ابو طالب؛ بزرگ مکه

مشخصات کتاب

سرشناسه:عبد الرحیم حصینی موسوی

عنوان و نام پدیدآور:ابو طالب ؛ بزرگ مکه/عبد الرحیم حصینی موسوی/ مترجم : حسینعلی عربی

مشخصات نشر: مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام - معاونت امور فرهنگی اداره ترجمه

تهیه کننده: مجمع جهانی اهل بیت گروه پژوهش

مشخصات ظاهری:156ص.

سال نشر : 1392

موضوع : حضرت ابوطالب - ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

ابو طالب ؛ بزرگ مکه

عبد الرحیم حصینی موسوی

مترجم : حسینعلی عربی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سخن مجمع

«کار اساسی شما [مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) ]... معرفی مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) است به دنیای اسلام. بلکه به سراسر عالم، چون امروز همه دنیا تشنه معنویت اند و این معنویت در اسلام هست و در اسلامی که در مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) معرفی می کند به نحو جامع و کاملی وجود دارد».

(از بیانات مقام معظم رهبری «مد ظله العالی»، 1386/5/28)

مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) که تبلور اسلام ناب محمّدی(صلی الله علیه و آله) و متّکی بر منبع وحیانی است، معارف ژرف و عمیقی دارد که از اتقان، استحکام و برهان برخوردار می باشد و مطابق با فطرت سلیم انسان هاست؛ بر همین اساس است که حضرت امام رضا(علیه السلام) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا» [شیخ صدوق(رحمه الله)، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج275:2]. این مکتب غنی و نورانی در پرتو عنایات الهی و هدایت ائمه ی اطهار(علیه السلام) و نیز مجاهدت هزاران جهادگر عرصه های علم و فرهنگ در طول قرون گذشته و حال، بسط و گسترش یافته است.

پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(قدّس سره) و تأسیس نظام اسلامی با تکیه بر قوانین اسلامی و با

ص:9

محوریت ولایت فقیه، افق های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی را برای انسان های آزاده به ویژه مسلمانان و پیروان و محبّان اهل بیت(علیهم السّلام) گشود و توجه بسیاری از نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف کرد.

مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السّلام)، مولود این دگرگونی مبارک است که به ابتکار مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظلّه العالی) در سال 1369شمسی/ 1990میلادی تأسیس شد و تاکنون خدمات شایانی را در تبلیغ معارف قرآن و اهل بیت(علیهم السّلام) و حمایت از پیروان اهل بیت(علیهم السّلام) در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السّلام) در راستای رسالت خود جهت ارتقای شناخت و آگاهی پیروان اهل بیت(علیهم السّلام) در موضوعات ، سطوح، مخاطبان و عرصه های مختلف، در حوزه های تولید کتاب و مجلات به زبان های متعدد و سائر محصولات فرهنگی به فعالیت پرداخته است .

این اثر با هدف معرفی معارف اهل بیت(علیهم السّلام) و پاسخ به شبهات مخالفین به ویژه وهابیان و سلفی ها تهیه شده و حاصل تلاش علمی و پژوهشی گروهی از پژوهشگران و نویسندگان فرهیخته و صاحب نظر و ارجمند می باشد.

ص:10

در اینجا بر خود لازم می دانم از دبیرکل محترم مجمع، حضرات اعضای محترم شورای کتاب، مدیران محترم اداره کل پژوهش و ترجمه، رئیس محترم گروه مطالعات بنیادی، دبیر محترم شورای کتاب و گروه مطالعات بنیادی، مترجمین عزیز و همکاران اداره ی ترجمه تقدیر و تشکر نمایم. همچنین از برادرانی که در ویرایش، تایپ، مقابله، تصحیح، آماده سازی، نشر و چاپ این کتاب تلاش کردند، تشکر می کنم و توفیق همگان را از خداوند متعال مسئلت دارم.

معاونت امور فرهنگی مجمع در راستای تعمیق و پویایی آثار منتشره در حوزه ی معارف اهل بیت(علیهم السّلام) در سراسر جهان، از دیدگاه ها و پیشنهادهای اساتید، فرهیخته گان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال می کند تا زمینه های بسط و گسترش هرچه بیشتر معارف اهل بیت (علیهم السّلام)فراهم گردد.

به امید تعجیل در ظهور و فرج منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج).

نجف لک زایی

معاون امور فرهنگی

ص:11

ص:12

مقدمه

وحدت، همبستگی، اتّحاد و انسجام، از اصول عقلانی و برخاسته از اعماق سرشت انسانی است؛ هم چنان که یک اصل ثابت، مسلّم و همیشگی دین مقدّس اسلام نیز بوده و هست و تحقّق آرمان های آفرینش و نیل به اهداف عالی آن در این راستا قابل دسترسی است و قطعاً هیچ قوم و آحاد جامعه ای، در جنگ و فتنه، نزاع و تفرقه، به خیر و سعادت و کمال انسانی، نخواهد رسید.

امام امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) می فرماید:

إنّ الله سبحانه لم یُعط أحداً بفُرقةٍ خیراً ممّن مضی ولاممّن بقی. (1)

«خداوند سبحان، نه به گذشتگان و نه به آیندگان ، با تفرقه و جدایی خیری را عطا نکرده و نمی کند».

در سایۀ وحدت و یک دلی است که جامعه به آرمان ها و پلّه های ترقّی، گام نهاده و زیباترین استحکامات را بر سرتاسر جامعه حاکم می کند و محبّت و صمیمیت و صلح و صفا را می گستراند.

از این رو، می بینیم قرآن کریم با لحن محکم و با هدف هدایت، چنین می فرماید:

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَتَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَاحُفْرَة مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُم مِنْهَا کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ. (2)

ص:13


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 176.
2- (2) - آل عمران: 103.

«همه با هم، به حبل الله چنگ زنید و پراکنده نشوید و یاد بیاورید آن زمانی را که با هم دشمنی می کردید. پس خداوند دل های شما را به هم نزدیک کرد و الفت و برادری بر شما حاکم نمود و (نیز) یاد بیاورید آن زمانی را که شما، در لبۀ پرتگاه آتش قرار داشتید، پس خداوند شما را از آن نجات داد و خداوند این چنین آیات خود را تبیین می کند، شاید به هدایت دست یابید».

و نیز پیامبر اکرم؛ حضرت محمّد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

«المؤمن للمؤمن کالبنیان یشدّ بعضه بعضاً». (1)

«نسبت فردِ با ایمان با مؤمن دیگر، همانند اجزای یک ساختمانند که هر جزئی از ساختمان، جزء دیگر را نگه داشته و محکم می نماید».

و نیز حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) می فرماید:

«المؤمن أخو المؤمن، کالجسد الواحد، إن اشتکی شیئاً منه وجد ألَم ذلک فی سائر جسده». (2)

«مؤمن برادر مؤمن است ، مانند آنکه یک جسد می باشند؛ اگر عضوی از آن به درد آید، درد و رنج آن به دیگر اعضاء خواهد رسید».

بنابر این تفرقه، کینه توزی، نزاع و خون ریزی، هرگز مشروعیت و مصونیت نداشته و از کبائر و زشتی هاست که وجدان و عقل سلیم، آن را بی اساس و بی فرهنگی معرّفی کرده و در دین اسلام هم شدیداً مورد نکوهش و توبیخ قرارگرفته و مرتکب آن را به عذاب الهی، وعده داده است.

جهالت جاهلان و دسیسۀ دسیسه گران و فتنه انگیزان، در طول تاریخ مسلمین، کوشیده است که وحدتِ صفوف و یک پارچگی مسلمین، به جنگ و

ص:14


1- (1) - اصول کافی 166/2؛ نهج الفصاحه: 779؛ کنز العمّال: 141/1.
2- (2) - بحار الأنوار: 148/61.

خون ریزی تبدیل شده و کینه و بغض و بد بینی و اتّهام به خروج از دین و ورود در شرک را گسترش دهد. بنابر این بر مسؤلان و رهبران امّت و برآحاد جامعۀ اسلامی، فرض و حتم است که اجازه ندهند چنین فضائی بر جامعه اسلامی حاکم گردد و در نتیجه ذخائر و ثروت های امت اسلام، توسّط مستکبران روزگار و کافران خوش رنگ و نگار و صاحبان تراست ها و کارتل ها به راحتی و سهولت، غارت شود.

ما پیروان اهل بیت(علیهم السّلام)، برخود لازم می دانیم جهت وحدت بیشتر مسلمین و زدودن موانع این اتّفاق و انسجام، نسبت های ناروائی که در طول تاریخ، به ویژه در این سال های اخیر، به مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) و به صورت ناجوانمردانه نسبت داده شده، از خود دورکنیم و با تمام وجود، از این تهمت ها و نسبت ها توسّط تکفیری ها و جریاناتی که آلت دست انگلیسی ها، صهونیست ها، و غارتگران امریکا و ... هستند، اعلان انزجار و تبرّی بجوییم.

از باب نمونه:

1 - ما که کتاب آسمانی مصون از تحریف، یعنی قرآن کریم را تنها کتاب همۀ مسلمین و بدون آن که کم و زیاد شده باشد و عیناً، همان قرآن کریم حضرت خاتم الأنبیاء محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله) و ثقل اکبر و سرتاسر آن را داعی توحید و یکتاپرستی می دانیم؛

- ما که بزرگ ترین موفّقیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را نفی بتها (اصنام) و نفی عبادت لات و عزّی و اعلان و تحقّق کلمۀ توحید «لا إله إلا الله» می دانیم؛

- ما که خطبه های غرّای توحیدی مولی الموحدین امیر المؤمنین(علیه السلام) را - شبانه روز - در مراکز آموزشی و پژوهشی، دانشگاه ها و حوزه ها و محافل علمی و تربیتی مان به تلاوت و تدریس و استضائه می نشینیم؛

ص:15

- ما که در مساجد و مراکز عبادتی مان ، متون سراسر توحید اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را همانند دعای کمیل از امام علی(علیه السلام)، دعای عرفه از امام حسین(علیه السلام) و دعای ابو حمزه ثمالی از امام سجاد(علیه السلام) و ده ها دعای توحیدی دیگر تلاوت می شود و طنین انداز است:

«... متی غِبْتَ حتّی تَحْتاجَ إلی دلیلٍ یَدلُّ علیکَ... عَمِیَتْ عینٌ لا تراکَ... ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَک وَما الّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک...». (1)

- ما که هزاران اثر معرفتی و توحیدی همچون کتاب توحید شیخ اقدم «صدوق» را داریم، ما که ...

با همۀ این اوصاف، به صورت جاهلانه و مزوّرانه و مزدورانه به هدف بدبین کردن سایر مسلمین ناجوانمردانه به شرک متّهم شده و می شویم!!! (فما لهم کیف یحکمون)؟؟!!.

2 - اعتقاد به امام مهدی(علیه السلام) و مهدویت، ریشه قرآنی دارد و مذاهب و فرق اسلامی - روی هم رفته - به آن اعتراف دارند تا جائی که انکار آن را موجب قتل منکر آن دانسته اند. (2)

و نیز جایگاه رفیعی از سنّت و معرفت اسلامی را برای آن حضرت ذکر کرده اند و قاطبۀ علمای اهل بیت(علیهم السّلام) و بسیاری از علمای مذاهب اسلامی، روایات و احادیث و اخباری که در شأن و ولادت آن حضرت است، مورد تصریح و تصحیح و اعتراف قرارداده اند؛ مانند صاحب سنن ترمذی، قرطبی مالکی، ابوجعفر عقیلی، سیوطی، ابن حجر عسقلانی، حاکم نیشابوری، بیهقی، ابن اثیر، بغوی، ابن قیم، ذهبی، تفتازانی، ابن کثیر دمشقی، جزری شافعی، عبدالوهّاب شعرانی، متّقی هندی، عبدالباقی زرقانی، سفارینی حنبلی، محمّد امین

ص:16


1- (1) - بحار الأنوار: 95/ 226 (بخشی از دعای عرفه).
2- (2) - همانند ابن حجر هیتمی شافعی، شیخ صبای حنفی، خطابی مالکی، یحیی حنبلی و...

سویدی، شوکانی، مؤمن شبلنجی، قنوجی بخاری، کتانی مالکی، خضر مصری، غماری شافعی، ناصر الدین البانی، ابواعلی مودودی، کمال الدین ابن طلحه شافعی، یاقوت حموی، ابو نعیم اصفهانی، ابن جوزی حنبلی، گنجی شافعی، جوینی شافعی، ابن علی شافعی همدانی، حمد الله مستوفی، ابن شحنۀ حلبی حنفی، خواجه پارسا حنفی، ابن صبّاغ مالکی، سراج رفاعی، ابن طولون دمشقی، ابو عبّاس قرمانی حنفی، ابن عامر شبراوی، ساباط قاضی حنفی، قندوزی حنفی، حمزاوی شافعی مصری، زرکلی سلفی، یونس سامرایی، احمد طوسی بلاذری، ابن شاکر بدری شافعی، عبدالکریم یمانی، صبان شافعی، ابن عماد دمشقی حنبلی و غیر اینان... .

حال نگاه بیندازید و ببینید:

امام مهدی(علیه السلام) و مهدویّت - که در کتاب و سنّت، محکم ترین ریشه و اساس و برهان و این همه معترف به تواتر و صحت و ولادت و حیات از جمیع فرق اسلامی دارد- چگونه با زشت ترین تعبیرها مورد استهزاء و تمسخر و افتراء و نسبت های ناروا قرار گرفته است؟!.

از این عصارۀ انبیاء و خلف اوصیا، گاهی به «امام مزعوم» و گاهی به «معدوم» و ... تعبیر می شود !! و گاهی می نویسند که شیعیان کنار سرداب حلّه یا سرداب بغداد، یا سرداب سامرّا (1) و یا ... مرکبی را آماده می کنند تا آن که او وقتی که از آن سرداب خارج شد، سوار آن مرکب شود!. اینان هنگام نماز هم، هم چنان در کنار مرکب باقی می مانند، زیرا ممکن است که در همان وقت از سرداب خارج شود و کسی کنار مرکب نباشد تا او را سوار کنند!!.

ص:17


1- (1) - بالآخره، معلوم نشد این سرداب کجاست!

وارونه نشان دادن حقایق، تحریف و سیاه نمایی در زمینۀ اعتقادات و معارف حقّه اهل بیت(علیهم السّلام) توسّط دشمنان و بقاء بر میت های آکلة الاکباد و آنان که گوینده «لااله الاّ الله و محمّدٌ رسول الله» و معتقدان معاد و محشر و اهل قبله و قرآن را همانند گوسفند سر می برند و جهت جلب رضایت سردمداران کفر و غاصبان قدس، همه گونه خوش خدمتی دارند و در تمام دوران ننگین رژیم جعلی و سفّاک صهیونیستی، در حمایت از مظلومین فلسطین، و مقدسات مسلمین حتی یک فشنگ و یا تیری رها نکرده اند، امّا هر روز شاهد آنیم که دسته دسته اهل قبله و توحید و بعثت و معاد را با کمال شقاوت و بی رحمی، قطعه قطعه و به آتش می کشند و فتنه و تفرقه را بین امّت اسلام می گسترانند.

لازم به تذکر است: این دو مورد به عنوان نمونه بود و گرنه مسلمانان هر روزه شاهد نشر و بسط صدها مورد دیگر با هزاران سایت و کتاب و مقالات و نرم افزار، توسّط این مجموعۀ فاقد عاطفه و رحم و متحجّر و تکفیری با هدف شوم تفرقه افکنی و جنگ و جدال در امّت اسلامی می باشند، فإلی الله المشتکی.

در هر صورت، ما به عنوان این که به حفظ وحدت مسلمین و قطع ید اجانب از بلاد اسلامی و زدودن اتّهامات و افتراءات از مکتب اسلام و معارف اهل بیت(علیهم السّلام) مکلّفیم، بر خود واجب می دانیم جهت زایل کردن بدبینی از ذهنیّتی که اینان در بین عموم مسلمین با دروغ، نفاق، افتراء و بهتان ساخته اند، اقدام نماییم و انزجار و بی زاری خود را از این تفرقه افکنان و جنگ افروزان وابسته به استکبار و کفر جهانی، اعلان نماییم.

ص:18

مجموعۀ «فی رحاب اهل البیت(علیهم السّلام)» (1)حدود چهارده سال پیش، جهت زدودن این ذهنیّت و زدودن برخی از موانع وحدت، در معاونت امور فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام و با کمک، مساعدت و همکاری گروهی از فضلا و محققین (2)، طرّاحی و سپس مورد تنظیم و تدوین قرار گرفت.

بحمدالله به سرعت و به طور گسترده و چشمگیر، مورد استقبال محافل علمی و پژوهشی و علاقه مندان و دوستداران وحدت مسلمین، قرار گرفت.

شخصیّت های علمی و دست اندرکاران نشر و قلم و گروه های محاوره و مناظره، در همان زمان تدوین و نشر، پیشنهاد ترجمه ی این مجموعه را به زبان های زنده دنیا دادند که بحمدالله ترجمۀ فارسی آن توسّط ادارۀ ترجمۀ

ص:19


1- (1) - این مجموعه بیش از چهل جلد است که هر یک از آنها به یک موضوع و یک شبهه اختصاص دارد و به زبان عربی و با سبک مقارنه و ارائه دلائل تنظیم یافته است.
2- (2) - جهت تقدیر از زحمات عزیزانی که در این مجموعه به نوعی تلاش داشته و نقشی که در تحقّق این کار علمی و فرهنگی داشته اند. متذکّر می شویم: 1 - ابوالفضل اسلامی (علی)؛ مسؤول گروه و مشرف علمی پروژه. 2 - سید منذر حکیم؛ پیگیر امور مجموعه. 5 - 3 - سید عبدالرحیم موسوی(رحمه الله)، شیخ عبدالکریم بهبهانی و صباح بیاتی؛ تهیه کنندگان بعضی از متون مجموعه. 9 - 6 - شیخ عبدالأمیر سلطانی، شیخ محمّد هاشم عاملی، شیخ محمّد امینی و شیخ علی بهرامی؛ تصدّی مسائل استخراج و مقابله. 13 - 10 - سید محمدرضا آل ایوب، عباس جعفری، حسین صالحی و عزیز عقابی؛ در مسائل تصحیح و تطبیق و روند امور. ضمن آن که از نظرات ارزشمند آقایان: شیخ جعفر الهادی (خوشنویس)، شیخ محمّدهادی یوسفی غروی، استاد صائب عبدالحمید وغیر اینان در برخی از این متون استفاده کرده ایم. جزاهم الله خیر الجزاء. (ناشر)

معاونت امور فرهنگی، آماده گردید و اینک مورد بررسی مجدّد و ویراستاری قرار گرفت و تقدیم علاقه مندان می شود.

امید است که این تلاش و جهاد فرهنگی، مورد قبول پروردگار متعال و عنایت حضرت بقیّة الله الأعظم(عج) قرار گرفته باشد.

گروه مطالعات بنیادی

ابوالفضل اسلامی (علی)

1392/8/28

ص:20

فصل اوّل : ریاست ابوطالب در اعماق تاریخ

بشریّت در عصر قبل از رسالت پیامبر اسلام، در بدترین و فجیع ترین شرایط عقب ماندگی مادّی و فرهنگی، به سر می برد. ظلم و استبداد و خشونت، همه جا را فراگرفته بود. قرآن کریم، این اوضاع آشفته را چنین بیان می کند:

...وَإِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ . (1)

«اگر چه قبل از آن، در گمراهی آشکار بودند».

در این عصر، اوضاع و شرایط عربها بهتر از دیگران نبود. آنان نیز در شرایط سخت تر و آشفته تری به سر می بردند. جهل و خرافات و ظلم و ستم، از ظواهر حاکم بر همه جا بودند. جنگ، بهترین راه برای حلّ مشکلات بود و تمام کارهای فرهنگی، قانونی و اقتصادی، بر محور آن می چرخید. قوانین و احکام را طبقات

ص:21


1- (1) - جمعه (62): 2.

قدرتمند و ثروتمند به نفع خویش وضع می کردند و مستضعفان، مجبور به اجرای آن بودند. برای مردم فقیر، بردگان و زنان، هیچ حیاتی قایل نمی شدند.

عربهای قبل از اسلام، اهل کتاب و دین نبودند. تلاش وکوشش آنان صرف پرسش بتها و اجنّه و ملائکه می شد و سعادت حال و آیندۀ خود را از آنها می خواستند. کاهنان و یهود در این گرایش، نقش مؤثّری داشتند.

حضرت فاطمۀ زهرا (علیها السّلام) حال و روز عرب قبل از اسلام را به صورت فشرده چنین بیان می کند:

«امّتها در دینهایشان متفاوت شده بودند. در لبۀ پرتگاه جهنّم قرار داشتند؛ بتها را پرستش می کردند و با وجود شناخت خدا، او را انکار می کردند...».

تا آن که فرمود:

«آب گندیده و بدبو می آشامیدید و لباس خشن می پوشیدید. ذلیل و خوار بودید. در ترس و دلهرۀ شبیخون دیگران به سر می بردید، پس خداوند به وسیلۀ پدرم محمّد(صلی الله علیه و آله) شما را نجات داد و او سختیهای زیادی را متحمّل شد و در این راه با شجاعان و گرگان عرب و سرکشان اهل کتاب درگیرشد». (1)

ص:22


1- (1) - الاحتجاج: 1/ 257، باب خطبۀ الزهراء البتول.

«مکّه» شهری بود که مهمترین مرکز دینی، تجاری و فرهنگی عرب به شمار می رفت. باوجودی که مرکز دینی و سیاسی بود، در منجلاب فساد فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، به سر می برد و وضع بهتری از سرزمینهای دیگر نداشت.

کعبه را حضرت ابراهیم(علیه السلام) با کمک پسرش اسماعیل(علیه السلام) بنا نهاده بود و از آن زمان، مرکز دینی و یگانه پرستی شناخته می شد. دعوت و رسالت حضرت ابراهیم(علیه السلام) از مکّه به گوش جهانیان می رسید و از این خانۀ توحید بود که ندای یکتاپرستی به همۀ عالم رسید.

ریاست و رفادت بر مکّه و بیت الله الحرام، پس از حضرت ابراهیم(علیه السلام) به پسرش اسماعیل(علیه السلام) رسید. این سرپرستی تا هنگامی که نبت بن اسماعیل بن ابراهیم زنده بود، ادامه یافت. پس از آن «قبیلۀ جرهم» ریاست را به دست گرفتند. آنان داییهای فرزندان حضرت اسماعیل بودند. آنان بر سر تصاحب ریاست مکّه و بیت الله الحرام، جنگ و خونریزیهای شدید با قبیلۀ خزاعه داشتند و بالأخره قبیلۀ خزاعه توانستند که قبیلۀ جرهم را شکست بدهند و ریاست بر مکّه و بیت الله الحرام را بر عهده بگیرند.

پس از آن که پایه های قدرت ایشان محکم شد، رئیس قبیلۀ خزاعه به نام «عمروبن لحی خزاعی»، بت پرستی را از شام به مکّه آورد. بدین ترتیب، بسیاری از شاخصهای فرهنگی و دینی مکّه را تغییر داد. ارشادها، تعالیم و سفارشهای او به صورت دینی درآمد که قبیله اش بدان عمل می کردند. او

ص:23

بر طبق هوا و هوس، آداب و رسومی را بنیانگذاری می کرد. او بتهای زیادی را در اطراف مکّه نصب کرد. بت هبل را از سرزمین موصل آورد و آن را در وسط مکّه نصب کرد. او بسیاری از احکام دین ابراهیم(علیه السلام) را تغییر داد. او اوّلین کسی بود که اکل میته را حلال کرد، در حالی که قبایلی که از فرزندان اسماعیل بودند، اکل میته را حرام دانسته و از آن اجتناب می کردند. عمروبن لُحی گمان می کرد که خدای متعال راضی به تحریم اکل میته نمی شود و می گفت:

«چگونه است که آنچه را خدا می کشد، نمی خورید، امّا آنچه را خودتان می کشید؛ می خورید؟!». (1)

او می گفت که خداوند، زمستانش را در طائف در کنار بت لات و تابستانش را پیش بت عزّی می گذراند! قبیله اش از او اطاعت کرده و سخنانش را تصدیق می کردند؛ زیرا در ایّام موسم حجّ، آنان را اطعام می کرد و به ایشان لباس می داد و بی پناهان را پناه می داد و برای آنان در حدود هزار شتر می کشت. آنان به همین صورت بتها را عبادت می کردند و از آنها کمک و راهنمایی می خواستند تا این که قصی بن کلاب از اجداد حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) و از فرزندان حضرت ابراهیم که همراه مادرش در شام به سر می برد، به جزیرة العرب آمد. (2) او قریش را تجهیز و

ص:24


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 307؛ ادیان العرب، السیرۀ النبویّه، ابن کثیر: 1/ 63 -62، باب ذکر بنی اسماعیل.
2- (2) - تاریخ یعقوبی: 1/ 289-288/ باب ولد اسماعیل.

تشویق کرد تا علیه خزاعه قیام کنند. آنان از وی اطاعت کردند و سپاه قدرتمندی تشکیل دادند. او خودش را برای سرپرستی بیت الله الحرام مستحق تر می دانست؛ زیرا قریش از قبیلۀ خزاعه به اسماعیل نزدیکتر بودند.

او پس از جنگ و خونریزیهای فراوان توانست که خزاعه را از مکّه دورکند. (1) پس از شکست خزاعه، قصی، به ایجاد وحدت بین قریش پرداخت. او سعی کرد که افکار و عقیده های مختلف را در جهت وحدت سوق دهد و برای همین به وی لقب «الجامع لقریش»؛ یعنی جمع کنندۀ قریش دادند. (2)

پس از آن که قصی، رئیس قریش شد، دستور داد تا مردم خانه های خود را در اطراف کعبه بسازند و دربهای منازل خود را در جهت کعبه قرار دادند. پس از آن که هر دربی به یک قبیله نسبت داده می شد؛ مثل: باب بنی شیبه، باب بنی سهم، باب بنی مخزوم و باب بنی جمح.

