صدام و رویای رهبری جهان عرب

مشخصات کتاب

سرشناسه : اسمعیل نژاد، مرجان، 1360-

عنوان و نام پدیدآور : صدام و رویای رهبری جهان عرب/ مرجان اسمعیل نژاد اردبیلی.

مشخصات نشر : تهران: موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، انتشارات، 1397.

مشخصات ظاهری : 267 ص.؛ 14/5×21/5 س م.

شابک : 290000 ریال : 978-600-8994-27-2

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : پشت جلد به انگلیسی: Marjan Esmaeel-nazhad Ardabili. Saddam and Dream of Arab World leadership.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : حسین، صدام، 1937 - 2006م.

موضوع : Husayn, Saddam

موضوع : جنگ ایران و عراق، 1359-1367

موضوع : Iran-Iraq War, 1980-1988

شناسه افزوده : موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس

رده بندی کنگره : DSR1600/الف5ص4 1397

رده بندی دیویی : 955/0843

شماره کتابشناسی ملی : 5509961

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

صدام ، رهبری جهان عرب و جنگ تحمیلی

مرجان اسمعیل نژاد اردبیلی

ص: 4

نام کتاب: صدام و رؤیای رهبری جهان عرب

نویسنده: مرجان اسمعیل نژاد اردبیلی

ناشر: انتشارات موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس

صفحه آرایی: علیرضا زمانی

طراح جلد:

نوبت چاپ: اول، زمستان 1397

شمارگان: 1000

قیمت: تومان

شابک: 2- 27 - 8994 - 600 - 978

نشانی: میدان ونک - بزرگراه شهید حقانی، خیابان سرو، جنب مترو حقانی، موزه انقلاب

اسلامی و دفاع مقدس - تلفن: 88657020 - 021

ص: 5

فهرست مطالب

عنوان

صفحه

پیشگفتار 6

مقدمه. 8

فصل اول: نظریه روانشناسی فردی آلفرد آدلر. 10

مؤلفه های نظریه آدلر. 13

1. اصل احساس حقارت.. 13

جبران احساس حقارت.. 15

2. تأثیر ترتیب تولد. 16

3. اصل برتری جویی 18

4. اسلوب زندگی یا شیوۀ زندگی.. 20

نقص بدنی.. 21

نقص روانی.. 21

نقص اجتماعی.. 22

5. اصل علائق اجتماعی.. 22

6 .خود خلاق. 24

سلطه پذیری و سلطه جویی.. 25

سلطه پذیری.. 25

سلطه جویی.. 25

فصل دوم: خلأ قدرت در منطقه. 27

ص: 6

امریکا پس از انگلستان. 29

حضور امریکا در خلیج فارس... 32

سیاست دو پایه ای نیکسون. 33

دلایل انتخاب ایران در استراتژی امریکا 37

1. موقعیت استراتژیک... 37

2. جلوگیری از گسترش فعالیت های شوروی در منطقه. 39

3. تثبیت حاکمیت مجدد امریکا 40

4. ثبات و آرامش نسبی داخلی.. 41

5. توسعه طلبی سیاست خارجی ایران. 42

6. گسترش پیوندهای عمیق دوستی.. 42

فروپاشی دکترین نیکسون. 43

دکترین امنیتی کارتر. 46

تشکیل نیروهای واکنش سریع. 48

کمربند امنیتی منطقه. 49

عربستان سعودی.. 50

پاکستان. 51

عمان. 52

بحرین.. 53

مصر. 53

شورای همکاری خلیج فارس... 54

دلایل تشکیل شورا 55

مصر، رهبر سنتی جهان عرب.. 61

رهبری جمال عبدالناصر. 61

مؤلفه های ناصریسم. 63

1. اتحاد اعراب.. 63

2. سوسیالیسم. 64

3. تقابل با استعمار و امپریالیسم. 64

4. عدم تعهد. 65

افول رهبر جهان عرب.. 65

1. شکست جمهوری متحده عربی.. 66

2. ناکامی در جنگ یمن.. 67

ص: 7

3. شکست در جنگ شش روزه 1967. 68

عراق و خلأ قدرت در منطقه. 71

شخصیت صدام. 79

ویژگی های اخلاقی صدام. 80

1. برتری قوم عرب.. 81

ایران ستیزی.. 82

شیعه ستیزی.. 85

2. سلطه گری.. 87

3. خودشیفتگی.. 90

4. خود بزرگ پنداری.. 91

5. روحیۀ انتقام جویی.. 95

6. خشونت طلبی.. 96

ویژگی های روحی - روانی صدام. 98

1.سوء ظن به دیگران. 100

2.تکیه بر وفاداران تکریتی - بعثی.. 101

3. تمایل به نظامی گری.. 102

4. تشکیلات امنیتی گسترده 105

1. تفحّص و معاینات دقیق روزمره در دفتر شخصی کار روزانۀ صدام. 108

2. حفظ امنیت و حفاظت از جاده ها و نقاط انجام دیدار 108

شیوه های نفوذ امنیتی.. 109

1. نفوذ فنی.. 109

2. نفوذ انسانی.. 110

تاریخچه حزب بعث.. 111

روند قدرت یابی حزب بعث عراق. 113

اصول حزب بعث.. 114

1. وحدت عربی.. 115

سرزمین عربی.. 116

زبان عربی.. 117

ناسیونالیسم عربی.. 117

2. آزادی.. 120

ص: 8

3. سوسیالیسم. 121

دین و حزب بعث.. 122

فصل چهارم: ویژگی های شخصیتی صدام و وقوع جنگ تحمیلی.. 124

حقارت شخصی و سیاسی صدام. 126

حقارت قرارداد1975 الجزایر. 131

جبران حقارت با حاکمیت مطلق بر اروند رود. 133

اثر ترتیب تولد. 135

1 . پدر صدام. 136

2. مادر صدام. 137

3. ناپدری صدام. 138

زندگی صدام. 139

زندگی شخصی.. 140

زندگی سیاسی.. 142

برتری جویی صدام با رهبری جهان عرب.. 148

بازپس گیری جزایر سه گانۀ خلیج فارس... 151

تنب بزرگ.. 151

تنب کوچک... 153

ابوموسی.. 153

تجزیه خوزستان. 158

علائق اجتماعی صدام. 162

رقابت ایدئولوژیکی با ایران. 163

ژاندارمی منطقه. 167

خلاقیت صدام. 171

سرنگونی دولت ایران. 172

نتیجه گیری.. 178

منابع و مأخذ: 180

1.کتاب ها و نشریات (مقالات، پایان نامه ها، مصاحبه ها، رساله دکتری): 180

2. رسانه ها 191

3. سایت ها 192

4.English References (Books, Articles, Conference, Lacture, Thesis, Report): 193

ص: 9

تقدیم به

همه مردان و زنان سرزمینم که قداست خاک وطن را عزیز تر از جان دانستند؛ در خاک و خون غلتیدند تا ایران ، ایران بماند.

ص: 10

ص: 11

سخن ناشر

به نام او

که قلم را به قسم

به تقدس برآورد

انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، مقطعی مهم، اثرگذار و سرنوشت ساز در تاریخ درخشان ایران زمین و سرمایه ای عظیم از میراث فکری، فرهنگی و تمدنی کشور عزیزمان است که باید به درستی معرفی شود و برای نسل های آینده محفوظ و ماندگار بماند آیندگان باید این بازة بی نظیر تاریخ را به خوبی بشناسند و به طور ویژه بدانند که در نیم قرن اخیر چه ماجراهای تلخ و شیرین و چه حادثه هایی بر کشور و ملت ایران گذشته است این آگاهی، تضمین کنندۀ انتقال فرهنگ و ارزش های پربار این سرزمین به نسلهای بعد و پلی برای انتقال تمدن بی ننسلی به شمار می آید در واقع این آگاهی ضامن حفظ و بقای اهداف و آرمان های انقلاب اسلامی خواهد بود و ارزش هایی را که پاک ترین جوانان وطن، گرانبهاترین دارایی خود را به پای آن نثار کردند، پایدار و جاودانه خواهد نمود

مراکزی همچون موزه انقلاب اسلالمی و دفاع مقدس که ویژگی های کم نظیر و کارکردی فرا ملی، فرا جناحی و فرا دستگاهی دارند می توانند پیشتاز تحقق این رسالت تاریخی و ملی باشند این مهم مستلزم آن است که موزه از همه ظرفیت های بالقوه و بالفعل خود بهره گیرد و با ایجاد گفتمان نخبگانی و فرهنگ سازی عمومی، زمینۀ استفاده از تجارب و اندوخته های فکری، فرهنگی و ارزشی پیشکسوتان و

ص: 12

ایثارگران عرصه حماسه، مقاومت، استقلال و سربلندی کشور را برای بهره گیری نسل نو فراهم آورد

یکی از ظرفیت های راهبردی موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس که می تواند این مأموریت خطیر را با ظرافت، هنرمندی و مانایی انجام دهد، حوزه نشر، کتاب و مطالعه است کتاب به عنوان میراث ماندگار فرهنگ بشری و قلم به مثابه بی همتاترین ابزار ثبت و ضبط دستاوردهای فکری و فرهنگی انسان، بهترین شیوه برای به تحریر و تصویر درآوردن گفتمان انقلاب اسلامی و عرضه آن به نسل های آینده است

از این رو، موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس با درک این مسئولیت گران سنگ و حساسیت های مترتب برآن، به تدوین و انتشار مفاهیم اصیل و ناب انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و فرهنگ مقاومت همت گماشته و میکوشد آثاری فاخر و در تراز مخاطبان فهیم و علاقه مند به این راه پر افتخار ارائه نماید امید که در پیشگاه خداوند متعال، اولیا و شهدای راه حق، به ویژه ایثارگران و شهیدان انقلاب اسلامی و دوران پر افتخار پس از آن رو سپید و سرافراز باشیم ان شاءالله

انتشارات موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس

ص: 13

پیشگفتار

جنگ رویدادی است که علی رغم ناخوشایندی هایی که به همراه دارد، ذهن بشر را به سوی تفکر، اندیشه، تحقیق و تفحص سوق می دهد؛ چنان که گریز از پاسخ گویی بدان اجتناب ناپذیر می نماید. چرایی وقوع جنگ، رخدادهای حین جنگ، چگونگی خاتمه و پیامدهای جنگ در زمرۀ مواردی است که تا سال ها پس از پایان آن نیز هم چنان در ذهن اندیشمندان، محققان و مردمانی که این رخداد را تجربه نموده اند، ماندگار است. در این بین بررسی هر کدام از عوامل مذکور نیازمند کنکاش و بررسی همه جانبه و موشکافانه ای است تا بتواند پاسخ گوی پرسش های ذهنی و تجربی افراد حاضر در جنگ و نسل های پس از آن باشد. از آن جهت که جنگ ها را جزئی از راه کارهای سیاسی سیاستمداران در برخورد با دیگر کشورها می شناسیم، لذا بخش عمده ای از بررسی این مسئله به حوزۀ علوم سیاسی اختصاص می یابد. علمی که با رشته های بسیاری ارتباط مستقیم و غیر مستقیم دارد و می تواند پاسخ پرسش ها و وقایعی که پیرامون ما و جهان سیاست می گذرد را روشن گرداند.

در این بین آنچه انگیزه ای برای نگارش این کتاب شد تلفیق این علم با روانشناسی بود، تا بتوانم پاسخی بر پرسش های کودکی ام بیابم. سال هایی که با غرش هواپیماهای جنگی و آوارگی و فرار از موشکباران سپری شد. روزهایی تلخ که دوستانم در کلاس درس، هدف جنگنده های صدام قرار می گرفتند و پیش از آنکه معنای زندگی را دریابند با مرگ هم آغوش می شدند. در این سال ها همواره پرسشی از ذهنم می گذشت و آن اینکه چرا جنگ آغاز شد؟ در جریان آشنایی با کتاب های نوشته شده پیرامون جنگ تحمیلی، فیلم های سینمایی، مصاحبه ها و مستندها، هنوز این پرسش بی پاسخ که چرا جنگ با عراق شروع شد؟ ذهنم را

ص: 14

می آشفت. بدین روی سعی کردم تا در دورۀ تحصیلم به این پرسش و به طبع پرسش هایی از این دست پاسخ دهم. با این هدف نظریات اندیشمندان بسیاری را در حوزه های مختلف، جامعه شناسی، علوم سیاسی، تاریخ و غیره مورد توجه و بررسی قرار دادم، تا به مناسب ترین نظریه دست یابم و بتوانم پاسخی قانع کننده بیایم. از این رو حوزۀ روانشناسی را انتخاب کردم، علمی که در تلفیق با علوم سیاسی می تواند بسیاری از لایه های ناپیدای شخصیت سیاستمداران را از پس لبخندها و فریادهای آنان آشکار سازد و دریچه ای بگشاید رو به حقایقی که بی گمان در پسِ ذهن آنان حضور دارند و علی رغم همۀ انکار ها دیر یا زود در تصمیم گیری هایشان رخ نشان می دهند. از این رو در قالب دیدگاه روانشناسانه، کالبد شکافی شخصیت صدام حسین را به عنوان آغاز گر دورانی سخت برای هزاران فرزند و پدر و مادر ایرانی برگزیدم. پیگیری شناخت شخصیت صدام موجب شد تا به حقیقتی دست یابم؛ همۀ ما فارغ از موقعیت اجتماعی که با آن شناخته می شویم، در بعدی دیگر از زندگی به سر می بریم که اتفاقاً در بسیاری از تصمیم گیری هایمان، ناخودآگاه نقش دارد و تصمیم گیرنده است. گذشته ای که هرگز نه از ما جدا می شود و نه فراموش، بلکه هم چون سایه ای بر حال و آیندۀ ما احاطه دارد و گریز از آن هرچند محال نیست، اما اراده و درکی به عمق شناخت خویشتن می طلبد.

در اینجا ذکر دو نکته ضروری است نخست، علی رغم آنکه صدام، شخصیتی ناخوشایند در فرهنگ دفاع از نام ایران است اما در این کتاب سعی بر آن داشتم تا بدون غرض ورزی و تعصب ایرانی بودن، تنها آنچه روی داده است را تحلیل و بیان نمایم. بنابراین آنچه در تجزیه و تحلیل های کتاب مطالعه میکنید نتایجی است که نگارنده در پی تحقیقات خود به آن دست یافته است. دوم، اعتقاد نگارنده مبنی بر اینکه نظریۀ روانشناسی مناسب ترین گزینه برای پاسخ گویی به چرایی آغاز جنگ تحمیلی است، لزوماً بدان معنا نیست که آغاز جنگ تحمیلی را می بایست تنها از این منظر دید و سایر دلایل و انگیزه ها را مورد غفلت قرار داد.

ص: 15

در حقیقت نگارنده از آن جهت رویکرد روانشناسانه به جنگ را برگزید که تا کنون در این حوزه آثار قابل توجهی ارائه نگردیده و این در حالیست که علی رغم مهجور ماندن دیدگاه روانشناسی در جنگ تحمیلی، ظرفیت های بالای این حوزه می تواند راه گشای آشکار سازی بسیاری از دغدغه های جنگ برای سیاستمداران و پژوهشگران باشد. امید است این کتاب بتواند بخشی از پرسش های خوانندگان عزیز، به ویژه نسل پس از جنگ را تا حدودی پاسخ دهد.

در پایان از زحمات اساتید گرانقدرم آقایان دکتر رشید رکابیان، دکتر ناصر پورحسن، دکتر عبدالمجید سیفی و دکتر محمود علیپور به جهت راهنمایی های دلسوزانه و گرانبهای خود تشکر و قدردانی می نمایم و برایشان توفیقات روزافزون از باریتعالی آرزومندم. همچنین بر خود لازم می دانم از موزه دفاع مقدس به جهت حمایت های ارزشمند خود و کلیۀ کسانی که با کوشش خود امکان انتشار این کتاب را فراهم آوردند، تشکر و قدردانی کنم.

مرجان اسمعیل نژاد اردبیلی

کارشناس ارشد علوم سیاسی، شهریور1397

ص: 16

ص: 17

مقدمه

جنگ ها را به لحاظ تأثیرات مادی و روانی که بر ملت ها به جا می گذارند می توان در زمرۀ تأثیر گذار ترین وقایع بشری به شمار آورد. تجربیاتی که در این مقطع از تاریخ در اختیار کشورها و ملت ها قرار می گیرد به نوعی منحصر به فرد است چرا که هر جنگی به لحاظ مؤلفه های شکل دهندۀ آن، چگونگی آغاز، روند و نحوۀ پایان آن با جنگی دیگر متفاوت است؛ ضمن آن که تفاوت های ناشی از بسترهای وقوع جنگ و نیز موقعیت های جغرافیایی کشورها و دیگر عوامل دخیل در جنگ ها موجب تفاوت در نوع دیدگاه ها و درک تجربیاتی دیگر گونه می گردد. در این بین به دو نکته باید توجه داشت نخست آنکه پس از وقوع هر جنگی برای دو نسل سؤالاتی بر جای می ماند که تاریخ ناگزیر از پاسخ به آنهاست. یکی نسل حاضر در جنگ و دیگری نسل پس از جنگ.

نسل حاضر در جنگ از این جهت دچار پرسش می شود که خود به طور مستقیم و ملموس یا حتی غیر مستقیم با جنگ و وقایع مرتبط با آن در ارتباط بوده و معتقد است راه های بسیاری وجود داشته که از وقوع جنگ جلوگیری به عمل آید و حتی بیش از آن، پیشگیری از جنگ را مطرح می کنند. در حالی که نسل پس از جنگ علاوه بر پرسش های نسل نخست خواهان ارزیابی دستاوردهای جنگی نیز هست و به نوعی به برآورد هزینه ها و مزایا نیز توجه دارد. از این روست که در هر برهه ای از تاریخ، جنگ ها مورد نقد قرار می گیرند و از زاویه ای متفاوت و مطابق با دیدگاه های نسل جدید از آن صحبت به میان می آید؛ لذا پژوهش و کنکاش در خصوص

ص: 18

چرایی و چگونگی جنگ ها هرگز از دیدگاه محققان پایان نمی پذیرد زیرا که نسل بشر در تکامل دیدگاه ها و زوایای نگرش به وقایع به اشکال مختلفی از شناخت دست می یابد که پیش از آن برای نسل پیشین مطرح نبوده و یا کمتر مورد توجه قرار گرفته است. از آن جهت که تاریخ معاصر ایران ارتباطی تنگاتنگ با دوران هشت سالۀ جنگ تحمیلی دارد؛ لذا بدیهی است شناخت این دوره از تاریخ منوط به رمزگشایی از تحولات جنگ تحمیلی است. دوره ای که افزون بر تأثیراتی که بر ایران و ملت آن داشته است با فراز و فرودهای فکری نیز همراه بوده است. اصولاً هدف از مطالعۀ تاریخ، بررسی وقایعی است که در پی تحولات و شرایطی خاص بر گذشتگان رفته است و اکنون از پس گذر سال ها بر آن وقایع، آن چه برای خواننده در وهلۀ اول ایجاد جذابیت می کند دلایل وقوع پدیده های تاریخی است، در ادامه نحوۀ عملکرد، بررسی نقاط قوت و کاستی های رفتاری و فکری افراد و نتایج و عواقب این حوادث نیز در جریان شکل دهی به تفکرات خوانندۀ تاریخی دخیل است؛ اینها همگی ابزارهایی هستند تا ذهن آدمی با مقایسۀ دیروز و امروز، آینده را با تجربیاتی پربارتر در پیش بگیرد و در این بین هر کسی بنا بر نوع نگرش، الگوهای ذهنی و رفتاری، خلقیات، باورها و ارزش های هنجارگونه اش از تاریخ می آموزد و می گذرد. در این بین آنچه محققان و پژوهشگران را به تحقیقات تاریخی به ویژه تاریخ جنگ ترغیب می کند ناگفته های بسیاری است که از پس گفتنی های بیشمار دیگران رخ نشان می دهد. شاید عجیب به نظر برسد اما هرچه در مورد موضوعی بیشتر اطلاعات داشته باشید، ذهن درگیر پرسش های بیشتری خواهد شد و این واقعیت انکار ناپذیر یکی از دلایل نگارش این کتاب است.

بدین ترتیب کتاب حاضر که تحت عنوان صدام، رهبری جهان عرب و جنگ تحمیلی پیش روی شماست؛ به ارزیابی دلایل وقوع جنگ تحمیلی می پردازد. کتابی از دیدگاه نسل حاضر در جنگ که هم چنان برای نخستین پرسش جنگ، پاسخی قانع کننده نیافته است. از این رو در این کتاب بر شخصیت صدام

ص: 19

به عنوان برجسته ترین چهرۀ آغازگر جنگ تحمیلی پرداخته شد. از آن جهت که در این کتاب از نظریات روان شناسانه بهره گرفته شده است لذا بر بعد کودکی صدام بیش از دیگر دوره های زندگی وی تأکید خواهیم داشت و بر پرسش هایی از این دست نظر داریم، بین گذشتۀ صدام و وقوع جنگ تحمیلی چه ارتباط معناداری وجود دارد؟ اگر صدام حسین در مسند قدرت عراق قرار نمی گرفت باز هم وقوع جنگ تحمیلی اجتناب ناپذیر بود؟ بسترهای لازم جهت حملۀ صدام حسین چگونه فراهم گردید؟ مهم ترین هدف صدام در جنگ تحمیلی چه بود؟

در پاسخ به پرسش های فوق، کتاب حاضر مشتمل بر چهار فصل تنظیم گردیده است. در فصل اول نظریۀ روان شناسی آلفرد آدلر مورد بررسی قرار گرفته است. فصل دوم به بررسی زمینه ها و بسترهای وقوع جنگ تحمیلی می پردازد.

در فصل سوم کالبد شکافی شخصیت روانی و روحیات شخصی صدام حسین را تجزیه و تحلیل می کنیم.

و در فصل چهارم به چینش اهداف صدام از جنگ تحمیلی بر اساس نظریۀ آدلر می پردازیم.

ص: 20

ص: 21

فصل اول: نظریه روانشناسی فردی آلفرد آدلر

اشاره

ص: 22

ص: 23

نظریه روانشناسی فردی

شناخت نفس و ذات وجودی انسان از دیرباز در زمرۀ علاقمندی ها و دغدغه های بشری بوده است. در این راستا علوم انسانی پا به پای دیگر علوم در تلاش و تکاپو بوده تا هرچه بیشتر، نتایجی ملموس و جامع تر به دست آورد، همین واقعیت موجب گردیده تا بر اهتمام بشر برای شناخت خویشتن پایانی متصور نباشیم. بدیهی است انسان ذاتاً موجودی پیچیده و ناشناخته است، این واقعیت انکار ناپذیر موجب گردیده تا اندیشمندان بیشماری در پی کشف راز و رمز آن برآیند. شوق بشر در راه شناخت ذات وجودی خویش موجب گردیده تا علوم بسیاری در حوزه های پیدا و ناپیدای انسان شناسی پدید آیند که هر کدام تنها قادر به درک بخشی از پیچیدگی های بشری هستند. در این بین یکی از شگفت انگیز ترین علومی که لایه های درونی و نیمۀ پنهان وجودی انسان که همانا، روح بشر می باشد را مورد کنکاش قرار می دهد، علم روانشناسی است. روانشناسی منحصراً و نه مستقیماً با روح انسان در تماس است و ادراکات انسانی را که جزو زوایای پنهان نهاد بشری است، مورد بررسی قرار می دهد. تلاش روانشناسان در این راه سبب گردیده تا طی سال ها این علم به حوزه های متعددی تقسیم گردد که هر کدام به بررسی جنبه های مختلفی از زندگی، اجتماع، سیاست، محیط، انسان و غیره می پردازند. در این بین حوزۀ روانشناسی فردی را می توان نزدیک ترین شاخۀ این علم در شناخت شخصیت و خلقیات انسانی دانست. روانشناسی فردی همان گونه که از عنوان آن بر می آید به بررسی و شناخت

ص: 24

افراد، تیپ های شخصیتی، خلقیات، روحیات، تمایلات خودآگاه و ناخودآگاه و دیگر جنبه های فردی شخصیت انسان می پردازد، که در شناخت هر چه بیشتر افراد راه گشاست. در حوزۀ روانشناسی فردی نظریه پردازان بسیاری به تحقیق و نظریه پردازی پرداخته اند از جمله فروید، کتل، زاکرمن، فروم، کِلی و دیگران که البته در اینجا به هیچ روی قصد نداریم نظریات همۀ آنها را پیگیری کنیم. از میان نظریه پردازانی که در حوزۀ روانشناسی فردی به تحقیق پرداخته اند؛ نظریۀ روانشناسی فردی آلفرد آدلر به لحاظ الگوی انطباق، به عنوان مناسب ترین نظریه مد نظر این کتاب قرار گرفت. آدلر در حوزۀ روانشناسی فردی تلاش های گسترده ای را برای شناخت انسان ها انجام داده است. وی شناخت انسان را از جنبۀ فردی آن آغاز می کند و معتقد است شناخت افراد در فردیت یگانۀ آنها منجر به شناخت جامعه و بهبود کیفیت در روابط انسانی می شود. از این رو بر شناخت ذهنیات، خلقیات، تمایلات، اهداف و انگیزه های ویژۀ افراد به عنوان مهمترین عامل تعیین کنندۀ نگرش و رفتار انسان ها تأکید دارد. از آن جهت که انتخاب نظریه، بخشی از کار پژوهشی این کتاب بود و بخش تکمیلی آن مربوط به شناسایی شاخص های شخصیتی صدام حسین و تأثیر و تأثرات شخصیت وی در آغاز جنگ تحمیلی و گزینش استراتژی رهبری جهان عرب بود، لذا به نظریات آدلر استناد نمودیم.

بدیهی است علم روانشناسی را می بایست در راستای مطالعه و شناخت روان، رفتار و ادراکات افراد ارزیابی نمود. روان شناسی فردی سیستم و روش اکتشافی برای خود خلق می کند. رفتار انسان را مورد بررسی قرار می دهد، چنان که گویی رفتار انسان مجموعۀ نهایی از روابط است که تحت تأثیر تلاش برای نیل به هدفی مشخص شکل می گیرد.(آدلر،56،1379و55) در روانشناسی فردی بررسی زندگی روانی افراد در کودکی، محور اصلی دانش شناخت انسان است و

ص: 25

در این خصوص بسیاری از محققان سرشناس، به تحقیق و مطالعۀ سالهای اول زندگی افراد پرداختند؛ زیرا که مهمترین عوامل تعیین کنندۀ ساختار زندگی روانی، از همان اوان کودکی شکل می گیرد. (آدلر،1379،14-12) از آنجا که دانش شناخت انسان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است در دو وجه مورد کنکاش قرار می گیرد، وجه نخست دانش شناخت انسان، وجه فردی آن است و تنها هدف شایستۀ این دانش آن است که هر فردی خودش درصدد شناسایی خویشتن باشد. وجه دیگر، جنبۀ اجتماعی شناخت انسان است که اولین هدف آن، باید افزایش آگاهی انسانها نسبت به انسانهای دیگر باشد؛ به عبارت دیگر این دانش باید امکان پرورش رشد روانی بهتر و کامل تری را برای ما فراهم کند.(آدلر،1379،17-15) از آن جهت که نظریۀ روانشناسی فردی آدلر ویژگی های شخصیتی افراد را در انتخاب ها و تصمیمات بعدی زندگی مؤثر می داند و با توجه به اینکه بسیاری از اقدامات صدام در طول دوران زمامداری اش نشأت یافته از دوران کودکی و وقایع متأثر از آن بود، لذا در این کتاب از نظریه آلفرد آدلر بهره بردیم.

آلفرد آدلر، دومین کودک از شش فرزند خانواده، در هفتم فوریه 1870 متولد شده و فرزند یکی از بازرگانان حومۀ وین بوده است. آدلر برای مکتب روانشناسی خود نام «روانشناسی فردی و تطبیقی(1)» را انتخاب کرده است. با این اصطلاح و با توجه به ریشۀ کلمۀ (Individual) که به معنی غیر قابل تقسیم است می خواهد فرد را به عنوان کل و جوهری تقسیم ناپذیر معرفی کند که شناختش تنها در صورتی که در کلیتش در نظر گرفته شود امکان پذیر است.(شافه،بی تا،100-97) آدلر نظریۀ خود را بر پایۀ شناخت انسان در دوران کودکی قرار داد. از این رو وقایع و اتفاقات زندگی فرد، چگونگی مواجهه و پذیرش اتفاقات و یا عدم پذیرش آن در شناخت بهتر افراد سهم بسزایی دارد. به همین دلیل است که مؤلفه های نظریۀ وی به صورت دومینو وار مطرح می شوند؛ به این معنا که هر مؤلفه سبب ساز پدیدآمدن مؤلفه ای دیگر می شود و نظریۀ آدلر شکل می گیرد. در اینجا مؤلفه های نظریه آدلر را به صورت خلاصه بیان می کنیم: اصل حقارت، تأثیر ترتیب تولد، اصل برتری جویی، شیوه زندگی، اصل علایق اجتماعی و خودِخلاق.


1- 1. Psychology Individual et Comparee

ص: 26

مؤلفه های نظریه آدلر

اشاره

آدلر در کتاب جنبه نظری و عملی روانشناسی فردی که در سال 1928 انتشار یافته اساس نظریه خود را توضیح داده است. آدلر، برخلاف فروید که غریزه ها را انگیزه اصلی رفتار می دانست، بر جنبۀ اجتماعی بودن انسان تأکید می ورزید. وی همچنین منبع اصلی انرژی و انگیزه های بشری را میل به قدرت می دانست و با نپذیرفتن مرز مشخص بین خودآگاه و ناخودآگاه، مکانیزم واپس زنیِ فروید را رد کرد. او همچنین امیال پرخاشگرانه را جانشین امیال جنسی، که مورد تأکید فروید بود، کرد.(کریمی،1374،95) ویژگی های اصلی نظریه آدلر را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:

1. اصل احساس حقارت

اشاره

اصل احساس حقارت(1)

بر حسب نظریۀ آدلر، احساس حقارت یکی از مهم ترین واقعیت های زندگی روانی بشر است و اهمیت آن از این جهت است که حقارت پدیده ای اتفاقی و تصادفی نیست بلکه با سرشت انسان درآمیخته است. انسان در برابر طبیعت تنها موجودی است که فاقد کلیۀ وسایل دفاع طبیعی است. موقعیت او این ناتوانی و محرومیت را کاملاً آشکار می سازد، پس برای کسب منافع و برتری خود، آدمی باید با زحمت بسیار این کاستی طبیعی را جبران کند. آنچه مسلم است انسان بدون احساس نارسایی و تهی دستی از وسایل دفاع در وجود خویش و ساختمان جسمانی اش، هرگز قادر نبود که در توسعۀ دانش و فن به چنین پیشرفت و پیروزی دست یابد. بنابراین موقعیت و امکان توسعه برای انسان را ترس از زندگی (هستی، پی آمدهای جهان واقع) یا احساس حقارت می سازد و انسان در راه سیر تکامل خود برای غلبه بر مشکلات مجبور است که دست به فعالیت های سازنده بزند. آدلر در کتاب « مفهوم زندگی» می گوید:

«راستی چه کسی می تواند در این امر تردید کند که طبیعت به جبران بی مهری اش در مورد انسان، نیرویی از احساس حقارت به او عنایت کرده تا بدین


1- 1.inferiority

ص: 27

وسیله پیوسته رو به جوانب مثبت زندگی داشته و برای تأمین خویش و غلبه بر مصائب زندگی بکوشد. من پیش از این نیز بر این موضوع تکیه کردم که انسان بودن، یعنی احساس حقارت کردن ... احساس حقارت تسلط خاصی بر زندگی روانی داشته و مفهوم آن، همان درک نقص کمال یا ناتمام بودن و تلاش بی وقفه بشر و بشریت برای خاتمه بخشیدن به آن است.»(راتنر،1390،41و40)

این احساس حقارت حاکم بر آدمی، در هر نوزاد تازه تولد یافته و هر کودک نوسال، سر برداشته و او را به جهت رشد و تکامل پیش می برد. کودک در همان اوان نوزایی فقط با کوچک بودن جسم و احساس ناتوانی اش پی می برد که در برابر زندگی ضعیف است. در حقیقت جنبش روانی کودک به شرط قرار داشتن در شرایط مناسب، زیر تأثیر همین احساس ضعف و کوتاه دستی قرار گرفته و به جریان در می آید و بر اثر همین فعل و انفعال است که جریان رشد و «شدن» (شکل گرفتن) او برقرار می شود. ضمن این جریان نیز احساس خستگی ناپذیری در کودک بیدار می شود که راه را بر سیر یادگیری های بی شمار او می گشاید و بدین وسیله کودک می تواند در مدتی کوتاه، توانایی های بسیار به دست آورده، مسایل روزانه ای را که یکی پس از دیگری به او رو می آورد، تحمل نماید.(راتنر،1390،41و40)

بدین ترتیب آدمی هم از نظر زیستی و هم از نظر روان شناسی موجودی است که پیوسته «احساس حقارت» را با خود دارد. این احساس چه ناشی از نقص جسمی و چه ناشی از نقص روانی باشد، همۀ عمر با او همراه است.(راس،1376،103) اگر ضعف جنبۀ جسمی داشته باشد، فرد در طول زندگی یا آن را ابزاری برای «دلیل تراشی» و توجیه شکست های خود قلمداد می کند و یا آنکه وادار می شود که به «جبران» بپردازد. برای نمونه دموستن در دوران یونان باستان دچار لکنت زبان بود اما با جبران آن، یکی از بزرگترین خطبای یونان و جهان شد. برای نمونه فرانکلین روزولت که در جوانی بسیار ضعیف بود، در نتیجۀ تمرین منظم، قوی و در زندگی چنان پیشرفت کرد که به مقام ریاست جمهوری رسید. پس احساس حقارت یا کهتری در صورتی که از حد تجاوز نکند موجب ترقی می شود.

ص: 28

(آدلر،1370،59-55) آدلر عقیده داشت که همۀ افراد دارای احساس حقارت هستند و همین احساس باعث می شود برای بهتر و برتر شدن تلاش زیادی از خود نشان دهند و البته این تمایلی مثبت است برای غلبه بر نقص ها و کمبودها تا از این طریق به تکامل فردی دست یابند. کودک، بعد از تولد، به دنیای قوی بزرگسالان قدم می گذارد و همین موضوع باعث می شود که احساس حقارت کند و علاوه بر این ترتیب تولد و موقعیت کودک در خانواده نیز می تواند به مقایسه های خاص منجر شود که نهایتاً احساس حقارت را به دنبال خواهد داشت.(راس،1376،103) آمادگی تربیتی کودک نیز نسبت مستقیم با احساس حقارت او دارد. دریافت ضعف و ناتوانی به او این قدرت را می دهد که پذیرای مقولات تربیتی گشته یا آنها را رد کند و طبیعی است که با یک روش آموزشکاری معیوب کودک وادار می شود که «ترس از زندگی» خود را به وسیلۀ ستیزه ورزی و رد همۀ مقولات تربیتی، تعادل ببخشد. راتنر یکی از شاگردان آدلر معتقد است احساس حقارت می تواند از تکامل طبیعی جلوگیری کند و آن هنگامی است که کودک کاملاً در این احساس غوطه ور شده با دست و پا زدن بی حاصل و غرض، بخواهد خود را از این وضع نجات بخشد. در این حالت، بدبینی و وحشت راه بر «عقدۀ حقارت» می گشاید و کودک در حیطۀ اختلالات روانی قرار می گیرد. در این نقطه، حرکت روانی به حال سکون و سکوت در می آید؛ بدین معنی که کودک دیگر قادر به غلبه بر ضعف و نارسایی های خود نیست و به ناچار چاره ای جز این ندارد که با یک تعادل بخشی تخیلی (جبران کاذب (1))

خود را در اختیار محیط بگذارد. باید به خاطر سپرد که هر مورد از عقدۀ حقارت، به منزلۀ یک حالت هشدار است به اطرافیان که شخص از آن سوء استفاده می جوید. عقدۀ حقارت نیرویی درونی خلق می کند که نتیجۀ فعالیتش بی ثمر گشتن زندگی و پشت کردن به موازین و مقررات است و وقتی کار بدین مسیر پیش برود، پیدایش صورت عصبی در شخص، اشکال گوناگون عدم تعادل روانی را حتمی می سازد.(راتنر،1390،41)


1- 1.Schein -Kompensation

ص: 29

جبران احساس حقارت

احساس حقارت واقعی کودک آن چنان که برای اقتصاد روانی او مهم است، معیار اهمیت احساس حقارت یا ناامنی او نیست؛ چرا که این امر به شدت بستگی به برداشت فرد از خودش دارد. نمی توان انتظار داشت که کودک در موقعیت های ویژه، برآورد صحیحی از خود داشته باشد و حتی از بزرگترها نمی توان این انتظار را داشت! حقیقت این است که مشکلات با سرعت زیادی در حال افزایش است. کودک در موقعیت بسیار پیچیده ای رشد خواهد کرد که به طور حتم نمی توان میزان حقارت او را با اطمینان تعیین کرد. کودک دیگری بهتر می تواند موقعیت خود را تفسیر کند. اما در مجموع، اگر تفسیری را که کودک از احساس حقارت می کند در نظر بگیریم، می بینیم که تعبیر او روز به روز تغییر می کند تا زمانی که این تعبیرها به صورت واحدی در می آیند و کودک ارزیابی خود را به طور صریح بیان می دارد و در کردار خود این ارزیابی (دایمی) را حفظ می کند. مطابق با این هنجار متبلور شده یا (خود ارزیابی جاودانی)، روندهای جبران که کودک برای رفع احساس حقارت خود به کار می گیرد، به سمت این هدف و اهداف دیگر هدایت خواهد شد. مشابه این مکانیسم جبران کننده که روان انسان به کمک آن سعی در خنثی کردن احساس زجرآور حقارت دارد، در مورد اندام ها و اعضای بدن نیز به چشم می خورد. برای مثال وقتی یکی از اعضای حیاتی بدن انسان دچار آسیب می شود، اعضای دیگر رشد بی رویه پیدا می کنند و بیش از حد کار می کنند. از این رو، اگر قلب در جریان گردش خون دچار مشکل شود، برای به دست آوردن نیروی جدید از تمام اعضای بدن کمک می گیرد و به همین دلیل اندازۀ آن از یک قلب معمولی بزرگتر می شود. به همین شکل، وقتی فرد احساس حقارت می کند یا تصور کوچک و درمانده بودن او را عذاب می دهد، تمام همّ و غمّ خود را برای غلبه بر این (عقدۀ حقارت) به کار می گیرد.(آدلر،1379،57 و 56)

مبحث «مکانیزم جبران» که آدلر در مقولۀ حقارت عضوی از آن سخن راند، در هدایت حرکت زندگی روانی نیز دخالت دارد، در اینجا هم همه چیز

ص: 30

به سوی تعادل بخشیدن به عدم کفایت ها و ناتوانی ها، پیش می رود و حتی در یک احساس حقارت پیشرفته که میزان اطمینان و اعتماد عادی برای شخص کافی و خشنود کننده نیست، آزمایشی در جهت مکانیزم «فوق جبران» ظاهر می شود. وقتی شخص در زمان کودکی پی به ارزش وجود خود نبرده باشد (بدین معنی که اِشکالی فرا راه شناخت ارزش واقعی او از دید و داوری خودش به وجود آمده باشد) عضو روانی ناچار به هیجان آمده و به هر تقدیر (و لو به صورتی هیجان آمیز و مردد) از این وضع سرباز می زند. همان طور که پیشتر بیان کردیم، مکانیسم جبران حقارت یکی دیگر از مؤلفه های نظریۀ آدلر را بنیان می نهد، بدین گونه که جبران حقارت موجب پی افکندن بنای تلاشی مداوم بر «برتری جویی» خواهد شد که در صورت جبران افراطی گاهی صورتی از یک بیماری روانی را بروز می دهد. انتخاب هدف از سوی یک فرد نیز در جهت برتری جویی او، پاسخی است به احساس حقارتش که این هدف درست در نقطه ای مقابل احساس حقارت قرار گرفته و می تواند به شکل های مختلف آشکار و پنهان ظاهر شده، فرد آگاهانه یا ناآگاهانه به فعالیت بپردازد.(راتنر،1390،47و46)

پر معناترین صورت های توفیق جبران در برابر ناایمنی ها، خاصه در اوج رشد و توانایی نیروی تلاش، در کوششی آشکار است که فرد برای کسب معلومات، توانایی بیشتر و به دست آوردن مهارت ابراز می کند. باید دانست که زیر بنای فرایند تربیت و یادگیری را هم «ارزش جویی» می سازد. اگر کودک در مسیر اصلی خود، یعنی سود رساندن به همه و گسترش احساس هم زیستی و هم کاری باقی بماند، به هدف «نمود» خویش دست می یابد و نیازی احساس نمی کند که با محیط به جدال برخیزد.(راتنر،1390،47)

2. تأثیر ترتیب تولد

2. تأثیر ترتیب تولد(1)

از نظر آدلر، منظومۀ خانواده اولین محیط اجتماعی را تشکیل می دهد. هر کودکی، میکوشد در این منظومه، با رقابت ورزی، مورد توجه و اهمیت دیگران


1- 1.birthorder

ص: 31

قرار گیرد و موقعیتی برای خود دست و پا کند. یک همشیر ممکن است «بهترین» و همشیر دیگر «بدترین» باشد. مطلوب بودن، رضایت از جنسیت کودک، جذب کردن ارزش های خانوادگی، همانند سازی، یا قرار گرفتن در کنار یکی از والدین یا همشیران می تواند زمینه را برای احساس ِ داشتنِ موقعیت مهیا کند. معلولیت ها یا یتیم بودن نیز برای بعضی از کودکان موقعیت ساز است. بنابراین، موقعیت کودک در منظومۀ خانواده بسیار حائز اهمیت است.(علیزاده،1383،52 و51)

آدلر ترتیب تولد را از عوامل مؤثر اجتماعی در دوران کودکی می دانست که بر مبنای آن، فرد سبک زندگی خود را پدید می آورد. او بر سه موقعیت تأکید داشت: فرزند اول، فرزند دوم، و فرزند آخر. به نظر آدلر ترتیب تولد فرزندان ممکن است در رشد سیاسی - اجتماعی آنان مؤثر باشد. زیرا فرزندان اول، دوم و آخر به دلیل موقعیتشان در خانواده از تجارب اجتماعی متفاوتی برخوردارند و در نتیجه شخصیت های گوناگونی پیدا می کنند.(پروین،1372،172) در اینجا موقعیت فرزندان را به ترتیب تولد آنها بررسی خواهیم کرد.

فرزند اول، آدلر دریافت که فرزندان ارشد خانواده اغلب گذشته نگر هستند و دیدی بدبینانه و حسرت بار به آینده دارند. از آنجا که آنها مزایای قدرت را در مقطعی از زمان تجربه می کنند و آن را فرا می گیرند، این حالت در تمام دوران زندگی در آنها می ماند. آنها هم چنین می توانند قدرت را تا حدودی بر خواهران و برادران کوچک تر خود اعمال کنند. نتیجۀ این جریان ها این است که فرزند اول میل به نگهداری برتری و اقتدار دارد. آدلر دریافت که این فرزندان به سازمان دهنده هایی بسیار خوب، با وجدان و وسواسی نسبت به جزئیات تبدیل می شوند و نگرشی اقتدار طلبانه و محافظه کارانه خواهند داشت.(شولتز،1383،155-152) او در آغاز کانون توجهات و محبت های والدین است و پس از آمدن فرزند دوم ناگهان احساس می کند موقعیت خود را از دست داده است و احساس ناامنی و خصومت و حسادت می کند. آنها علاقمند به حفظ نظم و اقتدار و در نتیجه محافظه کارند. البته حسادت و نفرت ایجاد شده ممکن است آنان را به سوی روان نژدی و رفتارهای

ص: 32

نابهنجار سوق دهد. به نظر آدلر بیشتر جنایتکاران، مجرمان، منحرفان و بیماران روانی فرزند اول خانواده اند.(شولتز،1375،317)

فرزند دوم، فوق العاده جاه طلب، عصیانگر و حسود است و به طور دائم می کوشد از فرزند اول سبقت بگیرد. آدلر که خود فرزند دوم بود، همۀ عمرش چنین رابطه ای با برادر بزرگش داشت. با این همه وی معتقد بود که فرزند دوم از سایر فرزندان سازگاری اجتماعی بیشتری دارد.(سیاسی،1377،89) بدین ترتیب فرزند دوم در رقابت با فرزند اول، حکم چاشنی ِ راه انداز را برای فرزند دوم دارد و اغلب موجب رشد سریع تر وی می شود. فرزند دوم برانگیخته می شود تا از خواهر یا برادر بزرگتر پیشی بگیرد، هدفی که معمولاً رشد حرکتی و زبان را شتاب می بخشد از آنجا که دومین فرزند قدرت را تجربه نمی کند، پس در مقایسه با فرزند اول، چندان توجهی بدان ندارد و به آینده خوشبین تر است.(شولتز،1383،155-152)

فرزند آخر، آنان در محیط خانواده محبت و موفقیت فراوانی به دست می آورند، معمولاً لوس و پرتوقع و نازپرورده اند و در معرض آسیب پذیری اجتماعی اند؛ زیرا از وقتی که وارد مدرسه می شوند، ملاحظه می کنند که دیگر کانون توجه دیگران نیستند و دچار شکست و ناکامی می شوند. بنابراین بعد از فرزند اول بیشتر در معرض روان نژدی اند.(کریمی،1374،96) آخرین فرزند هیچ گاه با ضربۀ خلع شدگی از سوی کودکی دیگر رو به رو نمی شود و بیشتر اوقات اصطلاحاً «عزیز دردانۀ» تمام خانواده است، به ویژه اگر فاصلۀ سنی خواهر یا برادرانش از وی خیلی کم نباشد. بر اثر نیروی ناشی از نیاز به پیشی گرفتن از خواهر و برادران بزرگ تر، رشد فرزند آخر اغلب سرعتی چشمگیر دارد. در نتیجه، اکثر این کودکان در بزرگسالی، در هر کاری که به عهده می گیرند، کامیاب می شوند. از آنجا که تک فرزند، در مقایسه با کودکانی که دارای خواهر یا برادر هستند، زمان بیشتری را در کنار والدین سپری می کند، در نتیجه، اغلب خیلی زود می بالد و سریع تر به رفتارها و نگرش های بزرگ مآبانه دست

ص: 33

می زند. البته باید گفت تک فرزندان هنگامی که در می یابند در عرصه های زندگی بیرون از خانه (مانند مدرسه) دیگر مورد توجه نیستند، ضربۀ روانی شدیدی را تجربه می کنند.(حسام قاضی،1393،27و26)

3. اصل برتری جویی

3. اصل برتری جویی (1)

آدلر همواره خاطر نشان ساخته است که فقر و احتیاج به وجود آورندۀ حالتی از بدبینی دربارۀ زندگی و آینده، در طفل است. از این رو تربیت یکی از مهمترین عواملی است که در به وجود آمدن احساس حقارت کمک عمیق می کند. تمام عواملی که در بروز احساس حقارت نقش دارند می توانند به وسیلۀ تربیتِ درست، از حالت بیماری خارج شوند. به عبارت دیگر هیچ دلیل ضروری وجود ندارد تا انسان مجبور شود به این که عقدۀ حقارت را در خویشتن توسعه دهد. تمام عوامل عضوی (جسمانی)، اجتماعی و خانوادگی می توانند به وسیلۀ یک روش درست تعلیم و تربیت و با ظرافت روانشناسانه، تصحیح و ترمیم شوند. در حالی که اگر روش یا محیط سالم تربیت وجود نداشته باشد، عوامل بیرونی فراوانی پیدا می شوند که سبب بروز اختلالات خطرناک شوند. چنین به نظر می رسد که احساس حقارت و عقدۀ حقارت مانند رشته نخ رنگینی در تمام حالات اختلال روانی کشیده شده است. یک کودک عصبی یا بی استعداد، بزرگسالی فاقد نیروی تعادل روانی است، روان نژندها، بزهکاران، منحرفین جنسی(2)

و بیماران روانی، همه به رنج از احساس نارسایی و ضعف خویش واقف اند و همواره در تردید و گمراهی به سر می برند و نقطه اتکایشان هم همان تردید و رنج خویش است که در آن برای خویش اتکاء و استواری می جویند. در این گونه مردم، به تدریج تلاشی روانی آغاز رشد می کند تا آنها به آن وسیله ترس و عدم کفایت خود را زیر سرپوش آن مخفی نگه دارند. آدلر این تلاش روانی را «برتری جویی» یا «ارزش طلبی(3)» نام داده است و مطابق با این منظور، وظیفۀ این تلاش در زندگی روانی سالم یا وضعیت بیمار آن است که بر ضعف و عدم کفایت احساس شده،


1- 1.superiority
2- 2.Perverse
3- 3.Geltungsstreben

ص: 34

غالب شود و بدین وسیله تعادلی مجدد، به وجود آید.(راتنر،1390،44-42)

هدف برتری طلبی غالباً برای انسان، ناشناس مانده و از مناسبات خودشناسی فردی دور می ماند. آدمی فقط در فکر جلب سود و رَد زیان های خویش است، باید دانست که شخصیت ایده آل در هر فرد، در سنینی به وجود می آید که هنوز بیان کودکانه اش رشد کامل نکرده و در حقیقت ارزش طلبی در ذهن او به کلمه در نمی آید بلکه این تمایل به شکلی نامعین و گسسته در تاریکی ذهنش سرگردان است.(راتنر،1390،49و48)

آنچه مسلم است تلاش برای بازشناسی و برتری هدف زندگی هر فرد بر اساس احساس حقارت، بی کفایتی و ناامنی مشخص می شود. کودک از همان ابتدا مایل است تا مورد توجه دیگران باشد و نظر والدین را به خود جلب کند. اولین علایم این میل بیدار برای بازشناسی خود، تحت تأثیر احساس حقارت سر بر می آورد و هدف و قصد فرد این است که بر محیط اطراف خود برتری پیدا کند. میزان و کیفیت احساس تعاون، برتری طلبی فرد را تعیین می کند. ما نمی توانیم در مورد افراد (چه کوچک، چه بزرگ) قضاوت کنیم، مگر اینکه هدف فرد را از برتری طلبی با مقدار احساس تعاون او مقایسه کنیم. هدف فرد به گونه ای است که دستیابی به آن، به او احساس برتری و تعالی شخصیت می دهد، تا آن درجه که زندگی را شایستۀ، زیستن می بیند. همین هدف احساسات ما را ارزشمند و هیجانات و عواطف ما را به هم مربوط می کند و تخیل ما را شکل می دهد و نیروهای خلّاقۀ ما را هدایت می کند و معیّن می سازد که چه چیزی را باید به خاطر بسپاریم و چه چیزی را فراموش کنیم.(آدلر،1379،55)

در حقیقت برتری جویی از احساس حقارت ناشی می شود و این دو از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. مفهوم برتری جویی به معنای سلطه بر دیگران نیست، بلکه کوششی است برای آنکه شخص از آنچه هست، بهتر و کامل تر شود و استعدادهای بالقوۀ خود را بالفعل کند. برتری جویی در نزد آدلر یعنی گام برداری در راه کمال نفس که وی آن را جزو سرشت انسان و بلکه عین زندگی می داند. به نظر وی، همین انگیزۀ برتری جویی است که آدمی را از هنگام زادن تا واپسین دم زندگی

ص: 35

از مرحله ای به مراحل دیگر پیش می برد و جنبۀ اجتماعی او را تقویت می کند.(سیاسی،1377،86) در این بین حقیقت این است که کودکان نمی توانند آشکارا بگویند در پی برتری هستند، بلکه با بلند نظری و مهربانی این میل خود را بیان می کنند و کار خود را در پشت پرده انجام می دهند. آنها متواضعانه از افشای این روش طفره می روند. برتری طلبی بی پروا و صریح در رشد روانی کودک انحطاط ایجاد می کند و کشانندۀ اغراق آمیزی از امنیت و قدرت است که برای غلبه بر دنیا، شجاعت را به گستاخی و بی شرمی، اطاعت را به بزدلی و مهربانی را به ریاکاری هوشمندانه تبدیل می کند. انسانها در بروز احساسات و حالات طبیعی باز فکر ریاکارانه ای در سر می پرورانند که هدف نهایی آن، تحت انقیاد در آوردن محیط است. در امر آموزش، به موجب میل آگاه و ناخودآگاه، کودک برای جبران ناامنی خویش، تحت تأثیر قرار می گیرد، روش زندگی را می آموزد، درک و شناخت پیدا می کند و احساس اجتماعی (تعاون) نسبت به همنوعانش در او به وجود می آید. تمام این اقدامات را با هر هدفی که دنبال کند، ابزاری هستند که به کودک در حال رشد کمک می نماید تا خود را از احساس حقارت و ناامنی رها سازد.(آدلر،1379،56) باید در نظر گرفت که پیامدهای عملی احساس حقارت لزوماً به کمال و سعادت فرد نمی انجامد. گاه این اتفاق می افتد و فرد با تلاش خود آن حقارت را بر طرف می کند؛ اما در صورتی که فرد، هدفهای دست نیافتنی برگزیند، به رغم تلاش ها نمی تواند بر حقارت غلبه کند و دچار «نِوروز» می شود.(بلوم،1352،204)

4. اسلوب زندگی یا شیوۀ زندگی

اشاره

4. اسلوب زندگی یا شیوۀ زندگی(1)

خودِ خلاق و اصل برتری طلبی موجب می شود که هرکس به وجهی خاص، دست به عمل بزند و شیوۀ خاص زندگی خود را پی ریزی کند. شیوۀ زندگی تکیه کلام آدلر است و در تمام نوشته هایش مکرر به کار رفته و مشخص ترین بُعد روان شناسی فردی است.(شفیع آبادی،1386،93) به نظر آدلر چگونگی تلاش


1- 1.Life style

ص: 36

فرد برای کنار آمدن با احساسات حقارت آمیز بخشی از «سبک زندگی» خاص وی می شود، یعنی به صورت یک جنبه از کارکردهای شخصیتی وی در می آید.(پروین،1372،171) سبک زندگی، یعنی کلیت بی همتا و فردی زندگی که همۀ فرایندهای عمومی زندگی، ذیل آن قرار دارد.(Adler,1956,191) سبک زندگی خلاقیتی است حاصل از کنار آمدن با محیط و محدودیت های آن. زین سبب افراد از این حیث مختلف اند؛ زیرا علاوه بر احساس حقارت و برتری طلبی که میان همۀ آدمیان مشترک است، سه عامل بدنی، روانی و اجتماعی، که به ترتیب در ساختمان بدنی و عمل اعضای آن صفات و استعدادهای روانی و ارتباطات اجتماعی نهفته است، در آدمیان متفاوت اند. همین امر شیوۀ خاص هر فرد برای جبران احساس حقارت و برتری طلبی را تعیین می کند. شیوۀ زندگی پیروزی طلبانۀ ناپلئون شاید علتش جثۀ نسبتاً کوچک وی بوده است. سیادت طلبی و اعمال وحشیانۀ آقا محمد خان قاجار ریشه در پیامدهای اجتماعی اختگی وی داشته است و حرص هیتلر برای تسلط بر عالم، شاید از نقص جنسی وی سرچشمه گرفته باشد.(سیاسی،1377،86) بدین ترتیب اگر تمام روابط انسانها را در نظر بگیریم، به تدریج منش و ویژگی های دیگر آنها را هم خواهیم شناخت که هر کدام یک مُهر ضد اجتماعی بر خود خواهد داشت. مهمترین این ویژگی ها، تکبر، نخوت و میل غلبه بر دیگران به هر قیمت ممکن است. فرهیختگی نسبی فرد و تقبیح تمام کسانی که با آنها در ارتباط است، ویژگی برتری بر دیگران را نشان می دهد که در آن مهمترین چیز «فاصله» است که فرد را از همنوعانش جدا می سازد. محیط و اطرافیان فرد از نوع رویکرد او ناراحت هستند؛ چرا که پیوسته جنبۀ تاریک زندگی را می نگرد و از هر شادی و شادمانی محروم است. بعضی کودکان با میل افراطی که برای کسب قدرت دارند، می خواهند اعتبار خود را در محیط پیرامون تثبیت کنند و این میل آنها را وادار می کند تا در مقابل وظایف و تکالیف زندگی روزمره مقاومت نمایند.(آدلر،1379،58) نکته اینجاست که شیوۀ زندگی هر فرد به اعتقاد آدلر در پنج یا شش سالگی پایه گذاری می شود. وی سه مثال برای سه

ص: 37

عامل بدنی، روانی و اجتماعی می زند که همگی تحت تأثیر محیط خانوادگی اند.

نقص بدنی

کودکی که معلولیت جسمی دارد و خود را در قیاس با همسالانش عقب مانده می بیند، می تواند به کمک پدر و مادر فهمیده و مربیان کارآزموده به جبران آن بپردازد و احساس حقارت خود را به احساس نیرومندی تبدیل کند. (شولتز،1375،315) افرادی که ضعف بدنی خود را به قدرت تبدیل کرده اند فراوان اند. حقارت های عضوی می تواند دو واکنش را در افراد برانگیزد. نوع اول آنکه عضو دیگری جانشین عضو ضعیف شود، به طور مثال شخص نابینا بکوشد تا با تقویت شنوایی خود آن را جبران کند. نوع دوم تمرکز بر عضو ضعیف تا جایی است که آن ضعف برطرف شود؛ مانند غلبه بر لکنت زبان تا جایی که شخص سخنران گردد.(بلوم،1352،204)

نقص روانی

از سوی دیگر کودکان نازپرورده که مورد حمایت زیاد و افراطی والدین ناآگاه خود قرار می گیرند، ممکن است خود محور شوند و علایق اجتماعی در آنان ضعیف شود و از دیگران انتظار دارند که خواسته هایشان را برآورده سازند.(شولتز،1375،315) آدلر این کودکان را بالقوه خطرناک می داند. بالفعل شدن این خطر در صورتی است که به موقع راهنمایی نشوند و به حال خود رها گردند.(سیاسی،1377،88)

نقص اجتماعی

کودکان به خود رها شده و طرد شده ممکن است گونه ای از سبک زندگی برای خود به وجود آورند که مستلزم انتقام جویی از جامعه باشد.(شولتز،1375،315) این کودکان مثال نوع نقص عامل اجتماعی اند. آنان بر اثر جدایی پدر و مادر از یکدیگر، یا بر اثر غفلت و بی اعتنایی نسبت به تربیت آنها از راهنمایی و تشویق محروم بوده اند و نمی توانند شیوۀ زندگی خود را گسترش دهند. افرادی که در کودکی مورد بی مهری و بدرفتاری بوده اند، در بزرگسالی دشمنان اجتماع می شوند و شیوۀ زندگی آنان بر اساس نیاز به انتقام جویی در می آید. (سیاسی،1377،88) مفهوم «سبک زندگی» نیز متأثر از عوامل سه گانۀ بدنی، روانی و اجتماعی

ص: 38

است. وضعیت نقایص سه گانه در شخص و استعدادهای وی و نیز زمینه های اجتماعی و امکانات آن، راه های گوناگونی را پیش روی هر فرد قرار می دهد و وجه خاصی برای جبران احساس حقارت رقم می زند و شیوۀ زندگی معینی تحقق می یابد.(منصور،1369،26-24) در چنین چارچوبی تأکید روزولت بر انجام دادن «کارهای بزرگ» و «شدت عمل» احتمالاً نشانه ای از سازوکارهای دفاعی او علیه احساس حقارت مربوط به ضعف های دورۀ کودکی است. در حقیقت چگونگی تلاش برای کنار آمدن با احساسات حقارت آمیز خود یا غلبه بر آنها بخشی از سبک زندگی ویژۀ شخص و بخشی از کارکردهای شخصیتی وی می­شود.(پروین ،1372،171)

5. اصل علائق اجتماعی

به نظر آدلر انسان با علاقۀ اجتماعی به دنیا می آید و اجتماعی بودن در فطرت و ذات بشر است؛ اما این امر به صورت بالقوه است و مانند سایر غرایز فطری برای پرورش و به فعلیت درآمدن نیازمند است که این امر از طریق تماس با عالم خارج صورت می گیرد. این تماس ابتدا از طریق مادر و خانواده و سپس مدرسه، معلمان، همکلاسی ها و سرانجام افراد دیگر در جامعه انجام می شود. حس برتری طلبی نیز ابتدا جنبۀ شخصی دارد؛ اما بعدها به صورت اجتماعی در می آید.(کریمی،1374،93) کودکانی که در محیط نازپرورد و یا فاقد محبت بزرگ می شوند و فضایی کامل از استقلال نفس و آزادی نمی بینند، به زودی کاشف وسیله ای می شوند که قالبی از ترس دارد و این دستاویزی است تا در کاربرد آن بتوانند توجه افراد پیرامون خویش را به خود جلب نمایند و به اصطلاح آنها را به خدمت خویش وادارند.(راتنر،1390،137) آدلر به نکته ای اشاره می دارد که سیر تکامل علاقۀ فردی به اجتماع تا علاقۀ جمعی اجتماعی را مشخص می نماید. وی معتقد است حس برتری جوئی هر فرد موجب می گردد که وی از یاری دیگران دریغ نورزد و در این راه قدم بردارد و همین امر به نوبۀ خود سبب تقویت حس اجتماعی فرد شود؛ اما از آنجا که برتری جوئی آدمی هیچگاه ارضاء نمی شود؛ چرا که اهداف بشر بصورت سلسله مراتبی و سلسله وار

ص: 39

یکی پس از دیگری پیش می آیند، احساس ناتمامی را در همۀ افراد بشر پدید می آورند که خواه ناخواه تحقق آن مستلزم تحقق شخصیت اجتماعی و کمال اجتماعی است. از این رو آدمیان به مصلحت اجتماع قدم بر می دارند، یعنی علاوه بر همکاری با همنوعان و حس تفاهم، آنان مصلحت اجتماع را بر مصلحت خویشتن ترجیح می دهند. از این روست که آدلر کمال اجتماع را متضمن کمال فرد می داند و می گوید: «مصلحت اجتماعی جبران واقعی و اجتناب ناپذیری است برای همۀ ضعف ها و نارسائی های افراد بشر»(سیاسی،1390) حاصل اینکه برتری جوئی آدمی که نخست شخصی و خصوصی است به تدریج جنبۀ اجتماعی پیدا می کند و نفع شخصی تحت الشعاع قرار می گیرد. آدمی که برای خیر عموم کار می کند ضعف شخصی خود را بدین وسیله جبران می کند و نتیجه این می شود که علاقه مندی به اجتماع و دنبال کردن مصلحت آن بر شیوۀ زندگی و خود خلاق آدمی اضافه می گردد و در آنها اثر می گذارد، یعنی رفتار، مؤثر واقع می شود.(سیاسی،1390)

در این راستا مهر مادری از بزرگ ترین و مهم ترین سرچشمه های احساس تعاون است با این حکم، کودک از طریق مادر برای بار اول در زندگی، همکاری می آموزد و می توان گفت که مادر، خود نگاهبان دروازۀ «هم نوع جویی» است و تأثیراتی که او به نسبت نیاز هر دو طرف، بر طفل می گذارد نه تنها علائق اجتماعی را در کودک بیدار می کند، بلکه او را برای انتقال این تمایلات به دیگر اعضاء خانواده نیز آماده می سازد.(راتنر،53،1390) بدین گونه اصل علایق اجتماعی وجود یک احساس اجتماعی همگانی است، احساس اجتماعی، پایه و اساس تمام پیشرفت های مهم تمدن است. علاقۀ اجتماعی در نوع احساسات ما نسبت به دیگران و روابط با آنها تأثیر بسزایی دارد.(شفیع آبادی،1386،93) در ویژگی بعدی، آدلر از اصطلاح «خودِ خلاق» استفاده کرد. خودِ

ص: 40

خلاق بدین معنی است که انسان، برای ارضای میل برتری جویی اش، عوامل زیستی و اجتماعی را در تجارب تازه و فعالیت های ابتکاری به کار می گیرد. این گونه ابتکارات مظاهری از خودِ خلاق هستند.(کریمی،1374،99-96)

6 .خود خلاق

6 .خود خلاق(1)

مطالعات آدلر او را به این عقیده رساند که شخصیت آدمی فقط حاصل استعدادهای غریزی و ارثی و تأثیرات محیط خارجی و فعل و انفعالات آن نیست، بلکه خلاقیت و ابتکار شخصی هم در کار است. به این معنا که آدمی برای ارضای تمایل برتری جویی خود، عوامل زیستی و اجتماعی را در تجارب جدید و فعالیت های ابتکاری مورد استفاده قرار می دهد. این ابتکار و خلاقیت، مظاهر و جلوه های بیرونی «خودِ خلاق» است؛ زیرا خود ِخلاق

دیده نمی شود و فقط از طریق آثارش به وجود آن پی می بریم. طبق این نظریه هر کس معمار و سازندۀ شخصیت خویش است و این «بناء» را با مواد خام وراثت و تجارب زندگی به وجود می آورد که هم پدید آورندۀ هدف است و هم ایجاد کنندۀ وسایل نیل بدان هدف. به عبارت دیگر آدمی می تواند حاکم بر سرنوشت خود باشد و نه محکوم آن.(سیاسی،1377،93)

زمانی که احساس حقارت تا آن درجه شدت پیدا کند که کودک واهمۀ شکست در مقابل این احساس و عدم جبران را پیدا کند، آنگاه در زمان توانایی برای غلبه بر این احساس هم راضی نمی شود و خواستار فوق جبران خواهد بود. ممکن است قدرت طلبی و برتری جویی فرد آن چنان زیاد شود و تشدید یابد که به شکل یک بیماری آسیب شناسی درآید. وقتی این اتفاق می افتد، دیگر فرد از روابط عادی زندگی راضی نخواهد شد. تحرکاتی که در این موارد انجام می شود و حالت متکبرانۀ خاصی که نسبت به آنها نشان می دهد، کاملاً در جهت سازگاری با اهدافشان است، در مواردی که با نیروهای کشانندۀ آسیب شناسی سروکار داریم با اشخاصی رو به رو می شویم که بدون ملاحظۀ دیگران با تلاش فوق العاده، شتاب زیاد و انگیزه های آنی شدید می خواهند موقعیت خود را در زندگی حفظ کنند. اینها کودکانی هستند که افعال آنها، به دلیل حرکات اغراق آمیزشان برای نیل به هدف برتری بر دیگران، بسیار محسوس است، اینان با تجاوز به حقوق دیگران سعی دارند از حیات و زندگی


1- 1. ترجمه فارسی creative self را برخی «خود خلاق» (سیاسی،1377،93) و برخی« قدرت خلاق فرد» (از جمله کریمی) معادل یابی کرده اند.

ص: 41

خود دفاع کنند. آنها در مقابل دنیا ایستاده اند و دنیا در مقابل آنها. قدرت طلبی بعضی کودکان به حدی است که در تعارض با دیگران قرار نمی گیرند و جاه طلبی آنها نابهنجار به نظر نمی رسد. با وجود این، وقتی فعالیت ها و موفقیت های آنها را بررسی می کنیم، متوجه می شویم که جامعه از پیروزی های آنها بهره ای نمی برد؛ چرا که جاه طلبی آنها امری غیر اجتماعی است. جاه طلبی آنها همیشه باعث خواهد شد آنها به عنوان عناصر آشوبگر، بر سر راه انسان های دیگر قرار بگیرند.(آدلر،1379،58و57)

سلطه پذیری و سلطه جویی

اشاره

آدلر در مورد شخصیت های شکل گرفته از نظریه اش دو سنخ شخصیتی را تحت عنوان شخصیت سلطه پذیر و سلطه جو معرفی می کند که در ادامه به آن می پردازیم.

سلطه پذیری

افرادی که روح بندگی دارند، در موقعیت هایی هم که به قوۀ ابتکار عمل نیاز است، سازگاری ندارند. فرد ذلیل با قوانین و مقررات دیگران زندگی می کند و به ناچار در پی موقعیت های ذلیل کننده است. در بسیاری از روابط مختلف زندگی، این نگرش بنده وار دیده می شود. وجود این صفت در شخص، او را در حالتی خمیده و قوز کرده نشان می دهد. آنها را می بینیم که در مقابل دیگران خم و راست می شوند و به حرف آنها به دقت گوش می دهند، بدون آن که حرف های آنها را بسنجند و یا مورد بررسی قرار دهند، فقط آن دستورات را اجرا می کنند و احساسات آن افراد را بروز می دهند و تأیید می نمایند. آنها گاه سلطه پذیری را به طرزی باور نکردنی برای خود افتخار می دانند. این افراد، وقتی تحت انقیاد دیگران هستند، احساس رضایت دارند. البته قصد نداریم که بگوییم افراد سلطه جو، افراد ایده آلی هستند. افرادی وجود دارند که آن چنان پست و زبون شده اند که تنها وقتی از دیگران تشکر می کنند، رضایت دارند و خوشحال هستند؛ به ظاهر آنها برای

ص: 42

خود در دنیا، همواره شرمنده هستند. البته ما نباید فریب بخوریم که آنها این کار را با خوشحالی انجام می دهند. در بسیاری موارد آنها خودشان هم احساس ناراحتی می کنند.(آدلر،1379،178-176)

سلطه جویی

در مقابل فرد پست و سلطه پذیر که در بالا توضیح دادیم، فرد متکبر و سلطه جو هم وجود دارد که باید همیشه نقش بهتر را داشته باشد و دوست دارد نقش برتر را ایفا کند. تنها فکر او در زندگی این است که «چگونه می توانم از دیگران برتر باشم؟» این نقش با نومیدی های بسیاری همراه است. اگر نقش آمرانۀ او رنگ تهاجمی وخشونتی زیادی نداشته باشد و در یک میزان معیّن باشد، سودمند است. این افراد به دنبال موقعیتی هستند که دستورات آنها به اجرا در بیاید. وقتی ملّتی انقلاب می کند و ناآرام می شود این ماهیّت های مستبدانه و سلطه جویانه ظاهر می شوند و قابل درک است که همین افراد به جهت حرکات و نگرش ها و امیال مناسب و نیز آمادگی بیشتر برای ایفای نقش رهبری، سر کار بیایند. آنها به دستور دادن در خانه های خود عادت کرده اند. در بازی هیچ نقشی آنها را راضی نمی کند، مگر اینکه نقش پادشاه، فرمانده یا ژنرال داشته باشند. در میان این افراد تعدادی هم هستند، که اگر کسی چیزی به آنها دیکته نکند، نمی توانند کاری انجام دهند و به هنگام الزام اطاعت از دستورات دیگران نیز هیجان زده و عصبانی می شوند. در دورانی که جنگ و ناآرامی در میان نباشد چنین افرادی یا در زمینۀ تجارت یا در جامعه، رهبری گروه های کوچک را عهده دار می شوند تا زمانی که قوانین زندگی را بر هم نمی زنند، نمی توانیم به آنها اعتراض کنیم با وجود اینکه جامعه ارزش زیادی برای این افراد قائل است، نمی توانیم بر ارزشمندی آنها صحه بگذاریم. درتمام زندگی هّم و غّم آنها در این است که به بالاترین درجه برسند و تا زمانی که برتری خود را ثابت نکنند به تلاش ادامه می دهند و آرام و قرار ندارند.(آدلر،1379،179و178)

ص: 43

فصل دوم: خلأ قدرت در منطقه

اشاره

ص: 44

ص: 45

انگلستان سالها حضوری همه جانبه در منطقۀ خاورمیانه داشت و با اتکا بر قدرت نظامی و ناوگان خود به عنوان اصلی ترین قدرت منطقه به شمار می رفت. بدین ترتیب انگلستان تا سال 1968 نقش داور و مدیر را درخاورمیانه داشت و بر درگیری های محلی و دخالت های خارجی نظارت می کرد.(اسدیان،1381،23) موقعیت و قدرت انگلستان در مستعمرات و به ویژه منطقۀ خاورمیانه، پس از جنگ جهانی دوم در مقایسه با دوران قبل از جنگ و نیز شرایط ویژۀ دوران پس از جنگ جهانی اول بسیارتغییر کرد. تحمل هزینه های سرسام آور و خسارات فراوان ناشی از جنگ، حملات گستردۀ نیروی هوایی آلمان به تأسیسات صنعتی و اقتصادی، ویرانی شهرهایی که بمباران شده بودند و نابودی بخش قابل ملاحظه ای از ناوگان نظامی، از جمله عواملی بودند که شرایط نابسامان و بسیار نامطلوبی را به ویژه از نظر اقتصادی برای انگلستان ایجاد کرده بود.(پالمر،1340،605) همین شرایط ویژۀ اقتصادی پس از جنگ، به عنوان یک زمینه ساز مهم باعث شد تا توازن قدرت سیاسی موجودِ قبل از جنگ در عرصۀ سیاست بین الملل به هم بخورد و نظام جدیدی پس از جنگ شکل بگیرد.(اسدی،1393،311) البته وقایعی دیگر همچون ملی شدن نفت ایران (1951)، ملی شدن کانال سوئز (1956)، کودتای ژنرال عبدالکریم قاسم در عراق (1958) و استقلال کویت (1961) در تحدید هر چه بیشتر انگلستان در منطقه نیز مؤثر بود.(جزء محمد پور،1385،22)

پایان جنگ دوم جهانی، موجب تحول در ساختار نظام بین الملل و جایگزینی نظام دو قطبی به جای نظام چند قطبی گردید، با این تفاوت که در نظام قبلی، سرمایه داری بدون رقیب بود اما در دورۀ جدید، کمونیسم به عنوان رقیب و دشمن جدی سرمایه داری مطرح شد.(اردستانی،1388،70و69) در سایۀ سلاح های

ص: 46

هسته ای، نقش جدید دو ابر قدرت بسیار جدی و خطرناک بود. این دوره به دورۀ «جنگ سرد» نیز مشهور شد.(الهی،1388،255) در این دوره، خلیج فارس از مناطق اصلی رقابت امریکا و اتحاد شوروی بود و هریک از دو ابرقدرت سعی داشتند تا نفوذ خود را از طریق جذب بازیگران منطقه ای در خلیج فارس افزایش دهند. ایران در دوران قبل از انقلاب و کشورهای عربی حاشیۀ جنوبی خلیج فارس در شمار متحدین امریکا قرار داشتند و رژیم بعثی عراق، مصر زمان ناصر، سوریه و یمن جنوبی روابط بسیار نزدیکی با اتحاد جماهیر شوروی برقرار ساخته بود.(اسدی،1393،63)

روند خروج انگلستان از خاورمیانه را دولت جدید کارگری انگلیس به رهبری هارولد ویلسن در 16 ژانویه 1968 در مجلس عوام آن کشور اعلام کرد، بدین ترتیب انگلستان اعلام کرد تمامی واحدهای نظامی خود را تا پایان سال 1971(1350) از منطقۀ خلیج فارس و شرق سوئز (مالزی و سنگاپور) خارج خواهد کرد. تصمیم انگلستان دایر بر خروج از منطقه، مسأله مهم و بحث انگیزی به نام «خلأ قدرت» را در پاره ای از نقاط اقیانوس هند و به ویژه خاورمیانه مطرح کرد.(اسدی،1393،116-114) در این دیدگاه مفهوم عملی «خلاء قدرت» آن است که اولاً کشورهای منطقه به علت فقر اقتصادی و ناپایداری سیاسی قادر به دفاع از خویش نیستند و بنابراین برای «حفظ ثبات» بایستی حداقل یکی از قدرت های بزرگ در منطقه حضور داشته باشد. ثانیاً این بدان مفهوم بود که کشورهای منطقه به محافظ و سرپرست احتیاج دارند. ثالثاً در صورت بروز اختلاف بین کشورهای منطقه، چنین تصور می رفت که قدرت های بزرگ خارجی، به دلیل برتری نیروی نظامی بتوانند در مواقع لزوم نقش داور را بازی کنند، رابعاً هروقت قدرت های بزرگ خارجی مناسب بدانند در امور داخلی کشورهای منطقه نفوذ نمایند.(میرزا،1355،9) بدین ترتیب با خروج انگلیس از خاورمیانه این منطقه دچار نوعی خلأ قدرت شد که کشورهای بسیاری در رقابت با یکدیگر در پی پر کردن این خلأ برآمدند که در ادامه موضوع بررسی خواهد شد.

