله علیها) تا لحظه ی آخر حیاتشان، از عمر و
ابوبکر ناراضی و غضبناک بودند و با آن حال از دنیا رفتند. بخاری و مسلم از عایشه دختر ابوبکر چنین روایت کرده اند:
عروة بن زبیر از عایشة نقل کرد که گفت: فاطمه (سلام الله علیها)از ابوبکر میراثش از پیامبر عید، از آنچه که خداوند در مدینه فی کرده بود، برای رسولش و آنچه که از خمس خیبر باقی مانده بود را طلب کرد. پس ابوبکر گفت: همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: ما ارث به جا نمی گذاریم؛ پس آن صدقه ای است که آل محمد از آن می خورد.
ص: 54
به خدا قسم، من تغییر نمی دهم چیزی از صدقاتی که از زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) باقی مانده و انجام می دهم در
آنها، هر آنچه را رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انجام داده است؟
سپس ابوبکر از اینکه چیزی از آن را به فاطمه(سلام الله علیها)برگرداند ابا کرد؛ وقتی فاطمه(سلام الله علیها)متوجه این امر شد، با ابوبکر قهر کرد و سخنی با او نگفت تا از دنیا رفت. فاطمه(سلام الله علیها)بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) شش ماه زندگی کرد.
هنگامی که فاطمه (سلام الله علیها)وفات کرد، همسرش علی (علیه السلام) او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد و
خودش نماز خواند بر او و ابوبکر بر او نماز نخواند....»(1)
ابو عیسی ترمذی نیز ناراحتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) از ابوبکر و عمر و قهر کردنش با آن دو تا آخر عمرش را
با سند معتبر از ابوهریره روایت کرده است که گفت:
« فاطمه (سلام الله علیها)به نزد ابوبکر و عمر آمد و میراثش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بله را طلب نمود. پس آن دو گفتند: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) شنیدیم که می فرمودند: من ارث به جا نمی گذارم. حضرت فاطمه (سلام الله علیها)فرمود: به خدا قسم با شما دو نفر هرگز سخن نمی گویم؛ پس آن حضرت وفات نمود و با آن دو سخن نگفت.»(2)
این روایت را ترمذی حسن دانسته (3)و برنامه ی جوامع الکلم نیز حکم به حسن بودن سندش داده است و
ناصرالدین البانی نیز این روایت را در زمره ی احادیث صحیح سنن ترمذی آورده است.(4)
ص: 55
وصیت ابوبکر و عمر به دفن شدن در حجره ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)
ابوبکر و عمر طبق وصیت خودشان در حجره ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) در کنار آن حضرت دفن شدند.
ابن سعد روایت کرده است که:
((عروہ بن زبیر و قاسم بن محمد (دو تن از نوادگان ابوبکر) گفتند: ابوبکر به عایشه وصیت کرد که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) دفن شود؛ پس هنگامی که وفات یافت، قبری برایش کنده شد و سرش نزد شانه های رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) قرار داده شد و لحد او به لحد رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) متصل شد. پس قبر اینجاست.)) (1)
بخاری نیز در صحیحش چنین روایت کرده است:
«[عمر بن خطاب به فرزندش عبدالله گفت: ] نزد عایشه برو و بگو: عمر سلام می رساند - و نگو:
امیرالمؤمنین؛ چرا که من امروز امیر مؤمنان نیستم - و از شما اجازه می خواهد که در کنار پیامبر خدا و رفیقش ابوبکر به خاک سپرده شود. عبد الله نزد عایشه رفته سلام کرد و اجازه ورود خواست. وقتی که وارد شد دید عایشه نشسته و گریه می کند. به او گفت: عمر خدمتتان سلام می رساند و از شما می خواهد که اجازه بدهید در نزد دو رفیقش دفن شود.
عایشه گفت: آنجا را برای دفن خودم در نظر گرفته بودم، ولی اکنون او را بر خود ترجیح می دهم. عبدالله برگشت. مردم وقتی او را دیدند، گفتند: عبد الله دارد می آید. عمر گفت: مرا بلند کنید. مردی او را به خود تکیه داده و بلند کرد. عمر پرسید: چه خبر؟ عبدالله گفت: آنچه را که امیرالمؤمنین می خواست اجازه داد. عمر گفت: الحمدلله، هیچ چیزی برای من مهم تر از این آرامگاه نبود.»(2)
حفر له وجعل رأسه عند کتفی رسول الله صلی الله علیه وسلم والصق اللحد بقبر رسول الله صلی الله علیه وسلم فقبر هناک
ص: 56
عامه معتقدند که:
یا موضع قبر حضرت رسول علیه تا وقت وفات بر ملکیت آن حضرت باقی بود.
و یا اینکه می گویند: در زمان حیات از ملکیت حضرت رسول(سلام الله علیها)خارج شد و به عایشه منتقل شد، که در
این صورت از این دو حال خارج نیست:
اول: یا به سبب میراث به دیگران (از جمله عایشه) رسید.
دوم: یا اینکه صدقه بود (بر فرض اینکه پیغمبر علیه به قول ابوبکر ارث باقی نمی گذارد). سوم: یا اینکه از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به عایشه هدیه داده شد.
حالت اول: اگر میراث بود، پس جایز نبود ابوبکر و عمر دستور دهند که آنها را در حجره پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دفن کنند مگر بعد از اجازه ی ورثه. و در هیچ روایتی از شیعه و سنی) نقل نشده است که ابوبکر و عمر از ورثه رخصت طلبیده باشند یا خریده باشند (غیر از عایشه).
حالت دوم: اگر صدقه بود، باید که از مسلمانان خریده باشند یا رضایتی تحصیل کرده باشند که در این
حالت هم خبری وجود ندارد.
حالت سوم: بنابر این صورت، اگر گفته شود که در زمان حیات حضرت رسول الله، ملک عایشه شده بود،
بایستی در این باب، حجت و شاهدی از عایشه طلب کنند، چنانچه از حضرت فاطمه ((سلام الله علیها)) درباره ی فدک طلب کردند، ولی از عایشه حجت و شاهدی طلب نکردند.
ممکن است عامه بگویند که ابوبکر و عمر به ازای مهر دخترانشان در آن خانه مدفونند. باید در جواب گفت که تا حضرت رسول علیه مهر زنان را نمی داد، آن زن ها بر آن حضرت حلال نمی شدند. خداوند در قرآن میفرماید:
«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ أَزْوَاجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ.»
ای پیامبر! ما همسران تو را که مهرشان را پرداخته ای برای تو حلال کردیم، و همچنین کنیزانی که از
طریق غنایمی که خدا به تو بخشیده است مالک شده ای.»(1)
ص: 57
از مطالب فوق نتیجه می گیریم که: اولا: ابو بکر و عمر در مکان غصبی دفن شده اند. ثانیا: بدون اجازه داخل خانه شدند و خدا نهی کرده است از داخل شدن در خانه آن حضرت بدون اجازه. (1)
ثالثا: ابوبکر و عمر عملا با حدیثی که در ماجرای فدک نقل کرده بودند، مخالفت نموده اند.
ص: 58
با بررسی سطحی در زندگی عمر بن خطاب، به این نکته پی خواهیم برد که وی در هیچ یک از دوره های زندگی اش رفتار شایسته ای با زنان نداشته است؛ چه آن زمان که مشرک بود، چه آن زمان که مسلمان شد و چه آن زمان که بر مردم حکومت می کرد.
موارد متعددی می توان برای هر یک از این موارد ذکر کرد؛ ولی به اختصار به چند مورد اشاره می کنیم.
ص: 59
ضیاء مقدسی روایت کرده است که:
عمر نزد آن دو (خواهر و همسر خواهرش) رفت؛ خباب نیز آنجا بود و هنگامی که احساس کرد عمر به آنجا می آید، در خانه پنهان شد. عمر گفت: این سر و صداها چیست؟ - آنان سوره طه را تلاوت می کردند - پاسخ دادند: چیزی جز سخنانی که به هم می گفتیم نبود. عمر گفت: شاید شما از دین بیرون رفته اید؟
شوهر خواهرش پاسخ داد: ای عمر، اگر حق در غیر دین تو باشد، چه خواهی کرد؟
عمر به او حمله کرد و او را لگد کوب نمود. خواهرش آمد تا از شوهرش دفاع کند؛ اما عمر با دست بر صورت او کوبید که صورتش خونین شد.» (1)
این روایت را ضیاء مقدسی در صحیحش آورده و دکتر عبد الملک بن دهیش سندش را حسن دانسته است.
احمد بن حنبل و حاکم نیشابوری روایت کرده اند که:
« ابن عباس گفت: هنگامی که عثمان بن مظعون از دنیا رفت، زنی گفت: بهشت بر تو گوارا باد ای عثمان بن مظعون. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) خشمگینانه به او نگاه کرد و فرمود: از کجا می دانی؟ گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، او جنگاور و همنشین شما بود. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: به خدا قسم، من رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) هستم ولی نمیدانم
در آخرت با من چگونه عمل می شود پس مردم بر عثمان ترسیدند. سپس هنگامی که زینب دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از دنیا رفت، فرمود: خداوند او را به سلف صالح عثمان بن مظعون ملحق نمود. زنان با شنیدن این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) گریستند.
ص: 60
عمر با تازیانه ای که در دستش بود در حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) آغاز به کتک زدن زنان نمود. پس حضرت رسول عید تازیانه را از دست او گرفت و فرمود: آرام باش، تو را با این زن ها چکار؛ بگذار گریه کنند. سپس به زن ها فرمود: گریه کنید؛ ولی از ناله های شیطانی ( ناله هایی که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشید.»(1)
سند این روایت را احمد شاکر، محقق کتاب مسند احمد، تصحیح کرده است.(2)
ابن شبه نمیری روایت کرده است که:
مد
سعید بن مسیب گفت: هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت، عایشه به عزاداری و گریه پرداخت، عمر در خانه عایشه آمد و زنان را از گریه و عزاداری نهی کرد؛ ولی زن ها گوش نکردند. عمر به هشام بن ولید دستور داد تا وارد خانه شود و خواهر ابوبکر را بیرون بیاورد. عایشه هنگامی که سخن عمر را شنید به هشام گفت: من بر خانه ام از تو سزاوارترم. عمر به هشام گفت: به تو اجازه می دهم داخل خانه شوی. هشام داخل خانه شد و ام فروه خواهر ابوبکر را بیرون آورد و نزد عمر برد. عمر تازیانه را به حرکت در آورد و ضرباتی چند بر پیکرش نواخت. زنان هنگامی که این خبر را شنیدند، متفرق شدند.»(3)
ص: 61
برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سند این روایت داده است.(1)
نکته اینکه مراسیل سعید بن مسیب به اجماع علمای اهل سنت، صحیح هستند.
ابن حجر عسقلانی در شرح این روایت بریده شده ی صحیح بخاری « وقد أخرج عمر أخت أبی بکر حین
ناحت؛ یعنی عمر، خواهر ابوبکر را هنگامی که گریه و نوحه می کرد، از خانه بیرون آورد»، می نویسد:
«ابن سعد در طبقاتش با سند صحیح از سعید بن مسیب نقل می کند که گفت: هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت، عایشه مجلس عزاداری برپا کرد؛ خبر به عمر رسید؛ پس او آنان را از گریه و عزاداری منع کرد؛ ولی زن ها نپذیرفتند. عمر به هشام بن ولید گفت: برو داخل خانه و ام فروه را بیرون بیاور!
هنگامی که هشام وارد خانه شد، ضرباتی با تازیانه بر بدن ام فروه نواخت که بقیه زن ها گریختند. اسحاق بن راهویه به شکل دیگری این قصه را نقل کرده است و در آخرش می گوید: زنان را یکی پس از دیگری از خانه ابوبکر بیرون می آوردند و عمر آنان را با تازیانه می زد. سپس مؤلف کتاب، حدیث ابوهریره را ذکر کرده است درباره ی تصمیم به آتش زدن خانه ها بر سر کسانی که در نماز حاضر نمی شوند.»(2)
عبد الرزاق با سند معتبر مرسل روایت کرده است که:
زمانی که خالد بن ولید (در زمان خلافت عمر) از دنیا رفت، زنان در خانه میمونه همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)
گرد آمدند و بر وی گریه می کردند. عمر تازیانه به دست همراه ابن عباس از راه رسید و خطاب به ابن عباس گفت: ای عبدالله ! بر ام المؤمنین میمونه وارد شو و او را امر کن حجاب بپوشد و بگو زنانی که در خانه جمع شده اند نزد من بیایند.
ص: 62
ابن عباس می گوید: زنان خارج شدند و عمر آن ها را با تازیانه می زد. همین طور که عمر زنان را می زد، پوشش یکی از زنان افتاد. به عمر گفتند: پوشش (چادرش) از سرش افتاد ( رهایش کن). عمر گفت: شما را با او چکار؟ [پس از این گریه ها] او احترامی ندارد.»(1)
« از اشعث بن قیس نقل شده است که گفت: شبی مهمان عمر بودم. نیمه های شب، عمر از جایش حرکت کرد و زنش را کتک می زد! بین آن دو قرار گرفته و مانع شدم. هنگامی که عمر به رختخوابش برگشت، گفت: ای اشعث! سخنی از من بشنو که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) شنیده ام: کسی که همسرش را می زند از وی نمی پرسند که چرا او را کتک زدی!!! و همیشه پس از خواندن نماز وتر بخواب؛ ولی سومی را فراموش کردم.»(2)
این روایت را ابن ماجه نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده(3)، حاکم و ذهبی نیز تصحیح کرده اند (4).و ضیاء مقدسی در صحیحش آورده و محققش دکتر عبد الملک بن دهیش یکی از استادش را تحسین کرده است.(5)
محمد ناصرالدین البانی می نویسد:
«ابن منذر گفته: ثابت است که عمر به کنیزی که مقنعه می پوشید می گفت: سرت را برهنه کن و خودت
را به زنان آزاده شبیه نکن و او را با تازیانه می زد. این روایت صحیح است.
ص: 63
ابن ابی شیبه از قتاده از انس نقل کرده است که عمر کنیزی را دید که مقنعه پوشیده بود؛ او را کتک زد و
گفت: خودت را به زنان آزاده شبیه مگردان. می گویم: سند این روایت صحیح است و آن را زهری نیز از انس نقل کرده که سند آن نیز صحیح است، البته اگر زهری از انس شنیده باشد.
مختار بن فلفل نیز از أنس بن مالک نقل کرده است که گفت: کنیزی از کنیزان مهاجر یا انصار با بدن پوشیده و مقنعه بر سر نزد عمر رفت. عمر پرسید: آیا آزاد شده ای؟ گفت: نه. عمر گفت: پس این روسری و مقنعه چیست؟! آن را از سرت بردار؛ چون این پوشش مخصوص زنان آزاده و مؤمن است. کنیز لحظه ای اهمال کرد؛ پس عمر از جایش برخاست و با تازیانه بر سرش زد تا روسری را بردارد. می گویم: این حدیث با شرط مسلم صحیح است.»(1)
عبد الرزاق با سند معتبر مرسل روایت کرده است که:
حسن بصری گفت: عمر زنی را که نزد وی در رفت و آمد بود احضار کرد. آن زن پس از شنیدن خبر فریاد
زد: وای بر من، مرا با عمر چکار! در بین راه که می آمد، ناگهان درد زایمان آن زن را فرا گرفت؛ وارد خانه ای شد؛ فرزندش را به دنیا آورد؛ اما آن کودک دو بار فریاد زد و مرد.»(2)
ص: 64
قطعیت این مطلب از دیدگاه عالمان اهل تسنن آن چنان بوده است که حتی در کتاب های فقهی نیز به
آن استناد کرده اند.(1)
حتی عبد القادر عوده این واقعه را از وقایع مشهور تاریخ اسلام دانسته است.(2)
عبد الرزاق با سند معتبر مرسل روایت کرده است که:
« ابراهیم بن طهمان نخعی گفت: عمر در بین صف های بانوان عبور می کرد، بوی خوشی از یکی از خانمها به مشامش رسید. گفت: اگر می دانستم که کدام زن خودش را خوشبو کرده است، با وی چنین و چنان می کردم. شما زنان باید خودتان را برای همسرتان خوشبو کنید و هنگام بیرون آمدن از منزل، لباس های کهنه بپوشید.
راوی می گوید: شنیدم زنی که خود را خوشبو کرده بود، از ترس خودش را نجس کرده بود.»(3)
ص: 65
ص: 66
بخش پنجم: هجوم به خانه ی حضرت زهرا سلام الله علیها
بر اساس روایات معتبر اهل سنت، حضرت زهرا (سلام الله علیها) بدون بیعت با ابوبکر و در حالی که از او غضبناک بود از دنیا رفت و بر اساس بعضی روایات معتبر، اصل وقوع تهدید به آتش زدن خانه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) قطعی است و طبق بعضی دیگر از روایات معتبر اهل سنت، تهدید عملی شده است، اما جزئیات دقیق ماجرا در کتب اهل سنت آنطور که باید ذکر نشده و به دست ما نرسیده است، که دلیلش حرمت نقل مشاجرات بین صحابه و عدم نقل مطاعن صحابه، به خصوص شیخین بوده است؛ از طرفی به اقرار بزرگان اهل سنت، حضرت زهرا (سلام الله علیها) حضرت محسن علیه السلام حامله بودند و او را سقط کردند، البته بسیاری از آنها برایش علتی ذکر نکرده
که عمر بن خطاب، لذا بعد از ثبوت این مطالب، جایی برای استبعاد این واقعه باقی نمی ماند، به خصوص
شخصی تند خو بود و بارها زنانی را کتک زده بود.
ص: 67
شایسته است ببینیم که موضع عمر بن خطاب در برابر دیگر مخالفین سیاسی اش چگونه بوده است، تا
روشن شود که عملکرد او در مقابل تحصن کنندگان در خانه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها)چگونه می توانست باشد.
عمر بن خطاب در سقیفه قسم خورد و گفت: «هرکس با ما مخالفت کند، می کشیمش!»(1)
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
در کتاب آخر المغازی تألیف موسی بن عقبه از ابن شهاب نقل شده است که ... عمر گفت: به خدا قسم
هیچ کس با ما مخالفت نمی کند مگر اینکه می کشیمش !»
ذهبی بسیاری از مطالب کتاب مغازی موسی بن عقبه را معتبر شمرده و یحیی بن معین نیز آن را از صحیح
ترین کتاب ها در این موضوع دانسته است:
و اما کتاب مغازی موسی بن عقبه در مجلد بزرگ نیست؛ روایاتش را شنیدیم و اغلب آن ها صحیح و مرسل نیکو هستند ... یحیی بن معین همواره می گفت: کتاب موسی بن عقبه از زهری از صحیح ترین این کتاب ها است.»(2)
دکتر محمد السید الوکیل، از علمای معاصر اهل سنت، نیز می نویسد :
«خلیفه ی دوم (عمر بن الخطاب) چندین بار بر کشتن مخالفین تاکید می کند، چه یک نفر باشند و چه بیشتر؛ چرا که او می دانست نتیجه ی این اختلاف تلخ است و کسانی که تلخی آن را خواهند چشید، مسلمانان هستند ... بنابراین کشتن یک یا دو یا سه نفر به منظور بقای اسلام و این که حکومت اسلام سربلند بماند و کرامتش تمام و کمال حفظ شود و پرچم حق برافراشته شود و کلمة الله در اوج بماند اشکالی ندارد، حتی اگر این افراد از بزرگان صحابه باشند. » (3)
ص: 68
ماجرای هجوم به خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) از آنجا آغاز می شود که امیرالمومنین (علیه السلام) به همراه زبیر و سایر
پیروانشان در خانه شان تجمع می کنند و با ابوبکر بیعت نمی کنند. عمر بن خطاب گفته است:
زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) وفات کرد، همه ی انصار با ما مخالفت کردند و برای تعیین خلیفه ای جدید در
سقیفه ی بنی ساعده جمع شدند و نیز علی (علیه السلام) و زبیر و همراهانشان با ما مخالفت کردند ... .» (1)
از آنجایی که تقدم و تأخر زمانی ماجراهای بعد از سقیفه و جزئیات آن ها در کتب اهل سنت به روشنی بیان نشده است، به ناچار خلاصه ی آن ها را بر اساس روایات شیعه بیان می کنیم و البته این کار خالی از لطف هم نیست و تناقضات و اشکالات ظاهری روایات فاطمیه و بعضی از شبهاتی را که مخالفین همواره مطرح می کنند را حل می کند.
خلاصه ی ماجرا این است: بعد از اینکه همه با ابوبکر بیعت می کنند - چه از سر اختیار و چه از سر اکراه - ، امیر المومنین (علیه السلام) شبانه به همراه حضرت زهرا (سلام الله علیها) و فرزندانش به خانه های اهل بدر از مهاجران و انصار می رود و ضمن یادآوری حق خود، از آن ها می خواهد که صبح زود باسرهای تراشیده و شمشیر به دست با ایشان بیعت کنند و تا دم مرگ یاری اش کنند، اما صبح هنگام جز چهار نفر؛ یعنی سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر کسی به عهدش وفا نمی کند و این کار را سه شب تکرار کردند، ولی نتیجه همان شد.
امیر المومنین (علیه السلام) بعد از آن خانه نشینی اختیار کرد و طبق وصیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به جمع آوری قرآن و نوشتن تفسیرش مشغول شد و چون ابوبکر به دنبال حضرت فرستاد تا بیعت کند، امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: من مشغول جمع آوری قرآن هستم و قسم خورده ام که تا پایان جمع آوری آن فقط برای اقامه ی نماز عبا بر دوش بیندازم و مشغول کار دیگری نشوم؛ لذا آن ها هم چند روزی در مورد حضرت علی (علیه السلام) (و شیعیان گوش به فرمانش سکوت اختیار کردند.
ص: 69
بعد از گذشت چند روز و اتمام کار جمع آوری قرآن و نوشتن تأویل آیاتش، امیر المومنین (علیه السلام) آن را در پارچه ای پیچید و با خود به مسجد برد تا آن را ارائه دهد و در ضمن آن، در میان مردم با صدای بلند حق خویش را یاد آوری نمود و طلب یاری کرد، اما صدایی از کسی برنخاست. در آن هنگام عمر گفت: آنچه از قرآن در نزد ماست (قرآن بدون تأویل و تفسیر) ما را از آنچه که تو به آن دعوت می کنی بی نیاز می کند. پس امیرالمومنین (علیه السلام) به خانه برگشت.
پس از بازگشت حضرت علی (علیه السلام) از مسجد، عمر به ابوبکر گفت: کسی را دنبال علی (علیه السلام) بفرست تا بیعت کند؛ زیرا تا او بیعت نکند هیچ اعتباری به کار ما نیست و فقط در صورتی که او بیعت کند از شر او ایمن خواهیم شد.
پس ابوبکر به دنبال ایشان فرستاد تا بیعت کند، اما امیرالمومنین (علیه السلام) قبول نکردند و این اتفاق چندین بار تکرار شد تا اینکه کار به تهدید به سوزاندن خانه با اهلش کشید و سر انجام عمر تهدیدش را عملی کرد و قنفذ با افرادش به خانه هجوم بردند و امیرالمومنین (علیه السلام) را محاصره و دستگیر کردند و ریسمان به گردنش انداختند.
در این اثنا چون حضرت زهرا (سلام الله علیها) رفتند تا بین مهاجمین و امیرالمومنین (علیه السلام) حایل شوند، قنفذ با تازیانه بر بازوی حضرت و با تو غلاف شمشیر به سینه ایشان ضربه زد و آن حضرت را به چارچوب در کشید و در را چنان فشار داد که استخوان پهلوی مبارکش شکست و فرزند داخل رحمش سقط شد و از این رو حضرت زهرا (سلام الله علیها) پیوسته در بستر افتاد تا اینکه بر اثر ضربات و جراحات به شهادت رسید.
این واقعه احتمالا بعد از ماجرای غصب فدک و ایراد خطبه ی فدکیه بوده است و شاید علت هجوم و پافشاری ابوبکر و عمر بر بیعت گرفتن اجباری از امیرالمومنین (علیه السلام) به هر قیمتی، ناکامی شان در خطبه ی فدکیه بود و آنگاه بود که با خود گفتند: تا وقتی که امیرالمومنین (علیه السلام) بیعت نکند هیچ اعتباری به حکومتشان نیست و ممکن است آن حضرت به کمک حضرت زهرا (سلام الله علیها)مردم را علیه حکومت بشوراند.
امیرالمومنین (علیه السلام) را به زور برای بیعت بردند و چون آن حضرت حق خویش در خلافت را بیان نمودند، ابوبکر گفت (طبق روایات شیعه): « ما همه ی این ها را قبول داریم و خودمان از پیغمبر علیه شنیده ای،؛ اما پس از آن، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: خدا برای ما اهل بیت علیهم السلام، آخرت را بر دنیا ترجیح داده و نبوت و خلافت در ما اهل بیت علیهم السلام جمع نمی شود! » چون ابوبکر این سخن را گفت، عمر، ابو عبیدہ جراح، سالم مولی ابی حذیفه
بخش پنجم: هجوم به خانه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها)
ص: 70
و معاذ بن جبل نیز سخنش را تصدیق کردند(1) و بعد از رد و بدل شدن سخنانی، سر انجام ابوبکر دستش را به عنوان بیعت بر روی دست مشت کرده ی امیرالمومنین (علیه السلام) کشید و سپس به اجبار از شیعیان آن حضرت نیز بیعت گرفتند و چون زبیر امتناع کرد، با او درگیر شدند و شمشیرش را شکستند و او را نیز مجبور به بیعت کردند.
در ادامه، اسناد و مدارک تهدید، هجوم وسقط شدن حضرت محسن (علیه السلام) از کتب اهل سنت را ارائه می دهیم.
ص: 71
در کتب اهل سنت چهار روایت معتبر وجود دارد که تنها به تهدید به هجوم و آتش زدن خانه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) اشاره کرده و چیز بیشتری نگفته است.