قصی، «دارالندوه» را بنا نهاد تا محلّی برای مشورت و تصمیم گیری باشد. او اوّلین مرد از بنی کنانه بود که حکومت و ریاست را بر عهده می گرفت و اوّلین کسی بود که در مزدلفه آتش روشن می کرد تا مردم به هنگام کوچ از عرفات، آن را ببینند.

ص:25


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 289-288/ باب ولد اسماعیل.
2- (2) - تاریخ یعقوبی: 1/ 290.

قصی، با این اقدامات، جایگاه رفیعی در مکّه پیدا کرد به گونه ای که تمام مناصب مکّه از قبیل: پرده داری، آب دادن به حجّاج، بستن پرچمداری جنگ، رهبری و... را بر عهده گرفت.

قصی، دو پسر به نامهای «عبدالدار» و «عبدمناف» از خویش باقی گذاشت. او سقایت و ریاست را به عبدمناف و پرده داری کعبه را به عبدالدار داد.

پس از مرگ این دو برادر، فرزندان عبدمناف این مسؤولیّتها را برعهده گرفتند. اینان شریف ترین و اصیل ترین خانوادۀ قریش بودند. آنان عبارت بودند از: هاشم، مطّلب، عبدشمس و نوفل. همۀ این برادران توافق کردند که ریاست و نظارت بر تمام این امور، بر عهدۀ «هاشم» باشد. (1)

هاشم، امور مربوط به پرده داری و ریاست را که جدّش قصی بنیانگذاری کرده بود، به بهترین وجه انجام می داد. هنگامی که موسم حجّ فرا می رسید، او در میان قریش اعلام می کرد:

«ای جماعت قریش! شما همسایگان خانۀ خدا هستید. به زودی زایران بیت الله الحرام به سوی شما می آیند. آنان مهمانان خدا هستند و شما میزبان آنان هستید. اینان بهترین مهمانانی هستند که خداوند پذیرایی از ایشان را مخصوص شما گردانیده است».

ص:26


1- (1) - طبقات ابن سعد: 1/ 77، شرح حال هاشم.

هاشم، در هر سال، مال فراوانی را صرف می کرد و مشکهای زیادی را فراهم می کرد تا زایران بیت الله الحرام از آنها استفاده کنند. او در مکّه، منا، مزدلفه و جُمح، مردم را اطعام می کرد و به ایشان نان و گوشت و روغن و آرد گندم می داد و به آنان آبرسانی می کرد و از این رو، «هاشم» نامیده شد. (1)

بعد از وفات عبدشمس، برادر هاشم، امیّه نسبت به هاشم، حقد و کینۀ شدید می ورزید و برای همین، جنگ سردی را علیه او به راه انداخته بود و سعی می کرد که جایگاه و موقعیّت هاشم را در میان قریش خدشه دار کند. او سعی می کرد که همانند هاشم، قریش را اطعام کند، امّا به خاطر ذات خسیس و خباثتش نتوانست که به مقام و موقعیّت هاشم برسد. برای همین، مردم او را مورد ملامت و شماتت قرار می دادند. در نتیجه حقد و کینۀ وی نسبت به هاشم شدیدترشد. (2)

در شبی از شبها هاشم، امیّه را فراخواند و گفت:

«من از تو بزرگترم و حقّی برگردن تو دارم. شنیده ام که اهداف و آرزوهایی داری و دربارۀ من بدگویی می کنی. از خدا بترس و دربارۀ من بدگویی نکن».

ص:27


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 293، باب ولد اسماعیل بن ابراهیم؛ النزاع والتخاصم، مقریزی: 40/ در مفاخرۀ بین بنی هاشم و بنی امیّه، شرح حال هاشم.
2- (2) - طبقات ابن سعد: 1/ 76؛ سیرۀ حلبیّه: 64.

امیّه با حماقت و سبک سری جواب داد:

«من چیزی جز حقیقت نگفته ام».

بزرگ قریش تبسّمی کرد و گفت:

«شرافت و بزرگی من، شرافت تو است و اگر بخواهی آن را خدشه دار کنی، عزیز نمی شوی».

یک بار امیّه با هاشم بر سر مسابقۀ شترسواری شرط گذاشت به این ترتیب که هر کس ببازد، پنجاه شتر قربانی کند و ده سال مکّه را ترک کند. او گمان می کرد که با این کار، از دست هاشم خلاص می شود و خودش ریاست را برعهده می گیرد. آنان کاهن خزاعی، جدّ عمرو بن حمق را میان خویش حکَم قرار دادند که نتیجه به نفع هاشم تمام شد و امیّه در مقابل سیّد قریش، شکست خورد.

پس از اتمام مسابقه، هاشم شتر را نحر کرد و گوشت آن را بین حاضران تقسیم کرد و امیّه به شام رفت و ده سال در آن جا اقامت گزید. (1)

امیّه خودش به تنهایی نمی توانست که با هاشم هماوردی کند بلکه از حمایت بنی عبدشمس برخوردار بود. او فردی زناکار بود. یک بار متعرّض زنی از بنی زهره شده بود. مردی از بنی زهره او را به این علّت

ص:28


1- (1) - النزاع و التخاصم: 41، باب فی اصل المفاخرة بین بنی هاشم و بنی امیّه، شرح حال هاشم.

با شمشیر زده بود. به دنبال آن، بنی امیّه و هم پیمانان ایشان تصمیم گرفتند که بنی زهره را از مکّه اخراج کنند، امّا نتوانستند.

امیّه در جاهلیّت، عمل زشتی را مرتکب شد که هیچ یک از عربها چنین کاری نکرده بودند؛ او یکی از زنان خودش را در زمان حیات خودش به ازدواج پسرش ابوعمرو بن امیّه درآورد!! (1)

بعد از وفات هاشم و برعهده گرفتن ریاست و پرده داری کعبه به وسیلۀ پسرش عبدالمطّلب، امیّه به دشمنی با وی پرداخت. خصومت و دشمنی آنان همچنان ادامه داشت تا این که عبدالمطّلب پیشنهاد کرد که یک مسابقۀ اسب سواری برگزار کنند و هر کدام که شکست خوردند، تاوان سنگینی بپردازند. عبدالمطّلب می خواست که امیّه را چنان تحقیر کند که دست از حقد و دشمنی اش بردارد. (2)

او شرط این مسابقه را صد شتر و ده غلام و ده کنیز و یک سال تبعید قرار داد و علاوه بر آن شرط کرده بود که موی جلو سر شکست خورده بایستی تراشیده شود.

اسبهای مسابقه آماده شده و عدّه ای زیاد جمع شده بودند تا این مسابقه را از نزدیک ببینند. عبدالمطّلب بسیار آرام و مطمئن بود و به

ص:29


1- (1) - النزاع و التخاصم: 42، بابٌ فی اصل المفاخرۀ بین بنی هاشم و بنی امیه، شرح حال امیّه.
2- (2) - همان؛ طبقات ابن سعد: 1/ 76.

خودش اطمینان داشت و به آنچه پیش خواهد آمد، راضی بود. لحظه ای خنده از لبانش دور نمی شد. مردم دیدند که اسب عبدالمطّلب زودتر از اسب امیّه به خطّ پایان رسید، بدین ترتیب عبدالمطّلب برنده شد. (1)

تفاخر عبدالله بن جعفر با یزید در حضور معاویه بر صحّت این واقعۀ تاریخی دلالت می کند. در تاریخ آمده است که عبدالله به یزید گفت:

«به واسطۀ کدامین جد و آبائت بر من تفاخر می کنی؟ آیا به جنگی که آن را اراده کردیم و پیروز شدیم؟ یا به امیّه ای که بر او غالب شدیم؟ یا به عبدشمسی که کفالت او را بر عهده گرفتیم؟!».

این سخن را عبدالله بن جعفر در مقابل معاویه به یزید گفت و معاویه به تفاخر وی اعتراف کرد و به یزید دستور داد که هیچ گاه با بنی هاشم مفاخره نکند؛ زیرا آنان افرادی هستند که نسبت به گذشتۀ خود جاهل نیستند.

عبدالمطّلب که بعد از پدرش هاشم و پس از عمویش مطّلب، (2) سیادت قریش را به دست گرفته بود، دارای سجایا و صفات اخلاقی ویژه ای بود که به او شایستگی این کار را می داد. او پسر همان هاشمی بود که مردم را به هنگام گرسنگی، سیر کرده و به این

ص:30


1- (1) - الطبقات الکبری، ابن سعد: 1/ 78؛ سیرۀ حلبیّه: 1/ 4، شرح حال عبدالمطّلب.
2- (2) - تاریخ یعقوبی: 1/ 297، باب ولد اسماعیل بن ابراهیم.

وسیله قریشیان فقیر و گرسنه را بی نیاز و سیر گردانیده بود؛ زیرا اموال قریش و غیرقریش که در مکّه ساکن بودند، از نتایج کوچهای تابستانی و زمستانی بود که هاشم آن را بنیان نهاده بود.

عبدالمطّلب، با کفایت ترین، حلیم ترین، شریف ترین، پاکیزه نژادترین و عفیف ترین مرد قریش بود. او مردی بود که از هر دنائت و پستی، دور و به کمال و پاکیزگی روح نزدیک بود. او اوّلین کسی بود که «غار حرا» را با نام و یاد خدا معطّر کرد.

او در ماه رمضان، علاوه بر اطعام مردم، به غار حرا می رفت و حتی پرندگان و وحوش آن جا را غذا می داد. او هیچ گاه به فکر خودش و منافعش نبود و همیشه در پی حلّ مشکلات مردم بود و غریب و آشنا در پیش چشم وی، فرقی نداشتند.

آبرسانی به حجّاج در دست وی بود و به تنهایی این امر را به خوبی انجام می داد. او در تکمیل کار خویش، تصمیم به حفر زمزم گرفت تا آب آن زیاد شود. در اثنای این کارِ سخت و پرهزینه که دشمنان او را سرزنش می کردند، ناگهان دو غزال طلایی در چاه کشف شد. این فضیلت باعث شد که کینۀ دشمنانش بیشتر شود، امّا به خاطر زیادشدن آب زمزم، بر جایگاه و موقعیّت عبدالمطّلب افزوده شد و در کنار آن، حسادتها هم افزایش یافت. (1)

ص:31


1- (1) - السیرۀ النبویّه، ابن کثیر: 1/ 173، ذکر تجدید حفر زمزم.

بعد از این حادثه که تنها فرزندش حارث در کنارش بود، نذر کرد که اگر تعداد فرزندان پسرش به ده برسد، یکی را قربانی کند.

پس از آن که خدای متعال ده اولاد به وی عنایت فرمود، او همۀ آنان را جمع کرد و بینشان قرعه انداخت تا یکی را ذبح کند. قرعه به نام «عبدالله» پدر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) افتاد. مردم از قربانی کردن عبدالله جلوگیری و به جای او صد شتر قربانی کردند. (1)

در یکی از سالها قریش به قحطی مبتلا شد. مردم که به شدّت در رنج و سختی گرفتار شده بودند، به عبدالمطّلب پناه بردند و از او خواستند تا دعا کند که باران بیاید. او همۀ فرزندانش را که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) نیز در میان ایشان بود، جمع کرد و با هم به بالای کوه ابوقبیس رفتند. او دست به آسمان برداشت و به خدا عرض کرد:

«پروردگارا! این بندگان تو و فرزندان بندگان تو هستند. پروردگارا! قحطی و خشکسالی را از ما دور کن و باران رحمتت را بر ما فرو فرست و...».

مردم می دانستند که عبدالمطّلب بر دین و آیین راستین و مقرّب درگاه الهی می باشد، لذا به او پناه آورده و جواب خود را گرفتند. لحظه ای از پایان دعا و استغاثۀ عبدالمطّلب نگذشته بود که باران شروع شد. (2)

ص:32


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 303، باب ولد اسماعیل بن ابراهیم.
2- (2) - تاریخ یعقوبی: 1/ 334، باب مولد رسول اللّه(صلی الله علیه و آله).

در حادثۀ فیل نیز به ابرهه فرمود:

«شترهایم را به من بازگردانید و هر کاری که می خواهید با بیت الحرام انجام دهید؛ همانا این خانه صاحبی دارد که از او محافظت می کند».

ابرهه دستور داد تا شترهایش را بازگردانند. وقتی که شترها را تحویل گرفت، همۀ آنها را هدی (قربانی) قرار داد و بدون محافظ و چوپان در منطقۀ حرم رها کرد، سپس به سوی محلّ عبادت خودش در غار حرا رفت. در آن جا عمروبن عائد مخزومی و مطعم بن عدی همراهش بودند. او با تمام وجود به خداوند چنین عرض می کرد:

«پرودگارا! هر کسی از خانه اش محافظت می کند، پس تو هم از خانه ات محافظت کن. ای خدا! مبادا که صلیب و مکر آنها بر مکر تو پیروز شود. اگر تو خواستی که آنها و قبلۀ ما را تنها بگذاری، امور به دست تو است». (1)

خداوند متعال، پرندگان ابابیل را فرستاد تا سپاهیان ابرهه را با سجّیل، سنگباران کنند. این حادثه و نظایر آن، دال بر ایمان عبدالمطّلب و جایگاه رفیعش می باشد. (2)

عبدالمطّلب، پرستش بتها را منع می کرد و همه را به پرستش خدای یگانه دعوت می کرد. او به نذرها وفا می کرد و سنّتهایی را

ص:33


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 305، باب ولداسماعیل بن ابراهیم.
2- (2) - تاریخ یعقوبی: 1/ 305؛ الملل و النحل شهرستانی: 237؛ الحاوی للفتاوی، سیوطی: 2/ 426.

بنیانگذاری کرد که قرآن بیشتر آنها را امضا و تثبیت کرد و جزء سنّت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) قرار گرفت؛ از جملۀ این موارد، وجوب وفای به نذر، صد شتر برای دیۀ یک فرد، حرمت ازدواج با محرم، نیامدن به خانه از غیردرب آن، قطع دست سارق، نهی از کشتن نوزاد دختر، تحریم شراب، تحریم زنا و اجرای حد بر آن، قرعه، منع طواف به صورت عریان، پذیرایی از مهمان، پرداخت هزینۀ حجّ از پاکترین اموال، تعظیم ماههای حرام و نفی و تبعید زنان فاحشه. (1)

در سال هشتم ولادت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) عبدالمطّلب از دنیا رفت. او به فرزند صالح و نیکوکارش وصیّت کرد که سرپرستی و نگهداری محمّد(صلی الله علیه و آله) را بر عهده بگیرد. او این وصیّت را در شعری این گونه بیان کرد:

اوصیک یا عبدمناف بعدی بمفرد بعد ابیه فرد

فارقهُ و هوضجیع المهد و کنت کالاُمّ له فی الوجدِ

تدنیه من احشائها والکبد فانت مَنْ أرجی بنی عندی

لدفع ضیم اوْ لشدِّ عقدِ (2)

ص:34


1- (1) - عمده الطالب: 6؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 36. و آنچه ایمان عبدالمطّلب را اثبات می کند، مطلبی است که در تاریخ یعقوبی: 1/ 335، باب مولد رسول الله(صلی الله علیه و آله)آمده است.
2- (2) .عمده الطالب : 6:المناقب ، ابن شهرآشوب :63/1:تاریخ یعقوبی :335/1،چاپ موسسۀ اعلمی.

«ای عبد مناف! تو را وصیّت می کنم بعد از من، به یتیمی که از پدرش به جای مانده است».

«پدرش در حالی او را تنها گذاشت که در گهواره بود و من همانند مادر از وی پرستاری کردم».

«تو با جان و دل از او محافظت و نگاهداری کن و تو بهترین پسری هستی که امیدوار هستم تا هر شرّ و بدی را از او دورگردانی و یا کارهای مهمّ او را بر عهده گیری».

ص:35

ص:36

فصل دوم : ویژگیهای شخصی ابوطالب

اشاره

نام وی عبدمناف بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی است. لقب وی، ابوطالب، سیّدالبطحاء، شیخ قریش، رئیس مکّه، بیضة البلد و شیخ الأباطح بوده است. (1)

«ابوطالب»، لقب معروف و غالب وی بوده است به صورتی که کسی وی را با اسم اصلی؛ یعنی «عبدمناف» صدا نمی کرده است. (2)

ص:37


1- (1) - عمده الطالب فی انساب ابی طالب: 20؛ مسند احمد: 1/ 209؛ المستدرک علی الصحیحین: 3/ 183.
2- (2) - ابن حجر عسقلانی در کتاب الاصابه آورده است: او به کینه اش معروف گشته و اسم اصلی اش بنابر مشهور، عبدمناف بوده است. و گفته شده است که: اسمش عمران بوده است (الاصابۀ فی تمییز الصحابه: 4/ 115؛ شرح حال ابوطالب، شمارۀ 685). اسم ابوطالب، عبدمناف بوده است و گفته شده که اسمش عمران بوده است. این را ابوبکر، محمد بن عبدالله طرسوسی نسّابه نقل کرده که روایت ضعیفی است. گفته شده است که: اسمش همان کنیه اش بوده است. این را از ابی علی محمّد بن ابراهیم بن عبدالله بن جعفر اعرج نقل می کنند. او به زعم خویش دیده بود که علی (علیه السلام) به خطّ خود نوشته است: علی ابن ابوطالب. در ادامه گفته است که: تاج الدین محمّد بن ابی القاسم نسّابه و جدّ مادری من محمّد بن حسین اسدی نقل کرده اند که آنچه در آخر مصحف آمده است، علی ابن ابی طالب است لکن یاء با واو در خطّ کوفی شباهت دارد و صحیح این است که اسم وی عبدمناف است. و پدرش عبدالمطّلب به وی دربارۀ حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) وصیّت کرده بود: اوصیک یا عبدمناف بعدی بواحد بعد ابیه فرد و از جمله مطالبی که دلالت می کند بر این که اسم او همان کنیه اش نبوده است، قول عبدالمطّلب است که گفته است: اوصیت مَنْ کنیته بطالب عبدمناف و هوذو تجارب به کسی وصیّت کردم که کنیه اش طالب است؛ همان عبدمنافی که صاحب تجربه است. (مواهب الواهب: 72-71؛ عمدۀ الطالب: 1/ 138 و 204، چاپ نجف، سال 1961؛ بحارالانوار: 15/ 152).

ولادت او در سال حفر زمزم و 35 سال قبل از سال عام الفیل، سال ولادت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) بوده است.

وفات او در نیمۀ ماه شوّال سال دهم بعثت بوده است و هنگام وفات، پیش از هشتاد سال سن داشته است. مرگ وی سه سال قبل از هجرت و هشت ماه و بیست و یک روز پس از آن که از محاصره در شعب ابی طالب خارج شده بودند، رخ داد. (1)

ص:38


1- (1) - مجمع الامثال: 1/ 97؛ زادالمعاد/ ابن قیّم: 2/ 46.

آنان چندین برادر بودند که برادر پدر و مادری اش عبدالله، پدر پیغمبر و زبیر بودند. مادرش فاطمه بنت عمرو بن عائد، از بنی مخزوم بود که آخرین همسر عبدالمطّلب به شمار می رفت.

ابوطالب، شخصیّت قوی و پرهیبتی داشت. در قومش نفوذ زیادی داشت و آنان از او در افعال و رفتار خویش تقلید می کردند. در همۀ کارها با او مشورت کرده و ریاست قریش را بعد از عبدالمطّلب بر عهده داشت و دستوراتش نافذ بود. (1)

عفیف کندی روایت کرده است:

«هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در ابتدای شروع دعوت دیدم که نماز می خواند و زنی در کنارش می باشد، از عبّاس پرسیدم: اینان چکار می کنند؟ عبّاس گفت: این برادرزاده ام می باشد که گمان می کند فرستادۀ خدا به سوی مردم می باشد و کسی دعوت او را نپذیرفته مگر این نوجوان که برادرزاده ام می باشد و این زن که همسر محمّد(صلی الله علیه و آله) می باشد.

پرسیدم: شما دربارۀ آنان چه می گویید؟ جواب داد: منتظریم تا ببینیم که شیخ ما؛ یعنی ابوطالب چه می گوید». (2)

ص:39


1- (1) - أسنی المطالب، علامه ابن دحلان: 6.
2- (2) - مسند احمد بن حنبل: 1/ 209؛ مسند عبدالله بن عبّاس و المستدرک علی الصحیحین: 3/ 183؛ نظم درر السمطین:84؛ الاصابه: 4/ 248؛ کنزالعمّال: 6/ 391، اسدالغابه: 3/ 414؛ تاریخ طبری: 2/ 56.

عبدالمطّلب علاقۀ خاصّی به ابوطالب داشت؛ زیرا به جایگاه ویژه و ممتاز وی واقف بود و می دانست که او برطریق خیرگام بر می دارد و ادامه دهندۀ راه سلاسۀ پاکش از اجداد پیامبر بوده و ارزشها و موقعیّت اجتماعی و سیاسی آنان را به ارث برده است.

به اکثم بن صیفی - که از معمّرین بود - گفته شد: تو آگاه ترین فرد در زمان خود و حکیم ترین و حلیم ترین آنان هستی!

پاسخ داد: «چرا چنین نباشم در حالی که همنشین ابوطالب بن عبدالمطّلب، هاشم، عبدمناف و قصی بوده ام. اینان سادات و فرزندان سادات و بزرگانی بوده اند که اخلاق و حلم و سروری را از ایشان آموختم و از آنان پیروی کردم». (1)

عبدالمطّلب از فرزندش ابوطالب درخواست کرد که تا کفالت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله)را برعهده بگیرد. او هم به سفارش پدرش به شایستگی عمل کرد و پیامبر را مورد عطوفت و مهربانی خود قرار داد. پیامبر نه تنها مانند یکی از فرزندان او بلکه بیشتر از همۀ فرزندان مورد محبّت عمو قرار گرفت. (2)

ص:40


1- (1) - بحارالانوار: 15/ 157 به نقل از کراچکی، متوفّای سال 449 در کتابش کنزالفوائد: 1/ 192، اخبار عبدالمطّلب.
2- (2) - سیرۀ ابن هشام: 1/ 179، تاریخ یعقوبی: 1/ 335/ باب مولد رسول الله(صلی الله علیه و آله)؛ سیرۀ نبویّه/ ابن کثیر: 1/ 240.

ابوطالب علاقه و محبّت عجیبی به رسول الله(صلی الله علیه و آله) داشت به گونه ای که جز در کنار محمّد(صلی الله علیه و آله) نمی خوابید و پیامبر به هر کجا که می رفت، ابوطالب هم به دنبال او می رفت .

ابوطالب در محافظت و نگهداری محمّد(صلی الله علیه و آله) نهایت دقّت و حوصله را به کار می برد. با محمّد(صلی الله علیه و آله) غذا می خورد و هنگامی که اهل و عیال ابوطالب جمع می شدند و به تنهایی غذا می خوردند، سیر نمی شدند امّا هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با ایشان غذا می خورد، همگی سیر می شدند.

هنگامی که ابوطالب و خانواده اش می خواستند که شروع به غذا کنند، ابوطالب می گفت: «صبر کنید تا فرزندم بیاید». صبر می کردند تا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سر سفره بنشیند و آنگاه غذایشان اضافه می آمد؛ از این رو، ابوطالب همیشه می گفت: «محمّد(صلی الله علیه و آله) مبارک و باعث برکت است».

گاهی می شد که فرزندان ابوطالب آشفته و کثیف باقی می ماندند، امّا محمّد(صلی الله علیه و آله) همواره از روغن و سرمه استفاده می کرد. (1)

حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) در دامان پرمهر ابوطالب رشد و نموّ یافت و او با کرامت خویش او را از آداب و رسوم جاهلیّت برحذر می داشت. (2)

ص:41


1- (1) - سیره نبویّه، ابن کثیر: 1/ 242.
2- (2) - سیره نبویّه: 1/ 249، فصلٌ فی خروجه مع عمّه الی الشام.

ازدواج ابوطالب با فاطمه بنت اسد

پدر فاطمه، اسدبن هاشم بن عبدمناف بن قصی بود. او اوّلین زن هاشمی بود که با مردی هاشمی ازدواج کرد و طالب، عقیل، جعفر و علی(علیه السلام) را به دنیا آورد.

فاطمه برای حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) مادری می کرد و آن حضرت در دامان پرمهر و محبّت وی رشد و نموّ یافت. او را مادر صدا می کرد و فاطمه او را بر فرزندان خودش مقدّم می داشت.

او از جملۀ اوّلین کسانی بود که اسلام آورده و به مدینه هجرت کرد. هنگامی که از دنیا رفت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را با لباس خودش کفن کرد. سپس دستور داد که قبری را برای وی حفر کنند. وقتی که به لحد رسیدند، آن حضرت با دستان خودش، لحد را حفر کرد و در لحد خوابید. آنگاه فرمود: «پروردگارا! مادرم فاطمه بنت اسد را ببخشای و حجّتش را بر او تلقین کن و جای او را وسیع قرار بده».

پرسیده شد: ای رسول خدا! مشاهده کردیم چنان با فاطمه بنت اسد رفتار می کنید که تاکنون برای کسی چنین نکرده ای؟!

فرمود: «من لباسم را به او پوشاندم تا از لباسهای بهشتی بر او بپوشانند و در قبرش خوابیدم تا خداوند جای او را وسیع قرار دهد و از فشار قبر در امان باشد، همانا بعد از ابوطالب، او بهترین رفتار را با من داشت».