ص: 47

امریکا پس از انگلستان

خروج نیروهای انگلیس از شرق سوئز و خلیج فارس در واقع پایان یک دورۀ بلند مدت استعمار در منطقه تلقی می شود و عمده دلایل خروج را می توان چنین برشمرد:

1. بروز مشکلات و فشارهای مالی که دولت کارگری انگلیس با آن رو به رو بود.

2. کاهش تعهدات بین المللی و توجه بیشتر دولت انگلیس به مسائل اروپا و عضویت در جامعۀ اقتصادی اروپا. در حقیقت انگلیس می خواست قدرت جهانی خود را برای به دست آوردن مسئولیت جدید از حد یک قدرت جهانی به یک قدرت اروپایی کاهش دهد.

3. دولت انگلیس معتقد بود استفاده از منابع منطقه تنها حق کشورهای منطقه نیست، بلکه باید همۀ کشورهای صنعتی پیشرفته به شکلی از منابع نفتی سود ببرند و اصل عدالت و انصاف اقتضاء می کند همۀ دولت های صنعتی در حفظ آن شریک باشند.

4. با توجه به ترتیب پایان استعمار و گسترش حرکت های ملی گرایی در منطقه، مصالح و منافع انگلیس اقتضاء می کرد پیش از اینکه با مسائل بیشتری رو به رو شود، به صورتی معقول از مهلکۀ احتمالی سیاسی رها شود، از این رو دولت انگلیس خود را از درگیری خارج و منافع خویش را حفظ کرد.(طبرسا،1390،84و83)

دولت انگلیس پیش از خروج نهایی از خلیج فارس سه روش متفاوت زیر را در مناطق تحت نفوذ خویش در پیش گرفت:

الف) اعلام استقلال مناطقی که به عنوان تحت الحمایه اداره می شدند، مانند کویت و قطر.

ب) دربارۀ سرزمین ها و یا جزایر مورد اختلاف دو روش زیر را می توان اتخاذ کرد:

1. مناطق یا جزایر مسکونی که در طول ادارۀ استعماری، بافت اجتماعی آن عوض شده بود. انگلیس برای آن مناطق، مانند بحرین، اصل آزادی سرنوشت را برای حل اختلاف پیشنهاد کرد.

2. برای جزایری که خالی از سکنه بودند و یا تعداد کمی سکنه داشتند، اصل بازگشت به پیش از استعمار یا شرایط «قبل از وضع موجود(1)»را

پیشنهاد و عمل


1- 1.Status Quo Anti

ص: 48

کرد؛ مثل اعادۀ حاکمیت ایران بر جزایر سه گانۀ ابوموسی، تنب کوچک و تنب بزرگ. (باوند،1377،45)

البته در خصوص خروج انگلستان از منطقه گمانه زنی های بسیاری صورت گرفت و از این رو تصمیم دولت انگلیس مبنی بر خروج از شرق سوئز و خلیج فارس در اکثر محافل دیپلماتیک عجیب و غیر مترقبه تفسیر شد و فقط عده ای ژرف اندیش سیاسی آن را ناشی از جبر زمان و مانوری ماهرانه برای به دست آوردن منافع جدید و بهره برداری های آتی قلمداد کردند. از آن جمله لرد پالمرستون، سیاستمدار انگلیسی، در این خصوص گفت: «بریتانیا دوستان پایداری ندارد، ولی منافع پایدار و همیشگی دارد.» دولت انگلیس هزینه های 35 تا 40 میلیون دلاری سالیانه بابت حضور نیروهای خود را تقلیل داده و به خزانه اش واریز کرد؛ از سوی دیگر برای حفظ تصدی مشاغل حساس کشورهای جنوبی خلیج فارس حدود چهار هزار نفر از افسران بازنشستۀ خود را اعزام کرد. به این ترتیب قدرت و سیطرۀ انگلیس در این کشورها نه تنها کاسته نشد، بلکه در برخی از کشورهای عرب خلیج فارس مانند سلطنت عمان بیشتر شد. به عبارت دیگر انگلیسی ها از در بیرون رفتند و از پنجره به خلیج فارس بازگشتند. (جناب،1349،402)

اما بر چه اساس، امریکا کاندید جانشینی انگلستان در منطقه گردید، به طور کلی امپراتوری انگلیس از زیر آوارهای جنگ جهانی دوم ضعیف و مقروض بیرون آمد، در حالی که امریکا شکوفا و نیرومند بود. در این دوره، این گونه به نظر می رسید که مرکز ثقل رهبری جهان سرمایه داری بایستی دیر یا زود از امپراتوری کهن به مستعمرۀ تازه به دوران رسیده اش نقل مکان کند؛ اما این فرایند مستلزم زمان بود و اتخاذ سیاست جدیدی را در برخورد با کشورهای زیر سلطه ایجاب می کرد.

از سوی دیگر ساختار اقتصادی انگلیس به گونه ای بود که به جزیره ای کوچک امکان می داد بر نیمی از جهان حکمرانی کند. این ساختار بر نظام سادۀ تولید، توزیع کالا و خدمات در ارتباط با مستعمرات قرار داشت، خرید مواد اولیه از مستعمرات به بهای نازل، حمل آن با کشتی های انگلیسی به بنادر این کشور،

ص: 49

تولید کالاهای صنعتی و حمل دوبارۀ آنها با کشتی های انگلیسی برای فروش به قیمت بالا در مستعمرات. این گردش پرسود مواد و کالا تا زمانی می توانست ادامه یابد که این تخصیص دو جانبۀ (مواد اولیه در مستعمرات و تولید کالا در انگلیس) پایدار بماند و کسی در مستعمرات به فکر صنعتی شدن یا بالا بردن قیمت مواد اولیه نیفتد؛ در حالی که ساختار اقتصادی امریکا تا حدی مقابل ساختار انگلیس بود؛ کشوری پهناور و به نسبت غنی از نظر مواد اولیه و انرژی و دارای بازارهای داخلی. در نتیجه نسبت تجارت خارجی به تولید ملی در امریکا ناچیز بود و سود عمدۀ تجارت خارجی امریکا، به خاطر سطح بالای تکنولوژی تولیدات آن، از مبادلات با کشورهای پیشرفتۀ اروپا به دست می آمد، نه از مبادله با کشورهای فقیر مستعمره و نیمه مستعمره. بنابراین افزایش درآمد سرانۀ کشورهای فقیر و حتی نوع صنعتی شدن آنها از نظر امریکا نه تنها نامطلوب نبود، بلکه دقیقاً در جهت منافع امریکا قرار داشت.(وودهاوس،1364،134)

بدین ترتیب در واپسین روزهای حضور نظامی - سیاسی انگلیس در خلیج فارس، انگلیس و امریکا برای دیپلماسی درازمدت در خلیج فارس در 5 اصل زیر با هم توافق کردند:

اول: استقلال کشورهای عربی تازه استقلال یافته باید دست نخورده و محفوظ باقی بماند.

دوم: دستیابی آزاد کشورهای غربی به ذخایر نفتی خلیج فارس فراهم و تسهیل گردد.

سوم: ثبات سیاسی بر اساس ایدئولوژی محافظه کارانۀ این کشورها یک مسئلۀ حیاتی است.

چهارم: افراط به هر شکل چه در چارچوب رژیم ها و چه از سوی جنبش های آزادی بخش پذیرفتنی و تحمل کردنی نیست.

پنجم: برتری نظامی و دیپلماتیک ایران به عنوان ضامن اصلی ثبات منطقه ای.(نخله،1359،72و71)

این گونه بود که پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده امریکا از انزوا درآمد

ص: 50

و الگوی سیاست خارجی خود را جهانی ترسیم کرد. از این رو در منشور پیمان آتلانتیک شمالی که اروپا و امریکا برای مبارزه با توسعه طلبی اتحاد جماهیر شوروی و تهدیدهای جنبش های کمونیستی آن را منعقد کردند یک بند مهم گنجانده شد و آن حضور امریکایی ها در منطقه بود که قرار شد انگلیسی ها منطقۀ نفت خیز خلیج فارس را تحویل امریکایی ها بدهند و به تدریج از منطقه خارج شوند.(روحانی،1384،8) بدین ترتیب در پی اعلام انگلستان مبنی بر خارج کردن نیروهای خود از منطقۀ خلیج فارس و خاتمه دادن به حضور نظامی خود در منطقه، امریکا درصدد برآمد تا این خلأ قدرت را پر کند. از این زمان امریکایی ها دو گزینه در پیش رو داشتند.

1. حضور نظامی مستقیم امریکا در منطقه خلیج فارس

2. اجرای سیاست دو پایه ای نیکسون

حضور امریکا در خلیج فارس

سیاستمداران امریکایی بعد از بررسی وضعیت منطقه و اوضاع جهانی از حضور مستقیم نیروهای خود در حوزۀ خلیج فارس به دلایل ذیل امتناع کردند که عمدۀ این دلایل عبارتند از:

1. افکار عمومی شناور مردم امریکا به دلیل تلفات انسانی و خسارت های مالی ناشی از جنگ ویتنام آمادگی پذیرش جنگ در نقطۀ دیگر دنیا را نداشت؛ از سویی دیگر حضور نیروهای امریکایی در منطقه خلیج فارس موجب می شد احساسات ضد امریکایی در منطقه تحریک شده و احتمال پیدایش درگیری با نظامیان امریکایی و حتی جنگ تشدید یابد.

2. حضور آشکار نیروهای امریکایی در منطقه باعث می شد که شوروی ها این حق را برای خود مجاز و مشروع بدانند تا آنان نیز به صورت گسترده نیروهای خود را وارد منطقه خلیج فارس کنند، که این امر با منافع امریکایی ها ناسازگار بود. آنان علاقمند نبودند چنین بهانه ای را در اختیار شوروی قرار دهند.

ص: 51

3. امریکا سعی داشت با بومی کردن مسائل منطقه، هزینۀ برقراری امنیت را به دولت های محلی تحمیل کند، تا از این طریق جریان آزاد نفت به چرخۀ صنایع جهان غرب تضمین شود.

همۀ این عوامل باعث شد تا سرانجام رویکرد ایالات متحده برای اجرای برنامه های خود در حوزۀ خلیج فارس به گزینۀ دوم متمایل شود.(جزء محمدپور،1385،25و24)

سیاست دو پایه ای نیکسون

با توجه به دلایل مطرح شده در خصوص عدم حضور مستقیم امریکا در منطقه، اکنون می بایست یک قدرت منطقه ای خلأ قدرت به وجود آمده را پر کند؛ بدین ترتیب از زمان به قدرت رسیدن ریچارد نیکسون (ژانویه 1969) رئیس جمهوری امریکا، تغییر جهتی در سیاست امریکا در خلیج فارس مشاهده شد. بدین ترتیب که امریکا از سیاست پیشین خود مبنی بر ایجاد کمربندهای دفاعی و پیمان های نظامی - امنیتی منطقه ای با مشارکت مستقیم خود (نظیر پیمان سنتو) به سوی روش حفظ و کنترل ثبات و امنیت منطقه ای به وسیلۀ مشارکت مستقیم دولت های منطقه و به هزینۀ آنها حرکت کرد.(اسدی،1393،356) بر این اساس بود که امریکا، با شروع زمزمه های خروج انگلیسی ها، بر استفاده و همکاری های منطقه ای تأکید ورزید. در 1968 (1347) مدیر کل ادارۀ شبه جزیرۀ عربی، قسمت خاور دور در آسیای جنوبی وزارت امور خارجه امریکا در کنفرانسی که پیرامون مسائل خاورمیانه تشکیل شده بود گفت: «رهبران محلی باید و خواهند توانست بعد از خاتمۀ نقش تاریخی انگلستان، جای آنان را بگیرند، امریکا هم چنان هر کاری که قادر باشد برای کمک به آنها انجام خواهد داد، لیکن نمی توان از هیچ گونه نقش ویژه ای برای امریکا در مسائل خلیج فارس صحبت کرد.»(Young,1968,174) در این راستا، البته ایران به عنوان مقتدرترین و بزرگترین دولت منطقه ای مورد نظر امریکا بود. شاه نیز با توجه به رابطۀ خیلی نزدیک و دوستانه اش با شخص نیکسون و آمال سیاسی خود، تمایل زیادی

ص: 52

به ایفای نقش برتر و چشمگیرتری در منطقه داشت. مقامات امریکایی نیز معتقد بودند که پس از خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس، امریکا نمی تواند به شکل فیزیکی و نظامی در منطقه حضور دائم داشته باشد. بلکه بیشتر علاقمند به همکاری ایران و عربستان در منطقه است.(اسدی،1393،357و356)

الیزابت مونرو نویسنده امریکایی در این رابطه می نویسد: «از آنجا که هیچ قدرت بزرگ، نقش نگهبانی انگلستان را دنبال نکرد ایران از لحاظ سیاسی نظامی، جمعیتی، آموزشی و وجود طبقه متوسط در آن کشور، قدرتمند ترین دولت خلیج فارس است و در اثر تجربیات طولانی توازنی را بین شوروی و غرب برقرار کرده و از قدرتی برخوردار است که تنها نیروهایی توانایی مقابله با آن را دارند که از خارج تقویت شوند.» (Monroe, 1963,178)

بدین ترتیب ریچارد نیکسون در 22 ژوئیه 1969 در راه سفرش به فیلیپین، و در زمان اقامتش در جزیرۀ گوام(1)

دکترین خود را اعلام کرد. بر اساس دکترین نیکسون (یا «دکترین نیکسون - کیسینجر» یا «گوام») امریکا منافع منطقه ای خود را با استفاده از دوستان و متحدان منطقه ای و بدون مشارکت مستقیم خود تأمین و حفظ خواهد کرد. بر همین اساس، پس از خروج کامل نیروهای انگلیسی از خلیج فارس در پایان دسامبر 1971(دی ماه 1350)، یک ترتیب جدید امنیت منطقه ای به نام «سیاست دو ستونی(2)»

با مشارکت مستقیم ایران و عربستان سعودی شکل گرفت.(Olson,1987, 207)

در اجرای سیاست دو ستونی امریکا در خلیج فارس، ایران به عنوان «ستون نظامی» و عربستان سعودی به عنوان «ستون مالی و پشتیبان» ایفای نقش می کردند. انتخاب این دو کشور با دلایل محکمی همراه بود. ایران دارای بیشترین ساحل مشترک با خلیج فارس (کل ساحل شمالی)، پر جمعیت ترین کشور منطقه، دارای ارتشی بزرگ و قدرتمند و به ویژه آموزش دیدۀ غرب، دارای سابقۀ تاریخی طولانی و درخشان و بعضاً قدرتمند


1- 1. جزیرۀ گوام در غرب اقیانوس آرام و در جنوب جز ایر ماریناس قرار دارد و در مالکیت و کنترل امریکا می باشد.
2- 2. Twin (Tow) Pillars Policy

ص: 53

در خلیج فارس و بالاخره روابط دوستانه و نزدیک شاه با نیکسون بود.(اسدی،1393،358) از بین دو ستون، انتخاب اول، ایران بود و به عربستان در درجۀ دوم، بیشتر از دیدگاه تأمین کننده مالی برنامه های امنیتی، توجه می شد؛ چرا که عربستان به علت کمی جمعیت و عقب ماندگی صنعتی و فقدان سازمان های اداری و سیاسی مستحکم، با وجود ثروت ناشی از نفت نمی توانست ژاندارم باشد.(فونتن،1362،406) در خصوص دلیل انتخاب عربستان می توان گفت، عربستان سعودی به عنوان بزرگترین تولید کنندۀ نفت منطقه و اوپک، دارای توان مالی قابل توجه با نفوذ سیاسی زیاد میان کشورهای عرب خلیج فارس و خاورمیانه، بزرگترین کشور منطقه از نظر وسعت و به ویژه دارای روابط نزدیک با امریکا مطرح بود. مشارکت عربستان سعودی در این ترتیب جدید امنیتی عاملی بود در رفع کاهش مشکلات بعدی سیاسی میان ایران و کشورهای عرب؛ زیرا بروز عکس العمل ها و عدم پذیرش و هضم ایران از سوی کشورهای عرب در این طرح به خاطر تمایزهای نژادی (عرب و عجم) بسیار محتمل بود. چنانکه بعداً نیز عربستان سعودی به عنوان میانجی و پشتیبان، برخی مسائل پیش آمده را حل کرد.(اسدی،1393،358)

بدین ترتیب اساس دکترین نیکسون بر تقویت قدرت نظامی ایران و عربستان قرار داشت. به نحوی که به ویژه ایران بتواند با موافقت و همکاری عربستان سعودی به صورت یک قدرت منطقه ای «ژاندارم یا پلیس منطقه» وارد عمل شود.(لابروس،1352،66-63) پس از آنکه ایران به عنوان یک نیروی قوی منطقه به عنوان ژاندارم انتخاب شد. دولت ایران در فروردین 1344(1965) اعلام کرد که از آن پس در عملیات نظامی بیشتر به ناحیۀ خلیج فارس توجه خواهد نمود و در پائیز همان سال مجلس ایران قانونی را به تصویب رسانید که بر اساس آن، حدود 400 میلیون دلار به تقویت نیروهای مسلح تخصیص داده شد. سهم قابل توجهی از این مبلغ به تشکیل یک نیروی دریایی مؤثر تخصیص یافت. هم چنین یک پایگاه دریایی جدید در بندرعباس ساخته شد. (Cottrell,1982,986-988)در همین راستا بود که در مهرماه 1349( نوامبر 1970) قدرت نیروی نظامی ایران در

ص: 54

خلیج فارس به نمایش گذاشته شد تا خود را برای جایگزینی انگلیس آماده نشان دهد.(الهی،1388،260و259)

نیکسون از آن پس سیاست چهارگانۀ زیر را برای منطقۀ خلیج فارس تعیین کرد: 1. همکاری نزدیک با ایران و عربستان به عنوان پایه های ثبات منطقه 2. حضور نظامی نیروی دریایی امریکا به مقدار اندک در حد سه کشتی از واحد فرماندهی خاورمیانه 3. افزایش فعالیت های دیپلماتیک در منطقه و توسعۀ کمک های تکنولوژی به آن کشورها 4. کاستن از توجه کشورهای کوچک منطقه به انگلستان در جهت تأمین نیازهای امنیتی آنان.(حافظ نیا،1371،117) نیکسون معتقد بود که همکاری بین ایران و عربستان و کمک به آنها وسیله ای برای ایجاد ثبات و امنیت منطقه ای و جلوگیری از نفوذ خارجی و به ویژه ایدئولوژی کمونیسم (به وسیله شوروی) در منطقه خواهد شد. در این رابطه امریکا (با همکاری انگلستان) در زمینه سازی تحقق سیاست جدید منطقه ای خود پس از اعلام دکترین نیکسون، تلاش کرد که روابط ایران و کشورهای عرب منطقه بهبود یافته و حتی الامکان اختلافات جاری فیما بین را کاهش دهد.(اسدی ،1393،357و356) در همین راستا است که اختلاف ایران با همسایگانش به سرعت مرتفع می گردد.

1. ایران برای نشان دادن حسن نیت خود در جنگ ژوئن 1967 (1346) بین اعراب و اسرائیل از قطعنامه 1/9/1346(22 نوامبر 1967) سازمان ملل متحد در خصوص تخلیۀ نواحی اشغالی توسط اسرائیل حمایت کرد.

2. در شهریور 1349(29 اوت 1970) روابط ایران و مصر، پس از ده سال قطع رابطه، بار دیگر برقرار شد.

3. ایران از بحرین صرف نظر کرد و این کشور در سال 1350 (1971) مستقل شد.

4.در 1347(اکتبر 1968) قرارداد ایران و عربستان سعودی به اختلاف دو کشور در مورد فلات قاره و خلیج فارس خاتمه داد.

5. ایران و کویت در خصوص فلات قاره در 1348 (1969) به توافق رسیدند.

6. در این زمان فقط اختلاف ایران و عراق باقی ماند (آنهم البته در سال

ص: 55

1354 (1975) حل شد. (الهی،1388،262و261)

7. بر اساس همین سیاست بود که نیروهای شاه، جزایر تنب و ابوموسی را تصرف کردند و به (قابوس) سلطان جدید عمان در سرکوبی شورشیان ظفار یاری رساندند.(فونتن،1362،457)

در راستای تحقق دکترین نیکسون امریکا به تدریج کمک های نظامی قابل توجهی را به هر دو کشور ارائه کرد.(لابروس،1352،66-63) و به ایران اجازه داد هرگونه و هر مقدار سلاح غیر هسته ای را که مایل باشد بدست آورد. (فونتن،1362،457) با یک برنامۀ حساب شده، امریکا شروع به تحویل انواع تسلیحات و مسلح کردن گستردۀ ایران و عربستان سعودی کرد. همچنین تعداد نظامیان ایرانی آموزش دیده در امریکا در مقایسه با سال های قبل چند برابر شد. برای نمونه در فاصله سالهای1351-1328 در حدود 11 هزار نفر از نفرات نظامی ایران در امریکا آموزش دیده بودند.(اسدی،1393،359) از طرف دیگر، تنها دو ماه پس از سفر نیکسون به تهران (در ماه مه 1972) ایران سفارش خرید سلاح هایی به مبلغ 1/2 میلیارد دلار را به امریکا داد. تا آن زمان، این بزرگترین معامله ای بود که یکجا و در یک مرحله به وسیلۀ یک کشور صورت گرفته بود و شامل 175 فروند جت جنگنده، 500 هلیکوپتر و تعداد زیادی موشک های هوا به زمین می شد. روند افزایش قیمت نفت از اوایل دهۀ1970 و به ویژه بعد از جنگ اکتبر (رمضان 1973) که قیمت هر بشکه نفت به چهار برابر افزایش یافت (حدود 12 دلار)، و نیز جنگ اخیر اعراب و اسرائیل (در مورد کشورهای عرب) وسیله ای شد برای خرید بیشتر تسلیحات از امریکا در راستای تحقق دکترین نیکسون و سیاست دو ستونی و ژاندارمی ایران در منطقه. بر اساس اعلام رسمی وزارت دفاع امریکا، کل فروش جنگ افزارهای امریکایی به ایران در خلال سالهای 1977-1972 جمعاً مبلغ 4/16742 میلیون دلار (74/16 میلیارد دلار) بوده است، مثلاً ایران در سال 1974 (بلافاصله پس از افزایش قیمت نفت) بیشترین خرید را به مبلغ 2/4373 و کمترین خرید را یک سال قبل از افزایش قیمت، جمعاً

ص: 56

به مبلغ 1/519 میلیون دلار انجام داده است.(مهدوی، 1368،275و274)

بدین گونه ایران در خلال این سالها به تقویت هر سه نیروی نظامی خود پرداخت. برای نمونه در نیروی دریایی یکی از بزرگ ترین ناوگان های هاورکرافت جهان را تأسیس کرد.(اسدی،1393،359) و به تشکیل بزرگ ترین نیروی دریایی در این منطقه پرداخت، بندر بزرگ جدیدی در بندرعباس در دهانۀ خلیج [فارس] بنا نهاد و با ساختن بندرهای جدید، بندرهای شاهپور [امام خمینی] گناوه و بوشهر را از طریق جاده و راه آهن به خلیج [فارس] متصل کرد. این اقدامات، نیروی دریایی ایران را که به سرعت در حال گسترش بود از وابستگی به شط العرب [اروند رود] بی نیاز ساخت.(کردزمن،1390،70) افزون بر این، ایران با هزینه ای معادل 800 میلیون دلار ساختن بندر نظامی (پایگاه وسیع) در منطقۀ چابهار را آغاز کرد. از این پایگاه عظیم نه تنها حکمرانی بر دریای عمان و خلیج فارس ممکن بود؛ بلکه در کشمکش منطقه اقیانوس هند نیز مؤثر می افتاد و همچنین پیشرفت احتمالی شوروی به سمت اقیانوس هند را از راه خشکی می توانست سد نماید.(الهی،270،1388) سیاست دو ستونی با ویژگی هایی که برشمردیم و با همکاری مطلوب سیاسی - اقتصادی ایران و عربستان تا سال 1357 یعنی زمان رخداد انقلاب اسلامی ایران در خلیج فارس جاری بود. در ادامه مهمترین دلایل انتخاب ایران برای اجرای سیاست دو ستونی نیکسون را بررسی می کنیم.

دلایل انتخاب ایران در استراتژی امریکا

اشاره

اصل نیکسون در کشورهایی اجرا شد که از توانمندی های لازم برای حفظ منافع امریکا و تحکیم نفوذ این کشور برخوردار بودند. ایران نیز بر اساس ملاحظات زیر، توانایی اجرای وظیفۀ مورد نظر سیاست امریکا را دارا بود:

1. موقعیت استراتژیک

یکی از شرایط مهم ایالات متحده در این انتخاب، برخورداری هم پیمان منطقه ای از موقعیت استراتژیکی مهم در حوزۀ مورد نظر بود.(الحسنی،81،1374) تلفیقی از نفت در جنوب و کمونیسم شوروی در شمال، مفاهیم بنیادی و اساس

ص: 57

آشکار اهمیت استراتژیکی ایران بود. ایران در میان کشورهای عرب منطقه، تنها کشوری است که برخلیج فارس اشراف کامل داشت، در حالی که در ساحل جنوبی خلیج فارس، کشورهای متعدد عرب قرار داشتند که کوچک و ناتوان بودند. این وضعیت بدان مفهوم بود که ایران می تواند بیش از سایر کشورهای منطقه، در کنترل خلیج فارس مؤثر باشد. بنابراین رژیم شاه می بایست به طور انحصاری هر تصمیم سیاسی یا موضع گیری نظامی را در مورد وضعیت منطقه اتخاذ می نمود. در صورتی که این وظیفه به دولت های حاشیۀ جنوبی خلیج فارس واگذار می شد، واشنگتن برای پیشبرد استراتژی امریکا در منطقه باید با شش کشور هماهنگی برقرار می کرد. به علاوه از لحاظ جغرافیایی، ایران در مرز جنوبی اتحاد جماهیر شوروی واقع شده بود که از نظر منافع امریکا حائز اهمیت بسیار بود. اهمیت استراتژیکی ایران از پایان جنگ دوم جهانی و شروع جنگ سرد در برنامه های امریکا افزایش یافت. رؤسای ستاد مشترک نیروهای مسلح امریکا در 11 اکتبر 1946 میلادی، ضمن تأکید بر اهمیت استراتژیکی ایران اعلام کردند که حمایت از ایران، برای حفظ منافع ملی امریکا ضروری است. ایران یک مانع طبیعی در برابر نفوذ شوروی بر منابع نفت خاورمیانه بود و با تقویت و حمایت از این کشور، امریکا در واقع منابع نفتی خود را در عربستان حفظ و حراست می کرد.(روبین،44،1363)

در نتیجه استراتژی «دفاع از پیرامون» آیزنهاور، با توجه به عواملی چون جایگاه ایران در خط شمالی خاورمیانه، دفاع از منطقه مدیترانه با استفاده از پایگاه شمالی برای حملات هوایی یا زمینی به شوروی، دسترسی به منابع نفت ایران و دیگر کشورهای خلیج فارس برای تغذیۀ اروپا و غرب در یک جنگ طولانی و همچنین امکانات بهره برداری جاسوسی از شوروی، توجه ویژه ای به موقعیت ایران شد.(گازیورسکی،165،1376) بر اساس نظریات پژوهشگر امور نظامی «جاشوا اپستین» با استناد به مدارک متعدد منتشر شده از سوی ناتو و پنتاگون و دستگاه نظامی شوروی در پنجاه سال گذشته، ایران به طرز حیرت آوری در استراتژی های نظامی امریکا اهمیت محوری یافته

ص: 58

بود. در استراتژی نظامی امریکا، حتی استفاده از سلاح های هسته ای برای دور نمودن شوروی از ایران نیز مد نظر قرار گرفته بود. در این راستا انفجار محدود اتمی در ایران برای نابودی ارتباطات و خطوط راه ها و حمله به اهداف شوروی در خارج از ایران برای خروج شوروی و استفاده از نیروهای واکنش سریع در حفظ دستاوردهای غرب از دیگر برنامه های استراتژیکی امریکا بوده است.(اپستین،1370،11-8) هارولد براون، وزیر اسبق دفاع امریکا، در مقایسه ای میان تصرف ایران به دست شوروی با تصرف اروپا به وسیلۀ همین کشور، نظر می دهد که امتیاز به دست آمده از ایران به همان اندازه بزرگ خواهد بود، زیرا کنترل نفت خلیج فارس، تسلط بر اروپای غربی و ژاپن را ممکن خواهد ساخت.(اپستین،1370،28)

بدین ترتیب ایران مرکز کمربند امنیتی پیرامون شوروی در حاشیۀ آن کشور بود و آن را با کمک پیمان سنتو در چارچوب سیاست جلوگیری از توسعه و پیشرفت شوروی مستحکم می نمود، چرا که ضعیف گشتن ایران و خلیج فارس، سببب تسلط شوروی بر اروپا و شرق آسیا می گردید.(چمنکار،1385،47) ریچارد نیکسون، ریاست جمهوری امریکا، می گوید که اگر خطی ژئوپلیتیک میان خاورمیانه رسم شود، آن خط مستقیماً از عربستان، ایران، امارات و تنگۀ هرمز عبور خواهد کرد؛ تنگه ای استراتژیک که چهل درصد از نفت جهان آزاد از آن می گذرد و روزی بیست میلیون بشکه نفت، به قرار ساعتی هشتصد هزار بشکه، از آن عبور خواهد کرد. (نیکسون،1364،147و146) ایران همچنین وظیفۀ اتصال ناتو را به پیمان سنتو بر عهده داشت. این زنجیرۀ دفاعی به منظور سد نفوذ کمونیسم، از اروپای غربی و شمال مدیترانه شروع، و در کنار هم به منتهی الیه جناح شرقی در ترکیه ختم می شد و از طریق ایران و پاکستان به جنوب شرقی آسیا منتهی می گشت.(سهرابی،337،1369) شاه نیز با درک موقعیت استراتژیک ایران و به منظور پیشبرد اهداف برون و درون مرزی خود بر آن تأکید می کرد. شاه در 17 بهمن 1340( فوریه1962) در مصاحبه ای گفت: «امریکا باید در ارزیابی ارزش سوق الجیشی ایران تجدید نظر کند و مسلم سازد که ایران و سایر نقاط حساس

ص: 59

در جنگ سرد فعلی به بوتۀ فراموشی سپرده نخواهد شد، ایران بالنسبه از برلین یا افریقا برای امریکا حساس و ارزشمندتر است و افتادن ایران به دامان کمونیسم برای وحدت جهانی خطرناک است.»(کرباسچی،1371،79)

2. جلوگیری از گسترش فعالیت های شوروی در منطقه

خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس که سد نفوذ توسعۀ شوروی در این منطقه بود، امریکا را به شدت با مشکل رو به رو ساخت. بر اساس توافقات دورۀ تنش زدایی و تلاش ابرقدرت ها در تحریک نکردن یکدیگر، امریکا با دو معضل عمده رو به رو بود: 1. خروج نیروهای انگلیسی، خلأ قدرت و احتمال نفوذ شوروی 2. ناتوانی در جانشین ساختن مستقیم نیروهای امریکا به جای انگلیس.

در سال 1347 (1968) با اعلام انگلستان مبنی بر تخلیۀ نیروهای خود از شرق کانال سوئز، شوروی یک ناوگان دریایی که شامل دو ناوشکن موشک انداز و کشتی های اسکورت تدارکاتی بود، به بازدید از هند فرستاد که این ناوگان، قبل از بازگشت به پایگاه های خود در ولادی وستک، از بنادر پاکستان، عراق و سومالی بازدید کرد. منابع مطلع بیان می کنند که از آن تاریخ، به جز یک روز در سال 1348 (1969)، هر روز حداقل یک کشتی نیروی دریایی شوروی در منطقۀ اقیانوس هند حضور داشته و این امر به معنی تشدید بحران و احتمال مسابقۀ تسلیحاتی بین ابرقدرت ها در منطقه بوده است.(الهی،1370،108و 107) احتمال توسعۀ قدرت شوروی در منطقۀ خلیج فارس یا به اصطلاح اهتزاز ستارۀ سرخ بر اقیانوس هند و خلیج فارس، لزوم توجه به نیروی سوم بومی را که خارج از رقابت های تسلیحاتی ابرقدرت ها، بتواند مانع از نفوذ بیشتر شوروی شود، افزون کرد. بدین ترتیب امریکایی ها احساس کردند که رژیم شاه به عنوان سدی در برابر کمونیسم و ستونی برای ثبات منطقه و سپر دفاعی در مقابل اهداف شوروی نسبت به خلیج فارس و منابع عظیم آن، شایستگی انجام دادن این کار را دارد.(هرمن،89،1374)

ص: 60

3. تثبیت حاکمیت مجدد امریکا

در دهۀ 1950 و 1960 جنبش های ملی گرایی و سپس ناصریسم، و ظهور دولتهای عرب رادیکال، پایه های تسلط امریکا را لرزان، و صحنۀ خاورمیانه را به نفع رقیب سنتی، یعنی شوروی، دگرگون ساخته بود. اسرائیل پناهگاه و سنگر اصلی امریکا در این مناطق بود که وظیفه داشت با جنبش های منطقه مبارزه کند و آنها را سرکوب نماید، اما قرائن معکوس بود. حضور اسرائیل نه تنها استقرار آرامش را در منطقه تأمین نکرد، بلکه بر عکس ناآرامی و تشنج را افزایش داد و نه تنها نتوانست جنبش های آزادیخواهانۀ ملی اعراب را سرکوب کند، بلکه، گسترش بیشتری به آن بخشید و آن را اصیل تر و ریشه دارتر کرد و از همه خطرناک تر، احساسات خصمانه علیه غرب را در بین توده های مردم عرب افزایش داد. زیرا اعراب، غرب را مسئول و حامی تجاوز اسرائیل می دانستند و در نتیجه شهرت و حیثیت غرب در کشورهای عربی در هم فرو ریخت و حکومت های رادیکال عرب را به دامان شوروی افکند. با وجود نتایج درخشانی که نیروهای مسلح اسرائیل در جنگ 1967 به آن دست یافتند، کشورهای عربی به زانو درنیامدند و این اقدامات پیامدهای معکوسی به همراه داشت که مشهودترین آن توسعۀ نقش اقتصادی، سیاسی و نظامی شوروی در خاورمیانه بود. در نتیجه، شوروی در مصر عصر جمال عبد الناصر، عراق و یمن جنوبی به شدت نفوذ کرد و با آنان در طی سال های 1970 و 1971 قراردادهای دوستی و کمک های تسلیحاتی امضا نمود.(چمنکار،1385،48)

ایران با بررسی تحولات خاورمیانه و ترس دولت امریکا از پیامدهای سوء آن، سعی کرد که از آن در سیاست مداخله و نقش ژاندارمی خود استفاده کند. شاه در مصاحبه با واشنگتن پست در 7 تیر 1345( 28 ژوئن 1966) گفت: «ایران در خلیج فارس باید آمادۀ دفاع باشد، چرا که جمال عبد الناصر می خواهد پس از تخلیۀ انگلستان از عدن نیروهای خود را از یمن به طرف شبه جزیرۀ عربستان و شیخ نشین های خلیج [فارس] بکشاند.(کرباسچی،1371،267) در 29 بهمن

ص: 61

1345( 18 فوریه 1967) رادیو لندن طی تفسیری از قول روزنامۀ گاردین اعلام کرد که نیروهای ایران به سواحل خلیج فارس منتقل می شوند. این شبکۀ خبری چنین اظهار کرد که تهدیدی که از جانب ناصر متوجه جنوب ایران است، بیش از تهدیدی است که در شمال احتمال آن می رود، در نتیجه ایران نیروهای خود را در جنوب کشور تقویت می کند.(کرباسچی،1371،281) همچنین شاه طی مصاحبه ای با خبرگزاری آلمان در 21 اردیبهشت 1346 (11 آوریل 1967) گفت: «ایران حضور ناصر را در خلیج فارس تحمل نمی کند.»(کرباسچی،1371،391) خشم و نفرت ملت عرب نسبت به امریکا و اسرائیل، ایران را به بهترین و مهم ترین پناهگاه برای امریکا و غرب تبدیل کرد. ایران از دو دیدگاه، برای امریکا حائز اهمیت بود: 1. ایران یک کشور عربی نبود و در نتیجه در مسائل پیچیدۀ اعراب و اسرائیل هم درگیر نبود 2. ایران یک کشور اسلامی بود و می توانست تحت لوای دین، ضمن رهبری اعراب مسلمان، به تثبیت منافع غرب نیز مدد رساند. ایران پیرو همین شرایط، در دوران جنگ اعراب و اسرائیل و قطع صدور نفت اعراب، به فروش نفت و رابطه با اسرائیل ادامه داد؛ چنان که پس از شکست اعراب از اسرائیل در 1967و به مخاطره افتادن جان اتباع غربی، تهران به عنوان امن ترین پایتخت خاورمیانه از آنان پذیرایی نمود. بدین ترتیب، ایران نسخۀ بدل اسرائیل در منطقه گردید و بدون آن که خشم و نفرت اعراب را شعله ور سازد، منافع امریکا را تثبیت کرد.(چمنکار،1385،49)

4. ثبات و آرامش نسبی داخلی

دولت امریکا در پی ریزی استراتژی منطقه ای خود همواره در جستجوی متحدانی بود که برای تداوم قدرت خود از ثبات و امنیت لازم برخوردار باشند، به عبارت روشن تر، امریکا نمی توانست در سیاست های منطقه ای خود به هم پیمانانی متکی باشد که اوضاع داخلی آنها به سادگی دستخوش ناآرامی شود یا به دلیل درگیر شدن با مشکلات داخلی، نتوانند به منافع امریکا خدمت کنند.

از دیدگاه استراتژیست های امریکا، ایران نیز در اوایل دهۀ 1970(1350) دارای

ص: 62

این ویژگی های مهم بود و شاه می توانست با ثبات کامل در صورت بروز خطرهای داخلی، بر اوضاع کشور مسلط شود، در حالی که رژیم های عربی از ثبات و امنیت لازم برای به عهده گرفتن مأموریت حفظ منافع ایالات متحده در منطقه برخوردار نبودند. مجموع رویدادهایی چون خاموشی تبعات جنبش ملی گرایی صنعت نفت و مرگ آخرین رهبر بازماندۀ آن، مصدق در 1345، سقوط کابینۀ دکتر علی امینی در 27 تیرماه 1341، که مهرۀ عمدۀ امریکا و تا اندازه ای نیروی مقاوم در برابر شاه بود، سرکوبی جنبش اسلامی مردم ایران در 15 خرداد 1342، اجرای انقلاب سفید، بر سر کار آمدن امیر اسد الله علم و امیر عباس هویدا با کابینه های خدمتگزار به منظور ایجاد ثبات و آرامش داخلی، کاهش تدریجی فشارهای امریکا بر ایران برای اجرای برنامۀ اتحاد برای پیشرفت کندی در دوران ریاست جمهوری جانسون و کمک های اقتصادی و نظامی به ایران، ثبات و آرامش نسبی را برای رژیم شاه هدیه آورد که البته آرامش قبل از توفان بود. شاه در اوایل دهه 1970 در قوی ترین شکل خود بسر می برد و مجموعه ای از سازمان های امنیتی و ابزار نظامی، آن را تقویت می کرد. شاه به منظور نشان دادن آرامش داخلی و تثبیت پایه های رژیم، سفرهای گوناگونی به اقصی نقاط جهان، سفر به شرق اروپا در سال 1344 شامل یوگسلاوی، بلغارستان، لهستان، مجارستان و رومانی و همچنین سفر به برزیل، آرژانتین، کانادا، اتریش، انگلستان و آلمان غربی و به خصوص امریکا، انجام داد تا جایی که ایران لقب جزیرۀ ثبات را یافت. (چمنکار،1385،49)

5. توسعه طلبی سیاست خارجی ایران

ایران به رهبری محمدرضا پهلوی، اشتیاق شدیدی به اجرای نقش سرپرستی و حاکمیت سیاسی و نظامی بر پیرامون خود داشت. تشریح دکترین نیکسون در مشارکت جمعی، عظمت طلبی های شخصی شاه را ناگزیر ساخت و او به صورت یک امپریالیسم کوچک، جاه طلبی را در لفافۀ ژاندارمی و همکاری های منطقه ای ظاهر کرد.(چمنکار،1385،49) هدف عمدۀ شاه، تثبیت پایه های حکومت

ص: 63

با گسترش توانایی های خود به خارج از مرزها و داشتن یک کارکرد بین المللی بود. تاجگذاری شاه در 29 اکتبر 1967(1346) در کاخ گلستان و لقب آریامهر و سپس مراسم تخت جمشید با حضور گستردۀ رهبران جهان مخصوصاً شیوخ خلیج فارس نشان دهندۀ این امر بود که ایران به صحنۀ سیاسی بین المللی وارد گشته است و باید بر منطقۀ خود تأثیر بگذارد. شاه در مصاحبه با آرنودو برچگویو، سردبیر مجلۀ نیوزویک، در سال 1973 بر این امر تأکید کرد: «من در سال 1959 و 1960 در این باره فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که امریکا نمی تواند مدت زیادی نقش ژاندارم بین المللی را بازی کند. در سال 1971، با خروج انگلیسی ها از خلیج فارس خلأ پدیدار شد. امریکایی ها نیز برای اجرای نقش ژاندارم بی میل بودند، دیگر ما چاره نداشتیم.»(واسیلیف،144،1358) شاه با افزایش قیمت نفت، اطمینان حاصل کرد که در آینده یکی از پنج قدرت بزرگ جهان می گردد و عنوان منجی جهان سوم را بر خود نهاد. اقدامات شاه در کمک به رژیم های مختلف منطقۀ خاورمیانه و حتی افریقا و اروپا نشان دهندۀ حس عظمت طلبی و اشتیاق سیری ناپذیر در قدرت و سلطه بود. (چمنکار،1385،50)

6. گسترش پیوندهای عمیق دوستی

رابطۀ شاه با نیکسون بسیار نزدیک و بر اساس دوستی قدیمی بود. هر دو رهبر همدیگر را عمیقاً تحسین و پشتیبانی می کردند. در فهرست نیکسون از رهبران بزرگ دنیا، نام شاه همیشه در ردیف سوم یا چهارم بود. نیکسون در این مورد می گوید: «من با شاه زمانی که چهل ساله بودم و از عمر وی فقط سی و چهار سال می گذشت، در تهران ملاقات کردم، او را زیرک، تیزهوش، متین و مؤثر، آرام و نه چندان مطمئن تشخیص دادم. او مستمع خوبی بود و سپس بارها با هم دیدار کردیم و با هم دوست شدیم. در دهۀ 1960 که مسئولیتی نداشتم، چهار بار به تهران سفر کردم.(نیکسون،457،1364) همچنین در جای دیگری می گوید:

ص: 64

«شاه از با استعدادترین زمامداران خاورمیانه و بهترین سیاست پیشه بود. او زمامدار لایقی بود. شاه متحد کلیدی امریکا در خاورمیانه و عامل ثبات در منطقۀ جغرافیایی از مدیترانه تا افغانستان گردید.»(نیکسون،1364،411- 409) به قراری شاه ایران نیز برای انتخاب نیکسون در انتخابات ریاست جمهوری مبالغی را مستقیم و غیر مستقیم پرداخت.(چمنکار،1385،50) بدین گونه طراحان سیاست خارجی امریکا، منافع ایران و امریکا را هم مرز و قرین یکدیگر می دیدند. به گفتۀ کسینجر در تمام مسائل بزرگ بین المللی، سیر سیاسی امریکا و ایران به موازات همدیگر بود، بنابراین به طور متقابل به یکدیگر استمرار می بخشیدند. از دیدگاه کیسینجر، شاه از رهبران نادر دنیا و یک متحد واقعی و بی چون و چرا و کسی بود که درک او از دنیا، نظریات امریکا را تقویت می کرد.(بیل،279،1371) همچنین در تقدیر از سیاست های شاه می گوید: «ایران در میان کشورهای منطقه، صرف نظر از اسرائیل، دوستی با امریکا را نقطۀ آغاز سیاست خارجی خود قرار داده بود. نفوذ ایران همواره در حمایت از ما اعمال می شد. امکانات و کمک های ایران حتی در برخی از معادلات و قراردادهای گوشه و کنار جهان باعث تقویت امکانات و کمک های خود ما نیز می شد. او یکی از بهترین و مهم ترین و وفادارترین دوستان ما در جهان بود.»(کدیور،93،1374)

فروپاشی دکترین نیکسون

انقلاب اسلامی ایران در اوج جنگ سرد بین امریکا و شوروی که نظام دو قطبی را در جهان به وجود آورده بودند به پیروزی رسید. پس از فروپاشی نظام پادشاهی در 22 بهمن 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، تحولی اساسی در ساختار حکومتی و نیز روابط خارجی ایران پدید آمد. حکومت شاهنشاهی ایران متکی بر قدرت موروثی خانوادۀ سلطنتی بود و مردم نقشی در تشکیل حکومت و تعیین پادشاهان و رؤسای کشور نداشتند. این حکومت به جمهوری اسلامی

ص: 65

تبدیل گردید که متکی بر آرای مردم و با محتوایی اسلامی است.(علایی،1395،37) با پیروزی انقلاب اسلامی، اسلام به شکلی جدی به عنوان یک مکتب و ایدئولوژی قدرتمند در برابر مکتب ها و اصول اعتقادی جاری در منطقه نظیر ناسیونالیسم های گوناگون بَعثیسم، پان عربیسم و ملی گرایی عرب، سوسیالیسم، کمونیسم و سکولاریسم (اعتقاد به جدایی دین از سیاست) قد برافراشت و به چالش با آنها پرداخت.(اسدی،1393،426و425) در همین راستا نوع ارتباط و تعامل جمهوری اسلامی با جهان سلطه و نیز دیگر دولت ها، نسبت به دوران رژیم وابستۀ شاهنشاهی تفاوت یافت و «استقلال» یکی از شعارهای اساسی ملت ایران، در دستور کار سیاست خارجی کشور قرار گرفت. ایران از حوزۀ حمایت و پشتیبانی امریکا و هم سویی و همراهی با این کشور خارج گشت و به منزلۀ کشوری مستقل که نظریۀ حکومتی جدیدی را تجربه می کرد، در صحنۀ سیاسی غرب آسیا ظاهر شد. تغییر حکومت در ایران موجب تحول ساختاری در تمام ارکان حاکمیت ایران شد. بافت و ارکان قدرت به طور اساسی در ایران تغییر کرد. تکیه بر «قدرت های خارجی» و «سازمان های امنیتی» و «توانمندی های نظامی» به تکیه بر ظرفیت های دینی و فرهنگی و ملی و منطقه ای تبدیل شد.(علایی،1395،37)

انقلاب ایران ازهمان بدو امر، شعار « نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» را پایۀ اصلی سیاست خارجی خود قرار داد و بدین ترتیب به نحو آشکار ابرقدرت های شرق و غرب را نفی کرد. چنین ویژگی بدان معنی بود که امریکا و همین طور شوروی نیز از این تاریخ به بعد در راه حفظ و توسعۀ علایق منطقه ای خود با مشکلات جدی برخورد خواهند کرد. در همین راستا بود که «هنری کیسینجر» نظریه پرداز اصلی سیاست خارجی و عضو شورای روابط خارجی امریکا، در بَرشمردن خطرهایی که منافع امریکا در خاورمیانه را تهدید می کند، مهم ترین آنها را ناشی از انقلاب ایران دانسته و آن را کابوسی برای همسایگانش می داند.(محمدی،1370،16) بدین ترتیب انقلاب ایران توازن قدرت و ترتیب امنیت منطقه ای را که بر پایۀ دکترین دو ستونی نیکسون بود، به هم زد و در کیفیت روابط دو ابر قدرت در خلیج فارس

ص: 66

تغییراتی ایجاد کرد. انقلاب ایران به عنوان پرچمدار یک نهضت احیاگر اصول اسلامی در اواخر قرن بیستم و در چالش با روندهای سکولاریستی در خاورمیانه، نمونه و الهام بخش ظهور یا گسترش بسیاری از گروه های اسلامی شیعه و سنی مذهب در کشورهای خلیج فارس و خاورمیانه شد. تا آنجا که نگرانی خاطر و وحشت رهبران میانه رو و حتی رادیکال کشورها را نسبت به بی ثباتی و دوام پایه های حکومت خود برانگیخت. قبل از وقوع انقلاب اسلامی ایران، نظام شاهنشاهی به عنوان یکی از پایه های دوگانۀ استراتژی امریکا در خاورمیانه و یکی از ستون های دوگانۀ ترتیب امنیت منطقه ای (نظام دو ستونی) دارای آن چنان اهمیتی بود که حتی روابط امریکا با کشورهای دیگر مانند پاکستان، ترکیه و شیخ نشین های خلیج فارس را تحت الشعاع خود قرار داده بود. اما انقلاب ایران روند اجرای استراتژی منطقه ای امریکا را مختل ساخت و از دیدگاه آن کشور خلأ قدرت قابل توجهی در منطقه ایجاد کرد که باید هر چه زودتر با آن برخورد مناسب کرد.(اسدی،1393،428-426)

افزون بر آن سقوط شاه، نظام «سد شمالی(1)»

را که در جهت سد کردن نفوذ شوروی از طریق پیمان نظامی سنتو و اتصال آن به پیمان های « ناتو» و «سیتو» به مرحلۀ اجرا درآمده بود، مختل کرد. به این شکل که با خروج ایران (و یک ماه پس از آن پاکستان) از پیمان سنتو در تاریخ 5 فروردین ماه 1358(مارس 1979) این پیمان مهم امنیتی -نظامی عملاً متلاشی گردید و پیرو آن دفتر مرکزی آن در آنکارا نیز رسماً در 26 سپتامبر 1979 بسته شد. ایران از اتحاد و نزدیکی با غرب و برخی کشورهای منطقه خارج شده و به جنبش غیر متعهدها پیوست و نیز با اسرائیل قطع رابطه کرد. با وجود آنکه پس از پیروزی انقلاب ایران، امریکا در زمرۀ اولین کشورهایی بود که دولت جدید انقلابی ایران را به رسمیت شناخت؛ ولی روابط دو کشور با خروج ایران از پیمان سنتو و سپس انحلال آن، لغو قراردادهای نظامی دو جانبه، اخراج مستشاران نظامی و غیر نظامی امریکایی از ایران، عدم پذیرش سفیر جدید امریکا از سوی دولت موقت ایران و تقلیل روابط سیاسی


1- 1.Northern Tier

ص: 67

دو کشور به سطح کاردار، خودداری امریکا از تحویل سلاح ها و تجهیزات نظامی و غیر نظامی خریداری شده در زمان شاه، موضع گیری های غیر دوستانه و خصمانۀ کنگره و رسانه های جمعی امریکا علیه ایران، فرار بسیاری از مهره های اصلی نظام شاه به امریکا و مشارکت برخی از آنان در فعالیت های ضد انقلابی ایران، تحریکات و اقدامات امریکا در برخی نقاط حساس ایران مانند کردستان و بلوچستان، ملاقات برخی از مقامات و سیاستمداران امریکایی (از جمله ریچارد نیکسون) با شاه مخلوع و بالاخره اجازۀ ورود شاه و خانوادۀ پهلوی به امریکا، و درپی آن اشغال ساختمان سفارت امریکا در تهران به وسیلۀ دانشجویان و گروگانگیری کارکنان آن، به تدریج از سردی به تیرگی و سپس به وخامت و بالاخره به درگیری و خصومت آشکار تبدیل شد. بعد از جریان گروگانگیری در 13 آبان 1358، دولت امریکا پیرو شکست تمامی اقدامات دیپلماتیک خود در راه آزادی گروگان ها، بالاخره در فروردین ماه 1359 روابط سیاسی خود را با ایران قطع کرد. مدتی بعد در اردیبهشت ماه 1359 عملیات نظامی نجات گروگان های امریکایی در ایران معروف به (عملیات دلتا) را در خاک ایران انجام داد که به شکست انجامید. چندی بعد با شکست کودتای نوژه در ایران، امریکا در تیر ماه 1359 اقدام به مسدود کردن و توقیف کلیۀ ذخایر ارزی و دارایی های ایران در امریکا کرد. ضمناً سیاست محاصره و تحریم اقتصادی ایران را با همکاری نسبی برخی کشورهای اروپای غربی به مرحلۀ اجرا گذاشت.(اسدی،1393،429و428) بدین ترتیب وقوع انقلاب اسلامی در ایران موجب شد که یک قدرت عمدۀ منطقه ای از سلطۀ امریکا خارج و از نفوذ امریکا در خلیج فارس کاسته شود و تعامل بازیگران منطقه ای و قدرت های فرامنطقه ای در این منطقه در دهۀ1980، پیچیده تر شود.(اسدی،1393،63) با پیروزی انقلاب اسلامی ایران بار دیگر خلأ قدرت در منطقه پدیدار شد و عملاً دکترین نیکسون و ژاندارمی ایران دیگر کارایی نداشت بنابراین کارتر در مقام رئیس جمهوری امریکا دکترین جدیدی

ص: 68

را جایگزین دکترین نیکسون کرد تا خلأ قدرت در منطقه را پوشش دهد.

دکترین امنیتی کارتر

جیمز ارل کارتر با نام مخفف جیمی کارتر در 2 نوامبر 1976 به عنوان دوازدهمین رئیس جمهور امریکا وارد کاخ سفید شد.(غرایاق زندی و دیگران،1390،59) کارتر در عرصۀ سیاست خارجی معتقد بود دنیا با توجه به پدیدۀ جهانی و گستردۀ ضد امریکایی گرایی(1)،

باورش به امریکا را از دست داده است و از این رو، دولت ایالات متحده، می بایست اهداف سیاست خارجی خود را با ارزش های اصولی تر خود همچون صلح و حقوق بشر دنبال کند. (Spanier,1995, 174) اما با پیروزی انقلاب اسلامی در منطقه در چرخشی آشکار سیاست خارجی خود را تغییر داد. در فوریۀ 1979 (1357) انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. شاه، ژاندارم منطقه و متحد قدرتمند امریکا در خاورمیانه، سرنگون شد و ایران، قدرتمند ترین کشور حاشیۀ خلیج فارس، از حیطۀ نفوذ غرب خارج شد. بدین ترتیب سیاست خارجی امریکا در منطقه با بزرگ ترین شکست رو به رو شد زیرا در پی سرنگونی شاه، پیمان سنتو، لغو و حلقۀ مرکزی کمربند امنیتی غرب به دور کمونیسم گسسته شد و راهبرد منطقه ای امریکا (دکترین نیکسون) بازوی قدرتمند نظامی خود را از دست داد و ایالات متحده در رسیدن به هدف اصلی سیاست خارجی خود یعنی حفظِ ثبات، امنیت و برقراری توازن بین شرق و غرب در خاورمیانه ناکام ماند.(مرکز مطالعات استراتژی امریکا،1364،5) افزون بر این، با انحلال دو مرکز مراقبت استراتژیکی امریکا در بهشهر و کبکان، موقعیت ایالات متحده در نظارت بر فعالیت های اتمی شوروی و تحرکات نظامی آن کشور در شمال ایران نیز به طور کامل تضعیف شد.(کاردانکوس،1367،238)

در حالی که دولت کارتر هنوز از گرفتاری ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آسوده نشده بود، دو حادثۀ مهم دیگر در اواخر سال 1979 ضربۀ شدیدی


1- 1.Anti-Americanism

ص: 69

بر اعتبار سیاسی امریکا وارد آورد و توازن قوا در منطقه را به سود شوروی تغییر داد؛ واقعۀ نخست در 4 نوامبر 1979 (13 آبان 1358) در تهران روی داد و طی آن، دانشجویان پیرو خط امام سفارت امریکا را تسخیر کردند و اعضای آن را به گروگان گرفتند. این حادثه نه تنها به سرنگونی دولت متمایل به غربِ بازرگان انجامید و امید امریکا را برای نزدیکی به ایران به یأس مبدل کرد، بلکه به روند بهبود مناسبات بین شوروی و کشورهای منطقه که از خطر انقلاب اسلامی در هراس بودند، سرعت بخشید. اشغال سفارت ایالات متحده در تهران نشانۀ افول ارادۀ سیاسی در امریکا تعبیر شد و حرمت و اعتبار آن کشور را خدشه دار کرد. (هالیدی،1364،31) حادثۀ دوم در 24 دسامبر 1979 (3 آذر 1358) روی داد که طی آن، نیروهای ارتش سرخ به بهانۀ پشتیبانی از دولت افغانستان، آن کشور را به اشغال خود درآوردند. روس ها که از مدت ها پیش در پی تثبیت موقعیت خود در افغانستان بودند، با سرنگونی شاه در ایران و تضعیف قدرت امریکا در منطقه، به فرصتی استثنایی دست یافتند و برای نخستین بار، از نیروهای نظامی در مناطق غیر اقماری خود استفاده کردند. و با این عمل، ضربۀ نهایی را به سیاست تشنج زدایی وارد ساختند.(هالیدی،1364،31) حضور نیروهای روسی در خاک افغانستان نگرانی های زیادی در امریکا پدید آورد. این نگرانی ها ناشی از آن بود که امریکایی ها اشغال افغانستان را نتیجۀ برنامۀ هماهنگ شوروی برای نفوذ در جهان سوم(هالیدی،1364،141) و تلاش آنان برای رسیدن به آب های گرم خلیج فارس با استفاده از خلأ قدرت موجود در خاورمیانه می دانستند.(یکتا،1395،60 و 59)

در پی وقوع این تحولات، در امریکا نیاز به اتخاذ یک استراتژی جدید منطقه ای و بین المللی بیش از پیش احساس می شد. با آغاز دهۀ هشتاد، امریکا برای تحکیم ثبات و امنیت در منطقه و حفاظت از متحدان منطقه ای خود و ایجاد اطمینان در آنان و پاک سازی نقطه های تاریک و تردید آمیز ناشی از سقوط شاه و اشغال افغانستان، تهاجم خود را به دو کانون منطقه یعنی انقلاب اسلامی ایران و شوروی آغاز کرد. شروع این تهاجم در دکترین کارتر تجلی یافت. جیمی کارتر

ص: 70

در نطق سالیانۀ خود با عنوان «وضعیت کشور» در 23 ژانویه 1980 در کنگره، دکترین خود را این گونه اعلام کرد: «بگذارید موضع ما کاملاً مشخص باشد؛ هر تلاشی از طرف هر نیروی بیگانه برای در اختیار گرفتن کنترل منطقۀ خلیج فارس به عنوان حمله به منافع حیاتی ایالات متحده تلقی خواهد شد و در نتیجه با استفاده از تمام وسایل ضروری از جمله نیروی نظامی با آن مقابله خواهد شد.»(سروان شرایبر،1362،111) در ادامه کارتر عنوان کرد: «ما آماده ایم با همکاری دیگر کشورهای منطقه به شکل دهی چارچوب همکاری آمیز امنیتی اقدام کنیم که به ارزش ها و باورهای سیاسی متفاوت ارج گذارد و به افزایش وابستگی متقابل، امنیت و کامیابی همه بیانجامد.»(Nutter,2002,73) این دکترین، عزیمتی از دکترین نیکسون به حساب می آمد و امریکا متعهد می شد بدون واسطه در خلیج فارس و بحران های آن دخالت کند. این دکترین، در واقع خلیج فارس را به منزلۀ مجموعۀ امنیتی مستقلی تعریف می کرد که گرایش کلی آن حفظ یکپارچگی در برابر نفوذ جماهیر شوروی سوسیالیستی بود و در مقام خط مقدم مهار کمونیسم از سوی غرب ایفای نقش می کرد. ضمن آنکه حفره ای عظیم به نام «جمهوری اسلامی ایران» در این گرایش، خلأ ایجاد می کرد که دکترین مزبور با سه تمهید اساسی درصدد بود آن را جبران کند. این تمهیدات به ترتیب عبارت بودند از:

1. دخالت مستقیم نیروهای نظامی ایالات متحده 2. تشکیل نیروهای واکنش سریع 3. توسعه پایگاه ها و معاهدات نظامی - امنیتی در منطقه و کشورهای درگیر هلال بحران که انعقاد معاهدات امنیتی با شیخ نشین های حوزۀ جنوبی خلیج فارس و تشکیل شورای همکاری خلیج فارس در همین جهت بود.(غرایاق زندی و دیگران،1390،86) در خصوص هدف نخست کارتر، باید گفت جنگ یا تهدید به جنگ و گزینۀ توسل به زور به مهم ترین و نمایان ترین ابزار تأمین منافع امریکا تبدیل شد. در واقع تا آن هنگام همواره از جنگ سرد به مثابۀ جنگی بدون جنگیدن یاد می شد، اما جیمی کارتر در دستورالعمل خود به شماره PD59، اعلام کرد دورۀ جدید جنگ سرد، جنگی است که با جنگیدن همراه است. در مدت باقیمانده از

ص: 71

ریاست جمهوری وی، دو رویداد در این چارچوب به وقوع پیوست که موضوع هر دو جمهوری اسلامی ایران بود. مداخلۀ نظامی ایالات متحده در ایران با هدف نجات گروگان های مستقر در سفارت این کشور و هجوم نظامی رژیم بعث عراق به مرزهای کشورمان که با حمایت و تأیید پنهانی کاخ سفید انجام شد، در این قالب معنا می یافت.(غرایاق زندی و دیگران،1390،87) به طور کلی می توان گفت دکترین کارتر در قالب 3 طرح تحقق یافت.. تشکیل نیروهای واکنش سریع به منظور مداخلۀ نظامی مستقیم امریکا در منطقه که در صورت نیاز تحقق پذیرد. 2. ایجاد کمربند امنیتی از کشورهای منطقه شامل عربستان، پاکستان، عمان، بحرین، مصر 3. تشکیل شورای همکاری خلیج فارس با هدف همکاری های نظامی و اقتصادی منسجم تر کشورهای منطقه. اکنون 3 طرح مورد نظر کارتر را مورد بررسی قرار می دهیم.

تشکیل نیروهای واکنش سریع

فکر ایجاد نیروهای واکنش سریع طبق گزارش هفته نامۀ نیوزویک مورخ 23 تیرماه 1359 (14 ژوئیۀ 1980) در اوت 1977 (1356) یعنی یک سال و نیم قبل از انقلاب ایران و دو سال و نیم قبل از ورود نیروهای شوروی به خاک افغانستان در دولت امریکا به عنوان یک طرح پیشنهادی مطرح بوده است.(روزنامه کیهان 14/3/1363) بحران انرژی سال 1973(1352) موضوع را وارد مرحلۀ جدی تری ساخت. در نهایت وقایع بین المللی سال های 1980-1979(1359- 1358) زمینۀ کافی برای اقدام عملی در این زمینه را به امریکایی ها داد.(الهی،1388،297)

در پی تحولات منطقه، مک فارلین که بعداً به عنوان مشاور رئیس جمهور امریکا در امور مربوط به امنیت ملی انجام وظیفه می کرد در سال 1978 مداخلۀ نظامی را در خاورمیانه از نقطه نظر اهداف استراتژیک و سیاست داخلی پیشنهاد کرد. وی می نویسد: « اتخاذ روش های خشن نظامی در جریان بحران های محلی برای فهماندن مقاصد امریکا به ابرقدرت ها و مخالفان این کشور در منطقه حائز اهمیت است.»(روزنامه کیهان 30/5/1363) نیویورک تایمز در شماره 28ژانویه

ص: 72

1980 (1359) می نویسد: «برژینسکی در فوریه 1978(بهمن 1356) کارتر را به ضرورت اجرای برنامۀ حضور دریایی امریکا در اقیانوس هند و ایجاد پایگاه هایی در آن منطقه متقاعد ساخته بود.»

(روزنامه کیهان 14/3/1363) با توجه به این دیدگاه ها است که تشکیل نیروی واکنش سریع در سال 1979 (1358) به هنگام ریاست جمهوری کارتر جنبۀ عملی به خود گرفت.(الهی،1388،296)

بدین ترتیب کارتر رئیس جمهور وقت امریکا طی فرمان شماره 18 به تشکیل نیروهای سریع الانتقالی که بدون بر هم زدن توان رزمی نیروهای امریکایی در مواضع معمول آنها در اروپا و آسیا قادر به واکنش فوری در جنگ های محلی باشد، فرمان داد.(روزنامه کیهان 14/3/1363) به دنبال این تحولات در اول مارس 1980(11/12/1358) مرکز فرماندهی نیروهای واکنش سریع تحت فرماندهی آمادگی امریکا تأسیس گردید.(الهی،1388،297)

هدف اصلی ایجاد این نیروها، یکپارچه کردن شاخه های مختلف نیروهای مسلح امریکا در یک ارگان نظامی واحد با حداکثر تحرک به منظور دخالت نظامی فوری بخصوص در کشورهای جهان سوم می باشد. هدف سیاسی - نظامی نیروهای واکنش سریع نیز جلوگیری از حملۀ دشمن به نیروهای امریکایی و نیروهای متحد وی در «مناطق حیاتی» می باشد. این نیروها باید دارای چنان ظرفیتی باشند که در هر کجا و به هر طریق و هر وقت که منافع امریکا ایجاب کند وارد عمل شوند و طبق اصل «حداکثر تحرک» بایستی از لحظۀ شروع جنگ ابتکار عمل را در دست گیرند. این نیروها از چهار شاخۀ نیروی زمینی، دریایی، هوایی و تفنگداران دریایی تشکیل شده است. ساختار این نیروها تابع مدل استاندارد واحدهای جنگی امریکا نیست، بلکه هر واحد شامل تعداد نیرویی می شود که جهت اجرای عملیات ویژه بدان احتیاج است.(روزنامه کیهان 5/4/1363) بخش عملیاتی نیروهای واکنش سریع، 19 کشور را تحت پوشش قرار می دهد و مسئولیت آنها تنها دفاع از این کشورها نبوده، بلکه وظیفۀ قدرتمند کردن متحدان واشنگتن را از نظر سیاسی و نظامی به عهده دارد.(روزنامه کیهان 5/4/1363) این

ص: 73

نیروها در این راستا بایستی به سرکوب جنبش های سیاسی و اسلامی در کشورهای منطقۀ خلیج فارس بپردازند و در موقع لزوم از حوزه های نفتی منطقه حفاظت کنند.(روزنامه کیهان8/1/1364) ویژگی های اصلی نیروهای واکنش سریع، استقلال عمل، سرعت عمل و توانائی بقاء، به منظور دفاع از منافع امریکا و متحدانش در هر زمان و مکان می باشد. این نیروها تا زمانی که مورد نیاز باشند در موقعیت مورد نظر باقی می مانند.(روزنامه کیهان 20/8/1364)

کمربند امنیتی منطقه

اشاره

آمریکا با تجربه ای که از سقوط محمد رضا شاه پهلوی بدست آورده بود برای رسیدن به مقصود، ضمن تقویت عربستان می بایست ترتیبی اتخاذ می کرد که سایر کشورهای منطقه به نوعی به عنوان پشتوانۀ عربستان تجلی کنند. بدین ترتیب می بایست یک «کمربند امنیتی» از پاکستان تا مصر به وجود آید، تا ضمن ایجاد یک «پردۀ آهنین» به دور انقلاب اسلامی، حمایت دولت های منطقه را، به هنگام وقوع بحران برای عربستان تأمین کند. تقویت پاکستان، بازگرداندن مصر به جامعۀ عرب، تلاش در حل و فصل مسأله فلسطین - اسرائیل و تشکیل شورای همکاری خلیج فارس که در مجموع انعقاد یک پیمان «دفاع دسته جمعی» را ممکن می ساخت، در راستای به ثمر رسانیدن این سیاست بود. دستیابی به این هدف دقیقاً در راستای اجرای دکترین کیسینجر - نیکسون بود که بکارگیری منابع محلی را تجویز می کرد.(روزنامه اطلاعات 4/5/1361)

عربستان سعودی

پیروزی انقلاب اسلامی به ویژه در ارتباط با عربستان سعودی برای ایالات متحده بسیار پرهزینه بود. در واقع، با بروز بحران و ناآرامی در ایران، موقعیت عربستان سعودی در مجموعۀ امنیتی خلیج فارس به لحاظ استراتژیک افزایش یافت؛ زیرا با سقوط شاه، تنها پایۀ باقیماندۀ دکترین نیکسون در منطقه محسوب

ص: 74

می شد.(غرایاق زندی و دیگران،1390،79) اما امریکا برای حفظ این کشور تحت نفوذ خود می بایست موانع متعددی را که بیشتر آنها معلول شکست امریکا در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود، از سر راه بردارد.

اولاً: ادامۀ نفوذ بر این کشور فقط زمانی میسر می گردید و یا حداقل مطمئن تر می شد که کوشش امریکا برای سلطه، فقط به عربستان محدود نشود بلکه بعد گسترده تر یافته و محدودۀ جغرافیایی وسیع تری را در بر گیرد، زیرا اتفاقاتی نظیر انقلاب ایران در هر یک از کشورهای منطقه می تواند به حضور امریکا در عربستان ضربه وارد آورد.

ثانیاً: پس از شکست های پیاپی امریکا در ایران، حیثیت سیاسی امریکا در منطقه بسیار تنزل کرده و دولت های وابسته نسبت به توانایی امریکا در حمایت آنها به هنگام بروز بحران دچار شک و تردید فراوان بودند. این دو عامل اصلی ذکر شده می توانست روابط عربستان با امریکا را محدود کرده و یا گسترش بیشتر روابط را با اشکال مواجه سازد. هرچند در جهت رفع این نظر منفی، امریکا اقدامات هماهنگی را به عمل آورد. از آن جمله می توان از نمایش حضور نیروی دریایی امریکا و ایجاد و توسعه پایگاه های آن کشور در منطقه نام برد. همزمان ایجاد «نیروهای واکنش سریع» به عنوان نشانی از تمایلات و آمادگی امریکا برای مداخلۀ سریع در منطقه و نجات وابستگان خود و همچنین توسعه و تکمیل هواپیماهایی با برد طولانی تر برای حمل نیروها که بیان کنندۀ ازدیاد توان بکارگیری نیروهای واکنش سریع بود و همچنین ایجاد ذخایر سوخت و لوازم و تسلیحات جنگی در پایگاه های امریکا از کنیا تا عمان همگی در آرامش بخشیدن به دولت های متکی به امریکا در منطقه و بخصوص عربستان بسیار مؤثر بوده اند.