ابن ابی شیبه روایت کرده است که:
هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند، علی (علیه السلام) و زبیر در خانه فاطمه (سلام الله علیها) به گفتگو و مشاوره می پرداختند و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه (سلام الله علیها) آمد و گفت: ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)! محبوب ترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدرت، خود تو ! ولی سوگند به خدا، این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند! این جمله را گفت و بیرون رفت. وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند، فاطمه (سلام الله علیها) به علی (علیه السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند. به خدا سوگند، آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد؛ پس به خوبی بازگردید و تصمیمتان را قطعی نمایید و نزد من برنگردید؛ چنانچه آنان (علی و یاران او) از نزد فاطمه (سلام الله علیها) برگشتند و تا با ابوبکر بیعت نکردند، به خانه فاطمه (سلام الله علیها) باز نگشتند! »(1)
با مطالعه ی همه ی روایات معتبر اهل سنت درباره ی واقعه ی هجوم، تحریفاتی که در این روایت برای سرپوش گذاشتن بر حقیقت اعمال شده، روشن خواهد شد.
ص: 72
این روایت را چندین نفر از علمای بزرگ اهل سنت تصحیح نموده اند:
1.شاہ ولی الله دهلوی متوفای 1176 ه أبو بکر عن أسلم بإسناد صحیح علی شرط الشیخین أنه حین بویع لأبی بکر »(1)
٢. دکتر بشار عواد معروف
وی در پاورقی می نویسد :
«اثر صحیح ، أخرجه ابن ابی شیبة 567 / 14 ، وفیه قصة.»(2)
٣. عمرو بن عبدالمنعم سلیم وی در پاورقی می گوید:
« إسناده صحیح . أخرجه ابن أبی شیبة فی المصنف»(3)
4. دکتر علی محمد الصلابی
وی قسمت حساس روایت را سانسور کرده و سپس در ادامه در کمال پر رویی و وقاحت به شیعه تهمت زده
است که آنها آن قسمت مربوط به تهدید عمر به آتش زدن خانه را به روایت اضافه کرده اند !!!
«و این ثابت و صحیح است و علاوه بر صحت سندش با روح آن نسل و این که خدا آن نسل را پاکیزه کرده است، هم خوانی دارد و رافضی ها در این روایت اضافه کرده اند و دروغ و تهمت و باطل بافی کرده اند و گفته اند که عمر گفت: اگر نزد تو این افراد جمع شدند، این خانه را بر سر آنان آتش میزنم ... زیرا آن ها تفرقه بین مسلمین را خواستند.»(4)
ص: 73
بعد در پاورقی هم گفته: «أخرجه ابن ابی شیبة : " المصنف " ( 567 / 14 )، وإسناده صحیح .» (1)
5. دکتر عبدالسلام بن محسن آل عیسی وی روایت را ناقص نقل کرده و در پاورقی گفته است:
صحیح من طریق ابن ابی شیبة، قال: حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر ، حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم .» (2)
6. شیخ حسن بن فرحان المالکی
و گروه همراه علی (علیه السلام) هنگام بیعت عمر، نسبت به زمان بیعت ابوبکر کمتر بود، به خاطر این که از کنار
علی السلام پراکنده شدند، به سبب آنچه از نشانه های فتنه که منجر به حمله ور شدن به خانه ی فاطمه (سلام الله علیها)در ابتدای حکومت ابوبکر بود دیدند و بعضی از صحابه که با علی (علیه السلام) بودند، نسبت به بیعت با ابوبکر اکراه داشتند و به خاطر این دشمنی و درگیری ( این قضیه با سند های صحیح ثابت است ) ....»(3)
وی سپس در پاورقی می نویسد:
«من همواره گمان می کردم که داستان حمله دروغ است و صحیح نیست تا اینکه سند های قوی برایش پیدا کردم که از جمله آن ها نقلی است که ابن ابی شیبه در مصنف با سند صحیح از اسلم غلام عمر و غیر از آن آورده است؛ ولی آن گونه که افراطی های شیعه مبالغه می کنند نیست و آن گونه که افراطی های حنبلی نفی می کنند نیز نمی باشد. » (4)
ص: 74
تعدادی از علمای اهل سنت، تکه های همین روایت درباره ی تهدید به آتش زدن خانه را حذف یا تحریف
کرده اند که این خود نشان از صحت سند روایت در نزد آن ها دارد:
1. احمد بن حنبل متوفای 241 ه
حدثنا محمد بن إبراهیم قثنا أبو مسعود قال نا معاویة بن عمرو قثنا محمد بن بشر عن عبید الله بن عمر عن زید بن اسلم عن أبیه قال لما بویع لأبی بکر بعد النبی صلی الله علیه و آله وسلم کان علی والزبیر بن العوام یدخلان علی فاطمة فیشاورانها فبلغ عمر فدخل علی فاطمة فقال یا بنت رسول الله ما أحد من الخلق أحب إلینا من أبیک وما أحد من الخلق بعد أبیک أحب إلینا منک وکلمها فدخل علی والزبیر علی فاطمة فقالت انصرفا راشدین فما رجعا إلیها حتی بایعا.»(1)
٢. ابن ابی عاصم الشیبانی متوفای 287 ه
حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة نا محمد بن بشر عن عبید الله بن عمر عن زید بن أسلم عن أبیه أن عمر قال
الفاطمة رضی الله عنهما والله ما کان أحدا أحب إلی من أبیک ولا أحدا أحب إلی بعد أبیک منک»(2)
در حالی که وی در کتاب دیگرش همین روایت را با همین سند اما با نقل تهدید عمر به آتش زدن خانه نقل
کرده است.(3)
٣. ابو عبد الله حاکم نیشابوری متوفای 600 ها
حدثنا مکرم بن أحمد القاضی ثنا أحمد بن یوسف الهمدانی ثنا عبد المؤمن بن علی الزعفرانی ثنا عبد السلام بن حرب عن عبید الله بن عمر عن زید بن أسلم عن أبیه عن عمر رضی الله عنه أنه دخل علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال یا فاطمة والله ما رأیت أحدا أحب إلی رسول الله علیه منک والله ما
ص: 75
کان أحد من الناس بعد أبیک عیة أحب إلی منک هذا حدیث صحیح الإسناد علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.»(1)
جالب اینکه ذهبی در تعلیقش بر این روایت، گفته است: «غریب عجیب» !! 4. ابوبکر خطیب بغدادی متوفای 463 ه
« ... عن زید بن اسلم عن أبیه قال قال عمر بن الخطاب لفاطمة یا بنت رسول الله عله ما کان أحد من
الناس أحب إلینا من أبیک وما أحد بعد أبیک أحب إلینا منک.»(2)
5. ابن عبد البر متوفای 463 ه وی به جای کلمات حساس روایت، «چنین و چنان می کنم» قرار داده است:
زید بن اسلم از پدرش نقل می کند که هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند، علی (علیه السلام) و زبیر در خانه فاطمه (سلام الله علیها) به گفتگو و مشاوره می پرداختند و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه (سلام الله علیها) آمد و گفت: ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)! محبوب ترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدرت، خود تو ! ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند! این جمله را گفت و بیرون رفت. وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند. فاطمه (سلام الله علیها) به علی (علیه اللسلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، چنین و چنان میکند. به خدا سوگند، آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد؛ پس به خوبی بازگردید و تصمیمتان را قطعی نمایید و نزد من برنگردید؛ چنانچه آنان (علی و یاران او) از نزد فاطمه ( سلام الله علیها ) برگشتند و تا با ابوبکر بیعت نکردند به خانة فاطمة (سلام الله علیها) بازنگشتند! » (3)
ص: 76
بر مبنای علم رجال اهل سنت، تصریح به حضور اسلم در واقعه ی هجوم لزومی نداشته و سند روایت کاملا صحیح است؛ اما خالی از لطف نیست که بگوییم در برخی کتاب های زیدیه (از فرقه های نزدیک به اهل تسنن) روایاتی وجود دارد که تصریح بر حضور اسلم در ماجرای احراق بیت وحی دارد.
ابو العباس احمد بن ابراهیم حسنی (متوفای 353ه) در کتاب خویش چنین می نویسد:
زید بن اسلم از پدرش روایت می کند که گفت: من از کسانی بودم که هیزم به در خانه ی علی (علیه السلام) حمل می کرد. عمر در آنجا گفت: به خدا که ای علی، اگر از خانه خارج نشوی، خانه را با هر که در آن است به آتش می کشم.
همچنین زید بن اسلم از پدرش روایت می کند که گفت: من شاهد بودم که عمر بن خطاب روزی که میخواست خانه ی فاطمه (سلام الله علیها) را بر او بسوزاند، می گفت: اگر از این که خارج شده و با ابوبکر بیعت نمایند سر باز زدند، خانه را بر سرشان می سوزانم. من ( = اسلم) به عمر گفتم: فاطمه(سلام الله علیها)در این خانه است؛ آیا [باز هم می خواهی آن را بسوزانی؟! گفت: پس من و فاطمه (سلام الله علیها) با هم روبرو خواهیم شد.»(1)
المنصور بالله عبد الله بن حمزة بن سلیمان (متوفای 614ه) (2) این دو روایت را با اسنادش از ابو العباس
حسنی نقل کرده و سلسله سند روایات او را نیز ذکر کرده است:
وبالإسناد المتقدم عن السید أبی العباس الحسنی، قال: أخبرنا محمد بن جعفر الحداد السروری، قال: حدثنا محمد بن الفضل بن حاتم النجار، قال: حدثنا إسحاق بن راهویه، قال: حدثنا محمد بن بشیر العبدی،
ص: 77
عن عبد الله بن عمر العمری، عن زید بن أسلم، عن أبیه، قال: کنت فیمن حمل الحطب إلی باب علی (علیه السلام) قال عمر: والله لئن لم یخرج علی بن أبی طالب لأحرقن البیت بمن فیه
وبهذا الإسناد عن أبی العباس الحسنی قال: أخبرنا محمد بن جعفر الحداد قال: حدثنا علی بن أبی طالب(علیه السلام) السیاط الجرجانی قال: حدثنا أبو الأسود البصری عبد الجبار عن ابن لهیعة عن أبی الأسود محمد بن عبد الرحمن بن السائب عن زید عن أبیه، قال: شهدت عمر بن الخطاب یوم أراد أن یحرق علی فاطمة بیتها فقال: إن أبوا أن یخرجوا فیبایعوا أحرقت علیهم البیت، فقلت لعمر: إن فی البیت فاطمة أفتحرقها؟ قال: سنلتقی أنا وفاطمة.»(1)
البته محقق کتاب المصابیح نیز در پاورقی، این دو سند را از کتاب الشافی ابن حمزه نقل کرده است.
از علمای اهل سنت نیز ابن حنزابة (متوفای 391 ه) که ذهبی از او به «الامام الحافظ الثقة» تعبیر کرده است،(2) در کتابش «الغرر» روایتی را از زید بن اسلم (از پدرش) نقل کرده که وی تصریح کرده است که خودش از شاهدان ماجرا بوده است؛ اما این کتاب به دست ما نرسیده است و این مطلب را علمای متقدم شیعه؛ از جمله: سید بن طاووس(3) و علامه حلی(4) از کتاب الغرر نقل کرده اند.
زید بن اسلم [به نقل از پدرش اسلم) می گوید: هنگامی که علی (علیه السلام) و اصحابش از بیعت با ابو بکر امتناع کردند، من از کسانی بودم که با عمر بن خطاب بر در خانه ی فاطمه (علیها السلام) هیزم جمع می کردند تا از آن ها بیعت بگیرند؛ پس عمر به فاطمه (سلام الله علیها)گفت: هرکس در خانه است را بیرون کن، وگرنه خانه را با هر که در آن است به آتش می کشم ! به او گفته شد: علی، حسن و حسین و جمعی از اصحاب پیغمبر در خانه اند.
فاطمه (سلام الله علیها) هم گفت: آیا خانه را بر سر فرزندانم می سوزانی؟ عمر گفت: بله! به خدا قسم، این کار را میکنم، مگر این که خارج شده و بیعت کنند.»(5)
ص: 78
هر چند بسیاری از حقایق ماجرا در این روایت نقل نشده و با تحریف و سانسور، بر آن ها سرپوش گذاشته شده، اما جسارت عمر و تهدیدش به آتش زدن خانه، به صراحت در آن آمده است.
شاہ عبد العزیز دهلوی (متوفای 1239 ه) می نویسد:
« و اگر خواهند که اهل سنت را بر اصول خود الزام دهند چرا این قدر تطویل مسافت باید کرد، یک سخن کافی است و هر گاه بر ترک جماعت که از سنن موکده است و فایده آن عاید بنفس مکلف است فقط و هیچ ضرری از ترک آن به مسلمین نمیرسد، پیغمبر علیه تهدید فرموده باشد باحراق بیوت، درین قسم مفسده که شراره های آن تمام مسلمین، بلکه تمام دین را برسد، چرا تهدید باحراق بیوت جایز نباشد؟!
و هرگاه پیغمبر بسبب بودن پرده های منقش و تصاویر در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) در آید تا وقتیکه آنرا ازاله نکند، بلکه در خانه خدا نیز در آید تا وقتیکه صورتهای حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل ازان خانه بر آرند، اگر عمر بن الخطاب هم بسبب بودن مفسدان دران خانه کرامت اشیانه و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در آنجا، آن مردم را تهدید کند باحراق آن خانه، چه گناه بر ذمه وی لازم شود؟!
و نهایت کار آنکه مراعات ادب مقتضی این تهدید نبود، لیکن معلوم شد که رعایت ادب درین قسم امور عظام کسی نمیکند؛ بدلیل فعل حضرت امیر با عایشه صدیقه که بلا شبهه زوجه محبوبه رسول علیه و ام جمیع المومنین و واجب التعظیم کافه خلایق اجمعین بود؛ پس هر چه از عمر مطابق فعل معصوم بوقوع آید، چرا محل طعن و تشنیع گردد؟!» (1)
محمد شبلی النعمانی (متوفای 1332 ه) (2)بعد از بیان جریانات سقیفه، به روایاتی که دال بر حمله
عمر بن خطاب به خانه وحی می باشد، اشاره کرده و چنین می گوید:
ص: 79
«طبری در تاریخش و ابن ابی شیبه در مصنف روایتی بیان کرده اند که در آن آمده است:
عمر بن خطاب به سمت خانه فاطمه (سلام الله علیها) رفته و خطاب به وی گفت: ای دختر رسول الله، تو محبوب ترین مردم در نزد من هستی، ولی با این وجود، اگر اجتماع مردم در خانه ات و سخن گفتن ایشان در مورد خلافت همچنان ادامه پیدا کند، قطعا این خانه را به واسطه آنها به آتش میکشم.
علی رغم اینکه به این روایت نمی توان اعتماد کرد؛ زیرا از ناحیه سندی، ما نمی توانیم به احوالات راویان آن دست یابیم، ولی به لحاظ درایه [ الحدیث دلیلی وجود ندارد که این روایت را نپذیریم و هیچ منعی در قبول کردن آن نیست؛ زیرا که عمر بن خطاب در میان مردم معروف به شدت و سخت گیری بوده و صدور چنین کلمات و امثال آن از وی اصلا بعید نیست، بلکه حقیقت این است کارهایی که عمر در آن وخامت اوضاع اقدام به انجام آنها کرد، شامل برخی از تجاوزات نیز می شده ولیکن نباید این امر از ما مخفی باشد که اگر حکمت عمر و سخت گیری او و یا حتی تجاوزات او برای آرام نمودن فتنه ها و فائق آمدن بر آشوب ها و بلواها نبود و توطئه های بنی هاشم همچنان ادامه می یافت، جماعت مسلمین متفرق شده و بینشان جنگهای داخلی اتفاق می افتاد، آنچنان که بین علی (علیه السلام) و معاویه اتفاق افتاد.»(1)
ص: 80
« ابو بکر به دنبال علی (علیه السلام) برای بیعت کردن فرستاد؛ چون علی (علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد؛ عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه (سلام الله علیها) رفت. فاطمه (سلام الله علیها) پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطاب ! آیا تویی که می خواهی در خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده، محکم تر می سازد! و علی (علیه السلام) آمد و بیعت کرد و گفت: عزم کرده بودم که از منزلم خارج نشوم تا اینکه قرآن را جمع کنم! »(1)
این روایت را بلاذری با سند معتبر مرسل نقل کرده است.(2)
ص: 81
اینکه امیرالمومنین (علیه السلام) به چه کیفیتی آمد و به چه کیفیتی بیعت کرد، ماجرای مفصلی دارد؛ اما در این روایت دست برده شده و طوری بیان شده است که خواننده و شنونده فکر کند همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد.
ضمن اینکه از خود این روایت هم بیعت اجباری روشن است؛ زیرا در بار اول که ابوبکر به دنبال امیرالمومنین (علیه السلام) برای بیعت می فرستد، آن حضرت از بیعت کردن سر پیچی می کنند و بعد از اینکه عمر با آتش به در
ص: 82
خانه می آید، حضرت علی (علیه السلام) بیعت می کنند که گفتیم خودش ماجرایی دارد که در این روایت بیان نشده است.
عمر بن خطاب به خانه علی (علیه السلام) آمد، در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد؛ در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.»(1)
این روایت را طبری با سند معتبر نقل کرده است.(2)
ص: 83
ص: 84
بر اساس این روایت، به صراحت مشخص است که عمر بن خطاب به همراه گروهی از اتباعش برای گرفتن بیعت اجباری به خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها)حمله کردند تا جایی که در این کشاکش که قطعا بسیاری از آن حذف شده و نقل نشده است، شمشیر زبیر را شکستند.
ابن ابی الحدید از کتاب السقیفة وفدک ابوبکر جوهری (متوفای 323 ه) چنین نقل می کند:
« [ ابو سلمة بن عبدالرحمن بن عوف می گوید: وقتی ابوبکر بر منبر نشست، علی بن ابیطالب (علیه السلام) ، زبیر و عده ای از بنی هاشم در خانه فاطمه (سلام الله علیها)مجتمع بودند؛ پس عمر به سوی ایشان آمد و گفت: سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است، بایستی بیرون آیید برای بیعت وگرنه خانه را بر شماها می سوزانم.
زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد. یک نفر از انصاف با او دست به یخه شد و زیاد بن لبید بر او کوبید و شمشیرش را گرفت؛ پس ابوبکر همان طوری که بر منبر بود صدا زد، شمشیر را بر سنگ بزن. » (1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
ص: 85
ص: 86
ص: 87
ص: 88
ص: 89
چندین روایت نیز نقل شده که دلالت بر عملی شدن تهدید به هجوم به خانه ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) دارد.
حدثنا محمد بن إسحاق بن محمد المخزومی المسیبی نا محمد بن فلیح بن سلیمان عن موسی بن عقبة عن ابن شهاب قال وغضب رجال من المهاجرین فی بیعة أبی بکر رضی الله عنه منهم علی بن أبی
طالب والزبیر بن العوام رضی الله عنهما فدخلا بیت فاطمة بنت رسول الله علیه ومعهما السلاح فجاءهما عمر
رضی الله عنه فی عصابة من المسلمین فیهم اسید وسلمة بن سلامة بن وقش وهما من بنی عبد الأشهل ویقال فیهم ثابت بن قیس بن الشماس أخو بنی الحارث بن الخزرج فأخذ أحدهم سیف الزبیر فضرب به الحجر حتی کسرها
گروهی از مردان مهاجرین که علی بن ابی طالب (علیه السلام) و زبیر از ایشان بودند، از بیعت ابی بکر ناراضی و
عصبانی بودند و لذا آن دو وارد خانه فاطمه زهرا(سلام الله علیها)شدند، در حالی که اسلحه به همراه خویش داشتند. پس عمر به همراه گروهی از مسلمین که اسید بن حضیر و سلمه بن سلامه بن وقش از آنان بودند، بر ایشان وارد شدند؛ پس یکی از آنها، شمشیر زبیر را گرفت و با سنگ به آن زد تا شکست.» (1)
عبد الله بن احمد بن حنبل در ادامه ی روایت فوق می نویسد:
«قال موسی بن عقبة : قال سعد بن إبراهیم : حدثنی إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف أن عبد الرحمن
کان مع عمر یومئذ وأن محمد بن مسلمة کسر سیف الزبیر»
همین روایت را اشخاص دیگری از محمد بن فلیح از موسی بن عقبه (همان سند اول) از اشخاص دیگر
(نه ابن شهاب زهری) با اضافات عجیب و غریبی (برای سرپوش گذاشتن بر حقیقت) نقل کرده اند:
حدثنا محمد بن صالح بن هانی ثنا الفضل بن محمد البیهقی ثنا إبراهیم بن المنذر الحزامی ثنا محمد بن فلیح عن موسی بن عقبة عن سعد بن إبراهیم قال حدثنی إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف أن عبد الرحمن بن عوف کان مع عمر بن الخطاب رضی الله عنه وأن محمد بن مسلمة کسر سیف الزبیر ثم قام أبو بکر فخطب الناس ....)
ص: 90
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر حاکم موافقت نموده است. (1)
صالحی شامی نیز از این عقبه آن را نقل کرده و سندش را نیکو دانسته است.(2)
«ابو عوانه از داود بن عبد الله الاودی از حمید بن عبد الرحمن حمیری نقل می کند که گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) وفات یافت ... پس مردم با ابوبکر بیعت کردند و به بیعت کمک کردند و علی (علیه السلام) و زبیر از بیعت کردن تخلف کردند و زبیر شمشیر کشید و گفت: «آن را غلاف نمی کنم تا اینکه علی (علیه السلام) بیعت بکند»؛ پس آن خبر به ابوبکر و عمر رسید. عمر گفت: شمشیر زبیر را بگیرید و با سنگ بزنید تا بشکند). گوید: پس عمر به سوی آنها رفت و با خستگی به نزد آنها آمد و گفت: باید بیعت کنید، چه از سر اطاعت و چه از سر کراهت؛ پس بیعت کردند.»(3)
ابن تیمیه در مورد روایتی که سندش مشابه سند این روایت است (... عن أبی عوانه عن داود بن عبد الله الأودی عن حمید بن عبد الرحمن هو الحمیری) می گوید:
این روایت، مرسل حسن است و شاید حمید آن را از بعضی از صحابه ای که آن را دیده اند، اخذ نموده الا است.) (4)
ص: 91
اجباری بودن بیعت، به صراحت در این روایت مشخص است؛ اما نکته اینجاست که در بسیاری از این روایات، تنها از درگیری زبیر سخن گفته شده، ولی در باره ی امیرالمومنین (علیه السلام) و کیفیت بیعت اجباری آن حضرت سکوت شده است.
«از ابی الأسود نقل شده است که گفت: گروهی از مردان مهاجرین از بیعت ابی بکر به خاطر عدم مشورت با ایشان عصبانی بودند و علی (علیه السلام) و زبیر نیز عصبانی بودند؛ پس آن دو وارد خانه فاطمه زهرا(سلام الله علیها)شدند، در حالی که به همراه خویش اسلحه داشتند.
عمر بن خطاب به همراه گروهی شامل: أسید بن حضیر و سلمه بن سلامه (که هر دو از قبیله بنی عبدالاشهل بودند) آمدند؛ پس فاطمه (سلام الله علیها)فریاد کشید و آنان را به خدا قسم داد. آنها شمشیر علی (علیه السلام) و زبیر را گرفتند و به دیوار کوبیدند تا شکست. سپس عمر آن دو نفر را کشان کشان بیرون آورد تا اینکه بیعت کردند!»(1)
این روایت را ابن ابی الحدید از جوهری نقل کرده و سندش معتبر است.(2)
ص: 92
در این روایت نیز اگرچه تفصیل ماجرای هجوم بیان نشده، اما اشاره ی خیلی کوتاهی به نحوه ی بردن امیرالمومنین (علیه السلام) برای بیعت گرفتن شده است.
« از شعبی روایت شده است که گفت: ابوبکر سؤال کرد و گفت: زبیر کجاست؟ گفته شد که نزد علی (علیه السلام) می باشد و شمشیرش را صیقل می دهد. ابوبکر گفت: ای عمر وای خالد بن ولید، بروید علی (علیه السلام) و زبیر را نزد من بیاورید.
سپس آن دو رفتند، عمر داخل خانه شد و خالد بیرون ایستاد. عمر وقتی که داخل شد، به زبیر گفت: این
شمشیر برای چیست؟ زبیر در جواب گفت: با علی (علیه السلام) بیعت می کنم؛ پس عمر شمشیر زبیر را به عنف گرفت و به سنگ کوبید و آن را شکست و سپس دست زبیر را گرفت و او را بلند کرد و به طرف درب کشید و صدا کرد: خالد ! نزدیک شو و زبیر را نگهدار. بعد از اینکه زبیر را بیرون کرد، به طرف علی (علیه السلام) آمد و گفت: بلند شو برویم با ابوبکر بیعت کن! وی امتناع فرموده و قبول نکرد؛ پس بعد عمر دست او را گرفت و گفت: بلند شو. وی از بلند شدن امتناع کرد. اینجا عمر، علی (علیه السلام) را هل داد و همان طوری که زبیر را به طرف در کشید، علی (علیه السلام) را هم به سمت در کشید و از خانه بیرون کرد!
در این هنگام فاطمه (سلام الله علیها) که آن رفتار عمر نسبت به علی (علیه السلام) و زبیر را ملاحظه نمود، بر در اتاق ایستاد و فرمود: چه زود دستورات پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را فراموش کردید و بر اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ظلم روا داشتید. قسم به خدا، با عمر صحبت نخواهم کرد تا اینکه خدا را ملاقات بکنم.
ص: 93
شعبی گفته است: بعد از این حادثه، ابوبکر به طرف فاطمه (سلام الله علیها) رفت و از وی برای عمر شفاعت خواهی
نمود و طلب رضایت کرد و فاطمه (سلام الله علیها) از وی راضی شد (؟!).»(1)
این روایت را نیز ابن ابی الحدید از جوهری نقل کرده و سندش معتبر است.(2)
اما اینکه در این روایت، شعبی ادعا نموده است که حضرت زهرا(سلام الله علیها)در نهایت از عمر راضی شد، مخالف روایات صحیح اهل سنت است و دلیلش این است که او چون نتوانسته وقوع این اتفاق را منکر بشود، گفته است که بله، اگرچه این اتفاق افتاده است؛ اما در نهایت، ماجرا به خیر و خوشی به پایان رسید.