ص:42

فاطمه 46 حدیث را از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روایت کرده است. (1)

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «این زن بعد از مادری که مرا به دنیا آورد، مادرم بود. ابوطالب همه چیز را فراهم می کرد و غذا تهیّه می کرد و ما را بر سر سفره می نشانید و این زن، مرا بر همه مقدّم می داشت». (2)

ابن عبّاس می گوید:

«او اوّلین زنی بود که پیاده از مکّه به مدینه هجرت کرد». (3)

به هنگام خواستگاری ابوطالب از فاطمه، وی خطبه ای ایراد کرد که در آن به مقام و منزلت و جایگاه ویژۀ فاطمه اشاره شده است. ابوطالب در این خطبه، سیادت و شرافت خود را به حضرت ابراهیم(علیه السلام) نسبت داده و می گوید:

«حمد و سپاس، مخصوص پروردگار عرش عظیم، مقام کریم و مشعر و حطیم است؛ خدایی که ما را برگزید و از سادات و شرافتمندان قرار داد و ما را از هرگونه خیانت، مردم آزاری و عیب و نقص، منزّه گردانید... . (4)

ص:43


1- (1) - أعلام النساء، عمر رضا کحاله: 33.
2- (2) - المستدرک علی الصحیحین: 3/ 108، کتاب معرفۀ الصحابه، ذکر فضیلت مادر علی ابن ابیطالب.
3- (3) - تذکرۀ الخواص: 13؛ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج: 27.
4- (4) - مناقب ابن شهر آشوب: 2/ 151.

او ما را از ساکنان مشاعر قرار داد و ما را بر همۀ عشیره ها برتری داد. ما از فرزندان ابراهیم و اسماعیل، برگزیدگان شایستۀ خدای کریم هستیم...».

سپس گفت:

«هرآینه فاطمه بنت اسد را تزویج کردم و مهر را مقرّر نمودم و این امر را اجرا کردم، پس همگی شاهد باشند».

اسد، پدر فاطمه گفت:

«او را به تو تزویج کردیم و بدان راضی هستیم».

سپس ابوطالب شتری را قربانی کرد و هفت روز مردم را اطعام نمود. امیّة بن ابی صلت در این باره سرود:

أغمرنا عرس ابی طالب فکان عرساً لیّن الحالب

اقرأه البدو بأقطاره من راجل خفِّ و من راکب

فنازلوه سبعة احصیت ایّامها للرجل الحاسبُ (1)

جانشینی ابوطالب به جای پدرش

ابوطالب تمام مناصب و جایگاه اجتماعی پدرش را به ارث برده بود. او دارای شخصیّتی ممتاز، اخلاقی نیکو، شجاع و سلیم النفس بود. در حالی که بزرگترین فرزند عبدالمطّلب نبود، سیادت بنی هاشم را برعهده گرفته بود.

ص:44


1- (1) بحار النوار98/35:مناقب ال ابی طالب ، ابن شهر آشوب :172/2.

او با وجود فقر، سیادت قریش را برعهده گرفته بود. این در حالی است که سیادت و ریاست، به مال فراوان نیاز داشت. از این رو، گفته می شد: هیچ کس غیر از ابوطالب، سیادت و ریاست قریش را در حال فقر و نداری، بر عهده نگرفت.

امام علی(علیه السلام) فرمود:

«پدرم در حالی که فقیر بود، سیادت و آقایی قریش را برعهده گرفت، درحالی که هیچ فقیری قبل از او به سیادت نرسیده بود». (1)

هنگامی که وی جایگاه پدرش را به ارث برد، سقایت حجّاج را به برادرش عبّاس بن عبدالمطّلب سپرد؛ زیرا این کار، احتیاج به مال فراوان داشت و عبّاس ثروتمند بود.

ابوطالب، مردی دوراندیش بود که اصالت خانوادگی و تربیتی داشت. او از دودمانی بود که بر دین ابراهیم حنیف بودند. او اوّلین کسی بود که «قسامه» را در زمان جاهلیّت برای خون عمر بن علقمه سنّت گذاشت و بعدها اسلام این را امضا کرده و آن را سنّت نهاد. (2)

ابوطالب، دارای جایگاه و موقعیّت ویژه ای در زمان جاهلیّت بود، با این وجود، با دستان خودش چهارپایان و گوسفندانش را تیمار

ص:45


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 335، باب مولد رسول اللّه(صلی الله علیه و آله).
2- (2) - الأغانی: 8/ 51 - 48.

می کرد و اگر نیازمندی به وی مراجعه می کرد، آنها را بدو می بخشید.

همنشین ابوطالب در زمان جاهلیّت، «مسافر بن عمرو» بود. او یکی از أزواد الرکب (توشه های راه) بود. بدین خاطر چنین نامیده می شدند که هر غریب، یا مسافر، یا نیازمندی را می دیدند، زاد و توشه به وی می دادند تا زمانی که از نزد آنان برود. (1)

ابوطالب از دیدگاه ثابت بن جابر و اکثم

از تأبّط شرّاً- که اسم اصلی اش «ثابت بن جابر» بود و از شاعران معروف به شمار می رفت - پرسیده شد: «سیّد العرب کیست؟».

جواب داد: «ابوطالب».

وگفته شده است که از اکثم پرسیدند: «ریاست و حکومت داری و سیادت را از چه کسی آموختی؟».

جواب داد: «از دارندۀ حلم و ادب، سیّد العجم و العرب، ابوطالب». (2)

ص:46


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 15/ 219، نامۀ علی(علیه السلام) به معاویه و برشمردن فضیلتهای بنی هاشم؛ سیرۀ ابن هشام: 1/ 151.
2- (2) - بحارالانوار: 35/ 133.

فصل سوم : میزان علاقۀ ابوطالب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

اشاره

ابوطالب، خالصانه و با جان و دل از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) محافظت می کرد. او آینده ای روشن و بزرگ را برای محمّد(صلی الله علیه و آله) انتظار می کشید. او لحظه ای از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) غافل نبود و در کارهای مهم با او مشورت می کرد.

هنوز دوازده سال از عمر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نگذشته بود که ابوطالب تصمیم به مسافرت تجارتی به شام گرفت. هنگامی که آمادۀ سفر شده بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله) افسار مرکب او را گرفت و در حالی که چشمهایش پر از اشک بود، گفت:

«عموجان، مرا به که می سپاری، در حالی که نه پدر و نه مادری دارم؟».

وقتی که نگاه ابوطالب به چشمان اشکبار محمّد(صلی الله علیه و آله) افتاد، بدون لحظه ای تامّل و تفکّر، تصمیم گرفت که برادرزاده اش را همراه خود ببرد. او در مسیر شام، کرامات بسیاری را از محمّد(صلی الله علیه و آله) مشاهده کرد و حتّی در این مورد، قصیده ای را سرود:

ص:47

انّ ابن آمنة النبی محمّداً عندی یفوق منازل الاولاد (1)

«همانا پسر آمنه حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) پیش من از فرزندانم برتر و مقدّم تر است».

پس از آن که محمّد به سنّ جوانی رسید، ابوطالب در این فکر بود که شغلی برای او فراهم کند. او به محمّد(صلی الله علیه و آله) پیشنهاد کرد که با اموال خدیجه بنت خویلد تجارت کند. خدیجه، زنی با شخصیّت و ثروتمند بود که عدّه ای با اموال او تجارت می کردند، یا به صورت مضاربه اموالش را در اختیار می گرفتند.

ابوطالب، به پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«برادرزاده ام! این خدیجه بنت خویلد است که بیشتر مردم از اموال وی سود می برند. او به دنبال مرد امینی است که با اموالش تجارت کند. اگر پیش وی بروی و خودت را معرّفی کنی، به سرعت تو را بر دیگران ترجیح خواهد داد؛ زیرا پاکی و طهارت و امانت تو را شنیده است».

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به خاطر مناعت طبع و بزرگواریش، دوست نداشت که خودش دنبال خدیجه برود; از این رو، به عمویش فرمود:

«شاید خودش کسی را به دنبال من بفرستد».

ص:48


1- (1) - دیوان ابوطالب: 35، 33؛ تاریخ ابن عساکر: 1/ 272 - 259؛ الروض الآنف:1/ 120.

خدیجه از آنچه بین محمّد و عمویش رد و بدل شده بود، آگاهی یافت. او فوراً کسی را به دنبال محمّد(صلی الله علیه و آله) فرستاد که بگوید:

«راست گویی، امانت داری و اخلاق کریمانه ات باعث شده است که به سراغ تو بیایم. من دو برابر آنچه به دیگران می دادم، به تو می دهم و دو غلام را می فرستم که در این سفر، زیر دست تو باشند و تو را کمک کنند».

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جریان را به اطّلاع عمویش رسانید.

ابوطالب گفت:

«این رزق را خدا برای ما فرستاده است». (1)

خدیجه، از بزرگ منشی این جوان قریشی و اخلاق کریمانه اش و قدرت تجاری اش به شگفت آمده بود؛ از این رو، تصمیم گرفت که بیش از مبلغ قرار داد، به وی بدهد، امّا پیامبر(صلی الله علیه و آله) به همان مقداری که در ابتدا مقرّر شده بود، اکتفا کرد. او پس از آن که مزد خود را تحویل گرفت، به سوی خانۀ عمویش رفت و همۀ آن را به وی تقدیم کرد تا برای آسایش خانواده اش مصرف کند.

ابوطالب از این که برادرزاده اش و باقیماندۀ عبدالمطلب و برادرش عبدالله، او را کمک و یاری کرده است، بسیار خوشحال شد و اشک شوق از چشمانش سرازیر شد. او از این که برادرازده اش در این سفر تجارتی، سود فراوانی برده بود، خوشحال بود و تصمیم

ص:49


1- (1) - سیرۀ حلبیّه: 1/ 133، بابُ سفره(صلی الله علیه و آله) الی الشام ثانیاً؛ الکامل فی التاریخ: 2/ 24.

گرفت که دو شتر به محمّد(صلی الله علیه و آله) بدهد تا با آنها مسافرت و تجارت کند تا اوضاع مالی اش بهتر شود.

در همین اوضاع، محمّد(صلی الله علیه و آله) تصمیم به ازدواج گرفت و عمویش را در جریان گذاشت. خدیجه را برای محمّد(صلی الله علیه و آله) انتخاب کردند و ابوطالب به همین مناسبت، خطبه ای ایراد فرمود: (1)

«حمد و سپاس خدایی را است که ما را از ذرّیّۀ ابراهیم و اسماعیل قرارداد. حمد و سپاس خدایی را که ما را از ساکنان حرم و بیت الحرام و از حاکمان بر مردم قرارداد. همانا برادرزاده ام محمّد بن عبدالله با هیچ جوان قریشی مقایسه نمی شود، مگر این که از جهت عقل و فضل و کمالات برتر است. اگرچه از جهت مالی ثروتمند نیست، امّا مال، سایه ای گذرا و امانتی است که از آدم گرفته می شود. او به خدیجه بنت خویلد تمایل دارد و خدیجه نیز به او تمایل دارد. هر مقدار مهریّه که بخواهید، از مال خویش می دهم. به خدا قسم! که او آینده ای روشن و مقامی جلیل خواهد داشت». (2)

این خطبه دربردارندۀ اموری است که میزان اندیشه و شخصیّت ابوطالب را نشان می دهد:

ص:50


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 341، باب تزویج خدیجه بنت خویلد.
2- (2) - شرح نهج البلاغه: 14/ 70، نامۀ 9؛ الحجّۀ علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب: 214؛ الوفاء باحوال المصطفی، ابن جوزی: 1/ 238؛ تاریخ ابن خلدون: 2/ 712؛ تاریخ یعقوبی: 1/ 341.

1- او اشاره کرده است که خودش و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از ذرّیّۀ ابراهیم خلیل و بر دین حنیف و یکتاپرستی هستند.

2- به قداست کعبه و سمبل توحیدی آن، اعتراف می کند.

3- اشاره می کنند که ریاست بر قریش، بر اساس تقدیر و لطف الهی بوده است، نه بر اساس بت پرستی، یا ثروتمندی، یا... .

4- ابوطالب معتقد است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) انسانی است که هیچ یک از جوانان قریش با وی قابل مقایسه نیستند و این بر اساس قرابت یا عصبیّت نبوده است بلکه به خاطر آگاهی و شناخت از شخصیّت ویژۀ ممتاز پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) بوده است.

5- ابوطالب، معیارهای اخلاقی و ارزشی را بیان می کند که به واسطۀ آنان محمّد(صلی الله علیه و آله) بر دیگران برتری دارد و این ناشی از قدرت درک و فهم اصیل ابوطالب و ایمانش به این ارزشها می باشد که رسالت اسلامی بعدها بر پایۀ همین ارزشها بنیانگذاری شد.

6- ابوطالب، باوجود فقر مالی، متعهّد می گردد که آنچه را محمّد(صلی الله علیه و آله) نیاز دارد، بپردازد; بنابراین، تنها اوست که برای ازدواج محمّد(صلی الله علیه و آله) اقدام می کند.

بدیهی است که علاقه و ایمان ابوطالب به پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) ناشی از علاقۀ خونی و نسبی نبوده و عصبیّت باعث نشده است که در هر شرایطی از آن حضرت حمایت کند. اگر چنین بود، چرا عموی دیگرش ابولهب از وی حمایت و محافظت نمی کرد؟ چیزی که در ذهن ابوطالب مستقر شده بود و قلبش بدان گواهی می داد، مجد و

ص:51

عظمت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) و آیندۀ الهی بود و این که ابوطالب از پدرش عبدالمطّلب شنیده بود که نبوّت در ذرّیّه اش قرار داده شده است.

علاوه بر این، راهبان به آیندۀ روشن محمّد(صلی الله علیه و آله) اشاره می کردند؛ چنان که یک راهب به وی گفت:

«برادرزاده ات را به سرزمین خودش بازگردان و او را از یهودیان دورنگه دار. به خدا قسم! که اگر او را ببینند و آنچه را که من شناختم، بشناسند، شرّی به او می رسانند. این برادرزاده ات، شأن و مقام بزرگی پیدا خواهد کرد. او را به سرعت به سرزمین خودش بازگردان». (1)

با این توضیحات، روشن می شود که علاقه و محبّت ابوطالب به پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) ناشی از عقیدۀ دینی وی بوده است؛ زیرا او بر دین پدرش عبدالمطّلب بوده است. و هنگامی که از علی(علیه السلام) سؤال شد که آخرین اوصیا کیست؟ فرمود: «پدرم». (2)

علی بن یحیی بطریق، سرّ علاقۀ ابوطالب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را چنین بیان می کند:

«اگر به خاطر نبوّت و اسرار آن نبود، هرگز شخصی مثل ابوطالب که شیخ قریش و رئیس و شریف آنان بود، به مدح برادرزاده اش که جوانی بیش نبود، نمی پرداخت». (3)

ص:52


1- (1) - سیرۀ نبویّه، ابن هشام: 1/ 182، قصّۀ بحیرا.
2- (2) - الغدیر: 7/ 389/ ح 14؛ تاریخ یعقوبی: 2/ 26؛ طبقات ابن سعد: 106/1.
3- (3) - عقیدۀ ابی طالب، سیّد طالب الرفاعی: 16.

هنگامی که آن حضرت به پیامبری مبعوث شد و مأمور گردید تا نزدیکترین عشیرۀ خود را به اسلام دعوت کند، خانوادۀ ابوطالب را به اسلام دعوت کرد و این خانواده به تدریج به وی ایمان آوردند.

ابوطالب، یگانه فردی بود که به خاطر موقعیّت و جایگاه ویژه اش می توانست از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اسلام دفاع کند و بر قریش تأثیر بگذارد و علاوه بر آن، حرفهایش برای بنی عبدالمطّلب و بنی هاشم نافذ باشد. ابوطالب برای حمایت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) روشهای گوناگونی را به کار برد و اگر در این زمینه تحقیقی صورت گیرد، معلوم می شود که حمایت وی از اسلام تا چه حدّی تأثیرگذار بوده است.

روشهای حمایت ابوطالب از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

روش اوّل

شناخت ابوطالب از قریش، همانند شناخت دیگران نبوده است. او به خاطر جایگاه ویژه ای که در میان قریش داشت، به اخلاق و رفتار ایشان کاملاً آگاه بوده و نقاط قوّت و ضعف آنها را می شناخت. همچنین به خاطر آن که سیادت قریش را به عهده داشت، چگونگی تصمیم گیریها و موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی آنان را می شناخت.

ابوطالب، تصریح می کرد که بر دین پدرش عبدالمطّلب است و این با ایمان جدیدش هیچ منافاتی نداشت، امّا دشمنان از همین تصریح وی چنین برداشت می کردند که او به دین جدید ایمان

ص:53

نیاورده است. از سوی دیگر ابوطالب درصدد بود که از موقعیّت و جایگاه اجتماعی خود برای حمایت از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) استفاده کند. بدون شک، قریش می دانست که خطر در خانۀ ابوطالب کمین کرده است؛ زیرا رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و پسرعموهایش در این خانه پناه گرفته اند. (1)

عقیل ابن ابی طالب می گوید:

«قریش پیش پدرم آمدند و گفتند: برادرزاده ات ما را اذیّت می کند و دین و کعبه و دیار ما را به مسخره می گیرد. او سخنانی می گوید که از شنیدن آن کراهت داریم. اگر می توانی او را از این اقوال و رفتار منصرف کن.

پدرم گفت: ای عقیل! پسرعمویت را پیدا کن و این جا بیاور. من به سراغ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) رفتم و با هم پیش ابوطالب رفتیم. پدرم فرمود: ای برادرزاده ام! به خدا قسم! همیشه از من حرف شنوی داشته ای. عدّه ای از قوم تو آمده اند و گمان می کنند که تو، دین و کعبۀ ایشان را مسخره می کنی و سخنانی می گویی که از آن کراهت دارند و اذیّت می شوند».

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چشمانش را به آسمان دوخت و فرمود:

«به خدا قسم! من نمی توانم آنچه را که از سوی خدا بدان مأمور شده ام، کنار بگذارم. اگرچه از این خورشید، آتش بپا کنند و مرا در آن بیندازند».

ص:54


1- (1) - سیره حلبیّه: 1/ 304، باب عرض قریش علیه(صلی الله علیه و آله) اشیاء.

ابوطالب گفت:

«به خدا قسم! هیچ گاه دروغ نگفته است. بروید و راه رشد را در پیش بگیرید». (1)

و هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خطاب به قومش فرمود:

«چه کسی وزیر و همکار من در ابلاغ رسالت الهی می شود و دعوت مرا اجابت می کند تا برادرم باشد و بهشتی گردد؟».

علی(علیه السلام) دربارۀ این حادثه می فرماید: گفتم:

«من، ای رسول خدا! در حالی که کم سن و سال ترین و کوچکترین آنان بودم و همۀ افراد ساکت بودند».

پس از آن با تمسخر به ابوطالب گفتند:

«آیا نمی بینی که پسرت چه می گوید؟».

پدرم گفت:

«او را راحت بگذارید. او جز خیر و نیکی از پسر عمویش ندیده است». (2)

و در روایتی آمده است:

ص:55


1- (1) - این را بخاری در کتاب تاریخ خود آورده است. و در ذخائر العقبی: 213 آمده است. جالب این است که ابن کثیر، قسمت اخیر جملۀ ابوطالب را در کتاب تاریخ خود: 2/ 72 حذف کرده است؛ چون بر ایمان ابوطالب دلالت می کند (سیره حلبیّه: 303/1).
2- (2) - طبقات ابن سعد: 1/ 187؛ تاریخ مدینۀ دمشق، ابن عساکر: 42/ 46.

«وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواست حرف بزند، ابولهب به او اعتراض کرد. در این حال ابوطالب گفت: ساکت باش ای اعور (یک چشم نابینا)! تو را چه به این حرفها؟ سپس فرمود: هیچ کس حق ندارد از این مجلس برخیزد، پس همگی نشستند و آنگاه به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) عرض کرد: ای آقای من! برخیز و آنچه را که دوست می داری بگو و رسالت خدای خودت را ابلاغ کن که تو صادق و مورد تصدیق هستی». (1)

روش دوّم

در عین حالی که ابوطالب از جایگاه و موقعیّت خویش جهت حمایت از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) و اسلام استفاده می کرد و گفتگوهای خود را با قریش ادامه می داد، از سوی دیگر، فرزندانش: طالب، عقیل، جعفر و علی(علیه السلام) را تشویق و تحریض می کرد که همواره کنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشند و از او محافظت نمایند و از آیین او پیروی کنند. حتّی روزی از علی(علیه السلام) که اوّلین مردی بود که اسلام آورده بود، سؤال کرد:

«این چه دینی است که آن را پذیرفته ای؟».

عرض کرد:

ص:56


1- (1) - لسان العرب: 4/ 616، النهایه، ابن اثیر: 3/ 319.

«پدرم! به خدا و رسولش ایمان آورده وآنچه را از سوی خدای متعال آورده بود، تصدیق کردم و همراه او نماز خوانده و از او پیروی کردم».

ابوطالب فرمود:

«همواره ملازم پسر عمویت باش». (1)

و در روایتی آمده است که فرمود:

«ای فرزندم! همواره در کنار پسر عمویت باش و بدان که از هر شرّ و بدی در حال و آینده مصون خواهی بود».

سپس این شعر را خواند:

«همیشه همراه محمّد(صلی الله علیه و آله) باش و با جان و دل از او دفاع کن».

ابوطالب در شعر دیگری می گوید:

«همانا علی و جعفر پناهگاه من هستند. هنگام مشکلات و سختیهای روزگار، شما پسر عمویتان را یاری کنید و او را تنها نگذارید؛ چرا که او برادرزادۀ پدری و مادری من است». (2)

اینها بدان معنا نیست که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) امر رسالت را از عمویش مخفی داشته و او ناگهان با ایمان علی(علیه السلام) مواجه شده است، البتّه امکان دارد که چگونگی نماز و طریق آن را ناگهان متوجّه شده

ص:57


1- (1) - سیره ابن هشام: 1/ 247. او گفته است که علی(علیه السلام) اوّلین مسلمان بوده است؛ تاریخ طبری: 2/ 214؛ عیون الاثر: 1/ 94؛ الاصابه: 4/ 116؛ أسنی المطالب: 10.
2- (2) - شرح ابن ابی الحدید: 14/ 76- 75.

باشد، امّا پشتیبانی و حمایت از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از سوی ابوطالب، تأکیدی برای عزم علی(علیه السلام) در حمایت از آن حضرت بود. شاهد این مدّعا آن است که وقتی ابوطالب، مشاهده کرد که علی(علیه السلام) در سمت راست پیامبر(صلی الله علیه و آله) به نماز ایستاده است، به جعفر فرمود: برو سمت چپ پسرعمویت بایست و نماز بخوان و البتّه جعفر کمی پس از برادرش علی(علیه السلام) اسلام آورده بود. (1)

روش سوّم

ابوطالب تشخیص داده بود که لازم است در مقابل قریش ایستادگی کند و تسلیم خواسته های آنان نشود؛ از این رو، سیاستی مبتنی بر حکمت و عقل در پیش گرفته بود تا مؤثّر و مفید باشد. او نقاط ضعف و قوّت قریش را کاملاً می شناخت و مطمئن بوده که اگر به خدا توکّل کند و از او کمک بخواهد، خداوند او را کفایت خواهد کرد.

او به برادرش حمزه سفارش می کند که از خدا کمک بخواهد و از قریش و سخنان و شایعه پراکنیهای ایشان دربارۀ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ترسی به دل راه ندهد.

ص:58


1- (1) - اسد الغابه: 1/ 341/ شرح حال جعفر ابن ابی طالب، شمارۀ 759؛ شرح ابن ابی الحدید: 3/ 315؛ الاصابه: 4/ 116، شرح حال ابوطالب، شمارۀ 685؛ السیرۀ الحلبیّه: 1/ 286، أسنی المطالب: 6.

ابوطالب در صدد بود که برادرش را نسبت به تهمتها و شایعه ها آگاه کند تا فریب قریش را نخورد و با عزم راسخ، اسلام را بپذیرد. سپس برای ابراز شادی و سرور خود از اسلام آوردن حمزه و این که باید با جان و دل از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حمایت کرد، اشعاری را سرود:

فصبراً أبایعلی علی دین أحمد و کُنْ مظهراً للدین و فّقت صابراً

و حُطّ مَنْ أتی بالحق من عند ربّه بصدق و عزم لاتکن حمزُ کافراً

فقد سَرَّنی اذ قلت انّک مؤمن فکن لرسول الله فی الله ناصراً

و بار قریشاً بالذی قد اتیته جهاراً و قل: ما کان احمد ساحراً (1)

«ای ابویعلی! به دین احمد، صابر باش و پشتیبان دین باش که اگر صبور باشی، موفّق خواهی شد».

«و کسی که به حقیقت از سوی خدا آمده است، با صداقت و عزم راسخ به او ایمان بیاور و از کافران نباش».

«وقتی که شنیدم ایمان آورده ای، بسیار خوشحال شدم، پس برای خدا از فرستادۀ خدا حمایت کن».

«قریش را از اسلام خویش آگاه کن و با صدای بلند بگو: هر آینه احمد یک ساحر نیست».

ص:59


1- (1) شرح ابن ابی الحدید : 14/ 76/ نامۀ 9.

با همین عقیده است که وقتی علی(علیه السلام) از سوی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دعوت به اسلام می شود، از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه می خواهد تا قضیّه را با پدرش در میان بگذارد و می گوید:

«یا رسول الله! حتّی امضی و أستاذن والدی».

«ای پیامبر خدا! اجازه بدهید که پیش پدرم بروم و از او اجازه بگیرم».

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که به ایمان و عقیدۀ ابوطالب باور داشت، فرمود:

«إذهب سیأذن لک».

«برو، او به تو اجازه خواهد داد».

این کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ایمان ابوطالب اشاره دارد و این مطلب را می رساند که آن حضرت می دانست که ابوطالب او را تأیید خواهد کرد. در غیر این صورت، جایز نبود که از کافری برای مسلمان شدن اجازه گرفته شود! ابوطالب در جواب علی(علیه السلام) گفت:

«ای فرزندم! می دانی که محمّد(صلی الله علیه و آله) از زمانی که بوده امین خداوند بوده است. پیش او برو و از او پیروی کن که به فلاح و رستگاری خواهی رسید». (1)

ص:60


1- (1) - الغدیر: 7/ 356، به نقل از ابی بکر شیرازی در کتاب تفسیرش.