در حقیقت نگرانی عربستان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در مورد توان و خواست امریکا برای دخالت به هنگام بحران در کشورهای به اصطلاح «دوست» (تحت انقیاد) با این اقدامات امریکا به طور اساسی رفع گردید. این امر را در برخورد رژیم عربستان با مسائل منطقه به خوبی می توان مشاهده کرد. در همین رابطه قبول

ص: 75

عربستان برای پذیرش چهار هواپیمای جاسوسی آواکس امریکا در این دوره نشانی از ادامۀ تعهد این کشور در قبال امریکا بود. در حالی که بعد از وقایع ایران و با توجه به وضع امریکا، عربستان تمایلی به داشتن آواکس در خاک خود نداشت، ولی با توجه به اقدامات امریکا برای حضور نظامی گسترده در خلیج فارس بود که عربستان به همکاری بیشتر با امریکا پرداخت. هرچند همکاری های موجود بین عربستان و امریکا را نمی توان در قالب یک «اتحاد نظامی» خواند ولی نتایج حاصل از آن و روابط موجود تفاوت چندانی با آن نداشت.(الهی،1388،278و277)

بدین ترتیب عربستان پیشرفته ترین تکنولوژی را در اختیار گرفت. سیستم فرماندهی، کنترل و ارتباطات عربستان را قادر می ساخت تا عملیات خود را با نیروی هوایی در ناوهای هواپیمابر و پایگاه های زمینی امریکا از عمان تا قاهره هماهنگ کند، تا بدین ترتیب قدرت تهاجمی نیروهای امریکایی و عربستان از این هماهنگی افزایش یابد. در واقع مهم تر از نتایج و فوائد نظامی برای عربستان و نیروهای منطقه ای امریکا، نتایج سیاسی حاصل از همکاری نظامی دو کشور بود. از طریق این همکاری، تقویت حضور نظامی دولت های سلطه گر در خلیج فارس ممکن گشته و با ازدیاد توان رزمی، امریکا قدرت فشار بیشتری را در منطقه بدست آورد. البته امریکا سعی داشت با تقویت عربستان و ازدیاد حضور نظامی در خلیج فارس، حیثیت خدشه دار شدۀ خود را نیز بهبود بخشد و رژیم های وابسته را به حمایت خود امیدوار نماید و همین طور علیه کشورهای مخالف دولت های سلطه گر در صورت نیاز وارد عملیات شود و سرانجام از قدرت نظامی خود به عنوان یک عامل بازدارنده در مقابل اهداف توسعه طلبانۀ شوروی استفاده کند.(الهی،1388،281)

پاکستان

تحقق دکترین کارتر برای حفظ سلطۀ خود در خلیج فارس بر اساس یک

ص: 76

استراتژی «گسترۀ قابل اطمینان» بنا نهاده شده بود. به مفهوم دیگر در حالی که عربستان به عنوان کلید ادامۀ نفوذ امریکا و متحدان وی در منطقه بود در عین حال برای حفظ عربستان، امریکا باید از نظر جغرافیایی حوزۀ وسیع تری را تحت سلطه و نفوذ خود نگه می داشت. از جمله مناطقی که در این رابطه برای امریکا اهمیت داشت (گذشته از سایر ارزش ها ) پاکستان بود. امریکا به اهمیت استفاده از پایگاه ها و به خصوص بنادر پاکستان و فرودگاه کراچی برای عملیات نیروی دریایی ضربتی خودش در دریای عرب واقف بود.(روزنامه کیهان9/2/1361)

در استراتژی دکترین کارتر همکاری بین پاکستان و امریکا، توان نظامی منطقه ای امریکا را افزایش می داد و امریکا را به استفاده از زنجیره ای از امکانات و تجهیزات نظامی از کنیا تا جنوب آسیا قادر می نمود و امریکا با استفاده از این امکانات و تجهیزات می توانست نفوذ و سلطۀ خویش را بر منطقه اعمال کند و از این توان برای تحت فشار قرار دادن «رژیم های مستقل» منطقه استفاده نماید. بدیهی است این توان امریکا و این همکاری با پاکستان می توانست حیثیت امریکا را در نظر عربستان افزایش دهد و این کشور آمادگی بیشتری برای در اختیار قرار دادن کامل امکانات خود به امریکا بیابد. عربستان بسیار مایل بود که خود را از یک همکاری یک به یک با امریکا در منطقه برهاند و سایر دول منطقه را نیز در این مسأله شریک خود قلمداد کند. همکاری نزدیک و علنی امریکا و پاکستان برای روابط عربستان و امریکا یک اثر مثبت دیگر نیز داشت و آن، این که همکاری نظامی پاکستان و عربستان را ممکن ساخته، می توانست منجر به ایجاد یک اتحاد نظامی منطقه ای شود. خلاصه این که حرکت تدریجی امریکا به سوی روابط مستقیم نظامی نزدیک تر با عربستان باید با وسعت دادن به حوزۀ جغرافیایی همکاری نظامی امریکا در سایر مناطق اقیانوس هند هماهنگ شود.(Cottrell, 1984)

عمان

از جمله دیگر کشورهای منطقه که در سیستم کمربند امنیتی امریکا از نظر

ص: 77

موقعیت جغرافیایی اهمیتی ویژه داشت، کشور عمان بود. رژیم عمان معتقد بود که ثبات در خلیج فارس بدون حمایت کشورهای غربی ممکن نیست. به دنبال همین برداشت آمادگی همکاری نظامی (حتی به صورت محدود) با امریکا را پیدا کرد. هرچند مذاکرات برای همکاری امریکا و عمان مشکلاتی را به همراه آورد، زیرا مسقط با اینکه در مواردی برداشت امریکا را از تهدید قبول داشت، ولی اختلاف نظر در رابطه با وسعت و حجم این همکاری و همین طور تعداد پرسنل امریکایی که برای این کار مورد نیاز بود، نیز وجود داشت. بدین ترتیب قراردادی در سال 1980 (1359) بین عمان و امریکا به امضاء رسید که طبق آن تجهیزات نظامی نیروهای امریکایی مانند تانک و غیره اجازه یافتند در خاک عمان مستقر شوند و از خدمات تعمیراتی برخوردار گردند.(الهی،1388،289) طبق این قرارداد تصمیم گیری نهایی در مورد استفادۀ امریکا از تجهیزات و امکانات نظامی در خاک عمان در موقع بحران به عهدۀ رژیم عمان قرار گرفت. در چارچوب این همکاری ها، انجام مانورهای مشترک بین دو کشور (که در اصل مانور نیروهای واکنش سریع بود که در دیماه 1362 (ژانویه 1983) نام آن به فرماندهی مرکزی ایالات متحده امریکا تبدیل و مسئولیت نظامی منطقه از پاکستان تا مصر را عهده دار شد) بطور سالانه در عمان آغاز گردید.(الهی،290،1388و 289) طبق گزارش روزنامۀ جمهوری اسلامی ایران، امریکا در 10 سال از سال 1361 (1982) حدود یک تا یک و نیم میلیارد دلار صرف ایجاد تسهیلات نظامی در عمان برای تجهیز و گسترش 4 پایگاه در جزایر مصیره، ثمریت، منسدم، سیب و دیگر بنادر خواهد نمود.(روزنامه جمهوری اسلامی 4/8/1361)

بحرین

امریکا در پایگاه جفیر این کشور طبق موافقتنامه ای که چهار ماه پس از اعلام استقلال بحرین و خروج انگلستان از آنجا در تاریخ 31 دسامبر 1971(10 دیماه1350) منعقد شد، حضور داشت. هرچند این امر با مخالفت

ص: 78

و تظاهرات ضد امریکایی در داخل بحرین ر و به رو شد که این ضدیت ها با وقوع جنگ اعراب - اسرائیل در سال 1352(اکتبر 1973) به اوج خود رسید که در نتیجۀ آن بحرین موافقتنامۀ نظامی با امریکا را یک جانبه فسخ کرد. با وجود این، بحرین یکی از مراکز مهم نیروهای دریایی امریکا در خاورمیانه باقی ماند.(گریزیک و دلاژ،1366،209و208)

مصر

با مرگ ناصر در شهریور 1349 (سپتامبر 1970) و به قدرت رسیدن سادات تغییری کلی در جهت گیری های سیاست داخلی و خارجی مصر به وجود آمد.(الهی،1388،284) در راستای اجرای دکترین کارتر سیاست امریکا بر این قرار گرفت که با بازگشت دادن کامل مصر به بلوک غرب، کشورهای عربی حوزۀ خلیج فارس از طریق کمک های مالی خود، مصر را در ایجاد یک قدرت نظامی یاری دهند. این قدرت می بایست ژاندارم منطقه شود، جایگزینی ایران توسط مصر حتماً لازم بود، زیرا کشورهای عربی شبه جزیرۀ عربستان با وجود قدرت مالی عظیم خود از نظر ساختار و بنیادهای اقتصادی - اجتماعی بسیار ضعیف بودند و با توجه به محدودیت جمعیت، امکان بکارگیری مطلوب قدرت مالی را در راه توسعۀ قدرت اقتصادی و نظامی نداشتند. کوشش های کارتر برای حل مسأله اعراب با اسرائیل که می بایست منتهی به یک صلح پایدار در منطقه شده و در نتیجه به مصر فرصت رهبری جهان عرب را بدهد، به انعقاد یک صلح جداگانه بین مصر و اسرائیل انجامید که البته این خود سد راه انجام نقشه های امریکا شد. انعقاد پیمان صلح جداگانه بین مصر و اسرائیل در 6 فروردین 1358 (26 مارس 1979) خشم عمومی اعراب را نسبت به مصر برانگیخت. مصر از جامعه عرب طرد و کلیه کشورهای عربی (بجز عمان) مصر را تحریم و روابط دیپلماتیک خود را با وی قطع کردند. با وضعی که برای مصر پیش آمد اکنون بار دیگر سیاست دو ستونی امریکا در منطقه دچار مخاطره شده بود.(الهی،1388،286و285)

ص: 79

انعقاد قرار داد کمپ دیوید و انزوای سیاسی مصر و سادات در جهان عرب موجب شد که مصر (و نه فقط جمال عبدالناصر) نقش سنتی خود را به عنوان رهبر جهان عرب از دست بدهد و این موضوع، فرصتی طلایی برای صدام فراهم کرد تا عراق را جانشین مصر کند.(حسینی،34،1395)

شورای همکاری خلیج فارس

در پی رخداد انقلاب اسلامی در ایران و نگرانی دولت های جنوبی خلیج فارس و سفر دو نفر از مقامات عالی نظامی امریکا به عربستان سعودی، در سال 1981، شش کشور عربی حوزۀ خلیج فارس (امارات متحده عربی، بحرین، عربستان، عما، قطر و کویت) شورای همکاری خلیج فارس را بدون حضور ایران و عراق تأسیس کردند.(حافظ نیا و ربیعی،1392،254) البته فکر تشکیل چنین شورایی در سال های اولیۀ دهۀ 1970(1350) نیز وجود داشت که ایران دورۀ پهلوی نیز می بایست در آن عضو باشد. ولی به علت مخالفت رژیم عراق و بدبینی برخی رژیم های عربی شبه جزیره، نسبت به نقش شاه، این شورا تشکیل نگردید.(الهی،1388،421)

ازآنجا که این کشورها، به جز عربستان، طی دهه های 50 و 60 و اوایل دهۀ 70 قرن بیستم به استقلال رسیدند. یکی از مشترکات این کشورها نوپا بودن و وابستگی امنیتی و اقتصادی به خارج است و طبیعی است که برای دستیابی به امنیت، اقداماتی را به صورت مشترک و مجزا انجام دهند.(حافظ نیا و ربیعی،1392،254) پس از انقلاب اسلامی و در طول سال 1359، در پی حملۀ همه جانبۀ عراق به ایران، کشورهای عربی منطقۀ خلیج فارس مقدمات پیش نویس پیمان «امنیت دسته جمعی» را تهیه کردند و در اسفند ماه همان سال، اتحادیه ای فنی مأمور پی ریزی اساسنامه شورای همکاری شد. اساس این طرح با محورهای ذیل مطرح گردید.

1. تحقق امنیت دسته جمعی در گرو امنیت فراملی است.

2. به خطر افتادن امنیت هر کدام از کشورهای منطقه امنیت دیگران را نیز تحت الشعاع قرار می دهد.

ص: 80

3. برای برقراری امنیت، کشورهای منطقه باید در صورت درخواست هر کشوری از میان خودشان به کمک او بشتابند.

4. وارد شدن آسیب به امنیت هر کشور لطمه به امنیت دیگر کشورها محسوب می شود.

5. عربستان برای کمک به کشورهای عربی منطقه برای مقابله با توطئه آماده است.

بدین ترتیب در 22 اسفند 1359، سران این شش کشور در ریاض گرد هم آمدند و در 26 اسفند همان سال، طی انتشار بیانیه ای رسمی، موجودیت شورای همکاری خلیج فارس را رسماً اعلام کردند(حافظ نیا و ربیعی،1392،255)

دلایل تشکیل شورا

علت وجودی شورای همکاری خلیج فارس احساس نیاز به امنیتی بود که کشورهای منطقه را به هم گرایی و اتحاد منطقه ای در چهارچوب ساخت جغرافیایی متجانس فراخواند، تا از این طریق به امنیت دست یابند. شکل گیری اندیشۀ ایجاد اتحادیۀ منطقه ای در خلیج فارس، با توجه به وجود تجانس جغرافیایی در شبه جزیره عربستان، به دورۀ پایان حضور انگلستان در منطقۀ خلیج فارس باز می گردد؛ بعد از خروج نیروهای انگلستان از منطقه و به منظور متشکل کردن واحدهای عشیره ای سواحل جنوبی خلیج فارس، که سال ها تحت استعمار و نفوذ انگلیس بودند، انگلستان در سال 1971 طرح اولین تشکل منطقه ای را در قالب فدراسیون یا اتحادیه مطرح کرد؛ این طرح شامل بحرین و قطر و هفت شیخ نشین متصالحه ابوظبی، دبی، شارجه، عجمان، رأس الخیمه ، فجیره و ام القوین بود، که بحرین و قطر به صورت دو کشور مستقل و تحت نفوذ انگلستان باقی ماندند، ولی مجموعاً طرح تشکیل امارات متحد عربی را امضا کردند و سال بعد، انگلستان عقب نشینی خود را از پایگاه ها و مراکز شرق کانال سوئز، از جمله خلیج فارس، اعلام کرد.(Sandwick,1987,8)

در سال 1976، با پیشگامی سلطان قابوس، شاه عمان، وزرای امور خارجۀ

ص: 81

ایران، عراق، کویت، بحرین، قطر، امارات متحد عربی، عربستان سعودی و عمان در مسقط برای بحث دربارۀ پیشنهاد عمان در زمینه اتخاذ سیاستی دفاعی و امنیت منطقه ای هماهنگ با همدیگر ملاقات کردند که چون وزرای حاضر اختیارات لازم را نداشتند، نشست بدون نتیجه خاتمه یافت و کسی پیشنهاد عمان را پیگیری نکرد. در همان سال تلاش دیگری به منظور تجمع اعراب منطقه انجام شد و شیخ جابر الاحمد، امیر کویت، در سفری به کشورهای خلیج فارس، موضوع وحدت عمل آنها را در حفظ امنیت و ثبات منطقه در مواجهه با مسائل سیاسی، اقتصادی و تهدیدات استراتژیکی به بحث گذاشت. این گونه تلاش ها و تشکیل جلسات و ملاقات ها به منظور گروه بندی و تشکل های منطقه ای بیش از پنج سال ادامه یافت، تا اینکه منطقه خلیج فارس وارد عصر جدیدی شد و آن وقوع انقلاب اسلامی و پیروزی آن در ایران بود که منافع حیاتی غرب را به خطر انداخت و ایران را از اردوگاه غرب بیرون کشید و مستقل کرد. از طرفی، امریکا برای حفظ تسلط خود بر منطقۀ خلیج فارس، به دو کشور ایران و عربستان امید بسته بود. عربستان از مدت ها قبل عرصۀ نفوذ امریکا بود و سابقۀ آن به سال 1933، که آرامکو امتیاز نفت عربستان را به دست آورد، بر می گشت؛ به دنبال این امر، قراردادهای اقتصادی و امنیتی بین عربستان و امریکا بسته شد، مانند قرارداد همکاری نظامی بین ابن سعود و روزولت در سال 1945، قرارداد تأسیس پایگاه نظامی امریکا در ظهران عربستان و در مجاورت تأسیسات نفتی شرکت آرامکو، و تصدی دانشکدۀ افسری ریاض به وسیله هیئت نظامی امریکا. اکنون که امریکا به اهمیت عربستان پی برده بود، سرمایه گذاری زیادی در مورد آن انجام داد. از این رو آیزنهاور، رئیس جمهور امریکا در سال 1951، در کنگرۀ امریکا اعلام کرد: «دفاع از عربستان سعودی برای امریکا به منزلۀ دفاع از خود تلقی می شود.»(انصاری،38،1364) اهمیت موقعیت و نفت عربستان در راستای اهداف امریکا به دخالت در عربستان و امریکایی کردن ساختار نظامی و اقتصادی این کشور منجر و متقابلاً دولت عربستان نیز به پشتیبانی امریکا

ص: 82

دلگرم شد. از آنجا که عربستان به تنهایی نیاز امریکا را مرتفع نمی کرد و از طرفی ایران عوامل و مبانی قدرت چشمگیری در منطقه داشت، امریکا و انگلیس در پی خلأ قدرت ناشی از خروج قوای انگلیس از منطقه، ایران را با حمایت بی شائبۀ امریکا نامزد قدرت منطقه ای کردند و اولین مأموریت را هم زمان با خروج انگلیس در سال1971 به شاه ایران دادند. (Sandwick,1987,10)سیاست امریکا نیز، بعد از گرفتاری جنگ ویتنام، بر این مدار قرار گرفت که قدرت های منطقه ای خاصی را برای کنترل امنیت منطقه ای تعیین و سازماندهی کند تا در چهارچوب سیاست های امریکا و غرب عمل کنند. از این حیث، حکومت شاه ایران برای اهداف و نیات امریکا در خلیج فارس مناسب بود؛ از آنجا که دادن امکان مانورهای نظامی به شاه مستلزم تقویت قدرت نظامی بود، در سال 1972(یک سال پس از خروج انگلیس)، یک سوم بودجۀ کشور صرف خرید سلاح شد و ایران در مجموع، بیش از یک سوم اسلحۀ مورد معاملۀ جهان سوم را خریداری کرد و به دنبال شوک نفتی و افزایش درآمدهای نفت، قرارداد 2500 میلیون دلاری خرید اسلحه با امریکا و خرید تانک های مدرن از انگلیس منعقد گردید و پایگاه های نظامی متعددی ایجاد و مأموریت های برون مرزی به ارتش ایران محول شد.(مانند سرکوبی شورش ظفار در عمان)(حافظ نیا و ربیعی،1392، 258و 257)

در مجلۀ تایمز در سال 1971، چنین نوشتند: « محمد رضا پهلوی مسئولیت امنیت خلیج فارس را از سوی امریکا به عهده گرفته است و بعد از خروج بریتانیا از منطقه و کامل شدن آموزش نظامی و تحویل جنگ افزارهای جدید تا سال 1975، پیش بینی می شود که ایران به قدرتی بزرگ و رکن ثبات در خلیج فارس مبدل شود»؛ امریکا این موضوع را بارها تأیید کرد و ریچارد هلمز، رئیس سازمان «سیا»، را به عنوان سفیر خود در تهران برگزید. بدین ترتیب امریکا زمینۀ اقتدار شاه ایران را در تنگۀ هرمز نیز فراهم کرد و علاوه بر بستر سازی تنظیم قرارداد واگذاری حفظ امنیت آن به ایران، استفاده از جزیره الغنم را در دهانۀ تنگه هرمز در اختیار ایران قرار

ص: 83

داد.(انصاری،1364،34و33) علاوه بر مواردی که ذکر شد و توجه خاص امریکا به ایران، موقعیت جغرافیایی ایران نیز اهمیت این کشور را دو چندان کرده بود. موقعیت جغرافیایی ایران در ریملند باعث شده بود که این کشور در بخش مرکزی کمربند ابتکاری امریکا در چهارچوب پیمان «سنتو» ، متشکل از کشورهای ترکیه، ایران و پاکستان در چهارچوب سیاست کانتین منت(1)

امریکا قرار گیرد. پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979 رکن اصلی استراتژی منطقه ای امریکا را در خلیج فارس در هم شکست و کمربند امنیتی و حصار بازدارندگی او را در حاشیه جنوبی شوروی متلاشی کرد و ایران را به پایگاه قوی ضد امریکا در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس و کل جهان تبدیل کرد. بدین ترتیب پیروزی انقلاب اسلامی سیمای امنیتی منطقه را متحول و امیرنشین ها و شاهان منطقه را به شدت دچار نگرانی و احساس خطر کرد. (Sandwick,1987,36)

به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی و احساس خطر شوروی از اوضاع داخلی افغانستان و تأثیرپذیری شدید آن از فرهنگ انقلاب اسلامی، و نیز به دلیل بهره برداری از فرصت ایجاد شده، شوروی خاک افغانستان را در سال 1979 اشغال کرد و باعث شد امریکا و غرب در خصوص حفظ منافعشان در منطقۀ خلیج فارس، به طور جدی، احساس خطر و به چاره اندیشی و ترتیبات امنیتی جدیدی اقدام کنند که دو ویژگی داشت:

1. حضور مستقیم نیروهای نظامی امریکا و غرب به منظور اجرای استراتژی بازدارندگی در برابر انقلاب اسلامی و جلوگیری از گسترش شوروی به جنوب، که در قالب طرح هایی چون طرح نیروی«واکنش سریع(2)»

و طرح «فرمان دهی مرکزی امریکا(3)»

تجلی یافت.

2. تکیه بر توانایی ها و قابلیت های محلی موجود در منطقۀ خلیج فارس


1- 1.Containment ، یعنی جلوگیری از توسعه و پیشرفت دولت شوروی در ناحیۀ حاشیه و ریملند.
2- 2.RDF:Rapid Deployment Forces
3- 3.CENTCOM:Centeral Commmand

ص: 84

و سازماندهی آنها در راستای استراتژی منطقه ای امریکا که تشکیل «شورای همکاری خلیج فارس» و ترتیبات امنیتی محلی، نظیر طرح دفاع استراتژیک عربستان (سپر صلح) و «سپر صحرا»، از جلوه های آن به شمار می رود.

بدین ترتیب، مشخص می شود که شورای همکاری خلیج فارس ماهیتی دفاعی و امنیتی دارد و شکل گیری آن در ابتدا به دلیل احساس نیاز امنیتی امریکا و کشورهای منطقه برای رسیدن به اهداف و حفظ موجودیت خودشان در مقابل تهدیدات انقلاب اسلامی، به عنوان قدرتی نوظهور و در حال گسترش، و نیز نگرانی از نفوذ شوروی به جنوب و سواحل دریای عمان و تنگه هرمز و خلیج فارس بود.(حافظ نیا و ربیعی،1392،259)

ساندویک، نویسندۀ کتاب شورای همکاری خلیج فارس، که تحقیق عمیقی در خصوص این اتحادیه انجام داده است، چنین می نویسد: «در سال 1979، ایجاد رژیم انقلابی آیت الله خمینی تماماً تصویر امنیتی منطقه خلیج را تغییر داد ... و به نظر رسید که رژیم جدید ایران علیه کشورهای خلیج، خواه به صورت تجاوز مستقیم برای براندازی ... یا حمایت از طرف داران بومی، نظیر آنچه در سال 1981 در بحرین اتفاق افتاد، عمل خواهد کرد... .

سپس، در دسامبر 1979، شوروی به افغانستان تجاوز کرد و مناطق امنیتی نازک شد ... آن گاه، در سپتامبر 1980، جنگ ایران و عراق شروع شد ... . در مجموع، در این هنگام، آسیب پذیری کشورهای شبه جزیره عربستان به طور یأس آوری عیان شده بود ... در نتیجه، در اوایل فوریه 1981، وزرای امور خارجۀ امارات، بحرین، کویت، قطر، عمان و عربستان در ریاض گرد هم آمدند و متفقاً برای تأسیس شورای همکاری خلیج فارس موافقت کردند... و اگر چه مواد اصلی اساسنامه دربارۀ همکاری اقتصادی بین آنها تأکید می کرد، مباحث اضطراری داخل شورا بیشتر بر محور دفاع و امنیت داخلی آنها دور می زد.»(Sandwick,1987,10)

قبل از تشکیل رسمی شورای همکاری، وزیر خارجه عربستان اعلام کرد که وقایع دیروز افغانستان نشان داد که شوروی به عصر تجاوز نظامی و

ص: 85

امپریالیسم رو کرده است و کشورهای خلیج باید برای حفاظت از استقلال و ثروتشان به خود متکی باشند و با تهیۀ سلاح در چهارچوب همکاری و ارتباط منطقه ای، برای تحقق منافع و اهداف خود بکوشند.(حافظ نیا و ربیعی،1392،260) در مراحل اولیه تشکیل شورا، پادشاهی عمان پیشنهاد همکاری نظامی بین اعضا را برای پاسداری و حفظ امنیت تنگه هرمز ارائه داد؛ این پیشنهاد با اعلام آمادگی برای پذیرش مداخلۀ نیروهای خارجی در خلیج توسط عمان و ارائه تسهیلات و پایگاه های نظامی به امریکا همراه بود، به همین دلیل، و هم چنین به دلیل رعایت افکار عمومی مردم منطقه، با مخالفت رو به رو شد. دبیر کل شورای همکاری نیز اعلام داشت که ما چیزی شبیه ناتو نخواهیم بود، ولی اوضاع خاص منطقه (که ما را احاطه کرده است) باعث می شود که به ترتیبات امنیتی بیندیشیم.(حافظ نیا و ربیعی،1392،261و 260) دکتر احمد احراری، استاد دانشگاه می سی سی پی امریکا، اظهار داشت که: «شورای همکاری خلیج فارس به مثابۀ عامل موازنۀ منطقه ای در مقابل سلطه ایران و عراق است و هدف از تشکیل آن، جلوگیری از بی ثبات شدن اوضاع داخلی، مقابله با طرح های استراتژیک منطقه ای، و پویا شدن در روابط با ابرقدرت هاست.»(حافظ نیا و ربیعی،1392،261)

یک سال پس از تشکیل شورای همکاری خلیج فارس، اعضای این شورا، طی دومین نشست سران که اجلاس وزرای دفاع و رؤسای ستاد ارتش را در پی داشت، به ایجاد یک سیستم دفاعی هوایی متمرکز و افزایش نیروهای مسلح کشورهای عضو و ایجاد یک فرماندهی مشترک نظامی تصمیم گرفتند و تصمیم طرح «سپر صلح» را به همۀ کشورهای عضو اعلام کردند و با مانورهای معروف «سپر شبه جزیره» در امارات متحد عربی طرح مذکور را به این نام تغییر دادند و مقدمات اتخاذ استراتژی را با هماهنگی کامل غرب به وجود آوردند.(انصاری،38،1364) در حقیقت تشکیل شورای همکاری خلیج فارس سیاستی بود که غرب، به ویژه امریکا، بر اساس زمینه های موجود در منطقه و تشدید

ص: 86

احساس نگرانی دولت های منطقه از انقلاب اسلامی و تجاوز شوروی، مطرح کرده و پرورش داده بود و با توجه به وجود زمینه های تاریخی در خصوص نیاز به اتحاد منطقه ای، که قبلاً به آن اشاره شد، مقدمات تشکیل شورا فراهم گردید. برای تشکیل شورای مزبور، علاوه بر توجیهات امنیتی و تاریخی، توجیهات دیگری از قبیل مشترکات جغرافیایی، زبانی، مذهبی، اجتماعی، سطح توسعۀ اقتصادی، سیستم های حکومتی و فرهنگ جمعی در منطقه موجود بود؛ در نتیجه، با پیشگامی دولت های کویت و عربستان، به عنوان کارگزاران سیاست منطقه ای امریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سه ماه بعد از جلسۀ وزیران امور خارجه، در 25 ماه مه 1981، سران شش کشور شبه جزیره عربستان در ابوظبی گرد هم آمدند و منشور شورای همکاری خلیج فارس را امضا کردند و موجودیت آن را رسماً اعلام داشتند. (Sandwick,1987,10)تأسیس شورای همکاری خلیج فارس کشورهای عضو آن را هر چه بیشتر در حوزۀ نفوذ امریکا قرار داد. (Sandwick,1987,42)

جالب اینکه در بیانیه ای که در سال 1981 در ریاض منتشر شد، هدف از تأسیس شورا اشتراک مساعی کشورهای عضو در امور فرهنگی، آموزشی، بازرگانی، اقتصادی، بهداشتی، اجتماعی، جهانگردی، امور علمی، فنی، کشاورزی و صنایع و امور اطلاعاتی و غیره اعلام شد.(انصاری،41،1364) و از امور نظامی و دفاعی ذکری به میان نیامد. اهداف رسمی و تصویب شدۀ شورا، که در مادۀ 4 اساسنامه آن آمده، به شرح ذیل است:(Sandwick,1987,218)

1. هماهنگی، همکاری و همبستگی بین کشورهای عضو در تمامی حوزه ها برای به وحدت رسیدن در آنها.

2.تعمیق و تقویت روابط، پیوندها و حوزه های همکاری متداول کنونی بین مردمانشان در حوزه های مختلف.

3.تنظیم مقررات مشابه در حوزه های مختلف شامل موارد ذیل:

الف) امور اقتصادی و مالی

ص: 87

ب) تجارت، حقوق و عوارض گمرکی و ارتباطات

ج) فرهنگ و تعلیم و تربیت

د) امور اجتماعی و بهداشتی

ه) اطلاعات و جهانگردی

و) قانون گذاری و امور اداری

4. توسعۀ علمی و فناورانه در حوزه های صنعتی، معدن شناسی، آب و منبع حیوانی، تأسیس مراکز تحقیقات علمی، همکاری در پروژه های عمومی، تشویق به همکاری بخش خصوصی برای رفاه حال مردمانشان.

همان طور که مشاهده شد، در شرح اهداف شورا، اثری از همکاری امنیتی و دفاعی دیده نمی شود. در واقع، اهداف یادشده، بیشتر به پوششی می ماند که توجیه کنندۀ وجود شورای مزبور از نظر افکار عمومی مردم منطقه و نیز قدرت های منطقه ای چون ایران و عراق است. البته، شورا فعالیت های خود را صرفاً در زمینه های دفاعی و امنیتی محدود نکرده و در زمینه های اقتصادی، اجتماعی و ایجاد هماهنگی های لازم بین آنها نیز فعالیت هایی داشته است.

مهم ترین دستاورد این شورا ارائه قالب جدید هویت ساز برای ساکنان شبه جزیره عربستان است، به طوری که آنان قبل از این که هویتشان را به کشورشان منتسب بدانند، به شورای همکاری خلیج فارس مرتبط می کنند. البته، نهادی شدن و تحقق این مسئله برای کشورهایی که فاقد سابقۀ طولانی در زمینۀ نظام سیاسی مستقل هستند و در مراحل اولیه، از حیث مراحل شکل گیری کشورها، مبتنی بر ارزش ها و عناصر بومی هویت ساز هستند، کار مشکلی نیست!(حافظ نیا و ربیعی،1392،263و 262)

بدین ترتیب برخلاف آن چه به صراحت در اهداف شورا آمده است، فلسفۀ وجود آن نقش سیاسی و دفاعی و ضرورت های امنیتی برای مواجهه با تهدیدات منطقه ای بود. این تهدیدات به نظر اعضای شورا دو سرچشمه دارد:1.انقلاب اسلامی ایران 2.روسیه شوروی

از نظر بیشتر اعضای شورا، مسئلۀ روسیه بعد از روی کارآمدن گورباچف و

ص: 88

اجرای اصلاحات ساختاری در قالب «گلاسنوست» و «پرسترویکا(1)» حل شد و شوروی نیز از سال 1985 سیاست منطقه ای خود را با کشورهای خلیج فارس بر مبنای نزدیکی سیاسی و همکاری متقابل اقتصادی بنا نهاد و پس از فروپاشی نیز ادامه داده است. (Sandwick,1987,193) امروزه، روسیه با کشورهای عضو شورا، حتی با عربستان و عمان، روابط اقتصادی و سیاسی دارد و لذا به نظر اعضای شورا تهدید اصلی خارجی از ناحیه ایران است.

البته بعد از بحران اشغال کویت توسط عراق (1990)، نگرانی کشورهای شورا از ناحیۀ ایران کاهش و روابط سیاسی آنان با ایران توسعه یافت، چنان که بعد از بحران مزبور، هیئت های سیاسی کشورهای یادشده به تهران آمدند و وزرای امور خارجۀ عضو شورای همکاری در دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد به ملاقات وزیر امور خارجه ایران رفتند و خواستار گسترش روابط ایران با این کشورها، به خصوص در زمینۀ امنیت و ثبات منطقه ای در خلیج فارس شدند. ولی پس از اشغال نظامی عراق توسط امریکا و سقوط رژیم بعث و صدام حسین، نگرانی های دولت های جنوبی خلیج فارس از ایران افزایش یافته است. (حافظ نیا و ربیعی،1392،265و264)

مصر، رهبر سنتی جهان عرب

اشاره

جمهوری عربی مصر از لحاظ وسعت، موقعیت جغرافیایی، تعداد جمعیت و پیشرفت، مهمترین کشور عربی می باشد. از این رو در میان کشورهای عربی، مصر به خاطر قدرت نظامی، قدرت اقتصادی و تجلی فرهنگی، نقش رهبری را داشت. به خصوص تعداد جمعیت آن از اهمیت بسزایی برخوردار بود.(الهی،1388،284) مصر یک کشور حقیقی ریشه دار با سابقه تمدنی چند هزار ساله و غیر از کشورهایی است که تاریخ و تمدن و هویت ندارند؛ در حقیقت مصر مرکز ثقل و نماد دنیای عرب است.(کدیور،1373،19) این کشور در تقاطع سه قارۀ آسیا،


1- 1.فضای باز سیاسی و اصلاحات بنیادی اقتصادی

ص: 89

اروپا و آفریقا قرار گرفته است و سواحل آن در دریای مدیترانه و دریای سرخ به آن اهمیت ویژه ای می بخشد. همین موقعیت ویژه موجب گردیده تا این کشور به عنوان پلی برای انتقال تمدن ها و فرهنگ ها به نقاط دوردست عمل کند.(تکیه ای،1375،85) افزون بر آن طی سال های سال هر حادثۀ مهمی که در قاهره رخ داده، نتایج اجتناب ناپذیری بر تمام جهان عرب داشته است. مانند 1. زمانی که ناصریسم در مصر در اوج خود بود و جهان عرب متأثر از اندیشه های ناصر به خروش آمد 2. رشد جریان اسلام گرایی در مصر با سابقۀ طولانی آن ریشه در اوایل قرن 20 دارد و تأثیر آن در پیدایش جریان های فکری اسلام گرا در کشورهای عربی 3. رهبری جهان عرب در مقابله با اسرائیل در مقطعی از تاریخ 4. صلح طلبی این کشور با اسرائیل و پذیرش این سیاست پس از گذشت یک دهه توسط سایر اعراب همگی نشان از نقش محوری مصر در تحولات جهان عرب و منطقۀ خاورمیانه و اثر پذیری بقیۀ اعراب از این کشور دارد.(کدیور،1373،19) از این رو جهت گیری سیاسی رهبران مصر همیشه برای سایر کشورهای عربی مهم بوده است و اینکه مصر موافق یا مخالف این رژیم ها باشد برای آنها پشتیبان یا خطر محسوب می شده است.(الهی،1388،284) در اینجا به بررسی تحولات مصر در دوره جمال عبدالناصر می پردازیم؛ دورانی که مصر به عنوان رهبر جهان عرب برگزیده شد و ناصر رهبری اعراب را بر عهده گرفت. کشورهای عربی در سایۀ ناصریسم تلاش کردند تا به نوعی خلأ قدرت در منطقه را پر کنند و وحدت، استقلال و استعمار ستیزی خود را به رخ امپریالیسم بکشانند.

رهبری جمال عبدالناصر

رهبری ناصر در زمانی متبلور شده بود که رقابت شدید نظامی و دیپلماتیک بین بلوک کمونیست و غرب در جریان بود.(Dekmejian,1971,43) جنگ 1948 اعراب و اسرائیل و شکست آسان ارتش های عربی، وارفتگی نظام سیاسی عرب را آشکار کرد. موضوع شکست از اسرائیل برای بسیاری از رهبران عربی که

ص: 90

در این نبرد شرکت داشتند تبدیل به یک نوع سرخوردگی عمیق شد، ارتش های شکست خوردۀ آنان یکی پس از دیگری به انتقام جویی این شکست پرداختند و دشمن رهبرانی شدند که بی کفایت و فاسد بودند. این نسل از اعراب نه فقط از شرم شکست نظامی بلکه از حس همبستگی با برادران فلسطینی شان انگیزه می گرفتند که حالا در اردوگاه های آوارگان در سراسر منطقه پراکنده شده بودند.(کامروا،1388،116) در جریان تحولات دنیای عرب، جمال عبدالناصر به عنوان پرنفوذترین رهبری که توانایی اتحاد اعراب در مقابل اسرائیل و استعمار را داشت ظهور کرد. جمال عبدالناصر 15 ژانویه 1918 در اسکندریه به دنیا آمد. (Vatikiotis,1978,49)

با تحصیل [در رشتۀ ] حقوق آغاز کرد، ولی آن را رها کرد تا وارد آکادمی نظامی شود و به ردۀ سرهنگ دوم وابستۀ به ستاد ارتش ارتقا یافت. او، نخست به عنوان یک آموزگار در آکادمی نظامی، وسپس در کالج ستاد، خدمت کرد، تا اینکه خود را در طول جنگ 1948 فلسطین، شناساند.(عبدالملک،1384،141) نسل وی در زمان بی ثباتی عمیق سیاسی به بلوغ رسید، یعنی دوره ای که متناظر تحولات تاریخی ای بود که نه فقط در فلسطین بلکه بسیار نزدیک تر به کشورش، در خودِ مصر رخ می داد. حکومت پادشاهی مصر در آن زمان تحت رهبری فاسد و بی کفایت ملک فاروق بر کشوری حکم می راند که فقط اسماً مستقل بود و انگلیس حضور جابرانه ای در زندگی اقتصادی و سیاسی مصر داشت.(Vatikiotis,1978,49) ناصر پس از بازگشت از جنگ فلسطین در اواخر سال 1949 یک گروه کوچک نظامی سرّی موسوم به افسران آزاد تشکیل داد که هدف مشخص آن تسخیر قدرت سیاسی بود. ناصر در این باره می گوید: «ما در فلسطین می جنگیدیم اما رؤیاهایمان در مصر بود. گلوله های ما دشمنی را نشانه رفته بود که در سنگرهای مقابل ما در کمین بود، اما قلب هایمان بر فراز مام میهن در دور دست پر می زد.»(Nasser,1959,28)

این گروه که عمدتاً از افسران جوان و تازه کار تشکیل شده بودند حول برخی

ص: 91

اصول عمده گرد آمده بودند: خلاص شدن از دست پادشاه و اطرافیانش، پایان دادن به امپریالیسم انگلیس و استفاده از نیروهای مسلح برای تحقق اهداف ملی. سرانجام در صبحگاه 23 جولای 1952، افسران آزاد، ادارۀ کشور را نسبتاً بدون خونریزی و به سرعت به دست گرفتند.(کامروا،1388،118) که در مصر به «انقلاب جولای» مشهور شد.(حسینی و دیگران،164،1381) دولت سرنگون و شورای فرماندهی انقلاب متشکل از هستۀ جنبش افسران آزاد جایگزین آن شد. در عرض چند روز ملک فاروق مجبور شد کناره گیری کند و نظمی جدید اعلام موجودیت کرد. اعضای شورای فرماندهی انقلاب که به علت جوانی از اعتبار خود در برابر مردم مصر نا مطمئن بودند، از محمد نجیب، که از ژنرال های مسن و محبوب ارتش بود، خواستند در مقام نخست وزیر خدمت کند. ماه ژانویۀ بعد، تمام احزاب سیاسی غیر قانونی و یک «دورۀ گذار» سه ساله اعلام شد تا شورای فرماندهی انقلاب، حکومت را به دست بگیرد و انقلابِ کشور را تسهیل کند.(کامروا،1388،118)

در فوریۀ 1954، شورای فرماندهی انقلاب، نجیب را خائن اعلام و وی را از کار برکنار کردند. در همه پرسی ژوئن 1956 قانون اساسی جدید تصویب شد که بر اساس آن، شورای فرماندهی انقلاب به طور رسمی منحل و ناصر به ریاست جمهوری انتخاب شد. تا سال 1956، ناصر آشکارا به عنوان چهرۀ مسلط در شورای فرماندهی انقلاب ظاهر شده بود. یک سال پیش از آن، وی از جانب مصر در نشست سران کشورهای غیر متعهد مستقر در باندونگ اندونزی شرکت کرده بود، جایی که از وی به عنوان رهبر مصر و جهان عرب تجلیل شد.(کامروا،1388،119) بدین ترتیب در نشست سران جنبش غیر متعهدها ناصر به عنوان سخنگوی جهان عرب در مقام حامی اصلی و حافظ کشورهای عرب در برابر نیروهای جهانی سلطۀ استعماری ظاهر شد.(کامروا،1388، 122)

ص: 92

مؤلفه های ناصریسم

اشاره

کودتای 23 ژوئیه مصر، فی نفسه چندان قابل توجه نبود ولی چون کودتا در پر جمعیت ترین کشور عربی اتفاق افتاده بود و نیز به جهت اوضاع و احوال بین المللی، ماهیت رژیم جدید مصر و بیش از همه شخصیت رهبر آن بود که آن را در کانون سیاست عرب قرار داد. پس از مدتی موج ناصریسم سراسر جهان عرب را در برگرفت و بر همۀ کشورهای منطقه تأثیر گذاشت. در بررسی جریان «ناصریسم » مهمترین مؤلفه های آن را این گونه می توان برشمرد:

1. اتحاد اعراب

در این دوران که ملت های عرب سال ها سیطرۀ استعمار را تجربه کرده بودند، به وجود آمدن اسرائیل به عنوان یک دشمن مشترک که پشت سر آن یک اختلاف تاریخی بود و از طرف دیگر جای پای استعمار در منطقه محسوب می شد و هم چنین مظلومیت آوارگان فلسطینی زمینه را برای وحدت ملت های عرب فراهم آورد.(فیض الهی،1387،93) ناصر در این زمینه موفقیت هایی به دست آورد که مهم ترین آن اتحاد با سوریه بود و نهضت او در میان ملت های عرب محبوبیت فراوانی پیدا کرد.(رودنسون،1361،107) فرایند وحدت، در هفته های پایانی سال 1957 به خواست گروهی از افسران جوان نظامی سوریه که شیفتۀ سیاست های اجتماعی مترقی و پان عربیسم ناصر بودند، آغاز شد. بیشتر آنان عضو یا طرفدار حزب سیاسی جدیدی به نام بعث (نوزایی) بودند که آرمان ها و دستور کار آن شباهت نزدیکی با سیاست های خارجی و داخلی ناصر داشت. سوریه پس از استقلال نظام سیاسی، ریاست جمهوری کارآمد اما کودتا زده ای داشت.(کامروا،1388،138)

جناح های موجود در ارتش با یکدیگر برای دستیابی به قدرت و نفوذ و نیز با سیاستمداران غیر نظامی رقابت می کردند. بنابراین، سوریه از یک بحران داخلی و بین المللی به بحران دیگری کشیده می شد و رهبرانی داشت که عموماً بی کفایت

ص: 93

و منفعت جو تلقی می شدند.(کامروا،1388،141) در چنین شرایطی از نظر ملی بود که عناصری از نیروهای مسلح درصدد برآمدند اتحادیه ای با مصر تشکیل دهند.(Taylor, 1991,40) بدین ترتیب در اواخر سال 1957 افسران بعثی ارتش سوریه موضوع اتحاد را با ناصر مطرح کردند. در این وضعیت که سوریه از تمام جوانب تهدید و درخواست برای وحدت از درون کشور مطرح می شد. اول فوریۀ 1958 ناصر و شکری قوتلی رئیس جمهوری سوریه در قاهره وحدت دو کشور را با نام جدید جمهوری متحدۀ عربی اعلام کردند و ناصر رئیس جمهور، جمهوری متحدۀ عربی شد.(کامروا،1388،141)

2. سوسیالیسم

ناصر از نیاز به اصلاح اجتماعی به خوبی آگاه بود و بر انقلاب اجتماعی که در آن «طبقات جامعه علیه یکدیگر مبارزه خواهند کرد تا عدالت برای همۀ هم میهنان به دست آید» تأکید می کرد.(فیض الهی،1387،95) در اثر بحران سوئز که به بسته شدن تمام تجارتخانه ها، بانک ها، و شرکت های بیمۀ فرانسوی و انگلیسی در مصر منجر شد؛ دست دولت در اموال اقتصادی باز شد و در نتیجه اصلاحات ارضی شرکت های تعاونی تشکیل گردید که زیر نظر دولت اداره می شد و دولت 10 درصد زمین ها را در اختیار گرفت. از زمان بحران سوئز بخش دولتی توسعه یافت و کلمه سوسیالیسم بیش از پیش در سخن پردازی های رژیم ظاهر شد.(فیض الهی،1387،96)

3. تقابل با استعمار و امپریالیسم

برای ناصر و مصریان آرزوی پایان دادن به وضعیت نیمه مستعمره و انقیاد در برابر بریتانیا در درجه اول بود. نیروهای بریتانیایی مستقر در کانال سوئز، ارتش اشغال گر خاک مصر بودند. شرکت کانال نیز به استناد خود، در پاریس یک بیگانه بود؛ این شرکت در فاصله چند هزار کیلومتری عبور کشتی ها را از کانال سوئز اداره می کرد و سامان می داد. از این رو مصریان، شرکت و حامیانشان را به منزلۀ جانشینان امپریالیست هایی تلقی می کردند که برای اولین بار در دهۀ 1980 مصر را اشغال

ص: 94

کرده بودند.(گرنویل،1378،837) در 26 ژوئیۀ 1956سالروز سقوط سلطنت در مصر، ناصر طی یک سخنرانی در اسکندریه، شرکت کانال سوئز را ملی اعلام کرد و این تصمیم را مقابله به مثل، علیه کشورهای غربی و وسیلۀ تأمین درآمدهایی برای ایجاد سد «آسوان» بر رود نیل دانست. بدین ترتیب برای دیگر کشورهای عربی، سیاست مصر یک نمونه بود و ناصر الگو و سرمشق همۀ کسانی شد که هدفشان پایان بخشیدن به حضور سیاسی و اقتصادی استعمار بود.(دریینک،1368،261)

4. عدم تعهد

پایان یافتن جنگ دوم جهانی و استقرار صلح، اردوگاه فاتحان به تدریج به سوی یک همزیستی خصمانه گرایید. از این رقابت دو بلوک سیاسی- نظامی پدید آمد؛ یکی در شرق به رهبری مسکو و دیگری در غرب به رهبری واشنگتن. نادیده انگاشتن منافع ملل محروم و رعایت نکردن حقوق کشورهای توسعه نیافته موجب ظهور نهضت های آزادی خواهانه و رشد تشکیلات و سازمان های استقلال طلبانه شد. موج مبارزه های ضد استعماری، آسیا و سپس آفریقا را در بر گرفت؛ به این ترتیب فکر تشکیل کنفرانسی متشکل از کشورهای آسیایی و آفریقایی به وجود آمد و پس از یک رشته تحولات موجب پیدایش جنبش عدم تعهد شد. عدم تعهد یا عدم وابستگی، سیاست رهبران کشورهایی شد که صرف نظر از نظام ها و ایدئولوژی های متفاوت، هدف و آرمان مشترکی را دنبال می کردند، و آن رهایی از حلقۀ نفوذ شرق و غرب بود در رأس این جریان، مارشال تیتو رهبر یوگسلاوی، جواهر لعل نهرو، نخست وزیر هند، جمال عبد الناصر رهبر مصر و احمد سوکارنو رئیس جمهور اندونزی قرار داشت.(رشیدی،1365،15)

افول رهبر جهان عرب

اشاره

در سال 1956، اوج محبوبیت ناصر چه از نظر داخلی و چه از نظر بین المللی بود. تقریباً بلافاصله پس از آن، رئیس جمهوری مصر یکی پس از دیگری با

ص: 95

شکست هایی رو به رو شد. سراسر دهۀ 1950 و تا اواخر دهۀ 1960، وی قهرمان توده های عرب و حافظ اصلی «ملت عرب» باقی ماند. اما وی که سرمست از پیروزی در برابر «امپریالیسم جهانی» بود، به طور فزاینده ای فدای موفقیت های خود شد. مسلماً بیشتر معضلاتی که به زوال ناصر انجامید، توسط دیگران برایش ایجاد شده یا ناشی از رویدادهایی بود که از اراده اش خارج بود. این امر خصوصاً در مورد پیشنهاد سوریه برای تشکیل اتحادیه با مصر در اوایل 1958 و درخواست انقلابیون یمنی برای کمک نظامی و دیگر اَشکال کمک در سال 1962 صدق می کند. ناصر در مقام رهبر پان عربیسم، به هیچ وجه نمی توانست هیچ یک از درخواست ها را رد کند. هر دو تعهد یاد شده بدبیاری های پرهزینه ای بود که پیامدهای فاجعه باری به همراه داشت. این دام خود ساخته سبب شد ناصر در سال 1967 با اکراه در مسیر رویارویی با اسرائیل قرار بگیرد که نتیجۀ آن، شکست نظامی ویرانگر و تحقیر وی در جنگ شش روزه در ماه ژوئن بود. در ادامه دلایل افول رهبری جهان عرب را بررسی می کنیم.(کامروا،1388،137)

1. شکست جمهوری متحده عربی

سرآغاز افول ناصر را به سال 1958می توان ردیابی کرد که او با تشکیل شتاب زدۀ اتحادیه میان مصر و سوریه موافقت کرد. طرح وحدت از همان ابتدا به دلیل شتاب زدگی در اجرا و به دلیل روشی که ناصر شروع به حکومت کرد، محکوم به فنا بود. پیش از تحقق اتحاد، دو کشور اقدامات محسوس چندانی برای تسهیل این فرایند انجام نداده بودند. آنها یک رشته موافقت نامۀ تجاری و اقتصادی امضا کرده بودند و مصر در جریان درگیری مرزی سوریه با ترکیه، سربازانی به حلب گسیل داشته بود؛ اما جزئیات این که پس از وحدت، دولت چگونه عمل خواهد کرد و چگونه خواهد بود، آن گونه که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته بود. این امر بر عهدۀ قوۀ مجریۀ جمهوری جدید به زعامت ناصر و بقیۀ رهبران مصر بود که جزئیات دولت جدید را معلوم کنند. ناصر ریاست جمهوری بسیار متمرکزی

ص: 96

طراحی کرد. جمهوری متحدۀ عربی یک ناحیۀ مصری و یک ناحیۀ سوری داشت. هر کدام دارای شورای اجرایی بودند که اختیارات آن را رئیس جمهوری تعیین می کرد. هم چنین، یک مجمع قانون گذاری با چهارصد عضو وجود داشت که رئیس جمهوری آنان را منصوب می کرد و نیمی از آنان عضو مجالس هر کشور بودند. سرانجام، قرار بود دستگاه قضایی مستقلی قانون مصر و سوریه را به طور جداگانه در هر ناحیه اجرا کند. طولی نکشید که معلوم شد وحدت در واقع به معنای تصرف سوریه به دست ناصر بود. با وجودی که در کابینۀ وی، دو سوری در کنار دو مصری معاون رئیس جمهوری بودند، تقریباً تمام وزارتخانه های مهم در اختیار مصریان بود و بسیاری از سوریان معروف از جمله قوتلی رئیس جمهوری سابق یا تنزل مقام یافتند یا کلاً از کابینه کنار گذاشته شدند.(کامروا،1388،142و141)

نگرشی که افسران بعثی نسبت به جمهوری عربی متحده داشتند، با آن چه که ناصر در ناحیۀ سوری اجرا می کرد، سازگار نبود. بعثی ها معتقد بودند در دورۀ پس از وحدت، می توانند آرمان های خود را در سوریۀ تحت حکومت فدرال اجرا کنند. اعضای حزب بعث به دلیل حاشیه نشینی فزایندۀ خود، از این اتحاد دلزده شده بودند. چنبرۀ دیوان سالاری مصر، میل وافر ناصر برای احاطۀ شخصی بر امور سیاسی و طرح های نابخردانه اش برای اجرا کردن سیاست های اقتصادی دولتی در سوریه فقط باعث شد خشم مردم سوریه نسبت به فرآیند وحدت بیشتر شود. همچنین افسران نظامی سوریه از امتیازاتی که همتایان مصری آنان در گرفتن مقام و ترفیع درجه داشتند، رنجیده خاطر شده بودند.

در تابستان 1961 که ناصر تنش ها را حس کرده بود، تعدیلاتی را با هدف فرونشاندن مخالفت های در حال شکل گیری در سوریه به عمل آورد. وی دستور داد یک فرماندۀ نظامی نامحبوب سوری (عبدالحمید سراج) از دمشق به قاهره منتقل شود، قول داد چهار ماه از سال را در دمشق سپری کند و به سوری ها مناصب مشهودتری در حکومتش داد؛ اما این تلاش ها بسیار اندک و دیر هنگام بود. سرانجام در 21 سپتامبر، واحدهای

ص: 97

ارتش سوریه به سمت دمشق به حرکت در آمدند و در یکی دیگر از کودتاهای پرشمار کشور، استقلال سوریه را از جمهوری متحدۀ عربی اعلام کردند. کودتا و جدایی سوریه از جمهوری متحدۀ عربی نخستین ضربۀ خرد کننده به ناصر بود.(کامروا،1388،143)

2. ناکامی در جنگ یمن

چیزی از افتضاح وحدت با سوریه نگذشته بود که ناصر خود را در سردرگمی دیگری، این بار در یمن دید. ناصر به یک پیروزی دیپلماتیک، نیاز فوری داشت. جدایی سوریه از جمهوری متحدۀ عربی در شرایطی رخ داد که نوعی «جنگ سرد» عربی جریان داشت و در واقع آن را تشدید کرد.(کامروا،1388،144و143) امام احمد، حاکم یمن، در ابتدا تا به آن اندازه مجذوب آرمان های عرضه شده توسط ناصر شده بود که در روز تأسیس جمهوری متحدۀ عربی، یمن نیز در چارچوب کنفدراسیون نامنسجمی به نام « ایالات عربی متحده » به این دو کشور پیوست. اما این کنفدراسیون فراتر از تعارفات دیپلماتیک، محتوای چندانی نداشت و یمن در کنار سوریه در سال 1961 وابستگی خود را به جمهوری متحدۀ عربی قطع کرد.

در 26 سپتامبر 1962 گروهی از افسران یمنی به امید پایان بخشیدن به نظام پادشاهی محافظه کار در کشورشان و جایگزینی آن با حکومت مترقی و جمهوری، دست به یک براندازی نظامی زدند. به رغم اعلام تأسیس جمهوری یمن، کودتاگران فوراً موفق به سرنگونی حکومت سلطنتی نشدند. روز پس از کودتا، ناصر سربازان مصری را برای کمک به افسران جمهوری خواه به منظور جنگ با نیروهای وفادار اعزام کرد. اما یمن در آستانۀ فرو رفتن در کام جنگ داخلی دنباله دار بود که 5 سال طول کشید، کابوسی برای مردم یمن و معضلی لاینحل برای ناصر. یمن «ویتنام ناصر» شد.(کامروا،13888،145) در حقیقت گسیل سرباز توسط ناصر برای تقویت جمهوری نوپای عربی یمن محصول تلاش های او برای بازیافتن موقعیت وی در مقام رهبر بی چون و چرای جهان عرب بود.(Rahmy,1983, 96)

ص: 98

اما اگر ناصر یمن را به عنوان فرصت طلایی خود می دید، سعودی ها آن را تهدیدی مرگبار می دیدند و می ترسیدند که پیروزی، جمهوری خواهان در یمن، الهام بخش اتباع آنان برای به چالش کشیدن سلطنت سعودی شود. بنابراین طولی نکشید که جنگ داخلی یمن تبدیل به جنگ غیر مستقیم بین مصر از یک سو و عربستان سعودی و برخی متحدانش (همچون اردن، ایران و پاکستان) از سوی دیگر شد. تعداد نیروهای مصری در یمن در اوج خود به حدود هفتاد هزار نفر رسید. (Hasou,1985, 138-139)اما ارتش مصر که برای جنگ های متعارف تربیت و تجهیز شده بود، خود را در زمینی نا آشنا و در برابر دشمنی زبردست در به کارگیری تاکتیک های چریکی یافت. این در حالی بود که عربستان سعودی از طریق مرزهای پر رخنۀ شمال یمن تدارکات برای متحدان خود می فرستادند. جنگ یمن تا سال 1966 ادامه پیدا کرد و ناصر سرسختانه حاضر نبود از تعهدش نسبت به جمهوری خواهان یمن دست بردارد. سرانجام ناصر مجبور شد موافقت نامۀ 1965 را با عربستان سعودی برای خروج مشترک همه نیروهای خارجی از یمن بپذیرد و در تابستان 1967 حضور نظامی مصر در یمن به طور چشمگیری کاهش یافت.(کامروا،1388،146)

3. شکست در جنگ شش روزه 1967

دلایل اصلی جنگ 1967 را می توان به سه گروه کلی تقسیم کرد: بی ثباتی شدید در فضای منطقه در سراسر سال های 1966 و 1967 که یک سلسله سخنان جنگ طلبانه که از دمشق و قاهره به گوش می رسید، حالت انفجار آمیزی به آن داده بود؛ گرفتاری های منطقه ای و بین المللی ناصر و وضع سیاسی نامناسب داخلی لوی اشکول(1)

نخست وزیر وقت اسرائیل. پس از جدایی سوریه از جمهوری متحدۀ عربی در سال 1961 فلسطینی ها


1- 1.Levi Eshkol

ص: 99

به طور فزاینده ای به پایبندی کشورهای مختلف عربی نسبت به آرمان آنان بدگمان شده بودند. بسیاری از آن بیمناک بودند که اگر جغرافیای سیاسی کل منطقه تغییر نکند، کشور اسرائیل به یک واقعیت دائمی بدل شود. بسیاری از آنان استدلال می کردند تنها راه ایجاد چنین تغییری، تشویق کشورهای عربی به بر پا کردن جنگ دیگری با اسرائیل بود. در جهت رسیدن به این هدف (افزایش امکان بالقوۀ منازعه) کماندوهای فلسطینی موسوم به چریک ها از اوایل دهۀ 1960 یک رشته عملیات کم شدت نفوذی و حملات جنگ و گریز علیه اهداف اسرائیلی را آغاز کردند.(کامروا،1388،147) مدت کوتاهی پس از آن اسرائیل حمله ای شدید به یک روستای اردن کرد که تلفات زیاد و ویرانی یک مسجد را به همراه داشت. در سراسر این ماه ها و تا سال 1967 ناصر به خوبی آگاه بود که ارتش های عربی برای جنگ با اسرائیل آماده نیستند.(khouri,1985, 247)

از ناصر در همین حال و احوال نقل قول شد که: «من در وضعیتی نیستم که وارد جنگ شوم. این را صراحتاً به شما می گویم و بیان این مسأله به صورت علنی باعث شرمساری نیست. رفتن به جنگ، بدون داشتن تدارکات کافی هم چون هدایت کشور و مردم به سوی فاجعه است.»(Sharbi,1967,53) زیرا بخش اعظم نیروهای ناصر در یمن گرفتار بودند و آنانی که در مصر بودند، هنوز زمان کافی برای آموزش و آشنایی با تسلیحات پیشرفته ای که از شوروی دریافت می کردند، نداشتند. هنگامی که در 7 آوریل 1967 نیروهای دفاعی اسرائیل شش فروند جت جنگندۀ سوری را بر فراز قلمرو سوریه سرنگون کردند، سوریه و اردن هر دو از ناصر به دلیل انجام ندادن کاری برای دفاع از سوریه انتقاد کردند. در این زمان، رئیس جمهوری مصر عملیاتی را برای ارعاب اسرائیل شروع کرد. در 15 ماه مه، با حداکثر تبلیغات، سربازان مصری شروع به عزیمت به سوی مرزهای کشور با اسرائیل در صحرای سینا کردند. سپس ناصر تنگۀ تیران را در رأس جنوبی صحرای سینا روی ناوگان کشتیرانی اسرائیل بست. این اقدامی بود که اسرائیل وعده کرده بود که تحمل نمی کند.(Khouri,1985, 243)

ص: 100

بدین ترتیب در 5 ژوئن، اسرائیل عملیات تهاجمی هوایی بی امانی را به مصر آغاز کرد.(کامروا،1388،149) ظرف چند ساعت اول جنگ، نیروی هوایی اسرائیل توانست تقریباً همۀ هواپیماهای مصری را که در پایگاه های هوایی در برد جت های جنگنده آن پارک شده بود، نابود کند.(O’Ballance,1972,67) نیروهای مصری در نبود پشتیبانی هوایی در نوار غزه در پایان دومین روز از پا درآمدند و تا پایان سومین روز کل صحرای سینا که از غرب به کانال سوئز می رسید، به دست اسرائیلی ها افتاد. در روز سوم (7 ژوئن) نیروهای رژیم اسرائیلی توجه خود را به سوی کرانۀ باختری تحت کنترل اردن معطوف کردند که بار دیگر با توجه به کنترل کامل هوایی، تا غروب بر نیروهای اردنی غلبه کردند. شهر بیت المقدس که اهمیت تاریخی و مذهبی زیادی برای یهودیان داشت، اکنون در دست اسرائیل بود. در روز پنجم جنگ، اسرائیل حملۀ وسیعی را به سوریه آغاز کرد که در پایان آن بلندی های استراتژیک جولان را به تصرف درآورد (O’Ballance,1972,232).سوری ها در ابتدا مقاومت سختی کردند، اما تا ابتدای بعدازظهر روز بعد، خطوط دفاعی آنان فروپاشید و عقب نشستند. در روز 7 و 8 ژوئن، اردن و مصر به ترتیب با آتش بس پیشنهاد شده از سوی سازمان ملل موافقت کردند و سوریه هم در 9 ژوئن با آتش بس موافقت کرد و اسرائیل نیز پس از آنکه جولان را به طور کامل تسخیر کرد روز 11 ژوئن با توقف همۀ عملیات خصمانه موافقت کرد.(کامروا،1388،152و151) پس از شش روز حملات بی امان، جنگ اسرائیل با همسایگان عرب به پایان رسید. اسرائیل ظرف شش روز توانسته بود نیروی هوایی کشورهای عربی را قلع و قمع کند، ارتش های عربی را تارومار کند و صحرای سینا، کرانۀ باختری و بلندی های جولان را به تصرف در آورد. این در حالی بود که تلفات اسرائیلی ها روی هم رفته کمتر از هزار نفر بودند چه نظامی و چه غیر نظامی اما تلفات و خسارات اعراب تکان دهنده بود: کشته شدن بیست هزار سرباز، از دست دادن 26 هزار مایل مربع زمین و دادن هزاران اسیر جنگی.(کامروا،1388،152)

برای مصر، جنگ 1967 به معنای پایان ناصریسم بود. این رخداد شکستی

ص: 101

حسابی بود. نیروی هوایی مصر قلع و قمع شده بود، ارتش به طور کامل مغلوب شده و قلمرو مصر اشغال شده بود. (O’Ballance,1972,142)برای مردم مصر این شکست یک ضربۀ روانی عظیم بود. همان طور که یک ناظر خاطر نشان کرد «ظرف فقط یک هفته، نظامی که تدریجاً حس اعتماد، اطمینان و سطح مشخصی از تعهد را در میان بخش های وسیعی از جامعه برانگیخته بود.» (Beattie,1994, 209) فرو پاشید. ناصر با حقارت کناره گیری خود را از ریاست جمهوری در 9 ژوئن اعلام کرد، در حالی که جنگ هنوز در جبهۀ سوریه ادامه داشت. در پی تظاهرات و درخواست های گستردۀ مردم، ناصر روز بعد استعفایش را پس گرفت. و در عوض اختیارات خود را بسط داد و دست به پاکسازی عمده ای در نیروهای مسلح زد که برخی از دوستان نزدیکش از جمله فیلد مارشال عبدالحکیم عامر فرماندۀ ارتش و شمس الدین بدران وزیر دفاع را در بر گرفت. با این همه ناصر و ناصریسم هیچ گاه به شکل سابق برنگشت.(کامروا،1388،153) سرانجام در 28 سپتامبر 1970 ناصر 52 ساله به محض اینکه مذاکره بر سر موافقت نامۀ آتش بس بین کماندوهای در حال جنگ فلسطینی و شاه حسین اردن را به پایان برد، دچار حملۀ قلبی مرگباری شد و جنبش ناصریسم با او مرد.(کامروا،1388،154) با مرگ ناصر در سال 1971 «انور سادات» معاون وی قدرت را به دست گرفت.(حسینی و دیگران،164،1381) آنچه مسلم است دورۀ سادات و سال 1979 نقطۀ عطفی در استراتژی و دکترین نظامی - پدافندی مصر به شمار می رود.(حسینی و دیگران،343،1381) صحنۀ پایین آمدن سادات از هواپیما در فرودگاه بن گوریون، سپس امضای چارچوب صلح در خاورمیانه و چارچوب توافق صلح میان مصر و اسرائیل در کاخ سفید در واشنگتن، همگی نشانۀ مرحلۀ جدیدی در تاریخ منطقه بود. از این رو زمانی که کنفرانس کمپ دیوید در تاریخ 5 الی 17 سپتامبر 1978 برگزار شد، مهمترین واقعۀ قرن لقب گرفت؛ چرا که کمپ دیوید در حقیقت یک نقطۀ عطف در جریان نزاع عربی - اسرائیلی بود.(عبدالمجید،1379،12و11) که منجر به امضای معاهده صلح مصری- اسرائیلی در مارس 1979 شد.(عبدالمجید ،133،1379)

ص: 102

بدین ترتیب مصر با امضای پیمان صلح با اسرائیل، به حالت نبردی که از زمان اعلام موجودیت دولت اسرائیل در 1948میان دو کشور فراهم شده بود و هر چند سال یک بار شعله های جنگ را فروزان می ساخت، پایان بخشید. این پیمان مبتنی بر اصول و روندهای پذیرفته شده در قرارداد کمپ دیوید در سپتامبر 1978بود. با سپری شدن یک سال از امضای پیمان صلح، دو طرف با مبادلۀ سفیر، به عادی سازی روابط با یکدیگر پرداختند و اسرائیل دو سوم از اراضی اشغالی صحرای سینا را به مصر باز پس داد و متعهد شد، نیروهایش را به تدریج در طول دهۀ 80 از دیگر زمین های اشغالی صحرای سینا بیرون برد.(حسینی و دیگران،343،1381) در این شرایط در می 1979، در نشستی در شهر فاس (1)در کشور مراکش، مصر به دلیل امضای توافقنامۀ صلح با حکومت اسرائیل از جمع 43 کشور عضو کنفرانس سران کشورهای اسلامی اخراج شد؛ و به جز سه کشور، بقیه روابط خود را با مصر قطع کردند و روابط اقتصادی رسمی اعراب با این کشور نیز قطع شد.(لطفیان،10،1390) با این همه منافع و سودمندی های درازمدت و کوتاه مدتی که دولت مصر در پایان دادن به حالت جنگی با اسرائیل می دید، باعث گردید که به رغم لطمه دیدن روابطش با دیگر کشورهای عربی و اخراج از اتحادیۀ عرب، هم چنان به راه تازه ای که در پیش گرفته بود، ادامه دهد.(حسینی و دیگران ،343،1381)

عراق و خلأ قدرت در منطقه

با افول جایگاه مصر در جهان عرب و در شرایطی که منطقه به دلیل خروج انگلستان از منطقه با خلأ قدرت مواجه شده بود؛ رقابت میان کشورهای سوریه، عراق و عربستان سعودی بر سر رهبری منطقه آغاز شد. سوریه به واسطۀ استحکام حاکمیت داخلی خود و نفوذ گسترده در لبنان و سازمان آزادی بخش فلسطین در این زمینه به موفقیت های نسبی دست یافت، اما هنوز شرایط کافی برای در اختیار گرفتن جایگاه رهبری در منطقه را نداشت. از سوی دیگر عربستان سعودی با تکیه بر ثروت های نفتی و نقش مرکزی خود به عنوان دولت


1- 1. Faz

ص: 103

اسلامی، تلاش خود را جهت گسترش نفوذ در منطقه و رواج تفکر اسلامی خاص خود در میان علما و سازمان ها و مؤسسات دینی به کار گرفت. اما این کشور هم از نظر میزان جمعیت و نیروی انسانی و پایگاه مردمی در حد و اندازه ای نبود که بتواند رهبری جهان عرب را در دست بگیرد. درسال های پایانی دهۀ هفتاد میلادی، عراق درصدد برآمد تا نقش رهبری در منطقه را از آن خود کند، البته این کشور تا حدی صلاحیت های لازم از نظر وسعت سرزمینی و جمعیت و منابع را به این منظور در اختیار داشت، مضافاً بر اینکه از تفکر ملی گرایی عربی نیز به خوبی بهره می برد.(حاتمی،1390،215) از این رو برای صدام هدف اصلی پس از جنگ سال 1967، انتقام و اعادۀ حیثیت کشورهای عربی بود؛ و تلاش می کرد تا موضوع را داغ نگه دارد و مصر را بابت امضای پیمان صلح با اسرائیل سرزنش نماید.(حمدانی،1391،62-60) در این بین این پرسش نزد اعراب مطرح بود که پس از مطرح شدن خلأ رهبری جهان عرب کدام یک از کشورها از توان لازم جهت برعهده گرفتن این نقش برخوردار است؟(اسدی،1393،213) بر همین اساس دیدار صدام حسین از عربستان در مرداد ماه 1359 (اوت 1980) بیان کنندۀ تغییر گروه بندی در جهان عرب بود. سادات روابط و کوشش های جدید عربستان به خصوص فهد را کوششی برای بدست گیری رهبری جهان عرب توسط عربستان تلقی می کرد و علناً این سیستم های حکومتی را به باد انتقاد می گرفت. واقعۀ تسخیر کعبه در آبان ماه 1358 (نوامبر1979) خطر سقوط رژیم سعودی را بسیار جدی می نمود. عربستان معتقد به دخالت جاسوسان مصری در این امر بود. به نظر می آید در این دوره صدام حسین در عراق می بایست به جای سادات خواست قدرتهای بزرگ برای مقابله و سرکوب انقلاب اسلامی و ایجاد ستون نظامی حامی شیوخ منطقه را به انجام برساند. (الهی،1388،286و285) آنچه مسلم است رژیم عراق همیشه و به خصوص بعد از جمال عبدالناصر داعیۀرهبری جهان عرب را داشته است. عراق برای قبولاندن رهبری خود به جهان عرب می بایست هم صاحب قدرت کافی باشد(داشتن

ص: 104

سواحل مناسب، قدرت اقتصادی، قدرت نظامی) و هم توان به کارگیری آنرا به نمایش گذارد.(اسدی،1393،340) از این رو پس از سرنگونی شاه، عراق از اوایل سال 1358 تحرک تبلیغاتی گسترده ای را علیه ایران آغاز کرد، مبنی بر اینکه دیگر، ایران ژاندارم منطقه نیست و باید از سه جزیرۀ تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی خارج شود، در حالی که کشورهای حوزۀ خلیج فارس ادعایی نسبت به این جزایر نداشتند. روزنامه الثوره در سر مقالۀ خود نوشت: «ایران باید برای نشان دادن حسن نیت خود در قبال اعراب که ساکنان واقعی آنها هستند، از این سه جزیره خارج شود و از این طریق نشان دهد که این کشور دیگر ژاندارم منطقه نیست.(روزنامه بامداد 23/3/1358) اقدامات بعدی و شواهد و قراین موجود نشان می داد که عراق از این تبلیغات دو هدف عمده را تعقیب می کرد: اول، خود را تنها مدافع منافع اعراب معرفی کند و آنان را برای پذیرش رهبری عراق آماده سازد و دیگر اینکه، برای دامن زدن به اختلافات خود با ایران در راستای اهدافش، دلایل کافی داشته باشد.(درویشی،1395،134) در آن جلسه، بعد از بحث و بررسی پیرامون نقش شاه و رابطه آن با امریکا در دفاع از منافع غرب و ژاندارمی خلیج فارس، مطرح شد که در حال حاضر رژیم نوپای ایران با از بین رفتن ارتش و تأسیسات اصلی آن، قادر به انجام این نقش نخواهد بود و عراق تنها کشوری است که با استفاده از این موقعیت می تواند خلأ ایجاد شده را پر نماید و این کار باید با برنامه ریزی، دقت، سرعت و مداومت انجام گیرد.(پارسا دوست،1365،34) در این دوره برای اولین بار تعادل قوای نظامی به نفع عراق متمایل گردیده و از جنبۀ اقتصادی نیز عراق در بهترین شرایط قرار داشت. به واقع، چشمگیرترین پیروزی این کشور در زمینۀ اقتصادی و اجتماعی به وقوع پیوسته بود. در آن زمان درآمد نفتی به شدت افزایش یافت و بر اثر این عامل، تولید ناخالص ملی عراق به رقم بی سابقۀ 31 میلیارد دلار رسید. درآمد سرانۀ واقعی که در سال 1978 برابر 1840 دلار بود، در سال 1979 به 2450 دلار افزایش یافت. از نظر تولید نفت در اوپک، عراق در سال 1980 با تولید روزانه 47/3 میلیون بشکه، در

ص: 105

مقامی پس از عربستان قرار گرفت. (الهی،1388،297) درآمد ارزی این کشور از 7/5 میلیارد دلار در سال 1974 به رقم تقریبی 21 میلیارد دلار در سال 1979 افزایش یافت. قبل از آغاز جنگ در سپتامبر 1980، درآمد نفت آن سال عراق به 25 میلیارد دلار رسید.(جونز ،1373،72و71)

درآمد جدید ارزی، عراق را قادر ساخت تا در جهت استراتژی حمله به ایران به میزان عمده ای خود را تجهیز کند، از این رو، در حد فاصل پیروزی انقلاب اسلامی در ایران تا قبل از شروع جنگ، 40 فروند هلی کوپتر، 900 دستگاه تانک، 800 خودروی جنگی و حدود 100 قبضه توپ خریداری کرد. تهیۀ تجهیزات مزبور این امکان را برای عراق به وجود آورد تا سازمان رزمی خود را توسعه داده و تعداد یگان هایش را از 10 به 12 لشکر افزایش دهد.(اردستانی،1388،89) هزینۀ نظامی عراق که در دهۀ هفتاد به شدت در حال افزایش بود، درسال 1979 به بیش از 1 میلیارد و 200میلیون دلار رسید. بر اساس آمار منتشر شده، هزینه های نظامی عراق در سال 1980؛ یعنی سال آغاز جنگ، بیش از 3 میلیارد دلار بوده که این هزینه صرف تأمین نیروهای نظامی این کشور شامل 242 هزار نفر نیروی انسانی، 2600 تانک، 2500 خودرو زرهی و 1040 توپخانه سنگین و 332 هواپیمای جنگی می شده است.(Zacherl,1986,42) در چنین شرایطی و با در نظر گرفتن شخصیت صدام و انگیزه جاه طلبی و خود بزرگ بینی وی که در پی گسترش قدرت و حوزۀ نفوذ خود به خارج از عراق بود، حمله به ایران مناسب ترین وسیله برای تأمین هم زمان این اهداف به شمار می رفت.(حسینی،1395،34) از این رو پس از شکست کودتای نوژه، حملۀ نظامی به ایران مورد توجه قرار گرفت.(اردستانی،1388،89)

ص: 106

ص: 107

فصل سوم: ویژگی های شخصیتی صدام

اشاره

ص: 108

ص: 109

در آستانۀ یازدهمین سالگرد کودتای بعثی ها مصادف با 16 ژوئیه 1979 (25 تیر 1358) صدام، رئیس شورای فرماندهی انقلاب، مقام ریاست جمهوری عراق و هم چنین دبیر کلی فرماندهی منطقه ای حزب بعث را تصاحب کرد. این موضوع برای مردی 42 ساله که در 28 آوریل 1937در خانواده ای فقیر، متعلق به فرقۀ بگان از طایفۀ آل بوناصر سنی مذهب، ساکن روستای العوجه در نزدیکی تکریت (شهری در 160 کیلومتری شمال بغداد) به دنیا آمده بود، موفقیتی بزرگ به حساب می آمد. موجودیت پدر صدام در هاله ای از ابهام قرار داشت و دایی وی به نام خیرالله طلفاح سرپرستی او را به عهده گرفت، این در حالی بود که طلفاح در طول جنگ جهانی دوم به خاطر حمایت از رشید عالی گیلانی ملی گرا، مقام نظامی خود را از دست داده بود. صدام در 18 سالگی در سال 1955 برای ادامۀ تحصیل به بغداد رفت و به فعالیت های سیاسی در مخالفت با حکومت پرداخت و در 20 سالگی به حزب بعث پیوست. او پس از کودتای 1958 در درگیری های بین بعثی ها و طرفداران نخست وزیر قاسم شرکت می کرد.(هیرو،1391،57)

صدام در دوران حکومت عبد السلام عارف در یک تلاش ناموفق برای سازماندهی کودتای بعثی شرکت نمود و به همین دلیل به زندان افتاد، اما در ژوئیۀ 1966 فرار کرد. چندی بعد به سمت معاون دبیر کل حزب بعث عراق انتخاب شد و به مدت دو سال برای تجدید سازمان حزب، سخت به فعالیت پرداخت و نیروی شبه نظامی بازسازی شدۀ حزب را سرپرستی نمود. هنگامی که حزب بعث در سال 1968 به قدرت رسید، وی تنها 31 سال داشت. صدام عضو شورای حاکم فرماندهی انقلاب نبود، اما به دلیل رابطۀ نزدیکش با احمد حسن البکر،

ص: 110

رئیس 54 سالۀ این شورا و خویشاوند خیر الله طلفاح (دایی صدام) از نفوذ زیادی برخوردار بود. در اواخر سال 1969 وی در شورای فرماندهی انقلاب دارای سمت و مقام گردید. از آن زمان به بعد، صدام و البکر عمدتاً به واسطۀ کنار زدن توطئه وار همکاران خود در شورای فرماندهی انقلاب بر حزب تسلط یافتند. بر این اساس، صدام برای به کارگیری توانایی های توطئه گرانۀ قابل ملاحظۀ خود از فرصت های بسیاری برخوردار شد. این توانایی ها در طول سال هایی که وی به عنوان یکی از فعالان زیر زمینی بعث در حال فعالیت و تلاش بود، رشد کرد. او هم چنین وقت خود را صرف تجدید ساختار و تقویت حزب و نیز حل مشکل کردها نمود.(هیرو،1391،58و57)

صدام به عنوان یک شخصیت پر طراوت و پر جنب و جوش مورد توجه آن دسته از افراد حزب بعث قرار داشت که به داشتن ایدئولوژی قدرتمند و نیز پایبندی به پیشرفت اجتماعی و اقتصادی معتقد بودند. وی تا قبل از اواسط دهۀ 1970 از نظر توانایی رهبری، زیرکی، شقاوت، توانایی سازمانی و جذبه بر البکر پیشی گرفت و قرارداد الجزایر را در سال 1975 بین ایران و عراق امضاء کرد، اما هنوز به البکر نیاز داشت. البکر افسر نظامی باسابقه، دارای شخصیتی پدرانه، مهربان، معتدل و مصالحه کار بود که مورد پذیرش افراد قدیمی و محافظه کار جامعه قرار داشت، اما هنگامی که مشکل شیعیان با ورود به مجموعه ای از بحران ها تشدید شد، اتحاد دیرپای بین آن دو آسیب دید، زیرا البکر طرفدار مصالحه و صدام طرفدار مقابله بود. صدام که در این زمان در اوج قدرت به سر می برد، زمان را برای تحکیم موقعیت و رفع هرگونه چالش در برابر قدرت خود از دست نداد. وی در اواخر ژوئیۀ 1979یک «توطئۀ ضد دولتی» را که در آن، 68 نفر از رهبران نظامی و غیر نظامی ارشد حزب بعث حضور داشتند، خنثی نمود.(هیرو،1391،59 و 58) به دنبال محاکمۀ نیمی از متحدان قبلی و نزدیک صدام در شورای فرماندهی انقلاب که در یک دادگاه ویژه صورت گرفت،21 نفر از آنها در ماه آگوست اعدام شدند. در بین این افراد، اسامی پنج نفر از بیست و دو عضو شورای فرماندهی انقلاب از

ص: 111

جمله محیی عبد الحسین مشهدی دیده می شد که یکی از عوامل اصلی این طرح به شمار می آمد. وی شجاعانه پیشنهاد کرد که جانشین رئیس جمهور البکر باید از طریق برگزاری انتخابات آزاد بین اعضای شورای فرماندهی انقلاب برگزیده شود.(هیرو،1391،59)

صدام که قبلاً پیش بینی های لازم را کرده بود با کمک طرفداران خود در شورای رهبری که تعداد عضوهای آن 21 نفر بود، موفق به خنثی کردن پیشنهاد محیی عبدالحسین گردید و شورا با استعفای البکر موافقت کرد. روز بعد، محیی عبدالحسین به اتهام توطئه علیه انقلاب و حزب بازداشت گردید و در همان روز، در جلسۀ مشترک شورای رهبری انقلاب و شورای رهبری حزب بعث که به ریاست صدام تشکیل گردید، او به ریاست جمهوری عراق انتخاب شد.(پارسا دوست،1385،192) پس از قدرت گیری صدام در عراق، وی در22 سپتامبر 1980 (31 شهریور ماه 1359) در یک اقدام جنون آمیز با شلیک یک گلولۀ توپ به سوی خاک ایران، رسماً آغاز جنگ با ایران را اعلام کرد.(غفاریان،1384،130)

سرانجام صدام با یک رشته تحولات پس از وقوع حملات تروریستی در 11 سپتامبر 2001 (20 شهریور 1380) گره خورد. جرج بوش پسر، رئیس جمهور امریکا، شبکۀ «القاعده» را مسؤول این عملیات معرفی کرد. پس از این سخنان، نشریات امریکایی همچون تایم و نیوزویک در نوشته های خود، بر ارتباط شبکۀ القاعده با رژیم عراق تأکید کردند. کارشناسان و مفسران سیاسی، همان هنگام دریافتند که افغانستان و عراق، دو هدف اصلی امریکا خواهند بود. به زودی افغانستان مورد هجوم قرار گرفت و دولت طالبان سرنگون شد. پس از فراغت از افغانستان، نوبت صدام بود. در گام نخست و بر اثر فشار امریکا و انگلیس، قطعنامۀ 1441 شورای امنیت دربارۀ خلع سلاح عراق صادر شد و عراق نیز در تاریخ 13 نوامبر 2002 (22 آبان 1381) به ناچار آن را پذیرفت. بر اساس مفاد این قطعنامه، مأموران ویژۀ آژانس بین المللی انرژی اتمی به ریاست «محمد البرادعی» و نیز هیأت خلع سلاح سازمان ملل متحد به ریاست «هانس بیلیکس» این اختیار را پیدا

ص: 112

می کردند تا با هدف یافتن سلاح های اتمی، شیمیایی و میکروبی عراق، هر نقطه از خاک عراق را بازدید کنند یا حتی با دانشمندان اتمی عراق به گفت و گو بنشینند. به رغم بازرسی های پیوسته و حتی ورود به کاخ های صدام، اثری از سلاح های کشتار جمعی به دست نیامد، با این حال امریکا و انگلیس بر ادعاهای خود پای می فشردند. آن ها حتی برای اثبات گفته های خود، به کمک های تسلیحاتی غرب به عراق در طول سال های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران استناد می کردند. در همین رابطه روزنامۀ واشنگتن پست در شمارۀ 29 دسامبر سال 2002 خود نوشت: ریگان نام کشور عراق را از فهرست کشورهای تروریست خارج کرد و در همان هنگام «دونالد رامسفلد» به بغداد رفت تا پشتیبانی امریکا از عراق را در جنگ بر ضد ایران به اطلاع صدام برساند. از آن هنگام دست عراق برای خرید سلاح های کشتار جمعی یا تولید آن ها باز شد. با این همه، عراقی ها مدعی بودند که سلاح های شیمیایی و میکروبی آن ها به دلیل مصرف گسترده در جنگ بر ضد ایران و متعاقب آن، در پی بازرسی های مأموران هیأت خلع سلاح، کشف و نابود شده است و دیگر هیچ سلاح کشتار جمعی در اختیار ندارند. (غفاریان،1384،145و144)

با این وجود، امریکا همچنان بر خواستۀ خود تأکید می ورزید. روز 18 مارس 2003 (27 اسفند 1381) جرج بوش، 48 ساعت به صدام مهلت داد تا از قدرت کنار رود، اما او این اولتیماتوم را نپذیرفت.(1)

صدام از مقاومت سخن می گفت و بر نابودی متجاوزان تأکید می کرد. رژه های نمایشی ارتشیان عراقی و شبه نظامیان طرفدار صدام و نیز سخنان پرهیجان صدام و دیگر مقامات عراقی، کارشناسان سیاسی و نظامی را به این باور رسانده بود که بر خلاف جنگ گذشته، این بار امریکا نبردی سخت و طولانی پیش رو خواهد داشت و صدام نیز برای دفاع از حیثیت خود، با سر سختی در مقابل آن ها می ایستد. ساعت 2 بامداد روز 20


1- 1. سیاسیون روسیه و بلاروس به صدام پیشنهاد کردند که عراق را ترک نماید و تأکید کردند که پناهندگی صدام و خانواده اش را می پذیرند. پریماکف رسماً اعلام کرد که صدام می تواند از روسیه تقاضای پناهندگی سیاسی نماید. اما صدام باور نمی کرد که امریکایی ها درصدد حذف او باشند. صدام خیال می کرد که پایان این ماجرا مانند جنگ سال 1991 خواهد شد که امریکایی ها با صدام معامله کردند و او را در مسند قدرت باقی گذاردند. اما این بار با میانجی گری قدرت های اروپایی، صدام بدون آن که مقاومتی کند، از قدرت کنار رفت.