شاید مخالفین بگویند: اگر به صدر این روایات استدلال می کنید، باید ذیل آن را نیز بپذیرید.
در جواب می گوییم: «اقرار العقلاء علی أنفسهم جائز ؛ یعنی اقرار عاقلان علیه خودشان پذیرفته می شود»؛
مثلا اگر دو نفر به نام های زید و سعید را به دادگاه ببرند و زید بگوید: انگشتری که در دست سعید است، مال من است و سعید هم بگوید: ساعتی که در دست زید است، مال من است و سپس زید بگوید: ساعتی که در دست من است، مال سعید است، در این صورت، قاضی ساعت زید را می گیرد و به سعید می دهد؛ ولی انگشتر سعید را به زید نمی دهد؛ چون هنوز ثابت نشده است که انگشتر سعید مال زید باشد !
ص: 94
اینجا نیز اهل سنت (عامر شعبی قطعا از بزرگان اهل سنت است) اقرار کرده اند که بعد از واقعه ی هجوم حضرت زهرا (سلام الله علیها) از عمر بن خطاب غضبناک شدند و قاضی تا اینجا می پذیرد که حرف شیعه در مورد هجوم و نارضایتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) از عمر درست است؛ ولی حرف اهل سنت در مورد رضایت آن حضرت بعد از میانجیگری ابوبکر (!!) را صرفا یک ادعا به حساب آورده و طلب مدرک می کند.
البته ما کمی جلوتر، اعتراف دختر ابوبکر؛ یعنی عایشه در صحیح بخاری و نیز ابوهریره در سنن ترمذی را می آوریم که حضرت زهرا (سلام الله علیها) تا لحظه ی آخر حیاتشان از ابوبکر و عمر ناراضی و غضبناک و با آن دو قهر بودند تا اینکه از دنیا رفتند.
حال شایسته است که منکران وجدان هایشان را قاضی قرار دهند و از خود بپرسند که آیا با وجود چنین روایات معتبری از پیشوایان تابعی، آیا باز هم می توان خود را به تجاهل زد؛ منکر هجوم به خانه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) شد و آن را افسانه خواند؟!
« از سعید بن کثیر بن عفیر روایت شده است که گفت: هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) قبض روح شدند، انصار در سقیفه جمع شدند ... عمر به همراه گروهی که اسید بن حضیر و سلمة بن أسلم جزء آنها بودند، سراغ بیت فاطمه (سلام الله علیها)رفتند و گفتند: بیایید با ابوبکر بیعت کنید. آنها از بیعت با ابوبکر خودداری کردند؛ زبیر با شمشیر از خانه خارج شد و به آنها حمله ور شد). عمر گفت: زبیر را بگیرید. أسید بن حضیر به او حمله کرد و شمشیرش را از دستش گرفت و به دیوار زد. سپس او را به همراه علی (علیه السلام) و همراهان هاشمی شان بردند تا با ابوبکر بیعت کنند.
علی (علیه السلام) می فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم. به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن. علی (علیه السلام)
فرمود: من به امر خلافت از ابوبکر سزاوارترم و با شما بیعت نمی کنم؛ بلکه شما باید با من بیعت کنید. وقتی انصار ادعا کردند که باید خلافت از آن آنان باشد، شما در مقابل آنان قرابت و نزدیکی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را مطرح کردید و همین قرابت را مجوز تکیه زدن بر مسند خلافت قلمداد کردید و خلافت را از ما اهل بیت علیهم السلام نیز غصب نمودید؛ آیا خود را در امر خلافت به صرف اینکه پیامبر از شما (قریش) بود، بر انصار مقدم نکردید ؟ آنها هم رهبری جامعه را به شما دادند و خلافت را به شما تسلیم کردند و من هم همان دلیلی را که در اخذ خلافت در مقابل انصار به آن تمسک کردید، در برابر خودتان اقامه می کنم. ما در تمامی امور رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، چه در
ص: 95
حال حیات ایشان و چه در زمان وفات ایشان، سزاوار تر از دیگرانیم (؛ زیرا اگر قرابت و نزدیکی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ملاک باشد، ما اهل بیت پیامبر عله از همه مردم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نزدیک تر هستیم)؛ اگر ایمان به خدا دارید، در حق ما منصفانه قضاوت کنید و الا ظلم می کنید، در حالی که می دانید.
عمر گفت: ما تو را تا زمانی که بیعت نکنی رها نمی کنیم.
علی السلام فرمود: شیر خلافت را بدوش؛ سهم تو محفوظ است و امروز امر خلافت ابوبکر را خوب برایش محکم کن که او بعد از خودش خلافت را به تو برمی گرداند. سپس فرمود: بخدا قسم ای عمر، حرف تو را قبول نمی کنم و با ابوبکر بیعت نمی کنم.
ابوبکر گفت: اگر بیعت نمی کنی، تو را مجبور نمی کنم.
ابوعبیده جراح خطاب به علی (علیه السلام) گفت: ای پسر عمو، سن تو کم است (حضرت در آن موقع 22 ساله بودند و آنها در میان قوم تو (قریشی ها) از تو بزرگترند و تجربه و آگاهی آنها از تو بیشتر است و من ابوبکر را در این امر از تو قوی تر می دانم؛ پس امر خلافت را به او واگذار کن و اگر در آینده تو زنده ماندی و عمرت
طولانی شد ( ریش سفید شدی)، به خاطر فضیلت و برتری و دینداری، علم و فهم، سابقه ات در اسلام و نسب تو و دامادی پیامبر اکرم علیه، تو برای امر خلافت سزاواری و لیاقت آن را داری اولی الان جوان هستی؛ لذا نمی توانیم خلافتت را قبول کنیم.
پس علی (علیه السلام) فرمود: شما را به خدا قسم ای گروه مهاجرین، خلافت و جانشینی محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را از خانه او خارج نکنید و آن را به ناحق) از آن خود نکنید و اهل بیت او را از حق واقعیشان و جایگاه اصلی آنها در میان مردم محروم نکنید.
به خدا قسم ای گروه مهاجرین، ما سزاوارترین مردم به پیامبر خدا علیه هستیم؛ زیرا ما اهل بیت او هستیم
و ما از شماها در امر خلافت و جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) سزاوارتریم.
به خدا قسم (در میان مردم تلاوت کننده کتاب خدا، فقیه تر در دین خدا و عالم تر به سنت های رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، رسیدگی کننده تر به امر زیر دستان، دور کننده امور بد و منکر از آنها و عادلتر از ما وجود ندارد و مصداق کامل این امور، ما اهل بیت هستیم؛ پس، از هواهای نفسانی پیروی نکنید که نتیجه آن دوری از مسیر الهی و فاصله گرفتن از حق است.
ii
ص: 96
بشیر بن سعد انصاری گفت: یا علی، اگر انصار این سخنان را قبل از بیعتشان با ابوبکر از تو شنیده بودند، همه با تو بیعت می کردند و حتی میان دو نفر هم در مورد حقانیت تو اختلاف پیدا نمی شد.
و علی (علیه السلام) به منزلش رفت (و بیعت نکرد) و خانه نشین شد، تا اینکه فاطمه (سلام الله علیها) وفات یافت؛ سپس بیعت کرد.»(1)
ابوبکر جوهری این روایت را با سند معتبر، از سعید بن کثیر بن عفیر ( که متولد سال 146 هو متوفای
سال 226 ها و از مشایخ بخاری و مسلم بوده ) نقل کرده است.(2)
ص: 97
این روایت که واضح ترین و مفصل ترین روایت در این زمینه است نیز، از ذکر وقایعی که در هنگام هجوم اتفاق افتاد و نحوه ی بردن امیرالمومنین (علیه السلام) برای بیعت، خود داری نموده است.
از نکات جالب توجه در این روایت، اشاره ی ابو عبیده جراح به نظام شیخوخیت است، آنجا که گفته است: « الان جوان هستی [، لذا نمی توانیم خلافتت را قبول کنیم ولی اگر در آینده زنده ماندی و عمرت طولانی شد ریش سفید شدی)، در آن صورت تو نیز برای خلافت شایستگی داری.»
عبد الرحمن بن عوف به هنگام بیماری ابوبکر به دیدارش رفت و پس از سلام و احوال پرسی، با او گفت و گوی کوتاهی داشت. ابوبکر به او چنین گفت:
من در دوران زندگی بر سه چیزی که انجام داده ام تأسف می خورم، دوست داشتم که مرتکب نشده بودم؛
اما آن چیزهایی که دوست داشتم مرتکب نشده بودم: پس من دوست داشتم خانه فاطمه (سلام الله علیها) را هتک حرمت نمی کردم، اگر چه آن را برای جنگ بسته بودند ... .» (1)
در این روایت که سندش معتبر است، ابوبکر به صراحت به هجوم به خانه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) اعتراف کرده و از آن، اظهار پشیمانی کرده است.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...
ابن زنجویہ (متوفای 251 ه) می نویسد:
ص: 98
«أنا حمید أنا عثمان بن صالح، حدثنی اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی ، حدثنی علوان ، عن صالح بن کیسان ، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف ، أن أباه عبد الرحمن بن عوف ، دخل علی أبی بکر الصدیق رحمة الله علیه ، فی مرضه الذی قبض فیه ... ثم قال : مع أنک ، والحمد لله ما تأسی علی شیء من الدنیا ، فقال : « أجل إنی لا آسی من الدنیا إلا علی ثلاث فعلتهن وددت أنی ترکتهن ، وثلاث ترکتهن وددت أنی فعلتهن ، وثلاث وددت أنی سألت عنهن رسول الله علیه، أما اللاتی وددت أنی ترکتهن ، فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة عن شیء ، وإن کانوا قد أغلقوا علی الحرب... .» (1)
ابو القاسم طبرانی نیز چنین روایت می کند:
حدثنا أبو الزنباع روح بن الفرج المصری ثنا سعید بن عفیر حدثنی علوان بن داود البجلی عن حمید بن عبد الرحمن بن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت علی أبی بکر رضی الله عنه أعوده فی مرضه الذی توفی فیه ... ثم قال أما انی لا آسی علی شیء الا علی ثلاث فعلتهن وددت أنی لم أفعلهن وثلاث لم أفعلهن وددت أنی فعلتهن وثلاث وددت أنی سألت رسول الله علی عنهن فأما الثلاث اللاتی وددت أنی لم أفعلهن فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وترکته وأن أغلق علی الحرب.»(2)
طبق برنامه ی جوامع الکلم ، تمام رجال سند این روایت ثقه هستند، بجز علوان بن داود که منکر الحدیث معرفی شده است.
در ادامه، به طور مفصل به اثبات وثاقت علوان بن داود می پردازیم و اشکالاتش را پاسخ می دهیم.
ص: 99
اول: ابن حبان نام او را در زمره ی ثقات آورده است. (1)
و شوکانی بعد از نقل سخن هیثمی در ضعیف بودن یکی از راویان یکی از احادیث و انفراد ابن حبان در توثیق او ، می گوید: «وقتی ابن حبان او را توثیق کرده است، روایتش از قسم حسن محسوب می شود، نه ضعیف.»(2)
ات
دوم: ابوبکر خلال توثیق علوان را از ابوبکر بن صدقه _که ذهبی از او با عناوینی چون امام، حافظ و فقیه یاد کرده(3) _ نقل کرده است:
خلال گفته است: ابوبکر بن صدقه گفت: این حدیث از علوان بن داود بجلی نقل شده است که اهل قرقیسیا است و او این احادیث را از ابن داب نقل می کند و این حدیث را از حدیثش از داب دیدم و علوان فی نفسه اشکالی به او نیست.»(4)
سوم: می توان وثاقت علوان بن داود در نزد دارقطنی و ابن عدی را نیز ثابت کرد.
حمزه بن یوسف الجرجانی متوفای 345ه می نویسد:
« از دارقطنی خواستم که کتابی درباره ی ضعفا تألیف بکند؛ پس به من گفت: آیا کتاب ضعفای ابن عدی را نداری؟ گفتم: دارم. گفت: در آن کفایتی است که بر آن زیاد نشود (یعنی هر کسی که از نظر من ضعیف بوده، ایشان آورده است؛ پس نیازی نیست که من در این باره کتاب بنویسم) .» (5)
ص: 100
عبد الله بن عدی متوفای 365 ه در مقدمه ی کتاب کامل ضعفایش می گوید:
« از راویان کسی نماند که در کتابم ذکر نکرده باشم، مگر اینکه ثقه با صدوق بودند.»(1)
ذکر نمی کند؛ بنابراین با این حساب، علوان از نظر ابن عدی و دارقطنی
و علوان بن داود را در این کتابش
ثقه یا صدوق بوده است.
همچنین وقتی که از دارقطنی درباره ی این حدیث سؤال شد، دارقطنی برای علوان، از لفظ «شیخ» و مختلف فیه» استفاده کرده(2) که از الفاظ تعدیل هستند و مثل این منکرین، او را دروغگو نخواند.
چهارم: کسانی که روایت علوان را معتبر شمرده اند نیز، او را راستگو و مورد اعتماد میدانستند که کمی جلوتر، از آنها یاد خواهیم کرد.
بعضی از علمای اهل سنت به تبعیت از سه قول، علوان را تضعیف کرده اند: قال البخاری: منکر الحدیث وقال العقیلی: له حدیث لا یتابع علیه، ولا یعرف إلا به وقال أبو سعید بن یونس: منکر الحدیث می گویم قول اول از بخاری ثابت نیست ؛ زیرا : اولا: از طریق آدم بن موسی روایت شده، در حالی که او مجهول است، همانطور که آلبانی گفته است:
ولی برای آدم بن موسی ترجمه ای الآن نیافتم. » (3)
ثانیا: بخاری در هیچ یک از کتاب هایش حرفی علیه علوان نزده و اسمش را در کتاب ضعفای خود درج
نکرده است !
ص: 101
ثالثا: این عبارت، از کتاب ضعفای عقیلی نقل می شود، در حالی که آن کتاب از سه نفر روایت شده است
که هر سه مجهول هستند !
اما قول دوم (سخن عقیلی) هم اعتباری ندارد و به وثاقت علوان لطمه ای نمی زند؛ زیرا: اولا: همانطور که گفتیم: اعتبار خود کتاب ضعفای عقیلی، زیر سؤال است !
ثانیا: محقق کتاب ضعفای عقیلی (حمدی السلفی) درباره ی عقیلی می گوید: «لم أر للمؤلف ترجمة وافیة = شرح حال وافی برای مؤلف نیافتم!» یعنی شخصیت خود عقیلی زیر سؤال است. البته از متقدمین ، مسلمة بن قاسم که علمای اهل سنت تضعیفش کرده و به دروغگویی متهمش کرده اند، عقیلی را توثیق کرده است؟
ثالثا: عقیلی از متشددین است، تا جایی که به این خاطر مورد طعن شدید ذهبی قرار گرفته است:
«و این شخص، ابو عبد الله بخاری است و چه چشم گیر است که کتاب صحیح او پر است از حدیث علی بن مدینی و می گوید: نزد کسی کوچک نبودم بجز نزد علی بن مدینی و اگر حدیث علی و دوستش محمد و استادش عبد الرزاق، عثمان بن ابی شیبه، ابراهیم بن سعد، عفان، ابان عطار، اسرائیل، ازهر سمان، بهز بن اسد، ثابت بنانی و جریر بن عبد الحمید را رها می کردم، هر آینه در را می بستیم و خطاب قطع می شد و آثار می مرد و زندیق ها چیره می شدند و دجال خروج می کرد.
ای عقیلی، آیا عقل نداری و نمی دانی از چه کسانی سخن می گویی ؟!
و تنها از تو در ذکر این روش تبعیت کردیم، تا از آن ها دفاع کنیم و آنچه در رابطه ی با آن ها گفته شده را از آن ها از بین ببریم. گویا تو نمی دانی که هر یک از آن ها به مراتب از تو مطمئن ترند، بلکه از ثقه های بسیاری که در کتابت داخل نکردی مطمئن ترند و در این مورد هیچ محدثی شک ندارد و من دوست دارم ببینم که آیا موثق قابل اعتمادی که اشتباه نکرده و روایتی که عواقب داشته باشد را منفردا نقل نکرده است را می توانی به من معرفی کنی؟! بلکه موثق دارای حافظه، اگر روایاتی را منفردا نقل کند، بلند مرتبه تر و رتبه اش کامل تر و توجهش به علم حدیث و ضبط حدیث بیشتر خواهد بود و هیچ یک از کوچک ها و بزرگ ها نیستند مگر اینکه سنتی را منفردا نقل کردند تا به آن ها گفته شود که این حدیث پیگیری نشده است و همچنین نزد هر یک از
ص: 102
پیروان، علمی است که نزد دیگری نیست و هدف در اینجا این نیست و این قضیه در علم حدیث به طور شایسته بحث شده است.» (1)
رابعا: ابن حجر عسقلانی در شرح حال ثابت بن عجلان انصاری می نویسد:
«عقیلی گفته است: در حدیثش متابعت نمی شود و به دنبال آن، ابو الحسن بن القطان گفته است: آن ، متضررش نمی سازد مگر اینکه روایات منکر و مخالف با روایات افراد معتمد، از او زیاد باشد. امن ابن حجر میگویم: ] مطلب درست نیز همین است.»(2)
این تعبیر عقیلی، همان تعبیری است که درباره ی علوان به کار برده است، ولی عالم دیگر اهل سنت گفته است که این تعبیر، ضرری به وثاقت راوی نمی زند، مگر اینکه روایات منکر و مخالف ثقات زیادی داشته باشد و ابن حجر عسقلانی با آن موافقت کرده است !
اما قول سوم نیز ضرری به وثاقت علوان نمی زند؛ زیرا ابن یونس توثیق خاصی ندارد و در جایگاهی نبوده که بخواهد کسی را تضعیف یا توثیق بکند.
شیخ ابو وسیم محمد بن أمین دمشقی سلفی (یکی از گردانندگان سایت مشهور اهل الحدیث متعلق به وهابیت) درباره ی او می گوید:
ص: 103
«هیچ ترجمه یا توثیقی درباره ی ابن یونس از معاصرانش نیافتم؛ پس چگونه توثیقش درباره ی اشخاص قبول شود ؟ بله، در عدالت او شکی نداریم، ولی او با وجود علم زیادش، از بزرگان نقادی که درباره ی احادیث و راویان کاوش می کنند، نیست.»(1)
منکر بودن حدیث و منکر الحدیث بودن راوی، چیزی را ثابت نمی کند و در حقیقت، تنها، ابزاری است در دست دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) تا به وسیله ی آن، روایات معتبر در فضیلت اهل بیت علیهم السلام در مطاعن دشمنانشان را تضعیف کنند.
شمس الدین ذهبی در تعریف آن می نویسد:
«منکر: و آن روایتی است که راوی ضعیف، به تنهایی آن را نقل کند. و روایتی که راوی راستگو در نقل آن تنها است نیز منکر شمرده می شود.»(2)
جلال الدین سیوطی در مورد معنای حدیث منکر می نویسد:
خطیب بغدادی در تاریخش حدیث باطلی را روایت کرده و به دنبالش گفته است: این حدیثی منکر است؛ پس ذهبی در دنبالش در کتاب میزان الاعتدال گفته است: «تعجب از خطیب است که چگونه بر این خبر باطل، لفظ منکر را اطلاق کرده است. چرا که ذهبی بر حدیثی که طرقش کم باشد، لفظ منکر را اطلاق کرده است و در کتابش میزان الاعتدال، تعدادی از احادیث مسند احمد، سنن ابی داود و غیر از آن دو، از کتب مورد اعتماد را منکر توصیف کرده و بلکه بعضی احادیث صحیحین را نیز چنین توصیف کرده است. و به آن فقط حافظان حدیث معرفت دارند و آن اینکه، نکارت (منکر بودن حدیث) باز می گردد به منفرد بودن آن و منفرد
ص: 104
بودن حدیث، لازمه اش ضعف متن آن نیست، چه برسد به بطلانش. و گروهی مانند ابن صلاح نظرشان این است که منکر و شاذ مترادفند؛ و چه بسیار حدیث در صحیح بخاری که موصوف به شاذ است.»(1)
و کسی که زیاد چنین احادیثی را نقل کند، منکر الحدیث نامیده می شود و بلکه اگر بعضی روایاتش منکر باشد، به او منکر الحدیث گفته می شود:
شمس الدین سخاوی می گوید:
« اطلاق منکر بر راوی به دلیل اینکه فقط یک حدیث روایت کرده است، زیاد دیده می شود و همینطور است کلام شمس الدین ذهبی در ترجمه ی عبدالله بن معاویه الزبیری در میزان الاعتدال که گفته است: « اینکه حدیث شناسان در مورد برخی از روات می گویند: منکر الحدیث، به معنای آن نخواهد بود که تمامی احادیث وی منکر بوده باشد، بلکه اگر راوی ای روایاتی را بیان نموده باشد که بعضی از آنها منکر بوده باشد، به وی منکر الحدیث گویند».»(2)
و اینطور نیست که هرکسی که روایت منکری نقل کرد، تضعیف شود: ذهبی در ترجمه احمد بن عتاب المروزی می گوید:
هر کسی که روایت منکر نقل کند، نباید تضعیف شود.»(3)
ابن حجر عسقلانی در ترجمه حسین بن فضل البجلی می گوید:
ص: 105
«اگر بنا باشد هر کسی که روایت منکری را نقل کرده است ضعیف بدانیم و نام او را در ردیف ضعفا بیاوریم، هیچ یک از محدثان و راویان سالم نخواهند ماند. » (1)
و بلکه لفظ منکر الحدیث بر ثقات نیز اطلاق می شود: ابو الحسن دارقطنی می نویسد:
« از حاکم درباره سلیمان بن داود پرسیدم. پاسخ داد: او ثقه و مورد اعتماد است. گفتم: مگر وی روایات منکر ندارد؟ پاسخ داد: احادیث منکر را از راویان ضعیف نقل می کند؛ ولی خودش ثقه است.»(2)
شمس الدین سخاوی می نویسد:
«لفظ منکر الحدیث بر شخص ثقه نیز اطلاق می شود، آنگاه که از راویان ضعیف روایات منکر نقل بکند.»(3)
برای مثال: ذهبی، نعیم بن حماد که از شیوخ بخاری است را با وجود قائل بودن به امامتش، منکر الحدیث؛
اما ابن حجر عسقلانی آن را مردود دانسته است!
حافظ ابن حجر می نویسد:
« به خط ذهبی خواندم که این حدیث، اصل و شاهدی ندارد و نعیم در نقل آن تنها است و او با وجود امامتش، منکر الحدیث است.
می گویم: نعیم از شیوخ بخاری است و احدی در مورد او طعنه ای با دلیل نزده است و احمد و ابن معین او را ستایش کرده اند. » (4)
ذهبی کتابی دارد با عنوان «ذکر من تکلم فیه و هو موثق» که اسامی بازده تن از راویان را آورده که بعضی ها آنها را منکر الحدیث دانسته اند؛ ولی او در نهایت حکم به وثاقت آنها داده است.(5)
ص: 106
شمس الدین ذهبی پس از نقل روایت با سند اول، می گوید:
رواه هکذا وأطول من هذا ابن وهب ، عن اللیث بن سعد ، عن صالح بن کیسان ، أخرجه کذلک ابن عائذ.» ترجمه: « اینچنین روایت کرده است و طولانی تر از این، از ابن وهب، از لیث بن سعد، از صالح بن کیسان است. اینچنین ابن عائذ روایت کرده است. »(1)
سند این روایت، صحیح است.(2)
این سند (لیث از صالح؛ بدون واسطه ی علوان) مؤیداتی نیز دارد:
أخبرنا أبو البرکات عبد الله بن محمد بن الفضل الفراوی وأم المؤید نازبین المعروفة بجمعة بنت أبی حرب محمد بن الفضل بن أبی حرب قالا أنا أبو القاسم الفضل بن أبی حرب الجرجانی أنبأ أبو بکر أحمد بن الحسن نا أبو العباس أحمد بن یعقوب نا الحسن بن مکرم بن حسان البزار أبو علی ببغداد حدثنی أبو الهیثم خالد بن القاسم قال حدثنا لیث بن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه أنه دخل علی أبی بکر الصدیق یعوده فی مرضه الذی مات فیه فوجده مقتفیا فقال أصبحت بحمد الله بارئا فقال أتری ذاک قال نعم قال أما إنی شدید الوجع ... فأما الثلاث التی فعلتهن فوددت أنی ترکتهن.. وودت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة عن شیء مع أنهم أغلقوه علی الحرب. »(3)
ص: 107
مهنا بن یحیی شامی (متوفای 248 ه) که از ثقات و بزرگان اصحاب احمد بن حنبل بوده است، این روایت را با همین سند دوم (لیث از صالح؛ بدون واسطه ی علوان) برای احمد نقل کرده است و احمد بن حنبل نیز پاسخ داده که این روایت صحیح نیست؛ زیرا از کتاب ابن دأب (متوفای 171 ه؛ از شاگردان صالح بن کیسان) گرفته شده و به دروغ به لیث بن سعد نسبت داده شده است! (1)
اما بطلان سخن احمد روشن است؛ زیرا این روایت با چندین طریق معتبر، از لیث بن سعد نقل شده است
و در آن شکی نیست و سخن در بین لیث و صالح است.
ابن قیم جوزیه نیز این روایت را با این سند؛ اما به صورت ناقص نقل کرده است:
بطور وذکر لیث عن ابن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه أن أبا بکر رضی الله عنه قال فی مرضه الذی مات فیه ... .»(2)
نظر به اینکه ابن قیم سند روایت را تا لیث بن سعد ذکر نکرده، به نظر میرسد که سند را تا او صحیح میدانسته است.