روش چهارم

ابوطالب از نفوذ اجتماعی خویش برای حمایت از تازه مسلمانان استفاده می کرد. هنگامی که مسلمانان اوّلیّه در اثر فشارهای طاقت فرسای قریش، مجبور به مهاجرت به حبشه شدند، قریش که نمی توانستند راحتی و آسایش مسلمانان را در حبشه ببینند، جلسه ای مشورتی تشکیل دادند. در این جلسه قرار شد که دو نفر را که سخن دان و حاضر جواب هستند، همراه با هدایایی پیش نجاشی بفرستند. آنان عمرو بن عاص بن وائل و عبدالله بن ابی ربیعه را با هدایایی پیش نجاشی فرستادند. این دو پیش نجاشی به بدگویی از پیامبر و مسلمانان پرداختند و از نجاشی درخواست کردند تا جعفر ابن ابی طالب و بقیّۀ مسلمانان را به قریش تحویل دهد.

ابوطالب که از نقشۀ قریش آگاه شده بود و رابطۀ دوستانه ای با نجاشی داشت، شعری را در تعریف و تمجید نجاشی سرود و آن را برای نجاشی فرستاد. او در این اشعار به مرام و منش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و فرزند خودش جعفر و بقیّۀ مسلمانان اشاره کرد و از نجاشی درخواست کرد تا از مسلمانان به خوبی پذیرایی کند. (1)

نجاشی به همین اکتفا نکرد و در نامه ای دیگری نجاشی را به اسلام دعوت کرد. او در ضمن اشعاری گفت:

ص:61


1- (1) - اعیان الشیعه: 8/ 119، حیاۀ ابوطالب؛ سیرۀ ابن هشام: 1/ 333؛ سیّد المرسلین، سبحانی: 1/ 459.

لیعلم خیار الناس أنّ محمّداً نبی کموسی او المسیح بن مریم

اتانا بهدی مثلَ الذی أتیابه فکلُّ ٌ بأمرالله یهدی لمعصم (1)

«هر آینه بهترین مردم باید بدانند که محمّد، فرستاده و پیامبری همانند موسی و عیسی(علیهم السّلام) است».

«او آیینی همانند آیین آن پیامبران آورده است و همۀ آنان به دستور خدا برای هدایت مردم آمده اند».

روش پنجم

ابوطالب، با درایت و زیرکی، اتّحاد و وحدت قریش علیه مسلمانان را خدشه دار می کرد. او با نفوذی که در سران قبایل و قریش داشت، آنان را به حمایت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) یا حدّاقل بی طرفی نسبت به او دعوت می کرد.

ابولهب از سران قریش به شمار می رفت. ابوطالب در ضمن اشعاری، (2) او را به همکاری و همراهی با فرزندان عبدالمطّلب دعوت می کرد و از او می خواست که تصمیمات و موضعگیری سران قریش را دربارۀ مسلمانان خدشه دار کند.

ص:62


1- (1) - دیوان ابی طالب: 78.
2- (2) - دیوان ابی طالب: 78.

اگرچه ابولهب اسلام نمی آورد و از مسلمانان حمایت نمی کرد، امّا لااقل با توصیه ها و تهدیدهای ابوطالب، مقداری از شدّت دشمنی اش کاسته می شد و اتّحاد سران قریش را خدشه دار می کرد.

ابوطالب، قریش را تهدید می کرد که اگر به محمّد و اصحابش آسیبی برسانند، قبایل و عشایر هم پیمان خود را به جنگ با قریش دعوت خواهد کرد. او در شعری می گوید:

و لَسنا نَمِلُّ الحرب حتّی تملّنا و لانشتکی ما قد ینوب من النُکب (1)

«ما کسانی نیستیم که از جنگ خسته شویم و از سختیها و مشکلات جنگ، شکوه نماییم».

عبّاس بن عبدالمطّلب، به قدرت و جایگاه ویژۀ ابوطالب ایمان داشت. او می دانست که ابوطالب نسبت به اوضاع و احوال قریش کاملا آگاه است و بهترین کسی است که می تواند از رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مقابل خطرات قریش حمایت و پشتیبانی کند؛ از این رو، وقتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به عمویش عبّاس فرمود:

«إنَّ اللهَ أَمَرنی باِظهار أمری و قد أنبأنی و أستنبأنی فماعندک؟».

«همانا خداوند به من دستور داده است که امر خویش را آشکار سازم. به من بگو که تو چه خواهی کرد؟».

ص:63


1- (1) - دیوان ابی طالب: 28.

عبّاس به وی عرض کرد:

«ای برادر زاده ام! تو می دانی که قریش حسودترین مردم نسبت به فرزندان عبدالمطّلب هستند و تا وقتی که این خصلت را دارند، به شدّت به مقابلۀ با تو و رسالت تو برخواهند خاست؛ بنابراین، پیش ابوطالب برو که او بزرگترین عموی تو است و اگر تو را یاری نکند، تو را تنها نمی گذارد و تو را تسلیم نخواهد کرد».

آنان با هم به سوی ابوطالب رفتند. وقتی که ابوطالب آنان را دید، گفت:

«گمان می کنم که برای کار خیری آمده اید. چه چیز باعث شد تا در این وقت پیش من بیایید؟!».

عبّاس، آنچه را که رخ داده بود، تعریف کرد. ابوطالب رو به محمّد(صلی الله علیه و آله) کرد و گفت:

«برو و امر خود را آشکار کن. ای برادر زاده ام! بدان که تو جایگاه و مقام رفیعی خواهی داشت. هیچ زبانی تو را سرزنش نخواهد کرد، مگر آن که زبانهای تیزتر و برّنده تر آنها را جواب خواهند داد وشمشیرهای برّنده آنها را قطع خواهند کرد. بدان که تمام عرب، مطیع تو خواهند شد، هر آینه پدرم که تمام کتابها را خوانده بود، می گفت: از صلب من پیامبری ظهور خواهد کرد. دوست دارم که

ص:64

زمان ظهورش را درک کنم و به او ایمان بیاورم. هر کدام از فرزندان من که او را درک کردند، باید به او ایمان بیاورند». (1)

ص:65


1- (1) - مواهب الواهب: 195 - 194؛ نهایۀ الطلب و غایۀ السؤول فی مناقب آل الرسول، ابراهیم بن محمّد دینوری.

ص:66

فصل چهارم : روشهای گوناگون ابوطالب برای حمایت از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

اشاره

ابوطالب در طول 42 سال، سرپرستی و حمایت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را عهده دار بود. پس از آن که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به پیامبری مبعوث شد، حمایت و پشتیبانی ابوطالب از محمّد(صلی الله علیه و آله) شدّت بیشتری یافت. قریش در ابتدا شدّت عمل به خرج نمی دادند; زیرا از طرفی محمّد(صلی الله علیه و آله) به خدایان ایشان کاری نداشت و از سوی دیگر، ابوطالب با تمام قوا از آن حضرت پشتیبانی می کرد.

پس از آشکار شدن دعوت و عیبجویی از بتها، قریش سکوت و بی تفاوتی را به مصلحت ندیدند و مقابلۀ شدیدی را با مسلمانان آغاز کردند. آنان در صدد بودند که با ترفندی، محمّد را از بنی هاشم جدا کنند؛ زیرا در این صورت از میان برداشتن و کشتن او کار آسانی بود، امّا بنی هاشم به دعوت و درخواست ابوطالب، اعلام کرده بودند که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حمایت خواهند کرد و هرگونه گزندی به وی، به منزلۀ اعلان جنگ با بنی هاشم است و آتش آن خاموش نمی شود تا بنی هاشم و دشمنانشان با هم از بین بروند. (1)

ص:67


1- (1) - طبقات ابن سعد: 1/ 203، ذکر ممشی قریش الی ابی طالب.

قریش، جلسات متعدّدی برگزار کردند و در هر جلسه به دنبال راه حلّی می گشتند تا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را از عمویش جدا کنند و او را از بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب دور سازند تا بتوانند جلوی پیشرفت روز افزون اسلام را بگیرند.

آنان تصمیماتی گرفتند که برخی از آنها عبارتند از:

1- پیش ابوطالب بروند و از او بخواهند که دست از حمایت محمّد بردارد و اگر قبول نکرد، او را تهدید کنند. علاوه بر این، جوانی خوش چهره و زیبا به نام عمارة بن ولید بن مغیره را آوردند و به ابوطالب گفتند:

«این عماره را به فرزندی بگیر و از عقل و بازوی او استفاده کن و محمّد را که با دین تو و پدرانت مخالفت ورزیده و بین قریش اختلاف انداخته و خواب ایشان را آشفته گردانیده را به ما تسلیم کن تا او را بکشیم! ما یک مرد را در مقابل یک مرد معاوضه می کنیم». (1)

این تلاش مذبوحانه، نکات زیر را بیان می کند:

الف: عدم قدرت قریش بر جنگ مسلّحانه با ابوطالب، اگر سران قریش این جرأت و قدرت را داشتند که بدون موافقت ابوطالب،

ص:68


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 14/ 55، کتاب 9، از نامه های حضرت علی(علیه السلام)به معاویه؛ طبقات ابن سعد: 1/ 202، ذکر ممشی قریش الی ابی طالب.

محمّد را به قتل برسانند، هر آینه این کار را می کردند، امّا آنان از انتقام سخت ابوطالب می ترسیدند.

ب: در باور قریش این بود که محمّد(صلی الله علیه و آله) به منزلۀ پسر ابوطالب است؛ از این رو، عماره را آورده بودند تا به عوض محمّد(صلی الله علیه و آله) او را به فرزندی قبول کند.

ج: این تلاش ایشان برای این بود که ابو طالب را بی طرف کنند وبه مقابله وقتل محمّد اقدام کنند ونیز در صدد اعلام این مطلب بودند که در مقابل مبارزه طلبی ابوطالب، ساکت نخواهند نشست.

د: عدم تصریح قریش نسبت به کفر یا اسلام ابوطالب و گویی که مبارزه طلبی و پشتیبانی همه جانبۀ ابوطالب، جایی برای سکوت باقی نگذاشته بود.

2- هتک حرمت رسول خدا و اهانت به او. در روزی از روزها پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به سوی کعبه آمد تا در کنار آن نماز بخواند. او مشغول نماز شد و در همین حال ابوجهل - که لعنت خدا بر او باد - گفت:

«چه کسی بر می خیزد تا نماز این مرد را باطل کند؟».

ابن زبعری برخاست و شکمبه و مقداری خون برداشت و به صورت پیامبر(صلی الله علیه و آله) ریخت. به دنبال آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز خود را شکست.

3- مقرّرات صحیفه، همان بندهایی بودند که قریش براساس آنها بر ضدّ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) متّحد و متعهّد شده بودند که عبارت بود از:

ص:69

الف: هیچ کس با بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب ازدواج نکند.

ب: هیچ گاه صلحی با آنان امضا نشود.

ج: با آنان داد و ستد نشود.

د: مورد رحم و عطوفت قرار نگیرند تا وقتی که محمّد(صلی الله علیه و آله) را تحویل دهند.

این پیمان نامه به خطّ منصور بن عکرمه نوشته شد و در اوّل محرّم سال هفتم هجری در کعبه آویخته شد و این جلسه در میان بنی کنانه تشکیل شده بود.

مواضع ابوطالب در مقابل اقدامات سران قریش

اقدام اوّل

ابوطالب، درخواست قریش مبنی بر تحویل دادن محمّد(صلی الله علیه و آله) به قریش و قبول عمارٍِِۀ بن ولید به فرزندخواندگی را به شدّت رد کرد و گفت:

«به خدا سوگند! پیشنهاد بدی به من می کنید؛ فرزندتان را به من می دهید تا برایتان بزرگ کنم و از او محافظت نمایم و در مقابل، فرزندم را می گیرید تا به قتل برسانید؟! به خدا قسم! چنین چیزی امکان ندارد».

مطعم بن عدی بن نوفل گفت:

ص:70

«ای ابوطالب! به خدا قسم! قوم تو، راه انصاف را در پیش گرفته و سعی می کنند تا راهی در پیش بگیرند که تو راضی باشی. حال چرا هیچ یک از پیشنهادهای آنان را نمی پذیری؟».

ابوطالب به مطعم گفت:

«به خدا قسم! راه انصاف را پیش نگرفته اید، امّا تو مردم را جمع کرده ای تا علیه من متّحد شوند و مرا خوار و ذلیل کنند. حال هر کاری می خواهی بکن».

ابوطالب دربارۀ این پیشنهاد قریش و سخنانی که بین او و مطعم رد و بدل شده بود، شعری را سرود که موضعگیری اش را در خصوص رسالت پیامبر، بیان می کند.

اقدام دوّم

ابوطالب، برخورد زشت عبدالله بن زبعری را که به تحریک ابوجهل صورت گرفته بود، بی جواب نگذاشت. به مجرّد آن که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پیش عمویش رفت و فرمود:

«ای عمو! ببین با من چه کرده اند؟».

ابوطالب برخاست و گفت:

«چه کسی چنین کرده است؟».

جواب داد:

«ابن زبعری».

ص:71

ابوطالب، شمشیرش را برداشت و همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به سوی جمع مخالفان حرکت کرد. ابوطالب می دانست که چه کسی این کار زشت را انجام داده است. هنگامی که جمع حاضر، ابوطالب را دیدند که پیش می آید، خواستند که از جایشان برخیزند، امّا ابوطالب با صدای بلند گفت:

«اگر کسی از جای خودش برخیزد، با این شمشیر او را سرجایش می نشانم».

همگی نشستند تا ابوطالب پیش آمد. سپس رو به محمّد(صلی الله علیه و آله) کرد و پرسید: «پسرم! کدام یک این کار زشت را انجام داده اند؟».

پاسخ داد:

«عبدالله بن زبعری».

پس ابوطالب مقداری محتویات شکمبه و خون از همان جا برداشت و به صورت و ریشها و لباسهایشان مالید و به آنان بد و بیراه گفت. (1)

اقدام سوّم

روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از منزل ابوطالب خارج شد و تا مدّتی بازنگشت. ابوطالب و عموهایش به خانۀ ابوطالب رفتند، ولی او را

ص:72


1- (1) - الغدیر: 7/ 360.

نیافتند. ابوطالب فوراً تعدادی از جوانان بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب را جمع کرد و از آن جا که احتمال می داد قریش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به قتل رسانده باشد، به آنان گفت:

«هر کدام از شما خنجر برّنده ای بردارد، سپس همراه من به مسجدالحرام بیایید. هر کدام از شما کنار یکی از بزرگان قریش بنشینید که از جملۀ ایشان ابن حنظلیّه؛ یعنی ابوجهل است که در صورت کشته شدن محمّد(صلی الله علیه و آله) نباید زنده بماند».

جوانان گفتند:

«هرکاری که شما دستور بدهید، انجام می دهیم».

در همین حال که عدّه ای در حال جستجو بودند، زید بن حارثه آمد و ابوطالب را در پریشانی و اضطراب دید. ابوطالب از او پرسید:

«ای زید! آیا برادرزاده ام را ندیده ای؟».

جواب داد:

«کمی پیش با وی بودم».

ابوطالب گفت:

«به منزل نمی روم تا او را زنده و سالم ببینم».

زید به سرعت پیش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رفت. آن حضرت در یکی از منازل نزدیک صفا در حال صحبت با یارانش بود. زید او را از جریان مطّلع کرد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به سرعت به سوی عمویش ابوطالب آمد.

ص:73

ابوطالب گفت:

«کجا بودی ای برادر زاده ام؟! آیا حالت خوب بوده است؟».

جواب داد:

«بله».

گفت:

«به خانه ات برو».

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به سوی خانه اش رفت. پس از آن ابوطالب، رو به قریش کرد و گفت:

«ای جماعت قریش! آیا می دانید که چه تصمیمی برای شما گرفته بودم؟».

گفتند:

«نه».

او آنان را در جریان ماجرا گذاشت و به جوانان بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب گفت:

«خنجرهای خود را آشکار سازید».

آنگاه همۀ جوانان خنجرهای خود را نمایان ساختند.

ابوطالب با شجاعت و صلابت گفت:

«به خدا قسم! اگر محمّد(صلی الله علیه و آله) را کشته بودید، هیچ کدام از شما را زنده نمی گذاشتم و تا آخرین قطرۀ خون با شما می جنگیدیم».

ص:74

افرادی که در آن جا حاضر بودند، خیلی ترسیدند و ابوجهل بیش از همه ترسیده بود. (1)

اقدام چهارم

ابوطالب که اصرار بیش از حدّ قریش را می دید، به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) عرض کرد:

«ای برادرزاده ام! قریش پیش من آمده و چنین و چنان گفته اند. به من و خودت رحم کن و باری را که طاقت آن را ندارم، بر دوش من نگذار».

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به صراحت به عمویش فرمود که راه خودش را ادامه خواهد داد و برای نشان دادن عزم خویش فرمود:

«عموجان! اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند تا دست از ابلاغ رسالتم بردارم، چنین نخواهم کرد تا خداوند این امر را ظاهر کند، یا در راه آن کشته شوم».

سپس اشکهای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جاری شد و گریه کرد. آنگاه برخاست تا برود، مقداری که رفت، ابوطالب او را صدا کرد و گفت:

ص:75


1- (1) - الطبقات الکبری، ابن سعد: 1/ 203 - 202، ذکر ممشی قریش الی بنی هاشم؛ الطرائف: 85.

«پسر برادرم! پیش من بیا». آن حضرت به کنارش آمد. ابوطالب گفت:

«ای پسر برادرم! برو هر آنچه را که دوست می داری ابلاغ کن. به خدا قسم! تو را به هیچ وجه تحویل قریش نخواهم داد و از تو حمایت خواهم کرد». (1)

اقدام پنجم

هنگامی که ابوطالب از تصمیم قریش برای نوشتن پیمان نامه ای مطّلع شد، به سوی بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب رفت و سعی کرد تا آنان را نسبت به حقّانیّت دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اقناع کند و آنان را با هم متّحد کند تا رویّۀ واحد و ثابتی را در مقابل قریش اتّخاذ کنند.

ابوطالب، در این کار موفّق شد و غیر از ابولهب، بقیّۀ بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب با وی همکاری کردند. آنان به مدّت دو سال و نیم و بنا به قولی به مدّت سه سال، به شعب ابوطالب رفته و در محاصره باقی ماندند. در این مدّت، انواع سختیها و مشکلات را تحمّل می کردند، امّا دست از حمایت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر نمی داشتند.

اقدام ششم

ابوطالب تصمیم گرفت که همراه برادرزاده اش مقابل پیمان نامۀ قریش مقاومت و ایستادگی کند و تسلیم فشارهای قریش نشود. او

ص:76


1- (1) - الغدیر: 7/ 360.

نقش بارز و مهمّی را هنگام حضور مسلمانان در شعب، ایفا می کرد که برخی از آنها عبارتند از:

1- ابوطالب، مواظب جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود و هر شب جای او را عوض می کرد تا توسّط قریش ترور نشود.

2- در نیمه های شب که مسلمانان در خواب بودند، ابوطالب به پسران و برادران و پسرعموهایش دستور می داد تا در رختخواب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بخوابند. بدین وسیله او می خواست که از جان آن حضرت محافظت نماید.

بعد از محاصرۀ طولانی در داخل شعب ابی طالب، روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پیش عمویش ابوطالب آمد و گفت:

«خداوند او را مطّلع گردانیده است که موریانه ها، عهدنامۀ قریش را خورده اند و فقط اسم الله باقی مانده است».

ابوطالب به صداقت و حقّانیّت گفته های رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ایمان داشت. برای همین به سوی قریش رفت و به آنان گفت:

«حاضرم با شما شرطی ببندم؛ محمّد(صلی الله علیه و آله) خبر داده است که موریانه ها عهدنامه را خورده و فقط اسم الله باقی مانده است. حال اگر این سخن درست باشد، ما تا پای جان از محمّد(صلی الله علیه و آله) دفاع می کنیم و او را به شما تحویل نمی دهیم، امّا اگر حرف او درست نباشد، او را تحویل شما می دهیم!».

طبیعی است که ابوطالب یقین داشت که سخن غیبی برادر زاده اش درست از آب در می آید و الاّ حاضر نمی شد، چنین شرط

ص:77

سختی را بپذیرد. نتیجۀ مذاکرۀ ابوطالب و قریش این شد که: اگر ادّعای پیامبر(صلی الله علیه و آله) درست باشد، محاصره از مسلمانان برداشته شود و الا محمّد(صلی الله علیه و آله) را تحویل دهند تا او را به قتل برسانند.

پس از بررسی صحیفه، دیدند که حرف پیامبر(صلی الله علیه و آله) درست است و تنها اسم الله باقی مانده است. بدین ترتیب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان از محاصره خارج شدند و صدق ادّعای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) برای همه آشکار شد و برای عموم مردم روشن شد که قریش نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ظلم می کند.

پس از پایان محاصره، ابوطالب کنار کعبه رفت تا با خدا مناجات کند. در آن جا عدّه ای از قریش را مورد خطاب قرار داد و گفت:

«چرا ما را محاصره کردید و به ما ستم روا داشتید، در حالی که شما به ظلم و قطع رحم سزاوارتر هستید».

او همراه افرادی که همراهش بودند، زیر پرده های کعبه رفتند و ابوطالب گفت:

«بار خدایا! ما را علیه کسانی که به ما ظلم کردند و حرمتهای ما را هتک کردند، یاری کن». (1)

ابوطالب در طول سالهای طولانی، بدون احساس خستگی و درماندگی، از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و شریعت اسلام دفاع کرد تا سال دهم

ص:78


1- (1) - الغدیر: 7/ 363.

بعثت فرا رسید. هنوز سه سال به هجرت باقی مانده بود. در این هنگام ابوطالب احساس کرد که اجلش نزدیک شده است. (1)

او حتّی در آخرین لحظات و رمقهای زندگی اش، دست از حمایت پیامبر(صلی الله علیه و آله) برنداشت و در سفارش خود به اطرافیانش گفت:

«شما را به خیر و نیکی نسبت به محمّد سفارش می کنم. همانا او امین قریش و راستگوی عرب است و دارندۀ تمام کمالات می باشد. به خدا قسم! هیچ کس از او پیروی نمی کند، مگر این که رستگار می شود و هر کس به راه او هدایت شود، سعادتمند می گردد. اگر عمر من اجازه می داد، از او حفاظت و دفاع می کردم. همانا محمّد، درست می گوید، دعوت او را اجابت کنید و در یاری او با هم متّحد شوید، بدانید که او مایۀ شرافت شما تا ابد خواهد بود». (2)

ص:79


1- (1) - زاد المعاد، إبن قیّم: 2/ 46.
2- (2) - السیرۀ الحلبیّه: 1/ 352 - 351، باب ذکر وفاۀ عمّه ابی طالب و زوجته خدیجه. در همین مورد خداوند در قرآن فرموده است: وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ . و این ذکر و نامی برای تو و قوم تو است و به زودی دربارۀ آن سؤال می شوید (زخرف:44).

ص:80

فصل پنجم : موضع رسول خدا(صلی الله علیه و آله)وائمّۀ اطهار(علیهم السّلام) وصحابه درمورد ابوطالب

اوّل: موضع رسول خدا(صلی الله علیه و آله)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ابوطالب را دوست داشت و در طول زندگی اش به خیر و نیکی از او یاد می کرد و نمی توان زندگی ابوطالب را از سیرۀ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جدا دانست؛ چنان که این مطلب به روشنی درضمن بحثهای گذشته به دست می آید.

در این جا به اختصار برخی از روایات نقل می شود که نظر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دربارۀ ابوطالب را بیان می کند و میزان رابطۀ آن دو را روشن می سازد. سپس به بیان دفاعیّات ائمّۀ اهل بیت(علیهم السّلام) و صحابه از ابوطالب می پردازیم.

در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی آمده است:

«وقتی که ابوطالب از دنیا رفت، علی(علیه السلام) پیش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و او را مطّلع کرد. حزن و اندوه عظیمی تمام وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله) را فرا گرفت. سپس به علی(علیه السلام) فرمود: برو و او را غسل بده. پس از آن مرا باخبر کن. پس از آن که جنازۀ ابوطالب را در تابوت

ص:81

گذاشتند و آن را به دوش گرفته بودند تا برای دفن ببرند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد. او خطاب به عمویش فرمود: چه خوب صلۀ رحم کردی ای عمو! خداوند به تو جزای خیر بدهد؛ مرا در کودکی محافظت و پرستاری کردی و در بزرگی، حمایت و پشتیبانی نمودی.

سپس جنازه را تا کنار قبر همراهی کرد. در بالای قبر، ابوطالب را مخاطب قرار داد و فرمود: به خدا قسم! برای تو طلب استغفار می کنم و آن چنان تو را شفاعت می کنم که جن و انس متعجّب شوند. (1)

شیخ مفید در حاشیۀ این حدیث گفته است:

در این حدیث، دو دلیل بر ایمان ابوطالب وجود دارد:

اوّل: در این حدیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) دستور می دهد که ابوطالب را غسل و کفن کند، در حالی که فرزندان دیگرش مثل عقیل و طالب حاضر بوده اند، امّا امیرالمؤمنین به خدا و رسول ایمان آورده بود و طالب و عقیل بعدها ایمان آوردند؛ از این رو، پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه السلام) را مأمور غسل و کفن می کند و او را سزاوارتر برای به عهده گرفتن این کار می داند، در حالی که اگر ابوطالب- چنان که ناصبی

ص:82


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 14/ 76، کتاب 9 من کتاب له(علیه السلام) الی معاویه؛ تاریخ خطیب بغدادی: 13/ 198؛ تاریخ ابن کثیر: 3/ 125؛ تذکرۀ الخواص: 6؛ الاصابه: 4/ 16؛ شرح الشواهد، مفتی: 136؛ تاریخ یعقوبی: 355/1؛ طبقات ابن سعد: 1/ 206؛ الخصائص الکبری: 1/ 87.