ص: 113

مارس 2003 (29 اسفند1381) هجوم همزمان هوایی و زمینی به عراق آغاز شد و به رغم برخی مقاومت های محلی، امریکایی ها و انگلیسی ها از نقاط ضعف خطوط دفاعی عراق، حداکثر استفاده را برده، در عمق مواضع عراقی ها نفوذ کردند. بدیهی است ناخرسندی مردم از حکومت صدام، بی انگیزه بودن نیروهای نظامی برای دفاع از رژیم بعثی و سرانجام تسلیم شدن فرماندهان عالی رتبۀ ارتش عراق، موجب فروپاشی سریع حکومت صدام شد. بغداد بی هیچ دفاع مؤثری، روز 9 آوریل 2003(20 فروردین 1382) به آسانی سقوط کرد و نیروهای اشغالگر وارد شهر شدند.(غفاریان،1384،146) به گفتۀ «عابد حمید محمود» یکی از منشیان صدام، پس از خروج صدام و خانواده اش از کاخ های محلۀ المنصورۀ بغداد، صدام حسین به محلی نامعلوم گریخت. پسران صدام نیز همراه مادر و خواهرانشان وارد سوریه شدند، اما دولت سوریه عدی و قصی را اخراج کرد، لذا آن دو به موصل بازگشتند و در منزل عموزادۀ پدرشان پنهان شدند. ساجده طلفاح همسر صدام، همراه با یک دختر خود از سوریه به انگلستان رفت و از دولت آن کشور، پناهندگی سیاسی گرفت. «رعنا» و «رغدا» دو دختر دیگر صدام نیز از دولت اردن پناهندگی سیاسی گرفتند.(غفاریان،1384،154) پس از پنهان شدن صدام، و بعضی از نزدیکانش، امریکا اعلام کرد که برای یافتن او، تلاش گسترده ای را آغاز کرده است. در این مقطع زمانی، یافتن صدام، به ویژه به دلیل پیدا نشدن سلاح های کشتار جمعی در عراق، اهمیت ویژه ای یافته بود. وجود چنین سلاح هایی، اصلی ترین بهانۀ امریکا و انگلیس برای حمله به عراق بود و نیافتن حتی بخش کوچکی از آن سلاح های کذایی، بحران سیاسی و تبلیغی خطرناکی را برای اشغالگران موجب شده بود. در چنین شرایطی، دستگیری صدام می توانست ضمن خنثی کردن این بحران، نشان اقتدار و پیروزی امریکا و انگلیس نیز تلقی شود. به رغم دستگیری گروهی از افراد تحت تعقیب، هیچ خبری از دستگیری صدام و پسرانش به دست نیامده بود، حتی برخی رسانه ها از خروج صدام از کشور خبر می دادند. تا این که روز 23 ژوئیه 2003 (3 تیر 1382) مخفیگاه پسران صدام

ص: 114

فاش شد. گویا عموزادۀ صدام، صاحب منزلی که عدی و قصی در آن پنهان شده بودند، میان حفظ جان آن دو، و جایزۀ پنجاه هزار دلاری لو دادن آنان، تصاحب جایزه را برگزیده بود. به زودی امریکایی ها به این محل هجوم بردند و آن جا را آماج حملۀ هوایی و هدف سلاح های سنگین خود قرار دادند. در پایان این حمله، جسد سوختۀ فرزندان صدام در چنگ امریکایی ها بود.(غفاریان،1384،159)

پس از آن نوبت دستگیری صدام فرا رسید. محمد المسلط بهترین، وفادارترین و قوی ترین محافظ صدام حسین بود که تا پیش از سقوط بغداد تا روزهای آخر جنگ، صدام را همراهی می کرد. او در زمانی که نیروهای امریکایی در 9 آوریل 2003 همه جا را مراقبت می کردند، با صدام سوار اتومبیل سفید کهنه ای شده بود و از جادۀ تکریت فرار کردند. حتی پیشتر پناهگاه صدام را آماده کرده بود. از این رو آمریکایی ها المسلط را با تلاش دقیق و دشوار اطلاعاتی و سیاسی توانستند پیدا کنند و او در تاریخ 15 دسامبر 2003 خود را به نیروهای امریکایی تسلیم کرد و مخفیگاه صدام را به بازجویان لو داد.(سیمپسون،1394،20و19)

ساعت هشت شب شنبه 13 دسامبر 2003 (22 آذر 1382) نیروهای مشترک امریکایی و کُرد به این روستا حمله می کنند و با محاصرۀ خانۀ مورد نظر، به سرعت وارد منزل می شوند. صدام حسین در چاله ای حفر شده شبیه به دخمه و سرداب، خود را پنهان کرده بود اما به محض رسیدن سربازان به دهانۀ این چاله، او فریاد می کشد: «شلیک نکنید! من صدام حسین، رئیس جمهور عراق هستم و می خواهم مذاکره کنم.»(غفاریان،1384،160) با خروج پل برمر و آغاز کار رسمی دولت علّاوی در اول ژوئیۀ 2004 (11 تیر 1383) محاکمۀ صدام و دوازده تن از همکارانش مانند برادرانش و همچنین طارق عزیز، در یکی از قصرهای باشکوه صدام به ریاست سالم چلبی، آغاز شد. این دادگاه کاملاً سرّی بود و گفت و گوهای صدام حسین پخش نمی شد و فقط تصاویر او به وسیلۀ خبرنگارانی که در اتاق مجاور بودند، دیده می شد.(غفاریان،1384،170) پس از اعدام صدام به اتهام جنایات علیه بشریت موفق الربیعی، مشاور سابق نخست وزیر عراق در تأیید مرگ

ص: 115

صدام، ضمن مصاحبه با خبرگزاری فرانسه(1)

گفت: صدام حسین رئیس جمهور پیشین عراق پس از اشغال کشورش توسط امریکا در 13 دسامبر 2003 از سوی نیروهای امریکایی دستگیر و در 30 دسامبر 2006 توسط دولت جدید عراق اعدام شد.(شاه غنی زاده،1392) او را در گورستانی بیرون از تکریت در کنار عدی و قصی دفن کردند.(سیمپسون،1394،399)

شخصیت صدام

کودکی سخت و پر فراز و نشیب صدام تأثیرات مخربی بر روحیۀ وی داشت. صدام در روستایی به دنیا آمده بود که از لحاظ امکانات زندگی در پایین ترین درجۀ فقر قرار داشت، لذا وی از همان اوان کودکی طعم گرسنگی، فقر، تلاش برای زنده ماندن و خشونت را چشید. از آنجا که صدام پدر نداشت، خیلی زود معنای بی سرپرستی و طرد اجتماعی را درک کرد و کودکی خود را در محیطی گذراند که هیچ علاقه ای به آن نداشت. زندگی در این روستا و به ویژه رفتار اهالی آن، او را بیش از دیگر همسالانش با رنج و مرارت مواجه ساخت. همین موضوع تحمل زندگی فلاکت بار در آن محیط را برای صدام سخت تر می کرد، تجربه ای که تا پایان عمر از خاطر صدام نرفت. این دوره از زندگی تا آن اندازه اهمیت دارد که آدلر تأثیرات ناشی از حوادث و خاطرات تلخ کودکی را در زمرۀ مهمترین عامل شکل گیری ذهن و آمال کودکان در دوره های بعدی زندگی می داند. بدیهی است هر چه این گذشته رنج آورتر و حقارت آمیز تر باشد، تأثیرات مخرب تری بر افراد می گذارد، آنچه تأثیر حقایق تلخ کودکی را دو چندان می سازد این است که در دوره های بعدی زندگی این تجربیاتِ ناخواسته جبران نشوند و در پس زمینۀ ذهنی افراد باقی بمانند. در مورد صدام باید گفت، همین تجربیاتِ ناخوشایند کودکی که آدلر آن را مهمترین دورۀ زندگی هر فردی می داند، موجب گردید تا وی از مسیر طبیعی زندگی خارج شود و تمایلات برتری جویانه و جاه طلبانه در وی برانگیخته شود. از این رو صدام زمانی که توانست در سرنوشت


1- 1.AFP

ص: 116

خویش، نقش آفرین باشد به هر ابزاری متوسل شد تا زندگی خود را تغییر دهد. با ورودش به بغداد به همراه دایی اش «خیرالله طلفاح» نقطۀ عطفی در زندگی وی پدیدار شد. بغداد محیط جدیدی بود که به صدام آزادی عمل داد و فرصت های تازه ای در اختیارش قرار گرفت، به ویژه آنکه این دوران همزمان با قدرت گیری حزب بعث در عراق بود. پیوستن صدام به حزب بعث مقارن با دورۀ جوانی اش بود، از این رو در نخستین تجربۀ دوری از زادگاهش تلاش بسیار کرد تا در حزب به عنوان یک عضو مؤثر و سرآمدتر از سایر اعضا شناخته شود. در این بین روحیات شخصی صدام به همراه حوادث و جریاناتی که منجر به قدرت گیری و تثبیت قدرت بعثیسم در عراق شد، سبب گشت تا او فرصتی برای جبران گذشته اش به دست آورد. عضویت فعال در حزب به او نشان داد که بسیاری از آرمان های بعثیسم در راستای دغدغه های زندگی او قرار دارد، از این رو هر چه بیشتر در خدمت حزب قرار گرفت. روحیات جاه طلبانه و خشن صدام موجب گردید تا وی در مدت کوتاهی به عنوان یکی از اعضای جوان و فعال حزب شروع به فعالیت کند. هرچند دوران عضویت صدام در حزب بعث پیش از دستیابی به ریاست حزب با فراز و نشیب ها و دشواری هایی همراه بود اما صدام در طول این دوران هرگز هدف خود، که تغییر گذشتۀ حقارت آمیزش بود را فراموش نکرد و تا پایان عمر تلاش کرد در مقام قدرت فائقۀ عراق باقی بماند و بدین ترتیب گذشته حقارت آمیز خود را جبران کند. در ادامه به بررسی ویژگی های شخصیتی صدام می پردازیم، جهت سهولت در این امر خصوصیات شخصیتی صدام را به دو دسته تقسیم کردیم 1. ویژگی های اخلاقی 2. ویژگی های روحی - روانی صدام

ویژگی های اخلاقی صدام

اشاره

صدام در نهاد خود بسیار جاه طلب و قدرت طلب بود و در راه دستیابی به این دو خواستۀ خود از هیچ اقدامی دریغ نمی کرد. اما در این بین برخی از خصوصیات شخصیتی صدام ناشی از القائات آموزه های بعثیسم عراقی بود که از دوران جوانی در روح و جان صدام ریشه دوانده بود. یکی از این خصوصیات اعتقاد به

ص: 117

ناسیونالیسم عربی است. در همین رابطه صدام به گونه ای نژاد پرستانه، قوم عرب را می ستود و برتر از سایر اقوام می دانست؛ بدین ترتیب سخت به ناسیونالیسم عربی پایبند بود و خصومت شدیدی با ایرانیان و شیعیان داشت. از این رو در دوران زمامداری وی، شیعیان و ایرانیان عراق شدیدترین خشونت ها را متحمل می شدند و از کمترین امکانات بهره مند بودند. از دیگر خصوصیات اخلاقی صدام می بایست به سلطه گری او اشاره کرد. صدام به نحوی بیمارگونه فزون خواه بود. به طوری که تنها به این که قدرت برتر در عراق باشد، اکتفا نکرد بلکه در پی دستیابی به قدرت مطلق در عراق و منطقه بود. به همین روی همۀ دستگاه ها و نهادهای سیاسی و نظامی عراق تحت امر و نظارت صدام قرار داشتند. خودشیفتگی و خود بزرگ پنداری از دیگر خصوصیات اخلاقی صدام است که ارتباط مستقیمی با وقایع دوران کودکی وی دارد. بدین ترتیب صدام در دستیابی به خواسته های خود رعایت اعتدال را نمی کند و تمامیت خواه است. همین روحیۀ افراطی گری موجب می گردد تا بخشش و گذشت در ویژگی های اخلاقی صدام معنایی نداشته باشد. به همین روی او کوچکترین انتقاد یا اهانت یا شوخی را با شدیدترین مجازات ها پاسخ می داد. اکنون به تفصیل بررسی ویژگی های اخلاقی صدام را پی می گیریم.

1. برتری قوم عرب

اشاره

نوع ناسیونالیسم عربی ساطع الحُصری، سامی شوکت، میشل عفلق یا خیر الله طلفاح به همان اندازه ضد غربی است که ضد ایرانی است. ساطع الحصری، در کنار دیگر متفکران پان عرب، چون میشل عفلق، هویت امروزین پان عربیستی در سدۀ بیستم را شالوده ریزی کرد. شیوۀ تفکر پان عربیستی، مانند دیگر فلسفه های شووینیستی، همچون نازیسم، پان ترکیسم، شووینیسم فارسی، نوردیسیسم، ناگزیر به خشونت و برخورد (در این مورد ضدیت با غربی ها و ایرانیان) می انجامد. میشل عفلق معتقد بود فضیلت ها در نژاد عرب است و بروز آنها را در گرو بیداری و نیرومندی احساسات ملت گرایی (ناسیونالیستی) در مردم عرب می دانست. به

ص: 118

اعتقاد او، ملت گرایی (ناسیونالیسم) یک واقعیت جاودانی و یک نیروی ریشه دار درونی است که نگهدارندۀ کشور و حافظ آن است و «دقیقاً همان احساسی است که شخص را به خانواده اش پایبند می کند، زیرا سرزمین پدری ما نیز یک خانۀ بزرگ است و ملت نیز یک خانوادۀ بزرگ است.» (Gordon,1969,450) بر اساس همین دیدگاه بود که صدام برای مردم عرب که آنان را «ملت عرب» خطاب می کرد رسالت ابدی برای رستگاری ابنای بشر قائل بود، و در یکی از سخنرانی هایش اظهار داشت: «ملت عرب منبع همۀ پیامبران و مهد تمدن است.»(Matter,1981 ,229)

تحت تأثیر ایدئولوژی حزب بعث، صدام همانند خلیفه های اموی در سده های اول هجری (1300 سال قبل) با کنایه ای که همراه با اعتقاد او دربارۀ برتری عرب نسبت به ایرانی بود، اعلام داشت: «اگر ممکن بود که تهران موطن رسالت[از جانب پروردگار] باشد خداوند قادر متعال یکی از پیامبران خود را از تهران ... انتخاب می کرد.» (Matter,1981,229) و بی درنگ اضافه نمود «محدود ساختن ظهور پیامبران و رسولانی که احکام مذهب های آسمانی را تبلیغ می کردند تنها به همین سرزمین [موطن اعراب] به هیچ عامل دیگری جز اصرار خداوندی نمی تواند توجیه شود.»(پارسا دوست،1385،195) او آن گاه با صراحت بیشتری اضافه کرد: «برای من کافی است بگویم آنچه را در این مورد خاص گفته شد فقط می تواند مبین آن باشد که خداوند قادر متعال به درستی توجه داشت آن کسانی که شایستگی اجرای رسالت انسانی را در تمام مفاهیم آن دارند اعراب هستند ... خداوند توجه خاص داشت که مبلّغ [احکام الهی]، کسی که به عنوان نماینده خداوند در روی زمین عمل می کند باید یک عرب باشد.» (Matter,1981,229)

صدام، آن گاه در تأیید نظرهای بالا و اینکه عرب برگزیدۀ خاص خداوند و متمایز از کلیۀ نژادها و ملتهاست بیان داشت: « قرآن، [کتاب خداوند] به زبان عربی است. محمد پیامبر[اسلام(ص)] یک عرب است. وسیله ارتباط در عرش خدا به زبان عربی است و درس هایی که در قرآن داده شده است، حتی آن درس هایی

ص: 119

که برای امور بشری چاره جویی هایی می کند، اساساً مشتق از رابطه های انسانی است که در سرزمین موطن اعراب وجود داشته است.» (Hossein,1981,10) بدین ترتیب واضح است که صدام با اظهار این مطلب خواست مانند میشل عفلق بگوید که خداوند در قرآن فقط روش های زندگی و آداب و سنت های عرب را چون مخلوق برگزیده اش بود بیان کرده است.(پارسا دوست،1385،195) بر همین اساس، صدام که تحت تأثیر ایدئولوژی بعثیسم قرار داشت با ایرانیان و شیعیان ضدیت داشت و اعراب را به عنوان قوم برتر پذیرفته بود، در ادامه به چگونگی ضدیت صدام با ایرانیان و شیعیان می پردازیم.

ایران ستیزی

از آنجا که صدام پرورش یافتۀ حزب بعث و متأثر از تفکرات بعثیسم عراق بود، از این جهت وی به گونۀ افراطی نژاد پرست بود و به شدت روحیۀ ضد ایرانی و ضد شیعی داشت. البته این روحیه علاوه بر آنکه با رویکردهای پان عربیستی و آموزه های حزب بعث تقویت می شد، از احساس حقارت صدام نیز تأثیر می پذیرفت. آدلر در مورد یکی از تأثیرات اجتناب ناپذیر احساس حقارت چنین اعتقاد دارد: «فردِ دچار عقدۀ حقارت برای بالا بردن سطح ارزشی که خود برای خویشتن قائل است، سعی می کند با هر عملی از جمله بدگوئی، دیگران را بی ارزش سازد. او بی ارزش ساختن دیگران را راهی برای اثبات برتری خویش به خود و اطرافیان می داند. آدلر این ویژگی را ناشی از احساس حقارت شدید، منفی بافی و بدبینی پنهان و آشکار دانسته است.»(آدلر،1361،174) به نظر می رسد نفرت بی دلیل صدام از ایرانیان را می توان در این راستا تعبیر نمود، زیرا همان طور که در ادامه خواهیم گفت صدام، علاوه بر احساس حقارت شدید به بدبینی نیز مبتلا بود. در راستای تحقق هدف برتری طلبی قوم عرب، نظام سیاسی و آموزشی عراق توانست اندیشۀ ضد ایرانی را به جریان اصلی آموزش و رسانه های گروهی عرب وارد کند و بدین ترتیب ضدیت با ایرانیان به عنوان ابزاری در جهت توجیه مقابله با

ص: 120

ایران قرار گرفت.(موسوی،1391،75) حمدانی(1)

در صحت این موضوع می گوید: «اطلاعات صدام از امور نظامی یا آنچه که می تواند کارایی سازمان های نظامی را افزایش دهد، بسیار اندک بود. آن چیزی که برای صدام اهمیت داشت «جنگجوی عرب» بود که به اعتقاد او همیشه در میدان نبرد شایستگی ها و لیاقت خود را به اثبات رسانده بود و بنابراین دوباره می توانست پیروز شود.(حمدانی،1391،52) افزون بر آن صدام مصرانه مایل بود از جنگ با ایران «پیروزی بر فارس ها » را به دست آورد.»(حمدانی،1391،33)

البته باید توجه داشت که ضدیت با ایرانیان و شیعیان به طور خاص و دشمن تراشی به طور عام تحت تأثیر ایدئولوژی بعثیسم اهداف دیگری را نیز دنبال می کرد. از آنجا که عراق، کشوری فاقد ملت و هویت تاریخی مستقل بود، که تنها ویژگی اش، پذیرش آن به عنوان یک کشور مستقل از سوی جامعه جهانی بود.(کوهستانی نژاد،1391،132) از این رو یکی از برنامه های دولت های عراق، به ویژه پس از برقراری رژیم جمهوری در آن کشور برای فائق آمدن بر مشکلات ناشی از ضعف انسجام ملی، دشمن تراشی در روابط خارجی بود. دولت عراق از این طریق می توانست هم مستمسکی برای ایجاد نوعی وحدت در مقابل دشمن خارجی پیدا کند و هم با توسل به اجرای برنامه های توسعه بخش نظامی، قدرت لازم را برای سرکوبی حرکت های قومی و مذهبی داخل کشور به دست آورد.(احمدی،1384،66)

بدین ترتیب تأکید بر ناسیونالیسم عربی، تلاش سازمان یافته ای برای جبران نقص اساسی در هویت ملی عراق و عدم انسجام ملی آن کشور محسوب می شود.(کوهستانی نژاد،1391،132) در این میان، ضدیت با ایران می توانست


1- 1.سپهبد راعد حمدانی، آخرین فرماندۀ گارد ریاست جمهوری عراق و یکی از قدیمی ترین نظامیان عراقی است که مدتی را در لشکر و سپاه گارد ریاست جمهوری که در زمرۀ عالی ترین سطوح نظامی عراق بود، به فعالیت پرداخته است. وی در کتاب جنگ صدام به بیان دیدگاه های خود می پردازد؛ این کتاب در واقع بخشی از پروژۀ دیدگاه های عراقی ها (IPP) یکی از طرح های مطالعاتی مؤسسۀ تجزیه و تحلیل دفاع(IDA) می باشد که در سال 2003 و با پشتوانۀ مالی فرمان دهی نیروهای مشترک امریکا و در قالب تاریخ شفاهی و مطالعۀ آرشیوی برای اطلاع از دیدگاه طرف عراقی در مورد عملیات های نظامی اخیر [جنگ اول خلیج فارس] شروع گردیده است..

ص: 121

مهم ترین و بهترین فرصت را به دولت عراق برای القای وجود تهدید خارجی نسبت به آن کشور در اذهان مردم عراق فراهم کند. در این راستا، پس از روی کار آمدن حزب بعث در عراق در اواخر دهۀ 1960(1340) اجرای سیاست سنتی ضدیت با ایران به منظور (هویت سازی داخلی) شدت بیشتری یافت و به یکی از محورهای عمدۀ دو سویۀ داخلی و خارجی دولت های بعثی عراق تبدیل شد. با وجود اینکه از گذشته های دور تاریخی، ایرانیان در بین النهرین و دیگر مناطق شمالی و جنوبی آن ساکن بودند، اما در چند قرن گذشته، انگیزه های مذهبی سبب مهاجرت تعداد زیادی از ایرانیان به اماکن مذهبی شیعه شده بود. با این همه حزب بعث عراق بر اساس ایدئولوژی پان عربیستی خود، در راستای دشمن سازی و ضدیت با ایران و ایرانی، به مقابله با اتباع ایرانی الاصل عراق و تحریف حقایق تاریخی در خصوص تمدن ایران پرداخت. تکرار تعابیری هم چون«فارس های مجوس» توسط رهبران عراقی و بهره گیری وسیع از رخدادهای تاریخی هم چون «جنگ قادسیه» و ایجاد موزۀ عربی در محل طاق کسری در شمال بغداد و به طور کلی راه اندازی و تقویت شعوبی گری در آن کشور، در این راستا صورت گرفت. صدام حسین در یکی از سخنرانی هایش صراحتاً اعلام کرد: «ترکیه زمانی فرهنگ و زبان ترکی را بر ما تحمیل کرد، ترکیه می رود و ایران می آید، ایران می رود و ترکیه می آید. دیگر بس است ما عراقی و جزئی از میهن عربی و ملت عرب هستیم.»(احمدی،1384،66و65)

بر اساس تفکر ضدیت با ایرانیان بود که حکومت صدام حتی به عراقی هایی که دارای همسر ایرانی بودند وعده داده بود اگر همسرشان را طلاق بدهند 2500 دلار پاداش اعطا کند. صدام هم چنین در دهۀ 1970 ده ها هزار عراقی ایرانی الاصل را از عراق اخراج کرد.(محمدی،1379،258) در نهایت نیز متأثر از این نگاه ضد ایرانی، این جنگ را جنگ قادسیه نامید تا یادآور شکست ایرانی ها از اعراب مسلمان در اوایل ظهور اسلام باشد.(مسعودی،1388،13) هم چنین در راستای این سیاست، فشار بر ایرانیان مقیم عراق و اخراج آنها و مصادرۀ اموال شان شدت گرفت. اجرای قانون شناسنامه های رده بندی شده «الف – ب- ج» در عراق، بخشی

ص: 122

از این فشارها بود. بر اساس این سیاست کسانی که اجدادشان صد در صد عرب بوده از شناسنامه های ردۀ «الف» استفاده می کردند. افرادی که خودشان و پدرشان در عراق متولد شده ولی اجدادشان ایرانی بودند از شناسنامه ردۀ «ب» استفاده کرده و کسانی که خودشان در عراق متولد شده اما پدر و مادر و اجدادشان ایرانی بودند، صاحب شناسنامه های ردۀ «ج» شدند. اجرای چنین سیاست هایی با تبلیغات شدیدی در داخل عراق همراه شد و کار به جایی رسید که در فاصلۀ سال های اواخر دهۀ 1960 و اوایل دهۀ1970 طرح یکسان سازی ملی «در بخش عرب نشین» در آن کشور با موفقیت اجرا شد.(کوهستانی نژاد،1391،131)

شیعه ستیزی

دومین خصوصیت اخلاقی صدام پس از ایران ستیزی، شیعه ستیزی است. در حالی که بیش از نیمی از جمعیت عراق (حدود 60 تا 65 درصد آن) شیعه می باشند.(کریمیان،1382،167) اما شیعیان عراق از ابتدای به وجود آمدن کشوری به نام عراق در 10 اوت 1920 تا سرنگونی صدام و نظام بعثی عراق همواره زیر استیلای سنیان قرار داشتند. به گونه ای که از 1932 که عراق از قیومیت انگلستان خارج شد و مستقل گردید تا 1958 که با کودتای قاسم نظام پادشاهی در عراق سرنگون شد، در طول 26 سال، 45 هیأت دولت در عراق تشکیل گردید که مقام نخست وزیری آن بین 12 نفر معیّن که عموماً سنی بودند در حال گردش بود.,1979,5) (American University

در مورد انگیزه های مخالفت صدام با شیعیان عراق، نخستین علت، ریشه در مخالفت او با ایران و ایرانی داشت. (پارسا دوست،1385،193) در این راستا یکی از اتهامات تاریخی حکومت های سنی در عراق که در زمان حکومت ستم گرانۀ صدام حسین به صورت وسیعی وجود داشت و در واقع عملی شد، متهم ساختن شیعیان به ایرانی بودن آنان است.(ابوالحسن شیرازی و طارمی،1384،164) بدین ترتیب حکومت سنی عراق منشأ عرب بودن شیعیان را مورد تردید قرار می داد و شیعه را به فرهنگ فارسی و تاریخی

ص: 123

ایران نسبت می داد.(نکاست،1387،99)

از این رو دولت های عراق، به ویژه دولت بعثی که با داشتن تمایلات افراطی ملی گرایی، خشن ترین شیوۀ استبدادی را در خاموش کردن هر نغمۀ مخالفی به کار می برد، به شیعیان اعتماد نداشت. آن دولت ها عموماً و دولت بعثی عراق خصوصاً چون در بسیاری اوقات با دولت ایران روش غیر دوستانه و گاهی خصمانه داشتند به شیعیان عراق به عنوان هواخواهان کشور شیعی مذهب ایران نگاه می کردند و به آنان بدگمان و آنان را «ستون پنجم» ایران در عراق تلقی می کردند.(پارسا دوست،1385،191) به همین دلیل بود که در زمان صدام، تبلور هر نوع گرایش سیاسی نزد شیعیان با شدت تمام سرکوب می شد، به شکلی که مجازات های برابر شامل بستگان ردۀ سوم نیز می گردید که این مسأله در تمام جهان بی سابقه بوده است. علاوه بر آن یکی دیگر از سیاست های مبارزه با شیعیان در عراق، تلاش برای توسعه نیافتن و فقیر باقی ماندن مناطق شیعی بود. از این رو مناطق جنوبی عراق که قریب به اتفاق آن شیعی نشین است، از کم ترین استانداردهای رشد یافتگی نیز بی بهره هستند.(ابوالحسن شیرازی و طارمی،1384،163)

بدین ترتیب در دوران حکومت دولت بعثی، شیعیان عراق از هر جهت مورد ستم و آزار آن دولت قرار داشتند. هرگاه مخالفت دولت بعثی عراق با دولت ایران بحرانی می گردید، دولت عراق هزاران نفر از شیعیان عراق، به ویژه آنان را که ایرانی تبار بودند با روش غیر انسانی از خانه هایشان بیرون می کشید، بسیاری از اموال آنان را ضبط می کرد و آنان را، پیر و کودک و زن و مرد را با کامیون های بارکش تا نزدیکی های مرز ایران در تابستان در مرزهای بیابانی بدون آب و آذوقه، و در زمستان در نقاط کوهستانی پر برف رها می کرد که مسافتی با پای پیاده به طرف مرز ایران راه بروند.(پارسا دوست،1385،192و191) خصومت دولت عراق با شیعیان به حدی رسیده بود که دولت بعثی عراق در اخراج شیعیان عراقی از ارتکاب هیچ گونه اقدام ضد انسانی ابایی نداشت. به همین دلیل بود که نمایندۀ ایران در جلسۀ 15 فوریۀ 1974 شورای امنیت که برای رسیدگی به اختلاف دو

ص: 124

کشور تشکیل شده بود در حضور نمایندۀ عراق اظهار داشت: «دو سال قبل، ده ها هزار تبعۀ ایران و عراقی های ایرانی تبار که اغلب افراد خانوادۀ آنان چندین نسل در عراق زندگی می کردند از طرف پلیس عراق بازداشت شدند و بدون آنکه به آنان فرصت [جمع آوری اموال و دارایی] داده شود، همه را سوار کامیون ها و اتوبوس ها کردند و در مرزهای ایران ... رها نمودند. هنوز هم اخراج ایرانیان از طرف عراقی ها ادامه دارد ... مقام های عراقی بی رحمی را به جایی رساندند که قربانیان خود را در منطقه هایی رها کردند که زنان، کودکان و پیران می بایست از جاهای مین گذاری شده عبور نمایند و بعضی از آنان پیش از آنکه به اولین پاسگاه مرزی ایران برسند زخمی شدند و یا عضوی را از دست دادند.» این اقدام های ضد انسانی دولت بعثی عراق بارها از طرف ایران به دبیر کل سازمان ملل و به دبیرخانۀ کمیسیون حقوق بشر آن سازمان اعلام و اعتراض گردید، ولی نتیجه ای نبخشید.(پارسا دوست،1385،191)

یکی دیگر از دلایل مقابلۀ حزب بعث با شیعیان عراق، وجود تباین و گسل میان دو خط شیعی و بعثی است. ایدئولوژی حزب بعث مبتنی بر اومانیسم، سکولاریسم و سوسیالیسم است، در حالی که خاستگاه تشیع، متافیزیک و ماوراء الطبیعه است. شیعیان با الهام از معصومان (ع) و اعتقاد به عنصر غیبت، خواهان حاکم نمودن مقررات مترقی الهی بر زمین هستند، در حالی که رژیم بعثی به شدت با این تئوری مخالف است. در برنامۀ فرهنگی مرکزی این حزب آمده است: «احزاب امروز نمی خواهند که قومیت آنان دینی باشد، زیرا دین دارای محیطی دیگر است و پیوند دهندۀ امت نیست، بلکه حتی ممکن است میان قومی واحد، تفرقه و اختلاف بیندازد!» در این راستا صدام علاوه بر آزار و اذیت جمعیت شیعیان، برخورد با مرجعیت دینی را نیز در پیش گرفت. با توجه به این که مرجعیت دینی، مغز متفکر و پویای شیعیان بوده، همواره از جایگاهی ارزشی در نزد شیعیان بر خوردار است، از این رو رژیم بعثی با تمام توان به مقابله با این نهاد پرداخته، خسارت های جبران ناپذیری به پیکر شیعیان وارد ساخت.(ابوالحسن شیرازی و

ص: 125

طارمی،1384،161و160) از آن جمله در یکی از وحشتناک ترین جنایت های دولت بعثی، آیت الله صدر و خواهرش بنت الهدی صدر در 9 آوریل 1980 (19 فروردین 1359) به شهادت رسیدند.(فوزی،1392،16)

افزون بر آن در اقدامی دیگر صدام، خمس به عنوان مهم ترین اهرم مالی پشتیبانی کننده از مرجعیت دینی و حوزه های علمیه را مورد تعرض قرار داد. از آن جا که خمس بستگی کاملی با رونق اقتصادی و شکوفایی طرح های مالی دارد، بنابراین در صورتی که تجار شیعه توانایی انجام معاملات تجاری را نداشته باشند، مهم ترین پشتوانۀ مالی شیعیان از بین خواهد رفت. بر این اساس رژیم عراق در چارچوب برنامه ای سازمان یافته بیش از 3000 تاجر بزرگ شیعه در عراق را دستگیر نمود و بسیاری از آنان را به اتهام ایرانی بودن از عراق اخراج و اموال آنان را مصادره کرد.(ابوالحسن شیرازی و طارمی، 1384،162و161)

2. سلطه گری

یکی دیگر از خصوصیات شخصی صدام، سلطه گری و قدرت طلبی بی حد و مرز وی می باشد. بسیاری از نظریه پردازان معتقدند تربیت دوران کودکی و محرومیت های این دوران، صدام را عاشق قدرت کرده است. (محسنی فرد،1376) از آنجا که نظام سیاسی عراق از دو بخش جداگانه حزب بعث (حزب عربی سوسیالیستی بعث ) و دولت (شورای فرماندهی انقلاب) تشکیل شده است. برتری سیاسی از لحاظ نظری و عملی با حزب بعث است.(جمشیدی،1395،115) از این رو در دوران حزب بعث، رئیس جمهور در عراق همه کاره بود و به عنوان رئیس دولت، نخست وزیر، دبیر کل حزب بعث، فرماندۀ کل نیروهای مسلح و رئیس شورای فرماندهی انقلاب عراق، حق تصمیم گیری های ویژه و اختیارات مطلق داشت. شورای انقلاب مقامی برتر از دولت در کشور داشت و عالی ترین مرجع تصمیم گیری در عراق بود. هرگاه تناقضی بین قوانین جاری کشور و تصمیمات شورا به وجود می آمد، حرف آخر را شورای انقلاب می زد.(شهید زاده،

ص: 126

1378،289) با ریاست جمهوری صدام در 1979 حکومت تک حزب و «ریاست جمهوری اقتدارگرایانه» بر عراق حاکم شد، اما وی نشان داد که علاقه ای به رهبری جمعی ندارد و خواهان سلطه بر قدرت است.(Owen,1992,263) پس از مطرح شدن صدام و کودتای او علیه حسن البکر، قدرت رئیس جمهور در عراق باز هم افزایش یافت. حتی او مجلس را به عنوان ابزار مؤید تصمیماتش به صورت تمام عیار در خدمت خود درآورد. در آغاز جنگ تحمیلی، تمرکز قدرت و تصمیم گیری سیاسی، نظامی و اداری در کنترل مطلق رژیم بعث عراق بود و صدام در رأس همۀ آنها قرار داشت. تا آنجا که ساختار ارتش بعثی به گونه ای بود که صدام خودش با فرماندهان لشکرها و سپاه ها مستقیماً ارتباط می گرفت و سلسله مراتب عمودی گسترده ای وجود نداشت.(علایی،1395،105) در رابطه با سلطۀ صدام بر قدرت، وی در یکی از سخنرانی هایش صراحتاً اعلام می کند که از کلمۀ (حکومت) نفرت دارد، زیرا کلمۀ حکومت یک واژۀ سنتی است و با وضع و حال عراق تطبیق نمی کند. صدام این باور را در اذهان مردم ایجاد می کند که اصولاً در عراق، حکومت، رهبری و تشکیلاتی به معنی واقعی کلمه وجود ندارد و تنها وجود او برای کشور کافی است.(النقیب،1368،51) به همین دلیل است که با وجود اینکه در دورۀ صدام بیش از 20 سال از وقوع کودتای 1968 سپری گردیده بود، ولی تا آن زمان قانونی دایمی در عراق تدوین نشده بود و تمامی اختیارات به شورای رهبری انقلاب تفویض گردیده است که رئیس آن شخص صدام حسین بود. توضیح صدام در این رابطه جالب است «ما مردمانی انقلابی هستیم و نیاز به پیشرفت سریع داریم بنابراین به جای اینکه طرحی به مجلس ملی ارائه دهیم که ممکن است تصویب آن شش ماه به طول بینجامد می توانیم در شورای رهبری انقلاب ده قانون را در یک روز تصویب نماییم.»(النقیب،1368،87و 86) تمایل صدام به قدرت مطلق موجب گردید تا او از همان اولین روزهای

ص: 127

دستیابی به حکومت، توجه خاصی به دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی و نظامی نشان دهد. چنین بینشی متناسب با آمال و آرزوهای فردی اش در او به وجود آمده بود. از این جهت اولین شعاری که سر داد، این بود که «آمده ایم تا بمانیم»(السامرایی،1388،407) از این رو السامرایی(1)

در کتاب ویرانی دروازۀ شرقی در مورد رؤیای صدام این گونه می نویسد: «صدام در راستای آرزوهای قدیمی خود در زمینۀ ثبت شدن نامش در تاریخ از طریق یک اقدام بزرگ نظامی، مایل بود با ایران وارد جنگ شود.»(السامرایی،1388،59) در جای دیگری در رابطه با تمایل اصلی صدام به رهبری بر اعراب می نویسد: «صدام می خواست عراق را به ابرقدرتی تبدیل کند که رهبر آن خود او باشد.»(السامرایی،1388،292)

در این راستا، صدام اشتیاق شدیدی به تاریخ دارد. او ده ها مزدور و بیچاره را اجیر نمود تا تاریخ تحریف شده ای را برای او بنگارند و وی را الهی جلوه دهند. آنها چیزی را می نویسند که او دوست دارد. گویی دیوار آهنینی ایجاد کرده و تمام صداهای آزادی را در نطفه خفه کرده است.(السامرایی،1388،29) سامرایی در خصوص دلایل آغاز جنگ عراق علیه ایران معتقد است، صدام بنا به ملاحظات تاریخی و از جمله جبران اشتباه بزرگ قبلش در زمینۀ واگذار کردن نیمی از اروندرود که با امضای شخص خود او صورت گرفته بود و هم چنین آرزوهای قدیمی وی در زمینۀ ثبت شدن نامش در تاریخ، مایل بود با ایران وارد جنگ شود.(السامرایی،1388،59و 58) افزون بر آن، صدام شیفتۀ رهبری جمال عبدالناصر بر مصر بود؛ از این رو تمایل بسیاری داشت که به گونه ای جانشین ناصر در جهان عرب شناخته شود و بدین جهت به اقدامات نمادینی که تداعی کنندۀ نقش ناصر در جهان عرب بود، دست می زد. بر همین اساس به دستور صدام در 22 سپتامبر


1- 1. وفیق السامرایی، از اهالی سامرای عراق و یکی از فرماندهان عالی رتبۀ صدام در جنگ تحمیلی است. او که فعالیت های نظامی خود در ارتش عراق را از درجات پایین در دستگاه اطلاعات نظامی عراق (بخش ایران) آغاز می کند، به تدریج مراحل ترقی را طی می کند و در ادامه تا درجۀ سرلشکری پیش می رود و بعدها در سال 1997 خاطرات خود در ارتش عراق را در کتابی تحت عنوان ویرانی دروازۀ شرقی به چاپ می رساند.

ص: 128

1980 رأس ساعت 12 تعداد 192 هواپیمای جنگندۀ نیروی هوایی عراق به طرف اهدافشان در خاک ایران پرواز کردند. هدف از اولین عملیات هوایی، بمباران هوایی تهران در «مهرآباد»، «دوشان تپه»، پایگاه هوایی«تبریز»، پایگاه هوایی«شاهرخی» در حوالی همدان در منطقۀ کبوترآهنگ، پایگاه هوایی دزفول، بوشهر، شیراز، اصفهان و فرودگاه های اهواز، کرمانشاه، سنندج و ارومیه بود. بدین ترتیب همۀ پایگاه های هوایی ایران و پایگاه هوایی بندرعباس که در حوالی تنگۀ هرمز و دورتر از خلیج فارس بود، هدف قرار گرفتند؛ اما با فرار رسیدن شب معلوم شد که نتیجۀ حملۀ هوایی ناامید کننده بوده است و همۀ زیانی که به ایران وارد شده بود، انهدام یک هواپیمای جنگنده و یک هواپیمای مسافربری بود. ناکامی اولین حملۀ هوایی گسترده، معلول علل و عواملی از جمله بی تجربگی خلبانان عراقی بود.(السامرایی،1388،67-64) نکته اینجاست که صدام با این حملۀ هوایی در واقع در رؤیای تکرار حملۀ هوایی اسرائیل به پایگاه های هوایی مصر در 5 ژوئن سال1967بود.(حمدانی،1391،85) در این روز نیروی هوایی اسرائیل، 65 درصد نیروی هوایی مصر را روی باند فرودگاه ها نابود ساخت.(السامرایی،1388،67)

در نمونه ای دیگر روز 28 سپتامبر 1980 صدام اعلام کرد که قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل، دربارۀ برقراری آتش بس بین ایران و عراق را پذیرفته است. بدین ترتیب صدام حتی در زمینۀ تعیین روز پذیرش آتش بس نیز سعی در تقلید از دیگران نمود. از آنجا که شدیداً شیفتۀ جنگ 6 روزه بود که طی آن اسرائیل در سال 1967 تعدادی از کشورهای عربی را مورد تجاوز قرار داده بود، وی نیز قصد داشت جنگ خود را به جنگ 6 روزه تبدیل نماید. ولی ایران قطعنامه را نپذیرفت و بر لزوم عقب نشینی عراق، بدون آتش بس تأکید نمود.(السامرایی،1388،74)

آنچه مسلم است هر آن چه در عراق به اجرا در می آمد چیزی نبود جز مقدمه ای برای بسط قدرت صدام حسین برای آینده ای که قرار است در آن پیشوا شود، تنها پیشوا! به زودی شواهد تاریخی عراق نشان داد، وی تشنۀ قدرت است و هیچ شریکی را نمی پذیرد، به چیزی کمتر از این که تنها خود فرمان دهد، راضی نمی شود

ص: 129

و می خواهد رهبر عراق و رهبر امت شود.(شربل،1395،28) در همین راستا بود که اعضای حزب بعث موظف بودند اصل «اجرا کن سپس بحث کن» را همواره محترم بشمارند. به عبارتی یک عضو حزبی موظف است به دستورات صادره از سوی مافوق خود بدون چون و چرا عمل کند و بعد از اجرای دستور، علت را جویا شود! طبق این اصل وقتی حزب، کسی را به کشتن فرد بخصوصی مأمور می کند اول موظف است او را از بین ببرد و سپس علت قتلش را جویا شود.(النقیب،1368،89) بدین ترتیب شیوۀ حکومتی عراق، استبدادی مطلق و اقتدارگرایانه و دیکتاتوری کامل بود. تمام تصمیمات مهم را شخص رئیس جمهور می گرفت و تمام سازمان های دولتی خود را مطیع اوامر او می دانستند. وجود علائمی از مخالفت در هر شخص یا در هر سازمانی موجب حذف آن از حیات سیاسی، اجتماعی یا حتی از زندگی می شد. این خفقان حاکم بر مردم و دولت عراق، دست رئیس جمهور و سازمان های امنیتی او را برای هر نوع اقدامی باز می گذاشت. صدام سلطۀ خود بر قدرت را عمدتاً از طریق نهادهای امنیتی و سازمان های نظامی صورت می داد. بدین ترتیب خودکامگی حزبی و فضای نامطمئن و توطئه گر حاکم بر جامعۀ عراق، همراه با خشونت و سنگدلی موجب شده بود، گونه ای ترس و ترور و ناامنی فردی بر جامعۀ عراق سایه بیفکند، به نحوی که مردم به راستی از یکدیگر و به خصوص از بیگانگان و بالأخص از ایرانیان گریزان و خوفناک بودند.(شهیدزاده،1378،290)

3. خودشیفتگی

دکتر جرولد پست(1) که تمام تمرکز خود را بر روی روانشناسی سیاسی قرار داده معتقد است، صدام یک خودشیفتۀ بد طینت است که دچار خطرناک ترین نوع اختلالات شخصیتی می باشد. چنین شخصیتی برای دستیابی به اهدافش از هر وسیله ای برای سرکوب بهره می گیرد، بدون آنکه ذره ای وجدان از خود نشان دهد. وی همیشه در رؤیای داشتن شکوه و عظمت غوطه ور است. بدین ترتیب پست معتقد است، صدام خودپرستی و بزرگنمایی شدیدی از خود نشان می دهد، توجهی به درد و


1- 1. دکتر جرولد پست رئیس انجمن روانشناسی سیاسی در تبسدا (مریلند)

ص: 130

رنج مردم عراق ندارد و قادر نیست مخالفان خود را درک کند، ولی در مورد شانس موفقیت خود بسیار خوش بین است که این بخشی از بیماری اوست. صدام ذره ای وجدان ندارد و دچار عذاب ذهنی نمی شود وی دیوانه نیست، اما اختلالات شدید پارانوئیدی(1)

دارد و معتقد است که دشمنانش در هر جایی که وی حضور دارد آماده اند تا اسیرش کنند. پست علت این ویژگی شخصیتی صدام را چنین ارزیابی می کند. پس از آنکه مادر صدام با مردی به نام «ابراهیم الحسن» ازدواج می کند ناپدری اش به طور مداوم وی را از لحاظ بدنی و روحی مورد اذیت و آزار قرار می داد. این امر، تأثیرات مخربی را بر روی صدام گذاشت و تمام دوران جوانی وی با احساس عدم امنیت و «روح زخمی» که از مادرش به یادگار مانده بود، تحت تأثیر قرار گرفت. تنها با نگاهی به عراق می بینید که تمام خیابان ها به اسم وی نامگذاری شده اند و تعداد بی شماری نقاشی های بزرگ، مجسمه ها و پوسترهای صدام، خیابانها و ادارات را تسخیر کرده اند که تمام این ها نشانه ای از روح ضعیف و بیماری وی است. پست معتقد است وی زمانی که کودک بود مورد سوء استفاده قرار گرفت ولی دیگر نمی توانست به کسی اجازۀ چنین کاری را بدهد و آزارهای گذشته را با نشان دادن خشونت بی حد و مرزی جبران می کرد.(پست،1381)

سمیر الخلیل در کتاب بنای یادبود در مورد خودشیفتگی صدام پس از پایان جنگ تحمیلی، علی رغم عدم دستیابی به اهداف از پیش تعیین شدۀ خود چنین می نویسد: «در 8 آگوست 1989 (17 مرداد 1368)، از یک بنای یادبود جالب توجه در عراق پرده برداری شد. صدام طاق نصرت را در سال 1985 (زمانی که تصور می کرد در جنگ پیروز خواهد شد) سفارش داده بود. در این ماکت گچی، صدام بازوهای خود را گشوده و دو شمشیر در مشت های خود داشت. پنج هزار کلاهخود ایرانی که به تازگی از میدان جنگ جمع آوری شده بود، در دو تور صیادی (در هر کدام 2500 عدد) زیر پای او قرار داشت و چند کلاهخود هم در محلی که صدام شمشیر خود را بالا برده بود، بر زمین افتاده بود.(Khalil,1991,1-3)


1- 2. سوءظن

ص: 131

بازوهای این تندیس در کارگاه های ریخته گری انگلستان قالب ریزی شده بود، اما شمشیرها که در عراق تهیه شده بود، شمشیرهایی واقعی بودند که فولاد خام مورد نیاز این شمشیرها از ذوب سلاح های عراقی های کشته شده در جنگ به دست آمده بود. در این بنای یادبود، صدام هم یک هنرمند بود و هم یک رهبر و افسانه، جای تاریخ را گرفته بود که این امر از ویژگی های توسعۀ جوامع بحران زده است، اما ملت عراق که از پیروزی واقعی سرخورده شده بودند، ترجیح دادند دروغ های حکومت بعث را باور کنند، زیرا آنها نیز همانند هر ملت دیگری در نهایت مجبور بودند به چیزی اعتقاد داشته باشند. همۀ چیزهای دیگر از بین رفته بود و تنها خیالی از نبرد قادسیۀ صدام باقی مانده بود. (Khalil,1991,17)

4. خود بزرگ پنداری

صدام حسین علاوه بر بهره جویی از عنصر وحشت و ترور، برای تحکیم هر چه بیشتر سلطۀ خویش بر عراق، به یک میراث تاریخی مشترک و هویت تاریخی واحد نیاز داشت. عراق بر خلاف کشورهای یکپارچه ای نظیر عربستان و یمن، به دست بیگانگان و از به هم پیوستن قبایل مختلف و مردمی با ریشۀ نژادی متفاوت پدید آمده است و با این حال، صدام می خواست از چنین کشور چهل تکه ای، کشوری واحد و حتی مرکزی برای رهبری پان عربیسم پدید آورد. بدین ترتیب صدام برای در اختیار گرفتن زمام پان عربیسم، می کوشید از گذشته ای که به قومیت، زبان و آداب و رسوم او مربوط نبود، بهره گیرد. اگر چه اعراب، اکدی ها، بابلی ها و آشوری ها، جملگی سامی نژادند، ولی اعرابی که همراه با اسلام، وارد بین النهرین شدند و صدام نیز از نظر نژادی با آنان ریشۀ مشترک دارد در زیر مجموعۀ ضعیفی از کل سامی نژادها قرار دارند و کسانی چون حمورابی، آشور بانی پال و بخت النصر به او و اجدادش مربوط نیستند. با این همه به دستور صدام و پس از صرف بودجه های هنگفت، ساختمانی به تقلید از بابل قدیم تهیه شد، میلیون ها آجر پخته شدۀ مخصوص آماده شد که روی آن ها این جمله حک شده بود: «بابل بخت النصر، در

ص: 132

عصر صدام حسین دوباره ساخته شد.»(غفاریان،1384،117)

در حقیقت تأکید صدام بر نقش خود در زمرۀ فرمانروایان اسطوره ای عراق علاوه بر آنکه ناشی از سلطه گری بی حد و مرز وی بود از حس خود بزرگ پنداری صدام نیز نشأت می گرفت. در راستای ارضای همین حس خود بزرگ پنداری بود که در سال 1983(1362) صدام حسین در مصاحبه ای رادیو و تلویزیونی اظهار داشت: «اولین مرد فاتح، بخت النصر بود. پس از او، نبرد قادسیه[برای فتح ایران توسط مسلمانان] بود. اکنون نیز من هستم که خود را بعد از بخت النصر می دانم.»(غفاریان،1384،118) در این بین دستگاه های تبلیغاتی عراق، چنان تصویری از صدام ارائه می کردند که گویا بخت النصر دوباره زنده شده و مشغول ایجاد امپراتوری قدرتمند تازه ای است.(غفاریان،1384،118) صدام برای اثبات خود بزرگ پنداری خود از هیچ اقدامی فرو گذار نمی کرد. در نتیجه همزمان با افزایش درآمد نفت از ابتدای دهۀ هفتاد میلادی، بر تجملات دستگاه ریاست جمهوری خود اضافه کرد. متخصصان و معماران آلمانی و ایتالیایی برای صدام و خانواده اش، کاخ های گران قیمت ساختند. همۀ این کاخ ها با تونل های زیرزمینی به یکدیگر متصل بودند. صدها میلیون دلار هزینۀ ساخت این کاخ ها شده بود. روزی نبود که برای آرایش و تزیین قصرهای صدام، یک وسیلۀ تجملی جدید ساخته نشود. دستگاه صنایع نظامی عراق که زیر نظر ژنرال حسین کامل حسن المجید داماد صدام فعالیت می کرد، برای تزیین کاخ های او شمشیر و کلاه صلاح الدین ایوبی، مسلسل های دستی و هفت تیرهایی که با طلا مزین شده بود و انواع اشیای گران قیمت دیگر را می ساخت و هدیه می کرد. مجسمه های برنزی بسیار بزرگی از صدام ساخته شده بود، در نزدیک در ورودی یکی از کاخ ها، مجسمۀ بزرگی از صدام به شکل صلاح الدین ایوبی نصب شده بود که کلاهخود او به شکل گنبد مسجد قدس بود. از شمالی ترین نقطۀ عراق تا بصره در جنوب عراق، هزاران مجسمه و کتیبه از صدام در ژست های متفاوت و ابعاد گوناگون ساخته و نصب شده بود.(غفاریان،1384،116)

بدین ترتیب صدام در جریان جبران حقارت گذشتۀ خود تمایل شدیدی داشت

ص: 133

تا خود را در زمرۀ فرمانروایان تاریخی عراق قرار دهد. در همین رابطه صدام بارها در سخنرانی هایش می گفت که وارث مدرن پادشاهی نبوکد نصر است.(یحیی و وندل،1383،45) افزون بر بخت النصر، سردار قادسیه نیز از جمله فرمانروایان مورد علاقۀ صدام بود که وی تمایل داشت آنان را الگو قرار دهد و به تأسی از آنان در زمرۀ فرمانروایان تأثیرگذار جهان عرب قرار گیرد. «بخت النصر» نخستین فرمانروای مقتدری بود که بر سرزمین عراق امروزی حکومت می کرد و در تاریخ نام او برده شده است. بخت النصر در قرن 6 (ق . م) بر سرزمین های بابل و عراق حکومت می کرده و از اقتدار بسیاری برخوردار بوده است. در راستای تحقق این هدف بود که صدام دستور داد تا بر سر در بنای بزرگی این جمله نوشته شود: «صدام عظمت و اقتدار دوران بخت النصر را در دوران زمامداری خود تجدید و احیا کرده است.» همچنین دستور داده است تا تصویر بزرگ این پادشاه را طوری نقاشی کنند که شباهت زیادی به او داشته باشد. دستگاه تبلیغاتی عراق، صدام را چنان نشان می دهد که گویی بخت النصر قرن 20 است. عقدۀ خود بزرگ پنداری صدام به همین جا ختم نشد، بلکه صدام برای نمایش ارادۀ برتری خود به دیگران، دستور داد در یک جشن و ضیافت شبانه در بغداد، وقتی مهمان های خارجی به دل آسمان تاریک خیره شده بودند، دو تصویر عظیم از صدام و بخت النصر به کمک اشعۀ لیزر در صفحۀ آسمان ترسیم شود تا تداعی گر شباهت هر چه بیشتر صدام با بخت النصر باشد! البته در این نمایش مخصوصاً صدام را نخراشیده و خشن تر از حد معمول ترسیم کرده بودند تا بیشتر به قیافه بخت النصر عبوس شبیه باشد.(محسنی فرد،1376)

یکی دیگر از قهرمانان مورد علاقه صدام سردار قادسیه بود. صدام حسین ماه ها قبل از آغاز جنگ رسمی علیه ایران، در جریان دیدار از پادگان «قهرمانان اقدام ملی قادسیه» چنین می گوید: «شما در پادگان قادسیه، انقلاب خود را پیش روی دارید که شما را به مفهوم قادسیه رهبری می کند. شما اکنون در اینجا نه تنها نام قادسیه را بر خود دارید بلکه شرف، مفهوم و روح آن را نیز با خویش دارید. شما آمادگی

ص: 134

والای گذشت و ایثار را همان گونه که صفت مردان قادسیۀ نخستین، در رهایی امت عرب و رهایی تمام میهن عربی بوده، دارا هستید و تنها برای پاسداری و نگهبانی از عراق آزاد و سرافراز مبارزه نمی کنید.» این سخنرانی در هشتم ژوئن 1980 برابر با 18 خرداد 1359 ایراد شد. آنچه بعدها قادسیۀ صدام نامیده شد، به گونه ای آشکار و روشن، از این سخنرانی در پادگانی بدین نام، الهام گرفته بود. از این رو صدام با انتخاب لقب فرماندۀ قادسیه برای خود، جنگ علیه ایران را آغاز کرد.(درویشی،1388،30و29)

در جای دیگری صدام حسین در 28 سپتامبر 1980 خطاب به مردم عراق گفت: «ما باید شمشیرهای علی، خالد و سعد ابن ابی وقاص را برای مبارزه با این گروه ستمگر (ایرانیان) و آموختن درس های تاریخی جدید به آنها، همانند نبرد با شکوه قادسیه از نیام درآوریم. نبرد با شکوه قادسیه تکبر و خودخواهی خسرو پرویز را نابود کرد.»(جعفری ولدانی،1377،80) با شروع جنگ، صدام این جنگ را با نبرد قادسیه در صدر اسلام مقایسه کرد و مدعی ادامۀ راه مسلمانان نخستین، برای در هم کوبیدن ایرانیان مجوس شد، به همین دلیل بود که صدام جنگ خود علیه ایران را قادسیه ای دیگر خواند و خود را قهرمان قادسیۀ قرن بیستم! از روز آغاز جنگ، جراید و رسانه های عراقی، لقب تازه ای بر القاب فراوان صدام افزودند؛ «بطل القادسیه» یا «قهرمان قادسیه» لقب جدیدی بود که به کرات و در کنار برخی نام های مشهور دیگر همچون «سعد بن وقاص»، «خالد بن ولید»، «هارون الرشید» و سرانجام «صلاح الدین ایوبی» برای صدام استناد می شد و بر زبان گویندگان برنامه های رادیویی و تلویزیونی یا بر قلم نویسندگان نشریات دولتی عراق جاری بود. جالب این که، در همان زمان که صدام خود را قهرمان قادسیه می خواند، به بخت النصر نیز افتخار می کرد و خود را ادامه دهندۀ راه بخت النصر جلوه می داد. گویی عقدۀ خود بزرگ پنداری صدام را، هیچ چیزی سیراب نمی کرد.(غفاریان،1384،131و130)

افزون بر این در یک سخنرانی صدام تمایل خود به خود بزرگ پنداری را

ص: 135

اینگونه ابراز می کند، «من همیشه خواسته ام که کاری متفاوت از دیگران انجام دهم و می خواهم همۀ مردم مرا بشناسند و از من به عنوان یک مرد یاد کنند؛ مردی که مرد مردان است و همانندی مثل او نیست! »(سیفی،1388) بدین ترتیب در میان زمامداران عرب طی دهه های اخیر، حتی آنهایی که داعیۀ رهبری جهان عرب را داشتند، تنها کسی که جرأت کرد خود را «مرد مردان» نام نهد، صدام بود. این روحیه چنان در وجود صدام ریشه دوانیده بود که پیش از هر انتخاباتی در عراق (هرچند صوری و فرمایشی برگزار می شد) اعلام کرده بود، باید 100 درصد مردم به او رأی بدهند و شخص دیگری در رقابت با او شرکت نکند.(سیفی،1388) از القاب صدام نیز می توان پی به خود بزرگ پنداری او برد؛ از جملۀ این القاب «مهیب الرکن»(1)صدام حسین، رئیس جمهور فرماندۀ کل قوا، دبیر کل حزب بعث، پدر ملت عرب، قهرمان قادسیه، فرزند صلاح الدین، وارث بخت النصر، دنباله رو حمورابی، شهسوار عرب و غیره.(غفاریان،1384،113)

5. روحیۀ انتقام جویی

صدام بسیار انتقام جو بود و این ویژگی اخلاقی او، ریشه در حقارت های دوران کودکی وی داشت. صدام علی رغم تحصیلات دانشگاهی معتقد به «شستن خون با خون» بود. وی با تمسک به این اصل، در سراسر زندگی خود یک لحظه از انتقام جویی دست برنداشت. از این رو در جلسۀ سوگند ریاست جمهوری خود در سال(2001) در پاسخ به تهدید امریکا مبنی بر خلع سلاح عراق با حملۀ نظامی، این تفکر را که از سال های کودکی تا به آن روز باور داشت، اینگونه به زبان آورد «انتخاب راه خونریزی شمارا وادار می کند خون بیشتری بریزید و کسی که تلاش می کند خون دیگران را بریزد، باید انتظار این را داشته باشد که کس دیگری نیز خون او را بریزد!»(محسنی فرد،1376) او در نوجوانی برای اولین بار به دستور دایی خود «خیرالله طلفاح» دست خود را به خون دایی دیگرش «سعدون تکریتی» آلوده


1- 1. صدام وقتی رئیس جمهور شد یک درجه نظامی بالاتر از ارتشبد برای خود ایجاد کرد و آن را « المهیب الرکن» نامید؛ عنوانی لبریز از هیبت و ترس.

ص: 136

ساخت و قتل را صرفاً به دلیل حقارت هایی دانست که او از کودکی تحمل کرده بود. این حس تا سال های جوانی و میانسالی با او بود.(سیفی،1388)

صدام بر اساس همین روحیۀ انتقام جویی خود هر گونه توهین و بی احترامی به خود را، به شدید ترین وجهی پاسخ می داد و در حقیقت در اقدامی کینه توزانه از توهین کنندگان و منتقدین به خود و خانواده اش انتقام می گرفت. در راستای تأمین خواست صدام مبنی بر کنترل همه جانبۀ افراد تحت امر او، ژنرال ها و افسران عالی رتبۀ ارتش و نیز مقامات رده بالای دولتی، ناچار بودند در منازل سازمانی مشخصی سکونت داشته باشند. در این منازل، دستگاه های شنودی را کار گذاشته بودند تا سخنان و اظهارات این افراد، ضبط و در اختیار دستگاه های امنیتی رژیم قرار گیرد. ژنرال عمر، از جمله نخستین افسرانی بود که با استفاده از همین روش، اسیر سازمان امنیت عراق شد. او در حال مستی وارد منزل شده و با فریادهای بلند، علیه صدام و مادر او فحاشی کرده بود، سخنان ضبط شدۀ او، به اطلاع صدام رسید و به زودی حکم اعدام او و پسرش (که در گارد ریاست جمهوری خدمت می کرد) صادر شد.(غفاریان،1384،112و111) مهمترین منتقد صدام پس از حملۀ شیمیایی به حلبچه،رئیس پلیس «فیصل بارات» بود. وی به شکلی رسمی از بی رحمی صدام در ماجرای حملۀ شیمیایی انتقاد کرد. او را با 28 نفر از همراهانش از بین بردند. در موردی دیگر، وزیر بهداشت «ماجد ابراهیم» که استفاده از گاز سمی علیه کردها در جنگ عراق علیه ایران را مورد سرزنش قرار داد، نیز سرنوشتی مشابه داشت. بدین گونه که او در پارلمان، استعفای صدام را خواستار شد. صدام اسلحۀ کمری خود را کشید و موهای ابراهیم را در چنگ گرفت و گلوله را به دهان او شلیک کرد و بدین ترتیب انتقاد از صدام پایان یافت.(یحیی و وندل،1383،131) چند سال بعد، پس از آن که رژیم بعثی در جبهه های نبرد، به ویژه در شهر خرمشهر متحمل سنگین ترین شکست ها شد و هزاران نفر از ارتشیان عراقی کشته و اسیر شدند، صدام حسین برای اطمینان از میزان وفاداری اعضای شورای انقلاب و وزیران کابینۀ دولت خود، به اقدامی شگفت انگیز دست زد. وی در یکی

ص: 137

از جلسات هیأت دولت، خطاب به آنان اظهار داشت که اگر کسانی از اعضای کابینه معتقدند که با استعفای من، جنگ تمام می شود، با کمال آزادی نظریات خود را بگویند تا به نتیجه ای برسیم. در آن جلسه، دکتر «ریاض ابراهیم» وزیر بهداری، به خود جرأت داد و گفت: بهتر است جناب صدام حسین استعفا کنند. به محض شنیدن این حرف، صدام شخصاً دستور داد تا ریاض ابراهیم را از جلسه به بیرون هدایت کرده، در اتاق مجاور زندانی کنند. آن گاه با خشم از جای خویش برخاست و به اتاق مجاور رفت. اعضای کابینه ناگهان صدای یک گلوله را شنیدند. همه از جای خود تکان خوردند و جرأت بیرون رفتن نداشتند. در همان لحظه، صدام دستور داد تا ریاض ابراهیم را در حالی که در خون خود می غلتید از اتاق بیرون بیندازند. وحشت سراپای وجود همه را فرا گرفت.(غفاریان،1384،113و112) بدین ترتیب طی سال های زمامداری صدام در عراق هرگونه انتقاد، توهین و بی احترامی به صدام به شدیدترین شکل ممکن پاسخ داده می شد.

6. خشونت طلبی

تا آنجا که به صدام مربوط می شد خشونت نه تنها سرزنش آمیز نبود بلکه موضوعی مثبت به شمار می رفت. به همین روی صدام عاشق فیلم های شکنجه و اعدام بود.(یحیی و وندل،1383،151) در زمینۀ خوی تجاوز گری در رفتار و اندیشۀ رهبران عراق می توان گفت که توجه به شخصیت صدام در روشن شدن موضوع، اهمیت ویژه ای دارد. بررسی های به عمل آمده دربارۀ شخصیت صدام نشان می دهد که وی شخص دیکتاتور، خشن، بی رحم، ماجراجو و جاه طلبی است. برای این توصیف مصداق های بارزی چون تهدید ایران، اخراج ایرانیان مقیم عراق، هجوم سراسری به سرزمین ایران در سال 1359، حمله به کویت در سال 1369، کشتار بی رحمانۀ کردها و شیعیان، کشتار مردم مظلوم حلبچه، بمباران مکرر و گستردۀ مناطق مسکونی و غیر نظامی ایران، استفادۀ گسترده از سلاح های شیمیایی، پای بند نبودن به اصول انسانی و مرتکب شدن هرگونه جنایت ممکن به

ص: 138

دستور صدام و زمامداران عراق را می توان ارائه کرد. بررسی دقیق نحوۀ رفتار صدام با شیعیان و کردهای عراق و نیز ایران در طول هشت سال جنگ و پس از آن به خوبی نشان می دهد که برای دولتمردان بعثی هیچ یک از اصول اخلاقی و انسانی ارزشی نداشت و آنها خود را به رعایت اخلاق ملزم نمی دانستند. صدام در طول سه دهۀ گذشته در مناسبات جهانی، حتی برای حل کردن اختلافات خود با همسایگان همواره از قدرت نظامی استفاده کرد. موضوعی که نشان دهندۀ بی اعتمادی او به دیگران و اولویت مطلق زور در دیدگاه وی، برای رسیدن به مقاصدش است.(قربانی،1382،26) صدام از ابتدای دستیابی به قدرت، شیوۀ حکومتی همراه با رعب و وحشت را برگزیده بود به نحوی که سه ماه پس از کودتای 30 ژوئیۀ 1968 برای بی آبرو کردن سیاستمداران قدیمی، اکثر آنان را بازداشت کرد. عبدالرحمان بزاز، نخست وزیر پیشین که تحمل شکنجه را نداشت، فوت کرد. نفر بعدی «عبدالحادی بچاری» از نمایندگان سابق مجلس عراق در رژیم سابق بود. وقتی او را بازداشت کردند، صدام به او گفت که اگر در تلویزیون بغداد اعتراف نکند که جاسوس خارجی است، به همسر او تجاوز خواهد شد. «بچاری» پس از اعتراف نیز اعدام شد. عدنان الحمدانی یکی دیگر از نزدیکان صدام بود و در جریان کلیۀ قراردادهای تسلیحاتی رژیم بعثی با کشورهای خارجی قرار داشت. او از همین طریق توانسته بود مبالغ هنگفتی را که تحت عنوان پورسانت از شرکت ها و کمپانی های اسلحه سازی دریافت می کرد، به حساب های بانکی صدام در کشور سوئیس واریز کند. با این حال، او در جریان تصفیۀ گسترده ای که در ژوئیۀ 1979 (تیر 1358) انجام شد، از کلیۀ مشاغل خود برکنار و اعدام شد.(غفاریان،1384،112)

از آنجا که در بسیاری از تجزیه و تحلیل هایی که دربارۀ وضعیت آن زمان ارائه می شد، عراق مساوی با شخص صدام بود و این دو مترادف هم بودند؛ از زمانی که صدام در سال 1979، رئیس جمهور عراق شد، نام او با هویت این

ص: 139

کشور گره خورد. هر چند سیاست های فرد گرایانه در جوامع دیکتاتوری امری متداول است، در مقایسه با جوامع کمونیستی می توان گفت سیاست های خرد و کلان عراق به طور بی سابقه ای تبدیل به سیاست های شخصی صدام شده بود، بدین ترتیب تمایلات ایدئولوژیکی و ساختاری حزب بعث کاملاً با خصوصیات صدام و جاه طلبی های او برای رهبری همخوانی داشت. از این رو از زمان به قدرت رسیدن حزب بعث، سیاست خارجی و داخلی عراق به سیاستی تنگ نظرانه، خود محور، فرصت طلبانه و خشونت آمیز تبدیل شد. بنابراین صدام ثمرۀ اجتناب ناپذیر نظام سیاسی-اجتماعی عراق و حزب بعث بود.(سریع القلم،1390،194-191) در همین راستا بود که صدام حسین به شکنجه هایش افتخار می کرد و آنها را به این نام می خواند (شمشیر تیز حکومت)! از جمله شکنجه های صدام در زندان های عراق، بستن قربانی به بخاری گازی، آویزان کردن زندانی از پنکه و سپس چرخش پنکه، سوزاندن بدن با اسید، سوراخ کردن دندان های زندانیان و یا یک مرتبه کشیدن دندان، باز کردن دهان زندانی به حدی که فکش بشکند که البته این مجازات مختص ناسزا دهندگان به صدام نیز بود. سوزن کردن زیر ناخن، کتک زدن تا سرحد مرگ با چماق، تزریق تالیوم(1) به زندانیان، استفاده از گاز اعصاب و خردل در طول جنگ تحمیلی(2)، بیرون آوردن چشم با چاقو یا دستگاه های مخصوص، بریدن زبان با تیغ، ریختن آب جوش بر بدن، خرد کردن بینی قربانی، رها کردن سگ های درنده در سلول زندانیان، سوراخ کردن زبان زندانیان با سوزن، کشیدن


1- 1. تالیوم نوعی سم مهلک است که به تدریج انسان را از پای در می آورد. در ابتدا موها شروع به ریزش می کند، بعد دستها شروع به لرزیدن می کنند و سم بر همۀحرکات بدن تأثیر می گذارد سپس با حمله های تب و رعشه و ناتوانی در گفتار و بینایی قوای بدن تخریب می شود، در آخر توانایی خوردن از انسان سلب می شود و فرد به صورت یک مردۀ متحرک در می آید و نهایتاً 3-3 ماه پس از تزریق، انسان می میرد.
2- 2. همین موضوع باعث گردید تا در حلبچه 5 هزار نفر کشته شوند.