این اشکال که لیث بن سعد، واسطه ی بین خودش و صالح بن کیسان؛ یعنی علوان بن داود را از سند حذف کرده است، وارد نیست؛ زیرا این دو، هم عصر بودند و همزمان در شهر مدینه حضور داشته اند؛ لذا امکان نقل حدیث از یکدیگر را داشته اند:
ص: 108
صالح بن کیسان مدنی که اصحاب کتب سته همگی از او روایت نقل کرده اند، مؤدب بود و فرزندان عمر بن عبد العزیز را در زمان امارتش بر مدینه ادب می کرد. »(1)
«ابن بکیر از لیث نقل کرده است که گفت: در مدینه با حجاج بودم و در آنجا بسیار پهن بود و من نعلین می پوشیدم و هنگامی که به درب مسجد می رسیدم، یکی را در می آوردم و داخل می شدم و یحیی بن سعید انصاری می گفت: این کار را نکن؛ چرا که تو پیشوایی هستی که به تو نگاه می شود.»(2)
اینکه دو راوی هم عصر باشند و امکان ملاقات با یکدیگر را داشته باشند، سخت ترین شرایط صحت حدیث است که شرط بخاری از این نوع است.
بنابراین این حدیث، با شروط بخاری صحیح است.
ابن عبد البر روایت دیگری را از لیث بن سعد از صالح بن کیسان نقل کرده است که مستقل بودن سند دوم را تأیید می کند:
حدثنا الحسن بن حجاج الزیات الطبرانی حدثنا الحسن بن محمد المدنی حدثنا یحیی بن عبد الله بن بکیر حدثنا اللیث بن سعد عن صالح بن کیسان عن ابن شهاب عن أبی أمامة بن سهل بن حنیف عن أبی سعید الخدری أنه سمع رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول بینا أنا نائم والناس یعرضون علی وعلیهم قمص فمنها ما یبلغ إلی الثدی ومنها دون ذلک وعرض علی عمر ابن الخطاب وعلیه قمیص یجره قالوا فما أولت ذلک یا رسول الله قال الدین .» (3)
بنابراین در این طریق، علوان بن داود وجود ندارد و سندش صحیح است.
ص: 109
بلاذری چنین روایت کرده است:
حدثنی حفص بن عمر، ثنا الهیثم بن عدی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری أن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت علی أبی بکر فی مرضه ... ثم قال: وددت أنی لم أفتش منزل فاطمة ولو نصب علی لی الحرب. »(1)
هر چند این سند ضعیف است؛ ولی سند اول که در آن علوان وجود دارد را تقویت می کند.
تعدادی از علمای اهل سنت که به دیده ی انصاف به سند این روایت نگریسته اند، آن را معتبر شمرده اند:
جلال الدین سیوطی تصریح می کند که وی این حدیث را حسن دانسته است:
« این روایت را ابوعبید در کتاب الأموال، عقیلی، طرابلسی در فضائل الصحابه، طبرانی در المعجم الکبیر، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و سعید بن منصور در سنن خود نقل کرده اند و سعید بن منصور گفته: این حدیث «حسن» است، مگر این که در آن سخنی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نیست.»(2)
طبق آن چه سیوطی در مقدمه کتابش گفته، مقصود از «ص» سعید بن منصور در سنن او است.(3)
ص: 110
و سعید بن منصور کسی است که ذهبی از او با عناوینی چون «حافظ، امام، ثقه، راستگو و از نگهدارندگان علم» یاد کرده است.(1)
خیر الدین زرکلی در شرح حال او می نویسد:
محمد رشید رضا: صاحب مجله ی المنار و یکی از رجال اصلاح اسلامی است. او از جمله ی یکی از نویسندگان، علمای حدیث، ادبیات، تاریخ و تفسیر است.»(1)
بعضی از علمای اهل سنت، این روایت را با همین اسناد نقل کرده؛ ولی عبارت اقرار ابوبکر به هجوم به خانه ی وحی را حذف کرده اند که این خود، نشان از صحت روایت در نزد آنها دارد.
«... اما آن موردی را که انجام دادم و دوست داشتم که انجامش نمی دادم؛ پس من دوست داشتم که چنین و چنان نمی کردم! دلیل ذکر نشدنش این است که ابو عبید گفته است: نمی خواهم ذکرش کنم ... .» (2)
حاکم نیشابوری و ابو نعیم اصفهانی نیز اصلا قسمت مربوط به هجوم را نقل نکرده اند:
ص: 112
أخبرنا الحسین بن الحسن بن أیوب أنبأ علی بن عبد العزیز ثنا أبو عبید حدثنی سعید بن عفیر حدثنی علوان بن داود عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت علی أبی بکر الصدیق رضی الله عنه فی مرضه الذی مات فیه أعوده فسمعته یقول وددت أنی سألت النبی صلی الله علیه و آله وسلم عن میراث العمة والخالة فإن فی نفسی منها حاجة.»(1)
«حمید بن عبد الرحمن بن عوف از پدرش نقل می کند که می گوید: بر ابوبکر در مریضی که در آن فوت کرد وارد شدم و به او سلام کردم و گفت: دیدم که دنیا روی آورده و به زودی لباس های حریر و بافت های دیبا را می پوشید و بستر های پشم ازری برای شما درد آور است! گویا بر خار سعدان هستید و به خدا قسم، اگر یکی از شما جلو بیاید و گردنش بدون حدی زده شود بهتر است که در دریای دنیا فرو رود.»(2)
ص: 113
روایات علمای اهل سنت در مورد سقط جنین حضرت فاطمه (سلام الله علیها)بسیار آشفته و مشوش است و هر کس به روایات، اقوال و سخنان آنان در این زمینه مراجعه کند، به این نکته پی خواهد برد.
این روایات، تصریح دارند که حضرت علی (علیه السلام) سه پسر داشت: حسن، حسین و محسن که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) این نام ها را با تشبیه به نام های فرزندان حضرت هارون ع السلام: (شبر، شبیر، مبشر)، بر آن ها نهاده بود.
این مطالب در بسیاری از منابع معتبر اهل سنت موجود است؛ از جمله حاکم نیشابوری، آن را در مستدرک نقل کرده و صحیح دانسته و ذهبی نیز صحت آن را تأیید کرده است.(1)
اکنون این پرسش مطرح است که آیا حضرت علی (علیه السلام) پسری به این نام داشته است؟ می گویند: آری، او فرزندی به نام محسن (علیه السلام) داشت. می پرسیم: چگونه زیست؟ و سرانجامش چه شد؟ آن ها وجود او را می پذیرند، اما در ادامه مطلب، دچار اختلاف می شوند. آیا شما انتظار دارید که آشکارا و بدون هیچ گونه پرده پوشی و با صراحت و شفافیت کامل سخن بگویند ؟!
البته گاهی در این میان، افرادی پیدا شده اند که حقیقت را بازگو کرده اند و البته با مشکلاتی نیز روبرو می شدند و تاوان سنگینی برای بازگویی حقیقت دادند که کمی جلوتر بیان خواهیم کرد.
ص: 114
اکثر علمای عامه با وجود حضرت محسن بن علی (علیها السلام) موافق بوده و در اصل وجود ایشان شک نکرده اند و نظرات مخالفین این سخن، شاذ می باشد. سخن اصلی در مورد سقط شدن ایشان است که در این میان، گروهی از علمای اهل تسنن به این امر اشاره کرده اند که به ذکر چند مورد اکتفا می کنیم:
عبد الرحمن الصفوری الشافعی (متوفای 894ه) از کتاب الاستیعاب ابن عبد البر چنین نقل می کند: «فاطمه (سلام الله علیها)فرزندی را سقط کرد که علی (علیه السلام) نامش را محسن (علیه السلام) گذاشته بود.»(1)
البته این سخن در کتاب الاستیعاب چاپ شده فعلی وجود ندارد.
صلاح الدین صفدی (از شاگردان ذهبی)، می نویسد:
و شیخ شمس الدین (ذهبی) کتابی دارد به نام «فتح المطالب فی فضل علی بن ابی طالب (علیه السلام)» که این کتاب را در نزد او از اول تا آخر خوانده ام. در آن به ذکر فرزندان علی (علیه السلام) پرداخته و تعدادش را 30 فرزند دانسته است. از پسران: حسن، حسین، محمد، عمر اکبر و عباس اکبر . اینها 5 فرزندی هستند که دارای نسل بعدی می باشند و محسن (علیه السلام) سقط شد و محمد اصغر هم در کربلا کشته شد... .»(2)
علی بن ابیطالب (علیه السلام) 21 فرزند پسر داشت: حسن، حسین، محمد اکبر که همان ابن الحنیفه است، عمر اطرف که عمر اکبر است، عباس اکبر ابوالفضل که در کربلا کشته شد و به او سقا گفته میشد. اینها دارای
ص: 115
نسل بعدی بودند و اما کسانی که دارای نسل بعدی نبودند: محسن (علیه السلام) که سقط شد؛ محمد اصغر در کربلا کشته شد؛ عباس اصغر که گفته میشود در کربلا کشته شد ... .»(1)
فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) 5 تن بودند: حسن، حسین و محسن که سقط شد، زینب کبری و زینب صغری که کنیه اش ام کلثوم بود و در زمان حیات رسول الله له به دنیا آمد.»(2)
در مورد محسن (علیه السلام) گفته میشود که سقط شده و همچنین گفته میشود که در کودکی از دنیا رفت. صحیح آن است که فاطمه (سلام الله علیها) به هنگامی که او جنین بود، وی را سقط کرد.» (3)
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)از اولاد 5 تا داشت: حسن، حسین، محسن، ام کلثوم و زینب؛ اما محسن (علیه السلام) سقط شد.» (4)
ص: 116
بعضی از علمای اهل سنت و عالمان غیر شیعه ی نزدیک به اهل سنت که ابوبکر و عمر را قبول داشته و آن دو را تکریم میکردند، به سقط شدن حضرت محسن (علیه السلام) در اثر حمله به خانه ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) اعتراف کرده اند:
شهرستانی از قول نظام، صاحب یکی از فرق معتزله به نام نظامیه، نقل می کند که گفت:
عمر در روز بیعت، آن چنان با لگد بر شکم فاطمه (سلام الله علیها)زد که نوزادی که در شکم داشت، افتاد و سقط شد. عمر فریاد می زد: خانه فاطمه (سلام الله علیها)را با همه ساکنین آن آتش بزنید، حال آنکه در خانه، کسی غیر از علی، فاطمه، حسن و حسین (سلام الله علیها) نبود.» (1)
خطیب بغدادی در شرح حال نظام می نویسد:
« ابراهیم بن سیار از جمله کسانی بود که وارد بغداد شد. او از یکه تازان و صاحب نظران در علم کلام بر طبق مذهب معتزله بود و در علم کلام (بر طبق آرای مذهب معتزله ) کتابهای زیادی به رشته تحریر در آورده است. او فردی ادیب بود و اشعار بسیار دقیق و پر معنایی در زمینه علم کلام سروده است. ابوعثمان جاحظ
شاگرد او) مطالب بسیاری از او نقل کرده است.»(2)
با ما
ابو الفرج بن جوزی حنبلی نیز می نویسد:
« ابراهیم بن سیار، ابو اسحاق بصری معروف به نظام، از بزرگان متکلمین مذهب معتزله بود و در آن کتاب
هایی نوشته است و جاحظ از او بسیار حکایت کرده است.»(3)
ص: 117
خیر الدین زرکلی نیز در شرح حال نظام می نویسد:
« ابو اسحاق النظام (متوفای 231 ه) از پیشوایان معتزله است. جاحظ گفته است: اوائل می گویند: در هر هزار سال یکبار، مردی می آید که بی نظیر است؛ پس اگر این مطلب صحت داشته باشد، ابو اسحاق از آن ها است. در علوم فلسفه تبحر داشت و بر بسیاری از کتاب های رجال فلسفه از طبیعیون و الهیون اطلاع داشت و نظرات خاص خودش را داشت که در آن ها فرقه ای از معتزله که به خاطر انتسابش به او نظامیه نامیده میشوند، از او تبعیت می کنند.»(1)
و جاحظ کسی است که ذهبی درباره ی او می گوید: «جاحظ، علامه ی متبحر و صاحب فنون، اهل بصره، معتزلی مذهب، صاحب تألیفات و شاگرد نظام بود.»(2)
مرحوم ابن شهر آشوب مازندرانی، از علمای متقدم شیعه، چنین می گوید:
و محسن (علیه السلام) سقط شد و در معارف ابن قتیبه دینوری آمده است که محسن (علیه السلام) از ضربه ی قنفذ کشته شد.»(3)
صلاح الدین صفدی، عالم بزرگ اهل سنت، به راستگویی علامه مازندرانی تصریح کرده است:
« رشید الدین مازندرانی شیعی محمد بن شهر آسوب با سین، ابو جعفر سروری مازندرانی رشید الدین شیعی، یکی از بزرگان شیعه است؛ در حالی که 8 سال داشت قرآن را حفظ کرد و در اصول شیعه به بالاترین درجه رسید و از شهر ها به سمت او سفر می شد؛ سپس در علم قران و غریب و نحو پیشی گرفت و در زمان مقتفی در بغداد بر منبر موعظه می کرد و مقتفی از او شگفت زده شد و به او هدیه داد. شاداب و زیبا روی و دارای
ص: 118
محاسن زیبا و صداقت در گفتار و خوش مشرب و دارای علم زیاد و خشوع و عبادت و تهجد بسیار و همیشه با وضو بود. ابن ابی طیء در تاریخش از او بسیار تمجید کرده است. در سال 588 فوت کرد.»(1)
و آنچه که این نقل علامه ابن شهر آشوب را تأیید می کند، این سخن گنجی شافعی است:
«فاطمه (سلام الله علیها)بعد از پیامبر به پسری را سقط کرد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) او را محسن (علیه السلام) نامیده بود و این چیزی
است که نزد هیچ یک از اهل نقل یافت نمی شود مگر در نزد ابن قتیبه.»(2)
ولی در نسخه های فعلی کتاب معارف ابن قتیبه، فقط این عبارت دیده می شود: «وأما محسن بن علی فهلک وهو صغیر ؛ و اما محسن بن علی در کودکی از دنیا رفت.»(3)
شمس الدین ذهبی در شرح حال او می نویسد:
« ابن ابی دارم: امام، حافظ و فاضل، ابوبکر احمد بن محمد ... شیعی و محدث اهل کوفه بود ... حاکم و ابوبکر بن مردویه از او حدیث نقل کرده اند ... وی به حفظ حدیث و معرفت به آن موصوف بود مگر اینکه رافضی گری می کرد و در تحقیر بعضی از صحابه مطلب نوشت و او با این وجود، در نقل مورد اعتماد نیست ... ابوبکر در محرم سال 352 ه از دنیا رفت و گفته شده است در سال 351 ه. حاکم گفته است: او رافضی و غیر قابل اعتماد است و حافظ محمد بن حماد گفته است: در تمام روزگار عمرش امرش مستقیم بود ( در راه راست قرار داشت؛ یعنی سنی بود)، سپس در اواخر عمرش بیشترین چیزی که در حضورش بر او خوانده می شد، مثالب
ص: 119
و مطاعن صحابه بود و مردی بر او می خواند که عمر با لگد، فاطمه (سلام الله علیها) را زد تا اینکه محسن (علیه السلام) را سقط کرد ..؛ پس با او موافقت کرد و من روایتش را ترک کردم...»(1)
ذهبی بعد از نقل سخن دولابی، به شدت به ابن ابی دارم می تازد و با الفاظ زشت او را مورد هجمه قرار میدهد؟
از این توصیفات، روشن می شود که ابن ابی دارم ابتدا سنی بوده و سپس در آخر عمرش شیعه شده است و درست به همین دلیل است که ذهبی در ابتدا از او تعریف و تمجید می کند و سپس او را دروغگو میشمارد و سخن حافظ محمد بن حماد الدولابی، از علمای بزرگ اهل سنت و معاصر ابن ابی دارم، نیز به همین نکته اشاره دارد.
اما نکته ی قابل توجه دیگر این است که حاکم و ذهبی، روایات ابن ابی دارم در مستدرک را صحیح دانسته اند!(2)
نکته ی دیگری که شیعه نبودن ابن ابی دارم را تأیید می کند، نام بردن از او در کتاب های شیعه به عنوان
یکی از مشایخ حشویه می باشد:
محمد بن أبی دارم الیمامی أبو بکر: لم یذکروه أحد مشائخ الحشویة»(3)
حشویه هم که از اهل سنت هستند، همانطور که معلمی یمانی گفته است:
ص: 120
پس گویا استاد (علامه کوثری) به این مطلب اشاره داشته و گویا وابصی (عبد السلام بن عبد الرحمن) را از حشویه دانسته است. و منظورش از حشویه، اهل سنت هستند؛ نظیر امام احمد بن حنبل و اصحاب و موافقانش .»(1)
اهل سنت در علم رجالشان قاعده ای دارند با این مضمون که اگر راوی مثلا به رفض متهم شد، به کتابهای رجال شیعیان مراجعه می شود؛ آنگاه اگر نام آن راوی متهم به رفض در آن کتاب ها به عنوان راوی شیعه ذکر شده باشد، ادعای شیعه بودنش را می پذیریم و الا خیر.
محمد جمال الدین قاسمی، از علمای علم حدیث اهل سنت (متوفای 1332ه)، می نویسد:
می گویم: اینجا مسئله ای است که باید به آن توجه نمود که اصحاب جرح و تعدیل، بسیاری را در کتاب هایشان می شمارند که به بدعت منسوب شده اند و استنادشان در این مورد، همان است که در مورد یکی از آنها گفته می شود که او از شیعیان است یا از خارج شدگان از دین یا ناصبی یا غیر از اینها.
با این وجود که سخن از آنها به آنچه ذکر شد، گاهی سخن پراکنی یا دروغ است و من از کتاب های شیعه به کتاب کشی و نجاشی مراجعه کردم و بجز دو راوی به نام های ابان بن تغلب و عبدالملک بن اعین که سیوطی به نقل از گذشتگان در کتابش «التقریب ممن خرج لهم الشیخان» آنها را منسوب به شیعه کرده و 25 نفر شمرده است، در آن کتاب ها ندیدم و در مورد بقیه در آن دو کتاب چیزی ندیدم و از این، علم مهم و فایده جدیدی به دست آوردم که در مورد کسی که به بدعت منتسب می شود، باید به کتابهای اصحابشان مراجعه کرد که در آنها، اصلی از جعلی، و معروف از نامشخص ظاهر می شود و نظیر این، همان است که من بر آن دلیل آوردم و آن این است که در اقوال فرقه به کتابهای متداول مراجعه شود، تا سینه به آن آرام شود و الا چه بسیار سخنانی که بر مذهبی دروغ بسته می شود یا بر عکس یا بدون شروط نقل می شود و کسی که تحقیق کند و به اصول مراجعه کند، آن را می داند؛ بلکه از شارحین دیده ام کسی را که، لفظش را لغوی ضبط می کند و نسبت می دهد و با مراجعه به منسوب، اشتباه در ماده ظاهر می شود؛ پس به این فایده توجه کن و بر آن مواظبت کن.»(2)
ص: 121
وقتی به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید مراجعه می کنیم، می بینیم که او از شیخ و استاد خود، ابو جعفر النقیب نقل می کند که وقتی ماجراهای تار بن الأسود - که زینب، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را ترساند و او سقط جنین کرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) کار را مهدور الدم خواند - در نزد او نقل شد، شیخ گفت:
« اگر هنگامی که این مردم به خانه فاطمه (سلام الله علیها) هجوم آوردند و او را ترساندند . تا آن چه در شکم داشت سقط شد - ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) زنده بود، حتما به مهدور الدم بودن کسی که او را ترسانده بود، حکم می فرمود.
ابن ابی الحدید به او می گوید: آیا آنچه که گروهی می گویند که: «فاطمه (سلام الله علیها)ترسید و محسن (علیه السلام) سقط شد» را از قول شما روایت کنیم؟ شیخ به او گفت : نه! از من، نه این روایت و نه بطلان آن را نقل نکنید؛ چرا که به دلیل تعارض اخبار در این مورد، من در این موضع توقف می کنم.» (1)
آری، روایت نمی کنند و هر گاه که روایت کنند، تحریف می نمایند و اگر کسی چنین روایاتی را ذکر کند،
انواع تهمت ها را بر او می بندند.
ابن ابی الحدید استادش ابو جعفر النقیب را چنین معرفی می کند:
ص: 122
« ابو جعفر نقیب که رحمت خدا بر او باد، سرشار از علم، دارای عقل صحیح و منصف در جدال بود و اگرچه علوی بود، اما تعصب در مذهب نداشت. او به فضائل صحابه اقرار می کرد و شیخین (ابو بکر و عمر) را مدح می گفت.» (1)
و در جای دیگر می نویسد:
النقیب ابو جعفر، امامی مذهب نبود بلکه زیدی بوده است و از گذشتگان (صحابه) برائت نمی جست و به قول مسرفین شیعه راضی نبود، ولی آنچه از کلام بر زبانش جاری می شد، به صورت بحث و جدل بین من و او بود.»(2)
ابن کثیر دمشقی نیز او را چنین می ستاید:
«یحیی بن محمد علوی حسینی، نقیب طالبیون در بصره بعد از پدرش و شیخی ادیب، فاضل، عالم به فنون زیاد؛ از جمله علم انساب و ایام عرب و اشعارشان بود و بسیاری از آن ها را حفظ بود و از مجالسان خلیفه الناصر لدین الله عباسی بود.»(3)
خلاصه اینکه ابو جعفر النقیب اگرچه سنی نبود، اما شیعه نیز نبود، بلکه زیدی مذهب بدون تعصب و بی طرف بوده است که با دیدن روایاتی که به او رسیده بود، به این جریان باور داشت، ولی از ترس نمی توانست اظهار کند.
وی روایتی را با ارسال مسلم و با سند متصل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نقل می کند مبنی بر اینکه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در اثر ضربه ای که به پهلویشان می زنند، فرزندش را سقط می کند و در اثر آن کشته می شوند:
ص: 123
« ابن عباس گفت: روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نشسته بود، امام حسن (علیه السلام) بر او وارد شد، دیدگان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) که بر او افتاد، اشک آلود شد؛ سپس امام حسین علیه السلام بر آن حضرت وارد شد، مجددا پیامبر عیله گریست. در پی آن دو، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و امیر المومنین (علیه السلام) اما وارد شدند، اشک پیامبر عید با دیدن آن دو نیز جاری شد. وقتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) علت گریه بر فاطمه(سلام الله علیها)را پرسیدند، فرمودند:
... زمانی که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را دیدم، به یاد آوردم که بعد از من با او چه رفتاری میشود و همانند این است که من با او هستم و می نگرم که اهانت وارد خانه اش شده و حرمتش هتک گردیده و حقش غصب شده و ارتش گرفته شده است. پهلویش شکسته و جنینش سقط شده است. این در حالی است که مرا به اندوه می خواند، ولی جواب داده نمی شود و کمک می خواهد و کسی او را یاری نمیدهد؛ پس همواره بعد از من غصه دار، داغدار و گریان است. گاهی به یاد می آورد که وحی از خانه او قطع شده و گاهی دوری مرا از خاطر می گذراند. وقتی ظلمت شب همه جا را فرا می گیرد، از این که مانن؛ همیشه، صدای مرا - که در نماز شب، قرآن می خواندم - نمی شنود، احساس غربت و تنهایی می کند. سپس می بیند که حرمتش شکسته شده، در حالی که در زمان حیات پدرش عزیز و مورد احترام بوده است ....
پس خداوند متعال، فاطمه (سلام الله علیها)را به من ملحق می نماید و او اولین فرد از اهل بیت من است که بر من وارد می شود. سپس بر من وارد می شود، در حالی که غصه دار و داغدار و ناراحت است. حق او را به ظلم گرفته اند و او را به قتل رسانده اند...»(1)
ص: 124
شمس الدین ذهبی که از شاگردان جوینی است، در چندین کتابش از او با عناوینی همچون: «الامام المحدث، الإمام الکبیر، الإمام الزاهد، الأوحد، الأکمل، فخر الاسلام، شدید الاعتناء بالروایه وتحصیل الأجزاء، الشیخ القدوة، صاحب حدیث واعتنی بالروایه، المحدث، شیخ المشایخ و ...» یاد کرده است.(1)
صلاح الدین صفدی متوفای 764 ها نیز در شرح حال جوینی می گوید:
«صدر الدین جوینی شافعی ابراهیم بن محمد امام، زاهد، محدث و شیخ خراسان بود ... از ابن الموفق اذکانی رفیق موید طوسی و جماعتی در شام، عراق و حجاز، حدیث استماع نمود و به این کار (یعنی شنیدن و نوشتن حدیث) بسیار علاقمند بود. او حدیث نوشت و تحصیل نمود. زیبا روی، خوش خوان، دیندار و با وقار بود و قازان (پادشاه مغول ایران به دست او مسلمان شد. » (2)
مرکز فتوای اسلام وب هم در جواب استفتائی، جوینی را سنی دانسته است و اما در مورد محدود کردن اسامی این امامان، چیزی در کتاب های مورد اعتماد اهل سنت نیامده است، تا جایی که می دانیم؛ پس چگونه این روایت، [خلفای پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را بر آن امامان، مخصوص می کند ؟ و قندوزی متوفای سال 1294 ه یا ابو اسحاق حموینی متوفای سال 722 ه؛ هر یک از این دو نفر این روایت را در کتابی نقل کرده اند که در نسبتش به آنها شک می شود، به خصوص که آن دو سنی هستند و آنچه که در کتاب گنجانده شده، مربوط به اهل سنت نیست و به همین خاطر، بعضی از اهل علم در نسبت این دو کتاب
ص: 125
به این دو نفر تشکیک کرده اند و مؤیدش این است که ما ذکری از این دو کتاب یا نقل از آن دو در چیزی از هزاران کتاب اهل سنت که در دست داریم، نمی یابیم.»(1)
اما در صحت انتساب کتاب فرائد السمطین به جوینی، همین بس که زرندی حنفی که معاصر جوینی و متوفای 747 ه بوده، از آن حدیث نقل کرده و آن را متعلق به جوینی دانسته است:
«نقل الشیخ الامام العالم صدر الدین إبراهیم بن محمد المؤید الحموی (رحمه الله) فی کتابه ، فضل أهل البیت (ع) : بسنده إلی عبد الله بن مسعود (رضی الله عنه) قال ... .»(2)
و جالب اینکه، اسم کتاب زرندی، بسیار شبیه به اسم کتاب جوینی است.