گمان می کنند- بر حال کفر از دنیا رفته بود، عقیل و طالب در غسل و کفن پدرشان، از علی(علیه السلام) مقدّم بودند و از آن جا که جایز نیست، غیر مسلمانی یک مسلمان را غسل و کفن کند؛ از این رو، علی(علیه السلام) را مقدّم داشتند.

پس مقدّم دانستن علی(علیه السلام) برای غسل و کفن ابوطالب، دلیل بر ایمان ابوطالب است؛ چون که مؤمنی باید مؤمن دیگر را غسل دهد.

دوّم: دلیل دیگر به ایمان ابوطالب آن است که: وجود مقدّس پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) برای ابوطالب دعا می کند و برای او از درگاه خدا مغفرت و شفاعت طلب می نماید. این دعا و طلب استغفار، همان نمازی بوده است که در آن زمان بر میّت مسلمان خوانده می شد و اگر ابوطالب در حال کفر از دنیا رفته بود، چگونه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در بالای جنازه اش او را مدح و ثنا می گوید و برای او طلب مغفرت و شفاعت می کند؟!

اگر ابوطالب در حالت کفر از دنیا رفته بود، بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) واجب بود که از او اجتناب کند و از این که دین حقّ را نپذیرفته او را سرزنش و ملامت نماید؛ چنان که خداوند دستور داده بود:

وَلاَ تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَیَ قَبْرِهِ... . (1)

«هرکدام از کافران که از دنیا رفتند، هیچ گاه بر آنان نماز نخوان و بالای قبرهای آنان نایست».

ص:83


1- (1) - توبه (9): 84.

و در جای دیگر می فرماید:

وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ... . (1)

«ابراهیم، برای پدرش استغفار نمی کرد، مگر به خاطر وعده ای که به وی داده بود امّا هنگامی که بر او روشن شد که پدرش دشمن خداست، از او برائت جست».

اگر قضیّه آن گونه رخ داده باشد که آن را توضیح دادیم، ثابت می شود که ابوطالب در حالت ایمان از دنیا رفته است و قول و فعل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر همین دلالت می کند. (2)

در تاریخ طبری آمده است:

«هنگامی که ابوطالب از دنیا رفت، دست قریش برای آزار و اذیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بازتر شد. تاجایی که روزی، یکی از جاهلان قریش، خاک بر سر آن حضرت پاشید. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با سرو صورت خاک آلود وارد منزل شد. یکی از دخترانش برخاست تا سر و صورت پدرش را بشوید و در همین حال گریه می کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: دخترم! خداوند نگهدار پدر تو است. مادامی

ص:84


1- (1) - توبه (9): 114.
2- (2) - ایمان ابی طالب، شیخ مفید: 27.

که عمویم ابوطالب زنده بود، قریش جرأت چنین کارهایی رانداشت». (1)

امیرالمؤمنین نقل کرده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«جبرئیل بر من نازل شد و فرمود: ای محمّد! خدای عزّوجلّ به خاطر تو شش نفر را شفاعت می کند: آمنه بنت وهب که تو را به دنیا آورده است; عبدالله بن عبدالمطّلب که از صلب او هستی; ابوطالب که در دامان او بزرگ شدی; عبدالمطّلب که تو را در کودکی به زیر بال و پر خود گرفت. برادری که در جاهلیّت داشتی و حلیمۀ سعدیّه که از سینۀ او شیر خوردی». (2)

دوّم: موضع ائمّۀ اطهار

(علیهم السّلام)

الف: امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) هنگامی که با تکفیر پدرش مواجه شد، فرمود:

ص:85


1- (1) - تاریخ طبری: 2/ 80، چاپ مؤسّسۀ اعلمی؛ تاریخ ابن عساکر: 1/ 284؛ مستدرک حاکم: 2/ 622، کتاب الهجره الی الحبشه؛ تاریخ ابن کثیر: 3/ 134 و 122؛ الصفوۀ، ابن جوزی: 1/ 21؛ الفائق، زمخشری: 2/ 213؛ تاریخ الخمیس: 1/ 253؛ السیره الحلبیّه: 1/ 375؛ فتح الباری: 7/ 154 - 153؛ شرح الشواهد، مفتی: 136؛ أسنی المطالب: 21 و 11؛ طلبۀ الطالب: 54 و 4؛ الغدیر: 7/ 377 - 376.
2- (2) - التعظیم و المنّه، حافظ سیوطی: 25; ذخائر العقبی: 7؛ الدرج المتبقیّه، سیوطی: 7؛ مسالک الحنفاء: 14.

«به خدا قسم! ابوطالب عبدمناف بن عبدالمطّلب، مؤمن و مسلمانی بود که اسلام و ایمانش را مخفی نگاه می داشت تا بهتر بتواند از بنی هاشم در مقابل قریش، پشتیبانی و محافظت نماید». (1)

همچنین فرمود:

«ابوطالب از دنیا رفت در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از او کاملاً راضی بود» . (2)

ب: امام حسین(علیه السلام) نیز با این ادّعا مقابله کرد و به نقل از پدرش امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود:

«روزی پدرم در میان جمعی از مردم نشسته بود. در همین حال یکی از آنان گفت: ای امیرالمؤمنین! تو چنین جایگاهی داری که خدا برایت در نظر گرفته و آنگاه پدرت در آتش معذّب است؟! امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ساکت شو که خدا دهانت را بشکند. قسم به کسی که محمّد را به حقّ مبعوث کرده است! اگر پدرم برای تمام ساکنان روی زمین طلب شفاعت کند، خداوند می پذیرد. آیا پدرم در آتش معذّب است و من قسیم الجنّة و النّار می باشم؟! قسم به کسی که محمّد را به حقّ مبعوث کرده است! نور ابوطالب در روز قیامت، نورهای تمام خلایق را تاریک جلوه می دهد، مگر پنج نور: نور محمّد، نور فاطمه، نور حسن و حسین و نور ائمّه ای که از فرزندان

ص:86


1- (1) - الغدیر: 7/ 388.
2- (2) - الغدیر: 7/ 388.

حسین هستند. همانا نور او از نور ماست که خداوند دو هزار سال قبل از خلقت آدم، آن را خلق کرده است». (1)

ج: امام سجّاد(علیه السلام) نیز به مبارزه با این تهمت پرداخته است. تهمتی که برای ضربه زدن به علی(علیه السلام) و فرزندان او در میان امّت اسلام شایع شده بود. او در جواب مردی که سؤال کرد: «آیا ابوطالب مؤمن بود یا نه؟» فرمود: «بله، مؤمن بود».

گفته شد: امّا عدّه ای می گویند که او کافر بوده است!

امام(علیه السلام) فرمود: «بسیار عجیب است!! آیا به ابوطالب تهمت و طعنه می زنند، یا به رسول الله؟! خداوند در آیات مختلفی از قرآن کریم، آن حضرت را نهی کرده است از این که زن مؤمنه ای را برای کافری بگذارد. و هیچ شکّی در این نیست که فاطمۀ بنت اسد- رضی الله عنها- از مسلمانان اوّلیّه بوده است. با این حساب، چطور ممکن است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اجازه داده باشد که فاطمه تا هنگام مرگ ابوطالب که سالها پس از بعثت بوده است، در نکاح ابوطالب کافر، باقی مانده باشد؟!». (2)

د: ابوبصیر لیث مرادی روایت می کند:

ص:87


1- (1) - الغدیر: 7/ 387، ح 7؛ کنز الفوائد، محدّث کراجکی: 1/ 183.
2- (2) - شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید: 69 و 14، کتاب 9 من کتاب له الی معاویه؛ الغدیر: 7/ 389 و 380؛ کتاب الحجّۀ علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب: 24.

«به ابوجعفر امام باقر(علیه السلام) عرض کردم: ای آقای من! عدّه ای از مردم می گویند که ابوطالب در جای کم عمقی از جهنّم است که به واسطه آن سرش می جوشد، شما چه می گویید؟ فرمود: دروغ می گویند؛ به خدا قسم! اگر ایمان ابوطالب در یک کفّۀ ترازو و ایمان تمام این مردم در کفّۀ دیگر ترازو قرار داده شود، ایمان ابوطالب از ایمان همۀ آنان بیشتراست».

سپس فرمود:

«آیا نمی دانستید امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در زمان حیاتش دستور می داد تا به جای عبدالله و پسرش و ابوطالب، حجّ به جای آورند و وصیّت کرد که بعد از مرگش نیز به نیابت از آنان حجّ به جای آورده شود». (1)

ه- : یونس بن نباته نقل می کند که امام صادق(علیه السلام) از او پرسید:

«ای یونس! مردم دربارۀ ابوطالب چه می گویند؟» عرض کردم: فدایت شوم! می گویند که او در مکان کم عمقی از آتش جهنّم است که فرق سرش از آن می جوشد! فرمود: دشمنان خدا دروغ می گویند؛ ابوطالب از همنشینان انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین در روز قیامت است و چه خوب جایگاهی دارند». (2)

ص:88


1- (1) - الغدیر: 390/7 و 380؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 14/ 68، کتاب 9؛ الحجّۀ علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب: 18؛ کنز الفوائد: 1/ 80؛ مستدرک بحار: 6/ 447، باب ایمان ابی طالب در رد اخبار ضحضاح.
2- (2) - الغدیر: 7/ 393 - 392؛ کنز الفوائد: 80 ؛ الحجّۀ علی الذاهب: 17.

عبدالرحمن بن کثیر نقل می کند:

«به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: مردم گمان می کنند که ابوطالب در جای کم عمق از جهنّم است، شما چه می فرمایید؟ فرمود: دروغ می گویند، جبرئیل چنین چیزی را بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل نکرد.

پرسیدم: پس چه چیزی نازل کرد؟ فرمود: جبرئیل برای ابلاغ بعضی از دستورات نازل شد و در ضمن فرمود: ای محمّد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: همانا اصحاب کهف ایمان خود را مخفی نگاه داشتند و خود را مشرک جلوه دادند، برای همین خداوند دو اجر به ایشان داد و همانا ابوطالب، ایمان خود را مخفی نگاه داشت و تظاهر به کفر نمود، برای همین خداوند دو اجر به او می دهد. او هنوز از دنیا نرفته بود که به وی بشارت بهشت را دادند. این افراد چگونه این تهمتها را به ابوطالب می زنند در حالی که جبرئیل در شب وفاتش نازل شد و به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای محمّد! کم کم آماده شو تا از مکّه مهاجرت کنی؛ زیرا بعد از ابوطالب، در آن حامی و پشتیبانی نداری». (1)

و: درست بن ابی منصور روایت می کند که از امام موسی کاظم(علیه السلام) پرسیدم:

«آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در منطق و حجّت خود مغلوب ابوطالب بود؟ فرمود: نه، بلکه وصایایی را پیش وی به امانت گذاشته بودند که آنها را

ص:89


1- (1) - الغدیر: 7/ 390؛ بحارالأنوار: 9/ 24؛ ابوطالب حامی الرسول، نجم الدین عسکری؛ تفسیر ابوالفتوح رازی: 4/ 212.

به پیامبر(صلی الله علیه و آله) سپرد. پرسیدم: چطور وصایای خود را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) سپرد در حالی که اسلام نیاورده بود؟ فرمود: اگر اسلام نیاورده بود، وصایا را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) وصیّت نمی داد. پرسیدم: پس حال ابوطالب چگونه بوده است؟ فرمود: به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و دین اسلام اقرار کرد و در همان روزی که وصیّتها را به محمّد(صلی الله علیه و آله) سپرد، از دنیا رفت». (1)

ز: شیخ کراجکی با اسناد خود از ابان بن محمّد روایت کرده است:

«به امام علی بن موسی الرضا نامه نوشتم و گفتم: فدایت شوم! هر آینه در ایمان ابوطالب به شک افتاده ام، مرا راهنمایی بفرمایید. در جواب نوشت:

وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ... . (2)

«کسی که بعد از روشن شدن راه حق، با رسول خدا به مخالفت برخیزد و راهی غیر از راه مؤمنان برگزیند. »

اگر تو به ایمان ابوطالب اقرار نکنی، جایگاهت در جهنّم خواهد بود». (3)

ص:90


1- (1) - الغدیر: 7/ 394.
2- (2) - نساء (4): 115.
3- (3) - الغدیر: 7/ 394 و 381؛ الحجّۀ علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب: 16؛ کنز الفوائد: 80؛ شرح نهج البلاغه: 14/ 68.

همچنین ابوالفتوح رازی، مفسّر بزرگ قرآن در تفسیر خود از امام رضا(علیه السلام) آورده است که او با طرق متعدّدی از پدرانش(علیهم السّلام) روایت کرده است:

نقش انگشتر ابوطالب این بود:

«رَضیتُ باللهِ رباً و بابنِ أخی محمّد نبیّا و بابنی علی له وصیّا». (1))

سوّم: شهادت صحابه به ایمان ابوطالب

الف: از عکرمه، از ابن عبّاس روایت شده است:

«ابوبکر در حالی که دست ابوقحافه را گرفته بود، پیش پیامبر آمد. ابوقحافه مردی نابینا و فرتوت بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: چرا این پیرمرد را راحت نگذاشتی تا خودمان پیش او برویم؟ ابوبکر جواب داد: ای پیامبر خدا! می خواستم که با این کار، ثواب و اجر بیشتری برده باشم. به خدا قسم! همان طور که شما از ایمان ابوطالب بسیار خوشحال شدید، من هم از ایمان آوردن پدرم خوشحال شدم و امیدوارم که این کار باعث چشم روشنی شما شده باشد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: همین طور است». (2)

ب: شیخ صدوق در امالی با اسناد خود از سعید بن جبیر، از عبدالله بن عبّاس نقل کرده است که فردی از او پرسید:

ص:91


1- (1) - الغدیر: 7/ 395؛تفسیر ابوالفتوح رازی: 4/ 211.
2- (2) - شرح نهج البلاغه: 14/ 69؛ الحجّۀ علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب:138- 137.

«ای پسرعموی رسول خدا! به من بگو که آیا ابوطالب اسلام آورد یا نه؟جواب داد: او چگونه مسلمان نبوده در حالی که سروده است:

و قَد علموا أنَّ ابننا لامکذّب لَدَینا و لا یعبأ بقیل الأباطل

«همه می دانند که فرزند ما دروغگو نیست و به سخنان باطل، بهایی نمی دهد».

همانا مثَل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خویش را کتمان کرده و تظاهر به شرک می کردند. برای همین خداوند دو ثواب برای آنان قرار داده است». (1)

عکرمه از ابن عبّاس نقل کرده است:

«پدرم به من گفت که ابوطالب در هنگام مرگ گفت:

اشهد أن لا اله إلا الله و أنّ محمّداً رسول الله». (2))

ج: در تفسیر وکیع از طریق ابوذر غفاری نقل شده است که گفت:

«به خدایی که جز او خدایی نیست! ابوطالب از دنیا نرفت مگر آن که به زبان حبشی اسلام آورد. ابوطالب به پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) عرض کرد: آیا زبان حبشی را می دانی؟ جواب داد: ای عمو! خداوند

ص:92


1- (1) - الغدیر: 7/ 396؛ شرح نهج البلاغه: 14/ 70.
2- (2) - الغدیر: 7/ 397؛ شرح نهج البلاغه: 14/ 71.

همۀ زبانها را به من آموخته است. ابوطالب گفت: ای محمّد! اسدن لمصاقا قاطالاها; یعنی شهادت می دهم که لا اله إلا الله، پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گریه کرد و فرمود: خداوند چشمان مرا به وسیلۀ ابوطالب روشن کرد». (1)

د : ابوالفتوح اصفهانی با اسناد از محمّد بن حمید نقل کرده است:

«پدرم برای من روایت کرده است که از ابوالجهم بن حذیفه سؤال شد: آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر ابوطالب نماز میّت خواند؟ جواب داد: در آن زمان نماز میّت تشریع نشده بود. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از وفات ابوطالب بسیار محزون و اندوهگین شده بود و به علی(علیه السلام) دستور داد که امور غسل و کفن و دفن وی را بر عهده بگیرد و در کنار جنازه اش حاضر شد و عبّاس و ابوبکر بر ایمان وی شهادت دادند و من شهادت می دهم که آنان راست گفته اند؛ زیرا ابوطالب به خاطر مصالحی ایمان خودش را مخفی نگاه می داشت و اگر تا زمان ظهور اسلام زنده می ماند، ایمان خودش را آشکار می کرد». (2)

ابن ابی الحدید می نویسد:

«با اسانید متعدّد که بعضی از آنها از عبّاس بن عبدالمطّلب و برخی از ابوبکر بن ابن قحافه است، روایت شده است که ابوطالب قبل از مرگ گفت: لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله.

ص:93


1- (1) - الغدیر: 7/ 398؛ ضیاءالعالمین، شیخ ابوالحسن شریف.
2- (2) - الغدیر: 7/ 399؛ الحجّۀ علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب: 301 - 300.

خبر مشهور آن است که: ابوطالب هنگام مرگ به آهستگی سخن می گفت. برادرش عبّاس جلو رفت تا ببیند که چه می گوید. او رو به رسول الله(صلی الله علیه و آله) کرد و گفت: ای برادر زاده ام! به خدا قسم! عمویت شهادتین را گفت، امّا به خاطر ضعف نتوانست که بلندتر بگوید تا تو هم بشنوی». (1)

ص:94


1- (1) - شرح نهج البلاغه/ ابن ابی الحدید: 14/ 71/ باب اختلاف الرأی فی ایمان ابی طالب.

فصل ششم : افسانۀ کفر ابوطالب!

اشاره

بعضی از دشمنان اهل بیت(علیهم السّلام) به پیروی از بنی امیّه و بدون تحقیق و بررسی گفته اند:

«ابوطالب در حالت کفر از دنیا رفت!».

در این جا به بررسی عوامل نسبت دادن «کفر» به ابوطالب می پردازیم.

اوّل: ریشه های تاریخی برای تکفیر ابوطالب

بعد از آن که ستارۀ عبدالمطّلب درخشید و او به ریاست و آقایی قریش رسید، پس از او پسرش ابوطالب، این مناصب را به ارث برد و شیخ بعدی و سیّد بطحا گردید. این سیادت، باعث نمی شد که ادّعاهای دیگران برای ریاست ملغا شود؛ زیرا قریشیان به 25 بطن تقسیم می شدند که بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب یکی از بطنها بودند و ریاست آنان را ابوطالب برعهده داشت.

ص:95

ابوسفیان؛ صخر بن حرب بن امیّه یکی از مدّعیان بود. او پرچمدار قریش بود و فرماندهی نظامی قریش را برعهده داشت. (1)

با وجودی که همۀ قریشیان به سیادت، شرافت و قوّت ابوطالب اعتراف می کردند، ولی با این حال، حسادت و رقابت قدیمی هاشم و امیّه، هنوز باقی بود و گاهی در حرکات و گفتارهای ابوسفیان ظاهر می شد. شرافت بنی هاشم و جایگاه و موقعیّت بالای آنان در داخل مکّه و خارج آن باعث می شد که امویان به شدّت در فشار و اضطراب باشند و حقد و کینۀ آنان را به دل بگیرند.

ابوسفیان در ضمن سفرهایش شنیده بود که به زودی پیامبری از فرزندان عبد مناف ظهور خواهد کرد. او وقتی که این را شنید، گمان کرد که شاید خودش همان پیامبر برگزیده باشد و فقط خودش اهلیّت و شایستگی نبوّت را دارد و عاقلانه نمی دانست که با وجود خودش، نبوّت در میان بنی هاشم قرار گیرد!! (2)

ابوسفیان منتظر ندای آسمانی بود تا دماغ بنی هاشم را به خاک بمالد و سیادت را از آنان بگیرد و به آنان ثابت کند که او از طرف آسمان، مورد حمایت و تأیید است. (3)

ص:96


1- (1) - السیره الحلبیّه: 1/ 15، باب نسبه الشریف(صلی الله علیه و آله).
2- (2) - السیره الحلبیّه: 80/1؛ الخصائص الکبری: 1/ 41.
3- (3) - السیره الحلبیّه: 1/ 15 - 12.

او وقتی که شنید محمّد بن عبدالله در منزل ابوطالب از آسمان صحبت می کند و خودش را مبعوث خدا می داند، دچار شوکه شد. او این خبر را بعید دانست و نتوانست که خودش را راضی کند تا آن را بپذیرد، برای همین گفت این توطئۀ بنی هاشم به ریاست و هدایت ابوطالب می باشد.

اگر او تصدیق می کرد که نبوّت در منزل ابوطالب قرار گرفته، معنایش آن بود که بنی هاشم تا ابد برتری و ریاست داشته باشند؛ زیرا نبوّت، همۀ امتیازات قبلی را بهم می ریخت و پایه و اساس جدیدی را بنیان می گذاشت. (1)

از این جا بود که ابوسفیان مبارزۀ خودش را با اسلام شروع کرد و خودش را رئیس مشرکان در مقابل بنی هاشم به ریاست ابوطالب می دید. (2)

ابوطالب، همۀ سران قریش را تهدید کرده بود که اگر محمّد را به قتل برسانند، همۀ آنان را خواهد کشت. (3) او تمام بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب را جمع کرده و آنان را در حمایت از محمّد(صلی الله علیه و آله) متّحد کرد و قرار گذاشتند که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دست برندارند تا همگی کشته شوند. (4)

ص:97


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 32 - 31؛ شواهد التنزیل، حسکانی حنفی: 1/ 143.
2- (2) - شواهد التنزیل، حسکانی حنفی: 1/ 143؛ الصواعق المحرقه: 15.
3- (3) - تاریخ یعقوبی: 1/ 346 - 345، باب المبعث و الاسراء؛ طبقات ابن سعد: 1/ 202، باب ممشی قریش الی ابی طالب.
4- (4) - طبقات ابن سعد: 1/ 186؛ السیرۀ الحلبیّه: 1/ 304.

مبارزۀ مشرکان به ریاست ابوسفیان، آن قدر ادامه یافت تا مسلمانان به ریاست پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به پیروزی رسیدند و علی ابن ابی طالب و بنی هاشم، بزرگان و گردنکشان قریش را به خاک و خون کشیدند. (1)

از سوی دیگر، بنی امیّه توطئۀ قتل پیامبر را برنامه ریزی کردند و حتّی ابوسفیان خودش، کشتن محمّد(صلی الله علیه و آله) را برعهده گرفت (2) و هند همسر ابوسفیان و مادر معاویه، جگر حمزه عموی بزرگوار پیامبر اسلام را به دندان کشید و بدن آن بزرگوار را در جنگ احد، مثله کرد. (3)

پس از آن که مکّه فتح شد و تمام بطنهای قریش شکست خوردند، ابوسفیان از سر اجبار اسلام آورد تا خون خودش را حفظ کند. امّا وی دائماً در صدد بود تا در فرصت مناسب از بنی هاشم انتقام بگیرد. این تلاشها نتیجه داد و پسرش معاویه بر تخت سلطنت تکیه زد و به جای پدرش از ابوطالب انتقام گرفت و در همه جا شایع کرد که ابوطالب در حالت کفر از دنیا رفت در حالی که پدرم ابوسفیان و مادرم هند، اسلام آوردند!

ص:98


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 1/ 363.
2- (2) - طبقات ابن سعد: 2/ 94، باب سریّۀ عمرو بن امیّۀ ضمری.
3- (3) - شرح نهج البلاغه: 1/ 504.

همچنین گفته می شود: انتشار افسانۀ کفر ابوطالب در زمان بنی امیّه نبوده است بلکه در عصر بنی عبّاس و به خصوص در زمان منصور دوانیقی بوده است; زیرا تاریخ ولو برای یک مرتبه به این مطلب اشاره نکرده است که معاویه متعرّض اسلام ابوطالب شده است، با وجود آن که وی هیچ حد وحدودی را در طعن و لعن علی(علیه السلام) رعایت نمی کرد و عیب و نقصهایی را به آن حضرت نسبت می داد که در وی نبود.

در همین وقت می بینیم که علی(علیه السلام) معاویه را در مورد مادرش هند و پدرش ابوسفیان، مورد سرزنش و ملامت قرار می دهد. در عین حالی که عیبجویی و طعنه زنی به پدران و مادران و اجداد رسیده است، معاویه در مورد ابوطالب ساکت است و به وی تهمت کفر نمی زند؟! (1)

در عصر عبّاسیان که آنان به نام اهل بیت(علیهم السّلام) قیام کرده و بنی امیّه را ساقط کرده بودند، پس از آن که به قدرت رسیدند، به ظلم و ستم و قلع و قمع شیعه پرداختند. آنان برای آن که خود را برتر از آل علی(علیه السلام) نشان دهند، شایع کردند که ابوطالب در حال کفر از دنیا رفته است، در حالی که برادرش عبّاس از مسلمانان و حامیان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شمار می رفته است. در راه شایع کردن این

ص:99


1- (1) - شرح نهج البلاغه، محمّد جواد مغنیه: 3/ 471.

تهمت، خطیبان و نویسندگان و وعّاظ سلاطین، آنان را یاری می کردند. (1)

نمی توان گفت «مسألۀ تکفیر ابوطالب» که مسأله ای کاملاً سیاسی بوده در زمان بنی امیّه وجود نداشته است بلکه بنی امیّه نیز آن را به کمک خطبا و نویسندگان خویش شایع می کردند. اگر در تاریخ ثبت نشده است که معاویه در مورد کفر ابوطالب مطلبی گفته باشد ولی باید دانست که این وظیفه را عمروعاص حیله گر و دست اندرکاران حکومت بنی امیّه برعهده داشتند.

چنین نبود که معاویه به خاطر قداست، یا تقوایش دربارۀ کفر ابوطالب سخنی نگفته باشد بلکه ممکن است که در تاریخ ثبت نشده باشد، یا این وظیفه را به دیگران محوّل کرده باشد. دستگاه جعل و وضع حدیثی که معاویه به راه انداخته و درهم و دینارهایی که در راه ترویج باطل هزینه می کرد، برای بنی هاشم و ابوطالب، فضل و منقبتی باقی نگذاشته بود.