ص: 140

ناخن های دست، سوراخ کردن دست ها با مته و غیره. (یحیی و وندل،1383،84-81) برای نمونه زندانیان در زندان قطیه در بغداد و در محل های دیگر در صندوق های فلزی به اندازۀ کارتن چای قرار داده می شدند. افزون بر این صدام فرمان هایی صادر می کرد که مجازات های شدیدی برای جرایم سیاسی در پی داشت. این مجازات ها قطع کردن اعضای بدن، داغ زدن، بریدن گوش ها و دیگر روش های قطع کردن اعضای بدن را شامل می شد. از آن جمله، زبان هر فردی که گناهش ناسزا گفتن به رئیس جمهور تشخیص داده می شد، قطع می شد.(گروه ترجمه فصلنامه،1384،117)

ویژگی های روحی - روانی صدام

اشاره

صدام به دلیل سبک زندگی خاصی که داشت همواره از نوعی ترس مبهم رنج می برد. در واقع این فقط گذشته نبود که او را نگران می کرد از آیندۀ مبهم نیز می ترسید.(شربل،1395،28) در اینجا لازم است برای توضیح بهتر شرایط روحی- روانی صدام، چگونگی شکل گیری ترس در افراد را توضیح می دهیم. ترس انواع گوناگون دارد، که ما تنها به دو نوع آن می پردازیم: یکی «ترس همراه با مخاطب اجتماعی» که تأثیر آشکار دارد و روشی است برای جبران نقاط ضعف از طریق تحمیل تکالیف خود به محیط اجتماعی. در این نوع ترس، وضعیت ترس آفرین، هرگز به طور بنیادی برطرف نمی شود و هر بار که عود می کند، برای رفع موقتی آن، باید از دیگران طلب دستگیری کرد. انسانِ مبتلا به «ترس با مخاطب اجتماعی» در جستجوی مقام و منزلت است و به این معنی، البته جویای قدرت، چرا که هر ارج و اعتباری شامل اندکی قدرت نیز هست.

دومین نوع ترس مورد نظر ما در این کتاب، «ترس تهاجمی » است. انسانی که گرفتار ترس تهاجمی است، یکسره طالب قدرت است، آن هم قدرت تام، چرا که در قاموس او قدرتِ تقسیم شده معنی ندارد. او یا باید صاحب تمام قدرت باشد،

ص: 141

یا عاجز و ناتوان می شود. وضعیت دوم چیزی است که او قادر به تحملش نیست، هم چنان که هر فرد دیگری نیز حاضر به انکار شخصیت خود نیست. «ترس تهاجمی» معترف به وجود خویش نیست و به صورت ترس هم جلوه نمی کند، ظهور آن به شکل ترس هیجانی است. برای رهایی جستن از شرّ چنین ترسی، باید برای نابودی هر آنچه ترس آفرین است، کمر همت بر بست. اما این شخص جبون را هر چیزی می تواند به ترس اندازد. در نتیجه، هدف نا آگاهانۀ این ترسوی مهاجم و پرخاشجو همانا کل قدرت متعال و همتراز خداوندگار است. او آماده است هر عاملی را که ارزش ذاتی اش را زیر سؤال ببرد یا حتی تزلزلی در احساس او نسبت به ارج و قرب اش به وجود آورد، متزلزل و نیست و نابود کند یا برای همیشه به صورت دست نشانده و اجیر خود در آورد. ارادۀ قدرت جوی او حد و مرزی نمی شناسد، حتی مرگ هم نمی تواند عطش اورا سیراب کند.(اشپربر،1363،69-65)

آنچه مسلم است کسی که از ارج و ارزش خویش مطمئن باشد، ترس تهاجمی نمی شناسد. همچنین، کسانی که با کاستی های خود سر آشتی دارند و در واقع نوع دوست و مردم دار هستند، با این نوع ترس آشنایی ندارند و از بند آن آزادند. انسانی که از زندگی عادی خرسند و از همردیف دیگران بودن راضی است، از ترس تهاجمی آزاری نخواهد دید و کسی که به آدم ها دل می بندد و انسان دوست است، از شرّ چنین بلایی محفوظ خواهد ماند. فرد مبتلا به ترس تهاجمی عشقی ندارد؛ نه به نوع انسان، نه به یاری و نه به خودش. احساس بی قدرتی و عجز هیچ گاه دست از سر این آدم بر نمی دارد؛ حتی یکه تازی دیوانه وار او پس از کسب قدرت هم نقطۀ پایانی بر این حالت نمی گذارد. مرگ در هر زمانی به سراغ او رود، زودرس تلقی می شود، چرا که او هنوز به غایت مقصودش دست نیافته است. در اعماق روح فرد جبونِ مهاجم و پرخاشجو، آن قدر احساس خفت و ذلت نسبت به خودش انبار شده است که به هیچ روی قابل بازگویی و اقرار نیست. از این روست که او همۀ کسانی را که ناخودآگاه از آنها می ترسد، حقیر و ذلیل می شمارد. ارادۀ معطوف به قدرت، اراده ای است برخاسته از عطش و تقلای کسب قدرت و اعمال

ص: 142

سلطه بر دیگران؛ پس دیگران را باید خوار و بی مقدار کند، تا خود به مقصود و منظور خویش نائل آید.(اشپربر،1363،71-69) بدین ترتیب صدام با توجه به کودکی رنج آور خود و آزارهای روحی - روانی و جسمی که از مادر، ناپدری و اهالی زادگاهش (تکریت) متحمل شده بود، همواره ترس تهاجمی را در وجود خویش احساس می کرد. بنابراین بسیاری از اعمال و تصمیمات صدام در دوران زمامداری اش در واقع نشأت گرفته از همین ترس بود. نگرانی از بابت تکرار گذشتۀ حقارت آمیزش! از این رو وی، پس از دستیابی به قدرت، تمام توان خود را به کار گرفت تا قدرت مطلق را به دست آورده و حفظ نماید. در ادامه ویژگی های روحی - روانی صدام را بررسی می کنیم.

1.سوء ظن به دیگران

از خصوصیات روحی- روانی صدام، عدم اعتماد به دیگران حتی اطرافیان خود است. تا حدی که صدام به ندرت به کشورهای خارجی سفر می کرد و در مسافرت های ضروری به خارج از کشور نیز فقط غذای تهیه شده توسط آشپز مخصوص خود را می خورد و در ضیافت های رسمی نیز لب به غذا نمی زد. برای نمونه در یکی از جلسات شورای همکاری خلیج فارس، لامپی ترکید و صدام با یک واکنش کاملاً غیر ارادی از جا پرید و به زیر میز پناه برد و تا دقایقی آن زیر ماند.(غفاریان،1384،118) همین روحیه موجب گردیده تا صدام به دستگاه پلیسی- امنیتی مخوفی متکی باشد. سخت گیری و بی اعتمادی صدام، تنها شامل افراد غریبه نبود بلکه اعضای خانواده را نیز شامل می شد. رغد دختر بزرگ صدام می گوید: «پدرم را فقط در روزهایی از هفته و ساعت معینی که او خود تعیین می کرد، می توانستیم ملاقات کنیم و اگر یک دقیقه از ساعت تعیین شده زودتر یا دیرتر می رفتیم، مورد بازخواست رئیس دفتر پدرم واقع می شدیم و باید پاسخ گوی علت زودآمدن یا دیر آمدن می بودیم. زیرا پدرم به رئیس دفتر خود توصیه کرده بود که اگر ملاقات کنندگان زودتر یا دیرتر به ملاقات او بیایند حتماً نقشه ای برای ترور

ص: 143

او در سر دارند؛ حتی فرزندان!»(سیفی،1388) از آنجا که صدام در مورد همه کس و همه چیز سوء ظن داشت، لذا قبل از ملاقات با وی، ملاقات کنندگان را برهنه داخل استخری می انداختند و سپس بدن آنها را با دِتول(1) آغشته می کردند. زیرا صدام همواره نگران این بود که مبادا دیدار کنندگانش ناقل میکروبی سمی باشند که فقط از طریق دست سرایت کند. بدین ترتیب همه باید معاینه ای دردناک را قبل از ملاقات رئیس جمهور انجام می دادند.(یحیی و وندل،1383،98) در رابطه با زندگی سیاسی نیز، صدام حسین هرگز به کسی اعتماد نداشت و فقط به تفکر خود اعتماد می کرد. مشورت را می شنید اما شخص او بود که تصمیم می گرفت.(العلی،1383،23) صدام بسیار دوست داشت که اطرافیان همواره از او تعریف کنند. شاعری مثل «العکاشی» در وصف شجاعت و قهرمانی های صدام، هزار بیت شعر سرود و در اشعارش او را به منزلتی فوق بشری ارتقا داد. او پاداش مجیز گویی های خود را با وزارت اعلان و تبلیغات گرفت و سپس جزئی از کادر رهبری حزب شد، ولی از آن جایی که دوستی با صدام به بخت، اقبال و شانس زیاد احتیاج داشت، زمانی رسید که صدام به او مشکوک شد. این شاعر به فراست دریافت که دیر یا زود به دست صدام به قتل خواهد رسید و در اقدامی نافرجام، آمادۀ فرار شد. او و فرزندش در حال فرار از عراق بودند که به وسیلۀ مأموران تعقیب و مراقبت به قتل رسیدند.(غفاریان،1384،116)

افزون بر این صدام از هرکسی که قدرتمند می شد نیز می ترسید حتی اگر آن شخص از مقربان درگاهش می بود. هنگامی که عدنان خیرالله طلفاح (پسر دایی و برادر زنش) قوی شد و تا اندازه ای در میان افسران ارشد ارتش محبوبیتی پیدا کرد علیه او توطئۀ سانحۀ هوایی را طراحی کرد. پس از عدنان خیرالله، حسین کامل، داماد صدام قدرتش رو به افزایش بود. از این رو سناریوی فرار او به اردن طراحی شد. صدام با او به توافق رسید که در خارج با معارضین عراقی مذاکره کند و سعی کند آنها را تحت کنترل درآورد. حسین کامل به اردن رفت و برخی اسرار مربوط به تسلیحات


1- 1. یک ضد عفونی کننده قوی.

ص: 144

کشتار جمعی عراق را افشاء کرد. او قبلاً با صدام دربارۀ اطلاعاتی که می بایست افشاء کند به توافق رسیده بود. معارضین عراقی که از همان ابتدا موضوع را دریافته بودند هیچ اعتنایی به طوفانی که حسین کامل به راه انداخته بود، نکردند. صدام که می دانست کسی به حسین کامل اعتماد نمی کند او را به بغداد فرا خواند. سرانجام حسین کامل به دلیل شورش علیه رژیم کشته شد.(رمضان،1381،46و45)

2.تکیه بر وفاداران تکریتی - بعثی

سوء ظن صدام به دیگران موجب گردیده بود تا وی در خارج از دایرۀ خانواده، طایفه و قبیلۀ خود، آن هم به شکل محدود به هیچ کس اعتماد نداشته باشد. به همین روی حزب بعث که از لحاظ سنتی با اقلیتی سنی شناخته می شد و اعضای طایفۀ تکریت نیز که از همین اقلیت بود، عملاً بر کشور حکومت می کرد.(زنجانی،1390،268) در دایره ای محدود تر هرچند زندگی عمومی در عراق، تحت تسلط حزب بعث قرار داشت، اما تمام قدرت واقعی در دست صدام و محفل نزدیک به او بود. خانواده، قبیله و تعداد کمی از همراهانش وفادارترین حامیان وی بودند و صدام از آنها برای انتقال دستورات خود، از جمله به اعضای دولت، استفاده می کرد. رئیس جمهور عراق برای برانگیختن حامیان خود و کنترل یا از بین بردن مخالفت ها، از شیوۀ سرسپردگی تا خشونت استفاده می کرد.(گروه ترجمه فصلنامه،1384،115) از آنجا که مبنای وفاداری [به حکومت عراق] طایفۀ [تکریت] بود، اعتماد و در نتیجه امنیت را تنها می شد از طریق این ساختار جست و جو کرد. بنابراین، نوعی قرارداد اجتماعی- طایفه ای در عراق شکل گرفته بود که در آن صدام حسین، حمایت اقتصادی و رهبری را به عهده داشت و مردم وظیفۀ حمایت سیاسی و اطاعت از رهبر را انجام می دادند.(Chubin,1992,4-23) از این روی صدام مهمترین و حساس ترین پست ها را به بستگان خود می داد. بدین شکل کل خانوادۀ التکریتی همراه با او قدرت را به دست گرفتند، در نتیجه عراق ملک خصوصی آنها شد. مثل پیمانی نانوشته، عراق، به عراق تکریتی ها تبدیل شد. کشور رسما ً توسط 15 مرد قدرتمند شورای رهبری انقلاب اداره می شد

ص: 145

که در رأس آنها صدام حسین قرار دارد البته در موازات آن شورا، دایرۀ خاصی وجود داشت که چیزی بیش از همان شورای خانوادگی نبود که کل کشور را کنترل می کرد.(یحیی و وندل،1383،107)

حمدانی در خصوص دلبستگی صدام به حزب بعث چنین معتقد است. در حالی که در اوائل حکومت حزب بعث تأکید می شد که «یک سرباز خوب از یک بعثی خوب بهتر است» صدام پس از دستیابی به قدرت آن را عملاً به این شعار تغییر داد که «یک بعثی خوب از یک سرباز خوب بهتر است.»(حمدانی،1391،31و 30) بدین ترتیب فرهنگ غالب ارتش عراق با دخالت صدام دچار تغییر شد. او سیاسیون را در امور جنگی دخیل کرد و خود را تا درجۀ سپهبدی بالا برد. او هم چنین بر یک اصل بسیار خطرناک تأکید داشت که «تا زمانی که یک فرمانده، بعثی باشد می تواند فرمان دهی کند، چون یک بعثی ذاتاً یک فرمانده است»(حمدانی،1391،65) نتیجۀ این تأکید و اصرار صدام در زمان حکومت حزب بعث به تبعیت بی چون و چرا تبدیل شده بود و سبب شد تخصص حرفه ای نظامی به فراموشی سپرده شود.(حمدانی 1391،31)

نتیجۀ منطقی این ساختار موجب گردیده بود تا نظام سیاسی عراق، متکی به رهبری صدام و هم چنین به وفاداری تعداد اندکی از اعضای حزب بعث و طایفۀ تکریت باشد. بدین ترتیب نظام عزل و نصب و اعطای مزایای اقتصادی وابسته به خواست صدام بود و همین امر سبب شکل گیری و توسعۀ طبقه ای مرفه از بعثیون و تکریتی ها در کشور شده بود.(زنجانی،1390،269) بر همین مبنا چارلز تریپ(1)

معتقد است که سیاست عراق در دهۀ پیش از جنگ به یک کیش شخصی تبدیل شده بود. بنابراین طبیعی بود که فرمانروای دیکتاتوری مانند صدام باید تشکیلات داخلی چنین نظام قدرتی را مدیریت کند و خود در فروپاشی این شبکۀ اعتماد شخصی پیش قدم باشد. (Tripp,1989,58,59)


1- 1.Charles Tripp

ص: 146

3. تمایل به نظامی گری

یکی دیگر از ویژگی های شخصیتی صدام، علاقۀ فراوان او به اسلحه بود. در همین راستا هنگام افتتاح یکی از نمایشگاه های نظامی حزب که سلاح هایی را در معرض دید گذاشته بودند، صدام با اشاره به یکی از کلت ها گفته بود: «من در سن 12 سالگی مشابه این کلت را با خود حمل می کردم.»(النقیب،1368،28) از این رو پیوند صدام با اسلحه از دورۀ کودکی آغاز شده بود. پس از نخستین فرار صدام از خانه، خانواده رولوری در اختیارش قرار می دهد احتمالاً صدام در آن موقع دیگر با هیچ گونه اسباب بازی دیگری سرو کار نداشته و رولورش را بی نهایت دوست داشته است؛ زیرا امیر اسکندر نویسندۀ کتاب «صدام حسین در نقش یک مبارز، یک متفکر و یک منزوی» با اشاره به برخی ماجراها در زندگی صدام حسین نتیجه گیری می کند که وی به عنوان یک عاشق بزرگ اسلحه، در صحنه همیشه پیش قدم و جلوتر از دیگران ایستاده و برای خونین ترین مبارزات آماده است. ممکن است چنین تصور شود که قضاوت این نویسنده هرگز مورد تأیید صدام نباشد، اما در یکی از صفحات کتاب، عکس صدام را در حالی نشان می دهد که دست این نویسنده را می فشارد و این خود می تواند گویای این باشد که اولاً صدام قلم و نظر امیر اسکندر را قبول داشته است و دیگر این که صدام از پذیرفتن چنین واقعیت هایی طفره نمی رود و معمولاً با این قضاوت ها به راحتی کنار می آید.(محسنی فرد،1376) بدین ترتیب علاقۀ صدام به سلاح تا حدی است که حرص عجیبی به حمل سلاح دارد و همیشه کلتی به کمر می بندد و لباس ضد گلوله می پوشد.(النقیب،1368،46)

همین علاقه به اسلحه موجب گردید تا بعدها خوی نظامی گری در صدام پرورش یابد. از این رو به محض روی کار آمدن صدام در سال 1979 هیئت های نظامی به منظور خرید سلاح ها و تجهیزات مورد نیاز راهی کشورهای صنعتی شدند.(النقیب،1368،144) البته از زمان روی کار آمدن حزب بعث، عراق همواره در پی تقویت توان نظامی و توسعۀ نیروهای مسلح خود بود. اما از این تاریخ مرتباً

ص: 147

کمیت و کیفیت ارتش بعثی عراق فزونی یافت.(علایی، 1395،112)

همین میل به نظامی گری موجب گردید تا صدام در سال 1970(1349) و در زمان ریاست جمهوری احمد حسن البکر، به مسکو سفر کند و قراردادی در زمینۀ خرید سلاح های ساخت شوروی به امضا رساند. افزون بر آن بر اساس قرارداد دوستی دو جانبه نیز که در1972(1351) بین طرفین به امضا رسید، دولت اتحاد جماهیر شوروی سلاح هایی از قبیل تانک، هواپیماهای توپولف، میگ، انواع کاتیوشا، ناوچه های سریع السیر «اوزا» و موشک های دوربرد به دولت عراق تحویل داد. بیشترین موشک دورپرواز اسکاد در زمان گورباچف به صدام حسین تحویل داده شد. (غفاریان،1384،103)

بدین گونه عراق در این دوران بیشتر نیازمندی های تسلیحاتی، آموزشی، تدارکاتی و سازماندهی ارتش بعثی را از شوروی تأمین کرد. پس از انعقاد معاهدۀ 1975 الجزایر بین ایران و عراق، سیر تقویت نیروهای مسلح عراق نه تنها متوقف نشد، بلکه ادامه و افزایش یافت. از این هنگام تا آغاز جنگ با ایران، استعداد نیروی زمینی ارتش عراق تقریباً دو برابر شد. این کشور توانست با برخی دولت های اروپایی مانند فرانسه و ایتالیا نیز قراردادهایی برای تأمین جنگ افزار و تجهیزات نظامی منعقد کند.(علایی،1395،112) علاوه بر آن، صدام حسین با «یوری آندروپوف» رئیس K.G.B شوروی و مقامات امنیتی آلمان شرقی قراردادی امضا کرد که طبق آن، دو طرف همکاری های امنیتی داشته باشند و پس از آن مأموران استخبارات عراق برای گذراندن دوره های ویژه، به شوروی و آلمان شرقی می رفتند.(غفاریان،1384،93)

فرانسه یکی دیگر از کشورهایی بود که قراردادهایی در امور نظامی و غیر نظامی با صدام منعقد کرد. طی سال های 1972 تا 1975 طارق عزیز نمایندۀ ویژه صدام بارها با مقامات فرانسوی پیرامون فروش اسلحه از جانب فرانسه گفت و گو کرد و در نهایت عراق و فرانسه قرارداد بیست میلیارد دلاری خرید سلاح و تأسیسات

ص: 148

اتمی را با یکدیگر امضا کردند. مدتی بعد در 15 مایلی جنوب بغداد، در محلی به نام «توویتا» تأسیسات یک مرکز هسته ای به نام «اوزیریس» یا «اوزیراک»(1) بر پا شد. در این مرکز علاوه بر تأسیسات اتمی، آزمایشگاه های سلاح های بیولوژیک (باکتریال) و گازهای سمی نیز مستقر شد. از سال 1980 مذاکره با شرکت ها و مقامات آلمانی برای خرید اسلحه از آن کشور به ویژه دریافت فناوری، تجهیزات و مواد مورد نیاز برای ساخت سلاح های شیمیایی آغاز شد. بدین ترتیب شرکت های آلمانی در یک پروژۀ بیست میلیون مارکی، مؤسسه ای در استان «دیاله» تأسیس کردند که در آن گازهای مختلف از جمله گاز هیدروژن سیانید تولید می شد. در سال 1982 «ویلیام کیسی» رئیس سازمان سیا به اردن رفت و با برادر ناتنی صدام و رئیس سازمان امنیت عراق ملاقات کرد و قول مساعدت به صدام حسین داد. در راستای تحقق همین وعده، بطور پنهانی پنج فروند بوئینگ به عراق فروخته شد و در طول جنگ عراق علیه ایران نیز، انواع سلاح های سبک و سنگین در اختیار عراق قرار گرفت.(غفاریان،1384،108-104)

در حقیقت به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی و افزایش بهای نفت، عراق به مقادیر معتنابهی ارز خارجی و درآمد سرشار دست یافت و به خرید تسلیحات روی آورد. در این میان کشورهای بزرگ صنعتی به ویژه امریکا و هم پیمانانش، عراق را در جهت تحقق اهداف خود یاری نمودند. سلاح هایی از اتحاد شوروی، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا، برزیل، چسلواکی و یوگسلاوی خریداری و انبارهای تسلیحاتی و مهمات در تمامی نقاط عراق مملو از انواع جنگ افزارها گردید. همچنین شرکتها، به احداث انبارهای تازه ای معادل دو برابر انبارهای موجود مبادرت ورزیدند. با تمامی اینها رژیم مجبور شد مهمات را در ساختمان های عادی نیز انبار کند.(النقیب،1368،145و144)

نخستین چرخش عراق به سوی غرب، به ابتکار جناح میانه رو در حزب بعث


1- 1. این دو واژه مشخص کننده این است که شیراک بیشترین تلاش را در راه مسلح نمودن عراق به انواع سلاح های متعارف و غیر متعارف نموده بود.

ص: 149

به رهبری صدام حسین و با امضای موافقت نامۀ الجزایر در سال 1975 میلادی شروع شد و تا آنجا پیش رفت که صادرات امریکا به عراق که در سال 1971 میلادی (1350) کمتر از 2/32 میلیون دلار بود، در سال 1975 میلادی به بیش از 300 میلیون دلار رسید. سفر نخست وزیر فرانسه به عراق در سال 1977 نشان داد که غرب به شرط پشت کردن عراق به مسکو، حاضر به سرمایه گذاری در این کشور است. در این سفر، در مورد فروش 70 جنگندۀ میراژ F1 فرانسوی در مقابل دریافت نفت توافق شد و این توافق، سرآغاز فصلی نو در روابط عراق با غرب بود. به طور کلی، سال های 1980-1975میلادی را باید دوره ای از تلاش غرب، به ویژه امریکا، برای جلب نظر بعثی های عراق به شمار آورد.(علایی،1395،213) البته در اینجا می بایست نکته ای را مد نظر داشته باشیم، علاوه بر روحیۀ خشونت طلب و علاقمندی صدام به سلاح، بعثی ها همواره در عراق از طریق کودتا (و نه انقلاب توده ای گسترده) و به شکلی اتفاقی قدرت را به دست گرفته بودند. بدین ترتیب، بین بعثیسم و نظامی گری پیوند برقرار شد و صدام با استفاده از ویژگی های شخصیتی خود این پیوند را مستحکم تر نمود.(ادواردز ،1392،80)

4. تشکیلات امنیتی گسترده

اشاره

حزب بعث در زمان حسن البکر، یک رژیم خشن پلیسی تمام عیار را بر سر کار آورد که ستون فقرات آن را دستگاه امنیتی صدام تشکیل می داد.(علایی،1395،107) بدین ترتیب صدام با استفاده از «جهاز حنین» که خود پس از 1963 آن را سازماندهی کرده بود، تشکیلات پیچیدۀ امنیتی و استخباراتی خود را پایه ریزی کرد. صدام بعد از بیماری پسر عمویش «سعدون شاکر»، برادران ناتنی و دوستان بسیار نزدیک خود را در رأس شعبات سازمان امنیت عراق قرار داد. مدتی «فاضل سلفیک» پسر خالۀ خود را به ریاست آن گمارد و سپس برادر ناتنی اش برزان التکریتی را در رأس این سازمان قرار داد و برادران دیگر خود از جمله «وطبان التکریتی» را که مدتی وزیر کشور بود، متصدی امنیت داخلی کرد. «سبعاوی التکریتی» رئیس بخش سرّی پلیس عراق شد و ادارۀ امنیت ریاست جمهوری (امن الخاص) به پسر عموی صدام، حسین کامل

ص: 150

المجید سپرده شد. همۀ این سازمان ها و شعبات آن ها به استخبارات معروف بودند. صدام حسین برای اطمینان از کارکرد این سازمان، یکی از اقوام نزدیک خود به نام «هانی اللطیف طلفاح» را به عنوان رئیس سازمان ویژۀ امنیت انتخاب کرد که بر کلیۀ شعبات سازمان استخبارات نظارت می کرد. علاوه بر این، کلیۀ وابستگان نظامی و کسانی که در پوشش دیپلماتیک به خارج از کشور اعزام می شدند، باید طبق دستور العملی، کلیۀ مخالفان را شناسایی و به مرکز استخبارات گزارش می کردند. حتی زمانی که برزان التکریتی در بخش اروپایی سازمان ملل متحد کار می کرد، در واقع وظیفه اش شناسایی مخالفان رژیم بعث در سراسر اروپا بود.(غفاریان،1384،89و 88)

بدین ترتیب دستگاه عریض و طویل امنیتی صدام و شبکۀ حزب بعث نظارت بر جامعۀ عراق را تأمین می کرد. این دستگاه در سازمان های اجتماعی، دولتی و نظامی خبرچین داشت. صدام شکنجه می داد، اعدام می کرد و علیه دشمنان واقعی خود یا آنان که در مکان دشمنی قرار می گرفتند، ابزار اجبار را به کار می برد. هدف های وی، نه تنها کسانی که به او جسارت کرده بودند، بلکه خانواده ها، دوستان یا همکاران آنها نیز بودند. صدام عمل می کرد تا اطمینان یابد در عراق، هیچ مرکز قدرت دیگری وجود ندارد. وی احزاب و گروه های قومی، مانند کمونیست ها و کردها را که ممکن بود بکوشند خود را نشان دهند، در هم کوبید. اعضای اپوزیسیون در خارج، هدف تلاش های ترورهایی که از سوی سرویس امنیتی عراق هدایت می شد، قرار گرفتند. در شبکۀ خبر چینان دولت عراق، افسران ارتش بخش مهمی بودند، شک دربارۀ اینکه افسری تمایلاتی غیر از خدمت به رئیس جمهور دارد، به اعدام فوری منجر می شد. برای صدام کاملاً عادی بود که در مقابل کسانی که به نظر او ممکن بود، علیه وی توطئه کنند، اقدام پیشگیرانه انجام دهد.(گروه ترجمه فصلنامه،1384،115)

بدین گونه صدام، عراق را به شیوۀ پلیسی اداره می کرد و از سرویس های امنیتی موجود در عراق بیشترین بهره را می برد. «کانا ماکیا»(1) در قسمتی از کتاب خود


1- 1. نام مستعار سمیر الخلیل.

ص: 151

می نویسد: «در رژیم صدام همه خبرچین هستند و به نحوی با دستگاه های پلیسی ارتباط دارند. بسیاری از اعضای حزب، خود گزارش گرند.» یکی از سیاستمداران عراق در این زمینه می گوید: «در رژیم صدام سه میلیون نفر گزارشگر بر امور یازده میلیون نفر دیگر از جمعیت کشور نظارت دارند.»(سیفی،1388) در همین راستا بر اساس گزارش سازمان حقوق بشر در سال 1990، در عراق تحت سیطرۀ صدام، از هر چهار نفر یک نفر خبر چین سازمان استخبارات یا پلیس مخفی صدام است. از این رو سازمان امنیت عراق نفوذ گسترده و تعیین کننده ای در ارکان مختلف رژیم بعثی داشت و هیچ فرد و مؤسسه ای قادر به مقابله با آن نبود. (غفاریان،1384،111)

از این رو صدام به فهرست بلند بالایی از سازمانهای امنیتی متکی بود که مسئولیت های آنها با یکدیگر تداخل داشت. سازمان های امنیتی مهم عبارت بودند از:

1. سازمان امنیت ویژه که بر امنیت صدام و همچنین نظارت و وفاداری دیگر سرویس های امنیتی را کنترل می کرد. کارکنان این سازمان بیشتر اهل تکریت بودند.

2. گارد ویژۀ ریاست جمهوری، که به بهترین تجهیزات نظامی موجود مجهز، و اعضای آن بر اساس وفاداری به رژیم انتخاب می شدند.

3. اداره کل امنیت، که مسئول اولیۀ مقابله با تهدیدهای افراد غیر نظامی بود.

4. ادارۀ کل اطلاعات، که فعالیت های ناراضیان را در داخل و خارج کنترل و سرکوب می کرد.

5. اداره اطلاعات نظامی، که نقش آن تحقیق در پرسنل نظامی بود.

6. فداییان صدام که تحت کنترل عدی، پسر صدام قرار داشت و برای مقابله با ناآرامی های داخلی از آن استفاده می شد.

در رابطه با مسائل امنیتی حتی اعضای خانوادۀ صدام نیز تحت تعقیب قرار می گرفتند. برای نمونه علا عبدالقادر المجید، پسر عموی صدام از عراق به اردن گریخت و عدم موافقت خود را در مورد مسائل جاری با رژیم اظهار کرد. وی

ص: 152

پس از اینکه سفیر عراق در اردن به طور علنی اعلام کرد که زندگی او در خطر نیست، به عراق بازگشت. طاهر هبوش رئیس ادارۀ کل اطلاعات (مخابرات) او را در مرز ملاقات کرد و وی را به مزرعه ای، که به علی حسن المجید تعلق داشت، برد. در آنجا علا را به درختی بستند و عده ای از اعضای نزدیک خانوادۀ او به دستور صدام به نوبت به او تیراندازی کردند. حدود چهل نفر از خویشاوندان صدام شامل زنان و کودکان به دستور وی به قتل رسیدند.(گروه ترجمه فصلنامه،1384،117و116)

افزون بر مواردی که ذکر شد، رژیم صدام به هماهنگی امنیتی در زمینۀ دستیابی به فنون و روش ها و ابزار حفاظت از شخصیت ها، که در کشورهای شرق و غرب فراهم بود، اهمیت فوق العاده ای می داد. به این منظور از تجربیات یوگسلاوی، روسیه، فرانسه، آلمان شرقی و کوبا استفاده می شد. ریاست جمهوری، پیوسته اطلاعات مفصل و جامعی دربارۀ اسناد تصویری رویدادها و عملیات ترور سیاسی و نفوذ امنیتی، می خواست. برای همین حفاظت از صدام تدابیر مختلفی داشت:

1. تفحّص و معاینات دقیق روزمره در دفتر شخصی کار روزانۀ صدام

· جست و جوی مواد شیمیایی و منفجره.

· جست و جوی دستگاه های فنی بی سیم از جمله میکروفن ها و فرستنده ها.

· بررسی فنی تلفن ها و کسب اطمینان از سالم بودن آنها.

· بازرسی و کنترل دیدار کنندگان، گرفتن انگشتر، خودکار، ساعت مچی و کیف دستی آنها، از بین بردن بوی عطر و کسب اطمینان از سالم بودن دست های آنها از هرگونه بیماری پوستی، (البته تعداد بسیار اندکی از افراد از این گونه بازدیدها مستثنی بودند.)

· تحویل اصل نامه های وارده به ریاست جمهوری به صدام کاملاً ممنوع بود. این نامه ها در دفتر منشی صدام کپی می شد و هر کاغذ از هر مقامی، غیر از منشی صدام، و گزارش های سرویس های ویژه (اطلاعاتی و امنیتی) از این قاعده مستثنی نبودند.(السامرایی،1388،445و444)

ص: 153

2. حفظ امنیت و حفاظت از جاده ها و نقاط انجام دیدار

· عناصر امنیتی ویژه و گارد ویژه، در هر دو باند محل رفت و آمد صدام و به ویژه در چهار راه ها و میدان های عمومی مستقر می شوند.

· نقاطی که صدام قصد بازدید از آنجا را دارد، مورد بازرسی و دقت نظر قرار می گیرد. در این رابطه، کشف مواد منفجره و اشغال نقاط و ساختمان ها و اماکن مشرف بر مناطق توقف و یا تشکیل جلسات و سخنرانی وی مورد تأکید قرار می گیرند.

· نیروهای امنیتی ویژه و همچنین گارد ویژه، در اماکنی که قرار است مردم به منظور گوش فرا دادن به سخنرانی صدام تجمع نمایند، به صورت گسترده ای حضور پیدا می کنند. با وجود اینکه این گونه مراسم ظرف سال های اخیر [سال های پایانی حکومت صدام] تا حدود زیادی کاهش پیدا کرده است، ولی چیزی حدود یک هنگ از گارد ویژه (در حدود 500 نفر) با لباس های غیر نظامی، پیشاپیش در میان جمعیت پراکنده می شوند. علاوه بر آن منطقۀ حضور صدام تحت محاصره قرار می گیرد، به گونه ای که امکان رخنه در آن وجود ندارد.

· هنگامی که صدام به یک اداره، یا یک دفتر و یا یک فرماندهی نظامی و دیگر مراکز مراجعه می کند، امکان خروج افراد از این مراکز زمانی وجود دارد که بالاترین مقام از محافظان صدام، مستقیماً مجوز آن را صادر نماید. این قانون در هنگام بازدید صدام و یا حضورش در قرار گاه های فرماندهی کل، در مورد کلیۀ کمیته ها و افسران ستاد و فرماندهان به مورد اجرا گذاشته می شود. این در حالی است که برخی از این دیدارها، به ویژه در جریان جنگ ها و یا وضعیت های فوق العاده، ساعت ها به درازا می کشد.

· جاده ها و اماکن مورد بازدید پنهان نگاه داشته می شوند و کلیۀ تماس های بی سیمی و یا کابلی در آن منطقه قطع می شود. علاوه بر آن، چند ستون از اتومبیل ها در جهت های متعدد و موهوم به حرکت در می آ یند تا جهت واقعی مشخص نشود.(السامرایی،1388،446 و445)

ص: 154

شیوه های نفوذ امنیتی

اشاره

رخنه و نفوذ اطلاعاتی و امنیتی دو گونه است که تا حدودی به یکدیگر مرتبط می باشند. این دو شکل نفوذ عبارتند از: نفوذ فنی و نفوذ انسانی

1. نفوذ فنی

میزان موفقیت و یا ناکامی در حمله و یا در اقدامات حفاظتی، بستگی به سطح پیشرفت تکنولوژی و علمی طرف های درگیر و همچنین چارچوب تدابیر پیشگیرانۀ اتخاذ شده دارد. میزان ارتباط بین نفوذ فنی و انسانی، از طریق شناخت توانمندی های فنی و انسانی دو طرف درگیر امکان پذیر است. اما لازمۀ آن، نفوذ و رخنه در عمق [مواضع] طرف مقابل می باشد. نفوذ فنی شامل بر همه و یا برخی روش های زیر می باشد:

· نفوذ به شبکۀ کابل های اصلی و یا خطوط تماس سرّی کابلی، که در گذرگاه های مشخص و تحت حفاظت شدید از درون زمین می گذرند و در بیشتر اوقات برای اهداف نیروی هوایی و شبکه های هشدار دهندۀ هوایی به کار گرفته می شوند. کشورهای متعددی در سطح جهان از این روش استفاده می کنند.

· نفوذ به شبکۀ تماس های «مایکروویو»، از طریق ماهواره های جاسوسی.

· شنود مکالمات بی سیم و مبادلۀ نامه های تلگرافی که خطرناک ترین و گسترده ترین منبع از دست دادن اطلاعات می باشد. چنین روشی در جنگ های بلند مدت و در روند عملیات مورد استفاده قرار می گیرد.

· شنود و تحلیل نامه ها و مکالمات صوتی رمزدار، از طریق دستیابی به کلید رمز، که به این منظور از رمزهای سادۀ دستی (قابل تحلیل) و یا تجهیزات رمز مکانیک و یا الکترونیکی استفاده می شود. میزان توانمندی در این زمینه منوط به سطح علمی است که در انحصار دولت و کشورهای پیشرفته و یا برخی از آنها می باشد. بهره برداری از این روش ها، خارج از توانمندی و امکانات

ص: 155

کشورهای جهان سوم و حتی اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان می باشد. می دانیم که تعداد کشورهایی که به این سطح رسیده اند از تعداد انگشتان دست بیشتر نیستند.

· نفوذ ویژه عبارت است از : نفوذ در سفارتخانه ها و وابستگی های نظامی و دفاتر و شرکت ها، از طریق تلفن، شبکه های تماس بی سیم، کاشتن فرستنده در دفاتر و یا متمرکز کردن یک پرتو نوری ویژه به محل جلسات، از فاصلۀ حدود یک کیلومتر یا بیشتر. (برای نمونه رخنه به سفارت خانه های اسپانیا، هند، پاکستان، ترکیه، آلمان، مصر، قطر و لیبی در بغداد، در دورۀ پیش از آغاز جنگ کویت، از طریق نفوذ مستقیم به داخل ساختمان، امکان پذیر گردید.)(السامرایی،1388،448و 447)

2. نفوذ انسانی

به منظور دستیابی به محل نگهداری اسراری که تلاش می شود از ارسال آنها با استفاده از ابزار فنی جلوگیری به عمل آید و یا اینکه امکان دستیابی به این گونه اسرار با بهره گیری از ابزار فنی وجود ندارد، از شیوۀ نفوذ انسانی استفاده می شود. البته نکته ای در این بین باید تذکر داده شود، تا جنگ دوم خلیج [ فارس]، امکان نفوذ انسانی سرویس های اطلاعاتی بیگانه، به درون نیروها و تأسیسات مهم عراق، بسیار پیچیده بود. ولی بعد از این جنگ معیارهای امنیتی فرو ریخت. با توجه به وجود 60 هزار اسیر و همچنین ورود آزادانه به تأسیسات و فرماندهی ها و دوایر حساس و کمیته ها، اسرار عراق آشکار گردیده است. از سوی دیگر، مبارزات میهنی بین ملت عراق و رژیم این کشور، ابعاد کاملی به خود گرفته و به حد سرنوشت سازی رسیده که امکان بازگشت از آن وجود ندارد. از همین رو اسرار رژیم، به عنوان بخشی از مبارزات میهن پرستانه و ابزاری به منظور براندازی آن تلقی گردیده است، زیرا خطر واقعی که عراق را تهدید می کند، تداوم حاکمیت صدام است. از همین رو باید در ابعاد مختلف زندگی در عراق، بعد از سرنگونی

ص: 156

رژیم وی، تغییرات عمیقی پدید آید. با وجود خرابی ها و ویرانی های سهمگینی که دامنگیر عراق گردید، اما سرویس های اطلاعاتی کشورهای دیگر همچنان در تحقق اهدافشان ناتوان ماندند. اطلاعاتی که توسط نیروهای میهن پرست معارض، راجع به رژیم منتشر می گردد، تحقق جنبه های میهن پرستانه را در نظر دارد. این جنبه ها عبارتند از: فشار بر رژیم و افشای مقاصد تجاوزکارانه و شیوه های فریبکارانه، نابودی محلی و منطقه ای و بین المللی رژیم، آغاز جنگ روانی با بیان ابعاد رخنۀ میهن پرستان در نهادهای رژیم، بدون بر جای نهادن ردپایی که ممکن است به منظور در هم کوبیدن پایگاه های معارضین در داخل، مورد بهره برداری این رژیم واقع گردد و اثبات خطرات و تهدیدهای ناشی از تداوم حاکمیت صدام. هنگامی که سرویس های اطلاعاتی دچار ناتوانی می گردند و نیروهای مخالف رژیم با موفقیت مواجه می گردند، قدرت و ارادۀ میهنی، به منظور ایجاد تغییر فراگیر خود را نشان می دهد. افشای علنی اسرار رژیم و خطرات آن، ارتباط مستقیمی با ارادۀ تغییرات در عراق دارد.(السامرایی،1388،449و 448)

علاوه بر ویژگی های شخصیتی صدام که پیشتر به آن پرداخته شد، باید گفت که مهترین رکن دستگاه سیاسی صدام در عراق، حزب بعث بود. از آنجا که حزب بعث به دلیل ماهیت توسعه طلبانه و سلطه مدارانۀ خود در پی دستیابی به آرمان های وحدت گرایانۀ اعراب بود، این ویژگی حزب موجب گردید تا تمایلات جاه طلبانۀ صدام نیز در قالب آرمان های حزب بعث تجلی یابد. در حقیقت حزب بعث و ریاست صدام بر این حزب فرصت عرض اندام بسیاری را در اختیار صدام نهاد؛ لذا بسیاری از تفکرات صدام و تصمیم های سیاسی و نظامی وی علاوه بر خصوصیات اخلاقی او، بر اساس آموزه های حزب بعث نیز صورت می گرفت. صدام که خود، پرورش یافتۀ این حزب و یکی از حامیان جدی آن به شمار می رفت، در طول حیات سیاسی خود تمام تلاشش را به کار بست تا در خدمت آرمان ها و اهداف این حزب باشد. اکنون در ادامه به بررسی تاریخچه تشکیل حزب بعث و اصول و ویژگی های آن می پردازیم.

ص: 157

تاریخچه حزب بعث

پیشینۀ بروز و ظهور احزاب سیاسی در عراق به تعیین مرزهای عراق باز می گردد. فیصل معتقد بود که وجود احزاب سیاسی برای توسعه در کشور لازم است، اما به دلایل مختلف اعم از بافت عشیره ای - قبیله ای، حضور نیروهای خارجی و غیره، اراده ای برای شکل گیری جریان های سیاسی تا سال 1946 به وجود نیامد. ظهور احزابی هم چون حزب دموکراتیک ملی، حزب مردم و حزب اتحاد ملی، طلایه دار شکل گیری اولین جریان های سیاسی در عراق شدند. این روند تا ظهور حزب بعث در عراق ادامه یافت و در این مدت احزاب زیادی پا به عرصۀ وجود نهادند. با پررنگ تر شدن گرایش های پان عربی و پا گرفتن اندیشۀ حزب بعث در جهان عرب، رشد جریان های سیاسی شکل دیگری به خود گرفت.(خدایی،1392،65) ریشه های حزب بعث عراق را باید در زمینۀ سیاسی - اجتماعی سال های پس از جنگ جهانی دوم، در دورۀ پادشاهی فیصل دوم (1958-1939) جست و جو کرد.(العانی،1977،359) بنیانگذاران این حزب در عراق دو معلم بودند: میشل عفلق، مسیحی ارتودوکس اهل یونان و صلاح الدین بَیطار، مسلمان سنی مذهب. (خدوری،1369،223) میشل عفلق فیلسوف، جامعه شناس و ملی گرای عرب سوری بود که در سال 1910 در دمشق زاده شد. عفلق در خانواده ای مسیحی از شاخۀ ارتودکس یونانی زاده شد، عفلق در فرانسه در رشتۀ حقوق به تحصیل پرداخت، او پس از گذراندن تحصیلات تکمیلی در فرانسه به سوریه بازگشت.(الجباعی،2015) و در سال 1940 حزب رستاخیز عرب (بعث) را تشکیل داد که عهده دار ایجاد یک وطن عربی متحد و آزاد از سلطۀ امپریالیسم گردد.(عبدالملک،1394،270) صلاح الدین بَیطار، دیگر بنیانگذار حزب بعث بود که در سال 1912 در دمشق و در خانواده ای مسلمان، سنی مذهب، بازاری و سنتی به دنیا آمد. بیطار نیز سال 1934در رشتۀ حقوق از سوربن فارغ التحصیل شد، به سوریه بازگشت و با سمت دبیری در دبیرستان های دمشق از جمله دبیرستان «التجهیز» به

ص: 158

کار پرداخت. در این دبیرستان با میشل عفلق همکار شد و بعدها که آن دو حزب بعث را تأسیس کردند، اعضای اولیۀ حزب را از میان دانش آموزان همین دبیرستان برگزیدند. در اوایل دهۀ 1940 عفلق و بیطار با همکاری مِدحت بیطار، پسر عموی صلاح الدین و از رهبران سازمان جوانان ملی گرا، و جلال السیّد هستۀ نخستین و اصلی حزب بعث را تشکیل دادند.(دایره المعارف الفقه الاسلامی، بی تا،2485)

این دو دانشجو در سال 1929 در دانشگاه پاریس با یکدیگر آشنا شدند و ازآنجا که عفلق و بیطار در جوانی هر دو شاهد رفتار تحقیر آمیز فرانسه با کشورشان سوریه بودند، به ویژه در خلال قیام 1926-1925، حزب خود را بر پان عربیسم استوار ساختند.(فرّخ، بی تا،8) از این رو اصول اولیۀ حزب بدین شرح بود: وحدت و آزادی ملت عرب در سرزمین مادری خود و اعتقاد به رسالت ویژۀ ملت عرب؛ یعنی پایان دادن به استعمار و ترویج انسان دوستی برای نیل به این اهداف. به طور کلی، برنامۀ حزب در این شعار خلاصه می شد: «رسالت جاودانی ملت عرب؛ وحدت، آزادی، سوسیالیسم.»(خدوری،1369،223) با آنکه عفلق میسحی بود اما از اعتقاد اعراب به اسلام به خوبی آگاه بود، از این رو به اعتبار مقامی که بعثِ اسلام در ذهن مردم عرب دارد عنوان «بعث» را برای حزب خود برگزید. بعث در لغت به معنای دوباره نو شدن، تجدید حیات و رستاخیز است. میشل عفلق با انتخاب عنوان «بعث» در نظر داشت، این اندیشه را در ذهن اعراب رسوخ دهد که باید مانند زمان پیامبر اسلام (ص) به پا خیزند و با اتحاد و یگانگی خود، عظمت امپراتوری اسلام و شکوه تمدن اسلامی را دوباره زنده نمایند.(پارسا دوست،1385،194) عفلق در جهت یگانگی و ملی گرایی تند اعراب و رهایی از استعمار غربی تلاش زیادی کرد، وی پس از آن در پی فشارهای سیاسی، از سوریه رفت، اما در سال 1954 به آن کشور بازگشت و نقش مهمی را در اتحاد با مصر در سال 1958 ایفا کرد. اما در نهایت به دلیل عدم موفقیت در ایجاد یک کودتا در سوریه به دلیل قدرت نظامی در این کشور، مجبور به فرار از سوریه به عراق شد.(الجباعی،2015)

ص: 159

روند قدرت یابی حزب بعث عراق

آغاز فعالیت سیاسی حزب بعث عراق در سال 1952 در جریان جنبش های سیاسی عراق شکل گرفت و بدین ترتیب نخستین تشکیلات منسجم سیاسی بعثی ها در عراق به رهبری میشل عفلق پایه ریزی شد.(العانی،1977،359) چون اصول اندیشه های حزب بعث برای جوانان عراق از جاذبۀ ویژه ای برخوردار بود، به همین جهت اولین هسته های آن در میان دانش آموزان و دانشجویان عراقی به وجود آمد.(قناد،1384،60 و59) سال 1958 در جریان شدت گرفتن بحران سیاسی در عراق، بعثی ها که در کمین تصرف قدرت بودند، با نظامیانی که به رهبری عبدالکریم قاسم زمینۀ کودتا را می چیدند، همکاری کردند.(کوهستانی نژاد،1391،133) در ابتدا بعثی ها همکاری های نزدیکی با کابینۀ قاسم داشتند و لیکن پس از مدتی بین آنها و قاسم اختلافات شدیدی به وجود آمد و باعث خلع بعثی ها از قدرت شد، در نتیجه بعثی ها تلاش ناموفقی را برای ترور وی انجام دادند.(هیرو،1391،42) اما تنها چند تن از افسران کودتا، بعثی بودند و چهرۀ برجسته و معروف آنها «احمد حسن البکر» بود که در آن زمان درجۀ سرهنگی داشت. پس از کودتای قاسم، نیروهای عمدۀ سیاسی عراق به دو اردوی چپ گرا و ملی گرا تقسیم شدند. این دو اردو بر سر مسیر «انقلاب عراق» اختلاف داشتند. ملی گرایان، طرفدار اتحاد عراق با سوریه و مصر و پیوستن به جنبش ناصری بودند. عبدالکریم قاسم و اکثریت رهبری سیاسی عراق در آن زمان که به جنبش ناصری متمایل نبودند، به چپ گرایان نزدیک شدند. در حقیقت همین نزدیکی، علت اصلی دوری بعثی ها از قاسم و سپس مخالفت و دشمنی آنها با او شد. در این راستا، بعثی ها بار دیگر برنامۀ قتل قاسم را طراحی کردند اما او جان سالم به در برد و بسیاری از بعثی ها را در ارتش تصفیه و حتی عدۀ زیادی را که مظنون به همکاری با آنها بودند، اخراج کرد.(کوهستانی نژاد،1391،133)

در 8 فوریه 1963، عبدالسلام عارف با کودتایی خونین، عبدالکریم قاسم را از حکومت عراق ساقط کرد.(العانی ،1977،415) بدین ترتیب اولین

ص: 160

دورۀ حضور حزب بعث در حکومت عراق مربوط به فوریۀ 1963 است که با هم دستی «عبدالسلام عارف» به قدرت رسیدند.(احمد و حمیدی،1989،226و225) پس از کودتا هشت تن از سران بعث در نخستین کابینۀ عارف وارد شدند.(العانی،1977،415) در پی وقوع جنگ شش روزۀ اعراب و اسرائیل و شکست اعراب، بعثی های عراق در سپتامبر 1967 تظاهرات وسیعی بر ضد عارف به راه انداختند. ناکامی حکومت عارف، کمک نکردن حکومت و ارتش عراق به جبهۀ جنگ اعراب با اسرائیل، تشدید اختلاف میان عراق و ایران، توسعۀ شورش کردهای عراق و ناتوانی ارتش در فرونشاندن طغیان های داخلی از جمله عواملی بود که اوضاع را به سود بعثی ها تغییر داد و بار فشار را بر آنها کم کرد و آنان توانستند بار دیگر موقعیت شان را احیا کنند.(کوهستانی نژاد،1391،134) چندی بعد با بالا گرفتن اختلاف میان عارف و بعثی ها، تشکیلات حزب بعث منحل و دفاتر آن بسته شد. بعثی ها به توطئه برای سرنگونی حکومت انقلابی عراق متهم شدند و سخت گیری های حکومت عارف بر آنها افزایش یافت.(العانی،1977،415) در ژوئیۀ 1968، طی کودتایی رژیم عارف توسط بعثی ها ساقط شد و حکومت به دست بعثی ها افتاد.(کوهستانی نژاد،1391،134) مرگ عارف در سانحۀ هوایی، موجب انتصاب برادرش عبدالرحمان به ریاست جمهوری گردید. اعضای حزب بعث که در دوران عبدالسلام عارف، از مصادر دولتی بر کنار شده بودند، در دورۀ عبدالرحمان از زندان آزاد شدند و به توطئه گری مشغول شدند.(قناد،1384،98) در 17 جولای 1968 عبدالرحمان عارف از سوی گروهی متشکل از رهبران بعثی و افسران نظامی غیر بعثی و با تبانی فرماندۀ گارد ریاست جمهوری و مسئول اطلاعات ارتش، توانستند او را کنار گذارند و خود به قدرت برسند. در نتیجه «احمد حسن البکر» به ریاست جمهوری رسید.(هیرو،1391،42) و صدام حسین به معاونت او انتخاب شد. در این دوره شورای انقلابی فرماندهی عراق مرکب از هفت تن، تشکیل و حسن البکر در رأس آن قرار گرفت.

ص: 161

این شورا بالاترین مرجع تصمیم گیری، با حق وضع قوانین و چگونگی اجرای آن اعلام شد.(کوهستانی نژاد،1391،134) بدین ترتیب فعالیت این حزب چه قبل از قدرت گیری اش در اواخر دهۀ 1960 و چه بعد از آن، نقش مهمی در شکل گیری ذهنیات جامعۀ عراق در موارد گوناگونی همچون برتری قومی عربی و ضدیت با ایران داشت.(پارسا دوست،1369،101)

اصول حزب بعث

اشاره

وحدت، آزادی و سوسیالیسم سه رکن اصلی حزب بعث است. این حزب به وحدت اعراب (پان عربیسم) توجه خاص دارد. شعار «یک ملت عرب، یک رسالت ابدی» محتوای اصلی ایدئولوژی حزب بعث است. میشل عفلق بنیانگذار و اندیشمند حزب بعث ضمن آنکه هر سه رکن را «مکمل» یکدیگر می شمارد، ولی برای وحدت اعراب اهمیت برتر قائل است. او تأکید می نماید «آنچه در جای خود مسلم است آن است که وحدت چون به نحو دقیقی هویت ملت عرب را توضیح می دهد دارای نوعی برتری و اهمیت اخلاقی خاصی است.»(Shibli,1977,20) از این رو حزب بعث معتقد است که کلیه اعراب سراسر جهان یک ملت واحد را تشکیل می دهند و مرزهایی که آنان را از هم جدا کرده، غیر طبیعی و از ساخته های «امپریالیسم» است.(پارسا دوست،1385،196)

1. وحدت عربی

اشاره

پیش از تشکیل حزب بعث از میان کشورهای عرب، کشورهای نسبتاً پیشرفته زیر سلطۀ خارجی قرار گرفتند و کشورهای عقب مانده مستقل ماندند. به همین سبب افکار ناسیونالیستی اعراب بسیار احساساتی و منفی شد و رهبران آن، درگیر با مداخلۀ خارجی، بیش از هرچیز خواهان استقلال و وحدت ملی شدند. جنبش دستیابی به هدف دوگانۀ استقلال و وحدت، به نام جنبش یگانگی عرب (پان عربیسم) شناخته شد، که اغلب آن را «عربیسم(1)»

می نامند. (خدوری،1369،192) پیش از استقلال عراق


1- 1.عروبه.

ص: 162

در 1932، هر کشور عرب به تنهایی در راه استقلال مبارزه می کرد، گرچه غالباً بسیاری از ناسیونالیست ها کارهای کوچکی در راه ایجاد وحدت انجام می دادند. پس از استقلال عراق، رهبران جنبش یگانگی عرب، به ویژه سوری ها و فلسطینی ها، روانۀ عراق شدند و مردم آن را به دستیابی بر هدف های ناسیونالیستی عرب تشویق کردند و این اندیشه را به آنان الهام بخشیدند که عراق، امیدبخش ترین کشوری است که می تواند در دستیابی به وحدت عرب، نقش پروس را در جهان عرب ایفا کند. خواهندگان یگانگی عرب گفتند: «رژیم موجود عراق آفریدۀ تصنعی بریتانیاست که تنها برای حفظ منافع آن امپراتوری برقرار شده، بنابراین ارزش ماندن ندارد، تنها رژیم ملی واقعی عرب، رژیمی خواهد بود که در آن عراق، بخشی از ایالات متحده عرب را تشکیل دهد.»(خدوری،1369،192) برهمین اساس حزب بعث نخستین گروه ایدئولوژیک بود که وحدت عرب را به عنوان خواست اولیه مطرح کرده و خواهان رهیافت انقلابی جهت دستیابی بر آن بوده است.(خدوری،1369،211) از آنجا که فراخوانی بعث به وحدت، زمانی به عمل آمد که عرب ها به آن نیاز بسیار زیادی داشتند؛ یعنی هنگامی که آشکار شد عرب ها در نتیجۀ عدم اتحاد قادر به رویارویی با اسرائیل نیستند. بعث این نکته را در شعار معروفش: «سرنوشت مشترک عرب» بیان کرد که فریاد درخوری بود علیه رهبران ستیزه جوی عرب که منفی گرایی، سنت گرایی و ذینفع بودن آنها را آشکار کرده بودند.(عفلق،1958،24-18)

از این رو بعث استقلال و وحدت را دو جنبۀ جدایی ناپذیر یک هدف ملی می دید و حتی پیش از دستیابی به استقلال اعلام کرد که عرب ها باید آمادۀ وحدت باشند (هر واحد خود را بخشی از کل عرب تصور کند) چنان که وقتی استقلال به دست آمد بتوان دنبال وحدت را گرفت.(خدوری،1369،171) دیدگاه بعثیسم در خصوص وحدت تا آنجا پیش می رود که معتقد است «هیچ کشور عربی نمی تواند جدا از سایر کشورهای عربی به حیات خود ادامه دهد. (پارسا دوست،

ص: 163

1369،150) وحدت به این معنا که کلیۀ اعراب در سراسر جهان یک ملت واحد را تشکیل می دهند. از نظر حزب این وحدت فقط در سایۀ اصول بعث امکان پذیر است. بنابراین تمام اعراب باید تحت لوای یک حکومت قرار گیرند و آن حکومت حزب بعث است.(قناد،1384،61و60) از این رو کلیۀ مردم عرب، از جمله اعراب عراق باید در راه وحدت اعراب و تشکیل یک حکومت واحد عرب که بر کلیۀ سرزمین های عرب فرمانروایی کند بکوشند. (پارسا دوست،1385،196) عفلق در جهت چگونگی شناسایی مردم عرب دو عامل سرزمین عربی و زبان عربی را مد نظر قرار می دهد که در ادامه به بررسی آنها می پردازیم.

سرزمین عربی

در دیدگاه بعثیسم در اصل 7 اساسنامه دربارۀ اینکه چه ناحیه هایی جزء سرزمین پدری عرب «میهن عربی» محسوب می شود، تصریح گردید «میهن عربی آن قسمتی از کرۀ زمین است که ملت عرب در آن ساکن است و شامل اراضی واقع در کوه های توروس (جنوب ترکیه)، کوه های پشتکوه (بخشی از کوه های زاگرس در ایران)، خلیج بصره (خلیج فارس)، اقیانوس عرب (اقیانوس هند و دریای عمان)، کوه های اتیوپی، صحرا (افریقا)، اقیانوس اطلس و مدیترانه می باشد.»(Devlin,1976,345-352) بند یک اصل اول سرزمین پدری عرب را یک واحد سیاسی و اقتصادی تقسیم ناپذیر می داند. این بند تمامیت ارضی و استقلال کلیه کشورهای عربی را که دارای زمامداران و نظام های متفاوت هستند، مورد تهدید قرار می دهد و تلویحاً از همۀ اعراب می خواهد که با قیام علیه حکومت های خود و حذف موجودیت سیاسی کشور خویش بکوشند. کلیۀ کشورهای عربی را در «یک واحد تقسیم ناپذیر سیاسی و اقتصادی» گرد هم آورند. بدین ترتیب اصل 7 اساسنامه، گواه دیگری از خصلت تجاوزکارانۀ آن حزب است. در این

ص: 164

اصل، حزب بعث با بی پروایی اعلام می دارد که چون اقلیتی از کسانی که زبان آنان عربی است در کشورهای ایران و ترکیه سکونت دارند، اعراب باید ناحیه های مورد سکونت آنان را از آن دو کشور جدا کنند و به «میهن عربی» ملحق نمایند. اصل 7 اساسنامه، از کوه های پشتکوه تا خلیج فارس را که حزب بعث آن را در 1947 «خلیج بصره» اعلام داشت و نام تاریخی «خلیج فارس» را که نشانی از ایران در آن بود تجاوزکارانه تغییر داد، متعلق به «میهن عربی» می شمارد. به عقیدۀ آن حزب چون ایرانیان عرب زبانی که سده ها در منطقۀ خوزستان سکونت اختیار نموده اند و با مردم سایر منطقه های ایران در طول نسل های زیاد بزرگ شده اند و دارای تاریخ مشترک و علاقه های مشترک می باشند در آن منطقه زندگی می کنند، باید خوزستان از ایران جدا شود و به «میهن عربی» منضم گردد. اندکی دقت در چند اصل بالا خصلت تجاوزکارانۀ حزب بعث را نه تنها در مورد ایران، بلکه در مورد کشورهای عربی نیز آشکار می دارد.(پارسا دوست،1385،198و197) در همین راستا میشل عفلق اظهار می کرد: «هر جا ملت عرب به کشورهای مختلف تقسیم شده یا سرزمینی را از دست داده باشد و یا یک کشور مصنوع به وجود آمده باشد، مبارزه تا اتحاد این بخشهای تجزیه شده و تا هنگام وحدت و تأسیس یک امپراتوری عرب مقتدر ادامه خواهد یافت. هدف نهایی این است که این سرزمین ها متحد گردند و در زیر یک پرچم مشترک فعالیت کنند.»(رجایی،1381،49)

زبان عربی

زبان به عنوان یکی از عوامل وحدت بخش درجهان عرب همواره نقش آفرین بوده است. در این خصوص عفلق اعتقاد دارد همۀ کشورهایی که ساکنان آن به عربی سخن می گویند، کشورهایی عربی هستند، هر قدر هم که تعداد دولت های دخیل بسیار باشد یا پرچم های گوناگونی بر فراز ساختمان های حکومتی یا مرزهای پیچیده ای که موجودیت های سیاسی گوناگون را از هم جدا می کند، برافراشته

ص: 165

باشد همۀ این کشورها عرب هستند.(عبد الملک، 1394،254) در تفکر بعثیسم «عرب کسی است که زبان او عربی است، کسی است که در سرزمین عرب زندگی می کند و یا کسی است که بعد از تحلیل در زندگی عرب، به تعلق خود به ملت عرب اعتقاد دارد.»(پارسا دوست، 1385،197) بعثیسم زبان عربی را برگزید زیرا خاستگاه خاطره های تاریخی و احساسی از غرور و برانگیزندۀ شوق ذهنی جوانانی بود که در تهییج مردمانشان برای دستیابی به هدفهای ملی، رهبری این راه را به عهده گرفتند. بدین ترتیب هر آن کس که خود را با میراث فرهنگی عرب می شناساند و زبان عربی را زبان بومی خود می دانست، عرب به شمار می رود. زبان و ادب عرب به آگاهی از شکوهمندی های گذشته، دوباره جان بخشید و عرب ها از نقش نیاکانشان در برقراری امپراتوری اسلامی احساس غرور کردند. همین «خاطرۀ تاریخی» عنصر مهم ناسیونالیسم عرب شد زیرا در ذهن جوانان احساس تکلیف اجباری برای بازگرداندن این شکوهمندی ها به مردمشان را آفرید.(خدوری،1369،30) در دیدگاه بعثیسم زبان، ادب و تاریخ هستۀ اصلی فرهنگ عرب را شکل می دهند. اینها عناصری بودند که پیش از جنگ جهانی اول و نیز پس از آن، تا حد بسیار زیادی خصلت و توان درونی جنبش ناسیونالیستی را تعیین کردند.(خدوری،1369،31) بدین جهت است که لورنس معتقد است، عربها «احساس جغرافیایی، خاطره های نژادی، سیاسی و تاریخی خود را از دست دادند اما شدیداً به زبان خود دل بستند و آن را تقریباً به سرزمین پدری خود مختص کردند.»(Lawrence,1935,45)

ناسیونالیسم عربی

یکی از ویژگی های بنیادین حزب بعث، ناسیونالیسم افراطی عربی است. در نظر میشل عفلق، ناسیونالیسم عرب تجلی روح عرب است. ناسیونالیسم یعنی کوشش در راه هدف ملی و خواستن ترقّی که هرگاه جریان ترقّی ملت کُند شود یا شرایط موجود رو به زوال گذارد و ملت عقب تر از ترقی جهان گام بردارد، مردم

ص: 166

را بیدار می کند. ناسیونالیسم در سرزمین های اسلامی (به ویژه در جهان عرب) اساساً بیشتر بر زمینه های فرهنگی مبتنی بوده است تا دیگر زمینه های قومی. پیش از جنگ جهانی اول، ناسیونالیسم به محفل کوچک جوانان انگیخته از اندیشه های لیبرالی محدود بود اما پس از این جنگ میان توده هایی گسترش یافت که در واکنش نسبت به سلطۀ نفوذ غرب در سرزمین هایشان تمایلی ضد غربی در خود پرورده بودند.(خدوری،1369،53 و 52)

در اندیشۀ عفلق ناسیونالیسم عرب «رهسپاری» ملت عرب به سوی تأمین نیازها و تحقق خواست هایش است. این خواست ها تجلی خواست های ملت دربارۀ زندگی و جامعه (در حال و آینده) و محصول خصلت ملت و ارزش هایی است که می خواهند آنها را تحقق بخشند. از این رو ناسیونالیسم عرب به صورت ایدئولوژیی تنظیم شده است که در دو مرحله به هدف هایش دست خواهد یافت و هر مرحله در جنبشی هم پیوند با مرحلۀ دیگر متجلی می گردد. نخستین مرحله، آزاد کردن سرزمین های عرب از امپریالیسم است و دومین مرحله متحد کردن سرزمین های عرب. نخستین هدف نمی تواند کاملاً عملی شود مگر آنکه دومین هدف تحقق یافته باشد. ناسیونالیسم عرب تجلی همۀ عوامل داخلی، ارزش ها و جاه طلبی های درونی است که ملت عرب به آنها معتقدند «این ملت رسالتی دارد که عبارت است از تحقق آرمان هایش» روند این تحقق، تجربه های ملت عرب را در بیدار کردن مردمش، حل و رفع مسائل آنان و بالا بردن سطح زندگیشان به وجود می آورد. حقیقت، نیکی و عدالت ارزش های ناسیونالیسم عربند. این ارزش ها حاصل شرایط اقتصادی نیستند زیرا نمایانگر اراده و منافع گروهی از افراد نمی باشند بلکه برعکس، جلوه های عشق ملت به حقیقت، نیکی، مدارا، همکاری و پیشرفت هستند.(خدوری،1369،212) عفلق معتقد است ناسیونالیسم عرب دارای جهان بینی انسان گرایانه است و مانند دیگر ناسیونالیسم ها می کوشد آرمان های مدارا، محبت، همکاری و روابط مسالمت آمیز با دیگر ملت ها را به

ص: 167

انسان گرایی افزون کند.(عفلق،1958،135-131)

عفلق ناسیونالیسم عرب را «اندیشۀ فناناپذیر عرب(1)»

می بیند. این تجلی مترقّی اندیشۀ عرب است که در دوره های تاریخی گوناگون شکل های مختلف به خود می گیرد. اهمیت فلسفۀ بعثی ناسیونالیسم عرب در نظر ناسیونالیسم فراگیرش نهفته است که در آن همۀ نظریات دیگر گنجانده شده اند، قادر است به همۀ آنها تجسم بخشد زیرا هم کلی است و هم مبهم و در خصلت، بیشتر رمانتیک است تا واقع گرا.(خدوری،1369،214) در این دیدگاه ناسیونالیسم عرب همواره در روند تکامل است، هرگز به سکون کشیده نخواهد شد و هرگز از میان نخواهد رفت، به این دلیل که این مفهوم ناسیونالیسم از مفهوم اروپایی آن متفاوت است زیرا بر پایۀ آیین ارادۀ ملت به زندگی قرار دارد، نه بر پایۀ شرایط اقتصادی. ارادۀ ملت عرب به زندگی از مرحلۀ فعلی تکامل عرب برخاسته، محصول روند تاریخی است که طی نسل ها در ترقّی بوده است، هیچکس نمی تواند به دلخواه یا بنابر اقدامی ارادی این روند را معکوس کند. در تحلیل نهایی ناسیونالیسم عرب «میراث از پیش تعیین شده ای است که شخصیت فرد عرب را آفرید و او در آفرینش آن حق انتخاب نداشت.» وظیفۀ حزب بعث در مورد ناسیونالیسم عرب بیان روح عرب از طریق رهیافت عملی است اما هدف نهایی، تحقق آرمان عرب است.(خدوری،212،1369)

ناسیونالیست های عرب معتقد بودند که ایدئولوژیشان بر این پایه قرار دارد که هر ملتی خصلت ملی یگانۀ خاص خود را دارد. آنان مدعی بودند که هدف نهایی هر جنبش ملی، متحد کردن مردمی است که خصلت ملی مشترکی دارند و تشکیل دادن دولتی است در داخل میهن عربی. هر واحد ملی (دولت ملی) باید اساساً از یک ملت مرکب باشد و هر ملتی باید از شهروندان برخوردار از آزادی، برابری موقعیت اجتماعی، امنیت و موفقیت ترکیب یابد. مردم باید شکل حکومت، تجسم ارادۀ ملی خود را معین کنند.(خدوری،1369،165) در حقیقت به جهت همین ناسیونالیسم افراطی عربی و تصور کردن نقش رهبری جهان عرب برای خود


1- 1.رساله الخالده.

ص: 168

است که عراق در جریان تصرف جزایر سه گانه توسط ایران به صورت فعال در صدد تشکیل جبهۀ ضد ایران و به زعم خود دفاع از سرزمین اعراب بر می آید و در نقش رهبر اعراب ظاهر می گردد. هم چنین بر پایۀ همین روحیۀ ناسیونالیستی از اساس به اقوام غیر عرب مقیم عراق، نظر مساعدی نداشت.(قناد،1384،62)

صدام به پیروی از اصول حزب بعث، مردم عرب را «ملت عرب» نامید، و برای آنان رسالت ابدی برای رستگاری ابنای بشر قائل بود. او اظهار داشت « ما بدون تأمل می توانیم بگوییم که ملت [عرب] دارای رسالت است ... هیچ ملتی [در جهان] نیست که به اندازه ملت عرب به بشریت [موهبت هایی] ارزانی داشته باشد، هیچ ملت دیگری وجود ندارد که [به اندازه ملت عرب] ... تمام فکر آن متوجۀ اصول انسانی باشد.»(Matter,1981,285) در این راستا عفلق در سخنرانی خود در دانشگاه دمشق که زیر عنوان «ذکر الرسول العربی(1)»

ایراد نمود اظهار داشت «دین اسلام در اساس خود یک جنبش عربی بود که توجه اساسی آن احیای عربیسم و واقعیت دادن به آن بود.» (Devlin ,1976,24)و اضافه کرد «فضیلت های آشکار و نهانی که پیامبر اسلام [ص] تحسین نمود و معایبی را که مورد انتقاد قرار داد، دقیقاً فضیلت ها و معایب عرب بود.» (Devlin,1976,24)بدین ترتیب عفلق میراث فرهنگی اسلام را ارزش های فرهنگی عرب معرفی می کند، و معتقد است ناسیونالیسم عرب چنان وسیع و گسترده است که اسلام را نیز در بر می گیرد. عفلق عقیدۀ آن دسته از تئوریسین ها را که اسلام را ایدئولوژی چاره جویانه می دانند رد می کند و می گوید: «در شرایط کنونی، اسلام به این نیاز اعراب اعتراف دارد که همۀ کوشش ها باید در جهت نیرومندی و بهبود وضع اعراب صرف شود. اگر اسلام چیزی غیر از این باشد، اسلام راستین نیست. بنابراین ناسیونالیسم احیا شدۀ عرب می تواند جای اسلام را بگیرد و راه را بار دیگر برای اتحاد، قدرت و پیشرفت اعراب باز کند!(امیر عبدالهیان،97،1386)


1- 1. به یادبود پیامبر عربی.

ص: 169

2. آزادی

عفلق دربارۀ آزادی عقیده داشت «منظور از آزادی، رسیدن به اهداف آن، یعنی آزادی ملت ها از قید استعمار است و تنها پس از وصول به آن، آزادی های فردی ممکن خواهد شد.»(غفاریان،1384،71) بدین ترتیب آزادی در نظر متفکران بعثیسم به معنی آزادی از سلطۀ خارجی بود و نه آزادی از فرمانروایی استبدادی. متفکران بعثیسم در تأکید بر آزادی از سلطۀ خارجی اعتقاد داشتند که فرد پیش از آزادی کشور از بردگی خارجی نمی تواند هیچ گونه آزادی واقعی به دست آورد.(خدوری،1369،53) بعثیسم، آزادی و رهایی مردم عرب از تعلقات جمعیتی، مذهبی و نژادی و نیز دولت - ملت عربی را وعده می داد. عفلق به این آرمان ها و در قالب شعار «وحدت، آزادی و سوسیالیسم » پایبند بود و آزادی به منزلۀ امری شخصی و ملی در نظر گرفته می شد.(ادواردز،1392،80)

فراخوانی بعث برای تشکیل اتحادیۀ سراسری عرب با مبارزۀ آن در راه آزادی پیوند تنگاتنگ دارد. این فراخوانی به وحدت، چیزی بیش از خواستن اتحاد سیاسی است، خواهان ایجاد یک دولت عرب بر پایۀ ناسیونالیسم عرب و جویای دستیابی به آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم است. وحدت عرب چارچوب ملت عرب برای عملی کردن ارادۀ آزاد و از سر گیری پیشرفت را معین می کند. در این تفکر، آزادی خواه فردی یا ملی، بدون دستیابی به وحدت عرب نمی تواند در برابر خواست های خارجی ایستادگی کند. اما همه با هم برای استقامت در برابر چنین فشارهایی به قدر کافی قوی هستند و مقاومت خواهند کرد.(خدوری،1369،171) اما صدام حسین که بعدها خود را به دبیر کلی حزب بعث عراق رسانید، با استفاده از همین نظر عفلق دربارۀ آزادی، اظهار داشت که به جای «دیمقراطیه(1)» باید انضباط حزبی را برقرار کنیم و بر همین اساس، برای رسیدن به انضباط حزبی، همۀ آزادی های انسانی را در درون حزب و سپس داخل عراق محو و نابود کرد.(غفاریان ،1384،72و71)


1- 1. دموکراسی

ص: 170

3. سوسیالیسم

سوسیالیسم بعثی می کوشد اختلافات میان طبقات را کاهش دهد و به جامعۀ بی طبقۀ نهایی دست یابد. در این سوسیالیسم، طبقات به رغم قبول به مثابه یک واقعیت اجتماعی، لزوماً آن طور که نظریه های مارکسیستی معتقدند، در حالت مبارزه میان خود نیستند. از آنجا که طبقات حاصل عوامل اجتماعی - اقتصادی هستند، سوسیالیسم عرب می کوشد تضادهای اجتماعی را نه دقیقاً با کاهش اختلاف درآمدها بلکه از راه برداشتن امتیاز یا دیگر تفاوت های اجتماعی، آشتی دهد. تفاوت های اجتماعی را می توان با حذف استثمار و گستراندن خدمات اجتماعی و فرصت های فرهنگی برای همگان کاهش داد.(خدوری،1369،181و180) سوسیالیسم با مطرح کردن نظم سیاسی و اجتماعی از طریق ریشه کن کردن تفاوت های طبقاتی، عامل تسهیل کنندۀ ایدئولوژیکی آزادی و وحدت عرب بود.(ادواردز،1392،80) سوسیالیسم بعثی بر پایۀ مفهوم عدالت و همکاری میان افراد قرار دارد نه بر پایۀ مبارزۀ طبقاتی یا جنگ آوری طبقاتی. جنگ، اگر به راه انداخته شود، باید علیه فقر، بیماری، نادانی و دارندگان منافع باشد. این سوسیالیسم، در این معنی که نظامی است مناسب برای جامعۀ عرب، راهی است به سوی تحقق هدف های ملی.