خیر الدین زرکلی در شرح حال زرندی حنفی می نویسد:
«شمس الدین زرندی: فقیه حنفی و از علمای حدیث اهل مدینه است. بعد از پدرش متولی تدریس در آن شد؛ بعد از سال 742 ه به شیراز کوچ کرد و متولی منصب قضاوت آنجا شد تا اینکه از دنیا رفت. او کتاب هابی دارد؛ از جمله: درر السمطین فی مناقب السبطین .»(3)
اسماعیل پاشا نیز به صراحت این کتاب را به جوینی نسبت داده و جالب اینکه تاریخ اتمام تألیف آن را نیز بیان کرده است:
فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین لأبی عبد الله إبراهیم بن سعد الدین محمد بن ابی بکر بن محمد بن حمویة بن محمد الجویلی المعروف بالحموی فرغ منه سنة 716 » (4)
ص: 126
در سال های اخیر با استقبال مردم از ایام فاطمیه (سلام الله علیها) و رونق گرفتن عزاداری بر حضرت فاطمه(سلام الله علیها)،
عده ای از مخالفین برای دو دل کردن مردم، در صدد شبهه افکنی بر آمدند که اگر قضیه ی شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) علم و مظلومیت ایشان واقعیت دارد، چرا امیرالمومنین (علیه السلام) دخترش ام کلثوم را به عمر داد؟ چرا فرزندانش را به نام های خلفا نامگذاری کرد؟ چگونه شیر خدا حاضر شد ببیند مقابل چشمانش همسرش را کتک بزنند و او نظاره گر باشد و واکنشی نشان ندهد؟ و شبهاتی از این قبیل که ما را بر آن داشت که در بخشی جداگانه، به پاسخ منطقی و مستدل مهم ترین شبهات بپردازیم، تا حقایق روشن شود ان شاء الله.
ص: 127
شبهه اول: چرا شیعیان تا چند سال قبل، از شهادت دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) توسط عمر خبر نداشته و در سال های اخیر متوجه این ماجرا شده و به عزاداری می پردازند؟
پاسخ:
شیعه از گذشته تا حال، جریان شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حضرت محسن (علیه السلام) را یاد آور شده و عزاداری کرده
است و این مطلبی است که در کتب علمای متقدم اهل سنت نیز آمده است:
1.ضرار بن عمرو الغطفانی، از علمای معتزلی مذهب که متوفای سال 200ه است، در کتابش به هنگام بیان عقاید شیعیان در عصر خود یعنی قرن دوم هجری و عصر امامان معصوم (علیه السلام) - یکی از باورهای امامیان در آن دوره را اعتقاد به ظلم و جنایت های ابوبکر و عمر نسبت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مضروب ساختن آن حضرت و قتل حضرت محسن بن علی (علیهما السلام) معرفی می کند.(1)
2. قاضی عبد الجبار بن احمد همدانی که از علمای بزرگ معتزله و متوفای سال 415 ه است، مهمترین علامت شیعیان زمان خودش؛ از جمله مرحوم شیخ مفید را گریه و عزاداری بر حضرت فاطمه (سلام الله علیها)و پسرشان حضرت محسن (علیه السلام) بیان می کند. وی می نویسد:
و در این زمان (یعنی سال 409 قمری که تألیف این کتاب به پایان رسیده) از جمله آنان (یعنی عالمان شیعه) کسانی هستند چون ابو جبلة ابراهیم بن غسان، و مانند جابر متوقی، ابو الفوارس حسن بن محمد میمدی، ابوالحسین احمد بن محمد بن کمیت، ابو محمد طبری، ابو الحسن حلبی، أبو یتیم رابای، ابو القاسم نجاری، ابو الوفا دیلمی، ابن ابی الدیس، خزیمة، ابوخزیمة، و ابو عبد الله محمد بن نعمان (شیخ مفید). اینان در مصر و رملة (در سوریه)، صور (در لبنان)، عکا (در فلسطین)، عسقلان (در ساحل فلسطین)، دمشق، بغداد، جبل السماق (در ادلب سوریه هستند و همگی در این سرزمین ها، ادعای تشیع و دوستی محمد علیل و اهل بیت او را دارند، سپس بر فاطمه (سلام الله علیها) و بر فرزندش محسن (علیه السلام) - که عقیده دارند خلیفه دوم او را کشته است به گریه می کنند و...، و نیز آنچه را که قبلا گفته شد یادآور می شوند مبنی بر اینکه مخالفت آنان (یعنی خلیفه دوم و...) با پیامبر و جنگیدن با ایشان (یعنی جنگیدن با رسول الله و فاطمه (سلام الله علیها) و فرزندانش (علیه السلام) ) تنها به
ص: 128
جهت دشمنی آنان با رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) و تردید در پیامبری حضرت بود، و اینان (شیعیان) شاعران را دعوت نموده و مجالس عزا در این باره برپا می دارند و از مردم پیمان ها می گیرند و آنان را سوگندهای سختی میدهند...(1)
جواب تکمیلی این شبهه که روایات شیعه از ائمه درباره ی به شهادت رسیدن حضرت زهرا (سلام الله علیها) و سقط شدن حضرت محسن (علیه السلام) است را در شبهه ی هفتم آورده ایم.
شبهه دوم: می گویند نام جنینی که سقط شد محسن (علیه السلام) بوده. عرب کی و کجا برای کودکی که هنوز به دنیا نیامده و جنسیت او معلوم نبوده، اسم می گذاشته است؟! مگر دستگاه سونوگرافی داشته اند؟!
پاسخ:
اولا: به اعتقاد شیعه، نامگذاری حضرت محسن (علیه السلام) توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انجام شده و آن حضرت
متصل به علم الهی بودند و از غیب آگاهی داشتند.(2)
و در قرآن کریم داریم که خداوند به زکریای نبی (علیه السلام) فرمودند به تو فرزندی به نام یحیی خواهیم داد:
««یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا.»
«ای زکریا ما تو را به پسری که نامش یحیی است مژده می دهیم که قبلا همنامی برای او قرار نداده ایم.»(3)
ص: 129
و نیز بشارت ملائکه به حضرت مریم(سلام الله علیها)که خبر از تولد حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) در آینده دادند:
«إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ»
«[یاد کن] هنگامی را که فرشتگان گفتند ای مریم خداوند تو را به کلمه ای از جانب خود که نامش مسیح عیسی بن مریم است مژده می دهد ... .»(1)
ثانیا: از قدیم، کسانی بودند که تبحر خاصی در تشخیص جنسیت فرزند قبل از تولد داشته و با توجه به یک سری علائم خاص، جنسیت فرزند را قبل از تولد، مشخص می کردند که این افراد «قابله» نام داشتند !
ثالثا: اهل سنت شبیه این قضیه را به عنوان یکی از کرامات ابوبکر ذکر نموده و هیچ اشکالی بر آن ندیده اند. آنها می گویند: زمانی که مرگ ابوبکر فرا رسید، به دخترش عایشه گفت: مالی که از من به ارث می برید برای تو و دو برادر و دو خواهرت می باشد. عایشه از این سخن پدرش تعجب کرد و گفت: من فقط یک خواهر دارم و آن هم اسماء است! ابوبکر گفت: بچه ای که در شکم دختر خارجه است، من آن را دختر می بینم!
این روایت را مالک نقل کرده و ألبانی تصحیحش کرده است. (2)
رابعا: روایتی در کتب شیعه از امیر المومنین (علیه السلام) داریم که فرمودند:
«فرزندانتان را نامگذاری کنید، قبل از اینکه متولد شوند؛ پس اگر ندانید که پسر هستند یا دختر، پس آنها را به نامهایی که مشترک برای پسر و دختر باشد، نامگذاری کنید. پس اگر آنها را سقط کردید، زمانی که شما را در قیامت دیدار کردند، در حالی که آنها را نامگذاری نکرده بودید، سقط به پدرش می گوید: چرا مرا نامگذاری
ص: 130
نکردی؟! در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، محسن (علیه السلام) را قبل از تولدش نامگذاری کرد.»(1)
شبهه سوم: عمر از داخل مسجد به سوی کجا به راه افتاد و علی (علیه السلام) را از کجا به کجا کشان کشان آوردند؟! اتاق فاطمه (سلام الله علیها) که همانجا داخل مسجد بوده است!!! و درش هم مستقیم به صحن مسجد باز می شده!! البته در آن زمان آن اتاقها در هم نداشته است و به جای در، پارچه آویزان می کرده اند!!
پاسخ:
این شبهه در حقیقت دو قسمت است:
اول: به بیرون در نداشتن خانه ی امیرالمومنین (علیه السلام)
دوم: در نداشتن خانه های مدینه پاسخ قسمت اول شبهه: حجره ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) ، دو تا در داشت که یکی به مسجد باز می شد و در دیگری هم به بیرون.
اهل سنت می گویند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در آخرین روزهای حیاتشان و در ایام بیماری شان دستور دادند همه ی درب هایی که به مسجد باز می شوند، بسته شوند جز خوخه ابوبکر ! و ثبوت این جریان نیازمند این است که حجره ی حضرت فاطمه(سلام الله علیها)دری به بیرون داشته باشد و دری به سوی داخل مسجد نداشته باشد، همانطور که برهان الدین حلبی گفته است.(2)
بنابراین، گزارش هایی که پیرامون خانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها)وجود دارد، مربوط به آن دری است که به
ص: 131
بیرون باز می شد و در کوچه قرار داشت.
پاسخ قسمت دوم شبهه:
یکی از شبهاتی که اخیرا برخی از وهابی ها آن را با مانور فراوان و سر و صدای زیاد مطرح کرده اند، همین شبهه است.
اما با بررسی روایات موجود در کتاب های شیعه و سنی، این نتیجه به دست می آید که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) خانه های مدینه دارای درهای چوبی بوده است. موارد بسیاری می توان به عنوان شاهد نقل کرد که ما به چند نمونه اشاره می کنیم
یکم: باز کردن درب خانه با کلید در قرآن
خداوند در قرآن کریم به صحابه و دیگر مسلمانان اجازه می دهد که از خانه هایی که کلید آن در اختیار آنان هست، غذا بخورند:
«لَیْسَ عَلَی الْأَعْمَی حَرَجٌ وَلَا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَی أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبَائِکُمْ أ... أَوْ مَا مَلَکْتُمْ مَفَاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعًا أَوْ أَشْتَاتًا»
«بر نابینا و افراد لنگ و بیمار گناهی نیست که با شما هم غذا شوند)، و بر شما نیز گناهی نیست که از خانه های خودتان بدون اجازه خاصی ] غذا بخورید و همچنین خانه های پدرانتان ... یا خانه ای که کلیدش در اختیار شماست، یا خانه های دوستانتان، بر شما گناهی نیست که به طور دسته جمعی یا جداگانه غذا بخورید.»(1)
بی تردید خانه ای که در چوبی و یا آهنی نداشته باشد، داشتن کلید برای آن بی معنا خواهد بود. در حدیث ذیل نیز با صراحت سخن از باز کردن در اتاق به وسیله کلید است:
پس عمر برخاست و ما نیز همراه او برخاستیم و به اتاق بالا رفتیم؛ پس عمر کلید را از کمربندش بیرون
ص: 132
آورد و در را باز کرد ... [محقق کتاب، دکتر عطیه الزهرانی می گوید: ] سند این حدیث صحیح است.»(1)
دوم: دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به بستن درها در شب مسلم در صحیحش چنین روایت می کند:
«ابو حمید می گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به ما امر کرد که شب ها ظروف آب را در گوشه ای قرار دهیم و نیز دستور
داد که شب هنگام درها را ببندیم.»(2)
سوم: جنس در خانه ی عایشه از چوب عرعر یا ساج بود بخاری از محمد بن ابی فدیک روایت می کند که گوید:
محمد بن هلال خانه های همسران پیامبر عله را دیده است که پوششی بافته شده از مو بوده است. از وی در باره خانه عایشه پرسیدم. گفت: در خانه اش به طرف شام باز می شد. پرسیدم: یک لنگه داشت یا دو النگه؟ گفت: یک لنگه بیشتر نداشت. گفتم: جنسش از چه بود؟ گفت از چوب درخت عرعر یا ساج. »(3)
ص: 133
شبهه چهارم: علی (علیه السلام) که شیر خدا و اسد الله الغالب بود و در قلعه خیبر را با یک دست بلند کرد، چگونه حاضر می شود ببیند همسرش را در مقابل چشمانش کتک بزنند؛ اما هیچ واکنشی از خود نشان ندهد؟!
پاسخ:
اولا: مهاجمان ابتدا حضرت علی (علیه السلام) را دستگیر کردند و با ریسمان بستند و سپس وقتی که می خواستند آن حضرت را برای بیعت، کشان کشان ببرند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) جلو آمد تا میان مهاجمان و حضرت علی (علیه السلام) حایل شود که قنقذ آن حضرت را زد و در اثر همان ضربه، مجروح شد و بعد از مدتی به شهادت رسید.
سلیم بن قیس
هلالی در کتابش دو روایت در این باره نقل کرده است: یکی از حضرت سلمان خه و دیگری، خودش از امیرالمومنین (علیه السلام).
1.روایت جناب سلمان (رحمه الله علیه)
«قنفذ نزد ابو بکر برگشت، او می ترسید که علی (علیه السلام) با شمشیرش به سوی او رود؛ چرا که سفتی و سختی علی (علیه السلام) را می دانست. ابو بکر به قنفذ گفت: برگرد، اگر بیرون آمد که خوب و گر نه به خانه اش یورش برید، اگر پایداری کرد، خانه شان را بر سرشان به آتش کشید. قنفذ رفت و با یارانش بدون اجازه به خانه یورش برد. علی (علیه السلام) به سوی شمشیرش شتافت، مهاجمان که بسیار بودند بر او پیشی گرفتند و بر وی غالب آمدند. برخی شان شمشیر برگرفتند و بر او دست یافتند و او را در بر گرفتند و بر گردنش ریسمان انداختند. در کنار در خانه، فاطمه (سلام الله علیها)میان آنان و علی (علیه السلام) حائل شد، قنفذ با تازیانه بر او نواخت که بر اثر همان ضربه درگذشت و بر بازوی آن حضرت کبودی تازیانه قنفذ مشهود بود ... سپس علی (علیه السلام) را به زشتی و سختی کشان کشان نزد ابو بکر بردند.»(1)
ص: 134
لازم به ذکر است که در همین روایت، درگیری حضرت علی (علیه السلام) با عمر بن خطاب نیز گزارش شده است.
2. روایت حضرت علی (علیه السلام):
سلیم گفت: در آن سال عمر بن خطاب به خاطر شعر ابو مختار همه کارگزارانش را به نصف اموالشان
جریمه کرد، ولی قنفذ عدوی را چیزی جریمه نکرد.
ابان گوید: سلیم گفت: علی (علیه السلام) را ملاقات کردم و از آنچه عمر کرده بود، پرسیدم. فرمود: آیا می دانی چرا از قنفذ دست برداشت و او را چیزی جریمه نکرد؟ گفتم: نه. فرمود: زیرا او کسی است که فاطمه(سلام الله علیها)را هنگامی که میان من و مهاجمان حایل شد، با تازیانه زد که بر اثر آن درگذشت و کبودی تازیانه بر بازوی حضرتش همچنان باقی مانده بود.»(1)
همچنین مرحوم عیاشی (متوفای 320ه) نیز این قضیه را از امام باقر (علیه السلام) یا امام صادق (علیه السلام) نقل کرده
است که فرمودند:
هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) قبض روح شد و آن اختلافات درگرفت ... حکومت وقت در مرتبه سوم مردی را که نام او قنفذ بود، فرستاد، فاطمه(سلام الله علیها)میان او و علی (علیه السلام) ایستاد و حائل شد، در این هنگام قنفذ ضربتی بر فاطمه (سلام الله علیها) وارد آورد.»(2)
این دیدگاه، مؤیدی نیز دارد که با سند معتبر از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:
حضرت زهرا (سلام الله علیها) ..... از دنیا رفت و سبب وفات آن حضرت نیز این بود که قنفذ غلام عمر به دستور او با
ص: 135
غلاف شمشیر، ضربه ای به او زد که محسن (علیه السلام) را سقط کرد و به خاطر آن به شدت بیمار شد.»(1)
ثانیا: برفرض این که واکنشی نشان نداده است، به همان دلیلی بوده که پیامبر میله در مکه مکرمه با چشم خود می دیدند که جناب سمیه را با وضع بسیار بدی، شکنجه می دادند، اما کاری نداشتند و می فرمودند:
«ای خاندان یاسر، بر شما باد صبر؛ چرا که موعد شما بهشت است.»(2)
یا به همان دلیلی بود که حضرت ابراهیم السلام ، از همسرشان دفاع نکردند. بخاری چنین روایت می کند:
«ابو هریره گوید: پیغمبر عله فرمود: ابراهیم عیلام (حتی بحسب ظاهر و برای مصلحت هم خلاف نگفته است مگر سه بار ... (اما سخن سومش که نفع خود و سلامت جانش در آن بود، هنگامی بود که ابراهیم (علیه السلام) با همسرش (سارا) به شهری رفتند که حاکم آن از ظالمان روزگار بود، به او خبر دادند که شخصی به شهر آمده است و زن زیبایی که از هر کسی زیباتر است همراه دارد، کسی را نزد ابراهیم علایم فرستاد. او را به نزد خود احضار نمود، درباره سارا از او پرسید، گفت: این زن کیست؟ ابراهیم السلام گفت: خواهر من است، سپس به نزد سارا برگشت و گفت: ای سارا! به جز من و شما بر روی زمین مسلمان و ایمان داری وجود ندارد، این ظالم در مورد شما از من پرسید، گفتم: خواهر من است، شما هم مرا تکذیب نکن (چون اگر این پادشاه می فهمید سارا زن ابراهیم است به منظور گرفتن سارا قصد کشتن ابراهیم را می کرد).
ان ظالم کسی را به دنبال سارا فرستاد. وقتی که سارا پیش او رفت، آن ظالم خواست سارا را در برگیرد؛ ولی دست و پاهایش سست شد، و مثل انسان مبتلا به صرع به زمین افتاد، به سارا گفت: از خدا بخواه تا خوب شوم، دیگر ضرری را به شما نمی رسانم. سارا برایش دعا کرد و خوب شد، اما باز به سارا حمله ور شد، این بار هم مانند بار اول یا شدیدتر به حالت صرع به زمین افتاد، گفت: از خدا بخواه خوب شوم، دیگر کاری به شما ندارم. سارا باز از خدا خواست خوب شود، فورا خوب شد، آنگاه حاکم ظالم یکی از دربانان خود را خواست، گفت: این انسان نیست که شما برای من آورده اید، بلکه یک شیطان و جادوگر را آورده اید؟
کار
ص: 136
آن ظالم، هاجر را به عنوان خادم به سارا بخشید، و به نزد ابراهیم السلام برگشت. و ابراهیم السلام در حال نماز خواندن بود، با دست به سارا اشاره کرد و گفت: چه شد؟ سارا گفت: خداوند حیله و شر آن کافر را رفع نمود، وهاجر را به عنوان خادم به ما داد. »(1)
البته همین قضیه را شیعه به گونه ای متفاوت نقل کرده است که بر خلاف روایت اهل سنت، نشان از غیرت عالی حضرت ابراهیم (علیه السلام) دارد.(2)
ثالثا: حضرت علی (علیه السلام) مأمور به صبر بودند، همانطور که احمد بن حنبل با سند صحیح روایت کرده است
که حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نقل کردند که آن حضرت فرمودند: به زودی بعد از من اختلاف یا امری اتفاق خواهد افتاد؛ پس اگر توانستی که صلح کنی، همین کار را بکن.»(3)
احمد شاکر سند این روایت را تصحیح کرده و هیثمی نیز همه ی رجال سندش را ثقه دانسته(4) و برنامه ی جوامع الکلم سندش را در متابعات و شواهد حسن دانسته است.(5)
در کتاب شلیم بن قیس هلالی نیز آمده است که وقتی عمر بن خطاب وارد خانه شد، امیرالمومنین (علیه السلام)
ص: 137
با او درگیر شد و سپس با یادآوری دستور صبر از جانب رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ، از کشتن او منصرف شد:
علی السلام از جا پرید، یقه عمر را گرفت و او را از جا کند و بر زمین کوبید، گردنش را گرفت و با بینی بر زمین زد. می خواست او را بکشد که به یاد گفته رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و وصیت آن حضرت افتاد. پس گفت: به خدایی که محمد عه را به نبوت گرامی داشت، ای پسر صهاک! اگر عهد و پیمان خدا و رسولش نبود، هر آینه می دانستی که نباید به خانه ام وارد شوی.»(1)
رابعا: مشابه همین قضیه را اهل سنت برای عثمان نقل کرده اند و اشکالی بر آن ندیده اند. آن ها روایت
کرده اند که:
« ابوسهله، غلام عثمان، از عثمان در یوم الدار (روزی که عثمان در خانه اش محاصره شده بود) نقل میکند که عثمان گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به من وصیتی کرده و عهد و پیمانی بسته که من بر آن وصیت صبر میکنم.»(2)
این روایت را ترمذی نقل و تصحیح کرده(3) و ألبانی نیز آن را در صحیح سنن ترمذی آورده است.(4)
حاکم نیشابوری نیز همین روایت را با تفصیل بیشتر نقل و سندش را تصحیح کرده و ذهبی نیز نظر او را تأیید نموده است:
«ابو سهلة، غلام عثمان، از عایشه نقل می کند که گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به من فرمود: یکی از اصحابم را بگویید نزد من بیاید یا اینکه فرمود: ای کاش یکی از اصحابم نزد من می بود. عایشه می گوید: گفتم: آیا منظور شما ابوبکر است؟ حضرت فرمود: خیر، گفتم: آیا منظور شما عمر است؟ حضرت فرمود: خیر، گفتم: آیا منظور شما پسر عمویت علی است؟ حضرت فرمود: خیر، گفتم: آیا فرد مورد نظر شما عثمان است؟ حضرت فرمود: بله، عایشه می گوید: در این هنگام عثمان آمد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به من گفتند: برخیز ( و از اینجا برو)، در این هنگام حضرت آهسته مطلبی را به عثمان گفتند (رازی را به او فرمود) و رنگ عثمان تغییر کرد.
ص: 138
که عثمان را محاصره کرده بودند و می خواستند او را به قتل برسانند، به او گفتیم: آیا با آنها نمی جنگی ؟ عثمان گفت: نه، با آنها نمی جنگم، همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مرا به امری وعده داده است و من نیز بر آن وعده صبر میکنم.»(1)
حال ببینیم که عثمان بر چه وقایعی صبر نمود و واکنشی از خود نشان نداد:
1.آتش زدن درب خانه
ابن اثیر جزری می نویسد:
«وقتی عثمان درب خانه را به روی مصری ها که برای قتلش آمده بودند بست، نیار بن عیاض که از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بود، با صدای بلند خطاب به عثمان گفت: مردم را رها کن و از حکومت کناره گیری کن، در این هنگام کثیر بن الصلت الکندی که از اطرافیان عثمان بود، نیار بن عیاض را هدف تیر قرار داد و او را به قتل رسانید. وقتی مصری ها این صحنه را مشاهده کردند، خطاب به عثمان گفتند: قاتل نیار بن عیاض را به ما تحویل بده تا او را در مقابل وی به قتل برسانیم. عثمان گفت: شما قصد کشتن مرا دارید و من مردی را که پیاری ام نموده، به شما تحویل نمی دهم. وقتی مصری ها پافشاری عثمان را دیدند، به طرف درب خانه حمله کردند و هیچ یک از افرادی که جلوی در بودند مانع حمله آنها نشدند، درب خانه قفل بود و آنها نتوانستند وارد شوند؛ لذا آتش آوردند و درب خانه و سایبان بالای آن را به آتش کشیدند ... .»(2)
ص: 139
٢. جسارت به همسر عثمان
مورخین؛ از جمله طبری (1)و ابن کثیر دمشقی(2) نوشته اند: سودان بن حمران آمد تا ضربه ای به عثمان بزند، در این هنگام نائله همسر عثمان خود را بر روی عثمان انداخت و ( تیغ ) شمشیر سودان را در دست گرفت و کشید؛ خون از انگشتانش بیرون زد و انگشتان دستش قطع شد. نائله [ از شدت دردا روی برگرداند. سودان به زن عثمان جسارت کرد (کار زشتی مرتکب شد که از نقل آن شرم داریم) ... و بعد ضربه ای به عثمان زد و لا او را به قتل رسانید.