از سوی دیگر، توضیح داده شد که حضرت علی، امام حسین، امام سجّاد و امام باقر(علیهم السّلام) در مقابل این تهمت و شایعه ایستادگی کردند و این امامان در زمان بنی امیّه بوده اند نه بنی عبّاس و همین دالّ بر این است که شایع کردن کفر ابوطالب، قبل از زمان منصور دوانیقی بوده است.

ص:100


1- (1) - عقیدۀ ابی طالب، سیّد طالب رفاعی: 50.

دوّم: دلایلی بر ایمان ابوطالب

1- درخواست ابوطالب از خداوند برای بارش باران.

در یکی از سالها مکّه به قحطی شدیدی مبتلا شد. قریش از ابوطالب درخواست کردند تا برای آنان طلب باران نماید. او همراه نوجوانی که صورتش مثل خورشید می درخشید - و همان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود - از منزل خارج شد. ابوطالب پشت به دیوار کعبه گذاشت و این نوجوان به سوی آسمان اشاره کرد. ابوطالب مشغول دعا کردن بود که تکّه های ابر از این طرف و آن طرف پیش آمدند و در هم مخلوط شدند و چیزی نگذشت که باران شدیدی بارید و بیابانها سرسبز و حیوانات، سیراب شدند. (1)

ابوطالب در همین مورد در مدح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گفت:

وَ أَبیَضُ یستسقی الغمام بِوَجهه ثمال الیتامی عصمة للارامِلِ (2)

«آن سفید چهره ای که به وسیلۀ او درخواست باران شد؛ همان کسی که سرپرست یتیمان و پناهگاه بیوه زنان است».

ص:101


1- (1) - بحارالأنوار: 18/ 3؛ الغدیر: 7/ 346؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی: 2/ 137، به نقل از ابن عساکر.
2- (2) - ارشاد الساری فی شرح البخاری، قسطلانی: 2/ 227؛المواهب اللدنیّه: 1/ 48؛السیرۀ الحلبیّه: 1/ 116، باب وفاۀ عبدالمطّلب و کفالۀ عمّه ابوطالب;السیرۀ النبویّه، ابن هشام: 1/ 272 - 28؛البدایه و النهایه: 3/ 57 - 52.

2- در یکی از شبها ابوطالب در شعب از علی(علیه السلام) درخواست کرد تا به جای او بخوابد و پیامبر را به جای دیگر منتقل کرد. علی(علیه السلام) به پدرش گفت:

«پدرجان! بالأخره من یک شب کشته خواهم شد!».

ابوطالب گفت:

اصبِرَن یابُنی فالصبر أحجی کل حی مصیره لشعوب

قد بلوناک والبلاء شدید لفداء النجیب ابن النجیب

«صبر کن ای پسرکم! که صبر چیز خوبی است و بدان که سرنوشت همه به سوی منزلگاه ابدی است».

«اگرچه سختیهای زیادی متحمّل می شوی، ولی اینها برای مردی پاک و پاک زاده ای است».

علی(علیه السلام) در سخنان زیبایی در جواب پدرش فرمود:

تأمرنی بالصبرِ فی نصر احمد و واللهِ ما قلت الذی قلت جازعا

و لکنّنی أحببت أنْ تری و تعلم أنی لم أزل لک طائعا (1)

«آیا مرا به صبر در یاری احمد دعوت می کنی؟ به خدا قسم! آنچه را که گفتم از روی جزع و فزع نبود».

«بلکه دوست داشتم که نصرت و یاری مرا ببینی و بدانی که من همیشه مطیع تو هستم».

ص:102


1- (1) - بحارالانوار: 19/ 4.

3- سخن ابوطالب به جعفر که فرمود:

«پسر عمویت را یاری کن و برو در سمت چپ او به نماز بایست». (1)

4- وقتی که ابوطالب از دسیسۀ قریش در مورد ارسال هدایایی برای نجاشی مطّلع شد، دو نامه برایش فرستاد، در این نامه که به زبان شعر بود، او را از دسیسۀ مشرکان آگاه کرد و درخواست نمود که به پناهندگان مسلمان، عطوفت و مهربانی داشته باشد؛ چنان که فرمود:

تعلّم أبیت اللعن أنّک ماجِدُ کریم فلا یشقی لدیک المجانِبُ (2)

«بدان که تو شخص کریمی هستی و از لعن و نفرین دور می باشی و غریبان و بی پناهان در پیشگاه تو در مشقّت نمی افتند».

5- سخن ابوطالب در آن جا که می گوید:

«ای جماعت قریش! دوستدار محمّد و پشتیبان او باشید، به خدا قسم! هیچ کس از او پیروی نمی کند مگر این که به راه درست

ص:103


1- (1) - اسد الغابه: 341/1؛ شرح حال جعفر ابن ابی طالب، شمارۀ 759؛ الاصابه: 4/ 116/ شرح حال ابوطالب، شمارۀ 685؛ السیرۀ الحلبیّه: 1/ 269، باب ذکر أوّل الناس ایماناً؛ أسنی المطالب: 6.
2- (2) - سیرۀ ابن هشام: 1/ 334 - 333، باب إرسال قریش الی الحبشۀ فی طلب المهاجرین الیها.

هدایت می شود و هر کس از هدایت او برخوردار شود، رستگار می شود». (1)

6- تهدید سران قریش به قتل در صورتی که محمّد(صلی الله علیه و آله) پیدا نشود. (2)

7- هنگامی که مرگش فرا رسید، بنی عبدالمطّلب را فراخواند و گفت:

«مادامی که از محمّد(صلی الله علیه و آله) اطاعت کنید، بر خیر و نیکی هستید. از او اطاعت و پیروی کنید و او را یاری نموده و تنها نگذارید». (3)

8- ابوطالب، بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب را تشجیع کرد تا در اوّلین مجمع سیاسی که در منزل پیامبر(صلی الله علیه و آله) برگزار شده بود، شرکت نمایند و حدیثی که در این روز از پیامبر(صلی الله علیه و آله) صادر شد، به «حدیث الدار» مشهور شد. (4)

9- ابوطالب، همۀ طوایف قریش را تهدید کرد و گفت:

ص:104


1- (1) - تاریخ الخمیس: 1/ 339؛ الروض الآنف: 1/ 259؛ المواهب: 1/ 72؛ بلوغ الأرب: 1/ 327؛ السیرۀ الحلبیّه: 1/ 352؛ سیرۀ زینی دحلان، در حاشیۀ سیرۀ حلبیّه: 1/ 351؛ أسنی المطالب: 5.
2- (2) - الطبقات الکبری، ابن سعد: 1/ 203؛ الطرائف: 85.
3- (3) - تذکرۀ السبط: 5؛ الخصائص الکبری: 1/ 87؛ السیرۀ الحلبیّه: 1/ 352؛ سیره زینی دحلان: 1/ 92.
4- (4) - الکامل، ابن اثیر: 2/ 24.

«به خدا قسم! اگر محمّد(صلی الله علیه و آله) را بکشید، هیچ کدام از شما را باقی نخواهیم گذاشت». (1)

10- به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) عرض کرد:

«ای برادر زاده ام! اگر خواستی که مردم را به سوی خدا دعوت کنی، به ما خبر بده تا با سلاح خارج شویم که از تو محافظت نماییم». (2)

11- سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمود:

«قریش جرأت نمی کرد مرا آزار و اذیّت کند تا این که ابوطالب از دنیا رفت». (3)

12- رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سالی را که ابوطالب و خدیجه از دنیا رفتند، «عام الحزن» نامید. (4)

13- رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از مرگ ابوطالب و خدیجه به عنوان دو مصیبت بزرگ یاد کرد و فرمود:

«در این ایّام، دو مصیبت بزرگ برای ما پیش آمده است و نمی دانم که به کدام یک بیشتر جزع و فزع کنم». (5)

14- هنگامی که ابوطالب از دنیا رفت، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود:

ص:105


1- (1) - الطبقات الکبری، ابن سعد: 1/ 203.
2- (2) - تاریخ یعقوبی: 1/ 347، باب النذاره.
3- (3) - الکامل، ابن اثیر: 2/ 21.
4- (4) - تاریخ یعقوبی: 1/ 354.
5- (5) - تاریخ یعقوبی: 1/ 355.

«ای عمو! چه خوب صلۀ رحم کردی و چه خوب خیر و نیکی کردی! مرا در کودکی زیر بال و پر خود گرفتی و در بزرگی، دست از حمایت و پشتیبانی من برنداشتی».

و بعد از آن که تا کنار قبر، ابوطالب را تشییع کردند، بر بالای حفرۀ قبر ایستاد و فرمود:

«به خدا قسم! آن گونه برای تو طلب استغفار و شفاعت از درگاه الهی خواهم کرد که جن و انس متعجّب شوند». (1)

15- از ابوطالب، شعرهای بسیاری باقی مانده است که دلالت بر اسلام وی می کند و نشان می دهد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را همانند پیامبران دیگر می دانسته است:

و لقد علمتُ بانّ دین محمّد مِن خیر ادیانِ البریّة دینا (2)

«می دانم که دین محمّد(صلی الله علیه و آله) از بهترین دینهایی است که برای بندگان ارسال شده است».

الم تعلموا انّا وجدنا محمّداً نبیّاً کموسی خطّ فی اوّل الکتب (3)

«آیا نمی دانید که ما محمّد را پیامبری همانند حضرت موسی یافتیم که در کتابهای قبلی نام او آمده است؟».

ص:106


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 14/ 76.
2- (2) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 14/ 72.
3- (3) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 14/ 55،به نقل از دیوان ابی طالب: 177 - 176.

و یا شاهد الخلق عَلی فاشهَد انّی علی دین النبی احمد

من ضَلّ فی الدّین فَانی مهتدی (1)

«ای خدایی که شاهد بر تمام خلایق هستی! شاهد باش که من بر دین احمد هستم و اگر همه در دین گمراه شوند، من بر هدایت هستم». 16- ابوطالب، خودش بر دین حنیف و یگانه پرست بود و دین و عقیدۀ قریش را حتّی قبل از بعثت قبول نداشت. حنفا کسانی بودند که هیچ عقیده ای به بت نداشتند و هیچ گاه برای آن سجده نمی کردند؛ چنان که پدرش عبدالمطّلب نیز به شدّت از بت پرستی بیزار بود. (2)

17- پیامبر(صلی الله علیه و آله) ابوطالب را بسیار دوست می داشت و سعی می کرد که او را یاری کند. در سالی که خشکسالی شده بود و قریش به سختی افتاده بودند، ابوطالب بیش از همه دچار مشکل شده بود؛ از این رو، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پیش عمویش عبّاس رفت و فرمود:

«ای ابوالفضل! می دانی که برادرت عیالوار است و خشکسالی بر او و خانواده اش فشار آورده است. در این حال اقوام و خویشاوندان وظیفه دارند که همدیگر را یاری دهند. اگر صلاح می دانی پیش ابوطالب برویم تا او را یاری کنیم».

ص:107


1- (1) - غایۀ المطالب: 75.
2- (2) - الشفاء، قاضی عیاض: 1/ 183؛ إکمال الدین، صدوق: 104.

پیش ابوطالب رفتند و قرار شد که برای سبک کردن بار ابوطالب، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) علی(علیه السلام) را به منزل ببرد و عبّاس، جعفر را به منزل خودش ببرد. (1)

در این جا می بینیم که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) محبّت و دلسوزی عجیبی نسبت به ابوطالب دارد و از سوی دیگر خداوند، مؤمنان را توصیف کرده است که نسبت به کافران شدید و غلیظ هستند:

...أشِدّاءُ علی الکفّار رُحَماءُ بینهم... (2)

و در جای دیگر می فرماید:

...أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ... . (3)

حال که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) افضل مؤمنان است، آیا سزاوار است که ابوطالب را به کفر متّهم کنیم در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به شدّت به او علاقه مند است و به او محبّت می ورزد؟

18- عبّاس به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عرض کرد:

«آیا برای ابوطالب از خدا امیدواری؟».

فرمود:

«تمام خیر را برای ابوطالب، از خدا امیدوارم». (4)

ص:108


1- (1) - سیرۀ ابن هشام: 1/ 246 - 245.
2- (2) - فتح (48): 29.
3- (3) - مائده (5): 54.
4- (4) - طبقات ابن سعد: 1/ 125؛ الخصائص الکبری: 1/ 87.

شیخ مفید می نویسد:

«اگر ابوطالب در حالت کفر از دنیا رفته باشد، برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جایز نبوده است که از خدا برای او طلب خیر نماید، در حالی که خداوند در قرآن تأکید می کند که کفّار در آتش جهنّم، خالد و همیشگی هستند و خداوند آنان را از همۀ خیرات محروم می کند و تا ابد آنان را در عذاب نگاه می دارد؛ چون مستحق آن هستند». (1)

19- جمعی از صحابه به ایمان ابوطالب تصریح کرده اند؛ چنان که نقل شد.

20- ائمّه اهل بیت(علیهم السّلام) مثل امام علی، امام حسین، امام زین العابدین، امام باقر، امام صادق و امام رضا(علیهم السّلام) به ایمان ابوطالب تصریح کرده اند.

21- شکّی در این نیست که فاطمۀ بنت اسد از اوّلین مسلمانان بوده است. هنگامی که در مدینه از دنیا رفت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را در لباس خودش کفن کرد و دست به دعا برداشت و فرمود:

«اللّهمّ! اغفر لاُمی...» با این حال، وقتی تا سال دهم بعثت، همسر ابوطالب بوده است و چنین بود که ابوطالب ایمان نیاورده و کافر بوده است، چگونه فاطمه به نکاح وی باقی مانده است در حالی که خداوند

ص:109


1- (1) - ایمان ابی طالب/ شیخ مفید: 27.

دستور داده بود که زن مؤمنه ای در نکاح کافر باقی نماند و از هم جدا شوند؟! (1)

سوّم: مناقشه در دلایل قایلان به کفر ابوطالب

اشاره

گفته اند که: بعضی از معتزله و بیشتر جمهور از اهل سنّت قایل به کفر ابوطالب هستند و می گویند که او بر غیر اسلام از دنیا رفت (2) و کمک و یاری وی به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از جهت قرابت و عصبیّت بوده است.

آنان برای اثبات ادّعای خویش به آیات و روایات و اشعاری استدلال کرده اند:

الف- خداوند می فرماید:

وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن یُهْلِکُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ . (3)

«آنان مردم را از پیامبر باز می دارند و خود نیز از او دوری می جویند».

طبری و غیره از طریق سفیان ثوری، از حبیب بن ابی ثابت، از ابن عبّاس نقل کرده اند:

ص:110


1- (1) - التفسیر الکبیر، فخر رازی: 3/ 61؛ صحیح بخاری: 6/ 172.
2- (2) - شرح نهج البلاغه: 14/ 68.
3- (3) - انعام (6): 26.

«این آیه دربارۀ ابوطالب نازل شده است که دیگران را از آزار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باز می داشت و خودش هم از قبول اسلام خودداری می ورزید». (1)

قرطبی می نویسد:

«این آیه دربارۀ عموم کفّار است که از پیروی محمّد(صلی الله علیه و آله) نهی می کردند و از قبول آیین وی خودداری می ورزیدند. این از ابن عبّاس و حسن نقل گردیده و گفته شده است که آیه مخصوص ابوطالب است که کفّار را از آزار و اذیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله) برحذر می داشت و خودش از قبول اسلام خودداری می کرد. این هم از ابن عبّاس نقل شده است.

و سیره نویسان نوشته اند:

روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به سوی کعبه رفت تا نماز بخواند. پس از آن که وارد مسجدالحرام شد، ابوجهل - لعنة الله علیه - گفت: چه کسی می تواند نماز این مرد را خراب کند؟ ابن زبعری برخاست و مقداری شکمبه و خون برداشت و به صورت پیامبر(صلی الله علیه و آله) مالید... تا این که نازل شد: وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای عمو! دربارۀ شما آیه نازل شده است. پرسید: چه چیز نازل شده

ص:111


1- (1) - طبقات ابن سعد: 1/ 105؛ تاریخ طبری: 7/ 110; تفسیر ابن کثیر: 2/ 131؛ الکشّاف: 2/ 14؛ تفسیر ابن جزی: 2/ 6؛ تفسیر الخازن: 2/ 106.

است؟ فرمود: از این که قریش را از اذیّت و آزار من مانع می شوی و از این که به من ایمان بیاوری، خودداری می کنی.

ابوطالب گفت:

و اللهِ لن یصلوا الیک بجمعهم حتّی أوسّد فی التراب دفینا

«به خدا قسم! نمی توانند به تو دست یابند تا هنگامی که من در خاک دفن نشده ام».

پرسیدند: ای رسول خدا! آیا یاری ابوطالب فایده ای داشت؟ فرمود: بله، به واسطۀ همین کمک و یاری، غل و زنجیر از او دفع شده و همنشین شیاطین نمی گردد و در میان مارها و عقربها قرار نمی گیرد بلکه عذاب او در دو کفش از آتش جهنّم است که به واسطۀ آنها مغز سرش می جوشد و این خفیف ترین عذاب اهل جهنّم است». (1)

علامۀ امینی می نویسد:

«ادّعای نزول این آیه دربارۀ ابوطالب باطل است و از چند جهت درست نمی باشد:

1- ارسال این حدیث به واسطۀ کسانی که بین حبیب بن ابی ثابت و ابن عبّاس هستند و چه بسیار افراد غیرثقه ای که از ابن عبّاس روایت کرده اند و شاید که این فرد مجهول، یکی از آنان باشد.

ص:112


1- (1) - تفسیر قرطبی: 6/ 406، تفسیر آیۀ 26 از سورۀ انعام.

2- حبیب ابن ابی ثابت تنها کسی است که این روایت را نقل کرده و کسی غیر از او آن را روایت نکرده است. در این صورت پذیرش این روایت ممکن نیست.

ابن حبّان گفته است: او تدلیس می کرده است.

قطان گفته است: او از عطا روایاتی نقل می کند که مورد قبول نیست.

آجری از ابی داوود نقل کرده است: چیزی از مطالبی که حبیب از عاصم بن ضمره نقل کرده است، صحیح نمی باشد.

و ابن خزیمه گفته است: او فردی مدلّس بوده است». (1)

این در صورتی است که سخنی دربارۀ سفیان ثوری نگوییم که دربارۀ او گفته اند: او تدلیس می کرد و از دروغگویان روایت نقل می کرد. (2)

3- روایاتی که از طرق متعدّد و باسندهای صحیح از ابن عبّاس نقل گردیده است، خلاف این ادّعا را ثابت می کند. براساس آنچه طبری، ابن منذر، ابن ابی حاتم و ابن مردویه از طریق علی ابن ابی طلحه و طریق عوفی نقل کرده اند: این آیه دربارۀ مشرکانی نازل شده است که مردم را از پیوستن به حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) نهی می کردند و خودشان هم از آن حضرت دوری می کردند و ایمان نمی آوردند. (3)

این روایت را آنچه طبری، ابن ابی شیبه، ابن منذر، ابن ابی حاتم و عبد بن حمید از طریق وکیع، از سالم، از ابن حنفیه نقل کرده اند،

ص:113


1- (1) - تهذیب التهذیب: 2/ 179، شرح حال حبیب ابن ابی ثابت.
2- (2) - میزان الاعتدال: 1/ 396.
3- (3) - تفسیر طبری: 5/ 71؛ الدرّ المنثور: 3/ 15.

تأیید و تأکید می کند و همچنین آنچه از طریق حسین بن فرج، از ابی معاذ و از طریق بشر، از قتاده نقل گردیده است.

علاوه بر این، عبدالرزاق، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم و ابوالشیخ از قتاده، سری و ضحاک و از طریق ابی نجیح از مجاهد و از طریق یونس از ابن زید روایت کرده اند: منظور آیه این است که مشرکان، مردم را از قبول قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله) منع می کنند و خودشان هم آن را قبول نمی کنند. (1)

در این روایات هیچ اشاره ای به ابوطالب نشده است و بلکه منظور، کفّاری بوده اند که مانع از پذیرش قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله) توسّط مردم می شده اند و خودشان از آن حضرت دوری می کرده اند و بسیار واضح است که سیرۀ شیخ ابطح ابوطالب برخلاف این بوده است و بلکه او تمام نیرو و امکانات خود را برای حمایت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان به کار می برده و مشرکان را از آنان دفع می کرده.

4- آنچه از سیاق آیه فهمیده می شود این است که: آیه درصدد سرزنش و مذمّت زندگانی است که از پیروی مردم از قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله)جلوگیری می کنند و این روش زشت آنان دائمی بوده و حتّی در زمان نزول آیه این کار را می کرده اند؛ چنان که روایت قرطبی به صراحت به این مطلب اشاره می کند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ابوطالب را از نزول آیه باخبرکرد.

ص:114


1- (1) - تفسیر طبری: 5/ 71؛ تفسیر آلوسی: 7/ 126.

امّا با توجّه به آنچه از صحیحین نقل نموده اند و گمان کرده اند که قول خدای متعال در سورۀ قصص که می فرماید:

إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء... (1)

« تو نمی توانی هر کس را که دوست داری، هدایت کنی و لکن خداوند هر که را بخواهد هدایت می کند».

دربارۀ ابوطالب پس از وفاتش نازل شده است، در این صورت نزول آیۀ: وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ که دربارۀ عدّه ای از بندگان نازل شده است، نمی تواند دربارۀ ابوطالب باشد; زیرا سورۀ انعام که آیۀ مورد بحث در آن قرار دارد، به یک باره و به فاصلۀ (2) پنج سوره پس از سورۀ قصص نازل شد، (3) در این صورت، تطبیق آیه بر ابوطالب چگونه امکان دارد، در حالی که او سالها قبل از نزول این آیه از دنیا رفته است؟!

5- سیاق آیات کریمه چنین است:

وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن یَرَوْاْ کُلَّ آیَةٍ لاَّ یُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّی إِذَا

ص:115


1- (1) - القصص (28): 56.
2- (2) - آن را ابوعبید، ابن منذر، طبرانی، ابن مردویه و نحاس از طریق ابن عبّاس و طبرانی و ابن مردویه، از طریق عبدالله بن عمر روایت کرده اند؛ چنان که در تفسیر قرطبی: 6/ 383 - 382؛ تفسیر ابن کثیر: 2/ 126; الدرّ المنثور: 3/ 2؛ تفسیر شوکانی: 3/ 92 - 91 آمده است.
3- (3) - اتقان: 1/ 17.

جَآؤُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ * وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن یُهْلِکُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ . (1)

«عدّه ای از آنان به تو گوش می دهند و ما بر دلهایشان پرده افکنده ایم تا آن را در نیابند و گوشهایشان را سنگین کردیم و اگر هر معجزه ای ببینند، ایمان نمی آورند تا این که نزد تو آیند و مجادله کنند و کافران گویند: این جز افسانه های گذشتگان نیست. آنان مردم را از پیامبر باز می دارند و خود نیز از او دوری می جویند و غافلند که جز خودشان را هلاک نمی کنند».

آیه تصریح می کند که منظور وی، کفّاری هستند که پیش پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده و با وی به مجادله پرداختند و کتاب مبینش را از افسانه های پیشنیان دانستند.

اینها همان کسانی بودند که خودشان ایمان نمی آوردند و از ایمان آوردن دیگران جلوگیری می کردند. حال، اعمال و رفتار این کافران کجا و روش و سیرۀ ابوطالب کجا که در طول حیاتش از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حمایت و پشتیبانی کرد؟!

ابن کثیر در تفسیر خود، قول اوّل را از ابن حنفیّه، قتاده، مجاهد، ضحاک و دیگران نقل کرده و گفته است:

ص:116


1- (1) - انعام (6): 26 - 25.

«این قول، اظهر است که خداوند بهتر می داند و ابن جریر همین را اختیار کرده است». (1)

ب- خداوند متعال می فرماید:

مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُواْ أُوْلِی قُرْبَی مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ . (2)

«برای پیامبر و مؤمنان، سزاوار نیست که برای مشرکان استغفار کنند اگرچه از نزدیکانشان باشند، بعد از آن که برای ایشان روشن شده است که آنان از اهل جهنّم هستند».

ج- خداوند می فرماید:

إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ. (3)

«هر آینه تو نمی توانی هر کس را که دوست داری هدایت کنی و لکن خداوند هر کس را بخواهد، هدایت می کند».

بخاری در صحیح خود در کتاب التفسیر فی القصص نقل کرده است:

«ابوالیمان برای ما روایت کرده است که شعیب، از زهری به من خبر داده است سعید بن مسیّب، از پدرش برایم نقل کرده است

ص:117


1- (1) - تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر: 2/ 132.
2- (2) - توبه (9): 113.
3- (3) - قصص (28): 56.

هنگامی که مرگ ابوطالب نزدیک شد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به کنار بسترش آمد. در آن جا ابوجهل و عبدالله بن ابی امیّۀ بن مغیره را دید. رو به عمویش کرد و فرمود: ای عمو! بگو: لا إله الا الله تا با آن در پیشگاه خدا برای تو محاجه کنم.

ابوجهل و عبدالله بن ابی امیّه گفتند: آیا می خواهی او را از آیین عبدالمطّلب خارج کنی؟ همین طور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دعوت خود را به او عرضه می کرد و همان سخنان را تکرار می کرد تا این که ابوطالب در آخرین سخنانش گفت: بر آیین عبدالمطّلب هستم و از این که بگوید: لا إله الا الله خودداری ورزید.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرود: به خدا قسم! برای تو طلب استغفار می کنم مادامی که از آن نهی نشده ام. پس از آن نازل شد:

مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ .

«پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند حق ندارند که برای مشرکان طلب استغفار کنند. »

و در مورد ابوطالب نازل شد:

إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء .

«تو نمی توانی هر کس را که دوست داری، هدایت کنی و لکن خداوند هر کس را که بخواهد هدایت می کند». (1)

ص:118


1- (1) - صحیح بخاری: 6/ 18.