سوسیالیسم، با رهانیدن فرد از زنجیر های محرومیت، با جلوگیری از استثمار و با تأمین حداقل سطح زندگی، مانع های موجود بر سر راه رشد استعدادهای فردی، تحقق خواست ها و احساس رسالت ملت عرب را از میان بر می دارد. این نوع سوسیالیسم باید توسط دولت که نمایانگر ارادۀ مردم است (ارادۀ عمومیی که باید در برگیرندۀ ارادۀ فقیران، کارگران، دهقانان، روشنفکران و همۀ عناصر روشنفکر جامعه باشد) مورد پشتیبانی قرار گیرد. دستیابی به سوسیالیسم می تواند از راه گنجاندن آن در برنامۀ مورد پشتیبانی سازمان های عمومی، مانند سندیکاها، سازمان های اجتماعی، احزاب سیاسی و انجمن های حرفه ای، بیشتر تأمین شود. آشکار است که این نوع سوسیالیسم از سوسیالیسم اروپایی و کمونیسم متفاوت است زیرا به مثابۀ نتیجۀ نهایی مبارزۀ

ص: 171

طبقاتی در نظر نیامده، بلکه حاصل همکاری میان طبقات است، جنبشی درونی است، به هیچ راه با جنبش انترناسیونالیستی پیوند ندارد و آزادی فردی و مالکیت خصوصی را رد نمی کند. به طور خلاصه نوع خاصی از سوسیالیسم است که خواست های جامعۀ عرب را برآورده می کند.(خدوری،1369،170)

بعث معتقد است که فساد عمیق رایج، سیمای اصلی جامعۀ کنونی عرب است. علت های این ضعف به عوامل خارجی یا زمان داخلی محدود نیست، بلکه به ضعف عرب ها نیز مربوط است. فساد به درون افراد راه یافته، بر اخلاق اجتماعی او، تعلیم و تربیتش، تفکرش، نظریات و نیز ایستارهایش نسبت به جامعه اثر نهاده است. راه حل این مسئله مستلزم تغییری انقلابی (استحالۀ کامل) در روحیه، نگرش بر زندگی و ارزش های اجتماعی یکایک عرب ها و در سازمان های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعۀ عرب است. بعث می کوشد پس از تغییر جهان بینی متداول از راه های انقلابی، جامعۀ دموکراتیک و سوسیالیستی عرب را به وجود آورد. وقتی این جامعه به وجود آید، حکومت آزاد آن نمایانگر ارادۀ مردم خواهد بود.(خدوری،1369،171و170)

دین و حزب بعث

ایدئولوژی بعث بر اساس جدایی دین از سیاست استوار است. سعدون حمادی وزیر امور خارجه وقت عراق در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 23 مهر 1359 می گوید: «ایدئولوژی ما بر اساس جدایی دین از سیاست است و ما نمی توانیم امور سیاسی را با امور مذهبی یکی بکنیم.»(امیر عبدالهیان،1386،98) به عقیدۀ عفلق پیامبر اسلام یک فرد نمونۀ عرب است که با تلاش های خود اعراب پراکنده را زیر لوای اسلام متحد کرد و شرایطی به وجود آورد که اعراب به کمک آنها توانستند بزرگترین قدرت روز جهان شوند. او از دین اسلام به عنوان یک پدیدۀ دقیقاً ملی که معرف عظمت و اصالت «ناسیونالیسم عرب» است یاد کرد و تأکید نمود در شرایط امروز « اسلام باید

ص: 172

خود را با عربیسم تطبیق دهد... چون رستاخیز عرب فقط آن جنبه های عربیسم را که با مقتضیات دنیای جدید سازگار است شامل می شود و سایر جنبه ها را با تغییرات لازم قبول می کند. به همین جهت، اسلام باید به نحوی تغییر یابد که بتواند خود را با مقتضیات عصر جدید تطبیق دهد.» او معتقد بود که «ناسیونالیسم عرب» امروز تنها نیروی محرک مردم عرب است و اسلام نمی تواند جای آن را بگیرد و اظهار داشت «امروز اعراب نمی خواهند که ناسیونالیسم آنان مذهبی شود، زیرا مذهب واجد جنبۀ دیگری است؛ عاملی است که افراد ملت را به هم پیوند نمی دهد بلکه برعکس بین یک ملت واحد جدایی می افکند، گر چه بین مذهب ها اختلاف اساسی وجود ندارد.» (Gordon,1969,450) بدین ترتیب پایه گذاران حزب بعث نقش اسلام را به عنوان بخشی از فرهنگ عرب نفی می کردند. آنها ریشۀ فرهنگ اقوام عرب را نه به دین اسلام، بلکه به تمدن های باستانی بین النهرین و دوران های سومر و آشور و بابل نسبت می دادند.(علایی،1395،102)

ص: 173

فصل چهارم: ویژگی های شخصیتی صدام و وقوع جنگ تحمیلی

اشاره

ص: 174

ص: 175

در این فصل بر تأثیر ویژگی های شخصیتی صدام بر وقوع جنگ تحمیلی تمرکز داریم. از آنجا که صدام به جهت دستیابی به اهدافی، جنگ با ایران را آغاز نمود، لذا در تکمیل مباحث قبلی، اهداف نظامی وی که طبعاً برخاسته از ویژگی های شخصیتی اش می باشند را مورد بررسی قرار دادیم. صدام در حمله به ایران اهداف متعدد اما موازی با یکدیگری را دنبال می کرده است، انتخاب اهداف صدام و چرایی و چگونگی علل انتخاب آنها در پژوهش های فراوان صورت گرفته، متفاوت است. در این کتاب با توجه به رویکرد روانشناسانه به این موضوع، در خصوص چگونگی انتخاب اهداف جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، آنچه برای ما حائز اهمیت است، توجه به چگونگی ارضاء تمایلات روانی صدام از انتخاب این اهداف بوده است. بدیهی است روحیات شخصی صدام، تمایلات سلطه طلبانه و جاه طلبی های بی حد و مرز وی که در بخشی از آرمان های حزب بعث نیز متجلی بود، در جهت بخشی به انتخاب این اهداف بی تأثیر نبوده است. حزب بعث از ابتدای موجودیت خود بر تشکیل میهن عربی برای وحدت کلیۀ اعراب تأکید داشت، از این رو توسعه طلبی ارضی برای کشوری همانند عراق که از حوزۀ مانور محدودی نسبت به سایر کشورهای منطقه برخوردار بود نه تنها امری غیر منطقی تلقی نمی شد بلکه در دیدگاه رهبران عراق از جمله صدام حسین، موضوعی بدیهی و مسلم به نظر می رسید. صدام خواهان سهم بیشتری از سواحل خلیج فارس برای سرزمین تحت فرمانروایی خود بود و این موضوع با توجه به توانمندی های آن دورۀ عراق و ضعف سیاسی ایران در دورۀ پس از انقلاب، فرصتی ارزشمند در اختیار صدام قرار می داد تا هم تمایلات خود را محقق کند و هم موقعیت سرزمینی عراق را ارتقاء بخشد. در پایان اگر صدام موفق می شد و با پیروزی این جنگ را

ص: 176

به پایان می رساند، سبب می شد، عراق قدرت برتر منطقه شناخته شود، قدرتی که از توانمندی های نظامی، اقتصادی، بازرگانی و دیپلماتیک منحصر به فردی برخوردار بود. در راستای اهداف شخصی صدام نیز لازم به توضیح است که برتری عراق در منطقه قدر مسلم برتری رهبری صدام حسین را نیز به اثبات می رساند. نکته ای که صدام به دلیل تأثیرات گذشتۀ حقارت آمیز خود نمی توانست از آن چشم پوشی کند. اثبات برتری وجودی صدام مهمترین هدفی بود که صدام از این جنگ دنبال می کرد و این مهم در هدف رهبری جهان عرب گنجانده شده بود. در این فصل از کتاب نحوۀ دسته بندی و چینش اهداف صدام بر اساس نظریه آدلر قرار گرفته است و سعی کردیم با اثبات نظریه آدلر دلایل انتخاب اهداف صدام را بر شماریم. از آن جهت که قصد داشتیم تداعی موضوعی بیشتری ایجاد کنیم، لذا سبک زندگی که در نظریۀ آدلر به عنوان چهارمین مؤلفه ذکر شده بود را در حکم سومین ویژگی آدلر و پس از اصل اثر ترتیب تولد بیان کردیم تا بدین ترتیب مخاطب با تأثیرات تولد صدام و شیوۀ زندگی وی در بزرگسالی بهتر آشنا شود.

حقارت شخصی و سیاسی صدام

اشاره

در دیدگاه کلی آدلر، انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن.(آدلر،1370،9) آدلر اعتقاد داشت انسان از دیدگاه طبیعت خود را موجودی پست و زبون می بیند. این احساس حقارت و ناامنی همواره در باطن انسان وجود دارد.(آدلر،1379،27) در این دیدگاه احساس حقارت مفهومی است عام که همۀ کودکان نسبت به بزرگسالان دور و بر خود دارند، چون همۀ آنها با این اعتقاد زندگیشان را شروع می کنند که در مقایسه با افراد بزرگسال اطراف خود ضعیف، فاقد قدرت و وابسته به آنها هستند. همین حس حقارت ارثی که بعضاً ناشی از نقص جسمی یا روانی است عامل پیشروی به جلو، حرکت، ترقی و تلاش است.(ناصحی و رئیسی،1386،56) طبیعتاً اگر احساس حقارت ذاتی آدمی با حقارتی ملموس در زندگی فیزیکی درآمیزد، رنج و اندوه فرد دو چندان خواهد شد. از این رو اهمیت شناخت روان آدمی در روانشناسی

ص: 177

تا بدان حد است که شخصیت شناسی افرادِ تعیین کننده و شناخت باورها، ایستارها و حساسیت های آنها در واقع به عنوان جعبه سیاه رفتار سیاسی یک کشور رمز گشایی می شود. مثلاً در کشوری مانند عراق دورۀ صدام حسین، «عراق - صدام» است؛ یعنی فهم رفتار سیاسی عراق در قبال مسئله ای خاص منوط به فهم رفتار و شخصیت صدام است.(کلگی و ویتکف،1382،757و 756)

جان کلام اینکه فهم چیستی و چگونگی نگرش، شخصیت و رفتار سیاسی افراد، مساوی با فهم رفتار سیاسی یک کشور در سیاست های داخلی و خارجی به ویژه در کشورهای در حال توسعه است. چرا که در این قبیل کشورها به دلیل نهادینه نشدن کامل امور، آگاهی از نقش افراد و خصوصیات آنان بسیار مهم است.(برزگر،1392،2) صدام در دو دوره از زندگی اش حقارت را تجربه کرد. نخست در دوران کودکی اش، زمانی که مادرش صَبحه طلفاح قبل از ازدواج او را حامله شد و کوشید با انجام کارهای سنگین بدنی جنینش را سقط کند؛ نتیجه آن که صدام پس از تولد، شاهد بود که روستا از تولد نامشروعش آگاه است و او را طرد می کند.(یحیی و وندل،1383،103) به همین دلیل بود که صدام از کودکی نوعی حس حقارت درونی و اجتماعی را با خود داشت. وی در کودکی تجربۀ دردناک انزوای اجتماعی و تنهایی را لمس نمود و حس حقارت را درک کرد. از این رو صدام بیش از دیگر همسالان خود این حس را تجربه نمود. دورۀ دوم زمانی بود که صدام در سمت سیاسی خود (معاون رئیس جمهوری عراق) مجبور به انعقاد قرارداد 1975 الجزایر با ایران شد و با توجه به گذشتۀ خود، امضای این قرارداد را علاوه بر حقارتی سیاسی به عنوان یک حقارت شخصی نیز ارزیابی کرد. در اینجا لازم است بر واقعیاتی تاریخی که صدام بعدها از آن تحت عنوان شکست سیاسی، اجبار عراق و حق مسلم اعراب یاد کرد، تأکید کنیم.

نکته اول: پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل کشور عراق، دولت آن به عنوان میراث دار دولت عثمانی همواره معتقد بود که حاکمیت انحصاری شط العرب بر عهدۀ عراق است، این مسئله در حالی مورد تأکید همۀ رؤسای جمهور عراق

ص: 178

قرار داشت که حاکمیت بر شط العرب هیچ گاه در محدودۀ مشترک با مرز ایران در انحصار مطلق دولت عثمانی نبود و هر دو کشور در محدودۀ مشترک مرزی شط العرب اعمال حاکمیت می کردند. پافشاری عراق بر خواستۀ تحمیلی خود (اعمال حاکمیت مطلق عراق بر شط العرب) موجب گردید تا نوری سعید شکایتی را در شورای جامعه ملل علیه ایران مطرح کند. رسیدگی به مسئله از سوی توفیق رشدی آراس نمایندۀ ترکیه و رئیس شورای جامعه ملل صورت پذیرفت و او با توجه به عدم توشیح قرارداد 1913 میان دولت ایران و عثمانی که عراق با استناد به آن خواهان اجرای مفاد آن بود؛ حل مسئله را منوط به مذاکرۀ مجدد بین ایران و عراق دانست و بدین ترتیب، نوری سعید وزیر امور خارجۀ وقت عراق به مذاکره با ایران پرداخت. در این دور از مذاکرات که سرهنگ وارد به نمایندگی از انگلستان نیز حضور داشت، شرایط ویژه ای بر اروپا حاکم بود. تشنجات حاکم بر فضای عمومی اروپا، احتمال بروز جنگ جهانی دوم را بیش از پیش تقویت کرده بود و بدین ترتیب نیاز مبرم انگلستان به نفت ایران و تردد بی قید و شرط در شط العرب از ملزومات جنگ احتمالی محسوب می شد؛ ضمن آن که این واقعیت انکار ناپذیر، که حمایت انگلستان از عراق در اجرای مفاد یادداشت توضیحی، پرتکل 1913 و پروتکل 1914 می توانست مشکلاتی را برای پهلو گیری نفتکش های انگلیسی در بندر آبادان به وجود آورد موجب گردید تا نوری سعید موافقت خود را در خصوص پذیرش خط تالوگ به عنوان خط مرزی در محدودۀ آبادان به طول تقریبی چهار مایل اعلام کند و در بقیۀ شط العرب، خط مرزی در خط آب کم عمق، یعنی در ساحل ایران باشد.

هرچند پذیرش عرف بین المللی مرزهای آبی از سوی نوری سعید به معنای واگذاری بخش کوچکی از حق طبیعی و بین المللی ایران در شط العرب بود، اما موافقت وزیر امور خارجۀ وقت عراق (نوری سعید) با آن به منزلۀ عقب گردی تاریخی برای عراق از ادعای تاریخی اش در مورد شط العرب محسوب می شد؛ که از آن پس در سخنرانی های رؤسای جمهور عراق با عنوان پیشکش عراق به

ص: 179

ایران مطرح گردید، البته با این پیش فرض که عراق هر زمان اراده کند، اقدام به باز پس گیری آن خواهد نمود. اما آنچه در این بین برای ما اهمیت دارد این است که علی رغم حضور طولانی نوری سعید در قدرت، پذیرش خط تالوگ در محدودۀ آبادان هیچ گاه از سوی وی به منزلۀ یک شکست سیاسی و شخصی همان طور که برای صدام مطرح بود، بیان نشد. نکته ای که در مورد نوری سعید جالب است بدانید این است که نوری سعید از سال 1920 که کشور عراق به وجود آمد تا 1958 که سرتیپ عبدالکریم قاسم کودتا کرد. در مدت 38 سال صرف نظر از دفعه های زیادی که وزیر گردید(مانند وزیر امور خارجۀ عراق در 1935 که به شورای جامعه ملل از ایران شکایت کرد) 14 بار نخست وزیر عراق شد و از 38 سال حضور در عرصۀ سیاسی عراق، جمعاً 11 سال و هفت ماه نخست وزیر عراق بوده است.(شورای نویسندگان، بی تا،65)

بدیهی است حضور طولانی نوری سعید در قدرت نشان می دهد که وی علی رغم آن که بارها نخست وزیری را در عراق تجربه کرده است و در واگذاری بخشی از خواستۀ غیر قانونی عراق به ایران دخیل بوده است، اما هرگز از این اقدام ابراز شکست و پشیمانی نکرد و موضوع را به عنوان یکی از واقعیت های موجود، در شرایط منحصر به فرد حاکم بر فضای مذاکره با ایران پذیرفت. مضاف بر این، علی رغم نفوذ نرم و خزندۀ افکار و منویات حزب بعث در سال 1952 (سال های پایانی نخست وزیری نوری سعید)، وی در این حزب عضویت نداشت و از آرمان های این حزب پیروی نمی کرد و بر خلاف صدام، خود را ملزم به اجرای تفکرات بعثیسم نمی دانست.

نکته دوم: در این نکته هر چند به هیچ روی قصد مقایسه نداریم؛ چرا که نه متغیر های مستقل مورد بحث (نوری سعید و صدام) در شرایطی مشابه یکدیگر، اقدام به امضای قراردادهای مذکور کردند و نه متغیرهای وابسته موضوعات مشابهی را در بر می گیرند، اما صرفاً برای آگاهی از آنچه صدام به عنوان یک شکست سیاسی در حوزۀ فردی - سیاسی خود مطرح می کند این موضوع را بیان می کنیم.

ص: 180

در سال 1975 میان ایران و عراق (شاه و صدام حسین) که در آن زمان نایب رئیس شورای فرماندهی انقلاب بود قراردادی موسوم به قرارداد 1975 الجزایر به امضا می رسد. در مفاد قرارداد 1975 دو نکته برای ما حائز اهمیت است، نخست آن که در بند اول این قرارداد، اختلافات مرزهای زمینی دو کشور به نفع عراق فیصله می یابد و ایران علی رغم برخورداری از حقوق قانونی و مشروع خود بر این قطعه از خاک سرزمینی خود، می پذیرد که زین پس آنچه در پروتکل استانبول 1913 و صورت جلسه های حدود مرزی 1914 امضا گردیده را به مرحلۀ اجرا بگذارد و در مورد اراضی نفت خیز خانقین ادعایی نداشته باشد.

در بند دوم اعلامیۀ 1975 الجزایر، اعمال حاکمیت مشترک هر دو کشور ایران و عراق بر شط العرب مورد موافقت دو طرف قرار می گیرد و بدین ترتیب، صدام از ادعای غیر قانونی عراق مبنی بر حاکمیت انحصاری بر شط العرب چشم پوشی می کند. آن چه صدام بعدها به عنوان شکست سیاسی - شخصی خود در پروندۀ رهبری اش بر عراق بیان می کند؛ در واقع قبول یک عرف بین المللی و هم چنین تأیید کنوانسیون بارسلن در 20 آوریل 1922 است. بر اساس این کنوانسیون، رودهای مرزی زیر حاکمیت مشترک دو کشور کناره قرار دارد.(پارسادوست،1385،165)

بدین ترتیب امضای قرارداد 1975 الجزایر بین عراق و ایران و پذیرش قاعدۀ بین المللی خط تالوگ در مورد شط العرب در فضای حاکم بر ذهنیات صدام، هم بر وجهۀ سیاسی اش لطمه وارد آورد و هم در شخصیت فردی اش و انتظاراتی که وی از خودش و ایده آل هایش داشت، خدشه وارد ساخت. بدین روی در ظرفیت فکری صدام، این قرارداد به منزلۀ یک نقطۀ تاریک و شکست در آرمان هایش تلقی گردید. نخست در حوزۀ شخصیت سیاسی- تاریخی وی که تا آن زمان هیچ یک از زمامداران عراق به امضای چنین توافقی تن در نداده بودند؛ در حالی که به هر حال نوری سعید در برهه ای از تاریخ در مورد بخشی از این خواسته کوتاه آمده بود و آن را به ایران واگذاشته بود. دوم در حوزۀ شخصیت فردی صدام، که امضای این قرار داد را به نوعی عقب نشینی از آرمان های سیاسی اش برای حزب بعث و

ص: 181

رهبری عراق ارزیابی می کرد. درست به همین دلیل است که صدام به طور مکرر در سخنرانی های خود چه پیش از آغاز جنگ تحمیلی و چه در حین جنگ این مسئله را با صراحت بیان می کند و امضای این قرارداد را به منزلۀ اجباری تحمیلی از سوی شاه ایران تا تحقق شرایط لازم جهت دستیابی به اهداف والای بعثیسم بیان می کند، در عین حال این که خود را به دلیل امضای این قرارداد مستحق ملامت می داند. آنچه در این بین مسئله را پیچیده تر می سازد، این است که صدام از دورۀ جوانی و عضویت در حزب بعث به نوعی خود را وابسته به این حزب می داند و تحت تأثیر آموزه های بعثیسم قرار می گیرد. گرایشات عمل گرایانه و تلاش در جهت تحقق رؤیای رهبری جهان عرب توسط حزب و اعضای آن در زمرۀ اساسی ترین آرمان های بعثیسم قرار دارد و این نکته ای است که در کالبد شکافی شخصیتی صدام نباید نادیده انگاشته شود. از این رو، تعلق خاطر صدام به بعثیسم موجب گردید تا وی بیش از پیش از امضای قرارداد 1975 احساس ناکامی نماید؛ در حقیقت اگر صدام شخصیتی همانند نوری سعید داشت و خود را مدافع اعراب منطقه نمی دانست و سودای رهبری بر جهان عرب را در سر نداشت، شاید هرگز این تصور را به خود ر اه نمی داد که نامش را در زمرۀ سرشکسته ترین رهبران تاریخ عراق بداند. با بررسی بیشتر، پیرامون زندگی صدام در می یابیم که وی از شکست(در هر مقوله ای) نیز بیزار است و به هیچ روی آن را نمی پذیرد. شاهد این مدعا نحوۀ برخورد صدام در پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل در جنگ تحمیلی عرا ق علیه ایران است. علی رغم این که در این جنگ هشت ساله، صدام به اهداف از پیش تعیین شدۀ خود دست نمی یابد اما این شکست را نمی پذیرد و همان طور که دست به انکار شکست خود می زند ملت عراق را نیز در این انکار شریک می کند و با پریایی جشن و شادمانی در عراق، شکست ایران را به ملت خود تبریک می گوید! لطیف یحیی(1)

در کتابی تحت عنوان من پسر صدام بودم اینگونه


1- 1. لطیف یحیی یکی از بدل های عدی صدام حسین، پسر صدام بود که کتاب من پسر صدام را در زمان حیات رژیم بعثی عراق به نگارش در آورده است. او از سال 1987 تا 1991 به عنوان بدل و فدایی عدی در عراق زندگی می کرد.

ص: 182

می نویسد: «در نیمه شب 8 آگوست پایان جنگ رسماً اعلام شد. تمام بغداد را نورانی کرده و میلیون ها نفر در خیابان ها جمع شده بودند. مردم یکدیگر را در آغوش می کشیدند و می بوسیدند و شادمانی می کردند. پرتره سازان و متخصصین تبلیغات صدام، در طول جنگ کاری کردند که افسانۀ پیروزی فرماندۀ کل قوا به چنان نقطه ای از تبلیغات برسد که برای هر کسی، صدام شخصیت جنگ شود؛ با پایان جنگ یک بار دیگر متخصصین رسانه ای، رئیس جمهور را به عنوان یک نخبۀ نظامی معرفی می کردند. تصاویری را به در و دیوار چسباندند که صدام را یک نابغۀ نظامی نشان می داد. در واقع جنگ در بن بست پایان یافت. نیروهای نظامی مان به همان مواضع سال 1980 بازگشتند. در حالی که جنگ برای این بود، تا صدام کنترل اروند رود را به دست بگیرد و چنان در خود بزرگ بینی فرو رفته بود که می خواست ثابت کند بزرگ ترین رهبر در سراسر جهان است. با این همه وقتی در اخبار، ستایش از لشکر باشکوه و قدرتمند عراق آغاز شد، همۀ ما حقیقت را می دانستیم.(یحیی و وندل،1384،170-167) چندی بعد صدام تحقق آرمان هایش را در حمله به کویت ارزیابی می کند. طرحی که نه تنها عراق را به ورطۀ شکستی دیگر می کشاند، بلکه جامعۀ جهانی را بر علیه این کشور تهییج می کند و کلیۀ امکانات اقتصادی و نظامی و اجتماعی عراق را به تباهی می کشاند. به هیچ روی قصد نداریم صدام را فردی دیوانه خطاب نماییم، بلکه این واقعیت مد نظر است که جاه طلبی های بی حد و مرز این رئیس جمهور که ناشی از ضربه های جبران ناشدۀ دوران زندگی اش بود، موجب گردید تا وی واقعیت های سیاسی منطقه و اهداف مورد نظر خود را نادیده بگیرد و دچار خطاهای تصمیم گیری در سیاست شود.

حقارت قرارداد1975 الجزایر

بدین ترتیب یکی از اهداف صدام برای حمله به ایران، جبران تحقیری بود که شخصاً در امضای قرارداد 1975 الجزایر متحمل شده بود. در سال 1975 به دنبال مشکلات داخلی که در جنگ با کردها برای دولت عراق به وجود آمده بود و حمایت شاه

ص: 183

ایران از کردهای عراق، صدام حسین معاون رئیس جمهور عراق، قرارداد مزبور را امضا کرد. او پس از امضای قرارداد بارها این اقدام را یک پیروزی برای خودش و حکومت عراق برمی شمرد و امضای این قرارداد را اقدامی ضروری در راستای تحکیم حکومت عراق قلمداد می کرد.(زمزمی،1364،12) طبق این قرارداد صدام مقابل مهمترین خواست دولت ایران که حاکمیت بر ساحل شرقی اروند رود بود، تسلیم شد. امضای این قرارداد از نظر بسیاری از مردم و دولتمردان عراق گناهی نابخشودنی بود. پیش از این هیچ یک از زمامداران حاضر نشده بودند به چنین توافقی تن در دهند. فقط در قرارداد 1316 هجری شمسی(1937) میلادی و آن هم در مقابل محدودۀ بندر آبادان موافقت شده بود که خط تالوگ، خط مرزی در آب های اروند رود شناخته شود و بقیۀ رودخانه به استثنای قسمت کوچکی در مقابل بندر خرمشهر زیر نظارت مستقیم دولت عراق قرار بگیرد. صدام حسین تنها زمامدار عراقی بود که پس از تهدیدات جدی ایران به ناچار تسلیم شد و خط تالوگ را به عنوان خط مرزی در سراسر اروند رود پذیرفت.(اردستانی،1388،75) در مورد شط العرب توضیح داده می شود که رودهای دجله و فرات در محلی به نام قرنه در میان رودان (بین النهرین) از متصرفات عثمانی به یکدیگر ملحق و از آن ناحیه شط العرب نامیده می شود. آن شط از قرنه تا محلی که نهر خین به آن می پیوندد در خاک عراق جاری است. از آن پس، شط العرب مرز مشترک دو کشور را تا خلیج فارس تشکیل می دهد. (Iran's Foreign Ministry,1969,10) درباۀ طول شط العرب به عنوان مرز مشترک دو کشور اختلاف است. به نوشتۀ یکی از عراقی های ایرانی تبار در پایان نامۀ کارشناسی در رشتۀ تاریخ از دانشگاه تربیت معلم طول شط العرب در حدود 110 کیلومتر است که 81 کیلومتر آن مرز مشترک دو کشور ایران و عراق را تشکیل می دهد. (لباف، 1355،21)

آنچه مسلم است اروندرود میان ایران و عراق مشترک است و طبق قوانین

ص: 184

بین المللی، هر دو کشور حقوق یکسانی در استفاده از آن دارند. با توجه به این که نحوۀ تعیین خط مرز برای رودخانه های مرزی یا به روش خط فرض مقسم المیاه (خط فرض منصف وسط رودخانه) است، یا به روش تالوگ (به معنای خط القعر قابل کشتیرانی در حالت جزر کامل)، رودخانۀ اروندرود طبق مشخصاتی که دارد باید به روش تالوگ تعیین مرز می شد اما عراق مدعی مالکیت کامل بر همۀ رودخانه بود و مرز را ساحل ایران و نه در امتداد خط تالوگ می دانست، که این ادعا فاقد مبنای حقوق بین الملل بود. در واقع با این فرض، اروند رود جزو آب های داخلی عراق به شمار می آمد و حق استفادۀ ایران برای کشتی رانی، ماهیگیری و برداشت آب از این رودخانه باید با اجازه و تصویب عراق و پرداخت عوارض انجام می شد.(بویه،1390،40) در حالی که این رودخانه در هر دو کشور بوده و مقررات و قوانین بین المللی حقوقی رودخانه های مرزی بر آن حاکم است. بنابراین خط القعر رودخانه (که به خط تالوگ معروف است) خط مرزی دو کشور می باشد و نیمی از رودخانه به هر یک از دو کشور تعلق دارد، هم چنین کشتی های دو طرف بدون نیاز به مجوز از کشور دیگر می توانند با پرچم خود در این رودخانه تردد کنند.(علایی،1391،14)

بدین سان عراق فقط یک قاعدۀ بین المللی در مورد آبهای مرزی را که خط تالوگ بود، پذیرفته بود و همین امر برای او مایۀ سرشکستگی بود.(پارسا دوست،1385،534) صدام در ابتدا برای رفع هر گونه شائبۀ اجبار در امضای این قرارداد در نطقی پس از انعقاد قرارداد 1975 تأکید کرد «با توجه به اوضاع و احوال آن زمان، این تصمیم، عراق را از مخاطرات جدی که وحدت، امنیت و امیدهای آیندۀ آن را تهدید می کرد، نجات داد. این تصمیم به ملت ما فرصت داد تا انقلاب خود را به مورد اجرا بگذارد و به سطح بالاتر قدرت، پیشرفت و ترقی برسد. عاملی که افتخارات و حق حاکمیت عراق را محفوظ نگه داشت و عراق نیرومند و قوی را در اختیار ملت عرب و رسالت افتخار آمیز آن قرار داد.»(اردستانی،1388،76) اما موضع گیری وی در آستانۀ حمله به ایران و اعلام لغو آن، خلاف موضع قبلی صدام را نشان داد، و

ص: 185

ثابت کرد انعقاد این قرارداد و چشم پوشی از ادعاهای تاریخی دربارۀ حدود مرزی با ایران تا چه حد برایش دردآور بوده است.(زمزمی،1364،12) در همین رابطه صدام حسین در همان حال که از درایت و شهامت خود در امضای قرارداد الجزایر یاد می کرد، افزود: «به هر حال، اتخاذ چنین تصمیمی تسلیم به واقعیت های تلخ نبود، گرچه واقعیت ها تلخ و وخیم بودند.»(اردستانی،1388،76)

از این رو، وی در 17 سپتامبر 1980 (سه روز قبل از آغاز جنگ) در اجلاس فوق العاده مجمع ملی عراق اعلام کرد: «از زمانی که حاکمان ایران این معاهده را از آغاز در دست گرفتند، به وسیلۀ مداخله در امور داخلی عراق چه به صورت پشتیبانی مالی و یا تسلیحاتی از گروه های مختلف آن را نقض کرده اند، همان طور که شاه چنین می کرد ... من به شما اعلام می کنم که معاهدۀ 6 مارس 1975 الجزایر از طرف ما ملغی می باشد.»(موسوی،1391،78و77)

حتی پس از حمله به ایران نیز صدام همواره احساس سرخوردگی از این قرارداد را بیان می کرد، از آن جمله در سخنرانی مفصلی که در جلسۀ سران اسلامی طائف در عربستان سعودی که از 25 تا 28 ژانویۀ 1981 (چهار ماه و سه روز بعد از حمله به ایران) ایراد کرد، در مورد علت موافقت خود با قرارداد الجزایر پس از ذکر تلفات و خسارت های سنگین جنگ با کردها و دشواری هایی که با آنها رو به رو گردید، اظهار داشت «اینها بودند شرایطی که به ما دیکته کردند و در واقع ما را مجبور کردند که در جستجوی راه حل سیاسی باشیم.» (Firzli,1981,229)

طی اظهاراتی در رابطه با همین موضوع در 23 نوامبر 1981 (بیش از 14 ماه پس از حمله به ایران) صدام در گفت و گوی خود با گروهی از نمایندگان مجلس ملی عراق در مورد قرارداد الجزایر تأکید نمود، «وقتی که ما قرارداد 1975 [الجزایر] را منعقد کردیم به محتوای آن، هرچند بعضی نکته های آن در مورد شط العرب زیر فشار شرایط آن روز پذیرفته شد (که شما می دانید) احترام گذاشتیم.»(Hossein,1981,11) صدام در همان سخنرانی و در جای دیگر مجدداً بیان کرد «با وجودی که قرارداد الجزایر در شرایطی که برای شما توضیح

ص: 186

دادم به ما تحمیل شد ... [آن را] نه به خاطر آنکه معتقد بودیم صحیح است، بلکه به خاطر آن که آن را امضا کرده بودیم.»(Firzli,1981,317) رعایت می کردیم.

از این روست که پاتریک سیل در مقالۀ خود در آبزرور می نویسد: هدف صدام از جنگ با ایران، التیام زخمی است که بر اثر قرارداد 1975 بر غرور عراق وارد آمده است.(درودیان،1391،89) بر این اساس بین سرخوردگی صدام از مسائل یاد شده و پرخاشگری ذاتی او دربارۀ ایران ارتباط برقرار شد، ارتباطی که همان احساس حقارت از گذشته بود. در نتیجه وی گناه شکست ها و حقارت ها و سرخوردگی ها را به گردن ایران گذاشت و کوشید تا با حمله به این کشور آنها را تلافی کند.(قربانی،1382،15) در حقیقت احساس حقارت موجب گردید تا صدام به هر نحو ممکن درصدد جبران برآید. از همین روست که آدلر احساس حقارت را نشانۀ ضعف نمی داند، بلکه آن را نیرویی انگیزشی برای رفتارهای افراد می داند.(ناصحی و رئیسی،1386،56)

جبران حقارت با حاکمیت مطلق بر اروند رود

آنچه باید در مورد ادعای عراق در خصوص مالکیت بر اروند رود در نظر داشت آن است که سیاست خارجی عراق دربارۀ ایران و کویت، از موقعیت ژئوپلیتیکی و جغرافیایی این کشور در منطقۀ خلیج فارس پیروی می کند. از آنجا که به لحاظ جغرافیایی، عراق دچار تنگنای ژئوپلیتیکی است و موقعیت نامطلوبی در خلیج فارس دارد، همین موضوع حوزۀ مانور عراق در خلیج فارس را از نظر نظامی و بازرگانی بسیار محدود کرده است، لذا آبراه اروند رود اهمیت استراتژیکی بسیار زیادی برای این کشور دارد، کشمکشی که پس از تشکیل کشور عراق تا انعقاد قرارداد 1975 الجزایر با ایران وجود داشت، گواهی بر این مدعاست. اهمیت این موضوع تا بدان جاست که از آغاز استقلال این کشور دسترسی به سواحل وسیع تر در آب های خلیج فارس جزء رویاهای رهبران این کشور بوده است. (مهدوی،1380،359-357) با نگاهی به وضعیت دسترسی عراق به خلیج فارس

ص: 187

به این نکته بهتر پی خواهیم برد، طول کرانۀ دریایی عراق در خلیج فارس حدود 58 کیلومتر است.(بویه،1390،39) که در فاصلۀ خور عبدالله (مرز مشترک عراق با کویت) و جزیرۀ آبادان قرار دارد. با احتساب طول آبراه خور عبدالله، عراق حداکثر 80 کیلومتر در خلیج فارس ساحل دارد.(بویه،1390،39) بصره، ام القصر و فاو سه بندر معروف آن در خلیج فارس و دهانۀ اروند رود هستند که به دلیل عمق کم و باتلاقی بودن برای رفت و آمد نفت کش ها مناسب نیستند. این امر یکی از مشکلات ژئوپلیتیکی عراق از نظر اقتصادی، ارتباطی، نظامی و راهبردی محسوب می شود، به طوری که رفتار سیاسی - نظامی، این پرجمعیت ترین کشور عربی خلیج فارس را تحت تأثیر قرار داده است و از بازیگری آن در این منطقۀ ژئوپلیتیک ممانعت می کند. در واقع چاره جویی برای تنگنای ناشی از کمبود فضای آبی و ساحلی به هدفی آرمانی برای عراق مبدل شده است. از این رو گسترش خط ساحلی و دست رسی آسان به آبهای ساحلی خلیج فارس از اهداف استراتژیک عراق بوده است که این مهم از طریق پیوست خوزستان ایران به عراق، حاکمیت انحصاری این کشور بر اروند رود، در اختیار داشتن کویت یا دست کم حاکمیت بر دو جزیرۀ کویتی وربه و بوبیان امکان پذیر است.(بویه،1390،40و39) بدین ترتیب پذیرش خط تالوگ به منزلۀ مرز دو کشور در اروند رود، محدودیت بزرگی برای کشتی های تجاری و نظامی عراق ایجاد کرده بود، استدلال آنها این بود که اروند رود تنها امکان دسترسی عراق به خلیج فارس است و از آنجا که طول سواحل ایران از دهانۀ اروندرود تا خلیج فارس 1259 کیلومتر است. (الهی،1388،80) مالکیت این آبراه باید در اختیار عراق باشد. بدین ترتیب صدام برای جبران حقارت ناشی از انعقاد قرارداد 1975 اعمال حاکمیت مطلق بر اروند رود را در نظر داشت. با این هدف، صدام حسین در 26 شهریور 1359 (17 سپتامبر 1980) اظهار کرد: «عراق اروند رود را به وضع پیش از عهدنامه باز می گرداند؛ زیرا از نظر تاریخی این رودخانه یک رود

ص: 188

عربی و عراقی است و دولت عراق بر آن حاکمیت دارد.»(موسوی،1382،49)

با این همه توسعه طلبی عراق برای کنترل انحصاری اروند رود تنها به این رودخانه محدود نمی شد و اراضی مسلط بر این آبراه را نیز در بر می گرفت، چرا که دولت عراق برای تسلط و حاکمیت مطلق بر اروندرود ناگزیر بود، دو ساحل آن را در اختیار گیرد تا این آبراه به صورت یک رودخانۀ داخلی عراق درآید.(درویشی،1388،36) از این رو سعدون حمادی در نامۀ 27 اکتبر 1980 خود به سازمان ملل در این باره نوشت: «به منظور تضمین حاکمیت مطلق عراق بر شمال شط العرب (اروندرود) که رودخانه ای ملی می باشد و به منظور قرارگرفتن در موضعی که ما را قادر به اعمال واقعی حاکمیت مطلق کند، ناگزیریم که کرانۀ شرقی این آبراه را حفظ و تأمین کنیم.»(جعفری ولدانی،1377،68)

بدین ترتیب برای عراق در سطح اهداف ملی، چند مسئله حائز اهمیت بود که در صدر آنها ترمیم قرارداد 1975 الجزایر و تعیین مرزهای جدید زمینی و دریایی با ایران قرار داشت. رژیم عراق که از همان ابتدای انعقاد موافقت نامۀ 1975 خود را مغبون می دانست.(اردستانی،1388،80) پس از پیروزی انقلاب موقعیت را برای تجدید نظر و لغو معاهده از هر نظر مناسب دانست و بدین جهت گام به گام برای تضعیف این معاهده قدم برداشت. اظهار نظر مقامات رژیم بعثی، گویای این مطلب است؛ صدام در آوریل 1980(فروردین 1359) در گفت و گویی که خبرگزاری ها مخابره کردند، یکی از شرط های توقف جنگ بین ایران و عراق را بازگرداندن دنبالۀ اروند رود به حالت قبل از سال 1975 بیان کرد. وی در حمله ای شدید به رهبران ایران تأکید کرد که عراق آماده است با زور تمام اختلافات خود را با ایران حل کند.(تحلیلی بر جنگ تحمیلی،1361،5و 4) در پایان این یادداشت رسمی آمده است، «دولت جمهوری عراق، دولت جمهوری اسلامی ایران را به پذیرش وضع جدید و اتخاذ روشی مبتنی بر عقل و منطق در قبال اعمال حاکمیت و حقوق مشروع مردم عراق در سراسر قلمرو خاکی و رودخانه ای خود در شط العرب، عیناً مانند وضعی که پیش از موافقت نامۀ الجزایر سابق الذکر وجود

ص: 189

داشت، دعوت می نماید.(عبدالله،1366،74) تمایل عراق مبنی بر حاکمیت مطلق بر اروند رود را می توان به گونه ای جبران حقارت گذشته و حرکت به سمت اهداف سلطه طلبانۀ حزب بعث دانست. آنچه مسلم است صدام به عنوان رئیس این حزب موقعیتی بدست آورده بود که هم گذشتۀ حقارت آمیز خود را جبران نماید و هم در راستای تحقق آرمان حزبش که تسلط بر اعراب منطقه بود گام بردارد.

اثر ترتیب تولد

اشاره

بنا بر دیدگاه آدلر، افراد در زندگی دوران بلوغ در موقعیت های متفاوتی قرار می گیرند، اما عدۀ کمی می توانند الگوی رفتار دوران کودکی خود را تغییر دهند. تغییر نگرش انسان در دوران بلوغ نشانگر تغییر رفتار او نیست. زندگی روانی (حیات روحی) شالودۀ آن را تغییر نمی دهد، فرد همان خط فعالیت را که از دوران کودکی در پیش گرفته، در دوران بلوغ ادامه می دهد.(آدلر،1379،13) در این راستا آدلر معتقد است، خانواده یکی از مهمترین نهادهایی است که شخصیت کودک در آن شکل می گیرد. هر کودکی به تناسب خانواده ای که در آن بزرگ شده روحیات متفاوتی را به دست می آورد. کودکان در نهاد خانواده در جریان رقابت با دیگر خواهر و برادران، جایگاه خود را درون خانواده تثبیت می کنند و این امر در رشد شخصیتی کودکان در اجتماع تأثیر گذار است. بر این اساس مؤلفه هایی هم چون جنسیت کودک، هنجارهای خانواده، توانایی جلب محبت و توجه پدر یا مادر، تلاش در جهت همانند ساختن خود با یکی از والدین، معلولیت و حتی یتیم بودن را نیز در تعیین نوع نگرش کودک در زندگی مؤثر می داند. افزون بر آن آدلر، ترتیب تولد فرزندان در خانواده را نیز مهم ارزیابی می کند و اظهار می دارد هر کدام از فرزندان بسته به این که فرزند اول، دوم یا آخر هستند نوع خاصی از شخصیت را پیدا می کنند و این تفاوت ناشی از نوع تجاربی است که آن ها در دوران کودکی در خانواده به دست می آورند. برای شناخت بیشتر تجربیات کودکی صدام می بایست نگاهی کوتاه بر محیطی که وی درآن رشد کرد، بیندازیم. از این رو در اینجا نگاهی

ص: 190

گذرا به خانواده ای که صدام در آن پرورش یافت، خواهیم داشت.

1 . پدر صدام

در مورد زندگی کودکی صدام روایت های متعددی نقل شده است که همگی آنها حاکی از آن است که صدام دوران کودکی سخت و رنج آوری را پشت سر گذاشته است و از داشتن پدر محروم بوده است. صدام حسین در 28 آوریل 1937 در خانۀ دایی خود (خیر الله طلفاح) در دهکده ای در حومۀ تکریت به نام العوجه(1) به دنیا آمد. بر طبق اقوال گوناگون، پدر صدام حسین (حسین المجید التکریتی) به دست عده ای از راهزنان کشته شده و به قولی دیگر به علت اختلافات خانوادگی، پدر وی پنج ماه پیش از تولد صدام از روستای شان متواری شده و درمکان نامعلومی فوت کرده است و هرگز نزد مادر صدام و فرزندش بازنگشته است.(دمپسی،1380،6) اما بنا بر روایتی مشهور، مادرش صَبحه(2)

طلفاح وقتی او را باردار شد که هنوز ازدواج نکرده بود.(یحیی و وندل،1383،103) البته صدام ادعا می کرد که پدرش حسین المجید هنگام تولد او از دنیا رفته است اما درواقع این ادعا، پوششی برای مولود نامشروعی است که کسی از هویت پدر او اطلاع دقیقی ندارد. دربارۀ تولد او حرف و حدیث های زیادی است که برخی از آنها حقیقت دارد و خلاصۀ آنها این که صدام فرزندی نامشروع است، اما اصل حکایت این است، اهالی روستایی که صدام در آن به دنیا آمد، دچار فقر شدیدی بودند از این رو مجبور بودند تولیدات خود، مانند لبنیات را برای فروش به شهر نزدیک روستایشان ببرند. صَبحه مادر صدام نیز برای فروش محصولات خود و خرید نیازمندی های خانواده به این شهر رفت و آمد می کرد. در یکی از روزها که به شهر آمده بود، یکی از تجار یهودی ساکن در آن شهر، او را دید و شیفتۀ جمال او شد. آن طور که می گویند این زن بسیار زیبا بوده است، صَبحه در مقابل مبلغ قابل توجهی به مدت سه ماه نزد آن تاجر به سر می برده است و سرانجام از وی حامله می شود. او چندین بار می خواهد سقط جنین کند، اما موفق نمی شود به همین دلیل نام این جنین را صدام (استوار) می گذارد.


1- 1.Al-Auja
2- 2.Sabha

ص: 191

(رمضان،1381،6) زیرا که مادرش موفق به سقط او نشد.(یحیی و وندل،1383،103) هنگامی که کار به افتضاح می کشد و موضوع آشکار می شود، پدر صَبحه به فکر چاره می افتد و او را به عقد ازدواج یک مرد عقب ماندۀ ذهنی به نام حسین در می آورد و بعد از مدتی، این مرد را می کشد تا سخنی نگوید و خانواده رسوا نشود. میخائیل رمضان(1) معتقد است این قصه واقعیت دارد زیرا ساجده (همسر صدام) هنگامی که صدام با یک خانم چشم پزشک زیبا به نام «سمیره الشابندر» ازدواج کرد، به موضوع تولد صدام اشاره کرد. بدین ترتیب صدام بی پدر است و به همین خاطر، مخالفان عراقی، او را صدام تکریتی می نامند؛ نبردن نام پدر و خانوادۀ او و منسوب کردن وی به مادر بیوه اش (صَبحه طلفاح) برای او اهانت مستقیمی به حساب می آمد.(رمضان، 1381،7و6)

2. مادر صدام

نقش مادر در دیدگاه آدلر تا آنجا اهمیت دارد که آدلر معتقد است، مادر اولین کسی است که نظرات و راهنمایی هایش در زندگی بعدی مؤثر می باشد. هم چنین اگر مادر حس محبت به دیگران را به بچه نیاموزد، دیگر در بزرگی مشکل است که او بتواند جلب محبت کند و آمادۀ دوستی و همکاری با دیگران بشود.(آدلر،1356،28) مادر باید در برداشت عاطفی کودک به عنوان پشتوانۀ امنیت خاطر و جلب اعتماد او قرار گیرد. از محبت مادران است که جوانۀ احساس همبستگی و تعاون بارور می شود.(راتنر،1390،118) صدام زمانی چشم به جهان می گشاید که مادر او بدون جدا شدن از شوهر در خانۀ برادر خود زندگی می کرد و در فرهنگ عرب، زن این چنینی، زنی منفور به شمار می آید. از این نظر صَبحه و نوزاد او در خانۀ (خیر الله طلفاح) سرباری بیش نبودند. از این جهت مادر او در آن چهار دیواری به شدت تحقیر می شد.(سیفی،1388) خیلی زود صَبحه دلباختۀ مردی متأهل به نام «ابراهیم حسن» می شود و عشق ابراهیم چنان در دلش شعله می کشد که او را تشویق به جدایی از همسرش می کند تا راه ازدواج با او فراهم


1- 1. بدل صدام .

ص: 192

شود.(محسنی فرد،1376) این در حالی بود که تنها هنر همسر جدید او بدزبانی و خشونت بود.(سیفی،1388) بدین سان صدام که از عنایت و توجه پدر محروم بود، از محبت مادر خود نیز که شوهر جدیدی اختیار کرده بود، محروم ماند.(النقیب،1368،31) پس از ازدواج مجدد مادر صدام، کسی از محل زندگی اش اطلاعی نداشت. او از جامعه متنفر بود، چون جامعه از او تنفر داشت و صدام به تنها چیزی که می توانست بچسبد میلۀ آهنی تفته ای بود که با آن می توانست، تنها موجوداتی که زورش به آنها می رسید، یعنی حیوانات را تا سر حد مرگ شکنجه کند.(یحیی و وندل ،1383،104) آنچه مسلم است صدام، نخستین فرزند صَبحه بود و سال ها پس از ازدواج دوم مادرش، او تنها فرزند خانواده بود و بعدها نیز که دارای سه برادر و دو خواهر شد (که از صدام بسیار کوچکتر بودند)، وی فرزند ارشد مادرش صَبحه بود. بعدها مادر صدام از ازدواج مجدد خود پسرانی به دنیا آورد که برادران ناتنی صدام (برزان، وطبان و سبعاوی) بودند.(شربل،1395،94)

3. ناپدری صدام

صدام از ابراهیم حسن متنفر بود. وی به صدام مرتب توهین می کرد. ابراهیم انسان پست و حقیری بود. القاب تحقیر آمیزی داشت که محترمانه ترین آنها ابراهیم کذاب(1)

بود و تا سالخوردگی به همین لقب شهرت داشت. هم چنین ابراهیم در بین مردم العوجه و تکریت به خباثت معروفیت داشت.(رمضان،1381،7) کسانی که ابراهیم الحسن را می شناختند، می گویند که شخصیت شروری داشت که هیچ حد و مرزی برای احساسات ظالمانه اش نمی شناخت. ابراهیم هیچ احساس مهربانی و مودتی به پسر صَبحه نداشت. با او، با دشمنی مفرط رفتار می کرد و او را بی رحمانه می زد علی رغم این که بچۀ کوچکی بود.(شربل،1395،95) زیرا نمی خواست مسئولیت بچه ای را که از او نبود، بپذیرد.(یحیی و وندل،1383،103) بدین ترتیب ناپدری صدام کشاورزی بی سواد و خشن بود و صدام مجبور بود، او و رفتارهای خشن او را تحمل کند. صدام خود را به خاطر می آورد که


1- 1.ابراهیم دروغگو .

ص: 193

چگونه ناپدری اش، سحرگاهان او را با فریاد از خواب بیدار کرده و با ناسزا، وی را به دنبال گوسفندان در صحرا می فرستاد و چگونه او را به دزدیدن مرغ و خروس ها و گوسفندان همسایه ها وادار می کرده است، «ابراهیم حسن شوهر مادرم با من رفتار خوبی نداشت، صبح زود با توهین و حرف های رکیک به پدرم، مرا از خواب بیدار می کرد و از من می خواست تا گوسفندان را به چرا ببرم. او نسبت های بدی به مادرم می داد و مرا پدرسگ می نامید. ابراهیم حسن گاهی مرا به مرغ دزدی وادار می کرد و آنها را می گرفت و به بازار می برد و می فروخت.»(غفاریان،1384،68و67)

آنچه مسلم است صدام تا سال ها پس از تولد برادران ناتنی اش، تنها فرزند خانواده بود. با این همه، برخلاف اکثر تک فرزندها که به دلیل توجه و محبت بیش از حد والدین لوس و نازپرورده بار می آیند، صدام به هیچ روی اینگونه نبود وکودکی اش در یک تنهایی و بی پناهی سپری شد. به طوری که وی از سوی جامعۀ روستایی محل تولد خود نیز طرد شده بود و هرگز مورد توجه و علاقۀ مادر و ناپدری اش نبود. این کودکی سخت و محنت بار تأثیر عمیقی در روحیۀ صدام داشت؛ به طوری که وی را فردی انتقام جو، سرسخت و بدبین بار آورده بود. از این رو در سال های زمامداری نیز این روحیه در صدام وجود داشت و به هیچ کس حتی فرزندان و دامادهایش اعتماد نداشت. تأثیر عمیق سال های سخت کودکی این درس را به صدام آموخت که برای ادامۀ زندگی، قوی بودن و قوی ماندن بیش از هر عامل دیگری اهمیت دارد. از این رو صدام همواره در طول زندگی سیاسی و شخصی اش سعی کرد، قدرت برتر را بدست آورده و حفظ نماید.

زندگی صدام

اشاره

آدلر احساس حقارت را مهمترین عامل تلاش و کوشش افراد در زندگی می داند، از این رو معتقد است هریک از ما برای غلبه بر احساس حقارت خود و دستیابی به برتری تلاش می کنیم و برای رسیدن به این هدف، روش ها، رفتارها و روال خاص خود را پی می گیریم. آدلر این الگوی منحصر به فرد از ویژگی ها،

ص: 194

رفتارها و عادت ها را «سبک زندگی» نامیده است.(شاملو،1382،92) در واقع شیوۀ زندگی، ترکیبی مشخص و منحصر به فرد از انگیزه ها، خصلت ها، علایق و ارزش ها است که در هر عملی که فرد انجام می دهد، متجلی می شود و تعیین کنندۀ نحوۀ اندیشیدن، آموختن و رفتار کردن است.(سعید،1388،52) که اجزای خودآگاه و ناخودآگاه زندگی هر فردی را در بر می گیرد. آنچه مسلم است روش زندگی، محصولی از شخصیت خلاق فرد است که تمایل دارد بر احساس حقارت خود چیره شود. بدین سان هر شخص از خصوصیات منحصر به فردی که معرف سبک و اسلوب خاص خودش می باشد، استفاده می کند.(ناصحی و رئیسی،1386،60و 59) در انتخاب اسلوب زندگی آن دسته از عوامل مؤثر که کودک از محیط دریافت می کند، هدف او را تعیین می نمایند. هدف نهایی هر فرد به احتمال قوی در ماه های اولیۀ زندگی وی شکل می گیرد. حتی در این زمان هم احساسات ویژه ای در برانگیختن حس شادمانی یا ناراحتی کودک ایفای نقش می کند. بدین ترتیب عوامل ابتدایی که بر زندگی روانی انسان تأثیر می گذارد، از همان دوران طفولیت وی تعیین می گردد.(آدلر،1379،23)

سبک زندگی نیز بر اساس تعامل های اجتماعی که در سال های نخست زندگی صورت می گیرد، ایجاد می شود و این جریان در سن 4 یا 5 سالگی چنان تبلوری می یابد که پس از آن، دگرگونی اش دشوار است. در واقع از دید آدلر، هر فرد با ارادۀ آزاد خویش، مناسب ترین سبک زندگی را برای خود می آفریند و هرگاه این سبک زندگی خلق شد، دیگر در طول زندگی ثابت می ماند و منش بنیادین ما را می سازد.(شولتز،1383،149 و148) از این روست که نقطۀ عطف زیر بنای تمام زندگی روانی و تمام رفتار فرد بر نحوۀ کیفیت روابط پدر و مادر و کودک استوار می شود. در این مقطع زمانی، شرایط باید به گونه ای فراهم شود که فرد متوجۀ ارزش شخصی و قدرت خویش شود و در نتیجۀ آن تمایل به تسلط یافتن که در نهاد هر کسی نهفته است، ارضا می گردد.(سعید،1388،52) از آنجا که فیزیک بدنی و عمل اعضاء، صفات شخصیتی، خلقیات فردی،

ص: 195

استعدادهای روانی و ارتباط های اجتماعی در هر فردی متفاوت است و فرد را به صورت خاصی به سمت جبران احساس حقارت هدایت می نماید؛ از این رو شیوۀ زندگی نیز متناسب با این وضعیت تغییر می کند.(سیاسی،1390) در اینجا در دو بخش به زندگی صدام می پردازیم. در بخش نخست زندگی شخصی و در بخش بعدی زندگی سیاسی صدام را بررسی خواهیم کرد.

زندگی شخصی

وضعیت زندگی صدام در کودکی بسیار مشقت بار بود. در روستایی به دنیا آمد که اهالی آن به شرارت و سنگدلی معروف بودند و برای تصفیه حساب های اختلاف هایشان از زور استفاده می کردند.(شربل، 1395،93) علاوه بر آن، او در حالی در سال 1937 به دنیا آمدکه بین سال های 1936 تا 1941 سه شورش در عراق به وقوع پیوسته بود و

همین موضوع موجب گردید تا کودکی وی در دورانی سخت و طاقت فرسا سپری شود.(یحیی و وندل ،1383،104و103) همان طور که پیشتر اشاره شد صدام از وجود پدر محروم بود. مادرش در کودکی او، بار دیگر ازدواج کرده بود و ناپدری اش چندان تمایلی به حضور صدام در خانه اش نداشت. از این رو صدام با خانوادۀ دایی اش (خیرالله طلفاح) زندگی می گذراند. بدین ترتیب زندگی صدام در یک آشفتگی، تنهایی و حقارت آغاز شده بود. در حالی که صدام به علت نابسامانی زندگی خانوادگی اش، تا هشت سالگی نتوانسته بود به مدرسه برود، پسر دایی اش(عدنان خیرالله طلفاح) که در زمان حکومت صدام حسین، معاون نخست وزیر و وزیر دفاع شد، به مدرسه می رفت و صدام که به چوپانی مشغول شده بود، از مدرسه رفتن پسر دایی خود بسیار رنج می برد. درد و رنج کودکی حقارت آمیز موجب شد تا صدام از ده سالگی برای رسیدن به قدرت و گرفتن انتقام از جامعه و هرآنچه که باعث ناکامی های پی در پی او در زندگی شده بود، دست به هر کاری بزند. آدلر در جایی می گوید: «هر فردی قادر است تا با دنیای بیرون ارتباط مجدد برقرار کند و آن را به شکل و ترتیبی درآورد که مناسب با الگوی

ص: 196

زندگیش باشد، بی نظیر و منحصر بودن هر مخلوق انسانی در گرو آنچه (ادراک) می کند و چگونه ادراک می کند، می باشد. ادراک تنها یک پدیدۀ فیزیکی ساده نیست، بلکه تابعی روانی است که بخش عمدۀ نتایج مربوط به زندگی خصوصی افراد در سایۀ آن به دست می آید.»(آدلر،1379،39)

بدین گونه صدام در نتیجۀ محنت هایی که متحمل شده بود خیلی زود دریافت که برای پذیرش اجتماعی و زندگی در زادگاهش تنها باید به زور و قدرت فائقه متکی باشد. از این رو در نخستین ممارست های کودکانۀ خود سلطه گری را این گونه بروز می داد که به سبک افسرانی که به افراد تحت فرماندهی خود فرمان می دهند، چوب هایی به شکل تفنگ به دوستان خود می داد و آنان را به حالت رژۀ نظامی حرکت می داد. او حتی بچه هایی را که اطاعت نمی کردند، تنبیه می کرد و با این اعمال خود، ناراحتی هایی را که در منزل شوهر مادر خود متحمل می شد، جبران می کرد.(غفاریان،1384،67) افزون بر آن صدام عادت داشت یک میلۀ آهنی با خود حمل کند تا سگ های ولگرد و دیگر دانش آموزان را به زوزه کشیدن وادارد. در مدرسه آن را زیر دشداشه پنهان می کرد، بعد از مدرسه میله را چنان در آتش حرارت می داد که تفته می شد و نوک آن را در چشم و مقعد سگ های اسیر شده فرو می کرد و دیگر دانش آموزان همه حضور داشتند. این میلۀ آهنی، طلسم او، پدرش، قدرتش، تنها دوستش و مدافع او در برابر سرمای جامعه ای به شمار می رفت که به دلیل مرگ پدر او را طرد کرده بود.(یحیی و وندل،1383،104و 103) طبق نظریۀ آدلر که نخستین الگوبرداری کودک را در خانواده می داند؛ باید گفت که صدام در دوران کودکی تقریباً هیچ الگویی از پدر و مادر خود کسب نکرد و خواهر و برادری نیز برای همانند سازی شخصیتی نداشت. پس ناگزیر در یک نوع خلأ عاطفی و شخصیتی و همراه با خشونت فیزیکی و روانی رشد نمود و به جز چماق آهنی خود به کسی اعتماد نداشت و به همین دلیل نه دوستی داشت و نه رفیقی.(رمضان،1381،8)

پس از ورود صدام به مدرسه، وی تا حدودی سبک زندگی خود را تغییر

ص: 197

می دهد. هرچند که هم چنان احساس حقارت و سرخوردگی را با خود دارد. با ورودش به مدرسۀ ابتدایی به سرعت پیشرفت می کند و یکی از بهترین دانش آموزان به شمار می رود. بعدها پس از ورود به عرصۀ سیاست، تحصیلات دانشگاهی را نیز ادامه می دهد. با این همه هم چنان شَبح حقارت کودکی صدام را رها نمی کند، از این رو شربل معتقد است نمرات چشم نواز او در عالی ترین دانشگاه های امریکا جاه طلبی های او را سیر نمی کند، نمرات ریاضی از خواسته های او نمی کاهد و او هم چنان اشتهای داشتن چیزهای بیشتر را دارد.(شربل،1395،19) این فقط گذشته نبود که او را نگران می کرد از آیندۀ مبهم نیز می ترسید. عقدۀ جمال عبد الناصر شدن وجودش را از زمانی که به قاهره رفت و در آن جا دانشجو بود، فرا گرفته است. تشنۀ قدرت است و هیچ شریکی را نمی پذیرد، به چیزی کمتر از این که تنها خود فرمان دهد، راضی نمی شود. زندگی کودکی اش به او آموخته است چگونه احساساتش را کنترل کند و ضرباتش را با بی رحمی بزند، می خواهد انتقام کودکی و وضعیت خانوادگی اش را بگیرد.(شربل،1395،28)

آدلر در مورد شناخت کلی انسان به نکته ای جالب معتقد است و آن این که بررسی زندگی روانی در کودکی محور اصلی دانش شناخت انسان است.(آدلر،1379،14) صدام نیز در این مورد استثنا نبود، از آنجا که صدام گذشتۀ فلاکت باری را پشت سر گذاشته بود و در کودکی با تمام وجود تنهایی و فقر را تجربه کرده بود پس از آنکه به قدرت و ثروت دست پیدا کرد حقارت های ناشی از فقر کودکی خود را به گونه ای غیر ارادی جبران می کرد. برای نمونه او همیشه سعی می کرد با پوشیدن شیک ترین لباس ها و زدن گرانقیمت ترین کراوات ها فقر و محرومیت دوران کودکی و نوجوانی خود را جبران نماید. او سه بار در روز لباس و کراوات خود را عوض می کرد و خیاط مخصوصش «هاروت»، سه یا چهار بار در سال برای انتخاب جدید ترین مدل های «پیر گاردن» راهی پاریس و لندن می شد. افزون بر آن، صدام همانند بچه ها سعی می کرد لباس های متنوعی بپوشد، گاهی «شیماغ» و گاهی شلوار کردی و لباس محلی عربی به تن می کرد و برای تکمیل

ص: 198

ژست خود سیگار برگ کوبایی گوشۀ لب می گذاشت.(النقیب،1368،47) در رویکرد روانشناسانۀ آدلر، سالهای کودکی به اندازه ای در رشد شخصیت فرد تأثیر گذار است که آدلر در مورد کودکان به خود رها شده، یعنی کودکانی که بر اثر جدایی پدر و مادر از یکدیگر، یاکودکانی که بر اثر غفلت و بی اعتنائی نسبت به تربیت آنها، از راهنمایی و تشویق محروم بوده اند، معتقد است که این کودکان نمی توانند شیوۀ زندگی خود را گسترش دهند، و این برای آنها عواقبی بسیار ناخوشایند به بار می آورد. از این رو افرادی که در کودکی مورد بی مهری و بدرفتاری بوده اند در بزرگسالی دشمنان اجتماع می شوند و شیوۀ زندگی آنها زیر سلطۀ نیاز به انتقام جویی در می آید. در حقیقت نقص بدنی و نازپروردگی و به خود رها شدگی مفاهیمی نادرست از جهان به آدمی می دهند و در نتیجه روش یا شیوۀ زندگی او را نابهنجار می سازند.(سیاسی،1390) بدین ترتیب صدام را می توان کودکی رها شده در اجتماع بی رحم و خشن تکریت به شمار آورد که تنها پناهش را در قدرت بی حد و حصری می دید که همه را مجبور به اطاعت کند. در نتیجۀ همین تجربیات است که صدام تاب و تحمل هیچ گونه مخالفت و اعتراضی را نداشت و سال ها بعد زمانی که به ریاست جمهوری عراق رسید هرگز انتقاد کسی را بدون انتقام پاسخ نداد.

زندگی سیاسی

زندگی سیاسی صدام آمیختگی پیوسته ای با حزب بعث و تحولات و وقایع آن داشت. از این رو در جریان آشنایی صدام با بعثیسم، روحیۀ خشونت طلب و سلطه جوی وی به آسانی عرصۀ بروز یافت و او هر چه بیشتر در جهت جبران گذشتۀ خود و تثبیت موقعیت حزب بعث و ارتقاء جایگاه خویش در آن تلاش کرد. زمانی که میشل عفلق با همکاری صلاح بیطار حزب بعث را در 1943 در دمشق تشکیل داد، صدام حدود هشت سال داشت و تا آن موقع مدرسه نرفته بود. حزب بعث در 1947 در عراق تشکیل شد و صدام ده سال بعد، در 1957 وقتی که 22 سال داشت و هنوز دورۀ دبیرستان را نگذرانده بود عضو حزب بعث شد.(پارسا دوست،1385،200)

ص: 199

بدین ترتیب زمانی که اندیشه های بعثیسم وارد عراق شد، صدام با پیوستن به حزب بعث عراق وارد دنیای سیاست شد.(Karsh and Rautsi,1991,18) البته صدام همزمان با عضویت در حزب بعث و پایه گذاری میلیشیای حزبی (سازمان چریکی)، به عضویت میلیشیای ناسیونالیست ها نیز درآمد تا چنان چه حزب بعث دچار شکست شد از طریق ناسیونالیست ها به امیال خود برسد. این طور به نظر می رسد که او برای جبران ناکامی های دوران کودکی خود، حاضر بود وارد هر نوع تشکیلات حزبی و سیاسی شود! بر همین اساس، صدام از زمان تحصیل در دبیرستان با پول مختصری که از دایی خود می گرفت، کتاب های زندگینامۀ «استالین» را می خرید و مطالعه می کرد، البته او با کمونیست ها مخالف بود ولی انواع روش های خشونت بار آنان برای رسیدن به قدرت و سرکوب کردن مخالفان را می پسندید و اجرا می کرد.(غفاریان،1384،69و 68)

در بدو ورود به حزب بعث، صدام در راستای اثبات وفاداری مأموریت یافت تا یکی از کمونیست های معروف شهر تکریت را که از طایفۀ (البوناصر) و پسر عموی سرهنگ (فالح انصاری) بود، به قتل برساند. او این مأموریت را انجام داد و بلافاصله از تکریت گریخت و از آن جایی که می ترسید مورد هدف نزدیکان مقتول قرار گیرد تا وقوع کودتای 1968 در انظار عمومی ظاهر نگردید. پس از انجام کودتا بود که مصالحه ای بین طرفین صورت گرفت و مبلغ 18 هزار دینار از خزانۀ دولت به عنوان خون بها به خانوادۀ مقتول پرداخت گردید. بعد از انجام این قتل، مأموریت های مشابه دیگری نیز به صدام محول گردید که با موفقیت آنها را به انجام رسانید و نهایتاً به عضویت دستگاه حزب درآمد.(النقیب،1368،29) در سال 1959 پس از تشدید سرکوب ها، یک گروه پنج نفره از بعثی ها که صدام هم جزو آنان بود، مأمور کشتن عبدالکریم قاسم زمامدار مستبد عراق شد.(Karsh and Rautsi,1991,18) بدین ترتیب اولین اقدام تروریستی - حزبی صدام در اکتبر 1959 علیه جان ژنرال عبدالکریم قاسم، در حکم پلکان ترقی او بود. (غفاریان،1384،68) قاسم به قتل نرسید، ولی به شدت زخمی گردید.