٣. جسارت به أم حبیبة (همسر پیامبر ) ابن کثیر نقل می کند که در آن روز به أم المؤمنین أم حبیبه، همسر پیامبر اکرم علیا، نیز جسارت کردند:
ام المؤمنین أم حبیبه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، سوار بر قاطری به همراه خادم هایش به قصد دیدار با عثمان آمد، مردمی که خانه عثمان را محاصره کرده بودند به او گفتند: چرا به اینجا آمده ای؟ او گفت: وصیتهایی نزد عثمان از بنی امیه در مورد یتیمان و بیوه زنان وجود دارد که من میخواهم که این مطلب را به او گوشزد کنم، اما مردم او را دروغگو پنداشتند و به همین سبب بر او بسیار سخت گرفتند و افسار قاطر او را بریده و قاطرش را رم دادند. نزدیک بود ام حبیبه از بالای مرکب بیفتد یا اینکه از بالای مرکب به زمین افتاد تردید از ابن کثیر است و اگر مردم دور او را نمی گرفتند و قاطر او را مهار نمی کردند، نزدیک بود کشته شود و نزدیک بود حادثه بزرگی رخ دهد.»(3)
حتی به نقل ابن کثیر، عایشه از ترس اینکه همان بلایی که بر سر ام حبیبه آمده، بر سرش نیاید، به حج رفت:
ص: 140
«وقت حج رسید؛ پس عایشه در آن سال به حج رفت. به او گفته شد: اگر بمانی و حج نروی بهتر است، چه بسا آن قوم تو را بترسانند ( و این سفر برای تو خطر آفرین شود ). عایشه در جواب گفت: من می ترسم اگر علیه آنها نظری دهم بر من سخت گیرند و مانند ام حبیبه مرا نیز مورد اذیت و آزار قرار دهند؛ بنابراین تصمیم بر خروج از مدینه و مسافرت به حج گرفته ام.» (1)
پاسخ:
اولا: اگر این نامگذاری ها حقیقت داشته باشد، یک احتمالش این است که به خاطر تقیه بوده است،
همانطور که سلیم بن قیس هلالی نقل کرده است:
معاویه سپس به امیر مؤمنان (علیه السلام) نوشت که: اگر آنچه را گفتی و ادعا کردی و یارانت بر آن گواهی داده اند راست باشد، حقا که به جز تو و اهل بیت و پیروانت، ابو بکر و عمر و عثمان و همه مهاجران و انصار هلاک شده اند ! به من خبر رسید که بر آن سه، رحمت فرستاده ای و برای شان آمرزش خواسته ای و این از دو حال خارج نیست: یا که از سر تقیه بوده؛ چرا که اگر از آنان بیزاری می جستی، می ترسیدی که سپاهیانت که با آنان علیه من می جنگی، از گرد تو پراکنده شوند، و یا که آنچه را ادعا کردهای باطل و دروغ است!
به من خبر رسیده و این خبر توسط یکی از کسانی که مورد اعتماد تو می باشد و از خواص تو است نیز رسیده که تو به پیروان گمراه و اطرافیان بدت میگویی: من سه تا از پسرانم را ابو بکر و عمر و عثمان نام نهاده ام، هرگاه می شنوید که من بر یکی از این سه پیشوای گمراهی رحمت می فرستم، بدانید که منظورم یکی از پسرانم می باشد! دلیل بر صحت این خبر آن است که ما خود با چشمان خویش تو را دیده ایم؛ لذا نیازی نداریم که در این باره از دیگری بپرسیم. هنگامی که با ابو بکر بیعت شد، تو را دیدم که همسرت فاطمه (سلام الله علیها) را بر دراز گوشی سوار
ص: 141
کرده بودی و دست دو پسرت حسن و حسین را گرفته بودی و به خانه یکایک مجاهدان و پیشگامان در اسلام رفتی و آنان را به یاری خویش علیه ابو بکر فراخواندی به جز این چهار نفر: سلمان، ابو ذر، مقداد و زبیر، کسی تو را پاسخ نداد ... .»(1)
دلیل دیگر این کار می توانست حفظ خون شیعیان باشد، به طوری که آن ها با اقتدا به امامان معصوم
م ، اسامی فرزندانشان را به نام های سرکردگان دشمنان اهل بیت علیهم السلام بگذارند. از این رو است که در میان اصحاب ائمه ایم، به نام هایی چون عمر بن یزید بیاع السابری، عمر بن اذینه، عمر بن ابی شعبه حلبی، عمر بن ابی زیاد، عمر بن ابان کلبی، عثمان بن سعید العمری (یکی از چهار نایب خاص امام زمان )، یزید بن عمر بن طلحه، یزید بن عبد الملک، یزید بن حاتم، شمر بن زیاد و ... بوده است!
جالب اینکه در یکی از روایات شیعه، از احمد بن عمره نقل شده است که می گوید:
« به سوی امام رضا (علیه السلام) سفر کردم، در حالی که همسرم حامله بود؛ پس این موضوع را به اطلاع امام رساندم و عرض کردم که از خدا خواسته ام که فرزندم را پسر قرار دهد. پس امام السلام فرمود: او پسر است؛ پس اسمش را عمر بگذار ! پس من گفتم: تصمیم گرفته بودم که اسمش را علی بگذارم و به خانواده ام هم چنین امر کرده ام. امام عالیم بار دیگر فرمود: اسمش را عمر بگذار. پس من بازگشتم و به کوفه رفتم، در حالی که پسری برایم متولد شده بود که اسمش را علی گذاشته بودند؛ پس من او را عمر نامگذاری کردم. پس همسایگانم به من گفتند: بعد از این، هیچ چیزی از حرف هایی که در مورد تو حکایت می شود را باور نمی کنیم. پس من دانستم که امام رضا ع سلام به من از خودم با بصیرت تر است.»(2)
ص: 142
ثانیا: اگر نامگذاری نشانه روابط خوب است، پس چرا خلفا هیچ کدام از فرزندان خود را علی، حسن و حسین ، نامگذاری نکردند؟!
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی *** که یکسر مهربانی درد سر بی
ثالثا: همانطور که گفتیم، نام برخی از اصحاب ائمه علیهم نام های دشمنانشان بوده است، حتی نام یکی
از آن ها، شمر بن یزید بود !! با نام فرزند امام سجاد علیه السلام ، عبید الله بود. آیا این به خاطر عبید الله بن زیاد
بود؟! و نیز نام تعدادی از فرزندان صحابه به نام سران کفار و مشرکین بوده است؛ از جمله نام فرزند عثمان ،
عمرو بوده است که همنام عمرو بن عبدود و ابو جهل است و از این روست که شیخ الاسلام وهابیان، ابن تیمیه
می گوید:
«از حماقت های دیگر روافض، عدم نامگذاری فرزندان شان به اسم ابوبکر، عمر و عثمان است. روافض حتی از معامله با افرادی که چنین اسم هایی دارند، پرهیز می نمایند، در حالی که بدیهی است حتی اگر آن ها کافرترین مردم هم باشند، باز پرهیز از نامگذاری با اسامی آن ها هیچ وجهی ندارد، همچنانکه نام بعضی از صحابه ولید بود... علاوه بر این، نام بعضی از صحابه عمرو بوده است، در حالی که عمرو بن عبدود مشرک بوده، و نام اصلی ابو جهل نیز عمرو بن هشام بوده است.
خالد بن سعید بن عاص از سابقان نخستین بوده و خالد بن سفیان هذلی از مشرکان بوده است.
نام بعضی از صحابه هشام بوده است، مانند: هشام بن حکیم، در حالی که نام پدر ابوجهل نیز هشام بوده است.
نام بعضی از صحابه عقبه بوده است، مانند: ابومسعود عقبه بن عمرو بدری، و عقبة بن عامر جهنی، در حالی که نام یکی از مشرکان عقبه بن أبی معیط بوده است.
نام بعضی از صحابه علی و عثمان بوده است، در حالی که در بین مشرکان نیز این اسامی وجود داشت، مانند: علی بن أمیة بن خلف که در روز بدر بر کفر و ضلالت کشته شد، عثمان بن طلحه که قبل از مسلمان شدن کشته شد، و کفار بسیار دیگری که دارای اسم علی و عثمان بوده اند.
ص: 143
بنابراین پیغمبر علیه و یارانش از هیچ اسمی تنها به این علت که نام یکی از کفار است، کراهت نداشته اند. و حتی به فرض کافر بودن (منافق بودن) مسلمانانی که این اسامی را داشته اند، باز هم کراهت از این نامها وجهی ندارد؛ زیرا بدیهی است که پیغمبر علیه آنها را با همین اسامی صدا می زده است و مردم نیز همین گونه بوده اند.
و بسیاری از روافض گمان می کنند که آن خلفا منافق بوده اند، و پیغمبر علیه نیز می دانست، ولی این نیز دلیل مناسبی نیست؛ زیرا به فرض صحت این گمان نیز، باید گفت: آیا پیغمبر علیه آنها را با این اسامی صدا می زد یا نه؟
علی بن ابی طالب (علیه السلام) نیز فرزندانش را با همین اسامی نامگذاری کرده است؛ بنابراین ثابت می شود که از دیدگاه اسلام، گذاشتن این اسامی بر فرزندان - چه آن خلفا کافر بوده باشند و چه مسلمان - جایز است، و هرکس از صدا زدن افراد با این اسامی کراهت داشته باشد، باید شدیدترین مخالف دین اسلام باشد.
باید به این نکته نیز اشاره کرد که چنانچه نام شخصی علی یا جعفر یا حسن یا حسین و یا از این قبیل باشد، روافض با وی معامله می کنند، و او را اکرام می نمایند، در حالی که در آن برای آن ها دلیلی نیست بر اینکه او از آن ها (شیعه) است، بلکه اهل سنت نیز به این اسامی نامگذاری می کنند؛ پس در نامگذاری به آن، چیزی وجود ندارد که دلالت کند بر اینکه آن ها (اهل سنت) از ایشان (شیعه) هستند؛ پس نامگذاری به آن اسامی ابوبکر، عمر و عثمان) در میان آن ها (شیعه) دلالت نمی کند بر اینکه آن شخص نامگذاری شده به آن، از اهل سنت باشد، ولی این گروه (شیعه) در نهایت جهالت و هوای نفس هستند. » (1)
ص: 144
رابعا: این نام ها آن زمان مرسوم بود.
ابن حجر عسقلانی در کتابی که درباره ی شناخت صحابه نوشته است، نام 21 نفر از صحابه را می آورد
که اسم آنها عمر(1) و 26 نفر عثمان بوده است! (2)
پس بدون دلیل، نمی توان گفت که امام علی (علیه السلام) به خاطر عمر بن خطاب و عثمان بن عفان نام های فرزندانش را چنین گذاشته است.
خامسا: « ابوبکر» کنیه ی وضع شده برای دو تن از فرزندان امیر المومنین (علیه السلام)؛ یعنی محمد اصغر و عبد الله یا عبید الله بوده است، نه نامش ! که بعد ها به شخصیت مستقلی تبدیل کردند!(3)
در مورد «عثمان»، از خود حضرت علی (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:
به خاطر برادرم عثمان بن مظعون نامش را عثمان گذاشتم (نه به خاطر ابن عفان!)»(4)
it ii
در مورد نامگذاری به «عمر» نیز باید گفت که یکی از عادت های عمر، تغییر اسامی مردم با نامگذاری فرزندان آنها بوده است و طبق تصریح بلاذری(5) و ذهبی(6)، این عمر بود که نام فرزند امیر المومنین (علیه السلام) را به نام خودش گذاشت.
پس اگر امام علی (علیه السلام) فرزندی به نام عمر داشته اند، خودشان آن نام را انتخاب نکرده اند.
ص: 145
سادسا: این احتمال نیز وجود دارد که نام فرزند امیرالمومنین (علیه السلام) عمرو بوده و بعد ها «واو» آن حذف شده و به عمر تبدیل شده است که در اینجا تعدادی از مدارک آن را از نظر می گذرانیم:
1. ابن ابی شیبه، متوفای 232 ه_
محمد بن عمرو بن علی عن علی بن أبی طالب (علیه السلام) قال أول من دفن بالبقیع عثمان بن مظعون....»(1)
حدثنا أبو أسامة عن عبد الله بن محمد بن عمرو بن علی قال حدثنی أبی قال قال علی والذی فلق الحبة
وبرأ النسمة ...... .»(2)
٢. مصعب بن عبدالله زبیری متوفای 236 ه_
«وکانت فاطمة بنت الحسین بن الحسن بن علی بن أبی طالب وأمها : أم حبیب بنت عمرو بن علی بن أبی طالب. »(3)
«فولد یحیی بن زید بن علی : حسنة ، وأمها : محبة بنت عمرو بن علی بن أبی طالب .»(4)
٣. خلیفة بن خیاط، متوفای 240 ه_
ومحمد بن عمرو بن علی بن أبی طالب أمه أم عبد الله، وأمها أسماء بنت عقیل »(5)
4. احمد بن شعیب نسائی، متوفای 303ه_
«عن عبد الله بن محمد بن عمرو بن علی قال حدثنی أبی عن کریب قال أرسلنی بن عباس وناس من
أصحاب النبی علة إلی أم سلمة أی الأیام کان النبی علی أکثرها صیاما ...» (6)
5. حاکم نیشابوری، متوفای 405ه_
«عبد الله بن محمد بن عمرو بن علی عن أبیه أن کریبا مولی بن عباس أخبره أن بن عباس وناسا من
ص: 146
أصحاب رسول الله علید بعثونی إلی أم سلمة أسألها عن أی الأیام کان رسول الله علیه أکثر لها صیاما ...» (1)
6. ابن اثیر جزری، متوفای 630ه_
قال علی بن عبد الله بن محمد بن عمرو بن علی حضرنا باب ریاح فی المقصورة فقال الأذن من کان
ههنا من بنی الحسین.»(2)
7. جمال الدین مزی، متوفای 762 ه_
ت : محمد بن عمرو بن علی بن أبی طالب القرشی الهاشمی.»(3)
8 شمس الدین ذهبی، متوفای 768 ه_
محمد بن عمرو بن علی بن أبی طالب عن جده وعنه یحیی بن سعید کذا عند الترمذی الصواب محمد
بن علی ت.»(4)
9. ابو سعید العلائی، متوفای 791 ه_
محمد بن عمرو بن علی بن أبی طالب أخرج له الترمذی عن جده عنه عن النبی صلی الله علیه و آله وسلم حدیث إذا عملت
أمتی خمس عشرة خصلة حل بها البلاء .» (5)
10. ابن حجر عسقلانی، متوفای 852ه_
«محمد بن عمرو بن علی بن أبی طالب مجهول من الثالثة وقیل الصواب عن محمد بن علی ت.» (6)
«ت الترمذی محمد بن عمرو بن علی بن أبی طالب عن علی رفعه إذا عملت أمتی خمس عشرة خصلة الحدیث. » (7)
ص: 147
با وجود اینکه این حدیث مورد اشاره ی ابن حجر، با محمد بن عمرو بن علی به نقل ترمذی در سننش شناخته می شود، اما در سنن ترمذی «واو» از عمرو حذف و به عمر تبدیل شده است!
11. متقی هندی، متوفای 975 ه_
عن ابن أبی فدیک قال : حدثنی علی بن عمر بن علی بن أبی طالب عن أبیه عن جده ... ابن جریر وقال : هذا خبر عندنا صحیح سنده إن کان عمرو بن علی هذا هو عمر بن علی بن أبی طالب ....»(1)
در این چاپ که واو از عمرو در سند روایت حذف شده، شاهد بر حذفش باقی مانده است و آن ، نقل قول
متقی هندی از ابن جریر طبری است که می گوید:
« سند این روایت در نزد ما صحیح است، اگر این عمرو بن علی، همان عمر بن علی بن ابی طالب باشد!!»
12. عبدالرؤوف مناوی، متوفای 1031ه_
« الشافعی فی مسنده عن محمد بن عمرو بن علی بن أبی طالب مرسلا هو فی التابعین متعدد فکان ینبغی تمییزه.»(2)
ص: 148
پاسخ:
این شبهه از مهمترین و پر سر و صدا ترین شبهاتی است که مطرح شده و چندین کتاب نیز درباره ی آن نگاشته شده است که ما در اینجا به اختصار به ذکر چند نکته بسنده می کنیم:(1)
نکته ی اول: صرف ازدواج بین دو نفر، نشان دهنده ی روابط حسنه بین خاندان دو طرف نیست. اگر اهل سنت می خواهند به این ازدواج برای اثبات روابط حسنه بین عمر و حضرت علی (علیه السلام) استدلال کنند، باید کیفیت ماجرا را نیز شرح دهند تا روشن شود که این ازدواج از سر دوستی و صمیمیت بوده و یا از سر اجبار و اکراه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نیز ازدواج هایی اتفاق افتاده است که هرگز «حسن رابطه» را ثابت نمی کند؛ مانند ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) با «ام حبیبه» دختر ابوسفیان. تردیدی در این نیست که این ازدواج در زمانی به وقوع پیوست که ابوسفیان، کافر بود و از جمله ی سرسخت ترین دشمنان خدا و پیامبرش به شمار می رفت.
بر اساس گزارش تاریخ، این ازدواج در سال ششم و یا هفتم، زمانی که «ام حبیبه» در حبشه بود، صورت پذیرفته است و ابوسفیان در سال هشتم، به ظاهر تسلیم شد.
همچنین، هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) با صفیه و جویریه ازدواج نمودند، پدران هر دوی آن ها، یهودی بودند و از دشمنان اسلام به شمار می آمدند.
آیا می توان ادعا کرد که: این ازدواج ها دلیل بر دوستی و محبت بین رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و ابوسفیان و یهود بوده است؟
البته در تاریخ نمونه های زیادی وجود دارد که زورمداران و سردمداران، هنگامی که می خواستند خانواده و بستگان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را آزار و اذیت کنند، پیشنهاد ازدواج با دختران و نواده های پیامبر را مطرح می کردند و اگر آن ها موافق نبودند، با زور و تهدید این کار را عملی می کردند.
محمد بن سعد (متوفای 230 ها) به نقل از محمد حنفیه، فرزند امیر مومنان (علیه السلام) این مسأله را چنین نقل
ص: 149
کرده است:
منهال بن عمرو گوید: شخصی بر محمد بن حنفیه وارد شد و بر او سلام کرد. پس جواب سلامش را دارد. آن شخص حال او را پرسید. او دستش را تکان داد و گفت: شما چگونه هستید؟ الآن باید از حال ما با خبر شوید؟ وضعیت ما در میان این امت، همانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون است. فرعون فرزندان آن ها را سر می برید و زنانشان را برای خود مباح می دانست (اشاره به آیه ی 4 سوره قصص). این امت نیز فرزندان ما را سر می برند و زنان ما را بدون اجازه ی ما به ازدواج خود در می آورند. »(1)
نمونه بارز آن ازدواج زور مدارانه و غاصبانه، حجاج بن یوسف ثقفی با ام کلثوم دختر حضرت زینب(سلام الله علیها) از عبد الله بن جعفر است که به منظور توهین به خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مبادرت به غصب ناموس هاشمی کرد.
ابن حزم آندلسی می نویسد:
زینب دختر علی (علیه السلام) از فاطمه (سلام الله علیها) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) با عبد الله بن جعفر بن ابی طالب ازدواج کرد و از او صاحب دختری شد که حجاج بن یوسف با آن دختر ازدواج کرد!»(2)
ابن طیفور (متوفای 280 ه)، الآبی (متوفای 21 ه)، زمخشری (متوفای 538 ه)، و ابن حمدون
(متوفای 908 ه) نقل کرده اند(3) :
«هنگامی که دختر عبد الله بن جعفر را برای زفاف نزد حجاج بردند، هنگامی که به او نگاه کرد، دید که اشک های او بر گونه هایش جاری است. گفت: پدر و مادرم فدایت، چرا گریانی؟ گفت: از شرافتی که خوار و
ص: 150
حقیر شد و از پستی که بزرگی یافت.»(1)
آیا پس از آن همه ستم و جنایتی که حجاج بن یوسف درباره خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و بنی هاشم انجام داد، می توان به استناد این ازدواج، تجاهل کرد که روابط حجاج بن یوسف با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله دوستانه بوده و او مرتکب هیچ ستم و جنایتی نسبت به آنها نشده است؟!
نمونه ی دیگر، ازدواج اجباری دختر امام حسین علیه السلام با مصعب بن زبیر است که سبط بن جوزی در این باره می نویسد:
«معصب بن زبیر با سکینه ازدواج کرد و در حالی که همسر او بود، از دنیا رفت. نخستین کسی که با سکینه ازدواج کرد، معصب بود و این ازدواج با اجبار صورت گرفت.»(2)
نکته ی دوم: در شرایط اضطراری، ازدواج با کافر نیز جایز است؛ چنانچه حضرت لوط عایم برای حفظ آبروی خود در پیش ملائکه ی خدا، در برابر درخواست مکرر قوم کافرش، دخترانش را به آن ها پیشنهاد کرد، با اینکه همگی بر کفر آنان اتفاق داریم و نزول عذاب بر آنان، این مطلب را تأیید می کند.
«وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ»
قوم او (بقصد مزاحمت میهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند و قبلا کارهای بد انجام میدادند- گفت: «ای قوم من! اینها دختران منند؛ برای شما پاکیزه ترند! (با آنها ازدواج کنید؛ و از زشتکاری چشم بپوشید !) از خدا بترسید؛ و مرا در مورد میهمانانم رسوا نسازید! آیا در میان شما یک مرد فهمیده و آگاه وجود ندارد؟!»(3)
« قال هؤلاء بناتی إن کنتم فاعلین »
« گفت: دختران من حاضرند، اگر می خواهید کار صحیحی انجام دهید (با آنها ازدواج کنید، و از گناه و
ص: 151
آلودگی بپرهیزید!)»(1)
آیا می توان ادعا کرد که: حضرت لوط علیه السلام فرزندانش را، جگر گوشه هایش را، پیوند های قلبش را دختران عزیزش را دوست نداشت؟ پس چگونه راضی شد که آنان را به مردانی فاسق، جنایت کار و لواط کار بدهد؟ آیا حضرت لوط علیه السلام معنای کلمه ی داماد را نمی دانست؟ پس چرا قصد داشت آنان را به دامادی خود قبول کند؟ آیا شایسته است که بگوییم: حضرت لوط علیه السلام به خاطر ترس از قومش این کار را کرد؟ پس شجاعتش کجا بود؟ دوستی و محبتش با دختران عزیزش چه شد؟ پس چرا و چگونه راضی شد، دخترانش را به دست مردان لواط کار و کافر بسپارد؟ غیرتش درباره ی دین خدا کجا رفته بود؟
این ها دقیقا پرسش هایی بود که اهل سنت در قضیه ازدواج ام کلثوم با عمر، درباره ی حضرت علی علیه السلام می پرسند. ما هم، همان پرسش ها را درباره ی دختران حضرت لوط علیه السلام از ایشان می پرسیم. هر پاسخی بدهند، ما هم، همان پاسخ را در جواب ازدواج ام کلثوم خواهیم داد.
نکته ی سوم: طرفداران ازدواج ام کلثوم با عمر نوشته اند که وقتی ابوبکر و عمر از صدیقه شهیده علیها السلام خواستگاری کرد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) دست رد به سینه آنان زد و عدم تناسب سنی بین آن حضرت و شیخین را دلیل رد خواستگاری اعلام کرد.
«از بریده اسلمی روایت شده است که گفت: ابوبکر و عمر، فاطمه (علیها السلام) را خواستگاری کردند؛ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او کوچک است؛ سپس علی علیه السلام خواستگاری کرد؛ پس به ازدواج او در آورد.»(2)
این روایت را نسائی نقل کرده و ألبانی سندش را صحیح دانسته است(3) و نیز ابن حبان در صحیحش آورده و شعیب الأرنؤوط سندش را بر شرط مسلم تصحیح کرده(4) و همچنین حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.(5)
ص: 152
در این روایت دو نکته ی اساسی وجود دارد:
الف: مخالفت با خواستگاری ابوبکر و عمر، سنت قطعی رسول خدا صلی الله علیه و آله است؛ پس امیر مومنان علیه السلام هرگز نمی تواند بر خلاف این سنت پیامبر صلی الله علیه و آله رفتار کرده و به آنان دختر داده باشد.
ب: وقتی آن دو به خواستگاری صدیقه طاهره علیها السلام، مادر ام کلثوم آمدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «دخترم خردسال است»؛ یعنی بین شما و دخترم تناسب سنی وجود ندارد. حال چگونه می تواند پانزده سال پس از این ماجرا، بین عمر و ام کلثوم که دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، تناسب سنی برقرار شده باشد؟!
بر اساس تاریخ، بین عمر بن خطاب و ام کلثوم، پنجاه سال اختلاف سنی وجود داشت، و این در حالی است که خود عمر به مردم دستور می داد که هر مردی باید با همسن و سال خود ازدواج کند.
شمس الدین سرخسی، از فقهای نامدار حنفی مذهب، می نویسد:
«از عمر روایت شده که می گفت: «من از ازدواج زنان جلوگیری می کنم، مگر این که با همتای او «هم کفو او باشد» و این دلیل بر این است که در ازدواج، همتا بودن معتبر است.» (1)
سعید بن منصور، محدث بلند آوازه اهل سنت، نیز روایت کرده است:
«زن جوانی را که با پیرمردی ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود، نزد عمر آوردند. عمر گفت: ای مردم، از خدا بترسید. هر مردی باید با زنی همسان خودش (هم کفو خودش) ازدواج کند و هر زنی نیز باید با مردی ازدواج کند که همسان او است»(2)
اگر این ازدواج واقعیت دارد، چرا خلیفه دوم وجدان خود را خطاب قرار نداده و نگفته است که تقوا داشته باشد و با همسن و سال خود ازدواج کند؟
آیا این ازدواج بر اساس تقوا و دیانت صورت گرفته است؟
ص: 153
آیا برای دیگران رعایت تقوا لازم است و خود خلیفه نباید به تقوا و عدالت پایبند باشد؟
آیا این عمل مصداق این آیه نمیشود؟:
«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ »
« آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید؛ اما خودتان را فراموش می نمایید؛ با این که شما کتاب (آسمانی) را می خوانید! آیا نمی اندیشید؟!»(1)
مگر خداوند در قرآن کریم نفرموده است؟
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ.کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ »(2)
«ای کسانی که ایمان آورده اید ! چرا چیزی را می گویید که عمل نمی کنید . نزد خدا سخت مبغوض است که چیزی را بگویید که عمل نمی کنید؟ »
ام کلثوم چه گناهی کرده است که مجبور است با یک پیرمردی که همسن پدر بزرگ او است، ازدواج کند؟ آیا اگر ام کلثوم حق انتخاب داشت، پیرمرد 57 ساله را برای ازدواج انتخاب می کرد؟
نکته ی چهارم: اهل سنت اگر بخواهند برای اثبات حسن رابطه میان خلفا و اهل بیت علیهم السلام به این ازدواج استناد کنند، باید پیامدهای آن را نیز بپذیرند، که کمترین آن، اهانت و دست درازی به ناموس رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) است.