و در مرسلۀ طبری آمده است:

«پس از آن آیۀ: مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ... و سپس آیۀ : إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ نازل شد». این را مسلم در صحیح خود از طریق سعید بن مسیّب آورده است و تمام مفسّران به خاطر حسن ظن به شیخین و صحیحهای آنان، از ایشان پیروی کرده اند.

نقد و نظرهایی دربارۀ روایت سعید بن مسیّب

1- سعید که به تنهایی این روایت را نقل کرده از ناصبی ها و دشمن امیرالمؤمنین بوده است؛ بنابراین، به قول او دربارۀ آن حضرت و پدرش و فرزندانش اعتنایی نمی شود. او علاقۀ فراوانی داشت که عیب و نقصی را بر آل علی(علیه السلام) وارد کند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (1) می نویسد:

سعید بن مسیّب از منحرفان نسبت به علی(علیه السلام) بود و عمر بن علی درگیری لفظی شدیدی با وی داشته است.

عبدالرحمن بن اسود، از ابی داوود همدانی روایت کرده است: سعید بن مسیّب را دیدم که عمر بن علی ابن ابی طالب هم آمد. سعید به او گفت: ای پسر برادرم! چه شده است که کم به مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می آیی؛ چنان که برادران و پسرعموهایت نیز چنین هستند؟!

ص:119


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 1/ 37.

عمر گفت: ای پسر مسیّب! آیا هر بار که به مسجد می آیم، باید بیایم و تو را باخبر سازم؟

سعید گفت: دوست ندارم که تو را ناراحت کنم. از پدرت شنیدم که می گفت: من در پیشگاه خداوند چنان مقامی دارم که برای بنی عبدالمطّلب از آنچه بر روی زمین است، با ارزش تر است.

عمر گفت: من از پدرم شنیدم که می گفت: هیچ گاه کلمۀ حکمتی در قلب منافق نمی ماند مگر آن که پیش از مرگش به آن نطق می نماید.

سعید گفت: یابن رسول الله! برادر زاده ام! آیا مرا منافق قلمداد می کنی؟

گفت: این همان چیزی است که می گویم و از آن جا رفت.

واقدی نقل کرده است که: سعید بن مسیّب از کنار جنازۀ امام سجّاد(علیه السلام) گذشت، امّا بر آن نماز نخواند. به او گفته شد: آیا بر این مرد صالح که از اهل بیت صالحان است، نماز نمی خوانی؟ جواب داد: دو رکعت نماز مستحبّی برای من بهتر از نماز میّت خواندن بر یک مرد صالح است.

ص:120

برای شناخت منش و روش سعید بن مسیّب همین کافی است که بدانیم ابن حزم (1) از قتاده روایت کرده است:

«از سعید پرسیدم: آیا پشت سر حجّاج بن یوسف نماز بخوانیم؟ جواب داد: ما که پشت سر کسی که از او شرورتر هم باشد، نماز می خوانیم!».

2- ظاهر روایت بخاری این مطلب را می رساند که دو آیۀ مورد اشاره در هنگام وفات ابوطالب، پشت سر هم نازل شده است؛ چنان که در مورد هر یک از آیه ها نیز تصریح شده است که در زمان وفات وی نازل گشته است.

امّا این مطلب صحیح نیست؛ زیرا آیۀ دوّم، مکّی و آیۀ اوّل، مدنی است که به اتّفاق نظر مفسّران بعد از فتح مکّه نازل شده است و این آیه در سورۀ توبه قرار دارد که از آخرین سوره هایی است که نازل گشته است. (2) در این صورت فاصله ای حدود ده سال، یا بیشتر بین نزول این دو آیه وجود دارد.

ص:121


1- (1) - المحلّی: 4/ 214.
2- (2) - صحیح بخاری: 5/ 185؛ کشّاف، زمخشری: 2/ 315؛ تفسیر قرطبی: 8/ 273؛ الاتقان: 1/ 17؛ تفسیر فتح القدیر، شوکانی: 2/ 410؛ وی به نقل از ابی شیبه، بخاری، نسائی، ابن ضریس، ابن منذر، نحاس، ابی شیخ و ابن مردویه، از طریق براء بن عازب آن را نقل کرده است.

3- آیۀ استغفار در مدینۀ منوّره و در حالی که بیش از هشت سال از وفات ابوطالب گذشته بود، نازل شده است.

سؤال این است که: آیا در این مدّت طولانی، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برای ابوطالب استغفار می کرده است؟ چنان که در حدیث آمده است که در کنار ابوطالب فرمود:

«به خدا قسم! برای تو طلب استغفار می کنم، مادامی که از آن نهی نشده ام».

چگونه ممکن است که پیامبر و مؤمنان، سالها برای او طلب استغفار کرده باشند در حالی که از دوستی و ارادت و استغفار برای مشرکان و منافقان ممنوع شده بودند و این استغفار طولانی مدّت، از بارزترین مصادیق محبّت و مودّت با مشرکین است و این چگونه ممکن است در حالی که خداوند نازل فرموده است:

لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ... . (1)

«نمی یابی قومی را که به خدا و روز آخر ایمان دارند، با کسانی که دشمن خدا و رسولش هستند، دوستی کنند، اگرچه پدران، یا فرزندان، یا برادران، یا عشیرۀ ایشان باشند. آنان کسانی هستند که خداوند، ایمان را در قلبهایشان ثابت گردانیده و از طرف خودش آنان را تأیید کرده است».

ص:122


1- (1) - مجادله (58): 22.

این آیه در سورۀ مجادله قرار دارد که سوره ای مدنی است و هفت سوره قبل از سورۀ توبه نازل شده است که در آن آیۀ استغفار وجود دارد. (1)

این آیه در روز جنگ بدر که در سال دوّم هجری رخ داد، یا در جنگ احد که در سال سوّم هجری به وقوع پیوست، نازل شده است؛ چنان که حلبی در سیره اش می گوید:

در این صورت، این آیه سالها قبل از آیۀ استغفار نازل شده است.

خداوند می فرماید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا مُّبِینًا . (2)

«ای کسانی که ایمان آورده اید! کافران را به جای مؤمنان به دوستی نگیرید، آیا می خواهید که برای خدا بر ضدّ خود دلیل آشکاری فراهم سازید؟!».

این آیه در سورۀ نساء است که بنابر قول نحاس و علقمه و غیر آنان مکّی است؛ زیرا در آن خطابهای یا أَیُّهَا النَّاسُ آمده است. (3) و اگر به آنچه قرطبی در تفسیرش (4) روایت کرده و او ودیگران آن را صحیح دانسته اند، می بینیم که این سوره به نظر آنان مدنی است;

ص:123


1- (1) - الاتقان: 1/ 17؛ این را از ابن ابی حاتم، طبرانی، حاکم، ابونعیم، بیهقی و ابن کثیر نقل کرده اند؛ چنان که در تفسیر ابن کثیر: 4/ 329؛ تفسیر شوکانی: 5/ 189 و تفسیر آلوسی: 28/ 37 آمده است.
2- (2) - نساء (4): 144.
3- (3) - تفسیر قرطبی: 5/ 1.
4- (4) - الجامع لاحکام القرآن: 5/ 1.

زیرا در صحیح بخاری، (1) به نقل از عایشه آمده است: سورۀ نساء هنگامی نازل شد که من در نکاح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودم؛ بنابراین، در سال های اوّلیّۀ هجرت نازل نشده است. در هر صورت 21 سوره قبل از سورۀ برائت قرار دارد که در آن آیۀ استغفار آمده است؛ چنان که در الاتقان آمده است. (2)

خداوند می فرماید:

الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا . (3)

«کسانی که کافران را به جای مؤمنان به دوستی می گیرند، آیا عزّت را پیش آنان جستجو می کنند؟».

این آیه در سورۀ نساء قرار دارد و چنان که گفته شد، قبل از سورۀ برائت نازل شده است.

خداوند می فرماید:

لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْ ءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ . (4)

ص:124


1- (1) - صحیح بخاری: 6/ 101 - 100، کتاب فضائل القرآن فی کتاب التفسیر؛ تفسیر قرطبی: 5/ 1.
2- (2) - الاتقان فی علوم القرآن: 1/ 17.
3- (3) - نساء (4): 139.
4- (4) - آل عمران (3): 28.

«مؤمنان، نبایستی کافران را به جای مومنان به دوستی بگیرند. هر کس چنین کند، از جانب خدا ارزشی ندارد، مگر این که از آنان بپرهیزید و هر آینه خداوند شما را از عذاب خویش برحذر می دارد و بازگشت همۀ شما به سوی خداست».

این آیه در سورۀ آل عمران قرار دارد که بیش از هشتاد آیۀ آن در اوایل هجرت و در روزی که هیأت نجران به مدینه آمده بود، نازل شده است؛ چنان که در سیرۀ ابن هشام (1) آمده است امّا قرطبی و غیره (2) نقل کرده اند که این آیه در روز جنگ احزاب، در سال پنجم هجری دربارۀ عبادۀ بن صامت نازل شده است، ولی به هر تقدیر، چنان که در الاتقان آمده است، (3) سورۀ آل عمران 24 سوره قبل از برائت که در آن آیۀ استغفار است، نازل شده است.

خداوند می فرماید:

سَوَاء عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ... . (4)

«فرقی نمی کند که برای ایشان طلب استغفار کنی، یا نکنی، در هر صورت، خداوند هرگز آنان را نخواهد بخشید...».

ص:125


1- (1) - السیرۀ النبویّه: 2/ 576.
2- (2) - تفسیر قرطبی: 4/ 58؛ تفسیر خازن: 1/ 235.
3- (3) - الاتقان فی علوم القرآن: 1/ 17.
4- (4) - منافقون (63): 6.

این آیه، چنان که صاحبان سیره و مغازی از قبیل ابن کثیر گفته اند، در سال ششم هجری و هنگام غزوۀ بنی المصطلق نازل شده است و چنان که در الاتقان آمده هشت سوره قبل از برائت نازل شده است. (1)

قرآن می فرماید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْکُفْرَ عَلَی الإِیمَانِ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. (2)

«ای کسانی که ایمان آورده اید! حتّی با پدران و برادران دوستی برقرار نکنید، اگر که کفر را بر ایمان ترجیح می دهند و هر کس با آنان دوستی کند، از ظالمان خواهد بود».

و می فرماید:

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ . (3)

«برای آنان استغفار کنی، یا نکنی، فرقی نمی کند. اگر برای ایشان هفتاد مرتبه استغفار کنی، خدا هرگز آنان را نخواهد بخشید».

دو آیۀ اخیر از سورۀ توبه، قبل از آیۀ استغفار نازل شده اند.

چنان که مشاهده می شود بر طبق ادّعای قایلان به کفر ابوطالب، پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای عمویش به مدّت سالها استغفار می کرده است، در

ص:126


1- (1) - الاتقان فی علوم القرآن: 1/ 17.
2- (2) - توبه (9): 23.
3- (3) - توبه (9): 80.

حالی که عمویش بر حالت کفر از دنیا رفته بود!! چه تهمتی از این بالاتر می توان به پیامبر زد؟! (1)

شاید که همین عوامل سبب شده است تا حسین بن فضل، نزول این آیات دربارۀ ابوطالب را بعید بشمارد. او می نویسد:

«بسیار بعید است که این آیات، دربارۀ ابوطالب باشد; زیرا ابوطالب، سالها قبل از نزول این آیات در مکّه از دنیا رفته است. این مطلب را قرطبی در تفسیرش نقل و آن را تأیید می کند». (2)

4- روایات بسیاری در منابع حدیثی وجود دارد که با این روایتی که بدان برای اثبات کفر ابوطالب تمسّک جسته اند، تعارض دارد؛ از جمله صحیحه ای است که طیالسی، ابن ابی شیبه، احمد، ترمذی، نسائی، ابویعلی، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابوالشیخ و حاکم آن را روایت کرده اند و ابن مردویه و بیهقی آن را در کتاب شعب الایمان و ضیاء در المختاره از علی(علیه السلام) چنین روایت کرده اند:

شنیدم که مردی برای والدین خودش که هر دو مشرک بودند، استغفار می کند. به وی گفتم: چگونه برای والدین خود استغفار می کنی در حالی که مشرک بوده اند؟! جواب داد: آیا ابراهیم برای پدرش که مشرک بود، استغفار نمی کرد؟! این واقعه را برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) توضیح دادم که به دنبال آن نازل شد:

ص:127


1- (1) - الغدیر: 8/ 12/ نظرۀ فی الآیات المحرفه فی ابی طالب.
2- (2) - الجامع لاحکام القرآن: 8/ 273 - 272.

مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُواْ أُوْلِی قُرْبَی مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ * وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ . (1)

«برای پیامبر و مؤمنان سزاوار نیست که برای مشرکان استغفار کنند، اگرچه از خویشاوندان ایشان باشند، پس از آن که برایشان روشن شد که اینان از اهل جهنّم هستند. و ابراهیم برای پدرش استغفار نمی کرد، مگر به خاطر قولی که وی داده بود، امّا هنگامی که برای او روشن شد که پدرش دشمن خداست، از او برائت جویید. همانا ابراهیم بنده ای خاشع و حلیم بود».

از این روایت فهمیده می شود که عدم جواز استغفار برای مشرکان، قبل از نزول آیۀ فوق، امری معهود و شناخته شده بوده است; از این جهت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن مرد را از این کار منع کرد.

براساس این روایت، اگر ابوطالب مسلمان از دنیا نرفته بود، سزاوار نبود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برای او استغفار کند، در حالی که پیامبر بر طبق روایات، سالها برای عمویش استغفار می کرد و در این واقعه نیز آن مرد به این استناد نکرد که پس چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای

ص:128


1- (1) - توبه (9): 114 - 113.

عموی مشرکش استغفار می کند؛ زیرا معروف بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) هیچ گاه برای مشرکین استغفار نمی کند.

سیّد زینی دحلان در کتاب اسنی المطالب می نویسد:

«این روایت، صحیحه است و ما روایت صحیحۀ دیگری را از ابن عبّاس به عنوان مؤیّد و شاهد این روایت یافته ایم.

ابن عبّاس می گوید: مسلمانان برای پدرانشان استغفار می کردند تا این آیه نازل شد، پس از نزول آیه، از استغفار برای اموات، دست کشیدند، امّا از استغفار برای زنده ها نهی نشده بودند، پس از آن، خدا نازل فرمود: وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ... ; یعنی: در زمانی که پدرش در قید حیات بود، برای او استغفار می کرد و هنگامی که از دنیا رفت، از این کار خودداری کرد. و همین شاهد صحیحی بر روایت قبلی است و اگر این روایت صحیح تر باشد، عمل به آن ارجح است، پس قول راجح آن است که بگوییم: این آیه دربارۀ عدّه ای از مردم نازل شده است که برای پدران مشرک خود استغفار می کرده اند و در مورد ابوطالب نازل نشده است.

و از جمله روایتی است که مسلم در صحیح خود و احمد در مسند خود و ابوداوود در سنن و نسائی و ابن ماجه از ابوهریره دربارۀ نزول آیۀ استغفار، روایت کرده اند و آن این است: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به کنار قبر مادرش آمد و گریه کرد. کسانی هم که همراه حضرت بودند، گریه کردند، سپس فرمود: از خدا اجازه خواستم تا برای مادرم استغفار کنم، امّا

ص:129

اجازه داده نشدم و از او اجازه خواستم تا قبر مادرم را زیارت کنم که اجازه داده شدم. پس قبور را زیارت کنید که شما را به یاد آخرت می اندازد». (1)

طبری، حاکم، ابن ابی حاتم و بیهقی، از ابن مسعود و بریده و همچنین طبرانی، ابن مردویه و طبری، از طریق عکرمه، از ابن عبّاس روایت کرده اند:

«پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از غزوۀ تبوک، عمره ای به جای آورد. در مسیر به کنار قبر مادرش در ابوا آمد و از خدا اجازه خواست تا برای مادرش استغفار کند و از خدا خواست که شفاعتش را در قیامت برای مادرش بپذیرد. با نزول آیه این اجازه ها به وی داده نشد». (2)

طبری در تفسیر خود، از عطیّه نقل کرده است:

«هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به سوی مکّه رفت، در مسیر بر سر قبر مادرش رفت و آن قدر بالای قبر ایستاد تا گرمای خورشید او را خسته کرد، امّا به وی اجازه داده نشد که برای مادرش استغفار کند و نازل شد: مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ... ». (3)

زمخشری در کشّاف، حدیث نزول آیه دربارۀ ابوطالب را روایت کرده و سپس حدیث فوق را دربارۀ سبب نزول آیه ذکر کرده و گفته است:

ص:130


1- (1) - ارشاد الساری فی شرح البخاری: 10/ 10560، باب قوله: إِنَّکَ لاَ تَهْدِی... .
2- (2) - تفسیر طبری: 11/ 31؛ ارشاد الساری: 10/ 314، ذیل حدیث: 4675؛ الدرّ المنثور: 3/ 283.
3- (3) - جامع البیان فی تأویل القرآن: 11/ 31.

«روایت اخیر دربارۀ مادر پیامبر(صلی الله علیه و آله) صحیح تر است، زیرا ابوطالب در مکّه و قبل از هجرت از دنیا رفته بود و حادثۀ اخیر در سالها بعد در مدینه رخ داده است». (1)

قسطلانی می نویسد:

«در تاریخ ثبت شده است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) هنگام انجام عمرۀ مفرده به کنار قبر مادرش آمد و از خدا خواست تا برای مادرش استغفار کند که این آیه نازل شد. این را حاکم و ابن ابی حاتم، از ابن مسعود و همچنین طبرانی از ابن عبّاس روایت کرده اند. در این مطلب، دلالتی بر تأخّر نزول آیه از زمان وفات ابوطالب وجود دارد و اصل این است که نزول آیه تکرار نشده است». (2)

علامۀ امینی می نویسد:

«مگر چنین نبوده است که تا هنگامۀ جنگ تبوک و بعد از نزول آیاتی که اشاره کردیم، برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و مؤمنین جایز نبوده است که برای مشرکین استغفار و شفاعت کنند؟ در این صورت، چگونه تصوّر می شود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از خدا اجازه خواسته باشد که برای مادرش استغفار کند؟ آیا برای مادر خود حسابی جدا باز می کرده است؟ یا این که روایت جعل شده تا کرامت پیامبر

ص:131


1- (1) - کشّاف: 2/ 315.
2- (2) - ارشاد الساری: 10/ 314، ذیل حدیث 4675.

مقدّس(صلی الله علیه و آله) و قداست و طهارت مادر آن حضرت از شرک را خدشه دار سازد؟». (1)

همچنین طبری در تفسیر خود از قتاده نقل کرده است:

«برای ما نقل شده است که عدّه ای از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) به وی عرض کردند: ای پیامبر خدا! بعضی از پدران ما، خوش برخورد، صلۀ رحم کننده، حلّال مشکلات مردم و پاکیزه از مذمّت و سرزنش بوده اند، آیا برای آنان استغفار نمی کنی؟

آن حضرت جواب داد: به خدا قسم! برای پدرم استغفار می کنم؛ چنان که ابراهیم برای پدرش استغفار می کرد. پس از آن نازل شد: مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ... . سپس خداوند ابراهیم خلیل را معذور دانست و فرمود: وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ ... تَبَرَّأَ مِنْهُ ». (2)

طبری از طریق عطیۀ عوفی، از ابن عبّاس روایت کرده است:

«پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت که برای پدرش استغفار کند، امّا خداوند او را از این کار نهی کرد و فرمود: مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ

و در توجیه استغفار ابراهیم برای پدرش نازل شد: وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ . (3)

ص:132


1- (1) - الغدیر، علامۀ امینی: 8/ 31.
2- (2) - جامع البیان: 11/ 31.
3- (3) - الدرّ المنثور: 3/ 505، تفسیر آیۀ 113 از سورۀ توبه.

در این دو روایت، تصریح شده است که نزول آیۀ کریمه دربارۀ پدر آن حضرت و پدران اصحاب وی بوده است، نه دربارۀ عمویش ابوطالب، یا مادرش آمنه.

روایت دیگری را طبری در تفسیرش نقل کرده و گفته است:

«دیگران گفته اند که استغفار در این جا به معنای نماز میّت است. سپس از طریق مثنی، از عطاء بن ابی رباح روایت کرده است: من، نماز بر هیچ کدام از اهل قبله را دریغ نمی دارم، اگر چه زنی حبشی وباردار از زنا باشد; زیرا نشنیده ام که خداوند نماز میّت را جز بر مشرکان نهی کرده باشد، در آن جا که می فرماید: مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ ». (1)

اگر این تفسیر درست باشد، مخالف تمام روایاتی است که نقل آن گذشت و دلالت بر این داشتند که منظور آیه، طلب مغفرت و بخشش بوده است؛ چنان که از ظاهر الفاظ آیه فهمیده می شود.

وجود این اختلافات و تضادها بین این روایات و بین آنچه بخاری نقل کرده است، هر شخص منصفی را به تأمّل وا می دارد تا دربارۀ هر مسلمانی و به خصوص دربارۀ مرد صالحی همانند ابوطالب، زبان به تکفیر نگشاید.

ص:133


1- (1) - جامع البیان، طبری: 11/ 31.

5- از روایت بخاری چنین فهمیده می شود که آیۀ استغفار هنگام مرگ ابوطالب نازل شده است؛ چنان که ظاهر روایتی که اسحاق بن بشر و ابن عساکر، از حسن نقل کرده اند، این معنا را می رساند. در آن روایت آمده است:

«هنگامی که ابوطالب از دنیا رفت، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود:

إنّ ابراهیمَ استغفر لابیهِ و هو مشرکٌ و أَنا استغفر لعمّی حتی أبلُغ.

همانا ابراهیم برای پدرش استغفار می کرد، در حالی که مشرک بود و من برای عمویم استغفار می کنم تا در این باره به من وحی شود، به دنبال آن این آیه نازل شد:

مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ .

«برای پیامبر و مؤمنان، سزاوار نیست که برای مشرکان استغفار کنند.»

منظور آیه، ابوطالب بود و پس از آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بسیار اندوهگین شد تا این که خداوند فرمود:

وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ

«ابراهیم برای پدرش استغفار نکرد، مگر به خاطر وعده ای که به وی داده بود». (1)

ص:134


1- (1) - الدرّ المنثور: 3/ 505، تفسیر آیۀ 113 از سورۀ توبه.

این روایت با آنچه ابن سعد و ابن عساکر، از علی(علیه السلام) روایت کرده اند در تناقض است. در آن روایت علی(علیه السلام) می فرماید:

«رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را از مرگ ابوطالب مطّلع کردم، او بسیار ناراحت شد و گریست و فرمود: برو و او را غسل و کفن کن و به خاک بسپار. خداوند او را رحمت کند. من دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را انجام دادم. آن حضرت در طول چندین روز از منزل خارج نمی شد و برای ابوطالب استغفار می کرد تا این که جبرئیل این آیه را نازل کرد: مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ... .

شاید که این، ظاهر روایتی است که ابن سعد، ابوالشیخ و ابن عساکر از طریق سفیان بن عیینه، از عمر روایت کرده اند. در آن روایت آمده است: هنگامی که ابوطالب از دنیا رفت، رسول خدا در کنار جنازه اش خطاب به او فرمود: خدا تو را رحمت کند و ببخشاید. دائماً برای تو استغفار می کنم تا خدا مرا از این کار نهی کند. پس از آن، مسلمانان برای اموات خویش که در حال شرک از دنیا رفته بودند، استغفار می کردند تا این که نازل شد:

مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ .

«برای پیامبر و مؤمنان، سزاوار نیست که برای مشرکان استغفار کنند». (1)

ص:135


1- (1) - الدرّ المنثور: 3/ 506.

با همۀ این تفاصیل، همۀ امّت بر این اتّفاق نظر دارند که سورۀ برائت که آیۀ استغفار در آن قرار دارد، از آخرین سوره هایی بوده است که بعد از فتح مکّه در سال هشتم هجری نازل شده است. این، همان سوره ای بوده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ابوبکر را فرستاد تا در موسم حجّ آن را برای مشرکان بخواند. سپس به دستور الهی، امیرالمومنین علی(علیه السلام) را فرستاد تا این رسالت را انجام دهد و فرمود:

«لایبلِّغُها عَنی إلا أَنَا اوْ رَجُلٌ منی». (1))

«این سوره را کسی ابلاغ نمی کند، مگر خودم یا مردی که از خودم باشد».

در روایت صحیحی که از طرق مختلفی نقل گردیده آمده است که آیۀ استغفار، بعد از بازگشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از غزوۀ تبوک در سال نهم هجری نازل شده است.

در این صورت، چگونه عدّه ای قایل شده اند که آیۀ استغفار در سال دهم بعثت و هنگام مرگ ابوطالب نازل شده است؟ در این صورت چگونه روایت بخاری و روایاتی که شبیه این می باشد، می تواند صحیح باشد؟! (2)

6- سیاق آیۀ استغفار، سیاق نفی است نه نهی. در این صورت دلالت بر این نمی کند که رسول خدا برای کسی استغفار کرد و از آن نهی شد بلکه سیاق آیه با این تناسب دارد که آن حضرت با علم

ص:136


1- (1) - الغدیر: 6/ 350 - 338، چاپ دوّم.
2- (2) - الغدیر: 8/ 16 - 10.

به ایمان عمویش، برای او استغفار می کرد. و شاید به هنگام استغفار آن حضرت برای عمویش، عدّه ای حضور داشته اند که از واقعیّت امر آگاه نبوده اند. آنان نمی دانستند که ابوطالب برای مماشات با قریش و حمایت بیشتر از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ایمان خود را اظهار نمی کرده است، برای همین در این مورد سخنانی گفتند و آن را به عنوان مدرکی جهت استغفار برای مشرکین تلقّی کردند؛ چنان که احتمال دارد به استغفار ابراهیم برای پدرش احتجاج کرده باشند، پس از آن، خدای متعال نازل فرمود: وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ...