ص: 200

(پارسادوست،1385،200) صدام به هنگام ترور قاسم، از سوی محافظان ژنرال قاسم مورد هدف قرار گرفت و دو تیر به عضلۀ ساق پای چپ او اصابت کرد، اما او خود را لنگان لنگان به منزل دایی دیگرش، «لطیف خیرالله» رساند و به هر وسیلۀ ممکن آن دو گلوله را از پای خویش خارج کرد.(غفاریان،1384،69) او برای فرار از بازداشت به سوریه گریخت و از سوی کادر رهبری حزب بعث سوریه به گرمی مورد استقبال قرار گرفت. وی از آنجا به مصر رفت و در سال 1961، دورۀ دبیرستان را در قاهره به پایان رساند و در پاییز 1962 وارد دانشکدۀ حقوق قاهره شد.(پارسادوست،1385،201) در آن زمان، مصر در تب و تاب پدیدۀ ناصریسم به سر می برد و به نظر می رسد علاقۀ وافر ناصر به نمایش سیاسی و تلاش وی برای رسیدن به رهبری اعراب، تأثیر ماندگاری بر صدام جوان گذاشت. (Karsh and Rautsi,1991,19)

او در مدت چهار سال زندگی مخفی در قاهره، به عضویت سازمان سیا درآمد و در فکر برنامه ریزی برای به راه انداختن کودتا علیه قاسم بود.(غفاریان،1384،70) در بازگشت به عراق، توانست به سرعت از نردبان ترقی در سلسله مراتب حزب بعث بالا رود و سرانجام مسئول سازمان نظامی آن شد.(Karsh and Rautsi,1991,86) با سرنگون شدن قاسم در سال 1963 حزب بعث برای مدت کوتاهی قدرت را به دست گرفت. صدام در این ترور همکاری آشکاری با کودتاگران داشت و پس از کشته شدن قاسم «کاخ الرحاب» تبدیل به زندان سیاسی شد و صدام و سعدون شاکر به عنوان بازجو در آن مکان مستقر شدند و دستگیر شدگان را به بدترین صورت شکنجه می کردند. آنان به اتفاق «ناظم کزار» که بعدها به دستور صدام رئیس سازمان استخبارات (سازمان امنیت) شد، شکنجه را به حدی رساندند که تفریحشان، خاموش کردن سیگارهایشان در چشم زندانیان بود. در این دوره، صدام هستۀ اصلی سازمان امنیت و استخبارات عراق را از میان همین شکنجه گران و نیز افراد «حرس القومی(1)»

برگزید که بر آنان نفوذ کامل


1- 1.گارد ملی

ص: 201

داشت. اعدام ها، شکنجه ها و بازجویی های خشونت بار، به دستور صدام و توسط این افراد انجام می شد که با نام «جهاز حنین» مشهور شدند.(غفاریان،1384،75) افزون بر شرکت در توطئۀ سوء قصد علیه عبدالکریم قاسم، صدام در توطئۀ ناکام، علیه جان عبدالسلام عارف نیز نقش اصلی را داشت. در آن توطئه که قرار بود در سپتامبر 1964 انجام گیرد، صدام می بایست شخصاً به سالنی که عبدالسلام عارف با اعضای دولتش در آن جلسه داشتند، حمله کند و با مسلسل همه را به قتل برساند. ولی توطئه قبل از اجرا کشف و صدام و رفقای حزبی او دستگیر و زندانی شدند. او پس از تحمل حدود دو سال زندانی در ژوئیۀ 1966 موفق به فرار از زندان گردید و از آن موقع تا کودتای حزب بعث در 17 ژوئیۀ 1968 در سازمان های مخفی حزب به فعالیت پرداخت.(پارسا دوست،1385،201)

زمانی که عبدالرحمان عارف به لندن تبعید شد، سرلشکر احمد حسن البکر به ریاست جمهوری و سرهنگ «عبدالرزاق النایف» به نخست وزیری رسید و روز بعد طبق فرمانی صدام حسین به بزرگترین مقام حکومتی و حزبی دست یافت. این سمت پاداشی بود که البکر برای صدام در نظر گرفته بود چراکه بنا بر نطق رادیویی او، صدام اولین کسی بود که در بامداد 17 ژوئیه در حالی که روی یک تانک قرار گرفته بود، وارد کاخ ژنرال عبدالرحمان عارف شد و او را به کمک ژنرال ابراهیم الداود، از خواب، بیدار و با خفّت به فرودگاه الرشید برد، تا او را به خارج از کشور بفرستند. بدین ترتیب صدام از 18 ژوئیه معاون رئیس جمهور و معاون کل منطقه ای حزب بعث عراق شد. نخست وزیری عبدالرزاق النایف 13 روز بیشتر طول نکشید چرا که در 30 ژوئیۀ 1968 کودتایی دیگر صورت گرفت. در بامداد این روز احمد حسن البکر از سرهنگ عبدالرزاق النایف دعوت کرد تا به کاخ ریاست جمهوری بیاید و در مورد یک مسألۀ مالی با وزیر دارایی صحبت کند.(غفاریان،1384،86) وقتی عبدالرزاق النایف وارد کاخ شد، صدام حسین فوراً هفت تیری را به پهلوی او گذاشت و به او اخطار کرد که آرام حرکت کند، به طوری که حتی گارد شخصی او نیز چیزی را متوجه نشود. صدام نزدیک گوش او زمزمه کرد که اگر می خواهد زن

ص: 202

و چهار بچه اش سالم بمانند، سکوت کند. صدام چنان عادی هفت تیرش را روی پهلوی چپ «النایف» قرار داده بود که همه خیال می کردند، صدام بازوی دست چپ او را به صورت صمیمانه گرفته است. عبدالرزاق نایف حتی به احترامات نظامیان حاضر در راهروی کاخ نیز جواب می داد. به دستور صدام، اتومبیلی جلوی کاخ آماده نگه داشته شده بود صدام و نایف درون آن قرار گرفتند و فوراً عازم فرودگاه شدند. با انجام هماهنگی قبلی با سفارت انگلیس، نایف به لندن برده شد، در پی این کودتا، احمد حسن البکر علاوه بر ریاست جمهوری، پست نخست وزیری را نیز اشغال کرد. پس از آن صدام عملاً وظایف ریاست جمهوری و همۀ قدرت اجرایی را به دست گرفت.(غفاریان،1384،88-86)

صدام حسین بر آن بود که با یک کودتای خزنده، گرچه درازمدت، و با ترفندهای ویژۀ خود، تمام دوستان و اطرافیان احمد حسن البکر را از صحنۀ سیاسی و نظامی عراق دور ساخته آن گاه آخرین ضربه را بر او وارد کند و به تنهایی حکومت را در دست بگیرد. اکنون مهمترین مانع دستیابی صدام به ریاست جمهوری عراق، دبیر کل حزب بعث عراق یعنی «فؤاد الرکابی» بود. او در میان بعثی های قدیمی محبوبیت داشت و از همۀ اسرار زندگی صدام از زمان فرار او به قاهره، عضویتش در سازمان سیا و رفت و آمدش به سفارت امریکا اطلاع داشت. در 20 ژانویۀ 1970 یکی از افسران عراقی به نام «عبدالغنی الراوی» به کودتایی نافرجام دست زد و پس از شکست به ایران پناهنده شد. صدام حسین از این واقعه به نفع خود استفاده کرد.(غفاریان،1384،91و90) او این گونه وانمود کرد که حردان تکریتی با فؤاد الرکابی، سپهبد صالح مهدی عماش و ژنرال حسن النقیب متحد شده اند و این اتحاد به ضرر شخص رئیس جمهور و انقلاب عراق است. با این توطئه، صدام دستور بازداشت فؤاد الرکابی را به امضای حسن البکر رساند و پس از شش ماه در زیر شکنجه کشته شد. پس از کشته شدن مهره های درشت حزبی و ارتشی از صفحۀ شطرنج سیاسی عراق، صدام سیاست ایجاد رعب و وحشت را در پیش گرفت. در آن سال در فاصلۀ ماه های فوریه تا نوامبر، هشت

ص: 203

مرتبه در میدان التحریر بغداد، مراسم به دار آویختن دسته جمعی افرادی را به عنوان جاسوس اسرائیل، امریکا و ایران اجرا کرد. او برای تأثیر گذاری بیشتر، جنازه های این افراد را برای 24 ساعت بالای دار نگه می داشت و هنگام اجرای احکام اعدام، چنان تشریفاتی بر پا می کرد که گویا آن روز، روز ارتش است. از آنجا که صدام در شرایطی قرار داشت که تمایل نداشت، هیچ گونه خطر داخلی یا خارجی عراق را تهدید کند، از این رو به فکر افتاد تا رابطۀ خود را با شوروی مستحکم کند. بدین سان «عزیز الحاج» یکی از رهبران کمونیست عراق را که دستگیر شده بود، نه تنها اعدام نکرد بلکه «عزیز محمد» را نیز به عنوان رهبر حزب کمونیست عراق به رسمیت شناخت و طی سفری که به مسکو داشت، به عنوان پشتیبان عراق، پیمان همکاری نیز با روس ها منعقد کرد.(غفاریان،1384،92-90) اکنون تنها مانع بر سر راه صدام، حسن البکر بود. چندی بعد در سال 1973 ناظم کزار از جمله بعثی هایی که به دستور صدام، ریاست کل استخبارات را بر عهده داشت از اکثر سیاسیون و نظامیان عراقی دعوت کرد که در یک مهمانی در منزل او شرکت کنند. در واقع این دعوت نوعی گروگان گیری بود و قرار بود که در همان روز به هنگام بازگشت احمد حسن البکر از سفر لهستان، او نیز به جمع گروگان ها آورده شود، تنها صدام حسین به این مهمانی دعوت نشده بود. به محض ورود البکر به فرودگاه «عبدالخالق السامرائی»، ایدئولوگ حزب، که از ماجرای گروگان گیری آگاه شده بود به فرودگاه آمد و البکر را با خود به منزل خویش برد. ناظم کزار در مجلس میهمانی، میهمانان خود را هدف رگبار مسلسل قرار داد، عده ای کشته شدند و برخی دیگر جان به در بردند. در این مرحله از آنجا که ناظم کزار نتوانست همۀ حاضران را قتل عام کند، نیروهای صدام به منزل ناظم هجوم بردند و ناظم را به همراه 23 افسر امنیتی و ارتشی بازداشت کردند و السامرائی را نیز دستگیر و البکر را به کاخ ریاست جمهوری هدایت کردند.(غفاریان،1384،95) بجز السامرائی که مشمول یک درجه تخفیف البکر شد، همۀ بازداشت شدگان به اعدام محکوم شدند. محافل سیاسی دنیا جملگی بر این باور بودند که کزار

ص: 204

به دستور صدام دست به چنین حرکتی زده است، چنانچه او موفق می شد و تمام دوستان حسن البکر را می کشت، حسن البکر تنها می شد و ممکن بود صدام حسین به ریاست جمهوری و ناظم کزار به معاونت او منصوب شود اما وقتی در مأموریت خود شکست خورد باید اعدام می شد تا راز این اقدام برای همیشه مکتوم بماند. در 1975 اقدام سرنوشت ساز دیگر عراق از سوی صدام به اجرا گذاشته شد و آن امضای قرارداد الجزایر با شاه ایران بود. صدام در رابطه با علت امضای این قرارداد به دوستان خود گفته بود «دیگر قادر به جنگیدن در شمال نیستم. از همین حالا می خواهم همۀ افتخارات خود را زیر پا بگذارم یا ببلعم، این اجلاس، فرصت خوبی است.»(غفاریان،1384،97و96)

اکنون صدام در پی این توافق و حل اختلافات با ایران، برای در دست گرفتن همۀ قدرت، تنها یک گام دیگر پیش رو داشت. پس از آشتی با ایران و آرام شدن کردستان، صدام حسین به تصاحب ریاست جمهوری و فرماندهی کل نیروهای مسلح عراق چشم دوخته بود. او که برای حذف حسن البکر دنبال بهانه بود، در پاییز1978، عراق و سوریه را آمادۀ وحدت دید، در حالی که با این امر کاملاً مخالف بود و می دانست که در صورت تحقق این اتحادیه، او به کلی از صحنۀ قدرت حذف خواهد شد و آرزوهایش بر باد خواهد رفت. نمایندگان البکر در حالی با حافظ اسد دربارۀ رسیدن به وحدت توافق کرده بودند که خیرالله طلفاح و فرزندش ژنرال عدنان خیرالله، به حسن البکر پیشنهاد کردند که برای حفظ وحدت تکریتی ها از مقام خود استعفا کند و او نپذیرفت. صدام می دانست که بین حسن البکر و حافظ اسد توافق شده بود که در صورت مرگ البکر، حافظ اسد زمام امور دو کشور را در دست بگیرد. بنابراین در شب 17 ژوئیۀ

1979 در حالی که البکر برای ایراد پیامی تلویزیونی به مناسبت یازدهمین سالروز کودتای 1968 آماده می شد، فرزندش «هیثم» به علاوۀ 500 نفر از طرفداران حسن البکر توسط مأموران امنیتی به گروگان گرفته شدند. در این شرایط «برزان ابراهیم التکریتی» متن از پیش تهیه شده ای را به حسن البکر داد و تهدید کرد چنان چه آن را قرائت نکند، فرزندش

ص: 205

هیثم و طرفدارانش کشته خواهند شد. حسن البکر که پس از مرگ فرزند بزرگش «محمد» به فرزند کوچکش «هیثم» دل بستگی زیادی پیدا کرده بود تسلیم شد و نطق از پیش نوشته شده توسط صدام را قرائت کرد، که در بخشی از آن آمده بود: «از آن جایی که فرزندم صدام حسین در تمام دورۀ انقلاب، از 1963 تا کنون در بیشتر کارهای انقلابی پیشگام بوده و لیاقت خود را ثابت کرده است و من چون به علت بیماری قادر به انجام وظایف خود نیستم، او را برای ریاست جمهوری عراق انتخاب می کنم.» در ادامۀ سناریوی خلع البکر، پس از این نطق «محی عبدالحسین» دبیر شورای انقلاب عراق در زیر شکنجۀ شدید اعتراف کرد، در جریان یک توطئه علیه صدام قرار گرفته که به دستور حافظ اسد و مقامات سوری باید انجام می شد. بدین ترتیب گام آخر برداشته شد و صدام حسین به مناسبت یازدهمین سالگرد پیروزی کودتای 30 ژوئیۀ 1968 پس از استعفای احمد حسن البکر، طی پیامی که از رادیو و تلویزیون پخش شد، اظهار داشت «اعترافات محی عبدالحسین در 20 ژوئیه نشان داد که توطئۀ کودتای وسیعی در عراق تدارک دیده شده بود. من به اتفاق دوستان انقلابی، آن را به شدت در هم کوبیدیم و این حرکت، آخرین کودتا در عراق خواهد بود. دیگر آن روزها گذشته است که افسری با یک دو جین تانک، رادیو اشغال کند و دست به کودتا بزند.» صدام همچنین اضافه کرد؛ «در گذشته من مرد دوم عراق نبوده ام بلکه دو نفر رهبری عراق را به عهده داشته اند که یکی از آنان من بوده ام و دیگری پدر بزرگوارم احمد حسن البکر» حسن البکر چندی بعد در منزل خویش درگذشت و قدرت مطلق عراق در دستان صدام قرار گرفت.(غفاریان،1384،102-99)

پاکسازی های بی رحمانۀ دهۀ 1970 با روی کار آمدن رئیس جمهوری جدید شتاب بیشتری گرفت و بسیاری از شخصیت های سرشناس رژیم به خیانت یا دیگر جرایم ضد دولتی متهم و از میان برداشته شدند. پاکسازی ها در شورای فرماندهی انقلاب و حزب بعث بسیار گسترده بود، به طوری که گفته می شود حدود پانصد نفر از اعضای ارشد حزب، ظرف چند هفته از آغاز ریاست جمهوری

ص: 206

صدام اعدام شدند.(کامروا،1388،211) از آنجا که در عراق و به طور کلی در منطقۀ خاورمیانه رهبران سیاسی اغلب برای خود مأموریتی تاریخی قائل شده اند، همواره روایتی اغراق شده از اهمیت حاکمیت آنان در ارتباط با تاریخ بزرگ تر کشور وجود دارد تا فرمانی ظاهراً مردمی را برای حکومت کردن تقویت و از ملت «محافظت» کنند. وجهۀ صدام به عنوان چنین «محافظی» برای نه فقط عراقی ها، بلکه کل ملت عرب سبب می شد تا مأموریت وی به گونه ای چشمگیر گسترش یابد و در نتیجه، تلاش وی را برای به دست آوردن کامل قدرت شتاب بخشد. وی با نام نهادن جنگ با ایران به عنوان «قادسیه صدام» با اشاره به نبرد مشهوری در سال 637 که در آن اعراب مسلمان، ایران باستان را فتح کردند، از تمامی مقوله های نمادین موجود تا آنجا که ممکن بود، استفاده کرد.(Bengio,1998,83)

برتری جویی صدام با رهبری جهان عرب

آدلر میل به جبران احساس حقارت را سبب ساز تمایل افراد به برتری جویی می داند. به همین روی افراد برای رهایی از احساس حقارت و همچنین دستیابی به برتری تلاش می کنند تا بتوانند خود را کامل کنند و با این تلاش در نظر دارند تا علاوه بر زنده ماندن، بر زندگی هم چیره شوند. در این بین، هدف نهایی رسیدن به کمال مطلوب است و همین هدف رفتارها و صفات شخصیتی ما را توضیح می دهند و عامل اصلی حرکت فرد به سوی پیشرفت است. از این جهت است که آدلر در جایی می گوید: «طبیعت به جبران بی مهری اش در مورد انسان، نیرویی از احساس حقارت به او عنایت کرده تا بدین وسیله پیوسته رو به جوانب مثبت زندگی داشته و برای تأمین خویش و غلبه بر مصائب زندگی بکوشد.»(آدلر،1361،56) در این راستاست که آدلر با تأکید بر اصل غایت نگری، هدف گزینی را بزرگترین و چیره ترین مرحلۀ زندگی آدمی می داند.(آدلر،48،1361) و معتقد است «اهداف ناخودآگاه فرد در شکل دهی آیندۀ او نقش مهمی دارند.»(ناصحی و رئیسی،59،1386) هدف اصلی از نظر آدلر «به ندرت خود را به صورت واضح

ص: 207

و آشکار نمایان می سازد و فرد قدرت طلب غالباً منظور خویش را زیر پوشش طرفداری از جامعه پنهان می سازد تا بهتر بتواند به هدف های خودپرستانه دست یابد.»(آدلر،165،1361) در نتیجه قدرت طلبی فرد و تلاش برای غلبه بر مشکلات و تثبیت موقعیت آتی او، در رؤیاهایش منعکس می گردد.(آدلر،47،1379)

داعیۀ رهبری جهان عرب یکی از آرزوهای دیرینۀ حزب بعث و زمامداران عراق بود که فزون خواهی زمامداران این کشور را به ویژه در دهه های 70 و 80 میلادی موجب شد. صدام حسین نیز رؤیای رهبری جهان عرب را در سر می پروراند. جدای از جاه طلبی های شخصی صدام حسین، ایدئولوژی حزب بعث نیز حامی این برتری خواهی بود. رسالت تاریخی حزب بعث، اتحاد ملل عرب، زیر پرچم حزب بعث بود و شعار اصلی آنها «امه عربیه واحده، ذات رساله خالده» یعنی «یک ملت عرب، یک مأموریت ابدی» است. در اندیشۀ بعثیسم، اعراب، به رغم تقسیم شدن به کشورهای مختلف، همیشه ملت واحدی را تشکیل می داده اند و اکنون نیز باید مرزهای بین کشورهای عربی از میان برداشته شود و اعراب دوباره ملت واحدی را تشکیل دهند. از آنجا که رسالت تاریخی حزب بعث احیای مجد و عظمت عصر جاهلیت اعراب و احیای امپراتوری های امویان و عباسیان است.(زهرانی،250،1393) صدام به این نتیجه رسید که فقط او می تواند عملاً از ملت عرب در مقابل انقلابیون ایران دفاع کند. جاه طلبی های منطقه ای صدام و آرزوی وی برای تبدیل شدن به رهبر مقتدر و جدید جهان عرب یکی دیگر از عوامل آغاز جنگ عراق و ایران توسط وی بود. صدام یقین داشت با حمله ای برق آسا و خیره کننده، منطقۀ نفت خیز جنوب غربی ایران را (منطقه ای که عراق در نقشه هایی که منتشر می کرد، از آن با نام «عربستان» یاد می کرد) تصرف و سیطرۀ عراق را بر اروند رود برقرار می کند، جای شاه مخلوع ایران را به عنوان «ژاندارم» جدید خلیج فارس می گیرد و ناصر روزگار خود می شود. در سال های 1980-1979، دنیای عرب به شدت به یک قهرمان جدید نیاز داشت، رهبری جدید که بتواند اطمینان برانگیزد، از خود قدرت نشان دهد، تجسم قدرت گرفتن دوبارۀ اعراب باشد و خمودگی آنان

ص: 208

را برطرف کند. ناصر، دیگر به افسانه تبدیل شده بود و سادات هم با مذاکره با دشمن صهیونیست به آرمان اعراب خیانت کرده بود و قذافی گزافه باف نیز فاصلۀ زیادی با قلب جهان عرب داشت. صدام خود را تنها پرچم دار طبیعی جهان عرب می دانست، تنها کسی که قادر بود شکوهی را که اعراب شایستۀ آن بودند، به آنان بازگرداند، از شرافت و قلمرو مردمان عرب دفاع کند و به میلیون ها نفر از کسانی که ناصر، آنان را مأیوس و سادات به آنان خیانت کرده بود، امید دهد. قاهره، دمشق و حتی بیروت روزهای باشکوه خود را سپری کرده بودند و اکنون نوبت بغداد بود. در همین راستا روز 17 جولای 1980 در اولین سالگرد ریاست جمهوری صدام و کمی پیش از جنگ با ایران، دولت عراق آگهی دو صفحه ای در روزنامۀ تایمز لندن منتشر کرد که این جا بخشی از آن را نقل می کنیم:

«عراق بارها سکوی جهش تمدنی جدید در خاورمیانه بوده است و اکنون این پرسش به درستی مطرح است که با داشتن رهبری چون این مرد، ثروت منابع نفتی و مردمی ثابت قدم مانند عراقی ها، آیا این کشور شکوه گذشتۀ خود را تکرار می کند و نام صدام در کنار کسانی چون حمورابی، آشور بانی پال، المنصور و هارون الرشید قرار خواهد گرفت؟ مسلماً دستاورد همۀ این زمامداران واقعاً کمتر از نیمی از رهاورد وی در مقام رهبری حزب سوسیالیست عرب بعث است و این در حالی است که صدام 44 سال بیشتر ندارد.(Karsh and Rautsi,1991,124)

با توجه به فرصت به دست آمده، صدام به دنبال یافتن راهی برای جانشینی جمال عبد الناصر بود و جنگ با ایران و تلاش برای به استقلال رساندن اعراب خوزستان از نگاه او همان تأثیری را می توانست داشته باشد که ملی کردن کانال سوئز برای ناصر داشت. با این حمله، وی امیدوار بود علاوه بر آنکه ایران را به عنوان دشمن دیرینۀ خود مغلوب و مقهور خویش سازد، اعراب را نیز وادار به پذیرش نقش رهبری خود کند. رئیس جمهور وقت عراق بر اساس برداشت خود، اطمینان داشت که توان سیاسی و اقتصادی لازم را برای رهبری اعراب دارد. درآمدهای سرشار نفت در پی ملی شدن صنعت نفت در عراق و هم چنین افزایش قیمت آن،

ص: 209

پس از تحریم نفتی اعراب علیه حامیان رژیم صهیونیستی، در کنار خروج عراق از انزوای سیاسی در پی برگزاری کنفرانس سران اتحادیه و بهبود روابط آن کشور با غرب، برای دولت عراق نشانی از توان بالقوۀ این کشور برای رهبری جهان عرب به شمار می آمد.(زهرانی،1393،251)

از سوی دیگر، اعطای ریاست غیر متعهدها به وی برای سال 1982، عاملی دیگر برای این جاه طلبی ها بود. بر اساس آنچه در کنفرانس سران غیر متعهدها تصمیم گرفته شده بود، وی به عنوان رهبر غیر متعهدها انتخاب شده بود تا در سال 1982 جای کاسترو را بگیرد. این عوامل در کنار یکدیگر، به همراه نزدیکی عناصر مخالف حکومت جدید ایران به صدام موجب شد تا در زمانی که او احساس می کرد که با تحولات جاری در ایران، این کشور رو به ضعف گذاشته است و توان مقابله با حملات عراق را ندارد به این کشور حمله ور شود.(زهرانی،230،1393)

روند وقایع موجود در این برهۀ تاریخی موجب گردید تا وی در اقدامی نمادین در 17 سپتامبر 1980(26 شهریور 1359) در جلسۀ فوق العادۀ مجمع ملی عراق با پوشیدن لباس نظامی و با صدایی نظیر صدای جمال عبد الناصر(موقعی که کانال سوئز را ملی اعلام کرد) سخنرانی مفصلی ایراد نماید و طی آن لغو موافقت نامۀ الجزایر در 6 مارس 1975 و قراردادهای وابسته به آن را اعلام کند.(شورای عالی دفاع،1366،75) آنچه خواست صدام مبنی بر رهبری جهان عرب را عینیت می بخشید این بود که پس از سقوط رژیم شاه در ایران و پیروزی انقلاب اسلامی هیچ کشوری در منطقه از موقعیت، جایگاه، ثروت و قدرت نظامی عراق برخوردار نبود و همین مسئله تحقق پذیرش عراق به عنوان رهبر جهان عرب را جدی تر می نمود. از این رو تجزیۀ خوزستان از ایران به عنوان قسمتی از سرزمین عربی و تلاش برای اشغال جزایر سه گانه، بخشی از طرح کلی رژیم عراق و شخص صدام حسین برای تبدیل کردن عراق به رهبر جهان عرب به مورد اجرا گذاشته شد.(زهرانی ،1393،250و249)

ص: 210

بازپس گیری جزایر سه گانۀ خلیج فارس

اشاره

منظور از جزایر سه گانه، جزایر تُنب بزرگ، تُنب کوچک و ابوموسی است که مشرف به تنگۀ استراتژیک هرمز قرار دارند.(اسدی،184،1393) سه جزیرۀ تنب بزرگ، کوچک و ابوموسی در جایی نزدیک دهانۀ خلیج فارس واقع شده اند. از دید استراتژیک ایران، این جزایر که به عنوان بخش های تشکیل دهندۀ خط منحنی فرضی، تنگۀ هرمز را پوشش می دهند، مد نظر قرار می گیرند؛ بدین ترتیب تنگۀ هرمز کانال منحنی و باریکی است که خلیج فارس را به خلیج عمان و اقیانوس هند متصل می کند. این تنگه تقریباً 100 مایل دریایی درازا و حدود 27 مایل دریایی پهنا دارد و منقطع کنندۀ ادامۀ رشته کوه های جنوبی ایران به شبه جزیرۀ مسندم است. بنابراین تنگۀ هرمز از نظر زمین شناسی یک بریدگی است که از سمت شمال به ایران و شبه جزیرۀ مسندم (که میان عمان و امارات متحدۀ عربی تقسیم می شود) در جنوب محدود شده است. باریک ترین قسمت این تنگه (21 مایل دریایی) میان جزایر ایرانی لارک و جزیرۀ عمانی قوین بزرگ قرار دارد.(مجتهدزاده،1394، 33) در اینجا نگاهی به موقعیت جغرافیایی جزایر داریم.

تنب بزرگ

مختصات جغرافیایی تنب بزرگ، 55 درجه و 17 دقیقه تا 55 درجه و 19 دقیقه طول جغرافیایی و 26 درجه تا 26 درجه و 17 دقیقه عرض جغرافیایی، است. محیط جزیره به صورت دایره و سواحل آن کنگره دار و زمین آن ناهموار و بلندترین ارتفاع آن 53 متر است. بیشترین و کمترین دمای هوای ثبت شدۀ این جزیره به ترتیب 45 و 9 درجه سانتیگراد بوده است. جزیره تنب بزرگ در پهنۀ جنوب شرقی خلیج فارس و در فاصلۀ 97 مایلی(1)[180 کیلومتری] جنوب غربی بندرعباس قرار دارد. این جزیره در فاصلۀ 16 مایلی[6/29کیلومتری] شمال با بخش جنوب غربی قشم و در فاصلۀ 27 مایلی[50 کیلومتری] شمال غربی


1- 1. هر مایل دریایی معادل 1852 متر است. هم چنان که مشاهده می شود، مسافت ها بر اساس مایل نوشته شده که به دلیل ناممکن بودن اصلاح آنها در نقل قول مستقیم، در داخل علامت [ ] مسافت ها به کیلومتر نوشته شده است.

ص: 211

بندرلنگه، از غرب در 7 مایلی[13 کیلومتری] جزیره تنب کوچک و از جنوب غربی در فاصلۀ 28 مایلی[8/51کیلومتری] جزیره ابوموسی، محدود می گردد. فاصلۀ این جزیره با رأس الخیمه 50 مایل[6/92 کیلومتر] و تا بندر شارجه در امارات 54 مایل[100 کیلومتر] است. مساحت جزیرۀ تنب بزرگ معادل 5/10 کیلومتر است. این جزیره در تقسیمات کشوری به عنوان مرکز بخش تنب و از توابع شهرستان ابوموسی بوده و دهستان های تنب کوچک، فارور و فاروران تابع آن هستند.(گلوردی،1381،160و 159) بدین ترتیب این جزیرۀ کوچک در شمال، خط میانۀ خلیج فارس و نسبت به دیگر خطوط کرانه ای به کرانه های ایرانی نزدیک تر است و بزرگ ترین جزیرۀ ایران و هم چنین بزرگ ترین جزیره در خلیج فارس واقع شده است.(مجتهدزاده،1394، 39و38)

جزایر تنب بزرگ و کوچک را تمب یا تل مار، تمب گُپ[در زبان دریانوردان بومی]، تمب[به معنای تپه، تل و زمین برآمده]، تمب کوچک، نابیو، نبی تنب نامیده اند.(سدید السلطنه،1371،368و 367) اما در اسناد و مکاتبات از این جزایر با نام «تمب» یا «تنب» یاد شده است. لوریمر در کتاب فرهنگ جغرافیای خلیج فارس می نویسد: در فصل زمستان، جمعیت جزیره تنب 25 مرد عرب و 4 مرد ایرانی به غیر از خانواده هایشان است. در فصل تابستان، ایرانیان در جزیره باقی می مانند و اعراب، جزیره را جهت صید مروارید ترک می گویند و به ساحل غربی می روند. بنابراین جزایر مذکور را نمی توان غیر مسکونی تلقی کرد. متوسط بارش سالانه معادل 126 میلی متر و رطوبت نسبی هوا 66 درصد است. ژرفای آب در شمال، غرب و شرق جزیره تا شعاع 5 کیلومتری به 50 متر می رسد. در فاصلۀ 5/3 کیلومتری شمال این جزیره، چالۀ عمیقی به عمق 110 متر وجود دارد که ژرفای متوسط اطراف این چاله به 65 متر می رسد. شوری آب اطراف این جزیره در حد طبیعی و حدود 37 در هزار است. منابع آب این جزیره بسیار اندک و پوشش مرتع در این جزیره نیز بسیار کم و شامل انواع درختچه های بیابانی و شورپسند مانند خارشتر، کهور و کُنار است. از جمله تأسیسات زیربنایی این

ص: 212

جزیره می توان به یک نیروگاه برق با ظرفیت تولید 800 کیلووات، یک دستگاه آب شیرین کن، سردخانۀ 40 تنی، فرودگاه با باند 1100 متری خاکی، حوضچۀ پهلوگیری با هستۀ سنگی که بازوی غربی آن به طول 150 متر و بازوی شرقی آن به 50 متر می رسد. هم چنین در این جزیره، یک دکل فانوس دریایی در شمال جزیره به ارتفاع 26 متر وجود دارد که ساختمان قدیمی مربوط به سال 1914 است، که به دست انگلیسی ها در دوران اشغال این جزایر ساخته شده است.(گلوردی،1381،174-166) از آنجا که تنب از دروازۀ ورودی خلیج فارس نسبتاً دور می باشد، ارزش استراتژیک آن به تنهایی، هرگز اهمیت نداشته است. ولی از دیدگاه استراتژیک مفروض ایران از تنگۀ هرمز، تنب تا دهۀ 1970 شکل دهندۀ یکی از هفت نشانه ای بود که خط دفاعی مفروض ایران علیه نفوذ استراتژی شوروی در دهانۀ تنگۀ هرمز را تشکیل می داد.(مجتهدزاده،1394،39) لذا از ارزش بالایی برخوردار است.(مجتهدزاده، 1386،205)

تنب کوچک

مختصات جغرافیایی تنب کوچک، 55 درجه و 8 دقیقه تا 55 درجه و 9 دقیقه طول جغرافیایی و 26 درجه و 14 دقیقه تا 26 درجه و 15 دقیقه عرض جغرافیایی، است. این جزیره در جنوب شرقی خلیج فارس و در فاصلۀ 108 مایلی[200کیلومتری] جنوب غربی بندرعباس، مرکز استان هرمزگان قرار دارد و از نظر تقسیمات کشوری جزء بخش تنب از شهرستان ابوموسی است. جزیرۀ تنب کوچک از شمال غربی با فاصلۀ 23 مایلی[5/42کیلومتری] بندرلنگه، در فاصلۀ 8 مایلی[13 کیلومتری] جزیرۀ تنب بزرگ، از غرب با فاصلۀ 32 مایلی[60 کیلومتری] جزیرۀ فارور و از جنوب غربی با فاصلۀ 21 مایلی[8/38 کیلومتری] به جزیرۀ ابوموسی و از شمال شرقی با فاصلۀ[19 مایلی] 35 کیلومتری به ساحل جنوب غربی جزیرۀ قشم، محدود می شود. تنب کوچک در فاصلۀ 50 مایلی[6/92کیلومتری] امارت رأس الخیمه در آن سوی خلیج فارس قرار دارد. مساحت جزیرۀ تنب کوچک

ص: 213

معادل 2/1 کیلومتر مربع است. سطح جزیره ناهموار و متشکل از تپه های به تقریب مدور با بیشترین ارتفاع 8/25 متر است. بیشترین و کمترین دمای هوا 45 و 9 درجه سانتیگراد و بارش سالانۀ آن معادل 126 میلی متر است. ژرفای آب های سواحل جنوبی جزیرۀ تنب کوچک تا شعاع یک مایلی به کمتر از 30 متر می رسد که به تدریج عمق آب زیاد شده و تا 90 متر می رسد. از حدود 2 مایلی شمال و 3 مایلی جنوب تنب کوچک، محل تردد و خط دریایی بین المللی به شمار می رود. شوری آب در این محدوده حدود 37 در هزار است. در بخش مسطح تنب کوچک، یک سفرۀ آب شیرین وجود دارد که هم اکنون با یک حلقه چاه به عمق 6 متر با حوضچۀ ذخیرۀ کوچک، از آن بهره برداری می شود. تنب کوچک از نظر حیات جانوری، زیستگاه انواع پرندگان بومی و مهاجر خلیج فارس بود که به سبب افزایش آنان در چند سال اخیر و مزاحمت های آنان برای ساکنان، به ویژه مشکل پاره شدن سیم های برق، با آنها مقابله شده و اکنون کمتر شده اند. جزیرۀ تنب کوچک دارای تأسیسات زیربنایی مانند مولد برق، اسکلۀ فلزی و در نیمۀ شمالی یک باند آسفالته به طول 800 متر و عرض 80 متر است و افراد ساکن در آن به صورت رایگان جا به جا می شوند.(گلوردی،1381،214و 213) بدین ترتیب تنب کوچک، به عنوان نقطۀ دوم پیوند دهنده به تنب بزرگ در خط دفاعی فرضی ایران(مجتهدزاده،1394،40) در ورودی خلیج فارس، به عنوان یک نقطۀ ارتباطی بعد از تنب بزرگ در درجۀ دوم اهمیت قرار دارد.(مجتهدزاده،1386،206)

ابوموسی

جزیرۀ ابوموسی در مختصات جغرافیایی میان 55 درجه تا 55 درجه و 3 دقیقه طول جغرافیایی و 25 درجه و 51 دقیقه تا 25 درجه و 54 دقیقه عرض جغرافیایی قرار دارد. این جزیره در پهنۀ آب های جنوب شرقی خلیج فارس و در فاصلۀ 115 مایلی[213کیلومتری] بندرعباس و جنوبی ترین جزیرۀ ایرانی خلیج فارس محسوب می شود. ابوموسی از شمال در فاصلۀ 24 مایلی[5/44کیلومتری]

ص: 214

جزیرۀ تنب کوچک، از شمال شرقی در فاصلۀ 28 مایلی[8/51کیلومتری] جزیرۀ تنب بزرگ و از غرب در فاصلۀ 25 مایلی[3/46کیلومتری] جزیرۀ سیری و از جنوب در فاصلۀ 35 مایلی [8/64کیلومتری] شارجه در امارات عربی متحده واقع شده است. مساحت جزیرۀ ابوموسی 8/12 کیلومتر مربع است. (گلوردی،1381،4و 3)

در نقشه برداری هایی که از ابوموسی صورت گرفته، شکل آن ذوزنقه ای است که قاعده بزرگ آن در مشرق و طول هریک از دو ساق آن در حدود 4 کیلومتر است.(قائم مقامی،1330،85) مهم ترین ارتفاعات در سطح جزیره عبارت اند از: کوه حلوا به ارتفاع یکصدو یازده متر که بلندترین نقطۀ جزیره بوده و دارای شیب زیاد و به تقریب به صورت مدور است. رشته ای از تپه های به هم پیوسته در سمت شمال شرقی - جنوب غربی به ارتفاع 8/46 متر در غرب هستۀ اولیۀ جزیره، تپه ای مدور به ارتفاع 8/44 متر در جنوب جزیره، تپه ای در سمت شمال - جنوب به ارتفاع 5/22 متر در جنوب شهرک غربی صیادان و یک سری تپه مجزا از هم با فاصله های کم و با ارتفاع 25 تا 30 متر در منتهی الیه شمال - جنوب جزیره قرار دارد. با این حال، سطح جزیره مسطح و یکنواخت است و حدود دو سوم کل مساحت آن را از مرکز تا جنوب، دشت در بر گرفته است.(گلوردی،1381،8) آب و هوای ابوموسی پیرو شرایط عمومی خلیج فارس و نواحی ساحلی آن است، به این معنی که این جزیره همانند جزایر دیگر منطقه در سال دارای دو فصل بیشتر نیست، یکی زمستانی به نسبت خنک، در سه ماه آذر، دی و بهمن و ماه های دیگر سال که تابستانی است و فصول بهار و پاییز آن معمولاً زودگذر و کوتاه هستند.(گنجی،1353،194) براساس اطلاعات ایستگاه هواشناسی سینوپتیک جزیرۀ ابوموسی (از سال 1363 تا 1374) میزان متوسط درجه حرارت هوا در فروردین به 25 درجه، مرداد 34 درجه و دی 9/19 درجه می رسد، بارندگی سالیانه 5/125 میلی متر و رطوبت نسبی از 49 تا 80 درصد، متغیر است. میزان بارندگی ابوموسی، سالیانه 126 میلی متر است، که از این میزان بارش، 58/1 میلیون متر مکعب آب ذخیره می شود که بیشتر در نواحی مسطح و هموار صورت می گیرد. حدود 20 % آب

ص: 215

حاصل از بارش مستقیم (211 هزار متر مکعب) در مخزن زیرزمینی نفوذ می کند و مابقی به خلیج فارس می ریزد.(گلوردی،1381،8)

جزایر ابوموسی و تنب در ژرف ترین قسمت های خلیج فارس و در داخل کریدور رفت و برگشت طرح تفکیک تردد بین المللی کشتیرانی قرار گرفته اند. بخش مهمی از نفت خام مورد نیاز جهان از میان این جزایر می گذرد و ترافیک دریایی در این بخش فشرده است. (طبرسا،1390،94) افزون بر این، قرار گرفتن جزایر ابوموسی، سیری و فارسی در مسیر خطوط کشتیرانی که به سوی جنوب و غرب خلیج فارس کشیده شده اند، اهمیتی فوق العاده به این جزایر داده است.(میرحیدر،1369،670و 669) در برخی از نقشه های جغرافیایی از جمله در نقشۀ قدیمی سال 1765 که با حروف لاتین به چاپ رسیده، نام این جزیره بوموف آمده است.(بختیاری،1348،63) نام این جزیره را افزون بر ابوموسی، بوموسی، گُپ سبزو(1) و باباموسی نامیده اند.(گلوردی،1381،36) با این همه نام بن موسی و بوموسی در مکاتبات و اسناد رسمی قدیمی مقام های ایرانی به چشم می خورد که نام بوموسی نسبت به اسامی دیگر بیشتر به کار گرفته شده است.(طبرسا،1390،95)

جمعیت ابوموسی در سال های نخست سدۀ بیستم،20 خانوار و در حدود 100 نفر ذکر شده است. در سال 1328ق، کارگزار اول بنادر و جزایر خلیج فارس، در گزارشی به وزارت امور خارجۀ ایران، جمعیت ابوموسی را 30 تا 40 خانوار اعلام کرده است.(گزیده اسناد خلیج فارس،1368،281) سپس جمعیت ابوموسی به تدریج بیشتر شده است؛ گزارش فرمانداری شهرستان بندرعباس، مورخ 21 تیر 1327 به استانداری هشتم حاکی است: «جمعیت جزیرۀ بن موسی در حدود سیصد و پنجاه الی 400 نفر می باشد. پس از بازگشت حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه در آذر 1350، عده ای مهاجر در ابوموسی به کارهای ساختمانی و تأسیساتی اشتغال یافتند، که در سال های بعد به سبب رکود در کارهای ساختمانی، این جزیره را ترک کردند، اما پس از انقلاب و به ویژه در سال های گذشته، با


1- 1. سبزه زار بزرگ.

ص: 216

توجه ایران به سواحل و جزایر خلیج فارس، جمعیت این جزیره افزایش یافته است. (طبرسا،1390،96 و 95)

از معادن عمدۀ جزیرۀ ابوموسی، می توان به کانسارهای ذخایر خاک سرخ، معادن سنگ لاشه(1) و

آهن یاد کرد. خاک سرخ ابوموسی در سال های اشغال این جزیره به دست انگلیسی ها بهره برداری کامل شده است. کانون این معدن در قسمت جنوب شرقی کوه حلوا بوده است و به تقریب تا ژرفای دوازده متری حفر شده است و به علت رسیدن به سطح آب آزاد دریا، استخراج آن با مشکل مواجه و متوقف شده است. البته در سال های اخیر در شمال غربی کوه حلوا، شرکت خدمات و توسعۀ معادن ایران، عملیات نمونه برداری و آماده سازی آن را انجام داده و ذخیره قطعی و مفید آن را سه هزار تن و ذخایر پراکندۀ خاک سرخ جزیره را بیست هزار تن برآورد کرده است. گفتنی است از خاک سرخ در صنایع شیمیایی و رنگ سازی استفاده می شود. معادن سنگ لاشه از نوع سنگ های آذرین نیز به صورت پراکنده در سرتاسر سواحل، از شمال شرق تا شمال غرب جزیره وجود دارد که از آن برای احداث و بازسازی موج شکن و اسکله و پروژۀ فرودگاه استفاده شده است، ذخیرۀ قابل بهره برداری آن در فضایی به مساحت پنج هکتار، 300 هزار متر مکعب، برآورد شده است. سنگ آهن به صورت هماتیت نیز در حاشیۀ ساحلی و از جمله در نزدیکی شهرک صیادان مشاهده شده، اما استخراج نشده است. در زمان اشغال جزیرۀ ابوموسی به دست انگلیسی ها، امتیاز استخراج سنگ آهن در سال های میانۀ سده بیستم به شرکت آلمانی ونکهاوس داده شد. این امتیاز بعدها به شرکت انگلیسی گلدن ولی، واگذار شد و سپس ژاپنی ها وارد کار شدند که در پایان به نتیجه نرسید.(طبرسا،1390،99 و 98) ابوموسی دارای نفت، سکوی پهلوگیری و یا تأسیسات نفتی نیست، اما در فاصلۀ حدود 9 مایلی[7/15کیلومتری] جنوب شرقی این جزیره، میدان نفتی موسوم به مبارک قرار دارد، که تعداد چاه ها در این میدان،19 حلقه است که 4 حلقۀ آن تجدید


1- 1. ریولیتی.

ص: 217

حفاری شده است. میدان نفتی مبارک دارای 9 سکو است که نفت استخراجی به وسیلۀ لوله های 6 تا 10 اینچی به آنها منتقل شده و به وسیلۀ لولۀ 130 اینچی به مخزن شناور در حدود سه کیلومتری سکوها منتقل و از آنجا در نفت کش ها بارگیری می شود. ایران بر این حوزۀ نفتی حاکمیت دارد.(گلوردی،1381،95) بدین ترتیب جزیرۀ ابوموسی آخرین نقطه از خط منحنی استراتژیک مفروض ایران در مقابل دروازۀ ورودی تنگۀ هرمز را تشکیل می دهد.(مجتهدزاده،1394،41)

مسئلۀ مالکیت و حاکمیت ایران بر این جزایر، شبیه مسئلۀ بحرین با دخالت و اقدامات استعماری انگلستان از قرن نوزدهم به بعد به عنوان یک مسئلۀ ارضی مهم، دولت ایران را گرفتار خود کرد. به گواه اسناد و شواهد تاریخی موجود، این سه جزیره از قرن ها قبل تا پیش از تحریکات و مداخله های مستقیم انگلیس، در مالکیت و حاکمیت دولت ایران قرارداشت؛ بدین ترتیب تا قبل از سال 1887 دولت ایران بدون وجود معترضی بر جزیرۀ ابوموسی اعمال حاکمیت می کرد و جزیرۀ مذکور جزء قلمرو حکومتی والی بندر لنگه محسوب می شد. (وزارت امور خارجه،82،1350)

از آنجا که کسب مقام رهبری در منطقه برای صدام و دولت حاکم بر عراق، قدرت و اقتدار در پی داشت و سبب فرا ملی شدن نفوذ آنها می شد. از این رو صدام هیچ گاه نیت کسب نفوذ منطقه ای را پنهان نمی کرد. وی در مارس 1979 میلادی، با تبلیغات بسیار، اجلاس وزیران خارجه عرب را در عراق برگزار کرد و در سخنان خود گفت که دیگر جایی برای بی طرفی در منطقه باقی نمانده است. او خود را مسئول اجرای «پان عربیسم» می دانست و اندکی پس از شروع جنگ، خود را سخن گوی ملت عرب خواند و اعلام کرد که از جمله اهدافش، برگرداندن مالکیت جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک به اعراب است.(فوزی،6،1392)

آنچه در خصوص ادعای صدام باید در نظر داشت آن است که فضای خصمانۀ برخاسته از نگرش نظام بین المللی و حاکمان کشورهای منطقه به انقلاب اسلامی، هرگونه بدبینی نسبت به ایران را تقویت می کرد. از این رو محاسبۀ عراق

ص: 218

این بود که ایران از لحاظ بین المللی منزوی شده و نیروی نظامی ایران تضعیف شده است . . . (خبرگزاری پارس،17/ 10/1359) از این جهت در شرایط بحرانی رابطه با ایران، صدام که مطمئن به پیروزی در نبرد با آن بود قاطعانه اظهار داشت: «عراق یک بار دیگر به حکم سرنوشت، رهبری خدمت به ملت عرب و دفاع از افتخارات آن را به عهده می گیرد.»(پارسا دوست،203،1385) او در آغاز تجاوز نظامی به ایران و در مصاحبه ای بیان داشت «ما در تلاش تجدید حیات ملت عرب، داریم به مرحلۀ حساسی می رسیم ... در گذشته موقعیت هایی بوده است که حزب بعث می توانست از آنها [برای تجدید حیات عرب] استفاده کند، ولی نکرد.» علت آن بود که «حزب بعث در آن موقع نتوانست همان طور که آرزوی ماست رهبر محبوب تمام ملت عرب [کلیه اعراب] شود و فقط رهبر عراق بود.» (Matter,1981,286)

اظهارات صریح صدام در خصوص رهبری عراق بر جهان عرب سبب شد تا رژیم بعثی عراق شعارهایی در خصوص تخلیۀ جزایر سه گانۀ ایرانی و پشتیبانی از امارات متحده سر داده و با نفی هرگونه راه حل مسالمت آمیز، خواستار لغو قرارداد 1975 الجزایر شود: «ما میانجیگری میان ایران و عراق را نمی پذیریم و خواستار لغو پیمان الجزایر و بازپس گرفتن حق حاکمیت عراق بر شط العرب و عقب نشینی ایران از جزایر سه گانۀ عربی خلیج[فارس] که از زمان حکومت شاه در اشغال این کشور بوده است، هستیم.»(ابوالحسن شیرازی و طارمی،104،1384) صدام در مصاحبه ای در 23 اسفند 1362 خطاب به اعراب گفت: «ما که برادرانتان هستیم، به نمایندگی از سوی شما، دفاع از سرزمین اعراب را آن گونه که در خور است به عهده خواهیم گرفت.»(شورای عالی دفاع،71،1366) در همین رابطه دولت عراق برای به تصویر کشیدن خود به عنوان مدافع اعراب و تنظیم کنندۀ روابط امنیتی در منطقه، بارها با اشاره به موضوع جزایر سه گانه، از لزوم استرداد آنها به امارات متحده عربی سخن می گوید. مقامات عراقی ضمن آنکه از ایران می خواهند که جزایر مذکور را مسترد کند، عراق را متعهد به باز پس گرفتن آنها نیز می دانستند. در آوریل سال 1980، سعدون حمادی در پیامی به فیدل

ص: 219

کاسترو، رئیس ششمین کنفرانس کشورهای غیر متعهد، اعلام کرد که: «دولت جمهوری عراق اشغال غیر قانونی سه جزیرۀ عربی (تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی) را توسط ایران به رسمیت نمی شناسد و تمام پیامدهای این اشغال را نمی پذیرد و از ایران می خواهد که هر چه زودتر از جزایر مذکور عقب نشینی کند.»(جعفری ولدانی،75،1377) اشتیاق وافر صدام به اثبات رهبری خودش بر اعراب موجب گردید تا مقامات مسئول عراقی بارها در سخنان خود به مسئلۀ جزایر سه گانۀ ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک اشاره کرده و خواستار استرداد آنها شوند. این گونه اظهارات از 6 ماه قبل از آغاز تجاوز عراق به ایران افزایش یافت. چنان که صدام در مصاحبه ای مطبوعاتی گفت: «اکنون ما نیروی نظامی برای بازپس گرفتن سه جزیرۀ عربی اشغال شده توسط ایران را فراهم کرده ایم و برخلاف تصور عده ای، ما از هنگام اشغال این جزایر در ماه مارس 1975 نه سکوت کرده ایم و نه دچار رخوت و سستی شده ایم، بلکه از آن زمان و پس از درگیری در جنگی فرسایشی با شاه، توان و قدرت نظامی و اقتصادی خود را در دراز مدت افزایش داده ایم.»(صفاتاج،19،1388) اصرار صدام بر اعادۀ جزایر سه گانه موجب گردید تا این دولت کمک های مالی، تسلیحاتی و تبلیغاتی دولت های عرب منطقه را به سوی خود جذب کند.(شورای عالی دفاع،1366،71)

بدین ترتیب دولت عراق با طرح استرداد جزایر سه گانه در کنار حق حاکمیت شط العرب (اروندرود)، اهداف خود را با منافع کشورهای عربی گره زد و خود را در خط مقدم دفاع از منافع اعراب قرار داد و هم زمان با تجاوز به ایران در 22 سپتامبر 1980، طرحی را نیز برای اشغال جزایر سه گانه تهیه کرده بود، اما فقط چند ساعت پیش از آغاز تجاوز به ایران، از اجرای این طرح منصرف شد، چرا که عمان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی به دلیل ممکن نبودن موفقیت طرح مذکور، از همکاری با عراق خودداری کرده بودند. آنها اعتقاد داشتند که چون نیروی دریایی ایران آب های اطراف جزایر را در کنترل خویش دارد، هرگونه حمله ای به جزایر مذکور خطرناک است.(جعفری ولدانی،1377،79)

ص: 220

تجزیه خوزستان

استان خوزستان به عنوان کانون اقتصادی و نفتی، داشتن بنادر آبادان، خرمشهر (با دسترسی به رود بهمن شیر)، ماهشهر، امام خمینی (ره) و وجود رودهای کارون، کرخه، دز، هندیجان، جراحی، مارون و اروند که عموماً از پرآب ترین رودهای ایران هستند و زمین های کشاورزی حاصل خیز آن، از اهمیت ژئوپلیتیک بسیار بالایی برای عراق برخوردار بود. تصرف خوزستان، افزون بر حل تنگنای ژئوپلیتیک عراق در دسترسی به خلیج فارس، مخازن و منابع سرشار نفت ایران را در اختیار عراق قرار می داد.(کاویانی راد،1388،82و81) بدین ترتیب تسلط عراق بر خوزستان موقعیت عراق را در منطقه به طور چشمگیری ارتقاء می بخشید؛ بطوری که افزایش طول کرانۀ ساحلی عراق و همچنین سلطه بر منابع نفتی خوزستان، تسلط بر اتحادیۀ عرب و تغییر جایگاه عراق در ساختار نظام ژئوپلیتیک منطقه ای و جهانی و بالطبع تحکیم مبانی فکری حزب بعث و مشروعیت آن در جهان را در پی داشت.(بویه،1390،42) دستاویز عراق برای رسیدن به اهداف خود وجود اقلیت عرب خوزستان بود که آن را در کانون توجه و مداخلات زمامداران بغداد قرار داد. به طوری که روابط گستردۀ عراق با گروهک ها و شیوخ قبایل عرب استان، در استراتژی ژئوپلیتیکی این کشور جایگاه ویژه ای یافت. عراق تلاش می کرد با القاء آموزه های پان عربیسم و جذب نواحی عرب نشین، موجبات جدایی خوزستان را فراهم کند. چنین پنداری موجب شد در مرحله اشغال، زمامداران عراق نسبت به همراهی و کمک اقلیت عرب استان جایگاه ویژه ای قائل شوند. به باور آنان این همراهی سبب می شد اشغال خوزستان رنگ آزاد سازی به خود بگیرد. (بویه،1390،42)

به همین دلیل بود که در اولین کنگرۀ حزب بعث که در 4 آوریل 1947 در دمشق برگزار شد. در قطعنامۀ کنگره تأکید شد اعراب «نباید با ایران که ناحیۀ احواز [اهواز] را در تصرف دارد دوستی کنند.»(Devlin,1976,24) درنشریۀ حاوی متن قطعنامۀ اولین کنگرۀ حزب و در صفحه 186 آن، استان خوزستان

ص: 221

صریحاً با عنوان «ناحیه احواز» جزء سرزمین پدری اعراب نام برده شد.» (Devlin,1976,24)این تلاش ها به خوبی نشان می دهد که خوزستان از دیرباز در ایده های توسعه طلبانۀ عراق و حزب بعث مد نظر بوده است. شاهد مدعا آن که در راستای رهایی از تنگنای ژئوپلیتیک عراق در منطقه پس از کودتای عبدالکریم قاسم و برقراری رژیم جمهوری در عراق، تبلیغات شدیدی در مورد تجزیه استان خوزستان از ایران آغاز شد. در دسامبر 1959 (آذر 1338) عبدالکریم قاسم مدعی شد خرمشهر قسمتی از عراق بوده که دولت عثمانی آن را به ایران واگذار کرده است. وی تصریح کرد ما در حال حاضر نمی خواهیم به این موضوع و به عواملی که دولت عثمانی را به این چشم پوشی واداشت، بپردازیم. اندکی بعد در کتاب سفید که از سوی وزارت امور خارجۀ عراق در ژانویۀ سال 1960(در 1338) منتشر شد، این عبارات درج گردید. «دولت عثمانی از شهر و بندر محمره که تابع عراق بود به نفع ایران صرف نظر کرد زیرا می خواست مشکلات مرزی را فیصله بخشد. دولت عراق بعداً نیز این موضوع را به میان نکشید چون مایل بود مشکلات مرزی را خاتمه دهد.(کوهستانی نژاد،143،1391) سه سال بعد، در سال 1963 دولت عراق بار دیگر موضوع استرداد خوزستان را در شورای اتحادیه عرب مطرح کرد و در این راستا «جبهه التحریر» (جبهه آزادی بخش اهواز) را در خوزستان ایران شکل داد. همچنین با تلاش دولت عراق، در سال 1964 (1343) در قطعنامۀ پایانی کنفرانس حقوق دانان عرب در بغداد اعلام شد: «ایالت ایرانی احواز در شمال خلیج (فارس) و نزدیک شط العرب (اروندرود)، جزء لاینفک میهن عربی است.(کوهستانی نژاد،79،1391) همچنین دولت عراق با ارائۀ کمک های همه جانبه، گروه های جبهه خلق برای آزادی اهواز و جنبش دموکراتیک انقلابی را در خوزستان ایجاد کرد.(طارمی،1382،166و165)

دولت بعثی عراق پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تلاش های گسترده ای را برای تجزیۀ این استان آغاز کرد. مشکلات ناشی از انقلاب و ضعف دولت مرکزی ایران، فرصت خوبی را برای دولت عراق فراهم کرده بود

ص: 222

تا مطامع توسعه طلبانۀ خود را در مورد خوزستان اجرا کند. در این راستا دولت عراق به چند اقدام دست زد. در نخستین گام از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب، حقایق تاریخی مربوط به استان خوزستان تحریف شد. این اقدام با چاپ فراوان نقشه های جغرافیایی جعلی که در آن بخش هایی از سرزمین ایران، مانند خوزستان و بلوچستان از کشور تفکیک شده بود، پیگیری شد. در یکی از این نقشه ها، تمام دامنه های جنوبی زاگرس و حتی مناطق سه هزار سالۀ آریا نشین جزء منطقۀ «عربستان بزرگ» (شامل خوزستان و نواحی اطراف آن) آورده شده بود؛ بدین معنا که این محدوده باید از ایران جدا و ضمیمۀ عراق شود.(جعفری ولدانی،1367،67) در گام بعدی تلاش دولت عراق برای تغییر اسامی تاریخی و جغرافیایی سرزمین ایران (مانند شیوۀ رژیم اسرائیل طی 40 سال گذشته که ابتدا اسامی تاریخی سرزمین های عربی را تغییر داد، سپس آنها را اشغال و بعد از مدتی ضمیمۀ خاک خود کرد) نیز قابل ذکر است.(درویشی،1388،37)

بدین ترتیب پیروزی انقلاب اسلامی ایران فرصتی در اختیار بغداد قرار داد تا بار دیگر به صورت پایگاه جنبش های تجزیه طلبانۀ خوزستان درآید.(جعفری ولدانی،67،1377) در همین رابطه صدام حسین در سخنانی گفت: «به آنان [اقوام متعدد ایران] و به تمامی جهان و بخصوص به «ملت عربمان در عربستان» می گوییم که بر آنان است، تا برای به دست آوردن حقوق ملی و میهنی خویش در سرزمین خود آماده شوند، ما آماده ایم تا در این راه هر گونه کمکی از اسلحه تا مسائل دیگر را در اختیارشان قرار دهیم.(شورای عالی دفاع،25،1366) از آنجا که مرزهای ایران در دوران انقلاب به طور دقیق کنترل نمی شدند، کمکی که صدام قول آن را داده بود خیلی زود محقق شد و مقادیر زیادی اسلحه از عراق وارد خوزستان شد. البته در این رابطه کنسولگری عراق در خرمشهر و مدرسۀ عراقی ها در این شهر در تشدید بحران داخلی خوزستان نقش عمده ای را ایفا می کردند. طبق مدارک مستندی که دخالت عوامل عراقی را در خرابکاری ها و بمب گذاری های خوزستان ثابت می کرد، دولت ایران به ناچار از عراق خواست که کنسولگری خود را در خرمشهر ببندد.(موسوی،1382

ص: 223

146). هم زمان با این اقدامات، ادعاهای مقامات عراقی در مورد خوزستان به نحو فزاینده ای تشدید شد. در 3 نوامبر 1979(12 آبان 1358) سفیر عراق در بیروت بهبود روابط ایران و عراق را به تحقق چند شرط از جمله اعطای خودمختاری به اقلیت عرب ایران مشروط کرد. صدام حسین در آوریل 1980(فروردین 1359) طی سخنانی خواستار به رسمیت شناختن خوزستان (که آن را عربستان نامید) به منزلۀ یک منطقۀ عربی شد. طه یاسین رمضان نیز در می 1980(1 اردیبهشت 1359) بر پایبندی کشورش در گرفتن حق ملت عرب «عربستان» (خوزستان) تأکید کرد. در همان زمان صدام حسین نیز در مجمع شورای ملی عراق گفت: «هیچ گاه رسالت خود و مفهوم آن را از یاد نبرده ایم. ما نسبت به فریادِ مردان و زنان عربی که در عربستان (خوزستان) به سر می برند، بی تفاوت نخواهیم بود.»(جعفری ولدانی،1367،68) طارق عزیز نیز هشت ماه پس از جنگ در تکرار موضع صدام گفت: «ما از شورش ملت های ایران پشتیبانی خواهیم کرد و همۀ سعی خود را متوجه ایران خواهیم کرد.»(اردستانی،84،1388) در اقدامی دیگر احتمال حملۀ نظامی عراق به ایران با هدف تجزیۀ استان خوزستان، از جمله اخباری بود که به وسیلۀ رسانه های خبری عراق گزارش می شد: اطلاعات دقیق مؤکداً حاکی است که ایالات عربستان (خوزستان) در ایران احتمالاً شاهد انقلاب سترگی علیه رژیم ایران خواهد بود که هدف از آن جدایی این ایالت از سرزمین ایران و بازگرداندن هویت عربی آن به عنوان یک کشور مستقل می باشد. گزارش ها حاکی است که عراق از این تمایل پشتیبانی می کند و چنانچه جدایی این ایالت از ایران با پیروزی تحقق یابد، عراق نخستین کشوری خواهد بود که استقلال آن را به رسمیت خواهد شناخت.(درویشی،139،1395)

صدام در نظر داشت تا پس از اشغال خوزستان، آن را برای همیشه ضمیمۀ خاک خود کند. در چارچوب این هدف بود که دولت عراق در مدت اشغال اراضی ایران در خوزستان، اقدام به ایجاد شبکه های مخابراتی و خدمات پستی برای برقراری ارتباط بین شهرها و اراضی اشغالی ایران با دیگر شهرهای

ص: 224

عراق کرد. همچنین به تحریف وقایع و حقایق تاریخی و جغرافیایی پرداخت و اهواز را «الاحواز»، خرمشهر را «محمره»، آبادان را «عبادان»، سوسنگرد را «خفاجیه» و خوزستان را «عربستان» نامید.(دفتر حقوقی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران،1361،67)

البته توسعه طلبی ارضی صدام تنها به تسلط بر اروند رود و ضمیمه کردن استان خوزستان به کشور عراق محدود نبود بلکه دولت عراق در قسمت های شمالی مرز بین دو کشور نیز به سرزمین ایران چشم داشت. این دولت ادعا می کرد طبق قرارداد الجزایر، مناطق سیف سعد و زین القوس در منطقه میمک (که باید به آن دولت مسترد می شده است) را با توسل به زور بازپس خواهد گرفت.(Abdulghani,1984,191-192) با این حال ضمیمه کردن خوزستان از نظر ژئوپلیتیکی و استراتژیکی، بسیاری از مشکلات عراق را حل می کرد؛ چرا که با تسلط بر این منطقه انحصار کامل کشتی رانی در اروند رود را به دست می آورد و این آبراه به منزلۀ یک رودخانۀ داخلی از هرگونه کنترل و نیز از بُرد آتش توپخانه ایران خارج می شد. افزون بر این، عراق با دست یابی به بندر خرمشهر می توانست مرز دریایی خود را به میزان زیادی گسترش دهد و نفوذ خود را به راحتی در خلیج فارس وسعت بخشد. از سوی دیگر از آنجا که بخش عمدۀ چاه های نفت ایران در منطقۀ خوزستان قرار داشت، عراق می توانست به عمده ترین تولید کنندۀ نفت جهان تبدیل شود و به مرور با قطع شریان اصلی حیات اقتصادی ایران، از نظر اقتصادی و نظامی دولت انقلابی ایران را از پا در آورد.(موسوی،1382،24)

در اینجا می بایست به نکته ای توجه کرد، بر پایۀ برخی گزارش ها، تجاوز عراق به ایران بر اساس طرح تجزیۀ خوزستان ایران (که در وزارت امور خارجه انگلیس تهیه شده بود) استوار بود. بر اساس این طرح، قرار بود ارتش عراق با کمک شاپور بختیار و غلامعلی اویسی، در مدت یک هفته استان خوزستان را به اشغال خود درآورند و سپس «جمهوری آزاد ایران» را تحت رهبری بختیار تشکیل دهند. پایتخت جمهوری جدید نیز می بایست شهر اهواز

ص: 225

باشد. کردستان ایران نیز پس از اشغال به این جمهوری ملحق می شد. طبق این طرح پس از گذشت یک دوره، خوزستان به طور رسمی ضمیمۀ عراق می شد.(درویشی،1388،38)

علائق اجتماعی صدام

آدلر معتقد است آدمی ذاتاً اجتماعی به دنیا می آید و به همان میزان نیز به اجتماع و پذیرش اجتماعی علاقمند است. فرد در تماس با اجتماع از آن شناخت پیدا می کند و این شناخت با تربیت و راهنمایی در همان محیط اجتماعی فرد به دست می آید. در واقع محیط اجتماعی نیز به اندازۀ وراثت در شخصیت سازی هر فرد نقش آفرین است. احساس نیاز به اجتماع از حس حقارت و ناتوانی فردی نشأت می گیرد و از این روست که فرد هرچه در مسیر زندگی در مدرسه، انجمن، حزب و غیره حرکت می کند، بیشتر نیاز به اجتماع را احساس می کند؛ چرا که بسیاری از مشکلات فرد پس از ورود به اجتماع تنها از طریق همان محیط اجتماعی فرد برطرف می گردد. تنها افرادی که علاقۀ اجتماعی زیادی دارند، قادر به حل موفقیت آمیز مشکلات زندگی هستند. نتیجه آنکه علاقۀ اجتماعی بر تعاملات انسانی و وظایف زندگی تأثیر می گذارد. علاقۀ اجتماعی یک باند هیجانی و همدلانه است که ما با همدیگر و با جهان اطراف خود داریم و به اعتقاد آدلر شامل: مراقبت، همدلی، مشارکت، خلاقیت و غیره می شود. افرادی که علاقۀ اجتماعی زیادی دارند، مردم را معادل هم دیده و در مسیری افقی حرکت می کنند. در حالی که گروه دیگر حرکت عمودی دارند و همه جا را سفید و سیاه می بینند. به نظر آنها افراد یا در وضعیت حقارت هستند و یا کمال و برتری، بنابراین حد واسطی برای آنها وجود ندارد.(ناصحی و رئیسی،1386،61) تماس های فرد با محیط اجتماعی شخصیت اجتماعی او را شکل می دهد و سبب پرورش حس اجتماعی و آموختن احساس مسئولیت و همکاری می شود. از سوی دیگر احساس برتری جویی فرد که در آغاز شخصی و فردی بوده، کم کم جنبۀ اجتماعی

ص: 226

پیدا می کند.(شولتز،1383،151)

آدلر تمایل به اجتماع را سازگاری اجتماع می داند که بخشی از سبک زندگی ماست. در واقع علائق اجتماعی بر رویکرد ما در مشکلات زندگی تأثیر می گذارد. آنچه مسلم است علاقۀ اجتماعی، استعداد فطری همکاری کردن با دیگران برای رسیدن به هدفهای شخصی و اجتماعی است. تجربیات اولیۀ فرد در دستیابی به علائق اجتماعی بسیار تأثیر گذار است. روشن است کسانی که احساس علاقۀ اجتماعی ندارند، ممکن است به افرادی نامطلوب از نظر اجتماعی، مانند روان رنجور، مجرم و مستبد تبدیل شوند.(شولتز،1383،151) به عقیدۀ آدلر علاقۀ اجتماعی جبران صحیح و مسلّم همۀ ضعف های طبیعی یک فرد است. زیرا که علاقۀ اجتماعی امری ذاتی است و انسان طبیعتاً مخلوقی اجتماعی است.(سعید،1388،51)

نکته اینجاست که اگر در امر تعلیم و تربیت در جهت رفع این برداشت نادرست (احساس حقارت) اقدامی صورت نگیرد، کودک در سالهای آتی همیشه طوری رفتار خواهد کرد که گویی دنیا دشمن اوست و در صورت رویارویی با مشکلات عظیم زندگی این احساس دشمنی بیشتر می شود.(آدلر،1379،30) بدین ترتیب نقطۀ مقابل احساس اجتماعی، تمایلات و تلاش هایی است که در جهت قدرت شخصی و برتری جویی فردی انجام می گیرد. بر این اساس صدام همکاری و همدلی با سایر کشورهای منطقه را انتخاب نکرد بلکه همواره به دنبال برتری عراق و به ویژه خودش بر دیگر شیوخ منطقه بود. از این رو دستیابی به این برتری را در جانشینی شاه در قالب ژاندارم منطقه می دید. از آنجایی که ایدئولوژی مورد پذیرش صدام، حزب بعث بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایدئولوژی ایران بر اسلام خواهی و مبارزه با امپریالیسم و حمایت از

ص: 227

مستضعفین قرار گرفت؛ لذا صدام دستیابی به رهبری جهان عرب را در گرو تثبیت ایدئولوژی حزب بعث می دانست از این رو در راستای تحقق اهداف خود رقابت ایدئولوژیک با ایران را نیز در دستور کار خود قرار داد.

رقابت ایدئولوژیکی با ایران

در رابطه با رقابتهای ایدئولوژیکی عراق (منحصراً ایدئولوژی بعثیسم) با ایران نکته ای را می بایست توضیح دهیم. از زمان شکل گیری کشور عراق در غرب ایران، این کشور همواره به عنوان منبع تهدید علیه امنیت ملی ایران به شمار آمده و عراق به ندرت روابطی دوستانه با ایران داشته است. اختلافات ارضی و مرزی به همراه مسائل مذهبی هم چون تبعیض علیه شیعیان در عراق و مسائل قومی و نژادی همانند مناقشۀ عرب و عجم، حضور کردها در دو سوی مرزهای ایران و عراق از جمله عوامل اصلی تنش یا منازعه میان دو کشور در نیم قرن اخیر محسوب می شود. با این حال در تاریخ روابط ایران و عراق دوره های گرمی روابط نیز یافت می شود. از زمان قیومیت انگلیس تا پایان عمر حکومت پادشاهی در سال 1958، روابط دو دولت چه در قالب پیمان سعدآباد و چه پیمان بغداد که به منظور مقابله با تهدید کمونیسم شکل گرفته بودند، دوستانه بوده است. هرچند که در این دوره هم اختلافات گاه و بی گاه رخ می داد. (ربیعی،1388،175) با قدرت یافتن حزب بعث در عراق 26 تیر 1347 علاوه بر اختلافات سرزمینی و قومی موجود، تفاوت های ایدئولوژیک رژیم ها، گرایش های پان عربیستی شدید رژیم بعث و ارادۀ آن برای کنترل جهان عرب و هم چنین گرایش دو کشور به قطب های مخالف دوران جنگ سرد و مخالفت عراق با حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه بر وخامت اوضاع افزود. روابط دو کشور در شرایطی وارد بحران جدیدی شد که حسن البکر، رئیس رژیم کودتایی عراق، ادعای حاکمیت مطلق عراق بر شط العرب را مطرح کرد و مقامات عراقی تصمیم گرفتند اسناد و مدارک کشتی هایی را که وارد شط العرب می شدند، بازرسی کنند. به دنبال این تصمیم در فروردین 1348(1969) وزارت امور خارجه

ص: 228

عراق، آب راه شط العرب را جزو لاینفک خاک عراق نامید و از ایران خواست پرچم های خود را از روی کشتی ها پایین بکشد. ایران نیز در اردیبهشت همان سال عهدنامۀ مرزی 1937 را ملغی و تمایل خود را به انعقاد قراردادی مبتنی بر خط تالوگ اعلام کرد.( مهدوی،1380،359-357) پس از چند سال کشمکش با میانجیگری هواری بومدین (1)،

در جریان اجلاس سران اوپک 15-13 اسفند 1353 (1975) در الجزایر دو کشور به توافقاتی جهت پایان بخشیدن به اختلافات خود دست یافتند. بر اساس این توافق، خط تالوگ به عنوان خط مرزی دو کشور شناخته شد. هر چند انعقاد قرارداد 1975 الجزایر ظاهراً موجب پایان دادن به اختلافات مرزی و روابطی نسبتاً بهتر شد، اما این آرامش نسبی در روابط بین دو کشور با وقوع انقلاب اسلامی در ایران پایان یافت. پیروزی انقلاب اسلامی رهبران عراق را به حملۀ نظامی به ایران ترغیب نمود. وزارت امور خارجه عراق در 26/6/1359 طی یادداشتی قرارداد 1975 الجزایر را لغو و صدام حسین رئیس جمهور عراق با ادعای حاکمیت مطلق عراق بر شط العرب آن را در برابر دوربین های تلویزیونی پاره کرد و در سال 1359 با حملات هوایی و زمینی به خاک ایران جنگ تحمیلی هشت ساله علیه ایران را آغاز کرد.(حافظ نیا و ربیعی،1394،106)

اگر بخواهیم مخاطرات ایدئولوژیکی حزب بعث در مقابل انقلاب اسلامی را بر شماریم باید گفت، ایدئولوژی بعثیسم از چند جهت در مقابل ایدئولوژی اسلامی احساس خطر می کرد. نخست آنکه حزب بعث از ابتدای تأسیس، پایگاه مردمی نداشت اما توانسته بود با اعمال روش های تند و خشن، حاکمیت مطلق خود را بر سراسر عراق استوار سازد و تمام گروه ها و جریان های سیاسی صاحب نفوذ را قلع و قمع کند.(درویشی،1395،131و 130) از این جهت بعثیسم با طرح شعارهایی چون وحدت جهان عرب، سوسیالیسم، ناسیونالیسم عربی و غیره در پی متحد ساختن اعراب و جلب توجه آنان به رهبری حزب بعث عراق بود. در مقابل، انقلاب اسلامی ایران و شعارهای آن جاذبۀ بیشتری برای ملت های عرب (منطقه


1- 1.رئیس جمهور الجزایر.