خطیب بغدادی (متوفای493ه)، از دانشمندان پرآوازه اهل سنت، چنین روایت کرده است:
علی (علیه السلام) دخترش را آرایش کرد و نزد عمر فرستاد. عمر هنگامی که او را دید، به سوی او آمد و ساق پای او را گرفت و به او گفت: به پدرت بگو، راضی شدم، راضی شدم، راضی شدم و ...»؟(3)
ص: 154
زشتی این عمل به حدی بوده که حتی صدای طرفداران را نیز در آورده و به قول معروف، آش آن قدر شور شده که صدای آشپز هم در آمده است.
سبط ابن الجوزی در این باره می گوید:
«جد من در کتاب منتظم نقل کرده است که علی (علیه السلام) ام کلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را بنگرد؛ اما عمر.... به خدا قسم، چنین چیزی قبیح است، حتی اگر او کنیز بود، عمر حق نداشت این کار را انجام دهد؛ چرا که به اجماع مسلمین، دست زدن به زن نامحرم جایز نیست.»(1)
آیا سزاوار است که به امیرمؤمنان علیه السلام چنین نسبت های ناروایی داده شود؟ آیا آن حضرت دخترش را پیش از ازدواج و محرمیت به چنین دیدار شرم آوری می فرستد؟
ما نیز به جعلی بودن این روایات یقین داریم، اما از آنجایی که برترین دانشمندان سنی؛ از جمله شمس الدین ذهبی و ابن حجر عسقلانی با آب و تاب فراوان، این مطالب را مطرح کرده اند، از آنها می پرسیم:
چگونه است که یک دختر خردسال زشتی چنین عملی را درک می کند، اما خلیفه مسلمین آن را درک نمی کند؟
آیا سزاوار است که جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) چنین عملی را انجام دهد؟ اگر این عمل را نمی پسندید، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نقل می کنید؟
نکته ی پنجم: کیفیت این ازدواج یا به گونه ای است که اهل سنت نقل کرده اند که در نکته ی چهارم بیان شد (دست درازی به ناموس رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و ... که هیچ انسان با غیرتی قبول نمی کند و یا به گونه ای است که شیعه با سند های معتبر نقل کرده است که با زور و تهدید بوده است.
روایت اول: مرحوم کلینی از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: زمانی که عمر بن خطاب از ام کلثوم خواستگاری کرد، امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود: ام کلثوم خردسال
ص: 155
است. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت: من چگونه ام، آیا مشکلی دارم؟
عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زاده ات دخترش را خواستگاری کردم، دست رد بر سینه ام زد. قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد، هیچ کرامتی را برای شما نمی گذارم، مگر این که آن را از بین ببرم، دو شاهد بر می انگیزم که او سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد. عباس به نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در این باره را بر عهده او نهد. حضرت امیر نیز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت.»(1)
روایت دوم: مرحوم کلینی از زراره روایت می کند که:
« از امام صادق علیه السلام در باره ازدواج ام کلثوم پرسیدند، حضرت فرمود: او ناموسی است که از ما غصب کرده اند.»(2)
روشن است که اهل سنت هرگز به این روایات استناد نخواهند کرد؛ زیرا این روایات، نه تنها حسن رابطه را ثابت نمی کند، بلکه سوء رابطه را اثبات می نماید. ازدواج با زور و تهدید، آن هم با دختری هفت ساله [توسط پیرمرد پنجاه و هفت ساله] که نه خودش راضی است و نه پدرش، نمی تواند حُسن رابطه میان آن ها را ثابت کند.
نکته ی ششم: محیی الدین نووی، مهمترین شارح صحیح مسلم، تصریح می کند که ام کلثوم دختر ابوبکر بود که با عمر ازدواج کرده است. وی درباره ی دو خواهر عایشه می نویسد:
دو خواهر عایشه ... این دو خواهر، اسماء دختر ابوبکر و ام کلثوم دختر ابوبکر هستند؛ و او است که در
ص: 156
شکم مادرش بود؛ و در آنجا توضیح ماجرا گذشت؛ و همین ام کلثوم است که عمر با او ازدواج کرده است.» (1)
مؤید نظر نووی، این روایت است که از زید، پسر ام کلثوم نقل شده است که همواره می گفت: من پسر دو خلیفه هستم و به آن افتخار می کرد.(2)
روشن است که اگر او فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) و از نسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بود، به انتساب خود به پیامبر صلی الله علیه و آله
افتخار می کرد، اما یکبار هم نگفته است: «انا ابن رسول الله»، با این که ارزش انتساب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از نظر نص، منطق و عقل، از انتساب به خلفا قطعا بالاتر است.
بنابراین، از اینجا نیز روشن می شود که مادر او ام کلثوم، دختر ابوبکر و پدرش، عمر بن خطاب و مقصودش از «انا إبن الخلیفتین»، این دو خلیفه بوده است.
ص: 157
پاسخ:
روایات این قضیه در کتب شیعه به صورت متواتر نقل شده است که اینک چند مورد را ذکر می کنیم:
روایت اول: مرحوم کلینی (متوفای 329 ه-) از امام حسین علیه السلام به نقل از حضرت علی علیه السلام از امام حسین علیه السلام روایت است که امام علی علیه السلام به هنگام دفن حضرت زهرا (علیها السلام)، خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند:
« امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد، و به صاحبش رسید، از این پس اندوه من جاودانه، و شبهایم، شب زنده داری است، تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند.
به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند، از فاطمه (سلام الله علیها) بپرس، و احوال اندوهناک ما را از او خبر گیر، که هنوز روزگاری سپری نشده، و یاد تو فراموش نگشته است.»(1)
این روایت، در نهج البلاغه نیز آمده است.(2)
روایت دوم: مرحوم سلیم بن قیس هلالی (متوفای 76 ه-) از حضرت علی علیه السلام
«سلیم گفت: در آن سال عمر بن خطاب به خاطر شعر ابو مختار همه کارگزارانش را به نصف اموالشان جریمه کرد ولی قنفذ عدوی را چیزی جریمه نکرد.
ابان گوید: سلیم گفت: علی علیه السلام را ملاقات کردم و از آنچه عمر کرده بود، پرسیدم. فرمود: آیا میدانی چرا از قنفذ دست برداشت و او را چیزی جریمه نکرد؟ گفتم: نه. فرمود: زیرا او کسی است که فاطمه (سلام الله علیها) را
ص: 158
هنگامی که میان من و مهاجمان حایل شد، با تازیانه زد که بر اثر آن درگذشت و کبودی تازیانه بر بازوی حضرتش همچنان باقی مانده بود.» (1)
روایت سوم: ابن عباس از حضرت علی علیه السلام
«سلیم می گوید: وقتی حسین علیه السلام به شهادت رسید، ابن عباس به شدت گریه کرد؛ سپس گفت: چه چیزها که این امت بعد از پیامبرش دیده است. روزی در ذی قار بر علی علیه السلام وارد شدم. وی کتابی را برایم بیرون آورد و فرمود: ای ابن عباس! این کتابی است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) برایم املا کرد، آن را خواند و در آن همه آنچه از زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله تا زمان شهادت حسین علیه السلام اتفاق افتاد، وجود داشت، از جمله آن که با خود حضرت چه می کنند و چگونه فاطمه (سلام الله علیها) شهید می شود.»(2)
روایت چهارم: مرحوم ابو منصور طبرسی (از علمای قرن ششم هجری) از امام حسن مجتبی علیه السلام
امام حسن علیه السلام در مناظره ای که با معاویة و دار و دسته وی داشتند، خطاب به مغیرة بن شعبة فرمودند:
«ای مغیره، تو دشمن خدا هستی ... و تو همان کسی هستی که فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را کتک زدی، تا آنجا که خون آلود شد و فرزندی که در رحم داشت سقط کرد.»(3)
روایت پنجم: طبری شیعی (متوفای بعد از 390 ه-) از طریق امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام
«محمد بن عمار می گوید: از پدرش عمار یاسر شنیدم که گفت: آن گاه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) قبض روح شد و آن حوادث در آن روز اتفاق افتاد، قوم (دستگاه خلافت) به خانه فاطمه (سلام الله علیها) داخل شد و علی بن ابی طالب (علیه السلام)
ص: 159
ها را از خانه اش بیرون کشیدند و آنچه از آن مرد به فاطمه (سلام الله علیها)رسید، او فرزندش را سقط نمود و همان
سبب بیماری و وفات (شهادت) او بود.» (1)
روایت ششم: مرحوم عیاشی (متوفای 220 ه) از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام)« امام باقر(علیه السلام) یا امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) یا قبض روح شد و آن اختلافات درگرفت .. (حکومت وقت) در مرتبه سوم مردی را که نام او قنفذ بود، فرستاد، فاطمه (سلام الله علیها)میان او و علی علم ایستاد و حائل شد، در این هنگام قنفذ ضربتی بر فاطمه (علیها السلام) وارد آورد.»(2)
روایت هفتم: طبری شیعی (متوفای بعد از 390 ه) از امام صادق (علیهما السلام) با سند معتبر
« ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: فاطمه زهرا (سلام الله علیها)در روز سه شنبه سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری از دنیا رفت و سبب وفات آن حضرت نیز این بود که قنفذ غلام عمر به دستور او با غلاف شمشیر ضربه ای به او زد که محسن (علیه السلام) را سقط کرد و به خاطر آن به شدت بیمار شد.
آن حضرت به هیچ یک از کسانی که او را اذیت کرده بودند، اجازه نداد که بر او وارد شوند. دو نفر از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از امیرمؤمنان علایم اجازه گرفتند که شفاعت آنها را بنماید که بر آن حضرت وارد شوند و امیرمؤمنان علایم برای آنان اجازه گرفت. هنگامی که وارد شدند، از حال صدیقه طاهره علیک سؤال کردند، آن حضرت فرمود: خدا را شکر خوبم.
اخل
سپس فرمود: آیا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)نشنیدید که می فرمود: فاطمه (سلام الله علیها) پاره ای از تن من است؛ هر کس او را بیازارد، به راستی که مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد، خدا را آزرده است؟ گفتند: بله شنیده ایم. پس فرمود:
ص: 160
به خدا سوگند که شما دو نفر مرا اذیت کرده اید. امام صادق (علیه السلام) فرمود: آن دو نفر از نزد آن حضرت خارج شدند، در حالی که حضرت زهرا(سلام الله علیها)بر آن دو خشمگین بود.»(1)
روایت هشتم: مرحوم ابو الفتح کراجکی (متوفای 449 ه) با سند معتبر از امام صادق (علیه السلام) به نقل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)
امام صادق (علیه السلام) به یونس بن یعقوب فرمود: ای یونس، جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: آن کس که بعد از من به دخترم فاطمه(سلام الله علیها)ظلم کند و حقش را غصب کند و او را به قتل برساند ... خدای متعال هرگز او را از آتش جهنم بیرون نمی آورد.»(2)
روایت نهم: مرحوم ابن قولویه قمی (متوفای 397 ها) به نقل از امام صادق (علیه السلام)
« امام صادق (علیه السلام) فرمود: آنگاه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را به آسمان سیر دادند، به حضرتش عرض شد: خداوند متعال شما را در سه چیز می آزماید... و اما دخترت فاطمه (سلام الله علیها)، مورد ستم قرار گرفته، حقش را غصب می کنند، او را می زنند، درحالی که حامله و باردار است... و به دنبال ضربتی که بر او وارد می شود، فرزندش را سقط
ص: 161
میکند.»(1)
روایت دهم: مرحوم کلینی (متوفای 329 ه) با سند صحیح از امام کاظم (علیه السلام)
« امام کاظم عام فرمود: همانا فاطمه (سلام الله علیها) صدیقه شهیده است.»(2)
مرحوم علامه مجلسی، این روایت را صحیح دانسته است.(3)
ص: 162
جهت سهولت دستیابی به مصادر، آن ها را طبقه بندی کردیم؛ بدین شکل که در اولویت اول از برنامه ی الجامع الکبیر استناد دهی کرده ایم و اگر کتاب مورد استناد ما در آن برنامه نبود، از سایت رسمی مکتبه شامله و اگر در آنجا نیز نبود، از نسخه ی الکترونیکی پی دی اف استفاده کرده ایم. در پاره ای از موارد نیز از منابع متفرقه استفاده کرده ایم که آن ها را در قسمت جداگانه ذکر کرده ایم.
متفرقه
القرآن الکریم، با ترجمه های سایت: http://tanzil. net
2. برنامه الجامع الکبیر لکتب التراث العربی والاسلامی ؛ مرکز التراث للبرمجیات : الأردن - عمان
٣. سایت برنامه ی شامله به آدرس: http://www.shamela
4. برنامه ی جوامع الکلم متعلق به سایت اسلام وب: http://gk. islamweb.net
5. سایت موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به آدرس: https://www.valiasr-aj.com
6 سایت مکتبة أهل البیت به آدرس: https://www.ablibrary.net
7. نهج البلاغة لامیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) المؤلف: السید محمد بن الحسین بن موسی یلقب بالشریف الرضی (ت 406 ه_)
8. جواهر الکلام فی معرفة الإمامة والإمام المؤلف: آیت الله السید علی الحسینی المیلانی
9. مظلومیت برترین بانو، مؤلف: آیت الله سید علی حسینی میلانی
ص: 163
10. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، المؤلف: السید ابن طاووس، الناشر: الخیام - قم / سایت مکتبة اهل البیت
11. نهج الحق وکشف الصدق، المالف: العلامة الحلی الناشر: دار الهجرة - قم / بر مبنای سایت مکتبة اهل البیت
12. تذکرة الخواص، المؤلف: یوسف بن قزعلی بن عبد الله الحنفی سبط بن الجوزی (ت 654 ها) الناشر: منشورات الشریف الرضی / سایت مکتبة أهل البیت
13. دلائل الامامة، مؤلف: طبری، محمد بن جریر، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة،
ناشر: مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الاولی1413 / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
14. کامل الزیارات، مؤلف: قمی، جعفر بن محمد، ناشر: مکتبة الصدوق / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
15. تفسیر العیاشی، مؤلف: عیاشی، محمد بن مسعود، تحقیق: الحاج السید هاشم الرسولی المحلاتی،
ناشر: المکتبة العلمیة الاسلامیة - طهران / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
16. الکافی، مؤلف: شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، 1362 ه. ش / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
17. الاحتجاج، مؤلف: طبرسی، احمد بن علی، تحقیق، تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الاشرف، 1386 - 1966 م / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
18. کنز الفوائد، مؤلف: کراجکی، محمد بن علی، ناشر: مکتبة المصطفوی، چاپخانه: غدیر، قم، چاپ: الثانیة، سال چاپ: 1369 ش / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
19. مناقب آل ابی طالب المؤلف: ابن شهر آشوب مشیر الدین أبی عبد الله محمد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی الناشر: المطبعة الحیدریة - النجف ؛ 1379 ه - 1959 م / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
20. مستدرکات علم رجال الحدیث المؤلف: الشیخ علی النمازی الشاهرودی الناشر: حیدری - تهران الطبعة الأولی محرم الحرام 1415ه/ سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
21. فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین المؤلف: ابراهیم بن محمد الجوینی محقق:
محمد باقر المحمودی الناشر: موسسة المحمودی؛ بیروت - لبنان / بر مبنای سایت کتابخانه مدرسه فقاهت ها
ص: 164
22. نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین السلام المؤلف: محمد بن عزالدین الزرندی الناشر : دار إحیاء التراث العربی / بر مبنای سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
23. مرآة العقول المؤلف: الشیخ محمد باقر بن محمد تقی المجلسی الناشر: دار الکتب الإسلامیة المطبعة: مروی الطبعة: 2 تاریخ النشر : 1404 ه.ق / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
24. بحار الأنوار المؤلف : الشیخ محمد باقر المجلسی الناشر : مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان
25. تاریخ سیاسی صدر اسلام = ترجمه کتاب سلیم. نویسنده: سلیم بن قیس هلالی. مترجم: محمود رضا افتخار زاده
26. شبهه پژوهی، مؤلف: سید محمد یزدانی، ناشر: انتشارات دلیل ما
27. مقاله مناهج الأئمة المتقدمین، مؤلف: شیخ محمد الامین پی دی اف
28. عنوان الکتاب: المسند (تحقیق: أحمد شاکر - حمزة الزین) المؤلف: أحمد بن حنبل المحقق: أحمد شاکر - حمزة الزین الناشر: دار الحدیث سنة النشر: 1616 - 1995 عدد المجلدات: 20 رقم الطبعة: الأولی
29. کفایة الطالب ویلیه البیان فی أخبار صاحب الزمان المؤلف: فخر الدین محمد بن یوسف کنجی (ت 258 ه) الناشر: دار إحیاء تراث أهل البیت ( ع ) طهران - ایران الطبعة الثالثة : 1404 هج. 1392
30. عنوان الکتاب: صحیح سنن الترمذی المؤلف: الترمذی / الألبانی المحقق: محمد ناصر الدین الألبانی الناشر: مکتبة المعارف سنة النشر: 1919- 1998 عدد المجلدات: 4 رقم الطبعة: 1
31. عنوان الکتاب: صحیح سنن النسائی المؤلف: أحمد بن شعیب بن علی النسائی أبو عبد الرحمن / الألبانی المحقق: محمد ناصر الدین الألبانی الناشر: مکتبة المعارف سنة النشر: 1919 - 1999 عدد المجلدات: 4 رقم الطبعة: 1
32. کتاب التحریش، المؤلف: ضرار بن عمرو الغطفانی حققه: د. حسین خانصو و د. محمد کشکین. طبع شرکة دار الإرشاد - إستانبول - ترکیا. توزیع: دار ابن حزم - بیروت الطبعة الأولی، 1435 ه - 2014م
ص: 165
33. شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی المؤلف: عبید الله بن عبد الله الحاکم الحسکانی تحقیق: محمد باقر المحمودی الناشر: موسسة الأعلمی للمطبوعات ، بیروت، 1931 ه الطبعة الثانیة
34. عنوان الکتاب: جولة تاریخیة فی عصر الخلفاء الراشدین - دراسة وصفیة تحلیلیة لأحداث تلک الفترة المؤلف: محمد السید الوکیل الناشر: دار المجتمع سنة النشر: 1923 - 2002 عدد المجلدات: 1 رقم الطبعة: 5
35. إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء المؤلف: الشاه ولی الله الدهلوی (ت 1176 ه) تعریب: السید جاوید احمد الندوی تحقیق و تعلیق: الأستاذ الدکتور تقی الدین الندوی الناشر: دار القلم - دمشق الطبعة الأولی 1434 ه - 2013 م
36. عنوان الکتاب: تاریخ مدینة السلام (تاریخ بغداد) وذیله والمستفاد المؤلف: أحمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی أبو بکر - ابن النجار المحقق: بشار عواد معروف الناشر: دار الغرب الإسلامی سنة النشر: 1622 - 2001 عدد المجلدات: 21 رقم الطبعة: الأولی
37. عنوان الکتاب: المذکر والتذکیر والذکر المؤلف: ابن أبی عاصم المؤلف: أبو بکر أحمد بن عمرو بن أبی عاصم الضحاک بن مخلد الشیبانی المتوفی: 287 ه المحقق: عمرو عبد المنعم سلیم الناشر: دار الصحابة للتراث - طنطا - مصر الطبعة: الأولی، 1612 ه - 1992 م عدد المجلدات: الأولی
38. عنوان الکتاب: أسمی المطالب فی سیرة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) شخصیه وعصره المؤلف: علی محمد محمد الناشر: مکتبة الصحابة - الشارقة سنة النشر: 1620 - 2006 عدد المجلدات: 2
39. قراءة فی کتب العقائد المذهب الحنبلی نموذجا تألیف: حسن بن فرحان المالکی الناشر: مرکز الدراسات التاریخیة الطبعة الثالثة 1630 ه - 2009 م
40. المصابیح، المؤلف: السید ابو العباس احمد بن ابراهیم الحسنی (ت 353 ه) تحقیق: عبد الله بن عبد الله بن أحمد الحوثی الناشر: مؤسسة الإمام زید بن علی الثقافیة - صنعاء ، الطبعة الثانیة 1923ه - 2002 م
41. الشافی، المؤلف: المنصور بالله عبد الله بن حمزة بن سلیمان (ت 614 ه) تحقیق: مجدالدین بن محمد بن منصور المؤیدی متوفای 1332 ه تخریج و تعلیق: الحسن بن الحسین بن محمد الحوثی متوفای 1388 ه الناشر: منشورات مکتبة أهل البیت - صعدة ، الطبعة الأولی - 1629 ه - 2008 م
ص: 166
42. الفاروق، المؤلف: العلامة محمد شبلی الملقب بالنعمانی (المتوفی: 1332 ه ) ، تعریب : د. سمیر عبدالحمید ابراهیم ، الناشر: دار السلام للنشر و التوزیع ، الریاض، الطبعة: الثانیة، 1919م
43. شرح ما یقع فیه التصحیف والتحریف المؤلف: أبو أحمد الحسن بن عبد الله (ت 382 ه) المحقق: عبد العزیز أحمد : الناشر: شرکة مکتبة والمطبعة مصطفی البابی الحلبی واولاده بمصر ، الطبعة الأولی 1383 ه 1993م
44. اسم الکتاب: المحاسن المجتمعه فی الخلفاء الاربعه اسم المؤلف: عبدالرحمن بن عبد السلام الصفوری؛ الملک السعود قسم المخطوطات ، الرقم: 6871
45. الشجرة النبویة فی نسب خیر البریة المؤلف: جمال الدین یوسف القبیسی المشهور با ابن المبرد (ت 909ه) دار النشر : المنتدی الاسلامی الامارات العربیة المتحدة
46. تطهیر الجنان و اللسان ، المؤلف: ابن حجر الهیتمی، تحقیق: ابو عبد الرحمن المصری الأثری ، الناشر: دار الصحابة للتراث بطنطا ، الطبعة الأولی 1413 ه - 1992م
47. تحفه اثنی عشریه المؤلف: عزیز الله غلام حلیم بن شیخ قطب الدین الدهلوی (ت 1239 ه)، تحقیق : مولوی احسان الله صاحب فرنگی دار النشر : منشی نول کشور - لکهنو - هند ؛ 1302 ه
سایت المکتبة الشاملة:
48. الکتاب: سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها وفوائدها المؤلف: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدین بن الحاج نوح بن نجاتی بن آدم، الأشقودری الألبانی (المتوفی: 1920ه) الناشر: مکتبة المعارف للنشر والتوزیع، الریاض الطبعة: الأولی، (لمکتبة المعارف) عدد الأجزاء: 6 عام النشر: ج1 - 4: 1415 ه - 1990 م ج 6: 1416 ه - 1999 م ج 7: 1622 ه - 2002 م
49. الکتاب: إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل المؤلف: محمد ناصر الدین الألبانی (المتوفی: 1620ه) إشراف: زهیر الشاویش الناشر: المکتب الإسلامی - بیروت الطبعة: الثانیة 1605 ه - 1985م
50. الکتاب: الاعلام المؤلف: خیر الدین بن محمود بن محمد بن علی بن فارس، الزرکلی الدمشقی (المتوفی: 1396ه) الناشر: دار العلم للملایین الطبعة: الخامسة عشر - أیار / مایو 2002م
ص: 167
51. الکتاب: طبقات خلیفة بن خیاط المؤلف: أبو عمرو خلیفة بن خیاط بن خلیفة الشیبانی العصفری
البصری (المتوفی: 260ه) روایة: أبی عمران موسی بن زکریا بن یحیی التستری (ت ق 3ه)، محمد بن أحمد بن محمد الأزدی (ت ق 3 ه) المحقق: د سهیل زکار الناشر: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع سنة النشر: 1616 ه = 1993م
52. الکتاب: تثبیت دلائل النبوة المؤلف: القاضی عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار الهمذانی الأسد أبادی، أبو الحسین المعتزلی (المتوفی: 415ه) الناشر: دار المصطفی - شبرا - القاهرة
53. الکتاب: الثغور الباسمة فی مناقب سیدتنا فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم المؤلف: جلال الدین السیوطی (ت 911 ه) المحقق: السید حسن الحسینی الناشر: دار البشائر الإسلامیة الطبعة: الأولی 1431 ه - 2010 م
54. الکتاب: التنکیل بما فی تأنیب الکوثری من الأباطیل المؤلف: عبد الرحمن بن یحیی بن علی بن
محمد المعلمی العتمی الیمانی (المتوفی: 1386ه) مع تخریجات وتعلیقات: محمد ناصر الدین الألبانی - زهیر الشاویش - عبد الرزاق حمزة الناشر: المکتب الإسلامی الطبعة: الثانیة، 1406ه - 1989 م عدد الأجزاء: 2
55. الکتاب: دراسة نقدیة فی المرویات الواردة فی شخصیة عمر بن الخطاب وسیاسته الإداریة رضی
الله عنه المؤلف: عبد السلام بن محسن ال عیسی الناشر: عمادة البحث العلمی بالجامعة الإسلامیة، المدینة المنورة، المملکة العربیة السعودیة الطبعة: الأولی 1623ھ/2002م عدد الأجزاء: 2
56. الکتاب: العواصم والقواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم المؤلف: ابن الوزیر، محمد بن إبراهیم
بن علی بن المرتضی بن المفضل الحسنی القاسمی، أبو عبد الله، عز الدین، من آل الوزیر (المتوفی: 890ه) حققه وضبط نصه، وخرج أحادیثه، وعلق علیه: شعیب الأرنؤوط الناشر: مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت الطبعة: الثالثة، 1415 ه - 1996م
57. الکتاب: أبو بکر الصدیق أول الخلفاء الراشدین المؤلف: محمد رضا (المتوفی: 1369ه) الناشر: دار إحیاء الکتب العربیة الطبعة: الثانیة، 1399 ه - 1950م
ص: 168
58. الکتاب: شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد
الباقی بن یوسف بن أحمد بن شهاب الدین بن محمد الزرقانی المالکی (المتوفی: 1122ه)
الناشر: دار الکتب العلمیة الطبعة: الأولی 1617ه-1999م
59. الکتاب: المنتخب من علل الخلال (ومعه تتمة) المؤلف: أبو محمد موفق الدین عبد الله بن أحمد
بن محمد بن قدامة الجماعیلی المقدسی ثم الدمشقی الحنبلی، الشهیر بابن قدامة المقدسی (المتوفی: 920ه) تحقیق: أبی معاذ طارق بن عوض الله بن محمد الناشر: دار الرایة للنشر
والتوزیع
60. الکتاب: الموقظة فی علم مصطلح الحدیث المؤلف: شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی (المتوفی: 748ه) اعتنی به: عبد الفتاح أبو غدة الناشر: مکتبة المطبوعات الإسلامیة بحلب الطبعة: الثانیة، 1612 ه عدد الأجزاء: 1
61. الکتاب: صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن معبد، التمیمی، أبو حاتم، الدارمی، البستی (المتوفی: 354ه) المحقق: شعیب الأرنؤوط الناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت الطبعة: الثانیة، 1616 - 1993
62. الکتاب: تفسیر الشعراوی - الخواطر المؤلف: محمد متولی الشعراوی (المتوفی: 1418ه) الناشر: مطابع أخبار الیوم. نشر عام 1997م
الجامع الکبیر:
63. تفسیر القرآن اسم المؤلف: عبد الرحمن بن محمد بن إدریس الرازی ، دار النشر : المکتبة العصریة - صیدا ، تحقیق : أسعد محمد الطیب
64. کتب ورسائل وفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة اسم المؤلف: أحمد عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس ، دار النشر : مکتبة ابن تیمیة، الطبعة: الثانیة، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی
65. الجامع الصحیح المختصر اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی ، دار النشر : دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1907 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : د. مصطفی دیب البغا
ص: 169
66. صحیح مسلم اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی
67. الأحادیث المختارة اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد الحنبلی المقدسی ، دار النشر : مکتبة النهضة الحدیثة - مکة المکرمة - 1910، الطبعة: الأولی، تحقیق: عبد الملک بن عبد الله بن دهیش
68. المستدرک علی الصحیحین اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبد الله الحاکم النیسابوری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411ه - 1990م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا
69. صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التمیمی البستی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1414 - 1993 ، الطبعة: الثانیة ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط
70. صحیح ابن خزیمة اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزیمة أبو بکر السلمی النیسابوری ، دار النشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1390 - 1970، تحقیق : د. محمد مصطفی الأعظمی