این آیه ضمن منزّه داشتن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از این نسبت ناروا، حضرت ابراهیم(علیه السلام) را نیز معذور می دارد. آیه تصریح می کند: هر کس که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برای او استغفار و طلب رحمت می کند، مشرک نبوده است و مقام نبوّت بالاتر از آن است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این جایگاه برای مشرکان استغفار کند. همین که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) برای ابوطالب استغفار کرده، دلیل بر آن است که وی مشرک نبوده است و بزرگانی از امّت نیز به این تصریح کرده اند و به عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای توجیه استغفار برای پدران مشرک خود احتجاج نکرده اند بلکه به عمل حضرت ابراهیم(علیه السلام) احتجاج کرده اند؛ چنان که در روایت صحیحی از علی(علیه السلام) نقل شد که فرمود:

ص:137

«شنیدم که مردی برای پدر و مادر مشرک خود استغفار می کند. از او پرسیدم: آیا برای پدر و مادر مشرک خودت استغفار می کنی؟ جواب داد: مگر ابراهیم برای پدر مشرک خود استغفار نمی کرد؟». (1)

اگر چنین بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای ابوطالب مشرک استغفار کرده است، هر آینه این مرد برای توجیه عمل خود، به فعل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) احتجاج می کرد، نه فعل حضرت ابراهیم(علیه السلام) و بدیهی است که احتجاج به فعل پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر فعل حضرت ابراهیم(علیه السلام) مقدم و اولی است.

7- بر فرض که روایت بخاری را تلقّی به قبول بنماییم و از روایت عبّاس که بیان می کرد ابوطالب شهادتین را گفت، چشم پوشی کنیم، دلایل بسیاری بر ایمان ابوطالب وجود دارد. عبّاس روایت کرده است که ابوطالب شهادتین را گفت و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«الحمدلِلّه الذی هداک یا عم!».

«حمد و سپاس خدایی را سزاست که تو را هدایت کرد ای عمو!».

و از امیرالمؤمنین روایت شده است: ابوطالب از دنیا نرفت تا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از او رضایت کامل داشت.

و آن حضرت فرمود:

ص:138


1- (1) - الغدیر، امینی: 8/ 20.

«کُلّ الخیر أرجو من رّبی لأبی طالبّ».

«هر خیر و خوبی را از خدا برای ابوطالب درخواست می کنم».

همچنین ابوطالب به هنگام وفات به قریش و بنی عبدالمطّلب سفارش کرد که از محمّد(صلی الله علیه و آله) حمایت و اطاعت کنند و بدانند که فلاح و رستگاری در پیروی از محمّد(صلی الله علیه و آله) است و او امین قریش و سیّد عرب می باشد. علاوه بر این، نصوص و اشعار و قراین زیادی وجود دارد که بر ایمان ابوطالب دلالت می کند.

بر فرض که تمام اینها را کنار بگذاریم، به این قرینه می توانیم استدلال کنیم که بر طبق اظهارات مخالفان ایمان ابوطالب، در هنگام مرگ، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) وی را تشویق و تحریض کرد که اسلام بیاورد، امّا وی گفت:

«بَل عَلی ملّة عبدالمطّلب».

«بلکه بر دین عبدالمطّلب باقی می مانم».

شکّی نیست که عبدالمطّلب بر طریق حق و بر دینی بوده است که در آن روزگار، مورد رضایت خدای عالمیان بوده است. او به مبدأ و معاد معتقد بود و ایمان داشت که پیامبری از صلب او ظهور خواهدکرد.

شهرستانی دربارۀ عبدالمطّلب، مطلبی را گفته که علّامۀ امینی آن را در جزء هفتم کتاب الغدیر نقل کرده است. (1) برای آگاهی بیشتر

ص:139


1- (1) - الغدیر: 8/ 17، نظرۀ فی الآیات المحرّفۀ فی أبی طالب.

باید به کتابهای ملل و نحل و کتابهایی که سیوطی دربارۀ اجداد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تألیف کرده است، (1) مراجعه کرد.

در این صورت روشن می شود که قول ابوطالب که گفت:

«بَلْ عَلی مِلّةِ عبدالمطّلب» دلالت آشکاری بر ایمان ابوطالب و اعتقاد به اصول و مبانی دین حنیف دارد.

این در حالی است که وی در طول ده سالی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مردم را به دین اسلام دعوت می کرد، بر صحّت و درستی دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تأکید می کرد. (2)

منابع اثبات کفر ابوطالب

اشاره

روایات و اشعاری که برای اثبات کفر ابوطالب مورد استدلال گرفته اند، از این قرار است:

الف: ابوطالب گفته است:

فواللّه لولا أنْ أجیء بسبة تجر علی اشیاخنا فی المحافل

لکنا اتبعناه علی کلّ حالة من الدهرِ جداً غیر قول التهازلِ (3)

ص:140


1- (1) - از جملۀ این کتابها: مسالک الحنفا فی والدی المصطفی; الدرج المنیفۀ فی الآباء الشریفه، المقامۀ السُندسیّۀ فی النسبۀ المصطفویّۀ; التعظیم و المّنۀ فی أنَّ أبوی رسول اللّه فی الجنّۀ; نشر العلمین فی إحیاء الابوین; النبل الحلیۀ فی الآباء العلیّه.
2- (2) - الغدیر: 8/ 17 - 3.
3- (3) - سیرۀ ابن هشام: 1/ 280.

«به خدا قسم! اگر از این نمی ترسیدم که در مجالس و محافل به پدران و گذشتگان ناسزا بگویند، به او ایمان می آوردیم».

«و در هر صورت، از او پیروی می کردیم و این را با جدّیّت و بدون سستی انجام می دادیم.»

همچنین می گوید:

لولا الملامة أوْ حذاری سبة لوجدتنی سحا بذاک مبینا (1)

«اگر به خاطر ترس از ملامت و سب و ناسزا نبود، هر آینه می دیدی که به صورت آشکار، دین احمد را می پذیرفتم».

در این دو سروده، ابوطالب اعلان می کند که قبول اسلام باعث عسر حرج می گردد، امّا در هر دو قول، به حقّانیّت اسلام اعتراف می کند. در این صورت چگونه می توان گفت که او بر همان آیین قبل از اسلام فوت کرده است؟!

ب: همچنین به آنچه ابن اسحاق روایت کرده است، استدلال کرده اند. در این روایت آمده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دوست داشت که ابوطالب قبل از فوت، اسلام بیاورد. او می فرمود:

«ای عمو! کلمۀ توحید را بگو که در این صورت شفاعت روز قیامت شامل حال تو می گردد».

ابوطالب گفت:

ص:141


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 14/ 55/ نامۀ 9.

«ای برادرزاده ام! اگر از این نمی ترسیدم که بعد از من، تو و بنی عبدالمطّلب مورد سب و شتم قرار گیرید و اگر چنین نبود که قریش گمان می کردند به خاطر ترس از مرگ، شهادتین را گفته ام، هر آینه آن را می گفتم. من آن را نمی گویم مگر به خاطر این که تو را خوشحال کنم». (1)

هنگامی که ابوطالب به احتضار افتاد، عبّاس بن عبدالمطّلب مشاهده کرد که ابوطالب لبهایش را تکان می دهد و چیزی می گوید. او گوشهایش را نزدیک کرد. سپس رو به پیامبر کرد و گفت:

«ای برادرزاده ام! همانا برادرم شهادتین را که از او درخواست کرده بودی، گفت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: من از او نشنیدم!». (2)

در این جا معلوم می شود که او ایمان آورده بود ولی از ترس این که مشرکان، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان را اذیّت کنند، ایمان خود را مخفی نگاه می داشت.

با این توضیحات، چگونه می توان قبول کرد که ابوطالب، اسلام آوردن خودش را باعث شتم و آزار بنی عبدالمطّلب می دانسته است، در حالی که برادرزاده اش خود، پیامبر و دعوت کننده به این دین بود و او هر گونه اذیّت و آزاری را در پشتیبانی از دعوت او تحمّل

ص:142


1- (1) - سیرۀ ابن هشام: 1/ 418، طمع الرسول فی اسلام ابی طالب.
2- (2) - سیرۀ ابن هشام: 1/ 418

می کرده است؟! چگونه می توان تصوّر کرد که اسلام ابوطالب باعث شتم و آزار بنی عبدالمطّلب شود؟! در حالی که علی، جعفر و حمزه در آن هنگام به صورت آشکار مسلمان شده بودند!

علاوه بر این، باید سؤال کرد که چگونه عبّاس دقّت به خرج داده و گوشهایش را به لبهای ابوطالب نزدیک می کند تا اظهار شهادتین او را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) مژده بدهد، در حالی که خودش در آن زمان اسلام نیاورده بود و در تاریخ آمده است که او در جنگ بدر علیه مسلمانان شرکت کرد و اسیر شد و سپس با فدیه آزاد گردید و به مکّه رفت؟!

چگونه می توان قبول کرد که اسلام ابوطالب، باعث شتم و عار بنی عبدالمطّلب باشد و در عین حال، عبّاس به پیامبر(صلی الله علیه و آله) مژده بدهد:

«ای پسر برادرم! هر آینه برادرم، شهادتین را که از او خواسته بودی، گفت؟».

و چگونه متصوّر است که - اگر این واقعه رخ داده باشد - پیامبر(صلی الله علیه و آله) بگوید: من نشنیدم، در حالی که آن حضرت با اصرار از عمویش خواسته بود که شهادتین را بگوید؟!

ج: همچنین برای اثبات کفر ابوطالب به روایتی استناد کرده اند که می گوید:

ص:143

«پس از مرگ ابوطالب، علی(علیه السلام) پیش پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: همانا عموی گمراه شما از دنیا رفت. آن حضرت فرمود: برو او را غسل و کفن کن و به خاک بسپار». (1)

این روایت چگونه با روایت دیگری از علی(علیه السلام) قابل جمع است که آن حضرت فرمود:

«ابوطالب از دنیا رفت، در حالی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از او کاملاً راضی بود».

در این صورت یکی از دو روایت، دروغی است که به علی(علیه السلام) نسبت داده شده است.

و بر فرض که ابوطالب، قبل از مرگ، اظهار اسلام نکرده باشد، همه اذعان دارند و معترف هستند که وی برای حمایت از پیامبر اسلام از هیچ تلاش و کوششی مضایقه نکرد و سالها با خانواده اش در شعب ابوطالب در محاصرۀ قریش قرار گرفت و به همه وصیّت کرد تا از آن حضرت اطاعت و حمایت کنند، چگونه ممکن است که حضرت علی(علیه السلام) در حق چنین پدری به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بگوید:

«هر آینه عموی گمراهت از دنیا رفت؟!».

آیا سزاوار است که حضرت علی(علیه السلام) که در دامان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تربیت و بزرگ شده است و به عفّت زبان توصیه شده

ص:144


1- (1) - شرح التفسیرالکبیر، محمّد بن حسن شیبانی: 1/ 153/ باب الاسلام/ ح 156.

است، دربارۀ پدرش چنین سخن بگوید؟! آیا این از مصادیق نیکی به پدر و مادر است که قرآن می فرماید:

...وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ... . (1)

«در دنیا به خوبی و نیکی با آنان رفتار کن و از کسانی که به سوی من بازگشته اند، پیروی کن».

براساس آنچه گذشت، باید پرسید که تا چه میزان می توان به این دسته از اشعار و روایات استدلال کرد و ابوطالب را متّهم به کفر نمود؟ شکّی در این نیست که اگر نگاهی دقیق و موشکافانه به اوضاع و احوال آن زمان داشته باشیم و بتوانیم محیطی را که این اشعار و روایات در آن شکل گرفته و صادر شده تصوّر نماییم، شاید بتوانیم که تصویر دیگری را مطرح کنیم.

در طی قرنها، تعصّب مذهبی کور، بر عالم اسلامی سایه افکنده بود و جریانهای سیاسی برای حفظ منافع خویش هر گونه تحریفی را مرتکب می شدند، در این صورت، چگونه می توان با توسّل به یک روایت یا شعر، سرپرست حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در ایّام کودکی و تربیت کنندۀ او در دوران جوانی و حامی او پس از بعثت را متّهم به کفرنمود؟

ص:145


1- (1) - لقمان (31): 15.

بدون توجّه به مناقشه ها و نزاعهایی که وجود دارد، کدام وجدان بیدار که معرفتی نسبت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و تاریخ زندگی اش داشته باشد، می پذیرد که ابوطالب کافر از دنیا رفته است؟

روشن است که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در طی قرون متمادی، مورد انواع اذیّت و آزار بوده اند و بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و سفارشهای مکرّر آن حضرت، نمی بینیم که در تاریخ، قلمی به انصاف دربارۀ آنان نوشته باشد یا سخن گویی در کمال آرامش و آزادی دربارۀ ایشان سخن گفته باشد و فضل و برتری آنان را متذکّر شده باشد.

در هر زمان، جنگ به صورتهای گوناگون و در زمینه های مختلف بر ضدّ اهل بیت(علیهم السّلام) ادامه داشته و عرض و مال و جان آنان در معرض خطر بوده و حقد و کینه و اسائۀ ادب نسبت به آنان روا داشته می شده است.

حکومتهای ظالم برای سرکوب اهل بیت(علیهم السّلام) از هر ترفندی و به خصوص ترفند دروغ، تهمت و افترا استفاده می کرده اند و تمام تلاش خود را مصروف می کرده اند تا فضیلتی از اهل بیت(علیهم السّلام) و آبا و اجداد ایشان منتشر نشود.

با این همه از خلال قرنهایی که حجّاج ها، ابن زیادها و یزیدها حکومت می کرده اند، فضایلی از اهل بیت(علیهم السّلام) به دست ما رسیده است که گویی از دست تحریف و تخریب حکومتها و عمالشان در امان مانده است. حال که با این همه موانع و مشکلات، حدیث، یا

ص:146

شعری در منقبت اهل بیت(علیهم السّلام) به ما رسیده است، باید آن را قدر بدانیم و یقین داشته باشیم که این حقیقتی است که از دست تحریف و تخریب طغیانگران به دور مانده است.

ما اشعار و روایاتی داریم که بر اسلام و ایمان راسخ ابوطالب دلالت می کند، در این صورت، با چه معیاری می توانیم دست از این اشعار و روایات برداریم و به روایات و اشعار مخالف تمسّک بجوییم؟!

این در حالی است که قراین و شواهد قوی وجود دارد که اشعار را منسوب به ابوطالب می داند و بر ایمان وی تصریح می کند؛ چنان که در کتابهای تاریخ: ابن کثیر، سیرۀ ابن هشام، شرح نهج البلاغه و مستدرک حاکم و غیره آمده است.

عدّه ای به این دلیل متمسّک شده اند که حمایت ابوطالب از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در طول ده سال بعثت و همراهی ابوطالب با آن حضرت در شعب ابی طالب و گذشتن از جان و مال و فرزندان خویش برای حمایت و حفاظت از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به خاطر روابط خویشاوندی و خونی بوده است. عصبیّت و غیرت خویشاوندی باعث می شده است که ابوطالب این گونه جانانه از پیامبر(صلی الله علیه و آله) دفاع و محافظت کند!

از اینها باید پرسید که مگر ابولهب و عبّاس از عموهای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نبوده اند؟ چطور شد که ابولهب در آزار و اذیّت

ص:147

برادرزاده اش پا را از حد فراتر گذاشت تا: تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ شد و همسرش نیز حَمَّالَةَ الْحَطَبِ گردید. و عبّاس در جنگ بدر اسیر شد و سپس با فدیه ای زیاد آزاد گردید و دوباره به مکّه بازگشت؟! اینها سؤالاتی که به هر ذهنی خطور می کند و باید جوابهای مستدل و روشنی به آنها داد. (1)

در آخر این بحث، حدیثی را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم که مستمسکی برای قایلان به کفر ابوطالب بوده است و به «حدیث ضحضاح» مشهور است.

حدیث ضحضاح
اشاره

بعضی از منابع روایی از قبیل صحیح بخاری (2) و مسلم از راویانی نظیر: سفیان بن سعید ثوری، عبدالملک بن عمیر، عبدالعزیز بن محمّد در آوردی، حدیثی را نقل کرده اند و آن را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند. آنان نقل کرده اند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دربارۀ ابوطالب فرمود:

«وَ جَدتُه فی غمراتِ النار فَأَخرجتُهُ الی ضحضاح».

«او را در میان آتش غوطه ور دیدم، امّا او را به کنارۀ آتش آوردم».

و فرمود:

ص:148


1- (1) - عقیده ابی طالب، سیّد طالب رفاعی: 42 - 30.
2- (2) - صحیح بخاری: 4/ 247، ابواب المناقب، قصّۀ ابی طالب.

«لعله تنفَعُه شفاعتی یوم القیامة فیُجعل فی ضحضاح من النار یبلغ کعبیه یغلی منه دماغُهُ». (1))

«شاید که در روز قیامت شفاعت من برای او نافع باشد و در کنارۀ آتش نگه داشته شود که آتش تا کعب پاهایش را فرا بگیرد و مغزش از آن بجوشد».

اگر چه دهها حدیث و روایات و دلایل بسیار قاطع و روشن بر بطلان و جعلی بودن این دو روایت دلالت می کند، ولی برای توضیح بیشتر، به دو نکته دربارۀ این حدیث اشاره می کنیم.

1- ضعف اسناد روایت ضحضاح
اشاره

راوایان این روایت عبارتند از: سفیان بن سعید ثوری، عبدالملک بن عمیر و عبدالعزیز بن محمد درآوردی. اینان کسانی هستند که در کتابهای رجال دربارۀ آنان به تفصیل سخن گفته شده است.

الف: سفیان بن سعید ثوری

ابوعبدالله محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی که یکی از علمای رجال اهل سنّت است، دربارۀ سفیان ثوری می نویسد:

«او تدلیس نموده و از افراد ضعیف روایت می کرد». (2)

ص:149


1- (1) - صحیح مسلم، کتاب الایمان: 1/ 135، باب شفاعه النبّی لابی طالب؛ صحیح بخاری: 4/ 247، ابواب المناقب، قصّۀ ابی طالب.
2- (2) - میزان الاعتدال: 2/ 169، شرح حال سفیان بن سعید ثوری/ شمارۀ 3322.

این سخن، شاهدی قوی بر وجود تدلیس در ثوری است و بیان می کند که او از ضعفا و افراد مجهول روایت می کرده است. همین اوصاف، او را از درجۀ اعتبار، ساقط می کند.

ب: عبدالملک بن عمیر

ذهبی درباره اش می نویسد:

«عمرش طولانی و حافظه اش ضعیف شده بود».

ابوحاتم می نویسد:

«او حافظ خوبی نیست و حافظه اش را حفظ نکرد».

احمد می نویسد:

«او ضعیف است و دچار اشتباه می شود».

ابن معین می نویسد:

«او خلط می کند».

ابن خراش می نویسد:

«شعبه از او راضی نبود».

و کوسج از احمد بن حنبل نقل کرده است:

«او خیلی ضعیف است». (1)

از مجموع این عبارات، در می یابیم که عبدالملک، متّصف به اوصاف زیر بوده است:

ص:150


1- (1) - میزان الاعتدال: 2/ 660، شرح حال عبدالملک بن عمیر، شمارۀ 5235.

1- بد حافظه.

2- ضعیف.

3- اشتباه زیاد.

4-تخلیط.

روشن است که هر یک از این صفات، برای بطلان احادیثی که عبدالملک بن عمیر روایت می کند، کافی است، در حالی که مجموعه ای از نقاط ضعف در این مرد وجود دارد.

ج: عبدالعزیز بن محمّد درآوردی

علمای رجال اهل سنّت او را به فراموشی و کمی حفظی توصیف کرده اند. در این صورت نمی توان به مرویّات او استناد کرد.

احمد بن حنبل دربارۀ او گفته است:

«اگر از حفظ روایت کند، اباطیل را سرِ هم می کند». (1)

ابوحاتم درباره اش گفته است:

«به احادیث او احتجاج نمی شود». (2)(

ابوزرعه نیز گفته:

«او بد حافظه بوده است». (3)(

ص:151


1- (1) - میزان الاعتدال: 2/ 634، شرح حال عبدالعزیز بن محمّد درآوردی، شمارۀ 5125.
2- (2) - میزان الاعتدال: 2/ 634، شرح حال عبدالعزیز بن محمّد درآوردی، شمارۀ 5125.
3- (3) - میزان الاعتدال: 2/ 634، شرح حال عبدالعزیز بن محمّد درآوردی، شمارۀ 5125.

از مجموع این عبارتها به روشنی معلوم می شود که راویان اصلی حدیث ضحضاح، در غایت ضعف بوده اند، به صورتی که اعتماد به مرویّات آنان امکان نداشته است.

2- متن حدیث ضحضاح مخالف کتاب و سنّت است
اشاره

در این روایت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نسبت داده شده است که ابوطالب را از قعر جهنّم به ضحضاح (لبه یا کناره) منتقل کرده و به این ترتیب، عذاب او را تخفیف داده است. یا این که آن حضرت آرزو داشته است که او را شفاعت کند و خدا عذابش را تخفیف بدهد.

این در حالی است که قرآن کریم و سنّت شریف نبوی، تخفیف عذاب کفّار را نفی کرده اند و همچنین شفاعت هر کسی را دربارۀ کفّار، منتفی دانسته اند.

بر این اساس، اگر ابوطالب کافر باشد، برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) سزاوار نیست که عذاب او را تخفیف دهد، یا امید شفاعت او را در روز قیامت داشته باشد، با این توضیحات، بطلان محتوای «حدیث ضحضاح» روشن می شود و در این جا دلایل آنچه را گفتیم از کتاب و سنّت بیان می کنیم.

الف: قرآن کریم

خدای متعال می فرماید:

ص:152

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها کَذلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُور. (1)

«و کسانی که کافر شدند، وارد آتش جهنّم می شوند که به پایان نمی رسد تا بمیرند و تخفیف نمی یابد تا آسوده شوند. ما هر کافر لجوجی را این گونه عذاب می کنیم».

ب: سنّت شریف نبوی

سنّت شریف نبوی نیز شفاعت کفّار را نفی می کند. در این جا برای نمونه به برخی از این احادیث اشاره می شود:

1- ابوذر غفاری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده است:

«اُعطیتُ الشفاعة و هی نائلة من امّتی من لایشرک باللّه شیئاً». (2))

«به من مقام شفاعت داده شده است و شفاعت من شامل حال کسی که به خدا شرک بورزد، نمی شود».

2- ابوهریره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده است:

«و شفاعتی لِمَن شَهِدَ انْ لا اله الا اللّه مخلصاً و أنَّ محمّداً رسول اللّه، یصدق لسانُهُ قلبَه و قلبُهُ لسانَهُ». (3)

ص:153


1- (1) - فاطر (35): 36.
2- (2) - الترغیب و الترهیب: 4/ 433 و 437، فصل فی الشفاعه، ح 93.
3- (3) - الترغیب و الترهیب: 4/ 433 و 437، فصل فی الشفاعه، ح 93.

«شفاعت من شامل حال کسی می شود که با اخلاص بگوید:

لا اله الا الله، محمّد رسول الله و زبانش، قلب او را تصدیق کند و قلبش، زبان او را تصدیق کند و دل و زبانش یکی باشد».

آیات و روایات مذکور به روشنی ثابت می کند که «حدیث ضحضاح» که برای اثبات کفر ابوطالب بدان استناد کرده اند، باطل است و این حدیث از جهت سند و طریق اعتبار ندارد و از جهت متن و دلالت، روشن و مستدل نیست و به خاطر آن که متن آن مخالف کتاب و سنّت می باشد، نمی توان بدان استدلال کرد.

به این ترتیب، قوی ترین دلیلی که قایلان به کفر ابوطالب به آن استناد می کرده اند، باطل می شود و در این صورت نمی توان مدرک مستندی یافت که با آنچه بر ایمان ابوطالب دلالت می کند، در تعارض باشد. (1)

ص:154


1- (1) - سیّدالمرسلین، شیخ جعفر سبحانی: 1/ 530.

چکیدۀ بحث

در خلال بحث، روشن شد که ابوطالب، ادامه دهندۀ راه ابراهیم بت شکن بوده است. او به وصیّت و سفارش پدرش عبدالمطّلب، سرپرستی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) را در کودکی به عهده گرفت و با دقّت و حوصلۀ فراوان در تربیت و محافظت از او تلاش کرد و حتّی او را بر فرزندان خود مقدّم می داشت.

پس از آن که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به پیامبری مبعوث شد، ابوطالب به شیوه های گوناگون به حمایت از آن حضرت(صلی الله علیه و آله) و دین حنیف پرداخت. او که ریاست بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب را بر عهده داشت، همراه مسلمانان به شعب ابوطالب رفت و سه سال دردر محاصرۀ اقتصادی و اجتماعی قریش بود و انواع مشکلات و سختیها را در راه یاری حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) و دفاع از او تحمّل کرد. او به مثابۀ نماینده و سخنگوی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مناظرات و مناقشات سیاسی بود.

علاقه اش به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) یک علاقه و محبّت عادی نبود بلکه علاقه ای از روی اعتقاد و یقین بود و آن دو لحظه ای از هم جدا نشدند تا ابوطالب به رفیق اعلی پیوست. پیامبر(صلی الله علیه و آله) از وفات او بسیار ناراحت و اندوهگین شد و برای او طلب رحمت و مغفرت می کرد.

ص:155

در خلال بحث روشن شد که ادلّۀ قایلان به کفر ابوطالب، قدرت اثبات این اتّهام را ندارد. از سوی دیگر زندگینامه، اشعار، موضعگیریها و سخنان ابوطالب و تصریحات رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)و صحابه بر ایمان و اسلام ابوطالب دلالت کرده و آن را اثبات می کند.

همچنین توضیح داده شد که چه کسانی در پشت پردۀ این ماجرا هستند و چه مقاصد شومی از شایع کردن این تهمت و افسانۀ تاریخی دارند. متأسّفانه هنوز هم عدّه ای از روی جهل و نادانی، یا به انگیزۀ بغض و کینه نسبت به اهل بیت(علیهم السّلام) این افسانه و تهمت ظالمانه را در مورد ابوطالب منتشر می کنند.

ص:156

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109