ص: 229

خاورمیانه) داشت.(حسینی،1395،36) بدین سان شعارهای اصول الهی، برابری، عدالت اسلامی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان ایدئولوژی اسلامی ایران را به (محمدی،1373،23-19) رقیبی سرسخت برای ایدئولوژی بعثی تبدیل کرد و از آنجا که صدام به ایدئولوژی حزب بعث معتقد بود و قهرمان تحقق آن به شمار می رفت؛ لذا ناچار بود برای تحقق اهداف خود و تثبیت ایدئولوژی بعثی، به رویارویی با انقلاب اسلامی ایران و اصول و مبانی آن بپردازد. (درویشی،1388،34)

از سویی دیگر انقلاب اسلامی با شعار کلی حاکمیت اسلام بر سراسر کرۀ زمین به پیروزی رسیده بود. طبیعی بود که نخستین مراکزی که از نظر ایدئولوژیک مورد توجه انقلاب اسلامی قرار می گرفت، کشورهای همسایه بودند. در میان همسایگان ایران، کشور عراق با داشتن 62 درصد شیعه، خطر را بیش از دیگر کشورها احساس می کرد. (درویشی،1395،37) چرا که این امر ریشه ای تاریخی داشت، شیعیان عراق تا قبل از سقوط صدام، با وجود این که اکثریت جمعیت را دارا بودند، از لحاظ حقوق و منزلت شهروندی جایگاهی نداشتند و از دید اقلیت سنی حاکم، شهروند درجه دوم بودند. این وضعیت به نحوی بود که اقلیت تسنن به شیعیان با دید تحقیر نگاه می کردند و خود را نژاد برتر می دانستند.(غفاری هشتجین و حیدر خانی،1394،69) افزون بر آن شیعیان به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی نیز همواره با حاکمیت بعث در نزاع و ستیز بودند؛ لذا زمانی که پیروزی انقلاب اسلامی در ایران موجب ایجاد موج اسلام خواهی در کشورهای منطقه گردید،گروه های شیعۀ عراقی را در مخالفت با حکومت بعثی جدی تر ساخت. در این دوران گروه های شیعی متعددی در عراق فعالیت می کردند که مهم ترین آنها گروه شیعۀ «حزب الدعوه اسلامی» بود. در نخستین گام، شیعیان عراق با برگزاری تظاهراتی در مراسم محرم سال 1979 در این کشور، خواهان اصلاحات اجتماعی و استقرار حکومت اسلامی شدند. دکمجیان در کتاب خود به نام «جنبش های اسلامی در جهان عرب» که در سال 1985 در نیویورک به چاپ رسید، می نویسد: «دولت عراق با توجه به الهاماتی که مبارزان شیعه از جانب آیت الله خمینی

ص: 230

می گیرند، حزب الدعوه را همچون ستون پنجمی می داند که هدفش ادغام ایران و عراق است.» (درویشی،1388،120و119) تصور صدام بر این بود که جاذبۀ بالقوۀ [امام] خمینی در نزد شیعیان خلیج [فارس] تهدیدی علیه عراق است (اگر چه انقلاب ایران موضوع فرقه گرایی را کم اهمیت جلوه می داد) اما هر چه بود پیروزی انقلاب ایران، پیروزی اسلام شیعه بود.(کینگ و کارش،1387،33)

همین دیدگاه موجب شد تا دولت عراق در پاسخ به تظاهر کنندگان [آیت الله] محمد باقر صدر را در ژوئن 1979 دستگیر کند و تظاهرات وسیع ناشی از آن در محلۀ شیعی الثوره بغداد را به شدت در هم بکوبد. عظمت و گستردگی سرکوب باعث بروز شکاف در شورای فرماندهی انقلاب عراق شد و همین مسئله موجب گردید تا اندکی پس از روی کار آمدن صدام حسین در 23 ژوئیه 1979، تعداد 22 مقام بلند پایۀ بعثی اعدام شوند. اعلام حمایت مطلق آیت الله صدر از انقلاب اسلامی ایران و تشویق مبارزۀ مسلحانه علیه بعث، رژیم عراق را واداشت تا او را به خاطر طرح ریزی تشکیل یک حکومت شیعه در عراق به خیانت متهم کند. بدین ترتیب آیت الله محمد باقر صدر و خواهر او بنت الهدی صدر به بغداد منتقل و در آوریل 1981 (فروردین 1359) اعدام شدند. در ماه های قبل از جنگ، تظاهرات و اعتراضات گسترده و در یک مورد سوء قصد علیه مسئولان بعثی در عراق به وقوع می پیوندد که مقامات رژیم آنها را به عوامل جمهوری اسلامی ایران نسبت می دهند. این حوادث نشان دهندۀ این است که اوضاع داخلی عراق تا چه میزان بر اثر انقلاب اسلامی آسیب پذیر شده است. رژیم عراق همچنین شورش کردهای شمال عراق را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، متأثر از انقلاب ایران می داند تا جایی که رئیس جمهور [وقت] عراق به زعم خود یکی از دلایل لغو موافقت نامۀ الجزایر را دخالت جمهوری اسلامی ایران در قضیه اکراد می داند. وی در نطق 17 سپتامبر 1980 چند روز قبل از حملۀ سراسری عراق به ایران می گوید: «ایران از پسران بارزانی دعوت نموده است و قصد دارد آنان را علیه عراق تحریک کند.»(درویشی،1388،120و119)

ص: 231

نتیجۀ منازعات ایدئولوژیکی شیعیان با بعثی ها سبب شد تا صدام بیش از پیش موجودیت عراق را نا امن و رؤیای خود را در خطر ببیند؛ گذشته از آن صدام به هیچ روی به حکومت انقلابی نوپای ایران اعتماد نداشت و نسبت به هر گونه تحول سیاسی و نظامی در اطراف خود هراسان بود، به ویژه آنکه شیعیان عراق از هر نظر نشان دادند، زمینه های کودتا و شورش را دارند. آنچه موجب هراس صدام می شد قدرت نهفته در ایران و طرفداران آن در منطقه بود. نتیجۀ ترس از تحولات ایران و امکان تهدید عراق از سوی ایران، یکی از علل مهم حملۀ عراقی ها بود.(قربانی،1382،17) باید توجه داشت که این ترس از آنجا نشئت می گرفت که در ایران تحول بسیار مهمی چون انقلاب اسلامی به وقوع پیوسته بود. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، تمامی معادلات و مناسبات سیاسی و نظامی و . . . منطقه و حتی عراق را تحت تأثیر قرار داده بود. بیداری دینی در کشورهای اسلامی منطقه، بی تأثیر شدن پیمان های نظامی و سیاسی و ساختار سیاسی این کشورها را موجب شده بود.(محمدی،1373،23-19) صدام احتمالاً به این موضوع می اندیشید که حمله به ایران و تضعیف، تحقیر یا سرنگونی آن، هم منبع خطر را تضعیف یا نابود می کند و هم مردم عراق متوجه یک دشمن خارجی می شوند و برای حفظ وحدت ملی از حرکت های اعتراض آمیز نسبت به حکومت بعثی دست بر می دارند.(درویشی،1395،37)

ژاندارمی منطقه

جمهوری اسلامی ایران فضای سیاسی جدیدی در منطقه به وجود آورد و از لحاظ منطقه ای، نظامی و بین المللی، موقعیت قبلی خود را که قدرتی بزرگ در منطقه بود، از دست داده بود و به یک کشور حاشیه ای در معادلات منطقه ای تبدیل شد. چنین وضعیتی برای عراق که سودای برتری طلبی در سر می پرواند و خواهان موقعیت بهتری در خلیج فارس بود، اغوا کننده بود. روزنامه کریستین ساینس مانیتور در این باره نوشت: فروپاشی قدرت ایران که نقش کلیدی در توازن

ص: 232

و تعادل قوا در تمام منطقه داشت، واقعیتی مسلم است. اکنون در جایی که زمانی شاه با قدرت ایستاده بود، خلأ وسوسه کننده ای خمیازه می کشد، در حالی که عراق از مدت ها پیش برای چنین فرصتی لحظه شماری می کرد.(درویشی،1395،67) بدین ترتیب از نظر حاکمان وقت عراق پیروزی انقلاب اسلامی ایران تعادل قوا را در منطقۀ خلیج فارس به نفع عراق تغییر داد. این مسئله در سخنان عدنان خیر الله وزیر دفاع عراق به خوبی آشکار است. او می گوید: «عراق افسانۀ برتری ایران را در منطقه از میان برده است.»(درویشی،1388،39) در این رابطه صدام حسین نیز برای تثبیت نقش خود به عنوان ژاندارم خلیج فارس، در بهمن 1358 به انتشار منشور ملی اقدام کرد. وی در این باره می گوید: «به عقیدۀ ما تعهد کشورهای خلیج به این منشور به عنوان تعیین کنندۀ چارچوب کلی روابط فی ما بین، امنیت خلیج را تأمین می کند. نگهبان امنیت خلیج، فرزندان خلیج و کشورهای آن هستند.»(درویشی،1388،39) البته عراق برای اهمیت ژاندارمی خود در منطقه با دامن زدن به نگرانی بی مورد کشورهای خلیج فارس از انقلاب اسلامی ایران، توانست آنها را به طرف خود جلب کرده، عراق را به عنوان تنها سپر دفاعی در مقابل انقلاب اسلامی ایران معرفی کند. اظهارات سعدون حمادی سندی در این زمینه است: اگر عراق سقوط کند، پس از آن تمام کشورهای خلیج عربی [فارس]سقوط خواهند کرد. »(درویشی،1388،40)

از این رو عراق از اوایل سال 1358 تحرکات تبلیغاتی گسترده ای را علیه ایران آغاز کرد، مبنی بر اینکه دیگر، ایران ژاندارم منطقه نیست و باید از سه جزیرۀ تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی خارج شود، در حالی که کشورهای حوزۀ خلیج فارس ادعایی نسبت به این جزایر نداشتند. روزنامه الثوره در سر مقاله خود نوشت:« ایران باید برای نشان دادن حسن نیت خود در قبال اعراب که ساکنان واقعی آنها هستند، از این سه جزیره خارج شود و از این طریق نشان دهد که این کشور دیگر ژاندارم منطقه نیست.»(روزنامه بامداد 23/3/1358) منطق حاکم بر تفکر صدام موجب گردید تا وی تجاوز عراق به ایران را دفاع از ملت عربِ کشورهای خلیج فارس و حفظ

ص: 233

ویژگی «عربی بودن» خلیج فارس عنوان کند. وی در سخنرانی رادیویی خود در 28 سپتامبر 1980 در این باره گفت: «این جنگ تنها برای ما نیست، بلکه بیشتر برای تمام اعراب و همچنین ویژگی عربی بودن خلیج است.» او اضافه کرد: «عراق از طرف ملت عرب و شهروندان خلیج می رزمد.»(درویشی،1388،40)

از آنجا که صدام همانند شاه ایران به دنبال جلب حمایت های بین المللی از ژاندارمی خود بود، به رغم مواضع ضد آمریکایی که قبلاً اتخاذ می کرد، کوشید به امریکایی ها نشان دهد که با آنها تضاد منافع ندارد و اقداماتش در جهت اهداف امریکا در منطقه می باشد تا بدان حد که برژینسکی بعد از ملاقات با صدام در ستایش وی گفت: «ما در بین منافع امریکا و عراق تضادی نمی یابیم.»(درویشی،1388،29و28) بدین سان جنگ برای صدام، نقطۀ اوج سیاست های وی در جهت جلب نظر امریکا به توانایی های عراق، با هدف جایگزین شدن به جای ایران زمان شاه، به صورت قدرتی منطقه ای درآمد.(اردستانی،1388،82) این جهت گیری به دلیل آن بود که امریکا مرکز ثقل خط مشی دفاعی خود را در منطقه، بر تجهیزات گستردۀ نظامی برای حامیان خود در منطقه (اساساً عربستان سعودی و ایران) استوار کرده بود تا ابزاری برای تشکیل یک شبکۀ دفاعی در منطقه شود که بتواند تأمین کنندۀ منافع متقابل باشد.(اولسون، 1364،17) و عراق می توانست با شرایط خاص آن زمان، این نقش را ایفا کرده و به آلترناتیو رژیم شاه تبدیل شود. مجلۀ نیوزویک دربارۀ چنین گرایشی در میان رهبری عراق بر این عقیده بود که اهداف عراق چیزی کمتر از تسلط بر خلیج فارس و شاید سراسر خاورمیانه با هزینۀ اجتناب ناپذیر دو ابر قدرت نیست، زیرا در این میان خلأیی وجود داشت که می بایست پر می شد. مصر به خاطر شرکتش در مذاکرات صلح کمپ دیوید منزوی و مطرود شده بود، سوریه گرفتار مشکلات داخلی بود و ایران که روزی ژاندارم خلیج فارس بود، در هرج و مرج به سر می برد. پس عراق کاندیدای امید بخش برای این خلأ محسوب می شد، زیرا تجهیزات وسیعی از سلاح های مدرن را که بیشتر از شوروی و اروپای غربی تأمین شده بود در اختیار داشت.(اردستانی،1388،82)

ص: 234

در این بین عراق برای حضور مؤثرتر خود در قالب ژاندارم منطقه اقدامات متعددی را به اجرا در آورد. که در ادامه به آن می پردازیم. عراق از ابعاد گوناگون جمعیتی، اقتصادی و نظامی، توان بالقوۀ لازم را برای تبدیل شدن به قدرت برتر در منطقه و جانشینی مصر (که یک کشور عربی پیشرو به شمار می رفت) برخوردار بود.(لوی و فروئلیچ،1390،122) به طوری که در آغاز دهۀ 1980 میلادی با 14 میلیون نفر، پر جمعیت ترین کشور عربی منطقه و تنها کشور عرب نژاد حاشیۀ خلیج فارس بود که امکان بسیج بیش از یک میلیون نیروی نظامی را برای اعزام به جبهه های جنگ در اختیار داشت. ارتش این کشور یکی از زبده ترین و مجهزترین ارتش های منطقه بود.(یکتا،1395،68) صادرات عراق درآن زمان به جز مصر از همۀ کشورهای عربی صادر کنندۀ

نفت بیش تر بود و بیشتر جمعیت آن را افراد باسواد و طبقۀ متوسط تحصیل کرده و فن سالار تشکیل می دادند. عراق قبل از آغاز جنگ با صادرات 5/3 میلیون بشکه نفت در روز دومین جایگاه را در منطقه داشت. نیروهای نظامی عراق نیز از همۀ کشورهای عربی منطقه بیش تر بود و کمابیش با ایران برابری می کرد.(لوی و فروئلیچ،1390،122) از سوی دیگر صدام جایگاه خود را در کشور تثبیت کرده بود؛ کنترل شدیدی بر ارتش داشت و سیاست های داخلی حکومت سوسیالیست بعثی نیز در جهت حفظ قدرت او اجرا می شد. با وجود افزایش عمدۀ درآمدهای عراق، نرخ تورم روی 12 درصد ثابت مانده بود. برخلاف دیگر کشورهای عربی صادرکنندۀ نفت در منطقه، سیاست های توزیع در عراق مانع شکل گیری طبقه فرادست ثروتمند شده بود. توسعۀ اقتصادی نیز سبب تسریع اجرای طرح های ساخت و ساز، نوسازی کشاورزی و ایجاد صنایع پتروشیمی و فولاد گردیده بود. صدام همچنین درصدد بود با تأسیس یک نهاد پارلمانی (مجلس ملی) بر نفوذ سیاسی خود بیفزاید. این ملاحظات روی هم رفته، او و حامیانش را به این نتیجه رساند که قدرت عراق به شدت افزایش یافته است. بر این اساس کلودیا رایت در سال 1979 عراق را یک قدرت جدید در منطقه خواند و ویلیام کوآندت در اوایل سال 1980 چنین نتیجه گرفت که (عراق در دهۀ1980 قطعاً

ص: 235

قدرت برتر منطقۀ خلیج[فارس] خواهد بود.)(لوی و فروئلیچ،1390،14) صدام آشکارا سیاست های ارتقای جایگاه عراق در خاورمیانه و تقویت قدرت نظامی این کشور، از جمله تدوین یک برنامۀ هسته ای را دنبال می کرد تا عراق را به تنها دولت عربی دارای توان هسته ای برای مقابله با حکومت اشغال گر قدس تبدیل کند. و این تلاش ها در حالی بود که او با برگزاری دو کنفرانس پان عربیستی، اعراب را علیه پیمان کمپ دیوید بسیج کرده بود. نشست بغداد در نوامبر 1978 مانع خروج کشورهای میانه رو عرب از صف مقاومت متحد عربی شد و همین امر وجهۀ سیاسی عراق را تقویت کرد. صدام با حمایت از سازمان آزادی بخش فلسطین و جبهۀ آزادی بخش عرب و نیز با حمله به کیبوتز میسگاوام درشمال فلسطین اشغالی در آوریل 1980 کوشید در منازعۀ اعراب و اسرائیل نقش مهمی ایفا کند، مهم تر از آن صدام موضع افراطی حکومت سوسیالیستی بعث در جهان عرب را تعدیل و جنگ لفظی انقلابی خود علیه سلاطین عرب را متوقف کرد. البته صدام که با اتخاذ این موضع جدید به دنبال دستیابی به جایگاه رهبری اعراب نیز بود، در فوریۀ 1980 منشور ملی عربی را اعلام کرد. این منشور از همۀ اعراب می خواست برای حل و فصل منازعات خود از اعمال زور اجتناب کنند و همین امر خود به خود تغییر عمدۀ لحن شدید پیشین بغداد را در پی داشت. دوری عراق از اتحاد جماهیر شوروی، فاصله گرفتن از دوستان تروریست سابق و مشارکت در اعطای کمک های خارجی به ویژه به اردن، بغداد را از حالت انزوا میان اعراب میانه رو بیرون آورد. سیاست میانه روی صدام به حوزۀ اقتصادی و به اموری نظیر میزان تولید و بهای نفت نیز کشیده شد و عراق خود را هرچه بیش تر با سیاست های عربستان سعودی هماهنگ کرد.(لوی و فروئلیچ،1390،123و122) صدام همچنین کوشید به مثابه یک پل ایدئولوژیک میان اعراب میانه رو و رادیکال عمل نموده و نقش رهبری آن ها را در بین کشورهای غیر متعهد ایفا کند.(موسوی،1391،76)

یادداشتی از جلسۀ سران حزب بعث پس از پیروزی انقلاب اسلامی نشان می دهد که آنها معتقد بودند که پس از فروپاشی رژیم شاه و نیروهای مسلح

ص: 236

ایران تنها عراق می تواند خلأ مربوط به مسائل امنیتی را در خلیج فارس پر کند.(Tehrani,1993,19) عراق با انتشار سند دکترینی به نام (منشور ملی) عزم خود را برای ایفای نقش به عنوان قدرت برتر منطقه نشان داد. مطابق سند مذکور عراقی ها خواهان همگرایی سیاسی و اقتصادی اعراب در خلیج فارس شدند و وحدت منطقه ای اعراب به معنای مقابلۀ مشترک علیه ایران بود.(روان بد و قوام ،1394،184)

در خصوص افزایش توان نظامی عراق نیز، صدام پیش بینی های لازم را کرده بود، چرا که در این زمان دو هدف ژاندارمی منطقه و رهبری جهان عرب را محقق می دید، از این جهت کاملاً منطقی بود که صدام بیش از دیگر همسایگان خود به خرید تسلیحات روی بیاورد. تأمین کنندۀ اصلی تسلیحات عراق پیش از جنگ، اتحاد شوروی بود که حدود 75 تا 80 درصد تجهیزات نظامی این کشور را تأمین می کرد. پس از شوروی، فرانسه، چکسلواکی، سوئد، برزیل و در دوران اخیر، امریکا و انگلیس از دیگر صادرکنندگان اسلحه به عراق به شمار می رفتند. در سال 1978 میلادی عراق یک میلیارد و 122 میلیون دلار امریکایی برای خرید اسلحه پرداخت. به علاوه، تا سال 1980 حدود 1200 مستشار روسی و اروپای شرقی، 150 مستشار کوبایی در ارتش عراق خدمت می کردند و در حدود پنج هزار سرباز عراقی در اتحاد شوروی آموزش می دیدند. هزینۀ نظامی عراق که به صورت فزاینده ای در دهۀ هفتاد در حال رشد بود، در سال 1979 به بیش از یک میلیارد و 200 میلیون دلار امریکا رسید.(جمشیدی،1395،120) در سال 1972 میلادی(1351) یک پیمان دوستی، بغداد را به مسکو پیوند زد که بر اساس آن، شوروی متعهد شده بود که سالانه 5/1 میلیارد دلار تجهیزات نظامی به آن کشور تحویل دهد. افزون بر این، عراق در سال 1976 میلادی (1355) یک قرارداد نظامی با فرانسه منعقد کرد که در پی آن، در سال های 1977تا 1978 میلادی این کشور به صورت بزرگ ترین منبع تأمین تسلیحات ارتش عراق درآمد. کارشناسان نظامی فرانسوی نیروی هوایی آن کشور را تجدید سازمان کردند. همچنین از آغاز سال 1980 میلادی (1359) حدود 60 فروند هواپیمای میراژ F1 تحویل بغداد شد

ص: 237

و برای خرید هواپیمای میراژ 2000، هلیکوپتر، موشک و تجهیزات دریایی مذاکراتی صورت گرفت. هم زمان با آن، محافل سیاسی- نظامی جهان اخبار بسیاری در مورد دسترسی عراق به سلاح های شیمیایی منتشر کردند. در سال 1980 (1359) بودجه نظامی عراق 63 درصد افزایش یافت و 15 کشور جهان بیش از شش میلیون دلار تجهیزات نظامی در اختیار آن کشور قرار دادند. بدین ترتیب، عراق در آغاز دهۀ هشتاد به بزرگ ترین قدرت نظامی منطقه تبدیل شد. این قدرت نظامی با پشتوانۀ اقتصادی 24 میلیارد دلاری درآمد نفت در سال 1979 میلادی، ذخایر نفتی و حکومتی به ظاهر با ثبات، موقعیت ویژه ای در معادلات منطقه ای و بین المللی پیدا کرد. در حالی که سایر رقبای عراق صحنه را خالی کرده بودند، این فرصت طلایی تنها در اختیار عراق قرار گرفت تا از آن استفاده کند. روزنامه دیلی اکسپرس چاپ لندن، در این خصوص نوشت: به هم خوردن توازن قوا در خاورمیانه موجب شده است تا عراق از فرصت استفاده کرده به آرزوی دیرین خود در زمینۀ رهبری منطقه و پر کردن خلأ ناشی از قدرت ایران بعد از شاه دست یابد. در اواخر دهۀ هفتاد میلادی، دولت بعث عراق با اجرای یک بازی حساب شده، به تدریج، خود را از بلوک شرق جدا و به اردوگاه غرب نزدیک کرد ولی هیچ گاه مناسبات خود را با شوروی کاهش نداد و توانست با برقراری توازن در روابط خارجی، از رقابت شرق و غرب برای افزایش توان نظامی و اقتصادی خود بهره فراوان گیرد. (درویشی،1395،69و 68)

عراق پس از انعقاد قرارداد دوستی و همکاری با شوروی، به ویژه از 1975 تا 1980 بیشترین روابط را با شوروی داشت، به گونه ای که روسیه پیشرفته ترین سلاح های خود را در اختیار عراق گذاشت. آسوشیتدپرس در این باره گزارش داد: عراق از روس ها چهار ناوشکن سنگین بمب افکن های ایلیوش، هواپیماهای میگ 23 و وسایل شنود و کوچک مجهز به موشک های استیکن خریداری می کند.(جمشیدی،1395،116) در آستانۀ پیروزی انقلاب اسلامی، روابط دو کشور عراق و شوروی برای مدت کوتاهی تیره شد، ولی ارسال اسلحه به عراق همچنان

ص: 238

ادامه داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با برکناری حسن البکر و به قدرت رسیدن صدام حسین، سیاست خارجی این کشور به سوی غرب متمایل شد.(روزنامه کیهان 21/9/1355)

خلاقیت صدام

آدلر معتقد است شخصیت آدمی فقط از استعدادهای غریزی و ارثی و تأثیرات محیط خارجی و تعامل بین این عوامل شکل نمی گیرد و تحول نمی پذیرد بلکه خلاقیت و ابتکاری نیز در این میانه وجود دارد. بدین معنی که انسان برای ارضای میل به برتری جویی خود، عوامل زیستی و اجتماعی را در تجارب تازه و فعالیت های ابتکاری مورد استفاده قرار می دهد، این ابتکار و خلاقیت مظاهر «خودِ خلاق» هستند.(کریمی،1384،95) باید توجه داشت که خودِ خلاق با همۀ شباهتی که با شیوۀ زندگی دارد بجز آن است. شیوۀ زندگی به خودی خود، جنبۀ واکنشی و مکانیکی دارد، در صورتی که خودِ خلاق میان محرک های خارجی و پاسخ هایی که باید به آنها داده شود، قرار دارد و در چگونگی و صدور پاسخ ها دخالت می کند، یعنی ابتکار به خرج می دهد و از این طریق شیوۀ خاص زندگی هر کس را با شیوۀ زندگی دیگران متفاوت می سازد، به ابتکار و خلاقیت می پردازد و چیزی را که نبوده است به وجود می آورد. طبق این نظریه هر کسی معمار و سازندۀ بنای شخصیت خویشتن است و این بنا را با مواد خام وراثت و تجارب زندگی به وجود می آورد؛ بدین ترتیب هم پدید آورندۀ هدف است، هم ایجاد کنندۀ وسایل نیل بدان. به عبارت دیگر آدمی می تواند حاکم بر سرنوشت خود باشد نه محکوم آن.(سیاسی،1390)

بدین ترتیب آدلر مبنا را بر این قرار می دهد که تجارب معینی از طریق وراثت و محیط به انسان منتقل می شود اما آنچه پایۀ نگرش افراد را نسبت به زندگی تشکیل می دهد، روشی است که فعالانه به کار می برد و با آن تجربیات خود را تغییر می دهد. در حقیقت انسان، استعداد آن را دارد که شخصیت و سرنوشت خویش

ص: 239

را با سبک زندگی خاص خود تعیین کند نه اینکه منتظر شود تجارب گذشته آن را تعیین کند. خودِ خلاق یک نظام شخصی و ذهنی است که تجربه های فرد را تعبیر می کند، به آنها معنا می بخشد و از طریق جستجو و تحقیق، اقدام به خلق آنها می نماید تا شیوۀ زندگی که منحصر به خودش می باشد، محقق سازد. خودِ خلاق ویژگی هایی چون وحدت، ثبات و فردیت به شخصیت می بخشد و سرچشمۀ فعال زندگی است. آدلر، ساخت شخصیت را ارثی نمی داند، بلکه اکتسابی می داند. پس از تولد، طفل تا زمانی که شخصیت وی به طرف معینی جهت گیری نکرده، می داند با آن چه کار باید کند. خط رهنمود دهنده که شخصیت در نخستین سالهای زندگی برای خود تدارک می بیند، همانا هشیار شدن به تجهیزات سرشتی، نقیصه های خود، تأثیر محیط اطراف و به کار گرفته شدن این مصالح توسط نیروی خلاق فرد است که در یک طرح و هدف در ساخت شخصیتی که هدف خاص خود را دارد، همگرا می شود.(سعید،1388،53و52)

سرنگونی دولت ایران

آدلر معتقد است سبک زندگی افراد اگر وارد مرحلۀ عقدۀ حقارت نشوند جبرگرایانه نیست بلکه هر کسی بنا بر شخصیت و منش و روحیۀ خلاق خود می تواند آن را تغییر دهد. در حقیقت آدلر علاوه بر تجربیات کودکی، عامل محیط و وراثت را نیز به عنوان اثربخش ترین عوامل شخصیتی معرفی می کند و اظهار می دارد، خواست افراد مبنی بر چگونگی تأثیر گذاری این عوامل بر شخصیت و منش آنها، ساختار خلاق نگرش ما نسبت به زندگی را تشکیل می دهد. صدام به عنوان یکی از افرادی که از کودکی با احساس حقارت به خوبی آشنا بود از ضعف سرزمین مادری خود آگاهی داشت، در واقع می دانست که عراقِ برتر منطقه باید دارای چه نوع مؤلفه های قدرتی باشد. بنابراین پس از به دست گرفتن زمام قدرت، سعی نمود تا به روش خلاق خود اقدام به رفع نقایص قدرتی سرزمین خود کند. از این رو چاره را در تسلط بر استان نفت خیز و عرب تبار ایران می دید و از آنجا که این

ص: 240

استان از نظر ایران بسیار حائز اهمیت است و هرگونه تجاوز به آن را تحمل نخواهد کرد راه حل را در سرنگون کردن دولت ایران دید.

از آنجا که اوضاع سیاسی و نظامی ایران و عراق تحت تأثیر تحولات برخاسته از پیروزی انقلاب اسلامی متحول شد؛ بدین معنا که ایران عمیقاً درگیر مناقشات سیاسی، بحرانهای امنیتی و جنگ با گروههای ضد انقلاب شد. توان نظامی این کشور نیز به دلیل ضعف های اساسی در ساختار و آموزش ارتش رژیم گذشته و تحولات و دگرگونی های ناشی از ضرورت های شرایط انقلابی به شدت کاهش یافت و ارتش در عمل فرصت بازیابی و سازماندهی دوباره را نیافته بود.(دفتر سیاسی سپاه،1360،60و59) و این در حالی بود که امریکایی ها نیز حفظ سیستم مستشاری در ارتش را تحت عنوان «دفتر دفاعی یا دفتر امنیتی» به موازات سازماندهی عناصر ضد انقلاب در ارتش با هدف طراحی کودتا و براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران دنبال می کردند. اما عراق به عنوان یک نظام متمرکز سیاسی از وضعیت نسبتاً با ثباتی برخوردار بود و اتخاذ هرگونه تصمیم و اجرای آن در سیستم سیاسی- نظامی این کشور به سهولت امکان پذیر بود. این کشور از این فرصت برای افزایش قدرت نظامی خود و آماده کردن شرایط برای اجرای طرح های جاه طلبانه اش استفاده کرد. اظهار نظر صدام و سایر مقامات رسمی عراق در حالی بیشتر حول محور ضرورت تجدید نظر یا لغو قرارداد 1975 الجزایر بود، که معاون نخست وزیر عراق، طه یاسین رمضان، در مصاحبه با الثوره اعلام کرد این جنگ به خاطر عهدنامه 1975 یا چند صد کیلومتر خاک و یا نصف شط العرب نیست، این جنگ به خاطر سرنگونی جمهوری اسلامی است.(درودیان،1391،90)

البته سرنگون کردن نظام اسلامی که در چارچوب فزون خواهی های زمامداران عراق در حمله به ایران قابل تبیین است؛ موضوعی است که پیش از جنگ و حتی در دوران جنگ، صدام و دیگر دولتمردان عراقی بارها بدان اظهار کرده بودند. برای نمونه صدام در مصاحبه ای در اوایل مرداد 1359 در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی، دربارۀ روابط با ایران گفت: «ما با رژیم ایران روابط تیره ای داریم؛ بنابراین

ص: 241

انتظار نداشته باشید که اگر یکی از معارضان یا مخالفان این رژیم اعلام کند که در مخالفت با ایران با عراق هم صداست، به او جواب منفی بدهیم و دست رد به سینه شان بزنیم، بلکه به سلام شان پاسخ می گوییم.»(انوری تهرانی،1367،53)

طرح این موضوع بر اساس دو ملاحظه بود. یکی حفظ منافع حیاتی حکومت عراق در برابر تهدید سیاسی و مذهبی علیه حزب بعث عراق(حمدانی،1391،4) و در نتیجه ایجاد انگیزه برای دفاع از حکومت در برابر گسترش انقلاب ایران(جوینر،1389،147) و دیگری مقابله با جریان خمینیسم بود، زیرا شعارهایی که در آن زمان در تهران سر داده می شد موجب نگرانی و اجماع برای مقابله با ایران می شد.(درودیان،1391،90)

بدین ترتیب دولت عراق تمایل خود را به سرنگون ساختن دولت جمهوری اسلامی ایران و یا تضعیف انقلاب اسلامی ایران هرگز پنهان نکرد. طه یاسین رمضان معاون اول نخست وزیر و فرمانده ارتش خلقی عراق در مصاحبۀ اختصاصی با روزنامۀ الثوره ارگان رسمی حزب بعث در ژانویۀ 1980 اظهار کرد: «ما بر این نکته تأکید می کنیم که جنگ به پایان نخواهد رسید مگر اینکه رژیم حاکم بر ایران به کلی منهدم شود.»(درویشی،1388، 38) وی افزود:

«هیچ کشوری در جهان قادر نیست بدون داشتن یک دولت قوی، متحدینی در محافل بین المللی، اقتصادی مطلوب، منابع مالی و تدارکات تسلیحاتی اقدام به جنگ نماید. جمهوری اسلامی ایران هیچ یک از این امتیازات را ندارد.» برآورد شده بود که یک تجاوز سریع و قاطع می تواند ایران را به زانو درآورد. بر همین اساس صدام حسین در ژوئیۀ 1980 با اعتماد به پیروزی خود گفته بود:

«رهبری ایران بر روی شکست ما حساب می کند و ما خواهیم دید که چه کسی پیروز خواهد شد.»(درویشی،1388،39و38) در همین رابطه یکی از پژوهشگران غربی می نویسد: «عراق امیدوار بود انقلاب ایران را در نطفه خفه کند و نابود سازد که این برای کشورهای منطقه مانند عربستان سعودی و شیخ نشین های خلیج فارس هدف چندان ناخوشایندی نبود.»(بیل،1371،85)

ص: 242

طه یاسین رمضان، معاون اول نخست وزیر عراق نیز در مصاحبه ای در دی ماه 1360 گفت: « ما بر این نکته تأکید می کنیم که جنگ به پایان نخواهد رسید مگر اینکه رژیم حاکم بر ایران به طور کلی منهدم شود؛ زیرا اختلاف اساسی ما با ایران بر سر چند کیلومتر مربع زمین یا نصف شط العرب یا جنگی مرزی نیست که بتوان آن را به تعویق انداخت، بلکه در حقیقت، جنگ سرنوشت است.»(سلامی،1376،53) هدف دیگر عراق، آن گونه که مقامات رسمی این کشور بیان کرده اند، براندازی حکومت و تجزیۀ خاک جمهوری اسلامی بوده است. صدام حسین در مصاحبۀ 21 آبان 1359 هجری شمسی (12 نوامبر 1980) مندرج در مطبوعات عراق، در مورد هدف های کلی عراق اظهار کرد: «ما از تجزیه و انهدام ایران ناراحت نمی شویم و با صراحت اعلام می داریم در شرایطی که این کشور دشمنی بورزد، هر فرد عراقی و یا شاید هر فرد عربی مایل به تقسیم ایران و خرابی آن خواهد بود.»(درودیان،1383،18) در همین راستا طارق عزیز وزیر خارجۀ عراق، نیز هشت ماه پس از جنگ گفت: «وجود پنج ایران کوچک بهتر از وجودِ یک ایران واحد خواهد بود ... ما از شورش ملت های ایران پشتیبانی خواهیم کرد و همه سعی خود را متوجه تجزیه ایران خواهیم نمود.»(جوادی پور و همکاران،1372،52)

صدام حسین نیز در فروردین 1360 در مقابل جمعی از نفرات ارتش ملی (جیش الشعبی) عراق که عازم جبهه های جنگ بودند، همین هدف را چنین توضیح داد: «ما آماده ایم هرگونه کمک من جمله سلاحی که مورد نیاز مردم عرب خوزستان و سایر ملت های ایران به ویژه کردها، بلوچ ها و همۀ وطن پرستان واقعی و شریف می باشد، به آنها بدهیم. ما به تمامیت ارضی ایران علاقه ای نداریم و این استراتژی ما است که از مدت ها پیش اعلام کرده ایم.»(اردستانی،1390،102و101) بدین ترتیب مقامات عراقی بارها صراحتاً اعلام نمودند که خواهان سرنگونی دولت ایران هستند. این هدف عراق در رسانه های غربی نیز اینگونه درج شد. روزنامۀ کریستین ساینس مانیتور از قول ادوارد وودلاک، استاد دانشگاه جرج تاون نوشت: «احتمالاً یکی از اهداف عراقی ها سرنگونی رژیم [امام]خمینی است.»(اردستانی،1388،84)

ص: 243

بدین گونه عراق، کشورهای منطقه و قدرت های بزرگ اروپایی، در مورد براندازی نظام جمهوری اسلامی، اشتراک نظر داشتند.(اردستانی،1388،84) از این رو بود که موشه دایان وزیر خارجه وقت اسرائیل از واقعۀ انقلاب به عنوان « زلزله در منطقه» یاد کرد. کسینجر نیز از رادیکالیسم شیعه، بنیادگرایی اسلامی و انقلاب اسلامی ایران، در کنار تهدید شوروی نام برد. در خصوص علت خصومت عراق با ایران و خواست براندازی رژیم ایران ژان فرانسوا پونسه وزیر سابق امور خارجه فرانسه می گوید: این اقدام به دلیل سخنان خشونت آمیز تهران و جهت گیری تهاجمی و ضد غربی این کشور است.(درودیان،1391،91و90)

عراق برای براندازی نظام ایران دو گزینۀ متفاوت در برابر خود داشت: یکی براندازی متکی بر قدرت نظامی با پیشروی به سمت تهران، که عراق به لحاظ نظامی فاقد توان لازم برای تأمین این هدف بود؛ زیرا به گفتۀ سرلشکر حمدانی عوامل محدود کنندۀ طبیعی زیادی بر سر راه حملات آفندی عراق برای رسیدن به تهران وجود داشت. هم چنین این احتمال وجود دارد که عراق تحت تأثیر توصیه های راهبردی از سوی اپوزیسیون ایران به این نتیجه رسیده بود که اگر ارتش عراق در عمق 10-20 کیلومتری ایران وارد شود، نتایج این وضعیت و تأثیر آن بر تضعیف موقعیت سیاسی ایران باعث می شود، رژیم [امام] خمینی در تهران سرنگون شود.(حمدانی،1391،48)

مشاور اطلاعاتی - راهبردی اپوزیسیون سیاسی - نظامی ایران با محوریت ژنرال اویسی - بختیار نقش مهمی در ارائۀ اطلاعات گمراه کننده به عراق داشت. برابر اسناد منتشر شده از سوی انگلیس در سال 2010 بختیار و اویسی به دنبال جلب حمایت لندن و واشنگتن برای ضرورت کمک به سرنگونی حکومت ایران بودند. هر دو به طور گسترده ای از نظر مالی، تدارکاتی و تبلیغاتی به شدت تحت حمایت حکومت بعث بودند. اویسی و بختیار به حکومت صدام مشورت داده بودند که ارتش عراق قادر است ظرف یک ماه جمهوری اسلامی را سرنگون نماید.(تفرشی،1390) بختیار دربارۀ سرنگونی حکومت ایران به پل بالتا خبرنگار

ص: 244

سابق لوموند نیز گفته بود: [امام] خمینی با یک جرقه سرنگون می شود.(درودیان،1391،91) در همین راستا بختیار به نوشتۀ واشنگتن پست، چهار یا پنج بار از پاریس به بغداد سفر کرده بود. وی در واکنش به اخبار منتشره دربارۀ سفر وی به بغداد گفت: سفر به دعوت دولت عراق صورت گرفته است.(کوون،1359،160) بعدها سعدون حمادی، وزیر خارجه عراق، نیز گفت عراق با شاپور بختیار نخست وزیر اسبق ایران در تماس است.(حمادی،1359،193و192) بر پایۀ همین تحلیل ها بود که دولت عراق آن قسمت از اراضی را که ادعا می کرد بر طبق موافقت نامۀ 1975 الجزیره باید به آن دولت مسترد می شد با توسل به زور به اشغال خود درآورد. پس از اشغال این اراضی (مناطق سیف سعد، زین القوس و میمک)، ژنرال عدنان خیر الله وزیر دفاع عراق در 19 شهریور 1359 اعلام کرد که نیروهای مسلح عراق به مرزهای بین المللی رسیده اند. وی اضافه کرد: «ما تمام سرزمین هایی را که ایران با زور تصرف کرده بود، دوباره پس گرفتیم و اختلافات خود را با ایران در مورد سرزمین های مذکور حل کردیم.» دولت عراق نیز در همان تاریخ اعلام کرد تمام اراضی ای را که ایران در بازگرداندن آن به موجب موافقت نامۀ الجزیره کوتاهی کرده بود، آزاد کرده است. وزیر دفاع عراق وسعت مناطقی را که ارتش آن کشور به اشغال خود درآورد 324 کیلومتر مربع اعلام کرد، ولی سعدون حمادی طی مصاحبه ای در سازمان ملل این رقم را 400 کیلومتر مربع ذکر کرد. البته ادعای عراق مبنی بر عدم استرداد این اراضی، هیچ گونه مبنای قانونی نداشت و تنها ناشی از سیاست های توسعه طلبانۀ عراق بود، زیرا در سال 1975 کمیته ای متشکل از نمایندگان ایران، الجزایر و عراق با موافقت دولت عراق، مرزهای زمینی بین دو کشور را ابتدا بر روی نقشه و سپس با نصب میله های مرزی بر روی زمین معین و مشخص کرده بود.(درویشی،1388،37-34) از این روست که برخی از رسانه ها نوشته اند: عراق از جنگ با ایران دو هدف را دنبال می کرد: سرنگونی رژیم ایران و مطرح کردن خود به عنوان قدرت برتر خلیج فارس و رهبر دنیای عرب.(پولاک،1359،516و515) در حقیقت صدام تمایل داشت تا با تجزیه ایران هم

ص: 245

توان نظامی - سیاسی خود را به معرض نمایش بگذارد و هم درس خوبی به ایرانیان بدهد که همانند نبرد قادسیه در تاریخ ثبت شود. از آنجا که صدام به دلیل نوع خاص شخصیت خود به تبلیغات و بزرگ نمایی علاقۀ فراوانی داشت، در جریان حمله به ایران و به ویژه هدف سرنگونی رژیم ایران از ابزارهای تبلیغاتی گسترده ای بهره برد و سعی کرد برنامه ای روشن و کوتاه مدت از تجزیه و سرنگونی رژیم ایران برای اعراب منطقه و در گسترۀ وسیع تر، دیگر مردم جهان به نمایش بگذارد که در نهایت موفق به دستیابی به یک وجب از خاک ایران نشد.

ص: 246

ص: 247

نتیجه گیری

آدار در روانشناسی فردی خود، بر خلقیات انسان و چگونگی سازماندهی آن، که برای هر فرد به صورتی خاص و ویژه بروز می یابد، تأکید دارد از این رو در بیان شش اصل مورد نظر خود یعنی حقارت و تلاش در جهت جبران آن؛ تأثیرات ترتیب تولد افراد در خانواده ها، تلاش های برتری جویانه، شیوۀ زندگی در جهت دستیابی به اهداف، علائق اجتماعی افراد و خلاقیت های فردی در راستای اهداف مورد نظر، تأکید می کند که راه های دستیابی به این اهداف برای هر شخصی بنا به نوع زندگی و تأثیراتی که احساس حقارت برآدمی دارد، متفاوت خواهد بود. صدام گذشتۀ پیچیده و رنج آوری را تا پیش از دستیابی به قدرت از سر گذراند. از این رو طی سال های بعدی زندگی به گونه ای سعی در جبران آن داشت؛ علی رغم آن که از هیچ یک از مزایای تک و ارشد فرزندی بهره ای نبرد اما سبک زندگی قدرت طلبانه را برگزید و سلطه طلبی را به عنوان مهمترین راه بقاء در قدرت انتخاب کرد. با نگاهی به اهداف مورد نظر وی در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در می یابیم که انتخاب های وی کاملاً از موضع برتری جویانه اعمال گردیده است؛ لغو قرارداد 1975 الجزایر،

ص: 248

حاکمیت مطلق بر اروندرود، تجزیۀ خوزستان، باز پس گیری جزایر سه گانه و سرنگونی دولت ایران در زمرۀ اهدافی هستند که صدام از جنگ با ایران دنبال می کرد و دستیابی به آنها را منجر به تحقق رؤیای رهبری جهان عرب به عنوان اساسی ترین آرمان شخصی و حزبی اش می دانست. هرچند روند وقایع جاری جنگ در خاتمۀ آن نشان داد، هیچ یک از اهداف صدام محقق نگردید اما این جنگ نتایجی را برای ایران در پی داشت.

تحولات خاورمیانه و به ویژه مسئلۀ مورد نظر ما (جنگ تحمیلی عراق علیه ایران) نشان داد که هرگاه همگرایی های اعراب حول محور ناسیونالیسم عربی شکل گرفته نتیجۀ وقایع پس از آن در معادلات منطقه ای و بین المللی به زیان ایران بوده است، کما این که، این همگرایی در سال 1359 ایران را درگیر جنگ تحمیلی با عراق نمود و ایران به عنوان دشمن اصلی اعراب معرفی شد. این در حالی است که ایران هیچ گاه به دنبال ایجاد تعارضات نژادی، مذهبی و قومیتی با همسایگان عرب خود نبوده است، و از این جهت همواره مورد ظلم واقع شده است. در جریان وقوع جنگ تحمیلی نیز صدام بر ناسیونالیسم عربی تأکید فراوانی داشت و از این طریق توانست موافقت و همراهی کشورهای منطقه را برای حمله به ایران به دست آورد. چنین به نظر می رسد که هرگاه ناسیونالیسم عربی در منطقه به اوج خود رسیده، ایران دچار تنش و منازعه با همسایگان خود شده است و این مسئله به عنوان پاشنۀ آشیل سیاست خارجی ایران در قبال همسایگان عرب زبان خود، نیازمند توجه بیشتر سیاستمداران است. از آنجا که ایران به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی به عنوان یک کشور شیعی مذهب فارس زبان در میان اعراب سنی مذهب قرار گرفته لذا می بایست تلاش بیشتری در جهت میانجی گری و حضور مستمر و مستقیم در اختلافات بین اعراب داشته باشد و سعی کند با ایفای نقش داور بی طرف و منصف هر چه بیشتر در جریان تعاملات با دیگر همسایگان خود به رفع سوءظن اعراب نسبت به خود کمک کند. همانند اختلافات اعراب با قطر که ایران سعی کرد قطر را به سوی خود متمایل کند و با حمایت های خود از این کشور تا حدودی نیز موفق

ص: 249

عمل کرد. برای نمونه تلاش ایران برای عضویت در اتحادیۀ عرب به عنوان مهمترین اتحادیۀ عرب زبانان می تواند برای پذیرش ایران در جمع اعراب مفید فایده باشد.

افزون بر آن شناخت هر چه بیشتر خلقیات و الگوهای شخصیتی رهبران خاورمیانه از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ چرا که در این منطقه تصمیمات سیاسی- نظامی نه از کانال خرد جمعی بلکه از تمایلات شخصی رهبران آن تأثیر می پذیرد. این مسأله به خوبی نشان می دهد که متغیر تیپ شخصیتی رهبران منطقه ای مانند صدام حسین در محیط امنیتی ایران کم نیستند. رهبران کشورهایی نظیر عربستان، بحرین، عمان، امارات و غیره نیز دارای چنین ظرفیت هایی هستند، البته می توان حتی رهبران فرا منطقه ای مانند ترامپ را نیز در این ردیف به شمار آورد. بدین ترتیب شایسته است علوم سیاسی ایران پژوهش های گسترده و میان رشته ای حول محور تحلیل روانشناسی سیاسی رهبران و نیز تصمیم گیرندگانی که ایران با آنها مواجه است صورت دهد، زیرا شناخت الگوهای روانشناسی رهبران این امکان را به ما می دهد تا تأثیرات خلقیات بر نوع تصمیم گیری ها چه خشونت آمیز و چه مسالمت آمیز را پیش بینی نماییم و در مواجهۀ با حفظ منافع ملی خود بهترین تصمیمات را اتخاذ کنیم. پژوهش های دقیق و مستمر در این حوزه علاوه بر شناخت بیشتر رهبران منطقه برای سیاستمداران، حفظ کیان ملی ایران در مقابل وقایعی هم چون جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و نتایج ناگوار حاصل از آن را فراهم می کند.

ص: 250

ص: 251

منابع و مأخذ

1.کتاب ها و نشریات (مقالات، پایان نامه ها، مصاحبه ها، رساله دکتری):

آدلر، آلفرد، حسن زمانی شرفشاهی(1361)، روانشناسی فردی، تهران، پیشگام.

آدلر، آلفرد، ناهید فخرایی(1356)، مفهوم زندگی را دریابید، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

آدلر، آلفرد، حسن شرفشاهی(1370)، روانشناسی فردی، چ دوم، تهران، تصویر.

آدلر، آلفرد، طاهره جواهر ساز(1379)، شناخت طبیعت انسان از دیدگاه روانشناسی، چ اول، تهران، رشد.

آقاجانی قناد، علی(1384)، اخراج ایرانیان از عراق، چ اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

ابوالحسن شیرازی، حبیب الله، کامران طارمی(1384)، نقش گروه های معارض در روابط ایران و عراق (1378-1375)، چ اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

اپستین، جاشوا، کاوه باسمنجی(1370)، استراتژی و طرح ریزی نیروها برای اهداف امریکا در خلیج فارس، تهران، روشنفکران.

ص: 252

احمد، خلیل احمد، جعفر عباس حمیدی(1989)، تاریخ العراق المعاصر، چ اول، موصل.

احمدی، کوروش(1384)، شورای امنیت سازمان ملل و مسئله خلع سلاح عراق، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی امورخارجه.

اخوان زنجانی، داریوش، مرضیه روشن علی(1390)، تجاوز مداوم؛ تصمیم عراق برای تجاوز به کویت، مجموعه مقالات بررسی جنگ ایران و عراق: دیدگاه اساتید دانشگاه های ایران، چ دوم، تهران، مرز و بوم.

ادواردز، بیورلی میلتون، رسول افضلی(1392)، سیاست و حکومت در خاورمیانه، چ سوم، تهران، موسسه فرهنگی هنری بشیر علم و ادب.

اردستانی، حسین(1388)، جنگ عراق و ایران(رویارویی استراتژی ها: تأثیر تحولات صحنه نبرد جنگ عراق و ایران بر سیاست قدرت های بزرگ)، چ دوم، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.

اردستانی، حجر(1390)، مقالۀ صدام و حزب بعث: ماهیت و کنش با تأکید بر سخنان امام خمینی، مطالعات دفاع مقدس (نگین ایران )، شماره 36.

ا لسامرایی، وفیق، عدنان قارونی(1388)، ویرانی دروازۀ شرقی، چ سوم، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس.

اسدی، بیژن(1393)، خلیج فارس و مسائل آن، چ ششم، تهران، سمت.

اسدیان، امیر(1381)، سیاست امنیتی امریکا در خلیج فارس، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی.

اشپربر، مانس، کریم قصیم(1363)، نقد و تحلیل جباریت، چ اول، تهران، دماوند.

اشپربر، مانس، علی اصغر صاحبی(1384)، بررسی روانشناسی خودکامگی، چ دوم، تهران، روشنگران و مطالعات زنان.

امیر عبداللهیان، حسین(1386)، دموکراسی متعارض امریکا در عراق جدید، تهران ، مدیا.

انصاری، جمشید(1364)، اهداف و عملکرد شورای همکاری خلیج فارس، بی جا.

ا لنقیب، خالد حسین، محمد حسین زوار کعبه (1368)، حزب بعث و جنگ، چ اول، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی.

انوری تهرانی، ابراهیم (1367)، تمهیدات رهبران عراق برای تجاوز به قلمرو ایران،

ص: 253

بازشناسی جنبه های تجاوز و دفاع، چ اول، تهران، دبیرخانه کنفرانس بین المللی تجاوز و دفاع.

ا لهی، همایون(1388)، خلیج فارس و مسائل آن، چ یازدهم، تهران، قومس.

باوند، داود، هرمی داس، بهمن آقایی(1377)، مبانی تاریخی سیاسی و حقوقی حاکمیت ایران بر جزایر تنب و ابوموسی، تهران، گنج دانش.

بختیاری، مجید(1348)، آثار شهرهای باستانی، تهران، بی نا.

برزگر، ابراهیم(1392)، روانشناسی سیاسی، چ سوم، تهران، سمت.

بلوم، جرالد اس، هوشنگ حقنویس(1352)، نظریه های روانکاوی شخصیت، چ اول، تهران، امیر کبیر.

بویه، چمران(1390)، مقالۀ ژئوپلیتیک و استراتژی جنگ طلبانۀ عراق، مطالعات دفاع مقدس( نگین ایران)، شماره 37.

بیل، جیمز، فروزنده برلیان(1371)، روابط بدفرجام ایران و امریکا، تهران، فاخته.

بیل، جیمز، مهوش غلامی(1371)، شیر و عقاب، تهران، شهر آب.

پارسا دوست، منوچهر(1369)، نقش عراق در شروع جنگ همراه با: بررسی تاریخ عراق و اندیشه های حزب بعث، تهران، شرکت سهامی انتشار.

پارسا دوست، منوچهر(1365)، زمینه های تاریخی اختلاف ایران و عراق، تهران، شرکت سهامی.

پارسا دوست، منوچهر(1385)، ما و عراق از گذشته دور تا امروز (تجاوز عراق، پیامدها، پایان جنگ و رویدادهای پس از آن)، چ اول، تهران، شرکت سهامی انتشار.

پالمر، رابرت روزول، ابوالقاسم طاهری(1340)، تاریخ جهان نو، چ اول، تهران، امیر کبیر.

پروین، لارنس ای، محمد جعفر جوادی و پروین کدیور(1372)، روانشناسی شخصیت، چ دوم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.

تحلیلی بر جنگ تحمیلی رژیم عراق علیه ایران (1361)، تهران، دفتر حقوقی وزارت امور خارجه.

تکیه ای، مهدی(1275)، مصر، تهران، وزارت امورخارجه مؤسسه چاپ و انتشارات.

جان کالینز، ام، کوروش بایندر(1370)، استراتژی بزرگ (اصول و رویه ها )، چ اول، تهران، وزارت امور خارجه دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.

جزء محمد پور، جمشید،(1385)، مقالۀ حضور بریتانیا در خلیج فارس، تاریخ معاصر ایران، شماره 37.

ص: 254

جعفری ولدانی، اصغر(1367)، اهداف عراق از تجاوز به ایران، بازشناسی جنبه های تجاوز و دفاع، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه.

جعفری ولدانی، اصغر(1377)، کانون های بحران در خلیج فارس، تهران، کیهان.

جمشیدی، محمدحسین(1395)، بررسی وضعیت داخلی عراق در آستانه جنگ، مجموعه مقالات تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق، ریشه های تهاجم: علل و زمینه های شروع جنگ، چ چهارم، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس.

جناب، محمد علی(1349)، خلیج فارس و آشنایی با امارات آن، تهران، شریعت و شرق.

جوادی پور، محمد، علی نیکفرد و سید یعقوب حسینی(1372)، نقش ارتش جمهوری اسلامی ایران در هشت سال دفاع مقدس(نبردهای غرب دزفول)، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی، تاریخ مصاحبه 21/8/1359(12 نوامبر 1980).

جونز، والتر، داود حیدری(1373)، منطق روابط بین الملل، تهران، وزارت امور خارجه.

جوینر،کریستوفرسی، داود علمایی کوپایی(1389)، درس هایی از راهبرد، حقوق و دیپلماسی در جنگ ایران و عراق ، چ دوم، تهران، مرز و بوم.

چمنکار، محمدجعفر(1385)، دکترین نیکسون و ژاندارمی خلیج فارس، نشریه زمانه، شماره 52.

حاتمی، محمدرضا(1390)، مقالۀ تحولات و ساختار منطقه خاورمیانه، روابط خارجی، شماره 4.

حافظ نیا، محمد رضا(1371)، خلیج فارس و نقش استراتژیک تنگه هرمز، چ اول، تهران، سمت.

حافظ نیا، محمد رضا، حسین ربیعی(1392)، مطالعات منطقه ای خلیج فارس، چ اول، تهران، سمت.

حسام قاضی، روژان(1393)، درآمدی بر روانشناسی سیاسی (سیری در روانشناسی سلطه )، چ اول، تهران، مسافر.

الحسنی، سلیم، صالح ماجدی و فرزاد مهدوی(1374)، مبانی تفکر رؤسای جمهوری امریکا، تهران، اطلاعات.

حسینی، حسین(1395)، بررسی علل وقوع جنگ ایران و عراق، مجموعه مقالات تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق، ریشه های تهاجم: علل و زمینه های شروع جنگ، چ چهارم، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس.

ص: 255

حسینی، مختار و دیگران(1381)، برآورد استراتژیک مصر، ج1، تهران، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر.

حمدانی، رعد مجید، داود علمایی کوپایی(1391)، جنگ صدام (جنگ ایران و عراق از دیدگاه فرمانده گارد ریاست جمهوری عراق)، چ دوم ،تهران، مرز و بوم.

خدایی، زهرا(1392)، جنبش های اسلامی عراق، مجموعه مقالات دایره المعارف جنبش های اسلامی، محمد رضا حاتمی و مرتضی بحرانی ، چ اول، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.

خدّوری، مجید، عبدالرحمن عالم(1369)، گرایشهای سیاسی در جهان عرب، چ دوم، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.

درودیان، محمد(1383)، آغاز تا پایان (سالنامۀ تحلیلی) بررسی وقایع سیاسی - نظامی جنگ از زمینه سازی تهاجم عراق تا آتش بس، چ سیزدهم، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی(مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ).

درودیان، محمد(1391)، جنگ ایران و عراق (موضوعات و مسائل)، چ اول، تهران، سمت.

درویشی، فرهاد(1388)، جنگ ایران و عراق (پرسش ها و پاسخ ها )، چ پنجم، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس.

درویشی، فرهاد(1395)، تمهیدات سیاسی و نظامی عراق برای آغاز جنگ، مجموعه مقالات تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق، ریشه های تهاجم: علل و زمینه های شروع جنگ، چ چهارم، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس.

درینیک، ژان پیر، فرنگیس اردلان(1368)خاورمیانه در قرن بیستم، تهران، جاویدان.

دفتر حقوقی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران(1361)، تحلیلی بر جنگ تحمیلی رژیم عراق علیه جمهوری اسلامی، تهران، وزارت امور خارجه.

دفتر سیاسی سپاه(1360)، گذری بر دو سال جنگ، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.

دمپسی ،آمی، ویدا طیبات(1380)، زندگی و زمامداری صدام حسین، چ اول، تهران ، یزد.

راتنر، یوزف، حسن زمانی شرفشاهی(1390)، روانشناسی فردی، چ اول، تهران، پیک بهار.

راس، آلن اُ، سیاوش جمالفر(1376)، روانشناسی شخصیت ،چ اول، تهران، روان.

ص: 256

ربیعی، حسین (1388)، نقش قدرت منطقه ای در حل و فصل اختلافات سرزمینی مورد: منطقه خلیج فارس در دهه 1970 میلادی، رساله دکتری رشته جغرافیای سیاسی، تهران، دانشگاه تربیت مدرس.

رجایی، فرهنگ(1381)، اندیشه سیاسی معاصر در جهان عرب: از قرارداد پاساروویتز تا قرارداد غزه - اریحا، تهران، مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه.

رشیدی، علیاکبر(1365)، جنبش عدم تعهد، تهران، سروش.

رمضان، میخائیل(1381)، محمد نبی ابراهیمی، شبیه صدام، تهران، انتشارات تبلیغات اسلامی حوزه هنری.

روبین، باری، محمود مشرقی(1363)، جنگ قدرت ها در ایران، تهران، آشتیانی.

روان بد، امین، عبدالعلی قوام (1394)، مقالۀ تبیین جنگ عراق علیه ایران: تأملی بر نقش علّی مبارزه برای شناسایی، راهبرد، شماره 75، ص 189-169.

روحانی، حسن(1384)، مقالۀ تدبیرهای ایران توان آینده نگری را از امریکاییها گرفت، راهبرد، مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری، شماره 35.

رودنسون، ماکسیم، ابراهیم دانایی(1361)، اسرائیل و عرب، تهران، خوارزمی.

زهرانی، مصطفی(1393)، جنگ ایران و عراق و نظریه جنگ عادلانه، چ اول، تهران، صفحه جدید.

سدیدالسلطنه، محمدعلی خان، احمد اقتداری(1371)، سرزمین های شمالی پیرامون خلیج فارس و دریای عمان در صد سال پیش 1324تا 1332هجری قمری (مغاض اللئالی و منار اللیالی)، تهران، شرکت انتشارات جهان معاصر.

سروان شرایبر، ژان ژاک، عبدالحسین نیک گهر(1362)، تکاپوی جهانی، چ دوم، تهران، نو.

سریع القلم، محمود، مرضیه روشن علی(1390)، تصورات عراق پیش از جنگ: نتایج تصمیم گیری، مجموعه مقالات بررسی جنگ ایران و عراق (دیدگاه اساتید دانشگاه های ایران) ،چ دوم ،تهران، مرز و بوم.

سعید، لیورا(1388)، مقاله آدلر، زندگی، تحول فکری و اندیشه های او، بهداشت روان، شماره 30.

سلامی، حسین(1376)، علل به وجود آورنده جنگ عراق علیه ایران، مجموعه مقالات انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و نظام بین الملل، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.

سهرابی، اسماعیل(1369)، علائق استراتژیک و هدف های امریکا در خلیج فارس(مجموعه مقالات خلیج فارس)، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.

ص: 257

سیاسی، علی اکبر(1377)، نظریه های شخصیت یا مکاتب روانشناسی، چ هفتم، تهران، دانشگاه تهران.

سیمپسون، جان، عسگر قهرمان پور بناب(1394)، فرجام دیکتاتور، چ چهارم، تهران، خرسندی.

شافه، هربر(بی تا)، مقالۀ روانشناسی آلفرد آدلر، علی محمد برادران رفیعی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، شماره 1.

شاملو، سعید(1382)، مکتب ها و نظریه ها در روانشناسی شخصیت، چ هفتم، تهران، رشد.

شربل، غسان، علی موسوی خلخالی(1395)، صدام از اینجا عبور کرد، بی جا، مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان.

شفیع آبادی، عبدالله و غلامرضا ناصری (1386)، نظریه های مشاوره و روان درمانی، چ سیزدهم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.

شورای عالی دفاع(1366)، ستیز با صلح، تهران، ستاد تبلیغات جنگ.

شورای نویسندگان(بی تا)، تاریخ سیاسی عراق، تهران، موسسه انتشاراتی نهضت جهانی اسلام.

شولتز، دوان، یوسف کریمی و دیگران(1383)، نظریه های شخصیت، چ اول، تهران، ارسباران.

شولتز، دوان پی و سیدنی اَلن شولتز، علی اکبر سیف و همکاران(1375)، تاریخ روانشناسی نوین، چ سوم، تهران، رشد.

شهیدزاده، حسین(1378)، ره آورد روزگار(گزیده خاطره ها همراه با نقدهای مقطعی از وضع سیاسی - دیپلماسی ایران در سال های پیش از انقلاب)، تهران، البرز.

صفاتاج، مجید(1388)، تحولات خاورمیانه پس ازانقلاب اسلامی، چ سوم، تهران، سفیر اردهال.

طارمی، کامران(1382)، مقالۀ تحلیلی بر نقش گروه های معارض کرد در روابط ایران و عراق در عصر پهلوی، دانشکده حقوق و علوم سیاسی، شماره 61.

طبرسا، نقی(1390)، جزایر سه گانه ایرانی در خلیج فارس(پژوهشی تاریخی - حقوقی )،چ اول، تهران، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر.

عبدالله، احمد شهاب الدین (1366)، ستیز با صلح، ترجمه کتاب العدوان علی السلام ، چ دوم، تهران.

ص: 258

عبدالمجید، وحید، مهرداد کیایی(1379)، کمپ دیوید پس از دو دهه (مطالعۀ نقادانۀ مشاهدات ابراهیم کامل، پطروس غالی، موشه دایان، وایزمن و کارتر)، تهران، اطلاعات.

عبدالملک، اَنور، سید احمد موثقی(1394)، اندیشه سیاسی در دوره معاصر، چ سوم، قم ،دانشگاه مفید.

عفلق، میشل(1958)، معرکه المسیر الواحد، بیروت، بی نا.

علایی، حسین(1395)، تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق، چ اول، تهران، مرز و بوم.

علایی،حسین(1391)، مقالۀ بررسی نقش عوامل مؤثر بر آغاز جنگ تحمیلی، مطالعات دفاع مقدس (نگین ایران )، شماره 41.

علیزاده، حمید(1383)، گستره نظریه شخصیت و روان درمانی، چ اول، تهران، دانژه.

عمر العلی، صلاح(1383)، در مصاحبه با شبکه الجزیره به نقل از فصلنامه فرهنگ پایداری، سال اول، شماره دوم.

غرایاق زندی، داود، محمود یزدان فام، فرزاد پورسعید، غلامرضا خسروی(1390)، سیاست خارجی امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران، چ دوم، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی.

غفاریان، سیروس(1384)، از حمورابی تا امپراتوری وحشت (نگاهی به تاریخ سیاسی عراق تا سقوط صدام )، چ اول، تهران، مدرسه.

غفاری هشتجین، زاهد، هابیل حیدرخانی(1394)، شیعیان عراق پس از سقوط صدام، چ اول، تهران، موسسه فرهنگی هنری و مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

فرّخ، کاوه، منوچهر بیگدلی خمسه (بی تا)، مقالۀ میراث پان عربیسم، سیاسی- اقتصادی، شماره 210-209.

فوزی، یحیی(1392)، تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی در ایران (1380-1357)، چ سوم، تهران، عروج.

فونتن، آندره، عبدالرضا هوشنگ مهدوی(1362)، یک بستر و دو رؤیا: تاریخ تنش زدایی 1981-1962، چ اول، تهران، نو.

فیض الهی، روح الله(1387)، مقالۀ ناصریسم از شکل گیری تا افول، فصلنامه ره آورد، شماره 20.

قائم مقامی، جهانگیر(1330)، فرهنگ جغرافیایی ایران، تهران، دایره المعارف ستاد ارتش.

قربانی، قدرت الله(1382)، مقالۀ تأملی فلسفی در علل آغاز جنگ ایران و عراق، مطالعات

ص: 259

دفاع مقدس(نگین ایران)، شماره5.

کاردانکوس، هلن، عبدالرضا هوشنگ مهدوی(1367)، نه صلح نه جنگ: امپراتوری جدید شوروی یا حسن استفاده از تنش زدایی، تهران، نو.

کامروا، مهران، محمد باقر قالیباف و موسی پور موسی(1388)، خاورمیانه معاصر ( تاریخ سیاسی پس از جنگ جهانی اول)، چ اول، تهران، قومس.

کاویانی راد، مراد(1388)، مقالۀ جایگاه مفهوم فضای حیاتی در استراتژی ژئوپلیتیک عراق عصر صدام، مطالعات دفاع مقدس (نگین ایران )، شماره 32.

کدیور، جمیله (1373)، مصر از زاویه ای دیگر، تهران، اطلاعات.

کدیور،جمیله (1374)، رویارویی انقلاب اسلامی ایران و امریکا، تهران، اطلاعات.

کرباسچی، غلامرضا(1371)، هفت هزار روز، تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، تهران، بنیاد انقلاب اسلامی ایران.

کردزمن، آنتونی، آبراهام واگنر، حسین یکتا(1390)، درس های جنگ مدرن ( جنگ ایران و عراق)، چ سوم، تهران، مرز و بوم.

کریمی، یوسف(1374)، روانشناسی شخصیت، چ سوم، تهران، مؤسسه نشر و ویرایش.

کریمی، یوسف(1384)، روانشناسی شخصیت، چ پانزدهم، تهران، پیام نور.

کریمیان، کامیل(1382)، مقالۀ بحران ملت سازی در عراق و آغاز جنگ هشت ساله، مطالعات دفاع مقدس(نگین ایران)، شماره 4.

کلگی، چارلز دبیلیو و اوجین آر ویتکف، اصغر دستمالچی(1382)، سیاست خارجی امریکا: الگو و روند، تهران، وزارت امور خارجه.

کوهستانی نژاد، مسعود(1391)، مقالۀ بررسی تحولات داخلی عراق در آستانه جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران، دفاع مقدس، شماره 3.

کینگ، رالف، افرایم کارش، سعادت حسینی دمابی(1387)، جنگ ایران - عراق: پیامدهای سیاسی، تحلیل نظامی، چ اول، تهران، مرکز اسناد دفاع مقدس.

گازیورسکی، مارک، فریدون فاطمی(1376)، سیاست خارجی امریکا و شاه، تهران، مرکز.

گرنویل، جان اشلی سومز(1378)، تاریخ جهان در قرن بیستم، تهران، فرزان روز.

ص: 260

گروه ترجمه فصلنامه(1384)، مقالۀ عراق تحت حاکمیت صدام: کشاکش قدرت و ناتوانی، مطالعات جنگ ایران و عراق (نگین ایران )، شماره 12.

گریزیک، ژرژ، اوالیه دلاژ، اسدالله مبشری و محسن مزیدی (1366)، توفان خلیج، تهران، اطلاعات.

گزیده اسناد خلیج فارس(1368)، چ اول، ج 1، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.

گلوردی، عیسی(1381)، جغرافیای جزایر ایرانی خلیج فارس، ابوموسی، تنب بزرگ و تنبکوچک، چ اول، تهران، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح.

گنجی، محمدحسن(1353)، 32مقاله جغرافیایی، تهران، مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب.

لابروس، هانری، محمود خواجه نوری(1352)، خلیج فارس و کانال سوئز، تهران، مرکز مطالعات عالی بین المللی دانشگاه تهران.

لباف، زهیر(1355)، عراق و روابط آن با ایران از هزاره چهارم پیش از میلاد تا 1975 میلادی، تهران، مرکز انتشارات علمی.

لطفیان، سعیده، مرضیه روشن علی(1390)، قدرت های منطقه ای و جنگ: عدم بی طرفی، مجموعه مقالات بررسی جنگ ایران و عراق (دیدگاه اساتید دانشگاه های ایران) ،چ دوم ،تهران، مرز و بوم.

لوی، جک اس، مایک فروئلیچ، یعقوب نعمتی وروجنی(1390)، مقالۀ علل وقوع جنگ ایران و عراق، مطالعات دفاع مقدس (نگین ایران )، شماره 37.

مجتهدزاده، پیروز، امیر مسعود اجتهادی(1386)، امنیت و مسایل سرزمینی در خلیج فارس(جغرافیای سیاسی دریایی)، چ دوم، تهران، وزارت امور خارجه.

مجتهدزاده، پیروز، محمدرضا فرجی(1394)، جغرافیای سیاسی دریایی جزایر تنب و ابوموسی در خلیج فارس، چ اول، تهران، کانی مهر.

محمدی، محمد(1373)، علل و عوامل بروز جنگ تحمیلی، یک بررسی همه جانبه، تهران، دانشکده فرماندهی و ستاد.

محمدی، منوچهر(1379)، مقالۀ علل و عوامل بروز جنگ تحمیلی، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، شماره 50.

ص: 261

محمدی، منوچهر(1370)، تحلیلی بر انقلاب اسلامی، چ سوم، تهران، امیر کبیر.

مرکز مطالعات استراتژی امریکا، ترجمه روابط عمومی فرماندهی کل سپاه پاسداران(1364)، امریکا و بحران خلیج فارس، تهران، انتشارات واحد تبلیغات ستاد مرکزی سپاه پاسداران.

مسعودی، حیدرعلی(1388)، مقالۀ جنگ تحمیلی از منظر نظریه سازه انگاری: نقش ادراکات هویتی در نظام تصمیم گیری عراق، مطالعات دفاع مقدس (نگین ایران )، شماره 29.

منصور، محمود(1369)، احساس کهتری، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران.

موسوی، مسعود(1391)، مقالۀ بررسی نقش ساختار سیاسی عراق در وقوع جنگ تحمیلی، پژوهشنامه دفاع مقدس، شماره 3.

موسوی، مسعود(1382)، مقالۀ نقش توسعه طلبی ارضی رژیم بعث در وقوع جنگ ایران و عراق، مطالعات دفاع مقدس (نگین ایران)، شماره 5.

میرحیدر(مهاجرانی)،درّه(1367)، مجموعه مقالات سمینار بررسی خلیج فارس، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.

میرزا، ک، پ، فاطمه قدیمی پور(1355)، سیاستهای بین المللی در اقیانوس هند، تهران، مرکز مطالعات عالی بین المللی دانشگاه تهران.

ناصحی، عباسعلی، فیروزه رئیسی(1386)، مقالۀ مروری بر نظریات آدلر، تازه های علوم شناختی، شماره 1.

نخله، امیل (1359)، روابط امریکا و اعراب در خلیج فارس، تهران، سروش.

نکاست، اسحاق، ارسلان قربانی شیخ نشین(1387)، شیعیان در جهان عرب مدرن (عراق، لبنان و حوزه خلیج فارس)، چ اول، تهران، دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری.

نیکسون، ریچارد، علیرضا طاهری(1364)، جنگ واقعی، صلح واقعی، تهران، کتابسرا.

وایسلیف، الکس، سیروس ایزدی(1358)، مشعل های خلیج فارس، تهران، کتابهای جیبی.

وزارت امور خارجه ایران(1350)، سرزمین های جنوبی خلیج فارس، تهران، اداره نهم سیاسی.

ص: 262

وودهاوس،کریستوفر مانتاگیو، نظام الدین دربندی(1364)، اسرار کودتای 28 مرداد، تهران، راهنما.

هالیدی، فرد، هرمز همایون پور(1364)، تکوین دومین جنگ سرد، تهران، آگاه.

هرمن، ریچارد، الهه کولایی(1374)، مقالۀ نقش ایران در ادراکات و سیاست های اتحاد جماهیر شوروی، فصلنامه اطلاعات سیاسی و اقتصادی، سال 9، شماره 3- 4.

مهدوی، عبدالرضا هوشنگ(1368)، تاریخ روابط خارجی ایران از پایان جنگ جهانی دوم تا سقوط رژیم پهلوی، تهران، مؤلف.

مهدوی، عبدالرضا هوشنگ(1380)، سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی، تهران، پیکان.

هیرو، دیلیپ، علیرضا فرشچی، رضا فرید زاده، سعید کافی(1391)، طولانی ترین جنگ (رویارویی نظامی ایران و عراق)، چ دوم، تهران، مرز و بوم.

یحیی، لطیف، کارل وندل، عباس رضوانجو و افشین رضاپور (1383)، من پسر صدام بودم، چ اول، همدان، چنار.

یکتا، حسین(1395)، وضعیت نظام بین الملل در آستانه جنگ ایران و عراق، مجموعه مقالات تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق، ریشه های تهاجم: علل و زمینه های شروع جنگ، چ چهارم، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس.

ص: 263

2. رسانه ها

اولسون، ویلیام جی، (1364)، خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران، جنگ خلیج فارس: صلح در دوران ما 1985، 2/10/1364.

پست، جرولد، طیبه کلانترزاده(1381)، روزنامه روانشناسی سیاسی آفتاب یزد.

جان پولاک (3/ 7/1359 )، دیلی تلگراف، جعفری بختیاری(1387)، به نقل از پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس

ا لجباعی، کریم(2015)، میشل عفلق، الموسوعه العربیه، به نقل از www.arab-ency.com «دسترسی 21/2/1395»

خبرگزاری پارس 17/10/1359.

روزنامه اطلاعات 4/5/1361.

روزنامه بامداد 23/3/1358.

روزنامه جمهوری اسلامی 4/8/1361.

روزنامه کیهان 14/3/1363.

روزنامه کیهان 20/8/1364.

روزنامه کیهان 21/9/1355.

روزنامه کیهان 30/5/ 1363.

روزنامه کیهان 5/4/1363.

روزنامه کیهان 8/1/ 1364.

روزنامه کیهان 9/2/1361.

زمزمی، تراب(1364)، جنگ ایران و عراق، روزنامه کیهان 20/8/1364.

سعدون حمادی وزیر خارجه عراق( 7/ 7/ 1359) ، شرق الاوسط، مهتاب فضلی.

ا لعانی، خالد عبدالمنعم(1977)، موسوعه العراق الحدیث، الدار العربیه للموسوعات، چ اول، بغداد.

کوون رولند(6/7/1359)، واشنگتن پست، محمد باقر خوشنویسان، به نقل از پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس.

مجید تفرشی (1/4/1390)، گزارشی از مراسم آزاد سازی اسناد در سال 2010 در انگلیس، سایت پیشکسوتان به نقل از روزنامه شرق.

ص: 264

3. سایت ها

سیاسی، علی اکبر(1390)، نظریه های شخصیت یا مکاتب روانشناسی، تهران، دانشگاه تهران، به نقل از سایت راسخونwww.rasekhon.ir

.

سیفی، بی نام (1388)، صدامولوژی پدیده ای به نام صدام، مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان به نقل از بخش هنر مردان خدا .www.tebyan.ir

شاه غنی زاده، احمد(1392)، جزئیات فاش نشده دربارۀ اعدام صدام از زبان مشاور پیشین امنیت ملی عراق، به نقل ازخبرگزاری خامه پرس .www.khaama.com

محسنی فرد، فرزانه (1376)، بخت النصر قرن بیستم: در تیپولوژی و روانشناسی شخصیت صدام، دو هفته نامه پگاه حوزه، قم، دفتر حوزه هنری به نقل از کتابخانه مدرسه فقاهت.

موسسه دایره المعارف الفقه الاسلامی(بی تا)، دانشنامه جهان اسلام (سرشناسه صلاح الدین بیطار )، به نقل از کتابخانه مدرسه فقاهت www.lib.eshia.ir/23019/1/2485.

ص: 265

4.English References (Books, Articles, Conference, Lacture, Thesis, Report):

Abdulghani, J.,M.,(1984), Iraq and Iran:The Years of Crisis, Review of Middle East Studies, The Johns Hopkins University Press, No 20.

Adler , A.,(1956), The Individual Psychology of Alfred Adler , New York, Basic Book Inc .

Al-khalil,S.,(1991),The Monument: art ,Vulgarity, and Responsibility in Iraq ,London,Andre Deutsch.

American University ( Washington D.C.).,(1979), Foreign Area studies , Iraq , A Country Study , Washington D.C, American University.

Anvari Tehrani, I.,(1993), Iraqi Attitudes and Interpretation of the1975 Agreement ,In Rajaee ,F,The Iran-Iraq War: The Politics of Aggression , Miami, University Press of Florida.

Beattie .,K.,(1994), Egypt During the Nasser Years : Ideology , Politics , and CivilSociety , Boulder ,CO, Westview .

Bengio , O .,(1998), Saddam ‘s Word : Political Discourse in Iraq, Oxford University Press.

Chubin, Sh.,(1992), Iraq :Domestic Politics and Foreign Policy ,Middle East Monitor 1.

Cottrell, A.J.,(1982), Iran, the Arabs and Persian Gulf ,USA.

Cottrell, A.J.,M.L, Moodie.,(1984), The United States and the Persian Gulf Past Mistakes- Present Need ,New York, National Strategy Information Center.

Dekmejian, R., H.,(1971), Egypt Under Nasir: A Study in Political Dynamics, Albany ,NY:SUNY Press.

Devlin, J , F.,(1976), The Ba’th Party, A History from its Origins to 1966, Stanford Calif ,Hoover Institution Press.

Firzli , N.,(1981), The Iraq –Iran Conflict, Editions du Monde Arab Institute of Studies and Research.

Gordon , H, T.,(1969), The Ba’th, Ideology and Practice, Middle East

ص: 266

Journal ,Vol. 23,No. 4.

Hasou.,T.,Y.,(1985), The Struggle for the Arab World: Egypt’s Nasser and the Arab League,London , KPI..

Hossein ,S.,(1981), Addresses National Assembly on the war with Iran, Dar AlMa’mun.

Iran's Foreign Ministry.,(1969), Some Facts Concerning The Dispute Between Iran and Iraq Over The Shatt Al Arab. Tehran May.

Karsh, E., and Rautsi , I.,(1991), Saddam Hussein: A Political Biography , New York , Free Press.

Khouri.,F.,(1985), The Arab-Israeli Dilemma,3rd ed, Syracuse ,NY,Syracuse University Press.

Lawrence T, E .,(1935), (1888-1935), Seven Pillars of Wisdom, A Triumph, London, Jonathan cape.

Matar , F.,(1981), Saddam Hossein ,The Man, the Causes and the Future. London, Third

World Centre.

Monroe , E.,(1963), Britain’s Moment in the Middle East 1914-1956 , London, The Johns Hopkins University.

Nutter ,J.,J.,(2002), CIA’s Black Ops: Covert Action, Foreign Policy , and Democracy , New York ,Prometheus Books.

O’Balance.,E.,(1972), The Third Arab- Israeli War ,Hamden,CT,Anchor Books.

Olson, W, M, (ed) ,(1987), U, S ,Strategic Interests in the Gulf Region , Boulder :Westview Press.

Owen, R.,(1992), State, Power and politics the Making of the modern Middle East , London, Routledge.

Rahmy., A.,A.,R.,(1983), The Egyptian Policy in the Arab World :Invention in Yemen1962-1967 Case Study.Washington, DC,University Press of America.

Sandwick,. John.,A.(1987),The Gulf Cooperation Council:Westreview Press Washington, DC.

Sharabi., H.,(1970), Prelude to War: The Crisis of May –June 1967, Ibrahim

ص: 267

Abu- Lughod , ed , The Arab – Israeli Confrontation of June 1967: An Arab Perspective , Evanston , IL, Northwestern University Press.

Shibli , A,L .,(1977), Unity , Freedom , Socialism , Arab Ba’th Socialist Party , Madrid, Tipoart-artes graficas.

Spanier , J. , Hook , S.,(1995), American Foreign Policy Since World War II, Washington ,D.C, Library of Congress.

Tripp, C.,(1989), The Consequences of the Iran- Iraq War for Iraqi Politics , In: Karsh E. (eds) The Iran- Iraq war , London, Palgrave ,Macmillan.

Vatikiotis, P.J,.(1978), Nasser and His Generation, New York ,St. Martin’s Press.

Young , T. c, (ed)., (1968), The Middle East Focus : The Persian Gulf ,Near East Conference , Prinction University, Vol.20th.

Zacherl, D.,H.,(1986), Strategic and Operational Implications of Iranian Military Operations in the Iran-Iraq War ,Theasis for Master of Military Art Scince , for Leavenworth : U.S ,Army Command and Gnral Staff College.

ص: 268

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109