71. السنن الکبری اسم المؤلف: أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن النسائی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1911- 1991 ، الطبعة: الأولی، تحقیق: د. عبد الغفار سلیمان البنداری ، سید کسروی حسن
72. سنن أبی داود اسم المؤلف: سلیمان بن الأشعث أبو داود السجستانی الأزدی ، دار النشر : دار الفکر - - ، تحقیق : محمد محیی الدین عبد الحمید
73. سنن ابن ماجه اسم المؤلف: محمد بن یزید أبو عبدالله القزوینی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - -، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی
74. الجامع الصحیح سنن الترمذی اسم المؤلف: محمد بن عیسی أبو عیسی الترمذی السلمی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - - ، تحقیق : أحمد محمد شاکر وآخرون
75. سنن سعید بن منصور اسم المؤلف: سعید بن منصور الخراسانی، دار النشر : الدار السلفیة - الهند - 1903ه -1982م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی
ص: 170
76. الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار اسم المؤلف: أبو بکر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة الکوفی ، دار النشر : مکتبة الرشد - الریاض - 1609، الطبعة : الأولی ، تحقیق : کمال یوسف الحوت
77. المصنف اسم المؤلف: أبو بکر عبد الرزاق بن همام الصنعانی ، دار النشر : المکتب الإسلامی -
بیروت - 1403، الطبعة: الثانیة، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی
78. الآحاد والمثانی اسم المؤلف: أحمد بن عمرو بن الضحاک أبو بکر الشیبانی ، دار النشر : دار الرایة - الریاض - 1411 - 1991، الطبعة: الأولی ، تحقیق : د. باسم فیصل أحمد الجوابرة 79. المعجم الکبیر اسم المؤلف: سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم الطبرانی ، دار النشر : مکتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983 ، الطبعة: الثانیة ، تحقیق : حمدی بن عبدالمجید السلفی
80 شرح مسند أبی حنیفة ، اسم المؤلف: الملا علی القاری، علی بن سلطان محمد (المتوفی :
1016ه)، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
81۔ مسند أبی یعلی اسم المؤلف: أحمد بن علی بن المثنی أبو یعلی الموصلی التمیمی ، دار النشر : دار المأمون للتراث - دمشق - 1404 - 1986 ، الطبعة: الأولی، تحقیق : حسین سلیم أسد
82- مجمع الزوائد ومنبع الفوائد اسم المؤلف: علی بن أبی بکر الهیثمی، دار النشر : دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی - القاهرة ، بیروت - 1607
83- کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال اسم المؤلف: علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1919-1998م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : محمود عمر الدمیاطی
84. جامع الاحادیث الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر اسم المؤلف: الحافظ جلال الدین عبد الرحمن السیوطی ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
85. جزء الألف دینار وهو الخامس من الفوائد المنتقاة والأفراد الغرائب الحسان اسم المؤلف: أبو بکر أحمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ، دار النشر : دار النفائس - الکویب - 1414ه - 1993م،
الطبعة : الأولی ، تحقیق: بدر بن عبد الله البدر
86. الأمالی المطلقة اسم المؤلف: أحمد بن حجر العسقلانی ، دار النشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1416 ه - 1990م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : حمد بن عبد المجید بن إسماعیل السلفی
ص: 171
87. فتح الباری شرح صحیح البخاری اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی، دار النشر : دار المعرفة - بیروت ، تحقیق : محب الدین الخطیب
88 عمدة القاری شرح صحیح البخاری اسم المؤلف: بدر الدین محمود بن أحمد العینی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت
89. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر اسم المؤلف: عبد الرؤوف المناوی ، دار النشر : المکتبة التجاریة الکبری - مصر - 1359ه، الطبعة: الأولی
90. التاریخ الکبیر اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل بن إبراهیم أبو عبدالله البخاری الجعفی، دار النشر : دار الفکر ، تحقیق : السید هاشم الندوی
91. حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء اسم المؤلف: أبو نعیم أحمد بن عبد الله الأصبهانی ، دار النشر : دار الکتاب العربی - بیروت - 1405، الطبعة: الرابعة
92. تاریخ أسماء الثقات اسم المؤلف: عمر بن أحمد أبو حفص الواعظ ، دار النشر : الدار السلفیة - الکویت - 1404 - 1986 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : صبحی السامرائی
93. تذکرة الحفاظ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدین محمد الذهبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، الطبعة: الأولی
94. ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی أبو عبد الله ، دار النشر : مکتبة المنار - الزرقاء - 1406، الطبعة: الأولی ، تحقیق : محمد شکور أمریر المیادینی
95. الکامل فی ضعفاء الرجال اسم المؤلف: عبدالله بن عدی بن عبد الله بن محمد أبو أحمد الجرجانی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1609 - 1988 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : یحیی مختار غزاوی
96. الضعفاء الکبیر اسم المؤلف: أبو جعفر محمد بن عمر بن موسی العقیلی ، دار النشر : دار المکتبة العلمیة - بیروت - 1404ه - 1989م، الطبعة: الأولی ، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی
97. لسان المیزان اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت - 1609 - 1989 ، الطبعة: الثالثة، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند -
ص: 172
98. میزان الاعتدال فی نقد الرجال اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد الذهبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1995 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبد الموجود
99. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة اسم المؤلف: حمد بن أحمد أبو عبدالله الذهبی الدمشقی، دار النشر : دار القبلة للثقافة الإسلامیة ، مؤسسة علو - جدة - 1913 - 1992، الطبعة: الأولی ، تحقیق: محمد عوامة
100. تقریب التهذیب اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار الرشید - سوریا - 1406 - 1989 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : محمد عوامة
101. تهذیب التهذیب اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1906 - 1986 ، الطبعة: الأولی
102. تهذیب الکمال اسم المؤلف: یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج المزی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1600 - 1980 ، الطبعة: الأولی، تحقیق: د. بشار عواد معروف
103. تاریخ بغداد اسم المؤلف: أحمد بن علی أبو بکر الخطیب البغدادی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت--
104. تاریخ جرجان اسم المؤلف: حمزة بن یوسف أبو القاسم الجرجانی ، دار النشر : عالم الکتب - بیروت - 1601 - 1981 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : د. محمد عبد المعید خان
105. تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل اسم المؤلف: أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1995، تحقیق : محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری
106. تاریخ المدینة المنورة اسم المؤلف: أبو زید عمر بن شبة النمیری البصری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1617ه-1999م، تحقیق: علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان
107. الإصابة فی تمییز الصحابة اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی، دار النشر : دار الجیل - بیروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولی ، تحقیق : علی محمد البجاوی
108. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب اسم المؤلف: یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر ، دار النشر : دار الجیل - بیروت - 1612، الطبعة: الأولی، تحقیق : علی محمد البجاوی
ص: 173
109. الطبقات الکبری اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منیع أبو عبد الله البصری الزهری ، دار النشر : دار صادر - بیروت - -
110. تاریخ ابن معین (روایة الدوری) اسم المؤلف: یحیی بن معین أبو زکریا ، دار النشر : مرکز البحث العلمی وإحیاء التراث الإسلامی - مکة المکرمة - 1399 - 1979 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : د. أحمد محمد نور سیف
111. سؤالات الحاکم النیسابوری للدارقطنی اسم المؤلف: علی بن عمر أبو الحسن الدارقطنی البغدادی ، دار النشر : مکتبة المعارف - الریاض - 1404 - 1986 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : د. موفق بن عبد الله بن عبد القادر
112.قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث اسم المؤلف: محمد جمال الدین القاسمی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1399ه - 1979م، الطبعة : الأولی
113. النکت علی کتاب ابن الصلاح (م) اسم المؤلف: ابن حجر (م) ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
114. العلل الواردة فی الأحادیث النبویة اسم المؤلف: علی بن عمر بن أحمد بن مهدی أبو الحسن الدارقطنی البغدادی ، دار النشر : دار طیبة - الریاض - 1405 - 1985 ، الطبعة: الأولی، تحقیق : د. محفوظ الرحمن زین صالله السلفی
115. علل الترمذی الکبیر اسم المؤلف: أبو طالب القاضی ، دار النشر : عالم الکتب ، مکتبة النهضة العربیة - بیروت - 1609، الطبعة: الأولی ، تحقیق : صبحی السامرائی ، أبو المعاطی النوری ، محمود محمد الصعیدی
116. اللآلیء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1617 ه - 1999م، الطبعة: الأولی، تحقیق : أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عویضة
117.ذخیرة الحفاظ اسم المؤلف: محمد بن طاهر المقدسی ، دار النشر : دار السلف - الریاض - 1416 ه -1999م، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. عبد الرحمن الفربوائی
118. المهذب فی فقه الإمام الشافعی اسم المؤلف: إبراهیم بن علی بن یوسف الشیرازی أبو إسحاق ، دار النشر : دار الفکر - بیروت
119.کتاب الأموال اسم المؤلف: أبو عبید القاسم بن سلام، دار النشر : دار الفکر. - بیروت. - 1608ه - 1988م. ، تحقیق : خلیل محمد هراس
ص: 174
120. أصول السرخسی اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن أبی سهل السرخسی أبو بکر ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت
121. البحر المحیط فی أصول الفقه اسم المؤلف: بدر الدین محمد بن بهادر بن عبد الله الزرکشی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان / بیروت - 1921ه - 2000م، الطبعة: الأولی ، تحقیق: ضبط نصوصه وخرج أحادیثه وعلق علیه: د. محمد محمد تامر
122. السنة اسم المؤلف: عبد الله بن أحمد بن حنبل الشیبانی ، دار النشر : دار ابن القیم - الدمام - 1406، الطبعة: الأولی ، تحقیق : د. محمد سعید سالم القحطانی
123. السنة اسم المؤلف: أبو بکر أحمد بن محمد بن هارون بن یزید الخلال ، دار النشر : دار الرایة - الریاض - 1910 - 1989م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : د.عطیة الزهرانی
124. الفصل فی الملل والأهواء والنحل اسم المؤلف: علی بن أحمد بن سعید بن حزم الطاهری أبو محمد ، دار النشر : مکتبة الخانجی - القاهرة
125. الملل والنحل اسم المؤلف: محمد بن عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1404، تحقیق: محمد سید کیلانی
126. منهاج السنة النبویة اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1609، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم
127.دلائل النبوة اسم المؤلف: للبیهقی ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
128. السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون اسم المؤلف: علی بن برهان الدین الحلبی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1400
129. سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد اسم المؤلف: محمد بن یوسف الصالحی الشامی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1414ه، الطبعة: الأولی ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض
130. فضائل الصحابة اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشیبانی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1903 - 1983، الطبعة: الأولی ، تحقیق : د. وصی الله محمد عباس
131. الریاض النضرة فی مناقب العشرة اسم المؤلف: أحمد بن عبد الله بن محمد الطبری أبو جعفر ، دار النشر : دار الغرب الإسلامی - بیروت - 1996 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : عیسی عبد الله محمد مانع الحمیری
ص: 175
132. البدایة والنهایة اسم المؤلف: إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی أبو الفداء ، دار النشر : مکتبة المعارف - بیروت
133. الکامل فی التاریخ اسم المؤلف: أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1615ه، الطبعة : ط2، تحقیق: عبد الله القاضی
134. المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علی بن محمد بن الجوزی أبو الفرج، دار النشر : دار صادر - بیروت - 1308 ، الطبعة: الأولی
135. تاریخ الطبری اسم المؤلف: لأبی جعفر محمد بن جریر الطبری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت
136. تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی ، دار النشر : دار الکتاب العربی - لبنان / بیروت - 1607ه - 1987م، الطبعة: الأولی ، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمری
137. فتوح البلدان اسم المؤلف: أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1603، تحقیق : رضوان محمد رضوان
138. الوافی بالوفیات اسم المؤلف: صلاح الدین خلیل بن أیبک الصفدی ، دار النشر : دار إحیاء التراث - بیروت - 1920ه - 2000م، تحقیق : أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفی
139. سیر أعلام النبلاء اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی أبو عبد الله ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1613، الطبعة : التاسعة ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی
140. وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان اسم المؤلف: أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر بن خلکان ، دار النشر : دار الثقافة - لبنان ، تحقیق : احسان عباس
141. العواصم من القواصم فی تحقیق مواقف الصحابة بعد وفاة النبی صلی الله علیه وسلم اسم المؤلف: محمد بن عبد الله أبو بکر بن العربی ، دار النشر : دار الجیل - لبنان - بیروت - 1607ه - 1987م، الطبعة : الثانیة، تحقیق: محب الدین الخطیب - ومحمود مهدی الاستانبولی
ص: 176
142. طبقات الشافعیة الکبری اسم المؤلف: تاج الدین بن علی بن عبد الکافی السبکی، دار النشر : هجر للطباعة والنشر والتوزیع - 1613ه، الطبعة : ط2 ، تحقیق: د. محمود محمد الطناحی د. عبد الفتاح محمد الحلو
143. الأدب المفرد اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی ، دار النشر : دار البشائر الإسلامیة - بیروت - 1409 - 1989 ، الطبعة: الثالثة ، تحقیق : محمد فؤاد عبدالباقی
144. عدة الصابرین وذخیرة الشاکرین اسم المؤلف: محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، تحقیق : زکریا علی یوسف
145. إحیاء علوم الدین اسم المؤلف: محمد بن محمد الغزالی أبو حامد ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت
146. سر العالمین وکشف ما فی الدارین اسم المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان - 1926ه 2003م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی
147. التذکرة الحمدونیة اسم المؤلف: ابن حمدون محمد بن الحسن بن محمد بن علی ، دار النشر : دار صادر - بیروت لبنان - 1999م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : إحسان عباس ، بکر عباس
148. تهذیب الأسماء واللغات اسم المؤلف: محی الدین بن شرف النووی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1999، الطبعة: الأولی ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات
149. إیضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون اسم المؤلف: إسماعیل باشا بن محمد أمین ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1913 - 1992
150. مقاتل الطالبیین اسم المؤلف: أبو الفرج الاصفهانی، علی بن الحسین (المتوفی : 356ه)، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
151. ربیع الأبرار اسم المؤلف: أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد، الزمخشری جار الله (المتوفی : 538ه)، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
152. بلاغات النساء اسم المؤلف: أبو الفضل أحمد بن أبی طاهر ابن طیفور (المتوفی : 280ه)، دار النشر
153. الأموال لابن زنجویه اسم المؤلف: أبو أحمد حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الخرسانی المعروف بابن زنجویه (المتوفی: 251ه)، دار النشر
ص: 177
154. تذکرة الحفاظ ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدین محمد الذهبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، الطبعة: الأولی
155. الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والأصول والنحو والإعراب وسائر الفنون ، اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1921ه - 2000م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : عبد اللطیف حسن عبد الرحمن
156. شرح نهج البلاغة ، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبی
الحدید المدائنی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان - 1618ه - 1998م، الطبعة :
الأولی ، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری
157. أنساب الأشراف ، اسم المؤلف: أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری (المتوفی : 279ه)، بر مبنای
برنامه الجامع الکبیر
158. معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحدیث ومن الضعفاء وذکر مذاهبهم وأخبارهم ، اسم المؤلف:
أبی الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح العجلی الکوفی نزیل طرابلس الغرب ، دار النشر : مکتبة الدار - المدینة المنورة - السعودیة - 1405 - 1985 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : عبد العلیم عبد العظیم البستوی
159. التشریع الجنائی فی الإسلام ، اسم المؤلف: عبد القادر عودة (المتوفی: 1373ه)، دار النشر :
160. المذکر والتذکیر ، اسم المؤلف: ابن أبی عاصم ، دار النشر :
161. الدیارات للأصبهانی ، اسم المؤلف: أبو الفرج الاصفهانی، علی بن الحسین (المتوفی : 259ه)، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
162. تحفة الذاکرین بعدة الحصن الحصین من کلام سید المرسلین ، اسم المؤلف: محمد بن علی بن
محمد الشوکانی ، دار النشر : دار القلم - بیروت - لبنان - 1984 ، الطبعة: الأولی
163. الشمائل الشریفة ، اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : دار
طائر العلم للنشر والتوزیع، تحقیق : حسن بن عبید باحبیشی
164.نزهة المجالس ومنتخب النفائس ، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصفوری ، دار النشر : دار المحبة - دار آیة - بیروت - دمشق - 2002 / 2001 ، الطبعة : لا یوجد ، تحقیق: عبد الرحیم ماردینی
ص: 178
165. الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف ، اسم المؤلف: عبد العظیم بن عبد القوی المنذری أبو
محمد ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1617، الطبعة: الأولی ، تحقیق : إبراهیم
شمس الدین
166. مختصر السیرة ، اسم المؤلف: محمد بن عبد الوهاب ، دار النشر : مطابع الریاض - الریاض ،
الطبعة : الأولی ، تحقیق: عبد العزیز بن زید الرومی ، د. محمد بلتاجی ، د. سید حجاب.
167. المنتخب من ذیل المذیل ، اسم المؤلف: محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الآملی، أبو
جعفر الطبری (المتوفی : 310ه)، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
168. تحفة الأبرار بنکت الأذکار ، اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن السیوطی ، دار النشر : مکتبة
دار التراث - المدینة المنورة / السعودیة - 1407ه /1987م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : محی
الدین متو
169. العیال ویقع فی مجلدین ، اسم المؤلف: أبو بکر عبد الله بن محمد بن عبید ابن أبی الدنیا القرشی
البغدادی ، دار النشر : دار ابن القیم - السعودیة - الدمام - 1610ه - 1990م، الطبعة: الأولی ،
تحقیق : د نجم عبد الرحمن خلف
170.طبقات المفسرین ، اسم المؤلف: أحمد بن محمد الأدنه وی ، دار النشر : مکتبة العلوم والحکم -
السعودیة - 1617ه- 1997م، الطبعة : الأولی ، تحقیق : سلیمان بن صالح الخزی
171، کتاب الأموال اسم المؤلف: أبو عبید القاسم بن سلام ، دار النشر : دار الفکر. - بیروت. -
1608ه - 1988م. ، تحقیق : خلیل محمد هراس
172. الطبقات الکبری اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری ، دار النشر : دار صادر - بیروت - -
173. مختصر الأحکام مستخرج الطوسی علی جامع الترمذی ، اسم المؤلف: أبی علی الحسن بن علی
بن نصر الطوسی، دار النشر : مکتبة الغرباء الأثریة - المدینة المنورة - السعودیة - 1415ه،
الطبعة: الأولی، تحقیق: أنیس بن أحمد بن طاهر الأندونوسی
174. شرح السنة اسم المؤلف: الحسین بن مسعود البغوی ، دار النشر : المکتب الإسلامی - دمشق - بیروت - 1403ھ - 1983م، الطبعة: الثانیة ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط - محمد زهیر الشاویش
ص: 179
175. بیان الوهم والإیهام فی کتاب الأحکام ، اسم المؤلف: للحافظ ابن القطان الفاسی أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الملک ، دار النشر : دار طیبة - الریاض - 1618ه-1997م، الطبعة: الأولی ، تحقیق: د. الحسین آیت سعید
176. المغنی عن حمل الأسفار اسم المؤلف: أبو الفضل العراقی، دار النشر : مکتبة طبریة - الریاض - 1615ه - 1990م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : أشرف عبد المقصود
177. مشکاة المصابیح اسم المؤلف: محمد بن عبد الله الخطیب التبریزی ، دار النشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1985 ، الطبعة: الثالثة ، تحقیق : محمد ناصر الدین الألبانی
178. التقریر والتحریر فی علم الأصول ، اسم المؤلف: ابن أمیر الحاج. ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1617ه - 1999م. 179. المجموع ، اسم المؤلف: النووی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1997م
180. الثقات ، اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التمیمی البستی ، دار النشر : دار الفکر - 1395 - 1975 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : السید شرف الدین أحمد
181. الدر المنثور، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن الکمال جلال الدین السیوطی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1993
182. شرح علل الترمذی / ج 1+2، اسم المؤلف: الإمام الحافظ ابن رجب الحنبلی ، دار النشر : مکتبة المنار - الزرقاء - الأردن - 1607ه - 1987م، الطبعة: الأولی ، تحقیق : الدکتور همام عبد الرحیم سعید
183. علوم الحدیث (مقدمة ابن الصلاح) ، اسم المؤلف: أبو عمرو عثمان بن عبد الرحمن الشهرزوری ، دار النشر: دار الفکر المعاصر - بیروت - 1397ه - 1977م، تحقیق: نور الدین عتر
184.تاریخ جرجان ، اسم المؤلف: حمزة بن یوسف أبو القاسم الجرجانی ، دار النشر : عالم الکتب - بیروت - 1901 - 1981 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : د. محمد عبد المعید خان
185. العلل الواردة فی الأحادیث النبویة ، اسم المؤلف: علی بن عمر بن أحمد بن مهدی أبو الحسن الدارقطنی البغدادی ، دار النشر : دار طیبة - الریاض - 1905 - 1980 ، الطبعة: الأولی ، تحقیق : د. محفوظ الرحمن زین الله السلفی
ص: 180
186.هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری ، اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1379 - ، تحقیق: محمد فؤاد
عبد الباقی ، محب الدین الخطیب
187. فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان - 1403ه، الطبعة: الأولی
188. تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل ، اسم المؤلف: أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1995، تحقیق : محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری
189. المعارف ، اسم المؤلف: ابن قتیبة أبو محمد عبد الله بن مسلم ، دار النشر : دار المعارف - القاهرة ، تحقیق: دکتور ثروت عکاشة
190. نسب قریش، اسم المؤلف: أبو عبد الله المصعب بن عبد الله بن المصعب الزبیری ، دار النشر : دار المعارف - القاهرة، تحقیق: لیفی بروفسال
191. جامع التحصیل فی أحکام المراسیل ، اسم المؤلف: أبو سعید بن خلیل بن کیکلدی آبو سعید العلائی ، دار النشر : عالم الکتب - بیروت - 1907 - 1986 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی
192. جمهرة أنساب العرب ، اسم المؤلف: أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسی، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1626 ه - 2003 م ، الطبعة: الثالثة ، تحقیق : لا یوجد
193. نثر الدر فی المحاضرات ، اسم المؤلف: أبو سعد منصور بن الحسین الآبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت لبنان - 1626ه - 2006م، الطبعة: الأولی، تحقیق : خالد عبد الغنی محفوط
ص: 181
این کتاب که بروز ترین کتاب در اثبات امامت و خلافت بلافصل حضرت علی (علیه السلام) اهل سنت است، 392 صفحه بوده و 4 فصل دارد:
فصل اول: امامت حضرت علی (علیه السلام) در قرآن، با استناد به آیات هدایت، ولایت و مباهله.
فصل دوم: امامت حضرت علی (علیه السلام) در حدیث، با استناد به 10 حدیث معتبر .
فصل سوم: امامت حضرت علی (علیه السلام) در پرتو عصمت.
و فصل چهارم: غصب خلافت. در این فصل روایات دال بر غصب خلافت را آورده ایم و سپس به شبهه چرایی عدم قیام حضرت امیر ایلام برای باز پس گیری خلافت پاسخ داده ایم.
مهم ترین ویژگی های کتاب:
(1)ہی نظر همه ی عالمان و محققان سرشناس حدیث اهل سنت و وهابیت درباره ی سند روایات.
(2) جمع آوری همه ی طرق و اسناد روایات.
(3)استناد به احکام برنامه معتبر جوامع الکلم.
(4)سهولت دسترسی به منابع با تفکیک آن ها به چند قسمت برنامه ی الجامع الکبیر، سایت رسمی مکتبه شامله، pdf و متفرقه.
ص: 182